معنی امام
کلمه امام یعنی پیشوا . کلمه پیشوا در فارسی درست ترجمه تحت اللفظی کلمه امام است . در عربی خود کلمه امام یا پیشوا مفهوم مقدسی ندارد . یعنی کسی که پیشرو است . عده ای تابع و پیرو او هستند ، اعم از اینکه آن پیشوا عادل و راه یافته و درست رو باشد یا باطل و گمراه باشد . قرآن هم کلمه امام را در هر دو مورد اطلاق کرده است . در یک جا می فرماید :" و جعلنا هم ائمه یهدون بامرنا " 1ما آنها را پیشوایان هادی به امر خودمان قرار دادیم و در جای دیگر می گوید " ائمه یدعون الی النار " 2پیشوایانی که مردم را به سوی آتش می خوانند ، یا مثلاً درباره فرعون کلمه ای نظیر امام را اطلاق می کنند : " یقدم قومه یوم القیامه " 3 که در روز قیامت هم پیشاپیش فقومش حرکت می کند . پس کلمه امام یعنی پیشوا . ما به پیشوای باطل فعلاً کاری نداریم . مفهوم پیشوا را عرض می کنیم .
پیشوایی در چند مورد است ، در بعضی از موارد ، اهل تسنن هم قائل به پیشوایی و امامت هستند و لی در کیفیت و شخصش با ما اختلاف دارند . اما در بعضی از مفاهیم امامت ، اصلاً آنها منکر چنین امامتی هستند . امامتی که مورد قبول آنها هم هست ولی در کیفیت و شکل و فردش با ما اختلاف دارند . امامت به معنای زعامت اجتماع است که به همین تعبیر از قدیم در کتب متمکلمین آمده است . خواجه نصیر الدین طوسی در تجرید ، امامت را این طور تعریف می کند (ریاسه عامه ) ، یعنی ریاست عمومی .
شوون رسول اکرم (ص)
پیغمبر اکرم (ص) به واسطه آن خصوصیتی که در دین اسلام بود در زمان خودش به حکم قرآن و به حکم سیره خودشان دارای شون متعددی بودند ؛ یعنی در آن واحد چند کار داشتند و چند پست را اداره می کردند . اولین پستی که پیغمبر اکرم (ص) از طرف خدا داشت و عملاً هم متصدی آن بود ، همین بود که پیغامبر بود یعنی احکام و دستورات الهی را بیان می کرد . آیه قرآن می گوید :" ما اتیکم الرسول فخذوه و ما نهیکم عنه فانتهوا ".4 آنچه پیغمبر برایتان آورده بگیرید و آنچه نهی کرده ( رها کنید ) ، یعنی آنچه پیغمبر از احکام و دستورها می گوید از جانب خدا می گوید . پیغمبر از این نظر فقط بیان کننده آن چیزی است که به او وحی شده .
منصب دیگری که پیغمبر اکرم (ص) متصدی آن بود ، منصب قضاست .او قاضی میان مسلمین بود ، چون قضا هم از نظر اسلام امری نیست که هر دو نفری اختلاف پیدا کردند ، یک نفر می تواند قاضی باشد . قضاوت از نظر اسلام یک شان الهی دارد زیرا حکم به عدل است و قاضی آن کسی است که در مخاصمات و اختلافات می خواهد به عدل حکم کند . این منصب هم به نص قرآن که می گوید : " فلا و ربک لا یومنون حتی یحکموک. فیما شجر بینهم ثم لا یجدوا فی انفسهم حرجا مما قضیت و یسلموا تسلیما " .5
به پیغمبر تفویض شده ورسول اکرم از جانب خدا حق داشت که در میان اختلافات مردم قضاوت کند . این نیز یک منصب الهی است نه یک منصب عادی ، عملاً هم پیغمبر قاضی بود . منصب سومی که پیغمبر اسلام رسماً داشت و هم به نص قرآن به او تفویض شده بود، هم عملاً عهده دار آن بود همین ریاست عامه است . او رئیس و رهبر اجتماع مسلمین بود و به تعبیر دیگر مدیر اجتماع مسلمین بود .
گفته اند آیه : " اطیعوا الله و اطیعو الرسول و اولی الامر منکم " 6 ناظر به این جهت است که او رئیس و رهبر اجتماع شماست ، هر فرمانی که به شما می دهد بپذیرید .قهراً این که می گوییم سه شان ، به اصطلاح تشریفات نیست بلکه اساساً آنچه از پیغمبر رسیده سه گونه است : یک سخن پیغمبر فقط وحی الهی است . در اینجا پیغمبر هیچ اختیاری از خود ندارد . دستوری از جانب خدا رسیده و پیغمبر فقط واسطه ابلاغ است .
آنجا که دستورات دینی را می گویند : نماز چنین بخوانید ، روزه بگیرید و000. آنجا که میان مردم قضاوت می کند دیگر قضاوتش نمی تواند وحی باشد . دو نفر اختلاف پیدا می کنند . پیغمبر طبق موازین اسلامی بین آنها قضاوت می کند و می گوید حق با این است یا با آن . اینجا دیگر این طور نیست که جبرئیل به پیغمبر وحی می کند که در اینجا بگو حق با این اهمیت هست یا نیست . حالا اگر یک مورد استثنائی باشد مطلب دیگری است ولی به طور کلی قضاوتهای پیغمبر بر اساس ظاهر است ، همان طوری که دیگران قضاوت می کنند ، منتها در سطح خیلی بهتر و بالاتر .
خودش هم فرمود : من مامورم که به ظاهر حکم کنم : یعنی مدعی و منکری پیدا می شوند و مثلا ً مدعی دو تا شاهد عادل دارد ،پیغمبر بر اساس همین مدرک حمک می کند این حکمی است که پیغمبر کرده ( نه اینکه به او وحی شده باشد ).
در شان سوم هم پیغمبر به موجب اینکه رهبر اجتماع است ، اگر فرماندهی بدهد غیر از فرمانی است که طی آن وحی خدا را ابلاغ می کند.خدا به او اختیار چنین رهبری را داده و این حق را به او واگذار کرده است . او هم به حکم اینکه رهبر است کار می کند و لهذا احیاناً مشورت می نماید . ما می بینیم در جنگهای احد، بدر و خیلی جاهای دیگر پیغمبر اکرم (ص) با اصحابش مشورت کرد که نماز مغرب را اینطور بخوانیم یا آن طور اما مسائلی پیش می آمد که درباره آنها با او سخن می گفتند . می فرمود :
این مسائل به من مربوط نیست ، من جانب الله چنین است و غیر از این هم
نمی تواند باشد ولی در این گونه مسائل ( یعنی در غیر حکم خدا ) احیاناً پیغمبر مشورت می کند و از دیگران نظر می خواهد پس اگر در موردی پیغمبر اکرم فرمان داد چنین بکند ، این به حکم اختیاری است که خداوند به او داده است. اگر هم در یک مورد بالخصوص وحیی شده باشد یک امر استثنایی است و جنبه استثنایی دارد نه اینکه در تمام کارها و جزئیاتی که پیغمبر به عنوان رئیس اجتماع در اداره اجتماع انجام می داد . به او وحی می شد که در این جا چنین کن و در آنجا چنان و در این گونه مسائل هم پیغمبر فقط پیام رسان می باشند . پس پیغمبر اکرم مسلماً در آن واحد دارای این شوون متعدد بوده است .
امامت به معنی رهبری اجتماع
مساله امامت به معنی اولی ، همین ریاست عامه است . یعنی پیغمبر که از دنیا می رود یکی از شوون او که بلا تکلیف می ماند رهبری اجتماع است . اجتماع زعیم می خواهد و هیچ کس در این جهت در این جهت تردید ندارد . زعیم اجتماع بعد از پیغمبر کیست ؟ این مساله ای که اصل آنرا هم شیعه قبول دارد و هم سنی؛ هم شیعه قبول داردکه اجتماع نیازمند به یک زعیم و رهبری عالی و فرمانده است و هم سنی . در همین جاست که مساله خلافت به آن شکل مطرح است . شیعه می گوید : پیغمبر (ص) رهبر و زعیم و بعد از خودش را تعیین کرد و گفت :
بعد از من زمام امور مسلمین باید به دست علی (ع)باشد و اهل تسنن با اختلاف منطقی که دارند . این مطلب را لا اقل به شکلی که شیعه قبول دارد ، قبول ندارند و می گویند : در این جهت پیغمبر شخص معینی را تعیین نکرد و وظیفه خود مسلمین بوده است که رهبر را بعد از پیغمبر انتخاب کنند . پس انها هم اصل امامت و پیشوایی را ـ که مسلمین باید پیشوا داشته باشند ـ قبول دارند منتها آنها می گویند پیشوا به آن شکل تعیین می شود و شیعه می گوید به آن شکل تعیین شده ، پیشوا خود را خود پیغمبر اکرم به وحی الهی تعیین کرد .
اگر مساله امامت در همین حد بود ( یعنی سخن فقط در رهبر سیاسی مسلمین بعد از پیغمبر بود ) انصافاً ما همین که شیعه هستیم ، امامت را جزء فروع دین قرار می دادیم نه اصول دین ؛ می گفتیم این یک مساله فرعی است مثل نماز . اما شیعه که قائل به امامت است تنها به این حد اکتفا نمی کند که علی (ع) یکی از اصحاب پیغمبر ، ابوبکر و عمر و عثمان و صدها نفر دیگر حتی سلمان وابوذر هم یکی از اصحاب پیغمبر بودند و علی (ع) از آنها برتر بوده ، افضل و اعلم و اتقی و الیق از آنها بوده و پیغمبر هم او را معین کرده بود . دو مساله دیگر می گوید که اصلاً اهل تسنن به این دو مساله در مورد احدی قائل نیستند : یکی مساله امامت به معنی مرجعیت دینی است .
امامت به معنی مرجعیت دینی
گفتیم که پیغمبر مبلغ وحی بود . مردم وقتی می خواستند از متن اسلام بپرسند از پیغمبر می پرسیدند آنچه را که در قرآن نبود از پیغمبر سوال می کردند . مساله این است که آیا هر چه اسلام می خواسته از احکام و دستورات و معارف بیان کند ، همان است که در قرآن آمده و خود پیغمبر هم به عموم مردم گفته است؛ یا نه ، آنچه پیغمبر برای عموم مردم گفت قهراً زمان اجازه نمی داد که تمام دستورات اسلام باشد.
علی (ع) وصی پیغمبر بود و پیامبر تمام کم و کیف اسلام و لااقل کلیات اسلام را به علی (ع) گفت و او را به عنوان یک عالم فوق العاده تعلیم یافته از خود و ممتاز از همه اصحاب خویش و کسی که حتی مثل خودش در گفته اش خطا و اشتباه نمی کند و نا گفته ای از جانب خدا نیست الا اینکه او می داند ، معرفی کرد و گفت : ایها الناس : بعد از من در مسائل دینی هر چه می خواهیدسوال کنید ، از وصی من و اوصیای من بپرسید ؟ در واقع دراینجا امامت ، نوعی کارشناسی اسلامی می شود اما یک کارشناسی خیلی بالاتر از حد یک مجتهد، کارشناسی من جانب الله .یعنی افرادی که اسلام شناس هستند . البته نه اسلام شناسانی که از روی عقل و فکر خودشان اسلام را شناخته باشند که قهراً جایز الخطا باشند ـ بلکه افرادی که از یک طریق رمزی و غیبی ـ که بر ما مجهول است ـ علوم اسلام را به پیغمبر گفته اند . از پیغمبر (ص) رسیده به علی (ع) و از او به امامان و در تمام ادوار ائمه ، علم اسلام یک علم معصوم غیر مخطی که هیچ خطا نمی کنند . از هر امامی به امام دیگر رسیده است .
اهل تسنن برای هیچ کس چنین مقامی قائل نیستند، پس انها در این گونه امامت اصلاً قائل به وجود امام نیستند . نه اینکه قائل به امامت هستند و می گویند علی (ع) امام نیست و ابوبکر چنین است . برای ابوبکر و عمر و عثمان و بطور برای کلی برای هیچ یک از صحابه چنین شان و مقامی قائل نیستند ، لذا در کتابهای خودشان هزاران اشتباه از ابوبکر و عمر در مسائل دینی نقل می کنند ، ولی شیعه امامان خود را معصوم از خطا می دانند و محال است که به خطایی برای امام اقرار کنند ( در کتابهای اهل تسنن مثلاً آمده است ابوبکر در فلان جا چنین گفت ، اشتباه کرد . بعد خودش گفت : " ان لی شیطاناً یعترینی " یک شیطانی است که گاهی بر من مسلط می شود و من اشتباهاتی می کنم و یا عمر در فلان جا اشتباه و خطا کرد و بعد گفت این زنها هم از عمر فاضلتر و عالمترند). خود اهل تسنن می گویند عمر در هفتاد مورد ( یعنی در موارد زیاد و واقعا هم زیاد ) گفت : " لولا علی لهلک عمر " . امیر المومنین اشتباهاتش را تصحیح می کند ، او هم به خطایش اقرار می نمود .
پس آنها قائل به چنین امامتی نیستند ، ماهیت بحث برمی گردد به این معنا که مسلماً وحی فقط به پیغمبر اکرم (ص) می شد . ما نمی گوییم که به ائمه (ع) وحی می شود ، اسلام را فقط پیغمبر (ص) به بشر رساند و خداوند هم آنچه از اسلام را که باید گفته بشود ، به پیغمبر گفت .
این طور نیست که قسمتی از دستورات اسلام نگفته به پیغمبر مانده باشد ، ولی آیا از دستورات اسلام نگفته به عموم مردم باقی ماند یا نه ؟ اهل تسنن حرفشان این است که دستورات اسلام هر چه بود همان بود که پیغمبر به صحابه اش گفت . بعد در مسائلی که در مورد آنها از صحابه هم چیزی روایت شده می مانند که چه کنیم ؟ این جاست که مسائل قیاس وارد می شود و می گویند ما اینها را با قانون قیاس و مقایسه گرفتن تکمیل می کنیم که امیر المومنین در نهج البلاغه می فرماید : یعنی خدا دین ناقص فرستاد که شما بیایید تکمیلش کنید ؟! و لی شیعه می گوید : نه خدا دستورات اسلام را ناقص به پیغمبر وحی کرد و نه پیغمبر آنها را ناقص برای مردم بیان کرد ، پیغمبر کاملش را بیان کرد اما آنچه پیغمبر کامل بیان کرد ، همه آنهایی نبود که به عموم مردم گفت ، بلکه همه دستوراتی را که از جانب خدا بود به شاگرد خاص خودش گفت و به او فرمود : تو برای مردم بیان کن .
این جاست که مساله عصمت هم به میان می آید . شیعه می گوید : همان طور که امکان نداشت که دچار خطا یا اشتباه شود ، زیرا همانگونه که پیغمبر به نوعی از انواع موید به تایید الهی بود ، این شاگرد خاص هم موید با تایید الهی بود ، پس این ، مرتبه دیگری است برای امامت .
امامت به معنی ولایت
مساله ولایت در شیعه به معنای حجت زمان مطرح است که هیچ زمانی خالی از حجت نیست : " و لو لا الحجه لساخت الارض باهلها " یعنی هیچ وقت نبوده و نخواهد بود که زمین از یک انسان کامل خالی باشد و برای انکه انسان کامل مقامات و درجات زیادی قائلند و ما در اغلب زیارتها که می خوانیم به چنین ولایت و امامتی اقرار و اعتراف می کینم ؛ یعنی معتقدیم که امام دارای چنین روح کلی است .
ما در زیارت می گوییم : " اشهد انک تشهد مقامی و تسمع کلامی و ترد سلامی" . ( البته ما برای مرده اش می گوییم ، اما از نظر ما مرده وزنده او فرقی ندارد ؛ چنین نیست که زنده اش اینطور نبوده و فقط مرده اش این طور است .) من گواهی می دهم که تو الان وجود مرا در اینجا حس و ادراک می کنی ، من اعتراف می کینم که توسخنی را که الان می گویم : " السلام علیک یا علی بن موسی الرضا " . می شنوی من اعتراف می کنم و شهادت می دهم که سلامی را که من به تن می کنم: " السلام علیک " تو به من جواب می دهی.
اینها را هیچ کس برای هیچ مقامی قائل نیست ، اهل تسنن ( غیر از وهابیها ) فقط برای پیغمبر اکرم قائل هستند .برای غیر پیغمبر برای احدی در دنیا چنین علو روحی و احاطه روحی قائل نیستند ، ولی این مطلب جزئ اصول مذهب ما شیعیان است و همه آن را می گوییم .
ما اگر بخواهیم وارد بحث امامت شویم باید در سه مرحله بحث کنیم :
امامت در قرآن
امامت در سنت
و امات به حسب حکم عقل
در مرحله اول باید ببینیم آیا آیات قرآن در باب امامت دلالت بر امامتی که شیعه می گوید دارد یا نه ؟ و اگر دلالت دارد آیا فقط امات به معنیولایت معنوی را هم می گویند ؟ از این موضوع که فارغ شویم باید وارد بحث امامت در سنت بشویم . ببینیم که در سنت پیغمبر (ص) راجع به امامت چه آمده ؟ بعد مساله را از نظر عقلی تجزیه و تحلیل کنیم که عقل در هر یک از سه مرحله امامت چه چیز را قبول می کند .آیا می گوید از نظر رهبری اجتماعی حق با اهل تسنن است یا جانشین پیغمبر (ص) باید بوسیله شورای مردم انتخاب شود یا اینکه پیغمبر جانشین خود را تعیین کرد ؟ هم این طور در ان دوتای دیگر عقل چه
می گویند ؟
امامت در قرآن
در قرآن چند آیه هست که مورد استدلال شیعه در باب امامت است . یکی از آن آیات آیه انما ولیکم است . آیه ای در قرآن داریم به این صورت " انما ولیکم الله و رسوله والذین امنوا الذین یقیمون الصلوه و یوتون الزکوه و لهم راکعون " .7 " انما " یعنی منحصراً .
معنی اصلی ولی سرپرست است و ولایت یعنی تسلط و سرپرستی : سرپرست شما فقط و فقط خداست و پیغمبر خدا و مومنینی که نماز را بپا می دارند و در حال رکوع زکات می دهند . ما در دستورات اسلام نداریم که انسان در حال رکوع زکات بدهد که بگوییم این یک قانون کلی است و شامل همه افراد می شود .
این اشاره است به واقعه ای که در خارج یک بار وقوع پیدا کرده است و شیعه و سنی به اتفاق آن را روایت کرده اند و ان این است که علی (ع) در حال رکوع بود . سائلی پیدا شد و سوالی کرد ، حضرت اشاره کرد به انگشت خود ، او آمد انگشتر را از انگشت علی (ع) بیرون آورد و رفت . یعنی علی (ع) صبر نکرد نمازش تمام شود و بعد به او انفاق کند ؛آنقدر عنایت داشت به اینکه آن فقیر را زودتر جواب بگوید که در همان حال رکوع با اشاره به او بفهماند که این انگشتر را در آور ، برو بفروش و پولش را خرج خودت کن .
در این مطلب هیچ اختلافی نیست و مورد اتفاق شیعه و سنی است که علی (ع) چنین کاری کرده است و نیز مورد اتفاق شیعه و سنی است که این آیه در شان علی (ع) نازل شده . با توجه به اینکه انفاق کردن در حال رکوع جزء دستورات اسلام نیست که بگوییم ممکن است عده ای از مردم به این قانون عمل کرده باشند . پس کسانی که چنین می کنند اشاره و کنایه است ، همانطور که در خود قرآن گاهی می گوید : " یقولون " می گویند و حال آنکه یک سخن آن را گفته در اینجا کسانی که چنین می کنند ، یعنی آن فردی که چنین کرده . بنابراین به حکم این ایه علی (ع) به ولایت برای تعیین شده است . این آیه ای است که مورد استدلال شیعه است . البته این آیه خیلی بیش از این بحث دارد.
آیات دیگر، آیاتی است در باره جریان غدیر است . خود قضیه قدیر جزء سنت است ولی از آیاتی که در این مورد در سوره مائده آیه 67 وارد شده ، یکی این آیه است :" یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما لم تفعل فما بلغت رسالته " . ای پیامبر ! آنچه را که بر تو نازل کردیم تبلیغ کن و اگر تبلیغ نکنی رسالت الهی را تبلیغ نکرده ای . مفاد این آیه آنچنان شدید است که مفاد حدیث :" من مات و لم یعرف امام زمانه مات میته جاهلیه " .8 اجمالاً خود آیه نشان می دهد که موضوع آن چنان مهم است که اگر پیغمبر تبلیغ نکند ، اصلاً رسالتش را ابلاغ نکرده .
سوره مائده به اتفاق شیعه و سنی آخرین سوره ای است که بر پیغمبر نازل شده و این آیات جزء آخرین آیاتی است که بر پیغمبر نازل شده ، یعنی در وقتی نازل شده که پیغمبر (ص) تمام دستورات دیگر را در مدت 13 سال مکه و 10 سال مدینه گفته بود و این جزء آخرین دستورات بوده است .
شیعه سوال می کند این دستوری که جزء آخرین دستورهاست و آنقدر مهم است که اگر پیغمبر آنرا ابلاغ نکند همه گذشته ها کان لم یکن است ، چیست؟ یعنی شما نمی توانید موضوعی نشان بدهید که مربوط باشد به سالهای آخر عمر پیغمبر و اهمیتش در آن درجه باشد که اگر ابلاغ نشود هیچ چیز ابلاغ نشده است .
ما می گوییم ان مساله امامت است که اگر نباشد همه چیز کان لم یکن است . یکی شیرازه اسلام از هم می پاشد ، بعلاوه شیعه از کلمات و روایات خود اهل تسنن دلیل می اورد که این آیه دز غدیر خم نازل شده است . در همان سوره مائده آیه 3 :
" الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دیناً"
( امروز دین را به حد کمال رساندم و نعمت را به حد آخر تمام کردم امروز است که دیگر اسلام را برای شما به عناون یک دین می پسندم ) ، نشان می دهد که در ان روز جریانی رخ داده که ان قدر با اهمیت است که آنرا مکمل دین و متمم نعمت خدا بر بشر شمرده است و با بودن آن ، اسلام ، اسلام است و خدا این اسلام را همان می بیند که می خواسته و با نبودن آن اسلام ، اسلام نیست . شیعه به لحن این آیه که تا این درجه برای این موضوع اهمیت قائل است استدلال می کند و می گوید آن موضوعی که بتواند نامش مکمل دین و متمم نعمت و ان چیزی باشد که با نبودنش اسلام اسلام نیست ، چه بوده است ؟ می گوید : ما می توانیم موضوعی را نشان بدهیم که در آن درجه از اهمیت باشد ولی شما نمی توانید . بعلاوه ، روایاتی هست که تایید می کند این آیه هم در همین موضوع وارد شده است.
امام (ع) جانشین پیغمبر است
در مورد مساله امامت آنچه که در درجه اول اهمیت است مساله جانشینی پیغمبر است . توضیح و تبیین و بیان دین منهای وحی ، البته بدون شک کسی که به او وحی می شد ، پیغمبر اکرم بود و بس و با رفتن ایشان مساله وحی و رسالت به کلی قطع شد .
مساله امامت این است که ایا با رفتن پیغمبر ، بیان آن تعلیمات آسمانی ـ که دیگر در انها اجتهاد و رای شخصی وجود نداردـ در یک فرد متمرکز بود به طوری که مانند پیغمبر (ص) مردم هر چه از او در مسائل دینی سوال می کردند می دانستند که پاسخ وی حق و حقیقت است و رای و فکر شخصی نیست که ممکن است اشتباه کرده باشد و روز بعد ان را تصحیح کند ؟ ما درباره پیغمبر این سخن را نمی گوییم و نمی توانیم بگوییم که به نظر ما فلان پاسخ پیغمبر اشتباه است و او دراینجا عمداً تحت تاثیر هواهای نفسانی خود قرار گرفته است، زیرا این حرف مخالف با قبول نبوت است .
اگر جمله ای به دلایل قطعی ثابت شده باشد که از پیغمبر اکرم است هرگز
نمی گوییم که پیغمبر فرمود اما اشتباه کرد ، غفلت کرد . در مورد یک مرجع تقلید ممکن است بگوبیم در فلان پاسخ سوال اشتباه کرده ، غفلت کرده و یا ـ همانطور که ردباره همه احتمال می دهیم ـ تحت تاثیر جریانی قرار گرفته است اما در مورد پیغمبر چنین سخنانی نمی گوییم ، همان گونه که درباره آیات قرآن نمی گوییم که متاسفانه دراینجا وحی اشتباه کرده یا سک هوای نفسانی وظلمی دخالت کرده است ، وحی اشتباه کرده ، یعنی این آیه وحی نیست.
آیا بعد از پیغمبر ، انسانی وجود داشت که واقعاً مرجع احکام دین باشد ان طوری که ایشان مرجع و مبین و مفسر بودند ؟ آیا یک انسان کامل با این مشخصات وجود داشت با این تفاوت که انچه پیغمبر در این گونه مسائل می گوید مستند به وحی مستقیم است و آنچه ائمه(ع) می گویند مستند به پیغمبر است نه به این شکل که پیغمبر به آنها تعلیم کرد بلکه به آن شکلی که می گوییم علی (ع) فرمود : پیغمبر (ص) بابی از علم به روی من باز کرد که از ان باب هزاران باب دیگر باز شد.
ما نمی توانیم تفسیر کنیم که این چگونه بوده است که پیغمبر چگونه علم را از ناحیه خدا می گیرد ، نمی توانیم تفسیر کنیم که چه نوع ارتباط معنوی میان پیغمبر (ص) و علی (ع) بود که پیامبر حقایق را به تمامه به علی (ع) آموخت و به غیر از او نیاموخت .
در نهج البلاغه ـ در جاهی دیگر هم نظیر این عبارت زیاد است ـ علی (ع) می فرماید : من با پیغمبر در حراء بودم ( بچه بوده اند ) ، صدای ناله دردناکی را شنیدم ، گفتم یا رسول الله : من صدای ناله شیطان را در وقتی که وحی بر تونازل شده شنیدم . به من فرمود : " یا علی ! انک تسمع ما اسمع و تری ما اری و لکنک لست بنبی " 9 اگر در همان جا کنار علی (ع) فرد دیگری هم بود ، آن صدا را نمی شنید ، چون ان شنیدن ، شنیدن بی صدا نبوده که در فضا پخش شود که بگوییم هر کس گوش می داشت ، آن سمع و حس و بینش دیگری داشت .
ولایت عالمان دینی از منظر عقل و شرع
ولایت فقیه از نگاه عقل
* بی تردید اصل وجود نهاد ولایت ، مبتنی بر نیاز ضروری و متکی بر فطرت انسانی است . این ضرورت در همه اعصار و زمان ها حضور داشته است . یعنی همان طور که در زمان پیغمبر گرامی اسلام (ص) ولایت امری ضروری بوده و در دوران غیبت امام (ع) نیز این ضرورت همچنان باقی است ، زیرا اجرای کامل دین ، در گرو تشکیل حکومت اسلامی است و چنین ضرورتی نمی تواند موقت و محدود به دوران حضرت پیامبر (ص) و یا ظهور معصوم (ع) باشد .
از غیبت غری تا کنون بیش از هزار سال می گذرد ـ ممکن است صدها هزار سال دیگر هم بگذرد و مصلحت اقتضاء نکند که حضرت تشریف بیاورند ـ در طول این مدت مدید ، احکام اسلام نباید زمین بماند و اجرا نشود ؟ 000 فوانینی که پیغمبر اکرم (ص) در راه بیان و تبلیغ و نشر و اجرای ان 23 سال زحمت طاقت فرسا کشید ، فط برای مدت محدودی بود ؟
آیا خدا اجرای احکامش را محدود کرد به دویست سال ، و پس از غیت صغری اسلام دیگر همه چیز ها را رها کرده است ؟ 10
* با پذیرش اصل ولایت به عنوان یک ضرورت ، باید دید در در چه صورتی ولایت ، از مشروعیت برخورداری است . با فرض این که کارکرد حکومت و تصمیمات ان مبتنی بر شریعت اسلامی است . چه کسی و با چه ویژگی هایی باید در راس قدرت قرار گیرد ؟
امام خمینی (ره) ولایت فقیه را امری بدیهی دانسته ، این گونه استندلال می کند:
شرایطی که برای زمامدار ضروری است ، مشتقیماً ناشی از طرز حکومت اسلامی است . پس از شرایط عامه ، مثل عقل و تدبیر ، دو شرط اساسی وجود دارند که عبارتند از :
1- چون حکومت اسلامی ، حکومت قانون است . برای زمامدار ، علم به قوانین لازم می باشد 000 نه برای زمامدار بلکه برای همه افراد ، هر شغل یا وظیفه یا مقامی داشته باشند ، چنین علمی ضرورت دارد . منتها حاکم باید افضلیت علمی داشته باشد 000 عقل همین را اقتضاء دارد ، زیرا حکومت اسلامی حکومت قانون است .
اگر زمامدار مطالب قانونی را نداند ، لایق حکومت نیست . چون اگر تقلید کند، قدرت حکومت شکسته می شود و اگر نکند ، نمی تواند حامی و مجری قانون اسلامی باشد .پس باید حاکمیت رسماً به فقها تعلق گیرد نه به کسانی که به علت جهل به قانون مجبورند از فقها تبعیت کنند .البته لازم نیست که صاحب منصبان و مرزبانان و کارمندان اداری همه قوانین اسلام را بدانند و فقیه باشند ، بلکه کافی است قوانین مربوط به شغل و وظیفه خود را بدانند .
2- زمامدار بایستی از کمال اعتقادی و اخلاقی برخوردار و عادل و دامنش به معاصی آلوده نباشد .کسی که می خواهد ( حدود ) جاری کند ، یعنی قانون جزای اسلام را به مورد اجرا بگذارد ، متصدی بیت المال و خرج و دخل مملکت شود و خداوند اختیار اراده بندگانش را به او بدهد باید معصیت کار نباشد 000 خداوند تبارک و تعالی به جائر چنین اختیاری نمی دهد .
اگر فرد لایقی که دارای این دو خصلت است ، به پا خاست و تشکیل حکومت داد ، همان ولایتی را که رسول اکرم( ص ) در امر اداره جامعه داشت ، دارا می باشد و بر همه مردم لازم است که از او اطاعت کنند .11
بنابراین همان طور که شرایط عمومی ، مانند عقل و تدبیر به تناسب وظیفه قابل استنباط است و هر عاقلی آن را لحاظ می کند. فقاهت و عدالت نیز در طبیعت کارکرد حکومت اسلامی اسلامی است . به سخن دیگر از تحلیل ماهیت و وظایف و لحاظ تناسب لازم میان شاغل و شغل می تواند به این دو شرط ( فقاهت و عدالت ) رسید .
بی تردید در دست داشتن قدرت و نشستن در راس هرم قدرت ، اگر همراه با صلاحیت بالای اخلاقی نباشد ، مفاسد غیر قابل جبرانی را به بار خواهد آورد . کسی که می خواهد نیروهای اجتماع را برای رسیدن به تعالی اخلاقی هماهنگ کند ، باید خود واجد فضایل بالای اخلاقی باشد .
در استدلال امام ، این نکته شایان توجه است که خداوند ـ چون حکیم است ـ زمام مردم را در اختیار فردی که فاقد ملکه عدالت و تقوی است و زمام امر خود را در دست ندارد ، نمی سپارد . طبیعی است حکومتی که دغدغه اجرای عدالت دارد . باید در قبضه کسی که توانسته است عدالت را در خود استقرار بخشد.در خصوص صلاحیت علمی نیز شیوه استدلال امام ، همان رعایت تناسب لازم میان مشاغل و شغل است .
از آن جا که حکومت اسلامی در پی اجرای قانون اسلام است ، فردی که توانایی فهم قانون اسلام را ندارد . نمی تواند چنین وظیفه سنگینی را بر عهده گیرد . همچنین امام (ره) تاکید می کنند که صلاحیت علمی بالا و قدرت اجتهاد وجود دارد ، به طور طبیعی ، نوبت به کسانی که اطلاعات دینی آنان سطحی و در حد مطالعه آرای دیگران است ، نمی رسد .
آن گرامی در پاسخ به ایت سوال که خلفای ایشان چه کسانی هستند ، می فرماید : ( آنان که سنت مرا روایت می کنند )12 از سویی ، معروفترین تعریف برای خلافت رهبری امت است و پیامبر (ص) آن را در صلاحیت کسانی دانسته است که راوی سنت وی اند . گفتنی است که راوی سنت معنایی عام تر و عمیق تر از ناقل سنت دارد . راوی ، کسی است که صلاحیت شناسایی محتوای دیدگاه های دین را نیز دادرا است . صرف ناقل حدیث بودن ، هیچ گاه در چنین منزلتی نمی نشیند . بنابراین ،مقام جانشینی پیامبر (ص) از آن عالمان دینی است .امام برترین مصداق عالمان دینند ، اما در عصر غیبت ، شان راویان دین از آن مجتهدان است . از همین رو است که امام صادق (ع) ، عالمان دینی را حاکمان اسلامی می شناسانند :
من کان منکم قد روی حدیثنا و نظر فی حلالنا و حرامنا و عرف احکامنا 000 فانی قد جعلته حاکما .13
کسی که گفتار ما را روایت می کند و در حلال و حرامی که بیان مکرده ایم مطالعه کرده و انها را شناخته است . چنین شخصی را من حاکم قرار داده ام .
امام (ع) مطلب فوق را در پاسخ به این پرسش که آیا در مسائل اخلاقی که نیاز به داوری دارد ، می توان به سلطان و یا قضاوت منصوب از جانب ایشان رجوع کرد ، بیان می کند و این عمل ( مراجعه به قضات حکومتی ) را رجوع به طاغوت دانسته ، به شدت منع می کند و می فرماید : ( در این گونه موارد باید به شخصی که عالم دینی است مراجعه کنید و من او را حاکم بر شما قرار داده ام .
این حکم امام اگر چه در دوران حضور صادر شده است ، به طریق اولی شامل دوران غیبت نیز می شود ؛ چرا که وقتی امام صادق (ع) عالمان را درد عصر حضور حاکم قرار داده است در دوران غیبت به این نیابت نیاز بیشتری است .امام عصر (عج) در پاسخ به نامه یکی از پیروان خود درباره وظیفه مومنان در حاودثی که پیش می آید ، می فرماید :
" بالحوادث الواقعه فارجعوا فیها الی رواه احادیثنا فانهم حجتی علیکم و انا حجه الله "
در حوادثی که واقع می شود به راویان حدیث ما مراجعه کنید ، چرا که آنان حجت من بر شما هستند و من حجت خدا .14
جای تردی نیست که سوال راوی از امام (عج) درباره مرجع مسائل شرعی و جزئی نیست ، زیرا همه می دانند که باید مسائل شرعی خود را از عالمان دینی بپرسند و در مقام فهم حکم خدا به آنان رجوع کنند .
چاره ای نماند جز این که بپذیریم سوال درباره سرپرستی و رهبری امت است و منظور از حوادث واقعه که در این روایت آمده ، مسائل و احکام شرعیه نیست . نویسنده نامه نمی خواهد بپرسد درباره مسائل تازه ای که برای ما رخ می دهد ، چه کنیم . چون این موضوع جزء واضحات مذهب شیعه بوده است و روایات متواتر دارد که در مسائل باید به فقها رجوع کنند .
در زمان ائمه (ع) هم به فقها رجوع می کردند و از آنان می پرسیدند :
کسی که در زمان حضرت صاحب ـ سلام الله علیه ـ باشد و با نواب اربعه رواب داشته باشند و به حضرت نامه بنویسند و جواب دریافت کنند ، به این موضوع توجه دارند که در فرارگرفتن مسائل به چه اشخاصی باید رجوع کرد ؟ منظور از حوادث واقعه پیشامدهای اجتماعی و گرفتاریهایی بوده که برای مردم و مسلمین روی می داده است و به طور کلی و سربسته سوال کرده : اکنون که دست ما به شما نمی رسد ، در پیشامدهای اجتماعی باید چه کنیم و وظیفه چیست ؟15
در این روایت ، امام ضمن این که مردم را به عالمان دینی و راویان احادیث ارجاع می دهد ، آنها را حجت نیز معرفی می کند ، چنان که امامام نیزحجتند . بنابراین در غیاب امامان ـ علیهم السلام ـ عالمان ، حجت امام بر مردمند و عدم رجوع به آنها و نپذیرفتن سرپرستی ایشان ،کوتاهی در حق امام است .
ولایت عالمان : وحدت یا کثرت ؟
ولایت در دوران غیبت از آن فقیهان عالمان دین است و آنان وظیفه دارند در هر محدوده ای که ممکن است ، اعمال تدبیر و ولایت کنند .
تا وقتی که حکومت اسلامی تشکیل نشده است عالمان مختلفی که همگی از صلاحیت لازم برخوردارند ، دارای ولایتند و هر کدام می تواند در محدوده ای اعمال ولایت کنند .به گونه ای که معارض و مهاجم ولایت دیگری نباشد لیکن هرگاه ، فقیه در مساله ای اعمال ولایت کرد ، دیگران باید آن را حکم بر خود حجت دانند و نقص ان را جایز نشمارند .
پذیرش ولایت عالمان در معرض یکدیگر در دورانی که حکومت اسلامی تشکیل نشده است ، این مجال را برای مردم فراهم می کند تا بتوانند در غیاب حکومت اسلامی تا جایی که ممکن است امور خود را تحت نظر عالمان دینی به سامان برسانند و حتی نسبت به به براندازی حکومت نامشروع اقدام نمایند .در فلسفه سیاسی شیعه ، انقلاب اقدامی کور و نامشروع نیست ، بلکه به واقع پذیرش ولایت نایبان امام در گستره اجتماع است .
انقلاب پدیده ای اشت مشروع و موجه که پیامد پیروی و تبعیت از کسانی است که ولایت شرعی دارند . در این مرحله انقلاب ، وقتی یکی از عالمان زمام رهبری را به دست گرفت اقدام عالمان دیگر باید صرفاً در جهت تایید و حمایت باشد .در این مرحله انقلاب ، وقتی یکی از عالمان زمام رهبری را به دست گرفت اقدام عالمان دیگر باید صرفاً در جهت تایید و حمایت باشد .
در مرحله استقرار حکومت اسلامی ، به دلیل ماهیت حکومت که نیازمند تجزیه ناپذیر است ، تنها یکی از عالمان در راس قرار می گیرد و اعمال ولایت و دیگران نمی توانند در عرض او اعمال ولایت کنند . از این رو در این مرحله ، مقوله تعیین دخالت می کند و سرانجام یک نفر بر دیگران رجحان می یابد . در قانون اساسی جمهوری اسلامی ، تعیین از طریق خبرگان منتخب مردم صورت می گیرد . آنها طبق قائده عقلایی ، دست به انتخاب می زنند و کسی را که در مجموع از صلاحیت بیشتری برخوردار است بر سمند رهبری می نشانند .16
مدیریت فقهی یا علمی
مدیریت و فن حکومت داری تابع تخصص وآگاهی های مختلفی است که بسیاری از آنها ارتباطی با احکام دینی و شریعت ندارند . از این رو گاه این پرسش رخ می نماید که تاکید و تکیه بر فقاهت برای امر حکومت داری و برنامه ریزی خرد و کلان ، چه توجهی می تواند داشته باشد .
در پاسخ باید گفت : ولایت و حکومت فقیهان و آشنایان به دین هیچ گاه به معنای انزوای علوم ، فنون ، تجربه های بشری و تدبیر عقلانی نیست . طبیعی است که در جامعه ، گردش امور به تخصص های مختلف نیاز دارد و مدیریت بالای جامعه در هر حکومتی ـ دینی یا غیر دینی ـ به هیچ وجه بی نیاز از این گونه تخصص ها و تدبیرهای عقلانی نیست .
از سوی دیگر ، تقریباً محال است که یک مدیر از تمام تخصص های مورد نیاز جامعه برخوردار باشد . بی تردید هر شخص با هر تخصص و آگاهی ، اگر در مصدر مدیریت کلان جامعه قرار گیرد ، به ناچار به تخصص های مختلف برای اداره امور نیاز دارد .
حضور مدیر اسلام شناس در راس هرم جامعه ، از آن جهت است که ضمن به کارگیری تخصص های مختلف و هماهنگی هایی که لازمه مدیریت صالح است ، نسبت به مطابقت تصمیمات با موازین کلی دین اسلام اشراف داشته باشد. در یک حکومت دینی دغدغه اجرای دین از چنان اهمیتی بر خوردار است که بدون حضور فرد آشنا با دین در راس قدرت ، نمی توان نسبت به اجرای دینی در جامعه اطمینان داشت .
بنابراین مدیریت فقهی بدین معنا نیست که تمام تصمیمات نظام مستقیماً برگرفته از فقه و بدون تکیه بر تجربیات و سایر علوم بشری است .در حکومت دینی نه می توان به صرف فقه و احکام جزئی دین بسنده کرد و نه می توان به دستورات دینی بی توجهی نمود .
مدیریت و نظام اداره و حکومت در چنین جامعه ای هم مبتنی بر علم و دستاوردهای علمی است و هم تحت اشراف دیدگاههای مکتب و نمی توان به بهانه مدیریت فقهی راه کارهای علمی را کنار زد ، یا چنان شیفته دستاوردهای علمی شد که راه را بر دخالت دین در ادراه جامعه بست .
منابع فصل :
مجموعه آثار شهیدد مطهری – حماسه حسینی ، جلد های 3 و 17
یکی از مسائل در مورد نهضت امام حسین (ع) این است که که ماهیت این نهضت چه بوده است ؟ چون نهضتها هم مانند پدیده های طبیعی ماهیتهای مختلف دارند . اشیاء و پدیده های طبیعی ، از معدنیها گرفته تا گیاهان و حیوانات هر کدام ماهییت طبیعی و وضع بالخصوصی دارند . نهضتها و قیامهای اجتماعی هم این چنیند .
یک شی را اگر بخواهیم بشناسم ، یا به علل فاعلی آن می شناسیم و یا به علل غائی آن . امروزه شناخت به علل غائی را چندان قبول ندارند ، یا به علل مادی ان یعنی اجزاء و عناصر تشکیل دهنده ان و یا به علل صوری آن یعنی به وضع و شکل و خصوصیتی که در مجموع پیدا کر ده است .
اگر یک نهضت را هم بخواهیم بشناسیم و ماهیتش را بدست آوریم ابتدا باید علل و موجباتی را که به این نهضت منتهی شده است بشناسیم .تا آنها را نشناسیم ماهیت این نهضت را نمی شناسیم ( شناخت علل فاعلی ) ، بعد باید علل غائی آن را بشناسیم . یعنی اسن نهضت چه هدفی دارد ؟ اولاً هدف دارد یا هدف ندارد ، چه هدفهایی دارد . بعد باید عناصر و محتوای این نهضت را بشناسیم که در این نهضت چه کارهایی ، چه عملیاتی صورت گرفته است ؟ سپس باید ببینیم این عملیاتی که صورت گرفته است ، مجموعاً چه شکلی پیدا کرده است ؟
آیا قیام حسین (ع ) از نوع یک انفجار بود ؟
یکی از مسائلی که درمورد نهضت امام حسین (ع) مطرح است این است که آیا این قیام و نهضت از نوع یک انفجار بود ؟ از نوع یک عمل ناآگاهانه و حساب نشده بود ؟ نظیر اینکه به دیگی حرارت بدهند . آبی که در آن است تبدیل به بخار بشود ، منافذ هم بسته باشد ، بالاخره منفجر خواهد شد . نظیر انفجارهایی که برای افراد انسان پیدا می شود که انسان در شرایطی قرار می گیرد که در هر حالی که هرگز نمی خواهد فلان حرف را بزند ولی یکمرتبه می بیند ناراحت و عصبانی می شود و از دهانش هر چه که حتی دلش هم نمی خواهد بیرون بیاید ، بیرون می آید . این را می گویند انفجار . بعضی از قیامها انفجار بود .
یکی از جاهایی که در آن ، راه مکتب اسلام را با راه مکاتب مادی امروز فرق می کند ، این است که مکاتب مادی امروز روی اصول خاص دیالکتیکی می گویند ، تضادها را تشدید می کند ، ناراحتیها را تشدید می کند ، شکافها را هر چه می توانید عمیقتر کنید ، حتی با اصلاحات واقعی مخالفت کنید ، برای اینکه جامعه را به انقلاب به معنی انفجار بکشاند .
اسلام به انقلاب انفجاری ، یک دوره معتقد نیست . اسلام ، انقلابش هم انقلاب صد در صد اگاهانه و از روی تصمیم و کمال و آگاهی انتخاب سوق دهید . آیا جریان امام حسین (ع) یک انقلاب انفجاری و یک انفجار بود ؟ یک کار ناآگاهانه بود ؟ آیا به این صورت بود که در اثر فشارهای خیلی زیادی که از زمان معاویه و بلکه قبل از آن بر مردم و خاندان امام آورده بودند ، دوره یزید که رسید دیگر اصلاً حوصله امام حسین (ع) سرآمد و گفت :
هر چه با دا باد ، هر چه می خواهد بشود ؟ العیاذ بالله . گفته های خود امام حسین (ع) که نه تنها از آغاز این نهضت ، بلکه بعد از مرگ معاویه شروع می شود ، نامه هایی که میان او و معاویه مبادله شده است ، سخنرانیهایی که در مواقع مختلف ایراد کرده است . از جمله آن ، سخنرانی معروفی که در منی صحابه پیغمبر را جمع کرد ـ و حدیثش در تحف العقول است و خیلی خطا به بسیار غرایی است ـ نشان می دهد که این نهضت در کمال آگاهی بوده ؛ انقلاب است ، اما نه انفجار ؛ انقلاب است ،ولی انقلاب اسلامی نه انفجار .
از جمله خصوصیات امام حسین (ع) این است که در مورد فرد فرد اصحابش اجازه نمی دهد که قیام او حالت انفجاری داشته باشد . چرا امام حسین (ع) در هر فرصتی می خواهد اصحابش را به بهانه ای مرخص کند ؟ دائماً به آنها می گوید : آگاه باشید که اینجا آب و نانی نیست و قضیه خطر دارد . حتی در شب عاشورا با زبان خاصی با آنها صحبت می کند:
من اصحابی از اصحاب خودم بهتر و اهل بیتی از اهل بیت خودم فاضلتر سراغ ندارم . از همه شما تشکر می کنم . از همه شما ممنونم ، اینها جز با من با کسی از شما کاری ندارند ، شما اگر بخواهید بروید وآنها بدانند که شما خودتان را از این معرکه خارج می کنید ، به احدی از شما کاری ندارند . اهل بیت من در این صحرا کسی را نمی شناسند ، منطقه را بلد نیستند . هر فردی از شما با یکی از اهل بیت من خارج شود و برود . من اینجا خودم هستم تنها .
رهبری که می خواهد از ناراحتی و نارضایتی مردم استفاده کند که چنین حرفی نمی زند ، همواره از تکلیف شرعی می گوید : البته تکلیف شرعی هم بود و امام حسین (ع) از گفتن آن نیز غفلت نکرد ،اما می خواست به آنها بگوید دشمن شما را محصور نکرده ، از ناحیه دشمن اجبار ندارید . اگر از تاریکی شب استفاده کنید کسی مزاحمتان نمی شود ، دوست هم شما را مجبور نمی کند ، من بیعت خود را از شما برداشتم . اگر فکر می کنید که مساله بیعت برای شما تعهد و اجبار بوجود آورده است ، بیعت را هم برداشتم .یعنی فقط انتخاب وآزادی .
باید در نهایت آگاهی و آزادی بدون اینکه کوچکترین احساس اجباری از ناحیه دشمن یا دوست بکنید ، مرا انتخاب کنید . این است که به شهدای کربلا ارزش می دهند و الا طارق بن زیاد در جنگ اسپانیا وقتی که اسپانیا را فتح کرد و کشتی های خود را از دماغه عبور داد ، همینقدر که عبور داد دستور داد که آذوقه به اندازه 24 ساعت نگه دارند و زیاد تر از آن را هر چه هست آتش بزنند و کشتیها را هم اتش بزنند . بعد سربازان و افسران را جمع کرد ، اشاره کرد به دریای عظیمی که در آنجا بود و گفت : یا ایها الناس ! دشمن روبروی شما و دریا پشت سر شماست . اگر بخواهید فرار کنید جز غرق شدن در دریا راه دیگری ندارید ، کشتی دیگری هم وجود ندارد ، غذا هم ـ اگر بخواهید تنبلی کنید ـ جز برای 24 ساعت ندارید . بعد از آن خواهید مرد . بنابراین نجات شما از بین بردن دشمن است . غذای شما در دستان دشمن است ،راهی جز این ندارید . یعنی برایشان اجبار بوجود آورد . این سرباز اگرتا آخرین قطره خونش نجنگد ، چه کند ؟
اما امام حسین (ع) با اصحاب خودش بر ضد طارق بن زیاد عمل کرد . نگفت : دشمن این جاست ، از این طرف بروید شما را از بین می برد ، از آن طرف هم بروید شمار ا نابود می کند . بنابراین دیگر راهی نیست غیر از اینکه روغن چراغ ریخته را باید نذر امامزاده کرد . شما که به هر حال کشته می شوید . حالا که کشته می شوید بیایید با من کشته شوید .
آنگونه شهادت ارزش نداشت . یک سیاستمدار این جور عمل می کند . گفت : نه دریا پشت سرت است و نه دشمن روبرو. نه دوست تو را اجبار کرده و نه دشمن . هر کردام را که می خواهی انتخاب کن و در نهایت آزادی .پس انقلاب امام حسین (ع) در درجه اول باید بدانیم که انقلاب آگاهانه است ، هم از ناحیه خودش و هم از ناحیه اهل بیت و یارانش ، انفجار نیست .
نهضت چند ماهیتی
انقلاب آگاهانه می تواند ماهیتهای مختلف داشته باشد . اتفاقاً در قضایای امام حسین (ع) ، عوامل زیادی موثر است که این عوامل سبب شده است که نهضت امام حسین (ع) یک نهضت چند ماهیتی باشد نه تک ماهیتی . یکی از تفاوتهایی که میان پدیده های اجتماعی و پدیده های طبیعی است ، این است که پدیده طبیعی باید تک ماهیتی باشد ، نمی تواند چند ماهیتی باشد . یک فلز در آن واحد نمی تواند هم ماهیت طلا را داشته باشد و هم ماهیت مس را ، ولی پدیده های اجتماعی می توانند در آن واحد چند ماهیتی باشند . خود انسان موجودی است که در آن واحد می تواند چند ماهیتی باشد .
اینکه ساتر و دیگران گفته اند که انسان وجودش بر ماهیتش تقدم دارد ، این مقدارش درست است . انسان در ان واحد می تواند ماهیت فرشته داشته باشد ، در همان حال ماهیت خوک هم داشته باشد ، در همان حالت ماهیت پلنگ هم داشته باشد که این داستان عظیمی است در فرهنگ و معارف اسلامی .
پدیده اجتماعی می تواند چند ماهیتی باشد .. اتفاقاً قیام امام حسین علیه السلام از آن پدیده های چند ماهیتی است ، چون عوامل مختلف در ان اثر داشته اند . مثلا یک نهضت می تواند ماهیت عکس العملی داشته باشد ، یعنی صرفاً عکس العمل باشد و می تواند ماهیت آغاز گری داشته باشد . اگر یک نهضت ماهیت عکس العمل داشته باشد ، می تواند یک عکس العمل منفی باشد در مقابل یک جریان و می تواند یک عکس العمل مثبت باشد در مقابل جریان دیگر . همه اینها در نهضت امام حسین علیه السلام وجود دارد . این است که این نهضت یک نهضت چند ماهیتی شده است .
عامل تقاضای بیعت
یکی از عوامل که به یک اعتبار از نظر زمانی اولین عامل است ، عامل تقاضای بیعت است . امام حسین علیه السلام در مدینه است . معاویه قبل از مردنش ـ که می خواهد جانشینی یزید را برای خود مسلم کند ـ می آید در مدینه و می خواهد از امام حسین علیه السلام بیعت بگیرد . آنجا موفق نمی شود .بعد از مردنش یزید می خواهد بیعت بگیرد .
بیعت کردن یعنی یک امضاء کردن و صحه گذاشتن نه تنها روی خلافت یزید بلکه همچنین روی سنتی که معاویه پایه گذاری کرده است که خلیفه پیشین خلیفه بعدی را تعیین کند . نه اینکه خلیفه پیشین برود بعد هم جانشین او را تعیین کنند یا اگر شیعه می بودند به نصی که از طرف پیغمبر اکرم (ص) رسیده است عمل کنند ؛ نه یک امری که نه شیعه می گوید و نه سنی . خلیفه ای خلیفه دیگر را ، پسر خودش را به عنوان ولی عهد مسلمین تعین کند . بنابراین این بیعت تنها امضاء کردن خلافت آدم ننگینی مانند یزید نیست ، امضا کردن سنتی است که برای اولین بار به وسیله معاویه می خواست پایه گذاری شود .
در اینجا آنها از امام حسین علیه السلام بیعت می خواهند ، یعنی از ناحیه آنها یک بار تقاضا ابراز شده است . امام حسین علیه السلام عکس العمل نشان داد ، عکس العمل منفی . بیعت می خواهید ؟ نمی دهم .
در اینجا عمل امام حسین علیه عمل منفی است . از سنخ تقواست . از سنخ این است که هر انسانی در جامعه خودش مواجه می شود با تقاضاهایی که به شکل مختلف : به صورت شهود ، به صورت مقام ، به صورت ترس و ارعاب از او می شود و باید در مقابل آنها بگویند نه ، یعنی تقوی . آنها می گویند : بیعت و امام حسین علیه السلام می گوید : نه !
تهدید می کنند ، می گوید حاضرم کشته شوم ولی بیعت نکنم .
تا اینجا این نهضت ماهیت عکس العملی ، آنهم عکس العمل منفی در مقابل یک تقاضای نامشروع دارد و به تعبیر دیگر ، ماهیتش ماهیت تقواست . ماهیت قسمت اول " لا اله الا لله" یعنی " لا اله " است . در مقابل تقاضای نامشروع، نه گفتن است ( تقوا ).
عامل دعوت مردم کوفه
امام عاملی که موثر در نهضت امام حسین علیه السلام بود ، تنها این قضیه نبود . عامل دیگری هم در این جا وجود داشت که باز ماهیت نهضت حسینی از آن نظر ماهیت عکس العمل است ولی عکس العمل مثبت نه منفی .
معاویه از دنیا می رود ، مردم کوفه ای که در بیست سال قبل از این حادثه ، لااقل پنج سال علی (ع) در این شهر زندگی کرده است و هنوز آثار تعلیم و تربیت علی (ع) بکلی از میان نرفته است ، تا معاویه می میرد . به خود می آیند . دور همدیگر جمع می شوند که اکنون از فرصت باید استفاده کرد . نباید گذاشت که فرصت به پسرش یزید برسد . ما حسین بن علی (ع) داریم . امام بر حق ما حسین بن علی (ع) است . ما الان بایدآماده باشیم و او را دعوت کنیم که به کوفه بیاید و او را کمک بدهیم و لااقل قطبی در این جا در ابتدا بوجود آوریم ، بعد هم خلافت را خلافت اسلامی کنیم .
این جا یک دعوت است از طرف مردمی که مدعی هستند ما از سر و جان و دل آماده ایم . درختهای ما میوه داده است . مقصود از این جمله نه اینکه فصل بهار است ، بعضی این جور خیال می کنند که درختها سبز شده و میوه داده است . یعنی آقا ! الان اینجا فصل میوه است ، بیا در اینجا مثلاً یک شکم میوه بخورید! نه این مثل نیست ، می خواهید بگویید که درختهای انسانها سرسبزند و این باغ اجتماع اماده است برای اینکه شما در آن قدم بگذارید .
کوفه اصلاً اردوگاه بوده است . از اول هم به عنوان به عنوان یک اردوگاه تاسیس شد . این شهر در زمان خلیفه عمر بن الخطاب ساخته شد . قبلاً (حیره) بود . این شهر را سعد ابن وقاص ساخت . همان مسلمانانی که سرباز بودند و در واقع همان اردو . در همانجا برای خود خانه ساختند و لهذا از یک نظر قویترین شهرهای عالم بود و مردم این شهر از امام حسین علیه السلام دعوت می کنند . نه یک نفر ، نه دونفر ، نه هزار نفر ، نه پنج هزار نفر و نه ده هزار نفر ، بلکه حدود هیجده هزار نامه می رسد که بعضی از نامه ها را چند نفر و بعضی دیگر را شاید یکصد نفر امضاء کرده بودند که در مجموع شاید در حدود صد هزار نفر به او نامه نوشتند .
اینجا عکس العمل امام حسین علیه السلام چه باید باشد؟ حجت بر او تمام شده است . عکس العمل مثبت و ماهیت عملش ماهیت تعاون است . یعنی مسلمانانی قیام کردند . امام حسین علیه السلام باید به کمک آنها بشتابد . این جا دیگر عکس العمل امام حسین علیه السلام ماهیت منفی و تقوی ندارد ، ماهیت مثبت دارد . کاری از ناحیه دیگران آغاز شده است و امام حسین علیه السلام باید به دعوت آنها پاسخ مثبت بدهد . اینجا وظیفه چیست ؟ در انجا وظیفه (نه) گفتن بود .
از نظر بیعت ، امام حسین فقط بگوید : نه و خودش را پاک نگه دارد و نیالاید و لهذا اگر امام حسین علیه السلام پیشنهاد ابن عباس را عمل می کرد و می رفت در کوهستانهای یمن زندگی می کرد که لشگریان یزید به او دست نمی یافتند از عهده و وظیفه اش برآمده بود ؛ چون بیعت می خواستند ، نمی خواست بیعت کند . آنها می گفتند : بیعت کن . می گفت : نه .
از نظر تقاضای بیعت و از نظر احساس تقوی در امام حسین علیه السلام و از نظر این که باید پاسخ منفی بدهد با رفتن در کوهستانهای یمن که ابن عباس و دیگران پیشنهاد می کردند ، وظیفه اش را انجام داده بود . اما اینجا مساله ، مساله دعوت است ، یک وظیفه جدید است ، مسلمانها حدود هیجده هزار نامه با حدود یکصد هزار نامه دادند ، اینجا اتمام حجت است .
از اول حرکت معلوم بود که امام حسین علیه السلام مردم کوفه را آماده
نمی بیند ، مردم سست عنصر و مرعوب شده ای می داند . درعین حال جواب تاریخ را چه بدهد ؟ قطعاً اگر امام حسین علیه السلام به مردم کوفه اعتناء نمی کرد ، همین ما که امروز این جا نشسته ایم می گفتیم : چرا امام حسین علیه السلام جواب مثبت نداد ؟
ابو سلمه خلال که در دوره بنی العباس به او وزیر آل احمد می گفتند ، زمانی که میانه اش با خلیفه عباسی به هم خورد طولی نکشید که کشته شد. فوراً دو نامه نوشت : یکی به امام جعفر صادق (ع) و یکی به عبدالله محض و هر دو را در آن واحد دعوت کرد . گفت : من و ابومسلم که تاحالا برای اینهاکار می کردیم از این ساعت می خواهیم برای شما کار کنیم ، بیایید با ما همکاری کنید .ما اینها را از بین می بریم .
اولاً وقتی برای دو نفر نامه می نویسد ، علامت این است که خلوص ندارد ثانیاَ بعد از اینکه رابطه اش با خلیفه عباسی بهم خورد ، چنین نامه ای نوشت . وقتی نامه به امام جعفر صادق (ع) رسید امام (ع) نامه را خواند . بعد در جلوی چشم حامل نامه آن را مقابل آتش گرفت و سوزاند. آن شخص پرسید : جواب نامه چیست ؟ حضرت فرمودند : جواب نامه همین است . هنوز او برنگشته بود که ابو سلمه را کشتند .
هنوز می بینیم خیلی افراد سوال می کنند که چرا امام جعفر صادق (ع) به دعوت ابو سلمه خلال جواب مثبت نداد و جواب منفی داد ؟ در صورتی که ابو سلمه خلال اولاً یک نفر بود ، ثانیاً خلوص نیت نداشت و ثالثاً هنگامی نامه نوشت که کار از کار گذشته بود و خلیفه عباسی هم فهمیده بود که این دیگر با او صداقت ندارد و لذا چند روز بعد او را کشت .
اگر هیجده هزار نامه مردم کوفه به مدینه و مکه و بخصوص مکه نزد امام حسین علیه السلام رفته بود و ایشان جواب مثبت نمی داد ، تاریخ امام حسین علیه السلام را ملامت می کرد که اگر رفته بود ، ریشه یزید و یزیدیان کنده شده بود و از بین رفته بود .
کوفه اردوگاه مسلمین باآن مردم شجاع بود ، کوفه ای که پنج سال امام علی(ع) در آن زندگی کرده است و هنوز تعلیمات علی و یتیمهایی که علی (ع) بزرگ کرده و بیوه هایی که علی (ع) از آنها سرپرستی کرده است هنوز زنده هستند و هنوز صدای علی (ع) در گوش مردم این شهر است . امام حسین علیه السلام ترسید که به آنجا نرفت . اگر می رفت در دنیای اسلام انقلاب می شد . این است که این جا تکلیف این گونه ایجاب می کند که همین که آنها می گویند ما آماده ایم . امام علی (ع) می گوید من آماده هستم .
از این نظر وظیفه امام حسین علیه السلام چیست ؟ مردم کوفه مرا دعوت کرده اند ، می روم به کوفه . مردم کوفه بیتشان را با مسلم نقض کردند . من برمی گردم می روم سر جای خودم . می روم مدینه یا جای دیگر تا آنجا هر کاری بخواهند بکنند . یعنی از نظر این عامل که یک عکس العمل مثبت در مقابل یک دعوت است ، وظیفه امام حسین علیه السلام ، دادن جواب مثبت است تا وقتی که دعوت کنندگان ثابتند . وقتی که آنها جا زدند ، دیگر امام حسین علیه السلام وظیفه ای از آن نظر ندارد و نداشت .
کدامیک مقدم است؟
از این دوعامل کدامیک بر دیگری تقدم داشت ؟ آیا اول امام حسین علیه السلام از بیعت امتناع کرد مردم کوفه از او دعوت کردند یا لااقل زماناً چنین بودیعنی بعد از آنکه بیش از یک ماه از امتناع از بیعت گذشته بود دعوت مردم کوفه رسید ؟ یا قضیه بر عکس بود : اول مردم کوفه از او دعوت کردند . امام حسین علیه السلام دید حال که دعوت کرده اند و هم باید جواب مثبت بدهد ؟ بدیهی است مردم که برای کاری به این بزرگی کاندیدا می شوند ، دیگر برای او بیعت کردن معنی ندارد.
بیعت نکردن برای اینکه به تقاضای مردم کوفه جواب مثبت داده بود ! از این دو کدام است ؟ به حسب تاریخ مسلماً اولی ، چرا ؟ برای اینکه همان روز اولی که معاویه مرد از امام حسین علیه السلام تقاضای بیعت شد ، بلکه معاویه قبل از اینکه بمیرد به مدینه آمد و می خوایت با هر کلکی هست در زمان حیات خودش از امام حسین علیه السلام و دو سه نفر دیگر بیعت بگیرد که انها به هیچ شکل زیر بار نرفتند .
مساله تقاضای بیعت و امتناع از آن تقدم زمانی دارد . خود یزید هم وقتی وعاویه مرد همراه این خبر ـ به وسیله یک پیک سبک سیر و تند رو خودش را به مدینه رساند ـ نامه ای فرستاد و همان کسی که خبر مرگ معاویه را به والی مدینه داد ، آن نامه را هم به او نشان داد که : " حذ الحسین بالبیعه اخذا شدیدا " .
از حسین بن علی و این دو سه نفر به شدت هر طور که هست بیعت بگیر . شاید هنوز کوفه خبر دار نشده بود که معاویه مرده است . بعلاوه تاریخ این طور می گوید :
معاویه از امام حسین علیه السلام تقاضای بیعت کرد ، امام حسین علیه السلام امتناع کرد و حاضر نشد . دو سه روز به همین منوال گذشت . دائماً می آمدند ، گاهی بازبان نرم و گاهی با خشونت . تا حضرت (ع) مدینه را رها کرد . در بیست و هفتم رجب امام حسن علیه السلام از مدینه حرکت کرد و در سوم شعبان به مکه رسید .
دعوت مردم کوفه در پانزدهم رمضان به امام حسین علیه السلام رسید ؛ یعنی بعد از انکه یک ماه و نیم از تقاضای بیعت و امتناع امام (ع) گذشته بود و بعد از اینکه بیش از چهل روز بود که امام (ع) در مکه اقامت کرده بود . بنابراین مساله این نیست که اول آنها دعوت کردند ، بعد امام (ع) جواب مسائد داد و چون جواب مساعد داده بودند و از طرف آنها کاندید شده بود دیگر معنی نداشت که بیعت کند . یعنی بیعت نکرد چون به کوفیها جواب مساعد داده بود یا خیر . بیعت نکرد قبل از آنکه اصلاً اسم تقاضای کوفیها در میان باشد و فرمود:
من بیعت نمی کنم ولو در همه روی زمین ماوی و ملجایی برای من باقی نماند ، یعنی اگر تمام اقطار روی زمین را بر من ببندند که یک نقطه برای زندگی من وجود نداشته باشد ، باز هم بیعت نمی کنم .
عامل امر به معروف و نهی از منکر
عامل سوم که این را هم مثل دو عامل دیگر تاریخ بیان می کند ، عامل امر به معروف و نهی از منکر بود که از روز اولی که امام حسین علیه السلام از مدینه حرکت کرد ، با این شعار حرکت کرد . از این نظر مساله این نبود که چون از من بیعت می خواهند و من می پذیرم ، قیام می کنم ، بلکه این بود که اگر بیعت هم نخواهند کرد ، من به حکم وظیفه امر به معروف و نهی از منکر باید قیام کند و نیز مساله این نبود که چون مردم کوفه از من دعوت کرده اند قیام می کنم . (هنوز حدود دو ماه مانده بود که مردم کوفه دعوت کنند ، روزهای اول بود و به دعوت مردم مربوط نیست ) ، بلکه مساله این بود که دنیای اسلام را منکرات فرا گرفته است . من به حکم وظیفه دینی ، به حکم مسولیت شرعی و الهی خود قیام می کنم .
در عامل اول امام حسین علیه السلام مدافع است . به او می گویند : بیعت کن ، می گوید : نمی کنم ، از خودش دفاع می کند . در عامل دوم امام حسین علیه السلام متعاون است . او را به همکاری دعوت کرده اند ، جواب مثبت داده است. در عامل سوم امام حسین علیه السلام مهاجم است . در اینجا او به حکومت وقت هجوم برده است . به حسب این عامل امام حسین علیه السلام یک مرد انقلاب است ، یک ثائر است ، می خواهد انقلاب کند .
وظیفه امام حسین علیه السلام از نظر هر یک از این عوامل
هر یک از این عوامل ، یک نوع تکلیف و وظیفه برای امام حسین علیه السلام ایجاب می کرد .( اینکه این نهضت چند ماهیتی است ، برای این است ) .
از نظر عامل بیعت ، امام حسین علیه السلام وظیفه ای ندارد جز زیر بار بیعت رفتن . اگر به پیشنهاد ابن عباس هم عمل می کرد و در دامنه کوهها می رفت به وظیفه اش عمل کرده بود . از نظر انجام این وظیفه ، امام حسین علیه السلام تکلیفش این نبود که یک نفر دیگر را هم با خودش به همکاری دعوت کند .از من بیعت خواسته اند . من نمی کنم ؛خواسته اند دامن شرافت مراآلوده کنند . من نمی کنم. از نظر عامل دعوت مردم کوفه ، وظیفه اش این است که به آنها پاسخ بدهد ، چرا که اتمام حجت شده است .
یکی از اقایان سوال کرده است که این اتمام حجت در مقابل تاریخ به چه شکل می شود ؟ پس مساله امامت چه می شود ؟ نه ، مساله امامت به این معنی نیست که امام دیگر تکلیف و وظیفه شرعی نداشته باشد . اتمام حجت در باره اش معنی نداشته باشد . علی (ع) در خطبه شقشقیه می فرماید :
" لو لا حضور الحاضر و قیام الحجه بوجود الناصر و ما اخذ الله علی العلماء ان لا یقاروا علی کظه ظالم و لا سغب مظلوم لا لقیت حبلها علی غاربها و لسقیت اخرها بکاس اولها " 17 .
راجع به زمان خلافت خودش می گوید : اگر نبود که مردم حضور پیدا کرده بودند و حضور مردم حجت را بر من تمام کرده بود و اگر نبود که خدا از علماء و دانایان پیمان گرفته است که آنجا که مردم تقسیم می شوند به سیرانی که پر سیر خورده اند و گرسنگان گرسنه ، علیه این وضع نامطلوب به سود گرسنگان و علیه پرخورها قیام کنند، خلافت را قبول نمی کردم . من از نظر شخص خودم علاقه ای به این کار نداشتم ، ولی این وظایف و مسولیتها به عهده من گذاشته شده بود .
امام حسین (ع) هم این جور بود . اصلاً امام که امام است ، الگو و پیشوا است ، ما از عمل امام می توانیم بفهمیم که وظایف را چگونه باید تشخیص داد و چگونه باید عمل کرد .
از نظر عامل دعوت مردم کوفه ، امام حسین علیه السلام وظیفه دارد به سوی کوفه بیاید تا وقتی که آنها سر قولشان هستند . از آن ساعتی که آنها جا زدند و زیر قولشان زدند ، دیگر امام حسین علیه السلام از این نظر وظیفه ای ندارد . وقتی مساله به دست گرفتن زمام حکومت از ناحیه آنها منتفی می شود ، امام حسین علیه السلام هم دیگر وظیفه ای ندارد ، ولی کار امام حسین علیه السلام که منحصر به این نبوده است . عامل دعوت مردم کوفه یک عامل موقت بوده است ، یعنی عاملی بوده است که از پانزدهم رمضان آغاز شد . مرتب نامه ها متبادل می شد و این امر ادامه داشت تا وقتی که امام (ع) به نزدیکی کوفه یعنی به مرزهای عراق و عربستان رسیدند .
زمانی که با حربن یزید ریاحی ملاقات کرد و آن خبر ها از جمله خبر قتل مسلم رسیددیگر موضوع دعوت مردم کوفه منتفی شد و از این نظر امام (ع) وظیفه ای نداشت . لهذا امام حسین علیه السلام وقتی که با مردم کوفه صحبت می کند و مخاطبش مردم کوفه هستند نه یزید و حکومت وقت ، به آن شیعیان سست عنصر می گوید :
مرا دعوت کردید ، من آمدم ، نمی خواهید ، بر می گردم ، شما مرا دعوت کردید ، دعوت شما برای من وظیفه ایجاد کرد ، اما حالا که پشیمان شدید من بر می گردم . آیا این یعنی دیگر بیعت هم می کنم ؟ ابداً ، ان عامل و مساله دیگری است . چنانکه خودش می گوید :
اگر در تمام روی زمین یک نقطه وجود نداشته باشد که مرا جا دهد که نه تنها شما مرا جا ندهید ، باز هم بیعت نمی کنم .
از نظر عامل امر به معروف و نهی از منکر ، که از این نظر امام حسین علیه السلام دیگر مدافع نیست ، متعاون نیست ، بلکه یک مهاجم است ، یک ثائر و یک انقلابی است .
معنی حماسه
کلمه حماسه به معنی شدت و صلابت است و گاهی به معنی شجاعت و حمیت استعمال می شود . سخن می تواند حماسی باشد و سخن حماسی یعنی سخنی که در آن بوئی از غیرت و شجاعت و مردانگی باشد. بوئی از ایستادگی و مقاومت باشد . اگر شعر یا نثری دارای این خوصوصیات باشد ،آن را حماسی گویند .
سرگذشتها و حادثه ها و تاریخچه ها اقسامی دارند ، حادثه های غنایی ، حادثه های اندرزی ، حادثه های رثایی و حادثه های حماسی .حتی شخصیتها هم اقسامی دارند . بعضی از شخصیتها ، شخصیت سیاسی ـ حماسی هستند و روحشان حماسه است . بعضی روحشان غنایی است ، بعضی روحشان رثایی است ، آه و ناله است ، بعضی شکل روحشان شکل پند و اندرز و موعظه است .
امام حسین علیه السلام یک شخصیت حماسی
آیا امام حسین علیه السلام حادثه حماسی دارد یا نه ؟ آیا شخصیت امام حسین علیه السلام یک شخصیت حماسی است یا نه ؟ ما باید شخصیت امام حسین علیه السلام را که برای ما یک شخصیت انسانی است ، بشناسیم . این مرد که هر سال به نام او وقتها صرف می کنیم ، پولها خرج می کنیم و روزها تعطیل می کنیم ، باید خصوصیاتش برای ما شناخته شده باشد .
از جمله خصوصیات همین است که که آیا امام حسین علیه السلام یک شصیت حماسی است یا نه ؟ آیا ما باید به وجود امام حسین علیه السلام و سرگذشت او یک احساس حماسی داشته باشیم یا یک احساس تراژدی ، مصیبت ، رثا و نفله شدن ؟
شخصیتهای حماسی که اغلب در منظومه های حماسی از آنها یاد شده است ، جنبه نژادی و قومی دارند و این اعم است از شخصیتهای افسانه ای مثل رستم و اسفندیار و یا شخصیتهای واقعی مثل جلال الدین خوارزمشاهی در تاریخ ایران . غالباً مشاهیر یک قوم ، اعم از واقعی یا افسانه ای ، از آن نظر که انتساب به آن قوم دارند حساسیت ان مردم را تحریک می کنند . اصولاً قهرمان دوستی و قهرمان پرستی ، جزء سرشت بشر است ، مخصوصاً وقتی که قهرمان ، تعلقی هم به انسان داشته باشد که انسان به خواهد به او افتخار کند .
این قهرمانهای کشتی که موفقیتی به دست می آورند براستی مردم برای انها ابراز احساسا می کنند ، با قهرمانی که هالتر بلند بلند می کند و رکورد را شکسته و مثلاً سه کیلو بیشتر از رکورد جهانی بالا برده چقدر تاج گل نثارش می کنند و یا برای گلی که کشتی گرفته و با یک فن حریف خود را ضربه فنی کرده است براستی ابراز احساسات می کنند؟
اینها به خاطر این است که قهرمان دوستی و قهرمان پرستی در سرشت بشر است و ضمناص او از قهرمان ملت و قوم خودش تجلیل می کند نه از قهرمان دیگری. در کشتیهای بین المللی ، افراد هر ملت ( چه آنهایی که انجا حاضرند و چه آنهایی که از رادیو و تلویزیون گوش و مشاهده می کنند ) ، احساتساتشان متوجه هموطنان خودشان است که افتخاری برذای وطن و قوم خودشان کسب کنند.
ما وقتی داستان رستو و اسفندیار و افراسیاب و این طور چیزها را می خوانیم ، چون می گویند ، افراسیاب از ماوراء النهر و از یک ملت دیگری بوده و رستم از ملت ایران بوده است ، قهراً دلمان می خواهد که همیشه تفوق با رستم باشد و افسانه ساز هم افسانه ها را چنان ساخته است که با ذائقه ما جور در آید ، یعنی همیشه آن طرف مغلوب و محکوم و این طرف غالب و قاهر باشد .
این حماسه ها ، حماسه های قومی هستند ، یعنی اختصاص به یک قوم و نژاد و یک آب و خاک معین دارند . اما مطلب در مورد امام حسین علیه السلام غیر از این است . امام حسین علیه السلام یک شخصیت حماسی است اما نهان طور که جلال الدین خوارزمشاه یک شخصیت حماسی است و نه ان طور که رستم افسانه ای یک شخصیت حماسی است .
امام حسین علیه السلام یک شخصیت حماسی است ، اما حماسه انسانیت ، حماسه بشریت نه حماسه قومیت . سخن حسین (ع) ، عمل حسین (ع) ، حادثه حسین (ع )، روح حسین (ع) ، همه چیز حسین (ع) هیجان است ، تحریک است، درس است ، القاء نیروست ، اما چه جور نیروی القایی ؟ چه جور درسی ؟ آیا از آن جهت که مثلاً به یک قوم بخصوصی منتسب است ؟ آیا از آن جهت که مثلاً به یک قوم بخصوصی منتسب است ؟ یا از آن جهت که شرقی است ؟ یا از ان جهت که مثلاً عرب است و غیر عرب نیست ؟ یا به قول بعضی از ایرانیها از آن جهت که همسرش ایرانی است ؟
اساساً در وجود امام حسین علیه السلام یک چنین حماسه هایی نمی تواند وجود داشته باشد و علت شناخته نشدن امام حسین علیه السلام هم همین است . چون حماسه او بالاتر و مافوق این گونه حماسه هاست . کمتر افراد می توانند او را بشناسند .
حال ببینیک که واقعاً چگونه است . شما در جهان یک شخصیت حماسی مانند شخصیت امام حسین علیه السلام از نظر شدت حماسی بودن و از نظر علو ارتفاع حماسه یعنی جنبه های انسانی به جنبه قومی و ملی پیدا نخواهید کرد . امام حسین علیه السلام سرود انسانیت است و به همین دلیل به جرات می توان گفت: نظیر ندارد. شما در دنیا حماسه ای مانند حماسه امام حسین علیه السلام پیدا نخواهید کرد ، چه از نظر قدرت و قوت حماسه و چه از نظر علو و ارتفاع و انسانی بودن ان و متاسفانه ما مردم این حماسه را نشناخته ایم .
دو صفحه تاریخچه کربلا
حادثه عاشورا و تاریخچه کربلا دو صفحه دارد : یکی صفحه سفید و نورانی و یک صفحه تاریک و سیاه و ظلمانی که هر دو صفحه اش یا بی نظیر است یا
کم نظیر .
اما حنه سیاه و تاریکش از آن نظر سیاه و تاریک است که در ان فقط جنایت
بی نظیر و یا کم نظیر می بینیم . در حدود بیت ویک نوع پستی و لئامت در این جنایت وجود دارد . به نظر نمی رسد در دنای جنایتی پیدا بشود که تا این اندازه تنوع داشته باشد . البته در تاریخچه جنگهای صلیبی جناتهای اروپاییان خیلی عجیب است و اینکه به جرات نمی توان گفت : حادثه کربلا از نظر زیادی جنایت نظیر ندارد .
یکی به دلیل جنگهای صلیبی و جنایتهایی است که مسیحیان در ان مرتکب شدند که ان هم عجیب است . تاریخ آندلس مرحوم آیتی را که در دانشگاه تهران چاپ کرده است بخوانید ، کتابی است بسیار تحقیقی و آموزنده . در این کتاب آمده است : اروپائیان به صد ها هزار زن و مرد و بچه اجازه دادند که هر جا می خواهند بروند ، بعد که اینها راه افتادند پشیمان شدند و شاد هم حقه زدند که اجازه حرکت دادند ، به هر حال اروپائیان تمام آن صدهزار کودک و زن و مرد را کشتند و سر بریدند !
شرقی هرگز از نظر جنایت به غرب نمی رسد . شما اگر در تمام تاریخ مشرق زمین بگردید دو جنایت را حتی در دستگاه اموی پیدا نمی کنید : یکی آتش زدن زنده و دیگری قتل عام کردن زنان ، ولی در تاریخ مغرب زمین این دونوع جنایت فراوان دیده می شود . زن کشتن در تاریخ مغرب زمین یک امر شایعی است .
هنوز هم باور نکنید که اینها روح انسانی داشته باشند . آنچه در ویتنام صورت می گیرد ادامه روحیه جنگهای صلیبی و جنگهای آندلس آنهاست . این کار که چند صد هزار نفر را زنده زنده در کوره آتش بگذارند ـ ولو اینکه افراد جانی هم باشند ـ کار مشرق زمین نیست و از عهده مشرقی ها چنین جنایتی بر نمی آید .
این کار فقط از عهده مغرب زمینی قرن بیست و یکم بر می آید . این جنایت که در صحرای سینا دهها هزار سرباز را آب و نان ندهند تا از گرسنگی بمیرند ، برای اینکه اگر اسیر بگیرند باید به آن ها نان دهند ، فقط مال غربی هاست . شرقی این جور جنایت نمی کند . یهودی فلسطینی صد درجه شریفتر از یهودی غربی است . اگر مردم فلسطین یهودی های ملی اهل همان فلسطین بودند که این جنایتها واقع نمی شد . این جنایتها همه مال یهودی غربی است. به هر حال به جرات نمی توان گفت جنایتی مثل جنایت کربلا در دنیا وجود نداشته باشد ، ولی در مشرق زمین وجود نداشته است.
از این نظر حاده کربلا یک جنایت و یک تراژدی است ، یک رثاء است . این صفحه را نگاه می کنیم ، در ان کشتن بی گناه می بینیم ، کشتن جوان می بینیم ، اسب بر بدن نرده تاختن می بینیم ، آب ندادن به یک انسان می بینیم ، زن و بچه شلاق زدن می بینیم ، اسیر را بر شتر بی جهاز سوار کردن می بینیم . از این نظر قهرمان حادثه کیست ؟ واضح است .
وقتی که حادثه را از جنبه جنایی نگاه کنیم ، آن که می خورد قهرمان نیست ، آن بیچاره مظلوم است . قهرمان حادثه در این نگاه یزید بن معاویه است ، عبیدالله بن زیاد است ، عمر سعد است ، شمر بن ذی الجوشن است ، خولی است و یک عده دیگر . لذا وقتی که صفحه سیاه این تاریخ را مطالعه می کنیم ، فقط جنایت و رثاء بشریت را می بینیم ، پس اگر بخواهیم شعر بگوییم چه باید بگوییم ؟ باید مرثیه بگوییم و غیر از مرثیه چیز دیگزی نیست که بگوییم ، باید بگوییم .
زان تشنگان هنوزبه عیوق میرسند فریاد الطش ز بیابان کــربــلا
اما آیا تاریخچه عاشورا فقط همین یک صفحه است ؟آیا فقط رثاء است ؟ فقط مصیبت است و چیز دیگری نیست ؟ اشتباه ما همین است . این تاریخجه یک صفحه دیگر هم دارد که قهرمان آن صفحه ، دیگر پسر معاویه نیست ، پسر زیاد نیست ،پسر سعد نیست ، شمر نیست ، در آن جا قهرمان حسین است ، در ان صفحه دیگر جنایت نیست ، تراژدی نیست ، بلکه حماسه است ، افتخار و نورانیت است ، تجلی حقیقت و انسانیت است ، تجلی حق پرستی است ، ان صفحه را که نگاه کنیم می گویین بشریت حق دارد به خودش ببالد ، اما وقتی صفحه سیاهی را مطالعه می کنیم می بینیم که بشریت سرافکنده است و خودش را مصداق این آیه می بیند که می فرماید : " قالوا اتجعل فیها من یفسد فیها و یفسک الدماء و نحن نسبح بحمدک و نقدس لک " 18 . مسلماً جبرئیل امین در مقابل اعلام خدا که فرمود : " انی جائل فی الارض خلیفه " 19
سوال نمی کند ، بلکه آن دسته از فرشتگان که فقط صفحه سیاه بشریت را
می دیدند و صفحه دیگر ان را نمی دیدند ، از خدا این سوال را می کردند که آیا می خواهی کسانی را در زمین قرار دهی که فساد کنند و خونها بریزند ؟ و خدا در جواب آنها فرمود : " انی اعلم ما لاتعلمون " من چیزی را میدانم که شما نمی دانید .
آن صفحه، صفحه ای است که ملک اعتراض می کنند ، بشر سرافکنده است و این صفحه صفحه ای است که بشریت به آن افتخار می کند .چرا باید حادثه کربلا را همیشه از نظر صفحه سیاهش مطالعه کنیم و چرا باید همیشه جنایتهای کربلا گفته شود ؟ چرا باید همیشه امام حسین علیه السلام از آن جنبه ای که مورد جنایت جانیان است مورد مطالعه قرار گیرد ؟ چرا شعارهایی که به نام امام حسین علیه السلام می دهیم و می نویسیم از صفحه تاریک عاشورا گرفته شده؟ چرا ما صفحه نورانی این داستان را کمتر مطالعه می کنیم ، در حالی که جنبه حماسی این داستان صد برابر بر جنبه جنایی آن می چربد و نورانیت این حادثه بر تاریکی ان خیلی می چربد . پس باید اعتراف کنیم که یکی از جانیها بر امام حسین (ع) ما هستیم که از این تاریخچه فقط یک صفحه اش را می خوانیم و صفحه دیگرش را نمی خوانیم . جانیها بر امام حسین علیه السلام آنهایی هستند که این تاریخچه را از نظر هدف منحرف کرده و می کنند .
امام حسین علیه السلام را یک روز کشتند و سر او را از بدن جدا کردند ، امام حسین علیه السلام که فقط این تن نیست ، امام حسین علیه السلام که مثل من و ما نیست ، حسین یک مکتب است و بعد از مرگش زنده تر می شود . دستگاه بنی امیه خیال می کرد که امام حسین علیه السلام را کشت و تمام شد ، ولی بعد فهمید که کشته امام حسین علیه السلام از زنده ایشان مزاحمتر است . تربت امام حسین علیه السلام کعبه صاحبدلان است . زینب(س) هم به یزید همین را گفت . گفت :
اشتباه کردی " کد کیدک واسع سعیک ، ناصب جهدک ، فوالله لا تمحوذکرنا و لا تمیت و حینا " . هر نقشه ای که داری به کار ببر ولی مطوئن باش تو نمی توانی برادر مرا بکشی و بمیرانی ، برادر من زندگی اش طور دیگر است ، او نمرد بلکه زنده تر شد .
در ان وقت مرثیه گوها مثل مرثیه گوهای حالا نبودند . کمیت مرثیه گو بود ، دعبل خزائی مرثیه گو بود . همان دعبل خزایی که گفت : پنجاه سال که من دارم خودم را به دوش می کشم . او طوری مرثیه می گفت که تخت خلفای عباسی و اموی را متزلزل می کرد . او که محتشم نبود .
شعرای ما چرخ و فلک را مسول شهادت امام حسین علیه السلام دانسته اند . کمیت که این جور نبوده ، یک قصیده که می گفت دنیا را متزلزل می کرد ، ولی با تاریخچه امام حسین علیه السلام ، با نام حسین علیه السلام ، با مرثیه حسین علیه السلام .
دیدند عجب ! قبر امام حسین (ع) هم مصیبتی شده است . تصمیم گرفتند که قبرش را از بین ببرند ، قبرش را خراب کنند ،تمام آثار آن را از بین ببرند ، پستی و بلندی های زمین را یکسان کردند ، به محل قبر آب انداختند به طوری که احدی در ان سرزمین نفهمد که قبر امام حسین علیه السلام در کدام نقطه بوده است ، اما مگر شد ؟ حتی روی آوردن مردم به آن بیشتر هم شد .
خود متوکل یک سر مغنیه دارد . وقتی با او کار داشت و سراغ او را گرفت ، گفتند : نیست ، کجاست ؟ گفتند به مسافرت رفته . بعد از مدتی که امد ، متوکل از او سوال کرد : کجا رفته بودی ؟ جواب داد : برای زیارت به مکه رفته بودم ، متوکل گفت : الان که وقت زیارت مکه نیست ، نه ماه ذی الحجه است که وقت حج باشد و نه ماه رجب که وقت عمره باشد . متوکل اصرار کرد که باید بگویی کجار رفته بودی . بالاخره معلوم شد این زن به زیارت امام حسین علیه السلام رفته بود که متوکل آتش گرفت و فهمید نام امام حسین علیه السلام را نمی شود به فراموشی سپرد .
تحریف امام حسین علیه السلام
مشخص نیست کدام جانی یا جانیهایی ، جنایت را به شکل دیگری بر امام حسین علیه السلام وارد کردند و ان اینکه هدف امام حسین علیه السلام را مورد تحریف قراردادند و همان چرندی را که مسیحی ها در مورد مسیح گفتند ، درباره امام حسین علیه السلام گفتند که :
امام حسین علیه السلام کشته شد برای آنکه بار گناه امت را به دوش بگیرد .برای اینکه ما گناه کنیم و خیالمان راحت باشد . امام حسین علیه السلام کشته شد برای اینکه گنه کار تا آن زمان کم بود ، بیشتر شود .
بعد از این تحریف چاره ای نبود جز اینکه ما فقط صفحه سیاه و تاریک این حادثه را بجوییم . فقط رثاء و مرثیه ببینیم . اما این مرثیه همیشه باید مخلوط با حماسه باشد . اینکه گفته اند رثای امام حسین علیه السلام باید همیشه زنده بماند ، حقیقتی است که از خود پیغمبر (ص) گرفته اند و ائمه اطهار علیهم السلام نیز به آن توصیه کرده اند .
این رثاء و مصیبت نباید فراموش شود . این ذکر ، این یادآوری ، نباید فراموش شود و باید اشک مردم را همیشه بگیرد . اما در رثای یک قهرمان بگرید و گرنه رثای یک آدم نفله شده بی دست و پای مظلوم که دیگر گریه ندارد و گریه ملتی برای او معنی ندارد . در رثای قهرمان بگریید برای اینکه احساسات قهرمانی پیدا کنید و برای اینکه پرتوی از روح قهرمان در روح شما پیدا شود و شما هم تا اندازه ای نسبت به حق و حقیقت غیرت پیدا کنید ، شما هم عدالتخواه بشوید ، شما هم با ظلم و ظالم نبرد کنید ، شما هم تا ندازه ای آزادیخواه باشید ، برای آزادی احترام قائل باشید .
شما هم سرتان بشود که عزت نفس یعنی چه ؟ شرف و انسانیت یعنی چه ؟ کرامت یعنی چه ؟ اگر ما صفحه نورانی تاریخ حسینی را خواندیم آن وقت از جنبه رثا ئی اش می توانیم استفاده کنیم و گرنه بیهوده است . خیال می کنیم امام حسین علیه السلام در آن دنیا منتظر است که مردم برایش دلسوزی کنند ، یا ـ العیاذ بالله ـ حضرت زهرا سلام الله بعد از هزار و سیصد سال آنهم در جوار رحمت الهی منتظر است که چهار تا آدم برای او گریه کنند تا تسلی خاطر پیدا کند !
چند سال پیش در کتابی نویسنده ای مقایسه ای میان حسین بن علی (ع) و عیسی مسیح (ص) کرده بود . نوشته بود :
عمل مسیحیان بر عمل مسلمین ( شیعیان ) ترجیح دارد ، زیرا آنها روز شهادت عیسی مسیح را جشن می گیرند و شادمانی می کنند ، ولی اینها روز شهادت حسین بن علی (ع) را مرثیه خونی و گریه می کنند . عمل انها بر عمل اینها ترجیح دارد ، زیرا آنها شهادت را برای عیسی مسیح (ص) موفقیت می دانستند نه شکست و چون موفقیت می دانند ، شادمانی می کنند اما مسلمین شهادت را شکست می دانند و چون شکست می دانند گریه می کنند ، خوشا به حال ملتی که شهادت را موفقیت بشمارد و جشن بگیرد و بدا به حال ملتی که شهادت را شکست بداند و به خاطر ان مرثیه خوانی کند .
جواب این است که:
اولا دنیای مسیحی که این شهادت را جشن می گیرد ، روی همان اعتقاد خرافی است که می گویند عیسی گشته شد تا بار گناهان ما بریزد و چون به خیال خودشان سبکبال شده و استخوان سبک شده ان را جشن می گیرند. در حقیقت او جشن سبکی استخوان خودش را به خیال خودش می گیرد و این یک خرافه است .
ثانیاً این همان فرق اسلام و مسیحیت تحریف شده است که اسلام یک دین اجتماعی و مسیحیت دینی است که همه آن چیزی که دارد اندرز اخلاقی است. گاه به یک حادثه از نظر فردی نگاه می کینم و گاه از نظر اجتماعی .از نظراسلام شهادت حسین بن علی از دیگاه فردی یک موفقیت بود . هر مسلمانی می گوید موفقیت و خود حضرت (ع) هم روز اول فرمود :
"خط الموت علی ولد آدم مخط القلاده علی جید الفتاه و ما اولهنی الی اسلافی اشتیاق یعقوب الی یوسف "
از نظر یک انسان و از نظر خود شهید ، شهادت موفقیت است ، لازم نیست مسیحیان بگویند . در هزار و سیصد سال پیش خود پیشوایان اسام گفته اند . علی بن ابیطالب (ع) ان وقتی که تیغ بر فرقش فرود امد و تا نزدیک ابرویش شکافته شد ، این طور حرف زد :
" والله ما فجانی من الموت وارد کرهته او طالع انکرته و ما کنت الا کقارب و رد و طالب وجد " 20
بخدا قسم ، مرگ ناگهانی و ضربت ناگهانی که بر من خود ، یک ذره مورد کراهت من نیست . من افتخار می کنم وآرزوی چنین روزی را داشتم . به خدا قسم مثل من ، مثل آن عاشقی است که به معشوق خود رسیده باشد .به قول شاعر :
دیدار یار غائب ، دانی چه ذوق دارد ابری که در بیابان بر تشنه ای ببارد
مثل من دراین حالت ضربت خوردن ،مثل همان مردمی است که در شبهای تاریک دنبال آب می گردند و ناگهان به آب می رسند .
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادن وندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
این از نظر شخصی و فردی . اما اسلام یک طرف دیگر هم دارد ، قضایا را همیشه از جنبه شخصی مطالع نمی کند ، از جنبه اجتماعی هم مطالعه می کند . حادثه عاشورا از جنبه اجتماعی و نسبت به کسانی که مرتکب آن شدند ، مظهر یک انحطاط در جامعه اسلامی بود ، لذا دائماً باید یادآوری بشود که دیگر چنین کاری مرتکب نشوند . این همان ( آخی ) است که یک ملت می گوید . ما مسلمانها چنین کاری کردیم ؟!
لعنت به کسانی که چنین کاری کردند، پس دیگر چنین کاری نکنیم .
منابع فصل :
1- مجموعه آثار استاد شهید مطهری – حماسه حسینی جلد 17
2- مجموعه آثار استاد شهید مطهری – حماسه حسینی جلد 3
1- نهضت حسینی (ع) نهضتی متشابه است و دو وجود و عمیق و چند جانبه و چند لایه است . یکی از وجوه وابعاد این نهضت تبلیغ است ، هم امتناع و سرپیچی است ( از نظر امتناع از بیعت ) هم جهاد است ، هم امر به معروف و نهی از منکر است ، هم اتمام حجت است ( از نظر دعوت کوفیان ) و هم تبلیغ است و ابلاغ پیام اسلام به جهان و جهانیان .
2- مشکلات رساندن پیام اسلام در عصر جدید که هزاران پیام از ناحیه هزاران مرکز ـ از مراکز شهوانی جنسی اقتصادی گرفته تا مراکز فکری سیاسی ـ به مردم احاطه کرده است .
3- جنگ تبلیغاتی نیازمند به هماهنگی نیروها ، مهارت ، تاکتیک ، جبهه گیری ، تشکیلات ، فرماندهی و انظباط است .
4- چون شکل جنگ به خود می گیرد ، اصل " اعدو اللهم ما استطیعم " در اینجا نیز حکم فرماست . البته از جنبه مردم وپیامگیرها جز یک ابلاغ دوستانه نیست ، ولی از نظر خنثی کنندگان و تبلیغات مخالف ، جنگ است .
5- شرایط چهار گانه موفقیت یک پیام :
* غنا و قدرت محتوا ( غنای منطقی ، غنای احساسی ، غنای علمی ) . به عبارت دیگر قابل حذب بودن برای عقل و برای دل و دیگر قدرت بر حل مشکلات زندگی . اینجاست که راز اصلی پیشرفت اسلام را با نداشتن دستگاه تبلیغی ، در مقابل اکثریتها مانند : مسیحیت ، و اقلیتها مانند : یهودیت و فرقه پوشالی بهاییت باید به دست آورد.
* امکانات از نظر وسائل و ابزارهای تمدن و دیگر شرایط اجتماعی محیط که ( سنگ را بسته سگ را رها کرده ) نباشد .
* متد تبلیغ ، در مقابل متد تحقیق ، متد تعلیم ، ( تعلیم مسائل علمی و اما تبلیغ مربوط است به هدفهای اجتماعی و معنوی ) ، متد یادگیری و بهره گیری از هوش و حافظه ، متد کتابداری و متد مدیریت .
* صلاحیت فنی و اخلاقی پیام رسان .
6- اولین مطلب این است که استفاده از تبلیغ در نهضت حسینی (ع) آن وقت درست است که عامل نهضت را تنها امتناع از بیعت ندانیم . استفاده از تبلیغ با دو عامل دیگر ، یعنی اجابت مردم کوفه برای دز دست گرفتن زمام امور ، دیگر امر به معروف و نهی از منکر جور می آید . البته از زمان سقوط کوفه به بعد هر اندازه از عنصر تبلیغ استفاده شده باشد ، اختصاص دارد به امر به معروف و نهی از منکر .
خروج امام از مدینه به مکه و اقامت در مکه در ماههای شعبان تا ذیحجه که ایام عمره و سپس حج است ، به نظر نمی رسد که به خاطر این بوده است که دشمن احترام حرم امن الهی را حفظ می کرد ، بلکه به سه علت دیگر بوده است :
یکی اینکه نفس مهاجرت ارزش تبلیغاتی داشت و تکان دهنده بوده و ندای امام را بهتر می رساند و این خود اولین ژست مخالفت و امتناع بود .
دوم اینکه در مکه تماس بیشتری با افراد نواحی مختلف ممکن بود .
و سوم اینکه مکه را انتخاب کردن ، علامت امنیت نداشتن بود ، گو آنکه در آنجا هم ( امام ) امنیت نداشت .
7- خروج امام(ع) از مکه در روز (ترویه) یعنی روز هشتم ذی الحجه که روز حرکت به منی و عرفات است ، ارزش تبلیغی تکان دهنده تری از خود اقامت در مکه داشت و از نظر رساندن پیام اسلام ، این پشت کردن به کعبه تسخیر شده امویان و حجی که گرداننده اش دستگاه یزیدی بود ـ حجی که ظاهرش اسلامی و روحش جاهلی بود ـ نشان داد که اسلام این صورت خالی نیست که خاطره ها آسوده باشد . معنی و حقیقت است که به خطر افتاده است .
8- سومین تاکتیک تبلیغاتی آن حضرت (ع) این بود که اهل بیت و کودکان خود را نیز همراه آورده و به این وسیله در واقع خود دشمن را ناآگاهانه استخدام کرد که حامل یک عده مبلغ برای امام حسین علیه السلام و برای اسلام حسینی علیه یزید و اسلام یزیدی باشد و این یکی از مهمترین عناصر تبلیغی نهضت امام حسین علیه السلام است.
9- چهارمین تاکتیک تبلیغی اباعبدالله (ع) نشان دادن مروت و انسانیت در همه خلال حادثه بود ـ از بین راه تا دهم محرم ـ از قبیل آب دادن به دشمن وآغاز گر جنگ نبودن .
10- پنجمین تاکتیک ( ایجاد صحنه هایی برای رساندن بهتر پیام خود ) و رنگ آمیزی ها از قبیل پاشیدن خون شیر خوار به آسمان که " عندالله احتسبه " ، سر روی خود را با خون خود مخضب کردن که همچنین می خواهم خدا را ملاقات کنم . در مورد صحنه های طبیع ، شکل مصنوعی دارد! از این جهت نظیر استعداد اهنگ پذیری آیات قرآن است .
11- آنچه امروز به ما الهام می بخشد ، قلمهای کسانی که اسلام را روی کاغذها توصیف کرده اند ، نیست بلکه قلمهای کسانی است که با خون خود خطوط برجسته اسلام را بر روی بدنهای خودشان ، بر پیشانیشان ، بر فرق شکافته شان " و قتل فی محرابه لشده عدله " بر روی دانه دانه موهای مقدسشان ، بر روی سینه وقلبشان ، بر پیشانی شکسته شان ، بر داندان شکسته شان و بر رگهای گردنشان نوشته اند .
چه قدر اشتباه است که ما با جمله " مداد العلماء افضل من دماء الشهدا ء" ارزش شهید و شهادت را پایین بیاوریم .آری آنچه الهام بخش امروز ماست ، آن قلمها نیست ، آن جانبازیهای تاریخی و ان خونهای بر زمین ریخته است ، آن سرگذشتهای نورانی است ، پیام اسلام را جهاد ها ، هجرت ها ، فداکاریها ، و جانبازیها به جهان رسانده است .
12- گویی سید الشهداء در خونین ساختن و رنگ قرمز دادن به نهضت ، تعمد خاصی داشته است ـ به قول مرحوم آیتی ـ چون رنگ قرمز ثابت ترین و لا اقل نمایان ترین رنگهاست ، خاصه در عاشورا نوعی عمل رنگ آمیزی دیده می شود .
خود مساله این که داغترین سخنان امام حسین علیه السلام بعد از یک طرفه شدن و قطع امید یک موفقیت است ، یک مطلب است ، امر نکردن خاندان به رفتن از آنجا و اجازه دادن و بلکه تشویق کردن به شهادت مطلب دیگر است ، اجازه دادن به حر همین طور ، شب عاشورا رفتن حبیب میان بنی سعد همین طور .
13- کارهای عجیب و رنگ آمیزی با ابا عبدال (ع ) نهضت را به رنگ خون :
الف : ابصار العین صفحه 15 ( پس از استغاثه گریه زنان و آمدن برای ساکت کردن آنها ) :
" و اخذ طفلاً له من یداخته زینب فرماه خرمله اوعقبه سهم فوق فی نهره نهر الطفل ـ کما سیاتی فی ترجمته ـ فتلقی الدم بکفه و رمی به و نحو السماء و قال : هون علی ما نزل به انه بعین الله "
ب: صفحه 15
" ثم جرد سیفه فجعل ینقف الهام و یوطی الاجسام و رماه رجل من بنب دارم بسهم فاثبته فی حنکه الشریف فانتزعه و بسط یدیه تحب حنکه ، فلما امتلا تا دما رمی به نحو السماء و قال : اللهم انی اشکو الیک ما یفعل بابن بنت نبیکم."
ج:صفحه 16
" و جعل ینوه برقبته ( برکبته) و یکبو فطعنه سنان فی ترقوته ، ثم انتزع السنان فطعنه فی بوانی صدره و رماد سنان ایضا بسهم فوقع فی نحره فجلس قاعد او نزع السهم و قرن کفیه جمیعاً حتی امتلاء تا من دمائه فخضب بهما راسه و لحیته و هو یقول : هکذا القی الله مخضباَ بدمی مغضوباَ علی حق "
14- همانطور که قران کریم در عین اینکه شعر نیست آهنگ پذیر است ، آنهماهنگ های مختلف ،آنهم هر آهنگی متناسب باآیاتی و متناسب با معانی آن آیات ـ آنچناکه طه حسین در مرآه الاسلام ( آئینه اسلام ، ترجمه مرحوم آیتی ) بیان کرده است ـ جریان حادثه کربلا نیز شبیه پذیر ، یعنی نمایش پذیر است و سوژه فراوان دارد و با اینکه یک حادثه واقعی و طبیعی است ، آنچنان صورت گرفته است که گویی خواسته اند با آن یک نمایشنامه تهیه کنند . اکنون می گوییم این پرسوژه بودن و شبه پذیر بودن ، معلول یک چیز دیگر است و ان این است که گویی در حادثه کربلا بنا بوده است که اسلام در همه ابعادش و همه جنبه هایش تجلی کند و به عبارت دیگر عملاً و واقعاً ـ نه ظاهراً و برای تماشای دیگران ـ تجسم داده شود و به مرحله عمل درآید.
مساله تجسم دادن فکر گاهی صرفاً نقش است و شکل است و صورت است و نمایش است ، یعنی بی روح است و به بازی گرفتن خیال است ، مثل آنچه آقای راشد نقل می کرد که : در یکی از مغازه های خارجی مجسمه زنی فوق العاده زیبا بر بر وری تختی دیده بود که جوانی در حالی که نشان می داد قبلاً هم آغوش زن بوده است .
در حالی که یک پا را به پایین گذاشته و رو گردانده بود ، در حال فرار بود . خود جوان نیز فوق العاده زیبا بود . گفتند : این ، تجسم فکر افلاطون است که هر عشقی پس از رسیدن تبدیل به بیزاری می شود . معشوقه ها در اثر وصال منفورها می شوند ، ولی این تجسم یک تجسم بی روح بود .در اسلام تجسمها زنده ، روح دار ، جاندار و واقعی است . حادثه کربلا یک تجسم است از اسلام در همه جنبه ها ، اما جاندار و روحدار .
حادثه امام حسین علیه السلام گویی برای ایجاد یک نمایش حماسی و پرخاشگری و تراژدی و وعظی و عشق الهی و مساوات اسلامی و عواطف اسلامی ، همه در آخرین اوج .بوسیله قهرمانهای مختلف از پیر و جوان ، زن و مرد ، آزاد و برده و یا ازاد شده ، بالغ و کودک بوجود آمده است و همه ابعاد اسلام را هم نشان می دهد ؛ هم توحید و عرفان و عشق الهی و تسلیم و رضا و نرد محبت با حق باختن و پاکبازی با خدا و هم در عین حال جنبه اعتراض و پرخاشگری شدید و همدردی با محرومان و هم حماسه اخلاقی تحریک و تجسم شجاعت و حماسه انسانی ، و هم وعظ و اندرز و سکون خاص به آن و برابری و مساوات اسلامی و هم تجلی عالیترین عواطف اخلاقی و اسلامی ، مثلاً ایثار ( داستان ابوالفضل ع ) .
فداکاری و سبقت در آن این است معنی جامع بودن قیام امام حسین علیه السلام. از نظر بازی کنندگان و متحدان به نقش . اولاً از نظر هدف و مقصود و ایده و فکر حامل همه ایده های اصلی اسلام است نه یک جنبه خاص .ثانیاً از نظر بازی کنندگان و متعهدان به نقش.
شهرایی نظیر محتشم را نمی شود نفی کلی کرد ، همچنانکه شعرایی مانند عمان سامانی و صفی علیشاه را . اولی تکیه بر جنبه تراژدی و مظلومیت کرده است و دوتای دیگر بر جنبه عرفانی و عشق الهی ، هم چنان که اقبال لاهوری بیشتر بر جنبه های اجتماعی آن تکیه کرده است ، چون این قیام ، این حرکت ، این نهضت ( و همه این کشته ها برای نشان دادن این حادثه کوچک است ) ، همه این جنبه ها را داشته است و هر یک از اینها بعد از ابعاد و یک لا از چند لای این حادثه است ، البته یک حادثه توحیدی کامل ، جامع و همه مراتب است . اما
بعد توحیدی و عرفانی :
" رضی الله رضانا اهل البیت ـ رضاء بقضائک و تسلیماً لامرک ، لا معبود سواک یا غیاث المستغیسین " .
اشراق چهره آن حضرت در لحظات آخر ، حدیث امام سجاد علیه السلام در باره بعضی اصحاب ، زمزمه شب عاشورا و یا معراج حسینی (ع) ، نماز روز عاشورا " عند الله احتسب " ها در همه شدائد و مصائب .
اما پرخاشگری : الا و ان الدعی 000
بعد حماسی
حماسه آفرینی ، مردانگی و شرافت : " الموت ، ولی من رئوب ابعاد ، هیهات منا الذله ." ابن ابی الحدید می گوید : " سید اهل الاباء ( اباه الضیم ) . لا اعطیکم بیدی اعطاء الذلیل و لا افر فرار العبید . ویلکم یا شیعه ال ابی سفیان ان لم یکن لکم دین فکونوا احرارا فی دنیا کم ، لا اری الموت الا سعاده و الحیاه مع الظالمین الا برما "
بعد اخلاقی
الف : مروت
در شجاعت شیر ربانیستی در مروت خود که داند کیستی
داستان آب دادن به لشگر حر ، قبول توبه حر ، حاضر نشدن باینکه قبل از شروع جنگ تیری به سوی شمر شرتاب شود ، همانطور که پدرش علی (ع) برای
ابن ملجم 000
ب : ایثار ، داستان سه نفر یا ده نفر در جنگ موته یا غیر آن ، ایثار اهل بیت و سوره دهر ، ایثار ابوالفضل .
ج : صداقت و راستی .
د : وفا : عمرو بن فرظه ، در حال شهادت خطاب به امام حسین علیه السلام :
‹ اوفیت › 21 .
بعد موعظه ای
الف : اندرزهای خود ابا عبدالله (ع) : " الناس عبید الدنیا و الدین لعق علی السنتیه"
موعظه ها ضمن خطابه ها ، مواعظ جناب زهیر و جمله ابا عبدالله (ع) که تو نصیحت را به اکمال رساندی .
اصول اجتماعی و برابری اسلامی
داستان جون مولی ابی ذر ( نفس المهموم ، صفحه 155 ) فوقف علیه الحسین علیه السلام و قال : " اللهم بیض وجهه ، وطیب ریحه ، احشره مع الابرار و عرف بینه و بین محمد و آله "22
داستان جوان ترک ( نفس المهموم ، صفحه 156)
15- پس از شهادت شهدا و وقوع فاجعه و خاموش شدن احساسات کینه توزانه و طمعکارانه و جانشین شدن احساسات رقت انگیز و پیدایش جنبه مظلومیت و حق به جانبی طبعاً بیشتر فراهم شد و در حقیقت مرحله بهره برداری از یک طرف و معرفی حقیقت آن چه بوده و دریدن پرده های تاریکی که تبلیغات دروغین ایجاد کرده بود ( از طرف دیگر ) ، از بعد از شهادت ابا عبدالله (ع) به وسیله اهل بیت مکرمش انجام یافت .
امیر المومنین (ع) می فرماید : " ان الفتن اذا اقبلت شبهت و اذا ادبرت نبهت ".
علت این است که در غوغای فتنه ، انسان در ان غرق است و وقتی که انسان در داخل جریان باشد ، نمی تواند درست ببیند . از کنار بهتر می توان دید ، این است که زمینه روشن کردن اذهان طبعاً بعد از ختم جریان بهتر فراهم است و لهذا نقش عمده تبلیغات بر عهده اهل بیت و اسیران است .
منابع فصل :
فلسفه عاشورا از دیدگاه اندیشمندان مسلمان ، تالیف بخشعلی قنبری ، دفتر بررسی های اسلامی
قیام برای دست یابی به حکومت
امام خمینی (ره) معتقد است که امام حسین علیه السلام اساساً برای این قیام کردند که حکومت را بدست آورند و با استفاده از آن اصلاحات بنیادی را پی ریزی کنند ، زیرا تا زمانی که حکومت در دست انسانهای فاسد ، مفسد و تبهکار باشد ، اطلاحات تنها ظاهری خواهد بود وگرنه ریشه ای عمیق نخواهد یافت .
امام (ره) با اشاره به این مطلب می فرماید : آنهایی که خیال می کنند که حضرت سید الشهداء برای حکومت نیامده ، خیر . اینها " ایشان " برای حکومت آمدند ، برای اینکه باید حکومت دست مثل سیدالشهدا ء باشد .23
خطر سلطنتی کردن حکومت در نظر امام حسین علیه السلام از بسیاری خطرها مهمتر بود و به همین دلیل آن حضرت با این بدعت به مبارزه برخواست . امام(ره) با اشاره به این مساله می فرماید : خطری که معاویه و یزید برای اسلام داشتند این نبود که غصب خلافت کردند ، این یک خطر کمتر از ان بود . خطری که این ها داشتند این بود که اسلام را به صورت سلطنت می خواستند در بیاورند .
در نامه امام حسین علیه السلام می خوانیم که : " انی ارید ان الامر بامعروف و نهی عن المنکر " از شنیدن این جمله امام علی (ع) نخستین نظری که در اذهان تداعی می شود این است که امام حسین علیه السلام برای عمل به دو واجب مهم دینی ؛ یعنی ، امر به معروف و نهی از منکر قیام کرده اند و سایر مردم را به عمل به این دو امر مهم دعوت کرده اند . این در حالی است که امام خمینی (ره) ، بزرگترین مصداق منکر آن زمان را حکومت یزید و بنی امیه و بزرگترین معروف آن عصررا تشکیل حکومت اسلامی به امامت حسین ابن علی (ع) می داند و اساس انجام به این دو دستور الهی را در مرحله اول قیام علیه حکومت وقت می شمارند .
امام امت (ره) در این زمینه می فرمایند : ( سید الشهداء انگیزه قیامش نهی از منکر بود که هر منکری از بین برود ، منجمله ، قضیه حکومت جور ، حکومت جور باید از بین برود .)24 پس اگر حکومت ، که پایه و اساس هر جامعه ای است ، مشوق منکرات باشد : هر اندازه با منکرات مبارزه شود به هیچ وجه به نتیجه کامل و مطلوب (از نظر اسلام ) نخواهیم رسید .
پس برای ریشه کن کردن منکرات ، ابتدا لازم است حکومت فاسد از میان برداشته شود ، همین شیوه مبارزه را امام (ره) در مقابل کسانی پیش گرفتند که در زمان طاغوت با شاه کاری نداشتند ، و به عوض آن ، با بهایی ها به شدت مبارزه می کردند ؛ غافل از اینکه مروج بهائیت و تمامی مفاسد شاه و سردمداران او بود .
شاید برای برخیی این سوال پیش آید که امام حسین (ع) چگونه می خواست با آن عده کم به مبارزه با یک رژیم تا دندان مسلح برخیزد ؟ امام خمینی (ره) معتقدند که عده چندان تاثیری در پیروزی و شکست ندارد و در ثانی امام حسین علیه السلام موظف بودند برای نجات اسلام از دست یزید ستمگر به هر نحو ممکن قیام کنند .
در عین حال ، این احتمال هم می رفت که در این مبارزه به صورت ظاهری پیروز شوند .
به هر حال ایشان به شهادت خود نیز آگاهی داشتند ولی آگاهی از امر ، موجب اسقاط تکلیف و کناره گیری ایشان از اقدام و انجام وظیفه نمی شود .لذا در دیدگاه امام (ع) از یک سو ، حرکت برای بدست گرفتن حکومت آغاز شد ، اما از سوی دیگر امام (ع) به شهادت خود نیز آگاهی داشت.
قیام و عنصر عدالت
اگر به رابطه بین حکومت و عدالت نظری بیفکنیم ، به اهمیت عنصر حکومت در حرکت امام حسین علیه السلام پی می بریم . واقعیت این است که اگر عدالت اجتماعی را از حکومت ـ چه اسلامی و چه غیر اسلامی ـ کم کنیم هیچ توجهی برای استمرار و بقای ان نخواهیم داشت و مهمترین کارکرد حکومت ، فریب توده ها و اگر خوشبین باشیم ، پرداختن به امور اداری مردم خواهد بود و حکومت جز این نقش دیگری نخواهد داشت .
بر این اساس است که امام حسین علیه السلام برای دستیابی به حکومت قیام کرد. پس اگر بگوییم از دیدگاه امام خمینی (ره) ، امام حسین علیه السلام برای اجرای عدالت قیام کرد سخن گزافی نگفته ایم .
امام خمینی (ره) با تاکید بر اهمیت عدالت و نقش آن در تشکیل حکومت اسلامی می فرمایند : محرم ماهی است که عدالت در مقابل ظلم و حق در مقابل باطل قیام کرده است و به اثبات رسیده که در طول تاریخ همیشه حق بر باطل پیروز شده است . پس هر زمان بین عدالت و حکومت فاصله ایجاد شود ، خطر دور شدن از خط اصیل امام حسین علیه السلام ، مسلمانان را تهدید خواهد کرد. ایشان در جای دیگر می فرمایند :
در صدر اسلام پس از رحلت پیغمبر ختمی مرتبت ، پایه گذار عدالت و آزادی می رفت با کج روی های بنی امیه ، اسلام در حلقوم ستمکاران فرو رود و عدالت ، در زیر پای تبهکاران نابود شود که سید الشهداء ، نهضت عظیمم عاشورا را بر پا نمودند .25
بدین ترتیب اسلام و عدالت نجات یافت و با اسلام بدون عنصر عدالت ، مبارزه شد .
مبانی و عوامل قیام عاشورا
مبانی امام امت(ره) در تحلیل قیام عاشورا را می توان در موارد زیر خلاصه کرد:
1- عدم جدایی دین از سیاست
از آنجا که امام خمینی (ره) قیام عاشورا را قیام سیاسی علیه نظام جور و ستم
می داند به هیچ وجه انفکاک مسائل سیاسی از مسایل دینی را نپذیرفته است و این دو را همیشه در کنار هم دانسته اند . بنابراین در تحلیل قضه عاشورا نیز انها را در کنار هم دانسته اند و قرائتی که از صحیفه عاشورا دارند این است که همه باید علیه نظام جور و ستم قیام کنند .
این درسی است که امام حسین علیه السلام به همه انسانهای مسلمان و حتی غیر مسلمان آموخته است . امام (ره) در این زمینه می فرماید :
( حضرت سیدالشهداء مطلبی را که فرموده اند ، این مال همه است . یکی مطلبی است عمومی " من رای " ، یعنی هر کس که ببیند یک سلطان جائری این طور اتصاف به امور دارد و در مقابلش ساکت بنشینند ، نه حرف بزند و نه عملی انجام دهد ، این آدم جایش همان جای سلطان جائر است .)26
پرواضح است که بین هماهنگ دانستن دین و سیاست و قیام علیه ظلم و ستم تلازمی وجود دارد : به این معنا که اگر کسی در مبنای تئوری اش دخالت در امور سیاسی توجیه پذیر باشد ، نمی تواند در مقابل ستمگران ساکت بنشیند وگر نه از نظر تئوریک ، سازگار نخواهد بود و در عرصه عمل ، دینداریش کامل نخواهد بود .
2- امکان بهره برداری از ابعاد مفاهیم عاشورا
عاشورا ابعاد گوناگون دارد و از جوانب مختلف می توان به آن نظر کرد و متناسب با نوع نگاه ها ، بهره ها جست . اما آنچه ببشتر به درد جوامع مسلمان می خورد و آنها را علیه حکومتهای ظالم مهیای قیام می سازد ، نگاه سیاسی و بهره برداری سیاسی از مفاهیم عاشورا است .
به این دلیل است که امام خمینی (ره) بهترین بهره ای که مردم از قیام عاشورا می توانند داشته باشند ، فراخوانی آنها به قیام و انقلاب و به جوش آوردن خون مسلمانان علیه ستمگران است . این خون سید الشهدا است که خون همه ملتهای اسلامی را به جوش می آورد .
علاوه بر این ، نگاه سیاسی به عاشورا زمبنه را برای بهره برداری از ابعاد مفاهیم عاشورا ، به عنوان مجموعه مفاهیم واسط ، برای درک فلسقه سیاسی شیعه در جهان اسلام مهیا می سازد . چه با نگاه سیاسی با عاشورا می توان مفاهیم سیاسی اسلام را اخذ کرد و به دنبال آن در عرصه زندگی فردی و اجتماعی به کار بست. همین نوع نگاه به قیام عاشورا باعث شفاف شدن فلسفه سیاسی عاشورا از زنگارهای قرون و بر داشتهای گوناگون شده است . این مهم را امام خمینی (ره) انجام دادند و در عرصه عمل انقلاب عظیم اسلامی را به بار آوردند .
3- تزریق روح حماسه در کالبد مسلمانان
قطعاً نگاه سیاسی به عاشورا باعث تحرک و هیجان و زنده شدن مسلمانان
می شود . همان گونه که تاریخ انقلاب های بعد از قیام خونین عاشورا این ادعا را تایید می کند . با وجود آنکه این قیام ها بلافاصله پس از شهادت امام حسین علیه السلام آغاز شد پس از چند قرن دوباره به خاموشی گرایید تا اینکه بر اثر قرائت سیاسی که امام خمینی (ره) از قیام عاشورا به دست دادند .
مردم مسلمان ایران به پیروی از این امام همام به انقلاب اسلامی دست یازیدند و به دنبال آن در اغلب کشورهای اسلامی قیام ها و نهضت های بازگشت به اسلام آغاز شده است .این همان تزریق روح حماسه در جامعه مسلمانان است که با قرائت سیاسی از عاشورا می توان به آن دست یافت .
4- حفظ حق در عرصه فردی و اجتماعی
از دیدگاه امام خمینی (ره) ، عاشورا چیزی جز اصالت دادن به حق نبوده و برای حفظ دینی صورت گرفته است که حق مطلب را در خود داشته و عامل گسترش دهنده آن بوده است و ما نیز اکنون مسولیت حفظ ان را به عهده داریم . امام(ره) با اشاره به این مطلب می فرمایند :
( اساسی که همه چیز را تا حالا نگه داشته او امام حسین علیه السلام بوده ) و پیغمبر (ص) هم فرموده که : ( انا من حسین ) ، یعنی دیانت را او نگه می دارد و این فداکاری ، اسلام را نگه داشته است و ما باید نگه داریم .
عواملی که امام (ره) برای قیام عاشورا مطرح می کنند :
1- کمرنگ شدن عدالت و ارائه اسلام منهای عدالت .
2- بازگشت به اخلاق جاهلی .
3- تبدیل حکومت و خلافت به سلطنت.
4- رواج گسترش منکرات . امام (ره) می فرمایند : حضرت سید الشهداء علیه السلام دیدند که معاویه و پسرش ـ خداوند لعنتشان کند ـ این ها دارند مکتب ار از بین می برند ، دارند وارونه اسلام را جلوه می دهند ، اسلامی که آمده است برای اینکه انسان درست کند ،نیامده است قدرت برای خودش درست کند .
5- خالی شدن دین از محتوای اصیل خود . به یاد داریم که در تاریخ برگزاری های عبادتهای جمعی بوسیله خلفا و والیان شهرها برگزار می شد و مردم اسلام را از زبان و منظر همین حاکمان می دیدند . حال اگر حاکمان فاسدی خلافت را به عهده کرفته باشند ، معلوم است چه بر سر اسلام اصیل خواهد آمد و چگونه ان را از محتوا خالی خواهند ساخت .
امام حسین علیه السلام قیام کرد تا با به دست گرفتن حکومت اسلامی ، اسلام اصیل را جلوه سازد و به مسلمانان و امتهای مختلف عرضه کند .امام خمینی (ره) در این زمینه می فرمایند :
( اگر نبود شهادت ایشان ، معاویه و پسرش اسلام را یک جور دیگری در دنیا جلوه داده بودند و به اسم خلیفه رسول الله با رفتن در مسجد ، اقامه جمعه و امام جمعه بودن ، اقامه جماعت و امام جماعت بودن به اسم اسلام ، خلافت ، خلاف رسول الله و حکومت ، حکومت اسلام . لکن محتوی بر خلاف آن است ، نه حکومت ، حکومت اسلامی است به حسب محتوی و نه حاکم ،حاکم اسلام )27 و نیز فرمودند : ( مکتبی که می رفت با کج روی های تفاله جاهلیت و برنامه های حساب شده احیای ملی گرایی و عربیت با شعار : " لا خیر جاء و لا وحی نزل " محو و نابود شود و از حکومت عدل اسلامی ، یک رژیم شاهنشاهی بسازد و اسلام و وحی را به انزوا کشاند که ناگهان شخصیت عظیمی که از عصاره وحی الهی تغذیه و در خاندان سید رسول الله (ص) بزرگ شده بود قیام کرد.)28
دستیابی به حکومت و علم به شهادت
در کلام شیعه ، در مبخث امامت ، علم از اوصاف صلی امام (ع) است . معنا و مفهوم ان این است که امام (ع) به کون و مکان مطلع است و از علم لدنی برخوردار و به غیب آگاه است . از جمله اموری که امام حسین علیه السلام از آن آگاهی دارد علم به زمان و مکان مرگ خود اوست . حال با توجه به چنین نگرشی به علم امام (ع) آیا بین این وصف و قیام امام حسین علیه السلام برای دستیابی به حکومت تناقضی وجود ندارد .
از دیدگاه امام خمینی (ره) هیچ منافاتی بین این دو نظریه وجود ندارد ،یعنی امام(ع) می تواند علم به مرگ و شهادت خود داشته باشد و در عین حال اقدام به قیامی جهت تحصیل حکومت کند .
مبنای اصلی علم امام حسین علیه السلام به شهادتش حدیثی است که از آن حضرت روایت شده است که فرمودند : پیامبر (ص) را در خواب دیدم ، به من فرمود : " ان شاء الل ان یراک فتیلا و ان یرهن سبایا " خداوند خواسته است تو را شهید و خاندانت را اسیرببیند . نیز از امام حسین علیه السلام روایت شده است که : " خط الموت علی ولد آدم مخطه القلاده علی جیاد الفتاه ".
در سخنان امام خمینی (ره) به عباراتی بر می خوریم بیان کننده اعتقاد ایشان به علم مطلق امام حسین علیه السلام است.در خبر شهادت حضرت سید الشهداء(ع) وارد است که حضرت رسول (ص) را در خواب دیدم . حضرت فرمودند : به ان مظلوم که از برای تودرجه ای است در بهشت نمی رسد به آن مگر به شهادت.29 علاوه بر این خود امام حسین (ع) نیز با توجه به قلت لشگرش آگاه بودند که نهایتاً به شهادت خواهند رسید . امام خمینی (ره) در این باره می فرمایند :
به حسب قوائد معلوم بود که یک عده اندک نمی توانند باآن عده ای که آنها دارند مقابله کنند ، لکن تکلیف بود )30.
* عبرتهای عاشورا
* پیامهای اخلاقی عاشورا
منابع فصل :
پیام عاشورا – تالیف جواد محدثی – پژوهشکده تحقیقات اسلامی سپاه
عاشورا و عبرتها ، جلد دوم ، موسسه فر هنگی قدر و ولایت
آزادی
آزادی در مقابل بردگی ، اصطلاحی حقوقی و اجتماعی است . اما (( آزادگی )) برتر از آزادی است و نوعی حریت انسانی از قید و بندهای ذلّت آور و حقارت بار است . تعلقّات و پای بنایهای انسانی به دنیا ، ثروت ، اقوام ، مقام ، فرزند و … در مسیر روح او ، مانع ایجاد میکند اسارت در برابر تمنیات نفسانی ون علقه های مادی ، نشانه ضعف اراده بشری است .
وقتی کمال و ارزش انسان به روح بلند و همت عالی و خصال نیکوست ، خود را به دنیا و شهوات فروختن ، نوعی پذیرش حقارت است و خود را ارزان فروختن.
"الاخر یدع هذه الماظه ؟ انه لیس لانفسکم ثمن الا الجنه فلا تبیعوها الا بها ."
ایا هیچ آزاده ای نیست که این نیمخورده (دنیا) را برای اهلش واگذارد ؟ یقیناً بهای وجود شما چیزی جز بهشت نیست ، پس خود را به جز بهشت نفروشید .
آزادی در آن است که انسان کرامت و شرافت خویش را بشناسد و تن به پستی و ذلت و حقارت نفس و اسارت دنیا و زیر پا نهادن ارزشهای انسانی ندهد .
در پیچ و خمها و فراز و نشیبهای زندگی ، گاهی صحنه های پیش می آید که انسانها به خاطر رسیدن به دنیا یا حفظ آنچه دارند یا تامین تمنیات و خواسته ها یا چند روز زنده ماندن . هر گونه حقارت و اسارت را می پذیرند . اما احرار و آزادگان . گاهی با ایثار جان هم ، بهای ((آزادگی )) را می پردازند و تن به ذلت نمی دهند .
امام حسین (ع) فرمود :
((موت فی عز خیر من حیاه فی ذل))
مرگ با عزت بهتر از حیات ذلیلانه است .
این نگرش به زندگی ، ویژه آزادگان است . نهضت عاشورا جلوه بارزی از آزادگی در مورد امام حسین (ع؟) و خاندان و یاران شهید اوست و اگر آزادگی نبود . امام تن به بیعت میداد و کشته نمی شد . وقتی می خواستند به زور از آن حضرت بیعت به نفع یزید بگیرند ، زیر بار نرفت . منطقش این بود که "لا و الله لا اعطیهم بیدی اعطاء الذلیل و لا اقر اقرار العبید"
نه به خدا سوگند ، نه دست ذلت به آنها می دهم و نه چونبردگان تسلیم حکومت آنان می شوم .
صحنه کربلا نیز جلوه دیگری از این آزادگی بود که از میان دو امر شمشیر یا ذلت ، مرگ با افتخار را پذیرفت و به استقبال شمشیرهای دشمن رفت و فرمود :
"الا و انّ الدعی من الدعی قدر کزنی بین الثنتین : بین السله و الذله و هیات منا الذله"
بر ما گمان بردگی زور برده اند یا مرگ ، همتی ! که نخواهیم این قیود
در نبرد روز عاشورا نیز ، هنگام حمله به صفوف دشمن این رجز را می خواند :
الموت اولی من رکوب العار و العار اولی من دخول النار
مرگ ، بهتر از ننگ و ننگ بهتر از آتش دوزخ است .
روح آزادگی امام ، سبب شد حتی در آن حال که مجروح بر زمین افتاده بود نسبت به تصمیم سپاه دشمن برای حمله به خیمه های زنان و فرزندان ، بر آشوبد و آنان را به آزادگی دعوت کند .
" ان لم یکن لکم دین و کنتم لا تخافون المهاد فکونوا احراراً فی دنیاکم"
گر شما را به بینش و آینی نیست لا اقل مردم آزاده به دنیا باشید .
فرهنگ آزادگی در یاران مرد و شهدای کربلا نیز بود ، حتی مسلم بن عقیل پیشرآهنگ نهضت حسینی در کوفه نیز ، هنگام رویارویی با سپاه ابن زیاد رجز زیر را می خواند و می جنگید .
اقسمت لا اقتل الاحرار و ان رایت الموت شیئاً نکراً
هر چند که مرگ را چیز ناخوشایندی می بینم . ولی سوگند خوده ام که جز باآزادگی کشته نشوم ، جالب این جاست که همین شعار و رجز زا عبدالله ، پسر مسلم بن عقیل در روز عاشورا هنگام نبرد در میدان کربلا می خواند .(1) این نشان دهنده پیوند فکری و مرامی این خانواده بر اساس آزادگی است .
دو شهید دیگر از طایفه غفار ، به نامهای عبدالله و عبدالرحمان ، فرزندان عروه در رجزی که عاشورا می خوانند ، مردم را به دفاع از ((فرزندان)) می خوانند . و با این عنوان ، از آل پیامبر یاد می کردند : " یا قوم ذودوا عن بنی الاحرار …"
مصراق بارز دیگری از این حریت و آزادگی ، حر بن یزید ریاحی بود . آزادگی او سبب شد که به خاطر دنیا و ریاست آینده خود را جهنمی نکند . و و بهشت را در سایه شهادت خریدار شود . توبه کرد و از سپاه ابن یزید جدا شد . به حسین (ع) پیوست و صبح عاشورا در نبردی دلاورانه به شهادت رسید . وقتی حر نزد امام حسین (ع) آمد ، یکی از اصحاب حضرت ، با اشعاری مقام آزادی و حریت اورا ستود :
لنعم الحر حر بنی ریاح و حر عند مختلف الرماح
چون به شهادت رسید . سید الشهداء (ع) بر بالین او حضور یافلت و او را حر و آزاده خطاب کرد و فرمود : همانگونه که مادرت نام تو را حر گذاشته است ، آزاده و سعادتمندی ، در دنیا و آخرت :
"اَنْتَ حُرکما سمتک امک ، و انت حر فی الدنیا و انت حرّ فی الاخره "
اگر آزادیخواهان و آزادگان جهان ، در راه استقلال و رهایی از ستم و طاغوتها می جنگند و الگوهایشان قهرمانیهای شهدای کربالاست ، در سایه همین درس ((آزادی)) است که ارمغان عاشورا برای همیشه تاریخ است . انسانهای آزاده ، در لحظات حساس و دشوار انتخاب ، مرگ سرخ و مبارزه خویش رابر می گزینند و فداکارانه جان می بازند تا به سعادت شهادت برسند و جامعه خود را آزاد کنند .
ایثار
ایثار ، مقدم داشتن دیگری بر خود است . چه در مسائل مالی و چه در موضوع جان . یکی از خصلتهای ارزشمند اخلاقی است که در قرآن کریم و روایات ، موردستایش فراوان است و از وارستگی انسان از ((خود خواهی)) سرچشمه میگیرد . قرآن از مومنانی یاد می کند که با آنکه خودشان نیازمندند ، اما دیگران را بر خویشتن مقدم می دارند :
" و یوثرون علی انفسهم و لو کان بهم خصاصه "
گذشتن از خواسته های خود و نیز چشم پوشیده از انچه مورد علاقه انسان است، به خاطر دیگری و در راه دیگری ((ایثار))است . اوج ایثار ، ایثار خون و جان است . ایثارگر ، کسی است که حاضر باشد هستی و جان خود را برای دین خدا فدا کند ، یا در راه رضای او از تمنیات خویش بگذرد .
در صحنه عاشورا ، نخستین ایثار گر ، سید الشهداء (ع) بود که حاضر شد فدای دین خدا گردد و رضای او را بر همه چیز برگزیند و از مردم نیز خواست که حاضرند خون خود را در این راه ایثار کنند ، با او همسفر کربلا شوند
اصحاب آن حضرت نیز هرکدام ایثارگرانه جان فدای امام خویش کردند . در طول حوادث عاشورا نیز صحنه های زیبایی از ایثارگری دیده می شود .
وقتی نیروهای ابن زیاد آگاه شدند که مسلم بن عقیل در خانه هانی بن عروه است . هانی را احضار کردند و از او خواستند که مسلم را تسلیم آنان کند او می توانست با سپردن مسلم به دست آنان جان خویش را نجات بخشد اما حاضر شد در زاه مسلم کشته شود ولی او را تسلیم نکند در مقابل در خواست تهدید آمیز آنان کفت :
(( به خدا سوگند اگر تنها و بی یاور هم بمانم هرگز او را تسلیم شما نخواهم کرد .مگر آنکه در راه حمایت از او بمیرم .))
وقتی مسلم بن عقیل را به دارلاماره بردند . پس از گفتگو های تندی که رد و بدل شد و تصمیم به کشتن او گرفتند مسلم گریست . یکی از حاضران گفت : کسی که در پی چنین خواسته ای باشد نباید گریه کند ( و باید حساب این روزها را هم بکند ) مسلم گفت : بر خودم گریه نمی کنم بلکه بر حسین (ع) و خانواده او می گریم .
این نیز ایثارگری او را نشان میدهدکه درآستانه شهادت اگر هم گریه می کند نه بر حال خویش که بر امام حسین (ع) می گرید که طبق گزارش او از وضع کوفه روی به این شهر پر نیرنگ و مردم پیمان شکن نهاده است . اظهارات ایثارگرانه یاران امام در شب عاشورا مشهور است یک به یک برخاستند و آمادگی خود را برای جانبازی و ایثار خون در راه امام اظهار کردند . از همه سخن این نمونه از کلام مسلم بن عوسجه کافی است که به امام عرض کرد :
(( هرگز از تو جدا نخواهم شد . اگر سلاحی برای جنگ با آنان هم نداشته باشم با سنگ با آنان خواهم جنگید تا همراه تو به شهادت برسم . ))
سخنان سعید بن عبدالله حنفی رهبر بن فین و دیگران . جلوه های روشن و ماندگاری از این روحیه ایثارگری است . طبق نقلی سخن گروهی از آنان چنین بود : (( به خدا قسم از تو جدا نخواهم شد جانهایمان فدای توست تو را با ایثار خون چهره و اعضای بدن حمایت می کنیم. ))
آری … خونی که در رگ ماست هدیه به رهبر ماست . ( حضرت زینب (س) عصر عاشورا هنگام حمله سپاه کوفه به خیمه ها و غارت اشیاء چون دید شمر با شمشیر آخته قصد کشتن امام زین العابدین (ع) را دارد فرمود :
او کشته نخواهد شد مگر آنکه من فدای او شوم .
پیشوای نهضت به پشت گرمی حامیان ایثارگر گام در مراحل دشوار و پر خطر می گذارد و اگر آمادگی پیروان برای ایثار مال و جان و گذاشتن از راحتی و زندگی نباشد . رهبر تنها می ماند و حق مظلوم و بی یاور . در انقلاب کربلا امام و خانواده و یارانش دست از زندگی شستند تا دین خدا بماند و کشته و اسیر شدند . تا حق زنده بماند و امت آزاد شوند و اصحاب شهید امام (ع) تا زنده بودند اجازه ندادند از بنی هاشم کسی به میدان رود و کشته شود بنی هاشم هم تا زنده بودند جان فدا کردند و در راه و رکاب امام به شهادت رسیدند و حسین بن علی (ع) شهید آخرین بود که وقتی وقتی به دشت کربلا نگریست . ازآن همه یاران و برادران و اصحاب کسی نمانده بود .
جلوه دیگری از ایثار در کار زیبای حضرت ابولفضل (ع) بود علاوه بر آنکه امام نامه ابن زیاد را که شمر آورده بود رد کرد شب عاشورا نیز اظهار کرد که : هرگز از تو دست نخواهم کشید خدا نیاورد زندگی پس از تو را روز عاشورا وقتی با لب تشنه وارد شریعه فرات شد تا برای امام و کودکان تشنه آب بیاورد پس از پر کردن مشک دست به زیر آب برد تا بنوشد اما با یادآوری کام تشنه امام حسین (ع) ایثارگری و وفای او اجازه نداد که آب را بنوشد و امام حسین (ع) و کودکان تشنه باشند و تشنه کام گام از فرات بیرون نهاد و تشنه لب شهید . باز هم در اوج نیاز آب ننوشید و به فکر نیاز دیگران بود .
آب شرمنده ز ایثار علمدار تو شد که چرا تشنه از او این همه بی تاب گذشت
سعید بن عبدالله جلوه دیگری از ایثار را در کربلا بهنمایش گذاشت و هنگام نماز خواندن امام (ع) خود را سپر تیرهایی ساخت که از سوی دشمن می آمد . وقتی نماز امام به پایان رسید او سیزده تیر در بدن داشت و بر زمین افتاد و شهید شد .خصلت و صفت عاشورایی را کسی دارد که حاضر باشد در راه دیگری فداکاری کند و ایثارگری
نماید .
تکریم انسان
بر خلاف باطل که به انسانها به عنوان ابزاری برای تامین خواسته ها و منافع خویش می نگرند . در جبهه حق مومن ارزش و کرامت دارد . کرمتش هم نشات گرفته از ارزش حق است . انسانها احترام دارند و به لحاظ ایمانشان مورد تکریم اند. معیار هم تقو و ایمان و تعهد است نه رنگ و زبان و قبیله و نژاد و منطقه جغرافیایی . امام حسین (ع) در عاشورا به یاران به یاران خویش عزت بخشید . آنان تفاوت قایل نمی شد .هم بر بالین علی اکبر (ع) حاضر شد هم بر بالین غلام خویش .
یکجا رخ غلام و پسر بوسه داد و گفت در دین ما سیه نکند فرق با سفید
وقتی حر بیدار شد و توبه کرد و به اردوی امام پیوست تردید داشت که امام حسین او را می پذیرند یا نه؟
سوال حر (( هل لی من توبه ؟ )) آیا برای من توبه ای هست نشان دهنده نقطه امید او به بزرگواری امام حسین (ع) بود . حضرت هم توبه و باز گشت و حفگرایی او را ارج نهاد و با سخن (( نعم ، یتوب الله علیک )) او را به بخشایش و رستگاری امید داد .
این ارج نهادن به مقام یک انسان ثابت است که خود را از ظلمت رهانده و به نور رسانده است . هر چند سابقه ای تیره و گناه آلوده دارد ولی اینک به نور ایمان آورده است .
(( چون )) غلام ابوذر بود روز عاشورا از امام حسین (ع) اذن بدان خواست امام (ع) به او رخصت داد که از صحنه برود و کشته نشود چرا که در روزهای سخت و دشوار همراه این خاندان بوده ولی الان مجاز است که جان خویش را برگیرد و برود ولی چون به پای امام (ع) افتاد و بوسید و گریست و در خواست کرد که اجازه باید خونش با خون اهل بیت در این میدان آمیخته شود امام (ع) هم اجازه داد و به میدان رفت و پپس از جنگی دلاورانه به شهادت رسید و امام به بالین او آمد و دعایش کرد .
خدا یا چهره اش را نورانی و بدنش را خوشبو ساز و او را با محمد و آل محمد محشور کن .
این نیز نمونه ای از تکریم انسان بود در آن میدان کرامت و شرافت . ارج نهادن امام به فداکاری یارانش تکریم انسان و انسانیت بود . سید الشهداء (ع) کنار پیکر خونین اصحاب شهید خویش می آمد آنان را آغشته خون می دید و عطر شهادت را از آن اجساد مطهر استشسماء می فرمود . در دستانش از آنان و ملامت قاتلانشان می فرمود (( قتله کقتله النبین و آل النبین )) قاتلانی همچون قاتلان و دودمان رسولان ! یعنی یاران شهیدش را همسنگ و هم تراز با پیامبران الهی می دانست و قاتلان آنان را همچون کشندگان پیامبران الهی .
شخصیت دادن به افراد با ایمان و فداکار در راه خدا و دین پیام عاشورا است که از رفتار حسین بن علی (ع) آموخته می شود . جامعه ای که وارث فرهنگ جهاد و شهادت است و باید به چنین انسانهایی از جان گذشته ، به جانبازان و آزادگان به خانواده های معظم شهداء و ایثارگران حرمتی عظیم قائل شود تا این خط خدایی همواره پر جاذبه و دوست داشتنی بماند و مشتاق داشته باشد .
توکل
دانستن تکیه گاهی قدرتمند و استوار در شداید و حوادث . عامل ثبات قدم و نهراسیدن از دشمنان و مشکلات است در کل تکیه داشتن بر نیروی الهی و نصرت و امداد اوست .
قرآن کریم دستور می دهد که مومنان تنها بر خدا تکیه کنند و در روایات اسلام آمده است که هر که به غیر خدا اتکاء و پشت گرمی داشته باشد خوار و ضعیف می شود .
امام حسین (ع) در آغاز حرکت خویش از مدینه تنها با توکل بر خدا این راه را بر گزید و هنگام خروج از مکه به سوی کوفه گرچه برای پاسخگویی به دعوتنامه های کوفیان آهنگ آن دیار کرد ولی باز هم تکیه گاهش خدا بود نه نامه ها و دعوت های مردم کوفه.
به همین جهت نیز وقتی میان راه خبر بی وفایی مردم و شهادت مسلم بن عقیل راشنید باز نگشت و چون توکلش در انجام تکلیف بر خدا بود راه را ادامه داد.
حتی توکلش بر یاران همراه هم نبود از این رو از آنان نیز خواست که هر که می خواهد برگردد با این توکل بود که هیچ پیش آمدی در عزم او خلل وارد نمی کرد در وصیتی که بردوش محمد حنیفه در آغاز حرکت از مدینه داشت ضمن بیان انگیزه و هدف خویش از این قیام در پایان فرمود :
(( ما توفیقی الا بالله علیه توکلت و الیه رانیب . ))
وقتی در منزل خزیمیه حضرت زینب (س) شعری را از هاتفی شنید که خبر از سرانجام مرگ بر کاروان می داد نگرانی خویش را به امام (ع) ابراز کردحضرت (ع) فرمود :
(( خواهرم آنچه تقدیر است خواهد شد .))
در منزل بیضه در یک سخنرانی که خطاب به صحاب خود و سربازان حر انجام داد ضمن انتقاد از پیمان شکنی کوفیان و نیرنگ آنان که به او نامه نوشته بودند فرمود : (( و سیغنی الله عنکم )) و از نصرت آنان اظهار بی نیازی کرد و چشم به خداوند دوخت .
صبح عاشورا را با شروع حمله دشمن به اردوگاه امام (ع) آن حضرت در نیایشی به درگاه خدا این
اتکال و اعتماد به پروردگارش را در هر گرفتاری و شدت و پیشامد سخت چنین بیان کرد:
(( اللهم انت ثقتی فی کل کرب و انت رجائی فی کل شده و انت لی فی کل امر نزل بی ثقه و عده…))
خدا را هم به عنوان عامل پشت گرمی و اطمینان نفس و هم نیروی حمایتگر و پشتیبان خویش خواند و اینگونه مناجات در صحنه درگیری و آستانه شهادت جز از روحهای متوکل برنمی آید . در سخنرانیهای دیگری که خطاب به سپاه کوفه داشت با تلاوت آیاتی که متضمن ولایت و نصرت الهی نسبت به صالحان است ، توکل خویش را بر خدا ابراز نمود :
(( ان ولیی الله الذی نزل الکتاب و هو یتولی الصالحین ))
و در خطبه های در روز عاشورا جمله (( انی توکلت علی الله ربی و ربکم)) را بیان کرد که شاهد دیگری بر این روحیه و باور است .
در طول راه نیز در برخورد با ضحاک بن عبدالله مشرقی وقتی وی آمادگی کوفیان را برای جنگ با سیدالشهداء (ع) اعلام کرد تنها پاسخ امام (ع) این بود :
(( حسبی الله و نعم الو کیل ))
خدا بر من بس است و خوب پشتیبان و تکیه گاهی است .
این خصلت برجسته در آخرین لحظات حیات حضرت (ع) نیز همواره او بود وقتی زخمی و نیزه خورده بر زمین افتاده بود در آن مناجات بلند و عارفانه با معبود خویش از این توکل بر ذات قادر متعال دم می زد .
(( استعین بک ضعیفاً و اتو کل علیک کافیاً ))
این روحیه توکل بر خدا هم در آغاز بیرون آمدن از مدینه در وصیت نامه اش به محمد حنیفه به چشم میخورد هم در واپسین لحظات حیات در قتلگاه توکلی در مبدا و در نهایت در طول این راه و در اوج شداید و بحرانهای پیش آمده … در عین حال همه مقدمات لازم و تمهیدات شایسته را نیز در جریان نهضت فراهم ساخته بود تا توکلش جدای از علم و استفاده از امکانات در راه هدف نباشد که این است مفهوم راستین توکل .
در انقلاب اسلامی ایران و سالهای دفاع مقدس درس توکلی که از نهضت عاشورا آموخته بودیم به کار بستیم و پشتیبان و پشتوانه خود را فقط خدا می دانستیم نه گروهها سیاسی یا ذخایر زیر زمینی یا سلاحهای موجود . حضرت امام (ره) منادی این توکل خالصانه بر خدا و زبان امت متوکل بود که می فرمود :
(( اگر ما یک روز اتکای خودمان را از خدا برداشتیم و روی نفت گذاشتیم روی سلاح گذاشتیم بدانید که آن روزی است که ما رو به شکست خواهیم رفت .
و در جای دیگر فرمود :
(( در همه کارها اتکال به خدا کنید قدرتها در مقابل خدا هیچ است … اتکال به خدا به کنید غلبه به هر چیزی می کنید پیغمبر اسلام با آنکه یک نفر بود در مقابل همه دشمنان با اتکال به خدا غلبه کرد بر همه … برای اینکه اتکالش به خدا بود جبرئیل امین پشت سرش بود شما هم اتکال به خدا کنید تا جبرئیل امین پشت سر شما با شما همراه باشد فرشتگان با شما همراه باشند . ))
جهاد با نفس
برتر و دشوارتر از جهاد با دشمن بیرونی مبارزه با تمنیات نفس و کنترل هوای نفس و خشم و شهوت و حب دنیا و فدا کردن خواسته های خویش در راه است.
این خود ساختگی و مجاهده با نفس زیر بنای جهاد با دشمن بیرونی است و بدون آن این هم بی ثمر یا بی ثواب است چون سر از ریا ، عجب ، ظلم و بی تقئایی در می آورد .
کسی که در جبهه درونی و غلبه بر هوای نفس پیروز باشد در صحنه های مختلف بیرون نیز پیروز می شود و کسی که تمنینات نفس خویش را الحام گسیخته و بی مهار بر آورده سازد نفس سرکش انسان را بر زمین می زند و به تعبیر حضرت امیر (ع) او را به آتش می افکند .
در صحنه عاشورا کسانی حضور داشتند که هر جهاد با نفس بردند و هیچ هوا و هوسی در انگیزه آنان دخیل و شریک نبود از همین رو بر جاذبه های مال ، مقام ، شهوت ، عافیت و رفاه ، ماندن و زیستن ، نوشیدن و کامیاب شدن و … پیروز شدند .
عمروبن قرظه انصاری از شهدای کربلا در جبهه امام حسین (ع) بود و برادرش (( علی بن قرظه )) در جبهه عمر سعد اما خود ساختگی او سبب شد که هرگز محبت برادرش سبب سستی در حمایت از امام (ع) نشود و دلیرانه در صف یاران امام (ع) ایستادگی و مبارزه کند .
محمد بن بشر حضرمی در سپاه امام (ع) بود . فرزندش در مرز ری اسیر شده بود با اینکه امام (ع) به او رخصت داد تا کربلا را ترک کند و در پی آزاد کردن فرزنده اسیرش برود ولی او مسئله ( علاقه به فرزند ) را در راه هدف دینی حل کرده بود و حاضر نشد امام را ترک کند و وفا نشان داد .
نافع بن هلال شهیدی دیگر از عاشوراییان بود همسری داشت که نامزد بود و هنوز عروسی نکرده بودند در کربلا هنگامی که می خواست برای نبرد به میدان برود همسرش دست به دامان او شد و گریست این صحنه کافی بود که هر جوانی را متزلزل کند و انگیزه جهاد را از او سلب کند با آنکه امام حسین (ع) نیز از او خواست که شادمانی همسرش را در میدان نبرد ترجیح دهد ولی بر این محبت بشری
غلبه یافت و گفت : ای پسر پیامبر اگر امروز تو را یاری نکنم فردا جواب پیامبر را چه بدهم ؟ جنگید تا شهید شد .
در یکی از شبهای عطش در کربلا نافع بن هلال همراه جمعی برای به آوردن آب به خیمه های امام (ع) به فرات رفتند . نگهبانان فرات گفتند : می توانید خودتان آب بخورید ولی برای امام (ع) حق ندارید آب ببرید . گفتند محال است که حسین و یارانش تشنه باشند و ما آب بنوشیم در کربلا عبدالله پسر مسلم بن عقیل به میدان رفت و جنگید به نا به نقلی امام (ع) به او فرمود شهادت پدرت مسلم برای خانواده شما بس است دست مادرت را بگیر و از این معرکه بیرون بروید . گفت : به خدا سوگند من از آنان نیستم که دنیا را به آخرت برگزینم .
عباس بن علی (ع) روز عاشورا وقتی تشنه لب وارد شریعه فرات شد دست به زیر آب برد اما با یادآوری تشنگی امام و اهل بیت (ع) آب را بر روی زمین ریخت و ننوشید و تشنه بیرون آمد .
این نمونه ها هر کدام جلوه ای از پیروی عاشوراییان در میدان جهاد نفس نشان می دهد یکی علاقه به فرزند یا همسر را در پای عشق به امام ذبح می کند یکی تشنه گی خود را در مقابل عطش امام (ع) نادیده می گیرد دیگری بر زندگی خود پس از امام (ع) خط بطلان می کشد و یکی هم در و داغ شهادت پدر را ، اجازه نمی دهد که بر انجام وظیفه و ادای تکلیف مانعی ایجاد کند .
وقتی بر عباس بن علی (ع) و برادرانش پیشنهاد (( امان نامه )) می دهند و آنان نمی پذیرند وقتی امام (ع) به یارانش از شهادت آینده خبر می دهد آنان حاضر به تنها گذاشتن امام (ع) نمی شوند. وقتی هانی را در کوفه تحت فشار قرار می دهند تا مسلم بن عقیل را تحویل دشمن دهد او شهادت را می پذیرد ولی
را تحویل نمی دهد وقتی امام حسین (ع) در عاشورا دست به نبرد نمی زند مقاومت می کند تا آغازگر جنگ نباشد وقتی مسلم بن عقیل در خانه هانی به خاطر یاد آوردن حدیث پیامبر (ص) که از ترور غافیلگرانه و از روی نیرنگ منع می کند از نهانگاه بیرون نمی آید تا ابن زیاد خانه هانی را ترک می کند وقتی زینب (س) به خاطر دستور برادر آن همه داغ و مصیبت را تحمل می کنند وگریبان چاک نمی دهد و بسیاری از اینگونه صحنه ها و حادثه ها همه نشانه یاران و همراهان امام حسین (ع) در نهضت عاشورا است .
درس عاشورا این است که کسانی قدم در میدان مبارزه با ستم بگذارند که نیتهایشان خالص باشد هوای نفس نداشته باشند میل به قدرت طلبی و شهرت و ریاست خواهی و تعلقات دنیوی و محبت دنیا را در وجود خود از بین برده باشند تا بتوانند در خط مبارزه ثابت قدم و استقامت داشته باشند و گرنه خوف رها کردن مبارزه و هدف و خطر افتادن در دام و دامن نفس اماره باقی است .
امام حسین (ع) از ویژه گیهای پیشوای صالح این را می داند که پایند دین حق باشد و خود را وقف خدا و راه او کرده باشد (( الدانن بدین الحق و الحابس نفسه علی ذات الله ))
امام امت (ره) می فرماید .
(( باید خودتان را بسازید تا بتوانید قیام کنید خود ساختن به این که تبعیت از احکام خدا کنید . )) تا در بند خویشتن خویش و هواهای نفسانی خود باشید نمی توانید (( جهاد فی سبیل الله )) و دفاع از ( حریم الله ) نمایید . ))
این را در تاریخ انقلاب و مبارزات مردم و سالهای دفاع مقدس شاهد بودیم که کسانی توفیق شرکت شایسته در نهضت و جبهه داشتند که در میدان به پیروزی و موفقیت رسیده بودند .
شهدای عاشورا همه مجاهدان با نفس بودند پیامشان به آیندگان نیز همین است .
شجاعت
شجاعت آن است که انسان در برخورد با سختیها و خطرها دلی استوار داشته یاشد بیشتر کاربرد این واژه در مسائل مبارزات و جهاد و برخورد با حریف در نبرد و نهراسیدن از رویارویی با دشمن در جنگهاست . این نیروی قلبی و صلابت اراده و قوت روح سبب می شود که انسان هم از گفتن حقدر برابر ظالمان نهراسد هم هنگام نیاز به مقابله و نبرد بپردازد هم از فداکاری و جانبازی نهراسد و در جایی که اغلب مردم می هراسند شجاعت آن است که انسان علی رغم وجود زمینه های هراس نترسد و خود را نبازد و با غلبه بر مشکلات ، تصمیم گیری حق و درست داشته باشد .
همه رشادتها و حماسه آفرینیهای میدانهای جهاد مدیون دلیری شجاعان در نبرد بوده است و همه در هم شکستن ابهت طاغوتها و قدرتها ی جابر نیز در شجاعت افراد مصمم در رویارویی با آنان نهفته است نترسیدن از مرگ یکی از مظاهر آشکار شجاعت است و همین عامل امام حسین (ع) و یارانش را به نبرد عاشورا کشاند تا حماسه ای ماندگار بیافرینند.
وقتی امام (ع) از مکه به سمت کوفه حرکت می کرد و در طول راه کسانی با وی برخورد می کردند و با طرح اوضاع آشغته عراق و استیلای ابن زیاد بر مردم او را از عواقب این سفر می ترساندند شجاعت و بی باکی امام حسین (ع) از مرگ بود که این سفر را حتمی می ساخت در برخورد با سپاه حر فرمود :
(( لیس شانی شان من یخاف الموت ))
شان و موقعیت من موقعیت کسی نیست که ازمرگ بهراسد .
در جایی دیگر فرمود که من نه دست ذلت به اینان می دهم و نه چون بردگان فرار یا اقرار می کنم سخن امام حسین (ع) و دیگر خاندان او در مواقع مختلف که (( ابا الموت تخوفنی)) آیا مرا از مرگ می ترسانی ؟ نشان دهنده بی هراس این خاندان از مرگ است.
خصلت شجاعت در بنی هاشم و خاندان پیامبر آنان زد بود امام سجاد (ع) نیز در سخنرانی شورانگیز خویش در مجلس یزید فرمود که به ما شش چیز داده شده و با هفت چیز از دیگران برتریم : که یکی از این صفات ویژه عترت هم شجاعت را بر شمرد :
(( اعطینا العلم و نا لحلم و السماحه و الشجاعه … ))
بالاتر از همه اینها شجاعتی است که امام حسین (ع) و اهل بیت او و یارانش در صحنه های مختلف عاشورا نشان دادند که خود کتابی مفصل می شود مانند رشادتی که مسلم بن عقیل در کوفه هنگام نبرد از خود نشان داد یا شجاعت و رزم آوری یاران امام در میدان کربلا آن چنان بود که فریاد همه را بر آورد و یکی از سران سپاه کوفه به سربازان فریاد زد: ای بی خردان احمق ! می دانید با چه کسانی می جنگید ؟ با شیران شرزه با گروهی که مرگ آفرین اند هیچکدامتان به هماوردی آنان به میدان نروید که کشته می شوید دلاوری عبدالله بن عفیف ازدی در مقابل ابن زیاد و سپس درگیری اش با سپاه مهاجم به خانه اش و صدها نمونه این دلیریها دشمنان امام حسین (ع) و یاران شجاع او را اینگونه توصیف کرده اند
(( کسی بر ما تاختند که پنجه هاشان بر قبضه شمشیرها بود همچون شیران خشمگین بر سواره های ما تاختند و آنان را از چپ و راست تر ومار کردند و خود را در کام مرگ می افکندند…
شجاعت عاشورائیان ریشه در اعتقادشان داشت آنان که به عشق شهادت می جنگیدند از مرگ ترسی نداشتند تا در مقاتله با دشمن سست شوند از این رو لشکریان دشمن پیوسته از مقابلشان می گریختند . و چون یارای رزم فردی با این شجاعان را نداشتند . حمله عمومی به یک فرد می کردند .یا از دور یاران امام را سنگباران می کردند .یکی از راویان حوادث کربلا به نام حمید بن مسلم درباره قوت قلب امام می گوید :به خدا سوگند ! هیچ محصره شده ای در انبوه مردم ندیدم که فرزندان و خاندان و یارانش کشته شده باشند و همچنان حسین بن علی قویدل و استوار و شخاع باشد .مردان دشمن او را محاصره کرده بودند او با شمشیر به آنان حمله می آورد و همه از چپ و راست فرار می کردند .شمر چون دید به سوارین خود فرمان داد تا به پشتیبانی نیروهای پیاده بشتابند و امام را از هر طرف تیر باران کنند ((و الله ما رایت مکثوراً قد قتل ولده و اهل بیته و اصحابه اربط جاشاً و لا امضی جناناً منه))
در زیارتنامه های متعدد ، به صفت شجاعت سید اشهدا و یاران او اشاره شده است از قبیل ((فرسان الهیجاء)) ، ((لیوث الغابات)) که آنان را به عنوان قهرمانان مسلمانان تک سواران نبرد شیران بیشه شجاعت و… ستوده اند.
عاشورا الهام بخش شجاعت به مبارزان بوده است و محرم همواره روحیه و شهامت و ظلم ستیزی به مردم میداده است به تعبیر حضرت امام (ره) ماه محرم ماه حماسه و شجاعت و فداکاری آغاز شد ماهی که خون و شمشیر پیروز شد ماهی که قدرت حق باطل را تا ابد محکوم و داغ واطله بر جبهه ستم کاران و حکومتهای شیطانی زد ماهی که نسلها بر طول تاریخ راه پیروزی بر سر نیزه را آموخت .
با توجه به اینکه ما به شهامت و شجاعت در متن قیام عاشورا و در عمل و گفتار شهدای کربلا موج می زند سزاوار است که این محتوا برای مردم به ویژه برای جوانان تشریح شود تا علاوه بر اشکی که بر مظلومیت شهدای کربلا و شهادت حسین بن علی (ع) می ریزند از شجاعت آنان نیز درس بگیرند . یادآوری شجاعت روحی حضرت زینب (س) در مواجه با مشکلات و آن همه داغ و شهادت و نیز خطابه های آتشین او در کوفه و دمشق در مقابل حاران زمان شجاع و دلیر به بار می آورد .
صبر واستقامت
برای مقابله با فشارهای درونی و بیرونی و غلبه با مشکلات در راه رسیدن به هدف پایداری و استقامت لازم است بدون صبر در امر مبارزه و چه در هر کار دیگر نمی توان به نتیجه رسیدبرای اینکه مصیبتهای وارده و دشواریهای راه انسان را از پای در نیاورد باید صبور بود این دعوت دین در همه مراحل است و در عاشورا نیز با این جلوه عظیم روحی روبه رو هستیم آنچه که حماسه کربلا را به اوج ماندگار و تاثیر گذاری و فتح معنوی می رساند .
روحیه مقاومت امام حسین (ع) و یاران و همراهان او بود . امام از آغاز نیروهایی را به همراهی طلبید که مقاوم باشند در یکی از منزلگاههای میان راه فرمود :
(( ایها الناس ! فمن کان منکم یصبر علی حد السیف و طعن الاسنه فلیقم معنا و الا فلینصرف عنا ))
ای مردم ! هر کدام از شما که تحمل تیزی شمشیر و زخم و ضربت نیزه ها را دارد همراه ما بماند و الا باز گردد .با توجه به اینکه صحنه کارزار همراه با زخم و ضربه و مرگ و تشنگی و در گیری و اسارت و صدها خطر است امام حسین (ع) شرط همراهی را (( صبر)) دانست تا یاران صبورش تا نهایت کار بماند شعار ایستادگی در خطبه های امام و رجزهای آن حضرت و دیگر شهدا دیده می شود از سفارشهای اکید امام به همرزمان و خواهر خویش و دیگر زنها و دختران حاضر در صحنه به ویژه در مراحل پس از شهادت مساله صبر بود .
روز عاشورا در خطبه ای به یاران خویش فرمود :
(( صبراً بنی الکرام ! فما الموت الا قنطره تعبر بکم عن البوس و الضراء الی الجنان الواسعه و النعیم الدائمه ))
صبر و مقاومت کنید ای بزرگ زادگان چرا که مرگ تنها چیزی است که شما را از رنج و سختی عبور می دهد و به سوی بهشت گسترده و نعمتهای همیشگی می رساند .
در توصیه ای که حضرت خطاب به خانواده خود داشت فرمود بنگرید هرگاه که من کشته شدم به خاطر من گریبان خود را چاک ندهید و صورت مخراشید .
روز عاشورا پس از نماز با یاران باز هم دعوت به صبر داشت : (( فاتقوا الله و اصبروا )) یاران نیز در رجزهای خویش شعار مقاومت و پایداری سر می دادند خالد بن عمر می گفت : ای بنی قحطان ! برای کسب رضای رحمان و رسیدن به مجد و عزت صبر کنید سعد بن نظله چنین رجز می خواند :
صبراً علی الاسیاف و الاسینه صبراً علیها لدخول الجنه
برای رسیدن به بهشت برشمشیرها و نیزه ها صبر می کنم .
کسی که صبر داشته باشد هم تحمل درد و مصیبتش بیشتر می شود و هم به دیگران روحیه می دهد .
حضرت علی (ع) فرموده است : (( الصبر یهون الفجیعه )) مقاومت فاجعه و حادثه ناگوار را آسان قابل تحمل می کند .
سخت ترین ضربه های روحی و مصیبت شهادت فرزندان و یاران بر امام حسین (ع) وارد شد ولی در همه آنها خود را نباخت و مقاومت و ایستادگی کرد و تن به تسلیم و ذلت نداد جملات آن حضرت در مورد صبر بر داغ عزیزان و شهادت همراهان بسیار است و از آغاز نیز خود را برای تحمل این پیشامد ها
آماده کرده بود هنگام خروجاز مکه در خطبه ای که خواند واشاره به آینده حوادث و پیشگویی شهادت خویش داشت فرمود : (( صبر علی بلائه و یوفینا اجور الصابرین))
ما به رضای خدا رضاییم بربلای او صبر می کنیم او نیز پاداش صابران را به ما می دهد در شب عاشورا به خواهرش زینب (س) و دیگر بانوان توصیه فرمود : این قوم جز به کشتن من راضی نمی شوند اما من شما را به تقوای الهی و صبر بربلا و تحمل مصیبت وصیت می کنم جدمان همین را وعده داده و تخلفی در آن نیست .
روز عاشورا علی اکبر را به تحمل و مقاومت در برابر تشنگی فراخواند (( اصبر یا حبیبی)) و نیز احمد فرزند امام حسن (ع) را نیز که پس از نبردی تشنه خدمت امام آمد و آب طلبید به صبر دعوت کرد (( با بنی اصبر قلیلا ))
پس از شهامت قاسم عمو و اهل بیت خود را به صبر دعوت کرد صبراً یا بنی عمومتی ، صبراً یا اهل بیتی در آخرین وداع دخترش سکینه را نیز به صبر بر تقدیر الهی و زبان نگشودن به شکوه و اعتراض دعوت کرد (( فاصبری علی قضاء الله و لاتشکی )) از زمزمه های عرفانی خود آن حضرت در واپسین دم حیات نیز بر زمین افتاده بود همین صبر بر قضای الهی به گوش می رسید : (( صبراً علی قضائک یا رب .لا اله سواک … صبراً علی حکمک یا غیاث من لا غیات له )).
در بازماندگان یک مصیبت نیز داشتن صبر و از کف ندادن قرار و اختیار و تسلیم تقدیر الهی بودن و به حساب خدا گذاشتن هم پاداش بزرگ دارد هم تحمل داغ شهادت و فقدان عزیزان را آسان می سازد به خصوص آنجا که ایمان یک بازمانده بالا باشد و اجر خویش را با بی صبری و اعتراض از بین نبرد
عبدالله بن جعفر ( همسر حضرت زینب (س) که در مدینه مانده بود دو فرزندش در کربلا در رکاب امام
حسین (ع) شهید شدند برخی به او زخم زبان میزدند اما او با ایمان و صبر والا داغ دو جوان را تحمل می کرد و می گفت : آنچه شهادت این دو فرزند را بر من آسان و قابل تحمل می سازد آن است که آن دو در کنار برادرم و پسر عمویم حسین بن علی (ع) کشته شدند در حالی که نسبت به او مواسات و از جان گذشتگی نشان دادند در کنار او صبر و مقاومت کردند .
صبر و پاداری شهدای کربلا و بازماندگان آنان به عنوان مجاهدانی که صابر بودند یاد شده است . در زیازت حسین (ع) عرض می کنیم : (( مجاهدهم فیک صابراً محتسبا حتی سفک فی طاعتک دمه ))
درباره حضرت عباس (ع) درخواست اجر الهی برای او به خاطر صبر و احتساب مطرح است و نیز این تعبیر که : (( فنعم الصابر المجاهد المحامی الناصر ))
در انقلاب اسلامی نیز اگر پایداری مردم در مبارزه و تحمل شهادت ها و دشواریها نبود اگر امام امت در راه رسیدن انقلاب به پیروزی مقاومت نمی کرد و اگر رزمندگان اسلام در جبهه ها آن همه تلفات و شداید را تحمل نمی کردند هرگز انقلاب و جنگ به پیروزی نمی رسید .
حادثه کربلا آموزگار مقاومت بو و قهرمان عاشورا الهام دهندگان صبوری و شکیبایی و خانواده های شهدا نیز از صبر زینب کبری صبوری آموختند و پداران و مادران و همسران داغ جوانان خویش را با الهام کربلا تحمل کردند .
امام امت (ره) در ترسیم صبر و مقاومت مردم ایران در برابر حملات دشمن به شهرها از صبر و پایداری آنان ستایش کرده می فرمایند :
(( مبارک باد بر خانواده های عزیز شهداء ، مفقودین و اسرا و جانبازان بر ملت ایران که با استقامت و پایداری و پایمردی خویش به بنیانی مرصوص مبدل گشته اند که نه تهدید ابر قدرتها آنان را به هراس می افکند و نه از محاصره ها و کمبود به فغان می آید … زندگی با عزت را در خیمه مقاومت و صبر بر حضور در کاخهای ذلت و نوکری ابر قدرتها و سازش و صلح تحمیلی ترجیح می دهند. ))
آزادگان عزیز نیز مگر سالهای سخت و تلخ اسارت در زندانهای عراق را جز با همین (( صبر )) سپری کردند؟
عزت
عزت چه به عنوان خصت فردی یا روحیه جمعی به معنای مقهور عوامل بیرونی نشدن شکست ناپذیری ، صلابت نفس ، کرامت و والایی روح انسانی و حفظ شخصیت است به زمین سفت و سخت و نفوذ ناپذیر (( عزاز)) گفته می شود آنان که از عزت برخوردارند نن به یستی و دنانت نمی دهند کارهای زشت و حقیر نمی کنند و برای حفظ کرامت خود و دودمان خویش گاهی جان می بازند .
ستم پذیری و تحمل سلطه باطل و سکوت در برابر تعدی و زیر بار منت دونان رفتن و تسلیم فرومایگان شدن و اطاعت از کافران و فاجران همه وهمه از ذلت نفس و حقارت روح سرچشمه می گیرد.
خداوند عزیز است و عزت را برای خود پیامبر و صاحبان ایمانقرار داده است .
در احادیث متعدد از ذلت و خواری نکوهش شده و به یک مسلمان و مومن حق نداده اند که خود را به پستی و فرومایگی و ذلت بیفکند به فرموده امام صادق(ع)
(( ان الله فوض الی المومن امره کله و لم یفوض الیه ان یکون ذلیلاً …))
خداوند همه کارهای مومن را به خودش واگذاشته ولی اینکه ذلیل باشد به او واگذار نکرده .
چرا که خدا فرموده است : عزت از آن خدا و رسول و مومنان است مومن عزیز است نه ذلیل . مومن سر سخت تراز کوه است کوه را با کلنگ و تیشه می توان کند ولی از دین مومن نمی توان چیزی را جدا کرد .
عزت یک مومن در آن است که چشم طمع به مال دیگری نداشته باشد و مناعت طبع داشته و منت دیگران را نکشد . حتی در فقه یکی از موارد جواز تیمم با وجود آب است آنجاست که اگر انسان بخواهد از کسی آب بگیرد ، همراه با منت و ذلت و خواری باشد در اینگونه موارد نماز گزار می تواند تیمم بگیرد ولی ذلت آب طلبیدن ازدیگری را تحمل نکند .
دودمان بن امیه می خواستند ذلت بیعت با خویش را بر (( آل محمد )) تحمیل کنند و به زور هم شده آنان را وادار به گردن نهادن به فرمان یزید کنند و این چیزی نشستی بود (( آل الله )) زیر بار آن نرفتند هر چند به قیمت شهادت و اسارت .
از آستان همت ما ذلت است دور و اندر کنام غیرت ما نیستش ورود
بر ماگمان بردگی زور برده اند ای مرگ ! همتی که نخواهیم این قیود
وقتی والی مدینه بیعت با یزید را با امام حسین (ع) مطرح کرد حضرت باذلیلانه شمردن آن ،آن را نفی کرد و ضمن برشمردن زشتیها و آلودگی های یزید فرمود: کسی همچون من با شخصی چون او بیعت نمی کند ! (( فمثلی لا یبایع مثله )) در جای دیگر با رد پیشنهاد تسلیم شدن فرمود :
(( لا اعطیکم بیدی اعطاه الذلیل ))
همچون ذلیلانه دست بیعت با شما نخواهم داد .
صبح عاشورا در طلیعه نبرد ضمن سخنانی فرمود :
به خدا قسم آنچه را از من می خواهند ( تسلیم شدن ) نخواهم پذیرفت تا اینکه خدا را آغشته به خون خویش دیدار کنم .
در خطابه پر شور دیگری در کربلا خطاب به سپاه کوفه در رد درخواست ابن زیاد مبنی بر تسلیم شدن و بیعت فرمود :
ابن زیاد مرا میان کشته شدن و ذلت مخیر قرار داده هیهات که من جانب ذلت را بگیرم این را خدا و رسول و دامانهای پاک عترت و جانهای غیرتمند و با عزت نمی پذیرند . هرگز اطاعت از فرومایگان را بر شهادت کریمانه ترجیح نخواهم داد .
امام حسین (ع) مرگ با عزت را بهتر اززندگی با ذلت می دانست این سخن اوست که : (( موت فی عز خیر من حیاه فی ذل )) و همین طور مفهوم را در رجز خوانی خود روز عاشورا در میدان جنگ بر زبان می آورد که (( مرگ بهتر از ننگ است )) . (( الموت اولی من رکوب العار )) .
در مورد دیگر پس از برخورد با سپاه حر در شعری که با مطلع (( سامضی و ما بالموت عار علی الفتی)) خواند . در آخر آن فرمود :(( کفی بک ذلا ان تعیش مر غما)) که زندگی تحت فشار دیگران را ذلت بار خواند وسپس فرمود :
(( من از مرگ باکی ندارم مرگ راحت ترین راه برای رسیدن به عزت است. مرگ در راه عزت زندگی جاودانه است وزندگانی ذلت بار مرگ بی حیات است . مرا از مرگ می ترسانی ؟ چه گمان باطلی ! همتم بالاتر از این است که از ترس مرگ ظلم را تحمل کنم . بیش از این نمی توانید که مرا بکشید مرحبا به مرگ در راه خدا ملی شما با کشتنم نمیتوانید شکوه وعزت و شرف مرا از بین ببرید چه حراسی از مرگ؟))
این روحیه عزتمند در فرزندان وبرادران ویارانش نیز بود رد کردن امننامه ابن زیاد از عباس بن علی وبرادرانش نمونه آن بود اگر امان از او می پذرفتند ممکن بود جان سالم بدر ببرند ولی عمری ذلت راه کردن امام ومنت امان نامه عبید الله بن زیاد همراه داشتند نماد عزتشان نپذیرفتن امان بود آن هم با شدیدترین و صریحترین وضع ممکن مرگت باد ای شمر لعنت خدا بر تو وامن تو باد ای دشمن خدا
می گویی که گردن به اطاعت طغیان وستم بنهیم واز یاری برادرمان حسین (ع) دست برداریم ؟
علی اکبر (ع) همین روحیه را داشت در رجزی که در میدان نبرد می خوانند ضمن معرفی خود یاد آوری پیوندش با پیامبر خدا از حکومت نا پاک زاده بر مسلمانان انتقاد کرد و فرمود: به خدا سوگند چنین کسانی حاکم ما نخواهد بود : ((تالله لا یحکم فی ابن الدعی)) و تن سپردن به حکومت آنان را ننگ برای عترت رسول خدا دانست.
خاندان حضرت سید الشهدا ء (ع) نیز عزت ال الله را پس از عاشورا هر چند در قالب اسارت حفظ کردند وکمترین حرف یا عکس العمل یا موضعگیری که نشان دهنده ذلت و خواری آن دود ما ن باشد از خود نشان ندادند خطبه ها ی امام سجاد (ع) و حضرت زینب وسکینه (س) و… همه شاهدی بر عزت آنان بود حضرت زینب (س) سخنان تحقیر آمیز ابن زیاد را در کوفه با عزت و سربلندی پاسخی دندان شکن داد و گستاخی های یزید در کاخ شام را نیز بی جواب نگذاشت و در خطبه بلیغی که در کاخ یزید خواند او را به محاکمه کشید وبا گفتن این سخن که ای یزید خیال کرده ای با اسیر کردن ما وبه این سو وآن سوی کشیدنمان خفیف وخوار می شویم و تو کرامت وغرت میابی ؟… به خدا سوگند نه یاد ما محو میشود و وحی ما میرود وننگ این جنایت از دامان تو زدوده خواهد شد … به یزید و حکومت او فهماند که در ذلیل ترین و رسوا ترین حالتند وجنایتهایشن ذره ای از شکوه وعزت وکرامت خاندان وحی نکاسته است .
( عاشورا ، نتیجه سست شدن تبعیت و پیروی از رهبری برگزیده خدا )
عاشورا ، یک حادثه نیست . یک فرهنگ و جریان است . و ریشه در تاریخ و نزدیک خود دارد . تاریخ عبرت آموز اسلام ، از آنگاه که رسول خدا (ص) رایت حکومت اسلامی را در مدینه برافراشت ، نشان می دهد که هر گاه اطاعت و تبعیت از دل بود و بی چون وچرا اسلام در همه صحنه ها ، قدرتمند و پر صلابت پیش رفت و موانع را اگر چه سخت و دشوار بودند از پیش پای مسلمین برداشت و آنگاه دل ها در گرو اندیشه های باطل و سوادی دنیا و هوسهای چند روزه و ارتباط با دشمنان خدا ، باب اطاعت را بر خود بستند و بهانه ها آراستند ، مسلمین دستاوردهای گرانقدر را یکی پس از دیگری از دست دادند و در سراشیب سقوط ، هر آن سرعتی بیش یافتند.
حضرت امیر (ع) بر منبر کوفه از نافرمانی مردم شکوه سر می دهد :
دشمن تا پشت شهرهای شما پیش آمده و شما در کار جهاد با آنان سستی می کنید و گویا منتظرید که به خانه هایتان درآیند . شما را به اردو و آمادگی برای جهاد فرا می خوانم ، امرم را به فرداها وا می گذارید . چه بی وفا مردمی هستید . آنها در باطنشان وحدت دارند و شما در حق گرفتار سستی و تفرقه اید . با شما می جنگند و شما جنگ نمی نمایید خداوند را معصیت می کنند و شما راضی هستید ، ای نامردمانی که آثار مردانگی در شما نیست ، کاش من شما را نمی دیدم .
در زمان رسول خدا (ص) نیز چون و چرا کنندگان و آنها که امر خدا را برای جهاد به زمستان و از زمستان به فصلی که محصولشان را درو کنند جوانه می دادند . بارها قلب رسول خدا (ص) را آزردند و تنها آنه که ایمانشان ناب بود و تسلیم محض بودند . در اجرای فرمان می کوشیدند . همواره علی (ع) و اصحاب مخلصی چون سلمان و ابوذر و مقداد و عمار در ماموریت ها و سیاستها فرمان را آنچنان که صادر می شد بی کم و کاست می پذیرفتند و عمل می کردند .
هم اعتقاد و هم ایمان به خدا و رسول خدا (ص) چنین حکم می کرد و هم اقتضای عقل سلیم و تدبیر صحیح و قوام حکومت اسلامی در دنیای کفر و شرک و دورویی .
اعتراض نسبت به تقسیم غنایم و اعزام فرمانداران و نصب فرماندهان و انتصاب جانشین به امر خدا ، بخشی از خدشه هایی است که در فرهنگ تبعیت و تسلیم و اطاعت وارد آمد و چنان شد که خدای متعال ، مومنان را به تسلیم ، آنهم از عمق جان نسبت به حکم رسولش فراخواند و آن را نشانه ایمان واقعی قرار داد .
" فلا و ربک لا یومنون حتی یحکموک فیما شجر بینهم ثم لا یجدوا فی انفسهم حرباً مما قضیت و یسلموا تسلیماً "
پس نه ، بحق پروردگار تو ایمان نخواهند داشت تا اینکه تو را حکم کنند در آنچه بینشان اختلاف است و پس در جانشان نسبت به آنچه تو حکم می کنی ناخشنودی نباشد و گردن ……… و تسلیم محض باشند .
کربلا نشان داد که حریم تبعیت و اطاعت بایستی حفظ شود و ……… تیری بر این حریم رها میشود مسلمانان باید خود را سپر آن کنند تا عزت و ایمان و سعادتشان که در رهبری متجلی است حفظ گردد . در کربلا چند یار باوفا دها تیر و سنگ و نیزه را به سر و صورت و بدن خود پذیرا شدند و خود را در مسیر تیر ها قرار دادند تا رهبر عزیزشان نماز ظهر را به پایان رساند و تا یک تن از اصحاب ناب امام زنده بود و پا در رکاب داشت ، دشمن موفق به دست یابی به امام حسین (ع) نشد .
عاشورا تجلی بیعت عاشقانه است از یک سو و نتیجه شکستن حریم رهبری الهی است از دیگر سو و این عبرت بزرگی است برای آنه که خواهان ………………….. و زعامت و مدیریت رسول خدا و عترت او بر جامعه مسلمین اند .
عاشورا نماد توسعه سیاسی و اقتصادی ، اجتماعی و فرهنگی بدون محوریت ولایت و عدالت
عاشورا نتیجه سقیفه است و سقیفه توطه ای بود که توسعه جغرافیایی و سیاسی و اقتصادی و فرهنگی مسلمیت را تامین کرد لکن با محوریت غیر ولایت و کم رنگ شدن ارزشها و احکام الهی و در یک کلمه جابهجایی ارزشها .
هر جا که چنین توسعه ای تکرار شود نتیجه آن برپایی مجدد عاشورا است در کربلای آن سرزمین .
پیامبر اکرم (ص) در دعوت دو قطب بزرگ استکباری جهان آن روز و ……. آنان ، نامه هایی نوشتند و محور دعوت خود را که دین اسلام بود و حکومت دینی و دعوت به ایمان آوردن به خدا و پیامبری خویش ، بر آنها عرضه نمودند . لکن امکان فرصت تحقق این دعوت پیدا نشد تا آنگاه که رسول خدا (ص) رحلت فرمودند و توطئه سقیفه شکل گرفت و به بار نشست .
سرزمین های وسیعی در دوران خلفای اول و دوم به نیروی ایمان اسلامی گشوده شد و جغرافیای دنیای اسلامی هر روز وسعت بیشتر یافت و مردمک سایر کشورها با پیام اسلام و ارزشهای آن آشنا گشتند و به آن ایمان آوردند .
وسعت جغرافیایی موجب توسعه اقتصادی شد. ثروتهای کلان به بیت المال مسلمین راه یافت و توسط عاملان سقیفه به جامعه اسلامی تزریق شد . انحراف سیاسی که در زمان عثمان بیشتر شده بود این ثروتها را بدون ظابطه و بر اساس بدعتها به بخشی از اصحاب بخشید و آنان ثروتهای باد آورده را در اختیار گرفتند . آمار عجیب و سرسام آوری از ثروتهای آنان نقل شده است .
علاوه بر توسعه جغرافیایی و اقتصادی ، اقوام مختلفی در دایره اسلام وارد شدند ، تضارب آراء آنان و ……..القاء تفکرات بدون پالایش و عرضه به محوریت صالح و آگاه به اصول و اساس اسلام ، آرام آرام فرهنگ جامعه را به الگوی غیر الهی توسعه داد . تلاش گسترده حضرت امام صادق (ع) برای تبیین و نشر مبانی فکری و فرهنگی و فقهی و سیاسی و اقتصادی اسلام ناب ، اسلامی که از دریچه عترت به آن نگریسته میشود ، و مباحثه های آنان با اهل فرق گوناگون ، از توسعه فرهنگی با ضریب بالایی از التفاط و انحراف در این مدت حکایت می نماید . در همین دوران فرقه های مختلف سیاسی تشکیل شد و امت اسلامی را به بیش از 70 فرقه تقسیم نمود !! فرقه هایی که هر کدام صراتی داشتند و آن را بر حق می دانستند و عملاً به تکثیر دینی روی آورده بودند ! حضرت علی (ع) که در توطئه سقیفه از ادامه هدایت و اداره جامعه بر اساس قرآن و سنت رسول الله محروم گردید . پس از 25 سال که شاهد گسترش جغرافیایی و اقتصادی و سیاسی نظام نوپای اسلامی بود ، با رویکرد مردم و اصرار آنان بر استقرار ولایت امام زمام امور جامعه اسلامی را در دست می گیرد و در اولین خطبه خویش به توسعه اقتصادی …………به شدت حمله می کند . علی (ع) همه را متوجه میسازد که آنچه از بیت المال به غیر حق خارج شده است و لو به کابین زنان رفته باشد به آن برمی گرداند و چنان دایره عدالت را تنگ میگیرد که توسعه یافتگان بر او می شورند و جنگ جمل را بر پا می سازند . اصحاب بزرگی که روزی برترین خدمات را در رکاب رسول خدا (ص) انجام داده و به القاب بزرگی هم از سوی رسول خدا (ص) نایل آمده بودند ، امروزه در محکمه عدل علی (ع) متهم هستند و آنچه می یابند سهمی است مساوی با محرومان و مستضعفان ، لذا بر او خرده می گیرند که بر خلاف توسعه اقتصادی عمل کرده است و جامعه را برای سرمایه داران بزرگ ناامن نموده است و در مقابلش می ایستند !! علی (ع) دل به خدا سپرده است و خوشایند غیر او را ملاک عمل خود قرار نداده است و این محرومان هستند که گرداگردش حلقه می زنند .
عدالت محرومیت زدایی می کند و از ظلم و انباشت ثروت در دست افراد معدود جلوگیری می نماید. رسول خدا (ص) مضهر عدل است و علی (ع) پیرو آن حضرت در عدالت . اگر چراغ را خاموش می کند تا به سخنان شخصی طلحه و زبیر و دو نو کیسه جدید ، گوش قرار دهد ، و اگر سفارش می فرماید که نوک قلمها را نازک و سطرها را نزدیک کنید و اگر آهن گداخته را بر بدن برادرش عقیل نزدیک می سازد تا از خواسته بیش از سهمش دست کشد . اگر در دادگاه با یک فرد یهودی در برابر قاضی یکسان می ایستد و پاسخ می دهد و علی الظاهر محکوم نیز میشد . اگر در اجرای حدود الهی و انگشتان دست خطا کاری که از شیعیان ……..اوست قطع می کند ، اگر تازیانه در دست در بازار کوفه می گردد تا از اجحاف تجار پیشگیری کند ، اگر در کوچه های داغ کوفه قدم می زند تا در دسترس ستمدیدگان برای احقاق حقشان باشد ، اگر با دستان خود قنات حفر می کند و آن را وقف می نماید یا نخلستان بار می آورد و وقف محرومان می سازد ، اگر نان خشک و نمک تناول می کند و لباس ساده و کفشهای پینه زده با دستان خود را می پوشد و اگر کیسه نان و خرما بر دوش در گوشه و کنار شهر در پی محرومان گرسنه می گردد و اگر …. همه گویای اولویت عدالت بر توسعه است و نشان دهنده آنکه مسیری که بعد از رسول خدا پیموده شد انحراف بزرگی بود . آنچنان که او همه چیز را بر عدالت پایه نهاد و عاقبت نیز در آن راه به شهادت رسید . اگر در زمان رسول الله محرومی یافت نمی شد که خمس مال به آنان داده شود اینک در سراشیب سقوط و انحراف سیستگذاری دستگاه خلافت ، ………….نو کیسه و دارای ثروتهای کلان پایدار شده بود . خواص را مال و منال بسیار بود و محرومان در حسرت ……….شب بودند . زرق و برق سکه ها و ………که برافراشته می شدند و کنیز کانی که از دیار رم به بزمهای شبانه راه می یافتند و دهها نشانه دیگر همگی این انحراف را تایید می کردند .
حسین (ع) آمده است تا نشان دهد که یک دین حق وجود دارد نه دینهای حق او یک صراط مستقیم هست نه صراطهای مستقیم تا ………. با تکیه بر صراطها جلوه نکند .
حسین (ع) آمده است تا مال حرام و لقمه های به نا حق خورده شده از توسعه اقتصادی را در شکمهای سپاهیان مقابل خد آشکار کند و عاقبت این …………..توسعه را ترسیم نماید .
حسین (ع) آمده است تا بگوید تفسیر دین و شرح شریعت نه کار همه است که وظیفه امام است که همراه باقرآن آمده است و بسط شریعت تاثر فرهنگ کفر است همانگونه که تحجر باطل است و کار خوارج .
حسین (ع) آمده تا بگوید : دین باامامت کامل است و این است که توان ادراه جامعه را دارد و پیروز و ماندگار است و آنکه دین را بی امامت و ولایت می خواهد ،شریعت را جدا از سیاست کرده و توسعه سیاسی منهای ولایت همانی است که مظهرش شام است و یزید!
حسین (ع) جان کلامش این است که هر گونه توسعه ای باید بر مدار ولایت و عدالت باشد .محور توسعه باید امام عادل و دین شناس و دین باور و باحمیت نسبت به احکام الهی باشد و غیر آن هر چه باشد پشیزی ارزش ندارد.
چه ارزشی دارد آن جامعه ای که سر حسین (ع) و یارانش در آن بر نی گردانده شود اگر تماماً از زمین و آسمانها ما یملک آن جامعه باشد!؟
اگر حسین (ع) بماند و قدرت پیدا بکند همان رویه را دنبال خواهد کرد که علی (ع) پیمود، یعنی محور شدن عدالت و تقوا و جلوگیری از خود کامگی ها و لذا او باید به مقتل برود تا یزید بر اریکه قدرت بماند و گردآمدگان حول آل ابوسفیان در چپاول ثروتها و گستردن بساط عیش و نوش و رواج حرامها باقی بمانند.سیاست و فرهنگ اقتصاد مهدوش و تاثیر گرفته از تفکرات شوم دیار کفر غرب آن روز و ره یافتگان مشکوک به اسلام امروز کار را به جایی رسانده است که حسین (ع) و یاران معدودش باتمام درخشندگیها ویژگیهای منحصر به فر باید در کربلا تشنه و غریبانه به شهادت برسند و خیمه های آنها به آتش کشیده شوند و ناموسشان به اسارت کشیده شوند تا آن دیدگاه منحرف به یادگار بماند . آنها بافقه و علم اهل بیت مخالف بودند آنها باسیره روش و تدبیر و سیاست فطرت رسول الله (ص) مخالف بودند اگر حسین (ع) بایزید بیعت می کرد . چه مخالفتی بااو داشتند بیعت بایزید یعنی صحه گذارند بر این تفکر و سیاست و تدبیر و اقتصاد و فرهنگ و چنین چیزی هدم اسلام ناب محمدی (ص) و حسین (ع) چه به این ذلت و ننگ ؟!
و حسینیان را در طول زمانها و همه مکانها چه به بیعت بامستکبرین وفرهنگ و سیاست مورد نظر آنها.
عاشورا محصول ضعف در دشمن شناسی و غفلت از آنها
گویا همه عبرتهای عالم در عاشورا نقش بسته اند و هریک تا اندازه تاثیر خود در ایجاد آن تعداد عظیم از آنها سهم یافته اند ، از عبرتهای مهم دیگری که بستر کربلا را برای عاشورا فراهم آورد . غفلت از دشمن و ضعف دشمن شناسی است.
تاآنگاه که رسول اکرم (ص) درقیدحیات ظاهری بود. به مشرکان وکافران ومعاندان " نه "
گفت و از آنان برائت و بیزاری جست و به تعبیر قرآن ، بامومنان رحیم بود و بادشمنان شدید .
دشمنان را یارای نفوذ و اجرای توطئه میسر نشد . و زمانی که غاصبان غدیر ، سیره رسول خدا (ص) را رها کردند بستر کربلا آرام آرام شکل گرفت .
دشمن کیست؟ کجاست ، چه می خواهد و چه می کند ؟ خوشبیننی کجاست بدبینی کجا؟ خودیها کیانند،که مشمول رحماء هستند ودشمن کیست که برخورد الشدا بااو سزاوار است ؟تسامح وتساهل وسیله ای برای جذب به اسلام و سهولت در اعمال و رعایت احوال مسلمانان است یا اسباب فروریزی مرزهای اعتقادی و سیاسی و ارزشی و سر در آوردن دشمن از خانه ؟دشمن را تنها باید در بیرون مرزهای جغرافیایی جست یادرون خانه هم دشمن ،دشمن است اگرچه در لباس دوست و بااوچه رفتاری باید داشت ؟صورت دشمن چیست و باطن او چگونه است ؟دشمن مستقیم عمل می کند یا غیر مستقیم و عوامل او چه کسانی هستند ؟در چه شرایطی دشمن چگونه صف آرایی می کند و چه ابزارهای را بکار می گیرد ؟اینها و دهها سوال از این قبیل در عرصه دشمن شناسی باید پاسخ داده شود تا جبهه خودی مستحکم ،خلل ناپذیر در برابر توطئه های به افزون دشمان مقاومت کند . از صورتهای برجسته پرده عاشورا بازگشت عجیب و حیرت آور کسانی است که سوابق سوء پیشنه سراسر عناد و کینه و مخالفت باى اسلام انان برای همگان روشن بود و باور اینان توسط مردم و خواص عجیب تر مروان بن حکم تبعیدی مادام العمری است که به جرم اهانت به اسلام و رسول اکرم (ص) از سوی رسول الله از مدینه مرکز خلافت اسلامی تبعید شده است عثمان این قوم و خویش خود را برخلاف دستور صریح پیامبر که دو خلیفه قبل از عثمان نیز به خود اجازه لغو حکم رسول خدا را نداده بود ند به مدینه باز گرداندو مشاور اعظم خود قرار داد مشاوری که در قتل عثمان سه جنگ وحدت سوز است اسلامی یعنی حمل وصفین ونهروان ،مظلومیت حسن بن علی (ع) و تحمیل صلح به آن حضرت و آرامش صحنه کربلا نقش بالایی دارد و بعد نیز مدت کوتاهی در مسند امیر المومنین نشست !!کم نبدند کسانی مثل مروان که مطرود بودند و به صحنه بازگشتند ولید از آنهاست معاویه و عمر و عاص و ابن زیاد و… از این گروه بودند
مردم شنیده بودند که رسول خدا (ص)فرمود:
خلافت بر خاندان ابو سفیان حرام است و اگر روزی معاویه را بر منبر من دیدید او را بکشید
زود باشید که مردی از امت من که حرص و آز او عظیم باشد بر مردم غلبه کند می خورد وسیر نمی شود و گناه ثقلین را برخویشتن حمل می کند در صلب امارت بیرون می شود چون اورا دیدار کنید از وی کنار بگیرید (بلکه شکم او را بشکافید ) این کلمات را فرمود و چیزی که در دست داشت بر شکم معاویه گذاشت
این همه چطور می توانستند به صحنه باز گردند ؟و امروز در روی علی بایستند و عدالت را قربانی امیال خود بکنند ؟مردم و خواص چرا به امر رسول خدا (ص) که از روی هوی نیست عمل نمودند ؟
طرد شدگان و کینه بدل داران از اسلام و ولایت نبوی و علوی مدانند که بایستی یکدوره صبر کنند تا زمینه مساعد شود می دانند کسانی هستند تا تساهل و بدعت گذاری در سیره بنیانگذاران اسلام و نظام دینی و عدول از قلعه مستحکم وحی و عزت و ارزشهای الهی زمینه را برای ورود مجدد آنان آماده کنند آنان هم تاریخ را باهمه فراز و نشیبها نیک می دانند و هم این نرم خویان یکسونگر به اسلام را می شناسند .
اگر خواص و مردم همواره بر اجرای بی کم و کاست و نه یک کلمه کم و نه یک کلمه بیش اسلام و نظام آن وسیره بنیانگذارش پای می فشردند یک صحنه برای بازگشت طرد شدگان و دل الودها هموار می گشت تا اینگونه عقاید و ایمان و دنیای مدم را با تفسیرها
ی الوده مدیریت منحرف خود به بازی گیرند ؟
آنکه اول خلافت را غصب کرد و آنکه بعد از سکان را بدست گرفتو ارزشها را جابجا کرد و روزنه هایی گشود که در طول زمامداری عثمان و عملکرد خواص آلوده شده به دنیا و اغراض نفسانی ،چنان دهان گشود که عاشورا باى همه عظمت یک تر ویج را در خود جای داد
1-این روایت را حضرت امام حسین (ع)در پاسخ به مروان حکم که در مدینه آن حضرت را دعوت به بیعت بایزید میکرد فرمود
2-این روایت را انس ابن مالک نقل می کند پاسخ التواریخ حمد 5ص212
وقتیکه دزد در جمع تعقیب کنندگان خود در آید و همراه آنان برود و فریاد بر آورد که ای دزد ،آی دزد !! کجا دزر به دام افتاد ؟و اگر اثر انگشت اشاره به سوی صالحی کند و او را متهم سازد در آن غوغا و همهمه و بهم ریختگی و تنش ،که کمتر جای اندیشه سالم است و وجدان بیدار چه کس متوجه واقعیت می شود ؟
آنها که عنادشان بااسلام از زخم عمیقی حکایت دارد که از اسلام برداشته اند و نیلی صورتشان ،قصه سیلی ای است که از ارزشهای اسلام ناب خورده اند نباید به صحنه سیاست و حکومت و اداره جامعه و میدان فرهنگ و باورها و ارزشهای مردم باز گردند آشنایان و خواص به هیچ بهانه ای نباید راه بر آنان گشایند و مردم نگران سعادت دنیا و آخرت نیز نباید عوامانه و چشم و گوش بسته در پی شخصیتها و جمعیتها روان شوند و راه شناس و تمیز دهنده چاه از راه ،امام ،ولی و فقیه عادل با تقوای سیاستمدار مدیر ،مدبر و دین شناس است و اطاعت ناب از او موجب رستگاری است .
همواره باید طرد شدگان عنود و حسود و کینه داران و سیلی خوردکان و آنها که داغ ننگ و انحراف از اسلام و رهبری آن بر پیشیانییشان توسط رسولخدا (ص) و امام معصوم (ع) و فقیه عادل خورده است . دستشان از فکر و عقیده و ایمان و امور مردم کوتاه بماند هیچ توجیهی برای بازگشت آنان معقول و مقول و شرعی نیست . چرا فشارهای سیاسی و اقتصادی دشمنان اسلام و تمایل به رضایت و لبخند آنان به این توهم که گره گشای مشکلات و تقلیل فشارهاست . باید خواص را به گفتارها و رفتارهاییی بکشاند که دشمن را دلشاد و دوستان را مایوس و مظطرب سازد؟ مگر دشمن جز تسلیم محض مومنان و دست کشیدن از باور ناب و عمل به احکام الهی ، چیزی می خواهد و به کمتر از آن قانع است؟
تبعید شدگان توط امام علی (ع) ، آنها که عکسشان یک شببه پایین کشیده شد و از ورود به صحنه های سیاسی ممنوع شدند ؛ جمعیت ها و گروههایی که فکرشان توسط امام باطل و انحرافشان از اسلام و منافع واقعی مردم محرز اعلام شده است ؛ حزبهایی که باتخطئه احکام صریح قرآن ، از سوی امام مرتد شناخته شدند ، آنها که باالتقاط در اعتقادات سر پاسداران و مومنان را در سر سفره افطار گوش تا گوش بریدند، به صحنه باز آمده اند که چه ؟ و چگونه باز آمده اند و برای چی ؟ اگر آنها از رخنه هایی که خودی ها ایجاد می کنند سر برآورند و ما باورشان کنیم چه تضمینی است که بی وفایی اهل کوفه و تنهایی علی (ع) در عاشورایی حسینی تکرار بشود؟ اگر فشارها موجب چرخیدن پاشنه اعتقادات خواص از اصول اساسیی انقلاب بشود جز تکرار رنج و مظلومیت صدر اسلام ، می توان انتظار دیگری داشت ؟
نظام دینی ولایت فقیه ، عنی آن الام ناب محمدی (ص) که محورش عدالت است و تقوی ، تا فتح خیمه گاه استکبار یک هجوم بیشتر فاصله ندارد . همان چشمان نافذ و گوشهای شنوا و دل مرتبط باخدا و ولی الله اعظم (عج ) که صدای خرد شدن استخوانهای مارکسیسم را شنید و باى اعلام آن دنیا را در بهت فرو می برد ، صدای نابودی فرهنگ فاسد و مبتذل غرب و خرد شدن استخوانهای نظام ظالمانه و استکباری و سرمایه داری غرب را نیز در ورای ظاهر آراسته و قدرت نماییهایش ، شنیده است . حال چه توجیهی دارد باور شاخه های زیتون بر افراشته و پیکهای در رفت و آمد غرب ؟
چه جمعیت ها و گروها و افرادی در داخل صفوف انقلاب ، آمادگی جذب تمایل به دشمن را پیدا کرده اند ، جز سیلی خوردگان از اسلام ؟ اینها به صحنه آمده اند که در بین صفوف خودی تفرقه ایجاد کنند ؛ پذیرش مذاکره و رابطه را القا کنند؛ دشمن را شکست قریب الوقوع برهانند ؛ استقامت و وفاداری ملت مومن را از هم بگسلند ؛ ارزش نظام دینی و رهبری آن را ناتوان از اداره جامعه در عصر تکنیک و علم جلوه دهند . آمده اند تا علی را تنها کنند ؟ آمده اند تا بامظلومیت علی ؟ کار را به قربانی شدن بهترین فرزندان اسلام و بندگان خدا در عاشورا بکشانند .
آن روز قرآن را بر سر نی کردند ، امروز حقوق بشر و دموکراسی و آزادی و آن روز کیسه های زر بود که به خیمه گاه راه می یافت امروز وعده ابزارهای پیچیده و تکنولوژی ووامهای کلان اقتصادی و قیمت نفت و امثال آن ، آن روز اشعث بن قیس ها جذب شدند و به تهییج لشکر علی (ع) به تن دادن به مذاکره بامعاویه پرداختند امروز نهضت آزادی و جبهه ملی و گروههای ریز و درشت و عناصر متلون ، آن روز در لوای اراده باطل از قران و باشعار قرانی لا حکم الا بر علی (ع) امروز در لوای و اراده باطل قانون و قانون اساسی آن روز امثال کعب الاحبار و تمیم الداری به القاء شبهه در اصول و ارزشهای اعتقادی اسلام پرداختند .
امروز رروشنفکران مرغوب غرب آن روز باعنوان ، روش شیخین هر بلایی خواستند بر سر اسلام و ایمان مردم آوردند و امروز بانام آزادی و اختیار انسان ، همان نتیجه را جستجو می کنند!
آنها که گمان می دارند ، دشمنی و توطئه علیه اسلام و نظام دینی و رهبری آن امری توهم آمیز است خود به نوعی دشمنی بانظام دینی ، دوستی می کنند ، توهم دانستن عناد و کینه و توطئه دشمنان و بری دانستن نظام دینی از دشمنان استکبار ، غفلت ملت را در پی دارد که بزرگترین فرصت را برای نجات دشمن از شکست نزدیک او فراهم می سازد ووحدت ملت را نیز دست خوش تفرقه و تنش و جدالها می سازد.
دشمن ، چه داخلی و چه بیرونی ، از ما دینمان را می خواهند او می خواهد ما نسبت به احکام الهی حساسیت نشان ندهیم او می خواهد اجرای حدود الهی تعطیل شود او می خواهد آزادی مورد نظر غرب و فرهنگ غربی ، آزادی استعماری و وارداتی ، حاکم شود ؛ آنرا که در این میدان توهین به اسلام و مقدسات ممکن میشود او می خواهد آگر سلمان رشدی به پیامبر عظیم الشان اسلام توهین کرد ؛ دولت خود را متعهد به اجرای آن نداد او می خواهد اگر هزران مسلمان را در بوسنی و هرزگوین و فلسطین ، عراق و افغاستان و کشمیر و کوزوو به خاک و خون کشید سخنی برزبان جاری نکنیم و اهتمام امورمسلمین ننماییم او می خواهد اصراری بر امر به معروف و نهی از منکر نداشته باشیم . او می خواهد مراسم حج ما از برائت از مشرکان تهی باشد . او می خواهد اصراری بر امر به معروف و نهی از منکر نداشته باشیم . او می خواهد ما به اسلام و مظاهر و شعائر و ارزش های آن علی الخصوص به ولایت فقیه ، عشق و محبت و اطاعت نداشته باشیم . او می خواهد رابطه مستقیم امام و امت و حزب الله را در احزاب و گروهها و جمعیت ها محدود ووحدت را متفرق در گروهها کند و همه حرفها را از زبان آنها بگوید ، آنها می خواهند ما از صلای نام امام (ره) و ادامه راه او و پای بندی به سیره اش و عمل به وصیت نامه سیاسی و الهی وی دست بکشیم و در یک کلام عزت و استقلال و دیانت ما را لگد مال کنند.
دشمن بسیار پر حوصله است و همواره مترصد فرصت های مناسب و دست اندرکار اجرای طرحها و توطئه دشمن چون گرگ است که اگراحساس فرار در طعمه کند یورش آورد چون ایستادگی ببیند در جای خود میخکوب شود و چشم بر هم نزند تا آنی غفلت مشاهده کند و هجوم آرد.
عاشورا حاصل بازگشت طرد شدگان و معاندان به صحنه است.
عاشورا حاصل توطئه قران بر سر نی کردن دشمن در صفین است.
عاشورا حاصل نغمه های سازش و مذاکره فریب خوردگانی چون شعث بن قیس و یاران اوست.
عاشورا حاصل حکمیت ابو موسی اشعری در پای میز مذاکره است .
عاشورا ، حاصل گمراهی و بد دلی و کینه ورزی و اراده باطل نهروانیان است.
عاشورا حاصل خامی و خوش خیالی مجاهدان کوفه نسبت به ابن زیاد است.
عاشورا حاصل خوش رقصی های دوستان نادان است که کفه را بسود دشمن سنگین می کند.
عاشورا حاصل جریانی است که از یک کینه آغاز و به کینه ختم شد . کینه ای که در سقیفه ظاهر شد و ناشناخته ماند و در کربلا ظاهر شد و شناخته گردید.
عاشورا حاصل فضا سازی و دشمن را دوست و دوست را دشمن وانمود کردن است.
عاشورا حاصل پوک شدن مسلمانان از درون و مشتبه شدن امور بر آنان بواسطه تبلیغات دشمنان و عوامل مزدور آنها و عملکرد غلط دوستان است.
عاشورا حاصل سست شدن رابطه عاشقانه و مقدس امام و مردم توسط دستهای واسطه ای که این رابطه سد راه قدرت آنان است .
عاشورا را دشمن اسلام ناب آفرید در حالی که قربانی که فرزند رسول خدا (ص) بود و مدافع اسلام ناب ، دشمن خلیفه اسلام و خارجی قلمداد شد .
عاشورا را مردمی باقصد قربت الی الله و نابود کردن دشمن خلیفه اسلام به وجود آوردند !!
عاشورا تجلی دشمن ناشناسی خواص و مردم مسلمان است و عاشورا مکرر است و کربلا هر سرزمینی می تواند باشد ، ‹‹ فاعتبروا یا اولی البصار ››
عاشورا محصول نداشتن تحلیل صحیح و غفلت از مسایل جامعه اسلامی
در بحبوحه جنگ صفین ، امیر المومنین علی (ع) در خطبه ای که انشاء فرمود ، به همه مومنان نکته ای را یاد آورد که امروز راز ماندگاری در جبهه حق و سر سقوط به جبهه باطل در همان نکته نهفته است.
حضرت فرمود:
‹‹ الا و لا یحمل هذا العلم الا اهل العلم الا اهل البصصر و الصبر و العلم بمواضع الحق ››
بدانید و آگاه باشید که پرچم مبارزه باباطل و کفر را جز آنها که اهل بصیرت و صبر هستند و به جایگاه و موضع حق علم دارند ، نمی توانند بر دوش بکشند .
میدان مبارزه حق و باطل ، میدانی است مستمر و محدود به زمان و مکان خاصی نیست .آنانی در این میدان ، در صف حق پایدارند و مقاوم ، که بینش درست داشته باشند و بر طریق حق صابر باشند و آنها که فاقد این دو خصیصه باشند کجا توان بر دوش کشیدن پرچم حق را در مبارزه باباطل خواهند داشت ؟
رمز سقوط از حق و پیوستن به جناح باطل ، نداشتن بصیرت کافی و صبری است که دنباله آن بصیرت است و جزء لوازم اولیه آن ، که بصیرت را به صبر به نتیجه می رساند و صبر نیز می تواند مقدمه بصیر قرار گیرد .
در تحولات جامعه اسلامی و رخدادهایی که اجتناب ناپذیر است . همواره آنها نگران عاقبت خویشند و سودای ماندگاری در جبهه حق را در سر دارند بایستی خود را به بینش و تحلیل صحیح وقایع مجهز کنند . بینش و تحلیل درست ، تنها در نماز شب و تلاوت قران نیست که اصحاب خوارج و نهروانیان از این خصوصیات چیزی کم نداشتند ، پیشانیشان از سجده های طولانی شب ها، پینه بسته بود و زبانشان همواره به تلاوت قران در کام می چرخید ، اما نه حق را می شناختند و نه محدود و مدار آن یعنی امام علی (ع) را ، نه باطل را می شناختند و نه مرکزیت آن یعنی معاویه را ، قرانی که از عترت جدا شده بود آنان را سودی نداشت و عاقبت نیز در چنبره شیطان ، دین می فروختند و ظالمانه به دیار باقی شتافتند .
رهرنان فکری سالها تلاش کردند تا روشنفکری و روشن بینی و علم و آگاهی و اطلاعات را در طیف خاص خود محدود و محصور کند تا بتواند خط دلخواه خود را جاری سازد و حاکم کنند . در جاهلیت مکه نیز چنین بود و ابو سفیان علم و تشخیص را حمل می کرد و پیامبر خدا ، این بت جاهلیت را شکست و از مسلمانان افرادی فکور و آگاه ، غیور ، موحد ، متعبد ،و اهل تشخیص نه تشخص ساخت، و در جاهلیت پهلوی .
روشنفکران علم رهرنی را بر بلندای 2500 سال جاهلیت شاهنشاهی نصب کردند و 50 سال از آن حراست نمودند و این امام خمینی (ره) بود که بت آنان را شکست و از ملت ایران ، امتی سیاسی و متدین ، حاضر در صحنه ها ، دشمن ستیز دشمن شناس ، فداکار و عاشق و مطیع ولایت ساخت و جوانان این ملت را بر بلندای عرفان و و تعبد محبوب و معبود کشاندو همه را حزب الله کرد ، تمام گروهها و جمعیت ها و قطره ها بهم پیوست و حزب الله شد در برابر حزب شیطان تمام اسلام شد در برابر تمامی کفر .
صدای آن بت شکن زمانه هنوز در گوش است که در سالهای ابتدای انقلاب که دشمن از داخل و خارج دست بهم داده بود و ریشه های گندیده را جمع می کرد تا ریشه انقلاب را بسوزند و صدها گروه زیر و درشت هر روز اعلام موجودیت می کردند هر گروهی خواسته های خود را مطرح و دنبال می کردند و دعوای سیاسی از سوی عناصر نامطلوب ، وحدت جامعه را متزلزل می کرد . فرمود : شما بینش سیاسی ندارید الان وقت دعوا نیست ، اختلاف و شکستن وحدت بزرگترین معصیت و از گناهان کبیره است و … و خطاب به قلم ها و قلم زنان فرمود : چه بسا این قلمها قلم شیطان است ، این زبانها ، زبان شیطان است در حالی که بر شب هم خوانندو..
امروز که انقلاب اسلامی همچون صدر اسلام باى مساوات و عدالت همه را در یک کفه اقتصادی نشانده و از لحاظ صلاحیت ها ، تقوی را مایه برتری دانسته و بر مدیریت ایمانی و علمی توامان تکیه نموده است ؛ خناسان را سنگین آمده است آمده است . آنان بدنبال سفره رنگین خود در دوران جهالت پهلوی هستند که لقمه ا ی خود می خورند و لقمه های چرب تر را اربابان و آمریکا می بلعیدند. آنان که به فکر مردمند و نه آزادی می شناسند و نه علم و نه عقل را هیچ دلبستگی به این مقوله ها ندارند .
آنها می خواهند موج بیافرینند و بر آن سوار شوند ، تنش ایجاد کنند و وحدت الهی ملت را بگسلند . شبهه ها بپراکن و ایمانها را سست کنند .
مسائل جزئی را بزرگ کنند و حواس ها را از مسائل اصلی ومهم باز دارند ، دایره توسعه رابه محدوده های قرمز نظام وارزشهای آن بکشندوحریم بشکنند .خود بینند وخودخواه ودر عین حال مرغوبند ومحبوب.های وهوی بسیار دارند ولی بی جربزه اند.همواره دنبال یک زنگی مست مثل رضا خان هستند تا در پرتو تباهی وسیاهی او به نوا برسند.همه اینها تجربه شده اند واز مشروطه تا حال ،تاریخ ما مشحون است از این تجربه ها.
سیاسی شدن چیزی ست وسیاست دار شدن دیگری ست.بینش سیاسی مقوله ایست ودلبستگی سیاسی مطلب دیگر .
آنچه امروز لازم است بینش است وتحلیل درست وقایع تا خدای ناکرده پیشگوئی امام راحل به تحقق نپیوندد کهده سال دیگر صدور حکم اعدام سلمان رشدی هم باى تحلیل های انچنانی خلاف مصلحت اسلام ومنافع ایران قلمداد شود!!
تحلیلهای انحرافی همیشه هستند چنانچه در جنگ هم بود وامام (ره)از وجود چنین تحلیل هایی از خانواده شهدا عذر خواست!
بینش ها وتحلیل ها بایستی به ملاک حق ارزه شوندواگر با آن راست نیامد زباله دان بهترین جای آن است. ملاک حجتی است که ولی عصر ارواح العالمین له الفدا برای امت تعیین فرمودند یعنی فقیهی که دل به دنیا ندارد به اسلام آگاه است نفس خود را ازآلودگیها صیانت نموده است.آگاه وبیدار ومطیع امر خدا وامام زمان (ع)است.او حجت بر امت است وامام زمان حجت براو وهمه باید بینش وتحلیل خود را به او عرضه کنند .صحت وسقم آن را از او بخواهند.علی (ع)که فرمود:قرآنهای بر سر نی شده را وقعی نگذارید ،باید اطاعت می شدتا دشمن ناکام می گردید.واسطه ها همواره باعث فاصله شده اند .حزب اشعث واسطه لشکر با امام شد.حزب او گفته های خود را ،گفته های مردم می دانست وامام را تحت فشار خود قرار داد وموضع خود را در لشکر پخش کردند که لشکریان ،همان را از امام بخواهند!!
نسخه نجات ،امروز در دسترس همه هست .رابطه امام وامت مستقیم ومتصل است وواسطه هاهر چند با قلم وزبان در پی ایجاد فاصله انداما همچنان ناکام ودر ارزیابی عشق وعلاقه وشور مردم به رهبری درمانده اند.وصیت نامه سیاسی الهی حضرت امام (ره) برای همه نسلها در پیش روست وتحلیلها ،از سوی هر شخصیتی وجریانی وگروهی بانصن این نسخه سنجیده این نسخه سنجیده می شودوبارهبری که همواره بر راه امام وملاک بودن وصیت نامه تاکید فرموده است.
کربلا صفی از ناآگاهان وبی بصیرتان رادر مقابل حسین(ع)ویاران قلیل او نشان می دهد.صفی که سره را ازناسره تشخیص نمی دهد.یزید را امیر المومنین می شناسند وحسین را دشمن وخارجی .کجای چنین دیدگاهی با بصیرت سازگار است؟چطور شد که امتی که پیامبراسلام تربیت کرد به چنین جهالت وحماقت وکوته فکری مبتلا شدند؟
سایه سنگین قومیت پرستی ، علاقه های مانده از جاهلیت ، کینه ها و عنادهای ناشی از بر چیده شدن سفره کفر و شرک و رسوبات افکار جاهلی و نفوذهای قطبهای قدرت ، در چنین تغییر رویه ای مشهود است.
آن دستی که در حضور خلیفه دوم شمشیر از نیام بر کشید که اگر از اسلام منحرف شوی بااین شمشیر راستت می کنم کجا رفت ؟! چطور دستهایی شمشیر ز نیام بر نکشیدند تا در براب ر آن همه انحراف و ظلم و بدعت و فساد باستند؟
بصیرت بود که دست به شمشیر می برد و دشمن را می شناخت و هدف می گرفت و این بصیرت در زیر خروارها آوار جاهلیت مدفون شده بود.
در کربلا دستهای آلوده ، شمشیر از نیام بر کشیدند تا بر تارک تاریخ ، بی بصیرتی خود به ثبت برسانند .به عالم بباورانند که در هر لحظه و هر زمان و هر مکان بصیرت است که باهمراهی صبر ، سعادت را قلم می زند.
رجزهای یاران حسین (ع) مظهر بصیرت و آگاهی و علم و ایمان و یقین و آنها بود . دشمن که رجز ندانست برای این بود که بصیرت نداشت . شعارهای نشانه بصیرتند و شعور ، شعائر الهی شعور مومنان است و بصیرت آنان تعظیم این شعائر است .‹‹ و من یعظم شعائر الله فانها من تقوی القلوب ››
کربلا ، فرسودگی پیکر امت اسلام را از بی بصیرتی به نمایش می گذارد .
کربلا، فروپاشی نظام آلوده به اسلام ابو سفیانی را فریاد کرد .
کربلا ، تن رنجور مردمی که گرفتار بیماری نا آگاهی و جهل شده بود به خاک ا نداخت .
کربلا ، عاقبت جدایی امت از امام و جدا شدن تفکر و سیاست و بینش را از مدار و محور حق نشان داد.
عاشورا ، محصول فضای مسموم و تبلیغات مذموم
شاید عجب ترین صحنه در مصاف عاشورا ، رو یارویی دو گروهی است که علی الظاهر هر دو اعتقاد به اسلام دارند و به یک قبله نماز می گذارند و هدایت می شوند و کلام و روش و منش یک پیامبر دریافت کرده اند . اگر چه در جمل و صفین و نهروان نیز چنین بود اما عاشورا شاخصه هایی دارد که آن را برجسته تر می نماید.
آنان را که در سودای حکومت است . و سراب قدرت ، حقه و کینه و انتقام را در دلهایشان شعله ور ساخته است ؛می دانند که بایستی چهر واقعی خود را از خلق خدا پنهان نگه دارند . بلکه دینداران را باتظاهر، فریب دهند تا هم آنان را همراه خود سازندو هم نا معتقدان به دین و احکام الهی را باخود داشته باشند.
امروز که کربلاپذیرای دو صف مسلمان است ، باز میوه تلخ و شوم مسموم است که به بار می نشیند .
عجیب این است که همه می دانند حسین (ع) کیست و اگر در بین آن لشکر ظلمت ، کسی بود که نور را نمی شناخت ، حسین (ع) خود به معرفی خویش پرداخت تا نا آگاهی در آن انبوه گرد آمده از تباهی نباشد . عمامه رسول خدا (ص) را بر سر نهاد ، عبای او را بر دوش کشید ، خود را پدر و مادر خویش را و جداش را رسول خدا را معرفی کرد ، آنان را به یاد خاطره هایی که از علاقه و محبت رسول خدا باحسین داشت انداخت ، گفته های جدش را به یاد آنان آورد . اینها را حسین (ع) برای چه می گفت و چرا بااین هیات بسوی قوم ستمکار رفت ؟
جز برای زدودن شبهه و تردید و شکافتن فضای مسموم ؟
زبانها و قلمها و قدمهای فاسد بنی امیه و نفوس مریضی که به طمع نام و نان گرد این دودمان رو سیاه جمع شده بودند. چنان فضایی از شک و تردید و شبهه و تهمت ودروغ و شایعه نسبت به حسین (ع) و یاران قلیل او از یک طرف و قدرت و شوکت و رحمت و مدیریت و مردم داری و اسلام خواهی خود ساخته بودند ککه به جز گروهی که می دانستند ولی گوشه عزلت اختیار کرده بودند تا سر به سلامت داشته باشند و گروه اندک تر از اینان که باحسین (ع) ماندند و ماندگار عاشورا را آفریدند .
مابقی به گرداب فریب تبلیغات در غلطیدند و باور کردند که حسین (ع) خارجی است !!
باور کردند که جنگ حسین (ع) موجب رضایت خدا است !! چنان این باور در جانشان نشسته بود که آنها را که تیر و کمانی در کار بود دامن از سنگ پر می کردند و حرسی بر می گرفتند تا از این ثواب بزرگ محروم نمانند!!
آنهایی را که اسبی بود یک نوبره جو گرفتند و آنها که اسبی نداشتند بدون همین حیره قلیل ، بسوی کربلا شتافتند تا سهم خود را از سفره قتل حسین برگیرند!!
سران آن لشگر یعنی خواص می دانستند چه می کنند هم حسین (ع) را می شناختند و هم یزید را .
آنان به سودای حکومت بلاد مسلمین و درهم و دینار کاخ سبز شام دلخوش داشتند اما توده لشکر ابن زیاد هوایی را استنشاق کرده که برده سنگین غفلت و جهالت را بر دیدگان و گوشها و دلهاشان کشیده بود.
تجربه تمامی تاریخ کفر در آلوده ساختن فضای جامعه در میدان کربلا تجلی می کرد و برجستگی عاشورا در همین نکته است که اوج را در هر بعد از حادثه خود ،همراه دارد.
ازآن هنگام ،که غاصبان غدیر ،فرمان به جلوگیری از نقل حدیث از رسول خدا (ص)را دادند،راه بر نشر اکاذیب باز شد .جعل بیش از 40 هزار حدیث از سوی سیلی خوردگان از اسلام ناب ،ذهنها را مشوش ودلها را مضطرب ساخت .حکومت به ظاهر مردمی ومنتخب با روش دمکراسی مآبانه سقیفه مردم را در بی خبری از وقایع سیاسی وحوادث نگه داشت.
دلها اگر چه باى اهل بیت بود (علیه السلام )بود اما تزویر اهل سیاست وگردانندگان افکار عمومی ،زبانها وشمشیرهای آنان را در مسیر اهداف خود به گردش در آوردند واز اطراف اهل بیت (ع) دور ساختندتا عطر اسلام ناب نبوی به مشام آنان یا نرسد یا کمتر تاثیر کند. بدینگونه بود که مردم فاقد تحلیل سیاسی صحیح شدند.وآنکه را باز شناختن چاه از مسیر نباشد چگونه برای او اطاعت از هادیان راه ممکن است؟آنچه در آن زمان قلمها وزبانهای فاسد به عنوان احادیث ،در زمین اذهان مردم رها ساختند ،هنوز هم دامان علما وحوزه ها ومردم را گرفته است که بار شناختن سره از ناسره خود یک رشته مفصل از فقه اسلامی شده است وناسره ها دست آویزی گشته برای معاونان وآنها که در دلهایشان نسبت به اسلام مرض است تا هر چند گاه یکبار باى تمسک به آنها به کوبیدن حوزه ها وعلما که سنگربانان اسلامند بپردازند.امروز که بهانه قرار دادن بافته های آن روز مفسدینی که در پناه آزادی نفوس آلوده ،این جعبات مسموم ومذموم را ساختند. اینگونه به دین ومقدسات آن می تازند وخط بطلان بر هرچه تقدس است می کشند.از آنچه درآنروزگار برمردم گذشت بهتر آگاه می شویم ودرمی یابیم که ایجاد فضای شبهه وتردید توسط قلمها وزبانهای مزدور چه نقش ویرانگری داشته است اگر بگوییم سر حسین (ع)ویاران وفادارش بر قلمهای مزدوران شد ودر شهر ها گشت
قلمها هستند که ویرانه های باطل را آب ورنگی جذاب می دهند.
قلمها هستند که لانه جغد شب گستر ظلمت پسند را آواز بلبلان روز جلوه می دهند .
قلمها هستند که گنداب فساد و عفن و شهوات را عطر آزادی می زنند و لجام از نفوس اماره بر می دارند .
قلمها هستند که حق را به هزار اما و چرای ناحق و بی منطق و ناصواب می آلایند و آن را از دسترس قلوب و اندیشه ها دور می کنند.
قلمها هستند که باایجاد تنش ها ، گروهی را منزوی و برخی را نامید و فوجی را تند می کنند تا زمینه برای زرداران و زور مداران ، که قلمها را اجیر کرده اند باز شود.
قلمها هستند که مظلومیت ایجاد می کنند یکی مظلومانه در مسند ظلم می نشانند و دیگری را ظالمانه در کرسی مظلومیت شهره آفاق می رساند .
قلم بود که علی (ع) را قاتل عثمان کرد و معاویه را خون خواه او.
قلم بود که علی را سخت و خشن و انحصار طلب نامید،و معاویه را رئوف و مهربانقلم بود که حسن (ع) را خوار کننده مومنان معرفی کرد و معاویه را عزت بخش آنان
قلم بود که سیره رسول الله را در انبوهی از جعلیات فرو برد تا حسین (ع) خون خود و یارانش را و اسرات خاندانش را برای باز شناسی و شفافیت مجدد آن سیره در کربلا نثار کند.
قلم بود که یزید امیرالمومنین و حسین (ع) را خارجی ساخت.
قلم بود که شرابخوارگی و زن بارگی و سگ بازی و انباشت ثروت و انتصاب نا صالحان به امارت و لا قیدی نسبت به احکام الهی را اسلام سمهه و سهله ، و سخت گیری نسبت به بیت المال و عدالت اجتماعی و تقید به ارزشهای الهی و پایبندی به احکام اسلام و امر به معروف و نهی از منکر و سازش ناپذیری بادشمنان اسلام و مستکبرین را اسلام خشن و متعصبانه معرفی کرد و لذا معاویه امیرالمومنین رئوف و مردم دارشد و علی (ع) را متعصب و خشن و سخت گیر .
آزادی معاویه پسند نتیجه جز این نمی توانست داشته باشد .آن آزادی که رسول الله آورد کجا و این آزادی کجا آنجا آزاد بودند از استکبار ، از نفس اماره ، از بندگی غیر .
از حقارت و زبونی و خواری در برابر ثروت مقام و شهرت.
از دروغ نیرنگ و فریب از حرام و ترک واجب و اینجا آزادند از اطاعت خدا از مقدسات و ازحدود الهی ، از راستگویی و صداقت و مقیدند به منافع شخصی و گروهی و کرنش در برابر شهوت و مقام و ثروت .
این تهاجمی سازمان یافته بود بر باورها و ارزشها ی بنیانگذاری شده توسط رسول الله (ص)،وحسین (ع)به میدان آمده بود تا این تهاجم را خنثی کند.صف آلودگان به درهم ودینار وخواب رفتگان از وسوسه های قلمهاوزبانهای فاسد ،دربرابر حسین (ع)باى عمامه وعبای رسول خدا چون تلی از سنگ ریزه ایستاده بود واتمام حجت اورا می شنید.عمرسعد که می دانست برق سکه های طلا ووعده امارات ،دل فرماندهان اورا سخت کرده وتبلیغات حساب شده ،کار افراد لشگرش را ساخته است.باز برای پیشگیری از هر احتمالی دستور داد تاهلهله کنند وصدای حسین(ع)را در میان جنجال ناپدید سازند. حسین(ع)به سوی یاران خود بازگشت درحالی که خطاب به لشکر ابن زیاد فرمود:
((ااز این پس بسیار بایدبگرییدوخنده ازلبانتان دورباد))
چرا باید اجازه داد تا فضا آلوده شود؟آنکه را حق خوشایند نیست وجز شبهه پراکنی وانشا حقدوکینه وحسد وعناد در قالب الفاظ ،هنری ندارد باى چه توجیهی قلم بدستش باید داد؟ورهزنی فکری وگمراه کردن مردم حرام شرعی هست یا نه؟مگر عقل ودل وعمر دنیا وآخرت وایمان مردم ،صحنه آزمایشگاه است؟مارا خوشایند دشمنان ورضایت آنان واذن ورود به جرگه مدنیت غربی هدف است یا خشنودی حق تعالی؟قلمها که بسیار شدند وزبانها در کام های ناسالم چرخیدند،همان هیاهویی برپا می شود که کفار در زمان رسول خدا(ص)برپا کردند،لشکر عمر سعد در کربلا به آنم متوسل شد .
نزدیکتر از عبرت عاشورا ،عبرت مشروطه است .صدها روزنامه در ابتدای مشروطه ،موجی از فرهنگ غربی را در ذهن ودل مردم عدالت خواه ایجاد کردند.چه اهانت ها که به اسلام نشد .چه تهمت ها که به علما بزرگوار وهوشیاری که شیطنت آنها را تشخیص داده بودندنزدند.چه قلب وقعیت ها که نکردند.چه مسائل جزئی که بزرگ نکردندومسائل بزرگ واصولی که به فراموشی نسپردند .دشمن بزرگ وروس را در بوته فراموشی سپردند ودین داران مومن را درکشور منت خوردند.ونتیجه انکه شیخ فضل الله نوری ،مجتهد بزرگ تهران را،در میدان توپخانه بر سردار کردند ومردم در پای دار به علامت پیروزی بر استبداد!!کف زدند.شیخ فضل الله نوری شد مظهر استبداد واتابک ویپرم ارمنی وتقی زاده غربی شدند آزادیخواه!!
آزادی که طلیعه اش شکستن قداست حق وحق داران است وشبهه در اصول مسلم عقلی والهی ،قربانگاه حسین (ع)خواهد بود.آزادی ای که یک سر آن در آخور دشمنان است ویک سر آن در خود باختگان مرعوب زر وزور باشد،میوه اش دلهای سختی است که باى هر چه می یابند به کربلا می شتابند تا از قتل وغارت اهل بیت عقب نمانند !!
چرادر اسلام ،که حریت انسان از قیود غیر الهی یک اصل مسلم است .دعوت به کفر وشرک ونفاق ،حرام است وسردمداران آن به کیفر سخت دنیا یعنی قتل وعقوبت ابدی آخرت تهدید شده اند؟
چرا فرمان به شکستن قلمهایی که حریم انبیا ورسول خدا (ص)وائمه اطهار واحکام ضروری اسلام را پاس نمی دارند وبی حرمتی می کنند،داده شده است؟جز این است که اینها جنود ابلیس اند وجلوگیری از آنها یعنی حراست وصیانت از والایی جایگاه انسانیت وپاسداری از حریم هدایت وراهبری بسوی سعادت ؟وکدام عقل سلیمی است که این را نپسندد ،وعلفهای هرزه را فرصت دهد تا کشت زار محصول زحمات بسیار را جولانگاه خود سازد وتباه نماید؟
در چنین دیدگاهی است که سلمان رشدی یک مرتد است وقتل او واجب واگر هم توبه کند ،پذیرفته نیست .قلم او اجیر استکبار است واستکبار باى اهانت به مقدسات الهی در پی چیدن میوه ایمان از دل مسلمانان است .اگر چنین آو دهنی کار ساز وخرد کننده را دریافت نکند ،تکرار کربلا دور از دسترس آنان نخواهد بود.
فضای مسموم وتبلیغات مذموم همان کند که علفهای هرزه کنندواگر بموقع پیشگیری ودرمان نشود انگشت حسرت به دندان گزیدن سودی نخواهدداشت . عاشورا ،صحنه های عبرت دیدگان بصیر است واین توشه ای است از آن عبرتها برای امروز که عاشورا مکرر است اگر همان عوامل فرصت ظهور یابند.
فصل هشتم
.تحریفات واقعه تاریخی کربلا ووظایف ما در برابر آنها
.روشهای تبلیغ نهضت امام حسین (ع)
منابع فصل :
1.مجموعه آثار شهید مطهری جلدهای 17و3
معنی تحریف
بحث درباره معنی تحریف که تحریف یعنی چه؟تحریف که از ماده ((حرف))در زبان عربی است،یعنی متمایل کردن یک چیز از آن مسیر اصلی ووضع اصلی که داشته است یاباید داشته باشد.به عبارت دیگر تحریف نوعی تغییر وتبدیل است،شما اگر کاری بکنید که یک جمله ای ،یک نامه ای ،یک شعری ،یا یک عبارتی آن مقصودی را که باید بفهماند نفهماند ،یک مقصود دیگری را بفهماند ،اینجا می گویند شما این عبارت را تحریف کرده اید.مثلا شما گاهی یک مطلبی را به یک نفر می گویید،بعد آن شخص سخن شما را در جای دیگری نقل می کند ،بعد کسی به شما می گوید که فلانی از قول آو چنین چیزی نقل کرد ،شما می بینید آنچه که او نقل کرده خیلی متفاوت است ،اودر سخنهای شما کم وزیاد کرده است ،قسمتی از گفته های شمارا که مفید مقصود شما بوده حذف کرده است ویک قسمتهایی از خودش بر آنها افزوده است ودرنتیجه سخن شما مسخ شده وچیز دیگری از آب درآمده است.آنوقت شما می گویید:خیر،من گفته ام،اما این آدم حرف مرا تحریف کرده است.مخصوصا اگر کسی در سندهای رسمی قلم ببرد ،دست ببرد می گویندکه تحریف کرده است.
انواع تحریف
تحریف انواعی دارد واز همه مهمتر این است که تحریف یا لفظی است ویا معنوی .تحریف لفظی این است که ظاهر یک چیز را عوض کنند .مثلا شخصی سخنی به شما گفته است ،شما یک چیز از گفته او کم کنید ،یا یک چیز روی گفته او بگذارید ویا جمله های اورا پس وپیش کنید که معنی اش فرق کند .بالاخره در ظاهر ودر لفظ سخن اوتصرف کنید ،این را می گویند ((تحریف لفظی))
اما تحریف معنوی این است که شما در لفظ تصرف نمی کنید ،لفظ همین است که هست،ولی این لفظ را طوری می شود معنی کرد که همان معنی صاف وراست ومستقیم آن است،مقصود گوینده است.وقتی که می خواهید این کلام را برای او شرح دهید آن را طوری معنی می کنید که مطابق مقصود خود شما باشد نه مطابق مقصود اصلی گوینده .این را می گویند ((تحریف معنوی))
در قران کریم کلمه ((تحریف ))به کار رفته است مخصوصاً در مورد یهودیها که اینها قهرمان تحریف در جهان اند نه امروز از وقتی که تاریخ یهودیها که اینها تاریخ قهرمان تحریف در جهان اند نه امروز از وقتی که تاریخ یهودیت در دنیا به وجود آمده است این چه نژادی است که تمایل عجیبی به قلب حقایق و تحریف کردن دارد ولهذا همیشه کارهایی را در اختیار می گیرند که در آن کارها بشود حقایق را را تحریف و قلب کردبعضی از همین خبرگزاریها ی معروف دنیا که رادیوها و روزنامه های همیشه از اینها نقل می کنند منحصراً مال یهودیها چرا ؟برای اینکه بتوانند قضایا را آن طوری که دل خودشان می خواهد منعکس کنند و قران چه عجیب درباره اینها حرف می زند! این خصیصه یهودی گری که تحریف است در قران به صورت یک خصیصه نژادی شناخته شده است.
دریکی ازآیات قرآن درسوره بقره میفرماید"افتبطمعون ان یومنوالکم "مسلمانان ! شما طمع بسته ایدکه اینها به شما راست بگویند؟اینها همانها هستند که باى موسی رفتند سخن خدا را می شنیدند از همان جا که بر می گشتند در میان قومشان که می خواستند نقل کنند زیر ورویش می کردند ((افتطمعون ان یومنوا لکم و قد کان فریق منهم یسمعون کلام الله ثم ینحر فونه من بعدما عقلوه ))تحریف هم که می کردند نهاز باب اینکه نمی فهمیدند و عوضی بازگو می کردند نه ملت باهوشی هستند خوب هم می فهمیدند در عین اینکه خوب هم می فهمیدند سخنان را کج میکردند برعکس برای مردم بیان می کردند تحریف همین است پیچ دادن ،کج کردن یک چیز آن را از مسیر اصلی منحرف کردن اینها در کتابهای الهی تحریف کردند قران بسیاری از جاها کلمه تحریف را آورده یا این کلمه را هم نیاورده به صورت دیگری مطلب را بیان کرده است ولی مفسرین ذکر کرده اند که تحریفی که قران ذکر می کند اعم است از تحریف لفظی ومعنوی ،یعنی بعضی از این تحریفها که صورت گرفته است در لفظ بوده است و بعضی در تفسیر و معنی نه در لفظ .
پس تحریف لفظی داریم و تحریف معنوی یک نفر از علمای تهران در ایام جوانی اش نقل می کرد میگفت یک مداحی از همین تهران آمده بود مشهد ،روزها می آمد و داخل مسجد گوهر شاد ،در صحن می ایستاد و شعر و مدیحه می خواند این شخص رفته بود آن بیچاره را دست انداخته بود می گفت آن غزل معروف منسوب به حافظ را می خواند :
ای دل غلام شاه جهان باش ،شاه باش پیوسته در حمایت لفظ اله باش
تا آنجا که :
قبر امام هشتم و سلطان دین رضا از جان ببوس و برادر آن بارگاه باش
رفته بود به او گفته بود چرا این شعر را غلط می خوانی؟(حالا آن بیچاره درست می خواند )گفته بود مگر چطور باید بخوانم ؟گفته بود نه این شعر این طور است :
قبر امام هشتم و سلطان دین رضا از جان ببوس و بر در آن بارکاه باش
گفت بار کاه یعنی چه ؟گفت یعنی وقتی رسیدی به دم حرم ،فوراً خودت مثل بارکاه که از روی الاغ می اندازند زمین بیانداز زمین گفت عجب معنایش این است ؟گفت :آری دیگر بعد از این شعر به اینجا که می رسید این مداح بیچاره می گفت ((چون بارکاه باش ))و خودش را هم می انداخت این را می گویند ((تحریف ))
تحریف از نظر موضوع
گذشته از تحریف لفظی وتحریف معنوی
یک وقت هست تحریف در یک موضوع بزرگ اجتماعی است مثلاً تحریف کردن در شخصیتها شخصیتهایی هستند که قولشان حجت است عملشان برای مردم حجت است خلقشان برای مردم نمونه است یک کسی تحریف می کند سخنی به علی (ع) نسبت می دهد که نگفته است یا مقصودش چیز دیگر بوده است این دیگر خیلی خطرناک است خلقی خوبی را به پیغمبر ،به امام ـ که مردم از آنها پیروی می کنند- نسبت می دهد در صورتی که خلق او جور دیگری بوده است تحریف در یک حادثه تاریخی که این حادثه از نظر اجتماع یک سند است سند اجتماعی است پشتوانه اخلاق است پشتوانه تربیت است این دیگر چقدر اهمیت دارد ! وای به حال آنکه در تحریفات چه تحریف لفظی وچه تحریف معنوی در موضوعاتی صورت بگیرد که آن موضوعات موضوع عادی نیست حالا یک وقتی کسی در شعر حافظ یک تحریفی می کند البته نباید بشود نباید در یک کتاب ادبی باارزش کسی تحریف کند اما اینها به حیات و سعادت اجتماع ضربه نمی زند در مسیر اجتماع انحرافی ایجاد نمی کند ولی تحریف در آن چیزهایی که به اخلاق و تربیت و دین مردم بستگی دارد خطرناک است
در مثنوی هم نباید تحریف بشود ولی مگر نکردند ؟اینقدر شعر الحاقی در مثنوی هست که خدا می داند یک شعری در مثنوی های اصیل بوده است و چه شعر عالی ای راجع راجع به اثر محبت گفته است :
از محبت تلخها شیرین شود وزمحبت مسها زرین شود
حرف حسابی است محبت وعشق چیزی است که تلخها را شیرین می کند و محبت حکم کیمیا را دارد مس وجود انسان را تبدیل به زر می کند بعد دیگران آمدند مرتب الحاق کردند بدون اینکه اصلاً تناسبی داشته باشد مثلاً گفتند از محبت مار موری می شود از محبت سقف دیوار می شود از محبت خربزه هندوانه می شود اینها دیگر ربطی به موضوع ندارد وای به آن جایی که در اسناد و پشتوانه های زندگی بشر تحریف صورت بگیرد .
حادثه کربلا بای ما مردم خواهی نخواهی یک حادثه بزرگ اجتماعی است یعنی این حادثه در تربیت ما در خلق وخوی ما اثر دارد حادثه ای است که خود به خود بدون اینکه هیچ قدرتی ما را مجبور کرده باشد میلیونها نفر و قهراًمیلیونها ساعت برای شنیدن و استماع قضایای مربوط به آن صرف می کنیم میلیونها تومان پول برای این کار صرف می شود این قضیه را ما باید هان طوری که بوده است بدون کم وزیاد تلقی کنیم و اگر کوچکترین دخل وتصرفی از طرف ما در این حادثه صورت بگیرد حادثه را منحرف می کند بجای اینکه ما از این حادثه استفاده کنیم قطعاً ضرر خواهیم کرد.
تحریف های معنوی که در تفسیر این حادثه ما تحریف کرده ایم باکمال تاسف این حادثه هم دچار تحریفهای لفظی است و هم دچار تحریف های معنوی هر دو و باز تحریف هایی که می شود گاهی لااقل هماهنگی بااصل مطلب دارد ولی گاهی تحریف نه تنها کوچکترین هماهنگی ندارد بلکه قضیه را مسخ و بکلی واژگون میکند به شکلی در می اورد که بصورت ضد خودش در می اید باز باکمال تاسف تحریفهایی که به دست ما مردم در این حادثه صورت گرفته است همه در جهت پایین آوردن و مسخ کردن قضیه بوده است در جهت بی خاصیت کردن وبی اثر کردن قضیه بوده است ودر این هم جویندگان علمای امت تقصیر داشته اند و هم مردم در واقعه تاریخی کربلا تحریفاتی صورت گرفته است چه از نوع لفظی چه از نوع تحریف معنوی و همین تحریفات سبب شده است که این سند بزرگ تاریخی و این منبع بزرگ تربیتی برای ما بی اثر و یا کم اثر بشود و احیاناً در مواقعی اثر معکوس ببخشد عموم ما این وظیفه را داریم که این سند مقدس از این تحریفات که آن را آلوده کرده است پاک ومنزه کنیم .
عوامل تحریف
1- اغراض دشمنان
عاملهای تحریف بر دو قسم اند 1- نوع عوامل های عمومی است یعنی به طور کلی در تواریخ دنیا این عوامل وجود دارد و تواریخ را به دچار تحریف می کنداختصاص به حادثه عاشورا ندارد مثلاً همیشه اغراض دشمنان خود یک عاملی است برای اینکه حادثه ای را دچار تحریف کنددشمن برای اینکه به هدف وغرض خودش برسد تغییر و تبدیلهای در متن تحریف می دهد و باتوجیه وتفسیرهای نا روای از تاریخ می کند که این مطلب نمونه های زیادی دارد که در حادثه کربلا هم این نوع از عامل دخالت داشت یعنی دشمنان در صدد تحریف نهضت حسینی (ع) برآمدند همان طوری که در دنیا معمول است که دشمنان نهضتهای مقدس را به فساد واخلال و تفریق کلمه و ایجاد اختلاف و امثال اینها متهم می کند حکومت اموی خیلی کوشش کرد چنین رنگی به نهضت حسینی (ع) بدهد
از همان روز اول چنین تبلیغاتی شروع شد مسلنکه به کوفه آمده بود یزید ضمن ابلاغی که برای ابن زیاد برای حکومت کوفه صادر می کند اینگونه می نویسد :مسلم پسر عقیل به کوفه آمده است و هدفش اخلال و افساد و ایجاد اختلاف در میان مسلمانان است پس برو و اورا سرکوب کن وقتی هم که مسلم گرفتار می شودواو را به دارالاماره ابن زیاد می برد ابن زیاد همین جمله ها را به مسلم می گوید ((پسر عقیل !تو را چه شد که به این شهر آمدی ؟مردم وضع آرام و مطمئنی داشتند آمدی در این شهر آشوب کردی ایجاد اختلاف کردی فتنه انگیزی کرد ی مسلم هم مردانه جواب داد .گفت:اولاً آمدن به این شهر ابتدایی نبود مردم این شهر از ما دعوت کردند نامه های فراوان نوشتند نامه هایشان هست و در آن نوشته اند که پدر آو زیاد در سالهایی که در اینجا حکومت کرده است نیکان این مردم را کشته است بدان را بر نیکان مسلط کرده است انواع ظلمها و اجحافها به مردم کرده است از ما دعوت کرده اند برای اینکه عدالت برقرار کنیم ما برای برقراری عدالت به اینجا امده ایم و از پیش خودمان هم نیامده ایم مردم ما را برای این منظور خواسته اند
بعد هم حکومت اموی برای اینکه در این واقعه تحریف معنوی کرده باشد از این جور قضایا زیاد گفت ولی به اصطلاح نگرفت یعنی تاریخ اسلام تحت تاثیر این تحریف واقع نشد شما یک نفرمورخ و یک نفر صاحب نظر را در دنیا پیدا نمی کنید که این گونه اظهار نظر کرده باشد و گفته باشد حسین بن علی العیاذ بالله قیام نابجایی کرد ،آمد تا مردم را تفریق کند اتحاد را از میان ببر د ،خیر این تحریف اثر نکرد که نکرد پس دشمن نتوانست در حادثه کربلا تحریفی ایجادکند در حادثه کربلا باى کمال تاسف هر چه تحریف شده است از ناحیه دوستان است
2-تمایل بشر به اسطوره سازی
عامل دوم تمایل بشر است به اسطوره سازی و افسانه سازی این هم باز در تمام تواریخ دنیا وجود دارد در بشر یک حس قهرمان پرستی وجود دارد یک حسی هست که درباره قهرمانهای ملی و قهرمانهای دینی افسانه می سازد بهترین دلیل اش این است که مردم برای نوابغی مثل بو علی سینا و شیخ بهایی چقدر افسانه جعل کردند ! بوعلی سینا بدون شک نابغه بوده است قوای جسمی و قوای روحی اش یک جنبه فوق العادگی داشت ولی همین ها سبب شده است که مردم برای بوعلی سینا افسانه هایی بسازندمثلاً بگویند بوعلی سینا در باره مردی که از فاصله یک فرسخی می آمد گفت این مردی که دارد می آید نان چرب می خورد گفتند آو از کجا فهمیدی او نان می خورد واز کجا فهمیدی که نان اش هم چرب است ؟در یک فرسخی چگونه دیدی ؟می گویند بله نور چشمش آنقدر کارگر بود که گفت من پشه هایی را دیدم که دور این نان می گردند فهمیدم نانش چرب است که پشه دور آن پرواز می کند معلوم است که این داستان افسانه است آدمی که پشه را از فاصله یک فرسخی ببیند چربی نان رازودتر از خود پشه ها می بیند یا مثلاً گفتند بوعلی سینا در مدتی که در اصفهان تحصیل می کرد کفت من نیمه های شب که برای مطالعه حرکت می کنم صدای چکش مسگرهای کاشان نمی گذارد که من مطالعه کنم رفتند تجربه کردند یک شب دستو دادند که مسگرهای کاشان چکش نزنند گفت :آن شب را آرام مطالعه کردم معلوم است که اینها افسانه است
برای شیخ بهائی مردم چقدر افسانه ها ساخته اند !اختصاص به حادثه عاشورا ندارد فرق میان افسانه ای ،داستانی ،جعلی ،تحریفی ،که در یک حادثه عادی باشد (و تحریفی که در یک حادثه مهم تاریخی باشد )حالا مردم درباره بو علی سینا هر چه می خواهند بگویند ،بگویند به کجا ضرر می زند؟به هیچ جا اما افرادی که شخصیت آنها پیشوایی است و قول آنها فعل و عمل آنها ، قیام و نهضت آنها سند و حجت است ، در اینها باید تحریفی واقع بشود ، در سخنشان در شخصیتشان ، در تاریخچه شان دربارهامیر المومنین علی (ع) چقد افسانه …………ما شیعیان یافته ایم ! در اینکه علی مرد خارق العادی است ، بحثی نیست . مثلاً شجاعت علی دوست و دشمن اعتراف کرده اند که شجاعت علی یک شجاعت فوق افراد عادی بوده است . علی با هیچ پهلوانی نبرد نکرد مگر آنکه آن پهلوان را کوبید و به زمین زد . این چیزی نیست که در آنجا انکار باشد . فوق العادگی داشته ، ولی در حد یک بشر فوق العاده ، یک بشری که در میدان جنگ هیچ کس حریفش نبود . اما اگر افسانه سازها و اسطوره سازها به همین مقدار قناعت کردند ؟ شما ببینید چه حرفها در همین زمینه ها گفتند ! مثلاً علی (ع) در جنگ خیبر با مرحب خیبری روبرو شد . مرحب چقدر فوق العادگی داشت ! بسیار خوب . مورخین هم نوشته اند که در آنجا علی (ع) ضربتش را که فرود آورد . این مرد را دو نیم کرد . ولی در اینجا افسانه هایی است که دین را خراب می کند . گفته اند به جبرئیل وحی شد : جبرئیل فوراً به زمین برو ، برو که آن غضبی که ما در علی می بینیم ، اگر شمشیرش فرود بیاید ، زمین را به دو نیم می کند . به گاو و ماهی خواهد رسید ، برو بال خودت را در زیر شمشیر علی بگیر ، رفت و گرفت . علی (ع) هم شمشیرش چنان آمد که مرحب آنچنان دو نیم شد که اگر در ترازوی متقالی می گذاشتند . این نیمه اش با آن نیمه برابر بود . بال جبرئیل که در زیر زین اسب قرار گرفته بود ، از شمشیر علی آسیب دید و مجروح شد . تا چهل شبانه روز جبرئیل نتوانست به آسمان برود ، که وقتی به آسمان رفت ، خدا از او سدوال کرد : جبرئیل تو این چهل روز کجا بودی ؟ خدایا در زمین بودم ، تو به من ماموریت داده بودی ، چرا زود برنگشتی ؟ شمشیر علی که فرود آمد بال مرا مجروح کرد . من این چهل روز مشغول پانسمان بال خودم بودم !
دیگری می گوید : شمشیر علی آنچنان سریع و نرم آمد ، از فرق مرحب گذشت ، تا به نمد زین اسب رسید و علی شمشیرش را بیرون کشد که خود مرحب هم نفهمید . خیال کرد ضربت کاری نشد . گفت : علی ! همه زور تو همین بود ؟ همه پهلوانی تو همین بود ؟ گفت : اگر راست می گویی خودت را تکان بده . تا مرحب خودش را تکان داد یک قسمت این طرف افتاد ، یک قسمت از آن طرف ، این طور افسانه ها !
حاجی نوری ، این مرد بزرگ در کتاب لولو و مرجان انتقاد می کند ، می گوید : برای شجاعت ابوالفضل در جنگ صفین – که اصل شرکت حضرت هم معلوم نیست ، اگر هم شرکت کرده یک بچه پانزده ساله بوده است – نوشته اند : ابوالفضل العباس مردی را پرتاب کرد به هوا ، یکی دیگر را پرتاب کرد ، یکی دیگر را ، تا هشتاد نفر ، هشتادمی را که پرتاب کرد ، هنوز اولی به زمین نیفتاده بود . اولی که آمد به زمین دو نیمش کرد ، دومی را دونیم کرد ، سومی را و … از این افسانه ها !
در حادثه کربلا ، یک قسمت از تحریفاتی که صورت گرفته است معلول حسن اسطوره سازی است مبالغه ها و اغراقهایی شده است . مخصوصاً اروپایی ها می گویند : در تاریخ مشرق مبالغه و اغراق زیاد است ، و راست هم می گویند .
ملا آقای دربندی در اسرارالشهاده نوشته است عدد سواره لشکریان عمربن سعد ششصد هزار نفر بود ، پیاده آنها دو کرور و مجموعشان یک میلیون و ششصد هزار نفر بود ، همه هم اهل کوفه بودند . آخر کوفه مگر چقدر بزرگ بود ؟ کوفه یک شهر تازه سازی بود ، هنز سی و پنج سال از عمر کوفه نگذشته بود چون کوفه را در زمان عمربن الخطاب ساختند و کوفه مرکز سپاهیان اسلام بود ، عمر دستور داد این شهر را در اینجا بسازند برای اینکه لشکریان اسلام در نزدیکی ایران یک مرکزی داشته باشند . همه جمعیت کوفه معلوم نیست در آن وقت به صد هزار نفر می رسیده یا نمی رسیده است . آنوقت یک میلیون و ششصد هزار نفر سپاهی در آن روز جمع شود و حسین ابن علی (ع) هم سیصد هزار نفر از آنها را بکشد ، این با عقل جور در نمی آید این سخن ، این قضیه را به طور کلی از ارزش می اندازد ، حرف همان آدمی می شود که می گوید : درباره هرات اغراق و مبالغه می کرد ، می گفت : هرات یک وقتی خیلی بزرگ بود ، گفتند : چقدر بزرگ بود ؟ گفت : در یک وقت در آن واحد در هرات بیست و یک هزار احمد یک چشم کله پز وجود داشت چقدر ما باید آدم داشته باشیم و چقدر احمد داشته باشیم و چقدر احمد یک چشم داشته باشیم و چقدر احمد یک چشم کله پز داشته باشیم که بیست و یک هزار احمد یک چشم کله پز داشته باشیم .
این حس اسطوره سازی خیلی کارها کرده است . ما که نباید یک سند مقدی را در اختیار افسانه سازها قرار بدهیم . ما وظیفه داریم اینها را از چنگ این افسانه سازها بیرون بیاوریم . حالا برای هرات هرکه هرچه می خواهد بگوید. اما برای حادثه عاشورا ، حادثه ای که ما دستور داریم هر سال آن را به صورت یک مکتب زنده بداریم ، آیا صحیح است که در این داستان این همه افسانه وارد بشود ؟ !
3 . عامل خصوصی
عامل سوم یک عامل خصوصی است . این عامل ، یعنی غرضها و عداوتهای دشمنان و حس اسطوره سازی و افسانه سازی . در تمام تواریخ دنیا وجود دارد . ولی در خصوص حادثه عاشورا ، یک عامل بالخصوصی هست که این عامل سبب شده است که در این داستان بالخصوص جعل واقع بشود . آن عامل چیست ؟
پیشوایان دین از زمان پیغمبر اکرم و زمان ائمه اطهار دستور اکید و بلیغ داده اند که باید نام حسین ابن علی زنده بماند ، باید مصیبت حسین ابن علی هر سال تکرار بشود . چرا ؟ بحث در این " چرا " است . این چه دستوری است در اسلام چرا این همه ائمه دین به این موضوع اهتمام داشتند ؟ چرا برای زیارت حسین ابن علی این همه اهتمام و ترغیب است ، این همه تشویق است ؟ ما باید به این " چرا " دقت کنیم . ممکن است کسی بگوید : " این برای این است که تسلی خاطری برای حضرت زهرا باشد " ایا این حرف مسخره نیست که بعد از هزار و چهارصد سال هنوز حضرت زهرا احتیاج به تسلیت داشته باشد ؟ در صورتی که به نص خود امام حسین و به حکم ضرورت دین ، بعد از شهادت امام حسین دیگر امام حسین و حضرت زهرا نزد یکدیگر هستند . این چه حرفی است ؟ ! مگر حضرت زهرا بچه است که بعد از هزار و چهارصد سال هنوز هم دائماً بر سر خودش بزند ، گریه کند ، بعد ما برویم به ایشان سرسلامتی بدهیم ! این حرفها دین را خراب می کند . حسین مکتب عملی در اسلام تاسیس کرد . حسین (ع) نمونه عملی قیامهای اصلاحی است . خواستند مکتب حسین زنده بماند ، خواستند حسینسالی یک بار با ن نداهای شیرین و عالی و حماسه انگیزش ظهور پیدا کند . فریاد کند " الا ترون ان لا یعمل به و باطل لا یتناهی عنه لیرغب المومن فی لقاء الله محقا " خواستند " المت اولی من رکوب العار " ( مرگ از زندگی ننگین بهتر است ) برای همیشه زنده بماند . خواستند " لا اری الموت الا سعاده و الحیاه مع الظالمین الا برما " برای همیشه زنده بماند .
وظیفه ما در برابر تحریف
وظیفه و رسالت را چه برای علمای امت و به تعبیر دیگر خواص و چه برای توده مردم و به تعبیر دیگر عوام باید گوشزد کرد . دو مطلب دیگر یکی اینکه نگاهی به گذشته بکنیم ، ببینیم مسئول این تحریفات چه کسانی هستند ؟ آیا خواص و علما مسئول این تحریفات اند یا توده و عوام الناس ؟ امروز وظیفه چیست و وظیفه کیست یک مطلب است ، در گذشته موثر و مسئول کیست مطلب دیگری است . معمولاً در اینگونه قضایا علما تقصیر را به گردن عوام می اندازند و عوام به گردن علما . علما معمولاً می گویند : تقصیر این عوام الناس است . تقصیر جهالت این مردم است ، از بس که این مردم جاهل و نادانند و از بس که این مردم نالایق و ناشایسته هستند ! اینها سزاوار همین مهملاتند ، شایسته حقایق نیستند .
داستانی است ، از مرحوم آیت الله صدر ( اعلی الله مقامه ) که تاج نیشابوری حرفهای مفت در منبر می گفت . کسی به او اعتراض کرد که اینها چیست ؟ ! این همه اجتماع می شود چرا دو کلمه حرف حسابی نمی زنی ؟ گفت مردم لایق نیستند . بعد هم با یک دلیلی به اصطلاح ثابت کرد . ولی مردم عوام هم یعنی توده مردم هم منطقی در برابر خواص دارند و این منطق را اغلب به کار می برند ، می گویند ماهی از سر گنده گردد نی ز دم ؛ علما به منزله سر ماهی هستند و ما دم ماهی .
هم خواص مسئولند و هم عوام
ولی حقیقت این است که در این تقصیر هم خواص مسئول هستند و هم عوام ، هر دو . راجع به مسئول بودن و مقصر بودن خواص و علما شاید چندان احتیاجی به توضیح نباشد ، ولی عامه مردم و توده مردم هم در این مسائل شریکند ، به همان اندازه و شاید احیاناً بیشتر ، بلکه در این طور مسائل این توده مردم هستند که حقایق کشی می کنند و خرافات را اشاعه می دهند .
حدیث معروفی است و علما برای آن اعتبار قائل شده اند . شخصی از امام صادق (ع) دباره آیه شریفه : " و منهم امیون لا یعلمون الکتاب الا امانی " که خدا از عوام یهود در آنجا انتقاد می کند ( با اینکه خدا این عوامم را بیسواد ، امی و درس ناخوانده معرفی می کند ، در عین حال از همین عوام در قرآن انتقاد می کند و اینها را مسئول می شناسد ) سوال می کند علمای یهود مقصر بودند درست ، عوام دیگر چه مسئولیتی دارند ؟ اینها دیگر عوام بودنشان عذرشان است . حدیث مفصل است . امام فرمودند : خیر اینطور نیست ؛ بله ، یک مسائلی هست که احتیاج به درس خواندن دارد فقط درس خونده ها آنها را درک می کنند ، درس نا خوانده ها درک نمی کنند . در اینجا میتوان گفت که عوام مسئول نیستند چون درس خوانده نیستند ، گو اینکه گاهی عوام مسئولیتشان این است که چرا درس نمی خوانند . آن هم خودش یک منطقی است احیاناً اگر عوام مسئولیتی نداشته باشند ، در مسائلی است که احتیاج به تحصیل و درس و کتاب و معلم دارد . این شخص معلم ندیده ، مدرسه ندیده کتب نخوانده است ، چرا مسئول باشد ؟ امام فرمود بعضی از مسائل است که بشر به فطرت سلیم آن را درک می کند .این دیگر مدرسه و کتاب و معلم نمی خواهد ، دیپلم داشتن نمی خواهد ، سلامت عقل کافی است . بعد امام مثال زد ، فرمود : اینکه یک عالمی مردم را به زهد و تقوا دعوت کند ولی همان که مردم را به زهد و تقوا دعوت می کند خودش بر خلاف زهد و تقوا عمل کند توبه فرما باشد اما توبه فرمایان خود توبه کمتر کنند ، و مردم عوام هم اینها را ببیند که می گویند و بر ضد گفته خودشان عمل می کنند آیا این آدم باید درس خوانده و معلم دیده باشد و کلاس طی کرده باشد تا بفهمد که یک چنین آدمی لایق پیروی نیست ؟ عوام یهود اینها را به چشم خودشان می دیدند و به عقل خودشان درک می کردند ، " و اضطروا بمعارف قلوبهم " با یک معرفت فکری این را درک می کردند که از چنین کسانی نباید پیروی کرد ، معذالک پیروی می کردند ، پس مسئولند .
1 . انبیا / 73
2 . قصص /41
3 . هود / 98
4 . حشر /7
5 . نسا / 65
6 . نساء /59
7 . مائده / 55
8 .دلائل الصدیق -ص 6 و 13
9 . نهج البلاغه / خطبه 192
10 . امام خمینی (ره) / ولایت فقیه ، ص 19
11 . همان / ص 37 – 40
12 . من لا یحضره الفقیه ج4 ص 420
13 . وسایل الشیعه / جلد 18 ، ص 98
14 . شیخ صدوق ، اکمال الدین و اتمام النعمه ، جلد 2 ، ص 844
15 . امام خمینی (ره) ولایت فقیه ص 68
16 . اصل 107 قانون اساسی
17 . نهج البلاغه / خطبه سوم
18 . بقره / 3
19 . بقره / 30
20 . بحار الانوار ،جلد 44 ص 366
21 . آیا به عهد خود وفا کردم /
22 . حسین علیه السلام بالای سر او ایستاد و گفت ، خداوندا صورتش را سفید کن و بویش را خوش گردان و با نیکوکاران محشورش بدار و مبان او و محمد (ص) و آل محمد فاصله میانداز .
23 . قیام عاشورا در کلام و پیام امام حسین علیه السلام ، ص 39
24 . قیام عاشورا در کلام امام خمینی (ره) ، صفحه 39 .
25 .صحیفه نور ، ص 42
26 . صحیفه نور ، جلد 4 ، صفحه 42
27 . صحیفه نور ، جلد 8 ، ص 100
28 .همان ، جلد 12 ، ص 181
29 . قیام عاشورا در کلام و بیان امام خمینی (ره) ص 24
30 . قیام عاشورا در کلام و پیام امام خمینی ، ص 24
—————
————————————————————
—————
————————————————————
1
23