Top of Form
Bottom of Form
الگوهای خاموش و پنهان در نهادهای پرورشی
چکیده
: در این مقاله درصددیم تا زوایایی جدید از آموزش و پرورشی را آشکار سازیم که به ابعاد خاموش و پنهان الگوهایی در جامعه عطف می کند که برحسب نوع تربیت و جامعه پذیری متفاوت جوامع مختلف در افراد درونی می شوند و سپس اشخاص آن را در تفکرات و کنش های شان بازآفرینی می کنند.
الگوهایی که بر طبق نوع تعاملات و تقابلات بین جهان بینی های فردی و گروهی افراد با جهان بینی جمعی جامعهء مرجع رخ می دهند و پس از درونی شدن در قالب کنش هایی جهت یافته، بروز داده می شوند. آنجا که خاستگاه اش نهادهای پرورشی و تربیتی (خانه، مدرسه، مراکز دینی و رسانه های جمعی) است و بروزش ابتدا در نهاد خانواده و سپس بازآفرینی اش در سایر نهادهای مدنی، همچون نهادهای اجتماعی، سیاسی و غیره. دو الگوی متفاوت نهادهای پرورشی که در نهایت به دو جامعه متمایز باز یا بسته منجر می شود. در این راه، در قالب نظریه ای بنیادی و با روش جمع آوری اطلاعات اسنادی و با استناد به پژوهش هایی کلان نگر و متعدد، به فراتحلیلی که حاصل ارتباط و امتزاج پژوهش های مختلف بوده است، دست یافته و از آن طریق فرآیندی را تبیین می کنیم که به نتایج و ارایه راه حلی منتهی می شود، که برای پرورش و جامعه پذیری یک جامعه سالم و باز ضروری است و آن تعاملی خواهد بود که مشارکت و قرار گرفتن در جایگاه دیگری را، نه تنها چراغ راه خود، که تجربه و سیر عملی جامعه ساخته باشد و نوآوری ها و خلاقیت های افراد و به خصوص جوانان اش را در کل نظام اجتماعی و فرهنگی اش جذب و هضم کند.
واژگان کلیدی: الگوی خاموش- الگوی پنهان- جامعه باز- جامعه بسته – جهان بینی جمعی.
مقدمه
در برخی از دانشگاه های غربی به تازگی رشته ای جدید در علم روان شناسی با عنوان روان شناسی سیاسی ایجاد شده است. در این مبحث بین رشته ای، به الگوهایی در نهادهای پرورشی (خانواده، مدرسه و رسانه ها) توجه می شود که بر بستر آن، شخصیت هایی پرورش می یابند که چون در نهادهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی مشغول به فعالیت می شوند، به سمت و سوی همان الگوهایی رفتاری تمایل پیدا می کنند که روان ناخودآگاه شان پیش از آن در خانه و مدرسه و در معرض رسانه های جمعی شکل گرفته است؛ جایی که جهان بینی جمعی به گونه ای است که ممکن است اجازه رشد جهان بینی های گروهی و فردی را داده یا مانع آن ها شود. از این روی، نحوهء پرورشِ شخصیت سیاسی می تواند سالم یا ناسالم باشد که بر طبق همان، در بازآفرینی نهادهای مدنی و سیاسی و غیره نیز با همان کیفیت جلوه گر می شوند (تهرانی، 1383: 7-46؛ تهرانی، 1379: 22-79). این الگوها می توانند در سطح خرد در قالب "کنش ها" ظاهر شوند و در قالبی کلان به شکل "الگوهایی خاموش و پنهان"، که جا دارد به شکلی مفصل تر به هر یک بپردازیم.
نوع و روش تحقیق
این مقاله بخشی از تحقیقی گسترده تر است که نگارنده در قالب نظریه ای بنیادی به آن پرداخته است. نظریه ای را که هم در تز و هم در کتب تالیفی و مقالات علمی و پژوهشی ارایه کرده است و حاصل سال ها کار در این حوزه چه در قالب پژوهشگر و چه به عنوان سرپرست تیم های پژوهشی در مرکز بین المللی گفتگوی تمدن ها و در سازمان مدیریت و برنامه ریزی در بخش برنامه ریزی بلندمدت بخش اجتماعی و فرهنگی و دفتر آمایش سرزمین فعالیت داشته است که با انواع روش های اسنادی و پژوهش های کلان نگر، پانل های متعدد و حتی بعضاً مطالعات موردی، فراتحلیلی را که نتیجه ارتباط، تعمیم و امتزاج نتایج آن هاست، در قالب نظریه ای بنیادی ارایه کرده است.
الگوهای خاموش و پنهان
در هر جامعه ای ، الگوهایی موجودند که در قالب باورها، هنجارها، ارزش ها، عادت ها، کنش ها و رفتارها بروز کرده ، ولی هرگز به زبان رانده نشده و در بسیاری از موارد، افراد معتقد به آن، از وجودشان نیز آگاهی ندارند و فقط به گونه ای بدیهی و ناخواسته آن ها را در سبک های زندگی در منزل و فعالیت های کاری پدید آورده و به کار می برند که در بسیاری از الگوهای حاکم بر نهادهای اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و سیاسی تعیین کننده و حتی در انواع نظام های تحول جامعه دخیل اند و هیچ سیاست گذاری و برنامه ریزی ای بدون توجه به آن ها قرین موفقیت نخواهد بود.
آن الگوهایی که افراد از وجودشان آگاهی دارند، ولی آن ها را به زبان نرانده و در اظهارات رسمی و رفتارهایی که اهداف شان ذکر شود، به کار نمی برند، بلکه آن ها را به گونه ای خاموش ، ولی معنادار جهت دهنده نگرش ها، قضاوت ها و رفتارهای خود می سازند، الگوهای خاموش گفته می شود. در حالی که آن دسته از الگوهایی که افراد از وجودشان آگاهی ندارند و یا به گونه ای بدیهی و مفروض، آن ها را اعمال می کنند، یا آنقدر کلی و عمیق هستند که کاملاً پنهان می مانند، الگوهای پنهان را تشکیل می دهند. در کشور ما و سایر کشورهای جهان، به خصوص جوامع بسته یا جوامع باز و آزاد، نمونه هایی از این الگوها را می توان شناسایی و تجزیه و تحلیل نمود.
کنش های شکل دهنده الگوها
توجه به این نکته ضروری است که، هر الگوی خاموش یا پنهانی در سطح کلان معمولاً به طور مستقیم عمل نمی کند و همواره از طریق الگوهایی خُردتر که رفتارها و تعاملات افراد باشند، پدیدار می شود. کنش ها، یکی از این نمونه الگوهایی هستند که در شکل گیری الگوهای کلان بسیار تعیین کننده اند. کنش ها ، نمونه رفتارهایی هستند که با انگیزه های مشخص افراد شکل می گیرند. به بیانی دیگر، هر کنشی فصل مشترکی از رفتارهای فردی است که همواره با آگاهی به سوی هدفی معین جهت گیری و هدایت می شود. جامعه شناسان و پژوهشگران مختلفی درباره کنش ها، نظریه پردازی و تحقیق کرده اند، که یکی از مطرح ترین شان به نظریات ماکس وبر پیرامون انواع کنش برمی گردد. او ضمن تمایز قایل شدن بین انواع کنش ها، کنش معطوف به هدف و عقلایی را عامل تعیین کننده تحول جوامع صنعتی می داند، که امکان طرح ریزی ، برنامه ریزی و ارزیابی علمی را فراهم می آورد. در حالی که جوامع سنتی عمدتاً از کنش های ارزشی ، عاطفی ِ منفعل و سنتی بهره می برند که موجب توسعه و پیشرفت نمی شود (وبر، 1367: 71 ـ 75; سازمان ها: سیستم های عقلایی ، طبیعی و باز، 1374: 80 ـ 89.). تفکر سنتی در شرق بیشتر از یک طرف احساسی و عاطفی و از طرف دیگر مبتنی بر سنت و رسم است که مورد توجه و مطالعه نظریه پردازان و برنامه ریزان قرار گرفته است. اما مباحث وبر پاسخ گوی طرح مساله ما نیست و ما ناگزیر به جستجوی کنش ها و طرح علل دیگری هستیم .
الگوی خاموش قدرت در پسِ کنش معطوف به قدرت
در شماری از جوامع جهان سوم و در بسیاری از نهادهای مدنی شان، این یکی از اصلی ترین پرسش ها بوده است که چرا عمدتاً پیشرفت و ترقی در اولویت های اساسی ، نه تنها دولت ها و ارکان حکومتی، بلکه حتی آحاد مردم قرار ندارد، و مسایل و نیازهای دیگری است که در اولویت قرار می گیرند؟ یکی از این نیازها و اولویت ها، کنش معطوف به قدرت است . کنش معطوف به قدرت، انگیزشی بیش از پیشرفت را تهییج می کند. قدرتی که در سطح فردی سرکوب شده و در سطوح اجتماعی نیاز به بروز هر چه بیشتر می یابد و از هر فرصتی برای تجلی خود سود می جوید. کنش معطوف به قدرت با محور قرار دادن خود، سایر انگیزش ها و به خصوص اهدافِ هر نوع ترقی و پیشرفتی را در اولویت های بعدی قرار می دهد تا خود که پیش از این مدام واپس زده شده، اجازه ظهور یافته و ارضاء گردد. به بیان واضح تر، کنش معطوف به پیشرفت، که اصلی ترین عامل انسانی در توسعه به شمار می رود، کنار گذاشته شده و کنش معطوف به قدرت جانشین اش می شود. در نتیجه ، آنچه در کاغذها (برنامه ها) آماده هرگز توسط افراد تحقق عملی نمی یابد تا توسعه و پیشرفتی را نیز در پی داشته باشد.
در کنش معطوف به پیشرفت، چنان که کارکنان قابلیت ها و کارایی بیشتری از خود نشان دهند، موجبات خشنودی مدیران سازمان را فراهم می آورند و بر اساس آن مستوجب پاداش و ارتقاء می شوند، در حالی که جامعه ای که کنش معطوف به قدرت را در وجود شهروندان اش حک کرده است، قابلیت های کارکنان اش می تواند حتی به قیمت خسران آن ها تمام شود! زیرا مدیریت مبتنی بر کنش معطوف به قدرت، توانایی بیش از انتظار کارکنان و زیردستان را تهدیدی برای خود می بیند! از این روی کنش معطوف به قدرت، نه تنها کارکنان و مدیران سازمان ها و افراد جامعه را به سوی کارایی بیشتر و پیشرفت سوق نمی دهد، بلکه حتی با برنامه ریزی مانع آن می شود! اما ریشه های آن را باید در کجا جست ؟
ریشه یابی الگوی خاموشِ خودمحوری در خانواده و جامعه
در عرصه علم روان شناسی سیاسی به الگوهایی در نهادهای پرورشی توجه می شود که چون در مواجهه با روان ناخودآگاه افراد قرار می گیرد، از آنان شخصیت هایی (سالم یا بیمار) می سازد، و در غیر این صورت، افرادی بیمار تحویل جامعه می دهد که الگوهایی مشابه را در نهادهای مدنی بازآفرینی می کنند و انواع نهادهای اجتماعی و سیاسی را پدید می آورند.
باید توجه داشت که نهادهای پرورشی در جوامع سنتی، شامل خانواده و عرصه های مناسک و سنن می شد که با تربیت، آموزش و جامعه پذیری و فرهنگ پذیری به مقاصدش دست می یافت (آگ برن و نیم کوف، 1354: 154-157Stewart,1971:59-60;). اشخاص از بچگی در خانه تربیت می شدند و هنگامی که به سن بلوغ می رسیدند، مناسک گذار، آشناسازی و بلوغ، آنان را با برخی از اساطیر و قواعد دینی و غیره و سنن با آداب و رسوم اجتماعی شان آشنا می ساخت و به کمک آن ها به تدریج اجتماعی می شدند (بیتس، دانیل و فرد، 1375: 677-692). بعدها با پیشرفت های روز افزون جامعه که نظام جدید آموزشی به نهادهای پرورشی افزوده شد، امر پرورش و کسب دانش نیز به مولفه های دیگر اضافه شد؛ به طوری که در محیط مدرسه و دانشگاه شکل گیری شخصیت را هدایت می کرد و تاثیرگذاری نهادهای پرورشی را عمیق تر و گسترده تر می ساخت (علاقه بند، 1364: 107 به بعد). امروزه رسانه ها و به خصوص رسانه های جمعی جایگاهی ویژه را در امر آموزش، پرورش، جامعه پذیری و شکل دهی و رهبری شخصیت افراد بازی می کنند و حتی با کمک تکنولوژی نوین توانسته اند، امر واقعیت مجازی را که می تواند جانشین امر واقعی شود، پدید بیاورند (تامپسون، جان بروکشایر، 1379: 65-251؛ ساروخانی، 1371: 71-96).
خودمحوری یکی از این الگوهای خاموش است که نیاز به ردیابی در نهادهای پرورشی دارد. خودمحوری لازمهء زندگی سالم و انگیزه استقلال فردی است . تنها خودمحوری بیش از اندازه است که بیماری روانی و اجتماعی به شمار می رود. این ناهنجاری در اثر شکست فرد در مراحل رسیدن به بلوغ و کمال بوجود می آید. در شرایطی که پیوستگی اقتدار خانواده و خودکامگی ، خواهان ساختار روانی و فکریی باشد که به فرد اجازه آن را ندهد تا به رشد و قوام شخصیت و استقلال آن ، زیاد ارزش دهد، افراد به درستی نمی توانند راه آزاد زیستن را بیاموزند. در نهاد خانواده و سایر نهادهای اجتماعی دخالت های بی جا (در خانواده یا جامعه ) همچون ترساندن ، تحکم ، امر و نهی های بی مورد می تواند مانع از رشد سالم کودک شود. رشد نارس و نادرست سبب می شود که بسیاری از بزرگسالان از مرحله خودمحوری کودکی به درستی بیرون نیایند و بلوغی ناتمام داشته باشند (تهرانی ، 1379: 37 ـ 38 و 70 ـ 71). به عبارتی دیگر، در شرایطی که در خانواده ، قدرت و خودکامگی افراد بزرگتر، خواهان ساختار روانی و فکریی باشد که به فرد اجازه بروز خواست ها و تمایلاتی را ندهد که متفاوت با خواست ها و تمایلات اش است ، افراد زیردست از استقلال در تصمیم گیری برخوردار نشده و به درستی نمی توانند روی پای خود بایستند. چنین تعاملات معطوف به قدرتی منجر به رشد شخصیتی ناقص و رشد نارس می شود.
در نتیجه ، افراد همین که از جمع خویشان بیرون می آیند، در کوران فعالیت های اجتماعی کودکانه در پی منافع خویش اند و دیگران تا آنجا برایشان مهم اند که نیازهای خودمحورانه آنان رابرآورده سازند. بنابراین سرکوب ها به ویژه در خانواده و مدرسه ، افرادی خودمحور و خودبین تحویل جامعه می دهند که عامل ممیزی و کنترل رفتارشان از همان کودکی به شکل بیرونی و چیره گون بروز می کند و به همین خاطر است که جوهرهء هستی فرد و در نتیجه جامعه در خدمت تاخت و تاز و درگیری مدام او و ابرمن شخصیت اش (کمال مطلوب ) قرار می گیرد. این جاست که اگر خودبینی فرد توسط منِ شخصیت اش (هستی مستقل ِ روان فرد) به عنوان ناظر و مسئول درونی ، تعدیل نشود، افرادی به جامعه تحویل می دهد که به شکل بیمارگونه ای ضد فرد و اجتماع می شوند. از این روی، اشخاص در چنین جوامعی همواره برای ادامه زندگی مجبور می شوند، دیگری را مسبب و مسئول ناکامی خود و نابسامانی جامعه بخواند. به عبارتی دیگر، کنترل جهان بینی فردی اشخاص توسط جهان بینی جمعی در خانواده ، مدرسه و رسانه ها موجب می شود که افرادی عمدتاً خودمحور بار آیند، که برای کنش در نهادهای مدنی جوامع آزاد مناسب نبوده و تربیت نشده اند. در این شرایط، میل روانیِ فردی همواره بر نیازهای اجتماعی، مثل قراردادهای اجتماعی و قانون و ضابطه می چربد. بدین گونه در محیط ناامن اجتماعی ، افراد مدام چشم بر نیازهای روانی عقیم مانده خویش دوخته تا زنده بمانند و خود را از آب گل آلودِ غریبه آزار اجتماع بیرون بکشند. در این هنگام، افراد جامعه در گیرودار واماندگی های کودکی خود مانده و دیگران به آن ها هستی می دهند و یا هستی را از آنان می گیرند!؟ افراد خودمحور هنگام تفکر، تصمیم گیری ، انتخاب و کنش با نادیده گرفتن و حذف دیگران ، خودمحوری شکل گرفته زیر ضربات سرکوبگر را در نهادهای اجتماعی بازآفرینی می کنند. به بیانی دیگر در تعاملات سرکوبگر، شخص سرکوب شده در خانواده و مدرسه ، خود شخص سرکوبگر در نهادهای مدنی می گردد که در پی نیازهای واپس زده شده و قربانی شده خویش است . از اینجاست که کنش معطوف به قدرت در اولویت تمامی کنش های دیگر قرار می گیرد. حتی هنگامی که کنش معطوف به قدرت ارضاء می شود، کنش های مکمل نیز به سوی کنش معطوف به پیشرفت کشیده نمی شوند، بلکه به سمت نیازهایی سوق می یابند که از کودکی واپس زده شده اند و بزرگسالان رشد نیافتهء جامعه را به سوی خود می کشند. ایستایی و درجا زدن در این ناتوانی ها و نارسی هایی که فرد برای رسیدن به آمال اش حس می کند، سلسله جنبان زورگویی ، زورشنوی ، پرخاشگری ، جا زدن ، عصیان و جدایی می شود و او برای جبران و پوشاندن آن کمبودها، شیفته قدرت می گردد و سرشت اقتدارگرایی اش به طور کامل در نهادهای مدنی هویدا می شود!؟ به عبارت دیگر، زورگویی ، زورشنویی و عصیان ، نتایج واکنش های افراد در نهادهای جامعه ای است که از طریق نهادهای پرورشیِ خانواده، مدرسه و رسانه ها همان گونه تربیت شده است و طبعاً چون در نهادهای اجتماعی، فرهنگی و سیاسی قرار گیرد، همان الگوها را چون سرمشقی تکرار خواهد کرد .
الگوی پنهانِ شیفتگی قدرت در روان، آن گاه جامعه
اگر جامعه ای برای تربیت و آموزش کودکان و اعضای جوان خود بتواند توانایی های آنان را شناخته و به آن ها بها دهد و به رشد و رویش شان کمک کند تا آنان با توان ، ارزش ، تجربه و نگاه خود بزرگ شوند و مزه استقلال و تفکر و تصمیم گیری را بچشند، این افراد دیگر دنباله روی بی چون و چرای هیچکس یا همرنگ دست و پا بسته هیچ شخصی نخواهند شد و شیفته قدرت به هر سوی سرگردان نخواهند گشت. منِ شخصیت (هستی مستقل روان فرد) چنین افرادی با روحیات فرمانبرداری و قدرت مداری و منِ عوامانه، بیگانه خواهد بود.
کودکانی که در محیط خانواده از پدر یا والدین خشونت وافر دیده و به زور مطیع و تسلیم بلاشرط شوند، پس از آن که وارد جامعه شدند، به زبونی ، توکل و رضا، خو خواهند کرد و به جانشینان پدر در سایر نهادهای مدنی تکیه خواهند کرد و هرگز شخصیتی مستقل نخواهند یافت. آنان برای پوشاندن و جبران این ناتوانایی ها، شیفته قدرت می شوند و افسون قدرت ، آن ها را پیوسته به دنبال خود می کشد، در حالی که در اندیشه خود تصور می کنند که از آن متنفرند!؟ هم و غم ایشان در این است که یا با پول یا با زورشان بر دیگران غلبه کنند و از هر چیز برای نیل به قدرت استفاده می کنند. چنین افرادی، دیگر کاملاً از درون ، افرادی اقتدارگرا و شیفته قدرت شده اند. آنان بدون این که خود بدانند، الگوی پنهان شیفتگی قدرت را در همه جا بازآفرینی می کنند. شکوفایی یک فردِ اقتدارگرا به وصول چیزی یا وصال کسی یا راهنمایی دیگران بستگی دارد و راز آزاد زیستن اش گاه دربست در دست دیگران است . در حالی که فرد اقتدارگرابدون آگاهی از کشش درونی خود به فرمانبرداری و رضایت به قدرت ، راه نجات خود و جامعه را در مبارزه ای با اهریمنان بیرونی و دژخیمان دیگر می بیند. گویا تنها این فرد یا آن گروه کمر به نابودی او بسته اند که پایداری شان ، بدبختی و سرنگونی شان ، خوشبختی می آورد. کسی که این چنین درون حرمان های خویش تنها مانده ، همچون کسی است که در حال غرق شدن است و برای حفظ جان خویش ، تنها به فکر نجات خویشتن است . او دستی ندارد که به سوی دیگری دراز کند، مگر برای کمک گرفتن . در چنین شرایطی ضرورت های جامعه با امیال فرد همخوانی ندارد. در این جاست که فرد تنها به واژگون کردن اجتماع می اندیشد . در چنین جامعه ای ، مردم با این امید که شورش می کنند و همه چیز درست می شود، به بهای هست و نیست خود مبارزه می کنند. اما بعد از مدتی که بسیاری از کاستی ها اجتماعی هم چنان به قوت خود باقی ماند، یا ناامید می شوند یا به فکر تحول ناگهانی دیگری می افتند و کمتر کسی جرات می کند تا شبی به عنوان مردی انقلابی برای سرنگونی استبداد خانه زاد، کمر همت ببندد. بسیاری از اینان با بستگان و نزدیک شان رابطه ای نابرابر دارند و اصلاً چنین عوامل ریشه ای را در آفرینش و بازآفرینی نهادهای استبدادی و اقتدارگرا نمی بینند!؟ در چنین شرایطی، کسی از خود نمی پرسد که چگونه ممکن است تک تک افراد سالم و خوب باشند، ولی جامعه یا دولت، نهادهای سیاسی یا سایر نهادها ناسالم و بد از آب بیرون بیایند؟ در چنین جامعه ای تصور بر آن است که شورش و عصیان ، کاری می کند کارستان و تمامی گره های کور را در عرصه های اجتماعی ، اقتصادی و فرهنگی باز خواهد کرد. چنین جامعه ای حتی زمانی که استبداد بیرونی را بیرون می کند، استبداد درونی از او روی برنخواهد تافت و در جای جای گزینش های نهادهای مدنی سر بر خواهد آورد و آن گاه که کاستی ها افزون گردد، به استبداد بیرونی نیز دوباره رجوع خواهد نمود، زیرا شخص یا جامعه ء شیفته قدرت ، مهمتر از جنبهء اقتصادی و فرهنگی ، در روان و وجود خود هنوز بدان وابسته مانده است!؟ چون در روان شناسی سیاسی و روان شناسی قدرت ، وابستگی به هر چیزی باعث "خودفراموشی" می گردد و به تهی شدنی می انجامد که اقتدارگری را قوی تر از گذشته متولد یافته خواهد دید و ستم پیوند ارگانیک خود را در نهادهای گوناگون جامعه ، به عنوان یک کل تماماً از دست نخواهد داد.
ریشه یابی استبداد از فرد تا جامعه
در تاریخ بررسی های اجتماعی، استبداد و نحوه پیدایش و بازآفرینی آن در جامعه از جایگاه ویژه ای برخوردارست . باورهای عامه مردم ، استبداد را ساخته و پرداخته ای تحمیلی از طرف شخص ، گروه یا کشوری خاص می پندارد. در حالی که در سال های گذشته، روی نهادهای اجتماعی، اقتصادی و قدرت متمرکز می شدند تا عوامل شکل گیری و صلبی شدن استبداد را دریابند، اما در تحلیل های معاصر، آن را بیشتر بازتابِ فرهنگ و سرشتِ روان جمعی افراد یک جامعه می دانند (Horkhaimer, 1922:31; Erickson,1950; Adorno, 1982:256-58). افراد یک جامعهء استبداد پرور و بسته، بی خبر در کوچه پس کوچه های حرمان و سرخوردگی ، بدنبال شخص یا گروهی می گردند که عامل بیرونی سرخوردگی های فردی و استبداد اجتماعی باشد، غافل از این که آن عاملی که الگوهای یک جامعه استبدادی و بسته را تعیین کرده و مدام قوام می بخشد، در درون تک تک افراد نهفته است که خصلتی جمعی پیدا می کند!؟ خودکامگی در هیچ جامعه ای نمی تواند هزاران سال ماندگار باشد، مگر بر مبنای روابط فراگیر اجتماعی ای که فرمانبرداری ، سرسپردگی ، کرنش ، سازش و از همه مهم تر پذیرش ستم، مولفه های آن اند. روانی که از کودکی در خانواده و مدرسه با اطاعت شکل می گیرد، در صورت کاهش یا نیستی قدرت از خود می رمد و تلاش برای آزادی ، معنی خودرایی و گسست پیدا می کند، و این گسست و خودرایی گاه چنان آشوبی می آفریند که شخص برای جلوگیری از نابسامانی روانی مجبور می شود، زیر سلطه دیگری برود و شور جمعی چنان پوششی به خصوصیات اقتدارگرانهء او می دهد که تلاش برای رهایی ، به تن دادن به اسارت دیگری می انجامد. به بیانی دیگر، کرنش و فرمانبرداریِ تجویزی در نهادهای پرورشی موجب بازآفرینی آن در انواع نهادهای مدنی می شود، ولی افراد معمولاً علل چنین نمودی را در روان خود نمی یابند، بلکه آن را تنها در اندیشه و رفتار دیگری جستجو می کنند. در زمان آشفتگی های سیاسی و اقتصادی ، فرد ستمدیده، آرزوی سرنگونی این یا آن شخص، این یا آن گروه و حزب یا حتی دولت و حکومت را در سر می پروراند، زیرا او خود در درونش، مستبدی است بی تخت و تاج که به امیدِ عریکه ء قدرت به جز اِعمال کنش از طریق قدرتی سرنگون کننده، راه دیگری نمی بیند و نمی شناسد )تهرانی ، :1379 71 ـ 72(. چرا که او جدا از دیگران بار آمده و از کودکی همه ء راه ها و ارتباطات فردی اش با همان ملاتِ سختِ خودکامگی در درون نهادهای پرورشی و تربیتی شکل گرفته است . از کودکی پدر و معلم دستور داده و او می بایست در نهایت اطاعت کند و او دستور داده و شخص کوچکتر خانواده فرمان می برده است . چنین نحوهء تربیت دو سویه ای ، افراد جامعه را از هم منفصل و نسبت به هم سرکوبگر می سازد. تربیت اقتدارگرا خود دوگانه آفرین است . به عبارتی، اینجاست که می توان گفت تربیت اقتدارگرا خود منشا دوگانه پروری نابرابر است . در چنین نگاهی همواره یکی دانا یکی نادان ، یکی محکوم و یکی حاکم ، یکی عالم ، یکی جماعتی جاهل ، یکی سازشگر و دیگری سازش ناپذیر، یکی من و منزه ، یکی دیگری ، او و گناهکار! چنین جامعه ای مبتلا به خفقان است ، به جهت معیارهای گزینشگری در روان که در هر کجای جامعه چنان الگوهای دو سویه ای را بازآفرینی می کند. در چنین جامعه ای هر کس که جای دیگری می نشیند، همچون دیگری می شود. در حالی که در پندار خود تصور می کرد که دیگری ستمکار و مستبد بوده و خود مبراست !؟ غافل از این که بذر استبدادپرور که خود را خوب و معصوم و دیگری را او و گناهکار می داند، هر کجای که رسد، نهال استبداد را پرورش خواهد داد!!
اینجاست که استبداد و زور همواره در چهره دیگری دیده می شود و چهره ها تعویض می شوند، غافل از این که چهره گناهکار، وجدان جمعی است که در روان تک تک افراد حکم به قضاوت ، گزینش و رفتار صادر می کند. زیرا منطق استبدادپرور که خود را منزهء کامل و دیگری را مقصر تمام عیار می بیند، توسط وجدان جمعی بازآفرینی می شود. مخالفت صرف با استبداد به معنای ریشه کنی آن نیست ، بلکه چه بسیار مخالفت هایی که خود منطق استبدادی را بازآفرینی کرده و کنش استبدادی را آبیاری مداوم بخشند. یافتن متهم در چهرهء خود، چرخشی مهم در چنین تحولی است. گردش اتهام از دیگری به سمت خویشتن، حکایت از بلوغی دارد که لازمه هر تحول ریشه ای است.
تعامل یا تقابل جهان بینی فردی، گروهی و جمعی
یکی از اصلی ترین علل ریشه ای در شکل گیری معضلات فوق و تمایز دو جامعهء استبدادی و آزاد، نحوه شکل گیری و تعامل یا تقابل جهان بینی های فردی، گروهی و جمعی در جامعه است.
در جوامع مختلف، افراد به سبب تعاملاتِ متفاوت و گوناگون ، از تصورات ، افکار، تخیلات ، علایق ، عناصر فرهنگی و هنری ، سنن ، قوانین و به طور کلی جهان بینی متفاوتی نیز برخوردار می شوند. در جوامع مختلف همواره تعاملاتی هست که به سبب همان تکثر، توسط فرد، افراد، قشر یا گروهی تجربه نمی شود و از این رو، جهان بینی ای متفاوت با آنچه توسط سایر تعاملگران تجربه شده ، در اذهان درونی کرده و در قالب فرآوردهایی ، همچون ، باورها، افکار، سلایق ، تخیلات و عناصر فرهنگی ، هنری ، قوانین و سنن بروز می دهد. در نتیجه ، در هر جامعه ، همواره در نزد افراد می توان چند نوع جهان بینی متمایز و متفاوت یافت. جهان بینی ای که توسط تعاملات فرد (فرد در قالب تعاملگر) پدید می آید و ما آن را "جهان بینی فردی" معرفی می کنیم . جهان بینی ای که به وسیله گروه هایی از جامعه شکل گرفته و از آن تحت عنوان "جهان بینی گروهی" یاد می کنیم و جهان بینی ای که توسط تعاملات جامعه (جامعه به مثابه تعاملگر) شکل گرفته و ما آن را "جهان بینی جمعی" می نامیم. آن ها از جامعه ای به جامعه دیگر متفاوت اند. نوع تقابل ، شیوه ء جذب یا دفع و جایگاه هر یک از جهان بینی های فردی ، گروهی و جمعی در نهادهای مختلف جامعه است که تعیین کنندهء میزان آزادی های فردی ، ملاک و ابزارهای مختلف کنترل فرد به وسیله جامعه و نوع ارتباطات گروه ها، نهادها و رسانه ها با یکدیگر در هر جامعه ای است .
هر گاه جهان بینی جمعی در یک جامعه به گونه ای باشد که درصدد یکرنگ کردنِ هر چه بیشتر جهان بینی فردی برآید، جهان بینی فردی دو راه در پیش روی دارد. یا جهان بینی جمعی را پذیرفته و با گذشت از خواست های فردی ، به نفع جهان بینی جمعی کنار می رود و در نتیجه فردیت و خلاقیت رشد نکرده و تضعیف می شود و در نهایت مانع از بلوغ شخصیت می شود، یا به مقابله برمی خیزد که نتیجه این مقابله می تواند در جهت اعتلای شخصیت فرد، خلاقیت و شناخت نوین و فردیتی مستقل موثر افتد. ولی این اعتلا در چه جهتی صورت می گیرد؟ در جهتی که تصادم و تقابل صورت گرفته است و سایر موارد توافق بلااستفاده باقی می مانند. نتیجهء این تقابل در هر دو صورت فوق عاید جامعه ای نمی شود که در آن جهان بینی جمعی در صدد همرنگ و هم محتوی کردن ِ جهان بینی فردی برمی آید. چرا که حرکت افراد در جهت اعتلای جهان بینی فردی شان ، چون در کنار جهان بینی جمعی در کل فرهنگ جامعه جذب نمی شود، بهرهء آن به جامعه نمی رسد، بلکه عاید فرهنگ و جوامعی می شود که بتواند جهان بینی های فردی را در کنار جهان بینی جمعی در کل فرهنگ جامعه جذب کند. نتیجه این تقابل به شکل آسیب های اجتماعی ِ فرار مغزها، شکاف نسل ها و تقابل سنت و مدرن متجلی می شود.
همین وضع در مورد گروه ها، اقشار، سازمان های غیردولتی، رسانه های مستقل و احزاب یک جامعه نیز صادق است و جهان بینی جمعی در آنجا با چهرهء دولت و حکومت ظاهر می شود و اگر اجازه رشد به آن ها دهد، الگوهای متنوعی از جامعهء باز و آزاد را می تواند سبب شود و اگر درصدد حذف شان برآید، مشخصاً به سوی جامعه ای بسته خواهد رفت، که در صورت تداوم آن ممکن است به جامعه ای دیکتاتوری و استبدادی بدل شود. الگوهای قانونمدار برای فعالیت های جهان بینی های گروهی بهترین نمونه از شیوه های ترقی به سمت جوامع آزاد است. اهمیت جهان بینی گروهی اینک بیش از پیش مطرح است؛ چرا که امروزه تحقق جامعه مدنی را موکول به مشروعیت و فعالیت های آزاد سازمان های غیردولتی و رسانه های مستقل می دانند. جامعه مدنی نیاز به انواع گوناگونی از انجمن ها، تشکل ها، نهادها و موسساتی اجتماعی دارد که مستقل از دولت سازمان یافته باشند. تنها در این صورت است که جامعه عملاً توانایی مقاومت در مقابل فرمانروایی های دلبخواهی را می یابد (بیتهام ، دیوید و بویل ، کوین ، 1377: 50 ـ 51 و 139 ـ 140).
بنابراین، در جوامعی که در آن ها، نهاد خانواده و نهادهای پرورشی و تربیتی با کنترل شدید مواجه اند، به طوری که درصدد همرنگ کردن جهان بینی های فردی و گروهی اشخاص و گروه ها با جهان بینی جمعی برمی آیند، جهان بینی های فردی و گروهی در اذهان از رشد چندانی برخوردار نخواهد شد. در نتیجه ، فردیت و جهان بینی فردی ضعیف و همین طور آرای متکثر و مخالف، امکان آن را کمتر فراهم می آورد تا تعاریفی در قالب شناخت ، بینش و تجربه ای نوین در اذهان افراد شکل گیرد و جهان بینی جمعیِ قوی ، الگوهای معین خود از تفکر و رفتار را در اختیار افراد قرار می دهد. از این رو، هر نوع تجربه ، بینش ، فن و دانشی که از الگوی جدیدی حاصل شود، به شدّت در تعارض با تجربه یا دانشی قرار می گیرد که از تجربه و شناخت جمعی حاصل شده است ، و شناخت ، تفکر و اَعمال جدید به شدت با مقاومت روبرو شده و چه بسا طرد می شود. چنین جامعه ای یا پیشرفت نخواهد کرد یا هر نوع پیشرفتی در آن، بسیار کُند و صوری خواهد بود. اما عرصه هایی که به نظر می رسد جهان بینی های فردی و گروهی از طرف جهان بینی جمعی حذف یا قربانی می شوند، کجاست ؟
نهاد خانواده
خانواده یکی از محیط هایی در جامعه ما است که تعاملاتی را پدید آورده و دامن می زند که منجر به شکل گیری جهان بینی جمعیِ قوی و جهان بینی فردی ضعیف می شود. در محیط هایی که اعضای خانواده با آراء، ایده ها، سلایق ، باورها و رفتارهای مختلفی روبرو هستند که برخاسته از تفاوت های مختلفِ سنی ، جنسی ، علمی و تجربی آن هاست ، اما حرکت کلیِ اعضای خانواده در جهت الگوی تربیتی ای است که با یکرنگ کردن شان و کنار رفتن گوناگونی ها در جهت یک الگوست ، مشکل قد علم می کند. در حالی که در یک خانواده با الگوی تربیتی سالم و مناسب اصلاً قرار نیست که آراء، نظرات ، سلایق و رفتارهای مختلف در جهت یکرنگ و محتوا شدن ، به نفع یکدیگر کنار روند. اما در یک جامعهء بسته با الگوی تربیتیِ تجویزی ، چه بسا با وجود طرح آراء و سلایق مختلف ، در راه جمع بندی و نتیجه گیری کلی ، جملگی به نفع یکی کنار می روند. به بیانی دیگر، جهان بینی های فردی با وجود طرح ، به نفع جهان بینی های فردی قوی تر یا جهان بینی های جمعی کنار می روند و در کنار آن جذب نشده و به موجودیت خود ادامه نمی دهند، و عملاً فاقد تاثیرگذاری بر نهاد خانواده و آن گاه جامعه بوده و خواهند بود.
نهادهای پرورشی و تربیتی
در جامعه ای بسته، نسل تربیت شده در نهاد خانواده ، چون به نهادهای پرورشی و تربیتی ای فراتر از خانواده ، همچون مدرسه پا می گذارد، به همان تعاملاتی می پردازد که در خانواده تجربه کرده بود؛ یعنی طرح آراء و کنار رفتن آن به نفع آراء و جهان بینیِ معلمی که وظیفهء وی درونی کردن و تربیتِ جهان بینی رسمی جامعه ای است که در آن زندگی می کنند. معلم از یک طرف می گوید و شاگردان نوشته ، یادداشت کرده و می پذیرد، و هر سوالی که خارج از چارچوب مورد انتظار آن باشد با بی توجهی ، حذف یا حتی تنبیه مواجه می شود. در نتیجه، جهان بینی فردی و گروهی در پرورش آراء، شناخت و تجربه ای نو و علارغم گذشته ، هیچ تمرین و ممارستی را به عمل نمی آورد تا با پیگیری و تصحیح آن ها در آینده بتواند به عنوان تصمیم گیری مستقل بروز کند. الگوی پرسش ها و پاسخ هایی که در آزمون ها نیز طراحی می شوند، در جهت معکوسِ تربیت ذهنی است که به استقلال، ابداع و خلاقیت منتهی شود.
در این مدارس معمولاً مطالبی عرضه می شود که برای امتحان به حافظه سپرده می شود. آن گاه آموزگاران از مطالب به خاطر سپرده شده ، آزمونی فراهم می آورند و نمراتی را به شاگردان می دهند تا ملاک کارآیی آن ها باشد؛ آیا میزان به خاطر سپردن ، ملاک کارآیی محصلان است ؟ اگر نیاز به ضبط مطالب است ، بهتر نبود تعدادی ضبط صوت و نوار تهیه کرده و مطالب را به دقت در آن ها حفظ می کردند یا اکنون که علوم رایانه ای پا به عرصه گذارده در قالب آن ها، اندوخته هایی را ذخیره می کردند ؟ متاسفانه همین الگو در دانشگاه های شان نیز تجویز می شود.
هنگامی در یک جامعه با استقلال، نوآوری و خلاقیت مواجه خواهند شد که در نهادهای پرورشی شان به هیچ وجه مطالب عرضه شده را از دانش آموزان و دانشجویان نطلبند ، بلکه درصدد باشند که با اندوخته هایی که در اختیار دانش آموزان و دانشجویان قرار داده اند ، جستجو کنند تا ببینند چه میزان تولید فکر کرده و چه روش ها، دیدگاه ها، نتایج و حتی پرسش ها و مسایل جدیدی را ارایه می کنند و ملاک سنجشِ دانش آموز و دانشجو نیز همین شناخت ها و روش های جدیدی باشد که از تقویت جهان بینی های فردی و گروهی حاصل شده است .
نهادهای اجتماعی
اوضاع نهادهای اجتماعی نیز خود گواه آن است که یک جامعه آیا درصدد ادامه روند نهادهای خانواده و پرورشی است، یا در حال گسست از آن است. معمولاً در بسیاری از جوامع در نهادهای اجتماعی و فرهنگی و سیاسی شان، به خصوص محیط های کاری ، سازمان ها و اداراتی که افراد در آنجا مشغول به کارند، تعاملاتی مشابه نهادهای خانواده و تربیتی با شدت و قوت دامن زده می شوند.
گزینش و استخدام بر طبق الگوهای خاص تنها جلوه صوری این تقویت جهان بینی جمعی و تضعیف جهان بینی هایِ فردی و گروهی است . جنبه محتوایی آن ، عدم ارتباط اطلاعاتی و تصمیم گیری دو طرفه بین پست های مختلف شغلی است و معمولاً هر نوع ایده و عملی از بالا به طرف پایین به شکل یک طرفه جریان دارد و از آنجایی که امنیت شغلی و ادامه کار، نه بر طبق شایستگی و عملکرد، بلکه تنها در صورت جلب نظرات و تمایلات روسا تحقق می یابد، از این رو جریانی از آراء و تصمیمات که از بالا به پایینِ سازمان سرازیر می شود، از جهان بینی جمعی نیرو می گیرد و در راه تضعیف جهان بینی های فردی و گروهی اعضای رده پایین تر اِعمال می شود.
نقش رسانه ها در جوامع بسته و جوامع باز
در جامعه ای که به رسانه ها به عنوان بلندگویی نگاه می شود که هر آنچه را موردنظر است، با تکرار مداوم و تجویزی می تواند یک طرفه به مخاطبان و افکار عمومی القاء کرده و مخاطبان نیز در نهایت پیام هایی را می پذیرند که از تکرار و کمیت بیشتری برخوردار باشد، همان خودمحوری و زورگویی به گونه ای دیگر ظاهر می شود. نگاه کلانِ چنین جامعه ای به رسانه ها و نقش شان در انتقال پیام به مخاطبان و تعامل متقابل شان با رسانه ها و مشارکت آنان در محتوای پیام ، بسیار از دانش و واقعیات روز علوم ارتباطات فاصله دارد.
در حالی که در جوامع آزاد که معمولاً رشد افراد به درستی صورت می گیرد، دید متقابلی که بین مردم و دست اندرکاران رسانه ها نسبت به افکار عمومی رسانه ها وجود دارد، کاملاً متفاوت است. آنان مخاطبان رسانه ها و افکار عمومی را انسان هایی چشم و گوش بسته نمی بینند که هر چیزی را که به گوش شان برسد، بپذیرند. مردم پیام ها را تفسیر و تعبیر می کنند و عدم پذیرش یا پذیرش در نهایت به آن ها و اعتمادی برمی گردد که به رسانه ها در انتقال حقایق دارند. از این نقطه نظر انتقال پیام ، به معنای انتشار آن در فضا نیست ، بلکه فرآیندی است تعاملی بین رسانه ها و مخاطبان که در برگیرنده تفاهم ، اشتراک معانی و پیوند اندیشه ها و نگرش هاست . این الگوهای متفاوت آموزش، جامعه پذیری و اطلاع رسانی در رسانه های جمعی است که امروزه در پرورش افراد و جامعهء خودمحور، شیفتهء قدرت و مستبد یا افرادی سالم و جامعه ای باز و آزاد مهم اند (احمدی علی آبادی، 1381-1382: 40-49).
در یک جامعه آزاد، نقش وسایل ارتباط جمعی به اطلاع رسانی ، تبلیغات و حتی پویش های فرهنگی محدود نمی شود، آن ها ابزاری برای پاسخگویی دولت ها و کندوکاو جهان بینی جمعی و غالب هستند. آن ها علاوه بر این که به مردم اطلاعات می رسانند، تریبونی برای مباحث مورد علاقه ء افکار عمومی و اِعمال خواست های آن ها به شمار می روند. از طریق آن هاست که بسیاری از اعضای دولت و سایر مقامات به پرسش های شهروندان و افکار عمومی پاسخ می گویند و آن را به گوش سایر شهروندان می رسانند. همچنین در جامعه آزاد ، وسایل ارتباط جمعی به نوعی از نقش مکمل مجلس برخوردارند، به طوری که حق مشاوره و موشکافی در مورد مسایل مختلف را داشته و این کار را از طریق انتقال افکار عمومی شان به وسیله سازمان های غیردولتی، احزاب و مداخله عمومی انجام می دهند، به گونه ای که هر شهروند عادی از حق گفتن و شنیدن برخوردارست. اما نکته در این جاست که رسانه های جمعی تنها هنگامی قادر به تعقیب اهداف و اجرای اعمال فوق خواهند بود که مستقل باشند. حتی اگر به نوعی برخی از رسانه ها تریبون رسمی به شمار می روند، برخی دیگر می بایست از استقلال لازمه برخوردار باشند. رسانه هایی که بودجه شان توسط حکومت تعیین می شود، برای آن که استقلال داشته باشند، باید در مقابل کمیسیونی مستقل یا کمیسیونی مرکب از نمایندگان گروه های مختلف شهروندان پاسخگو باشند و مهم تر از آن ، رسانه های دیگر از امکان رقابت با رسانه های حکومتی برخوردار باشد. رسانه های خصوصی را نیز می توان با تقسیم منابع مالی و عدم تمرکز آن ها در دست عده ای معدود و هم رای ، محقق ساخت (بیتهام ، دیوید و بویل ، کوین ،1377: 25-27).
با این همه، شرایط امروز نیز بسیار بهتر از گذشته شده است. تکثر، تنوع و انتشار رسانه ها و هویت جدید کنونی شان که آن ها را از حکومت ها و دولت ها مستقل ساخته است ، این امکان را به شهروندان داده تا از طریق افکار عمومی شان ، سیاستمداران را وادار سازند تا آن ها را به عنوان تعیین کنندگان اصلی خواست ها، علایق و تصمیماتی به حساب آورند که در همهء عرصه های ملی و بین المللی اتخاذ می شود. اگر چه هیچگاه آن استقلال و این تصمیمات ، کامل و مطلق نیستند .
الگوهای تربیتی ، جامعه پذیری و مشارکت
در جوامع بسته، الگوهای تربیتی ، پرورشی و جامعه پذیریِ نسل جدید با مشارکت او تحقق نمی یابد، بلکه دستاوردهای نسلی که مسئولیت های زندگی را در خانه و جامعه به عهده دارد، به شکلی حاضر و آماده در اختیار نسل جدید قرار می گیرد. به عبارتی، نسل یا نسل های گذشته ، امکان تجربه در همان شرایطی را که خود پیش از آن ، تعامل کرده و آن گاه بدست آورده ، به نسل جدید نمی دهند و با عدم مشارکت پذیری در تصمیمات و کارهایشان ، تنها دستاوردهای خود را که حاصل تجارب و تعاملات شان است و در حقیقت نقطه پایانی و دستاورد آن تجارب و ضروریات آن به شمار رفته ، در قالب تجویزها و تحکمات به عنوان شناخت و رفتاری حاضر و آماده در اختیار نسل جدید قرار می دهند. بنابراین نسل جدید تنها ناظر آن شناخت ها، رفتارها و انتخاب هایی است که نسل پیشین تجربه کرده است . غافل از این که، آنچه در نسل گذشته به عنوان ملاک ها و ضوابط حاکم بر واقعیت ارزیابی می شود و بدان سبب با ارزش است تنها به آن جهت پدید آمده که حاصل تجارب نسل گذشته است که اگر آن تجارب و تعاملات نبودند، این معیارهای شناخت و الگوی رفتار و انتخاب نیز تحقق نمی یافتند. از همین روی ، چون نسل گذشته امکان تجربه ای مشابه را که خود در گذشته و حال دارد، به نسل جدید نمی دهد، به همین سبب نسل جدید به هیچ وجه تعاملاتی را تجربه نمی کند که به شناخت ها، رفتارها و معیارها و گزینش هایی با ملاک های نسل گذشته منتهی شود ( احمدی علی آبادی،1381-1382 : 75-77). از همان روی نسل جدید همواره توسط نسل گذشته محکوم به بینش و انتخاب هایی با معیارهایی رویایی و غیرواقعی است . اما علت چنین دستاوردی چیست ؟ آیا عامل اش ، چیزی به جز الگوهای سنتیِ تربیتی وجامعه پذیری در جامعه ای بسته است که با عدم مشارکت نسل جدید، اجازه آن را به ایشان نداده تا خودشان تجربه و تعامل کرده و از آن روی خود بشناسند و انتخاب کنند!؟ بنابراین، در چنین جوامعی، نسل گذشته تا به نسل جدید اجازه ندهد که با مشارکت در کارهایش ، خود تجربه کند، هرگز نسل جدید نه می تواند به همان ملاک ها، بینش ها و رفتارها دست یابد، نه منطقی خواهد بود که چنان انتظاری وجود داشته باشد .
علل برخی از آسیب های اجتماعی عدم مشارکت
اما چنین تمایزی در تجارب پس از پدید آمدن چگونه به پیش می رود و افراد و به دنبال آن ، جامعه را به سمت خود می کشد؟ نسل جدید که از ابتدا در نهاد خانواده و سپس در نهادهای پرورشی ، اقتصادی ، سیاسی و فرهنگی تنها ناظر نسل گذشته بوده و مشارکتی در هیچ یک از آن ها نداشته است ، زمانی فرا می رسد که کارها و مسئولیت ها را از نسل گذشته تحویل بگیرد. اما به هیچ وجه آمادگی آن را ندارد. زیرا او بنا بر عدم مشارکت و تماشاچی بودن ، اکنون دیگر واقعاً از ملاک هایی برخوردار است که با واقعیت و جریان مسئولیت پذیری در زندگی فرسنگ ها فاصله گرفته است و او در مواجهه با دنیای واقعی با ملاک هایش فاصله محسوس و عمیقی دارد!! به عبارتی، نسل جدید هنگامی که با گذشت زمان مسئولیت هایی را در خانه یا جامعه به عهده می گیرد، چون در طول زندگی اش از مشارکت نسل گذشته بهره مند نشده ، از هر نظر یک مبتدی است و به همان جهت ، ایده ها، بینش ها، شناخت ها، رفتارها و گزینش ها و مهم تر از همه، معیارهایش برای جملگی آن ها، بسیار سطحی و به دور از واقعیت است . این پدیده کاملاً طبیعی و منطقی است ، زیرا نسل گذشته با عدم مشارکت نسل جدید مانع از آن شده است تا او خود ولو با تجربه اشتباهات، تمامی چیزهایی را تجربه کند، که نسل گذشته منطقی و واقعی می پندارد!؟ و مهم تر از آن ، نسل جدید چون در کارها و تصمیمات به مشارکت دعوت نشده، اصلاً ارزش و معنای چیزهایی را درک نمی کند که نسل پیشین با زحمت و چه بسا تاوان بسیار به چنگ آورده است ! در نتیجه، او بر حسب چنین ممانعت هایی ، نه تنها بی تفاوت و ناآگاه نسبت به تمامی چیزهایی می شود که نسل گذشته به سختی به دست آورده است و از این روی پرتوقع و طلبکار می گردد، بلکه معیارها و ملاک های او آنقدر به دور از واقعیت خواهد بود که می خواهد همه چیز را یک دفعه اصلاح سازد، به طوری که با یک چشم بر هم زدن خانواده ، جامعه و دنیایی را که در آن زندگی می کند، به بهشت مبدل سازد!؟ از این روی، او در اولین مواجه با دنیای واقعی به سبب عدم مشارکت ، از کمترین شانسی برای موفقیت برخوردار نیست!؟ بنابراین ، یا همچون شکست خورده ای کنار می کشد، که اشخاص بی تفاوت جامعه را می سازد و اَشکال مختلف عزلت گزینی و افسردگی در وی بروز می کنند (همانجا ، صص 82-83). یا از آن ها بردگانی می سازد که خود را تسلیم دنیایی می بینند که از بیرون به آن ها تحمیل می شود، که در نتیجه به جای آن که اشخاصی بار آیند که در تعامل با دنیای واقعی راز و رمز آن را درک کرده و آن گاه بتوانند تحولاتی را نیز در دنیای پیرامون خود پدید آورند، از آن ها فرمانبرداران بی چون وچرای هر محیط و جامعه ای می سازد که در آن قرار می گیرند و در خوش بینانه ترین حالت ، گذشته خود و جامعه خویش را می آفرینند و در جا می زنند، که نمونه های مختلف آن در قالب واقعیت پرستی و اخلاق بردگی متجلی می شوند. یا با قرار گرفتن در مقابل واقعیات و جامعه ای که ناگهان به روی شان قد علم کرده است ، در خوش بینانه ترین موضع به یک آرمان گرای ناکام و در بدبینانه ترین وضعیت به پرخاشگری حاد و آشوبگری بدل می شوند که با بستن چشم های شان تصور می کند که راه حقیقی درست شدن امور تنها با خراب کردن هر آنچه در مقابل ما قرار می گیرد، تحقق می یابد و از هر فرصتی برای بهانه ای سود می جویند تا آشوبگری ذهنی خود را عملی سازند که می تواند از صورتی موردی به شکلی نسلی بدل می گردد که در صورت اخیر حادترین مشکلات را برای جامعه پدید می آورد.
حق انتخاب نسل جوان
حال که به طرح مساله و پرسش پرداختیم می توانیم بدنبال راه حل و به جستجوی پاسخ برویم. باید توجه داشت که پرورش و آموزش یک یا چند نسل، مثل هر تغییر اجتماعی دیگری، روندی مکانیکی نیست که در آن افراد جامعه ، منفرد و به صرف معلومات جدید تصمیم گرفته و تغییر رفتار دهند. اهمیت قضیه هنگامی آشکار می شود که دریابیم ، آنان هرگز در حد ابزاری برای هر گونه باور و تفکر و تغییر رفتاریی نباید تقلیل یابند، بلکه آن ها همان کسانی هستند که جامعه امروز و فردا برای آن ها و از طریق خواست و تصمیمات آنان پیش می رود. به بیانی دیگر، از یک طرف هر نسلی که از اطلاعات و دانشی جدید آگاه شده اند، حق دارند که بر حسب الگوی تعامل و علایق اجتماعی شان در تغییر رفتار و پذیرش یا عدم پذیرش آن و انتقال موضوعها به سایر افراد، تصمیم گیرند و از طرف دیگر، آن ها تنها وسایلی برای اجرای خواسته های نسل پیشین در جامعه نیستند، بلکه جامعه فردا با تفکر آن ها و مهمتر از همه برای آنان تحقق یافتنی و معنادار خواهد بود. از این روی هر برنامه ء تحول و تربیتی در جامعه تزریقی نیست ، بلکه تغذیه شدنی است و انتخاب نهایی آن نیز به جوانان و نسلی برمی گردد که در مورد تغییر رفتار در الگوهای مالوف خویش، حق انتخاب دارند. اما چگونگی تحقق آن به ساختارهای اجتماعی هر جامعه ای بستگی دارد. جامعه ای که درصدد نیل به جامعه ای باز و آزاد است می بایست هم تصویری روشن از اهداف نظری و عملی موردنظر داشته باشد و هم باید از شرایط کنونی خود برای رسیدن به چنان جامعه ای آگاهی داشته باشد.
جامعه باز و آزاد و ارکان آن
جامعه ء باز و آزاد، حاصل پیدایش افرادی است که آزادانه می توانند در پی منافع شخصی خود باشند و تا هنگامی که در باورها، نگرش ها و رفتارها در حوزه فرد قرار دارند، هیچ کس حق آن را ندارد که آنان را از این حق باز دارد. از این روی، هر کس در پی آن است تا غایتی برای خویشتن بیابد، ولی بدین سبب هر کس یکسره وابسته به دیگران می شود. زیرا بی آنان وسیله ای برای رسیدن به اهداف خود نمی یابد. پس بدین طریق همهء افراد به یکدیگر وابستگی پیدا می کنند (ستیس ، و، ت، 1355: 573 ـ 577).
امروزه که بر مطالعات حوزه اجتماعی و فرهنگی افزوده شده است ، خصایصی دیگر و معلوماتی تخصصی تر و واقع بینانه تر از جامعه باز بدست آمده است . از جمله این که در چنین جامعه ای، افراد جملگی از حقوق یکسان و فرصت و مجالی کافی و مساوی برخوردارند تا دریابند چه گزینش ها، اهداف و راه هایی مصالح آن ها را تامین می کند. هر شهروندی خود، حق صلاحیت تعیین و تشخیص مصلحت خویش را دارد. هر یک از شهروندان باید مطمئن باشد که داوری اش و و رای اش در تصمیم گیری های مهم جمعی ، در روی کار آمدن دولت ها یا کنار رفتن شان و یا برخط مشی شان موثر است . بدین منظور می تواند تشکل هایی داوطلبانه اعم از اصناف، احزاب و سازمان های غیردولتی برای حفظ حقوق خود تشکیل شوند. باید توجه کرد که تشریک مساعی فعالانه در امر توسعه و یا هر تحولی در جامعه تنها به معنای سهم بردن از منافع نیست ، بلکه نیازمند درگیری فکری و روحی افراد است و تنها به حضور فیزیکی محدود نمی شود، بلکه به تمایل به تشریک مساعی ، تفکر و انگیزه خلاق و نیز قبول مسئولیت نیازمند است (بورن ، 1379: 21 به بعد). اما مسئله از آن هم حساس تر است . اگر جدای از دولت ، بقیهء جامعه بر مبنای اقتدار فردی اداره شود، آزادگی در سطح کشور ریشه چندانی نخواهد یافت . اگر مردم به خودکامگی در خانواده ، مدرسه و مراکز دینی عادت کرده باشند و اگر تجربه ای در متشکل ساختن خود یا اتخاذ تصمیم مشترک در محل کار، محله و تشکل های داوطلبانه نداشته باشند، کمتر احتمال دارد که شهروندان فعالی باشند یا در مورد وضعیت کلیِ جامعه ء خود احساس مسئولیت کنند.
جهان بینی فردی و جذب آن در جامعه
چنان که گذشت، هر فردی در زندگی اش از آراء، دیدگاه ها، سلایق ، باورها و رفتارهایی برخوردار است که در صورتی که نسبت به تعقیب آن ها جدی باشد می تواند در ابتدا شخصیتی منحصر به فرد از خود بسازد که به خلاقیت و شناخت جدید منتهی گردد و در صورت عدم جدی گرفتن ، جهان بینی فردی به نفع جهان بینی های دیگران یا جهان بینی جمعی کنار رفته و تغییر می کند. اما چگونه جهان بینی های فردی ای که متفاوت با جهان بینی جمعی است ، جذب کل نظام اجتماعی و فرهنگی جامعه می شود؟ آیا درک و تحمل غیر را باید علت چنین گزینشی انگاشت ؟ در این صورت راه تحقق آن چیست ؟
در بسیاری از موارد، تحمل و درک طرف مقابل ، همچون باورها و رفتارهای دیگر، معلولی است که با پند و گفتار نمی توان آن ها را در افراد درونی ساخت ، بلکه تعاملاتی را که به عنوان شرط ضروری شکل گیری شان است ، باید شناخت و پدید آورد. آن گاه است که گفتار می تواند به عنوان شرط کافی موجب شود که آن ها معلول شان را که درک و تحمل طرف دیگر است ، سرعت بخشند. آنچه که هر جامعه ای به عنوان یک مشکل اجتماعی و فرهنگی با آن مواجه بوده است و موجب شده ، تا معدودی از جوامع با حل آن ، از افرادی مستقل، با خلاقیت و شکوفایی برخوردار شوند، تنها عدم شنیدن آراء دیگران و یا تحمل آن ها نیست ، بلکه ترکیب دو امر متناقض در داخل نظام اجتماعی و فرهنگی جامعه است ؛ یعنی ، پرورش افرادی با جهان بینی های فردی قوی از یک طرف و تحمل ، شنیدن و جذب آراء و جهان بینی های دیگران توسط همان افراد از طرف دیگر. به بیان دیگر، چه بسیارند، افرادی که از جهان بینی فردیِ قوی برخوردارند و در این راه حتی با شنیدن آراء دیگران موافق اند، ولی چون پای عمل به کار آید به آن وقعی نمی گذارند و تغییر رفتاری از خود نشان نمی دهند، و چه بسیارند افرادی که به سبب ضعف جهان بینی فردی ، بسته به آن که در کدام محیط باشند، به سرعت همرنگ جهان بینی های دیگران می شوند و در نتیجه ، تبدیل به نسخه ای تکراری از دیگران شده و شناخت ، خلاقیت و فرآورده های نو را عرضه نمی کنند. تنها ترکیب دو موضوعِ متناقضِ جهان بینیِ فردیِ قوی و جدی با پذیرش و جذب جهان بینی هایِ فردی دیگران از طرف افراد یک جامعه است که می تواند منجر به دستاوردی شود که از یک طرف خلاقیت و شناخت نو را بدنبال دارد و از طرف دیگر، به تصادم و تقابل منجر به حذف ، منتهی نشود. اما چگونه برخی از جوامع توانستند پارادوکس مذکور را حل کنند، در حالی که بسیاری از جوامع همچنان با آن بسان معضلی مواجه اند؟!
تعامل عامل پیوند جهان بینی فردی و جمعی
جوامعی با فرهنگ های پویا، از طریق تعامل، این اجازه و آزادی را به اعضای شان دادند تا با قرار گرفتن در جایگاه های یکدیگر موجب شوند تا تعاملات متفاوت و حتی متناقضی را در خود درونی کنند. در نتیجه هر بخش از جهان بینی دیگران که در برخورد با جهان بینی فردی قرار می گرفت ، چون بخشی از جهان بینی دیگران را نیز برحسب تعاملاتی مشابه در خود درونی کرده بود، با آن ها احساس هم زبانی ، هم حسی و هم اندیشی می کرد. این پدیده ، یعنی آزادی افراد در قرار گرفتن در شرایط مختلف و تاثیر آن بر هم حسی و هم اندیشی ، در بلندمدت و به مرورتنها به وسیله تعامل و مشارکت در جوامع مذکور تحقق یافت . این همان پدیده ای است که از آن به عنوان تحمل و درک دیگران یاد می کنند. ولی این پدیده بدین جهت به خلاقیت ، شناخت و رفتار جدید منتهی می شود که ، افرادی که به سبب تعامل و مشارکت ، تحمل دیگران و جهان بینی آن ها را دارند، خود نیز از جهان بینی فردی ِ قوی برخوردار بوده و در تفکر و رفتار نسبت به آن جدی هستند، از این رو این جدیت، مانع از همرنگی شده و می تواند به دیدگاه و رفتارهایی کم و بیش منحصر به فرد و احیاناً خلاقه بیانجامد. به عبارتی دیگر، مشارکت در تعاملات گوناگون و متنابه اند که منجر می شوند تا افراد با قرار گرفتن در جایگاه دیگری ، برنامه هایی متفاوت و گوناگونی را در خود درونی کنند که در قالب فرآورده هایی همچون ، ایده ، سلیقه ، تفکر، باور و رفتار متجلی شده و چون از طریق مشارکت در تعاملات متفاوت و حتی متناقض ، بخشی از برنامه های دیگران را نیز در خود درونی ساخته اند، آن ها را تحمل کرده و به جای شنیدن صرف ، در بخشی از خود و نهاد و جامعه ای که در آن زندگی می کنند، جذب کنند. در نتیجه ، علاوه بر آن که درک و تحمل دیگری به مثابه پدیده ای ضروری تحقق می یابد، شناخت و خلاقیت نیز در درون جهان بینی فردی و با جذب در نظام کلی جامعه به وقوع می پیوندد و در نهایت جامعه را از جامعه ای بسته به جامعه ای باز و آزاد بدل می سازد (احمدی علی آبادی، 1379-1380: 73-74).
نتیجه گیری
با بررسی نهادهای پرورش و تربیتی (خانه، مدرسه، مراکز دینی و فرهنگی و رسانه ها) در جوامع مختلف ما با دو الگوی متفاوت مواجه هستیم. یکی جامعه ای بسته که ارزش ها و نکات تربیتی را تجویزی به نسل بعد منتقل می سازد و دیگری جوامع باز و آزاد که با مشارکت امکان راه عبور از معبر خروشان زندگی را به نسل جدید می بخشد. آن ها ممکن است در قالب الگوهایی خاموش و پنهان تاثیر بگذارند و در چارچوب تفکرات و کنش ها بروز کنند؛ الگوای خاموشی چون خودمحوری و الگوی پنهانی چون شیفتگیِ قدرت و کنشی همچون کنش معطوف به قدرت. در هر صورت، علل بازآفرینی مداوم آن ها چیزی نیست ، به جز تعاملات و تقابلاتی که در این جوامع، الگوهای تربیتی و جامعه پذیری شان را شکل می بخشند و آن ها متعاقباً در تمامی عرصه های اجتماعی ، اقتصادی ، سیاسی و فرهنگی تجلی پیدا می کنند که می توانند در نهایت به جامعه ای بسته یا جامعه ای باز و آزاد منتهی شوند. جایی که جهانی بینی های فردی و گروهی در تقابل با جهان بینی جمعی قرار می گیرد و جامعه ای بسته را می سازد و جایی که آن ها در تعامل با هم، خلاقیت ها و ابداعات را در کل نظام اجتماعی و فرهنگی شان جذب و هضم می کنند و اینجاست که جامعه ای باز و آزاد پدیدار می شود.
در یک جامعه بسته، افراد و به خصوص جوانان به سبب عدم اجازه در مشارکت، تعامل و تجربه بلوغ شخصیتی کاملی را طی نمی کنند. از این روی یا به شکلی تفریطی به عزلت گزینی و اخلاق بردگی روی می آورند یا به شکلی افراطی به پرخاشگری و آشوبگری حاد متوسل می شوند. اگر در جوامع باز و آزاد، به تعامل و مشارکت تا به آن حد اهمیت داده می شود، به سبب این نیست که چنین واژگانی مد بوده یا جملات زیبا و مردم پسندی در دوره کنونی هستند ( در جامعه ما بسیاری از طرفداران آن چنین برداشتی از مشارکت ، توجه به افکار عمومی و نظایر آن ها دارند)، بلکه بدین جهت است که آن ها در دقیق ترین مطالعات علمی خود به این نتیجه رسیده اند، که تنها مشارکت است که موجب می شود، در هر جامعه ، نسل جدید، بدون آن که به یک آرمان گرا، شکست خورده یا آشوبگر بدل شود، از تجارب و دستاوردهای نسل گذشته استفاده کرده و در عین حال ، چیزی را نیز بر آن افزوده و زندگی در دنیای پیرامون را برای خود و سایر انسان ها مطلوب تر سازد. راه حل آن نیز نخست تجدیدنظری جدی و فوری است، تا دستاوردهای چندین و چند نسل را، نه به گونه ای تجویزی و بی چون و چرا، بلکه با "تعامل" و "مشارکت" به نسل بعد انتقال داده شود و به نسل جدید اجازه دهد تا خود تجربه ، تعامل و لمس کرده و آن گاه بیاندیشد، پی برده و برگزیند. در چنین جامعه ای، افراد جملگی از حقوقی یکسان و فرصت و مجالی کافی و مساوی برخوردارند تا دریابند چه گزینش ها، اهداف و راه هایی مصالح آن ها را تامین می کند. هر یک، حق صلاحیت تعیین و تشخیص مصلحت خویش رادارد. هر یک از شهروندان عملاً می بینند که داوری شان و و رای شان در تصمیم گیری های مهم جمعی موثر است . از این روی هر برنامه آموزشی و تربیتی و به طور کلی هر نوع تحولی در جامعه تزریقی نیست ، بلکه تغذیه شدنی است و انتخاب نهایی آن نیز به جوانان و نسلی برمی گردد که در مورد تغییر رفتار در الگوهای مالوف خویش، حق انتخاب دارند و نسل پیشین تنها باید در این راه به آنان کمک کند.
فهرست منابع فارسی
• آگ برن و نیم کوف (1354) زمینه جامعه شناسی ، اقتباس از امیر حسین آریانپور، چاپ نهم، انتشارات کتاب های جیبی، تهران.
• احمدی علی آبادی، کاوه (1379-1380). جایگاه عرف و باورها و رفتارهای اجتماعی عامه در کسب دانش و شناخت خلاق؛ نمونه موردی جامعه ایران، معاونت مطالعات و تحقیقات مرکز بین المللی گفتگوی تمدن ها، تهران.
• احمدی علی آبادی، کاوه (1381-1382). برنامه ریزی بلندمدت بخش اجتماعی و فرهنگی؛ نمونه موردی جامعه ایران، دفتر آمایش سرزمین سازمان مدیریت و برنامه ریزی، تهران.
• بورن ، اد (1379) بعد فرهنگی ارتباطات برای توسعه ، ترجمه مهرسیما فلسفی ، مرکز تحقیقات ، مطالعات و سنجش صدا و سیما، تهران .
• بیتس، دانیل و فرد پلاگ (1375)ا انسان شناسی فرهنگی ، ترجمه محسن ثلاثی، انتشارات علمی، تهران.
• بیتهام ، دیوید و بویل ، کوین (1377). آزادی ، دموکراسی و جامعه مدنی ، ترجمه دکتر زمانی ، تهران .
• تامپسون، جان بروکشایر (1379) رسانه ها و نوگرایی، ترجمه علی ایثاری کسمایی، موسسه انتشاراتی روزنامه ایران، تهران.
• تهرانی، مسعود (1379) اقتدارگرایی، نشر همراه، تهران.
• تهرانی، مسعود (1383) استبداد و اقتدارگرایی، نشر همراه، تهران.
• علاقه بند، علی (1364). جامعه شناسی آموزش و پرورش ، انتشارات فروردین، تهران.
• ساروخانی، باقر (1371) جامعه شناسی ارتباطات، انتشارات اطلاعات، تهران.
• سازمان ها: سیستم های عقلایی ، طبیعی و باز (1374)، ترجمه میرزایی اهرنجایی و دیگران ، انتشارات دانشکده مدیریت دانشگاه تهران .
• ستیس ، و، ت (1355) فلسفه هگل ، ترجمه دکتر حمید عنایت ، انتشارات کتاب های جیبی ، تهران .
• وبر، ماکس (1367) مفاهیم اساسی جامعه شناسی ، ترجمه احمد صدارتی . نشر مرکز، تهران .
فهرست منابع لاتین
• Adorno.T.W (1982) The Athoritarian Personality. Norton. New York, London.
• Erickson. E (1950) childhood and society, norton. New York.
• Horkhaimer. Max (1922) Critical Theory, Continuum. New York.
• Stewart. W.E (1971) Introduction to Sociology, Mcgraw Hill.
*دکترای مردم شناسی و جامعه شناسی
*از دانشگاه راچ ویل تگزاس در آمریکا
فهرست مطالب
چکیده 1
مقدمه 1
نوع و روش تحقیق 2
الگوهای خاموش و پنهان 2
کنش های شکل دهنده الگوها 3
الگوی خاموش قدرت در پسِ کنش معطوف به قدرت 4
ریشه یابی الگوی خاموشِ خودمحوری در خانواده و جامعه 4
الگوی پنهانِ شیفتگی قدرت در روان، آن گاه جامعه 7
ریشه یابی استبداد از فرد تا جامعه 8
تعامل یا تقابل جهان بینی فردی، گروهی و جمعی 10
نهاد خانواده 12
نهادهای پرورشی و تربیتی 13
نهادهای اجتماعی 14
نقش رسانه ها در جوامع بسته و جوامع باز 14
الگوهای تربیتی ، جامعه پذیری و مشارکت 16
علل برخی از آسیب های اجتماعی عدم مشارکت 17
حق انتخاب نسل جوان 18
جامعه باز و آزاد و ارکان آن 19
جهان بینی فردی و جذب آن در جامعه 20
تعامل عامل پیوند جهان بینی فردی و جمعی 21
نتیجه گیری 22
فهرست منابع فارسی 23
فهرست منابع لاتین 24