پیشگفتار
بهار آخرین استاد شعر کلاسیک فارسی است . شاعری از تبار بزرگان که به ویژه قصیده سرایی ، ادامه دهنده راه استادانی چون رودکی و عنصری و فرخی و ناصر خسرو و سنائی و انوری بشمار می آید ؛ اما در عین حال نسبت به گرایش های شعر نو عنادی ندارد و خود نیز در زمینه شعر نو معتدل طبع آزمائی کرده است . بهار در زندگی اش همواره آزادیخواه و ایران دوست باقی ماند اما با هوشیاری و مهارتی که می توان آن را نوعی هنر صیانت نفس نامید از تصفیه های خونین نظام رضا شاهی جان به در برد . او که طرفدار رنجبران و فقرا بود در عین حال زندگی سیاسی همواره به جناح قوام السلطنه وفادار ماند که مظهری از اشرافیت کشور شمرده می شد . بهار البته ادیب و هنرمندی پرورده انقلاب مشروطیت و فرهنگ مردم گرای آن بود اما بهار در مقایسه با سه شاعر برگزیده همین انقلاب عاقبت بهتری داشت ؛ عارف قزوینی سال های آخر عمر خود را در تبعید و فقر سپری کرد میرزاده عشقی با گلوله مزدوران نظمیه ترور شد و فرخی یزدی در زندان دیکتاتور سر به نیست گردید و حتی گورش نیز شناخته نیست. بهار که جهنم و منش آنها را داشت پس از دو بار به زندان افتادن توانست زنده بماند در اواخر سلطنت رضا شاه شغل دانشگاهی و فرهنگستانی بگیرد و در زمان سلطنت محمد رضا شاه در کابینه قوام السلطنه وزیر فرهنگ شود . با همه این احوال نمی توان حضور مستمر بهار را از مقوله سازش و تسلیم دانست ؛ چرا که با توجه به حجم آثار با ارزشی که چه در زمینه شعر و چه در عرصه تحقیقات ادبی پدید آورده است می توان گفت که زندگی بهار خود پدیده ای است شایسته بررسی : به عنوان یک ادیب و یک مرد سیاسی .
برای چنین جستجوئی مفیدترین منبع شعرهای خود بهار است که بر میراث پنجاه سال شاعری و کل زندگی صاحب اثر شهادت می دهد. خوشبختانه دیوان چاپ شده بهار نخست بر پایه تاریخ سرودن شعرها تنظیم شده و هر شعر نیز شناسنامه یا معرفیکوتاهی بر پیشانی دارد. دو دیگر این که در بهار سودائی هست شاید بتوان گفت سودای یادگار نهادن . او همواره نگران است که برای خوانندگان بعدی سرچشمه مار و انگیزه آثارش را روشن کند ؛ کمتر شاعری هست که چون او این همه آگاهی از جزئیات زندگی اش در اثرش نهفته باشد. بر پایه این امکانات شاید بتوانیم حرف های نگفته را فاصله های خالی میان سطور را نیز به نوعی حدس بزنیم . می دانیم که بخش عمده ای از سروده های بهار در دوران اختناق و نظارت ممیزی پدید آمده است ؛ شاعر به روشی تقیه آمیز منظومه هایی تدارک دیده که سرشار از گوشه و کنایه هاست و در آن قطع کلام های عمدی و سکوت های قهری با پژوهش گر شکیبا سخن می گویند.
کودکی و نوجوانی
محمد تقی ملک الشعراء بهار در 18 آذرماه 1265 شمسی در محله سرشور شهر مشهد به دنیا آمد . پدر او میرزا کاظم متخلص به صبوری ، ملک الشعراء آستان قدس رضوی بود . خاندان پدری بهار خود را از نسل میرزا احمد صبور کاشانی (متوفی به سال 1192 ش) شاعر و قصیده سرای سرشناس عهد فتحعلی شاه قاجار می دانند . انتخاب تخلص صبوری از سوی پدر بهار نیز به همین مناسبت است . در عین حال این خاندان خود را از تبار برمکیان به شما می آورند و بهار در شعری به این مورد اشاره می کند ( شاید انتخاب نام "نوبهار" از سوی شاعر برای روزنامه اش که در اوان جوانی تاسیس کرد ، به همین علت باشد ؛ چراکه برمکیان تولیت معبد بودائی "نوبهار" را در بلخ به عهده داشته اند ) . مادر بهار از یک خاندان اصیل تجارت پیشه و نیاکانش از معاریف گرجستان و مسیحیان قفقاز بودند که پس از جنگ های ایران و روس توسط عباس میرزا به ایران آورده شده و دین اسلام را پذیرفته بودند .
بهار در چنین خانواده ای ابتدا در چهار سالگی نزد زن عمویش تحصیلات ابتدائی متداول (قرآن ـ فارسی) را آغاز می کند . سپس به مکتب مردانه می رود . کتاب صد کلمه را در مکتب و شاهنامه فردوسی را نزد پدر می خواند . اولین شعر خود را در هفت سالگی در بحر نقارب می سراید و از پدر جایزه می گیرد :
تهمتن بپوشید ببر بیان بیامد به میدان چو شیر ژیان
بین هفت تا ده سالگی در مکتب شعرهایی می گوید : از جمله مکتب دار پیر و بعضی هم مکتبی ها را هجا و برخی دیگر را مدح می کند . در ده سالگی در راه سفر به کربلا ، همراه با خانواده ، در بیستون بیتی می سراید ، که پدر غالباً آن را به شوخی در مجالس دوستانه می خواند :
به بیستون که رسیدم یک عقربی دیدم
اگر غلط نکنم از لیفند فرهاد است
تا پانزده سالگی ، محمد تقی جوان در شاعری و نیز شعر و نقاشی طبع خود را آزموده است . اما پدر که تا این هنگام مربی و مشوق اوست ، ناگهان معتقد می شود که زمانه عوض شده و فرزندش با شعر نمی تواند زندگی خود را تامین کند و باید به دنبال کسب تجارت برود. بنابراین تحصیل او را متوقف می کند و فرزند را ، برای فراگرفتن راه و رسم کاسبی ، به دکان بلور فروشی دائی اش می فرستد ، اما بهار در روح خویش شاعر است و برای دل خود همچنان می سراید . در سال 1283 ش ، در هجدهمین بهار عمر شاعر پدرش در می گذرد و مسئولیت سرپرستی خانواده ، یعنی مادر و خواهر و دو برادر کوچک به عهده شاعر جوان می افتد ، قصیده ای در مدح مظفرالدین شاه می نویسد و به تهران می فرستد . به پاداش آن شاه یکصد تومان صله برای بهار می فرستد و لقب پدر ـ ملک الشعرائی آستان قدس رضوی را به وی تفویض می کند . این سخن سرای هجده ساله آنچنان در آثاری که می سراید مهارت به خرج می دهد که اغلب فضلای معاصر کارش را باور نمی کنند و اشعارش را از سروده های پدرش می دانند ، بنابراین بارها در مجامع ادبی با بدیهه سرائی مورد آزمایش قرار می گیرد ، تا بالاخره تثبت می شود. از آن جمله می توان به چند رباعی ، که با التزام کلمات خاص فی المجلس سروده شده اشاره کرد . مثلاً :
با استفاده از چهار واژه تسبیح ، چراغ ، نمک و چنار ، رباعی زیر را فی البداهه ساخت :
با خرقه و تسبیح مرا دید چو یار
گفتار ز چراغ زهد ناید انوار
کس شهد ندیده است در کان نمک
کس میوه نچیده است از شاخ چنار
اما گرچه شاعر از نظر همشهریانش تثبیت شده است ماجرای شک به استعداد او سالها دنباله می یابد ، چنان که شایع می کنند که وی اشعار و تخلص خود ، یعنی "بهار" را از دیوان خطی شاعری گمنام به نام بهار شیروانی برداشته است و این شک پراکنی بی خیال شعرهای تازه ای که بهار به مناسبت اوضاع روز می سازد با نوعی عناد سال ها ادامه می یابد .
به هر حال شاعر جوان ، که با به دست گرفتن شغل پدر از تامین معاش آسوده شده ، به ادامه تحصیلات ادبی می پردازد ؛ اصول عالی ادب فارسی و مقدمات عربی را نزد ادیب نیشابوری و صیدعلی خان درگزی و سایر فضلای خراسان فرا می گیرد . آرزو دارد برای ادامه تحصیل به فرنگ برود و در رشته ای از علوم جدید تخصص به دست آورد ، اما مسئولیت سرپرستی خانواده از یک سو و آغاز انقلاب مشروطیت که قالب های ذهنی او را در هم ریخته موجب تحول عمیقی در اندیشه اش می شود ، از سوئی دیگر مانع از اجرای این تصمیم می گردد . بهار وارد در فعالیتهای سیاسی می شود ، به صف آزادیخواهان و مشروطه طلبان می پیوندد و در بیست سالگی به عضویت انجمن مخفی "سعادت" در می آید .
نخستین اشعار سیاسی
بهار حدود بیست سال دارد که فرمان مشروطیت امضاء می شود . او معمم جوانی است که در زادگاهش شهر مشهد می زید . اشتغال های او ، پیش از این رویداد مهم ، یکی تقلید از چکامه های استادان قدیم شعر فارسی است و دیگر تثبیت خود به عنوان شاعری جانشین به حق حرفه پدر این اشتغالات چه بسیار مناقشه ها و درگیری های شاعرانه و چه قدرت نمایی هایی از سوی سخن پرداز جوان به همراه دارد . جوانی او بی غم و سرخوش می گذرد ؛ خود وی این بیست سالگی را چند سال بعد در قصیده سرگذشت شاعر چنین یادآوری و تشریح کرده است :
بیست ساله شاعری با چشم های پر فروغ
جز من اندر خاوران ن معروف و نام آور نبود
خانه ای شخصی و مبلی ساده و قدری کتاب
آمد و رفتی و ترتیبی ، کز آن خوش تر نبود
مادرم تدبیر منزل را نکو می داشت پاس
پاسداری در جهانم بهتر از مادر نبود
بهار پا به عرصه فعالیت سیاسی و اجتماعی و همکاری با مراکز انقلابی می گذارد و در سرنوشت ملی مردم ایران شریک می شود . در نخستین اشعار سیاسی اش آنگاه که به زبان توده مردم در ستایش مشروطیت سخن می گوید . چیزی جز مفهوم عام و کلی "عدل" را نشناخته است .
پنج ماه پس از صدور فرمان ، مظفرالدین شاه قاجار در می گذرد و فرزندش محمد علی شاه به جای او می نشیند . شاه جدید از اساس با حکومت مردم مخالف است و این را همه از جمله شاعران جوان می دانند . شاعر ، که مسئول و مداخله گر شده خطاب به شاه ترکیب بند بلندی به نام "آئینه عبرت" می سازد که موضوع آن بعدها در دیگر آثارش تکرار می شود ؛ شاعر تلخ و شیرین تاریخ ایران را از مبدا شاهنامه تا روزگار خود بر می شمرد ، شاه را از اندیشه دشمنی با مشروطیت و قانون اساسی برحذر می دارد و با لحنی ناصحانه و جاسنگین ، او را به داد و دهش می خواند . اشعار تندی خطاب به شاه مستبد خو می سازد ؛ از آن جمله یک مثنوی است به نام " اندرز به شاه" با مطلع :
پادشاهها چشم خرد باز کن
فکر سرانجام ز آغاز کن
دو شعر معروف بهار ، "فتح تهران" و "فتح الفتوح" که در بزرگداشت قهرمان مردم (ستارخان) و قهرمان اشراف (سپهدار) است ، تحلیل سیاسی بهار را از اوضاع منطقه نشان می دهد . نگاه او که نگران افق های پیرامون است ، خطر اصلی را می شناسد ، وحشت خود را از دو همسایه به خصوص همسایه شمالی که به خاطر هم مرزی با خراسان خطرناک تر است ، به روشنی آشکار می کند . عناصر عمده آثار این دوران او عبارتند از :
افتخار به تاریخ گذشته ، یادآوری پیروزی های امیران و سرداران قدیمی ایران ، ستایش فلسفه عدالت و تبلیغ اخلاق میهنی و مذهبی و همه به قصد یکپارچه کردن مردم پراکنده و بی خبر در برابر موج بلعنده بیگانگان .
گام های انقلابی
شناخت بهار از مرام های سیاسی جدید به میزان شایان توجهی مرهون آشنایی او با حیدرخان عمو اوغلی است . حیدر خان این انقلابی حرفه ای یا به قول عارف قزوینی "چکیده انقلاب" که در مبارزات انقلابی روسیه شرکت کرده و عضو "حزب اجتماعیون عامیون" قفقاز بود . در سال 1289 شمسی به قصد تاسیس شعبه "حزب دموکرات" با هدفهایی در عمق "سوسیالیستی" به مشهد سفر می کند . با شاعر جوان که مقالات شورانگیزش را قبلاً می شناخت آشنا می شود و بهار به عنوان عضو کمیته ایالتی این حزب در خراسان برگزیده می شود .
روز پنجشنبه 21 مهر ماه 1289 ، نخستین شماره روزنامه نوبنیاد نوبهار ، به عنوان ارگان و ناشر افکار حزب دموکرات در مشهد ، به مدیریت بهار منتشر می شود . مقالات روزنامه نوبهار بیشتر پیرامون اوضاع روز ، خطر بازگشت ارتجاع ، خطر مداخله روسیه تزاری در امور ایران ، مخالفت با بقای نیروهای نظامی روس در ایران که به شمال کشور و بویژه خراسان وارد شده بودند ، و انتقادهای شدید است از سیاست های استعماری روسیه در ایران ، که از مستبدان حمایت می کرد .
در این هنگام بهار یکی از پرانگیزش ترین شعرهای خود را منتشر می کند " ایران مال شماست " در مقابله با اولتیماتوم سروده شده است . شاعر جوان همه نیروی طبیعی ، دانش اکتسابی و شناختش را از توده مردم به کار می گیرد تا ملت را به جنبش درآورد و در این راه از دو اهرم نیرومند مدد می گیرد که دستمایه شعرهای بعدی او و بسیاری شاعران دیگر شده است ؛ " غیرت اسلامی" و "جنبش ملی"
های لی ایرانیان ، ایران اندر بلاست
مملکت داریوش ، دستخوش نیکلاست
مرکز ملک کیان ، در دهن اژدهاست
غیرت اسلام کو ، جنبش ملی کجاست ؟
برادران رشید ، این همه سستی چراست ؟
ایران مال شماست ، ایران مال شماست !
روز چهارم آذر ماه 1290 ، به دستور صریح ژنرال کنسول روس ، روزنامه نوبهار توقیف می شود و بلافاصله به جای آن شاعر جوان تازه بهار را منتشر می کند . بازارهای مشهد بسته می شود ، دموکرات های خراسان به دستور کمیته مرکزی حزب اسلحه بر می گیرند و شاعر در روزنامه تازه بهار طی مقالاتی پرشور مردم را به جهاد ترغیب می کند ، اما این روزنامه نیز پس از انتشار 9 شماره به دستور وثوق الدوله وزیر خارجه وقت به وسیله حکومت خراسان تعطیل می شود . زمینه سازی کنسول ، پس از آنکه نمی تواند با شاعر کنار آید منجر به تکفیر و اخراج او همراه 9 تن از دوستانش از مشهد می گردد .
بهار مجموع عواملی را که باعث نفی بلد و توقف قلم او شد ، چنین بر می شمارد :
گرچه بود از کفر کافر ماجرائی طبع دور
گام های انقلابی لیک بی کیفر نبود
در هزار و سیصد و سی روسیان روسبی
طرد کردندم به ری ، زیرا کم یاور نبود
از خدا بیگانه ام خواندند اندر مرز توس
در طی راه تبعید بهار و همفکرانش در بیابان ، گرفتار دزدان می شوند و اموالشان به غارت می رود . بین سبزوار و شاهرود برای دومین بار با حیدخان عمو اوغلی و ابوالفتح زاده ، که از طریق مشهد عازم روسیه و اروپا هستند ، دیدار می کند و شاعر آن هار با معرفی نامه ای خطاب به شیخ جواد تهرانی ، روانه مشهد میکند .
اما هنگامیکه برادر بزرگ قوام ، یعنی وثوق الدوله ، قرارداد 1919م را با انگلستان می بندد ، که قبول نوعی تحت الحمایگی برای کشور به شمار می آید . می توان درماندگی و بلاتکلیفی شاعر مسئول را حس کرد . اکثر شاعران و نویسندگان آزادیخواه با این قرارداده مخالفت کرده اند و این مخالفت در آن ایام نوعی شناسنامه ملی به شمار می آمده است . اما بهار اظهار نظر در این باره را مسکوت می گذارد و از همه بدتر از سوی مخالفان سیاسی اش متهم می شود که از وجوه رشوه سهمی به او رسیده است . در دیوان بهار مکاتبه منظومی بین وثوق الدوله و بهار وجود دارد ؛ شاعر با فرستادن یک رباعی ظاهراً می خواهد از وثوق الدوله استمالت و به سوی او دست دوستی دراز کند ، اما پاسخ وی رباعی تلخ وزیر است که بی نیازی و بی زاری خود را از شاعر شکر کلام و شمشیر قلم شاعر اعلام می کند . آنگاه بهار ن غرور شاعرانه خود را به یاد می آورد و چنین می سراید :
ای خواجه وثوق ، گاه غرق تو رسد
هنگام خمود رعد و برق تو رسد
جامی که شکسته ای به پای تو خلد
تیغی که فکنده ای به فرق تو رسد
بهار و رژیم کودتا
روز سوم اسفند ماه 1299 ش ، کودتای قزاقان به سرکردگی رضاخان میرپنج روی می دهد . دولت تهران آنچنان ناتوان و بی ابتکار است که کودتا با حداقل تلاش به پیروزی می رسد و دو روز بعد فرمان ریاست وزراء سیدضیاء الدین (طباطبائی) به عنوان نخست وزیر کودتا ، از احمد شاه گرفته می شود . دولت جدید که به کابینه سیاه معروف می شود می کوشد با گرفتن قیافه انقلابی از آرزوهای جامعه سوء استفاده کند . بی درنگ گروهی از رجال قوم و سران اشراف کشور توقیف می شوند . آیا این همان رژیم مقتدر و نجات بخشی است که در ادبیات آروزیش را می کردند ؟ عارف و عشقی و بسیاری روشنفکران مدت ها چنین باوری داشتند ، اما بهار نه ! زیرا گذشته از هرچیز او بخاطر وابستگی اش به گروه قوام السطنه جزو دستگیر شدگان است . شاعر جمعاً سه چهار روز در زندان و سه ماه در ملک خود در شمیران تحت نظر می ماند . مرد محبوس به مدد شهود شاعرانه دریافته است که تاریخ میهن او بطور جدی ورق خورده و آینده از لونی دیگر است . حوادث چهارسال بعدی ، یعنی تعطیل نهادهای مشروطیت و روی کار آمدن پادشاهی پهلوی ، موید همین حس مشهود است . با این همه لبه تیز حمله بهار متوجه سست رایی ، زر پرستی و بی تصمیمی احمد شاه است ، که به هرحال به عنوان پادشاه مشروطه حق دخالت در امور را نداشت و نه متوجه انتقاد از بانیان کودتا .
سه ماه و اندی پس از کودتا ، سیدضیاءالدین برکنار می شود ، بی سروصدا ایران را ترک می کند و رضاخان سردار سپه به عنوان وزیر جنگ و همه کاره کشور به صف اول می آید که این تنها نتیجه کودتا است ؛ زیرا قوام السطنه که جزو محبوسان بود از زندان بیرون می آید و یکسر به ریاست وزرا منصوب می گردد . بهار انتشار دوره جدید نوبهار هفتگی را از مهرماه 1301 آغاز می کند و در آن سلسله مقالاتی درباره تاریخچه اکثریت در مجلس چهارم به چاپ می رساند . در همین زمان نزد هرتسفلد آلمانی به فراگیری زبان پهلوی می پردازد که تا سال 1305 به طول می انجامد و بهار بعدها متن هایی را از پهلوی به فارسی ترجمه خواهد کرد .
شاعر در راستای مبارزه مستمرش با توطئه جمهوری خواهی ، از یک شگرد مطبوعاتی سود می برد . در روزنامه ناهید که از وظیفه خواران سردار سپه است ، مسمطی در ستایش جمهوری چاپ می کند که کلمات آغاز مصرع ها جداگانه بیت دیگری تشکیل می دهند در نکوهش جمهوری قلابی ، حتی در پایان خود روزنامه ناهید را نیز به این شیوه رندانه مسخره و تخطئه کرده است . نمونه ای از شگرد به کار رفته در این مسمط :
جمهوری ایران چو بود عزت احرار
سردار سپه مایه حیثیت احرار
ننگ است که ننگین شود این نیت احرار
کاین صحبت اصلاح وطن نیست که جنگ است
به هر حال زمینه های تبلیغی مخالفت با جمهوری نتیجه داد و در آغاز سال 1303 مبارزه جانانه اقلیت به رهبری مدرس ، که باعث شورش مردم تهران در جلو مجلس شورای ملی شد ، برنامه جمهوریت را ناکام کرد تا آنجا که سردار سپه و مشاورانش اساساً پیشنهاد جمهوری را کنار گذاشته به فکر تغییر سلطنت افتادند . روز بعد فرخی یزدی به خانه بهار می آید و به او اطلاع می دهد که تروریست های پلیس اشتباهاً به روزنامه نگاری به نام واعظ قزوینی که شباهتی با بهار داشته حمله کرده و او را به وضع دردناکی در خیابان سر بریده اند و البته ساعتی بعد متوجه اشتباه خود شده اند . به هر حال جان بهار همچنان در خطر است و او نمی تواند تا این غوغا فروکش نکرده از خانه بیرون آید و به خصوص در جلسه 9 آبان ماه که پیشنهاد تغییر سلطنت به رای گذاشته می شود ، نباید حضور یابد . بهار در قصیده یک شب شوم این ماجرا را با زبانی فاخر و کلاسیک بیان کرده است و در منظومه مثنوی کارنامه زندان با زبانی گزارشی و ساده به شرح آن می پردازد . از جمله می نویسد :
شد مدرس از این حدیث خبر
بهبهانی و دوستان دگر
همه دادند سوی من پیغام
که تو فردا منه به مجلس گام
گفتم آن قوم را که این نه رواست
مردن و زیستن به دست خداست
روز نهم آبان ماه 1304 ش برآیند تاریخی حوادث چهار سال گذشته بود و بهار حق داشت که از شرکت نکردن در این جلسه تاریخی افسوس بخورد . آن روز در مقابل جنجال مرعوب کننده اکثریت ، قرار شد که مخالفان حداقل از شرکت در رای گیری خوددار کنند . مجموعاً 37 وکیل به معاذیر گوناگون با تغییر سلطنت مخالفت و سپس یکایک جلسه را ترک کردند.
از این قرار یک تصادف باعث شد که بهار نیز به سبک عشقی معدوم نشود . گرچه کارنامه هنری اش تا همان سال نیز بسیار غنی می نماید ، اما او وامدار آثار ارجمندتری به گنجینه ادبیات فارسی است . اینک شاعر که پشت گرم قوام و گروه او بود ، ناگهان خود را بی دفاع می یابد . او که در سال اخیر بیشتر جراید اقلیت را با اسم های آشنا و ناشناس اداره کرده بود و هجویه هایش علیه برنامه های سردار سپه دست به دست می گشت ، می داند که آن فرمانروای کینه توز فراموشش نخواهد کرد . ولی اندکی بعد در سلام نوروز 1305 به توصیه همین دوستان شعری به نام چهار خطابه در حضور شاه جدید قرائت می کند از نظر شاه بهار برجسته ترین ادیب و شاعر جناح مخالف اینک به پای خود در بارگاه او حضور یافته است ، اما شعر چهارخطابه چیزی در ردیف مدیحه های سنتی درباری نیست . شاعر چون مصلحی وطن دوست و نصیحت گوئی بلند مرتبه با شاه برخورد کرده ، خاکساری نکرده و حتی خود را به عنوان استاد ادب بیش از شاه مورد ستایش قرارداده است .
شاعر در زندان
شاعر در مرداد ماه سال 1308 به زندان می افتد . این زندان که یک ماه به طول می انجامد با پی آینده های آن ، که رنج ها و محرومیت ها و البته زندان های بعدی است . در مجموع پنج سال است پر اضطراب از عمر او را در بر می گیرد بیم و امید حس اختناق ، تهدید مرگ و مبارزه روحی شاعر . با خود برای زنده ماندن و تسلیم شدن یا سرکشی کردن و نابود شدن ، فصل درخشانی در کارنامه شعری او پدید آورده است می شود گفت که او این تجربه تلخ را کم داشت ، زیرا کامل ترین آثارش را از این سال به بعد خلق کرده است . سلولی تاریک ، آلوده ، بویناک ، خوابگاه نخستین شب ها مرد زندانی است .
تنگنائی سه گام در سه بدست
خوابگاهی دو گام در دو وجب
روز ، محروم دیدن خورشید
شام ، ممنوع روئیت کوکب
از یکی روزنک همی بینم
پاره ای از آسمان به روز و به شب
شب نبینم همی از آن روزن
جز سر تیر و جز دم عقرب
تسلط بهار بر زیر و بم های سخن پارسی امری بدیهی است و پیشینه دار . اما پدیده نوظهور در شعرهای این دوران اضافه شدن تجربه عینی به دانش ادبی و قدرت سخنوری اوست که موجب می شود وجه تمایز مهمی میان خود و دیگر پیروان سبک قدیم پدید آرد . می توان گفت که او به نوعی نوپرداز شده است . در آن گزارش که از سلول زندان نقل کردیم ، توصیف و تشبیه و استعاره و دیگر صنایع شعری تنها به قصد قدرت نمائی نیامده است ، بلکه اینها رنگ های لازم برای نقاشی فضای فکری و روحی شاعرند . شاعر شبانگاه از پنجره زندان سر تیر و دم عقرب را می بیند . نخستین واکنش های شاعر زندانی شکایت گرانه و اعتراض آمیز است . او هیچ جرم قانونی مرتکب نشده و تنها گناهش این بوده که زمانی از آزادی دفاع کرده است . در مجموع شعرهای زندان یک ماهه بهار را که از نظر درخشش و نیز کمیت در تاریخ عمرش کم نظیر است ، به دو گروه می توان تقسیم کرد. در پانزدهمین روز اقامتش در زندان یک حبسیه می سراید شعر که با پوزش خواهی و یادآوری ارادت قدیم خود به شاه و ترغیب او به بزرگواری و گذشت و استفاده از دانش و نام آوری شاعر آغاز شده ، در نیمه راه بار دیگر تسلیم درشت گویی های سخن سرایی رند و سرزنده گشته است . مثلاً می خواهد ، برای جلب ترحم ، وضع خراب محبس را بیان کند ؛ سلول شاعر در کنار مستراح قرار گرفته و خورد و خواب و کارهای دیگر همه در یک لانه انجام می گیرد . اما شاعر اختیار زبان خود را از کف می دهد و دشنام غلیظی نثار میرشهر یعنی در واقع شهردار یا همان رئیس زندانی می کند که باید واسطه ارسال نامه منظوم شاعر برای شاه گردد .
شاعر معتقد است که گناهی نداشته ، اما حتی در اظهار این بی گناهی دست به حمله می زند . جرمش این است که روزگاری آزادیخواه بوده و شاه آزادی کش از او کینه به دل دارد . شاعر البته دریافته که در افشای ضمیرش تندروی کرده است ، اما حاضر نیست در حرفش تغییر یا تعدیلی صورت دهد . بنابراین رندانه توضیح می دهد که شاه در بدبختی او تقصیری ندارد ، زیرا خدا می خواهد از مردم عاصی انتقام بگیرد . شاعر بطور ضمنی سلطان را بلائی خدایی می شمارد :
چیست جرمش ؟ کرده چندی پیش از آزادی حدیث
تا ابد زین جرم ، مطرود در سلطان بود
نی خطا گفتم ، که سلطان بی گناه است اندرین
کاین بلا بر جان من از جانب یزدان بود
معلوم نیست که این قصیده به دست مخاطب اصلی اش ، یعنی شاه رسیده باشد ولی به هرحال با توجه به لحن پرخاش گرانه و متهم کننده آن هیچ ترمیمی به ویرانی روزگار شاعر نمی توانست باشد .
در قرن بیستم ستایش قد بلند و پر کلا ، یا زین اسب شاه ، نوعی ناهمزمانی و نسخ شدگی را به یاد می آورد که چیزی جز نمایش یک کبریای پوچ نیست و این شگردی است که بهار در مدایح بعدی خود نیز به کار می برد و به صاحب نظران خاطر نشان می کند که چه فاصله ای میان ستایش دروغین و ارادت واقعی وجود دارد . با وجود این هنگامی که به نظر خود به اندازه کافی مجیز مصلحتی گفته است ، بار دیگر به توصیف زندان می پردازد . شاعر دو سه سالی را در عزلت خانه و بکار و مطالعه و چند ساعتی در هفته را به تدریس می گذراند . وزیر فرهنگ (اعتماد الدوله) شغلی به او رجوع کرده است ، که با خانه نشینی منافات ندارد ، یعنی مراقبت در تصحیح و تنظیم کتب درسی ابتدائی ، تصحیح و تحشیه متون کهن ، متونی چون تاریخ سیستان و مجمل التواریخ و القصص که به همت بهار نخستین بار تصحیح شده و به چاپ می رسد . برای مدد معاش در سال 1311 یک شرکت انتشارات و خرید و فروش کتاب ، به نام کتابخانه دانشکده تاسیس می کند حتی به آماده کردن دیوان اشعارش برای انتشار می پردازد که چند فرم از آن نیز به چاپ می رسد . ناگهان در آخر سال 1311 نظمیه به سراغش می آید ، شرکت درهم می پاشد و از چاپ کتاب جلوگیری می شود و شاعر برای دومین بار به زندان می افتد . آیا علت این حبس ، پرونده سازی معمول پلیس درباره افراد متشخص و مستقل است . یا چیزهای دیگری نیز به پرونده بهار اضافه شده است ؟
تقریباً در اغلب آثار این سال های شاعر ، مستقیم یا به تعریض ، از نظام حکومت انتقاد شده و به خصوص اصلاحات کشور ، که زیر نظر مستقیم شاه انجام می گرفت ، در مقابل سلب آزادی های مدنی ، کم ارزش تلقی گشته است . ما نمی دانیم که کدام این اشعار در آن زمان به چاپ رسیده ، اما بعید است که شاعر بتواند خودداری کند و نسخه هایی از روایت حرف دلش را به دست دیگران و حتی آشنایانی که چندان شناخته شده نیستند نسپارد ، که هرکدام می توانست اسباب گرفتاری او و خوراک پرونده سازی پلیس گردد . قطعه فتنه های آشکار که حاوی انتقاد تند و تخطئه آمیزی از انتخابات دوره هفتم مجلس شورای ملی است و در آن یک بار دیگر بهار به سبک پیش گویی های سنتی دراویش رژیم را به عنوان مرتجع و فاشیست مورد حمله قرارداده است ، لابد به چاپ نرسیده بود .
اگر این دسته شعرها به خصوص آثاری چون پاسخ به شعاع الملک ، چیستان ، و فتنه های آشکار ، منتشر هم نشده بود ن باد بوی آن را به مشام شکاک حکام می رساند و می دیدند شاعری که به شرط آزادی از زندان قول داده رژیم و شخص شاه را مدح کند ، نه تنها چنین نکرده ، بلکه با تندترین زبان ها به مبارزه با آن برخاسته است .
آزمایش مرگ
اول نوروز 1312 در زمان ریاست شهربانی آیرم ، بهار به مغاک تازه ای افتاده که پیش از آن دو بار در نظایرش مهمان شده بود. اما این مرتبه همه چیز جدی تر و عبوس تر می نماید. زندان ها سروصورتی یافته تمیزتر و بهداشتی تر شده و پلیس هم موذی تر و منظم تر از گذشته عمل می کند . روش عامیانه سابق برافتاده و اولین نتیجه اش این که موضوع اتهام بهار از آغاز روشن است . بهار در قصیده شاعری در زندان به اتهام خود اشاره دارد :
دوره پهلوی تازه کرد
عادت دوره ناصری
نام مردم نهد بلشویک
این زمان دشمن مفتری
بلکه زان دوره بگذشت هم
شد عیان دوره بربری
طبیعتاً خود متهم می داند که با وجود مراوده با طرفداران یا آوازه گران بلشویکی هیچ گاه مرام بلشویکی نداشته ، دلسوزی و حمایت او نسبت به رنجبران در چارچوب منافع ملی و استقلال ایران شکل گرفته است به همین دلیل لزومی نمی بیند در آغاز از خود رفع اتهام کند . شاید هنوز نمی داند که این حبس بر عکس زندانهای سابق به درازا خواهد کشید.
مثل همیشه در جوار زندگی علنی و شعرهای علنی ، شاعر زندگی خصوصی و اشعار پنهان خود را از سر می گیرد . در شعرهایش با اندوه بسیار هوای زن و فرزند میکند و باغچه خانه اش را که گل های ناز پرورده آن شکفته است ، با دریغ و درد به خاطر می آورد و تحت تاثیر آلام روحی خود به یگانه چاره ممکن و آزموده شده دست می بازد : قصیده ای می سراید به نام هفت شین که به جای هفت سین شب عید در سفره زندانی شکوا ، شیون ، شغب ، شور و شین همراه با ذکر شاه شریک دعای سحر است . شاعر با لحنی صمیمی جزئیات گوناگون یک شب دراز زندان را توصیف می کند : شب ظلمانی و نامنتهای خود را با شامگاهی مهتابی و عاشقانه می سنجد ، می داند که این شب را سحری محتوم در پی است ، همچنان که دژخیم خیانت کار سرانجامی جز تباهی و نابودی نخواهد یافت ، به نسل آینده وصیت می کند که اگر او از زندان جان به در نبرد در گرفتن انتقامش ، انتقام غریبی در کشوری بیداد سرشت ، سرسخت و بی گذشت باشند . کارنامه زندان در جریان شهادت های ارزشمند و کم نظیرش پیرامون فضای تیره و مسدود آن روزگار بخش هایی را به نقاشی رنجهای زندان و روابط میان حاکم و محکوم اختصاص می دهد که از آن جمله است اختیار کامل ماموران بازجویی و شکنجه نسبت به زندانی . مثل این توصیف عذاب با دست بند قپانی برای گرفتن اعتراف ، یا صرفاً برای آزاردادن محبوس :
مجرمی گر نشد به فعل مقر
می کنندش شکنجه های مضر
دستی از روی کتف پیچانند
ساق آن هر دو را نهند زکین
بر یکی دستبند پولادین
هفت سال پیش ، هنگامی که شاعر وکیل مجلس بود جلسات پذیرایی هفتگی در خانه اش برگزار می شد و در میان مراجعان دو تن بودند به نام های شعله و بقایی که بعدها پلیس دریافته است که از کادرهای اشتراکی یا کمونیستی بوده اند . گویا اکنون آنان گریخته اند که بازجویان از بهار می خواهند نوع رابطه خود را با این دو شرح دهد . شاعر راست یا دروغ چیزی به یاد نمی آورد ؛ شعری است که استخوان بندیش بر سنت سبک خراسان متکی است اما نوع نگاه ، کلمات عامیانه و قافیه های گاه ساده و گاه مغلق آن به شعر و روزنامه نگاری عصر مشروطه تعلق دارد :
گویند که هفت سال پیش از این
در خانه تو که داشته جوله ؟
گویم دو هزار هوچی بی دین
گویم دو هزار پادو و فعله
از میر و وزیر و سید و مولا
مخدوم الملک و خادم المله
هر روز دوشنبه ، بد سرای من
چون در شب قدر ، مسجد سهله
هنگامی که در سومین ماه حبس زندانی در می یابد وضع او وخیم تر از پیش بینی هاست ، می کوشد با فعالیت های ادبی خود را سرگرم بدارد و بلاتکلیفی و اضطراب سرنوشت را موقتاً فراموش کند . همراه با قصایدی که به شیوه مسعود سعد و ناصرخسرو و در گله از سرنوشت خود می سراید ، به ترجمه متن هایی از زبان پهلوی همت می گمارد . با یادآوری تاریخ سرزمینش گاه می گرید و گاه می خندد . معرفتش به او می گوید که پتیاره زمان مردم را به جرم هنرمندی به زندان و مرگ می کشاند .
شیوه های شاعری
زندگی ادبی بهار در آثار پنج سالی که درگیر زندان ها و تعقیب هاست ( 1313ـ1308 ) از نظر برخورد شاعر با دشواری ها ، نمونه کم نظیری در تاریخ ادبیات ایران به شمار می آید و از برخی جهات شاید نخستین نمونه باشد . بهار فرزند انقلاب آزادی بخش است که استیفای حقوق انسانی شهروندان دستاورد اصلی آن شناخته می شود و شاعر تا این مرحله نسبت به تعهد اجتماعی خود همواره بیدار و فعال بوده است . آنگاه در تنگنای مهیب قرار می گیرد . حکومتی خشن بر کشور مسلط شده و مهارش به دست مردمی کم فرهنگ و تند خو است ، که علیرغم علاقه اش به اصلاحات و تحول دادن بسیاری از سطوح جامعه سنتی به تمامی خلق و خوی یک جبار شرقی را دارد و از شمار پادشاهان قدر قدرتی است که خود را تافته جدابافته ، سایه خدا و مالک الرقاب جان و مال مردم می دانستند . الزام متقابل دولت و ملت در ذهن چنان مستبدی جائی نداشت . حال آنکه شخصیت ادبی و مدنی شاعر بر اساس فلسفه ای شکل گرفته بود که اختیار دولت با مسئولیت او نسبت به ملت متوازن باشد . در نخستین مراحل برخورد ، بهار از زاویه اعتقادش می بیند و از پایگاه گذشته اش عمل می کند . بنابراین به صراحت بر حقوق فردی خود ، به عنوان مردی فرهیخته و مشهور و صاحب حقوق قانونی پای می فشارد . شاعر افتخار می کند که مردی بوده است صاحب مسلک ، که می تواند به سیره مجاهدان صدر مشروطیت ، در راه آرمانش که پاسداری از استقلال کشور و حقوق ملت است ، جان ببازد . با همین اعتقاد چند سال پیش خطاب به دست اندرکارانی که چون و چرا در کار حکومت را ترک ادب و به اصطلاح غلط زیادی می دانستند ، جایگاه خود را چنین روشن کرده بود :
مگزین مذهب از برای ذهب
این بود فخر دوره ذهبی
شاعر هرگز به خاطر منافع مادی جانب کسی را نگرفته و مجیز نگفته است . اما اینک دیگر موضوع منافع مطرح نیست . او در معرکه مرگ و زندگی درگیر شده است . پس به شیوه ای متوسل می شود چندگانه : اگر وادار شود شعری در تایید قدرت و قلدری بسراید ، نخست می کوشد که با و واژگان و تعابیر دو پهلو اکراه و اجبار خود را به اهل نظر که موشکافی می کردند القا کند . کمی بعد ، هنگامی که در می یابد این شیوه لو رفته و دشمن از آن سر درآورده است و ناچار باید چابکی و چرب دستی مالوف خود را در سخن وری یک سو نهد و به روش شناخته شده آئینی در تعظیم حکمروایی متفرعن قلم بزند ، در خلوت خود شعرهایی می نویسد و پنهان می کند تا برای آیندگان به یادگار بماند و بدانند که عقیده واقعی بهار در آن سروده های فرمایشی نمودی نداشته است : اشعار و آثاری که امروزه ما به استناد آن می توانیم بگوئیم دل ملک الشعراء هرگز به دل مالک الرقاب کشور متمایل نبوده است .
کارهای متنوع و فراوان 13 ماه زندان و تبعید بهار را می توان به سه گروه تقسیم کرد :
1ـ نخست آنکه آشکار ، یعنی آن شعرهایی که به قصد گشایش کار خود نگاشته و آن ها را برای شاه و اطرافیان او فرستاده است . ظاهراً شاعر در این عرصه می پذیرد که با ورق حکام بازی می کند . آثاری چون قصاید هفت شین ، بهار اصفهان ، ترجیع بندی به نام وارث تهمورث و جم و چند غزل دیگر از این جمله است . در این سروده ها شاعر مظلومیت و بی گناهی خود را که گویا قربانی توطئه حسود شده به رخ شاه می کشاند ، به خدمات سابق خود می بالد ، از بی شغلی و انزوای اخیرش می نالد و چنین وانمود می کند که این بیکاری ناشی از بی تفاوتی یا فراموشی ذات ملوکانه بوده است .
زمینه ای فرهنگی که شاعر در آن تعهدی نسبت به نظام حاکم ندارد والا می توان فرض کرد که اگر بهار خود می خواست و سودای نام و ننگ نداشت ، می توانست پست های موظف در عالی ترین سطوح فرهنگ کشور به دست آورد . در قصیده هفت شین می نویسد :
بودم امیدوار که بعد از چهار سال
شاه جهان به چاکر دیرین نظر کند
گوید که دور گوشه نشینی به سر رسید
باید بهار جامه خدمت به بر کند
می بینیم که شاعر سر را مغرورانه بر افراخته ، از عرض و آبروی خود دفاع می کند و به تلویح مدعی است به آن مرتبه فضل و کمال اگر به استخدام دستگاه در آید ، ناچار منتی است بر دستگاهی که از فضل و کمال او سود می برد و نه منتی بر هنرمند .
2 ـ در برابر آثار یاد شده ، که به قصد انتشار نوشته شده و بهار در آن کم و بیش ، ضمن حفظ موضع خود و به قصد نجات جانش ، موافق قدرت سخن می گوید ، اشعاری دیگر هست با جبهه گیری و پیغامی کاملاً متضاد که بسیاری از آن ها پس از سقوط دیکتاتوری رضا شاه و برخی دیگر بعد از مرگ بهار به چاپ رسیده است . در میان این گروه قصیده های او ، چکامه های شیوه و تفاخر ، شاعری در زندان ، ناله بهار در زندان و شکوائیه همه از آثار برجسته یا خواندنی شاعر هستند. در شکوه و تفاخر ، لبه تیز شکایت بهار متوجه سعایت غمازان و حسد حاسدان است .
در ناله بهار در زندان ، شاعر که یکسر تسلیم گرایش های خود به سبک قدیم گردیده است با مقصر دانستن زمانه وضع خود را چنین گزارش می دهد :
تن زد همی زمانه جافی ز حرب من
روزی که بود در کف من خامه چون سنان
اکنون دلیر شد که خمش یافت مر مرا
آری به شیر بسته بتازد سگ شبان
و نیز غزل شماره 54 که شاعر در آن خود را به صبر و پایداری ترغیب می کند : دوره رادمردی و آزادگی گذشته ، این روزگار زن صفت آزادی کش نیز خواهد گذشت . شاعر می داند که روزی بر خاک مزار او نسیم فرح بخش بهار خواهد گذشت و بامداد نشاط و فصل شادمانی ، عاقبت محتوم این شب شوم است :
ای دل به صبر کوش که هر چیز بگذرد
زین حبس هم مرنج که این نیز بگذرد
دوران رادمردی و آزادگی گذشت
وین دوره سیاه بلاخیز بگذرد
3 ـ در مقابل آن دو دسته شعرهای بهار ، که می توان زیر عناوین شعرهای علنی و شعرهای خصوصی تقسیم بندی کرد ، دسته سومی هست که برجسته ترین نمونه هایش را در ماه های آخر زندان و تبعید او می یابیم . این شعرها که شاعر برای دل خود می گفته و نمی خواسته منتشر شود هم نیست . آثاری است که می توان به آن عنوان نیمه علنی داد . شعرهایی ظاهراً خصوصی که شاعر در نهایت از انتشار آن ابائی نداشته است و حتی با توجه به سانسور نامه ها در آن عهد ، به خصوص سانسور حتمی نامه فردی مظنون و تحت نظر همچون ملک الشعراء بهار در دل جمله سه نامه منظوم را بر می گزینیم که بهار از منفای خود در اصفهان به برخی دوستان و علاقمندان نوشته است . مسلم است که اگر به دهان قرص دوستان هم اعتماد می کرد ، به سانسور پشت نمی توانست اعتماد کند.
در این گروه آثار بهار شگفت انگیز و شایان تامل است . این ها پرتوهای واقعی روح مردی فرهیخته ، با فرهنگ و صاحب نظر است که هرچند می هراسد و هرچند برای زنده ماندن تملق می گوید و نقش میش سر در پیشی را بازی می کند ولی چون بسیاری از اسلاف خود نمی تواند در لحظه تعیین کنده مهار زبانش را داشته باشد .از این رو گاهی آخر یک شعرش به نتیجه ای می رسد خلاف مقدمه آن که انگیزه آغازین سراینده بوده است . اگر در قصیده " نوید پیک " که از اصفهان در پاسخ ستایش نامه منظوم دوستی ( علی عبدالرسول ) فرستاده ، جریان بی ثمر و نومید کننده تقاضا و ردً تقاضای خود با پادشاه قهًار را چنین خلاصه می کند :
ز درد ناله نمودیم نای مان بفشرد به عجز نامه نوشتیم نامه مان بدرید
به اعتراض گذشتیم ، عرضه کرد به قهر درون خانه نشستیم ، خانه مان کوبید
تجاهل بسیار لازم است تا بتوان قیافه حق به جانب شاعر را تحمل کرد . بعد از آن همه فراز و نشیب رفتن و خراب کردن آنچه ساخته بود ، اظهار نظر می کند که به هر حال گرچه شاه فعلی غاصب قدرت قانونی است ولی شکیبا باشیم و با حسن نیت منتظر کارهای خویش بنشینیم . اما راستی چگونه می شود این همه تجاهل را توقع داشت؟ تا همین جا این ابیات مدرکی قتال علیه گوینده اش به دست داده است ، آن هم در عصر پرونده سازی پلیس بد اندیش و شرح و تفسیر سفلگان خوش خدمت . اگر شاعر اهل مصلحت اندیشی بود این اثر را هرگز برای مخاطبش نمی فرستاد اما او نه تنها از انتشار آن پروا نمی کند بلکه در پایان این همه لنگر برداشتن معانی ، این همه سرد و گرم گفتن ها ، با همان شجاعت ادبی که در خمیره اوست به داوری نهایی میرسد .
بهار در هوشمندانه ترین و شکوفاترین دوران زندگی هنری اش ، که بارها حال مصادف با وخیم ترین و خطرناک ترین ایام عمر او بود ، بارها با چنین شگردهایی از پذیرش تعبدات استبداد سر باز زده جز باد در کف تعهد گیران باقی ننهاده است . او یک بار دیگر این قانون کهن را یادآوری میکند که فشار بر هنرمند برای انگیختن او به کاری خلاف رایش تنها ممکن است به ظاهر سازی های پوچ بینجامد …… اثر هنرمند پیغام اصل او را که چیزی متفاوت خواهد بود در سکوت های معنی دار و تعابیر چند پهلو ( که همه نو ظهور و افشا نشده اند ) ثبت می کند و به سوی آیندگان می فرستد و برای آنان می فرستد و برای آنان که بعدها از چنین مسیرهایی بگذرند درسی آموختنی به یادگار میگذارد .
بازگشت و سرخوردگی
سوم شهریور 1320 در زیر آسمان الهام بخش شاعر ، روزگار رنگی دیگر به کار برد تا او بار دیگر فرصت بازگشت به زندگی سیاسی و مطبوعاتی بیابد . با هجوم نیروهای روس و انگلیس به ایران ، طی چند روز بساط جباری در هم پیچیده شد . هیچ کدام از تشکیلاتی که دیکتاتور به خلق آن ها افتخار می کرد ، و شاعر پوک و بی محتوا می دانست ، توان مقاومت در مقابل سیل مهیب خارجی را نداشت . استبداد رفت و به جای آن محیطی پر هرج و مرج ، که البته سرشار از آزادی هاست ، باز آمد . زیرا متاسفانه برای این مردم اغلب آزادی در روزهایی به دست می آید که دولت ضعیف و کشور در خطر است شاعر که هنوز تجربه سالهای ولنگار گذشته را فراموش نکرده ، وظیفه خود میداند که به صلاح مردم از نو سخن ساز کند . اما مراقب است که حرمت آزادی ، یعنی حفظ حقوق دیگران ، را به هموطنان یاد آور شود ، تا کار به جائی نرسد که همچون دوران پیش از کودتای رضاخان سردار سپه ، مردم از شر بی سامانی و بی امنیتی به قیادت اربابی قادر و قاهر رضایت دهند . از آن گذشته در شاعر دیگر آن سودا و شور نیست : ذوف اورا کشته اند ، دماغش را سوزانده اند ، پیر شده و در مقابل نسل تازه ای که ناگهان از سکون مرداب مانند به دل دریای طوفانی جهیده است احساس غریبگی میکند .
نخستین سروده مهم بهار ، در نیمه دوم سال 1320 قصیده ای است به نام صاحب الوطن که مستقیماً به شاه جدید (محمد رضا شاه ) خطاب می کند . به نظر بهار این شاه جوان هنوز دچار آلودگی های قدرت نشده ، ذهن و ضمیری زلال و بی آلایش دارد که می توان در آن برخی اصول مترقی مملکت داری را نقش کرد . شاعر بنابر آئین شعری اش ، نخست بار با کلمه وطن آغاز می کند که همچون آزادی یکی از دو کلمه مقدس اوست . حب الوطن من الایمان فرموده پیغمبر است و باید نصب العین پادشاه سرزمین پر افتخار ایران باشد .
این قصیده مشفقانه و مجاب کننده ، مقدمه مراوده کوتاه مدتی بین شاعر و شاه جدیدی می گردد که بهار به پاک دلی او امید بسته است . سالی بعد شاعر در قصیده یک بحث تاریخی جریان ملاقات دیگری را با شاه می نگارد که در آن شاه از شاعر پرسش های تاریخی می کند و از جمله پیرامون تاریخ اشکانیان از او اطلاعاتی می خواهد اما این رابطه پایدار نمی ماند. آنچه بهار تفتین غرض ورزان و فرومایگان می خواند از یک سو دل شاه را از او بری می کند ، و از سویی دیگر همچنان که شاعر بعدها یادآوری کرده ، شاه در محیطی بار آمده که همواره بهار را به عنوان دشمن خاندان پهلوی می شناختند . پس کراهت و بیگانگی او از شاعر ریشه دار است و فراموش نشدنی . به هر حال بهار فعالیت های اجتماعی خود را از سر می گیرد . از همان سال 1320 به نگارش تاریخ مختصر احزاب سیاسی و چاپ آن در روزنامه مهر ایران می پردازد . سال بعد بخشی از درس های سبک شناسی خود را به صورت کتاب در دو جلد به چاپ می رساند . این کتاب که سومین و آخرین جلد آن در سال 1326 منتشر شد ، تنظیمی است از درس هایی که بهار از سال 1316 در دوره دکتری زبان و ادبیات فارسی تقریر کرد . استاد ضمن تدریس تاریخ تطور و تحول نظم و نثر فارسی جای خالی درس به عنوان سبک شناسی را دریافته بود . وزارت فرهنگ آن روزگار خود وی را مامور نگارش اثری در این باب کرد . شاعر مباحث را به طور شفاهی بیان می کرد و دانشجویان از آن یادداشت بر می داشتند . تا این سال که فرصتی پیش آمد و بهار آغاز به تنظیم و چاپ درسهایش به صورت کتاب کرد . جلد اول سبک شناسی به بررسی زبان های ایرانی ، انواع خط و نمونه های شعر و نثر فارسی پیش از اسلام و قرون نخستین اسلامی می پردازد . انواع مختلف ادبی را بر می شمارد ویژگی هر دوران را دسته بندی و تعریف می کند و از این راه به شناخت مشخصات سبک هر دوران می رسد . می توان این جلد را مقدمه کل اثر دانست . در دو جلد بعدی آثار متنوع نظم و نثر از دوره سامانیان تا آخر قاجاریه ، در قلمرو زبان فارسی یعنی ایران و هند و آناتولی و دیگر جاها معرفی می شود و بر اساس سنجش دگرگونی ها و تحولاتی که در شیوه های نوشتن پدید آمده است به شناسایی سبک های اصلی و معروف ادب فارسی ، نظیر سبک های خراسانی ، عراقی ، هندی ، بازگشت و غیره می رسد . سبک شناسی که نخستین پژوهش ایرانیان در مسئله سبک به شمار می آید در کلیت خود در مرحله بر شمردن تفاوت های صوری آثار ادبی نظیر واژه ها هنرهای کلام و ویژه های دستوری مکثی طولانی کرده است .
شاعر که بیشتر از نثر در زمینه نظم فعالیت می کند ، در اسفند ماه سال 1321 انتشار روزنامه نوبهار را از سر می گیرد . همزمان با روزنامه نگاری و فعالیت سیاسی ، بهار به سال 1323 جلد اول تاریخ احزاب سیاسی یا انقراض قاجاریه را که قبلاً به شکل مقالات مسلسل به چاپ می رساند با افزدون بخش های سلطنت احمد شاه ، کودتا و انقراض قاجاریه به پایان می برد و به صورت کتاب منتشر می کند . این کتاب که سرانجام تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران نام گرفت ، بخش پایانی تالیفی است که بخش آغازین آن سال ها پس از مرگ شاعر منتشر شد . تدوین نهایی کل اثر وسیله مهرداد بهار ، فرزند شاعر انجام پذیرفت و در سال 1363 به صورت کتاب کاملی به خوانندگان عرضه گردید.
او که تسلط استبدادی رضا شاه را به دلیل توطئه و حمایت انگلیسی ها می داند اندکی پس از سقوط او در قصیده صفحه ای از تاریخ ظلم انگلیس را در ایران بدترین ظلم تاریخی و برتر از ستم نازی و تاتار بر می شمارد . بعدها در قصیده پیام به انگلستان و نیز قصیده ناتمام نفرین به انگلستان که نام آن به صراحت پیغامش را روشن می کند ، بدون پرده پوشی علیه انگلستان موضع می گیرد .
به تعبیر روشن تر اگر بخواهیم از دوستی واقعی شوروی بهره مند شویم ، باید ثروتمند و قوی باشیم . مفهوم مخالف این نکته ، که اگر مستغنی و قادر نباشیم وضع ما با شوروی چه خواهد شد ، ماهرانه از سوی شاعر مسکوت گذاشته شده است . لابد اگر ما ضعیف باشیم گناه به گردن خومان است و الا بلعیدن ضعیف تر ها ماهیت اقویاست ، حتی اگر طرف قوی نظام ظاهراً خلقی شوروی باشد .
شاعر می کوشد که با حضور در صف دوستان شوروی ، نوعی جلب اعتماد کند که توصیه های او به نفع کشورش در دل حریف کارگر باشد و به همین منظور در تیرماه سال 1324 ریاست نخستین کنگره نویسندگان ایران را که از طرف انجمن روابط فرهنگی ایران و شوروی در تهران برگزار شد به عهده می گیرد . در خطابه گشایش کنگره می گوید : رفقا به پیش بروید و قوم خود را به حق و عدالت و سعادتی که در انتظار ایشان است رهبری کنید.
در پایان آن حتی نسیم دلکشی را که بر تهران می وزد فیض شمال می شناسد. شرح حالی نیز از بنیان گذار شوروی ، لنین ، تحریر و منتشر می کند اما همه این دوستی ها تا وقتی است که صحبت تجزیه ایران عزیز شاعر پیش نیامده باشد .
بهار در قطعه سنجر و امیر معزی به دشمنی شاه جدید با خود پرداخته و خبر می دهد که شاه روزنامه نگاران وابسته به دربار را برگماشته است تا در مطبوعات او را تقبیح کنند و هجا بگویند و این تنها پاداش عطوفت و دلسوزی شاعر برای شاه جدید بوده است :
چون شاه پیر از این عرصه رفت در حق من
جفای شاه جوان هم نکرد تغییری
در پایان سال 1325 نخستین بانگ رحیل به گوش شاعر رسید . بهار بیمار بود . بیماری سل ، که در زندان های دلهره انگیز و در ایام دق مرگی و انزوا در او ریشه دوانده بود ، اینک نخستین علائم خود را آشکار می کرد . شاعر به سرعت کارهای نیمه تمامش را به پایان می برد و از جمله جلد سوم کتاب سبک شناسی را به چاپ رساند ، آنگاه از همه مشاغل استعفا می دهد و به توصیه پزشکان برای معالجه راهی کشور سویس می گردد . یک سال و اندی در آسایشگاهی در دهکده لزن سویس به درمان می پردازد . موضوع شعرهایش در این مدت گاه حسرت لحظات خوش زندگی خصوصی اش در تهران و اغلب درد دلتنگی وطن است که الهام بخش آفرینش یکی از درخشانترین اشعار ملی او به نام لزینه گردید .
هنگامی که در اردیبهشت ماه سال 1328 از سویس به تهران بازگشت درست دو سال تا پایان زندگی پر فراز و نشیبش مهلت داشت . این دو سال را بهار اغلب در بستر بیماری می گذراند ، حال آنکه از دوران های پر جوش و خروش زندگی معاصر مردم ایران است . شاعر که از همه چیز خسته و بیزار شده ، قلمش را از قضاوت پیرامون امور باز می دارد . با این حال به عنوان برجسته ترین شخصیت ادبی روز از او توقع ها دارند . هر گروه می کوشد او را به شکلی به خود منتسب کند . دولت از او می خواهد که در مواقع و مراسم خاص نظیر جشن استقلال هند و پاکستان ، شرکت کند ، یا دست کم پیام منظوم بنویسد ، و جوانان چپ گرای وابسته به حزب توده بر آن سرند که با استناد به گرایش های عدالت خواهانه اش چنین وانمود کنند که او با آنها همدل است و هر روز تقاضایی دارند که با ملاحظه علقه های بشری شاعر مطرح می شود و بدین گونه مرد بیمار ، که از سود و زیان این جهان گذشته با حسن نیت ریاست " جمعیت ایرانی هواداران صلح " وابسته به حزب توده را می پذیرد و آخرین قصیده معروفش به نام جغد جنگ که در آن بر اساس اخلاق انسانی اش جنگ را محکوم کرده بود ، در انجمن نام برده قرائت می شود.
" یک صفحه از تاریخ " با خرده گیری از مجلس چهاردهم آغاز می شود . ماندن قوای روس در آذربایجان ، روی کار آمدن پیشه وری در آن استان با حمایت حزب توده بی ثمر ماندن مذاکرات تهران و مسکو ، جنگ با شورشیان بارزانی ، طرح و ترفندهای قوام و سرانجام شکست و فرار تجزیه طلبان در آذربایجان و کردستان ، سپس سقوط کابینه قوام ، تسلط جناح مرتجع طرفدار انگلیس در دولت ، سوء قصد به شاه ، واکنش دربار و سرکوب آزادی های اجتماعی و …
سه سال پس از فیصله ماجرای پیشه وری در آذربایجان شاعر آن را به بوته نقد کشیده و چنان صریح و خشمگین داوری کرده که جای هیچ گونه شبهه ای باقی نمی گذارد . طبعاً می دانیم که بهار جبهه حزبی مشخصی ندارد . ملاک او ، مثل بیشتر شعرهایش وجدانی است که از سرچشمه های قوم گرایی سیراب می شود . در آغاز قصیده می گوید :
جرم خورشید چو از حوت به برج بره شد
مجلس چهاردهم ملعبه و مسخره شد
آذر آبادان شد جایگاه لشکر روس
دسته پیشه وری صاحب فری فره شد
در آخرین روزهای سال 1329 بهار شعری می سراید که می توان آن را غزل خداحافظی خواند . به اندازه دردهای بیماری سل ، از زخم زبان حسودان رنجور است . با این که خاموشی گزیده و زبان در کام کشیده ، تا در شمار فراموش شدگان و مردگان درآید ، بازهم محیط دون پرور در پی آزار اوست . این است حسب حال شاعر که به آرزوی راحت ابدی می انجامد :
خامشی جستم که حاسد مرده پندارد مرا
وز سر رشک و حسد کمتر بیازارد مرا
نوروز سال 1330 فرا می رسد ، بیماری بهبودی موقت یافته است ، آخرین زبانه های سرکش چراغی که محکوم به خاموشی است . خانواده اش رخت نو بر او می پوشانند و شاعر را به باغچه عزیز حیاط خانه اش می برند . نزدیک سی سال است که او در این باغچه با گل های نازپرورده اش راز و نیاز کرده ، روزی را به یاد می آورد که گلی چید و به گیسوی محبوب زد ، محبوب نیز گلی زیب سینه شاعر کرد ، سحرگاهی که او را از خانه ربودند و از تماشای گل های نو شکفته محروم کردند ، انجمن ها و مهمانی ها و آن روز که بهار کبوترانش را بر فراز بام منزل به پرواز آورد و در همین حیاط شعر "سرود کبوتر" را برای دوستانش با صدای بلند و آهنگ مخصوص خواند . شاعر می داند که این آخرین روزهای اوست ، در خانه ای که به زمان ما هیولای عمارتی بلند بر پرهیب یادماندنی آن قد افراشته است .
در آخرین روزهای پیش از مرگ به چه می اندیشید ؟ به عشق های گذرای جوانی ؟ به مبارزه ها و زندان ها ؟ به لطف و مهربانی همسر و فرزندان ؟ به میراث هنری اش ، یا به سرگذشت کشورش ؟ یا به سئوال و جواب جهان دیگر ، که شاعر با اندیشه بدان این اواخر خود را در محکمه ای خیالی مجسم کرده بود ؟ اما شاید تنها آن غروب دور دست را می دید که او و جهان هر دو جوان بودند. زیر چناری کهن بر فرش سبزه انجمنی داشتند ، و در نخستین آزمون شاعری اش ، حاضران چهار واژه را از چهار چیز که در مجلس بود ـ برگزیدند و به او تکلیف کردند که از آن ها یک رباعی بسازد ، چهار واژه که اکنون در تاریکی های مغزش با نوری خیره کننده فروزان شده اند : تسبیح ، چراغ ، نمک ، چنار در بیرون خانه ، آوای ملتی که مبارزه برای ملی شدن نفت را آغاز می کرد ، نوید فصل تازه ای می داد .
ساعت 8 صبح اول اردیبهشت ماه سال 1330 ، در طلوع ماه محبوبی که نامش شعرهای بهار را عطرآگین کرده است ، خاکستر گرم شاعر آخرین دم های خویش را بر می آورد . بهار در بهار می میرد و میراثش برای کشوری که دوست می داشت باقی می ماند .
ارزیابی
در سیاحتی که همراه با شاعر در جهان فکری اش کردیم ، کم و بیش با ارزش های ادبی و انسانی او آشنا شدیم . این فصل را با جمع بندی مباحث به ویژه در مورد شعرش به پایان می بریم .
دیدیم که این کوشنده فرهنگ و هنر و سیاست ، زندگی پرفراز و نشیبی داشت . با درگیری و اعتکاف با هجوم و عقب نشینی با فریاد و سکوت دوران های پر مخاطره را از سر گذراند . آرمان هایش را فراموش نکرد و روح مرام و اصول ایدئولوژی خود را که ایرانیت بود در آثارش چنین توضیح داد : مجموعه ای از خاطره ها و ارزش های تاریخی و ملی و آنچه روح دیانت است . از آن جمله روح اسلام که ایمانی به مبدائی عادلانه و انصاف اجتماعی و پرورش سرشت انسانی است . شاعر برای پاسداری چنین مجموعه ای در عصر جدید ، اراده ملی را به عنوان منبع حکومت مردم تجویز کرد . ترکیبی متوازن از این ارزش ها شایسته ترین سرنوشتی بود که او برای سرزمینی که عاشقانه دوست می داشت می پسندید . اما در مورد بهار شاعر ارزیابی می تواند از چند نظرگاه صورت گیرد . جمهور ناقدان ملک الشعرای بهار را آخرین استاد بزرگ شعر کهن فارسی می دانند . هرچند بهار در مقاله ای که به سال 1326 نوشته ، خود را جزو "شعرای متجدد که سبک قدیم را هم حفظ کرده اند" و در زمره دهخدا ، فروزانفر ، همایی ، خانلری ، رعدی و معیری نام می برد ، امروزه پس از گذشت سال ها تنها خانلری را مشمول این گروه بندی می دانیم ، در اثر برخی از نامبردگان چیز متجددی نیافته ایم و بهار را شاعری کلاسیک و متمایل به تجدد می شناسیم .
شاعری بهار اساساً در وفاداری به مکتب شعر خراسان می شکفت و می بالید . از همین رو بیشترین و بهترین آثارش را در میان قصایدش سراغ می گیریم . او شماری از مشهورترین قصائد تاریخ ادبیات فارسی را استقبال کرده است . به علاوه در او "نوستالژی" کامل کردن بیت های بجامانده از چکامه های گمشده هست و استاد در این عرصه توجه ویژه ای به رودکی و لبیبی دارد . درباره مقام خود به مفاخره بر می خیزد و چنین قضاوت می کند :
هفت صد سال است کایران شاعری چون من ندید
وین سخن ورد زبان مردم ایران بود
از پس سعدی و حافظ کز جلال معنوی
پایه ایوان شان بر تارک کیوان بود
داوری شاعر چندان از انصاف دور نیست و به شرط آن که شاعری را تنها سخنوری و سخن ورزی بدانیم بهار از ارکان اصلی شعر فارسی خواهد بود . کافی است به همان چکامه رستم نامه بنگریم . بهار بیش از یکصد بیت شعر با ردیف رستم ساخته است و بدون هیچگونه عسرت و تکلفی . معلومات گسترده بهار در زبان و ادب فارسی او را برانگیخت که به مثابه سخن سرایی چیره دست ، در انواع بیان یک مضمون طبع آزمایی کند، به راحتی حرف بزند و بتواند هر حرف را به چندگونه جامه نظم بپوشاند . این تسلط حرفه ای در مواردی او را از شکل الهامی زبان که تقریباً همچون شکل شعر خیام و حافظ نسبت به هر مضمون یکه و یگانه است دور کرد . هرجا که غلیان احساسات ، رنج و عصبیت ، مهار قلم نکته سنج و صنعت آفرین را از دست شاعر می رباید ، او به سفر روحانی ، استغراق در غیب و کشف دنیاهای ناشناخته رفته و تحفه هایی نفیس به ارمغان آورده است . جذاب ترین اشعار بهار مخلوق از خود بیخود شدن های اوست .
اما می دانیم که بهار گرایش معتدلی نیز به شعر نو داشت . در 1309 هنگامی که گویی از تعبدات قالب های قدیم دلزده می شد ، به خود چنین توصیه می کرد :
بهارا همتی جو اختلاطی کن به شعر نو
که رنجیدم ز شعر انوری و عرفی و جامی
"شعرنو" بهار همان طور که اشاره کرده ایم ، محصول گرایشی است معتدل و معمولاً به شکل دو بیتی های به هم پیوسته ای در می آید که مصرع هایش یک در میان هم قافیه هستند . معروف ترین و بهترین آثار بهار در این زمینه ، شعرهای سرود کبوتر و مرغ شباهنگ است . شاعر یک بار دیگر تاریخ ایران را به یاد می آورد . همچون نمازی ، همچون ادای آئینی مقدس ، همه چیز تکراری ، اما ریشه دار و جدی است . ابتدا به مقدمه قصیده نگاه می کنیم . توصیف بالاآمدن مه در دره لزن . منظره ای که پیرمرد بی حوصله و اوقات تلخ از پنجره می دیده است :
مه کرد مسخر دره و کوه لزن را
پر کرد ز سیماب روان دشت و چمن را
گیتی به غبار دمه و میغ نهان گشت
گفتی که برفتند به جاروب لزن را
می بینیم که هدف مقدمه ، صحنه آرایی است تا زمینه روانی برای ورود عناصر اصلی به میدان آماده شود . بیت ها از آغاز ، چون جویبارهای تک افتاده ، هر یک از گوشه ای به راه می افتند . آنگاه با رسیدن کلمه "ایران" یک کلمه رمز است که سکوتی هشیارانه پدید می آورد . اما فقط یک لحظه ، تا شعر با همه انرژی محبوسش منفجر شود .
بگذارید این پیرمرد دوست داشتنی را در بالای کوهستان سویس ترک کنیم . در آخرین باری که او نیایش متبرک خود را به نیکی و پیروزی برگزار کرده است . زیرا هربار که او سرزمین اهورا را ستوده ، اهورا نیز به او سخن ایزدان بخشیده است. آری بهار سه سال دیگر هم زیست و در ضمن آثار معدودی که پدید آورد برخی قصاید بلند مرتبه دیده می شود . اما آن سروده ها ، با همه زیبایی لفظ و استحکام سبک ـ که در مرتبه هنری گوینده امری بدیهی است ـ در نوع اثر محمد تقی ملک الشعرای بهار خراسانی جا نمی گیرد . زیرا در توازی مفاهیم وطن و آزادی است که اثر او نوعیت یافته است . پیرمرد را به سینه مجروح و دل خونین که نور عشق روشنش کرده بر بلندای کوهستان باقی می گذاریم و دعای او را با او و برای او می خوانیم . آخرین بیت قصیده اش ، قصیده زندگی اش را :
یارب تو نگهبان دل اهل وطن باش
کامید بدیشان بود ایران کهن را
1
1