تارا فایل

دانشنامه کوروش کبیر




عنوان تحقیق
دانشنامه کوروش کبیر

فهرست:

مقدمه………………………………………………………………………………………………………………………………………..5

نام و تبار خانواده………………………………………………………………………………………………………………………..6

زندگینامه کوروش کبیر…………………………………………………………………………………………………………….9

از تولد تا آغاز جوانی کوروش کبیر………………………………………………………………………………..9

نخستین نبرد کوروش……………………………………………………………………………………………………13

نبرد سارد………………………………………………………………………………………………………………………..15

نبرد بابل…………………………………………………………………………………………………………………………26

حمورابی…………………………………………………………………………………………………………………………27

بختنصر………………………………………………………………………………………………………………………….28

نبونید…………………………………………………………………………………………………………………………….29

شفقت کوروش بر گرفته از کتاب یهودیان باستان اثر ژوزف فوکه………………………………………….31

نبرد با لیدی و رفتار جوانمردانه ی کوروش با پادشاه کروزوس………………………………………………32

7 آبان؛ روز کوروش بزرگ……………………………………………………………………………………………………….35

منشور حقوق بشر…………………………………………………………………………………………………………………….35

تساهل دینی کوروش……………………………………………………………………………………………………………….38

حکمران پدر ملت……………………………………………………………………………………………………………………..38

شخصیت پیامبر گونه……………………………………………………………………………………………………………….39

دین کوروش…………………………………………………………………………………………………………………………….40

اخرین اندرز کوروش به هنگام درگذشت…………………………………………………………………………………41

درگذشت کوروش…………………………………………………………………………………………………………………….43

جانشین…………………………………………………………………………………………………………………………………….44

وصیت نامه کوروش…………………………………………………………………………………………………………………48

دعای کوروش…………………………………………………………………………………………………………………………..49

آرامگاه کوروش………………………………………………………………………………………………………………………..50

بناها و کاخ ها………………………………………………………………………………………………………………………….53

پول و طلا………………………………………………………………………………………………………………………………..60

کوروش و پانته آ…………………………………………………………………………………………………………………….61

7پند کوروش…………………………………………………………………………………………………………………………62

سخنان برگان جهان در مورد کوروش…………………………………………………………………………………..62

قلمرو ایران در زمان کوروش:………………………………………………………………………………………………..69

منابع………………………………………………………………………………………………………………………………………70

مقدمه
اقوام پارس از ۷۰۰ سال پیش از میلاد مسیح در سرزمین انشان ساکن شدند و سنگ بنای سلسه هخامنشیان را با پادشاهی هخامنش اغاز کردند. تا سال ۵۵۰ پیش از میلاد مسیح این پادشاهی در منطقه قدرت چندان مهمی محسوب نمی شد تا اینکه کوروش کبیر به قدرت رسید و از این دوران بود که هخامنشیان به دروازه تاریخ گام نهادند و با سربلندی تمام ٬ شرق را به غرب و شمال را به جنوب پیوند زدند. انها به رهبری کوروش کبیر امپراطوری راتشکیل دادند که از شرق به سند و از غرب به دانوب گسترده شده بود و اسیای مرکزی را به افریقا و اروپا پیوند میزد. حکومت و دولت واحدی به وجود اوردند که هرگز مانند ان در جهان وجود نداشت و در زمانهای بعد نیز فقط امپراطوری روم ان هم بعد از ۲۰۰ سال توانست با ان برابری کند… اری این است تاریخ پر افتخار سرزمین من٬ تاریخی که همه عمر به ان میبالیم

نام و تبار خانواده: نام کوروش در منابع مختلف به صورت های گوناگونی ذکر شده است. در سنگ نبشته های هخامنشی که به خط و زبان پارسی باستان نگاشته شده اند، بصورت "کورو" یا "کوروش" و در صیغهٔ مضافٌ الیه "کورائوش" خوانده می شد. در نسخهٔ عیلامی سنگ نبشته ها "کوراش" و در متون اکدی "کورِش" نوشته شده است. این نام در تورات بصورت "کورُش" و "کورِش" ضبط شده و در زبان یونانی آن را "کورُس" می گفته اند که همین نام با اندکی اختلاف در اروپا "سایروس" یا "سیروس" خوانده می شود. از مورخین سده های اسلامی، ابوالفرج بن عبری در کتاب مختصر الدول و ابوریحان بیرونی در آثار الباقیه عن القرون الخالیه نام این شاه را "کورُش"، مسعودی در مروج الذهب و معادن الجوهر "کورُس"، طبری در تاریخ الرسل و الملوک و ابن اثیر در تاریخ کامل "کِیرُش" و حمزه اصفهانی نیز در تاریخ سنی ملوک الارض و الانبیا "کوروش" نوشته اند.
کهن ترین دیدگاه ها دربارهٔ معنی نام کوروش را در آثار کتزیاس، پلوتارک و استرابو می توان یافت که هیچ پایهٔ علمی ندارند، ولی از لحاظ قدمت شایان توجه است. کتزیاس و پلوتارک، نام کوروش را به معنی "خورشید" دانسته اند. به روایت کتزیاس (پرسیکا، بند ۴۹)، پس از پادشاهی داریوش دوم، همسرش "پسر دیگری برایش آورد و او را کوروش به معنی خورشید نامید". پلوتارک (ذیل "اردشیر"، فصل ۱، بند ۲) نیز دربارهٔ کوروش، پسر دوم داریوش دوم، چنین می نویسد: "کوروش نامش را از کوروش قدیم گرفت که، چنانکه می گویند، از خورشید نام گرفت؛ زیرا Κύρος واژه ای پارسی برای "خورشید" است. واژهٔ "خورشید" در فارسی باستان باید -hvar* بوده باشد، از ایرانی آغازین xvar*؛ که قابل مقایسه با -hvar در اوستایی و svar در سانسکریت است.
بنابر یک نظریه، کوروش، نامی پارسی است که می تواند مرتبط با Kúru- ایرانی باستان که در رزم نامه ملی هندی ها، ذکر شده، باشد. اما این نظریه، هنوز مورد مناقشه است. نظریه دیگر، تفسیر این نام به معنی "خوار کننده دشمن در مشاجره" که مشتقی از ریشه هندواروپایی و هندوایرانی kaũ-* به معنی "خوار کردن، پست کردن"، است، اما رضایی باغ بیدی، این تئوری را رد کرده است. به گفته او، کلمه kaũ-*، یک مشتق هم در زبان های ایرانی (از باستان تا امروزی) نداشته است. ووتر هنکلمن معتقد است که کوروش، نامی ایلامی است که کوتاه شده از "خداینام+فعل" است. به معنی "خدای [نامعلوم] نگهداری کرد/حمایت ارزانی داشت". نظریه هنکلمن، بر اساس سخن استرابن است که گفته "کوروش قبل از آنکه شاه شود، با نام (ایرانی قدیم) "آگراداتس" خوانده می شد. از نظر او، ایلامی بودن نام "کوروش"، دلیلی بر ایلامی تباری شخص کوروش نیست، چرا که در کتیبه بایگانی "آکروپل" شوش (اوایل قرن ششم پ.م)، به خوبی نماینگر فرمانروایی کوروش بر مردمی بود که خود را "پارسی" می دانستند، در حالی که اثری از "انشان" به چشم نمی خورد. اما چرا کوروش نامی ایلامی برای خود برگزید؟ پاسخ هنکلمن این است که کوروش خود را در استوانه اش "شاه [شهر] انشان" (که تبارش تا "چیش پیش" می رساند که او هم شاه انشان معرفی کرده است) در مقابل ادعای مشابه نبونئید در استوانه "سیپار" به کار برده است. از نظر او، انشان نامی بود که برای بابلی ها، اسمی مشهورتر بود. از همین رو، او خود را پادشاه انشان معرفی کرد تا به خودش (به عنوان فرمانروای نخستین امپراتوری جهان) سابقه ای داده باشد.، اما رضایی باغ بیدی، با سخن استرابو مخالف است. در روایت استرابو (کتاب ۱۵، فصل ۳، بند ۶)، نام کوروش بزرگ در آغاز "آگراداتس" بود و "کوروش" نامی است که او پس از پادشاهی و با الهام از نام رود "کُر" در جنوب پاسارگاد بر خود نهاد.

نیای کوروش برای چندین نسل بر قبایل پارس حکمرانی می کرده اند که از حکاکی ها و گزارش های تاریخ معاصر کوروش هویدا است. در سنگ نبشتهٔ کوروش در پاسارگاد آمده است: "من کوروش شاه هستم، شاه هخامنشی"، "کوروش، شاه بزرگ، شاه هخامنشی" یا "کوروش، شاه بزرگ، پسر کمبوجیه، شاه هخامنشی". در حکاکی های شهر بابل از اور اینگونه شروع می کند: "کوروش، شاه تمام جهان، شاه سرزمین انشان، پسر کمبوجیه، شاه سرزمین انشان" و در استوانهٔ کوروش، کوروش خودش را "فرزند کمبوجیه، شاه بزرگ شهر انشان، نوادهٔ کوروش، شاه بزرگ، شاه شهر انشان نواده چیش پیش، شاه بزرگ، شاه شهر انشان، از خانواده ای که همیشه پادشاه بوده است" معرفی کرده است.
در منابع کلاسیک یونانی (هرودوت، گزنفون، دیودوروس)، کوروش فرزند کمبوجیه اول و ماندانا است. بدین ترتیب فرزندشان (کوروش) نوه ایشتوویگو است. تاریخ دان هایی چون کامرون، پیانکوف و وایس باخ این گزارش را صحیح و قابل اعتماد می دانند. اما والتر هینتس این گزارش را مشکوک می داند و می گوید که کوروش زمانی که به پانزده سالگی رسید، ایشتوویگو هنوز به تاج و تخت ماد دست نیافته بود. بدین ترتیب می توان ادعا کرد که کوروش نمی توانسته نواده ایشتوویگو باشد. بریان می گوید که پیوند خانوادگی کوروش و ایشتوویگو محل تردید است. چون این ادعا می تواند توجیه ایدئولوژیکی هلنی از قدرت کوروش در ماد و حتی در لیدیا باشد. این بن مایه ای است که آن را نزد هرودوت باز می یابیم، وقتی که می کوشد نخستین تماس کوروش و احمس و سپس علل فتح مصر به دست کمبوجیه را توجیه کند؛ که در بیشتر موارد توجیهات دودمانی ای مطرح است که پس از وقوع رویدادها ابداع شده است. برخی دیگر اعتقاد دارند رواج این روایت ریشه های سیاسی داشته است و هدفش این بوده که از بنیان گذار شاهنشاهی هخامنشی، مردی نیمه مادی بسازد تا مادها را با فرمانروایی پارس ها آشتی دهد و اصولاً رابطه ای بین ماندانا دختر آستیاگ و کوروش قائل نیستند و آن را افسانه می دانند. از نظر اشمیت هم، داستان ازدواج ماندانا و کمبوجیه اول و به دنبال آن، تولد کوروش، که توسط هرودوت روایت شده، هیچ هدفی جز انعقاد ارتباط خانوادگی بین کوروش و آستیاگ نداشته است. او معتقد است که ازدواج این دو نفر، از نظر تاریخی، مشکوک است.
سیسرون به استناد دینون، گزارش می دهد که کوروش در چهل سالگی شاه شد و ۳۰ سال سلطنت کرد. از آنجا که او در ۵۳۰ قبل از میلاد مسیح درگذشت، در حدود سال ۶۰۰ پیش از میلاد به دنیا آمده و در ۵۵۹ پیش از میلاد جانشین پدرش به عنوان شاه پارس شده است. هرودوت می گوید که کوروش با کاساندان، شاهزادهٔ هخامنشی ازدواج کرد و ۲ پسر به نام های کمبوجیهٔ دوم و بردیا داشت و صاحب سه دختر بود که ۲ تن آنها آتوسا، آرتیستونه نام داشتند و سومی احتمالاً رکسانا بود.

زندگینامه کوروش کبیر

از تولد تا آغاز جوانی کوروش کبیر: دوران خردسالی کوروش کبیر را هاله ای از افسانه ها در برگرفته است. افسانه هایی که گاه چندان سر به ناسازگاری برآورده اند که تحقیق در راستی و ناراستی جزئیات آنها ناممکن می نماید. لیکن خوشبختانه در کلیات ، ناهمگونی روایات بدین مقدار نیست. تقریباً تمامی این افسانه ها تصویر مشابهی از آغاز زندگی کوروش کبیر ارائه می دهند،تصویری که استیاگ ( آژی دهاک )، پادشاه قوم ماد و نیای مادری او را در مقام نخستین دشمنش قرار داده است.
استیاگ – سلطان مغرور، قدرت پرست و صد البته ستمکار ماد – آنچنان دل در قدرت و ثروت خویش بسته است که به هیچ وجه حاضر نیست حتی فکر از دست دادنشان را از سر بگذراند. از این روی هیچ چیز استیاگ را به اندازه ی دخترش ماندانا نمی هراساند. این اندیشه که روزی ممکن است ماندانا صاحب فرزندی شود که آهنگ تاج و تخت او کند ، استیاگ را برآن می دارد که دخترش را به همسری کمبوجیه ی پارسی – که از جانب او بر انزان حکم می راند – درآورد.
مردم ماد همواره پارسیان را به دیده ی تحقیر نگریسته اند و چنین نگرشی استیاگ را مطمئن می ساخت که فرزند ماندانا ، به واسطه ی پارسی بودنش ، هرگز به چنان مقام و موقعیتی نخواهد رسید که در اندیشه ی تسخیر سلطنت برآید و تهدیدی متوجه تاج و تختش کند. ولی این اطمینان چندان دوام نمی آورد. درست در همان روزی که فرزند ماندانا دیده می گشاید ، استیاگ را وحشت یک کابوس متلاطم می سازد. او در خواب ، ماندانا را می بیند که به جای فرزند بوته ی تاکی زاییده است که شاخ و برگهایش سرتاسر خاک آسیا را می پوشاند. معبرین درباره ی در تعبیر این خواب می گویند کودکی که ماندانا زاییده است امپراتوری ماد را نابود خواهد کرد، بر سراسر آسیا مسلط گشته و قوم ماد را به بندگی خواهد کشاند.
وحشت استیاگ دوچندان می شود. بچه را از ماندانا می ستاند و به یکی از نزدیکان خود به نام هارپاگ می دهد. بنا به آنچه هرودوت نقل کرده است ، استیاگ به هارپاگ دستور می دهد که بچه را به خانه ی خود ببرد و سر به نیست کند. کوروش کودک را برای کشتن زینت می کنند و تحویل هارپاگ می دهند اما از آنجا که هارپاگ نمی دانست چگونه از پس این ماموریت ناخواسته برآید ، چوپانی به نام میتراداتس ( مهرداد ) را فراخوانده ، با هزار تهدید و ترعیب ، این وظیفه ی شوم را به او محول می کند. هارپاگ به او می گوید شاه دستور داده این بچه را به بیابانی که حیوانات درنده زیاد داشته باشد ببری و درآنجا رها کنی ؛ در غیر این صورت خودت به فجیع ترین وضع کشته خواهی شد. چوپان بی نوا ، ناچار بچه را برمی دارد و روانه ی خانه اش می شود در حالی که می داند هیچ راهی برای نجات این کودک ندارد و جاسوسان هارپاگ روز و شب مراقبش خواهند بود تا زمانی که بچه را بکشد.
اما از طالع مسعود کوروش کبیر و از آنجا که خداوند اراده ی خود را بالا تر از همه ی اراده های دیگر قرار داده ، زن میتراداتس در غیاب او پسری می زاید که مرده به دنیا می آید و هنگامی که میتراداتس به خانه می رسد و ماجرا را برای زنش باز می گوید ، زن و شوهر که هر دو دل به مهر این کودک زیبا بسته بودند ، تصمیم می گیرند کوروش را به جای فرزند خود بزرگ کنند. میتراداتس لباسهای کوروش را به تن کودک مرده ی خود می کند و او را ، بدانسان که هارپاگ دستور داده بود ، در بیابان رها می کند.
کوروش کبیر تا ده سالگی در دامن مادرخوانده ی خود پرورش می یابد. هرودوت دوران کودکی کوروش را اینچنین وصف می کند : " کوروش کودکی بود زبر و زرنگ و باهوش ، و هر وقت سوالی از او می کردند با فراست و حضور ذهن کامل فوراً جواب می داد. در او نیز همچون همه ی کودکانی که به سرعت رشد می کنند و با این وصف احساس می شود که کم سن هستند حالتی از بچگی درک می شد که با وجود هوش و ذکاوت غیر عادی او از کمی سن و سالش حکایت می کرد. بر این مبنا در طرز صحبت کوروش نه تنها نشانی از خودبینی و کبر و غرور دیده نمی شد بلکه کلامش حاکی از نوعی سادگی و بی آلایشی و مهر و محبت بود.
بدین جهت همه بیشتر دوست داشتند کوروش کبیر را در صحبت و در گفتگو ببینند تا در سکوت و خاموشی.از وقتی که با گذشت زمان کم کم قد کشید و به سن بلوغ نزدیک شد در صحبت بیشتر رعایت اختصار می کرد ، و به لحنی آرامتر و موقرتر حرف می زد. کم کم چندان محجوب و مودب شد که وقتی خویشتن را در حضور اشخاص بزرگسالتر از خود می یافت سرخ می شد و آن جوش و خروشی که بچه ها را وا می دارد تا به پر و پای همه بپیچند و بگزند در او آن حدت و شدت خود را از دست می داد.
از آنجا اخلاقاً آرامتر شده بود نسبت به دوستانش بیشتر مهربانی از خود نشان می داد.کوروش کبیر در واقع به هنگام تمرین های ورزشی ، از قبیل سوارکاری و تیراندازی و غیره ، که جوانان هم سن و سال اغلب با هم رقابت می کنند ، او برای آنکه رقیبان خود را ناراحت و عصبی نکند آن مسابقه هایی را انتخاب نمی کرد که می دانست در آنها از ایشان قوی تر است و حتماً برنده خواهد شد ، بلکه آن تمرین هایی را انتخاب می نمود که در آنها خود را ضعیف تر از رقیبانش می دانست ، و ادعا می کرد که از ایشان پیش خواهد افتاد و از قضا در پرش با اسب از روی مانع و نبرد با تیر و کمان و نیزه اندازی از روی زین ، با اینکه هنوز بیش از اندازه ورزیده نبود ، اول می شد.
کوروش وقتی هم مغلوب می شد نخستین کسی بود که به خود می خندید. از آنجا که شکست های کوروش در مسابقات وی را از تمرین و تلاش در آن بازیها دلزده و نومید نمی کرد ، و برعکس با سماجت تمام می کوشید تا در دفعه ی بعد در آن بهتر کامیاب شود ؛ در اندک مدت به درجه ای رسید که در سوارکاری با رقیبان خویش برابر شد و بازهم چندان شور و حرارت به خرج می داد تا سرانجام از ایشان هم جلو زد. وقتی کوروش در این زمینه ها تعلیم و تربیت کافی یافت به طبقه ی جوانان هیجده تا بیست ساله درآمد ، و در میان ایشان با تلاش و کوشش در همه ی تمرین های اجباری ، با ثبات و پایداری ، با احترام و گذشت به سالخوردگان و با فرمانبردایش از استان انگشت نما گردید.
زندگی کوروش جوان بدین حال ادامه یافت تا آنکه یک روز اتفاقی روی داد که مقدر بود زندگی کوروش را دگرگون سازد ؛ : " یک روز که کوروش در ده با یاران خود بازی می کرد و از طرف همه ی ایشان در بازی به عنوان پادشاه انتخاب شده بود پیشآمدی روی داد که هیچکس پی آمدهای آنرا پیش بینی نمی کرد. کوروش بر طبق اصول و مقررات بازی چند نفری را به عنوان نگهبانان شخصی و پیام رسانان خویش تعیین کرده بود. هر یک به وظایف خویش آشنا بود و همه می بایست از فرمانها و دستورهای فرمانروای خود در بازی اطاعت کنند.
یکی از بچه ها که در این بازی شرکت داشت و پسر یکی از نجیب زادگان ماد به نام آرتمبارس بود ، چون با جسارت تمام از فرمانبری از کوروش خودداری کرد توقیف شد و بر طبق اصول و مقررات واقعی جاری در دربار پادشاه اکباتان شلاقش زدند. وقتی پس از این تنبیه ، که جزو مقررات بازی بود ، ولش کردند پسرک بسیار خشمگین و ناراحت بود ، چون با ان که فرزند یکی از نجبای قوم بود همان رفتار زننده و توهین آمیزی را کرده بودند که معمولاً با یک پسر روستایی حقیر می کنند.
رفت و شکایت به پدرش برد. آرتمبارس که احساس خجلت و اهانت فوق العاده ای نسبت به خود کرد از پادشاه بارخواست ، ماجرا را به استحضار او رسانید و از اهانت و بی حرمتی شدید و آشکاری که نسبت به طبقه ی نجبا شده بود شکوه نمود. پادشاه کوروش و پدرخوانده ی او را به حضور طلبید و عتاب و خطابش به آنان بسیار تند و خشن بود. به کوروش گفت: " این تویی ، پسر روستایی حقیری چون این مردک ، که به خود جرئت داده و پسر یکی از نجبای طراز اول مرا تنبیه کرده ای؟ " کوروش جواب داد:
هان ای پادشاه ! من اگر چنین رفتاری با او کرده ام عملم درست و منطبق بر عدل و انصاف بوده است. بچه های ده مرا به عنوان شاه خود در بازی انتخاب کرده بودند ، چون به نظرشان بیش از همه ی بچه های دیگر شایستگی این عنوان را داشتم. باری ، در آن حال که همگان فرمان های مرا اجرا می کردند این یک به حرفهای من گوش نمی داد.
استیاگ دانست که این یک چوپان زاده ی معمولی نیست که اینچنین حاضر جوابی می کند ! در خطوط چهره ی او خیره شد ، به نظرش شبیه به خطوط چهره ی خودش می آمد. بی درنگ شاکی و پسرش را مرخص کرد و آنگاه میتراداتس را خطاب قرار داده بی مقدمه گفت : " این بچه را از کجا آورده ای؟ ". چوپان بیچاره سخت جا خورد ، من من کنان سعی کرد قصه ای سر هم کند و به شاه بگوید ولی وقتی که استیاگ تهدیدش کرده که اگر راست نگوید همانجا پوستش را زنده زنده خواهد کند ، تمام ماجرا را آنسان که می دانست برایش بازگفت.
استیاگ بیش از آنکه از هارپاگ خشمگین شده باشد از کوروش ترسیده بود. بار دیگر مغان دربار و معبران خواب را برای رایزنی فراخواند. آنان پس از مدتی گفتگو و کنکاش اینچنین نظر دادند : " از آنجا که این جوان با وجود حکم اعدامی که تو برایش صادر کرده بودی هنوز زنده است معلوم می شود که خدایان حامی و پشتیبان وی هستند و اگر تو بر وی خشم گیری خود را با آنان روی در رو کرده ای ، با این حال موجبات نگرانی نیز از بین رفته اند ، چون او در میان همسالان خود شاه شده پس خواب تو تعبیر گشته است و او دیگر شاه نخواهد شد به این معنی که دختر تو فرزندی زاییده که شاه شده. بنابرین دیگر لازم نیست که از او بترسی ، پس او را به پارس بفرست.
تعبیر زیرکانه ی مغان در استیاگ اثر کرد و کوروش به سوی پدر و مادر واقعی خود در پارسومش فرستاده شد تا دوره ی تازه ای از زندگی خویش را آغاز نماید. دوره ای که مقدر بود دوره ی عظمت و اقتدار او و قوم پارس باشد.

نخستین نبرد کوروش: میتراداتس ( ناپدری کوروش) پس از آنکه با تهدید استیاگ مواجه شد ، داستان کودکی کوروش و چگونگی زنده ماندن کوروش را آنگونه که می دانست برای استیاگ بازگو کرد و طبعاً در این میان از هارپاگ نیز نام برد. هرچند معبران خواب و مغان درباری با تفسیر زیرکانه ی خود توانستند استیاگ را قانع کنند که زنده ماندن کوروش و نجات یافتنش از حکم اعدام وی ، تنها در اثر حمایت خدایان بوده است ، اما این موضوع هرگز استیاگ را برآن نداشت که چشم بر گناه هارپاگ بپوشاند و او را به خاطر اهمال در انجام مسئولیتی که به وی سپرده بود به سخت ترین شکل مجازات نکند. استیاگ فرمان داد تا به عنوان مجازات پسر هارپاگ را بکشند. آنچه هرودوت در تشریح نحوه ی اجرای این حکم آورده است بسیار سخت و دردناک است:
پسر هارپاگ را به فرمان پادشاه ماد کشتند و در دیگ بزرگی پختند ، آشپزباشی شاه خوراکی از آن درست کرد که در یک مهمانی شاهانه – که البته هارپاگ نیز یکی از مهمانان آن بود – بر سر سفره آوردند ؛ پس صرف غذا و باده خواری مفصل ، استیاگ نظر هارپاگ را در مورد غذا پرسید و هارپاگ نیز پاسخ آورد که در کاخ خود هرگز چنین غذای لذیذ و شاهانه ای نخورده بود ؛ آنگاه استیاگ در مقابل چشمان حیرت زده ی مهمانان خویش فاش ساخت که آن غذای لذیذ گوشت پسر هارپاگ بوده است.
صرف نظر از اینکه آیا آنچه هرودوت برای ما نقل می کند واقعاً رخ داده است یا نه ، استیاگ با قتل پسر هارپاگ یک دشمن سرسخت بر دشمنان خود افزود. هرچند هارپاگ همواره می کوشید ظاهر آرام و خاضعانه اش را در مقابل استیاگ حفظ کند ولی در ورای این چهره ی آرام و فرمانبردار ، آتش انتقامی کینه توزانه را شعله ور نگاه می داشت ؛ به امید روزی که بتواند ستمهای استیاگ را تلافی کند. هارپاگ می دانست که به هیچ وجه در شرایطی نیست که توانایی اقدام بر علیه استیاگ را داشته باشد ، بنابرین ضمن پنهان کردن خشم و نفرتی که از استیاگ داشت تمام تلاشش را برای جلب نظر مثبت وی و تحکیم موقعیت خود در دستگاه ماد به کار گرفت. تا آنکه سرانجام با درگرفتن جنگ میان پارسیان( به رهبری کوروش ) و مادها ( به سرکردگی استیاگ ) فرصت فرونشاندن آتش انتقام فراهم آمد.
هنوز جزئیات فراوانی از این نبرد بر ما پوشیده است. مثلاً ما نمی دانیم که آیا این جنگ بخشی از برنامه ی کلی و از پیش طرح ریزی شده ی کوروش کبیر برای استیلا بر جهان آن زمان بوده است یا نه ؛ حتی دقیقاً نمی دانیم که کوروش ، خود این جنگ را آغاز کرده یا استیاگ او را به نبرد واداشته است. یک متن قدیمی بابلی به نام " سالنامه ی نبونید " به ما می گوید که نخست استیاگ – که از به قدرت رسیدن کوروش در میان پارسیان سخت نگران بوده است – برای از بین بردن خطر کوروش بر وی می تازد و به این ترتیب او را آغازگر جنگ معرفی می کند. در عین حال هرودوت ، برعکس بر این نکته اصرار دارد که خواست و اراده ی کوروش را دلیل آغاز جنگ بخواند.
باری ، میان پارسیان و مادها جنگ درگرفت. جنگی که به باور بسیاری از مورخین بسیار طولانی تر و توانفرساتر از آن چیزی بود که انتظار می رفت. استیاگ تدابیر امنیتی ویژه ای اتخاذ کرد ؛ همه ی فرماندهان را عزل کرد و شخصاً در راس ارتش قرار گرفت و بدین ترتیب خیانت های هارپاگ را – که پیشتر فرماندهی ارتش را به او واگذار کرده بود – بی اثر ساخت. گفته می شود که این جنگ سه سال به درازا کشید و در طی این مدت ، دو طرف به دفعات با یکدیگر درگیر شدند. در شمار دفعات این درگیری ها اختلاف هست. هرودوت فقط به دو نبرد اشاره دارد که در نبرد اول استیاگ حضور نداشته و هارپاگ که فرماندهی سپاه را بر عهده دارد به همراه سربازانش میدان را خالی می کند و می گریزد. پس از آن استیاگ شخصاً فرماندهی نیروهایی را که هنوز به وی وفادار مانده اند بر عهده می گیرد و به جنگ پارسیان می رود ، لیکن شکست می خورد و اسیر می گردد. و اما سایر مورخان با تصویری که هرودوت از این نبرد ترسیم می کند موافقت چندانی نشان نمی دهند. از جمله " پولی ین" که چنین می نویسد :
کوروش سه بار با مادی ها جنگید و هر سه بار شکست خورد. صحنه ی چهارمین نبرد پاسارگاد بود که در آنجا زنان و فرزندان پارسی می زیستند . پارسیان در اینجا بازهم به فرار پرداختند … اما بعد به سوی مادی ها – که در جریان تعقیب لشکر پارس پراکنده شده بودند – بازگشتند و فتحی چنان به کمال کردند که کوروش دیگر نیازی به پیکار مجدد ندید.
نیکلای دمشقی نیز در روایتی که از این نبرد کوروش ثبت کرده است به عقب نشینی پارسیان به سوی پاسارگاد اشاره دارد و در این میان غیرتمندی زنان پارسی را که در بلندی پناه گرفته بودند ستایش می کند که با داد و فریادهایشان ، پدران ، برادران و شوهران خویش را ترغیب می کردند که دلاوری بیشتری به خرج دهند و به قبول شکست گردن ننهند و حتی این مساله را از دلایل اصلی پیروزی نهایی پارسیان قلمداد می کند.
به هر روی فرجام جنگ ، پیروزی پارسیان و اسارت استیاگ بود. کوروش کبیر به سال ٥٥٠ ( ق.م ) وارد اکباتان ( هگمتانه – همدان ) شد ؛ بر تخت پادشاه مغلوب جلوس کرد و تاج او را به نشانه ی انقراض دولت ماد و آغاز حاکمیت پارسیان بر سر نهاد. خزانه ی عظیم ماد به تصرف پارسیان درآمد و به عنوان یک گنجینه ی بی همتا و یک ثروت لایزال – که بدون شک برای جنگ های آینده بی نهایت مفید خواهد بود – به انزان انتقال یافت.
کوروش کبیر پس از نخستین فتح بزرگ خویش ، نخستین جوانمردی بزرگ و گذشت تاریخی خود را نیز به نمایش گذاشت. استیاگ – همان کسی که از آغاز تولد کوروش همواره به دنبال کشتن وی بوده است-پس از شکست و خلع قدرتش نه تنها به هلاکت نرسید و رفتارهای رایجی که درآن زمان سرداران پیروز با پادشاهان مغلوب می کردند در مورد او اعمال نشد ، که به فرمان کوروش توانست تا پایان عمر در آسایش و امنیت کامل زندگی کند و در تمام این مدت مورد محبت و احترام کوروش بود. بعدها با ازدواج کوروش و آمیتیس ( دختر استیاگ و خاله ی کوروش ) ارتباط میان کوروش و استیاگ و به تبع آن ارتباط میان پارسیان و مادها ، نزدیک تر و صمیمی تر از گذشته شد. ( گفتنی است چنین ازدواجهای درون خانوادگی در دوران باستان – بویژه در خانواده های سلطنتی – بسیار معمول بوده است). پس از نبردی که امپراتوری ماد را منقرض ساخت ، در حدود سال ٥٤٧ ( ق.م ) ، کوروش به خود لقب پادشاه پارسیان داد و شهر پاسارگاد را برای یادبود این پیروزی بزرگ و برگزاری جشن و سرور پیروزمندانه ی قوم پارس بنا نهاد.
نبرد سارد: سقوط امپراتوری قدرتمند ماد و سربرآوردن یک دولت نوپا ولی بسیار مقتدر به نام " دولت پارس " برای کرزوس ، پادشاه لیدی – همسایه ی باختری ایران ، سخت نگران کننده و باورنکردنی بود. گذشته از آنکه امپراتور خودکامه ی ماد ، برادر زن کرزوس بود و دو پادشاه روابط خویشاوندی بسیار نزدیکی با یکدیگر داشتند ، نگرانی کرزوس از آن جهت بود که مبادا پارسیان تازه به قدرت رسیده ، مطامعی خارج از مرزهای امپراتوری ماد داشته باشند و با تکیه بر حس ملی گرایی منحصر بفرد سربازان خود ، تهدیدی متوجه حکومت لیدی کنند. کرزوس خیلی زود برای دفع چنین تهدیدی وارد عمل گردید و دست به کار تشکیل ائتلاف مهیبی از بزرگترین ارتشهای جهان آن زمان شد ؛ ائتلافی که اگر به موقع شکل می گرفت بدون شک ادامه ی حیات دولت نوپای پارس را مشکل می ساخت.
فرستادگانی از جانب دولت لیدی به همراه انبوهی از هدایا و پیشکش های شاهانه به لاسدمون ( لاکدومنیا ، پایتخت اسپارت ) اعزام شدند تا از آن کشور بخواهند برای کمک به جنگ با امپراتوری جدید،سربازان و تجهیزات نظامی خود را در اختیار لیدی قرار دهد. از نبونید ( پادشاه بابل ) و آمیسیس ( فرعون مصر ) نیز درخواست های مشابهی به عمل آمد. واحدهایی از ارتش لیدی نیز ماموریت یافتند تا با گشت زنی در سرزمین تراکیه ، به استخدام نیروهای جنگی مزدور برای نبرد با پارسیان بپردازند. ناگفته پیداست که چنین ارتش متحدی تا چه اندازه می توانست قدرتمند و مرگبار باشد. در عین حال ، کرزوس برای محکم کاری کسانی را نیز به معابد شهرهای مختلف – از جمله معابد دلف ، فوسید و دودون – فرستاد تا از هاتفان غیبی معابد ، نظر خدایان را نیز در مورد این جنگ جویا شود. از آنچه در سایر معابد گذشت بی اطلاعیم ولی پاسخی که هاتف غیبی معبد دلف به سفیران کرزوس داد اینچنین بود :
خدایان ، پیش پیش به کرزوس اعلام می کنند که در جنگ با پارسیان امپراتوری بزرگی را نابود خواهد کرد. خدایان به او توصیه می کنند که از نیرومندترین یونانیان کسانی را به عنوان متحد با خود همراه سازد. به او می گویند که وقتی قاطری پادشاه می شود کافی است که او کناره های شنزار رود هرمس را در پیش گیرد و بگریزد و از اینکه او را ترسو و بی غیرت بنامند خجالت نکشد.
این پیشگویی کرزوس را در حیرت فرو برد. او به این نکته اندیشید که اصلاَ با عقل جور در نمی آید که قاطری پادشاه شود. بنابرین قسمت اول آن پیشگویی را – که می گفت کرزوس نابود کننده ی یک امپراتوری بزرگ خواهد بود – به فال نیک گرفت و آماده ی نبرد شد. ولی همه چیز بدانسان که کرزوس در نظر داشت پیش نمیرفت. اسپارتیها اگر چه سفیر کرزوس را به نیکی پذیرا شدند و از هدایای او به بهترین شکل تقدیر کردند ولی در مورد کمک نظامی در جنگ پاسخ روشنی ندادند. حاکمان بابل و مصر نیز وعده دادند که در سال آینده نیروهایشان را راهی جنگ خواهند کرد.
با این همه کرزوس تصمیم خود را گرفته بود و در سال ٥٤٦ پیش از میلاد ، با تمام نیروهایی که توانسته بود گرد آورد – از جمله سواره نظام معروف خود که در جهان آن زمان به عنوان بی باک ترین و کارآزموده ترین سواره نظام در تمام ارتش ها شهره بودند – از سارد خارج شد. سپاه لیدی از رود هالیس ( که مرز شناخته شده ی دولتین لیدی و ماد بود ) گذشت و وارد کاپادوکیه در خاک ایران گردید.
پس از آن نیز غارت کنان در خاک ایران پیش رفت و شهر پتریا را نیز متصرف شد. سپاهیان لیدیایی ، در حال پیشروی در خاک ایران دارایی های تمامی مناطقی را که اشغال می شد چپاول می نمودند و مردم آن مناطق را نیز به بردگی می گرفتند. ولیکن ناگهان سربازان لیدیایی با چیز غیر منتظره ای روبرو شدند ؛ ارتش ایران به فرماندهی کوروش کبیر به سوی آنها می آمد! ظاهراَ یک لیدیایی خائن که از جانب کرزوس مامور بود تا از سرزمین های تراکیه برای او سرباز اجیر کند ، به ایران آمده بود و کوروش را در جریان توطئه ی کرزوس قرار داده بود. نخستین بار ، سپاهیان ایرانی و لیدیایی در دشت پتریا درگیر شدند.
به گفته ی هرودوت هر دو لشکر تلفات سنگینی را متحمل شدند و شب هنگام در حالی که هیچ یک نتوانسته بودند به پیروزی برسند ، از یکدیگر جدا شدند. کرزوس که به سختی از سرعت عمل نیروهای پارسی جا خورده بود ، تصمیم گرفت شب هنگام میدان را خالی کند و به سمت سارد عقب نشید. به این امید که از یک سو پارسیان نخواهند توانست از کوههای پر برف و راههای صعب العبور لیدی بگذرند و به ناچار زمستان را در همان محل اردو خواهند زد و از سوی دیگر تا پایان فصل سرما ، نیروهای متحدین نیز در سارد به او خواهند پیوست و با تکیه بر قدرت آنان خواهد توانست کوروش را غافلگیر نموده ، از هر طرف به ایران حمله ور شود. پس از رسیدن به سارد ، کرزوس مجدداَ سفیرانی به اسپارت ، بابل و مصر فرستاد و به تاکید از آنان خواست حداکثر تا پنج ماه دیگر نیروهای کمکی خود را ارسال دارند.
صبح روز بعد ، چون کوروش از خواب برخواست و میدان نبرد را خالی دید ، بر خلاف پیش بینی های کرزوس ، تصمیمی گرفت که تمام نقشه های او را نقش برآب کرد. سربازان ایرانی نه تنها در اردوگاه خود متوقف نشدند ، بلکه با جسارت تمام راه سارد را در پیش گرفتند و با گذشتن از استپهای ناشناخته و کوهستان های صعب العبور کشور لیدی ، از دشت سارد سر درآوردند و در مقابل پایتخت اردو زدند. وقتی که کرزوس خبردار شد که سپاهیان کوروش بر سختی زمستان فائق آمده اند و بی هیچ مشکلی تا قلب مملکتش پیش روی کرده اند غرق در حیرت گردید. از یک طرف هیچ امیدی به رسیدن نیروهای کمکی از اسپارت ، بابل و مصر نمانده بود و از طرف دیگر کرزوس پس از رسیدن به سارد ، سربازان مزدوری را که به خدمت گرفته بود نیز مرخص کرده بود چون هرگز گمان نمی کرد که پارسی ها به این سرعت تعقیبش کنند و جنگ را به دروازه های سارد بکشانند. بنابرین تنها راه چاره ، سامان دادن به همان نیروهای باقی مانده در شهر و فرستادن آنان به نبرد پارسیان بود.
کوروش می دانست که جنگیدن در سرزمین بیگانه ، برای سربازان پارسی بسیار سخت تر از دفاع در داخل مرزهای کشور خواهد بود و از سوی دیگر فزونی نیروهای دشمن و توانایی مثال زدنی سواره نظام لیدی ، نگرانش می کرد. لذا به توصیه دوست مادی خود ، هارپاگ ( همان کسی که یکبار جانش را نجات داده بود ) تصمیم گرفت تا خط مقدم لشکرش را با صفی از سپاهیان شتر سوار بپوشاند. اسب ها از هیچ چیز به اندازه ی بوی شتر وحشت نمی کنند و به محض نزدیک شدن به شتران ، عنان اسب از اختیار صاحبش خارج می شود.
بنابرین سواره نظام لیدی ، هرچقدر هم که قدرتمند باشد ، به محض رسیدن به اولین گروه از سپاهیان پارس عملاَ از کار خواهد افتاد. پیاده نظام کوروش نیز دستور یافت تا پشت سر شتران حرکت کند و پس از آنان نیز سواره نظام اسب سوار قرار گرفتند. آنگاه با این فریاد کوروش که " خدا ما را به سوی پیروزی راهنمایی می کند " سپاهیان ایران و لیدی رو در روی یکدیگر قرار گرفتند. جنگ بسیار خونین بود ولی در نهایت آنانکه به پیروزی رسیدند لشکریان پارس بودند. از میان لیدیایی ها ، آنان که زنده مانده بودند – به جز معدودی که دوباره برای گرفتن کمک به کشورهای دیگر رفتند – به درون شهر عقب نشستند و دروازه های شهر را مسدود کردند. به این امید که بالاخره متحدین اسپارتی ، بابلی و مصری از راه می رسند و کار ایرانی ها را یکسره می کنند. پس از شکست و عقب نشینی لیدیایی ها ، پارسیان شهر سارد را به محاصره درآوردند.
شهر سارد از هر طرف دیوار داشت بجز ناحیه ای که به کوه بلندی بر می خورد و به خاطر ارتفاع زیاد و شیب بسیار تند آن لازم ندیده بودند که در آن محل استحکاماتی بنا کنند. پس از چهارده روز محاصره ی نافرجام کوروش اعلام کرد به هر کس که بتوانند راه نفوذی به درون شهر بیابد پاداش بسیار بزرگی خواهد داد. بر اثر این وعده بسیاری از سپاهیان در صدد یافتن رخنه ای در استحکامات شهر برآمدند تا آنکه روزی یک نفر پارسی به نام " هی رویاس " دید که کلاه خود یک سرباز لیدیایی از بالای دیوار به پایین افتاد. او چست و چالاک پایین آمد ، کلاهش را برداشت و از همان راهی که آمده بود بازگشت. " هی رویاس " دیگران را در جریان این اکتشاف قرار داد و پس از بررسی محل ، گروه کوچکی از سپاهیان کوروش به همراه وی از آن مسیر بالا رفته و داخل شهر شدند و پس از مدتی دروازه های شهر را بروی همرزمان خود گشودند.
در مورد آنچه پس از ورود پارسیان به داخل شهر سارد روی داد نمی توانیم به درستی و با اطمینان سخن بگوییم ؛ اگر چه در این مورد نیز هر یک از مورخان ، روایتی نقل کرده اند ولی متاسفانه هیچ کدام از این روایات قابل اعتماد نیستند. حتی هرودوت که نوشته های او معمولاَ بیش از سایرین به واقعیت نزدیک است ، آنچه در این مورد خاص می گوید ، حقیقی به نظر نمی رسد. ابتدا روایت گزنفون را می آوریم و سپس به سراغ هرودوت خواهیم رفت :
وقتی کرزوس را به حضور فاتح آوردند سر به تعظیم فرود آورد و به او گفت : من ، ای ارباب ، به تو سلام می کنم ، زیرا بخت و اقبال از این پس عنوان اربابی را به تو بخشیده است و مرا مجبور ساخته است که آنرا به تو واگذارم. کوروش گفت : من هم به تو سلام می کنم ، چون تو مردی هستی به خوبی خودم و سپس به گفته افزود : آیا حاضری به من توصیه ای بکنی ؟ من می دانم که سربازانم خستگیها و خطرهای بیشماری را متحمل شده و در این فکرند که عنی ترین شهر آسیا پس از بابل یعنی سارد را به تصرف خود درآورند.
بدین جهت من درست و عادلانه می دانم که ایشان اجر زحمات خود را بگیرند چون می دانم که اگر ثمره ای از آن همه رنج و زحمت خود نبرند من مدت زیادی نخواهم توانست ایشان را به زیر فرمان خود داشته باشم. در عین حال ، این کار را هم نمی توانم بکنم که به ایشان اجازه دهم شهر را غارت کنند. کرزوس پاسخ داد : بسیار خوب ، پس بگذار بگویم اکنون که از تو قول گرفتم که نخواهی گذاشت سربازانت شهر را غارت کنند و زنان و کودکان ما را نخواهی ربود ، من هم در عوض به تو قول می دهم که لیدیایی ها هر چیز خوب و گرانبها و زیبایی در شهر سارد باشد بیاورند و به طیب خاطر به تو تقدیم کنند.
تو اگر شهر سارد را دست نخورده و سالم باقی بگذاری سال دیگر دوباره شهر را مملو از چیزهای خوب و گرانبها خواهی یافت. برعکس ، اگر شهر را به باد نهب و غارت بگیری همه چیز حتی صنایعی را که می گویند منبع نعمت و رفاه مردم است از بین خواهی برد. گنجهای مرا بگیر ولی بگذار که نگهبانانت آن را از دست عاملان من بگیرند. من بیش از حد از خدایان سلب اعتماد کرده ام . البته نمی خواهم بگویم که ایشان مرا فریب داده اند ولی هیچ بهره ای از قول ایشان نبرده ام. بر سردر معبد دلف نوشته شده است:
تو خودت خودت را بشناس! باری ، من پیش از خودم همواره تصور می کردم که خدایان همیشه باید نسبت به من نر مساعد داشته باشند. ادم ممکن است که دیگران برا بشناسد و هم نشناسد ، و لیکن کسی نیست که خودش را نشناسد. من به سبب ثروتهای سرشاری که داشتم و به پیروی از حرفهای کسانی که از من می خواستند در راس ایشان قرار بگیرم و نیز تحت تاثیر چاپلوسیهای کسانی که به من می گفتند اگر دلم را راضی کنم و فرماندهی بر ایشان را بپذیرم همه از من اطاعت خواهند کرد و من بزرگترین موجود بشری خواهم بود ضایع شدم و از این حرفها باد کردم و به تصور اینکه شایستگی آن را دارم که بالاتر از همه باشم ، فرماندهی و پیشوایی جنگ را پذیرفتم ولیکن اکنون معلوم می شود که من خودم را نمی شناختم و بیخود به خود می بالیدم که می توانم فاتحانه جنگ با تو را رهبری کنم ، تویی که محبوب خدایانی و به خط مستقیم نسب به پادشاهان می رسانی. امروز حیات من و سرنوشت من تنها به تو بستگی دارد. کوروش گفت :
من وقتی به خوشبختی گذشته ی تو می اندیشم نسبت به تو احساس ترحم در خود می کنم و دلم به حالت می سوزد. بنابرین من از هم اکنون زنت و دخترانت را که می گویند داری و دوستان و خدمتکاران و سفره گسترده همچون گذشته ات را به تو پس می دهم. فقط قدغن می کنم که دیگر نباید بجنگی.
و اما اینک به نقل گفته ی هرودوت می پردازیم و پس از آن خواهیم گفت که چرا این روایت نمی تواند با حقیقت منطبق باشد ؛ " کرزوس به خاطرغم و اندوه زیاد در جایی ایستاده بود و حرکت نمی کرد و خود را نمی شناساند. در این حال یکی از سپاهیان پارسی به قصد کشتن او به وی نزدیک گردید که ناگهان پسر کر و لال کرزوس زبان باز کرد و فریاد زد:
" ای مرد ! کرزوس را نکش " بدینگونه سرباز پارسی از کشتن کرزوس منصرف شد و او را دستگیر کرد. به فرمان کوروش ، کرزوس را به همراه ١٤ تن دیگر از نجبای لیدی ، به روی توده ای از هیزم قرار دادند تا در آتش بسوزانند. چون آتش را روشن کردند کرزوس فریاد زد " آه ! سولون ، سولون " . کوروش توسط مترجم خود ، معنی این کلمات را پرسید. کرزوس پس از مدتی سکوت گفت: " ای کاش شخصی که اسمش را بردم با تمام پادشاهان صحبت می کرد " کوروش باز هم متوجه منظور کرزوس نشد و دوباره توضیح خواست. سپس کرزوس گفت :
" زمانیکه سولون در پایتخت من بود ، خزانه و تجملات و اشیاء قیمتی خود را به او نشان دادم و پرسیدم چه کسی را از همه سعاتمندتر می داند ، در حالی که یقین داشتم که اسم مرا خواهد برد. ولی او گفت تا کسی نمرده نمی توان گفت که سعادتمند بوده یا نه ! " کوروش از شنیدن این سخن متاثر شد و بی درنگ حکم کرد که آتش را خاموش کنند ولی آتش از هر طرف زبانه می کشید و موقع خاموش کردن آن گذشته بود. آنگاه کرزوس گریست و ندا داد " ای آپلن! تو را به بزرگواری خودت سوگند می دهم که اگر هدایای من را پسندیده ای بیا و مرا نجات بده " پس از دعای کرزوس به درگاه آپلن ، باران شدیدی باریدن گرفت و آتش را خاموش کرد. پارسیان که سخت وحشت زده بودند ، در حالی که زرتشت را به یاری می طلبیدند از آنجا گریختند.
این بود روایت هرودوت از آنچه بر پادشاه سارد گذشت. ولی ما دلایلی داریم که باور کردن این روایت را برایمان مشکل می سازند. نخستین دلیل بر نادرست بودن این روایت ، مقدس بودن آتش نزد ایرانیان است که به آنها اجازه نمی داد با سوزاندن پادشاه دشمن ، به آتش – یعنی مقدس ترین چیزی که در تمام عالم وجود دارد – بی حرمتی کرده ، آن را آلوده سازند. دلیل دوم آنست که در سایر مواردی که کوروش بر کشوری فائق آمده ، هرگز چنین رفتاری سراغ نداریم و هرودوت نیز خود اذعان می کند به این که رفتار کوروش با ملل مغلوب و بویژه با پادشاهان آنان بسیار جوانمردانه و مهربانانه بوده است. و بالاخره سومین و مهمترین دلیل آنکه امروز مشخص شده است که اصولاَ در زمان سلطنت کرزوس ، سولون هرگز به سارد سفر نکرده بود بنابرین داستانی که هرودوت نقل می کند به هیچ عنوان رنگی از واقعیت ندارد. چهارمین نکته ی شک برانگیزی که در این روایت وجود دارد آن است که آپولن ، خدای یونانیان بوده و این مساله یک احتمال قوی پیش می آورد که هرودوت – به عنوان یک یونانی – کوشیده است باورهای مذهبی خود را در این مساله دخالت دهد.
در مورد آنچه در شهر سارد رخ داد نیز روایت های مشابهی نقل شده است که اگر چه در پایان به این نکته می رسند که سربازان پارسی ، شهر را غارت نکرده و با مردم سارد به عطوفت رفتار کرده اند ولی می کوشند به نوعی این رفتار سپاهیان پارس را به عملکرد کرزوس و تاثیر سخنان وی در پادشاه جوان هخامنشی مربوط کنند تا آنکه مستقیماَ دستور کوروش را عامل رفتار جوانمردانه ی سپاهیان ایران بدانند. پس از تسخیر سارد ، تمام کشور لیدیه به همراه سرزمینهایی که پادشاهان آن سابقاَ فتح کرده بودند ، به کشور ایران الحاق شد و بدین ترتیب مرز ایران به مستعمرات یونانی در آسیای صغیر رسید.
پس از بدست آوردن سارد ، تمام لیدیه با شهرهای وابسته اش ، به دست کوروش افتاد و حدود ایران به مستعمرات یونانی در آسیای صغیر رسید. این مستعمرات را چنانکه در جای خود خواهد آمد اقوام یونانی بر اثر فشاری که مردم دریایی به اهالی یونان وارد آوردند ، بنا کرده بودند. کوچ کنندگان از سه قوم بودند : ینانها ، الیانها و دریانها. نام یونان به زبان پارسی از نام قوم یکمی آمده است زیرا اهمیت آنها در این دست آورده ها (مستعمرات) بیشتر بود.
هرودوت اوضاع این مستعمرات را چنین می نویسد: ینانهایی که شهر پانیوم وابسته به آنهاست شهرهای خود را در جاهایی بنا کرده اند که از حیث خوبی آب و هوا در هیچ جا مانند ندارد. نه شهرهای بالا می توانند با این شهرها برابری کنند و نه شهرهای پایین ، نه کرانه های خاوری و نه کرانه های باختری .
ینانها به چهار لهجه سخن می گویند شهر ینانی ملیطه که در باختر واقع است پس از ان می نویت و پری ین است . این شهرها در کاریه قرار دارند و اهالی آنها به یک زبان سخن می گویند. شهرهای ینانی واقع در لیدیه اینهاست : افس ، کل فن ، لیدوس ، تئوس ، کلازمن ، فوسه. اینها به یک زبان سخن می گویند ولی زبان آنها همانند زبان شهرهای یاد شده در بالا نیست. از سه شهر دیگر ینانی دو شهر در جزیده سامس و خیوس واقع است و سومی ارتیر است که که در خشکی بنا شده است. اهالی خیوس و ارتیر به یک زبان سخن می وین دو اهالی سامس به زبانی دیگر. این است چهار لهجه ینانی .
پس از آن هرودوت می گوید : ینانهای هم پیمان زمانی از دیگر ینانها جدا شده بودند و جدایی آها از اینجا بود که در آن زمان ملت یونانی به تمامی ناتوان به دید می آمد و ینانها در میان اقوام یونانی از همه ناتوانتر بودند و به جز شهر آتن شهر مهمی نداشتند. بنابرین چه آتنیها و چه دیگر ینانیها پرهیز داشتند از اینکه خود را ینانی بنامند و گمان می رود که اکنون هم بیشتر ینانها این نام را شرم آور می دانند.
دوازده شهر همی پیمان ینانی برعکس به نام خود سربلند بودند. آنها معبدی برای خود ساختند که آن را پانیونیوم نامیدند از ینانهای دیگر کسی را به آنجا راه نمی دادند و کسی هم جز اهالی ازمیر خواهند آن نبود که در پیمان آنها وارد شود. پانیوم در دماغه ی میکال قرار دارد این معبد برای خدای دریاها ، پوسیدون هلی ، ساخته شده است. در نوروزها ینانها ی شهرهای هم پیمان در اینجا گرد می آیند و این جشن را جشن پانیونیوم می نامند.
از گفته های هرودت روشن می شود که دریانها هم همبستگی با شش شهر دریانی داشتند ولی بعدها هالی کارناس را باری اینکه یک ی از اهالی آن بر خلاف عادت قدیم رفتار کرد ، از پیمان بیرون کردند. الیانها همبستگی از دوازده شهر داشتند ولی ازمیر را ینانها از آنها جدا کردند و یازده شهر دیگر در همبستگی الیانی بازماند. زمینها الیانی پربارتر از زمینهای ینانی بود ولی از حیث خوبی آب و هوا با شهرهای ینانی برابری نمی کرد.
از گفته های هرودوت چنین برمی آید که این مستعمرات را سه قوم یونانی بنا کدره بودند و بین تمام آنها همراهی و هم پیمانی نبود. زیرا هر یک از همبسته های کوچک برپا کرده با هم هم چشمی و کشمکش داشتند.
پس از آن تاریخ نگار نامبرده می گوید : ینانها و الیانها نماینده ای نزد کوروش فرستاده و درخاست کردند که کوروش با آنها مانند پادشاه لید ی رفتار کند یعنی به کارهای درونی آنها دخالت نکند وهمان امتیازات را بشناسد. کوروش پاسخی یکراست به آنها نداده و این مثل را آورد : " زنی به دریا نزدیک شده و دید که ماهیهای قشنگی در آب شنا می کنند. پیش خود گفت : اگر من نی بزنم آشکارا این ماهیها به خشکی درآیند . بعد نشست و هر چند که نی زد چشمداشت او برآورده نشد. پس توری برداشت و به دریا افکند و شمار زیادی از ماهیان به دام افتادند. وقتی که ماهی ها در تور به بالا و پایین می جستند ، نی زن حال آنها را دید و گفت : حالا دیگر بیهوده می رقصید! می بایست وقتی برایتان نی میزدم می رقصیدید.
هرودوت این گفته را چنین تعبیر می کند : کوروش خواست با این مثل آنها بدانند که موقع را از دست داده اند، چه وقتی که پیش از به دست آوردن سارد به آنها پیشنهاد همبستگی شده بود و آنها رد کرده بودند. از میان مستعمرات یونانی ، کوروش فقط با اهالی ملیطه قرارداد کرزوس را تازه کرد و و نمایندگان دیگر شهرها را نپذیرفت. نمایندگان به شهرهای خود بازگشتند و پاسخ کوروش را رسانیدند . سپس از تمام شهرهای یونانی آسیای کوچک نمایندگانی برگزیده شدند که در پانیونیوم گرد آمده و در برابر کوروش همبسته شوند.
نمایندگان شهرهایی چون کل فن ، افس ، فوسه ، پری ین ، لبدس ، تئوس ، اریتر و دیگران در اینجا گرد آمده بودند . شهر ملیطه چون به مقصود خویش رسیده بود در این گروه شرکت نکرد. جزیره ی سامس و خیوس هم شرکت نکردند به این امید که کوروش چون نیروی دریایی نیرومندی ندارد کاری با آنها نخواهد داشت. ولی دیگر شهرها با وجود اختلافاتی که با یکدیگر داشتند ، از جهت خطر مشترکی که احساس می کردند در این گردهمآیی حضور یافتند.
الیانها گفتند هر چه ینانها بکنند ما هم خواهیم کرد. دریانها از جهت آنکه از شهرهای کارناس که دریانی بود نماینده ای پذیرفته نشده بود ، از شرکت در عملیات خودداری کردند. چون جزایر یونانی هم حاضر نشدند در این گردهمآیی شرکت کنند ، ینانها و االیانها قرار گذاتند نماینده ای به اسپارت گسیل کنند و از آن دولت یاری جویند.
با این هدف پی تر موس نامی از اهای فوسه که سخنران و سخندان بود با انبوهی از هدایا به نزد اولیای دولت اسپارت فرستاده شد. ولی اسپارتی ها جواب درستی به وی ندادند و تنها وعده کردند که گروهی را خواهند فرستاد تا اوضاع منطقه را بازبینی کنند. بدین منظور یک کشتس اسپارتی پنجاه پارویی رهسپار فوسیه شد و در آنجا نمایندگان اسپارت ، فردی به نام لاکریناس را برگزیدند و برای مذاکره با کوروش روانه ی سارد کردند. او به شاه گفت : بر حذر باشید از اینکه مستعمرات یونانی را آزار کنید ، زیرا اسپارت چنین رفتاری را نخواهد پذیرفت.
کوروش از یونانیهایی که در رکاب وی بودند پرسید : مگر این لاسدمونیها کیستند و عده شان چقدر است که اینگونه سخن می گویند؟ پس از آنکه یونانیها این مردم به کوروش شناساندند ، کوروش رو به نماینده کرد و گفت : من از مردمی که در شهرهایشان جای ویژه ای دارند که در آنجا گرد هم می آیند و با سوگند دروغ و نیرنگ یکدیگر را فریب می دهند هراسی ندارم. اگر زنده ماندم چنان کنم که این مردم به جای دخالت در کار ینانیها از کارهای خودشان سخن بگویند.
نماینده ی اسپارت پس از شنیدن پاسخ کوروش به کشور خویش بازگشته به پادشاه اسپارت ( آناک ساندریس ، آریستون ) پاسخ کوروش را رسانید. انها هم پاسخ را به مردم رسانیدند و مسئله ی کمک گرفتن یونانیهای آسیای صغیر از اسپارتیها به همین جا ختم شد.
هرودوت می گوید بیم دادن کوروش به همه ی یونانیها بود ، چه هر شهر یونانی میدانی دارد و مردم برای داد و ستد در آنجا گرد می آیند ولی در پارس چنین میدانهایی وجود ندارد. نتیجه ای که تاریخنگار یاد شده می گیرد درست نیست زیرا مقصود کوروش روش حکومت آنها بوده است . یونانیهایی که از ملتزمین کوروش بودند او را از روش حکومت اسپارت آگاه کرده و گفتند مردم در جایی میدان مانند گرد آمده و در کارها سخن می گویند و هر یک از سخنوران می خواهند باور خود را به مردم بپذیرانند.
آشکار است که ککوروش از روش چنین حکومتی خوشش نیامده و آن پاسخ را داده است . خلاف این فرض طبیعی نیست. زیرا وقتی که می خواهند مردمی را بشناسانند روش حکومت آن را کنار نمی گذارند تا از میدان داد و ستد سخن بگویند. بنابرین از این پاسخ نمی توان داوری کرد که میدان خرید و فروش در پارس پیدایی نداشته است به عکس چون داد و ستد در آن زمان بیشتر با تبدیل جنس به جنس می شد و مغازه یا حجره برای اینگونه داد وستد تنگ بود ، پس این میدانها بوده است. به هر حال اگر هم نبوده مقصود کوروش روش حکومت اسپارتیها بود نه میدان داد و ستد آنها.
کوروش در این هنگام به کارهایی که در خاور داشت بیش از کارهای باختر اهمیت داد. یک تن از اهالی لیدیه به نام پاکتیاس را برگزید و به حکومت این کشور گماشت . ترتیبات آن را با حوالی که در زمان آزادی داشت باقی گذاشت و پس از آن با کرزوس راهی ایران شد.
هرودوت می گوید دلیل برگزیدن یک تن لیدیایی به فرمانروایی این کشور این بود که کوروش ترتیب ایران را در دید آورد ، چون در ایران رسم بر این بود که وقتی کشوری را می گرفتند از خانواده فرمانروایان یا نجبای آن کشور کسی را به فرمانروایی آن بر می گزیدند. ولی دیری نپایید که کورش دانست که این ترتیب سازگار اوضاع آسیای پایینی نیست.
توضیح آنکه پاکتیاس همین که کورش را دور دید وعوی آزاد شدن لیدیه کرد و چون کورش گنجینه را به او سپرده بود با آن پول مردم کناره را با خود همراه کرد و سپاهی ترتیب داد بعد به سارد شتافته و فرمانروای ایرانی را در ارگ پیرامون گرفت. این خبر در راه به کورش رسید و او چنانکه هرودت می گوید از کرزوس پرید سرانجام این کار چیست ؟ چنیین به نظر می آید که مردم لیدی هم برای خودشان و هم برای من دردسر درست می کنند. آیا بهتر نیست که لیدیها را برده کنم ؟ کرزوس در پاسخ گفت خشمگین نشو ، لیدها نه از بابت گذشته گناهی دارند و نه از جهت حا ل . گذشته ها به گردن من بود و حال گناه از پاکتیاس است که باید تنبیه شود.
از گناه لیدیها بگذر و برای اینکه بعدها شورش نکنند نماینده ای به سارد فرست و فرمان بده که لیدیها اسلحه برندارند ، در زیر ردا قبایی بپوشند و کفشاهی بلند به پا کنند و کودکان خویش را به نواختن آلات موسیقی و بازرگانی وادارند. به زودی خواهی دید که مردان لیدی زنانی خواهند بود و اندیشه تو از شورش آنها راحت خواهد شد. والبته کورش هرگز به این توصیه های رهبری که برای زن کردن مردان کشورش نقشه می کشید اهمیت نداد. مازارس سردار ایرانی برای سرکوب شورش پاکتیاس به سارد فرستاده شد.
با ورود مازارس به شهر سارد ، پاکتیاس شهر را رها کرد و به کوم ( = کیمه ، مستعمره ی یونانی ) گریخت. مازارس به اهالی کوم پیغام داد که باید پاکتیاس را تسلیم کنند. اهالی کوم از یک سو نمی خواستند با پارسیان وارد جنگ شوند و از سوی دیگر راضی نبودند کسی را که به آنها پناه آورده است تسلیم پارسیان کنند، لذا از پاکتیاس خواستند تا از شهر آنها بیرون رود و به ملیطه بگریزد. به خواست اهالی کوم ، پاکتیاس به ملیطه رفت ولی از بخت بد شهری که به آن پناه آورده بود مردمی داشت بازرگان و پرستنده ی پول ! آنها راضی شدند در ازای دریافت وجهی پاکتیاس را تسلیم کنند ولی پاکتیاس بوسیله ی یک کشتی که از کوم آمده بود به جزیره ی خیوس فرار کرد اما این پایان بدبیاری های او نبود.
اهالی این جزیره خواهان ناحیه ای به نام آتارنی بودند که در برابر خیوس واقع بود و به مازارس گفتند که اگر آن ناحیه را به ما دهی پاکتیاس را به تو می سپاریم. مازارس چنین کرد و مردم خیوس پاکتیاس را آوردند و تحویل سپاهیان پارس دادند. سپس مازارس حکم مرگ پاکتیاس را صادر نمود و بدینگونه فرماندار شورشی لیدیه مجازات شد.
در پی این حادثه ، کورش تصمیم گرفت برای دفع خطرات احتمالی مستعمرات یونانی آسیای صغیر را نیز تسخیر نماید. لذا مازارس را به مطیع کردن این مستعمرات گماشت. نخستین شهری که فرو پاشید پری ین بود. پس از آن دشت مه آندر و کشورهای ماگنزی نیز سر به فرمان پارسیان فرود آوردند. در این هنگام مازارس از دنیا رفت و هارپاگ مادی جانشین او شد. هارپاگ بلافاصله شهر فوسه را پیرامون گرفت و به اهالی آن یک اولتیماتوم بیست و چهار ساعته داد که بجنگند یا تسلیم شوند.
مردم فوسه که دریانوردان زبردستی بودند و کشتی های فراوانی داشتند ، از این مهلت یک شبانه روزی سود بردند و شبانه سوار بر کشتی های خود شهر را ترک کردند. با پایان یافتن زمان تعیین شده ، سپاهیان پارسی به شهر درآمدند و شهر خالی از سکنه ی فوسه را بدست گرفتند. مردم فوسه سوار بر کشتی های خود به جزیره ی خیوس گریختند ولی خیوسی ها آنها را نپذیرفتند و به آنان جا ندادند. سپس فراریان فوسه تصمیم گرفتند به کرس کوچ کنند ولی پیش از آن خواستند به شهر خود باز گردند و از پارسیان انتقام بگیرند.
با این هدف به فوسه برگشته و در نزدیکی آن شهر شماری از پارسیان را کشتند. بسیاری از اهالی فوسه ( تقریبا نیمی از آنها ) با دیدن دوباره ی موطن خود هوس کوچ را از سر پراندند و با استفاده از عفوی که هارپاگ اعلام کرد، در ازای پذیرفتن فرمانبرداری از پارسیان به خانه هایشان بازگشتند. و اما نیم دیگر مردم فوسه به آلالیا در کرس رفتند و چون به راه زنی در دریاها پرداختند ، دولت قرتاجنه با آنان نبرد کرد و شمار زیادی از آنان را از پای درآورد و بازمانده ی آنها از جایی به جای دیگر رفتند تا به ولیا در خلیج پولیکاسترو رسیده و در آنجا ساکن شدند.
پس از آن لشکر پارس آهنگ تسخیر تئوس کرد. تئوس یکی از زیباترین شهرهای ایونیه بود که سه هزار سال پیش از این بوسیله ی مهاجرانی که از بخش پرتانیه ی آتن به آنجا آمده بودند بنا شده بود. اهالی تئوس نیز به سان مردم فوسه رفتار کردند . یعنی پیش از رسیدن پارسیان ، شهر را تخلیه نموده و به آبدر گریختند و در همانجا ساکن شدند. و اما سایر شهرهای ایونیه چون دریانها و اُاِلیانها راه مردم تئوس و فوسه را نرفتند. آنها با پارسیان پیمان بستند و با پذیرش حکومت آنان در شهر و دیار خود ماندند و به زندگی آرام خود ادامه دادند. از آن پس هارپاگ به جنگ با کاریها ، کیلیکها و پداسیها پرداخت و اندک اندک تمام نواحی آسیای صغیر به فرمان ایرانیان درآمد.
نبرد بابل: نبرد بابل را از بسیاری جهات می توان مهترین حادثه در دوران زندگی کوروش و حتی در تمامی طول دوران باستان دانست ؛ چه از نظر عظمت و نفوذناپذیری رویایی استحکامات بابل که تسخیر آن در خیال مردمان آن دوران نیز نمی گنجید و چه از جهت رفتار جوانمردانه و انسانی کوروش کبیر با مردم مغلوب آن شهر و یهودیانی که در بند داشتند که او را شایسته ی عنوان " پایه گذار حقوق بشر " کرده است. به واقع می توان گفت که کوروش هرآنچه از مردی و مردمی و از سیاست و کیاست داشت در بابل بروز داده است. نظر به اهمیت این نبرد بد نیست قبل از توصیف آن کمی با شهر بابل و مردوک – خدای خدایان آن – آشنا گردیم ؛
شهری که ما آن را به پیروی از یونانیان " بابل " می نامیم در زبان سومری " کادین گیر " و در زبان اکدی " باب ایلانی " نامیده می شود که این هر دو به معنای " دروازه ی خدایان " می باشند. ناگفته پیداست که مردم چنین شهری تا چه اندازه می بایست به اصول مذهبی و خدایان خود پایبند بوده باشند.
حمورابی: هنگامی که حمورابی تکیه بر تخت سلطنت بابل می زد کشوری به نسبت کوچک را از پدرش ( سین – موبعلیت ) به ارث بده بود که تقریباً هشتاد مایل درازا و بیست مایل پهنا داشت وحدود آن از سیپار تا مرد ( از فلوجه تا دیوانیه ی کنونی ) گسترده بود. در آن زمان پادشاهی های به مراتب بزرگتر وقدرتمندتری کشور بابل را پیرامون گرفته بودند. سرتاسر جنوب تحت سلطه ی " ریم سین " ( پادشاه لارسا ) بود ؛ در شمال سه کشور ماری ، اکلاتوم و آشور در دست " شمشی عداد " و پسرانش بود و در شرق " ددوشه " ( متحد عیلامیان ) بر اشنونه حکم می راند.
پادشاه حمورابی اگر چه همچون پدرانش از همان نخستین روزهای سلطنت مشتاق گسترش مرزهای کشورش بود ، لیکن با نظر به قدرت همسایگان مقتدر خویش ، پنج سال درنگ کرد و چون پایه های قدرتش را مستحکم یافت از سه سو به کشورهای همسایه حمله ور گشت ؛ ایسین را تصرف کرد و در امتداد فرات به سوی جنوب تا اوروک پیش رفت.
در اموتبال بین دجله و جبال زاگرس جنگید و آن ناحیه را متصرف شد و سرانجام در سال یازدهم از سلطنت خود توانست پیکوم را به اشغال درآورد. از آن پس بیست سال از سلطنت خود را صرف ترمیم معابد و تقویت استحکامات شهرهای تصرف شده کرد . در بیست و نهمین سال از پادشاهی حمورابی ، کشور بابل هدف تهاجم مشترک ائتلافی متشکل از عیلامیان ، گوتیان ، سوباریان ( آشوریان ) و اشنونه قرار می گیرد که با دفاع ارتش حمورابی این تهاجم ناکام می ماند. سال بعد حمورابی در تهاجمی شهر لارسا را متصرف می شود.
در سال سی و یکم همان دشمنان قدیمی دوباره متحد می شوند و به سوی بابل لشکر می کشند. اینبار حمورابی نه تنها تمامی سپاهیان انان را تار و مار می کند که تا نزدیکی مرزهای سوبارتو تیز پیش روی کرده ، تمامی بین النهرین جنوبی و مرکزی را متصرف می شود و سرانجام در سال های سی و ششم و سی و هشتم از سلطنت خود موفق می شود به سلطه ی آشور بر بین النهرین شمالی پایان دهد و تمامی مردم بین النهرین را بصورت یک ملت واحد تحت سلطه ی خود در آورد.
برای اداره ی چنین کشوری که ملت ها و نژادها و مذاهب گوناگون را در بر می گرفت ، حمورابی دست به یک سری اصلاحات اداری ، اجتماعی و مذهبی زد و آنها را تحت یک " مجموعه ی قوانین " مدٌون کرد. اگرچه با بدست آمدن قوانین قدیمی تر از پادشاهانی چون " اور – نمو " و " لیپیت – عشتر " دیگر نمی توان حمورابی را " نخستین قانونگزار تاریخ " نامید ولی هنوز هم می توان او را به عنوان یک پادشاه قانونمدار و عادل ستود. برای رفع اختلافات مذهبی و نیز برای مشروعیت بخشیدن به سلطنت خود و بازماندگانش ، حمورابی در این قانون ، مردوک خدای بابل را که تا آن مان یک خدای درجه سوم بود در راس خدایان دیگر قرار داد و البته با نهایت زیرکی مدعی شد که این مقامی است که از سوی " آنو " و " انلیل " به مردوک تفویض شده است. کاهنان سراسر کشور به امر شاه تقدم و تاخر خدایان را تغییر دادند و قصه ی آفرینش را از نو نوشتند تا نقش اصلی را به مردوک واگذارند.
بختنصر: پادشاهان پس از حمورابی به علت فساد اخلاقی و مالی خود و درباریانشان هرگز نتوانستند عزت و شوکت کشور خود را آنگونه که حمورابی برایشان به ارث گذاشته بود حفظ کنند تا آنکه پس از گذشت سالیان دراز و در دوران حکومت " بختنصر " کشور بابل دیگر بار عظمت و اقتدار خود را بازیافت و تبدیل به بزرگترین و زیباترین شهر آن دوران شد. ولی این بار چیزی در این عظمت بود که آنرا از عظمتی که این کشور در دوران حمورابی داشت متمایز می ساخت ؛ نام بابل دیگر با نام یک پادشاه قانونگذار و عادل درنیامیخته بود ؛ مردم کشورهای دیگر با شنیدن این نام ، تصویر یک پادشاه خونخوار ، خشن و بی رحم را در ذهن مجسم می کردند ، تصویری که براستی شایسته ی بختنصر بود.
در همین زمان بود که یهودیان کشور یهودا از دادن خراج امتناع کردند و سر به شورش برداشتند. بختنصر با سپاه بی کران خود به آنان حمله ور شد ، اورشلیم را آتش زد و مردم آن سرزمین را به اسارت به بابل برد. پادشاه یهودا در مقابل چشمانش دید که چگونه سربازان بختنصر ، پسرانش را می کشتند و پس از آن بختنصر با دستان خود ، چشم های او را از حدقه درآورد. در همین حال بابلیان ، دیوانه وار و مست از بوی خون ، زیباترین اسیران خود را بر می گزیدند تا زبانشان را از بیخ برکنند ، چشمانشان و امعاء و احشایشان را بیرون کشند و پوستشان را زنده زنده از تن جدا کنند ! اورشلیم دیگر وجود نداشت و از میان یهودیان ، آنانکه هنوز زنده بودند ، ناچار شدند که باقی عمر را در اسارت اهالی بابل سر کنند.
نبونید: باری ، بختنصر با همه ی قدرتش در سال ٥٦١ پیش از میلاد از دنیا رفت و پس از او پسرش " آول مردوک " به سلطنت رسید. او بسیار ضعیف و ناتوان بود و پس از آنکه تنها دو سال سلطنت کرد بدست دسته ای شورشی که از شوهر خواهرش " نرگال سار اوسور " فرمان می گرفتند ، از تخت شاهی به زیر آمد. سلطنت نرگال سار اوسور نیز چندان به درازا نکشید زیرا او بیمار بود و بزودی در گذشت. پس از وی پسرش " لاباسی مردوک " شاه شد. او نیز چند ماهی بیش سلطنت نکرد و فرمانده ی یک گروه شورشی به نام " نبونید " در سال ۵۵۵ پیش از میلاد ( یعنی تنها پنج سال پیش از آنکه کوروش در ایران به پادشاهی برسد ) بر تخت وی تکیه زد.
نبونید در سال ۵۵۴ پیش از میلاد پس از برگزاری جشن سال نو به شهر صور می رود تا در آنجا هیرام – پسر ایتوبعل سوم و برادر مربعل – را به عنوان خدای آن شهر مستقر سازد. در سال ۵۵۳ پیش از میلاد ادومو و تایما را به تصرف در می آورد. نبونید با تصرف تایما رویای بختنصر را دنبال می کرد و می خواست که مرکز حکومت خود را به آنجا منتقل کند. شاید به این خاطر که می خواست از بابل در برابر حمله ی احتمالی مصریان حمایت کند. به هر روی ، او در سال ۵۴۸ پیش از میلاد درآنجا اقامت گزید و حکومت بابل را به پسرش " بالتازار " واگذاشت.
سالها بعد ، آنچه نبونید را وادار به بازگشت کرد ، شنیدن خبر عزیمت سپاه ایران به سوی بابل بود. با شنید ن این خبر ، نبونید به سرعت به بابل برگشت تا شهر را برای دفاع در برابر هجوم پارسیان مهیا سازد. وضع سوق الجیشی هیچ درخشان نبود. نبونید چون از سمت مشرق و از سمت شمال در محاصره افتاده بود راه گریزی بجز از سمت مغرب ، یعنی به سوی سوریه و مصر نداشت ؛ و تازه از آن طرف هم بجز احتمال شورش مردم سوریه و بجز وعده های بی پایه ی دوستی از جانب مصر چیزی عایدش نمی شد.
سلطان باستانشناس مذهبی که به حق از انتقال قدرت از دولت ماد به پارسیان هخامنشی نگران شده بود و می دانست که این انتقال قدرت موجودیت بابل را تهدید می کند کوشید تا همه ی فرماندهان لشکری را با نیروهای تحت فرمانشان گرد هم آورد و انگیزه ی جنبش ملی خاصی بشود که بتواند سدی خلل ناپذیر در برابر مهاجم اشغالگر ایجاد کند. لیکن کاهنان که مواظب اوضاع بودند سلطان را به باد ملامت می گرفتند از این که برای پرداختن به سوداگریهای بی قاعده و به انگیزه ی کنجکاوی های باستانشناسی اندک کفر آمیزش از رسیدگی به امور سیاسی و کشوری غافل مانده است .
آنان در ایفای وظایف مقدس خود اهانت دیده و جریحه دار شده بودند ، و هیچ در پی این نبودند که خشم و کینه ی خود را پنهان بدارند. بدین جهت اعتماد لازم به او نشان ندادند تا بتواند عوامل مقاومت در حد فراتر از کامل را به دور خود گرد آورد. بحران قدرت شوم و بدفرجام بود. در آن هنگام که بیگانه در مرزهای کشور توده می شد و کسی نمی توانست در تشخیص مقاصد او تردیدی به خود راه بدهد متصدیان مقامات روحانی فکری بجز این در سر نداشتند که ولو در صورت لزوم با حمایت دشمن هم که باشد امتیازات خود را برای همیشه حفظ کنند.
آنان بی آنکه اندک تردید یا وسواسی به خود راه بدهند حاضر بودند برای انتقام گرفتن از پادشاهی که مرتکب گناه دخالت در امور ایشان شده بود به میهن خویش هم خیانت بکنند. عامل دیگر بی نظمی داخلی ناشی از روش خصمانه ای بود که یهودیان بابل مصممانه در پیش گرفته بودند. وضع یهودیان در بابل براستی سخت و اسف انگیز بود. از آن جا که بر اثر پیشگویی های حزقیل و یرمیای نبی ، مشعر بر اینکه دوران اسارت ایشان به سر خواهد رسید و عصر نوینی همراه با عزت و سعادت برای اسرائیل پیش خواهد آمد ، یهودیان با نذر و نیاز تمام خواهان ظهور منجی آزادی بخش موعود بودند ، کسی که مقدر بود اورشلیم را به ایشان باز پس بدهد و برای ایشان کوروش همان منجی آزادی بخش بود.
کوروش از جانب خداوند لایزال ماموریت یافته بود که قوم یهود را از آن زندان زرین بیرون بکشد. حزقیل که به یک خانواده ی روحانی تعلق داشت و در سیر تبعید اول یهودیان به بابل آورده شده بود مبشر والای امیدواری ایان بود. او دومین پیشگویی است که به هر سو ندا در می دهد کوروش عامل خداوندی نجات همکیشانش خواهد بود.
در همه جا شایع می کند که کوروش شکست ناپذیر است. و اسرائیل رویای جاودانگی خود را دنبال می کند." شاید هم دیدن پیشرفتهای سریع ایرانیان که در کار مطیع کردن همه ی کشورهای خاور نزدیک و گردآوردن همه ی آنها زیر لوای یک امپراتوری وسیع تر و با اداره شدنی بهتر از اداره ی همه ی کشورهای گذشته بود که به پیغمبر بنی اسرائیل الهام بخشیده بود دست خدایی در کار است. "
بدین گونه حزقیل که با شور و شوق تمام گناهان اورشلیم را برشمره بود ، اکنون با دادن وعده ی بازگشت به وطن به تبعیدیان ، آن هم در آتیه ای نزدیک ، روحیه ی ایشان را تقویت می کرد. و بدین گونه پس از اعلام سلطه ی آتی خداوند بر بابلی که آن همه خدا داشت و با طرح سازمان اقلیمی واهی که در آن روحانیون از قدرتی استبدادی برخوردار خواهند بود احساس تفوق جامعه ی اسیر یهودی را تقویت می کرد و از او می خواست که ویژگیهای نژادی خود را در محیط بیگانه سالم و دست نخورده نگاه دارد و خطر تحت تاثیر تمدن بابل قرار گرفتن و مشابه شدن با بابلیان را به ایشان گوشزد می کرد.
در مورد آنچه کوروش پس از فتح بابل انجام داده است ، سند ی به دست آمده که به استوانه ی کوروش معروف است. استوانه ی کوروش کبیر در خرابه های بابل پیدا شده و اصل آن در موزه ی بریتانیا نگهداری می شود. این استوانه را باستانشناسی به نام هرمزد " رسام " در سال ۱۸۷۹ میلادی پیدا کرده است. بخش بزرگی از این استوانه اینک از بین رفته است ولی بخشی از آن که سالم مانده است سندی مهم و تاریخی است مبنی بر رفتار جوانمردانه ی کوروش کبیر با مردم شهر تسخیر شده ی بابل و نیز یهودیانی که در اسارت آنان بودند. گوینده ی خط های آغازین این نوشته نامعلوم است ولی از خط بیست به بعد را کوروش کبیر گفته است.
شفقت کوروش بر گرفته از کتاب یهودیان باستان اثر ژوزف فوکه: در دنیای باستان رسم بر آن بود که چون قومی بر قوم دیگر فائق می آمدند ، قوم مغلوب ناچار می شدند که به دین مردم پیروز درآیند و از باورهای مذهبی خود دست بکشند. چه بسیار مردمی که به خاطر سر باز زدن از پذیرش دین بیگانه ، بدست اقوام پیروز تاریخ به خاک افتاده اند و چه بسیار معابدی که توسط فاتحان با خاک یکسان گشته اند. در چنین دنیایی بود که کوروش پرچم آزادی ادیان را برافراشت و مردم را ( از ایرانی و انیرانی و از بت پرست و خورشید پرست و یکتا پرست ) در انجام فرائض دینی خود آزاد گذاشت و حتی معابدی را که در جریان جنگهای مختلف آسیب دیده بودند از نو ساخت. بهترین نمونه های این جوانمردی را در جریان تسخیر بابل می بینیم.
در حالی که مردم بابل خود را برای دیدن صحنه های ویران شدن معابدشان به دست سپاهیان پارسی آماده می کردند ، کوروش در میان آنان حاضر شد و در مقابل چشمان حیرت زده ی آنان ، مردوک خدای خدایان بابل را به گرمی ستود و فرمان آزادی مذهبی را در سراسر کشور بابل صادر کرد. این فرمان از جمله شامل یهودیانی می شد که بختنصر همه چیزشان را گرفته بود ، کشورشان را در شعله های آتش ویران کرده بود و خودشان را به اسارت به بابل آورده بود. اندکی پس از ورود به بابل ، کوروش به یهودیان اجازه داد تا پس از هفتاد سال زندگی در اسارت و بندگی به فلسطین بازگردند و درآنجا به بازسازی اورشلیم بپردازند.
کوروش به خزانه دار خود " مهرداد " دستور داد تا هر چه از ظروف طلا و نقره و اسباب و اثاث مذهبی که در دوره ی بختنصر از معابد اورشلیم غارت شده و در معبد های بابل باقی مانده است را به یهودیان بازگرداند و او نیز همه ی آن اثاث را که مشتمل بر پنج هزار و چهارصد تکه بود به آنان مسترد داشت. سپس کوروش از مردمانی که یهودیان در میان آنان می زیستند خواست تا آذوقه و خواربار و مواد لازم برای سفر را برایشان فراهم آورند و آنان نیز چنین کردند. باری ! هزاران یهودی پس از صدور فرمان آزادیشان از جانب کوروش ، به سوی شهر و دیار خود روانه شدند و با کمک ایرانیان موفق شدند شهر خود را از نو بسازند و حیات ملی خود را احیا کنند.
به خاطر این محبت بزرگ و ستودنی ، از کوروش در کتاب های مقدس یهودیان به نیکی یاد شده است. این ستایش چنان است که تورات کوروش کبیر را " مسیح خدا " نامیده است. بدین صورت از دیر باز کودکان یهودی از همان نخستین روزهای زندگی خود از طریق کتب مذهبی با این ابر مرد بشر دوست آشنا گشته و مردانگی و فتوت او را می ستایند. مسیحیان نیز که به گمان بسیاری پایه و شالوده ی دینشان ، تورات یهود است ، کوروش را فراوان احترام می کنند و مقامی بالاتر از یک پادشاه و یک کشورگشای بزرگ برای وی قائلند. در قرآن مجید نیز چناکه به پیوست آمده است از کوروش کبیر ( یا همان ذوالقرنین ) به نیکی یاد شده و بدین ترتیب کوروش تنها پادشاهی است که در هر سه کتاب آسمانی مورد ستایش پروردگار قرار گرفته است.
نبرد با لیدی و رفتار جوانمردانه ی کوروش با پادشاه کروزوس: پس از اینکه کوروش در جنگ با بابلیها به پیروزی رسید، مللی که قبل از جنگ با بابل متحد بودند بخصوص کروزوس (پادشاه لیدی) احساس خطر می کردند.
کروزوس با خبر شد که ایرانی ها در حال توسعه ی قلمرو و نیروهای خود، در آسیا هستند و با شنیدن خبر شکست بابل دست به بسیج عمومی زد تا بتواند جلوی پیشروی مادها و پارس ها را بگیرد.
او یقین داشت با ابزارهای جنگی پیشرفته و کمک دولت های بابل و مصر در جنگ پیروز خواهد شد. اما مخالفانش فعالیت های کروزوس را به گوش کوروش می رساندند.
کوروش در زمان مذاکره ی کروزوس با پادشاهان مصر و بابل، خود را برای جنگ آماده کرد.
کیاکسار و بخشی از سپاه ماد در پایتخت ماندند و بقیه به رهبری کوروش جلوی پیشروی سپاه لیدی را در غرب کشور گرفتند. پیش از آغاز نبرد، آراسپ که برای جاسوسی پناهنده ی لیدی شده بود بازگشت و سپاهیان که در ابتدا او را خائن می دانستند، آراسپ را دستگیر کرده و نزد کوروش بردند. اما کوروش ماجرا را برای آنها تعریف کرد.
و در پایان بزرگان برای قدرشناسی از شجاعت آراسپ به وی تبریک گفتند.سپس در جلسه ای آراسپ تعداد سپاهیان و آرایش نظامی و . . . دشمن را بازگو کرد. پس از توضیحات آراسپ کوروش آرایش نظامی سپاهیانش را تغییر داد و به فرماندهان گفت: سربازان شجاع خود را در صف جلو قرار دهید و اگر کسی از گروه به فکر خیانت یا فرار افتاد او را به شدت مجازات کنید واینکه همه ی سربازان باید با نظم حرکت کنند تا دشمن از ابهت سپاه دچار تشویش شود و به راحتی نتوانند ما را محاصره کند.
هنگامیکه کوروش به جای مناسبی رسید آواز نبرد سر داد، سپاهش به دشمن حمله کرد و پیش از آنکه سپاه دشمن فرصت تغییر آرایش نظامی داشته باشد جنگ سینه به سینه آغاز شد.
و سپاه لیدی از هر طرف توسط سپاه کوروش محاصره شده بود. در این حین یکی از سربازان مصری خود را به زیر اسب کوروش انداخته و شمشیر خود را در شکم اسب فرو برد و باعث به زمین افتادن کوروش شد.
در این لحظه سربازان کوروش که علاقه ی بسیاری به او داشتند او را نجات داده و بر اسب دیگری سوار کردند.
کوروش به بالای یکی از برجهای متحرک رفت و مشاهده کرد که لیدی ها و اعراب در حال فرار و مصریان در حال مقاومت هستند.
با مشاهده ی این صحنه افسوس خورد که چنین مردان شجاعی که برای کمک به متحدین خود از وطنشان دور افتاده اند باید در چنین حالت دردناکی کشته شوند.
پس کوروش پیکی نزد فرمانده مصری فرستاد و به آنها پیشنهاد داد که به سپاه کوروش ملحق شوند. مصریان نیز پذیرفتند و قول دادند که برای کوروش سربازان وفاداری باشند.
کروزوس پس از شکست با لشکر خود به سوی پایتختش شهر سارد فرار کرد و سایر متحدان با تاریکی هوا فرار کردند. کروزوس تصور می کرد با فرا رسیدن زمستان و کوروش جرئت حمله به سارد را نخواهد کرد.
اما کوروش بر خلاف صور کروزوس با دولت کلده(بابل) وارد مذاکره و در نتیجه هم پیمان شدند.
بهار سال بعد کوروش پس از رسیدن به سارد و دیدن حصار مستحکم شهر دستور داد دیوارها را ویران کنند و گروهی دیگر از دیوارها بالا رفته وارد شهر شدند. نگهبانان با مشاهده لشکر کوروش فرار کردند و در همین حین یکی از لشکریان خود را به داخل قصر کروزوس (که کروزوس در آن پناه گرفته و آماده ِ ی دفاع بود) رساند و می خواست کروزوس را به قتل برساند که ناگهان پسر کروزوس که لال بود از شدت ترس به زبان آمد و گفت :پدرم را نکش.
ناگهان سرباز پارسی بیاد آورد که کوروش گفته بود کروزوس را زنده می خواهد.
کروزوس که در قصر زندانی شده بود خود را تسلیم کرد و این پیغام را به کوروش رساند.
کوروش که برای تسخیر باروی شهر رفته بود مشاهده کرد که سربازان کلانی که مزدوری در خدمت سپاه ایران بودند مشغول چپاول هستند. کوروش که از مشاهده ی این صحنه بشدت عصبانی شده بود آنها را تهدید کرد.
سربازان که از تهدید کوروش بسیار ترسیده بود آنچه را غارت کرده بودند برگرداندند.
سپس کوروش در شهر محلی را برای استقرار معین کرد. و فرمان داد ال پارشاه لیدی را نزد وی بردند.
هنگامیکه پادشاه معزول شده ی لیدی نزد کوروش بردند کوروش از خیمه خارج شد و او را کنار دست خود نشاند و از او دلجویی کرد.
کروزوس و کوروش به توافق رسیدند که سربازان بعنوان پاداش خانه های مردم را غارت نکنند بلکه مردم خودشان اشیا گرانبهای خود را تحویل دهند.
پس از مدتی کوروش از کروزوس پرسید:چطور شد که به فکر جنگ با من افتادی؟و در ادامه پرسید: آیا تو واقعا بخاطر حرف غیبگویان با من به جنگ پرداختی؟
کروزوس پاسخ داد:متاسفانه من از روی اشتباه به طالع و شانس معتقد بودم و تصور می کردم چون تو پادشاه یک کشور کوچک بودی من حتما تو را شکست خواهم داد و اشتباه دیگرم این بود که سفیری نزد غیبگوی معبد دلفی فرستادم تا بپرسد در صورتیکه من از رود هالیس عبور کنم چه روی خواهد داد؟
و وی پاسخ داد اگر از رود هالیس عبور کنی یک کشور بزرگ ویران خواهد شد.
و من به اشتباه فکر کردم منظور او این است که کشور پارس نابود خواهد شد.
من تصور می کردم با ثروت فراوان و نیروی جنگی و هم پیمانهای فراوان می توانم به نیکبختی و شکوه دست یابم اما سخت در اشتباه بودم.

7 آبان؛ روز کوروش بزرگ: کورش نابغه ای بزرگ، انسانی والامنش، صلح طلب و نیک منش بود. کورش بنیان گذار فرهنگ ِ دوستی و بخشایش در میان فرمانروایان است، کسی که بر خلاف بسیاری از پادشاهان تاریخ در اوج قدرت معنای راستین "حقوق بشر" را به جهانیان آموخت. کوروش قلب تپنده یک ملتی بود که در زمان خود و دیگر زمان ها نظیر نداشت و مردم از این قلب تپنده الهام میگرفتند. کوروش پادشاهی عادل بود که هر ملتی را در اعتقادات و مذاهب و دیگر چیز هایه مخصوص به خود آزاد گذاشت واین باعث شد که نام کوروش در همه ملتها بر جای بماند.
7 آبان ماه مطابق با بیست و نهم اکتبر روز جهانی کوروش (سایرس دی) نام گذاری شده است که از دیر باز ملل مشترک المنافع آن را گرامی می دارند. این روز به مناسبت تکمیل تصرف امپراتوری بابل به دست ارتش ایران (اکتبر سال ۵۳۹ پیش از میلاد) و پایان دوران ستمگری در دنیای باستان برقرار شده است.
در چنین روزی، کورش بزرگ پس از گشودن دروازه ی شهر بابل، اندر آن شهر بزرگ و با شکوه و بسیار کهن شد. مردم بابل گمان می کردند که اکنون با چپاول و کشتار و دست درازی به جان و دارایی و زنانشان روبرو خواهند شد و سپس فرمانروایی زورگو و ستمگر بر آنان شهریاری خواهد کرد ولی کورش بزرگ و سربازانش نه تنها چنین نکردند بلکه کورش فرمان آزادی و برابری داد. فرمانی که در سال ١٩٧١ میلادی از سوی (سازمان ملل متحد) نخستین (منشور) آزادی مردم در جهان شناخته شد.
کورش بزرگ ، کشورهای شکست خورده را وادار به فرمانبرداری نمیکرد و آنان میتوانستند فرمانروای خود را خود برگزینند،که نام آن ساتراپ (ایالت) بود. ساتراپ های امپراتوری ایران همان آزادی گزینشی را دارا بودند که امروزه در ایالات متحده آمریکا می بینیم.
هوشمندی کورش بزرگ برآیند آمیختگی دو تیره ی بزرگ آریایی ، پارس و ماد (ماد برابر با آذریان و کُردان) بود.آمیختگی این دو تیره ایران بزرگ را ساخت ، کورش بزرگ را پدید آورد و در کارنامه ی جهان شگفتی آفرید. این آمیختگی پارس و ماد یا پارس و آذری و کُرد ، هرگز جدا شدنی نیست و یک پارچگی این بوم را در پناه خود دارد.
منشور حقوق بشر: منشور کوروش به عنوان نخستین منشور حقوق بشر شناخته می شود در سال 1971 میلادی، سازمان ملل آن را به شش زبان رسمی سازمان منتشر کرد و بدلی از این منشور در مقر سازمان ملل متحد در شهر نیویورک نگهداری می شود.

استوانهٔ کوروش بزرگ یا منشور حقوق بشر کوروش لوحی از گل پخته است که در سال 538 پیش از میلاد به فرمان کوروش بزرگ هخامنشی پادشاه و بنیانگذار شاهنشاهی هخامنشی نگاشته شده است.
نیمهٔ نخست این لوح از زبان رویدادنگاران بابلی و نیمهٔ پایانی آن سخنان و دستورهای کورش به زبان و خط میخی اکدی (بابلی نو) نوشته شده است. این استوانه در سال 1258 خورشیدی/ 1879 میلادی در نیایشگاه اِسَگیله (معبد مردوک، خدای بزرگ بابلی) در شهر بابل باستانی پیدا شده و در موزه بریتانیا در شهر لندن نگهداری می شود.[1] این منشور یکی از بزرگترین نشانه های روحیهٔ بردباری در فرهنگ ایرانی است.
پیداسازی منشور کوروش: در سال 1259 خورشیدی/ 1879 میلادی به هنگام کاوش های باستان شناسی گروه بریتانیایی در محوطهٔ باستانی بابل در بین النهرین (میان رودان)، هرمزد رسام، باستان شناس بریتانیایی آسوری تبار، استوانهٔ گلی ای را یافت که شامل نوشته هایی به خط میخی بود.
جنس این استوانه کوروش از گل رس است، 22٫5 سانتی متر طول و 11 سانتی متر عرض دارد و دور تا دور آن 45 سطر (به جز بخش های تخریب شده) به خط و زبان اکدی (بابلی نو) نوشته شده است. بررسی های بعدی نشان داد که نوشته های استوانه در سال 538 پیش از میلاد به فرمان کوروش بزرگ پس از شکست دادن نبونید و تصرف کشور بابل، نوشته شده است.
این اثر در نیایشگاه اِسَگیله (معبد مردوک) در شهر بابل قرار داده شده بود. در حال حاضر این لوح سفالین استوانه ای در بخش "ایران باستان" در موزه بریتانیا نگهداری می شود. از سوی دیگر، در سال 1375 آشکار شد که بخشی از یک لوحه استوانه ای که آن را متعلق به نبونید پادشاه بابل می دانستند، در حقیقت پاره ای از استوانهٔ کوروش بزرگ، از سطرهای 36 تا 43 است.
پس از این آگاهی، این پاره از لوح استوانه ای که در دانشگاه ییل (Yale) در آمریکا نگهداری می شد، به موزه بریتانیا در لندن انتقال داده شد و به استوانهٔ اصلی پیوست گردید. پژوهش های زبان شناسی روی دو قطعه استخوان فسیل شدهٔ اسب که در موزهٔ شهر ممنوعه در چین نگهداری می شوند، منجر به شناسایی نسخهٔ چینی منشور کورش شد. قدمت این استخوان ها به دورهٔ سلطنت هخامنشیان بازمی گردد.
ساخت منشور کوروش: کوروش بزرگ، بنیان گذار پادشاهی ایران و آغازگر سلسلهٔ هخامنشیان، پس از تسخیر بابل، در بابل بر تخت پادشاهی نشست و ادیان بومی را آزاد اعلام کرد. برای جلب محبت مردم میانرودان (بین النهرین)، مردوک که بزرگترین خدای بابل بود را به رسمیت شناخته، او را نیایش کرد و سپاس گفت. او هیچ گروه انسانی را به بردگی نگرفت و سپاهیانش را از تجاوز به مال و جان رعایا بازداشت.او تمامی کسانی را که به اسارت به بابل آورده شده بودند گرد هم آورد و منزلگاه آنها را به ایشان بازگرداند. کوروش همچنین قوم یهود را نیز از اسارت و بیگاری در بابل آزاد کرد. به دستور کوروش، شرح وقایع و دستورهای وی روی یک لوح استوانه ای سفالین نگاشته شد و در معبد مردوک قرار گرفت.
نخستین بیانیه حقوق بشر: از طرف بسیاری این سند به عنوان نخستین منشور حقوق بشر شناخته می شود در سال 1971 میلادی، سازمان ملل آن را به شش زبان رسمی سازمان منتشر کرد و بدلی از این منشور در مقر سازمان ملل متحد در شهر نیویورک نگهداری می شود.موزه بریتانیا یا بریتیش میوزیوم این سند را نخستین بیانیه حقوق بشر می خواندو همینطور بان کی مون، دبیر کل سازمان ملل متحد، در جریان سفر به تهران، رسما از استوانه کورش به عنوان نخستین بیانیه حقوق بشر یاد کرد و آن را مایه افتخار ایرانیان دانست.در این لوح استوانه ای، کوروش پس از معرفی خود و دودمانش و شرح مختصر فتح بابل، می گوید که تمام دستاوردهایش را با کمک و رضایت مردوک خدای بابلی به انجام رسانده است. وی سپس بیان می کند که چگونه آرامش و صلح را برای مردم بابل و سومر و دیگر کشورها به ارمغان آورده، و پیکر خدایانی که نبونید از نیایشگاه های مختلف برداشته و در بابل گردآوری کرده بوده را به نیایشگاه های اصلی آنها برگردانده است. پس از آن، کوروش بزرگ می گوید که چگونه نیایشگاه های ویران شده را از نو ساخته و مردمی را که اسیر پادشاه های بابل بودند به میهن شان برگردانده است. در این نوشته اشارهٔ مستقیمی به آزادی قوم یهود از اسارت بابلیان نشده، اما با مطالعه و پژوهش منابع تاریخی مشخص شده است که آزادی یهودیان بخشی از سیاست کوروش پس از فتح بابل بوده است.
تساهل دینی کوروش: در سرتاسر منشور کوروش، از سوی این فاتح بزرگ با تساهل دینی بسیاری روبه رو می شویم که به اعتقاد هارولد لمب "این رفتار از آنجا نشات می گیرد که کوروش به هیچ خدایی اعتقاد نداشته و احتمالاً تا اواسط زندگیش با زردشت مواجه هم نشده است، اما رفتار انسانی او موجب می شد که به تمامی خدایان احترام بگذارد، آن گاه که در بابل است دست در دست خدای مردوک می گذارد و در برابر آتشکده زرتشتیان به خدای اهورامزدا در کنار دیگر خدایان اشاره می کند…." البته برخی همچون گلدنر آلمانی و ابوالکاظم آزاد معتقدند کوروش زردشتی بوده است و برخی همچون مطهری و ویل دورانت این تساهل دینی را نه از روی کرامات انسانی و اخلاقی بلکه نشانگر سیاست کشورگشایی و استعمارگری او می دانند. چنان چه ویل دورانت او را همچون ناپلئون می دانست که با مرحمتی بیش از او برای خدایان دیگر تکریم می کرد.
حکمران پدر ملت: در باب حکمرانی کوروش کبیر تاریخ نگاران و تاریخ دانان بسیاری سخن به میان آورده اند. هرودوت، پدر تاریخ در بیان شخصیت کوروش می گوید: "کوروش، پادشاهی بخشنده و آسان گیر بود، همچون دیگر پادشاهان به جمع مال و منال حریص نبود؛ بلکه در بخشش و کرم افراط می کرد، داد مظلومان را می داد و آنچه خیر خلق در آن بود هدفش قرار داده بود." در نوشته های گزنفون هم شخصیت کوروش به همین سیاق بیان گردیده است. لمب نیز در تلاش است با دیدی گسترده تر و با توجه به دیگر شواهد موجود این شخصیت را معرفی کند، او معتقد است "نظر عامه درباره رهبران خود، روشن کننده حقیقت آن شخص است و ایرانیان کوروش را پدر مردم می خواندند، شاید فرمانده قابلی نبود اما قدرت رهبریش و سرعت تصمیم گیریش در کارزار ها که بر پایه مشورت با فرماندهانش بود موجب گشت که در طول تاریخ از محبوبیت ویژه ای برخوردار شود." دکتر الایف نیز هم صدا با لمب، این پادشاه را نه شبیه پادشاهان خودکامه بلکه همانند پادشاهان مشورت خواه مغربی معرفی می کند.
گرندی، استاد دانشگاه آکسفورد نیز که در تاریخ قدیم مرجعی موثق محسوب می شود درباره حکمرانی کوروش کبیر با استناد بر نوشته های گزنفون می گوید: "سیاست مملکت داری کوروش وابسته به محاسن اخلاقی، ملکات و فضیلت او بود… ملت ها نه تنها رژیم جدید را پذیرفتند بلکه به آن روی موافق نشان دادند چنان چه در ده سال عمر کوروش پس از فتح بابل، می بینیم که هیچ شورش و سروصدایی در امپراطوری او رخ نداده است؛ صحیح است که ملت ها در برابر او تسلیم شده بودند ولی این تسلیم در برابر سنگدلی و استبداد او نبود؛ چه حکومت کوروش، قتل، عذاب، تبعید و غارت نمی شناخت، گناهکاران را به تازیانه نمی بست و فرمان قتل عام نمی داد و ملت ها را به راندن از کشور و موطن تهدید نمی کرد بلکه تمام تسلیم ها بر خلاف دیگر حاکمان نتیجه این بود که امن و آرامش همه جا را فرا گرفته و گرگ و میش با هم زندگی می کردند… به جای خوف و وحشت عمومی سابق، داد و دادگستری و بخشش و مساوات تام نصیب اقوام شده بود."
علاوه بر این، اشخاصی همچون آشیل شاعر یونانی هم عصر کوروش، دیودوروس سیسیلی تاریخ نگار قرن اول پیش از میلاد، کنت دوگوبینو خاور شناس قرن نوزدهم، سرپرسی سایکس نویسنده قرن بیستم، اسکاریگر مورخ قرن بیستم و بسیاری مورخان دیگر در زمینه شخصیت کوروش اظهارنظر کردند و همه این نظرات بیان گر این حقیقت بود که کوروش فردی، حازم، مدیر، مدبر، عادل و مهربان است که تمام تلاشش در حکومتداری، در کنار گسترش قلمروش، رساندن خیر به ابنای بشر بوده است؛ وبه قول ویل دورانت "کوروش کسی بود که گویی برای فرمانروایی خلق شده است.
شخصیت پیامبر گونه: ابوالکاظم آزاد، علامه طباطبائی و محمدابراهیم باستانی پاریزی شخصیت کوروش را پیامبروارانه و بر تر از هم عصرانش معرفی می کنند؛ چنانچه در تفسیر المیزان علامه طباطبائی آمده است: "آنچه قرآن از وصف ذوالقرنین آورده با این پادشاه عظیم تطبیق می شود، زیرا اگر ذوالقرنین مذکور در قرآن مردی مومن به خدا وبه دین توحید بوده کورش نیز بوده، و اگر او پادشاهی عادل و رعیت پرور و دارای سیره رفق و رافت و احسان بوده این نیز بوده و اگر او نسبت به ستمگران و دشمنان مردی سیاستمدار بوده این نیز بوده و اگر خدا به او از هر چیزی سببی داده به این نیز داده، و اگر میان دین وعقل و فضائل اخلاقی وعده و عده و ثروت و شوکت و انقیاد اسباب برای او جمع کرده برای این نیز جمع کرده بود. و همچنین آزاد در کتاب کوروش کبیر خود، در بروز شخصیت این پادشاه ایران باستان بیان می کند: "کوروش از جنس دیگر شاهان نبود، بل وجودی نادر و بی نظیر بود، چنانکه گویی برای زمان آینده بوده است؛ آموزگار به او چیزی نیاموخته بود و حکیمی به تربیتش همت نگماشته و حتی در شهر و آبادی نیز پرورش نیافته بود؛ آموزگارش طبیعت و حکمت ازلی مربی او بود. دامان کوه و صحرا مکتب پرورش اوست؛…او بزرگ ترین نمونه حکمروایی و بالا ترین مثال حکمت و فضیلت شد." و باستانی پاریزی نیز در مطلبی که در سال ۱۳۴۶ با نام کوروش در روایات ایرانی نگاشته است کوروش را مسیح موعود یهودیان، ذوالقرنین قرآن و نماینده یک حقیقت روحانی و خدایی می داند. شخصیت معنوی کوروش در جهان چنان برجسته شده است که در تانزانیا نیز برخی بر این باورند که منجی آنان همچون منجی یهود می باشد و او مردی از نسل کوروش است. البته در آن سوی بحث افرادی همچون شهید مطهری نیز وجود دارند که کوروش را نه تنها پیامبر نمی داند که "اگر انسانی حق طلب بود وظیفه اش بیان حقیقت و رهنمون به خدای واحد بود و بس؛ و بت ها را همچون ابراهیم از بین می برد. کوروش برای کشورگشایی خود مردم را در گمراهی نگه داشت و از آن بهره جست."
علاوه بر این افراد بسیاری در این چند دهه تلاش کردند شخصیت ذوالقرنین قرآن و کوروش موعود یهودیان در تورات را شناسایی و انطباق آن با شخصیت کوروش کبیر هخامنشی را به اثبات رسانند چنانچه روز ۶ خرداد ۱۳۸۹ در سالن رایزن دایرهالمعارف بزرگ اسلامی همایشی بر این اساس برگزار شد و تمامی سخنرانان مقاله ای در اثبات این نظریه ارائه داده بودند.
دین کوروش: بسیاری از مردم، خصوصا ایرانیان بر این عقیده اند که کوروش نیز مانند دیگر پادشاهان هخامنشی زرتشتی بوده است. اما باید این نکته را یادآور شویم که کوروش با وجود احترام فراوانی که برای اهورامزدا و آیین زرتشت قائل بود، هیچ گاه زرتشتی نبوده است. در واقع کوروش به تمام ادیان و مداهب و خدایانی که به شکل ها و نام های گوناگون در بین جوامع مختلف مورد تقدیس و پرستش مردم بودند، احترام فراوانی می گذاشت.
او به هنگام ورود به بابل متنی را می خواند و در آن اعلام می کند:
" اینک که به یاری مزدا، تاج سلطنت ایران و بابل و کشورهای جهات اربعه را به سر گذاشته ام، اعلام می کنم تا روزی که زنده هستم و مزدا توفیق سلطنت را به من می دهد… "
در این متن کوروش خود را برگزیده ی مزدا می داند و برخوردای از یاری و حمایت او را دلیل موفقیت خود عنوان می کند. همچنین او در منشور حقوق بشر خود می گوید:

" وضع داخلی بابل و جایگاه های مقدسش قلب من را تکان داد… فرمان دادم تمام نیایشگاه هایی که بسته شده بودند را بگشایند…"
او ضمن آزادی قوم یهود از چنگ "نبونید" فرمان بازسازی معبد یهوه در اورشلیم را صادر می کند و خدایان سومر و آکد را به نیایشگاه های خودشان باز می گرداند و در تمام این منشور همواره مردوک را مورد ستایش قرار می دهد و اعلام می کند که مردوک مرا پادشاه بابل کرد و او را خدای بزرگ معرفی می کند.
حالا چگونه می شود عنوان مذهب و دین خاصی را به کوروش نسبت داد. با توجه به این که او هم به اهورامزدا احترام فراوان می گذاشت و هم به مردوک خدای بابل و هم به یهوه خدای یهودیان؟ برای پاسخ به این سوال، سوال دیگری پیش می آید و آن این است که اگر کوروش یک دین خاص داشت، چرا با توجه به قدرت و محبوبیتی که در نزد جوامع داشت، هیچ گاه مردم را به آن دین دعوت نکرد و آنان را در پرستش خدای خود آزاد گذاشت؟
با توجه به سخنانی که کوروش به هنگام ورود به بابل ایراد می کند و آن چه در استوانه ی گلین برای ملت ها بیان می کند، تنها یک مسئله نمایان است و آن هم آن است که کوروش از اصل به وجود یک خدای واحد اعتقاد داشته است که ملت ها و جوامع گوناگون او را با نام های مختلف می شناختند و برای پرستش او از این جهت که بتوانند او را تجسم کنند، از وسایل گوناگون استفاده می کردند. بنابرین کوروش به این مسئله واقف بوده است که همه ی مردم یک مبدا را می پرستند. به همین او تمام مذاهب جهان را قابل احترام می شناسند و مردم را در پرستش خدای خود آزاد می گذارد. در نظر او اهورامزدا، مردوک، یهوه و … همه یک معنا داشتند.
خوب است که ما هم کوروش کبیر، این مرد بزرگ را الگوی خود قرار دهیم و به تمام مذاهب جهان احترام بگذاریم.
اخرین اندرز کوروش به هنگام درگذشت: فرزندان من. دوستان من. اکنون به پایان زندگی نزدیک گشته ام. من آن را با نشانه های آشکار دریافته ام. وقتی درگذشتم مرا خوشبخت بپندارید.
کام من این است که این احساس در اعمال و رفتار شما مشهود باشد. زیرا من هنگام کودکی، جوانی و پیری بخت یار بوده ام همیشه نیروی من افزون گشته است. آنچنانکه هم امروز نیز احساس نمیکنم که از هنگام جوانی ناتوان تر شده ام.
من دوستان را به خاطر نیکوییهای خود خوشبخت و دشمنانم را فرمانبردار دیده ام.
زادگاه من قطعه کوچکی از آسیا بود. من آن را اکنون با افتخار و بلندپایه باز میگذارم. در این هنگام که به دنیای دیگر میگذرم، شما و میهنم را خوشبخت میبینم و از اینرو میل دارم که آیندگان نیز مرا مردی خوشبخت بدانند.
فرزندانم! من شما را از کودکی چنان تربیت کرده ام که پیران را آزرم (شرم)دارید و کوشش کنید تا جوانتران نیز از شما آزرم بدارند.
تو کمبوجیه، مپندار که عصای زرین سلطنتی، تخت و تاجت را نگاه خواهد داشت، دوستان صمیمی برای پادشاه عصای مطمئن تری هستند.
هرکس باید برای خویشتن، دوستان یکدل فراهم آورد و این دوستان را جز به نیکوکاری به دست نتوان آورد.
به نام خدا و نیاکان درگذشته، ای فرزندان اگر میخواهید مرا شاد کنید نسبت به هم آزرم بدارید.
پیکر بیجان مرا هنگامی که دیگر در این دنیا نیستم در میان سیم و زر مگذارید و هر چه زودتر آن را به خاک بازدهید. چه بهتر از اینکه انسان به خاک که اینهمه چیزهای نغز و زیبا میپرورد آمیخته شود.
من همواره مردم را دوست داشته ام و اکنون نیز شادمان خواهم بود که با خاکی که به مردمان نعمت میبخشد آمیخته شوم.
اکنون احساس میکنم جان از پیکرم میگسلد… اگر از میان شما کسی میخواهد دست مرا بگیرد یا به چشمانم بنگرد. تا هنوز جان دارم نزدیک شود و هنگامیکه روی خود را پوشانده ام از شما خواستارم که پیکرم را کسی نبیند حتی شما فرزندانم.
از تمام پارسیان و متحدان بخواهید تا بر آرامگاه من حاضر شوند و مرا از اینکه دیگر از هیچگونه بدی رنج نخواهم برد، درود فرستند.
به آخرین اندرز من گوش فرا دارید اگر می خواهید دشمنان خود را تنبیه کنید. به دوستان خود نیکی ورزید.
درگذشت کوروش: مرگ کوروش نیز چون تولدش به تاریخ تعلق ندارد. هیچ روایت قابل اعتمادی که از چگونگی مرگ کوروش سخن گفته باشد در دست نداریم و لیکن از شواهد چنین پیداست که کوروش در اواخر عمر برای آرام کردن نواحی شرقی کشور که در جریان فتوحاتی که کوروش در مغرب زمین داشت ناآرام شده بودند و هدف تهاجم همسایگان شرقی قرار گرفته بودند به آن مناطق رفته است و شش سال در شرق جنگیده است. بسیاری از مورخین ، علت مرگ کوروش را کشته شدنش در جنگی که با قبیله ی ماساژتها ( یا به قولی سکاها ) کرده است دانسته اند. ابراهیم باستانی پاریزی در مقدمه ای که بر ترجمه ی کتاب " ذوالقرنین یا کوروش کبیر " نوشته است ، آنچه بر پیکر کوروش پس از مرگ می گذرد را اینچنین شرح می دهد :
سرنوشت جسد کوروش در سرزمین سکاها خود بحثی دیگر دارد. بر اثر حمله ی کمبوجیه به مصر و قتل او در راه مصر ، اوضاع پایتخت پریشان شد تا داریوش روی کار آمد و با شورش های داخلی جنگید و همه ی شهرهای مهم یعنی بابل و همدان و پارس و ولایات شمالی و غربی و مصر را آرام کرد. روایتی بس موثر هست که پس از بیست سال که از مرگ کوروش می گذشت به فرمان داریوش ، جنازه ی کوروش را بدینگونه به پارس نقل کردند.
شش ساعت قبل از ورود جنازه به شهر پرسپولیس ( تخت جمشید ) ، داریوش با درباریان تا بیرون شهر به استقبال جنازه کوروش رفتند و جنازه را آوردند. نوزاندگان در پیشاپیش مشایعین جنازه ، آهنگهای غم انگیزی می نواختند ، پشت سر آنان پیلان و شتران سپاه و سپس سه هزارتن از سربازان بدون سلاح راه می پیمودند ، در این جمع سرداران پیری که در جنگهای کوروش شرکت داشته بودند نیز حرکت می کردند. پشت سر آنان گردونه ی باشکوه سلطنتی کوروش که دارای چهار مال بند بود و هشت اسب سپید با دهانه یراق طلا بدان بسته بودند پیش می آمدند.
جسد بر روی این ردونه قرار داشت. محافظان جسد و قراولان خاصه بر گرد جنازه حرکت می کردند. سرودهای خاص خورشید و بهرام می خواندند و هر چند قدم یک بار می ایستادند و بخور می سوزاندند. تابوت طلائی در وسط گردونه قرار داشت. تاج شاهنشاهی بر روی تابوت می درخشید ، خروسی بر بالای گردونه پر و بال زنان قرار داده شده بود – این علامت مخصوص و شعار نیروهای جنگی کوروش بوده است. پس از آن سپهسالار بر گردونه جنگی ( رتهه ) سوار بود و درفش خاص کوروش را در دست داشت. بعد از آن اشیا و اثاثیه ی زرین و نفایس و ذخایری که مخصوص کوروش بود – یک تاک از زر و مقداری ظروف و جامه های زرین – حرکت می دادند.
همین که نزدیک شهر رسیدند داریوش ایستاد و مشایعین را امر به توقف داد و خود با چهره ای اندوهناک ، آرام بر فراز گردونه رفت و بر تابوت بوسه زد ؛ همه ی حاضران خاموش بودند و نفس ها حبس گردیده بود. به فرمان داریوش دروازه های قصر شاهی ( تخت جمشید ) را گشودند و جنازه را به قصر خاص بردند. تا سه شبانه روز مردم با احترام از برابر پیکر کوروش می گذشتند و تاجهای گل نثار می کردند و موبدان سرودهای مذهبی می خواندند.
روز سوم که اشعه ی زرین آفتاب بر برج و باروهای کاخ باعظمت هخامنشی تابید ، با همان تشریفات جنازه را به طرف پاسارگاد – شهری که مورد علاقه ی خاص کوروش بود – حرکت دادند. بسیاری از مردم دهات و قبایل پارسی برای شرکت در این مراسم سوگواری بر سر راهها آمده بودند و گل و عود نثار می کردند.
در کنار رودخانه ی کوروش ( کر) مرغزاری مصفا و خرم بود. در میان شاخه های درختان سبز و خرم آن بنای چهار گوشی ساخته بودند که دیوارهای آن از سنگ بود.
هنگامی که پیکر کوروش به خاک می سپردند ، پیران سالخورده و جوانان دلیر ، یکصدا به عزای سردار خود پرداختند. در دخمه مسدود شد ، ولی هنوز چشمها بدان دوخته بود و کسی از فرط اندوه به خود نمی آمد که از آن جا دیده بردوزد. به اصرار داریوش ، مشایعین پس از اجرای مراسم مذهبی همگی بازگشتند و تنها چند موبد برای اجرای مراسم مذهبی باقی ماندند.
جانشین: بعد از کورش کمبوجیه پسر بزرگتر بر مسند قدرت نشست. کمبوجیه به خاطر این که برادرش بر وی شورش نکند او را کشت. او اولین کاری که انجام داد لشکر کشی به مصر و سرکوب شورش در مصر بود. در حال برگشت از مصر به طرز مرموزی کشته شد. کمبوجیه تنها یک سال حکومت کرد.
بعد از مرگ کمبوجیه فردی به نام گئومات که از مردم ماد و طبقه مغ ها بود به پادشاهی رسید. گئومات با استفاده از بی اطلاعی مردم از قتل بردیا خود را بردیا و جانشین کمبوجیه معرفی کرد.
گئومات در حدود 3 سال بر ایران حکومت کرد. بی کفایتی بیش از حد او در اداره امور کشور خانواده های پارسی را به شک وا داشت. 7 تن از 7 خانواده بزرگ پارسی بر او شوریدند و سر انجام توانستند حکومت را از او بگیرند و بار دیگر حکومت به دست پارس ها افتاد. از این 7 تن داریوش کبیر پسر ویشتاسب به حکومت رسید.
قبل از شرح کار های داریوش بهتر است ارتباط خانوادگی داریوش با کورش کبیر را برایتان بگویم.
هخامنش یکی از افراد با نفوز در قوم پارس بود. هخامنش پسری داشت به نام چیش پش. چیش پش دو پسر داشت به نام های آریامن (شاه پارس) و کورش اول ( شاه انشان) . آریامن پسری به نام ارشام و کورش اول پسری به نام کمبوجیه داشت. کمبوجیه پدر کورش کبیر بود. ارشام پسری به دنیا آورد به نام ویشتاسب و ویشتاسب هم پدر داریوش اول بود.
داریوش اقدامات زیادی برای ایران انجام داد و قدرت هخامنشیان را به بالاترین حد خود رساند. کورش بنیان گذار حکومت و داریوش استوار کننده حکومت است.
روش حکومت داریوش با کورش تفاوت داشت. داریوش با رسیدن به قدرت اعلام داشت اهورا مزدا او را به حکومت نشانده و این بدان معنا بود که داریوش و خاندان هخامنشی و پارسیان دارای چنین موقعیت و مقامی هستند که هیچکس از آن بر خوردار نیست و همه باید از هخامنشیان اطاعت کنند. داریوش خود را نیاز مند به جلب حمایت کاهنان مصر و بابل و پرستش خدایان آن ها نمی دید. جنگ ها و فتوحات داریوش را همه شما می دانید . همچنین اقدامات داخلی او را نیز بار ها و بار ها شنیده اید. همان طور که گفتم قصد من گفتن مطالبی است که کمتر شنیده اید.
داریوش کبیر حدود 50 سال بر ایران حکومت کرد و امپراطوری هخامنشیان را به اوج خود رساند. جالب است بدانید نخستین بار داریوش کبیر سلطان آواره کشور اسپارت "دمارت" را در کشور خود پناه داد. دمارت اولین پناهنده سیاسی بود که بعد از فرار از کشورش به ایران پناهنده شد و داریوش در دربار به نحو بسیار عالی از او استقبال کرد.
اواخر عمر داریوش بود که خبر آمد در مصر شورشی به پا شده و گروهی از سپاهیان ایران که برای نظارت در مصر بودند تحت محاصره قرار گرفتند. داریوش سپاهی بزرگ جمع آوری کرد و به سوی مصر حرکت کرد. در بین راه داریوش کبیر فوت کرد و خشایار پسرش به جانشینی او منصوب شد.
خشایار شاه به علت این که ایرانیانی در جنگال مصریان به دام افتادند پدر خویش را با کاروانی به پایتخت فرستاد و خود ادامه راه را پیمود . بعد از شکست مصریان خشایار شاه به معابد مصریان حمله نمود و سنبل مصر را شکست و این امر باعث شد تا مصریان کینه ای دیرینه از ایرانیان به دل بگیرند.
خشایار شاه در طول دوران حکومت خود جنگ های فراوانی کرد بزرگترین لشکر کشی او به یونان و آتش زدن شهر آتن بود. خشایار شاه با سپاهی گران (که هرودت تعداد سپاهیان ایران را بیش از 2 میلیون نفر می نویسد) به یونان حمله کرد. مطمئینا هرودت در بیان این مطلب اغراق کرده است. خشایار شاه با کمک از نیروی دریای و زمینی توانست به خاک اروپا نفوذ کرده و آتن را به آتش بکشد .
این جا لازم می بینم نکته ای را ذکر کنم. کسانی که می گویند به آتش کشیدن تخت جمشد جواب حرکت خشایار شاه بود کاملا در اشتباهند چون اولا در زمان داریوش یونانیان شهر سارد را به آتش کشیدند و داریوش به فکر دادن جوابی محکم به یونانیان بود که اجل مهتش نداد و این کار را خشایار شاه انجام داد و ثانیا هنگام به آتش کشیدن آتن در آن شهر هیچ انسانی نبود یعنی قبل از ورود سپاه ایران به آتن شهر خالی از سکنه شده بود ولی در زمان به آتش کشیدن تخت جمشید توسط اسکندر تخت جمشید پر بود از مردان و زنان دربار و بسیاری از هموطنان ما در این آتش سوختند.
با این که خشایار شاه توانست آتن را به آتش بزند ولی نتوانست خاکی به کشور ما بیفزاید و بدون هیچ نوع ثمری به کشور باز گشت. این جنگ که هزینه سر سام آوری برای دولت به جا گذاشت هیچ سودی برای ایران نداشت.
نکته دیگری که باید ذکر کنم این است که این تفکر که تخت جمشید با استفاده و بیگاری از اسرای جنگ ایران و یونان ساخته شد نیز کاملا بیهوده است زیرا اسناد معتبری موجود است که کلیه کار گران تخت جمشید حقوق می گرفتند.
اگر بخواهیم به طور کلی پادشاهان هخامنشی را نام ببریم به این شکل خواهد بود :
1- کورش کبیر (550 – 529 قبل از میلاد)
2- کمبوجیه ( 529 – 523 قبل از میلاد)
3- داریوش اول ( 523 – 486 قبل از میلاد)
4- خشایار شاه ( 486 – 466 قبل از میلاد)
5- اردشیر اول ( 466 – 424 قبل از میلاد)
6- از اردشیر اول تا داریوش دوم (424 – 423 قبل از میلاد)
7- داریوش دوم (423 – 404 قبل از میلاد)
8- اردشیر دوم ( 404 – 361 قبل از میلاد)
9- اردشیر سوم ( 361 -338 قبل از میلاد )
10- ارشک (338 – 336 قبل از میلاد)
11- داریوش سوم (336 – 330 قبل از میلاد)
در مورد شماره 6 این توضیح لازم است که بعد از فوت اردشیر اول پسرش خشایار شاه دوم به مدت 45 روز به سلطنت رسید . سغدیانس پسر دیگر اردشیر که از زن دیگر اردشیر بود برادر خود را به قتل رسانید و خود به پادشاهی رسید. بعد از پادشاهی دستور داد تا تمام برادران خود را به قتل برسانند تا مدعی دیگری برای حکومت نباشد. سر انجام داریوش یکی از برادران او از چنگ آنها گریخت و سر انجام در فرصتی مناسب برادر خائن خود را از پای در آورد. مدت حکومت سغندیاس تنها 6 ماه بود.
یعد از خشایار شاه حکومت هخامنشیان به مرور زمان رو به زوال نهاد. تا این که در زمان داریوش سوم با حمله اسکندر مقدونی امپراطوری هخامنشیان نابود گشت.
این نکته هم قابل ذکر است که حکومت هخامنشیان به واسطه قیام داخلی نابود نشد بلکه به وسیله حمله اسکندر نابود شد.
اسکندر مقدونی زمانی که قصد حمله به ایران را داشت داریوش سوم بر مسند قدرت بود. یکی از دلایل شکست ایران را بدون شک می توان اسیر شدن سوگلی پادشاه نام برد. یکی از کار هایی که از زمان کورش کبیر در ایران مرسوم شد و تا پایان سلسله ساسانیان در ایران رواج داشت به همراه بردن سوگلی پادشاه در زمان جنگ بود.
همانطور که می دانید پادشاهان ایران در آن زمان تعداد زیادی زن داشتند و تمام این زنان را در حرمسرا نگهداری می کردند. برای مثال اردشیر دوم در حدود 364 زن داشت. حرمسرا عبارت بود ار کاخی که مخصوص زنان پادشاه بود و تمام خدمه آن از ندیمه ها تشکیل شده بود و تنها مردانی برای حفاظت از این کاخ قرار می دادند.
بهترین و زیباترین زن حرمسرا را سوگلی می نامیدند. معمولا زمانی که جنگی بزرگ به وجود می آمد و خود پادشاه در این جنگ حضور داشت سوگلی حرم خود را نیز با خود به همراه می آورد. اکثر مورخین و تاریخ نویسان اسلامی این حرکت پادشاهان ایران را ناشی از زن دوستی و عیش و نوش پادشاهان خوانده اند و گفته اند که پادشاه هان ایران حتی در زمان جنگ نیز نمی توانستند دست از زنان خود بردارند. ولی آیا به راستی چنین است؟
دلیل اصلی این حرکت پادشاهان این بود که اعتقاد داشتند در حضور همسر و سوگلی حرم خود جرات و دلاوری بیشتری به خرج می دهند و مهمتر از آن می گفتند اگر در این جنگ لشکر ایران شکست خورد اولین زن و خانواده ای که به دست بیگانگان می افتد زن پادشاه باشد. اگر قرار باشد بیگانگان به مال و ناموس ایرانیان تجاوز کنند اولین این ها باید همسر پادشاه باشد. همین دلیل باعث می شد تا جنگجویان ایران تا آخر توان خود در برابر دشمن ایستادگی کنند.

وصیت نامه کوروش: فرزندان من، دوستان من! من اکنون به پایان زندگی نزدیک گشته ام. من آن را با نشانه های آشکار دریافته ام. وقتی درگذشتم مرا خوشبخت بپندارید و کام من این است که این احساس در کردار و رفتار شما نمایانگر باشد، زیرا من به هنگام کودکی، جوانی و پیری بخت یار بوده ام.
همیشه نیروی من افزون گشته است، آن چنان که هم امروز نیز احساس نمی کنم که از هنگام جوانی ناتوان ترم. من دوستان را به خاطر نیکویی های خود خوشبخت و دشمنانم را فرمان بردار خویش دیده ام. زادگاه من بخش کوچکی از آسیا بود. من آنرا اکنون سربلند و بلندپایه باز می گذارم. اما از آنجا که از شکست در هراس بودم، خود را از خودپسندی و غرور بر حذر داشتم.
حتی در پیروزی های بزرگ خود، پا از اعتدال بیرون ننهادم. در این هنگام که به سرای دیگر می گذرم، شما و میهنم را خوشبخت می بینم و از این رو می خواهم که آیندگان مرا مردی خوشبخت بدانند. مرگ چیزی است شبیه به خواب. در مرگ است که روح انسان به ابدیت می پیوندد و چون از قید و علایق آزاد می گردد به آتیه تسلط پیدا می کند و همیشه ناظر اعمال ما خواهد بود پس اگر چنین بود که من اندیشیدم به آنچه که گفتم عمل کنید و بدانید که من همیشه ناظر شما خواهم بود، اما اگر این چنین نبود آنگاه ازخدای بزرگ بترسید که در بقای او هیچ تردیدی نیست و پیوسته شاهد و ناظر اعمال ماست.
باید آشکارا جانشین خود را اعلام کنم تا پس از من پریشانی و نابسامانی روی ندهد. من شما هر دو فرزندانم را یکسان دوست می دارم ولی فرزند بزرگترم که آزموده تر است کشور را سامان خواهد داد.
فرزندانم! من شما را از کودکی چنان پرورده ام که پیران را آزرم دارید و کوشش کنید تا جوان تران از شما آزرم بدارند. تو کمبوجیه، مپندار که عصای زرین پادشاهی، تخت و تاجت را نگاه خواهد داشت. دوستان یک رنگ برای پادشاه عصای مطمئن تری هستند. همواره حامی کیش یزدان پرستی باش، اما هیچ قومی را مجبور نکن که از کیش تو پیروی نماید و پیوسته و همیشه به خاطر داشته باش که هر کسی باید آزاد باشد تا از هر کیشی که میل دارد پیروی کند .
هر کس باید برای خویشتن دوستان یک دل فراهم آورد و این دوستان را جز به نیکوکاری به دست نتوان آورد. از کژی و ناروایی بترسید. اگر اعمال شما پاک و منطبق بر عدالت بود قدرت شما رونق خواهد یافت، ولی اگر ظلم و ستم روا دارید و در اجرای عدالت تسامح ورزید، دیری نمی انجامد که ارزش شما در نظر دیگران از بین خواهد رفت و خوار و ذلیل و زبون خواهید شد. من عمر خود را در یاری به مردم سپری کردم. نیکی به دیگران در من خوشدلی و آسایش فراهم می ساخت و از همه شادی های عالم برایم لذت بخش تر بود.
به نام خدا و نیاکان درگذشته ی ما، ای فرزندان اگر می خواهید مرا شاد کنید نسبت به یکدیگر آزرم بدارید. پیکر بی جان مرا هنگامی که دیگر در این گیتی نیستم در میان سیم و زر مگذارید و هر چه زودتر آن را به خاک باز دهید. چه بهتر از این که انسان به خاک که این همه چیزهای نغز و زیبا می پرورد آمیخته گردد.
من همواره مردم را دوست داشته ام و اکنون نیز شادمان خواهم بود که با خاکی که به مردمان نعمت می بخشد آمیخته گردم. هم اکنون درمی یابم که جان از پیکرم می گسلد … اگر از میان شما کسی می خواهد دست مرا بگیرد یا به چشمانم بنگرد، تا هنوز جان دارم نزدیک شود و هنگامی که روی خود را پوشاندم، از شما خواستارم که پیکرم را کسی نبیند، حتی شما فرزندانم.
پس از مرگ بدنم را مومیای نکنید و در طلا و زیور آلات و یا امثال آن نپوشانید. زودتر آنرا در آغوش خاک پاک ایران قرار دهید تا ذره ذره های بدنم خاک ایران را تشکیل دهد. چه افتخاری برای انسان بالاتراز اینکه بدنش در خاکی مثل ایران دفن شود. از همه پارسیان و هم پیمانان بخواهید تا بر آرامگاه من حاضر گردند و مرا از اینکه دیگر از هیچگونه بدی رنج نخواهم برد شادباش گویند.
به واپسین پند من گوش فرا دارید. اگر می خواهید دشمنان خود را تنبیه کنید، به دوستان خود نیکی کنید.
دعای کوروش: روزی بزرگان ایرانی و موبدان زرتشتی از کوروش بزرگ خواستند
که برای ایران زمین دعای خیر کند؛
و ایشان بعد از ایستادن در کنار آتش مقدس اینگونه دعا کردند:
خداوندا اهورا مزدا ای بزرگ آفریننده آفریننده این سرزمین
بزرگ،سرزمینم و مردمم را از دروغ و دروغگویی به دور بدار.
بعد از اتمام دعا عده ای در فکر فرو رفتند و از شاه ایران پرسیدند
که چرا این گونه دعا نمودید؟
فرمودند:چه باید می گفتم؟ یکی جواب داد :برای خشکسالی دعا مینمودید؟
کوروش بزرگ فرمودند: برای جلوگیری از خشکسالی

انبارهای اذوقه و غلات می سازیم.
دیگری اینگونه سوال نمود:
برای جلوگیری از هجوم بیگانگان دعا می کردید ؟
ایشان جواب دادند: قوای نظامی را قوی میسازیم و از مرزها دفاع می کنیم.
گفتند:برای جلوگیری از سیلهای خروشان دعا می کردید ؟
پاسخ دادند: نیرو بسیج میکنیم و سدهایی برای جلوگیری از هجوم سیل می سازیم.
و همینگونه سوال کردند و به همین ترتیب جواب شنیدند …
تا این که یکی پرسید: شاها منظور شما از این گونه دعا چه بود؟!
و کوروش تبسمی نمودند و این گونه جواب دادند :
من برای هر سوال شما جوابی قانع کننده آوردم
ولی اگر روزی یکی از شما نزد من آید و دروغی گوید که به ضرر سرزمینم باشد
من چگونه از آن باخبر گردم واقدام نمایم؟ پس بیاییم از کسانی شویم
که به راست گویی روی آورند ودروغ را از سرزمینمان دور سازیم…
که هر عمل زشتی صورت گیرد باعث اولین آن دروغ است.
آرامگاه کوروش: شهرستان پاسارگاد به مرکزیت سعادت شهر، در شمال استان فارس و در 120 کیلومتری شیراز قرار دارد و با میانگین ارتفاع حدود 1760 متر از سطح دریا و 1813 کیلومتر مربع وسعت دارای موقعیت کوهستانی می­باشد.

این شهرستان از شمال به شهرستان­های خرم بید و آباده، از غرب به شهرستان­های اقلید و مرودشت، از جنوب به شهرستان مرودشت و از شرق به شهرستان ارسنجان محدود می­باشد و دارای آب و هوای معتدل مدیترانه ای با زمستان­های نسبتا سرد و تابستان­های معتدل است.
دشت پاسارگاد در قسمت شمالی استان فارس و میان رشته کوه های زاگرس در فاصله130 کیلومتری شمال شیراز واقع شده است.
میانگین ارتفاع دشت از سطح دریا 1850 متر است که وسعتی حدود 190 کیلومتر مربع را در بر می گیرد. اقلیم آن کوهستانی با تابستانهای معتدل و زمستانهای نسبتا سرد است.
قدمت منطقه پاسارگاد بر اساس پژوهش های باستان شناسی به دوره میانی پارینه سنگی می رسد. اما شاخص ترین دوره فرهنگی دشت پاسارگاد، دوره هخامنشی است.
بر اساس مدارک و شواهد موجود نام پاسارگاد برای نخستین بار در دوره هخامنشی مطرح می شود که از لحاظ مکانی به دشتی اطلاق می شود که کوروش بزرگ به عنوان مرکز فرماندهی خود برگزید و در آن اقدام به ساخت بناها و کاخهایی نمود.
مجموعه میراث جهانی پاسارگاد شامل آرامگاه کوروش بزرگ، کاخ های دروازه، بارعام، اختصاصی و بنای برج سنگی(آتشکده)، دژ (تل تخت)، باغ شاهی، پل و محوطه مقدس است. در دوره اسلامی به علت عظمت سنگهای بکار رفته در مجموعههای این مکان، بناهایش را به سلیمان نبی نسبت دادهاند و خود پاسارگاد هم بنام مشهد ام النبی یا مشهد مادر سلیمان معروف گشت.
این مجموعه ارزشمند در 16 تیرماه 1383 به عنوان پنجمین اثر ایران در فهرست آثار جهانی (یونسکو) به ثبت رسید.
این بنا آرامگاه نخستین منادی آزادی و حقوق بشر، کوروش بزرگ است که همانند گوهری در میان دشت پاسارگاد خود نمایی می کند. آرامگاه در گذشته میان باغ های سلطنتی قرار داشته که از هر سوی دشت نمایان بوده است.
این بنا در عین سادگی بسیار زیبا و چشم گیر است و در زمان حیات کوروش بزرگ به دستور وی ساخته شده است. بنای آرامگاه با تکنیک و مهندسی دقیق اجرا شده به گونه ای که پس از گذشت 25 قرن هنوز استوار و پابرجاست.
مساحت آرامگاه 156 متر مربع و ارتفاع آن نزدیک 11 متر است. سنگ هایی که در ساخت بنا به کار رفته از نوع سنگ سفید مرمر نماست که از کوه سیوند در فاصله 30 کیلومتری جنوب غرب پاسارگاد استخراج شده و به این مکان انتقال یافته است.
مهندسان و سنگ تراشان هخامنشی با دقت و شیوه ای خاص سنگها را روی هم قرار داده، به گونه ای که از هیچ نوع ملاتی در ساخت آرامگاه استفاده نشده و تنها از بستهای فلزی(آهن و سرب) جهت وصل کردن بلوکهای سنگی به یکدیگر استفاده شده است.
آرامگاه در هفت طبقه اجرا شده که برگرفته از عدد مقدس هفت در میان ایرانیان است. ساختار کلی آرامگاه از دو قسمت تشکیل شده، قسمت نخست به صورت سکویی شش پله ای پایه و اساس بنا است که ریشه در بناهای آئینی همانند معبد ایلامی چغازنبیل دارد.
قسمت دوم که به صورت اتاقکی با سقف شیب دار روی قسمت نخست اجرا شده، یادآور سنتهای معماری مهاجران آریایی است.
ابعاد اتاقک آرامگاه 17/3 متر در 11/2 متر به ارتفاع 10/2 است. زیر سقف شیبدار آرامگاه دو حفره بزرگ وجود دارد که برای سبک کردن وزن سنگ ها و کم کردن بار وارده به اتاقک ایجاد شده است.
آرامگاه کوروش در همه دوره ها مقدس و محترم بوده است.
پادشاهان هخامنشی مراسم تاجگذاری خود را در این مکان انجام می داده اند. این تقدس پس از دوره هخامنشی و با از یاد بردن نام و جایگاه پاسارگاد کم رنگ شد تا اینکه در دوره اسلامی به گونه ای دیگر احترام و تقدس خود را باز یافت.
در دوره اسلامی به دلیل اینکه اسناد و مدارکی از هویت اصلی آرامگاه وجود نداشت این بنا را به آرامگاه مادر سلیمان نسبت دادند. مردم بر اساس اعتقادات خود ساختن بناهای بزرگ سنگی همانند آرامگاه کوروش را خارج از قوه بشری می دانسته و ساخت آنها را به حضرت سلیمان که دیوان را برای کارهای دشوار در خدمت داشته است، نسبت می داده اند.
به همین جهت آرامگاه کوروش را هم از بناهای آن حضرت می شمردند و آنرا به مادر او نسبت داده و "مشهد مادرسلیمان" می خواندند.
در دوران اتابکان فارس که پاسارگاد و تخت جمشید اهمیتی دوباره یافت و حتی پارس و ایران هم "ملک سلیمان" خوانده شد، با استفاده از ستون ها و سنگ های کاخ ها، مسجد جامعی پیرامون آرامگاه ساخته و محرابی نیز بر دیواره جنوبی اتاق آرامگاه حجاری شد.
در سال 1350 خورشیدی، پس از مطالعه و بررسی، سنگ ها به جای اصلی خود منتقل شدند.
از سال 1820 میلادی با کشف و خوانده شدن خطوط میخی و مطالعه اسناد و مدارک، هویت اصلی بنا به عنوان آرامگاه کوروش مشخص گردید.
بناها و کاخ ها: یکی دیگر از بناهای شکوهمند مجموعه پاسارگاد کاخ اختصاصی است که در 1300 متری شمال شرق آرامگاه کوروش واقع شده است.

وسعت این کاخ 3192 متر مربع است که از یک تالار مرکزی و دو ایوان شرقی و غربی تشکیل شده است.
در گوشه های شمالی و جنوبی ایوان غربی کاخ دو اتاق وجود داشته که آثار کمی از آنها باقی مانده است. با توجه به پلان و ساختار معماری بنا، کاربری این کاخ به عنوان اقامتگاه و منزل مسکونی کوروش بزرگ بوده است.
این کاخ دارای دو درگاه اصلی است که در ایوانهای شرقی و غربی باز می شده و همچنین دو درگاه فرعی که در قسمت جنوب و شمال تالار تعبیه شده اند.
نقوش برجسته درگاه ها تصویری از شاه را به همراه چتر دار یا مستخدم نشان می دهد که پیکر شاه بزرگتر نشان داده شده است. لباس شاه از نوع ردای بلند چیندار هخامنشی است که دارای دکمه های طلایی بوده است.
در گذشته های دور این دکمه ها از جای خود بیرون آورده شده اند. نزدیک درگاه شرقی و بر دیواره ایوان رو به پردیس سکویی سنگی وجود دارد که احتمالا جایگاه شاه در هنگام تماشا و استفاده از باغ روبروی ایوان بوده است.
سنگهای به کار رفته در ساخت این کاخ از سه گونه سنگ سفید مرمرنما، سنگ آهکی سیاه و سنگ ماسه ای کبود رنگ است. عناصر معماری و تزیینی بنا ساده ولی چشمگیر و آرام است.
از ترکیب سنگهای سفید و سیاه در قسمت پایه ستونها و کف ایوانها یک نوآوری و سبک ویژه معماری به وجود آمده است. شالی ستونها دارای تزیینات قاشقی است که به صورت افقی روی آنها اجرا شده است.
قسمتهایی از سنگفرش کف کاخ در همان دوره هخامنشی مرمت شده که به صورت وصلههایی در اندازههای گوناگون به چشم میخورد.
گوشه جنوبی کاخ جرزی سنگی وجود دارد که دیوارهای آجری و خشتی بنا درون حفره آن چفت می شده و موجب استحکام بیشتر بنا می شده است.
بر بلندای جرز و قسمت رو به شمال آن سنگ نبشته ای به خط میخی و با سه زبان فارسی باستان، ایلامی و بابلی وجود دارد که در اینجا شاه خود را معرفی می کند:
"ادم کوروش خشایثی یه هخامنشی یه"
"من کوروش شاه هخامنشی ام"
کاخ بارعام: کاخ بارعام یا کاخ پذیرایی کوروش. وسعت این کاخ 2472 متر مربع است که در محور شمال غربی ـ جنوب شرقی ساخته شده است.

این کاخ شامل یک تالار گسترده مرکزی با هشت ستون است که وسعت آن 705 متر مربع است.
چهار ایوان در چهار سمت کاخ با ستونهایی کوچکتر و دو اتاق، دیگر قسمتهای اصلی بنا را تشکیل میدهد. ارتفاع تالار کاخ به گونه ای بوده که چند متر از سقف ایوان های اطراف بالاتر بوده است.
از هشت ستون این تالار تنها یک ستون آن پابرجاست که ارتفاع کنونی این ستون به 10/13 متر می رسد. زیر ستون ها و سر ستون های تالار مرکزی از سنگ سیاه و قلمه ستون ها از سنگ سفید ساخته شده است.
دیگر ستون های تالار، در زمان اتابکان برای ساختن مسجدی در اطراف آرامگاه کوروش به آنجا منتقل شده بود که هم اکنون به جای اصلی بازگردانده شده است.
تالار مرکزی از چهار درگاه به چهار ایوان کاخ ارتباط دارد. درگاه ها و ستون های ایوان ها از سنگ سیاه بوده است. درگاه شمال غربی، با نقش پای انسان و عقاب به ایوان 16 ستونی شمال غربی ارتباط دارد و درگاه شمال شرقی نیز به بزرگترین ایوان کاخ، که 48 ستون داشته ارتباط دارد. درگاه جنوب شرقی با نقش ترکیبی انسان، ماهی و گاو به یک ایوان 16 ستونی راه دارد.
درگاه جنوب غربی با نقش پای انسان و حیوان به ایوانی 28 ستونی راه دارد. ظاهراً این نقوش درگاه ها از سنن آشوری و دیگر ملل الهام گرفته است، اما ایرانیان به آنها معانی متناسب با روحیات و باورهای خود داده اند. در دو سوی این ایوان، دو اتاق وسیع قرار داشته است.
در این کاخ قسمتهایی از سه جرز سنگی باقی مانده که بر بلندای جرز جنوبی یکی از کهن ترین سنگ نبشته های میخی بر آن حک شده است. این سنگ نبشته به سه زبان پارسی باستان، عیلامی و بابلی نوشته شده و متن آن چنین است:
"آدم کوروش خشایثی یه هخامنشی یه"
"من کوروش شاه هخامنشی( ام) "
کاخ بارعام کوروش مکانی است که در آن شاه از میهمانان و مقامات ملل مختلف که زیر چتر امپراتوری هخامنشی قرار داشتند پذیرایی میکرده و در مورد مسائل مختلف با یکدیگر بحث و گفتگو میکرده اند.
تالار بارعام نخستین مقر سازمان ملل است که در بیست و پنج قرن پیش اندیشه های والای انسانی، حقوق بشر و آزادی و برابری انسانها در آن مطرح شد و به تمامی جهان آن روز گسترش یافت.
کاخ دروازه: کاخ دروازه با وسعت 726 متر مربع در شرق مجموعه پاسارگاد واقع است. این بنا دارای تالاری به وسعت 686 متر مربع است که سقف آن را هشت ستون سنگی با ارتفاع تقریبی 16 متر نگاه می داشته اند.

زیر ستون ها با ابعاد 2*2 متر و به شکل مکعب دو پله ای از سنگ سیاه ساخته شده اند که اکنون در پوششی از کاهگل حفاظت می شوند.
وجود این زیر ستون های بزرگ نشان دهنده عظمت ستون های کاخ است که متاسفانه هیچ اثری از آنها بدست نیامده است.
این تالار، دارای دو درگاه اصلی در سمت شمال غربی و جنوب شرقی و دو درگاه فرعی در سمت شمال شرقی و جنوب غربی بوده است.
پیرامون کاخ، دیواری بلندی از کاهگل وجود داشته است و دو اتاق نیز در نزدیکی درگاه های شمال شرقی و جنوب غربی برای نگهبانان پیش بینی شده است. ارتفاع درگاه ها 9 متر بوده است و هم اکنون تنها یکی از جرزهای درگاه شمالی برجا مانده است.
بر این جرز، نقش انسانی را با چهار بال در حال نیایش حجاری کرده اند. این نقش تنها سنگنگاره تقریبا سالم موجود در بناهای پاسارگاد است.
این کاخ دروازه ورودی به مجموعه پاسارگاد بوده که همانندی زیادی با کاخ دروازه ملت ها در تخت جمشید دارد.
آبنماهای باغ شاهی: باغ شاهی پاسارگاد جلوهگاه یکی از قدیمیترین باغهای ایرانی است.

این باغ که با نام پردیس کوروش معروف است به عنوان الگوی اولیه باغسازی ایرانی به شمار میآید. باغ پر از درختان گوناگون، گلهای رنگارنگ و پرندگان بوده که کوروش آن را با سلیقه و نظر خود به صورت پردیسی بیهمتا درآورده بود.
این باغ با سیستم گردش آب در جویهای سنگی که به آبنما معروف است آبیاری میشده است. آبنماها جدای از آبیاری پردیس، جنبه تزئینی و زیبایی بخشی باغ را نیز به خوبی انجام میداده است.
دو سوی باغ دو کوشک طراحی و اجرا شده که از آنها جهت استراحت و تماشای فضای دلانگیز باغ استفاده میشده است.
همه کاخها درون پردیس قرار داشتهاند، به گونهای که هر کاخ دارای فضایی سرسبز و آرام بخش پیرامون خود بوده است.
باغ شاهی آب مورد نیاز خود را از طریق انشعابهایی که از رودخانه پلوار جدا میشده تامین میکرده است. آبنماها از دو قسمت تشکیل شده است:
1-جویهای عبور آب
2- حوضچهها
در هر 5/9 تا 5/13 متر جوی یک حوضچه وجود دارد، که حوضچهها در ابتدا عمل تقسیم آب و آرام کردن سرعت آب در مسیر جویها را انجام میداده و دیگر اینکه موجب ته نشین شدن گل و لای موجود در آب میشده است.
ابعاد دهانه داخلی این حوضچهها 87 در 87 سانتیمتر و عمق آنها حدود 52 سانتیمتر است. عمق و دهانه جویهای سنگی حدود 25 سانمتیمتر و لبه حوضچهها و جویها حدود 15 تا 16 سانتیمتر است. نزدیک به 1100 متر از آبنماهای باغ کاوش شده و از زیر خاک بیرون آورده شدهاند.
برج سنگی: یکی از بناهای بسیار زیبای مجموعه پاسارگاد برج سنگی است که ساخت آن مربوط به آغاز دوره هخامنشیان است. بنایی چهار گوش برج مانند که اکنون تنها یک دیواره از آن باقی مانده است.

ارتفاع برج نزدیک به 14 متر و قاعده آن 23/7 * 27/7 متر است که بر سکویی سه پله ای قرار گرفته است. ورودی بنا به سوی شمال غربی تعبیه شده و نزدیک به 50/7 متر از سطح زمین ارتفاع دارد که با یک پلکان 29 پلهای به اتاق بالای برج دسترسی داشتهاند.
این بنا از نگاه معماری و هنری یکی از شاهکارهای مهندسان و هنرمندان هخامنشی به شمار میآید. بلوکهای سنگی به گونهای روی هم قرار گرفتهاند که در برخی از رجها به سختی میتوان دو بلوک را از هم تشخیص داد.
سنگهای به کار رفته در ساخت بنا از گونه سنگهای سفید مرمر نما است که از معدن کوه سیوند آورده شدهاند. مقداری هم سنگ سیاه آهکی در پنجره های کور استفاده شده است.
نمای دیواره دارای تعداد زیادی تو رفتگی مستطیل شکل است که احتمالا جهت زیباسازی یا در ارتباط با کارکرد بنا بوده است. 10 عدد گودی پنجره مانند که (پنجره کور) نامیده می شده در دیوارهای آن در آورده اند و این پنجره ها را با سنگ های سیاه قاب گرفته اند.
در مورد کاربری بنا نظرهای گوناگونی مطرح است. گروهی آن را مقبره کمبوجیه پسر و جانشین کوروش می دانند و بعضی هم آن را آتشکده یا نیایشگاه بشمار می آورند و برخی نیز آن را (گنج خانه کوروش) خوانده اند که در آن اسناد و مدارک مهم دولت هخامنشی بایگانی میشده است. به احتمال زیاد این بنا با توجه نقشه و معماری آن کارکردی آیینی داشته است. نمونه ای از این بنا در نقش رستم با نام کعبه زرتشت وجود دارد که از روی این بنا الگوبرداری شده است.
این بنا در دوره اسلامی به نام زندان سلیمان معروف بوده است.
پول و طلا: زمانی کزروس به کورش بزرگ گفت: چرا از غنیمت های جنگی چیزی را برای خود برنمی داری و همه را به سربازانت می بخشی؟
کورش گفت: اگر غنیمت های جنگی رانمی بخشیدیم الان دارایی من چقدر بود؟! کزروس عددی را با معیار آن زمان گفت.

کورش یکی از سربازانش را صدا زد و گفت برو به مردم بگو کورش برای امری به مقداری پول و طلا نیاز دارد. سرباز در بین مردم جار زد و سخن کورش را به گوش شان رسانید.
مردم هرچه در توان داشتند برای کورش فرستادند. وقتی که مالهای گرد آوری شده را حساب کردند، از آنچه کزروس انتظار داشت بسیار بیشتر بود.
کورش رو به کزروس کرد و گفت: ثروت من اینجاست. اگر آنهارا پیش خود نگه داشته بودم، همیشه باید نگران آنها بودم. زمانی که ثروت در اختیار توست و مردم از آن بی بهره اند مثل این می ماند که تو نگهبان پولهایی که مبادا کسی آن را ببرد!
کوروش و پانته آ: هنگامی که سپاهیان کوروش از نبرد شوش بازگشتند غنائم بسیاری را با خود آوردند از جمله زن بسیار زیبارویی بنام پانته آ که بنا به گفته مورخین زیباترین زن دوران خود بود.در آن زمان شوهر ماندانا آبراداتاس قبل از حمله کوروش بنا به دستور پادشاه خویش به ماموریتی رفته بود.
ابتدا نزدیکان کوروش خواستند که پانته آ را به کوروش پیشکش کنند اما کوروش نپذیرفت و اعلام کرد که زن شوهر دار را نمی شود که تصاحب کرد سپس پیشنهاد کردند که کوروش حدقلا یک بار زن را ببیند اما کوروش از ترس اینکه دلباخته او شود از دیدار او امتناع کرد و او را به یکی از سرداران خود بنام آراسپ سپرد و از او خواست که از پانته آ نگهداری بکند و از آنجایی که زن بسیار زیبا بود از او در برابر دیگران محافظت کند.
اما آراسپ نیز دلباخته پانته آ شد و خواست که از او کامجویی کند پانته آ نامه ای به کوروش نوشت و از او کمک خواست کوروش نیز آراسپ را به نزد خود فراخواند و او را بسیار سرزنش کرد آراسپ نیز از کار خود اظهار پشیمانی کرد و پیکی را به دنبال آبراداتاس شوهر پانته آ فرستاد.
آبراداتاس به نزد کوروش آمد و همسرش را باز پس گرفت و وقتی جوانمردی عجیب کوروش را دید به سپاه او در آمد وقتی که آبراداتاس روانه جنگی بود پانته آ با گریه به شوهرش گفت:سوگند به عشقی که میان من و توست، کوروش به واسطه جوانمردی که در حق ما کرد اکنون حق دارد که ما را حقشناس ببیند. زمانی که اسیر او و از آن او شدم او نخواست که مرا برده خود بداند و نیز نخواست که مرا با شرایط شرم آوری آزاد کند بلکه مرا برای تو که ندیده بود حفظ کرد. مثل اینکه من زن برادر او باشم.
آبراداتاس در جنگ مورد نظر کشته شد و کوروش دستور داد که به شدت از پانته آ مراقبت کنند اما پانته آ از غفلت ندیمه خود استفاده کرد و دشنه را در قلب خود فرو کرد ندیمه که غفلت خود را مسئول مرگ پانته آ می دانست خودکشی کرد.
پس از مرگ پانته آ نزدیکان کوروش از او خواستند که حدقلا جنازه پانته آ را ببیند و او این بار پذیرفت.و بر سر جسد او حاضر شد.

7پند کوروش:
1- ای فرزند نخستین اندرزم به تو این است که راستگو باشی تا لا اقل از آنچه مستوجب شده در امان باشی ومطمئن باش که دروغ پردازی مانع رواج همدردی بین افراد بشر است.
2- همیشه سر مشق خودرا از بین مردانی برگزینید که از راه عدالت پیروز شده اند ازامثال آنان پیروی کنید وبکوشید تانام نیک ازخود به یادگار بگذارید.
3- من پیوسته معتقد بوده ام که روح آدمیان پس از خروج ازکالبد خاکی و فناپذیر محو و نابود نمیشود زیرا روح است که جسم هارا مادام که در آنها جا دارد تحرک می بخشد.
4- ما عهدو پیمان را در دلهای خود و با دست های راست خود بسته ایم ومعتقدیم شما با ما یک دل و یک جهت باشید خیر خواهید دید.
5- فرزندان من وقتی من مردم بدنم را در طلا ونقره و امثال آن نپوشانید زود تر آن را در آغوش خاک بگذاریدچه سعادتی از این بالاتر که بدن انسان دردل خاکی که منشا این همه ثروت های زیبا و چیز های نیک و دلپسند است سپرده شود.
6-من عمرم در یاری به مردم به سر بردم نیکی به دیگران درمن خوشدلی وآسایشی فراهم می
ساخت که ازهمه شادی های عالم لذت بخش تر است.
۷- و اما آخرین سخنم :وبگویم که بهترین ضربتی که به دشمنانتان وارد خواهیدساخت این است که بادوستانتان به مدارا ورافت رفتار کنید.
سخنان برگان جهان در مورد کوروش:
پرفسور ایلیف مدیر موزه لیورپول انگلستان :
در جهان امروز بارزترین شخصیت جهان باستان کورش شناخته شده است . زیرا نبوغ و عظمت او در بنیانگذاری امپراتوری چندین دهه ای ایران مایه شگفتی است . آزادی به یهودیان و ملتهای منطقه و کشورهای مسخر شده که در گذشته نه تنها وجود نداشت بلکه کاری عجیب به نظر می رسیده است از شگفتی های اوست .

دکتر هانری بر دانشمند فرانسوی – تمدن ایران باستان :
این پادشاه بزرگ یعنی کورش هخامنشی برعکس سلاطین قسی القب و ظالم بابل و آسور بسیار عادل و رحیم و مهربان بود زیرا اخلاق روح ایرانی اساسش تعلیمات زردشت بوده. به همین سبب بود که شاهنشاهان هخامنشی خود را مظهر صفات (خشترا) می شمردند و همه قوا و اقتدار خود را از خدواند دانسته و آنرا برای خیر بشر و آسایش و سعادت جامعه انسان صرف می کردند .
آلبر شاندور – کورش بزرگ :
شاهنشاهی ایران که پایه گذار او کورش بزرگ است به هیچ وجه بر اساس خشنونت پی ریزی نشد . بلکه عکس آن صادق است زیرا با رعایت حقوق مردمان پایه گذاری شد . پارسیها با مساعدت یکدیگر و به یاری پادشاهان مقتدر خود عظمت وشکوهی را در تاریخ به جای گذاشته اند که نشانه نبوغ و نژاد پاک آنان است . نژادی که حماسه آنان را همچون آفتابی در تاریکی نشان میدهد . آنان درخششی در جهان از خود به جای گذاشته اند که برای آیندگان نیز خواهد ماند .
ژنرال سرپرسی سایکس :
خوش زبانی او از پاسخی که در داستان رقص ماهیان به یونانیان داده است آشکار است. مطالب کتاب مقدس (تورات) و نوشته های یونانی و سنتهای ایرانی همه همداستانند که کورش باستانی سزاوار لقب بزرگ بوده است. مردم او را دوست میخواندند.
ما نیز میتوانیم بدان ببالیم که نخستین مرد بزرگ آریائی که سرگذشت اش بر تاریخ روشن است، صفاتی چنان عالی و درخشان داشته است .
ژنرال سرپرسی سایکس بعد از دیدار از آرامگاه شاهنشاه کورش بزرگ :
من خود سه بار این آرامگاه را دیدار کرده ام ، و توانسته ام اندک تعمیری نیز در آنجا بکنم، و در هر سه بار این نکته رایادآورده شده ام که زیارت آمارگاه اصلی کورش، پادشاه بزرگ و شاهنشاه جهان، امتیاز کوچکی نیست و من بسی خوشبخت بوده ام که بچنین افتخاری دست یافته ام. براستی من در گمانم که آیا برای ما مردم آریائی (هندواروپایی) هیچ بنای دیگری هست که از آرامگاه بنیاد گذار دولت پارس و ایران ارجمندتر و مهمتر باشد .

سرپرسی سایکس – تا ایران باستان :
در شاهنشاهی کورش زیبایی – مردانگی – شجاعت – قهرمانیت – عدالت به عیان دیده شده است . وی هیچگاه عیاشی نکرد . کاری که اکثر بزرگان گرفتار آن بوده و هستند . آزادی هایی که داشت به هیچ وجه به شخصیت او صدمه نزد و افکاری داشت که به راستی متعلق به تاریخ نبوده است .
کورش یکی از شخصیتهای بزرگ تاریخ جهان است . او ابتدا پادشاه سرزمین کوچکی بود . ولی پس از مدتی با اراده مصمم و قلبی آکنده از وطن پرستی امپراتوری را در تاریخ بنا نهاد که در کل جهان بی سابقه بود . این بدین دلیل بود که تاکنون هیچ کشوری نتوانسته بود اینچنین با صلح و احترام به عقاید دیگران کل خاورمیانه را تصاحب کند . او هیچ گاه خوشگذران و تن آسایی نکرد .
هیچ گاه مغرور نشد و همیشه به یاد خداوند خود بود و برای احترام به مزدا حیواناتی را نثار می کرد . کاساندان دختر فرناسپه هخامنشی از دودمانی بود که از نجبای پارس محسوب می شدند و پدر و اجدادش در چند نسل شاه پارسیان بودند .
کورش در شوخ طبی و انسانیت سرآمد زمان خود بود . من سه بار تا کنون موفق شده ام آرامگاه این ابر مرد آریایی را زیارت کنم و خداوند را برای این توفیق سپاس میگویم .
افلاطون – قوانین ( 477 تا 347 پیش از میلاد ) :
پارسیان در زمان شاهنشاهی کورش اندازه میان بردگی و آزادگی را نگاه می داشتند . از اینرو نخست خود آزاد شدند و سپس سرور بسیاری از ملتهای جهان شدند . در زمان او ( کورش بزرگ ) فرمانروایان به زیر دستان خود آزادی میدادند وآنان را به رعایت قوانین انسان دوستانه و برابری ها راهنمایی میکردند .
مردمان رابطه خوبی با پادشاهان خود داشتند ازاین رو در موقع خطر به یاری آنان میشتافتند و در جنگها شرکت میکردند . از این رو شاهنشاه در راس سپاه آنان راهمراهی میکرد و به آنان اندرز میداد . آزادی و مهرورزی و رعایت حقوق مختلف اجتماعی به زیبایی انجام میگرفت
هرودوت – تاریخ هرودو ت( 484 تا 425 پیش از میلاد ) :
هیچ پارسی یافت نمی شد که بتواند خود را با کورش مقایسه کند . از اینرو من کتابم را درباره ایران و یونان نوشتم تاکردارهای شگفت انگیز و بزرگ این دو ملت عظیم هیچگاه به فراموشی سپرده نشود .
کورش سرداری بزرگ بود . در زمان او ایرانیان از آزادی برخوردار بودند و بر بسیاری از ملتهای دیگر فرمانروایی می نمودند بعلاوه او به همه مللی که زیر فرمانروایی او بودند آزادی می بخشید و همه او را ستایش مینمودند . سربازان او پیوسته برای وی آماده جانفشانی بودند و به خاطر او از هر خطری استقبال میکردند .
هارولد لمب دانشمند امریکایی – کورش بزرگ :
در شاهنشاهی ایران باستان که کورش سمبول آنان است آریایی ها در تاجگذاری به کردار نیک – گفتار نیک – پندار نیک سوگند یاد میکردند که طرفدار ملت و کشورشان باشند و نه خودشان . که این امر در صدهها نبرد آنان به وضوح دیده میشود که خود شاهنشاه در راس ارتش به سوی دشمن برای حفظ کیان کشورشان می تاخته است .
گزنفون – کوروپد ا ی ( 445 پیش از میلاد ) :
مهمترین صفت کورش دین داری او بود. او هر روز قربانیان برای ستایش خداوند میکرد . این رسوم و دینداری آنان هنوزدر زمان اردشیر دوم هم وجود دارد و عمل میشود . از صفتهای برجسته دیگر کورش عدل و گسترش عدالت و حق بود.
ما در این باره فکر کردیم که چرا کورش به این اندازه برای فرانروایی عادل مردمان ساخته شده بود . سه دلیل را برایش پیدا کردیم . نخست نژاد اصیل آریایی او و بعد استعداد طبیعی و سپس نبوغ پروش او از کودکی بوده است .
کورش نابغه ای بزرگ – انسانی والا منش – صلح طلب و نیک منش بود . او دوست انسانها و طالب علم و حکمت و راستی بود . کورش عقیده داشت پیروزی بر کشوری این حق را به کشور فاتح نمیدهد تا هر تجاوز و کار غیر انسانی را مرتکب شود .
او برای دفاع از کشورش که هر ساله مورد تاخت و تاز بیگانگان قرار میگرفت امپراتوری قدرتمند و انسانی را پایه گذاشت که سابقه نداشت . او در نبردها آتش جنگ را متوجه کشاورزان و افراد عام کشور نمی کرد . او ملتهای مغلوب راشیفته خود کرد به صورتی که اقوام شکست خورده که کورش آنان را از دست پادشاهان خودکامه نجات داده بود وی را خداوندگار می نامیدند . او برترین مرد تاریخ – بزرگترین – بخشنده ترین – پاک دل ترین انسان تا این زمان بود .
کنت دوگوبینو فرانسوی – ایران باستان :
شاهنشاهی کورش هیچگاه در عالم نظیر نداشت . او به راستی یک مسیح بود زیرا به جرات میتوان گفت که تقدیر او را چنین برای مردمان آفرید تا برتر از همه جهان آن روز خود باشد .

پرفسور کریستن سن ایران شناس – استاد زبان اوستایی و پهلوی :
شاهنشاه کورش بزرگ نمونه یک پادشاه "جوان مرد" بوده است . این صفت برجسته اخلاقی او در روابط سیاسی اش دیده میشده . در قواینن او احترام به حقوق ملتهای دیگر و فرستادگان کشورهای دیگر وجود داشته است و سرلوحه دولتش بوده . که این قوانین امروز روابط بین الملل نام گرفته است .
آلبر شاندور فرانسوی – شاهنشاهی کورش بزرگ :
کورش یکسال پس از فتح بابل برای درگذشت پادشاه بابل عزای ملی اعلام نمود . برای کسی که دشمن خودش بود . او مطابق رسم آزادمنشی اش و برای اینکه ثابت کند که هدف فتح و جنگ و کشتار ندارد و تنها به عنوان پادشاهی که ملتش او را برای صلح پذیرفته اند قدم به بابل گذاشته است و در آنجا تاجگذاری نمود . او آمده بود تا به آنان آزادی اجتماعی و دینی و سیاسی بدهد . در همین حین کتیبه های شاهان همزمان او حاکی از برده داری و تکه تکه کردن انسان های بیگناه و بریدن دست و پای آنان خبر میدهد .
پرفسور گیریشمن – ایران از آغاز تا اسلام :
کمتر پادشاهی است که پس از خود چنین نام نیکی باقی گذاشته باشد . کورش سرداری بزرگ و نیکوخواه بود . او آنقدر خردمند بود که هر زمانی کشور تازه ای را تسخیر می کرد به آنها آزادی مذهب میداد و فرمانروای جدید را از بین بومیان آن سرزمین انتخاب می نمود . او شهر ها را ویران نمی نمود و قتل عام و کشتار نمی کرد . ایرانیان کورش را پدر و یونانیان که سرزمینشان بوسیله کورش تسخیر شده بود وی را سرور و قانونگذار می نامیدند و یهودیان او را مسیح خداوند میخوانند.
کنت دوگوبینو سفیر اسبق فرانسه در تهران ( مورخ فرانسوی ) :
تا کنون هیچ انسانی موفق نشده است اثری را که کورش در تاریخ جهان باقی گذاشت – در افکار میلیونها مردم جهان بوجود آورد . من اذعان میدارم که اسکندر و سزار و کورش که سه مرد اول جهان شده اند کورش در صدر انها قرار دارد . وتا کنون کسی در جهان بوجود نیامده است که بتواند با او برابری کند و او همانطور که در کتابهای ما آمده است مسیح خداوند است . قوانینی که او صادر کرد در تاریخ آن زمان که انسانها به راحتی قربانی خدایان می شدند بی سابقه بود.

ویل دورانت – تاریخ تمدن ویل دورانت – مشرق زمین :
کورش از افرادی بوده که برای فرمانروایی آفریده شده بود . به گفته امرسون همه از وجود او شاد بودند . روش او در کشور گشایی حیرت انگیز بود . او با شکست خوردگان با جوانمردی و بزرگواری برخورد می نمود . بهمین دلیل یونانیان که دشمن ایران بودند نتوانستد از آن بگذرند و درباره او داستهای بیشماری نوشته اند و او را بزرگترین جهان قهرمان پیش از اسکندر مینامند . او کرزوس را پس از شکست از سوختن در میان هیزمهای آتش نجات داد و بزرگش داشت و او را مشاور خود ساخت و یهودیان در بند را آزاد نمود . کورش سرداری بود که بیش از هر پادشاه دیگری در آن زمان محبوبیت داشت و پایه های شاهنشاهی اش را بر سخاوت و جوانمردی بنیان گذاشت .
کلمان هوار – تمدن ایرانی :
کورش بزرگ در سال 550 قبل از میلاد بر اریکه پادشاهی ایران نشست . وی با فتوحاتی ناگهانی و شگفت انگیز امپراتوری و شاهنشاهی پهناوری را از خود بر جای گذاشت که تا آن روزگار کسی به دنیا ندیده بود . کورش سرداری بزرگ و سرآمد دنیای آن روزگار بود . او اقوام مختلف را مطیع خود کرد . او اولین دولت مقتدر و منظم را در جهان پایه ریزی کرد . برای احترام به مردمان کشورهای دیگر معابدشان را بازسازی کرد . وی پیرو دین یکتا پرستی مزدیسنا بود . ولی به هیچ عنوان دین خود را بر ملل مغلوب تحمیل ننمود .
مولانا ابوالکلام احمد آزاد فیلسوف هندی -کورش بزرگ ( عباس خلیلی ) :
کورش همان ذوالقرنین قرآن است . وی پیامبر ایران بود زیرا انسانیت و منش و کردار نیک را به مردمان ایران و جهان هدیه داد . سنگ نگاره او با بالهای کشیده شده به سوی خداوند در پاسارگاد وجود دارد .
دیودوروس سیسولوس ( 100 پس از میلاد ) :
کورش پسر کمبوجیه و ماندان در دلاوری و کارآیی خردمندانه حزم و سایر خصائص نیکو سرآمد روزگار خود بود . در رفتار با دشمنان دارای شجاعتی کم نظیر و در کردار نسبت به زیر دستان به مهر و عطوفت رفتار میکرد . پارسیان او را پدر می خواندند .
دکتر جهانگیر اوشیدری – دانشنامه مزدیسنا :
کورش به سال 559 قبل از میلاد بر اریکه شاهنشاهی بنشست و در سال 529 قبل از میلاد وفات یافت . پس از تسخیر بابل با مردمان شکست خورده بامهربانی رفتار کرد و اسیران یهودی را که بخت النصر از فلسطین به آن شهر آورده بود آزاد کرد و اجازه داد به فلسطین باز گردند . او فرمانی صادر کرد که معبد اورشلیم را که بخت النصر ویران کرده بود را با هزینه دولت ایران بازسازی کنند .
کورش را در پارسه گرد که امروزه پازاردگاد نامیده می شود به خاک سپردند . او از مردان بزرگ تاریخ جهان است زیرا همه تاریخ نویسان نامدار جهانی از او به نیکی ستایش کرده اند . اوپادشاهی سیاستمدار – شجاع – با فتوت – با عزم و اراده – با گذشت و مهربان بود . او به عقاید دینی ملل مغلوب احترام می گذاشت . شهرهای ویران را دوباره آباد ساخت . او عقل و تدبیر را بر شمشیر و جنگ برتری داد . منشور جهانی او زینت بخش سازمان ملل متحد و جهان است .
اخیلوس ( آشیل ) شاعر نامدار یونانی – تراژدی پارسه :
کورش یک تن فانی سعادتمند بود . او به ملل گوناگون خود آرامش بخشید . خدایان او را دوست داشتند . او دارای عقلی سرشار از بزرگی بود.

قلمرو ایران در زمان کوروش:

منابع:
www.beytoote.com

www.mashreghnews.ir

www. namnak.com

www.asriran.com

www.yjc.ir

www.bisms.ir

www.simorghsms.com

www.fardanews.com

kooroush.blogfa.com

www.jamnews.ir

1


تعداد صفحات : 70 | فرمت فایل : WORD

بلافاصله بعد از پرداخت لینک دانلود فعال می شود