رتبه بندی در زوایای دین از لحاظ ریزش و فرسایش
در هر دینی و از جمله دین اسلام، آموزه های آن اصول و فروعی دارد. مقصود از اصول، مبانی معرفتی دین است؛اما فروغ، بیشتر جنبه کارکرد عملی دین و مبانی رفی دهد. هتاری دین را در نظر دارد که مسلمانان در رفتار نشان می دهد.هر چند انسان مسلمان حق کوتاهی در هیچ یک از این صول و فروع را ندارد؛ اما به نوعی به اصول اهمیت بیشتری داده شده است. این اصول در واقع همان رکن و ساحت اعتقادی و مربوط به حوزه اندیشه است و فراتر از دو ساحت اخلاق و احکام قرار دارد. مباحث پیرامون عقاید هم عبارتند از سه حوزه الف: مبدا شناسی، ب: راه و راهنماشناسی، ج: فرجام شناسی.
آنچه این نوشتار به آن اهمیت می دهد این است که بدانیم، باور به ولایت و خلافت اهل بیت پس از ولایت پیامبر گرامی اسلام، به عنوان بخشی از مباحث پیرامون راه و راهنماشناسی، از پایه ای ترین مبانی و اصول اعتقادی است وکوتاهی در آن موجب ریزش جدی از اسلام ناب محمدی خواهد شد. امام باقر در این باره فرمود:
بُنِیَ الاسلامُ عَلَی خَمسِ عَلَی الصَّلاه وَالزََّکاﺓ و الصَّوم و الحَجَّ و الوَلایه وَ لَم یُنادَ بِشَیء کمَا نَودِیَ بِالوَلَایَهِ؛1
اسلام روی پنج پایه نهاده شده: نماز و زکات و روزه و حج و ولایت و چنان که برای ولایت (در روز غدیر خم یا در عالم میثاق) فریاد زده شد، برای هیچ چیزی دیگر فریاد زده نشد.
همچنین امام باقر(ع) در گفتار دیگری به تشریح جایگاه ولایت در بین دیگر ارکان اسلام پرداخته، در این باره می فرماید:
بُنِیَ الاسلامُ عَلَی خَمسِ اقَامِ الصَّلاه وَایتَا الزَّکاﺓ وَ حِجّ البَیتِ وَ صَومِ شَهرِ رَمَضانَ وَ الوَلایَه لَنَا اهل البَیتِ فَجُعلَ فِی اُرَبعٍ مِنهَا رُخصَهَ وَ لَم یُجعَل فِی الوَلایَهَ رخُصَهَ مَن لَم یَکن لَم مَال لَم تَکنّ عَلَیهِ الزَّکاﺓُ وَ مَن لَم یَکن عِندَهُ مَالّ فَلَیسَ عَلَیهِ حَجَّ وَ مَن کانَ مَرِیضاً صَلَّی قَاعدا وَ افطَرَ شَهرَ رَمَضانَ وَ الوَلَایَهُ صَحِیحاً کانَ او مَرِیضاً وَ ذا مَالٍ او لَا مَالّ لَهُ فَهِیَ لّازِمَهّ؛2
کاخ اسلام بر پنج پایه اساسی استوار است: بر پاداشتن نماز، به مصرف رساندن زکات، حج خانه کعبه، روزه ماه رمضان، دوستی ما خاندان، در چهر قسمت از این احکام تخفیفی منظور شده است؛ اما در دوستی ما تخفیفی نیست. کسی که ثروتش نباشد زکات بر او واجب نیست کسی که بیمار باشد باید نماز را نشسته بخواند و روزه ماه رمضان را افطار کند؛ اما پایبند بودن بر ولایت، تندرست و بیمار و ثروتمند و درویش را لازم است.
امام باقر (ع) در فرازی دیگر از گفتار خود به ریزش مردم در اعتقاد به ولایت چنین اشاره فرموده است:
بُنِیَ الاسلامُ عَلَی خَمسِ عَلیَ الصَّلاﺓ وَ الزَّکاﺓ وَ الصَّومِ وَ الحَجَّ وَ الوَلَّایهِ وَ لَم ینُادَ بِشَیء کمَا نُودِیَ بِالوَلّایَهِ فَاخّذَ النّاسُ بِاربعٍ وَ تَرَکوا هَذِهِ یَعنِی الوَلایَهً؛3
از این رو چه بسا ما در تاریخ تمدن اسلامی با اشخاصی روبه رو شویم که نسبت به ظواهر دینی اهتمام بسیار داشته و مشهور باشند؛ اما در توجه به بنیانی همچون ولایت امام معصوم کوتاهی کرده و به طور طبیعی ایشان هم در زمره ریزش کرده ها؛ بلکه شدیدترین گروه از ایشان خواهند بود.
دامنه مورد مطالعه از تمدن اسلامی در این نوشتار
چنان که گذشت، باور به ولایت و خلافت اهل بیت علیه السلام پس از ولایت پیامبر گرامی اسلام علیه السلام ازپایه ای ترین مبانی و اصول اعتقادی است و کوتاهی در آن موجب ریزش از مبانی اسلام ناب محمدی علیه السلام خواهد شد. در این نوشتار به کمک بازخوانی تاریخ صدر اسلام و به ویژه عصر خلافت امیر مومنان علی علیه السلام در تلاشیم دریابیم چه اتفاقی افتاد که برخی از جامعه اسلامی از پذیرش حکومت آن امام بر حق سرباز زدند. به عبارت دیگر این نوشتار در تلاش است تا زندگانی امیر مومنان علیه السلام را مطالعه کرده، اما نه همه مقاطع آن، بلکه تنها بخش پایانی آن مورد توجه جدی نوشتار است.
اینکه زندگانی امام عارفان، به طور کلی به چهار مقطع قابل تقسیم است که عبارت است از:
1. از تولد تا بعثت پیامبر گرامی اسلام علیه السلام
2. از بعثت پیامبر علیه السلام تا ارتحال آن حضرت
3. از ارتحال پیامبر تا زمان خلافت امام علی علیه السلام (دوران خانه نشینی)
4. از زمان خلافت امام تا شهادت.
دامنه این نوشتار آن را بررسی می کند، مقطع چهارم از این مقاطع می باشد.
علل ریزش از تمدن اسلامی
درباره این که علل ریزش اشخاص در یک تمدن و به ویژه در تمدن اسلامی چیست، سخن بسیار است و ما در این جا به طور کلی، بیشتر به برخی از علل آن که جنبه معرفتی دارد، خواهیم پرداخت.
1. جهل از شایع ترین و اساسی ترین عوامل معرفتی ریزش و فاصله گرفتن از اصول و مبانی اسلام که به رفتار ضد دینی می انجامد. جهل و نداشتن آگاهی نسبت به این اصول و مبانی است. همواره در درون تمدن اسلامی شاهد این واقعیت هستیم که بخش قابل توجهی از این تمدن که عمدتاً فراوانی آن ها در سنین نوجوانی و جوانی به چشم می خورد، به علت جهل نسبت به آموزه ها و اصول دین اسلام، رفتاری مغایر با آن را از خود به نمایش می گذارند. و باید توجه داشت که اگر این جهل برطرف نشود، شاهد چنین نمادهایی در سنین بالاتر نیز خواهیم بود.
2. فقدان بصیرت به هنگام هجوم شبهات
دلیل معرفتی دیگری که درباره ریزش از اصول و مبانی تمدن اسلامی می تواند مورد توجه قرار گیرد، باز می گردد به شرایطی که انسان درباره اصول و مبانی جهل ندارد؛ اما برای او پرسش هایی مطرح شده که تا کنون با آن ها روبه رو نبود و ترجیح می دهد تا هنگامی که آن ها را برطرف نکرده، از حق که همان اصول و مبانی دین است کناره بگیرد. این گروه به علت تک بعدی فهمیدن دین و همچنین ناتوانی در تشخیص و نداشتن بصیرت لازم در اهم و مهم کردن وقایع و آموزه های دینی، آن گاه که فضا را ابری و مه آلود ببیند. به راحتی از بسیاری از زوایای اصلی و مبنایی دین دست می کشند . نمونه بارز این نماد، خوارج در عصر حکومت علوی علیه السلام هستند که در اینده بیشتر از ایشان خواهیم داشت.
3. خود فریبی
گاهی علت ریزش از اصول و مبانی اسلام، جهل و یا تردید و شبهه نیست، بلکه خود فریبی است. خود فریبی؛ یعنی اینکه یک انسان به ظاهر مسلمان، به رغم علم به حقانیت اصول و مبانی دین اسلام راستین با یکی از نمادهای اسلامی، و بدون اینکه برای او پرسش نوینی درباره حقانیت این امور مطرح شده باشد، به مخالفت و تاهل در دین پرداخته و بخشی از اصول و مبانی دین را انکار کند و یا با اشخاص بر حقی که نماد اسلامی هستند، مخالفت می ورزد نماد اصلی این دسته، "خواص" از جامعه اسلامی هستند. این گروه حتی ممکن است پا را فراتر گذاشته، نه تنها خود مبتلا به شیهه نباشند، بلکه شخصاً پایه گذار بسیاری از شبهات در درون جامعه و یا تمدن اسلامی شوند.
علل خود فریبی خواص
آگاهی از این مطلب که چه عللی خواص جامعه اسلامی را به انکار حق و اصول مسلم اسلامی وامی دارد، در اینجه بسیار مهم است. به طور کلی علل این مطلب به مباحث روان شناختی باز می گردد و برخی از این علل عبارتند از:
1. عقده حقارت
از جمله عواملی که موجب می شود خواص جامعه انکار حق کنند، عقده حقارت نسبت به برخی از اشخاص برجسته دینی و موقعیت ایشان است. تردیدی نیست که اشخاص انسانی در درون جامعه اسلامی، جدا از پایه انسانی که قدر متقین بین همه اشخاص است، همه در یک اندازه از شرافت و تقدس نیستند و برخی به علت زحمات شخصی و ریاضت ها و لیاقت های اکتسابی، برای درخشش بیشتر نسبت به دیگران فرصتی می یابند. جایگاه و موقعیت ممتاز این اشخاص همواره مورد حسادت دیگران شده و خواهد شد.
2. شهوت شهرت
شهوت شهرت به عنوان عامل دیگری که موجب ریزش خواص می شود، آن گاه تحقق می یابند که برخی از خواص جامعه نمی توانند ببینند که برخی از همگنان خود، بیش از ایشان مورد توجه قلوب بوده و کانون توجهات اقشار گوناگون جامعه قرار بگیرند. شهوت شهرت یا شهوت طلبی در بین اقشار گوناگون جامعه اسلامی بروز می کند که ایشان به علت برخورداری از برخی سوابق درخشان، خود را مدعی و لایق توجه بیشتر در جامعه می شناسند. طبیعی است اگر توجه و گرایش جامعه به سوی رقیب به شهرت شده و در انکار رقیب و تخریب او از هیچ گونه تلاشی کوتاهی نمی کنند.
3. شهوت قدرت
ریاست طلبی و شهرت قدرت خواص، به عنوان یک عهامل روانی دیگر، از جمله عواملی است که موجب می شود برخی از خواص جامعه از جمله عواملی است که موجب می شود برخی از خواص جامعه اسلامی که از صدرات بازمانده اند، تحمل نیاورده و در برابر رهبر و امام بر حق جامعه اسلامی خروج کرده و با مقاومت فیزیکی از تمکین ریاست اجتماعی دیگری سرباز زنند.
4. دنیاپرستی و حب مال
دنیازدگی و حب مال، عامل دیگری در خروج خواص جامعه اسلامی از مبانی و آرمان های اسلام است. تردیدی نسبت رفتارهای همراه با خشونت برخی از خلفای راشدین و اموی و عباسی در طول تاریخ تمدن اسلامی که به فتوحات سرزمین های غنی و سرشار از سرمایه انجامید، بیش از هر عاملی، ناشی از گرایش شدید این سران به مال و مکنت دنیوی بود و از این رهگذر، ستم های بسیاری بر بشریت روا داشته شد. مهم این است که بدانیم این گونه رفتار به هیچ وجه مطابق با منشور و مسلک انسان دوستانه اسلام نبوده و نخواهد بود.
5. تعصب قومی، گروهی، حزبی
6. از دیگر علل خودفریبی در خواص، تعصب و تعهد مطلق به قوم، گروه و سازمان یا حزب خویش است. چنین تعصبی همواره نکوهش شده است. امام صادق علیه السلام در این باره می فرماید: " مَن تَعَصَّب لَهُ فَقَد خَلَع رِبقَهَ الیمان مَن عُنقَهَ، هر که تعصب کشد یا برای او تعصب کشند، رشته ایمان را از گردن خود باز کرده است.4" بخش دوم این روایت ، تعصب به خویشان ودوستان و گروه بندی و گروه گرایی بی توجیه قابل قبول را نفی کرده است و این که هر کس به خویشان و دوستانش تعصب و حمایت کورکورانه داشته باشد، در واقع قلاده ایمان را از گردن خود بیرون کرده است.
امام سجاد علیه السلام درباره حضرت حمزه می فرماید:
لَم یَدخَلِ الجَنَّهَ حَمیه غَیرُ حمِیهِ بن عَبدالمُطَِّلبِ وَ ذَلک حِینَ اُسلَمَ غَضَباً للنَّبِیُ عَلیه السَلام فِی حَدیثِ السَّلَی الَّذِی القِیّ عَلَی النَبیُ عَلیه السَلام.
تعصب و حمایت از خویشاوندان هیچ کس را وارد بهشت نکرد، جز حمزهعموی پیامبر را ، از آن رو که در اثر غیرت و حمیت به جانبداری از رسول خدا برخاست و سرانجام ایمان آورد. این غیرت و حمیت در ماجرای آن بچه دان شتر بوده که بر پشت پیامبر افکندند.5
از امام سجاد علیه السلام درباره تعصب، پرسیده شد و ایشان در پاسخ فرمودند:
العَصَبیه الَّتی یَائمُ عَلَیها صاحبهَا ان یَریَ الرَّجُلُ شَرارَ قومه خَیراً مَن خَیارَ قَومِ آخرینَ وَ لَیسَ مِنَ العَصبیه ان یُحِبُّ الرجُلُ قَومه وَ لَکن مِنَ العَصیبه ان یُعینَ قومَهُ عَلَی الظلمِ.6
تعصبی که موجب گناه برای شخص معتصب می شود، این است که بدهای قوم و نزدیکان خود را از نیکان دیگران بهتر شمارد. این که کسی تیره و تبار خود را دوست بدارد تعصب نیست بلکه تعصب این است که تیره و تار خود را بر ستم کمک و یاری دهد.
پیامد خودفریبی خواص جامعه اسلامی
متاسفانه روحیه خودفریبی در خواص، همواره برای ایشان و نیز امت اسلامی، آبستن پیامدهای بسیاری بوده به گونه ای که شاید برخی پیامدهای آن، همانند ننگ شهادت امامان معصوم، هیچ گاه برای تمدن اسلام، جبران پذیر نباشد. در این جا برخی از پیامدهای خودفریبی خواص بدون توجه به برهه ای خاص و به گونه ای کلی بررسی می شود.
1. خود فروشی
عالمان علم اخلاق بر این باورند که اگر برای بیماری خودفریبی درمانی اندیشیده نشود، به بیماری دیگری به نام خود فروشی خواهد انجامید.7
انسانی که در مقام عمل، حق را درباره خود و دیگران نپذیرفته و باطل را در عمل ترجیح بر حق می دهد، در واقع نخست در مقام اندیشه، خود حقیقی خویش را به خودپنداری که ساخته خویش است فروخته و در گام دوم، حاضر می شود، با باطل سازش کند. حال امکان دارد این باطل، خود او باشد یا دیگری، خواه این باطل، فکر و عقیده باشد یا عمل.
2. استکبار
بزرگان علم اخلاق بر این باورند که یکی دیگر از پیامدهای وخیم خودفریبی، استکبار و سرکشی از حق است. به عقیده ایشان هنگامی که فطرت حقیقت جوی انسان، دچار خودبینی، خود خواهی و سرانجام خودفریبی شد و تحت تاثیر خواست های نفسانی واقع گردید، از حق و حقیقت گریزان شده و گردنکشی و قساوت در آن راه پیدا می کند و در نتیجه مستکبر و از حق سرکشی خواهد کرد.8
برخورداری از روحیه استکبار، تنها اختصاص به حاکم در دستگاه حکومتی ندارد. بلکه می تواند به حوزه شخصی، خانوادگی، حزبی و…. هم گسترش یابد. چه بسا شخصی در کانون خانواده خود زیر بار حق نرفته و در برابر آن مقاومت کرده و بر طبل بکوبد. همچنین روحیه استکباری و مقابله در برابر حق، می تواند مربوط به خواصی که موجب شدند حاکمان تصمیم های غیر واقع و نابحق بگیرند. البته استکبار در خواص همواره ناپسندتر از استکبار در غیر خواص است.
در حکومت علوی، برخی خواص جامعه آن زمان، دچار خودفریبی و سرانجام استکبار در برابر حق شدند و برگ های تاریخ را به ظلم خود منقوش ساختند.
3. کتمان یا تکذیب حق
از پیامدهای خودفریبی، "پوشاندن و کتمان حق" و یا "دروغ انگاری و تکذیب حق" است. مقصود از پوشاندن و کتمان حق این است که انسان خودفریب بداند حق با دیگری است، اما آن را از دیگران پوشیده بدارد تا بدین وسیله، ناآگاهان از شناخت حق ناتوان و در نتیجه همواره مطابق خواست شخص خودفریب بیندیشند و به سوی حق هدایت نشوند.
مقصود از دروغ انگاری و تکذیب حق نیز این است که انسان خودفریب، تلاش کند، حقیقت را برای انسان های ناآگاه مشتبه کرده و حق را باطل و ناحق جلوه دهد و بدین وسیله تکذیب حق کرده و در اصطلاح، دروغ نمایی کند.
4. کتمان باطل یا تایید آن
پیامد دیگر خودفریبی خواص، "پوشاندن و کتمان باطل" و یا "راست نمایی و تایید باطل" است. مقصود از مقوله پوشاندن و کتمان باطل این است که برخی خواص برای مقابله با اعتراض جامعه اسلامی مبنی بر این که برخی رفتارها، همنوایی با باطل و خروج از اسلام است. در صدد بر می ایند تا رفتار نادرست خویش را از دیدگاه دیگران بپوشانند و یا در صورت مشاهده دیگران، آن را انکار کنند.
مقصود از راست نمایی و تایید باطل نیز این است که برخی از خواص جامعه اسلامی در باور مردم نسبت به نادرستی برخی افعال، ایجاد تردید کرده و چنین وانمود کنند آنچه را که انجام داده اند درست است و در اصطلاح، راست نمایی باطل می کنند، برای نمونه می توان به تدبیر شوم بنی امیه پس از به شهادت رساندن امام حسین علیه السلام و یارانش اشاره کرد. به گونه ای که برخی خواص اجیر شدند تا در قبح و زشتی بنی امیه در اذهان مردم و در جامعه اسلامی ایجاد تردید کنند و این رخداد را به جبرالاهی و مواردی از این دست، باز گردانند.
5. دگرفریبی
انسانی که با خود صادق نباشد، پیامد وخیم این مشکل روحی نه تنها دامن خود او را خواهد گرفت، بلکه برای دیگران و جامعه هم گرفتاری هایی به دنبال خواهد آورد. امیر مومنان حضرت علی علیه السلام می فرماید:" مَن غَشَّ نَفسَه، کانَ اغَشَّ لِغَیرِهِ، هر کس با نفس خویش غش [خودفریبی] کند، با دیگران بیشتر غش [فریب] خواهد کرد".9
انسانی که معایب کارش را می شناسد، و حتی همواره در نماز و مناجات از خداوند اصلاح امور خویش را طلب می کند، ولی تلاشی برای تحقق هدفش نمی نماید، چنین انسانی نه تنها خود فریب است، نسبت به خود و خدا می باشد، غافل از این که خداوند فریب نمی خورد:
یُحادعونَ اللهَ وَ الَّذینَ آمَنوا وَ ما یَخدعُونَ الا انفهم وَ ما یَشعُروُنَ.10
می خواهند خدا و مومنان را فریب دهند، در حالی که جز خودشان را فریب نمی دهند، اما نمی فهمند.
انَّ المُنافِقین یُخادِعون الله وَ هُوَ خادَعُهُم وَ اذا قامُوا الی الصلاه قاموا کالی یراون النّاس وَ لا یَذکروُنَ الله الاَّ قَلیلاً11
منافقان می خواهند خدا را فریب دهند، در حالی که او آن ها را فریب می دهد و در برابر مردم ریا میکنند و خدا را جز اندکی یاد نمی کنند.
دگر فریبی در خاندان بنی امیه، پیشینه ای دیرینه دارد. سُلَیم بن قَیس12 درباره عوام فریبی معاویه می گوید
قاریان و قاضیان شام را فراخواند و به آنان اموالی بخشید و در بخش ها و شهرهای شام پراکنده کرد تا روایات دروغین نقل کنند و احادیث باطل بسازند و به مردم بگویند که علی (ع) عثمان را کشته و از ابوبکر و عمر هم بیزاری جسته و معاویه به خون خواهی عثمان برخاسته و ابان پسر عثمان و دیگر بچه های عثمان همراه او هستند، تا آن جا که شامیان را به خویش مایل کرد و با او متحد شدند.
معاویه بیست سال چنین رفتار کرد. در سراسر قلمروش همین سیاست را اعمال می کرد تا آن جا که حرامیان شام و یاران باطل بر سر سفره طعام و شرابش گرد آمدند. آنان را اموال بسیار و زمین های بسیار بخشید و طعام و شراب بسیار داد تا کودکان براین سیاست بزرگ شدند و کهنسالان پیرتر گردیدند و تازیان بیابانگرد نزد او کوچ کردند. شامیان اعن بر شیطان را ترک کردند و گفتند باید بر علی لعن کرد که قاتل عثمان است! و نادانان امت و پیروان پیشوایان گمراه و دعوت کنندگان به دوزخ بر این سنت بار آمدند.
6. ارتداد
اساس اسلام بر این قاعده مبتنی است که کسی در حقانیت اسلام و نیز ضروریات آن، مانند وحدانیت خداوند، حقانیت معاد، حقانیت پیامبر رسول خاتم(ع) و امامت امامان، تردیدی نداشته باشد و رفتار و گفتاری مغایر با این حقایق ابراز نکند. اگر انسانی این مبانی را از روی باور و قلب نپذیرد، تردیدی نیست که به اسلام وارد نشده و اگر پیش از این مسلمان و معتقد بوده، اما پس از امور روگردان شد، با فرض آگاهی و اذعان به درستی این امور، مرتد خواهد شد. از این رو، تردیدی نخواهد بود، اشخاصی مانند ابوسوفیان، معاویه، و یزید، که در مقابل امام زمان خود ایستاده و بارها ابراز انزجار از اسلام کردند، از دین حق خارج شده و مرتد خواهند بود. به همین دلیل است که گفته شده در ارتداد و کفر و به دنبال آن، لعن این اشخاص و به ویژه یزید، جایز است.13
7. نافرمانی مدنی
نافرمانی مدنی، به معنای زیر پا نهادن آرمان ها و میثاق عمومی، مدنی و ملی است، یعنی این که کسی در جامعه اسلامی زندگی کند، مدعی دین و دیانت و حتی معتقد به حکومت دینی باشد، اما در عین حال علیه اساس قرارداد مدنی و تمدن دینی خود با زبان و قلم شعار بدهد.
پرسش این است که آیا تمدن و جامعه اسلامی آن زمان که عمدتاً عرب بودند، همه افتخار و مدنیت خود را از پیامبر گرامی اسلام (ع) به ارمغان نداشتند؟ آیا آموزه های اسلام عرب متعصب سطحی نگر و جزیی نگر را به آقایی و جهان- وطنی بودن وانداشت؟ آیا عرب احترام به حاکم و خلیفه خدا دانستن آن را از نیاکان خود به ارث برده بود یا از شعائر و میراث اسلام بود؟ آیا در اسلام خلیفه خدا به غیر از رسول و امام معصوم مصداق دیگری داشت؟ مگر قرآن منشور و میثاق مسلمانان نیست؟ چرا با نام قرآن از مبانی حکومت دینی که در راس آن حاکمیت معصومان است نافرمانی شد؟ آیا آیات قرآن در تفسیر پیامبر و صحابه، جامعه آن زمان را به امام علی(ع) هدایت نمی کرد؟ آیا روایات صحابه مبنی بر عنایت پیامبر گرامی اسلام (ع) به علی (ع) در جامعه مطرح نبود؟
مشکل عالم آن جاست که اشخاص از درون تمدن اسلامی، با شعارهای قرآنی و اسلامی، مصداق حق و باطل را جور دیگری نشان دهند، در حالی که خود می دانستند مصداق واقعی هر یک کدام است.
چگونگی بیعت مردم با حکومت امام (ع)
دوره حکومت امام (ع) نزدیک به چهار سال و چند ماه نیست.آن حضرت در سال 35 قمری به خلافت رسید و در شب نوزدهم رمضان چهلم قمری به دست عبدالرحمن بن ملجم که یکی از مارقان بود، با ضربه شمشیر به شهادت رسید. فراوانی و اشتیاق مردمی که به آن حضرت اقبال کرده و قصد بیعت داشتند، از نمونه بی نظیر در تاریخ امامت، بلکه در تاریخ اسلام است. امیر مومنان علی(ع) اقبال مردم در هنگام بیعت با خود را چنین ترسیم کرده است:
فَمَارَاعَنِی وَ الَّناسُ الَیَّ] کعُرفِ الضَّبُعِ الَیَّ یَنثَالُونَ عَلَیَّ مِن کلَّ جَانِبٍ حَتَّی لَقَد وُ طِی الحَسَنَانِ وَ شُقَّ عِطفّایَ مُجتَمِعِینَ حَوِلی کرَبِیضَهِ الغَنَمِ14
روز بیعت، فراوانی مردم چون یال های پر پشت کفتار 15 بود، از هر طرف مرا احاطه کردند، تا آن که نزدیک حسن و حسین لگد مال کردند و ردای من از دو طرف پاره شد. مردم چون گله های انبوه گوسفند مرا در میان گرفتند.
در فرازی دیگر فرمود:
دست مرا برای بیعت می گشودید و من می بستم، شما آن را به سوی خود می کشیدید و من آن را می گرفتم! سپس چونان شتران تشنه که به طرف آبشخور هجوم می آورند بر من هجوم آوردید تا آ" که بند کفشم پاره شد و عبا از دوشم افتاد و افراد ناتوانی پایمال گردیدند. آن چنان مردم در بیعت کردن، لرزان به راه افتادند، و بیماران بر دوش خویشان سوار و دختران جوان بی نقاب به صحنه آمدند.16
آن حضرت در سال 37 قمری و در آغاز جنگ صفین بار دیگر ضمن پرده برداشتن از باطن نفاق آلود معاویه به عنوان یکی از سران فتنه، صف آرایی مردم برای مبارزه با خود را با اقبال شدید مردم به او در روز بیعت، مقایسه کرده، می فرماید:
فَتَدَاکوا عَلَیَّ تَدَاک الابلِ الهِیمِ یَومَ وِردهَا وَ قد اُرسَلَهَا رَاعیهَا وَ خُلِعَت مَثَانیهَا حَتَّی ظَنَنتُ انَّهّم قَاتِلِی او بَعضُهُم قَاتِلٌ بَعضٍ لَدَیً17
مردم همانند شتران تشنه ای که به آب نزدیک شده و ساربان رهایشان کرده و عقال (پای بند) از آن ها گرفته بر من هجوم آوردند و به یکدیگر پهلو می زدند، فشار می آورند، چنان که گمان کردم مرا خواهند کشت، یا برخی به وسیله بعض دیگر می میرند و پایمال می گردند.
حکومت و فرمانروایی در نگاه امام (ع)
که امام علی (ع) هیچ گاه شیفته تصدی امر خلافت نبود. این بدین نیست که امام دین را از سیاست و حکومت جدا می دانست، بلکه بدین دلیل بود که آن حضرت می دانست بیشتر مردم تحمل حکومت عادلانه او را نخواهند داشت. آن حضرت آگاه بود که با پذیرش آن، ریزش تمدن اسلامی در اندک زمانی به اوج خود خواهد رسید. امام (ع) دو تن از مدعیان حکومت یعنی طلحه و زبیر را در پیشاپیش جمعیت بیعت کننده ی دید که از روی ریا فریاد بیعت سر می دهند و حال آن که دو از نخستین گروههای آشوب طلبی خواهند بود که پس از چند ماه، جنگ جمل را بر آن حضرت تحمیل خواهند کرد. آن حضرت پس از کشته شدن عثمان و آن گاه که مردم در روز جمعه 25 ذی الحجه سال 35 قمری در مدینه برای بیعت با او هجوم آوردند فرمود:
دَعُونِی وَ التَمِسُوا غَیریِ فَانَّا مُستَقبِلُونَ اُمراً لَهُ وُجُوهٌ وَ الوَانٌ لَا تَقُوم لَهُ القُلُوُبُ وَ لَا تَثبُتُ عَلَیهِ العُقولُ وَ انَّ الافَاق قَد اغَامَت وَ المَحَجَّهَ قَد تَنَکرَت. وَ اعلَمُوا اًنی ان َّاُجَبتُکم رَکبتُ بِکم مَا اُعلَمُ وَ لَم اُصغِ الی قَولِ القَائِلِ وَ غتبِ العَاِتِبِ وَ ان تَرَکُتمُونِی فَانَا کاُحَدِکم وَ لَعَلَّی اُسمَعُکم وَ اُطوَعُکم لِمَن وَ لَّیتُمُوهُ امرَکم وَ انا لَکم وَزِیراً خَیرٌ لَکم ِمنُی امِیراً18
مرا واگذارید و دیگری را به دست آرید، زیرا ما به استقبال حوادث و اموری می رویم که رنگارنگ و فتنه آمیز است و چهره های گوناگون دارد و دل ها بر این بیعت ثابت و عقل ها بر این پیمان استوار نمی ماند، چهره افق حقیقت را( در دوران خلافت سه خلیفه) ابرهای تیره فساد گرفته، و راه مستقیم حق ناشناخته ماند، آگاه باشد. اگر دعوت شما را بپذیریم، بر اساس آن چه که می دانم با شما رفتار می کنم و به گفتار این و آن و سرزنش سرزنش کنندگان گوش فرا نمی دهم. اگر مرا رها کنید چون یکی از شما هستم که شاید شنواتر و مطیع تر از شما نسبت به رییس حکومت باشم، در حالی که من وزیر و مشاورتان باشم بهتر است که امیر و رهبر شما گردم.
امیر مومنان علی (ع) در فرازی دیگر از گفتار خویش به بیان انگیزه خویش از پذیرش حکومت پرداخته، توجه به امر خلافت را تنها به عنوان یک تکلیف الاهی 19و نه علاقه شخصی تبیین می کند:
امَا وَ الَّذی فَلَقَ الحَبَّهَ وَ بَرَا النَّسَمَهَ لَو لَا حُضُورُ الحَاضِرِ وَ قِیَامُ الحُجَّهِ بوُجُودِ النَّاصِرِ وَ مَا اخَذَ الله عَلَی العُلَمَاء الَّا یُقَارُّوا عَلَی کظَّهِ ظَالِمِ وَ لَا سَغَّبِ مَظلُومٍ لَالقَیتُ حَبلَهَا عَلیَ غّاریهَا وَ لَسَقَیتُ اخِرَهَا بِکاسِ اوَّلهَا وَ لَالفَیتُم دُنیَاکم هَذِهِ ازهَدَ عِندِی مِن عَفطّهِ عَنزٍ20
سوگند به خدایی که دانه را شکاف و جان را آفرید، اگر حضور فراوان بیعت کنندگان نبود و یاران حجت را بر من تمام نمی کردند و اگر خداوند از علما عهد و پیمان نگرفته بود که برابر شکم بارگی ستمگران و گرسنگی مظلومان سکوت نکنند، مهار شتر خلافت را بر کوهان آن انداخته رهایش می ساختم، و آخر خلافت را به کاسه اول آن سیراب می کردم، آن گاه می دیدید که دنیای شما نزد من از آب بینی بزغاله ای بی ارزش تر است.
ابن عباس می گوید در سال 36 قمری به هنگام رهسپار شدن هب شهر بصره، برای نبرد با ناکثان در سرزمین "ذی قاره" 21خدمت امام رفتم، آن حضرت مشغول پینه زدن کفش خود بود. تا من را دید، فرمود:" قیمن این کفش چقدر است؟" گفتم ارزشی ندارد. فرمود:" به خدا سوگند، همین کفش بی ارزش نزد من از حکومت بر شما محبوب تر است، مگر این که حقی را با آن به پا دارم، یا باطلی را دفع کنم".22
دغدغه های مردم در بیعت با علی (ع)
دغدغه های مردم برای بیعت با آن حضرت، چیزی جز عوامل مخالفت مردم با حکومت عثمان نبود. در دوران حکومت عثمان، جامعه اسلامی با مشکلاتی روبه رو شده بود که برون رفت از آن را تنها در پایان بخشیدن به حکومت حاکمی همچون عثمان، می دانستند. این عوامل که متاسفانه سرانجامی جز شورش علیه حکومت عثمان و قتل او نداشت، عبارت بودند از:
1. تعطیلی حدود الاهی؛
2. تقسیم بیت المال در میان بنی امیه؛
3. تاسیس حکومت اموی و نصب اشخاص غیر شایسته به مناصب اسلامی؛
4. ضرب و شتم یاران پیامبر گرامی اسلام (ع) مانند عبدالله ابن مسعود23 و عمار بن یاسر و عمار بن یاسر؛24
5. تبعید شخصیت های برجسته ای مانند مالک بن اشتر، زید بن صوحان ابن فتیبه در کتاب تاریخ خلفا می نویسد، گروهی از یاران پیامبر دور هم گرد آمدند و نامه ای به عثمان نوشتند و در آن تخلف ها و ضعف های او را چنین برشمردند:
1. خلیفه در مواردی با سنت پیامبر و شیخین مخالفت ورزیده است؛
2. خمس غنائم آفریقا را که خدا و رسول و بستگان او و یتیمان و مساکین در آن حق دارند، یکجا به مروان بن حکم بخشیده است؛
3. برای همسر خود نائله و دختران خود در مدینه هفت خانه ساخته است؛
4. مروان از بیت المال قصرهایی در مدینه ساخته است؛
5. کارهای اساسی به امویان سپرده شده و زمام امور مسلمانان به دست جوانان بی تجربه ای افتاده است که هرگز رسول خدا را درک نکرده اند؛
6. استاندار کوفه، ولید بن عتبه، در حالت مستی نماز صبح را چهار رکعت گزارده و سپس رو به مامورین کرده وگفته است که اگر مایل باشند رکعتی نیز اضافه کند؛
7. مع الوصف، عثمان حد شرابخواری بر ولید جاری نکرده است؛
8. مهاجر و انصار را رها کرده و با آنان مشورت نمی کند؛
9. به سان سلاطین، در اطراف مدینه زمین هایی را قُرق کرده است؛
10. به اشخاصی که هرگز عصر پیامبر را درک نکرده اند ونه سابقه شرکت در جهادی دارند و نه هم اکنون از دین دفاعی می کنند؛ اموال بسیاری بخشیده و زمینه های پهناوری را به نام آنان کرده است…..25
بر این اساس طبیعی بود که مردم انتظار داشته باشند؛ حکومتی پس از عثمان بر سر کار بیاید که این جراحت های وارد شده به پیکر حکومت اسلامی را ترمیم کند. شخص منتخب مردم هم کسی نبود جز علی بن ابی طالب (ع) آن حضرت نه تنها خود به این انحرافات در دستگاه حکومت عثمان آگاه بود، بلکه یکی از مخالفان و حتی از مبارزان علیه آن شناخته می شد.طبیعی بود که در هنگام بیعت با او، بخش بسیاری از گفت و گوهای هر دو طرف بر پایداری برای ریشه کن کردن این مفاسد و انحرافات مبتنی باشد؛ اما بیش از مردم، برای علی (ع) مهم بود که بداند مردم می توانند در راه اصلح امور، تا پایان راسخ و استوار بمانند. گویی در دل آن حضرت و به مدد علم قطعی از آینده، دغدغه ای نسبت به ناتوانی مردم از همراهی در آینده موج می زد. از این رو، پذیرش حکومت توسط آن حضرت، باید بر تفهیم مردم و بیعت بر پایداری همراه می شد.
اصول و مبانی حکومت علوی (ع)
حکومت امیر مومنان علی(ع) حکومتی مبتنی بر یک سری اصول و مبانی دینی و ارزش های انسانی بود که تحقق این مبانی آن حضرت را به برپایی حکومت وا می داشت. بی تردید هر حکومتی که در جهان شکل می گیرد، مبتنی بر یک سری وجوه نرم افزاری به عنوان بنا است که آن حکومت تلاش می کند این مبانی را در چارچوب اندیشه ای منسجم تعمیم بخشد. حکومت امیر مومنان علی (ع) هم از این قاعده مستثنی نبود با این تفاوت که اندیشه ای را که آن حضرت تلاش می کرد تعمیم دهد، اندیشه ای برگرفته از مبانی درون دینی و مورد تایید عقل و خرد بود. تا آن جا که می توان مدعی شد مقابله در برابر این اصول و مبانی، تنها از کسانی بر می اید که از ساحت های گوناگون اسلام و عقل، ریزش کرده باشند. پیش از این که به واکاوی ریزش ها در حکومت علوی(ع) بپردازیم، لازم است اندکی با اصول و مبانی حکوت علوی (ع) آشنا شویم، زیرا بیشترین علل ریزش در این حکومت ، به مواجهه مردم با این اصول بازگشت می کند.
1. دین محوری
دین محوری، به معنای محور قرار دادن همه گزاره ها و مبانی دین در مناسبات زندگی و نیز در حکومت است. یکی از اساسی تری دغدغه های حکومت امیر مومنان علی (ع) توجه به دین و مقابله با انحراف در آن بود. افزون بر این که ، بسیاری از مردم آگاهی درستی از دین نداشتند و حکومت های پیشین، اهتمام چندانی به ارائه دانستنی های مذهبی نمی ورزیدند، انحراف دینی هم بیداد می کرد. از این رو تردیدی نیست که مهم ترین مشکلی که امام هنگام تصدی حکومت با آن مواجهه بود، انحرافات دینی و بدعت گذاری هایی بود که در زمان خلفای راشدین اتفاق افتاد و به ویژه روحیه تاهل دینی عثمان سهم بسیاری در این انحرافات داشت. در واقع اشخاصی از صحابه و برخی از خلفا، با وجود قرآن و سنت، تنها بر اساس "مصلحت گرایی" احکامی را ابداع می کردند. ابوجعفر نقیب، که یک سنی میانه رو می باشد، در این باره می گوید: صحابه شکل یکپارچه، بسیاری از نصوص و کلمات رسول خدا(ع) را ترک کردند واین به دلیل مصلحتی بود که در ترک آن ها تشخیص می دادند؛ مانند سهم ذوی القربی و سهم مولفه قلوبها؛26 برای نمونه امام در ضمن خطبه ای از شدت این زاویه گیری از وحی، پرده برداشته، با اشاره به این که برای حل یک مساله، آراء گوناگونی ابراز شده و آنان نزد حاکم رفته و او رای همه را درست شمرده است، می فرماید:
دعوی نزد یکی از آنان [عالمان] برند، و او رای خود را در آن می گوید وهمان دعوی را بر دیگری عرضه می کند و او به خلاف وی راه می پوید. پس قاضیان فراهم می شوند و نزد امامی که آنان را قضاوت داده می روند. او رای همه را صواب می شمارد. حالی که خدای آنان یکی است، پیامبرشان یکی است و کتابشان یکی است. این خلاف برای چیست؟ خدا گفته است به خلاف یکدیگر روند و آنان فرمان خدا برده اند؟ یا آنان را از مخالفت نهی فرموده و نافرمانی او کرده اند؟ یا آنچه خدا فرستاد، دینی است کاسته و خدا در کامل ساختن آن از ایشان یاری خواسته؟ یا آنان شریک اویند و حق دارند بگویند و خدا باید خشنود باشد از راهی که آنان می پویند؟ با دینی که خدا فرستاده تمام بوده و پیامبر (ع) در رساندن آن کوتاهی کرده است؟ در حالی که خدای سبحان می گوید: "ما فَرَّطنا فِی الکتابِ مِن شَیء؛27 فرو نگذاشتیم در کتاب چیزی را."28
امام (ع) در خطبه ای دیگر می فرماید:
در شگفتم! و چرا شگفتی نکنم از خطای فرقه های چنین، با گونه گونه حجت هایشان در دین، نه پی پیامبری را می گیرند و نه پذیرای کردار جانشینند. نه غیب را باور دارند و نه عیب را وا می گذاردند. در شُبَهات وارد عمل می شوند و به راه شهوت ها می روند. معروف نزدشان چیزی است که شناسند و بدان خرسندند و منکر ن است که آن را نپسندند. در مشکلات تنها به خود اتکا می کنند و در گشودن مهّمات به رای خویش تکیه دارند. گویی هر یک از آنان امام خویش است که د حکمی که می دهد – بی تشویش است- چنان ببیند که به استوارترین دستاویزها چنگ زده و محکم ترین وسیله ها را به کار برده است"29
توجه به این نکته بسیار مهم است که به باور خلیفه دوم و سوم، آنان حق داشتند تا در برخی امور، برای خود تشریع کرده و سنت پیامبر را کنار بگذارند، همچنانا که عثمان بر خلاف سنت پیامبر و حتی اعمال خلفای پیش از خود، نمازش را در مِنی تمام خواند. جالب این که مسلمانان به مرور زمان، افعال و اعمال خلفا را به صورت سنت شرعی و غیر قابل تخطی پذیرفتند، تا آن جا که پس از مرگ ابابکر، عبدالرحمان شرط کرد که خلافت را به کسی بسپارد که به سنت پیامبر و سنت شیخین عمل کند. البته پایه گذار این رویه هم باز خود خلفا بودند؛ چه این که عمر در هنگام مرگ گفت: جانشین معین نکردن، سنت پیامبر است و جانشین تعیین کردن هم سنت ابوبکر.30
این عبارت از عمر به خوبی گواه بر این واقعیت است که خلفا برای خود حق تشریع قائل بودند.
نمونه دیگری از بدعت ها که در عین حال گواه بر مظلومی و تنهایی امیرمومنان علی(ع) در جامعه اسلامی است، ماجرای نماز تراویج 31 است. عمر حکم کرد نماز تراویج را مردم به جماعت بخوانند و گفت اگر چه بدعت است؛ اما بدعت خوبی است.32 هنگامی که امام در کوفه بود، اشخاصی نزد امام آکده از آن حضرت خواستند برای نماز تراویج آنان در ماه رمضان، امامی معین کند. آن حضرت آن ها را از این کار نهی کرد. شب هنگام، فریاد"وارمضاناه" آنان بلند شد. حارث اعور نزد امام آمد و گفت: مردم به ضجه افتاده و از سخن شما ناراحت شده اند. امام فرمود: رهاشان کن تا هر کاری می خواهند بکنند و هر کس را می خواهند به امامت جماعت برگزینند.33
متاسفانه باید اعتراف کرد بن خطاب به عنوان خلیفه دوم، تنها از مسائل ساده ناآگاه نبوده، بلکه در بسیاری از مسائل پیش پا افتاده هم جاهل مطلق بود؛ برای نمونه به برخی موارد اشاره می شود:
1. او هنگام قرادت حمد در نماز، دچار فراموشی و نخواند و در رکعت دوم به جای یک حمد، دو حمد قرادت کرد در صورتی که فراموشی قرائت حمد به وسیله سجده سهو جبران پذیر است. 34
2. دستور به رجم دیوانه. در حالی که دیوانه از جمله اشخاصی است که نمی توان او را رجم کرد.35
3. حکم به رجم زن آبستن.36
4. تعیین مهریه از بیت المال مسلمانان.37
5. منع مردم از گریه بر میت.38 در حالی که گریه بر میت مسلمانان از سنت پیامبر دانسته شده، 39 بر جنازه همسر خود خدیجه 40 و سر قبر مادرش گریه می کرد.41 هنگامی که عمر از گریستن بر میّت نهی می کرد، حضرت علی (ع) فرمود عمر ساکت شو.42
6. حقوق یک ساله امّ سلمه را قطع کرد، زیرا هنگامی که حضرت زهرا (ع) خطبه خود را قرائت می کرد، سپس عمر سخنرانی کرد و در این هنگام امّ سلمه از آن حضرت دفاع کرده بود.43
7. او دو امر حلالی که در زمان پیامبر (ع) مجاز بوده حرام کرد: یکی نکاح منقطع (یا نکاح متعه) و دیگری عمره تمتّع.44
8. او حکم کرد در نماز میت چهار میت چهار تکبیر بخوانند در صورتی که رسول خدا (ع) پنج تکبیر می خواندند.
9. او مغیره بن شعبه را از حد شرعی زنا، معاف کرد با این که چهار نفر شهادت به جنایت او داده بودند.
10. او خودش اقرار به جهل خود در مسائل فقیهه کرد و گفته است "کل احد افقه من عمر" همه کس از عمر فقیه ترند"
11. او خواندن نماز عیدین را نمی دانست به همین خاطر ابو واقد لیثی را خواست تا به او یاد بدهد.
12. شرب خمر؛ عمر از آبجو عربی که در نزد او می نوشید جرعه ای آشامید؛ اما عمر بر آن شخص عرب فوراً حد جاری کرد. مرد عرب اعتراض کرد و گفت من از همان چیزی که تو می نوشیدی اشامیدم؟ عمر دستور داد تا مقداری آب حاضر کردند و با اب جو مخلوط کرد؛ یعنی اگر آب با آب جو مخلوط شود آبجو حلال می شود.45
13. اینها گوشه ای از انحرافات جهان اسلام پس از ارتحال پیامبر گرامی اسلام (ع) بود که امیر مومنان علی (ع) وارث آن شده و باید آن ها را اصلاح می کرد.
2. عدالت محوری و مبارزه با ظلم و فساد
همچنین آن حضرت، خود را با مشکل ظلم و بی عدالتی در جامعه اسلامی و فاصله شدید طبقاتی که نتیجه سوء رفتار حکومت در دوران خلفای راشدین؛ به ویژه عثمان، بود مواجه دید، از نخستین شعارهای امام در هنگام تصدی حکومت، عزم راسخ برای سامان بخشیدن به این معضل است.
ابن عباس می گوید آن حضرت روز دوم خلافت خود در سال 35 قمری و درباره اموال فراوان از بیت المال که عثمان به برخی خویشاوندادن خود بخشیده بود، سخنرانی کرد و سیاست اقتصادی خود را چنین تبیین نمود:
واللهِ لَو وَجَدتُهُ قَد تُزُوَّجَ بِهِ الَّنساءُ وَ مُلک بِهِ الامَاءُ لَرَددتُهُ فَانَّ فِی العَدلِ سَعَهً وَ مَن ضَاقَ عَلَیِه العَدلُ فَالجَورُ عَلَیهِ اصیَقُ؛46
به خدا سوگند بیت المال تاراج شده را هر کجا که بیابیم به صاحبان اصلی آن باز می گردانم، گرچه با آن ازدواج کرده، یا کنیزانی خریده باشند؛ زیرا در عدالت گشایش برای عموم است و آن کس که عدالت بر او گران آید، تحمل ستم برای او سخت تر است.
آن حضرت، با اشاره به سوابق درخشان سخت است، به این تصمیم اقتصادی خویش چنین اشاره می کند:
فَقُمتُ بِالامرِ حِینَ فَشلُوا وَ تَطَلَّعتُ حِینَ تَقَبَّعُوا وَ نَطَقتُ حِینَ تَعتَعُوا وَ مَضَیتُ بِنُور الله حِینَ وَ قَفُوا وَ کنتُ اخفَضَهُم صَوتاً وَ اعلَاهُم فَوتاً فَطِرتُ بِعِنَانها وَ استَبددَتُ بِرِهانها کالجَبَلِ لَا تُحرکهُ القَواصِفُ وَ لَا تُزِیلُهُ العَواصِفُ لَم یَکن لَاحَد فِیَّ مَهمَزَّ وَلَا لِقَائِلِ فیَّ مَغمَزَّ الذَّلیلُ عِندِی عَزِیزَّ حَتَّی اخُذَ الحقَّ لَهُ وَ القَوِیُّ عِندِی ضَعیِفٌ حَتَّی اخُذَ الحَقَّ مِنهُ؛47
آن گاه که همه از ترس سست شده، کنار کشیدند، من قیام کردم و آن هنگام که همه خود را پنهان کردند، من آشکارا به میدان آمدم و آن هنگام که همه لب فرو بستند، من سخن گفتم و آن هنگام که همه باز ایستادند، من با راهنمایی نور خدا به راه افتادم در مقام حرف و شعار صدایم از همه آهسته تر بود، اما در عمل برتر و پیشتاز بودم، زمام امور را به دست گرفتم و جلوتر از همه پرواز کردم و پاداش سبقت در فضیلت ها را بردم. همانند کوهی که تند بادها آن را به حرکت در نمی آورند و طوفان ها آن را از جای بر نمی کند، کسی نمی توانست عیبی در من بیاید و سخن چینی جای عیب جویی در من نمی یافت، خوارترین افراد نزد من عزیز است تا حق او را باز گردانم و نیرومند در نظر من پست و ناتوان است تا حق را از او بستانم.
خدا شما را رحمت کند! بدانید که همانا شما در روزگاری هستید که گوینده حق اندک و زبان از راستگویی ناتوان، و حق طلبان بی ارزشند. مردم گرفتار گناه و به سازش کاری همداستانند. جوانانشان بد اخلاق و پیرمردانشان گنه کار و عالمشان دو رو و نزدیکانشان سود جوینده، نه خردسالانشان بزرگان را احترام می کنند ونه توانگرنشان دست مستمندان را می گیرند.
سیاست مالی و شعار اقتصادی امام درباره تقسیم اموال، همان سیره پیامبر گرامی اسلام (ع) یعنی مواسات بود. در همان سخنرانی نخست، این شعار را مطرح کرد و گفت: "و انی حاملکم علی منهج نبیکم(ع)48 روش من این است که شما را به سیرت و روش پیامبر بازگردانم" پس از قتل عثمان، کسی جز علی (ع) نامزد خلافت نبود و مردم گروه گروه برای بیعت نزد او می آمدند.
در روز دوم بیعت امیر مومنان علی (ع) برفراز منبر رفت و پس از حمد و ثنای الاهی و درود بر خاتم انبیا و پند و اندرز، فرمود:
ای مردم! پس از آن که رسول خدا از دنیا رفت، مردم ابوبکر را به عنوان خلیفه انتخاب کردند، و ابوبکر در هنگام مرگ، عمر را به عنوان جانشین خود معرفی کرد. عمر تعیین خلیفه را به عهده شورا گذاشت و نتیجه شورا این بود که عثمان خلیفه شد. عثمان چنان عمل کرد که مورد اعتراض شما واقع شد، آخر کار خود در خانه خود محاصره و به قتل رسید. سپس شما به من رو آوردید و به میل و رغبت خود با من بعت کردند. من مردی از شما و مانند شما هستم، آنچه برای شماست، برای من است و آنچه به عهده شماست به عهده من است. خداوند این را در میان شما و اهل قبله باز کرده است و فتنه مانند پاره های شب تاریک رو آورده است. بار خلافت را کی می تواند به دوش بگیرد که هم توانا و صابر باشد و هم بصیر و دانا. روش من این است که شما را به سیرت و روش پیامبر بازگردانم هرچه وعده دهم، اجرا خواهم کرد به شرط آن که شما هم استقامت و پایداری بورزید و البته از خدا باید یاری بطلبیم.بدانید که من پیامبر پس از وفاتش آن چنانم که در زمان حیاتش بودم.
شما انضباط و اطاعت را حفظ کنید. به هر چه می گویم عمل کنید. اگر چیزی دیدید که به نظرتان عجیب و غیر قابل پذیرش آمد در رد و انکار شتاب نکنید. من در هرکاری تا وظیفه ای تشخیص ندهم و عذری نزد خدا نداشته باشم اقدام نمی کنم. خدای بینا همه ما را می بیند و به همه کارها احاطه دارد.
من طبعا رغبتی به تصدی خلافت ندارم، زیرا از پیامبر شنیدم: هر کس پس از من زمام امور ملت را به دست بگیرد در روز قیامت بر صراط نگه داشته می شود و فرشتگان نامه اعمال او را جلویش باز می کنند، اگر عادل و دادگستر باشد خداوند او را به موجب همان عدالت نجات می دهد و اگر ستمگر باشد، صراط کانی می خورد که بند از بند او باز می شود و سپس به جنم سقوط می کند.
اما چون شما اتفاق رای حاصل کردید و مرا به خلافت برگزیدید، برای من شانه خالی کردن امکان نداشت.
امام آن گاه به طرف سمت راست و چپ منبر نگاه کرد و مردم را از نظر گذراند و به کلام خود چنین ادامه داد:
ای مردم! من الان اعلام می کنم: آن عده که از جیب مردم و بیت المال جیب خود را پر کرده املاکی سر هم کرده اند، نهرها جاری کرده اند، بر اسبان عالی سوار شده اند، کنیزکان زیبا و نرم اندام خریده اند و در لذات دنیا غرق شده اند، فردا که جلو آن ها را بگیرم و آنچه از راه نامشروع به دست آورده اند از آن ها باز بستانم و تنها به اندازه حقشان- نه بیشتر- برایشان باقی گذارم، نیایند و بگویند علی ابی طالب ما را اغفال کرد.
خداوند ر ا که معبود ماست شکر می کنیم. نعمت های عیان و نهان او شامل حال ماست. همه نعمت های او منت و فضل است، بدون این که ما از خود استحقاق و استقلالی داشته باشیم، برای این که ما را بیازماید که شکر می کنیم یا کفران. افضل مردم در نزد خدا آن کس است که خدا را بهتر اطاعت کند و سنت پیامبر را بهتر و بیشتر پیروی کند و کتاب خدا را بهتر زنده نگاه دارد. ما برای کسی نسبت به کسی، جز به مقیاس طاعت خدا و پیامبر، برتری قائل نیستیم. این کتاب خداست در میان ما و شما و آن هم سنت و سیره روشن پیامبر شما که آگاهید و می دانید.
فردای آن روز امام بار دیگر خطبه خواند و از سر خشم مبنای خود را برای تقسیم اموال موجود، کتاب خدا عنوان کرد. امام از منبر پایین آمد و پس از خواندن دو رکعت نماز، در گوشه مسجد در کنار طلحه و زبیر نشست . سخن اصلی این دو نفر این بود که، چرا در کارها با ما مشورت نمی کنی و نیز چرا ، در تقسیم بیت امال از روش عمر اطاعت نمی کنی.امام فرمود برای حکمی در کتاب خدا آمده، جای مشورت نیست. در مورد تقسیم مساوی، همه ما می دیدیم که رسول خدا(ع) این گونه عمل کرد.49
زبیر گفت : این پاداش ماست؟ ما در این راه برای او وارد عمل شدیم تا عثمان کشته شد و او امروز کسانی را برتر از ما قرار می دهد که ما برتر از آن ها بودیم.50 طلحه نیز سخنانی مبنی بر پشیمانی از بیعت با امام به زبان آورد. امام در برابر اصحابی که به روش او اعتراض داشتند و به سنت خلیفه دوم یعنی عمر استناد می کردند، فرمود:آیا پیامبر چه اندازه از غنایم به شما سهم می داد؟ آنان خاموش ماندند.
آیا پیامبر غنایم را یکسان میان همگان پخش نمی کرد؟گفتند: بله.
آن حضرت فرمود: ایا در نزد شما پیروی از سنت پیامبر درست تر است یا پیروی از سنت عمر؟ گفتند: سنت پیامبر، ای امیر مومنان؛ اما ما دارای سابقه و تحمل سختی و خویشاوندی هستیم.
آن حضرت فرمود: آیا سابقه شما بیشتر است یا سابقه من؟ گفتند: سابقه تو.
آن حضرت فرمود: خویشاوندی شما یا خویشاوندی من؟ گفتند: خویشاوندی تو.
آن حضرت فرمود: آیا شما بیشتر رنج دیده اید یا من؟ گفتند: تو.
آن حضرت فرمود: به خدای سوگند که من و این مزدورم سهمی برابر داریم و با دست اشاره به مزدور کرد.
جالب این است که برخی از یاران آن حضرت درباره مقابله با ترفند اقتصادی معاویه، به آن حضرت سفارش کردند تا آن حضرت از سیاست اقتصادی عدالت محور خود کوتاه بیایید. به امام گفتند که مردم به دنیا دل بسته اند و معاویه با علم به این نکته، با هدایا و پول های فراوان آن ها را جذب خویش می کند. شما هم از اموال عمومی به اشراف عرب و بزرگان قریش ببخشید و از تقسیم مساوی بیت المال دست بردارید تا این اشخاص به تو گرایش پیدا کنند. امام در پاسخ فرمود:آیا به من دستور برای پیروزی خود، از جور و ستم درباره امت اسلامی که بر آن ها ولایت دارم، استفاده کنم؟ به خدا سوگند، تا عمر دارم و شب و روز برقرار است و ستارگان از پی هم طلوع و غروب می کنند، هرگز چنین کاری نخواهم کرد! اگر این اموال از خودم بود به گونه ای مساوی در میان مردم تقسیم می کردم تا چه رسد که جزو اموال خداست! آگاه باشید! بخشیدن مال به آن ها که استحقاق ندارند، زیاده روی و اسراف است، ممکن است در دنیا مقام بخشنده آن را بالا برد؛ اما در آخرت پست خواهد کرد در میان مردم ممکن استگرامی اش بدارند؛ اما در پیشگاه خدا خوار و ذلیل است. کسی مالش را در راهی که خدا اجازه نفرمود مصرف نکرد و به غیر اهل آن نپرداخت جز آن که خدا او را از سپاس آنان محروم فرمود و دوستی آن ها را متوجه دیگری ساخت، پس اگر روزی بلغزد و محتاج کمک آنان گردد، بدترین رفیق و سرزنش کننده ترین دوست خواهند بود.51
یکی از اصول و مبانی حکومت آن حضرت، عدالت و دوری از ستم به بندگان خدا بود. این نکته به خوبی از خطبه ای که در شهر کوفه و در دوران زمامدار خود ایراد فرمودند، دانسته می شود:
سوگند به خدا، اگر تمام شب را بر روی خارهای سعدان52 به سر ببرم و یا با غل و زنجیر به این سو یا آن سو کشیده شوم، خوش تر دارم تا خدا و پیامبرش را در روز قیامت، در حالی ملاقات کنم که بعضی از بندگان ستم و چیزی از اموال عمومی را نصب کرده باشم. چگونه و پوسیده شدن پیش می رود و در خاک، زمان طولانی اقامت می کند؟
به خدا سوگند، برادرم عقیل 53 را دیدم که به سختی تهیدست شده و از من می خواست تا یک من از گندم بیت المال را به او ببخشم. کودکانش را دیدم که از گرسنگی دارای موهای ژولیده و رنگشان تیره شد، گویا بانیل رنگ شده بودند. پی در پی مرا دیدار و درخواست خود را تکرار می کرد، چون به گفته های او گوش دادم پنداشت که دین خود را به او واگذار می کنم، و به دلخواه او رفتار و از راه و رسم عادلانه خود دست بر می دارم، روزی آهنی را در آتش گداخته به جسمش نزدیک کردم تا اور ا بیازمایم، پس چونان بیمار از درد فریاد زد و نزدیک بود از حرارت آن بسوزد. به او گفتم، ای عقیل گریه کنندگان بر تو بگریند، از حرارت آهنی می نالی که انسان به بازیچه آن را گرم ساخته است؛ اما مرا به آتش دوزخ می خوانی که خدای جبّارش با خشم خود آن را گداخته است؟ تو از حرارت ناچیز می نالی و من از حرارت آتش الهی ننالم؟ و از این حادثه شگفت آورتر این که شب هنگام کسی به دیدار ما آمد 54 و ظرف چنان از آن متنفّر شدم که گویا آن را با آب دهان مار سمی، یا قی کرده آن مخلوط کردند! به او گفتم: هدیه است؟ یا زکات یا صدقه؟ که این دو بر ما اهل بیت پیامبر (ع) حرام است. گفت:نه، نه زکات است نه صدقه، بلکه است.
گفتم: زنان بچه مرده بر تو بگریند، آیا از راه دین وارد شدی که مرا بفریبی؟ یا عقلت آشفته شده یا جن زده شدی؟ یا هذیان می گویی؟ به خدا سوگند، اگر هفت اقلیم را با آنچه در زیر آسمان هاست به من دهند تا خدا را نافرمانی کرد! و همانا این دنیای آلوده شما نزد من از برگ جویده شده ملخ پست تر است! علی را با نعمت های فناپذیر و لذت های ناپایدار چه کار؟ به خدا پناه می بریم از خفتن عقل، و زشتی لغزش ها، و از او یاری می جوییم.55
عبدالله بن زمعه یکی از یاران امام، کسی است که پدر و عمو و برادرش در جنگ بدر به دست مسلمانان کشته شدند، جدّ او اسود، رسول خدا (ع) را فراوان آزار می داد؛ اما او از شیعیان امام علی (ع) شد و فکر می کرد، در تقسیم بیت المال به او بیشتر توجه می شد؛ اما پاسخ قاطع امام او را بیدار کرد. آن حضرت به او فرمود:
این اموال که می بینی نه مال من و نه از آن توست، غنیمتی گرد آمده از مسلمانان است که با شمشیرهای خود به دست آوردند، اگر تو در جهاد همراهشان بودی، سهمی چونان سهم آنان داشتی، و گر نه دسترنج آنان خوراک دیگران نخواهد بود.56
از جمله نکاتی که امام در اداره حکومت به آن توجه داشت، جلوگیری از رانت خواری مسئولان و سوء استفاده مالی از فرصت و انتصاب در دستگاه حکومت است. تردیدی نیست که همواره رجال حکومتی از سویی به علت اشراف بر منابع و از سوی دیگر، نقش در تصمیم گیری یا تصمیم سازی های اقتصادی و سیاسی، فرصت بیشتری برای تصرف در سرمایه ها و هدایت منابع به سویی که بخواهند ، دارند. به ویژه این که در دوران خلفای راشدین، امت اسلامی شاهد سوء استفاده از این فرصت ها توسط زمامداران و یا وابستگان ایشان بود.. امیر مومنان علی (ع) با توجه با این امور، زمامداران خویش را از لغزش اقتصادی بر حذر می داشت؛ برای نمونه آن حضرت در نامه ای به زیاد بن ابیه، جانشین فرماندار بصره از او می خواهد که به کیمن نفس خود نشسته و متوجه پیامدهای خیانت به بیت المال باشد. در آن زمان ابن عباس از سوی امام فرماندار بصره بود و بر حکومت اهواز و فارس و کرمان و دیگر نواحی ایران نظارت داشت. زیاد بن ابیه، جانشین ابن عباس در بصره بود.
وَ انَّی اُقسِمُ بِاللهِ قَسَماً صَادِقاً لَئن بَلَغَنِی اُنَّک خُنتَ مِن فَیءِ المُسلِمِینَ شَیئاً صِغیراً او کبِیراً لَاُ شُدَّنَّ عَلَیک شَدﺓٌ تَدَعُک قَلِیلَ الوَفرِ ثَقِیلَ الظَّهرِ ضَئِیل اَلامرِ وَ السَّلَامُ57
همانا من، به راستی به خدا سوگند می خورم، اگر به من گزارش کنند که در اموال عمومی خیانت کردی، کم یا زیاد، چنان بر تو سخت گیرم که کم بهره شده و در هزینه عیال، در مانده و خوار و سرگردان شوی! با درود.
3. شایسته سالاری
از جمله اصول حکومت امیر مومنان علی (ع) برگرداندن شایستگان بر مسند حکومت بود. گفته شد دستگاه حکومت اسلامی در دوران خلافت خلفای راشدین، به شدت فاسد و به دست نااهلان افتاده بود. امام علی(ع) در گفتاری، از این مبنای حکومتی خود چنین پرده بر می دارد:
الَا وَ انَّ بَلِیَّتَکم قَد عَادَت کهَینَتهَا یَومَ بَعَثَ الله نَبِیَِّهُ (ع) وَ اَّلذِی بَعَثَهُ بِالحَق لَتُبَلبَلُنَّ بَلبَلهٌ وَ لَتُغَربَلُنَّ غَربَلَهً وَ لَتُسَاطُنَّ سَوطَ القِدرِ حَتَّی یَعُودَ اسفَلُکم اعلَاکم وَ اعلَاکم اسفَلَکم وَ لَیَسبِقنَّ سَابِقُونَ کاُنوا قَصَّروُا وَ لَیُقَصَّرَنَّ سَبَّا قُونَ کانُوا سَبَقُوا ؛2
آگاه باشید، تیره ورزی ها و ازمایش ها، همانند زمان بعثت پیامبر(ع) بار دیگر به شما روی آورد. سوگند به خدایی که چون دانه ای که در غربال ریزند یا غذایی که در دیگ گذارند! به هم خواهید ریخت، زیر و رو خواهید شد تا آن که پایین به بالا و بالا به پایین رود. آنان که سابقه ای در اسلام داشتند، و تاکنون منزوی بودند بر سرکار می آیند، و آن ها که به ناحق پیشی گرفتند، عقب زده خواهد شد.
بر این اساس نخستین حرکت حکومتی امام پس از بیعت مردم با او، عزل فرمانداران فاسد دستگاه حکومتی عثمان بود. فرمانداران منصوب آن حضرت عبارت بودند از: عثمان بن حُنَیف فرماندار بصره، عماره بن شهاب فرماندار کوفه، عبیدالله بن عباس فرماندار شام.جز سهیل بن حنیف، دیگر فرمانداران منصوب آن حضرت، موفق به ورود به حوزه های مامورتی خود شدند.58
امیر مومنان علی (ع) معتقد بود در عزل نیروهای فاسد نباید تاخیر انداخت. این در صورتی بود که برخی خیرخواهان و اطرافیان آن حضرت از روی مصلحت اندیشی به آن حضرت پیشنهاد کردند در سرعت عزل کردن، مقداری تامل و درنگ کند. به عقیده مغیره بن شیعه، مصلحت آن حضرت در این بود که فرمانداران عثمان را یک سال در منصب خود ابقاء کند و هنگامی که مردم با آن حضرت بیعت کردند و پایه های حکومت مستحکم شد، آن گاه فرمانداران فاسد را حذف کند. اما آن حضرت به تعجیل در این باره اعتقاد داشت و در پاسخ مغیره فرمود:
"وَ الله لا اُداهِنُ فِی دِیِنی وَ لا اُعطِی الدَّنیَّ فِی اَمرِی؛59 به خدا سوگند من در دینم مداهنه نمی کنم و امور مملکت را به دست اشخاص پست نمی سپارم".
4. ریشه کنی جهل
یکی دیگر از مبانی حکومت امیر مومنان علی (ع) بصیرت افزایی و ریشه کنی جهل و نادانی نسبت به حقایق زندگانی است. آن حضرت در ضمن بیان حقوق متقابل حکومت و مردم، معتقد بود با ریشه کنی جهل، پایه های حکومت صالحان محکم تر و جریان اداره امور آسان تر خواهد شد.
ایُّهَا النَّاسُ انَّ لی عَلَیکم حَقَاً وَ لَکم عَلَی َّحَقَّ، فَامَّا حَقُّکم عَلَیً فَالنَّصیِحَهُ لَکم، وَ تَوفِیرٌ فَیئِکم عَلَیکم، وَ تَعلیمُکم کیلَا تَجهَلُوا وش تَادِیبُکم کیمَا تَعلَمُوا. وَ امَّا حَقَّی عَلَیکم: فَالوَفَاءُ بِالبَیعَهِ، وَ النَّصِیحَهُ فِی المَشهَدِ وَ المَغِیبِ، وَ الِاجَاَبهُ حِینَ ادعُوکم وَ الطَّاعَهُ حِینش اَمُرُکم؛60
ای مردم! مرا بر شما و شما را بر من حقی واجب شده است؛حق شما بر من آن که از خیرخواهی شما دریغ نورزم و بت المال را میان شما عادلانه تقسیم کنم و شما را آموزش دهم تا بی سواد و نادان نباشید و شما را تربیت کنم تا راه و رسم زندگی را بدانید و اما حق من بر شما این است که به بیعت با من وفادار باشید و در آشکار و نهان برایم خیرخواهی کنید. هرگاه شما را فرا خواندم اجابت کنید و فرمان دادم اطاعت کنید.
گروه بندی انسانی در عصر خلافت امیرمومنان علی (ع)
از شگفتی های دوران حکومت آن حضرت، شدت ریزش انسانی پس از شدت اقبال به آن حضرت پس از مرگ عثمان و تصدی حکومت است. همان گونه که رویش و اقبال مردم در روز بیعت با ان حضرت بی نظیر بود، ریزش از حکومت او و در نتیجه، ریزش انسانی از دایره مسلمانان واقعی در دوران حکومت آن حضرت از لحاظ کمی و نیز از لحاظ شرکت در مخالفت و کوتاهی مدت بیعت برخی انسان ها، نیز بی نظیر بود. امیر مومنان علی(ع) در گفتاری ریزش پس از اقبال مردم در هنگام بدعت با او را چنین ترسیم کرده است:
فَمَا رَاعَنِی الَّا وَ النَّاس[الّیَّ] کعُرف الضَّبُعِ الّیَّ یَنثَالُونَ عَلَیً مِن کلً جَانبٍ حَتًی لَقَد وُطِی الحَسَنَانِ وَ شُقَّ عِطفَایَ مُجتَمِعِینَ حَولِی کرَبِیضَه الغَنَم ِفَلَمَّا نَهَضتُ بِالامرِ نَکَثت طَائِفَهٌ وَ مَرَقَت اُخرَی وَ فَسَقَ قَسَطَ آخَرُونَ کانَّهُم لَم یَسمَعُوالله سُبحَانَهُ حَیثُ یَقُولُ :(( تِلک الدَّارُ الاخِرَﺓُ نَجعَلُها لِلَّذِینَ لا یُریدُونَ عُلُوَّا فِی الارضِ وَ لا فَساداً وَ العاقِبهُ لِلمُتَّقینَ. )) بَلَی وَ الله لَقَد سَمِعُوهَا وَ وَعَوهَا وَ لَکَّنُهم حَلِیَتِ الدُنیَا فِی اعیُنِهِم وَ رَاقَهُم زِبرِجُهَا61.
روز بیعت، فراوانی مردم چون یال های پر پشت کفتار بود. از هر طرف مرا احاطه کردند تا آن که نزدیک بود حسن و حسین لگد مال گردند و ردای من از دو طرف پاره شد. مردم چون گله های انبوه گوسفند مرا در میان گرفتند، اما آن گاه که به پا خاستم و حکومتم را بدست گرفتم، گروهی پیمان شکستند62 و گروهی از اطاعت من سرباز زده و از دین خارج شدند63 و برخی از اطاعت حق سر یر تافتند64. گویا نشنیده بودند سخن خدای سبحان را که می فرماید: (( سرای آخرت را برای کسانی برگزیدیم که خواهان سرکشی و فساد در زمین نباشند و آینده از آن پرهیزکاران است )) آری ! به خدا آن را خوب شنیده و حفظ کرده بودند ، اما دنیا در دیده آنها زیبا نمود ، و زیور آن چشم هایشان را خیره کرد.
امیر مومنان علی ( ع ) در زمان خلافتش با شش گروه همزیستی داشت. یک گروه، شیعیان راستین و یاران با وفای آن حضرت بودند که در این دوران رسالت ویژه ای بر عهده داشتند، اما پنج گروه دیگر در مقابل حضرت بودند. سه گروه از این پنج گروه به نبرد مصلحانه در برابر امام زمان خود پرداختند، اما دو گروه دیگر در یاری امام کندی یا سکوت کردند. بنابراین در یک دسته بندی کلی ، گروه بندی انسانی در عصر امام چنین خواهد بود: 1. شیعیان راستین 2. اعتزالیان 3. ناکثان 4. قاسطان 5. مارقان 6. کوفیان (کاهلان نسبت به حکومت)
سه گروه ناکثان ، قاسطان و مارقان ، که اطلی ترین مخالفان جنگ طلب و متخاصم با حکومت علوی نیز هستند ، توسط پیامبر گرامی اسلام ( ع ) پیش بینی شده بودند: (( سَتُقاتِلُ بَعدِی النّاکثینَ وَ القاسِطینَ وَ المارِقینَ،65 پس از من با ناکثان و قاسطان و مارقان مقاتله خواهی کرد.))
آن حضرت در خطاب دیگری به امام علی (ع) فرمودند:
یا علی انت فارس العرب و قاتل الناکثین و المارقین
برخی قبایل یمنی که از زمان سفر چند ماهه امام به یمن آن حضرت را دیده بودند، با او آشنایی داشتند. جندب بن عبدالله می گوید : زمانی پس از بیعت با عثمان به عراق رفته و در آنجا برای مردم از فضایل علی (ع) می گفتم. بهترین پاسخی که از مردم می شنیدم این بود که این حرف ها را به کناری بگذار ! به چیزی فکر کن که سودی برایت داشته باشد. من می گفتم که این مطالب چیزهایی است که برای هر دوی ما سودمند است، اما طرف برمی خاست و می رفت.66
2. فقدان بصیرت در هجوم شبهات
بی تردید عامل اصلی ریزش برخی از گروه های معاند در دوران حکومت آن حضرت ، فقدان بصیرت لازم و ساده لوحی ایشان بود. برخی از نامداران در آن برهه از تاریخ ، اشخاص متظاهر به ظواهر اسلام و اهل عبادت و تشریع بودند که در توجه به نوافل زبانزد بوده و نام و ید طولایی داشتند. مشکل این دسته از اشخاص ، آگاه نبودن به حقانیت پیشین آن حضرت نبود. آنها با هجوم شبهات و ابری شدن فضای حکومت ، توانایی لازم برای یافتن حقیقت را نداشته ، براساس ظواهر و نیرنگ ها ، دچار تردید شده و سوابق و دانسته های پیشین را لحاظ نمی کردند. نماد بارز این دسته خوارج بودند که در جریان نبرد صفین به رغم همراهی با امیر مومنان علی (ع) در برابر شبه افکنی نیرنگ بازان سپاه شام تسلیم شده و به زانو درآمدند. امیر مومنان علی (ع) در سال 37 هجری و پس از جنگ صفین و ماجرای حکمیت در تعریف ((شبهه)) چنین فرمودند :
وَ انَّمَا سُمُیَتِ الشُّبهُ لِانها تُشبِهُ الحَقَّ فَامَّا اُولِیَاءُ الله فَضِیَاوُهُم فِیهَا الیَقینُ وَ دَلیلهُم سَمتُ الهُدَی وَ امَّا اعدَاءُ الله فَدُعَاوُهُم فِیهَا الضَّلالُ وَ دَلِیلهُمُ العَمَی ،67
شبهه را برای این شبهه نامیدند که به حق شباهت دارد اما نور هدایت کننده دوستان خدا ، در شبهات یقین است و راهنمای آنان مسیر هدایت الاهی است، اما دشمنان خدا ، دعوت کننده شان در شبهات گمراهی است و راهنمای آنان کوری است.
3. خود فریبی خواص
در مقلبل دو دسته پیشین ، دسته سومی وجود داشتند که علت ریزش ایشان چیزی جز خودفریبی نبود. این دسته نه تنها درباره حقانیت امیر مومنان علی (ع) جهل نداشتند ، بلکه حتی فضا برای ایشان ابری و مه آلود نبود و درباره حقانیت آن حضرت دچار تردید و شک هم نشده بودند.
این گروه با فرض علم قطعی به حقانیت علی (ع) و نیز علم قطعی به بطلان و نامشروع بودن رفتار خود تصمیم گرفتند بر خلاف دانش خود رفتار کنند و در مقابل حق ایستادگی نمایند. در واقع این گروه با خود و جامعه پیرامون خویش صادق نبوده و از در نیرنگ و خدعه بیرون آمده اند.
علل خودفریبی خواص در حکومت علوی
این نوع رفتار معلول دسته ای از گره های روحی و روانی است و با بازشناسی و دقت در آنها به عمق علت ریزش ایشان آگاه خواهیم شد ، به عبارت دیگر ، خودفریبی معلول عواملی است و تا این عوامل شناخته نشود نمی توان به درستی خودفریبی را شناخت. ممکن است پیدایش خودفریبی در برخی از اشخاص ، معلول یک یا چند عوامل باشد که برخی از آنها عبارتند از :
1. کینه ورزی و عقده های روانی
ابن ابی الحدید می گوید پس از ارتحال پیامبر گرامی اسلام (ع) قریش از همان آغاز در پوشاندن فضایل امیر مومنان علی (ع) ، فراموش کردن یاد او ، محو خصایل او و حذف مرتبت والای او از سینه های مردم کوشیدند.68 علت اصلی آن هم چیزی جز دریافت ضربات جانی و مالی از سوی ان حضرت نبود. تاریخ بر این حقیقت گواه است که صتادید ، گردنکشان و پهلوانان بسیاری از قریش و دیگر طوایف عرب در رویارویی با امیر مومنان علی (ع) زمین گیر و کشته شدند تا آنجا که می توان ادعا کرد همه طوایف عرب بزرگان خود را در نبرد با آن حضرت از دست دادند.69 این نکته موجب شده بود بازماندگان از این طوایف ، کینه او را در دل داشته باشند. در دعای ندبه به این دو امر چنین اشاره می شود :
قَد وَتَرَ فِیهِ صَنَادِیدَ العَرَبِ وَ قَتَلَ اُبطَالُهُم وَ نَاوَشَ (نَاهَشَ) ذُوبَانّهُم. فَاودَعَ قُلُوبَهُم اُحقَاداً بَدرِیَّهً وَ خَیبَریَّهً وَ حُنَیِنیَّهً وَ غَیرَهُنَّ فَاضَبَّت (فَاصَنَّت)(فَاصَنَّ) عَلَی عَدَاوَتِهِ. وَ اکبَّت عَلَی مُنَابَذَتِهِ حَتَّی قَتَلَ النَّاکثِینَ وَ القَاسِطِینَ وَ المَارِقِینَ،70
و در راه خدا خون های صنادید و گردنکشان عرب را به خاک ریخت و شجعان و پهلوانانشان را به قتل رسانید و سرکشان را رام و منقاد کرد و دلهایشان را پر از حق و کینه از واقعه جنگ بدر و حنین و خیبر و غیره ساخت و در اثر آن کینه پنهانی در دشمن او قیام کردند و به مبارزه و جنگ با او هجوم آوردند تا آنکه ناگزیر او هم با عهد شکنان امت و با ظالمان و ستمکاران و با خوارج مرتد از دین در نهروان به قتال برخاست.
نشانه بارز این انکار حقیقت و برون ریز عقده های حقارت را می توان در رفتار قریش در جنگ صفین دید. ایشان در نبرد صفین منتظر بودند تا حضور عمار را دریک جبهه، معیار حقانیت آن جبهه بدانند. ایشان آشکارا، گفته پیامبر گرامی اسلام (ع) درباره پیروان ولایت که فرموده بود: "لَا یُحِبُّک الَّا مُومِنّ وَ لَا یُبغِضُک الَّا مُنافِقٌ"،71 را نادیده گرفتند.
2. شهوت شهرت
شهرت طلبی و تمایل به کانون توجهات بودن،از بزرگ ترین عوامل انحراف از حق در خواص است. در عصر و دوران حکومت امیرمومنان علی (ع) نیز برخی از رجال و شخصیتها که از صحابه و از مهاجران و انصار بودند، بر اثر تنگ نظری و خود بزرگ بینی، بنابر مخالفت با آن حضرت گذاشته و معتقد بودند که بیشتر از آن حضرت سزاوارند تا مورد توجه، احترام و شهرت قرار گیرند. اشخاصی از مقام و منزلت حضرت علی(ع) نتوانستند در زمره مریدان و یاران آن حضرت قرار گیرند.
3.شهوت قدرت سلطه طلبی و میل به برتری و چیرگی بر دیگران، عامل دیگری بود که در عصر حکومت آن حضرت، مانع از انقیاد برخی از چهره های خواص به سوی آن حضرت شد. بی تردید دو دسته از معاندان؛ یعنی سران سپاه جمل و سپاه صفین، برای تصاحب حکومت آن حضرت، دندان گرد کرده بودند و مصمم بودند به هر قیمتی زمام امور را از دست آن حضرت خارج کنند.
4.دنیا پرستی و سرمایه زدگی
یکی از بزرگ ترین مشکلاتی که جهان اسلام پس از ارتحال پیامبر گرامی اسلام(ع) به آن دچار شد، مفاسد اقتصادی بود و از امام علی (ع) انتظار می رفت تا این گرفتاری ها را با عدالت اقتصادی برطرف مکند. شروع این مفاسد ازحکومت عمر آغاز شد. او دیوان را بر اساس سوابق اسلامی اشخاص و ترکیب قبایلی قرار داد. کسانی از صحابه که زودتر اسلام آورده بودند سهم بیشتری می گرفتند. همین وضعیت در زمان عثمان نیز ادامه داشت. او بذل و بخشش های بسیاری نیز داشت تا آن جا که فاصله طبقاتی بین فقر و غنی در درون جامعه بسیار شد. همه این اموال هم مربوط به خمس غنایم، خراج و جزیه ای بود که از زمین های فتح شده و نیز به صورت سرانه دریافت می شد و متعلق به همه مردم بود.
شاخص ها برای رهایی از ریزش در فتنه ها
هنگام بروز فتنه ها، امت اسلامی به هدایت و تلاش برای خروج از فتنه ها نیازمند است و تحقق این مطلب، به وجود برخی شاخص ها برای تشخیص حق و باطل وابسته است. چه این که سفارش امیر مومنان علی (ع) به امت اسلامی این بود که به فتنه و فتنه گری مشهور نباشند:"فَلَا تَکونُوا انصَابَ الفِتَنِ وَ اعلَامَ البِدَعِ؛72 پس تلاش کنید که شما پرچم فتنه ها و نشانه های بدعت ها نباشید" از این نکته فهمیده می شود، فتنه و فتنه گری شاخص هایی دارد که می توان با شناخت آن و نیز شناخت شاخص های حق و حقانیت، از شک و انحراف نجات پیدا کرد. آن حضرت تلاش می کرد با بیان برخی شاخص ها، امت اسلامی را در دوراهییی های شک و تردید به سرمنزل نجات رهنمایی کند. برخی از شاخص ها که به اعتقاد آن حضرت هنگام هجوم فتنه ها باید به آن ها توجه شود، عبارتند از:
1. همراهی با امام معصوم
امیر مومنان علی (ع) برای نجات جامعه اسلامی از گرداب ایمان براندازی شک و شبهات به بیان شاخص پرداخته با استفاده از به مضمون روایت پیامبر گرامی اسلام(ع) که فرموده بود:
انَّ مَثَلَ اُهلِ بَیِتی فِی اُمَّتِی کمَثَلِ سَفِینَهِ نُوحِ فِی قَوِمِه مَن رَکبَهَا نَجَا وَ مَن تَرَکهَا غَرِقَ؛
مثل اهل بیت من در این امت مثل کشتی نوح و قوم آن حضرت است هر که در آن کشتی نشست از هلاکت و غرق نجات یافت، و هر که ترک رکوب سفینه نوح نمود، غرق گشت.
توجه به گفتار و رفتار اهل بیت پیامبر را به عنوان شاخص رهایی از فتنه ها معرفی می کند:
ایُّها النُّاس اموَاجَ الفِتَنِ بِسُفُنِ النَّجَاﺓِ،73
ای مردم، امواج فتنه ها را با کشتی های نجات درهم بشکنید.
2.شناخت حق و باطل
امیر مومنان علی (ع) در کلام گهربار دیگری، اندیشه و مرام حق را معیار و شاخص دیگری برای نجات فتنه ها دانسته و ما را از شخصیت زدگی و تسلیم در برابر بت های قبیله ای برحذر داشته، می فرماید:
انَّ الحَقَّ وَ الباطِلَ لَیُعرَفانِ بِاقدارِ الرَّجالِ؟ اعرِفِ الحَقَّ تَعرِف اهلَهُ وَ اعرِفِ الباطِلَ تَعرِف اهلَهُ؛74
آیا حق و باطل را با میزان قدر و شخصیت اشخاص می شود شناخت؟ حق را بشناس، اهلش را خواهی شناخت؛ و باطل بشناس اهلش را خواهی شناخت.
بنابر کلام امام باید حق شناس و باطل شناس بود نه شخصیت شناس؛ باید افراد(خواه شخصیت های بزرگ و خواه کوچک) را با حق مقایسه کرد، اگر با آن منطبق شدند شخصیتشان را می پذیریم وگرنه، نه.
این حرف نیست که آیا طلحه و زبیر و عایشه ممکن است بر باطل باشند؟ در برخی منابع نیز آمده که آن حضرت به حارث همدانی فرمود:
….. انَّ دِینَ اللهِ لایُعرَفُ بِالرَّجَالِ،بَل بِاَیَهِ الحَقً. وَ اعرِفِ الحَقٌ تعرِف اهلَه؛75
همانا دین خداوند به واسطه ی اشخاص شناخته نمی شود ، بلکه دین خداوند به آیت حق شناخته می شود .حق را بشناس ، اهلش را خواهی شناخت .
امیر مومنان علی (ع) در گفتار حکیمانه ای به توصیف اقسام ظلم و نیزه ، معرفی آن که به حق حکومت اسلامی ظلم می کند پرداخته ، می فرماید :
لِلظَّالم مِنَ الرَّجَالِ ثَلَاثُ عَلّامَاتٍ : یَظلِمُ مَن فَوقَهُ بِالمَعصِیهِ ، وَ مَن دُونهُ بالغَلَبَه ، وَ یُظَاهُر القَومَ الظَّلَمَه ؛
ستمکار را سه نشان است: بر ا" که برتر از اوست ستم کند به نافرمانی و برآن که فروتر از اتوست به چیرگی و آزار رسانی،و ستمکاران را یاری کند و پشتیبانی.
با مطالعه تاریخ اسلام می بینیم که برخی اشخاص مانند سلمان فارسی و ابوذر غفاری و مقداد کندی و عمار یاسر علی (ع) را همراهی کرده، اکثریت را رها کردند؛ چرا که ایشان اشخاص اصولی و اصول شناس بودند و نخست حق را شناخته و آن گاه از شخصی مانند علی (ع) که نماد حق بود، طرفداری کردند. ایشان هم دیندار بودند و هم دین شناس و در حقیقت اصول و حقایق بر روح آن ها حکومت می کرد و نه شخصیت ها.
3.پیروی از همه زوایای دین (اعم از عقائد،اخلاق و احکام)
در هجوم فتنه ها، برای نجات و رستگاری، باید به همه زوایای ثابت دین پایبند بود و رفتار و گفتاری برگزید که نه تنها از جهت تشریع، بلکه از جهت اخلاق و به ویژه ساختار اعتقادی و وحیانی، یعنی مبانی مبداشناسی و فرجام شناسی و راه و راهنماشناسی، مورد تایید باشد. اخلاق و نیز احکام بدون ولایت پذیری در اندیشه قرآن و روایات از پیامبر گرامی اسلام(ع) پذیرفته نیست و برای نمونه نمی توانیم به بهانه امتثال به ظواهر شرعی دین؛ مانند نماز و روزه و … از یاری حجت خداوند کوتاهی کنیم.
با توجه به این پیشفرض باید دانست از آن جا که مخالفان آن حضرت از نظر شخصیت، انگیزه و امور دیگر با هم تفاوت داشتند، امام در رویارویی با ایشان از روش های گوناگونی استفاده می کرد. اما با یک نگاه کلی می توان یافت که عمده روش امام در رویارویی با همه این دستجات،نخست اتمام حجت، آن گاه نبرد و سرانجام، نیست به بازماندگان مدارا و بخشش بود.
1.چگونگی مواجهه امام با ناکثان و اصحاب جمل
امیرمومنان علی (ع) با هر یک از این چند گروه به روش ویژه ای عمل می کرد؛ اما باید دانست خود این گروه ها هم اغلب با همدگیر توافق نداشتند و در موارد اساسی با هم مخالف، بلکه درگیر بودند؛ برای نمونه اصحاب جمل و اصحاب صفین روابطی با هم داشتند، اما اگر اصحاب جمل بر علی (ع) پیروز می شدند و علی (ع) در آن جا کشته و لشکرش پاشیده می شد، به طور قطع تضاد شدیدی میان طلحه و زبیر و حتی شاید عایشه از یک سو و معاویه از سوی دیگر برای تصاحب حکومت پدید می آمد. عایشه تا آخر عمر خود با معاویه چندان رابطه صمیمی و خوبی نداشت.
الف)گفت و گو و افشای توطئه
امیر مومنان علی (ع) پیش از هر اقدامی، تلاش کرد فرماندهان سپاه بصره و اصحاب جمل را از زشتی کرده خود آگاه سازد. برای این مقصود، فرستادگانی به سوی ایشان فرستاد تا شاید از سرکشی و عمل زشت خود مبنی بر درخواست نبرد با امام به بهانه خونخواهی عثمان، روگردان شدند؛ اما فرستادگان امام بدون این که نتیجه ای بگیرند، از جانب طلحه و زبیر نزد امام بازگشتند. در این هنگام امام در سرزمین "ذی قار" بود و سخنرانی آتشینی در شناسایی سپاه جمل برای یاران خود ایراد کرد و فرمود:
آگاه باشید، که همانا شیطان، حزب و یارانش را بسیج کرده و سپاه خود را از هر سو فراهم آورده است، تا بار دیگر ستم را به جای خود نشاند و باطل به جایگاه خویش پایدار شود. سوگند به خدا! ناکثین هیچ گناهی از من سراغ ندارند و انصاف را بین من و خودشان رعایت نکردند، آن ها حقی را می خواهند که خود ترک کردند و انتقام خونی را می خواهند که خود ریختند. اگر شریک آن ها بودم، پس آن ها نیز در این خونریزی سهم دارند و اگر تنها خودشان خون عثمان را ریختند، پس کیفر مخصوص آن هاست. مهم ترین دلیل آن ها به زیان خودشان است. می خواهند از پستان مادری شیر بدوشند که خشکیده. بدعتی را زنده می کنند که مدت ها است مرده و چه دعوت کننده ای؟76 و چه اجابت کننده ای؟ همانا من به کتاب خدا و فرمانش درباره ناکثین خشنودم؛ اما اگر از آن سرباز زدند با شمشیر تیز پاسخ آن ها را خواهم داد که برای درمان باطل و یاری دادن حق کافی است. شگفتا! از من خواستند به میدان نبرد آیم و برابر نیزه های آنان قرار گیرم و ضربت های شمشیر آن ها را تحمل کنم! گریه کنندگان بر آن ها بگریند! تا کنون کسی مرا از جنگ نترسانده و از ضربت شمشیر نهراسانده است. من به پروردگار خویش یقین داشته و در دین خود شک و تردیدی ندارم.77
همچنین آن حضرت درباره رفتار نابخردانه عایشه هم با یاران خود گفت و گو کرد و به نکته مهمی درباره برکناری عایشه از مقام ام المومنین اشاره نمو. در روز جمل هنگامی که هودج عایشه تیر باران شد، امیر مومنان علی (ع) فرمود: " بخدا سوگند هیچ راهی جز این که پس از طلاق78 او را از منصب امّ المومنین خلع کنم، ندارم." سپس روی به جماعت کرد و فرمود: "یا علی! امر نسائی بیدک من بعدی؛79 " را شنیده است برخاسته و گواهی دهد، در این هنگام سیزده مرد که دو تای آنان از اصحاب بدر بودند بر درستی این حدیث شهادت دادند. پس یا دیددن این صحنه عایشه گریه کرد، آن چنان که صدای گریه اش را همه شنیدند.80
ب) جنگ تن به تن
در پنجشنبه و جمعه، یعنی 15- 16 جمادی الثانی سال 36 هجری و تنها چند ماه پس از روی کار آمدن امام علی (ع) نخستین نبرد داخلی میان مسلمانان با پیمان شکنانی همچون طلحه و زبیر برپا شد. این نبرد هر چند برای حکومت تازه تشکیل شده امام ، نوعی فاجعه به شمار می رفت؛ اما چندان دشوار نبود و امیر مومنان علی (ع) حرکت ایشان را بی خاصیت و امری از روی عصبیت می دانست و درباره روحیه رزمی این گروه فرمود:
وَقَد ارعَدُوُا وَ ابرَقُوا وَ مَعَ هَذَینِ الامرَینِ الفَشَل وَ لَسنَا نُرعِدُ حَتَّی نُوِقعَ وَ لَا نُسِیلُ حَتَّی نُمطِر؛81
چون رعد خروشیدند، و چون برق درخشیدند، اما کاری از پیش نبردند و سرانجام سست گردیدند! اما ما این گونه نبینیم، تا عمل نکنیم. رعد وبرقی نداریم و تا نباریم سیل جاری نمی سازیم.
امیر مومنان علی (ع) خطاب به یاران خود درباره اصحاب جمل گفت: الّا وَ اَنَّ الشَّیطَانَ قَد جَمَعَ حِزبَهُ وَ استجَلَبَ خَلَیهُ وَ رَجِلَهُ وَ انَّ مَعِی لبصِیرَتیِ مَا لَبَّستُ عَلَی نَفسِی وَ لَا لیس عَلّیَّ وَ ایمُ الله لَُافرِض لَهُم حَوضاً انَا مَاتِحُهُ صدرُوُنَ عَنهُ وَ لّا یَعُودُونَ الَیهِ؛82
آگاه باشید که شیطان حزب خود را جمع کرده و سواره و پیاده های لشکر خود را فراخوانده است! اما من آگاهی لازم به امور را دارم،نه حق را پوشیده داشتم و نه حق بر من پوشیده ماند. سوگند به خدا! گردابی برای آنان به وجود آورم که جز من کسی نتواند آن را چاره سازد، آن ها که در غرق شوند، هرگز نتوانند بیرون آیند و آنان که بگریزند، خیال بازگشت نکنند.
از سوی دیگر، آن حضرت سپاه بصره را که برای نبرد آماده شده بودند،چنین توصیف کرد:
عقل های شما سست و افکار شما سفیهانه است، پس شما نشانه ای برای تیرانداز و لقمه ای برای خورنده برای صیاد می باشید.83
امام پس از این که اتمام حجت کرد و حتی با سران فتنه جمل نامه نگاری کرده و ایشان را از تصمیمشان بازداشت و آن گاه که دید نصیحت به ایشان سودمند نیست، با ایشان وارد نبرد شد. امام با نا امیدی از نجات سپاه جمل، رو به یاران خود کرد و فرمود:
بدانید ای مردم! من این قوم را نصیحت کردم و متذکر ساختم تا شاید از این تصمیم خود باز گردند، بازنگشتند و بر آن اصرار دارند و فرستاده اند که در میان ما و شما باید شمشیر حکم کند. مرا به نبرد تهدید می کنند و به سوی آن می خوانند.من آن نیستم که از آن روی برگردانم! مگر نجدت و جلادت مرا نداسته اند که قبایل را چه نوع می انداختم و پراکنده می ساختم. منم آن ابوالحسن که سد ایشان را رخنه کنم و جمعیت ایشان را پراکنده گردانم و فرق ایشان را به ضرب تیغ بی دریغ بشکافم و رعب و خوف در دل دشمن اندازم و کار هر یک را به تایید ایزدی بپردازم. من حجت روشن پروردگار مبنی بر پیروزی خویش دارم و در این امر تردید ندارم و از مردن بیمناک نیستم که مقیم را از مرگ چاره و گریزنده را از او گریزی نیست. کسی که کشته نشد، خواهد مرد و هیچ کس از آن جان نخواهد برد و بدانید که برترین مرگ شهادت است. به حق آن خدای که نفس علی در دست قدرت اوست اگر هزار ضربه تیغ برّان بر سر من، مانند قطره باران ببارد بر من آسان تر است از این که بر روی بستر نرم جان بسپارم.84
سپس دست های خود را به سوی آسمان بلند کرد و در ضمن دعا به بخشی از علت سقوط طلحه و زبیر چنین اشاره کرد:
بارخدایا! طلحه بن عبدالله دست راست را به دست من داده به طلوع و رغبت بیعت کرد و پس از آن بیعت مرا شکسته. بار خواندی ، در حالیکه خود هل قرآن نیستی و ماهم پاسخ مثبت به تو ندادیم ، بلکه داوری قرآن را گردن نهادیم . 85
در سال 37 قمری و در آستانه جنگ صفین ، برای برخی از یاران ان حضرت این پرسش مطرح بود که چرا او درباره ی شامیان مدارا کرده و با ایشان وارد نبرد فیزیکی و جنگ نمی شود !؟ آن حضرت در پاسخ فرمود :
امَّا قَولکم اکلَّ ذَلک کرّاهیَهَ المَوتُ فَوَالله مَا اُبَالِی دَخَلتُ الَی المَوتُ او خَرَجَ المَوت الیَّ وَ امَّا قَولُکم شَکاً فِی اهلِ الشَّامِ فَوَالله مَا دَفَعتُ الحَرب یَوماً الَّا وَ انَا اطمَعُ اُن تَلحَقَ بِی طّائفَهٌ فَتَهتَدِی و ِبی وَ تَعشُوَ الَی ضَوِئی وَ ذَلک احَبُّ الّیَّ مِن ان اقتُلَهَا عَلَی ضّلَاِلهّا وَان کاَنت نَبّوهُ بِاثَامِهّا ؛ 86
این که می گویید ، خویشتن داری از ترس مرگ است ، به خدا سوگند باکی ندارم که من به سوی مرگ روم یا مرگ به سوی من آید و اگر گمان می کنید در جنگ با شامیان تردید دارم ، به خدا سوگند هر روزی که جنگ را به تاخبر می اندازم برای آن است که آرزو دارم شماری از آن ها به ما ملحق شوند و هدایت گردند و در لا به لای تاریکی ها ، نور مرا نگریسته به سوی من بشتابید که این برای من از کشتار آنان در راه گمراهی بهتر است ، گرچه در این صورت نیز به جرم گناهانشان گرفتار می گردند .
ب ) نبرد فیزیکی
بی تردید گام دوم در رویارویی امیر مومنان علی (ع) با منحرفان از دین و سپاه شام ، کارزار و نبرد خواهد بود . آن حضرت پس ا زمدارا و فرصت دادن به شامیان برای جبران گذشته و همچنین نا امیدی از هدایت و رستگاری این قوم ، یاران خود را از نظر روانی برای نبردی تمام عیار آماده کرد . از حماسی ترین خطبه های آن حضرت ، بی تردید خطبه ای است که در پیش از جنگ صفین ، خوانده شده است . آن حضرت در یکی از روزهای نخستین جنگ صفین در سال 37 قمری خطاب به لشکریان خود چنین فرمود :
مَعَاشِرَ المّسلِمِینَ استَشعِرُوا الخَشیَهَ وَ تَجَلبَبُوا السَّکینَهَ وَ عَضُّوا عَلَی النَّواجذ فَاِنَّهُ اُنبَی للسُّیُوف عَنِ الهَامِ وَ اکملُوا اللَّامَهَ وَ قَلقلُواالسُّیُوفَ فِی اُغمَادهَا قَبلَ سَلًهَا وَ الحَظُوا الخَزرَ وَ اطعُنُوا الشَّزرَ وَ نَافِخُوا بِالضُّبَی وَ صِلُوا السُّیوُفَ بِالخُطَا وَ اعلَمُوا انَّکم بِعَینِ الله وَ مَعَ ابنِ عَم رَسُول الله فَعَاودُوا الکرَّ وَ استَحیُوا مِنَ الفَرٌ فَانَّهُ عَارٌ فِی الاُعقَابِ وَ نَارٌ یَومَ الحِسَابِ وَ طِیبُوا عَن اُنفُسِکم نَفساً وَ امشُوا الَی المَوتِ مَشیاً سُجُحاً وَ عَلَیکم بِهَذَا السَّوَادِ الِاعظَمِ وَ الرَّوَاقِ المُطَنَّبِ فَاضٌرِبُوا ثَبَجَهُ فَاِنَّ الشَّیطَانَ کامِنٌ فِی کسرِهِ وَ قَد لِلوَثبَهِ یَداً وَ اُخَّر للنُّکوصِ رِجلُا فَصَمداً صَمداً حَتَّی یَنجَلیَ لَکم عَمُودُ الحَقٌ – وَ انتُمُ الاُعلََونَ وَ الله مَعَکم وَ لَن یَتِرَکم اُعمالَکم ؛ 87
ای گروه مسلمانان ! لباس زیرین را ترس خدا و لباس رویین را آرامش و خونسردی قرار دهید ! دندان ها را بر هم بفشارید تا مقاومت شما برابر ضربات شمشیر دشمن بیشتر گردد ، زره نبرد خود را کامل کنید . پیش از آن که شمشیر را از غلاف بیرون کشید چند بار تکان دهید ، با گوشه چشم به دشمن بنگرید و ضربت را از چپ و راست فرو آورید و با تیزی شمشیر بزنید و با گام برداشتن به پیش ، شمشیر را به دشمن برسانید و بدانید که در پیش روی خدا و پسر عموی پیامبر (ص) قرار دارید . پی در پی حمله کنید و از فرار شرم دارید ؛ زیرا فرار در جنگ ، لکه ننگی برای نسل های آینده و مایه آتش افروز قیامت است . از شهادت خرسند باشید و به آسانی از ان استقبال کنید . به ان گروه فراوان اطراف خیمه پر زرق و برق و طناب در هم افکنده ( فرماندهی معاویه ) به سختی حمله کنید و به قلب آن ها هجوم برید که شیطان در کنار آن پنهان شده ، دستی برای حمله در پیش و پایی برای فرار آماده دارد .
مقاومت کنید تا ستون حق بر شما آشکار گردد . " شما برترید ، خدا با شماست ، و از پاداش اعمالتان نمی کاهد " .
از رخدادهای شگفتی که در جریان جنگ صفین روی داد ، مساله قرآن بر سر نیزه کردن بود . در شب لیله الهریر و آن گاه که جنگ بین دو سپاه امام و شامیان گسترده شد و لشکر امام ضربه های کاری و پایانی را بر سپاهیان شام وارد ساختند ، معاویه قصد فرار داشت . به دستور عمرو عاص قرآن بر سر نیزه زدند تا کوفیان را از پیشروی بازدارند که با این حیله جان سالم به در برند .
3. چگونگی مواجهه امام با مارقان و خوارج
الف) بصیرت افزایی
سیاست اصلی امام ( ع) در رویارویی با خوارج ، زدودن ابهامات و افزایش بصیرت بود . در سال 36 قمری هنگامی که آن حضرت شنید بنی امیه با تهمت های فراوان آن حضرت را در خون عثمان شریک دانسته و به شایعه در این باره دامن می زنند ، ضمن دفع تهمت ، به سیاست خود در رویارویی با خوارج نیز اشاره کرد ، می فرماید : " انَا حَجِیجُ المُارِقِینَ " ؛ 88
من مارقان ( از دین خارج شدگان ) را با حجت و برهان مغلوب می کنم ."
آن حضرت در سال 38 قمری پس از آگاهی از ماجرای حکمیت و نیرنگ عمروعاص که ابوموسی را فریب داد و بنابر شروطی که برای حکمیت پذیرفتند عمل نکرد ، خطبه ای ایراد کرد ، و در مقام بصیرت افزایی و نصیحت خواهی ، به آگاهی خود از سرانجام تحمیل چنین نظری اشاره کرد و این که می دانست سرانجام آن را چیزی جز پشیمانی برای طرفداران آن نخواهد شد :
… بدانید نافرمانی از دستور نصیحت کننده مهربان دانا و با تجربه ، مایه حسرت و سرگردانی و سرانجامش پشیمانی است . من رای و فرمان خود را نسبت به حکمیت به شما گفتم ، و نظر خالص خود را در اختیار شما گذاردم ، اما شما همانند مخالفانی ستمکار و پیمان شکنانی نافرمان از پذیرش آن سرباز زدید تا آن جا که نصیحت کننده در پند دادن به تردید افتاد و از پند دادن به تردید افتاد و از پند دادن به تردید افتاد و از پند دادن خودداری کرد… 89
آن حضرت بارها در مقام هشدار و نصیحت خوارج نهروان و یادآوری اشتباهات آنان برآمد . در ماه صفر سال 38 قمری برای نصیحت این گروه فرمود :
شما را از آن می ترسانم که مبادا صبح کنید در حالی که جنازه های اطراف شما در اطراف رود نهروان و زمین های پست و بلند آن افتاده باشد ، بدون ان که برهان روشنی از پروردگار و حجت و دلیل قاطعی داشته باشید . من شما را از این حکمیت نهی کردم ؛ اما با سر سختی مخالفت کردید تا به دلخواه شما کشانده شدم . شما ای بی خردان ، و ای ناکسان و بی پدران ! من که این فاجعه را به بارنیاوردم و هرگز زیان شما را نخواستم ! 90
پیش از آغاز نبرد سپاه امام ( ع) و خوارج ، آن حضرت برای هدایت این گروه ، صعصعه بن صوحان عبدی ، زیاد بن النضر و ابن عباس را به سوی این گروه فرستاد ؛ اما یاران آن حضرت موفق به هدایت این گروه نشدند و بر دیدگاه خود پافشاری کردند . با فشاری خوارج در شورشگری ، آن حضرت به قرارگاه خوارج رفت و از ایشان پرسید آیا همه ی شما در جنگ صفین بودید ؟ گفتند برخی بودیم و برخی هم حضور نداشتیم . آن حضرت فرمود : پس به دو گروه تقسیم شوید ، تا متناسب با هر کدام سخن گویم . آن ها دو دسته شدند . آن گاه امام (ع) از ایشان خواست تا برای شنیدن کلام او ساکت شده و با جان و دل به سوی او توجه کنند و هر کس را که برای گواهی سوگند دادم با علم گواهی دهد . اما (ع) از ایشان پرسید ان گاه که شامیان با ما در حال جنگ بودند و در لحظه های پیروزی ما ، با حیله و نیرنگ و مکر و فریب کاری قرآن ها را بر سر نیزه بلند کردند ، آیا شما نگفتید : " شامیان ، برداران ما و هم آیین ما هستند ؟ از ما می خواهند از خطای آنان بگذریم و راضی به حاکمیت کتاب خدا شده اند ؟ شما گفتید ، نظر ما این است که حرفشان را بپذیریم و از آنان دست برداریم ؟ اما من به شما گفتم که این توطئه است . ظاهرش ایمان و باطن آن دشمنی و کینه توزی است . آغاز آن رحمت و پایان آن پشیمانی است . به مبارزه ادامه دهید و از راهی که در پیش گرفته اید منحرف نشوید و در جنگ دندان بر دندان فشارید ، و به ندای هیچ ندا دهنده ای گوش ندهید ؛ زیرا اگر شما پاسخ شامیان را بدهید شما گمراه شدگانید و اگر رهایشان کنید ایشان خوار و ذلیل خواهند شد ! اما دریغ از گوش شنوا! شما را دیدم که به خواسته های شامیان گردن نهادید ، و حکمیت را پذیرفتید .
سپس امام به پاسخ این شبهه پرداخت که مساله پذیرش حکمیت از جانب آن حضرت چه تکلیف شرعی دارد . فرمود به خدا سوگند ! اگر از حکمیت سرباز می زدم مسئول پیامدهای آن نبودم و خدا گناه آن را در پرونده من نمی افزود . اگر هم حکمیت را می پذیرفم ، باز شما باید از من پیروی می کردید . 91
امام ( ع ) در ادامه ی بصیرت افزایی خویش ، به نکته ی دیگری اشاره می کند . آن حضرت در پاسخ به این شبه خوارج که می گفتند اگر کسی گناه کبیره انجام دهد کافر و از اسلام خارج می شود ، مگر توبه کند و دوباره مسلمان شود و امیر مومنان علی ( ع) نیز با پذیرش حکمیت از دین خارج شده است و باید توبه کند ، با این استدلال وارد می شود که اگر چنین می پندارید من خطا کرده و گمراه شده ام ، پس چرا همه امت محمد (ص) را به گمراهی من گمراه می دانید و خطای مرا به حساب آنان می گذارید و آنان را برای خطای من کافر می شمارید ؟ شمشیرها را بر گردن نهاد ه ، کورکورانه فرود می آورید و گناهکار و بی گناه را به هم مخلوط کرده همه را یکی می پندارید ، در حالی که شما می دانید ، همانا رسول خدا ( ص) زناکاری را که همسر داشت ، سنگسار کرد ، سپس بر او نماز گزارد و میراثش را به خانواده اش سپرد یا قاتل را کشت و میراث او را به خانواده اش بازگرداند یا دست دزد را برید و زنا کاری را که همسر نداشت تازیانه زد و سهم آنان را از غنائم می داد تا با زنان مسلمان ازدواج کنند . پیامبر (ص) آن ها را برای گناهانشان کیفر می داد و حدود الاهی را بر آنان جاری می ساخت ؛ اما سهم اسلامی آن ها را از بین نمی برد و نام آن ها را از دفتر مسلمین خارج نمی ساخت . پس این اشخاص با انجام گناهان کبیره کافر نشدند ! پس شما خوارج ، بدترین مردم و آلت دست شیطان و عامل گمراهی این و آن می باشید .
بار دیگر اما ( ع) به مساله حکمیت شخص اشاره کرد و فرمود به رغم این که مقصود من از حکمیت ، داوری قرآن بود ؛ اما در هر صورت اگر من در برابر حکمیت ابوموسی و عمر و عاص ، راضی شدم ، تنها برای این بود که " وحدت " را که قرآن زنده کرد ، زنده سازند و " تفرقه " را که قرآن مرده خواند ، بمیرانند . پس اگر قرآن ما را به سوی آنان بکشاند آنان را پیروی می کنیم و اگر آنان را به سوی ما سوق داد باید اطاعت کنند .
من شری به را نیانداخته و شما را نسبت به سرنوشت شما نفریفته و چیزی را بر شما مشتبه نساخته ام . همانا رای شما بر این قرار گرفت که دو نفر را برای داوری انتخاب کنند ، ما هم از آن ها پیمان گرفتیم که از قرآن تجاوز نکنند ؛ اما افسوس که آن ها عقل خویش را از دست دادند . حق را ترک کردند ؛ چرا که ستمگری با هوا پرستی آن ها سازگار بود . حکمین با ستم همراه شدند . ما پیش از داوری ظالمانه شان با آن ها شرط کردیم به عدالت داوری کنند و بر اساس حق حکم نمایند ؛ اما به آن پای بند نماندند . 92
ابن ابی الحدید می گوید خوارج پس از شنیدن مطالب آن حضرت گفتند آنچه بیان داشتی همه حق و بجاست ؛ اما چه توان کرد که ما گناه بزرگی مرتکب شدیم و از آن توبه کردیم ، تو نیز باید توبه کنی . امام بدون این که به گناه خاصی اشاره کند ، به طور کلی گفت : " استغفر الله من کل ذنب " . در این موقع شش هزار نفر از اردوگاه خوارج ، به عنوان انصار امام خارج شدند و به وی پیوستند .
ب ) نبرد فیزیکی
سنت امیر مومنان (ع) در رویارویی با مخالفان همواره این بود که تا حجت را بر ایشان تمام نمی کرد و تا ایشان دست به اسلحه نمی شدند ، با ایشان وارد نبرد فیزیکی نمی شد ، اما چنان که گذشت پس از اتمام حجت و تلاش برای هدایت ، برخی که هدایت نشده و علیه حکومت اسلامی دست به سلاح می بردند ، آن حضرت با تمام قوت و نیروی نظامی خویش به ایشان یورش می بردند ، آن حضرت با تمام قوت و نیروی نظامی خویش به ایشان یورش می برد . سرانجام محاربان از خوارج نیز چنین شد . برخی از ایشان سلاح برداشته و پس از روشنگری امام هم حاضر به بازگشت از اندیشه و باور غلط خود نشدند . امام نیز در سال 38 قمری برای نبرد با خوارج با تمام قوای خود ، مهیا شد . نشانه ی تصمیم جدی امام برای ریشه کنی ایشان در صورت هدایت نشدن و بصیرت نیافتن عبارتی است که در نهج البلاغه و برخی کتاب ها آمده است . سید رضی می گوید هنگام حرکت آن حضرت برای جنگ با خوارج ، شخصی به آن حضرت گفت ، خوارج برای نبرد از پل نهروان عبور کرده اند ، امام فرمود :
مَصَارِعُهُم دُونَ النُّطفَهِ وَ الله یُفلِتُ مِنهُم عَشَرﺓٌ وَ لَا یَهلِک مِنکم عَشَرﺓً ؛ 93
قتلگاه خوارج این سوی نهر سات ، به خدا سوگند از آنها جز ده نفر باقی نمی ماند و از شما نیز ده نفر کشته نخواهد شد .
ج) مدارا با اسیران
پس از نبرد نهروان ، شماری اندکی از خوارج از مرگ نجات یافته و از معرکه فرار کردند . امیر مومنان علی (ع) بر اساس منطق حکیمانه خود ، یاران خود را از تعقیب و کشتار ایشان بازداشت . آن حضرت خطاب به یاران خود فرمود :
لَا تُقَاتِلُوا الخَوَارِجَ بَعدِی فَلَیسَ مَن طَلَبَ الحَقَّ فَالخطَاهُ کمَن طَلَبَ البَاطِلَ فَاُدرکهُ ؛ 94
پس از من با خوارج نبرد نکنید ؛ زیرا کسی که در جست و جوی حق بوده وخطا کرد مانند کسی نیست که خواهان باطل بوده و آن را یافته است .
مقصود امام (ع) از گروه دوم ، معاویه و یاران او بود . آن حضرت با این تعبیر می خواست نخست بین خوارج و معاویه تمایز قائل شده ، و اشاره به نکته اساسی دیگری نیز داشته باشد و آن این که خوارج هر چند دین را درست نفهمیده اند ؛ اما درد دین دارند و ایشان برای آینده تمدن اسلامی از جهتی سودمند هستند . خوارج ، پس از شهادت حضرت امیر مومنان علی (ع) و در دستگاه حکومت امویان و عباسیان حضور داشتند و به علت این که هر گونه گناهی را مساوی با کفر می دانستند ، همواره بر ضد خلفای فاسق زمان خود ، زبان به شماتت گشوده و ایشان را اهل تکفیر و تفسیق معرفی می کردند . به عبارت دیگر همواره خوارج در قطب مخالف سیاست های حاکمان وقت خویش قرار داشتند .
همچنین با این که خوارج علی (ع) را تکفیر کردند ؛ اما آن حضرت سهمیه آنها را از بیت المال قطع نکرد ؛ چرا که می دانست آن ها دسته ای نادان و ناآگاه هستند .
4. چگونگی مواجهه امام با اعتزالیون
بیعت نکردن این گروه با امام ، ضربه شدیدی به حکومت امام (ع) بود ؛ چرا که این گروه اشخاص با شخصیت ، معروف و به ویژه از صحابه پیامبر گرامی اسلام (ص) بودند و بی تردید حمایت ایشان از حضرت علی (ع) و بیعت با او می توانست نقش بسیار تعیین کننده ای در استقرار حکومت آن حضرت داشته باشد ؛ اما اینان از امام کناره گیری کردند و شدیدترین ضربه را بر هویت حکومت جوان و نوپای آن حضرت وارد ساختند .
رفتار امام علی (ع) در مقابل کوتاهی این گروه ، بسیار عجیب بود . آن حضرت به جای این که بر این گروه خشم بگیرد و ایشان را از حقوق اساسی خود محروم سازد ، اختیار در بیعت را به خودشان واگذار کرد و حقوق آن ها را نیز از بیت المال قطع نکرد . نه تنها امنیت مالی و جانی ایشان را از بین نبرد ، بلکه تا اندازه ای که شرع اجازه می دهد ، خود حافظ جان و مال ایشان شد .
فلسفه این رفتار حضرت این بود که عقیده آن حضرت ، بیعت کردن با خلیفه و حاکم ، امری اختیاری است و هر چند ممکن است به معنای مخالف با حکومت قلموداد شود ؛ اما تا جایی که این گروه دست به سلاح نبرده و در مقابل حکومت اسلامی وارد نبرد مسلحانه نشوند ، شهروند محترم حکومت اسلامی شمرده شده و حکومت موظف است همه ی حقوق ایشان را محترم بشمارد.
5. چگونگی مواجهه امام با کوفیان
آن حضرت درباره ی کوفیان نیز معتقد بود ، هر چند کوتاهی ایشان ضربه های جبران ناپذیری بر پیکر اسلام راستین وارد کرد و تاریخ اسلام را با زخم های کشنده ای رو به رو ساخت ؛ اما این بدین معنا نیست که باید با ایشان برخورد فیزیکی و مقاتله نمود . از این رو آن حضرت در رویارویی با ایشان دو کار عمده را مد نظر خویش قرار داد .
الف ) بصیرت افزایی
نخستین گام امام (ع) درباره ی این گروه ، همان بود که درباره ی معاندان از اصحاب جمل و صفین و نهروان دیدیم . آن حضرت بارها کوفیان را از پیامد گوش نکردن به نصایح خویش بر حذر داشته و در مقام نصیحت و به دنبال آن ، بصیرت افزایی ایشان بر آمد . عمده نکاتی امام به آن ها توجه می داد ، عبارت بودند از :
1 . باز تعریف ارزش جهاد در راه خدا
مردم کوفه ، به علل روانی و اجتماعی ، از شرکت در جهاد سرباز زده و در مقابل هر گونه تغییر حکومتی حاضر به تسلیم بودند . این واقعیت امام را واداشت تا در هر فرصت مناسبی با مردم پیرامون ضرورت جهاد در راه خدا سخن گفته و ایشان را به این تکلیف الاهی فراخواند .
در سال 38 قمری آن گاه که خبر تهاجم سربازان معاویه به شهر انبار 95و سستی مردم به امام رسید ، خطاب به مردم کوفه فرمود :
پس از ستایش پروردگار ، جهاد در راه خدا ، دری از از درهای بهشت است که خدا آن را به روی دوستان مخصوص خود گشوده است . جهاد ، لباس تقوا و زره محکم و سپر مطمئن خداوند است . کسی که جهاد را ناخوشایند دانسته و ترک کند ، خدا لباس ذلت و خواری بر او می پوشناد و دچار بلا و مصیبت می شود و کوچک و ذلیل می گردد . دل او در پرده گمراهی مانده و حق از او روی می گرداند . به جهت ترک جهاد ، به خواری محکوم و از عدالت محروم است .
آگاه باشید ! من شب و روز ، پنهان و آشکار ، شما را به مبارزه با شامیان دعوت کردم و گفتم پیش از آن که آن ها با شما بجنگند با آنان نبرد کنید . به خدا سوگند ، هر ملتی که درون خانه خود مورد هجوم قرار گیرد ، ذلیل خواهد شد ؛ اما شما سستی به خرج دادید و خواری و ذلت پذیرفتید ، تا آن جا که دشمن پی در پی به شما حمله کرد و سرزمین های شما را تصرف نمود و اینک ، فرمانده معاویه ، ( مرد غامدی ) 96 با لشکرش وارد شهر انبار شده و فرماندار من ، " حسان بن حسان بکری " را کشته و سربازان شما را از مواضع مرزی بیرون رانده است . به من خبر رسیده که مردی از لشکر شام به خانه زنی مسلمان و زنی غیر مسلمان که در پناه حکومت اسلام بوده وارد شده و خلخال و دستبند و گردن بند و گوشواره های آن ها را به غارت برده ، در حالی که هیچ وسیله ای برای دفاع جز گریه و التماس کردن نداشته اند . لشکریان شام با غنیمت فراوان رفتند بدون این که حتی یک نفر از آنان زخمی بردارند و یا قطره خونی از او ریخته شود . اگر برای این حادثه تلخ ، مسلمانی از روی تاسف بمیرد ، ملامت نخواهد شد و از نظر من سزاوار است ! شگفتا ! شگفتا! به خدا سوگند ، این واقعیت قلب انسان را می میراند و دچار غم و اندوه می کند که شامیان در باطل خود وحوت دارند ، و شما در حق خود پراکنده اید .
زشت باد روی شما و از اندوه رهایی نیابید که آماج تیر بلا شدید ! به شما حمله می کنند ، شما حمله نمی کنید ؟! با شما می جنگند ، شما نمی جنگید ؟! این گونه معصیت خدا می شود و شما رضایت می دهید ؟ وقتی در تابستان فرمان حرکت به سوی دشمن می دهد ، می گویید هوا گرم است ، مهلت ده تا سوز گرما
منابع
1. قرآن.
2. اما رضا (ع)، صحیفه الرضا(ع)، کنگره جهانی امام رضا(ع)، اول 1406ق.
3. ابراهیم بن محمد ثقفی کوفی(وفات 283 ق)، الغارات، تحقیق سید جلال الدین محدث، بی نا، بی تا.
4. ابن ابی جمهور احسانی، محمد بن علی بن ابراهیم معروف به این ابی جمهور احسانی(840-880 ق-شیعه)، عوالی اللثالی العزیزیه فی الاحادیث الدینبیه، تحقیق سید مرعشی و مجتبی عراقی، قم: سید اشهداء، اول 1402 ق.
5. ابن ابی شبیه کوفی(وفات 235ق)، المصنف، تحقیق سعید محمد اللحام، بیروت: دارلفکر، اول، 1409 ق.
6. ابن ابی الحدید معتزلی، ابو حامد عبدالحمید بن هبه الله(586-656 ق-سنی)، شرح نهج البلاغه، قم: کتابخانه آیت الله مرعشی نجفی ، 1404ق.
7. بن اثیر، ابوالسعادات مجدالدین مبارک بن محمد شیبانی موصلی الاجزری (وفات 606ق-شافعی) النهایه فی غریب الحدیث و ااثر، دارالفکر.
8. ابن اثیر، ابی الحسن علی بن ابی الکرم، محمد بن محمد بن عبدالکریم بن عبداواحد شیبانی معروف به ابن اثیر(555-630ق)، اسد الغابه، تهران: اسماعیلیان، بی تا.
9. ابن ادریس حلی(وفات 598ق)، السرائر، قم: موسسه نشر اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، دوم،1411 ق.
10. ابن اشعث سجستانی، سلیمان(وفات 275 ق)، سنن ابی داود، تحقیق سعید محمد اللحام.بیروت: دارالفکر، اول، 1410 ق.
11. ابن اعثم، ابو محمد بن اعثم کوفی(وفات 314 ق- شیعه)، القتوح، تحقیق علی شیری،بیروت: دارالاضواء، اول، 1411 ق.
12. ابن بطریق، شمس الدین یحیی بن حسن اسدی ربعی حلّی معروف به ابن بطریق(533-600 ق)، العمده،قم: جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1407 ق.
13. ابن جوزی، ابو الفرج عبدالرحمن بن علی بن محمد بن علی معروف به ابن جوزی(510-597 ق)، الرد علی المتعصب العنید،بی جا، 1403 ق.
14. ابن جوزی، ابو الفرج عبدالرحمن بن علی بن محمد بن علی معروف به ابن جوزی(510-597 ق)، المنتظم فی تاریخ الامم و الملوک، تحقیق محمد عبد القادر عطا و مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت: دارالکتب العلمیه،اول،1412 ق.
15. ابن جوزی، علی(وفات 598ق)، الموضوعات، تحقیق عبدالرحمن محمد عثمان، مدینه: المکتبه السلفیه، اول، 1386 ق.
16. ابن حبان، علاء الدین علی بن بلبلان فارسی معروف به محمد بن حیان بن احمد(وفات 739 ق یا 357ق)، صحیح ابن حیان بترتیب ابن بلبلان، تحقیق شعیب ارنووط، ناشر: موسسه الرساله،دوم، 1414ق.
17. ابن حجر عسقلانی، شهاب الدین ابو الفضل احمد بن علی بن حجر عسقلانی(وفات 852ق)، تهذیب التهذیب، ناشر: دار الفکر، اول، 1404ق.
18. ابن حجر عسقلانی، شهاب الدین ابو الفضل احمد بن علی بن حجر عسقلانی(وفات 852ق)، تلخیص الجبیر، ناشر: دارالفکر، بی تا.
19. ابن حجر عسقلانی، شهاب الدین ابو الفضل احمد بن علی بن حجر عسقلانی(وفات 852ق)، فتح الباری، بیروت: دار المعرفه للباعه و النشر، دوم، بی تا.
20. ابن حجر عسقلانی، شهاب الدین ابو الفضل احمد بن علی بن حجر عسقلانی(وفات 852ق)، لسان المیزان، بیروت: موسسه الاعلمی للمطبوعات، دوم، 1390 ق.
21. ابن حزم(وفات 456 ق)، الاحکام فی اصول الاحکام، تحقیق احمد شاکر، ناشر: زکریا علی یوسف، بی تا.
22. ابن خزیمه، ابابکر محمد بن اسحاق بن خزیمه سلمی نیشابوری (وفات 311 ق)، صحیح ابن خزیمه، تحقیق دکتر محمد مصطفی اعظمی، ناشر: المکتب الاسلامی، دوم، 1412 ق.
23. ابن داود حلی، شیخ تقی الدین، ابو محمد، حسن بن علی بن داود حلی(ولادت 647ق-شیعه)، رجال ابن داود، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، 1383 ق.
24. ابن دمشقی، محمد بن احمد دمشقی باعونی شافعی(وفات 871 ق)، جواهر المطالب فی مناقب الامام الجلیل علی بن ابی طالب(ع)، تحقیق علامه شیخ محمد باقر محمودی، قم: مجمع احیاء الثقافه الاسلامیه، اول، 1416 ق.
25. بن شبه منیری، عمر(وفات 262 ق)، تاریخ المدینه المنوره، تحقیق فهیم محمد شلتوت، قم: دارالفکر، بی تا.
26. ابن شهر آشوب، مشیر الدین ابی عبدالله محمد بن علی بن شهر آشوب ابن ابی نصر بن ابی حبیشی سروی مازندرانی معروف به محمد بن شهر آشوب (489-588 ق- شیعه)، مناقب آل ابی طالب ،قم.
27. ابن عساکر، معروف بن عساکر(وفات 571 ق)، تاریخ مدینه دمشق، تحقیق علی شری، ناشر: دارالفکر، 1415 ق.
28. ابن عماد حنبلی، ابن عماد شهاب الدین ابو الفلاح عبد الحی بن احمد العکری حنبلی دمشقی(1032-1089 ق)، شذرات الذهب فی اخبار من ذهب، تحقیق الارناووط،دمشق-بیروت: دار ابن کثیر،اول 1406 ق/ 1986 م.
29. ابن فتال، محمد بن حسن بن علی بن احمد بن علی فتال نیشابوری معروف به ابن فتال و ابن فارسی( م508 ق- شیعه)، روضه الواعظین و بصیره المتعظلین، قم: رضی.
30. ابن فتیبه، ابو محمد عبدالله بن مسلم بن فتیبه دینوری(وفات 276 ق)، الامامه و السیاسه معروف به تاریخ الخلفاء، تحقیق دکتر طه محمد زینی، قاهره: موسسه الحلبی و شرکاء للنشر و التوزیع، اول،1413 ق.
31. ابن فتیبه، ابو محمد عبدالله بن مسلم بن فتیبه دینوری(وفات 276 ق)، المعارف، تحقیق ثروت عکاشه، القاهره: الهیئه المصریه العامه للکتاب، دوم، 1992 م.
32. ابن فتیبه، ابو محمد عبدالله بن مسلم بن فتیبه دینوری(وفات 276 ق)،غریب الحدیث، تحقیق عبدالله جبوری، ناشر: دارالکتب العلمیه، اول، 1408 ق.
33. ابن کثیر، حافظ ابی الفداء اسماعیل بن کثیر دمشقی معروف به ابن کثیر (وفات 774 ق)، البدایه و النهایه، تحقیق علی شیری، بیروت: دارالحیاء التراث العربی، اول، 1408 ق.
34. ابن کثیر، حافظ ابی الفداء اسماعیل بن کثیر دمشقی معروف به ابن کثیر (وفات 774 ق)، السیره النبویه، تحقیق مصطفی عبدالواحد، بیروت: دارالمعرفه، اول، 1396 ق.
35. ابن مزاحم منقری، نصر(وفات 212 ق)، وقعه صفین، تحقیق عبدالسلام هارون، ناشر: الموسسه العربیه الحدیثه للطبع و النشر و التوزیع، دوم، 1380 ق.
36. ابن مغازلی شافعی(وفات 483 ق)، مناقب الامام علی بن ابی طالب بیروت: دارالاضواء، سوم، 1424ق.
37. ابن منظور، ابی الفضل جمال الدین محمد بن مکرم بن منظور افریقی مصری (وفت 711ق)، لسان العرب، بیروت: دار صار، 1300 ق.
38. ابو الفتح کراجکی، شیخ ابو الفتح محمد بن علی کراکجی طرابلسی(وفات 449 ق-شیعه)، کنزالفوائد، قم: دار الذخائر، اول، 1410 ق.
39. ابو جعفر اسکافی، محمد بن عبدالله معتزلی(وفات 220 ق)، المعیار و الموازته، تحقیق محمد باقر محمودی، بی نا، بی تا.
40. ابو یعلی موصلی، احمد بن علی بن مثنی تمیمی(وفات 307ق)، مسند ابویعلی الموصلی، تحقیق حسین سلیم اسد، ناشر: دار المامون للترات، بی تا.
41. ابو الفرج اصفهانی(وفات 356 ق)، مقاتل الطالبین، قم: موسسه دارالکتاب، دوم، بی تا.
42. ابو القاسم کوفی، ابوالقاسم علی بن احمد کوفی(وفات 352 ق)، الستغاثه، بی نا، بی تا.
43. احمد بن حنبل(وفات 241 ق- سنی)، مسند احمد، بیروت: دار صادر، بی تا.
44. احمد بن محمد بن سلمه(وفات 321ق)، شرح معانی الآثار، ناشر: دارالکتب العلمیه، سوم، 1416 ق.
45. احمدی میانجی، حسینعلی(معاصر)، مواقف الشیعه، قم: موسسه نشر اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، اول، 1416 ق.
46. اریلی، ابو الحسن علی بن عیسی بن ابی الفتح اریلی(وفات 693 ق -شیعه)، کشف الغمه فی معرفه الائمه ، لبنان: دار الضواء بیروت: دوم، 1405 ق.
47. آمدی، عبدالواحد بن محمد تمیمی آمدی(510-550 ق)، غررالحکم و دررالحکم، قم: دفتر تبلیغات اسلامی، اول، 1366 ش.
48. آملی، علامه علی بن محمد(وفات 631 ق)، الاحکام فی اصول الاحکام، دمشق: المکتب الاسلامی، دوم، 1402 ق.
49. امینی، عبدالحسین(وفات 1392 ق- شیعه)، الغدیر، بیروت: دارالکتب العربی، چهارم، 1397 ق.
50. بخاری، محمد بن اسماعیل(وفات256 ق)، صحیح البخاری، بیروت: دار الفکر، 1401ق.
51. بغدادی، علاء الدین علی بن محمد(قرن هشتم قمری – سنی)، لباب التاویل فی معانی التزیل، تصحیح محمد علی شاهین، بیروت: دار الکتب العلمیه، اول، 1415 ق.
52. بغوی، حسین بن مسعود(قرن ششم قمری-سنی)، معالم التنزیل فی تفسیر القرآن، تحقیق عبدالرزاق المهدی، بیروت: دار احیاء التراث العربی،اول، 1420ق.
53. بلاذری، احمد بن یحیی بن جابر معروف بلاذری(وفات 279 ق)، انساب الاشراف، تحقیق محمد باقر محمودی، بیروت: موسسه الاعلمی، اول، 1394 ق.
54. بلاذری، احمد بن یحیی بن جابر معروف بلاذری(وفات 279 ق)، فتوح البلدان، قاهره: مکتبه النهضه المصریه، 1379 ق.
55. بیهقی، احمد بن حسین بن علی(وفات 458ق)، سنن الکبری، بیروت: دارالفکر ، بی تا.
56. تمیمی مغربی، ابو حنیفه نعمان بن محمد بن منصور بن احمد بن حیون تمیمی مغربی(259-363ق-شیعه)، دعائم الاسلام، مصر: دار المعارف، 1385ق.
57. تهرانی، میرزا ابوالفضل(متولد 1273 ق)، شفاء الصدور فی شرح زیاره العاشور، بی جا: مرتضوی، اول، 1376 ش.
58. جصاص، ابی بکر احمد بن علی رازی جصای(وفات 370ق)، احکام القرآن، بیروت: دارالکتب العلمیه، اول، 1415ق.
59. جصاص، ابی بکر احمد بن علی رازی جصای(وفات 370ق)، الفصول فی الصول، بی نا، اول، 1405ق.
60. جعفریان، رسول، حیات فکری و سیاسی امام شیعه، قم: موسسه انصاریان، دوم، 1377 ش.
1 کلینی(ف: 238/329 ق-شیعه)، الکافی، ج2، باب 27 دعائم الاسلام والایمان و شعبها و فضل الاسلام، ص18،ج1؛ مجلسی(1037- 1110 ق-شیعه)، بحارالانوار الجامعه لدرر اخبار الائمه الاطهار، ج65، ص329.
2 شیخ صدوق(305-381 ق- شیعه)، الخصال، ج 1، ص278، ح 21: مجلسی (1037-1110 ق- شیعه)، بحارالانوار الجامعه اخیار الائمه الاطهار، ج 65، ص 376، ح 21.
3 کلینی(ف: 328/329 ق- شیعه) الکافی، ج 2، باب 27 دعائم الاسلام و الایمان و شعبهما و فضل الاسلام، ص 18، ح3.
4 کلینی(ف328/329) ق- شیعه) الکافی، ج2، باب العصبیه، ص 307، ح 1.
5 کلینی (ف: 238/239ق-شیعه) الکافی ، ج2، نابُ العَصبیه، ص 308، ح 5.
6 کلینی (ف: 238/239ق-شیعه) الکافی ، ج2، نابُ العَصبیه، ص -309308، ح 7.
7 ر.ک.خمینی (1279-1368 ش- شیعه) چهل حدیث، ص 79.
8 ر.ک.خمینی (1279-1368 ش- شیعه) شرح حدیث"جنود عقل و جهل"، ص 400.
9 آمدی(510-550ق)، غرورالحکم و دررالحکم، باب معرفه المره بعیه، ح 4709
10 البقره(2)،9.
11 النساء(4).142.
12 شیخ ابو صادق،
13 ر.ک.: سبط بن جوزی(581-654 ق) ، تذکره الخواص، ص 287، ابن جوزی (510-597 ق)، الرد علی النتعصب العنید، ص18-19.
14 نهج البلاغه، خ 3؛ طبرسی (وفات 560 ق)، الاحتجاج علی اهل اللجاج، ج 1، ص 194؛ سید ابن طاووس(وفات 664 ق- شیعه) الطرائف فی معرفه مذاهب الوائف، ج2، ص 418.
15 کفتار، حیوانی که فراوانی پشم گردن او ضرب المثل بوده و اگر می خواستند فراوانی چیزی را مثال بزنند به موهای یال کفتار تشبیه می کردند.
16 نهج البلاغه، خطبه 229.
17 همان،خطبه 54.
18 نهج البلاغه، خطبه 92.
19 نهج البلاغه، خطبه 131.
20 همان خطبه 3: طبرسی(وفات 560ق) الاحتجاج علی اهل اللجاج، ج1، ص 194، سید ابن طاووس(وفات 664 ق- شیعه)، الطرائف فی معرفه مذاهب الطوائف، ج2، ص 419.
21 ذی قار، محلی است در نزدیکی شهر بصره، میان کوفه و واسط که در گذشته جنگ مسلمانان با ایران نیز آن جا صورت گرفت. این عباس می گوید 15 روز در آن جا ماندیم و امام به ما خبر داد که از کوفه 6560 نفر به کمک ما می ایند. وقتی سپاه کوفه رسید آن ها را شمارش کردم دیدم درست است بی اختیار گفتم: الله اکبر صدق الله و رسوله" ابن ابی الحدید معتزلی(586-656 ق- سنی)، شرح نهج البلاغه، ج2، ص 187.
22 نهج البلاغه، خطبه 32.
23 یعقوبی (وفات 284ق-شیعه) تاریخ الیعقوبی،ج2، ص 170، ابن ابی الحدید معتزلی(586-656 ق- سنی) شرح نهج البلاغه، ج3، ص 43-44؛ مجلسی(1037- 1110 ق) بحارالانوار الجامعه لدرر اخبار الائمه الاطهار، ج31، ص188، امینی(وفات 1392ق- شیعه) الغدیر، ج9.ص4؛ عسکری (معاصر)، احادیث اُم المومنین عائشه، ج1، ص116.
24 ابن فتیه (وفات 276 ق)، المامه و السیاسه(تاریخ الخلفاء)، ج1، ص35.
25 ابن فتیبه(وفات 276 ق)، الامامه و السیاسه (تاریخ الخلفاء) ج1، ص 35.
26 ر.ک.: ابن الحدید معتزلی(586-656 ق- سنی)، شرح نهج البلاغه، ج12، ص 82-90.
27 الانعام(6)، 38.
28 نهج البلاغه، خطبه 18.
29 همان، خطبه 88.
30 ر.ک: واقدی(168-230 ق)، الطبقات الکبری؛ ج3، ص 342.
31 نماز نافله و مستحبی که بنابر سنت پیامبر(ع) در شب های ماه رمضان و شکل فردا باید خوانده شود.
32 ر.ک: عبدالرزاق صنعاتی(وفات 211ق)، مصنف عبدالرزاق، ج4، ص 259،بخاری(وفات 256ق)، صحیح البحاری، ج 2، ص 252، ابن قتیبه(وفات 276 ق)، غریب الحدیث، ج1، ص277،ابن خزیمه(وفات 311ق)، صحیح ابن خزیمه،ج2،ص155، بیهقی(وفات 458 ق)، سنن الکبری، ج2، ص493؛زمخشری(وفات 538)، الفائق فی غریب الحدیث، ج3، ص 359؛ ابن ابی الحدید معتزلی(586-656ق-سنی)، شرح نهج البلاغه، ج12، ص158، منقی هندی (وفات 975)، کنزاعمال، ج7، ص408.
33 ر.ک: عیاشی(وفات 320ق)،التفسیر العیاشی، ج1،ص257، ابن ادریس حلی(وفات 598 ق)،السرائر،ج3، ص638.
34 این ابی شبیه کوفی(وفات 235 ق) المصنف، ج6، ص553؛ ابن حجر عقلانی (وفات 275ق)، فتح الباری، ج3، ص 71، مجلسی (1037- 1110 ق) بحار الانوار الجامعه لدرر اخیار الائمه الاطهار، ج30، ص 674.
35 ابن ابی شبیه کوفی(وفات 235 ق)، المصنف، ج6، ص533؛ محمد بن یزید قزوینی(وفات 275ق)، سنن ابن ماجه،ج2،باب الرجم (9)، ص853-854،مساله 2553؛ ابن اشعت سجستانی(وفات 275ق)، سنن ابی داود، ج2، ص343،ابن حیان(وفات 739ق یا 357 ق)، صحیح ابن حیان بترتیب ابن بلبلان،ج2،ص147، زیعلی(وفات 762ق) نصب الرایه لاحادیث الهدایه،ج4،ص109،امینی(وفات 694ق)الغدیر،ج6،ص307.
36 ر.ک: احمد بن عبدالله طبری (وفات 694ق)؛ ذخائر العقبی فی مناقب ذوی القربی،ص81.
37 ر.ک: احمد بن عبدالله طبری (وفات 694ق)؛ ذخائر العقبی فی مناقب ذوی القربی،ص81.
38 وجدانی(معاصر)، ترجمه الفین، ص933.
39 حمزه بن یوسف سهمی(وفات 427ق) تاریخ جریان، ص277، ح466، محبی الدین بن نوری (وفات 676ق) الموجموع فی شرح المهذب، ج5، ص304.
40 اریلی(وفات 693ق-شیعه) کشف اغمه فی معرفه الائمه ج1،ص16، راوندی(وفات 573ق-شیعه)قصص الانبیاء،ص314؛ابن شهر آشوب (489-588 ق-شیعه)، مناقب آل ابی یالب ،ج1،ص150.
41 واقدی (168-230ق)، الطبقات الکبری،ج1،ص116، طبرسی(460-548 ق)، اسلام الوری باعلام الهدی،ص9؛ابن کثیر(وفات 774ق) البدایه و النهایه،ج2،ص341، هموء السیره النبویه،ج1، ص236.
42 وجدانی(معاصر) ترجمه الفین، ص933.
43 محمد بن جریر طبری(قرن 5 ق-شیعی) دلائل الامامه، ص 38-39.
44 احمد بن حنبلف (وفات241 ق- سنی) مسند احمد، ح1، ص525، ج3، ص325، فضل بن شاذان ازدی نیشابوری(وفات 260 ق) الایضاح ، ص 442، احمد بن محمد بن سلمه (وفات 231 ق) شرح معانی الاثار ، ج2، ص144 و 195، ابوالقاسم کوفی(وفات 352ق) الاستغاثه،(ج2، ص52، جصاص(وفات 370ق) احکام القرآن، ج1، ص338 و 352، ج2، ص191، ج3، ص312؛ هموء الفصول فی الاصول، ج3، ص205، الدار قطنی (وفات 358ق) العلل الوارده فی الاحادیث النبویه، ج2، ص156، سرخی(وفات 438 ق) المبوط، ج4، ص27؛ بیهقی (وفات 458 ق)،سنن الکبری، ج7، ص206، بیهقی(وفات 458ق) سنن الکبری، ج7، ص206، فخر رازی(قرن ششم ق- سنی)، مفاتیح الغیب، ج5،ص38، ج10، ص42 و44؛ ابن ابی الحدید معتزلی(586-656ق-سنی) شرح نهج البلاغه، ج1، ص182؛ ج12، ص251-252؛ ج16،ص265.
45 وجدانی(معاصر)،ترجمه الفین، ص934.
46 نهج البلاغه، خطبه 15.
47 نهج البلاغه،خطبه 37.
48 ابن ابی الحدید معتزلی،(586-656ق-سنی) شرح نهج البلاغه، ج7، ص36؛ مجلسی(1037-1110 ق)، بحارالنوار لدرر اخیار الئمه الاطهار، ص32، باب 1: باب بیعه امیر المومنین (ع) ص16.
49 ر.ک: پیشین؛ ابو جعفر اسکافی، (وفات 220ق) المعیار و الموازاته، ص111-114؛ تمیسی مغربی (259-363ق -شیعه) دعائم الاسلام، ج1، ص 384
50 ر.ک: ابن ابی الحدید معتزلی، (586-656 ق-سنی) شرح نهج البلاغه، ج7، ص42.
51 نهج البلاغه، خطبه 126.
52 خار سه شعبه که خوراک شتران است و سخت گزنده است.
53 حضرت ابو طالب، چهار پسر داشت که با یکدیگر 10 سال فاصله سنی داشتند به نام های: طالب، عقیل، جعفر و علی (ع) قریش در جنگ پدر عقیل را به اجبار همراه خود آوردند که اسیر شد و با دادن "فدا" ازاد شده به مکه بازگشت و پیش از صلح حدبییه مسلمان شد و به مدینه هجرت کرد و در جنگ موته همراه برادرش جعفر شرکت داشت.
54 نوشتند که اشعث بن قیس بود. چون قرار بود فردا آن روز دادگاه اسلامی به پرونده، او رسیدگی شود، شبانه حلوا را خدمت امام برد تا به خیال شیطانی خود، قلب آن حضرت را نسبت به خود تغییر دهد.
55 نهج البلاغه، خطبه 224.
56 نهج البلاغه، خطبه 232.
57 همان، نامه 20.
58 طبری(وفات 310ق-سنی) تاریخ الامم و الملوک، ج3، ص 462.
59 همان، ص461.
60 نهج ابلاغه، خطبه 34.
61. نهج البلاغه، خطبه 3، طبرسی ( وفات 560ق ) ، الاحتجاج علی اهل اللجاج، ج1، ص194، سید ابن طاووس (وفات664ق-شیعه)،الطریف،ج2،ص418.
62. ناکثین یا اصحاب جمل،مانند طلحه و زبیر.
63. مارقین یا خوارج،به رهبری حرقوص پسر زهیر که به ((ذو الثدیه)) مشهور بود و جنگ نهروان را پدید آورد.
64. قاسطین،معاویه و یاران او هستند که جنگ صفین را بر امام تحمیل کردند.
65. قمی (حدود307ق)، تفسیر علی بن ابراهیم القمی (تفسیر القمی)، ج1،ص283،شیخ صدوق (305-381ق-شیعه)،الخصال،ج2،ص572،ابن شهر آشوب (489-588ق-شیعه)،مناقب آل ابی الطالب(ع)،ج1،ص109،ابن ابی الحدید معتزلی(586-656ق-سنی)،شرح نهج البلاغه،ج1،ص201،ج6،ص130،ج8،ص217،ج13،ص183و286،ج18،ص23،سید ابن طاووس(وفات 664ق-شیعه)،الطرایف فی معرفه مذاهب الطواهف،ج1،ص104،ابن ابی جمهور احسانی (840-880ق-شیعه)،عوالی اللثالی العزیزیه فی الاحادیث الدینیه،ج4،ص87.
66. ر.ک:ابن الحدید معتزلی (586-656ق-سنی)، شرح نهج البلاغه،ج9،ص58.
67. نهج البلاغه،خطبه 38.
68. ر.ک: ابن ابی الحدید معتزلی (586-656ق -سنی)، شرح نهج البلاغه فج9،ص18.
69. ر.ک : شیخ مفید (336-413ق – شیعه)، الارشاد فی معرفه حجج الله علی العباد ، ج1،ص90
طبرسی (460-548ق) اغلام الوری باعلام الهدی ، ص193 ، طبرسی (وفات 560ق) ، الاحتجاج علی اهل اللجاج ، ج1،ص76،ورام بن ابی فراس (وفات 605ق-شیعه)،مجموعهورام (تنبیه الخواطر و نزهه النواظر)،ج2،ص268!اریلی (وفات 693ق-شیعه)،کشف الغمه فی معرفه الایمه،ج1،ص196.
70. شیخ عباس قمی (وفات 1359ق-شیعه)،مفاتیح الجنان،دعای ندبه.
71 نهج البلاغه حکمت45، فرات کنونی( از علمای غیبت صغری)، تفسیر فرات الکوفی، ص 260 و 309 و 310، ابراهیم بن محمد ثقفی کوفی(وفات 283 ق9 الغارات، ج2، ص 356؛ شیخ صدوق( 305-381ق-شیعه)، معانی الاخیار ، ص 58، همان الامالی، ص 134؛ شیخ، الامی، ص 307، ابوالفتح کراجکی،وفات 449ق، کنز الفوائد، ج2، ص83 و 548ق، اعلام الوری باعلام الهدی، ص 159 و 188: طبری (وفات 553ق)بشاره المصطفی لشیعه المرتضی ص10و13و64و75و94و107؛ ابن شهر آشوب(489-588 ق-شیعه)؛ مناقب آل ابی طالب ج1، ص184، ج2، ص 103و125و284؛ ابن ابی الحدید معتزلی (586-656 ق-سنی)، شرح نهج البلاغه، ج4، ص 63و 83،ص17،ج13، ص251، ج18،ص173و275، ج2،ص221:سید ابن طاووس(وفات 673ق-شیعه) بناء المقاله الفاطمیه، ص362، ایلی(وفات 693ق- شیعه)، کشف الغمه فی معرفه الائمه،ج1، ص263 و 394و407، علامه حلی(648-726ق-شیعه) کشف الیقین، ص482، همو، نهج احق و کشف الصدق،ص219،نباطی بیاضی(804-877ق)، الصراط المستقیم الی مستحقی التقدیم،ج1، ص194 و 247؛ ج2،ص50، ابن ابی جمهور احسانی(840-880ق-شیعه)،عوالی اللثالی العزیزیه فی الاحادیث الدینیه،ج2، ص102؛ج4،ص85،حسینی استر آبادی(وفات940ق-شیعه)تاویل الآیات الظاهره فی فضائل العتره الطاهره، ص132 و 389.
در برخی روایات هم تعابیر دیگری آمده است؛ مانند "لا یحبک الا مومن و لا یبعضک الا منافق او ولد زنیه او من حمله اُمه و هی طامث"شیخ صدوق(305-381ق-شیعه) علل الشرائع، ج1،ص145، حر عاملی(1023-1104ق) وسائل الشیعه الی تحصیل مسائل الشریعه، ج2،باب24،ص319.
72 ر.ک: نهج البلاغه، خطبه 151.
73 ر.ک: نهج البلاغه،خطبه 5.
74 یعقوبی(وفات 284ق-شیعه)تاریخ الیعقوبی، ج2، ص210؛ بلاذری(وفات 279ق)، انساب الاشراف، ص238 و274.
75 شیخ مفید(336-413ق-شیعه)، الامالی، ص5؛ شیخ طوسی(385-460ق-شیعه، الامالی، ص266،همء،التبیان فی تفسیر القرآن،ج1،ص190؛ابن فتال(وفات 508ق-شیعه)،مجمع البیان فی تفسیر القرآن،ج1،ص187؛اریلی(وفات 693ق-شیعه) کشفالغمه فی معرفه الائمه، ج2،ص38؛حسن بن سلیمان حلی(قرن نهم قمری) المختصر،ص29-30؛دیلمی(وفات841ق-شیعه) ارشاد القلوب الی الصواب،ج2ص296.
76 دعوت کنندگان،طلحه و زبیر و عایشه می باشند.
77 نهج البلاغه،خطبه 22.
78 مقصود این است که اعلام کنم از این، نسبت عایشه با پیامبر پایان پذیرفته و او دیگر این خاندان نیست. در نتیجه او دیگر ام المومنین نیز خواهد بود.
79 طبرسی(وفات 560ق)، الاحتجاج علی اهل اللجاج، ج1، ص164.
80 همان.
81 نهج البلاغه، خطبه 9.
82 نهج البلاغه، خطبه 10.
83 همان،خطبه 14.
84 ر.ک: اریلی (وفات 693 ق- شیعه) کشف الغمه فی الائمه، ج1،ص240، مجلسی (1037-1110 ق-شیعه) بحار الانوار الجامعه لدرر اخیار الائمه الاطهار، ج32، ص 188-189.
85 نهج البلاغه ، خطبه 48 .
86 همان ، خطبه 55 .
87 نهج البلاغه ، خطبه 66.
88 نهج البلاغه ، خطبه 75 .
89 نهج البلاغه ، خطبه 35.
90 همان ، خطبه 36.
91 نهج البلاغه ، خطبه 122.
92 نهج البلاغه ، خطبه 127 .
93 نهج البلاغه ، خطبه 59 .
94 نهج البلاغه ، خطبه 61.
95 انبار شهری مرزی بین عراق و شام در 72 کیلومتری بغداد ، در کرانه شرقی فرات ، مقابل شهر ( هیت ) بود .
96 سفیان بن عوف غامدی ، از سرداران معاویه و اهل یمن بود ، غامد نام قبیله ای در یمن است .
—————
————————————————————
—————
————————————————————
18