مهاجرت به حبشه
و
افسانه غرانیق
مقدمه
هرچه بر تعداد مسلمانان افزوده می شد، فشار مشرکان نیز روز به روز زیاد تر می شد ولی قریش بخاطر وجود ابوطالب کمتر می توانستند پیامبر(ص) را شکنجه و آزار دهند . چون پیامبر(ص) تاب مشاهده مناظر شکنجه های وحشتناک مسلمانان را نداشتند
و از طرفی نیروی دفاع از آنان را نیز در اختیار نداشتند به مسلمانان فرمود:خوبست به سرزمین حبشه که سرزمین درستی و صداقت است بروید زیرا در آنجا پادشاهی استکه در سایه حمایت او به کسی ظلم و تجاوز نمی شود.
هجرت مسلمین به حبشه در سال 615 میلادی در دو مرحله که معروف به هجرت اولی و هجرت ثانیه می باشد صورت پذیرفت.
دلایل اختیار حبشه برای هجرت
الف – وابستگی سیاسی سرزمین یمن به دولت فارس و تسلیم نبوده آن دولت در مقابل ادیان آسمانی ،به همین دلیل،یمن برای هجرت مسلمین مناسب نبود.
ب – همین طور بسیاری از سرزمینهایی که اهل کتاب در شبه جزیره در آن مناطق ساکن بودند ،در حال نزاع همیشگی ،به سر می بردند . آنان آمادگی پذیرش تفکر و منازعه جدید را در قالب اسلام نمی پذیرفتند.
ج – پیامبر اسلام (ص) از هجرت به بلاد شام و حیره که با قریش پیوند های محکمی داشتند دوری جستند.
هجرت اولی به حبشه
این هجرت با یازده مرد و چهار زن تحقق یافت.رئیس مهاجرین عثمان بن مظمون بود و این هجرت در سال پنجم از دعوت اسلامی ، برابر 615 م بود.
ابن سعد هم روایت کرده که : هجرت به سوی حبشه در دو مرحله اتفاق افتاد : نخستین گروه شامل یازده نفر بودند که آنان مدتی را در آن جا سپری کردند تا این که از قرار داد صلح میان کفار و پیامبر (ص)در نتیجه ماجرای غرانیق ! آگاهی یافته و سپس از نادرستی آن آگاه شدند.
اما افسانه غرانیق …
هنوز چهار ماه از اقامت مهاجران در حبشه نگذشته است که به خیال بازگشت میافتند و یک دسته از آنها مراجعت کرده، در شوال سال پنجم بعثت، وارد مکه میشوند. این بازگشتِ نابهنگام برای چیست؟ وقتی دنباله تحقیق را گرفته به جستجوی علّت و انگیزه بازگشت مهاجران برمیخیزیم، به افسانه شگفتآوری برمیخوریم: «افسانه غرانیق!»
افسانه غرانیق چیست؟
افسانه غرانیق به طور خلاصه، این است که «پیغمبر خدا ، بتهای مشرکان را ستایش کرده است!» اکنون ناچاریم این افسانه را ابتدا داستان غرانیق را از برخی از مورّخان اسلام (مانند طبری و ابن سعد) نقل میکنیم.
گفتار طبری درباره غرانیق
«وقتی پیغمبر دید خویشاوندانش از او روی گردانده، دوری میکنند، آرزو کرد که خدا آیه ای بفرستد; شاید به وسیله آن به خویشاوندانش نزدیک شود. و با محبتی که به فامیلش میورزید، دوست داشت این خشونت و دشمنی به نرمی و آشتی مبدل شود. نتیجه این آرزو و تلقین به نفس، این شد که: وقتی سوره نجم بر او نازل گشت و آن را در مجمع قریش خواند، همین که به آیه افرایتُمُ اللاّتَ وَالعُزّی رسید، شیطان از خیال درونی که پیغمبر درباره نزدیکی به قومش داشت، سوء استفاده کرد و به زبان او گذاشت که در ستایش بتها بگوید: «تِلکَ الغَرانِیقُ العُلی وَاِنَّ شَفاعَتَهُنَّ تُرتَضی.»
1ـ «اینان بتان بزرگاند; همانا میانجیگری آنها پذیرفته است!»
تنها ولید بن مغیره که پیری
سالخورده بود و توانایی سجده نداشت، مشتی خاک گرفت و به پیشانی خود رساند. آنگاه مردم پراکنده شدند. قریش هم وقتی دیدند پیغمبر خدایان آنها را ستود و گفت: «آنها بتان بزرگی هستند که شفاعتشان پذیرفته است!» بسیار خشنود شدند.
خبر سازش قریش با پیغمبر، به حبشه رسید و مهاجران شنیدند که قریش مسلمان شدهاند. این بود که دستهای از آنها برگشتند و دستهای باقی ماندند. از آن سو، جبرئیل بر پیغمبر نازل شد و گفت: «چه کردی؟! آنچه خواندی من نیاوردم! سخنی گفتی که خدا نگفته بود!» پیغمبر سخت اندوهگین شد و از خدا بیمناک گردید.
خدا که بسیار با وی مهربان بود برای این که خاطر او را آسوده سازد (!) آیاتی بر وی فرستاد و به او فهماند که پیامبران پیش از او نیز با شیطان همین کشمکش را داشتهاند ! و شیطان در گفته های آنها مداخله و تصرف میکرده! ولی خدا گفته شیطان را باطل و گفته های خود را استوار میساخته است ! آیاتی هم که این تسلیت را در برداشت، نازل شد : (( وما ارسلنا مِن قبلک مِن رسول وَلا نبیّ اِلاّ اذا تَمَنّی القی الشیطانُ فیاُمْنیَّتِهِ فیَنْسَخ الله ما یُلقیالشیطانُ ثُمَّ یُحْکِم اللهُ آیاتِهِ والله علیمٌ حکیمٌ ))
1 ـ «پیش از تو پیغمبری نفرستادیم، جز این که هرگاه آرزویی میکرد، شیطان در آن راه مییافت; پس خدا آنچه را که شیطان القا میکرد، نسخ و آیات خود را محکم میسازد و خدا دانا و حکیم است.» حج : 51
خدا با این تسلّی، گرفتگی خاطر پیغمبرش را برطرف ساخت و ترس وی را زایل کرد! و آنچه را که شیطان در ستایش بتها گفته بود باطل کرد
« الَکُمُ الذَّکَرُ وَلَهُ الاُنثی، تلک اِذاً قِسمهٌ ضِیزی اِنْ هِیَ الاّ اسماءٌ سمَّیتُمُوها انْتم و آباوُکُم … لِمَن یشاءُ ویَرْضی.»
«آیا پسران از آنِ شما و دختران از آنِ اوست؟ این قسمتی است غیر عادلانه. این بتان چیزی جز نامها که شما و پدرانتان بر آنها داده اید، نیستند. خدا به آنها نیرویی نداده…» نجم : 27
گفتار ابن سعد در کتاب «طبقات» درباره افسانه غرانیق:
«وقتی پیغمبر(صلی الله علیه وآله) دید قریش از او گریزانند، آرزو کرد که کاش آنچه موجب این تنفر شده است بر وی نازل نمیشد. یک روز که در خانه کعبه نشسته بود، سوره نجم را خواند، همین که به آیه «افرایتم اللاّت والعزّی وَمَناهَ الثالثهَ الاُخری» رسید، شیطان به خاطرش انداخت که بگوید: «تلک الغرانیق الاولی، مِنها الشفاعَهُ تُرتَجی.»
«اینان خدایان نخستین هستند; از اینها باید امید میانجیگری داشت.»
آنگاه سوره را تا پایان خواند و سجده کرد; مردم هم سجده کردند. تنها ولید بن مغیره یا سعید بن عاص که پیری ناتوان بود، کفی خاک برداشت و بر پیشانی گذاشت. مشرکان از گفته پیغمبر خشنود شدند و گفتند: ما هم میدانستیم خدا میمیراند و زنده میکند و روزی میدهد; ولی خدایان نزد او میانجیگری میکنند. حالا که آنها را در خدایی شریک خواندی، ما با تو هستیم.
پیغمبر از این گفتار متاثر شد و به خانه رفت. شب که جبرئیل نزد وی آمد و او سوره را خواند، جبرئیل گفت: «من این دو جمله را نیاورده ام! در این صورت، به خدا افترا بسته ام؟!»
آنگاه، خدا این آیات را بر او نازل کرد:
« واِن کادوا لَیَفْتِنُونَکَ عَنِ الّذیاوحینا اِلَیْکَ لِتَفْتَرِیَ عَلَیْنا غَیْرَهُ وَاِذاً لاتَّخَذُوک خلیلا. ولَوْلا اَنْ ثَبَّتْناکَ لقد کِدْتَ تَرْکَنُ اِلَیهم شیئاً قلیلا. اذاً لاذَقْناکَ ضِعْفَ الحَیاهِ وضِعْفَ المَماتِ ثُمَّ لا تَجِدُ لَکَ عَلَیْنا نَصِیر »
میخواستند از آنچه به تو وحی فرستاده ایم، تو را بفریبند تا بر ما، به دروغ چیزی بندی; اگر نبود که تو را استوار ساخته ایم، اندکی بدان ها میل میکردی; این هنگام دوچندان شکنجه در زندگی و مردن به تو میچشانیدیم و برای خود یاوری نمییافتی. اسری: 75
مهاجران که در حبشه بودند، وقتی شنیدند مشرکان تسلیم شدهاند، گفتند: «هرگاه ولید بن مغیره و سعید بن عاص به پیغمبر گرویده باشند، دیگر چه کسی باقی مانده است؟ حال که چنین است، چرا در غربت بمانیم؟ و از زن و بچه خود دور بخوابیم؟!» اینجا بود که دسته ای از آنها برگشتند; همین که نزدیک مکه رسیدند، به سواری از طایفه کنانه برخوردند و از او پرسیدند: از قریش چه خبر داری؟ جواب شنیدند: هیچ! محمد خدایان آنها را به نیکی یاد کرد، آنها هم تسلیم شدند ولی محمّد دوباره برگشت، آنها هم دشمنی را از سر گرفتند. وقتی من بیرون آمدم قریش و محمّد به حال دشمنی بودند.
مهاجران پس از اطلاع از چگونگی واقعه، مشورت کردند که باید چکار کنند؟ آیا هنوز که دشمن از مراجعت آنها اطلاع پیدا نکرده، بازگردند یا به شهر بروند و اوضاع را از نزدیک ببینند؟ در همان جلسه تصمیم گرفته شد که باید برای به دست آوردن اطلاع دقیق، وارد شهر شد. ضمناً هر کسی هم از خویشاوندان و بستگان خود دیدن کند. ورود این عده به مکه، در شوال سال پنجم بعثت بود (البته نباید فراموش کنیم که عثمان نیز جزء این دسته بوده است). وقتی مهاجران دیدند فشار کفار قریش بیشتر شده، از پیغمبر اجازه خواستند که دوباره برگردند. پیغمبر هم به آنها
اجازه داد».
طبری نیز این افسانه را با عبارت و کیفیت دیگر در تفسیرش و از زبان دوسه تن ـ جز این دو نفر (محمد بن کعب و محمد بن قیس) ـ نقل کرده که تفصیل آن بدین قرار است:
1 ـ در تفسیر خود آورده است: قریش به پیغمبر(صلی الله علیه وآله) گفتند همنشینان تو فقیران، تنگدستان و بیچارگانند; اگر خدایان ما را به نیکی یاد کنی، همنشین تو میشویم و مردم هم از هر سو به تو روی میآورند. پیغمبر سوره نجم را خواند; چون به این آیه رسید: « افرایتمُ اللاّتَ والعُزّی ومَناهَ الثالثهَ الاُخری » شیطان به زبان او گذارد «وَهِیَالغَرانِقهُ العُلی وشفاعتُهُنَّ تُرتَجی.»
گفتنی است طبری این افسانه را به «رفیع ابوالعالیه ریاحی» نسبت میدهد.
2 ـ و نیز همو گفته است: قریش به پیغمبر گفتند همنشینان تو، بنده بنی فلان و مولای بنی فلان هستند. اگر خدایان ما را به نیکی یاد کنی، ما همنشین تو میشویم; اشراف عرب هم به سوی تو میآیند. وقتی مردم دیدند اشراف طایفه تو در کنارت هستند، به تو دلبستگی پیدا خواهند کرد. اینجا بود که شیطان آن آیه را در خاطرش انداخت و پیامبر بر زبان آورد.
3 ـ از سعید بن جبیر نقل شده: چون این آیه آمد «افرایتم اللاّت والعُزّی …، » پیغمبر آن را خواند آنگاه گفت: «تلک الغرانیقُ العُلی واِنّ شفاعتهنّ تُرتجی».
4 ـ از عبدالله پسر عباس در سبب نزول وما ارسلنا من قبلک من رسول… نقل شده: هنگامی که پیغمبر نماز میخواند، داستان خدایان عرب بر او نازل شد. وی آن داستان را خواندن گرفت. کفار بشنیدند و گفتند: «خدایان ما را به نیکی یاد میکند!» آنگاه نزدیک وی رفتند و او میخواند: «افرایتم اللاّت والعزّی ومناه الثالثه الاُخری. »
در این وقت، شیطان القا کرد: «اِنَّ تلک الغرانیق العلی منها الشفاعه تُرتجی».
از فهرست گفتارهای گذشته روشن شد که مدرک نهایی افسانه غرانیق، کتابهای تاریخ و تفسیر طبری و طبقات ابن سعد میباشد; یعنی این دو نفر، نخستین کسانی
هستند که افسانه غرانیق را در کتاب خود ضبط کرده اند.
موسی بن عقبه این داستان را در «مغازی» از محمد بن شهاب زهری (و گمان دارم او از پسر عباس) نقل کرده و همچنین ابومعشر نیز آن را در «سیره» از محمد بن کعب قرظی و محمد بن قیس نقل کرده و طبری از او نقل میکند. هرگاه این دو مدرک را نیز اضافه کنیم، «مغازی» ابن شهاب و «سیره» ابومعشر، مدرک نهایی افسانه است.
آنگاه مطابق این مدارک، آخرین نفری که داستان غرانیق از او نقل میشود، این شش نفرند:
1ـ محمد بن کعب قرظی 2 ـ محمد ابن قیس 3 ـ مطلب بن عبدالله بن حنطب 4 ـ
رفیع ابوالعالیه ریاحی 5 ـ سعید بن جبیر 6 ـ عبدالله پسر عباس.
افسانه غرانیق، از کتابهای: «طبقات» محمد بن سعد، «تاریخ الرسل والملوک» و «تفسیر» ابوجعفر محمد بن جریر طبری سرچشمه گرفته است و هرگاه مدارکی را که ابن حجر نوشته به شمار بیاوریم و بگوییم: طبری این افسانه را از کتاب «سیره» ابومعشر نقل کرده، در آن صورت مدرک نهایی، کتاب «مغازی» موسی بن عقبه و «سیره» ابومعشر میباشد که فعلا هیچ یک از این دو کتاب در دسترس نیست. ولی باز هم این دو نفر گوینده اصلی نیستند; بلکه آنها نیز از محمد بن کعب قرظی و محمد ابن قیس، روایت میکنند.
موسی بن عقبه (صاحب کتاب مغازی) که افسانه غرانیق را در سال141 هجری از محمد بن شهاب نقل میکند،که او در سال 143 مرده است.
وفات محمد بن شهاب تابعی نیز در سال 124 و تولد او، بین سالهای 50 تا 58 است. ابومعشر نیز که ابن حجر او را در شمار نویسندگان داستان غرانیق آورده، در سال 170 هجری در بغداد مرده است. وی از محمد بن کعب قرظی حدیث میکند و این داستان را نیز از زبان او به قلم آورده است. بنابر این در فاصله قرن اول تا دوم هجری، افسانه غرانیق را فقط دو نفر از زبان سه تن نقل کرده اند:
یکی: ابومعشر از محمد بن کعب و محمد بن قیس; دیگری: موسی بن عقبه از ابن شهاب، که او نیز ـ چنانکه گفتیم ـ در سال 124 هجری مرده است.
وبت به قرن دوم و سوم هجری میرسد، در این جا مشاهده میکنیم که ابن سعد (که در اواخر قرن دوم و اوائل قرن سوم میزیسته و در سال 231 مرده)، این افسانه را نوشته و یک نفر دیگر به گویندگان اصلی آن افزوده و آن مطّلب پسر عبدالله حنطب میباشد، تا آن که نوبت به طبری میرسد.
طبری در نیمه اول قرن سوم; یعنی سال 224 یا 225 متولد و در اوائل قرن چهارم; یعنی 310 هجری مرده است. این مورّخ بزرگ، همین افسانه را در کتاب تاریخ خود آورده ولی در تاریخ، فقط گوینده اصلی را محمد بن کعب قرظی میشناساند;
این داستان را مخالفان پیامبر و اسلام ساخته اند تا بلکه از امواج گسترش دین اسلام بکاهند و هیچ محقق و دانشمندی در ساختگی بودن آن تردیدی ندارد.
از دلایل ساختگی بودن این افسانه
1. قرآن می گوید:« ان عبادی لیس لک علیهم سلطان » ؛ خداوند به شیطان می گوید: تو بر بندگان من هیچگونه سلطه ای نداری » (اسراء، آیه 65). این آیه میرساند که شیطان نمی تواند در دل بندگان کامل خدا نفوذ کند و خداوند همواره حافظ دل آنان است.
2. در قرآن آمده است: « انه لیس له سلطان علی الذین آمنوا و علی ربهم یتوکلون ؛ شیطان بر بندگان مومن و آنان که بر خدا توکل می کنند، هیچگونه سلطه ای ندارد» (نحل، آیه 99). براساس این آیه آنان که در مرحله ایمان به خدا و توکل هستند از دسترس شیطان دور هستند و شیطان نمی تواند در آنها نفوذ داشته باشد.
3. قرآن از زبان شیطان چنین نقل می کند: « لاغوینهم اجمعین. الا عبادک منهم المخلصین ؛ خدایا همه انسانها را گمراه می کنم جز بندگان مخلص تو» (حجر، آیه 39 و 40). این آیه هم می رساند که شیطان نمی تواند بندگان مخلص خدا را گمراه کند و در دل آنان نفوذ کند. در میان انسان ها کسی در بندگی خدا، ایمان به خدا، توکل بر خدا و اخلاص به مقام پیامبر اسلام نمی رسد پس او که کاملترین انسان است، از فریب شیطان محفوظ است.
4. آیات اول همین سوره به صراحت این داستان را رد می کند. چون این آیات می گوید:«و ما ینطق عن الهوی. ان هو الا وحی یوحی؛ پیامبر بر اساس هوای نفس سخن نمی گوید او فقط آنچه را که به او وحی می شود می گوید» (نجم، آیه 3 و 4). این آیه هم نشان می دهد که پیامبر جز وحی چیز دیگری نمی گوید.
5. آیات اول این سوره، در نکوهش بت های لات، عزی و منات است و این سه بت را محکوم می کند و این آیات که نکوهش بت های سه گانه است با آن دو جمله که در مدح این بتهاست نمی سازد و به سخن دیگر سیاق سوره با این دو جمله نمی سازد .
6. راستی و درستی حضرت محمد(ص) زبانزد خاص و عام بود و اگر کسی پیامبر اسلام را بشناسد یقین می کند که پیامبر اسلام هیچ گاه به خدا دروغ نمی بندد و آنچه از خدا نرسیده به خدا نسبت نمی دهد. اصلا کمالات پیامبر اجازه صدور چنین نسبتی را نمی داد.
7. پیامبر اسلام دست از همه چیز برداشت، همه منصب ها و ثروت هایی را که به او پیشنهاد می شد، رد کرد، آزار و اذیت بی حد مشرکان را به جان خرید، شکنجه ها را تحمل کرد و در برابر همه کافران ایستاد، آیا چنین فردی می شود یک
مرتبه از بت پرستی ترویج کند و بت ها را مدح کند؟!
8. راویان داستان ضعیف و خود داستان از سوی دشمنان اسلام پخش شده است. (تفسیر کبیر، ج 23، ص 50 – حیاه محمد، ص 125).
دومین مهاجرت مسلمانان به حبشه
این هجرت در سال 615 م و به فاصله چند ماه از هجرت اول صورت گرفت
طبق کتاب تاریخ صدر اسلام نوشته اصغر منتظر قائم « مسلمانان به سرپرستی (جعفربن ابیطالب) به هشتاد و سه مرد و هجده زن رهسپار حبشه شدند و در آنجا به راحتی زندگی کردند. » ولی طبق کتاب تاریخ تحلیلی – سیاسی اسلام تالیف ناصر خدایاری و صادق مرادی «در این هجرت 80 مرد و 1 زن حضور داشت . و طبق کتاب عرب کهن در آستانه بعثت تالیف صالح احمد العلی از ابن سعد روایت می کند که 81 نفر در هجرت ثانویه حضور داشتند.
منابع
کتاب تاریخ صدر اسلام نوشته اصغر منتظر قائم
کتاب تاریخ تحلیلی – سیاسی اسلام تالیف ناصر خدایاری و صادق مرادی
کتاب عرب کهن در آستانه بعثت تالیف صالح احمد العلی
ترجمه تفسیر المیزان ج 14 ص 550-557
تفسیر نمونه ج14 ص 140-144
ترجمه تفسیر مجمع البیان ج 17 ص 7
کتاب حیاه محمد، ص 128، محمد حسین هیکل
سایت www.hawzah.net
با تشکر از
توجهتون