اخلاق مسلمان
فهرست مطالب :
1. آداب مهمانى و ضیافت 4
2. مهمان، برکتخانه
3. موارد مهمانى
4. مهماننوازى
5. پرهیز از اسراف و ریا
6. آداب مهمانى
7. مهمان یا دردسر؟
8. سلمان و مسلمانى
9. مهمان ناخوانده
10. سلام و مصافحه 10
11. مفهوم سلام
12. ادب و آداب سلام
13. دست دادن
14. شیوه مصافحه
15. ادب 13
16. ادب چیست؟
17. ادب از که آموزیم؟
18. از ادب پیامبر(ص)
19. نقدپذیرى 16
20. نقد و تذکر
21. شیوه صحیح نقد
22. نقدپذیرى
مقدمه
دوست داریم زندگىهایمان، سرشار از صمیمیت و خونگرمى و صفا باشد.
حریم انسانها و حرمت همگان، محفوظ بماند و معاشرتهایمان نشاتگرفته از "فرهنگ قرآنى" و تعالیم مکتب باشد.
و این، یعنى "زندگى مکتبى".
پایدارى و استحکام رابطههاى مردمى، در سایه رعایت نکاتى است کهبرگرفته از "حقوق متقابل" افراد جامعه باشد.
در اینکه "چگونه باید زیست" و چه سان با دیگران باید رابطه داشت، نکتهاىاست که در بحث "آداب معاشرت" مىگنجد.
بر خلاف فرهنگ غربى، روح و محتواى فرهنگ دینى ما بر پایه "ارتباط"،"صمیمیت"، "تعاون"، "همدردى" و "عاطفه" استوار است. جلوههاى این فرهنگبالنده نیز در دستورالعملهاى اخلاقى اسلام دیده مىشود.
"زندگى مکتبى"، در سایه شناخت این رهنمودها و به کار بستن آنها درصحنههاى مختلف زندگى است، نه با شعار و ادعا. به هر میزان که معیشت ومعاشرت ما با اینگونه هدایتهاى دینى در مقوله رفتار، هماهنگ باشد، به هماناندازه زندگیهایمان "مکتبى" است. مسلمان باید بهگونهاى در چارچوب اصول وسنن فرهنگ دینى خودش زندگى کند که با شهامت و افتخار، بتواند "امضاى دین"را پاى همه رفتارش بگذارد و زندگیش "برچسب اسلام" داشته باشد و الگوىاسلامى را بر زندگى خویش در خانه و جامعه، سایهافکن سازد.
"آداب برخورد"، "دید و بازدید"، "رفت و آمد"هاى خانوادگى و دوستانه،نحوه "گفتار" و "رفتار" با اقشار مختلف، "دوستى" و حد و حدود آن، مراعات"حقوق دیگران"، "ادب و سپاس و احترام"، از جلوههاى بارز اخلاق معاشرتاست. اینگونه رابطههاى اجتماعى، با عنوانهاى مختلف و در شرایط گوناگونانجام مىگیرد. گاهى به صورت "صلهرحم" است; در ارتباط با اقوام و بستگان.گاهى نام "عیادت" به خود مىگیرد; در مورد بیماران. گاهى نسبتبه برادران وخواهران دینى، عنوان "زیارت" مىیابد، گاهى با همسایگان است، گاهى بامستمندان. گاهى هم بر محور اطعام است و گاهى به شکل مسافرتهاى دور ونزدیک و بردن هدیه و آوردن "سوغات سفر". گاهى هم براى شرکت در مجلس عقدو عروسى یا مشارکت در مراسم سوگ و تسلیتگویى است.
به هر حال، همه اینها نوعى "رابطه" و "معاشرت" است و نشاندهنده منشانسانى و فرهنگ اخلاقى هر فرد. اسلام نیز در این بارهها بسیار سخن گفته و رهنمودداده است که در این کتاب، گوشهاى از معارف و آموزشهاى دین در این زمینهها رامرور مىکنیم.
باشد که "فرهنگ خودى" و "هویت دینى" را پاس بداریم و با افتخار وسربلندى و رها از سلطه فرهنگى بیگانه و با تکیه بر رهاورد مکتب و وحى، زندگى وروابط خویش را بر پایه ارزشهاى برگرفته از قرآن و اهل بیت (علیهمالسلام)،سامان بخشیم و براى نسلهاى آینده هم "ادب و اخلاق" را میراث بگذاریم.
آداب مهمانى و ضیافت
از برجستهترین خصلتهاى نیکمردان و آزادگان، کرم و سخاوتاست. و همین آزادگى از تعلقات و خوى بذل و بخشش است کهدیگران را اسیر محبت و احسان مىکند.
"ضیافت" و داشتن دستى باز و سفرهاى گشوده و عطایى پیوسته ومهماندارى و مهماننوازى، از نشانهها و جلوههاى این روحیه فتوت وجوانمردى است.
معاشرتها، دید و بازدیدها و رفت و آمدها، گاهى به صورت"مهمانى" است. از این رو آشنایى با آداب ضیافت و رسوم دینى مهمانى،در محدوده "اخلاق" معاشرت مىگنجد. این موضوع، دو جنبه و دوطرف دارد: یکى کسى که مهمان مىکند، دیگرى آن که مهمان مىشود.و هر کدام را آداب و روش و حد و حدودى است، قابل بحث.
مهمان، برکتخانه
بعضى، از مهمان گریزانند. برخى هم مهماندوستند. هر کدام همنشاندهنده خصلت درونى افراد است. حضرت على(ع) را اندوهگیندیدند. پرسیدند: یا على! سبب اندوه شما چیست؟ فرمود: "یک هفتهاست که مهمانى برایم نیامده است!…" (1) .
این کجا؟ و آن که آمدن مهمان را نزول بلا مىشمارد و کوه غم بردلش مىافتد و عزا مىگیرد، کجا؟ برکتخانه، در آمد و شد مهماناست. مهمان رحمت الهى است و پذیرایى از مهمان، توفیقى ارجمنداست که نصیب هر کس نمىشود. مهمان حبیب خداست. درضربالمثلهاى ایرانى است که: "مهمان، روزى خود را مىآورد." (2) البته اینضربالمثل، از احادیث اسلامى گرفته شده و ریشهاى دینى دارد. ازحضرت رسول(ص) روایت است که: "الضیف ینزل برزقه …"; (3) مهمان،روزى خود را نازل مىکند. البته اضافه بر این، گناهان صاحبخانه ومیزبان را هم مىزداید و این برکتى شگفت است. باز هم در این زمینهحدیثى از امام صادق(ع) بشنویم که به یکى از یارانش به نام "حسین بننعیم" فرمود:
– آیا برادران دینىات را دوست دارى؟
– آرى.
– آیا به تهیدستان آنان سود مىرسانى؟
– آرى.
– سزاوار است که دوستداران خدا را دوستبدارى. به خداسوگند، نفع تو به هیچ یک از آنان نمىرسد، مگر آنکه دوستشان بدارى.راستى، آیا آنان را به خانه خودت دعوت مىکنى؟
– آرى. هرگز غذا نمىخورم مگر آنکه پیش من دو سه نفر یا کمتر وبیشتر از برادران هستند.
حضرت فرمود:
– آگاه باش که فضیلت آنان بر تو، بیش از برترى تو بر آنان است!
(راوى که با شنیدن این سخن به تعجب آمده بود، پرسید
– فدایتشوم! من به آنان طعام مىدهم، مرکب خویش را دراختیارشان مىگذارم، با این حال آنان برتر از منند؟
– آرى! چون وقتى آنان به خانه تو وارد مىشوند، همراه خود،آمرزش تو و خانوادهات را همراه مىآورند و چون مىروند، گناهان توو خانوادهات را با خویش مىبرند. (4) .
کسى که خانهاى وسیع، امکاناتى فراوان و دستى سخاوتمند دارد،شکرانه نعمتهاى الهى را گاهى باید با انفاق و صدقه، گاهى با اطعام ومهمانى، هدیه، دستگیرى از بینوایان، کمک به محرومان و … ادا کند، وگرنه شهرت و ثروت و مال، وبال او خواهد شد.
ولیمه ، یک سنت دینى
در باره اینکه کى باید سور و اطعام داد، و به چه کسانى و چگونه،در دستورهاى دینى، آداب و نکات فراوانى آمده است که به بعضىاشاره مىشود.
موارد مهمانى
از توصیههاى حضرت رسول به امیرالمومنین(ع) یکى هم اینبود:
"یا على! لا ولیمه الا فى خمس: فى عرس او خرس او عذار او وکار او رکاز"; (5) .
یا على! جز در این پنج مورد، ولیمهاى (اطعام و مهمانىدادن)نیست: ازدواج و عروسى، تولد نوزاد، ختنه کردن کودک، ساختن یاخریدن خانه، بازگشت از سفر حج.
در این موارد، سزاوار است که انسان به این بهانه و مناسبت،سفرهاى بگسترد، ذبحى کند و مومنان را به مهمانى دعوت کند.
در حدیث دیگرى از رسول خدا(ص) نقل شده که فرمود: هر کسمسجدى ساخت، گوسفند چاقى را ذبح کند و از گوشت آن به محرومانبینوا اطعام کند و از خداوند بخواهد که شر سرکشان جن و انس وشیطانها را از او دور کند. (6) .
مهمانى براى هر یک از موارد یاد شده، سنتى اسلامى است که دلهارا به هم مهربانتر و صفا و صمیمیت میان جامعه را بیشتر مىکند و اقوامو دوستان، یکدیگر را مىبینند و آشناتر مىشوند، روحها شادابتر وزندگیها بانشاطتر مىشود.
در زندگى اولیاء دین و پیشوایان معصوم نیز، نمونههاى فراوانى ازاین گونه ضیافتها دیده مىشود. از جمله به این نمونه دقت کنید: امامهفتم، حضرت کاظم(ع) براى تولد یکى از فرزندانش ولیمه و اطعامداد و به مدت سه روز در مسجدها و کوچهها، در ظرفهایى به مردم"فالوده" داده شد. برخى پشتسر، این کار را بر حضرت عیب گرفتند.وقتى امام کاظم شنید، در پاسخ آن عیبجویى، به سنت انبیا و روشپیامبر اکرم(ص) استناد نمود. (7) .
مهماننوازى
گرچه بادیهنشینان عرب به مهماننوازى معروفند، همچنینعشایر خودمان در ایران، ولى در بسیارى از شهرها و مناطق، باجلوههاى زیباى مهماندوستى مواجه مىشوید. شاید شما هم نامبرخى از شهرها و مناطق را به عنوان مهماننواز و مهماندوستشنیدهاید که در این خصلت، مشهورند و زبانزد خاص و عام. این نیزریشه در فرهنگ دینى و باورهاى مذهبى دارد و تعلیمى است که ازقرآن و دین فرا گرفتهاند. اساسا دین ما، یکى از موثرترین عواملشکلدهنده به "فرهنگ عمومى" در جامعه ایرانى و اسلامى است.
در روایات اسلامى، حتى فصلى به عنوان "باب اقراء الضیف واکرامه" (8) وجود دارد که به تکریم و گرامى داشتن و احترام و پذیرایى ازمهمان سفارش مىکند و مهماندوستى را خوش مىدارد و خوشحالشدن از آمدن مهمان را بسیار نیکو مىشمارد و خانه بىمهمان را دور ازفرشتگان مىداند.
امام باقر(ع) به نقل از پدرانش از قول حضرت پیامبر(ص) فرمودهاست:
"اذا دخل الرجل بلده فهو ضیف على من بها من اهل دینه، حتى یرحلعنهم …"; (9) .
هرگاه کسى وارد شهرى شد، او مهمان همدینان خودش در آنشهر است، تا آنکه آنجا را ترک کند.
وقتى تازهواردى به یک شهر، مهمان مردم آنجا محسوب شود وآنان وظیفه اکرام و مهماننوازى دارند، ورود مهمان به خانه شخصىیک مسلمان، ضرورت اکرام و پذیرایى بیشترى را داراست. از همینجاست که اگر شهرى پذیراى مهمانهاى خارجى، سیلزدگان، آوارگانجنگ، آسیبدیدگان از زلزله و حوادث و آوارگان از یک کشورهمسایه باشد، به حکم وظیفه انسانى و به دستور اخلاقى اسلام، وظیفهآن شهروندان است که با آغوشى باز و گرم و برخوردى کریمانه وبزرگوارانه، مهماننوازى کنند. از پیامبر اکرم(ص) روایتشده است کهفرمود: "اکرموا الضیوف و اقروا الضیوف" (10) ، مهمانها را اکرام و پذیرایى کنید.
پرهیز از اسراف و ریا
هر عمل خیر و شایستهاى، گاهى دچار برخى آفتها مىشود. با همهستایشى که از پذیرایى شایسته از مهمان شده، اگر جنبه تعادل رعایتنشود و به مرز اسراف و ولخرجیهایى برسد که اغلب، روى چشم وهمچشمى است، یا ریشه در خودنمایى و تفاخر دارد، ناپسند است وهمین کار مقدس و خداپسند، از قداست و محبوبیت نزد خدا مىافتد.
اطعام، با همه ارزشى که دارد، آنجاست که "فىالله" و "لله" باشد و بهقصد سیر کردن شکمى گرسنه یا شاد کردن برادرى مومن یا تقویترابطههاى خویشاوندى و صله رحم باشد.
درست است که از نعمت الهى باید بهره گرفت، اما با حفظ حد ومرز ارزشى آن و فراتر نرفتن از مرز اعتدال، و انجام دادن آن کار بهصورتى خردمندانه و شرع پسند و عرفپذیر!
روزى حضرت امیر(ع) به "علاء بن زیاد" که خانهاى وسیع و مجللبراى خود ساخته بود، فرمود: با این خانه بزرگ، در این دنیا مىخواهىچه کنى؟ تو در آخرت، به چنین منزل وسیعى بیش از دنیا نیاز دارى;مگر آنکه بخواهى از همین خانه وسیع دنیوى، به آخرت برسى، مثلاینکه در این خانه از مهمان پذیرایى کنى، صله رحم نمایى، به بستگانتبرسى، حقوقى را که از این خانه بر گردن دوست تو ادا کنى. در اینصورت، از همین خانه به آخرت مىرسى! … (11) .
گاهى اصل مهمانىدادن، ریاکارى است. گاهى نوع غذا و محلاطعام و کیفیتسفرهچیدن، تظاهر و خودنمایى است. گاهى مهمانهاىخاص و مدعوین، شایسته اطعام نیستند، یا با انگیزههاى ریاکارانه وحسابگرانه و مصلحت اندیشانه دعوت مىشوند.
همه اینها نارواست و هدر دادن نعمتهاى الهى. پیامبر خدا(ص)فرمود: هرکس طعامى را از روى ریا و خودنمایى اطعام کند و مهمانىدهد، در روز قیامت، همانند آن را خداوند از طعامهاى دوزخى به اومىخوراند. (12) .
و امام باقر(ع) فرمود: "ولیمه"، در حد یکى دو روز، کرامت وبزرگوارى است، بیشتر از آن، ریا و سمعه است:
"الولیمه یوم او یومین مکرمه و مازاد ریاء و سمعه." (13) .
البته اینها در سوردادنها و مهمانیهاى رایج و مرسوم به مناسبتهاىیاد شده است. اما اصل مهماندوستى و کرم و اطعام به محرومان،سخاوتى است که هرچه بیشتر و مستمرتر باشد، بهتر و زیبندهتر است.
"هاشم"، جد بزرگ رسول خدا، همیشه سفرهاى باز داشت و غذاىآماده او و خانه مهیایش براى عامه مردم، او را به سیادت و آقایى قریشرسانده بود.
"حاتم طایى"، سخاوتمند معروف عرب، خانهاى داشت که ملجامردم و محل امید بینوایان و مسافران و مهمانان مختلف بود.
امام حسن مجتبى(ع) مهمانخانهاى در منزل داشت که به طورمعمول، از طبقات مختلف، بویژه افراد غریب و بىخانه و بینوا ومسافران و یتیمان و محرومان، پیوسته از آن بهرهمند مىشدند.
براى کریمان بلندهمت، "اطعام" لذتى بیش از طعام خوردن دارد وحظ روحى آنان از این رهگذر است.
چه زیباست این کلام مولا على(ع) که فرمود:
"قوت الاجساد الطعام، و قوت الارواح الاطعام"; (14) .
قوت و غذاى جسم، غذا خوردن است، ولى غذاى روح، اطعام وغذا دادن.
کسى مىگفت: بزرگترین لذت روحى من وقتى است که عدهاىنیازمند و تهیدست را به مهمانى دعوت کنم و آنها سر سفره نشسته ومشغول خوردن باشند و من از دور، این صحنه را نگاه کنم و لذت ببرم!
در "قابوسنامه" چنین توصیه مىکند:
"چون میهمان کنى، از خوبى و بدى خوردنیها عذر مخواه، که این طبعبازاریان باشد، هر ساعت مگوى که فلان چیز بخور، خوب است! یا چرانمىخورى؟ یا من نتوانستم سزاى تو کنم، که اینها سخن کسانى است که یک بارمیهمانى کنند." (15) .
آداب مهمانى
ضیافت و مهمانى دو طرف دارد:
یکى مهمان مىشود، دیگرى میزبان است.
یکى بر سر سفره دیگرى مىنشیند و طعام مىخورد، دیگرىسفره مىگسترد و اطعام مىکند. لذت یکى در غذا خوردن است، ودیگرى در طعام دادن.
اصل مهمانى و ضیافت و مواردى را که در اسلام، توصیه بهمهمانى دادن شده است، بحث کردیم و با میزبانان سخن گفتیم. اینکسخن با مهمان است و آداب مهمانى رفتن.
مهمان یا دردسر؟
در فرهنگ دینى ما، مهمان حبیب خدا و مایه برکت است، هدیهاىاز سوى پروردگار و عامل افزایش رزق و سبب آمرزش گناهانصاحبخانه و سبب نزول مغفرت الهى است. اینها همه بجا و درست،چرا که فرموده معصومین و تعالیم مکتب است. اما در همین جا "هزارنکته باریکتر ز مو" وجود دارد که اگر مهمانى رفتن ما سبب زحمت ورنجش صاحبخانه شود و او را به درد سر بیندازد، آن وقت چه؟ باز همرحمت است؟!
البته همه یکسان نیستند و روحیهها متفاوت است. بعضیها آمادگىپذیرش مهمان ندارند. برخى از وضع مالى مناسبى براى مهماننوازى وخرج ضیافتبرخوردار نیستند. بعضى از نظر جا و منزل و امکاناتپذیرایى آبرومندانه از مهمان در مضیقه و فشارند. بعضیها اشتغالاتىدارند که مهمانى مزاحم وقت و یا کارشان خواهد شد. اینجاست کهخود مهمان باید مراعات حال طرف را بکند، انتظار بیش از حد نداشتهباشد، بىخبر و بىدعوت نرود، دیروقت و نابهنگام بر سر صاحبمنزل فرود نیاید و او را به تکلف و زحمت نیفکند (البته فرودهاىاضطرارى مستثنى است!…).
سفارش معاشرتى قرآن به مومنان در باره ادب مهمان شدن درخانه پیامبر(ص) چنین است:
"اى کسانى که ایمان آوردهاید!
بدون اذن و اجازه و دعوت براى طعام، وارد خانه پیامبر نشوید،
و هر گاه دعوت شدید، داخل شوید،
و چون غذا خوردید، پخش شوید (و بروید) و براى حرف زدن (و گپ زدن)ننشینید، این کار شما سبب اذیت پیامبر است و از شما خجالت مىکشد، ولىخداوند از گفتن حق، حیا نمىکند!" (16) .
در مهمانى اگر آداب و سنن اسلامى مراعات شود، دیگر مهمان،اسباب زحمت و بار خاطر نخواهد شد، بلکه مایه برکت و سببخوشحالى خواهد بود و از همین جاست که به مساله "تکلف"برمىخوریم که پیامدهاى بدى دارد و مایه تلخکامیهایى در زندگىاست.
"تکلف" یا "ماحضر"؟
در مثلهاى زیباى فارسى است که: "رسیده، رسیده خورد"،
یا اینکه: "مهمان، هر که باشد، در خانه هر چه باشد". (17) .
چیزى به نام "حفظ آبرو" یا "حیثیت"، براى برخى چنان تکلفآور ومشقتبار است که براى آن خود را به زحمتهاى بسیار دچار مىکنند وبه هر قیمتى شده از مهمان پذیرایى مىکنند، مبادا که آبرویشان برود.البته توقعات نابجاى برخى مهمانان هم در این مساله دخالت دارد.
این گونه مهمان که میزبان را به "تکلف" و زحمت مىافکند، نه تنهارحمت نیست که شوم است. اگر میان مردم و خویشاوندان صفا وصداقت و صمیمیتباشد و مهمانى از راه برسد و دیروقتیا نابهنگامباشد، باید به هر چه که "هست" قناعت کرد. نه مهمان توقع زیادى داشتهباشد و نه صاحبخانه خود را به دردسر بیفکند. در این صورت، دوستیهاو رفت و آمدها تداوم مىیابد.
اما رفت و آمدهاى هزینهساز و خرجتراش و تکلفآور، سببکاهش دید و بازدیدها و مهمانیها و موجب قطع رابطهها یا کاهش وسردى آن مىگردد. درسى از امیر مومنان(ع) بیاموزیم:
مردى حضرت على(ع) را به خانه دعوت کرد. حضرت فرمود: بهسه شرط مىآیم. آن مرد پرسید: آن شرایط چیست؟ امام پاسخ داد:
یکى اینکه از بیرون خانه چیزى برایم تهیه نکنى.
دوم آنکه آنچه را در خانه دارى، پنهان و ذخیره نسازى (هر چهدارى بیاورى).
سوم آنکه به خانوادهات اجحاف و فشار وارد نیاورى.
مرد گفت: باشد، مىپذیرم.
حضرت قبول کرد و مهمان خانه او شد. (18) .
این حدیث، درسهاى عظیم و نکات ظریفى را بیان مىکند. بعضیهابه خانواده و همسر خویش زحمتبسیار مىدهند و تهیه بساط و موادیک سفره و پخت و پز را به او تحمیل مىکنند تا یک مهمانى آبرومند برپا شود. زحمتش را خانم مىکشد، ولى پزش را آقا مىدهد. این نوعىستم به خانواده است و روا نیست که از سوى مرد انجام گیرد.
در مهمانى رفتن، هم مهمان نباید متوقع باشد که براى او چنین وچنان کنند و به "ماحضر" – هر چه که موجود است – قانع باشد، و همصاحبخانه خرجى را بر خود و رنجى را بر عیال، تحمیل نکند.
رسول خدا(ص) فرمود: مهمان تا دو شب مورد اکرام و پذیرایىقرار مىگیرد. اگر شب سوم فرا رسید، دیگر او از اهل خانه محسوبمىشود، هر چه که بود، مىخورد. (19) .
نیز از آن حضرت روایت است:
به خانه دیگرى چنان وارد نشوید و مهمان نروید که چیزى نداشتهباشند تا خرج و انفاق کنند. (20) این براى حفظ آبرو و عزت صاحبخانهاست که نزد مهمان شرمنده و سرافکنده نشود. در ضربالمثلهاىفارسى است که: "مهمان دیروقت (یا: ناخوانده) خرجش به پاى خودش است".
سلمان و مسلمانى
روش مسلمانى را باید از حضرت "سلمان" آموخت که اهل قناعتو سادهزیستى بود و پرهیز از تکلف و تجمل. از اینرو سلمان فارسىدر فضیلتها و ارزشها از "اهلبیت" به شمار مىآمد. (سلمان منااهلالبیت). بارى، نقل خاطرهاى از سلمان مناسب این بحث است:
یکى از مسلمانان صدر اسلام به نام "ابووائل" مىگوید: من به اتفاقدوستم به خانه سلمان فارسى رفتیم و مدتى نشستیم. هنگام غذا فرارسید. سلمان گفت: اگر نبود آنکه رسول خدا(ص) از تکلف وخویشتن را به زحمت افکندن نهى کرده است، برایتان غذاى خوبترىفراهم مىکردم. سپس برخاست و مقدارى نان معمولى و نمک آورد وجلوى مهمانان گذاشت. رفیقم گفت: کاش همراه این نمک، مقدارىسعتر (مرزه و آویشن) بود! سلمان رفت و ظرف آب خویش را "گرو"نهاد و کمى مرزه فراهم کرد و سر سفره نهاد. وقتى غذا خوردیم،دوستم گفت: خدا را شکر که به روزى خدا قانعیم! سلمان گفت: اگر بهرزق خدا قانع بودى، الآن ظرف آب من در گرو نبود!… (21) .
سلمان اهل تکلف نبود. ولى وقتى مهمان، خواستهاى را بر زبانآورد و تمناى غذا و طعامى داشت، سلمان ناچار شد که براى رضاىخاطر مهمان آن را تامین کند، هر چند با "رهن" گذاشتن وسیله زندگى!
بسیارى اوقات، نه تنها در مهمانیها، بلکه در مجموعه رفت وآمدها و روابط، توقعات بیجاى افراد از یکدیگر، بار سنگینى را بهدوش دیگران مىگذارد و این هیچ پسندیده و اسلامى نیست! مهمانخوب کسى است که وقتى به خانه کسى مىرود، بخصوص اگر بدوناطلاع دادن قبلى باشد، همان جا که کفشهایش را از پا در مىآورد، توقعو انتظار را هم از خود جدا کند و بیرون در بگذارد و وارد شود، تاجاىهیچ گلهاى نباشد. وقتى بارى بر دوش میزبان سنگینى نکند، این گونهمهمانى بىزحمت و رنج است و اگر خدا کمک کند و همراه مهمان،روزى او را هم بفرستد که چه بهتر.
در حدیث است: "لا تکلفوا للضیف" یا "لا یتکلفن احد لضیفه ما لایقدر"; (22) براى پذیرایى از مهمان، خود را بیش از حد توان به زحمت ومشقت نیندازید.
مىبینید که مساله، ظریف است و مرزها گاهى آشفته مىشود. همدعوت به پذیرایى از مهمان کردهاند، هم نهى از تکلف! هم مهمان راموهبت الهى شمردهاند و مایه رزق و برکتخانه دانستهاند، هم ایجاداذیت و سختى براى میزبان را نهى کردهاند. شناخت تکلیف صحیح،هم براى مهمان هم میزبان، دقت و ظرافت مىطلبد.
مهمان ناخوانده
روابط مودتآمیز در جامعه اسلامى و میان برادران دینى وخانوادهها، باید در سطحى باشد که رفت و آمدها گرم، و مهمانىدادنهاصمیمى، مهمانىرفتنها بىتکلف، و پذیراییها خودمانى و بىگله باشد.این مطلوب نهایى است، ولى رعایت آدابى خاص، بویژه آنجا کهمحبتها و صمیمیتها در حدى نیست که "هیچ آدابى و القابى مجوى"، ضرورى است. یکى از این نکات، بىدعوت به مهمانى نرفتن است،یکى هم همراه دعوت شده را با خود نبردن! گرچه میزبانان معمولامىگویند: "خوب، چه مىشد مهمانتان را هم مىآورید، غریبه که نیستید،مىآورید و دور هم بودیم و … ."
اما توصیه اسلام به پرهیز از این مساله است. حتى همراه بردنکودکان به مهمانى، اگر دعوت نشدهاند، گاهى اشکال شرعى همپیدا مىکند، بویژه اگر در دعوتنامه قید شده باشد که: "لطفا از آوردنبچه … ."
امام صادق(ع) از رسول خدا نقل مىکند که فرمود: "هر گاه یکى ازشما به مهمانى و طعامى دعوت شدید، فرزند خود را همراه نبرید، اگر چنین کنید،کارى ناروا و غاصبانه کردهاید." (23) این همان عادت ناپسند "طفیلى" و "قفیلى"بردن همراه است. و … سومى را هم که صاحبخانه مىشناسد!
در حدیث دیگرى پیامبر اسلام به حضرت على(ع) در ضمنوصایایى فرمود:
"یا على! هشت گروهند که اگر مورد اهانت قرار گرفتند، خودشان را سرزنشکنند، نه دیگرى را. یکى از آنان کسى است که به مهمانىاى که دعوت نشده برود وبر سر سفره ناخوانده بنشیند:
"الذاهب الى مائده لم یدع الیها … ." (24) .
گله نداشتن
مشهور است که: "سفره نینداخته یک عیب دارد. سفره انداخته هزارعیب!" این مثل همان کلام دیگر است که مىگویند: دیکته نوشته نشده،غلط ندارد!
وقتى کسانى مهمانى مىدهند، بخصوص به صورت دستهجمعىو عمومى، چیزى به نام "گلایه" مطرح مىشود. البته ما نباید اهل گلهباشیم که چرا مثلا ما را خبر نکردند، مگر غریبه بودیم که دعوت نشدیمو … . از طرف دیگر هم میزبان باید خود را براى گلایههاى احتمالىآماده کند.
اما آنچه براى دیگران بسیار کارساز است، "عدم توقع" است. نتیجهاین روحیه، آرامش وجدان و آسایش درون است. اگر کسى از دوستان،بستگان، همسایگان و همکاران، سورى داد و ما جزو مدعوین نبودیم،چه جاى گلایه؟ . .. مگر به ما بدهکار بوده است؟ شاید دسترسىنداشته، شاید فراموش کرده که بگوید و از قلم افتادهایم، شاید از نظر جاو غذا، امکانات و ظرفیت نبوده، و … یا به هر دلیل دیگرى به ما نگفتهاست.
چرا به ما بر بخورد و غبار کدورت بر آینه دوستیهایمان بنشیند؟!حیف است که حریم و مرز دوستیها و خویشاوندیها با این گونهمسایل، آشفته گردد.
زبان به گلایه گشودن، هم طرف مقابل را شرمنده و رنجیدهمىکند، هم نشانه کمظرفیتى و دونهمتى و حقارت نفس گله کنندهاست.
مناعت طبع، گوهرى است که نباید آن را با سنگ "توقعهاى کوچک"شکست! اگر به مهمانى هم رفتیم و غذا و جا و شرایط بر طبق میل وانتظارمان نبود، باز هم عیبجویى و شکوه، مناسب نیست; زیراگلایههاى بعدى، نه عیوب و کاستیهاى گذشته را اصلاح مىکند، نهچیزى عاید ما مىشود. تنها پایین بودن سطح اندیشه و افق فرهنگخویش را با این کار، نشان دادهایم.
ایثار و گذشت و بلندنظرى و والاهمتى، مخصوص همینجاهاست! پس همتبلند دار … مبادا صفاى دوستى و خویشاوندى باچنین توقعهایى به کدورت مبدل شود. حیف است!
سلام و مصافحه
پیوندهاى اجتماعى، نیازمند "تحکیم" است.
استوارسازى این رشتهها با کلىگویى به دست نمىآید. بایدنمونههاى عملى و مصداقهاى خاص و روشن ارائه شود، تا مرزهاىدوستى و پیوندهاى عاطفى استوارتر گردد و پایدار بماند. "سلام" ودست دادن یکى از این امور است.
سلام، چراغ سبز آشنایى است.
وقتى دو نفر به هم مىرسند، نگاهها که به هم مىافتد، چهرهها کهرو در رو قرار مىگیرد، نخستین علامت صداقت و مودت و برادرى،"سلام دادن" است و در پى آن، دست دادن و "مصافحه".
دو نفر را تصور کنید که به یکدیگر مىرسند، آشنا و دوست همهستند. در این برخورد، بهتر است نخستین کلامشان چه باشد؟ آیامناسبتر از "سلام" چیزى سراغ دارید؟
مفهوم سلام
سلام، اطمینان دادن به طرف مقابل است که: هم سلامتى وتندرستى تو را خواستارم، هم از جانب من آسوده باش و مطمئن، کهگزندى به تو نخواهد رسید. من خیرخواه تو هستم، نه بدخواه وکینهورز و دشمن. نیز نوعى درود و تحیت اسلامى است که دو مسلمانبه هم مىگویند. این معناى شعار اسلامى سلام است.
دست دادن و دست هم را صادقانه به گرمى فشردن، نشان دیگرىاز محبت و صمیمیت و خیرخواهى است. دلها را به هم نزدیکتر ومحبتها را بیشتر مىسازد. تماس دو دست، قلبها را نیز به هم نزدیکترمىکند، اگر منافقانه و دروغ و فریب نباشد!
"دست در دست، چو پیوند دو قلب.
گرمتر مىگردد،
دل آزرده دوست،
نرمتر مىگردد …"
بارى … سلام، نام خداست و تحیت الهى. سفارش پیامبر است وامامان. تا آنجا که فرمودهاند: اگر کسى پیش از سلام، شروع به سخنکرد، جواب ندهید:
"من بدء بالکلام قبل السلام فلا تجیبوه." (1) .
در حدیث دیگرى امام صادق(ع) از قول خداوند نقل مىکند که:بخیل، کسى است که از سلام دادن به دیگرى بخل ورزد:
"البخیل من بخل بالسلام." (2) .
راستى … سلام دادن به دیگرى نه تنها چیزى از قدر و جایگاهانسان نمىکاهد و هیچ گونه ضرر و زیان مادى، پولى، آبرویىو … ندارد، بلکه محبتآور و صفابخش است و خداپسند و سیرهرسول خدا(ص) و روش و منش اولیاء الهى است. به علاوه، نشانهاى ازتواضع و فروتنى و نداشتن کبر است. انسانهاى متواضع، نه تنها زیاننمىبینند، بلکه عزت و محبوبیت هم پیدا مىکنند. امام صادق(ع)فرمود:
"من التواضع ان تسلم على من لقیت"; (3) .
از نشانههاى فروتنى این است که به هر کس برخوردى، سلامدهى.
پیامبر اکرم(ص) نیز فرمود:
"اذا تلاقیتم، فتلاقوا بالتسلیم و التصافح"; (4) .
هرگاه یکدیگر را دیدار کردید، با "سلام" و "دست دادن" با هم دیدارکنید.
ادب و آداب سلام
سیره رفتارى پیامبر خدا آن بود که به هر که مىرسید – حتى کودکان- ابتدا به او سلام مىکرد، بخصوص در مورد سلام کردن به کودکانمىفرمود: پنج صفت است که تا زندهام، آنها را رها نخواهم کرد، یکىهم سلام دادن به کودکان است، تا پس از من "سنت" گردد. (5) .
این خصلتخجسته، از اخلاق حسنه و روحیه پاک و تواضع اوسرچشمه مىگرفت. اینها درست; ولى ادب اقتضا مىکند کهکوچکترها به بزرگترها سلام کنند. در حدیث آمده است که پیامبراکرم(ص) فرمود:
کوچک به بزرگ سلام کند،
یک نفر به دو نفر،
و جمعیت کم به جمعیت فراوان،
و سواره بر پیاده،
و رهگذر، بر کسى که ایستاده است.
و ایستاده بر کسى که نشسته است. (6) .
و البته که اگر جز این باشد، نشان تواضع نخواهد بود!
سلام را باید آشکارا، بلند و با صداى رسا ادا کرد. احادیث فراوانىبا عنوان "الجهر بالسلام" و "افشاء سلام" آمده که سفارش اکید دارد کهسلامها، رسا و بلند باشد، نه زیر لب و آهسته و نامفهوم و ناقص. جوابسلام نیز باید همین گونه باشد، یعنى بلند و واضح، تا طرف بشنود.
اگر در برخورد با دیگران یا ورود به جلسه و جمعى، یا رسیدن بهخانه و محل کار، سلام بگویید، ولى آهسته، شاید سلامتان را نشنوند. بااینکه شما سلام دادهاید، ولى به دلیل سر و صدا یا جمع نبودن حواس یاهر عامل دیگر، سلامتان را نشنوند، شما را بىادب و بىاعتنا خواهندشمرد و متکبر خواهند پنداشت.
یا اگر سلام دیگرى را جواب دهید; اما آهسته و زیر لب، به گونهاىکه نفهمد و نشنود، شاید پیش خود فکر کند مسالهاى، خصومتى و …پیش آمده، یا شما سرسنگین و متکبر شدهاید که حتى جواب سلامشرا هم نمىدهید یا با دشوارى و بىعلاقگى جواب مىدهید.
راه جلوگیرى از این سوءتفاهمها و بدگمانیها، رعایت هماندستور دینى در معاشرتها است، یعنى آشکارا سلام کردن.
امام صادق(ع) مىفرماید:
"هرگاه یکى از شما سلام مىدهد، سلامش را آشکارا بگوید. نگوید که "سلامدادم، ولى جوابم ندادند"، شاید سلام داده ولى آنان نشنیده باشند! و هرگاه یکى ازشما جواب سلام مىدهد، جواب را آشکارا و بلند بگوید، تا آن مسلمان دیگرنگوید که "سلام کردم ولى جوابم را ندادند!" (7) .
اگر سلام مستحب است، جوابش واجب است. البته بیشترینثواب نیز از آن کسى است که شروع به سلام کند.
آن که سلام مىدهد، پاسخش را باید گرمتر و بیشتر داد، چرا کهسلام نوعى تحیت و هدیه از سوى یک مومن است و هدیه را بایدپاسخى بهتر ارائه داد، تا نشان قدرشناسى باشد. و این تعلیم قرآن کریماست که تحیت دیگران را به گونهاى بهتر پاسخ دهید: "… فحیوا باحسنمنها" (8) ، یا مثل همان را بازگردانید.
دست دادن
گفتیم که "مصافحه" هم، "دوستىآور"، "کدورتزدا" و "محبتآفرین"است. ما علاقه خود و صمیمیت را با دست دادن ابراز مىکنیم.برعکس، اگر با کسى کدورت و دشمنى داشته باشیم، از دست دادن با اوپرهیز مىکنیم. به همین خاطر، این دستور مقدس و پربرکت اسلامى،در تحکیم رابطههاى دوستى و اخوت، ثمربخش است.
امام باقر(ع) فرمود: هر دو نفر مومنى که با هم دستبدهند، دستخدا میان دست آنان است و دست محبت الهى بیشتر با کسى است کهطرف مقابل را بیشتر دوستبدارد. (9) .
و نیز امام صادق(ع) فرمود:
هنگامى که دو برادر دینى به هم مىرسند و با هم دست مىدهند،خداوند با نظر رحمتبه آنان مىنگردد و گناهانشان، آن سان که برگدرختان مىریزد، فرو مىریزد، تا آنکه آن دو از هم جدا شوند. (10) .
شیوه مصافحه
دست دادن نیز، همچون سلام، ادب و آدابى دارد. یکى از آنهاپیوستگى و تکرار است. در یک سفر و همراهى و دیدار، حتى چند باردست دادن نیز مطلوب است.
ابوعبیده نقل مىکند: همراه امام باقر(ع) بودم. اول من سوارمىشدم، سپس آن حضرت. چون بر مرکب خویش استوار مىشدیم،سلام مىداد و احوالپرسى مىکرد، چنان که گویى قبلا یکدیگر راندیدهایم. آنگاه مصافحه مىکرد. هرگاه هم از مرکب فرود مىآمدیم وروى زمین قرار مىگرفتیم، باز هم به همان صورت، سلام مىکرد ودست مىداد و احوالپرسى مىکرد و مىفرمود: "با دست دادن دو مومن،گناهانشان همچون برگ درختان فرو مىریزد و نظر لطف الهى با آنان است، تا از همجدا شوند." (11) .
از آداب دیگر مصافحه، فشردن دست، از روى محبت و علاقهاست، اما نه در حدى که سبب رنجش و درد گردد. (12) .
جابر بنعبدالله مىگوید: در دیدار با رسول خدا(ص) بر آنحضرت سلام کردم. آنحضرت دست مرا فشار داد و فرمود: دستفشردن، همچون بوسیدن برادر دینى است. (13) .
همچنین هنگام مصافحه، طول دادن و دست را زود عقب نکشیدناز آداب دیگر این سنت اسلامى است. در مصافحه، پاداش کسى بیشتراست که دستش را بیشتر نگه دارد. (14) .
پیامبر اسلام(ص) نیز این سنت نیکو را داشت که چون با کسىدست مىداد، آن قدر دستخود را نگه مىداشت، تا طرف مقابل دستخود را سست کند و عقب بکشد. (15) .
بارى … محبت قلبى را باید آشکار ساخت.
علاقه، گنجى نهفته در درون است که باید آن را استخراج و آشکارکرد، تا از برکاتش بهره برد. روشنترین خیر و برکتش، تقویت دوستیهاو تحکیم آشناییها و رابطهها است. به دستور اسلام، هرگاه مومنى راملاقات مىکنید، مصافحه کنید، خوشرویى و چهره گشاده و بشاش وخندان به هم نشان دهید. (16) .
از آثار دیگر مصافحه، "کینهزدایى" است. پیامبر خدا(ص) فرمود:
"تصافحوا، فان التصافح یذهب السخیمه" (17) و "تصافحوا فانه یذهب بالغل". (18) مصافحه کنید و دست دهید، چرا که آن، کینه و کدورت را مىزداید.
دست دادن با زنان.
بر اساس "مکتبى" بودن مرز دوستیها و رابطهها و معاشرتها، دستدادن با نامحرم، حرام است و صرف دوستى و رفاقت و آشنایى وهمکار بودن یا ملاحظات سیاسى و دیپلماسى در سفرهاى خارجى ودیدارهاى رسمى، دلیل نمىشود که کسى با نامحرم و اجنبى، مصافحهکند. روشنفکر مآبى در این مساله جایى ندارد. رسول خدا فرمود: بازنان دست نمىدهم (19) (البته زنان نامحرم). و در حدیث نبوى دیگرىآمده است:
"اگر زنى بخواهد با مرد نامحرم دستبدهد (که نباید دست دهد) و ناچارباشد، یا بخواهد با او "بیعت" کند، از پشت لباس (و با وجود حایل و پوشش دست،دستکش) مانعى ندارد." (20) .
البته معیار عمل، فتواى مجتهدى است که از او تقلید مىکنید و هرمسلمان متعهد، باید براى عمل خود ملاک و حجتشرعى داشته باشد.
ادب
از قیمتىترین سرمایهها و میراثهاى حیات آدمى "ادب" است،حتى بالاتر از ثروت و سرمایه است (ادب مرد، به ز دولت اوست).
در برخوردها چیزى به زیبایى و جذابیت ادب نمىرسد. باید آنرا آموخت، به کار بست تا روابطى سالم و احترامآمیز و پایدار میانافراد، حاکم شود. اما همین واژه متداول و مشهور، گاهى تعریفىناشناخته و حد و مرزى مبهم دارد. از اینرو مناسب است که بر مفهوم وجایگاه و شرایط آن، تاملى مجدد داشته باشیم و بدانیم که براستى "ادبچیست؟".
ادب چیست؟
این صفت که سرمایه ارزشمند رفتارى انسان و رسالت پدر و مادرو مربى استبر چه پایههایى استوار است؟ آیا یک خصلت درونىاست؟ آیا رفتارى اجتماعى استیا حالتى روحى؟ رمز اینکه انسان ازافراد مودب، خوشش مىآید چیست؟
وقتى سخن از "ادب" به میان مىآید، نوعى رفتار خاص و سنجیدهبا افراد پیرامون (از کوچک و بزرگ و آشنا و بیگانه) در نظر مىآید. اینرفتار که از تربیتشایسته نشات مىگیرد، به نحوه سخن گفتن، راهرفتن، معاشرت، نگاه، درخواست، سوال، جواب و … مربوط مىشود.
ادب، هنرى آموختنى است. مىتوان گفت: "ادب، تربیتشایستهاست"، خواه مربى، پدر و مادر باشد، یا استاد و مربى.
امام صادق(ع) فرمود: پدرم مرا به سه نکته ادب کرد … فرمود: هرکس با رفیق بد همنشینى کند، سالم نمىماند و هر کس که مراقب و مقیدبه گفتارش نباشد پشیمان مىگردد و هر کس به جاهاى بد، رفت و آمدکند، متهم مىشود: "ادبنى ابى بثلاث … قال لى: یا بنى! من یصحب صاحبالسوء لا یسلم و من لا یقید الفاظه یندم و من یدخل مداخل السوء یتهم." (1) .
آنچه در این حدیث مطرح است، ضابطه داشتن "دوستى" و "گفتار"و "معاشرت" است. دوست دارى با تو چگونه رفتار کنند؟ مگر نه اینکهمىخواهى تو را با احترام یاد کنند؟ خوبیهایت را بگویند؟ نام و لقبزشتبر تو نگذارند؟ مگر نه اینکه از توهین و تحقیر و استهزاىدیگران نسبتبه خودت ناراحت و رنجیده مىشوى؟ مگر نه اینکهدوست دارى در جمع مردم، مورد تکریم و تشویق و توجه قرار گیرى؟
یکى از نکات مهم مربوط به معاشرت، آن است که آنچه را در بارهخود نمىپسندى، در باره دیگران هم روا ندانى و آنچه نسبتبهخویش دوست مىدارى، براى دیگران هم بخواهى و آنچه را در کاردیگران زشت مىشمارى، براى خود نیز زشتبدانى. اگر از کارهاىناپسند دیگران انتقاد مىکنى، همان کارها و صفات در تو نباشد. ایننوعى "خود ادب کردن" است و کسى به این موهبت دست مىیابد که ازفرزانگى و هوشیارى و عقلانیتى تیز و بصیر برخوردار باشد. بهفرموده حضرت امیر(ع):
"کفاک ادبا لنفسک اجتناب ما تکرهه من غیرک"; (2) .
در ادب کردن تو نسبتبه خویشتن، همین تو را بس که آنچه را ازدیگرى ناپسند مىبینى از آن پرهیز کنى.
هر کس حد و مرز خود را بشناسد و از آن فراتر نرود، داراى ادباست. بىادبى، نوعى ورود به منطقه ممنوعه و پایمال کردن حد و حریمدر برخوردهاست. این سخن بلند علوى را هم در این زمینه بخوانیم کهفرمود:
"افضل الادب ان یقف الانسان على حده و لا یتعدى قدره"; (3) .
برترین ادب، آن است که انسان بر سر حد و مرز و اندازه خویشبایستد و از قدر خود فراتر نرود.
ادب، به خودى خود یک ارزش اخلاقى و اجتماعى است وارزشآفرین، هم براى فرزندان، هم براى اولیاء که تربیتکننده آنانند.ادب در هر که و هر کجا باشد، هالهاى از محبت و مجذوبیت را بر گردخود پدید مىآورد و انسان باادب را عزیز و دوستداشتنى مىکند.ادب، خودش یک سرمایه است و هر سرمایهاى بدون آن بىبهاست. مدالى استبر سینه صاحبش که چشمها و دلها را خیره و فریفتهمىسازد.
آراستگى هر چیزى به چیزى است.
آن گونه که علم، با حلم آراسته مىگردد،
و شجاعت، با گذشت و عفو زینت مىیابد،
و ثروت، با انفاق و بخشش، ارزش پیدا مىکند،
حسب و نسب هم با ادب، ارج مىیابد. شرافت نسب و اعتبارخانوادگى و آبرو و وجهه اجتماع، بدون داشتن ادب، آرایشى سطحىبر چهرهاى زشت است. این سخن حضرت على(ع) است که:
"لا شرف مع سوء الادب"; (4) .
با بىادبى، هیچ شرافتى نیست.
کسى که بىاصل و تبار و نسب و حسب باشد، اگر ادب داشتهباشد، شرافت مىیابد. ادب، حتى نسب و تبار نامناسب را هممىپوشاند. کلام امیرالمومنین(ع) چنین است:
"حسن الادب یستر قبیح النسب." (5) .
نشانهها و جلوهها
هر یک از ادب و بىادبى نشانهایى دارد. شناخت ادب هم جز باتوجه به نمودهاى بىادبى میسر نمىگردد. این نمودها و نشانهها وعلایم، هم در گفتار نمایان است، هم در رفتار و برخورد.
اگر عاقلانه زیستن و متانت در گفتار و وقار در رفتار، نشانه ادباست. بىخردى، گفتار زشت، بددهانى، تندخویى، زشتگویى، دشنامو توهین، سبکسرى و خیرهسرى، لجاجت و عناد و … هم بىادبىاست.
اگر کنترل دوستیها و معاشرتها ادب است، بىادبى یعنى رفت وآمد با افراد ناباب و بىدقتى در گزینش دوستان و بىتعهدى درمجالستها و رفاقتها. آنکه زشتگفتار و بدزبان است، به تعبیر حضرتعلى(ع) از ادب بىبهره است: "لاادب لسیئ النطق." (6) .
کسى که در برخورد با افراد، حاضر نیست از آنان با عظمت وتکریم یاد کند و مدام به استهزاء دیگران و غیبت آنان مشغول است،آنکه یاوه دیگران را با یاوه و دشنامشان را با دشنامى زشتتر پاسخمىدهد، آنکه در مجالس و محافل و صفها، رعایتحق دیگران و نظمو مقررات و سکوت و نوبت را نمىکند، آنکه حاضر نیستبه حرفدیگران گوش دهد، کسى که در گفتگو و بحث، داد مىزند، گلو پارهمىکند و جانب انصاف و حق را مراعات نمىکند، آنکه … اینها همهنشانههایى از فقدان ادب است.
از آن سو، مراعات آداب در خوردن، آشامیدن، لباس پوشیدن یالختبودن، خلال کردن، دهندره، سرفه، عطسه و … نشان ادب است.بىادبى، بىاعتنایى به حقوق و شخصیت و حرمت انسانهاست. اگرکسى هنگام عطسه، آب دهان به سفره و صورت بیفکند، یا به طرزمشمئزکنندهاى غذا بخورد، یا به جاى تقدیم دو دستى نامه و وسیله وابزار، آن را پرت کند یا حتى یک دستى بدهد، یا هنگام مطالعه شما، سرو صدا کند، یا هنگام خلوت، سرزده وارد اتاقتان شود، و اجازه ورودنگیرد، اینها نمونههایى از مراعات نکردن ادب اجتماعى است.
جالب این است که اسلام براى همه این موارد، دستورالعمل دارد."تربیت اسلامى" و اخلاق مکتبى، همه دستورها و "باید" و "نباید"هایش،"ادبآموزى" است.کسى که پاىبند تعالیم دین نباشد، از حوزه ادب بهوادى بىادبى پاى نهاده است.
ادب از که آموزیم؟
رفتار نیک دیگران، بر انسان تاثیر مثبت مىگذارد. این امرىروشن و طبیعى است. ناپسندیهاى اخلاقى مردم نیز تاثیر سوءمىگذارد. این هم عادى است. هنر انسانهاى فرزانه و هوشمند آن استکه از رفتارهاى ناپسند دیگران هم عبرت و درس مىآموزند.
هم نیکان الگوى نیکىاند، هم بدان سرمشق بدى براى غافلان. اماعاقلتر کسى است که از بدیها راه خوبیها را مىآموزد. این همان حکمتلقمانى است که از فرزانگى او سرچمشه مىگیرد. به قول سعدى:
"لقمان را گفتند: ادب از که مىآموختى؟ گفت: از بىادبان، که هر چه از ایشاندر نظرم ناپسند آمد، از فعل آن پرهیز کردم." (7) و اگر جز این بود، لقمان به لقب"حکیم" مشهور نمىشد. آرى … ادب آموختن از بىادبان. همچنان کهباید کمحرفى را از وراجان پرحرف و بیهودهگوى الهام گرفت.بزرگوارى و کرامت نفس را هم باید از زشتى کار تنگنظران وخسیسطبعان فرا گرفت. هیچ کس از زشتى و بدى، خوشش نمىآید.پس چرا ما خود را از آن پاک نسازیم که محبوب شویم؟ اگر از زشتیهاىدیگران، آموختیم که به خوبیها روى آوریم، "استاد اخلاق" ما در درونخودمان نهفته است. این روش، شیوه آموخته از امیر مومنان(ع) استکه فرمود:
"اذا رایت فى غیرک خلقا ذمیما فتجنب من نفسک امثاله"; (8) .
هر گاه در دیگرى اخلاق ناپسندى را دیدى، بپرهیز که آن گونهرفتار در خودت نباشد!
عیساى مسیح هم همین روش را داشت. از او پرسیدند: چه کسىتو را ادب آموخت؟ فرمود: کسى مرا ادب نکرد. من، زشتى جهل رادیدم و از آن پرهیز کردم. (9) .
نشست و برخاست و انس و معاشرت با افراد مودب، خلق وخوى و رفتارمان را به زینت "ادب"، مىآراید.
از ادب پیامبر(ص)
رسول اکرم(ص) که اسوه ایمان و الگوى اخلاق و ادب و رفتارنیکو است، خود را ادب کرده پروردگار دانسته و مىفرماید: "ادبنى ربىفاحسن تادیبى"; (10) پروردگارم مرا ادب کرد و نیکو ادب کرد!
"سیره پیامبر"، یک کتاب ادبآموزى است. رفتار پیامبر، نمونه عالىاخلاقى و معاشرت والاست. به چند نمونه از ادب برخورد پیامبر بادیگران اشاره مىکنیم:
رسول خدا با هر کس روبهرو مىشد، سلام مىداد، هم به کوچک،هم بزرگ. (11) .
هیچ گاه پاى خود را پیش کسى دراز نمىکرد. هنگام نگاه، بهصورت کسى خیره نمىشد، با چشم و ابرو به کسى اشاره نمىکرد،هنگام نشستن، تکیه نمىداد. (12) .
وقتى با مردم دست مىداد و مصافحه مىکرد، هیچ گاه دستخودرا عقب نمىکشید، تا طرف مقابل دستخود را بکشد. (13) هیچ خوراکىرا مذمت نمىکرد. به هیچ (14) کس دشنام و ناسزا نمىگفت و سخنناراحتکنندهاى بر زبان نمىآورد و بدى را با بدى پاسخ نمىگفت.زیرانداز خود را به عنوان اکرام، زیر پاى کسى که خدمتش مىرسیدپهن مىکرد. (15) از روز بعثت تا دم مرگ، هرگز در حال تکیه دادن غذانخورد. (16) هدیه افراد را (هر چند اندک و ناچیز) قبول مىکرد. (17) بیشتراوقات، رو به قبله مىنشست. (18) زانوهایش را پیش اشخاص،باز نمىکرد و بیرون نمىآورد. بر تندخویى غریبهها در سوال ودرخواست و سخن صبر مىکرد. هیچ کس را ملامت و سرزنشنمىکرد و در پى کشف اسرار دیگران نبود. (19) .
خندههایش تبسم بود و هرگز قهقهه سر نمىداد. (20) بسیار شرمگینو باحیا بود. سخن کسى را قطع نمىکرد. از جلوى خودش غذامىخورد. کار افراد را به هر شکلى راه مىانداخت و … بسیارى ازفضایل برجسته دیگر که همه حاکى از روحى بلند و اخلاقى والا و ادبىمتعالى بود.
ادب در معاشرت، میزان رشد و شعور انسان است و هر کس بهاندازهاى مىارزد که ادب دارد. عیار سنجش قیمت انسانى افراد، "ادب"آنان است.
وقتى مىتوان با "ادب"، دلها را خرید و هنگامى که "ادب داشتن"،نشانه ایمان و وسیله تقرب به خدا و محبوبیت نزد خالق و خلق است،چرا از سنت رسول خدا و سیره اولیاء دین، ادب نیاموزیم؟ … آرى،ادب در گفتار و کردار، در خانه و جامعه، با کوچک و بزرگ، با خودى وغریبه، در همه جا … و با همگان
نقدپذیرى
صلاح و اصلاح فرد و جامعه، در سایه "شناختن عیوب" و تلاشبراى "زدودن عیوب" است.
این شناخت، هم در خود ما و نسبتبه اندیشهها و عملهاىخودمان است، هم نسبتبه دیگران. زمینهساز این عیبزدایى هم"تذکر" از سویى و "تنبه" و "اقدام" از سوى دیگر است.
مساله تذکر و نقد و یادآورى، همچنین "پندپذیرى" و قبولنصیحت و موعظه و توجه به تذکرات دیگران از همین رهگذر، درمقوله مسایل معاشرتى و شیوه برخورد صحیح با دیگران قرار مىگیرد.به این خاطر، در این بخش از مباحث اخلاق معاشرت، به خصلت"نقدپذیرى" به عنوان یک روحیه بالا و رشد یابنده و خلق و خوى نیکمىپردازیم.
نقد و تذکر
پردهپوشى بر واقعیات، یا خود را به بىخبرى زدن، واقعیتها راعوض نمىکند. وقتى در کسى یا جایى یا رفتار و برخوردى اشکالوجود داشته باشد، فرزانگان عاقل، از هر تذکر اصلاحى استقبالمىکنند، تا آن را برطرف سازند. اما جاهلان و خودخواهان، دوستدارند که در همان موارد نیز، مدح و تملق و ثنا بشنوند و بر عیوب وکاستیها و زشتیها سرپوش بگذارند.
به قول سعدى: "احمق را ستایش خوش آید، چون لاشه که در کعبش دمى،فربه نماید". (1) عجب و خودپسندى و خود برتربینى، پیامد همین گونهمدحها و تعریفهاست که از عیوب، غافل مىسازد.
حضرت على(ع) مىفرماید:
"اجهل الناس المغتر بقول مادح متملق یحسن له القبیح و یبغض الیهالنصیح"; (2) .
نادانترین مردم کسى است که فریب ستایشگر چاپلوس رابخورد، ثناگرى که زشت را در نظر او زیبا جلوه مىدهد و خوبى را درنظر او منفور مىسازد.
از صحبت دوستى برنجم.
کاخلاق بدم حسن نماید.
کو دشمن شوخچشم دانا.
تا عیب مرا به من نماید؟
از این رو، به جاى آراستن عیوب و کتمان زشتیها و پردهپوشى برنارساییها، باید آنها را گفت و شنید و در برطرف ساختنش کوشید. "تذکرو نقد" از همین جاست که قیمت و قداست مىیابد و براى بعضیها"یادآورى" یک وظیفه مىشود و براى بعضى توجه به تذکرها و نقدهایک "فضیلت اخلاقى" به شمار مىآید. انسانهاى کمالجو، باید از اینگونه تذکرها استقبال کنند، چون مقدمه تکامل آنان است، و گرنه براىهمیشه در "جهل مرکب" مىمانند.
به این سخن حکیمانه سعدى دقت کنید: "متکلم را تا کسى عیبنگیرد، سخنش صلاح نپذیرد (3) .
شیوه صحیح نقد
به همان اندازه که تذکر کاستیها و نقد عملها مفید و لازم است،توجه به شیوه یادآورى و نکات و آداب پند و اندرز و تذکر، مهم وسرنوشتساز است.
آیا هر کس حق دارد تذکر دهد؟ آیا موعظه از هر کس پذیرفتهاست؟ آیا همه نقدها سازنده و مثبت است؟ صفات و شرایط ناقد وواعظ چیست؟
اگر کسى دیگران را پند دهد، اما خودش اهل عمل به نصایحخویش نباشد، سخنش بىاثر است. انبوهى از روایات، شاهد اینمدعاست. اگر پنددهنده، خودش اهل عمل باشد، تذکر او چراغىروشن و روشنگر در دل و جان دیگران مىشود و تا ژرفاى قلبشاننفوذ مىکند. به این سخن حضرت على(ع) دقت کنید:
"استصبحوا من شعله واعظ متعظ و اقبلوا نصیحه ناصح متیقظ (4) .
از فروغ واعظ و پنددهندهاى که خود، پندپذیر است، روشنایىبرگیرید و نصیحت نصیحتگر بیدار را پذیرا باشید.
در این سخن، هم به پندپذیرى اشاره دارد، هم به شیوه موثر وعظو نصیحت و تذکر.
نقد و تذکر، هر چه صمیمىتر، خودمانىتر، در خلوت و بدونآبروریزى و هتک حیثیتباشد، هم موثرتر است، هم از کینهتوزى وکینهافروزى و لجاجت، دورتر است. گاهى نقادى آشکار و پند و تذکردر ملا عام، اثر منفى دارد و طرف را به عکسالعمل وا مىدارد وشخصیت او را هم خورد مىکند.
حضرت امیر(ع) فرمود:
"نصحک بین الملا تقریع (5) .
نصیحت و پند دادن تو در میان مردم و حضور دیگران، کوبیدن وخورد کردن است.
نقد از روى خیرخواهى و به قصد اصلاح و کمک به اشخاصمورد نقد کجا، و نقد به قصد خراب کردن وجهه و موقعیت و کوبیدن وتخریب کجا! البته هشیاران، انگیزههاى نهفته در وراى نقدها را خوبمىفهمند و مىشناسند.
نقد، نباید برخاسته از حسد و غرضورزى و تسویهحساب باشد.تذکرهاى حسودانه و کینتوزانه، وضع را بدتر مىکند. اصلا مگر ازیک حسود، نصیحت و خیرخواهى و تذکر به قصد اصلاح برمىآید؟
امام صادق(ع) فرمود:
"النصیحه منالحاسد محال (6) .
نصیحت و خیرخواهى از حسود، محال است.
نقدپذیرى
تکبر و خودخواهى، جلوههاى گوناگون دارد. یکى هم غرور درمقابل "نقد" است. وقتى نقد، مایه کمال اندیشه و کار ماست، نقدپذیرىکمک به این کمال و رشد است. از آن طرف، "نقدناپذیرى"، نشانه نوعىغرور و تکبر و عامل در جا زدن در ورطه بدیها و کاستیهاست. گاهىنابترین موعظهها و تذکرها هم، وقتى به دلهاى داراى کبر مىرسد، با"عدم پذیرش" مواجه مىگردد و انسان را محروم مىسازد. به تعبیرزیباى امیرالمومنین(ع)
"بینکم و بین الموعظه حجاب من الغره (7) .
میان شما و پند، حجاب و پردهاى از غرور افکنده شده است.
آیا شما مطمئناید که همه اندیشهها و افکارتان درست و بىاشکالاست؟
آیا همه خصلتها و رفتارهاى فردى و اجتماعى خود را بىعیبمىدانید؟
آیا فکر نمىکنید در عملکردهاى مختلف شما، نقطهضعفهایى همممکن استباشد که از چشم خودتان پنهان است ولى دیگرى متوجهمىشود؟
انسان گاهى به خاطر "حب نفس"، یا عیوب خود را نمىبیند ونمىفهمد، یا حاضر نیستخود را داراى عیب و نقص بداند، از این رو،نقد و تذکر دیگران را هم بر غرضورزى و دشمنى حمل مىکند.
آینه چون عیب تو بنمود راست.
خود شکن، آیینه شکستن خطاست.
در یک خانواده، ممکن است رفتار هر یک از زن و شوهر نسبتبههم، ایرادهایى داشته باشد، یا برخورد پدر و مادر با فرزند کوچک یاجوانشان، غلط باشد. اگر کسى متذکر شد، باید مشفقانه بپذیرند و دراصلاح خویش بکوشند.
اگر هر یک تلاش کنند تا عیب و اشکال را متوجه طرف مقابلسازند و خود را بىگناه قلمداد کنند، نارساییها و عیوب و خطاها هرگزاصلاح نخواهد شد. انصاف در پذیرش خطا و عیب نشانه رشد عقلىاست.
گاهى ممکن است در حسننیت و خیرخواهى و نظر دوستانهکسى شک و تردید داشته باشیم و در نتیجه به آنچه که نقد مىکند،توجهى نکنیم، ولى اگر حسننظر و نیت دوستانه کسى براى ما ثابتبود، در پذیرفتن نقد و تذکر و پند او تردید نکنیم.
به فرموده حضرت امیر(ع)
"لیکن احب الناس الیک المشفق الناصح (8) .
محبوبترین مردم در نظر تو، نصیحت کننده مشفق و خیرخواهباشد.
گرچه ممکن است تذکر و انتقاد دیگرى، در ذائقه ما تلخ آید، ولىتلخى نقد و تذکر، به مراتب سودمندتر از شیرینى چاپلوسى و نیرنگ وفریب است.
از امام باقر(ع) روایت است:
"اتبع من یبکیک و هو لک ناصح و لا تتبع من یضحکک و هو لک غاش (9) .
از کسى پیروى کن که از روى خیرخواهى و نصیحت، تو رامىگریاند، ولى پیرو کسى مباش که تو را مىخنداند، در حالى که نسبتبه تو فریبکارى مىکند!
پذیرش نقد و دیدگاههاى اصلاحى دیگران، تنها به اندیشه و فکر،یا به عملکرد خارجى و معاشرتهاى ما منحصر نمىشود.
در آثار ادبى و تولیدات شعر و قصه و اثر هنرى نیز، توجه به نقددیگران، عامل رشد و بالندگى هنرمند و نویسنده و شاعر است،برعکس، بىتوجهى به نقادیهاى منتقدان کار انسان را پیوسته ضعیف ومعیوب نگه مىدارد.
هنرمندان نقدپذیر، سریعتر رشد مىکنند. شاعران و نویسندگانىکه به نقد آثارشان توسط دیگران بها مىدهند و از آن استقبال مىکنند،علاقه خود را به کمال یافتن خلاقیتهاى ادبى خویش نشان مىدهند.
به این چند جمله دقت کنید، تا جایگاه نقد و ارزش نقدپذیرىروشنتر گردد:
"… نقد در هنر، مثل آینه جلوى اتومبیل است. راننده – هنرمند – باید به کمکآن مواظب پشتسرش باشد، ولى یکسره در آن نگاه نکند، چرا که در این صورت،انحراف از جاده و خطر تصادف، در کمین است."
"هنر، هواپیماست. هنرمند، خلبان آن و منتقدین، خدمه پرواز."
"غرور، مثل سوراخ پنهان در بدنه کشتى، مامور غرق کردن تدریجى هنرمنداست."
"شاعرى که از منتقدین آثارش قهر کرده است، مثل هواپیمایى است کهارتباطش با برج مراقبت قطع شده است."
"وقتى لیاقت و جربزه شهید شدن در تو نباشد، شروع مىکنى به نقد و ارزیابىانگیزه شهدا (10) .
بارى، "نقدپذیرى"، در مسایل اخلاقى، فرهنگى، اجتماعى ومدیریتى، ضامن سلامت رابطهها و رشد افکار و اعمال است. اینمساله در متون دینى با عناوینى همچون: نصیحت و موعظه مورد توجهقرار گرفته است.
پایان این بحث را حدیثى از امام سجاد(ع) قرار مىدهیم که درضمن بیان حقوق متقابلى که افراد در جامعه نسبتبه هم دارند (دررسالهالحقوق) از جمله به "حق نصیحتگر" بر گردن "نصیحتشنو" ووظیفه ناصح و متنصح اشاره فرموده است:
"و حق الناصح ان تلین له جناحک و تصغى الیه بسمعک، فان اتى بالصوابحمدت الله عز و جل و ان لم یوافق، رجمته (11) .
حق نصیحت کننده (و ناقد و پند دهنده) آن است که نسبتبه اونرمش و انعطاف نشان دهى و به سخنش گوش فرا دهى، اگر حرفشبجا و درستبود، خداى متعال را سپاس بگویى و اگر تذکرش موافق باحق نبود، نپذیرى.
1) گلستان سعدى، باب هشتم.
2) غررالحکم.
3) گلستان سعدى، باب هشتم.
4) میزان الحکمه، ج10، ص585.
5) همان، ص580.
6) بحارالانوار، ج75، ص194.
7) نهجالبلاغه، صبحى صالح، حکمت 282.
8) غررالحکم.
9) محاسن برقى، ج2، ص440.
10) برادهها، حسن حسینى، صفحات 9، 16، 18، 44 و 74.
11) میزانالحکمه، ج10، ص57.
منابع :
قرآن کریم
اینترنت ( www.tebyan.com )
اینترنت ( www.daneshnameh.roshd.ir )
19