تارا فایل

تجلی وحدت و کثرت در هنر اسلامی


تجلی وحدت و کثرت در هنر اسلامی
"هنر اسلامی نمودار همان مفهومی است که از نامش برمی آید، بدون هیچ ابهام و تردیدی. هنر اسلامی بیرونی ترین و ملموسترین چهره اسلام است". (بروکهارت، 1365، 16)
اندیشه اسلامی بعد از گذشته دو سده، هنری با خصوصیات ویژه و منحصر به فرد به جهان عرضه کرده که خصوصیات آن برای قرنها پایدار مانده و روز به روز شکوفاتر و درخشانتر شده است. این خصوصیات تا زمانی که وحدت وجود داشت تداوم یافت. این هنر وحدت را در هماهنگی جستجو می کرد و هماهنگی چیزی جز کثرت در وحدت نبود. وحدت زیربنای همه چیز بود و وحدت و هماهنگی به کمک هندسه، وزن و نور جلوه گر می شد. در روند چنین اندیشه ای بود که هنر اسلامی از سده های 13-12 ق در تمامی سرزمینهای اسلامی، از نظر ساختار و تزیین، از الگوی واحدی پیروی کرد و آن را تداوم بخشید. ویلسون، 1377، ص 4
نکته اساسی در هنر اسلامی که باید بدان توجه کرد عبارت است از توحید. هنرمند مسلمان از کثرات می گذرد تا به وحدت نایل آید. انتخاب نقوش هندسی و اسلیمی و خیالی و کمترین استفاده از نقوش انسانی و وحدت این نقوش در یک نقطه، تاکیدی بر این اساس است:
ندیم و مطرب و ساقی همه اوست خیال آب و گل در ره بهانه
(مددپور، 1377، 196)
جهان در تفکر اسلامی جلوه و مشکات انوار الهی است و حاصل فیض مقدس نقاش ازلی، و هر ذره ای و هر موجودی از موجودات جهان و هر نقش و نگاری مظهر اسمی از اسماء الهیه است و در میان موجودات، انسان مظهر جمیع اسماء و صفات و گزیده عالم است. (همو، 1374، 133)
به هر تقدیر جلوه گاه حقیقت در هنر، همچون تفکر اسلامی، عالم غیب و حق است، به عبارت دیگر، حقیقت از عالن غیب برای هنرمند متجلی است، و همین جهت، هنر اسلامی را عاری از خاصیت مادی طبیعت می کند. او در نقش قالی – کاشی و تذهیب و حتی نقاشی که به نحوی مانع حضور و قرب به جهت جاذبه خاص است، نمایش عالم ملکوت و مثال را که عاری از خصوصیات زمان و مکان و فضای طبیعی است می بیند. در این نمایش کوششی برای تجسم بعد سوم و پرسپکتیو دید انسانی نیست. تکرار مضامین و صورتها همان رفتن به اصل است. هنرمند در این مضامین از الگوی ازلی نه از صور محسوس بهره می جوید، به نحوی که گویا صور خیالی او به صور مثالی عالم ملکوت می پیوندد. (همو، 1377، 196)
از دیدگاه یک هنرمند مسلمان یا هنرمندی در جهان اسلام، و یا پیشه وری که بر آن بود تا سطحی را تزیین کند، پیچاپیچی هندسی بی گمان عقلانی ترین راه شمرده می شد. زیرا که این نقش اشاره بسیار آشکاری است بر اندیشه) اینکه یگانگی الاهی یا وحدت الوهیت زمینه و پایه گوناگونیهای بی کران جهان است. در واقع وحدت الوهیت در ورای همه مظاهر است، زیرا که سرشت آن مجموع و کل است چیزی را در بیرون وجود خویش نمی گذارد و همه را فرا می گیرد و "وجود دومی" بر جای نمی گذارد. با این همه، از طریق هماهنگی تابیده بر جهان است که وحدت الوهیت در جهان نمودار می شود و هماهنگی هم چیزی نیست جز "وحدت در کثرت" (الوحده فی الکثره) به همان گونه که "کثرت در وحدت" (الکثره فی الوهده) است. در هم گره خوردگی بیانگر یک جنبه و جنبه های دیگر است. ولی باز هم این مطلب به یاد می رسد که وحدت زیربنای همه چیز است، یعنی آنکه جهان از عامل واحدی پی ریزی شده است مانند یک طناب یا یک خط که در سیری بی کران پیوسته به خویشتن بازمی گردد و دور می شود. (بورکهات، 1365، 75)
خطوط یک سلسله معانی در ذهن ایجاد می کنند، یک خط عمودی در حقیقت سمبلی است از متعالی شدن و بالا رفتن، یک خط افقی سمبلی است از سکون و به اصطلاح بی حرکت بودن. مقدار این خطوط به اضافه خطوط مایل که عبارت از حرکاتی است که به حقیقت به یکی از این سوها باید برود، با هم در هنر اسلامی تبادل دارند.
اگر یک خطی از چهل و پنج درجه، رو با پائین بیاید حرکت افولی است، و اگر از چهل و پنچ درجه بیشتر باشد و رو با بالا برود، حرکتی است که می خواهد به جهت صعود برگردد.مجموعه این ها دریک هنراسلامی به اضافهخطوط مدور و متحرکت، به صورت بسیار متعالی ترکیب شده است. روزنه ای به باغ بهشت ص
هنرمندان یا پیشه وران اسلامی که به کار تزیینات هندسی می پرداختند – مثلاً شبکه ای از درهم رفتگی غنچه ها در پوشاندن سطحهای مختلف می ساختند – دایره ای را که اساس کار خویش قرار می دادند و بر آن مبنا تزیینات خود را می نگاشتند محو می کردند و این دایره مجازی انگاشته شده و نهانی باعث می شد خطوط راست چون اشعه دوایری نامرئی جلوه کنند و از این جهان بلورها و تکه های برف و جهان پر لذت دوردست پر ستاره نمایان گردد.
بورکهایرت، 1365 ص 75
تعالیم و عقاید اسلامی بر کل شئون و صور هنری رایج در تمدن اسلامی تاثیر گذاشته است و صورتی وحدانی به این هنر داده است. مثلاً گرچه مساجد به جهاتی شکل و صورت معماری خاصی پیدا کرده اند ولی بسیاری از اصول معماری و تزئینات آنها درست مطابق قواعد و اصولی بوده که در مورد ابنیه غیردینی هم رعایت شده است. از این رو روحانیت هنر اسلامی نه در تزئین قرآن یا معماری مساجد بلکه در تمام شئون حیات هنری مسلمین تسری پیدا کرده و هر یک بنا بر قرب و بعد به حق صورت روحانی تر یا مادی تری یافته اند. از ممیزات هنر اسلامی کاهش تعینات است. ارنست کونل هنرشناس غربی در باره این ممیزه چنین می گوید:
"تقوایی هراس آلود" مانع گردید که علاقه به واقعیات و گرایش به سوی کثرات بتواند موانع را از پیش پا بردارد و این موضوع باعث به کار بردن طرحهایی تزئینی گردید که خود ملهم از واقعیت بود. مخالفت با گروندگان به سوی طبیعت آن چنان در طبع فردفرد مسلمانان رسوخ کرده بود که حتی بدون تذکرات موکد پیامبر (ص) هم می توانست پابرجا بماند. به این علت فعالیت استادان هنر اسلامی فقط محدود به کارهای معماری و صنایع مستطرفه می شود."
به هر تقدیر دوری از طبیعت محسوس و رفتن به جهانی ورای آن با صور تمثیلی از اشکالی نباتی و اسلیمی و خطایی و گره ها به وضوح بچشم می آید. وجود مرغان و حیوانات اساطیری بر این حالت ماوراء طبیعی در نقوش افزوده است. وجود چنین تزئیناتی با دیگر عناصر از نور و حجم و صورت فضایی روحانی به هنر اسلامی می بخشد. روح هنر اسلامی سیر از ظاهر به باطن اشیاء و امور است.
هنرمندان اسلامی در نقش و نگاری که در صورتهای خیالی خویش از عالم کثرت می بینند، هرکدام جلوه حسن و جمال و جلال الهی را می نمایند. بدین معنی هنرمند همه موجودات را چون مظهری از اسماءا…… می بیند و بر این اساس اثر هنری او به مثابه محاکات و ابداع اسماءالله است. جهان در تفکر اسلامی جلوه و مشکات انوار الهی است.

زبان و بیان در هنر معماری اسلامی (هنر مجرد)
هنر اسلامی "هنر آبستره" است. یعنی آن هنر اسلامی که در حقیقت در همه جای دنیا یک رنگ دارد و یک نقش دارد و گفتیم قابل شناخت هست، "هنر مجرد" است، "هنر انتزاعی" است که طبیعت در آنجا به صورت مدل قطعی مورد توجه نبوده، بلکه طبیعت نشانه است و نقاش هم نشانه را به کار برده است.
هنر اسلامی به این علت هنر آبستره شده است که توجه را از کثرت به وحدت که همان معنای توحید باشد که ذکر کردیم بیاورد.
به عنوان مثال؛ "اسلیمی" یک نقش مجرد است. یعنی نقشی است که از عالم انتزاع پیدا کرده است. ظاهر و تصویر یک چیز مادی نیست، بلکه نشانه ای است برای اینکه توجه را به یک مطلبی که ماوراء این نشانه است جلب کند.
"هنر اسلامی" که "هنری آبستره" است توجه را به عکس، از کثرت به وحدت می آورد. یعنی در داخل مسجد، نقش انسان به این علت نیامده است که توجه شما به آن نقش جلب نشود و تنها عبادت خدا را انجام دهید. اتمسفر مسجد طوری است که انسان کمی لطیف تر شده و متوجه یک نکته دقیق می گردد که همان کلمه "لااله الا الله" است. و مهری که به هنر اسلامی، خورده است، مهر وحدت است. (حاج قاسمی و نوایی، 1366، 213-212)
هنر "آبستره" یعنی "هنر مجرد"، "هنر انتزاعی". البته "آبستره ای" که ما در اسلام می گوییم، با هنر "آبستره ای" که الآن نقاشان آبستره نگار که با "دنیای انتزاعی" سر و کار دارند، یکی نیست و با هم خیلی فرق دارند، این ها به قول فلاسفه، فقط در اسم اشتراک لفظی دارند.
هنر "آبستره" مغرب زمین ادامه همان طبیعت زدگی مردم از هنر طبیعت سازی است که به کلی با دنیای مادی قطع رابطه کرده است و با هنر اسلامی که می گوئیم "آبستره" است؛ متفاوت است.
تزئینات نیز در معماری اسلامی در خدمت همان فضاسازی و همان تصور و خیالی است که در آن جستجو می گردد.
"معمار مسلمان" به ابداعات بسیار در تجسم و تصویر آن دنیای ایده آل و برتر که در ذهن دارد دست زده است.
یکی از اصلی ترین و مهمترین خصوصیاتی که معمار در هستی به طور کلی می شناسد "وحدت" آن است و وجود مرکزی مشخص اما ناپیدا که همه موجودات را در هستی معنا و هویت می بخشد. همه هستی از یک حقیقت به وجود آمده و به همان نیز بازمی گردد.
"انسان مسلمان" در همه چیز مرکز را می بیند و اندیشه ی مرکزگرا دارد. "وحدت" رمز هستی و رمز وجود است و این به عنوان قانون محوری هستی، انتظامی است که رمزی از قوانین کلی و رمز وجودست و این به عنوان قانون محوری هستی، انتظامی است که رمزی از قوانین کلی و لایتیغر دنیای برتر و سایه ای از حقایق آن در جهان خاکی تلقی می گردد. روزنه ص
این اصل اساسی در "معماری اسلامی" است. همواره تمام اشکال دارای مرکزی مشخص یا محوری که سرچشمه تمامی اجزاست، می باشند. اگر این مرکز یا محور از مجموعه بنا حذف شود نظام بنا بهم می ریزد و اجزائ بی معنا، بی هویت و آشفته می گردند. این در همه فضاهای "معماری اسلامی" هویدا است.
یکی از اشکال جالب توجه "تقارن" است که بسیار از آن استفاده شده است، انعکاس در آب یعنی "تقارن" نسبت به یک محور افقی است. این "تقارن" می تواند چون نشان از "انعکاس" و "تصویر" و "پرتو" و "نور" را در خود دارد تعابیر لطیف "عرفا و شعرا" را به یاد بیاورد.
نقوش هندسی، یادآور فقر ذاتی انسان
طرحهای هندسی که به محو بارزی وحدت در کثرت و کثرت در وحدت را به نمایش می دهد، همراه با نقوش اسلیمی که نقش ظاهری گیاهی دارند، آن قدر از طبیعت دور می شوند که ثبات را در تغییر نشان می دهند و فضای معنوی خاصی را ابداع می نمایند که رجوع به عالم توحید دارد. این نقوش و طرحها که فاقد تعینات نازل ذی جان هستند، آدمی را به واسطه صور تزیینی به فقر ذاتی خویش آشنا می کنند. (مددپور، 1374 ص 135)
بیشتر رشته های هنر اسلامی از چین گرفته تا اسپانیا با وجود بسیاری و کثرت مصالح و گوناگونی شکلها و سبکهای مورد استفاده از لحاظ فکری و نظری و ترکیب شکلها به هم پیوسته و واحد است. تقلید از طبیعت در فرهنگ اسلامی پایگاه برجسته ای ندارد. از اینروست که گسترش دیدگاهی یگانه و واحد در ترکیب هنر تزئینی انتزاعی و جدا از ماده و طبیعت پدیدار شده است که جهان را متعالی می نماید و از طبیعت پیروی کامل نمی کند. (السعید و پارمان، 1363، 14)
ریاضیات و هندسه در اسلام، در قید و بند جهان ماده نیست، در واقع بشر به جهان اشکال زندگی و در آن سوی آن به جهان رب النوعی ارتباط دارد. در نتیجه توانسته است بیش از آنکه ساختمان اجزای ترکیب کننده جهان فیزیکی را همچون در فیزیک جدید آشکار کند، به اشکار کردن اصل حاکم بر این جهان فیزیکی بپردازد. علاوه بر این توانسته است به دریافت هماهنگی و توازن و آگاهی از فوران کثرت از وحدت و بازگشت هر کثرت به وحدت کمک کند که وجه تمایز روحانیت اسلام است و بصورتی مستقیم تر در هنر و معماری اسلامی متجلی می شود. (آرام، 1366، 100)
"هنرمندان مسلمان" مهارت و تبحر عجیب و شگفت انگیزی چه در ترکیب اشکال و چه در کنار هم گذاردن رنگها از خود نشان داده اند و قدرت خود را در این زمینه نیز اثبات نموده اند و هنگامی که به نقوش، چه "گیاهی" و چه "هندسی" نگاه می کنیم از خلاقیت و تصور ذهنی طراح به تعجب و سرگیجه دچار می شویم و خیلی از اشکال را غیرقابل ترسیم تصور می کنیم؛ این به خاطر آن است که روی این اشکال و نقوش بسیار کار شده و آنها در حقیقت محصول تجریبات متکاثف (هنرهای فشرده) یک فرهنگ غنی هنری است و راه و رسم های متعدد برای ترسیم آنها وجود دارد که مکشوف و تسلیم هر طالب یک روزه نیست. (حاج قاسمی و نوایی، 1366، 430)
نقش و رنگ
دو عامل مهم که در فضاسازی و تزئینات آن کمک کی کنند، "نقش" و "رنگ" هستند. اغلب فضاهای "معماری اسلامی" در تمام قرون متمادی منقوش بوده اند. "نقش" گاهی همراه با "رنگ" به کار می رفته و گاهی بدون رنگ. این اهمیت نقش در معماری از کجا ناشی می شود؟
چرا فضاهای گذشته ما به خلاف فضاهای امروز که خالی از "نقش" و "رنگ" طرح و تصور می شوند مملو از نقوش "هندسی" و "گیاهی" و "شمسه ها" و "طبل ها" و "ترنح ها" و "گلهای ختائی" و "اسلیمی" های پیچان و پر تحرک و شبکه های هندسی و منظم "گره ها" هستند؟ آیا این همه، راهی به همان تصور ایده آل "معمار سنتی" و تجسم همان بهشت گمشده او نمی برد؟ ایا او می تواند فضای بهشت ازلی و متعالی و باصفا را، فضائی خالی از "نقش" و "رنگ" و خشک تصور نماید؟ آیا به این خاطر نیست که او تمام فضای خود را آغشته به "نقش" و "رنگ" می سازد حتی "کف"ها را نیز به وسیله "فرش" رنگین و منقوش می گرداند؟
به هر حال باید در ابتدا دید که انسان برای منقوش نمودن فضای بهشت زمینی خود از چه نقشی استفاده می کند. آیا تصاویر بهشت غیرخاکی و ماورائی و والائی که در جستجوی آن است همان تصاویر این جهانی و طبیعت موجود در روی زمین حتی در زیباترین نقاط آن است؟ آیا آنچه در بهشت آسمانی یافت می شود اصولاً می تواند شباهتی ظاهری با موجودات این عالم داشته باشد؟
استفاده از "رنگ" نیز در "معماری اسلامی" مانند دیگر موارد جنبه های کمی و ظاهری آن تمام نمی شود بلکه کیفیاتی از "رنگ" طلبیده می شود و خواص و مفاهیمی در کاربرد آن جستجو می گردد که ورای خاصیت بصری و ظاهری آنست به عکس امروز که "رنگ" تنها از این جنبه ها مورد توجه است. یعنی تنها از این نظر که چه تاثیری روی چشم انسان دارد و چه اندازه و به چه میزان باید به کار رود و غیره. حال آنکه "معمار مسلمان" هرچند این معنا را کاملاً پیش چشم دارد اما مفاهیم دیگری را در پس "رنگ" و "رنگ گذاری" می جوید.
هر "رنگ" در نظر او شخصیت و کاراکتر خاصی دارد و به چیزی اشاره می نماید "رنگها" با هم دارای انتظاماتی بوده و به هم متصل و مرتبط می باشند.
نکته جالب در "رنگ گذاری" وحدت در حین کثرت آنهاست. بعضی فکر می کنند که اگر قرار باشد یک مجموعه دارای وحدت رنگی باشد قاعدتاً باید همه مجموعه یک رنگ و یک نواخت گردد حال آنکه "معمار مسلمان" وحدت کامل فضا را با رنگهای متضادی که کنار هم قرار می دهد، پدید می آورد. او سعی می کند "رنگها" را طوری کنار هم بگذارد که آنها یکدیگر را شخصیت و جلا بخشیده و تبیین نمایند.
او این نوع کارکرد با "رنگ" را از جهان بینی خود می گیرد در جهان بینی او عالم در عین اینکه دارای اضداد است "روز" و "شب" و "سیاه" و "سفید" و "مهر" و "کین" در آن کنار هم وجود دارند. یا به قول سعدی "گنج و مار و گل و خار و غم و شادی به هم اند"؛ اما وحدت و تعادل و توازن نیز دارد. اصولاً بدون وجود این تضاد در عالم "وحدتی" نمی تواند وجود داشته باشد و "عدل و توازنی" برپا نمی گردد؛ تنها در مقام ذات الهی است که این تقابل ها یگانه می گردند و اضداد یکی می شوند و "ظلمت" "نور" می شود؛ این معانی و شیوه "رنگ گذاری" را به وضوح می توان در "مینیاتورهای اسلامی" دید.
استفاده از "رنگ" در معماری به انواع و اقسام گوناگون است "رنگ روی گچ"، "سفال"، "چوب"، "شیشه"، "کاشی" و غیره کار شده است. اما بهترین حالت که در بیشترین مقدار هم به کار آمده است "کاشی" است که آن هم به نوبه خود انواع و اقسام دارد و تکنیک های مختلف مانند "معرق" و "هفت رنگ" و … که هرکدام از آنها روش ساخت و پخت و نصب مختلف دارند و گاهی این تکنیک ها بسیار پیچیده و مشکل می گردند به طور مثال "معرق سازی" که وقت و ظرافت "جواهرسازی" را می طلبد.
توجه دیگری که باید در مورد "رنگ" و به کارگیری آن در ساختمان نمود این است که همواره در همه زمانها و مکانها (در دورانی که رنگ در ساختمان مطرح است) "رنگ گذاری" و استفاده از "رنگ" در بنا و یک نوع باقی نمانده است ترکیبات رنگی در طول این مدت تغییرات زیاد کرده است و هر زمانی بیشتر خودنمائی داشته و یا بیشتر به کار آمده، نیز تکنیک های مختلف "کاشی سازی" هرکدام یک دوره اوج و یک دوره نزول داشته اند.
رنگ لاجورد تمثیل غایت نور در مقام خفی و رنگ طلا تمثیل غایت نور در مقام جلی است. این مکاشفه بزرگ، هنرهای تصویری عالم اسلام را در بر گرفت. در کاشی کاری مساجد، غلبه رنگ لاجورد، این عبادتگاه ها را تبدیل به فضای ملکوتی نمود و در حاشیه قرآن ها و کتب ارجمند اسلامی، لاجورد و طلا، حکایت ظاهر و باطن کلام را در مقام بی زبانی بازگو نمودند.
لاجورد در مرتبه تجلی رنگ ها، نماد وحدت و اولین طلیعه فجر در شب است. سیاهی غیب مطلق است و در دایره رنگ ها نیست و از این روست که به عنوان متن اصلی، در نقاشی یا تذهیب، به کار نمی رود. اما لاجورد مهم ترین رنگ متن در تذهیب و هنر اسلامی است. از آن جایی که در مقام وحدت است دیگر رنگ ها را در درون خویش جای می دهد و آن ها را هماهنگ می سازد. همان گونه که آسمان در متن لاجوردین خویش تمامی افلاک و انجم را در آغوش می گیرد. به تعبیر عرفا شب تمثیلی از مقام وحدت است و رنگ لاجورد در تذهیب نیز چنین مقامی دارد. نقطه مقابل لاجورد، طلاست که تلالو انوار نورانی روز را دارد و مقام تجلی و ظهور و پیدایش همه هستی از درون وحدت است و به مانند خورشید که از درون شب سیاه بیرون می زند و بر همه هستی رنگ می زند و در عین حال بی رنگ است. طلا نیز در متن تذهیب می تابد و هستی سایر رنگ ها را با وجود خود معنی می دهد. (گلهای ختایی ص )

نقوش در هنر اسلامی
دو عامل در "هنر اسلامی" خیلی مهم است. این دو عامل یکی عامل "نقشهای هندسی" و دیگری عامل "نقش پیچک" است.
دنیای ما، این دنیای "سمبلیک" کنونی، از "ریتم" و از "حرکت" تشکیل شده داست، آن نقش هائی که در رسمی سازی و مقرنس بندی، وجود دارد در ایجاد سطوح هندسی بکار رفته است و مسلمان ها این فن را به نهایت رساندند، که نظیر آن را در جاهای دیگر دنیا (مگر تا انداره ای در هنر بیزانس) سراغ نداریم.
عوامل هندسی بیشتر عبارت از تبلور دنیای معادن و دنیای بلورین است، که این کلمه "تبلور" و "بلور" درخشش هایی بسیار پرمعنی دارد.
در مقابل، دنیای حرکت را به وسیله "مارپیچ ها" درست کردند و طوری این نقوش هندسی با آن خطوط مارپیچی و مدور با هم تالیف شده است که انسان از یک طرف متوجه کیفیت بلورین شکل گرفته در این دنیا می شود، و از طرفی متوجه حرکتی که انسان در این دنیا دارد می گردد.
و این دنیا عبارت از این دو مساله است، که عبارت است از یک مقداری پایه های با هیات نقوش هندسی و یا (آرشیتکورال) که ساخته شده و بنیادی است. و دیگری حرکتی که بعضی از فلاسفه مغرب زمین آن را حرکت و جهش سازنده نامیده و از kHk
به عنوان حرکت زندگی تعبیر کرده اند. از جمله "برگسون" که آنرا "الان ویتال" Elanvitaeue (2) نامیده است. این دو جزء در "هنر اسلامی" به اندازه لازمی که دنیا را معرفی می نماید به چشم می خورد.
وقتی که شما "اسلیمی" را می کشید و بعد شاخه هایی از آن جدا می کنید یا "ختائی" در داخلش می کشید، و گل برگ هایی پر می کنید، هیچکدامش از طبیعت تقلید نمی کند؛ بلکه دنیایی مستقلی است که آدم را به یک جای دیگر می برد.
این پیچش و این گردش طوری تنظیم می شود که انسان را از کثرت یعنی از پراکندگی خاطر و اینکه حواسش به جاهای مختلف باشد، حواسش به کرایه خانه اش باشد، به بچه اش به پدرش، مادرش، و غیره و غیره… باشد، متوجه وحدت می کند، یعنی متوجه یک نقطه می کند، این گردش، ذهن را به کار می اندازد و آدمی به یک نقطه توجه پیدا می کند. یعنی تمرکز؛ و عدم پراکندگی، یعنی از کثرت به وحدت آمدن. روزنه ای به باغ بهشت ص 212
مثلاً فرض بفرمائید یک اسلیمی شکل خاص تزئینی است که گردش دارد و در کنار آن "ختائی" که آن گلها و برگ هایی است که به اصطلاح زمینه را پر می کند، "اسلیمی" عامل اصلی، در نقش یک گنبد یا تزئینات یک محراب و یا منبت کاری های یک منبر و یک در و غیره است.
در باره "اسلیمی" سخنان بسیاری گفته شده است. گروهی گفته اند "اسلیمی دهن اژدری" از نقش اژدها گرفته شده است. البته اژدها یک موجود افسانه ای است که کسی او را ندیده است تا از روی آن نقاشی کند. گروهی خرطوم فیل را الهام دهنه "اسلیمی" دانشته اند. عده ای هم برگ کنگر را موجد "اسلیمی" می دانند و طرح های اولیه آن را در دوره ساسانیان جستجو می کنند. به هر حال بحث در این مورد زیاد است.
در واقع نقوش اسلیمی، در ورای چهارچوب منضبط آن، که گاه به انضباطی سربازانه میماند، دارای "حرف" و "سخن" و "دیالوگ" خاص خود است، با انسانی که با آن می آمیزد و همراه و همدم می گردد. درک این نکات همه حسی اند و نمیتوان اندوه یک شکوفه اسلیمی یا سرفرازی یک شاخه را، برای کسی توضیح داد، مگر آنکه خود او نیز، آنرا فهمیده باشد. اسلیمی، یک شگرد بصری ست. ترقص شاخسارانی نرم است، که بی هیچ دینی نسبت به شاخه های طبیعی، تصاویر از گلها می آفرینند، که هیچ ربطی به گل های گلخانه و باغهای این جهان ندارند. اسلیمی، می کوشد تا باغ این جهانی را، به آنسوتری انسانی بکشد، و توان مداخله انسان، در بد تجرید بردن عالم را، تا هرکجا که میتواند، بسط دهد. در واقع، این شاخه ها و رقص هاشان، و این ایستادن با وقار و بجای برگها و شکوفه ها، یادگار باغ های ذهن انسان هایی غالباً کویری ست، که در درون خویش، باغ هایی را به تجربه و تماشا می نشینند که در جهان خارج، ما به ازاء برابر شده ای ندارد. آنگونه که موسیقی محض است.
این هنر، سرشار "ریتم"، "حرکت"، "ترکیب"، "محتوا"، "قاللب"، "زبان" و بیان خاص خود است. اما برای آن کسانی که خالقان اسلیمی اند، واژه ای چون "ریتم" یا "حرکت"، معانی خاص تجسمی ندارد.
آنان، فن آورانی هستند که در وهله نخست، صناعتی یدی دارند، و این امر، آنان را از آنچه که ما عادت کرده ایم "هنرمند" بشماریم، متمایز می سازد. ایشان، با خلق زیبایی ویژه ای که در قلمرو کار ایشان است، فرهنگ ویژه واژه های خود را دارند. کار "پخته"، حدوداً مترادف همان چیزیست که هنر امروز، آنرا کار "زیبا" می داند. و کار "خام"، همان چیزی است که هنر امروز، آنرا بدلایل فراوانی از جمله نداشتن کموزیسیون خوب، یا زمینه خوب، یا طرح خوب، یا "تیتردهی" و قراردهی های درون کار، یا هر علت و علل دیگر، "زشت" یا "ضعیف" می پندارد.
پیچاپیچی نقشهای اسلامی دارای پیچیدگی ریاضی و کیفیتی آهنگین است.
در اسلیمی اسلامی فضای پرشده و خالی و طرح و زمینه آن، همه دقیقاً ارزشی برابر دارند و با هم متوازن هستند و همان گونه که خطها همواره پس و پیش بر هم می غلطند همان گونه هم توجه بیننده هرگز در یک نقطه از عوامل زینتی متوقف نمی شود. استمرار در هم رفتگی چشمان را برخود می کشند تا آن خطها را دنبال کنند و دیدگان سرگرم پیمودن خطوط و نظام آنها می شوند، و به تجربه هماهنگی خاصی می پردازند همراه با ارضای عقلی که از نظم هندسی کل شکل حاصل می شود.
شکل پیچاپیچهای اسلامی معمولاً از یک یا چند شکل منظم پرداخته می شوند که در انحناها و دوایر می افتند و به نقش سنارگان چند پر درمی آیند و این بدان معنی است که تناسبات وابسته به یک نقش در سطح گسترش طرح تکرار می شود. طرحهای گوناگونی از نوع مشابه چه بسا در هم فرو روند و شبکه ای از خطها بسازند که مستمراً ادامه یابند و چند کانون یا مرکز هم بسازند.

فصل 2
نماد و مفاهیم آن
بررسی واژه نماد
سه واژه نماد و رمز و سمبول، به یک معنا دلالت دارد که نما در فارسی و رمز در عربی و سمبول نیز در لاتین بکار می رود و معنی دقیق تر آن به شرح زیر است:
نماد:
1- نشانم، علامت، رمز، اشاره، رقم، نشانی، نمونه 2- معنی مجازی کیش، عقیده، اعتقاد، نامه، نشانه خویشاوندی و همبستگی 3- پند و مثل و کنایه 4- نمایش به وسیله علائم رمزی (فرهنگ آریانپور، ماده نماد)
– نشانه، علامت، نشان، نماینده، نمونه، رمز، شبه، صورت، علامت و اشاره ای که درروی سکه های قدیم نشانه و محل ضرب آن است. (فرهنگ نفیسی – ذیل همین ماده)
– شیئی یا موجودی مجرد و اسم معنی است. نشانه و علامت. مظهر، نشانه قراردادی اختصاری (فرهنگ معین، ذیل همین ماده)

سمبل:
این کلمه به انگلیسی (symbol) – به فرانسه (symble) به ایتالیایی (symbolo) نوشته می شود. و در اصل یونانی از دو جزء (syn-sym) و (ballein) ساخته شده است. این دو جزء به معنی با هم انداختن و ریختن و گذاشتن و جفت کردن آمده است و ترکیب (symbalein) به معنی با هم ریختن و با هم جفت کردن و نیز به معنی شرکت کردن، سهم دادن و مقایسه کردن است که (symbile) در یونانی از همان اصل است و به معنی نشانه یا علامت به کار می رود. (پورنامداریان. 1364، ص 10)
کلمه سمبول نیز مانند نماد به تدریج معانی مختلفی یافته و به عنوان یک اصطلاح، تعاریف متعددی از آن شده است:
1- چیزی که نماینده چیز دیگر است یا چیزی که بر چیز دیگر اشاره دارد به علت همبستگی، ارتباط قراردادی، بطور اتفاقی نه از طریق شباهت عمومی، بویژه علامتی مرئی برای چیز غیر مرئی از قبیل مفهوم یا یک آیین، مثلاً شیر سمبول شجاعت است و صلیب همواره یکی از سمبولهای مسیحیت بوده است.
2- یک علامت اختصاری یا قراردادی (مثل یک صفت، یک نمودار، یک حرف یک علامت اختصادی) که در ارتباط با حوزه ویژه ای از دانشها، مثلاً (ریاضیات، شیمی، فیزیک، آواشناسی) برای نمایاندن اعمال دیگر به صورت نوشته میا نقش به کار می رود.
سمبول ممکن است طبیعی باشد مانند نور که رمز حقیقت است یا سنتی و قراردادی باشد مانند صلیب که مرز فداکاری است. (پورنامداریان، 1364، در مقدمه کتاب)
نشانه ها را به طور کلی می توان به سه گروه طبیعی، نشانه های تصویری و نشانه های قراردادی تقسیم کرد. نشانه های طبیعی نشانه هایی هستند که میان نشانه و مفهوم آن رابطه همجواری وجود دارد، مانند دود که نشانه آتش است یا صدای قل قل سماور که نشانه به جوش آمدن آب سماور است. در نشانه های تصویری میان نشانه و مفهوم آن شباهتی عینی است مانند تصویر یک کارد و چنگال که در گرافیک محیطی نشانه وجود رستوران است یا تصویر ساده شده چند کتاب در کنار یکدیگر که معرف کتابخانه است. نشانه های قراردادی ای که در زبان فارسی واژه نماد برای آنها مناسب است، نشانه هایی هستند که در آنها میان نشانه و مفهومش نه شباهت عینی وجود دارد و نه رابطه همجواری؛ مانند درجه نظامی و نشانه بسیاری از موسسات تجاری و فرهنگی و … .
آنچه که نماد نامیده می شود، عبارت است از یک اصطلاح، یک نام یا تصویری که ممکن است نماینده شیئی یا مفهومی در زندگی روزانه باشد. به بیان دیگر، یک کلمه یا یک شکل وقتی نماد است که به چیزی بیش از معنی آشکار و مستقیم خود دلالت کند. (افشار مهاجر، 1379، 52).
به گفته میرچا الیاده (M.Eliade) نماد دنباله تجلی قداست (اسطوره) و در جکم تبلور آن است. "نماد دارای جنبه ناخودآگاه وسیعتری است که هرکز به طور دقیق تعریف یا به طور کامل توضیح داده نشده است و کسی هم امیدی به تعریف یا توضیح آن ندارد. ذهن آدمی، در کند و کاو نماد، به تصوراتی می رسد که خارج از محدوده استدلال معمولی هستند. شکل چرخ ممکن است افکار ما را به سوی خدای آفتاب رهبری کند، ولی در این نقطه، استدلال باید به ناتوانی خود اذعان کند؛ زیرا که انسان قادر به تعریف موجود خدایی نیست. وقتی ما به تمام محدودیت های عقلی خود چیزی را خدایی می خوانیم، فقط به آن نامی داده این که اساس آن ممکن است ایمان باشد، نه شواهد محقق". (یونگ، 352، صص 24-23)
ارنست کاسیرر (Ernest Cassirer) می گوید که هنر شکلی نمادین است که خود به ما امکان می دهد تا مسیر و راستای معناشناسانه اش را بشناسیم. "در تلاش براش شناخت هنر، ویژگی اصلی آن، یعنی فاصله میان مورد محسوس و معنا نشان می دهد که راهی جز این وجود ندارد که تکامل شکل های معنوی و فکری را در شکل و زندگی نمادین خود آنها بررسی کندو بررسی شکل یا ساختار اثر هنری باید درون زندگی خود آن انجام گیرد. علت اصلی تکامل فرهنگ و هنر را باید بیش از پیش از هرچیز درون خود آنها جست و جو کرد، یعنی داخل آن فراشدهای فکری و شکل های نمادین که از این فراشدها جدا نیستند". (احمدی، حقیقت و زیبایی، ص 269)
البته کاسیرر هنر را گونه ای از مکاشفه واقعیت می شناخت و هنر را موردی شناخت شناسانه ارزیابی می کرد، اما با این تاکید که این شناخت از مفاهیم نتیجه نمی شود و شهودی است. هنرمند شکل ها را کشف ذمی کند و کارکرد اصلی هنر، چون سایر شکل های نمادین، قدرت سازندگی شکل ها است. کاسیرر می گوید که شاهکارهای هنری نه صرفاً تصویری و نه به طور انحصاری بیابانی هستند. این آثار تازه، ژرف و نمادین هستند.
هنری کربن می گوید: "نماد، فراخوان مرتبه ای از خودآگاهی یا ذهن است که با مرتبه بداهت عقلانی تفاوت دارد. نماد سر و رازی است که تنها وسیله بیان چیزی است که به طریقی دیگر قابل ذکر و بیان نیست و هرگز به یکباره واضح و آشکار نمی شود بلکه همواره از نو باید ارزشش را گشود، همچنان که هر قطعه موسیقی مت نویسی شده، هیچ گاه به یکباره مکشوف نمی شود، بلکه هر بار به شیوه ای نو می توان آن را نواخت". (ستاری، 1372، ص 20.)
لوی استروس (Levi Strauss) معتقد است که ناخودآگاهی یک مخزن است؛ نه مخزن غریزه ها، خیال ها و انرژی ها، بلکه مخزنی از کارکردهای نمادین است؛ رشته ای از قاعده ها که پیام ممکن و محتمل را تعیین می کند و در قالب نظامی نهایی جای می گیرند. لوی استروس می گوید: "ناخودآگاهی کارکرد نمادهاست". (احمدی، همانجا، ص 283)
نمادگرایی در هنر
انسان با توجه به ویژگی هایی که در رمزپردازی و نشانه سازی هایی که در عرصه فرهنگ و هنر و ادب ارائه می دهد؛ می تواند با بررسی هرکدام از نمادها راهی برای شناسایی پژوهشگران بشمار آید تا با مطالعه اشیاء و اشکالی که به نماد تبدیل می شوند، مفاهمیم والای سمبل ها را دریابد.
برای سهولت در شناخت نماد، می توان آن را به شیوه تفکیک شده زیر ارائه نمود:
نماد طبیعت، اشیاء، نماد علائم نمادین (توسلی، 1372، صص 5-1)
با توجه به این پنج گروه، آنچه که در این مقاله در جستجوی آن هستیم عبارت است از: دایره، شمسه، خورشید و نور که در قلمرو نمادهای طبیعی و علائم قرار می گیرد.
نمادهای هندسی
نماد دایره
دایره کاملترین شکل هندسی است و در نمادگرایی تمام دوره های تاریخی اهمیتی ویژه داشته است. این شکل تمامیت روان انسان را در جنبه های مختلف از جمله رابطه میان انسان و طبیعت، بیان می کند. در هنرهای بصری هند و خاور دور حضور دایره را فراوان مشاهده می کنیم. دایره علاوه بر مفهوم کمال، نمادی از خلق جهان و نیز مفهوم زمان است. زمانی که به عنوان مجموعه ای از لحظه های پی در پی به دنبال هم تکرار می شوند. دایره نمادی از جرکت پیوسته و مدور آسمان است و با الوهیت نیز در ارتباط است. در مرکز دایره تمام شعاعها به صورت هماهنگ به یک نقطه میل می کنند و تمامیت و یکپارچگی این خطوط در این مقطه مرکزی در اوج کمال خویش است. "در متنی کهن آمده است که خداوند همچون دایره ای است که مرکزش در همه جا هست، ولی محیطش در هیچ جا نیست. (هوهنه گر، 1366، ص 33)
ص 269). حلقه و اصولاً دایره همواره شکل مقدسی بوده است و کانون آن مرکز وحدت و مساوات است و مبدایی است که همه چیز از آن نشات می گیرد. داریه نماد تمرکز و عدالت است، چرا که فاصله کانون آن از تمام اطراف دایره یکی است و شکلی که بر مبنای تساوی شکل گرفته است. (گیرشمن، رمان. هنر ایران در دوران پارتی و ساسانی)
دایره در وهله اول نقطه ای است گسترش یافته. سمبولیسم یا تفسیر نمادین آن در بر گیرنده مفاهیم کمال، یکپارچگی و نبود هر نوع تمایز و تفکیک است. علاوه بر مفهوم کمال که به طور ضمنی در دل نقطه ازلی وجود دارد، دایره نمادی از خلاقیت، یعنی خلق جهان در مقابل خالق نیز هست. دوایر متحدالمرکز نمایانگر طبقات و سلسله مراتب وجوداند. حرکت دایره ای کامل و تغییرتاپذیر است، بدون آغاز، بدون انجام و لایتغیر. به همین خاطر است که دایره نمادی از زمان می باشد، و نمادی از حرکت پیوسته و مدور آسمان می باشد که با الوهیت نیز در ارتباط است.
در مرتبه بالاتری از تعبیر، آسمان نیز خود به نمادی بدل می شود، نمادی از جهان معنوی، نادیدنی و متعالی. با اینهمه دایره در معنایی مستقیم تر نشان دهنده آسمان کیهانی است، بخصوص آن هنگام که آسمان در تلاقی با زمین قرار می گیرد و با آن هماهنگ می شود.
در مرکز دایره (یعنی همان نقطه) تمام شعاعها به نحوی هماهنگ کنار یکدیگر جمع می شوند، این نقطه در بر گیرنده تمام خطوطی است که از مبنائی مشترک هماهنگ با یکدیگر نشات می گیرند. تمامیت و یکپارچگی این خطوط در این نقطه مرکزی در اوج کمال خویش است.
دایره نماد روح است و مربع نماد ماده پایبند زمین، و واقعیت است. در بیشتر آثار هنری معاصر، ارتباط بین این دو شکل یا سست و اتفاقی یا مفقود است. جدایی آنها یک نمایش نمادین دیگر از حالت روحی انسان قرن بیستم است: روح انسان ارتباطات واقعی و ریشه های خود را گم کرده و در معرض پریشانی و گسستگی قرار گرفته است.
مربع نمادی است از زمین در برابر آسمان که نماد آن دایره است. مربع همچنین نمادی از کل دنیا است. مربع عدد چهار را تداعی می کند که رقم معرف کمال الهی است. مربع از لحاظ تجسمی نشاندهنده استقرار، استحکام، سکون و ثبات است. "'‹ طبق نظر فیثاغورث، مربع نماینده وحدت گونه ها و نشان دهنده هماهنگی است که عالیترین فضیلت به شمار می آید؛ شناختی کامل که شخص می تواند از طریق آن به حقیقت مطلق دست یابد".
مربع نماد مکان نیز هست، به همان گونه که دایره و مارپیچ نماد زمان هستند.
مربع نمادی است از عالم صغیر در حالی که دایره مبین عالم کبیر است. در اسلام از دو نماد دایره و مربع به شیواترین حالت نمادین بهره گرفته شده است. خانه خدا که قبله گاه تمام مسلیمن جهان است، مکعب عظیم سیاهی است که مسلمین به هنگام مناسک حج، هفت بار در حرکتی دوار آن را طواف می کنند و طواف بون انقطاع ادامه دارد. در اینجا نیز مکعب که از تکرار مربع ایجاد شده است، در مرکز حرکت مستدیر حجاج سفیدپوشی قرار می گیرد که باید آن را طواف کنند.
محل اجتماع مومنان، یعنی شبستان مسجد، شامل تالار وسیع چهارگوشی است که در رفیع ترین بخش آن گنید قرار دارد. در اینجا نیز مربع معرف زمین و گنبد نماد کیهان و عالم ملکوت است؛ یعنی گذار از زمین به آسمان و از متناهی به لایناهی و از عادی به متعالی.
بعضی از بزرگان نا حدودی دایره را تعریف حرکت:
انا لله و انا الیه راجعون می دانند. منتهی بزرگترین مشکلی که برای ما دارد این است که نقطه ای که انسان از آنجا شروع می کنند و دوباره به آنجا می رسد در دایره یکی است. بدین ترتیب این حرکت در نهایت دچار بیهودگی می شود.
ولی اگر محیط دایره را شریعت و شعاع دایره را طریقت و مرکز دایره را حقیقت فرض کنیم در این صورت در این حرکت از پیرامون دایره به مرکز دایره حرکت نیل و حرکت رسیدن است. (روزنه، ص )
دایره تنها شکلی است که نه آغازی دارد و نه پایانی و در ضمن می تواند اشکال هندسی منظم را در داخل خود جای دهد با استفاده از این خواص هنرمندان اسلامی آنرا به عنوان سمبل زمان که در حال حرکت است و با اصل اعتقاد اسلامی عرفانی که از آغاز حیات و زندگی از مبداء خالقی شروع گشته و پس از مرگ باز به همان مبدا بازگشت داده می شود. "انا لله و انا الیه راجعون" استفاده کرده اند و نقش دایره را به عنوان وحدانیت خالق و مخلوق در غالب طرجهای هندسی خود به نمایش گذاشته اند. آرتورپوپ "شاهکارهای هنر ایران"
قاعده ترسیم گل در وجود مختلفش بر دایره استوار است و از تلفیق و ترکیب دوایر، انواع گل های ختایی به شکل غنچه و گل کامل و با جلوه های مجرد ظاهر می شوند.
در تعبیر عرفانی کمال و حدود غایت دایره وجود پیامبر اکرم (ص) است. از این رو پیامبر اکرم (ص) و ائمه معصومین علیهم السلام را دایر مدار عالم می نامند زیرا به کمال مطلق رسیده اند.
اگر قدم از این حوزه بیرون بگذاریم و چشم به افق های خارج از عالم مادی بیندازیم گزافه نیست که دایره را شکلی فرا0هندسی بنامیم زیرا حرکت دایره گون حرکتی آشنا و هماهنگ با ساختار روحی آدمی است.
اوج و کمال چنین حالتی را وقتی می توان در نهایت زیبائی و شکوه به تماشا نشست که میان آفریدگار یکتا و آدمیان که آفریدگان اویند تجلی می کند. آن جا که خانه ای سنگی را ارج می نهند و بیت ا… نام می دهند و چون سنگینی خاک مجال بال گشودن به استان افلاک را نمی دهد به شیفتگان و سرگشتگانی که دست از دامان کبریایی او کوتاه دارند می فرماید بی آن که اندیشه قاصر را به خیال خام بیالایند، دایره گون بر گرد خانه دوست به گردش درآیید تا تمثیلی از گردش عاشقانه گرداگرد محبوب بی چون گردد و هم گونی آکاهانه ای باشد با فرشتگانی که در آسمان ها بر گرد بیت المعمور می چرخند.
عاقلان نکته پرگار وجودند ولی عشق داند که در این دایره سرگردانند
به قول غزالی عالم حسن و جمال است و اصل حسن و جمال تناسب و هرچه متناسب است، نمودگاری است از آن عالم، چه هر جمال و حسن و تناسب که در این عالم محسوس است، همه ثمرات جمال حسن آن عالم است. (غزالی – کیمیای سعادت ص 358)
هرکه را با خط سبزت سر سودا باشد
پای از این "دایره" بیرون ننهد تا باشد
نه تنها کار مایه اصلی نقش های ختایی – آن هم در مکاتب گوناگون مینیاتور – جرکت های دایره گونه است، بلکه ساخت و سازهای دایره ای شکل از دیرزمان در صنایع دستی اعم از سفالینه ها، پارچه ها، فر شها و معماری و تزیین بناها به کار می رفته است و علاوه بر آن در نقوش اساطیری نجوم، هیات و تقویم و حتی ابزارسازی و صنعت دایره نقشی اساسی ایفا نموده است.
دایره گونه ها که از چرخش هر شکلی ولو غیر متقارن بر گرد نقطه ای معلوم حاصل می شوند، افزون بر نظم، تعادل و زیبایی انکارناپذیر، از استحکام و صلابت منطقی خاصی برخوردارند.
نداشتن نقطه آغاز و پایان، تبود شکستگی و گوشه در این شکل و نمایش یکسان از زاویه – دیدهای گوناگون به آن طبیعتی رمز آلود بخشیده و آن را دارای لطافتی نموده که دیگر اشکال از آن بی بهره اند.
حرکت های دایره ای در کنایات، گستردگی و وسعتی بی نظیر دارند تا آنجا که از کوچک ترین واحد ساختمان عناصر، یعنی اتم، آغاز می شود و دامنه آن تا بزرگترین مجموعه های پیچیده آفرینش که در سیطره نفوذ علمی بشر قرار گرفته، یعنی منظومه ها و کهکشان ها ادامه می یابد.
گردش روز و شب در پی هم و بازکشت هفته ها و ماه ها و سال ها همه بر نهاد حرکتی دایره وار استوار است.
سیر سپهر و دور قمر را چه اختیار
در گردش اند بر حسب اختیار دوست
در الگوهای رایج دایره به شش و هشت و پنج قسمت بخش می شود. شش قسمتی از همه بیشتر رایج است زیرا که با شعاع دایره می توان این کار را کرد و سپس به دوازده که برابر است با منطقه البروج تقسیم کرد. تقسیم دایره به هشت سهولت بیشتری دارد. ‎از آنرو که متضمن تقسیم دایره است بر اساس نیمی از مربع محاط در دایره. تقسیمات هندسی دایره و رسیدن به هشت صلعی یا بهتر بگوییم محاط کردن دو مربع در دایره محیطی در هنر اسلامی بسیار رایج است و این گونه طرح را در ساختمان گنبد که بر اساس پایه مربع شکل به هشت ضلعی تبدیل شده نیز می توان یافت. یک رشته هشت صلعی نهاده بر فراز هم با زاویه های مختلف گونه ای هماهنگی افزاینده ویژه ای پدیدار می کند.
از اصول شناخته شده آن است که تقسیم دایره به پنج ضلعی یا ده ضلعی منطبق است با قاعده طلایی یا زرین که عبارت است از تناسب و این کاملترین شیوه قرار گرفتن جزء است در کل.
پنج ضلعی به منزله نماد زندگی است خاصه زندگی انسان. کلیه گیاهانی که میوه خوراکی دارند پنج گلبرگی است. از این رو عدد پنج نشانه هایی از غذاهای کامل را در نزد انسان تداعی می کند. پنج در زیرساخت اشکال حیاتی نقش غالبی دارد درحالیکه 6 و 8 ویژه ساختمانهای غیرذیروح هندسه کانی اند. و گیاهان شش گلبرگی غالباً سمی اند و در مصارف پزشکی انسان به کار می روند. (ص 122 هندسه مقدس)
حضرت رسول (ص) در روایت معراج خویش، گنبد عظیمی را توصیف می کند که از صدف سپید ساخته شده و بر چهار پایه در چهار کنج قرار گرفته و بر آنها این چهار کلام اولین سوره فاتحه الکتاب نوشته شده بود: بسم الله الرحمن الرحیم، و چهار جوی آب و شیر و عسل و خمر که انهار سعادت ازلی و سرمدی (بهشتی) است، از آنها جاری بود. این این مثال، نمایشگر الگوی روحانی هر بنای قبه دار است. صدف یا مروارید سپید، رمز روح است که "گنبد"ش، تمام مخلوقات را در بر می گیرد. روح کلی که پی شاز دیگر مخلوقات آفریده شد، عرش الهی نیز هست که عرش المحیط است. و اما رمز این عرش، فضایی غیبی است که ماوراء آسمان ثوابت و سایرات امتداد دارد: و از منظر زمین که دیدگاه طبیعی نوع بشر است و مرزگری آن بی واسطه تر، کواکب در افلاک متحدالمرکزی می چرخند که فاصله شان تا زمین متفاوت است، یعنی بعضی نزدیک تراند و بعضی دروتر، و آن افلاک هم مرکزر، در فضایی نامحدود و بیکران محاط اند که به نوبه خود، در روح کلی که "مکان" مابعدالطبیعی هرگونه اداراک یا شناخت محسوب است، می گنجد.
اگر گنبد بنای مقدس، نمایشگر روح کلی است، "ساقه" یا "گریو" هشت ضلعی گنبد که زیر آن قرار گرفته، رمز هشت فرشته "حاملان عرش"اند که خود با هشت جهت "گلباد" مطابقت دارند؛ بخش مکعب شکل ساختمان، نمودگار کیهان است که چهار رکن آن در چهار کنج بنا، به عنوان اصول و مبادی در عین حال روحانی و جسمانی، عناصر عالم محسوب می شوند. هنر مقدس ص 69
در "گنبد خانه" که یکی از ارکان معماری ماست توجه به مرکز و محور اصلی مایه اصلی کارست.
چون صحبت از "گنبد خانه" به میان آمد بی مناسبت نیست که اشاره کنیم در "گنبد خانه" یک دیدگاه رمزی قوی و پراهمیت حضور دارد که بر پیوند بین زمین و آسمان و آنچه خاکی و زمینی است به آنچه ماورائی و اسمانی است تاکید دارد. رمز پرقدرت پیوند مربع، به عنوان سمبل زمین و دایره، به عنوان رمز آسمان سبب ساز این تعالی و تشریف است. روزنه ص
گنبد در نزد شرقیان نیز جایگاه ظهور الوهیت است و طاق گنبدی به عنوان افلاک ظاهر می شود. گنبدها منعکس کننده مراتب الهی در رسیدن به مقامات روحانی است. (هنر ایران در دوران پارت ساسانی)
شمسه
شکل کلی شمسه، دایره گونه و گرد است که زاویه دیداری مبهم و چند جانبه دارد. می توان گفت شمسه همچون کهکشان و آسمان است که هم از زاویه بالا و هم از زاویه پایین دیده می شود. گل ها و غنچه ها همانند ستارگانی درخشان و نورانی نشانی از ملکوت در عالم ملک هستند. قاب کلی شمسه تداعی خورشید را کرده و با شرخه هایی که در اطراف آن تعبیه می شود نوعی نورافشانی خاص دارد.
در تعریف دیگری از شمسه می خوانیم:
شمسه ترنج مرصعی از طلا و لاجورد است که گونه بزرگ آن در پشت صفحه اول کتابهای مذهب پرکار یعنی در سرآغاز کتاب و قبل از ترصیع و سرلوحه نقش می شود.
این اذین به شکل دایره و یا چند ضلعی است و چون خطوطی مانند شعاعهای خورشید ازاطراف آن پراکنده می شود به آن شمسه می گویند. شیوه تذهیب ص28
"وجه تسمیه"
شمسه یعنی آفتاب … تصویر آفتاب و هر تصویر مدور و منقش که به شکل خورشید باشد قرص منقش و زراندودی که در مساجد و بالای عمارت و کنگره ها و جز آن نصب کنند. شاید آینه یا قطعاتی از آینه که پشت شعله چراغ می نهادند تا نور را مضاعف کند. لغت نامه دهخدا مسلسل حرف ش ص 587
شمسه از نقوش بسیار دیرینه ایرانی است که ریشه عمیقی در تاریخ نقش و طرح ایرانی دارد. در هزارهع های چهارم و سوم قبل از میلاد این نقش را به نحوی روی سفالها، فلزات و سایر فرآورده های هنری می بینیم که مظهر روشنایی – برکت و وفور نعمت محسوب می گردیده است. در آن دوران نقش شمسه درست بصورت قرص خورشیدی و شرخه های اطراف آن خلاصه تر بوده است. در دوره هخامنشی و اشکانی این نقش از رواج کامل برخوردار گردید و به شیوه ای درآمد که شمسه در یک دایره مرکزی کوچک اجراء و اطراف آن پرتوهای نوری به شکل جالبی تکرار می گردید. در دوره ساسانی اجرای شرخه به شکل خاصی در هنرهای ایرانی مطرح گردید. بدین صورت که وسعت دایره مرکزی بیشتر شده و در اطراف آن خطوط موازی و یا منحنی یا نقوش مختلف بکار می رفت. (فرهنگ معین جلد دوم ص 2074)
کلیه عناصر و اجزای شکلی در شمسه از مفردات تا ترکیبات، همگی نشان از عالم بی نشان هستند. این مقام را در گردشی از وجود مقید به سوی بی نام و نشانی یا مقام تجرید از وجود عشقه به عنوان عامل محرک و اولیه یافته اند و بی سبب نیست که نامی ندارند و هرکس آن ها را به نامی می خواند. از همین رو بر آن ها اسم هایی قراردادی برای شناسایی داده اند، نام هایی چون: لچک، ترنج، شمسه، سرلوح و … بیان نسبت این اشکال را با حقیقت نمی نماید و این اسامی تنها قراردادهایی هستند که به مرور زمان بر این اشکال نهاده شده اند. نام گذاری ها معمولاً یا بر اساس مشابهت شکل ذبه نمونه هایی عینی در عالم طبیعت است یا بر اساس هندسه شکل یا با درک معنوی از صورت ظاهر آن هاست؛ به این جهت نام های متفاوتی که دلالت های مختلف ظاهری یا باطنی را بیان می کند، بر آن ها نهاده اند.
این طرح ها نمایانگر بی پیرایش ترین ترسیمات ریاضی تجرید هستند. فرم های هندسی و دایره هایی که در هم می روند و به طرف وسط برمی گردند و مجدد به خود بازمی گردند، اشکالی را ایجاد می کنند که نهایت زیبایی ظاهری و معنوی را با خود به همراه می آورند. (گلهای ختایی ص )
پیشینه تاریخی خورشید
"خورشید آریایی" یا "گردونه مهر" یا "گردونه خورشید" نام های دیگر نشانه آسیایی معروف به "سواستیکا" (Swastika) هستند که یکی از دیرینه ترین نقش مایه های باستاین است و در بیشتر تمدن های کهن وجود داشته. این نشانه در هر منطقه مفهومی خاص داشته است. مثلاً در چین نشانه شادکامی و خوشبختی و در ایران و هنذ و نزد قوم آریایی است. مثلاً در چین نشانه شادکامی و خوشبختی و در ایران و هند و نزد قوم آریایی مظهر و نشانه نمادین خورشید بوده است. زادگاه این نگاره آسیای مرکزی بوده است (بختورتاش، نصرت الله. پیشین، صفحات 9 و 10). گاه این علامت در میان شاخ بز کوهی دیده می شود که نماینده ارتباط این هر دو علامت با خورشید است. ایرانیان معتقد بودند که هر شاخه از این علامت جایگاه یکی از عناصر چهارگانه است و بدین ترتیب چهار عنصر با هم و با چرخش خود نظام و ذات آفرینش را حفظ می کنند. این نشانه به شاهین و فروهر هم بسیار نزدیک است و احتمالاً زمانی که از اهمیت مهر کاسته شد، این نشانه کم کم به شاهین مبدل شده است و شاهینئ و فروهر تمام جاذبه های معنوی و روحانی این نشانه را گرفته و مظهر شکوه و فر مینوی کردیده اند (بختورتاش، نصرت الله. پیشین، صفحات 27 و 32). همچنین این علامت در دین مهر نشانه اتفاق مردم چهار سوی جهان است که بعدها مسیحیت آن را گرفته، پایه آن را کشیده و به شکل صلیب درآورده است (یکتایی، مجید. "میترائیسم و سوشیانس مهر"، مجله بررسی های تاریخی، شماره 4، سال یازدهم، مهر، آبان 2535، ص 4). این نقش گاه دو بازوی خود را از دست می دهد و شکل (S) می گیرد (گیرشمن، رمان. هنر ایران در دوران ماد و هخامنشی، ص 258). مرکز این نماد مرکزیت و وحدت الهی است (گنون، رنه. معانی رمز صلیب، مترجم بابک عالیخانی، تهران 1374، صفحه 100). و این همان گردونه ای است که مهر بر آن می نشیند و چهار اسب سفید نامیرای آن را می کشیند (آموزگار، ژاله. پیشین، ص 19).
گل لوتوس را اصطلاحاً گل خورشید می نامند (ویلسن، ج. کریستی. پیشین، ص 45). این گل متعلق به مهر و سمبل تکامل و جوهر زندگی است. سمبل آفتاب و نیروی آن که مگهدارنده زمین است. (لاوی، عطاءالله: تاریخ هنر، تهران 2535، ص 41).
این گل همچنین مظهر عطوفت و عظمت، و در ایران و مصر علامت مقام سلطنت بوده است. (ویلسن، ج. کریستی. پیشین، ص 73).
درخت سرو یا کاج ویژه خورشید است. درختی همیشه سبز و باطراوت (رضی، هاشم. پیشین، ص 278). کنایه از بهار است، اما در این رابطه برخی او را وابسته ماه می دانند (رستگار فسایی، منصور. پیشین، ص 233). در عین حال مظهری است از جنبه مفرح و مثبت زندگی. از این رو هنوز هم مکان های مذهبی در ایران با سرو احاطه می شوند (غروی، مهدی. پیشین؛ ص 24) زرتشت در اوستا به نوعی از سرو اشاره می کند و آن را درختی بهشتی خطاب می کند که برگش دانش است و برش خرد، و هرکش میوه آن را بچشد جاودانه خواهد بود (پیشین، ص 14).
– از گل ها و گیاهان، نیلوفر آبی (یا لوتوس)، گل آفتابگردان؛ از درختان، نخل که پیش از این نماد ماده بود؛ و سرو و کاج نمادهای خورشیدند. از عناصر، آتش و از رنگ ها، سرخ و زرد و از فلزات، طلا، منسوب به خورشید هستند. شکل هندسی مربوط به خورشید دایره است و اگر تجسم انسانی بگیرد. معمولاً آن را به شکل جوانی زیبا نمایش می دهند. ستاره شناسان قدیم برج "اسد" (شیر) را خانه خورشید می دانستند.
غلامرضا معصومی ص 13 و بختورتاش، نصرت الله ص 36
– خورشید در برخی مناطق رمز بی مرگی و رستاخیز است.
رمان گیرشمن – هنر ایران در دوران پارت و ساسانی – تهران 1350 ص 294
– دور هر روزه خورشید، رمز زندگی انسان تلقی شده است. طلوع، به اوج رسیدن و غروبش با مراحل مختلف زندگی انسان: تولد، رشد، افول و مرگ برابری یافته است. خورشید غالباً در مرکز کیهان تصور شده و نشانه هقل عالم است.
دوبوکور، مرتیک – رمزهای زنده جان مترجم جلال ستاری – تهران 1372 ص 81
– خورشید همواره مظهر عمر جاویدان و شکوه و جلال سلطنت شمرده شده است، تا آنجا که تاج پادشاهان همواره دارای کنگره یا شعاع نور یا بال بوده است.
رمان گیر شمن – هنر ایران ص 245
– آتش، مظهر نور و گرما و نماد زمینی خورشید است.
وزیری – علیقلی تاریخ عمومی هنرهای مصور – تهران 1369 ص 132
معنی خورشید از نظر عرفا
مراد انوار حاصل از تجلیات الهی است و خورشید حقیقت نور خدا است و عبارت از ذات احدیت نیز هست و اشارت به وحدت است چنانچه مه و مهر اشارت به کثرت است. فرهنگ اساطیر در ادبیات داستانی
خورشید در فرهنگ، هنر؛ اسطوره و زندگی
خورشید به واسطه نور و عظمت و فایده، همیشه نزد اقوام هند و اروپایی و سامی مورد تعظیم و تکریم و حتی در مصر قدیم خداوند خورشید مورد پرستش بوده است.
در تاریخ کهن ایران نیز خورشید از اعتبار و اهمیت خاصی برخوردار بوده است. در اعیاد گردونه خورشید را می گردانند. بسیاری از کارها و از آن جمله نبردها پس از برآمدن خورشید انجام می یابد. به علاوه خورشید در منابع کهن، علامت اقتدار سلطنت و بقای ایران زمین بوده و به عنوان مظهر مملکت ابدی چادر شاه و حتی برروی درفش پادشاهان قرار داشته است. به هر حال تطهیر و ازاله پلیدیها یکی از عمده ترین وظایف خورشید به حساب می اید. در فقه اسلامی می بینیم، خورشید در زمره مطهرات است و عنوان نود و یکمین سوره قرآن "شمس" است که در صدر همین سوره بدان سوگند نیز یاد شده است. نه تنها در فرهنگ ایران و اسلام در بسیاری از فرهنگ ها، هاله ای از اندیشه ها و روایت کهن اساطیری خورشید را در بر گرفته است.
در ادبیات فارسی، خورشید منبع پرتوافشانی و مظهر کمال و زیبایی و بلندی است که جایگاه او فلک چهارم مامن پیامبرانی چون ادریس و عیسی (ع) هستند.
خواص و ویژگی های نور
در اینجا خواص و ویژگیهای نور را دقیقاً بررسی می کنیم، با مطالعه اجمالی روشن می شود که نور دارای خواص و ویژگیهای زیر است:
1- نور زیباترین و لطیفترین موجودان در جهان ماده است و سرچشمه همه زیبائیها و لطافتها است!
2- نور بالاترین سرعت را طبق آنچه در میان دانشمندان معروف است در جهان ماده دارد نور با سرعت سیصد هزار کیلومتر در ثانیه می تواند کره زمین را در یک چشم بر هم زدن (کمتر از یک ثانیه) هفت بار دور بزند، به همین دلیل مسافتهای فوق العاده عظیم و سرسام آور نجومی را فقط با سرعت نور می سنجند و واحد سنجش در آنها سال نوری است، یعنی مسافتی که نور در یک سال با آن سرعت سرسام آورش می پیماید.
3- نور وسیله تبیین اجسام و مشاهده موجودات مختلف این جهان است، و بدون آن چیزی را نمی توان دید، بنابراین هم "ظاهر" است و هم "مظهر" (ظاهر کننده غیر).
4- نور آفتاب که مهمترین نور در دنیای ما است پرورش دهنده کلها و گیاهان بلکه رمز بقای همه موجودات زنده است و ممکن نیست موجودی بدون استفاده از نور (به طور مستقیم یا غیر مستقیم) زنده بماند.
5- امروزه ثابت شده که تمام رنگهائی که ما می بینیم نتیجه تابش نور آفتاب یا نورهای مشابه آن است وگرنه موجودات در تاریکی مطلق رنگ ندارند!.
6- تمام انرژیهای موجود در محیط ما (بجز انرژی اتمی) همه از نور آفتاب سرچشمه می گیرد، درحت بادها، ریزش باران و حرکت نهرها و سیلها و آبشارها و بالاخره حرکت همه موجودات زنده با کمی دقت به نور آفتاب منتهی می شود.
سرچشمه گرما و حرارت و آنچه بستر موجودات را گرم نگهمیدارد همان نور آفتاب است حتی گرمی آتش که از چوب درختان و یا ذغال سنگ و یا نفت و مشتقات به دست می آید نیز از گرمی آفتاب است چرا که همه اینها طبق تحقیقات علمی به گیاهان و نباناتی بازمی گردند که حرارت را از خورشید گرفته و در خود ذخیره کرده اند، بنابراین حرکت موتورها نیز از برکت آن است.
7- نور آفتاب نابودکننده انواع میکروبها و موجودات موزی است و اگر تابش اشعه این نور پر برکت نبود کره زمین، تبدیل به بیمارستان بزرگی می شد که همه ساکنانش با مرگ دست به گریبان بودند! تفسیر نمونه ج 14 جزء هیجدهم ص 472-473
تاثیر نور بر روی جسم انسان
دکتر توماس. آر.سی. سیسون می نویسد: "نور در زندگی بشر نه فقط منبع روشنایی بلکه یک نیروی فیزیکی قدرتمند است که بر بسیاری از ترکیبات داخلی، بعضی از فعالیتهای متابولیک، تولید مثل و حیات سلول ها و حتی بر ریتم زندگی تاثیر می گذارد. نور همه جا یافت می شود و اگرچه کاملاً بی خطر نیست اما قابل کنترل است."
نفوذ نور مرئی در ماهیچه ها و بافتهای بدن جانوران بیش از آن است که پیش از این تصور می شد. نور مادون قرمز نیز به درون بافتها رسوخ می کند اما نور ماوراء بنفش فقط به طور سطحی بر پوست اثر می گذارد. (اگرچه تاثیر آن بسیار حیاتی است.)
سیسون چنین نتیجه می گیرد: "اگر شدت نور مرئی بقدر کافی باشد می تواند از پوست، بافتهای زیرپوستی، ماهیچه ها و حتی اندامهای داخلی عبور کند."
ئی.ئی.برانت و همکارانش نور را به جمجمه گوسفند، سگ و خرگوش نفوذ دادند. آنها نتیجه گرفتند که "نور می تواند تا عضلات گیجگاهی و هیپوتالاموس بعضی از گونه های پستانداران برسد."
اگر نور بر این قسمت ثاثیر می گذارد می توان نتیجه گرفت که حیوان در مقابل آن بسته به احتیاجاتش به طور مثبت یا منفی واکنش نشان می دهد.
در مقاله ای برای مجله آندروکرینلوژی (1363 و 962:72)، دبلیو. اف. گانومگ و دیگران نتیجه می گیرند که "نور محیط می تواند در جمجمه پستانداران نفوذ کند و اگر مقدارش کافی باشد سلول های فتوالکتریکی داخل بافت مغز را فعال کند. رنگ: نوآوری، بهره وری ص
تناسب (نظم هندسی نور) و رنگ (از خواص مادی نور)، که به قول ابن هیثم دو عنصر از سه عنصر ممتازی هستند که بیشترین قابلیت را در ایجاد جمال بصری دارند، سخت به عنصر سوم، یعنی نور، وابسته اند. نور منبع غایی جمال بصری و لازمه دیدن است زیرا "جمله اعراض مشهود را تنها از صوری ادراک می توان کرد که به وسیله اشکال رنگ و نور چیزهای مشهود در چشم حاصل می گردد." ابن هیثم می گوید: "نور موجد حسن است، و لذا شمس و قمر و کواکب نیکو جلوه کنند، با آنکه جز نور تابان هیچ عاملی در آنها نیست که به سبب آن جمیل و نیکو بنمایند. پس نور خود موجد حسن است"؛ و می افزاید که رنگ نیز خود می تواند حسن بیافریند، زیرا رنگهای رخشان "ناظر را خوش آید و دیده را بنوازد." وقتی طرحهای رنگین با توجه به تناسب سامان یابد، ارزش جمالیشان افزایش چشمگیری پیدا می کند زیرا "رنگها و طرحهای رخشان و ناب آن گاه که نظمی بهنجار و یکدست داشته باشند نیکوترند تا آنکه فاقد نظم باشند."
لذت ارتجالی از زیبایی نور و رنگ بی شک با معانی ماورای طبیعی نور و تصاویر استعاری حاصل از رخشندگی خاص و تابندگی مطلق آن ملازم بوده است. (هندسه و تزئین در معماری اسلامی – مهرداد قیومی ص 259 سال 79)
مفهوم نور از دیدگاه عرفا
نور اسمی است از اسماء الله به حکم "الله نورالسماوات و الارض" و عبارت از تجلی حق است به اسم الظاهر که مراد وجود عالم ظاهر است در لباس جمیع صور اکوانیه از جسمانیات و روحانیات.
مشایخ صوفی گویند: مراد از نور در آیه نور قلب عارفین است به توحید حق و اماره اسرار محبین است.
و نور حقیقت آن باشد که غیری را روشن کند. هرچه غیری را روشن نکند، آنرا نور نگویند. آفتاب نور است. ماهتاب نور است. چراغ نور است نه به آن معنی که به نفس خود روشنند بلکه به آن معنی که منور غیرند، اگرچه به ذلت خود روشن اند، زیرا که منو.ر غیر نه اند. پس بدان معنی که الله نورالسماوات والارض این است که الله روشن کننده آسمانها و زمین هاست و منور ارواح است و تمام انوار از اوست و قوام همه بدو است. بعضی ظاهر و بعضی باطن، نور باطن و نور توحید است و نور معرفت معرفت است و آفتاب معرفت و نور توحید را که از مطلع دلهای مومنان سر بزند، کسوف و خسوفی نبود، طلوعی است آنرا بی غروب کشوفی است آنرا بی کسوف، اشراقی است از مقام اشتیاق و انوار باطن در مراتب خویش مختلف است.
اول نور اسلام است و با اسلام نور اخلاص است. دیگر نور ایمانست و با ایمان نور صدق است. سه دیگر نور احسانست و با احسان نور یقین است. این است منازل راه شریعت و مقامات عامه مومنان و باز اهل حقیقت و جوانمردان طریقت را نور دیگر است و حال دیکر نور فراست است و با نور فراست نور مکاشفت، باز نور استقامت و با نور استفامت نور مشاهدات است.
باز نور توحید است و با نور توحید نور قربت حضرت است. فرهنگ لغات و اصطلاحات و تعبیرات عرفانی دکتر سید جعفر سجادی
مفهوم نور در قرآن کریم
(سوره نور آیه 38-35)
ترجمه:
35- خداوند نور آسمانها و زمین است، مثل نور خداوند همانند چراغدانی است که در آن چراغی (پرفروغ) باشد، آن چراغذ در حبابی قرار گیرد، جبابی شفاف و درخشنده همچون یک ستاره فروزان، این چراغ با روغنی افروخته میشود که از درخت پربرکت زیتونی گرفته شده که نه شرقی است و نه غربی (آنچنان روغنش صاف و خالص است که) نزدیک است بدون تماس با آتش شعله ور شود، نوری است برفراز نور، و خداوند هرکس را بخواهد به نور خود هدایت می کند و خداوند به همه چیز آگاه است.
36- (این چراغ پرفروغ) در خانه هائی قرار داراد که خداوند اذن فرموده دیوارهای آنرا بالا برند (تا از دستبرد شیاطین و هوسبازان در امان باشد) خانه هائی که نام خداوند در آن برده شود و صبح و شام در آن تسبیح گویند. تفسیر نمونه ص 47 ج 14 جزء 18
گروهی از مفسران کلمه "نور" را در اینجا به معنی "هدایت کننده" و بعضی به معنی "روشن کننده".
و بعضی به معنی "زینت بخش" تفسیر کرده اند.
همه این معانی صحیح است ولی مفهوم آیه باز هم از این گسترده تر می باشد.
توضیح اینکه: در قرآن مجید و روایات اسلامی از چند چیز به عنوان "نور" یاد شده است:
1- قرآن مجید – چنانکه در آیه 15 سوره مائده می خوانیم: قد جائکم کن الله نورز و کتاب مبین: "از سوی خداوند نور و کتاب آشکاری برای شما آمد" و در آیه 157 سوره اعراف نیز یم خوانیم: واتبعوالنورالذی انزل معه اولئک هم المفلحون: "کسانی که پیروی از نوری می کنند که با پیامبر نازل شده است آنها رستگارانند".
2- "ایمان" – چنانکه در آیه 257 بقره آمده است: الله ولی الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الی النور: "خداوند ولی کسانی است که ایمان آورده اند، آنها را از ظلمتهای (شرک و کفر) به سوی نور (ایمان) رهبری می کند".
3- "هدایت الهی" و روشن بینی – چنانکه در آیه 12 سوره انعام آمده: اومن کان میتاً فاحیینا نوراً یمشی به فی الناس کمن مثله فی الظلمات لیس بخارج منها: "آیا کسی که مرده بوده است و ما او را زنده کردیم و نور هدایتی برای او قرار دادیم که در پرتو آن بتواند در میان مردم راه برود همانند کسی است که در تاریکی باشد و هرگز از آن خارج نگردد"؟!
4- "آئین اسلام" – چنانکه در آیه 32 سوره توبه می خوانیم: و یابی الله الا ان یتم نوره ولو کره الکافرون: "خداوند ابا دارد جز اینکه نور (اسلام) را کامل کند هرچند کافران نخواهند".
5- شخص پیامبر (ص) – در آیه 46 سوره احزاب در باره پیامبر یم خوانیم: و داعیاً الی الله باذنه و سراجاً منیراً: "ما تو را دعوت کننده ی به سوی خدا به اذن و فرمان او قرار دادیم و چراغی نوربخش".
6- امامان و پیشوایان معصوم – چنانکه در زیارت جامعه آمده: خلقکم الله انواراً فجعلکم بعرشه محدقین: "خداوند شما را نورهائی آفرید که گرد عرش او حلقه زده بودید." و نیز در همان زیارتنامه آمده است: و انتم نورالاخیار و هداه الابرار: "شما نور خوبان و هدایت کننده نیکوکاران هستید".
7- و بالاخره از "علم و دانش" نیز به عنوان نور یاد دشه چنانکه در حدیث مشهور است: العلم نور یقذفه الله فی قلب من یشاء: "علم نوری است که خدا در قلب هرکس که بخواهد می افکند"…
اگر بخواهیم برای ذات پاک خدا تشبیه و تمثیلی از موجودات حسی این جهان انتخاب کنیم (گرچه مقام با عظمت او از هر تشبیه و نظیر برتر است) آیا حز از واژه "نور" می توان استفاده کرد؟! همان خدائی که پددی آورنده تمام جهان هستی است، روشنی بخش عالم آفرینش است، همه موجودات زنده به برکت فرمان او زنده اند، و همه مخلوقات بر سر خوان نعمت او هستند که اگر لحظه ای چشم اطف خود را از آنها بازگیرد همگی در ظلمت فنا و نیستی فرو می روند.
تفسیر نمونه 474 ج 14 ص 474
و جالب اینکه هر موجودی به هر نسبت با او ارتباط دارد به همان اندازه نورانیت و روشنائی کسب می کند:
قرآن نور است چون کلام اوست.
آئین اسلام نور است چون آئین او است.
پیامبران نورند چون فرستادگان اویند.
امامان معصوم انوار الهی هستند چون حافظان آئین او بعد از پیامبرانند.
"ایمان" نور است چون رمز پیوند با او است.
علم نور است چون سبب آشنائی با او است.
بنابراین الله نورالسماوات و الارض.
بلکه اگر نور را به معنی وسیع کلمه به کار بریم یعنی "هرچیزی که ذاتش ظاهر و آشکار باشد و ظاهرکننده غیر" در اینصورت به کار بردن کلمه "نور" در ذات پاک او جنبه تشبیه نخواهد داشت، چرا که چیزی در عالم خلقت از او آشکارتر نیست، و تمام آنچه غیر از اوست از برکت وجود آشکار است.
در کتاب "توحید" از "امام علی بن موسی الرضا" (س) چنین آمده:
از آنحضرت تفسیر آیه الله نورالسماوات والارض را خواستند فرمود: هادلاهل السماوات و هاد لاهل الارض: "او هدایت کننده اهل آسمانها و هدایت کننده اهل زمین است".
درحقیقت این یکی از خواص نور الهی است، اما مسلماً منحصر به آن نمی باشد، و به این ترتیب تمام تفسیرهائی را که در زمینه این آیه گفته اند می توان در آنچه ذکر کردیم جمع نمود که هرکدام اشاره به یکی از ابعاد این نور بی نظیر و این روشنائی بی مانند است.
جالب اینکه در فراز چهل و هفتم از دعای "جوشن کبیر" که مجموعه ای از صفات خداوند متعال است می خوانیم: یا نورالنور، یا منور النور، یا کل نور، یا نوراً بعد کل نور، یا نوراً فوق کل نور، یا نوراً لیس کمثله نور!: "ای نور نورها، و ای روشنی بخش روشنائیها، ای آفریننده نور، ای تدبیر کننده نور، ای تقدیر کننده نور، ای نور همه نورها، ای نور قبل از هر نور، ای نور بعد از هر نور، ای نوری که برتر از هر نوری، و ای نوری که همانندش نوری نیست"!
8- مفسران بزرگ در تفسیر جمله نور علی نور تعبیرات گوناگونی دارند: مرحوم طبرسی در مجمع البیان می گوید: اشاره به پیامبرانی است که یکی بعد از دیگری از یک نسل و یک ریشه به وجود می آیند و راه هدایت را تداوم می بخشند.
9- فخر رازی در تفسیر خود می گوید: اشاره به اجتماع اشعه نور و تراکم آنها است آنچنان که در باره مومن وارد شده: "مومن در میان چهار حالت قرار دارد: اگر موهبتی به او برسد خدا را شکر می گوید، و اگر مصیبتی رسد صابر و با استقامت است، اگر سخن بگوید راست می گوید، و اگر داوری کند عدالت را می جوید، او در میان توده های مردم ناآگاه همچون انسان زنده ای در میان مردگان است، او در میان پنج نور در حرکت است سخنش نور، عملش نور، محل ورودش نور، محل خروجش نور، و هدفش نور خدا در روز قیامت است". تفسیر نمونه ج 14 جز 18 ص 487
هنرمندان مسلمان، فوق العاده به ایجاد "نور" و آنچه که نور منعکس می کند در آثارشان توجه داشته اند. به همین علت "هنرهای آتشین" که عبارت از مینا و سرامیک و کاشی سازی و از این قبیل هستند؛ در هنرهای اسلامی و در همه جای دنیای اسلام رواج داشته است. (روزنه ص )
نقطه مرکزی را در گنبدها معمولاً با نور ملازم می کنند و در تذهیب که معمولاً در شمسه ها چنین حالتی ظاهر می شود، با رنگ طلا در مرکز، بیان می شود. این که نقطه اول را که همان نقطه8 پایانی سلوک عشقه هاست، به نور تعبیر می کنند، برگرفته از تفکر عرفانی اسلام است که در قرآن کریم نیز بر آن تاکید شده است. خداوند خود را نور می داند. این نور همه عالم وجود را از غیب و شهادت در بر می گیرد و از این رو برای دریافت آن، سیر به درون که مرجع الهام سالکان و منبع انوار الهی است، لازم است. این سیر که در حقیقت جست و جویی به سوی حقیقت نور است، در گردش عشقه به نمایش درآمده است. هرچه در این مرتبه ظاهر شود، محو در نور گشته و باطنش آشکار می گردد. (گلهای ختایی، ص )
و به این ترتیب همه انوار هستی از نور او مایه می گیرد، و به نور ذات پاک او منتهی می شود. (تفسیر نمونه، ص )

منابع و مآخذ:
1- روزنه ای به باغ بهشت – دکتر رجبعلی مظلومی – سال 66
2- کتاب رنگ – نوآوری فرزانه کاریک انتشارات دانشگاه تهران سال 75
3- هنر مقدس تیتوس بورکهارت
4- فرهنگ لغات و اصطلاحات عرفانی دکتر سجادی
5- طرحهای اسلامی اوا ویلسون ترجمه محمدرضا ریاضی 1377 ص 4
6- هنرنامه ش 2 دانشگاه هنر
7- هنرنامه ش 6 دانشگاه هنر
8- هنر اسلامی زبان و بیان – تیتوس بوکهارت ترجمه مسعود رجب نیا / سروش / 1365 / ص 16
9- گل های ختایی 25-26-94
10- حکمت معنوی و ساحت هنر محمد مددپور 1377 حوزه هنری
11- تجلیات حکمت معنوی در هنر اسلامی محمد مددپور امیرکبیر تهران 1374
12- شاهکارهای هنر ایران – آرتواپهام یوپ
13- اسلیمی ختایی – گلهای شاه عباسی
14- نمادها و نشانه ها 29-31-35
15- غزالی – کیمیای سعادت ص 358
16- فرهنگ اساطیر ص 185 ص 186
17- شیوه تذهیب اردشیر مجرد تاکستانی انتشارات سروش
18- لغت نامه دهخدا شماره مسلسل 160 حرف ش صفحه 587
19- فرهنگ 6 جلدی معین ج 2 حرف د-ق ص 2074
20- نگرشی بر روند سوزن دوزیهای ایران منتخب صبا ص 57-56 سال 1370 تهران / انتشارات صبا
21- هنر ایران در دوران پارت و ساسانی بهرام فره وشی
22- نقشهای هندسی در هنر اسلامی ترجمه عصام سعید و مسعود صفیا عایشه پارمان 1363 سروش
23- هندسه مقدس رابرت لولر تعرجمه هایده معیری موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی 1368 تهران
24- انسان و سمبولهایش – کارل گوستاو یونگ ترجمه ابوطالب صارمی انتشارات امیرکبیر چاپ اول 1351 ص 23 و ص 24
25- حقیقت و زیبائی بابک احمدی نشر مرکز چاپ دوم 1375 ص 269
26- مدخلی بر رمزشناسی عرفانی جلال ستاری / نشر مرکز / چاپ اول / 1372 / ص 20
27- علم در اسلام به اهتمام احمد آرام 1366 ص
28- فرهنهگ آریانپور ماده نماد
29- تقی پورنامداریان 1364 ص 10 رمز و داستانهای رمزی، انتشارات علمی و فرهنگی
30- فرهنگ معین؛ محمد معین مهدی محسنیان راد، 1369 "ارتباط شناسی"
31- هندسه و تزئین در معماری (طومار توپقاپی) گل رو نجیب اوغلو ترجمه مهرداد قیومی بیدهندی انتشارات روزنه چاپ 1379 ص 258

شمسه تجلی نور در هنرهای اسلامی

7


تعداد صفحات : حجم فایل:147 کیلوبایت | فرمت فایل : WORD

بلافاصله بعد از پرداخت لینک دانلود فعال می شود