تارا فایل

تحقیق در مورد اخلاق حضرت محمد ص


 بسمه تعالی

موضوع تحقیق : اخلاق حضرت محمد (ص)

درس : اخلاق اسلامی

اخلاق حضرت محمد (ص)
هر جامعه نیاز به الگویی دارد که شناخت آن ضرورى و لازم است، قرآن کریم برترین الگوى جامعه اسلامى را پیامبر اکرم(ص) معرفی کرده است، حضرت علی(ع) در خطبه هایی که در نهج البلاغه آمده، سیمایی از حضرت محمد(ص) را ارائه کرده است .
حضرت محمد(ص) در هفدهم ربیع الاول سال عام الفیل پا به عرصه وجود گذاشت در حالى که پدر را قبل از ولادت از دست داده بود.
این حادثه، بزرگترین حادثه تاریخ بشرى محسوب می شود، دلیل آن نیز حوادثى است که بدنبال حادثه ولادت آن حضرت اتفاق افتاد.
با ولادت آن بزرگمرد عالم هستى، تمام بتهاى عالم سرنگون شده، طاق کسرى به لرزه افتاده، دریاچه ساوه که سالها مورد پرستش قرار مى‏ گرفت به زمین فرو رفته و خشکید و آتشکده فارس که هزار سال خاموش نشده بود در آن شب به خاموشى گرائید، دانش کاهنان زائل شد و سحر ساحران بر باد رفت .
این همه نشان از عظمت شخصیتى دارد که در چنین روزى به دنیا آمده است، لذا جا دارد جامعه اسلامى بیش از پیش با شخصیت او آشنا شده و خصلت‏هاى آن حضرت را الگو و سرمشق قرار دهند .
ضرورت شناخت آن حضرت‏
هر جامعه نیاز به الگو دارد که شناخت آن ضرورى و لازم است، قرآن کریم برترین الگوى جامعه اسلامى را پیامبر اکرم(ص)مى ‏داند آنجا که مى‏ فرماید: " ولکم فى رسول الله اسوه حسنه…؛ مسلماً براى شما در زندگى رسول‏خدا سرمشق نیکویى بود، براى آنها که امید به رحمت خدا و روز رستاخیز دارند و خدا را بسیار یاد مى‏کنند."
بنابراین در هر زمان باید با توجه به نیازهاى ضرورى جامعه، ابعاد شخصیتى ختمى مرتبت مورد بررسى قرار گرفته و به جامعه عرضه شود .
به گزارش پایگاه پیامبر اعظم(ص)، حضرت على (ع) نیز بر این امر تاکید دارد آنجا که مى‏فرماید: " و لَقد کان فى رسول الله (ص) کاف لَک فى الاسوه، و دلیل لَک على ذم الدنیا و عیبها و کَثره مخازیها و مساویها اذ قبضت عنه اطرافها و وطئت لغره اکنافها و فطم عن رضاعها…" براى تو کافى است که راه و رسم زندگى پیامبر اسلام (ص) را اطاعت نمایى، تا رهنماى خوبى براى تو در شناخت بدى‏ها و عیب‏هاى دنیا و رسوایى‏ها و زشتى‏هاى آن باشد، چه اینکه دنیا از هر سو بر پیامبر(ص) باز داشته و براى غیر او گسترانده شد، از پستان دنیا شیر نخورد، و از زیورهاى آن فاصله گرفت.
در ادامه همین خطبه درباره اسوه بودن آن حضرت و لزوم اقتدا به او مى‏فرماید: " فتاس بِنبِیک الاطیب الاطهر(ص) فاِن فیه اسوه لمن تَاسى و عزاء لمن تعزى و احب العباد الَى الله المتاسى بِنبیه وَ المقتص لاثره؛ پس به پیامبر پاکیزه و پاکت اقتدا کن، که در (راه و رسم) او الگویى است براى الگو طلبان و مایه فخر و بزرگى است براى کسى که خواهان بزرگوارى باشد .
محبوب‏ ترین بنده نزد خدا کسى است که از پیامبرش پیروى کند و گام بر جایگاه قدم او نهد و راز الگو بودن حضرت نیز اصالت و جامعیت اوصاف آن حضرت است، در اینباره امیرمومنان (ع) مى‏فرماید: "…تا اینکه کرامت اعزام نبوت از طرف خداى سبحان به حضرت محمد (ص) رسید، نهاد اصلى وجود او را از بهترین معادن استخراج کرد، نهال وجود او را در اصیل‏ترین و عزیزترین سرزمین‏ها (و خانواده‏ها) کاشت و آبیارى نمود. او را از همان درختى که دیگر پیامبران و منتخبان خود را از آن آفرید بوجود آورد… در حرم امن الهى رویید و در آغوش خانواده ای کریم بزرگ شد، شاخه‏هاى بلند آن سر به آسمان کشیده که دست کسى به میوه آن نمى‏رسید. پس پیامبر (ص) پیشواى پرهیزکاران و وسیله بینایى هدایت خواهان است، چراغى با نور درخشان و ستاره ‏اى فروزان، و شعله ‏اى با برق‏هاى خیره کننده و تابان است، راه و رسم او با اعتدال و روش زندگى او صحیح و پایدار، سخنانش روشنگر حق و باطل و حکم او عادلانه است…"
شناخت آن حضرت و الگوپذیرى از روش و زندگى او نه تنها آثار گرانبهاى دنیوى و آخرتى دارد، بلکه پاداش بیکران الهى را نیز در پى دارد، چنانکه حضرت علی (ع) مى‏فرماید: پس براستى کسى که در بستر خویش با شناخت خدا و پیامبر(ص) و اهل بیت آن حضرت بمیرد، شهید از دنیا رفته و پاداش او بر خداست و ثواب اعمال نیکویى را که قصد انجامش را داشته خواهد برد."
با توجه به ضرورت شناخت اوصاف آن حضرت و الگوپذیرى از آن، به گوشه‏هایى از اوصاف و ویژگیهاى آن حضرت از دیدگاه نهج ‏البلاغه اشاره مى‏شود :
زهد و پارسائى حضرت:
زاهد واقعى کسى است که توجهش از مادیات دنیا به عنوان کمال مطلوب و برترین خواسته عبور کرده متوجه ممسائل اخروى و یا فضائل اخلاقى و معارف معنوى شده است.
زهد و پارسائى پیامبر اکرم از چنین زهدى بوده است، چنانکه على (ع) مى‏فرماید: نبى اکرم (ص) دنیا را کوچک و در چشم دیگران آن را ناچیز جلوه داد تا مردم بدنبال زهد واقعى باشند و لذا آن را خوار مى ‏شمرد و نزد دیگران (نیز) خوار و بى مقدار معرفى فرمود و آن را براى ناچیز بودنش به دیگران بخشید. پس پیامبر اکرم از دل و جان به دنیا پشت کرد، و یاد آن را در دلش میراند.
در بخش دیگر امیرمومنان درباره زهد آن حضرت چنین مى‏گوید: "پیامبر(ص) از دنیا چندان نخورد که دهان را پر کند و به دنیا با گوشه چشم نگریست. دو پهلویش از تمام مردم فرو رفته ‏تر و شکمش از همه خالى‏ تر بود، دنیا را به او نشان دادند ولى او نپذیرفت، و چون دانست خدا چیزى را دشمن مى ‏دارد، آن را دشمن داشت و چیزى را که خدا خوار شمرده، آن را خوار انگاشت، و چیزى را که خدا کوچک شمرده کوچک و ناچیز مى‏دانست ( این یعنى بى میلى به دنیا به دلیل قرب الهى و محبت به او).
ویژگیهاى اخلاقى آن حضرت‏:
قرآن کریم از میان تمام اوصاف آن حضرت، وى را به اخلاق نیکویش تحسین مى‏ کند آنجا که مى ‏فرماید: " و ِنک لَعلى خلق عظیم؛ و یقیناً تو داراى اخلاق عظیم و برجست ه‏اى هستى" و اساساً خود آن حضرت بر این باور بود که فلسفه بعثت براى تکمیل مکارم اخلاق بود و لذا مى‏فرمود: " انما بعثت لاتمم مکارم الاخلاق؛ همانا من براى به سامان رساندن فضائل اخلاقى مبعوث شده‏ام."
اینها نشان از عظمت و ارزش اخلاق و همین طور والائى و برترى آن حضرت دارد به نمونه‏هایى از اخلاقیات آن حضرت اشاره مى‏شود:
نرم خویى و مهربانى: از دیدگاه قرآن شاخص‏ ترین ویژگى اخلاقى آن حضرت اخلاق زیبا و برخورد شفقت ‏آمیز آن حضرت با دیگران بود. آن پیامبر رحمه للعالمین با داشتن این خصلت ستودنى دلهاى بسیارى را به خود شیفته ساخته و به راه راست هدایت نمود در حالى که هیچ قدرتى توان انجام چنین کار شگرفى را نداشت، خداوند متعال در این زمینه مى‏فرماید: "فبِما رحمه من الله لنت لَهم ولَو کنت فظا غلیظ القلب لانفضوا من حولک؛ پس به برکت رحمت الهى (در برخورد) با مردم نرم و مهربان شدى و اگر خشن و سنگدل بودى، از اطراف تو پراکنده مى‏شدند."
و على (ع) درباره اخلاق آن حضرت و نرمخویى و مهربانى او چنین مى‏گوید: پیامبر اکرم سخاوتمندترین مردم، شجاعترین آنها، راستگوترین آنها و وفادارترین انسان نسبت به وعده، نرمترین (انسان) از نظر خوى و کریمترین مردم در برخورد و معاشرت بود، هرکس در ابتدا او را مى ‏دید از او دورى مى‏کرد (ولى) هرکس با او همراه مى ‏شد و او را مى‏شناخت به او علاقمند مى‏شد و سخت به او محبت مى‏ورزید، بگونه ‏اى که مثل او قبل از آن و بعد از آن ندیده بود."
دلسوزى و خیرخواهى: از دیگر خصوصیات آن حضرت دلسوزى و خیرخواهى و علاقه به انجام وظیفه بود، این ویژگى در رهبران الهى و پیشوایان جامعه از اهمیت ویژه‏ اى برخوردار است، قرآن مجید پیامبر گرامى اسلام را با این خصلت پسندیده معرفى مى‏کند آنجا که مى‏فرماید: " لَقَد جاءکم رسول من اَنفسکم عزیز عَلیه ما عنتم حریص علیکم بالمومنین رَئوف رحیم؛ همانا فرستاده ‏اى از خود شما به سویتان آمد که رنجهاى شما بر او سخت است و اصرار بر هدایت و راهنمایى شما دارد و نسبت به مومنان دلسوز و مهربان است .
عزت جهانى یافتن مسلمانان: امیر مومنان در این زمینه مى‏فرماید: " مردم! از سر نعمت بعثت پیامبر و لطف خداوند بزرگ به مقامى رسیده‏اید که حتى کنیزان شما را گرامى مى ‏دارند و به همسایگان شما محبت مى‏کنند، کسانى براى شما احترام قائلند که شما از آنها برترى نداشته و بر آنها حقى ندارید، کسانى از شما مى‏ترسند که نه ترس از حکومت شما دارند و نه شما بر آنها حکومتى دارید. "
تبدیل اختلافات به وحدت و کینه ها و به الفت: در بخشى از خطبه 96 حضرت علی (ع)چنین فرمود: " قرارگاه پیامبر بهترین قرارگاه و محل پرورش و خاندان او شریف ‏ترین پایگاه است. در معدن بزرگوارى و گاهواره سلامت رشد کرد، دل‏هاى نیکوکاران شیفته او گشته، توجه دیده‏ها به سوى اوست. خدا به برکت وجود او کینه‏ ها را دفن و آتش دشمنى را خاموش کرد. با (وجود مبارک) او میان دلها الفت و مهربانى ایجاد کرد و نزدیکانى را از هم دور ساخت، انسان‏هاى خوار و ذلیل و محروم در پرتو (ایمان به) او عزت یافتند، و عزیزانى خودسر(بر اثر کفر او) ذلیل شدند، گفتار او روشنگر واقعیت‏ها و سکوت او زبانى گویا بود ."
روزهایى بس شیرین و به‏یادماندنى و تاریخ ساز پیامبر را نمى‏توان با الفاظ و سخنان ناقص انسانهاى ناقص‏توصیف و تعریف کرد.
او هرگز در این واژه‏ها نمى‏گنجد و فراتر از آن است. انسان‏کاملى که تمام افلاک و موجودات را خدا به خاطر او آفرید واگر او نبود، هیچ چیز نبود. "لولاک لما خلقت الافلاک‏" و الاانسانى که تا قاب قوسین او ادنى بالا رفت و به جایى رسید که‏جبرئیل آن ملک مقرب و واسطه وحى الهى به آنجا هرگز نرسد وبا صراحت‏به او عرض کرد: اگر یک مو بالاتر روم به نور تجلى‏بسوزد پرم. ولى رسول الله رفت و به جایى رفت که نه در خرد آیدو نه بر ورق نگاشته شود و نه حتى در وهم وخیال! اوست کسى که‏خدایش درباره‏اش فرمود: "و انک لعلى خلق عظیم‏" پس مابه جاى‏اینکه حرفى بزنیم که نه آغازش و نه انجامش ما را به جایى‏مى‏رساند چرا که جز آفریده‏اش و برادرش کسى او را نخواهد شناخت‏"یا على ما عرف الله الا انا و انت و ما عرفنى الا الله وانت و ما عرفک الا الله و انا" پس روا است که لب فرو بندیم وسخن کمتر گوئیم.
بیائیم در این سخن ربانى که پیامبر را داراى منشى سترگ واخلاقى عظیم معرفى مى‏کند بیاندیشیم و از زبان روایت نمى از این‏اقیانوس پرفیض برگیریم، شاید برخى عزیزان به کار بندند و ازرسول الله الگوى زندگى بگیرند که قرآن فرمود: "و لکم فى رسول‏الله اسوه حسنه‏" .
جمله‏هایى کوتاه در منش و روش زندگى حضرت بیان مى‏شود که هم‏برکت است و پر مایه برکتى است و هم برنامه به زیستى وخداپسندانه:
1 آن قدر حضرت متواضع و فروتن بود که متن روایت او را"خاضع الطرف‏" مى‏نامد یعنى به زمین نگاه مى‏کرد و سر را کمتربالا مى‏برد، این چنین با وقار و متین… با ادب و فروتن. چنان‏در برابر خالقش خاضع و خاشع بود که بیشتر سرفرود مى‏آورد و کمترسر را بلند مى‏کرد چه پیوسته خدا را حاضر و ناظر مى‏دید و لحظه‏اى‏بلکه کمتر از لحظه‏اى هم از یاد و ذکر خدا غافل نبود.
2 یکى دیگر از نشانه‏هاى بارز تواضع و خوى نیکویش این بود که‏به هر که مى‏رسید، پیشقدم در سلام کردن بر او بود، سلام که خودتحیت اسلامى است و پیامبر آن را به ما یاد داده، خود نیز بیش ازهمه و پیش از همه به آن عمل مى‏کرد و قبل از آنکه دیگرى بر اوسلام کند، او خود سلام مى‏کرد. هرگز پیامبر ملاحظه نمى‏کرد که آن‏فرد بزرگ است‏یا کوچک، دانشمند است‏یا بى‏سواد، ثروتمند است‏یافقیر. آرى حضرت آنقدر عظمت داشت که بر همه افراد بدون ملاحظه‏هاى‏ایسمى، شغلى، خطى، مسئولیتى، مالى و… سلام مى‏کرد و او بااینکه بزرگترین از هر نظر بود بر کوچکترین انسانها از هرنظر سلام مى‏کرد و بیشتربراى اینکه ما را به این سنت‏حسنه‏تشویق کند مى‏فرمود: سلام را نود و نه حسنه است و جوابش یک حسنه.
3 پیامبر هرگز بدون جهت‏سخن نمى‏گفت، و اگر سخنى مى‏گفت‏بیشترجنبه موعظه و پند داشت، یا مطلبى را مى‏آموخت و یا به معروف وخیرى امر مى‏کرد و یا از شر و منکرى مردم را باز مى‏داشت، تمام‏سخنانش سودمند و یک کلمه، نه بلکه یک حرف، پوچ و بى‏ارزش نبود،زیرا خوب مى‏دانست که: "و ما یلفظ من قول الا لدیه رقیب عتید"وانگهى پیامبر اسوه است و الگو و اوست انسان کامل. پیامبر کسى‏است که نخستین آفریده پروردگار، نور مبارکش است: "اول ما خلق‏الله نورى‏" پس، از این نور کامل چیزى تراوش نمى‏کند جز نور، وهرچه مى‏گوید گفته خدا است "و ما ینطق عن الهوى ان هو الا وحى‏یوحى‏" .
4 و پیامبر هرگز از ذکر خدا غافل نمى‏شد. در روایت است: "ولایجلس و لایقوم الا على ذکر" او نمى‏نشست و برنمى‏خاست جز با ذکرو یاد خدا. پیامبر در هر آن قرین و همنشین ذکر خدا بود چه برزبان آورد و چه در دل گوید. او خود ذکر خدا را کفاره مجلس‏مى‏دانست و اعلام مى‏داشت که اگر در مجلسى یاد خدا نباشد یا ذکرى‏از اهل بیت که آن نیز یاد خدا است، پس آن مجلس بر اهلش وزر ووبال است و نحس است و شوم. و اگر حضرت مى‏خندید از تبسم تجاوزنمى‏کرد "جل ضحکه التبسم‏" زیرا قهقهه و خنده با صدا با شئون‏انسان مودب منافات دارد چه رسد به انسان کامل و چه رسد به اشرف‏مخلوقات.
5 یکى دیگر از موارد تواضع و فروتنى حضرت این بود که هر وقت‏وارد مجلس مى‏شد، هر جا که جاى خالى بود مى‏نشست، مانند ماخودخواهان یا نادانان نبود که دنبال صدر مجلس هستیم، و خیال‏مى‏کنیم که باید بالا و بالاتر نشست. اصلا آن جا که انسان والامى‏نشیند والا است نه آنکه انسان والا باید در جاى والا نشیند.
عزیزانم! قطعا این از تواضع است که انسان در جایى که خالى‏است‏بنشیند و هرگز منتظر نباشد که دیگران در برابرش قد علم‏کنند و برخیزند تا آن جناب را در صدر مجلس بنشانند. این حالت‏بدون تردید برخاسته از هواى نفس است و تکبر که باید زدوده شودو گاهى بلکه بیشتر به خاطر عقده‏هاى درونى و محرومیت‏هاى دیرینه‏است که شخص مى‏خواهد از این راه خودى را نشان دهد!!
6 پیامبر آرام و آهسته سخن مى‏گفت و هیچ گاه فریاد نمى‏زد وصدا را بلند نمى‏کرد. و مجلس آن حضرت نیز از چنان آرامشى‏برخوردار بود که عین ادب و تواضع است و کسى در مجلس پیامبربلند سخن نمى‏گفت "و اغضض من صوتک‏" و دستور هم همین بود که‏کسى صدایش را بالاتر از صداى رسول الله نکند "لاترفعوا اصواتکم‏فوق صوت النبى‏" و چون خود حضرت آهسته و آرام سخن مى‏گفت لذامجلسش بسیار آرام و باوقار بود که حتى صداى به هم زدن بال‏پرنده به گوش مى‏رسید.
7 "لایقطع على احد کلامه‏" هرگز سخن کسى را قطع نمى‏کرد و تاشخصى مشغول سخن گفتن بود، به او خوب گوش مى‏داد و پس از تمام‏شدن سخنش آرام پاسخش را مى‏گفت. و چنان اصحابش را تربیت کرده‏بود که هرگاه لب مبارکش به سخن وا مى‏شد، تمام حاضران ساکت‏مى‏شده و سراپا گوش مى‏شدند "کان على رووسهم الطیر" و هرگاه‏سخن حضرت تمام مى‏شد بدون آنکه سخنانشان با هم تزاحم کند، با هریک به نوبت‏حرف مى‏زد.
8 نکته دیگرى که بسیار جالب و ارزنده است و باید مدنظر قرارگیرد این است که حضرت در هنگام سخن گفتن، به افراد یکسان نگاه‏مى‏کرد "و کان یساوى فى النظر والاستماع للناس‏" و بایدسخنگویان محترم این مطلب را دقت کنند که یکسان و مساوى درحال حرف زدن به این طرف و آن طرف نگاه کنند زیرا این نکته‏ظریف اخلاقى است که در نگریستن به افراد(هنگام صحبت کردن)انسان‏فرق بین این و آن نگذارد و همه را به یک دید بنگرد که‏امیدواریم در موارد دیگر نیز این تساوى و یکسان‏نگرى حفظشود.راستى چه زیبا است تربیت رسول الله! بنابراین، هر که‏بخواهد بیشتر به پیامبر نزدیک گردد، باید رفتار و اخلاقش را باآن حضرت نزدیکتر کند.
9 "و کان یجالس الفقراء و یواکل المساکین‏" او نه تنها بامالداران و دارایان مجالست مى‏کرد بلکه با فقرا و مستمندان نیزهمنشین بود. بلکه قطعا حضرت از نشستن با فقرا بیشتر لذت مى‏بردو اگر با ثروتمندان مى‏نشست‏به خاطر هدایت کردن آنان بود نه چیزدیگر.
10 هرگاه پیامبر مى‏خواست‏به مجلس وارد شود و با مردم‏برخورد کند، خود را طبق موازین اسلامى آرایش مى‏داد یعنى درآینه مى‏نگریست و موهاى خود را شانه مى‏زد و چنین در روایت آمده‏است "و کان ینظر فى المرآه و یتمشط‏" و نه تنها حضرت لباس‏تمیز و مرتب مى‏پوشید و محاسن مبارک را شانه مى‏زد بلکه پیوسته‏بوى خوش عطر از حضرت از مسافتى دور استشمام مى‏شد. بگذریم‏که خود حضرت خوشبو بود و بوى خوشش دوست و دشمن را جذب مى‏کرد،که همواره از عطر نیز استفاده مى‏نمود. راوى مى‏گوید: قبل ازآنکه حضرت به مسجد وارد شود، ما خبردار مى‏شدیم زیرا بوى عطرش‏از مسافتى به مشاممان مى‏خورد و متوجه ورود حضرت مى‏شدیم. خودحضرت نیز مى‏فرماید: "ان الله یحب من عبده اذا خرج الى اخوانه‏ان یتهیا لهم و یتجمل‏" خداوند دوست دارد که بنده‏اش هرگاه‏مى‏خواهد با برادرانش ملاقات کند، خود را آماده کند و براى آنهاآرایش نماید.
اسلام دستور آراستن داده است نه مانند برخى ساده لوحان که باموهاى ژولیده و لباس نامرتب مى‏آیند و خیال مى‏کنند این از زهداست. نه! این از زهد اسلامى کاملا به دور است. زهد این است که به‏دنیا و ملذاتش دل نبندیم نه اینکه صوفى منشانه زندگى کنیم وژولیده سیما در میان مردم حاضر شویم!
11 پیامبر اگر سواره بود هرگز نمى‏پذیرفت که شخصى همراه وهمگام او پیاده راه رود. از او مى‏خواست که بر مرکبش در کنارش‏سوار شود و اگر قبول نمى‏کرد یا امکان نداشت، به او مى‏فرمود:
از من جلوتر برو تا من در پس تو آیم و به تو برسم. این چه عظمت‏و بزرگوارى است انسان‏ها را سرگردان مى‏کندو به حیرت وامى‏دارد.
12 اگر سه روز مى‏گذشت و دوستش یا برادر دینى‏اش را نمى‏دید ازاو سوال مى‏کرد، پس اگر به مسافرت رفته بود برایش دعا مى‏کردواگر در شهر بود حتما از احوالش تفقد مى‏نمود و به زیارتش مى‏رفت‏واگر بیمار بود به عیادتش مى‏شتافت.
13 پیامبر آنقدر مهمان نواز بود و مهمانش را احترام و تقدیرمى‏کرد که هرگاه کسى بر او وارد مى‏شد، حضرت متکا و مسند خود رابه او مى‏داد و اگر نمى‏پذیرفت آنقدر اصرار مى‏کرد تا قبول کند.
14 حضرت ضمن اینکه بسیار هیبت داشت، براى اینکه حاضرین ازدیدارش هراس نکنند و دیدارش آنان را نرنجاند، گاهى شوخى مى‏کردو لطیفه‏اى در حد میزان شرعى مى‏گفت که هیبتش حاضران را به‏وحشت نیاندازد و جرات سخن گفتن را از آنان سلب نکند. بویژه‏اگر مى‏یافت که یکى از یارانش ناراحت و غمگین است‏با او شوخى‏مى‏کرد تا غمش را بزداید. و اصلا پیامبر آن گونه با افراد سخن‏مى‏گفت که مناسب با وضعیت علمى و حالت روانى آنان بود. در روایت‏آمده است: "و کان یخاطب جلساءه بما یناسب‏" و به اندازه عقل ودرکشان با آنان سخن مى‏گفت و مى‏فرمود: "ما پیامبران ماموریت‏داریم که با مردم به اندازه عقولشان سخن بگوئیم‏" .
15 مى‏فرمود: "اکرم اخلاق النبیین و الصدیقین البشاشه اذاتراووا و المصافحه اذا تلاقوا" برترین اخلاق پیامبران ورادمردان خوشروئى است هنگامى که به هم مى‏رسند و مصافحه و دست‏دادن به یکدیگر است هنگامى که با هم ملاقات مى‏کنند و لذا هر وقت‏پیامبر مسلمانى را مى‏دید فورا با او مصافحه مى‏کرد وبه او دست‏مى‏داد و بر این امر بسیار تاکید مى‏نمود. در روایت است که‏هرگاه دو مومن به هم مى‏رسند و مصافحه کنند گناهانشان مى‏ریزدمانند برگ درختان(در فصل خزان). پربرکت ترین مال
حضرت امام صادق (علیه السلام) مى فرماید : پیراهن رسول خدا (صلى الله علیه وآله) کهنه شده بود ، مردى خدمت رسول خدا (صلى الله علیه وآله) آمد و دوازده درهم به حضرت هدیه داد . حضرت به على (علیه السلام) فرمود : این دوازده درهم را بگیر و براى من پیراهنى بخر تا بپوشم .
على (علیه السلام) فرمود : به بازار رفتم و پیراهنى به دوازده درهم براى حضرت خریده ، آن را نزد پیامبر بردم ، پیامبر (صلى الله علیه وآله) نگاهى به آن انداخت ، فرمود : براى من جز این محبوب تر است . گمان مى برى که صاحبش این داد و ستد را به هم بزند و اقاله کند ؟ على (علیه السلام)گفت : نمى دانم ، پیامبر (صلى الله علیه وآله) فرمود : ببین اگر قبول کرد به هم بزن .
نزد صاحب مغازه رفته ، گفتم : پیامبر (صلى الله علیه وآله) این پیراهن را نمى پسندد و از آن ناخشنود است ، پیراهن ارزان قیمتى را مى خواهد ، این معامله را به هم بزن .
صاحب مغازه دوازده درهم را به من باز گرداند و من آن را براى رسول خدا (صلى الله علیه وآله)بردم ، حضرت همراه من روانه بازار شد تا پیراهنى بخرد ، در طول راه نگاهش به کنیزى افتاد که در راه نشسته ، گریه مى کند ، حضرت فرمود : ترا چه شده ؟ گفت : خانواده ام چهار درهم به من دادند تا آنچه را نیاز دارند بخرم ، چهار درهم گم شد و من جرات بازگشت به سوى آنان را ندارم .
حضرت ، چهار درهم به او عطا کرد و فرمان داد که به سوى خانواده اش بازگردد آنگاه به بازار آمد و پیراهنى به چهار درهم خرید و پوشید و خدا را سپاس گفت .
پیامبر (صلى الله علیه وآله) از بازار بیرون رفت که ناگاه مردى را عریان دید که مى گوید : اگر کسى مرا بپوشاند خدا او را از لباس بهشت خواهد پوشانید ! حضرت پیراهن تازه خریده را از تن بیرون آورد و به نیازمند پوشانید سپس به بازار برگشت و با چهار درهم باقى مانده پیراهنى دیگر خرید و پوشید و خدا را سپاس گفت و به سوى منزلش بازگشت .
در مسیر راه آن کنیز را دید که هنوز میان راه نشسته ، به او فرمود : چرا نزد خانواده ات بازنگشتى ؟ گفت : رفتنم به تاخیر افتاده مى ترسم به خانه باز گردم و مورد آزار قرار بگیرم ، پیامبر (صلى الله علیه وآله) فرمود : همراه من بیا و مرا نزد خانواده ات ببر که از تو شفاعت کنم .
پیامبر (صلى الله علیه وآله) تا درِ خانه آمد سپس گفت : درود بر شما اى اهل خانه ! ولى پاسخى نشنید ! دوباره درود فرستاد ، باز پاسخش را ندادند ، بار سوم سلام کرد پاسخش را دادند ، فرمود : چرا بار اول و دوم جوابم را ندادید ؟ گفتند : اى پیامبر خدا ! سلامت را شنیدیم ولى دوست داشتیم چند باره بشنویم ، حضرت فرمود : این کنیز آمدنش به تاخیر افتاده او را مواخذه نکنید ، گفتند : اى رسول خدا ! ما او را به خاطر قدم هایت که به سوى خانه ما آمد در راه خدا آزاد کردیم !
پس پیامبر (صلى الله علیه وآله) گفت : خدا را سپاس ، من دوازده درهمى با برکت مانند این دوازده درهم ندیدم ! دو عریان را پوشانید و انسانى را از قید بردگى آزاد کرد.

پنج برنامه اخلاقى از پیامبر (صلى الله علیه وآله)
امام باقر (علیه السلام) از رسول خدا (صلى الله علیه وآله) روایت مى کند که آن حضرت فرمود :
پنج چیز است که تا لحظه مرگ ترک نمى کنم : پوشیدن لباس پشمى ، سوار شدن بر الاغ بى پالان ، غذا خوردن با بردگان ، بافتن کفش با دستانم و سلام کردن به کودکان ; تا پس از من سنّت شود.

یهودى با اخلاق پیامبر (صلى الله علیه وآله) مسلمان مى شود
حضرت امام موسى بن جعفر (علیهما السلام) از پدران بزرگوارش از امیرالمومنین (علیه السلام)روایت مى کند : شخصى یهودى چند دینار از رسول خدا (صلى الله علیه وآله) طلب داشت ، اداى آن وام را از حضرت درخواست کرد ، پیامبر (صلى الله علیه وآله) فرمود : نمى توانم طلبت را بپردازم ، یهودى گفت : تا نپردازى تو را رها نمى کنم ، حضرت فرمود : در این صورت کنارت مى نشینم و کنار او نشست تا جایى که نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا و صبح را همان جا خواند .
اصحاب رسول خدا (صلى الله علیه وآله) در مقام تهدید و ترساندن او برآمدند ، حضرت به آنان نظر انداخته ، فرمود : مى خواهید در حق او چه کنید ؟ گفتند : اى رسول خدا ! یک یهودى تو را این گونه نزد خود حبس کند ؟ حضرت فرمود : پروردگارم مرا به ستم بر اهل ذمه و غیر اهل ذمه مبعوث ننموده است .
هنگامى که روز به نهایت رسید ، یهودى گفت : " اشهد ان لا اله الاّ اللّه و اشهد انّ محمّداً عبده و رسوله " و بخشى از ثروتم را در راه خدا بخشیدم ، اى پیامبر ! به خدا سوگند ! در حق تو این سخت گیرى را روا نداشتم جز اینکه ببینم تو همان کسى هستى که در تورات وصف شده اى ؟ من در تورات در وصف تو خوانده ام : محمّد بن عبداللّه محل ولادتش مکه و محل هجرتش مدینه است . درشت خوى و خشمگین و فریادزن نیست وسخنش را به زشت گویى وگفتارش را به فحش نمى آلاید . من به وحدانیت خدا و نبوت تو شهادت مى دهم و این ثروت من است ، در آن به قانونى که خدا نازل کرده است فرمان بران.
وام بى بهره براى رفع نیاز حاجتمند
حضرت امام صادق (علیه السلام) از پدر بزرگوارش حضرت امام محمّد باقر (علیه السلام)روایت مى کند : نیازمندى به محضر پیامبر خدا (صلى الله علیه وآله) آمد و از حضرت درخواست کمک کرد ، پیامبر (صلى الله علیه وآله) فرمود : آیا کسى هست که وام بى بهره اى در دستش باشد ؟ مردى از انصار از عشیره بنى حُبلى برخاسته ، گفت : من چنین وامى را دارم ، حضرت فرمود : چهار ظرف خرما به این نیازمند بپرداز .
آن مرد انصارى چهار ظرف خرما را پرداخت . مرد انصارى بعد از مدتى نزد پیامبر (صلى الله علیه وآله) آمد و پرداخت وامش را از پیامبر (صلى الله علیه وآله) درخواست کرد ، حضرت فرمود : ان شاء اللّه در آینده پرداخت مى شود .
پس از مدتى نزد پیامبر (صلى الله علیه وآله) آمد ، حضرت باز هم فرمود : ان شاء اللّه در آینده پرداخت مى شود و چون بار سوم آمد حضرت فرمود : ان شاء اللّه در آینده پرداخت مى شود ، او به پیامبر (صلى الله علیه وآله) عرضه داشت : یا رسول اللّه ! این ان شاء اللّه آینده را فراوان به من گفتى !
حضرت تبسم کرده ، فرمود : آیا مردى هست که وام بى بهره در اختیارش باشد ؟ مردى برخاسته ، گفت : یا رسول اللّه ! در اختیار من هست ، فرمود : چه مقدار در اختیار دارى ؟ گفت : هر چه بخواهى ! فرمود : هشت ظرف به این مرد بپرداز ، مرد انصارى گفت : فقط چهار ظرف طلبکارم ، حضرت فرمود : چهار ظرف دیگر هم براى تو.
غذا خوردن با تهیدستان
حضرت امام صادق (علیه السلام) از پدر بزرگوارش روایت مى کند : در زمان پیامبر (صلى الله علیه وآله)تهیدستان به خاطر نداشتن خانه ، شب ها را در مسجد به صبح مى رساندند .
پیامبر (صلى الله علیه وآله) شبى در مسجد کنار منبر در ظرفى سنگى با آن تهیدستان افطار کرده ، و هم غذا شد و آن شب از برکت وجود پیامبر (صلى الله علیه وآله) سى نفر از غذایى که در آن دیگ سنگى بود خوردند و باقى مانده غذا به همسرانش برگردانده شد.
زهد و قناعت
حضرت امام رضا (علیه السلام) از پدران بزرگوارش روایت مى کند که رسول خدا (صلى الله علیه وآله)فرمود : فرشته اى نزد من آمده ، گفت که : اى محمّد ! پروردگارت به تو درود فرستاده ، مى فرماید اگر بخواهى ، پهن دشت پر از ماسه و شن منطقه مکه را برایت طلا کنم ، ولى آن حضرت سر به سوى حق برداشته ، گفت : پروردگارا ! یک روز سیر مى مانم تا تو را سپاس و حمد گویم و یک روز گرسنه تا از تو درخواست و گدایى کنم !
تواضع و فروتنى شگفت انگیز
ابن عباس مى گوید : پیامبر (صلى الله علیه وآله) همواره روى زمین بدون فرش مى نشست ، بر روى زمین غذا مى خورد و خود شیر گوسپند را مى دوشید و دعوت بردگان را بر سفره نان جوین مى پذیرفت.
غم مردم داشتن
در زمان رسول خدا (صلى الله علیه وآله) در میان اهل صفّه مومنى بود تهیدست و سخت نیازمند و محتاج ، او همه نمازهایش را به رسول خدا (صلى الله علیه وآله) اقتدا مى کرد و هیچ یک از نمازهایش را بدون جماعت نمى خواند ، پیامبر بزرگوار (صلى الله علیه وآله) دلش به حال او مى سوخت و غربت و نیاز او را زیر نظر داشت .
پیامبر بزرگوار (صلى الله علیه وآله) پیوسته به او مى فرمود : اى سعد ! اگر چیزى به دست من برسد تو را بى نیاز مى کنم .
دیر زمانى گذشت و پیامبر (صلى الله علیه وآله) چیزى بدست نیاورد از این رو غم و اندوه حضرت براى سعد زیاد شد . خداى مهربان که ناظر حال پیامبر (صلى الله علیه وآله) نسبت به سعد بود مى دانست ، خداوند متعال جبرئیل را با دو درهم فرو فرستاد ، جبرئیل به پیامبر (صلى الله علیه وآله) فرمود : خداوند به غم و اندوه تو نسبت به سعد آگاه بود ، آیا دوست دارى سعد را بى نیاز کنى ؟ فرمود : آرى ، عرضه داشت : این دو درهم را به او بده و بگو که با آن تجارت کند .
حضرت دو درهم را گرفته ، براى اداى نماز ظهر از خانه بیرون آمد در حالى که سعد در انتظار پیامبر کنار در حجره هاى وى ایستاده بود .
پیامبر (صلى الله علیه وآله) به او فرمود : تجارت و داد و ستد را دوست دارى ؟ گفت : دوست دارم ، ولى مایه و سرمایه اى ندارم ، حضرت دو درهم را به او داد و فرمود : با این پول تجارت کن و رزق و روزى الهى را به دست آر . پیامبر (صلى الله علیه وآله) پس از خواندن نماز به سعد فرمود : از این لحظه دنبال کار و تجارت برو که من اندوه تو را داشتم .
سعد به فرمان پیامبر (صلى الله علیه وآله) دنبال تجارت رفت ، جنسى را به یک درهم مى خرید و به دو درهم مى فروخت و به دو درهم مى خرید و مردم با اشتیاق از او به چهار درهم مى خریدند .
به همین صورت دنیا به سعد رو آورد و مال و متعاش زیاد شد وتجارت او چشمگیر گشت تا اینکه بر در مسجد جایى را به چنگ آورد و تجارت خود را در آن گردآورى کرد تا جایى که بلال اذان مى گفت و پیامبر (صلى الله علیه وآله) براى اداى نماز به مسجد مى آمد ولى سعد مشغول خرید و فروش بود ، فرصت وضو گرفتن و آمدن به مسجد از دستش رفته بود ، سعد دیگر سعد گذشته نبود .
حضرت روزى به او فرمود : اى سعد ! آن چنان دنیا تو را مشغول کرده که از نماز باز مانده اى آن هم نماز با پیامبر ! آن حال و وضع گذشته کجا رفت ؟ آن سیر و سلوک چه شد ؟ ! عرضه داشت : چه کنم ، مالم را تباه کنم ؟ چاره اى ندارم ، به این یکى مى فروشم باید بهایش را از او بگیرم و از آن یکى مى خرم باید بهایش را به او پرداخت کنم . حضرت از این وضعى که براى سعد پیش آمده بود غصه دار شد ، غصه اى بیش از روزهاى تهیدستى او !
جبرئیل به محضر پیامبر (صلى الله علیه وآله) آمده ، گفت : اى محمد ! خداوند غمت را از جهت سعد مى داند آیا روزگار گذشته سعد را بیشتر دوست دارى یا وضع فعلى او را ؟ فرمود : روزگار گذشته اش را بیشتر دوست دارم ، اکنون در وضعى قرار گرفته که دنیا دارد آخرتش را از بین مى برد ، جبرئیل گفت : آرى ، این گونه عشق به دنیا و اموال و ابزارش چیزى جز فتنه و باز دارنده از آخرت نیست ، عرضه داشت : به سعد بگو دو درهمت را که به اودادى باز گرداند ، وقتى آن را باز گرداند به روزگار اوّلش برمى گردد .
پیامبر (صلى الله علیه وآله) از خانه بیرون آمده ، نزد سعد رفت و با محبتى خاص به او فرمود : اى سعد ! نمى خواهى دو درهم ما را باز گردانى ؟ عرضه داشت : چرا ، همراه با دویست درهم ! حضرت فرمود : اى سعد چیزى جز آن دو درهم نمى خواهم !
سعد دو درهم را تقدیم پیامبر (صلى الله علیه وآله) کرد ، به تدریج وضعش عوض شد تا جایى که هرچه فراهم آورده بود از دستش رفته ، به حال اول بازگشت.
نیکى بسیار در برابر ناسپاسى مردم
حضرت امام موسى بن جعفر (علیهما السلام) از پدرانش از امیرالمومنین (علیهم السلام) روایت مى کند که پیامبر خدا (صلى الله علیه وآله) همواره و پیوسته بسیار نیکوکار و احسان کننده اى بود که نیکى و احسانش از سوى مردم سپاس گزارى نمى شد و نیکى او نسبت به قریش و عرب و عجم فراگیر بود و ما اهل بیت هم بسیار نیکوکار و احسان کننده اى هستیم که نیکى ما سپاس گزارى نمى شود و مومنان برگزیده نیز مانند ما هستند.
اوج بندگى
ابوبصیر از حضرت امام صادق (علیه السلام) روایت مى کند : رسول خدا (صلى الله علیه وآله) همواره مانند عبد و بنده غذا مى خورد و مانند عبد و بنده روى زمین مى نشست و دانا به این حقیقت بود که عبد و بنده است.
درمان و علاج همیشگى
حضرت امام صادق (علیه السلام) فرمود : زنى بدوى و بیابان نشین بر رسول خدا (صلى الله علیه وآله)گذشت در حالى که حضرت روى خاک زمین نشسته ، غذا مى خورد ! خطاب به پیامبر (صلى الله علیه وآله) : اى محمّد ! به خدا قسم مانند عبد و بنده غذا مى خورى و مانند عبد و بنده مى نشینى ؟ !
پیامبر (صلى الله علیه وآله) فرمود : واى بر تو ! چه بنده اى بنده تر از من است ؟ زن گفت : لقمه اى از غذایت را به من بده ! حضرت لقمه اى به او داد ، زن گفت : نه ، به خدا سوگند قبول نمى کنم مگر آنکه لقمه اى که در دهان دارى به من عطا کنى ! حضرت لقمه دهانش را بیرون آورده ، و به او داد ، او هم لقمه را خورد . امام صادق (علیه السلام)مى فرماید آن زن تا از دنیا رفت دردى به او نرسید.
احترام ویژه به بزرگ زاده
حاتم طایى از بزرگان عرب و مردى بسیار با سخاوت و بلند نظر و با مردم مهربان بود .
او روزى یک شتر طبخ مى کرد تا هر کس از هر کجا برسد از سفره کریمانه اش بهره مند شود . این کار را از صمیم قلب و نیتى خالصانه انجام مى داد . حاتم پیش از آنکه محضر نورانى و پربرکت پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله) را درک کند از دنیا رفت .
پس از او ریاست قبیله و عشیره اش به فرزندش ، عدى رسید . عدى در بذل و بخشش و سخاوت آیینه پدر بود .
مى گویند : روزى شخصى از او صد درهم خواست ، گفت : به خدا سوگند ! این مقدار درهم بسیار ناچیز است تا بیشتر نخواهى نمى پردازم !
وقتى شاعرى به او گفت : تو را مدح گفته ام ، گفت : صبر کن آنچه مى خواهى به تو بپردازم سپس مدیحه را بخوان .
سال نهم هجرت ، پیامبر (صلى الله علیه وآله) گروهى را به سرپرستى امیرمومنان (علیه السلام) به قبیله طى فرستاد تا آنان را به اسلام دعوت کند . آنان بدون تحقیق از فرستادگان پیامبر (صلى الله علیه وآله) که براى چه هدفى آمده اند با مومنان جنگیدند و در آن جنگ شکست خوردند .
بسیارى از افراد قبیله همراه با غنائم قابل توجهى به اسارت در آمدند . عدى که کیش نصرانى داشت به شام گریخت ولى خواهرش به نام سَفّانه اسیر شد .
پیامبر (صلى الله علیه وآله) براى تعیین تکلیف اسیران به مسجد آمد . دختر حاتم از جاى برخاسته ، گفت : یا رسول اللّه ! پدرم از دنیا رفته ، سرپرستم که برادر من است به شام گریخته ، بر من به آزادى من منت گذار . حضرت رسول (صلى الله علیه وآله) فرمان داد لباس قابل توجهى به او دادند و وى را با احترام به شام فرستاد .
عدى از دیدن خواهر با آن همه عزت و احترام شگفت زده شد . جریان کار را از او جویا گردید ، خواهر هنگامى که برخورد کریمانه پیامبر (صلى الله علیه وآله) را به عدى گفت ، عدى پرسید : تکلیف ما با او چیست ؟ پاسخ داد : صلاح در این است که هرچه زودتر نزد او بروى ، اگر پیامبر باشد ، افتخار ، در ایمان آوردن به اوست و اگر پادشاه باشد به عزت مى رسى .
عدى به سرعت حرکت کرد و در مدینه در میان مسجد ، خود را به پیامبر (صلى الله علیه وآله)معرفى نمود ، حضرت او را به خانه دعوت کرد .
در هنگام عبور به سوى خانه پیرزنى به پیامبر (صلى الله علیه وآله) رسیده ، حاجت خود را اظهار داشت و با زیاده گویى و پُر حرفى پیامبر (صلى الله علیه وآله) را ایستاده نگاه داشت ، پیامبر (صلى الله علیه وآله) هم با کمال حوصله و بردبارى به همه سخنان او گوش داد ! عدى نزد خود گفت : این راه و رسم پادشاهان نیست که با حاجتمندى به این صورت برخورد کنند .
هنگامى که به خانه رسیدند ، حضرت عدى را روى گلیم نشانید و خود در برابرش روى زمین نشست ، عدى گفت : براى من ناگوار است که من روى گلیم بنشینم و شما روى زمین باشید ، حضرت فرمود : تو میهمان مایى ! سپس فرمود : از اینکه مومن به اسلام نمى شوى آیا به خاطر فقر و تهى دستى ما و دشمنان فراوان ماست ؟ بى تردید دنیا این گونه نمى ماند . عدى با کمال رغبت ایمان آورد ، و پس از پیامبر (صلى الله علیه وآله) از اهل بیت (علیهم السلام) دفاع کرد و تا پایان عمر ثابت قدم ماند .
او در جنگ جمل و صفین و نهروان در رکاب امیرالمومنین (علیه السلام) براى خدا شمشیر زد ، در جنگ جمل یک چشم خود را از دست داد و سه فرزندش ( طریف و طارف و طرفه ) در نبرد جبهه حق علیه باطل به شرف شهادت رسیدند.
بردبارى شگفت انگیز
انس بن مالک مى گوید : مردى بیابانى به محضر رسول خدا (صلى الله علیه وآله) آمده ، رداى پیامبر را با دست گرفت و چنان کشید که کناره ردا بر گردن مبارک رسول خدا نقش انداخت ، سپس گفت : فرمان بده از مال خدا که نزد توست به من ببخشند ! حضرت به او توجه فرمود و تبسّم کرد و فرمان داد آنچه را لازم دارد به او ببخشند !
نرمى و مداراى با امت
وجود مبارک رسول خدا (صلى الله علیه وآله) هرگاه یکى از برادران دینى را سه روز نمى دید احوالش را مى پرسید ، چنانچه در منطقه نبود به او دعا مى کرد و اگر بود به دیدارش مى شتافت و اگر بیمار بود عیادتش مى کرد.

احترام به میهمان
روزى رسول خدا (صلى الله علیه وآله) به خانه اش در آمد که به دنبال آن خانه پر از جمعیت شد ، جریر بن عبداللّه جا براى نشستن پیدا نکرد ، به ناچار بیرون خانه نشست . پیامبر (صلى الله علیه وآله) وقتى او را دید پیراهن خود را برداشته ، به هم پیچید و به سوى او انداخت و فرمود : روى آن بنشین ، جریر پیراهن را گرفت ، بر صورت گذاشت و آن را بوسید .
و نیز سلمان مى گوید : بر پیامبر وارد شدم در حالى که بر بالشى تکیه داشت ، بالش را براى من انداخته ، فرمود : اى سلمان ! هیچ مسلمانى بر برادر مسلمانش وارد نمى شود در حالى که به خاطر بزرگداشت او بالش براى او مى گذارد مگر اینکه خدا او را مورد آمرزش قرار دهد.
احترام بیشتر به خاطر نیکى بیشتر
حضرت امام صادق (علیه السلام) فرمود : خواهرى رضاعى براى پیامبر (صلى الله علیه وآله) نزد آن بزرگوار آمد ، چون او را دید خوشحال شد و عبایش را براى او انداخت و وى را بر عبایش نشانید سپس به گفت و شنود به او رو کرد و در چهره اش تبسم مى فرمود .
وى پس از پایان دیدار برخاست و از نزد حضرت رفت سپس برادر او آمد ولى پیامبر (صلى الله علیه وآله) رفتارى دیگر با او داشت ، به پیامبر (صلى الله علیه وآله) گفتند : اى رسول خدا ! چرا رفتارى که با خواهر داشتى با برادر او نداشتى ؟ فرمود : احترام بیشترى که به خواهر گذاشتم به خاطر این بود که خواهر بیش از برادرش به پدرش نیکى مى کرد(16).
گذشت و عفو از دشمنان
هنگامى که پیامبر (صلى الله علیه وآله) با دوازده هزار نیروى مسلح بدون اینکه مردم مکّه از ورودش به مکه آگاه شوند آن ناحیه باعظمت را فتح کرد چنان با مردم با مهربانى و بردبارى رفتار کرد که تاریخ را به شگفتى انداخت ! براى یک نفر قابل باور نبود که سردارى پیروز با طرف شکست خورده خود این گونه رفتار کند ! !
مردم مکه در مسجد الحرام به صف ایستاده بودند تا رهبر اسلام و مسلمانان که از قدرت نظامى شگرفى برخوردار شده بود ، از درون کعبه درآید و حکم لازم را نسبت به مردم مکه که سیزده سال انواع آزارها را به او روا داشته بودند به آن دوازده هزار سپاه تا دندان مسلح اعلام کند .
چون از درون کعبه پس از شکستن بت ها درآمد به اهل مکه خطاب کرد : هان اى مردم ! بد عشیره و همسایگانى براى من بودید ، مرا از این دیار راندید و پس از آن در تعقیب من لشکر کشیدید و بر من تاختید و ناجوانمردانه هجوم آوردید ، از آزردن من و اذیت و تبعید و کشتن دوستانم و یارانم فروگذار نکردید ، عمویم حمزه را کشتید . شما که در حق من که فرستاده خدا بودم چنین کردید بى تردید برایم حق قصاص و انتقام است و برابر این حق باید مردانتان کشته شوند و زن و فرزندانتان اسیر گردند و خانه هایتان خراب شود و اموالتان نصیب نیروى فاتح گردد ولى من حکم و نظر نسبت به شما را به خودتان وا مى گذارم ! شما چه مى گویید و چه گمان مى برید ؟
مَاذَا تَقُولُونَ ؟ وَمَاذَا تَظُنُّونَ ؟
سهیل بن عمرو به نمایندگى از همه مردم مکه گفت :

نَقُولُ خَیراً وَنَظُنُّ خَیراً ؟ اخٌ کَرِیمٌ وَابنُ اخ کَریم ؟ وَقَد قَدَرتَ .
سخن به خیر مى گوییم و گمان به خیر مى بریم ، تو برادر بزرگوار و کریم و فرزند برادر بزرگوار و کریمى و اکنون بر ما قدرت یافته اى .
پیامبر بزرگوار اسلام (صلى الله علیه وآله) را از این سخن رقّتى در قلب حاصل شد و اشک در دیده اش نشست . مردم مکه چون حال او را دیدند بانگ به زارى و گریه برداشتند ، آنگاه پیامبر (صلى الله علیه وآله) فرمود :
فَانّى اقُولُ کَما قَال اخِى یُوسُفُ : ( لاَ تَثرِیبَ عَلَیکُمُ الیَومَ یَغفِرُ اللّهُ لَکُم وَهُو ارحُمُ الرَّاحِمینَ ).
من همان را مى گویم که برادرم یوسف گفت : امروز گناهى بر شما نیست ، خدا شما را بیامرزد و او مهربان ترین مهربانان است .
بخششى کریمانه
سهل بن سعد ساعدى مى گوید : جبّه اى از پشم سیاه و سپید براى پیامبر بزرگوار اسلام دوختم که حضرت از دیدن آن به شگفت آمد و با دست مبارکش آن را لمس کرده ، فرمود : نیکو جبّه اى است . مردى اعرابى که آنجا حاضر بود گفت : این جبّه را به من عطا کن ! حضرت بى درنگ آن را از تن مبارک برداشت و به او بخشید.
مواسات با برادر دینى
ابوسعید خرگوشى در کتاب شرف النبى مى نویسد : یکى از یاران پیامبر (صلى الله علیه وآله)در حال نیازمندى ازدواج کرد و از آن حضرت چیزى خواست ، پیامبر (صلى الله علیه وآله) به خانه عایشه رفت و فرمود : چیزى داریم که این صحابى را با آن مواسات کنیم ؟ عایشه گفت : در خانه ما زنبیلى است که مقدارى آرد داخل آن است ، پیامبر (صلى الله علیه وآله)آن زنبیل را با آرد به آن صحابى داد در حالى که براى خود چیزى نداشتند.
گذشت از مردى بد زبان
کعب بن زهیر ، بت پرستى بود که تا زمان فتح مکه بر آیین جاهلیت قدمى ثابت داشت و از کارهاى بسیار زشت و ناروایش هجو و بدگویى از رسول خدا (صلى الله علیه وآله) به زبان شعر بود .
او بدگویى و سخن به زشتى گفتن را درباره رسول اسلام (صلى الله علیه وآله) به جایى رسانید که پیامبر بزرگ در فتح مکه خون او و چند مشرک دیگر را که در شرکورزى تعصّبى شدید داشتند و جنایات هولناکى را بر ضد دین و پیامبر (صلى الله علیه وآله) مرتکب شده بودند مهدور نموده ، مسلمانان را موظف به کشتن آنان کرد .
کعب بن زهیر هنگامى که دانست رسول خدا (صلى الله علیه وآله) خونش را هدر ساخته و به هر جا بگریزد از شمشیر مسلمانان در امان نخواهد بود ، با توانایى بالایى که در سرودن شعر داشت قصیده اى در مدح پیامبر (صلى الله علیه وآله) گفت و روانه مدینه شد .
هنگامى که به مدینه رسید خود را به ابوبکر معرفى کرد و از او ملتمسانه خواست که او را نزد پیامبر (صلى الله علیه وآله) ببرد شاید حضرت رحمه للعالمین از او گذشت کند .
ابوبکر درخواست او را پذیرفت و وى را در حالى که صورتش را به دامن عمامه اش پوشانیده بود تا کسى او را نشناسد و پیش از ایمان آوردن خونش را بریزد نزد پیامبر (صلى الله علیه وآله) برد و گفت : یا رسول اللّه ! مردى است عرب و مى خواهد به شرط اسلام با تو بیعت کند . پیامبر (صلى الله علیه وآله) دست پیش برد و کعب با اسلام آوردن بیعت کرد و گفت :
بِاَبی اَنْتَ وَاُمِّی یا رَسُولَ اللّهِ ، هذا مَقامُ العائذِ بِکَ ، اَنا کَعَبُ بنُ زُهَیْرِ .
پدر و مادرم فدایت باد اى رسول خدا ! این جایگاه پناهنده به توست ، من کعب بن زهیر هستم .
و قصیده اى را که در مدح پیامبر (صلى الله علیه وآله) سروده بود بى درنگ خواند ، چون به پایان قصیده رسید حضرت بُردى یمانى به او جایزه داد و اسلامش را پذیرفت و از او گذشت کرد.
رفتارى شگفت آور با رئیس منافقان
عبداللّه بن اُبَى که ریاست منافقان مدینه را به عهده داشت خود و یارانش از هیچ گونه آزارى نسبت به پیامبر (صلى الله علیه وآله) و مسلمانان فروگذارى نکردند و پیوسته بر ضد اسلام و مسلمانان به نفع دشمنان جاسوسى و خبرچینى مى کردند و بر نفاق خود آن چنان اصرار و پافشارى مىورزیدند که بارها آیاتى در قرآن مجید درباره وضع ناهنجار آنان و محرومیتشان از رحمت حق و کیفیت عذابشان در قیامت نازل شد ولى آن بى خبران غافل و بى دردان جاهل ، دست از نفاق برنداشتند و تن به توبه و انابه ندادند .
عبداللّه بن ابى پس از بازگشت رسول خدا (صلى الله علیه وآله) از تبوک در دهه سوم ماه شوال به سختى بیمار شد و در مسیر مرگ قرار گرفت .
بر پایه ( یُخْرِجُ الْحَىَّ مِنَ الْمَیِّتِ )، فرزندش ، مومنى صادق و مسلمانى پاک دل و جوانى شایسته و لایق و مورد محبت پیامبر (صلى الله علیه وآله) و مسلمانان بود .
او از باب ( وَبِالْوَالِدَیْنِ اِحْسَاناً ) به عنوان فریضه دینى و تکلیف ایمانى همه روزه به عیادت پدر مى آمد و به جان به او خدمت مى کرد و به پرستارى اش چون پروانه به دور شمع ، دور وجود پدر مى گشت .
این فرزند فرزانه از پیامبر خدا (صلى الله علیه وآله) درخواست کرد تا از پدرش عیادت کند مبادا آنکه از عیادت نکردن پیامبر (صلى الله علیه وآله) از پدرش به منزلت و مرتبه خانوادگى اش زیان رساند و لکه ننگى و خفّت و عارى بر دامن اهلش بنشیند !
پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله) حفظ منزلت آن پسر را که از مومنان حقیقى بود لازم شمرده ، براى عیادت بر بالین پدرش حاضر شدند !
حضرت با کمال محبت و از روى دلسوزى به عبداللّه بن ابى فرمودند : چندان که تو را از دوستى و رابطه با یهودیان معاند و جهودان نابکار منع کردم نپذیرفتى ، آیا اکنون وقت آن رسیده که ریشه مهر و محبت دشمنان خدا را از صفحه دل برکنى یا مى خواهى بر همان عقیده سخیف و محبت باطل و رابطه شیطانى خیمه از دنیا بیرون زنى و به سوى آخرت رهسپار گردى ؟
در پاسخ پیامبر (صلى الله علیه وآله) گفت : اسعد بن زراره دشمن جهودان و خصم یهودان بود و هنگام مردن این دشمنى و خصومت سودى براى او نداشت ! سپس گفت : اکنون وقت سرزنش و ملامت من نیست ، اینک من در ورطه مرگ قرار دارم ، از تو مى خواهم که بر جنازه ام حاضر شوى و بر من نماز گذارى و پیراهنت را به من عطا کنى تا مرا با آن دفن کنند .
پیامبر (صلى الله علیه وآله) با کمال بزرگوارى و کرامت از دو پیراهنى که به تن داشتند پیراهن زبرین را به او عطا کردند . عبداللّه گفت : آن پیراهن را مى خواهم که با بدن مبارکت تماس داشته . پیامبر (صلى الله علیه وآله) درخواستش را اجابت فرمود و پیراهن زیرین خود را به او بخشید .
رسول خدا (صلى الله علیه وآله) پس از مرگ او به فرزندش تسلیت گفت و بر جنازه اش حاضر شد و بر او نماز خواند و در پاسخ اعتراض مردم فرمود : پیراهن و نماز و استغفار من سودى براى او ندارد .
از پى این کرامت و خوش رویى و نرمى و بزرگوارى و فتوّت و جوانمردى رسول خدا (صلى الله علیه وآله) ، هزار تن از قبیله خزرج به شرف مسلمانى سرافراز شدند و به دست پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله) ایمان آوردند.

17


تعداد صفحات : 17 | فرمت فایل : WORD

بلافاصله بعد از پرداخت لینک دانلود فعال می شود