تارا فایل

زندگینامه خواجه نظام الملک طوسی




مقاله:

زندگینامه خواجه نظام الملک طوسی

فهرست:
آشنایی با سلجوقیان
پیشینه سلجوقیان
چند پاره شدن سلجوقیان
خواجه نظام الملک طوسی
سیرى در زندگى خواجه نظام الملک
خواجه نظام الملک از کودکى تا وزارت سلجوقیان
ملکشاه و خواجه نظام الملک
ادامه وزارت فرزندان و خاندان نظام الملک
اندیشه ها و خط مشى خواجه نظام الملک
فرازهایى از موضوعات سیاست نامه
خدمات اجتماعى و فرهنگى خواجه نظام الملک
سیاست عملی در تاریخ مسلمین در سیاست نامه
مواضع دفاع
سیاست عملی, درون نظام و برون نظام
زوایای فکر سیاسی نظام الملک
احتیاط سیاسی
رای قوی به از لشکر قوی
نظام الملک و شیعه ستیزی
تحلیل انتقادی نظام الملک و انگیزه ها
آرامگاه نظام الملک

منابع:

www.sharghnewspaper.com

www.khajavian.com

www.waziraneirani.com

www.mished.co.uk

آشنایی با سلجوقیان
سلجوقیان یا سلاجقه، یا آل سلجوق، نام دودمانی است که در قرن های پنجم و ششم هجری قمری (یازدهم و دوازدهم میلادی) بر بخش های بزرگی از آسیای غربی، شامل ایران کنونی، فرمانروایی داشتند.
پیشینه سلجوقیان
سلجوقیان در اصل غزهای ترکمن بودند که در دوران سامانی در اطراف دریاچه خوارزم (آرال)، سیردریا و آمودریا می زیستند.سلجوقیان که به اسلام رو آورده بودند، بعد از ریاست سلجوق بن دقاق، نام سلاجقه را به خود گرفتند و به سامانیان در مبارزه با دشمنانشان بسیار کمک کردند. پسر سلجوق بنام میکاییل که بعد از مرگ او ریاست این طایفه را بعهده داشت، چندین حکم جهاد برای مبارزه با (به قول مورخین) کفار صادر کرد.میکاییل سه پسر داشت به نامهای یبغو، چغری و طغرل. این قبیله که یک بار در زمان سلجوق بن دُقاق به دره سیحون کوچ کرده بودند، بار دگر بعد از مرگ سلجوق به سرکردگی سه پسر زاده اش به نزدیکی پایتخت سامانیان کوچ کردند. اما سامانیان از نزدیکی این طایفه به پایتخت احساس خطر کردند؛ بنابراین سلاجقه بار دگر از روی اجبار بار سفر بسته و به بغرا خان افراسیابی پناه بردند. این حاکم از سر احتیاط، طغرل پسر بزرگ را زندانی کرد. ولی طغرل به کمک برادر خود چغری از زندان رهایی پیدا کرد و با طایفه خود به اطراف بخارا کوچ کردند.در سال ۴۱۶ هجری ترکان سلجوقی به ریاست اسرائیل بن سلجوق برادر میکاییل دست به شورش زدند. اما سلطان محمود او را گرفت و در هند زندانی کرد. از طرف دیگر گروهی از یارانش دست به شورش زدند.
طغرل
ابتدای سلطنت سلجوقیان را باید با خطبه سلطنت برای رکن الدین ابوطالب طغرل بن میکاییل بن سلجوق در تاریخ شوال ۴۲۹ هجری در نیشابور دانست. طغرل به کمک ابوالقاسم علی بن عبدالله جوینی معروف به سالار پوژکان، که همواره در دستگاه قدرت طغرل باقی ماند، به نیشاپور وارد و سلطنت را آغاز کرد. طغرل برای خود اسم اسلامی رکن الدین ابوطالب محمد را انتخاب کرد و این نام و مقام مورد تایید خلیفه عباسی قرار گرفت. طغرل وزیری با کفایت که او را هم رده خواجه نظام الملک طوسی می دانند به نام عمید الملک کندری داشت و سیاست و تدبیر او به طغرل بسیار کمک کرد.
سرانجام در رمضان ۴۵۵ هجری بعد از ۲۶ سال سلطنت در سن هفتاد سالگی در ری در گذشت.
عضدالدوله محمد آلپ ارسلان بن جغری (۴۵۵-۴۶۵هجری)
آلپ ارسلان بعد از مرگ عمویش طغرل به سلطنت رسید و وزارت را به عمید الملک کندری سپرد. اما بعد از مدتی آلپ ارسلان به تحریک رقیب عمید الملک یعنی خواجه نظام الملک طوسی او را به قتل رساند و نفوذ او به خواجه نظام الملک طوسی منتقل شد.
بیشتر عمر آلپ ارسلان در جنگ با عیسویان سپری شد. او به قصد گسترش اسلام به ارمنستان حمله کرد و بر آن سرزمین غالب شد. اما بعد از غلبه بر آن سرزمین در سال ۴۶۴ با حمله ارمانیوس دیوجانوس امپراتور روم مواجه شد. این جنگ با شکست رومیان و دستگیر شدن ارمانیوس دیوجانوس به پایان رسید.
آلپ ارسلان در سال ۴۶۵ هجری به دسته ای از ترکها کشته شد. او در روزهای آخر عمرش شنید که ترکها در بخارا و سمرقند به مردم ظلم وستم می کنند، بنابراین با لشکری برای سرکوبی آنها حرکت کرد. اما به دست یکی ار ترکهای مخالف کشته شد و سر انجام پیکر او را به مرو منتقل کردند.
ملکشاه(۴۶۵-۴۸۵هجری)
ملکشاه پسر آلپ ارسلان بعد از مرگ پدرش به کمک خواجه نظام الملک به کرسی سلطنت نشست. او به کمک فراست و دانایی خواجه نظام الملک توانست به تمام رقیبان سلطنتی خود از جمله شاهزادگان مدعی سلاجقه غلبه کند. بعلاوه اینکه توانست سرزمین های تحت اشغال سلجوقیان را گسترش بدهد. از متصرفات او می توان به باز پس گیری سمرقند از فاطمیون مصر و انطاکیه از روم شرقی نام برد. عراق عرب، گرجستان، ارمنستان، آسیای صغیر و شام از دیگر محدوده های تخت تصرفات او می باشد.
حکومت ملکشاه که در سال ۴۶۵ هجری آغاز شده بود، بعد از بر کناری خواجه نظام الملک و روی کار آمدن تاج الملک قمی حرکت رو به زوال را پیش گرفت. عاقبت خواجه نظام الملک در نهاوند بدست یکی از اسماعیلیان به نام ابوطاهر در سال ۴۸۵ هجری کشته شد. ملکشاه نیز در همان سال زندگی را بدرود گفت.
چند پاره شدن سلجوقیان
یه علت گسترش حکومت سلاجقه، ملکشاه کشور را به ایالات و ولایات مختلف تقسیم کرده بود و هر ولایت را یکی از شاهزادگان،امراء یا اتابکان اداره می کرد.
اینان به علت دوری از اصفهان پایتخت آن عهد و قدرتی که ملکشاه به آنها داده بود، بعد از مدتی شروع به تشکیل حکومتی جدا و مستقل کردند. سلسله خوارزمشاهیان به دست انوشتکین غزجه که یکی از امراء بود تاسیس شد. اتابکان نیز برای خود دم از استقلال زدند. در کرمان سلسله سلاجقه کرمان و در روم سلسله سلاجقه روم بوجود آمد. از طرف دیگر اتابکان آذربایجان و اتابکان لرستان هم ادعای استقلال کردند.
سلطان محمد
سلطان محمد را می توان آخرین پادشاه سلجوقیان دانست که بر تمام تصرفات این سلسله حکومت کرد. پس از اینکه ملکشاه زندگی را بدرود گفت بین پسران و شاهزادگان سلجوقی جدال سنگینی در گرفت. ابتدا بین دو پسر او محمود و پسر بزرگ برکیارق جنگ بر سر تاج و تخت سر گرفت. این جدال عاقبت در اصفهان با پیروزی محمود به پایان رسید و برکیارق زندانی شد. اما بعد از مدتی محمود بر اثر بیماری آبله در گذشت و قدرت دوباره به برکیارق بر گردانده شد.
محمد پسر دیگر ملکشاه که در آن موقع سلطنت گنجه را بر عهده داشت سر به شورش علیه برادر خویش برداشت. بجز جنگ اول که در نزدیکی همدان رخ داد و با شکست محمد به پایان رسید، پنج جنگ دیگر نیز رخ داد که عاقبت با صلح بین دو برادر به پایان رسید. اما برکیارق در سال ۴۹۸ هجری یک سال بعد از صلح با برادرش محمد در گذشت و امور به محمد منتقل شد.
سلطان محمد امور مربوط به خراسان را به برادر خود سنجر واگذار کرد و خود امور دیگر تصرفات را به عهده گرفت. شام، آسیای صغیر و عراق عرب بخاطر از بین رفتن قدرت خلفای عباسی در فرمان او بود.
سلجوقیان شرق ایران
بعد از آنکه سلطان محمد در گذشت سلطنت ایران تقریباً به دو قسمت تقسیم شد: سلجوقیان شرق به دست سلطان سنجر برادر سلطان محمد و سلجوقیان غرب به دست محمود. سلطان سنجر در دوران سلطنت خود کشمکش های فراوانی را پشت سر گذاشت، اما قسمتی از کشور یعنی خراسان به پایتختی مرو را کاملاً در اختیار خود داشت. عاقبت سنجر در سن ۷۲ سالگی و بعد از تقریباً ۶۲ سال سلطنت در سال ۵۵۲ هجری زندگی را بدرود گفت. سنجر برای خود جانشینی نداشت و خواهر زاده اش رکن الدین محمود به جای او بر تخت نشست. اما دز سال ۵۷۷ هجری به دست یکی از سرداران سلجوقی کور شد و باقی زندگی را در زندان به سر برد تا در گذشت.
دودمان سلجوقیان شرق با مرگ سنجر از بین رفت.
خواجه نظام الملک طوسی
ابوعلی حسن پسر علی پسر اسحاق طوسی(یا توسی) شناخته شده به خواجه نظام الملک طوسی (زاده ۱۰۱۸ کشته شده در ۱۴ اکتبر۱۰۹۲ (میلادی))وزیر نیرومند دو تن از شاهان دوره سلجوقیان در ایران بود. وی نیرومندترین وزیر در دودمان سلجوقی بود و سلجوقیان نیز در زمان وی به اوج نیرومندی رسیدند. او بیست و نُه سال به سیاست درونی و بیرونی سلجوقی سو می داد.
زندگی و کارنامه
ابوعلی حسن توسی از دهقانزادگان بیهق(سبزوار) بود. از آنجا که دانش اندوزیش در شهر توس(طوس) بود طوسی خوانده می شد. وی در زمان پادشاهی غزنویان چشم به جهان گشود. وی در آغاز از دیوانسالاران و پس از برکناری عمیدالملک کندری در سال ۴۵۵ (قمری) ؛که با تحریک خود او انجام شد؛وزیر الب ارسلان و همچنین آموزگار ولیعهد خردسالش ملکشاه شد و ۲۹ سال (اندکی پیش از مرگ) در این جایگاه بود،با مرگ الب ارسلان خواجه نظام الملک ملکشاه را که بیش از هفده یا هژده سال نداشت به شاهی رساند و خود کار گرداندن کشور ایران را که اکنون دچار گرفتاریها و نابه سامانیهای بسیاری بود به دست گرفت. به کوشش او که مرد کاردانی بود گرفتاریهای بسیاری از دستگاه سلجوقی دور شد و ملکشاه به نیرو و چیرگی بسیاری در کشور رسید.
خواجه نظام الملک کوشید تا به یاری دیگر دیوانداران ایرانی سازمان دیوانی سامانیان را بازسازی کند و در راستای پیشبرد و بهبود وضع اقتصادی کشور گامی بردارد گرچه چندان کارگر نیفتاد.
نظام الملک همچنین خود و فرزندان و خویشانش از زمینداران بزرگ آن زمان ایران بودند. دوران وزارت وی بر دارایی وی و نفوذ خاندانش در تار و پود سیاسی و اقتصادی کشور افزود. این رویکرد او را از طبقه کشاورزان که در آن زمان زیر فشار و ستم زمینداران دیگر بودند دورتر می ساخت.
از دیگر کارهای وی ساخت آموزشگاههایی به نام نظامیه بود که در آن دبیران و مدیران بسیاری آموزش دیدند و به اداره و گرداندن مرزهای پهناور سلجوقیان گمارده شدند.
بخشی از زندگی او به نبرد با حسن صباح و توطئه چینی این دو بر ضد هم گذشت. این دو نبرد سیاسی و نظامی گسترده ای با یکدیگر داشتند که اختلاف دینیشان در گسترش آن نقش داشت.
همچنین نگارش کتاب سیاستنامه را به دست خواجه نظام الملک می دانند.
مرگ
در واپسین سالهای پادشاهی ملکشاه میان او و خواجه اختلافاتی پیشامد که سرانجام به کنار گذاشتن او از وزیری وسپس ترور مشکوک خواجه نظام الملک انجامید. وی در ۱۰ رمضان۴۸۵ (هجری) هنگامی که با اردوی شاهی از اصفهان به بغداد می رفت در نزدیکی صحنه در کرمانشاه به دست کسی که رخت صوفیان را پوشیده بود با ضرب کارد بر سینه و رگش زخمی شد و یک روز پس از آن درگذشت. کشتن او را در آن زمان به اسماعیلیان پیوند دادند. بیست روز پس از مرگ او ملکشاه نیز درگذشت و برپایه برخی حدسهای تاریخنویسان به دست هواخواهان خواجه بدو زهر خورانده شده بود.
برخی تاریخنویسان نیز برکناری و مرگ او را میوه توطئه ترکان خاتون زن ملکشاه می دانند چرا که نظام الملک با ولیعهدی پسر وی محمود مخالف بود.
ملکشاه پس ار برکناری او تاج الملک قمی را جایگزین وی ساخت. برخی این فرد را نیز انگیزاننده کشتن خواجه می دانند.
نام کشنده وی را بوطاهر ارانی نوشته اند که نامبرده بی درنگ پس از انجام عملیان به دست پاسداران خواجه کشته شد.
دیدگاه و روش کشورداری خواجه نظام الملک
خواجه نظام الملک در کتاب سیاستنامه از الگوی حکومت یکپارچه مانند حکومت دوره ساسانی و دولتهای پس از اسلام که از این دولت الگوبرداری کردند مانند بوییان،سامانیان و حتا غزنویان به عنوان الگوی یک نظام آرمانی دفاع می کرد. وی دشمن سرسخت جریان فئودالی زمان بود که به دید او به پراکندگی کشور می انجامید،اگر چه خود گوی پیشی را در گسترش زمینهایش از بزرگترین زمینداران زمان خود می ربود. وی دشمن سرسخت سران غُز بود که می خواستند برای خویش سرزمینی خودمختار و به دور از دید دولت مرکزی داشته باشند و تا توانست کوشید از نیرومندی خانواده شاهی و ترکان خویشاوند با آنها پیشگیری کند و در سر این راه نیز با فشار همینان از کار کنار گذاشته شد.
در درازای وزارت وی دو پادشاه نامبرده که مردانی عامی و بی سواد بودند امر کشورداری را بدو سپرده بودند و او نیز تا جایی در سرکوب سرکشان کامیاب بود.
خواجه نظام الملک پیرو کیش سنی و شافعی بود و در آیین خود نیز بسیار متعصب بود.
خاندان او دارای نفوذ و دارایی فراوانی بودند و دستشان برای انجام هر کاری باز بود،برای نمونه یکی از پسرانش به نام جمال الملک که فرمانروای بلخ بود در سال ۴۷۵ دستور داد جعفرک؛دلقک ویژه ملکشاه،را از بارگاه شاهی بیرون آوردند و به گناه به ریشخند گرفتن نظام الملک زبانش را از پس سرش بیرون بیاورند!
خود نظام الملک هم در برخورد با مخالفانش بسیار بی رحم بود چنانکه داماد خود را که از پدر زن خود نزد شاه گله کرده بود به انگیزش خواجه و دستور شاه کور کردند و به زندان انداختند.
همچنین خاندان وی سربازانی را به نام غلامان نظامیه زیر فرمان داشتند. همه اینها همانگونه که گفته شد ملکشاه را از خواجه بیمناک نمود به ویژه اینکه خواجه نیز با وی به درشتی برخورد می کرد پس در اندیشه حذف او افتاد.
اثرها
او را نویسنده کتاب سیاست نامه(یا سیرالملوک) می دانند. همچنین وی در پردازش تقویم جلالی با دانشمندانی همچون خیام همکاری داشت،این تقویم در سال ۴۵۱ هجری تکمیل شد. همچنین دانشگاه نظامیه بغداد که امام محمد غزالی از آموزگاران آن بود به دستور او برپا شد. نظامیه های مشهور دیگر در اصفهان، نیشابور، بصره، موصل و هرات بودند.
لقب ها
خواجه نظام الملک را در کتابهای تاریخی با هفت لقب یاد کرده اند:
1. وزیر کبیر ؛از آنجا که در دستگاه سلجوقیان به بزرگی او وزیری یافت نشده بود.
2. خواجهٔ بزرگ ؛برای آموزگاری ملکشاه در زمان ولیعهدی
3. تاج الحضرتین ؛برای وزیری دو پادشاه
4. قوام الدین ؛این لقبی مذهبی بود که فقیهان زمان بدو داده بودند.
5. نظام الملک ؛لقبی که عامه بیشتر وی را با این لقب می خواندن،پس از وی در دوره های پسین تاریخ بسیاری از وزیران معتمد شاهان در ایران و هند با این لقب خوانده می شدند.
6. اتابک ؛لقبی که ملکشاه پس از شاهی بدو داده بود.
7. رضی امیرالمومنین ؛لقبی که خلیفه المقتدی بامرالله در سال ۴۷۵بدو داده بود.
همچنین بر روی مُهر نظام الملک این جمله نوشته شده بود: الحمد لله علی نعمه
دارایی
الب ارسلان منطقه توس را به خواجه نظام الملک بخشیده بود. وی در آبادانی این بخش ایران کوشش بسیار نمود تا آنجا که به آبادی بسیار رسید و حتی باغهای این سرزمین گردشگاه ملکشاه و ترکان خاتون شد. زمینهای خواجه را در توس با زیباترین باغهای تاریخ جهان برابر می دانستند.
او دوازده پسر داشت که پسرانش هر کدام بر گوشه ای از ایران فرمان می راندند و دارایی هنگفتی را گرد اورده بودند.
سه یار دبستانی
داستانی که بسیار درباره خواجه نظام الملک و دو چهره نامدار دیگر همدوره وی یعنی خیام و حسن صباح گفته می شود ریشه در کتاب جامع التواریخ دارد.برپایه این داستان این سه در نیشابور در یک مکتب(دبستان) درس می خواندند و آموزگارشان هم امام موفق نامی بوده است. این سه کودک با هم پیمان می بندند که هر کس به نان و نوایی رسید هوای دیگران را نیز داشته باشد. تا اینکه نظام الملک به وزیری رسید،به عمر خیام جیره ای دائمی از خزانه نیشابور تعیین کرد و حسن صباح را نیز با خود در امر اداره کشور شریک گردانید!البته این داستان با توجه به تفاوت سنی این سه بیشتر به افسانه می ماند.
سیرى در زندگى خواجه نظام الملک
1.شاه سلجوقى در سن هفده سالگى به سلطنت ایران رسید، خواجه نظام الملک ۴۷ سال داشت. اگر زمان وزارت او را بر خراسان در زمان حاکمیت آلپ ارسلان بر آن منطقه نیز در نظر بگیریم، خواجه نظام الملک داراى بیست و هفت سال خدمت ادارى (دیوانى) بود.
۲-زمانى که خواجه نظام الملک در شهرهاى امپراتورى سلجوقى از مرو تا بغداد به تاسیس مدارس نظامى همت گماشت، پادشاه ناپخته سلجوقى به تحریک ملکه ترکان خاتون به خاطر مخارجى که براى تاسیس اینگونه مدارس مى کند، مورد مواخذه قرار مى گیرد. در آن موقع فتنه انگیزان از روى رشک به سلطان گفتند که با این پول ها که خرج تاسیس مدارس مى شود، مى توان لشکرى آراست که قسطنطنیه پایتخت روم شرقى را بگشاید.

اشاره:در تاریخ اندیشه هاى سیاسى، رسم بر این است که پژوهشگران ابتدا اندیشه هاى یونانى را کاوش مى کنند، افکار افلاطون و ارسطو و… را بررسى مى کنند و به عنوان ریشه مکاتب سیاسى به آن مى نگرند. اما خواجه نظام الملک طوسى تابع هیچ مکتب سیاسى که از یونان و روم باستان به ارمغان آورده باشند، نبود. اگر گفته هاى خواجه و خط مشى او را در مدت نزدیک به سى سال وزارت در دستگاه سلجوقیان بررسی کنیم، چیزى جز گسترش عدالت اجتماعى، مبارزه با ستم و تشویق به نشر علم نمى بینیم. در کتاب سیاست نامه، در همه داستان هاى تاریخى که براى عبرت آموزى آورده است، با هدف روشن کردن نتیجه عدالت خواهى و عواقب شوم ظلم و ستم در جوامع مختلف را براى ملکشاه سلجوقى به زبان ساده بازگو مى کند. اگر بخواهیم براى او در سیاست نامه "فلسفه تاریخ" بسازیم، مى توانیم آشکارا بگوییم که بر طبق نوشته هاى او مى توان ادعا کرد که: طبق قوانین و سنت هایى که عدالت را توصیه مى کند و عدالت به این معنى است که هر کس در جایگاه خود قرار گیرد، باید در فرآیند تاریخ، عدالت خواهان حاکم باشند. به همین انگیزه ابتدا بعد از بررسى تاریخ خطه خراسان و شهر طوس، زندگینامه خواجه طوس را در قالب جریانات سیاسى دوره زندگى اش بررسى کرده و سپس با آوردن نکته هایى از کتاب سیاست نامه به اندیشه هاى او آگاهى پیدا مى کنیم و در آخر کلام، به خدمات فرهنگى او اشاره مى کنیم.خواجه نظام الملک طوسى پسر خواجه ابوالحسن على بن اسحاق بود که در قریه نوغان از شهر طوس به تاریخ جمعه پانزدهم ذى القعده سال ۴۰۸ ه.ق (۱۰۱۷ م) متولد شد. طوس از شهرهاى عمده و فرهنگ خیز خراسان بود. خراسان (خورآیان) (مشرق) یعنى سرزمینى که از آن "خورآسد" یعنى خورشید طلوع کند. به خراسان سرزمین خورشید طالع نیز گفته اند. خراسان سرزمین بزرگى بود که بین آمودریا (جیحون) تا کوه هاى هندوکش در افغانستان امتداد داشته است. خراسان کنونى تنها قسمتى از آن خراسان بزرگ است.شهرهاى عمده این منطقه عبارت بودند از مرو، هرات، بلخ، نیشابور و بالاخره شهر طوس که از شهرهاى باستانى خراسان محسوب مى شود. وسعت شهر طوس به قدرى بوده است که دربردارنده مناطقى چون طابررن، سناباد، نوغان، رادکان و بسیارى از قراء دیگر بوده که بر اثر حمله مغول نابود شده اند. زمانى که حضرت رضا(ع) به شهادت رسید مدفن مطهر آن حضرت در سناباد، هسته مرکزى شهر مقدس مشهد شد. به عبارت دیگر طوس در ۲۵ کیلومترى شمال غربى مشهد کنونى قرار دارد و سابقاً جزیى از طوس بود. شهر طوس از نظر علمى و ادبى سابقه بسیار روشنى دارد. شعرا، ادبا، دانشمندان، فقها و فلاسفه بزرگ از آن برخاسته اند، که در طول تاریخ پرتحول ایران بعد از اسلام، همواره پاسدار فرهنگ ایران بوده اند. کسانى مانند دقیقى طوسى، اسدى طوسى، حکیم ابوالقاسم فردوسى، محمد غزالى طوسى، احمد غزالى طوسى، محمدبن حسن طوسى ملقب به شیخ الطائفه و بالاخره خواجه نظام الملک است که ابتدا در دستگاه غزنویان مشاغل مختلف دیوانى داشت و بعد از چیرگى ترکان سلجوقى بر ایران در دربار آلپ ارسلان و ملکشاه شغل وزارت یافت و توانست با تدبیر خویش سلجوقیان را به سمت و سویى که خود مصلحت مى دانست هدایت نماید. در ۳۸۷ سال بعد یعنى در ۷۹۵ ه.ق (۱۲۰۰ م) مرد دانشمند و سیاست پیشه اى چون خواجه نصیرالدین طوسى در این دیار پا به عرصه وجود گذاشت که توانست هلاگوخان مغول را مطابق خواسته خویش راهنمایى کند و از خون ریزى و تخریب بیش از حد مغولان از آثار فرهنگى جلوگیرى نماید. خواجه نظام الملک طوسى و خواجه نصیرطوسى در زمینه وزارت و مشاورت با پادشاهان ترک نژاد و مغول به قدرى مهارت داشتند که این نکته را در تاریخ ایران به عنوان یک اصل و حقیقت تاریخى گنجانیدند که امپراتوران ترک نژاد و خان هاى مغول شمشیرزنان شجاع و پرصلابت بوده و جهانگیرى و گشودن سرزمین هاى دیگر براى آنها بسیار آسان بود. اما قادر به جهاندارى و اداره ممالک مفتوحه نبودند مگر با راهنمایى وزراى ایرانى. این وزرا آنقدر در تغییر طرز تفکر پادشاهان مهارت به خرج دادند تا به آن حد که آنان را مشوق فرهنگ و پاسدار زبان و ادب فارسى و حتى دین اسلام کردند. ادیبان و سخنوران خراسانى در دورافتاده ترین روستاهاى خراسان بزرگ به ویژه طوس در این جریان تاریخى سهم بزرگ و قابل توجهى داشتند، چون به وسیله وزراى ایرانى به دربارها راه یافتند. آنان با سرودن اشعار نغز، ترکان را شیفته زبان فارسى کردند. رونق نظم و نثر فارسى به وسیله پادشاهان ترک به حدى رسید که در زمینه رجزخوانى در جنگ ها نیز از اشعار فارسى و شعراى پارسى گوى سود مى جستند که نمونه اى از آن را در این متن مى آوریم. در سال ۵۴۲ ه.ق سلطان سنجر سلجوقى براى سرکوب اتسز خوارزمشاه قصد خوارزم کرد و قریه هزار سف را دو ماه محاصره کرد. در این سفر جنگى انورى در خدمت سنجر بود و رشید وطواط شاعر پارسى گوى اهل بلخ و فارغ التحصیل نظامیه بلخ در خدمت اتسز به سر مى برد.اتسز و سنجر براى رجزخوانى علیه یکدیگر از این دو شاعر فارسى زبان بهره بردند. به این ترتیب که انورى که در کنار سنجر بود دوبیتى زیر را بر تیرى نوشت و در هزار سف انداخت: اى شاه همه ملک جهان حسب تراست / وز دولت و اقبال جهان کسب تراست امروز به یک حمله هزار سف بگیر / فردا خوارزم و صدهزار اسب تراست رشید وطواط که در هزار سف در کنار اتسز بود این شعر را بر تیر نوشت و بینداخت: گر خصم تو اى شاه بود رستم گرد / یک خر ز هزار سف تو نتواند برد
• خواجه نظام الملک از کودکى تا وزارت سلجوقیان
ابوعلى فرزند خواجه ابوالحسن على بن اسحاق که یک دهقان زاده طوسى بود در کودکى در این شهر مقدمات علوم عقلى و نقلى را فراگرفت و در سن یازده سالگى حافظ قرآن کریم شد. او سپس به شهرهاى بزرگ خراسان رفت و علوم زمان خویش را فراگرفت. پدرش ابوالحسن على در خدمت ابوالفضل سورى که از جانب محمود غزنوى حکمران خراسان شده بود قرار گرفت و ابوعلى در یک خانواده دیوانى (ادارى و حکومتى) رشد کرد و چون پدرش به اداره مالى و حکومتى طوس رسیده بود و در آن زمان بیشتر مشاغل موروثى بود، لذا ابوالحسن على فرزند خود را براى امور دیوانى تربیت کرد. در زمان استیلاى سلجوقى ها بر خراسان که از ۴۲۸ ه.ق آغاز شد و حکومت بلخ با ابوعلى بن شاذان بود، خواجه که بیش از بیست سال از عمرش نگذشته بود به خدمت حاکم بلخ درآمد و چون ابوعلى بن شاذان بعد از استیلاى چغرى بیک سلجوقى بر بلخ به وزارت او رسید، خواجه هم از این طریق در خدمت سلجوقى ها درآمد و در زمان حاکمیت آلپ ارسلان بر خراسان، خواجه به سال ۴۵۱ ه.ق (۱۰۵۹ م) به وزارت او در آن خطه منصوب گردید. این در حالى بود که طغرل سلجوقى (۴۵۵ _ ۴۲۹ ه.ق) (۱۰۶۳ _ ۱۰۲۷ م) به سلطنت رسید. طغرل پایه قدرت حاکمیت سلجوقیان را محکم کرد. وزیر او ابونصر عمیدالملک کندرى بود. ولى در عین حال خواجه ابوعلى که بعدها به نظام الملک ملقب شد، آنقدر در دستگاه سلجوقیان نفوذ کرد که بزرگان سلجوقى به پیروى از خواجه نظام الملک به صوفیان و اهل طریقت و عرفا احترام مى گذاشتند. با آن که در ۴۴۷ ه.ق (۱۰۵۵ م) طغرل به همراهى عمیدالملک کندرى وزیر خود به همدان رفت اما با توجه به نظریات خواجه نظام الملک که به عرفا علاقه مند بود، طغرل به دیدار باباطاهر رفت و در حضور عمیدالملک، باباطاهر چند کلمه اى با طغرل صحبت کرد و او را تحت تاثیر خود قرار داد.
باباطاهر به طغرل گفت: "با خلق خدا چه خواهى کرد؟ سلطان جواب داد: آنچه که تو فرمایى. باباطاهر گفت که خدا مى فرماید "ان الله یامر بالعدل والاحسان" سلطان بگریست و گفت چنین کنم." باباطاهر پس از این گفت وگو، سر ابریقى شکسته که سال ها از آن وضو کرده بود، در انگشت داشت بیرون کرد و در انگشت طغرل کرد و گفت، مملکت عالم را این چنین در دست تو کردم، بر عدل باش. طغرل بعد از آن که در رمضان ۴۴۷ (دسامبر ۱۰۵۵) بغداد را فتح کرد و القائم بامرالله خلیفه عباسى به او لقب سلطان الدوله داد، به شهرستان رى پایتخت خود بازگشت، در سن هفتاد سالگى در ۸ رمضان ۴۵۵ (۴ سپتامبر ۱۰۶۳) در رى وفات کرد و در محلى که در آن شهر برجى ساخته بود، مدفون شد. چون طغرل اولادى نداشت و برادرش چغرى بیک هم قبل از وى درگذشته بود، آلپ ارسلان فرزند چغرى بیک در ۴۵۵ ه.ق به سلطنت رسید. از آنجایى که آلپ ارسلان به این نکته پى برد که عمیدالملک کندرى درصدد بوده است که سلیمان نامى از خاندان سلجوقى را به سلطنت برساند، در ذى الحجه ۴۵۶ (۱۰۶۴ م) عمیدالملک کندرى را کشت و خواجه ابوعلى را با لقب نظام الملک به وزارت خود برگزید. خواجه از این پس در همه سفرها همراه آلپ ارسلان بود. از بزرگترین وقایع دوره آلپ ارسلان، جنگ او با "رومانوس دیوجانوس" (Romanus Dioganus) امپراتور روم شرقى (بیزانس) بود که در منطقه ملازگرد در شمال دریاچه وان در ذى القعده ۴۶۳ (اوت ۱۰۷۱ م) روى داد و رومانوس اسیر و با دادن خراج آزاد شد. آلپ ارسلان در ۳۰ ربیع الاول ۴۶۵ (۱۴ دسامبر ۱۰۷۲) در کنار جیحون به دست قلعه بانى به نام یوسف خوارزمى از پاى درآمد و فرزند جوان او جلال الدین ملکشاه که ۱۷ یا ۱۸ سال بیشتر نداشت به سلطنت رسیده و او همچنان خواجه نظام الملک را در وزارت خویش ابقا کرد.
• ملکشاه و خواجه نظام الملک
جــلال الدین ملکشاه از (۴۸۵ _ ۴۶۵ ه.ق) (۱۰۹۲ _ ۱۰۲۷ م) به مدت ۲۰ سال سلطنت کرد و در این دوره بود که خواجه ابوعلى ملقب به نظام الملک از آنجایى که وزیر مقتدر و صاحب اختیار دو سلطان نیرومند یعنى آلپ ارسلان و سپس ملکشاه بود به تاج الحضرتین نیز ملقب شد و در فرامین سلطنتى او به این عنوان خطاب مى شد: خواجه قوام الدین ابوعلى نظام الملک طوسى (تاج الحضرتین). ابن اثیر درباره اهمیت خواجه نظام الملک مى گوید که دولت سلجوقى، الدوله النظامیه است. زمانى که ملکشاه سلجوقى در سن هفده سالگى به سلطنت ایران رسید، خواجه نظام الملک ۴۷ سال داشت. اگر زمان وزارت او را بر خراسان در زمان حاکمیت آلپ ارسلان بر آن منطقه نیز در نظر بگیریم، خواجه نظام الملک داراى بیست و هفت سال خدمت ادارى (دیوانى) بود. اگر دوران وزارت مطلق خواجه نظام الملک را بر دربار آلپ ارسلان و ملکشاه به طور جداگانه محاسبه کنیم، او نزدیک به سى سال (۲۹ سال و ۷ ماه) حکومت کرد و اگر آغاز دوران دیوان سالارى خواجه را در دستگاه سلجوقیان که از سن ۲۰ سالگى آغاز مى شود محاسبه کنیم مى توانیم بگوییم که خواجه نظام الملک به مدت پنجاه و هفت سال دیوان سالارى کرد و امور ادارى دولت سلجوقى را به خوبى اداره کرد و بوروکراسى را با تکنوکراسى درهم آمیخت. بى جهت نبود که ملکشاه بى تجربه خطاب به نظام الملک همواره مى گفت: "من امور را از کوچک و بزرگ به تو واگذار کردم، تو به منزله پدر هستى." به رغم آن که سوگند خورده بود که وزیر خود را همواره یار و پشتیبان باشد ولى به تحریک ملکه (ترکان خاتون) مانع انجام امور مى شد. از آنجایى که نظام الملک از عاقبت شوم وزراى ایرانى آگاهى کامل داشت، در خلوت اشعارى براى خود مى سرود که چند بیت آن را در اینجا مى آوریم. او در این اشعار این مطلب را مى رساند که دشمنان او در دستگاه ملکشاه با اهالى طوسى که به وزارت رسیدند، دشمنى مى ورزیدند: از سر بنه این نخوت کاوسى را / بگذار به جبرئیل پرطاوسى را
اکنون همه صوف هاى طرسوسى را / باز آر و دگر گاو مخوان طوسى را
تا از شب من سپیده دم برزد دم / معشوق زشت کشید بر روز قلم
شد آمدن نگار من اکنون کم / زیرا که شب و روز نیایند به هم
چنبر زلفى که ماه در چنبر اوست / فرمانده روزگار فرمانبر اوست
ترسم که به ناگاه بریزد خونم / کین شوخ دلم به خون من باور اوست
اولین وزیرى که در دستگاه سلطنت بر این عقیده پافشارى کرد که سلطان باید سلطنت کند نه حکومت، خواجه نظام الملک بود، زیرا او از روابط میان غلامان دربار و دیوان ها (ادارات دولتى) بیشتر نگران بود و بیم آن داشت که مبادا دربار ملکشاه در سازوکار دستگاه ادارى مداخله کند. مثلاً وى مى گوید به ندیمان سلطان هرگز نباید اجازه داد که صاحب مقامات ادارى گردند. نامه اى که از دربار به دیوان ها فرستاده مى شود باید حتى المقدور اندک باشد. فقط در مواردى که مهمى پیش آید باید از غلامان فقط به عنوان پیک استفاده کرد. در فرمان هاى شفاهى پادشاه باید احتیاطى تمام مبذول داشت. در ارسال آنها باید نظارت کرد و پیش از آن که مضمون آنها به اجرا گذاشته شود، لازم است یک بار دیگر از طریق دیوان ها، آن را بر پادشاه عرضه کنند.سیدالوزرا قوم الدین نظام الملک ابوعلى حسن بن على بن اسحاق طوسى (تاج الحضرتین) افسوس مى خورد که سلاطین سلجوقى از آداب ملک دارى خردمندانه اى که از سوى امیران و وزراى متقدم مانند خاندان برمکى، آل بویه و سامانیان رعایت مى گردید، اهمال مى ورزند.بدین ترتیب کاربه دستان ایرانى هرگز نتوانستند خداوندان ملک را در قالب هایى که خود مى خواستند بریزند و به آنها شکل دلخواه دهند. خواجه براى آنکه بتواند ملک شاه و دست پروردگان او را در قالب هایى که خود مى خواست بریزد و حکومت را مختص وزیران بنماید، از میان دوازده تن از فرزندانش که براى مشاغل ادارى و دیوانى تربیت کرده بود در اقصى نقاط مملکت به استاندارى و حکومت رساند و به این ترتیب یک الیگارشى "oligarchy" (خاندان حکومت گر) که اکثر افرادش از بزرگان و فرزندان خواجه بودند را بر کشور مسلط نمود تا از دخالت هاى بى حد دربار در امور بکاهد. عباس اقبال در مقدمه سیاست نامه مى نویسد: "در سال آخر سلطنت ملک شاه مابین شحنه مرو (رئیس پلیس مرو) که از بندگان خاصه سلطان بود و یکى از پسران خواجه نظام الملک یعنى "شمس الملک عثمان" نزاعى بروز کرد، شحنه مرو از استبداد شمس الملک به سلطان ملک شاه شکایت برد و خود به دادخواهى به حضور ملک شاه آمد. شاه سلجوقى از این پیشامد در غضب شد و دو تن از وزراى زیردست خواجه را که خصم او بودند پیش او فرستاد و به او پیغام داد که اگر تابع منى چرا فرزندان و اتباع خود را ادب نمى کنى و اندازه خود نگاه نمى دارى، اگر مى خواهى بفرمایم دولت از پیش تو برگیرم. خواجه از این پیغام رنجیده و از روى تندمزاجى در جواب سلطان پیغام فرستاد که دولت آن تاج به این دوات بسته است. هرگاه این دولت بردارى آن تاج بردارند." الحق این جواب سخت درشت بود و مى رساند که خواجه خود را بر دولت سلجوقى صاحب منتى عظیم مى شمارد و دوام و ثبات آن را جز به وجود خویش به اساس دیگر قائم نمى داند. دو برخورد دیگر نیز بین خواجه نظام الملک و ملک شاه بر سر ایجاد مدارس نظامیه و توسعه و تجهیز لشکر امپراتورى سلجوقى این صدراعظم را با پادشاه رودرروى یکدیگر قرار مى دهد. رقباى نظام الملک وقتى دیدند که او در امور نظامى در کشور به پیشرفت هایى نائل گشته به او پیشنهاد کردند که براى تقلیل مخارج نظامى تدابیرى بیندیشد ولى او زیر بار نرفت. یکى از مصاحبین ملک شاه به او القا کرده بود که چون مملکت در امن و امان و آرامش است نگهدارى چهارصد هزار سپاهى و جیره و مواجب دادن به آنان خرج بیهوده است. اگر این عده را به هفتاد هزار تن تقلیل دهند، مبلغى توفیر و تفاوت مخارج مى شود. نظام الملک به این پیشنهاد چنین جواب مى دهد که البته اختیار با سلطان است ولى اگر به چهارصد هزار تن مواجب و جیره مى دهد، خراسان، ماوراءالنهر تا کاشغر، خوارزم، نیم روز، عراقین، پارس، شام، آذربایجان، ارمنستان، انطاکیه و بیت المقدس همگى در تصرف سلطان است. خواجه با نام بردن مناطق مختلف ایران از کاشغر تا انطاکیه مى خواهد به ملک شاه بفهماند که نگهدارى مملکتى به این وسعت به همان چهارصد هزار نیروى ارتش نیازمند است و به این وسیله سلطان را قانع مى کند.زمانى که خواجه نظام الملک در شهرهاى امپراتورى سلجوقى از مرو تا بغداد به تاسیس مدارس نظامى همت گماشت، پادشاه ناپخته سلجوقى به تحریک ملکه ترکان خاتون به خاطر مخارجى که براى تاسیس اینگونه مدارس مى کند، مورد مواخذه قرار مى گیرد. در آن موقع فتنه انگیزان از روى رشک به سلطان گفتند که با این پول ها که خرج تاسیس مدارس مى شود، مى توان لشکرى آراست که قسطنطنیه پایتخت روم شرقى را بگشاید. جورجى زیدان مورخ مسیحى عرب از قول مورخین اسلامى در این باره مى گوید، خواجه با صراحت جوابى به شرح زیر داد: "خواجه نظام الملک رو به سلطان جلال الدین ملک شاه کرده و مى گوید: "پسرجان من یک پیرمرد هستم. اگر بر ضد من بشورند، پنج دینار هم از خود نخواهم داشت و تو جوانکى هستى که اگر بر تو بشورند، شاید سى دینار براى خود داشته باشى، تو شب و روز به شهوت رانى مشغول هستى، نافرمانى تو نزد خدا خیلى بیش از فرمانروایى تو است. سپاهیانى که تو به آن پشت گرم هستى تیر پرتاب آنها سیصد زرع است و شمشیر هاشان در ازاى دو زرع مى باشد و مانند تو غرق عیش و عشرت مى باشند و با ساز و آواز سرگرم شده اند. من براى تو سپاهیانى گرد آ ورده ام که آنها را سپاهیان شب مى گویند.همین که تو و سپاهیانت شب به خواب مى روید این لشکریان به شب زنده دارى برمى خیزند، دست راز و نیاز به درگاه خداى چاره ساز برمى دارند، تو را از جان و دل دعا مى گویند.تو و سپاهیانت از "برکت دعاى آنان خوش و خرم مانده اید." ملک شاه که این حرف نظام الملک را شنید، پسندید و خاموش شد چون ترکان خاتون زوجه ملک شاه مى خواست که فرزند خردسال خود محمود را به عنوان ولیعهد انتخاب نماید. در صورتى که خواجه نظام الملک با این تصمیم ترکان خاتون موافق نبود. از این جهت ترکان خاتون به اتفاق تاج الملک که وزیر او بود توطئه قتل خواجه نظام الملک را طراحى کردند. آنان ضمن تماس محرمانه با یکى از اعضاى فرقه اسماعیلیه که با نظام الملک عداوت داشتند ترتیب قتل خواجه را دادند و او در شنبه دهم رمضان ۴۸۵ (۱۰۹۲ م) در سفرى به نهاوند و به روایتى دیگر در صحنه نزدیک کرمانشاه به وسیله یکى از فداییان اسماعیلیه به نام ابوطاهر ارانى با کارد به قتل رسید. گویند که جنازه او را به اصفهان منتقل کرده در محله احمدآباد (محله کران) کوچه دارالبطیخ که سابقاً تربت نظام الملک مى گفتند دفن شده است. یک ماه بعد ملک شاه سلجوقى به طور مرموزى وفات یافت. عده اى گفته اند که غلامان نظامیه به انتقام خون مخدوم خود نظام الملک، ملک شاه را مسموم ساخته اند. (شوال همان سال)امیر معزى شاعردربار سلجوقیان در اشاره به این دو واقعه که به فاصله یک ماه اتفاق افتاد چنین مى گوید: دستور و شهنشه از جهان رایت خویش / بردند و مصیبتى نیامد زین بیش/ بس دل که شدى ز مرگ شاهنشه ریش/ گر کشتن دستور نبودى در پیش.
یکى از گویندگان آن زمان از قتل خواجه اظهار تاسف مى کند و مى گوید:
عجب مدار که از کشتن نظام الملک/ سفیدروى مروت سیاه فام شود
هزار سال بباید که تا خردمندى/ میان اهل مروت چو او نظام شود
امیر معزى که امیرالشعراى دربار ملک شاه بود باز در این باره گوید:
شغل دولت بى خطر شد کار ملت با خطر/ تا تهى شد دولت و ملت ز شاه دادگر/ رفت در یک مه به فردوس برین دستور پیر/ شاه برنا از پس او رفت در ماهى دگر/ شد جهان پرشور و شر از رفتن دستور و شاه/ کس نداند تا کجا خواهد رسید این شور و شر/ کرد ناگه قهر یزدان عجز سلطان آشکار/ قهر یزدانى ببین و عجز سلطانى نگر
بعد از مرگ نظام الملک و ملک شاه زوجه پادشاه یعنى ترکان خاتون پسر خردسال خود محمود را در اصفهان به تخت نشاند. برکیارق پسر ارشد ملک شاه که از زن دیگر بود، اصفهان را محاصره کرد و تاج الملک را که همدست ترکان خاتون بود دستگیر کرد و کشت. ترکان خاتون پانصد هزار دینار به او داد که از تسخیر اصفهان منصرف شود. پس از فوت ترکان خاتون و پسرش محمود، برکیارق در ۴۸۸ ه ق اصفهان را گرفت و بر تخت نشست و پسران خواجه نظام الملک را به وزارت برگزید و بدین ترتیب با کشته شدن نظام الملک به علت آنکه فرزندانش به وزارت سلجوقیان رسیدند، مى توان گفت که شیوه و خط مشى سیاسى نظام الملک ادامه یافت.
• ادامه وزارت فرزندان و خاندان نظام الملک
خواجه نظام الملک معتقد بود چنانچه فرزندان وزرا براى کارهاى دیوانى شایسته باشند بهتر است که وزیر و صدراعظم عهده دار مشاغل دیوانى باشند. او به این علت با هدف آنکه رو ش هاى شاه سلجوقى را مطابق میل خود و در قالبى خاص بریزد که برابر اهداف خودش و در جهت منافع کشور باشد، فرزندان خود را به حکومت شهرهاى بزرگ ایران گماشت. او دوازده فرزند داشت که مهمترین آنان عبارت بودند از شمس الملک عثمان بن نظام الملک والى مرو، جمال الدین منصوربن نظام الملک حاکم بلخ. زمانى که خواجه فرزندان خود را مامور ولایات مى کرد ممکن بود سال ها آنها را نبیند. خواجه نظام الملک که شب و روز کار مى کرد و آرام و قرار نداشت، به پسران خود نیز سفارش مى کرد که چنین باشند. وقتى که یکى از پسران خود را به حکومت یکى از شهرهاى ایران فرستاد، او را سال ها ندیده بود و به این جهت بگریست و به حاضران گفت: "به خدا زندگى بقالان و عیش ایشان از من خوش تر است. زیرا بقال بامداد به دکان آید و شبانگاه به خانه رود و رزقى با اهل و عیال خویش بخورد و فرزندان پیش او جمع شوند و او به دیدارشان خوش دل باشد و من به این سن رسیده چند نوبت معدود پسر خود را دیده ام و عمر عزیز من در تحمل مشاق اسفار و ارتکاب اخطار مى گذرد و شب و روز من مستغرق مصالح مملکت و فراهم کردن لشکر و خدم وحشم است و با این همه کاشکى از دشمنان و حسودان ایمن بودمى." شخصى حکایت کرد که من در مجلس خواجه بودم در وقتى که همه اقطار و ممالک در تصرف داشت و سلطان مطیع تدابیر او بود. از میان فرزندان او که بعد از مرگ ملک شاه منشاء اثر بودند عبارت بودند از ضیاءالملک احمدبن نظام الملک وزیر محمدبن ملک شاه و سه فرزند دیگر او مانند فخرالملک بن نظام الملک، عزالملک حسین بن نظام الملک و مویدالملک عبیدالله بن نظام الملک که به وزارت برکیارق رسیدند.فخرالملک علاوه بر وزارت برکیارق به وزارت سلطان سنجر هم رسید. اولاد فخرالملک که نوادگان خواجه نظام الملک بودند، وزارت را در خاندان خود حفظ کردند و از بین آنان مى توان از صدرالدین و ناصرالدین طاهر وزراى سنجر سلجوقى نام برده و حتى برادرزاده نظام الملک یعنى شهاب الاسلام نیز به وزارت سنجر رسید. خواجه نظام الملک براى حفظ مصالح مملکت ایران، حتى صفیه دختر خود را به عقد یکى از وزراى خلیفه عباسى درآورد تا دربار خلیفه را همواره تحت نفوذ خود نگه دارد. دختر دیگر نظام الملک "زلیخا" نیز در عزل و نصب وزرا و گردانیدن امور دولت از جانب پدرش در دربار ملک شاه نظارت مى کرد تا جلو نفوذ زنان دربارى را در عزل و نصب ها بگیرد. در سایه تدبیر نظام الملک و فرزندان دیوان سالار او بود که مرزهاى سلجوقیان که از کاشغر تا دریاى مرمره، از دریاچه آران و قلل جبال قفقاز و دریاى سیاه از شمال گرفته و تا خلیج فارس و بیابان هاى سوریه در جنوب امتداد یافته بود به نحو شایسته اى حفظ مى شد. نظام الملک عقیده داشت که شغل وزارت هم مانند مقام پادشاهى باید از پدر به پسر به ارث برسد، چون از دوره سامانیان چند دودمان وزارت پیشه وجود داشته اند مانند جیهانى، بلعمى، عتبى.
• اندیشه ها و خط مشى خواجه نظام الملک
اندیشه هاى سیاسى خواجه را مى توان از خلال سیاست نامه، از کتاب وصایاى نظام الملک (دستورالوزراء) و بالاخره خط مشى سیاسى او دریافت. استاد ذبیح الله صفا در صفحه ۱۱۹ تاریخ ادبیات ایران (جلد دوم) درباره سیاست نامه مى گوید: "کتاب سیاست نامه براى عنوان نمودن اوضاع اجتماعى زمان، از جمله کتب سودمند است. لیکن از روى آن فقط مى توان اوضاع اجتماعى ایران را تا اواخر قرن پنجم و على الخصوص در نیمه دوم قرن پنجم که هنوز دوره رفاه و یکى از ادوار خوب تاریخ ایران شمرده مى شده دریافت. با این حال نظام الملک در کتاب خود از بعضى رسوم اجتماعى و مقررات ادارى که در زمان او متروک مانده و مورد استقبال پادشاهان سلجوقى قرار نگرفته است، شکایت دارد و نیز از برخى بى رسمى ها که به وسیله سلاطین و غلامان مى شده، اظهار ناخشنودى مى کند و از این روى نظام الملک از چشم بد مى ترسد و نمى دانست که این کار به کجا خواهد انجامید." در کتاب سیاست نامه داستان هایى درباره نحوه و شرایط به کار گماردن، کاربه دستان حکومتى و توصیه آنها به عدل به نحو شایسته اى گنجانیده شده است. نظام الملک عقیده داشت که پادشاه را چاره نیست از آن که هفته اى دو روز به مظالم نشیند و داد از بیدادگر بستاند و انصاف بدهد و بى واسطه سخن رعیت را به گوش خود بشنود. این وزیر کاردان معتقد بود که سلطان باید در هر شهرى مردى خداترس را مامور کند و از احوال عامل، قاضى، محتسب و رعایا از خرد و بزرگ وى را معلوم گرداند. او برخلاف افلاطون که فقط دانشمندان را لایق حاکمیت مى دانست، خواجه علم و دانش را از شرایط لازم مى دانست ولى شرط کافى، عدالت بود. او مى گوید که خداى تعالى در هر عصر و روزگارى یکى را از میان خلق برگزیده است و او را به هنر فرمانروایى آراسته گردانیده است. سلطان باید چنان حوزه حکومتى را به نظم بیاراید که مردم بتوانند با اطمینان و احساس امنیت در پى حرف و مشاغل خود بروند. هدف حکومت دنیوى پر کردن زمین از عدل و داد است. این عدل مى بایست با نشاندن هرکس در جاى شایسته خود حاصل آید که این نیز در جاى خود موجب استوارى ارکان دولت است.نظام الملک تاکید مى کند که روزگار نیک آن باشد که در آن روزگار پادشاهى عادل باشد. و براى اثبات گفته خود خبرى را از پیامبر اکرم (ص) مى آورد که آن وجود متعالى فرمودند، عدل عز دین است و قوت سلطان و صلاح لشکر و رعیت. خواجه از جمله شروط سیاست را در هر شهر به پرسیدن حال عامل، قاضى و شحنه مى داند و مى نویسد: "به هر شهرى نگاه کنید تا آنجا کیست که او را بر کار دین شفقتى است و از ایزد تعالى ترسان است و صاحب غرض نیست. او را بفرمایید که امانت این شهر و ناحیت در گردن تو کردیم و آنچه ایزد تعالى از ما پرسید از تو پرسیم."خواجه عدالت را در آن مى داند که شغلى متناسب با شعور و عقل و درایت هر کس به او واگذار شود. او مى گوید که پادشاهان بیدار و وزیران باید هشیار به همه روزگار باشند. هرگز دو شغل یک مرد را نباید فرمود و یک شغل دو مرد را. اگر دو شغل یک مرد را بدهند، همیشه از این دو شغل یکى برخلل باشد از جهت آن که اگر مرد در این شغل به واجب قیام کند در آن دیگر شغل خلل و تقصیر افتد. اگر در آن شغل به واجب قیام کند در این شغل به همه حال تقصیر و خلل راه یابد و چون نیک نگاه کنى هر آن کس که او دو شغل دارد همواره هر دو شغل بر خلل باشد. چون خواجه نظام الملک به دنبال اندیشه سیاسى ایرانشهرى و برپا داشتن سنن ایران باستان بود، در نوشتن کتاب سیاست نامه، پادشاهان را در کانون تحلیل سیاسى خود قرار داد و به زبان ساده داستان هایى از ملوک عجم مى گوید تا مورد پسند ملک شاه قرار گیرد و شاه سلجوقى مطابق آن عمل کند. هدف او از بیان شرح عبرت آموز کارهاى ملوک عجم این است که سنت هاى نیکو که مبتنى بر عدل و انصاف بود به شاه سلجوقى بفهماند. کلام او نه سبب سوز بلکه سبب ساز بود. اگر همه سیاست نامه و گفتارها و روش هاى او را مورد بررسى قرار دهیم ملاحظه کنیم و دکترین و تز سیاسى او را در سه عامل عقل گرایى، دین و شریعت و علم و دانش در قالب عدل و داد قرار دهیم، نیم رخ فلسفه سیاسى خواجه نظام الملک پیش نظر ما قرار مى گیرد. تیغ و شمشیر آن سلجوق و قلم خواجه و تدبیر او وسعت ایران را به دوره ساسانیان رسانید. بى جهت نبود که امیر معزى درباره خواجه گوید: تو آن خجسته وزیرى که از کفایت تو/ کشید دولت سلجوق سر به علیین/ تو آن ستوده مشیرى که در فتوح و ظفر/ شده است کلک تو با تیغ شهریار قرین.
• فرازهایى از موضوعات سیاست نامه
بوذرجمهر را پرسیدند: سبب چه بود که پادشاهى آل ساسان ویران گشت و تو تدبیرگر آنها بودى و امروز ترا به تدبیر و خرد و دانش در همه جهان همتا نیست. بوذرجمهر جواب داد: "سبب دو چیز بود یکى آن که آل ساسان بر کارهاى بزرگ، کارداران کوچک و نادان گماشتند و دیگر آن که مردان بزرگ را به کارهاى کوچک و سرکار من با زنان و کودکان افتاد."
•••
حضرت ابراهیم (ع) را ایزد تعالى مى ستاید از جهت نان دادن و مهمان دوستى و حاتم طایى را از جهت سخاوت و مهمان دوستى و تن او را خداى عزوجل بر آتش دوزخ حرام گردانید و تا جهان باشد از جوانمردى او گویند و انگشترى که امیرالمومنین على (ع) در نماز به سائلى داد و گرسنه اى چند را که سیر کرد. تا قیامت از شجاعت و جوانمردى او خواهند گفت.
•••
سلطان محمود غزنوى زشت روى بود، بینى بلند داشت و کوسه بود و چون در جوانى مدام گل خورده بود، زردچهره بود. وقتى در آینه خود را نگریست، گفت مى ترسم که مردمان مرا دوست ندارند، چون روى نیکو ندارم و مردم حکمران نیکوروى را دوست دارند. یکى از ملازمان به او نصیحت کرد و به او گفت زر را دشمن گیر تا مردم تو را دوست گیرند. محمود را خوش آمد و گفت: "هزار معنى و فایده در زیر این سخن است." پس محمود دست به عطا دادن و خیرات کردن برگشاد. از این جهت مردم او را دوست گرفتند و ثناگوى وى شدند. عاقبت محمود گفت: "تا من دست از زر بداشتم هر دو جهان مرا به دست آمد."
•••
در روزگار عمربن عبدالعزیز قحط افتاد و مردم در رنج افتادند. قومى از عرب از نایافتن طعام شکایت کردند و گفتند که واجب ما اندر بیت المال تو است. این مال یا از آن توست یا از آن خداى تعالى و یا از آن بندگان خداى است. اگر از آن بندگان خداوند است، از آن ما است و اگر از آن خداى است، خداى را به آن احتیاج نیست. اگر از آن تو است به ما صدقه کن که خداى تعالى صدقه دهندگان را جزاى خیر دهد. اگر از آن ما است به ما ارزانى دار تا از این تنگى برهیم. عمربن عبدالعزیز را دل بر ایشان بسوخت و آب در چشم آورد و گفت همچنین کنم که شما گفتید. هم در ساعت فرمود تا خواسته ایشان برآورند. آنها چون خواستند بروند، عمربن عبدالعزیز گفت: "اى مردمان کجا مى روید؟" چنانکه سخن خود و آن بندگان خداى تعالى با من بگفتید، سخن من نیز با خداى تعالى بگویید و مرا به نیکى یاد کنید. پس اعرابیان روى سوى آسمان کردند و گفتند: خداوند با عمربن عبدالعزیز آن کن که با بندگان تو کرد.
•••
عبدالله بن عمر گوید که رسول الله (ص) فرمود که دادکنندگان را اندر بهشت سراها باشد از روشنایى عدل با اهل خویش و با آن کسان که زیردست ایشان باشند و نیکوترین چیزى که سلطان را باید، دین درست باشد زیرا که مملکت و پادشاهى و دین همچو دو برادرند. هرگاه که مملکت اضطرابى دارد، در دین نیز خلل آید و بددینان و مفسران پدید آیند و هرگاه که کار دین با خلل باشد مملکت شوریده بود و مفسدان قوت گیرند.
•••
روزى حسین بن على(ع) با اصحاب خود بر سر خوان نشسته بود و جبه اى از دیباى رومى پوشیده بود و دستار بى نهایت نیکو بر سر داشت. غلامى خواست که کاسه اى خوردنى در پیش او بنهد و بالاى سر او ایستاد. قضا را کاسه از دست غلام رها شد و بر سر و دوش حسین بن على آمد و دستار و لباس آن حضرت را از خوردنى آلوده کرد. غلام خجالت زده ایستاده بود و خیال مى کرد که حضرت حسین(ع) او را ادب خواهد کرد. اما حسین بن على رو به غلام کرد و فرمود "والکاظمین الغیظ والعافین عن الناس" و سپس فرمود اى غلام تو را آزاد کردم. همه حاضران از حلم و بزرگوارى حسین(ع) در چنان وضعى شگفت زده شدند. بخش عظیم سیاست نامه با هدف استقرار عدل و بخشش و مروت است و حکمرانان باید از آن عبرت بگیرند. از عدالت اسماعیل بن احمدسامانى و عضدالدوله دیلمى داستان هایى بر سبیل سرمشق گرفتن پادشاه سلجوقى مى آورد. خواجه در سیاست نامه براى آگاهى پادشاهان از مظالم حکام بلاد، توصیه مى کند که منهیان و جاسوسان را در لباس درویشان و بازرگانان به اقصى نقاط کشور بفرستند تا با آگاهى از وضع مردم و رفع ظلم در گسترش عدالت بکوشند. حمید عنایت در کتاب اندیشه سیاسى در اسلام معاصر مى گوید: "سیاست نامه در واقع در زمره اندرزنامه است."
• خدمات اجتماعى و فرهنگى خواجه نظام الملک
خواجه نظام الملک در طول خدمات سى ساله وزارت خود، در نظم امور کشور، دو پادشاه یعنى آلپ ارسلان و ملک شاه را یارى داد و رباط و کاروانسراهاى زیاد، مدارس، بیمارستان ها، خانقاه ها و مساجد بسیارى را بنا کرد. دستگاه دیوانى خواجه نظام الملک در اصفهان به جاى دربار ملک شاه سلجوقى ملجاء افراد بى شمارى بود که به دادخواهى، طلب شغل و یا مساعدت هایى جهت تاسیس مدرسه و خانقاه به دستگاه وزارت او مراجعه مى کردند. در جریان یکى از سفرهایى که در رکاب ملک شاه سلجوقى عازم بغداد بود، شمار زیادى از سائلان و محتاجان بر درگاه نظام الملک ازدحام کردند. نظام الملک هیچ کس را محروم نگذاشت. در هر سفر که به بغداد مى رفت، یکصد و چهل هزار دینار براى رفع احتیاج فقرا صرف مى کرد. تاج الملک ابوالغنائم وزیر ترکان خاتون که همواره براى عزل خواجه توطئه مى کرد، براى سعایت از نظام الملک، طى گزارشى که به ملک شاه مى دهد، مى گوید: "خواجه نظام الملک سالیانه سیصدهزار دینار خرج فقها، صوفیان، دانشمندان، ساختن رباط ها و کاروانسراها و حقوق تقاعد (بازنشستگى) پارسایان و تهیدستان مى کند." خواجه در ۴۷۱ ه. ق (۱۰۷۹م) به حکیم عمرخیام نیشابورى سفارش کرد تا تقویم هجرى شمسى را براى مملکت ایران ترتیب دهد. لذا خیام به کمک ریاضیدانان و منجمین ۱۵ مارس ۱۰۷۹ میلادى که مطابق با ۹ رمضان ۴۷۱ و مصادف با اعتدال ربیعى بود، تقویم ایران را اصلاح کرد و اول فروردین ۴۵۸ هجرى شمسى طبق این تقویم رسمیت یافت. طبق این سالشمار روز اول بهار هر سال، اول فروردین سال هجرى شمسى است.چنانچه سیستم حسن صباح براى او در مملکت مزاحمت ایجاد نمى کرد، شاید خواجه نظام الملک به غیر از تاسیس مدارس نظامیه، مى توانست خدمات بیشترى انجام دهد. خواجه براى صرفه جویى در بودجه کشور تا آنجا که مى توانست از دادن پول به شاعران در دستگاه دیوانى خود ممانعت مى کرد ولى ملک شاه به شعرا پول مى داد. اما به گفته نظامى عروضى، خواجه نظام الملک در حق شعر اعتقاد نداشت و به هیچ شاعرى پول نمى پرداخت. اما در عوض بودجه اى که از این طریق صرفه جویى مى کرد، خرج تعمیر مساجد مى کرد. در سال ۴۸۱ (۱۰۸۸م) یعنى چهارسال قبل از آنکه خواجه به وسیله طرفداران حسن صباح ترور گردد، مسجد جامع اصفهان را تعمیر کلى کرد و بزرگ ترین گنبد آجرى را روى آن ساخت. این مسجد از شاهکارهاى خواجه نظام الملک است. سردر مسجد و مدخل هاى محل نماز که یکى از آنها در حدود ۲۵ متر ارتفاع دارد را با کاشى و معرق هایى مزین کرد که نمونه بزرگ و جالب معمارى سلجوقى است. این مسجد قبل از خواجه بنا شد و او آن را به صورت زیبایى درآورد و بعد از قتل خواجه تا قرن هشتم هجرى قمرى به وسیله حکام و فرمانروایان مختلف تعمیر شد.بزرگ ترین خدمت فرهنگى خواجه نظام الملک بناى مدارس نظامیه در نقاط مختلف ایران است. خواجه از سال ۴۶۵ ه . ق. (۱۰۷۲ م) تا ۴۸۵ ه. ق. (۱۰۹۲ م) توانست مدارسى تحت عنوان نظامیه، در شهرهاى بلخ، نیشابور، هرات، اصفهان، بصره، مرو، آمل، موصل و بغداد بنا کند که باشکوه ترین آنها مدرسه نظامیه بغداد بود که بناى آن در ۴۵۷ ه . ق. (۱۰۶۵ م) آغاز شد و در سال ۴۵۹ ه . ق. (۱۰۶۷م) به پایان رسید. با توجه به تاریخ ساخت این مدرسه و نظامیه هاى دیگر که در واقع در حکم مدرسه و دانشگاه بود مى توان به این موضوع پى برد که کشور پهناور ایران در قرن یازدهم میلادى در زمینه ساختن دانشگاه و مدارس عالى یک تا دو قرن از اروپا جلوتر بوده است زیرا دانشگاه هاى آکسفورد و کمبریج در انگلستان به ترتیب در سال هاى ۱۲۱۴ میلادى و ۱۲۳۱ میلادى بنا شده است. دانشگاه هاى مون پلیه و پاریس در سال هاى ۱۲۲۰ میلادى و ۱۲۰۰ میلادى ساخته شده اند و دانشگاه هاى ناپل در ۱۲۲۴ میلادى و بولونى در ۱۲۲۹ بنا شده اند.مدارس و دانشگاه هاى نظامیه، اولین مدارسى بودند که با قوانین خاص و واحد در سرتاسر کشور ایران اداره مى شدند و اساتید و مدرسان آن با ابلاغ رسمى خواجه نظام الملک انتخاب مى شدند. این مدارس شبانه روزى بوده و تمام شاگردان (طلاب) مقررى و شهریه دریافت مى کرده اند. براى اداره این مدارس، خواجه نظام الملک موقوفات زیادى را تعیین کرد که از درآمد آنها مواجب دانشجویان پرداخت مى شد.از میان مدارس نظامیه، مهم ترین آن نظامیه بغداد بود که در شرق دجله در محله سوق الثلاثا (سه شنبه بازار) بنا گردید. از اساتید بزرگ این مدرسه امام محمد غزالى بود. شاگردان مدارس نظامیه در ردیف بزرگ ترین شعرا و دانشمندان و فلاسفه زمان بودند. اوحدالدین انورى، رشید وطواط، جامى و سعدى از فارغ التحصیلان مدارس نظامیه بودند. براى ساختن مدارس نظامیه، خواجه نظام الملک از ثروت شخصى خود فقط دویست هزار دینار خرج کرد.جرجى زیدان مى نویسد: "مقررى که به دانشجویان مدارس نظامیه پرداخت مى شد سالى هشتصدهزار دینار مى شد." حق التدریس اساتید در مدرسه نظامیه بغداد در حدود پانزده هزار دینار در سال بود.این مدارس صاحب دارالکتب (کتابخانه) بود و کتابدار را که "خازن" مى گفتند با حکم رسمى رئیس مدرسه انتخاب مى شد. استاد مهرین شوشترى در کتاب تاریخ ادبیات خود مى نویسد که خواجه نظام الملک در حدود سیصدهزار سکه طلا به نرخ آن زمان صرف ساختن مدارس نظامیه کرد. در مورد کیفیت تعلیم و تربیت در این گونه مدارس باید گفت که استاد در مجلس درس در روى سکویى به نام "کرسى" تکیه مى زد. شاگردان که به صورت دایره اى شکل روبه روى استاد نشسته بودند (حلقه درس) طورى قرار مى گرفتند که استاد چهره همه را مى دید. براى اولین بار هر استاد در این دانشگاه (نظامیه بغداد) هنگام تدریس باید از ردا (جامه گشاد) (طیلسان) استفاده مى کرد و این کار جزء تشریفات تدریس بود. در حال حاضر که از رداى گشاد در جشن هاى فارغ التحصیلى استفاده مى شود و در تمام دانشگاه هاى دنیا چنین سنتى پابرجاست در واقع تقلیدى است از لباس طیلسان شرقى که در مدارس نظامیه ایران مرسوم بوده است.
خواجه نظام الملک طوسی (درگذشته 485 ه . ق) در شمار دولت مردانی بود که ملکشاه سلجوقی, از آنان درخواست ِنگارش رساله ای در باب ِکشورداری نمود, تا با عمل بدان, اوضاع سیاسی و اجتماعی, به دور از کژی ها و سلیقه ها بهبود یابد. وی در واپسین سال های حیات سیاسی خویش به تالیف سیاست نامه (سِیَر الملوک) پرداخت. این کتاب که مقبول دربار افتاد, در پنجاه فصل, تهیه و تنظیم شده است. عنوان مشترک فصل های کتاب, تحقیق و بررسی بوده, که پس از ارائه
دستورالعملی, به مناسبت
از آیات و احادیث و حکایت های پیشینیان, بهره گرفته است.
سیاست عملی در تاریخ مسلمین در سیاست نامه
به رغم کم اقبالی سیاست نظری [1], در قلمرو سیاست عملی یا سلوک سیاسی ـ اجتماعی حاکمان, ما با حجم بالایی از گفتار, در ابعاد عقیدتی, اخلاقی, تربیتی, حقوقی, اقتصادی, سیاسی و اجتماعی, رو به رو می شویم که مجال و حوصله ای فراخ می طلبد, ِ
تا بتوان در مقال های متنوع و هدایت گرانه, پژوهش های پرباری را آغازید و به انجام
رسانید.
نخست, متون روایی, از سیره نبوی و سیره علوی گرفته تا سخنان گران سنگ دیگر امامان معصوم شیعه, که در این میان, نهج البلاغه ـ که از منظر انسانی ـ الهی, به حکومت, حاکم و جایگاه برجسته مردم در تعیین سرنوشت خویش و گزینش پیشوا و سیاست ِمردم در تعیین سرنوشت خویش و گزینش پیشوا و سیاست معروف و خیر, نگریسته شده بسی راه گشاست. آن گاه, سیاست نامه هایی که از درون نظام های سیاسی موجود یا ناظر بر آن, در مقاطع خاص تاریخ, نگاشته شده است و دیگر کاوش در دیوان ها و گشودن دریچه های ذوق, ادب و حکمت, در قالب امثال و حکایت ها و افسانه های اساطیری, و هم چنین شعر تعلیمی, اخلاقی و انتقادی ـ اجتماعی, که به طور مستقیم و

غیر مستقیم, خادمان دین و خلق را نواخته اند و یا بر نابسامانی ها و نابخردی ها و نامردمی ها, گستاخانه و بی پروا, تاخته اند.
علاوه بر این, در جای جای تاریخ, عالمان شجاعی را می بینیم که مشعل دار آزادی و نجات قوم خود بوده اند و زبان به نصیحت و شفقت گشوده اند تا از تبه کاری شاهان و وزیران و خوانین زمین خوار, یا خواب آلودگی ستم دیدگان بکاهند. کلام و حرکت اجتماعی ِآنان هرچند جامه ناکامی پوشیده باشد, سرشار از حکمت و عزت است و پرتو افکنی بر وضع نامناسب و زمینه ساز خیزش های ملی ـ دینی در روزگار پس از خویش.

ضرورت حیات اجتماعی
خیر خواهی سیاسی در گفتار و اقدام, ضرورت حیات اجتماعی است و تکلیف دینی و شرعی یکایک مسلمانان. تفکیک دین از سیاست ِعملی, که همان ترک اهتمام در امور جامعه اسلامی می باشد, موجب انزوای دین و دینداران می گردد و طبعاً انحطاط و بردگی فکری و فرهنگی را به دنبال می آورد. این کار سبب تعطیل حدود و احکام الهی می گردد, که در حقیقت, کفران ِنعمت بعثت, بشمار می آید, چرا که اجابت دعوت مظلومان و محرومان و به تعبیر دیگر; اقامه قسط و عدل, بالاترین انگیزه و آرمان پیامبران ابراهیمی, پس از توحید و نفی و طرد بت ها و بت پرستی هاست.
حضرت امیر (ع) در مقام حاکم مسلمین, خیرخواهی سیاسی یا نصیحت به رهبری را حق پیشوا بر مردم و تکلیف اجتناب ناپذیر آنان بر می شمارد:
"ایها الناس ان لی علیکم حقاً و لکم علی حق. فاما حقکم علی فالنصیحه
لکم و توفیه فیئکم علیکم و تعلیمکم کیلا تجهلوا و تادیبکم کیما تعلموا. و
اما حقی علیکم فالوفاء بالبیعه و النصیحه فی المشهد و المغیب. و الاجابه
حین ادعوکم و الطاعه حین امرکم [2]; مردم! مرا بر شما حقی است و شما را
بر من حقی. بر من است که خیر خواهی از شما دریغ ندارم و حقی را که از
بیت المال دادید بگزارم, شما را تعلیم دهم تا نادان نمانید و آداب آموزم تا
بدانید. اما حق من بر شما این است که به بیعت وفا کنید و در نهان و
آشکارا, حق خیر خواهی را ادا کنید. چون شما را بخوانم بیایید و چون
فرمان دهم بپذیرید و از عهده برآیید.">
سیاست عملی در اسلام, برپایه حقوق متقابل امام و امت است. شالوده آن, خیر خواهی و حق گرایی است, از حاکم خیرخواهی, عدالت, تعلیم و فرهنگ انسانی, و از مردم, وفای به بیعت, خیر خواهی در نهان و آشکار, اجابت دعوت برای پیکار با دشمنان دین, عدل و فضیلت, و هماره فرمان را پذیرفتن, مجموعه مقاوم و استواری را به نام "دولت کریمه", پدید می آورند.
امیر المومنین, علی (ع), در خطبه ای ـ که پاره ای از آن را برگزیدیم ـ چنین آغاز سخن نمود: "اُفٍ لَکمْ"…نفرین بر شما! جامعه ای, نفرین شده است, که پیشوا غریب است و دردمند, و در برابر دشمن فریبکار, تنها! یا مردم, ستمدیده اند و بی پناه! نفرین بر چه کسانی است?! جز آنان که از زیر بار مسئولیتِ خیرخواهی سیاسی و اجتماعی, شانه تهی می کنند و مصلحت را بر حقیقت, و دنیا را بر آخرت, ترجیح می دهند, و دینداری بیگانه با سیاست و معرفت به معروف و منکر و ترک اقدام در صراط خیر و عزت را می پسندند?!

مواضع دفاع
از آن چه گفته شد بر می آید که خیرخواهی سیاسی یا به بیان دینی آن, "نصیحت به پیشوایان مسلمان" ـ که محور اصلی ِسیاست نامه های تاریخ تمدن اسلامی, قرار گرفته ـ در مواضع عملی گونه گون, قابل دفاع و اجراست: از موضع شهروندی, اندیشمندی و مرجعیت و رهبری دینی. توضیح آن که, یک شهروند, زن یا مرد, کارگر یا کارفرما, گمنام یا
مشهور, وظیفه سیاسی نظارت بر دستگاه حاکمه و اظهار حقیقت و انتظار حکمت و بصیرت را دارد. و یک اندیش مند, علاوه بر آن, چشم و چراغ شهر است, و علم و خبر داشتن وی, موجب میثاقی تخلف ناپذیر میان خداوند و او گشته, که بر اساس آن, رسالت یاری مظلوم و مهار قدرت خودکامه را, بر دوش خویش, حس می نماید. یک مرجع و رهبر ِپاسخ گو هم در عرصه پرسش ها و مرزبانی از حقیقت ِدین و نبوت, در نقطه ای رفیع از علم و عمل, ایستاده, که همه دل ها و دیده ها, حضور وی را می طلبند, تا بتوانند در پناه تدبیرش, امور را به سامان رسانند. پیداست که, کم ترین گفتار و حرکت خیر خواهانه سیاسی اش, بیشترین آثار را بر سرنوشت جامعه, خواهد نهاد.

سیاست عملی, درون نظام و برون نظام
خیرخواهی سیاسی, گاه از درون نظام و حاکمیت, صورت می پذیرد, مثل "سیر الملوک" یا
سیاست نامه خواجه نظام الملک طوسی و گاه از برون نظام و حاکمیت, در مقام یک عالم
دینی و ناظر اجتماعی, مانند نصیحه الملوکِ امام محمد غزالی طوسی (450 ـ 550 ه. ق ),
که روزگاری, مدرسی برجسته در نظامیه های نیشابور و بغداد بوده و به تربیت طالب علمان همت گمارده, و سپس بر اثر تحول روحانی, از مقام و کرسی استادی, دست شسته و از قیل
و قال اصحاب کتب, گریخته است و در جستجوی خویش, صمیمی بود و کامیاب. مخاطب
وی در سیاست نامه اش ـ نصیحهالملوک ـ سلطان سنجر; پسر ملکشاه سلجوقی است.
آن چه سیر الملوک نظام الملک و کتاب هایی از این دست را ممتاز می نماید, همانا پیوند تنگاتنگ اندیشه سیاسی نویسنده با رفتار و تجربه سیاسی او است. در این گونه آثار, با سیاست پیشگانی رو به رو هستیم که در آینه حیات سیاسی خویش, آن چه را می نگرند, بر زبان می آورند. آنان تصویرهایی کوتاه و بلند, دور و نزدیک, مبهم و گویا, به دست می دهند که خواه ناخواه, واقعیت هایی از درون شخصیت و حاکمیت شان را می نمایاند. این تصویرها هر چند که از چنبر مصلحت اندیشی, بیرون نمی رود, ولی در دست یابی به

عبرت ها و حکمت ها, بی اثر نیست.
خیر خواهی در سیاست
خیرخواهی یا نصیحت سیاسی به حاکمان,خود, یک عمل صالح است, که عالمان مسلمان ـ شیعی یا سنی مذهب ـ در زمان ها و مکان های گونه گون, در برابر حکومت ها و دولت ها انجام می داده اند, از همین رو غالباً عمر خود را در رنج و غربت سپری کرده, اما آبروی فقر و قناعت نبرده اند.

نیایش مولا علی بن ابی طالب (ع), نمایانگر پاکی نیت و روشنی ذهن و بلندی قدم خیرخواهان در سیاست است:
"خدایا, تو می دانی, آن چه از ما رفت, نه به خاطر رغبت در قدرت بود و
نه از دنیای ناچیز خواستن ِزیادت, بلکه می خواستیم نشانه های دین را به
جایی که بود بنشانیم و اصلاح را در شهرهایت ظاهر گردانیم, تا بندگان
ستمدیده ات را ایمنی فراهم آید و حدود ضایع مانده ات اجرا گردد.">
خیرخواهی یا خودخواهی?
سیرالملوک خواجه, از سلوک سیاسی وی حکایت می کند. خواجه نظام الملک, در این اثر,
می کوشد, تا در ضمن ارائه یک الگو برای مدیریت سیاسی و آیین کشورداری, شیوه تفکر
سیاسی اش را در حاکمیت سی ساله, بنمایاند. از این رو, سیاست نامه یا سیر الملوک, نوعی
تجربه نگاری سیاسی [4], به شمار آمده است. تامل در نوشتار یاد شده, این نکته را به دست
می دهد که پیر سیاست, [5] در مقام تلقین نظرگاه اعتقادی و انتقادی خویش بر ملکشاه سلجوقی و در همواری جاده وزارت و انتقال آن به یکی از فرزندان اش است: "و اگر وزیر, وزیرزاده باشد, نیکوتر بود و مبارک تر; که از روزگار اردشیر بابکان تا یزدگرد شهریار; آخر ملوک عجم, هم چنان که پادشاه فرزند پادشاه بایستی, وزیر هم فرزند وزیر بایستی, و تا اسلام در نیامد, هم چنین بود. چون مُلک از خانه ملوک عجم برفت, وزارت از خانه وزرا نیز برفت."> [6] شگفتا از برکت همان اسلام بود که کفاش زاده به مکتب رفت و دهقان زاده بیهقی به وزارت رسید! نظام الملک گرچه نتوانست, خود را به طریقی به بزرگمهر حکیم وزیر انوشیروان دادگر منسوب نماید, اما به قدر کافی از عقل سیاسی! برخوردار بود که سلجوقیان را از نسل افراسیاب خواند: "خداوند عالم, شاهنشاه اعظم را از دو اصل بزرگوار ـ که پادشاهی و پیشروی همیشه در خاندان ایشان بود و پدر بر پدر, هم چنین تا افراسیاب بزرگ ـ پدیدار گردد و او را به کرامت ها و بزرگی ها که ملوک جهان از آن خالی بودند, آراسته گردانید."> [7]
زوایای فکر سیاسی نظام الملک
در حاشیه دستور نامه های سیاسی و اجرایی نظام الملک می بینیم که خواجه کار آزموده! به طور مرموزی, در تلقین اندیشه و تحمیل عقیده سیاسی اش بر سلطان سلجوقی, بر آمده و خویشتن را خیرخواهی امین می شناساند. ذکر موردهایی ازین دست, ما را در شناختن زوایای فکر سیاسی خواجه, یاری می رساند.
تادیب مخالفان درون نظام
"این قدر بدان یاد کردم تا خداوند عالم بداند که همیشه خلفا و پادشاهان چگونه بوده اند و میش را از گرگ چگونه نگاه داشته اند! و گماشتگان را چگونه مالش داده اند! و از جهت مفسدان احتیاط کرده اند! و دینِ اسلام را چه قوّت ها داده اند و عزیز و گرامی داشته!"> [8]

احتیاط سیاسی
"تا دانسته باشی که پادشاهان, همیشه در حق ضعفا, اندیشه ها داشته اند و در کار
گماشتگان و مقطعان و عاملان احتیاط کرده اند, از بهر نیک نامی ِاین جهان و رستگاری آن
جهان! و هر دو ـ سه سالی, عمّال و مقطعان را بدل باید کرد, تا ایشان پای سخت نکنند و
وصفی نسازند و دل مشغولی ندهند! و با رعایا نیکو روند, و ولایت آبادان بماند!"> [9]
رای قوی به از لشکر قوی
"و این قدر, بدان یاد کرده شد, تا خداوند عالم ـ خَلَّد اللّه مُلکَه ـ بداند که پادشاهان در عدل
و انصاف چگونه بوده اند و چه اندیشه ها کرده اند تا ستم رسیدگان را به حق خویش
رسانیده اند, و چه تدبیرها کرده اند تا مفسدان را از روی زمین برداشته اند! که پادشاه را,
رای قوی به از لشکر قوی."> [10]
واجب الهی
"پس چنان واجب کند که چون پادشاه کاری خواهد کرد و یا او را مهمی پیش آید, با پیران! و هواخواهان و اولیای دولت خویش مشاورت کند!… و مشورت نکردن در کارها, از
ضعیف رایی باشد و چنین کس را خودکامه خوانند. و چنان که هیچ کاری بی مردان کار
نتوان کرد, هم چنین هیچ شغلی بی مشورت نیکو نیاید. و الحمدلله که خداوند عالم را خَلَّدَ اللّهُ مُلْکََه ـ هم رای قوی است و هم مردان کار و تدبیر دارد, ولیکن این قدر, از
جهت شرط کتاب یاد کرده شد."> [11]

نگرانی از مخالفان برون نظام
"سخنان بنده, آن گاه خداوند عالم را ـ دامَ سُلطانُهُ ـ به یاد آید که ایشان [مخالفان مذهب و سیاست] عزیزان و بزرگان را در این چاه انداختن گیرند و آواز طلب های ایشان به گوش ها رسد, و شر و فتنه ایشان آشکار شود, و در این رخنه بداند که هر چه بنده گفت, راست گفت, و هر چه ممکن بود از نصیحت و شفقت دریغ نداشته است و شرط بندگی و هواخواهی به جای آورده است, دولت قاهره را ـ ثَبَّتَ اللّهُ اَرْکانَها."> [12]

نفوذ ملکه
"و همیشه پادشاهان و مردان قوی رای, طریقی سپرده اند و چنان زندگانی کرد[ه اند], که
زنان… ایشان را از دل ایشان خبر نبوده است و از بند و هوا و فرمان ایشان آزاد زیسته اند و
مسخّر ایشان نشده اند, چنان که اسکندر کرد."> [13]
خطر فدائیان حسن صباح
"این قدر بدان یاد کرده شد تا خدواند عالم ـ خلد الله ملکه ـ بداند که مذهب ایشان [شیعیان اسماعیلی] چیست و برقول و سوگند ایشان اعتماد نیست و به هر وقتی این باطنیان[هواخواهان حسن صباح] که دست یافته اند بر مسلمانان و در بلاد اسلام, چه فسادها و کارهای زشت کرده اند و چه شوم قومی اند و چه دشمنی اند اسلام و ملک را."> [14]

فرجام تلخ وزارت
"و مقصود بنده از این حکایت آن است تا خداوند عالم ـ خلد الله ملکه ـ را معلوم گردد که بنده نیک, چگونه باشد و چون بنده ای که خدمت های پسندیده کرده باشد و هرگز از او خیانتی و بدعهدیی ندیده باشند! و ملک بدو, استوار بود و بر دولت مبارک باشد, به آزار دل ِاو نباید کوشید و سخن هر کس به زشتی بر او نباید شنید, بلکه اعتماد زیادت باید کرد, که خاندان ها و شهرها و مملکت ها, به هر وقتی, به مردی باز بسته باشد که چون او را از جای برگیرند, آن خاندان برود و آن شهر ویران شود و آن مُلک زیر و زبر گردد… بندگانی را که پرورده باشند و بزرگ کرده, نگاه باید داشت, که عمری دیگر می باید و روزگاری مساعد, تا بنده ای شایسته و آزموده به دست آید. و دانایان گفته اند که چاکری و بنده ای شایسته و آزموده, بهتر از فرزند باشد."> [15]

پاسخ تردیدها
پاره ای تردیدها, که درباره شخصیت و زندگی سیاسی خواجه نطام الملک و قتل وی در
سفر ملکشاه سلجوقی به دار الخلافه بغداد, حتی نگارش همین رساله سیر الملوک, پدید
آمده, در لا به لای گفتاری که از وی آوردیم, به راز و رمز آن همه, پی می بریم.
مجتبی مینوی, معتقد است:"… چون سلجوقیان, اجازه نمی دادند, [نظام الملک]
مخالفین خود و مخالفین با خلافت ِآل عباس را ریشه کن کند, در کتابی که نوشته است
[سیر الملوک] با ایشان خرده حساب, پاک کرده است."> [16]
صورت اولیه رساله نظام الملک, غیر از نسخه ای است, که در دسترس ما قرار دارد.
در اصل, شامل سی و نه باب یا فصل در "روش کارها و راه تدبیرهای صواب" بوده, [17] که گویا خواجه را راضی نمی کرد! سفارش و خواسته شاه و دربار سلجوقی در همین حدّ و
میزان, به هم می رسید, اما "به سبب رنجی که بر دل او [نظام الملک] می بود از جهت
مخالفان این دولت, یازده فصل دیگر در افزود". از این رو, نه تنها با آیین کشورداری از
منظر نظام الملک, آشنایی پیدا می کنیم, بلکه با جریانی از قدرت, مواجه خواهیم شد که
در طول تاریخ, هماره به مصالح مادی ـ معنوی ِشخصی و صنفی و حزبی پرداخته اند; نه به منافع مردم! بدین سان, ماهیت و نهایت چنین خیرخواهی ها در سیاست و تدبیر
اجتماعی, تزویر آلود و خود پرستانه و مغایر با حق گرایی و عدالت طلبی "کتاب و سنت"
است, که گاه و بی گاه, خود را حامی و مجری آن بر می شمارند و دیگران را عناصری
هواپرست و خارج از قلمرو آرمان های دین!
نظام الملک و شیعه ستیزی
خواجه نظام الملک, دوران طغرل و الپ ارسلان را ارج می نهد و می ستاید که: "اگر کسی
در آن روزگار, به خدمت ترکی آمدی, به کدخدایی یا به فرّاشی یا به رکاب داری, از او
پرسیدندی که تو از کدام شهری و از کدام ولایتی وچه مذهب داری? اگر گفتی: حنفی یا
شافعی ام و از خراسان و ماوراء النهرم و یا از شهری که سنّی باشند; او را قبول کردی. و
اگر گفتی; شیعی ام و از قم و کاشان و آبه وری ام, او را نپذیرفتی, گفتی: برو که ما, مار
کُشیم; نه مار پروریم! اگر چه بسیار مال و نعمت پیش کشیدی, نپذیرفتی! گفتی: برو به
سلامت! [18]
حکمت در سیاست
این که گفته اند: "در دوره تاریخ اسلامی ایران, فقط خواجه نظام الملک طوسی بود, که تا حدی, حائز شرایط یک زعیم حکیم بود."> [19] حرفی در اقتدار دولت وی و توسعه قلمرو فرمانروایی سلجوقی, بر اثر سیاست و کاردانی او نیست. اما, سخن این است که به چه اعتباری, نظام الملک را حکیم بخوانیم? مگر ادب, کمترین ِحکمت نیست? مگر انصاف, جوهر حکمت نیست? مگر تساهل ثمره حکمت نیست? و خواجه سلجوقی, فقط ظاهر یک حکیم را داشت.
خواجه عمید الملک کُندُری (412 ـ 456 ه.ق), وزیر الپ ارسلان, به تحریک و
سعایت نظام الملک بازداشت و محبوس گردید و یک سال بعد, در حال تب به قتل رسید و سرش را به کرمان, نزد الپ ارسلان فرستادند. [20]
حسن صباح در پاسخ نامه ملکشاه سلجوقی می نویسد: " نظام الملک, کدخدای
ملک است. خواجه ای چون ابونصر کُندُری را که در هیچ عهد, در پیش هیچ پادشاهی, در هیچ مُلک, چنان کدخدایی, پای در میان کار ننهاده بود, به تزویر آن که در مال سلطان تصرف می کند, شهید کرد و از میان برداشت. امروز, ظلمه و عوانّان را با خود همکار کرده, از جهت آن چه در وقت, خواجه ابونصر, ده درم می گرفت و به خزانه می رسانید.
او [نظام الملک] پنجاه درم می گیرد و نیم درم کار سلطان نمی کند و محقری به عوانّان که همکاران اویند می گذارد و باقی به خرج پسران و دختران و دامادان خود می کند و آن چه به عمارت ِخشت و گِل, بر اطراف مملکت ضایع می کند, اظهر من الشمس است. کجا بود ابونصر را, پسر و دختر? کدام روز صرف کرد یک دینار به چوب و گِل?
مردم روزگار را در حین عجز و فرومایگی, به هیچ باب امید نجات نیست. اگر بعضی از سر اضطرار و عار, به ترک جان خود بگویند و دفع جور یکی یا دو, ازین ظلمه کنند, دور نباشد."> [21]
جالب است که این خواجه نظام الملک بود که عامل تحریک حسن صباح و پیدایش
فداییان و پدیده قلعه الموت گردید. زیرا که آن روزها از بودن حسن صباح در دربار سلجوقی و استعداد وزارت وی, سخت در رنج و هراس بود و عاقبت, با نیرنگ, او را نزد سلطان, شرمسار نمود و متواری ساخت.

قربانیان تعصب و تنگ نظری
تعصب, همواره, دامن گیر ِتاریخ ایران اسلامی بوده است و قربانیان بسیاری گرفته است;
به ویژه در دورانی که شاهان کوچک و بزرگ ایرانی, رو به بغداد و خلیفه عباسی نماز
می بردند و مشروعیت حکومت شان را به ثبت می رساندند! دوره سلجوقی هم, از این
آفت, برکنار نماند. چهره های برجسته ای را در مذاهب اسلامی, در آن عصر, با سیمای
تعصب آلود می نگریم; مثلاً ناصرخسرو قبادیانی یا خواجه عبدالله انصاری, که یکی
شیعی بود و دیگری حنبلی, و هر دو, دست پروردگان تصوف و عرفان. [22] از این رو,
جای شگفتی نیست که نظام الملک را, غرقه در تعصب بنگریم. چیزی که هست نمی توان
از آثار ویرانگر آن, در مدیریت کلان اجتماعی و تنظیم روابط سیاسی, غفلت ورزید.
نشانه ضعف تدبیر و باعث تزلزل ارکان یک سیاست است که نماینده آن, با دیدگانی
فروبسته از واقعیت ها در هم خوانی عینیت با ذهنیت خویش بکوشد و بر حاکمیت ایده های
دینی ـ سیاسی خود, اصرار ورزد و هیچ گونه سهمی برای خردها و مشارکت ها قائل
نباشد. حاصل این سیاست ها و تعصب ورزی های کور, جز گسترش جهل و خشونت,
چیست? و دیدیم که آخر الامر, خواجه نظام الملک هم به جمع قربانیان پیوست. [23]
پیشینه کشورداری ایرانیان
"هرودت در چگونگی به قدرت رسیدن بزرگ ترین پادشاه تاریخ ایران; داریوش اول,
مقدماتی را بر می شمارد که از یک سو, نشان دهنده اطلاع سران ایرانی از شیوه های
حکومت در میان ملل دیگر عالم است و از جهتی دیگر, نماینده خواسته های آرمانی جامعه
از بهترین و شایسته ترین افراد برای تعهد بزرگ ترین, پیچیده ترین و مهم ترین مشاغل
کشور."> [24]
تحلیل انتقادی نظام الملک و انگیزه ها
انتقادهای نظام الملک از وضع دیوانی و اداری موجود, حاکی از این است که به رغم سیاست ِحذف رقیب و یکه تازی در عرصه وزارت, طی سه دهه, نتوانسته به خواسته های سیاسی اش دست یابد و گویا اختیارات بیشتری را طلب می کرده, بلکه بتواند نظام ِمورد نظرش را به کرسی قدرت بنشاند, ولی سیری در اوضاع سیاسی و اجتماعی و فرهنگی عصر خواجه حکایت دارد که وی به چیزی غیر از قلع و قمع مخالفان خود نمی اندیشیده است. [27]
می دانیم که پس از قتل خواجه عمید الملک [28]و راندن حسن صباح از صحنه
رقابت [29]و تسخیر حصن و حصار حکومت در پهنه جغرافیای سیاسی آن روز ایران, دیگر جایی برای ملامت دیگران و تبرئه خویش باقی نمی ماند. هر چه هست, دست پخت خود خواجه است; چه شور و چه شیرین!

تحلیل کلی
با خطوط کلی حکومت و کشورداری, آن چنان که خواجه نظام الملک طوسی, می خواسته, یا در جهت برقراری آن, سه دهه متوالی, می کوشیده است, آشنا شدیم. گفتنی است که وی این بار سنگین را بر دوش شاه ـ حاکمی که با زور و نیرنگ, حکومت و سلطنت نامشروع را به چنگ آورده یا از پدر و نیای تاجدارش, به رایگان گرفته است ـ می نهد! و همه اختیارات را متوجه شخص شاه ـ حاکم دانسته, که او, طبق سنت پادشاهان و حاکمان بی فرهنگ و بی بهره از دانش و آیین کشورداری, این همه را به وزیر, تفویض می فرمود! از این رو, این که نظام الملک خواستار بررسی دائم و نظارت نظام شمول, از سوی شاه ـ حاکم است و او را پیوسته به رعایت آداب سیاست عملی فرا می خواند, در واقع, خواستن حوزه اختیاراتی است که مطلوب اوست, تا به خواسته های شاه جامه عمل بپوشاند. حقیقتی که در این میان, همواره به فراموشی سپرده می شود, همانا مسئولیت ها و
پاسخ هایی است که ملت یا ولی نعمت ِدولت مردان, انتظار آن را دارد و کمتر به دست
می آورد. نظام الملک, با یادآوری رستاخیز و هولناک بودن عرصه محشر, می کوشد تا
ترحم شاه را بر انگیزد, دست کم توشه ای برای روز حسرت, پیش فرستد! رحمت و
عدالتی که فقط بر محور کنترل درونی قدرت ِمهار گسیخته, استوار باشد و هیچ نیروی
باز دارنده خارجی, در هدایت آن دخیل نباشد, بی شک, دوام نخواهد داشت. و چنین
سیاست و حکومت, حامل خیر و رشد و برکت, نخواهد بود.
آرامگاه نظام الملک
در محله دارالبطیخ که امروز محله احمد آباد است ، آرامگاه خواجه نظام الملک طوسی، مرد بزرگ علم و ادب و سیاست ایران در سالهای 465 و 485 هجری قمری واقع شده است. آرامگاه خواجه در کنار قبور چند تن از شاهان سلجوقی قرار گرفته و به نظر بسیاری از محققین و کارشناسان در گذشته بنای مناسبی نیز بر این قبور وجود داشته است.در این محل 8 قبر به چشم می خورد که اغلب دارای سنگ مرمر نفیس هستند. بر مدفن خواجه سنگ مرمرین بسیار زیبائی نصب است که در اطراف آن کتیبه ای شامل آیه الکرسی و کلمات دیگر نوشته شده است.مزار ملکشاه سلجوقی نیز در همین محل قرار دارد. ترکان خاتون همسر ملکشاه سلجوقی و فرزندان او مانند برکیارق و سلطان محمد و سلطان محمود نیز در این محل مدفون هستند. بر سنگ های موجود در این محل علاوه بر تاریخ های مربوط به زمان سلجوقی ، برخی تواریخ از جمله 859 هجری قمری و 937 و 953 هجری قمری نوشته شده است.تا چند سال پیش چنار کهنسالی بر در ساختمان این مجموعه آرامگاهی وجود داشت که مردم اصفهان آن را با چنار دارالبطیخ می گفتند. امروز از این چنار اثری موجود نیست.

1


تعداد صفحات : 30 | فرمت فایل : word

بلافاصله بعد از پرداخت لینک دانلود فعال می شود