تارا فایل

اثرات نامطلوب طلاق بر روی کودکان و نقش تربیتی خانواده بر آن


باسمه تعالی

مقاله
اثرات نامطلوب طلاق بر روی کودکان
و
نقش تربیتی خانواده بر آن

مقدمه
آیا تا کنون از خود پرسیده ایم که خانواده چه نقش هایی ایفا می کند. اگر فرض کنیم که خانواده وجود نداشت در چنین صورتی جامعه بشری چه وضعیتی پیدا می کرد. اگر خانواده وجود نداشت جامعه بشری خود به خود ارزش خود را از دست می داد و قابل بررسی و تحقیق نبود و همیشه ارزش بسیاری از چیزها بعد از فقدان آنها پیدا می شود، پس به این نتیجه می رسیم که فقدان خانواده برای شناخت ارزش، جایگاه و اهمیت آن ضروری است.
کارکرد خانواده از جایگاه و اهمیت ویژه ای برخوردار است منظور از کارکرد های خانواده، نتایج و پیامدهایی است که از خانواده، بر جای می ماند. نتایجی که در صورت حذف خانواده، جبران آن به راحتی امکان پذیر نیست. یا نتایجی که از طریق خانواده، بتوان ساده تر موثرتر به آن دست یافت.
مهمترین کارکردهای خانواده را می توان کارکرد زیستی نامید. رفع نیازهای بدنی، تامین نیازهای جسمی اعضا، تامین رشد به هنجار جسمانی، مدیریت بیماری ها و نا هنجاری های رشد از زیر مجموعه های کارکرد زیستی می باشد که یک خانواده سالم با ید از آن بهره مند باشد.
حال اگر خانواده ای از این رویکردها به نوعی به دور باشد و سازگار با هنجارهای خانواده نباشد مشکلات عدیده ای برایش بوجود می آید. طلاق یکی از راه حلهایی است که بعضی از خانوادها برای رهایی از مشکلات به وجود آمده، انتخاب می کنند. اثرات نا مطلوب طلاق بعد از چند روزی کاملا قابل مشهود است که با استرس شدید همراه است. انواع سردرد، سینه درد، خواب آلودگی، دشواری های گوارشی و عوارض دیگر ممکن است بر اثر استرس بوجود آید. این عوارض جسمانی را نباید نا دیده گرفت اکثر مشکلات مربوط به استرس را می توان به وسیله مشاوره یا تغییر در سبک زندگی و رژیم غذایی یا ترکیبی از یک یا چند مورد از این روش ها به خوبی درمان کرد. طلاق اغلب، افسردگی به وجود می آورد این افسردگی عموما زود گذر است و به روند درمان به خوبی پاسخ می دهد و بهترین درمان آن غالبا ترکیبی از دارو درمانی و میانجی گری است. زنان اغلب در نتیجه رو به رو شدن با واقعیت وضع نا عادلانه مالی، دچار نگرانی می گردند آنها طبعا نسبت به آینده نگران و دلواپس اند. جنسیت بزرگترین عامل موثر در چگونگی واکنش افراد نسبت به استرس حاصل از طلاق نیست بلکه ساختار روان شناختی افراد است که مهمترین علت برای امور مورد بحث به شمار می آید. به عبارت دیگر شخصیت است که در این زمینه ایفای نقش می کند نه جنسیت. عامل اقتصادی، اجتماعی نیز نقش مهم بر عهده دارند.
کودکان همواره در این نگرانی به سر می برند که مبادا با یک بگو مگو یا اختلاف ساده کانون گرم خانواده شان را از دست بدهند کودکی که همواره شاهد گفت وگوها و بحث های بین پدر و مادر است در می یابد که به رغم داشتن اختلاف عقیده، باز هم می توان با علاقه و تفاهم، همدیگر و البته کودک را دوست داشت و به زندگی مشترک تداوم بخشید. اما زمانی که دعواها و مشا جرات والدین بالا می گیرد و به هم دیگر توهین می کنند و هیچ راه حلی برای سازش و آشتی به جا نمی گذارد، کودکان نیز واکنش های هیجانی متفاوتی از خود بروز می دهند. کودکان مشوش و پریشان همواره به فکر چگونگی رفع مسائل و مشکلات هیجانی، عاطفی خود هستند. دوران عدم تفاهم و مشاجره و سپس طلاق و جدایی برای کودک، دوران سخت و ناگوار است. حتی اگر والدین تصور کنند که با بهترین شیوه عمل می کنند باز هم تجسم این که والدین همدیگر را دوست ندارند برای کودک دلهره آور است. میزان اضطراب کودک از جدایی والدین به عوامل مختلف بستگی دارد از جمله سن کودک، جنس کودک، میزان روابط خانوادگی، شرایطی که منجر به طلاق می شود و حمایتی که کودک از سوی خانواده دریافت می کنند. کودکانی که با تغییرات ناشی از جدایی پدر و مادر رو به رو می شوند می خواهند بدانند که در شرایط جدید با چه کسانی مواجه هستند. طبیعی است که جدایی پدر و مادر در هر حال برای کودک مخرب و ضربه است.
گذشته از تمامی مشکلاتی که زن و شوهر درباره جدایی از یکدیگر دارند می توانند با متانت، خویشتن داری و صداقت پذیرش این موضوع را برای فرزندانشان هر چه بیشتر راحت تر کنند و اضطراب کودک را به حد اقل برسانند. والدین باید این اطمینان را برای کودک حاصل کنند که همیشه ا و را دوست دارند و ذره ای از علاقه و محبت والدین کم نشده است اگر زن و شوهر قصد طلاق را دارند نباید با بد دهنی و گفتن کلمات اضطراب آور هیجانات منفی خود را بروز دهند والدین باید سعی کنند با رفتار درست و مناسب نگرانی کودکان را به حداقل برسانند و به راه هایی بیندیشند که پیامد های منفی این اختلاف و جدایی را هر چه کمتر کنند. تحقیقات نشان داده است که اگر والدین قبل از جدایی، مشاجرات کمتری داشته باشند ناراحتی و مشکلات بچه ها در دراز مدت کمتر خواهد بود.
زمانی که با همسرتان اختلاف دارید هیچ گاه سعی نکنید از فرزندانتان به عنوان پیام آور یا رابط استفاده کنید زیرا یک کودک هیچ لزومی ندارد که شاهد بحث ها و نزاع های پدر و مادرش با شد با کودکان صادق و رو راست باشید این نکته را به کودک خاطر نشان کنید که به رغم احترامی که برای او قائل اید ولی هیچ دخالتی در تصمیم گیری شما ندارد اگر زن و مرد قصد داشته باشند پس از جدایی و طلاق با کس دیگری ازدواج کنند نباید خاطرات پدر و مادر اصلی کودک را در ذهنش ببرند یا مخدوش بسازند زیرا خاطرات کودک به خود او تعلق دارد و نباید هستی و وجود کودک نا دیده گرفته شود جدایی پدر و مادر نباید دلیلی برای قطع رابطه با اقوام و نزدیکانش باشد شاید که او بتواند از این رهگذر مفری برای کاهش اضطرابش بیاید.
خانواده پایه و اساس جامعه را می سازد. صحبت از خانواده بحث از سیستمی است که در درون خود یکسری خرده سیستم را جای داده است.
عواملی که باعث آسیب شناسی خانواده و خرده سیستم ها می شود عبارتند از:
۱- طلاق عاطفی
یکی از آسیب هایی که به خانواده وارد می شود، طلاق عاطفی است. طلاق عاطفی بدین صورت است که زن و شوهری در کنار هم زندگی می کنند و مسائلی که در تمام خانواده ها جاری است در این خانواده نیز وجود دارد. بجز محبت، عشق و صمیمیت که می بایست بین زوجین وجود داشته باشد. بنابراین در چنین فضایی که زن و شوهر همدیگر را دوست ندارند و بنا بر قراردادی که بین هم بستند اجباری یکدیگر را تحمل می کنند؛ فرزندان سخت تحت تاثیر این مسئله قرار می گیرند.
در طلاق عاطفی ؛ وقتی پدرو مادر با هم قهرکنند و آن عشق و علاقه بین آنان وجود نداشته باشد، فرزندان احساس امنیت روانی نخواهند کرد.
۲- هوش عاطفی یا هیجانی
هوش هیجانی توانمندی یا قدرت درک احساس خود و دیگران را گویند.
هوش هیجانی با هوش شناختی فرق می کند . هوش شناختی به هوشی گفته می شود که دانش آموز می بایست سر کلاس برای دریافت مطالب داشته باشند.
هوش هیجانی بصورت اکتسابی است و فرزند می بایست تعلیم داده شود، تا یاد بگیرد. این یادگیری به دو شکل انجام می شود. اول اینکه: بصورت آموزشی این کار انجام شود. دوم اینکه: فرزندان از طریق رفتار پدر و مادر آموزش داده شوند.
بار طلاق عاطفی، در هوش هیجانی فرزندان تاثیر منفی بوجود می آورد.
طلاق عاطفی به چند صورت به وجود می آید؟
طلاق عاطفی به دو صورت است: الف) ازدواجهای شتاب زده که بر اساس تحقیق و بررسی نبوده و طرفین فکر کردند شاید با ازدواج به یکدیگر علاقه مند شوند.
ب) ازدواجهایی که در ابتدا زن و شوهر بهم علاقه مند بودند. ولیکن شناخت کافی روی همدیگر نداشتند و در مسیر زندگی متوجه این مسئله می شوند؛ و سعی نمی کنند بهم نزدیک شوند و علاقه رو به سردی می گراید.
۳- خانواده واگرا
خانواده واگرا به خانواده ای گفته می شود که هرچقدر از سالهای زنگی آنها می گذرد، فکر می کنند چه اشتباهی مرتکب شده اند که با هم ازدواج کردند، و زوج مناسبی برای هم نیستند.
۴- خانواده هم گرا
خانواده هم گرا به خانواده ای اطلاق می شود که با گذشت سالهای متمادی زندگی در کنار یکدیگر، به این نتیجه می رسند که بیشتر بهم شبیه می شوند و محبت و علاقه در آنان بیشتر می شود.
بسیاری از پژوهشگران به مطالعه رابطه بین خانواده های متزلزل و مشکلات رفتاری کودکان پرداخته اند. خانواده متزلزل دارای شرایط و اوضاع و احوال گوناگونی است که برخی از مظاهر آن اختلافات خانوادگی ، جدایی، طلاق و یا مرگ والدین است. در این نوع خانواده ها مناسبات والدین با یکدیگر و با فرزندانشان طبیعی نیست و این امر می تواند منجر به بروز بسیاری از مشکلات در فرزندان آنها شود. یک نمونه تحقیق در این مورد در انگلستان بر روی 102 نوجوان 15 تا 18 ساله در یک موسسه تربیتی انجام شده است. این پژوهش به طور روشن نشان می دهد که چگونه اضطرابهای ناشی از مناسبات ناسالم در سالهای اول طفولیت، منجر به بروز واکنشهای ضد اجتماعی در مقابل فشارهای بعدی در طفل شده است. در بیشتر موارد اضطراب و پریشانی در میان این کودکان عوارض معینی از محرومیت از مهر مادر بوده است. (38)
بررسی های رنه اسپتیز(39) در آمریکا اهمیت رابطه کودک و مادر را از نظر رشد هوشی و جسمانی نشان می دهد. در بررسی وی کودکان مورد مطالعه به دو گروه تقسیم شده بودند. کودکانی که از مادر جدا بودند و کودکانی که با مادرانشان زندگی می کردند. هر دو گروه از هر نظر مشابه بودند و تفاوت آنها از نظر عاطفی بود. پس از مقایسه دو گروه از نظر هوشی، رشد بدنی، حافظه ، ادراک و سازگاریهای اجتماعی، اسپتیز نتیجه گرفت رشد کودکانی که با مادرانشان زندگی می کردند در همه زمینه ها به مراتب بیشتر از کودکانی بودکه جدا از مادر زندگی می کردند(40)
مونرو(41) نوشته است که مطالعات متعدد حاکی است که محرومیت از مادر در اوان کودکی در مقایسه با محرومیت از پدر، عامل تعیین کننده تری در عموم بیماریهای روانی و به خصوص افسردگی محسوب می شود. (42)
طبق آماری که اولتر ستران درباره 300 دختر جوان مجرم ارایه نمود یادآوری کرد از 15% از آنان به علل مختلف از عوامل خانوادگی و مهر مادری محروم بوده اند. (43)
نقش آشکار خانواده آشفته در بزهکاری توسط بسیاری از محققین گزارش شده است. در یک مطالعه در بخشی از نیویورک که میزان بزهکاری در آن خیلی بالا بوده سه عامل به عنوان عامل موثردر بزه های پسران شناخته شده اند. این عوالم 1 ) بی توجهی یا رسیدگی ناکافی به وسیله مادر یا جانشین وی، 2 ) انضباط سهل گیرانه یا مستبدانه و 3) فقدان وابستگی نسبی واحد خانواده بوده است. (44)
موفت(45) که دزدی را به عنوان عمومی ترین بزه نوجوانی توصیف کرده است تحت تاثیر فراوانی خانواده های سارقین قرار گرفت که در آن تعداد زیادی از جدایی والدین، عدم علاقه والدین به مذهب و یا محدودیت بیش از حد در آن وجود داشت. (46)
مطالعات انجام شده در ایران در زمینه اعتیاد مانند "بررسی و شناخت عوامل اجتماعی موثر دراعتیاد افراد" و "بررسی عوامل موثر در اعتیاد جوانان به مواد مخدر" و "نقش خانواده در اعتیاد جوانان (پسر)"نشانگر آن است که رفتار والدین با فرزندان بی توجه، بدون محبت و خشونت آمیز بوده است و اغلب خانواده ها از هم پاشیده بودند. (47)
در گزارشی از کانون اصلاح و تربیت تهران نیز در یک سوم از خانواده های بزهکاران در خانه درگیری وجود داشته و 50% نیز فاقد محبت لازمی بوده اند که اعضای یک خانواده را به هم نزدیک می کند. در کانون اصلاح و تربیت مشهد نیز 84% از بزهکاران به روابط معیوب خانوادگی اشاره کرده اند. (49)
فارنیگتون گزارش نموده است که به مانند مطالعه قبلی وی که در سال 1977 انجام شده بود، نوجوانان بزهکار از خانواده هایی برخاسته اند که ارتکاب جرم در آن به صورت خانوادگی وجود داشته است. (50)
مطالعات انجام شده در زمینه اعتیاد در ایران نیز نشان می دهد که نوجوانان خانواده های معتاد با والدین خود همانندسازی نموده و تعداد معتادین در این خانواده ها، به وضوح بیشتر است(51) راتر از علل رفتارهای ناسازگارانه کودکان ناخشنودی والدین از ازدواج با یکدیگر ، دوره های طولانی یا مقطع جدایی والدین از فرزند و ارتباط های ضعیف خانوادگی می داند.
احمدی نیز از مقایسه دانش آموزان بزهکار و غیربزهکار نتیجه گرفت که روابط خانوادگی دانش آموزان بزهکار در حد متعارف نیست. به این معنا که سازش والدین با یکدیگر احترام آنها نسبت به هم کم بوده و بین آنها همفکری وجود نداشته است. ازدواج مجدد پدر به عنوان یکی از علل به انحراف کشیده شدن دانش آموز محسوب شده، در حالی که ازدواج مجدد مادر چنین تاثیری نداشته است. همچنین گزارش شده است که تعداد بیشتری از دانش آموزان بزهکار نسبت به غ یربزهکار در خانواده هایی زندگی می کنند که در آن ناپدری یا نامادری وجود دارد. (52)
علل وقوع طلاق بسیار متنوع و متفاوت است؛ زیرا تقریباً همه موارد اختلاف و تضادهای موجود در جامعه می تواند علت طلاق باشد. برخی از این علل را علل اخلاقی و روانی، عدم تناسب سنی، عشهای دروغین، ضعف مبانی خانواده، خستگی اعصاب، حسادت، تجمل پرستی، زیاده روی در محبت، اختلاف درجه میل جنسی، ضعف مردان در مقابل زنان، غرور و نخوت زنان، اعتیاد به مواد مخدر و علل اقتصادی تشکیل می دهند. (53) بعد از گسستن پیوند ازدواج والدین اغلب در مشکلات خود غرق شده و کیفیت توجه و مراقبت از فرزندان تحت تاثیر این امر قرار می گیرد. طلاق فشار روانی ایجاد می کند . فشار روانی بر والدین مسلط شده و فرصت کمتری برای رسیدگی به امور فرزندان باقی می گذارد. تضادهای بعدی بین والدین طلاق گرفته نیز موجب رنجش فرزندان این خانواده هاست. طلاق به هر دلیل که اتفاق بیفتد دارای اثرات منفی بر والدین و بخصوص بر فرزندان است. به همین جهت هم است که حضرت مام جعفر صادق (ع) فرموده اند که هیچ چیز در میان حلال ها منفورتر از طلاق در نزد خداند نیست. (54)
مطالعات پژوهشی نشان داده است موفقیت کودکانی که تماسی با پدرانشانندارند در زمینه های اجتماعی و تحصیلی به مراتب کمتر از کودکان بوده است که پس از طلاق از جانب پدر حمایت عاطفی شده اند. پیشرفت تحصیلی چنین کودکان در مدرسه کم است. در خانه هایی که توجه پدر کم و یا هیچ است، پسر بچه ها در درسهای شفاهی نمرات بیشتری آورده و در ریاضی امتیاز کمتری کسب می کنند. در مورد دختران نیز وضع به همین شکل و حتی بیشتر قوت دارد. کمبود امتیاز در درسهای ریاضی نشانه عدم کارآیی در زمینه هایی است که نیاز به اندیشیدن دارد. عدم حضور پدر موجب کاهش قدرت ادراک هم در دختران و پسران با محیط و موقعیت جدید مشکلتر از دختران است. پژوهشهای انجام شده نشان می دهد که مادران پس از طلاق نسبت به پسران انضباط کمتری اعمال می کنند. بیشتر آنها را مورد خشم و سرزنش قرار می دهند و نسبت به دختران از محبت کمتری برخوردار می سازند. این سخت گیری کمتری نسبت به پسران اعمال می شود به این موضوع مربوط است که والدین بر روی کودکان هم جنس خود کنترل بیشتری اعمال می کنند. یعنی مادران نسبت به دختران و پدران نسبت به پسران سخت گیری بیشتری دارند. لذا اگر پدر پس از طلاق حضور فعال نداشته باشد پسر مهمترین منضبط کننده خود را از دست می دهد با توجه به اینکه سرپرستی فرزندان پس از طلاق غالباً با مادران است. (56)
نزاعهای والدین در حضور کودکان چه طلاق گرفته و یا نگرفته باشند مشکلات رفتاری بیشتری را در کودکان ایجاد می نمایند. فرزندان اینگونه والدین بیشتر دچار آشفتگی هستند. آنها احتمالاً رفتار پرخاشگرانه والدین خود را تقلید نموده و خشم و عصبانیت آنها را منعکس می نمایند. این که مشکلات بلند مدت در کودکان به وجود آید بستگی به نحوه کنار آمدن والدین آنها با طلاق دارد. (57)
وقتی طلاق کانون خانواده را از هم می پاشد، تلاش نوجوان برای هویت یابی مشکل تر می گردد. نوجوانی که بحرانهای دوره نوجوانی را تجربه می کند وقتی خود را در خانواده بیابد که والدین خود در آن با بحرانهای روانی مواجهند مشکل خود را مضاعف می یابد. برخی از نوجوانان برای رهایی از چنین موقعیتی دست به خودکشی می زنند. فرار از خانه نیز یکی از عکس العملهای نوجوان در برابر روابط مخرب خانوادگی است. (58)
بررسی مظلومی (1371) از 40 نوجوان 13 تا 18 ساله پسر تهرانی که به دلایل و انگیزه های مختلف خانه را برای چند ساعت تا چند روز ترک کرده بودند نشان می دهد که کمبود عاطفی، درگیریهای ارزشی با والدین، شرایط نامناسب زندگ در خانه به دلیل فوت، جدایی یا ازدواج مجدد یکی از والدین و فشارهای ناشی از اختلافات والدین با یکدیگر، علل به وجود آورنده فرار از خانه بوده اند. (59)
تحقیقات متعددی نشان می دهد که فقدان پدر بر عملکرد هوشی، سازگارری کودک با اجتماع در مورد پسران در ایفای نقش جنسی مناسب و در مورد دختران بر رفتار اجتماعیشان تاثیر می گذارد. (60) شین(61) اظهار می دارد که هنوز روشن نیست که این تاثیر به از دست دادن رابطه پدر با کودک مربوط می شود و یا افزایش فشارهای روانی بر خانواده و یا چنانکه بر کبیل ونیکولز گفته اند به علت تغییر وضعیت اقتصادی ـ اجتماعی که در غیاب پدر گریبانگیر خانواده می شود. (63)
ازدواج مجدد والدین نیز سبب می شود تا فرزندان خود را در حال تجربه مشکلات جدیدی بیابند؛ قرار گرفتن در خانواده ای با نامادری یا ناپدری که روابط آنها برای کودک ناآشنا و مشکل است، ممکن است ناپدری و نامادری به نظر وی میهمان ناخوانده ای بیاید که والد واقعی او رااز میدان به در کرده است. آنان همچنین ممکن است از نظر اعمال انضباط درخانواده، مشابه والدین واقعی کودک نباشند. (64)
کلاو(65) اظهار داشته است که خانواده هایی که در آ"ها فقط مادر یا مادر بزرگ حضورداشته اند ، بهتر از خانواده هایی که در آنها ازدواج مجدد صورت گرفته با مشکلات سازگاری یافته اند. برنارد نیز عقیده دارد که فرزندان بسیار کم سن نیز فرزندان بزرگسال خانوده، در جذب ولی جایگزین شونده به ندرت عکس العملهای منفی نشانمی دهند تا نوجوانان، این مطلب توسط مشاهدات بالینی نیز تایید شده است. (66) تطابق با نامادری یا ناپدری آساننیست به خصوص که ناپدری یا نامادری حمایت کننده نبوده یا از بچه های همسر جدیدش بیزار بوده و بچه های خود را بر آنها مقدم بدارد. بچه ای که از ازدواج مجدد پدر یا مادر به دنیا می آید ـ برادر یا خواهر ناتنی ـ گاه توجهی بیشتر از کودکان دیگر بدست آورده و رقابت بین خواهران و برادران را دامن می زند. (67) در مجموع می توان گفت که ازدواج مجدد والدین احساس امنیت کودک یا نوجوان را در معرض خطر قرار داده و حمایتهایی را که باید از وی بشود کاهش می دهد و موجب ایجاد اضطراب و یا بروز اختلالات می گردد.
در پایان باید متذکر شد که خانواده متزلزل که در آ مناسبات والدین با هم طبیعی نیست، پدر و مادر یکدیگر را دوست ندارند، به هم احترام نمی گذارند ، یکدیگر را تحقیر می کنند. از زندگی با هم راضی نیستند، مدام در حال منازعه ومشاجره هستند و بگومگوهای آ"ان تا حد تهدید به طلاق پیش می رود و یا به آن می انجامد بنیان مشکلات زیادی را برای فرزندان خود می ریزند. در واقع وقتی والدین با یکدیگر در تضاد و تعارض هستند با کودک نیز رفتار مناسبی ندارند و او را ثمره عشق خود به حساب نمی آورند، ووقتی آینده خودشان روشن نیست نمی توانند آینده روشنی را برای فرزند خود متصور باشند و اضطرابها ونگرانیهای خود را به او منتقل می سازند.
همچنین والدین که کودک خود را طرد می نمایند، وی را محدود می سازند؛ در تربیت او بیشتر از تنبیه استفاده می کنند، توجهی به درک نیازهای جسمانی یا روانی او در مراحل مختلف رشد ندارند؛ با منازعات و مشاجرات ، تهدید به طلاق، جدا شدن از یکدیگر و … احساس امنیت وی را به خطر می اندازند؛ در سن نوجوانی با او به مانند یک کودک رفتار می کنند و یک لحظه از امر و نهی دست برنمی دارند؛ تبعیض و تحقیر و استهزاء را شیوه همیشگی خود با وی قرار می دهند؛ انضباط سست و ناپایدار اعمال می کنند ؛ اضطراب زیاد درباره وی و پیشرفتهایش نشان می دهند نقش های متعادل و مناسب خود را ایفا نمی نمایند افرادی خشن هستند کمال جویی مفرط دارند افرادی وسواسی و غیرقابل انعطاف هستند و سرانجام خود سرمشق رفتارهای نامناسب، غیراجتماعی و بزهکاری هستند که طبیعی است فرزندانی دشوار داشته باشند. بنابراین وقتی با نوجوانان یا جوانان دشوار برخورد می نماییم باید متوجه این امر باشیم که به قول حافظ:
مکن در این چمنم سرزنش به خودرویی چنانکه پرورشم داده اند می رویم
طلاق خاموش ، جدایی اعلام نشده میان زن و شوهری است که زیر یک سقف زندگی می کنند، خانواده اند ، اما باهم اما بیگانه ا ز هم اند و حتی وجود فرزندان هم این جدایی و بیگانگی را زایل نمی کند چرا ؟ موضوع ، ساده است در شرایط بیگانگی زن و شوهر در زیریک سقف خانه محیطی ناآرام است و د ر وضعیت خانه خاکستری بچه ها به علت تنش حاکم بر مناسبات خانوادگی – جدایی خاموش پدر و مادر – نه آرام هستند و نه آرامش دارند بچه های پدر و مادرانی که تن به بیگانگی در زیر یک سقف داده اند بچه های فردا نخواهند بود آنان فردایی مکدر متلاطم و دور از امید دارند .
چرا چنین می شود چرا سکوت مانند مرگ در خانواده قدم می زند آیا مردان مقصرند که با خودخواهی توجهی به نیازها و انتظارات مادر خانواده یعنی هسته اصلی خانواده ندارند ؟ آیا پدران اگر خودخواه می نمایند در حقیقت خسته از کار بسیار و شرایط نامساعد اجتماعی و محیط کار خود هستند ؟ آیا زنان مقصرند که تصوری غیرواقعی از جایگاه مرد دارند و بر این باورند که گره همه مشکلات زندگی باید به دست مرد خانواده گشوده شود غافل از آن که عوامل بیرونی اجتماعی در روند جایگاه پدر نقش تعیین کننده دارد ؟
آیا هر دو مقصرند زن و شوهر چون نمی دانند و یا نمی خواهند بدانند کنش متقابل آنها روندی دوجانبه است غفلت یکی مهر یکی خشم یکی بضاعت فکری و جسمی یکی بردیگری هم تاثیر دارد . طلاق خاموش شرایط غم انگیز حاکم بربخشی از مناسبات خانوادگی به ویژه در زوج های تحصیل کرده است آنان پس از چند سال زندگی زیر یک سقف و حتی با وجود داشتن فرزند و یا فرزندانی با هم بیگانه اند به گونه ای که حتی سکوت همدیگر را تاب نمی آورند .
اتفاقی که این روزها در گوشه و کنار شهر رخ می دهد زنگ خطری است برای نهاد خانواده اگر چه جامعه شناسان طلاق را از عمده ترین عواملی می دانند که نهاد خانواده را برهم می زند ولی گویا این روزها حادثه ای دیگر در حال وقوع است حادثه ای که نام آن را جدایی خاموش گذشته اند .
طلاق خاموش همان جدایی زن و مرد است با این تفاوت که آنان در یک خانه زندگی می کنند و از یک غذا می خورند ولی هیچ گونه تعهدی نسبت به یکدیگر ندارند در این میان ممکن است فرزندانی هم در خانه باشند ولی آنان می آموزند که مشکلاتشان را جداگانه برای پدر و مادر مطرح کنند . یکی از پیچیده ترین سوال هایی که در باره طلاق خاموش مطرح می شود این است که چرا بسیاری از افراد در آغاز زندگی تفاهم کامل دارند اما پس از چند سال در لاک خود می روند و دیگر کاری به یکدیگر ندارند و یا چه عواملی باعث می شود که کانون یک خانواده به سوی تنهایی و بی تفاوتی سوق داده شود و اثرات منفی این گونه رفتارها بر فرزندان چیست ؟
کارشناسان و جامعه شناسان برای چنین رفتارهایی در خانواده عوامل گوناگونی را بیان می کنند و معتقدند چند عامل مشترک با هم می توانند میان یک رابطه سالم و مثبت جدایی افکند یک مشاوره خانواده دلایل خاصی را مطرح می کند و می گوید شاید بتوان گفت اولین جدا سری ها از خود زن و شوهر شروع می شود برای روشن شدن این موضوع می توان گفت وقتی شما عاشقید همیشه به طرف مقابل انرژی می دهد و او را سرشار از احساس خوب بودن می کنید در نتیجه او هم مستعد انرژی دادن می شود طرفین آماده بخشش تسلیم گذشت و فداکاری می شوند ولی اگر پس از مدتی یکی در لاک خودخواهی و خودشیفتگی برود و مداوم از دیگری انرژی بگیرد طرف مقابل که پس از مدتی از انرژی تهی می شود دیگر تن به فداکار نمی دهد .
از دیگر عوامل جدایی عاطفی میان زن و مرد عدم مسوولیت پذیری است بدین معنا که زن و شوهر هرکدام در حیطه وظایف خود مسوولیتی دارند و وقتی به مسوولیت های محوله تن درندهند . یقیناً پس از کشمش ها و رودرروی هم ایستادن ها به سکوتی کشنده می رسند غیر از این وقتی زن و شوهر از هم رنجش پیدا می کنند و درصدد رفع آن بر نمی آیند باید انتظار داشته باشند که به زودی رابطه ناخوشایندی پیدا کنند . شاید از همان اول اشتباه کردم تردید در ازدواج توجه به مادیات و اصرار اطرافیان مرا به سوی ازدواج سوق داد و از همان ابتدا نتوانستم رابطه عاطفی عمیقی با همسرم ایجاد کنم و همین باعث شد همیشه زندگی پرتنشی داشته باشیم و حالا بعد از 12 سال زندگی نسبت به هم بی تفاوت هستیم و هرکدام برای خودمان زندگی می کنیم ولی در یک خانه ، ازدواج غلط ازدواجی است که زندگی را به سوی طلاق سوق می دهد و با درنهایت اگر به طلاق منتهی نشود به جدایی خاموش می رسد . بالاترین دلیل ازدواج انگیزه است بدین معنا که اگر زن و مرد تمایلات خود را در نظر نگیرند و تن به ازدواج دهند . سرانجام جز سردی و بی تفاوتی نخواهند دید ازدواج هایی که انگیزه آنان سالم نیست عبارتند از :
1- گریز از تنهایی بدین معنی که زن یا مرد فقط برای رفع تنهایی تن به ازدواج می دهند .
2- حرف مردم دیگران از آنان می پرسند چرا ازدواج نمی کنید .
3- ازدواج هایی که برای مادیات و نیازمالی صورت می گیرد .
4- ازدواج هایی که برای چشم و هم چشمی با فامیل و دوستان صورت گرفته است .
5- ازدواج هایی که برا غریزه مادیات یا به جای ماندن نسل صورت می گیرد .
6- ازدواج های تحمیلی که زیر نفوذ پدر و مادر صورت می گیرد و در آن خواستن نقشی ندارد .
ازدواجی موفق است که زن و مرد به روان شناسی شخصیتی خود آگاه باشند ویژگی های همسر خود را بدانند و بپذیرند و در آخر این که با شناخت و آگاهی ازدواج کنند .
نقش مهم اقتصاد
اقتصاد در خانواده ها دو نقش متفاوت را بازی می کند نقش متفاوت از آن نظر که گروهی به علت مسایل مادی تن به ازدواج می دهند و گروه دیگر به علت شرایط اقتصادی نامناسب میانشان فاصله ایجاد می شود جامعه شناسان معتقدند گروهی که برای مسایل مادی تن به ازدواج می دهند کسانی هستند که با انگیزه های ناسالم ازدواج می کنند زیرا رفاه و آسایش برای آنان حکم همه چیز را دارد ازدواج بر پایه پول هرچند می توان آنان را به خواسته های مادی شان برساند ولی پس از مدتی که خواسته ها در چشمان عادی شد دیگر نمی توان انتظار تحمل و صبر را از آنان داشت ، همیشه خواهان همسری پولدار بودم و آخرسر هم با یکی از همین افراد ازدواج کردم ولی پیش بینی نکرده بودم یک آدم پولدار می تواند این قدر خسیس باشد که تعداد تخم مرغ های توی یخچال را هم بداند بین ما هیچ چیز وجود ندارد .
گروه دوم افرادی هستند که شرایط سخت اقتصادی را پیش رو دارند در این صورت زن به علت نداشتن شغل و یا حرفه ای به مرد وابسته است چنین زنی به علت نداشتن استقلال مالی مجبور می شود برای ادامه زندگی شرایط سخت مالی و حتی نامطلوب خانوادگی را نیز تحمل کند و از سوی دیگر وقتی خواسته ها و نیازهایش را بدون پاسخ می بیند تصور می کند در حق او اجحاف شده است مرد نیز به علت شرایط سنگین مالی تصور می کند بارسنگینی را به تنهایی بر دوش می کشد وزن یا خانواده اش نمی توانند او را درک کنند و به همین علت ناسازگاری ها شروع می شود .
دو تا بچه داریم یکی از آنها مریض است همه اش دوا و دکتر زنم هم نمی خواهد درک کند با این شغل کارمندی توان بیشتر از این را ندارم عصرها غیر از مسافرکشی راننده آژانس هستم ولی هیچ کدام از توقعات همسرم را نمی توانم اجابت کنم اوایل دعوا و جر و بحث داشتیم ولی حالا سکوتی مرگبار بین ماست .
هرچند این روزها ، آمار طلاق بالا رفته است و طبق آخرین آمار ارائه شده ازدواج دائم یک درصد و طلاق 17 % افزایش داشته است ، اما طلاق همچنان در عرف و جامعه پذیرفته نشده باقی مانده است . دراین میان زن که خود را در برابر پرسش ها و چراهای زیاد می بیند و یا به علت وابستگی مالی و یا شرایط جامعه و فردی ، ترجیح می دهد به زندگی ادامه دهد ، اما در برخی موارد جدایی برخی از این خانواده ها نه تنها به نفع خود و فرزندانشان است بلکه بسیاری از مشکلاتشان را نیز رفع می کند آسیب شناسان اجتماعی ، 4 عامل عمده را علت های اتفاق نیفتادن جدایی در این خانواده ها می دانند دلایل جدا نشدن زن و شوهر بسیار زیاد است که به چند مورد آن اشاره می کنیم :
1- طلاق در جوامع سنتی مذموم است بنابر این اکثر خانواده ها تلاش می کنند این اتفاق نیفتدد ولی چون در فرآیند توسعه ، معمولاً سنت ها شکسته می شوند بنابراین هرچه جوامع به طرف پیشرفت برود ، قبح طلاق هم از میان می رود .
2- زن و مرد نیاز به پشتوانه عاطفی دارند به خصوص زنان از این نظر تمایل بیشتری دارند که حامی و پشتیبان عاطفی داشته باشند و چون زن برخلاف مرد انتخاب شونده است درون خود این ترس را دارد که مبادا پس از طلاق تنها بماند ، سومین عامل که متاسفانه به ضرر زنان تمام می شود این است که زنان پس از جدایی از سوی جامعه و برخی افراد مورد بی حرمتی قرار می گیرند و همین عوامل است که زن برای ترس از روبه رو شدن با چنین حوادثی سعی می کند .
به زندگی ادامه دهد و جدا نشود و دلیل آخر نیز اهمیت دادن به حرف ها و سخنان اطرافیان است زن و مرد هرچه شناختشان نسبت به هم بیشتر باشد به نسخه هایی که دیگران می پیچند ، کمتر اهمیت می دهند.
غیر از این هستند خانواده هایی که از مهمترین عوامل جدا نشدنشان وجود فرزندان است چنین والدینی از اثرات منفی این شیوه زندگی بر فرزندانشان غافلند زیرا تغییر رفتار فرزندان در شکل های متفاوتی بروز پیدا می کند از اولین نشانه های منفی در فرزندان طلاق خاموش ، بی نشاطی ، افسردگی و بی حرکتی است افت تحصیلی و بی علاقگی به درس خواندن نیز از عوامل سکوت طولانی میان پدر و مادر است ، زیرا چنین فرزندانی به بی آیندگی و ترس از فردا کشیده می شوند باج گیری و رشوه خواری فرزندانی که پدر و مادرشان در سکوت رفتاری و گفتاری به سر می برند زیاد است زیرا آنان می آموزند با این شیوه و یا ریاکاری کار خود را پیش برند .
چنین والدینی نمی توانند تربیت یکسان ، منظم و دقیقی روی فرزندان داشته باشند و همین ناهماهنگی باعث کمبود مهر و محبت فرزندان و در نهایت لغزش آنان می شود آسیب شناسان اجتماعی ، سردرگمی فرزندان را از عمده ترین مسایل می دانند بدین صورت که فرزند می ماند حق را به پدر بدهد یا مادر ؟
تفاوت فرهنگی
شاید مهم ترین اختلاف ها به تفاوت فرهنگی ، بازگردد در باره ازدواج ها به تفاوت های اقتصادی وظیفه ای اشاره شد اما توجه به مسایل فرهنگی از مهم ترین این ویژگی هاست . زیرا فرهنگ می توانند نقش تعیین کننده ای در شکل گیری شخصیت هرفرد ایفا کند و دلیل تفاوت فرهنگی غیر از این که کودک در چه خانواده ای رشد کرده است در شهر بزرگ شده است یا روستا و …. می تواند در فعالیت های اجتماعی او نیز دخیل باشد و اگر مسایل ریزتری مانند اعتقادات مذهبی ، ایدئولوژیکی و سلیقه ای راهم در آن دخیل بدانیم ، این تفاوت ها بسیار جلوه گر می شوند و این مساله تا آنجامهم است که اختلافات فرهنگی دو خانواده و تضادهایی که بعد در اثر معاشرت به وجود می آید می تواند به این فاصله و جدایی ها دامن بزند .
چاره راه
دوست داشتن و عشق آموختی است و هر عشق احتیاج به مراقبت و توجه دارد بنابراین می توان به صراحت عنوان کرد قدم اول در بهبود وضعیت موجود اصلاح خویش است ، بدین صورت که اول خود را به درستی بشناسد و بر رفع نقاط ضعفش سعی کند هرچند این کار احتیاج به شجاعت فراوان دارد قدم دوم شناخت روحیات و حالات طرف مقابل ( همسر) است بدین معنی که ما با چه کسی زندگی می کنیم و او چه خصوصیاتی دارد و چه نیازهایی از سوی همسرش برآورده می شود .
طرفین هیچ گاه نباید تصور کنند قربانی شده اند زیرا بیشتر انسان ها فکر می کنند دیگران نمی گذارند ، آنها خوشبخت باشند و هیچ تغییری را نمی پذیرند و در عوض مدام به سرزنش طرف مقابل خود می پردازند و می گویند اگر تو خوب بودی ما خوشبخت می شدیم ، در آخر باید گفت زن و مرد برای پایان دادن به جدایی خاموش باید اعمال و رفتاری را که در گذشته داشته اند فراموش کنند و راه جدیدی را پیش گیرند و با اندیشیدن به نیازهای عاطفی و جسمی یکدیگر زندگی ، شورنشاط را بازیابند.
طلاق و تاثیرات آن بر فرزندان
طلاق یک از پیامدهای ناگوار و تلخ زندگی است که طبعا برای گروهی کثیری از انسانها اجتناب ناپذیر می باشد. اگر چه در این پروسه جدایی والدین بعضا کمک می کند تا آینده ای دگرگون داشته باشند اما متاسفانه اغلب فرزندان در این راه صدمه دیده و حتی خود را مقصر و محکوم می بینند. بهمین خاطر در اینجا بطور اختصار به این موضوع اشاره شده و سعی داریم تا با بازنگری آن دریابیم که چگونه والدین می توانند علی رغم جدایی شان کمک حال فرزندان خود باشند قبل از اینکه فرزندان دچار صدمات جدی روحی و روانی گردند.
تاثیر طلاق بر فرزندان چیست؟
تاثیر مستقیم آن تزریق عواطف رنجور از جمله ترس، خشم، گیجی و بهت زدگی است. اما باید اذعان داشت که کودکان می توانند پس از مدتی به حیات طبیعی خود بازگردند. البته در این رابطه نقش والدین بسیار اساسی است. آنان باید کودکان خود را زیر چتر حمایت خود قرار دهند و هدایت صحیح را از آنان دریغ نکنند. طلاق به خصوص بر کودکان در دوران ابتدایی تحصیل تاثیر عمیق تری می گذارد. حس عدم امنیت کودکان را به شدت آزار می دهد و آنها از بازگو کردن شرایط خانواده خود احساس شرمساری دارند. حتی پس از مدتی ممکن است که بچه ها خود را سرزنش کنند. در این باره، واکنش بچه ها متفاوت است. برخی غم و دردنهان خود را ابراز می کنند و بعضی دیگر آن را پنهان می کنند.
عملکرد والدین چه می تواند باشد؟
به بچه ها کمک کنید تا عواطف خود را ابراز کنند. چه از طریق بیان و با از طریق نوشتن، نقاشی کردن و یا حتی از طریق موسیقی.
به عواطف بچه ها احترام بگذارید.
به بچه ها اطمینان دهید که احساسات آنها طبیعی است.
تا آنجا که ممکن است علل جدایی را برای بچه ها توضیح دهید تا آنها دریابند که طلاق به علت تقصیر آنها صورت نگرفته است.
اگر امکان دارد فرزندان خود را با بچه هایی که تجربه مشترکی دارند آشنا سازید تا آنها بفهمند که تنها نیستند.
اگر امکان دارد بچه های خود را با گروه های درمانی مخصوص طلاق آشنا سازید.
ترس و اضطراب
ترس و اضطراب به خصوص دامنگیر بچه هایی می شود که مدارس ابتدایی را می گذرانند. طلاق با خود حس عدم امنیت را در کودکان می پروراند. پس از طلاق برخی از بچه ها از حس عمیق ناتوانی رنج می برند. بچه های کوچک تر گاه فکر می کنند که والدین در فکر ترک آنها هستند و این حس ناامنی آنها را تشدید می کند. درگیری والدین نیز استرس و اضطراب بچه ها را شدت می بخشد. امکان دارد که عوارض فیزیکی از جمله سردرد، درد معده و غیره در کودکان نمایان شود. واکنش بچه های بزرگ تر عموماً انزوا و خلوت گزینی است که خود گواه دیگری بر ترس و نگرانی آنهاست.
عملکرد والدین در این زمینه
در حضور بچه ها با یکدیگر دعوا نکنید.
تا آنجا که ممکن است عناصر تنش زا را برای کودکان کم کنید.
به بچه ها پیرامون آینده زندگیشان اطمینان دهید: مثلاً چه کسی از آنها مراقبت می کند و یا کجا زندگی خواهند کرد.
به بچه ها اطمینان دهید که آنها را دوست دارید و از آنها مراقبت و حمایت خواهید کرد.
از بچه ها نظر بخواهید و حمایت های خود را به شکل مداوم و با ثبات تکرار کنید.
با هریک از بچه ها وقت خاصی داشته باشید.
به بچه ها یاد دهید چگونه استرس و نگرانی خود را ابراز کنند.
خشم و از کوره دررفتگی
خشم نیز یکی دیگر از مظاهر رفتاری است که کودکان به خصوص در مدارس ابتدایی از خود نشان می دهند. گاه بچه ها از والدین خشمگین هستند و آنها را سرزنش می کنند. بچه های بزرگ تر گاه آشکارا والدینشان را شماتت می کنند. خشم بچه ها گاه با زیر سوال بردن قوانین خانه و یا وظایفشان جلوه گر می شود. گاه نیز به شکل فعال فرزندان طلاق با بچه های دیگر به زدوخورد می پردازند.
عملکرد والدین در این زمینه
بگذارید بچه ها بدانند که خشم یکی از مظاهر طبیعی طلاق است.
راه های سالم ابراز خشم را به کودکان آموزش دهید (مثلاً در میان گذاشتن، ورزش و یا کارهای هنری).
با راه های ناسالم ابراز خشم (زدوخورد) مقابله کنید و در پیش گرفتن راه های سالم را تشویق کنید.
به بچه ها یاد دهید چگونه با بچه های دیگر رفتار کنند.
معلمان و سایر مددکاران ار از وضعیت طلاق مطلع سازید تا آنها نیز به کمک بچه ها بشتابند.
باید دانست که زمان برای احیای مجدد فرزندان امری ضروری است. شواهد نشان داده است که پس از گذر زمان مناسب و تزریق حمایت ها و هدایت های صحیح، بسیاری از کودکان دوباره به حیات طبیعی خود برمی گردند. اما اگر اضطراب و تشویش کودکان به شکل فزاینده ای تداوم یافت، آنگاه باید از مشاورین متخصص در این رابطه کمک جست.
با امید به آینده ای پر بار و روشن تر برای فرزندان ما که آینده سازان ایران و ایرانی خواهند بود.
ازدواج از سنت‏هاى حسنه جامعه‏اسلامى است و توجه به آن در روایات واحادیث، اهمیت مساله را بیش از پیش‏آشکار مى‏سازد. ازدواج علاوه بر آرامش‏زن و مرد، موجب بقاى نسل و سلامت‏جامعه مى‏گردد; چنانکه قرآن مى‏فرماید:یکى از نشانه‏هاى خداوند این است که‏برایتان همسرى آفرید تا موجب آرامشتان‏باشد و بین شما الفت و مهربانى قرار داد. (1)
با وجود تاکید بسیار بر ازدواج، جایى‏که پاى شرف، دین و امکان خطر گناه‏پیش آید، طلاق ضرورت مى‏یابد. اسلام‏چون مسیحیت کاتولیک، پیمان ازدواج راناگسستنى نمى‏داند و یا چون یهود، به بازبودن نسبى درهاى خروجى اعتقادى‏ندارد; بلکه طلاق را مبغوض‏ترین حلالهامى‏شمرد (2) و آن را امرى آسیبى ولى‏اجتناب‏ناپذیر مى‏داند و معتقد است‏چنانچه در حدى متعارف نگه داشته شود،مى‏تواند حایز نتایج مثبتى براى خانواده وجامعه باشد. (3) در جوامع پیشرفته‏صنعتى، روابط انسانى و در پى آن روابطخانوادگى از ابعاد معنوى تهى و در نتیجه‏سست، سرد و آسیب پذیر شده‏است; تنهاهدف زندگى مشترک، ارضاى‏خواسته‏هاى غریزى است و جسم وخواسته‏هاى آن، محور تمام ارزشها وکوششهاست. چیزى ارزش خوانده‏مى‏شود یا به نظر داراى ارزش مى‏آید که‏نیازهاى طبیعى و کششهاى جسمانى راپاسخ دهد; پس بمحض یکنواخت‏شدن‏روابط جسمانى، طرفین در جستجوى‏سرچشمه‏هاى دیگر تمتع، به پیوندهاى‏دیگر مى‏اندیشند. (4)
متاسفانه در سالهاى اخیر در کشور مانیز بویژه در شهرهاى بزرگى چون تهران -که بافت زندگى شهرى آن را به یک جامعه‏صنعتى تبدیل نموده است – آمار طلاق‏نسبت‏به ازدواج، حرکتى افزایشى داشته‏است‏بطورى که طبق آمار بدست آمده درسال 1359، از هر 32377 ازدواج، 5260مورد به طلاق منجر شده و در سال‏1360، از 57833 مورد ازدواج، 9414مورد آن به طلاق انجامیده است که از این‏تعداد در سال 59، 76/15 درصد طلاق به‏تهران تعلق داشته و 11/7 درصد به کل‏کشور و در سال 60، 28/16 درصد به‏تهران و 29/8 درصد در کل کشور بوده‏است. (5)
دوگانگى وسیعى در آمار طلاق شهر وروستا بویژه تهران و روستا وجود دارد ودر مواردى تا 4 برابر گزارش شده است.علت این دوگانگى این است که در جامعه‏سنتى، سنتها همچون ستونهاى استوارموجب بقاى خانواده شده است در حالى‏که جوامع صنعتى طلاق را نفى مى‏کنند وموجبات استحکام پیوند زناشویى را نیزفراهم نمى‏آورند; به همین دلیل الگو قراردادن قوانین غربى در جامعه اسلامى ماکار ساز نبوده، از معضلات پى‏آمد طلاق‏نمى‏کاهد; زیرا این قوانین مطابق با عرف‏غرب تدوین شده است و نمى‏تواندخواسته‏هاى جوامع اسلامى و سنتى رابرآورده سازد. متاسفانه برخى ازتحصیلکرده‏هاى این گونه جوامع نیزفریب ظواهر فریبنده این قوانین را خورده،پس از بازگشت‏به وطن بانگ سر مى‏دهندکه بطور مثال حق طلاق به زن تعلق داشته‏باشد و… . باید به اینان یادآورى کنیم که‏آمار طلاق در خانواده‏هاى بى‏سواد و یابالاتر از فوق لیسانس و در میان‏خانواده‏هایى که زن استقلال مالى دارد،بیشتر است. (6)
خوشبختانه زن مسلمان، از الگوى‏کامل خویش، بانوى دو عالم حضرت‏فاطمه زهرا"علیها السلام‏" پیروى مى‏کند که به‏دست مبارک خویش دستاس مى‏کردند وبراى فرزندانشان لباس مى‏دوختند. زن‏جامعه ما علاوه بر رسیدگى به امور خانه،همسر و فرزندان، به اقتصاد منزل چه درخانه بعنوان خود اشتغالى (بافتنى،خیاطى، فرشبافى) و چه خارج از خانه‏کمک موثرى مى‏کند و همواره با رضایت‏کامل ایثار کرده، زندگى را بخوبى در کنارهمسر و فرزندان ادامه مى‏دهد. او مصداق‏این ضرب المثل معروف است که:
زن خوب و فرمانبر پارسا
کند مرد درویش را پادشا
عده‏اى از تحصیلکردگان ما که دادسخن سر مى‏دهند و خواستار یکسان‏شدن قوانین طلاق کشورمان با جوامع‏غربى هستند و دادن حق طلاق به زن،تقسیم دارایى و… را با همسر بعنوان‏پیشرفت و تمدن مطرح مى‏سازند، آگاه‏نیستند که در غرب آمار ازدواج اصولابسیار پایین است و روابط جنسى از چنان‏آزادى برخوردار است که تفاوت چندانى‏از لحاظ حقوقى میان فرزندان نامشروع ودیگر فرزندان وجود ندارد و یا اگرازدواجى انجام مى‏گیرد اغلب بر اثرخیانت زن و شوهر و بى‏تفاوتى جامعه به‏این امر به طلاق مى‏انجامد. مرداک، جامعه‏شناس معروف، در بررسى طلاق‏در چهل کشور به این نتیجه رسید که دربرخى جوامع، افکار عمومى با طلاق‏موافق است و حتى چنان آن را موردتشویق قرار مى‏دهند که اگر مردى براى‏مدت زیادى با یک زن زندگى کند، مورداستهزا قرار مى‏گیرد. حال این را مقایسه‏کنید با خانواده‏هاى سنتى ما که با وجودمقصر نبودن در طلاق دخترشان، چنان ازاین قضیه سرافکنده و شرمگین مى‏شوندکه ممکن است‏به خاطر شدت سرزنش‏دختر خود را به بیمارى روانى یا به کام‏مرگ بکشانند.
جامعه ما طلاق را ننگ و علت آن رامعمولا بى‏کفایتى زن مى‏داند و این مساله‏خود کمک بسیار موثرى در حفظ بنیان‏خانواده است; البته اگر ادامه زندگى به‏گونه‏اى با درد و رنج همراه شود که خودموجب فساد بیشتر گردد طلاق در عین‏مذموم بودن، جایز شمرده مى‏شود. (7)
در مذمت طلاق پیامبر اکرم‏"صلى الله علیه وآله‏"فرموده‏اند: طلاق ندهید زنان را الا ازتهمتى، که خداى تعالى ذوا قان را دوست‏ندارد یعنى کسانى که هر وقت‏خواهندزنى نو کنند از مردان و زنان که هر وقت‏خواهند شوهرى نو کنند. (8)
طلاق در لغت جدا شدن زن از مرد،رها شدن از قید نکاح و رهایى از زناشویى‏است. (9) دهخدا طلاق را بیزارى نامه‏مى‏خواند و مى‏گوید در عرف، معناى‏جدایى، از آن در ذهن متبادر مى‏شود.
بطور کلى طلاق علل متعددى ازجمله علل فرهنگى، اجتماعى وتفاوتهاى تربیتى، ایمانى، اقتصادى،سیاسى و علل زیستى دارد. (10) از دیدجامعه شناسان طلاق پدیده‏اى است‏اجتماعى که تنها با یک عامل پدیدنمى‏آید و با یک عامل نیز از بین نمى‏رود.از آنجا که در این گفتار کوتاه به طورمبسوط فرصت پرداختن به طلاق ازدیدگاههاى مختلف نیست، تنها به‏توضیحى کوتاه بسنده کرده‏ایم که هدف ازآن جلب نظر خوانندگان گرامى به‏پیامدهاى شوم طلاق براى فرزندان است.قبل از توضیح هر یک از عوامل، به‏تقسیم‏بندى زیر توجه شود. (11)
با وجودى که در اسلام براى تحکیم‏بنیان خانواده در گزینش همسر، شرایطى‏چون کفو بودن زوجین در شوون زندگى‏تاکید شده، متاسفانه در خانواده‏هاى مقیدو متدین نیز گاهى بى‏توجهى به این امرمهم دیده مى‏شود.
طلاق زمانى اسف انگیزتر است که‏یک یا چند فرزند نیز قربانى این مساله‏هولناک باشند. بنابراین نه تنها لزوم‏پرداختن به علل طلاق ضرورى است‏بلکه‏والدین باید از سرنوشت‏شوم فرزندانشان‏پس از جدایى، آگاه شوند تا شاید اندکى‏به خود آیند و دریابند که آزادى ایشان ازقید پیمان زناشویى چه غرامت‏سنگینى‏خواهد داشت.
عوامل موثر در جدایى همسران رامى‏توان به دو دسته عوامل فردى ومحیطى تقسیم کرد; عوامل فردى عبارتنداز:
الف: سستى اراده مرد و دهن‏بینى‏او – یکى از نتایج مثبت پیوند زن و مرد،رشد همه جانبه فکرى و شخصیتى آنها درزندگى مشترک زناشویى و گرفتن‏تصمیمهاى مهم و ارزنده در امور مشترک‏خود و فرزندان است. متاسفانه اغلب‏همسران بویژه شوهر به جهت وابستگى‏شدید به مادر و نقش مهمتر او نسبت‏به‏پدر در زندگى گذشته‏اش، بعد از تشکیل‏خانواده مستقل به توصیه‏هاى او گوش فرامى‏دهد و باعث دلسردى همسر خودمى‏شود. چنین امرى باعث نزاعهاى‏خانوادگى، فاصله زوجین از یکدیگر وسرانجام جدایى خواهد شد.
ب : پرخاشگرى – پرخاشگرى انسان‏که ناشى از یک واکنش کلى در برابرناکامیهاى زندگى است گاهى در درون وى‏سرکوب مى‏شود که از نظر سلامت روان‏بسیار نامطلوب و خطرناک است، و گاهى‏بصورت انتقادهاى شدید با زد و خورد وفحاشى بروز مى‏کند. متاسفانه چون بر اثرعدم شناخت طرفین در ابتداى زندگى،احساس منفى پرخاشگرى درک‏نمى‏شود، پس از گذشت مدتى کشمکش،طرف مورد پرخاش براى رهایى ازنزاعهاى پى در پى تن به جدایى مى‏دهد.اگر طرفین یکدیگر را درک کنند، مساله‏بمرور بر طرف خواهد شد، بطور مثال‏مرد بر اثر عدم توانمندى در محیط کار، ازطرف کارفرما سرزنش مى‏شود و بااحساس شدید ناکامى وارد محیط منزل‏مى‏گردد; در نتیجه بهانه‏جویى مى‏کند وبگو مگوهاى طرفین آغاز مى‏شود. اگرهمسر با اندکى حوصله و تحمل بتواندریشه پرخاشگرى شوهر را دریابد، سریعاچاره اندیشى نموده، با مهربانى وعطوفت قضیه را حل مى‏کند. اما اغلب‏مسائل اینگونه حل نمى‏شود بلکه خودخانم که طى روز از فعالیت درون منزل وگاهى هم فعالیت‏خارج از منزل خسته‏است در پى دفاع برمى‏آید; پرخاش‏طرفین به یکدیگر و کشمکش‏ها آغازمى‏شود و در این میان فرزندان بى‏گناه‏قربانى مى‏شوند زیرا ادامه بى‏رویه این امرطلاق را به دنبال دارد.
در خانواده‏هایى که این گونه نزاعهاولو خفیف‏تر همواره وجود داشته باشد،نسلى ترسو، مضطرب، ناامید وضعیف‏النفس پرورش مى‏یابد.
اگر هر یک از طرفین اندکى بیندیشندو مجسم نمایند که پس از هر گونه رفتارى‏که از وى سر زند، طرف مقابل چه‏واکنشى را نشان خواهد داد و پس از آن‏چه خواهد گذشت، جلوى خیلى ازاتفاقات ناگوار گرفته مى‏شود، ولى‏متاسفانه بدون اندکى اندیشه، همان‏واکنشهاى سریع به هنگام برخوردها مرتباتوسط زن یا مرد تکرار مى‏شود و هر بارشدت خشونت رفتار و واکنشهاى منفى‏طرفین افزون‏تر مى‏شود بطورى که چاره‏کار را فقط در جدایى مى‏بینند.
ج: خودخواهى – این خصلت ازویژگیهاى دوران طفولیت است. کودک دراین دوران باید بتواند بتدریج‏با دیگران‏ارتباط عاطفى برقرار کند و بیاموزد که درقبال محبت دیگران محبت کند و اطرافیان‏را مورد توجه قرار دهد. هر چه روابط‏اجتماعى او گسترده شود، از خودپسندى‏او کاسته مى‏گردد; بر عکس هر چه روابط‏او محدودتر شود، خودپسندى او بیشترمى‏گردد. (12)
اگر والدین نتوانند رابطه سالمى را ازلحاظ تربیتى با کودک برقرار نمایند وبالعکس عامل تشدید کننده رابطه یک‏جانبه و نامطلوب براى فرزندشان باشند،کودک در بزرگسالى و در زندگى مشترک‏انتظار دارد چون ایام خوش کودکى، تنها ازطرف مقابل محبت و ایثار ببیند و چون‏خواسته‏اش برآورده نمى‏گردد، اختلاف‏شروع مى‏شود; بویژه اگر هر دو طرف‏داراى چنین خصیصه‏اى باشند خیلى زودنزاعهاى خانوادگى آغاز مى‏گردد.
د: بیماریهاى جسمى و جنسى – این‏موضوع هم از دیگر عوامل طلاق است.خوشبختانه رافتى که در خانواده‏هاى‏مسلمان وجود دارد، تداوم بخش زندگى‏زناشویى است; بویژه اگر بیمار، شوهرباشد زن نهایت گذشت و فداکارى را نشان‏مى‏دهد. ولیکن گاه فقر شدید مانع گذشت‏مى‏گردد. متاسفانه طبق آمار به دست‏آمده (13) 75/57 درصد طلاقها بر اثربیمارى نازایى زن بوده است. عطوفت وگذشت زن اغلب مانع از تقاضاى طلاق‏مى‏گردد ولیکن در مورد مردان این مساله‏کمتر صدق مى‏نماید; حتى دیده شده‏بخاطر فرزند، مرد به ازدواج دوم و حتى‏سوم روى آورده است که غرور زن مانع ازادامه زندگى او شده است و در این حالت‏زن تقاضاى طلاق مى‏کند.
ه : عامل اعتیاد – معتاد بودن مرد درخانواده از عوامل مهم جدایى است; چون‏این بلاى خانمانسوز باعث مى‏شود که اوتنها به اعتیاد و بدست آوردن مواد مخدربیندیشد و خانواده برایش هیچگونه‏ارزشى نداشته باشد. زن درمانده نیزبمرور آماده جدایى از همسر مى‏گردد.
و : انحراف یکى از طرفین – انجام‏اعمال خلافى چون ارتباط نامشروع،دزدى، جنایت و قاچاق مى‏تواند موجب‏جدایى باشد.
ز: سوء ظن – بدبینى و سوء ظن بیش‏از حد که غالبا از طرف شوهر سر مى‏زنداغلب بر اثر یادگیرى ایام کودکیست ومى‏تواند پایه‏هاى زندگى مشترک را سست‏نماید. در گذشته، طفل اینگونه رفتار را ازپدر دیده و بتدریج آموخته است و امروزآن را درباره همسر خود به کار مى‏برد.رفتار خیانت آمیز مادر هم مى‏تواند چنان‏آسیبى به روان کودک وارد کند که او را به‏کرى یا کورى روانى مبتلا سازد، یعنى‏بدون ضایعه‏اى در گوش یا چشم نشنود ونبیند. وقتى کودک در ایام کودکى خیانت‏پدر یا مادر خود را مى‏بیند در جوانى به‏جنس مخالف ظنین بوده، خواهداندیشید که همه زنها یا مردهاخیانت‏کارند. چنین کسى اصولا از ازدواج‏بیم دارد و اگر بر اثر اصرار مجبور به‏ازدواج شود، سوء ظن بیش از اندازه‏اش‏موجب آزردگى شدید همسر و در نتیجه‏دلسردى او شده، رفته رفته جدایى آنها رافراهم خواهد آورد.
ح : ارزشها و اعتقادات – نظام ارزشى‏و اعتقادى نیز در زندگى زناشویى امرى‏است که در فرد بالغ بصورت یکى ازمشخصه‏هاى شخصیتى ظاهر شده وعموما غیر قابل تغییر است. از فردى که‏بطور مثال در یک خانواده متدین پرورش‏یافته و بمرور زمان اعتقادات و انجام‏تکالیف شرعى برایش به منزله یک اصل‏مسلم در آمده است، نمى‏توان انتظارداشت پس از تشکیل خانواده از عقایدش‏دست‏بردارد. متاسفانه چه بسیارندازدواجهایى که عدم دقت‏به این اصل مهم‏در ابتدا زن و شوهر را دچار مشکل‏اساسى مى‏کند و هر یک از طرفین درصدد تغییر دیگرى برمى‏آید غافل از آنکه‏راه عبثى مى‏پیماید; البته توبه و متحول‏شدن انسانها در اسلام این نوید را به دختریا پسر آماده ازدواج مى‏دهد که پس ازازدواج همسر خویش را دگرگون ساخته واز وى فردى متدین و معتقد سازد ولى‏گاهى این عمل میخ بر سنگ کوفتن است‏و تداوم زندگى را غیر قابل تحمل‏مى‏سازد. عوامل فردى بسیارى باعث‏جدایى مى‏شود که از حوصله این مقاله‏بدور است.
در این راستا مسائل جانبى یااجتماعى نیز همواره نقش مهمى دراختلال روابط همسران دارند که مى‏توان‏به برخى از آنها اشاره کرد; از جمله:
الف . عدم استقلال اقتصادى، که‏نتیجه آن زندگى زوجین با اعضاى خانواده‏همسر مانند پدر، مادر و مشکل‏تر از آن‏خواهران و برادران همسر است. این‏زندگى با بحران اولیه که همان عدم‏استقلال فکرى است، آغاز مى‏شود و درانتظار جرقه‏اى است تا آتش بحران‏شعله‏ور گردد. از آن فاجعه آمیزتر هنگامى‏است که مادر زن یا مادر شوهر، همسرخویش را از جوانى از دست داده باشد و بامشقت و فقر فرزندش را بزرگ کرده باشد;چرا که انتظار محبت و رسیدگى بیشترى‏از فرزند خود دارد و اگر فرزند – معمولاشوهر – نتواند با مدیریت صحیح، رعایت‏احترام به مادر و همسر را با هم جمع کندو موجب برانگیختن حسادت دیگرى‏شود، پس از گذشت زمان به‏کشمکش‏هایى فراوان براى پیروزى درجلب حمایت طرف خواهد انجامید.مشکل زمانى به اوج مى‏رسد که شوهر درتصمیم گیرى به سوى مادر کشانده شود.البته خوشبختانه در خانواده‏هاى متدین‏که فرزندان همواره به پیروى از آیات واحادیث و سرمشق قرار دادن بزرگترها وبه تبعیت از آیه "و بالوالدین احسانا"احترام مادر و پدر را فریضه دانسته و آنهارا مقدم بر خویش مى‏دانند کمتر اختلاف‏بروز مى‏کند; ولیکن شیوع طلاق درخانواده‏هاى غیر مذهبى به مراتب بیشتراست و چاره کار مدیریت صحیح شوهراست که بتواند در عین احترام به همسرمحبت‏به مادر را نیز داشته باشد.
ب . دوستیهاى خانوادگى – گاهى‏دوستیهاى زوجهاى جوان با دیگردوستان و یا افراد مجرد بقدرى از حداعتدال خارج مى‏شود که منجر به ایجادزمینه‏هاى گناه و در نتیجه طلاق‏مى‏گردد; بویژه آنکه در اینگونه روابطمساله حسادت اطرافیان و دوستان نیزافزوده شود.
ج . بیماریهاى لاعلاج اطفال -متاسفانه هنگامى که معلول جسمى یاذهنى در خانواده متولد مى‏گردد، زوجین‏بشدت احساس گناه نموده و هر یک‏سعى دارد دیگرى را عامل معلولیت فرزندمعرفى کند; در عین حال همه افرادخانواده را ترک کرده تمام توجه خویش رابه کودک معلول معطوف مى‏سازد. این امرمعمولا در مادر بیشتر دیده مى‏شودبطورى که همسر و دیگر فرزندان رافراموش مى‏کند. پس از گذشت زمان‏ناچار شوهر براى کسب محبت‏به دنبال‏پناهگاه دیگرى مى‏گردد و متاسفانه خودعاملى براى جدایى مى‏شود.
د. مشاجرات لفظى و نزاعها یکى ازعوامل بسیار مهم در طلاق نزاعها وکشمکشهاى زوجین بر اثر عدم درک‏متقابل و در عین حال پایین بودن سطح‏فرهنگ آنهاست; بویژه آنکه زن در این‏راستا به استقلال اقتصادى نیز رسیده‏باشد. متاسفانه 57 درصد طلاقهایى که‏اداره آمار دادگسترى منتشر کرده است،بعلت عدم تفاهم در خانواده‏هاى کارمندان‏و کارگران بوده است. (14) که نیاز به تحقیق ومطالعه بیشترى دارد. البته عوامل جدایى‏را نمى‏توان به تنهایى موجب طلاق‏دانست‏بلکه ممکن است هر یک از آنها ویا جمعى از آنها در یک مجموعه به نام‏"بهم ریختگى خانواده‏" ظاهر شده، چونان‏موریانه در درون درخت تنومند زندگى‏عمل نماید و وقتى زوجین به خود آیندکه از زندگى جز پوسته‏اى پوک و شکننده‏چیزى باقى نمانده است و با کوچکترین‏تلنگرى از هم پاشیده مى‏شود.
منظور از گفتار فوق، بررسى اجمالى‏علل طلاق و هدف اصلى توجه دادن‏عاملان طلاق به این سوال است که: آیالحظه‏اى از قلمرو خودخواهى بیرون‏آمده‏اید تا دیگران هم براى شما اهمیت‏داشته باشند؟ آیا جگر گوشه‏اى که‏وجودش از شماست‏برایتان هیچ ارزش واعتبارى دارد؟
لحظه‏اى به خود آیید و به دنبال راه‏فرار براى آزادى از قید ازدواج نباشید. شماخواهرم، برادرم بویژه شما خواهرم بانگ‏بر نیاور که چرا آنقدر قوانین جلوى جدایى‏سنگ اندازى مى‏کنند؟ چرا نمى‏توان ازبند زندگى مشقت‏بارى که بر وجودم‏سایه شوم افکنده، رها شوم؟
باید هشدارى داد به افرادى که هیچگاه‏نخواسته‏اند اندکى مسوولیت‏خطیرزندگى زناشویى را تحمل نمایند و باکوچکترین ناملایمتى بانگ جدایى سرمى‏دهند. اینان متاسفانه به رشد و بلوغ‏شخصیت نرسیده‏اند. ازدواج را بسان‏بازیهاى ایام خوش کودکى مى‏پندارند وتکرار بازى برایشان لذت آور است.
نتایج تحقیقات وسیعى که انجام شده‏و همچنین تحقیقى که بوسیله نگارنده درمورد 50 تن از فرزندان خانواده‏هاى‏مطلقه بصورت طولى و طى 12 سال‏صورت گرفته است، عدم سلامت روان‏کودکان طلاق را در آینده نشان مى‏دهد.دلیل آن نیز نیاز کودک به زندگى درمحیطى سرشار از عشق و محبت است‏ولیکن برعکس شبانه‏روز در نزاعهاى‏شدید والدین و در بدترین وضعیت‏روانى بسر مى‏برد.
این زندگى سراسر آشفته از او فردى‏بى اعتماد، ترسو، گوشه‏گیر، پرخاشگر ومتزلزل مى‏سازد زیرا هرگز طعم ثبات رادر زندگى نچشیده است. کودک هر لحظه‏بیم رها شدن را دارد چرا که قدرت‏تجزیه و تحلیلش آنقدر رشد نکرده که‏بتواند با دلیل قانع کننده‏اى به‏قضایاى اطراف بپردازد. او نمى‏تواندمنشا محبت‏به دیگرى باشد.
ذات نایافته از هستى بخش
کى تواند که شود هستى‏بخش
آمار به دست آمده (15) نشان مى‏دهد که‏40 درصد طلاقهابین سنین 19-26 سال و80 درصد آن تا 45 سالگى رخ مى‏دهد.
در سالهاى نخست ازدواج بر اثربى‏تجربگى، شناخت طرف مقابل کمترمیسر است در نتیجه خواسته‏ها کمتر موردتوجه قرار مى‏گیرد. زوجهاى جوان هنوزبه بلوغ شخصیتى نرسیده‏اند و لذت وراحتى زمان مجردى را فراموش نکرده‏اند.براى دلسوزى خویش از وضعیت آشفته‏زندگى فرصت‏بیشترى دارند; لذا در این‏سنین منحنى طلاق عکس منحنى ازدواج‏است و هر چه بر سنین زوجین افزوده‏مى‏شود امر طلاق کمتر صورت مى‏گیرد،بطورى که در سنین میانسالى و کهنسالى‏اغلب مرگ موجب تنهایى زن و شوهرمى‏شود و در این زمان است که بر اثرعلاقه، عادت و تفاهم هیچکدام قادر به‏ترک دیگرى نیست. کودکانى که والدین رابر اثر جدایى از دست مى‏دهند اغلب درسنین 1 الى 10 ساله هستند. کابوس‏تجدید میثاق والدین، در این کودکان بیدادمى‏کند، ترس از رها شدن در ذهنشان‏ریشه دوانده است و براى انتخاب یکى ازوالدین دچار تعارض مى‏گردند. آنها پس ازطلاق والدین همچون توپى به مادربزرگ، عمه، مادر، پدر و دیگران پاس داده‏مى‏شوند. در چنین وضعیتى چگونه‏مى‏توان ثبات را به مفهوم واقعى از اوطلب کرد. کودک در چنین شرایطى است‏که وجود مشترک والدین را مى‏طلبد به هراقدامى متوسل مى‏شود، عمل خلاف‏انجام مى‏دهد، لجبازى مى‏کند، از خوردن‏امتناع مى‏کند، به درس بى توجه مى‏شود،بهانه مادر را مى‏گیرد تا شاید پدر را واداربه آشتى نماید. متاسفانه پدر در ین‏حالت‏بسرعت وارد عمل مى‏شود وعجولانه به زندگى دوم تن در مى‏دهد. وباز هم کودک مى‏ماند و کوهى ازمشکلات، زیرا بمجرد ازدواج دوم،نامادرى به فکر فرزند جدید و دور نمودن‏طفل شوهر از پدر مى‏افتد پس از گذشت‏زمانى کوتاه همان کسى که براى نگهدارى‏فرزند به این خانه وارد شده است، آنچنان‏وضعیتى ایجاد مى‏کند که پدر را وادار به‏سپردن طفل به دیگران مى‏کند. کنایه‏هاى‏اطرافیان مرتبا در گوش این طفل غوغامى‏کند، نفرت و خشم از والدین سراسروجودش را فرامى‏گیرد و به فکر انتقام ازخویش و دیگران بر مى‏آید. او به همه‏مردان و زنان بدبین و مشکوک است. اگرمادر عامل جدایى بوده او را عنصرى پلیدو گناهکار مى‏داند. در آینده ممکن است‏به تحصیلات عالى و شغلى موجه دست‏یازد ولیکن ریشه سوءظن و بدبینى‏هیچگاه از وجودش رخت‏برنخواهدبست.
او که ناظر نزاع والدین و رهایى آنان‏بدون اندکى ایثار بوده و ناسازگارى را درکودکى تجربه کرده است، چگونه مى‏تواندروحیه گذشت را در خویش بپروراند؟ اوهمواره ترسى ناشى از تهمت‏شباهت‏به‏مادر یا پدر را با خود همراه دارد; در نتیجه‏در روابط زناشویى، فردى خوار و زبون‏است. اینگونه روابط، رابطه مطلوبى درزندگى مشترک نخواهد بود چون درخانواده علاوه بر گذشت، دارا بودن‏روحیه تفاهم، طرفین را به تکامل‏مى‏رساند نه منفعل شدن به معناى تام.زدگى از هر کارى، از جمله تحصیل، نوع‏دیگرى از نتایج جدایى والدین است. دراین حالت فرزند رها شده براى کسب‏آرامش درونى به دامان انحرافات کشانده‏مى‏شود. تجربه نشان داده است که پسران‏آمادگى بیشترى براى ابتلا به "مشکلات‏رفتارى‏" دارند. سرنوشت چنین فرزندانى‏شوم و هولناک است و وقتى به خودمى‏آیند که به دهها نوع آلودگى گرفتارشده‏اند.
به جوانان توصیه مى‏شود اگر قادرنیستید انتخاب شایسته‏اى کنید و اگرنیاموخته‏اید دیگرى را دوست‏بدارید وروحیه الفت و عطوفت در خانواده ایجادنمایید، تامل کنید. حال اگر ازدواج کردیدو دریافتید انتخاب شما غلط بوده وکامیابى شما در جاى دیگریست دربچه‏دار شدن اندکى درنگ کنید. تصورنکنید که فرزند به شما و خانواده روحیه‏تفاهم مشترک را خواهد آموخت و ضامن‏خوشبختى شما خواهد شد. خیر! چون‏متاسفانه پس از جدایى ممکن است جسم‏فرزند باقى بماند و روح او براى همیشه‏آزرده و شکننده شود.
خوشبختانه با افزایش خانواده‏هاى‏متدین و با ایمان، در زندگیهاى جدید به‏ارزشهاى اسلامى اهمیت داده مى‏شود ورضاى خداوند اصل مهم تلقى مى‏شود،در نتیجه آن خانه بر اثر رضاى خداوند،سرشار از برکت و شادابى مى‏گردد.
باز هم به جوانان بویژه خواهرانى که‏متاسفانه خواهان تغییر و آسان‏تر کردن‏قوانین‏دادگاههاى خانواده به شیوه‏غربى‏اندتوصیه مى‏شود به هنگام بستن پیمان‏مقدس ازدواج دقت کنید که هر چه این‏پیمان با ارزشهاى انسانى و اسلامى قرین‏باشد، رشته‏هاى آن تا ابد ناگسسته خواهدماند; به راههاى درست وصل بیندیشید وتصور یافتن طرق سهل گسستن را براى‏دیگر جوامع بگذارید.
خانواده از ابتدای تاریخ تاکنون در بین تمامی جوامع بشری به عنوان اصلی ترین نهاد اجتماعی ، زیربنای جوامع و منشا فرهنگ ها، تمدن ها و تاریخ بشر بوده است . همواره پرداختن به این بنای مقدس و بنیادین جامعه و حمایت و هدایت آن به جایگاه واقعی و متعالی اش اصلاح خانواده بزرگ انسانی و غفلت از آن موجب دورشدن بشر از حیات حقیقی خود و سقوط به ورطه هلاکت و ضلالت بوده است .
خانواده موثرترین عامل انتقال فرهنگ و رکن بنیادی جامعه است که در شرایط مختلف در تاثیر و تاثر متقابل با فرهنگ و عوامل اجتماعی است . انسانها در خانواده به هویت و رشد شخصیتی دست می یابند و در خانواده های سالم و رشید به تکامل معنوی و اخلاقی نایل می شوند. لذا خانواده عامل کمال بخشی ، سکونت ، آرامش و بالندگی به اعضای خویش است که در تحولات اساسی جوامع نقش عمده یی ایفا می کند.
بی تردید شرط موفقیت یک ازدواج علاقه و تمایل قلبی است ، اگر هر یک از آنها از ابتدا بنای ناسازگاری نمایند، طبیعی است که نمی توانند همسر خوبی برای دیگری باشند. زیان های ناشی از ازدواجهای تحمیلی به آسیب های فردی منحصر نمی شود و به کوچکترین نهاد اجتماعی یعنی خانواده ، سرایت نموده و روابط عاطفی میان زوجین را با چالش های جدی مواجه می سازد.
سست شدن بنیان خانواده ، طلاق ، فرار از منزل ، سوءظن ، نداشتن تفاهم میان زوجین ، همسرآزاری و همسرکشی و وجود فرزندان بزهکار و … از جمله پیامدهای ناگوار این نوع ازدواج ها محسوب می شود. محققان طی مطالعات خود دریافته اند همسرانی که با رضایت و شادمانی ازدواج کرده اند، نسبت به همسرانی که زندگی را با بی میلی آغاز کرده اند، به میزان کمتری از سخنان مخالف ، تند و پرخاشگرانه استفاده می کنند و بیشتر به گردآوری اطلاعات درباره موضوع مورد اختلاف جهت رفع مشکل می پردازند. فقدان امنیت در محیط خانه ، تهدیدهای آزاردهنده و تعارض های کلامی می تواند خانه را در نظر فرزندان همچون کابوس وحشتناکی درآورد که برای رهایی از آن باید به دنبال فرصت مناسب باشند. در این موقعیت ، سلامت روانی در ساخت خانواده تضمین نشده و خانواده از کارکردهای اصلی خویش خارج می شود. پدر و مادری که در تعامل با یکدیگر دچار تعارض اخلاقی و رفتاری می شوند در تربیت فرزندانی سالم ناکام می مانند. مادری که از زندگی خود ناراضی است در ایفای نقش مادری و تربیتی خود ناتوان می ماند و نمی تواند فرزندانی تربیت نماید که هنجارهای دینی و اجتماعی را پذیرفته باشند. مادری که از آرامش روحی لازم برخوردار نباشد نمی تواند در محیط خانواده نقش تربیتی خود را نسبت به فرزندان بخوبی ایفا کند. کجروشدن فرزندان دور از انتظار نخواهد بود.
از پیامدهای بسیار ناگوار ازدواجهای ناموفق ، گسست بنیان خانواده است . متاسفانه براساس آمارهای ارایه شده ، میزان پدیده طلاق ظرف 40 سال گذشته در جهان سه برابر افزایش یافته است . در ایران نیز از هر 1000 ازدواج ، حداقل 174 مورد آن به طلاق می انجامد، تشکیل زندگی بدون توجه به آمادگی و علاقه می تواند پیامدهای ناخوشایند و جبران ناپذیری را در پی داشته باشد که از اثرات کوتاه مدت آن احساس عدم درک متقابل ،عدم توانایی در تامین هزینه های زندگی و… است که در نهایت موجب نوعی احساس سرخوردگی می شود، به گونه یی که تحمل یکدیگر زیر یک سقف برای آنها مشکل بوده و جدایی ، تنها راه رهایی خواهد بود. فقدان شبکه ارتباطی محبت آمیز میان زن و شوهر، خانواده را به کانون درگیری ، کشمکش و تضاد تبدیل می کند و تفاهم را که سنگ زیرین بنیان خانواده است ویران می کند.زوجین با هر حرکت مشکوکی با برچسب سوءظن با همدیگر رفتار می کنند، هرچند که در زیر یک سقف زندگی می کنند. در حالی که طلاق روانی و عاطفی میان آنها رخ داده است . در چنین اوضاع نابسامانی ، زن انزواطلبی اختیار کرده و خود را سهیم و شریک زندگی نمی داند و تنها به دلیل شرایط اجتماعی ، خانوادگی و فرهنگی به زندگی خانوادگی ادامه می دهد. از دست دادن امید به زندگی ، عدم وجود تصویر موفقیت آمیز برای زندگی خود و فرزندان یکی دیگر از اختلالات عاطفی و روانی این نوع ازدواج هاست . مجموعه این فشارهای روانی ، ایجاد هرگونه ابتکار، طراوت و نشاط را در محیط خانه برای این افراد از بین می برد و خانه را برای آنان به زندانی با میله های روانی و نامریی تبدیل می کند.
راههای موثر در کاهش طلاق :
1- برگزاری آموزش حقوقی در زمینه ازدواج ، مشاوره خانواده برای دختران و پسرانی که در آستانه ازدواج قرار دارند.
2 – ارتقای آگاهی های خانواده در خصوص حقوق زنان .
3 – آموزش و دانش افزایی والدین نسبت به روحیات جوانان ، رفتار والدین در زمینه ازدواج با فرهنگ خانواده ، ارتباط ویژه یی دارد، خانواده هایی که از رشد فرهنگی بالایی برخوردارند در زمان ازدواج فرزندان نقش مشاور و راهنما را برعهده می گیرند و با ارشاد فرزندان خود تصمیم گیری نهایی را برعهده خود آنها قرار می دهند و در برخی خانواده ها، والدین به جای فرزند تصمیم می گیرند، این امر گذشته از آنکه اخلاقاص نادرست است از منظر حقوقی و قانونی نیز به درستی ازدواج لطمه می رساند. دنیای سرگرم کننده امروز، سعی دارد که افراد را متقاعد کند که راه نیل به استعدادهای انسان و کسب آزادی مبتنی بر انکار قواعد مذهبی و اخلاقی است . آنچه امروز به عنوان مفهوم عقل و دانایی رایج شده است ، آزادی انتخاب بدون توجه به محدودیت های اخلاقی است . اما آیا چنین مجوزی حقیقتاص آزادی را به ارمغان می آورد؟ این مساله در مورد فرزندان چگونه خواهد بود؟ آیا تمامی انواع روش های زندگی برای کودکان دارای ارزش یکسانی است ؟اگر خانواده در انجام وظایف موفق نباشد،جامعه به مخاطره می افتد. وظیفه مهم و ضروری امروز بازسازی و احیای ازدواج و خانواده است ، تا زمانی که این کار انجام نشود تمام تلاش ها برای جلوگیری از تجزیه جامعه محکوم به فنا خواهد بود، اکنون ما بخاطر فرزندانمان ،به بازسازی خانواده که در این مسائل محاصره شده است نیاز داریم و باید همه ما تلاش کنیم .

1


تعداد صفحات : 43 | فرمت فایل : WORD

بلافاصله بعد از پرداخت لینک دانلود فعال می شود