نگاهی گذرا به رویکردهای فلسفی اندیشه ورزان معاصر
تاملی کوتاه درباره فلسفه وجودی
عمدتاً فلسفه معاصرغربی را به دوجریان کلان تحلیلی ـ تجربی واروپایی ـ قاره ای تقسیم می کنند . شاید به گزاف نگفته باشیم که بعد از مارکسیسم اگزسیتانیالیزم بیشترین تاثیررا درغرب داشته است . بنیان گذاراین مکتب سورن گرکگورعارف بزرگ دانمارکی است که برای اولین بارخودرا به عنوان فیلسوف وجودی معرفی کرد ! اگرچه اگزسیتانیالیزم به عنوان یک مفهوم ونگرش بیشتروجود داشت .
متفکران این مکتب اصالت را به وجود می دهند نه به آن معنایی که درفلسفه اسلامی تعبیرمی شوددرفلسفه اسلامی برخی فیلسوفان بین ماهیت ووجود اصالت را با وجود می دهند اما دراین جا اصلاً بحث برسراین دو ـ ماهیت ووجود ـ نیست بلکه انسان موجود بی ماهیت قلمداد می شود که پرتاب شدگی از ویژگیهای اساسی او محسوب می گردد این انسان یا به تعبیرهایدگراز این درجستجوی ماهیت خود به سوی آینده می رود واصلاً درصدد طرح ریزی برای آینده است وتلاش می کند ازاین راه حرکت به سوی آینده وساختن ماهیت خویش ـ ماهیت خودرا بسازد که البته این به سادگی میسرنیست بلکه همراه با یک اضطراب وجودی است .
اگزسیتانیالزیم برخلاف مکاتب دیگر یک نظام فلسفی مدرن یا فلسفه سیستماتیک نیست ! اتخاذ موضع مشترک برخی از فیلسوفان چون کرکگور، نیچه ، هایدگر، یاسپوس ، سارترومارسل ، درحوزه معرفتی باعث گردیده تا آنها را دراین جریان فکری قراربگیرند وگرنه هایدگرهستی شناس بود وخودرا از سارترجدا می داشت وسارترنیز زمانی اعلام کردکه باید پذیرفت که ایدئولوژی برترقرن 20 مارکسیسم هست والبته تلاش زیادی درآشتی دادن مارکسیسم واگزستیانیالیزم از خود نشان داد با این که یکی از عوامل شکل گیری این مکتب نقد شدید کرکگوربراصالت جمع وتاریخی نگری مارکس وهگل بودودراواخرعمرهم اعلام کرد یک آنارشیست است !!!
نیچه راهم بیشتربه عنوان پیام آورمرگ باورونهیلیزم می شناسد ویاسپرس نیز از این که اورافیلسوف مکتبی بخوانند فاصله می گرفت .
علاوه برمتفکران که نام آنها ذکرگردیدمی توان ازداستایوسکی ، سیمون دوبوآروکامونیز به عنوان کسانی یادکردکه تفکراگزیستانس را درقالب رمان یا داستان بسط می دادند فلسفه وجودی درمقایسه باسایرمکتب های فلسفی معاصراز تعالی بیشتری برخورداراست وبه قول شریعتی بهترین است ! این فلسفه دررابطه با تعلیم وتربیت وروان شناسی نیز آراعمیق وقابل تاملی داردکه البته با مرگ سارترـ که معروف به غول این مکتب درفرانسه بود وخوداز طریق ترجمه هانری کربن با هایدگرواگزیستانیالیزم آشنا شده ، این مکتب روبه افول رفت علاوه بربی ماهیتی انسان که همراه با اضطراب می باشد واین ناشی از پرتاب اووحرکتش به سوی آینده است ازویژگیهای دیگرانسان که دراین مکتب برآن اشاره شده است می توان به آزادی ، اصالت خود ، اختیارو… اشاره کرد .
چنانچه کرکگوربه نقدشدید مارکس وهگل می پردازدوایده آنان مبنی براین که هویت انسان درپیوستن با جمع ساخته می شود وپس اصالت با جمع است را شدیداً مورد حمله قرارمی دهد وحتی آنان را دروغگوخطاب می کند ازمنظرمتفکران وجودی این مفاهیم باعث رشد معنوی انسان می شود . چنانچه سارترآدمی را درآزادی تعریف می کند وهایدگرمعتقداست هرانسانی خود سرنوشت خویش را به گونه ای که می خواهدرقم می زند با این وجودمتفکران فوق علیرغم داشتن مواضع مشترک گاه باتضادهای فکری هم مواجه هستند ، چنانچه خودسارتربراین اساس متفکران را به دوگروه خداباوروملحدتقسیم می کند .
براین اساس کرکگورومارسل از متفکران خداباوروسارتروبرخی دیگرملحد قلمداد می شوند ودراین میان از هایدگرویاسپرس می توان به متفکران معنوی یاد کردچراکه هایدگربا طرح برخی از مسائل چون توجه انسان به مرگ واهمیت دادن به ندای وجدان انسان را تاحد زیادی به نوعی عرفان نزدیک می کند برخلاف انسان سارتر که محکوم به آزادی ونهایتاً پوچی است . جدازاین هایدگرموجودی اصیل است که متفاوت با سایرموجودات به عنوان یک مسنده معناداردرهستی می زید وبه زمان توجه می کند چنانچه به زعم اودازاین زمان بودگی است .
انسان شناسی هایدگرورای انسان شناسی علمی وفلسفی سوژه یا ابژه نگر است که قابل مقایسه با هیچ انسان شناسی دیگر دردوران مدرن که با رهیافتی سکولاراست نمی باشد لذا می توان به وضوح به توارد بین وفلسفه اوواسلام اشاره کرد . انشاءا… درفرصتی مناسب برتبیین وتحلیل دیدگاههای هایدگردرحوزه های مهم معرفتی خواهیم پرداخت ، چون نقد غرب ، تحلیل ماهیت تکنولوژی انسان شناسی هایدگرو… ، هایدگرمیزان ارزشمندی انسان را دردرک وبرداشت او می دانست. این نوشتاررابا جمله ای از هایدگربه پایان می بریم .
انسان ارباب طبیعت نیست شیان وجود است !!
اگرهایدگربله ! دیگران هم ….
ومن می گویم این ها بزرگترین متفکران عصرما واصلاً مظاهرعالم جدیداندانتقادکرده اند که من با متفکران گزینشی عمل می کنم بااین معنی که هرکس ضدغرب یا مدرنیته باشد را انتخاب به تبیین وتحلیل وبسط دیدگاههای آنان می پردازم ! اگرمدعی کمی اهل مطالعه باشد که هست اما متاسفانه عینک ایدئولوژیکی راهم باید به کناری بزند که نزده ، تاییدمی کند که هایدگرواشپنگلرورنه گنون ومارکس وفروید ودریدامارکوزه ولیوتارو… هرکدام متعلق به یک جریان فکری هستند وهیچ قرابتی هم بین هایدگرواشپنگلریا دریداوهورکایمروجودندارد.
من نمی دانم چرابرخی روشن فکران دینی ما صرفاً سنبلی صحبت می کنندویادرمان رادرمسائل سیاسی می بینند وهنوز درس نگرفته اند که اگرمی شد دست به گزینش زدچراتابه حال ما متجددمابیم وبرشهرتجدد واردنشده ایم وچراخودغرب بدرابه کنارنمی گذاردواصلاً چه کسی وچطورمی تواند دست به گزینش بزند وچه معیاری برای خوب وبدوتشخیص این ها از هم دارد؟ چنانچه مدعی جامعه مدنی رامطلوب نظرخودمی داند ونگارنده معتقداست که جامعه مدنی از ابعاد مختلف به نقد کشیده شده وتاریخ مصرف آن تمام شده ، نقدی که مارکسیست ها وسوسیالیست ها برجامعه مدنی واردکردندودراین موردمی توان برنقدهای دیگران چون خود لیبرال ها ، پست مدرن ها ، اسلامیست ها و… اشاره نمودبرفرض قبول آن هم آیا این پذیرش مارادرنظام جهانی برعقب نمی اندازد که پس از دویست سال تازه از جامعه مدنی وقبول آن صحبت کنیم ؟ حقیقت رااگربخواهید من اصلاً درصدد جواب گویی نبوده ام وتصورمی کنم هرهایی را با هوی جواب نمی دهند . اما وقتی می بینیم عده ای خودرا اهل علم وفلسفه می دانند ومنتقد وعالم قلمداد می کنند ومدعی تساهل وتسامح ، جامعه مدنی ، آزادی حقوق ؟؟ ، دموکراسی ، پلورالیزم و… هستند واز دیگرسواز هیچ هتاکی وبرچسب زدن ویا دخالت درزندگی خصوصی متفکران وبزرگ نمایی اشتباهات احتمالی آنان فروگذارنیستند فکرکردم نباید سکوت کنم وباید بنویسم حال که این جوراست دیگران هم می توانند از اشتباهات تاریخی بعضی یادکنندچنانچه که اگر هایدگرفاشیست بود ودرایران به سرهرزبانی افتادـ درغرب هم وابسته ها به لابی صهیونیستی روی این مساله خیلی مانورمی دهند ـ ما هم می توانیم اشاره کنیم که پوپرخودازسویی مدعی تساهل است واز سویی شدیدترین حملات وتوهین ها را به افلاطون وارسطو وهگل ومارکس کرده ـ مثلاً درکتاب من می دانم که هیچ نمی دانم ! گفته مارکس با مستخدم منزل خودارتباط جنسی داشته !!! یاازسویی خودراطرفداردموکراسی می داند وازسویی دیگرهرخشونتی را برای آن توجیه می کند!!! چنانچه پوپرازنسبی گرایی معرفت هم دم می زند اما هرکس که دراندیشه اوچون وچراکند نه این که نپذیرد ـ متهم به بی تسامهی و نفهمی می شود !!! یا چنانچه درنوشته ای دیگرهم گفته ام پوپراز تروریسم دولتی ـ اسرائیل حمایت می کردوجنایت های غرب را هم حتی نادیده وناچیزمی شمردوبرای رسیدن به دموکراسی لازم برمی شمرد!!! ویا مصدق که هم عضوانجمن فراماسونری بود هم بردستان شاه بوسه می زد هم به آیت ا… کاشانی پشت می نمود ! اگرچه درنظرشماهایدگرفاشیست است ونیچه هم دیوانه است ومارکس ایدلوژیکی حرف می زدوپست مدرن ها دجاربیماری فکری شده اند واشپنگلرفلسفه راازتاریخ بازشناخته ومتفکران ایران چون فردیدفرومایه هستندواگرنصرعمله حکومت شاه بوده ویا مصباح ایدئولوگ خشونت است ویا حتی شریعتی آن جا که برخلاف میل شما صحبت کرده محکوم برنقدمی باشد که چرادرون دینی می اندیشیده باید عرض کنم امثال پوپرومصدق وبازرگان وسروش هم اینگونه اندچنانچه درباب پوپرومصدق گفتم ودرباره بازرگان بایدبررفتارچندگانه اودرقبال انقلاب اسلامی بپردازم به گونه ای که به عنوان مثال درجریان به ثمرنشستن انقلاب بازرگان دردقیقه 90خدمت امام می رسدوازایشان می خواهد که انقلاب نکنند شاه شرایط امام را پذیرفته ویا انقلاب به نفع مردم نیست ومردم خسته شده اند !!! وبعد از انقلاب هم به هاشمی مکرراً می گفته که روحانیت به دلیل مورد اعتماد بودن نبایدواردعرصه های انتخاباتی شوندچون رای خواهند آورد! ویا سروش که خود زمانی عضوشورای عالی انقلاب فرهنگی بود وعلاوه برتعطیلی دانشگاه ها باعث اخراج 700 استاددانشگاه شد !!!
جالب این است که رسانه های غربی که وابسته به لابی های صهیونیستی هستند از سروش حمایت تبلیغاتی فوق العاده ای می کنند واین امرخود بیان گرارتباط تشکیلاتی سروش با لابی های صهیونیستی است چراکه دفاع سروش از فلسفه تحلیلی ـ که عمدتاً متفکران آن یا یهودی هستند ویا تفکرشان درخدمت صهیونیزم می باشدـ به خصوص ترویج اندیشه های سوفیت معاصرـ پوپرـ خوددلیل دیگری است که این مدعارااثبات می کند چون ازسویی این رسانه ها درصدد آلترناتیوکردن سروش دربرابرنظام هستند وازدیگرسوبا بزرگ کردن اوبه ترویج اندیشه های فلسفه تحلیلی ـ که امروزدرخدمت سیاست های امپریالیستی وغرب هست ـ که درراس آنها التفات گرائی چون پوپرهستند منجرمی شود . شاید این افشاگری ها را عده ای برطبق معمول مغایربا اصول اخلاقی وعلمی بدانند ومن نیزدراین رابطه به یک بیت شعراکتفا می کنم واین نوشتاررا خاتمه می دهم :
خوش بودگرمحک تجربه آیدبه میان
تاسیه روی شودهرکه دراوغش باشد
تاملی برادبیات جاده ای
ازسال های بسیاردورحقیراشعاروجمله های زیبای روی گل گیرکامیون ها یا شیشه عقب تاکسی هاو… را می نوشت واین عمل واکنشی رادرانسان های اطرافم به وجودمی آورد. بعضی با تعجب وژستی کنجکاوانه ازنگارنده علت این کاررا می پرسیدند ومنتظرتوضیح بودند وعده ای هم لبخندی ازروی تمسخرمی زدند وفکرمی کردند همه بایدبافکرآنها زندگی کنند !
سالها گذشت تا مجموعه ای از اشعاروجمله های پرمحتوادرزمینه های گوناگون جمع آوری کردم بعددوستی به من فرمودکه کتابی درزمینه ادبیات جاده ای چاپ شده است چرابرای اینکه خیالت راراحت کنی آن کتاب را نمی خری ؟ کمی تامل کردم وچند مسئله ای مربوط به موضوعی که دوستم بامن صحبت کرده بودذهن مرابه خود مشغول کرد .
نخست اینکه به این شعرها وجمله ها ادبیات جاده ای یا ماشین نویس ها اطلاق شده خیلی جالب است از جهت دیگرمن توانسته ام مجموعه ای تهیه کنم وآنرابه صورت کتاب چاپ کنم ودراختیارعلاقه مندان قراردهم ، ازسویی به راستی چرا اینقدرادبیات عموماً وادبیات منظوم(شعر)خصوصاً درفرهنگ ما ایرانی ها نهادینه شده وسراین درچه چیز نهفته است وتصمیم داشتم قبل از اینکه به تامل درادبیات جاده ای بپردازم واین مطالب رابه رشته تحریردرآورم مقدمه ای هم دررابطه با این موضوع بنویسم اماازآن جایی که مقدمه نوشته های من بیشترومفصل ترازخودموضوع می شودواین مسئله انتقادبرخی ازبزرگان رابه همراه داشته ، که انتقادی است پذیرفتنی که چرانگارنده زیادبه حاشیه می رود نوشته فوق هم البته مقدمه است برای ورودبه بحث اصلی !! ازترس تصمیم گرفتم آنرابه صورت نوشتاری مستقل با عنوانی دیگردرشماره های بعد انشاءا… به خوانندگان خوب کیمیا تقدیم کنیم .
برگردیم به اصل بحثمان ، نمی دانم دوستان بزرگواردرضمن رانندگی یاوقتی سوارتاکسی هستندودرشهرحرکت می کنند آیا تابه حال شعرها وجمله های شیشه عقب ماشین جلویی ذهن آنهارامتوجه خودساخته ؟ ویا هنگامی که برای مسافرت ازشهربیرون می آیند برایشان اتفاق نیافتاده که دریک روزبارانی از روی کنجکاوی تصمیم به خواندن نوشته روی گل گیرکامیون جلویی را داشته باشید اما تلنگرپی درپی قطره های باران برشیشه ماشین یا سبقت وسرعت گرفتن کامیون فوق وشاید هم کمی کثیف بودن گل گیروهرعامل دیگر… شماراازخواندن آن بازدارد؟
ازتمسخردوستان درماشین که بگذریم ! به هرحال شما علاقمند به ادبیات جاده ای شده اید که شاید نقشی جزسرگرم کردنتان نداشته باشد وبه دلیل همین نقش راهنمایی ورانندگی رانندگان محترم راازنوشتن برنقاط مختلف ماشین برحذرداشته وبعضاً جریمه هم می کنند . چون اینگونه تحلیل می نماید که اگرچه ادبیات جاده ای بیانگرحدیث نفس صاحبان ماشین است اما حواس بسیاری ازرانندگان رادرروزهای بارانی و… یادرشب به خودمشغول وخدای ناکرده منجربه تصادف می شود !! که البته این تصادف هم نوعی ازادبیات محسوب می شود تراژدی !! نمی دانم ذکراین نکته ضروری است یانه که تولد ادبیات جاده ای وربط آن محصول مدرنیته است یعنی اگرجاده های امروزی نبود، به طبع آن وسایل نقلیه مدرنی هم وجودنداشت که این اشعاروجمله هابرآن خودنمایی کنند وادبیات جاده ای راشکل دهند !
اگرچه این اشعاردرقالب کلاسیک هستندنه شعرهای به اصطلاح مدرن ؟ وخوشبختانه عرصه شعردراین حوزه ازنفوذکسانیکه نمی توانند شعرخوب بگویندولذابرحرف های خودعنوان پست مدرن می گذارنددرامان مانده وخدارابه خاطراین موهبت بایدشکرکرد. بازانگاردارم به جاده خاکی می زنم …
وقتی به مجموعه ای ازاین اشعاروجمله هاـ ادبیات جاده ای ـ نگاه می کنیم با موضوعات متفاوت ومتنوع درعین حال بسیارزیبا وصفادارمواجه می شویم که ریشه درفرهنگ ایرانی داردوبس مثلاً اشعاری که درمورد امام علی آمده ونشان ازاین امرداردکه علی (ع) صرف نظرازعظمتی که دارندواحترامی که درجهان اسلام برای ایشان قائل هستند درایران شخصیتی اسطوره ای دارند چنانکه علاوه برادبیات جاده ای درعرفان نیزاین جایگاه وجودداردمثلاً دیدگاه مولانادرباب امیرالمومنین درمثنوی معنوی مبین این مدعاست یا اشعاری که درباب امام حسین است نشان دهنده اوج علاقه جامعه ایرانی به امام بزرگواراست که عشق اوراباسرشت ایرانی آمیخته اندوالبته همین طورمادروسایرائمه …
اما موضوعات دیگری هم یافت می شود که می توان آنهارافراترازیک فرهنگ دانست وجنبه جهانی دارداما نگارنده بی اطلاع است ازاین که آیادرکشورهای دیگرنیز ادبیات جاده ای وجودداردیا نه اگرچه این امررابعیدمی داندچراکه چنانچه اشاره شدادبیات درشرق وبه خصوص درایران این قدرپیچیده است وهرروزبه شکل جدیدی خودرامی نمایاندوحضورخودرابه همه اعلام می کند !
تاملی برادبیات جاده ای (قسمت دوم)
1- مناسبات کاری :
راننده همیشه درسفراست درجاده حرکت می کند وطعم غربت ودوری را می چشد وای بسا که خطرهمیشه درکمین اوباشد .
گرهمسفرعشق شدی مردسفرباش هم منتظرحادثه هم فکرخطرباش
2- برچشم حسودلعنت :
ممکن است روی گل گیرراست نوشته باشد برچشم خوب رحمت وبرگل گیرسمت چپ : برچشم بد لعنت ویا به گونه ای دیگرمثلاً : چشم حسود کور، یا خودتی .
3- مادر:
شعاروجملات بسیارزیبا واحساسی وپرمعنی که شاید یک دلیلش به نقش فرهنگی وجایگاه ها درفرهنگ اسلامی وایرانی برگردد چنانکه معتقدند بهشت زیرپای مادران است این نوع نگاه درادبیات قبرستان نیز خیلی جلوه گری دارد واشعارفراوانی دراین زمینه سروده شده است . اگر پدرتاج سراست مادرسلطان قلبهاست . مادرمحتاج دعایم . رفیق بی کلک مادر. دوست بی همتا مادر . تنها آرزویم داشتن مادربود افسوس .
4- دوستی بزرگان دینی ومذهبی :
چنانکه قبلاً هم اشاره کردیم جامعه ایرانی جامعه اسلامی است واسلام یکی از فرهنگ هایی است که هویت ما را ساخته وایرانیان نسبت به بزرگان دینشان علاقه واحترام خاصی دارند ودین اسلام نیز درتحولات ایران نقش اساسی داشته چنانکه انقلاب اسلامی براساس مذهب شکل گرفت وبه ثمرنشست . ازبین ائمه وبزرگان دینی می توان از حضرت محمد (ص) ، امام علی (ع) ، وفاطمه زهرا (س) ، رقیه (س) ، ودیگربزرگان یاد کرد که دراین بین حضرت علی (ع) درفرهنگ اسلامی وایرانی اسطوره شده است : هرکس به کسی نازد ، ماهم به علی نازیم . منمشتعلعشقعلیمچکنم ؟ دنیا به علی نازد ، مولا به ابوالفضل . عالم صدف است وفاطمه گوهراو ! یا ابوالفضل – یا بی بی زینب . یا ضامن آهو . سفردرپناه امام هشتم . علی ولی الله . یا قمربنی هاشم . یا مهدی . علی ای همای رحمت !
عشق یعنی طاق ابروی حسین / یا رب اگر علی مولا نبود ، هیچ کس لایق زهرا نبود .
5- تسلیم :
درحقیقت مالک اصلی خداست . این امانت بهرروزی نزد ماست .
گشتم نبود ، نگردنیست ! هرلحظه خدارا شکر .
چرا خوبان زود می میرند ؟ کاش معشوق زعاشق طلب جان می کرد تاکه هربی سروپایی نشود یارکسی .
6- توصیف خودرو :
شبگرد تنها – ستاره شب – رخش صحرا – عقاب آسمان – تندر – آشیانه باد – طوفان – سالاردهکده – پاشنه طلا .
7- تعریف عشق :
ممکن است برخی از این تعریف ها ازشاعران بزرگ وبرخی از خوانندگان طاغوتی که شعرهایشان ماندگارشده است باشد :
عشق گذشتن از مرزوجوده ! عشق من عاشقم باش . از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر.
عشق که گنه نیست چه روز وچه شب ، بوسه مگر چیست فشار دولب !
8- علاقه به زادگاه :
شهرم گرگان ! دهستانم جلین !
9- تعریف زندگی :
زندگی زیباست ای زیبا پسند ! زندگی ام برخلاف آرزوهایم گذشت ! تا شقایق هست زندگی باید کرد!
10- درست :
تاوقتی هستم ندانی که کیستم ، روزی سراغ من آیی که نیستم . من از بیگانگان هرگز ننالم ، که با من هرچه کرد آن آشنا کرد . دشمن دانا بلندت می کند ، می زندت برزمین نادان دوست . رفیق بی وفا را کمتر از دشمن نمی دانم ، سرم قربان آن دشمن که بویی از وفا دارد .
11- دنیا :
چون می گذرد غمی نیست ! دنیا غروب آرزوهاست ! سرفتنه دارد دگرروزگار ! به آنچه دل نداره دل نبند !
12- رندانه ها :
حیف است که ارباب وفا را نشناسی ! فرزند هنرباش نه فرزند پدر، فرزند هنرزنده کند نام پدر!
13- محبت وطلب آن :
از محبت سرکه ها مل می شود ، از محبت خارها گل می شود ! محبت که گناه نیست ! به اوبگویید دوستش دارم ! امشبی را ه درآنیم غنیمت شمریم ، شاید ای دل نرسیدیم به فردای دگر !
دراین جا لازم می دانم نکته ای را به خوانندگان عزیزیادآورشوم واین که اگر توضیح درباب موضوعات فوق به این دلیل خودداری شده ، که موجب خستگی خواننده گرانشود وبه حاشیه نرویم وبه تطویل کلام بپردازیم وتنها از موضوع اصلی دورنشویم وامیدواریم نوشتارحاضردردوستان این انگیزه را ایجاد کند که به مطالعه دراین باب بپردازند وتحقیقات بیشتری دراین زمینه بنمایند والبته حاصل کارخودرا هم برای بچه های کیمیا ارسال کنند تا دوستان دیگر نیز از حاصل کار آنان استفاده کنند .
سبک وشیوه بیان درادبیات جاده ای :
سادگی ، گیرایی ، آزاد اندیش وگستردگی پیام ، استواری ، ایجاز ، موسیقی ، همچنین زبان مردمی (عامیانه) را می توان از ویژگیهای این ادبیات جاده ای برشمرد . برخی از این اشعاروجمله ها چنانکه قبلاً گفتیم برگرفته از ترانه های مشهوریا فیلم ها وسریال هایی است که بین مردم جایی پیدا کردند چنانکه با پایان یافتن فیلم می بینیم که بربعضی ماشین ها ثبت خواهد شد :
به توچه بلا ؟ توعزیردلمی ! به اوبگویید دوستش دارم ! التماس نکن ! غریب آشنا ! شقایق وای شقایق ! نرگس تمام شد ! معرفت درگرانی است به هرکس ندهندش ، پرطاووس قشنگ است به کرکس ندهندش !
خالی از لطف نیست که اشاره ای هم به مناظرماشین ها همینطورآن قسم از نوشته هایی که به زبان آذری هستند نیز بشود ، نگارنده متاسفانه به هیچ وجه از زبان آذری چیزی نمی داند اما مطالبی را که نقل می کند برگرفته شده ازکتاب ادبیات جاده ای اثرجواد جلیلی است که درنوشتن این مقاله بسیاربه حقیرکمک نموده والبته دوستان را به خواندن آن توصیه می نماییم :
زبان آذری شیرین ومعصومی است که اززبان های غنی کشورمان نیز محسوب می شود وبسیاری از هم میهنان خوب آذری زبان ما نیز که مهاجرت کردند از وطن اصلی خود فاصله گرفتند وعوامل دیگر نهایتاً باعث گردیده است که بربسیاری از ماشین های خود آذری بنویسند .
تاملی برادبیات جاده ای (قسمت آخر)
واما مناظره ! یکی از دوستان که خیلی شوخ است وهروقت اورا می بینیم یا مستربین می افتم از مناظره ژیان وکامیون می گفت که ژیانی روی سپرجلویش نوشته بود : میازارموری که دانه کش است! کامیون جلویی که از آینه بغل آن را دید کنارکشید تاژیان رد شود ولی هنوز چند ثانیه ای نگذشته بود که راننده کامیون عصبانی شد ودوباره گازراگرفت چرا ؟ چون روی شیشه عقب نوشته بود : فلفل نبین چه ریزه ، بشکن ببین چه تیزه !
درمورد بازی های زبانی این نوشته ها هم می شود بحث کردچنانکه درادبیات ما نیز دیده شده گاهی کلمه ای را یک سره می نویسند گاهی کمی از آن را فارسی وکمی را انگلیسی یا با اعداد ریاضی می نویسند . به هرحال همه رقم هست !
منمشتعلعشقعلیمچکنم ! عاحصطح ! ZOOR nazanfarsineveshtam ایحجتخدا ! /B توهرگز/ التماس 2 A !
منابع وماخذ ادبیات جاده ای :
ممکن است بسیاری از ابیات یا جمله ها از شاعران معروفی باشند اما راننده ها این ابیات را از طریق رادیو وضبط از زبان خوانندگان شنیده وبا کمی دخل وتصرف آنرا بنویسند وگاهی ابداع خود راننده است که حدیث نفس یا توصیف خودرو باشد چنانکه برادرش فوت کرده ومی نویسد : به یاد برادرم …
غم داغ برادررا برادرمرده می داند !
مکان نوشته ها :
1- داخل : ممکن است کنارآینه یا روی دفترچه یادداشت روبروی راننده باشد .
2- بیرون خودرو : بربدنه ماشین یا هرجایی که دید بیشتری داشته باشد نوشته می شوند اما عمدتاً برروی سپرها (اعم ازعقب یا جلو) گل گیرها (به خصوص ماشین های بزرگ) برروی شیشه عقب ، بالای اتاق کامیون ها ، بدنه وعقب خودرو ، وباک خودروهای سنگین .
خط وزبان :
1- خط فارسی 2- خط عربی (احادیث وآیه قرآن و..) 3- خط انگلیسی (که بسیارنادراست) 4- ترکی (آذری) بعد از زبان فارسی استعمال آن زیاد است .
نکته پایانی :
علاقمندان جهت مطالعه بیشتردرباب ادبیات جاده ای علاوه برمقاله نگارنده ، وکتاب معرفی شده درنوشتارحاصرادبیات جاده ای اثر جواد جلیلی می توانند به ماشین نویسه ها اثراستاددکترمحمدجعفریاحقی همچنین ماشین نویس ها ازناصرتقوایی رجوع کنند . البته تحقیقات میدانی نیز فراموش نشود .
یک نگارنده درکلاس درس حاصل ماه ها جمع آوری اشعاررادرکلاس ارائه داداستاد خوشحال شد وگفت : آقای فلانی این بیت هم جزو ادبیات جاده هاست فراموش نکنید : خرنشو ، خاورنخر، من خرشدم خاورخریدم !
جنگ ادبیات جاده ای :
1- تا کی توان سرنوشت را ازسر، نوشت .
2- حسرت که دمی بی حسرت نزیستم .
3- مدعی گرنداند حال ما ، عیبش نکن – ما میان موج دریاییم واوبرساحل است .
4- خواهی که جهان درکف اقبال توباشد – خواهان کسی باش که خواهان توباشد .
5- مراگرعالم دنیا ببخشد – برابربا نگاه مادرم نیست .
6- آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا ؟
7- چرا زیبا رویان بی وفایند ؟
8- به چشمانت بیاموز که هرکس ارزش دیدن ندارد !
9- به یاد روزهای رفته از یاد !
10- به درویشی قناعت کن که سلطانی خطردارد . 11- گربمیرددختری برقبر اوروید گلی – گربمیرند دختران دنیا گلستان می شود . 12- ای کاش حرام خوری هم مثل شراب خوری مستی داشت !13- غم مردان وجود نامردان است . 14- الهی درشب فقرم بسوزان ولی محتاج نامردان مگردان ! 15- دربیابان گرصدسال سرگردان شود – به از آن است که دروطن محتاج نامردان شوی ! 16- اسکاتران عشق ! 17 – خیر پیش ! 18 – اسیرجاده ها ! 19 الهی اول پاکم کن بعد خاکم کن ! 20 الهه ناز ! 21- سفربخیر ! 22- خانه دوست کجاست ؟ 23- تومحشری ! 24- گررفیق شفیقی درست پیمان باش ! 25- رفاقت قصه تلخی است که از نامش هراسانم ! 26- ماشاءا… 27- یا ضامن آهو ! 28- یا ثامن الائمه ! 29- یا فاطمه الزهراء ! 30- الفت شب های خوش راروزگاراز ما گرفت ! 31- بی همگان به سرشود بی تو به سرنمی شود ! 32- تا که یاری یارشد بی زارشد ! 33- قسم به قلب های شکسته ! 34- سکوت ، مادرفریادها ! 35- به جهانی ندهم عالم درویشی را ، که جهان غمکده ای درنظردرویش است ! 36- تا شقایق هست زنده است قدرت ، عشق را فراموش نکن ! 37- با مردان این زمانه یک سلام ووالسلام ! 38- هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق ‹به یاد برادرم› ! 39 – رفاقت تعطیل ! 40- فرزند هنرباش نه فرزند پدر- فرزند هنرزنده کند نام پدر! 41- ای عشق همه بهانه از توست ! 42- مراسرگشته می دارد سرزلف پریشانت ! 43- خاک اگرخنده کردوگندم داد از توبود ای بزرگ باران ساز ! 44- گفتم به نقاش ازل نقشی بکش از زندگی – ناگهان نقش خیالت برلب دریا کشید ! 45- چه سخته توی پاییز با غریبی آشنا شی – اما وقتی بهارشد یه جوری ازش جدا شی ! 46- به خاطر دل تو از همه بریدم ! 47- تو دیگه چرا ؟ توکه بی وفا نبودی ؟ 48- یا رب توچنان کن که پریشان نشوم محتاج به بیگانه وخویشان نشوم !
جایگاه ادبیات درفرهنگ وجامعه ما
ترجمه یا تقلید تکرار
وقتی می خواهی درباره علوم انسانی به خصوص ادبیات صحبت کنی کمی سردرگم می شوی یا محتاطانه عمل می کنی واین امرمعلول چند علت است :
اول اینکه درایران علوم انسانی بانی ندارد وهرکس به خود اجازه می دهد درباره آن حرف بزند وخودرا صاحب نظربداند درآن به چون وجرا بپردازد واین ناشی از بحران تفکر است اگر چه این مسئله درکشورما شدت وحدتی این گونه دارد از سویی دیگر بسیاری از آثاری که درحوزه علوم انسانی چاپ می شود آن چه که مربوط به غرب است وصرف ترجمه یا تقلید است وانچه که مربوط به خودمان است وتکرارمکرراست !
درکشورهای غربی تا آن جایی که من می دانم ادبیات را درکنارفلسفه وتاریخ قراردادند یعنی 3 رشته ای که بسیاربه آن توجه می شود اما درکشورما چه ؟ درغرب حتی فلسفه گاه با ادبیات چنان یگانه می شود که قابل تفکیک از یکدیگرنیست چنانکه فیلسوفانی چون لارتریا کافرفلسفه خودرا به زبان ادبیات می گفتند وشهرت خودرامدیون ادبیات بودند . یا فیلسوفانی چون نیچه وهایدگراززبان استعاری برای فهماندن فلسفه خود بهره بردند واصلاً به قول پوپرفلسفه زبانی استعاری دارد ! اما درکشورما رشته ادبیات چنان جایگاهی دارد که اگر بدانند دانشجوی ادبیات هستی آن قدرچپ چپ نگاهت می کنند که …
بگذریم خوب حق هم دارند بسیاری از دانشجویان ادبیات دیپلم تجربی وریاضی دارند . گروهی هم فقط ادبیات قبول شدند وظاهراً انتظارهفتمشان بوده است عده ای هم کارمند هستند وبراساس گروه گرفتن آمده اند تنها یک مدرکی بگیرند تنها عده کمی هستند که علاقمند به ادبیات بوده اند یا دراین زمینه استعداد هم دارند وگرنه بیشترمحافل ادبی را بچه های غیر ادبیاتی می گردانند یا شب شعرها وجشنواره های ادبی را بیشتردانشجویان ریاضی و… تشکیل می دهند برگزارمی نمایند ودانشجویان ادبیات حتی فرصت نمی کنند دراین مراسم شرکت کنند !! ظاهراً سرشان خیلی شلوغ است کارهای مهم تری دارند ! خوب وقتی دانشجوی ادبیات یا اساتید گرامی از حضوردرمحفل های ادبی یا برپایی جلسات شعرخودداری می کنند وبه اصطلاح خودرا کنارمی کشند – البته این را به حساب شکسته نفسی نگذارید چون معلوم شده شاید حرفی برای گفتن ندارند ! – چه انتظاری می توان داشت وچه نتیجه ای خواهد داشت ؟ بسیاری از دانشجویان رشته ادبیات حتی آنانکه درحال فارغ التحصیلی هستند از نوشتن یک نامه اداری یا چند سطرنوشته _ درهرموضوعی – عاجزند !
معلوم نیست چطورلیسانس گرفته اندو درصورت جذب شدن درنظام آموزشی یا هرنهاد دیگری چطورمی توانند از علم خود بهره ببرند وکارآیی لازم را داشته باشند وجالب این جاست که حقیقتاً باورهم دارند که لیسانس گرفته اند واین داعیه را درهرمجلسی مطرح می کنند که ما تحصیل کرده ایم !
لیسانسی که حتی چند سطردررشته تخصصی خود ننوشته درحالی که طبق قوانین یونسکو کسانی که مدرک کارشناسی را اخذ کردند جزو محققین یک جامعه محسوب می شوند .
علیرغم چنین وضعیتی ، آنچه از دانشجویان ادبیات و… ذکرگردید، ادبیات درفرهنگ ما جایگاه خاصی دارد وکلاً درنسبت با سایرعلوم ادبیات درجامعه ما نهادینه است به شکلی که فلسفه درفرهنگ ما آن چنان که باید فرهنگ نشد ، وچوب آنرا هم خوردیم چون فلسفه یعنی تفکروجامعه ای که تمرین تفکرنکند ویا با آن نسبتی نداشته باشد دچارتشویش هویت وآشفتگی فکری وپریشانی فرهنگی خواهد شد وثمره آن را هم می بینیم . ولی ادبیات درهمه طبقات جامعه ما اعم از ضعیف تا مرفه درسنخ لایه های فرهنگی ما رسوخ کرده چنانکه روستایی وشهری بیسواد وباسواد اشعارفراوانی ازحافظ ومولانا وفردوسی وسعدی و… برزبان دارند ودرحافظه خود جای داده اند .
ادبیات عموماً وشعرخصوصاً درفرهنگ ما از چنان پیشینه تاریخی برخورداراست که حذف آن یا نادیده گرفتن آن محال می نماید اگرچه متاسفانه ادبیات منظوم یا شعرتبعات منفی را هم درجامعه ما وبرفرهنگ ما گذاشته است که قابل کتمان نیست .
درباره شعرادبیات از دیروزتا امروز
ترم 4یا5 بودم که به پیشنهاد و رهبری آقای محمد خواری وهمکاری آقای حسین زنگانه وچند تن از خانم هایی که الان حتی اسمشان را به خاطرندارم انجمن شعر وادبی را به نام انجمن ادبی آذین وابسته به دفتر فرهنگ دردانشگاه آزاد واحد گرگان تاسیس کردیم . هنوز مدتی از برگزاری جلسات هفتگی نگذشته بود که چند آقا اشعاری را تحت عنوان شعر پست مدرن قرائت می کردند که سرشار از الفاظ نامناسب ومبتذل ورکیک بود واین اشعار واکنش حضار محترم اعم از آقا وخانم را به همراه داشت . نمی دانم این آقایان آیا این اشعار را جلوی مادروخواهروپدرخود خوانده بودند که به خود اجازه بدهند درمحفل های ادبی که عمدتاً مختلط هم است بخوانند !
نگارنده تلاش زیادی را برای هدایت این افراد نمود واقداماتی را نیز انجام داد که بنا به دلایلی ذکر آن دریک نشریه جایز نیست از بیان آن خودداری می نماید . با این تفاسیر نگارنده ابتدا تصور می کرد که این مسئله تنها درانجمن شعر دانشگاه رخ داده اما بعداً متوجه شد که یک بیماری مسری فرهنگی است که اتفاقاً از بیرون از دانشگاه به انجمن شعر سرایت کرده وبعداً دوستانی نگارنده را از عملکرد این جریان مطلع کردند که این ها اتفاقی نبوده ، بلکه یک جریانی درکشوردرسال های اخیرشکل گرفته که درصدد معنازدایی از شعر وادبیات است ودررسیدن به هدف شوم خود نیز از هیچ اقدامی فرو گذاری نمی کنند پس از مدتی مقالاتی درمورد مسئله فوق درروزنامه خواندم وآن زمان احساس کردم که باید چیزی بنویسم وننوشتم ! نمی دانم این کوتاهی قابل اغماض هست یا نه تا این چند قبل اگر اشتباه نکنم نوشته ای تحت عنوان روشنفکر مابان وسوداگران فرهنگ درهمین رابطه از آقای درزی درشماره 36 کیمیا چاپ شده وبنده نیز تصمیم گرفتم سلسله مقالاتی درباب ادبیات بنویسم تا توانسته باشم کوتاهی که احتمالاً عواقبی را هم به همراه داشته تا حدودی – البته نه کاملاً جبران کنم .
درغرب مدرن که همه چیز به صورت علم درآمده ادبیات نیز به عنوان یک رشته علمی مورد مطالعه قرارمی گیرد . درکشورما هم چنین شداما باید بدانیم که نظام دانشگاهی ما تقلید از غرب بود ودرتعریف ادبیات می گویند : ادبیات به مجموعه آثارذوقی بشر اعم از نظم ونثراطلاق می شود ! همچنین برخی از بزرگان مادرحوزه ادبیات ، ادبیات را آفرینش هنری زبان تعریف می کنند . بنده نمی گویم این تعریف اشتباه است بلکه معتقدم اولاً این تعریف کامل وجامع نیست ثانیاً این تعریف یک تعریف علمی می باشد که درعلم ادبیات مطرح می باشد واشاره کردیم که ادبیات به عنوان یک علم اکتسابی درغرب مورد نظرمی باشد که تنها به آثارذوقی بشرکه بالطبع فاقد ارزش علمی واعتباردرمسائل علمی وفلسفی است چراکه تنها برخواسته از احساس وامری شخصی است اطلاق می شود این درحالی است که معنی ادبیات درتاریخ ما متفاوت با آن چه که درعلم ادبیات یا ادبیات غرب تعریف شده می باشد یعنی درغرب ادبیات یک رشته علمی یا یک حوزه ازفعالیت بشرکه زبانی است هست درحالی که درتاریخ ما ادبیات یعنی فرهنگ ، به گفته استاد جلال ستاری فرهنگ شرق ، فرهنگی نمادین ورمزی است لذا به تعبیرهگل فیلسوف شهیر آلمانی جوامع با فرهنگ ودارای تمدن وپیشینه غنی تاریخی چکیده دستاوردهای فکری وعصاره ی اندیشه های خودرا به زبان ادبیات وهنرکه اوج آن البته به زعم هگل وهایدگردرشعر است بیان می کنند پس اولین نتیجه ای که از این مسئله می گیریم این است که ادبیات بیان گراعتقادات یک جامعه است که حاصل هزاران سال می باشد وادبیات کلاسیک ما نیز از این امر مستثنی نیست یعنی بیان فرهنگ وآرمان های ماست نه این که با تعهد نسبتی نداشته باشد ومعناگرایی درآن جایگاهی نداشته باشد . این مسئله را درسطوربعد به طورشفاف تری بیان می کنیم .
درباره شعرادبیات ازدیروز تا امروز (قسمت دوم)
الان می خواهیم درتعریف ادبیات با توجه به مبانی فرهنگ خودی ونسبت آن با فرهنگ واخلاق وجامعه بگوییم . پس ادبیات آیینه آیین مشرق زمین است وبرخلاف دوره جدید که درآن می توان از بی معنایی درزبان صحبت کرد درگذشته زبان امری بوده که درآن تفکر شکل می گرفت وماهیت زبان درسرشت هنرادبیات عموماً وشعرخصوصاً تجلی می شده ومتبلورمی گشته است اما ما امروز به قول استاددکترداوری دچارگسست فرهنگی وگسیختگی تاریخی شده ایم ، یعنی از خودی خود فاصله گرفته ایم وبه این جهت با تفکر دیگری غرب درباب دانسته های خود قضاوت می کنیم وحتی فرهنگ خودرا با معیاردیگری می سنجیم وتعریف می کنیم واین همان غربزدگی که پروفسورفردیداز آن به فریاد آمده بود واهل ذکروفکررابه مبارزه با آن وضرورت بیرون آمدن از آن دعوت می کرد واین جاست که باز جمله مشهورایشان دوباره خودنمایی می کند که می فرمودند :صدرتاریخ ما ذیل تاریخ غرب است .
درتاریخ ادبیات معاصرهم خواه پذیرفته ایم که شکل گیری شعر نو ورمان نویسی تحت تاثیرفرهنگ غرب بود ما نیز تاثیرمثبت را منکر نمی شویم وبه قول گاندی رهبر فقید هند پنجره های اتاقمان را باز می کنیم تا نسیم فرهنگ های دیگرهوای اتاقمان را مطبوع کند اما نباید اجازه بدهیم که این نسیم تبدیل به گردبادی شود که بنیان اتاقمان را بکند واساس فرهنگمان را متزلزل سازد .
تکته ای که می خواهم از این مطالب نتیجه بگیرم این است که درغرب از رنسانس به بعد تفکر حاکم تفکر سکولاربوده ودرقرن 20 که مصرف زدگی برزندگی بشرغربی حاکم شد .معنا گریزی ومعنا ستیزی با همان پوچی برحوزه ادبیات راه پیدا کردوشعاریاحکمیت ادبیات برادبیات – هنربرهنر- سرداده شد . اما درفرهنگ ما ادب عین اخلاق است چنانکه پیش ترهم گفته بودیم یعنی معنا ندارد که اهل ادب باشیم اما از ادبیات سکولارصحبت کنیم ، ادبیاتی که درآن معنا جایگاهی نداشته باشد وتنها بازی زبانی ولفاظی حاکم باشد !
قبلاً درمعنی ادب اشاره کرده بودیم که بزرگان ما ادب را عین فضیلت می دانستند ودرفرهنگ لغت ادب یا ادبیات به علومی اطلاق می شود که به آدمی فضیلت می دهد واورا به کمال می رساند ورسایی درکلام را به اویاد می دهد وادب را به ادب درس ونفس تقسیم می کردند که این دودرقدیم یگانه بود واین طورنبود که کسی درس دانسته باشد اما از ادب نفسی بی بهره باشد چنانکه ازلقمان پرسیدند : ادب از که آموختی ؟ گفت : از بی ادبان ! هرچه از ایشان درنظرم ناپسند آمدی از فعل آن احترازکردمی !
ادب نفس یعنی عمل کردن به ادب درس ولقمان نیز این گونه بود وعلم اوعمل اوبود واین علم وعمل باید یگانه باشند وهمچنین ادب را به ادب ظاهر(دین ودنیا) وادب باطن (حق) تقسیم می کردند که گاه رسیدن به ادب حق مستلزم ترک ادب ظاهر بود . اما ادب درعصرجدید برخلاف گذشته بنیاد انگاربود به تعبیردکترفردید خود بنیانگذارشده است وبشرباعقل کاسموسانتریک خود به ارزش زدایی پرداخته وادب را هم سکولارکرده وادبیات را مانند علم های دیگر از معنا تهی نموده .
ادبیات از دیروزتا امروز(قسمت سوم)
متاسفانه برخی تحت تاثیراندیشه های وارداتی از غرب که البته خود این اندیشه ها براساس یک تحولات اجتماعی وفرهنگی که مختص آن جامعه است به وجود آمده وحتی می شود گفت که تاثیرات مثبتی دریک مقطع زمانی داشته ، قرارگرفته وبه قول دکترشریعتی از خود بیگانه شده اندو خود بودن را دردیگری می یابند . نگارنده دراین شماره قصد آسیب شناسی ندارد بلکه تلاش می کند این نکته را تعیین کند که اولاً ادبیات درنگاه بزرگان ما مساوی فرهنگ بوده است از سویی فرهنگ نیز ارزش های اجتماعی وتاریخی یک جامعه است پس ادبیات نمی تواند سکولارباشد یعنی بی معنا یا بی جهت یا صرف جهت لذت بردن !
اگرچه درعصرجدید به قول دکتر داوری فرهنگ تبدیل به انفورماسیون شده – غرب زدگی به فرهنگ وادبیات ما نیز سرایت کرده وادبیات ما نیز تحت تاثیراین ارزش گرایی هنری وزبانی شاعران وادبیات غربی قرارگرفته تا جایی که منکر فرهنگ خودی می شویم وآن را زیرسوال می بریم ومدعی می شویم که نباید چیزی یا کسی را بت کرده اما خود بعضاً چنین می کنیم .
نگارنده نیز سعی دارد این گسست فرهنگ وگسیختگی تاریخی را گوشزد کند وکلام بزرگان را اززیرخروارها بیرون بیاورد شاید کسی گوش شنوایی داشته باشد . به قول حضرت حافظ :
نمی بینم نشاط عیش درکس نه درمان دلی نه درد دینی
جهانی تیره شد، باشد که از غیب چراغی برکند خلوت نشینی
نه حافظ را حضوردرس خلوت نه دانشمند را علم الیقینی !
با این وجود وظیفه خود می دانیم که بگوییم ، خواننده محترم نیز شاید تصورکند که این نوشتاربیشتر به شکواییه وحاشیه پرداخته ودرست هم تصورمی کند چون نگارنده قصد ندارد برای کسی تکلیف تعیین کند که چگونه باشد ویا برعکس بلکه تنها وظیفه خود می داند که از فرهنگ غنی خود یاد کند که آنچه را خودداریم از بیگانه تمنا نکنیم !
اشاره کردیم که ادبیات درپیش کسانی که هویت فرهنگی ما را ساخته اند مساوی فرهنگ بوده ودراین یگانگی حضرت فردوسی فرموده اند :
گوهری بی هنرخواروزارست وسست به فرهنگ باشد روان تندرست
که فرهنگ آرایش جان بود زگوهرسخن گفتن آسان بود
(درباب نسبت ادب با علم واخلاق همین طورمراتب وانواع آن قبلاً بحث شده واز تکرارمکررات خودداری می کنیم ) .
حال که معنی ادبیات ونسبت آن با فرهنگ ونگرش بزرگان درباب این دو معلوم شد واز چگونگی تبدیل آن به انفورماسیون صحبت کردیم ویا اشاره به غربزدگی نمودیم که چگونه این غربزدگی حتی برحوزه ادبیات ما نیز واردشده ودرلایه های زیرین فرهنگی جای گرفته ودرصدد نهادینه کردن خود است (که واقعاً هم شده نه اینکه درصدد باشد) . باز کمی باید به علت ها نیز بپردازیم وبه قول دوست خودم آقای درزی نگاه را از معلول ها فراترکنیم . از این جا به بعد باید به آسیب شناسی این جریان پرداخت که چگونه عده ای نادانسته وناخواسته وعده ای دیگر برعکس با یک غرض قبلی ومرض معلوم درپس ویران کردن بنیان های فرهنگی هستند ! شاید کمی غیرمنصفانه باشد که تنها اشخاص فوق را مورد اتهام قراردهیم لذا بد نیست کمی به نقد نظام آموزشی نیز بپردازیم چنانچه پیشتراشاره شد ، نظام آموزشی ما برگرفته از نظام آموزشی غربی است درچنین نظام آموزشی همه چیز ساختاری می شود !
قبلاً درنقد ساختارگرایی وسکولاربودن علم مدرن صحبت کردیم اما بحث مبسوط ترآن را درتحلیل ماهیت علم مدرن بررسی می کنیم واین جا از بحث تفصیل خودداری می نماییم یعنی باید حافظ را در4 واحد ، حافظ 1و2 بخوانیم .
با جهان بینی وزندگی او به طورکاملاً انتزاعی آشنا شویم وحفظ هم می کنیم اما بعد می رسیم به دستورومعنای بیان ! به قول استاد شفیعی کدکنی "بچه ها از بس که ظرف خالی لغت ودستورراتحویل گرفته اند ، از هرچی ادبیاتی هست ملولند . باید مقداری اندیشه ومعنی وجهان بینی به آنها بدهیم بی آنکه سرشان را به ظرف خالی لغت ومباحث مجرد دستورگرم کنیم … " .
پس یک جای کارکه می لنگد به نظام دانشگاهی مربوط می شود که اولاً با ساختارگرایی خود ادبیات را به رشته تقسیم می کند که این باعث محدودیت می شود وحقیقت یک چیز را می پوشاند بعد این که درعصرجدید ادبیات مقصود غرب است که ابتدا درآنجا این گونه شد وسپس به ما سرایت کرد یعنی همان غربزدگی !
ادبیات ازدیروز تا امروز (قسمت آخر)
درعصرجدید ادبیات مقصود غرب است . یعنی همان غربزدگی که درهمه حوزه ها شاهد آن هستیم از فلسفه وتفکر تا علم وهنروفرهنگ وسیاست معنا زدایی می شود واین جهت لذت بردن صرف است !
شاید شنیده باشید مدرنیته قوه هاضمه بالایی دارد واین یعنی این که ماهیت همه چیز وجوهره هرچیز را دگرگون می کند وادبیات نیز ازاین مسئله مستثنی نیست . باید این گونه بگویم که سکولاریزم فقط به جدایی دین از سیاست نمی گویند وصرف درحوزه سیاسی تعریف نمی شود واین نگرانی عام ترین سطح سکولاریسم است ودرغرب ابتدا درحوزه اندیشه وسپس درحوزه علم وفرهنگ تفکرسکولارطرح ورشد نمود ونهایتاً درآخرین مرحله بود که درنظام سیاسی خودرا پیاده کرد واین جا نیز صحبت از قدسی زدایی درفرهنگ وهنر وتغییر ماهیت آن درعصر مدرن است که چطورجهت لذت بردن وفایده بردن ادبیات را که ماوی فرهنگ بود تبدیل به انفورماسیون یا بازی های زبانی کردند واین مسئله نیز به ماهم سرایت کرد .
علاوه برموارد مذکورمی توان به موردهای دیگری نیز اشاره کرد ، مثلاً این که درایران علوم انسانی به خصوص ادبیات وفرهنگ بانی ومتولی خاصی ندارد از سویی عده ای به بهانه بازی زبانی ومرگ مولف یا مقوله هایی چون شعرپست مدرن وتکثیر تاویل ها که بیشتر تاثیرفوکو ودریدا هستند ، براساس مبانی فرهنگی دیگری شعر می سرایند وکار ادبی وهنری می کنند که چیزی جز معنا ستیزی وروایت گریزی نیست وتنها می توان این حرکت را نوعی انتقا از جامعه که درکشور ما رسم است وقتی فردی با عقده حقارت وشکست مواجه می شود از جامعه انتقاد می گیرد ! به شمارمی آورد که درصدد سنت شکنی وساختار شکنی هستند اگر چه این عرف شکستن ها هنر نیست بلکه تقلید از کسانی است که درفرهنگ خود این نگرش را مغایربا ارزش های فرهنگی واجتماعی نمی دانند واین ها نادانسته به ورطه تقلید افتاده اند وای کاش کمی با فرهنگ ادبی خود آشنایی داشتند تا بدانند که ملای روم دراین مورد گفته: از مقلد تا مقلد فرق هاست کاین چو داود است وآن دیگرصداست
شهرراتقلیدشان برباد داد ای دوصد لعنت براین تقلید باد !
وقتی این مطلب را می نویسم یادم به جمله ژان پل سارترمی افتد که می گوید ما عده ای از اهل فکروهنر جهان شرق را درفرانسه جمع می کردیم وآنها را شستشوی مغزی می دادیم تا حرف ما را درکشورخود بزنند !!!!
بگذریم اما کسانی که مدعی شعرپست مدرن واین ساختارشکنی هستند به این پرسش ها پاسخ بدهند که وقتی تمام زندگی آنها سنتی است چطورشعرپست مدرن می گویند ؟ شعرپست مدرن متعلق به شاعر پست مدرن است وشاعرپست مدرن جهان بینی ضد مرزی دارد یعنی از نظم اجتماعی خسته شده است . پس دراین شرایط جایگاه ونقش این جهان چه می شود . حداقل مسلمان هست وتا حدودی به ارزش های اخلاقی پایبند ، چیست ودرکجا قرارمی گیرد ؟ چه تعریفی از هنر وشعروادبیات درنظردارد که پسوند پست مدرن را به آن چسبانده اند ؟ اگر شعر وادبیات وهنر هیچ مسئولیت نمی پذیرد آیا این گونه شعر گفتن یعنی شعررا درخدمت عقیده خود داشتن به معنی که به بی مسئولیتی خود نوعی جهان بینی وارزش زیادی دربسترتفکرسکولاروایدئولوژی کردن آن محسوب نمی شود ؟
کلام آخر اینکه همان طورکه فلسفه ذات غرب است وغرب را با آن می شناسند درشرق نیز ادبیات ذات آن تلقی می گردد که آن را ساخته حتی امروزه اگرکسی درگفتارروزمره با لحنی غیر اخلاقی درجمع صحبت کند اورا بی فرهنگ وبی ادب به شمارمی آورند چه رسد به کسی که خودرا اهل ادبیات وهنرمعرفی می کند . باید به دوستان متذکرشویم که ادبیات ما نباید متعهد باشد وما نمی گوییم که باید این گونه باشد چون این طورهست حوزه هست ها از باید ها جدا نیست .
پس اگر ادبیات را حوزه باید ها می دانیم بیاییم به این بایدها عمل کنیم چنانچه حافظ به معشوق خود می گوید :
ادب و شرم تورا ، خسرو مهرویان کرد آفرین برتو که شایسته صد تحسینی
خشونت کلامی بدترین نوع خشونت نزد اهل اندیشه است
ممکن است بعضی ها از این نوشته بوی نوستالژی به مشامشان برسد واحساس کنند این سطورصرف گله وشکایت است وشاید چنین هم باشد !!! ومن هم چندان امیدی ندارم که با نوشتن این سطورسوء تفاهم های پیش آمده را رفع کنم بلکه قریب به یقین باعث تشدید خواهد شد . با این حال که دستمان را نبسته پس می توانیم بنویسیم ! عرایض بنده بیشتر حول نقدهایی است که بعضاً برنوشته هاوسخنرانی های من ایراد شده است یعنی ممکن است نوشته های من ، چه نوشته هایی که درنشریات دانشجویی چاپ شده اند ، چه کارهایی که به عنوان تحقیق وسخنرانی ارائه گردید وچه وچه …. باعث پرسش ها ونقدهایی شده باشد که متاسفانه هنوز به طورمستقیم وشفاف چه به صورت کتبی وچه به صورت شفاهی به من منتقل نشده است وبه همین دلیل شاید پاسخ گویی به این شبهات وپرسش ها هم بی وجه باشد اما از آنجا که طلبه فلسفه ای هستم که تلاش می کنم به اندازه بضاعت فکری ام درباب پرسش هایی که فراروی من قراردارند بیاندیشم … وطبیعی است که هراندیشه ای پس از بیان شدن با موافقت ها ومخالفت ها روبرومی شود به شرح توضیحاتی می پردازم .
بنده به عنوان یک طلبه فلسفه از هراندیشه ای استقبال می کنم اما اعتقاد داشتن برآزادی اندیشه واستقبال از آرادیگری چیزی است وسوء استفاده از چنین تامل چیز دیگر ، چنانچه فحاشی را اندیشه نام بگذاریم ویا به اسم دموکراسی جنگ راه بیاندازیم ، اعم از جنگ نظامی وجنگ روانی و… ویا آن را به اسم دموکراسی توجیه کنیم چنانچه پوپرکه خودرا اصل مدارا وتامل معرفی می کند وبه زعم من بزرگترین سوفیست عصرماست هرگونه خشونتی را برای ایجاد دموکراسی تجویز می کند وآیا دموکراسی آن چیزی است که او می گوید ؟ به تعبیردکتر داوری کسانی که اهل تفکراند یا چنین می پندارند که با تفکرمیانه ای دارند نباید فراموش کنند که خشونت کلامی برای اهل اندیشه بدترین نوع خشونت است واصلاً درتفکر اصل خشونت راه ندارد ووقتی برخی از ما اشعار تعامل را سرمی دهیم ویا ازپلورالیزم معرفتی صحبت می کنیم بایدکمی هم به آن عمل کنیم وآن را آیین خود کنیم واین قدرخودرا حقیقت مطلق نپنداریم که این خود تبدیل به اعتقاد می شود وممکن است که از آن به ایدئولوژی یا شود که خود منتقد آنیم !!!
قرارنیست همه ما مثل هم فکر کنیم چون درغیر اینصورت دیگر تسامح معنای خودرا از دست می دهد وبه قولی وقتی همه ما یک جورفکر می کنیم درحقیقت یک نفربیشترنمی اندیشد ! یک باریکی از منتقدین بنده را دید وبا حالتی تمسخرآمیز گفت نوشته ات را من وفلانی خواندیم وکمی نقد کردیم وایراد گرفتیم !!! تواهل نقد نیستی وتحمل وظرفیت نقد را هم نداری ! بنده متحیربودم که چطورایشان حتی حداقل اسباب ولوازم نقد که احترام به خصیت فردمقابل است را رعایت نمی کند وبا این حال درمقام انتقاد دیگران برمی آید ؟ البته ممکن است مدعی بگوید حوزه علم واخلاق جداست واخلاق علمی بی معناست من از پایه با این تفکر مشکل دارم اما برفرض قبول پس چرا به نوع برخورد فروید دربحث های فلسفی او خرده می گیرند وبه تعبیرسردبیرمحترم ما اورا بی اعصاب می خوانند ؟
بنده عرض کردم خوشحال می شوم کسی نوشته مرا نقد کند چون حداقل برمن مسجل خواهد شد که علیرغم این که دراین زمانه عسرت امیدی به خواندن نوشته هایم ندارم اما کسی که آن را خوانده ، به آن توجه نموده واین حداقل برای من مایه سعادت مندی است اگر نخواهم درغیراینصورت مدعی ارزشمند بودن نوشته هایم باشم . اما نقد کردن یک نوشته حاکی از توجه به آن واهمیت آن نیز می باشد علاوه برآن باید به این پرسش های مهم درباب نقد پاسخ دادکه آیا هرکسی می تواند یک نوشته علمی یا فلسفی را نقد کند ؟
یک نقد علمی چه چارچوب هایی را باید داشته باشد ومنتقد نیز چه شرایطی را باید کسب نماید تا به نقدی بپردازد ؟ آیا می توان برناسزا وافترا ودیدگاه های شخصی عنوان نقد را گذاشت ودرصورت مقبولیت آیا آن یک نقد واقعی درنظر اهل قلم محسوب می شود ؟ وگرنه نقد کامل کننده یک نوشته واثرمحسوب می شود واز دیگرسو از مقوله علم است که باعث بارورترشدن اثر می گردد ویقیناً بر معرفتمان می افزاید . مگراز قول ملا صدرا درمبدا ومعاد نشنیده ایم که از قول ارسطو می گوید کسانی درفطرت اولند وزندگی حیوانی دارند وعده ای درفطرت ثانی واهل ذکر وفکر ، پس چگونه با این نوع عملکرد خودرا می توانیم درزمره کسانی قراردهیم که درفطرت شناسی اند ؟
چرا اگرخودرا منتقد می شماریم درلفافه ای از الفاظ سخن می گوییم وبه اصطلاح درفضای غبار آلود ومه گرفته تیرپرتاب می کنیم ؟
یکی از دوستان که درکیمیا قلم می زند می گفت فلسفه به درد نمی خورد چون با فلسفه نمی توان مشکلات زندگی را حل کرد ! اولاً فلسفه فایده مند است اما تاثیروفایده اش غیر مستقیم وبه صورت بنیادین است از سویی چه کسی گفته فلسفه باید مفید باشد وچه الزامی درکاربردی بودن فلسفه است ؟ آیا این نگرش ریشه درنگاهی پرگماتیستی ندارد که هرچیز غیرمفیدی را بی ارزش می داند ؟ واز هرچیزی انتظارفایده مند بودن را دارد وارزش مند بودن آن دراین صورت معنا پیدا می کند !
من عرض کردم مقصود بنده از توچه به فلسفه هم دعوت به عقلانیت وضرورت تفکر است که ما با آن نسبت چندانی نداریم وگرنه مراد من یادگیری فلسفه هگل نبود یا این که همه را ملزم به خواندن فلسفه کنم یا مجبوربه انتخاب رشته فلسفه دردانشگاه نمایم ! یا وقتی من از تاریخ جهان صحبت می کنم که تاریخ عصرجدید غرب هست مدعی مرا متهم به جبرگرایی می کند ودرحالی که کسی جبرگراست که مدعی است ما چاره ای جز قبول مدرنیته وگزینش آن نداریم ! یا این که به نقد فقه می پردازند ومن نقد فقه را نقد نمی کنم واصلاً درصدد دفاع از فقه نیستم بلکه می گویم کسی که زندگی فقهی دارد فقهی فکر می کند . چطورمی تواند فقه را نقد کند یا مدعی فقه باشد ؟ مثلاً کسی که به حرام وحلالی ، نامرئی ومرئی و… اعتقاد دارد که حاصل از نگرش فقهی است چه چیز فقه را نقد می کند ؟ مگر این که با سیاسی بودن فقه مخالف باشد که این نقد هم انگیزه سیاسی دارد !
بحث بحران هویت که چند هویتی هم است – ممکن است این اعتقاد درذهن بعضی شکل بگیرد که زندگی خصوصی یا شخصیت افراد جدای از اندیشه آنان است واین جاست که تصورمی شود باید دوباره بحث فردید وهایدگررا مطرح کرد .
خشونت کلامی بدترین نوع خشونت (قسمت سوم)
متفکری که برای اولین بار مارابا تفکر مدرن (غربی) آشنا کرد وبه اهمیت اندیشه های فیلسوفان بزرگی چون هایدگر، نیچه وپست مدرن واگزیستانسی پی برد پرسش فردید پرسش از حقیقت غرب وشرق بود واو بود که درفضای آلوده فکری معاصربه نقد لیبرالیزم واندیویدوآلیسم (فردگرایی) پرداخت وبرای اولین بار علم الاسماء تاریخی را مطرح نمود وبسیاری از اساتید دانشگاه ها وفیلسوفان وادیبان ومترجمان شاگردان او محسوب می شوند که نشان دهنده تاثیرگذاربودن اوست . کسی که به زعم خودش راه ورسم هرمونوتیکی داشت ودرزمانه عسرت بود وبالطبع درچنین زمانه ای با اقبال روبرونمی شد ونمی توانست انتظاری چنین هم داشته باشد با این حال بسیاری از مخالفان اوروزگاری شاگردی اورا کرده بودند وبسیاری هم بی آنکه بدانند از اصطلاحات ومعادل گذاری های اودرزبان شناسی بهره برده وآنها را برزبان می رانند فردید متفکری که درزمانی ظهورکرد که کاری جز انتظاروجنگیدن با لیبرالیزم نداشت وتقدیرتاریخی جامعه شرقی را که همان غربزدگی بود به خوبی درک کرده واز این جهت به فریاد آمده بود !!!! این برای من که طلبه فلسفه ام بسیارجالب بود چرا که از خیل عظیم کسانی که خودرا روشن فکر می خوانند ودرعین حال به ایدئولوژی های مصرف شده غربی پناه بردند متفکری پیدا شده بود که درچنین فضایی با جرات به نقد تجدد می پرداخت ودرصدد تبیین نسبت ما با غرب وتجدد بود وعده ای تمام این وجوه مثبت را نادیده می گیرند چرا که با تفکرات سیاسی باعث نادیده پنداشتن تفکرات فلسفی او گردید وشاید هم از فهم اندیشه های او عاجز بودند ، به هرحال فردید رابه فحاشی بستند (که درسطورقبل هم به ایدئولوژیکی بودن این رفتارها اشاره کردیم) وتنها برحالات روحی ورفتارهای شخصیتی او اشاره می کنند من هم قبول دارم که نقد فردید نقدی گزنده بود اما کسانی که به اخلاق علمی اعتقاد ندارند نباید انگشت روی این مسائل بگذارند واصلاً آیا این فحاشی هاوناسزا گویی ها دررابطه با رفتارناپسند فردید ، خود بیانگر عملی مشابه نیست که مورد مذمت قرارگرفته ؟ اگر فردید مهم نیست به قول استادداوری پس چرا درهرمحفلی که اسمش را می شنوند شروع به هتاکی می کنند واز کناراسم اونمی گذرند ؟ اوآیا این خشونت کلامی نیست ؟ من بیشتر از این نمی خواهم درباب هایدگروفردید صحبت کنم وبحث دراین مورد را به زمان دیگری موکول می کنم ومسائل دیگری نیز مطرح شده اند که بهتر است به آنها نیز پرداخته شود من الجمله پست مدرن . مدعی به نقل از روشن فکران دینی می پندارد که چون ما به مدرنیته نرسیده ایم پی هیچ وجهی برای صحبت کردن از اندیشه های پست مدرن وجود ندارد ! اما این چه حرفی است مگرنه این که راه ما راه تجدد است وچاره ای جز آن نداریم ؟ او مگر نه این است که پست مدرن ها درماهیت تجدد تامل کرده اندو از راهی که غرب پیموده صحبت نموده اند ؟ پس آیا ما بی نیاز از توجه به اندیشه آنان هستیم ؟ من پست مدرن نیستم ودرصدد دفاع از آنان هم برنیامده ام وصحبت برسردرستی یا نادرستی اندیشه های پست مدرن نیست بلکه برسراهمیت آن است . این که ما دیگران را ازخواندن وتوجه کردن برفلان اندیشه ویا فلان متفکر برحذرکنیم آیا با آزادی اندیشه سازگاری دارد ؟
به خاطردارم که شش هفت سال پیش از دوستی که الان درقید حیات نیست درمورد نیچه سخن گفت ! آن دوست چنین استدلال می کرد که هایدگراندیشه عمیق ، زبانی سقیل وگرایشی فاشیستی دارد ودرمورد نیچه هم از لفظ دیوانگی استفاده کرد وچنان درباب دو متفکر فوق صحبت نمود که انگار تمام آثار آنان ومربوط به آنها را خوانده ودرک کرده واز سویی لحن او درباره آنها مرا از خریدن آثار وخواندن آنها منع نمود چنانچه ترسیدم کتابی از آنها را درخیابان دردست داشته باشم ! درمورد پست مدرن ها هم آقایان پست مدرن را یک ایدئولوژی تلقی می نمایند که انگار درتقابل با غرب ودرمقام یک آلترناتیو درآمده است وغافل از این هستند که پست مدرن ادامه همان مدرنیزم است واصلاً مگر نه این که مدرنیته قوه ها ضمه قوی دارد وهرچیزی را می بلعد ؟ پس پست مدرن هم از این امر مستثنی نیست ! به عبارتی پست مدرن چون درغرب به وجود آمده از ورود یک ایدئولوژی از طرف شرق ممانعت می کند واین یعنی حفظ کردن وضعیت موجود پست مدرن ها اگر چه به دفاع از خرده فرهنگ ها می پردازند وبه ظاهر این به معنی تقابل با مدرنیته معنی می شود اما این حرکت درراستای مدرنیته شکل می گیرد وپایه های مدرنیته را قوی می کند واصلاً امروز پست مدرن ها با نقد مدرنیته به بازسازی آن کمک کردند . برخی انتقاد می کنند که مگر متفکران غربی یا بزرگ فقط هایدگر ونیچه ومارکس وفروید وفوکواند ؟
غرب وغرب شناسی
اشاره رویارویی ما با غرب ومدرنیته دردوران معاصرهم ناآگاهانه بوده وهم ناخواسته ناآگاهانه ازاین جهت که ما شناخت درست ودقیقی از غرب ومدرنیته نداشتیم ، متاسفانه هنوز هم نداریم البته نه این که نداشته باشیم بلکه عده ای با غرض وانگیزه سیاسی درصددند که غرب را آن طورتعریف کنند که خود می خواهند مدرنیته را چنان تعریف می کنند که با عینک خود دیده اند نه آن چنان که هست وهنوز هم می گویند غرب پاره پاره است ومدرنیته خوب وجود دارد وما می توانیم خوب آن را یاد بگیریم وبد آن را نه وناخواسته به این معنی که عوامل مختلفی باعث ارتباط ونهایتاً تقابل با کشورهای غربی شد که عمدتاً به ضررماختم پیدا کرد ، با این حال باید پذیرفت که تاریخ معاصر، ذیل تاریخ غرب است (این جمله مشهوراستاد سید احمد فردید است که اغلب شنیده اند وتا حدودی آن را پذیرفته اند) پس ما باید به شناخت غرب بپردازیم واز حقیقت آن بپرسیم چرا که فرهنگ وتمدن غربی برزندگی فردی واجتماعی درصده اخیرتاثیربه سزایی داشته وبسیاری از ساختارهای فرهنگی وسنتی ما را دگرگون ساخته چه دربعد مثبت که زندگی مدرن را به ما آموخت چه دربعد منفی که بحران هویت را برای ما به ارمغان آورد ! واز ان جایی که نفس عالم جدید ما تجدد است ومهد این تجدد درغرب واین عالم غرب است که برجهان سیطره دارد وحاکم است ماراملزم می کند که درپی شناخت آن باشیم ، پس شناخت غرب امری ضروری وغیرقابل اجتناب است واز سوی دیگر با شناخت از چیستی غرب می توانیم تا حدودی برکیستی خود بپردازیم وآینده ای را برای خود ترسیم نماییم راقم این اسطوره درصدد است به حول وقوه الهی وبا کمک از خوانندگان عزیز درحد بضاعت درباره غرب براجمال سخن بگوید با امید به این که سلسله نوشتارهای فوق که دراین زمینه به رشته تحریردرمی آید هم بتواند مارا درشناخت غرب یاری کند بی شک اظهارنظر های عالمانه شما می تواند ما را درنیل به هدف مذکوریاری نماید .
مقدمه :
واژه ومفهوم شرق شناسی آشنا وقابل پذیرش درغرب وشرق است وعمدتاً به رشته ای علمی اطلاق می شود که عده ای از محققان یا شرق شناسان که عمدتاً غریبانی هستند که درهمان زمان یا بعداً وقبلاً کشورشان سرزمین فوق را مستعمره خویش ساخت ، به مطالعه وتحقیق درباب فرهنگ وتمدن شرق می پردازند چه بعد مادی آن که جنبه سخت افزاری باشد مثلاً کاری که باستان شناسان می کنند چه بعد معنوی یا نرم افزاری آن باشد مثلاً کاری که درمورد هنر، فلسفه ، تاریخ و… انجام داده اند ، برای ما شرقی ها هم نوعی آواربرداری محسوب می شود که درنوع خود آن را می توان خدمت بزرگی به شرق قلمداد کرد ، اما این عمل روش خاص خودرا دارد یعنی شرق را ازآن حیث که جانداراست مورد بررسی قرارنمی دهند . بلکه آن را مثل پدیده ای بی جان ، چون یک شی ء بررسی می کنند شاید این مثال خوبی نباشد اما شرق شناسان را می توانند به عنوان دکتر اجساد وکالبد شکافی تصورکرد که بدن مرده را می کاود ودرجستجوی آن چیزی است که می خواهد وبه موضوع او ربط دارد! پس شرق شناسی از موضوع بالا وبیرونی صورت می پذیرد وامکان دارد … البته هستند کسانی که معتقدند برای شناخت فرهنگ وتمدن یک جامعه وبه اصطلاح شرق شناسی بودن یا شدن باید آن را درک ودرآن زیست درغیراین صورت نمی توان به شرق شناسی پرداخت مثلاً جیمز موریه یک شرق شناس است که کتاب حاجی بابای اصفهانی را نوشته او ذکر می کند که ایرانیها وقتی به هم می رسند این پرسش را مطرح می کنند که آیا دماغتا چاق است ؟ به نظر اواین سوال بی معنی ومسخره است چون او نمی داند که این سوال کنایه است وچه مقصودی از این پرسش درذهن ایرانی ها درموقع برخورد با یکدیگر وجود دارد !!! یا درجای دیگر می گوید ایرانیها وقتی به درمی رسند مشکل پیدا می کنند وهمدیگررا حتی هول می دهند آنها از هنگام داخل شدن یا خارج شدن از درمی ترسند !! این درحالی است که این عمل درفرهنگ ما به خاطراحترام است (ازاین مثال ها زیاد ومادراثبات این نظریه به همین دومثال بسنده می کنیم ) البته باید نکته ای را یادآورشد که مطرح کردن دیدگاهها توسط نگارنده دال برتایید یا رد آنها نیست … ادوارد سعید محقق مشهورفلسطینی این دیدگاه را دارد از سوی شرق شناسی را هم عین استعمارمی داند وآن را نوعی خدمت به استعمار به حساب آورده ، بی شک نباید انکارکرد که عده ای از همین شرق شناسان زمینه را برای استعمار فراهم نمودند ….
اما این را هم نمی توان به همه شرق شناسان تعمیم داد به عنوان مثال : نیلکسون عمرخود را درمعرفی مولانا به غرب وحتی خود ما صرف کرد وما سینون که به حلاج پرداخت وپروفسورپوپ که تاریخ 7000 هزارساله هنرایران را نوشت وکم نیستند چنین بزرگانی که از این راه خدمت بزرگی ارائه کرده اند .
غرب شناسی جدا از غرب ستیزی
خوب اگر کسانی ار غرب برخواستند وبه شرق آمدند وبه شرق شناسی پرداختند وآن را بصورت یک علم درآوردند چرا ما چنین نکنیم ؟ اهمیت شناخت غرب را هم که پیشتر بیان کردیم … برای غرب شناسی حتماً با سوالاتی روبرو هستیم که تا نتوانیم برای آنها جواب درخورپرسخنی پیداکنیم نخواهیم توانست به غرب شناسی صورت عملی دهیم پس برای غرب شناسی چه باید کرد ؟
نیچه آغاز گر خوبی است او از سویی نقد ارزش های حاکم برجامعه غرب ، ارزش های اخلاقی ودینی می پردازد ، از سویی نظام های فکری را نیز به چالش می کشد همین طورآینده غرب را پیش بینی می کند ونهایتاً به ارزشیابی غرب می پردازد . پس از او می توان به هایدگر اشاره کرد وشاگرد او هربرت مارکوزه پست مدرن ها نیز می توانند به ما کمک کنند البته از فلسفه انتقادی که بانی آن هورکایمر بود نیز نباید غافل شد از سویی غرب شناسی را باید بیرون از غرب دید چون جامعه وفرد تا نگاه درونی به خود دارد آن طورکه باید وشاید نمی تواند بفهمد درچه موقعیتی است وقتی که نگاه بیرونی داشته باشد ویا از بیرون بنگرد تعصب وپیش فرض را هم کنار گذاشته است …
اینجاست که پای غرب شناسان شرقی باز می شونددرایران ما بزرگانی چون استاد سید احمد فردید ، که نخست به غرب شناسی پرداختند داریم وادامه این جریان فکری را نیز می توان درآثاربزرگانی چون دکتر رضا داوری اردکانی وسید مرتضی آوینی دنبال کرد البته باید به جلال آل احمد ودکتر علی شریعتی هم اشاره کرد همین اواخر کتابی دررابطه با غرب ستیزی توسط چند تن از اساتید دانشگاه غرب تدوین شده بود که درآن از کسانی چون جلال آل احمد ، شریعتی ، سید قطب و…. به عنوان غرب ستیز یاد کرده بودند ! پس غرب شناسی هم یک رشته است اگر چه مقبول نیافتاده چون خلاف عادت بوده وهست وعده ای از روی غرض وانگیزه وعده دیگر از سرجهالت آن را غرب ستیزی نامیده اند !!!
گفتم که درشرق شناسی نوع نگاه از موضع بالا وبیرونی است اما درغرب شناسی این گونه نیست مثلاً بعضی ها غرب شناسی را صرفاً درترجمه آثارغربی خلاصه می کنند اینان عمدتاً مروج ومقلد یک اندیشمند غربی هستند ووقتی هم درمورد علل عقب افتادگی ها وپیشرفت غرب صحبت می کنند تنها یک نسخه می پیچند وآن این است که ما هم مثل غربی ها عمل کنیم ! از سویی دم از احیای تفکراسلامی می زنند واز دیگر سو تفکر پوپری را ترویج می دهند وبه ما می آموزند که پوپری ییاندیشیم ! بعد هرنوع غرب شناسی به روش دیگر را که بالطبع مقبول آنان واقع نمی شود را غرب ستیزی می خوانند ونهایتاً به هروسیله ای وهربرچسبی را به مخالف خود می زنند ….
نگارنده به غرب ستیزی معتقد نیست وغرب شناس را جدای از آن می داند درغرب شناسی ما غرض وانگیزه نداریم وبا نگاهی فلسفی به شناخت غرب می رویم همین ! درسطورقبل اشاره ای به پست مدرن ها کردیم لازم است نسبت آنها را با غرب بیان کنیم ، برای شناخت عالم کنونی بخصوص غرب آشنایی با اندیشه پست مدرن ضروری است چرا که پست مدرن ادامه مدنیزم است ودرواقع بیانگر بحران تفکر درغرب مدرن ، نیچه وهایدگر را می توان از اولین متفکران پست مدرن یاد کرد که می توانند ما را درشناخت غرب یاری دهند اگر چه درغرب هم به این بزرگان برچسب غرب ستیزی را هم که بعضی آقایان به دیگران درایران می زنند از غرب وارد کردند !! ما برای شناخت غرب وغرب شناسی به سراغ متفکرانی خواهیم رفت که تاثیرعمیقی درغرب وبرغرب گذاشته اند . درشماره بعد به شرح وبررسی اندیشه نیچه درباب نظام های فکری موجود درغرب ونهایتاً ارزیابی آن از نگاه نیچه خواهیم پرداخت .
نیچه وارزیابی غرب
متفکری که درهیچ نظام فکری نمی گنجد
تمدن ما به دلیل نبود آرامش به سوی بربریت می تازد . نیچه
اشاره :
درشماره قبل به طرح سوالاتی درباب غرب شناسی پرداختیم وگفتیم که غرب شناسی درتقابل با شرق شناسی نیست واز سویی روش غرب شناسی متفاوت از شرق شناسی است . درغرب شناسی نیز هیچ انگیزه وغرض نداریم وشناخت ما باید فلسفی وعلمی باشد اما هستند کسانی که به غرب ستیزی پرداختند اما این دو ، یکی نیستند . برای فهم بهترموضوع مورد نظرسوالاتی درمورد شرق شناسی نیز مطرح شد ودرآن جا نیز گفتیم که شرق شناسی عین استعمار نبوده … دراین شماره به طور مختصر به معرفی یکی از متفکران بزرگ غرب میپردازیم ودیدگاه اورا درمورد غرب بیان می کنیم .
فرد ریش وویلهلم نیچه نیاز به معرفی ندارد . درمورد کمتر فیلسوفی درایران این قدر کتاب ومقاله نوشته ویا ترجمه شده است . شاید دویا سه متفکر از این حیث با نیچه از نظرترجمه آثار او درایران قابل مقایسه باشند . صحبت کردن درمورد متفکری که درهیچ نظام فکری نمی گنجد وچهارچوب ها را می شکند سخت است …. او کسی که به نقد حاکمیت ها واندیشه های موجود درغرب می رود وآنها را به باد انتقاد می گیرد وحتی مورد استهزا قرارمی دهد ! متفکری که بسیار عمیق می اندیشد وحوزه فکری او آن قدر وسیع است که می توان ادعا کرد برتمامی اندیشمندان قرن 20 به نحوی تاثیرگذاشته وسایه انداخته وکمترکسی است که به او مدیون نباشد !! هایدگر ، فوکو ، دریدا ، گادامر، وفیلسوفان پست مدرن همگی به نحوی از نیچه تاثیرپذیرفته اند همین طورهرمنوتیک مدرن ، ساختارگرایی وروان شناسی ! ویل دورانت نویسنده کتاب تاریخ فلسفه معتقد است که نبوغ برای کمترکسی این قدرگران تمام شده است . نیچه خود گفته بود : بعضی ها بعد از مرگ متولد می شوند ! تمدن جدید غرب برسه پایه استواراست یکی مسیحیت ، دوم فلسفه یونان باستان وسوم حقوق روم باستان . نیچه نیش قلم خودرا روی هرسه مورد قرار داده است . نیچه به گفته خود با نوشتن کتاب سپیده دمان ، لشکرکشی خودرا علیه اخلاق آغاز می کند . از دیدگاه او مسیحیت به زندگی نه می گوید وباعث سستی است درکتاب تبار شناسی اخلاق نیز نگاهی تاریخی به اخلاق مسیحی دارد وآن را نه تنها والاترین نظام اخلاقی نمی داند بلکه نظامی برمی شمارد که درکنار سایرنظام های دیگر دربستر تاریخی سربرآورده است .
درکتاب رجال نیز همین دیدگاه را بیان می کند با این تفاوت که مسیح را می ستاید ومی گوید تنها مسیحی واقعی همو بود که اورا به صلیب بستند ! او هرنظام دیگری را که برآمده از مسیحیت باشد را نفی می کند مثل دموکراسی وسوسیالیزم ! حتی نیهلیزم ! از دیدگاه نیچه دموکراسی حکومت گله ای است . دموکراسی حکومت دکانداران است ! که باعث نابودی نخبگان می شود . حتی نظام آموزشی غرب را که درجستجوی دموکراتیک شکل گرفته به استهزاء می گیرد از این جهت که به همگان اجازه آموزش می دهد !
نیچه معتقد است که نیهیلزم از درون مسیحیت شکل گرفته است . او اولین کسی بود که واژه نیهیلزم را به کاربرد (نیهیلزم بردرمی کوبد) نیچه از پایان ارزش های کهن ومتافیزیک سخن می گوید واین که نیهیلزم منفعل چیزی جز نفی آنچه بشر تاکنون به آن معتقد بوده نیست ! اما نیهیلیزم به این مرحله خاتمه پیدا نمی کند بلکه نیهیلیزم فعال شکل می گیرد یعنی خلق ارزش های جدید ! درچنین مرحله ای انسان ها دست به خودکشی می زنند وباپایان یافتن این مرحله نیز بشر شاهد ظهورابرمرد می شود ودوران شکوفایی آغاز می گردد !! نیچه شکوفایی مجدد غرب را درازبین رفتن کامل ارزش های موجود (بزرگترین عنصرفرهنگ حاکم درغرب) ونظام های فکری برخواسته از آن چون دموکراسی ونظام آموزشی حاصل از آن ، فمینیزم ، سوسیالیزم ، نیهیلیزم و… می داند .
البته نیهیلیزم را که بردوسده آینده غرب سایه می اندازد را هم دوران گذرا می داند …. او به مارکسیست ها که تاریخ را یکسره جبره می دانستند گوشزد کرد که تاریخ نیز باید درخدمت زندگی باشد نه این که زندگی را درخدمت آن قرار دهیم ! نیچه حتی ناسیونالیزم ها را هم به دلیل این که با تعصب خود ، اروپا را به نابودی می کشانند مورد عتاب قرار می دهد . آنجا که انگلیسی ها از انگلیسی خوب صحبت می کردند وفرانسویان از فرانسوی خوب صحبت می کردند نیچه می گفت محض خاطرخدا بگذارید یک اروپایی واحد وخوب داشته باشیم . او حتی عقل گرایی وعلم پرستی را نقد کرد ومعتقد بود همه چیز باید درخدمت زندگی باشد . اوسرسخت ترین منتقد غرب مدرن بود که به نقد شدید تمدن جدید وعلم وتکنیک ومدرنیته پرداخت (ادامه دهنده راه نیچه درنقد تکنیک ومدرنیته دردوران ما پروفسورمارتین هایدگر پدیدارشناس بزرگ آلمانی است که او نیز بشر غربی را اسیر مقوله های فوق می بیند) درغرب چیزی نبوده که مورد نقد شدید وحمله نیچه قرارنگرفته باشد . گویی نیچه زلزله نگار غرب امروزی است . به هرصورت کارنیچه عبارت است از تکمیل حلقه شکاکیت وبد بینی قرن نوزده اروپا ودرآوردن آن به صورتیکه نیست انگاری ! از نظرنیچه بدبینی نشانه انحطاط است . او غرب مدرن را درحال نابودی می بیند وهرجا که از جامعه مدرن غرب صحبت می کند ویرانی را با آن همراه می بیند : به اعتقاد او درهرچیزی که نشان از انسان مدرن است نشانه ای از زوال وفروریزی دیده می شود .
جان کلام این که نیچه برهوت بی فکری را درغرب درحال گسترش می بیند یعنی آنچه که غرب به آن مبتلا شده وآن همان ویرانی است .
نوشتار فوق را با جمله ای از نیچه درباب آینده غرب ختم می کنیم : اروپا جهانی روبه ویرانی است ودموکراسی شکل تباه شده دولت است .
مدرنیزم غربی گردبادی برای فراموشی فرهنگ ومعنویت
تاملی دنسبت فرهنگ وتمدن با تحلیلی پدیدارشناسانه از فولکوریک
هایدگر فیلسوف شهیرآلمانی معتقد بود تمدن بشری حاصل الیناسیون انسانی است . به عبارتی درنگاه او تمدن جدید ماهیت وروح خاص خودرا داشت وبه هیچ عنوان اهل تعامل با فرهنگ نیست واین نگرش مارا به یاد فیلسوف فرهنگ ، نیچه می اندازد که به نحوی می توان اورا پدرفکری هایدگرمحسوب کرد . نیچه که از او به عنوان فیلسوف فرهنگ یاد کرده اند چنین می پنداشت که نقطه اوج تمدن دربرابرنقطه اوج فرهنگ قرارمی گیرد چرا که تمدن کنونی که حاکم برزندگی بشر است وریشه درغرب دارد وماهیتش ماهیت ستیزی است یعنی تمدن اگر چه خود زاییده فرهنگ است اما پس از بالندگی فرهنگ را می بلعد ودرخود هضم می کند وآن را از کارآیی خود خارج خواهد کرد وبا این اضمحلال فرهنگ ، خود تمدن نیز به زعم اشپینگلرروبه افول خواهد رفت ….
تمدن کنونی بشر که ماوای آن غرب است وامروز به آن مدرنیته نیز اطلاق می شود درجریان بودن ماهیت وذات آن تلقی می گردد واز این جاست که عده ای برآنند : مدرنیته قوه هاضمه قوی دارد چرا که از سویی چنان چه اشاره می گردد هرچیزی را می پذیرد وبه درون خود راه می دهد وماهیت آن را درراستای خود تغییر می دهد از سویی این جریان داشتن مدرنیزم کارآیی وارزش ذاتی پدیده ها را نیز تنزل می دهد به همین جهت بود که کسانی چون هایدگر معتقد بودند که مدرنیزم درتکنولوژی فعلیت می یابد وذات تکنولوژی را گشتالت می دانست واین گشتالت بودن تکنیک باعث می شد به هرچیزی نگاه ابزاری وآماده دردست داشته باشد حتی انسان نیز دراین نظام ماشینیسم تبدیل به ماشین می شود …..
قصدمان بحث تفضیلی فرهنگ وتمدن همچنین تبیین نسبت بین این دو تمدن جدید نیست بلکه خواستیم فقط به اجمال بگوییم که این مسئله روشن شود که جهان جدید روح خودرا دارد وجهان قدیم نیز همچنین ، پس فرهنگ نسبتی را که با بشردردنیای قدیم داشت درجهان تجدد از دست می دهد وکارآیی خویش را درایده وسوژه تنزل می دهد . مثال بارز استفاده از لباس های سنتی دررستوران ها وهتل های چند ستاره یا اشیاء سنتی به عنوان تزیین منزل است . استفاده کنندگان از این لباس ها ووسایل نه به خاطراین که ارزشی ذاتی برای آنها قائل باشند ویا احترام بگذارند وخودرابه آداب ورسوم واعتقادات پایبند بدانند بلکه جهت لذت بردن ، متفاوت بودن ، جذب دیگران ، مثلاً راضی کردن مشتری درفضایی که باید از او پذیرایی کنند و… از آنها استفاده ابزاری می کنند وبا حقیقت آنها هیچ نسبتی نخواهند داشت وبرقرارنمی کنند . این مسئله را می توان تعمیم داد ودرباره فیلم هایی که درباب آداب ورسوم از تلویزیون پخش می شود تا تحقیق های علمی درزمینه فرهنگ وفولکوریک که به مجموعه بازی ها ، اعتقادات ، آداب ورسوم ، پوشش ، ضرب المثل ، معماری بناها ومردم اطلاق می شود انجام می پذیرد ومصداق داشت . مثلاً ساخت فیلم درباب اعتقادات وآداب ورسوم به این معنی نیست که قصدشان ترویج است بلکه یک کار هنری محسوب می شود که باید از آن لذت برد !!!!!
ما وقتی یک فیلم هندی می بینیم بیشتر هنر سینمایی هالیوودی را شاهد هستیم . تکنولوژی جهان را درحد تصویرتقلیل داده است وفرهنگ نیز دراین میان حقیقت را از دست می دهد یا تحقیق علمی چنانکه از عنوان آن پیداست علمی است . یعنی علمی که درعصرجدید ساینس اطلاق می شود که تجربی است یعنی معرفت محسوب نمی شود واز آنجا که گوهر علم مدرن پژوهش روشمند بودن باز پیداست که نسبت حقیقی نمی تواند با آن برقرارکند چنانکه شرق شناسی چون دوگوبینو سفیرفرانسه درایران درعهد قاجاردرسفرنامه علمی خود با استهزا درمورد ایرانی ها صحبت کرده بود واین پرسش را مطرح کرد که ایرانی ها وقتی به هم می رسند از یکدیگر می پرسند دماغت چاق است ؟ یا هنگامی که می خواهند وارد خانه ای بشوند ومی ترسند ویکدیگر را هل می دهند .
پیداست که او با جان این فرهنگ نسبتی نداشت وگرنه یک بچه 10 ساله هم فلسفه این سنن را می داند ! ما شرقی ها هویت مند بوده ایم وهنوز امروزه درگیروداربا تجدد هم وغم مان هویتمان است . یعنی آنچه که ما را ساخته ما به اصطلاح "ما" کرده است وآن همان عناصرفرهنگی است که با آن از زمانی که به دنیا می آییم ارتباط برقرارمی کنیم .
هویت ما که گذشته ما را می سازد همواره دراکنون ما نیز حضوردارد ولی درعصرجدید این هویت وعناصرفرهنگی که فرهنگ ما محسوب می شوند دستخوش تغییراتی گردیده اند که ما را نیز شامل شده است . تا حدی که بعضی از ما حتی نامی از این عناصرفرهنگی که بخشی از فرهنگمان است وارزش مند تلقی می گردد را نمی دانیم وای بسا روزی که تنها درفرهنگ لغت بتوان نشانی از این ها یافت . ما باید این نکته را خوب دریابیم که از معنوی ترین مردمان دراین کره خاکی محسوب می شویم که امروز درتقابل با گردباد مدرنیزم غربی دچارفراموشی نشویم ودردوران نیهلیزم تکنولوژیک از تاریخ خویش غفلت نکنیم .
متاسفانه این مسئله دربین ما از یاد رفته است چنانچه به عنوان مثال نگارنده به خاطردارد که دردوران کودکی ونوجوانی بازی هایی را با همسالان خود می کرد که ریشه درست فرهنگی خودمان داشت چون : ارنگ دورنگ ، جاب دنو ، چوب چلک بازی ، وحتی بازی هایی که کمی تحت تاثیرتجدد به وجود آمده بودند ونهایتاً بازی هایی چون فوتبال ووالیبال که زاییده عصر جدید بودند والبته ضرری هم نداشتند .
مراد ما نیز نفی یکی یا تایید دیگری نیست بلکه بعضی از بازی های مدرن مثل آتاری ، سونی ، پلی استیشین و… از سویی ذهنی است واین ذهنی بودن هم اعتیاد آوراست هم به فشارروحی منجرخواهد شد . گذشته از این ها که بعضی از آن بازی ها متناسب با سنت غربی ساخته شده که خشونت واباحی گری را هم تبلیغ می کند . چون مبارزه و…. همین طوراز شاخصه های دیگر این بازی های مدرن فردگرایی است که انسان را از جمع گریزان می کند …. درحالی که بازی های سنتی خودمان هیچ یک از این ویژگی های منفی را نداشت ، بلکه می توان به فهرستی طویل از ویژگی های مثبت آن اشاره نمود که به عنوان مثال درونی کردن ارزش های اجتماعی فرهنگی درتک تک بچه هایی که دربازی های جمعی با یکدیگر بودند ، یا تقویت حس همگرایی و… جان کلام این که :
ارزش های اجتماعی ، پیشینه تاریخی وکلاً داده های فرهنگی مان را نادیده نگیریم ومنفعل ندانیم ودربرابرهرتجدد وفرهنگ دیگری خودرا نبازیم گرچه این دوران را که از آن به نیهیلیست تکنولوژی یاد کرده اند تمدن غربی با تکیه برتکنولوژیک رسانه ای یا به قول بودریارغول رسانه های تصویری ، جهان را تبدیل به شهرکرده ، همان تعبیردهکده جهانی فوکویاما ، که درصدد است برسایر فرهنگ ها سایه بیاندازد ونهایتاً خودرا به صورت ارزش جهانی درونی کند !
برای آن همه فداکاری نمی توان با هدیه ای ناقابل کمال سپاسگزاری را داشت
به خاطردارم یک باراستادی به بنده فرمودند که به جای نوشتن درباب فلسفه که بی فایده است ، ووقت تلف کردن درمورد مسایل ذهنی وانتزاعی که دردی از جامعه دوا نمی کند ، به مسائل اجتماعی وعینی بپرداز !
حقیرخواست این نکته را به استاد گرامی عرض کند که مگر همه باید درمورد مسائل اجتماعی بنویسند ؟ واگر جواب آری است اصلاً استاد گرامی خود چه آثاری را دراین زمینه به رشته تحریردرآورده است ؟ چه کسی گفته که فلسفه بی فایده است واصلاً فایده مند بودن یعنی چه ؟ آیا فلسفه باید فایده مند باشد ؟ تصورکردم شاید این گونه صحبت کردن با استاد حمل بربی ادبی تلقی شود واز بیان پرسش های فوق امتناع کردم اگر چه درعلم رابطه مرید ومرادی وجود ندارد ! البته دراین مورد درمقاله جداگانه تحت عنوان پاسخ ما واعتراضات به تامل پرداخته ام که امیدوارم به زودی چاپ شود . با این تفاسیر با خود گفتم برای اینکه اندیشیدن درمسائل فلسفی دال بربیکاری وشکم سیری ما تلقی نشود به یکی از مسائل بپردازم که همه درباره آن اندیشیده اند ویا حداقل با آن درطول سال چند بار برخورد می کنند وخواسته یا ناخواسته با آن روبرو می شوند وآن روز مادریا پدریا روزهای دیگر درتقویم به اسم یک شخصیت یا صنف وشغل خاصی ثبت شده چون پرستار، معلم ، جانباز ، پاسدار، روز معلولین و…. هست اگر چه مدتی از آن گذشته اما بحث من از همین جا آغاز می شود با اینکه شاید این نوشتاربرای بعضی ها کمی بی مزه یا تکراری باشد . یعنی روزمادرسمبلیک است واین بدان معناست که ما تنها درروز مادر از او به خاطرزحمات بی نهایتش قدردانی کنیم وچطورمی توانیم بلکه باید همیشه به او احترام گذاشت وقدراورا دانست نه اینکه مثل بعضی که والدین را روانه خانه سالمندان می کنند وروز مادرهم به عیادتشان می روند .
این یعنی کلیشه ای برخورد کردن . این گونه افراد بعد از روز مادرمی روند تا سال بعد البته اگر گل زندگی مادرپژمرده نشده باشد . به همین علت خواستم چیزی بعد از روز مادر بنویسم تا با آن به صورت یک نوشته مصرفی وتاریخ دار برخورد نشود بلکه آویزه گوشمان باشد چرا که والدین ، حکم ریشه های مارا دارند وهر درختی بی خاک وریشه رشد نمی کند وبند نمی شود . لذا امیدواریم بیان این مسائل را برحسب ضرورت از نوع مباحثی که براساس موج های اجتماعی مطرح می شوند درنظرنگیرند ….
درفرهنگ شرقی به خصوص فرهنگ ایرانی اسلامی مادر، پدررا هم فراموش نکنیم . جایگاه رفیعی دارد چنانکه احادیث مختلف ومتعددی از بزرگان دراین باره نقل گردیده است مثل بهشت زیر پای مادران است یا مردان بزرگ از دامن زنان بزرگ به معراج رفته اند و…. حتی درمتون دینی برعاق والدین هم اشاره شده به عبارتی احادیث درباب والدین هم تبشیری هم انزاری است ؟ یعنی خط وخطوط مشخص ودقیقی دارد درادب فارسی نیز اشعاروقطعات وداستانهای زیبایی دراین باره سروده وخلق شده است مثلاً اشعاری که مرحوم مهدی سهیلی درباب مادر وپدرجمع آوری کرده اند یا اشعارایرج میرزا یا مطلع : گویند مرا چوزاد مادر ….
دراین رابطه می توان به فهرست طویلی از ترانه های ماندگارکه توسط اهل هنر حلق شده اند هم اشاره نمود مثل ترانه بمان مادر ! البته صدا وسیمای جمهوری اسلامی نیز هرساله به این مناسبت ها با شخصیت های سیاسی ، هنری ، مذهبی وورزشی و… مصاحبه می کند وگاهی چنان رفتاری دراین مصاحبه ها برخی مجریان تلویزیونی از خود نشان می دهند که بی هیچ گونه تردیدی درشان یک رسانه ملی نیست .
به عنوان مثال از شخصیت های فوق چنین پرسش می شود که چه برای والدین خریده اند ؟ به زعم نگارنده این پرسش تجاوز به حریم خصوصی به زبان عامیانه فضولی تلقی می شود وعملی غیر اخلاقی محسوب می گردد چرا که اولاً والدین انتظاری از فرزندان خود ندارند برفرض وجود داشتن چنین انتظاری که من بعید می دانم اما معقول است چگونه می توان به آن همه فداکاری ها ومحبت ها با یک هدیه ناقابل کمال سپاسگزاری را کرد ؟ درثانی ممکن است عده ای وضع مالی خوب نداشته باشند ودرمقابل عده ای با تفاخراز هدیه های گرانبهایی صحبت کنند که برای مادردراین روز گرامی خریده اند آیا بیان کردن این مسائل درجامعه از یک تریبون رسانه ملی باعث چشم هم چشمی یا شرمندگی برای کسانی که دستشان خالی است نمی شود ؟
با توجه به نقش وفراگیری رسانه هرحرکتی به مثابه الگو وتیپ رفتاری توان بالقوه ای را دارا است واز این منظرقاعده هرم اجتماع با آن مواجه می شود وآیا اصلاً اوج ومنزلت والدین را با معیار مادی می سنجند ؟ مگر نه این که فرزند صالح برای والدین که درخدمت جامعه باشد خود بزرگترین افتخارونعمت وهدیه محسوب می شود ؟ چرا که فرزندان درحقیقت میوه های زندگی والدینشان هستند .
حال که روز مادروپدرگذشته امیدواریم بتوانیم از این به بعد با مادر وپدرآن گونه رفتارکنیم که انتظارش را از فرزندانمان درآینده داریم ودرصورتی که هرکدام درقید حیات نیستند موجبات شادی روح آنان را فراهم نموده وجای خالی آنان را با عیادت از بزرگان اقوام وصله رحم ، همچنین دیدار از پدرومادرهایی که از بد روزگاردرخانه سالمندان هستند پرکنیم انشاء ا….
علم بهتر است یا ثروت ، تحلیل ماهیت علم مدرن
نوشتارفوق با نگرشی پسا مدرنیستی ورهیافتی پسا ساختارگرایانه نیست به علم مدرن به رشته تحریر درآمده است . لازم به ذکراست حقیربرای اولین بار تلاش نموده تا زبان نوشتاررا آمیخته به طنز نماید ، که از ویژگی های زبانی اندیشه های پست مدرنیستی است وامیدوارکه سطورزیر مقبول طبع اهل صاحب نظرشود .
آقای معلم موضوع انشای این هفته من همان موضوع تکراری وجالب همیشگی است که از سال های بسیار دور عنوان انشای بسیاری از بچه ها سردرس انشاست وآن نسبت بین علم وثروت است یا بهتر بگویم این که علم بهتر است یا ثروت !
تصورمی کنم که درجمع حاضراین عنوان برای بعضی تکراری وپرداختن به آن کلیشه ای وملالت آورباشد ومقابل برای عده ای هم جالب ودراین میان عده ای هستند که موضع خاصی را درمورد موضوع بیان شده دارند به این معنی که ممکن است طرفدارعلم یا ثروت باشند یا سودای آشتی دادن بین آن دورا درسربپرورانند ولابد منتظرند تا من هم دیدگاهم را دررابطه با موضوع فوق بیان نمایم .
من ابتدا لازم می دانم از دسته اول به خاطرتکراری بودن نوشتارم عذر بخواهم وبتوانم نظرگروه دوم وسوم را هم برآورده سازم یا آنها را نیز سرخورده نمایم واما به راستی معمای علم وثروت چگونه حل وقابل بررسی است ؟ از آنجا که برای تحلیل وبررسی پدیده ها ونسبت بین آنها باید تعریف خاصی از آنها ارائه داد ضروری است به تعریف علم وثروت دردنیای قدیم وجدید چون درعصرجدید هردوبارمعنایی خاصی را دارند ومبانی هستی شناختی ومعرفت شناختی خاصی را به همراه خود به یدک می کشند ! بپردازیم تا درنتیجه گیری دچاراشتباه نشویم . به خاطردارم که این ماجرا از دوران ابتدایی آغاز شد !
مدیرقد کوتاه وبی مو ومهربانمان که تنها از سردلسوزی وشفقت ترکه اناری توش داده ونمک زده همیشه دردست داشت مارا درسرمای زمستان پشت دستی می زد وسرصف صبحگاهی یا درکلاس با حالتی که حاکی ازمواخذه بود از بچه ها می پرسید علم بهتر است یا ثروت ؟ ما که آن زمان ها تفکرکردن بلد نبودیم یا از سرترس وترکه خوردن حتی جرات نداشتیم آب دهانمان را قورت بدهیم وشاید هم البته از سرپاکی وعلم دوستی صد البته که بربرتری علم حکم می دادیم !
ومدیر مدرسه که توانسته بود از ما اقراربگیرد با غرورمی گفت آفرین ، آدم پولدارممکن شب بخوابد وصبح که بلند شد ببیند همه مالش را دزدیده اند اما عالم این گونه نیست وبعد این جمله معروف را می گفت که به مالت ننازکه به شبی بند است وبه هیکلت نناز که به شبی بند است ! ماهم آن وقت ها آنقدر عقلمان قد نمی داد که بگوییم که مگر همه پولدارها همه ثروتشان را پول کردند ودرخانه گذاشتند که کسی دیگر بیاید وهمه را وردارد وبا خود ببرد ؟ تکلیف آن دسته ازثروتمندانی که با کلی از ثروتشان سهام خریده اند یا نزول می دهند یا دربانک های سوئیس حساب باز کرده اند چی می شود ؟یا بعضی که پولشان از پارو بالا می رود ؟ یا همین زمین خرها مثلاً ممکن است شهرداری زمین برخی از شهروندهای بی درجه را بی توجه به قانون با قیمت های نازل بخرند ، حالا مگرپول ها تمام شدنی است ؟
آن زمانها جرات این که حتی به این مسائل فکر کنیم را به خود نمی دادیم والان که از صفحه ذهنم عبورمی دهم می ترسم ! می ترسم که آخر این زبان سرخ سرسبز دهد برباد! پس بگذریم وبه کاری که به ما چندان مربوط نمی شود دخالت نکنیم شاید دستی از غیب برون آید وکاری بکند احتمالاً مصلحتی است که برخی روز به روز مثل مرغ های روز در مرغداری ها که با هورمون چاق می شوند فربه تر می گردند ، از بحث اصلی خارج نشویم ! حال نوبت عالم ها واهل علم می رسد آنها هم باید زندگی کنند مگر می شود که با خواندن ونوشتن شعارعلم برای علم یا علم برای فضیلت شکم را سیرکرد ؟
آقای معلم ! دراین عوالم بودم که ناگهان درخیابان چشمم به جناب آقای پایین محلی افتادکه الهی چشم تان روز بد نبیند وگرفتارنشوید . گاهی وقت ها که اورا به اسم آقا می خوانیم ژستی به خود می گیرد ومی گوید نگویید آقا ، با این اسامی ولقب ها آدمی را خواندن ، باعث قلب حقیقت وجودی انسان می شویم و باز مثل همیشه داستان تکراری فلسفیدن را برایمان بازگو می کند وما هم برای دلخوش اش ، بین خودمان باشد برای خلاص شدن از شرش سرمان را به نشانه تاثیرتکان می دهیم .
علم بهتراست یا ثروت ، تحلیل علم مدرن (قسمت دوم)
بااین تفاسیراین بارکنجکاوانه می خواست نظرایشان را درباب نسبت علم با ثروت بدانم درنتیجه درآن روز بارانی وسرد با رغبت تمام به طرف ایشان رفتم واو هم که منتظرهرفرصتی برای بیرون ریختن اطلاعات خود است با آغوش باز مرا پذیرفت وعلیرغم اینکه دانشجوی رشته ادبیات است ژست فلسفی به خود گرفت وجواب داد با این مسائل باید به صورت پدیدارشناختی برخورد کرد پرسیدم یعنی چه ؟ ادامه داد یعنی اینکه ابتدا باید به تعریف علم وثروت ونقش هریک از اینها درعالم قدیم وجدید بپردازیم وبالطبع نهایتاً نسبت این دورا درعالم جدید مورد ارزیابی قراردهیم . تا اینجا حرف های خودم را تحویل خودم داده بود اما از اینجا به بعد کمی برایم پیچیده ودرعین حال جذاب شد با زبانی می گفت که برای فهم آن با مشکل مواجه شدم . با این وجود محو صحبت های او شدم . می گفت با درپیش گرفتن این سیروروش شاید بتوان به نتیجه ای رسید اگر چه این نتیجه حتی معقول ومقبول باشد باز نسبی است واز آن حکم علمی ویقین آوربه دست نمی آید وموضع من هم موضع پسا ساختارگرایانه وپسا مدرنیستی است !!
انگارکمی شوکه شده بودم وکم کم داشتم خسته می شدم از حرف های قلنبه سلمبه اش سرم گیج می رفت ودرذهنم تصورکردم که چه می شود اگر بتوانم مشتی نثارفک گرم ایشان کنم وخودم را خلاص نمایم . اما می بایست انشایم را کامل می کردم وچه کسی بهتراز اوست که خود از سرعلاقه حاضر به محبت دراین زمینه شده بود .
لذا از تصمیمی که داشت کم کم شکل عملی به خود می گرفت صرف نظرکردم وبا گوش جان به اضافات ایشان توجه کردم . او می گفت درگذشته یا از گذشته تا حال حداقل 3 دیدگاه مهم وجود داشته است :
1- طرفداران علم 2- طرفداران ثروت 3- کسانی که اهل تاهل بودند ودرصدد آشتی ای دو برمی آمدند وکمترهم دراین راه پیروز می شدند . درنظرگروه اول ثروتمندان وحاکمان علیرغم دراختیار داشتن ثروت ودارا بودن قدرت وخدم وحشم بی نیاز از وزیران خردمند ودانشمندان با کیاست وریاست وسیاست نبودند به عنوان مثال انوشیروان با آن همه عظمت خودرا محتاج مشورت حکیمان می دید از سویی علم درگذشته باعث فضیلت وکمال آدمی می شد . یعنی آدمی را آدم می کرد چنانچه حافظ نیز ازعلم به عنوان کمال آدمی یاد می کند :
حافظا علم وادب ورز که درمجلس شاه هرکه را نیست ادب لایق صحبت نبود
درنظرگروه دوم علیرغم این که علما واهل علم از مقام بالایی برخورداربودند اما برای برآوردن مایحتاج زندگی وهمین طورتولید علم که خود به ابزارنیازمند است ونهایتاً برای حفظ وترویج آن احتیاج به حمایت پادشاهان وثروت آنها وامنیتی بودند که تنها درسایه اراده حاکمان محقق می شد .
واما گروه سوم چنین استنباط می نمودند که درتاریخ بودند عده ای که هم اهل علم محسوب می شدند وهم از ثروت زیادی برخورداربودند وعلم وثروت اگر درکناریکدیگر باشد بیشتروبهتر به دردجامعه بشری می خورند درغیر این صورت باید فاتحه هردوی آنها را خواند. اما چنانچه که اشاره شد نیست های فوق که دررابطه با علم وثروت بیان شد متعلق به دنیای گذشته است وعصرکنونی که عصر ارتباطات واطلاعات ودهکده جهانی نامیده می شود دیگر درسایه انقلاب انفورماتیک وحاکمیت رسانه های جمعی که حوزه های فرهنگی را درنوردیده شده است ماهیت پدیده ها ونیز جوهرعلم وثروت نیز تغییرکرده چون جهان جدید ما هستی مخصوص به خود را دارد که جهان قدیم به قول استاد فردید درآن به صورت ماده درمی آید !!!
مطالب انگارداشت برای پیچیده تر وفراترازفهم من می شد اما برای اینکه خودم را علاقه مند به موضوع نشان بدهم ووانمود کنم به حرف هایش گوش می دهم که واقعاً هم اینگونه بود ، گفتم خوب یعنی چه ؟ این یعنی چه گفتن ما همان ومنبررفتن دوباره حسین پایین محلی همان ، انگارتازه چانه اش گرم شده بود وفکر ما را واین هوارا نمی کرد !
واما ما بقی این ماجرا : درنگاه حسین پایین محلی علم درقدیم مقدس وبنیاد انگاربود که آدمی را به کمال رساند اما به زعم استادش فردید فیلسوف نامدارهویت اندیش معاصرایرانی علم جدید خود بنیاد شده وسکولارگردیده وخود را محورومعیارهمه چیز تلقی می کند .
علم با تکیه برتکنیک عمومیت پیدا کرده وامروز همه خودرا عالم می دانند واین عرفی شدن علم خود تبدیل به بلایی شده که هرکس می تواند از آن سوء استفاده کند .
علم بهتر است یا ثروت ، تحلیل علم مدرن (قسمت آخر)
با تخصصی شدن علم با همه چیز به صورت سوژه ای برخورد کردن وسطحی دیدن حقیقت پدیده ها چون علم جدید به زعم هایدگرروشمند است وچنانکه اشاره شد غیرقدسی وماهیت ستیز لاجرم با حقیقت پدیده ها سروکارندارد واز سویی با جهان محسوسات درارتباط است واز درک ماوراء الطبیعه نیز ناتوان ، به خاطرهمین هم هست که ما به سراغ پدیده ها می رویم ولی از مفهوم آنها جداییم .
علم درعصر جدید کارکردسودگرایانه وفایده گرایانه پیدا نموده وبا نظام سرمایه داری گره خورده وارزش ذاتی خودرا از دست داده وآزادی خودرابه بندگی وبردگی اهل معامله وسیاست فروخته است . به قول استاد مطهری عصر جدید را باید عصربردگی علم نامید نه حاکمیت علم . وبه تعبیرسید حسن نصرمبانی فرهنگی وزیرساختهای علم مدرن مغایرت با حقیقت قدسی دارد وبه زعم فدکو نیز علم با قدرت یکی شده ودرخدمت قدرت قرارگرفته است .
درباب ثروت نیز باید اینگونه حکم دادکه دیگر نمی توان برتفکیک آن از علم وقعی قائل شد وآن دودرحقیقت یکی شده اند . اما این یگانگی را نباید آشتی این دو به حساب آورد بلکه از سرضرورت است . ازسویی دیگرمتفکران پست مدرنی دراین زمانه ظهورکردند که اصلاً اعتباروارزش ومبنا ومعیاربودن علم را به پرسش گرفته اند چنانچه لیوتاراز بی بنیاد شدن پایه های علمی صحبت می کندیا بودریارآن را به سخره می گیرد واز روایت ها ومرگ روایت های کلان صحبت می کند .
حقیقت را بخواهید اگر چه که پایین محلی موضوعی را پیش کشیده بود ودرصدد بود هنوزهم به ادامه بپردازداما از آنجا که خوب می دانستم او منتظرسوال بعدی است تا به بهانه جواب دادن باز به منبربرود از طرح سوال خودداری کردم واز او به خاطرکمکی که به من کرده بود تشکرکردم . آقای معلم ، امیدوارم از انشای من که البته بیشترش را آقای پایین محلی گفته خوشتان آمده باشد ومرا 20 بدهید تا عقده ای نشوم ودرمقابل دیدگان همکلاسی هایم ضایع نشوم وگرنه به قول معروف دچار افسردگی خواهم شد ونهایتاً دست به خودکشی خواهم زد چراکه درمقابل آقای پایین محلی حرفی برای گفتن نخواهم داشت وروسیاه می شوم .
می ترسم وقتی از نمره انشایم بپرسد ومن جواب قانع کننده ای به ایشان ندهم شمارا متهم کند ویا مرا زیرامواج شدید کلمات خود قراربدهد که اصلاً به چه حقی مطالب مرا که نسبت به آن علم نداری برای دیگران بلغورمی کنی وبه حساب خودت صحبت های مرا تقریرمی کنی ؟ می ترسم دوباره برای من از علم الاسماء تاریخی فردید سخن بگوید وکاررا به دوره آخر برساند که دوره عسرت وعسرت می خواندش وبشر را محکوم به فراموشی از حقیقت وجود می کند واینکه بشرجوهره وگوهره حقیقی خویش را گم کرده است والبته بی ربط وبی معنی هم نمی گوید چرا که علاوه برکسانی که با تکیه برتفکردینی امروزاز دوران آخرا لازمان صحبت می کنند متفکران نسبی گرای پست مدرن نیز از پایان فلسفه وشکسته شدن تابلوهای ذهنی انسان مدرن وتبدیل شدن به جهنم سخن می گویند .
آقای معلم لطفاً مرا 20 بدهید تا حداقل باعث رنجش خاطرکسی نشوم . آقای معلم درهمین بین بود که زنگ کلاس به صدا درآمد ومن نیز ناگهان از خواب پریدم که چه کسی دراین زمانه عسرت ودوره ای که به تعبیر استاد فردید ما دچارغرب زدگی شده ایم وعده ای محصورومحوعلم جدید شده اند حاضرند به این حرفها گوش بدهند ، لذا تصمیم گرفتم عنوان مقاله ام را عوض کنم ودرباره نقش تلویزیون وتکنولوژی رسانه ای درزندگی وجامعه امروز صحبت کنم چرا که دراین صورت می توانستم امیدی به نمره 20 پیدا کنم وبچه ها را هم دررابطه با تلویزیون آگاه نمایم .
هشدار به روند تغییر اخلاق اجتماعی درادبیات اس ام اسی
عمومی است مثل نانوایی ، مغازه ، دانشگاه و… جوانان بسیاری را می بینم که درگوشی های همراه خود تصاویر ، فیلمها وآهنگهای مبتذل ومستهجن ریخته اندو جالب اینجاست که از اطرافیان می خواهند که آنها را ببینند ونظرخودرا درمورد آنها بدهند!!!! این مسئله به کرات درطول هفته رخ می دهد با این حال شدت این عمل ضد اخلاقی درمورد SMS (یا همان پیامک خودمان) فرستادن بیشتر است ، فراگیری این پدیده وتبدیل آن به مختصات فنومن ضرورت رویکرد جامعه شناختی وروان شناختی آن را طلب می کند . متونی که تاویل وتفسیری براعم آنها مرتبط نیست اما بالقوه وبالفعل آثارتخریبی فراوانی را به ارمغان می آورد واین از نتایج سحراست .
ظهورورشد تکنولوژی عموماً درغرب متناسب با نیازهای جامعه است که خودرا درآن جامعه نهادینه می کند ونظم اجتماعی را نیز به همراه می آورد بعبارتی زمینه فرهنگی آن وجود دارد وبستراجتماعی نیز درسایه این هماهنگی زمینه برای رشد وتعالی جامعه فراهم می کند اما دراین بین جوامع توسعه نیافته که نتوانسته اند به توسعه فرهنگی بپردازند وسیاستهای فرهنگی یا برنامه ریزی برای تحقق توسعه فرهنگی نامید !! بیشتردرسایه سیاسی کاری صورت می گیرد واز سوی خود صاحب تکنولوژی نیستند . باورود بیش از حد آن برکشورمربوطه نه تنها باعث نظم اجتماعی ورفاه عمومی نمی شوند بلکه درخانه وجودخودآشفتگی را خواهند یافت چرا که نسبت آنها با تکنولوژی اولاً برحسب نیاز نیست ثانیاً چنانچه اشاره شد زمینه فرهنگی واجتماعی آن به وجود نیامده وصرف این استفاده اثر تکنولوژی به معنای رسیدن به تجدد یا متجدد بودن نیست وهنوز تصورمی کنند از این راه می توانند خودرا توسعه یافته درنزد دیگران معرفی کنند !! درنتیجه تکنولوژی درکشورهای فوق کارکردی معکوس از خود نشان می دهد یعنی باعث بی نظمی واز سویی منجر به تحقیراخلاق اجتماعی خواهد شد چرا که وقتی کشورفوق وحاکمان از تکنولوژی روز برای رفع نیازهای خود استفاده می کنند اما غافلند که این تکنولوژی فرهنگی را که درآن به وجود آمده یا درخدمت آن است را نیز به دیگران منتقل می کند . جان سخن اینکه به عنوان مثال وقتی ما از ماهواره یا اینترنت استفاده می کنیم اگر این استفاده معقول ومنطقی هم باشد مارا تبدیل به موجود مصرفی می کند که دست آخرمجبوربه استفاده از برنامه های آنان درزمینه فرهنگی می شویم یعنی آنان به ما خوراک فکری وفرهنگی می دهند واین حاصلی جز بحران هویت یا چندگانگی شخصیتی دربرنخواهد داشت .
من قصدم تحلیل این مسائل نیست ودرآتیه به بررسی مطالب فوق خواهم پرداخت لیکن درچنین وضعیتی تکنولوژی بخصوص تکنولوژی ارتباطی رایانه ای مثل ماهواره ، اینترنت واز همه مهمتر ماهواره که هم دردسترس است وهم قابل حمل ، باعث آشفتگی اجتماعی و تحقیراخلاق اجتماعی می شوند . چه ثمراتی را برای ما به همراه خواهد داشت . البته بعضی ازاین کالاهای تکنولوژیکی هم ضررندارد مثل پول همه جا نیز قابل استفاده است . حال بحث ما به موبایل ختم کرده برماهواره واینترنت وپول الکترونیک واین بانک های سیارو… می توان به لیست بلند بالایی از کالاهای تکنولوژیکی اشاره کرد که کاری معکوس درجوامع توسعه نیافته از خود نشان می دهند وبرجای می گذارند .
به بحث اصلی باز می گردیم چرا که موبایل امروز دردسترس ترین وعمومی ترین وسیله ارتباطی است که بیشتر مردم همراه خوددارند . به خصوص با جوایز وامتیازهایی که مد شده است !!! وشما هم احتمالاً سرکلاس درس یا سرویس اتوبوس دیده اید که عده ای ترانه گوش می دهند ویا ادا واطوارهایی از خود نشان می دهند ونمی توانند بیکاربنشینند وهویت خودرا درآن گوشی می یابند . با توجه به این که گوشی های همراه روز به روز مجهزترمی شود وکارکردهای آنها از عکس وفیلم وترانه ضبط کردن گرفته تا رفتن دراینترنت ونهایتاً SMS فرستادن افزایش می یابد که این امرمی تواند کارکردمنفی هم داشته باشد مثلاً تجاوزبه حریم خصوصی یا عکس گرفتن و….
ما صرفاً به یکی از این ها به نام پیامک اکتفا می کنیم والبته اشاره نیز شد که موبایل تنها چنین نقشی را ندارد وبرفرض استفاده صحیح اگر ما به شکل افراطی عمل کنیم هم تبدیل به موجود مصرفی می شویم هم وابستگی شدید پیدا می کنیم از سویی وقتمان را می کشیم واز سویی دیگر هزینه سرسام آوری را هم برای خود دست وپا می کنیم !!! براین موارد می توان عواقب وعوارض حاصل از چنین استفاده غیر منطقی را افزود که از ذکر آنها خودداری می کنیم !!! SMS های ارسالی که جملات حکیمانه بزرگان وشعرویا تبریک وتسلیت به مناسبت ها ومراسم ونهایتاً جواب بعضی از پیام های آمده که کاری را طرح می کند موارد استفاده مناسبی است که نگارنده هم هراز گاهی دستی برآتش داشته اما برخی انگارکاری به جز استفاده نادرست از گوشی ندارند !!! واما اس ام اس ها یا پیامکهایی که متداول است وارتباطی که باب شده وصغیروکبیرهم نمی شناسد ، این پیام ها یا به شعرنو یا نثربا موضوعات مختلفی می توانند باشند مثلاً اجتماعی ، سیاسی ، مذهبی یا درمورد قومیت خاصی که حاصلی جز تحقیر اخلاق اجتماعی ندارد ودرشان کلام نیست که حتی به ذکرنمونه بپردازیم چرا که یقیناً خوددرترویج این کارسهیم خواهیم شد وموجبات ناراحتی بعضی از عزیزان وکیمیا گران را فراهم می کنیم وما نیز ازاین کارمعذوریم .
البته این پیام ها گاه به صورت صوتی یا تصویری نیز فرستاده می شوند . دوست تحصیلکرده ای مدعی بود ماباید شاد باشیم واین با آموزه های دینی مغایرت ندارد وبنده بیتی از مولانا به خاطرم رسید که می فرمود : حرف ذکر بکر تاویل می کنی خویش را تاویل کن نی ذکررا
به ایشان عرض کردم که شادبودن چیزی است وفاسد کردن خود ودیگران حدیثی دیگر !!! متاسفانه ما یاد گرفته ایم که اعمال بد خودرا توجیه کنیم یا به دنبال فلسفه بافی برویم !!! تصورمی کنم آنچه را که درباب پیام فرستادن با گوشی یا کارکردهای گوناگون آن که می تواند شکل منفی هم داشته باشد را به طوراجمالی عرض کردم وامیدوارم دوستان دیگردرباب مساله فوق وتاثیرات کالاهای تکنولوژیکی ونقش تکنولوژی درجامعه ونسبت آن با ما ونهایتاً چگونگی حل این بحران اجتماعی به تفصیل ؛ به تحقیق بپردازند .
درخاتمه پیامکی انتخاب شده که نقض غرض نیست ولی مفهوم آن مبین انگیزه "اپیدمیک" وشمول سرایتش بوده وتاکیدی نیز برمقاومت وممانعت از خدشه برفرهنگ این مرزوبوم .
"حرکت درمسیرآب از دست ماهی مرده هم برمی آید" .