تارا فایل

تحقیق در مورد هدف از قیام عاشورا


هدف از قیام عاشورا
قیام عاشورا، یکی از تاثیرگذارترین حادثه ها در تاریخ اسلام پس از پیامبر(ص) به شمار می رود و به همین دلیل هم به شدت مورد توجه مردم بوده و هم مورد مطالعه محققان و پژوهشگران اسلامی بوده و به ویژه هدف و انگیزه اصلی این قیام، موضوع بحث آنان بوده است. به اعتقاد شما، هدف اصلی از قیام امام حسین(ع) را در کدام موضوع می توان یافت؟
قیام امام حسین(ع) را در درجه اول می توان مقابله با بدعت ارزیابی کرد، بدعت جانشینی پیامبر(ص) توسط کسانی که صلاحیت نداشتند. البته این بدعت در زمان امام حسین(ع) و با به حکومت رسیدن یزید که با انکار وحی، انحرافات آشکار و انجام موارد خلاف شرع، شناخته می شد، به اوج خود رسیده بود و طبیعی است که امام حسین(ع) هم به این بدعت آشکار، واکنش نشان دادند و در اولین اقدام خود با یزید بیعت نکردند.
البته واکنش به بدعت حاکم شدن یزید به عنوان خلیفه مسلمانان، به عنوان هدف اصلی قیام امام حسین(ع) شناخته می شود. اما سوالی که در این مقطع به وجود می آید، این است که آیا حاکم شدن افرادی نظیر عثمان و معاویه در جایگاه خلیفه پیامبر(ص) که با ظاهرسازی و تقید به ظواهر دینی، موجب انحرافات گسترده ای در جامعه اسلامی شدند و با سیاست بازی حتی مسایلی مانند دشنام به امیرالمومنین(ع) را در جامعه تثبیت کردند، خطر بیشتری برای جامعه اسلامی نداشت؟ از همین رو این پرسش به ذهن متبادر می شود که علت تفاوت رویکرد امام علی(ع)، امام حسن(ع) و حتی ده سال اول امام حسین(ع) با رویکرد امام حسین(ع) در سال 61 چه بوده است؟ این تفاوت چقدر به شرایط برمی گردد و چقدر به احتمال تاثیر؟
فکر می کنم در پاسخ به این سوال، باید بحث مقابله با بدعت را بیشتر توضیح دهم.
درواقع جریان معاویه ادامه همان جریان گذشته است. البته وقتی راهی از کجی شروع می شود، هرچه جلوتر می رود و زمان می گذرد، فاصله اش با صراط مستقیم بیشتر می شود. بر اساس اسلامی که در آن روز رواج یافته بود، مسلمانی بر مسند حکومت می نشیند و مردم با او بیعت می کنند و در این صورت، خلافت و حکومت او شرعیت می یابد. این جریانی است که از ابتدای رحلت پیامبر(ص) به راه افتاد و در مورد خلیفه اول، دوم، سوم، چهارم و نیز در مورد معاویه انجام شده است. آنان بر این باور بودند همین مقدار برای شرعیت کافی است به گونه ای که امروز هم، وقتی به کتب فقهای اهل سنت مراجعه می کنید، آنچه را رخ داده، شرعی و قانونی می دانند.
مثلا امروز در عربستان هم به همین شکل عمل می شود؟
بله
البته همان مباحث اشاعره و معتزله هم پشتوانه فکری آن است؟
البته مقدمه ها و پشتوانه های گوناگون فکری و… برای این رویه وجود دارد، ولی به هر حال معتقدند آنچه اتفاق افتاده، قانونی است، اما بنا بر بینش شیعی، حکومت تنها یک وجه دارد و آن وجه دینی است و دخالت آسمان در حکومت باید جدی باشد. بنا بر این نظریه، ما به "امامت منصوص" معتقدیم. وقتی امام منصوص و انتخاب شده از سوی خداوند وجود دارد، هیچ کس دیگری، حق حکومت و نشستن بر مسند حاکم اسلامی ندارد. بنا بر این دیدگاه، نظریه قبلی غلط است و اگر به نام دین عرضه شود، می شود بدعت. به این ترتیب، ائمه ما که علمای امت هستند باید با این مسئله برخورد کرده و آشکارا آن را نفی کنند. البته این کاری است که امیرالمومنین(ع) از همان آغاز انجام داده اند؛ چه در زمان انتخاب خلیفه اول چه در شورای تعیین خلیفه پس از عمر.
در تاریخ طبری آمده است: یک نفر در جنگ صفین به سراغ امام علی(ع) آمد و گفت که بر اساس کتاب خدا و سنت پیامبر(ص) و سیره خلفای گذشته، با شما بیعت می کنم، اما امیرالمومنین(ع) فرمودند تا کتاب خدا و سنت پیامبر(ص) هست، به چیز دیگری احتیاج نداریم. ایشان عین همین مطلب را در شورای تعیین خلیفه پس از عمر نیز اظهار کردند.
ببینید، حرف را باید زمانی گفت که موقعیت آن وجود داشته باشد. حکومت یزید مقدمه داشت. معاویه به زور، فرزندش را به مردم تحمیل کرده بود و مردم با وجود آنکه این واقعیت را می فهمیدند، آن را پذیرفتند.
معاویه در سال های آخر عمرش به همراه همه بزرگان مدینه به مکه آمد؛ از جمله عبدالله بن زبیر، عبدالله بن عمر و امام حسین(ع)، که پس از مرگ معاویه، مخالفان اصلی حکومت یزید به شمار می رفتند. معاویه در این مجمع عام، در کنار هر یک از بزرگان، دو نفر مسلح گذاشت و دستور داد که اگر کسی نفس کشید یا حرفی زد، او را بکشند و در آن جمع، خطاب به همه اعلام کرد که من، پسرم را برای حکومت لایق دیدم و همه این بزرگان که همراه من بودند، هم او را لایق دانستند، پس همه با او بیعت کنید. همه هم گفتند، بله و بیعت کردند.
ایشان همچنین در روز اول پس از رحلت پیامبر(ص) هم به صورت جدی بر این مطلب پافشاری کردند و امروز در معتبرترین منابع تاریخی و اسلامی ثبت شده است که امیرالمومنین(ع) با خلیفه اول بیعت نکردند. امام مجتبی(ع) هم وقتی پس از همراهی نکردن یارانشان، به صلح با معاویه تن دادند، بر این اصل تاکید و از جمله در صلحنامه به معاویه اشاره کردند که من تو را امیرالمومنین نمی خوانم (یعنی تو از نظر من، امیرالمومنین نیستی) و این را همه عالم شنیدند، هرچند پس از آن معاویه در مقابل همه اعلام کرد که مفاد صلحنامه را زیر پا می گذارد.
15 رجب سال شصت، معاویه از دنیا رفت. بر پایه نقل های تاریخی، امام حسین(ع) روز 28 رجب از مدینه به راه افتادند؛ یعنی کمتر از دو هفته بعد. البته ده روز طول کشید که خبر مرگ معاویه و فرمان بیعت با یزید به مدینه برسد و بر این اساس، امام تنها سه روز پس از این خبر، مدینه را ترک کردند؛ بنابراین، هیچ زمانی از حکومت یزید نگذشته و اتفاقی نیفتاده است که مثلا بگوییم امام(ع) علیه ظلم یزید، قیام کرده اند؛ پس معلوم می شود که امام(ع) حرف دیگری می خواستند بزنند.
پس شما پرسش ما را خودتان جدی تر مطرح نمودید و به این تفاوت، به صورت عمیق تر اشاره کردید؟
بله، همین طور است و این نشان دهنده آن است که امام حسین(ع) می خواهند با این حکومت مقابله کنند؛ حکومتی که پیوسته است و ادامه راه حکومت معاویه است.
معاویه در عصر خلیفه دوم به حکومت شام رسید، در دوره خلیفه سوم، "حمص" (یک استان بزرگ دیگر) به دایره حکومتش اضافه شد و سرانجام وقتی مصر هم به حیطه فرمانروایی او درآمد، او حاکم سه استان بزرگ شد. البته کوتاهی دوستان امیرالمومنین(ع) و شهادت مالک اشتر، باعث شد تا مصر از دست ایشان برود و حاکمیت آن در اختیار حکومت معاویه قرار گیرد.
درواقع، امام حسین(ع) با نفی حکومت یزید در آن مقطع، سابقه حکومت او را که همان حاکمیت معاویه بود، زیر سوال می بردند و با مجموعه آنان مقابله و با مبانی این حکومت، مخالفت می کردند.
اگر امام حسین(ع) به دنبال نفی مجموعه این حکومت ها بودند، چرا در زمان حاکمیت معاویه به مقابله برنخاستند؟ چون به هر حال، حاکمیت یزید، هنوز تاثیری در جامعه نگذاشته بود. چرا در زمان زنده بودن معاویه، حرکت امام حسین(ع) آغاز نشد؟
ببینید، حرف را باید زمانی گفت که موقعیت آن وجود داشته باشد. حکومت یزید مقدمه داشت. معاویه به زور، فرزندش را به مردم تحمیل کرده بود و مردم با وجود آنکه این واقعیت را می فهمیدند، آن را پذیرفتند.
معاویه در سال های آخر عمرش به همراه همه بزرگان مدینه به مکه آمد؛ از جمله عبدالله بن زبیر، عبدالله بن عمر و امام حسین(ع)، که پس از مرگ معاویه، مخالفان اصلی حکومت یزید به شمار می رفتند. معاویه در این مجمع عام، در کنار هر یک از بزرگان، دو نفر مسلح گذاشت و دستور داد که اگر کسی نفس کشید یا حرفی زد، او را بکشند و در آن جمع، خطاب به همه اعلام کرد که من، پسرم را برای حکومت لایق دیدم و همه این بزرگان که همراه من بودند، هم او را لایق دانستند، پس همه با او بیعت کنید. همه هم گفتند، بله و بیعت کردند.
یعنی امام حسین(ع) هم بیعت کردند؟
چاره ای نبود، کنار ایشان دو نفر شمشیر به دست ایستاده بودند. اگر امام(ع) نفس می کشیدند، کشته می شدند؛ بدون اینکه مخالفت ایشان، نتیجه ای داشته باشد.
به هر حال، در آن دوران اگر کسی بر مسند حکومت می نشست، مشروعیت می یافت و امام حسین(ع) می خواست این بنیان را خراب کند، لذا ما می گوییم امام حسین(ع)، هیچ کار دیگری نمی خواست بکند و تنها می گفت که: "من بیعت نمی کنم و قبول ندارم"، اما ایشان همین پیام را چگونه رساند؟ امام(ع) از مدینه به مکه رفت؛ مکه، یعنی کل عالم اسلام، چون همه از سراسر عالم اسلام برای به جا آوردن حج به آنجا آمده اند و پسر پیغمبر(ص) هم تنها یک نفر است و او هم روز هشتم ذو الحجه، حج را نیمه کاره رها کرده و از مکه خارج شده است. این حرکت، همچون بمبی منفجر شده و به تمام عالم اسلام هم می رسد. از حجاز تا عراق، ایشان این پیام خود را اعلام کرد و ادامه راه را نیز اسرای اهل بیت(ع) این پیام را رساندند؛ یعنی از عراق تا شام و به این ترتیب، در عمده عالم اسلام، این خبر پراکنده شده که امام حسین(ع) هیچ مشکل شخصی با یزید ندارد و تنها به دلیل عدم مشروعیت، با یزید به مخالفت برخاسته است.
البته با نگاه عمیق به حرکت امام حسین(ع) از مدینه به مکه به عنوان مرکز عالم اسلام ـ که به صورت طبیعی شکل گرفته ـ می توان به یک برنامه ریزی دقیق و حساب شده سیاسی در پشت حرکت امام(ع) رسید؟
بله، کسی که می خواهد در مقابل بدعت بایستد، باید نهایت تلاش خود را بکند تا فریادش به همه عالم برسد و امام حسین(ع) هم همین کار را کردند.
مثلا فرض کنید در جریان مسلم، اگر مسلم، عبیدالله بن زیاد را کشته و ترور کرده بود، همه می گفتند، بنی امیه از بنی هاشم خون طلب داشته و حق داشته اند که آنها را بکشند، اما بر پایه قانون اسلام ـ که در عالم اسلام و جامعه اسلامی، ترور به هیچ وجه جایز نیست ـ مسلم، چنین کاری را نکرد، اما همین عملکرد، باعث شد که حرکت امام(ع) مثمرثمر شود و نتیجه دهد. امام حسین(ع) هیچ کاری نکرد و ضرری به دیگران نرساند، جز آنکه خلیفه ای را که مشروع نمی دانست، نپذیرفت و با او بیعت نکرد و به همین دلیل، هم کشته شد.
پس درواقع، پاسخ اصلی این پرسش را می توان در این نکته یافت که در شرایط قیام امام حسین(ع)، این گونه حرکت، جواب می داده و تاثیر می گذاشته و در مقاطع قبلی، تاثیرگذار نبوده است؟
بله، فرق این دوران با مقاطع پیشین، در تاثیرگذاری آن بوده است.
البته با نگاه عمیق به حرکت امام حسین(ع) از مدینه به مکه به عنوان مرکز عالم اسلام ـ که به صورت طبیعی شکل گرفته ـ می توان به یک برنامه ریزی دقیق و حساب شده سیاسی در پشت حرکت امام(ع) رسید؟
بله، کسی که می خواهد در مقابل بدعت بایستد، باید نهایت تلاش خود را بکند تا فریادش به همه عالم برسد و امام حسین(ع) هم همین کار را کردند.
پس از اینجا، تفاوت رویکرد خود امام حسین(ع) در واقعه عاشورا با زمانی که در مجلس معاویه به نوعی به بیعت با یزید تن دادند، روشن می شود. به هر حال، در هر دو مقطع مخالفت امام با بیعت، به شهادت ایشان منجر می شد، اما میزان تاثیرگذاری این دو شهادت، بسیار متفاوت بود؟
بله، همین طور است.
اساس حکومت اسلامی هنگامی شکل می گیرد که مردم بخواهند و وقتی مردم خواستند، اجابت دعوت آنان بر امام(ع) واجب می شود. اصولا ما حکومت اسلامی را "واجب جمعی" می دانیم که با حضور عموم مردم، تازه واجب می شود و پیش از آن، اصلا واجب نیست، به همین خاطر امام(ع) در ده سال نخست، راحت در خانه اش می نشیند و تنها به تبلیغ و آگاهی دادن به مردم می پردازد.
اگر موافق باشید، کمی هم درباره جایگاه تشکیل حکومت در اهداف قیام عاشورا بحث کنیم که یکی از مباحث چالش برانگیز است و از جمله در کتاب "شهید جاوید" به گونه ای طرح می شود و واکنش هایی از سوی شهید مطهری و دیگران در پی دارد.
ببینید، تمام راه امام حسین(ع)، همان مقابله با بدعت بود، اما در میانه راه، یک پرانتز هم باز شد و آن رسیدن نامه مردم کوفه به دست امام(ع) بود. بنا بر اصطلاحات آن زمان، ما پنج "جْند" یا لشکرگاه یا پنج استان در کل جهان اسلام داشتیم، یکی از آنها کوفه است و دیگر استان ها عبارتند از: دمشق، حمص، بصره و اسکندریه (مصر). در آن زمان مدینه و مکه از نظر جنگی، ارزشی نداشتند. کوفه، لشکرگاهی بود که توانایی تشکیل حکومت را داشت و حتی می توان گفت که قوی ترین لشکرگاه هم به حساب می آمد و تشکیل حکومت در دل هدف نخست قرار گرفته است. به هر حال، امام(ع)، مسلم را هم برای بررسی وضعیت فرستادند و پاسخ مثبت او هم به امام(ع) رسید که 18 هزار مرد جنگی، آماده اند. اگر خود امام حسین(ع) هم به کوفه می رفتند و مثلا طوری می شد که زودتر از عبیدالله بن زیاد به کوفه می رسیدند، قاعدتا پیروزی با ایشان بود.
البته نویسنده "شهید جاوید"، بحثی را مطرح می کند که کوفه و بصره، صد هزار مرد جنگی داشت و اگر امام(ع) به آنجا می رفتند، پیروز می شدند و حکومت را تشکیل می دادند. پس شما این را هم تایید می کنید؟ آیا پیروزی و تشکیل حکومت شدنی هم بود؟
بله، تشکیل حکومت، هم واجب بود و هم می توانست شدنی باشد، اما اشکالی که ما به "شهید جاوید" داریم، این است که هدف "تشکیل حکومت" تا پایان راه، نماند. به هر حال، در منزلی برای امام(ع)، خبر شهادت مسلم را آوردند. اینجا بود که دیگر پرانتز تشکیل حکومت بسته شد.
یعنی از یک مقطع میانی، این هدف آغاز شد و در مقطعی دیگر، پیش از عاشورا، این هدف رنگ باخت؟
بله، خیلی پیش از عاشورا. در منزل زباله و چندین منزل قبل از کربلا. البته چون مسلم را در 9 ذیحجه به شهادت رساندند، قاعدتا این خبر در دهه سوم ذیحجه به امام(ع) رسیده است و از این مقطع، دیگر امام حسین(ع)، وظیفه ای برای تشکیل حکومت ندارد، چون همه کسانی که برای همکاری اعلام آمادگی کرده بودند، متوقف شدند و عهد خود را زیر پا گذاشتند، اما هنوز وظیفه اول امام(ع) پابرجاست و آن مقابله با بدعت است و امام همین کار را انجام دادند و به مقام شهادت نائل شدند.

15


تعداد صفحات : 15 | فرمت فایل : WORD

بلافاصله بعد از پرداخت لینک دانلود فعال می شود