عوامل مو ثر در تربیت
عوامل مو ثر در تربیت ، عواملى اند که در شکل گیرى شخصیت و حالت انسان و ساختار تربیتى او تاثیرات مستقیم و غیرمستقیم دارند.
آنچه انسان انجام مى دهد بر اساس شاکله تربیتى اش انجام مى دهد.
((قل کل یعمل على شاکلته .))
بگو: هر کس بر حسب شاکله (ساختار) خود عمل مى کند.
مفهوم شاکله در اسلام
وراثت
((وراثت عبارت است از نیرویى طبیعى در موجود زنده که به وسیله آن صفات از اصل به نسل منتق مى شود، خواه این صفات مخصوص این نسل باشد، خواه مشترک میان تمام افراد این نوع یا بخشى از آنها باشد.))
در سخنان معصومین (ع ) تاءکیدى بسیار بر اهمیت آن شده است ، چنانکه از پیامبر اکرم (ص ) روایت شده است که فرمود: ((انظر فى اى شى ء تضع ولدک فان العرق دساس .)) دقت کن که نطفه خود را در کجا مستقر مى کنى زیرا خصوصیات اجداد به فرزندان منتقل مى شود. در بیان این امر از امیر مو منان (ع ) چنین وارد شده است : ((حسن الاخلاق برهان کرم الاعراق .))
نیکویى اخلاق دلیل پاکى و فضیلت ریشه خانوادگى است . و نیز چنین وارد شده است : ((اذا کرم اصل الرجل کرم مغیبه و محضره .)) وقتى اصل و ریشه انسان خوب و شریف باشد، نهان و آشکارش خوب و شریف است .
وراثت با همه اهمیت و نفوذى که دارد تحت تاءثیر عوامل دیگر قرار مى گیرد و آنچه زمینه اش وجود دارد رشد مى کند و دچار شدت و ضعف یا دگرگونى و تغییر مى شود. در این باره از رسول خدا(ص ) روایت شده است که فرمود:
((السعید قد یشقى و الشقى قد یسعد.))
گاهى خوشبخت بدبخت مى شود و گاهى بدبخت به راه خوشبختى مى رود.
محیط
محیط تربیتى عبارت است از تمام عوامل عادى خارجى که انسان را احاطه کرده و او را از آغاز رشدش یعنى از زمانى که به صورت نطفه در رحم منعقد مى شود تا زمان مرگش تحت تاءثیر قرار مى دهد. مهمترین عوامل محیطى :
محیط خانه و خانواده
چنانکه پیامبر اکرم (ص ) فرموده است :
((کل مولود یولد على الفطره ، فابواه یهودانه ، و ینصرانه ، و یمجسانه ))
هر نوزادى بر فطرت الهى به دنیا مى آید، پس پدر و مادر او را به دین یهود و نصرانى و زرتشتى گرایش مى دهند.
بدین ترتیب خانواده مهمترین محیط تربیتى به نحو اقتضا است و اساس شخصیت فرد از آنجا شکل مى گیرد.
محیط رفاقت و معاشرت
در کلام پیامبر اکرم (ص ) آمده است : ((المرء على دین خلیله و قرینه ((
انسان بر دین و آیین دوست و همنشین خود است
))مثل الجلیس الصالح مثل العطار، ان لم یحذک من عطره علقک من ریحه ، و مثل الجلیس السوء مثل الحداد، ان لم یحرقک نالک من شرره (( حکایت همنشین صالح مثل عطار است که اگر از عطر خود تو را بهره مند نسازد، بوى خوش آن در تو آویزد، و حکایت همنشین بد مثل آهنگر است که اگر شرار آتش آن تو را نسوزاند، بوى بد آن در تو آویزد. همنشینى و رفاقت با صالحان ، انسان را به کمال سوق مى دهد و همنشینى و رفاقت با تبهکاران ، انسان را به تباهى مى کشاند. دل تو را در کوى اهل دل کشد
امام صادق (ع ) از پدران گرامى اش روایت کرده است که پیامبر اکرم (ص ) فرمود: ((اسعد الناس من خالط کرام الناس ((
سعادتمندترین مردم کسى است که با مردمى بزرگوار معاشرت و آمیزش داشته باشد.
محیط رفاقت و معاشرت
دوست بد و تبهکار میل به فساد و تباهى را در آدمى تقویت مى کند و انسان را در مسیر سقوط و شقاوت یارى مى دهد. خداى متعال به نتایج چنین رفاقت و معاشرتى اشاره مى کند و مى فرماید: ((و یوم یعض الظالم على یدیه یقول یا لیتنى اتخذت مع الرسول سبیلا، یا ویلتى لیتنى لم اتخذ فلانا خلیلا، لقد اضلنى عن الذکر بعد اذ جاءنى و کان الشیطان للانسان خذولا((
و روزى است که ستمکار دستهاى خود را مى گزد (و) مى گوید: اى کاش با پیامبر راهى برمى گرفتم . اى واى ، کاش فلانى را دوست (خود) نگرفته بودم . او (بود که ) مرا به گمراهى کشانید پس از آنکه یاد حق قرآن به من رسیده بود. و شیطان همواره فروگذارنده انسان است . با توجه به همین تاءثیرگذارى و تاءثیرپذیرى است که پیشوایان حق ، پیروان خود را با تاءکید بسیار از رفاقتها و معاشرتهاى نادرست پرهیز داده اند
نامه اى که امیر مو منان على (ع ) به ((حارث همدانى (( نوشته ، او را چنین یادآورى کرده است : ((و احذر صحابه من یفیل رایه و ینکر عمله ، فان الصاحب معتبر بصاحبه … و ایاک و مصاحبه الفساق فان الشر بالشر ملحق ((
از همنشینى با کسى که رایش سست و کردارش ناپسند بود بپرهیز، که هر کس را از آن که دوست اوست شناسند… و از همنشینى با فاسقان بپرهیز که شر به شر پیوندد.
محیط مدرسه
نقش معلم و مربى در شکل گیرى شخصیت انسان و ساختار روحى و رفتارى او نقشى کلیدى است ، به گونه اى که متعلم و متربى ممکن است در تمام حرکات و سکنات خود تحت تاءثیر قرار گیرد و همه چیز خود را از معلم و مربى نمونه بردارى کند .پس باید بدین امر توجهى تام داشت .
((فلینظر الانسان الى طعامه ))
پس باید انسان به خوراک خود بنگرد. و کدام خوراک مهمتر و در خور توجه تر از خوراک روح و تعلیم و تربیت است ؟ از این روست که در خبر ((زید شحام )) آمده است که از امام باقر(ع ) درباره این آیه پرسش کردم که معنى خوراک چیست ؟ فرمود: ((علمه الذى یاءخذه ، عمن یاءخذه )) علمى که فرامى گیرد، بنگرد از چه کسى فرامى گیرد. پیام آوران الهى برترین معلمان و مربیان بشر بهترین مدرسه تعلیم و تربیت را بنیان گذاشتند. به بیان امام خمینى (ره ): ((عالم مدرسه است و معلمین این مدرسه ، انبیا و اولیا هستند، و مربى این معلمین ، خداى تبارک و تعالى است . این مدرسه از چنان اهمیت تربیتى برخوردار است که خداى متعال با آن بر مو منان منت نهاده است ، که هیچ چیز با آن قابل قیاس نیست . ((لقد من الله على المو منین اذ بعث فیهم رسولا من انفسهم یتلوا علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمه و ان کانوا من قبل لفى ضلال مبین )) بیقین ، خدا بر مو منان منت نهاد (که ) پیامبرى از خودشان در میان آنان برانگیخت ، تا آیاتش را بر ایشان بخوانند و پاکشان گرداند و کتاب و حکمت به آنان بیاموزد، قطعا پیش از آن در گمراهى آشکارى بودند. پیامبر اکرم (ص ) رسالت خود را رسالت تعلیم و تربیت مى دانست و مى فرمود: ((بالتعلیم ارسلت ))براى تعلیم فرستاده شده ام و رسالت من تعلیم است .
محیط اجتماع
فرد بشدت تحت تاءثیر اجتماع واقع مى شود . نقش فرهنگ حاکم و آداب پذیرفته شده و متعارف اجتماعى و رسوم معمول و مرسوم ملى نیز بر همین منوال است . از این روست که تربیت افراد جز با اهتمام به تربیت اجتماع و ایجاد تحولات اجتماعى در جهت اهداف تربیتى ممکن و میسر نیست و آنچه در تربیت فردى فارغ از حرکتهاى اجتماعى صورت مى پذیرد، آن قدر اندک است که در مقایسه با عملکرد اجتماع در خور توجه نیست . به همین دلیل است که اسلام بشدت به تربیت اجتماعى اهتمام دارد و مهمترین دستورهاى دینى خود را از قبیل نماز، حج ، انفاق و بالاخره هرگونه تقواى دینى را بر اساس اجتماع بنیانگذارى کرده است.
محیط جغرافیایى و طبیعى
انسان از نظر تربیتى متاثر از محیط جغرافیایى و طبیعى خویش است . آب و هوا، نور و حرارت ، گرما و برودت ، خشکى و بارندگى ، مکان زندگى ، مسکن و نوع خوراک و مانند اینها در ساختار جسمى و روحى انسان در خلق و خوى و رفتار آدمى تاءثیر دارند.
بخشى از تفاوتهاى فردى و جمعى به محیط زندگى بازگشت مى کند. محیط کوهستانى ، محیط ساحلى ، محیط کویرى ، محیط جنگلى ، محیط روستایى ، محیط شهرى ، آرامش محیط، ازدحام محیط و جز اینها هر یک تاءثیرى خاص بر روحیات و اخلاقیات انسان دارد.
محیط جغرافیایى و طبیعى
امیر مو منان (ع ) درباره تاءثیر محیط جغرافیایى و طبیعى بر خلق و خوى و رفتار آدمى تعبیرى زیبا و لطیف دارد، آنجا که از زندگى ساده و سخت خود سخن مى گوید و اینکه گوینده اى اشکال کند که اگر خوراک پسر ابوطالب این گونه (ساده و ناگوار) است ، بى گمان ناتوانى بر او چیره گردد و نتواند با همآوردان خود مقابله کند و از نبرد با دلاور مردان بازماند: ((الا و ان الشجره البریه اصلب عودا، و الرواتع الخضره ارق جلودا، و النباتات البدویه اقوى وقودا و ابطا خمودا)) بدانید درختى که در بیابان خشک روید چوبش سخت تر بود، و سبزه هاى خوشنما پوستش نازکتر، و رستنیهاى صحرایى را آتش افروخته تر بود و خاموشى آن دیرتر.
محیط جغرافیایى و طبیعى
امیر مو منان على (ع ) در سخنى صریح و گویا در این باره فرموده است : ((ان الله بعث محمدا صلى الله علیه و آله و سلم نذیرا للعالمین و امینا على التنزیل ، و انتم معشر العرب على شر دین ، و فى شر دار، منیخون بین حجاره خشن ، و حیات صم ، تشربون الکدر، و تاءکلون الجشب ، و تسفکون دماءکم ، و تقطعون ارحامکم ، الاصنام فیکم منصوبه ، و الآثام بکم معصوبه )) همانا خداوند محمد(ص ) را برانگیخت ، تا مردمان را انذار کند و فرمان خدا را چنانکه باید برساند. آن هنگام شما اى مردم عرب ! بدترین آیین را برگزیده بودید و در بدترین سراى خزیده بودید. منزلگاهتان سنگستانهاى ناهموار، همنشینتان گرزه مارهاى زهردار، آبتان تیره و ناگوار، خوراکتان گلوآزار، خون یکدیگر را ریزان ، از خویشاوند بریده و گریزان ، بتهایتان همه جا برپا و پاى تا به سر آلوده به خطا. بنابراین عوامل طبیعى و جغرافیایى نیز مانند سایر عوامل به نحو اقتضا در تربیت انسان مو ثر است و این تاءثیرات بخوبى قابل مشاهده و مقایسه است . معمولا صحرانشینان اهل سخاوت و شجاعت مى شوند و کوه نشینان اهل بزرگوارى و استقلال طلبى و کشاورزان اهل رضا و قناعت و ساحل نشینان اهل بردبارى و ملایمت ؛ محیطهاى گرم کسالت و سستى مى آورد و محیطهاى سرد علاقه به کار و کوشش .
سختیها و شداید
((و اذا غشیهم موج کالظلل دعوا الله مخلصین له الدین فلما نجاهم الى البر فمنهم مقتصد و ما یجحد بآیاتنا الا کل ختار کفور)) و چون موجى کوه آسا آنان را فراگیرد، خدا را بخوانند و اعتقاد (خود) را براى او خالص گردانند، و چون نجاتشان دهد و به خشکى رساند برخى از ایشان میانه رو بر راه راست توحید باشند؛ و نشانه هاى ما را جز فریبکاران و پیمان شکنان ناسپاس انکار نکنند. در پرتو سختیها و شداید است که بسیارى از استعدادهاى انسان شکوفا مى شود و آدمى شایسته مراتب بالاتر کمال مى گردد. به بیان امیر مو منان على (ع ): ((فى تقلب الاحوال علم جواهر الرجال ))
گوهر انسانها در آزمایشگاه دگرگونى احوال معلوم مى شود.
سختیها و شداید
گندمى را زیر خاک انداختند پس ز خاکش خوشه ها برخاستند بار دیگر کوفتندش ز آسیا قیمتش افزود و نان شد جانفزا باز نان را زیر دندان کوفتند گشت عقل و جان و فهم سودمند
اراده انسان
از مهمترین عوامل مو ثر در تربیت اراده خود آدمیان به نحو اقتضاست ، انسان موجودى است که در ابتداى آفرینشش پاک از هر اقتضایى است ، نه اقتضاى سعادت دارد و نه اقتضاى شقاوت و نسبتش به این دو امر یکسان است ، هم مى تواند راه خیر و اطاعت را که راه فرشتگان است که جز فرمانبردارى از آنان ساخته نیست اختیار کند و هم راه شر و معصیت را که راه ابلیس و لشکریان اوست که جز مخالفت و نافرمانى چیزى ندارند. انسان به هر راه در زندگى اش میل کند، به همان راه مى افتد و اهل آن راه کمکش مى کنند و آنچه را دارند در نظرش جلوه مى دهند و او را به سرمنزلى که راهشان بدان منتهى مى گردد راهنمایى مى کنند، و آن سرمنزل یا بهشت است یا دوزخ ، یا سعادت است یا شقاوت سعادت عبارت است از رسیدن هر شخصى با حرکت ارادى خود به کمالى که در خلقت او نهاده شده است . و شقاوت دور شدن انسان است از مسیر کمال با حرکت ارادى خود و تباه ساختن استعدادهاى الهى خویش .
((انا هدیناه السبیل اما شاکرا و اما کفورا)) ما راه را به انسان نشان دادیم ، خواه شاکر باشد (و پذیرا گردد)، یا ناسپاس .
اراده انسان
((ان الله لایغیر ما بقوم حتى یغیروا ما بانفسهم ))
در حقیقت ، خداوند حال قومى را تغییر نمى دهد تا آنان حال خود را تغییر دهند.
اراده انسان
((ان الله لایغیر ما بقوم حتى یغیروا ما بانفسهم ))
در حقیقت ، خداوند حال قومى را تغییر نمى دهد تا آنان حال خود را تغییر دهند.
اراده انسان
((ان الله لایغیر ما بقوم حتى یغیروا ما بانفسهم ))
در حقیقت ، خداوند حال قومى را تغییر نمى دهد تا آنان حال خود را تغییر دهند.
اراده عاملى بسیار مهم در شکل گیرى عقاید و اخلاق و ملکات انسان است و راه رسیدن انسان به خواسته هایش بر او باز است . امیر مو منان على (ع ) فرموده است : ((من طلب شیئا ناله او بعضه ))
آن که چیزى را جوید، بدان یا به برخى از آن رسد. سایه حق بر سر بنده بود عاقبت جوینده یابنده بود گفت پیغمبر که چون کوبى درى عاقبت زان در برون آید سرى
چون نشینى بر سر کوى کسى عاقبت بینى تو هم روى کسى چون ز چاهى مى کنى هر روز خاک عاقبت اندر رسى در آب پاک
امام صادق (ع ) :((ما ضعف بدن عما قویت علیه النیه ))
هیچ پیکرى در برابر اراده قوى ضعیف نیست .
کار
از جمله عوامل مو ثر در تربیت که در ساختن شخصیت انسان نقش اساسى دارد، کار است . انسان در عین حال که خالق و آفریننده و مدبر کار است ، بشدت متاءثر از آن است ، به نحوى که کار بر روح و جان انسان رنگ مى زند و در خلق خوى و رفتار انسان تاءثیر مى گذارد. کار در رشد ابعاد مختلف وجود آدمى نقش دارد و جسم و عقل و احساس و عاطفه را تحت تربیت خود قرار مى دهد. وقتى انسان کارى مطابق استعداد و ذوق و سلیقه اش انجام مى دهد، با آن همه وجود خود را تمرین و رشد مى دهد. آدمى در کارى که انجام مى دهد، خود را مى یابد، مى آزماید و استعدادهاى خود را کشف و شکوفا مى کند. انسان با کار کردن کرامت ، شخصیت و حیثیت خود را حفظ مى کند و این امر بر روحیه و رفتارش تاءثیر مى گذارد
از رسول خدا(ص ) چنین روایت شده است : ((ان الله تعالى یحب العبد المو من المحترف ((
خداى متعال بنده مو من اهل حرفه و پیشه را دوست دارد. این بیان ارزشى گویاى جایگاه کار و تلاش است ، کار و تلاشى که خود نوعى عبادت و بندگى است و همچون سایر عبادات تربیت کننده و کمال بخش . در حدیثى قدسى آمده است که خداى متعال در شب معراج به پیامبر گرامى اش فرمود: ((یا احمد! ان العباده عشره اجزاء، تسعه منها طلب الحلال (( اى احمد! همانا عبادت ده قسمت است که نه قسمت از آن (کار کردن در) طلب حلال است .
پیشوایان دین برترین نمونه هاى تربیتى کار را این چنین مى دیدند و بدان توصیه مى کردند: ((محمد بن منکدر(( گوید: در روزى بسیار گرم از مدینه بیرون رفتم . در یکى از نواحى مدینه ((ابوجعفر محمد بن على بن الحسین )) را دیدم (که از سرکشى به مرزعه خودش بازمى گشت ). با خود گفتم : سبحان الله ، مردى از بزرگان قریش در چنین وقتى و با این حالى که دارد در پى مال دنیاست ! باید او را پند دهم . پیش رفتم و سلام کردم . با کمال خستگى در حالى که عرق از سر و رویش مى ریخت پاسخ مرا داد. گفتم : ((خدا کارت را اصلاح کند، آیا شخصیتى چون شما بزرگى از بزرگان قریش در این هنگام و با این حال در پى مال دنیا مى رود؟ اگر در این حال مرگ تو در رسد چه مى کنى ؟ فرمود: ((لو جاءنى الموت و انا على هذه الحال جاءنى و انا فى طاعه من طاعه الله عز و جل اکف بها نفسى و عیالى عنک و عن الناس ، و انما کنت اخاف لو ان لو جاءنى الموت و انا على معصیه من معاصى الله ((
اگر در همین حال مرگ من فرارسد (هیچ بیمى ندارم زیرا) در حال طاعتى از طاعات خدا خواهم بود که بدین وسیله خود و خانواده ام را از تو و دیگر مردم بى نیاز مى کنم . همانا از مرگ در آن حال بیمناکم که سرگرم گناهى از گناهان باشم . گفتم : ((رحمت خدا بر تو باد، گمان مى کردم که باید شما را پند دهم ولى شما مرا پند دادى ((
بدین ترتیب کار یکى از بهترین عوامل تربیتى و بسترى مناسب براى سازندگى شخصیت آدمى است .
اصول تربیت
1- اصل اعتدال
هر حرکت و فعل تربیتى باید بر اعتدال استوار باشد و از حد وسط بیرون نرود و به افراط و تفریط کشیده نشود تا حرکت و فعلى مطلوب باشد.
((و کذلک جعلناکم امه وسطا لتکونوا شهداء على الناس و یکون الرسول علیکم شهیدا)) و این چنین شما را امتى میانه (متعادل ) ساختیم تا بر مردمان گواه باشید و پیامبر بر شما گواه باشد. امت میانه یعنى امتى که در هیچ امرى از امور، خواه نظرى و خواه عملى ، افراط و تفریط نمى کند و همه برنامه هایش در حد اعتدال است .
در قرآن کریم آیاتى متعدد درباره اعتدال وارد شده است . چنانکه از زبان ((لقمان حکیم )) به فرزندش آمده است : ((و اقصد فى مشیک ))
به بیان امیر مو منان (ع ) انسان جاهل است که جز در افراط و تفریط سیر نمى کند، چنانکه فرموده است : ((لاترى الجاهل الا مفرطا او مفرطا))
جاهل را نمى بینى مگر اینکه یا افراط مى کند یا تفریط.
امام باقر(ع ) فرزند خود، حضرت صادق (ع ) را به اعتدال فرا خوانده و فرموده است : ((یا بنى علیک بالحسنه بین السیئتین تمحوهما)) فرزندم ، بر تو باد (که مراقب باشى ) به نیکویى (اعتدال ) میان دو بدى (افراط و تفریط) که بدیها را از بین مى برد.
راه و رسم اعتدال کوتاهترین و استوارترین راه تربیت است
على (ع ) در این باره فرموده است : ((الیمین و الشمال مضله و الطریق الوسطى هى الجاده علیها باقى الکتاب و آثار النبوه ؛ و منها منفذ السنه و الیها مصیر العاقبه .))
انحراف به راست و چپ گمراهى است و راه مستقیم و میانه جاده وسیع حق است ، کتاب خدا و آیین رسول همین راه را توصیه مى کند، و سنت پیامبر نیز همین راه اشاره مى کند و سرانجام همین جاده ترازوى کردار همگان است و راه همه بدان منتهى مى شود.
سلامت فرد و جامعه در گرو تربیتى متعادل است. پیشواى موحدان على (ع ) فرموده است : ((من اراد السلامه فعلیه بالقصد.))
هر که خواهان سلامت است ، پس باید میانه روى پیشه کند.
آفرینش انسان به گونه اى است که هرگونه بیرون شدن از مرزهاى اعتدال او را آسیب مى رساند و از نظر تربیتى دچار توقف یا گستاخى مى سازد. به بیان امیر مو منان (ع ): ((فکل تقصیر به مضر و کل افراط له مفسده )) هر کمبود آن را زیان است و هر زیادى آن را تباهى است . بنابراین باید در همه وجوه فردى و اجتماعى راه اعتدال را سامان داد تا بتوان مردمان را به سوى اخلاق و رفتارى نیک و درست سیر داد. على (ع ) فرموده است : ((علیک بالقصد فانه اعون شى ء على حسن العیش ))
بر تو باد به میانه روى (در امور) زیرا میانه روى یارى کننده ترین چیز براى خوب زندگى کردن است . حکما اساس اخلاق را در اعتدال در خویها و صفات مى دانند و براى نجات و رستگارى انسان و رساندن او به سعادت ، راه اعتدال را توصیه مى کنند. ملا مهدى نراقى (ره ) در این باره مى نویسد: ((بر هر خردمندى واجب است که در اکتساب فضایل اخلاقى که حد وسط و اعتدال در خویها و صفات است و از جانب شریعت (مقدس اسلام ) به ما رسیده است کوشا باشد و از رذایل که افراط و تفریط است اجتناب کند؛ و اگر در این راه کوتاهى و تقصیر کند، هلاکت و شقاوت ابدى گریبانگیرش شود))
2- اصل تدرج و تمکن
((تدرج )) به معناى اندک اندک و آهسته آهسته پیش رفتن و پایه پایه نزدیک شدن است
((تمکن )) به معناى جاى گرفتن و جاگیر شدن و پابرجا شدن و نیز توانایى و قدرت و قادر شدن بر چیزى است
هیچ انسانى جز بر اساس تمکن و توانایى اش و جز با حرکتى تدریجى و مناسب به کمالات الهى دست نمى یابد، همچنان که عکس این مطلب نیز صادق است و هیچ انسانى یکمرتبه و دفعتا تباه نمى شود. خداى متعال در چند آیه از کتاب کریمش مردمان و مو منان را هشدار مى دهد که گامهاى شیطان را پیروى نکنند، از جمله مى فرماید: ((یا ایها الذین آمنوا لاتتبعوا خطوات الشیطان و من یتبع خطوات الشیطان فانه یاءمر بالفحشاء و المنکر)) اى کسانى که ایمان آورده اید، از پى گامهاى شیطان مروید، و هر که پاى بر جاى گامهاى شیطان نهد (بداند که ) او به زشتکارى و کارهاى ناپسند وامى دارد.
سیر تربیت یعنى تربیت کردن و تربیت پذیرى امرى تدریجى است و جز با استمرار و رعایت توانایى و قدرت افراد تحقق نمى یابد. این امر در هر حرکت و فعل تربیتى باید مد نظر قرار گیرد تا تربیت به نتیجه رسد. ملاحظه تفاوتهاى فردى و اختلاف استعدادها در تربیت و سامان دادن تربیت با توجه به آن از مهمترین اصول تربیت است
((مالکم لاترجون لله وقارا و قد خلقکم اطوارا)) شما را چه مى شود که خداى را به بزرگى باور ندارید و حال آنکه شما را گونا گون (در مراحل و مراتب مختلف ) آفریده است .
حکمت الهى چنین است که با ما به مقدار توانایى ما رفتار مى کند و هیچ کس را بیش از توانایى اش تکلیف نمى نماید و این اساس تربیت است . ((لایکلف الله نفسا الا وسعها))
خداوند هیچ کس را جز به قدر توانایى اش تکلیف نمى کند.
((لاتکلف نفس الا وسعها))
هیچ کس جز به مقدار وسعش مکلف نمى شود. بنابراین باید در تمام مراحل تربیت تمکن افراد در نظر گرفته شود و آنان را بتدریج به سوى کمال سوق داد، زیرا توقع بیش از اندازه و خارج از استعداد افراد، آنان را وامانده مى سازد و مطلوب تربیت حاصل نمى شود. یکى از وجوه فلسفه نزول تدریجى آیات قرآن رعایت همین اصل تربیتى بوده است ، زیرا اگر قرآن به صورت جمعى و یکباره بر مردم نازل مى شد، و احکام و قوانین آن دفعتا به مردم ابلاغ مى گشت ، مردمى که قرنها بر خلاف جهت این احکام و قوانین زندگى کرده بودند، یکمرتبه زیر بار نمى رفتند و پذیرش این تربیت براى آنان سخت دشوار، بلکه ناممکن بود، بنابراین نزول تدریجى آیات امکان آن تحول بزرگ تربیتى را ممکن ساخت که قرآن کریم خود کتاب تربیت انسان است .
یک مثال
اقوام تازى عصر جاهلى به خمر و مسکرات و قمار آلوده بودند. قرآن براى از میان بردن این خوى و عادت نابخردانه ، در مرحله اول نظر آنان را به موضوع خمر و منشاء آن جلب مى نماید و مى گوید: ((و من ثمرات النخیل و الاعناب تتخذون منه سکرا)) و از میوه درختان خرما و انگور باده مستى بخش مى گیرند. و سپس با لحنى آرام و مو ثر، آنان را به اندیشیدن صحیح و تفکرى سنجیده رهنمون مى گردد و مى گوید: ((یساءلونک عن الخمر و المیسر قل فیهما اثم کبیر و منافع للناس و اثمهما اکبر من نفعهما)) درباره شراب و قمار، از تو مى پرسند، بگو: در آن دو، گناهى بزرگ ، و سودهایى براى مردم است ، ولى گناهشان از سودشان بزرگتر است . خداى متعال در این آیه به مردم هشدار مى دهد که از منطق و عقل خود به دقت بهره بردارى کنند، به این معنى که مى گوید: در شراب و قمار منافع و مضارى وجود دارد که مضار آنها به مراتب ، بیشتر و مهمتر از منافع آنهاست ، و بدیهى است که فرد عاقل از کارى که زیان آن بر سود آن مى چربد خوددارى مى کند. و اصولا باید انسان امور را بسنجد و ارزیابى کند و سپس با توجه به منافع آن دست به کار گردد.
خداوند متعال در مرحله سوم براى بر حذر داشتن مردم از این آلودگى ، محدودیتهاى زمانى شرب خمر به وجود مى آورد، چون مردم مکلف به نماز شده بودند و باید این فریضه را در شبانه روز پنج بار اقامه مى نمودند، طبق آیه : ((یا ایها الذین آمنوا لاتقربوا الصلاه و انتم سکارى حتى تعلموا ما تقولون )) اى کسانى که ایمان آورده اید، در حال مستى به نماز نزدیک نشوید تا زمانى که بدانید چه مى گویید. فرصت شرابخوارى را محدود کرد، چون بر حسب این آیه ، نباید مردم به هنگام نماز، مست باشند. بدیهى است که یک فرد مسلمان در فواصل میان نمازهاى پنجگانه ، ناگزیر از شرابخوارى مى پرهیزد، تا خود را شایسته نمازگزارى سازد؛ و شاید کمتر اتفاق افتاده که یک مسلمان فرصتى براى نوشیدن خمر میان نمازهاى پنجگانه شبانه روزى به دست آورده باشد و در عین حال به هنگام نماز مست نباشد. قرآن کریم پس از آنکه لحظه به لحظه خود را به هدف نزدیک دید، در مرحله چهارم ، آخرین گام را در این زمینه برداشته و با لحن قاطع و خالى از هر گونه مجامله مى گوید: ((یا ایها الذین آمنوا انما الخمر و المیسر و الانصاب و الازلام رجس من عمل الشیطان فاجتنبوه لعلکم تفلحون . انما یرید الشیطان ان یوقع بینکم العداوه و البغضاء فى الخمر و المیسر و یصدکم عن ذکر الله و عن الصلاه فهل انتم منتهون )) اى کسانى که ایمان آورده اید، شراب و قمار و بتها و تیرهاى قرعه پلیدند و از عمل شیطانند. پس ، از آنها دورى گزینید، باشد که رستگار شوید. همانا شیطان مى خواهد با شراب و قمار، میان شما دشمنى و کینه ایجاد کند، و شما را از یاد خدا و از نماز بازدارد. پس آیا شما دست برمى دارید؟ ما در تاریخ مى بینیم که در این مرحله ، رسم و عادت شرابخوارى از میان ملت عرب رخت بربست ، و همان طورى که آیه ، درخواست کرد، تازیان از شرابخوارى دست برداشتند، لذا پس از این به انتظار آن به سر مى بردند که حد و مجازات شرابخوارى به آنها اعلام گردد))
راه و رسم پیامبر و اوصیایش
پیامبر اکرم (ص ) در تربیت مسلمانان بر همین اساس رفتار مى کرد، چنانکه از ((ابوعبدالرحمان سلمى )) روایت کرده اند که گفت : برخى از اصحاب پیامبر(ص ) که به ما قرآن مى آموختند مى گفتند: اصحاب ، قرآن را ده آیه ، ده آیه از پیامبر(ص ) فرامى گرفتند و تا زمانى که آن ده آیه را بدرستى فرانمى گرفتند و به آنها عمل نمى کردند، به ده آیه بعد نمى پرداختند. پیامبر اکرم (ص ) در سخن گفتن با مردمان و هدایت آنان ظرف عقل و گنجایش وجودى ایشان را رعایت مى کرد و خود مى فرمود: ((انا معاشر الانبیاء امرنا ان نکلم الناس على قدر عقولهم )) ما گروه پیامبران ماموریم که با مردمان در حدود خردهایشان سخن گوییم .
امام صادق (ع ) به یکى از اصحاب خود که این اصل را بخوبى درک نمى کرد و آن را در رفتار خود پاس نمى داشت فرمود: ((ان من المسلمین من له سه ، و منهم من له سهمان ، و منهم من له ثلاثه اسهم ، و منهم من له اربعه اسهم ، و منهم من له خمسه اسهم . و منهم من له سته اسهم ، و منهم من له سبعه اسهم . فلیس ینبغى ان یحمل صاحب السهم على ما علیه صاحب السهمین ، و لاصاحب السهمین على ما علیه صاحب الثلاثه ، و لا صاحب الثلاثه على ما علیه صاحب الاربعه ، و لا صاحب الاربعه على ما علیه صاحب الخمسه ، و لا صاحب الخمسه على ما علیه صاحب السته ، و لا صاحب السته على ما علیه صاحب السبعه ))
همانا برخى از مسلمانان یک سهم (از ایمان ) و برخى دو سهم ، و برخى سه سهم ، و برخى چهار سهم ، و برخى پنج سهم ، و برخى شش سهم ، و برخى هفت سهم را دارند. پس سزاوار نیست که صاحب یک سهم را بر آنچه صاحب دو سهم دارد، وادارند، و نه صاحب دو سهم را بر آنچه صاحب سه سهم دارد، و نه صاحب سه سهم را بر آنچه صاحب چهار سهم دارد، و نه صاحب چهار سهم را بر آنچه صاحب پنج سهم دارد، و نه صاحب پنج سهم را بر آنچه صاحب شش سهم دارد، و نه صاحب شش سهم را بر آنچه صاحب هفت سهم دارد. مشخص است که رعایت تدرج و تمکن در تربیت از چه اهمیتى برخوردار است که امام (ع ) با این شکل آن را توضیح مى دهد. در ادامه این حدیث ، امام صادق (ع ) مثالى بیان کرده است که لزوم توجه به این اصل را به تمام معنا روشن مى کند. حضرت چنین مثال زده است : مردى (مسلمان ) همسایه اى نصرانى داشت ……………
3- اصل تسهیل و تیسیر
((تسهیل )) و ((تیسیر)) به معناى آسان کردن و سهل گردانیدن است ، و مراد آن است که در هر حرکت تربیتى راههاى آسان و میسر به روى متربى گشوده شود تا میل و رغبت به رفتن فراهم شود و با متربى از سر ملایمت و مدارا رفتار شود تا بتواند راه را بر خود هموار سازد و طى طریق کند و به مقصود دست یابد.
خداى رحمان راه خیر و سعادت انسان را هموار و آسان کرده است و با وجود این ، انسان حق را مى پوشاند و به راه حق نمى رود! ((قتل الانسان ما اکفره من اى شى ء خلقه من نطفه خلقه فقدره ثم السبیل یسره )) کشته باد انسان ، چه ناسپاس است ! او را از چه چیز آفریده است ؟ از نطفه اى خلقش کرد و اندازه مقررش بخشید. سپس را را بر او آسان گردانید. کتاب هدایت و سعادت انسان (قرآن کریم ) نیز آسان قرار داده شده است تا حرجى بر مردمان در فهم و دریافت آن نباشد. ((و لقد یسرنا القرآن للذکر فهل من مدکر)) و هر آینه قرآن را براى یادآورى و پند گرفتن آسان ساختیم ، پس آیا یادآرنده و پند گیرنده اى هست ؟
خداى رحمان کتاب عزیزش را به گونه اى قرار داده است که فهم مقاصدش براى عامه و خاصه ، براى فهم هاى ساده و عمیق آسان باشد و هر کس به اندازه فهم و ادراک خود از آن بهره ببرد.
سنت تربیت الهى چنین است و خداى مهربان شریعت خود را سهل و آسان قرار داده است تا همگان به کمالات الهى متصف شوند. چنانکه فرموده است : ((یرید الله بکم الیسر و لا یرید بکم العسر)) خداوند براى شما آسانى مى خواهد و براى شما دشوارى نمى خواهد. ((و ما جعل علیکم فى الدین من حرج )) و در دین بر شما سختى قرار نداده است .
4-اصل تعقل
به کارگیرى عقل و استفاده از آن تعقل نامیده مى شود؛
((و کذلک یبین الله لکم آیاته لعلکم تعقلون ))
بدین گونه ، خداوند آیات خود را براى شما بیان مى کند، که تعقل کنید.
عقل موهبتى است الهى و نورى رحمانى که پیامبر درونى انسان شمرده مى شود،
شخصى از امام صادق (ع ) پرسید: ((عقل چیست ؟)) حضرت فرمود:
((العقل ما عبد به الرحمن و اکتسب به الجنان ))
عقل آن چیزى است که خداى رحمان بدان پرستش شود و بهشت بدان حاصل شود. آن شخص گوید: ((گفتم : پس آنچه معاویه داشت چه بود؟ فرمود: ((تلک النکراء، تلک الشیطنه ، و هى شبیهه بالعقل و لیست بالعقل )) آن نیرنگ است ، آن شیطنت است ، آن شبیه عقل است ولى عقل نیست .
اگر انسان تربیت عقلانى بیابد و اهل تعقل شود و به نداى عقل خود گوش فرا دهد و به آنچه در نتیجه تعقل بدان مى رسد عمل کند اهل سعادت مى شود. خداوند از زبان اهل دوزخ این حقیقت را چنین بیان فرموده است : ((و قالوا لو کنا نسمع او نعقل ما کنا فى اصحاب السعیر)) و گویند: اگر شنیده (و پذیرفته ) بودیم یا تعقل کرده بودیم ، در میان دوزخیان نبودیم . مراد از ((سمع ))، استجابت دعوت فرستادگان الهى و التزام به مقتضاى سخن ایشان است که خیرخواهان امین اند، و منظور از ((عقل ))، التزام به مقتضاى دعوت بحق ایشان است تا در آن تعقل کنند و به راهنمایى عقل دریابند که دعوت آنان حق است و انسان باید در برابر حق خاضع باشد. پس دوزخیان مى گویند که اگر ما در دنیا فرستادگان الهى را در نصایح و مواعظشان اطاعت کرده بودیم ، یا در حجت حق آنان تعقل مى کردیم ، امروز در زمره اهل جهنمى که مخلد در آتشند نمى بودیم
امام صادق (ع ) به ((هشام بن حکم )) از اصحاب گرانقدر خود که متکلمى بى بدیل بود، فرمود: ((یا هشام ، ان الله تبارک و تعالى بشر اهل العقل و الفهم فى کتابه فقال : ((فبشر عباد الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه اولئک الذین هداهم الله و اولئک هم اولوا الالباب )) اى هشام ، خداى تبارک و تعالى صاحبان عقل و فهم را در کتاب خود مژده داده و فرموده است : ((پس بشارت ده به آن بندگان من که به سخن گوش فرامى دهند و بهترین آن را پیروى مى کنند)). انسان با تربیت عقلانى مى تواند به تمییز برسد، یعنى توان جدا کردن حق و باطل را بیابد و عقل نقشى غربال کننده داشته باشد. استاد شهید مرتضى مطهرى مى نویسد: ((از این آیه و حدیث کاملا پیداست که یکى از بارزترین صفات عقل براى انسان همین تمییز و جدا کردن است ؛ جدا کردن سخن راست از سخن دروغ ، سخن ضعیف از سخن قوى ، سخن منطقى از سخن غیر منطقى ، و خلاصه غربال کردن . عقل آن وقت براى انسان عقل است که به شکل غربال دربیاید، یعنى هر چه را که وارد مى شود سبک سنگین کند، غربال کند، آنهایى را که به درد نمى خورد دور بریزد و به دردخورها را نگاه دارد.))
5-اصل تفکر
تفکر صحیح در تربیت اسلامى جایگاهى ویژه دارد و بر هیچ امرى چون آن تاکید نشده است . این تاکید و انگیختن مردمان به تفکر چنان است که از پیامبر اکرم (ص ) چنین روایت شده است : ((فکر ساعه خیر من عباده سنه )) ساعتى اندیشیدن از یک سال عبادت بهتر است .
در خبر امام مجتبى (ع ) از ((هند بن ابى هاله تمیمى )) آمده است : ((کان رسول الله (ص ) دائم الفکره )) رسول خدا(ص ) همواره تفکر مى کرد.
امیر مو منان (ع ) فرموده است : ((التفکر حیاه قلب البصیر))
اندیشیدن زندگى دل بیناست .
امام صادق (ع ) ((اولوالالباب )) (خردمندان ) را اهل تفکر معرفى کرده و فرموده است :
((ان اولى الالباب الذین عملوا بالفکره )) همانا اولوالالباب (خردمندان ) آنانند که تفکر مى کنند.
قرآن کریم کتاب تفکر است و مردمان را بر این اساس به سوى حق سیر مى دهد. ((کتاب انزلناه الیک مبارک لیدبروا آیاته و لیتذکر اولوا الالباب ))
(این قرآن ) کتابى است فرخنده و با برکت که آن را به سوى تو فرو فرستادیم تا در آیات آن بیندیشند، و تا خردمندان پند گیرند. ((ان فى خلق السماوات و الارض و اختلاف اللیل و النهار لآیات لاولى الالباب الذین یذکرون الله قیاما و قعودا و على جنوبهم و یتفکرون فى خلق السماوات و الارض ربنا ما خلقت هذا باطلا سبحانک فقنا عذاب النار)) همانا در آفرینش آسمانها و زمین و آمد و شد شب و روز خردمندان را نشانه هاست ؛ همان کسان که ایستاده و نشسته و بر پهلوها خفته خداى را یاد مى کنند و در آفرینش آسمانها و زمین مى اندیشند (و مى گویند:) پروردگارا، این را به گزاف و بیهوده نیافریدى . تو پاکى از اینکه کارى به گزاف و بیهوده کنى پس ما را از عذاب آتش دوزخ نگاه دار. بدین ترتیب قرآن کریم مى کوشد انسان را به فکر وادارد و از راه فکر صلاح و فساد او را بدو تفهیم و بر اساس تفکر صحیح او را سیر دهد و به اهداف تربیت واصل نماید.
6- اصل کرامت
کرامت به معناى بزرگوارى ، و نزاهت از پستى و فرومایگى و برخوردارى از اعتلاى روحى است ، و خداى تبارک و تعالى انسان را مفتخر به آفرینشى کریم کرده است تا در زمینه کرامت نفس به کمالات الهى دست یابد. ((و لقد کرمنا بنى آدم ))
و براستى ما فرزندان آدم را گرامى داشتیم .
از امام باقر(ع ) روایت شده است که فرمود: ((فمن کرمت علیه نفسه صغرت الدنیا فى عینه ، و من هانت علیه نفسه کبرت الدنیا فى عینه )) هر که کرامت نفس داشته باشد، دنیا در چشمش کوچک است ؛ و هر که حقارت نفس داشته باشد، دنیا در چشمش بزرگ است .
در سخنان نورانى امیر مو منان (ع ) چنین آمده است : ((الکریم من تجنب المحارم و تنزه عن العیوب )) کریم کسى است که از حرامها دورى گزیند و از عیبها پاک باشد.
انسان وقتى کرامت ببیند، میل به مکارم در او شکوفا مى شود و خود را برتر از آن مى بیند که به سوى حرامها که پستى آور است میل کند. پیشواى پارسایان على (ع ) فرموده است : ((من احب المکارم اجتنب المحارم )) هر که مکارم را دوست بدارد از محارم دورى مى کند. کسى که شخصیت انسانى و شرافت معنوى دارد، در پى امیال حیوانى و تمایلات نفسانى نمى رود و ارزشهاى انسانى و معنوى خود را بدین امور زیر پا نمى گذارد، چنانکه امیر مو منان (ع ) فرموده است : ((من کرمت علیه نفسه هانت علیه شهوته ))
هر که کرامت نفس داشته باشد، شهوات و تمایلات نفسانى اش نزد او خوار و حقیر است .
انسان کریم خدایى را که کریم ترین است و کرامت موهبت اوست نافرمانى نمى کند و گوهر کرامت را به معصیت نمى آلاید. به بیان على (ع ): ((من کرمت علیه نفسه لم یهنها بالمعصیه ))
هر که کرامت نفس داشته باشد، هرگز آن را با ارتکاب گناه و نافرمانى پست و موهون نمى سازد. تاکیدى که در راه و رسم معصومان (ع ) بر کرامت آدمیان شده است به همین منظور است ؛ و اگر انسانها سبک شوند، تحقیر گردند، مورد اهانت قرار گیرند و گرفتار حقارت نفس شوند، به هر پستى و آلودگى و تباهى تن مى دهند. در سخنان نورانى امیر مو منان (ع ) این حقیقت مکرر وارد شده است ، چنانکه فرموده است : ((النفس الدنیه لاتنفک عن الدناءات ))
نفس پست از پستیها جدا نمى شود. ((من هانت علیه نفسه فلاترج خیره )) هر که نفسش خوار باشد، به خیرش امیدى نداشته باش . از امام هادى (ع ) نیز چنین روایت شده است : ((من هانت علیه نفسه فلاتاءمن شره )) هر که نفسش خوار شود، از شر او ایمن مباش .
روشهاى تربیت در اسلام
روش الگویى
در این روش نمونه اى عینى و قابل تقلید و پیروى در برابر متربى قرار مى گیرد که در صورت مقبولیت ، متربى تلاش مى کند در همه چیز خود را همانند الگوى مطلوب سازد و گام در جاى گام او نهد و بدو تشبه نماید. این روش به دلیل عینى و محسوس بودنش و نیز به سبب میل و گرایش ذاتى انسان به الگوگیرى ، روشى بسیار مو ثر و سریع در تربیت است
امیر مو منان على (ع ) در این باره مى فرماید: ((و لقد کان فى رسول الله صلى الله علیه و آله کاف لک فى الاسوه … فتاءس بنبیک الاطیب الاطهر صلى الله علیه و آله فان فیه اسوه لمن تاءسى ، و عزاء لمن تعزى . و احب العباد الى الله المتاءسى بنبیه ، و المقتص لاثره )) پیروى کردن از رفتار رسول خدا و الگوگیرى از پیامبر براى شما کافى است … بنابراین از پیامبر پاک و پاکیزه ات پیروى کنید، زیرا راه و رسمش سرمشقى است (نیکو) براى کسى که بخواهد تاسى جوید و انتسابى است (عالى ) براى کسى که بخواهد منتسب گردد و محبوبترین بندگان نزد خداوند کسى است که از پیامبرش سرمشق گیرد و قدم در جاى قدم او گذارد.
در قرآن کریم براى تربیت عملى انسان در وجوه مختلف الگو معرفى شده است . پیام آوران الهى نمونه هایى نیکویند تا راه و رسمشان آموخته و عمل شود.
خداى سبحان پیامبر اکرم (ص ) را به عنوان الگویى کامل و جامع و قابل پیروى معرفى مى کند تا مسیر تربیت عملى و نهایت آن مشخص گردد. ((لقد کان لکم فى رسول الله اسوه حسنه لمن کان یرجوا الله و الیوم الآخر و ذکر الله کثیرا)) هر آینه براى شما در (خصلتها و روش ) رسول خدا نمونه و سرمشقى نیکو و پسندیده است ، براى آن کس که به خدا و روز بازپسین امید دارد و خدا را فراوان یاد مى کند.
روش محبت
مفیدترین روشهاى تربیت به نیروى محبت کارآیى پیدا مى کنند. نیروى محبت از نظر تربیتى نیرویى عظیم و کارساز است و بهترین تربیت آن است که بدین روش تحقق یابد. خداى سبحان پیامبر گرامى اش را به روش محبت آراسته بود و آن حضرت با چنین روشى در تربیت مردمان توفیق یافت . ((فیما رحمه من الله لنت لهم و لو کنت فظا غلیظ القلب لانفضوا من حولک فاعف عنهم و استغفر لهم )) پس به لطف و رحمت الهى با آنان نرمخو و پرمهر شدى ، و اگر تندخو و سخت دل بودى ، هر آینه از پیرامونت پراکنده مى شدند. پس از آنان درگذر و برایشان آمرزش بخواه
نقش محبت در تربیت انسان به فطرت خود نیازمند محبت است و با هیچ چیز چون محبت نمى توان آدمى را متحول ساخت و او را به سوى کمال سیر داد. محبت سرمنشاء تربیت نفسها و نرم شدن دلهاى سخت است ، زیرا با هیچ چیز دیگر مانند محبت نمى توان در دل آدمیان راه برد و دل ایشان را به دست آورد و آنان را از سرکشى و نادرستى و پلیدى بازداشت و به بندگى و راستى و درستى واداشت . به بیان استاد شهید مرتضى مطهرى : ((تاثیر نیروى محبت و ارادت در زایل کردن رذایل اخلاقى از دل از قبیل تاءثیر مواد شیمیایى بر روى فلزات است ، مثلا یک کلیشه ساز با تیزاب اطراف حروف را از بین مى برد نه با ناخن و یا سر چاقو و یا چیزى از این قبیل . اما تاءثیر نیروى عقل در اصلاح مفاسد اخلاقى مانند کار کسى است که بخواهد ذرات آهن را از خاک با دست جدا کند، چقدر رنج و زحمت دارد؟ اگر یک آهن رباى قوى در دست داشته باشد ممکن است با یک گردش همه آنها را جدا کند. نیروى ارادت و محبت مانند آهن ربا صفات رذیله را جمع مى کند و دور مى ریزد. به عقیده اهل عرفان ، محبت و ارادت پاکان و کملین همچون دستگاه خودکارى ، خود به خود رذایل را جمع مى کند و بیرون مى ریزد. حالت مجذوبیت اگر جا بیفتد از بهترین حالات است و این است که تصفیه گر و نبوغ بخش است . آرى آنان که این راه را رفته اند، اصلاح اخلاق را از نیروى محبت مى خواهند و به قدرت عشق و ارادت تکیه مى کنند. تجربه نشان داده است که آن اندازه که مصاحبت نیکان و ارادت و محبت آنان در روح مو ثر افتاده است ، خواندن صدها جلد کتاب اخلاقى مو ثر نبوده است .))
روش تذکر
از روشهایى که انسان را در سیر به سوى اهداف تربیت و اتصاف به صفات الهى یارى مى کند، روش تذکر است ، یعنى یادآورى خداى متعال و نعمتهایش و یادآور شدن مرگ و پیامدهایش
نقش تذکر در تربیت آدمى به سبب فرو رفتن در تاریکیهاى مرتبه حیوانى و گرفتار شدن در بندهاى دنیایى ، دچار غفلت از یاد حق و فراموش کردن حقیقت هستى مى شود و در نتیجه حقیقت خویش را از یاد مى برد، و در این صورت متصف به صفات شیطانى مى شود و همه کجیها و ناراستیها و تباهیها از اینجا برمى خیزد. ((و لاتکونوا کالذین نسوا الله فانساهم انفسهم اولئک هم الفاسقون )) و چون کسانى مباشید که خداى را فراموش کردند و او (نیز) آنان را دچار خودفراموشى کرد؛ اینانند بدکاران نافرمان . راه نجات انسان متذکر شدن او به حقیقتش و رجوع دادن وى به معارف و حقایقى است که بر طبق سرشت اوست ؛ و قرآن کریم کتاب ذکر است و پیامبر اکرم (ص ) تذکر دهنده حقایق . ((فذکر انما انت مذکر))
پس تذکر ده که تو فقط تذکر دهنده اى . ((ان هذه تذکره فمن شاء اتخذ الى ربه سبیلا))
این (آیات ) یادآورى است ، تا هر که خواهد راهى به سوى پروردگار خود پیش گیرد. ((و ذکر به ان تبسل نفس بما کسبت )) و (مردم را) به وسیله این (قرآن ) تذکر ده ، مبادا کسى به (کیفر) آنچه کسب کرده است به هلاکت افتد.
یاد مرگ از جمله روشهاى تربیتى که در قرآن کریم و روایات معصومین بر آن بسیار تاءکید شده است ، یادآورى مرگ است که دارویى مو ثر در ریشه کن کردن دوستى دنیا و رذایل اخلاقى و محرکى قوى در برانگیختن آدمى در استفاده از فرصتهاى این جهانى براى حیات اخروى است . ((کل نفس ذائقه الموت و انما توفون اجورکم یوم القیامه فمن زحزح عن النار و ادخل الجنه فقد فاز و ما الحیاه الدنیا الا متاع الغرور)) هر کسى چشنده (طعم ) مرگ است ، و همانا روز رستاخیز پاداشهایتان به طور کامل به شما داده مى شود. پس هر که را از آتش به دور دارند و در بهشت درآورند براستى کامیاب شده است ؛ و زندگى دنیا جز مایه فریب نیست . آرزوهاى دنیایى آدمى را با خود مى برد و در برهوت پستیها به هلاکت مى رساند و آنچه بازدارنده انسان از همراهى با آرزوهاى دنیایى است ، در نظر داشتن مرگ و ذکر معاد است که بالاترین ذکرهاست . ((اینما تکونوا یدرککم الموت ولو کنتم فى بروج مشیده )) هر کجا باشید، مرگ شما را درمى یابد، هرچند در برجهاى استوار باشید
روش عبرت
از جمله روشهاى تربیتى قرآن کریم و پیشوایان معصوم روش عبرت است که با نظر به دگرگونیهاى زندگى ، حوادث و تحولات تاریخى ، احوال امتها، حیات و مرگ تمدنها، عظمت و انحطاط دولتها، سرنوشت و فرجام قدرتمندان و بیدادگران و همانند اینها شکل مى گیرد؛ و هر کس را که اهل دیدن و اندیشیدن و دریافتن است راه مى نماید و از بدى به نیکى و از تاریکى به روشنایى سیر مى دهد. ((فاعتبروا یا اولى الابصار))پس اى اهل بصیرت ، عبرت گیرید. معنا و مفهوم عبرت و اعتبار ((عبرت )) از ماده ((عبر)) است و اصل این واژه به معناى گذشتن از حالى به حالى است . ((اعتبار)) و ((عبرت )) حالتى است که انسان را از شناخت و معرفت محسوس به شناخت و معرفت نامحسوس مى رساند، انسان را از امور مشهود به امور نامشهود راه مى برد، از شناخت چیزى که دیده شده است ، به شناخت چیزى که در گذشته رخ داده و دیده نشده است واصل مى کند.
نقش عبرت در تربیت از مقاصد مهم تربیت آن است که چشمان انسان بدرستى گشوده شود و به بصیرت دست یابد و بتواند از ظواهر امور بگذرد و بواطن امور را بنگرد، و از محسوسات و مشهودات به معقولات برسد و خود را از فرو رفتن در گرداب فریبها حفظ کند و در راههاى خطا که دیگران مکرر رفته اند، گام نگذارد؛ این نقش در سخنان نورانى ، امیر بیان ، على (ع ) چنین آمده است : ((الاعتبار منذر ناصح ؛ من تفکر اعتبر، و من اعتبر اعتزل ، و من اعتزل سلم )) عبرت بیم دهنده اى خیرخواه است ؛ هر که (در حوادث و آنچه بر دیگران رفته است ) بیندیشد، عبرت گیرد، و هر که عبرت گیرد خود را (از سرنوشت بد دیگران ) دور نگه دارد، و هر که خود را (از بدیها) دور نگه دارد به سلامت ماند. ((من اعتبر ابصر))
هر که عبرت گیرد، بینا شود. ((الاعتبار یقود الى الرشد))
عبرت گرفتن به سوى رشد (راه درست ) مى کشاند. ((الاعتبار یثمر العصمه )) عبرت گرفتن حفظ خود از گناه را نتیجه مى دهد. هر چه روحیه عبرت گیرى بیشتر شود، خود نگهدارى انسان افزایش مى یابد و در نتیجه اشتباه و گناهش کمتر مى شود. به بیان على (ع ): ((من کثر اعتباره قل عثاره .))
هر که عبرت گیرى اش بسیار باشد، لغزشش اندک باشد.
خداوند جسد فرعون را پس از هلاکتش از آب بیرون فرستاد تا عبرتى باشد براى آیندگان ، و همگان بدانند که فرجام فراعنه چیست . ((فالیوم ننجیک ببدنک لتکون لمن خلفک آیه و ان کثیرا من الناس عن آیاتنا لغافلون )) پس امروز تن (بى جان ) تو را به بلندى (ساحل ) مى افکنیم تا براى کسانى که از پى تو مى آیند عبرتى باشد، و هر آینه بسیارى از مردم از نشانه هاى ما غافلند. اگر انسان دیده بگشاید، در فرو افتادن جباران و در هم شکسته شدن ستمگران درسهاى بسیار است .
نقل کرده اند که امیر مو منان على (ع ) در مسیر خود به سوى ((صفین )) به شهر ((بهرسیر)) و ((ایوان مدائن )) رسید. مردى از یارانش به نام ((حر بن سهم بن طریف )) چون به آثار ((کسرى )) نگریست ، به این بیت از شعر ((اسود بن یعفر نهشلى )) از شاعران جاهلى ، تمثل کرد: جرت الریاح على مکان دیارهم فکانما کانوا على میعاد بادها بر خانه هاى سرزمین ایشان برگذشت (و آنها را در هم شکست ) گوییا با یکدیگر وعده اى داشتند. پس على (ع ) به او فرمود: آیا نگویى : ((کم ترکوا من جنات و عیون و زروع و مقام کریم و نعمه کانوا فیها فاکهین کذلک و اورثناها قوما آخرین فما بکت علیهم السماء و الارض و ما کانوا منظرین )) چه باغها و چشمه سارها (که آنها بعد از خود) بر جاى نهادند، و کشتزارها و جایگاههاى نیکو، و نعمتى که از آن برخوردار بودند. (آرى ) این چنین (بود) و آنها را به مردمى دیگر میراث دادیم ؛ و آسمان و زمین بر آنان زارى نکردند و ایشان مهلت نیافتند. سپس امیر مو منان (ع ) فرمود: آرى ، همانا آنان زمانى ارث برندگان بودند و اینک ارث دهندگان شده اند. آنان نعمتها را شکر نگزاردند و دنیایشان نیز در نتیجه نافرمانى از ایشان گرفته شد. از کفران نعمت بپرهیزید تا گرفتار کیفر سخت نشوید.
تحولات دنیا، رنجها، شادیها، دگرگونیها، آمدنها و رفتنها، همه مایه عبرت است . به بیان على (ع ): ((فى تصاریف الدنیا اعتبار))
روش موعظه
از جمله روشهایى که خداى رحمان براى تربیت آدمیان بدان سفارش کرده است ، روش موعظه است ، چنانکه پیامبر گرامى اش را فرمان مى دهد که مردمان را با موعظه اى نیکو به دین و راه خدا بخواند. ((ادع الى سبیل ربک بالحکمه و الموعظه الحسنه )) با حکمت و موعظه نیکو به راه پروردگارت دعوت کن .
((راغب اصفهانى )) در معناى ((وعظ)) مى نویسد: ((الوعظ زجر مقترن بالتخویف )) یعنى موعظه منعى است که با بیم دادن همراه است . اما همین طور که ((خلیل بن احمد)) لغوى معروف ، در مفهوم موعظه گفته است ، موعظه یادآورى قلب است نسبت به خوبیها در آنچه که موجب رقت قلب مى شود. یعنى موعظه سخنى است که قلب را نرمى و رقت مى بخشد و عواطف را تحریک مى کند و موجب مى شود که انسان از کجى و پلیدى دست کشد و به راستى و خوبى دل بندد
نقش موعظه در تربیت با توجه به معنا و مفهومى که ذکر شد، موعظه سختى و قساوت را از دل مى شوید، و خشم و شهوت را فرو مى نشاند، و هواهاى نفسانى را تسکین مى دهد و دل را صفا و جلا مى بخشد و آدمى را آماده اتصاف به کمالات الهى مى کند. ((یا ایها الناس قد جائتکم موعظه من ربکم و شفاء لما فى الصدور و هدى و رحمه للمو منین )) اى مردم ، همانا براى شما از جانب پروردگارتان موعظه اى آمد و درمانى براى آنچه در سینه هاست و هدایت و رحمتى براى مو منان . قرآن کریم کتاب موعظه الهى است
نمونه زیبا و مصداق روشن این گونه مواعظ تربیتى آیاتى از قرآن کریم است که بیانگر موعظه هاى لقمان حکیم به فرزندش است . این سخنان بهترین موعظه هاست که اگر به جان بنشیند و در عمل ظهور نماید سعادت همه جانبه فرد و جامعه را تاءمین مى کند و همه چیز آدمیان را به سامانى درست مى کشاند. در این مواعظ اساس مباحث اعتقادى ، اصول وظایف دینى و آداب نیکوى اخلاقى در وجوه فردى و اجتماعى بیان شده است . ((و اذ قال لقمان لابنه و هو یعظه یا بنى لاتشرک بالله ان الشرک لظلم عظیم … یا بنى انها ان تک مثقال حبه من خردل فتکن فى صخره او فى السماوات او فى الارض یاءت بها الله ان الله لطیف خبیر. یا بنى اقم الصلوه و امر بالمعروف و انه عن المنکر و اصبر على ما اصابک ان ذلک من عزم الامور. و لاتصعر خدک للناس و لاتمش فى الارض مرحا ان الله لایحب کل مختال فخور. و اقصد فى مشیک و اغضض من صوتک ان انکر الاصوات لصوت الحمیر)) و (یاد کن ) آن گاه که لقمان پسر خویش را موعظه کرد که : اى پسرک من ، به خدا شرک مورز که براستى شرک ستمى بزرگ است . اى پسرک من ، اگر عمل تو هموزن دانه خردلى و در تخته سنگى یا در آسمانها یا در زمین نهفته باشد، خدا آن را (براى حساب ) مى آورد که خدا بس دقیق و آگاه است . اى پسرک من ، نماز را برپا دار و امر به معروف و نهى از منکر کن ، و بر آنچه به تو رسد شکیبا باش که این (حاکى ) از عزم و اراده تو در امور است ، و به تکبر از مردم روى مگردان و به خودپسندى بر زمین راه مرو که خداوند خودپسند فخرفروش را دوست نمى دارد. و در رفتارت راه میانه را برگزین و آواز خویش فرود آر که زشت ترین آوازها بانگ خران است .
بنابراین نقش موعظه ، نقشى بیدارکننده و نجات دهنده و حیات بخش است ، چنانکه در سخنان امیر مو منان على (ع ) آمده است : ((بالمواعظ تنجلى الغفله )) به سبب موعظه غفلت زدوده مى شود. ((ثمره الوعظ الانتباه ))
نتیجه موعظه بیدارى است . ((المواعظ صقال النفوس و جلاء القلوب )) موعظه ها صیقل نفسها و روشنى بخش دلهاست . ((المواعظ حیاه القلوب )) موعظه ها مایه حیات دلهاست . بر این اساس است که امیر مو منان (ع ) فرزندش حسن (ع ) را سفارش مى کند که دل خود را در معرض مواعظ جانبخش قرار دهد: ((احى قلبک بالموعظه )) دلت را با موعظه زنده کن .
آداب موعظه
موعظه کننده : روش موعظه بر سه رکن استوار است : موعظه کننده ، موعظه ، و موعظه شونده ؛ و براى اینکه این روش نقش تربیتى خود را بدرستى ایفا کند، باید هر یک از این ارکان ویژگیهایى را دارا باشند. انسانى که موعظه مى کند خود باید نمونه اى عملى از موعظه خویش باشد تا موعظه بدرستى تاءثیر کند. موعظه اى دل را زنده مى کند که از دلى زنده برخاسته باشد، دلى تسلیم حق و فردى عامل بدانچه به سوى آن دعوت مى کند. ((و من احسن قولا ممن دعا الى الله و عمل صالحا و قال اننى من المسلمین )) گفته چه کس نیکوتر از گفته کسى است که مردمان را به خدا فراخواند و خود عمل صالح کند و گوید که من نیز از مو منان به اسلامم . موعظه چون از دل برخیزد، در دل مى نشیند و چون از زبان برخیزد، راهى به دل پیدا نمى کند که گفته اند: ((اذا خرج الکلام من القلب وقع فى القلب ، و اذا خرج من اللسان لم یجاوز الآذان )) اگر سخن از دل برآید، بر دل نشیند، و اگر از زبان برآید از گوشها فراتر نرود. در این باره از امام صادق (ع ) روایت شده است که فرمود: ((ان العالم اذا لم یعمل بعلمه ، زلت موعظته عن القلوب کما یزل المطر عن الصفا)) چون عالم به علم خود عمل نکند، موعظه اش از روى دلها چنان بلغزد و فرو افتد که دانه باران از روى تخته سنگ صاف . پس ادب موعظه اقتضاى این دارد که موعظه کننده خود بدانچه مى گوید دل سپرده باشد و آن را در عمل خویش به ظهور رسانده باشد.
در روایتى وارد شده است که خداوند به حضرت عیسى (ع ) چنین وحى کرد: ((عظ نفسک بحکمتى ، فان انتفعت فعظ الناس ، و الا فاستحیى منى .)) خود را با حکمت من موعظه کن ، پس آن گاه که جانت از آن بهره مند شد به موعظه مردم بپرداز و گرنه از من حیا کن . آن که چراغ وجودش به حکمت الهى و موعظه دینى روشن شده است مى تواند دیگران را از این نور بهره مند کند. پس موعظه اى آبادکننده دل است که از دلى آباد شده برخیزد، زیرا موعظه از سنخ علم به عمل درآمده است که در واعظى متعظ جلوه دارد. امیر مو منان على (ع ) فرموده است : ((استصبحوا من شعله واعظ متعظ.)) چراغ وجود خدا را از شعله واعظى متعظ برافروزید.
دلا نزد کسى بنشین که او از دل خبر دارد به زیر آن درختى رو که او گلهاى تر دارد در این بازار عطاران مرو هر سو چو بیکاران به دکان کسى بنشین که در دکان شکر دارد به هر دیگى که مى جوشد، میاور کاسه و منشین که هر دیگى که مى جوشد درون چیز دگر دارد نه هر کلکى شکر دارد، نه هر زیرى زبر دارد نه هر چشمى نظر دارد، نه هر بحرى گهر دارد
ویژگی های موعظه :
خود موعظه نیز باید ویژگیهایى داشته باشد تا در جان انسان نفوذ کند و به دل نشیند، از جمله آنکه موعظه باید رسا و بلیغ باشد. کلام الهى که بهترین و والاترین سخنهاست ، رساترین و بلیغترین موعظه هاست . رسول خدا(ص ) فرموده است : ((ان اصدق القول و ابلغ الموعظه و احسن القصص کتاب الله )) همانا راست ترین سخن و رساترین موعظه و نیکوترین داستانها، کتاب خداست .
موعظه بلیغ از جانب انسانهاى الهى آدمى را منقلب مى کند و تاءثیر تربیتى آن از هزاران امر و نهى بیشتر است ، چنانکه مواعظه امیر مو منان ، فرزند قرآن این گونه است . ((ابن ابى الحدید معتزلى )) در ذیل یکى از خطبه هاى نهج البلاغه که موعظه اى بلیغ و بى نظیر است چنین مى نویسد: ((به آنچه همه امتها به آن سوگند یاد مى کنند، سوگند یاد مى کنم که از پنجاه سال پیش تاکنون بیش از هزار بار این خطبه را خوانده ام و هرگز نشده است که آن را بخوانم مگر اینکه در درونم لرزش و ترس و موعظه اى تازه پیدا شده است و این سخنان در دلم بشدت تاءثیر گذاشته و اعضا و جوارحم را به لرزه افکنده است . نشده است که در آن تاءمل کنم مگر آنکه به یاد مرگ خانواده ، نزدیکان و دوستانم افتاده ام ، و چنان تصور نموده ام که گویا من آن کسى هستم که امام (ع ) حالش را توصیف کرده است . چه بسیار واعظان و خطیبان و فصیح سخن گویان در این باره سخن گفته اند و من به آن سخنان گوش فرا داده و مکرر در آن سخنان دقت کرده ام ، اما در هیچ کدام از آن سخنان تاءثیر این کلام را در وجود خویش و بر قلب خود نیافته ام . بنابراین تاءثیرى که این کلام در من دارد یا به سبب اعتقادى است که من به گوینده آن دارم ، یا نیت صالح و یقین ثابت و اخلاص محض گوینده کلام موجب شده است که این تاءثیر در جان انسانها بیشتر شود و نفوذ موعظه اش در دلها رساتر گردد))
البته موعظه باید متناسب با حال و وضع مخاطب باشد. در بسیارى از اوقات مواعظ طولانى جز خستگى و ملال نتیجه اى در بر ندارد و شنونده یا به موعظه گوش نمى سپارد و یا اگر گوش دهد تاءثیرى اندک مى پذیرد. از امیر مو منان (ع ) درباره رساترین سخنان چنین آمده است : ((ابلغ البلاغه ما سهل فى الصواب مجازه و حسن ایجازه )) رساترین سخن رسا و شیوا سخنى است که فهمیدن معنى درست آن آسان باشد و اختصار نیکویى داشته باشد. همچنین زبان موعظه باید زبانى نرم و لین باشد تا سبب رقت و خشیت شود و نیز موعظه شونده احساس کند که موعظه گر خیرخواه و دوستدار اوست . خداى متعال حتى براى موعظه ستمگرانى چون فرعون به موسى (ع ) و برادرش هارون فرمان داد که با او به ملایمت و نرمى سخن گویند، شاید از کجى دست کشد و به راستى گراید. ((اذهبا الى فرعون انه طغى فقولا له قولا لینا لعله یتذکر او یخشى )) به سوى فرعون روید که او به سرکشى برخاسته است ، و با او سخنى نرم گویید، شاید که پند پذیرد و یا بترسد. انسان به گونه اى است که موعظه را بهتر از امر و نهى مى پذیرد و شاخصه موعظه نیز همین نرمى و ملایمت آن است که پذیرش آن را سهل مى کند؛ البته اگر انسان موعظه پذیر باشد و به مرحله اى از سختى و قساوت دل نرسیده باشد که موعظه در دلش هیچ تاءثیر نکند. اگر انسان به سبب وابستگى به دنیا دریچه دل خود را به روى سخن حق ببندد، کسى نمى تواند او را متحول سازد و نجات دهد. چنین آدمیانى به منزله مردگانى اند که سخن حق و موعظه نیکو در آنها تاءثیرى ندارد. ((انک لاتسمع الموتى و لاتسمع الصم الدعاء اذا ولوا مدبرین )) البته تو نتوانى که مردگانى را بشنوانى ، و نه به کران آواى دعوت را بشنوانى آن گاه که روى برمى گردانند و پشت مى کنند.
موعظه زمانى مو ثر مى افتد که واعظ درونى انسان زنده باشد و اهل موعظه پذیرى ، و گرنه چیزى در انسان تاءثیر نمى کند. از امام باقر(ع ) روایت شده است که فرمود: ((من لم یجعل الله له من نفسه واعظا فان مواعظ الناس لن تغنى عنه شیئا)) هر که از جانب خود واعظى نداشته باشد، بى گمان مواعظ مردم در او تاءثیرى نخواهد کرد. بنابراین در روش موعظه باید به زمینه پذیرش توجه داشت و اگر این زمینه فراهم نیست تلاش کرد که آن را آماده نمود، زیرا بدون زمینه پذیرش تحولى صورت نمى پذیرد، به بیان امیر مو منان على (ع ): ((و اعلموا انه من لم یعن على نفسه حتى یکون له منها واعظ و زاجر لم یکن له من غیرها زاجر و لا واعظ)) بدانید آن کس که نتواند خود را پند دهد تا از گناه باز دارد، دیگرى را نیاید تا این کار را براى او به جاى آرد.
روش توبه
روش توبه راهى است یگانه براى جدا شدن انسان از بدیها و پستیها و سلوک به سوى خدا، که اگر پروردگار جهانیان از سر رحمت خویش این راه را بر آدمیان نمى نمود، هیچ کس را به درگاهش راهى نبود. در کتاب شریف ((مصباح الشریعه )) از امام صادق (ع ) درباره این روش تربیتى چنین وارد شده است : ((التوبه حبل الله و مدد عنایته ، و لابد للعبد من مداومه التوبه على کل حال . و کل فرقه من العباد لهم توبه ، فتوبه الانبیاء من اضطراب السر، و توبه الاولیاء من تلوین الخطرات ، و توبه الاصفیاء من التنفیس ، و توبه الخاص من الاشتغال بغیر الله تعالى ، و توبه العام من الذنوب )) توبه ریسمان خدا و وسیله لطف و عنایت اوست ، و هر بنده اى ناگزیر است که پیوسته (و در همه اوضاع و احوال و مراتب خود) در حال توبه باشد. و هر دسته از بندگان را توبه اى است مخصوص ؛ توبه پیامبران از اضطراب باطن است و توبه اولیا از اندیشه ها و خیالاتى است که به خاطر ایشان خطور مى کند، و توبه برگزیدگان از فراموشى کدورت غفلت است ، و توبه خواص از اشتغال به غیر خداست ، و توبه عوام از گناهان است
معنا و مفهوم توبه و استغفار ((توبه )) در لغت به معناى رجوع و بازگشتن است
((ثم تاب علیهم لیتوبوا ان الله هو التواب الرحیم )) پس (خدا) به آنان (توفیق ) توبه داد، تا توبه کنند. بى تردید خدا همان توبه پذیر مهربان است . بنابراین انسان هم در توفیق براى توبه به خدا نیازمند است و هم در پذیرش توبه و شمول غفران و پاک شدن از پلیدیها و اسباب دورى از خدا،
((انه هو التواب الرحیم )) آرى ، اوست که بسیار توبه پذیر مهربان است
((و من یعمل سوءا او یظلم نفسه ثم یستغفر الله یجد الله غفورا رحیما)) هر که کارى بد کند، یا خویشتن ستم ورزد؛ سپس از خدا آمرزش بخواهد، خدا را آمرزنده مهربان خواهد یافت .
((قل یا عبادى الذین اسرفوا على انفسهم لا تقنطوا من رحمه الله ان الله یغفر الذنوب جمیعا انه هو الغفور الرحیم )) بگو: اى بندگان من که بر خویش زیاده روى روا داشته اید (در گناهان از حد گذشته اید و بر خود ستم کرده اید)، از رحمت خدا نومید نشوید که همانا خداوند همه گناهان را مى آمرزد که او آمرزنده مهربان است
آداب توبه
آداب توبه براى توبه آدابى است که تا آن آداب تحقق نیابد، توبه خالص فراهم نمى شود. بخشى از این آداب ارکان توبه است و بخشى شرایط آن . توبه صحیح با دو رکن معنا مى یابد که بدون آن دو، توبه مفهومى ندارد. یکى ندامت و پشیمانى از گناهان و تقصیرات گذشته و دیگر تصمیم و عزم بر ترک بازگشت به آن گناهان براى همیشه ، از امیر مو منان على (ع ) در این باره چنین نقل شده است : ((التوبه ندم بالقلب ، و استغفار باللسان ، و ترک بالجوارح ، و اضمار ان لایعود)) توبه عبارت است از پشیمانى قلبى و درخواست آمرزش زبانى و ترک عملى و عزم بر بازنگشتن به گناه .
روش مراقبه و محاسبه
((مراقبه )) در لغت به معنى مواظبت کردن و نگاهبانى کردن است و در اصطلاح اهل سلوک به معنى آن است که انسان در هر کارى که مى خواهد بکند مراقب نفس خود باشد و پیوسته ظاهر و باطن خود را بنگرد تا نافرمانى و خلافى از او صادر نشود و در تمام احوال خود را مراقبت کند تا از آنچه بدان عازم شده و عهد کرده است تخلف نکند، و مو منان پایبند عهد و پیمان خویشند. ((و الذین هم لاماناتهم و عهدهم راعون )) و آنان که امانتها و پیمان خود را رعایت مى کنند.
((محاسبه )) در لغت به معنى حساب چیزى را نگه داشتن و با کسى حساب کردن است و در اصطلاح اهل سلوک عبارت از آن است که آدمى در هر شبانه روز وقتى را معین کند که در آن به حساب نفس خویش برسد و طاعات و معاصى خود را با خود حساب کند ،و پیش از آنکه به حساب وى برسند، خود به حساب خویش برسد. ((و نضع الموازین القسط لیوم القیامه فلاتظلم نفس شیئا و ان کان مثقال حبه من خردل اتینا بها و کفى بنا حاسبین ))و ترازوهاى داد را در روز رستاخیز مى نهیم ، پس هیچ کس در چیزى ستم نمى بیند؛ و اگر کردارشان همسنگ دانه خردلى باشد آن را مى آوریم و ما حسابگرانى بسنده ایم .
روش ((مراقبه و محاسبه )) در حقیقت راهى براى مراقبت از خود و مرزبانى خویش است و از این رو آن را روش ((مرابطه )) نامیده اند. ((یا ایها الذین آمنوا اصبروا و صابروا و رابطوا و اتقوا الله لعلکم تفلحون )) اى کسانى که ایمان آورده اید، صبر کنید و ایستادگى ورزید و مرزها را نگهبانى کنید و از خدا پروا نمایید، امید است که رستگار شوید.
((افضل الجهاد ان یجاهد الرجل نفسه و هواه )) برترین جهاد آن است که انسان با نفس خود و هوا و هوس خویش جهاد کند. از آنجا که همه ظلمتها و ظلمها از خود انسان برمى خیزد، هیچ روش تربیتى همچون مراقبت از خود نیست . ((یا ایها الذین آمنوا علیکم انفسکم ))
اى کسانى که ایمان آورده اید، بر شما باد (نگاهداشت ) خویشتن .
هیچ چیز از حسابرسى الهى بیرون نیست و همه افراد هر عملى که کرده اند، از نیک و بد، در آن روز خواهند دید. ((یوم تجد کل نفس ما عملت من خیر محضرا و ما عملت من سوء تود لو ان بینها و بینه امدا بعیدا و یحذرکم الله نفسه و الله رو وف بالعباد)) روزى که هر کسى آنچه کار نیک به جاى آورده و آنچه بدى مرتکب شده است ، حاضر مى یابد؛ و آروز مى کند که کاش میان او و آن کارهاى بد فاصله اى دور بود. و خداوند شما را از (نافرمانى و کیفر) خویش بیم مى دهد، و خداوند به بندگان (خود) مهربان است . پس انسان عاقل پیش از آنکه فرصتها بگذرد، خود به حسابرسى خویش اقدام مى کند. پیامبر اکرم (ص ) در این باره چنین سفارش کرده است :
((حاسبوا انفسکم قبل ان تحاسبوا، و زنوها قبل ان توزنوا، و تجهزوا للعرض الاکبر)) به حساب خود برسید پیش از آنکه به حساب شما برسند، و (کردار) خود را بسنجید پیش از آنکه آن را (به ترازوى روز جزا) بسنجند، و خود را براى قیامت کبرا آماده سازید. نجات آدمى از غفلت و تدارک گذشته و اصلاح آینده در گرو ((محاسبه نفس )) است چنانکه پیشواى پارسایان على (ع ) فرموده است : ((من حاسب نفسه ربح ، و من غفل عنها خسر)) هر که به حساب نفس خود برسد سود برد، و هر که از آن غافل ماند زیان بیند. روش ((مراقبه و محاسبه )) مو ثرترین روش در تصحیح رفتار و حفظ کردار صالح و تداوم عمل ایمانى است . خداى سبحان مو منان را به ((مراقبه )) و ((محاسبه )) خود فرمان داده و فرموده است : ((یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله و لتنظر نفس ما قدمت لغد و اتقوا الله ان الله خبیر بما تعملون و لا تکونوا کالذین نسوا الله فانساهم انفسهم اولئک همه الفاسقون )) اى کسانى که ایمان آورده اید، از خدا پروا دارید؛ و هر کسى باید بنگرد که براى فردا (ى خود) از پیش چه فرستاده است ، و از خدا پروا داشته باشید که خدا بدانچه مى کنید آگاه است . و مانند کسانى مباشید که خدا را فراموش کردند و خدا نیز آنان را دچار خودفراموشى کرد، اینانند بدکاران نافرمان .
آخرین گام در تکمیل روش ((مراقبه و محاسبه )) تادیب و تنبیه خود است که آن را ((مو اخذه )) یا ((معاتبه )) نامیده اند.
معاتبه ((معاتبه )) در لغت به معنى خشم گرفتن ، ملامت و سرزنش کردن و عتاب نمودن است و در اصطلاح اهل سلوک عبارت از آن است که سالک پس از مشاهده نافرمانى و تخلف و خیانت در مقام تاءدیب نفس خود برآید و او را سرزنش و ملامت کند و به نحوى مقتضى تنبیه و تادیب کند. حقیقت ((معاتبه )) نفس لوامه انسان است که همواره در دنیا او را به خاطر گناه و نافرمانى از اطاعت خدا و کوتاهى در بندگى ملامت مى کند و سبب نجات او در این جهان و آن جهان مى شود. ((و لااقسم بالنفس اللوامه )) و سوگند به نفس لوامه و وجدان بیدار و ملامتگر انسان . اگر آدمى به ملامتهاى نفس لوامه توجه نکند و به تاءدیب و تربیت خود قیام نکند، اسباب هلاکت همیشگى خود را فراهم مى سازد. امیر مو منان على (ع ) فرموده است : ((من لم یسس نفسه اضاعها)) هر که نفس خود را سیاست و تادیب نکند، آن را تباه کرده است .
بنابراین باید پیوسته ((محاسبه )) با ((معاتبه )) توام شود تا با اتخاذ راهى مناسب در تادیب و تنبیه نفس ، بسرعت به اصلاح دست یازید. امیر مو منان (ع ) فرموده است : ((من حاسب نفسه وقف على عیوبه ، و احاط بذنوبه ، و استقال الذنوب ، و اصلح العیوب )) هر که نفس خود را مورد محاسبه قرار دهد، بر عیبهاى خویش آگاه شود و از گناهان خود مطلع گردد، و (باید) گناهان خود را بزداید و عیوب خود را اصلاح نماید. پس خردمند در این مرحله به سرزنش و توبیخ جدى نفس مى پردازد و آن را به تلافى گناه و کوتاهى گذشته ، به روشى درست و مناسب تنبیه مى نماید. در سخنان نورانى امیر بیان على (ع ) در این باره چنین آمده است : ((من ذم نفسه اصلحها)) هر که نفس خود را نکوهش کند آن را به صلاح و سامان آورد. ((من اجهد نفسه فى اصلاحها سعد.))
هر که نفس خود را در اصلاح آن معاتبه نماید نیکبخت شود
روش تشویق و تنبیه
روش ((تشویق و تنبیه )) راهى مناسب در برانگیختن انسان به سوى خیر و صلاح و بازداشتن آدمى از شر و فساد است و چنانچه این روش بدرستى و بر اساس آداب آن به کار گرفته شود، نقشى مو ثر و مفید در تربیت و سازندگى شخصیت انسانها دارد. خداى متعال به صورتهاى مختلف بندگانش را تشویق مى کند و تنبه مى دهد و راه تربیت و هدایت را بر آنان مى گشاید، چنانکه شاءن همه پیام آوران الهى بشارت و انذار است ؛ و آنان که هدایت مى پذیرند، تشویق مى شوند و آنان که به هدایت پشت مى کنند، تنبیه مى شوند. ((و ما نرسل المرسلین الا مبشرین و منذرین فمن آمن و اصلح فلا خوف علیهم و لا هم یجزنون و الذین کذبوا بآیاتنا یمسهم العذاب بما کانوا یفسقون )) و ما پیامبران (خود) را جز بشارتگر و هشدار دهنده نمى فرستیم ، پس کسانى که ایمان آوردند و کار نیک و شایسته کنند نه بیمى بر آنان است و نه اندوهگین شوند؛ و به کسانى که آیات ما را دروغ شمردند، به سزاى نافرمانى و بدکاریشان عذاب خواهد رسید.
امیر مو منان على (ع ) درباره نقش پاداش و کیفر الهى در تربیت آدمى مى فرماید: ((ان الله سبحانه وضع الثواب على طاعته ، والعقاب على معصیته ذیاده لعباده عن نقمته و حیاشه لهم الى جنته )) خداى سبحان پاداش را بر طاعت و کیفر را بر معصیت خود قرار داده است تا بندگانش را از عذاب خویش بازدارد و به سوى بهشت روانه سازد.
امیر مو منان على (ع ) در عهدنامه مالک اشتر بدو گوشزد کرده است : ((و لایکونن المحسن و المسى ء عندک بمنزله سواء، و تدریبا لاهل الاساءه على الاساءه ! و الزم کلا منهم ما الزم نفسه )) هرگز نیابد نیکوکار و بدکار در نزد تو یکسان باشند، که آن ، رغبت نیکوکار را در نیکى کم کند، و بدکردار را به بدى وادار نماید؛ و هر یک از ایشان را مطابق کارش جزا ده . اولیاى خدا براى تربیت مردمان تشویق و تنبیه را بخوبى به کار مى گرفتند و همچون پزشکى حاذق و دلسوز از این روش در جهت اصلاح و اکمال آنان سود مى بردند.
امیر مو منان (ع ) در توصیف پیامبر اکرم (ص ) و روش آن حضرت در تربیت مردمان چنین مى فرماید: ((طبیب دوار بطبه ، قد احکم مراهمه ، و احمى مواسمه ، یضع ذلک حیث الحاجه الیه ، من قلوب عمى ، و آذان صم ، و السنه بکم ، متتبع بدوائه مواضع الغفله ، و مواطن الحیره )) او طبیبى بود که به وسیله طب و معالجه خویش (براى بهبودى امراض مهلک و بیماریهاى گوناگون در میان مردم ) همواره گردش مى کرد، و مرهمهایش را بخوبى آماده ساخته و ابزارها را سرخ کرده و تافته بود. آن را به هنگام حاجت بر دلهایى مى نهاد که (از دیدن حقیقت ) نابینا بود و گوشهایى که (بر شنیدن حق ) ناشنوا بود و زبانهایى که (در بیان حق ) گنگ بود. با داروى خود دلهایى را مى جست که در غفلت و حیرت فرو رفته بود. بنابراین تشویق و تنبیه روشى بسیار مهم و اساسى در تربیت است که در عمل نیازمند شناخت ، محبت ، ظرافت و دقتى طبیبانه است .
آداب تشویق
تشویق مانند هر امر دیگر زمانى نتیجه بخش و مثبت و رشد دهنده است که بر اساس آدابى درست اعمال شود که به مواردى از این آداب اشاره مى شود. 1. تشویق به عمل و صفت نیک شخص تعلق مى گیرد و براى آن است که نیکوکار به نیکى تمایلى بیشتر یابد و باید شخصى که تشویق مى شود بداند که آنچه ارزشمند است عمل و صفت اوست . در حدیث حضرت رضا(ع ) آمده است : ((ان الله واسع کریم ، ضمن على العمل الثواب ))
همانا خداوند وسعت دهنده و کریم است و در مورد عمل ضامن ثواب است . 2. تشویق باید بجا و بمورد و متناسب با میزان و نوع عمل باشد و روحیه شخص در انتخاب شکل آن یعنى تشویق زبانى ، رفتارى ، مالى ، معنوى و جز اینها ملاحظه گردد. به عنوان مثال خداى متعال سهمى از زکات را براى تشویقهاى مالى در جهت ایجاد الفت و علاقه مند کردن کافران به جهاد و اسلام و همچنین براى دلگرمى مسلمانانى که عقایدشان ضعیف است ، مشخص کرده است ((انما الصدقات للفقراء و المساکین و العاملین علیها و فى الرقاب و الغارمین و فى سبیل الله و ابن السبیل فریضه من الله و الله علیم حکیم )) همانا صدقات زکات براى نیازمندان و بینوایان و متصدیان (گردآورى و پخش ) آن است ، و براى کسانى که دلشان به دست آورده مى شود، و در راه آزادى بردگان و براى وامداران ، و در راه خدا، و براى در راه ماندگان . (این ) فریضه اى است از جانب خدا و خدا داناى حکیم است .
3- تشویق باید بموقع انجام گیرد تا تاثیر مشخص و کارآ و مثبتى داشته باشد. به عنوان نمونه مى توان از رفتار پیامبر در تشویق ((حسان بن ثابت )) در غدیر خم یاد کرد. پس از آنکه رسول خدا(ص ) در غدیر خم على (ع ) را به عنوان پیشواى خلق پس از خود معرفى کرد و فرمود: ((هر که من مولاى اویم ، على مولاى اوست ، و بر شماست که براستى پیرو او باشید. خداوندا، دوست او را دوست بدار و دشمن او را دشمن دار))، ((حسان بن ثابت )) از پیامبر(ص ) اجازه خواست تا اشعارى درباره على (ع ) و غدیر خم و نصب آن حضرت به امامت و خلافت بسراید، پیامبر(ص ) نیز فرمود: ((اى حسان ، به میمنت و برکت الهى بسراى .)) و ((حسان )) شعرى زیبا سرود و خواند. چون ((حسان )) شعر خود را خواند، رسول خدا(ص ) در قدردانى از او فرمود: ژ ((لاتزال یا حسان مو یدا بروح القدس ما نصرتنا بلسانک )) اى حسان ، تا آن زمان که ما را به زبان خود یارى مى کنى ، از تاییدات روح القدس بهره مند گردى
4. تشویق باید به اندازه باشد و به هیچ وجه از حد تجاوز ننماید، زیرا در این صورت موجب غرور و تباهى شخص مى شود؛ و نیز نباید کمتر از اندازه باشد، زیرا نتیجه مطلوب خود را از دست مى دهد. امیر مو منان (ع ) فرموده است : ((الثناء باکثر من الاستحقاق ملق ، و التقصیر عن الاستحقاق عى او حسد)) ستایش بیش از استحقاق ، تملق است ، و کمتر از استحقاق درماندگى یا رشک بردن است . 5. تشویق وسیله برانگیختن است و نباید خود به صورت هدف درآید و تمام ذهن و فکر شخص را به خود مشغول سازد که در این صورت نقش بازدارنده پیدا مى کند، زیرا موجب فراموش شدن هدف اصلى مى شود. پیامبر اکرم (ص ) در دعایى مى آموزد که مشغولیت اساسى انسان باید متوجه اصیل ترین امور باشد: ((اللهم اجعلنا مشغولین بامرک )) خدایا ما را از کسانى قرار ده که پیوسته به امر تو مشغولند.
6. هنگام تشویق کردن باید علت آن بر شخصى که تشویق مى شود روشن باشد و این کار به گونه اى صورت گیرد که شخص خود را مستحق آن ببیند و از تاءیید درونى وى برخوردار باشد. نقل کرده اند که روزى ((کمیت بن زید اسدى )) شاعر بزرگ و بى نظیر شیعى، بر امام باقر(ع ) وارد شد و امام هدیه اى همراه لباس به او داد، ((کمیت )) گفت : ((سوگند، به خدا من شما را به خاطر مسائل دنیوى انتخاب نکرده ام . اگر چنین مى خواستم به کسانى روى مى آوردم که مال دنیا در چنگ دارند، بلکه شما را به ملاحظه ارزشهاى عالى انسانى و دینى برگزیده ام . از این رو لباس شما را که نمونه اى از معیار انتخاب شماست ، برمى گزینم ))
البته تشویق و قدردانى درست از نیکوکاران نه تنها وسیله رشد نیکیها و کمالات است بلکه مى تواند زمینه اى براى تنبه و بیدارى دیگران باشد و آنان را از بدى جدا و دور سازد. شریف رضى (ره ) آورده است که امیر مو منان (ع ) فرمود: ((ازجر المسى بثواب المحسن ))
گنهکار را به وسیله پاداش دادن به نیکوکار تنبیه کن .
آداب تنبیه
تنبیه و مجازات زمانى معنى درست خود را مى یابد و نقشى بیدارکننده و اصلاح کننده دارد که بر اساس آدابى صحیح اجرا شود و از همه مهمتر آنکه ریشه ها و زمینه هاى کجى و ناراستى شناخته شود و تلاش گردد که آن زمینه ها از بین برود، چنانکه امیر مو منان (ع ) در عهدنامه ((مالک اشتر)) به او مى آموزد که پس از استخدام درست کارگزاران و کارمندان ، ایشان را بخوبى تامین نماید تا نیازى به خیانت نداشته باشند، مگر آنان که از سر حرص و طمع دست به خیانت بیالایند که در این صورت باید با شدت و بدون تساهل و تسامح مجازات شوند تا کسى جراءت خیانت به خود راه ندهد: ((ثم اسبغ علیهم الارزاق ، فان ذلک قوه لهم على استصلاح انفسهم ، و غنى لهم عن تناول ما تحت ایدیهم ، و حجه علیهم ان خالفوا امرک او ثلموا امانتک . فان احد منهم بسط یده الى خیانه اجتمعت بها علیه عندک اخبار عیونک ، اکتفیت بذلک شاهدا، فبسطت علیه العقوبه فى بدنه ، بمقام المذله ، و وسمته بالخیانه ، و قلدته عار التهمه )) پس روزى آنان را فراخ دار، که فراخى روزى نیرویشان دهد تا در پى اصلاح خود برآیند، و بى نیازى شان بود تا دست به مالى که در اختیار دارند نگشایند، و حجتى بود بر آنان اگر فرمانت را نپذیرفتند یا در امانت خیانت ورزیدند. پس اگر یکى از آنان دست به خیانتى گشود، و گزارش ماءموران مخفى تو بر آن خیانت همداستان بود، بدین گواه بسنده کن ، و کیفر او را با تنبیه بدنى بدو برسان و آنچه به دست آورده بستان . سپس او را خوار بدار و خیانتکار شما و طوق بدنامى در گردنش درآر. اکنون به برخى نکاتى که در امر تنبیه باید رعایت گردد اشاره مى شود.
1 . تنبیه به عمل و صفت بد شخص تعلق مى گیرد و هدف آن است که شخص از بدى جدا شود و نباید شخصیت انسانى او مورد اهانت و حقارت قرار گیرد. امیر مو منان (ع ) فرموده است : ((ان الله سبحانه قد وضع العقاب على معاصیه ذیاده لعباده عن نقمته )) بدرستى که خداى سبحان کیفر را بر معاصى خود قرار داده است تا بندگانش را از عذاب خویش بازدارد. 2. تنبیه باید سنجیده و حساب شده و دقیق باشد و به هیچ وجه از حد و اندازه فراتر نرود و از میزان خطا و جرم شدیدتر نباشد که در این صورت تاءثیر مثبت خود را از دست مى دهد و موجب عکس العمل مى شود. نقل شده است که مردى از نزد پیامبر(ص ) آمد و عرض کرد که خانواده ام نافرمانى مى کنند، چگونه آنان را تنبیه کنم ؟ حضرت فرمود: ((آنان را ببخش )). آن شخص براى بار دوم و سوم سو ال خود را تکرار کرد و پیامبر(ص ) نیز همان پاسخ را داد. آن گاه حضرت فرمود: ((فعاقب بقدر الذنب )) پس (اگر خواستى تنبیه کنى ) به اندازه گناهى که کرده اند مجازات کن (و فراتر مرو). از امیر مو منان (ع ) نیز در این باره چنین روایت شده است : ((الافراط فى الملامه یشب نار اللجاجه ))
افراط در سرزنش کردن ، میزان لجاجت را افزونتر مى کند.
همچنین نقل شده است که کسى نزد امام کاظم (ع ) از رفتار فرزند خود شکایت کرد. حضرت به آن شخص درباره تنبیه فرزندش فرمود: ((لاتضربه و اهجره و لا تطل ))
فرزندت را تنبیه بدنى مکن و (براى ادب کردنش ) با او قهر کن ، ولى قهرت طولانى نشود.
3. تنبیه براى تنبه و بیدارى است و باید کاملا متناسب شخص و عملى که از او سر زده است انتخاب شود. چشم پوشى ، اخم ، روى ترش کردن ، روى برگداندن ، ترک کردن ، قهر کردن ، به کنایه سخنى گفتن ، اشاره لفظى ، تذکر، سخن عادى ، سخن تند، و مانند اینها مراتبى است که به عنوان دارویى مو ثر از جانب طبیبى حاذق و دلسوز انتخاب مى شود؛ و در صورتى که مرتبه اى لطیفتر نتیجه مى دهد، استفاده از مراتب شدیدتر به هیچ وجه جایز نیست .
نقل کرده اند که پیامبر اکرم (ص ) به دیدار فاطمه (س ) رفت ، اما وارد خانه نشد و بازگشت . زمانى که على (ع ) به خانه آمد، فاطمه (س ) ماجرا را براى او باز گفت . على (ع ) نزد پیامبر(ص ) رفت و علت را جویا شد. پیامبر(ص ) فرمود: ((پرده اى نقش دار به در خانه آویخته دیدم .)) و سپس اضافه کرد: ((مرا با دنیا چه کار؟)) على (ع ) نزد فاطمه (س ) بازگشت و آنچه از پیامبر(ص ) شنیده بود بیان کرد. فاطمه (س ) گفت : ((مرا به آنچه نظر و خواست آن حضرت است فرمان بده .)) على (ع ) گفت : ((آن پرده را نزد فلان کس که خانواده اى محتاجند بفرست )) تنبهى بسیار لطیف براى انسانى کامل .
4- . تنبیه نباید به هیچ وجه براى تشفى خاطر و ارضاى خود و یا انتقام صورت بگیرد، زیرا تنبیه ابراز محبت و دلسوزى است در قالبى مناسب براى اصلاح و تربیت ، و نه انتقامجویى و تخلیه احساسات ، امیر مو منان (ع ) فرموده است : ((اضرب خادمک اذا عصى الله و اعف عنه اذا عصاک )) اگر خدمتگزارت خدا را نافرمانى کرد، او را تنبیه کن ولى اگر شخص تو را نافرمانى کرد، او را ببخش .
5. بهتر است تنبیه دور از چشم دیگران و در خفا صورت گیرد، مگر مواردى که لازم است دیگران متنبه شوند و با مشاهده مجازات گناهکار پروا گیرند، چنانکه در مورد برخى حدود الهى خداوند چنین مقرر کرده است ؛ و در این گونه موارد نباید اهمال و تعویق روا داشت . ((الزانیه و الزانى فاجلدوا کل واحد منهما مائه جلده ، و لاتاءخذکم بهما راءفه فى دین الله ان کنتم تو منون بالله و الیوم الآخر و لیشهد عذابهما طائفه من المو منین )) زن و مرد زناکار را هر یک صد تازیانه بزنید؛ و اگر به خداى و روز بازپسین ایمان دارید، نسبت به آن دو دلسوزى (بیجا) نکنید، و باید گروهى از مو منان در کیفر آن دو حضور یابند. بدین ترتیب بازدارندگى از گناه افزون مى شود و مایه پند و عبرت دیگران مى شود. امیر مو منان (ع ) فرموده است : ((العاقل من اتعظ بغیره )) عاقل کسى است که از مشاهده دیگران پند گیرد.
6. شخصى که تنبیه مى شود باید نسبت به تنبیه خود توجیه باشد و بداند که چرا مجازات مى شود؛ و باید این امر به گونه اى باشد که شخص خود را مستحق آن ببیند و از تایید درونى وى برخوردار باشد تا تاثیر بیدارکننده و بازدارنده و اصلاح کننده داشته باشد. نقل کرده اند که یکى از دوستداران على (ع ) که برده اى سیاه بود، دچار لغزش شد و سرقتى کرد. او را نزد امیر مو منان (ع ) آوردند. پس از آنکه اقرار کرد و مسلم شد که باید حد بخورد، امام (ع ) پنجه راست او را قطع کرد، پس آن را به دست چپ گرفت و در حالى که قطرات خون مى چکید بیرون رفت . ((ان الکوا)) که از خوارج بود، با دیدن این صحنه فرصت را مغتنم شمرد و پیش رفت و از آن مرد پرسید: ((چه کسى پنجه ات را قطع کرده است ؟)) او که منظور ((ابن الکوا)) را از دلسوزى دروغینش دریافته بود، گفت : ((پنجه ام را سید اوصیاى پیامبران برید، پیشواى روسفیدان قیامت ، دیحق ترین مردم نسبت به مو منان ، على بن ابى طالب (ع ) امام هدایت و همسر فاطمه زهرا دخت محمد مصطفى ، ابوالحسن مجتبى و ابوالحسین مرتضى ، پیشتاز بهشتهاى نعمت ، مبارز شجاعات ، انتقام گیرنده از جهالت پیشگان ، بخشنده زکات ، پسر عموى رسول خدا، رهبر راه رشد و کمال ، گوینده گفتار راستین ، شجاع مکى ، بزرگوار باوفا.)) ((ابن الکوا)) با شنیدن این سخنان برآشفت و گفت : ((واى بر تو اى سیاه ! دستت را قطع مى کند و تو این گونه ثنایش مى گویى ؟)) پاسخ داد: ((چرا ثنایش نگویم در حالى که محبتش با گوشت و خونم آمیخته است ؟ به خدا سوگند که دستم را جز بحق نبرید تا مرا از مجازات آخرت نجات دهد))