نقش اسب و پرنده و گل در ادبیات
بدون شک ادبیات کهن و غنی مابا قصه های دلکش و نظم و نثر دل پذیر و داستان های پر از طنز و زیبا و کنایه های دل نشین در میان ادبیات جهان مقامی شامخ و جایی ممتاز و برجسته دارد.
در بین داستا ن ها و استوره ها، شاهکارهایی وجود دارد که از ویژگی های آثار مذکور، حماسه های ملی و شورانگیزی است که نتایجی مفید و شادی بخش و امیدوارکننده دارد که داستان های و قصه ها به آنها ختم می شود و خواننده را به زندگی امیدوارتر و در مواجه با مشکلات و ناملایمات استوارتر می نماید.
این از خصوصیات ادبیات کهن ما است که چون میراثی گران بها به دست مردم بافضل و دانش ما رسیده و حفظ و حراست از آن وظیفه ی هر فردی فرهنگ خواه و ادب دوست است. در این داستان ها که بیش از هزار هاسال دارند از پرندگان و مرغانی نام برده شده که یا در اصول چنین پرنده گانی وجود نداشته اند و یا چیزی بوده اند که در طول زمان به خاطر سینه به سینه نقل کردن آنها چهره عوض کرده و تغییر ماهیت داده اند و یا به طور کلی ساخته و پرداخته ی فکر نویسنده و حماسه سرا بوده است
گل :
در ادبیات ایرانی همواره گل مظهر حیات و طراوت بوده است و نقشی کلیدی در ادبیات ایفا می کرده است هر جا که سخن از لطافت و زیبایی است لاجرم از گل نیز سخن می رود.
گل در معنای کنایی خود شاهد و آرزو است که زیبایی و دلربایی معشوق را یادآوری می کندگل سرخ، با پلک های بسیارش، یعنی با گل برگ های بسیار زیبا، لطیف و معطرش آدم را به خواب، آرامش و رهایی می خواند. از این نظر گل سرخ، نماد ِ اشتیاق به صلح و رهایی است. اما شکوه اش، نماد ِ نیرو و زندگی نیز هست، آن چنان که "شوق" اوست تا "خواب ِ هیچ کس" نباشد. به این ترتیب در گل سرخ تنشی بین لطافت و نیرو جریان دارد و به این معنا "تضاد ناب" محسوب می شود. شاید بشود گفت در ترکیب ِ زیبای "گل سرخ"، تنش ِ زندگی ِ ما انسان ها میان اشتیاق به آرامش و غریزه برای غنای زندگی، بطور نمادین ممزوج شده و حضور می یابد.
جانوران :
جانوران به سبب کاربرد تخیلی و تمثیلی که دارند همواره در ادبیات فارسی نقش زیادی داشته اند. یکی از قدیمی ترین و کهن ترین روش های ادبیات فارسی استفاده تمثیلی از حیوانات است. داستان درخت آسوریک یکی از کهن ترین نمونه ها است که حکایت نبرد کلامی میان یک بز و درخت نخل است که پژوهشگران معتقدند در دوره اشکانی نوشته شده است. دکتر "منیژه عبداللهی"، استاد ادبیات فارسی دانشگاه شیراز و نویسنده و گردآورنده فرهنگ جانوران در ادب فارسی در خصوص سابقه ورود جانوران به ادبیات فارسی معتقد است: "ورود جانوران به ادبیات به زمانی باز می گردد که تخیل وارد ادبیات شد. یعنی دورانی که انسان برای بیان آنچه که درک درستی نسبت به آن نداشت از تخیل خود استفاده کرد و جانوران را با همان هیات اما با زبان انسانی به ادبیات آورد."
این مرحله همزمان است با مرحله فتیشیسم (جانورپرستی) دورانی که انسان از حیوانات به عنوان مظاهر پرستش استفاده می کند: "فتیشیسم بر ورود حیوانات تاثیر داشته است. در این دوران برای جانوران نقش های تثبیت شده خلق می شود."
در واقع شاعران و ادیبان حیوانات را نماد و نشانه یک شخصیت می دانستند و آن را تعریف می کردند: "جانوران همین که وارد حوزه انسانی می شدند از درون جهان تازه ایجاد می کردند به طور مثال عنکبوت را به دلیل مرموزی قیافه داننده رازهای علم غیب می دانستند و حکم ساحر یا پیش گو داشتند. استفاده از حیوانات برای ایجاد جهان از درون به بیرون است و بازگشت از عمق رویا به واقعیت. به همین علت است که شما می بینید که در برخی متون نقش این جانوران دگرگون می شود و موجودی مانند عنکبوت تبدیل به موجودی می شود که علیرغم نظم هندسی تارهایش به دلیل سستی که بر بی اعتباری جهان صحه می گذارد و خانه عنکبوت خانه سست و بی بنیان یا همان جهان فانی می شود."
آنچه نقش جانوران را در ادبیات به وجود می آورد قوه تخیل انسان و نوع رفتار خاصی است که آن جانور به آن منتصب می شود.
عبداللهی معتقد است: "قدیمی ترین حیوان ثبت شده در ادبیات فارسی روباه است. این داستان حکایتی از زبان سغدی که روباه در آن یک حکیم است. این داستان را مانی نقل می کند اما پیش از او شکل گرفته، در دوران اشکانیان، بنابراین حداقل 2000 سال قدمت می یابد."
با این همه مهم ترین متنی که یک حیوان نقش اساسی در آن بازی می کند درخت آسوریک است. کلیله و دمنه نیز که در دوره ساسانی به فارسی برگردانده شده است و در دوران های مختلف یکی از مهم ترین متون کهن بود که برای کودکان هم خوانده می شد، در ادبیات ایران پس از اسلام نیز نقش حیوانات در اشعار و متون کهن به خصوص متون حماسی شکل می گیرد. در این دوران کاربرد نقش برخی حیوانات براساس تفکرات تازه وارد شده در فرهنگ ایرانی تغییر می کند و در قالب های تازه می رود.
نویسنده فرهنگ جانوران در ادب فارسی معتقد است: "بخشی از این نقش ها براساس تصورات اقوام جدیدی بر ایرانیان مسلط شدند، تغییر کرد. مثلا در ادبیات فارسی پیش از اسلام شیر جزو دسته حیوانات بد و اهریمنی بود. در تصاویر تخت جمشید هم شیر را همواره در حال ستیز با آدم می بینید اما پس از اسلام با توجه به نفوذ تفکرات عربی آرام آرام مفهوم شجاعت می گیرد و سمبل اصلی ایران می شود
دکتر عبداللهی همچنین به جادوی حیوانات در ادبیات اشاره می کند: "در وجه جادویی شما به تاثیر حیوانات را در خواب و تعبیر آن در قالب هایی برگرفته از ادبیات می بیند. مثلا بلبل در کتب تعبیر خواب به معنای مرد قرآن خوان است در ادبیات نیز بلبل همچنین تعبیری دارد و با لحن و نواهای موسیقی همراه می شود و تعبیر آن سخن گفتن به زبان پهلوی، تورات خوان، لحن داودی، زندباف، گلبانگ پهلوی و…
پرندگان :در لابه لای افسانه ها و قصه های شرقی از این مرغان زیاد سخن رفته است مشهورترین این مرغان ققنوس، سیمرغ، عنقا، هما،، بوتیمار و هدهد هستند که هر کدام از این مرغان استوره ای، نماد خوی و خصلتی شده است. برای نمونه، عنقا، نماد بلندپروازی و هما، مرغ سعادت و اقبال، و ققنوس، مظهر عمر دراز است
در زیر برخی پرندگان استوره ای را که نقش زیادی در ادبیات ما دارند ذکر می کنیم :
ققنوس
ققنوس یک اسطوره ایرانی نیست. افسانه این پرنده که نماد عمر دگربار و حیات جاودان است از مصر باستان برخاسته، به یونان و روم رفته، و هم سو با باورهای مسیحیت شاخ و برگ بیشتر یافته است. ققنوس در گستره شعر کهن فارسی هیچگاه جایی نداشته تا آن جا که طی هزار سال، به جز یک مورد، مضمون قرار نگرفته است. فقط عارف نامی عطار، در برابر این باور دیرینه که ققنوس حیات جاودان دارد، با صراحت آن را فانی دانسته و بر همه گیر بودن مرگ تاکید ورزیده است.
در فرهنگ زبان انگلیسی، ققنوس Phoenix پرنده ای است افسانه ای و بسیار زیبا و منحصر به فرد در نوع خود که بنا بر افسانه ها 500 یا 600 سال در صحاری عرب عمر می کند، خود را بر تلی از خاشاک می سوزاند، از خاکسترش دگر بار با طراوت جوانی سر بر می آورد و دور دیگری از زندگی را می گذراند و غالبا تمثیلی است از فنا ناپذیری و حیات جاودان.
از میان رومیان، Publius Ovidius Naso مشهور به Ovid 43 قبل از میلاد تا بعد از میلاد :نخستین کسی بود که به زبان لاتینی درباره ققنوس نوشت
چه بسیار مخلوقاتی که امروزه بر روی زمین راه می روند ولی در ابتدا به شکل دیگری بوده اند. فقط یک موجود هست که تا ابد همان طور باقی می ماند یعنی طی سال ها بی آن که عمری بر او بگذرد به همان شکل اولیه دگر بار متولد می شود و آن پرنده ای است که آشوری ها یا به تعبیر برخی منابع احتمالا سوری ها یا فنیقی ها آن را ققنوس می نامند. دانه و علف معمولی نمی خورد، ولی از عصاره میوه ها و از ادویه خوشبوی کمیاب می خورد. وقتی 500 ساله شد بر بالای نخل بلندی آشیان می سازد و با چنگالش از مرغوب ترین مواد، از پوست درخت گرفته تا دارچین و دیگر ادویه و صمغ برای خود بستر می سازد و بعد می میرد و روحش با دود و بخار معطر به دوردست می رود، و داستان چنین ادامه می یابد که سپس از سینه بدن بی جان او ققنوس کوچکی سر بر می کشد تا آن طور که می گویند 500 سال دیگر زندگی کند و در آن زمان که پس از سن و سالی شهامت لازم را پیدا کرد تخت و آشیانش را که مدفن پدرش هست بر فراز نخلی رفیع به حرکت در می آورد و سفر به شهر آفتاب را شروع می کند، همان جایی که در معبد آفتاب آشیان ققنوس خوش می درخشد
در ادبیات معاصر ایران چند باری به ققنوس اشاره شده است از آن جمله نیمایوشیج با استعاره ققنوس حال و وضع خود را بیان کرده است
ققنوس، مرغ خوشخوان، آوازه جهان
آواره مانده از وزش بادهای سرد
بر شاخ خیزران
بنشسته است فرد
بر گِرد او، به هر سر شاخی، پرندگان .
بانگی بر آرد از ته دل سوزناک و تلخ
که معنیش نداند هر مرغ رهگذر
وانگه ز رنج های درونیش مست
خود را به روی هیبت آتش می افکند
باد شدید می دمد و سوخته ست مرغ
خاکستر تنش را اندوخته ست مرغ
پس جوجه هاش از دل خاکسترش به در
در شعر نیما، خیزران یا نی کنایه از قلم است و فرد نشستن بر سر آن توصیف یکه و تنها بودن او در شعر نوست. نیما به اشاره می گوید که شعر نو برای بسیاری ناآشناست. او سرانجام با رنج درون می سوزد، با این امید که پویندگان راهش ققنوس وار در آینده سر بر آورند و به کار او حیات جاوید بخشند
از دکتر شفیعی کدکنی است که
در آنجای که آن ققنوس آتش می زند خود را
پس از آنجا کجا ققنوس بال افشان کند در آتشی دیگر
خوشا مرگی دگر
با آرزوی زایشی دیگر
احمد شاملو دفتر شعری دارد با عنوان ققنوس در باران 45-1344، ولی شعری با این عنوان در آن دفتر نیست و در چاپ های موجود نیز مقدمه ای بر دفتر که تسمیه آن را توجیه کند وجود ندارد، و بالاخره نمایشنامه ققنوس است از محمود دولت آبادی. به رغم این اشارات، طی هزار سال شعر فارسی، از رودکی تا فروغی بسطامی، ققنوس یا دیگر صُور نگارش آن ققنس، قوقنس، قوقنوس و قوقینوس فقط در یک شعر از عطار در منطق الطیر مضمون قرار گرفته است
احتمالا به این دلیل که ققنوس یک اسطوره ایرانی نیست. عبارات کوتاهی که در مورد این مرغ افسانه ای در منابع مختلف آنندراج، برهان قاطع، لغت نامه دهخدا، فرهنگ معین و … آمده در لفظ و معنی به نقل از یکدیگرند و از چند و چون این اسطوره و سابقه آن در تمدن های مصر و یونان و روم کمترین رد پایی بدست نمی دهند و شگفتا که هیچ یک از آنان به اثر منحصر به فرد فارسی از عطار اشاره ای ندارند.
عارف بزرگ و نامی فریدالدین عطار نیشابوری شعر عارفانه ای در منطق الطیر زیر عنوان حکایت مرگ ققنوس دارد که حتی مولفان خارجی از آن نام می برند
ابتدا چکیده ای از این حکایت بصورت نثر آورده می شود: ققنوس یا به شیوه نگارش در دیوان عطار ققنس مرغی است عجیب از هندوستان ، دارای منقاری سخت و دراز، با تقریبا صد سوراخ، ثقبه که هر سوراخ آن، مانند نی، آوایی دگر دارد. ققنوس تنها و بی جفت است و نغمه حزین او حیوانات دیگر را بیخود و بی قرار می کند. دانشمندی علم موسیقی را از آوای او فرا گرفت.
نزدیک به هزار سال عمر می کند و زمان مرگ خود را به خوبی می داند. در وقت مرگ هیزم فراوان گرد می آورد، آوازهای بسیار حزین از دل پر خون می خواند، دیگر حیوانات به دورش جمع می شوند و برخی در برابرش جان می دهند، در دم آخر چنان سخت بال بر هم می زند که از آن آتش می جهد و او را با انبوه هیزم به آتش می کشد، بعد می سوزد و به کلی خاکستر می شود، و از میان خاکستر بچه ققنوسی پدید می آید، و چه کس تا کنون زاییدن پس از مردن را دیده است؟
ققنوس در پس عمری طولانی با رنج و درد، بی یار و فرزند، تنها و بی پیوند، بالاخره عمرش به سر می رسد و اجل او را می گیرد. در سراسر عالم هیچ کس را از مرگ رهایی نیست و عجیب آن که هیچ کس را هم قصد و رغبتی به آن نیست. مرگ سخت و قسی است ولی باید با نرمی با آن رو به رو شد، و شاید در میان همه کارها از همه سخت تر همین باشد
این نکته نیز درخور توجه است که عطار بر مبنای این اعتقاد که همگان طعم مرگ را می چشند
کل نفس ذائقه الموت، در مقابل این باور دیرینه اقوام و ملل مختلف که طی قرون و اعصار ققنوس را نماد و نماینده حیات جاودان می دانستند، تنها کسی است که در آن زمان با صراحت و روشنی ققنوس را فانی و بچه ققنوس سر از خاکستر برآورده را زاده او، نه خود او، می داند و در ابیات آخر شعر بر همه گیر بودن مرگ و ضرورت آمادگی برای مقابله با مرگ تاکید می کند.
حکایت مرگ ققنس
هست ققنس طرفه مرغی دلستان موضع این مرغ در هندوستان
سخت منقاری عجب دارد دراز همچو نی در وی بسی سوراخ باز
قرب صد سوراخ در منقار اوست نیست جفتش طاق بودن کار اوست
هست در هر ثقبه آوازی دگر زیر هر آواز او رازی دگر
چون به هر ثقبه بنالد زار زار مرغ و ماهی گردد از وی بی قرار
جمله پرّندگان خامش شوند در خوشی بانگ او بیهش شوند
فیلسوفی بود دمسازش گرفت علم موسیقی ز آوازش گرفت
سال عمر او بُوَد قرب هزار وقت مرگ خود بداند آشکار
چون ببُرّد وقت مردن دل ز خویش هیزم آرد گرد خود ده خرمه بیش
در میان هیزم آید بی قرار در دهد صد نوحه خود زار زار
پس بدان هر ثقبه ای از جان پاک نوحه ای دیگر بر آرد دردناک
چون که از هر ثقبه هم چون نوحه گر نوحه دیگر کند نوعی دگر
در میان نوحه از اندوه مرگ هر زمان بر خود بلرزد هم چو برگ
از نفیر او همه پرّندگان وز خروش او همه درندگان
سوی او آیند چون نظارگی دل ببرند از جهان یک بارگی
از غمش آن روز در خون جگر پیش او بسیار میرد جانور
جمله از زاری او حیران شوند بعضی از بی قوتی بی جان شوند
بس عجب روزی بود آن روز او خون چکد از ناله جان سوز او
باز چون عمرش رسد با یک نفس بال و پر بر هم زند از پیش و پس
آتشی بیرون جهد از بال او بعد آن آتش بگردد حال او
زود در هیزم فتد آتش همی پس بسوزد هیزمش خوش خوش همی
مرغ و هیزم هر دو چون اخگر شوند بعد از اخگر نیز خاکستر شوند
چون نماند ذره ای اخگر پدید ققنسی آید ز خاکستر پدید
آتش آن هیزم چو خاکستر کند از میان ققنس بچه سر بر کند
هیچ کس را در جهان این اوفتاد کو پس از مردن بزاید یا بزاد؟
گر چو ققنس عمر بسیارت دهند هم بمیری هم بسی کارت دهند
سال ها در ناله و در درد بود بی ولد بی جفت فردی فرد بود
در همه آفاق پیوندی نداشت محنت جفتی و فرزندی نداشت
آخرالامرش اجل چون یاد داد آمد و خاکسترش بر باد داد
تا بدانی تو که از چنگ اجل کس نخواهد برد جان چند از حیل
در همه آفاق کس بی مرگ نیست وین عجایب بین که کس را برگ نیست
مرگ اگر چه بس درشت و ظالم ست گردن آن را نرم کردن لازم ست
گر چه ما را کار بسیار اوفتاد سخت تر از جمله این کار اوفتاد
هما – (کرکس شاخدار)
عکس فوق را بارها دیده ایم، و بسیار از ان شنیده ایم، بر سر ستونهای تخت جمشید- بر بیرق هحامنشیان- بر فراز دژ ها و پادهای ایرانیان، در شاهنامه و شاهنامه خوانی اما ایا هما تنها افسانه است؟ در حقیقت شاید کمتر کسی بداند که هما کرکسی است که بیشتر به شاهینی بزرگ شباهت دارد و ایرانیان انرا کرکس شاخدار مینامند و در کوهستانهای مرتفع دشت لار ساکن است به امروز ،نشانیتان میدهم در این عکس وی را از نزدیک ببینید هم او که ایرانیان هما مینامیدندش و البته مغرب زمینیان نام کرکس ریشدار را بر وی نهاده اند- هم او که امروز هواپیمایی ملی ایران را نشانی میدهد.
هما فرخنده است و فرخنده نیز معنی میدهد ،ایرانیان باستان بر این باور بودند که سعادت و خوشبختی را بانی میشود اگر سایه هما بر سرشان بیفتد.در ادبیات داستانی کهن و قصه های عامیانه اورده اند که وقتی پادشاه و یا امیری در میگدشت و وارثی نداشت برای تعیین جانشین او مردم، همه در میدانی اجتماع کرده و هما را رها می کردند. همای روی سر و یا شانه ی هر کس می نشست، او پادشاه یا امیر آن کشور می شد .
هومر شاعر نابینای یونان اشارت دارد که در جنگ ایلیاد، در میانه نبرد، هنگامی که یک گروه از جنگجویان هما را می بینند که از سوی راست به پرواز در میآید به هیجان می آیند و زین فال نیک بانگ نیایش برمی دارند یا در روایتی دیگر اورده اند که در جنگ اسکندر مقدونی با داریوش هخامنشی وقتی دو سپاه در برابر هم صف کشیده بودند، در حالی که اسکندر دست راست خود را به آسمان بلند کرده بود و از ژوپیتر کمک می خواست، غیب گوی یونانی که با لباس بلند سفیدی حاضر بود ، عقابی را نشان داد که از بالای سرش یکراست بسوی اردوی داریوش به پرواز درآمد، سربازانی که این منظره را دیدند آن را به فال نیک گرفته و به هیجان آمدند و غرق در نشاط یکباره تاخت کنان بدان سو حمله بردند یا در جنگ برتوس همان فردی که عامل اصلی در کشتن ژول سزار بود با مخالفانش در هنگامه نبرد دو عقاب به ستیزه برخاستند آرامش و سکوت همه میدان را فرا گرفت، سپاهیان دم فرو بستند و چشم به نبرد آن دو پرنده دوخته بودند و گوئی سرنوشت جنگ را در جدال آن دو می جستند، عاقبت عقابی که به حانب بروتوس بود از میدان گریخت وآنکه بروتوس در همین جنگ شکست خورد.
صادق هدایت:
جمعی گفته اند که آن کرکس است که مردار خورد وو به همای سعادت معروف است. چنانچه گویند سایه آن بر هر کس افتد، پادشاهی و دولت یابد و لغت همایون هم کنایه از این معنی است. اینکه عوام در موقع تشکر و سپاس می گویند خدا سایه شما را از سر ما کم نکند، اشارت به همین مساله دارد
دکتر محمد معین:
هما پرنده ای است از راسته شکاربانان روز با جثه ای قوی که جز استخوان نخورد و استخوانهای بزرگ را از بلندی بر صخره ای فکند تا پس از قطعه شدن انرا بخورد .همای را عوام فرخنده گیرند و گرامی شمرند
سیمرغ
در اساطیر ایران پیشینه ای گسترده دارد.در اوستا سِئَین آمده است و در پهلوی سین مرو . در اوستا آشیانه سیمرغ در بالای درختی است که در میان اقیانوس فراخکرت بر پاست . این درخت در اوستا ویسپدببش خوانده شده .
بر اساس روایتی دیگر آشیان سیمرغ بر فراز درخت هرویسپ تخمه که صد گزند خوانندش می باشد. هر وقت که سیمرغ از روی آن بر می خیزد هزار شاخه از آن می روید و هر وقت که بر روی آن فرو می آید هزار شاخه از آن شکسته ، تخم های آن پاشیده و پراکنده می گردد.
مرغ دیگری به نام چمروش تخم هایی که از هرویسپ تخمه فرو ریخته گرد آوری نموده به جایی می برد که از آنجا تیشتر خدای باران آب می گیرد. انواع و اقسام تخم ها به واسطه وی با باران فرو می ریزد و گیاه هان گوناگون می روید.
سیمرغ در شاهنامه و اوستا و روایات پهلوی موجودی خارق العاده و شگفت است . پرهای گسترده اش به ابر فراخی می ماند که از آب کوهساران لبریز است.در پرواز خود ، پهنای کوه را فرو می گیرد. از هر طرف چهار بال دارد با رنگهای نیکو . منقارش چون منقار عقاب کلفت و صورتش چون صورت آدمیان است.
سیمرغ در اساطیر ملی و مذهبی قبل از اسلام جایگاهی والا دارد و از دیر باز چنین مرغی مورد توجه و نظر اسطوره آفرینان بوده است. و اما شیخ شهاب الدین سهروردی ، سیمرغ را نمادی از آفتاب گرفته است. او در رساله دیگر خود صفیر سیمرغ ، از این مرغ اساطیری ، چهره دیگری ارائه می دهد که بیشتر رنگ عرفانی دارد و می توان آن را مظهری از انسان کامل و عارف واصل دانست.
سابقه ی حضور این مرغ اساطیری در فرهنگ ایرانی به پیش از اسلام می رسد.آن چه از اوستا و آثار پهلوی بر می آید ، می توان دریافت که سیمرغ ، مرغی است فراخ بال که بر درختی درمان بخش به نام "ویسپوبیش" یا "هرویسپ تخمک" که در بردارنده ی تخمه ی همه ی گیاهان است ،آشیان دارد.در اوستا اشاره شده که این درخت در در دریای "وروکاشا" یا "فراخکرت" قرار دارد.کلمه ی سیمرغ در اوستا به صورت "مرغوسئن" آمده که جزء نخستین آن به معنای "مرغ"است و جزء دوم آن با اندکی دگرگونی در پهلوی به صورت "سین" و در فارسی دری "سی " خوانده شده است و به هیچ وجه نماینده ی عدد 30 نیست ؛ بلکه معنای آن همان کلمه ی"شاهین" می شود.شاید مقصود از این کلمه (سی) بیان صفت روحانیت آن مرغ بوده است.
در شاهنامه فردوسی و منظومه های حماسی:سیمرغ بعد از اسلام هم در حماسه های پهلوانی هم در آثار عرفانی حضور می یابد.سیمرغ در شاهنامه ی فردوسی دو چهره ی متفاوت یزدانی (در داستان زال) و اهریمنی (در هفت خوان اسفندیار ) دارد. زیرا همه ی موجودات ماوراء طبیعت نزد ثنویان (دوگانه پرستان ) دو قلوی متضاد هستند.سیمرغ اهریمنی بیشتر یک مرغ اژدها ست ، فاقد استعداد های قدسی سیمرغ یزدانی است و به دست اسفندیار در خوان پنجمش کشته می شود. ورود سیمرغ یزدانی به شاهنامه با تولد" زال" آغاز می شود."سام "پدر زال فزمان می دهد فرزندش را که با موهای سفید به دنیا آمده در صحرا رها کنند تا از بین برود.سیمرغ به سبب مهری که خدا در دلش می افکند ، زال را به آشیانه می برد و می پرورد.سرانجام وقتی سام به دنبال خوابی که دیده است به پای البرز کوه (جایگاه سیمرغ) به سراغ زال می آید ،سیمرغ بعد از وداع با زال پری از خود را به او می دهد تا به هنگام سختی از آن استفاده کند.سیمرغ دو جا در شاهنامه کمک های مهمی به زال می کند. یکی به هنگام به دنیا آمدن رستم که به علت درشت بودن تولدش با مشکل مواجه شده است و سیمرغ با چاره جویی به موقع این مشکل را بر طرف می کند. دیگری به هنگام جنگ رستم و اسفندیار است که رستم ناتوان از شکست دادن اسفندیار با روشی که سیمرغ به وی می آموزد موفق می شود اسفندیار را در نبرد مغلوب کند.سیمرغ هم چنین زخم های بدن رستم را هم مداوا می کند.
اگرچه در شاهنامه سیمرغ به منزله ی موجودی مادی تصویر می شود ،اما صفات و خصوصیات کاملا ً فوق طبیعی دارد.ارتباط او با این جهان تنها از طریق زال است. به یکی از امشاسپندان یا ایزدان یا فرشتگان می ماند که ارتباط گهگاهشان با این جهان ، دلیل تعلق آن ها با جهان مادی نیست.سیمرغ در دیگر متون اساطیری فارسی هم چون " گرشاسب نامه " ی "اسدی توسی" چهره ای روحانی و مابعدالطبیعی ندارد.اصولا ً جز در قسمت اساطیری شاهنامه ،بعد از اسلام ما متن اساطیری به معنای حقیقی کلمه نداریم ، به همین سبب است که سیمرغ تنها با شخصیت و ظرفیت بالقوه تاویل پذیره ای اسطوره ایش که در شاهنامه ظاهر می شود ، به آثار منظوم و منثور عرفانی فارسی راه می یابد و از طریق شخصیت رمزی خود در عناصر فرهنگ اسلامی جذب می گردد.البته معلوم نیست که دقیقا ً از چه زمانی و به دست چه کسی سیمرغ صبغه ی عرفانی گرفته است.
پس از شاهنامه ی فردوسی کتب دیگری نیز در ادبیات فارسی هست که در آن ها ذکری از سیمرغ و خصوصیاتش آمده است.از جمله ی آن ها کتب و رسالات زیر را می توان بر شمرد:رساله الطیر ابن سینا ، ترجمه ی رساله الطیر ابن سینا توسط شهاب الدین سهروردی ، رساله الطیر احمد غزالی ، روضه الفریقین ابوالرجاء چاچی ، نزهت نامه ی علایی(نخستین دایره المعارف به زبان فارسی ) ،بحر الفواید (متنی قدیمی از قرن ششم که در قرن چهار و پنج شکل گرفته و در نیمه ی دوم قرن ششم در سرزمین شام تالیف شده است) و از همه مهم تر منطق الطیر عطار.
در منطق الطیر:منطق الطیر عطار داستان سفر گروهی از مرغان به راهنمایی هد هد به کوه قاف برای رسیدن به آستان سیمرغ است. هر مرغ به عنوان نماد دسته ی خاصی از انسان ها تصویر می شود. سختی های راه باعث می شود مرغان یکی یکی از ادامه ی راه منصرف شوند . در پایان ، سی مرغ به کوه قاف می رسند و در حالتی شهودی در می یابند که سیمرغ در حقیقت خودشان هستند.اکثر محققان ادبیات ، از جمله" دکتر شفیعی کدکنی" معتقدند که در این داستان ، سیمرغ رمزی از وجود حق تعالی است.سیمرغ رمز آن مفهومی است که نام دارد و نشان ندارد.ادرک انسان نسبت به او ادراکی است "بی چگونه".سیمرغ در ادبیات ما گاهی رمزی از وجود آفتاب که همان ذات حق است ، نیز می شود. ناپیدایی و بی همتا بودن سیمرغ ، دستاویزی است که او را مثالی برای ذات خداوند قرار می دهد.محقق دیگر ادبیات ، "دکتر پورنامداریان" معتقد است که در این داستان ، سیمرغ در حقیقت رمز" جبرئیل " است.چرا که تقریبا ً تمام صفات سیمرغ در وجود جبرئیل جمع است.صورت ظاهری آن ها ( بزرگ پیکری ، شکوه و جمال ، پر و بال ) به هم شباهت دارد.بنا بر آیه ی یک سوره " فاطر " فرشته ها بال دارند. در داستان زال و سیمرغ ، سیمرغ واسطه ی نیروی غیبی است و زال هم سیمایی پیامبر گونه دارد.این ارتباط بی شباهت به ارتباط جبرئیل (فرشته ی وحی) و پیامبران نیست.شبیه داستان پرورش کودک بی پناه توسط سیمرغ در مورد جبرئیل در فرهنگ اسلامی وجود دارد.جبرئیل نگهدارنده ی کودکان بنی اسرائیل است که مادرانشان آن ها را از ترس فرعون در غارها پنهان کرده اند.مشابه عمل التیام بخشی زخم های رستم توسط سیمرغ را ، در فرهنگ اسلامی در واقعه ی شکافتن سینه ی رسول خدا در ارتباط با واقعه ی معراج می بینیم.هم چنان که سیمرغ بر درخت" هروسیپ تخمک" آشیان دارد ، جبرئیل نیز ساکن درخت " سدره المنتهی "است.
سیمرغ گاهی با مرغان اساطیری دیگر مثل "عنقا" خلط می شود.عنقا از ریشه "عنق" و به معنای " دارنده ی گردن دراز " است. وجه مشترک سیمرغ و عنقا "مرغ بودن " و " افسانه ای بودن " است. در واقع عنقا یک اسطوره ی جاهلی عرب است و سیمرغ یک اسطوره ی ایرانی.شباهت های ذکر شده باعث شده که در ذهن شاعران و نویسندگان این دو مرغ اسطوره ای گاهی به هم مشتبه شوند ، حال آن که درحقیقت دو خاستگاه متفاوت دارند.
عطار نیشابوری
مجمعی کردند مرغان جهان
آن چه بودند آشکارا و نهان
جمله گفتند: "این زمان در روزگار
نیست خالی هیچ شهر از شهریار
یکدیگر را شاید ار یاری کنیم
پادشاهی را طلب کاری کنیم"
پس همه با جایگاهی می آمدند
سر به سر جویای شاهی آمدند
هد هد آشفته دل پر انتظار
در میان جمع آمد بی قرار
گفت: "ای مرغان منم بی هیچ ریب
هم برید حضرت و هم پیک غیب
پادشاه خویش را دانسته ام
چون روم تنها چو نتوانسته ام
لیک با من گر شما همره شوید
محرم آن شاه و آن درگه شوید
هست ما را پادشاهی بی خلاف
در پس کوهی که هست آن کوه قاف
نام او سیمرغ سلطان طیور
او به ما نزدیک و ما زو دور دور
در حریم عزت است آرام او
نیست حد هر زبانی نام او
صد هزاران پرده دارد بیشتر
هم ز نور و هم ز ظلمت پیش تر
هیچ دانایی کمال او ندید
هیچ بینایی جمال او ندید
بس که خشکی بس که دریا بر ره است
تا نپنداری که راهی کوته است
شیرمردی باید این ره را شگرف
ز آنکه ره دور است و دریا ژرف ژرف،
جمله ی مرغان شدند آن جایگاه
بی قراری از عزت آن پادشاه
شوق او در جان ایشان کار کرد
هر یکی بی صبری بسیار کرد
عزم ره کردند و در پیش آمدند
عاشق او، دشمن خویش آمدند
لیک چون بس ره دراز و دور بود
هر کسی از رفتنش رنجور بود
گرچه ره را بود هر یک کارساز
هر یکی عذری دگر گفتند باز
جمله ی مرغان چو بشنیدند حال
سر به سر کردند از هدهد سوال
که:"ای سبق برده زما در رهبری
ختم کرده بهتری و مهتری
ما همه مشتی ضعیف و ناتوان
بی پر و بال و نه تن نه توان
کی رسیم آخر به سیمرغ رفیع
گر رسد از ما کسی باشد بدیع"
هدهد آن گه گفت: "ای بی حاصلان
عشق کی نیکو بود از بد دلان
ای گدایان چند از این بی حاصلی
راست ناید عاشقی و بد دلی
تو بدان کان گه که سیمرغ از نقاب
آشکارا کرد رخ چون آفتاب
سایه ی خود کرد بر عالم نثار
گشت چندین مرغ هر دم آشکار
صورت مرغان عالم سر به سر
سایه ی اوست این بدان ای بی خبر
دیده ی سیمرغ بین، گر نیستت
دل چو آیینه منور نیستت
چون همه مرغان شنودند این سخن
نیک پی بردند اسرار کهن
جمله با سیمرغ نسبت یافتند
لاجرم در سیر رغبت یافتند
زین سخن یکسر به ره باز آمدند
جمله هم درد و هم آواز آمدند
زو بپرسیدند: "ای استاد کار
چون دهیم آخر در این ره دادکار؟
زان که نبود در چنین علمی مقام
از ضعیفان این روش هرگز تمام"
هدهد رهبر چنین گفت آن زمان
که: "آن که عاشق شد نیندیشد ز جان
چون دل تو دشمن جان آمده ست
جان برافشان ره به پایان آمده ست
عشق را با کفر و با ایمان چه کار
عاشقان را لحظه ای با جان چه کار
عاشق آتش بر همه خرمن زند
اره بر فرقش نهند او تن زند
درد و خون دل بباید عشق را
قصه ای مشکل باید عشق را"
چون شنودند این سخن مرغان همه
آن زمان گفتند ترک جان همه
برد سیمرغ از دل ایشان قرار
عشق در جانان یکی شد صد هزار
عزم ره کردند عزمی بس درست
ره سپردن را باستادند چست
جمله گفتند: "این زمان مارا به نقد
پیشوایی باید اندر حل عقد
قرعه افکندند بس لایق فتاد
قرعه شان بر هدهد عاشق فتاد
جمله او را رهبر خود ساختند
گر همی فرمود سر می باختند
هدهد هادی چو آمد پهلوان
تاج بر فرقش نهادند آن زمان
صد هزاران مرغ در راه آمدند
سایه دان ماهی و ماه آمدند
چون پدید آمد سر وادی ز راه
النفیر از آن نفیر بر شد به ماه
هیبتی زان راه بر جان اوفتاد
آتشی در جان ایشان اوفتاد
جمله ی مرغان ز هول و بیم راه
بال و پر پُرخون برآوردند آه
راه می دیدند پایان ناپدید
درد می دیدند درمان ناپدید
و آن همه مرغان همه آن جایگاه
سر نهادند از سر حسرت به راه
سال ها رفتند در شیب و فراز
صرف شد در راهشان عمری دراز
آخر الامر از میان آن سپاه
کم کسی ره برد تا آن پیشگاه
باز بعضی بر سر کوه بلند
تشنه جان دادند در گرم و گزند
باز بعضی در بیابان را زتف آفتاب
گشت پرها سوخته دل ها کباب
باز بعضی در بیابان خشک لب
تشنه در گرما بمردند از تعب
باز بعضی ز آرزوی دانه ای
خویش را کشتند چون دیوانه ای
باز بعضی سخت رنجور آمدند
باز پس ماندند و مهجور آمدند
باز بعضی از عجایب های راه
باز استادند هم بر جایگاه
باز بعضی در تماشای طرب
تن فرو دادند فارغ از طلب
عاقبت از صد هزاران تا یکی
بیش نرسیدند آن جا ز اندکی
عالمی بر مرغ می بردند راه
بیش نرسیدند سی آن جایگاه
سی تن بی بال و پر، رنجور و مست
دل شکسته جان شده، تن نادرست
حضرتی دیدند بی وصف و صفت
برتر از ادراک عقل و معرفت
رقعه یی بنهاد پیش آن همه
گفت: "برخوانید تا پایان همه"
چون نگه کردند آن سی مرغ زار
در خط آن رقعه ی پر اعتبار
هر چه ایشان کرده بودند آن همه
بود کرده نقش تا پایان همه
کرده و ناکرده ی دیرینه شان
پاک گشت و محو گشت از سینه شان
چون نگه کردند آن سی مرغ زود
بی شک آن سیمرغ آن سی مرغ بود
خویش را دیدند سی مرغ تمام
بود خود سیمرغ سی مرغ تمام
چون به سوی سیمرغ کردندی نگاه
بود این سیمرغ این کاین جایگاه
ور به سوی خویش کردندی نظر
بود این سیمرغ ایشان آن دگر
ور نظر در هر دو کردندی به هم
هر دو یک سیمرغ بودی بیش و کم
بود این یک و آن یک بود این
در همه عالم کسی نشنود این
آن همه غرق تحیر ماندند
بی تفکر و ز تفکر ماندند
چون ندانستند هیچ از هیچ حال
بی زفان کردند از حضرت سوال
کشف این سر قوی درخواستنند
حال مایی و تویی درخواستند
بی زفان آمد از آن حضرت خطاب
کاینه است این حضرت چون آفتاب
هر که آید خویشتن بیند در او
جان و تن هم جان و تن بیند در او
محو او گشتند آخر بر دوام
سایه در خورسید گم شد و السلام
لاجرم این جا سخن کوتاه شد
رهرو و رهبر نماند و راه شد
اسب : کمتر عرصه ای از فرهنگ این سرزمین را میتوان یافت که با اسب مرتبط نباشد ،از کهن تریم ایام تا تحولات دو سده اخیر ، از ان دوره که ابتدا شکار میشد و سپس به جرگه دامها اضافه گشت و انگاه به میادین کارزار ره یافت و به جا به جا کردن اقوام پرداخت . اسب در اغاز در نزد ایرانیان مقدس نمودار بزرگی شناخته میشد دوست و غمگسار شاهزادگان و مظهر صفات بر گزیده انسانی نمودار قدرت و بزرکی ،با شکوهترین اتشکده زرتشتیان را اذر گشتسب نام نهادند که به معنی اتش اسب نر است .هرودوت مینویسد اسب مادی در دوران قدیم شهرت بسیار داشت و ایرانیان از پنج سالگی تا بیست سالگی سه چیز را به فرزندان خود میاموزند راست بنشین و راست بگو و راست بیانداز ، در جای دیگر اورده است که از مراسم کهن انان قربانی کردن اسبان در نزد خدایان بوده است در اسناد تاریخی که از آغاز استیلاء و چیرگی کاسیان بر بابلی ها حکایت میکند از اسب نام برده شده است؛ همچنین نقوشی بدست آمده است که نقش حیوانی اساطیری شبیه به اسب بر آن دیده میشود.
اسب در آیینهای کاسیان موجودی مقدس و الهی بوده است و بعدها واژه اسب نیز به نامهای ایرانی افزوده شده است نامهای همچون: آذرگسب، گشتاسب، جاماسب، گرشاسب، ویشتاسب و ….
اسب در ادبیات دینی ما هم جایگاه ویژه دارد. به آموختن سوارکاری در این دین سفارش شده است. پیامبرمان می فرماید: اسب را گرامی بدارید که بر پیشانیش رحمت است. در صحنه حساسی همچون عاشورا نیز می توان نجابت و فداکاری یک اسب- ذوالجناح باوفا – را به تماشا نشست.
منبع :
برگرفته از سایت های اینترنتی :
1. http://www.radiozamaneh.com
2. http://www.qoqnoos.com
3. http://achilles.blogfa.com
4. http://forum.p30world.com/
5. http://www.aftab.ir/
فهرست مطالب
گل : 2
جانوران : 2
ققنوس 6
هما – (کرکس شاخدار) 14
سیمرغ 16
منبع : 34
35