موضوع: بررسی آراء هربرت مارکوزه
چکیده
هربرت مارکوزه (1898-1979) عضوی از مکتب انتقادی و همکاری اصلی در نظریه انتقادی بود. او روشنفکر عمومی برجسته ای در ایالات متحده و اروپا در دهه های 1960 و 1970 بود. اندیشه مارکوزه متاثر از نظریات مارکس، هایدگر، هوسرل، هگل و فروید می باشد. او به مبانی فکری و فلسفی دیالکتیکی و مارکسیستی خود وفادار بود. مارکوزه هرجا که سرکوب می یافت، منتقد آن بود به ویژه در جامعه ی سرمایه داری پیشرفته و تاثیر منفی اش بر مردم. او در اثر معروف خود انسان تک ساحتی ( 1964) بیان کرد که تلویزیون و تکنولوژی های معاصر دیگر، به افراد هجوم می برند و آنها را می تراشند و کوچک می کنند. در نتیجه مردم "تک بعدی" می شوند. آنها همان چیزی می شوند که این تکنولوژی های سرکوبگر و در عین حال خوشایند از آنها می خواهند.
از نظر هربرت مارکوزه، انسان دارای یک بعد ماشینی شده و ابعاد دیگر شخصیت انسان از بین رفته است. اخلاق، زبان، فرهنگ، هنر، عواطف همه تحت تاثیر تکنولوژی مدرن قرار گرفته و تفکر تک ساحتی در جامعه حاکم شده است. جامعه تک بعدی، فروپاشی رابطه دیالکتیکی میان مردم و ساختارهای وسیع تر به طوری که مردم تا حد زیادی توسط چنین ساختارهایی کنترل شوند. آنچه از میان می رود، توانایی مردم بر آفریدن آن ساختارها و درگیری فعال آنها در چنین ساختارهایی است. به تدریج، آزادی فردی و خلاقیت رو به زوال می نهد و مردم ظرفیت تفکر کردن به نحو انتقادی و منفی را درباره ی ساختارهایی که آنها را کنترل و سرکوب می کند از دست می دهند. آثار عمده ی مارکوزه که در آنها به تحلیل انتقادی از جامعه مدرن می پردازد عبارتند از:
خرد و انقلاب، عشق جنسی و تمدن، تحلیل انتقادی، مارکسیسم شوروی، انسان تک ساحتی
واژگان کلیدی
مکتب انتقادی- مارکوزه- تکنولوژی – انسان تک ساحتی
فهرست
عنوان صفحه
مقدمه……………………………………………………………………………………………………………………………………………… 4
زندگینامه………………………………………………………………………………………………………………………………………… 5
اندیشه مارکوزه……………………………………………………………………………………………………………………………….. 6
جمع بندی………………………………………………………………………………………………………………………………………10
منابع………………………………………………………………………………………………………………………………………………..11
مقدمه
قرن بیستم جامل حوادثی بزرگ برای بشر بود. رشد علم و تکنولوژی نویدبخش زندگی بهتر و راحت تری برای انسان ها بود. اما استفاده نادرست از آن، فجایع و کشتارهای دسته جمعی مانند جنگ جهانی را به دنبال داشت. این فضای امید و اضطراب، بستر مناسبی برای شکل گیری تفکرات انتقادی بود. اعضای " موسسه پژوهش اجتماعی فرانکفورت " در چنین شرایطی کار خود را آغاز کردند که بعدها جریان موسوم به " مکتب فرانکفورت" و " نظریه انتقادی" از دل آن بیرون آمد.( نوذری: 1383: 9).
نظریه ی انتقادی محصول گروهی از نومارکسیستهای آلمانی است که از حالت نظریه مارکسیستی، به ویژه از گرایش ان به جبرگرایی اقتصادی، دل خوشی نداشتند. این نظریه بیشتر از انتقادهایی ساخته شده که از جنبه های گوناگون زندگی اجتماعی و فکری به عمل آمده است. بیشتر کارهای این نظریه به صورت انتقاد است، اما هدف غایی ان افشای دقیقتر ماهیت جامعه است. ( ریتزر: 1389: 199).
سلسله ای از ستارگان روشنفکری با این مکتب پیوند داشتند: از میان این عده می توان والتر بنیامین، لئولوونتال، اریک فروم و کارل ویت فوگل را نام برد. اما سه چهره ی اصلی این مکتب عبارت بودند از: تئودور آدورنو، ماکس هورکهایمر و هربرت مارکوزه. هرسه این افراد اکنون درگذشته اند، هرچند باهم فرق هایی دارند، مضمون های مشترکی نیز دارند. شاید مهم ترین فرق آنها این باشد که آدورنو و هورکهایمر پس از جنگ جهانی دوم به آلمان بازگشتند، حال آنکه مارکوزه در ایالات متحده ماندگار شد. ( کرایب: 1393: 267).
در ادامه به بررسی آراء و اندیشه های هربرت مارکوزه پرداخته می شود.
زندگینامه
مارکوزه در برلین در یک خانواده یهودی که سطح بالای طبقه متوسط بود متولد شد. همانند بسیاری از روشنفکران هم نسل خویش با تجربه جنگ جهانی اول، به فردی رادیکال و تندرو تبدیل شد و سپس بعنوان سرباز در برلین ماند و در انقلاب نوامبر 1918 شرکت جست. وی مارکسیسم را در زمان جنگ و نیز پس از آن زمانی که به دانشگاه فرایبورگ رفت، مطالعه نمود. وی هرگز وارد جنبش موسوم به کمونیسم نشد. به محض انتشار اولین چاپ کتاب هستی و زمان هایدگر در سال 1927، آن را مطالعه کرد و تحت تاثیر آن به فرایبورگ بازگشت تا در نزد مارتین هایدگر تلمذ نماید. نوشته های فلسفی اولیه اش، تلاشی است در جهت ترکیب اگزیستانسیالیسم نوع هایدگری با مارکسیسم. مهمترین اثر این دوره از حیات فکری مارکوزه، رساله استادیاری وی است، بعد ها در دانشگاه های آلمان یکی از منابع درسی گردید. موضوع رساله ی وی در اصل هستی شناسی هگل و بنیان های نظریه ی وی بود. مارکوزه در دسامبر 1932 چند هفته پیش از به قدرت رسیدن هیتلر، آلمان را ترک کرد. با دعوت های ادموند هوسرل به موسسه تحقیقات اجتماعی پیوست. مارکوزه در پاریس، کارهای موسسه را پی گرفت و سپس در جولای 1934 در نیویورک با انتشار مجموعه ای از مهمترین مقالات تاثیرگذار در مجله پژوهشی موسسه، به یکی از فعال ترین نظریه پردازان انتقادی تبدیل شد. حاصل مشارکت فعالانه مارکوزه در مجموعه کارهای مکتب فرانکفورت، به دومین اثر عمده اش در مورد هگل، یعنی خرد و انقلاب ( 1941) انجامید. وی بر خلاف هورکهایمر و آدورنو، پس از پایان جنگ جهانی دوم به فرانکفورت باز نگشت و شهروند آمریکا شد. مارکوزه پس از دستیابی به مناصب تحقیقاتی در کلمبیا و هاروارد، از 1954 تا بازنشستگی اش در 1965، در دانشگاه برندیس به تدریس مشغول بود. در طی همین سال ها بود که مارکسیسم روسی (1985) و دو کتاب پرنفوذش عشق جنسی و تمدن ( 1955) و انسان تک ساحتی ( 1964) را نوشت. میان سال های 1965 و 1970 به یکسری مناصب موقتی در دانشگاه کالیفرنیا در ساندیگو دست یافت. از آن پس، مارکوزه در نتیجه تصویری که رسانه های جمعی از او به عنوان نویسنده روشنفکر جنبش دانشجویی رادیکال در اواخر دهه 1960 ترسیم کردند، تبدیل به یک شخصیت بین المللی شد. این عضو مکتب فرانکفورت، همداستانی خود را با دانشجویان آشکارا روشن ساخته است. در این مورد وی کاملا با هورکهایمر و آدورنو که هرچقدر پیرتر و محافظه کارتر می شدند فرق می کند. از کارهای عمده واپسین دوران حیات فکری مارکوزه، می توان از گفتاری درباره رهایی ( 1969 ) و بعد زیبایی شناسی (1987) نام برد. بطور خلاصه میتوان گفت عمده ترین آثار او عبارتند از:
1) انسان تک ساحتی (1964)
2) خرد و انقلاب (1941)
3) هگل و رشد نظریه اجتماعی ( 1941)
4) مارکسیسم شوروی تحلیلی انتقادی ( 1958)
5) عشق جنسی و تمدن ( 1955)
6) فرهنگ و جامعه
7) روانکاوی و سیاست
8) به سوی آزادی
9) مقالات در مورد نظریه انتقادی ( 1968). ( کفاشی و فتحی: 1391: 2و 3).
اندیشه مارکوزه
مارکوزه اندیشه اش را با نقد فلسفه معاصر خود شروع کرد و در این مورد به نقد سه عنصر تفکر فلسفی اروپا پرداخت:
1) از نظر او منطق صوری یا ارسطویی قابلیت بهره بری فکری را در دنیای معاصر ندارد.
2) فلسفه زبانی نیز به لحاظ پرداختن به زبان عادی اهمیت علمی و نظری ندارد.
3) فلسفه اثبات گرایی نیز به لحاظ پیوند با تکنولوژی و نظام سرمایه داری تنها ابزار بهره کشی انسانهاست. در این صورت پی ریزی فلسفه ای جدید که در پی شناختن دنیای جدید باشد ضروری است. ( یوسفی: 1394: 17).
هربرت مارکوزه، نظریه پرداز انتقادی، که کانون توجهش به نقش تکنولوژی معطوف بود، می گفت که از تکنولوژی برای خلق آنچه او جامعه تک بعدی می نامید استفاده شده است. مارکوزه، مانند مارکس و مارکسیستهای دیگر، در جهانی آرمانی رابطه ای دیالکتیکی میان مردم و ساختارهای وسیع تر، مانند تکنولوژی، که آنها آفریده اند تصور می کرد. به عبارت دیگر، مردم همانطور که تکنولوژی ها را می آفرینند، به کار می گمارند و اصلاح می کنند باید نیازهایشان را برآورده کنند و قابلیتهایشان را نشان دهند. به این طریق هم مردم و هم تکنولوژی پرورش می یابند. با وجود این در نظام سرمایه داری این رابطه به رابطه ای تک سویه تبدیل می شود. مردم تکنولوژی را می آفرینند، ولی سرمایه داران مالک آنند و آن را کنترل می کنند و از آن به نفع خود برای نظارت بر کارگران و بهره کشی از آنان استفاده می کنند. بنابراین مردم به جای آنکه از طریق کاربرد تکنولوژی اظهار وجود کنند، از طریق نظارتی که توسط تکنولوژی بر آنان اعمال می شود فقیر و ضعیف می شوند. فردیت هنگامی که هرکس با مقتضیات تکنولوژی سازگار می شود فروخورده می شود. به تدریج، آزادی فردی و خلاقیت رو به زوال می نهد. در نتیجه مردم ظرفیت تفکر کردن به نحو انتقادی و منفی را نه تنها در مورد جامعه ای که آنها را کنترل و سرکوب می کند از دست می دهند. بدون آن توانایی، مردم قادر نیستند بر ضد نظام سرمایه داری شورش کنند و آن را واژگون سازند. پاسخ به این مسئله از دیدگاه مارکوزه آفرینش جامعه ای است که در آن مردم ( یعنی پرولتاریا ) به جای آنکه تحت کنترل تکنولوژی باشند آن را کنترل کنند. تکنولوژی هایی که سرمایه داران آنها را به کار می گمارند، مانند خط تولید، تا حد زیادی عقلانی شده است؛ این واقعیت به موضوع محوری دیگری که نظریه پردازان انتقادی دلمشغول آن بودند مربوط می شود. آنها که قویا نه تنها تحت نفوذ کارل مارکس، بلکه ماکس وبر نیز بودند می گفتند که جامعه در حال عقلانی شدن هرچه بیشتر است. این عقلانی شدن نه تنها تکنولوژی هایی را که مستقر می شوند بلکه صنعت فرهنگ را نیز از دورن نیرومند می سازد؛ هر دو هرچه بیشتر رو به عقلانی شدن هستند. ( ریتزر: 1395: 202). هربرت مارکوزه نیز مانند بیشتر مارکسیستهای فرهنگی دیگر، از ناکامی نظام سرمایه داری در ایجاد یک انقلاب دیگر یکه خورده بود. او بر اساس تجربه هایی که از ثروت و جامعه مرفه کالیفرنیای جنوبی در دهه 1960 داشت، پاسخ این پرسش را در کتاب انسان تک بعدی خود به دست داد. او در این کتاب می گوید که مصرف گرایی در خنثی کردن استعداد انقلابی و نقد اجتماعی در آمریکا نقش پنهان و تعیین کننده ای داشته است. مارکوزه در چهارچوب سنتی که از اندیشه های مارکس درباره بت انگاری کالا و ازخودبیگانگی تا دیالکتیک روشن اندیشی هورکهایمر و آدورنو ادامه داشت، می گوید که کالاها و تن آسایی انسانها را فریب داده اند. آنها به فراوانی مادی خرسند شده و از غوطه خوردن در آزادی های دروغین ناشی از فراغت، زندگی خانوادگی و فرصت های التذاذ جنسی احساس خوشبختی می کنند. به عقیده ی مارکوزه، ذهنیت انسان ها با نیازهای نظام سرمایه داری شکل گرفته اند. انسان تک بعدی به جای دستیابی به یک چشم انداز " راستین" که خرد انتقادی ارائه می دهد، شخصی سطحی شده که با یک نوع حیات موهوم زندگی می کند و داوطلبانه به دنبال برآوردن نیازهای دروغین است. مارکوزه می نویسد که " بیشتر نیازهای رایج به آسودگی، تفریح داشتن و بر وفق تبلیغات رفتار و مصرف کردن، عشق و نفرت از هر چیزی که دیگران به آن عشق و نفرت دارند، به این مقوله ی نیازهای دروغین تعلق دارند.". ( اسمیت: 1394: 364).
او بر این اندیشه بود که تناقض میان زندگی واقعی مردم و زندگی هایی که ثروت موجود امکان پذیر کرده است می تواند کانونی برای نارضایتی باشد. در دورانی که او مطالب خود را می نوشت، بعنوان مثال، این امکان برای همه ی دولتهای غربی وجود داشت که به شهروندان خود خدمات بهداشتی مجهز و مجانی ارائه دهند، اما آنها ثروت خود را در راه گسترش تسلیحات، یا تولید بیست و سه نوع مارک مختلف پودر لباس شویی صرف می کردند که در اصل مشابه یکدیگر بودند و تولید یک نوع از آنها کافی بود. خدمات بهداشتی یا وجود نداشت و یا با محدودیتهایی مواجه بود. همچنین بر این نظر بود که حتی اگر طبقه کارگر هم دیگر نتواند مبتکر تحول اجتماعی باشد- چون خریده شده یا به درون نظام کشانده شده است- گروه های دیگری که به این خوبی با نظام یکپارچه نشده اند می توانند جرقه لازم برای بیدار شدن دیگران را روشن کنند. روشنفکران، دانشجویان، گروه های اقلیت، ملتهای جهان سوم. به آسانی میتوان فهمید چرا مارکوزه در دهه 1960 محبوب شد – جنگ ویتنام، جنبش حقوق مدنی و طغیان دانشجویان همگی در تایید نظریه ی او بود. ( کرایب: 1393: 268)
مارکوزه با ترکیب درک خودش از فروید و تفکر نومارکسیستی، این استدلال نوآورانه را مطرح کرد، که به عنوان بخشی از فرآیند نظارت ایدئولوژیک، انرژی های لی بیدویی از طریق فرآیندی از یک نوع تعالی زدایی سرکوبگر، مهار و هدایت شده اند. این فرآیند، انرژی های لی بیدویی را به سوی یک فعالیت جنسی سطحی هدایت کرده و یا از این انرژی ها برای بازتولید نظام موجود و نه چالش با آن، استفاده می کند. به گفته خود مارکوزه: " پیشرفت فنی و زندگی راحت تر، عناصر لی بیدویی را در قلمرو تولید و تبادل کالا به گونه ای نظام مند محدود نگه می دارد" به همین دلیل است که مارکوزه بازکشف رابطه جنسی درست و حسابی و غیر سرکوبگرانه را به عنوان پادزهر اساسی ازخودبیگانگی در نظام سرمایه داری پیشنهاد می کرد. ( اسمیت: 1394: 365).
به طور کلی نکات عمده در نظریات مارکوزه به شرح زیر می باشد:
1-طبقه کارگر در جامعه آمریکا خصلت انقلابی خود را از دست داده است. زیرا شرایط عینی این طبقه کاملا با شرایط عینی طبقه کارگر قرن نوزدهم متفاوت است.
2- امکان انقلاب کارگری در آمریکا میسر نیست. زیرا اکثریت کارگران بعلت روحیه و سبک زندگی سوداگرانه قادر به تشکل و سازماندهی خود نیستند.
3- عوامل تهدید کننده نظام سرمایه داری در آمریکا، اقلیت های نژادی و قومی، زنان، بیکاران و دانشجویان می باشند.
4- روشنفکران باید طبقات ستمدیده و محروم را نسبت به موقعیت و منافع خود آگاه کند تا بتواند درباره ی آینده خود تصمیماتی اساسی بگیرند.
5- جناح های چپ و گروه های مترقی باید دست از مخالفتهای ایدئولوژیکی برداشته و متحدا زمینه لازم را برای آموزش سیاسی نیروهای ناراضی و مستعد فراهم کنند.
6- انقلاب آینده انقلابی جهانی خواهد بود زیرا علل فقر و استثمار توده ها خصلت جهانی پیدا کرده است.
7- مردم در جامعه ی سرمایه داری معاصر فاقد قدرت سیاسی بوده، به همین دلیل رضایت و سعادتمندی آنان اساس واقعی ندارد.
8- نظام های دموکراتیک پارلمانی فرامایشی و نمایشی پیدا کرده اند. ( کفاشی و فتحی: 1391: 18).
جمع بندی
هربرت مارکوزه، نظریه پرداز انتقادی از برجسته ترین نظریه پردازان مکتب فرانکفورت می باشد. اندیشه مارکوزه متاثر از نظریات مارکس، هایدگر، هوسرل، هگل و فروید می باشد. مارکوزه در کتاب انسان تک ساحتی تحت عنوان منطق سلطه از عقلانیت تکنولوژی بحث می کند. او معتقد است پیشرفت فنی تکنولوژی در جامعه به جای اینکه به آزادی و تسلط انسان بر طبیعت بینجامد به عاملی در بهره کشی بیشتر انسانها منجر شده است. مارکوزه از آن دسته از فیلسوفان چپگرایی بود که پس از چیرگی نازیسم بر آن کشور به آمریکا مهاجرت کرد و در آنجا ماند. معروفترین اثر مارکوزه، انسان تک ساحتی است. از نظر مارکوزه، انسان تک ساحتی، فاجعه ی انسان مصرف کننده و بی آرامی است که پیوسته در تلاش است تا بیشتر کار و مصرف کند و لحظه ای آرام نمی گیرد تا به خود و معنای زندگی و تکاپویش بیندیشد. او دیگر یک انسان متفکر نیست و عشق و آرامش و احساس همیشگی انسانی از زندگیش رخت بربسته است. در واقع مارکوزه منتقد شدید تکنولوژی بود. از نظر او تکنولوژی در خدمت سرکوب فردیت است. اما راه حل از نظر مارکوزه حذف تکنولوژی نیست بلکه او معتقد است که می توان تکنولوژی را برای ساختن یک جامعه ی بهتر به کار بست و از آن برای رسیدن به نیازها و هدف های انسانهای آزاد بهره برد.
منابع
اسمیت، فلیپ و رایلی، الگزندر / نظریه فرهنگی / انتشارات علمی (1394) / ترجمه محسن ثلاثی
ریتزر، جورج / مبانی نظریه جامعه شناختی معاصر و ریشه های کلاسیک آن / نشر ثالث (1395) / ترجمه شهناز مسمی پرست
ریتزر، جورج / نظریه جامعه شناسی در دوران معاصر / انتشارات علمی (1389) / ترجمه محسن ثلاثی
کفاشی، مجید و فتحی، سروش / هربرت مارکوزه و نظریه انتقادی (1391) پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی
نوذری، حسینعلی / نظریه انتقادی مکتب فرانکفورت در علوم انسانی و اجتماعی / انتشارات آگه ( 1383).
یوسفی، ندا / مکتب فرانکفورت و جامعه شناسی انتقادی ( 1394)
یان کرایب/ نظریه اجتماعی مدرن از پارسونز تا هابرماس / انتشارات آگه ( 1393) / ترجمه عباس مخبر
6