(( THE MYTH AND RITUAL THEORY ))
نظریه ی اسطوره و آیین
در میان نظریات بیشماری که در باره ی هر یک از دو مقوله ی اسطوره و آیین وجود دارد ، نظریه ی اسطوره و آیین به این دلیل تمایز و تشخص می یابد که می تواند بین اسطوره ها و آیین های مختلف نسبتی برقرار کند . نظریه ی اسطوره و آیین یا به عبارت بهتر نظریه ی اسطوره – آیین گرا مدعی است که اسطوره ها و آیین ها متقابلاً بر یکدیگر تاثیر می گذارند . مطابق با چنین نگره ای دلیل شکل گیری اسطوره ها و آیین ها ، را بطه ی نزدیک آن ها با هم نیست . در عوض این نظریه ، تاکید می کند که این دو باید ارتباط نزدیکی با هم داشته باشند . انعطاف پذیر ترین شکل نظریه ی اسطوره – آیین گرا به دفاع از این عقیده می پردازد که اسطوره ها و آیین ها نمی توانند بدون یکدیگر وجود داشته باشند . صورت ملایم تر نظریه تاکید می کند که اسطوره ها و آیین ها در ابتدا در کنار یکدیگر وجود داشته اند . ولی ممکن است از این پس هر یک مسیر جداگانه ای را پیموده باشند . در معتدل ترین حالت ، نظریه ی اسطوره و آیین مدعی است که اسطوره ها و آیین ها می توانند جدای از یکدیگر به وجود بیایند ، با این وجود پس از مدتی با یکدیگر تلفیق می شوند .
تدوین آغازین
ویلیام رابرتسون اسمیت1 ، متخصص ویکتوریایی کتاب مقدّس و عالم به زبان عربی ، در چند صفحه ی اوّل خطابه ی خود درباره ی مذهب اقوام سامی (از این پس ، نام مخفف LRSرا به جای آن استفاده می کنیم ) ، برای اولین بار نظریه ی اسطوره- آیین گرا را طرح نمود . اسمیت بحث خود را با هشدار بر ضد " عادت جدید … نگریستن به دین به عنوان نوعی اعتقاد و نه یک شیوه ی عمل" آغاز می کند که نگره ای فاقد انطباق تاریخی است . ( LRS ،۱۷ ) رویکرد اسمیت نسبت به دین باستانی ، رفتارگرا است . او بر خلاف روال مرسوم عمل می کند . یعنی به جای گشتن به دنبال " کیشی " که بتواند" کلید یک آیین و به رسم خصوص " را در اختیارش قرار دهد ( LRS ،۱۸ ) نخست به جستجوی آیینی می پردازد که بتواند راه را برای فهم یک اعتقاد دینی بگشاید . در واقع ، او مخاطبان خود را از تلاش برای یافتن حتی یک باور مذهبی بر حذر می دارد ، آنجا که می گوید : " دین های باستانی ، حاوی هیچ گونه باور مذهبی نبودند ، بلکه تنها مجموعه ای از رسوم و عادات را در بر داشتند . " به اعتقاد اسمیت ، احتملاً مردمان باستان ، کسانی که او آنها را با مردمان بدوی و ابتدایی همانند فرض می کند ، مراسم آیینی را به چند دلیل اجرا می کردند : " هیچ شکی نیست که بشر از یک سری رسوم خاص تنها به خاطر عادت و بدون در نظر گرفتن هدفی برای انجام آنها ، تبعیت نخواهد کرد . " ( LRS ، ۱۸ (با این حال او معتقد است این هدف در مرتبه ی دوم اهمیت قرار داشته و حتی می توانسته تغییر کند : " اصولاً ما به این نکته پی می بریم که هر چند یک آیین با دقت بسیار زیادی ترتیب داده می شد ، امّا معنایی که از آن نشات می گرفت ، بسیار مبهم و نا مشخصی بود و علّت اجرای یک آیین مشابه در نزد اقوام مختلف ، به شیوه های گوناگونی توجیه می گردید ، با این وجود در تفسیری که هر کدام از آنها در مورد یک آیین خاص ارا ئه می کردند ، هیچ تردیدی نسبت به راست دینی یا ارتداد وجود نداشت ." (LRS ،۱۸)
به عنوان مثال ، در یونان باستان " اعمال خاصی در یک معبد انجام داده می شد و مردم نیز پذیرفته بودند که چنانچه آن اعمال را انجام ندهند بی دین و ملحد تلقی خواهند شد . اما اگر شما از آنها می پرسیدید که چرا این کارها پسندیده و مقبول هستند ، ممکن بود متقابلاً با توجیه های خاصی که هر فردی ارائه می کرد ، مواجه شوید . با این وجود نمی توانستید توضیحی را بیابید که در آن این اعمال اموری فاقد ارزش دینی و مذهبی قلمداد شده باشند. " ( LRS،۱۸) افزون بر این ، توجیه هایی که برای یک آیین خاص ارائه می شد ، احساسات شدیدی را بر نمی انگیخت . این توضیحات گوناگون به جای آنکه بیانیه ی رسمی موجود در یک باور – اعتقاد دینی – باشند ، همان داستان ها یا اسطوره هایی را بیان می کردند که به سادگی " عللی که تحت تاثیر آنها یک آیین برای نخستین بار و مطابق با یک دستور یا توسط الگویی بی واسطه ای از یک ایزد ، بنیان گذارده شد" را شرح می دادند . (LRS ، ۱۸) " به طور خلاصه می توان گفت که آیین نه به یک عقیده ی جزمی] همان باور دینی [ بلکه به یک اسطوره نسبت داده می شد . " (LRS ،۱۸) " در همه ی ادیان باستانی ، اساطیر جایگزین عقاید جزمی شدند ." (LRS ،۱۸) با این وجود در ادیان باستانی ، آیین اهمّیّتی به مراتب بیشتر از اسطوره پیدا کرد : " اسطوره ها دارای نقش بنیادی در ادیان باستانی نبودند ، چرا که هیچ تایید روحانی برای پرستش کنندگان به دنبال نداشتند و هیچ قدرت الزام آوری را بر آنان تحمیل نمی کردند . اسطوره ها به مکان های مقدس جدا گانه ای نسبت داده می شدند و مراسم ها تنها بخشی از ملزومات پرستش به شمار می آمدند ، آنها عاملی برای ایجاد میل و علاقه و حفظ کشش و جذبه در شخص پرستشگر محسوب می شدند ؛ با این حال اغلب این فرد از بین چندین توجیه ارائه شده برای انجام یک آیین خاص یکی از آنها را بر می گزید ، همچنین اگر او مراسم را به درستی اجرا می نمود در این صورت هیچ کس به اعتقاد او در مورد خاستگاه این آیین توجه نمی کرد ." (LRS ،۱۹) بنابراین اسمیت دیگر ملاحظات مرسومی را که سعی می کنند ادیان باستانی را نه تنها به آیین ها بلکه به اسطوره ها نیز نسبت دهند ، نمی پذیرد : " اصولاً نباید اسطوره ها همان جایگاه شاخصی را که اغلب در مطالعه ی علمی ادیان باستانی برای آنها در نظرمی گیرند ، به خود اختصاص دهند ." (LRS ،۱۹) اسمیت تا آنجا پیش می رود که اعلام می کند : " آیین و کاربرد عملی آن ، دقیقاً بیان کننده ی همه ی ادیان باستانی بودند . " (LRS ،۲۱)
بنا بر اظهارات اسمیت " تقریباً همیشه اسطوره از آیین مشتق شده است و نه آیین از اسطوره . " (LRS ،۱۹) اسطوره تنها زمانی به وجود آمد که علّت بر پا داشتن آیین به نحوی فراموش شد : " هم اکنون به طور قابل ملاحظه ای ، بیشتر اسطوره های مربوط به ادیان باستانی به آیین های خاص زیارتگاه ها یا رسوم مذهبی متعلق به قبیله ها و نواحی به خصوصی ، نسبت داده می شوند . احتمالاً در همه ی این موارد و به طور قطع در بیشتر آنها ، اسطوره صرفاً توضیحی برای یک کارکرد مذهبی و معمولاً همچون یک توجیح است به طوری که نمی توانسته تا زمانی که مفهوم اصیل و اولیه ی این کاربرد هنوز به فراموشی سپرده نشده بود ، به وجود آمده باشد ." (LRS ،۱۹) در تمام مدتی که دلیل بر گزاری آیین واضح و آشکار بود، اسطوره همچنان غیر ضروری باقی ماند . تنها به مجرد این که علت ها به فراموشی سپرده شدند ، اسطوره به وجود آمد تا آیین هایی را که توانستند باقی بمانند و به هر نحوی که شده اجرا شوند ، توجیه کند یا شاید دلیل موجهی برای انجام آنها باشد .
نوع خاص نظریه ی اسطوره – آیین گرایی اسمیت ، بی روح و کسل کننده است . آیین ها قدیمی تر از اسطوره ها هستند و از این رهگذر در آغاز نیازی به اسطوره ها ندارند . از طرف دیگر نهایتاً اسطوره ها می توانند جدای از آیین ها شکوفا و بالنده شوند . با این وجود اسمیت ، پیشگام نظریه ی اسطوره – آیین گرایی باقی می ماند چرا که او اولین نفری بود که اعتقاد داشت : اولین اسطوره ها در ارتباط با آیین ها به وجود آمدند . هر چند نظریه ی اسطوره – آیین گرایی تنها به ارتباط نا چیزی بین اسطوره و آیین وابسته است ، اما تساوی این دو را نمی پذیرد . از نظر اسمیت آیین ، آشکارا مهم تر از اسطوره ای است که آن را " وابسته " می نامد . (به عنوان مثال ، LRS ،۱۹) او پیشنهاد می کند که نظریه ی اسطوره – آیین گرایی به توجیه اسطوره بپردازد و نه آیین. گرچه آیین تا جایی ادامه می یابد که به اسطوره می پیوندد ، باز اسطوره وا بسته به آیین است . بدون آیین اسطوره ای وجود نخواهد داشت ، خواه بدون اسطوره آیین پایان یابد یا این که ادامه پیدا کند .
سمیت با ادعای خود مبنی بر این که اسطوره توضیحی برای آیین است ، از نظریه ای که اسطوره را توجیهی برای کل گیتی می داند ، امتناع می کند . برداشت پذیرفته شده ای از اسطوره که به طور معمول ادوارد تایلر 2 از آن جانبداری می نمود . از نظر تایلر ، اسطوره دلیلی برای رویداد های جهان مادی است . اسطوره بسیار بیشتر از آیین اهمّیّت دارد ، چرا که آیین کاربرد عملی اسطوره است و نه موضوع آن . اسطوره باوری مذهبی را به وجود می آورد که تنها در شکل داستان بیان می شود . به اعتقاد تایلر ، اسطوره همان کارکرد علم را داراست . در واقع اسطوره همتای اولیه و قدیمی دانش نوین است به نظر اسمیت و تایلر ، علم هیچ یک از اسطوره ها و آیین ها را به وجود نیاورده است .
پیشرفت نظریه
جیمز فریزر3 ، دانشمند ادبیات باستانی و انسان شناس ، در کتاب چندی جلدی خود " شاخه ی زرّین " نظریه ی اسطوره – آیین گرایی را بسیار بیشتر از حدی که دوست صمیمی اش اسمیت بدان پرداخته بود ، بسط و گسترش داد . هر چند فریزر بیشتر به خاطر تقسیم بندی سه گانه ی فرهنگ به مراحل جادو ، دین و علم شناخته شده است ، با این حال او قسمت عمده ی کتاب قطورخود را به مرحله ی واقع در بین دو دوره ی دین و علم یعنی مرحله ی متشکل از جادو و دین اختصاص داده مرحله ی اختصاص داده است . تنها در این مرحله ی میانی می بایست به جستجوی رد پای نظریه ی اسطوره – آیین گرا پرداخت ، چرا که تنها در این مقطع است که اسطوره ها و آیین ها هم زمان با هم پیش می روند . در مرحله ی جادوی محض ، آیین ها وجود دارند – جریان های عادی و دائمی که به اجرای دستورالعمل ها می پردازند – اما در این مرحله ، هیچ اسطوره ای وجود ندارد . چرا که هیچ ایزدی یافت نمی شود . در مرحله ی دین ، اسطوره ها و آیین ها هم زمان با هم وجود دارند . با این حال به زحمت با هم نسبت یا رابطه ای پیدا می کنند . اسطوره ها ماهیت و رفتار ایزدان را شرح می دهند ، در حالی که آیین ها در صدد به دست آوردن لطف الهی هستند . آیین ها را از این جهت که اعمال و اقداماتی را القا می کردند که خدایان را راضی تر و خشنود تر می ساخت – می توان مستلزم وجود اسطوره ها دانست . با این حال آن ها از جهات دیگر مستقل از اسطوره ها هستند.
اما در مرحله ی بعدی که دربردارنده ی جادو و دین در کنار یکدیگر است ، اسطوره ها و آیین ها با هم عمل می کنند. فریزر که به ندرت در نظریات خود ثبات رای داشت ، دو نوع متفاوت از اسطوره _ آیین گرایی را مطرح کرد . در نوع اول اسطوره به شرح زندگی ایزد گیاهی می پردازد و آیین ، خود اسطوره یا دست کم قسمتی از آن که به توصیف مرگ و زندگی دوباره ی ایزد تعلق دارد را اجرا می کند.عملکرد آیین بر پایه ی قاعده ی همانندی است . مطابق با این اصل ، تقلید از یک واقعه باعث به وقوع پیوستن آن می شود . آیین به شکلی بی واسطه در رستنی ها دست نمی برد بلکه به بیان دقیق تر او ایزد گیاهی را فریب می دهد . با این وجود چنان چه ایزد گیاهی نابود شود ، به همان صورت گیاهان نیز از بین رفته و محو می شوند. در حقیقت تصوری که رستنی ها را تحت کنترل و نظارت یک ایزد می داند ، میراثی از مرحله ی دین است و این فرض که گیاه می تواند تحت نظارت باشد ، حتی به واسطه ی یک ایزد ، یادگاری ز دوران حاکمیت جادو است . آمیزه ی اسطوره و آیین چیزی جز ترکیب دین و جادو نیست : " بدین ترتیب نظریه ی قدیمی در مورد فصل ها که مبتنی بر جادو بود ، با یک نظریه ی دینی جایگزین یا در واقع تکمیل شد . هر چند باید در نظر داشت که انسان ها در این زمان تغییرات چرخه ی سالیانه را در درجه ی اول ناشی از دگرگونی هایی می دانستند که در خدایانشان به وقوع پیوسته بود. آن ها هنوز چنین می پنداشتند که با اجرای مراسم های جادویی خاص ، می توانند ایزدی که مبنای حیات است را در جزیان مبارزه اش در برابر مرگ و نابودی یاری کنند . آن ها تصور می کردند که می توانند نیروهای تحلیل رفته ی او را باز گردانده و حتی او را از مرگ برهانند . " در آیین انسان نقش ایزد را بازی می کند و هر آن چه که او از طریق جادو انجام خواهد داد را به نمایش در می آورد. هر چند این احتمال وجود دارد که شخص بازیگر خود پادشاه باشد . با این وجود فریزر به طور کامل این نوع اسطوره _ آیین گرایی را با مقام سلطنت برابر نمی داند . در نوع دوم نظریه ی آیین _ اسطوره گرایی فریزر ، پادشاه جایگاه مهمی دارد . در حالی که در نوع اول پادشاه ، حتی هنگامی که به ایفای نقش در مراسم آیینی می پردازد ، صرفا نقش ایزد گیاهی را بازی می کند. در نوع دوم نظریه ، پادشاه خود دارای جایگاهی الهی است . به این معنا که ایزد در وجود او متجلی می شود . همان طور که سلامت گیاه به سلامت ایزدش وابسته است ، به همان ترتیب تندرستی ایزد نیز به وضع جسمانی پادشاه بستگی دارد . به مجرد این که پادشاه می میرد ، به ترتیب ایزد گیاهی و پس از آن نیز خود گیاه از بین می روند. اجتماع انسانی برای تامین ذخیره ی غذای دائمی ، پادشاه خود را با وجود آن که هنوز در عنفوان جوانی و دوران شکوفایی خود است ، می کشد و به این ترتیب روح ایزدی با اطمینان و بدون خطر به جانشین او منتقل می شود : [مردمان بدوی]اعتقاد داشتند که . . . زندگی یا روح پادشاه چنان ارتباط نزدیکی با روند رونق و شکوفایی کل یک سرزمین دارد که اگر احساس بیماری در او راه یابد یا به تدریج پیر و فرتوت شود ، در این صورت گاوها بیمار خواهند شد و زاد و ولد آن ها متوقف خواهد گردید ، محصولات در چراگاه ها خواهند پوسید و انسان در اثر شیوع بیماری تلف خواهد شد .از این پس آن ها اعتقاد داشتند تنها راه جلوگیری از وقوع چنین فاجعه ای این است که پادشاه خود را در زمانی که هنوز نیرومند و تندرست است به قتل برسانند تا بدین ترتیب روح ایزدی او که از پیشینیان خود به ارث برده است ، بتواند به جانشینان او یکی پس از دیگری انتقال یابد. پادشاه در حالی کشته می شود که هنوز نیرومند و پرتوان بوده و تاکنون ضعف ناشی از بیماری و سن زیاد به او آسیبی نرسانده است.
پادشاه در پایان یک دوره ی معین یا هم زمان با ظهور اولین نشانه های بیماری در او کشته می شود . بدون شک مرگ ناگهانی یک پادشاه به هیچ وجه قابل پیشگیری نبود ، اما کشتن او قبل از به سر رسیدن تعهد زودگذری که مایه ی امیدواری اش به شمار می آمد ، ممکن می نمود . چرا که ارتباط نزدیکی بین پادشاه و سلامتی دائم ایزد گیاهی و نیز گیاهان وجود داشت. هدف دور کردن زمستان بود. خشک شدن گیاهان در طول زمستان ، حتی در خلال یک دوره ی یکساله ، به ضعیف شدن پادشاه نسبت داده می شد.
روایت ثانوی آیین _ اسطوره گرایی در عمل ثابت کرد که تاثیر به مراتب بیشتری دارد . اما در واقع این نگره تنها پیوندی جزئی و شکننده بین اسطوره و آیین و نیز مابین دین و جادو برقرارمی کند.آیین به جای آن که اسطوره ی گیاهی را به نمایش درآورد ، تنها ماوای را تغییر می دهد . مرگ پادشاه تقلیدی از مرگ ایزد نیست ، بلکه او هم چون یک قربانی می میرد تا سلامت و تندرستی ایزد محفوظ بماند. پی بردن به نقشی که اسطوره در این جا ایفا می کند آسان نیست . به جای آن که ایزد به کمک عمل تقلیدی جادویی ، نیروی تازه ای بگیرد ، آیین با استفاده از یک پیوند به او جانی دوباره می بخشد . از این رو بهتر است که عبارت " اسطوره _ آیین گرایی " را تنها در مورد اولین گونه ی نظریه ی فریزر به کار ببریم . در سناریوی اصیل اسطوره _ آیین گرایی فریزر ، اسطوره پیش از آیین به وجود می آید. در حالی که به نظر اسمیت اسطوره بعد از آیین به وجود آمده است. اسطوره ای که در مرحله ی ترکیب یافته از دین و جادو شکل می گیرد ، در دوره ی حاکمیت دین اجرا می شود و بنابراین قدیمی تراز آیینی است که تنها صورت کاربردی دارد.
به نظر اسمیت در این مرحله اسطوره معنای اصلی آیین را روشن می سازد . اما مفهوم آیین به یکباره به فراموشی سپرده نشده است. اسطوره تا حدی به آیین معنا می بخشد. در این مرحله بدون وجود اسطوره هیج آیینی پذیرفته نمی شده است : بنا بر قوانین حاکم بر یک آیین ، هیچ کس روایت مرگ و زندگی دوباره ی ایزد گیاهی را بدون توجه به اسطوره ی مربوط به آن ایزد اجرا نمی کرد.
به اعتقاد فریزر و تایلر ، کاربرد اسطوره برای شرح و توجیه جهان است ، با این تفاوت که فریزر اسطوره را وسیله ای برای سلطه یافتن برجهان قلمداد می کند. فریزر مانند تایلور اعتقاد دارد اسطوره همتای قدیمی و بدوی دانش امروزی است . با این تفاوت که فریزر اسطوره را نظیری برای دانش های کاربردی می داند و تایلر آن را همتراز با نظریه پردازی علمی به شمار می آورد.
فریزر درحین آن که می کوشید نظریه ی اسطوره _ آیین گرایی را بیش از اسمیت بسط و توسعه دهد ، به تدریج و برای همیشه به طرفدار پرجار و جنجال آرای تایلر تبدیل شد و حتی از بسیاری آیین گراهایی که خود الهام بخش آن ها بود انتقاد کرد . در مقابل بسیاری از پیروان نظریه ی اسطوره _ آیین گرایی نیز از آن جایی که فریزر کاملا به سمت تایلور گرایش پیدا کرده بود ، نظریات او را مردود دانستند. از جمله کسانی که با رویکرد ناب تری نسبت به فریزر به این نظریه پرداختند می توان جین هریسون 4و اس . اچ . هوک5 را نام برد . آنان رهبران نخستین گروههای عمده ی آیین _ اسطوره گرایی یعنی : دانشمندان زبان وادبیات کلاسیک و نیز متخصصان در زمینه ی کتاب مقدس بودند. دیدگاه های آنان عمیق بوده و تاثیرگذارترین شکل اسطوره _ آیین گرایی را به وجود آوردند . آنها هر یک به نحوی با زیرکی بسیار در مقابل اظهارات فریزر مخالفت خود را ابراز کردند : در حالی که هریسون او را به عنوان راهنما و اندرزگوی خود می ستود ، هوک فریزر را طرفدار واقعی تایلر خواند واز اوبه شدت انتقادکرد. هریسون و هوک با نظریات عقل گرایانه ی تایلر و دیگران به رقابت پرداختند. هوک با اشاره به مردمان خاور نزدیک باستانی ، به خصوص آن هایی که در بین النهرین می زیستند ، می گوید که آن ها "ذهن خود را با پرسش های کلی درباره ی جهان انباشته نمی کردند . بلکه خود را با مسائل سودمند علمی ونیز امور مورد نیاز برای زندگی روز مره مشغول می نمودند. آن ها با مشکلاتی اساسی در جهت دستیابی به امکانات لازم برای گذران زندگی خود مواجه بودند ، در تملک گرفتن خورشید و ماه برای آن که وظایف خود را انجام دهند ، تضمینی برای این که نیل مرتباً پر آب شود و . . . . ساکنان اولیه ی مصر و بین النهرین برای برآورده ساختن این نیازها مجموعه ای از اقدامات را با توجه به اهداف مورد نظرشان سازماندهی کرده و توسعه می دادند ." این اقدامات در حقیقت آیین ها بودند.همان مطالبی راکه هوک درباره ی بین النهرین باستانی بیان می کند ، هریسون در مورد یونان باستان به کار می برد .هوک و هریسون برای توجیه چگونگی استفاده از آیین ها در جهت تسلط بر نیروهای مهارنشدنی ، از فریزر پیروی می کنند. آیین که بر اساس قاعده ی شباهت عمل می کند ، مرگ و زندگی دوباره ی ایزد گیاهی ، کسی که به اعتقاد فریزر ایزد اصلی معبد خدایان است ، را به نمایش در می آورد. وقتی که ایزد گیاهی بمیرد ، زمین های کشاورزی خشک و لم یزرع می شوند وهنگامی که ا و نیروی تازه ای بگیرد ، کشتزارها نیز جان دوباره می یابند . آیین در پایان زمستان یا به عبارت بهتر در زمانی که بشر خواهان به پایان رسیدن زمستان است ، اجرا می شود . در این جا انسان نقش یک ایزد را بازی می کند . بر خلاف فریزر ، هوک و هریسون تمایزی بین دو مرحله ی جادو و دین قائل نمی شوند و در عوض کار خود ر با مرحله ای آغاز می کنند که معادل دوره ای است متشکل از جادو و دین ، دوره ای که فریزر قبلاً آن را تبیین کرده بود . از نظر آن ها آیین _ اسطوره گرایی به احتمال بسیار نخستین مرحله ی حاکمیت دین است .هوک و هریسون هم چون فریزر ، اسطوره _ آیین گرایی را همتای باستانی و بدوی علم امروزی می دانند. آن ها این نکته را به دیدگاه فریزر اضافه کردند که دانش جدید نه تنها با اسطوره _ آیین گرایی بلکه با هر یک از اسطوره و آیین به تنهایی نیز جایگزین می شود.
هر چند این هریسون است که همواره فریزر را می ستاید ، اما هوک به عنوان یک اسطوره _ آیین گرا و کسی که فریزر را به خاطر پیروی اش از تایلر تحقیر می کند ، به او نزدیک تر است . به عنوان مثال هوک بر نقش پادشاه تاکید می کند ، در حالی که هریسون آن را کم اهمیت جلوه می دهد .برخی اوقات هوک همانند فریزر ،پادشاه را صرفاً انسانی که نمایاننده ی ایزد گیاهی است ، به حساب می آورد .پادشاه از مرگ و زنگی مجدد (همین طور پیروزی ، ازدواج و آیین گشایش ) ایزد تقلید می کند و بدین وسیله به طور ناخود آگاه سبب می شود ایزد و نیز گیاهان یکی پس از دیگری همین کار راانجام دهند . هوک نیز مانند فریزر معتقد است که در غیر این حالت ، پادشاه خود دارای مقام ایزدی است . در چنین حالتی کشتن واقعی پادشاه و قرار دادن جانشینی برای اوست که محتوا و مضمون یک آیین را تشکیل می دهد . با این حال هوک همچنان زمان اجرای آیین را پایان زمستان _ البته پایان زمستان به زعم خود او _ می داند . این در حالی است که فریزر اعتقاد دارد آیین در پایان زمان در نظر گرفته شده برای فرمانروایی پادشاه یا هم زمان با شروع نا توانی او اجرا می گردد. از این رو هوک نیز با همان نتایج ناهمخوان درباره ی شان و منزلت پادشاه که فریزر بدان ها دست یافته بود ، مواجه می شود . درست هنگامی که این اعضا به صورت نمادین می مردند و سپس در غالب افراد بالغ آن جامعه باززاده می شدند ، ایزد گیاهی و پس از او محصولات کشاورزی نیز به همین صورت و بی کم و کاست از بین رفته و حیات دوباره می یافتند . در نهایت سویه ی وابسته به عضوپذیری این آیین دوگانه بی رنگ شد و تنها همان آیین گیاهی که فریزر بیان کرده بود ، باقی ماند .
هریسون و هوک هر دو از دیدگاهی که معتقد بود اسطوره از یک سو همتراز با آیین و روشنگر معنای آن و از سوی دیگر توجیهی برای کل گیتی است ، به شدت دوری می کردند . هریسون می گوید که "اسطوره تلاشی برای توجیه حقایق یا آیین ها نیست ."در حقیقت او و هوک در رد چنین تعریفی برای اسطوره ، بیش از فریزر که یک اسطوره _ آیین گراست ، مصمم نبودند . اسمیت معتقد است تنها بعد از این که معنای آیین به فراموشی سپرده شود ، اسطوره به وجود می آید . حال آن که به نظر فریزر اسطوره در کنار آیین رشد یافته و شکوفا می شود . بنا بر این اسطوره تنها می تواند به عنوان توجیهی برای آیین های زنده و پابرجا تلقی گردد. فریزر می پندارد اسطوره به همان صورتی بازگو می شود که آیین اجرا می گردد. در نتیجه اسطوره چیزی شبیه به صدای یک فیلم یا داستان در یک نمایش بی کلام است. هوک می گوید : "معمولا قسمت حاوی کلام یک آیین از توصیف از توصیف آن چه در شرف وقوع است ، تشکیل می شود . . . . این معنای مورد نظر برای واژه ی' اسطوره' در تعریف ماست . "هریسون می نویسد :"درباره ی این مساله زیاد بحث شده است که آیا اسطوره از دل آیین پدید می آید یا آیین از دل اسطوره . . . در حقیقت این دو هم زمان با هم به وجود می آیند و عملا جدایی ناپذیرند . "با این وجود هریسون در جایی دیگر آیین را مقدم براسطوره قلمداد می کند .
هریسون و هوک همان توانمندی هایی را به اسطوره بخشیدند که در آیین نیز وجود داشت و بدین ترتیب توانستند نظریه ی اسطوره _ آیین گرایی را بیش از فریزر پیش ببرند . به نظر آن ها توانایی اسطوره آشکارا جادویی است .در حالی که فریزر این توانمندی را حاصل جنبه ی صرفا نمایشی اسطوره می داند . هوک می گوید :"گفتار و کنش های رفتاری تاثیر یکسانی داشتند ."به اعتقاد هریسون :"یک اسطوره در عمل به داستانی درباره ی خواسته ها و نیروهای درونی تبدیل می شود ."ما در این جا با سخن جادویی و شاید با تلالوئی از باور کنش های گفتاری مواجه هستیم .
بسط این نظریه به دنیای با ستان
هریسون و هوک نظریه ی اسطوره _ آیین گرایی را تا بیشترین حد ممکن ، رشد و توسعه دادند . مرحله ی بعدی ، کاربرد این نظریه بود . نخستین کارکردها هنوز به دنیای باستان تعلق داشت . مشهرترین دانشمندان زبان و ادبیات کلاسیک ،گیلبرت موری6 ، اف . ام . کورنفورد7 و ای . بی . کوک8 نظریه ی هریسون را در مورد پدیده های متعلق به یونان باستان هم چون تراژدی ، کمدی ، بازی های المپیک ، علم و فلسفه به کار بردند . این پدیده های دنیوی و حتی ضد مذهبی به عنوان بیان نهفته ی اسطوره ی مرگ و زندگی دوباره ی ایزد گیاهی تعبیر شدند .
در بین متخصصان کتاب مقدس ، ایوان اینگنل9 ، ابری جانسون10 و زیگموند موینکل11 صورت بندی هوک از نظریه ی اسطوره _ آیین گرایی را پذیرفتند ، اما بر سر این که تا چه میزان دنیای باستان و به ویژه اسرائیل کهن ، از این الگوی اسطوره _ آیین گرا تبعیت کرده است ، با هم اختلاف نظر داشتند . حتی اینگنل پیوند مستحکم تری از آن چه هوک بین این دو قائل شده بود را می پذیرفت . در حالی که جانسون و به ویژه موینکل ، پیوستگی ضعیف تری را مشاهده کردند . بر خلاف هریسون که در میان دانشمندان زبان و ادبیات کلاسیک نقش یک مربی را داشت ، هوک هیچ گاه چنین روشی را به کار نبست . با این حال او هم چنان در بین عالمان به کتاب مقدس یک شخصیت کلیدی بود . چرا که در نظر آن ها او تنها اسطوره _ آیین گرای قابل اعتماد به شمار می آمد .
کاربرد جهانی نظریه
به طور کلی بیش از همه ، مردم شناسی به نام ای . ام . هوکارت12 و تاریخ نگاری مذهبی به نام ایی . اُ . جیمز13 نظریه ی اسطوره _ آیین گرایی را در مورد فرهنگ های سراسر جهان به کار گرفتند . هوکارت از یک روایت ساده و خلاصه شده ی این نظریه _ که مورد قبول فریزر ، هوک و هریسون بود ، بهره می گیرد . در اقتباس پیچیده تر این نظریه ، هر دو نوع اسطوره _ آیین گرایی فریزر با هم ترکیب می شوند . هوکارت و جیمز نظریه ی اسطوره _ آیین گرایی را به فرهنگ های سراسر جهان بسط و توسعه دادند . بااین حال کار آنها در مقایسه با آن چه پیروان هریسون انجام داده بودند ، بی اساس تر بود ،چرا که تنها در مورد پدیده های آشکارا مذهبی _ یا به عبارت دیگر برای اسطوره ها و آیین های نا نهفته کاربرد داشت . مردم شناسی به نام برونیسلاو مالینوفسکی14 به کمک فریزر برداشت دارای قید و شرط خود از این نظریه را در مورد مردمان بدوی سراسر جهان مورد استفاده قرار داد . مالینوفسکی چنین استدلال می کند که اسطوره به آیین ها تباری کهن می بخشد و از این رهگذر بر وجود آن ها صحه می گذارد ، از سوی دیگر او نشان می دهد که اسطوره تعدادزیادی ازپدیده های فرهنگی دیگر را نیز تایید می کند . جامعه با اتکا براسطوره نه فقط پیروی از آیین ها بلکه تبعیت از همه ی قوانین و رسوم را رواج می دهد . مورّخی دینی به نام میرچا الیاده15 صورت مشابهی از این نظریه را برای همه ی این فرهنگ ها مورد استفاده قرار داد. اسطوره به آیین و نیز به همه ی پدیده های دیگر ، سرچشمه ای دیرین بخشیده و بدین وسیله آنان را تایید و تصدیق می کند . با این حال الیاده بالاتر از مالینوفسکی فرار می گیرد . زیرا بر اهمیّت نمایش آیینی اسطوره به عنوان تحقق کنش نهایی آن تاکید می کند : در هنگام اجرای آیین ، اسطوره هم چون یک ماشین زمان عمل می کند و انسان را به گذشته ها ، به زمان خود اسطوره می برد و بدین وسیله او را به خداوند نزدیک تر می سازد .
کاربرد نظریه در ادبیات
نگره ی اسطوره _ آیین گرا به جز مذهب در ادبیات بیشترین کاربرد را داشته است . هریسون با جسارت تمام اظهار کرد که نه فقط ادبیات بلکه همه ی هنر ها از آیین سرچشمه گرفته اند . او چنین می پندارد که انسان ها سر انجام به این باور خود مبنی بر این که تقلید از یک کنش باعث به وقوع پیوستن آن می شود ، خاتمه دادند . امّا آن ها در آن زمان به یکباره اجرای آیین را ترک نکردند . بلکه از این پس آن را تنها به خاطر هدف و منظوری که در خود داشت ، انجام می دادند . اجرای آیین تنها به خاطر خودش به تدریح به هنر تبدیل شد . واضح ترین مثالی که هریسون در این باره می آورد ، هنر تئاتر است. موری و کورنفورد در این مورد خاضعانه تر از هریسون عمل کردند . و به طور اخص حماسه ، تراژدی و کمدی یونانی را با نظریه ی اسطوره _ آیین گرایی ارتباط دادند . سپس موری این نظریه را به آثار شکسپیر نیز بسط داد.
نظریه ی اسطوره _ آیین گرایی پرچمداران دیگری نیز داشت _ که بر اساس آرافریزر ، هوک ویا هریسون نتیجه گیری می کردند _جسی وستون16 برای افسانه ی جام مقدس (جامی که حضرت عیسی در شام آخر از آن نوشید) ، ایی . ام . باتلر17 در مورد افسانه ی فاوست (قهرمان اثر گوته که مردی نیمه افسانه ای است ) سی . ال . باربر18 در باب کمدی های شکسپیری ،هربرت ویسینگر19 درباره ی تراژدی شکسپیری و تراژدی فی نفسه ،فرانسیس فرگوسن20 برروی تراژدی ، لرد رگلن 21 درباره ی اسطوره های پهلوانی و ادبیّات به عنوان یک مجموعه ی کامل ، سی . ام . بوورا22 راجع به ترانه های قدیمی و بالاخره استنلی ادگار هایمن23 و نورتروپ فرای24 بیشتر درباره ی ادبیّات از این نظریه بهره بردند .این اسطوره _ آیین گراها همچون منتقدان ادبی عمل کرده اند ، چرا که آن ها به گونه ای محسوس بیش از آن که به خود اسطوره توجه کنند ، خاستگاه اسطوره ای ادبیات را مدّ نظر قرار داده اند. به مجرد این که اسطوره ها همبسته ی آیین ها تلقی گردیدند ، آثار ادبی نیز پیامد و نتیجه ی اسطوره ها دانسته شدند . به نظر این ناقدان ادبی که اکثر آن ها مدیون فریزر هستند ، ادبیات به اسطوره هایی باز می گردد که در اصل الفبای همان آیین مهم بنیادین بودند . آیینی که شامل کشتن پادشاه و تعیین جانشینی برای او به صورت متناوب بود تا از این طریق محصولات کشاورزی مورد نیاز جامعه تا مین گردد . این که"پادشاه می بایست بمیرد " به خط مشی کوتاه آشنایی تبدیل شد . در نظر اسطوره _ آیین گراهای ادبی ، اسطوره هنگامی که از آیین جدا می گردد ، به ادبیات تبدیل می شود . اسطوره ی همبسته ی آیین ، ادبیات دینی و اسطوره ی جدای از آیین همان ادبیات غیر دینی یا ادبیات به تنهایی است . جایگاه اسطوره بدون وجود آیین
تاحدّ یک گزارش صرف تنزل می یابد . به تعبیر مارکس25 و انگلس26 ، اسطوره در پیوند با آیین می تواند جهان را دگرگون کند ، در حالی که اسطوره ی جداشده از آیین تنها می تواند آن را تفسیر کند. رنه جرارد27 ، به تنهایی و مستقل از فریزر و سایرین ، ارتباط دیگری بین اسطوره ، آیین و ادبیات مطرح کرد . به اعتقاد او ادبیات میراث اسطوره است ، بازمانده ای که در قالبی تحریف شده ، مراسم آیینی قربانی کردن یک انسان بی گناه ، فردی که می تواند بی نواترین عضو تا پادشاه یک جامعه باشد ، را روایت می کند . از نظر جرارد ، رابطه ی اصلی بین اسطوره و کشتن انسانی که از او هم چون یک منجی تجلیل می شود ، یادآور اسطوره _ آیین گرایی فریزر است .جرارد در حین این که می کوشد نشان دهد چرا ادبیات بازتابی از اسطوره است ، نظریه ی خاصّ خودش درباره ی اسطوره و آیین را مطرح می سازد و بدین ترتیب فراتر از سایر اسطوره _آیین گراهای ادبی قرارمی گیرد. دیگر اسطوره _آیین گراها چنین فرض می کنند که اسطوره کنشی برای توجیه علّت کشتن انسان هاست ، در حالی که به اعتقاد جرارد کارکرد اسطوره ، پنهان کردن عمل قربانی است تا بدین وسیله ثبات و پایداری جامعه حفظ شود . برخلاف فریزر که قربانی کردن را به ولع و گرسنگی نسبت می دهد ، جرارد ریشه ی آن را در خشونت و پرخاشگری می داند .
بازنگری های نظریه
تئودور گاستر28 ، متخصص در کتاب مقدس و انسان شناسی به نام آدولف ینسن 29هر کدام به طور مستقل با کار در زمینه ی تخصّصّی خودشان ، اقتباس هایی از اسطوره _ آیین گرایی ارائه دادند که در آن ها اسطوره بسیار مهم تر از آیین به حساب می آمد . در هر حال آن ها با استدلال ضعیف خود مبتنی بر این که دیگر همتایان اسطوره _ آیین گرایشان ، اسطوره را کم اهّمیّت جلوه می دهند ، در نظر داشتند تحولّی ناگهانی در ارتباط بین اسطوره وآیین ایجاد کنند .
انسان شناس دیگری به نام کلایدکلوکهن30 از آن ها نیز فراتر رفت . او این عقیده ی جزمی اسطوره _ آیین گراها دال بر ین که اسطوره و آیین جدایی ناپذیرند را تعدیل کرد . او چنین استدلال نمود که اسطوره و آیین چه جدای از هم و چه در کنار یکدیگر عمل کنند ،در هر دو صورت در خدمت کنش روانشناختی فرونشاندن نگرانی ها و تشویش هایی هستند که جهان فیزیکی ، جامعه و خود انسان آن ها را به وجود می آورند . اسطوره راه هایی را برای فهم و آیین روش هایی را برای عمل در اختیار انسان قرار می دهند . تقریبا همان طور که تک تک افراد در در فرو نشاندن نگرانی های ایجاد شده ، مشارکت می کنند ، کلّ جامعه نیز برای نیل به این هدف برانگیخته می شود _این نوع تفکّر بازتابی از اندیشه ی مالینوفسکی است . وقتی کلاکهان می گوید اسطوره ها و آیین ها هم زمان در کنار یکدیگرعمل می کنند ، منظور او همان شیوه ی مورد نظر هوک و هریسون است :اسطوره آن چه را آیین نمایش می دهد ، توجیه می کند .
کلاسیک شناس دیگری به نام والتر بورکرت31 نیز همچون کلوکهن، عدم وابستگی اسطوره و آیین را می پذیرد .با این حال براین عقیده ی خود پافشاری می کند که وقتی این دو با هم وجود دارند ، یکدیگر را استحکام می بخشند . اسطوره با افزودن خاستگاهی الهی به عملکرد انسانی صرف آیین ،آن را تقویت و پشتیبانی می کند : این کار را انجام می دهد ، چرا که خدایان همین کار را کرده بودند یا می کنند . از طرف دیگر آیین ، یک داستان صرف را به رفتارمطیع ترین گروه انسان ها مبدّل می سازد و از این رهگذر اسطوره را استحکام می بخشد : کسانی که حتی اگر تنبیه و مجازاتی هم در کار نباشد ، این اعمال را با وجود فشار سنگین نگرانی و استرس انجام می دهند . اسمیت اسطوره را در خدمت آیین می داند ، حال آن که بورکرت اعتقاد دارد آیین نیز به همان میزان نیاز اسطوره را برطرف می سازد . از طرف دیگر بورکرت نیز هم جون جرارد ریشه ی اسطوره را در قربانی آیینی و سرچشمه ی قربانی کردن را در خشونت می داند . با این وجود او قربانی را به نوع انسانی آن محدود نمی کند و شکار _ یا بیان اولیه ی خشونت_ را خاستگاه قربانی آیینی به شمار می آورد . علاوه بر این اسطوره در نزد بورکرت ، کنشی برای پوشاندن حقیقت کشتن یک فرد نیست ، بلکه به اعتقاد او اسطوره در حین آن که چنین عملی را حفظ می کند از نقشی که قربانی کردن در توانمندسازی انسان برای غلبه بر احساس گناه در هنگام ارتکاب خشونت وچیرگی بر تشویش حاصل از فناپذیری دارد ، نیز محافظت می کند . شکی نیست که بورکرت علاوه بر این که اسطوره ها را با آیین های قربانی مرتبط می سازد ، آن ها را با آیین های عضوپذیری نیز می پیوندد. در این جا اسطوره همانند آیین کارکردی اجتماعی می یابد .
بنیادی ترین و با نفوذ ترین نوع اسطوره _ آیین گرایی در دوران معاصر ، ساخت گرایی و پیشتاز آن کلود لوی استراوس32 است . لوی استراوس در همان حین که قاطعانه بر روی اسطوره متمرکز می شود ، آیین را نیز مورد بررسی قرار می دهد . به نظر لوی استراوس همه ی انسان ها به صورت طبقه بندی شده فکر می کنند و سپس رده بندی خود را به کل جهان بازتاب می دهند . به بیان دقیق تر انسان ها در قالب تضاد های دوگانه ای می اندیشند که لوی استراوس آن ها را "تقابل های دوتایی" می نامد . نه فقط اسطوره ها بلکه سایر فعالیت های انسانی نیز نشان دهنده ی تمایل او به دوتایی سازی است . تفاوت اسطوره در آن است که نه تنها تقابل های دو گانه ی متضاد را بیان می کند ، بلکه این تقابل ها را مرتفع نیز می سازد :"هدف از اسطوره فراهم آوردن الگویی منطقی است که قادر باشد یک تناقض را برطرف کند . " اسطوره یک تضاد را بر اسلس قواعد منطقی و با استفاده از یک گزاره ی میانی یا یک عبارت مشابه واگشایی می کند . اما شکّی نیست که این تقابل بسیار پیچیده است . همان طور که ارتباط منطقی از درون ومابین اجزای تشکیل دهنده ی هر یک از اسطوره ها وجود دارد ، میان همه ی اسطوره ها با هم و بین اسطوره ها و آیین ها نیز چنین پیوندی برقرار است . اسطوره و آیین به جای آن که همانند پندار دیگر اسطوره _ آیین گراها بازتاب یکدیگر باشند ، نیروی ذخیره ی همدیگر به حساب می آیند . بنالراین لوی استراوس دیدگاه ساخت گرایانه ی جدیدی را در زمینه ی نسبت بین اسطوره و آیین ارائه می دهد. هم چنان که او در مقایسه ی نوع خاص اسطوره _ آیین گرایی خودش با انواع پیشین می گوید : "نظریه ی متداول [یعنی نظریه ی غیر ساخت گرا ] بنا بر شباهت واژه به واژه ای که[ از نظر تقدّم و تاخّر ] بین دو گونه ی آن وجود دارد ، (اعم از این که آیین به نوعی برون ریزی اسطوره باشد یا این که اسطوره آیین را تاویل کند ) قابلیت ساده شدن به نوع خاصّی از یک رابطه ی کلّی تر[ساخت گرا] را داراست . مطالعه و بررسی جداگانه ی اسطوره ها و آیین ها بر ما روشن می سازد که آن ها هر یک استحاله هایی متفاوت از ارکانی مشابه هستند . " اسطوره ها و آیین ها در باطن همبسته ی یکدیگر باقی می مانند ،امّا به جای آن که اجزای هم راستای یک زوج باشند ، همواره رودرروی یکدیگر قرار می گیرند .
هر چند نظریه ی اسطوره _ آیین گرایی در میان نظریه پردازان در زمینه ی اسطوره و یا آیین و نیز مابین نظریه پردازان اسطوره ها و فرهنگ های جداگانه بسیار پر نفوذ بوده است ،با این وجود بیشتر نظریه پردازان درباره ی اسطوره و یا آیین ،این نگره را در هیچ یک از شکل هایش نپذیرفته اند . آن ها اعتقاد دارند که اسطوره ها و آیین ها اغلب مستقل از یکدیگر هستند . بسیاری از نظریه پردازان در باب اسطوره و یا آیین ، هم چنان که فعالیّت خود را بر روی زمینه ی مورد تخصّصشان متمرکز می کنند ، حتّی آن گروه از نگره پردازان در باره ی اسطوره و یا آیین هم که برخی از پیوند های بین این دو را می پذیرند ، معمولا این بستگی را به پاره ای از اسطوره ها و آیین ها محدود می کنند .
امّا بحث پیوند حقیقی بین اسطوره ها و آیین ها به هر کجا که بینجامد ، باز هم نظریه ی اسطوره _ آیین گرایی ارزشمند باقی خواهد ماند . این نگره جنبه هایی از اسطوره را بیان می کند که ممکن است در نظریه های دیگر نا دیده انگاشته شوند _ به خصوص ارتباط بین مرحله ی باور وعمل و نیز پیوند بین روایتگری و اجرا . هم چنین این نظریه مشابهت هایی بین اسطوره و دیگر پدیده های فرهنگی ، مثل دانش و ادبیات در نظر می گیرد که ممکن است در دیدگاه های دیگر به آن ها توجّهی نشود .
ترجمه ی :
مریم رمضانی
پژوهش هنر ورودی ۸۷
شماره ی دانشجویی : ۸۷۱۱۵۰۳۱۱۲
بهار ۱۳۸۸
بانظارت و راهنمایی استاد : خانم دکتر بهار مختاریان
1 .William Robertson Smith
2 -Edward Tylor
3 -James Frazer
4 – Jane Harrison
5 -S . H . Hook
6 -Gilbert Murray
7 -F . M . Cornford
8 -A . B . Cook
9_Ivan Engnell
10 _Aubrey Johnson
11 _Sigmond Mowinckel
12 _A . M . Hocart
13 _E . O . James
14 _Bronislaw Malinowski
15 _Mircea Eliade
16 _Jessie Weston
17 _E . M . Butler
18 _C . L . Barber
19 _Herbert Weisinger
20 _Francis Fergusson
21 _Lord Raglan
22 _C . M . Bowra
23 _Stanley Edgar Hyman
24 _Northrop Frye
25 _Marx
26 _ Engels
27 _Rene Girard
28 _Theodor Gaster
29 _Adolf jensen
30 _Clyde Kluckhohn
31 _Walter Burkert
32 _Clude Levi Straus
—————
————————————————————
—————
————————————————————
11