تارا فایل

نگاهی به زندگی و آثار ناصیف یازجی و بررسی مقامات و دیوان


دانشگاه آزاد اسلامی
واحد کاشمر

پایان نامه کارشناسی ارشد رشته زبان و ادبیات عرب(M.SC)

موضوع:
نگاهی به زندگی و آثار ناصیف یازجی و بررسی مقامات و دیوان

استاد راهنما:
دکتر جعفری
استاد مشاور:
دکتر شایگان مهر

نگارش:
ملیحه قوچانی
سال تحصیلی 86-1385

هیچ قلم و زبانی یارای آن را ندارد که از پدری دلسوز و حامی و مادری مهربان و غمخوار که همواره در تمام مراحل تحصیلم یاوران حقیقی ام بودند و مرا به تحصیل علم و دانش تشویق می کردند قدردانی کند . لیک برخود لازم و واجب می دانم که از زحمات بی دریغ و بی شائبه شان تقدیر و سپاسگذاری نمایم.

تقدیم به

تمامی رهپویان دانش ومعرفت؛آنان که تحصیل علم را
هدف نهایی خویش قرار می دهند و در طلب آن رنجها
به جان می خرند.

فهرست
عنوان صفحه

چکیده
پیشگفتار

بخش اول:اوضاع سیاسی ، اجتماعی، فرهنگی و ادبی
جهان عرب و لبنان در قرن نوزدهم
-اوضاع سیاسی
– اوضاع اجتماعی
– اوضاع فرهنگی و ادبی

بخش دوم: نگاهی به زندگی و آثار ناصیف یازجی
فصل اول:تاریخچه زندگی ناصیف یازجی
– اصل خاندان
– در دربار امیر بشیر شهابی
– زندگی ناصیف در بیروت
– وفات یازجی
– مقام و منزلت ناصیف یازجی
فصل دوم:گذری بر آثار شیخ ناصیف یازجی

بخش سوم:بررسی مجمع البحرین
فصل اول: ویژگی مقامات
فصل دوم:برگزیده ای از مقامات شیخ ناصیف یازجی
– المقامه الطبیه
– المقامه العقیقیه
– المقامه النجدیه

بخش چهارم: پژوهشی در دیوان یازجی
فصل اول:ویژگیهای شعر ناصیف
فصل دوم:اغراض شعری
– مدح
– رثا
– حکمت
– غزل
– تاریخ شعری

منابع و ماخذ
ملخص الرساله

پیشگفتار
زمانیکه از ادبیات عصرنهضت سخن می گوییم، بیشتر افراد چنین گمان می کنند که در این دوره تمامی ادیبان و شاعران از هر آنچه که رنگ و بوی ادبیات کلاسیک داشت ،گریزان شدند و علیه سبک قدیم شوریدند؛ اما با مطالعه بیشتر و عمیق تر پی می بریم که در عصر نهضت ادبی ، استادانی وجود داشتند که بر اصالت عربی و اسلوبهای کهن اجدادشان سخت پایبند بودند.
اینان توانایی و مهارت بسیاری در زمینه های مختلف ادبیات و نیز علوم بلاغی و لغوی داشتند و بر حفظ آنها تاکید می کردند.از جمله این اساتید،"شیخ ناصیف یازجی" را می یابیم که کمتر کسی به شناخت این ادیب و شناساندن سبک و آثار وی پرداخته است.
شیخ ناصیف در سال 1800م در لبنان میان خانواده ای اصیل متولد شد . او از همان کودکی به آموختن علم و ادب پرداخت و از ده سالگی به سرودن شعر روی آورد.بیشتر اشعار این استاد در زمینه حکمت و رثا است. او هیچگاه ابزار مدح را در راه چاپلوسی و کسب مال دنیا به خدمت نگرفت.بسیار بر حفظ ارزشهای ملی – عربی پایبند بود و در تمام ظواهر زندگی اش به واقع عمل می نمود.
یازجی تمام عمرش را صرف مطالعه و تحقیق و تالیف کرد وچنان شهرتی کسب نمود که دانشجویان و اساتید از اقصی نقاط کشورهای عربی به سوی او می آمدندتا از سرچشمه دانش او جرعه ای نوشند.
شیخ ناصیف فرزندانی نیک تربیت نمود که برخی از آنها در زمینه شعر و ادب مشهور می باشند. از جمله فرزندان او "شیخ ابراهیم یازجی" است که راه پدر را ادامه داد.
شیخ ناصیف بجز مجال ادب در زمینه صرف و نحو و علوم بلاغی و منطق و طب و موسیقی از خود آثار ارزنده ای بجا گذاشت.
اما در زمینه ادبیات ،مقامات او در خور توجه می باشد. کتاب "مجمع البحرین " شامل شصت مقامه است که به شیوه مقامات حریری نگاشته شده است. این کتاب مجموعه لغوی عجیب و با ارزشی می باشد که در بر دارنده حوادث تاریخی و تفاصیل دقیقی راجع به آداب و رسوم عربها در زندگی و منش و جنگها و افتخارات آنهاست.همچنین پر از ضرب المثل و معما می باشد.
بجز مجمع البحرین ،یازجی دیوان شعری از خود به جا گذاشت که موضوعات مختلفی چون غزل ، مدح،رثا ،حکمت و تاریخ شعری را در بر می گیرد. ولی در مجموع می توان گفت دیوان وی رنگ و بوی حکمت دارد چرا که شیخ علاوه بر آنکه قصاید مستقلی در زمینه حکمت سروده ، در مدح ها دو رثاهایش هم حکمت بسیاری آورده است . شبخ ناصیف در اشعارش بسیار رهروی متنبی می باشد .او متنبی را بسیار دوست می داشت و سبک وی را تقلید نمود . بنابراین اشعار یازجی به همان سبک قدیم سروده شده است و در نهایت جزالت و فخامت لفظ و معنا می باشد .
این رساله شامل چهار فصل می باشد :
فصل اول به اوضاع سیاسی ،اجتماعی ،ادبی و فرهنگی جهان عرب در قرن نوزدهم به صورت مجمل پرداخته شده است .
در فصل دوم زندگی " شیخ ناصیف یازجی " و آثار وی مورد برسی قرار گرفته است .
در فصل سوم به صورت مجزا مقامات شیخ – که اثر گرانبهایی است- و نیز سبک شیخ در مقامات آمده است .
و در فصل آخر دیوان شعری شیخ همراه با ترجمه برخی اشعار وی و بیان برخی نکات بلاغی مورد کنکاش واقع شده است .
در پایان از تمامی اساتید ارجمندم به خصوص استاد محترم جناب آقای دکتر جعفری و استاد گرامی جناب آقای دکتر شایگان مهر نهایت تشکر را دارم ، ونیز بسی لازم است از سر کار خانم وحدانی استاد محترم دانشگاه پیام نور و دانشگاه آزاد واحد مشهد که مرا از راهنمایی بی شائبه شان بهره مند نمودند تقدیر و تشکر نمایم .
در ضمن از کتابداران محترم آستان قدس رضوی و کتابخانه دانشکده ادبیات دانشگاه فردوسی مشهد و از تمام دوستان عزیزم که مرا در این مهم یاری رساندند از جمله خانم حاتمی کمال تشکر را دارم و از خداوند برای تمام این بزرگواران توفیق روز افزون خواستارم .

ملیحه قوچانی
بهمن 85

اوضاع سیاسی و جغرافیایی کشورهای عربی ولبنان
در سالهای بین 1800 تا اوایل قرن بیستم جهان عرب شاهد تحولات بسیار بزرگی در زمینه های سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و ادبی و …. بود.
این سال ها شاهد حضور دولت های غربی در کشورهای اسلامی و دخالت مستقیم آنها در تمام امور این سرزمین ها بود.
دولت هایی چون فرانسه و انگلیس، رقیبانی سختکوش بودند که در جهت و راستای منافع استعماری شان به اشغال و چپاول سرزمین های عربی می پرداختند. هرچند حضور آنها در این کشورها چندان به طول نینجامید ولی آثار این حضور تا مدت ها -وحتی به جرات می توان گفت تاکنون- در بیشتر زمینه های سیاسی، اجتماعی، ادبی، دینی و فرهنگی باقی ماند.
از آن سو، دولت عثمانی به ضعف گراییده بود و همین عامل وجود کشورهای بیگانه را در جهان اسلام پررنگ تر می کرد تا بدانجا که از خلافت عثمانی جز نمادی تهی چیزی باقی نمانده بود.
در مصر به فاصله چند سال از خروج فرانسویان از خاک آنجا، محمدعلی پاشا در سال 1805 م بر تخت پادشاهی نشست(1 ). او در ابتدای حکومتش، تمام هم و غمش را صرف کشورگشایی نمود و موفق شد کشورهایی چون سودان، شام و برخی دیگر از سرزمین های عربی را تصرف نماید هرچند بعدها به دلایلی مختلف سربازان مصری مجبور شدند خاک سوریه را ترک گویند اما حکومت "محمدعلی " و جانشینش " اسماعیل پاشا، " دوران شکوفایی سرزمین مصر از جهات مختلف محسوب می شود.
سوریه در آن روزگار از نظر سیاسی، بحران های زیادی به خود دید. در ابتدای قرن نوزدهم طعمه حاکمان مستبدی چون "جزار" و" عبدالله پاشا " یا دیگر فرمانروایان لبنانی و غیره بود و پس از آنکه به مدت نه سال تحت تصرف مصر بود دوباره به حاکمیت دولت عثمانی درآمد و آشفتگی ها و نابسامانی ها، دیگر بار ادامه پیدا کرد. همین اوضاع آشفته سبب شد تا بسیاری از ادیبان سوری ترک دیار کنند و به لبنان یا مصر یا حتی اروپا مهاجرت نمایند.
اما در لبنان، عصر " امیر بشیر شهابی " (1789-1840) عصر شکوفایی بود(1) . او دربار خود را مرکز تجمع نویسندگان و شاعرانی چون " نقولا ترک " ،" پطرس کرامه " و" ناصیف یازجی" کرد.
پس از دوران شهابیها اوضاع لبنان آشفته شد تا به حوادث سال 1860 و بالاخره به استقلال لبنان و حکومت فرمانداران انجامید و آن آغاز شکوفایی نهضت مدارس و معارف بود اگر چه در این دوره آزادی روزنامه ها محدود گردیده بود.
برخی لبنانی ها نیز به خاطر اوضاع آشفته کشورشان به ناچار به مصر -که از همه نظر بسیار اوضاع مناسبی داشت- و آمریکا مهاجرت کردند اما در همان کشورها هم در نهضت ادبی جهان عرب تاثیر بسزایی گذاشتند که در اینجا مجال بیان آن نیست.
سایر کشورهای عربی هم آماج جنگ های پی در پی میان بیگانگان و مسلمانان بود. اما می توان گفت مصر و سرزمین شام اوضاعی بسیار بهتر از آنها داشتند و از همین دو سرزمین بود که نهضت ادبی شکل گرفت و تا سایر کشورها پیش رفت.

اوضاع اجتماعی و فرهنگی:
همان گونه که می دانید اوضاع سیاسی هر کشوری تا حد زیادی بر اوضاع اجتماعی، فرهنگی، ادبی و …. تاثیرگذار است. به طور طبیعی اوضاع اجتماعی جهان عرب نیز از اوضاع و احوال سیاسی آن متاثر شد.
مردم کشورهایی چون سوریه، لبنان، عراق و…. به خاطر آشفتگی اوضاع و ظلم حاکمان عثمانی و دست نشانده های آنها در فقر زندگی می کردند. در کنار آن جهل و ظلمت نیز همه جا را فرا گرفته بود.
یک فیلسوف فرانسوی که در اواخر قرن هجدهم از کشورهایی چون ترکیه، مصر و سوریه دیدن کرده بود می گوید: "جهل و فقدان علم یک پدیده عمومی در این کشورهاست که همه طبقات جامعه را دربرگرفته است و در تمامی زمینه های ادبی، علمی و هنرها جلوه گر می شود حتی در صنایع دستی که ساده ترین امور است ….." .2
اما با آمدن فرانسویان به خاک مصر، اوضاع دگرگون شد. هرچند حضور آنها در مصر بیش از سه سال نینجامید ولی آنها با خود گروهی دانشمند و صنعتگر آوردند که به تاسیس مراکز علمی پرداختند. آنها در قاهره مدارسی برای فرزندان فرانسویان ساختند. همچنین دو روزنامه فرانسوی به راه انداختند. همینطور اولین چاپخانه عربی را در این کشور با خود به ارمغان آوردند. آنها صحنه تئاتر و مجامع علمی نیز به پا کردند.3
زمانی که محمدعلی به حکومت مصر نائل آمد تلاش زیادی در جهت ارتقاء مصر از لحاظ سیاسی، فرهنگی، علمی، ادبی، نظامی و …. نمود. او برای یادگیری علوم غربی، هیئت هایی از مصر به اروپا می فرستاد. از فرانسویان و برخی ترکان بهره می جست . در زمان او مدارس و چاپخانه و روزنامه های زیادی تاسیس شد.
این وضعیت در زمان جانشین های محمدعلی بخصوص اسماعیل پاشا ادامه داشت به گونه ای که در زمان این پادشاه مصر آن قدر پیشرفت کرد که آن را قطعه ای از اروپا به شمار می آوردند.
اما در سوریه در نیمه های اول قرن نوزدهم نهضت ادبی – اجتماعی کم کم شکل گرفت. از جمله عوامل آن:
– گشایش درهای تجارت و ورود بیگانگان به بیروت
– رواج چاپخانه هایی چون بولاق وآستانه والآداب الشرقیه و انتشار آثار آنها بود.
– ظهور علما و ادبایی که بیشتر آنها در اروپا تحصیل کرده بودند و اکنون مناصب والایی در دربار حکومت عثمانی داشتند.
– تاسیس مدارسی به شکل مدرن و جدید4
آری در این دوره ما شاهد مدارس، چاپخانه، روزنامه و مجله ها، مجامع علمی و ادبی، کتابخانه ها، سالن های تئاتر زیادی در سرزمین های اسلامی هستیم که در شکل گیری نهضت فرهنگی- اجتماعی تاثیر بسزایی داشتند.
خلاصه آنکه این عصر اختلاف فاحشی از دیگر دوره ها دارد. مهم ترین این اختلاف، تاثیرپذیری کشورهای اسلامی از تمدن اروپا بود. جهان عرب از زمان ظهور اسلام تا بدین دوره در چهارچوب تمدن اسلامی واقع بود. اما در این دوره متاثر از تمدنی شد که از نظر شکل و روش ها با تمدن اسلامی تفاوت داشت.
جرجی زیدان در این خصوص می گوید: "در دوره عباسی که مسلمانان به ترجمه علوم سایر ملل به زبان عربی پرداختند آنها ابتدا آن را هضم می کردند و بعد به صبغه عربی – اسلامی در می آوردند. اما در این دوره جریان تمدن گرایی غرب آن قدر بر مسلمانان غلبه کرد که چاره ای جز همگامی با آن را نداشتند. هر چند در ابتدا با آن احساس بیگانگی می کردند و از آن دوری می جستند…1".
بنابراین در این زمان مسلمانان عرب ناخواسته در چنگ تمدن غرب قرار گرفتند و با وجود مقاومت ابتدایی سرانجام به آن تن دادندو حتی از آن استقبال کردند البته وجود هیئت های مذهبی اروپایی- امریکایی در کشورهای اسلامی و رواج مدارس آنها در این امر بسیار تاثیر گذاشت. چرا که آنها در این مدارس، دانش آموزانی تربیت می کردند که به شیوه تمدن غرب بار می آمدند. زبان آنها در این مدارس زبان انگلیسی یا فرانسویی بود و یا کتاب هایی که تدریس می شد به این زبان ها نوشته شده بود و به ناچار این دانش آموزان به خواندن این کتاب ها که گاه سیاست های مذهبی در ورای آنها نهفته بود روی می آوردند.
این چنین نسلی تربیت شد که در برابر تمام خواسته های غرب، سر تعظیم فرود آورد. خواسته هایی که گاه تماماً با موازین اسلامی در تضاد قرار داشت.

اوضاع ادبی
همان گونه که قبلاً ذکر شد اوضاع سیاسی کمابیش بر ادبیات یک ملت تاثیرگذار است. به عنوان نمونه در عصر مغولی و عثمانی ادبیات دچار ضعف و سستی آشکاری شد. حتی می توان گفت این ضعف و سستی در شعر آشکارتر از نثر بود. زیرا اساس شعر زیبایی هنری است که متاسفانه در این دوره ها از آن تهی شده بود و یک مشت بازی های لفظی جای آن را پر کرده بود.
در دوره بعد که جهان عرب با معارف و اندیشه های غربی آشنا شد کوشید تا شعر را به سطحی که در خور آن است ارتقاء دهد.
مورخان ادبی این دوره را دوره نهضت نامیده اند چرا که ادبیات عربی با گرایش ها و مکاتب ادبیات غرب برخوردی نزدیک پیدا کرد.
هر چند در ابتدای این دوره نشانه های ضعف و سستی در شعر و نثر دیده می شود و ادیبان هنوز پایبند موازین شعری قدیم و اوزان و بحرهای معروف آن بودند اما کم کم نشانه های تجدید در آثارشان نمایان شد.
مورخان ادبیات عرب مراحل تکامل و ارتقای شعر این دوره را به دو مرحله تقسیم کرده اند1:
* مرحله سنت گرایی (مرحله رستاخیز و بیداری): در این مرحله، شعر به سوی افکار و موضوعات و تخیلات و اسالیب قدیم شعر عربی حرکت می کند.
این مرحله به دو بخش تقسیم می شود: یکی سنت گرایی آمیخته با انحطاط و دیگر نوآوری.
– سنت گرایی آمیخته به انحطاط: این گروه از شاعران، اشعارشان پر از الفاظ عامیانه و رکاکت در تعبیر بود. اینان اغلب شاعران حکام و امرا بودند که به مناسبت های مختلف برایشان شعر می سرودند از جمله این شاعران " نقولاترک" ، " پطرس کرامه" ، " شیخ حسن عطار" و " امین جندی بودند" .
– مرحله بازگشت به سبک عباسی: چون اوضاع و احوال اجتماعی و عمرانی در نیمه قرن نوزدهم رو به ارتقا نهاد و وسایل آموزش و تحقیق افزون گردید و ادبا قواعد و مسائل زبان عربی را نیک آموختند به راز سیر قهقرایی خود آگاه شدند و مواضع ضعف را شناختند. از سوی دیگر دیوان شاعران پیشین منتشر شد و شاعران تازه کار بر شعر نوابغ گذشته، مخصوصاً شاعران دوره عباسی آگاهی یافتند، عزم خود را برای تقلید از آن و بریدن از شعر زمان یا قریب به زمان جزم کردند و در پی دقت در تعبیر و متانت لغوی و غزارت در معانی و صفای روح شعری و استواری قالب برآمدند، هرچند از پاره ای از بازمانده های عصر انحطاط چون تخمیس و تشطیر5 و ماده تاریخ سازی و بازی های بدیعی و نحوی نتوانستند کاملاً رهایی یابند.
پرداختن این شاعران به تقلید از قدما، شخصیت و ابتکار را در شعرشان نقصان داد.
بنابراین شعر این گروه، از زندگی و اجتماعشان فاصله داشت و در آن از نیازها و مسائل و مشکلات مردم جز اندک نشانی نبود و بر نهضت واقعی که نتیجه آن شعر انسانی باشد دلالت نمی کرد.
از شاعرانی که چنین نقشی داشتند می توان از" شیخ ناصیف یازجی " ، " شیخ یوسف سیر " ، " محمود سامی بارودی " نام برد.
* مرحله نوآوری (یا نهضت واقعی): در این مرحله اهل ادب به واقع دریافتند که ادبیات باید آینه زمان خود باشد و رنگ محیطش را به خود گیرد.
در این مرحله سه مکتب پدیدار شد : مکتب مخضرمین، مکتب افراط کاران و مکتب اهل ابداع
– مکتب مخضرمین: مکتب کسانی که به نوآوری گرایش داشتند اما می خواستند کارشان بر بنیان و اساس ادبیات قدیم استوار باشد. آنها معتقد بودند که باید از اغراض و اسالیب غربی استفاده کرد اما آن را به شیوه عربی فصیح و زبان متین ادا نمود که هم رنگ عربیت داشته باشد و هم با محیط و زمان هماهنگ باشد.
از نمایندگان این مکتب می توان " عبدالله بستانی" ، " احمد شوقی" و" حافظ ابراهیم " را نام برد. از اقدامات تازه ای که در این مرحله شد پیدایش نمایشنامه های منظوم بود. از جمله نمایشنامه های " احمد شوقی" .
– مکتب تندروان: در کنار مکتب مخضرمین و بعد از آن مخصوصاً بعد از جنگ جهانی اول مکتب دیگری به وجود آمد که برخورد و ارتباطش با غرب یا با آمریکایی ها شدید بود و نفوذ اجانب بر آنها نیرومند و فرهنگ غیرعربی شان از فرهنگ عربی شان قوی تر.
این گروه از شاعران و نویسندگان، فکر، احساس و خیال خود را از شاعران و نویسندگان غرب به عاریت می گرفتند و از عجایب آنکه آنقدر که روی در ادبیات غربی داشتند با ادبیات عربی الفتی نداشتند. آنها شیوه های غربی را برای به تصویر کشیدن حیات شخصی و اجتماعی خویش مناسب تر می دیدند. به سبب حوادثی که ناشی از جنگ جهانی اول بود و درد و رنجی که بر ملل عرب وارد می شد این مکتب کم کم رنگ رمانتیک به خود گرفت و به نوع خاصی از رمانتیسم فرانسوی به تقلید پرداخت.
برخی آن چنان در این راه افراط کردند که به نظر می آمد اشعارشان ترجمه قطعاتی از اشعار فرنگی است آنهم ترجمه ای ناموفق.
اصحاب این مکتب دوری گزیدن از اسالیب قدیم عربی را تبلیغ می کردند و مردم را به زندگی غربی آنچنان که هست و ادبیات غربی دعوت می نمودند. اینان به دنبال آن بودند که شورشی همه جانبه بر هر چه رنگ ادبیات قدیم دارد به راه اندازند و بسیاری از رسوم و عادات شرقی را به نابودی کشانند. ادبیات آنها از محیط و احساس ملتشان به دور بود و شیوه آنها در تعبیر از فکر و احساس، برای مردم نامانوس.
از نمایندگان بارز این مکتب " جبران خلیل جبران " است.
وطن این ادبیات به وضع عجیبی در لبنان و خارج از آن در غرب، آنجا که مهاجران عرب ساکن شده بودند قرار داشت.
امتیاز این ادبیات درخشندگی اسلوب، موسیقی لفظی، امتداد خیال و کوشش برای پدید آوردن شعر آزاد بود.
گرایش به رمانتیک پس از چندی از بین رفت و گرایش سمبولیسم به وجود آمد. طرفداران این گرایش، شعر را وسیله ای برای اداء و تعبیر از زندگی جدید به کار گرفتند و به رموز و تعبیرات مبهم پناه بردند. از الفاظ خوش آهنگ استفاده نمودند و در استفاده از واژه های آسان آن قدر اسراف کردند که در اشتباهات لغوی زیادی گرفتار آمدند و شعر را تا سرحد گفتار عوام فرو کشیدند.
از جمله شاعران این گرایش "بشر فارس" است.
بعدها مکاتب و گرایش هایی چون رئالیسم و سورئالسیم* به وجود آمد1.
البته نکته ای که در اینجا ذکرش حائز اهمیت است اینکه شاعر عربی معاصر بر خلاف شاعران اروپایی، خود را ملزم و متعهد به مکتب و گرایش ادبی خاصی نمی داند و حتی در یک قصیده ممکن است از شیوه های مختلفی پیروی کند و مجموعه ای از تاثرات، تاثیر میراث ادبی و اساطیر و مکاتب غربی را با هم نشان

دهد1.
– مکتب اهل ابداع:
شاعران این مکتب سعی داشتند شعر را به راه صحیح خود سوق دهند و آن را از قید فساد غزل و تملق و چاپلوسی مدح و تقلید عمیق از قدما و خروج از حدود متانت ووقار برهانند.
اینان به جنبه های اجتماعی شعر همت گماشتند و از ناحیه انسانیت به ادبیات نگریستند. از راهیان این ادبیات می توان به " الیاس ابوشبکه" ، " قوزی معلوف " و " احمدزکی ابوشادی " اشاره کرد.
اینان شعر را به جانب انسان در تمام مظاهر وجودش سوق دادند و برای عنصر اندیشه در شعرشان جایگاه وسیعی قائل شدند.
از لحاظ قالب شعری، برخی از شعرا همان اوزان معمول و متداول را رعایت می کردند. برخی مخصوصاً متجددین از موشحات اندلس تقلید می کردند و قصایدی می سرودند که دارای قطعه هایی با قافیه های جداگانه بود. بعضی نیز شعر ازاد یا شعر منثور می سرودند که اینان نوآوران افراطی بودند.
در طول دوران نهضت ادبی هم ما شاهد نزاع های شدید میان طرفداران شعر قدیم و طرفداران شعر و سبک جدید هستیم. نزاعی که پایان مشخصی نداشت و شعرسرایی به سبک قدیم و جدید دوش به دوش هم تا به امروز به حیات خود ادامه دادند.
*****
از نظر موضوعات شعری اگر به موضوعات و فنون شعری عصر نهضت نظر افکنیم می توانیم بگوییم که شعر در آغاز این دوره به همان حال و وضعی که در اعصار کهن داشت، از مدح و رثاء و امثال آن باقی بود. اما بعدها اوضاع اجتماعی و سیاسی جامعه سبب شد شعر سیاسی پدید آید. شعری که بیانگر شوق و علاقه مردم مشرق زمین به استقلال و آزادی از هرگونه ستم و استعمار بود و نیز شعر اجتماعی که آلام و بیماری های اجتماع را بیان می کرد و به موضوعات مختلفی چون آزادی زنان، پرورش کودکان، توجه به مظلومان و …. می پرداخت.
و نیز اشعار تمثیلی و قصصی که دارای گرایش های اجتماعی و فلسفی بود. گاه شعر متعرض برخی از موضوعات تازه و اختراعات جدید چون قطار و هواپیما و برق و …. می گردید .
***
آری شعر معاصر ویژگی های عصری خاص خود را پیدا کرد. شعر معاصر صاحب تجربه زیبایی شناسی شد1. فلسفه زیباشناسی که به کلی با فلسفه زیبایی شناسی قدیم متفاوت است زیرا این ویژگی در شعر معاصر از اعماق طبیعت اثر هنری- و نه بر اساس اصول خارجی تحمیل شده- برمی خیزد و اجزای زیبایی خود را در شکل و محتوا، خود می سازد و در این امر از ذوق و حساسیت معاصر متاثر است.
شاعر با واقعیت های زمانش در ارتباطی عمیق است، نه آنکه از فاصله به آنها بنگرد و توصیفشان کند، بلکه با آنها زندگی می کند و کنه زندگی را در آنها می جوید.
در شعر شاعر معاصر نه تنها فرهنگ یک ملت باید متبلور شود بلکه فرهنگ انسانی باید در آن تبلور یابد و با همه زمینه های اجتماعی و سیاسی و فرهنگی تمدن نوین در ارتباط باشد.
شعر معاصر تنها به آگاهی ها و ادراکات شخصی اکتفا نمی کند بلکه تجسم بخش آگاهی های جمعی است و بر مبنای ارزش های اجتماعی معاصر قرار دارد.
" بدرشاکرسیاب " می نویسد: "من ایمان دارم که هنرمند، دینی بر عهده دارد که باید آن را به اجتماع درمانده ای که در آن زندگی می کند ادا نماید. ولی نمی پسندم که هنرمند و بخصوص شاعر را بنده این عقیده قرار دهم. اگر شاعر در تعبیر از همه جوانب زندگی صادق باشد لزوماً از دردها و آرزوهای جامعه اش نیز سخن خواهد گفت بی آنکه کسی او را به این امر سوق دهد و در همان حال نیز از دردها و احساسات خاص خودش که در ژرفای خود با احساسات غالب افراد جامعه اش یکسان است، سخن می گوید"6..
آری شاعر عصر نهضت شاعری آزاد است که فکر و تخیلات شاعرانه اش به هر سو پر می کشد و از هر مجالی داد سخن برمی آورد.
" نازک ملائکه " در این خصوص معتقد است: "کسی حق ندارد برای شاعر مسیر شاعری او را تعیین نماید چرا که زندگی غنی و هستی وسیع وشاعر در گزینش موضوعاتش آزاد است … "7.
بنابراین شعر در عصر نهضت تابع ضوابط و قوانین نیست. شعر دیگر چون گذشته هدف قرار نمی گیرد بلکه وسیله ای می شود در جهت بیان کردن و ابراز نمودن احساسات و افکار و آرزوهای شاعر.
دیگر برای شاعر به کار بردن الفاظ فخیم و پرطنین در اولویت قرار نمی گیرد بلکه این مضمون و محتوا و معناست که در شعر بیشتر مطرح است.
درخصوص نثر نیز اگر بخواهیم آثار منثور این دوره را با دوره های دیگر مقایسه کنیم در این دوره اسلوب نثر به کلی دچارتحول و دگرگونی شد بخصوص از جهت فکری، عاطفی و هنری.
حتی می توان گفت تطور نثر در این دوره از تطور شعر وسعتی بیشتر و اثری عمیق تر داشت. زیرا نویسندگان بیش از شعرا به عوامل فرهنگ نوین دست یافته بودند. 8
البته نثر در آغاز این دوره شدیداً تحت تاثیر اسلوب " قاضی فاضل " و … قرار گرفت. نویسندگان همچنان سجع و صورت های مختلف بدیعی را رعایت می کردند. نوشته ها غالباً رکیک التعبیر همراه با معانی پوشیده و مبهم بود. در این مساله هم جای شگفتی نیست چون با عصر انحطاط فاصله ای چندان نداشتند و عوامل نهضت هنوز به قدر کافی در آنها اثر نگذاشته بود.
این مرحله با همه ضعف وسستی اش، دوره رستاخیز و بیداری محسوب می شود؛ چرا که در نتیجه ارتباط شرق با غرب، کم کم عواملی که در تحول شعر و ادبیات به طور کلی اثر نهاده بود در تطور نثر هم موثر واقع شد. گسترش تعلیم و تربیت، خاورشناسی، رواج فن چاپ و نشر و فزونی تعداد مجلات و جراید که از سویی مردم را به خواندن تشویق می کرد و از سوی دیگر زمینه را برای نشر بیشتر آثار ادبی فراهم می ساخت همه در ارتقاء نثر موثر بود.
با این وجود هنوز برخی نویسندگان از قید و بندهای دیرین کاملاً آزاد نشده بودند.
از آن سو نزاع میان محافظه کاران و متجددین بالا گرفته بود. در صف محافظه کاران ، دانشگاه الازهر قاهره قرار داشت که پیروی اسلوب و سبک قدیم بود و از سجع و صنایع لفظی به شدت دفاع می کرد1. در این میان گروه سومی هم وجود داشت که به کارگیری زبان و لهجه عامیانه را در نثر ترجیح می داد. خلاصه آنکه در این درگیری شدید بالاخره پیروزی نصیب طرفداران تجدد شد. اینان معتقد بودند که اسالیب کهن برای تعبیر از مسائل جدید کافی نیست. این گروه معنا را بر لفظ و تحلیل را بر ترکیب مقدم می دانستند.
کم کم نویسندگان راه تازه ای در آثارشان پیش گرفتند و با تکیه بر اسالیب هنری جهانی به بیان معناهای دقیق می پرداختند؛ عباراتشان صحیح، آسان و به دور از آرایش و سجع و انواع صنایع بدیعی شد. انتشار روزنامه ها یکی از مهم ترین عواملی بود که بر بدیع و سجع و انواع محسنات لفظی پایان بخشید.
در این دوره اغراض و فنون نثر وسعت گرفت. نثر به شاخه های اجتماعی، سیاسی و ادبی تقسیم شد.
– نثر ادبی : شامل مراسلات اخوانی ، وصف ، داستان ، مباحث نقدی و تحلیلی و … است.
از بزرگان این فن " شیخ ناصیف یازجی" ، " احمدفارس شدیاق " ، " شیخ ابراهیم یازجی " و " مصطفی لطفی منفلوطی " هستند.
در این نوع نثر نیاز به گزینش لفظ و توجه به زیبایی عبارات بیشتر احساس می شود تا سخن به نوعی درگوش و دل خواننده جای گیرد. خیال را در آن اثر بزرگی است بدان سان که میان آن و شعر پیوندی ایجاد می کند.
– نثر اجتماعی: اوضاع مشرق زمین، جهل، فقر اقتصادی و معنوی و نیز وضع ناگوار زنان و حقوق از دست رفته آنان و همچنین جنگ جهانی اول و تبعات آن و نیز نفوذ پاره ای از مفاسد اخلاق جوامع غربی در زندگی فردی و خانوادگی مشرق زمین همگی از جمله عوامل ضرورت چنین نثری بود.
نثر اجتماعی در واقع اصلاح مفاسد جامعه و آزادی زن و بهبود تعلیم جوانان و …. را عهده دار شد و در عباراتی صحیح و به دور از آرایش و زینت نگارش می یافت. زیرا نویسنده هدفش باز کردن معانی و بیان دلایل و آوردن مثال ها شده بود.
معلم " پطرس بستانی " ، " قاسم امین" ، " جبران خلیل جبران " از بزرگان این فن محسوب می شوند.
– نثر سیاسی: آنچه سیاست را به نثر کشانید وضع بلاد عربی در زیر سلطه جابرانه " سلطان عبدالحمید " و دیگر حکام ستمکار و مستبد عثمانی و فئودالیسم بود و نیز نفرت و کینه ای که وجود استعمار در دل آزادیخواهان علیه خود برانگیخته بود.
از خصوصیت نثر سیاسی، سهولت و وضوح آن بود. زیرا مخاطب روزنامه ها، توده مردم بودند. نثر روزنامه ای به استدلال های خطابی توجه داشت تا در دل مردم تاثیر بیشتری بگذارد. در این نثر سیاسی، نویسنده به گزینش الفاظ و یا تحقیقات علمی مبنی بر استقراء یا آوردن مقدمات وافی توجهی نشان نمی داد بلکه بر تصویرهای سریع متکی بود و از تکرار و هرچه که عاطفه ها را برانگیزد سود می برد.
از میان بزرگان نثر سیاسی می توان از " ادیب اسحاق " و " مصطفی کامل " نام برد.
در عصر نهضت مقاله از فراوان ترین انواع ادبی بود که خود به دو نوع ذاتی و موضوعی تقسیم می شد. قصه با انواع مختلفش، داستان کوتاه، اقصوصه، قصه و رمان بیشترین کمیت را به خود اختصاص می داد. سیره نویسی، سیره شخصیت ها و سیره مولف رواج یافت. فن نمایشنامه نویسی نیز رونقی بسزا گرفت و مورد اهتمام بسیار واقع شد.
نیز تالیفات بسیاری در زمینه های علمی، اجتماعی، سیاسی، ادبی، فرهنگی و نقدی به وجود آمد. ادبیات کودکان به عنوان شاخه تازه ای از نثر تالیفی پدیدار شد.
بنابراین حقیقت غیرقابل انکار این است که نثر در تمام انواع خودش به روانی و سادگی گرایش یافت. آری اگر نثر مانند همه پدیده های دیگر معاصر در راه تحول و گسترش است و اگر پدیده ای هدفدار است باید چنین شیوه ای را برگزیند تا آسان تر و سریع تر بر دل شنونده و خواننده نشیند و اثر بخشد.

اصل خاندان ناصیف یازجی
"یازجی" کلمه ای ترکی به معنای "نویسنده" است.9 یکی از اجداد شیخ ناصیف به خاطر اینکه برای برخی کارگزاران ترک در اواسط قرن هجدهم کتابت می نمود به این لقب خوانده شد.
خانواده وی در اصل اهل شهر "روم حمص" هستند و تا اواخر قرن هفدهم در همان شهر بودند تا اینکه از میان آنها "سعد" -جد پدربزرگ شیخ ناصیف- با گروهی از خانواده اش به لبنان مهاجرت کردند.10
بنابراین اصلیت خاندان وی سوری الاصل بودند11، اما گروهی از خانواده او به دورترین ناحیه غرب ساحل لبنان رفتند و در همانجا سکنی گزیدند و گروهی دیگر به "وادی الیتم" روانه شدند. اینان همچنین در قرن هجدهم مذهب ارتدکسی را رها کرده وکاتولیکی شدند.12
کودکی و جوانی شیخ ناصیف (1800-1828)
ناصیف بن عبدالله بن ناصیف بن جنبلاط بن سعد الیازجی13 در "کفرشیما" -یکی از روستاهای ساحل لبنان- درنزدیکی جنوب بیروت- در تاریخ بیست و پنج مارس سال 1800 م زاده شد.14
پدرش، عبدالله یکی از مشهورترین پزشکان روزگار خود بود که به شیوه ابن سینا طبابت می کرد. وی اصول طب قدیم را نزد برخی راهبان "شویر" آموخته بود و خود به آزمون و خطا روی آورد تا اینکه در طبابت خبره شد و نبوغ یافت. با این وجود به ادبیات هم متمایل بود و هرگاه فرصت به او دست می داد به مناسبت برخی حوادث شعر می گفت.15
فرزند وی -ناصیف- در چنین محیط مملو از دانش و علم و تحصیل ادب پرورش یافت. اندک زمانی نگذشت که مقدمات خواندن و نوشتن را نزد راهبی لبنانی به نام "قس متی الشبابی" فراگرفت.16 او به خواندن هر کتابی که به دستش می رسید -حتی کتاب های کمیاب- مشغول شد. ناصیف تمام کتاب های دردسترس را مطالعه کرد و به اتمام رساند. سپس به دیر راهبان می رفت و از آنها کتاب قرض می گرفت. در این میان نزد پدرش طبابت می آموخت و در یادگیری فن موسیقی و آهنگ ها کوشش بسیار مبذول می داشت.
ناصیف کودکی بسیار باهوش بود و حافظه شگرفی داشت به گونه ای که کم اتفاق می افتاد که بیش از یک بار نیاز به مطالعه کتابی داشته باشد.17 او هرگاه به اثر نفیسی برخورد می کرد و می ترسید از دستش برود با خط زیبایش آن را رونویسی می کرد. هنوز ده ساله بود که شعر گفتن آغاز کرد و قطعه های زیبایی در زجل * سرود. 18

ناصیف، شانزده سالگی را به اتمام نرساند که در روستای کفرشیما و روستاهای مجاور ساحلی اش بسیار مشهور شد. او همین طور شعر عامیانه و قطعه های شعری می سرود. مردم آن منطقه او را راهنمایی کردند تا به لبنان رود. "پاتریک اغناطیوس پنجم" ، کشیش بزرگ کاتولیک از او خواست تا کاتبش شود. آن موقع منزلگاه او در "دیرالقرقفه" در تپه های مشرف به کفرشیما بود. ناصیف به سوی او رفت و دو سال نزد او ماند. بعد پاتریک به "الزوق" منتقل شد. ناصیف کارش را رها کرد و به روستایش بازگشت و به مطالعه درس و سردون شعر پرداخت.
نزد امیر بشیر (1828-1840)
پس از مدتی امیر بشیر بزرگ -که در جنگ ها و درگیری هایش با دشمنان پیروز شده بود- به مقرش بازگشت. شیخ ناصیف این فرصت را غنیمت شمرد و در قصیده ای طولانی او را مدح کرد. قصیده ای که مملو از خیال و فرهنگ متاثر از روح متنبی وی است.
قصیده بر امیر بشیر خوش آمد و نگاهش متوجه این جوان طالب علم افتاد و او را به استخدام خود درآورد.
البته تا قبل از سال 1828 م_طبق گفته مورخان _از او دعوت به عمل نیاورد و در واقع پس از چهار سال او را به دربار خود فرا خواند.19
اشعار ناصیف در مدح امیر به چاپ نرسیده است زیرا شاعر بنا به گفته پسرش ابراهیم یازجی به اشعار دوران نوجوانی اش اهمیت نمی داده است .
شیخ ناصیف در دیوان امیر واقع در" بیت الدین" به مدت دوازده سال باقی ماند.در آنجا با بسیار از وزرای دولت واشراف قوم و علمای زمان آشنا شد.تا اینکه سال نحس 1840برامیرلبنان سر آمد و انگلیسیها او را به "مالطه" تبعید کردند . اینچنین عرش مجد و بزرگی اش ویران شد و یارانش از جمله شیخ ناصیف از دورش پراکنده شدند .20
لیکن با وجود اینکه شاعر در طول این مدت ملازم دربار این امیر بود اما فقط مدایح اندکی در شان این امیر از او می بینیم . با اندک تفکری در می یابیم که شاعر خاص آن امیر کسی جز معلم "پطرس کرامه "نبوده است و شیخ ناصیف تمایلی به رقابت با وی نداشت اما به هر حال شیخ ناصیف در محافل ادبی و مناظرات شعری که امیر ترتیب می داده به میل آن امیر شرکت می جست. شاعر بزرگ فرانسوی " لامارتین " هنگام بازدید از قصر"بیت الدین"در مورد یکی از شعرای این قصر سخنی گفته که این سخن رافقط منطبق بر شیخ ناصیف می توان دید. و این نشان دهنده منزلت وی در آن زمان بوده است . لامارتین می گوید:"بین نویسندگان امیر آن موقع یکی از مشهورترین شعرای سرزمین های عرب وجود داشت و من پس از مدتی بر او شناخت پیدا کردم . زمانی که این شاعر هم به واسطه برخی اعراب سوریه با من آشنا شد و فهمید من هم از شعرای اروپایی هستم ابیاتی پر از زخارف و محاسن لفظی و تکلفات برایم فرستاد اما با این وجود در آن ابیات توانایی شاعر در این هنر و انسجام افکارش آنقدر با رزو برجسته بود که نمونه اش در اروپا اصلا قابل تصور نمی باشد و قابل قیاس هم نیست"21
در بیروت(1840-1871)
پس از آنکه امیر بشیر از لبنان رفت شیخ ناصیف با خانواده اش به بیروت -پایتخت علم و شهر نهضت-رفتند.اودر آنجا با نویسندگان و شاعران مشهور ارتباط بر قرار کرد و با آنها به گفتگو و مجالست پرداخت.او همچنین به تحقیق و تالیف در زمینه تمامی علومی که عربها تالیفاتی در آن نگاشته اند مشغول شد . شیخ ناصیف بیشتر با علمای لبنان و نیز میسیونهای آمریکایی نشست و برخاست می کرد.در تاسیس"الجمعیه السوریه"به سال 1847دکتر "عالی اسمیت"را یاری کرد و به عنوان یکی از اعضای اصلی آن انتخاب شد . در واقع این تشکیلات بسیار شبیه مجامع علمی بود.22
زمانیکه معلم "پطرس بستانی"مدرسه مشهور خود به نام "المدرسه الوطنیه"را به سال 1863 دایر کرد شیخ ناصیف در آنجا به تدریس پرداخت23.او ارجوزه معروف خود در علم نحو را تدریس می کرد و تعداد زیادی از نوابغ نویسندگان و شاعر را پروراند.
همچنین وی در ویرایش لغت نامه بستانی به نام "محیط المحیط"شرکت جست هر چند تنها به ویرایش جلد اول آن موفق گردید .24
در سال بعد وقتی که پاتریک "گریگوریوس یوسف"مدرسه پاتریکی را برای روم کاتولیک ساخت از شیخ ناصیف دعوت به عمل آورد.شیخ ناصیف در هر دو مدرسه تدریس می کرد .پس از آن وارد دانشکده آمریکایی شد و مدتی هم در آنجا مشغول تدریس گشت.او همچنین برآثاری که در چاپخانه آمریکایی چاپ می شد نظارت می کرد بخصوص بر چاپ کتاب مقدس که دکتر اسمیت و معلم پطرس بسبانی در سال 1847مستقیما مشغول ترجمه آن شده بودند.25
سالهای تدریس برای او پیشامد خوبی بود زیرا موفق شد فرهنگهای مدرسه ای خود را تالیف کند.26
آری شیخ ناصیف در این سالها بیشتر کتابهایش را تالیف کرد و بدانها و نیز به تدریس خوبش بسیار مشهور شد . نامش از کشوری به کشور دیگر می رسید و بزرگان ادب و شعر در شرق و غرب به او نامه می نوشتند و گاه قصاید مدحی از گوشه و کنار جهان عرب به دست او می رسید.
از مشهورترین کسانی که به او نامه می نوشتند می توان به " احمد فارس شدیاق " ، " مارون نقاش " " خلیل خوری" ، و" " ابراهیم احدب " اشاره نمود.
خانه شیخ ناصیف واقع در کوچه "البلاط"کنار مدرسه معلم پطرس بستانی مکان آمد و شد طالبان علم بود . علما از انحاء مختلف لبنان نزد او می آمدند و حتی دولتمردان نیز هر گاه گذرشان به بیروت می افتاد به دیدار او می رفتند و از حالش جویا می شدند.27

ناصیف یازجی در بستر بیماری
در سه شنبه شب16مارس 1869این شاعر و نویسنده بزرگ متوجه سر گیجه و درد بسیار شدیدی درناحیه سر همراه با ضعف بینایی حتی ضعف در حافظه شد .به دنبال آن وی دچار سکته مغزی شد که پس از 36ساعت منجر به فلج شدن نیمه چپ بدنش گشت.28
دانشجویان و مریدانش نگران شدند و ترسیدند شعله وجودش به خاموشی بگراید . تا اینکه بعد از چند روز شیخ بیدار شد و اندکی امیدوار شدند اما او نمی توانست سخن بگوید.
از جمله کسانی که در آن حالت نزد او حضور داشتند "سلیم دیاب "بود.او تصمیم گرفت بفهمد از نظر هوشی استادش چگونه است . پس از او درباره اعراب کلمه "یذهبن"در جمله "النسا یذهبن"پرسید.شیخ ناصیف فرمود دوات و کاغذی بیاورند و نوشت: "یذهب مبنی بر سکون و در موضع رفع است.نون در موضع رفع بنابر فاعلیت است و کلمه یذهبن در موضع رفع بنابر خبریت از "النسا"می باشد پس در این کلمه بنا از سه جهت و اعراب از سه جهت دیگر است".اینچنین صحت عقل شیخ محقق گردید و همگان از هوش او در عجب ماندند 29.مدت زمانی نگذشت که گره زبان شیخ گشوده شد و توانست سخن بگوید او در این حالت به کتابت ابیاتی که به نظم در آورده بود مشغول شد.
دو سال به همین روال گذشت تا اینکه به مصیبت دردناک مرگ فرزند جوانش "شیخ حبیب" در سال 1870دچار شد.30
ناصیف برای این فرزندش که دارای اخلاق خوب و هوش سرشار و علم زیاد بود آرزوهای بزرگی داشت که یکباره همه بر سرش خراب شد.شیخ بر مرگ فرزند تاب نمی آورد به مدت یک ماه کامل بسیار محزون بود و گریه می کرد تا اینکه در فوریه 1871پس از یک سکته مغزی قوی با دار فانی وداع گفت.31
در بیروت و لبنان غوغایی برخاست . همه اقوام و طوایف مختلف برای وداع با پیکرش هجوم آوردند . دانش آموزان در صف مقدم به خواندن نوحه ای سوزناک پرداختند . جنازه از کلیسا به "مقبره الروم"کاتولیک واقع در "الزیتونه"برده و در ضریح خاصی دفن گردید.
بر ضریح وی چنین نگاشته شده است:
هذا مقام الیازجی افقف به ، وقل السلام علیک یا علم الهدی!
حرم تحج الیه ارباب الحجی ابدا و تدعوبالمراحم سرمدا
هو مغرب الشمس التی کم اطلعت فی شرق آفاق البلاغه فرقدا
فخر النصاری صاحب الغرر التی ضربت علی ذکر البدیع و احمدا
هذا عماد العلم مال به القضا فامال رکنا للعلوم مشیدا
امسی تجاه البحر جانب تربه هی مجمع البحرین اشرف مجتدی
فعلیک یا ناصیف خیر تحیه طابت بذکرک حیث فاح مرددا
لو انصفتک النائبات لغیرت عاداتها ووقتک حادثه الردی
تتنزل الاملاک حولک بالرضی و یجود فوقک باکرا قطر الندی
و جمیل حظک فی الاعالی رحمه ارخ و ذکر فی الصحائف خلدا1!
* صفات و اخلاق شیخ ناصیف یازجی:
شیخ ناصیف متوسط القامت و کمی چهارشانه بود2 .گندمگون با موهای مشکی و باابهت.
او بسیار بر لهجه محلی اش تعصب داشت. سخن گفتن با کلمات فصیح و بدور از تکلفات و استعمال کلمات غریب رابسیار دوست می داشت .
در همین زمینه گفته شده است که یکی از زبان شناسان و لغوی دانان به خانه شیخ ناصیف آمد .شیخ از او استقبال گرمی کرد و او را بسیار مورد احترام قرار داد .این مهمان هنگام سخن گفتن به زبان فصیح صحبت می کرد و از کلمات مشکل و غریبی بسیار استفاده می نمود .شیخ کمی ناراحت شد اما به روی خود نیاورد. رو به یکی از دخترانش کرد و گفت: "ای مریم ، فرهنگ لغتی به من بده !"مهمان زود متوجه غرض شیخ شد و از غرابت کلمات کاست .
آری شیخ ناصیف تمام اعضای خانواده اش را عادت می داد که به گونه صحیح سخن بگویند .این امر در نوشته های آنها به سهولت دیده می شود و حکایت از نبوغ تمام افراد آن خانه دارد.حکایت شده که روزی شیخ به یکی از دختران گفت:"آن ظرف شیشه ای را به من بده"[ناولینی القنینه!][به کسر قاف].آن دختر ظرف را آورد و گفت:"هاک یا ابی،القنینه!"[به فتح قاف].
شیخ به او گفت:"اکسریها!"[یعنی مکسورش کن] ناگهان دختر ظرف را انداخت و شکست.شیخ خندید و گفت:"انما اردت ان تکسری قافها لا ان تکسریها کلها"[از تو خواستم آن را مکسور بخوانی نه آن را بشکنی]دختر جوان خجالت کشید و مقصود پدر را دریافت.32
ناصیف یازجی در تمامی عاداتی چون خوردن ،نوشیدن،پوشش و دیگر مظاهر خارجی اش پیرو اجدادش بود . او در برابر دانش آموزانش باعمامه ای سیاه و بزرگ و پیراهنی بلند و کفشی قرمز ظاهر می شد؛حال آنکه چنین پوششی به سبک قدیم در عصر شیخ ناصیف بسیار کم یاب بود و لیکن او این عاداتش را هرگز ترک نمی کرد.
یکبار در برابر یکی از دانش آموزانش و نیز نزد دکتر "شبلی شمیل"با شوخی چنین گفت:"اگر این عمامه قرمز مخملی ام پیدا نشود با قطوعه عمامه بر سر می کنم".33
قطوعه در زبان عامیانه لبنان بر قطعه ای حصیر کهنه اطلاق می شود.
با این وجود شیخ ناصیف هیچگاه ریش نمی گذاشت و تاآخر عمرش ریشهایش را می زد.
در مورد عادات نگارشی ناصیف باید گفت وی به سبک زمان قدیم چهار زانو بر زمین می نشست و بعد قلم را به دست می گرفت و کاغذ را بر زانویش تکیه می زد …صبرعجیبی بر همنشینی با کاغذ و دواتش داشت ووقت بسیاری صرف می کرد تا با خط خوش بنگارد.وبدین طریق گفته شده کتابهای زیادی را باخط خوش نگاشت.34

نمونه ای از دست خط ناصیف یازجی

شیخ ناصیف علاوه بر خط نیکو در موسیقی سر رشته داشت و عاشق آن بود.
او همینطور گاهی غلیان و یا سیگار می کشید .به نوشیدن قهوه نیز خیلی علاقه نشان می داد در این خصوص گفته شده که روزی یکی از دوستانش به منزل او رفت . هنگامیکه به او قهوه تعارف شد چنین خواند:
قهوه البن حرام قد نهی الناهون عنها!
شیخ ناصیف فورا جواب داد :
کیف تدعوها حراما و انا اشرب منها*؟
از آن طرف شیخ از لهو و لعب و مزاح نفرت داشت و از چنین اجتماعاتی نیز دوری می کرد.او پس از اتمام درس فورا به منزلش که در نزدیکی مدرسه بود باز می گشت و با دختر کوچکش بازی می نمود تا بدانجا که عرق از پیشانی اش جاری می شد.بعد کمی در اتاقش استراحت می کرد.
آری او بسیار مهربان می بود و به خانواده اش عشق می ورزید.در صداقتش شکی نبود . شخصی متدین بود که از کارهای زشت اجتناب می کرد.در این زمینه نقل شده که او هیچگاه مالی را به ربا نداد و به ربا نگرفت1.
عفت کلام داشت تا بدانجا که هیچگاه در شعرش به هجا روی نیاورد.مورخان از وی در این نوع -هجا-دو بیت را ذکر کرده اندکه فی البداهه در مورد شخص بخیلی گفته است آن هم به طریقه شوخی و مزاح:
قد قال قوم !ان خبزک حامض و البعض اثبت بالحلاوه حکمه
کذب الجمیع بزعمهم فی طعمه من ذاقه یوما لیعرف طعمه*؟
همینطور هیچیک از شعرا او را هجو نکرده چون وی دارای منزلت و احترام زیادی بود .
شیخ ناصیف حافظه عجیبی داشت . او بارها قصاید طولانی می سرود و بعد از اینکه ابیاتش به دهها بیت رسید آنها را می نوشت.او مقامه یمامیه اش را بر پشت اسب در راه سفر بیروت تا حمدون به سال 1853 تالیف کرد و وقتی به خانه رسید آن را بر ورقه ای نگاشت2.
تمام قرآن را حفظ داشت.همینطور بسیاری از اشعار قدیم و جدید عرب را بخصوص اشعار متنبی.
او همچنین نکات ونوادر و اخبار در زمینه ادبیات عرب را بخوبی می دانست تا آنجا که هر کس با او همنشین می شد از سخنش لذت می بردو نیز هر گاه داستانی را روایت می کردتمام ریزه کاری های تاریخی اسم اشخاص و شهرهایشان را از حفظ داشت و تعریف می کرد به گونه ای که شنونده احساس می کرد در آن مکان و در آن داستان حضور فیزیکی هم دارد.

مقام ومنزلت شیخ ناصیف یازجی
هر چند شیخ ناصیف نزد پدر ادیب و طبیبش پرورش یافت اما بذر عشق به ادب و علم را خود در وجود خود پروراند اگر چه معلم"قس متی"در کودکی به او مبادی خواندن و نوشتن آموخت اما پس از آن معلم می توان گفت شیخ ناصیف در کسب این مقام و منزلت علمی و ادبی اش مدیون هیچ کس نیست 1.
آری او فقط از نویسندگان و شاعران و دانشمندان عصرهای گذشه چون متنبی تاثیر پذیرفت و جوهره علم و ادب را خود در درونش ساخت .
ناصیف در عصری پرورش یافت که سراسر ظلمت و جهل بود نه از مدرسه خبری بود و نه از کتاب و کتابخانه .او برای مطالعه مجبور می شد به برخی دیرهای راهبان برود و از آنجا کتاب به امانت گیرد و چکیده آنها را حفظ کند و یا نسخه ای از آن با خط خوشش بنگارد . بسیاری از این کتابها که او نسخه برداری کرد اکنون در کتابخانه های خصوصی لبنان موجود می باشد2.اما تاثیر گذاری شیخ بر دیگران زیاد بود شهرت علمی و ادبی او در همه جا پیچیده بود و مورد تقلید برخی قرار گرفته بود.طالبان علم و ادب از راههای دور نزد او می آمدند تا شاگردی اش کنند.
بسیاری از دانشجویان وی در مراکز و مدارس بعدها پیشگامان نهضت ادبی شدند و زبانزد خاص و عام گشتند.
آثار و تالیفات یازجی -چه در زمان خود شاعر و چه در زمانهای بعد-مرجع بسیاری از طالبان علم و ادب شد و تشنگان علوم را از سر منشا زلال آن سیراب می کرد.
شیخ ناصیف نه تنها شاگردان زیادی تربیت کرد بلکه در تربیت علمی-ادبی فرزندانش نیز تاثیر بسزایی داشت.
آری "شیخ ابراهیم یازجی "یکی از فرزندان وی است که راه پدر را در علم و ادب ادامه داد و یکی از نوابغ عصر خود شد.او حق فرزندی را نسبت به پدرش رعایت می کرد با پدرش بسیار مهربان و نیکو خلق بود و به علم و ادب او افتخار می کرد.
حتی گفته شده در کتابهای پدرش تجدید نظر می کرد و به تصحیح اشتباهات آن می پرداخت اما به دیگران می گفت به اختصار کردن آنها می پردازد1 همینطور راه پدر را در شرح دیوان ابوالطیب متنبی ادامه داد و به اتمام رساند.

آثار
شیخ ناصیف یازجی در تمام زمینه های علوم و زبان عربی و شاخه های آن از جمله صرف ، نحو، معانی و بیان وبدیع ،عروض و قافیه ،علم زبانشناسی،منطق،فقه ،همینطور طبابت و موسیقی ،تبحر داشت و در بسیاری از این علوم صاحب تالیفات بی شماری است بیشتر تالیفات او کتابهای آموزشی و درسی است که به صورت آموزش مرحله ای متناسب با سن دانش آموز و دانشجو است.
برای بررسی بهتر این آثار آنها را به این گونه طبقه بندی می کنیم:
*در صرف ونحو:
1-"لمحه الطرف فی اصول الصرف"ارجوزه ای کوتاه که در سال 1854به نظم در آورد و به قلم خود بر آن شرحی نوشت.
این کتاب چاپ انتشارات "مخلصیه "در بیروت به سال 1870در هفده صفحه کوچک است1.
2-"الجمانه فی شرح الخزانه"
"الخزانه"ارجوزه طولانی در علم صرف است.خود مولف بر آن شرحی به نام "الجمانه "نوشت.وی در آن تمامی مبادی علم صرف و نیز شرح آنها از سوی علمای این علم را جمع کرده است.ناصیف توجه خاصی در جمع آوری آنچه که در علم صرف بیشتر استعمال می شود نموده و استثناء ات و موارد کم کاربرد را نیاورده است.
نظم و شرح این کتاب به سال 1864صورت گرفت اما پاکنویس آن در سال 1866انجام شد.
ابتدا این کتاب در چاپخانه "المخلصیه"به چاپ رسید سپس در سال 1872انتشارات آمریکایی آن را در 140صفحه منتشر کرد.این کتاب همچنین به چاپ سوم هم رسید.بعدها فرزند ناصیف"شیخ ابراهیم یازجی"آن را در سال 1889 به اختصار در آورد و به چاپ رساند.
3-"طوق الحمامه "کتاب مختصری به نثر در زمینه نحو در 20صفحه کوچک می باشد که در انتشارات "المخلصیه"به سال 1865 به چاپ رسید.
4- " اللباب فی اصول الاعراب"
ارجوزه کوتاهی در زمینه مبادی علم نحو همراه با شرح خود مولف که در بیروت به سال 1889در 28 صفحه کوچک به چاپ رسید.
5- "نار القری فی شرح جوف الفرا"
"جوف الفرا "ارجوزه ای طولانی و پر از مباحث نحوی است که در واقع جمع آوری نکاتی که در کتب نحوی قدیم بوده می باشدو این کتاب خدمت بزرگی در حق شاگردان این علم است بخصوص آنکه خود مولف بر آن شرحی به نام "نارالقری"زده و تمام اصول ونکات علم نحو را در آن گرد آورده است . این اثر جامع ترین کتاب روزگار مولف در این خصوص است.ناصیف در سال 1861این کتاب را پاکنویس کرد و در سال 1863 در بیروت در 389صفحه به چاپ رسانید.بعدها ابراهیم یازجی در سال 1882این کتاب را در 296صفحه خلاصه کرد همینطور معلمی به نام "شاهین عطیه"شواهد این کتاب را تعریب نمودو به نام "الدرر فی عقود الجوهر"منتشر کرد.
6- "الجوهر الفرد فی اصول الصرف و النحو"
کتاب مختصری است که برای دانش آموزان کوچک در 15 صفحه کم حجم تالیف شده.در سال 1865 در انتشارات"المخلصیه"به چاپ رسید. سپس فرزندش،شیخ ابراهیم بر آن شرحی زد و با نام "مطالع السعد فی شرح الجوهر الفرد " دربیروت به سال 1888به چاپ رساند.
در این کتاب قواعد علم صرف و نحو به حدی خلاصه شده که دیگر امکان ندارد از این بیشتر خلاصه گردد.
7-"فصل الخطاب فی اصول لغه الاعراب " : مطولی منثور که در واقع شامل دو کتاب است:کتاب صرف و کتاب نحو.مولف این کتاب را در سال 1847 به انتها رساند .در سال1854در بیروت در 124صفحه به چاپ رسید در سال 1866 مولف آن را همراه با شرح و تعلیقاتی در 257 صفحه چاپ کرد.سپس در سال 1877 در انتشارات آمریکایی ها تجدید چاپ شد.آخرین چاپ این کتاب در همین انتشارات صورت گرفت.
8-عمودالصبح:رساله ای در توجیهات نحوی که با مفعول فیه پایان یافته و مولف مجال تکمیل آن رانیافت.این کتاب به چاپ نرسیده است1.
شیخ ناصیف همچنین به تنقیح کتاب"بحث المطالب"اثر"المطران جرمانوس فرحات "پرداخت و آن را اعراب گذاری کرد.
* در علم بیان و بلاغت و عروض
9- "عقدالجمان فی علم البیان ":خلاصه ای از علم معانی و بیان است که شرحی بر آن هم می باشد و بحثی به عنوان "النقطه الدائره"در زمینه عروض و قافیه را در بردارد.
ناصیف یازجی این کتاب را به سال 1848به پایان رساند چاپهای زیادی از این کتاب در انتشارات آمریکایی دربیروت به نام "عقد الجمان "وگاه به نام "مجموع الادب فی فنون العرب "صورت گرفت.آخرین چاپ این کتاب دراین انتشارات در سال 1932بود که چاپ نهم به شمار می رفت و "لبیب جریدینی"این کتاب را به شیوه جدید که متن با شرح در آمیخته باشد مرتب نمود.
10-"اللامعه فی شرح الجامعه":ارجوزه ای در علم عروض و قافیه در 127صفحه کم حجم است. درسال 1856به پایان رسید .فرزندش شیخ حبیب بر این کتاب شرح نوشت و آن را بانام "اللامعه"در بیروت به سال 1869منتشر کرد.
11-"الطراز المعلم"ارجوزه ای کوتاه در علم بیان در 35 صفحه می باشد که مبادی مهم علم بیان را به صورت شعر و همراه با شرح در آن گرد آورده است.
ناصیف در سال 1861آن را پاکنویس کرد و در چاپخانه "المخلصیه "در سال 1868 به چاپ رسید .
12-"القطوف الدانیه ":شرح طولانی در علم بدیع است که هنوز هم به صورت نسخه ای خطی موجود می باشد.
* در لغت
13-"مجمع البحرین"مجموعه 60مقامه که در آن از نظر اسلوب نوشتاری و تعمد در آوردن سجع و شواهد و غرایب از " حریری " و " بدیع الزمان همدانی " تقلید کرده است.
*در منطق
14- "قطب الصناعه فی اصول المنطق"رساله ای به نثر در 37 صفحه کم حجم و مقتصر بر مبادی مهم انواع قضایاو انواع مختلف قیاس است.
در سال 1857نگارش آن به اتمام رسید . در انتشارات آمریکایی ها چهار بار به چاپ رسید . اولین چاپ در سال 1857و آخرین چاپ به سال 1913.
15-"التذکره فی اصول المنطق":
ارجوزه ای کوتاه که در آن شاعر به نظم ارکان منطق و تلخیص آن روی آورد و ملحق به رساله "قطب الصناعه"نمود.
این دو رساله در یک کتابچه در بیروت به سال 1857 در 48صفحه کوچک به چاپ رسیده است.
*در طب
16-"الحجر الکریم فی الطب القدیم"
ارجوزه ای شامل 84بیت و در بردارنده خلاصه آنچه اطبا عرب از طبیبان یونانی فرا گرفتند می باشد.ناصیف یازجی شرحی منثور نیز بر این کتاب نوشت که به سال 1856 به اتمام رسید.
این ارجوزه در مجله "الطبیب " بدون شرح منتشر شد.
17- همینطور شیخ ناصیف در کتاب مجمع البحرین مقامه سی ام خود را به طب اختصاص داده و مقامه طبی نامیده است .
* در تاریخ
18- رساله ای تاریخی در اوضاع و احوال لبنان در عهد فئودالیسم "خوری کنستانتین پاشا"آن را در 1936 منتشر کرد و در 1937 در مجله "المشرق"نقدی برآن نوشته شد.
*دیوانهای شعری
19_"نبذه من دیوان الشیخ ناصیف الیازجی"دارای دو چاپ است.اولی در بیروت سال 1853م در 128 صفحه و چاپ دوم در چاپخانه "الشرقیه"با عنوان "النبذه الاولی"و تصحیح شده به قلم شیخ ابراهیم یازجی به سال 1898صورت گرفت.
همچنین نوه شیخ ناصیف به نام " شیخ امین حداد " این کتاب را همراه با شرح حال زندگی پدر بزرگش در سال 1904منتشر کرد.
20- "نفحه الریحان "این دیوان هم دارای دو چاپ است .اولی در چاپخانه" العمومیه "در بیروت به سال 1864 در 38صفحه و چاپ دوم در انتشارات "الادبیه"در سال 1898با تصحیح شیخ ابراهیم به انجام رسید.
21-"ثالث القمرین"به دو چاپ رسیده است . اولی در بیروت سال 1883که به آن تاریخهای شعری هم اضافه شده و چاپ دوم در انتشارات "الادبیه"در بیروت سال 1903همراه با تصحیح شیخ ابراهیم در 146 صفحه پایان پذیرفت.
*از دیگر آثار منتشر شده از شیخ ناصیف :
22-"نبذه تواریخ مقتطفه من دیوان الشیخ ناصیف الیازجی":در بیروت سال 1859 در 16 صفحه به چاپ رسید .
23- "فاکهه الندما فی مراسله الادبا"نامه های شعری میان شیخ ناصیف و بزرگان ادب عصرش در شام و عراق و مصر و دیگر سرزمینها .این مجموعه دارای دو چاپ است .اولی در بیروت سال 1870و دومی در انتشارات "مکتبه "در بیروت سال 1930درصد و یازده صفحه منتشر شد .
24-البرهان الصریح فی اثبات لاهوت المسیح:قصیده ای دینی که در بیروت سال 1867در 7 صفحه منتشر شد.
به جز این مجموعه ها شیخ ناصیف نامه های شعری و نثری زیادی در طول زندگی اش نوشت که جمع آوری نشدند . برخی از قصاید شعری اش نیز در مجله ها و روزنامه ها منتشر شد و برخی هم به دست فراموشی افتاد.به هر حال شکی نیست که تالیفات زیاد و متنوع شیخ ناصیف حکایت از نبوغ سرشار وی دارد.او از مشهورترین چهره های زبان عربی در قرن گذشته است.
بیشترین آثارش در بسیاری از مدارس مسیحی لبنان هنوز هم تدریس می شود35.

*مقامات
شیخ ناصیف در انشای خود پیرو ادبای زمان خود و قبل از آن بود.او در نوشته هایش از سجع بسیار استفاده می کرد .بهترین نمونه دراین زمینه "مجمع البحرین"اوست.این کتاب مشتمل بر 60مقامه است که به شیوه "حریری" و "بدیع الزمان همدانی " نگارش یافت.انگیزه ناصیف از نگارش این کتاب ،اعجاب ادبا عصرش نسبت به " مقامه عقیقیه " وی بود که در میان انجمن "الجمعیه السوریه "عرضه کرده بود36.
راوی یازجی در مقاماتش "سهیل بن عباد "و قهرمان وی"میمون بن خزام"است.این دو نام نامهای خیالی هستند . شیخ ناصیف می گوید: "و کلاهما هی بن بی مجهول النسبه و البلاد37" . معنی هر دوی آنها ناشناس و گمنام و بی اصل و نسب و بی مکان هستند .
در برخی مقاماتش دختر میمون به نام "لیلی" و پسرش به نام " رجب " نیز همراه اویند.
حوادث مقامات در مکانهای مختلفی به وقوع پیوسته است از جمله :حجاز، قدس ، یمن ، بغداد ، حلب ،کوفه ، موصل ، رمله و …
بسیاری از مقاماتش به همان نام شهرها شناخته شده است.
* موضوع مقامات شیخ ناصیف:
طبیعی است تا زمانی که یازجی شیوه بزرگان این هنر از جمله "حریری " را می پیماید ،به موضوعات لغوی چونان آنها در مقاماتش توجه خاصی داشته باشد.به همین لحاظ بسیاری از مقامات وی را می یابیم که در مسائل نحوی(مثل المقامه الکوفیه)وقواعد صرفی و عروضی ( المقامه الازهریه ) ونیز در معماگویی ( المقامه الحلیه ) و لغتهای کم یاب و غریب (المقامه النجدیه) است.
اما دیگر موضوعات مقامات وی عبارتند از:موضوع طب(المقامات الطبیه)و وعظ و حکمت(المقامات الحکمیه و المقامه المکیه و المقامه القدسیه) . یازجی همینطور مقامات فکاهی ،فقهی و ادبی و اجتماعی هم نگاشته است.
* ویژگی مقامات وی :
یازجی خود در مقدمه کتابش می گوید:"در پی آن بودم که در این کتاب تا آنجا که می توانم فوائد و قواعد غرایب و شواهد امثال و حکم و داستان جمع آوری کنم.همینطور از ترکیبهای نادر و اسلوبهای نیکو نامهایی که به سختی به آن می توان دست یافت بهره بردم…" .
از این سخن وی کاملا پیداست که او مخصوصا از ترکیبهاوجملات غریب و الفاظ نادر و اسلوبهای نیکو استفاده کرده است.پس سخنی به گزاف نگفتیم اگر بگوییم او در راس دانش آموزان قدیم و جدید حریری است چون در زبان و دیگر علوم عرب اطلاعات زیادی داشت.
از سوی دیگر روح حاکم بر مقامات شیخ ناصیف روحیه بدوی و به دور از محیط زندگی خود وی است و اماکن در آن ،چهارچوبهای سطحی هستند که به جوهره مقامه لطمه و خللی وارد نمی کنند.
در واقع می توان گفت مقامات یازجی از حیث اسلوب و لغت بسیار ممتازند.
اولین چیزی که در اسلوب یازجی باید مطالعه نمود صنعت است.او در این زمینه از حریری تقلید کرده است و حتی از او هم بیشتر صنعت پردازی نموده است.مثلا در آوردن استعارات،کنایه،تشبیه،سجعها و جناسها مبالغه نموده است.
به عنوان نمونه در مقامه رملیه گفته است: "و نزلنا جمیعا علی تلک السلام و تطارحنا السلام بالسلام…"
همینطور از ویژگی های مقامات یازجی این است که در بردارنده شعر هم می باشد.برخی از این ابیات بخصوص ابیاتی که متضمن معنای وعظ و حکمت است بسیار خوب و عالی است.از جمله شعری که مطلعش این است:
قم فی الدجی یا ایها المتعبد حتی متی فوق الاسره ترقد
از دیگر ویژگی های برجسته مقامات ناصیف اقتباس وی از قرآن کریم است.
حتی می توان گفت اسم کتاب وی بر گرفته از قرآن کریم است و مقصود از" بحرین "شعر و نثر می باشد.
از دیگر ویژگی های مقامات یازجی این است که آن را معجم و فرهنگی پر از اسمهایی می یابیم که برای دستیابی به آنها نیاز به کنکاش و تلاش زیادی است اما یازجی این اسمها را در کتابش جمع کرده است.او تلاش نموده است که برخی واژه های قدیمی عربی را زنده کند و به مدلولات صحیح اش نزدیک گرداند.به عنوان نمونه او برخی نامهای زمانهای مرادف روز و برخی اسمهای اطلاق شده بر دویدن اسب ،اسمها ی غبار و…آورده است.
آری از مطالعه و بررسی "مجمع البحرین"با اسلوب نوشتاری شیخ و توانایی لغوی و وسعت اطلاعاتش و آگاهی وی از تاریخ ادبیات عرب و امثال و ایام آنها آشنا می شویم.هیچ مقامه ای از مقامات وی را نمی یابیم که در بردارنده امثال و حکم نباشد.او همینطور آنها را شرح کاملی داده است.این اثر وی مورد استقبال ادیبان و تجلیل و تکریم آنها قرار گرفت.بسیاری او را مدح وتمجید کردند و از حیث بلاغت آن را بس عظیم شمردند.
از جمله" سید حسن بیهم"از جمله اعیان بیروت در ستایش آن چنین می گوید38 :
هذا کتاب فرید فی محاسنه نظیر صائغه یزهو به الادب
لو کان فی الزمن الماضی لحج له علی الضوامر مرعجم الناس و العرب
کانه روضه غنا تتحف من یومها بثمار دونها الضرب
اوصافه الغر قد قالت مورخه الدر من "مجمع البحرین"یکتسب
و نیز" اسعد طراد "چنین از شیخ ناصیف و کتابش ستایش و تمجید می کند39 :
لله در الیازجی فانه بحر یفوق علی جمیع الابحر
و اذا سالت عن الجواهر تلتقی فی "مجمع البحرین"کنز الجوهر
در مجموع می توان گفت مقامات ناصیف قابل تمجید است .از نظر انشا و سبک نوشتاری بسیار عالی و زیبا است. الفاظ گزینش شده اند و از رکاکت و زشتی به دورندو به درجه فصاحت بسیار نزدیک است.
هر چند مقامات یازجی از توصیف محیط و زندگی دوران خود نویسنده بدور است اما حاوی بسیاری از موضوعات اجتماعی عام است.
ناصیف در بسیاری از مواضع به ترک لذتهای دنیا و بازگشت به سوی خالق یکتا دعوت می کند.شاید این ابیات یرای ما این پدیده را بهتر روشن گرداند40:
یا من یرد علی ما فقدت یدی هیهات لیس یرد امس الی الغد
فقدت یدی طیب الحیاه وهل تری لی مطمع فی الغابر المتجدد؟
ماذا یفید العیش صاحب کربه لهفان یمسی فی الهموم و یغتدی؟
الموت اطیب من حیاه مره تقضی لیا لیها کقضم الجملد!
مضت اللیالی البیض فی زمن الصبا واتی المشیب بکل یوم اسود
یا در جای دیگر چنین می گوید41:
واها لمن خاف الا له و اتقی و عاف مشتری الضلال بالهدی
و ظل ینهی نفسه عن الهوی ان الی الرب الکریم المنتهی
و لیس للانسان الا ما سعی نعم !و ان سعیه سوف یری42
ما هذه الدنیا سوی طیف کری فانتبهوا یا غافلین للسری!
و شمروا الذیل و بادروالوحی من قبل ان یدعو کم داعی الردی
و اطرحوا کل نعیم و غنی و استهدفوا لوقع اسهم البلی
و اقرضوا الله43 فنعم من وفی ما اجهل الناس و اذهل النهی
لو ان هذا المال فی هذا الوری قال :الست ربکم ؟قالوا:بلی44
همانگونه که ملاحظه می کنید در این ابیات شیخ ناصیف را یک صوفی می یابیم.او برای تاثیر بخشی هر چه بیشتر کلماتش از قرآن کریم بارها اقتباس می کند و مخاطب را بدین طریق به شنیدن سخنانش فرا می خواند.
اما شیخ ناصیف یازجی فردی نیست که فقط به عبادت و ترک دنیا دعوت کند بلکه در مواضعی تحصیل علم را مهمتر از عبادت می داند و همگان را به یاد گیری علوم و ترک مال دنیا فرا می خواند.
به عنوان نمونه در مقامه دهم به نام "المقامه الکوفیه" چنین می سراید: 45
العلم خیر من صلاه النافله به الی الله العباد واصله
فا حرص علیه و التقط مسائله ودع کنوز المال فهی باطله
و لا تبع آجله بعاجله لا تضع واصله بحاصله

و لیس خیر فی النفوس العاقله ان غفلت عن القلوب الغافله
و الناس ان کانت طغاما جاهله فما یکون الفرق یا ابن الفاعله
بین الرجال و بغال القافله؟
آری شیخ ناصیف به علومی چون علم صرف ونحو (در المقامه الکوفیه ،المقامه الدمشقیه و البغدادیه) و نیز علوم بدیع و عروض (درالمقامه الازهریه و المقامه الرملیه و المقامه العراقیه) توجه نموده است.
به عنوان مثال در مقامه "العراقیه"در زمینه علم عروض و قافیه چنین آمده است46:
قال: ان کنت من اهل الادب فما هی ابحر الشعر عند العرب؟
فانشد:
اطل مد و ابسط فر و کمل کهازج
و ارجز برمل و اسرع اسرح مخففا
و کن ضارعا و اقصب من اجتث و اقترب
برمز لنا عن ابحر الشعر قد کفی
قال قد وفیت الفروض فهل تعرف اجزا العروض؟فانشد:
جمیع اجزا العروض حاصله من سبب وتد و فاصله*
یصاغ منها کلمات احرف تجمعهن معلنات یوسف**
قال:قد جئت بالجواب الشافی فهل تعرف القاب القوافی؟فانشد:
ان رمت القاب القوافی کلها فهناک خمس لا یلیها سادس
هی عندهم:مترادف متواتر متدارک متراکب متکاوس
قال:و هل تعرف ما للقوافی من الاجزا و ما لا جزائها من الا سما؟فانشد:
اذا رمت اجزا القوافی فسل بها خبیر یجید القول حین یقول
روی و وصل والخروج وراءه وردف و تاسیس یلیه دخیل*
قال:و هل تعرف حرکات القافیه ماهیه؟فانشد:
حرکات قافیه نظیر حروفها ست:بها المجری عددنا اولا**
ثم النفاذ و حذوها و الرس و ال اشباع و التوجیه فاحفظها ولا
قال :حیاک عالم الغیوب فهل تعرف ما للقوافی من العیوب؟
عاب القوانی اکفا و اقوا اجازه ثم اصراف و ایطا
کذاک تضمینها التحرید مجتنب و مثل ذاک سناد و هو انحاء*
همانگونه که ملاحظه می شود در خلال مقامات شیخ ناصیف،تبحر و آگاهی وی در علوم زبانی آشکار می گردد.
در مقامه الرملیه او صنایع بدیعی زیادی را می توان مشاهده نمود47 از جمله وجود جناس بی فایده مثل:
الحمد لله الصمد حال السرور و الکمد
الله لا اله الا الله مولاک الاحد
لا ام لله و لا والد لا و لا ولد

اول کل اول اصل الاصول و العمد48
این ابیات شامل 26بیت است و به دنبال آن ابیاتی آمده که شامل کلماتی نقطه دار می شوند که به آن "معجمه"هم می گویند:یعنی نقطه دار.
بشجی یبیت فی شجن فتن ینتشبن فی فتن
شیق تیق تجنب فی نفق ضیق بقی ففنی
شغف شفنی بذی ثقه نجب شن جیش ذی یزن
شیبه فی شبیبه خضبت بشقیق غض ینض جنی*
این ابیات هم شامل ده بیت می شوند سپس ناصیف به نوع دیگری به نام "ملمع"روی می آورد یعنی مصرعی از بیت را بدون نقطه و مصرعی را با نقطه می سراید:
اسمر کالرمح له عامل یغضی فیقضی نخب شیق
مسک لماه عاطر ساطع فی جنه تشفی شج ینشق
اکحل مامارس کحلا له جفن غضیض عنج ضیق**
این ابیات هم شامل نه بیت است بعد به دنبال آنها "ابیات خیفا"می آورد یعنی ابیاتی که در آن یک کلمه نقطه دار آمده و کلمه دیگر بدون نقطه.
یعنی یک در میان کلمات نقطه دار و یک در میان کلمات بدون نقطه آمده است:
ظبیه ادما تفنی الاملا خیبت کل شجی سالا
لا تفی العهد فتشفینی و لا تنجز الوعد فتشفی العللا
فانشد:
غضه العود تثنت مرحا بضه اللمس تجنت مللا
……
فی لماها بنت کرم تختشی سکر جفن حکمه نقض الولا
بین ورد شفه واردها یبتغی المساء فیجنی العسلا
درربیض لها فی احمر فی سواد بین مسک فی طلا
پس از این ابیاتی آورده شده که "ارقط"نامیده می شوند یعنی نظم شعر در آن به صورتی است که یک حرف بدون نقطه و یک حرف نقطه دار آمده است.
و ندیم بات عندی لیله منه غلیل

خاف من صنع جمیل قلت:لی صبر جمیل
این ابیات شامل هفت بیت است که بیت آخر آن چنین می باشد:
قاتلی وجه بدیع زاجری عنه قلیل*
و پس از این ابیات چهار بیت بدون نقطه دیگر آمده است:
حول در حل ورد هل له للحر ورد
لحصور حلو وصل ورده للصحو طرد
و له صول و طول و له صد و رد
دهر حر صدور هل له لله حد**
از این نمونه ها که بیان کردیم به خوبی می توان به توانایی شیخ ناصیف در نکات زبانی و بازی با الفاظ و بکارگیری الفاظ به بهترین نحو پی برد.به راستی کمتر کسی می تواند چنین زیبا معانی و الفاظ را جمع کند.
نیز از جمله مواضعی که ناصیف یازجی در آن صنایع بدیعی بسیار بکار برده مقامه "بصریه"است با این مطلع:
قمر یفرط عمدا مشرق رش ماءا دمع طرف یرمق
سپس می افزاید:
قرطه یفدی جلاه ایمن من میاه الجید فیه طرق
قبس یدعو سناه ان جفا فجناه انس وعد یسبق
قد حلا کاذب وعد تابع لعبا تدعو بذاک الحدق
قرحت ذاعبراتٍ اربعٍ عبراتً اربعٌ اذ تحرقُ1*
در همین مقامه دو بیت آورده شده که در مضمون مدح است و بلافاصله پس از آن دو بیت آورده شده در مضمون هجو:
با هی المراحمِ لابسٌ کرماً قدیرٌ مسندُ
بابٌ لکلّ موملٍ غنمٌ لعمرک مرفدُ***
سپس عمداً عکس معانی بالا در مضمون هجو می آورد:
دنسٍ مریدٌ قامرٌ کسب المحارم لایهاب
دفرٌ مکرٌ معلمٌ نغلٌ مومل کلّ باب*
سپس مشاهده می شود اگر شیخ ناصیف آشنایی کامل با زبان و رموز آن نداشت نمی توانست چنین ابیاتی بیافریند.
آری چنین کاری در توان هر شاعری نیست. هر چند برخی این کار شیخ ناصیف را وقت تلف کردن می دانند و کاری بیهوده خطاب می کنند که اصلاً مفید نیست اما به نظر من این حکم، حکمی از روی شتابزدگی است.
اگر با نگاهی منصفانه به عصر و زمانی که شیخ در آن می زیست بیافکنیم درمی یابیم که آن روزگار در واقع از دامان عصر انحطاط برخاسته بود و هنوز علوم و مدارس و دانشگاه ها و تخصص ها همگانی نشده بود. هنوز ارتباط با غرب و ادبیات و علوم آن به حدی نرسیده بود که بتواند در ادبیات عرب تاثیرگذار باشد. هنوز ادیبان و شاعران با ادبیات جهانی آشنا نشده بودند تا از آن ثمر برچینند.
بحران های سیاسی و اجتماعی موجود در جهان عرب، خلاقیت ها را در نطفه خفه می کرد. کمتر ادیبی را می دیدی که پا بر روی همه سنت های پیشین بگذارد. بخصوص آنکه ناصیف یازجی تعصب خاصی بر سنت های گذشتگان داشت و به آن احترام می گذاشت. روزگار ناصیف بر هر اهل ادبی حکم می نمود که کلامش را به صنایع بدیعی و محسنات لفظی بیاراید تا نبوغش بر همگان ثابت گردد.
پس از شیخ ناصیف نباید تعجب کنیم اگر کتابی چون "مجمع البحرین" نگاشت که سراسر آن پر از صنایع بیانی و بدیعی است.
اکنون برآنیم تا برای آشنایی بیشتر با سبک نگارشی شیخ در "مجمع البحرین"، منتخباتی از مقاماتش را به همراه ترجمه آنها بیاوریم.
المقامه الطبیه1
حکی سهیل بن عباد قال: خرجت علی فرس جموح، الی نیه طروح فازعجنی هماجاً وخبباً. وارهقنی صعداً وصبباً حتی نهکنی اللغوب. و اعیانی الرکوب. فنزلت لاقیل و استقیل و اذا ناقه ترعی. و هی تنساب کالافعی. فوقفت استشرف الهضاب و الوهاد. و انا ارید ان ابدلها بالجواد. و اذا شیخٌ قد انقض علی کنسر لقمان بن عادٍ. و قال هلکت و لو کنت سهیل بن عباد. فتوسمته من تحت اللثام. و قلت قاتلک الله ولو کنت میمون من خزام. فضحک ثم کبر. و قال الاجتماع مقدراً. ثم قال الطعام. یا غلام فاحضر ما تمنی. ثم اندفع فتغنی. قال فکان عندی انس ذلک اللقاء. اطرب من شدو سلامه الزرقاء. و بتّ معه لیله من لیالی الدهر. احسبها خیراً من الف شهرٍ. حتی اشتعل راسها شیبا وعط الصباح لدیجورها جیباً. فاستوی الشیخ علی القتب. و قال اجیبوا داعی الله الی ما کتب فاوفضنا فی مفازه صلدهٍ. حتی افضینا الی بلده. بها مدرسه للطب عن الحارث بن کلده فحللنا حلول النون فی القفار. او الضب فی البحار. و لما انجابت وعکه السفر. خرج الشیخ فی ارتیاد الظفر. حتی اتینا المدرسه و هی حافله بالطلبه. و قد قام فی صدرها شیخ طویل الارنبه عظیم العرتبه. فقال الحمدالله الذی شرف علم الابدان حتی قدم علی علم الادیان. اما بعد فان هذا العلم افضل علوم الدنیا جمیعاً لانه اشرفها موضوعاً. و هو ادقها نظراً و اجلها خطراً. و اقدمها وضعاً و اعظمها نفعاً و اغمضها سریره و اوسعها حظیره و هو یستطلع الخبایا. و یستوضح الخفایا حتی قیل انه وحی قد هبط علی الاطباء کما هبط. الوحی علی الانبیاء و صاحب هذه الصناعه اروج الناس بضاعه و اربحهم تجاره و اشهاهم زیاره و اکسبهم اجره و اجراً. و انفذهم نهیاً و امراً. و علیه مدار الاعمال و المهن و قیام الفروض و السنن فان کل ذلک لایتم الا بصحه البدن. و طالما کان هذا الفن اعز من جبهه الاسد. حتی اغتاله الجهلاء فاوثقوا جیده بحبل من مسدٍ. فواهاً له کیف ثل عرشه و آهاً لعلیلهم کیف قل نعشه قال و کان فی الحضره فتی باهر اللطافه ظاهر القضافه. فقال یا مولای: انی قد منیت بجهل المتطببین الرعاع. الذین لا یعرفون الصافن من حبل الذراع فلعلک توصینی بما یکون غنیه اللبیب. عند غیبه الطبیب. فاطرق هنیهه للترویه. ثم هب فی التوصیه. فقال: یا بنی لاتجلس علی الطعام الا و انت جائع و قم و انت بما دون الشبع قانع و باکر فی الغداء و لاتتماس فی العشاء. و الزم الریاضیه علی الخلاء و اجتنبها عند الامتلاء و لا تدخل طعاماً علی طعامٍ. و لاتشرب بعد المنام و لا تکثر من الالوان علی الخوان و لاتجعل فی المضغ و الازدراد و اجتنب کل ما لم ینضج و ما بات من الطعام فهو مجلبه للفساد و اذا امکنتک الوجبه فهی افضل نخبه و اقطع العاده المضره مره بعد مره و علیک بتنقیه الفضول فی معتدلات الفصول. . اذا مرضت فقابل السبب و احرص علی القوه فانها الی الحیاه سببٌ. و بالغ فی الدواء ما شعرت بالداء ودعه متی وثقت بالشفاء و اذا استغنیت بالمفردات فلا تعدل الی المرکبات و اذا اکتفیت بالاغذیه فلا تتجاوز الی الادویه و اذا تعاظم العرض. فاشتغل به عن المرض و اعتمد الحمیه الواقیه ما دامت العله باقیه و احذردا ذواعی النکس فانه شر من العله بالامس و اعلم ان التجربه خطرٌ. فکن منها علی حذرٍ و العلاج بین استفراغ الحاصل و قطع الواصل و الصحه تحفظ بالشبه و تسترد بالنقیض و الحمیه للصحیح کالتخلیط للمریض. و استعمال الدواء حیث لایحتاج کترکه عند حاجه العلاج و المضر الیسیر خیرٌ من النافع الکثیر و کل ما عسر قضمه شق هضمه و من کثرت تخمه، تفاقم سقمه و اکثر الاوصاب یکون من الطعام او الشراب فاحفظ عنی هذه المواعظ و احتفظ بها و الله الحافظ . قال فلما فرغ من کلامه الموضون برز شیخنا المیمون و قال انی لاراک من اهل الفضل و الفصل و ارباب العقل و النقل و لقد عثرت علی مسائل فی کتب الاوائل فهل تاذن بدفع الظنه و لک المنه قال حبذا. فقل اذا قال ما هو اعدل الاعضاء بالنسبه الی بقیه الجزاء فاخذ الاستاذ فی تقلیب رایه، حتی افرط فی لایه. ثم قال ان الانسان موضع النسیان. فهل من مسائل اخری لعلی اصادف بها الذکری قال قد رمیتک بالفصیح فاستعجم فهل تفرق من صوت الغراب و تفرس الاسد المشبم. هیهات ان العلم بتحقیق القضایا لابتنمیق الوصایا. فغلب علی الرجل الوجوم. و لعبت بالقوم الرجوم حتی قالوا للشیخ مثلک من یستحق الامامه فهل لک عندنا من اقامه. قال قدعلمتم ان النقله ثقله و لاسیما مع تطارح الشقه و تطاوح المشقه فان خففتم عنی بالامداد اتیتکم کوری الزناد. فنفحوه بعده من الدنانیر و قالو استعن بالله و الله علی کل شیء قدیر. قال سهیل فلما فصلنا عن المکان اخذ الشیخ مجلساً مکتوماً ثم برز فناولنی طرساً مختوماً و قال اذا اصبحت فالقه الی القوم و لا تثریب علیک و لا لوم فاجبته الی ما طلب و اذا به قد کتب:
انا ذاک الطبیب و ان طبی لنفسی لا لزید او لعمرو
وما عالجت سقم الناس یوماً ولکنی اعالج سقم دهری
اذا ما مسنی ضنک فعندی جوارش حیله و شراب مکر
فلما وقفوا علی ابیاته تعوذوا بالله من آفاته و قالوا ان لم یکن طبیباً فکفی به لبیباً فهل لک ان ترده علینا لظرفه ان لم یکن لعرفه . قلت ذاک مما لایقرب، فانه اجول من قطرب و رجعت الی موعدنا امس فوجدت انه قد افل قبل الشمس.
"مقامه طبی"
"سهیل بن عباد" چنین حکایت کرده: با اسبی چموش به قصد سفری دور خارج شدم. سرعت زیاد و همراه با تکان های شدید (آن اسب) مرا آزرده خاطر کرد و خارج از توانم مرا بر سرازیری ها و سربالائی ها کشاند تا بدانجا که خستگی زیاد مرا ناتوان ساخت و از نشستن بر رکاب او ناتوان شدم. سپس پائین آمدم تا به خواب نیمروزی روم در این هنگام شتری (دیدم) که می چرید و چونان افعی حرکت سریع داشت. ایستادم تا تپه ها و دشت ها را بنگرم. خواستم که آن را با اسب عوض کنم ناگهان پیری چونان کرکس "لقمان بن عاد*" بر من یورش برد و گفت: هلاک گشتی ولو اگر سهیل بن عباد بوده باشی. [یعنی سهیل بن عباد باشی به دست من فنا خواهی شد و هیچ کس از دست من زنده خلاص نمی شود].
از زیر نقاب او را شناختم و گفتم: خداوند تو را بکشد و لو "میمون بن خزام" باشی. خندید و "الله اکبر" گفت و ادامه داد که اجتماع بین من و تو جزء قضا و قدر می باشد. سپس به غلام دستور غذا داد. پس آنچه می خواست آماده شود، آماده شد. سپس به سرعت مشغول غذا خوردن شد تا اینکه سیر گشت، گفت برای من انس این دیدار خوش آیندتر از آواز "سلامه زرقاء**" است. با او شبی از شبها را گذراندم که به گمانم بهتر از هزار ماه بود1.
تا اینکه موهای سرش شعله سفید برکشید1 و صبح یقه تاریکی شب را درید. شیخ بر پالان نشست و گفت: به واجبات خدا عمل کنید. با هم در صحرای سخت به سرعت روانه شدیم تا به شهری رسیدیم. در آنجا مدرسه طبابت "حارث بن کلده***" بود. پس چونان فرود ماهی در صحرای بی آب و علف یا افتادن سوسمار در دریاها، ما نیز در آنجا [مدرسه] فرود آمدیم. [یعنی ما در آنجا غریب و بی مکان بودیم]. زمانی که آثار خستگی سفر زایل شد، شیخ در طلب ظفر و کامیابی بیرون رفت تا اینکه به مدرسه -که پر از دانشجو بود- آمدیم. در جلوی آن [مدرسه] شیخی بینی بلند با سوراخ های گشاد ایستاده بود و گفت: سپاس خدای را که علم بدن [پزشکی] را آن قدر شرافت بخشید که بر علم ادیان هم مقدم شد*.
از اینها گذشته این علم برترین تمام علوم دنیاست زیرا این علم از نظر موضوع ارجمندترین آنهاست و دقیق ترین و ظریف ترین علوم است و از نظر مقام و منزلت والاترین آنها می باشد. قدیم ترین علم هاست و نفعش بیش از دیگر علوم است. از نظر رمز و رموز پوشیده ترین علم هاست و از نظر جولانگاه وسیع ترین علوم می باشد. این علم پنهان ها را آشکار می سازد تا بدانجا که گفته شده که این علم وحی و الهامی است که بر طبیبان فرود آمده همان طور که وحی بر پیامبران نازل شد. متاع و کالای صاحب این صنعت (طبابت) رایج ترین و مرسوم ترین کالاهاست و تجارت آن سودمندترین تجارت ها و اقبال مرم به آن بیشتر از دیگر چیزهاست و درآمد آن بیشتر از سایر حرفه هاست و دستورات آن (به صورت امر و نهی) بیشتر اجرا می شود. این حرفه مدار تمام شغل هاست و واجبات و سنت ها بر پایه آن استوار است [زیرا] همه اینها جز با بدن سالم به انجام نمی رسد [یعنی تا بدن سالم نداشته باشیم نمی توانیم کار و عملی انجام دهیم]. و تا زمانی که این هنر از پیشانی شیر [در عزت و هیبت] ارجمندتر باشد تا بدانجا که نادانان بر آن حمله ور می شوند و با ریسمانی از لیف خرما به گردن آن چنگ می زنند. عجبا از آن که چگونه عرش و تخت آن[شیر] شکسته شد و عجبا از مریض های آنها که چگونه مرض آنها کم می شود.
در محضر [این طبیب] جوانی زیبا و لاغراندام بود که گفت: ای مولای من: من به نادانی برخی مدعیان طبابت که نادان و کم خردند مبتلا شده ام. آن کسان که عرق پا را از ریسمان عرق دست تشخیص نمی دهند. امیدوارم به من سفارشاتی کنی که فرد عاقل را در زمانی که طبیبی حازق وجود ندارد،**، بی نیاز سازد. لحظه ای به فکر فرو رفت سپس شروع به توصیه ها [ی لازم] نمود و گفت: ای پسرم بر سر سفره غذا منشین مگر وقتی گرسنه باشی واز کنار سفره زمانی برخیز که هنوز سیر نشده باشی و بر آن [مقدار که خوردی] قانع باش.
غذای روز را زود بخور اما در شب شام نخور یا کم بخور و زودهنگام بخور و با شکم خالی ورزش کن واز ورزش با شکم پر بپرهیز. در هم خوری نکن و بعد از خواب از آشامیدنی بپرهیز . برسر سفره غذاهای رنگارنگ نیاور. در جویدن و بلعیدن عجله نکن . از هر چیز نارس و ناپخته دوری کن. چرا که باعث اذیت شدن [معده بخاطر بد هضمی آن ] می شود اگر می توانی فقط یک وعده در روز بخور که بهتر است و عادت به پی در پی خوردن را کنار بگذار .آنگاه که مریض شدی علت را جویا شو و مخالف آن عمل کن [یعنی اگر مرض از حرارت حاصل شده آن را با سرما معالجه کن] بر زور و نیرو حریص باش چرا که آن وسیله زندگی است. هرگاه احساس درد کردی دوا بخور و هر گاه مطمئن شدی شفا یافتی دست از دوا خوردن بکش اگر با داروی ساده خوب می شوی به داروهای پیچیده دیگر رو نیاور.اگر با خوردن غذایی خوب می شوی دارو نخور [دارو ضرر دارد].
اگر بیماری دیگری به سراغت آمد به درمان آن بپرداز[تا از بین برود سپس به علاج بیماری اصلی مشغول شو].[همیشه]تا زمانی که مرض وجود دارد پیشگیری کن و مواظب باش دوباره آن بیماری به تو باز نگردد چرا که [اگر باز گردد]بدتر از بیماری روز قبل توست . بدان که امتحان کردن [داروهای مجهول ]خطرناک است[ممکن است باعث مرگ شود ] پس از آنها حذر کن . درمان وقتی است که از علائم مریضی فارغ شوی و از دوباره رخ دادن آن بپرهیزی سلامتی با آنچه که مطابق مزاجت است حفظ می شود و با خوردن آنچه با مزاجت سازگار نیست دوباره باز می گردد. پیشگیری زیاد از حد برای آدم سالم مثل درهم خوری مریض است* و خوردن دوایی که نیاز نیست مثل نخوردن دوا از سوی کسی است که به درمان آن دارو نیازمند است. ضرر کم ، بهتر از سود بسیار است . هر چه جویدنش سخت باشد هضمش هم دشوار است .کسی که معده اش بر هر غذایی نمی سازد بیماریش هم زیاد است.بیشتر مرض ها از خوردن و نوشیدن است این پندها را از من بپزیر و حفظش کن- و خداوند حافظ و نگهبان همگان است – گفت : زمانی که از سخن مزین خود فارغ شد شیخ خوش یمن [خوش قدم]ما در ملا عام قرار گرفت و گفت:تو را از جمله فاضلان و راستگویان و عاملان و راویان می بینم . در جستجوی برخی مسائل و مشکلات در کتاب پیشینیان بر آمدم . آیا اجازه می دهی که گمانهایم رفع شود ؟ تو صاحب منت ولطف بسیار هستی.گفت خوب است . اکنون بگو.
گفتند: "دشبذ**" چیست؟و چه راهنمایی ها و توصیه هایی داده می شود*** ؟و مقاوم ترین و سالم ترین اعضا نسبت به دیگراجزای بدن کدام است****؟
استاد شروع به ارزیابی نظرش کرد تا اینکه در دادن نظر بسیار تاخیر نمود سپس گفت:انسان در معرض فراموشی است.[فراموشکار است]آیا مساله های دیگری هم داری .شاید آنها را بخاطر بیاورم .گفت:ترا شخص فصیحی قلمداد کردم اما تو خودت را به گنگی و لالی زدی.آیا از صدای کلاغ می ترسی و حال آنکه به شکار شیر گرسنه می روی*. دریغا به راستی که علم با محقق شدن قضایا حاصل می شود نه به آراسته کردن و مزین نمودن وصایا و سفارشات .مرد سکوت پیشه کرد و شک و تردیدها در میان قوم شایع شد تا آنجا که به شیخ گفتند چونان تو باید ره امامت پیش گیرد آیا می توانیم به تو اقامه کنیم؟گفت دانستید که نقل کردن سنگین است بخصوص با وجود دوری مسافت و خستگی بسیار .پس اگر به من یاری رسانید (کمک مالی کنید تا بتوانم سفر کنم )همچون شراره آتش می آیم.سپس مقداری دینار به او بخشیدند و گفتند :از خدا یاری خواه که او بر همه چیز توانا ست.
سهیل گفت:آنگاه که از مکان جدا شدیم شیخ جایگاهی پنهان یافت .سپس هویدا شد و به من کاغذی مکتوب و مهر شده داد و گفت:آنگاه که صبح کردی آن را به سوی قوم بیافکن.بر تو توبیخ و سرزنشی نیست.من هم آنچه خواست رااجابت کردم.در آن کاغذ نوشته شده بود:
من همان طبیب هستم و طب من برای خودم است نه برای زید و عمرو.هیچگاه درد مردم را درمان نکردم اما درد روزگار خود را معالجه نمودم.
اگر دچار تنگدستی شوم از شراب و داروی مکر و حیله استفاده می کنم.
وقتی بر ابیات وی آگاه شدند از شر آفات او به خدا پناه بردند و گفتند :اگر طبیب نبود عاقل که بود.آیا برای تو امکان دارد که او را بخاطر نکته سنجی اش به ما بازگردانی هر چند که از علم طبابت تهی است.گفتم:این امر امکان ندارد.چرا که او از موش صحرایی هم بیشتر در حال حرکت است**. دیروز به سر قرارمان (مکان اجتماعمان )بازگشتم اما دریافتم که او قبل از خورشید غروب کرده است.(یعنی او قبل از آنکه غروب شود مکان را ترک کرده و رفته است)
المقامه الحجازیه1
حدث سهیل بن عباد قال: نهضت من الاهواز. اُریدُ قطر الحجاز فخرجت اطوی السباسب و البسابس فی عصبه من اولی الخلابس فکنت اتفکه منهم بالحدیث .و اتنقل منه بالقدیم الی الحدیث .و مازلنا نطعن فی المفاوزو نضرب .حتی دخلنا مدینه یثرب ،فاقمنا بها غرار شهر.کغره فی جبین الدهر .و بینما نحن فی لیله بین الرحال .الی جیره بمکان الکلیتین من الطحال سمعنا زفره متنهد.یلیها صوت کئیب ینشد:
یا من یرد علی ما فقدت یدی
هیهات لیس یرد امس الی الغد
فقدت یدی طیب الحیاه وهل تری
لی مطمع فی الغابر المتجدد
ماذا یفید العیش صاحب کربه
لهفان یمسی فی الهموم ویغتدی
الموت اطیب من حیاه مره
تقضی لیا لیها کقضم الجلمد
مضت اللیالی البیض فی زمن الصبا
و اتی المشیب بکل یوم اسود
یا حبذا ما فر من ایامنا
لو کان یمسک عندنا کمقید
انفقت صفو العیش حتی انه
لم یبق لی الا ثمال المورد
یا لیت ذی الاکدار اول معهد
کانت و ذاک الصفو آخر معهد
و یحی متی امسی ولی نفس بلا
صعد و انفاس بغیر تصعد
ما کنت احسد سیدا فی ملکه
و الیوم احسد عبد عبد السید
قال فلما سمع القوم لهجته الشجیه.و راوا ماله من سلامه السجیه.رقت افئدتهم علیه.وصبت عواطفهم الیه.و قالوا هل لنا من یطرق مضجعه.و یونسنا بالتمازج معه .فما عتم الرجل ان وقف بنا منتصبا.و انشدنا مقتضبا.
انا الذی ساح البلا فی ساحتی اباح سری و استباح باحتی
روحی کریحانی و راحی راحت ریحا فراحت راحتی من راحتی
فاستحلی القوم هذا التجنیس.واحلّوا الرجل محل الانیس.ثم استطلعوه طلع امره.و ما ذاق من خله و خمره .فقال یا کرام العرب و کعبه الارب.انی لقد کنت افری.و اقری.و افدی . و اسدی.و ما زلت البس و اطعم و اجیز و انعم حتی ذهب ما فی السفط جز افا ونفد ما فی الکظیمه استنزافاً فصرت اجوع من ذواله و اعطش من ثعاله و انی لطالما کانت تصدع وطاتی الصفا و یخدش براجمی السفا فصرت امشی بقدم الا خنب و ابسط راحه الاکنب و لم یبق لی الدهر سوی ولد اذل من بیضه البلد وقد خطبت له جاریه تعولنی و ایاه لاقضی غابر هذه الحیاه فکما ما حان الهدا و آن البنا قال ذووها لاصهار الا بالامهار فنقدتهم ما راج وخرجت اسعی بما غبر کجابی الخراج و قد ابرزت لکم حضیضتی و بضیضتی و اطلعتکم علی عجری و بجری فان احسنتم فانا من الشاکرین والا فانی من العاذرین.فاستحسنوا اشارته و استلطفوا عبارته و قالوا رحبت بک الدار.و حباه کل واحد بدینار فاثنی و هو یثنی جمیلا و یمشی ذمیلا.
فلما اصبحت قصدت مثواه لاصطبح بنجواه واذا هو صاحبنا ابن الخزام و قد قام لدیه ذاک الغلام فقلت:اهذا الخطیب المعهود فاین الملاک المشهود قال ارجو ان یکون خطیبا فانی اراه لببا ثم قال یا بنی ان الرامی بعله الورشان .
یاکل رطب المشان و هذه احدی حظیات لقمان فان رایت ما سیکون عما کان و اعلم ان الیش نجعه و الحرب خدعه.
فاذا لم تغلب فاخلب و اذا بلیت بسوء المصیر فعلیک بحسن التدبیر فلبثت عنده یومی اجمع اتمتع بالمنظر و المسمع و هو یطرفنی بما مر براسه من العبر و یحدثنی بما ختل و ختر و الخبر عندی یعضد الخبر الی ان زالت الشمس او کادت تزول فاستلقی علی و سادته و انشا یقول:
اعوذ بالمهیمن الفیاض من اهل هذا الزمن المهتاض
اسلمهم کالارقم اللضلاض یلسع کل قادم و ماض
ایاک یا صاح من التغاضی و احذرولو من طلحه الفیاض
من عاشر الخلق بخلق راض و باشر الجفون بالاغماض
هیهات ان یخلو من انقباض ما الختل یا بنی من اغراضی
لکن تصدی الظلم لا نتهاضی ان ادفع الامراض بالامراض
و الظلم من خبائث الحیاض یلجی الی تدنس الاعراض
لو انصف الناس استراح القاضی
قالوا لما فرغ من ارتجازه دعا بالطعام و قطع الکلام فجلسنا نتناول ما حضر ثم قمنا نتذاکر السمر فی ظل القمر الی ان تهافت اللیل و مال علی الکری کل المیل فاوغلت فی النوم حتی حذتنی قارصه الشمس واذا الشیخ قد ارتحل فساءنی الیوم اکثر مما سرنی امس.

مقامه حجازی
سهیل ابن عباد چنین سخن گفت:از اهواز قصد سرزمین حجاز را کردم پس بر مرکب بیابان های مرگبارو صحراهای خشک نشستم همراه با جماعتی از بهترین نکته سنجان و نکته گویان. من از صحبت آنها بهره مند می شدم و از قدیم و جدید سخن می گفتیم . همچنان در صحراهای بی آب و علف به دنبال کسب روزی می رفتیم تااینکه وارد شهر یثرب شدیم و به مدت یک ماه در آنجا اقامت گزیدیم شهری که چونان لکه سفید و درخشانی در پیشانی روزگار است.همانطور که ما شبی میان کاروان نشسته بودیم و بین ما ارتباطی تنگاتنگ بود صدای آهی شنیدیم به دنبال آن صدای اندوهناکی آمد که می خواند :
ای کسی که آنچه از دست دادم را به من بازمی گردانی دریغا هیچگاه دیروز به فردا باز گردانده نمی شود خوشی زندگی از دستم رفت . آیا در وجود من طمعی نسبت به گذشته نو شده می بینی؟زندگی چه سودی به شخص غمخوار می رساند؟واحسرتا بر غمخواری که روز و شب در غم به سر می برد . مرگ از زندگی تلخ بهتر و خوش تر است.زندگی تلخی که شبهایش را چون خوردن سنگ می گذرانی . روزگار خوش جوانی گذشت و پیری با سیه روزی اش فرا رسید.
چه خوب بود آنچه که از روزگار ما رخت بر بست . ای کاش می شدمانند اسیری در دستان ما گرفتار شود زندگی صاف و ساده را بخشیدم تا بدانجا که حتی ته مانده آن آبراه هم برایم باقی نماند.
ای کاش تیرگی ها و سیه روزی ها در ابتدا بود و آن خوشی ها و زندگی خوب و صاف در آخر می بود.
وای بر من چه موقع روز را به شب می رسانم و حال آنکه درونی بدون مشقت و سختی دارم و نفسهایی بدون اینکه [از گلویم]خارج شوند.
[قبلا ، هیچگاه] بر سروری به خاطر سروری و ملکش حسرت نمی خوردم ولی امروز بر بنده بنده همان سرور حسرت می ورزم.
گفت: زمانیکه قوم لهجه اندوهگینش را شنیدند و طبع سالمش را دیدند بر او دل سوزاندند و عواطف و احساساتشان نسبت به او جریحه دار شد گفتند:آیا کسی در میان ماست که شبانه بر مکان رختخواب وی رود و با او همدم و همخور شود تا به این طریق با ما انس بیشتری بیابد مردی درنگ نکرد و در میان ما ایستاد و فی البداهه چنین سرود:
من کسی هستم که مصیبت درخانه من گردش کرد و رازم را آشکار ساخت و میدان خانه ام را جایز شمرد .
روح من همچون گل ]نرم و لطیف[ است و شادی من چون باد می دمد . پس آسایش و سرور من ثمره دستان خودم است.
قوم از این جناس آرایی وی خوششان آمد و او را چونان مومنی قبول کردند و از او خواستند بگوید چه می خواهد بکند و از زیر وبم کارش آگاه شوند [از سرکه و شرابش بچشند]
گفت :ای کریمان عرب و قبله گاه محکم و استوار ، من می برم و میهمان می جویم و طعام می دهم و به او نیکی می کنم اورا لباس می پوشانم،خوراک می دهم ،و به او نعمت و هدیه می بخشم ،حتی طلای بی حدو حصری که درصندوقچه است و آنچه در چاه آب است تا بدان حد که به کلی تمام شود و تا به آن حد که از گرگ گرسنه تر و از روباه تشنه تر شوم.
من چه بسیارکه گامهایم سنگ سخت را شکافته و خارگیاه " بهمی " انگشتانم را خراشیده است اما با دو پای ضعیفم راه رفتم و دست خشن شده [از شدت کار سخت] را گشوده ام روزگار برای من جز یک فرزند باقی نگذاشت فرزندی خوارتراز تخم شتر مرغ* . برای او به خواستگاری دختری رفتم تا به من و پسرم برسد که باقیمانده این زندگی را بگذرانم اما همینکه شب عروسی فرا رسید و وقت حجله زدن شد خانواده و اهلش گفتند که دختر را نمی دهیم مگر اینکه مهرش را بگیریم سپس تا آنچه که میسر و در توانم بود به آنها بخشیدم و با آنچه باقی مانده بود همچو مالیاتچی بیرون رفتم و هر آنچه بود (زیرو بم کارم را )برای شما آشکار کردم و شما را از عیبها و همه کارم آگاه ساختم . اگر بر من نیکی کنید سپاسگذار شما خواهم بود و گر نه از شما پوزش می خواهم.
از نکته ها و عبارتهای آن مرد خوششان آمد و گفتند خوش آمدی و هر کدام به او یک دینار بخشیدند . سپس بازگشت در حالی که به زیبایی تشکر می کرد و به آرامی راه می رفت . زمانیکه صبح شد خواستم به جایگاه او روم تا از سخن گفتن با او جرعه ای شراب نوشم ناگهان دوستمان " ابن خزام "را دیدم که نزد وی غلامش ایستاده بود .گفتم:آیا این همان واعظ شناخته شده است؟سپس کجاست آن ولیمه ای که مردم حاضر کردند .گفت : امیدوارم که واعظ و خطیب باشم اما آن را کاری خردمندانه می بینم.
سپس گفت: ای پسرم همانا تیرانداز به سوی قمری، بهترین خرما می خورد* [یعنی شکارچی به بهانه شکار وارد نخلگاه می شود و خرما می خورد]. این یکی از تیرهای لقمان است**. اگر آنچه خواهد بود را دیدی از آنچه بوده تعجب می کنی. بدان که زندگی، جستجوی آب و علف و جنگ، نیرنگ است***. اگر غلبه نکردی، نیرنگ به کار ببر. اگر بدشانسی آوردی باید تدبیری نیکو بیاندیشی.
نزد او دو روز ماندم و از او بهره مند شدم و از عبرت هایش به من ارزانی داشت و از مکر ها و حیله هایش با من سخن گفت. هوشیاری و مهارت من راستی گفتار او را آشکار می کرد تا اینکه خورشید غروب کرد یا نزدیک بود غروب کند. سپس بر بالشش خوابید و چنین سرود:
پناه می برم به خدای شاهد و بخشنده از دست مردم این زمانه ظالم.
سالم ترین آنها [بی ضررترین آنها] چونان افعی سیاهی می ماند که به راست و چپ می خرامد و هرکسی که بیاید و یا برود را می گزد.
ای دوست من از اینکه خودت را به نادانی بزنی بپرهیز و از همه -ولو طلحه بخشنده هم که باشد*- بر حذر باش.
هر کس که با مردم با خوی خوش برخورد کند و چشم پوشی نماید باز هم از گرفتگی ها وبدی ها نمی تواند تهی باشد. ای پسرم هدف من مکر و حیله نیست.
لیکن ایستادن من برای مقابله با ظلم به خاطر آن است که مرض را با مرض دفع کنم. ظلم از ناپاک ترین برکه های آب است و باعث لکه دار شدن آبروها می شود.
اگر مردم با انصاف بودند قاضی استراحت می کرد**.
گفت: و زمانی که از سخن سرایی اش فارغ شد به خوردن غذا دعوت کرد و سخن را قطع کرد. نشستیم و از آنچه حاضر کرد خوردیم. سپس بلند شدیم تا در زیر ماه به شب نشینی بپردازیم . شب تمام شد و بسیار چرتم گرفت . به خواب عمیقی فرو رفتم تا اینکه اشعه خورشید مرا گزید ناگهان متوجه شدم شیخ وفات یافته . آن روز بیش از روز قبل که شادمان بودم ناراحت و اندوهگین بودم[ناراحتی امروز من بیشتر از شادی دیروز من بود] .

المقامه العقیقیه1
حکی سهیل بن عباد قال: بکرت یوماً بکور الزاجر . فی معمعان ناجر خوفا من اصطکاک الهواجر. فامعنت فی السیاحه.و جعلت اقطع ساحه بعد ساحه حتی اذا تخللت بعض الغیطان و قد سال علیها مخاط الشیطان . رایت کتیبه من الرجال علی کثیب من الرمال فبذلت فی شاکله الجواد المهماز ورددت صدور الارض علی الاعجاز حتی ادرکت القوم فی منتصف الیوم و اذا جنازه قد اودعوها التراب .و شیخ علی دکه قد افتتح الخطاب . فقال یا کرام المعاشر و العشائر.واولی الابصار و البصائر.ارایتم ما احرج هذا البیت و اسمج هذا المیت . طالما جد و کد واشتدو اعتد و رکب الاهوال واحتشد الاموال . فانظروا این ما جمع وهل اتی بشی منه الی هذا المضجع و طالما شمخ و بدخ و اسرف و استطرف و تانق فی الطعام و الشراب واستکرم المهاد و الثیاب و تضمخ بالعبیر و الملاب . فاعتبروا کیف صار جیفه لا تطاق و کریهه لا تستطیع ان تلحظها الاحداق.فان کنتم قد ضمنتم الخلود و امنتم اللحود.
فتمتّعوا بشهواتکم ملیا و اترکوا ما رایتم نسیا منسیا و الا فالبدار البدار الی طرح العالم الغرار فان السعید من نظر الی دینه دون دنیاه و اخذ الاهبه لاخراه قبل اولاه و الشقی من نظر قریبا فبات خصیبا .وعاش رحیبا و غفل عن یوم یجعل الولدان شیبا ثم فاضت عیناه بالدموع و اطرق براسه من الخشوع.وانشد:
واها لمن خاف الاله واتقی وعاف مشتری الضلال بالهدی
و ظل ینهی نفسه عن الهوی ان الی الرب الکریم المنتهی
و لیس للانسان الا ما سعی نعم و ان سعیه سوف یری
ما هذه الدنیا سوی طیف کری فانتبهوا یا غافلین للسری
و شمروا الذیل و بادروا الوحی من قبل ان یدعو کم داعی الردی
و اطرحوا کل نعیم وغنی و استهدفوا لِوقع اسهم البلی
و اقرضوا الله فنعم من وفی ما اجهل الناس و اذهل النهی
لو ان هذا المال فی هذا الوری قال الست ربکم قالوا بلی
و لما فرغ من ابیاته زفر زفره الضرام و قال کل من علیها فان و یبقی وجه ربک ذوالجلال و الاکرام و نزل و هو یمسح عبراته بفضله اللثام.
فخیل للقوم انه قد هبط من السما و قالوا هذا ممن یمشی علی الما . ثم اقبلوا یهرعون الیه وطفقوا یقبلون یدیه و یتبرکون بمس بردیه و اتحفه کل منهم بما شاءو قالوا له الدعا . فلما احرز المال هب الی الفرس باسرع من رجع النفس وقام القوم فودعوه ثم تطرقوا فشیعوه فلما ابعد عن الربوه قید غلوه اذا امراه کانها من حور الجنان تنتظره علی المکان فتافف و قال یا لکاع لولا حاجه الرفاق لاشهدت علیک بالطلاق فقالوا ما هذه الجاریه یا مبارک الناصیه ؟قال هی امراه لی صحبتها فی هذه الرحله لتخفف عنی بعض الثقله فانضاها الکلال حتی لا تستطیع ان تمشی فنذهب و لا استطیع ان اترجل لترکب فتقدم الیها فتی ببرذونه قد امتطاها و قال ارکبی باسم الله مجراها فقال الشیخ جزاک الله خیر الجزا و جزا الخیر ثم اقسم علی القوم فعادوا و کان علی رووسهم الطیر قال سهیل و کنت قد عرفت حین اماط اللثام.انه میمون ابن خزام فقلت ان الشیخ قد اتی الله بقلب سلیم و الله یهدی من یشاءالی صراط مستقیم بید انی طویت عنه کشحی لا علم هل اصاب قدحی فتراجعت مع الراجعین و تولیت عنه حتی حین فمکثت هنیهه اترقبه ثم انبعثت اتعقبه حتی انتهی الی دسکره فی الطریق بجانب العقیق فنزل عن الحجر و اعتزل الی حجره و افترش اریکته فی ظل حجره فاعتسفتُ الیه من بعض الجوانب و کمنت له کالضاغب و اذا به قد احتجر دستجه من الراح کزجاجه فیها مصباح و اخذ یتعاطی الاقداح و یغازل تلک الخود الرداح.فلما لعبت بعطفیه الشمول . مال علی احد جانبیه و انشا یقول :
سقی الغمام ترب ذاک القبر فقد سقانی من لذیذ الخمر
ما لم اذق نظیره فی العمر افادنی فی الیوم قبل العصر
ما لست استفیده فی الشهر و ان اکن رکبت اثم السکر
فقد افدت القوم عند الذکر مواعظاً تلین صلد الصخر
فنلت من ذاک عظیم الاجر وصرت ارجو ان یقوم عذری
عند الاله فی مقام الحشر باننی کفرت قبل الورز
قال فلما فرغ من انشاده المریب طلعت علیه طلعه الذیب و قلت السلام علی الخطیب فاجفل اجفال الحمل و قال سبق السیف العذل اذا کنت طفیلیا فلا تکن فضولیا قلت فمن التی تشرب الکاس من یدیها احلیله بنیت بها ام خلیله انست الیها . قال ان بینهما نقطه فلا تحاسب علیها والان قد غلبتنی سوره المدام وتلعثم لسانی عن الکلام فاذهب اللیله بالسلام واذا التقینا غدا ابرزت لک المکنون ودرات عنک الظنون قال فعلمت انها من خزعبلاته لکنی اجریته علی علاته فثنیت عنه عنانی وانثنیت لشانی.

مقامه عقیقیه
سهیل بن عباد چنین حکایت می کند : در یکی از روزها صبح زود از خواب برخواستم اما به دلم افتاده بود که حادثه بدی رخ می دهد یکی از روزهای بسیار گرم تابستان بود و من از شدت گرمای نیم روز آن هراس داشتم . به سیاحت و گردش پرداختم . جولانگاه را یکی پس از دیگری طی کردم تا اینکه وارد سرزمینهای هموار شدم در حالی که چشمه خورشید در آن جاری شده بود .گروهی از مردان را دیدم که بر تپه ای از ماسه ایستاده بود با چکمه به پهلوی اسب زدم و هر چه در جلویم بود را پشت سر گذاشتم [به سرعت تاختم ]تا اینکه در نیم روز به آن قوم رسیدم . ناگهان جنازه ای دیدم که در خاک می گذاشتند و پیری که بر سکویی ایستاده بود و سخن آغاز می کرد .گفت : ای کریم ترین مردمان و قبایل و ای خردمندان و روشن دلان !آیا دیدید که چقدر این خانه تنگ است و چقدر برای این مرده نامناسب و ناهنجار است ؟
چقدر ] این مرده[ تلاش کرد و زحمت کشید و بر شانه خطرات سوار شد [خطر به جان خرید]و مال اندوخت . پس بنگرید کجاست آنچه جمع کرد . آیا چیزی از آن [اموال ]را با خود به این خوابگاه آورد. چقدر] این مرده[ تکبر داشت و فخر می فروخت ، اسراف می کرد و طعامهای گوناگون و بهترین غذاها و نوشیدنیها می خورد.بهترین رختخوابها ولباسها داشت و به انواعی ازعطرها و بوهای خوش معطر بود . پس عبرت بگیرید که چگونه لاشه بد بو شده که هیچکس تاب [بوی گند اورا]نمی آورد.و چقدر قیافه ای زشت گرفته که چشمها توان دیدن آن را ندارد.
پس اگر شما جاودانگی را تضمین می کنید و از مرگ در امان می مانید از شهوتهای زیادتان بهره مند شوید و آنچه دیدید به کلی ترک و فراموش کنید وگرنه پس در کنار گذاشتن این دنیای فریبنده بشتابید. خوشبخت کسی است که به فکر دینش باشد نه دنیایش و قبل از اینکه برای دنیایش توشه برگیرد برای آخرتش توشه ذخیره کند. به راستی که بدبخت کسی است که فقط همین نزدیک را ببیند [آینده نگر نیست به فکر آخرتش نمی باشد] پس به فکر راحتی در همین دنیا ست و زندگی خوشی می گذراند و از روزی که فرزندان را پیر می کند1. غافل است . سپس شروع به اشک ریختن کرد و سرش را از سر خشوع پایین افکند و چنین سرود*.
زمانی که سرودن ابیات را به پایان رساند آه سوزناکی کشید و گفت همه چیز فانی است و فقط خداوند بزرگ و کریم پایدار می باشد2. پایین آمد در حالی که اشکهایش را با گوشه روبندش پاک می کرد . این چنین قوم پنداشتند که او از آسمان فرود آمده و می گفتند که این مرد از جمله کسانی است که بر روی آب راه می رود . سپس به طرف او هجوم بردند و شروع به بوسیدن دست او کردند و با لمس کردن برده اش تبرک می جستند . هر کدام از آنها به او پول دادند و از او می خواستند برایشان دعا کند . زمانی که پول بدست آورد سریع تر از بازدم به سوی اسب شتابان رفت. قوم برخاستند و با او خداحافظی کردند و راه خود در پیش گرفتند و او را همراهی کردند . هنگامی که از تپه به اندازه تقریبا دویست متر دور شد زنی زیبا چونان حوریان بهشت ظاهر شد که به او می نگریست سپس[ آن مرد] ایستاد و شروع به غرغر زدن کرد و گفت : ای زن پست! اگر نیاز به همراهی باتو نبود تو را طلاق می دادم . [قوم]گفتند: ای پیشانی درخشان . این زن کیست؟گفت: این زنی است که در این سفر با او همراه شدم تا از سنگینی بارم اندکی بکاهد پس ضعف اورا ناتوان و لاغر کرد تا جایی که نمی تواند راه رود تا برویم . نمی توانم پیاده بروم تا او سوار شود . جوانی اسب تاتاری خودش را به آن زن هدیه کرد و گفت به نام خدا] تورا به خدا[ سوار آن شود شیخ گفت : خداوند به تو بهترین پاداشها و خوبیها عطا کند . سپس قوم را قسم داد [که برگردند]آنان هم بازگشتند گویا بر بالای سر آنها پرنده هایی هستند* .
سهیل گفت : من هنگامی که نقابش را کنار زده بود او را شناخته بودم . او "میمون بن خزام "بود .گفتم : ای شیخ ! خداوند قلب سلیمی داده و هر که را بخواهد به راه راست هدایت می کند1 در همین حین که این سخن را گفتم پشت به او کردم تابفهمد آیا تیرم به هدف خورده است[گمانم درست است]سپس با کسانی که بازگشتند برگشتم و تا لحظاتی روی از او برگردانده بودم[تظاهربه بازگشت می کردم]
لحظه کوتاهی مکث کردم و منتظر ماندم . سپس به تعقیب او رفتم تا در راه به مزرعه ای رسید ؛ مزرعه ای که در کنار سیلاب واقع شده بود . از استرش پایین آمد و به گوشه ای رفت. فرشش را در سایه اتاقی پهن کرد . از گوشه ای دیگر که دیده نشوم رفتم و چون گرگی در کمین او نشستم . به ناگاه دیدم شیشه ای بزرگ پر از شراب بر زمین گذاشت ؛ شیشه ای که گویا در آن چراغی است . پی در پی جام شراب به دست می گرفت و با آن زن نرم تن فربه گفتگو نشست . زمانی که شراب خورد به یک طرف بدنش متمایل گشت[به یک طرف خوابید]و چنین خواند:
ابرها خاک آن قبر را آبیاری کند چرا که به من شراب لذیذ نوشاند.
شرابی که نظیر آن را در عمرم نچشیده بودم و امروز قبل از آمدن غروب مرا بهره مند ساخت .
در این ماه از آن [شراب]بهره نبرده بودم هر چند که اکنون سوار بر گناه مستی شدم .
قوم را مواعظی دادم که صخره سخت را نرم می کند .
پس از آن اجر و پاداش بزرگی بردم و امیدوارم که عذر من نزد پروردگاردرقیامت پذیرفته شود . عذرائیکه من قبل از مرتکب گناه شدن کفاره آن را داده ام .
زمانی که این ابیات شک بر انگیزش را به اتمام رساند همچو گرگی بر سرش ظاهر شدم و گفتم سلام بر تو ای سخنران !همچو گوسفندی از جا پرید و گفت:شمشیر از ملامت و سرزنش سبقت گرفت*. اگر من طفیلی هستم تو فضول نباش .گفتم :کیست که پیاله از دستش می نوشد ، زنی که با ازدواج کردی یا زنی که با او دوست شدی و با آن انس گرفتی .گفت : همانا بین آنها [دو کلمه"حلیله"و " خلیله " که یکی به معنای همسر و یکی به معنای دوست دختر است] فقط یک نقطه فرق است . پس بر آن محاسبه نکن [گیر الکی نده].
اکنون تندی شراب بر من غالب شده و زبانم را از سخن گفتن باز داشته است.
امشب را به سلامت برو اگر فردا با هم روبرو شدیم پرده از اسرار برایت فاش می کنم و گمانهایت را رفع می کنم .گفت،پس دانستم که آن سخنان از جمله سخنان زیبا و شگفت آور بود اما من با وجود عیبش از او چشم پوشی کردم و عنان از او برکشیدم و بازگشتم.

المقامه الیمامیه1
اخبرنا سهیل بن عباد قال:تقلدت السفر طوق الحمامه منذ اعتجرت بالعمامه و کنت اهوی دیار العرب العربا لما فیها من الشعرا و الخطباء . والفصحاء والادبا و البلغا و النجبا فکنت ازجی الیها الرکاب و اتضمخ منها بالعجاج و العکاب و اتعطر بالعرار و البشام و اتفکه بالعرفج و الثغام و اطرب للنصب و الحدا و ابتهج بالثغا و الرغا حتی اذا کنت یوما بحجر الیمامه رایت کتیبه قد اطبقت کالغمامه فحثحثت الجواد حتی حصحص لی ذلک السواد و اذا فتی لاغط و شیخ ضاغط و الناس حولهما یتفرجون و لا یفرجون فانتصبت مع الوقوف و نظرت من خلال الصفوف و اذا الشیخ یقول ویل امک یا اخبث من الشیصبان و اروغ من الثعلبان الام تتمادی فی العقوق و تتغاضی عن الحقوق .
اما تذکر تثقیفی اودک و تلقیفی رشدک و هل نسیت ما تجشمت من جللک فی مداواه عللک و کم انفقت علیک فی المدارس و المطاعم و الملابس فبای الا ربک تتماری و لو کنت ابله من الحباری هذا و الغلام یتظلم و یتململ و یتالم و هو احیر من ضب و انفر من بعیر ازب فلما رائی القوم ما راوا من تململه و اصطخابه و تبلبله قالوا لیس شکوی بلا بلوی فابن ایها الشیخ عذرک وضع عنک وزرک الذی انقض ظهرک فارن کما یارن المهر و قال قد تجنی علی هذا الغمر و الله یعلم ان لیس لی ذنب الا ذنب صحر ان هذا الفتی عربی الدار لکنه رومی النجار و قد بذلت فیه من الدینار و الدرهم ما لا یبذله خالد ابن الایهم و افرغت جهدی فی تهذیب لسانه و تعدیل میزانه فلم یزل یکسر شکیمه اللجام و ینزع الی الفاظ الاعجام فیدعو المعلم بالمولم و یسمی القلب بالکلب و الحیطان بالخیطان و یعرف المضاف و یوخر الموصوفات عن الاوصاف و هذا مما تاباه السجیه الادبیه و تستک منه المسامع العربیه و شهد الله انی ارید تهذبیه لا تعذیبه و ارغب فی تثقیفه لا تعنیفه لکننی اجتهد فی تسدیده فیعثر و اروم تشدیده فینفر و ان کنتم فی ریب من ذلکم فاختبروه و الا فانه امتحنه لتعتبروه قالوا : لاجرم ان المولی هو الاولی . فامسک هنیهه عن الکلام ثم قال : قل یا غلام:
انا الخزامی الرقیق الکلم مسحت رکن المسجد المحرم
ولی غلام من نتاج العجم یشرق فی فواده و فی الفم
اوجده باری الوری من عدم و حاطه بالقدر المصمم
فلم یزل فی حرس متمم
فتعزز الفتی و تمنع و هو یروغ کا لفارس الاهنع فمازال به القوم حتی اجاب فترحرح و انشد بصوت صمحمح :
انا الخزامی الرکیک الکلم مسخت رکن المسجد المخرم
ولی غلام من نتایج الاجم یشرک فی فواده و فی الفم
اوجده باری الوری من ادم و خاطه بالکدر المسمم
فلم یزل فی خرس متمم
قال فلما رای القوم سقم هذه الالفاظ و ما ادت الیه من المعانی الفظاظ تعوذوا بالله من سو تلک اللثغه و قالوا ما هذا الغلام الذی لا یشتری بفشغه فتبرم الشیخ و تافف و تاوه و تاسف و قال قد علمتم ان عثار اللسان شر من عثار القدم و لکن ماذا ینفع الندم و اننی طالما حدثت نفسی بعتاقه و هممت بانعتاقی من وثاقه ولو وجدت لی عنه غنی او کان فی یدی سعه من الغنی لبعته بنصف القیمه و اشتریت غیره بضعف السیمه و لکن قد انقطع السلی فلا حول و لا فاجهش الفتی عن کثب واخذ رقعه و کتب:
هبوا خطا اللسان علی عیبا اما لی غیره شی یصیب
انا ابن اقعدو قم لا فی الندامی اعد و لا سمیر او خطیب
ادیر من المعانی کل کاس تطیب فخل لفظی لا یطیب
اذا کان الجمیل سلیم حسن فلیس یضره ثوب معیب
فلما وقف القوم علی شعره و راوا انحطاط سعره قالوا ان لم یحسن الکر فالحلب والصر ونقدوا الشیخ بعض المال وقالوا للفتی دونک الجمال فسر کلاهما وارتضی وودعهم الشیخ و مضی . قال سهیل و کنت قد عرفت ذینک الصاحبین اللذین سیئاتهما تغلب الکاتبین فقفوت الشیخ فی تلک البقاع و قلت یا فرزدق این وقاع قال انزل بنا هنا واللیل یواری حضنا فنزلنا الی ان استوهن اللیل و اذا رجب علی شیظمه من جیاد الخیل تندفق به کعارض السیل و هو بین ذلک ینادی اللیل و اهضام الوادی و استمر یعدو الهملجه علی مهره السلجه فما ادرکنا الا وقد اشمخر الضحی وکلت الخیل من الوحی فنزلنا جمیعا عن السروج فی بعض تلک المروج حتی اذا انجاب بهر الانفاس. و ثاب اشر الافراس ثار رجب کالرئبال و قال لا تقسط علی ابی حبال و ترک القوم یکسرون علیه ارعاظ النبال.

مقامه یمامیه
سهیل بن عباد چنین سخن گفت : از آن زمان که عمامه بر سر پیچیدم چونان طوق دور گردن کبوتر همراه سفر شدم*. عاشق سرزمین عربهای اصیل بودم بخاطر اینکه در این سرزمین ها شاعران و سخنوران و فصیحان و ادیبان و بلیغان و نجیبان بسیار است. مرکبم را به سوی آن دیارها می راندم و به دود و غبار آن آغشته می شدم و به بوی خوش گل بهاری "عرار"و درخت"بشام"معطر می گشتم از میوه درخت "عرفج "و گیاه درمنه می خوردم و با موسیقیها و آوازهای ساربانان شادمان می شدم و با صدای گوسفند و بز و شتران مسرور می گشتم تا اینکه روزی در شهر حجر سرزمین یمامه بودم که لشگری انبوه چونان ابرهای متراکم دیدم . به سرعت به روی اسب رفتم تا برایم آن سیاهی [حاصل از انبوه لشگر] هویدا شود . ناگهان جوانی پر هیاهو و پیری زور گو و خشن را دیدم که مردم دورشان جمع شده بودند و به آنها نگاه می کردند و آنها را از هم جدا نمی کردند . ایستادم و از میان صفهای مردم نگاه کردم . شیخ می گفت : وای بر مادرت ای خبیث تر از جنیان و مکارتر از روباهان ! باید گرفتار عاقها شوی و از حقوق چشم پوشی کنی . [و خودت را به نفهمی بزنی]به یاد آور که تربیت کردن من چگونه بی ثمر شده [هیچ فایده نداشته و بر عکس شده ]و رسیدگی به تو سبب هدایت تو گشته ؟!آیا فراموش کردی بخاطر تو در راه درمان دردهایت چه سختی ها کشیدم و چقدر هزینه صرف مدرسه و خوراک و پوشاکت کردم. پس به کدام نعمت پروردگارت1 شک می کنی هر چند هم که از پرنده" هوبره "نادانتر باشی**. این حرفها زده می شد و آن جوان مورد ظلم قرار می گرفت و به خود می پیچید و ناله می کرد و درد می کشید درحالی که از سوسمار هم حیرانتر* و از الاغ پر مو گریزان تر بود**.
زمانیکه برخود پیچیدن و فریادها و آشفتگی های او را دیدند گفتند:فاجعه ای درکار نیست که شکوه می کنی . ای شیخ عذر و بهانه ات را روشن کن و بار سنگینت را بر زمین نه ؛ باری که بر پشتت سنگینی می کند49. پس همچو کره ای شاد شد و جست و خیز کرد وگفت : این آدم گمراه ونادان بر من ادعای گناهی می کند که مرتکب نشدم و خدا می داند که گناهی بر من نیست مگر گناه"صحر"***.
این جوان خانه اش در سرزمین عربها ست اما اصلیتش رومی است . من در راه او دینارها و درهم ها خرج کردم.آنقدر که حتی "خالدبن ایهم****" هم چنین ولخرجی نکرده است.در جهت تذهیب زبانش بسیار کوشش کردم . چه بسیار که افسار می گسیخت و از کلمات عجمی استفاده می کرد . واژه " معلم" را "مولم" می خواند و "قلب" را "کلب" و "حیطان" را "خیطان" می نامید . مضاف را معرفه بال می آورد و موصوف را بعد از صفتها بیان می کرد . این همان چیزی است که طبیعت ادبی از آن گریزان و گوش عرب از شنیدن آن بیزار است.خدا شاهد است که من در پی تذهیب او هستم نه تعذیب و شکنجه او . دوست دارم او از علوم بهره مند شود نه اینکه بخواهم با او خشن برخورد کنم و او را مورد سرزنش قرار دهم . لیک من در جهت اصلاح و تربیت خوب او می کوشم اما دچار لغزش می شود و گریزان است . اگر شک دارید امتحانش کنید و گرنه خودم اورا امتحان می کنم تا شما متوجه شوید . گفتند : ناگزیر مولای این پسر بر همگان سبقت دارد . لحظه کوتاهی ازسخن گفتن خودداری کرد . سپس گفت : ای پسر بگو:
انا الخزامّی الرقیق الکلم مسحت رکن المسجد المحرم
ولی غلام من نتاج العجم یشرق فی فواده و فی الفم
اوجده باری الوری من عدم و حاطه بالقدر المصمم
فلم یزل فی حرس متمم*
ازجواب امتناع می کرد و چونان اسب سوار به این سمت و آن سو می جهید قوم همینطور منتظر ماندند تا جواب داد و دستان را از هم باز کرد و با صدای بلندخواند:
انا الخزامیّ الرکیک الکلم مسخت رکن المسجد المخرم
ولی غلام من نتاج الاجم یشرک فی فواده و فی الفم
اوجده باری الوری من ادم و خاطه بالکدر المسمم
فلم یزل فی خرس متمم**
گفت : زمانیکه مردم کلمات اشتباه او که دربردارنده معانی بد و زشت و نادرست بود را شنیدند از آن لکنت زبان و عدم درست تلفظ کردن واژه ها به خدا پناه بردند و گفتند:این چه غلامی است که با یک گل پنبه هم خریده نمی شود [ارزش ندارد].شیخ ملول شد و به ستوه آمد ، آهی کشید و تاسف خورد و گفت:دانستید که لغزش زبان بدتر ازلغزش پاست لیک پشیمانی چه سود دارد . بسیار با خود گفتم آزادش کنم و از قیدش آزاد شوم . اگر از دست او چاره ای می یافتم یا پولی در دستم بود او را به نصف قیمت می فروختم و یکی دیگر را به دوبرابر قیمت اصلی اش می خریدم لیکن پوست شکمبه پاره شده*و نیرویی جز نیرو و قدرت الهی وجود ندارد**.
جوان در همان نزدیکی شروع به گریه کرد و کاغذی گرفت و چنین نوشت:
چنین پندارید که خطای زبانم عیب است اما جز زبان من چیزی دارم که بی عیب می باشد . من فرزند بنشین و پاشو هستم [خدمتکارم]نه از جمله ندیمان به شمار می آیم و نه از جمله افسانه گویان و سخن سرایان.
جامهای معانی خوب در دستانم است پس لفظم را رها کن که خوب و درست نمی شود . هر گاه انسان ، زیبا و خوش خلق باشد لباس عیب دار به او ضرری نمی رساند .
زمانیکه مردم بر شعر او واقف شدند و قیمت پایین او را دیدند گفتند :اگر حمله را خوب یاد ندارد اما شیر دوشیدن و بستن پستان ماده شتر را به خوبی یاد دارد[یعنی اگر یاد ندارد خوب سخن گویداما خدمتکاری را خوب بلد است ]و مقداری پول به شیخ دادند و به جوان گفتند این شترها از آن تو.هردو خوشنود و راضی شدند . شیخ با آنها خداحافظی کرد و رفت.
سهیل گفت : من آن دو یار[شیخ خزامی و غلامش به نام رجب]را شناخته بودم کسانی که گناهانشان بیشتر از آن است که نوشته شود [و به حساب آید].
به تعقیب شیخ رفتم و گفتم که ای "فرزدق"، "وقاع"* کجاست؟
گفت: اینجا با ما اقامت گزین چرا که شب ،کوه بلند حضن را هم می پوشاند [شب همه جارا فرا می گیرد]تا نیمه شب آنجا بودیم تااینکه رجب را بر پشت اسب جوان و تنومندی دیدم که چونان سیلی سرازیر شد و صدا می زد که از شب و خطرات این وادی (از جمله دزدان و غارتگران)بپرهیز.همین طور به دویدن سریع اسب ادامه می دارد . ما به او فقط زمانی رسیدیم که خورشید بالا رفته بود و اسب ازسرعت خسته شده بود . همگی در آن دشتها از زینها پایین آمدیم تا اینکه تنگی نفسهایمان بر طرف شود و اسبها نشاط خود را بازیابند . رجب همچو شیر پرید و گفت : بر ابوحبال** ظلم نکن و قوم را ترک گفت درحالی که آنها[ازسرخشم براو] پیکان نیزه هایشان را می شکستند.

المقامه النجدیه1
قال سهیل بن عباد : عبثت بی لواعج الوجد الی زیاره نجد . فتسنمت الاکوار و طویت الانجاد و الاغوار حتی نقعت بحلولها غلتی بعد اللتیا و التی . فلما سرت عنی وعکه السری و قضت اجفانی وطر الکری . قمت اطوف الحله بعد الحله و اتفقد الاحیا المشمعله حتی اذا کنت صبیحه یوم بمنتدی زعیم القوم . وفد شیخ اوهی من الشبام یلیه فتی اشهی من البشام فجثم الشیخ محقوقفا و انتصب الفتی محصوصفا . و قال اعز الله الوالی و اذل اعناق الموالی . ان هذا الشیخ قد استعبدنی منذ عام کما تستعبد اولاد حام و هو عبید فلسه لا یقوم بمیره نفسه . فتراه الام من اسلم و احمق من عجل و اقلق من الحجل فی الرجل بید انه ملاق مذاق سفساف شقشاق لا یزال یهدر و یهذرم و یبربر و یدمدم و یلغو بالکلم الجاهلیه و یبعث بالتمویهات الخزعبلیه اذا طلبت منه قطعه انشدنی ابیاتا سبعه و اذا قلت لی مساله قال هات الدواه و المرمله و اذا التمست منه الصرف جاءنی بالف حرف و هو یتانق بهجن جامده من لغه العرب البائده لیس لها طلاوه و لا فائده فثار الشیخ کالمعتوه و قد ازبد فوه و قال بهرا لک یا عفنقس یا ماقط الانقس . متی تشدقت بهذه الشغاشغ و تمطقت بهذه الضغاضغ . ذر عنک هاتی الجعظره الخصّمه و الفظاظه المضلخمه و الا قفخت راسک العفنجج و لو کنت حفید العرنجج . قال فضحک القوم من هذا التنصل الذی یشهد للتهمه بالتاصل و کان بینهم رجل بینهم اضجم فتبازخ کالتیار العجم و قال انی اراک فی العربیه راسخ القدم فهل تعرف ایام الاسبوع فی القدم . فتخازر تخازر القیان . ثم قال جری ابنا عیان فاستجل البیان و انشد:
لاول الاسبوع قیل اوهد فی قدم الدهر و اهون الغد
ثم جبار بعده دبار فمونس عروبه شیار
قال لاتربت یداک و لا طربت عداک . ان کنت تعرف القاب الشهور فانت العلم المشهور . فاکتام و اشراب . ثم جثم و استتب و انشد:
موتمر و ناجر خوان من لقب الاشهر و الصوان
زباءبائد اصم واغل وبعد ذاک باطل و عاذل
ورنه و تیرک الختام و قیل غیرذاک و السلام
قال لله درک ما ابعد غورک و اقرب نورک فاختم بذکر الاشهر الحرم ان کنت ممن اتم ماکرم فقال اللهم اجعلنا ممن حسن ختامه و انجلی قتامه . ثم انشد:
ثلثه من الشهور سرد واحد عقیب ذاک فرد
ذو قعده وحجه محرم و رجب و هی الشهور الحرم
قال فلما رای القوم اتساع روایته و ارتفاع رایته علموا انه صل اصلال فنظروا الیه بعین الاجلال و لما رای اقبالهم علیه وارتیا حهم الیه قال یا جهابذه الیلامع و هرابذه المعامع . علم الله انی لست بجعد الکف .کما یزعم هذا الهجف و لکن قد اناخ الدهر علی بکلکله .و اخنی علّی الهرم بافکله فلم یبق لی عافطه ولانافطه و صرت اسغب من السیدان بعد ما کنت اقری الهیدان و الزیدان ولو استطعت ان اقوم بامری لاطلقت هذا الفتی هن اسری ولکنی ما زلت اعلل نفسی بالمنی و امنیه بالغنی . لعل الله یقیض لی فتحا قریبا او یکتب لی بمثلکم نصیبا . قال : فاستعذب القوم کلامه واستعذروا غلامه و قالوا قد کتب ربک علی نفسه الرحمه و لکن ما کل سودا تمره و لا کل بیضا شحمه فان الناس قد لوموا و جشعوا حتی لو سئلوا التراب اوشکوا ان یملوا و یمنعوا فان شئت ان تجاورنا غابر هذه الشیبه و تکتفی ذل السوال و غصه الخیبه و الا فخذ هذه النحله و اعتمد الرحله قال حبذا جوارکم لولا ضفف خلفت و موعد اخلفت فوصلوه کل واحد بدینار و ارحلوه ناقه ذات سفار. قال سهیل و کنت قد تنسمت ریح خزامه و ظلفت نفسی عن التزامه فلما شق العصا خرجت فی اثره حتی صرت بمرمی بصره فقال انت من المولدین فی هذا الزمان . لا تعرف لغه یعرب ابن قحطان فعد الی ان یصادفنا ترجمان ثم انسدر یعدو کالظلیم و غادرنی کالسلیم فعدت و انا اعجب من فنونه فی جده و مجونه.

"مقامه نجدیه"
سهیل بن عباد گفت:عشقی سوزان و آتشین مرا به دیدار سرزمین نجدمی کشاند . بر پالان شتران نشستم و بر سرزمینهای پست و مرتفع گام نهادم تا اینکه بسیار تشنه شدم و آن هم پس از دیدن سختیها و بلاهای بسیار *. زمانی که سختی شب روی تمام شد و چشمانم نیاز به خوابی پیدا کردند به دنبال منزلگاهی گشتم و کوی برزن های مختلفی را جستجو کردم تا اینکه فهمیدم صبح شده است و خودم را در انجمن رئیس قومی دیدم . پیری لاغرتر و ضعیف تر از بند رو بند وارد شد . به دنبال آن نیز جوانی بسیار خوشبو نیزآمد . پیر مرد به حالت خمیده بر زمین نشست و جوان در حالی که پاهایش را به هم چسبانیده بود ایستاد و گفت :خداوند والی را بلند منزلت قرار دهد و بردگان و بندگان را خوار گرداند.این پیرمرد یک سالی مرا به بندگی گرفت همانطور که سیاهپوستان به بردگی برده می شوند . او بنده پولش است[خسیس است] و حتی به غذای خودش هم نمی رسد . اکنون او را تو سری خور تر از "اسلم" و نادان تر از "عجل"** و آشفته حال تر از خلخال در پا می بینی ؛ جز آنکه این مرد را چاپلوس پر از غل و غش می بینی که از عبارتهای زشت استفاده می کند و بسیار پر حرف است تند تند صحبت می کند و الفاظ غیر معمول به کار می برد و خشن سخن می گوید واراجیف زیادی می بافد . هر گاه از او قطعه ای شعر می خواهم هفت بیت هفت بیت می خواند . اگر بگویم حاجتی دارم می گوید قلم و دواتی بیاور [فکر می کند مساله ای علمی دارم]هر گاه از او بخواهم که ازمن دور شود و صرف نظر کند هزار حرف برایم می آورد***.
او با کلماتی زشت و بی روح زبان نسلهای منقرض شده ، سخن آرایی می کنددر حالی که هیچ فایده ای در آن نیست .
شیخ چونان دیوانه ای برخاست .دهانش کف کرد* و گفت :ای انسان پست و ای بنده بنده بنده زاده !نگون بخت شوی ، چه موقع من این اراجیف را گفته ام [با کلمات سخت و غیر مستعمل سخن سرایی کرده ام]این الفاظ زشت و این بدخلقی و زشت کلامی را از خودت بزدای و گرنه بر سر بزرگت ضربه می زنم هر چند هم که نوه "عرنجج"** باشی.
[سهیل] گفت: مردم از این تبرئه کردن خندیدند چرا که آن پیر مرد با همان الفاظ عجیب و غریب و نامعمولی سخن می گفت که جوان باهمان به وی تهمت زده بود.میان آنها مردی بد خو بود که سینه را چونان موج بر آمده بالا داد و گفت:ترا در عربیت پا برجا می بینیم . آیا روزهای هفته در زمانهای قدیم را می شناسی ؟ پس چشمان را همچون کنیزکان آوازخوان تنگ کرد و گفت:به خواسته ات می رسی*** و چنین سرود:
در زمانهای قدیم به روز اول هفته "اوهد"گفته شده و فردای آن "اهون"نام دارد سپس"جبار"و بعد از آن "دبار"و"مونس"و"عروبه"و بعد هم "شبار"**** است.
گفت:الهی هیچگاه تنگ دست نشوی و دشمنت شاد نشود . اگر القاب ماهها را بدانی معلوم می شود که بسیار دانایی . بر انگشتان پا نشست و گردنش را دراز کرد. سپس کاملا نشست و مستقر شد و خواند :
از نامهای ماههاست: موتمر، ناجر، خوان ، صوان ، زبا ، بائد ، اصم ، واغل ، باطل ، عاذل ، رنه و تیرک.البته نامهای دیگری هم گفته شده و السلام*****.
گفت: خدا خیرت دهد . تو چقدر صاحب علم هستی! [چقدر دستیابی به اعماق دانش تو مشکل است (آنقدر که علم داری) و چقدر چیدن گل تو (علم تو)ساده است (به همه به راحتی علم می آموزی)] اکنون با نام ماههای حرام سخنت را خاتمه ده ، اگر تو از جمله کسانی هستی که کرم و بخشش را تمام و کمال ادا می کنی.سپس گفت: خدایا ما را از جمله کسانی قرار ده که ختم به خیر می شوند و گرد و غبار شان زدوده می شود(خالص می شوند )سپس خواند :سه ماه در کنار هم می آیند و یکی به صورت فرد بعد از آنها ست.ماههای حرام عبارتند : از "ذوالقعده" ، "ذوالحجه" ، "محرم" و "رجب"*.
گفت: زمانیکه مردم اطلاعات زیاد او را دیدند فهمیدند که وی چقدر زیرک است و از همه انسانهای زیرک با هوش تراست** و او را به چشم بزرگی نگریستند . زمانی که آن پیرمرد دید مورد توجه و اقبال مردم قرار گرفته است گفت: ای ناقدان و ای خبرگان و دانایان بزرگ و ای جنگجویان دلاور*** خدا می داند که من آنطور که این مرد درشت اندام بدخوی گمان می کند بخیل نیستم لیک روزگار با سینه اش به من فشار آورد و پیری و کهنسالی با رعشه هایش بر من خیانت کرد و برایم گوسفند و بزی باقی نگذاشت [هیچ مالی برایم نماند]تا آنجا که از گرگها هم گرسنه تر شدم . من قبلا هر کس و ناکسی را به مهمانی فرا می خواندم[و اکنون خودم گرسنه می مانم ]اگر می توانستم از پس کارهایم برآیم این جوان را به بردگی می گرفتم لیکن خودم را با آرزوها توجیه می کنم و برای او کامیابی و ثروت آرزومندم شاید خدا در رحمتی بگشاید یا مانند شما برای من هم نصیب و بهره ای مقرر سازد . (سهیل)گفت: مردم از سخن او خوششان آمد و او را معذور یافتند و گفتند:خداوند تو رحمت مقرر کرده است*. لیک هر سیاهی خرما نیست وهر سفیدی دنبه نمی باشد.[همه مردم مورد رحمت و احسان یکسان قرار نمی گیرند] همانا مردم بخیل و بسیار حریص اند تا بدانجا که اگر از آنها خاک خواسته شود از تو دریغ می کنند هر چند پیر و فرسوده باشی و به گدایی و خواهش همرا ه با نا امیدی اکتفا کنی . این هدیه را بگیر و به سفر برو .گفت:چقدر همنشینی و مجاورت با شما خوشایند است.اما اهل و عیالم را ترک کردم و اگر باز نگردم خلف وعده می شود . پس هر کدام ( از مردم ) به او دیناری دادند و اورا سوار بر شتری افسار زده کردند.
سهیل گفت: من از بوی او تشخیص دادم که "وی میمون بن خزام " است .خودم را از روبه رو شدن و ملازم شدن با او منع کردم . زمانیکه جمعیت پراکنده شدند به دنبال او روانه شدم تا اینکه مرا دید وگفت تو از مولدین هستی** و زبان "یعرب بن قحطان"را نمی دانی . پس باید کسی باشد که سخنان ما را ترجمه کند.[این سخن را از سر تمسخر کردن او گفت] پس چونان شتر مرغ به سرعت دوید و همچون مار گزیده ای مرا ترک کرد.من در همان حال که از راهکردهای او در سخنان جدی و شوخی اش در عجب مانده بودم بازگشتم.

ناصیف یازجی و دنیای شعر
شیخ ناصیف علاوه بر آنکه دانشمند موفق و نویسنده ای توانا بود، از طبع شاعری نیز برخوردار بود. او از همان دوران نوجوانی به سرودن شعر روی آورد و از مکتب شعرای برجسته ای چون " ابوتمام" ، "بحتری" و" متنبی" که شعرای برجسته عصر عباسی هستند، بهره برد و از خرمن آنان، خوشه ها چید و راه آنها را ادامه داد.
طبیعی بود که شاعری که در ابتدای قرن نوزدهم -پس از یک دوره رکودشعر و ادب- قد علم کند همان خط مشی شعرای نابغه گذشته را بپیماید و در همان موضوعاتی شعر سراید که گذشتگان در آن طبع آزمایی کرده بودند.
ناصیف از کودکی شیفته آثار آن شعرا بود و حتی در همان ایام طفولیتش، دیوان شعرایی چون "متنبی" را از حفظ داشت1.
او آن قدر به شعر قدیم و سبک آن عشق می ورزید که در برابر هرگونه تجددگرایی در شعر می ایستاد و به شدت موضعگیری می کرد.
با آنکه از دوره این شاعر ما به بعد، تاثیرات ادبیات غربی در ادبیات عربی بروز می یابد اما شیخ ناصیف اجازه نداد که زبانش اندک تاثری از سبک ادبیات غرب به خود راه دهد. او آن زمان که متوجه این تاثیرات ادب غربی شد کوشش بیشتری نمود تا زبانش فصیح تر و اصیل تر از گذشته شود نیز برای تجسم بخشیدن به نظریات و اعتقاداتش بهتر آن دید که اشعاری به سبک قدیم بسراید.
یازجی در شعر سرایی بسیار تحت تاثیر "متنبی" قرار گرفته است. او" متنبی" را بسیار دوست می داشت و با سبک او کاملاً آشنا بود و بسیاری از اشعار این شاعر دوره عباسی را شرح نمود.
شاید بتوان به جرات گفت که "ابوطیب متنبی" میان ادبای عصر نهضت شهرتی نداشت و در واقع زمانی مشهور شد که شیخ ناصیف او را شناخت و به سایر ادیبان شناساند1.
یازجی، متنبی را بر تمام شعرای عرب ترجیح می داد و در مورد وی گفته است:
"گویا متنبی در آسمان راه می رود و دیگر شعرا بر زمین2".
شیخ ناصیف به سادگی، مضامین پیچیده اشعار" متنبی" را می فهمید و از او متاثر می شد. این تاثیرپذیری آن قدر عمیق بود که وی را به چنین سخنی واداشت:
"گویا من در قلب "متنبی" نشسته ام3".
آری گویا او در قلب "متنبی" خانه گزیده بود و آنچه که دلالت بر این سخن شیخ می کند مطلع های قصاید شیخ است که چونان اشعار "متنبی" در نهایت جلال و زیبایی و فخامت لفظ و معناست. بخصوص این ویژگی را در قصاید مدح و رثای وی می یابیم.
یازجی نه تنها در اسلوب و سبک شعری و معانی از "متنبی" تقلید کرده است بلکه در آوردن قافیه ها و الفاظ نیز پیرو اوست.
دیوا ن شیخ ناصیف در سه قسمت تالیف شده : اولی به نام "نفحه الریحان"، دومی به نام "فاکهه الندماء" و سوم به نام "ثالث القمرین".
این سه دیوان شعری او جزء سرچشمه های شعر عربی محسوب می شوند و بر زبان بسیاری ادب دوستان جاریست که آنها را حفظ کرده اند بخصوص ابیات وی در حکمت که به صورت ضرب المثل هم درآمده است.
این دیوان شاعر دربردارنده اشعار دوران جوانی وی نیست و اگر آن اشعار هم جمع آوری و تدوین می شد حجم شعری وی بسیار زیاد بود.
از جمله اشعار وی در دوران جوانی است که حکایت از شور و اشتیاق وی نسبت به محبوبه اش دارد:
"یالیتنی کنت الرسول1"
1- من غنج عینیک ام من لطف معناک ایدی الهوی اوقعت قلبی باشراک
2- یا ظبیه فی النقا ترعی الخزام به لم تعلمی ان عین الصب ترعاک
3- روحی فداک لقد اضنی هواک فتی ما کان یدری الهوی والله لولاک
4- ورد بخدیک ام هذا خضاب دمی فقد اراقت دمی بالسحر عیناک
5- هل تعلمین بشوق فی ضمائرنا لا تنطفی ناره الا بمرآک
6- هانت علینا المنایا فی هواک وما احلی عذاب الهوی ان کان ارضاک
7- لولاک ما عرفت اجفاننا سهراً فما عرفنا الهوی حتی عرفناک
8- انی لقد غرت من ذکرٍ علیک جری ومن لحاظ رسولی حین یلقاک
9- فقلت یا لیتنی کنت الرسول و یا لیت الرسول انا والکل مضناک
10- یا نسمه فی الحمی مرت بها سحراً طوباک یا لیتنی ایاک طوباک
11- هل تحملین الیها من صبابتنا کما حملت الینا عند مسراک
12- حکیت رقه عطفیها و نفحتها ولا نسلم ان الفضل للحاکی*
این اشعار زیبا حکایت از آن دارد که شیخ ناصیف از همان جوانی با فنون شعری و چگونگی استفاده از قافیه ها و صنایع بدیعی کاملاً آشنا بوده است.
هر چند که این معانی، جدید نیستند و در شعر شعرای پیشین کما بیش چنین مضامینی در وصف ممدوح و محبوبه شان دیده می شود اما به هرحال حکایت کننده عواطف شاعر ما هستند. او به خوبی توانسته از صنایعی چون جناس و استعاره استفاده کند.
* برخی نکات بلاغی در این اشعار است:
در بیت اول شاعر استعاره مکینه در کلمه "ایدی الهوی" به کار برده است. او برای عشق دستانی تصور نموده که انسان را در دام گرفتار می کند. آن هم نه در یک دام بلکه در دام های بسیار می افکند.
در بیت دوم شاعر محبوبه اش را به آهویی تشبیه می کند بنابراین در کلمه "ظبیه" استعاره مصرحه است. اما در این بیت شاعر کلمه "ترعی" را دو بار ذکر کرده که به دو معنای چریدن و در مصرع دوم نگریستن به کار رفته و جناس تام می باشد.
شاعر در مصرع چهارم در مورد سرخی بسیار زیاد گونه های محبوبه سخن می گوید و استعاره به کار می برد و می گوید آیا گل سرخ بر گونه ات است یا گونه هایت رنگ خون من به خود گرفته.
در بیت پنجم شاعر شور بسیار را به آتش تشبیه کرده و استعاره مصرحه آورده است. آتشی که جز با دیدن روی محبوبه خاموش نمی شود.
در بیت ششم در کلمه احلی استعاره تصریحیه تبعیه است.
شاعر در بیت یازدهم از صنعت تشخیص استفاده کرده و نسیم را مورد مخاطب قرار داده است.

از دیگر اشعار دوران کودکی شیخ ناصیف است در مورد عروس گل (غنچه)1:
1- هذی عروس الزهر نقطها الندی بالدر فابتسمت و نادت معبداً
2- لما تفتق سترها عن راسها عبث الحیاء بخدها فتوردا
3- فتح البنفسج مقله مکحوله غمز الهزار بها فقام و غردا
4- و تبرجت ورق الحمام بطوقها لما راین التاج یملو الهدهدا
5- بلغ الازاهر ان ورد جنانها ملک الزهور فقابلته سجدا
6- فرنا الشقیق باعین محمره غضباً وابدی منه قلباً اسودا
7- بسط الغدیر الماء حتی مسه برد النسائم قارصاً فتجعدا
8- ورای النبات علی جوانب ارضه مهداً رطیباً لیناً فتوسدا
9- یا صاحبی تعجبا لملابس قد حاکها من لم یمد لها یدا
10- کل الثیاب یحول لون صباغها و صباغ هذی حین طال تجددا*
در این قصیده نیز همان طور که مشهود است زیبایی خیاله توصیفات لطیف و الفاظی ساده جمع شده اند.
* برخی نکات بلاغی:
شاعر در بیت نخستین شبنم های روی گلبرگ های غنچه را به مروارید تشبیه کرده است . درکلمه "ابتسمت" نیز استعاره مصرحه تبعیه است یعنی باز شدن غنچه را تشبیه به لبخند کرده است.
در بیت دوم کاسبرگ گل را که غنچه را می پوشاند به حجابی تشبیه کرده که از سر غنچه کنار می رود و چنین حسن تحلیل آورده که سرخی غنچه به خاطر این است که حجابش کنار رفته و از روی شرم و حیا سرخ شده است.
در بیت سوم شاعر نقطه های سیاه گل بنفشه را به چشمانی سرمه کشیده تشبیه کرده است که بلبل را مست می گرداند و چنین دوباره حسن تعلیل می آورد که خواندن آواز بلبل از سر شیدایی اوست چرا که بلبل عاشق چشمان سیاه بنفشه شده است .
در بیت چهارم نیز حسن تعلیل زیبایی شاعر آورده که این طوق گردن کبوتران به خاطر چشم و همچشمی آنها نسبت به تاج بنفشه است.
در بیت پنجم شاعر، غنچه را به پادشاه گلها تشبیه کرده چرا که از همه [از لحاظ قامت] بلندتر است و گل های دیگر پایین تر از اوهستند و به همین خاطر این زیر دستی گل ها را تشبیه به حالت سجده نموده است.
در بیت ششم حسن تعلیل زیبایی آورده شده اینکه سیاهی درون شقایق از روی حسادت او نسبت به غنچه است به همین خاطر قلبش سیاه شده.

به طور کلی شعر شیخ ناصیف در بردارنده مضامین زیر است:
1- غزل
2- مدح
3- رثا
4- شعر دینی
5- حکمت
6- تاریخ
شیخ ناصیف این سخن را سرلوحه کارش قرار داده بود:
اجل الشعر ما فی البیت منه غرابه نکته او نوع لطف*
این مضمون را عملاً هم در شعر شیخ می بینیم. به واقع وقتی دیوان ناصیف را می خوانیم بیتی را نمی یابیم که دربردارنده حکمت یا نکته یا ضرب المثلی مشهور نباشد.
او فی البداهه می توانست در یک نفس شعر بسراید. حتی در خواب هم شعر می سرود و در ذهن نگاه می داشت و بعد به یک دفعه آن را می نوشت1.
او در تمام ابواب مشهور شعر، شعرسرایی کرده است. شعر او از سلامت و سهولت برخوردار می باشد؛ به گونه ای که نیاز به تلاش ذهنی برای دریافت معنا ندارد. همچنین اشعار شیخ ناصیف از متانت لفظ و احساسات رقیق بهره برده است.
او الفاظ را انتخاب می کرد و نظم و نسج خاصی به آنها می بخشید. علاوه بر آن وی در معانی و مضامین ابتکار زیادی به خرج داده است و حکمت و ضرب المثل در اشعارش به وضوح نمایان است.
در کنار آن تلمیحات صرفی و نحوی و بدیعی و عروضی نیز در اشعار شیخ مشهود می باشد مثل این بیت که در آن به صرف و نحو اشاره دارد1:
و قطبت عند زجر الصب حاجبها لانها تعهد التاکید بالنون*
و یا این بیت شاعر:
مازلت مستنداً الیک محدثاً فکانی خبرٌ و انت المبتدا**
و نیز:
ضربتنی فالمت، لاکضربٍ دار فی النحو بین زید و عمرو***
و یا:
حبانی علی بعد المدی برساله تناولتها بالقلب لا بالاصابع
منعت انصراف العین عنها تصبباً کما حال دون الصرف بعض الموانع****
برخلاف آنچه که برخی معتقدند آوردن تلمیحات صرفی و نحوی در شعر سبب فساد در شعر می شود اما باید اذعان کرد که در مذهب ادیبان این گونه فنون ادبی دربردارنده نکات عجیب و در عین حال زیبایی هستند که به شعر جلوه ای تازه می بخشند. نیز بازی با الفاظ و لفظ پردازی در واقع نوع زیبایی از انواع صنایع بدیعی محسوب می شود.
اکنون برای آشنایی بیشتر با سبک شعری شیخ ناصیف به بررسی بیشتر انواع شعری وی می پردازیم:
مدح : ناصیف الیازجی نیز چونان شعرای عصر خود و ماقبل آن به وصف امیران و حکمرانان می پرداخت . همینطور قصاید مدحی درشان برخی بزرگان ادب از خود به جای گذاشت . ناصیف ، شاعردربارامیر بشیرشهابی بود . اما مدح او نسبت به این امیر از سر کسب مال ومنال و زروسیم نبودبلکه او به واقع به این امیر.
ارادت خاطر داشت چنانچه حتی پس از تبعید امیر بشیر به "مالطه، برای او قصاید مدحیه ای سرود و همین امر گواه بر ادعای ماست.
این قصیده مشهور در مدح امیر بشیر پس از پیروزی وی در جنگ های سال 1830 م است1:
1- یهنیک یهنیک هذا النصر والظفر فانعم اذن انت بل فلتنم البشر
2- ولم یغب عنک تایید خلقت له لکنه البحر بین المد ینجزر
3- مادت لهیبتک الدنیا فلو رفعت اطواد حلمک منها دکها الخطر
4- واستهول الدهر باساً کان یعرفه من قبل منک ولکن فاته القدر
5- اربته الناس فی الدنیا و ساحتها فکراً تمر به الاشباح و الصور
6- کل البلاد اذا لم تستقر بها رسوم دارٍ عفتها الریح و المطر
7- آلت علیک المعالی لا تفارقها قبل القضا و علی وجه القضا نفر
8- و اقسم السعد لایلقاک راجله الا وفی راسه من مشیه اثر
9- وما اخذت بسیف الدهر مغتنماً لکن ربک فی هذا له وطر
10- متی اتقی المرء مولاه علی حذرٍ لاباس ان فاته من غیره الحذر
11- و ما اعتصمت بحبل الله مکتفیاً الا و عندک فی اسراره نظر
12- لاصنت وجهک عن وقع الحراب فقد علمتها تحت ذیل الریح تنکسر
13- علیک درع من الدیباج واقیه وکفک السیف لا تبقی ولاتذر
ترجمه ابیات:
1- این نصر و پیروزی تو را تبریک و تهنیت گوید. سپس اکنون شاد و آسوده خاطر باشد بلکه بشریت باید شادمان باشد.
2- تائید الهی که به خاطر آن خلق شدی، از تو پنهان نشد اما آن چونان دریایی است که جزر و مد دارد.
3- دنیا به خاطر هیبت و عظمت تو تکان خورد پس اگر کوه های بردباری ات سربرافرازد این بزرگ منزلتی تو، دنیا را به ویرانی خواهد کشید.
4- روزگار از شجاعتی که از قبل از تو می شناخت دچار ترس شد اما قضا و قدر بر او فرا رسید.
5- مردم دنیا برای او چونان افکاری نمایان می شوند که شبح ها و تصاویری از آن می گذرد.
6- هر سرزمینی اگر خرابه ها و آثار خانه ها در آن پابرجا نباشد باد و باران آن را از بین خواهد برد.
7- بزرگی ها قبل از قضا و قدر و در آسمان ها به تو بازگشت و حتی یک بزرگی هم از تو جدا نمی شود.
8- سعد قسم خورد که پایش به تو نمی رسد اما چنین شد که حتی در سرش اثر پای تو باقی ماند. [سعد ممکن است شخصی باشد و یا می توان به معنای شانس و اقبال گرفت.]
9- تو شمشیر روزگار را به خاطر کسب غنیمت به دست [ نگرفتی. لیک پروردگار تو در این موضوع خواسته ها و اهدافی دارد.
10- هر قدر که انسان از سرپرست و مولایش بترسد و بیم داشته باشد، اشکالی ندارد اگر از دیگرن حذر نکند و نترسد.
11- تو تنها به ریسمان الهی چنگ نزدی* جز آنکه در اسرار و رموز آن نگریستی.
12- رویت را از جنگ مصون نداشتی (از جنگ گریزان نبودی) به راستی که در زیر دامان باد درس شکست به آن آموختی (همیشه تو پیروز بودی)
13- زره تو ابریشمی است که تو را مصون می دارد ودست توشمشیر است که نه باقی می گذارد و نه رها می کند**. [کنایه از اینکه تو طالب جنگ نیستی اما اوضاع به گونه ای است که مجبور می شوی به جنگ ناحقان بروی].

برخی نکات بلاغی:
در بیت دوم تایید الهی را به دریایی تشبیه کرده که جزر و مد دارد یعنی انسان برخی مواقع مورد عنایت خداوند قرار می گیرد و در زندگی ترقی می کند و برخی مواقع مورد آزمایش های سخت الهی قرار می گیرد در این حال چونان دریایی است که جزر دارد. در بیت سوم هم می توان در کلمه دنیا استعاره میکینه اجرا کرد و هم می توان مجاز لغوی اجرا کرد وعلاقه آن را حال و محلیه دانست. در مصرع دوم تشبیه اضافی در "اطوادحلمک" آمده است.
در بیت چهارم در کلمه "الدهر"استفاده مکنیه است یعنی روزگار تشبیه به انسانی شده که دچار ترس می شود.
در بیت پنجم (الناس) به افکاری تشبیه شده اند که وجه شبه در آن بی اهمیت بودن و بی ارزش بودن آنهاست. یعنی امیر از هیچ کس خوفی ندارد.
در بیت هفتم کنایه اسناد آمده و آن در جمله "آلت علیک المعالی" است.
در بیت هشتم در کلمه "سعد" توریه است چرا که می توان هم به معنای خوش شانسی گرفت هم به معنای اسم شخصی که دشمن امیر بوده است.
در مصرع دوم این بیت "وفی راسه من مشیه اثر" کنایه از شکست خوردن دشمن از امیر می باشد.
در بیت نهم در کلمه "سیف الدهر" استعاره مکینه است. (الدهر کانسانٍ فی یده سیف).
در بیت دوازدهم در کلمه "ذیل الریح" استعاره مکینه است و در بیت دو کنایه وجود دارد مصرع اول به معنای شجاع بودن ممدوح است و مصرع دوم کنایه از پیروز بودن ممدوح می باشد.

چنانکه مشاهده می شود این ابیات شیخ ناصیف از صلابت و متانت لفظ برخوردار است و تقریباً می توان گفت یادآور اشعار متنبی در مدح سیف الدوله می باشد.

از دیگر اشعار او در مدح این امیر است1:
1- کن امیناً من شر کید الحسود اذ حباک الاله بالتایید
2- کیف ترقی الی النجوم سهامٌ او ینال الهلال ضرب عمود
3- انت فی عصمهٍ بربک منصو رولو خاصمتک کل العبید
4- قمت فرداً فلم ینل منک شیئاً کثره الجیش و ازدحام البنود
5- فجمیع العبید ادنی الی حبل ذراعیک من حبیل الورید*
6- قد اصبت البغاه عدلاً فقالوا هکذا کان حال قوم ثمود
7- خلق الله همه لک مما اذ خر الدهر فی خبایا الوجود
8- لم اصدق ماقیل عنک الی ان حضرتنی عینی بالف شهید

1- از شر کید و نیرنگ حسودان در امان باشی زیرا خداوند تو را مورد تایید و یاری خود قرار داده است.
2- چگونه تیرها به ستارگان رسند و یا ضربه ای عمودی به ماه برسد. [چون تو مورد تایید الهی واقع شده ای هیچ کس نمی تواند قد علم کند ودر برابر تو بایستد. توهمه را سرکوب می کنی].
3- تودر پناه خداوند و یاری شده ای هر چند هم که تمام مردم با تو دشمنی ورزند.
4- به تنهایی برخاسته ای . پس لشکر انبوه و گروه های بسیار هم نمی تواند اندک ذره ای به تو برسند.
5- پس همه بندگان از ریسمان کوچک رگ هم به ریسمان بازوان تو نزدیک ترند.
6- از روی عدل خواهی با تجاوزگران برخورد کردی سپس گفتند: این چنین قوم ثمود از بین رفتند. [کنایه از اینکه تو همه تجاوزگران را چنان تارو مار می کنی که کشتن آنها ضرب المثل می شود مثل حکایت قوم ثمود که ضرب المثل شد].
7- خداوند همتی به تو ارزانی داشت که روزگار در نهانخانه وجودش آن را ذخیره می دارد.
8- من آنچه که در مورد تو گفته می شد را باور نمی کردم تا اینکه چشمانم هزاران بار گواهی بر آن دادند [کنایه از اینکه خود به چشم خود دلاوری ها و خوبی های تو را دیدم، در کلمه عینی استعاره مکنیه است چشم به شخص شاهدی تشبیه شده که شهادت می دهد].

شیخ ناصیف امیر بشیر را در تبعیدگاه از یاد نبرد و برای او این قصیده را فرستاد1:
1- طال شوقی لطول هذا البعاد فتری هل لذاک من میعاد
2- کلما اقبل الرجاء ثناه ال دهر عنا فکلنا فی الطراد
3- خمدت نار ذلک الحی ویلا ه و من لی من جمرها برماد
4- واستقرت تلک الا باطح من رکض المطایا و من صهیل الجیاد
5- هکذا الدهر لایدوم ولو دا م لکنافی عهد من قبل عاد
6- و کما لایدوم حال صلاح عنده لایدوم حال فساد
7- لیت هذاالزمان یعرف منا ماعرفناه فیهتدی فی انتقاد
8- لم تصبنا ایدی العداه بسهم فرمانا باعین الحساد
9- ایها الراحل الذی ضرب الاطنا ب بین القلوب و الاکباد
10- ماسمعنا براحلٍ او حش الاحبا ب عندارتحاله و الاعادی
11- ربما انکر العدی منک امراً یتمنون هل له من معاد
12- علموا ان ذاک قد کان تادیب اب فانثنوا عن الاحقاد
13- ضاق ذرع البلاد بعدک حتی لامناخٌ لناقه فی البلاد
14- فکان البلاد جسم بدون ال روح او مقله بدون السواد
15- او قدت یا کلیب بعدک نازٌ سال منها فی الحی قلب الجماد
16- لک خوفٌ لوصادف العین فی الحلم لصارت تخاف طیب الرقاد
17- انت بین الکرام دره تاجٍ و ازاء الخطوب صخره وادٍ
18- و علی الروض انت زهر ربیعٍ و علی الزهر انت صوب عهاد
19- تفخر الناس بالجدود و لکن انت فخر الآباء و الاجداد
20- یفخر الشعر عزه بک حتی یستحی ان کتبته بالمداد
ترجمه ابیات:
1- شوق و اشتیاق من به خاطر طولانی شدن این دوری، بیشتر شد، آیا وعده دیداری هست؟
2- هر زمان که امید روی می کند روزگار از ما رویگردان می شود پس هر دوی ما در هجران هستیم.
3- آتش آن کوی به خاموشی گروید. وای بر آن. چه کسی دادرس من است از آن شعله هایی که تبدیل به خاکستر شد.
4- آن سرزمین سنگلاخی از دویدن مرکبان و شیهه اسبان آسوده خاطر شد واستقرار یافت.
5- روزگار این چنین باقی نمی ماند اگر این طور دوام داشت ما در دوران پیش از قوم عاد بودیم.
6- و همان طور که دوران صلح و صفا ادامه نمی یابد، دوران فساد هم دوام پیدا نمی کند.
7- کاش این زمان آنچه شناختیم را از ما در می یافت و سر تعظیم در برابر آن فرود می آورد.
8- تیر دشمنان به ما اصابت نکرد بلکه این چشم حسودان بود که ما را چشم کرد.
9- ای مسافری که بین قلب ها طناب (دوستی) افکندی !
10- هرگز نشنیده ام مسافری با رفتنش سبب تنهایی و غربت دوستان و دشمنانش شود.
11- چه بسا دشمنان کاری را از تو ناپسند شمردند اما اکنون آرزو دارند که آن کار دوباره انجام شود و امور دوباره باز گردد.
12- دانستند که آن (کارها) نوعی ادب نمودن پدری است . پس از کینه ها دست برداشتند.
13- طاقت سرزمین ها پس از توتنگ شد تا جایی که دیگر هوایی برای شتری در این دیارها باقی نمانده است.
14- پس گویا این دیارها چونان جسم بدون روح یا چشم بدون مردمک شده اند.
15- ای کلیب پس از تو آتشی روشن شد که حتی قلب جمادات به خاطر آن در این کوی جاری شد.
16- تو دارای ترس و هیبتی هستی که اگر چشم در خواب می دید از لذت خواب واهمه پیدا می کرد.
17- تو در میان کریمان چونان مروارید تاج هستی و در برابر مصیبت ها و حوادث ناگوار چونان صخره ای عظیم می باشی.
18- بر باغها چون شکوفه بهاری هستی و برگ ها چونان باران ابر باران زا می باشی.
19- مردم به اجدادشان افتخار می کند اما او تو مایه افتخار آباء و اجداد هستی.
20- شعر هم به تو عزت می یابد و به تو افتخار می کند تا بدانجا که شرم می کند از اینکه توسط قلم برکاغذ نگارش یابد.

برخی نکات بلاغی :
در بیت سوم "آتش آن کوی خاموش شد" کنایه از ویرانی سرزمین و دیار ممدوح است.
بیت چهارم نیز کنایه از این است که لشکریان ممدوح از این سرزمین رفته اند و این دیار خالی از سکنه شده.
در بیت هشتم نگاه حاسدان را به تیرهایی تشبیه کرده که به ممدوح و یارانش اصابت نمود و سبب شد آنها شکست بخورند بنابراین در کلمه "اعین الحساد" استعاره مکینه واقع شده است.
در بیت سیزدهم "ضاق ذرع البلاد" کنایه از این است که زندگی پس از رفتن آن ممدوح سخت شد به گونه ای که همگان توان زیستن در آن دیار را نداشتند وکوچ کردند.
در بیت چهارم سرزمین ها را به جسم بدون روح تشبیه کرده یا به چشمی تشبیه کرده که مردمک ندارد. تشبیه جمع است که برای یک مشبه، دو مشبه به آورده و وجه شبه در تشبیه ها بی خاصیتی و بی فایدگی است.
بیت پانزدهم استعاره مصرحه در کلمه "نار" است، ناله ها و فریادها و خروش مردمی به آتشی تشبیه شده که سوز آن همه چیز را ذوب می کند.
بیت هفدهم تشبیه بلیغ از نوع تشبیه جمع آمده که یک بار ممدوح را به مروارید روی تاج تشبیه کرده در اینکه ممدوح سرور همگان است و یک بار تشبیه به صخره نموده که وجه شبه پایداری و استواری در بر ابر سختی ها می باشد. در بیت بعد هم به همین صورت ممدوح را به شکوفه بهاری و یا باران خوب و مفید تشبیه نموده است.
در بیت آخر نیز در کلمه "شعر" استعاره مکینه است. شعر به انسانی تشبیه شده که افتخار می کند و یا شرم می کند.
این اشعار ناصیف حکایت از دلبستگی زیاد وی به امیر بشیر دارد. دلتنگی هایش ما را به یاد دلتنگی های "متنبی" نسبت به" سیف الدوله" می اندازند آنجا که گفته بود1:

فیا شوق ما ابقی و یالی من النوی و یا دمع ما اجری و یا قلب ما اصبی *
ناصیف در این وضعیت اسف بار ممدوحش، قضا و قدر را دخیل می داند. چرا که اگر قضا و قدری در کار نبود این امیر شجاع هرگز به اسارت درنمی آمد. او گرفتار چشم زخم حسودانش شده بود.
ناصیف یازجی معتقد است که از وقتی امیر به تبعید رفته صلح و صفا رخت بربسته و جایش را فساد پر کرده است تا آنجا که حتی دشمنان هم در آرزوی دیدار اویند و از کرده خود پشیمان می باشند. دشمنان امیر اکنون دریافته اند که اگر امیر مخالف میل آنها رفتار می کرده در واقع صلاح آنها را می خواسته . اگر آنها را مواخذه و تادیب می کرده از روی دلسوزی بوده مثل پدری که پسرش را تنبیه می کند.
اکنون همه پشیمانند اما چاره ای نیست چون تقدیر وروزگار چنین حکم رانده است. در این ابیات صادق ترین اوصاف حال را پس از تبعید امیر می توان یافت. هرچند شیخ ما در نظمش پیرو شاعران پیشین است و بسیاری از معانی که آورده از شعر آنها الهام گرفته است.

ناصیف همین طور به مدح حاکمانی چون "محمدعلی پاشا" نیز پرداخته است. بخصوص پس از آنکه "محمدعلی" شهر عکا را فتح کرد، شیخ چنین به اوتهنیت می گوید:
1- یا فاتح القطرین انت محمد هل دون فتحک فی البلاد مسدد؟
2- انت العلی کما یقال ونسله منک المعالی لم تزل تتولد
3- لما بعثت من الکنانه سهمها حلفت علیه انه لایصرد
4- ما زالت النار التی رقدت له برداً علیه وناره لا تبرد
5- من مثل ابراهیم الا سیفه یوم الکریهه و القنا المتاود
6- ولقد ضربت حصون عکاء التی کانت لهیبتها الفرائض ترعد
7- الله اکبر لیس دونک قلعه تحمی ولاحصن اشم ممرد
8- و تحصنت منک الاسود فلا تلم قوماً باغلاق الحصون استنجدوا
9- اسالت (عبدالله) این قلاعه ورجاله و فواده المتوقد؟
ترجمه ابیات:
1- ای فاتح سرزمین ها، تو ای محمد ! آیا مانعی در سرزمین ها وجود دارد که مانع فتح کردن تو شود؟
2- تو بلند منزلتی همان طور که گفته شده و نسل ها خواهند گفت. بزرگی ها از توست و پی در پی از تو زاده می شود.
3- زمانی که از تیردان، تیری برگزیدی سوگند خوردی که آن تیر به خطا نمی رود.
4- همواره آتشی که برای او آرام گرفت، بر او سرد است در حالی که آتش او سردنمی شود (یعنی او هیچ گاه از تلاش و جهاد دست برنمی دارد و حتی آتش هم در مقابل او سرد می شود چرا که شعله های وجود محمدعلی سوزناک تر از هر آتشی است)
5- چه کسی جز شمشیر او چونان ابراهیم است. شمشیری در روز نبرد و نیزه ای کج و خمیده شده. (منظور این است که به خاطر جنگ های بسیاری نیزه اش از شدت ضربات او بر سر دشمنان کج شده و این نشان دهنده دلاوری ها و شجاعت اوست)
6- به دژهای عکا حمله بردی دژهایی که شیردلان به خاطر عظمت و هیبت آنها به خود می لرزیدند.
7- الله اکبر ! درمقابل تو قلعه ای وجود ندارد که حمایت شود (همه ، سنگرهایشان را رها کرده و گریخته اند) و دژی نیست که برافراشته باشد وسرکشی کند.
8- شیرها در حصار تو درآمدند پس با بستن دژها هم نتوانستند قوم را که طلب یاری از آنها کرده بودند، مراقبت کنند.
9- آیا از عبدالله جزار (والی عکا) پرسیدی که آن قلعه ها و دژها و آن مردان شجاع با قلب های آتشین کجاست؟

برخی نکات بلاغی:
در بیت سوم مقصود از اینکه "بزرگی از توست و پی در پی از تو زاده می شود" این است که تو به همه بزرگی ها دست یافتی و حتی به کرامت هایی رسیده ای که دیگران به آن نرسیده اند و در واقع کنایه ای می توان در این بیت در نظر گرفت.
بیت چهارم کنایه از تلاش مستمر و خستگی ناپذیر ممدوح است.
بیت پنجم "القضا المتاود" کنایه از شجاعت و دلاوری ممدوح و نبردهای بسیار و مبارزات وی علیه دشمنان دارد.
در بیت هشتم "الاسود" استعاره از قهرمانان است آن هم استعاره مصرحه.
آری مدح ناصیف از سر برانگیختن تحسین و اعجاب امرا و والیان نیست بلکه او به واقع قدردان زحمات و ایثارگری دلیرمردان است. آنان که به دنبال کسب شهرت نیستند بلکه در پی دفاع و حمایت از منافع میهنشان می باشند.
مدح شیخ ناصیف تنها شامل مدح حاکمان نیست بلکه او به مدح دوستان ونیز برخی از ادیبان پرداخته است.
از جمله در مدح "پطرس کرامه" یکی از شعرای دربار امیر بشیر شهابی چنین می سراید1:
1- خطرت وفی قلبی لذاک خفوق ورنت فکل الصاحبین رشیق
2- هیفاء مال بصبها سکر الهوی لما تمایل عطفها الممشوق
3- قامت تدیر لنا الرحیق ولیتها طلبت مجانسه فدار الریق
4- وشدت فاطربت الجماد و هیجت حتی علمنا کیف یحیی البوق
5- ناظرتها فسکرت من لحظاتها و شربت خمرتها فکیف افیق
6- و رایت رقه خصرها فوهبتها قلبی فان کلیهما لرقیق
7- غیداء آنسه نفور عندها یحیا الرجاء و یقتل التوفیق
8- کالآل یطمع لامعاً متقرباً ولمن اتاه زفره و شهیق
9- قالت و قد غازلتها متصببا لیس الصبابه بالمشیب یسوق
10- هیهات ما کبراً مشیبی انما هذا الدلال علی المشیب یسوق
11- انی امرو طرب علی غزل المها وعلی مناظره الحسان مشوق
12- حجت الی قلبی العیون فانه بیت ولکن لااقول عتیق
13- یا ربه الحسن العزیز لک الحشا مصر غلا فسطا علیه حریق
14- نعمان خدک فی الریاض فادمعی هذا لها خال وذاک شقیق
15- دمعی حدیث لایزال مسلسلاً ابدا و قلبی بالغرام خلیق
16- قلب کخالک فی المحبه طیب لکن ذا مسک و ذاک فتیق
17- هو شافعی عنده حسن الوفا لابن الکرامه سنه و حقوق
18- و متی الوفاء وکل یوم بره لک فی المحاسن للوفاء سبوق
19- تاتی النفائس منک لامطروقه من دونهن الدرهم المطروق
20- الله اکبر فی الایمه فردها ولفیفها المقرون و المفروق
21- رجلی و ماذا وصفه وکفی به رجلاً له المفهوم و المنطوق
22- حسن المعانی والبیان کلامه جزل و معناه الرقیق دقیق
23- فاذا تکلم راح یفعل لفظه ما راح یفعل بالنهی الراووق
24- حی القریض و آخذیه و قل له قدکان مفترض و انت طلیق
25- ها انت فی یده رقیق ان تحل عنها فانک آبق مسروق
26- لک من قریحته السلیمه صحه و طراز وشی لایرث انیق
27- هی ذلک الاکسیر صنع الله لا الاکسیر مما یصنع الانبیق
28- تلقی الهلال فیستحیل بهاالی الاکسیر مما یصنع الانبیق
29- یا "بطرس" الشهم الکریم مکانه و بنانه و لسانه المنطیق
30- انت الکرامه و ابنها و اب لها نسب کریم فی الکرام عریق
31- طفت البلاد و قد جلست الیک لا سفر و لم تمنن علی النوق
32- ما فاتنی ان الاوائل قد مضوا و بقیت انت ولی الیک طریق
ترجمه ابیات:
1- آن (محبوبه) با ناز و کرشمه راه می رفت و قلبم به خاطر آن دچار تپش شد، به من نگریست آری هر دو عاشق و معشوق زیبایند.
2- لاغراندام و کمر باریکی است که مستی عشق او را به این سو و آن سو متمایل می کرد.
3- برخاست تا به ما شراب بدهد کاش که او برای ما آنچه که شبیه شراب است می طلبید و آب دهان (شیرینش را) برایمان می آورد.
4- آواز خواند به گونه ای که جمادات را به طرب آورد و دچار هیجان شدند. این گونه بود که فهمیدیم چگونه کرنای اسرافیل مردگان را زنده می کند (اشاره به شیپوری که دمیده می شود و همه مردگان برای روز رستاخیز، بیدار می شوند).
5- نگاهش کردم و از چشمانش مست گشتم. شرابش را نوشیدم پس چگونه بیدار شوم (از مستی شراب او از خود بی خود شدم حال چگونه به هوش آیم؟)
6- نرمی و لطافت پهلویش را دیدم پس قلبم را به او بخشیدم (عاشقش شدم) به راستی که هر دوی آنها (پهلوی یار و قلب من) نرم و لطیف است.
7- دارای بدنی بسیار نرم است اما نزدیک شدن به آن نزد او منفور است. امید زنده می شود اما توفیق دست یابی به آن نابود می گردد.
8- همچو سراب است که درخشندگی اش طمع انداز است و باعث نزدیک شدن به آن می شود اما برای کسی که نزد آن آید چونان دم برآوردن و دم فرو بردن است.
9- زمانی که با او از روی عشق و شیدایی سخن می گفتم گفت: عشق و جوانی شایسته پیری و موی سفید نیست.
10- [گفتم] هیهات سفیدی موی سر من از کهنسالی نیست بلکه این ناز و کرشمه بود که سبب پیری و سپیدمویی گشت.
11- من انسانی هستم که مشتاق غزل سیه چشمان و سخن گفتن با زیبا رویانم.
12- چشمانی، قلبم را نشانه گرفتند چرا که آن خانه ایست اما نمی گویم که خانه ای کهنه و قدیمی هست.
13- ای خدای عزیز زیبایی ! تمام اعضا و جوارح درونیم از آن تو که دچار آتش (عشق تو) شد.
14- خون گونه هایت (سرخی گونه) در باغ [صورتت] و نیز چشمان اشک آلود من جاری است. این یکی دارای خالی است و آن یکی شقایق می باشد. (خال درون گونه سرخ محبوبه را تشبیه به سیاهی درون گل شقایق کرده است.)
15- اشک من همچنان سخن سلیس و روان می گوید و قلب من شایسته عاشقی است.
16- قلبی که چونان خال تو در محبت خوش است اما آن یکی چونان مشک است [خال محبوب مثل مشک (سیاه) است] و آن یکی (قلب من) چاک چاک است.
17- او شافعی است که بسیار وفادار است و روش و حقوقی از آن [پطرس] ابن کرامه می باشد.
18- تودر نیکی ها و وفاداری از همگان سبقت می گیری و صالح هستی.
19- هدایا از سوی تو بدون هیچ محدودیت و یا چشمداشتی می آید. هدایایی که درهم نقش دار هم به آن ها نمی رسد.
20- الله اکبر در میان پیشکسوتان دور و نزدیک، او نمونه آنهاست.
21- مردی است که نمی دانم به چه چیز وصفش کنم. همین بس که او مردی خطیب و بسیار بلیغ است.
22- از نظر معانی و نحوه بیان بسیار نمونه است. کلامش از جزالت برخوردار و معانی سخنانش زیبا و دقیق و لطیف است.
23- زمانی که سخن می گوید اثر کلماتش چونان تاثیر شراب بر روی عقل خردمندان می باشد.
24- به سوی این شعر بشتاب و به سوی او ببر و به او بگو که این شعر وامدار توست و تو در واقع سخن ور و بلیغ هستی.
25- تو در دست او نرم و لطیف هستی اگر از دست او بگریزی سرکشی کرده ای و به یغما رفته ای.
26- تو دارای استعداد و قریحه سالم و خوبی هستی و این جامعه پر زیور و زینت کهنه نمی شود و همیشه شیک است.
27- این همان اکسیری است ساخته خدا نه اکسیری که انبیق می سازد. [انبیق همان ظرفی است جهت گرفتن عصاره یا عرق گلها و میوه ها]
28- هنگامی که با هلال ماه روبرو می شوی آن را تبدیل به خورشیدی می کنی که هنگام غروب باری دیگر طلوع می کند.
29- ای پطرس باهوش و ای کسی که جایگاه و انگشتان و زبانش همه بلیغ هستند و والا
30- تو کریمی هم پدر کرامتی و هم زاده کرامتی و دارای نسبی اصیل و بزرگ در کرامت و بین کریمان هستی.
31- در سرزمین ها به سیر و سیاحت پرداختم و بالاخره در جوار تو نشستم و دیگر سفر نکردم و شترانم [از سفر] لاغر شدند.
32- از دست من نرفت اینکه پیشینیان گذشتند [مردند] و تو باقی ماندی و برای من راهی به سوی تو [باقی مانده] است.
همان طور که دیده می شود ناصیف این شعر را در مدح یکی از شعرای درباری گفته و پیداست که وی به این دست از شعرا حسادت نمی کرده و آنها را رقیب خود نمی دیده است بلکه بدین وسیله به فضل و منزلت آنها اعتراف می کرده و خودش را نزد آنها چون شاگردی در نظر می گرفته است.
شیخ ناصیف این قصیده را با غزلی در وصف محبوبه شروع کرده کاری که شعرای پیشین انجام می دادند. او در این غزل از زیباترین توصیفات و تشبیهات که در میان پیشینیان هم متداول بوده بهره جسته است. از بیت هفدهم به بعد یک دفعه وارد موضوع مدح می شود و به مدح ممدوح می پردازد و تا آنجا شکسته نفسی می کند که می گوید: (من با وجود تو از پیشینیان بی نیازم. )
ناصیف یازجی همچنین شعرای تازه کار را با قصیده ای تشویق می نمود. از جمله شاعری به نام "جرجیس ابیلا " که با وجود کم سنی اش با بسیاری از ادبا مکاتبه می نمود1. از جمله به ناصیف یازجی نامه ای نگاشت و طی آن او را با قصیده ای به این مطلع مدح گفت:

بحور الهوی قد اغرقت کل سابح و قصر فی میدانه کل راجح*
شیخ ناصیف هم جواب نامه او را به قصیده ای داد که درآن این شاعر جوان و تازه کار را ستود:
1- هویت الذی اعطی العلوم فواده فاعطته منها سانحاً بعد بارح
2- تیمنت باسم الخضر منه و طالما تری المرء لایخلو اسمه من لوائح
3- وجدت به بل منه متعه سامع و یا حبذا لو نلت رویه لامح
4- به حسدت عینای اذنی و ربما تخصص بالاقبال بعض الجوارح
ترجمه ابیات:
1- آن کسی را دوست دارم که دلش را وقف علوم کرد. علوم هم به او صیدهای بسیار بخشید. [یعنی از علوم بهره بسیار برده است].
2- به نام خضر در او تفاول و تیمن زدم. چه بسیار می بینی آن انسان را که نامش در لیست است.
3- به وسیله او نه بلکه از او به متاع شنونده ای دست یافتم. چه خوش باد اگر موفق به دیدارش می شدم.
4- چشمانم به خاطر او بر گوشهایم حسد ورزید چه بسا برخی اعضای بدن اقبال بیشتری نسبت به برخی دیگر داشته باشند.
این اشعار ناصیف علاوه بر تحسین و مدح شاعر جوان حکایت از این دارد که شیخ حتی چقدر دلش می خواسته از نزدیک با این جوانان آشنا شود و با آنها رابطه دوستانه داشته باشد. همین برخورد خوب شیخ ناصیف سبب افزون شدن روز به روز شاگردانش می شد که از اقصا نقاط سرزمین عرب زبانان چونان سیلی به سوی او روانه می شدند تا از خرمن معرفت او بهره جویند.
نکات مهم بلاغی در این اشعار:
بیت اول "اعطی العلوم فواده" کنایه از این است که وی بسیار عالم و دانشمند است و همه عمرش را صرف آموختن علم کرد.
در بیت چهارم در کلمه "عینای" استعاره مکنیه وجود دارد. (عینای کانسان یحسد) در مجموع ، این بیت کنایه از این است که گوشهایم شعر او را شنید و بهره برد اما چشمانم روی او را ندید و از آن محروم ماند. به عبارتی من موفق به دیدار او نشدم و فقط شعرش را شنیدم.

رثا:
مرثیه های شیخ ناصیف بسیار زیبا و سوزناک است تا بدانجا که برخی ادبا نظیر" مارون عبود "، بهترین نوع شعری شیخ را همین مرثیه ها می دانند1.
این دست از قصاید شیخ ناصیف بسیار لطیف است و از احساسات عمیق و تاثر وی دم برمی دارد. این قصاید اکثراً فی البداهه سروده شده و ساده و روان است.
از جمله مرثیه های شیخ در رثای دو دوست بزرگوارش چنین می باشد2:
1- کیف هذی الدنیا و هذاالزمان کل یوم یقال مات فلان
2- ایجذب البعض بعضا فبایدی کل میت لکل حی عنان
3- نما دارنا التی نحن فیها دار حرب فلیس فیها امان
4- ان نزلنا ارضاً فنحن غبار او شببنا ناراً فنحن دخان
…………..
5- غرب النیران فی الشرق عنا فاستمرت فی الظلمه الاجفان
6- فجعه اکمد النهار دجاها فتباکی النیروز و المهرجان
7- غضبت بعدها الخیول علی اللجم (کما انکر القناه السنان )
8- و علت رنه النواح و سالت درر الدمع بینها المرجان
9- ایها الراحلان عنا رویداً قد اذابت قلوبنا الاشجان
10- ان تولا کما البلی فلعمری لیس تبلی الهموم و الاحزان
11- هکذا الحب فی حیاه و موتٍ دام فیه تالف و اقتران
12- فسلامٌ علیکماکلما هبت نسیم و صافحته الجنان
13- و سقی ذلک التراب سحاب یمطر العفو منه و الرضوان
ترجمه ابیات:
1- این دنیا و این زمانه چگونه است که هر روز گفته می شود فلانی مرد.
2- آیا برخی [مردگان]، برخی از ما را به سوی خود می کشند پس به دستان هر مرده ای عنان و افساری است که به واسطه آن هر زنده ای را می کشد.
3- خانه ما تبدیل به خانه جنگ شده که در آن امان و امنیتی نیست.
4- اگر در سرزمینی منزل گزینم چونان غبار می مانیم و اگر آتش افروزیم چونان دود آتش هستیم.
5- در مشرق زمین ماه و خورشید غروب کردند چنانکه پلک ها در ظلمت و تاریکی مداوم فرو رفت.
6- مصیبتی که روز را در تاریکی اش فرو برد به گونه ای که نوروز و جشن ها گریستند.
7- بعد از آن اسب ها بر افسارها و لگام هایشان خشمگین شدند [افسار گسیختند] همان طور که سرنیزه دیگر نیزه را نمی شناخت.
8- صدای ناله نوحه گران بالا رفت و مروارید و مرجان اشک جاری شد.
9- ای کسانی که ما را ترک کردید و کوچ نمودید، آهسته تر چرا که غم ها، دلهایمان را ذوب کرد.
10- اگر مصیبت ها عهده دارشما شدند پس به جانم سوگند که غم ها و حزن ها هیچگاه فرسوده نمی شوند.
11- این چنین عشق و محبت در زندگی و مرگ است و مدام زندگی و مرگ در کنار هم اند.
12- پس سلام و درود بر شما هر زمان که نسیم می وزد و باغها با آن دست می دهند.
13- آن خاک را ابری آبیاری کند [جمله دعایی] ابری که باران عفو و بخشش الهی و رضوان خدا را می بارد.
این ابیات چنان که ملاحظه می شود در نهایت سادگی و صمیمت است. شاعر همچنین به سبک شعرای قدیم قصیده اش را با دعای خیر تمام می کند. یعنی طلب باریدن باران بر خاک عزیزان از دست رفته.
برخی نکات بلاغی:
بیت دوم کنایه از این است که هر روز تعداد بسیاری از مردم می میرند و مرگ پی در پی برای اشخاص رخ می دهد.
بیت سوم تشبیه بلیغ است (دارنا دار حرب) و وجه شبه در عدم امنیت می باشد.
در بیت چهارم تشبیه بلیغ از نوع تشبیه مقرون است. (نحن غبار) (نحن دخان) و وجه شبه در اولی عدم پایداری در یک مکان است و وجه شبه در دومی بی خاصیتی می باشد.
بیت پنجم کنایه از این است که ما یاوری نداریم.
بیت ششم در کلمه (نیروز و مهرجان) استعاره مکنیه است، نوروز و جشن ها به انسانی تشبیه شده که می گریند. نوعی صنعت تشخیص هم وجود دارد.
در بیت هفتم هم استعاره مکنیه در (الخیول) و (السنان) وجود دارد.
الخیول کانسان یغضب و السنان کانسان ینکر فی حاله الغضب و عدم قبول شیء
در بیت هشتم در ترکیب اضافی "درر الدمع" تشبیه وجود دارد (الدموع کالدرر فی التلالو و الجمال)
در بیت دهم در جمله "لیس تبلی الهموم و الاحزان" کنایه است از اینکه غم همیشه وجود دارد و در پی هم رخ می دهد.
در بیت دوازدهم "الجنان صافحت النسیم" در کلمه (الجنان) استعاره مکنیه وجود دارد (الجنان کانسان یصافح شخصاً) به نوعی صنعت تشخیص هم است.
در بیت آخر در کلمه (العفو) استعاره مکنیه است (العفو کالمطر یمطر).

برخی از مرثیه های ناصیف دربردارنده حکمت ها و موعظه هایی زاهدانه است که خالی از لطف نیست. مثل این مرثیه شیخ در مورد یکی از دوستانش به نام "خلیل مسدیه دمشقی":
1- ماذا التعلل فی دنیاک بالامل هل فی یمینک میثاق من الاجل
2- ان کنت تعلم ان النفس خادعه فحبذا لو قرنت العلم بالعمل
3- من کان یجهل ما یاتی علیه غداً یستخبر الامس عن اسلافه الاول
4- کل علی قدم الاسفار مرتحل فی اثر مرتحل فی اثر مرتحل
5- یا طالباً لذه الدنیا و بهجتها مالذه العیش فی الدنیا مع الوجل
سپس به مرثیه دوست از دست رفته اش می پردازد:
6- امسی الخلیل کغصن البان معتدلاً و الصبح صار هشیماً غیر معتدل
7- و بات کالبدر فی اشراقه فغدا فی القبر اخفی عن الابصار من زجل
8- قدسار من حضن ابراهیم والده و حل فی حضن ابراهیم بالعجل
9- فکان قدطاب فی الدارین مضجعه اذکان فی حضن ابراهیم لم یزل
10- فی عمر احدی و عشرین انقضت اسفاً ایامه فمضی من اقرب السبل
11- لما دعا الله لبی صوته عجلاً اذ لم یکن من ذوی الاهمال و الکسل1
ترجمه ابیات:
1- چرا خودت را در این دنیا به آرزو مشغول می داری آیا با مرگ میثاق بسته ای [که به سراغت نیاید].
2- اگر بدانی که نفس نیرنگ باز است پس خوش است اگر علم را با عمل به هم می آمیختی.
3- کسی که از آنچه فردا پیش می آید بی خبر است از گذشتگان و پیشینیان دیروز خبرها می طلبد.
4- همه در این سفر قدم می گذارند و یکی به دنبال دیگری کوچ می کند.
5- ای کسی که جویای لذت و خوشی دنیایی لذت زندگی در دنیا جز با هراس نیست.
6- خلیل چونان شاخه درخت بان شب را به صبح در نهایت صحت به سر برد اما در صبح چونان درخت پوسیده ای ناتوان و ضعیف شد.
7- چونان ماه درخشان می مانست که در میان قبر از دیدگان مردم پنهان شد.
8- از آغوش پدرش ابراهیم حرکت کرد ولی با عجله دوباره در آغوش پدر جای گرفت.
9- آن زمان که در آغوش پدر ماند، خوابگاهش در دو دنیا خوش و خرم شد.
10- متاسفانه در بیست و یک سالگی، دوران حیاتش به انتها رسید و از نزدیک ترین راهها گذشت.
11- زمانی که خدا او را فراخواند با عجله لبیک گفت و اجابت کرد چرا که انسان تنبل و سست عنصر نبود.
نکات بلاغی:
بیت سوم "یستخبر الامس عن اسلافه الاول" کنایه از این است که انسان از گذشته عبرت می گیرد.
بیت چهارم "اسفار" استعاره مصرحه از مرگ است.
بیت ششم "الخلیل کغصن البان" تشبیه است و وجه شبه طراوت و تازگی و صحت می باشد. در مصرع دوم "صار هشیماً صار الخلیل کهشیم" وجه شبه از بین رفتن طراوت و رخ دادن مرض است.
در بیت هفتم "بات کالبدر" تشبیه دوست به ماه درخشان است و وجه شبه کلمه "فی اشراقه" می باشد.
بیت یازدهم "لما دعا الله لبی صوته عجلاً" کنایه از این است که آن شخص وفات یافت و چنین حسن تعلیل آورده که انسان تنبلی نبوده است.
از سوزناک ترین مرثیه های شیخ ناصیف، مرثیه هایی است که در وفات فرزندش حبیب سرود بخصوص این مرثیه که آخرین شعر ناصیف است.
1- ذهب الحبیب فیا حشاشه ذوبی اسفا علیه و یا دموع اجیبی
2- ربیته للبین حتی جاءه فی جنح لیل خاطفا کالذیب
3- یا ایها الام الحزینه اجملی صبرا فان الصبر خیر طبیب
4- لاتخلعی ثوب الحداد ولازمی ندبا علیه یلیق بالمندوب
5- هذا هو الغصن الرطیب اصابه سهم القضاء فمات غیر رطیب
6- من للکتابه و الحسابه بعده ولصحه التدبیر والتدریب
7- لا استحی ان قلت قل نظیره بین الرجال فلست غیر مصیب
8- والمرء یطلق فی الکلام لسانه ان کان لا یخشی من التکذیب
9- انی وقفت علی جوانب قبره اسقی ثراه بمدمعی المصبوب
10- ولقد کتبت له علی صفحاته یا لوعتی من ذلک المکتوب
11- لک یا ضریح کرامه و محبه عندی لانک قد حویت حبیبی50
ترجمه ابیات:
1- حبیب (از دست) رفت پس ای دل من بخاطر او ذوب شو و ای اشکها پاسخ دهید (جاری شوید).
2- او را برای جدایی و فقدان تربیت کردم تا اینکه رباینده ای چون گرگ در تاریکی شب به نزد او آمد .( تشبیه مرگ به گرگ که فرزندش را ربود).
3- ای مادر اندوهگین صبر کن، صبر چرا که صبر بهترین پزشک است.
4- لباس عزا را ازتن بر نکن و همواره بپوش چرا که ندبه و شیون کردن بر او شایسته ندبه کننده است.
5- این همان شاخه تازه ای بود که تیر قضا و قدر به آن اصابت کرد پس در حالی که رنجور بود مرد.
6- دیگر پس از او چه کسی برای حساب کردن و نگارش و تدبیرات درست خواهد بود.
7- شرم نمی کنم اگر بگویم نظیر او میان مردان کم است و این سخنم به واقع درست است.
8- انسان اگر از دروغ نمی ترسید زبانش را در سخن آزاد می گذاشت.
9- من در کنار قبرش ایستادم و خاکش را با اشکهای جاریم آبیاری کردم.
10- بر صفحات آن برای او نگاشتم ، ای سوزش درون من از آن نوشته ها
11- ای ضریح ! تو دارای کرامت و محبت نزد منی زیرا حبیب مرا در خود جای داده ای.
برخی نکات بلاغی
1- "الحبیب" توریه است که هم به معنای کسی است که مورد عشق و علاقه قرار می گیرد و هم می تواند اسم شخص باشد چرا که "حبیب" به نام سر ناصیف یازجی بوده . بعد شاعر از صنعت تشخیص استفاده کرده و قلب و اشک را مورد مخاطب قرار داده . در کلمه (اجیبی) استعاره مصرحه تبعیه است.
(جریان الدمع کالاجابه)
در بیت دوم (الخاطف کالدئب فی سرقه شیء خفاءاً)
در بیت سوم (الصبر خیر طبیب) تشبیه بلیغ است و وجه شبه (فی دواء الداء) می باشد.
در پنجم تشبیه بلیغ در (هو الغصن الرطیب) است و وجه شبه طراوات و تازگی و جوانی می باشد. در جمله (اصابه سهم القضا) کنایه از مرگ محبوب است.
در بیت هشتم (المرء یطلق فی الکلام لسانه) کنایه از این است که انسان پرحرفی می کرد.
در بیت نهم "اسقی ثراه بمدمعی المصبوب" کنایه از این است که اشک بسیار ریختم.
در بیت یازدهم از صنعت تشخیص استفاده کرده و "ضریح" را مورد خطاب قرار داده در کلمه "حبیب" هم تودیه است که در بیت اول به آن اشاره شد.

ناصیف دوستانش را نیز در عزای از دست دادن عزیزان تسلی خاطر می دهد. از جمله قصاید وی در این مجال است که برای " احمد فارس شدیاق " فرستاد:
1- لا تبک میتا ولا تفرح بمولود فالمیت للدود والمولود للدود
2- وکل ما فوق سطح الارض تنظره یطوی علی عدم فی ثوب موجود
3- بئس الحیاه حیاه لا رجاء لها ما بین تصویب انفاس و تصعید
4- لاتستقر بها عین علی سنه الا علی خوف نوم غیر محدود
5- ما اجهل المرء فی الدنیا و اغفله ولا نحاشی سلیمان بن داود
6- یری و یعلم ما فیها علی ثقه منه ویغتر منها بالمواعید
7- کل یفارقها صفر الیدین بلا زاد فما الفرق بین البخل والجود
8- یضن بالمال محمودا یثاب به طوعا ویعطیه کرها غیر محمود
9- هان المعاد فما نفس به شغلت عن ربه العود او عن رنه العود
10- یا اعین الغید تسبینا لواحظها قفی انظری کیف تمسی اعین الغید
11- یبدو الهلال و یاتی العید فی انق ماذا الهلال و ماذا بهجه العید
12- یوم لغیرک ترجوه و لیس له کل لیوم غداه البین مشهود
13- قد صغر الدهر عندی کل ذی خطر حتی استوی کل مرحوم و محسود
14- اذا فجعت بمفقود صبرت لها انی ساترک مفجوعا بمفقود
15- یا من له منه اهل لا جزعت علی اهل وهل لک رکن غیر مهدود
16- لسنا نعزیک اجلالا و تکرمه فانت ادری ببرهان و تقلید
17- " لکل داء دواء یستطب به" ولیس للحزن الاصبر مجهود51

1- بر مرده گریه مکن و با ولادت فرزندی شادمان مشو چرا که مردگان و زادگان همه طعمه کرمها خواهند شد.
2- هر آنچه بر زمین می بینی – هر چند هم که جامه ای از وجود برتن داشته باشد- روزی در فنا و نیستی پیچیده خواهد شد
3- بدترین زندگی زندگی است که در آن میان دم و بازدم امید نباشد.
4- در این زندگی چشمی نیست که دائما در حال چرت باشد جز اینکه بلاخره روزی به خواب عمیق و نا محدودی فرو می رود و بیم آن دارد.
5- چقدر انسان در دنیا نادان و غافل است حتی سلیمان بن داود را هم استثنا نمی کنیم ( از این حکم)
6- آنچه در دنیا می بیند به آن اعتماد میکند و فریفته وعده های ( دروغینش ) می شود.
7- همه ( دارایی ها ) از دستش می رود و تهی دست و بی توشه می گردد. پس چه فرقی میان بخل و بخشش است.
8- بر مال بخل می ورزد . آن را می ستاید و بر آن می افزاید و بنده مال می گردد و با اکراه و نارضایتی آن را به کسی می دهد.
9- روز رستاخیز را خوار می شمارد ( به آن بها نمی دهد و جدی نمی گیرد) و دائما مشغول لهو و لعب است .
10- ا ی زیبا رویان که چشمانشان ما را به اسارت گرفت بایست و بنگر که چگونه این چشمهای زیبا شب می کند.
11 – هلال ماه آشکار می شود و عید می آید . هلال ماه چیست و شادی عید کدام است ؟
12- روزی که برای دیگران آن را آرزومندی . همه برای روزی که فردای جدایی آن مشهود است ، نیستند.
13- روزگار هر چیز خطرناکی را کوچک می شمارد و همه چیز – هر آنچه مورد رحمت قرار می گیرد و آنچه مورد حسرت- فرقی نمی کند و کوچک شمرده می شوند.
14- به مصیبت فقدان کسی گرفتار شدم که بر آن صبر کردم . همانا من آنچه به آن دچار شدم را با آنچه از دست دادم عوض خواهم کرد .
15- ای کسی که خاندانی داری، ان شاءالله هیچ گاه بر کسی جزع وشیون نکنی. آیا تو دارای رکن و بنایی هستی که هیچگاه فرونمی ریزد .
16- تو را از روی اجلال و تکریم تسلی خاطر نمی دهیم چرا که تو حقیقت و دروغ را به خوبی می دانی و می شناسی .
17- هر دردی درمانی دارد که بدان شفا می یابد. دوای حزن و اندوه هم صبر بسیار است .
در این اشعار همانطور که می بینید فلسفه شیخ ناصیف در زندگی نمایان می شود. او زندگی و تعلقات دنیوی را خوار می شمارد و همگان را از دلبستن به متاع دنیا بر حذر می دارد. همگان را بر آسان گرفتن غم از دست دادن عزیزان تشویق می کند چرا که همه روزی خواهند مرد و به آن خواب عمیق و طولانی فرو خواهند رفت بنابراین فقط باید بر مرگ عزیز صبر کرد و این بهترین دوای درد اندوه است.

ناصیف یازجی در جایی در رثای دوستش " خلیل مشاقه" فلسفه زندگی و مرگ را یه این گونه بیان می دارد:
1- لعمرک لیس فی الدنیا خلیل یدوم ولا یقیم بها نزیل
2- فرادی او جموعا کل یوم لنا عنها الی الاخری رحیل
3- لنا فی ارضنا عمر قصیر ولکن عندنا امل طویل
4- وآمال الفتی اوهام فکر تلوح له و یمتنع الحصول
5- رحیل ممکن فی کل یوم یعارضه بقاء مستحیل
6- وکل حین دعوته یلبی اذا ما جاءه ذاک الرسول
7- کما لملوکنا دول علینا علیهم للقضا دول تدول
8- وقد یتقدم الملک المعلی وقد یتاخر العبد الذلیل
9- مللت نوائب الایام حتی غضبت بها علی عیش یطول
10- حیاه شابها کدر کثیر وفی اثنائها صفو قلیل
………
11- لقد نعی الخلیل صباح یوم به کثر التلهف والعویل
12- خلیل کان لی نعم المصافی تلاقی الانس فیه و الجمیل
13- وکان وداده الذهب المصفی یزید جلاءه الزمن المحیل
14- افلت الیوم یا نجم الدیاجی علی عجل و ما حان الافول
15- دهاک البین فی اندی شباب کغض البان ادرکه الذبول
16- ترکت بنی مشاقه فی نواح علیه الصبح یمضی و الاصیل
17 – بکوک بادمع نفدت و جفت فکان من الدماء لها بدیل
18- سلیل ابیک ابراهیم حسبی وحسبک حیث انت له سلیل
19- حیی بک ذکره المشهور فینا فزال و ذکره ما لا یزیل
20- وبینکما من النسب اشتراک بتسمیه لها الشرف الجزیل
21- فکنت نظیره قبلا و امسی بفردوس البقا لکما حلول
22- فقلت مورخا باجل دار امام العرش قد قام الخلیل
نکات بلاغی
بیت دوم "کل اسیرالمنایا لاخداء له" کنایه از اینکه همه حتماً خواهیم مرد.
در بیت سوم "ضاع افتخارک بین الماء و الطین" کنایه از این همگان می میریم.
پس این همه فخر فروشی برای چیست؟ بیت چهارم هم همین معنا را می سازد که پادشاهان هم از مرگ رهایی نمی یابند.
ترجمه ابیات:
1- به جان تو سوگند که در دنیا دوستی نیست که پایدار باشد و کسی وجود ندارد که همیشه پا برجا باشد و در این دنیا زندگی کند.
2- به صورت تک تک یا دسته جمعی روزی همه به سوی آخرت کوچ می کنیم.
3- بر روی این زمین عمر ما کوتاه است اما دارای آرزوهای بلندی هستیم.
4- آرزوهای جوان خیالات اندیشه ایست که به ذهن او خطور می کند و مانع رسیدن ( آ رزوها) می شود.
5- در هر روز امکان دارد یک نفر ( از ما) کوچ کند ( از دنیا برود) . جاودانگی غیر ممکن است.
6- آن زمان که فرستاده ( مرگ) می آید و فرا می خواند هر کسی به دعوت او لبیک می گوید.
7- همانطور که پادشاهان ما دولتهایی دارند و بر ما حکمرانی می کند، قضا و قدر هم دارای دولتها و قدرتی است که بر این پادشاهان حکم می راند و دولتهای آنها را دچار تحول می گرداند.
8- گاه همان پادشاه عالی رتبه مقدم می شود و گاه همان بنده خوار شده موخر می گردد ( یعنی گاه همان پادشاه ، اجلش زودتر فرا می رسد).
9- از سختیهای روزگار ملول شدم تا آنجا که از همین زندگی طولانی ام خشمگین گشتم.
10- زندگی که با تیرگی های بسیار در آمیخته و در لابلای آن صفا و پاکی اندک است.
11- "خلیل" صبح روزی وفات یافت و حسرت ها و ناله ها بر او زیاد شد.
12- خلیلی که برایم بهترین دوست و صمیمیت و کردار نیکش زیاد بود .
13- دوستی او چون طلای صیقل یافته بود که زمانه هر روز بر جلای آن می افزود.
14- ای ستاره تاریکها امروز چقدر زود و سریع افول و غروب کردی در حالیکه وقت غروب کردن نبود.
15- جدایی از میان بخشنده ترین جوانان تو را به حیله گری جدا کرد همچو شاخه درخت بان که دچار پژمردگی می شود.
16- خاندان مشاقه را شب و صبح در ناله و سودا و آه رها کردی .
17- بر تو اشک ریختم تا آنجا که تمام شد و اشکمان خشک گشت پس اکنون بجای آن خون می ریزیم ( اشکها تبدیل به خون می شوند.)
18- برای من فرزند پدرت ابراهیم کافیست و برای تو همین بس که زاده او هستی .
19- یاد پر آوازه تو در میان ما زنده است و زنده باقی خواهد ماند و از بین نخواهد رفت.
20- بین شما ( پدر و فرزند) علاوه بر اشتراک در نسب و فامیل بودن ، اشتراک در شرافت زیاد هست.
21- تو قبلا همچون او بودی و در بهشت شما جاودان خواهید شد .
22- تاریخ وفات او را چنین گفتم که خلیل در برابر عرش الهی در بهترین خانه و منزلگاه ایستاده است.( این بیت آخر به حروف ابجد تاریخ وفات " خلیل مشاقه" را که سال 1870 م بوده نشان می دهد).

آری، رثا در شعر شیخ ناصیف بسیار زیاد است چرا که او برای بسیاری از خانواده و دوستانش و بزرگان و امرای عصرش مرثیه سرایی کرد . همانگونه که گفته شد در بیشترین رثاها حکمت و عاطفه زیاد در کنار هم بسیار دیده می شود . از جمله در رثای دوستی چنین می گوید:
1- ارثی و یا لیت شعری من سیر ثینی قد حان ذلک ام یبقی الی حین
2- کل اسیر ا لمنایا لا فداء له فیحسب الحی میتا غیر مدفون
3- قل للذی تاه فی دنیاه مفتخرا ضاع افتخارک بین الماء والطین
4- اذا تفقدت فی الاجداث معتبرا هناک تنظر تیجان السلاطین
5- ویلاه من هذه الدنیا و زهرتها فتلک اضعف من زهر البساتین
6- نمسی و نصبح فی الدنیا علی خطر فلیس یوم ولالیل بمامون
7- هذا قضا ا لذی فی عرش قدرته یصرف الامربین الکاف و النون
8- فاصبر ، و ان شئت ، فاجزع ، ان قدرت علی
دفع البلاء ، و تعدیل الموازین52
ترجمه ابیات:
1- مرثیه می سرایم! و ای کاش می دانستم چه کسی برای من مرثیه خواهد سرود ! آن اکنون وقتش فر ا رسیده یا بعدها خواهد بود.
2- همه اسیر مرگ هستیم و با هیچ فدیه ای آزاد نمی شویم ، پس زنده هم مرده ای بیش نیست با این تفاوت که دفن نشده است.
3- به آن کس که در دنیا گمراه شده و فخر می فروشد بگو: فخر تو میان آب و گل گم شده است .
4- اگر با دقت در گورها برای عبرت گرفتن بنگری تاج سلاطین را خواهی دید .( همه از آب و گل هستیم و همه خواهیم مرد و پادشاهان از این امر مستثنی نیستند).
5- وای از این دنیا و زیبایی اش و گل آن که سست تر از گلهای بوستانهاست.
6- شب و روزمان را در این دنیا ی پر خطر می گذرانیم و شب و روزی نیست که ایمن باشیم .
7- این سرنوشتی است که در عرش قدرتش امور را بین دو حرف کاف و نون تدبیر می کند.
( منظور از کاف و نون کلمه "کن" است که اشاره به این دارد که میان اراده خداوند برای تحقق هستی یک چیز و بوجود آمدن آن چیز فاصله ای نیست و همینکه به او بگوید " باش" یا " خلق شو" خلق می شود).
8- پس صبر کنید و اگر می خواهید ناله ها سر دهید. اگر می توانی که بلای مرگ را دفع کنی و در موازین الهی تعدیل ایجاد نمایی.

ناصیف یازجی در رثای دوستش " مارون نقاش " که پدر تئاتر در سرزمینهای عربی محسوب می شود چنین می سراید :
1- من کان منک امیرا، ایها الرمم؟
ومن هم الجند ، والاتباع ، والخدم؟
2- ومن هو البطل الحامی الدیار ، و من کانت له الخطب الغراء و الحکم
3- این الذی کانت الدنیا تضج به رعبا ، وکان علیه الجیش یزدحم؟
4- من کان یهزم ابطال الرجال ، تری هل کان من وجه ذاک الدودینهزم؟
5- الکل صاروا ترابا ، لا قوام له، یدوسه فی الطریق الخف والقدم!
6- قد استوی العبد و المولی علی نسق، وضاع بین التراب السیف و القلم.
7- بئس الحیاه التی موجودها عدم! یا لیت لا کان موجود و لا عدم!
8- حلم راه الفتی ، فی طی رقدته لیلا ، فاصبح لا نوم و لا حلم!
9- مات الحبیب الذی مات السرور به من القلوب و عاش الحزن و الضرم
10- من بعده صارصوت النوح یطربنا وجدا و تزعجنا الاوتار و النعم
11- مضی و فی کل قلب بعده کمد یبقی و فی کل جسم بعده سقم
12- کانه من قلو ب الناس مقتطع فکل قلب به من فقده الم
13- لم تخل من صوب دمع بعد مصرعه عین و لم یخل من ذکراه قط فم
14- ولم نجد قبله من امه رجلا بکت علیه شعوب الناس والامم
15- ان کنت قد سرت عن دار الفناء فقد نلت البقاحیث لا شیب و لاهرم
16- ان السعید الذی کان عواقبه بالخیر فی طاعه الرحمن تختتم53
برخی نکات بلاغی :
چنانکه ملاحظه می شود در بیت نخست صنعت تشخیص وجود دارد. شاعر استخوانهای پوسیده را مورد خطاب قرار می دهد.
بیست سوم کنایه از شجاعت بسیار ممدوح است.
بیت پنجم کنایه از مرگ انسان و جایگاه وی در قبر و زیرزمین است.
بیت ششم هم در تایید بیت قبل آمده که کنایه از این است همه انسانها فنا می شوند و فرقی بین آنها در این خصوص نیست.
در بیت نهم استعاره مکینه در کلمات "السرور" و "الحزن" وجود دارد.
] السرور کانسان یموت و الحزن کانسان یعیش [
در بیت دهم در دو کلمه "یطرف" و "تزعج" استعاره مصرحه تبعیه است
همینطور در کلمات (صورت، طرب، اوتار و نغم) مراعات نظیر می باشد.
بیت سیزدهم در کلمظ "صوب دمع" تشبه اضافی است از انواع تشبیه بلیغ
و در این بیت دو کنایه وجود دارد اولی کنایه از اشک و زاری فراوان و کنایه دوم از اینکه آن مرده خاطرات و یاد خوشی از خود بجای گذاشت.
بیت پانزدهم "دارالفناء" کنایه از دنیا است و "حیث لاشیب و لاتقرم" کنایه از بهشت می باشد.
ترجمه ابیات :
1- ای استخوانهای پوسیده ، کدام یک از شما امیر و کدامیک سرباز و خدم و حشم اند ؟ ( این استخوانهای پوسیده معلوم نیست از آن پادشاه است یا بنده پادشاه ).
2- ( از میان این استخوانها ) چه کسی قهرمان مدافع سرزمینهاست و چه کسی خطیب سخنور و حکمت دانی است ؟
3- کجاست آنکه دنیا از ترس او دچار هیاهو می شود و کجاست آن لشکر انبوه او ؟
4- چه کسی قهرمانان را شکست می دهد ؟ آیا در برابر آن شکست می خورد؟
5- همه خاک شدند وسست عنصر که سمها و پاها در راه آنها را له می کنند.
6- بنده و مولا به یک طریق مساوی اند و شمشیر و قلم میان خاک تباه شدند.
7- چه بد است زندگی که وجود در آن مساوی با عدم است . کاش نه وجود و هستی بود و نه عدم و نیستی .
8- آن جوان در خواب رویاهایی دید . پس نه به خواب و نه به رویا تبدیل شد.
9- حبیب مرد ؛کسی که با مردن او شادی در قلبها نیز مرد و حزن و اندوه زنده شد.
10- پس از او صدای ناله ها جایگزین طرب و شادی ها شد و صدای موسیقی و تار ما را آزرده خاطر می کند.
11- گذشت . پس از او در هر قلبی رنج و غم می ماند و در هر جسمی مریضی .
12- گویا از دلهای مردم جدا شد پس هر دلی بخاطر فقدان او دردمند گشت.
13- پس از وفات او ، چشم از باران اشک تهی نشد و دهان نیز هرگز یا د او را ترک نکرد.
14- قبل از او در میان مردم مردی را نمی یابیم که ملتها بر او بگریند.
15- اگر تو از دنیا که دار فنا است رفتی به بقا و جاودانگی رسیدی آنجا خبر از پیری و فرسودگی نیست.
16- خوشبخت کسی است که عاقبت او به طاعت خداوند رحمان ختم به خیر شود.

نیز از مرثیه های شیخ ناصیف برای برخی فاضلان است:
1- ان لم یکن لک فی نقد الرجال ید فانظر الی الموت کیف الموت ینتقد
2- یدور فی الارض حول الناس ملتمسا کریم قوم و لا یرضی بما یجد54
……….
ترجمه ابیات :
1- اگر دستی در جدا کردن و ارزیابی مردان نداری به مرگ نگاه کن که چگونه خوب و بد را از هم جدا می کند.
2- بر زمین اطراف مردم می چرخد و بدنبال بزرگ قومی می گردد و به آنچه می یابد راضی نمی شود .

حکمت:
همانطور که می دانید شعر عربی عصور گذشته پر از مثل و حکمت بود و در این زمینه بزرگانی چون " متنبی " شعر سرایی کردند.
شیخ ناصیف یازجی هم قریحه سرشاری در این مجال داشت . در مجموع می توان گفت مشهورترین و طولانی ترین نوع شعری ناصیف همان قصاید حکمی وی هستند که در مرثیه ها و مدحهایش پراکنده شده اند. البته قصاید جداگانه ای در این با ب نیز از شیخ به جای مانده است.برای نمونه این ارجوزه معروف شیخ ناصیف در کتاب " مجمع البحرین" وی می باشد :
1- انی لقد جربت اخلاق الوری حتی عرفت ما بدا ، و ما اختفی:
2- کل یذم الناس ؛ فالذی نجا من ذمه ، یدخل فی ذم الملا
3- والمرء مطبوع علی البخل ،اذا جاد، فجوده عن العرض فدی
4- یرید ان یغترف البحر، ولا یترک منه قطره تروی الظما؛
5- ینسی من المحسن طودا قد رسا ؛ ولیس ینسی ذره ممن اساء
6- ولا یحب غیر نفسه ،فما احبه فهو الی النفس انتهی
7- یعرف کل حاله، فی ما مضی، الا الذی کان دنیا فارتقی
8- وکل علم یدرک المرء، سوی عرفان قدر نفسه، کما اقتضی
9- بالعقل والدین له کل الرضی، اما بماله وجاهه، فلا
10- وکلما عقل الفتی قل، اکتفی به، کماظن، فسر و ازدهی
11- قد طبع الناس علی الظلم ، فما سلم امر لا مری ، الا بغی
12- یوذی الجهول نفسه ؛ فان جنی یوما علیک ، لا یلام بالاذی
13- ویذخر الشیخ لدهر، ویری بعینه الموت لدی الباب استوی
14- ینعم البعض بمال یختبی، وبعضهم ببذله فی ما اشتهی
15- من عاش بالتقتیر من ذوی الغنی، فانه افقر من فوق الثری
16- کل یعد نفسه نعم الفتی، فمن هو اللئیم منا یا تری؟
17- لو عرف الانسان عیبه ، لما رایت عیبا فیه، ما طال المدی
18- و کل عیب کان من طی الحشی فی المرء ، ینموفیه کلما نشا
19- لا یشعر الجاهل با لجهل کما لا یشعر السکران ، الا ان صحا
20- لا یعرف الصحیح قیمه لما کان من الصحه، حتی یبتلی
21- لا یحمد القوم الفتی الا متی مات ، فیعطی حقه تحت البلی
22- لو کان کل یعرف الحق سوی، لکان کل الناس اهلا للقضا
23- من قال:لا اغلط ،فی امر بری، فانها اول غلطه تری
24- وقلما ابصرت نعمه علی شخص، ولاتقول: قدضاعت هنا
25- وقلما کان شجاعاً فی اللقا الا عزیز النفس، والجود کذا
26- و کل ما فی غیر مثواه تری یسمج فی العین، و یوذی من رای
27- و کل ما عن منهج الطبع التوی تنکره النفس، و لونفعاً جنی
28- و کل من تاه دلالا، وادعی مستکبراً، فذاک ناقص الحجی
29- و کل من شاب علی خلق، فلا تنصحه؛ فهو لیس من اهل الهدی
30- و کل من لا خیر منه یرتجی ان عاش او مات علی حد سوی

برخی نکات بلاغی :
1- "بدا" و "اختفی" طباق دارند.
بیت چهارم کنایه از این است که انسان بسیار طمع کار و بخیل است و آینده نگر نیست.
در بیت پنجم کلمه "طود" استعاره مصرخه برای خوبی و بخشش است.
در بیت یازدهم "قَد طبع الناس علی الظلم" نوعی مجاز است که علاقه آن در به اعتبار به مایکون می باشد.
در بیت سیزدهم "الموت لدی الباب استوی" کنایه از نزدیک بودن زمان مرگ است.
ترجمه ابیات:
1- خلق و خوی مردمان را آزموده ام تا بدانجا که آشکار و نهان آن را شناختم.
2- همه، مردم را مذمت می کنند و آن کس که از مزمت خودش نجات پیدا کند در مذمت دیگران وارد می شود.
3- انسان بر طبیعت بخل آفریده شده و هرگاه چیزی ببخشد آن چیز را به خاطر حفظ آبرویش بخشیده است.
4- (انسان) می خواهد از دریا جرعه جرعه بنوشد و حتی قطره ای باقی نمی گذارد تا تشنگی را سیراب کند.
5- از فرد نیکو کار ،کوه استوار [خوبی و بخشش] را فراموش می کند اما ذره ای بدی کسی که بدی کرده را از یاد نمی برد.
6- جز خودش هیچکس را دوست ندارد و اگر هم کسی دیگر را دوست بدارد به خاطر نفس خودش است. [دوستی او به خاطر منفعتی هست که از آن شخص به وی می رسد].
7- همه ، احوالات گذشته شان را می شناسند و سعی در ارتقای خود دارند به جز افراد پست.
8- انسان هر نوع علمی را در می یابد جز شناخت ارزش نفسش آن گونه که اقتضا می کند.
9- انسان هر اندازه که دین و عقلش کم باشد به آن راضی می شود اما با وجود داشتن مال و ثروت زیاد بازهم ارضا نمی گردد.
10- هر قدر هم که عقلش کاستی داشته باشد به آن اکتفا می کند و شادمان است و فخر می فروشد.
11- مردم بر طبیعت ظلم و ستم کردن سرشته شده اند پس کاری به انسانی واگذار نمی شود مگر اینکه آن شخص از حد خود تجاوز می کند و ظلم می نماید.
12- نادان خودش را اذیت می کند پس اگر روزی بر تو جنایت روا شد، به وسیله آزار و اذیت مورد ملامت قرار نمی گیرد.
13- پیرمرد برای روزی مال می اندوزد در حالی که مرگ را با چشم خود بر آستانه در می بیند.
14- برخی به مالی پنهان دست می یابند و برخی از آنها به خرج کردن آن مال در راه لذت هایشان می پردازند.
15- کسی که ثروتمند است ولی بخل می ورزد فقیرتر از هر کسی است که بر روی زمین زندگی می کند.
16- هر کس می پندارد خودش بهترین فرد است . پس ای فلانی چه کسی در میان ما شخصی پست و خوار است؟
17- هر انسانی که عیبش را بشناسد هیچگاه در او عیبی نمی بینی.
18- هر عیبی که در انسان ذاتی باشد همچنان که وی رشد می کند آن عیب هم در او رشد می کند.
19- فرد نادان به نادانی خود پی نمی برد همان طور که مست تا زمانی که به هوش آید مستی خود را احساس نمی کند.
20- انسان سالم تا زمانی که مریض نشود ارزش سلامتی خود را نمی فهمد.
21- مردم تا زمانی که فردی بمیرد، ارزش او را نمی شناسند و او را نمی ستایند، اما پس از مرگ و آن زمان که جسدش فرسوده می شود، آن موقع حقش را ادا می کنند.
22- اگر هر کسی حق را به درستی بشناسد همه مردم صلاحیت آن را دارند که قضاوت کنند و قاضی باشند.
23- کسی که می گوید: من اصلاً اشتباه نمی کنم، این حرف او اولین اشتباه وی است.
24- بسیار اندک نعمتی بر شخصی را می بینی که نمی گویی: [آن نعمت] تباه شده است.
[کم افرادی هستند که حق نعمتی که بدان دست یافتند را بشناسند و قدرش را بدانند بنابراین گویی آن نعمت برای آنها حیف است و در دستان آنها تباه می شود].
25- بسیار کم است شخصی که در میدان جنگ شجاع باشد مگر آن کسی که عزت نفس داشته باشد [و این عزت نفس او را به رویارویی با خطرات می کشاند] و نیز همان کسی که عزت نفس دارد بخشنده هم هست.
26- هر کس که در جایگاهی غیر از جایگاه خودش بنشیند در چشم حقیر و زشت می گردد و چشم ها را می آزارد.
27- هر کسی که از راه سرشت سرپیچد: هر چند نفعی داشته باشد، نفس انسان از او بیزار می شود [این بیت در واقع می گوید از تکلفات و چاپلوسی ها و تملق ها بپرهیزید].
28- کسی که تکبر کند و فخر فروشد وادعای بزرگی نماید ناقص العقل است.
29- و کسی که نیرنگ باز است را نصیحت نکن چرا که او هیچگاه هدایت نمی شود.
30- هر کس که امید خیر در او نیست مرگ و زندگی او فرقی نمی کند و مساوی است.

در این ابیات حکمت های بسیاری نهفته است و خصوصاً هر بیت شامل یک حکمت می باشد. هر چند برخی از این حکمت ها در ادبیات ملل دیگر هم به وفور یافت می شود اما وجود حکمت در اشعار یازجی نشان می دهد که چقدر وی به گسترش تربیت و تعلیم اهتمام داشته است و کسی نبوده که نسبت به هنجارها و ناهنجاری های جامعه اش بی تفاوت بنشیند و نظاره گر باشد.او همین طور از جمله کسانی نیست که شعار می دهند و خود عمل نمی کنند بلکه حکمت های اورا در زندگی وی به وضوح می توان دید.
از دیگر اشعار وی در این مجال است:
1- لعمرک لیس فوق الارض باق ولا مما قضاه الله واق
2- وما للمرء حظ غیر قوت وثوب فوقه عقد النطاق
3- و ما للمیت الا قید باع ولو کانت له ارض العراق
4- و کم یمضی الفراق بلا لقاء ولکن لا لقاء بلا فراق
5- اضل الناس فی الدنیا سبیلاً محب بات منها فی وثاق
6- و اخسر ما یضیع العمر فیه فضول المال یجمع للفراق
7- و افضل ما اشتغلت به کتاب جلیل نفعه حلو المذاق
8- وعشره حاذقٍ فطن حکیم یفیدک من معانیه الدقاق
9- هناک المجد ینهض من خمول بصاحبه الی اعلی الطباق
10- و ینشی الذکر بین الناس حتی یقوم به علی قدم و ساق
11- مضی ذکر الملوک بکل عصر وذکر السوقه العلماء باق
12- و کم علمٍ جنی مالاً و جاهاً و کم مالٍ جنی حرب السباق
13- و ما نفع الدراهم مع جهول یباع بدرهم وقت النفاق
14- اذا حمل النضار علی نیاق فای الفخر یحسب للنیاق
15- و اقبح ما یکون غنی بخیل یغص و ماوه مل ء الزقاق
16- اذا ملکت یداه الفلس امسی رقیقاً لیس یطمع فی العتاق
17- الا یا جامع الاموال هلا جمعت لها زماناً لافتراق
18- رایتک تطلب الابحار جهلاً و انت تکاد تغرق فی السواقی
19- اذا احرزت مال الارض طرا فمالک فوق عیشک من تراق
20- اتاکل کل یوم الف کبش وتلبس الف طاق فوق طاق
21- فضول المال ذاهبه جزافاً کماء صب فی کاس دهاق
22- یفیض سدی و قد یسطو علیها فینقص ملاها عند اندفاق
23- مضت دول العلوم الزهر قدماً وقامت دوله الصفر الرقاق
24- و ابرزت الخلاعه معصمیها و بات الجهل ممدود الرواق
25- واصبح یدعی بالسبق جهلاً زعانف یعجزون عن اللحاق
26- اذا هلکت رجال الحی اضحی صبی القوم یحلف بالطلاق
27- اسر الناس فی الدنیا جهول یفکر فی اصطباق واغتباق
28- و اتبعهم رئیس کل یوم یکون لکل ملسوع کراق …
29- و ایسر کل موت موت عبد فقیر، زاهد، حسن السیاق
30- فلیس له، علی مافات، حزن و لیس بخائف مما یلاقی! 1
برخی نکات بلاغی:
سه بیت اول همه متضمن این معنایند که همه انسان ها فناپذیرند.
بیت پنجم "در دام دنیا گرفتار شدن" کنایه از دلبستگی زیاد به دنیا و مال دنیا است.
بیت ششم "فضول المال تجمع للرفاق" کنایه از این است که انسان می میرد و آنچه اندوخته برای دیگران باقی می ماند.
در بیت دوازدهم در کلمه "حرب السباق" توریه است. معنای اولیه آن جنگی بوده که بین قبیله بنی عبس و بی فزاره رخ داد و معنای ثانویه آن جنگ شدید است.
بیت چهاردهم کنایه از عدم سود داشتن چیز پرسود برای شخص نادان است.
در بیت پانزدهم "ماءه ماء الزمان" کنایه از پولداری شخص است.
بیت شانزدهم کنایه از پول دوستی بسیار است.
بیت هجدهم "تطلب الابحار" کنایه از طالب آرزوهای دست نایافتنی است.
در بیت بیست و یکم "فضول المال کماء صب فی کاس دهاق" تشبیه مال و ثروت زیادی به آبی که از کاسه پر لبریز می شود.
ترجمه ابیات:
1- به جان تو سوگند! بر زمین هیچکس باقی نمی ماند و هیچکس از قضا و قدر الهی مصون نیست.
2- برای انسان نیز بهره ای جز غذا و لباس [لباسی که با کمربند به دور کمر بسته می شود] نیست.
3- مرده نیز هر چند که قبلاً حاکم و مالک سرزمین عراق بوده اما اکنون بیشتر از اندازه دراز کشیدن انسان بر زمین، جایی بر زمین ندارد.
4- چقدر فراق و دوری هایی می گذرد که بدون دیدار است اما دیدار بدون فراق وجود ندارد.
5- گمراه ترین مردم در دنیا کسی است که عاشق دنیا و در دام آن گرفتار شده است.
6- زیان بارترین چیزی که عمر انسان در آن تباه می شود افزودن مالی است که برای دوستان جمع آوری می شود. [خود انسان بهره نمی برد بلکه همه مالش را صرف عیاشی دوستان می کند].
7- بهترین چیزی که بدان مشغول شدی کتابی است که نفعش بسیار و شیرین است.
8- معاشرت با افراد باهوش و زیرک و دانا معانی والا و ظریفی به تو می رساند.
9- مجد و بزرگی فرد را از سستی و خموشی به بالاترین درجه ها می رساند.
10- و یاد او را در میان مردم زنده می دارد تا آنجا که او را سرافراز می کند.
11- یاد ونام پادشاهان هر عصری می گذرد [و به فراموشی می رود] اما یاد توده علما [همیشه] جاودان و باقی می ماند.
12- چه بسا علمی که با خود مال و مقام می آورد و چه بسا مالی که سبب جنگ شدید گردد*.
13- درهم های فرد نادان چه سودی برای او دارد چرا که نادانی وی به یک درهم فروخته می شود.
14- هرگاه طلا بر پشت شتران حمل شود چه افتخاری برای آنها (شتران) محسوب می شود [یعنی مال و درهم سودی برای نادان ندارد مثل وجود طلا بر پشت شتر].
15- زشت ترین چیز این است که بخیلی ثروتمند باشند و کاسه (آبش) پر باشد اما [ازدیگران] دریغ ورزد.
16- هرگاه به دستش پولی برسد برده آن می شود و به دنبال رهایی از آن نیست.
17- هان ای کسی که اموال ذخیره می کنی برحذر باش که زمانی از آن جدا می شوی.
18- تو را می بینم که ناآگاهانه در جستجوی دریاها هستی و لیکن تو اکنون نزدیک است در همین جوی های باریک غرق شوی.
19- اگر همه مال روی زمین را صاحب شوی دیگر چه خواسته ای داری؟
20- آیا هر روز هزار قوچ می خوری و هزار جامه زینتی بر روی هم می پوشی؟
21- زیادی مال گزاف است و از دست می رود چونان آبی که از کاسه پر می ریزد.
22- بیهوده هدر می رود و گاه بر آن دست می یابد سپس دوباره ولخرجی می کند.
23- دوران علوم درخشان گذشت و دوره نادانی و بی خردی آمد.
24- نیرنگ، دستانش را آشکار نمود و نادانی گسترش یافت.
25- افراد دون مایه، از روی نادانی ادعای برتری کردند در حالی که از رسیدن [به مقام علماء] عاجزند.
26- اگر مردان قبیله هلاک شوند، جوان آن قوم سوگند می خورد.
27- شادترین مردم در دنیا نادانی است که به فکر نوشیدن شراب صبحگاهی و شامگاهی است.
28- خسته ترین آنها رئیسی است که هر روز همچون دعانویس و ساحری به [درمان درد] فرد گزیده شده می پردازد.
29- ساده ترین مرگ، مرگ بنده فقیر و زاهد و خوش سیرت می باشد.
30- [این بنده] بر آنچه از دست داده اندوه نمی خورد واز آنچه با آن روبرو می شود هراسان نیست.
به واقع هر کدام از این ابیات دریایی از معانی شگرف در خود دارند که رسیدن به کنه آن برای همه کس مقدور نیست جز آنکه توشه علم برگیرد و از مال دنیا بیزاری جوید.

1- دع یوم امس و خذ فی شان یوم غد
و ا عدد لنفسک فیه، افضل العدد1
2- واقنع بما قسم المولی الکریم، ولا
تبسط یدیک لنیل الرزق من احد
3- و البس لکل زمان برده حضرت
حتی تحاک لک الاخری من البرد
4- و در مع الدهر و انظر فی عواقبه
حذار ان تبتلی عیناک بالرمد
5- متی تر الکلب فی ایام دولته
فاجعل لرجلیک اطواقاً من الزرد
6- واعلم بان علیک العار تلبسه
من عضه الکلب لا من عضه الاسد
7- لا تامل الخیر من ذی نعمه حدثت
فهو الحریص علی اثوابه الجدد
8- و احرص علی الدر ان تعطی قلائده
من لا یمیز بین الدر و البرد
9- اعدی العداه صدیق فی الرخاء، فان
طلبته، فی اوان الضیق، لم تجد
10- و اوثق العهد ما بین الصحاب لمن
عاقدت قلباً بقلبٍ لا یداً بید
11- علیک بالشکر للمعطی، علی هبه
ودع حسودک یشوی فلذه الکبد
12- محضتک النصح علی خبر و تجربه
والله، سبحانه، الهادی الی الرشد
برخی نکات بلاغی:
بیت دوم: "لاتبسط یدیک لنیل الرزق من احد" کنایه از گدایی نکردن است.
بیت سوم و چهارم کنایه از این است که انسان باید تابع روزگار و قضا و قدر باشد نه اینکه سعی در تغییر آن داشته باشد.
بیت پنجم هم کنایه از دوری کردن از افراد نادان است.
بیت ششم هم کنایه از این است که انسان باید سعی کند که از انسان های نادان که او را فرا می گیرند دوری کند.
بیت هفتم و هشتم کنایه از این است که به دنبال همنشینی با افراد باتجربه باش.
بیت یازدهم "یشوی فلذه الکبد" کنایه از حسادت بسیار زیاد می باشد.

ترجمه ابیات:
1- دیروز را رها کن و به فکر امروز و فردایت باش و به بهترین وجه خودت را برای آن آماده کن .
2- به آنچه خداوند بخشنده قسمتت کرده قانع باش و دستت را برای گرفتن روزی پیش کسی دراز نکن.
3- برای هر دوره ای جامه ای که آماده است را بپوش تا اینکه آخرت برای تو جامه هایی ببافد.
4- با روزگار بچرخ و در عواقب آن بنگر. مراقب باش که چشمانت مبتلا به چشم درد نشود. [منظور این است که تابع روزگار و قضا و قدرش باش نه اینکه سعی در تغییر روزگار کنی].
5- هرگاه سگ را در روزگار حکومتش می بینی برای پایت زنجیرهایی از جنس زره قرار ده. [منظور این است که از حکومت افراد نادان بپرهیز و بترس نه اینکه در برابر آنها مقاومت کنی].
6- و بدان که ننگ بر تو این است که به وسیله سگ گزیده شوی نه شیر.
7- خیر و خوبی را از منعم تازه به دوران رسیده آرزو نکن چرا که او به لباس های جدیدش حریص است.
8- گردنبند مرواریدی را به کسی که فرق بین مروارید و تگرگ (تکه های کوچک یخ) را نمی شناسد و تمییز نمی دهد، مده و بر آن حریص باش.
9- دشمن ترین دشمنان دوستی است که در رفاه باشد و آن زمان که تو در تنگنا از او چیزی می طلبی، [هیچ خیری از او] نمی یابی.
10- محکم ترین پیمان ها میان دوستان پیمانی است که بین قلب ها بسته شده باشد نه بین دست ها.
11- تو باید از فردی که به تو بخششی عطا می کنی سپاسگذار باشی و شخصی که بر تو حسادت می ورزد را رها کن تا جگرش [از حسادت] کباب شود.
12- من از روی خیرخواهی تو را نصیحت کردم و نصیحتم به خاطر تجربه من و آگاهی های من است و [نیک می دانم که] خداوند همه را به راه راست هدایت می کند.
***
در این ابیات همان گونه که مشهود است یازجی همگان را دعوت می کند که به گذشته فکر نکنند وحسرت گذشته را نخورند و به فکر ساختن امروز وآینده باشند. این دعوت یازجی حکایت از روحیه خوش بینانه وی دارد که دائماً به فکر ساختن آینده ای درخشان است و برای آن برنامه ریزی می کند. آری، او به انتظار حکم قضا و قدر نمی نشیند بلکه می خواهد آینده اش را خوش بینانه بسازد.
گاه موقعیت های زندگی ایجاب می کند که انسان محتاج دیگران شود و دست گدایی به سوی دیگران بگشاید اما یازجی در این زمینه هم راه حلی دارد و آن قناعت کردن است.
نکته دیگر که در نظرات شیخ به وضوح دیده می شود این است که شیخ همگان را به موضعگیری دفاع و تقیه دعوت می کند و از درصدد تغییر برآمدن، بر حذر می دارد.
این چنین حکمت یازجی حکمتی متواضعانه و همراه با فروتنی و همراهی است نه حکمت انقلابی و خشن و دعوت به برانگیختن و جهاد کردن آن گونه که نزد " متنبی " و "ابوالعلاء معری" می شناسیم1.
از دیگر حکمت های شیخ ناصیف، قصیده ای است که برای دوستی فرستاد2:

1- من یقرب النار لایسلم من الحرق فابعد عن الناس، واحذرهم، و لاتثق
2- واصبر علی نکد الدنیا، وکن بطلا یلقی السیوف، غداه الحرب، بالدرق
3- ان کنت قدضقت ذرعا عن نوائبها فلا تخف، ان لطف الله لم یضق
4- یستدرک المرء ما یبدو لناظره، والله یصنع ما یخفی علی الحدق
5- کم ارعد الجو، فاهتزت جوانبه؛ ثم انتهی الرعد لم یفعل سوی القلق
6- لا ییاسن مریض من سلامته، ما دام فی جسمه شیء من الرمق
7- کم مات من کان یرجی عیشه، فقضی و عاش من کان یخشی موته، فبقی
8- لکل لیل صباح نستضی به، فلا تدوم علینا ظلمه الغسق
9- وآخر الامر فی ضعف کاوله کما نری الشبه بین الصبح و الشفق
10- من لا یقلب طرفا فی عواقبه فلیس تامن رجلاه من الزلق
11- ان الثبات علی عیب اقمت به عیب جدید، سوی المغروس فی الخلق
12- والحب ان کان لا یاتی بفائده فذاک کالغصن لایجنی سوی الورق
13- نری من الناس اقواما مودتهم ترضی الفتی بلسان خادع ملق
14- تلک الجراده فی بحر ولیمتنا من فاته اللحم ، فلیشبع من المرق
برخی نکات بلاغی:
مصرع اول استعاره تمثیلیه است از اینکه از مردم دوری کن و به آنها اعتماد نکن.
بیت دوم "کن بطلا یلقی السیوف .." کنایه از این است که شجاع باش و مقاومت کن.
بیت پنجم و ششم استعاره تمثیلیه است از اینکه انسان باید امیدوار باشد چرا که سختی ها پایان می یابد و دوره آسایش فرا می رسد.
بیت دهم "فلیس تامن رجلاه من الزلق" کنایه از شکست خوردن است.
در بیت دوازدهم تشبیه وجود دارد<– الحب بلافائده کالغصن لایجنی سوی الورق فی عدم الفائده- دوستی که فقط زبانی باشد مثل شاخه ای است که ثمری ندارد جز برگش که بی فایده است.
بیت چهاردهم مصرع دوم کنایه از این است که انسان باید در زندگی قانع باشد.

ترجمه ابیات:
1- هر کس که به آتش نزدیک شود از سوختن در امان نمی ماند پس از مردم دوری کن و برحذر باش و اطمینان نکن.
2- بر مصیبت های دنیا صبر کن و قهرمانی باش که در رودرروی شمشیرها در میدان جنگ می ایستد و با زره اش مقاومت می کند.
3- اگر سختی ها بر تو فشار آوردند، نترس چرا که لطف خداوند وسیع است.
4- انسان هر چه که می بیند درمی یابد در حالی که خداوند آنچه که از چشمها پنهان است را عملی می سازد.
5- چه بسیار که آسمان غرش می کند سپس غرش ها تمام می شود و جز آشوب و اضطراب چیزی صورت نمی گیرد [رعد و برق بدون باران]
6- مریض تا زمانی که در جان رمقی دارد از سلامتی اش مایوس نمی شود.
7- چه بسیار کسانی که امید زندگی داشتند ولی مردند و فنا شدند و چه بسیار کسانی که از مرگ واهمه داشتند اما زیستند و باقی ماندند.
8- پس از هر شب صبحی می دمد و ظلمت شب دوام ندارد.
9- آخر کاری که همچو ابتدایش ضعیف عمل شود مثل شباهت وقت صبحگاه با غروب است.
10- هر کس که در عاقبت کارش نیندیشد، پایش از لرزش در امان نمی ماند.
11- باقی ماندن انسان در عیبی و عدم رفع آن، خود عیب جدیدی محسوب می شود این به غیر از آن است که ریشه در خلقیات انسان دوانده است.
12- عشق و دوستی اگر فایده ای نداشته باشد اما همچو شاخه ای است که جز برگ از آن برداشت نمی شود.
13- برخی مردم چنانند که دوستی آنها همراه با زبان چرب ونیرنگ، جوان را راضی نگه می دارد.
14- روزی ما همان ملخ دریایی است . کسی که گوشت از دستش برود باید با خورشت سیر شود [انسان بایددر زندگی قناعت ورزد].
در این ابیات مشاهده می شود که شیخ از ضرب المثل بسیار بهره برده است تا سخن و موعظه و حکمتش بهتر بر دل نشیند.

از دیگر حکمت های شیخ ناصیف است:
1- کثیر العمر فی الدنیا قلیل فماذا ینفع العمر الطویل
2- و احوال الفتی فی الدهر شتی ولکن ای حال لاتحول
3- لقد هان الغنی و الفقر عندی لعلمی ان کلها یزول
4- اذا ظفرت یدی بکفاف عیش فماذا بعده تلک الفضول
5- اسر العیش فی الدنیا حیاه رضیت بماله فیها حصول1

نکات بلاغی:
در بیت سوم طباق بین دو کلمه "الغنی و الفقر" مشهود است.
در بیت چهارم می توان (یدی) را مجاز لغوی دانسته که علاقه آن ذکر جزء و اراده کل است.
ترجمه ابیات:
1- تعداد کسانی که در دنیا عمر طولانی داشته باشند کم هستند. پس عمر طولانی چه فایده ای دارد؟
2- اوضاع و احوال انسان در طول روزگار مختلف است لیک کدام حالت است که دچار تغییر و تحول نشود.
3- ثروت و فقر و نداری برای من بی اهمیت و خوار است چرا که می دانم همه آنها روزی زایل می شوند.
4- اگر دستم نتوانست اندک مالی جمع کند که کفاف روزیم را دهد پس چرا بعد از آن بر مالم بیفزایم.
5- اگر به آنچه در دنیا به دست می آوری، راضی شوی همین بهترین نوع زندگی است.

این چنین در قصاید شیخ ناصیف حکمت قدما و گذشتگان جمع شده است. شاید همین امر باعث شده بسیاری از حکمت های خود ناصیف که حاصل تجربه های شخصی وی است تباه شود؛ تا بدانجا که بسیاری از محققان او را متهم به تقلید کردند و وی را از هرگونه ابداع و تلاش دور دانسته اند.
البته این اتهام به نظر من قابل تامل و حتی انتقاد است چرا که در رفتار ها ومنش انسانی، قوانین کلی وجود دارد که در هیچ زمانی تغییر نمی کند. به عبارت دیگر هنجارها و ناهنجاری های اخلاقی وجود دارد که ثابت است و با تغییر اوضاع اجتماعی هیچگاه تغییر نمی کند. بنابراین این رفتارها امکان تعالی دارد ولی امکان تغییر و تحول ندارد.
پس با چنین نگرشی نمی توان بر یازجی یا دیگر شعرای حکمت نیز خرده گرفت. چرا که موضوعات اخلاقی یک میراث قدیمی است که در تمام مراحل تاریخ وجود دارد و بر ستون ها و ریشه های محکمی استوار است.

غزل
هرچند غزلیات شیخ ناصیف اندک است اما بسیار لطیف و شیرین می باشد. شیخ ناصیف یازجی حتی در این مجال دست به ابتکاراتی زده است . هر چند که می توان گفت ابداع در غزل تقریباً غیر ممکن است.
از جمله اشعار وی در جوانی است:
1- اتظن هذا الخال فوق المبسم الا عبیداً حارساً در الفم
2- و تظن هذا الدر دراً حوله ماء کماء البحر مثل العلقم
3- لاوالذی خلق المیاه فما به الا رضاب کوثری المطعم
4- و اجله عن اقول فما به شهد جنته النحل لا یروی الظمر
5- الوی علی فضمنی و ضممته و صدورنا بصدورنا لم تعلم
6- اهوی علی وفی عفه یوسف حتی یمیل وفیه عفه مریم
7- فیروح بین صبابتی وحنینه و اروح بین حدیثه و تبسمی
8- خضنا ملیّا فی الحدیث کماجری و کاننا للشوق لم نتکلم
9- عاتبتها فاستضحک و عتابها ظلم و کیف عتاب من لم یاثم
10- ما کنت اختار العتاب و انما قد کان ذلک حیله المتکلم
11- حتی رنت و کان هدب جفونها و سواد قلبی قطعه لم تقسم
12- حوراء تدمی بالسیوف جفونها و لحاظها ترمی القلوب باسهم
13- قطرت دما من فوق و جنتها فما کذبت علینا انه لون الدم
14- عین الغزاله عینها وجبینها لا ذاتها من رقه و تبسم
15- و لطالما نفر الغزال و ما درت کیف النفار و عرضها لم یکلم
16- یا لیله سمح الزمان ببعضها بعض السماح و لیته لم یندم
17- قد کنت ارجو مثلها فبلغته والحادثات تقول طرفک فاسلم
18- حتی دخلت الدار ساعه غفله و عرفت ربع الدار بعدتوهم
19- فکان کل الدهر مده لحظه و کان کل الارض داره درهم
20- و لقد جلست الی الفتاه مسامراً ووشاتنا من غافلین و نوم
21- و لطالما جلست الینا قبلها طیفا و کان الطیف غیر مسلم
…….
22- یا هل تری علمت بنات عشیرتی انی لقیت الشمس بعد الانجم
23- ان کان بعدی ساء هن فسرنی یا غربتی طولی ولا تتصرمی
24- بالله یاریح الصبا قبل الضحی ان جزت هاتیک الدیارفسلمی
25- وضممت معطفها وقلت له تری کم فیک غمزه حسره من مغرم
26 هیهات اسلوها و قد ختمت علی قلبی بخاتم ثغرها المتبسم 55
نکات بلاغی :
1- بیت اول تشبیه مرکب به مرکب است (هیئه خال فوق المبسم کعبید حارس درالفم ) در (درالفم ) استعاره ازدندانهای محبوبه است که مثل مروارید درخشان و سفیداند .
دربیت دوم تشبیه مرکب به مرکب است . هذا الدرالذی حوله ماء کماء البحرمثل نهر علقم فی الحلاوه والنقیه .
دربیت سوم تشبیه ماء فم المحبوبه ( ریقه ) مثل رضاب کوثری الطعم .
دربیت چهارم هم آب دهان محبوبه را تشبیه به شهد عسلی کرده که زنبور می چیند .
در ابیات بالا همانطور که ملاحظه شد تشبیه از نوع تشبیه تسویه وجود داشت .
دربیت ششم تشبیه وجود دارد { فی عفه کعفه یوسف وفیه عفه کعفه مریم }
دربیت هشتم درکلمه " خضنا " استعاره مصرحه تبعیه است ، التکلم الکثیرکالخوض .
دربیت یازدهم هدب جفونها و قلبی کقطعه سوداء تشبیه جمع است .
که وجه شبه سیاهی بیش ازحد چیزی است .
دربیت دوازدهم " السیوف " استعاره از چشمهای محبوبه است و "اسهم " استعاره از نگاه محبوبه است .
بیت سیزدهم کنایه از شدت سرخی گونه های محبوبه است .
دربیت چهاردهم می توان تشبیه مقلوب در نظر گرفت ( عین الغزاله عینها ) که تشبیه بلیغ هم هست .
بیت پانزدهم " الغزال " استعاره از محبوبه است که همیشه گریزان است .
بیت بیست و دوم " الشمس " استعاره از محبوبه است و "انجم " استعاره از دختران زیباروی قبیله شاعرند " هرچند که در زیبایی به پای خورشید نمی رسند .
دربیت بیست و سوم و بیست وچهارم صنعت تشخیص وجود دارد .
بیت بیست وششم " اثرثغرالمحبوب کخاتم علی قلب الشاعر" تشبیه صورت گرفته و وجه شبه باقی ماندن وپایداری چیزی است .
ترجمه ابیات:
1- بی گمان این خال بالای لب چونان برده ای است که از مروارید دهان نگهبانی می کند .
2- گویی این مروایدها که اطرافشان آب است مثل آب دریا بخصوص نهر علقه است .
3- نه بلکه قسم به خالق آبها که آب آن {آب دهان محبوب } نیست مگرآب خالصی که طعم آب چشمه کوثر{ دربهشت } را می دهد .
4- آن را اینگونه گرانقدرتر می کنم که بگویم آن آب چونان شهد عسلی است که زنبوری می چیند و تشنگی را سیراب نمی کند .
5- به نزدم آمد ودر آغوشم کشید ودرآغوشش کشیدم به آنگونه که قلبهایمان از هم شناخته نمی شد .
6- بر من عشق ورزید در حالیکه عفت یوسفم در من است تا بدانجا که کناره کشید چرا که در او عفت مریم (ع) است .
7- پس میان عشق من ومحبت خودش شب را به روز می رساند و من نیز میان سخن گفتن او و تبسم خودم شب وروز را سپری می کنم .
8- در سخن گفتن راجع به آنچه اتفاق افتاد غرق شدیم اما گویا از سر شوق هیچ سخنی نگفتیم .
9- اورا مورد عتاب و سرزنش قرار دادم پس خندید . عتاب او ظلم است . چگونه سرزنش کنم کسی را که گناهی نکرده است .
10- من سرزنش را انتخاب نکرده بودم بلکه آن حیله و چاره اندیشی متکلم بود .
11- تا اینکه نگریست گویا مژه چشمانش و قلب سیاه من تکه ای قسمت نشده بود .
12- چشمان درشت و سیاهی دارد که با شمشیر (چشمانش ) خون مرا می ریزد و نگاهش تیر به سوی قلبم نشانه می رود .
13- خون از بالای گونه هایش چکید پس به ما دروغ نگفت که آن رنگ خون است . { سرخی گونه های محبوب } .
14- چشمان او چونان چشمان آهو می ماند و پیشانی اش برآمده نیست بلکه بسیار لطیف و گشاده است .
15- چه بسیار که این غزال فرار می کند و می گریزد د رحالیکه نمی داند چگونه بگریزد وحال آنکه آبرویش لکه دار نمی گردد .
16- ای شبی که زمانه برخی از آن را مقداری طولانی نمود کاش او پیشیمان نمی شد .
17- امید چیزی مثل آن را داشتم که به آن رسیدم اما حوادث ناخوشایند ممکن است قصد تورا کند پس مواظب باش .
18- تا اینکه لحظه ای غافلگیرانه وارد خانه شدم و پس از شک و تردید خانه را یافتم .56
19- گویا همه روزگار لحظه ای بیش نیست و گویا تمام زمین طوقی از درهم است .
20- با دوشیزه ای شب نشینی کردم در حالیکه سخن چینان ما در غفلت و خواب بودند .
21- وچه بسیار که چونان پرتویی قبلاً در کنار مانشست . پرتویی که آسیب دیده بود .
22- ای فلانی دختران قبیله من دانستند که من پس از آن ستارگان ، خورشید را دیدم .
23- اگر دوری من آنها را ناخوشایند است اما مرا شادمان می کند ، ای غربت من طولانی شوو سپری نشو .
24- به خدا سوگند ای باد صبا که قبل از نیمروز می وزی اگراز این دیار عبور کردی پس { برآن } درود بفرست .
25- در آغوش گرفتمش و گفتم فلانی چقدردر وجود تو غمزه حسرت عاشق است .
26- هیهات که فراموشش کنم در حالیکه بر قلبم خاتم لبان خندانش نقش بسته است .
ازدیگر غزلهای شیخ ناصف غزلی است که درخلال مدحش سرورده شده 57 :

1- ان کان یلبس ما افاد تجملا فبیا ض هذا الجید تلبسه الحلی
2- واذا تزینت العیون بکحلها فلقدنراه بمقلتیک تکحلا
3- یا ناحل الا عطاف معشوقا تری اتلوم مثلی عاشقاً ان ینحلا
………
4- ونهبت قلباً لیس فیه سوی الهوی وسلبت جسماً ما علیه سوی البلی
ترجمه ابیات :
1- اگرزیورو زینت برای زیبایی پوشیده می شود اما سفیدی این گردن باعث زیور و زینت او می شود .
2- اگر چشمان با سرمه زینت می یابند پس می بینیم چشمان او {خدادادی} سرمه گونه هستند .
3- ای معشوق من که اندامی لاغرمیان دارای آیا کسی چونان را که عاشقی ضعیف هستم سرزنش می کنی .
4- قلبی را به یغما بردی که جز عشق در آن نیست وبدنی را غارت کردی که جز فرسودگی در آن چیزی نیست .
از دیگرمقدمات غزلی شیخ چنین است :

1- اخاف اذا اشاربراحتیه لعلمی ان روحی فی یدیه
2- ویخفق عند نظرته فوادی لان سواده من مقلتیه
3- رشا الف النفارولیس بدع فقد خلق النفار لمعطفیه
4- یعاهد کل یوم کل عهد و یعدربالنبی وصاحبیه
5- ارید سلوه من کل قلبی و قلبی لا یطاوعنی علیه58
ترجمه ابیات :
1- آن گاه که با ( دستانش اشاره می کند می ترسم چرا که می دانم روح من دردستان او اسیراست .
2- هنگام نگریستش قلبم می تپد چرا که سیاهی قلبم از چشمان سیاه اوست .
3- آهویی که با گریختن مانوس است واین چیز تازه ای نیست چرا که گریز برای او خلق شده .
4- هر روزپیمانی می بندد و پیام آور و یارانش را می فریبد .
5- خواستم از قلبم او را فراموش کنم اما قلبم بر این کار رضایت نمی دهد و اطاعتم نمی کند .
برخی نکات بلاغی :
در مصرع دوم بیت اول " ان روحی فی یدیه" به کنایه از این است که گرفتار عشق اویم. در بیت دوم حسن تعطیلی آمده که سیاهی قلب من بخاطرسیاهی چشمان محبوبه است .

تاریخ شعری
در واقع می توان تاریخ شعری را از جمله معجزات روزگار شیخ محسوب کرد چرا که در آن زمان این موضوع رایج بود .
ناصیف یازجیّ دراین صنعت ید طولایی داشت و حادثه مهمی رخ نمی داد مگر اینکه شیخ ابیانی در مورد تاریخ وقوع آن می سرود .
از جمله مشهورترین منظوماتش در این زمینه دوبیت است که تاریخ تاج گذاری "سلطان عبدالعزیز" را مشخص می کند..
عبدالعزیز روی جاهاً مورخه یهدی حساب جمیل البشرللبشر
فرعا لعثمان ملک الال عزبه لازال بالخیریهدی کامل الوطن 59
این دوبیت متضمن تاریخ 28 است و هر مصرع در آن دربردارنده یک تاریخ می باشد وحروف نقطه دار در هرمصرع تاریخی را در بردارد ونیز حروف بدون نقطه در مجموع تاریخ شانزده را نشان می دهد و نیز حروف نقطه دار با بی نقطه و برعکس حروف بی نقطه با نقطه دار در مجموع تاریخ 12 را نشان می دهد که درمجموع همان تاریخ 28 در می آید؛ و یعنی در تاریخ 1228 هـ . ق عبدالعزیز تاج گذاری کرد .
از دیگرنمونه ها دو بیت است که درمورد فتح " عکا" ودر مقام تهنیت به ابراهیم پاشا سروده شد که هربیت آن شامل دو تاریخ مربوط به سال 1248 هـ . ق است با این مطلع :
الزهرتبسم نورا عن اقاحیها اذا بکی من سحاب الفجر باکیها
وآن دو بیت که دربردارنده تاریخ است چنین می باشد:
وآن دوبیت که دربردارنده تاریخ است چنین می باشد .
انت الخلیل وفی الاطلال بردلظی اطلال عکا ورفض الرعب والحذر
1248 {هـ . ق } 1248 1248 1248
کن بالغا اوج سعد ، ما به ضرر اوغالبا لم یزل فی ، اول الظفر
1248 1248 1248 1248
جالب آنجاست که پس ازاین دو بیت شیخ ناصیف قصیده ای در مدح ابراهیم می آورد که اگرحروف اول هر بیت را درکنار هم بیاوریم، همین دوبیت تاریخی حاصل می شود. همین دوبیت تاریخی حاصل می شود . ناصیف با اینکه خودش را دراین دو بیت ملزم به آوردن تاریخ کرده اما در ترکیب بیت دچار تکلف نشده است .
ازدیگرنمونه های تاریخ شوی ، تاریخ وفات امیرشبیرشهابی به سال 1860 است :
1- الی الله البشیر مضی وابقی لنا جسداً به افتخرالتّراب .
2- امیرکان بدراً فاحتواه ضریح صاربرجا یستطاب
3- علیه قبه قامت علیها له من رحمه الباری قباب
4- وکل مورخ نادی سلام علی برج به غاب الشهاب 60
اینچنین شیخ ناصیف به تقلید پیشکسوتان ادب، بخصوص ادبیات عصر مغولی به نظم در آوردن تاریخ بسیاری از حوادث و از جمله وفات امراء و دوستان پرداخت که نشان دهنده تبحر وی در این مجال است.
ناصیف در دیوانش، مضامینی دینی نیز دارد که بیشتر آنها حاکی از اعتقادات یک فرد مسیحی است. اما در کنار آنها مضامینی نیز یافت می شود که هرکس آن را بخواند گویی می پندارد شخص مسلمانی آنها را سروده است.
برای نمونه قصیده ای می آوریم که نوعی استغاثه به خداست:
1- دعوت جنح الدجی مولای مبتهلا و هو المجیب لمن نادی و من سالا
2- یا ارحم الراحمین المستغاث به عند البلاء قد ضیق السبلا
3- انی علی جودک الطامی اتکلت و هل یخیب عبد علی الطافک اتکلا
4- انت القدیر الذی تخشی مهابته و ترجف الارض منه و السما وجلا
5- من ذاالذی لیس یخشی منک مرتعدا خوفا و لو کان یحکی قلبه الجبلا
6- و من یحل امورا انت عاقدها و من یرد قضاء امنک قد نزلا
7- انت الکریم الذی من فضل نعمته یرجی العطاء و اما من سواک فلا
8- انت الحلیم الذی یرجی تجاوزه عن جهل عبد اساء القول و العملاء
9- من رام ان یبتنی قصرا یدوم له فلیبن عندک قصرا فی السماء علا
10- و من اراد الغنی الباقی له ابدا یطلب غناک و لا یبغی به بدلا 61
ترجمه ابیات :
1- در دل تاریکی شب ، اشک ریزان مولایم را صدا می زنم چرا که او اجابت کننده هر صدا و هر خواسته ای است.
2- ای مهربان ترین مهربانان و ای کسی که در بلاها و مصیبتهای کسی که همه راهها بر روش بسته شده فریاد رس هستی.
3- من بر بخشش زیاد تو تکیه دارم و آیا می شود بنده ای از لطف تو که بدان تکیه کرده، ناامید شود؟
4- تو توانایی هستی که از هیبتش همه می ترسند و زمین و آسمان از ترس به خود می لرزد.
5- چه کسی است که از تو ترسان و لرزان نباشد هرچند هم که دلی چون کوه داشته باشد.
6- کیست که کارهایی که تو گره آن را محکم کردی، بگشاید و چه کسی می تواند قضا و قدری که تو نازل کردی را بازگرداند؟
7- تو بخشنده ای هستی که از فضل نعمتت، عطای تو مورد امید است و از غیر تو هیچ امیدی نمی رود.
8- تو بردباری هستی که امید آن می رود که از نادانی بنده ای گنه کار بگذری.
9- هرکس بخواهد قصری همیشگی برای خود بسازد باید نزد تو در آسمانها آن را بنا کند.
10- و کسی که طالب ثروت جاودانه است باید غنای تو را بجوید و جز آن را نطلبد.

این اشعار زیبا با این مفاهیم نشان دهنده اعتقادات عمیق قلبی ناصیف است و بر دل می نشیند و ما این اشعار را برای حسن ختام این رساله انتخاب نمودیم.
ومن الله التوفیق

فهرست اعلام
1- ابراهیم یازجی (1847-1906) : در بیروت زاده شد . از پیشگامان نهضت ادبی و لغوی است . وی نزد پدرش "شیخ ناصیف" تحصیل علم نمود . زبانهای عبری و سریانی را نیز آموخت و در مدرسه پاتریکی به تحصیل دانش پرداخت… او متون قدیمی را که مسیحیا نترجمه کرده بودند را ویراستاری کرد. درسال 1894 م به مصر مهاجرت نمود و در آنجا وفات یافت. او درآنجا مجله "الضیاء" را تاسیس کرد و قسمت زیادی از آن را می نگاشت. از جمله آثارش : " نجعه الرائد وشرعه الوارد فی المترادف و المتوارد " در دو جلد و " العرف الطیب فی شرح دیوان ابی الطیب"و… است.

2- ابراهیم احدب(1826-1891): شاعر لبنانی و از ادبای عصر نهضت است که در طرابلس زاده شد . او در دادگاه " الشرعیه" در بیروت کار کرد. از آثارش مقامات است که به شیوه حریری نگاشت.

3- احمد زکی ابو شادی(1892-1955): پزشک و شاعر مصری است که در شعر طالب نوگرایی بود . وی مجله " آپولو" را در سال 1932 تاسیس کرد. در سال 1946 به آمریکا مهاجرت کرد. از جمله دیوانهایش" الشفق الباکی" و "نداء الفجر" است.

4- احمد شوقی(1868-1932): از مشهورترین شعرای مصر و جهان عرب است . در قاهره به دنیا آمد. در فرانسه به تحصیل حقوق پرداخت . او به "امیر الشعراء " ملقب گشت. دارای دیوان " الشوقیات" و تعدادی نمایشنامه از جمله " مصرع کلئوپطرا" است.

5- احمد فارس شدیاق(1804-1888): ادیب لبنانی و از پیشگامان اولین روزنامه های عربی است. در عشقوت متولد شد و در استانبول وفات یافت. در مدرسه "عین ورقه" تحصیل علم کرد. سفرهایی به مصر ، مالت و تونس داشت و همانجا مسلمان شد و به آستانه رفت. آنجا روزنامه " الجوائب" را منتشر کرد. در اروپا به گشت و گذار پرداخت. او در مباحث لغوی و اسلوب ساده اش مشهور شد . از آثار اوست: " الجاسوس علی القاموس" ، نقد کتاب" المحیط" فیروزآبادی ، " الساق علی الساق فیما هو الفاریاق".

6- ادیب اسحاق(1856-1885): در دمشق زاده شد و در بیروت فوت کرد . ادیبی که در مصر اقامت گزید و در جنبشهای وطن خواهانه مشارکت داشت. او روزنامه " مصر" را تاسیس کرد . وی صاحب داستانهی نمایشی است که با "سلیم نقاش" تالیف نمود . گزیده ای از مقالاتش پس از مرگ او در کتاب "الدرر" جمع آوری شده است.

7- الیاس ابو شبکه(1903-1947): شاعر لبنانی و از بزرگترین شعرای نوگرا است. از جمله دیوانهایش "الحان"، " القیثاره" ،"افاعی الفردوس"،"نداء القلب" و… است.

8- امین جندی(1756-1840): شاعر سوری که در حمص متولد شد. او مداح "امیر بشیر" بود.صاحب دیوان و کتاب "منظومات"است.

9- بدر شاکر سیاب(1926-1964):شاعر عراقی و از پیشگامان شعر آزاد است. او دارای احساساتی لطیف و رقیق و متمایل به شکوه و درد بود. از جمله دیوانهایش "انشوده المطر" . "شناسیل ابنه الجلبی" است.

10- بدیع الزمان همدانی(698-1007): از جمله نویسندگان بزرگ به شمار می رود. در همدان متولد شد و در هرات زیست. امیران و وزیران را مدح گفت. به دو کتاب "الرسائل" و"المقامات" مشهور است.

11- بشر فارس(1907-1963): شاعر و محقق لبنانی که به مصر مهاجرت کرد و در آنجا زیست. در همان دیار ،دبیر کل مجمع علمی منصوب گشت. او صاحب نمایشنامه های "مفرق الطریق" و "جبهه الغیب" است…

12- پطرس بستانی(1898-1969):معلم ، ادیب و روزنامه نگار لبنانی است. در "دیر القمر" متولد شد و در بیروت وفات یافت. روزنامه "البیان" را تاسیس نمود. ادبیات عرب را در مراکز علمی بزرگ بیروت و دانشگاه لبنان تدریس کرد. از جمله آثارش"ادباء العرب" ،"معارک العرب"و"شعراء الفرسان" است. او دارای دروس ادبی در نقد و تحقیق می باشد.

13- پطرس کرامه (1774-1851):در حمص متولد شد . او کاتب "امیر بشیر شهابی" و شاعر دربار وی بود تا بدانجا که حتی در تبعیدگاه همراه وی بود. پطرس کرامه صاحب دیوان"سجع الحمامه " است.

14- جبران خلیل جبران(1883-1931): ادیب بزرگ لبنانی و شاعر و متفکر و نوگرا است. در "بشریّ"زاده شد و در نیویورک وفات یافت. وی از ارکان ادبیات مهجر است و رئیس انجمن "الرابطه القلمیه " در نیویورک بود. در نقاشی و ترسیم تصاویر استاد بود…وی دارای تالیفاتی به دو زبان عربی و انگلیسی است. از جمله کتابهایش:"الارواح المتمرده" ، "الاجنحه المتکسره"، "النبی"و… است.

15- جرجیس ابیلا(متوفی 1849):یکی از مسیحیان صید او جوانی بسیار باهوش و با استعداد در شعرگویی بود. او در جوانی در سن 17 سالگی دار فانی را وداع گفت.

16- حافظ ابراهیم(1872-1932):شاعر مصری ویکی از بزرگترین شعرای مصر است. لقب "شاعر نیل" به خود گرفته، از آثار او دیوان و "لیالی سطیح" می باشد.

17- حریری(قاسم بن علی)(1872-1932): ادیبی اهل بصره و نویسنده ای توانا و از جمله ادیبان ابتدای عصر انحطاط ادبی به شمار می رود. از مشهورترین تالیفاتش "مقامات" است که به شیوه مقامات بدیع ازمان همدانی نگاشت . راوی مقامات وی "حارث بن همّام" و قهرمان آن "ابوزید سروجیّ " است . از دیگر آثار وی "دره الغوّاص فی اوهام الخواص " و "مُلحَه الاعراب " می باشد . او صاحب اشعار زیبا و نیز دیوان رسائل بود .

18- حسن عطار(متوفی 1834): دانشمند مصری مغربی الاصل و متولّی روز نامه " الوقایع المصریه" بود . همچنین از شیوخ دانشگاه الازهر گشت .او دارای حواشی در اصول و منطق و نحواست . نیز از اثار او می توان به کتاب "الانشاء و المراسلات " و دیوان شعر اشاره کرد .

19- خلیل خوری(1836-1907): ادیب ولبنانی در شویفات به دنیا آمد." حدیقه الاخبار" را در سال 1858 که اولین روزنامه در بیروت است را منتشر کرد.

20- عبداله بستانی(1858-1930) : زبانشناس لبنانی در "الدیبه" متولد شد . او دارای فرهنگ لغت "البستان" است .

21- فوزی معلوف(1899-1930): شالر لبنانی ، پسر مورخ لبنانی "عیسی اسکندر معلوف "است. وی به برزیل سفر کرد و همانجا وفات یافت. از جمله شعرای مهجر محسوب می شود . دارای دیوان "علی بساط الریح" است.

22- قاسم امین(1865-1908م): ادیب مصری است. او در دعوت به آزادی زنان شهرت زیادی یافت.

23- قاضی فاضل(عبدالرحیم-متوفی 596ه.ق): از مشهورترین وزرای صلاح الدین ایوبی بود. نامه های او بسیارمشهور است. وی در عسقلان فلسطین زاده شد و در قاهره وفات یافت.

24- لامارتین(آلفونس دو) (1790-1869): از مشهورترین شعرای فرانسه و رهبر حرکت رمانتیک است. او از شرق دیدن کرد و به آن عشق می ورزید. از تالیفات شعری او"تفکرات" و "ژوسلین" و از آثار منثور او "سفر به شرق" است.

25- مارون نقاش(1817-1855): ادیب لبنانی در صید امتولد شد. او پدر تئاتر عربی است. اولین نمایشنامه اش را به زبان عربی در خانه اش واقع در بیروت در سال 1848 به اجرا در آورد. این نمایشنامه را از نمایشنامه "خسیس" اثر مولییر اقتباس کرده بود.

26- متنبی (ابوطیب)(915-965): از بزرگترین شاعران عرب است. در "کنده" واقع در کوفه به دنیا آمد و در مسیر فارس به بغداد کشته شد.او امرایی چون"سیف الدوله" ، " کافور" و سپس"عضدالدوله " آل بویه را مدح گفت. بسیار شجاع،متکبر، طماع و عاشق ماجراجویی بود. بهترین اشعارش در حکمت و فلسفه زندگی و و صف جنگها است که دارای چهارچوب محکمی می باشد. او صاحب دیوانی است که"ابن جنی" ،"ابوالعلاء معری" ، "واحدی"، "عکبری" ، "برقوتی" و "شیخ ابراهیم یازجی" بر آن شرح زدند.

27- محمود سامی بارودی(1840-1904): شاعر مصری که از جمله ارکان نهضت ادبی به شمار می آید. ادبیات او به سهولت و بلاغت ممتاز است. وی صاحب دیوانی می باشد.

28- مصطفی کامل (1874-1908): روز نامه نگار مصری و از پیشگامان نهضت ملی گرایی است .روزنامه "اللواء" را در سال 1900تاسیس کرد و در آن به استقلال ، همگان را فراخواند .او در سال 1907"الحزب الوطنی " را دایر نمود .از جمله کتاب هایش ، کتاب "المساله الشرقیه" می باشد .

29- مصطفی لطفی منفلوطی (1876-1924): از مشهورترین نویسندگان مصر در زمان خودش است .در" الازهر" درس خواند و به شاگردی "محمد عبده" در آمد . از جمله آثارش "النظرات" و "العبرات" است .

30- نازک ملائکه : شاعر عراقی واز جمله پیشگامان شعر آزاد که در سال 1923م در بغداد به دنیا آمد . وی صاحب آثاری چون "شجره القمر" ، "ماساه الحیاه واُغنیه الانسان " ، "عاشقه اللیل" ، " قضایا الشعر المعاصر"و… است.

31- نقولا ترک(1763-1828): شاعر لبنانی که در "دیر القمر" به دنیا آمد .او ادیب و مورخی توانا بود. از جمله آثارش "تاریخ ناپلئون"، "تاریخ احمد پاشا جزّار" و دیوان است.

32- یوسف اسیر(1817-1889):ادیب لبنانی ،در صیدا متولد شد. در دانشگاه "الازهر" به تحصیل علم پرداخت. او دارای تالیفاتی در زمینه های فقه و زبان است.

منابع و مآخذ
1- القرآن الکریم
2- ابن منظور، لسان العرب، دارصادر،بیروت، چاپ هشتم، 2003م
3- اسعد داغر، یوسف،الفکر العربی الحدیث فی سیر اعلامه ، منشورات جمعیه اهل القلم، لبنان،1956م
4- بستانی،فواد افرام، الروائع( الشیخ ناصیف الیازجی)، دار المشرق،بیروت،چاپ سوم1986م
5- بستانی،فواد افرام، المجانی الحدیثه عن مجانی الاب شیخو،انتشارات ذوی القربی،ایران،قم، چاپ چهارم، 1998م
6- بلا،شارل،تاریخ اللغه و الآداب العربیه،دار العرب الاسلامی، چاپ اول، بیروت1997م
7- تبریزی، الخطیب، الوافی فی العروض و القوافی، دار الفکر، دمشق،چاپ چهارم 1986م
8- درویش،کامل،الادب النموذجی،المکتبه العصریه،بیروت
9- رافعی، مصطفی صادق، تاریخ آداب العرب، المکتبه العصریه،بیروت،چاپ اول2000م
10- رجائی،نجمه، آشنایی با نقد ادبی معاصر عربی،انتشارات دانشگاه فردوسی مشهد، چاپ اول،1378ه.ش
11- سابا ،عیسی میخائیل، نوابغ الفکر العربی(الشیخ ابراهیم الیازجی)،دارالمعارف،مصر1965م
12- سابا ،عیسی میخائیل، نوابغ الفکر العربی(الشیخ ناصیف الیازجی)، دارالمعارف، مصر ، چاپ دوم
13- شیخو،لویس . الآداب العربیه فی القرن التاسع عشر، المطبعه الکاتولیکیه،چاپ دوم،1924م
14- زرکلی،خیر الدین،الاعلام، چاپ دوم، بی تا
15- زیات،احمد حسن،تاریخ الادب العربی ، دار نهضه مصر ،چاپ بیست ویکم 1995
16- زیدان ،جرجی،تاریخ الآداب اللغه العربیه، دار الفکر،1996م،چاپ اول

17- زیدان ، جرجی،مشاهیر الشرق،دار الجیل،بیروت،چاپ دوم 1994م
18- سیاب،بدر شاکر،دیوان اساطیر، دار العوده، بیروت1971م
19- عباچی، اباذر، علوم البلاغه فی البدیع و العروض و القافیه،انتشارات سمت،تهران، چاپ اول ،1377ه.ش

20- عبد الباقی،محمد فواد، معجم المفهرس لالفاظ القرآن الکریم،انتشارات اسلامی قم
21- عبود،مارون، المجموعه الکامله من مولفاته، دار مارون عبود
22- علی، عبد الرضا، نازک الملائکه الناقده، الموسسه العربیه للدراسات و النشر، چاپ اول، 1995م
23- فاخوری،حنا، تاریخ الادب العربی،انتشارات توس،تهران، چاپ دوم 1380ه.ش،
24- فضل،صلاح،منهج الواقعیه فی الابداع الادبی،دار الآفاق الجدیده،چاپ سوم، بیروت1986م

25- مجمع اللغه العربیه، المعجم الوسیط،مکتبه الشروق الدولیه،چاپ چهارم،مصر2004م
26- محاسنی، زکی و سلطان، جمیل، الادب العربی فی العصر الحدیث، المطبعه التعاونیه، دمشق،1959م
27- مسعود،جبران،المحیط فی ادب البکالوریا، دار مکشوف، بیروت، چاپ اول
28- معلوف، لویس، المنجد فی الاعلام،دار المشرق،بیروت،چاپ بیست و یکم، 1996م
29- ملائکه،نازک، قضایا الشعر المعاصر، منشورات دار الآداب، بیروت1962م
30- یازجی،ابراهیم،العقد،دار مارون عبود،1983م
31- یازجی،ناصیف، دیوان، دار مارون عبود،بیروت،1983م
32- یازجی،ناصیف، العرف الطیب فی شرح دیوان المتنبی،دار الهلال،بیروت2000م
33- یازجی، ناصیف ، مجمع البحرین،دار بیروت1966م

ملخص الرساله

هذه الرساله تختص بحیاه الشیخ ناصیف الیازجی و دراسه آثاره الادبیه خاصه مقاماته تحت عنوان "مجمع البحرین" و دیوانه الشعری.
ان الشیخ ناصیف الیازجی ولد فی 25 آذار سنه 1800 بین اسره عریقه.
انه بدا ینظم الشعر و هو فی العاشره من عمره.
بعد انتصار الامیر بشیر الشهابی علی اعداءه ینشد شاعرنا فی مدحه قصیده نابضه فیروق الامیر هذا الشعر فیستدعیه الی بیت الدین فی سنه 1828.
فی سنه 1840 یغادر الامیر بشیر لبنان فیقیم الشیخ ناصیف فی بیروت و یصرف وقته فی المطالعه و التالیف و مجالسه العلماء و الشعراء.
الشیخ ناصیف الیازجی یشتغل بعمل التعلیم فی "المدرسه الوطنیه" و یکون الشیخ من اساتذه "المدرسه البطریکیه" المعدودین کما یکون مدرسا فی "الجامعه الامیرکیه".
و فی مساء16آذار سنه 1869 یصیب الشیخ بفلج شطره الایسر عقب سکته نزیفیه حتی یبلی بوفاه ابنه البکر الشیخ حبیب.فیحزن علیه حزنا الیما و ینشد له رثاءا لا یتمکن من انتهاء ها فتصیبه فی شهر شباط سنه 1871 سکته دماغیه فیتوفی.
برع الشیخ فی العلوم اللغویه من صرف و نحو و معان و بیان و بدیع و عروض وقافیه و لغه و اتقن المنطق و تم له اطلاع واسع علی الطب و الفقه و الموسیقی.
و قد جری الشیخ ناصیف الیازجی فی مقاماته مجری الحریری من حیث الاسلوب و تعمد السجع و جمع الغریب و الشارد و یطوف بابطال روایته فی جو البادیه و لذلک ضعفت الصبغه المحلیه فی مقاماته.
ایضا للشیخ اشعار جمیله من حیث الاسالیب البیانیه الظریفه و حسن موقع القافیه و جمال الصوره و رقه العاطفه التی تدل علی شاعریه طبیعیه غنیه .
اغراض شعر الیازجی فی دیوانه فمرجعها الی الغزل و المدح و الرثاء و الحکمه.
هذه نبذه من حیاه الشیخ ناصیف الیازجی و ان لم تدل علی کل مظاهر حیاته و آفاق تاملاته و اطلاعاته الواسعه لانه ادیب و عالم فحول الذی لا تدرکه عقول المبتدئین.
1- جرجی زیدان، تاریخ آداب اللغه العربیه، دارالفکر، چاپ اول 1996 م، ج 4، صص 12-11.
1- حنا الفاخوری، تاریخ الادب العربی، چاپ دوم، 1380 هـ.ش، انتشارات توس، تهران، ص 902.
2 – جرجی زیدان، تاریخ آداب اللغه العربیه، ج چهارم، ص 5.
3 – تاریخ آداب اللغه العربیه و ر.ک حنا الفاخوری، تاریخ الادب العربی، صص 895-896
4 – جرجی زیدان، تاریخ آداب اللغه العربیه، ج چهارم، ص 12.
1- همان منبع، ص 13.
1- حنا الفاخوری، تاریخ الادب العربی، صص 924-928.
5 – تخمیس آن است که شاعر به بیتش، سه مصرع دیگر بیافزاید به طوری که از نظر معنا با هم ارتباط دارند و تشطیر آن است که مصرع اول و مصرع دوم هر کدام از دو قسمت تشکیل شده باشد و دو قسمت مصرع اول با هم همقافیه باشند و در قافیه مصرع دوم مخالف هم باشند و دو قسمت مصرع دوم با هم همقافیه باشند. (اباذر اباچی، علوم البلاغه، ص 30)
* – رئالیسم مکتبی است که بیشترین تعهد را نسبت به انسان در واقعیت تاریخی قابل لمس آن داراست زیرا مستقیماً به مردم و مسائل و سرنوشت آنها ارتباط می یابد و سورئاالیسم مکتبی است که صراحت واقعیت را کنار می گذارد تا غیر آن را بجوید. (صلاح فضل، منهج الواقعیه فی الابداع الادبی) ص 201.
1- نجمه رجائی، آشنایی با نقد ادبی معاصر عربی، چاپ اول، انتشارات دانشگاه فردوسی مشهد، 1378 هـ.ش، صص 226-220.
1- نجمه رجائی، آشنایی با نقد ادبی معاصر عربی ، ص 221.
1- نجمه رجائی، آشنایی با نقد ادبی معاصر عربی، چاپ اول ، انتشارات دانشگاه فردوسی مشهد ، 1378 هـ . ش ،ص 221.
6 – بدر شاکر سیاب، دیوان اساطیر، دارالعوده، بیروت 1971 م، ص 8.
7 – نازک الملائکه، قضایا الشعر المعاصر، منشورات دارالآداب، بیروت 1962، ص 269.
8- حنا الفاخوری، تاریخ الادب العربی ، ص 931 .
1- جمیل سلطان و زکی المحاسنی، الادب العربی فی العصر الحدیث، المطبعه التعاونیه، دمشق 1959 م ص 240.
9 – فواد افرام البستانی، الروائع، چاپ سوم، دارالمشرق، بیروت 1986 م، ص الف
10 – همان ماخذ صص الف – ب
11 – خبرالدین زرکلی، الاعلام، الجزء الثامن ص 3147، چاپ دوم، مجهول المکان.
12 – الروائع، ص ب.
13 – الاعلام، ص314 والروائع ص ب
14 – همان ماخذ.
15 – حنا الفاخوری، تاریخ الادب العربی، ص 942.
16 – الروائع، ص ب.
17 – الروائع صص ب. ج
* – زجل= ابن خلدون می گوید: زمانی که فن توشیح در میان مردم اندلس رواج یافت و مردم به خاطر سلاست و زیبایی کلام و اجزائش به آن روی آوردند ، طبق آن با زبان شهری شان شعرها به رشته نظم کشیدند آنها در اشعارشان التزامی نسبت به رعایت اعراب نداشتند و این چنین فنی به نام زجل ایجاد کردند و در آن عجایب و غرایب زیادی آوردند و در آن بر حسب زبانی عجمی شان میدان بزرگی برای بلاغت گشودند. اولین کسی که به این شیوه شعر سرود " ابوبکر بن قزمان " بود. (برای آگاهی بیشتر ر.ک تاریخ آداب العرب، مصطفی صادق الرافعی- چاپ اول ، المکتبه العصریه- بیروت 2000 م ، ج 3 ص 155
18 – حنا الفاخوری ، ص 942.
19 – حنا الفاخوری، تاریخ الادب العربی، ص 943.
20 – فواد افرام البستانی ، الروائع صص ج – د.
21 – فواد افرام البستانی – الروائع، ص 6.
22 – شارل بلا، تاریخ اللغه و الآداب العربیه، چاپ اول، دارالعرب الاسلامی، بیروت 1997 م، ص 753.
23 – الروائع، همان ص 7.
24 – حنا الفاخوری، تاریخ الادب العربی، ص 944.
25 – شارل بلا، تاریخ اللغه و الآداب العربیه، ص 753 و نیز ر.ک فواد افرام البستانی، ص 7.
26 – حنا الفاخوری، تاریخ الادب العربی، ص 944.
27 – الروائع، ص 8.
28 – الروائع، فواد افرام البستانی، ص 8 و ر.ک تاریخ اللغه و الآداب العربیه، شارل بلا، ص 753.
29 – همان ماخذ صص 9-8 به نقل از الجنان ج 2، ص 191.
30 – ر.ک الروائع، ص 9 و ر.ک حنا الفاخوری ، تاریخ الادب العربی ص 944 و تاریخ اللغه و الآداب العربیه ص 753.
31 – حنا الفاخوری ، تاریخ الادب العربی ص 672 و تاریخ اللغه و الآداب العربیه ، جرجی زیدان، ص 753.
1 – اینجا جایگاه شیخ یازجی است پس در برابرش بایست و بگو، ای پرچمدار هدایت، سلام بر تو باد. جایگاه او حرمی است که حاجتمندان همیشه او را می جویند و او را به رحمت و مهربانی می خوانند. او مغرب خورشیدی است که در شرق افق های بلاغت به صورت ستاره قطبی بارها طلوع کرد. باعث فخر مسیحیان است و دارای شرافت و مکارم اخلاقی بوده که روی دست همگان زده و ستودنی است.
او ستون علمی است که به خرابی و ویرانی کشیده شده بود و به عنوان پایه ای محکم برای علوم قرار گرفت.
اثری از او به نام "مجمع البحرین" که بسیار پرفایده و مفید است رو در روی دریا قرار گرفت. ای ناصیف بهترین تحیت ها و سلام ها بر تو باد. تحیت هایی که وقتی بارها گفته شود با یاد تو پاک می شود (از هر آلودگی)
اگر مصیبت ها با عدالت با تو برخورد کند عاداتش را تغییر خواهد داد و حادثه مرگ سر موقع بر تو خواهد آمد.
فرشتگان اطراف تو با خشنودی فرود خواهند آمد و صبحگاهان بر تو قطرات اشک می ریزند. شانس و اقبال خوب تو در آن بالاها رحمت است، بنگار حال آنکه نامت در صفحات جاودان شده است. { الشیخ ابراهیم الیازجی ، دیوان ، دارمارون عبود 1983 م ، صص 148-147 }
2 – فواد افرام البستانی، الروائع، ص 10.
32 – فواد افرام البستانی، الروائع، صص 11-10.
33 – همان ماخذ به نقل از طرازی، تاریخ الصحافه العربیه، ج 1، ص 88.
34 – الروائع، صص 12-11.
* – قهوه حرام است و آن را منع کرده اند:
چگونه آن را حرام می خوانی و حال آنکه من آن را می نوشم؟
1 – الروائع، ص 13.
* گروهی گفتند: نان تو ترش است و گروهی حکم به شیرینی آن دادند.
همه آنها در طعم آن دروغ گفتند. چه کسی تا به حال آن را چشیده تا طعمش را بفهمد؟
2 – الروائع، ص 14.
1 – عیسی میخائیل سابا، نوابغ الفکر العربی (الشیخ ناصیف الیازجی)، دارالمعارف مصر 1965، ص 17.
2 – همان به نقل از عیسی اسکندر المعلوف، "الغرر التاریخیه".
1 – عیسی میخائیل سابا، نوابغ العربی (الشیخ ابراهیم الیازجی)، چاپ دوم، دار المعارف مصر، ص 17.
1 – ر.ک عیسی میخائیل سابا، "الشیخ ناصیف الیازجی"، صص 23-19 و نیز ر.ک کتاب "الروائع، فواد افرام البستانی صص 24-16، و کتاب تاریخ اللغه و الآداب العربیه، شارل بلا صص 756-754.
1 – جرجی زیدان، مشاهیر الشرق، چاپ دوم، دارالجیل، بیروت 1994 م، ج 16 ص 148.
35 – احمد حسن الزیات ، تاریخ الادب العربی ، چاپ 25 ، دارنهضه مصر1995 مصر م ، ص 469
36 – عیسی میخائیل سابه ، نوابع – ص 23
37 – ناصیف الیازجی ، مجمع البحرین ، داربیروت 1966 م ص9
38 – عیسی میخائیل سابا " الشیخ ناصیف الیازجی ، ص 24
1- این کتاب در خوبیها وحسنها منحصر به فرد و بی نظیر است . ادبیات به نظایری چونان مولف این کتاب افتخارمی کند .
2- اگردر زمان گذشته بود عرب و عجم بخاطرعطش و خستگی ( وبی بهرگی از علم ) آن را مقصد خویش قرارمی دادند .
3- گویا این کتاب باغ سرسبزوآوازه خوانی است که به هرکس که قصدش را کند میوه های می بخشد که عسل به پای آن نمی رسد .
4- اوصاف درخشان آن گفته شد . مروارید از " مجمع البحرین " به دست می آید .

39 – عیسی میخائیل سابا " الشیخ ناصیف الیازجی ، ص 24
1- خدا یازجی را فراوان دهد چرا که او دریایی است که بر تمام دریاها برتری دارد .
2- اگرطالب جواهرباشی در" مجمع البحرین " گنج جواهرات را می بینی .

40 – " شیخ ناصیف الیازجی ، مجمع البحرین ، ص 16 ( المقامه الحجازیه )

 ای کسی که آنچه ازدست دادم را به من بازگردانی ! دریغا هیچگاه دیروزبه فردا بازگردانده نمی شود . زندگی خوشی را از دست دادم ! آیا در وجود من طمعی نسبت به گذشته زنده و نو شده می بینی ؟ زندگی چه سودی به شخص غمخوار می رساند ؟ واحسرتاه غمخواری که روزوشب درغم به سر می برد . مرگ از زندگی تلخ بهترو خوش تر است . زندگی تلخی که شبهایش را چون خوردن سنگ سخت می گذرانی . روزگارخوش جوانی گذشت و پیری با تمام سیه روزی اش فرا رسید .
41 – ناصیف الیازجی ، مجمع البحرین ، ص 21 ( المقامه العقیقیه )
42 – اقتباس از قرآن کریم ، سوره النجم ، آیات 39و40
43 – اقتباس از قرآن کریم ، سوره المزمل ، آیه 20
44 – اقتباس از قرآن کریم ، سوره الاعراف ، آیه 172
 خوشا به حال کسی که از خدا می ترسد و پروای او می کند و گمراه را به هدایت می کشاند . پیوسته نفسش را ازهوا و هوس باز می دارد چرا که بازگشت همه به سوی خداست . انسان جزثمره تلاشش را نمی بیند . بله ! همانا ثمره تلاش انسان دیده خواهد شد . این دنیا جزخیال ورویای خواب نیست پس ای غافلان برای شب بیداری و شب زنده داری برخیزید وآگاه باشید . قبل از آنکه منادی مرگ شما را فرا خواند دامن را برچیند ( آستین بالابزنید ) و به سرعت اقدام کنید . وهر نعمت و ثروتی را رها کنید و خودتان را آماده هدف قرارگرفتن تیرهای بلا ومصیبت ها گردانید . به خداوند قرض دهید چرا که بهترین وفا کننده ( به قرض ها ) است . چقدرمردم نادان و نهی کنندگان غافل اند . اگراین مال درمیان مردم بگوید ، آیا من پرودگار شما نیستم ؟ می گوئید . بلی

45 – مجمع البحرین ، ص 59.
 علم بهتر از نماز نافله است. بواسطه علم است که بندگان به خدا می رسند.
پس بر فراگیری آن حریص باشد و مشکلات آن را بپذیر و با آنها رودر رو شود و گنجها و مال دنیا را رها کن چرا که همه شان پوچ و باطل و بیهوده است.
فردا را به امروز نفروش و آنچه را که بدست خواهی آورد را به خاطر چیزی که اکنون در دست داری تباه نکن.
………….
اگر نفسهای عاقل از قلبهای غافل غفلت کند خیری در آنها نیست.
اگر مردم مکار و نادان باشند پس – ای پسر آدم – چه فری میان انسانها و استران قافله هاست؟
46 – همان ، صص 63-62
 به ترتیب اشاره به بحرهای شعری : طویل، مدیر، بسیط، وافر، کامل، هَزَج، رجز، رمل، سریع، منسرح، خفیف، مضارع، مقتصب، مجتث و متقارب دارد برای آگاهی بیشتر ر. ک علوم البلاغه فی البدیع و العروض و القافیه، اباذر عباچی، صص 105-40 چاپ اول، 1377، انتشارات سمت – تهران.
  – اشاره به این دارد که تفعیلات هشتگانه (فعولن، مفاعلین، مفاعلتن، فاعلاتن، فاعلن، مستفعلن، متفاعلن، مفعولات) از مقطع های صوتی تشکیل شده اند که علمای علم عروض آنها را سبب و وتد نامیده اند. و در تقطیع شعر اشکالی چون (U ) (-) (UU) (-U) نمایانگر آنهایند.
برای آگاهی بیشتر ر. ک علوم البلاغه فی البدیع و العروض و القافیه، همان، صص 40-36.
   از اجزای چون سبب ها و وتدها کلماتی چون (فعولن، مفاعیلن، مفاعلتن و فاعلاتن) – که اصول هستند – و کلمات (فاعلن، مستفعلن، متفاعلن، مفعولات) – که فروع هستند – ساخته می شود. این کلمات مرکب از حروفی هستند که اگر آن حروف را به صورت یک کلمه در آوریم چنین کلمه ای ساخته می شود : "معلنات یوسف" که معنای آن اموری است که به آن اشاره کردیم.
 برای آگاهی بیشتر ر. ک الوافی فی العروض و القوافی ، الخطیب تبریزی – صص 199-197 – الطبعه الرابعه – 1986 م – دارالفکر – دمشق
متکاوس : چهار حرف متحرک بین دو حرف ساکن در آخر بیت است.
متراکب : سه حرف متحرک بین دو حرف ساکن و متدارک دو حرف متحرک بین دو حرف ساکن می باشد.
متواتر یک حرف متحرک بین دو حرف ساکن است و مترادف اجتماع دو حرف ساکن در قافیه می باشد.
  قافیه در شعر از حروف و حرکاتی تشکیل می شود. حروفی چون : روی ، وصل، خروج، ردف، تاسیس و دخیل.
"رویّ" همان حرفی است که قصیده بر آن نباشد، و به آن حرف نسبت داده می شود مثل قصیده رایئه یا قصیده دالیه.
"وصل" یکی از چهار حرف (الف، واو، یاء و هاء) ساکن هستند که به دنبال حرف روّی می آیند. "خروج" یکی از سه حرف (الف، واو، یاء و واو ساکن) هستند که به دنبال هاء "وصل" می آیند . "ردف" همان (الف یا واو یا یاء) ساکن هستند که قبل از حرف رویّ می آیند.
"تاسیس" فقط با (الف) می باشد و قبل از یک حرف مانده به روی می آیند.
"دخیل" حرف بین "تاسیس" و "رویّ" است.
برای آگاهی بیشتر با تعریفات و مثالها ر.ک الوافی فی العروض و القوافی صص 208-200
اشاره به حرکاتی است که قافیه از آن ها نیز تشکیل می شود: المجری، النفّاذ، الحذو ، الرَّس، الاشباع، التوجیه.
"مجری" : حرکت حرف رویّ است – "نفاذ" حرکت هاء وصل می باشد. "حذو" حرکت قبل از ردف است. "الرس" فتحه قبل از الف تاسیس است. "اشباع" حرکت دخیل است و "توجیه" حرکت ما قبل رویّ مقید می باشد. (برای آگاهی بیشتر ر.ک همان ماخذ صص 212-208)
 مقصود از عبارت "فاحفظها و لا" یعنی احفظها و لاتنس می باشد.
  اشاره به برخی عیوب قافیه دارد از جمله "اکفاء" که اختلاف حرف رویّ در یک قصیده است و غالباً در حروف هم مخرج اتفاق می افتد. و "اقواء" : اختلاف حرکت رویّ در یک قصیده است مثلاً در یک بیت حرف روی مرفوع است و در بیتی دیگر مجرور می باشد و اگر حرکت روی منصوب باشد "اصراف" است "اجازه" همچون اکفاء است اما در حروف بعید المخرج رخ می دهد. "ایطاء" تکرار قافیه در یک قصیده آن هم به یک معناست.
"تضمین" وابستگی قافیه بیت اول به بیت دوم است. "تحرید" به اختلاف ضرب ها در شعر اطلاق می شود.
"سناد" شامل پنج نوع است : سناد تاسیس (یعنی یک بیت تاسیس داشته باشد و بیتی دیگر بدون تاسیس باشد)، سناد حذو (حرکتی که قبل از ردف می آید اگر ضمه با کسره باشد عیب نیست ولی اگر فتحه با ضمه یا کسره بیاید سناد می شود). سناد توجیه (اگر قبل از حرف روی مقید فتحه با ضمه یا کسره آید)، سناد اشباع (تغییر حرکت دخیل و شامل آمدن فتحه با ضمه یا کسره است). سناد ردف (یعنی بیتی مردف آید و بیتی بدون ردف آید).
برای آگاهی بیشتر ر.ک الوافی فی العروض و القوافی ، صص 227-215.
47 – مجمع البحرین ، ص 97-87.
48 – اقتباس از سوره توحید
 سپاس از آن خدای همیشگی و استوار که مقلب شادی ها و غمهاست. خدایی که جز او خدایی نیست و یکتاست نه مادر و نه فرزند و نه پدری دارد. اول و ابتدای هر چیز و زیربنا و اصل همه پایه ها است.
 نیزه ها با اندوه فراوان و همیشگی در نیزه ها آویخته می شوند.
او فرد بسیار مشتاقی است که منع شده و در تونلی تنگ مانده و فنا شده است.
مجنونی که مرا بخاطر شخص مطمئن و بخشنده ای دل آزرده کرد. بخشنده ای که بر لشکر ذی یزن حمله برد. در جوانی موی سفیدی دارم که با شقایقی تازه خضاب شده؛ شقایقی که از درون آن شقایق دیگر می تراود. (کنایه از سرخی اشکی که موی سفید را رنگین می کند)
   قامتی لاغر اندام و کمر باریک همچون نیزه دارد که سرنیزه آن پیکانش را می شکافد و به دنبال آن مرد بی دل و عاشق و مشتاق را از بین می رد. (مقصود از سر نیزه چشمان معشوق است). لبان گندمگون خوش رنگ او چونان مشک است که عطر زیادی در بهشتی پخش می کند که هنگامی که عاشق آن را می بوید شفا می یابد. (بهشت کنایه از صورت یار است)
چشمان خمار و پر از ناز و کرشمه و کشیده اش سرمه ای خدادادی دارد که سیاه تر از هر سرمه ای چشم است.
 آهوی سفیدی که همه آرزو را نابود می کند و هر محزونی که از او درخواست کند ناامیدش می گرداند. به عهدش وفا نمی کند تا تسلی خاطر من گردد و به وعده اش عمل نمی کند تا بیماریها را شفا بخشد. او چون شاخه تازه ای است که به راحتی و با شادی خمیده می شود. در دسترس همگان نیست و از روی دلتنگی به او گناه نسبت داده می شود.
…………………
شراب در برابر لبان گندمگون زیبایش شرمنده می شود و می ترسد. او چشمان مست کننده ای دارد که حکم آن نقض دوستی هاست.
میان گل (گونه) لبانی است که هرکس به آن وارد شود و آب بطلبد بجای آب عسل خواهد چشید مرواریدهای سفیدی (کنایه از دندانها) در میان سرخی (لثه) و سیاهی (لبان گندمگون زیبا) و میان مشک (رایحه دهان) و شراب (آب دهان) از آن اوست.
 چه بسا هم پیاله ای که شبی نزد من ماند و عطش بسیار داشت.
از کار نیک و زیبا می ترسید. گفتم : صبر من زیاد است.
 قاتل من صورت بسیار زیبایی است و مانع من نسبت به او کم می باشد.
 اطراف مرواریدی (دندانها) گل سرخ (گونه) فرود آمد. آیا انسان آزاده و کریم را رهگذری به سوی آن است؟
این مروارید و گل سرخ از آن شخص بخیل و تنگ خلقی است که وصال آن شیرین است و رود به آن مانع هوشیاری می شود (هوش شخص را می برد).
دارای قدرت و شوکت است. او همیشه غالب است و پابرجا و مانع هر چیز.
روزگار او حرارت و گرما بخش قلبها(ی عاشقان) است. آیا او دارای حد و مرز و قیدی هست که او را مانع شود؟
 او چونان ماه تابانی است که از روی عمد (درتابندگی) افراط می کند و چشمی که به آن بنگرد (از عشق آن) اشک می تراوند. (اشک جاری می شود).
1 – مجمع البحرین صص 122-121.
  گوشواره او در گوش راستش در برابر جلا و زیبایی بدن وی فدا می شود. این گوشواره همچون آب راه هایی در گردن وی است. (مقصود از میاه در اینجا همان زیور آلات شمشیر است. یعنی گردن محبوبه را در سفیدی و درخشندگی به شمشیر تشبیه کرده است). چونان شعله آتش است که نورش همه را فرا می خواند پس اگر جفا کند و شعله برافروزد ثمره آن تحقق وعده ای است که داده شده بود (وعده به ضیافت) [در زمان قدیم آتش هایی بر بلندی ها افروخته می شد تا رهگذران آن را دریابند و راه را گم نکنند و به آن محل روند. در آن محل از آنها پذیرایی می شد].
وعده دروغین شیرین است. وعده ای که به دنبال آن چشمانش به لهو و لعب فرا می خواند. چهار قطره اشک (هر چشم دو قطره می ریزد) صورت عاشق را مجروح کرد چرا (که از شدت حزن) داغ و سوزان است

  – نیک مهربانی است که لباسی از کرم و بخشش بر تن دارد. (کنایه از کریم بودن وی) و توانایی است که می توان بر آن تکیه کرد و اعتماد نمود.
(او) دری است برای هر آرزومند و به جان تو سوگند که هر نیازمندی بدون مشقت در درگاه او به نیازش می رسد و او یاور (همگان) است.
* – انسان بی آبرو و ناپاک و ستمگر و سرکش و قماربازی است و از ارتکاب به محارم ابایی ندارد. بدبو و بدصداست (صدایی گرفته به شکل خرخر دارد). نشان خورده جنگ است (کنایه از عدم شجاعت) و فاسد النسب است و محتاج هر دری می شود.
1 – مجمع البحرین، صص 180-185.
* – نقل شده لقمان توجه زیادی به پرورش کرکس ها داشت و توانست هفت کرکس تربیت کند و فقط یکی از آنها مرد.
** – کنیز "جعفر بن سلیمان بن عبدالعزیز اموی" بود که به هشتاد هزار درهم خریداری شده بود و صدای زیبایی داشت و آوازه خوان بود حکایت شده که این کنیز روزی نزد "معن بن زائده شیبانی" و "روح بن حاتم مهلبی" و "ابن مقفع" آواز خواند. "معن" و "روح" هر کدام به او کیسه پول دادند اما "ابن مقفع" پولی همراه نداشت و به او قباله زمینی اهدا کرد.
1 – اشاره به سوره قدر آیه "لیله القدر خیرٌ من الف شهر"
1 – اقتباس از سوره مریم آیه 4.
*** – "حارث بن کلده" مردی از قبیله "بنی ثقیف" بود که به طبابت خوبش بسیار شهرت کسب کرد. او طبابت را از ایرانیان فرا گرفت و در آن بسیار خبره شد وفات او در زمان "عمر" رخ داد.
* – اشاره به حدیث: "العلم علمان علم الابدان و علم الادیان" کلمه الابدان بر کلمه الادیان مقدم شده است.
* *- عبارت "غنیه اللبیب عند غیبه الطبیب" نام کتابی است در علم پزشکی که نویسنده آن "شیخ شمس الدین محمدبن برهان الدین ارکنانی" بوده است.
* – گفتند دو شخص است که هیچگاه سالم نیستند یکی مریض درهم خور و دیگری شخص سالمی که خیلی پرهیز می کند.
** – "دشبذ" ماده ای غضروفی که در کنار استخوان شکسته می روید تا بر روی آن گوشت ظاهر شود.
*** – توصیه های [پزشک] سه گروهند یکی وقتی است که پزشک علائم را بازگو می کند و با توجه به آنها علت مرض و کمیت آن را بیان می دارد. دوم وقتی است که از حقیقت مرض حاصل شده پرده برمی دارد سوم حالت هشداری است یعنی بر آنچه در اثر مرض به وقوع خواهد پیوست اشاره می کند.
**** – استوارترین عضو از لحاظ مزاج نسبت به دیگر اعضا، پوست انگشتان دست است که برای لمس کردن اشیاء به این صورت خلق شده و به اعتدال نیاز دارد تا ملموسات را درک کند و خشن و نرم آن را تشخیص دهد.
*- "شبام" چوبی است که در دهان بزغاله می گذارند تا دیگر نتواند شیر بخورد. این کلمه برای "شیر" در اینجا به کار رفته که کنایه از شدت گرسنگی آن است و این ضرب المثلی است برای کسی که به کارهای بزرگ دست می زند اما از کارهای کوچک دوری می کند. اصل این ضرب المثل در مورد زنی بوده که به شکار شیر رفت اما وقتی صدای کلاغ را شنید ترسید.
** اصطلاح "اجول من قطرب" ضرب المثل است .
1- مجمع البحرین، صص 15-19.
* – این ضرب المثلی است. گفته شده شترمرغ تخمش را در صحرا رها می کند و دیگر به سوی آن بازنمی گردد .
* – ضرب المثلی است برای کسی که تظاهر به خواستن چیزی می کند اما هدفش به دست آوردن چیز دیگری است.
** – ضرب المثلی است در مورد "لقمان بن عاد". گفته شده فردی به نام "عمرو بن ثفن" زنش را طلاق داد. لقمان با این زن ازدواج کرد اما این زن همیشه به یاد شوهر اولش بود و این باعث خشمگین شدن لقمان می شد تا اینکه زنش را تهدید کرد که اگر یاد عمرو را بکند، عمرو را خواهد کشت. پس زمانی که لقمان، عمرو را تنها یافت که در حال نوشیدن از آب چاه بود به سوی او تیری افکند آن تیر به پشت عمرو اصابت کرد و ناله اش بلند شد. لقمان گفت: این یکی از تیرهای لقمان است و این جمله ضرب المثلی شد.
*** – ضرب المثل است.
* – "طلحه بن عبدالله تمیمی" از بخشنده ترین عربها بوده و در مورد او گفته شده که در هر سال هزار کنیز را آزاد می کرده. کنیزان وی اگر هر کدام صاحب فرزندی می شدند اسمش را "طلحه" می گذاشتند.
** – ضرب المثلی است یعنی اگر ظلم نبود قاضی هم وجود نداشت.
1- مجمع البحرین، صص 20-24.
1- اقتباس از قرآن، سوره مزمل، آیه 17.
* – اشعار سروده شده در صفحات قبل ترجمه شده بود.
2- اقتباس از قرآن، سوره الرحمن، آیات 26 و 27.
* – منظور این است که هیبت آن مرد چنان آنها را گرفته بود که ساکت شدند و بازگشتند. اصل این کلام چنین بوده که کلاغ بر سراستران می نشیند و حشراتی که باعث آزار این حیوانات می شود را می خورد پس استر سرش را تکان نمی دهد تا کلاغ از رویش نپرد.
1- اقتباس از قرآن کریم، سوره نور ، آیه 46.
* – ضرب المثل برای کسی است که پس از وقوع آنچه که به خاطر آن سرزنش شد، سرزنش می شود. این ضرب المثل ابتدا در مورد "ضبه بن اد مضری" گفته شده. او دارای دو پسر به نام های سعد و سعید بود. شبی شتر "ضبه" فرار می کند. او پسرانش را برای پیدا کردن آن می فرستد. "سعد" آن را پیدا می کند و بازمی گرداند اما سعید به راه دیگری رفته بود. در آن مسیر با "حرث بن کعب" روبرو می شود. حرث از سعید می خواهد برده هایش را به او دهد اما سعید این کار را نمی کند. سپس حرث او را می کشد و برده ها را برمی دارد. پس از مدتی "ضبه" به حج می رود در عکاظ با "حرث" روبرو می شود و به محض دیدن برده ها، آنها را می شناسد و به حرث می گوید: این دو برده زیبا چیست. حرث ماجرا را تعریف می کندو می گوید که پسرش را با شمشیرش کشته است. "ضبه" می گوید: با همین شمشیر. می گوید: بله. ضبه می گوید: گمان می کنم خیلی شمشیر بران و تیزی است آیا به من نشان نمی دهی. حرث، شمشیر را به او می دهد و او با یک ضربه حرث را می کشد. به ضبه گفته می شود: ای ضبه در ماه حرام (ذی الحجه) آدم می کشی؟ می گوید: " سبق السیف العذل " و به این ترتیب این جمله ضرب المثل می شود.
1- مجمع البحرین، صص 280-284.

*- ضرب المثلی است در مورد ملازمت با چیزی ، همچو طوق همیشگی گردن کبوتر که همواره همراه کبوتر است.
1- اشاره به آیه "فبای آلاء ربکما تکذبان" در سوره الرحمن
** – "هوبره" پرنده ایست که در نادانی ضرب المثل شده چون ماده این پرنده از تخم هایش جدا می شود و آنها را فراموش می کند و بعد روی تخم های پرندگان دیگر می خوابد.
*- سوسمار در سرگردانی و حیرت ضرب المثل است چون هرگاه از سوراخش جدا شود دیگر آن را پیدا نمی کند.
** – این ضرب المثلی است در مورد الاغی که موهای بلندش را وقتی به چشم می بیند گمان می کند که شخصی است . پس از آن فرار می کند اما از دست آن نجات پیدا نمی کند و همچنان می گریزد .
49 – اقتباس از آیه "ووضعنا عنک وزرک الذی انقض ظهرک" ، سوره شرح آیات 2 و3.
*** – "صحر" ، دختر لقمان بن عاداست. روزی پدرش به همراه برادرش "لقیم" به غارت کردن می روند و به شتر بزرگی دست می یابند. "لقیم" زودتر به منزل می رسد و "صحر" شروع به قصابی کردن شتر می کند تا غذایی برای پدرش فراهم آورد. لقمان به خاطر سبقت گرفتن "لقیم" از او به او حسد ورزیده بود به همین خاطر وقتی که "صحر" برایش غذا آورد سیلی به او زد که باعث مرگ او شد. و این مسئله ضرب المثلی گشت برای کسی که بدون گناه مورد مجازات قرار می گیرد.
* ***- "خالد بن ایهم غسانی" از جمله ملوک شام بود که در زمان عمر، مسلمان شد. روزی که به حج خانه خدا رفته بود پای مردی بر روی لباسش آمد و پوشش وی افتاد. او خشمگین شد و به مرد سیلی زد. مرد نزد عمر شکایت کرد. عمر گفت یا طلب بخشش از مرد کنی یا اینکه تو را سیلی زند چرا که پادشاه و مردمان عادی نزد خدا مساوی اند. خالد خشمگین شد و شبانه به طرف شام رفت و از اسلام روی برتافت. وقتی این خبر به عمر رسید نامه ای به کارگزارش "ابوعبیده جراح" نوشت که خالد را مجبور به توبه کند و اگر نپذیرفت سرش را جدا کند. خالد وقتی با خبر شد شبانه به روم گریخت. در آنجا قیصر روم به او سرزمین های زیادی بخشید. او در آنجا بردگان و کنیزان زیادی داشت و به عیش و نوش پرداخت و شخص اسرافکار و در عین حال بخشنده بود.
* – من همان خزامی هستم که کلامم نرم و زیباست و به رکن مسجدالحرام دست کشیده ام. غلامی دارم که در دل و دهانش ثمره عجم ها می تابد. خداوند خالق مردم او را از عدم به وجود آورد و با تقدیر خالص او را احاطه کرد و پیوسته در نگهبانی تمام و کمال است.
** – من همان خزامی زشت گفتارم که بر گوشه مسجد مخرم نوشته ام. غلامی دارم که از جمله وحوش است و در دل و زبان کفر می ورزد. خالق انسان ها او را از پوست تیره آفریده که کاملاً گنگ است.
*- "سلی" پوست نازکی در رحم چهارپایان که اگر پاره شود مادر و جنینش خواهند مرد این ضرب المثلی شده در مورد اینکه هیچ چاره و راهکاری وجود ندارد.
** – عبارت "فلاحول ولا" همان "فلا حول و لاقوه الابالله" است.
* – فرزدق همان "همام بن غالب بن صعصعه تمیمی" است که به خاطر صورت خشنش به فرزدق مشهور شد. او انسانی فاسق بود که تجاهر به فحشاء می کرد. فرزدق غلامی داشت به نام "وقاع" که در پی کارهای زشتش او را می فرستاد و شریک می گرداند. سهیل بن عباد، شیخ را به فرزدق تشبیه کرده و غلام شیخ را به غلام فرزدق به نام "وقاع" تشبیه نموده چون در نیازها و خواسته های بدش از او بهره می جست.
**- ضرب المثلی است برای کسی که از او و انتقامش ترسیده می شود.
1 – مجمع البحرین، صص 307-311.
* – عبارت "بعد اللتیاو التی" به معنی مصائب کوچک و بزرگ است. این عبارت از جمله ضرب المثل هاست.
* *- "اسلم" مردی بوده که در سرزنش کردن ضرب المثل شده و "عجل" هم نام کسی بوده که به نادانی شهرت یافت.
*** – آن مرد "صرف" وی را به معنای علم صرف می گیرد نه به معنای دور شدن از آن جوان.
*- کنایه از خشمگین شدن است.
** – "عر نجج" نام حمیربن سبا، جد پادشاهان یمن است.
*** – "ابنا عیان" دو خط هستند که فالگو برای فال زدن بر پرندگان بر زمین می کشد. این کنایه از دستیابی و رسیدن به حاجتی است.
**** – مراد از "اوهد" همان "احد" و "شیار" همان "السبت" است.
***** – در زمان جاهلیت به ماه محرم، "موتمر" می گفتند. به صفر "ناجر" ، به ربیع الاول "خوان" به ربیع الثانی "صوان"، به جمادی الاول "زباء" و به جمادی الثانی "بائد"، به رجب "اصم" و به شعبان "واغل" و به رمضان "باطل"، به شوال "عاذل" به ذوالقعده "رنه" و به ذوالحجه "تیرک" می گفتند. همچنین اسماء دیگری چون "ناتق" برای ماه رمضان و "بصان" به ربیع الثانی و "حنین" به جمادی الاولی و "رنی" به جمادی الثانی و به شوال "وعل" و به ذوالحجه "برک" می گفتند. (ر.ک لسان العرب- ابن منظور- چاپ هشتم 2003 م- دارصادر بیروت ، ج4 ص 34
* – در این ماه ها عربها از جنگیدن دست برمی داشتند و ریختن خون را حرام می شمردند.
** – "صل الاصلال" ماری است که به محض گزیدن درجا می کشد. این ضرب المثلی در مورد زیرکی بسیار است.
*** – "هربذه" خدمه ای هستند که در آتشکده ها، آتش می افروزند. "معامع" همان موقعیت های جنگی است و در اینجا به این معناست که آنها آتش جنگ به پا می کنند همان طور که خدمه آتشکده ها آتش برای عبادت آتش پرستان می افروزند.
* – آیات 12 و 54 سوره الانعام.
** – عربی که اصیل نیست و در شهر بزرگ شده است و " یعرب بن قحطان " جد عرب های اصیل قدیمی است.
1 – یوسف اسعد داغر، الفکر العربی الحدیث فی سیر اعلامه، منشورات جمعیه اهل القلم فی لبنان 1956 م، ج 2، ص 242.
1 – فواد افرام البستانی، الروائع، ص 24.
2 – همان ماخذ، ص 24.
3 – فواد افرام البستانی، الروائع، ص 25 و ا.ک عیسی میخائیل سابا و و.ک "الشیخ ناصیف الیازجی"، ص 29.
1 – دیوان شیخ ناصیف الیازجی، چاپ دوم 1983، دارمارون عبود، بیروت، ص 21-20.
* – 1- (نمی دانم) از چشمان خمار و پرناز و کرشمه ات است یا از پاکی درونت که دستان عشق قلبم را در دام (تو) گرفتار کرد.
2- ای آهویی که در بوته ها مشغول چرایی، نمی دانی که چشم عاشق تو را می نگرد.
3- جانم فدای تو باید. به راستی که عشق تو جوانی را دلتنگ کرده که به خدا اگر تونبودی عشق را در نمی یافت.
4- بر گونه هایت گل سرخ است یا رنگ خون من است. چرا که جادوی چشم تو، خون مرا جاری ساخت.
5- آیا تو از شور واشتیاق درون ما باخبری ؛ شوقی که آتش آن جز با دیدن تو خاموش نمی شود.
6- مرگ در راه عشق تو بر ما آسان است و اگر تو راضی باشی چقدر عذاب عشق شیرین است.
7- اگر تو نبودی چشمان ما شب زنده داری را نمی شناخت و اگرتو را نمی شناختیم عشق را نمی شناختیم.
8- همانا من به خاطر اینکه نامت بر زبان ها ست رشک بردم و همین طور به چشمان فرستاده ام که تو را دید غبطه خوردم.
9- پس گفتم ای کاش من فرستاده بودم و کاش آن فرستاده به جای من بود. همه دلتنگ و شیفته تویند.
10- ای نسیم سحرگاهی که در چمنزار می وزد و از او می گذرد خوشا به حال تو ! ای کاش من به جای تو بودم خوشا بحالت.
11- آیا مقداری از عشق و شیدایی ما را برای او می بری همان طور که هنگام عبورت آن شیدایی را برای ما آوردی؟
12- از اندام لطیف و بوی خوشش حکایت کردی . اعتراف نمی کنیم که فضیلت از آن حکایت کننده است.
1 – دیوان شیخ ناصیف الیازجی، ص 235.
* 1- این عروس گل است که شبنم با مروارید بر روی آن نقطه گذاری کرد. سپس خندید و قبله گاهش را آشکار نمود.
2- زمانی که پرده از سرش باز شد، حیاء با گونه هایش درآمیخت و (گونه هایش) قرمز شد.
3- بنفشه چشمان به سرمه آغشته اش را باز کرد. بلبل شیفته آن شد و ایستاد و آواز خواند.
4- زمانی که کبوتران تاج او را دیدند که هدهد از آن بالا می رود، طوق را به گردن انداختند تا به آن زیور یابند.
5- به گلها چنین (خبر) رسید که شکوفه درون آن، پادشاه گلهاست. پس نزد او آمدند و بر او سجده کردند.
6- شقایق با چشمان سرخش از غضب نگریست و قلب سیاهش را نسبت به او آشکار کرد.
7- برکه آبش را وسعت بخشید تا آنکه سرمای آزاردهنده نسیم ها او را لمس کرد و جمع شد.
8- او گیاهان پیرامونش را بستر نرم و تازه ای دید سپس بر روی آنها سرش را بر زمین گذاشت.
9- ای دوستان! از لباس او تعجب نکنید چرا که آن لباس را کسی بافته که دستش به آن نمی رسیده است.
10- هر لباسی رنگش از بین می رود اما رنگ این گل هرقدر که بلند شود، نو می شود.

* – بهترین شعر آن است که در هر بیت آن، نکته ای شگفت انگیز یا نوعی بیان لطیف باشد.
1 – عیسی میخائیل سابا، "الشیخ الناصیف الیازجی" ص 29.
1 – فواد افرام البستانی، الروائع، ص 27.
* – هنگام از خود راندن عاشق، ابرویش را در هم کشید چرا که او با فعل امر موکده به نون پیمان بسته است.
** – همواره به تو تکیه کرده و سخن می گوییم گویا من "خبر" [در جمله اسمیه] هستم و تو مبتدایی.
*** – مرا زد، سپس نزدیکم آمد، زدن اومثل زدن "زید و عمرو" در علم نحو نیست. [یعنی آنها همچنان در زد و خوردند اما ما اینگونه نیستیم]. ر.ک دیوان ص 387
**** – با وجود مسافت دور و دراز نامه ای به سویم فرستاد که آن را با قلبم دریافت کردم نه با انگشتانم. به خاطر عشق زیاد و شیدائیم نسبت به او چشمم را منع کردم که از دیدن آن نامه روی برتابد همان طور که برخی موانع مانع صرف برخی اسمها می شوند. [اشاره به اسماء غیرمنصرف] ر.ک دیوان ص 226.
1 – دیوان الشیخ ناصیف الیازجی، ص 23.
* – اقتباس از آیه " واعتصموا بحبل الله …" ، سوره آل عمران، آیه 103.
** – اقتباس از آیه "لاتبغی و لاتذر" سوره المدثر آیه 28.
1 – دیوان صص 29 و 28.
* – الهام گرفته از آیه "ونحن اقرب الیه من حبل الورید" سوره ق آیه 16.
1 – دیوان ص 79.
1 – العرف الطیب فی شرح دیوان المتنبی، شرح ناصیف الیازجی، دارالهلال بیروت 2000 م، جلد 2، ص 87.
* ای اشتیاق چقدر باقی و پایدار هستی و ای داد برمن از جدایی و ای اشک چقدر ریزان هستی و ای دل چقدر عاشقی.
1 – دیوان، صص 42 و 41.
1 – لویس شیخو، الآداب العربیه فی القرن التاسع عشر، چاپ دوم بیروت 1924 م، المطبعه الکاتولیکه. ج1 ، ص66
* دریاهای عشق هر شناگری را غرق کرده است و هر رقیبی در میدانش عقب می ماند.
1 – رک، مارون عبود، مولفات مارون عبود (المجموعه الکامله)، دار مارون عبود، ج 2، ص 88.
2 – دیوان صص 364 و 374.
1 – دیوان، ص 342.
50 – دیوان ص 393
51 – دیوان ص 57
 سلیمان بن داود به حکمت مشهور بود
52 – دیوان صص 204-205
53 – دیوان صص 193-198
54 – دیوان ص 238
1 – دیوان، صص 246-245.
* منظور از "حرب السباق" جنگی بوده که میان قبیله بنی عبس و بنی فزاره به علت مسابقه میان دو اسب آنها رخ داد. در اینجا منظور از این عبارت همان جنگ شدید است.
1 – دیوان ص 240.
1 – کامل درویش، الادب النوذجی، المکتبه العصریه، بیروت، ج 1، ص341
2 – دیوان صص 243-241.
1 – دیوان، ص 219.
55 – دیوان صص 22-21
56 – اشاره به مطلع معلقه عنتره دارد آنجا که می گوید :
هل غادرالشعراء من متردم ام هل عرفت الداربعد توهم .
57 – ر.ک " فواد افرام بستانی ، المجانی الحدیثه عن مجانی الاب شیخو- چاپ چهارم 1998 – انتشارات ذوی القربی ، ج1 ص 153

58 – دیوان – ص 67
59 – دیوان – ص 62
60 – دیوان ، ص 423
61 – دیوان ص 392.
—————

————————————————————

—————

————————————————————

1


تعداد صفحات : 194 | فرمت فایل : WORD

بلافاصله بعد از پرداخت لینک دانلود فعال می شود