تارا فایل

امپریالیسم و نقش آن در جهان




موضوع تحقیق:

امپریالیسم ونقش آن در جهان

منابع:

www.did@tisri.org

www.Ceip.org

www.rosta.com

مقدمه
مقاله حاضر از یادداشتهایی که برای سخنرانی در اجلاس عمومی مسائل اجتماعی جهان در پورتره الگره برزیل به تاریخ ژانویه 2001 ، استخراج شده است.

امپریالیسم تنها یک مرحله از حیات سرمایه داری ـ حتی آخرین مرحله آن ـ نیست بلکه از ابتدا تاکنون جزء لاینفکی از توسعه سرمایه داری بوده است. سیطره جهانی امپریالیسم توسط اروپایی ها و فرزندان آنها در آمریکای شمالی دو مرحله را از سرگذرانده و احتمالاً در حال پاگذاردن به مرحله سوم است.
اولین مرحله از این سلسله اقدامات غارتگرانه حول مسئله فتح آمریکا و در چارچوب سرمایه داری تجاری (سیستم مرکانتیلیستی) اروپای آتلانتیک به وجود آمد. نتیجه اقدامات مزبور تخریب تمدن های سرخپوستان و تحمیل فرهنگ و عقاید اسپانیایی ـ مسیحی برآنان بود. به عبارت ساده تر آغاز این مرحله مصادف است با تصفیه نژادی که موجب پیدایش کشور ایالات متحده شد. نیاز مبرم استعمارگران انگلوساکسون به نژادپرستی دلیل اتخاذ این رویه را در جاهای دیگر از استرالیا و نیوزیلند گرفته تا تاسمانی ( که شاهد کاملترین تصفیه نژادی در طول تاریخ بوده است) توجیه می کند. در جایی که اسپانیایی تبارهای کاتولیک به نام مذهب خواسته های خود را بر مغلوب شدگان تحمیل می کردند، پروتستان ها تعبیر خودشان از کتاب مقدس را بهانه ای برای قتل عام "کافران" قرار می دادند. سیاهان که در نتیجه قلع و قمع سرخپوستان و در هم شکسته شدن مقاومت آنها مورد نیاز بودند، شریرانه به بردگی کشانده شدند تا اطمینان حاصل شود که هیچ منبع قابل استفاده ای در قاره جدید "از قلم نیفتد." در حال حاضر هیچ کس در مورد انگیزه های واقعی ارتکاب به آن اعمال وحشت انگیز شکی ندارد و آن حوادث را با بسط و توسعه سرمایه تجاری (مرکانتیلیسم) بی ارتباط نمی داند، علاوه براین اروپایی های آن زمان گفتمان ایدئولوژیک که اعمال مزبور را توجیه می کرد، پذیرفته بودند لذا اعتراضات پراکنده ( از قبیل اعتراض لاوس کازاس) هیچ شنونده هم رایی نیافتند.
چندی بعد نتایج فجیع اولین مرحله بسط سرمایه داری جهانی ظاهر شدند و به نوبه خود نیروهایی آزادیخواهی را پدید آوردند که منطق به وجودآورندگان نظام مزبور را به چالش می طلبیدند. اولین انقلاب نیمکره غربی توسط بردگان سنت دومینگ (هائیتی فعلی) و در سال های واپسین قرن هجدهم به وقوع پیوست. انقلاب های بعدی در دهه 1910 (بیش از یک قرن بعد از قیام سنت دومینگ) در مکزیک و پنجاه سال بعد از این تاریخ در کوبا به وقوع پیوستند. من دراینجا از "انقلاب آمریکا" و انقلاب های مستعمره های اسپانیایی ذکری به میان نیاوردم زیرا این تحولات تنها باعث انتقال قدرت از کشور مرکز (متروپل) به مستعمره ها شدند تا همان برنامه های قبلی با خشونت بیشتری تعقیب شدند بدون اینکه سود بدست آمده با "کشور مادر" تقسیم شود.
دومین مرحله از غارت امپریالیستی بر پایه انقلاب صنعتی و در شکل استیلای استعماری بر آسیا و آفریقا صورت پذیرفت. همانطور که همه می دانند انگیزه های استعمارگران "گشودن بازارها" ( از آن جمله گشایش اجباری بازار تریاک در چین توسط پورتین های انگلستان) و ضبط و تصرف منابع طبیعی بود. ولی این بار هم به مانند دفعه قبل افکار عمومی اروپاییان از جمله نهضت کارگری انترناسیونال دوم، متوجه حقیقت امر نشد و گفتمان جاری مورد قوانین سرمایه را پذیرفت. این بار حرف از "گروه های مذهبی حامل تمدن" به میان آمد. روشن ترین نظرات در آن دوره متعلق به بورژواهای بدگمانی مثل سیسیل رودس بود که تسلط استعماری را برای جلوگیری از حدوث انقلاب اجتماعی در انگلستان لازم می دانست. این بار هم ندای مخالفت گروه های پراکنده ـ از کمون پاریس گرفته تا بلشویک ها ـ مورد توجه واقع نشد.
این مرحله از امپریالیسم بشر را با بزرگترین مشکلی که تاکنون با آن روبرو شده است مواجه کرد: قطبی شدن شدید جهان که عدم تساوی بین انسان ها را از نسبت حداکثر دو به یک در سال های نزدیک به 1800 به نسبت شصت به یک در دوران ما تبدیل کرده است، در حالی که تنها 20 درصد از جمعیت کره زمین در مراکزی قرار دارند که از سیستم منتفع می شوند. در همین زمان عواید کلانی که نصیب تمدن سرمایه داری شد موجب بروز رویارویی های وحشیانه قدرت های امپریالیستی شد به طوری که جهان تا این زمان نظیر آنها را به خود ندیده است. خشونت های امپریالیستی باز هم نیروهایی را به وجود آورد که در برابر برنامه های امپریالیستی مقاومت می کردند: انقلاب های سوسیالیستی به وقوع پیوسته در روسیه و چین (که هر دو از قربانیان اصلی بسط قطبی شدن سرمایه داری موجود بودند.) و انقلاب های آزادی بخش ملی. پیروزی این جنبش ها فرجه ا ی حدوداً پنجاه ساله را در سال های پس از جنگ دوم جهانی نصیب این نیروها کرد ولی همین امر موجبات اغفال اینان را فراهم آورد به طوری که همگی براین عقیده قرار گرفتند که سرمایه داری برای تطبیق دادن خود با شرایط جدید تصمیم گرفته است که روش های مدنی را اتخاذ کند و از اعمال خشونت دست بردارد.
مسئله امپریالیسم ( و در مقابل آن مسئله آزادی خواهی و توسعه) از ابتدای تاریخ سرمایه داری تاکنون مطرح بوده است. بنابراین پیروزی جنبش های آزادی بخش در سال های پس از جنگ دوم جهانی که باعث استقلال کشورهای آسیایی و آفریقایی شد، نه تنها به سیستم استعماری پایان داد بلکه بر توسعه اروپا که از سال 1492 آغاز شده بود، نقطه پایانی گذاشت. از سال 1500 تا 1950 به مدت پانصد سال، توسعه تاریخی سرمایه داری در قالب توسعه اروپا ظاهر شده بود تا جایی که این دو جنبه مختلف از یک واقعیت واحد از هم جدایی ناپذیر می نمودند. در پایان قرن هجدهم و آغاز قرن نوزدهم همزمان با استقلال کشورهای قاره آمریکا "سیستم جهانی 1492" کنار گذاشته شد. ولی عقب نشینی مزبور تنها جنبه صوری داشت زیرا استقلال کشورهای قاره آمریکا (به استثنای هائیتی) در نتیجه ی تن دادن به خواست بومیان و بردگان وارداتی به این کشورها به دست نیامد بلکه خواست خود استعمارگان براین امر قرار گرفت که آمریکا را به یک اروپای دوم تبدیل کنند. البته کسب استقلال در کشورهای آسیایی و آفریقایی دلایل متفاوتی داشت.
طبقات حاکمه در کشورهای استعمارگر متوجه شدند که برگ جدیدی از تاریخ ورق خورده است. آنان به این نکته واقف گشتند که مجبورند دیدگاه سنتی خود را تغییر دهند و بیش از این نباید رشد اقتصاد سرمایه داری کشورشان را موفقیتشان در توسعه مستعمراتی وابسته سازند. تا آن زمان دیدگاه مستعمراتی نه تها توسط قدرت های استعماری متقدم ( از جمله مهمترین شان انگلستان، فرانسه و هلند) پذیرفته شده بود بلکه قدرت های سرمایه داری جدید که در قرن نوزدهم به وجود آمدند ( از قبیل آلمان، ایالات متحده و ژاپن) نیز به آن معتقد بودند.
بنابراین منازعات فی ما بین کشورهای اروپایی و جنگ های بین المللی اساساً درگیری هایی بودند که در قالب سیستم 1492 و بر سر مستعمرات در می گرفتند. قابل توجه است که ایالات متحده تمام قاره جدید را حق انحصاری خود می دانست.
به نظر می رسید که ایجاد یک فضای بالنده اروپایی که توسعه یافته و ثروتمند، و دارای توانایی بالقوه در علوم و تکنولوژی های روز و سنن قدرتمند نظامی باشد، بدیل مطمئنی را بتواند به دست دهد که توسط آن انباشت سرمایه نه براساس "مستعمرات" بلکه برپایه گونه جدید از جهانی شدن ـ متفاوت از سیستم 1492ـ محقق شود. مسئله این بود که سیستم جهانی جدید چگونه باید باشد تا در ضمن توفیر اساسی با سیستم سابق همچنان خصلت قطبی کنندگی خود را حفظ نماید. شکی در این نیست که ایجاد چنین ساختاری ـ که نه تنها تکمیل بنای آن تا امروز هم محقق نشده بلکه در بحرانی قرار گرفته است که حیات بلند مدت آن را در معرض تردید قرار می دهد ـ تا مدت ها یک وظیفه دشوار باقی خواهد ماند. تاکنون هیچ فرمولی پیدا نشده است که بتواند واقعیت تاریخی تک تک ملت ها را ـ که بسیار مهم و قابل تامل هستند ـ با شکل بندی اروپای واحد وفق دهد. علاوه بر این، مسئله چگونگی تطبیق فضای سیاسی و اقتصادی اروپا با سیستم جهانی جدید که هنوز ایجاد نشده است اگر نگوییم که به کلی لااقل تا حد زیادی مبهم باقی مانده است. آیا فضای اقتصادی مزبور رقیبی برای فضایی ایجاد شده در اروپای دوم (ایالات متحده) خواهد بود؟ و اگر چنین باشد رقابت کشورهای جهان از طرف دیگر خواهد داشت؟ آیا رقابت مزبور به مانند دوران قدیم به رویارویی قدرتهای امپریالیستی می انجامد یا اینکه بین رقیبان نوعی هماهنگی برقرار خواهد شد؟ و اگر این طور باشد آیا اروپایی ها خواهند پذیرفت که به جای عملکرد سابق مبتنی بر سیستم 1492، به سیستمی تن در دهند که مطابق آن باید تصمیمات سیاسی شان را با سیستم های واشنگتن هماهنگ سازند؟ تحت چه شرایطی ساختار اروپای جدید می تواند به گونه ای در فرآیند جهانی شدن ادغام شود که سیستم 1492 به کلی خاتمه یابد؟
امروزه ما با خیزش موج سوم غارت جهان توسط گسترش امپریالیسم روبروییم که این روند با فروپاشی شوروی و رژیم های توده گرای ملی در جهان سوم شدت بیشتری یافته است. اهداف سرمایه مسلط، با اهداف مرحله دوم امپریالیسم یکسانند هرچند که شرایط محیطی به گونه ای تغییر کرده است که این اهداف (کنترل بسط و توسعه بازارها، غارت منابع طبیعی کره زمین و بهره کشی کلان از نیروی کار) به طریقی کاملاً متفاوت از مرحله قبل دنبال می شوند. گفتمان ایدئولوژیکی که برای ترضیه خاطر مردم کشورهای هم پیمان ایالات متحده، اروپای غربی و ژاپن "وظیفه مداخله مستقیم" قرار دارد و توجیه این امر دفاع از "دموکراسی"، "حقوق افراد" و "اصول بشر دوستانه" است. دوگانگی معیارهای چنان آشکار است آسیایی ها و آفریقایی ها متوجه اغراض پنهان شده در پس این مباحث گشته اند، ولی افکار عمومی غریبان مرحله جدید را به مانند قبلی امپریالیسم به گرمی پذیرا گشته است.
به منظور وصول اهداف مطروحه، ایالات متحده به اجرای استراتژی نظام مندی همت گذارده که به موجب آن سلطه کامل او و متحدین دیگرش توسط تفوق نظامی تضمین شود. از این نقطه نظر جنگ کوزوو و پیروزی در یوگسلاوی به تاریخ 23 الی 25 آوریل 1999، و اعطای حق قضاوت کنسولی به آمریکا توسط کشورهای اروپایی در تثبیت نقش محوری آمریکا "در مفهوم استراتژیک نوین" ـ که توسط ناتو مطرح شده است ـ سهم عمده ای داشته اند. در این "مفهوم نوین" (که در آن سوی دریای آتلانتیک به "دکترین کلینتون" مشهور است) ماموریت اجرایی ناتو در آسیا و آفریقا به اتخاذ تدابیر دفاعی محدود نمی شود بلکه ناتو به یک ابزار تهاجمی در دست ایالات متحده تبدیل می شود (قابل ذکر این که به موجب دکترین موثر و حق دخالت نظامی در کشورهای قاره آمریکا تنها به ایالات متحده داده شده است.) در عین حال ماموریت جدید ناتو به قدری مهم تعریف شده است و چنان شمول گسترده ای دارد که به راحتی تعدی به دیگر کشورها در راستای منافع ایالات متحده را توجیه می کند (تهدیدات احتمالی شامل جرم های بین المللی، "تروریسم"، مسلح شدن تهدیدآمیز کشورهای خارج پیمان ناتو و … می باشد.) علاوه براین کلینتون از "دولت های یاغی" سخن گفته و احتمال حمله "پیشگیرانه" به آنها را منتفی ندانسه است، ولی در مورد این که یاغی گری مورد نظر او چیست، توضیح بیشتری نداده است. در مجموع می توان گفت که ناتو از الزام تطبیق عملکردهایش با قوانین سازمان ملل متحد یافته است. بی اعتنایی ناتو به قوانین سازمان ملل متحد شباهت چشمگیری به خوارشماری قوانین حاکم بر اتحاد ملل توسط قدرت های فاشیستی دارد (حتی واژه های مورد استفاده توسط آنها بسیار به هم شبیهند.)
ایدئولوژی آمریکایی مصراً می خواهد اهداف امپریالیستی خود را تحت عنوان زیرکانه "وظیفه تاریخی ایالات متحده" دنبال کند. این رسمی است که از زمان "پدران موسس" کشور آمریکا ـ که در نبوغ الهی آنان نباید شک کرد (!) ـ باب شده است. لیبرال های آمریکایی در وفاداری به این ایدئولوژی با دیگران شریکند (البته از اطلاق صفت لیبرال تنها مفهوم سیاسی آن مدنظر است چرا که ایشان خود را جزء "چپ گرایان" جامعه به حساب می آورند.) از نظر اینان سلطه مطلق آمریکا کاملاً بی خطر بوده و موجب پیشرفت ذهنی و عینی شرایط دمکراتیک می شود و این امر لزوماً به نفع دیگر کشورها تمام می شود (در حالی که عملاً بسیاری از کشورها نه تنها از این پروژه منتفع نمی شوند بلکه شدیداً زیان می بینند.) امروزه سلطه آمریکا، صلح جهانی، دمکراسی و رشد مادی مفاهیمی به هم پیوسته و غیرقابل تفکیک به شمار می آیند. ولی واقعیت چیز دیگری است.
افکار عمومی در اروپا ـ مخصوصاً در کشورهایی که چپ گرایان اکثریت را تشکیل می دهند ـ تا حد تاسف انگیزی از این روند حمایت کرده است. نتیجه این امر می تواند فاجعه آمیز باشد (افکار عمومی در ایالات متحده بدان حد ساده لوحانه و عوامانه است که مشکلی ایجاد نمی کند.) بدون شک قسمتی از این توفیق گسترده در جلب نظر همگانی را می توان به عملیات گسترده رسانه ها در مناطقی مربوط دانست که واشنگتن دخالت مستقیم در آنها را به صلاح می داند. ولی غیر از این مسئله رضایت مردم کشورهای غربی را هم می توان به سود این جریان تلقی کرد. غربیان می پندارند که چون ایالات متحده و کشورهای اتحادیه اروپا "دمکراتیک" هستند از هرگونه "سوء نیت" مبرایند و در مقابل به "دیکتاتورهای" جنایتکار شرقی بدگمانند. آنان به قدری براین برداشت غلط خود مصرند که از نقش تعیین کننده منافع سرمایه مسلط غافل می مانند. لذا مردم کشورهای امپریالیستی وجدان خود را آلوده نگه می دارند و از کنار این قضیه به راحتی می گذرند.
امپریالیسم جدید
در رخدادهای دهه پایانی قرن بیستم مانند بحران بالکان و سالهای آغازین قرن بیست و یک مانند اشغال افغانستان و عراق توسط ایالات متحده در قالب مداخله بشر دوستانه، اقدامهای شبه استعماری جدیدی یافت می شود که قبح موجود در مفهوم امپریالیسم را از بین برده و آن را در شکل جدید در کانون مبحث برخی صاحبنظران قرار داده است. امپریالیسم جدید از دو سرچشمه نشات می گیرد؛ اصل مداخله بشر دوستانه که با بحران بالکان به مورد اجرا گذاشته شد و واقعه یازده سپتامبر و پیامدهای آن که ایالات متحده را بیش از پیش در گیر این امر نمود.
امپریالیسم و جهانی شدن
امپریالسم را نمی توان یکی از مراحل سرمایه داری یا به بیانی بالاترین مرحله آن دانست، بلکه امپریالیسم از ابتدا جزء جدایی ناپذیر سرمایه داری بوده است. امپریالسم تاکنون دو مرحله ویرانگر را پشت سر گذارده و بعید نیست که مرحله سوم آن نیز به وقوع بپیوندد. اولین مرحله تسخیر قاره آمریکا به دست سفیدپوستان اروپایی و مرحله دوم آن همانا انقلاب صنعتی و سلطه استعماری بر آسیا و آفریقا بود. امروزه در پی فروپاشی نظام شوروی، جهان در حال مشاهده موج سوم امپریالیسم در قالب سیاست های ایالات متحده است. ایدئولوژی نوین ایالات متحده پروژه امپریالیسم را تحت نام رسالت تاریخی ایالات متحده به پیش می برد. این نوع نگرش تاثیری ژرف بر مسائل جهانی اعم از دموکراسی و مسائل فرهنگی خواهد داشت.

استراتژی امپریالیسم و توهم روشنفکران
• حمله تروریستی 11 سپتامبر به جای این که "علت" تغییر سیاست باشد به واقع "بهانه" اجرای سیاست هائی است که مدتی پیشتر تدوین شده بود.

اگر نخواهیم خیلی به عقب بر گردیم، تاریخ صد سال گذشته جهان تاریخ تناقضات و درگیری های قدرت های امپریالیستی بوده است. این واقعیت تاریخی عیان تر از آن است که با باز نویسی تاریخ که از جانب شماری از دست به قلمان ایرانی صورت می گیرد خدشه دار شود. نیمه اول قرن بیستم شاهد تناقض و درگیری بین آلمان و انگلیس بر سر کنترل اروپا بودیم که نتیجه اش دو جنگ جهانی و کشتار میلیونها تن از هر دو طرف بود. نیمه دوم قرن بیستم عمدتا به جنگ سرد بین امپریالیسم امریکا و بوروکراسی اشتراکی شوروی سابق و اقمارش گذشت.
در هزاره سوم، علاوه بر یورش نظامی به افغانستان و عراق شاهد خط و نشان کشیدن های امپریالیسم امریکا برای بقیه جهان ایم. بر خلاف ساده اندیشی بعضی ها، علت این خط و نشان کشیدن ها "مخالفت" با حکومت های دیکتاتوری در کشورهای پیرامونی نیست که " آرمان گرایان" امریکائی را به تقلا انداخته است بلکه حکومت های اروپائی که سابقه دموکراتیک طولانی دارند نیز اگر بره دست آموز امپریالیسم امریکا نباشند به همین سرنوشت گرفتار خواهند شد. مجسم کنید در حالیکه نماینده اروپای قدیم فرانسه و آلمان می شوند، بلغارستان و لیتوانی و شماری دیگر از کشورهای بوروکراتیک اشتراکی سابق که در تقابل مستقیم با خواسته های شهروندان خویش طبال تجاورطلبی های امپریالیسم امریکا شده بودند به مقام نماد اروپای جدید ارتقاء می یابند!
خوش خیالان حرفه ای براین توهم پافشاری می کنند که هدف امریکا، به تعبیری "جهانی کردن" دموکراسی است. البته برای این "تغییر جدی" در سیاست خارجی امریکا- اگر چنین حرفی راست باشد که نیست- شاهدی ارایه نمی کنند. و دلیلش به گمان من ساده و سرراست است. گذشته از سابقه عیان و روشن امریکا در حمایت از استبداد و دیکتاتوری در کشورهای جهان سوم- به ویژه وقتی که این مستبدین مدافع بازار آزاد و نظام سرمایه سالاری باشند (1) این ادعای روشنفکران متوهم ما با آنچه که حکومت امریکا حتی در درون امریکا می کند نیز تناقض دارد (2).
ولی چاره چیست؟ هر وقت که کاسه داغ تر از آش شود، نتیجه همین است.
در این مرحله تازه که قانون شکنی امریکا ابعاد جدیدی گرفته است هدف روشن و آشکار و بدون ابهام است. اگر ابهامی وجود داشته باشد این که چرا شماری از دست به قلمان ما جهان و تاریخ را این همه وارونه می بینند.
البته شماری براین گمان پافشاری می کنند که آن چه امریکا می کند به واقع بیانگر سیاست دفاع از خود در جهان مابعد 11 سپتامبر است. ولی واقعیت های تاریخی جز این را نشان می دهد.
سالها قبل از حمله تروریستی 11 سپتامبر گروه کوچکی از سیاست پردازان امریکائی که اکنون همه کاره دولت امریکا شده اند مبلغ همین سیاست هائی بوده اند که اکنون به اجرا در می آید. این گروه حتی با "پایان" جنگ اول علیه عراق مخالف بودند. فعلا به این کار ندارم که این جنگ هرگز به پایان نرسید. علاوه بر بایکوت از نظر انسانی پرهزینه اقتصادی، از 1991 تا همین چند هفته پیش- یعنی قبل از آغاز یورش دوم به عراق – هفته و ماهی نبود که هواپیماهای امریکائی و انگلیسی عراق را بمباران نکرده باشند. در فاصله 1991 تا 2000 هواپیماهای امریکائی و انگلیسی 280 هزار ماموریت بمب افکنی بر روی عراق انجام داده اند (3).
باری این سیاست تازه که به ادعای شماری قرار است عکس العمل به حملات تروریستی 11 سپتامبر 2001 باشد به واقع در 1992 در گزارش "راهنمای سیاست دفاعی" (4) که از سوی پاول ولفوویتز و دیگران تهیه شد، آمده است. در این گزارش ولفوویتز ضمن تجدید مخالفت اش با "پایان" جنگ با عراق، خواستار اشغال نظامی عراق شد. البته اشغال نظامی ربطی به این واقعیت نداشت که صدام حسین دیکتاتور بود و پایه های حکومت اش را بر دریائی از خون مردم شوربخت عراق بنا نهاده بود بلکه اشغال نظامی عراق عملی ضروری است تا دسترسی ما به "ماده خام اساسی، عمدتا نفت خلیج فارس" تضمین شود. اهداف دیگر، جلوگیری از گسترش سلاح کشتار جمعی و مقابله با خطر تروریسم بود (5). راهنمای سیاست دفاعی در ضمن خواستار "حمله تهاجمی" یا " حمله بازدارنده" هم شد که البته اگر با همراهی دیگران صورت بگیرد ارجحیت دارد ولی "امریکا باید آماده باشد که در نبود این ائتلاف، راسا دست به تهاجم بزند". هدف اساسی دیگر، هم این بود که هیچ ملتی نتواند سلطه امریکا را به چالش بطلبد. وقتی جزئیات "راهنما" علنی شد با چنان عکس العملی در امریکا روبرو شد که به ناچار بخش هائی از آن بازنویسی شد.
انتخابات 1992 و شکست بوش (پدر) در انتخابات ریاست جمهوری به راست گرایان افراطی امکان اجرای این برنامه ها را نداد. چهار سال بعد با انتخاب مجدد کلینتون یک حلقه ارتباطی تازه شکل گرفت. راست گرایان امریکائی، راست گرایان افراطی حزب لیکود اسرائیل را کشف کردند. ریچارد پرل، دوگلاس فیث، و دیوید وورمسر به عنوان مشاوران حکومت تازه انتخاب شده اسرائیل به نخست وزیری نتین یاهو، خواستار بازنگری سیاست های اسرائیل شدند. از دید این مشاوران به "سیاست مذاکره و زمین برای صلح" باید پایان داده شود چون اعتقادشان بر این بود که "اسرائیل می تواند با تضعیف، کنترل و حتی پس راندن سوریه فضای استراتژیک تازه ای ایجاد نماید. این کوشش تازه باید بر سر برکناری صدام حسین از قدرت تمرکز نماید" (6). این جماعت نیز خواستار سیاست تهاجم به جای دفاع شدند.
در 1998 در نامه سرگشاده ای که از سوی 18 تن از این راست گرایان افراطی به کلینتون نوشته شد از دولت خواستند "برای برکناری صدام حسین از قدرت" دست به اقدام بزند. شماره قابل توجهی از این 18 نفر اکنون مسئولان ارشد حکومت بوش (پسر) هستند.
در 2000 چند ماه قبل از "انتصاب" بوش به ریاست جمهوری امریکا گروهی به زعامت ریچارد پرل گزارشی منتشر کردند تحت عنوان "پروژه برای قرن جدید امریکائی" (7) که برای درک اهداف امریکا بسیار روشنگرانه است. چند تن از اعضای دیگر این گروه عبارتند از: دیک چینی (معاون بوش)، دونالد رمسفلد (وزیر دفاع)، پاول ولفوویتز (معاون وزیر دفاع)، لوئیس لی بی (رئیس کارگزینی دیک چینی)، ویلیام بنت (وزیر آموزش و پرورش در دوره ریگان)، ذلمی خلیلزاد (نماینده ویژه امریکا در افغانستان)؛ و جب بوش (برادر رئیس جمهور و فرماندار ایالتی فلوریدا). در این گزارش می خوانیم که "امریکا برای چندین دهه خواستار این بود تا در امنیت خلیج فارس نقش دائمی تری ایفاء نماید. اگرچه درگیری های حل نشده با عراق توجیه مناسبی است ولی نیاز به حضور گسترده نیروهای نظامی امریکا در منطقه خلیج از سرنگونی رژیم صدام حسین بسیار مهم تر است" (8). اگرچه در گزارش از ایجاد پایگاه دائمی در عراق سخن گفته نمی شود ولی به مشکلات حضور نیروهای امریکائی در عربستان سعودی اشاره می کند. البته حضور دائمی امریکا در منطقه دلایل دیگری نیز دارد. حتی اگر صدام از صحنه کنار برود، حضور دائمی در عربستان و کویت باید ادامه یابد چون "ایران ممکن است همانند عراق یک خطر بالقوه بزرگی برای منافع امریکا در منطقه باشد" (9).
– امریکا باید بتواند در چند جبهه همزمان- اگر لازم باشد- بجنگد. برای این منظور باید 48 میلیارد دلار بر هزینه های نظامی افزوده شود.
– امریکا باید بمب های اتمی کوچک (Bunker Buster) یا به عبارت دیگر سلاح های تاکتیکی اتمی تولید نماید که بتوان در جنگ های معمولی مورد استفاده قرار گیرد. بعلاوه توسعه و تکامل سلاح بیولوژیکی هم باید در دستور کار دولت قرار گیرد.
– کنترل فضا باید در ارجحیت قرار گیرد و "جنگ ستارگان" با جدیت دنبال شود.
– حضور امریکا در کشورهای جنوب شرقی آسیا باید افزایش یابد. این حضور فرایند "دموکراتیزه" کردن دولت چین را تسریع خواهد کرد. به سخن دیگر، حکومت چین هم باید با حکومت دست نشانده امریکا جایگزین شود.
– برای کنترل رژیم های کره شمالی، لیبی، سوریه و ایران ارتش امریکا باید یک نظام کنترل و فرماندهی جهانی ایجاد نماید.
– قرن امریکائی باید انحصارا قرن امریکائی باشد و از ظهور قدرت رقیت باید به هر قیمت جلوگیری شود.
– ولی این تهاجم جهانی زمینه اجرا لازم دارد. یعین "فاجعه ای یا کاتالیزری مثل یک پرل هاربر جدید" (10).
و این فاجعه البته در 11 سپتامبر 2001 اتفاق افتاد. به عبارت دیگر، حمله تروریستی 11 سپتامبر به جای این که "علت" تغییر سیاست باشد به واقع "بهانه" اجرای سیاست هائی است که مدتی پیشتر تدوین شده بود.
بخش عمده ای از این برنامه تا به همین جا به اجرا درآمده است.
– هزینه نظامی بسی بیشتر از آن چه در گزارش درخواست شد، افزایش یافت.
– توسعه بمب اتمی تاکتیکی و جنگ ستارگان آغاز شده است.
– عراق با دنیائی دروغ و ریاکاری به اشغال نظامی در آمد.
– کره شمالی و ایران به همراه عراق "محور شرارت" خوانده شدند (11).
اگرچه امریکا فعلا در عراق جا خوش کرده است ولی حکومت راست گرای افراطی اسرائیل هم به قتل عام فلسطینی ها ادامه می دهد و به قدری هار شده است که از کشتن فیلم بردار و فعال ضد جنگ غربی هم پروا ندارد. و این همه آدم کشی علنی و عریان نه فقط مورد توجه "آرمان گرایان" جدید امریکا قرار نمی گیرد بلکه ظاهرا حتی توجه کافی دست به قلمان ایرانی مدافع سلطه جوئی امریکا را هم جلب نمی کند. شماری از این جماعت حتی در پوشش ضدیت با جمهوری اسلامی به صورت طبالان و جیره خواران دروغ پردازان رادیو اسرائیل هم در آمده اند و هم چنان براین گمان باطل اند که با چشم پوشی از جنایات اسرائیل، در باره جمهوری اسلامی "افشا گری" می کنند. برخلاف باور کسانی که ظاهرا نه به انسان باور دارند ونه به آزادی انسان، هدف توجیه کننده هر وسیله ای نیست که بکار گرفته می شود.
پس، خلاصه کنم. برخلاف ادعای شماری از دست به قلمان ایرانی، سیاست تهاجمی امریکا علل و انگیزه های دیگری دارد که ربطی به آزادی و اسقلال و دموکراسی در ایران یا دیگر کشورهای منطقه خاورمیانه ندارد. اگر تا قبل از اشغال عراق در این باره شک و تردیدی وجود داشت اکنون با اشغال آن کشور و آن چه که امریکا می کند، توزیع غنایم بین شرکت های امریکائی و عمدتا شرکت هائی که با مسئولان حکومتی پیوند نزدیک دارند، این شک و تردید دیگر اساس منطقی ندارد.
به این ترتیب، با اجازه، نه خود را فریب دهیم و نه در فریب دیگران شرکت کنیم. پس، دوستان، اگر باری از دوش مردم ایران بر نمی دارید، بالاغیرتا خاک در چشم شان نپاشید.
امپریالیسم در انقلاب چین
1- متن حاضر نطق رفیق مائوتسه دون در میتینگ یادبودی با شرکت توده های جوانان در ین ان به مناسبت بیستمین سالگرد جنبش 4 مه است. رفیق مائو تسه دون در این نطق ایده های خود را در باره مساله انقلاب چین تکامل بخشید.
2- روز 4 مه ابتدا به ابتکار سازمان های جوانان منطقه مرزی شنسی – گان سو – تین سیا به عنوان روز جوانان چین اعلام شد . در آن موقع گومیندان هم در اثر فشار اوج گیری جنبش میهن پرستانه توده های وسیع جوانان با این تصمیم موافقت کرد .سپس گومیندان که از تمایلات انقلابی جوانان وحشت داشت و به نظرش این تصمیم خطرناک می آمد ، 29 مارس را ( روز یاد بود انقلابیون که در سال 1911 به شهادت رسیده و در حوان هوای گان از گوان جو دفن شدند ) روز جوانان تعیین کرد . ولی 4 مه کمافی السابق درپایگاه های انقلابی تحت رهبری حزب کمونیست به منزله روز جوانان به شمار می آمد . پس از تاسیس جمهوری توده ای چین ، شورای اداری دولت مرکزی 4 مه را در دسامبر 1949 رسما روز جوانان چین اعلام کرد .
امروز بیستمین سالگرد جنبش 4 مه است و بدین مناسبت همه جوانان ین ان در این جا گرد هم آمده اند . از این رو من فرصت را مغتنم می شمرم تا در باره چند مساله مربوط به سمت جنبش جوانان چین صحبت کنم .
اول : اکنون روز 4 مه به عنوان روز جوانان چین معین شده است و به حق چنین شده است ( ا ) . بیست سال است که از زمان جنبش 4 مه می گذرد ولی این روز تازه امسال به عنوان روز جوانان در سراسر کشور معین شده است ، و این واقعیت حائز اهمیت عظیمی است . زیرا این امر نشان می دهد که انقلاب دموکراتیک توده ای ضد امپریالیستی – ضد فئودالی چین به زودی به نقطه عطفی خواهد رسید . این انقلاب طی چند ده سال گذشته بارها با شکست روبه رو شده است ، ولی اکنون در چنین وضعی باید تغییری صورت گیرد ؛ تغییری در جهت پیروزی ، نه در جهت شکستی دیگر . انقلاب چین اکنون به پیش گام بر می دارد ؛ به پیش به سوی پیروزی . شکست های متعدد پیشین نمی تواند و قطعا نباید گذاشت که تکرار شود ، بلکه باید به پیروزی تبدل گردند . ولی این چنین تغییری هم اکنون صورت گرفته است ؟ خیر . چنین تغییری صورت نگرفته است و ما هنوز پیروزی را به دست نیاورده ایم . اما پیروزی را می توان کسب کرد . درست در جنگ مقاومت ضد ژاپنی کنونی است که ما می کوشیم به نقطه عطفی از شکست به پیروزی برسیم . جنبش 4 مه علیه حکومتی میهن فروش سخت گیری شده بود ، علیه حکومتی که با امپریالیسم همداستانی می کرد و منافع ملت را می فروخت ، علیه حکومتی که به خلق ظلم و ستم می کرد . آیا مبارزه با چنین حکومتی لازم نبود؟ اگر لازم نبود، پس جنبش 4 مه یکجا اشتباه بود . بدیهی است که با چنین حکومتی حتما باید مبارزه کرد و حکومت میهن فروش باید سرنگون شود . ملاحظه کنید ، دکتر سون یاتسن مدت ها قبل از جنبش 4 مه ، علیه حکومت وقت یک شورشی بود ؛ او با حکومت تسین به مبارزه برخاست و آن را سرنگون کرد . آیا او در این کار محق بود؟ به نظر من کاملا محق بود . زیرا حکومتی که او با آن مخالفت می ورزید، در برابر امپریالیسم مقاومت نمی کرد ، بلکه با امپریالیسم هم دست بود ، حکومتی انقلابی نبود ، بلکه حکومتی بود که انقلاب را سرکوب می کرد . جنبش 4 مه درست بدین جهت جنبشی انقلابی بود که با حکومتی میهن فروش مبارزه می کرد . تمام جوانان چین باید از این دیدگاه به جنبش 4 مه بنگرند . امروز که تمام ملت رزمجویانه به مقاومت در برابر ژاپن برخاسته است ، با در نظر گرفتن تجاربی که از شکست های پیشین انقلاب حاصل کرده ایم ، ما مصمیم که امپریالیسم ژاپن را در هم شکنیم و هیچ گونه میهن فروشی را تحمل نخواهیم کرد و نخواهیم گذاشت که انقلاب باردیگر شکست بخورد . جوانان سراسر کشور به استثنای معدودی ، بیدار شده اند و مصمم اند که موفق و پیروز شوند . تعیین روز 4 مه به مثابه روز جوانان چین ، درست گواه این امر است . ما در شاهراه پیروزی به پیش می رویم و چنانچه تمام خلق مساعی خود را همساز کند ، انقلاب چین حتما از جنگ مقاومت ضد ژاپنی پیروز بیرون خواهد آمد.
دوم : انقلاب چین علیه چیست ؟ آماج انقلاب کدام است ؟همان طور که همه می دانند ، یکی امپریالیسم و دیگری فئودالیسم است . آماج انقلاب کنونی کدام است ؟ یکی امپریالیسم ژاپن و دیگری خائنین به ملت . اگر بخواهیم انقلاب کنیم ، حتما باید امپریالیسم ژاپن و خائنین به ملت را در هم بکوبیم . چه کسانی انقلاب می کنند ؟ رکن عمده انقلاب کیست ؟ مردم معمولی چین / نیروهای محرکه انقلاب عبارتند از پرولتاریا ، طبقه دهقان و کلیه افراد طبقات دیگر که مایلند با امپریالیسم و فئودالیسم مبارزه کنند . این ها همه نیروهای انقلابی هستند که با امپریالیسم و فئودالیسم به مبارزه بر می خیزند. ولی در میان این توده انبوه ، چه کسانی نیروی اساسی اند و ستون فقرات انقلاب را می سازند ؟ همانا کارگران و دهقانان که نود در صد جمعیت کل کشور را تشکیل می دهند . خصلت انقلاب چین چیست ؟ . . .
. . . سوم : تجارب و درس هائی که تا کنون از انقلاب چین گرفته شده اند ، کدامند ؟ این نیز مساله مهمی است که جوانان ما باید آن را درک کنند . انقلاب بورژوا- دموکراتیک ضد امپریالیستی – ضد فئودالی چین ؛ اگر بخواهیم دقیق شویم ، توسط دکتر سون یاتسن آغاز شد ، تاکنون بیش از پنجاه سال است که ادامه دارد ، و تجاوز دول سرمایه داری خارجی به چین تاریخی تقریبا صد ساله را پشت سر نهاده است . در چین ، در طول این صد سال ، ابتدا جنگ تریاک علیه تجاوز بریتانیا در گرفت و بعد به ترتیب جنگ تای پین ، جنگ چین و ژاپن (1894) ، جنبش رفرمیستی 1898، جنبش ای هه توان ، انقلاب 1911، جنبش 4 مه ، لشکرکشی به شمال و جنگ ارتش سرخ پیش آمدند . با این که این مبارزات از یکدیگر متمایز بودند ، لیکن همگی در جهت مقاومت در برابر دشمنان خارجی و تغییر اوضاع موجود سیر می کردند. معهذا تنها با ورود دکترسون یاتسن به صحنه بود که یک انقلاب بورژوا- دموکراتیک کم وبیش روشن آغاز شد . در عرض پنجاه سال گذشته ، انقلابی که توسط دکتر سون یاتسن برپا شد ، هم قرین پیروزی و هم دچارشکست هائی شد . ملاحظه کنید: آیا انقلاب 1911 که امپراتور را از لانه اش بیرون راند ، یک پیروزی نبود ؟ شکست این انقلاب عبارت از آن بود که این انقلاب فقط امپراتور را از لانه اش بیرون راند ، ولی چین را همچنان زیر ستم امپریالیسم و فئودالیسم باقی گذاشت ، به طوری که وظیقه انقلاب ضد امپریالیستی – ضد فئودالی ناتمام ماند . جنبش 4 مه چه هدفی را تعقیب می کرد ؟ هدف آن نیز مبارزه علیه امپریالیسم و فئودالیسم بود ، ولی این جنبش هم با شکست روبه رو شد و چین کماکان زیر سلطه امپریالیسم و فئودالیسم باقی ماند . انقلابی که به نام لشکر کشی به شمال معروف است نیز ، دچار چنین سرنوشتی شد . این انقلاب در عین این که موفقیت هائی به دست آورد ، با شکست مواجه شد . از زمانی که گومیندان علیه حزب کمونیست به مبارزه روی آورد (2) ، چین بار دیگر زیر سلطه امپریالیسم و فئودالیسم افتاد . و این ناگزیر منجر به جنگ ده ساله ارتش سرخ شد . ولی این ده سال مبارزه وظایف انقلاب را فقط در بخشی از کشور انجام داد و نه در سراسر کشور . اگر قرار باشد انقلاب چند ده سال گذشته را جمع بندی کنیم ، باید بگوئیم که این انقلاب فقط پیروزی هائی موقتی و قسمتی به دست آورد ، نه پیروزی های دائمی و سراسری . همانطور که دکتر سون یاتسن گفت ، " … انقلاب هنوز به سرانجام نرسیده است ، رفقای من همگی باید به مبارزه ادامه دهند . " اکنون این سئوال پیش می آید : چرا انقلاب چین پس از چند ده سال مبارزه هنوز به هدف خود دست نیافته است ؟ علت چیست ؟ به نظر من دو علت وجود دارد ؛ اول این که نیروهای دشمن فوق العاده قوی بودند و دوم این که نیروهای خودی فوق العاده ضعیف بودند . از آنجا که یک طرف قوی و طرف دیگر ضعیف بود ؛ انقلاب پیروز نشد . وقتی که می گوئیم نیروهای دشمن فوق العاده قوی بودند ، مقصود مان این است که نیروهای امپریالیسم به عنوان عامل درجه اول و فئودالیسم فوق العاده قوی بودند . وقتی می گوئیم نیروهای خودی فوق العاده ضعیف بودند ، مقصود ما ضعفی است که در شئون مختلف نظامی ؛ سیاسی ؛ اقتصادی و فرهنگی تظاهر یافته است ، لیکن ضعف ما به طور عمده به این علت است که توده های زحمت کش ، یعنی کارگران و دهقانان که نود در صد جمعیت کل کشور را تشکیل می دهند ، هنوز بسیح نشده بودند ، و از همین جاست که ضعف ما و عدم توانائی دربه سرانجام رساندن وظیفه ضد امپریالیستی – ضد فئودالی ناشی می شود . اگر بخواهیم تجربیات انقلاب چند ده سال گذشته را ترازبندی کنیم ، باید بگوئیم که مردم سراسر کشور به طور کامل بسیح نشده بودند و به علاوه مرتجعین پیوسته با چنین بسیجی مخالفت کرده و در کار آن تخریب می کردند . تنها با بسیج و تشکل توده های وسیع کارگران و دهقانان که نود در صد جمعیت کل کشور را تشکیل می دهند ، می توان امپریالیسم و فئودالیسم را برانداخت . دکتر سون یاتسن در وصیتنامه خود می گوید :
" چهل سال تمام خودم را وقف امر انقلاب ملی کردم تا برای چین آزادی و تساوی حقوق کسب کنم. در اثر این چهل سال تجربه ، ایمان راسخ یافتم که برای نیل به این هدف ، باید توده های مردم را برانگیزانیم و در جهان با آن مللی که با ما برخورد برابر دارند ، در مبارزه مشترک متحد شویم . " اکنون بیش از ده سال از مرگ دکترسون یاتسن می گذرد ، این ده سال به اضافه آن چهل سالی که وی از آن سخن می راند ، مجموعا بیش از پنجاه سال می شود . تجربیات و درس های انقلاب در طول این پنجاه سال کدامند ؟ به طور عمده عبارتند از این اصل : " باید توده های مردم را برانگیزانیم " شما و همچنین تمام جوانان چین باید این اصل را دقیقا مطالعه کنید . جوانان باید دریابند که تنها با بسیج توده های عظیم کارگران و دهقانان که نود در صد جمعیت کل کشور را تشکیل می دهند ، می توانیم امپریالیسم و فئودالیسم را از پای در آوریم . تا زمانی که ما توده های عظیم کارگران و دهقانان سراسر کشور را بسیح نکنیم ،نخواهیم توانست ژاپن را شکست دهیم و چین نوین را بنا کنیم .

چهارم : باز به جنبش جوانان بر گردیم . درست بیست سال پیش ، در چنین روزی رخداد بزرگی در چین به وقوع پیوست که در آن دانشجویان شرکت داشتند و در تاریخ به نام جنبش 4 مه معروف گردیده است . این جنبش دارای اهمیت بسیار عظیمی است . جوانان چین از زمان جنبش 4 مه تا کنون چه نقشی داشته اند ؟ در مفهومی آن ها نقش پیشاهنگ را بازی کردند . این حقیقتی است که در سراسر کشور ، به جز سرسختان مورد قبول همگان است . نقش پیشاهنگ یعنی چه ؟ یعنی پیشتازی کردن و در صفوف مقدم انقلاب قرار گرفتن . در صفوف ضد امپریالیستی ، ضد فئودالی خلق چین ارتشی از جوانان روشنفکر و دانشجو موجود است . و این ارتش بسیار عظیمی است که حتی اگر آن تعداد کثیری را که جان خود را از کف داده اند ، به حساب نیاوریم ، اکنون باز شماره آن به چندین میلیون می رسد . این ارتشی است که در یکی از جبهه ها در برابر امپریالیسم و فئودالیسم ایستاده و ارتش مهمی است . ولی این ارتش به تنهائی کافی نیست ، ما نمی توانیم فقط با تکیه به این ارتش دشمن را شکست دهیم ، زیرا این ارتش نیروی عمده را تشکیل نمی دهد . پس نیروی عمده کدام است؟ توده های عظیم کارگران و دهقانان. جوانان روشنفکر و دانشجوی چین ، باید میان توده های کارگران و دهقانان که نود در صد جمعیت کل کشور را تشکیل می دهند ، بروند و آنانرا بسیح و متشکل کنند . بدون این نیروی عمده یکارگران و دهقانان ، و تنها با اتکاء به ارتش جوانان روشنفکر و دانشجو ، نمی توان در پیکار علیه امپریالیسم و فئودالیسم پیروز شد . از این رو جوانان روشنفکر و دانشجوی سراسر کشور باید با توده های وسیع کارگران و دهقانان در آمیزند و با آن ها یکی شوند . و فقط آنگاه است که ارتشی قدرتمند می تواند تشکیل شود ؛ ارتشی جند صد میلیونی . تنها با چنین ارتش عظیمی است که می توان مواضع مستحکم دشمن را گرفت و آخرین دژهای وی را در هم شکست . چنانچه جنبش جوانان را در گذشته ازاین دیدگاه ارزیابی کینم ، باید به این گرایش نادرست اشاره کنیم که در جنبش جوانان ، طی چند ده سال اخیر ، بخشی از حوانان مایل به اتحاد با کارگران و دهقانان نبودند و با نهضت کارگری و دهقانی به مخالفت بر می خاستند . این در جنبش جوانان یک جریان مخالف را تشکیل می دهد . در واقع این افراد که از اتحاد با کارگران و دهقانان که نود در صد جمعیت کل کشور را تشکیل می دهند ، سر می پیچیند و حتی از اساس مخالف کارگران و دهقانان اند ، به هیچ وجه عاقل نیستند . آیا این جریان خوبی است ؟ به نظر من نه ، زیرا مخالفت آن ها با کارگران و دهقانان ، در حقیقت مخالفت با انقلاب است ؛ به همین جهت است .که ما می گوئیم این جریان در جنبش جوانان جریان مخالفی را تشکیل می دهد . این گونه جنبش جوانان مسلما به هیج جائی نخواهد رسید . چند روز پیش من مقاله کوتاهی نوشتم (3) و در آن متذکر شدم : " در تحلیل نهائی خط فاصل بین روشنفکران انقلابی یا غیر انقلابی و یا ضد انقلابی این است که آیا آن ها مایلند با توده های کارگران و دهقانان در آمیزند و آیا بدان عمل می کنند یا نه . " در این جا من معیاری را مطرح کرده ام که گمان می کنم یگانه معیار معتبر باشد . چگونه باید سنجید که یک جوان انقلابی است؟ با کدام معیار باید آن را اندازه گرفت ؟ تنها یک معیار می تواند وجود داشته باشد و آن این است که آیا این جوان مایل است با توده های وسیع کارگران و دهقانان در آمیزد ؟ و آیا بدان عمل می کند یا نه . چنانچه او مایل به در آمیختن با توده های وسیع کارگران و دهقانان باشد و بدان عمل کند ، فردی انقلابی است والا فردی غیر انقلابی یا ضد انقلابی است . اگر او امروز با توده های کارگران و دهقانان در آمیزد ، او را امروز می توان فردی انقلابی نامید . ولی چنانچه او فردا از آنان ببرد و حتی بر مردم عادی ستم کند ، آنگاه فردی غیر انقلابی و یا ضد انقلابی خواهد شد .
برخی از جوانان راجع به اعتقاد خود نسبت به سه اصل خلق و یا مارکسیسم داد سخن سر می دهند ، ولی این دلیل هیچ چیز نمی شود . ببینید ، مگر هیتلر از اعتقاد خود به " سوسیالیسم " دم نمی زد ؟ بیست سال پیش حتی موسولینی هم یک " سوسیالیست " بود ! آیا چن دوسیو زمانی به مارکسیسم " اعتقاد" نداشت ؟ بعدا کارش به کجا کشید ؟ به ضد انقلاب پیوست . مگر جان گوه تائو ینر به مارکسیسم " اعتقاد " نداشت ؟ اکنون کجا رفته است ؟ فرار کرد و در منجلاب فرو رفت . بعضی ها هستند که خودشان را از " پیروان سه اصل خلق " و حتی از پیروان سابقه دار سه اصل خلق می خوانند . لیکن در عمل چه کار کردند ؟ همانطور که معلوم شد ، اصل ناسیونالیسم آن ها تبانی با امپریالیسم ، اصل دموکراسی آن ها ستم بر مردم عادی و اصل رفاه خلق آن ها مکیدن هر چه بیشتر خون مردم بود . آن ها در ظاهر پیرو سه اصل خلق اند ، ولی در باطن با آن مخالفت می ورزند . بنابراین وقتی می خواهیم در باره شخصی قضاوت کنیم که طرفدار واقعی یا کاذب سه اصل خلق است ، که مارکسیستی واقعی یا کاذب است ، کافی است معلوم کنم که مناسبات او با توده های وسیع کارگران و دهقانان چگونه است و سپس مطلب برای ما کاملا روشن خواهد شد . این یگانه معیار است ، معیار دیگری موجود نیست . من امیدوارم که جوانان سراسر کشور هرگز نگذارند که خود در این جریان مخالف سیاه بیافتند. و باید درک کنند که کارگران و دهقانان دوستان آن ها هستند و به پیشواز آینده ای تابناک بشتابند.

پنجم : جنگ مقاومت ضد ژاپنی کنونی مرحله نوینی در انقلاب چین است ، مرحله ای پر عضمت ، پرتحرک و پرشور . در این مرحله جوانان مسئولیت خطیری بردوش دارند . جنبش انقلابی چین ما ، طی چند ده سال گذشته از مراحل متعدد مبارزه گذشته است ، لیکن دامنه آن در هیچ مرحله ای چون جنگ مقاومت ضد ژاپنی کنونی چنین وسیع نبوده است . وقتی که می گوئیم انقلاب کنونی چین دارای جنبه های خاصی است که آن را از انقلاب های پیشین متمایز کند و آن را از شکست به پیروزی روی خواهد آورد ، مقصودمان این است که توده های وسیع خلق چین پیشرفت کرده اند . در این میان پیشرفت جوانان گواه بارزی است . و از همین جهت است که جنگ مقاومت ضد ژاپنی باید پیروز شود و حتما به پیروزی مینجامد . همان طور که بر همگان روشن است ، سیاست اساسی در این جنگ سیاست جبهه متحد ملی ضد ژاپنی است که هدفش سرنگون ساختن امپریالیسم ژاپن و خائنین به ملت ، تغییر چین کهن به چین نوین ، و آزادی تمام ملت از وضع نیمه مستعمره – نیمه فئودالی است. اکنون عدم وحدت در جنبش جوانان چین ضعفی بسیار جدی است . شما باید به کوشش های خود در جهت نیل به وحدت ادامه دهید ، زیرا اتحاد قدرت است . شما باید به جوانان سراسر کشورکمک کنید تا وضعیت کنونی را در یابند ، به وحدت برسند و تا آخر در برابر ژاپن مقاومت کنند .

ششم : اکنون می خواهم در باره جنبش جوانان ین ان صحبت کنم . این جنبش برای جنبش جوانان در سراسر کشور نمونه است . سمتی که این جنبش به خود می گیرد ، در حقیقت سمت جنبش جوانان سراسر کشور است . چرا ؟ زیرا که سمت جنبش جوانان ین ان درست است . ملاحظه کنید ، جوانان ین ان در مورد وحدت نه فقط کار کرده اند ، بلکه واقعا خیلی خوب کار کرده اند . جوانان ین ان به همبستگی و وحدت رسیده اند . در ین ان جوانان روشنفکر و دانشجو ، جوانان کارگر و دهقان ، همگی متحد شده اند . از گوشه و کنار کشور و حتی از مهاجرین چینی جوانان انقلابی گروه گروه برای آموزش به ین ان روی می آورند . اکثر شما که امروز در این جلسه شرکت دارید ؛ برای رسیدن به ین ان هزاران کیلومتر را پشت سر نهاده اید . و همگی – چه نامتان جان باشد چه لی ، چه مرد باشید چه زن ، چه کارگر یا دهقان ، یک دل و یک زبان هستید . ایا این نباید برای سراسر کشور به عنوان نمونه محسوب گردد؟ جوانان ین ان علاوه براین که با یگدیگر متحد شده اند ، با توده های کارگران و دهقانان نیز در آمیخته اند . و این بیشتر از هر چیز شما را برای سراسر کشور نمونه می کند . جوانان ین ان چه کرده اند ؟ آن ها تئوری انقلاب را فرا میگیرند و اصول و شیوه های مقاومت در برابر ژاپن و نجات میهن را مطالعه می کنند . آن ها جنبش کار تولیدی را برپا کرده اند و هزاران " مو " زمین بایر را قاقل کشت کرده اند . قابل کشت کردن زمین های بایر و کشت و کار در مزارع . حتی کنفسیوس هم به این کار نپرداخته بود . وقتی که کنفسیوس مکتبش را اداره می کرد ، تعداد قابل توجهی شاگرد داشت – " هفتاد حکیم و سه هزار شاگرد " – واقعا مکتب با رونقی ! معذلک از ین ان به مراتب کمتر شاگرد داشت و به علاوه شاگردانش علاقه ای به جنبش کار تولیدی نشان نمی دادند . وقتی شاگردی از کنفسیوس سئوال کرد که مزرعه را چگونه شخم می زنند ، وی در پاسخ گفت : " نمی دانم ، در این کار من به پای دهقانان نمی رسم . " و وقتی که باز از او سئوال شد که سبزی را چگونه می کارند ، در پاسخ گفت : " نمی دانم ، در این کار من به پای سبزی کاران نمی رسم . " در زمان های قدیم جوانان چین که نزد حکیمان تحصیل می کردند ، نه تئوری انقلابی می آموختند و نه در کار بدنی شرکت می جستند . در حال حاضر تئوری انقلابی در مکاتب نقاط مختلف کشور کم تدریس می شود و از جنبش کار تولیدی هم هیچ خبری نیست . تنها درین آن و در مناطق پایگاهی ضد ژاپنی در پشت جبهه دشمن است که وضع جوانان از اساس فرق می کند. ان ها در امر مقاومت در برابر ژاپن و نجات میهن واقعا پیشاهنگ اند ، زیرا سمت سیاسی و شیوه های کار آنان درست است . به این دلیل است که من می گویم چنبش جوانان ین ان برای جنبش جوانان سراسر کشور نمونه است .
جلسه امروز دارای اهمیت فوق العاده ای است . من تمام آنچه را که می خواستم ، بیان داشتم. امیدوارم که شما درس های پنجاه سال گذشته و انقلاب چین را مطالعه کنید ، جنبه های خوب آن را بسط دهید و اشتباهاتش را حذف کنید . تا آن که تمام جوانان با خلق سراسر کشور پیوند یابندو انقلاب از شکست به پیروزی روی نهد . روزی که جوانان و خلق سراسر کشور بسیج و متشکل و متحد شدند ، روز سرنگونی امپریالیسم ژاپن خواهد بود. هر یک از جوانان باید این مسئولیت را بر عهده خود بگیرد . اکنون هر یک از جوانان باید با گذشته فرق کند و مصمم باشد که تمام جوانان را متحد کند و خلق سراسرکشور را برای سرنگون ساختن امپریالیسم ژاپن و تغییر چین کهن به چین نوین متشکل کند. این چیزی است که من از شما انتظار دارم .
—————————————————————-

ساماندهی جهانی شکنجه و نقض گسترده و فاحش حقوق بشر توسط امپریالیسم

بعد از انقلاب درهای زندان اوین باز شد و صدها نفر زندانیان سیاسی آزاد گردیدند. در بهار آزادی که به نیروی مردم متکی بود رایحه آزادی سینه های به خفقان نشسته مردم را نوازش می کرد. چه کسی می توانست تصور کند که در اسرع کوتاهی از بطن اوین صدها اوین پنهان و آشکار متولد شود. مردم ما می خواستند مادر اوین را عقیم کنند تا هرگز کودکی از وی متولد نشود. سرمایه داری اسلامی که تاب تحمل مبارزه شدید طبقاتی را با زبان خوش و مانورهای عوامفریبانه نداشت چهره بی نقاب خویش را در طی زمان ناچارا نشان داد و بتدریج هر گردنکشی در این دستگاه امنیت، گروه مافیائی خویش را با قهر و خشونت و زندان و شکنجه و اعدام مستقر ساخت. شبیه آنچه در قرون وسطی متداول بود. هر ارباب فئودالی برای خودش در قلعه اش زیرزمینهای مخوف و سیاهچالهای مرطوب و انسانهای به زنجیر کشیده داشت. این نمونه منسوخ قرون وسطائیِ اجرای "عدالت"، نمونه آموزش جمهوری سرمایه داری اسلامی قرار گرفت. در مدت کوتاهی سخن از ده ها زندان مخفی می رفت که حتی دستگاه بی کفایت قضائی از آن با خبر نبود.
دستآورد انقلاب شکستن در زندانها بود و دستآورد جمهوری اسلام عزیز بنای زندانها، بازهم زندانها و بیغولها و فراموشخانه های اسلامی بود.
سازشکاران و همه آنها که بوئی از مبارزه طبقاتی نبرده اند و آنرا نفهمیده اند و قادر نیستند دشمن مردم را بشناسند تبلیغ می کردند که تعدد زندانها و پنهان بودن آنها ناشی از ماهیت جمهوری اسلامی است، ناشی از بی تمدنی است، ناشی از نبود جامعه مدنی است. حال که معلوم شده امپریالیستها "متمدن" زندانهای مخفی فراوان با توافق رهبران سایر جوامع "متمدن" اروپائی در سراسر اروپا و آسیا و آفریقا تاسیس کرده اند، حال که معلوم شد که همه این رهبران انقلابی نارنجی و تو زرد از لهستان، اوکرائین، استونی، چک، رومانی گرفته تا مصر و سوریه، اردن و لیبی و… در کتمان واقعیت وجود زندانهای مخفی دست دردست هم دارند و بر شکنجه وحشیانه اسراء بی خبری که اتهاماتشات معلوم نیست، بزرگوارانه و متمدنانه به دیده اغماض می نگرند، حال که معلوم شده اثبات جرم لازم نیست تنها داشتن ریش دراز و اعتقادات اسلامی و یا اتهام به داشتن اعتقادات اسلامی و برچسب تروریستی برای توجیه اعمال شکنجه کفایت می کند، حال که معلوم شده یاران "جامعه باز" و حامیان "نهادینه شدن دموکراسی" به "شکنجه خوب و انسانی" اعتراضی ندارند و تنها معترض "شکنجه های بد و غیر انسانی" هستند. حال که معلوم شده وجود زندانهای مخفی به اسلام و مسیحیت و یا به "جامعه مدنی" و یا "جامعه عرفی" بستگی ندارد، بلکه ناشی از تشدید مبارزه طبقاتی است و در این روند باید انتظار هر جنایتی را از سرمایه داری و امپریالیسم داشت. اندیشمندان حامی کارل پوپر و "جامعه باز" خفقان گرفته اند و حاضر نیستند از تئوری عوامفریبانه "جامعه باز" و "زندانهای مخفی" خویش حمایت کنند و دشمنان این "جامعه باز" را به صلابه بکشند. حال که معلوم شده چنین جنایاتی محصول جامعه طبقاتی است، جامعه ای که بر خشونت و جبر طبقه حاکم بر محکوم بنا شده است زبان در قفا کشیده اند و از بحث فرار می کنند و حاضر نیستند خشونت وحشیانه طبقه حاکمه را با ذکر دلایل بروز آن محکوم کنند. سران همه ممالک متمدن اروپائی از آدم دزدی آمریکائیها و تجاوز به مرزهای هوائی برای بردن اسراء و مخالفان به شکنجه گاههای مخفی خبر داشته اند. حتی امروز که اسرار بر ملا شده شماره هواپیماها، تاریخ پرواز، گنجایش آنها و نامهای استتار آنها و محل پرواز آنها را منتشر کرده اند. شکنجه گاهها نیز چون سرمایه جهانی شده است.
آلمان فدرال دموکراتیک یکی از مراکز توزیع و عبور اسراء برای شکنجه به سایر ممالک اروپای شرقی است. فرودگاه "رامشتاین" در نزدیکی فرانکفورت زیر نظر آمریکائیها به این کار "پرافتخار" مبادرت می ورزد. در این فرودگاهها و اسارت گاههای مخفی صدها و هزاران سعید امامی و حسین شریعتمداری به کار مشغولند تا اسراء را به اعتراف وادارند. دولت آلمان با خونسردی دیپلماتیک از زیر بار مسئولیت روشنگری و مطلع کردن افکار عمومی و رسیدگی به اعمال خلافکاران شانه خالی می کند. تو گوئی جریحه دار شدن حیثیت انسان مغایرتی با قانون اساسی آلمان ندارد؟ تو گوئی حقوق بشر یک اصل خدشه ناپذیر نیست و ابزار معامله است؟.
همین نمونه اخیر باید چشم و گوشها را باز کند تا همه ببینند که "حقوق بشر"، "جامعه مدنی"، "تمدن"، "جامعه باز"، "نهادینه شدن دموکراسی" ابزار ایدئولوژیک اسارت امپریالیستها هستند تا مانع شوند که حقایق بر ملا گردند. این نمونه ها نشان می دهد که نوکران امپریالیستها به سادگی نمی توانند منکر شوند که زندان و شکنجه و اعدام، قانون جوامع سرمایه داری است و چاشنی "حقوق بشر"، "دموکراسی و آزادی" تنها خاکی است که به چشمان بشر می پاشند. این جنایات، استثناء و ناشی از بی توجهی و ناآگاهی نیست، قاعده این جوامع و بخشی از مبارزه طبقاتی و با آگاهی دقیق و استتار آگاهانه صورت می گیرد. نوکران امپریالیستها قادر نیستند کاسه و کوزه ها را فقط بر سر چند سرباز خاطی آمریکائی خراب کنند. فلمبدستان مزدور کیهان لندنی این ارگان سیاسی سلطنت طلبان مزدور و زبان فارسی وزارت جنگ آمریکا دیگر نمی تواند در توجیه جنایات زندان ابو غریب صفحات کیهان را کثیف کنند و جنایات جمهوری اسلامی را بهانه کنند تا آدمکشی در عراق و گوانتانامو را در پرده بیاندازد. "اقای "بولند" رئیس کمیسیون نظارت بر فعالیتهای اطلاعاتی در مجلس نمایندگان کنگره آمریکا، در جلسه 18 اکتبر 1984 مجلس نمایندگان یک "جزوه راهنمای" 24 صفحه ای را بنام "عملیات روانی در مورد یک نیروی چریکی" که از طرف سازمان ".سی. ای. آ C.I.A." به عنوان دستورالعملی برای استفاده چریکهای "ضد ساندنیست" در مبارزه آنها با قوای دولتی نیکاراگوا تهیه و چاپ شده است، به نمایندگان ارائه داد. این جزوه حاوی اطلاعات و راهنمائیهائی دقیق و مشروح برای انجام عملیات آدم کشی، شانتاژ، سازماندهی عملیات "تخریبی" و چگونگی بکار گرفتن آدمکشان حرفه ای است، و البته مسائل متعدد دیگری را نیز شامل می شود، در آن گفته شده است: "نیروهای ضد دولتی می باید به محض ورود به چنین شهر یا دهکده ای" تمام مردم را به "میدانهای عمومی شهر یا روستا بیاورند، تا در آنجا دادگاه فوق العاده تشکیل داده و ساندنیست ها و هواخواهانشان را مورد تحقیر قرار دهند(زندان ابو غریب در قلب آمریکای جنوبی-توفان). سعی کنند معتمدین محل مانند پزشکان، کشیشها و معلمان را بخود جلب کنند و در عوض "کلک" نفرات نامطلوب از قبیل افراد پلیس یا قضات را بکنند، و اگر لازم باشد کسانی کشته شوند، برای اینکار توصیه می شود که گفته شود: "این آدم دشمن خلق بود"، یا "به دشمن اطلاعاتی داده بود".
آقای بولند این توصیه را "نفرت انگیز" توصیف کرد، و نماینده دیگر، آقائی بنام "داونی" اظهار داشت که اینها درست همان شیوه هائی است که در نقاط تروریست پرور جهان از قبیل لبنان و سوریه و ایران بکار گرفته می شود، و همیشه مورد اعتراض ما قرار می گیرد. چندین نماینده دیگر اظهار داشتند که این تاکتیکهائِی که در "جزوه راهنمای .سی. ای. آ " توصیف شده صریحا با سیاست "محکوم کردن" تروریسم که توسط آقای "جرج شولتس" وزیر امور خارجه آمریکا سیاست رسمی دولت ایالات متحده اعلام شده است منافات دارد."(نقل از نشریه لوموند مورخ 19 اکتبر 1984).
حال خوب است که به بیست سال بعد مراجعه کنیم تا ببینیم چه تغییراتی در ماهیت امپریالیسم آمریکا ایجاد شده است. سال 1984 در قرن بیستم بود و ما امروز در آغاز قرن بیست و یکم هستیم. امپریالیست آمریکا حداقل از زمان روی کار آمدن جیمی کارتر احترام به حقوق بشر را یکی از ارکان سیاست خارجی خویش بیان کرده است.
" نگارنده مقاله آقای Stephen GREY تحت عنوان "زندان های بدون مرز، ایجاد شکنجه گاه در کشورهای بیگانه" است، برگردان مقاله توسط خانم ویدا امیر مکری منتشره در ماه آوریل لوموند دیپلماتیک 2004 انجام گرفته است.
"همگان از به محاکمه کشیده شدن مسئوولین کودتای ١٩٧٣ در شیلی و یا عملکرد "نهاد عدالت و آشتی" در مراکش که گواهی شاهدان "سالهای سهمگین" را گرد آوری می کند شادمان اند. با اینهمه علی رغم این افشاگری های دیر هنگام، اعمال شکنجه در سراسر جهان ادامه دارد. وقایع ١١ سپتامبر بهانه ای شد برای زیر سوال بردن حکومت قانون در کشورهای غربی. در شرائطی که ارتش امریکا به مرگ ٣٠ زندانی تحت مراقبت خود در افغانستان و عراق اعتراف کرده است، سازمان .سی. ای. آ عملیات "پیمانکاری شکنجه" را با فرستادن زندانیان به سیاهچالهای کشورهای شمال افریقا و خاورمیانه ، که در آنجا اعمال شکنجه همچنان معمول است، ادامه میدهد.
این داستان قصه شگفت انگیز هواپیماهای جت خصوصی ای است که از کشور آلمان به عنوان پایگاه استفاده می کنند. داستان آدم ربایی هایی در خیابانهای اروپا، داستان شکنجه هایی بدتر از آنچه در گوانتانامو و ابو غریب دیده شده است و شخصیت هایی که در آن ایفای نقش می کنند عبارت اند از وکیلان، جاسوسان و افراد مظنون به تروریسم. و این همه بدین سبب روی می دهد که همان گونه که یکی از ماموران سابق سازمان مرکزی اطلاعات آمریکا یک بار به من گفت: "حقوق بشر مفهومی است بسیار انعطاف پذیر".
داستان مدت کمی پس از یازده سپتامبر در بعد از ظهر هجده دسامبر سال ٢٠٠١ آغاز می شود در آن هنگام یک وکیل سوئدی متخصص در امور مهاجرت به نام کیل یونسون(١) تلفنی با موکلش که پناهجویی مصری به نام محمد الزری بود مشغول گفتگو بود. یونسون به یاد می آورد "که ناگهان صدایی شنیده شد که به الزری می گفت به گفتگوی تلفنی پایان دهد، پلیس سوئد بود که آمده بود او را بازداشت کند".
یونسون خواستار آن شده بود که دولت سوئد تضمین کند که درباره تقاضای پناهندگی الزری به سرعت تصمیمی گرفته نخواهد شد. او نگران آن بود که موکلش در صورت بازپس فرستاده شدن به قاهره مورد شکنجه قرار بگیرد. اما این مورد تبدیل شد به سریعترین مورد اخراج از کشور که آقای یونسون در مدت سی سال کار در زمینه پناهندگی با آن روبرو شده بود. الزری و یک مصری دیگر به نام احمد اجیزه پنج ساعت پس از بازداشتشان از فرودگاه برومای٢) استکهلم به هوا برخاستند.
راز آن شب که به مدت دو سال پوشیده ماند، حضور یک هواپیمای آمریکایی در فرودگاه بود و حضور یک تیم از ماموران آمریکایی که دو مظنون مصری را تحویل گرفتند، دستها و پاهایشان را بستند، بر تنشان روپوشهای نارنجی رنگ پوشاندند، نوعی ماده مخدر به آنان دادند و سپس به درون هواپیما انداختندشان. اما این ماموران آمریکایی که بودند. به گفته یونسون "آنان سرپوشهای سیاه رنگ بر سر و شلوار جین به پا داشتند بدون اونیفورم. به توصیف پلیس امنیتی سوئد "آنان بسیار حرفه ای بودند". کل این عملیات کمتر از ده دقیقه زمان برد. "روشن بود که پیش از این هم چنین کارهایی کرده اند".
این رویدادها ماه ها مسکوت نگاه داشته شدند. هویت ماموران آمریکایی سرپوش به سر نیز به هم چنین. اما توجه عمومی فزاینده به این رویداد در سوئد سبب شد که پارلمان دست به تحقیقی در این باره بزند و هم اکنون اسنادی منتشر شده اند که آنچه را در فرودگاه روی داده و نیز هویت ماموران را تایید می کنند. در یکی از این اسناد، آرن آندرسون(٣) مدیر عملیات اخراج از کشور در سازمان امنیت سوئد افشا نموده است که در آن شب هواپیمای مورد نیاز در اختیار مقامات امنیتی قرار داده نشده بوده و بدین سبب مقامات سوئدی به .سی. ای. آ روی آورده اند. او گفته است "عاقبت ما پیشنهاد دوستان آمریکائیمان در سازمان همتای خود .سی. ای. آ را پذیرفتیم و بدین ترتیب توانستیم به هواپیمایی که اجازه پرواز مستقیم بر فراز سراسر اروپا را داشت و می توانست با سرعت بسیار حکم اخراج را اجرا نماید، دسترسی پیدا کنیم".
دولت سوئد به هنگام موافقت با انتقال دو زندانی به مصر کوشیده بود تضمین های دیپلماتیک به دست آورد مبنی بر این که این دو نفر شکنجه نخواهند شد و دیپلماتهای سوئدی خواهند توانست به طور مرتب در قاهره با آنان ملاقات کنند.
اما سوئد هرگز شکایتهای زندانیان را درباره رفتاری که با ایشان شده بود، علنی نکرد. مقامات دولت به پارلمان و یکی از کمیته های سازمان ملل گفتند که زندانیان در این باره شکایتی نداشتند. اما در واقع، این دو مرد از همان نخستین باری که در زندان قاهره ملاقات شدند، زبان به اعتراض به شکنجه های شدیدی که تحمل کرده بودند گشودند. یونسون می گوید که موکلش محمد الزری به مدت دو ماه تقریبا پیوسته زیر شکنجه بوده است. او می گوید: "الزری شکنجه شده بود او را در یک سلول بسیار کوچک و بسیار سرد نگاه می داشتند و کتکش می زدند. دردناکترین شکنجه ای که او در معرض آن قرار گرفته بود، شکنجه الکتریکی بود که طی آن بارها به همه نقاط حساس بدن او الکترود وصل می کردند. این کار زیر نظر یک پزشک انجام می شد
موکل آقای یونسون، محمد الزری، اکنون آزاد شده است. او هیچ گاه قانونا به هیچ جرمی متهم نشده است. اما هنوز نه اجازه خروج از مصر را دارد و نه حق دارد علنا از دوران زندانش سخن بگوید. احمد اجیزه هنوز در زندانی در مصر است. حمیده شلیبای ، مادر اجیزه، پسرش را چندین بار در زندان ملاقات کرده است. او در مصاحبه ای در قاهره درباره نحوه رفتار با پسرش به ما چنین گفت: "وقتی به مصر رسید، سرپوش به سر و دستبند به دست به ساختمانی بردندش. او را به تاسیساتی زیرزمینی در پایین پله ها هدایت کردند. سپس بازجویی و شکنجه را شروع کردند. وقتی که به سوالها جواب می داد با او کاری نداشتند، ولی همین که در جواب سوالی می گفت نمی دانم به او شوک الکتریکی وارد می کردند و کتکش می زدند. او در یک ماه نخست بازجویی برهنه بود . بدون هیچ لباسی حتی یک تکه لباس زیر. تقریبا به حد مرگ منجمد شده بود".
تایید این مطلب که ماموران آمریکایی در این مورد سوئدی نقش داشته اند و تایید شکنجه ای که در مراحل بعدی انجام شده است، برای نخستین بار دلیلی عینی بر امری که از مدتها پیش ظن آن می رفت به دست داد: این که از یازده سپتامبر به بعد ایالات متحده در سازماندهی قاچاق زندانیان در سطح جهان دست داشته است. تحقیقات روزنامه نگاران و مقامات رسمی در سراسر جهان این امر را روشن ساخته است که ایالات متحده به طور مرتب به سازماندهی بازپس فرستادن فعالان سیاسی اسلامگرا به کشورهایی در جهان عرب و خاور میانه مشغول بوده است. در این مناطق روشهای ممنوع در ایالات متحده در به زندان افکندن و بازجویی این فعالان امکان اجرا می یابند. این سیستم را برخی "نیابت در شکنجه" نامیده اند.
دستگیری و انتقال زندانیان تروریست های احتمالی به دست آمریکاییان نه تنها از مناطق جنگی افغانستان و عراق، بلکه از سراسر دنیا از جمله بوسنی ، کروآسی ، مقدونیه ، آلبانی ، لیبی ، سودان ، کنیا ، زامبیا ، گامبیا ، پاکستان ، اندونزی و مالزی انجام گرفته است.
اصطلاح رسمی ای که .سی. ای. آ برای این سیستم ساخته است، "تحویل فوق العاده"(٤) است و هنوز هیچ مقام رسمی آمریکایی مشغول به خدمتی از این سیاست به صورت علنی سخن نمی گوید. ولی یکی از مقامات سابق .سی. ای. آ که در ماه نوامبر گذشته این سازمان را ترک گفته است، شرح مفصل و بی طرفانه ای از عملیات به دست داده است. مایکل شویر(٥) که در پایان دهه ١٩٩٠ سرپرستی یک واحد مامور پیگرد اسامه بن لادن را بر عهده داشته در مصاحبه ای با یک برنامه رادیویی بی بی سی به نام فایل آن فور(٦) تایید کرده است که مورد سوئد بخشی از یک سیستم بسیار فراگیرتر بوده است.
به گفته شویر".سی. ای. آ بدین سبب روش تحویل را ابداع نمود که در حالی که از کاخ سفید – قوه مجریه – دستور رسیده بود که با القاعده برخورد شود، دست سازمان درباره رفتار با تروریستهای دستگیرشده بسته بود. رویه دستگیر کردن و بردن افراد به کشورهای ثالث بدین سبب پدید آمد که قوه مجریه وظیفه از کار انداختن و متلاشی کردن سلولهای تروریستی و بازداشت کردن تروریستها را به ما سپرده بود. و هنگامی که .سی. ای. آ به نوبه خود از سیاستگذار پرسید، می خواهید اینها را کجا ببرید، پاسخ شنید که این کار بر عهده خود شماست. بدین ترتیب ما این سیستم را بوجود آوردیم که به کشورهایی که در پی متهمان یا محکومان به ارتکاب جرایم هستند ، یاری میرساند. این سیستم اجازه میداد که این افراد را در خارج دستگیر کنیم و به کشوری که در آن تحت پیگرد قانونی بودند باز گرداندیم.
یک هواپیمای خصوصی برای افراد مظنون
خانم باربارا اولشانسکی(٧) ، وکیل و از اعضای مرکز حقوق اساسی(٨) از جمله کسانی است که در باره سیستم "تحویل فوق العاده" تحقیق می کنند، هم با مطالعه موارد مشخص و هم در باره نحوه توجیه حقوقی آن. او معتقد است که ایالات متحده نه فقط کشورهای ثالث را برای بازجویی زندانیان به کار می گیرد، بلکه زندانهای برون مرزی خود را نیز که به دست .سی. ای. آ اداره می شوند، بدین منظور به کار می برد. به گفته اولشانسکی به مدت بیش از١٠٠ سال آمریکا فراریان را در خارج از قلمرو حقوقی ایالات متحده دستگیر می نمود و برای دادرسی به ایالات متحده باز می گرداند. رئیس جمهوری سابق پاناما، نوریه گا نمونه ای برجسته از این دست بود(٩). این رویه به "تحویل" از نوع عادی شهرت داشت.
اما از هنگامی که .سی. ای. آ نبرد با القاعده را آغاز نمود و بویژه از١١ سپتامبر به بعد، مفهوم "تحویل فوق العاده" پدید آمد، که بنا بر آن زندانی را نه برای بازگرداندن به آمریکا، بلکه برای انتقال دادن به جای دیگر دستگیر می کنند. خانم وکیل می گوید "اعمال رویه تحویل در حدود سال ١٨٨٠ آغاز شد. ایالات متحده همواره به هر اقدامی که برای بازگرداندن فرد لازم بود تا او در برابر دادگاهی امریکائی محاکمه شود، دست می زد. هدف این بود که این افراد در یک دادگاه قانونی محاکمه شوند. امروزه کل این اندیشه واژگونه شده است. اکنون ما تحویل فوق العاده را داریم که معنایش این است که ایالات متحده مردم را دستگیر می کند و به کشورهایی می فرستد که در آنجا زیر شکنجه بازجویی می شوند. افراد به قصد تخلیه اطلاعاتی تحویل داده می شوند بدون این که در نهایت دادخواهی ای در کار باشد
یک کشف شگفت آور درباره تحویل این است که .سی. ای. آ و دیگر سازمانهای آمریکایی اغلب برای انتقال زندانیان از هواپیماهای جت خصوصی استفاده می کنند. گزارش سری پروازهای یکی از این هواپیماها به دست من رسیده است. این هواپیما یک گالف استریم پنج (١٠) دورپرواز است، که به نظر می رسد در کانون این آمد و شدها باشد. از سال ٢٠٠١ به بعد این هواپیما به بیش از ٤٩ مقصد در خارج ایالات متحده رفته و به چهار گوشه جهان سر کشیده است. از جمله می توان از سفرهای مکرر آن به اردن، مصر، عربستان سعودی، مراکش و ازبکستان نام برد. در همه این مقصدها ایالات متحده به اعاده زندانیان به کشورهای متبوعشان پرداخته است.
ردیابان از این هواپیمای سفید رنگ عکس گرفته اند. به غیر از شماره هواپیمایی کشوری آمریکا علامت دیگری بر خود ندارد و این شماره تا همین اواخر "ان ٣٧٩ پ" بود. من اسنادی دیده ام که نشان می دادند که در دسامبر سال ٢٠٠١ در سوئد برای جابجا کردن دو تبعه مصر، همین هواپیما به کار رفته است. این هواپیما همچنین در اکتبرسال ٢٠٠١ در کراچی پاکستان، هنگامی که شاهدان، گروهی از مردان نقاب پوش را دیدند که یک مظنون دیگر به تروریسم را درون هواپیمایی که به سوی اردن در حال حرکت بود، می انداختند ، دیده شده است.
به گفته رابرت بائر(١١)، یک مامور مخفی سابق .سی. ای. آ ، که گزارش پروازها را دیده است، هواپیمای جت گلف استریم به طور قطع در تحویل زندانیان نقش دارد. او می گوید مقصد نهایی این پروازها مکان هایی اند که شکنجه در آنها اعمال می شود. بائر که تا زمان خروجش از سازمان در میانه دهه ١٩٩٠، به مدت ٢١ سال در خاور میانه، برای .سی. ای. آ کار کرده است، می گوید که هواپیماهای غیرنظامی از این دست برای سازمان مفید بودند، چون نشانه های نظامی بر خود نداشتند. "همچنین اینها را می توان به نام شرکتهای غیرواقعی به حرکت در آورد. می توان به سرعت آنها را به راه انداخت. اگر شناسایی شدند، می توان در عرض یک شب آنها از کار انداخت و پیاده شان کرد. اگر لازم شد، می توان هواپیمای دیگری جانشین آنها کرد. این کارها همه به طور عادی و معمولی انجام می شوند".
به نظر بائر تحویل، تنها فرستادن تروریستها به کشورهایی مانند مصر به قصد محبوس نگاه داشتن آنان در زندانهای آنجا نیست، بلکه گاه به معنای ناپدید ساختن کامل آنها نیز هست. هر کشوری در این زمینه ارزش ویژه خود را دارد. او می گوید "اگر زندانی را به اردن بفرستید بهتر بازجویی خواهد شد. اگر مثلا به مصر بفرستیدش احتمال این هست که دیگر هیچ وقت دوباره چشمتان به او نیفتد. در سوریه نیز وضع به همین منوال است". کشورهایی مانند سوریه در ظاهر دشمنان ایالات متحده هستند، اما در جنگ پنهان علیه فعالان اسلامگرا، آنان همچنان متحد امریکا باقی مانده اند. "در خاور میانه یک اصل ساده وجود دارد، دشمن دشمن من، دوست من است. کارها این طور انجام می شوند. همه این کشورها به نحوی گرفتار بنیادگرایی اسلامی و اسلام سیاسی اند". چندین سال بود که سوریها به ایالات متحده پیشنهاد همکاری در مبارزه با اسلامگرایان را داده بودند. "دست کم تا ١١ سپتامبر این پیشنهادها رد می شدند. ما کلا از مصریها و سوریها پرهیز می کردیم، چرا که آنان بسیار خشن و بی رحم بودند". بائر بر این گمان است، که سالها است که .سی. ای. آ به انحاء گوناگون به تحویل زندانیان می پردازد، اما از ١١ سپتامبر به بعد ابعاد قضیه بکلی تفاوت کرده و به صورت فراگیر و سیستماتیک درآمده است. به گفته بائر احتمالا صدها نفر به دست ایالات متحده گرفتار و به زندانهای خاور میانه گسیل شده اند. شمار این زندانیان از شمار آنانی که به گوانتانامو فرستاده شده اند ، بیشتر است. "او می گوید ١١ سپتامبر توجیهی شد برای به دور افکندن کنوانسیون ژنو. پایان آنچه ما در مغرب زمین به عنوان حکومت قانون می شناختیم".
از دیدگاه برخی از مدافعان "تحویل" ، در درون دولت ایالات متحده ، هدف از این کار تنها ریشه کن کردن تروریسم است . دیگر برای ایالات متحده اهمیتی ندارد که بعد از پس فرستادن زندانی یا مظنون به تروریسم مثلا به مصر چه روی می دهد. اما مورد یک مظنون استرالیایی به نام ممدوح حبیب، دال بر این است که جمع آوری اطلاعات نیز یکی از اهداف عملیات "تحویل" است. اطلاعاتی که ممکن است با اعمال شکنجه هایی که ماموران آمریکایی حق دست یازیدن بدانها را ندارند، جمع آوری شوند. حبیب مدیر یک کافی شاپ در شهر سیدنی استرالیا بود، که یک ماه پس از ١١ سپتامبر در پاکستان در نزدیکی مرز افغانستان دستگیر شد. حبیب اگر چه تبعه استرالیا بود، مدت کمی پس از دستگیری، به ماموران آمریکایی تحویل داده شد و اینان او را با هواپیما به قاهره بردند. وکیل آمریکایی او پروفسور جو مرگالیس(١٢) از اعضای مرکز دادگستری مک آرتور(١٣) در دانشگاه شیکاگو شرح می دهد که حبیب به مدت شش ماه پیوسته شکنجه شده بود.
مرگالیس می گوید "این شکنجه به بیان در نمی آید. آقای حبیب توصیف می کند چگونه مرتبا مورد ضرب و شتم قرار می گرفته. او را به درون اتاقی می برده اند و دستبند می زده اند و اتاق را به تدریج پر از آب می کرده اند تا هنگامی که آب درست به زیر چانه اش می رسیده. می توانید تصور کنید که با علم به این که توانایی گریختن ندارید، این کار چه وحشتی می تواند در شما ایجاد کند. یک بار دیگر او را از دیواری آویخته اند. زیر پایش طبلی بوده که از میان آن میله ای فلزی گذرانده بودند. هنگامی که از طبل جریان برق عبور می داده اند او تکانی می خورده و ناچار پاهایش جا به جا می شده اند، و آویخته از دستها بر جای می مانده است. آن قدر این کار را تکرار می کردند که او از هوش می رفته". به گفته مرگالیس "با چنین بازجویی ای حبیب به همکاری اش با القاعده اعتراف نمود و هر سندی را که پیش رویش گذاشتند بی درنگ امضا کرد".
سپس حبیب دوباره در اختیار مقامات آمریکایی گذاشته شد. او نخست به افغانستان پس فرستاده شد و سپس به گوانتانامو فرستادندش و در این مرحله اعتراف نامه هایی که در مصر امضا کرده بود در دادگاههای نظامی علیه او مورد استفاده قرار گرفتند. به گفته مرگالیس دادگاههای بازنگری در مقام جنگجو یان(١٤) ادله به دست آمده در مصر را مبنای تصمیم خود بر در بازداشت نگاه داشتن آقای حبیب قرار دادند. پس از اعتراضهای علنی مرگالیس و دیگران به شکنجه شدن حبیب عاقبت در ژانویه او را از گوانتانامو آزاد کردند و با هواپیما به کشورش استرالیا باز گرداندند. دولت استرالیا اعلام داشت که هیچ دادخواستی علیه او صادر نخواهد شد. گرچه مقامات امنیتی همچنان او را به همدستی با القاعده متهم می نمایند.
بیشتر زندانیانی که ایالات متحده به زندانهای خاور میانه فرستاده است، امکان آن را ندارند که داستان خود یا رفتاری را که با ایشان در زندان شده است، برملا کنند. اما یک تبعه کانادا که آمریکاییان به زندانی در سوریه تحویلش داده بودند ، اکنون آزادی سخن گفتن دارد. داستان او تاییدی است بر این ادعا که زندانیان به خارج فرستاده می شوند تا در آنجا مورد پرسش قرار گیرند. به قول یک وکیل وقتی که از راه می رسند یک دستورالعمل بازپرسی هم همراهشان است.
ماهر ارار یک تکنیسین تلفن همراه از اهالی شهر اتاوای کاناداست. در سپتامبر سال ٢٠٠٢ او از تعطیلات در تونس به کشور خود باز می گشت و قرار بود که هواپیمایش را در فرودگاه جی اف کی نیویورک عوض کند.(١٥) او بارها از آمریکا دیدن کرده و در آنجا کار کرده بود و به همین سبب انتظار نداشت که دردسری برایش پیش بیاید. اما او را به کناری کشیدند و به یک اتاق بازجویی و سپس به بازداشتگاه اداره مهاجرت موسوم به بازداشتگاه متروپولیتن در بروکلی(١٤) بردند.
روشن شد که دلیل بازداشت او اطلاعاتی میباشد که کانادا در اختیار ایالات متحده قرار داده است. کانادا خود مشغول تحقیقاتی سری درباره یک مظنون به تروریسم در اتاوا بود. چنین به نظر می رسید که آقای ارار یک بار نام این مرد را به عنوان آشنایی که در صورت ضرورت بتوان با او تماس گرفت ، در قرارداد اجاره یک آپارتمان ذکر کرده بوده است . ماهر ارار اگر چه در اصل تابعیت سوری داشت اما شهروند کانادا نیز بود و هفده سال میشد که در این کشور زندگی می کرد. بنابراین او از این که باید به این پرسشها در نیویورک پاسخ دهد، متعجب بود . در حالی که مساله را می شد به راحتی در کشور خود او، در اتاوا ، فیصله داد.
دوازده روز پس از نخستین بازداشت در جی اف کی، ارار را در ساعت سه بامداد بیدار کردند تا به او بگویند که از آمریکا به جای دیگری منتقل می شود. او را با خودرو به نیوجرزی بردند و همچنان در زنجیر، سوار یک هواپیمای جت خصوصی کردند. "وقتی که من را سوار این هواپیمای جت خصوصی با صندلیهای چرمی اش کردند، به فکر افتادم که مگر من کیستم که با من این طور رفتار می کنند. یعنی این قدر برایشان اهمیت دارم ؟ چه نوع اطلاعاتی می توانم در اختیارشان بگذارم ؟ فکر کردم اینجا چه خبر است؟ وقتی شام لذیذ و مفصلی هم به من دادند ، به یاد سنت عید قربان افتادم که در آن پیش از سر بریدن گوسفند قربانی به آن غذا می دهند. تمام مدت در این فکر بودم که چه کار کنم که شکنجه ام ندهند. چون فهمیده بودم که تنها دلیل فرستادن من به آنجا این است که برای کسب اطلاعات شکنجه ام بدهند. صد در صد از این موضوع مطمئن بودم.
هواپیما پس از دو توقف برای سوختگیری به امان در اردن رسید و سپس او را از راه زمینی به مرکز پلیس مخفی سوریه در دمشق بردند. ارار می گوید که در آنجا او را در سلولی کمی بزرگتر از یک تابوت جای دادند و به مدت بیش از ده ماه در همانجا نگاه داشتند. نگرانی او از شکنجه شدن به زودی به حقیقت پیوست.
"بازجو پرسید می دانی این چیست گفتم بله کابل است و او گفت دست راستت را باز کن. دست راستم را باز کردم و او دیوانه وار مرا زد. درد آنقدر شدید بود که من شروع به گریه کردم. بعد او به من گفت دست چپم را باز کنم و من بازش کردم و ضربه او به جای دست به مچم خورد. بعد از من سوالهایی کرد. وقتی فکر می کرد حقیقت را نمی گویم دوباره می زد. گاهی وقتها من را یکی دو ساعت در اتاقی می گذاشت که در آن صدای کسانی را که زیر شکنجه بودند ، می شنیدم".
ماهر ارار سه روز مانده به یک سال پس از زندانی شدن در سوریه آزاد شد و با هواپیما به اتاوا بازگردانده شد. نه در سوریه و نه در کانادا او هرگز رسما و قانونا مورد اتهام قرار نگرفت. در کانادا مورد او اعتراضهای گسترده سیاسی برانگیخت و اکنون یک تحقیق دولتی در این زمینه در حال انجام شدن است.
ارار نیز مانند بسیاری دیگر از قربانیان امروزی شکنجه ، اثری از جراحت جسمانی بر خود ندارد . بازجویان حرفه ای زرنگتر از آنند که چنین آثاری بر جای بگذارند. زخمهای ارار بیشتر روحی اند با وجود این الکس نیو (١٥) رئیس عفو بین الملل در کاناد مجاب شده که ارار درباره رفتاری که با وی شده، راست می گوید. "به چند دلیل باور می کنم. من به تفصیل با او مصاحبه کرده ام. در طی این همه سال که از همکاری من با عفو بین الملل می گذرد، بارها با رهایی یافتگان از شکنجه، اینجا در کانادا، در اردوگاههای پناهندگان مصاحبه کرده ام. با کسانی که تازه از زندان رها شده بودند و به نظرم می آید که آنچه بر او گذشته با چیزهایی که من در مصاحبه های دیگر دیده و آموخته ام همخوانی دارد و باور کردنی است".
چه کسی مسوول این سیستم "تحویل فوق العاده" است و کدام یک از صاحبان قدرت در واشنگتن اجازه آن را صادر کرده است. من به شهر فالز چرچ (١٦) در ویرجینیا که محل اقامت مایکل شویر است، رفتم تا از او اطلاعات بیشتری درباره تاکتیکهای جنگ علیه تروریسم بگیرم و بپرسم چرا به هنگام ریاست او بر واحد اسامه بن لادن در .سی. ای. آ ، تاکتیکی به نام "تحویل" علیه القاعده ایجاد شد. شویر اغلب با صراحت بسیار اظهار عقیده کرده است. او هنگامی که در .سی. ای. آ کار می کرد با نام مستعار "ناشناس" دو کتاب انتقادآمیز درباره القاعده نوشت. عنوان دومین کتاب تکبر امپراتوری(١٧) است. اما هرگز باچنین صداقت و بی طرفی ای درباره موضوعی چنین پر اهمیت سخن نگفته بود.
شویر تاکید می کند که تک تک عملیات "تحویل" با تایید حقوقدانان انجام می شده اند. "در سازمان مرکزی اطلاعات یک حوزه حقوقی بزرگ هست. یکی از بخشهای وزارت دادگستری به کار تفسیر حقوقی در ارتباط با کارهای اطلاعاتی می پردازد . و یک تیم حقوقی نیز در شورای ملی امنیت مشغول به کار است. در تمام موارد این حقوقدانان به نحوی نقش خود را ایفا کرده اند و امضای خود را پای اسناد رسیدگی به موضوع گذاشته اند. این اندیشه که این عملیات خود سرانه و نتیجه خیالپردازیهای یک نفر است، بکلی پوچ است". او به یاد می آورد که هنگامی که در زمان ریاستش بر واحد بن لادن، چنین عملیاتی را سازماندهی می کرد، قدرت تصمیم گیری با مدیر اطلاعات مرکزی یا معاون او بود. "بنابراین مسوولان شماره یک و دو جامعه اطلاعاتی بودند که سند نهایی را امضا می کردند" .
خطر بدرفتاری نباید به برانگیخته شدن احساسات بیانجامد
شویر می گوید که در تک تک مواردی که عملیات تحویل انجام می شد، او به اطمینان کامل رسیده بود که "افراد مزبور استحقاق آن را نداشتند که زندگی آزاد در اجتماع داشته باشند". اما "اشتباه همواره پیش می آید و ممکن است بی گناهانی هم گرفتار شوند. در کار جاسوسی و اطلاعاتی محال است که هیچ اشتباهی رخ ندهد. کار هرگز تفننی و از سر بی قیدی انجام نمی شد. موضوع بی اندازه جدی بود. اگر اشتباه کرده بودیم، کاری نمی شد کرد. اما شواهد و مدارک راهنمای عمل ما بودند".
هنگامی که از شویر درباره خطر شکنجه شدن این افراد پرسیدم، او چندان دستخوش دودلی نشد. "لب مطلب این است که جمع آوری کسانی که اطمینان دارید در عملیاتی که ممکن بوده به کشته شدن آمریکاییان بینجامد، نقش داشته اند، یا می خواسته اند در آنها نقشی بر عهده بگیرند، کاری ارزنده است". پرسیدم حتی اگر احتمال شکنجه شدنشان برود؟ پاسخ داد "ما نبودیم که آنها را شکنجه می دادیم و به نظر من این تصویری که ما از شکنجه در مصر و عربستان سعودی ترسیم می کنیم، تا حد زیادی متاثر از جلوه های هالیوودی است. ریاکارانه است که درباره رفتار مصریان با کسانی که تروریست هستند، ابراز نگرانی کنیم. اما رفتار اسرائیلی ها را با کسانی که در اسرائیل تروریست تلقی می شوند، محکوم نکنیم. حقوق بشر مفهومی بسیار انعطاف پذیر است. این مفهوم بستگی به آن دارد که در یک روز معین تا چه اندازه می خواهید ریاکاری به خرج دهید".
برای این که انصاف را در حق شویر رعایت کرده باشم، باید بگویم که این احتمال که "تحویل" به عنوان یک تاکتیک دراز مدت در نظر گرفته شود مایه دل نگرانی اوست. از یک دیدگاه استراتژیک او بر آن است که رژیمهایی مانند مصر و اردن، از جمله دلایل به وجود آمدن فعالیت اسلامگرایانه هستند. بنابراین از نظر استراتژیک همکاری نزدیک با این رژیم ها بی معنی است. "دستگیری هر یک از این زندانیان یک موفقیت تکنیکی به شمار می رود. اما از نظر استراتژیک ما بازنده ایم و یکی از دلایل اصلی این شکست پشتیبانی مان از دیکتاتوریهای جهان اسلام است".
اما او می گوید که کار دیگری با این زندانیان نمی شود کرد. گزینه های ایالات متحده بسیار محدود اند. سیاستمداران نمی خواهند که تروریستها به ایالات متحده بازگردانده شوند، تا در دادگاههای آمریکا به کار آنها رسیدگی شود. "ما در بسیاری از موقعیتهایی که در سراسر دنیا درگیر آنها هستیم، انتخاب چندانی نداریم. و گاه ناچاریم با ابلیس همدست شویم". تا هنگامی که سیاست گزاران آمریکایی تکلیف مساله رفتار با زندانیان را در چارچوب نظام حقوقی آمریکا تعیین نکرده اند، .سی. ای. آ چاره ای ندارد "جز آن که آنچه را که با امکانات موجود شدنی است، انجام دهد".
بنا بر تخمین شویر، شمار کل تروریستهای سنی تحویل داده شده به دست .سی. ای. آ در حدود ١٠٠ نفر است. اما دیگران از جمله رابرت بائر بر آنند که شمار آنها بسیار بیشتر است. آنان بر این گمان اند که در جهان پس از ١١ سپتامبر وزارت دفاع آمریکا تحت ریاست دانلد رامزفلد هم به نوبه خود وارد کار جابجا کردن زندانیان در اطراف و اکناف دنیا شده است و نظامیان آمریکایی صدها زندانی را به زندانهای خاور میانه منتقل کرده اند.
هم وزارت دفاع و هم .سی. ای. آ از سخن گفتن از سیستم "تحویل" و توجیه آن خودداری می کنند. در عوض من با خانم دنیل پلتکا(١٨) نایب رئیس انستیتوی امریکن اینترپرایز (١٩) که یک موسسه تحقیقاتی هم فکر و هم جهت با دولت بوش است، صحبت کردم .او پیش از این کارمند عالی رتبه کمیته روابط خارجی سنا بوده است. او می گوید "من چندان هوادار شکنجه نیستم". روش سوریه و مصر در اداره زندانها یا نظام امنیتی شان را نیز تایید نمی کند. او مایل نیست تاکتیکهای این کشورها را از همه نظر تایید کند، با وجود این می افزاید : "بدبختانه گاهی در جنگ ضرورت ایجاب می کند، دست به کارهایی بزنیم که انزجار بیشتر انسانهای خوب و شریف را برمی انگیزند. منظور من این نیست که ایالات متحده به طور عادی دست به چنین کارهایی می زند. چون فکر نمی کنم با هیچ معیاری بتوان گفت که این رویه به صورت عادی و معمولی در آمده است. با وجود این اگر در یک زمان معین ضرورتی مطلق، کشف کردن چیزی را ایجاب کند، باید آن را کشف کرد و این کار را نمی توان در تفریحگاه های ویژه سالمندان انجام داد.
اما از جنبه اخلاقی و تاکتیکی گذشته، این عملیات از نظر قانونی چه حکمی دارند. پلتکا می گوید که چون حقوقدان نیست نمی تواند به چنین پرسشهایی پاسخ دهد. بنا بر کنوانسیون منع شکنجه سازمان ملل متحد که به تصویب ایالات متحده و تایید پرزیدنت بوش هم رسیده، "چنانچه دلایل محکمی وجود داشته باشد که فردی در کشوری در معرض خطر شکنجه قرار خواهد گرفت، هیچ دولتی نباید آن فرد را به سوی آن کشور اخراج نماید و یا به آن کشور باز گرداند و یا مسترد دارد". هر ساله وزارت امور خارجه ایالات متحده نقض حقوق بشر و شکنجه در کشورهایی مانند مصر، سوریه و عربستان سعودی را به تفصیل گزارش و محکوم می کند. به عنوان مثال در گزارش سال گذشته درباره کشور مصر، "شکنجه امری عادی و مداوم توصیف شده است".
با این تفاصیل چگونه می توان "تحویل" را امری قانونی دانست. پاسخ این پرسش را کسی نمی داند. هیچ کس در وزارت دادگستری در این باره حرفی برای گفتن ندارد. بنا بر این فعلا توجیه حقوقی آمریکاییان برای این امر جزء اسرار دولتی است. اما شانه خالی کردن مقامات رسمی واشنگتن از دفاع از "تحویل" احتمالا با خطر فزاینده اجبار به حساب پس دادن در برابر دادگاهها بی ارتباط نیست. گذشته از خطر تعقیب قانونی در دادگاههای آمریکا، تحقیقات قضایی درباره چند آدم ربایی انجام شده به دست .سی. ای. آ در خاک اروپا آغاز شده است. آلمان یکی از پایگاههای عملیاتی هواپیماهای جتی بوده است که .سی. ای. آ برای تحویل زندانیان به کار برده. برنامه های پروازی که من دیده ام، نشان می دادند که هواپیمای جت گلف استریم و یک بویینگ ٧٣٧ دیگر که برای تحویل به کار رفته بود، بارها در فرودگاه فرانکفورت توقف کرده اند.
آدم ربایی آمریکایی در ایتالیا
در آلمان یک تحقیق قضایی درباره مورد خالد المصری یک شهروند آلمانی ساکن شهر اولم(٢٠) ، که مدعی است در روز ٣١ دسامبر سال ٢٠٠٣ در شهر اسکوپیه (٢١) کشور مقدونیه ربوده شده، در جریان است. او ادعا می کند که سه هفته پس از ربوده شدن با هواپیما به افغانستان منتقل شده و به زندانی آمریکایی برده شده که در آنجا بارها مورد ضرب و شتم قرار گرفته است وعاقبت چهار ماه بعد آزاد شده و در کنار جاده ای در کشور آلبانی رهایش کرده اند. در آغاز ادعاهای او به نظر دیوانه وار و باورنکردنی می آمدند. اما برنامه های پروازی که از منابعی در هواپیمایی به دست من رسیده اند، دلایل روشنی به دست می دهند، مبنی بر این که در روز ٢٣ ژانویه سال ٢٠٠٤، بویینگ ٧٣٧ .سی. ای. آ برای انتقال او به اسکوپیه به کار رفته است. اسناد من نشان می دهند که هواپیما از مایورکا به اسکوپیه رفته است و از آنجا المصری را پس از توقفی در بغداد، به کابل برده است. چنین شواهدی ممکن است سازمان .سی. ای. آ را در رابطه اش با همتایان آلمانی در موضع دشواری قرار دهد. چرا که آلمانیها ممکن است ناچار شوند مورد المصری را به عنوان یک آدم ربایی خلاف قانون ارزیابی کنند.
در ایتالیا نیز اکنون تحقیقی قضایی درباره ربوده شدن یک فرد مظنون به فعالیت در القاعده در روز روشن در شهر میلان در جریان است. ظن آن می رود که ماموران آمریکایی به طرزی باورنکردنی بدون هیچ اجازه قانونی یک مظنون را در خیابانهای یکی از نزدیکترین متحدان اروپاییشان دستگیر کرده باشند.
در نیمروز ١٦ فوریه سال ٢٠٠٣ یک مصری به نام ابو عمر در خیابان گوئرزونای (٢٢) میلان طی آنچه که قرار بود، یک پیاده روی ده دقیقه ای از خانه اش تا مسجد محل باشد، ناپدید شد. یک شاهد عینی می گوید که سه مرد سفیدپوست که کامیونی را در پیاده رو نگاه داشته بودند او را دستگیر کرده اند. مقامات ایتالیایی ابو عمر را تحت نظر داشته اند، اما داشتن هر گونه نقشی را در ناپدید شدن او انکار می کنند. ظن آن می رود که او را ماموران آمریکایی گرفته و به پایگاه هوایی آمریکایی آویانو (٢٣) برده و با هواپیما به مصر منتقل کرده باشند.
آرماندو اسپاتارو (٢٤) معاون دادستان میلان و قاضی مسوول تحقیق در این مورد، فعلا از متهم کردن آمریکاییان خودداری می کند. اما این مورد را به عنوان یک آدم ربایی مورد بررسی قرار می دهد و اطمینان دارد که ابوعمر اکنون در مصر است. از او پرسیدم اگر روشن شود که آمریکاییان در این کار دست داشته اند آیا این عمل جرم به حساب خواهد آمد. او در پاسخ گفت اگر چنین باشد این عمل نقض شدید حاکمیت ایتالیا و مطلقا غیر قانونی است.
سرزمینهایی با مرزهای شیشه ای ( نقدی بر امپریالیسم رسانه ای )

امپریالیسم رسانه ای را بی تردید باید شکل مدرنی از امپریالیسم قلمداد کرد که شاکله ها و بنیانهای آن در دهه 1950 ، مشخصا در آلمان غربی و پشت دروازه های کمونیسم در بوهبوهه جنگ سرد توسط ایالات متحده بنا شد .
امریکا با افراشتن آنتنهای متعدد رادیویی و تلویزیونی در شهر برلین ، در قلب میهن سرخ کمونیستی رسوخ می کرد ، بدون اینکه نیازی به مداخله نظامی داشته باشد و این پیشروی تا به آنجا ادامه یافت که پس از گذشت دو دهه ، در اواخر دهه هفتاد میلادی ، در مسکو نیز می شد شعبه هایی از مکدونالد و مرغ کنتاکی را براحتی پیدا کرد که مشتریان در آنجا با ولع به صرف غذا همراه با نوشیدنیهایی چون کوکاکولا بودند .
نگارنده این سطور از آنجایی که براین باور است که موتور محرک و اجتناب ناپذیر امپریالیسم در یکایک دوره های تاریخی ، مولفه های اقتصادی بوده اند و این شاخصه ها در برهه هایی با عواملی پیش برنده و تشدید کننده همچون ناسیونالیسم و نژادپرستی نیز همراه بوده ، در رویارویی با اهداف امپریالیسم رسانه ای نیز نقش پارامترهای اقتصادی را تعیین کننده می پندارد .
با اندک تاملی بر نحوه اعمال سیاستهای جهانی سازی در دو دهه آخر قرن ببیستم ، گرایش ناگزیر کمپانیهای انحصاری سرمایه داری برای یافتن بازراهای تازه و تولید بیشتر را بخوبی می توان مشاهده کرد .گرایشهایی که مشخصا سرمایه داری و ( سیاستهای اقتصادی نو ) به آن دامن می زنند و تلاش می کنند تا یک فرهنگ عمومی جهانی برای یکسان سازی مشتریان خود به وجود آورند .
دراین راستا به نظر می رسد تا زمانی که پشتیبانی اقتصادی اصلی این بازار جهانی توسط رسانه ها صورت می گیرد ، ابزار رسانه های جهانی ، بزرگترین منبع جلب مشتری باشند .
بنابر این شتاب روزافزون و سرگیجه آور رسانه ها برای فتح بازارهای تازه ، به تهاجمی مدرن برای آنچه می توانیم آن را ( امپریالیسم رسانه ای در مستعمراتی با مرزهای شیشه ای ) بخوانیم ، منتهی می شود ، که حوزه نفوذ آن هرلحظه با گسترش تکنولوژی و علوم ارتباطات ، افزایش می یابد .
در چنین کلونی هایی که مرزبندی ها ماهوی و غیر محسوس ( شیشه ای ) است ، رسانه های مدرن بجای کشورها و دولتها به کنترل بازار می پردازند و با تسلط بر سلیقه های مردم ، می توانند جهت گیریهای بازار را به سود خود تغییر دهند .
شاید برای بسیاری از مردم پذیرش این امر سخت باشد که رسانه ها ی سلطه جو ، نگرشهای ما را آنچنان که بازار اقتضا می کند شکل می دهند ، ولی واقعیت چنین است !

امپریالیسم رسانه ای در گستره جهانی

به نظر می رسد که همه انواع رسانه ها ، از تلویزیون و سینما گرفته تا موسیقی و مطبوعات ، تحت کنترل چند انحصار جهانی هستند .
سونی ، کمپانی الکترونیک ژاپنی ، مالک سی بی اس رکوردز (r ( C.B.Sو کلمبیا پیکچر (C.p) شده است .
دیزنی ، مالک (A.B.C) شبکه تلویزیونی و ماهواره ای سراسر امریکا است . شش کمپانی ضبط موسیقی هفتاد و پیج درصد از انحصار محصولات موسیقی در جهان را در دست دارند . هفت کمپانی عمده تولید فیلم در امریکا کنترل بیشتر تولیدات سینمایی و انحصار پخش آنها را در جهان در دست دارند .
ای او ال American On Line _ AOL )) بزرگترین عرضه کننده خدمات و اخبار اینترنتی در امریکا است که توسط متخصصین ایرانی طراحی و راه اندازی شده ؛ در ادغام با تایم وارنر در سال 2000 به بزرگترین شرکت رسانه ای جهان تبدیل شد .
با توجه به آنچه تاکنون تبیین شد بطور کلی تنها چند کمپانی معدود امریکایی جریان اصلی رسانه ها را دردست دارند . تا زمانی که این انحصار غیر طبیعی بر رسانه ها وجود دارد همه محصولات آنها و حتی اطلاع رسانی و اخبار آنها را باید با دیده تردید نگریست ، زیرا مسلم است که هدف اولیه این کمپانی های عظیم همانطور که در ابتدا نیز ذکر شد ، سلطه جویی اقتصادی است ، نه اطلاع رسانی .
همچنین موسیقی و فیلم نیز برای تخدیر و سودجویی تولید می شوند تا با اهداف خلاقانه هنری ، که فراگیر شدن موسیقی پاپ کارخانه ای نشانه ای از این سلطه جویی است ، همانگونه که صنعت فیلم امریکایی دومین محصول صادراتی این کشور پس از اسلحه به سایر کشورهاست .

__ شش خواهران امپریالیستی

پروفسور نورمن سالومن ، محقق و پژوهشگر امریکایی در کتاب خود که درسال 2001 با عنوان " شما همیشه دروغ گفته اید " منتشر کرد ، به برسی شش ابر رسانه امریکایی که محصولات رسانه ای را در ایالات متحده و سایر نقاط جهان تولید و کنترل می کنند ، می پردازد.
1) ای او ال – تایم وارنر : این کمپانی عظیم بخش اصلی بازار فیلم ، شبکه (CNN) ، اینترنت و رسانه های چاپی را قبضه کرده و بزرگترین انحصار جهانی در زمینه رسانه ای است . این شرکت بزرگ از ترکیبغول بزرگ و جدید امریکن آن لاین با غول سنتی رسانه ای با نام تایم وارنر بوجود آمد.
امریکن آن لاین ، بیشترین کاربران اینترنتی را در امریکا و کانادا پوشش می دهد و از طریق شبکه CNN ، و کمپانی فیلم سازی برادران وارنر به خوبی می تواند فرهنگ و باورهای امریکایی را که در ایالات متحده به ارزشهای امریکایی یا اصطلاحا ( کیش امریکایی ) موسوم شده اند را در سراسر جهان شایع کند .
2) وایاکام : دومین شرکت بزرگ رسانه ای امریکاست که مالک شبکه های تلویزیونی متعددی چون شبکه سراسری CBS امریکا است . از دیگردارایی های تاثیرگذار و بزرگ این شرکت می توان به شبکه تلویزیونی (MTV) اشاره کرد ، که توسط ماهواره های متعدد در سراسر جهان قابل مشاهده است و بخش بزرگی از صدور ارزشهای امریکایی را در سراسر جهان بر عهده دارد .
وایاکام ، در عرصه صنعت سرگرم سازی و محصولات خاص کودکان و نوجوانان پس از کمپانی دیزنی مقام دوم را در دنیا در اختیار دارد.
3) نیوز کورپوریشن : سومین شرکت رسانه ای بزرگ امریکا که علاوه بر ایالات متحده در بسیاری از کشورهای جهان از جمله انگلیس ، استرالیا ، کانادا ، هند ، هنگ کنگ ، چین و ایتالیا نیز سرمایه گذاریهای کلانی کرده و در هر جای دنیا صاحب شبکه های رادیویی و تلویزیونی متعددی است.
نیوز کورپوریشن یا نیوزکورپ متعلق به غول ثروتمند رسانه ای جهان ( روبرت مرداک ) است که متاثر از اندیشه های فوق العاده راست گرایانه ( سرمایه داری امریکایی ) است.
بخش بزرگی از مسئولیت صدور ارزشهای امریکایی به سایر نقاط جهان را نیز این شرکت بر عهده دارد، چراکه نیوز کورپوریشن به واسطه دارا بودن استودیوی بزرگ فیلم سازی کمپانی معروف ( فاکس قرن بیستم ) تسلط و نفوذ بسیاری بر هالیوود دارد. علاوه بر این شبکه تلویزیونی _ ماهواره ای فاکس و فاکس نیوز که از شبکه های جنجالی خبرساز محسوب می شوند و مخاطبین نسبتا زیادی در سراسر امریکا و جهان دارند متعلق به این شرکت هستند.
همچنین نیوزکورپ در انگلستان شبکه تلویزیونی اسکای (Sky) و سه روزنامه کثیرالانتشار (تایمز) ، (ساندی تایمز) و (سان) را در اختیار دارد و در هند ، امریکای لاتین و هنگ کنگ و استرالیا نیز چندین شبکه تلویزیونی داخلی را ادراه می کند و اخیرا پیش شبکه اسکای ایتالیا را نیز در شهر روم راه اندازی کرد.

بطور کلی نیوزکورپ به تنهای صاحب یک چهارم از کل رسانه های ، شنیداری ، دیداری و چاپی جهان است.
4) والت دیزنی : بزرگترین شرکت رسانه ای منحصرا سرگرم کننده امریکا و جهان است که از لحاظ عظمت و درآمد مالی پس از نیوزکورپ قرار می گیرد . این کمپانی که بسیاری با شنیدن نام آن بیاد کارتونهای جذاب و ملودرام سینمایی و تلویزیونی می افتند ، مالک شبکه تلویزیونی _ ماهوارهای سراسر امریکا (ABC) است که نقش موثری در انتشار اخبار و اطلاع رسانی مردم امریکا بر عهده دارد و طبق آمار سال 2000 کمیته نظارت بر رسانه های تصویری امریکا ، بیش از هشتادو سه درصد مردم امریکا و کانادا اخبار و اطلاعات خود را از طریق این شبکه و بخش خبری آن ، ای بی سی نیوز ، دریافت می کنند .
5) برتلزمان : از بزرگترین شرکت های رسانه ای که سرمایه گذاران آن امریکایی _ اروپایی هستند و حوزه
نفوذ آن در اروپا بسیار قابل توجه است و سود دهی بسیاری دارد ، کمپانی برتلزمان است.
احاطه و گستره نفوذ این کمپانی در خارج امریکا در مقایسه با دیگر رسانه های امریکایی بحدی است که برخی آنرا یک کمپانی غیر امریکایی قلمداد می کنند.
خواهران معروف RTL که مجموعه ای از شبکه های رادیو و تلویزیونی و استودیوهای فیلم سازی هستند ، متعلق به این غول رسانه ای اروپای _ امریکایی است . برتلزمان همچنین انتشارات ( رندوم هاوس ) را در اختیار دارد که یکی از بزرگترین موسسه های انتشاراتی جهان قلمداد می شود و سالانه میلیون ها جلد کتاب در سرتاسر جهان منتشر می کند. .
شایان ذکر است ، رقابتهای شدیدی بین کمپانی برتلزمان و دیگر شرکتهای امریکایی وجود دارد ، اما از آنجایی که همه آنها در راستای اهداف اقتصادی و سرمایه داری امریکایی گام بر می دارند در یک پروسه کاری قرار می گیرند و تشابه کاری دارند .
6) جنرال الکتریک : از قدیمی ترین شرکتهای بزرگ امریکای است که سابقه آن حتی به پیش از اختراع رادیو و تلویزیون می رسد . این شرکت مالک شبکه های NBC و CNBC است .
جنرال الکتریک در اوایل سال 2001 بخش هایی از شبکه های تلویزیونی خود را با بخش هایی از شرکت عظیم مایکروسافت ادغام کرد و نظارت و سرپرستی آنها را بر عهده گرفت و همچنین بتازگی با شرکت رسانه های ( ویوندی یونیورسال ) ، صاحب کمپانی فیلم سازی مشهور یونیورسال به توافق رسیده است تا با بخش های بزرگی از این شرکت بزرگ فرانسوی که از سه سال پیش دچار مشکلات مالی فراوان شده است ، ادغام شود . با چنین اتفاقی غول رسانه ای جدیدی همتراز ( ای او ال _ تایم وارنر ) و ( نیوزکورپوریشن ) ایجاد می شود.
امروز به صراحت می توان گفت : تقریبا همه شبکه های تلویزیونی _ ماهواره ای و کابلی امریکا که در خارج از خاک امریکا نیز مخاطبین بسیاری دارند را یکی از شش غول رسانه ای اداره می کنند ، باور کردن این موضوع مشکل است که همه اخبار و اطلاعات و برنامه های سرگرمی مردم امریکا و قشر عظیمی از مردم جهان تنها از طریق این رسانه های انحصاری تامین می شود ، اما از آنجایی که بازار تجاری امریکا و مشتریان داخلی آن نهایتا 370 میلیون نفر هستند ، عجیب نیست که این غولهای امپریالیسم رسانه ای بر اساس کهن الگوهای امپریالیستی ، هر روز در فکر توسعه قلمرو خود در سایر نقاط جهان و به دنبال دسترسی به فن آوری های برتر برای انتقال امواج رادیویی و تلویزیونی خود باشند.
اساسا امپریالیسم رسانه های یکی از مولفه های فرهنگ امریکایی یا کیش امریکایی و کالایی صادراتی است و با کنترل کمپانی های امریکایی بر رسانه های جریان اصلی ، شاخصه های فرهنگ امریکایی در سراسر جهان اشاعه می یابد . هالیوود و تصویرسازی ستارگان سینمائیش در سراسر جهان ( رویاهای امریکایی ) را نه تنها در امریکا بلکه به همه مردم جهان تلقین می کند . لگوهای محصولات امریکایی در سراسر جهان قابل شناسایی هستند و کوکاکولا ، مک دونالد و نایک را فرهنگ امریکایی به تمامی جهان صادر کرده است.
اما انچه قابل توجه به نظر می رسد ، نفوذ همه جانبه موج فراگیر امپریالیسم رسانه ای در ابعاد نژادی و ملی است . این موج در اولین خیزش خود حوزه کشورهای عربی و امریکای شمالی را را در نوردید و تولیداتی خاص این دو حوزه با یک هدف کلی در دستور کار قرار گرفته اند . فراگیری و تسلط این موج در کشورهای عربی بخوبی محسوس است تا حدی که جزئی ترین شئونات اجتماعی و فردی را تحت تاثیر و تغییر قرار داده است .
حوزه امریکای شمالی و کانادا نیز همانند دوره اول امپریالیسم که محدوده سرزمینهای کشورهای همسایه را دربر می گرفت ، به حوزه مستعمراتی رسانه های امریکایی بدل شده است و شهروندان کانادایی برنامه های تلویزیونی امریکایی می بینند ، فیلم های امریکایی را مشاهده می کنند و به موسیقی امریکایی گوش می دهندو از مخاطبین مهم مجلات امریکایی هستند .
مبرهن است تا زمانیکه جهانی شدن می تواند به معنای تنوع و درک فرهنگهای دیگری هم باشد ، می تواند به معنای ترویج همگونی یا تساط یک فرهنگ خاص ( در قالبهای سیاسی ، اجتماعی و اقتصادی ) هم باشد و با انحصار منابع گسترده این ابررسانه ها برای کنترل رسانه های جهانی ، بدیهی است که هر روز شاهد گسترش حوزه نفوذ و محدوده مستعمرات یا کلونی هایی این نوع از امپریالیسم در جهان هستیم ، مستعمراتی که مرزهای آن ناپیدا و شیشه ای هستند .

Table of Contents

فهرست مطالب

مقدمه 3
امپریالیسم جدید 9
امپریالیسم و جهانی شدن 10
استراتژی امپریالیسم و توهم روشنفکران 10
امپریالیسم در انقلاب چین 15
ساماندهی جهانی شکنجه و نقض گسترده و فاحش حقوق بشر توسط امپریالیسم 24
یک هواپیمای خصوصی برای افراد مظنون 32
خطر بدرفتاری نباید به برانگیخته شدن احساسات بیانجامد 38
آدم ربایی آمریکایی در ایتالیا 41
سرزمینهایی با مرزهای شیشه ای ( نقدی بر امپریالیسم رسانه ای ) 42
امپریالیسم رسانه ای در گستره جهانی 43

3


تعداد صفحات : 52 | فرمت فایل : word

بلافاصله بعد از پرداخت لینک دانلود فعال می شود