تارا فایل

رشد و تکامل انسان


 مقدمه:
مقاله ای که هم اکنون در مقابل شماست مجموعه بحث هایی در رابطه ی روانشناسی کودکان 1 الی 4 یا 5 سال می باشد. در رابطه با ضرورت این بحث ها باید گفت چون کودک جوانان آینده می باشند و در فردا تمام کارهای کشورمان به دوش آن هاست، پس باید کودک با تربیتی کامل و انسانی متین وارد جامعه گردد تا بتواند بدون سرخوردگی و اختلالات روحی درمانی به جامعه خدمت کند و پیشرفت و ترقی روز افزونی برای جامعه به ارمغان آورد. این تحقیق گردآوری شده از چنین کتاب می باشد که در ابتدا آن مبانی ای در رابطه با انسان و رشد او آمده و سپس عوامل سازنده ی هوش و آخرین بخش این تحقیق مقاله ای به نام مشکلات کودکان تیزهوش آمده است. این مقاله اثر "جی اسکات وودینگ" از کانادا می باشد. که به دست سرکار خانم ملوک السادات حسینی بهشتی ترجمه گردیده است.
رشد و تکامل انسان
غریزه (Instinct)
روان شناسان در این سخن اتفاق نظر دارند که رفتار انسان پیچیده ترین انواع رفتار است و ساخت بیولوژیک و فیزیولوژیک او بیش از تمام حیوانات عالی پیچیدگی دارد و همین وضع، شناخت دقیق او را دشوار می نماید. شاید علت عمده وجود تفسیرهای گوناگون درباره علت های رفتار آدمی همین پیچیدگی ساختمان وجود و رفتار او می باشد. به تدریج که بر سن کودک افزوده می شود ویژگی های دیگری از قبیل: خندیدن، حرف زدن، راه رفتن، کوچک و بزرگ را از هم تشخیص دادن، فاصله ها را دریافتن، رنگ ها را شناختن و … در وی ظاهر می شوند.
این گونه فعالیت ها یا خصایص نتیجه ترکیب و تاثیر متقابل دو عامل وراثت و محیط می باشند و خصایص زیستی غالبا به وسیله "ژن ها" از والدین به فرزندان و خصایص روانی یا پسیکولوژیک – که گاهی خصایص اجتماعی نیز نامیده می شوند – غالبا از طریق "محیط" در فرد پیدا می شوند. ولی این تفسیر و توجیه – مخصوصا در گذشته – مورد قبول بعضی از روان شناسان واقع نشده است زیرا گفته اند که "ژن" جنبه خصوصی دارد یعنی تمام "ژن ها" یا عامل های انتقال صفات از نسلی به نسل دیگر در همه مردم یکسان نیستند چنانکه در خصایص بدنی ملاحظه می کنیم، قد، رنگ، قیافه، و … کودک شبیه پدر و مادرش می شوند ولی همین کودک در سنی راه می رود یا به حرف زدن آغاز می کند یا لبخند می زند یا مثل جنسی در او ظاهر می شود که بیشتر کودکان در همانم سن و سال این خصایص را ظاهر می سازند پس نمی توان علت این قبیل خصوصیت ها را به "ژن" نسبت داد بلکه ناچار باید گفت که موجودات زنده عالی به ویژه انسان با یک عده استعدادها و مهارت ها یا به طور کلی خصایص مشترک و همگانی زاییده می شوند وبه یادگیری آن ها نیاز ندارند. به عبارت دیگر، هر فرد هنگام تولد برای انجام دادن یک عده فعالیت ها آمادگی و مهارت قبلی یا فطری دارد. این گونه خصایص را "غریزه" نامیده اند و برای مشخص شدن آن از سایر انواع رفتار انسان، چند خاصیت را به آن نسبت داده اند از جمله:
 غریزه استعداد طبیعی است که به یادگیری نیاز ندارد.
 غریزه در تمام افراد یک نوع موجود زنده وجود دارد.
× غریزه در مراحل خاص رشد و تکامل ظاهر می شود.
× غریزه را نمی توان در موجود زنده از بین برد.
× غریزه با تغییر وضع خارجی تغییر پیدا نمی کند.
× غریزه در همان لحظه ظهور از مهارت لازم برخوردار است مثلا بچه کلاغ به همان مهارت مادرش لانه می سازد.
× هدف غریزه کاملا مشخص است و جنبه زیستی دارد.
ولی بیشتر روان شناسان معاصر به کار بردن اصطلاح " غریزه" را با ویژگی های مذکور درست نمی دانند زیرا معتقدند که:
1- انسان در گذشته زمان توانسته است بسیاری از رفتارهای طبیعی خود را تغییر دهد مثلا می توانند ارضای میل جنسی خود را به تعویق اندازد و حتی گاهی آن میل را سرکوفته کند.
2- به کار بردن یا اصطلاح " غریزه" دلیل ضعف در تحقیق و شناخت رفتار آدمی است و روان شناسان معتقد به وجود غرایز عملا تحقیق علمی رفتار انسان را غیر ممکن می دانند.
3- اعتقاد به وجود غریزه سبب می شود که رفتار لااقل انسان را کلیشه وار و ثابت تصور کنیم و برای ایجاد تغییرات مطلوب در آن نکوشیم. مثلا وقتی بپذیریم که پرخاشگری و جنگ طلبی در انسان یک نوع غریزه یا رفتار طبیعی است دیگر کوشش برای جلوگیری از خصومت ها و جنگ های جهانی بیهوده خواهد بود.
به همین سبب، بیشتر روان شناسان بکار بردن اصطلاح "رفتار خاص نوع" (Species – Specific behavior) را بر اصطلاح عمومی " غریزه" ترجیح می دهند و آن را رفتاری می دانند که پایه زیستی آن بیش از آن که یادگیری نضج است.
با توجه به این اختلاف نظرها ما می توانیم پاسخ ها یا واکنش های موجود زنده – مخصوصا انسان – را به "پاسخ های ناآموخته" و "پاسخ های آموخته" تقسیم کنیم و اصطلاح " غریزه" را به کار نبریم با در نظر گرفتن این حقیقت که تشخیص دقیق پاسخ های ناآموخته از پاسخ های آموخته بخصوص در بزرگسالان تقریباً غیر ممکن است. مثلا غذا خوردن یک کودک نوزاد را می توان "پاسخ ناآموخته" نامید ولی غذا خوردن همین کودک حتی در یک سالگی دیگر نمی تواند "پاسخ ناآموخته" به شمار رود. از طرف دیگر، در سال های اخیر تحقیق و مطالعه در رفتار غریزی به عهده متخصصان "علم عادات" (Ethology) یا "عادت شناسی" واگذار شده است و اینان به تحلیل عینی در رفتار حیوان می پردازند و در تحقیق خود، روش های مشاهده و طبقه بندی در جانور شناسی و روش های آزمایشی روان شناسی حیوانی را به کار می برند.
رشد و نمو بدنی
علاقه کودک به انواع غذاها در دوران خردسالی با علاقه وی در مرحله نوجوانی فرق می کند. توجه کودک به وضع ظاهرش با افزایش سن او تغییر می یابد. کودک ده ساله مشاغلی را دوست می دارد ولی همین که به سن پانزده سالگی می رسد دیگر به آنها علاقه نشان نمی دهد و … این تغییرات را که در طول گذشت زمان در یک فرد پیدا می شوند چنانکه دیدیم با اصطلاح کلی "رشد و تکامل" (Development) بیان می نمایند.
از بین تغییرات رشدی در فرد، تغییراتی را به آسانی می توان مشاهده کرد که در ساختمان بدنی وی پیدا می شوند مثلا به راحتی می بینیم که طفل نوزاد به تدریج می تواند مدتی چشمان خود را باز نگاه دارد (نگاه کند)، وزنش مرتبا زیاد می شود، بر حرکات دست ها و پاهایش تسلط پیدا می کند، می تواند افراد و اشیای در حال حرکت را با چشمانش دنبال کند، می تواند بنشیند، بایستد، راه برود، بدود، شخصا لباس و کفش بپوشد و … و پیدایش هر کدام از این خصایص بدنی در رفتار فرد اثر می گذارد چنانکه به وسیله نشستن و ایستادن و راه رفتن می تواند آنچه را که می خواهد به دست آورد، به وسیله خنده و سخن گفتن می تواند با اطرافیانش ارتباط برقرار کند، و … و به همین سبب، در بحث از رشد و تکامل جنبه های مختلف انسان ابتدا به مطالعه چگونگی رشد و تکامل بدنی او می پردازند. ولی پیش از بحث در این موضوع مهم باید به چند نکته توجه نماییم:
1- منظور از بحث جداگانه درباره چگونگی رشد و نمو بدنی این نیست که جنبه بدنی رفتار با جنبه های دیگر آن ارتباط ندارد و یا تن انسان جدا از روان و عقل او است بلکه این است که اولا مطالعه یک جنبه آسانتر از مطالعه تمام جنبه ها در آن واحد می باشد ثانیا مطالعه خصایص بدنی آسانتر از بررسی ویژگی های روانی است.
2- شناخت چگونگی رشد و نمو بدنی ما را با پایه های فیزیولوژیک رفتار آشنا می کند مثلا روشن می نماید که سلسله اعصاب در رفتار چه تاثیری دارد و اگر اختلالی در آن پیدا شود رفتار فرد چه وضعی پیدا خواهد کرد.
3-ضرورت توجه به چگونگی رشد و نمو بدنی در شناخت رفتار به ویژه رفتار ناسازگار روشن خواهد شد. مثلا خواهیم دید که ممکن است علت بعضی از ناسازگاری های فرد نارسایی یا اختلال غده های درون ریز او باشد که تا این اختلال درمان نشود بهبود ناسازگاری وی ممکن نخواهد شد.
4- چگونگی رشد بدنی در دید و گرایش فرد نسبت به خودش و این که دیگران او را چگونه فردی می بینند بسیار مهم و موثر است مثلا کودکی که از رشد و نمو سریع بدنی بهره مند است بهتر و سریعتر از همسالانش می تواند کارهایی را انجام بدهد و همین وضع باعث می شود که او ارزش خاصی برای خود قایل شود. یا کودکی که خود را نیرومندتر از همسالانش می بیند نظر مثبتی نسبت به خود خواهد داشت در صوررتی که کودک ضعیف، احساس کمبود و حقارت خواهد کرد و این احساس نیز او را رنج خواهد داد و احتمالا او را به بعضی فعالیت های نامطلوب از قبیل حسادت و انتقامجویی وادار خواهد کرد. یا کودک ضعیف خود را به اطاعت از کودک قوی و نیرومند ناچار خواهد دید. همچنین، رفتار افراد بلند قد با رفتار افراد کوتاه قد یکسان نخواهد بود و نیز افرادی که دارای نقایص بدنی یا عضوی هستند غالبا رفتارشان از این نقص ها متاثر می شود. به علاوه، نظر یا دید و گرایش مردم نسبت به افراد تنومند و نیرومند یا بهره مند از بدن سالم و قوی غیر از دید ایشان نسبت به افراد ضعیف و دارای نقض بدنی خواهد بود و شخص خودش، این نظر و گرایش مردم را نسبت به خود احساس کرده متاثر خواهد شد.
به علاوه، نخستین راه و وسیله کودک برای پی بردن به وجود خود به عنوان شخص یا فرد مستقل از دیگران، بدین اوست و او از طریق فعالیت های بدنی است که می تواند توجه سایرین راجلب کند و خود را نشان دهد مثلا همین که می تواند چیزی را از تاقچه اتاق بردارد فورا مادر یا پدرش را صدا می زند و می گوید: "نگاه کن، من دستم به تاقچه می رسد" خلاصه به گفته لابار (La Barre) زیست شناس معروف: "طبیعت انسانی هر شخص از نوع بدنی که او دارد سرچشمه می گیرد" پس آگاهی از چگونگی رشد و نمو بدنی برای شناخت رفتار ضرورت دارد.
اگر بخواهیم خصوصیت بارزی برای روان شناسی علمی جدید ذکر کنیم باید بگوییم که برای این علم، دیگر انسان ترکیبی از دو واحد یا جنبه مستقل به نام بدن و روان نیست بلکه واحدی است غیر قابل تجزیه. از این رو، روان شناس معاصر به رفتار فرد توجه دارد که آن نیز از کل وجود وی سر می زند. مثلا وقتی ما گریه می کنیم. تنها اشک چشم نیست که در چهره ما ظاهر می شود و یک امر بدنی است بلکه تمام وجود ما ناراحت است و همین طور است در خنده.
همین یافته روان شناسی نیز معلم را به یک اصل مهم متوجه می نماید و آن این که وی باید در تمامی فعالیت های درسی خویش به کل وجود فرد فرد دانش آموزان توجه داشته باشد و هرگز تصور نکند که بعضی از فعالیت های وی در بدن دانش آموز و بعضی در روان او تاثیر می گذارد بلکه کیفیت رفتار معلم در کیفیت رفتار دانش آموز موثر واقع می شود. به همین سبب، انتخاب و تربیت معلم را از حساسترین امور یک جامعه می شمارند و غفلت یا مسامحه در آن را خطر بزرگی برای جامعه انسان می دانند.
دوره رشد و نمو بدنی
سرعت رشد و نمو بدنی به اختلاف سن کودک و ماه های سال مختلف می شود بدین جهت، رشد بدنی را به دو دوره عمومی و سالی تقسیم می کنند:
الف – دوره عمومی رشد بدنی. شامل سرعت رشد و نمو بدن در تمام مراحل زندگی است که ابتدا به سرعت شروع شده سپس کند می شود بعد دوران بلوغ باز همان سرعت قبلی را پیش می گیرد و هنگام جوانی و نضج کامل، نیروهای بدنی متعادل می شوند، و در مرحله پیری رو به ضعف و انحطاط می گذارند.
ب – دوره سالی . دوره رشد قد تقریباً در نصف اول سال، سریع و در نصف دوم، کند می شود ولی رشد وزن عکس آن است یعنی در نصف اول سال، کند و در نیمه دوم سریع می شود.
چگونگی رشد و نمو بدنی
رشد و نمو دستگاه ها و اعضای گوناگون بدن در مرحله پیش از تولد با نظم خاصی انجام می گیرد ولی بعد از تولد میان آن ها اختلاف هایی پیدا می شوند بدین معنا که هر یک از آن اعضا بعد از تولد راه مخصوصی برای رشد و تکامل در پیش می گیرد که از کیفیت رشد سایر عضوها متفاوت و ممتاز است ولی این اختلاف، موجب ناپیوستگی میان آن ها نمی شود.
همچنین، اعضای بدن انسان در مرحله طفولیت به نسبت های مختلف رشد و نمو می کنند و در این رشد و نمو از عوامل زیادی متاثر می شوند چنانکه استخوان بندی، دندان ها، دستگاه عصبی، و عضلات رشد و نمو می کنند در حالی که رشد و نمو قد و وزن با سن زمانی یا شناسنامه یی Chronlogical) یا CA) ارتباط دارد و به تدریج و با افزایش آن، رشد و نمو می کنند به همین سبب است که قد و وزن همیشه با سن مقایسه می شوند. به عبارت دیگر، تمام بدن یک جا و ناگهانی رشد و نمو نمی کند بلکه هر قسمت از دستگاه های بدنی رشد خاصی دارد. از طرف دیگر، مغز و دستگاه عصبی در سال های اول به سرعت رشد می کنند و در حدود 16 سالگی به نضج می رسند چنانکه مغز کودک در 2 سالگی 75 درصد وزن مغز بزرگسالان را دارد و در 6 سالگی وزن مغز به 90 درصد مغز بزرگسالان می رسد. بدن به صورت کلی، به سرعت تا 5 سالگی و بعضا کمی سریعتر تا 12 سالگی نمو می کند. بعد از سن بلوغ، آخرین جریان رشد و نمو بدن است که در حدود 20 سالگی به اوج خود می رسد.
رشد قد و وزن
وضع رشد بدنی یک فرد را در چگونگی رشد و نمو قد و وزن او به آسانی می توان مشاهده کرد. قد بچه نوزاد عادی به طور متوسط در حدود 50 سانتی متر است. در یک سالگی به حدود 74، در پایان دو سالگی به 84 و در پایان سه سالگی به 91 سانتی متر می رسد و تا شش سالگی هر سال در حدود 7 سانتی متر و از این به بعد تا دوران بلوغ هر سال در حدود 5 سانتی متر بر قد کودک افزوده می شود.
میزان قد انسان برحسب اختلاف عاملهای وراثت، محیط، و جنس (دختر و پسر بودن) فرق می کند. چنانکه حد متوسط قد پسران تا دوره بلوغ بیش از حد متوسط قد دختران می باشد ولی در دوران بلوغ دختران بر پسران سبقیت می کنند. سپس مانند سابق، تعادل برقرار شده به تدریج پیش افتاده پسران آغاز می شود.
وزن بچه نوزاد عادی به طور متوسط در حدود 3 کیلوگرم است و وزن پسر همیشه کمی بیشتز از وزن دختر است که این تفاوت تا دوران بلوغ ثابت می ماند. در سال اول زندگی وزن کودک به سرعت افزایش پیدا می کند به طوری که در پایان چهار ماهگی 6 کیلوگرم می شود و آخر یک سالگی به 9 کیلوگرم می رسد و در پایان دو سالگی کودک در حدود 12 کیلوگرم وزن خواهد داشت. سپس از این سرعت کاسته می شود و هر سال تقریباً 2 کیلوگرم بر وزن کودک افزوده می شود و این افزایش وزن تا دوران بلوغ به همین قرار خواهد بود وزن کودک از چگونگی غذا، استراحت، فعالیت، قد، سن، جنس، شرایط زندگی، و ساختمان بدن متاثر می شود:
در رشد و نمو بدنی چند اصل مشاهده می شود از این قرار:
1- میزان و نسبت رشد و نمو برای هر دو جنس در دوره پیش از مدرسه (کودکستانی) به بیشترین درجه می رسد.
2- رشد قد دختران در دوران بلوغ سریعتر از پسران است ولی از آن دوره به بعد پسران برتری پیدا می کنند.
3- قد مرد متوسط در حدود 10 تا 12 سانتی متر از قد وزن متوسط بلندتر است.
تاثیر نقص های بدنی در رفتار فرد
نقص های بدنی ممکن است نتیجه عوامل موروثی باشند، یا در اثر حادثه یی پیش از تولد و در جریان تولد و بعد از تولد پیدا شوند، و یا معلول عوامل روان شناسی یی باشند. علت عمومی نقص های بدنی اساسا طبیعی است ولی با این وجود، بعضی از آن ها پایه روانی دارند. مثلا لکنت زبان از جمله نقص های بدنی است که غالبا علت روانی دارد و اشخاصی که دارای این نقص هستند معمولاً هنگامی دچار لکنت می شوند که اضطراب دارند، وحشتزده هستند، و یا غم و اندوه شدیدی بر آن ها مستولی شده است.
تاثیر نقص های بدنی روی فرد به نوع نقص، زمان پیدایش آن، نظر دیگران نسبت به آن، و دید فرد نسبت به خود بستگی دارد. مثلا تاثیر فلج بودن در روی فرد بیش از این است که او یک انگشت کم داشته باشد. همچنین، اگر نقص بدنی در اوایل زندگی پیدا شود شخص فرصت زیادی برای سازگاری خواهد داشت و اثر آن به اندازه تاثیر نقصی که در دوران نوجوانی پیدا می شود نخواهد بود.
هر گاه مردم این نقص بدنی را مهم ندانند و نسبت به آن بی توجه یا کم توجه باشند در دید فرد نسبت به خود موثر واقع شده کمتر احساس نقص و کمبود خواهد کرد. مهمتر از همه این عامل ها نظر و گرایش خود فرد نسبت به آن نقص است. شاید نقص بسیارجزیی – مثلا بزرگی یا کوچکی بینی – به نظر یک شخص نقص بسیار مهمی باشد که در این صورت، تاثیر آشکاری روی سازگاری روان شناس یی شخص خواهد گذاشت.
البته نباید فراموش کرد که گرایش هر فرد نسبت به خویشتن بیشتر به چگونگی واکنش دیگران به او بستگی دارد. گرایش و رفتار والدین، برادران و خواهران، همبازی ها، و معلمان اثر زیادی روی گرایش فرد نسبت به نقص خواهد داشت. مثلا اگر والدین لکنت زبان را عیب و نقص مهمی تصور کنند و برای پوشاندن این نقص در فرزند خود او را از برخوردهای اجتماعی باز دارند این رفتار ایشان سبب خواهد شد که کودک آن نقص را بسیار مهم تلقی کند و این نیز ناکامی های فراوانی را برای او بار خواهد آورد. به همین سبب، اطرافیان فردی که دارای نقص عضوی است باید از مهم جلوه دادن آن خودداری کنند و به یاد داشته باشند که اثر نامطلوب نقص بدنی یا عضوی بسیار کمتر از اثر نظر و رفتار ایشان یا آن فرد می باشد. فرد ناقص به فرصت های زیادی نیازمند است که بتواند در بعضی موارد موفقیت کسب کند و عملا دریابد که او با وجود داشتن نقص عضوی یا بدنی می تواند در موارد زیادی توفیق یابد.
رشد حرکتی
منظور از رشد حرکتی قدر کنترل عضلات است که برای فرد بسیار اهمیت دارد. رشد حرکتی به بهداشت بدنی و روانی، زندگی اجتماعی، و رشد و تکامل خود شناسی فرد بستگی دارد بدین معنا که کودک سالم از رشد حرکتی طبیعی برخوردار خواهد بود. زندگی در میان جمعی که فعالیت و جنب و جوش ک ودکانه را برای کودک ضروری می دانند و فرصت های حرکات بدنی مختلف برای او فراهم می کنند سبب می شود که رشد حرکتی کودک طبیعی و سریع انجام گیرد. همچنین، کودک وقتی در فعایت های بدنی خود موفق شود نسبت به خود گرایش مثبت یا نظر مساعد پیدا خواهد کرد. از طرف دیگر، رشد و تکامل حرکتی کودک را در بهره مندی از سلامت بدنی و روانی، گسترش ارتباط های اجتماعی، و احساس موفقیت و خودشناسی سالم بسیار کمک می کند چنانکه هاویگهرست می گوید: "گسترش دایره خویشتن فهمی یا خودشناسی کودک به مهارت هایی بستگی دارد که وی در دوران طفولیت کسب می کند همچنانکه خودپذیری او تا حدی از توانایی او به درک اشکال گوناگون دنیای خارج از خود سرچشمه می گیرد … هنگامی که کودک در یک فعالیت گروهی شرکت می کند مهارت های خاص و تجارب معینی پیدا می کند، فرصت می یابد که مهارت های خود را در برابر همسالانش بسنجد و چگونگی واکنش همسالان نسبت به مهارت های وی بر خودشناسی او می افزاید."
رشد حرکتی در مراحل مختلف زندگی به فرد کمک می کند که خود را به عنوان یک شخص مستقل بشناسد و بپذیرد. کودک خردسال وقتی احساس استقلال می کند که یاد می گیرد کارهایی برای خودش انجام دهد مثلا شخصا کفش ها و لباس هایش را بپوشد و اسباب بازیهایش را جابجا کند.
رشد حرکتی از لحاظ رشد اجتماعی نیز بسار مهم است. زندگی بچه نوزاد به دیگران بستگی دارد ولی او نمی تواند به سوی دیگران برود باید دیگران به سوی او بیایند. همین که به تدریج می تواند بر اعضای مختلف بدنش مسلط شود و عضلانش را تحت کنترل در آورد می تواند بنشیند، بایستد، راه برود و سرانجام بدود و بدین وسیله روابط بین خود و دیگران را گسترش دهد.
رشد مهارت های حرکتی به کودک امکان می دهد که با اشخاص، حوادث، اشیا و اوضاع مختلف زیادی برخورد کنند و بر تجاربش بیفزاید.
رشد حرکتی در "خود پنداری" (Selfconcept) یا تصور فرد از خود نیز بسیار موثر است. هر گاه رشد حرکتی فرد کند باشد ممکن است چنین تصور کند که او در سطح پایین تر از همسالانش قرار دارد و در نتیجه نمی تواد در بازی ها و فعالیت های آن ها شرکت کند. همین دید و تصور او از خودش تاثیر زیادی در رفتار او دارد زیرا مهمترین عامل موثر در دید فرد نسبت به خویشتن این است که او خود را چگونه می بیند نه این که دیگران او را چگونه می بینند. او آن چنان واکنش نشان می دهد که فکر می کنند دیگران او را می بینند اگر چه چگونگی رفتار دیگران با فرد در تشکیل تصور او از خویشتن (خودشناسی یا خودپنداری) موثر است، هر گاه بین اعتقاد فرد درباره دید دیگران نسبت به او و شیوه رفتار عملی شان با او اختلاف و تناقص پیدا شود وی ناکام خواهد شد. مثلا شخصی چنین تصور کند که دیگران او را آدم فهمیده ای می دانند ولی ببیند که عملا با او مانند یک آدم کم فهم رفتار می کنند ناکام می شود. شاید علت عمده بیشتر ناکامی های ما همین تصور های نادرست درباره خودمان باشد. یکی از هدف های اساسی تربیت این است که افراد را در پیدایش خودپنداری درست و واقعی کمک کند یعنی ایشان بتوانند خود را درست بشناسند و به محاسن و معایب واقعی خود عملا پی ببرند. مثلا کودک یاد بگیرد که او نمی تواند برتری داشته باشد، او ناچار است از دیگران کمک بگیرد، تجاربش را افزایش دهد، به دیگران کمک کند و گاهی خواسته ها یا تمایلات خویش را سرکوب کند.
مطالعه رشد و تکامل حرکتی در کودکان و نوجوانان نشان می دهد که:
× رشد حرکتی از اصول رشد و نمو پیروی می کند.
× رشد و تکامل مهارت های حرکتی در دوره دبستانی از عامل های بیشتر مخصوصا نضج و تمرین متاثر می شود.
× رشد مهارت های حرکتی در کو دکان علاوه بر نضج به فعالیت های حرکتی نیز بستگی دارد.
× رشد حرکتی پسر و دختر تا دوره بلوغ چندان با هم فرق ندارد لیکن بعد از این مرحله، پسران بر دختران برتر می شوند.
× رشد و تکامل حرکتی از وضع و بهداشت بدنی، هوش، فشار عاطفی، و محیط کودک متاثر می شود.
رشد و تکامل ذهنی
یکی دیگر از جنبه های اساسی رشد و تکامل انسان رشد استعدادهای ذهنی فرد است و از این لحاظ بیشتر اهمیت دارد که در رشد و تکامل کلی فرد اثر می گذارد. در بخث از رشد و تکامل ذهنی به افزایش و کاهش ویژگی ها و استعدادهایی که وضع هوشی فرد را نشان می دهند توجه داریم.
در ماطلعه رشدذهنی با چند مشکل مواجه می شویم: یکی این که تعیین ویژگی های ذهنی یا عقلی خاص در بچه های نوزاد و خردسال بسار دشوار است و وقتی هوش آن ها را اندازه می گیرم در واقع استعدادهای حرکتی آن ها را می سنجیم که همبستگی کم ولی مثبت با وضع هوشی فرد در آینده دارند. مشکل دیگر، سنجش استعدادهای ذهنی و وسایل اندازه گیری آن هاست بدین معنا که استعدادهای ذهنی چنان با هم در آمیخته و پیچیده هستند که نمی توان دقیقا آن ها را اندازه گرفت. از طرف دیگر از به کار بردن تست های هوشی متفاوت نتایج مختلف به دست می آیند. مشکل سوم این است که خود روان شناسان در تعریف هوش و اعتبار تست های هوشی اختلاف نظر دارند مثلا بعضی از ایشان معتقدند که هوش فرد ثابت است و بعضی دیگر آن را تابع وضع محیط می دانند.
وقتی در روان شناسی از "عقل" یا "ذهن" (Mind) سخن می گوییم منظورمان مجموع متشکل اعمال روانی است که فرد را برای واکنش نشان دادن به محیط و سازگاری با آن قادر می سازند. پس وقتی می اندیشیم، استدلال می کنیم، مسئله ای را مورد تجزیه و تحلیل قرار می دهیم، پیش بینی می کنیم، و … به فعالیت عقی یا ذهنی می پردازیم و هر کدام از این قبیل اعمالی را که معمولاً از عضو مشخصی در بدن سر نمی زنند "استعداد ذهنی" می نامند.
نخستین استعداد ذهنی که در بچه ظاهر می شود حفظ کردن آثار محرک های خارجی است بدین معنا که کودک صورت های معینی را از قبیل صورت والدین خود که موجب ارضای نیازهای او می شوند یاد می گیرد و در ذهن خود نگاه می دارد و یادگیری نقش بسیار مهمی در رشد و تکامل کودک مخصوصا رشد ذهنی دارد.
بعضی از استعدادهای ذهنی در درون فرد هستند ولی در رفتار او ظاهر نمی شوند زیرا هنوز فرد رشد و نمو بدنی لازم برای نشان دادن آن ها را پیدا نکرده است مثلا استعداد ذهنی برای حل این مسئله که از جایی به جای دیگر برود و از راه دیگر به همان جای اول برگردد در بچه مشاهده نمی شود زیرا هنوز او به هیچ گونه راه رفتن قادر نیست.
نکات زیر ما را در شناخت چگونگی رشد و تکامل استعدادهای ذهنی بیشتر راهنمایی می نمایند:
1- استعداد یا توانش گویایی تا اوایل سی سالگی افزایش می یابد هر چند که سعرت آن از بیست سالگی به بعد کمتر می شود.
2- ادراک روابط مکانی (Spatial) در اوایل بیست سالگی به کندی انجام می گیرد و در اوایل سی سالگی کاهش می یابد.
3- استعداد استدلال در اوایل بیست سالگی کاهش خود را آغاز می کند.
4- استعداد شمارش یا عددی تا اواسط چهل سالگی افزایش دارد و پس از آن کاهش پیدا می کند.
5- استعداد خواندن یا روانی کلمات تا اوایل سی سالگی در حال افزایش است، چند سالی هم حالت نوسان (بالا و پایین شدن) دارد و از این به بعد تا اوایل چهل سالگی کاهش مداوم خود را آغاز می کند.
افزایش و کاهش میزان و سطح استعدهای ذهنی برحسب هوش فرد فرق می کنند بدین ترتیب، آن هایی که از لحاظ هوشی بالاتر از متوسط هستند رشد و تکامل استعداد های ذهنی سریعتری دارند و افزایش استعدادهای آن ها سریعتر از افراد متوسط خواهد بود و دیرتر از آن ها متوقف خواهد شد. در افرادی که هوش پایین تر از متوسط دارند رشد و تکامل استعدادهای ذهنی به کندی انجام می گیرد و زودتر متوقف می شود و سریعتر کاهش می یابد.
البته این بدان معنا نیست که اشخاص سالمند کمتر از آنچه در دوران کودکی و نوجوانی و جوانی می دانستند می دانند بلکه منظور از کاهش این است که آمادگی برای یادگیری و سرعت انجام دادن کارها کم می شود. روی هم رفته رشد و تکامل هوشی در اشخاص متوسط تا حدود بیست سالگی افزایش دارد، در اوایل سی سالگی کاهش ان به کندی آغاز می شود و سپس تا حدود شصت سالگی کاهش آن بسیار سریع می شود. نباید فراموش کرد که این وضع در همه مردم یکسان نیست و از تفاوت های فردی آن ها متاثر می شود و چنانکه بالاتر اشاره شد کاهش استعدادهای ذهنی در افراد کم هوش زودتر و سریعتر از افراد تیز هوش و متوسط انجام می گیرد.
رشد و تکامل عاطفی
در بحث از رشد و تکامل عاطفی به این رفتار فرد توجه داریم که چگونه متاثر می شود و تاثر خود را چگونه اظهار نماید و نیز آگاهی وی از این که چه چیز برایش خوشایند یا ناخوشایند است و چه موقع باید ملایم یا خشن باشد.
هیجان ها و عواطف را همگی داریم و انواع و چگونگی آن ها در زندگی اجتماعی ما و این که با خود و دیگران چگونه سازگاری کنیم نقش بسیار مهمی ایفا می کنند. شخصی که زندگی او تحت سلطه عواطف ناخوشایند قرار دارد شخص بدبختی خواهد شد و اشخاصی که از عواطف خوشایندی بیشتری بهره مندند دارای یک زندگی نسبتاً خوشبختی خواهند بود
همان اندازه که نوع هیجان ها و عواطف شخص اهمیت دارند شیوه های بیان و اظهار و کاربرد آنها نیز مهم هستند. بدین معنا که دو نفر ممکن است یک نوع هیجان یاعاطفه نسبت به چیزی یا شخصی داشته باشند ولی یکی از آن ها خود را کنترل می کند و با شیوه مورد قبول جامعه واکنش نشان می دهد در صورتی که دیگری به کلی خود را می بازد. مثلا دو نفر دانش آموز نسبت به یک معلم عصبانی می شوند یکی عصبانیت خود را به شیوه کلامی اظهار می نماید و از معلم گله می کند در حالی که دیگری اثاث مدرسه یا واسیل آموزشی را می شکند.
در این که هنگام تولد چه نوع عواطفی در نوزاد وجود دارند بین روان شناسان اختلاف نظر هست ولی آزمایش های روان شناسان معاصر ثابت کردند که عواطف خاصی را نمی توان در بچه نوزاد تعیین و مشخص کرد و تنها عاطفه قابل تشخیص یک حالت عمومی هیجان است که به صورت فشار و ناراحتی و لذت بردن، اندکی پس از تولد ظاهر می شود. احساس لذت و الم در پایان سه ماهگی ظاهر می شود که اولی را در آرامش و خنده نوزاد و دومی را در تنش عضوی و گریه او می توان مشاهده کرد. در شش ماهگی ترس، نفرت، و خشم ظاهر می شوند و در پایان یک سالگی خودنمایی و جلب توجه آشکار می شوند.
وقتی کودکان خردسال خشمگین می شوند رفتار پرخاشگری یا عداوت از خود نشان می دهند. به تدریج که بزرگ می شوند به زودی یاد می گیرند که اظهار خشم خود به صورت پرخاشگری مورد پسند اطرافیان نیست از این رو حالت خشم خود را به صویت قیافه گرفته و گلایه کلامی ظاهر می نمایند و نیز یاد می گیرند که چگونه عواطف خود را در مواقع لازم کنترل بکنند.
در میان سالی مردان کمتر از دوران قبلی پرخاشگر و کینه توز می شوند که علت آن را می توان کاهش نیروی بدنی دانست که ایشان کمتر می توانند از خود دفاع بدنی کنند. در دوران سالمندی و کهولت، عواطف شخص مانند دوران کودکی بیشتر به خودش مربوط می شوند یعنی خود او "محور" عواطف خویش می شود و بر پایه خوشایندی یا ناخوشایندی خود درباره دیگران و امور مختلف داوری میکند.
آیا عواطف آموخته اند؟
این پرسشی است که در بحث از هیجان ها و عواطف پیش می آید. سال ها چنین تصور می شد که عواطف فطری هستند و یا هنگام تولد وجود دارند و این عواطف را ترس، خشم، و محبت می دانستند. ترس را می توان به وسیله صدای بلند ناگهانی یا تنها و بی سرپرست گذاشتن نوزاد ایجاد کرد، جلوگیری از حرکات بدن باعث بروز خشم نوزاد می شود و ناز و نوازش نوزاد، محبت را در او ایجاد میکند ولی بررسی های جدید متخصصان نشان دادند در نوزاد هیچگونه عاطفه مشخصی را نمی توان شناخت.
یکی از بهترین آزمایش ها درباره عواطف فطری یا ذاتی آزمایشی است که واتسن انجام داد. این روان شناس کودکی را که آلبرت (Albert) نام داشت برگزید. آلبرت در شیرخوارگاه بیمارستانی که مادرش کار می کرد تربیت می دش و زندگی او بیش از غالب پچه ها تحت حمایت و محدود بوداز این رو، کمتر از سایر بچه ها فرصت داشت که عواطف گوناگون را یاد بگیرد.
واتسن برای آزمایش خود درباره ایجاد و از بین بردن ترس در آلبرت ابتدا یک عده اشیا را در اختیار وی قرار داد که یکی از آنها یک موش سفید بود. آلبرت کوچولو نسبت به هیچ یک از آن اشیا حتی موش سفید واکنش ترس فطری نشان نداد. در مرحله بعد هر وقت آلبرت خواست به موش سفید دست بزند واتسن صدای بلند ناگهانی ایجاد کرد که موجب ترس آلبرت شد و این روش را چند بار هر وقت آلبرت می خواست به موش سفید نزدیک شده دست بزند. تکرار کرد و او واکنش ترس نشان داد. در نتیجه آلبرت یاد گرفته که صدای ناگهانی بلند با موش سفید همراه است. این مثال به روشنی نشان میدهد که یک عاطفه چگونه آموخته می شود به تدریج ترس از موش سفید در آلبرت چنان تقویت شد که او نه تنها از این حیوان می ترسید بلکه هر اسباب بازی به شکل موش سفید موجب وحشت او می شد. به عبارت دیگر، آلبرت ترس از موش سفید را به سایر اشیا نیز عمومیت دارد.
واتسن بعد از این وضع، آزمایش خود را درباره چگونگی از بین بردن ترس از موش سفید را در آلبرت کوچولو انجام داد و موفق شد به تدریج در اثر همراه ساختن موش سفید با چیزهای مورد علاقه آلبرت مانند شیرینی این ترس را از بین برد و آلبر ت باز مانند گذشته با موش سفید بازی کند.
غالبا اتفاق می افتد که ما چیزی یا شخصی را دوست نمی داریم ولی نمی دانیم چرا. مثلا یکی زا اشخاص سبیلدار نفرت دارد یا از دیدن آن ها ناراحت می شود، می توان علت این حالت را چنین توجیه کرد که او تجربه قبلی ناخوشایندی با کسی که سبیل داشته است دارد و این تجربه تلخ را به تدریج در اثر گذشت زمان به تمام اشخاص همانند او تعمیم داده است. شاید علت تعصب نژادی در میان بعضی از جوامع بشری همین باشد.
از آنچه گفتیم روشن می شود که احتمالا همه عواطف ما آموخته هستند ولی باید به خاطر داشت که همه آنها منحصرا نتیجه تجارب شخصی فرد نمی باشد. چه بسا عواطفی که شخص در اثر تقلید از رفتار دیگران و پذیرش گرایش های آن ها آموخته است و به اندازه عواطفی که از طریق تجربه شخص آموخته شده اند قوی می باشند. مثلا علاقه یا نفرت ما نسبت به بسیاری از غذاها نتیجه یادگیری از طریق تقلید است چنانکه وقتی در محیطی قرار می گیرم که مردم غذای مورد نفرت ما را می خورند ما نیز به خوردن آن راغب می شویم. ماهیجانها و عواطف خود را از اطرافیان: والدین، برادران و خواهران، دوستان، و معلمان یاد می گیریم.
عواطف مشترک
بعضی از عواطف در همه مردم وجود دارند از قبیل: ترس، محبت، اضطراب، غم واندوه، خشم، و حسادت ولی میزان و عوامل آن ها در همه مردم یکسان نیستند مثلا بعضی از گربه، برخی از بیماری، و گروهی از زلزله و …. می ترسند، همچنین ترس در بعضی از مردم نسبت به یک عامل معین (مثلا بیماری) شدید و در برخی ضعیف است. به عبارت دیگر، سن، تجربه، هوش، و محیط تربیتی فرد در میزان و عوامل محرک عواطف و شیوه اظهار آن ها موثرند. مثلا بچه ابتدا از هیچ چیز نمی ترسد ولی به تدریج که بر سن او افزوده می شود و رشد ذهنی او افزایش می یابد به طوری که می تواند عوامل یا منابع خطر را بشناسد ازیک عده چیزها و اوضاع خاص می ترسد، در دوران قبل از نوجوانی، کودک ترس تعمیم یافته زیادی دارد که به صورت غم و اضطراب ظاهر می شود.
همین که به سن بلوغ می رسد و با مسائل مختلف زندگی مواجه می شود عوامل ترس او تغییر می یابند مثلا از این که مسکن است در ادامه تحصیل یا موفقیت در امتحانات ورودی دانشگاه ناکام شود می ترسد. همچنین، بچه های تیز هوش از عواملی می ترسند که در بچه های کودن موثر نیستند و نیز بچه ها در میزان و عوامل محرک عاطفی و شیوه میان آن ها بیش از همه تحت تاثیر والدین خود قرار می گیرند مثلا دختر مادری که از موش می ترسد به احتمال زیاد از موش خواهد ترسد و اگر این ترس در مادر شدید باشد احتمالا در دختر او نیز به صورت شدید (البته در مقایسه با دختران دیگر) ظاهر خواهد شد و اگر این مادر هنگام ترس فرار کند (شیوه بیان عاطفه) دخترش نیز احتمالا همین شیوع را به کار خواهد بست.
رشد و تکامل اجتماعی
منظور از رشد و تکامل اجتماعی این است که فرد یاد بگیرد در یک اجتماع یا فرهنگ زندگی کند، با دیگران همکاری بکند و مسئولیت هایی را بعهده بگیرد. اجتماعی شدن مستلزم این است که شخص از ارضای بعضی از احتیاجات یاخواسته های خود صرف نظر کند و کارهایی را انجام دهد که خود نمی خواهد. همچنین، یک فرد وقتی قابلیت زندگی اجتماعی را پیدا می کند که بتواند با دیگران گرد آید زیرا تمام عادت های فرهنگی، آداب و رسوم، و آنچه را که در جامعه، خوب یا بد است از ایشان یاد می گیرد. به همین سبب، وقتی از "تربیت اجتماعی" سخن می گوییم منظورمان این است که به کودک قدرت بدهیم که با دیگران همکاری کند، بتواند آنچه را که نمی داند از مردم یاد بگیرد، بتواند بعضی از ناکامی ها را که زندگی اجتماعی برای او ایجاد می کند تحمل نماید یا ارضای بعضی از خواسته های خویش را برای صلاح جامعه به تعویق بیندازد، بتواند آداب و رسوم یا به اصطلاح میراث های فرهنگی جامعه را رعایت کند، یک عده مسئولیت های اجتماعی رابعهده بگیرد، و سرانجام برای جامعه خود عضو مفید و موثری باشد.
رفتار احتماعی در حدود دو ماهگی در کودک ظاهر می شود. کودک وقتی تنها می ماند و بزرگسالی او را ترک می گوید گریه می کند و همین که می بیند برگشت می خندد. کودک در کمتر از یک سالگی به حضور یک کودک دیگر متوجه می شود ولی معمولاً زودتر از سی ماهگی بین آن دو ارتباط متقابل برقرار نمی شود.
به عبارت دیگر، بچه با بزرگتر از خود مانند والدین یا برادران و خواهران و گاهی کودکان بزرگسال رابطه برقرار می کند ولی هنوز از برقراری رابطه با بچه همسالش قبل از سی ماهگی عاجز است.
از جمله ویژگی های اجتماعی کودکان در سنین پیش از مدرسه دو ویژگی آشکارند که عبارتند از: تسلط و اطاعا. برای تعیین این که کدام یک از کودکان مسلط و فرمانده یا مطیع و فرمانبر است باید رفتار او را درگروه مشاهده کرد زیرا وقتی اعضای یک گروه عوض می شوند و اعضای تازه یی وارد می وند بعضی از کودکانی هم که قبلا فرمانبر و مطیع بودند افراد فرمانده و مسلط می شوند.
کودک در دوره پیش از مدرسه در برقراری ارتبا با بزرگسالان سه مرحله طی می کند:
1- مرحله وابستگی
2- مرحله ایستادگی یا مقاومت
3- مرحله همکاری.
کودک در نخستین سال زندگی وابستگی خود را به بزرگسالان می پذیرد. در دو سالگی به مرحله مقاومت می رسد و علیه معیارهای بزرگسالان قیام می کند و در این مرحله است که عبارت هایی از قبیل "من، مرا، مال من، خودم" یا "بگذارید من خودم بکنم" یا "خودم خواهم کرد" یا "خودم می توانم" و … از کودک می شنویم. این مرحله از رشد اجتماعی کودک وقتی آغاز می شود که او به واقعیت استقلال خود از دیگران پی می برد و در می یابد که خود دارای حقوق و امتیازاتی می باشد. به همین سبب، این دوره از زندگی دوره سخت و دشواری است برای این که کودک باید یادبگیرد که هر چند دارای حقوق ویژه ای است ولی ناچار است حدودی را در رفتارش قایل باشد و بعضی از معیارها را رعایت کند. در مرحله سوم، کودک بیشتر به صورت یک همکار و دوست در می آید و حدود تحصیلی از طرف بزرگسالان را می پذیرد.
کودک نخستین ارتباط اجتماعی خود را با مادر سپس پدر و بعد با برادران و خواهران آغاز می کند، به تدریج که بر سن او افزوده می شود می تواند با کودکان دیگر رابطه اجتماعی برقرار کند. همین که وارد مدرسه می شود با افکار و گرایش هایی مواجه می گردد که با آموخته های قبیل وی متناقضند، با اشخاصی برخورد می کند که او را نمی شناسند، بزرگسالانی به عنوان معلم و مدیر و خدمتگزار جانشین والدین او می شوند بدون این که او را مانند ایشان بشناسد و بپذیرند، و نیز ناچار می شود هر روز مدت زیادی خانه اش را ترک کند. کودک وقتی وارد مدرسه می شود و می تواند به تدریج با اولیای مدرسه و همکلاسانش ارتباط برقرار کند، دیگر معیارهای خانوادگی را مانند گذشته محترم نمی شمارد و خود را با معیارهای همسالانش سازگار می نماید. این رفتار در کودک در دوره نوجوانی به بیشترین حد می رسد.
کودک در دوران اول طفولیت (تا حدود 7 و 8 سالگی) در انتخاب همبازی به جنس (پسر و دختر بودن) توجه ندارد و بار هر دو جنس به راحتی بازی می کند. بعد ازاین سن، کودک همجنس خود را ترجیح می دهد یعنی دختر علاقمند می شود با دختر بازی کند و پسر با پسر.
مبانی روان شناسی رشد
دوره شیرخوارگی
دوره اول زندگی یا دوره شیرخوارگی، از لحظه تولد آغاز می شود و تا دو سالگی ادامه می یابد. نوزاد در لحظه تولد، باید رشد جسمی و عصبی کافی داشته باشد تا بتواند در برابر عوامل بیرونی نظیر سرما، گرما، و فشار ایستادگی کند و زنده بماند. در این دوره، به تدریج دندان در می آید، راه رفتن و صحبت کردن شروع می شود و در نتیجه، کودک یا محیط ارتباط مطلوبی برقرار می سازد، در این فصل، خصوصیات کودک در دوره اول کودکی مورد بحث قرار می گیرد.
وابستگی فیزیولوژیک نوزاد به مادر، در لحظه تولد به پایان می رسد و به تدریج زندگی مستقل را آغاز می کند. نوزاد پس از تولد، باید نقش فعالی را در تامین نیازهایش ایفا کند؛ در غیر این صورت، ادامه زندگی برایش امکان پذیر نخواهد بود. به هنگام تولد، نوزادان در زمینه های متعدد از جمله حسی – حرکتی، تفاوت هایی دارند که با گذشت زمان، این تفاوت ها مشخص تر می گردند.
حواس بینایی، شنوایی، لامسه، بویایی، و چشائی نوزاد، در برابر محرک های گوناگون کم و بیش فعال است و در صورت کفایت شدت و میزان محرک، پاسخ مناسب بوجود می آید. شدت و میزان محرک برای ایجاد پاسخ در نوزادان، تفاوت دارد. به عنوان نمونه، ممکن است محرکی، کودکی را بگریاند و همان محرک بر کودک دیگر تاثیری نگذارد. در زمینه حرکات نیز نوزادان با یکدیگر تفاوت دارند. در بعضی نوزادان، حرکات دست و پا سریع و در برخی دیگر، کند است. برخی نوزادان، در خواب بی تابی می کند و عده ای دیگر، به راحتی می خوابند. جنسیت در شدت و میزان حرکات، موثر است و پسران معمولاً فعال تر از دختران هستند.
گفتیم نوزاد، به خاطر زنده ماندن باید بتواند مقداری از نیازهای جسمی خود از جمله تنفس، تنظیم حرارت بدن، خواب و استراحت، دفع مواد زاید، و تغذیه را بر آورده سازد.برخی از این نیازها خود به خود، ارضاء می شوند و تعدادی از آنها با کمک به دیگران برآورده می گردند.
بین نوزادانی که تازه متولد می شوند، تنفس نامنظم که بر اثر ضعف دستگاه تنفسی پیش می آید، عادی محسوب می گردد که پس از چند روز منظم می شود. تنفس همراه با صدا، اگر به طور ناگهانی آغاز شود احتمالا نشانه ای از خروسک، تنگی نفس، و عفونت دستگاه تنفسی است و مراقبت های فوری پزشکی ضرورت دارد.
محیط رحم، درجه حرارت نسبتاً ثابتی را برای جنین فراهم می آورد؛ در حالی که نوزاد در محیطی قرار می گیرد که درجه حرارت آن متغیر است. نوزاد ممکن است با پوشش بدنی کم، احساس سرما و یا با پوشش زیاد، احساس گرما کند. همچنین بیماری عفونی ممکن است با ایجاد تب، درجه حرارت بدن نوزاد را افزایش دهد. در حالت عادی، درجه حرارت بدن نوزاد خود به خود تنظیم می شود. در مواردی که بر اثر بیماری های مختلف، درجه حرارت بدن نوزاد بهم می خورد، والدین باید به طریق مقتضی درجه حرارت بدن او را تنظیم کند.
خواب و استراحت ، فعالیت فیزیولوژیکی و شیمیایی بدن نوزاد را منظم می سازد و انرژی لازم را برای تداوم زندگی تامین می کند. نوزادان تقریباً 80 % از وقت خود را در خواب به سر می برند، و کودک یک ساله تقریباً نصف اوقات را می خوابد. از این رو، با افزایش سن، ساعات خواب کاهش می یابد. در سال اول زندگی، حالت خواب کودک دگرگون می شود. نوزاد سه تا چهار هفته، به طور متوسط روزانه هفت تا هشت نوبت به خواب کوتاه فرو می رود؛ و در شش هفتگی، دو تا چهار نوبت به مدت طولانی تری می خوابد. اکثر کودکان بیست و هشت هفته ای، معمولاً تمام شب را می خوابند، و از آن زمان تا یک سالگی، روزانه دو تا سه بار می خوابند. نیاز کودکان به خواب، در سنین مختلف فرق می کند. عوامل متعددی درکمیت و کیفیت خواب کودکان موثرند که از آن جمله می توان بیماری، درد، خیس کردن جا، سروصدای محیط، و هیجانات را نام برد.
پر شدن روده و مثانه، موجب می گردد دریچه های خروجی دفع به طور خودکار باز و محتوای آنها خارج شود. تا هنگامی که دستگاه عصبی – عضلانی کودک رشد کافی نیافته است، عمل دفع به طور غیر ارادی انجام می گیرد. در دو سال اول کودکی، تغییرات مهمی در عمل دفع کودک به وقوع می پیونددد کودک در چهار ماهگی، روزانه سه تا چهار بار و معمولاً به هنگام بیدار شدن، و در هشت ماهگی، معمولاً روزانه دو بار مدفوع می کند. تا چندین هفته پس ازتولد، دفع ادرار به طور مکرر انجام می گیرد؛ ولی با افزایش سن به تدریج از دفعات آن کاسته می شود.
گرسنگی و تشنگی، که در نوزادان قابل تفکیک نیستند، ابتدا با کمک دیگران و به تدریج توسط کودک ارضاء می گردند. در صورتی که گرسنگی و تشنگی نوزاد به موقع و درست برطرف نشود، موجب بیقراری و بی تابی او می گردد. نوزاد در آغاز، روزانه معمولاً به هفت تا هشت بار، و در یک ماهگی به پنج تا شش بار تغذیه نیاز دارد. در حدود چهار ماهگی باتجویز پزشک، غذاهای نرم (فرنی مانند) به دستور غذایی کودک افزوده می شود و در چهار تا شش ماهگی، از غلات و سبزیجات در تغذیه کودک استفاده می گردد.
در دو سال اول زندگی، تغییرات گوناگونی در جنبه های جسمانی، حرکتی، حسی، ذهنی، عاطفی، و اجتماعی به وقوع می پیوندد و کودک را برای انجام اعمال و فعالیتهایی مشخص آماده می سازد. رشد کودک در این دوره، در جنبه های فوق در زیر مورد بحث قرار می گیرد.
1- رشد جسمانی:
گر چه معیارهای رشد جسمانی، تصویری نسبی از رشد را در هر مقطع سنی ارائه می دهند، ولی به علت تفاوت های فردی، این معیارها در همه موارد قطعیت ندارند. قد نوزاد در لحظه تولد، حدود پناه سانتی متر و وزنش تقریباً سه و نیم کیلوگرم است. در سال اول زندگی، قد و وزن کودک به سرعت افزایش می یابد و در پایان یک سالگی قد به حدود هفتاد و پنج سانتی متر و وزن به ده کیلوگرم می رسد. در این دوره، اندام هایی مختلف بدن، به نسبت مساوی رشد نمی کنند. به عنوان نمونه، رشد سر و صورت کندتر از سایر اندامهاست.
استخوان ها که در آغاز از بافت های غضروفی نرم تشکیل شده اند، به تدریج سخت می شوند و بسته شدن ملاج کودک تا حدود هجده ماهگی به طول می انجامد. سخت شدن استخوان ها در دختران، زودتر از پسران انجام می پذیرد. عوامل ارثی، بیماری ها، حساسیت ها، و سوء تغذیه اختلالاتی را در سخت شدن استخوان ها بوجود می آورند. زمان رویش اولین دندان های شیری در کودکان، متفاوت است. گرچه معمولاً در هفت ماهگی، اولین دندان شیری در قسمت پایین و در جلو می روید، ولی گاهی ممکن است رویش اولین دندان شیری تا یک سالگی به تعویق افتد. تعداد دندان های شیری در یک سالگی به حدود شش می رسد. معمولاً دختران زودتر از پسران دندان در می آورند. بافت های ماهیچه ای نوزاد نیز به تدریج رشد می کند و بر وزن و حجم آن ها افزوده می شود.
در دومین سال زندگی، رشد جسمانی همانند سال اول سریع نیست و قد کودک به هشتاد و پنج سانتی متر و وزنش به دوازده و نیم کیلوگرم می رسد. در ساختمان بدن کودک دو ساله هنوز مقداری از استخوان ها، به صورت بافت های غضروفی نرم هستند. ملاج معمولاً در هجده ماهگی سخت می شود و بیشتر دندان های شیری کودک در می آیند. کودک دو ساله، در مقایسه با بزرگسالان، بالاتنه نسبتاً سنگین تری دارد و سرش نسبت به بدن بزرگ می نماید و دست ها بلند و پاهایش کوتها است. رشد عصی – عضانی موجب می گردد کودک بتواند حرکات جدیدی را انجام دهد. مغز نوزاد که در لحظه تولد حدود سیصد و پنجاه گرم بود، در دو سالگی به یک کیلوگرم می رسد.
2- رشد حرکتی
کودک یک ساله برای دستیابی به یک شئ به ترتیب از شانه ها ، بازوان، مچ، و انگشتان خود استفاده می کند. رشد حرکتی کودک، از عضلات درشت به سوی عضلات ریزتر انجام می گیرد. از این رو، حرکات ناموزون، به تدریج به حرکات موزون مبدل می شوند. رشد عصبی – عضلانی، موجب نشستن، خزیدن، چهار دست و پا راه رفتن، ایستادن، و راه رفتن می شود. کودک سه یا چهار ماهه، می تواند تقریباً یک دقیقه با کمک دیگران و با تکیه بر پشتی، بنشیند و در شش ماهگی قادر است بدون کمک دیگران بنشیند. کودک در هفت یا هشت ماهگی می خزد و خود را با شکم بر روی زمین می کشد. در این هنگام، هنوز ماهیچه های تنه، بازوان، و پاها برای حفظ تعادل بدن رشد کافی نیافته اند. کودک در حدود ده ماهگی، می تواند با دست ها و بازوانش خود را بر روی زمین بکشد و در دوازده تا سیزده ماهگی قادر است راه برود.
تفاوت های بارزی در سن راه افتادن، بین کودکان وجود دارد. بدین معنی، که برخی در ده ماهگی به راه می افتند و عده ای ممکن است تا هجده ماهگی به راه نیفتد. در صورتی که راه رفتن تا دو سالگی به تعویق افتد به معاینات پزشکی نیاز است. رشد نظام عصبی – عضلانی در وقوع نشستن، ایستادن، و راه رفتن کودک، بیش از تمرین و تجربه موثر است. ممانعت کودک از فعالیت، موجب کندی و تشویق او به تلاش بیشتر، باعث تسریع حرکات می شود. بیماری های طولانی و شدید، ممکن است راه افتادن کودک را به تعویق اندازد. کودک معمولاً در بیست ماهگی با کمک دیگران، و در بیست و چهار ماهگی بدون کمک دیگران می تواند از پله ها بالا و پائین برود. این حرکات نیز بیش از آن که از تمرین متاثر باشد از رشد نظام عصبی – عضلانی ناشی می شود. از این رو، می توان نتیجه گرفت تا زمانی که نظام عصبی – عضلانی کودک، به رشد کافی نرسد، حرکتی به وقوع نخواهد پیوست. پس از رسیدگی نظام عصبی – عضلانی، تمرین در پیشرفت و بهبود حرکات موثر واقع می شود.
3- رشد حسی:
کودک از طریق حواس بینایی، شنوایی، چشائی، بویایی، و لامسه به کسب اطلاعات و شناخت محیط موفق می شود. علی رغم تلاش های بسیاری که برای شناخت عملکرد حواس در لحظه تولد به عمل آمده است، هوز اطلاع جامعه و کاملی درباره توانایی های حسی نوزاد موجود نیست. انقباض مردمک چشم نوزادان در مقابل نور، موید آن است که نوزادان به محرک های بینایی پاسخ می دهند. پاسخ نوزاد به نحرک های بیرونی، که در لحظه تولد آهسته است، به تدریج سریع تر می شود نوزاد، که ابتدا به محرک های بینایی قوی پاسخ می دهد، به تدریج سریعتر می شود. نوزاد، که ابتدا به محرک های بینایی قوی پاسخ می دهد، به تدریج در قبال محرک های ضعیف تر نیز واکنش نشان می دهد. نوزادان چندین هفته پس از تولد، میتوانند اشیای رنگین را تعقیب کنند. هماهنگی بین دو چشم، در لحظه تولد وجود ندارد و در هفت یا هشت هفتگی حاصل می شود.
دستگاه شنوایی نوزاد به هنگام تولد، گر چه از رشد نسبی برخوردار است، اما ممکن است به علت مواد لزج درگوش میانی و یا گوش خارجی، قادر به دریافت اصوات نباشد و پس از تمیز شدن گوش ها، شنوایی حاصل می شود. نوزادان به اصوات شدید و مداوم، بهتر پاسخ می دهند. از این رو، اصوات شدید، حرکت بدنی و نظم تنفسی نوزادان را بر هم می زند.
حس چشائی نوزادان در لحظه تولد، ضعیف است و در قبال شوری، شیرینی، ترشیع و تلخی واکنش های متفاوتی دارند. قدرت چشائی نوزادان در دو هفته اول زندگی، به سرعت افزایش می یابد؛ به طوری که از جشیدن شیرینی خوشحال، و از تلخی ناراحت می شوند. عکس العمل های نوزادان در برابر گرما و سرما و درد نیز با یکدیگر تفاوت دارد.
بررسی چگونگی رشد ذهنی در دوره اول کودکی، کار ساده ای نیست. هوش، که ما حصل رشد ذهنی است، قدرت سازگاری فرد با محیط تلقی شده است. پیاژه (1952) که رشد ذهنی کودکان را مورد مطالعه قرار داده، معتقد است در رشد هوش دو مرحله اساسی حسی – حرکتی (تولد تا دو سالگی) و ادراکی (دو سالگی تا بلوغ) وجود دارد. در مرحله حسی – حرکتی یا اعمال قبل از کلامی، شناخت و سازگاری کودک با محیط، نه از طریق زبان یا سمبول ها، بلکه به وسیله بازتاب هایی نظیر مکیدن حاصل می گردد. کودک چهار تا هفت ماهه، به تکرار اعمال لذت آور می پردازد و از هفت تا ده ماهگی حل مشکلات ساده را آغاز می کند؛ از یازده تا هجده ماهگی، کارهایش را از طریق آزمایش و خطا انجام می دهد و با محیط آشنا می شود. کودک از هجده ماهگی به بعد، با تلفیق آموخته ها و تجارب قبلی، به معانی و ترکیبات ذهنی جدیدی دست می یابد و در باره نتایج احتمالی کارهایش می اندیشد و به تدریج اشیاء را بر اساس ماهیت درونی و نه وضع ظاهری، مورد توجه و ارزیابی قرار می دهد. به عنوان نمونه، یک کودک شش ماهه، یک پرتقال و یک توپ را که هر دو کوچک و گرد هستند، همانند می انگارد؛ در حالی که در دو سالگی، بین آن ها فرق قائل می شود و بر هر یک نام خاصی می نهد. با ظهور تفکر سمبولیک در دو سالگی، عملکرد ذهن کودک دگرگون می شود و به تدریج مفاهیم را درک و استدلال را آغاز می کند.
به نظر پیاژه، کودک در دو سه ماه اول زندگی، نسبت به جهان دید کلی و گذرائی دارد و اگر محرکی از نظرش دور شود، آن را جستجو نمی کند. کودک سه تا شش ماهه، بین حرکات چشم و دست، هماهنگی نسبی دارد و به اشیایی که در حوزه دیدش قرار می گیرند چنگ می زند. کودک نه ماهه، که رشد ذهنی بیشتری دارد، اشیائی را که قبلا شاهد مخفی شدن آن ها بوده است پیدا می کند. به عنوان نمونه، اگر مادر، شیشه شیر را در حضور کودک زیر پتو پنهان سازد، کودک برای یافتن آن به دنبالش می گردد.
تکلم، که در آن از اتمام فرایندهای عالی ذهن نظیر طرح ریزی، تفکر، استدلال، و قضاوت استفاده می شود، یکی دیگر از معیارهای رشد ذهنی به حساب می آید.زبان مجموعه ای از اصوات و نشانه هاست که بدان وسیله ارتباط ذهنی و عاطفی بین افراد برقرار می شود. برای ایجاد درست، باید اصوات، کلمات، و دستور زبان بخوبی آموخته شوند. کودک ابتدا باید حروف صدادار و بی صدا را بیاموزد و تقلید کند تا بتواند همچون یک بزرگسال صحبت کند. سپس کاربرد کلمات ساده معنی دار را فرا می گیرد، و در مرحله بعد از کلمات مرکب برای بیان مقصود استفاده می کند. نحوه ترکیب کلمات و تبدیل آن ها به جملات و آناشیی با قواعد دستوری، برای درست گفتن ضرورت تام دارد.
در اولین سال زندگی، عوامل محیطی نظیر روابط کودک با اطرافیان، در رشد تکلم نقش بسزایی دارند. کودک، تقلید اصوات را معمولاً پس از نه ماهگی آغاز می کند. کودکان، تکلم را در سنین مختلف شروع می کنند و سن مشخصی برای آن وجود ندارد. کودک رها رفتن را زودتر از تکلم شروع می کند. کلمات رایج روزمره نظیر بابا، و مامان اولین کلماتی هستند که کودک بیان می کند.
در یادگیری تکلم دو مرحله تولید صدا و درک مفاهیم وجود دارد. کودک بیش از آنچه که می گوید، درک می کند. کودک در سال دوم زندگی، گفتار دیگران را تقلد می کند. تکلم، زمانی معنی دار و قابل فهم است که با درک معانی کلمات و رعایت قواعد دستوری همراه باشد.کودک به تدریج با فراگیری معانی کلمات، که معرف اشیاء و وقایع هستند، ارتباط خود را با اطرافیان گسترش می دهد، گفتار آنان را بیشتر و بهتر درک می کند، و به محرک ها دقیق تر و مناسب تر پاسخ می دهد. در جریان یادگیری تکلم، کودک ابتداء کلمات جزئی و ساده و سپس کلی و مرکب را می آموزد. به عنوان نمونه، کودک اول یاد می گیرد که "سیب" شئ قرمز یا زردی است که شکل خاصی دارد و قابل خوردن است و سپس می آموزد که "میوه" به مجموعه ای از اشیاء خودنی نظیر سیب، گلابی، و انگور اطلاق می شود.
در دومین سال زندگی، استفاده از کلمات معنی دار، تکلم کودک را بیشتر قابل فهم می سازد و کودک می تواند از کلمات آموخته شده برای بیان مقصود بهره گیرد. کودک دو ساله، کلمات را در هم و خلاصه بیان می کند و در سه سالگی قواعد دستوری را در تکلم به کار می بندد. محتوای تکلم کودک دو ساله، از اسامی و افعال و صفاتی تشکیل می شود که هر یک به تنهایی، موضوع یا فکری را القا می کند. به عنوان نمونه، هدف کودک از گفتن کلمه "گرم" ممکن است این باشد که "آب گرم است" و یا از بیان کلمه "مامان" احتمالا اظهار می دارد که "مادر کجاست؟" یا "مادر را می خواهم" یا "مامان اینجاست" یا مشاهده رفتار کودک به هنگام ادای کلمات، می توا به هدف او پی برد.
درباره چگونگی فراگیری تکلم توسط کودکان، عقیده یگانه ای وجود ندارد و میلرو دالارد (1941) و ماورر (1947) نظراتی را ارائه داده اند که در هر دو بر تاثیر پاداش و نقش تقلید تاکید شده است. میلر وادا لارد، گریه نوزاد را اولین وسیله ارتباطی قلمداد می کنند و معتقدند که نوزاد بدان وسیله نیازهای خود را اعلام می دارد. سپس مادر از طریق تغذیه، بغل گرفتن، تعویض کهنه، و برقراری ارتباط کلامی و غیر کلامی، نوزاد راتسکین می دهد. نوزاد که از این فعالیت ها خوشایند مادر لذت می برد، به تدریج با او ارتباط کلامی و غیر کلامی مستحکمتری برقرار می سازد و از اعمال او تقلید یم کند و به موارد دیگر تعمیم می دهد. از این رو، مادر اولین الگوی ارتباطی کودک به حساب می آید و رابطه صمیمی بین مادر و کودک در رشد تکلم کودک تاثیر بسیار دارد.ماورر نیز همانند میلرودالارد، در فراگیری تکلم بر چگونگی ارتباط مادر و کودک تاکید دارد. کودک از مادر می آموزد که کلماتی مبین دوستی و محبت هستند و باعث آرامش و تسکین می گردند. کودک با تکرار این کلمات پاداش دهنده، به تدریج تکلم را فرا می گیرد. این نوع زبان آموزی، بر آزمایش و خطا استوار است.
تکلم پسران یا دختران، تفاوت چشمگیری دارد. دختران معمولاً زودتر از پسران، تکلم را شروع می کند و واضح تر از پسران سخن می گویند. هوش کودک و وضع اجتماعی – اقتصادی خانواده، در چگننگی تکلم موثر است و کودکان متعلق به خانواده های تحصیل کرده و مرفه در مقایسه با خانواده های بی سواد و فقیر معمولاً تکلم بهتر و پیشرفته تری دارند.
5- رشد عاطفی:
عاطفه، پاسخ فرد به نیاز درونی و یا محرک بیرونی است که با علائم فیزیولوژیکی نظیر افزایش ناگهانی ضربان قلب، انقباض عضلات، بالا رفتن فشار خون، و افزایش ترشح هورمون آدرنالین همراه می باشد. قدرت درک و نیز وضع جسمی کودک، در برو عواطف موثرند. به عنوان نمونه، اگر کودکی معنی مرگ و مردن و یا از دست دادن محبوبی را درک نکند، از مرگ دیگری ناراحت نخواهد شد. عواطف کودک در سال اول زندگی، به علت محدود بودن تجارب، متعدد و متنوع نیست. با افزایش سن و تجربه، پاسخ های عاطفی کودک، متنوع و مشخص و قابل فهم می شوند.
6- رشد اجتماعی:
رابطه عاطفی بین کودک و اطرافیان – مخصوصا مادر – در اولین سال زندگی در رشد اجتماعی او نقش تعیین کننده ای دارد و نحوه ارضای نیازهای کودک از جمله گرسنگی، و تشنگی زیربنای نگرش آینده او را نسبت به دیگران مشخص می سازد. مادر عصبانی و مضطرب، کودک را به طور مناسبی تغذیه نمی کند و با او ارتباطی عاطفی مطلوبی برقرار نمی سازد. با ادامه این عمل، بتدریج تغذیه و خود مادر برای کودک، ناراحت کننده و دردآور می گردند. چون ارگانیسم به طور طبیعی، از ناراحتی و درد اجتناب می کند، کودک از مادرش احتراز خواهد کرد و این عمل را به افراد دیگر نیز تعمیم خواهد داد. از این رو، طرد کودک توسط والدین، تعامل او را با دیگران مختل می سازد.
رابطه عاطفی بین کودک و مادر در دومین سال زندگی، در رشد روابط اجتماعی کودک اهمیت بسیار دارد. کودک برای آن که مورد پذیرش اطرافیان واقع شود، به تدریج باید توقعات آنان را برآورده سازد: قوانین و مقررات را رعایت کند، آهسته و بی صدا غذا بخورد، از صندلی بالا و پائین نرود و مدفوع و ادرارش را کنترل کند. چنانچه توقعات اطرافیان از کودک، نامناسب و غیر منتظره باشد، کودک نگران و ناراحت می شود و رشد اجتماعی او مختل می گردد.
کودک به خاطر علاقه به والدین و نیز دریافت پاداش به تقلید از اعمال و رفتار آنان می پردازد. به عنوان نمونه، دختر بچه کفش مادر را می پوشد و پسر بچه وسایل پدر را تصاحب می کند. کودک زمانی می تواند از رفتار والدین تقلید کند که شاهد بر اعمال و حرکات آنان باشد؛ همچنین، کودک از تقلید رفتار والدین، باید پاسخ مطلوب و خوشایندی دریافت دارد تا آن را ادامه دهد. هر چه پاداش قویتر باشد، احتمال تقلید افزایش می یابد.
محبت مادر، در اولین سال زندگی، اضطراب و ناراحتی کودک را به مقدار بسیار کاهش می دهد. کودک یک ساله، ممکن است با نخوردن غذا و پس زدن آن نگرانی خود را نشان دهد؛ و در دو سالگی در برابر انتظارات بیجای والدین – مخصوصا در کنترل مدفوع – مقاومتش را از طریق امتناع از مدفوع کردن به هنگام نشستن بر روی توالت ظاهر سازد. کودک، ممکن است مدت طولانی، بر روی توالت بنشیند، ولی مدفوع نکند. کودک، با این کار، مادر را ناراحت و خود را راضی می کند و بدان وسیله نگرانیش را کاهش می دهد. برای یادگیری کنترل مدفوع، رشد عصبی – عضلانی ضرورت دارد، و کودک باید معانی کلمات را بفهمد و بتواند با اطرافیان ارتباط برقرار سازد. از این رو، هجده ماهگی وقت مناسبی برای آموزش کنترل مدفوع است. مادرانی که در آموزش کنترل مدفوع به کودک، سخت گیری و خشونت می کنند، موجب می شوند در کودک اختلالات گوناگون رفتاری به وجود آید.
کودک نقاط ضعف والدین را می شناسد و از آن ها در موارد ضروری به سود خود استفاده می کند. ارتباط نادرست با کودک، مشکلاتی را در رشد اجتماعی او باعث می گردد. خود پنداری کودک، که ارزشیابی آگاهانه و ناآگاهانه او از توانایی ها و ضعف هایش است، بر اثر تعامل با اطرافیان حاصل می شود. بی توجهی به کودک و ارتباط نامناسب والدین با او، ممکن است در کودک احساس بی کفایتی و طرد شدگی به وجود آورد و کودک، خود را فرد ارزشمندی تلقی نکند.
کود در این دوره، به کاوش و کشف می پردازد و پی می برد که می تواند در تغییر محیط موثر باشد. در این اثناء مادر نقش تعیین کننده ای دارد. چنانچه مادری، بخاطر ترس از آن که مبادا کودک به خود صدمه رساند، مانع فعالتی های کاوشگرانه او شود، کودک را از یادگیری رفتارهایی که برای زندگی لازم است محروم می سازد و او را وابسته به بار می آورد. در مقابل، مادری که اجازه می دهد کودک به طور صحیح به کاوش بپردازد، کودکی فعال و مستقل تربیت می کند. این گونه مادران، برای خلاقیت ارزش قائلند و به کودک می آموزند که کنجکاوی و نوآوری، مورد پذیرش است. مادری که به نظم و نظافت منزل، بیش از اندازه توجه می کند و کودک را به خاطر ریتخت و پاش اسباب بازیهایش، مورد تنبیه و نکوهش قرار می دهد، بروز و رشد رفتار کاوشگرانه کودک را مانع می شود و رشد اجتماعی او را مختل می سازد. کودک برای فراگیری رفتار اجتماعی باید انگیزه ای داشته باشد که کسب رضایت والدین یکی از آن ها به حساب می آید. لذا پذیرش کودک و رفتارهای مطلوب او توسط والدین، برای رشد اجتماعی او ضرورت دارد.
به طور خلاصه، در این فصل رشد کودک در اولین دوره زندگی یعنی شیرخوارگی، مورد بررسی قرار گرفت. گفته شد نوزدان با یکدیگر تفاوت دارند و نیازهای آنان متعدد است. در دو سال اول زندگی، تغییرات چشمگیری در زمینه های گوناگون به وقوع می پیوندد و کودک با در آوردن دندان، راه رفتن، و تکلم می تواند تا حدودی به زندگی مستقل ادامه دهد. با افزایش رشد در زمینه های جسمانی، ذهنی، عاطفی، و اجتماعی رفتار کودک در هر مورد پیچیده تر و مشخص تر می گردد. در این دوره، مادر در رشد همه جانبه کودک نقش تعیین کننده ای دارد.
دوره پیش دبستانی
دوره دوم کودکی، که سنین سه تا پنج سالگی را در بر می گیرد، دوره پیش دبستانی یا کودکستانی نیز نامیده می شود. در این دوره، کودک پر جنب و جوش است، درباره جهان هستی تصوراتی کلی دارد، و از طریق بازی به بروز احساسات و شناخت محیط می پردازد. در دوره دوم کودکی، رشد در تمام جنبه ها سریع است و کودک سه ساله، به همکاری با دیگران علاقه دارد و کنجکاوانه از والدین درباره موضوعات گوناگون سوال می کند. در دوره پیش دبستانی، بین کودکان تفاوت هایی وجود دارد که کم و بیش در طول زندگی فرد ادامه می یابد. برای شناخته خصوصیات کودک در این دوره، چگونگی رشد در جنبه های گوناگون بررسی می شود.
1- رشد جسمانی:
پسران در سه سالگی تقریباً نود و پنج سانتی متر قد و پانزده کیلوگرم وزن دارند، و دختران اندکی کوتاه تر و سبک تر از پسرانند. دختران در پنج سالگی تقریباً یک صد و هشت سانتی متر قد و بیست کیلوگرم وزن دارند، و پسران کمی بلندتر و سنگین تر از دخترانند. در این دوره، رشد بالا تنه و دور سر به تدریج کند می شود و پائین تنه، همچنان رشد می کندو تفاوت های مشخصی در شک لو ترکیب عناصر متشکله اندام های بدن بین پسران و دختران به وجود می آید. بدین معنی که بدن دختران بیشتر بافت های چربی و بدن پسران بیشتر بافت های ماهیچه ای را شامل می گردد.
استخوان ها و عضلات و دستگاه عصبی کودکک، د راین دوره بیشتر رشد می کندو استخوان ها سخت تر می شوند و بر حجم و اندازه آن ها افزوده می گردد. تا سه سالگی تقریباً تمام دندان های شیری می رویند و کودک می تواند از ذاهای بزرگسالان استفاده کند. از چهار سالگی، بر سرعت رشد عضلات افزوده می گردد؛ به طوری که حدود هفتاد و پنج درصد افزایش وزن کودک در پنج سالگی، به رشد عضلاتش مربوط می شود. عضلات درشت تر زودتر ز عضلات ریزتر رشد می کنند و رشد عضلانی ا عواملی نظیر سرشت، سلامتی، تغذیه، خواب و استراحت، و میزان فعالیت بستگی دارد. رشد عضلانی، کودک را به تدریج برایانجام اعمال پیچیده تر آماده می سازد.
در دوره پیش دبستانی، تنفس کودک کندتر ولی عمیق تر می شود، ضربان قلب منظم تر می گردد، فشار خون به طور ثابت افزایش می یابد، و نظام عصبی به سرعت رشد می کند در سه سالگی، مغز هفتاد و پنج درصد و در شش سالگی نود درصد وزن زمان بزرگسالی را دارد. در این دوره، کودک به تدریج در برابر بیماری های عفونی مقاوم تر می شود و در برابر عفونت ها مقاوم تر می شود و در برابر عفونت ها، نوسان درجه حرارت بدن کمتر می شود.
2- رشد حرکتی:
رشد عصبی – عضلانی در دوره پیش دبستانی، موجب تحرک کودک در زمینه های متعدد می گردد و سپس تمرین، حرکات را بهبود می بخشد. کودک، به تدریج با دقت و ظرافت بیشتری راه می رود، می دود، به آسانی دور خود می چرخد، بدون کمک دیگران از پله ها پائین و بالا می روداز بلندی می پرد، و روی یک پا مدتی می تواند بایستد. کودک در سه سالگی می تواند مکعب های چوبی را روی هم قرار دهد و یک ورزق کاغذ را به طور افقی یا عمودی تا کند و در چهار سالگی، می تواند یک ضربدر و یا دایره روی کاغذ بکشد. کودک پنج ساله، می تواند خطوط مستقیمی را در تمام جهات، روی کاغذ بکشد و به طور مشخص تصویر یک آدم را رسم کند.
3- رشد حسی:
کلیه حواس کودک در سه سالگی فعالند و او را در ریافت و تفسیرمحرک ها یاری می دهند. کودک پس از دریافت محرک های بیرونی از طریق حواس، احساس خود را بر مبنای تجرب قبیل، درک می کند و به آن معنی می دهد. ادراک، که از احساسا ناشی می شود و سازماندهی و مقوله بندی دیده ها وشنیده ها و لمس شده ها براساس تجارب قبلی است، در دوره پیش دبستانی رشد چشمگیری دارد. چون آموخته ها و تجارب قبلی در ادراک موثرند، والدین و اطرفاین باید به هر طریق ممکن، دانش کودک را گسترش دهند. کودک سهساله، محرک را به صورت کل دریافت می کند و تشخیص بالا و پائین و چپ و راست برایش مشکل است از این رو کودک نمی تواند تفاوت بین دو مثلث را که قاعده یکی بالا و دیگری پایین باشد تشخص دهد. برخی کودکان پنج ساله، تفاوت بین حروف وارونه و عادی را به درستی تشخیص نمی دهند که به تدریج با افزایش تجربه، این مشکل بر طرف می گردد. در چهار تا پنج سالگی، کودک می تواند فاصله و وزن اشیاء را تا حدودی حدس بزند.
4- رشد ذهنی:
رشد ذهنی که به سازگاری فرد با محیط کمک می کند با تکلم، حافظه، ادراک، استدلال و حل مساله همراه است. رشد ذهنی دو مرحله دارد: اول، مرحله حسی – حرکتی که تولد تا دو سالگی را در بر میگیرد و دوم، مرحله ادراکی که دو سالگی تا بلوغ را شامل است و به ادوار پیش ادراکی دو تا چهار سالگی، شهودی چهار تا هفت سالگی، اعمال محسوس هفت تا یازده سالگی، و اعمال رسمی یازده سالگی به بعد تقسیم می شود. در مرحله حسی – حرکتی، کودک به وضع ظاهری اشیاء پاسخ می دهد؛ در حالی که در دوره تفکر پیش ادراکی، اشیاء برای کودک معنی دار هستند و کودک از طریق سمبول ها با آن ها ارتباط برقرار می سازد. به عنوان نمونه، دختر دو تا چهار ساله، با عروسک خود آن چنان بازی می کند که گویا با کودکی واقعی در ارتباط است؛ و پسر دو تا چهار ساله، به هنگام بازی با یک قطعه چوب، آن را یک تنگف یا یک اسب واقعی تصور می کند. از چهار تا هفت سالگی، علیرغم رشد نسبی تفکر و مفوم سازی، کودک به تماس عینی با اشیاء نیاز دارد؛ زیرا هنوز نگهداری ذهنی ایجاد نشده و مفاهیم ذهنی کودک تا حدود زیادی به آنچه می بیند بستگی دارد. به عنوان نمونه، اگر مقدار مساوی آب را در دو لیوان مختلف الشکل، یکی باریک و بلند و دیگری قطور و کوتاه، بریزیم، کودک دو تا چهار ساله، قادر نیست تساوی مقدار آب در دو لیوان را تشخیص دهد چنانکه آب لیوان باریک و بلند را بیشتر از آب لیوان دیگر می داند.
از هفت سالگی به بعد که تفکر کودک به تدریج به بزرگسالان شباهت می یابد، کودک به حل مساله موفق می گردد.
سازگاری یا مقابله موثر کودک با محیط، نتیجه دو فرایند جذب و انطباق است. بدین معنی که کودک علاوه بر جذب جنبه های واقعیت بیرونی در ساخت های روانی خود، باید بتواند در مقابله با محیط، بخشی از ساخت های روانی خود را نیز تغییر دهد. در جذب، کودک براساس ساخت ذهنی قبلی خود اقدام می کندو در وضعیت جدید، بانجام و تعمیم عملی که در موقعیت های گذشته انجام می داده است می پردازد. به عنوان نمونه، کودک مکیدن پستانک را به فعالتی مکیدن که قبلا می دانسته است جذب می کند. انطباق عکس جذب است. چون رفتار کنونی کودک برای سازگاری او کافی نیست. ارگانیسم جهت انطباق با محیط باید در رفتار خویش تغییرات مناسبی بوجود آورد ساخت ذهنی را براساس ادراکات جدید تغییر دهد تقلید کودک از رفتار والدین، نمونه بارزی از انطباق است که بدان وسیله کودک، به تغییر رفتار خویش می پردازد و می کوشد با آنان هماهنگ و همانند شود. بین جذب و انطباق، همواره توازنی وجود دارد (منصور 1362)
کودک دردوره پیش دبستانی، در فراگیری کلمات و ساختن جملات پیشرفت سریعی دارد و چندین جمله را پشت سر هم بیان می کند. کودک، استفاهد صحیح از اسامی، صفات، افعال، و قیود را در جمله، بدون آموزش مستقیم و از طریق ارتباط اطرافیان، به تدریج فرا می گیرد. وسایل ارتباط جمعی و گفتگ و بحث با کودک، در فراگیری کلمات و ساختن جملات تاثیر فراوان دارند. مضمون تکلم کودک دو ساله، غالبا در برگیرنده اسامی است، و استفاده از افعال و حروف اضافه و ربط برای او مشکل است. در چهار سالگی، جملات کودک پیچیده تر و در عین حال روشن تر می شوند.
در فراگیری تکلم، قوانین یادگیری مصداق می یابند. هر چه کودک به سخن گفتن، بیشتر تشویق شود انگیزه اش برای استفاده از تکلم قویتر باشد، سخن گفتن را بهتر و سریعتر خواهد آموخت. در دوره پیش دبستانی، چون بیشتر اوقات کودک با مادر سپری می شود، بنابراین نحوه صحبت کردن مادر در رشد تکلم کودک تاثیر به سزایی خواهد داشت. والدین باید کودک را تشویق کنند تا هنگام طلب چیزی، نام آن را بگوید و از خواستن آن با ایما و اشاره بپرهیزد. کودکان دو زبانه، در فراگیری یکی دو زبان که کمتر بدان صحبت می شود کندتر هستند.
در دوره پیش دبستانی، کودک یک کلمه را برای تشریح و طبقه بندی دسته ای از اشیاء و مفاهیم به کار می برد در هر زبان کلماتی نظیر سگ، اتومبیل و شیر اشیای خاصی را مشخص می سازند و کلماتی مانند حیوان، و وسایل نقلیه معرف گروه یا طبقه ای از اشیاء هستند. کودک چهار ساله، از کلمه اتومبیل برای معرفی تمام وسایل حمل ونقل استفاده می کند و به تدریج کلمات را در معانی خاص به کار می بندد. کودک سه تا چهار ساله، همچنین اشیاء را بر حسب عملکردشان توصیف می کند. به عنوان نمونه، سگ را حیوانی می داند که پارس می کند، و گاو را حیوانی که شیر می دهد، و آتش را ماده ای که مس سوزاند، در حالی که کودک دبستانی، به تدریج اشیاء را براساس نشانه های بیشتر و مفاهیم دقیق تر می شناسد و در این مورد سگ را حیوانی می داند که پارس کردن یکی از خصایص آن، و آتش را ماده ای می داند که سوزاندن یکی از ویژگی های آن است.
تکلم کودک، ابتدا خود – محور است و به تدریج حالت اجتماعی پیدا می کند. در تکلم خود- محوری، کودک به این موضوع که با چه کسی حرف می زند و یا چه کسی به حرفهایش گوش می دهد توجهی ندارد. کودکان دو سه ساله ضمن صحبت، هر یک با خود و برای خود حرف می زنند و به دیگری توجه چندانی ندارند.
از سوی دیگر، در تکمل اجتماعی، کودک به شنوندگان خود توجه می کند و با آنان ارتباط برقرار می سازد که نشانه ای از رشد اجتماعی است. بیان مفاهیم در قالب کلمات، برای کودک در دوره پیش دبستانی مشکل است و تکرار کلمات بین کودکان رواج دارد. تکرار کلمات توسط پسران بیشتر از دختران است و در هر دو جنس، با افزایش سن به تدریج کاهش می یابد. فشار آورد به کودک برای تکلم، احتمال پیدایش لکنت زبان را افزایش می دهد.
5- رشد عاطفی:
در دوره پیش دبستانی، اضطراب و ترس و حسادت و ناکامی بین کودکان رواج دارد. گر چه وجود اندکی ترس و اضطراب برای یادگیری و تداوم فعالیت لازم استولی چنانچه مقدار آن زیاد شود، مانع تلاش و یادگیری می گردد در کودکان پیش دبستانی، عوامل متعدد و از جمله ممانعت از بروز پرخاشگری، تولد برادر یا خواهر، و طرد شدن توسط والدین یا دوستان موجب اضطراب می گردد. انسان که می خواهد خود را اضطراب و احساسات ناخوشاند حاصل از آن رها سازد، به هنگام مواجهه با موقعیت اضطراب آور، از مکانیسم های دفاعی متعددی استفاده میکند.
مکانیسم دفاعی، که پاسخ آموخته شده است و فرد در موقعیت های مختلف با توجه به ماهیت اضطراب و نوع شخصیت خود، از یکی و یا چندین نوع آن استفاده می کند. موقتا اضطراب را کاهش می دهد. به هنگام استفاده از مکانیسم های دفاعی، واقعیت پنهان می ماند، و ممکن است کودک درباره اعمالش مبالغه کند و یا منکر واقعیت شود یکی زا مکانیسم های دفاعی رایج بین کودکان پیش دبستانی، احتراز از موقعیت اضطراب آور است که در آن کودک از مواجهه با موقعیت های اضطراب آور اجتناب می ورزد. این مکانیسم، گر چه موقتا اضطراب را کاهش می دهد ولی استفاده مداوم از آن، موجب می گردد که کودک شیوه های مناسب برخورد با مکشل را فرا نگیرد. یکی دیگر از مکانیسم های دفاعی رایج بین کودکان در دوره پیش دبستانی، بازگشت است که در آن، کودک به انجام رفتارهای مخصوص دوران اولیه کودکی، متوسل می شود. این مکانیسم به هنگام تولد کودکی در خانواده، به وفور توسط کودکان بزرگتر به کار گرفته می شود. به عنوان نمونه، ممکن است کودک ده ساله، شیر را با شیشه و پستانک بخورد. از مکانیسم های انکار و سرکوبی در مواردی استفاده می شود که کودک پس از مواجهه با موقعیت اضطراب آور، قدرت مقابله با آن را نداشته باشد.
در مکانیسم انکار، کودک به شدت واقعیت محرک اضطراب آور را منکر می شود. به عنوان نمونه، کودکی که به وسیله مادر طرد می شود، خشونت و بدرفتاری مادر را انکار میکند و اصرار می ورزد که مادرش بسیار مهربان و دوست داشتنی است. در مکانیسم سرکوبی، کودک واقعه اضطراب آور را کاملا از آگاهی خود محو می سازد. سرکوبی، خودداری از یاد آوری و یا انکار واقعیت نیست، بلکه زدودن واقعه اضطراب آور از سطح آگاهی است. مکانیسم فرا فکنی که به وفور به وسیله کودکان پیش دبستانی مورد استفاده قرار می گیرد، عبارت است از نسبت دادن افکار یا اعمال نا مطلوب و نامقبول خود، به شخص یا عامل دیگر است به عنوان نمونه، ممکن است کودک پنج ساله، اعمال ناشایست خود را به دیگری اسناد دهد.
ترس، یکی از عواطف کودکان در دوره پیش دبستانی است که آموخته می شود. مقداری ترس برای سلامت کودک ضروری است. زیرا کودک را از خطرات احتمالی بدور نگه می دارد. کودک در موقعیت های ترس آور به اعمالی نظیر گریه، جیغ زدن، فرار و شکیت متوسل می شود. ترس کودکان در دوره پیش دبستانی، قابل پیش بینی نیست و در زمینه شیوه مقابله با ترس، تفاوت های چشمگیری بین آنان وجود دارد. محرکی ممکن است کودکی را به شدت بترساند. د رعین حال همان محرک در کودک دیگر ترسی ایجاد نکند. کودک پیش دبستانیع بسیاری از ترس ها را از مادر می آموزد و ترس های مشترک بین کودک و مادر، درمان نسبتاً طولانی دارند.
برای از بین بردن ترس کودکان، محرک های ترس آور باید به تدریج و به دفعات با محرک های خوشایند همراه گردند. پس از چند بار تکرار و مجاورت، کودک نسبت به محرک ترس آور، پاسخ مطلوبی ارائه خواهد داد. گاهی احتراز از محرک ترس آور، در کاهش یا رفع ترس موثر واقع می شود. بحث و گفتگو درباره موقعیت های ترس آور در سنین بالا نیز در تقلیل و رفع ترس موثر است.
حسادت که یکی دیگر از عواطف کودکان در دوره پیش دبستانی است، از محرومیت و اضطراب ناشی می گردد. حسادت، با خشم کودک نسبت به عامل مزاحمی که موجب محرومیت او گردیده، همراه است. به عنوان نمونه، تولد نوزاد باعث محرومیت و اضطراب کودک بزرگتر می گردد و برای او دردناک است. نوزاد، مقداری از اوقات و توجه والدین را به خود اختصاص می دهد، و در نتیجه کودک بزرگتر از توجه کامل والدین محروم می ماند. این احساس ناراحت کننده، موجب می گردد که کودک بزرگتر نسبت به نوزاد حسادت کند. حسادت کودک، غیر عادی و مرضی نیست. بلکه واکنشی است به این که مبادا محبت و توجه والدنی از او سلب شود. چنانچه با حسادت کودک، غیر عادی و مرضی نیست، بلکه واکنشی است به این که مبادا محبت و توجه والدین از او سلب شود. چنانچه با حسادت کودک، به طریق مناسبی برخورد نشود و تداوم و شدت یابد، سازگاری کودک مختل می گردد. پرخاشگری نسبت به نوزاد، بازگشت به اعمال کودکانه، اجتناب از مادر و دیگر اعضای خانواده، و سرکوبی از جمله رفتارهای کودکان محسوب می شوند.
در کودکان اول (ارشد) و وابسته، که بیش از حد مورد توجه و محبت والدین قرار گرفته باشند، حسادت شدیدتر است. زیرا آنان انتظار دارند که تمام توجه و محبت والدین را به خود اختصاص دهند. برای کاهش حسادت در کودک، والدین باید قبل از تولد نوزاد، با کودک بزرگتر صحبت کنند و او را آگاه سازند که خواهر یا برادری بدنیا خواهد آمد. پس از تولد نوزاد نیز والدین باید ساعاتی از روز را با کودک بزرگتر بگذرانند و او را مطمئن سازند که مورد توجه و محبت آنان قرار دارد. روابط خانوادگی مطلوب، ثبات در تریت و برخورد مناسب با کودک، و ارضای نیازهای اساسی او در کاهش حسادت کودک عوامل مهمی هستند.
6- رشد اجتماعی:
کودک به تدریج و ضمن ارتباط با دیگران، بر مهارت های اجتماعی خود می افزاید. علی رغم دوره اول کودکی، که همبازی هایش نقش چندانی در زندگی کودک ندارند، در دوره پیش دبستانی، دوستان و همبازی ها تاثیر به سزایی در رشد اجتماعی کودک دارند. کودک در رابطه با همبازی ها، از الگوهای رفتاری آموخته شده در خانواده تبعیت می کند. بر اثر آمیزش با همسالان در مهد کودک و کودکستان و کوچه و بازار، کودک به تدریج پی می برد که برخی از آموخته ها، مناسب و مقبول نیستند و باید رفتارهای دیگران جایگزین آن ها شود.
مادر اولین منبع برای فراگیری رفتارهای اجتماعی کودک است. چنانچه کودکی با مادر، رابطه مناسبی داشته باشد از آنچه می آموزد در ارتباط با دیگران استفاده می کند و با اطرافیان برخورد گرمی دارد. از سوی دیگر، اگر رابطه کودک با مادر، سر دو محروم کننده باشد، کودک با دیگران رابطه نامطلوب خواهد داشت.
کودک در دوره پیش دبستانی، بیشتر با همجنسان خود دوست می شوند و در گزینش همبازی، تشابهات جسمی، خانوادگی و سنی را مد نظر قرار می دهند. روال انتخاب دوست، به تدریج دگرگون می شود. در آغاز که کودک تعداد زیادی دوستان موقتی دارد به مرور از تعداد دوستان می کاهد و رابطه عمیق تر و پایدارتری با آنان برقرار می سازد و کمتر به مناقشه می پردازد.
در دوره پیش دبستانی، کودک به اعضای خانواده وابستگی شدیدی دارد که در برخی رفتارهای او مشاهده می شود: برای حل مشکلات از والدین کمک می طلبد، برای انجام و تداوم کارها از والدین اطمینان و تسلی می خواهد، و همواره و در همه جا دوست دارد همراه آنان باشد. مادر، کودک را به کسب استقلال تشویق می کند و انتظار دارد هر چه زودتر کودک شخصا لباس بپوشد، به تنهایی استحمام کند، مشکلاتش را حل کند، و مدتی خود را سرگرم سازد. مادرانی که با کودکان خود، رفتار ثابتی ندارند و هر لحظه با او به نوعی رفتار می کنند، کودک را بیشتر با تعارض و تردید مواجه می سازند. مادری که کودک را به خاطر وابستگی، تشویق میکند، او را موجودی وابسته و ناتوان به بار می آورد. اصولا وابستگی در دختران بیشتر از پسران رواج دارد.
کنترل پرخاش گری، یکی از ملاک های رشد اجتماعی است. کودک پرخاشگر دیگران را آزار می دد، آنان را کتک می زند، اموال دیگران را تخریب می کند، در برابر تقاضای اطرافیان مقاومت می کند و به ناسزاگوئی می پردازد. پرخاشگری کودک علل متعددی دارد که از آن جمله می توان ناکام ماندن آرزوها و بی توجهی به کودک، محرومیت ها و ناراحتی های خانوادگی، تنبیه زیاد، بی ثباتی در روش های تربیتی، احساس گناه، ترس، و طرد شدگی را نام برد. کودکانی که به علت ترس از تنبیه، پرخاشگری خود را پنهان می سازند، در موقعیت هایی نظیر بازی با وسایل و اسباب بازی ها، پرخاشگری خود را پنهان می سازند، در موقعیتهایی نظیر بازی با وسایل و اسباب بازی ها، پرخاشگری خود را ظاهر می کنند. به عنوان نمونه، کودک ممکن است ناراحتی از مادر را، ضمن بازی با عروسک هایش بروز دهد. توقعات والدین از کودک، در ظهور پرخاشگری موثر است و معمولاً انتظار می رود که پسران بیش از دختران پرخاشگری خود را بروز دهند.
رقابت صحیح با دیگران، یکی از ویژگی های رشد اجتماعی است. رقابت کودکان با یکدیگر، تفاوت دارد. برخی به شدت رقابت می کنند، و عده ای رقابت را دوست ندارند. کودک نیل به برتری و غلبه بر دیگران را در خانواده می آموزد، و رفتارهایی که در این جهت باشند به وسیله والدین تقویت می شوند. کودکانی که با خواهران و برادران خود رفتار مناسبی دارند، در ارتباط با دیگران کمتر به رقابت نادرست می پردازند. رقابت درست، باعث موفقیت و رقابت نادرست موجب برهم خوردن تعادل روانی کودک می گردد.
مهد کودک و کودکستانی که امکانات کافی دارند، مهارت های اجتماعی کودک را افزایش می دهند، کودک در این مکان ها، به یادگیری و تجربه می پردازد و روش های ارتباط با دیگران را فرا می گیرد و به نکات قوت و ضعف خود پی می برد. مهد کودک و کودکستان باید ابتکار و اعتماد به نفس کودک را افزایش و مهارت های اجتماعی او را گسترش دهند و رفتارهای نامناسب او را اصلاح کنند (ویدمر، 1970)
همانند سازی، که بدان وسیله کودک رفتار فرد یا افرادی را الگو قرار می دهد، در رشد اجتماعی او اهمیت به سزایی دارد. برای وقوع همانند سازی خواست کودک و نیز تقویت رفتار منظور توسط اطرافیان ضروری است. کودک از رفتار والدین تقلید می کند وچون مورد تشویق قرار می گیرد، به تدریج به انجا آن عادت می کند. ارتباط مادر با کودک، نقش ویژه ای در همانند سازی دارد. اگر کودک مورد محبت مادر قرار نگیرد، برای تقلید از رفتارهای مادر انگیزه ای نخواهد داشت. در مقابل، اگر مادر رابطه صمیمی و گرمی با کودک داشه باشد، کودک از رفتارهای او تقلید خواهد کرد. از این رو، هر چه تفاهم و توافق بین کودک و والدین بیشتر باشد، همانند سازی کودک سریعتر انجام می گیرد.
بازی در همانند سازی و اجتماعی شدن کودک پیش دبستانی اهمیت دارد. بازی وسیله مناسبی است که بدان وسیله کودک نیروی خود را در جهت مطلوب به مصرف می رساند، مهارت های فرا گرفته را تحکیم می بخشد، مشکلات خود را ظاهر می سازد، و نقش افراد مختلف را ایفا میکند. به عنوان نمونه، دختر بچه، نقش پرستار و یا مادر و پسر بچه نقش خلبان و یا راننده را ایفاء می کند. از طریق بازی، شناخت و درمان مشکلات رفتاری و عاطفی کودکان نیز امکان پذیر است.
پسران با پدر و دختران با مادر، همانند سازی می کنند. زیرا از نظر فرهنگی، انجام و تکرار رفتار همجنس، مطلوب و با تشویق همراه است و مبادرت به اعمال غیر همجنس موجب شماتت می گردد. از این رو، پسر از رفتار پدر و دختر از رفتار مادر تقلید می کند و با تکرار رفتار، به تدریج همانند پدر یا مادر می شود. همچنین شباهت بین کودک و والد همجنس، همانند سازی را تسهیل می کند. جلب توجه و محبت والد ناهمجنس، یکی دیگر از انگیزه های کودک برای همانند سازی با والد همجنس تلقی شده است.
به نظر روانکاوان، کودک در همانند سازی با والدین، با عقده اودیپ یا الکترا مواجه می شود. در پسر، عقده اودیپ حاصل می گردد که زائیده تمایل او به جلب توجه و محبت مادر و حسادت به پدر است. وابستگی شدید پسر به مادر، عقده اودیپ را تشدید می کند. چنانچه پدر اوقاتی را با پسرش نگذارند و نیازهای او را ارضاء نکند بین پسر و پدر رابطه مطلوبی ایجاد نخواهد شد. اگر پدر، مادر را از ارضای نیازها و توجه به کودک بازدارد، پسر نسبت به پدر احساس خصومت خواهد کرد و عقده اودیپ، یعنی وابستگی شدید به مادر و تنفر از پدر، بوجود خواهد آمد. در دختر، عقده الکترا پدید می آید که در آن دختر درصددجلب توجه و محبت پدر بر می آید و از مادر دور می گردد. حل عقده اودیپ در تکوین شخصیت نقش بسزائی دارد و اگر به طریق مناسبی با آن برخورد نشود، آثارش در دوره نوجوانی و بزرگسالی بروز میکند. به عنوان نمونه، پسری که به مادر شدیدا وابسته است و لحظه ای از او جدا نمی شود در آینده رابطه منابی با دیگران و از جمله همسرش نخواهد داشت و با مشکلات زناشویی متعددی مواجه خواهد گردید.
آموزش دستورات اخلاقی پسندیده به کودک و بازداری او از ارتکاب کارهای ناپسند، در رشد اجتماعی کودک پیش دبستانی حائز اهمیت است. کودک باید بیاموزد که راستگو و امین باشد، فرائض را انجام دهد، و از والدین اطاعت کند. برای یادگیری و اجام دستورات اخلقای، تشویق و پذیرش کودک و نیز وجود الگویی پسندیده برای همانند سازی ضرورت دارد و والدین، اولین الگوی اخلاقی کودک هستند.
به طور خلاصه، رشد کودک در دوره پیش دبستانی یا دوره دوم کودکی، در جنبه های متعدد مورد بررسی قرار گرفت. گفتیم رشد کودک در تمام جنبه ها با سرعت انجام می گیرد. رشد عصبی – عضلانی، موجب می گردد کودک بتواند اعمال و حرکات پیچیده تر را بیاموزد. رشد ذهنی نیز سبب می شود کودک، روشن تر صحبت کند و جملات طولانی تری را در گفتار به کار بندد و به برخی مفاهیم دست یابد. استفاهد از مکانیسم های دفاعی، در این دوره رواج دارد و حسادت، ترس و پرخاشگری بین کودکان رایج است. رشد اجتماعی، به تدریج رفتار کودک را مطلوب تر می سازد و هانند سازی او با والدین در جامعه پذیری بعدی، نقش قابلی دارد.
عوامل سازنده هوش
روان شناسان در اندازه گیری هوش یا رفتار هوشی برخوردند به این که هوش از عوامل گوناگونی ترکیب یافته است که اختلاف مردم از لحاظ هوشی بیشتر به اختلاف در وضع این عوامل، مربوط است. بعضی از روان شناسان تعداد این عامل ها را 80 دانسته اند. محققان دیگر، هوش را به 120 عامل گاهی بیشتر تجزیه کرده اند البته این تجزیه و تحلیل براساس تست های انجام گرفته است که به افراد در سن ها و شرایط مختلف داده شده و هوش آن ها را اندازه گرفته اند.
معروفترین روان شناسانی که به مطالعه و سنجش عوامل تشکیل دهنده هوش پرداخته اند اسپیرمن و ترستون هستند که نظریه هر کدام را به اختصار شرح می دهیم:
نظریه اسپیرمن
این دانشمند می خواهد از طریق آزمایش ثابت کد که هوش یک استعداد عمومی است که اثرش در جنبه های مختلف ظاهر می شود همان طوری که بیشتر مردم تصور می کنند مثلا معتقدند کسی که در مسائل سیاسی هوشمند است حتما باید در تجارت یا اقتصاد یا خدمات اجتماعی یا در حل مشکلا و مسائل علمی یا تربیت و … نیز هوشیار باشد که در غیر این صورت، وجود یک هوش کلی و عمومی بی معنا خواهد بود بلکه به ج‍ای آن باید به توانایی های خاصی که هر کدام در موردی سودمند است معتقد شد. اسپیرمن با این عقیده به اجرای عده زیادی تست هوشی و تحصیلی پرداخت و به نتایج زیر سید:
1- در هر فعالیت ذهنی دو عامل موثرند یکی عامل مشترک که در تمام انواع فعالیت ذهنی تاثیر دارد و اگر چند نوع تست یا مسئله دراختیار فرد قرار بگیرد که به حل یا پاسخ دادن آن ها بپردازد این عامل مشترک است، و عوامل نوعی که مخصوص هر یک زا آن ها هستند بستگی دارد اسپیرمن به عامل عمومی (general factor) حرف (g) و به عامل اختساصی یا نوعی (Specific factor) حرف (S) اطلاق کرد که ما می توانیم در زبان فارسی حروف "ع" و "ن" را که حروف اول کلمات عمومی و نوعی هستند به کار ببریم یعنی با حرف "ع" به استعداد ذهنی عمومی یا مشترک و با حرف "ن" به استعداد ذهنی خاص یا نوعی که در انجام دادن عمل ذهنی خاصی موثر است اشاره کنیم. از این رو، نظریه اسپیرمن را نظریه "دو عاملی" گویند.
2- همچنین، اسپیرمن به این نتیجه رسید ه تست هایی که اعمال عالی ذهن مانند استدلال و خلاقیت را اندازه می گیرند موفقیت در آن ها به میزان بیشتری از عامل "ع" یا (g) (عامل عمومی) نیاز دارد یعنی موفقیت در آن ها بیش از عوامل نوعی به عامل مشتر و عمومی بستگی دارد در حالی که انجام دادن اعمال حسی – حرکتی یا حفظ کردن و یادآوری به عوالم نوعی بیش از عامل عمومی ارتباط و بستگی دارد به همین سبب، دیده می شود که بعضی از مردم استعداد ذهنی عمومی بسیار قوی دارند ولی از یادگیری ساز نوازی، رقصع رسم و آوزا خواندن ناتوان هستند برای این که عوامل نوعی یا تسعدادهای ذهنی خاص آن ها ضعیف می باشند. برعکس کسانی را هم می بینیم که در فعالیت های حسی – حرکتی یا حفظ کردن و یادآوردن بسیار قوی هستند مثلا می توانند خوب ساز بزنند، خوب برقصند و در مهارت های دستی ماهرند ولی عامل عمومی یا استعداد ذهنی عمومی ایشان ضعیف است به عبارت دیگر، عامل عمومی یا استعداد ذهنی عمومی ایشان ضعی است به عبارت دیگرع عامل عمومی در تمام قدرت ها و فعالیت های ذهنی از ادراک گرفته تا حفظ کردن و یاد آوری و استدلال موثر است ولی اثر آن در این قدر ها و اعمال ذهنی به نسبت های متفاوت است مثلا تاثیرش در استدلال بیش از یادآوری است.
3- سومین نتیجه ای که اسپیرمن رفت این بود که تست های هوشی باید بر اساس سنجش عامل عمومی یا کلی تهیه شوند و استعداد عمومی افراد مورد نظر را اندازه بگیرند.
پس نظریه اسپیرمن را می توان در سه نکته خلاصه کرد:
1- هوش یک عمل ذهنی معین نیست مانند استدلال، یادگیری، یادآوری و … بلکه یک عامل عمومی یا استعداد عمومی است که به نسبت های متفاوت در تمام اعمال ذهنی اثر می گذرارد و عوامل نوعی نیز با آن همکاری می کند. یعنی استعداد عمومی در تمام فعالیت های مختلف فرد ظاهر می شود با وجود این که هر فعالیتی از یک عامل نوعی یا اختلاصی متاثر می باشد.
2- تفاوت هوشی بین مردم در تفاوت استعداد توانایی آن ها به درک و شناختن روابط آشکار می شود بدین معنا که افراد باهوش روابط بیشتر و پیچیده و انتزاعی را در می یابند ولی افراد کودن فقط می توانند روابط ساده و محسوس را درک کنند.
3- بهترین تست برای سنجش هوش، تستی است که عامل عمومی را سنجد و میزان درک روابط را رد افراد اندازه بگیرد.
نظریه ترستون
این دانشمند تحقیقات اسپیرمن را در آمریکا دنبال کرد و به این نتیجه رسید که آنچه را اسپیرمن هوش یا عامل عمومی می داند می توان به چند عامل یا قدرت و استعداد تجزیه کرد به همین سبب، نظریه ترستون را "نظریه چند عاملی" می نامند. این دانشمند از تحقیقات خود نتایج زیر را گرفت:
1- تست های هوشی یک استعداد عمومی و مشترک را اندازه نمی گیرند بلکه هفت استعداد یا عامل ذهنی را می سنجندکه این عوامل ذهنی هفتگانه عبارتند از:
الف – استعداد یا توانایی فهمیدن معانی الفاظ.
ب – استعداد یادآوری آسان الفاظ یا ترکیب کلمات از حروف معین.
ج – استعداد عددی که عبارت است از استعداد انجام دادن چهار عمل اصلی در ریاضیات به سرعت و دقت.
د – استعداد تصور بینایی مکانی که عبارت است از قدرت تصور روابط مکانی و شکل ها و حکم کردن درباره آن ها به دقت و سرعت، یا استعداد تصور حرکات اشیا و اوضاع و احولا مختلف آن ها در ضمن این حرکات (یعنی فرد بتواند حالات یک شی را در ضمن حرکت ان در ذهن خود مجسم کند و ابعاد آن را بششناسد).
هـ – سرعت ادراک که در سرعت شناخت جنبه ها یا وجوه همانند و ناهمانند اشیا ظاهر می شود.
و – استعداد حفظ کردن و یادآوری مستقیم کلمات یااشکال یا ارقام.
ز – استعداد یا قدرت استقرا (استدلال استقرایی) یعنی استعداد کشف اصل یا قاعده و یا نظام خاص در یک سلسله اشیا.
2- این استعدادهای هفتگانه دارای استقلال نسبی هستند نه مطلق یعنی شخصی که مثلا استعداد ریاضی قوی دارد در سایر تست ها نیز برتری نشان می دهد ولی نه به اندازه تست ریاضی زیرا ارتباط بین استعداد عددی و استعداد لفظی یاکلامی ضعیف تراز ارتباط بین استعداد جمع، تفریق، ضرب، و تقسیم می باشد.
3- در کارهای ذهنی مخصوصا آن هایی که پیچیده باشند همه این استعدادها همکاری می کنند مثلا برای نوشتن یک مقاله علمی، شخص از تمام آن ها به نسبت های مختلف استفاده می کنند.
با توجه به تعریفی که از هوش به ویژه انسان گفتیم می توایم نتیجه بگیریم که هوش یک عامل کاملا مشخص و مستقل از سایر استعدادهای ذهنی فرد نیست و ما نمی توانیم با یک تست هوشی تمام این استعدادها را به دقت بسنجیم و درباره کم و کیف آن ها داوری دقیق بکنیم در واقع اظهارنظر ما درباره هوش خود یا دیگران اظهار نظر درباره هوش خود یا دیگران اظهار نظر درباره رفتار هوشی یا رفتاری است که استعدادهای ذهنی فرد را نشان می دهد.
از طرف دیگر، این نظریه ها ثابت می کنند که کودک تیزهوش برخلاف تصور مردم ضرورتی ندارد که در تمام موارد، تیزهوش باشد یا کودک کودن در همه موارد کند ذهن باشد بلکه ممکن است کودکی در یک عامل هوشی قوی تر و در عامل دیگر ضعیف باشد. بیشتر معلمان این واقعیت را تجربه کرده اند که بعضی از کودکان در کارهای هنری و دستی بسیار پیشرفته و ماهرند ولی در سایر موضوع های درسی ضعیف هستند زیرا نمی توانند خوب بخوانند. به همین سبب است که رعایت تفاوت های فردی در تدریس همیشه به معلمان توصیه می شود.
شناخت عوامل هوش، جوانان را در انتخاب شغل نیز کمک می کند، مثلا کسی که علم یا استعداد کلامی یا لفظی قوی دارد احتمالا در نویسندگی یا روزنامه نگاری موفقیت بیشتری به دست آورد و آنکه در استعداد تصور مکانی و استدلال استقرایی قوی است احتمالا در امور مهندسی ای رشته های علوم طبیعی بیشتر موبق خواهد شد هر چند که ما هنوز تست های آن چنان دقیق نداریم که وضع این عوامل یا استعدادهای گوناگون را کاملا و دقیقا روشن نمایند.
شناخت عوالم مختلف در هوش در امر بهداشت و سلامت روانی نیز موثر است بدنی ترتیب که بیشتر محصلان دچار احساس حقارت می شوند به خاطر این که در فعالیت مورد نظر معلم یا مدرسه موفق نمی شوند در صورتی که علت این شکست، مجبور ساختن ان ها به رفتن در راهی است که آمادگی آن را ندارند یا اشخاصی هستند که مرتبا شغل عوض می کنند و در هیچ شغلی موفقیت لازم به دست نمی آورند و این نیز به سلامت روانی آن ها لطمه می زند در صورتی که اگر محصل یا هر شخص دیگر بداند در چه قسمتی استعداد بیشتری دارد و در چه جهاتی باید بیشتر فعالیت کند و یاد بگیرد از متبلا شدن به چنی احساس حقارتی در امان خواهد بود البته مشروط بر این هک سایرعوامل (بدنی یا عاطفی) علت آن نباشند. یکی از روان شناسان می گوید: "بهترین نظری که معلمان و مربیان باید به خاطر داشته باشند این احتمال است که هر عامل هوشی را تا حدی می توان به وسیله یادگیری رشد گسترش داد"
رشد و تکامل شخصیت و عوامل موثر در آن
اثر مفهوم شخصیت سخن گفتیم اکنون منطقی خواهد بود که درباره رشد و تکامل آن بحث کنیم یعنی ببینیم چگونه وراثت زیستی از یک طرف و محیط اجتماعی از طرف دیگر در رشد و تکامل شخصیت اثر می گذارند زیرا قبلا گفتیم که شخصیت همواره در حال تکامل است یعنی عوامل گوناگونی در تکوین آن اثر گذاشته آن را به شکل خاص در می آورند. پس تکامل شخصیت، متضمن رشد و نضج است و نیز هماهنگی بین ویژگی های شخصیت را در بردارد.
همچنین، برای شناخت یک شخص معین ما نیازمندیم بدانیم چه عواملی تاثیرهای خاصی در زندگی او داشته اند و شخصیت او در رشد و تکامل خود از چه عامل هایی متاثر شده است. درباره انواع عوامل موثر در رشد و تکامل شخصیت میان روان شناسان اختلاف نظر دیده می شود بدین معنا که بعی از ایشان به عوامل طبیعی و بیولوژیک و برخی فقط به عامل های اجتماعی اهمیت بیشتری می دهند ولی مسلم است شخصیت هرکس نتیجه تاثیر متقابل تمام عوامل مذکور است اینک به تاثیر بعضی از عوامل مهم اشاره می کنیم.
1-وراثت و محیط، شخصیت فرد در نتیجه تاثیر متقابل یا فعل و انفعال (تفاعل) دو عامل وراثت و محیط پیدا می شود ور شد می کند. بدین معنا که انسان هنگام تولد دارای یک عده استعدادهای بدنی، عصبی، و روانی است که از جمله می توان انگیزه های ناآموخته، قسمت عمده هوش و استعداد یادگیری و میزان حساسیت یا تاثر را نام برد و از همان زمان پیدایش یک عده خصایص اکتسابی یا محیطی در او پیدا می شوند که خصایص ناآموخته پایه این خصایص اکتسابی هستند و این خصایص اکتسابی نیز به نوبه خود روی خصایص فطری یا ناآموخته اثر می گذارند. از اینجاست که فعل و انفعال یا تفاعل بین فرد و محیط آغاز می شود. نوزاد گریه می کند مادرش به او شیر می دهد شیردادن سبب می شود که بچه به مادرش محبت پیدا کند و او را پناهگاه و حامی خود بداند، این محبت یا علاقه سبب می شود که کودک حتی در مراحل بعدی زندگی وقتی به مشکلی برمی خورد به مادرش پناه ببرد، بدین ترتیب بین کودک و مادر رابطه یا تاثیر متقابل پیدا می شود به تدریج خانواهد به شکل دادن رفتار بچه می پردازد، بعدها جامعه این نقش را به عهده می گیرد. یعنی با افزای سن، دایره روابط کودک گسترش می یابد و او با افراد و اشیای بیشتری ارتباط پیدا می کند و تحت تاثیر آن ها قرار می گیرد و در عین حال روی آن ها اثر می گذارد (تاثیر متقابل) زیرا قبلا گفتیم که سازگاری انسان با محیط مثبت است یعنی او صرفا تابع محیط نیست بلکه آن را به نفع خود تغییر می دهد.
خلاصه کودک از محیط یادمی گیرد که استعدادهای طبیعی خود را در چه مواردی و چگونه به کار بیندازد، به اوضاع گوناگون محیط چگونه پاسخ نشان دهد، به چه نوع فعالیت های تحصیلی یا شغلی پردازد، به چه زبانی سخن بگوید، به چه شکلی لباس بپوشدع چه نوع غذاهایی را بخورد و آن ها را چگونه درست کند، … بدین ترتیب شخصیت فرد از تاثیر متقابل عوامل ارثی و محیطی او بوجود می آید.
2- غدد درونریز: (Endocring glands) در بعضی حالات، اختلال در غده های درونریز (داخلی) موجب اختلال شخصیت می شود مثلا نقص تیروئید با تنبلی و سستی همراه است.
3- عوامل جغرافیایی. بعضی از روان شناسان در بحث از عوامل موثر در رشد و تکامل شخصیت به اثر عوامل جغرافیایی توجه نمی نمایند در حال یکه به تجربه شخصی می دانیم که این عامل ها چقدر روی شخصیت افراد اثر می گذارند. مثلا شیوه زندگی اجتماعی در محیط کوهستانی با محیط شهری و گرمسیر فرق می کند. چنانکه قبیله اسکیمو به علت زندگی در شرایط جغرافیایی سخت، نظام اجتماعی خاصی دارند که بیشتر جنبه فردی دارد یعنی هر فردی از این قبیله ناچار است برای حفظ و حمایت خود بکوشد، شخصا برای خودش اسلحه و وسایلزندگی بسازد، به تنهایی شکار کند، و حتی خانواده هنیز یک واحد اقتصادی است که فقط به خودش توجه دارد یعنی اگر چند خانواده در یک خانه زندگی کنند زن هر خانواده فقط غذای خود را درست می کند. از این رو، اعتماد به نفس و قدرت نمایی از نشانه های آشکار شخصیت یک اسکیمو می باشند.
4- عوامل اجتماعی. جامعه و فرهنگ با شخصیت های افرادش کاملا ارتباط دارد و نمی توان شخصیتی را مطالعه کرد بدون این که به فرهنگ حاکم بر جامعه آن توجه نمود. یقینا اگر ما در جامعه هند زندگی می کردیم یا آمریکا، افکار و معتقدات و آداب و رسومی غیر از این داشتیم که حالا داریم و دید و گرایش ما نسبت به جهان و موقعیت ما در آن زیاد فرق می کردند. فرهنگ استکه به ما می گوید: چه چیزهایی خیر و چه چیزهایی شرند، کدام حلال و کدام حرام است، چگونه باید بیندیشیم و چگونه باید افکار خود را بیان کنیم، چه نوع معلومات و مهارت ها را باید یاد بگیریم، به چه مشاغلی بپردازیم، چه نوعحکومتی داشته باشیم، به چه نوع سازمان های دولتی نیاز داریم، چه چیزهایی را باید دوست بداریم و از چه چیزهایی متنفر باشیم، و محبت و نفرت خود را چگونه نشان دهیم و … بچه های ما چند ساله باید به مدرسه برونند و چند سال باید در مدرسه باشند، در چه رشته یی باید تحصیل کنند، موفقیت تحصیلی ایشان در چه صورت ممکن خواهد بود، بازار کارشان چه و چگونه خواهد بود، نحوه مسئولیت والدین ومدرسه در تربیت کودکان تا چه حدود باید باشد و … همگی به وسیله "فرهنگ" جامعه ما تعیین می شوند.
پس فرهنگ ما در وجود ما زنده است همان طوری که ما در آن زندگی می کنیم. به عبارت دیگر، ما آینه یی هستیم که تصویر این فرهنگ در آن منعکس می شود.
عوامل اجتماعی علاوه بر فرهنگ شامل خانواده، مدرسه، وسایلارتباط جمعی هم می باشند. خانواده در واقع، نخستین و اساسی ترین عامل اجتماعی به شمار می رود زیرا جامعه، فرهنگ خود را از این طریق به نسل های دیگر منتقل می کند.
تجارب روان شناسان به ویژه روانکاوان نشان داده اند که هیچ عاملی به اندازه خانواده در تعیین و تشکیل شخصیت کودک در دوران شیرخوارگی و کودکستانی (پنج و شش سال اول زندگی) موثر نیست زیرا بچه انسان هنگام تولد از اداره زندگی خود عاجز است و به ناچار باید تحت حمایت خانواده یا شبیه آن قرار گیرد و گرنه ادامه حیات برایش ممکن نخواهد بود از این رو، بهترین و آماده ترین دوران اثر پذیری را درخانواده می گذراند و تقریباً پایه آنچه بعدا باید باشد در خانواده ریخته می شود و به همین سبب است که متخصصان تربیت کودک، تریبت خانواده را مقدم بر تربیت بچه ها می دانند و معتقدند مدرسه وقتی در تربیت کودک واقعا موفق خواهد شد که خانواده های تربیت شده داشته باشیم.
مدرسه بعد از خانواده، عامل موثر در تکوین شخصیت – به ویژه ازلحاظ اجتماعی است – مدرسه است که بسیاری از ارزش های اجتماعی را برای دانش آموزان تعیین می کند و حتی تحمیل می کند، به ایشان می گوید چه چیزهایی را باید یاد بگیرند چگون با دیگران همکاری کنند برای چه مسائلی بیندیشند آزاد اندیش باشند یا برده اندیش، کدام یک از افکار و عادت ها و عقاید آموخته از خانواده را باید تقویت کنند و کدام یک را کنار بگذارند.
وسایل ارتباط جمعی که شامل رادیو، تلویزیون، سینما، تئاتر، روزنامه، مجله و سایر نشریات می باشد در رشد و تکامل شخصیت بسیار موثر است و اثر آن ها در عصر حاضر چند برابر شده است. زیرا قالبا کودکان به علت گرفتاری والدین ناچارند با استفاده از این قبیل وسایل خود را سرگرم کنند و این نیز سبب خواهد شد که به تدریج و ناخودآگاه تحت تاثیر آموزش آن ها قرار بگیرند. تاثیر وسایل ارتباط جمعی با افزایش سن بیشتر می شود چنان که نوجوانان وجوانان از این وسایل پیش از خانواده و مدرسه متاثر می شوند و گاهی این تاثر به قدری شدید است که ملاک ارزش یابی آموزش های خانواده و مدرسه می گردد و نوجوان براساس آموخته ها یا تاثرهای خود از وسایل ارتباط جمعی در باره افکار و عقاید و معتقدات خانواده و معلمانش داوری می کند. بدین ترتیب، قسمت عمده ای از شخصیت فرد تحت تاثیر وسایل ارتباط جمعی رشد و تکامل پیدا می کند.
تربیت عاطفی، معقوله ای مهم در پرورش فرزندان
احساسات و عواطف، جزئی از دنیای روانی انسان هستند و نقش بسیار مهمی در زندگی او دارند احساسات و عواطف. همان نیروهای روانی انسان هستند که موجب تحرک و تلاش او می شوند. محبت، موجب می شود که انسان برای رضایت محبوب تلاش کند. خشم، انسان را بر می انگیزد تا بی مهابا به مقابله با برانگیزاننده خشم بر خیزد. ترس، موجب گریز انسان شده، او را در دوری از منبع ایجاد کننده ترس یاری می کند. خلاصه آن که اگر به دقت بنگریم، می بینیم که ما برای انجام هر عمل نه تنها احتیاج به شناخت و ابزار انجام آن عمل داریم بلکه نیازمند داشتن نیروی روانی لازم نیز هستیم احساسات و عواطف این نیرو را در اختیار ما می گذارند.
یکی از مهمترین معقوله های تربیتی، تربیت بعد عاطفی انسان است. ما باید فرزندانمان را برای استفاده صحیح از عواطفشان تربیت کنیم ما در این بحث به توضیح مهمترین عواطف کودک پرداخته در زمینه چگونگی تربیت آن ها نیز نکاتی را بیان خواهیم کرد این عواطف عبارتند از:
1- احساس دوستی و احساس دشمنی دوستی و دشمنی از جمله عواطفی هستند که در زندگی ما انسان ها نقش بسیار مهمی ایفا می کنند ما به شکل طبیعی، کسانی را که فکر می کنیم طالب خیر ما هستند و یا در نظر ما جالب و جاذب اند، دوست داریم و آنانی را که تهدیدی برای ما به شمار می آیند، دشمن می دانیم، ما به طرف دوستان خود جذب شده، از دشمنانمان گریزانیم. ما تلاش می کنیم اسباب راحتی و سعادت دوستانمان را تدارک ببینیم. سعی می کنیم دوستانمان را راضی و دشمنانمان را ناراضی کنیم.
وقتی دوستی و دشمنی تا این حد در شکل گیری رفتارهای ما موثر است، آیا نمی باید آن ها را به خوبی بشناسیم و فرزندانمان را در جهت شکل دهی صحیح این عواطف یاری کنیم؟ ما برای انجام چنین رسالتی باید به سوال های زیر پاسخ دهیم:
الف – چه کسانی دوست ما هستند و چه کسانی دشمن ما به شمار می آیند؟
ب – در مقابل دوستانمان چه واکنشی باید نشان دهیم و در مقابل دشمنانمان چگونه باید موضع گیری کنیم؟
ج – حد دوستی ها و دشمنی ها کجاست؟
د – چگونه باید در رفتار با دوستان مختلف و با دشمنان گوناگون خود تعادل را حفظ کنیم؟
این چهار سوال هر چند که از جمله مهمترین سوال های مربوط به دوستی ها ودشمنی هاست، لیکن همه ی مطالب را در این زمینه در بر نمی گیرد از سوی دیگر، که ما درباره این سوال ها مطرح می کنیم نیز در بر گیرنده همه آن مطالبی نیست که باید گفت، بلکه مدخل است برای بررسی این پدیده در زندگی کودک. با توجه به این توضیح، به بررسی اجمالی سوال های مطرح شد می پردازیم.
شاید همه ما در نظر اول فکر کنیم که دوستان و دشمنان خود را به خوبی می شناسیم. یعنی می دانیم که چه کسانی دوست ما به شمار می آیند و چه کسانی دشمن ما هستند ولی با انجام تحلیلی مختصر، پی می بریم که این طور نیست برای مثال، بسیاری از ما اگر لطف و محبت از کسی ببینیم، به او احساس دوستی پیدا میکنیم و اگر از کسی خشونتی نسبت به خود ببینیم، با او احساس دشمنی می کنیم. بر این اساس احساس بلا فصل خود را ملاک دوستی و دشمنی می دانیم. یعنی آن کس که به اصطاح، دل مرا به دست آورد، دوست من و آن که دل مرا شکست، دشمن من است با کمی تامل، سست بودن این ملاک را به خوبی در می یابیم. پس باید ملاکی محکم تر از این برای دوستی و دشمنی خود بیابیم باید به فرزند خود بیاموزیم که در این باره بیندیشد و اعمال ظاهری دیگران را ملاک دوستی و دشمنی قرار ندهد، بلکه به انگیزه و اندیشه آنان توجه داشته باشد. آنان از اعمال خود قصد و غرضی دارند. این قصد و غرض آنان است که مهم است، نه کاری که می کنند.
به راستی در مقابل دوستان و دشمنانمان چه واکنشی باید از خود نشان دهیم؟ در این زمینه هم به نظر می رسد اکثر مردم دوستی و دشمنی خود را بسیار زود آشکار کرده، و واکنش خود را به دوست یا دشمن خود نشان می دهند. در حالی که اولا نباید در تشخیص دوست و دشمن بودن دشمن زیاد عجله کرد ثانیا نباید به سرعت واکنش نشان داد حضرت علی (ع) می فرماید: کم خطرترین دشمنان، کسانی هستند که دشمنی خود را زود آشکار می کنند در مورد حدود دوستی و دشمنی نیز باید درس هایی را به فرزندان خود بیاموزیم.
رعایت این حدود در رشد و تربیت اجتماعی فرزندانمان نقش بسیار مهمی دارد آن ها باید بیاموزند که دوست نمی تواند به طور مطلق مورد اتکا باشد و دشمن نیز نمی تواند به طور مطلق مورد سوء ظن و طرد قرار گیرد.
دوست، هر چند که می تواند محرم بعضی اسرار ما باشد، ولی نمی تواند نگهدارنده خوبی برای همه رازهای ما تلقی شود دشمن نیز هر چند که خیر ما را نمی خواهد، لیکن نمی توان هر شری برای او خواست. لذا باید در این زمینه حدودی رعایت شود.
نکته ای دیگری که کودک باید در مورد دوستی ها و دشمنی ها بداند، این است که باید تعادلی بین دوستان و دشمنان برقرار کرد. مبادا آمدن دوستی جدید در زندگی، به قیمت ترک دوستان قدیم صورت پذیرد. مبادا یافتن دوستان مدرسه ای جدید در سال های نوجوانی، موجب ترک دوستان قدیمی چون پدر و مادر شود فرزندان ما باید توجه داشته باشند که دیدن دوستی جدید و صاحب امتیاز، نباید رفتار آنان را نسبت به دوستان قبلی خود دگرگون کند و آشتی آنان را تبدیل به قهر نماید.
فرزندان ما باید بیاموزند، که در دوستی و دشمنی نباید بوقلمون صفت باشند نباید منافع آنی خود را بر دوستی ها و دشمنی ها مقدم بشمارند و هر کجا که منفعتی یافتند بساط دوستی در آنجا بگسترانند و هر کجا که ناملایمتی دیدند از آنجا رخت بربندند.
2- خشم یکی از هیجانات مهم در زندگی انسان، خشم است خشم حالت برانگیختن روانی است که انسان را آماده مقابله با منبع تحریک و یا تهدید می کند خشم غالبا در اثر دو عامل به وجود می آید:
1) منع
2) تهدید
وقتی در راه رسیدن به هدف، مانعی به وجود آید و یا زمانی که جسم یا شخصیت ما مورد تهدید واقع شود یکی از واکنش های معمولی، خشم است. خشم را نباید با پرخاشگری یکی دانست پرخاشگری رفتاری است که به منظور آسیب زدن به کسی یا چیزی انجام می گیرد. در حالی که خشم در اصل حالت برانگیختن عصبی و روانی است در برخی مواقع خشم با پرخاشگری همراه می شود و آن زمانی است که در اثر خشم، دست به کاری می زنیم که موجب صدمه زدن به دیگران می شود مانند پرتاب کردن چیزی، یا حمله به کسی یا حتی گفتن مطالبی که موجب آزار و رنجش کسی می شود خشم باید تحت تربیت واقع شود. ما باید فرزندان خود را در نحوه استفاده و هدایت خشم، آموزش دهیم و آن ها را در این راه یاری کنیم مهم ترین نکاتی که می توان در این زمینه یادآور شد. عبارتند از:
الف – خشم جزئی از زندگی ماست. از این رو نباید شرایط را به گونه ای فراهم آوریم که فرزند ما خشمگین نشود او باید خشم را تجربه کند و شیوه مهار و هدایت آن را بیاموزد. والدینی که از طریق تامین تام و تمام خواسته های فرزندانشان سعی در جلوگیری از عصبانیت آنان دارند یا والدینی که با اعمال قدرت برتر و مسلط، اجازه خمشگین شدن به فرزندان خود نمی دهند آنان را از تجزیه کردن یکی از واقعیت های مهم زندگی محروم می کنند کودک باید خشمگین شود تا از این طریق هم این واقعیت دنیای روانی خود را بشناسد و هم ضرورت کنترل و هدایت آن را بیاموزد.
ب – بهترین راه مقابله و هدایت خشم، بردباری است. والدین در مقابل خشم کودک باید صبوری و بردباری پیشه کنند پاسخ خشم با خشم و یا خشم با تنبیه یا تهدید نمی تواند روش تربیتی درستی برای مقابله با خشم باشد. بردباری به معنی تسلیم شدن در برابر خواسته های کودک نیست بلکه به معنای کنترل داشتن بر شرایط روانی خود و شرایط بیرونی است. ما از طریق بردباری به کودکان می آموزیم که اولا بر دنیای درونی خود مسلط و ثانیا به دلیل خشمگین شدن طرف مقابل، از میدان به در نرفته تسلیم خواسته های او نمی شویم.
ج – بالاخره در مورد خشم باید توجه داشته باشیم که هر خشمی به خودی خود به آرامش می رسد. لذا در بسیاری از مواقع لازم نیست تلاش خاصی در جهت فرو نشاندن فرزند خود انجام دهیم لازم نیست به او التماس کنیم و یا برآوردن خواست او سعی در آرام کردنش داشته باشیم.هر چند در مواقع نادری که خشم ممکن است کنترل کسی را از دستش خارج کند و احتمال خطری می رود، تلاش برای کنترل خشم فرد لازم است، لیکن در اکثر مواقع چنین تلاشی ضرورت ندارد. بعد از آرام شدن خشم فرد و رسیدن او به حالت کاملا آرام، می توانیم او را به فکر کردن دعوت کرده، از او بخواهیم ضمن کنترل خشم خویش راه های عقلانی برای حل مسائل و برداشتن مانع یا مقابله با تهدید را پیشتر مورد بررسی و توجه قرار دهد.
3- ترس ترس یکی از هیجانات موجود در زندگی انسان است ترس در معنای اصلی خود، هیجان اجتناب از عاملی است که حیات انسان را به مخاطره می افکند، مانند ترس از حیوانات درنده و یا ترس از انسانی که بی مهابا تهدید می کند حیات ماست ترس را باید در کنار مفاهیم دیگری که ممکن است با آن مشتبه شوند، بررسی کرد. برای مثال هراس یا فوبیا ترسی است مرضی و به طور معمول متوجه عاملی است که عملا تهدیدی برای انسان به شمار نمی آید، مانند هراس از بلندی، هراس از فضاهای باز یا هراس از فضای بسته. یکی از تفاوت های هراس با ترس طبیعی این است که اکثر انسان ها ترس طبیعی را از خود نشان می دهند، ولی اغلب آنان دچار هراس نمی شوند.
یکی دیگر از مفاهیم مرتبط با ترس جبن است جبن صفت شخصیتی انسانی است که اغلب اوقات واکنش اجتناب و کناره گیری را از خود نشان می دهد جبن کسی است که هنگام مواجه شد با هر عامل تهدید کننده. دوری گزیدن را بر مواجه شدن و در مقابله ترجیح می دهد بیم نیز مفهومی دیگری است مرتبط با ترس و آن عبارت است از نگرانی فرد از عامل محتمل الوقوع بیم، ترس از اتفاقی است که ممکن است در آینده رخ دهد.
از ضروریات ترس این است که ما بین مفاهیم ترس، هراس، جبن و بیم تمایز قایل شویم به اجمال باید بگویم که ترس به طور مطلق ناپسند نیست هراس حتی المقدور نباید به وجود آید در صورت وجود، درمان شود. جبن باید شکل نگیرد و بیم معقول باید وجود داشته باشد. توضیح و تشریح این مطالب احتیاج به بحثی مفصل دارد و در حد این مقاله به همین اجمال بسنده می کنیم.
4- حسد حسد یک صفت روانی و اخلاقی است و در برخی انسان ها وجود دارد. زیر بنای حسد، تمایل انسان به کسب امتیازات و کمال است برای وصول به این هدف انسان با دو پدیده مواجه می شود اول این که اکثر امتیازات و کمالات را در انسان های دیگر می بیند و بر این اساس خواستار آن ها برای خود می شود به عبارت دیگر کمالات و امتیازات منشا بیرونی و انسانی دارد. لذا در کسب آن ها باید پای انسان های دیگر به میان می آید. دوم این که نداشتن یک امتیاز و یا صفات کمالی برای فرد رنج آور است و برای اجتناب از این رنج باید دست به اقدامی بزند عده ای برای رهایی از این رنج تلاش در کسب آن امتیاز می کنند. عده ای نیز این تلاش را برای خود نمی پسندند بلکه زائل شدن آن امتیاز یا کمال را در دیگران می خواهند. این تمایل، حسد نامیده می شود.
حسد فی نفسه یک پدیده طبیعی نیست بلکه پدیده اصلی و طبیعی در درون هر انسان، تمایل به کسب امتیاز و کمال است در عده ای از انسان ها، شرایط محیطی و تربیتی به گونه ای فراهم می آید که تمایل به کسب امتیاز و کمال، به تمایل برای زایل شدن امتیازات و کمالات دیگران تبدیل می شود. در این زمینه بهتر است به مهمترین عوامل شکل گیری حسد، توجه کرده، تربیت آن را متوجه زایل کردن آن کنیم.
الف – توجه کنیم که حسد، آمیزه ای از تمایل به کسب امتیازی که در دیگری مشاهده می شود و احساس عدم توانایی برای کسب آن امتیاز. لذا لازم است قبل از هر چیز توانایی های کودک را بشناسیم و آن ها را تقویت کنیم همچنین پیوسته او را از زاویه توانایی هایش مورد توجه قرار دهیم. نه از زاویه آنچه قادر به انجام آن نیست.
ب – نگرش کودک را گسترش دهیم و او را پیوسته به این نکته واقف کنیم که زمینه رشد و کمال بسیار وسیع است. انسان ها می توانند به کمالات و امتیازات بی شماری دسترسی پیدا کنند، بدون آن که لازم باشد کمالات و امتیازات دیگران زایل شود برای مثال، اگر کسی در زمینه نقاشی برجستگی خاصی از خود نشان می دهد فرزند ما ممکن است در زمینه ریاضی بتواند امتیاز کسب کند اگر کسی مدیریت خوبی دارد. فرزند ما ممکن است قلم خوبی داشته باشد خلاصه آن که توجه فرزندانمان را باید به دامنه وسیعی از رشد و کمال که در مقابل انسان گسترده است جلب کنیم.
ج – هرگز برای نشان دادن ضعف فرزندانمان، کودکان دیگر را به رخش نکشیم و او را با آنان مقایسه نکنیم مقایسه ها می تواند برای نشان دادن توانایی های فرزندانمان انجام گیرد.
د – در رفتار با فرزندانمان دچار افراط و تفریط نشویم و هر یک را به مناسبتی و به دلیل مورد توجه و تشویق قرار دهیم. کاری نکنیم که یکی از آنان در مقابل دیگری احساس کمبود و ناتوانی کند. توجه داشته باشیم که در مقابل اعتراض فرزندانمان، به شکل انفعالی رفتار خود را عوض نکنیم، زیرا از این طریق او به نشان دادن حسادت تشویق می شود.
مادر تکیه گاه کودک
اتکای کودک به مادر است زیرا از همه نظر به او نزدیک تر و مانوس تر می باشد. از دیدگاه او مادر چون بتی قابل پرستش است، فردی است که همه چیز می داند، مهربان است، مددکار است، در گرفتاری ها فقط به او باید پناه برد، دردها را از طریق او باید درمان خواست و برای رفع نیازها باید به او مراجعه کرد … در این بخش سعی داریم برخی از ابعاد مسائل مذکور را بشکافیم و دیدی را که طفل نسبت به مادر دارد و زمینه هایی که مادر دارد و زمینه هایی که مادر می تواند و یا باید بتواند در این جنبه ها برای کودک فراهم آورد بیان کنیم.
مادر از دیدگاه کودک
مادر سند حیات برای کودک و در نظر او همچون بتی است عظیم و دیرشکن که به همه کارها قادر است و همه توانای خویش را در راه خوشبختی و سعادت او حاضر است فدا کند او احساس می کند که مادر هرگز از مصاحبت با او و تحمل رنج و مشقت در راه او، و از خود گذشتگی برای او مضایقه و ابراز خستگی نخواهد کرد. او با این دید خاطری آرام دارد، می خوابد، می جهد و می دود. این که کودک در آینده به کجا خواهد رسید و بار کودکی خود را چگونه به مقصود خواهد رساند بستگی به این امر دارد که مادر دید او را از خود چگونه جهت دهد، افراط و تفریط های او را چگونه تعدیل کند و اندیشه او را به چه صورتی بپروراند.
در ذیل بخشی از دیدهای کودکانه او را ذکر می کنیم و آن گاه نکاتی را که مادر در جهت دادن آن باید مورد نظر داشته باشد یاد آوری می نماییم.
از دیدگاه کودک مادر کسی است که همه چیز را می داند، هر اطلاعی را که بخواهد در اختیارش می گذارد، به هر سوالی که نتواند جواب دهد می تواند از او بپرسد و جواب بگیرد. او عالم به همه اسرار است و از دل و راز همه کس و همه چیز خبر دارد، حتی اگر دروغ بگوید مادر می فهمد، اگر بی اجازه دست به چیزی بزند مادر آگاه می شود، همه چیز و همه کس خبرگزار مادرند و به او اطلاع می دهند.
از دید کودک مادر کسی است که برای او غذا تهیه کند، شیرش می دهد، و روزی که از شیر باز گرفته شود هر غذایی را که بخواهد و به هر اندازه که بخواهد مادر برایش تهیه می کند، مادر خودش گرسنه می ماند تا او سیر شود. خود نمی خورد تا او بخورد، برایش شیرینی و شکلات تهیه می کند، قاقا می خرد، مزه هر غذای مطبوعی را به او می چشاند.
از دید کودک مادر موجودی مهربان است در عین فرار از او باز هم باید به او پناه برد، اگر مادر هم آدم را کتک زد دوباره باید به دامن او رفت، اگر شکایتی از مادر است باید به خود او مراجعه کرد، بچه اش هر بدی کند او می بخشد و زود راضی می شود، با اندک لبخندی می خندد و گناه بزرگ را نادیده می گیرد. هر چه کند باز هم مادر او را دوست دارد.
مادر از نظری آدمی منضبط است، اگر اشتباهی کند مادر از او بازخواست می کند در آن صورت آبرویش می رود، بابا خبر دار می شود، پیش او هم باید خجالت بکشد. براساس همین دیدگاهی کودک به نظر خود مرتکب گناهی می شود و منتظر است نتیجه را ببیند. و حتی منتظر است که خطاهای بزرگ را به پدر بگوید و پدر از او بازخواست کند.
از دید کودک مادر به او بدهی دارد او کسی است که می توان از او طلبکاری کرد، هر نیازی را از او خواست که برآوره کند و اگر برآورده نکرد به زور و جیغ و داد می توان از او طلب نمود و خواست تا برآورده کند. غذا، لباس، اسباب بازی، درآغوش گرفتن و …
مادر از دید او الگوست، نمونه اخلاق و رفتار است، هر چیزی را او انجام دهد درست است، هر امری را او نپسندد نارواست. خوب و بد را او تشخیص می دهد، مفید و مضر را او می فهمد، هر چه او بگوید درست است، هر کاری که کند پسندیده است. به همین نظر، نخستین نظراتی که از زبان مادر بیرون می آید او می شنود و طوطی وار بیان و تقلید می کند. دراین بیان، حتی شوخی هم نمی کند، اشتباه هم مرتکب نمی شود. مادر فردی مانوس و اهل انس است، زود می شود با او کنار آمد، نه تنها او را بلکه حتی مهمانانش را هم دوست دارد، دوستانش را هم می پذیرد به آن ها محبت می کند، در ذهن خود برای آنها هم جای پایی دارد.
مادر از دید کودک مدافع اوست. اگر طفلی او را کتک بزند به او شکایت می کند، اگر دردی داشته باشد او درمان می کند. اگر پدر بخواهد او را کتک بزند می توان در دامان مادر پنهان شود و مادر پناهش می دهد. حتی اگر دکتر بخواهد آمپول بزند مادر سرش را در دامنش پنهان می کند تا او کمتر درد بکشد. و با این حال باز هم مادر حساب دکتر را بعدا می رسد.
مادر از دید کودک مددکار اوست هر کاری را که او نتوانند انجام دهد به کمک مادر آن ها را انجام خواهد داد در حال بیماری کمکش می کند، نمی گذارد درد او زیاد شود، و در این کمک حتی اصراف می کند، از بیماری او بیمار می شود، برای دردهای او اشک می ریزد.
مادر بخشنده است، اشتباه را می بخشد، نادیده می گیرد عفوش می کند و …
نکته ها در سازندگی و جهت دادن دید کودک
بر این اساس که دیدیم دید کودک از مادر براساس روش تربیتی خانواده مقداری درست و بخشی هم نادرست است. از لحاظ تربیت ضروری است که این دیدها تعدیل شوند و جهت یابند و نیز مادر به بخشی از آن جامع عمل بپوشاند. نکته های ذیل را تا حدودی جهت این وظیفه را روشن می کند.
انتظار کودک از مادر که او می بخشد و گناه را نادیده می گیرد درست است و این امر نباید موجب جرات او در انجام خطا شود و کارش به بی بند و باری بکشد و یا زمینه انضباطی را در پیش چشم او سست کند.
دید کودک از مادر که او همه چیز را می داند برای دوران کودکی دید مفیدی است و مادر به همین نر باید اطلاعاتی عمومی و مورد نیاز کودک تهیه کند و ذهن او را از آگاهی های درست اشباع نماید، ولی درعین حال این درست نیست هک او به عنوان یک وزنه علمی خلل ناپذیر معرفی شود. در پاره ای مواقع باید به نادانی خود و نیاز به کسب اطلاعات خویش اعتراف کند. این درس عملی و تجربی خوبی برای حیات بعدی خود کودک است.
اجرای انضباط خوب است ولی در این مورد بین پدر و مادر بایدتفاوت باشد. در خانه خوب پدر الگوی انضباط و مادر الگوی رافت است، انعطاف پذیری در کار مادر ضروری است، اصرار نکند همه مسائل مو به مو اجرا شود.
مادر منشاء خیر و سعادت کودک است. اگر از وی برگردد دنیای کودک در نظرش تیره است، برای سازندگی او گاهی قهر چند لحظه ای ضروری است به شرطی که ادامه نیابد، زیرا کودک قهر و بی اعتنائی مادر را نمی تواند تحمل کند.
در دیگر جنبه ها نیز چون جنبه تغذیه، مهر ، بدهی اخلاق، انس دفاع، مددکاری، عفو از خطاها باید نظرات طفل تعدیل و اصلاح شود و بررسی همه آن ها موارد از حدود وظیفه این مختصر خارج است.
مادر تکیه گاه عاطفی کودک
فرزند برای مادر مایه کمال وجودی و امید و نشاط زندگی است. با لبخند مهر آمیز کودک همه چیزش را برای او فدا می کند. در مقابل برای کودک نیز مادر مایه امید و شادابی است اگر مادر را از او جدا کنند جانش از دست رفته و یا خطر مرگ و لااقل بیماری، زردی رنگ، غم و اندوه شدید و طاقت فرسا مواجه است. حقیقت این است که در بین فرزند و مادر تبادل عاطفی است و این عاطفه است که زندگی شان را رونق می بخشد.
زندگی بدون وجود عواطف حتی برای بزرگسالان هم ارزشی ندارد چه فایده که آدمی صد سال عمر کند همه یکنواخت، سرد و یا گرم، بهار باشد و تابستان نباشد، غم باشد و شادی نباشد، یا یکسره بی تفاوتی باشد. زندگی بدون عواطف به زندگی درندگان شبیه است که جز دریدن و بیچاره کردن منطقی ندارند.
کودک خردسال بخش اعظم زندگیش را با مادرش می گذراند، مادر برای او مظهر قدرت و محبت است. تعادل زندگی طفل ایجاب می کند که گاهی محبت ببیند و زمانی خشم، و او باید این دو قطب زندگی سر کند.
منظور از عواطف
آنچه که ما در این بحث از عواطف منظور داریم تنها جنب مثبت آن یعنی مهرورزی و محبت نیست بلکه ابعاد دیگر آن نیز از خشم و تنفر و قهر و آشتی مطرح است. زیرا همان گونه که ذکر شد اگر زندگی یک قطبی باشد مهر باشد و کین نباشد، محبت باشد و خشم نباشد، حالت یکنواختی پیدا میکند و مفهوم یکی بدون وجود دیگری آشکار نیست. ما نمی خواهیم بگوییم که مادر باید خشمگین شود و بر سرو روی کودک بکوبد نه، بلکه می گوئیم فقط مهرورزی کردن و انضباط و نفوذ را فراموش داشتن مورد پسند نیست، البته در همه حال مهر بر خشم باید پیشی گیرد.
تاثیر عاطفه مادر در کودک
عواطف مادر، احساسات رقیق او نهار انس و آشنایی را در دل کودک می کارد و باران مهر و محبت مادر آن را آبیاری می کند. عاطفه مادر با هیچ چیز قابل مقایسه و جانشین نیست. هیچ مهری چون مهمر مادر ریشه دار نیست و هیچ خشمی چون خشم مادر زودگذر و آمیخته به مهر نیست. از دلایلی که ما را بر آن داشت تربیت کودکستانی و سپردن طفل به دست کلفت و دایه را نپذیریم یکی همین مورد است.
مربیان کودکستان هرگز نمی توانند در نقش مادر و براساسی که تصویر شد انجام وظیفه کنند. عاطفه مادری بر همه چیز غلبه می کند و بر همه جنبه های کودک نفوذ دارد و این نفوذ تا حدی است که وقتی افراد بزرگ شدند و بالغ گشتند باز هم در برابر رنج ها و گرفتاری ها مادر را صدا می کنند و به یاد او خود را تسلی می دهند. در عین خشم، با وجود قهر، در عین تنبیه کودک باز هم خرسند است که در کنار مادر است و به امید لبخند او همه توقعاتش را رها می کند.
در تاثیر و اهمیت عواطف به طور خلاصه باید گفت که سعادت و خوشبختی و برعکس بدبختی و نابسامانی کودک بست به عواطف مادران است به شرطی که تعدیل و کنترل شود.
زیان کمبود عواطف
کمبود عواطف مخصوصا در جنبه محبتی و مهرورزی موجب نابسامانی های جسمی و روانی و انحرافات اخلاقی خواهد شد. کودکانی که مهر کافی می بینند ولی کنترل کافی برای شان نیست دارای روحی ضعیف و بی بند و بارند. اطفالی که کمبود محبت دارند حتی در سنین جوانی با چند کلمه چرب زبانی دیگران را از راه به در میروند. آثار بی لیاقتی بسیاری از پدران و مادران و مخصوصا مادران در امر تربیت فرزندان در چهره ان ها پیدا است، عدم قدرت در غلبه بر احساسات، وجود غمزدگی و ماتم، چهره های زرد و پژمرده، اضطرابات، بدبینی ها، یاس ها، منفی بافی های افراد، ولگردی ها، عقب ماندگی ها، بزهکاری ها، جنایتکاری ها، تبهکاری ها تا حدود زیادی مربوط به کمبود عواطف یا وجود عواطف تعدیل نشده است. جو عاطفی خانواده و مخصوصا مادر امری نیست هک بتوان آن را نادیده گرفت. چه خوبست آن همه مهر و کنترلی که برای حیوانات اهلی نثار می شود بخشی هم اندیشیده تر نثار کودکان گردد تا موجب این همه خلاهای روانی نگردد.
زیان افراط در ابراز عواطف
زیان افراطش کمتر از زیان کمبود آن نیست. مادری که در اثر بی توجهی و یا آگاهانه سرمایه عواطف را بیهوده تلف می کند و از آن برای سازندگی صحیح کودک بهره نمی برد خطراتی را برای زندگی طفل موجب می شود. مهرورزی خوسبت ولی نه بدان حد که کودک اتکالی و طلبکار با آید، خشم و قهر خوبست ولی نه بدانگونه ای که فرزند را از زندگی سیر کند، و بالاخره نوازش و حمایت ارزنده است ولی نه بگونه ای که طفل آمادگی مبارزه با مشکلات و دفاع از خود را از دست بدهد. زیاده روی در همه زمینه ها زیان مند است، حتی اگر آب روان را هم زیادتر از اندازه معین در حلق بریزیم گلوگیر می شود.
نوع عواطف
بین عواطفی که توسط پدر برای کودک ابراز و اعمال می شود و عواطفمادری چه در جنبه مثبت و چه در جنبه منفیسش باید تفاوت باشد. عاطفه مادر در جنبه مهر و عشق عمیق و ریشه دار است و درجنبه قهر و خشم سرسری و زودگذر، همچون طوفانی است که می غرد و می وزد و فوری سبک و آرام می شود. عاطفه پدری برعکس است، او در مهرورزی چون نسیمی است و در اعمال انضباط سختگیرتر و مقتدرتر از مادر.
کودک درکنار مادر مهر بلا شرط می خواهد و گرنه درخود استقلال و کفایت نخواهد دید در حالی که پدر تا حدودی می تواند مهر خود را مشروط کند تا زمینه ای برای کنترل او باشد. رابطه عاطفی مادر از راه غذا، بوسه، کنارگرفتن و از این قبیل است و رابطه پدر به صورت تحسنی کردن، ستودن و حقشناسی کردن و وضع به همین مراتب است در جنبه خشم و قهر.
آغاز سنی برای ابراز عاطفه
مدت ها قبل از تولد کودک مهر کودک در دل مادر جای میگیرد، بخاطر او خواب و خیال ها، رویاها و عشق ورزیهاست. از لحظه تولد این مهر صورت عملی به خود می گیرد و اعمال می شود ولی درجنبه کنترل ازحدود پایان سه ماهگی باید شروع شود و مادر سعی کند اصول انضباطی را به طفل بفهماند با صداهای گوناگون شادی و عدم آن را به کودک حالی کند. عادتش ندهد که او از لجبازی خود برای مهار کردن مادر استفاده کند. خود طفل از همان اولین ماه های زندگی در ابهامی از حسیات خوب و بد است که هر چه زمان بیشتر می گذرد این مبهمات روشنتر می شود. غرض این است که برنامه های عاطفی تدریجا به همراه رشد به صورت متعادل باید اعمال و پیاده شود.
ابراز عواطف به نارسایان
در ابراز عواطف به نارسایان مراقبت های دیگر لازم است، زیرا وضع آن ها با کودکان عادی متفاوت است، نیازشان به حمایت و مهرورزی بیشتر و به خشم و قهر کمتر است. احساس بی پناهی در حین خشم یا قهر مادر در آنان شدیدتر و جلوه غمها در آن ها بیشتر می شود. در همه حال باید مراقب بود که با مهرورزی های فوق العاده زیاد و به رخ کشیدن ها اور ا نسبت به کمبود خود حساست و ناراحت تر نسازیم.
مادر تکیه گاه امنیتی کودک
مادر منبع امنیت و آرامش خاطر برای کودک و مظهر مهر و صفاست. پیشوایی است که کودک امنیت و آرامش را فقط در آغوش او جستجو می کند و در برابر تصادم های زندگی به امید پناهندگی به او خود را نگه می دارد. ممکن است مادر نسبت به تصوری که فرزند درباره او دارد بیگانه باشد حتی خود را ضعیف تر از یک کودک و بی پناه تر از هر کسی بداند ولی در برابر طفل شخصیتی قابل اتکا و اعتماد دارد مگر آگاه که کودک به همراه رشد خلاف آن را درک کند.
وجود چنین تصور در کودک ضروری ادامه حیات اوست و بر هم خوردن آرامش درونی موجب نارسایی ها و پیدایش حوادثی است که در جمع مفید به حیات او نیست.
نیاز به امنیت
طفل از حدود سه ماهگی مدرش را می شناسد و می فهمد که زندگیش وابسته به اوست، قبل از آن گو این که با تبسم متقابل رابطه اش را با مادر نشان می داد ولی به چنین امید و تکیه گاهی نبود. از لحظه ای که موقعیت مهم مادرش را در عالم کودکی درمی یابد بیشتر به او وابسته می شود تا حدی که حتی به آغوش دیگران نمی رود و یا به هنگامی که از مادر جدا شود فریاد و شیون سر می دهد. این امر او را به امنیت و اطمینان خاطر می کشاند.
شدت این نیاز در حدود 2 سالگی برای کودک مفهوم تر می شود و تا حدود 5-6 سالگی به عالی ترین اوجه خود می رسد، ممکن است مادر پرستاری را برای سرپرستی او معین کند و کودک او را به ظاهر بپذیرد ولی این پذیرش بیش از یکی دو روز به طول نمی انجامد آه و ناله اش بر می آید، بهانه گیری می کند و بالاخره مادر می خواهد.
بررسی ها نشان داده است که کودک در جنبه امنیتی تا پایان دوره کودکی اول یعنی حدود سه سالگی در حفظ امیت خود مادر را اصل می داند و از این سن به بعد مسائل و دشواری های پدر را مهم تر می بیند به هر حال نیاز به امنیت مخصوصا در این دوره از سن برای رشد شخصیت طفل که می خواهد به زودی آقا یا خانمی شود ضروری است و مادر باید این جنبه تصویری کودک را از خود در خویش حفظ کند.
آنچه که مورد آزار کودک در جنبه امنیت است منوط به مجموعه شرایط زندگی حیاتی اوست و کودک به همه جنبه های آن نیازمند است که اختصارا به گوشه هایی از آن اشاره می شود
امنیت عاطفی
کودک باید خاطر جمع باشد پدر و مادرش او را دوست دارند احساس کند که فرزند مامانش هست، قشنگ است، مادر او را عزیز می دارد، اگر در دنیا کسی نباشد که او را بخواهد مامانش هست که او را دوست بدارد. و چون مامان او را دوست دارد برایش کفش می خرد، اسباب بازی می خرد، لباس تهیه می کند و …
اعتماد به نفس کودکان و روحیه قوی آن ها بسته به احساس چنین امنیتی است و برعکس بدبینی و حتی بخشی از عیوب جسمی و بسیاری از نارسایی های روانی کودک چون احساس عدم لیاقت، ترسو بودن، احساس حقارت، انزوا جویی مربوط به عدم احساس امنیت است کودکانی که امنیت عاطفی ندارند به جای این که فضایل و توانایی های خویش را ببینند و آن را در خود پرورش دهند اغلب تکیه بر نقاط ضعف خود می کنند و بر این اساس خود را از اجتماع دور نگاه می دارند.
امنیت روانی
طرز برخورد مادر با کودک، نحوه پذیرش او، فرم و صورت پذیرایی و نگهداری از او ممکن است به گونه ای باشد که طفل را ارضاء نکند، به خصوص اگر او در جنبه مقایسه وضع خود با دیگران باشد که در چنان صورتی اضطراب شدید و نگرانی و دلواپسی افزون تر می شود تا حدی که ممکن است گاهی کودک را از خود و زندگانی سیر کند نیاز شدید به این امنیت است که مرگ مادر همیشه دل فرزند را می سوزاند مخصوصا اگر کودک پس از مرگش با نابسامانی ها مواجه شود، به خصوص در سنین بعد از کودکی اول ونیز پس از مرگ شوهر نیاز طفل به مادر زیادتر احساس می شود وظیفه اش سنگین می شود. در چنان صورتی لازم است مادر خود روحیه ای شاد و قوی داشته باشد، کمتر بی تابی نماید و زندگی را وقف حفظ و حمایت کودکان نماید.
امنیت در برابر پدیده های طبیعی
به هنگامی که زلزله ای پدید آید و یا رعد و برق پیدا شود به هنگامی که حیوانی به او صدمه یا حتی نوک بزند، و به موقعی که به هر علتی او از یک پدیده بترسد به دامن مادر پناهنده می شود از او کمک می خواهد و مادر باید او را در برابر این مسائل حمایت کند.
در برخوردها و تصادم ها
وقتی که کسی به طفلی کتک بزند، با او دعوا کند یا همان گونه که قبلا ذکر شد پزشک بخواهد به او آمپول تزریق کند او نیازمند است که مادر را به طرفداری از خود داشته باشد. مادری که نتواند از حق او دفاع کند از نظر طفل فردی نالایق و قابل سرزنش است و اعتماد او درباره اش از بین می رود.
در حال خواب و تنهایی
کودک به مادر خود اعتماد دارد و می خواهد که او را تنها نگذارد حتی در حال خواب او می خواهد که وقتی از خواب بیدار شد نخستین بار چهره مادرش را ببیند و یا در حال تنهایی و بیماری بداند که مادرش پیش اوست و او را ترک نمی کند.
مادر برای تنها گذاردن طفل هرگز نباید او را بفریبد، نگوید که من در اتاق مجاورم در حالی که به سوی خیابان می رود این ممکن است حتی موجب خطرات جسمی برای طفل باشد و فاجعه و تصادف ایجاد کند.
جلوه اغنای طفل از امنیت ها
نقش مادر در امنیت کودک در غذا و لباس، در خطرات، پیش آمدها و بیماری ها، در تنهایی ها، در حین کتک خوردن از پدر، ستم دیدن از دیگران باید اعمال شود طفل در پیش طرف دعوا جرات ندارد اظهار نظر کند و حرفی بزند در دامن مادر می نشیند و عقده اش را خالی میکند، زیرا آنجا را محل امنیت می داند، دامن مادر تحصن گاه اوست و هرگز نمی خواهد این محل امن را از دست بدهد. بر این اساس کودک پیش از نیاز به غذا و لباس خوب داشته باشد محتاج به چنین محیط امن و آرامی است، می خواهد چنین امنیتی را احساس کند، لمس نماید، توجه مادر را نسبت به این امر ببیند و مواظب و حمایت او را در باره خود مشاهده نماید به غیر از مادر هیچ کس هر چند که پخته و ورزیده باشد نمی تواند از انجام این مسئولیت برآید کودک شاید بتواند گرسنگی را تحمل کند ولی نمی تواند عدم دفاع مادر را از مظلومیت خود تحمل کند و یا می تواند لباسی کهنه بر تن داشته باشد ولی نمی تواند عدم حمایت او را در مواقع ناامیدی ببیند.
خطر به هم خوردن امنیت
از بین رفتن امنیت و یا به خطر افتادن آن مخاطراتی برای زندگی طفل پدید می آورد که از جمله آن اضطراب و نگرانی است، تشویش است، پریشانی خاطر است به حدی که دیگر حتی قادر به حل مسئله ساده ای نتواند بود. به هنگامی که کودک اوضاع خانه و محل امن خود را آشفته یا مادر را در جوش و اضطراب می بیند حتی ممکن است دچار لکنت شود. موقعی که طفل مادر و پدر را در کنار هم خشمگین می بیند این وضع مشهودتر و هراس بیشتر است احساس بی امنیتی است که نمی گذارد از مادر جدا شود و حتی به مدرسه رود و از اینجاست که در می یابیم وظیفه مادر تا چه حد دشوار و سنگین است.
نکاتی در رعایت امنیت
وظیفه مادر این است که حالت ایمنی و اطمینان در دل کودک تقویت کند، دلش را گرم کند که با او هست و از او حمایت خواهد کرد، در عین حال باید او را از وابستن شدید به خود منع کرد تا لطمه ای به استقلال فکری او وارد نیاید در زندگی داخلی برای اصلاح کودک تکیه بر عیب ها نباشد بلکه تکیه بر نقاط قدرت و توانایی باشد و در سایه آن اصلاح نقاط ضعیف و این امر برای رشد شخصیت او ضروری است.
درجنبه اعمال نظر برای سازندگی طفل کمتر بر اساس احساس باید پیش رفت، باید عقل را پیش انداخت و تدبیر و مال اندیشی داشت و گرنه موجباتی برای لطمه جسمی و روانی طفل فراهم می آورد.
مادر برآورنده نیازهای کودک
کودک به دنیا می آید با مقداری از نیازمندی ها در زمینه حمایت و مراقبت. به تدریج که کودک رشد می کند دامنه نیازمندی های او وسیع تر می شود و همه ابعاد زندگی او در بر می گیرد و تحت تاثیرش قرار می دهد. شک نیست که برخی از نیازمندی های کودک هر چه زودتر برآورده شود تا زمینه برای ادامه حیات و رشد او فراهم شود و برخی دیگر با حمایت مربی و فعالیت خود طفل باید تدریجا برآورده گردد تا از زندگی اتکالی نجات یابد.
نیازمندی های کودک
نیازمندی های کودک بسیار و برخی از آن ها عبارتند از نیاز به غذا و لباس و مسکن و بهداشت، نیاز به آزادی، اجرای عدالت، رعایت انضباط، نیاز به ابراز وجود، احساس غرور نشان دادن خود، نیاز به نوازش، حمایت همدردی، نیاز به ابراز اراده، نیاز به اعضای متحد در خانواده، نیاز به سکوت و آرامش، نیاز به صداقت، نیاز به معرفی جهان، نیاز به یافتن بینش در باره فرهنگ و جامعه و … صدهای نیاز دیگر از این قبیل. شاید کودک نتواند از این نیازها نامی به میان آورد و سخن بگوید ولی امری است که در درون او وجود دارد و یک مربی آن ها را تشخیص می دهد.
ذیلا به برخی از جنبه های نیازمندی کودک اشاره می کنیم و رعایت اختصار همچنان مورد نظر است:
نیاز به مراقبت
کودک نیاز به مراقبت بسیار از سوی پدر و مادر و مخصوصا مادر دارد. رها کردن طفل به مدت یکی دو روز زمینه را برای مرگش فراهم خواهد ساخت مراقبت برای سال های اول زندگی دارای ابعاد بسیار محدود و شامل برخی جنبه های غذایی و بهداشتی است و به تدریج که کودک رشد می کند این مراقبت شدیدتر و دامنه اش گسترده تر می شود تا حدی که این اداره کودک نو پا همه اهل خانه باید بسیج شوند. زیرا صدها گونه وسایل از قیچی، برق، آب، سیم، ظرف، پودر، دوا و … در برابر چشم اوست و نمی توان به اتکای این که دستش نمی رسد و یا کودک از آن دور است وی را آزاد گذارد.
نیاز به نوازش
کودک به نوازش مادر نیازمند است و محبت و نوازش او در روحیه و حسن خلق او در سنین بزرگسالی بسیار موثر است گاهی طفل می گرید نه به خاطر این که دردی دارد بلکه به خاطر نیاز به نوازش است، و اگر مادر او را در بغل بگیرد آرام می شود.
طفل نیازمند است که اگر زمین خورد مادر به نزدش بیاید و از او بپرسد که چه شده کجای بدنش درد می کند، خاک تنش را پاک نماید، دستی از مهر بر سر و رویش بکشد، طفلی که ساعت ها گریه می کند و آرام نمی شود نیاز به کسی دارد که او را نوازش کند و احوالش را بپرسد و به دادش برسد.
نیاز به همکاری در بازی
کودک نیازمند است کسی داشته باشد که با او بازی کند در کنار او باشد، دستش را بگیرد و به حرکتش در آورد. به همین نظر در سیستم تربیتی اسلام به همانندی والدین با کودک در بازی توصیه شده است، لحظاتی از اوقات مادر باید صرف انجام این امر شود و در ضمن آن انضباط، قانون و … به طفل بیاموزد.
نیاز به نشان دادن خود
در کودک حالت خود نمایی وجود دارد، می خواهد خود را نشان دهد، هنرش را بنماید، به همین نظر در برخی موارد برای جلب نظر دیگران شیرین کاری هایی می کند، خودی نشان می دهد. این روحیه تا هنگامی که به افراط کشانده نشود خوب است
نیاز به مستمع خوب
کودک نیاز دارد که به حرفهایش گوش فرا داده شود، حرف او را بشنوند، و حتی نشان ندهند که از حرفهای او کسل و دلتنگند این امر از یک سو مایع رشد و پرورش شخصیت او می شود از سوی دیگر اصول انضباطی، راه و روش سخن گفتن را از این راه به او می توان آموخت. در همه حال از ایجاد دلسردی برای سخن گفتن او باید خودداری شود.
نیاز به احساس غرور
برای کودک مهم است که وقتی به جایی می رود مادرش به همراه او باشد تا او هم بتواند مثل دیگران احساس غرور کند و نیز می خواهد او هم مثل کودکان دیگر لباس قشنگ، کفش ظریف، اسباب بازی خوب داشته باشد. پدر و مادرش او را دوست بدارند و از او ناز بکشند، و این امر زمینه ای برای افتخار و غرور او باشد. رعایت این امر تا موقعی که موجب افراط نشود و کودک را به خود بینی و خود فریفتگی نکشاند مضر نیست.
بسیاری از جلوه های حیات کودک شاید برای بزرگسالان مسخره باشد ولی برای خود طفل بسیار عاقلانه و لذت بخش است و باید به دیده احترام نگریسته شود مثل انتخاب لباس های رنگین و اسباب بازی های جورواجور.
از دیگر نیازهای کودک نیاز به غذا، لباس، مسافرت، تفریحات، مکان مخصوص و در صورت امکان اتاق مخصوص، و وسایل شخصی است که ذکر همه آن ها موجب اطاله کلام است.
نکته ها در برآوردن نیاز
در برآوردن نیاز کودک توجه به او درست است ولی توجه و حمایت فوق العاده نسبت به طفل او را در مقابله با مشکلات بعدی ضعیف می سازد. برای کودک لازم است که به تدریج و به همراه رشد خود از محافظت و توجه دایمی اولیا خارج کرده و خود را تحت کنترل و مراقبت شخصی در آورد. مادر با جهت دادن طفل به انجام این خواسته خدمت بزرگی به او انجام می دهد و او را از تیره روزی و بدبختی نجات می دهد.
تسلیم شدن در برابر همه خواسته های کودک بدون قید و شرط درست نیست، نباید کودک را از تمام آنچه که می طلبد محروم ساخت و نه کاملا آن را برآورده ساخت بلکه در همه حال رعایت اعتدال شرط است.
در حین مراقبت از کودک و نوازش از او تسلی دادن او از درد خوب است ولی نه به گونه ای که دردش را تشدید و نگرانی او را افزون کند. توضیح این که درد تو خیلی شدید است و تحملش برای تو دشوار است او را دردمندتر خواهد ساخت.
بسیاری از حالات نامناسب کودک به مناسبت عدم پیشگیری است. طفلی که از خواب بیدار شده نیازمند شیر مادر است، در اینجا اگر مادر قبل از گریه او پستان به دهانش بگذارد طبعا از بهانه گیری ها و لجبازی او جلوگیری شده و در غیر این صورت نیروی لازم برای آرام کردن او چند برابر و زمینه هم برای انحراف او فراهم شده است.
آخرین نکته ای که در این زمینه ذکرش ضروری است این است که در پذیرایی و مراقبت از طفل کسب تکلیف و دادن حق انتخاب پردامنه غلط است مثلا هرگز نباید گفت چه غذایی را دوست دارد که برایت تهیه کنم؟ بلکه باید گفت از این دو غذا که فعلا در خانه آماده است کدام را برایت بیاورم؟ در این جا حق انتخاب او محدودتر شده است و زمینه برای پر توقعی او کمتر فراهم است.
مادر و تنبیه کودک
خانواده و تنبیه کودک
تنبیه تنها وسیله تربیت نیست بدون آن هم می توان کودک را تربیت کرد ولی در این امر کمتر کسی موفق می شود، زیرا حصول به آن آگاهی های بالنسبه وسیعی لازم است. معمولاً در خانواده های خوب و اندیشمند تنبیه وجود ندارد ولی بسیاری از خانواده ها هم هستند که بدون تنبیه امکان ادامه زندگی را ندارند.
مسئله منع تنبیه
اغلب سیستم های جدید، تربیتی تنبیه را منع کرده اند و مدعی شده اند که بدون آن می توانند موفق به تربیت فرزندان و اصلاح کجروی های آنان شوند، نتیجه اعمال نظر آن ها وجود نسلی خود نما و بی قید است که احساس آزادی وسیع و پردامنه دارد و به شخصیت دیگران بی اعتناست.
تربیت بدون تنبیه و منع مطلق آن امری بی ثمر است ولی می توان این نکته را افزود که هر چه میزان حزم و احتیاط مربی بیشتر باشد تنبیه کمتر است، کوشش مربی باید متوجه این مساله باشد که در تنبیه ناشی گری نشود و به جای اصلاح به خرابی طفل کمک نشود.
مادر و تنبیه کودک
منطقی نیست که مادر در تربیت فرزند تسامح روا دارد و یا تجاهل کند عطوفت و رقت قلب خوب است ولی نه چندان که موجب لطمه و صدمه ای برای کودک شود از سویی دیگر اعمال تنبیه مانع آن نمی شود که مادر صمیم باشد و دوستی و محبت خود را به کودک ابراز دارد، ولی چه بهتر که مادر کمتر به این کار بخصوص به تنبیه بدنی اقدام کند. مادر باید ترس از پدر را که الگوی انضباط در دل کودک ریشه دار سازد و درباره خود به نحوی عمل کند که کودک در برابر او دارای پروا و حیا عقلی باشد.
اصولا ظرافت و لطافت کار مادری باعث می شود که او کمتر خشمگین و بیشتر عادی و مهربان باشد زیرا خشم زیرا خشم بسیار در تقلیل شیر او و در نتیجه تغییر وضع مزاجی کودک موثر است، اگر ناگزیر به تنبیه است باید آن را به حداقل کاهش دهد و نیز علت تنبیه را برای طفل بازگو کند. ضمنا فراموش نباید کرد که هر طفلی به میزانی نیازمند به لوسی، خرابکاری و کجروی است و نباید همه مقررات را درباره او اجرا کرد. نیز نباید منتظر بودکه کودک اشتباه کند و بعد از او انتقام بگیرد، قبل از وقوع اشتباه باید از کار او جلوگیری شود و هنگامی که عملی به خطا واقع شود دیگر چه سودی و چه اقدامی؟
تنبیه مادر به خاطر مهرورزی به کودک بد نیست ولی با رعایت احتیاط های بسیار توام با خیرخواهی و همدردی باید صورت گیرد.
فواید تنبیه
تنبیه را اگر به مفهوم متداول روز در نظر بگیریم دارای اثری موقت است، یعنی برای زمان و مورد معین تاثیر می گذارد و فرد را از انجام خلاف باز می دارد ولی عواقب کار را اصلاح نمی کند و به هنگامی که ترس از میان رفت دوباره خلاف و کجروی شروع می شود.
ولی اگر تنبیه به مفهوم علمی و تربیتی کلمه در نظر بگیریم نقش سازنده و اصلاح کننده دارد. و درآن صورت لازم نیست که به صورت زدن و یا ناسزا گویی باشد، گاهی سکوت زمانی یک نگاه پرمعنی و گاهی هم زدن معنی تنبیه را خواهد داشت.
زیان تنبیه
تنبیه رابطه طفل را با مادر نامطلوب و زننده ای در می آورد و ارزش و اعتباری که مادر در دل کودک دارد متزلزل می سازد طفل گاهی بر اثر آن از مادر متنفر می شود و اعتمادش از او از میان می رود.
گاهی تنبیه زمینه را برای یاس و ناامیدی کودک فراهم می سازد به خصوص اگر احساس کند در آن زمینه مظلوم واقع شده و مادر در تنبیه او خطایی مرتکب شده باشد در چنین صورتی به همه بدبین است حتی مادر را دشمن خود می پندارد و از او احتراز می جوید.
زمانی ممکن است تنبیه موجب مقاومت کودک شود و او را علیه مادر بشوراند. طوری که بر ضد او قیام کند مخصوصا اگر در گروه یا در جمعی موجب اهانت قرار گیرد.
موارد تنبیه
هر خطا و اشتباهی قابل تنبیه نیست، بدین نظر نباید علیه او اقدامی انجام داد. مثلا اگر لیوان از دست کودک بیفتد و بشکند نباید او را تنبیه کرد و یا علیه او جار و جنجال بر پا نمود زیرا نمونه همین اشتباهات از خود مادر هم صادر می شود و وضع به همین گونه است به هنگامی که شی گرانبها از دست او بیفتد و تلف گردد به خصوص موقعی که طفل به قیمت و ارزش آن آگاه نباشد به ویژه هنگامی که طفل در آن تقصیری نداشته باشد. در عین حال در برخی موارد تنبیه کودک رواست از جمله موردی که فرد دانسته و آگاهانه به انجام عمل بپردازد و از عقوبت آن هم با خبر باشد یا موردی که موجب لطمه ای شدید جسمی و روانی به دیگران شود و این بر اثر مسامحه و سهل انگاری باشد. ونیز موردی که با علم به گناه کبیره بودن آن را مرتکب شود و …
مراحل قبل از تنبیه
هر خطایی که از کودک سر زند فوری در خور و مستحق تنبیه نمی شود این امر باید به هنگامی صورت گیرد که دیگر راه های تربیتی از قبل درباره او اعمال شده و بی نتیجه مانده باشد فی المثل قبل از تنبیه درباره انجام یک عمل ضروری است از عمل کودک انتقاد شود، انتقادی که او را متوجه عمل خود کند، در صورت تکرار پند و اندرز باید مطرح شود و در صورت تکرار بعدی اندرز و ترساندن در انظار و اگر موثر نبود اعمال تنبیه بدین سان تنبیه در موردی باید به کار رود که دیگر راه های تربیتی از هر سو بر مربی بسته باشد و عمل او برای طفل سودمند نباشد و چاره ای قطعی برای اصلاح طفل نیابیم.
انواع تنبیه
تنبیه ممکن است به صورت بدنی، یا روانی باشد طعنه ها، تحقیرها، دشنام ها، ناسزاگویی ها، سرزنش ها، اهانت ها، انواعی از تنبیهات روانی است که از نظر مربیان اعمال آن به صلاح کودک نیست گرچه اغلب کودکان کتک زدن را درست و شرافت مندانه نمی دانند ولی زدن به کپل کودک شاید کم ضرر ترین نوع تنبیه باشد آن هم به شرطی که موجب دیه نشود.
تنبیه مضاعف
از خطاهای تربیتی مربیان یکی این است که تنبیه به صورت مضاعف باشد، یعنی هم کتک زدن باشد و هم طعنه و نیشخند، هم چوب و شلاق باشد و هم زخم زبان زدن هم ترساندن کودک باشد و هم خجالت و خفت دادن.
گفتن این عبارت که:
مگر کوری؟ کری؟ در کدام گورستان بودی؟ از کدام جنگل آمدی و … خود تنبیهی شدید است که به تنهایی موجب تحریک حس انتقام طفل می شود و دیگر به همراه آن نباید زدن آن هم در حضور جمع باشد.
این گونه تنبیهات بد آموزی هایی هم دارد از جمله آن که روح تجاوز و دوری از اعتدال را در کودکان بیدار می سازد طوری که در سنین بزرگسالی به حق خود قانع نیست و تجاوز کار بار می آید.
نکته ها در بد آموزی
در ضمن بحث از مسائل تنبیه طبعا بخشی از نکته های مربوط ذکر شد و اینک اضافه می کنیم که:
1- بین نظم خانه و بیرون فرق قائل شوید مادر نمی تواند در خانه چون یک ژاندارم عمل کند. او در عین کنترل فرزند باید بداند که طفل نیاز دارد تا حدودی هم آزاد باشد، برای کنترل همه آزادی های کودک تنبیه روا ندارید.
2- رفتارهای غیر منتظره کودکان را در حدودی باید تحمل کرد، خطای کودک را همیشه گناهی نابخشودنی تصور نکنید که مجبور به تنبیه باشید کمی هم گذشت، صبر و حوصله، نادیده گرفتن باشد.
3- در تنبیه ترساندن روا نیست زیرا مضر به حال کودک و امری خلاف تربیت صحیح است. زیرا بعدها اثرات نامطلوب در زندگی کودک به جای خواهد گذارد. این امر مخصوصا از حدود سه سالگی باید با احتیاط بیشتری تلقی شود.
4- در تنبیه عمل بد کودک را نکوهش کنید نه خود فرد را اگر فرد مورد نکوهش قرار می گیرد به خاطر آن عمل ناگوار باید باشد.
5- تنبیه با بد آموزی هایی چون فحش، ناسزاگویی، افراط همراه نباشد، زیرا این جنبه ها، موجبات دلسردی کودکان را از زندگی فراهم می سازند.
6- یا تنبیه نکنید یا سطحی و ظاهری نباشد بلکه اساسی و عمیق باشد (یعنی اندیشیده و حساب شده باشد نه به این معنی که دمار از روزگار کودک برآورید)
7- در انجام تنبیه جنبه قدرت و ضعف کودک را در نظر بگیرید.
8- تنبیه متناسب با جرم باشد برای خطای کوچک تنبیه بزرگ رواندارید یا برعکس.
9- تنبیه خوب است ولی نباید افراط آمیز باشد زیرا زمینه عدالت خواهی کودک را در او خفه می کند.
10- در تنبیه احساسات را دخالت ندهید و چشم و هم چشمی در آن مطرح نباشد.
11- در تنبیه وحشی گری نباشد، هم زدن و هم گاز گرفتن و هم نیشگون گرفتن انسانی نیست.
12- تنبیه را آنچنان انجام دهیدکه بعد محتاج به نازکشی فوق العاده نشوید.
13- اگر بناست کودک را تنبیه کنید صبر نکنید که وقتش بگذرد و خشمش بنشیند و بعد کتک بخورد بلکه تنبیه باید به موقع باشد هرگز پس از رفع قضیه او را تنبیه نکنید.
14- در همه حال بر اعصاب خود مسلط باشید نکند که ظرفی، استکانی، یا … به سوی کودک پرتاب شود که این امر گرفتاری ها را موجب می شود.
15- زندگی کودک بین خوف و رجا باید باشد ولی جنبه دفاعی و امید آن باید بر دیگر جنبه ها بچربد تنها در برابر بدی مکافات کردن درست نیست در جنبه های مثبت هم باید تشویق شود.
16- پس از تنبیه و جریحه دار کردن عواطف طفل، حال دیگر مجبورش نکنید که بیاید و عذرخواهی کند مثلا دستتان را ببوسد غلط کردم بگوید و …
منابع و مآخذ
1) نقش مادر در تربیت، دکتر علی قائمی، انتشارات امیری، تهران، 1370
2) مبانی روانشناسی رشد، دکتر عبدالله شفیع آبادی، شرکت سهامی چهر، تهران، 1368
3) پرورش استعداد همگانی ابداع و خلاقیت، دکتر الکسی اسی اسبورن، دکتر حسن قاسم زاده، انتشارات نیلوفر، تهران، 1375
4) روانشساسی عمومی، علی اکبر شعاری نژاد، انتشارات دانشگاه سپاهیان انقلاب اسلامی ایران، تهران، 1354
5) ویژگی های کودکان تیزهوش، جواد اژه ای، نشر سمپاد، تهران، 1383
6) تربیت برتر، رضا فرهادیان، مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، قم، 1375
7) نشریه ی پیوند، شماره ی 246، سردبیر، سهیلا آقایی، چاپخانه ی آرین، تهران، فروردین 1379


تعداد صفحات : 75 | فرمت فایل : WORD

بلافاصله بعد از پرداخت لینک دانلود فعال می شود