تارا فایل

مقاله یاد خدا و قرب و نزدیکی به خدا




یاد خدا و قرب و نزدیکی به خدا

یاد خدا و قرب و نزدیکی به خدا
مقدمه :
"یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله و لتنظر نفس ما قدمت لغدو اتقوا الله ان الله خبیر بما تعملون و لا تکونوا کالذین نسواالله فانسیهم انفسهم اولئک هم الفاسقون لا یستوى اصحاب النار واصحاب الجنه اصحاب الجنه هم الفائزون‏".
ترجمه: اى کسانى که ایمان آورده‏اید، از خدا پروا دارید; و هرکسى باید بنگرد که براى فردا [ى خود] از پیش چه فرستاده است و[باز] از خدا بترسید. در حقیقت‏خدا به آن چه مى‏کنید آگاه است.و چون کسانى مباشید که خدا را فراموش کردند و او [نیز] آنان‏را دچار خودفراموشى کرد; آنان همان نافرمانان‏اند. دوزخیان بابهشتیان یکسان نیستند، بهشتیانند که کامیابانند".
گرچه همه دستورها براى تهذیب است ولى این آیات مبارکه ارتباطمستقیمى با تهذیب نفس دارد. هر خطرى که دیگران را به کام کشددر اثر نسیان نفس است، لذا فرمود: "یا ایها الذین آمنوااتقوا الله و لتنظر نفس ما قدمت لغد و اتقوا الله‏" آن گاه‏فرمود نظیر کسانى نباشید که خدا را فراموش کرده‏اند بلکه هم‏چون کسانى باشید که به یاد خدایند. اولیا به یاد خدایند و خداهم به یاد آن‏هاست و آن‏ها را هم به یاد خودشان متذکر مى‏کند.کفار و منافقان از خدا غفلت کردند خدا هم آن‏ها را از خودشان‏اغفال کرده است. این‏که فرمود: "یا ایها الذین آمنوا اتقواالله و لتنظر نفس ما قدمت لغد" آن گاه فرمود: "و لا تکونوا کالذین نسوا الله‏" یعنى مانند این گروه نباشیدیعنى نظیر گروه دیگر باشید. این که فرمود: "لقد کان لکم فى‏رسول الله اسوه حسنه‏" یا در باره حضرت ابراهیم سلام الله‏علیه فرمود: او اسوه شماست‏یعنى مانند اینها باشید. قرآن نمى‏فرماید خدا را فراموش نکنید که بشود یک دستور العمل خشک ویک اصل کلى، بلکه مى‏فرماید: مانند آنان که خدا را فراموش‏کردند نباشید; یعنى عده‏اى بودند که خدا را فراموش کردند و به‏دام نفاق و کفر افتادند و به سرنوشتشان هم رسیدند. این، به‏اصطلاح همان بیان قاعده است‏به ذکر موردش که اکتفا به یک امرعلمى محض. پس از این طرف هم کسانى هستند که به یاد خدایند وخدا هم به یاد آن‏هاست که فرمود: "فاذکرونى اذکرکم‏" و کسانى‏هستند که به یاد خدایند و خداوند آن‏ها را به یاد خود آن‏هاانداخته است که: الیوم هم "اشهدهم على انفسهم‏" هست. امروزهم کسانى هستند که خدا آن‏ها را به یاد خود آن‏ها انداخت و خودآن‏ها را نشان خودشان داد. نه این "و لا تکونوا کالذین نسواالله فانسیهم انفسهم‏" تاریخ برمى‏دارد و نه آن "اشهدهم على‏انفسهم‏". اینها قضایاى تاریخى نیست که در فلان سال شمسى یاقمرى یا میلادى اتفاق افتاده باشد، اگر کار مال روح است نسیان‏روح یا یاد روح منزه از زمان و مکان است. آن‏ها که خودشان رافراموش مى‏کنند یا به یاد خودشان هستند این در افق زمان نیست.قهرا آن "اشهدهم على انفسهم‏" در یک جناح، و این "انسیهم‏انفسهم‏" در جناح دیگر است.این که به ما فرمود: "و لا تکونوا کالذین نسوا الله‏" یعنى‏کونوا کالذین اشهدهم على انفسهم. امروز هم هستند کسانى که خداآنها را نشان خودشان مى‏دهد و آنها خودشان را مى‏بینند; یعنى ازراه خودشناسى به یاد حق مى‏رسند. آیه ۱۰۵ سوره مائده، طبق بیان‏سیدنا الاستاد علامه طباطبائى رضوان الله تعالى علیه به‏منزله شرح این آیه است‏یعنى "یا ایها الذین آمنوا علیکم‏انفسکم لا یضرکم من ضل اذا اهتدیتم‏" به منزله شرح این آیه است.

چهار نوع قرب در آیات قرآن
شما تقریبا این چهار دسته آیه‏را در قرآن کریم به یاد دارید که درباره این است که خدا به‏انسان نزدیک است، فقط با انسان سخن مى‏گوید: دسته اول این است‏که شما دعا کنید خدا نزدیک است: "و اذا سالک عبادى عنى فانى‏قریب اجیب دعوه الداع اذا دعان‏" در همین آیه مبارکه هفت‏مورد خدا از خود به ضمیر متکلم وحده یاد مى‏کند. آن قدر مساله‏قرب خدا مطرح است که گرچه پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم‏در سوال واسطه است اما در جواب، دیگر واسطه نیست، چون‏نفرمود: اذا سالک عبادى عنى فقل انى قریب بلکه فرمود: اگر از تو سوال‏کردند من خودم جواب مى‏دهم براى این که من به تو از تو نزدیک‏ترم، به آن‏ها از آن‏ها نزدیک‏ترم، به سوال از خود سوال نزدیک‏ترم‏و امثال آن. نشانه قرب را در همین نحوه جواب فهماند، دیگرنفرمود تو در جواب آن‏ها بگو از تو سوال مى‏کنند ولى من جواب‏مى‏دهم. این دسته اول آیات که فقط اصل قرب را مى‏فهماند. دسته دوم آیات این است که در سوره مبارکه واقعه مى‏فرماید افراد وپرستارانى که در بالین محتضر هستند نگران‏اند، خدا مى‏فرماید:شما با این که به بیمار نزدیک‏اید من از شما به او نزدیک‏ترم:"و نحن اقرب الیه منکم و لکن لا تبصرون‏" یعنى و هو یبصر اماو لکنهم لا تبصرون یعنى نه این که نه شما مى‏بینید نه او مى‏بیند اوالان در یک حالى است که ما را خوب درک مى‏کند، ما را خوب‏مى‏شناسد، اما شما نمى‏دانید که ما یعنى من با مامورانم به این‏محتضر از شما که در بالین او هستید نزدیک‏ترم. دسته سوم آیات‏که نزدیکى بیش‏تر را مى‏رساند همان است که در سوره مبارکه "ق‏"مشخص کرد و فرمود: "و لقد خلقنا الانسان و نعلم ما توسوس به‏نفسه و نحن اقرب الیه من حبل الورید" در این نوع سوم سخن این‏نیست که خدا به ما از دیگران نزدیک‏تر است‏بلکه سخن بر این است‏که خدا به ما از آن رگ حیات ما نزدیک‏تر است. نوع چهارم همان است که در سوره مبارکه انفال آمده است که خدابه ما از خود ما نزدیک‏تر است "و اعلموا ان الله یحول بین‏المرء و قلبه‏". خوب قلب ما همان حقیقت ماست، منظور این جرم‏مادى که هر انسان یا هر حیوانى دارد که نیست. این که خدا فرمودحرف ما را کسى درک مى‏کند که داراى قلب باشد: "لمن کان له قلب‏او القى السمع و هو شهید" کسى که داراى دل باشد حرف ما رادرک مى‏کند منظور این قلب مادى که نیست‏خوب این قلب مادى راهمه دارند و ممکن است قلب یک انسان منافق یا کافر را وقتى‏متخصص قلب معاینه مى‏کند بگوید این قلب سالم است، اما قرآن‏در باره همین فرد مى‏فرماید: "فى قلوبهم مرض‏" پس منظور قلب‏مادى نیست، قلب انسان همان روح انسان است، همان است که یا طیب‏و طاهر است‏یا معصیت‏کار که: "و من یکتمها فانه آثم قلبه‏"خوب، پس قلب ما همان حقیقت ماست چیز دیگر نیست در کریمه سوره‏انفال هم فرمود: "و اعلموا ان الله یحول بین المرء و قلبه‏"یعنى بین ما و خود ما احاطه حق حائل است پس چیزى براى خود مانمى‏ماند.
علت نزدیکى انسان به خدا
اکنون این سوال را مطرح مى‏کنیم که چرا قرآن اصرار دارد که خدارا به ما نزدیک معرفى کند؟ این براى چند نکته است: ۱) هرگونه شرک و ثنویت را از بین ببرد; یعنى دیگران که به دام‏شرک افتاده بودند مى‏گفتند که خدا حقیقتى است که ما به او دست‏رسى نداریم نه او را مى‏توانیم بشناسیم و نه بپرستیم، قهرا یک‏سلسله از موجودات مقدس را باید بپرستیم تا واسطه بین ما و اوباشند که: "ما نعبدهم الا لیقربونا الى الله زلفى‏" این بت‏هارا عبادت نمى‏کنیم مگر این که وسیله تقرب باشند، ما را به خدانزدیک بکنند. این آیات فراوان که نمونه‏هاى قرب را مشخص کرد براى آن است که‏روى این توهم خط بطلان بکشد که بین ما و خداى ما فاصله است وبت‏ها را باید پرستید تا آنها ما را به خدا نزدیک کنند این‏نیست، چون خدا به ما از خود ما نزدیک‏تر است از هر چیزى هم‏نزدیک‏تر است. روزى کسى به امام هفتم سلام الله علیه اعتراض‏کرد که مناسب نیست که شما امروز در محیط پرازدحام نمازمى‏خوانید; جایى نماز بخوانید که خلوت باشد، فرمود: کسى را که‏من عبادتش مى‏کنم به من از همه این‏ها نزدیک‏تر است. خوب این که‏در آیات و روایات آمده است‏براى آن است که کسى توهم نکند خدااز ما دور است ما نیازى به بتها داریم معاذ الله تا این بت‏هاما را به خدا نزدیک بکنند.این معنا در باره غیر انسان نیست، چون تنها انسان است که‏بت‏پرست مى‏شود وگرنه غیر انسان هر چه هست موحد است، آیه شریفه‏"له اسلم من فى السموات و الارض‏" و "لله یسجد ما فى‏السموات و ما فى الارض‏" و "لله یسجد من فى السموات و الارض‏"مساله سجود مساله اسلام مساله طوع همگانى است که "اتیناطائعین‏" سراسر جهان خلقت، مسلم، منقاد، مطیع ذات اقدس‏اله‏اند. "ان من شى‏ء الا یسبح بحمده‏" تسبیح انسان هم در صحابت‏تحمید است هم مسبح حق‏اندو هم حامد حق‏اند چون بت‏پرستى در هیچ‏موجودى نیست فقط در انسان است، لذا خداوند سبحان این مراحل وآن چهار نوع قرب را فقط در مورد انسان ذکر کرده است.
۲) نکته دیگر آن است که گرچه سراسر جهان خدا را به عنوان‏معبود مى‏شناسند و براى او تسبیح و تقدیس مى‏کنند، اما هیچ‏موجودى مثل انسان نمى‏تواند قرب خدا را درک کند همان طورى که درطرف نفى، انسان مشرک "على قلوبهم اکنه‏" است و از هر جمادى‏هم بدتر است: "فهى کالحجاره او اشد قسوه‏"، در طرف اثبات به‏جایى مى‏رسد که هیچ موجودى مثل انسان نیست، اگر هر موجودى اهل‏تسبیح و تحمید است، تسبیح و تحمید انسان حساب دیگرى دارد، اوست که اول مى‏تواند بفهمد خدا نزدیک است، در قدم دوم مى‏تواندبفهمد که خدا به او از دیگران نزدیک‏تر است، در قدم سوم‏مى‏تواند بفهمد که خدا به او از رگ گردنش به او نزدیک‏تر است ودر قدم چهارم اگر کسى در آن جا پا نهاد مى‏فهمد که خدا به اواز او نزدیک‏تر است، لذا این چهار نوع قرب، فقط براى انسان‏آمده است وگرنه آن آیات کلى که "الرحمن على العرش استوى‏" و"انه بکل شى‏ء محیط‏" و "ان الله بکل شى‏ء علیم‏" و "لا یعزب‏عنه مثقال ذره فى السموات و لا فى الارض‏" و همچنین دعاى حضرت‏سجاد سلام الله علیه در صحیفه سجادیه که فرمود:"الدانى فى علوه و العالى فى دنوه‏" شامل همه مى‏شود. این انسان است که مى‏تواند این مراحل را طى کند لذا شما درمناجات شعبانیه مى‏بینید که فراز و فرود دارد، گاهى بالا مى‏رودو گاهى پایین مى‏آید، گاهى "منادى‏" است و زمانى "مناجات‏"است، وقتى سخن از "یا" و "ندا"ست و گاهى سخن از"نجوا"ست، گاهى انسان به قدرى نزدیک مى‏شود که دیگر سخن ازندا نیست‏به خودش اجازه نمى‏دهد که من ندا کنم، داد بزنم بگویم‏"اى خدا" "اى‏" را رها مى‏کند. در نماز و اذان و اقامه هم‏ببینید اول سخن از "اشهد ان لا اله الا الله‏" است، بعد دیگرسخن از "اشهد" نیست‏بلکه سخن از "لا اله الا الله‏" است،دیگر جایى نیست که انسان بگوید من شهادت به توحید مى‏دهم، بلکه‏مى‏گوید من موحدم. مناجات شعبانیه یک روش خوبى به انسان یادمى‏دهد تا به جایى مى‏رسدکه اهل نجوى مى‏شود و با خدا مناجات‏مى‏کند. بیان نورانى حضرت امیر در نهج البلاغه فرازى بالاتر از این رادارد و مى‏فرماید این‏ها کسانى هستند که:"ناجاهم فى فکرهم و کلمهم فى ذات عقولهم‏" دیگر به جایى‏مى‏رسند که حالا خدا با آنان مناجات مى‏کند، آن‏ها دیگر به خودشان‏اجازه حرف زدن نمى‏دهند، ادب محضر طورى آن‏ها را مى‏گیرد که حتى‏مناجات هم نمى‏کنند بلکه خدا با آن‏ها مناجات مى‏کند. جریان‏معراج از همین قبیل است که: "ناجاهم فى فکرهم و کلمهم فى ذات‏عقولهم‏". فرازهاى دیگر این مناجات شعبانیه از "نجوا"برمى‏گردد به "ندا" که چه طور مى‏شود که اول "منادى‏" است‏بعد "مناجات‏" است‏بعد منادات است و امثال ذلک. این انسان‏است که بالاخره مى‏تواند این راه‏ها را طى کند، راه‏هاى ابتدایى‏اش‏همان است که به ما آموختند. یکى از بیانات نورانى امام حسن‏عسکرى -سلام الله علیه- که از غرر روایات ماست، این است که‏فرمود: "ان الوصول الى الله سفر لا یدرک الا بامتطاء اللیل من‏لم یحسن ان یمنع لم یحسن ان یعطى‏" انسان که مسافر است‏سفرش‏الى الله است این به لقاء الله مى‏رسد. در بحث‏هاى قبل ملاحظه‏فرمودید اگر کسى نرفت او را مى‏برند، منتهى با "خذوه فغلوه ثم‏الجحیم صلوه‏" مى‏برند چه بهتر که انسان خودش برود این چنین‏نیست که اسرار عالم بعد از مرگ براى کافران روشن نشود آن جاروشن مى‏شود، مى‏گویند: "ربنا ابصرنا و سمعنا" گرچه آن عمق‏معرفت در آن عالم هم روشن نمى‏شود "انهم عن ربهم یومئذلمحجوبون‏" ولى خیلى از اسرار براى دیگران روشن مى‏شود و اگرکسى نرفت او را مى‏برند، اما با "خذوه فغلوه‏" مى‏برند، ازهمان دالان برزخ یعنى مرگ با فشار مى‏برند تا نشانش بدهند و بعدبگوید "ربنا ابصرنا و سمعنا".اما آنان که خودشان رفته‏اند در همان طلیعه برزخ به استقبال اومى‏آیند. تمام سختى در خصوص همین چند روزه است وگرنه در دالان‏برزخ در همین سوره مبارکه نحل دارد که فرشته‏ها براى هنگام قبض‏روح مومن به استقبال او مى‏آیند: "الذین تتوفاهم الملائکه‏طیبین‏" آن‏ها که طیب و طاهرند فرشته‏ها در هنگام مرگ به‏استقبال آن‏ها مى‏آیند بعد مى‏گویند: "سلام علیکم طبتم فادخلوها خالدین‏" درهاى بهشت را باز مى‏کنندمى‏گویند از هر درى که خواستى وارد شو. این "سلام علکیم طبتم‏" این حال براى همان فرشته‏هاست که به‏استقبال محتضر مى‏آیند. دو قسمت از قرآن دو آیه دارد که در باره‏افرادى است که تبهکارند و به سختى مى‏میرند که: "و الملائکه‏یضربون وجوههم و ادبارهم‏" در هنگام مرگ به صورت و پشت آنان،محکم سیلى مى‏زنند این است که فشار مى‏بیند، این چنین نیست که‏اگر کسى ندید نشانش ندهند، بلکه با فشار نشان مى‏دهند، پس چه‏بهتر که انسان این راه را خودش طى کند. امام یازدهم سلام‏الله علیه فرمود:"ان الوصول الى الله‏" مى‏بینید سخن از یاد حق نیست‏سخن ازخود حق است این چنین نیست که در سوره مجادله که فرمود: "استحوذ علیهم الشیطان فانسیهم ذکر الله‏" با این جا که‏فرمود: "لا تکونوا کالذین نسوا الله فانسیهم انفسهم‏" یک سیاق‏باشد یا آن جا که فرمود: "فاذکرونى اذکرکم‏" با آن جا که‏"و اذکر ربک‏" که در پایان سوره اعراف است‏یک سیاق باشد این‏چنین نیست، به یک عده مى‏گویند:&qu
ot;اذکروا نعمتى التى انعمت علیکم‏" به یاد منعم و ولى نعمت‏باشید، به عده‏اى هم مى‏گویند سخن از نعمت نباشد که به احترام‏نعمت‏به یاد من باشید، به یاد خود من باشید، اگر نعمتى هم ازمن به تو نرسد باز باید به یاد من باشى. این "فاذکرونى‏اذکرکم‏" غیر از "اذکروا نعمتى التى انعمت علیکم‏" است. این‏جا هم آنانى که وصول الى الله دارند سفرشان از نماز شب شروع‏مى‏شود. ان الوصول الى الله سفر لا یدرک الا بامتطاء اللیل، امتطاء همان‏اخذ مطیه است. "مطیه‏" مرکب راهوار را مى‏گویند.اگر کسى یک مرکب راهوار خوبى بگیرد مى‏گویند "امتطى‏"، مطیه‏خوبى گرفت، آن‏ها که قربانى‏هاى خوبى دارند در روز دهم در منى‏یا در موارد دیگر قربانیان و مطایاى آن‏هایند: "ضحایاهم‏مطایاهم‏". خلاصه این‏ها در این سفر مرکب خوبى دارند. فرمود: شب، مرکب‏بسیار خوبى است، تنها یکى از کارهاى شب، نماز شب است، سبک‏بودن، کمتر غذا خوردن، کمتر خوابیدن، اینها مطایاى شب‏اند. این‏چنین نیست که کسى این راه را با فکر و بحث علمى بتواند طى‏کند، چون در علوم عقلى فقط ثابت مى‏شود که روح غیر از بدن وغیر از مزاج است و از جنس ماده نیست‏بلکه موجودى مجرد است. این بحث‏هاى علمى و نظرى، مقدارى از راه را حل مى‏کنند، مباحث‏نظرى علم اخلاق هم گوشه‏اى را به انسان نشان مى‏دهد، آن‏چه که‏انسان را مى‏رساند سلوک عملى است. فرمود: این راهى است که قدم‏اولش نماز شب خواندن است، اصلا بدون نماز شب و بدون این که‏انسان براى خود شب برنامه‏اى داشته باشد شدنى نیست، این لسانش‏حصر است. شب عاشورا حضرت سید الشهدا -سلام الله- علیه فرمود:این لیل است فاتخذوه جملا چون سفر معمولا سفر در شب بود در آن‏منطقه‏هاى گرمسیر، روز را استراحت مى‏کردند شب هنگام سفر بودمى‏فرماید این سفرهاى معنوى هم بدون مطیه‏گیرى شب میسر نیست. حضرت، در ذیلش هم این جمله را دارد آن که نمى‏داند کجا منع کندنمى‏داند کجا ببخشد، خوب چه چیز را منع کند و چه چیز را اعطانماید؟ حضرت امیر -سلام الله علیه- در کتاب شریف نهج البلاغه‏در یک بیانش مشخص فرمود که شما اگر بخواهید بخشش کنید وسخاوتمندانه کارى بکنید بین جسم و جانتان این بخشش را رعایت‏کنید; یعنى از جسم‏تان به جانتان بدهید، این را مى‏گویند سخا. در خطبه ۱۸۳ مى‏فرماید که: "فالله معشر العباد و انتم سالمون‏فى الصحه قبل السقم و فى الفسحه قبل الضیق فاسعوا فى فکاک‏رقابکم من قبل ان تغلق رهائنها" این را که قرآن مشخص کردفرمود: "کل نفس بما کسبت رهینه‏" "کل امرى‏ء بما کسبت رهین‏"فرمود که: این چنین نیست که شما آزاد باشید آزاده‏مردان گروه‏کمى هستند، اکثرا در رهن‏اند، بدهکار باید گرو بسپارد، اگر مال‏بدهکار باشد خانه و فرش را گرو مى‏سپارد اما اگر در مسائل دینى‏بدهکار باشد این را که خانه و فرش از او قبول نمى‏کنند خودانسان را گرو مى‏گیرند. این که در بسیارى از ادعیه "فک رقاب‏"و "فک رقبتى‏" مخصوصا در دعاهاى ماه مبارک رمضان آمده براى‏همین است، این فک رقبه، فک، مال رهن است فک الرهن از اصطلاحات‏رهن است، انسان تا بدهکار نباشد گرو نمى‏گذارد وقتى بدهکار شدخودش را گرو مى‏گیرند:"کل امرى‏ء بما کسبت رهین‏"، "کل نفس بما کسبت رهینه‏" مگرآن‏ها که بدهکار نیستند: "الا اصحاب الیمین‏" اصحاب الیمین‏آزادند از آزاد کسى گرو نمى‏خواهد چون بدهکار نیست دیگران‏بدهکارند این دین را اگر بدهکار در آن ظرف معین داد فک رهن‏کرد اگر بدهکار این دین را نداد این عین مرهونه مال مرتهن‏مى‏شود. بالاخره این انسان که گرو است‏یا آزاد مى‏شود یا در بنداگر دین‏اش را پرداخت این رهن را فک مى‏کند و مى‏شود فک الرهن.این همان است که در دعاها آمده است: "فک رقابنا"، "فى فکاک‏رقبتى‏" اگر دین را نداد این رهن که یک ملک نیم بسته است اغلامى‏شود در مقابل فک. این جا حضرت فرمود:"فاسعوا فى فکاک رقابکم من قبل ان تغلق رهائنها" قبل ازاین که صاحب دین این رقبه شما را بگیرد شما آن را آزادش کنید.چگونه؟ "اسهروا عیونکم‏" چشم‏هایتان را کم‏خواب کنید"و اضمروا بطونکم‏" شکم‏ها را کمى لاغر کنید، روح را که امانت‏الهى است‏به جمع‏آورى زباله مشغول نکنید. انسانى که زیاد غذامى‏خورد، روح آسمانى‏اش بالاخره مجبور مى‏شود بدنش را حفظ کند;یعنى تمام تلاش و کوشش او این است که زباله‏ها را جمع کند ودیگر فرصتى ندارد، تا مى‏رود آرام بگیرد دوباره به او غذامى‏دهند. حضرت در ادامه فرمود: جواد و بخشنده باشید، از جسم‏تان‏بگیرید و به جانتان بدهید; بخل نورزید که از جسمتان نگیرید به‏جانتان ندهید. "فجودوا بها على انفسکم و لا تبخلوا بها عنها". بعد فرمود:خدایى که همه چیز را به شما داد دست قرض به سوى شما دراز کردچه قدر لطیف و دوستانه با شما سخن گفت، آن گاه که فرمود:"کیست که به من قرض بدهد" تا به این جا رسید که فرمود:"فقد قال الله سبحانه ان تنصروا الله ینصرکم و یثبت‏اقدامکم‏" و قال تعالى:"من ذا الذى یقرض الله قرضا حسنا فیضاعفه له و له اجرکریم‏". آن گاه فرمود این دو تعبیر، تعبیر ذلیلانه نیست‏بلکه‏عزیزانه و لطیفانه است: "فلم یستنصرکم من ذل‏" نه چون ذلیل‏است از شما مدد خواست "و لم یستقرضکم من قل‏" و نه چون ندارداز شما قرض خواست‏بلکه در حالى که همه خزائن زمین و آسمان ازاوست و خودش هم بى‏نیاز است از شما قرض خواست: "و له جنودالسم
وات و الارض و هو العزیز الحکیم و استقرضکم و له خزائن‏السموات و الارض و هو الغنى الحمید و انما اراد ان یبلوکم ایکم‏احسن عملا فبادروا باعمالکم‏". خوب حالا چه بشویم؟ کجا برویم؟فرمود اگر این کارها را کردید: "تکونوا مع جیران الله فى‏داره‏" با همسایه‏هاى خدا فى دار الله هستید نه این که مى‏میریدبعد از مردن همسایه حق مى‏شوید (چون یکى از راه‏ها همان است‏آنهایى که در دنیا همسایه حق نشدند بالاخره آن جا مى‏شوند) امانفرمود وقتى که مردید به آن مقام مى‏رسید بلکه فرمود: "تکونوامع جیران الله فى داره‏" این "داره‏" غیر از "جنات تجرى من‏تحتها الانهار" است، هر کسى به آن مقام "جنه اللقاء" رسیدیقینا این "جنات تجرى‏" را دارد و این جنات تجرى من تحتهاالانهار" را داراست، اما بعضى که به این "جنات تجرى من تحتهاالانهار" مى‏رسند آن مرحله "جنه اللقاء" را طالبند فرمود:"تکونوا مع جیران الله فى داره رافق بهم رسله و ازارهم‏ملائکته و اکرم اسماعهم ان تسمع حسیس نار ابدا و صان اجسادهم‏ان تلقى لغوبا و نصبا ذلک فضل الله یوتیه من یشاء و الله‏ذو الفضل العظیم اقول ما تسمعون و الله المستعان على نفسى وانفسکم و الله حسبنا و نعم الوکیل‏"هم لذت‏هاى روحانى را بیان‏فرمود و هم لذت‏هاى جسمانى را، جسد آن‏ها هرگز رنج نمى‏برد جان‏آنان همسایه خداست رفقاى با انبیا، این همان است که "و من‏یطع الله و الرسول فاولئک مع الذین انعم الله علیهم من‏النبیین و الصدیقین و الشهداء و الصالحین و حسن اولئک رفیقا"اینها رفقاى خوبى‏اند. این چنین نیست که روح آنان حتما باید این بدن را رها بکند تارفقاى رسول اکرم و اهل بیت علیهم السلام باشند نه، در دنیاهم رفقاى آن‏هاست. اگر روح به این مقام رسید دیگر براى او دنیاو آخرت ندارد آن‏چه که مربوط به جسم است آن یک حساب و کتاب‏دیگرى دارد که فرمود جسم اینها در بهشت از هر گزندى مصون است،اما روح آنان هم "فى جنات و نهر" و یا این که "عند ملیک‏مقتدر" است. در مقابلش آن گروه دیگرى بودند که "استحوذ علیهم الشیطان‏"بنابر این دو نکته هست که مرتب قرآن اصرار مى‏کند که خدا نزدیک‏است.
نقش شفاعت و توسل در قرب به خدا
توسل فوایدى دارد، یکى از آن‏ها این است که پرده را کنار مى‏زندو حقایق را به ما نشان مى‏دهد، نه این که اولیا و انبیا ومعصومان علیهم السلام بین ما و خداى ما هستند تا ما را به‏خدا نزدیک کنند، بلکه ما به برکت آنها خدا را مى‏بینیم. آیه‏شریفه "و ابتغوا الیه الوسیله‏" همه وسایل را شامل مى‏شود:هم وسایل عبادى، هم وسایل توسل، هم شفاعت و امثال آن. درتفسیر این آیه شریفه آمده است که: نماز، روزه، شفاعت اهل بیت،محبت اهل بیت، زیارت آنان، جهاد، حج و خلاصه همه عبادت‏هایى که‏دستور آن‏ها در دین آمده وسیله است.ما اگر بخواهیم به آیه "و ابتغوا الیه الوسیله‏" تمسک کنیم وبگوییم که توسل خوب است، این تمسک به عام در شبهه مصداقیه خودعام است که احدى تجویز نمى‏کند، "الوسیله ما هى‏" این را بایددلیل خارج بگوید و گفته است از نماز تا محبت اهل بیت و ازمحبت اهل‏بیت تا نماز وسیله‏اند. این وسیله نه براى آن است که‏بین ما و بین خداى ما باشد بلکه این توسل براى آن است که این‏حجاب را بردارند تا آن کسى را که از رگ گردن هم به ما نزدیک‏تراست مشاهده کنیم، آن کسى که "و اعلموا ان الله یحول بین المرءو قلبه‏" را مشاهده کنیم. این کار فقط از راه عمل به نفس وشناخت نفس و سیر در نفس ساخته است از چیزهاى دیگر برنمى‏آید،انسان وقتى که در قلب خودش حضور ندارد چگونه مى‏تواند بیابد،اگر قلبش "فى حجاب‏" است "فى کنان‏" است چگونه ببیند، اگرقلبش اعماست "فانها لا تعمى الابصار و لکن تعمى القلوب التى فى‏الصدور" چگونه ببیند. توسل کارش این است که این چشم را بینامى‏کند وقتى انسان را بینا کرد مى‏بیند. نقش عبادت‏ها این است که‏انسان را بصیر مى‏کند وقتى انسان بصیر شد مى‏بیند وگرنه فاصله‏نیست. موجودات دیگر، این گونه نیستند بلکه فقط انسان چنین‏ویژگى ممتاز را داراست

قرب به خدا
در حکمت اسلامى ثابت شده است که هستى داراى درجات و مراتبى است که پایین‏ترین مرتبه آن عالم طبیعت و عالیترین درجه آن ذات اقدس الهى است که همان حقیقت هستى است.انسان هر چه در نتیجه تحصیل فضایل الهى در درجات وجود بالاتر رود، به همان نسبت به ساحت قدس ربوبى نزدیکتر و مقربتر مى‏شود و از آثار معنوى نامتناهى آن برخوردار مى‏گردد.
بنابر این، تقرب به خدا امرى واقعى و عینى است یعنى براى بندگان خدا بسوى درگاه الهى مدارجى است که هر چه در این مدارج و معارج بالاتر روند به آستان ربوبى نزدیکتر مى‏شوند و در این نزدیکى است که هر کمالى براى انسان حاصل است.اگر پرتوى از جمال لایزال الهى در دل مستعد بنده‏اى بتابد تا حدى خواهد توانست مفهوم و حلاوت تقرب را با قلب و روح خود احساس کند.
قرب نى بالا نه پستى جستن است*قرب حق از حبس هستى رستنست‏نیست را چه جاى بالایست وزیر*نیست را نه زود و نه دورست و دیر
از آنچه گفتیم معلوم شد که قرب خداى متعال یک نقطه نیست بلکه امرى است داراى مراتب که در زیر توضیح بیشترى درباره آن خواهیم داد.
سیر انسان به سوى قرب خدا
در آغاز راه چون انسان به خود و موجودات نظر مى‏کند، آنها را موجودات مستقلى مى‏یابد که در هستى، نیازمند موجودى خارج از وجود خود نیستند و اگر نیازمندى آنها را به هم مى‏بیند، تنها نیاز ظاهرى است.به تدریج که قوه نظر و تفکر او کاملتر مى‏شود خود و موجودات را مخلوق قدرتى قاهر و مدبرى حکیم مى‏یابد.چون قدرت اندیشه او فزونى مى‏گیرد و در این سیر عقلى جلوتر مى‏رود، نه تنها آنها را موجوداتى نیازمند به خالق، بلکه عین نیاز مى‏یابد .یعنى به تدریج این سیر عقلى، انسان را به سوى معرفت خدا سوق داده و حجابهاى شک و تردید، جهل و اوهام را از پیش دیدگان عقل او کنار مى زند، اما هنوز این مرتبه از معرفت (معرفت عقلى)، کمال معرفت او بذات خداوند نیست.در کنار این سیر عقلى، سیر دیگرى نیز باید صورت پذیرد که تکامل روح در گرو آن است و آن سیر قلبى و روحى است.یعنى بعد از پیدایش ایمان، اگر انسان در تصفیه دل بکوشد و آلودگیها را از قلب و روح خود بزداید، آن معرفت عقلى به تدریج از مرحله "دانستن" به مرحله "یافتن و دیدن" مى‏رسد و بدیهى است که میان "دانستن" و "یافتن" تفاوت بسیار است.آنچه لازمه تکامل روحى انسان است، علمى است که از نوع یافتن، دیدن و شهود است نه از نوع دانستن محض، جاى اولى در دل و جاى دومى در ذهن است.ممکن است فیلسوفى بى آن که به مراتب کمال معنوى برسد، از نظر معرفت عقلى در سطحى بسیار والا قرار گیرد، بنابر این نمى‏توان تنها دانستن این مفاهیم را به حساب تکامل روحى گذاشت.اما در مرتبه کمال روحى، به طور قطع علوم و معارفى که از نوع شهود و دریافت درونى است، وجود دارند که با دیده دل مى‏توان آنها را دید و هر چه مرتبه کمال روح فراتر رود به همان اندازه این معارف شهودى بیشتر و کاملتر خواهد شد.در صورت برخوردارى از کمال روحى و معنوى است که هر چه معرفت عقلى انسان کاملتر و عمیقتر شود، به همان اندازه سیر باطنى‏او نیز کاملتر و سریعتر مى‏شود یعنى فاصله بین عقل و دل از میان مى‏رود و تکامل عقل، او را در جهت تکامل دل جلوتر مى‏برد و روح او را بیش از پیش در عالم حقایق و معنویات سیر مى‏دهد .
یکى از ادراکات شهودى که انسان در جریان سیر باطنى به آن مى‏رسد، دریافت ارتباط خود با خداست که روح هر چه این ارتباط را کاملتر و صریحتر دریافت کند (به علم حضورى)، به همان اندازه تکاملش بیشتر، و لذا به آستان ربوبى نزدیکتر است زیرا به طورى که گفتیم، تکامل روح همراه با تکامل معرفت آن است و لذا علم شهودى به این واقعیت همان کمال روح است.
از این رو مستقل پنداشتن خود و موجودات، عین بعد و دورى از درگاه خداست و همه چیز را از خدا و به سوى خدا دیدن و خود و موجودات دیگر را مملوک خدا یافتن، و هرگونه استقلال را از موجودات نفى کردن، و این معنى را با قلب و روح خود دریافتن، عین نزدیکى به خدا خواهد بود.و در این صورت موجودات به صورت آیینه‏هایى که نور جمال مطلق را باز مى‏تابانند جلوه خواهند کرد نه به صورت حجابهایى که بین انسان و خدا حایلند.
نفى استقلال از غیر خدا
واضح است که ریشه هرگونه خود بینى و غفلت از خدا در همین تصور استقلال براى خود و دیگران است؛ چه، اگر کسى براى خود هیچ گونه استقلالى قایل نشود در این صورت چگونه مى‏تواند خود را به جاى خدا بنشاند و در عمل به پرستش خود بپردازد؟ خودپرستى و خودبینى از این جا سرچشمه مى‏گیرد که انسان و لو به زبان اظهار نکند که در عمل براى خود استقلالى در برابر خدا قایل است؛ و یا وقتى براى جلب توجه دیگران و کسب محبوبیت در نزد آنان، یا طمع خیرى و یا خوف صدمه و ضررى، عمل خود را آمیخته به ریا مى‏کند و از محور اخلاص به دور مى‏افتد، همه به خاطر آن است که در اعماق دل خود استقلالى براى آنها قایل است.مى‏پندارد که آنها مستقل از خدا منشا خیر و شرى مى‏توانند بود و لذا به فکر جلب توجهشان مى‏افتد یا قصد نزدیکى به آنان را مى‏کند.زمانى که انسان‏در عمل ثابت مى‏کند که به غیر خدا توکل مى‏کند و اعتماد و پشتگرمى به ثروت، اولاد، کسان و یاران خود دارد، در این صورت چگونه مى‏تواند ادعا کند که استقلال را از غیر خدا نفى کرده و همه را مملوک خدا دانسته است؟
بنابر این، ریشه دورى از خدا، در این عامل اصلى نهفته است که انسان به چنان ارتباط بین خود و خدا پى نمى‏برد و اگر هم در مقام لفظ به آن اذعان داشته باشد، هنوز به مرتبه دریافت قلبى نرسیده و دلش به دریافت آن مطمئن نشده است.اما اگر به تدریج در سایه تکامل روحى این واقعیت را دریافت کند که هر کس هر چه دارد از او دارد و براى هیچ موجودى جز او استقلالى نیست، به طور طبیعى همراه با چنین معرفتى، اخلاص کامل جلوه خواهد کرد.
مراتب قرب به خدا
بر این اساس مى‏توان گفت که اولین مرتبه قرب به خدا پیدایش ایمان به خداست.کسى که رو به درگاه خدا ندارد، به اولین مرحله تقرب که مولود شناخت ابتدایى ـ در قالب ایمان است ـ نایل نخواهد شد.شرط لازم براى قرب به خدا و رسیدن به کمال، وارد شدن در عالم ایمان است.به طورى که اگر در ظاهر بهترین اعمال را انجام دهد و شب و روز خود را در خدمت به خلق سپرى کند اما از ایمان به خدا بى نصیب باشد، چون جهت حرکت قلب و روح او به سوى بالا و به جانب کمال مطلق نیست، از رسیدن به کمال و قرب به خدا محروم است.
بعد از پیدایش ایمان، هر اندازه انسان وابستگى و فقر وجودى خود را بهتر و روشنتر دریابد و در سایه علم و عمل، این معرفت او به دریافت قلبى تبدیل شود، به همان اندازه به درگاه رحمت الهى نزدیکتر و به ذات اقدس او مقربتر خواهد شد در این صورت است که در مى‏یابد : "با خدا همه چیز دارد و بى خدا هیچ!"
حضرت سید الشهداء (ع) در دعاى عرفه مى‏فرمایند:
ماذا وجد من فقدک و ما الذى فقد من وجدک‏چه یافت آن کس که ترا گم کرد؟ و چه گم کرد آن کس که ترا یافت؟

کمال درتقرب به خدا
"و نفس و ما سویها فالهمها فجورها و تقویها قد افلح من زکیها و قد خاب من دسیها" (شمس:۷ – ۱۰)
در مباحث گذشته، درباره این آیات شریفه و نکته‏هایى که از آن استفاده مى‏شود مطالبى بیان شد. اما دو سوال اصلى وجود دارد که آیه در مقام بیان آنها نیست. ممکن است‏بتوان از قراین یا به کمک آیات دیگر و یا وجوه عقلى، جواب آنها را به دست آورد:
اول این که وقتى دانستیم بین "فلاح‏" و "تزکیه‏" رابطه‏اى حقیقى و تکوینى وجود دارد این سوال مطرح مى‏شود که تزکیه‏اى که مورد تاکید قرآن کریم است و حتى پیغمبران‏علیهم‏السلام و بخصوص پیغمبر اکرم‏صلى الله علیه وآله وسلم، براى آن مبعوث شده‏اند ("یزکیهم و یعلمهم الکتاب والحکمه‏"- آل عمران: ۱۶۴ / جمعه: ۲) چیست و مصداق آن کدام است؟ در بحث پیش، گفته شد که "زکات‏"، که مصدر مجرد تزکیه و حاصل عمل تزکیه است، با اصطلاح علمى "کمال‏" تطابق دارد و مصداق "کمال‏" با توجه به بیانات قرآن کریم، قرب خداى متعال است.
دوم آن که راه رسیدن به این "تزکیه‏" و "کمال‏" چیست؟ طهارت و رشد و کمالى که باید براى نفس پدید آید از چه راهى حاصل مى‏شود؟ براى پاسخ به این سوال، هم مى‏توان از دلایل و تاملات عقلى استفاده کرد و هم از آیات شریفه و روایات کمک گرفت. براى خوددارى از تطویل بحث، از خود آیه با تحلیل‏هاى عقلى که مى‏توان در باره آن انجام داد و برخى آیات دیگر استفاده مى‏شود:
کمال در تقرب به خدا
حقیقت کمال و زکاتى که باید حاصل شود چیزى است که به قرب و نزدیک شدن به خدا تعبیر مى‏شود و در واقع، مطلوب حقیقى و بالذات اوست و نزدیک شدن مطلوب بالتبع است. وقتى کسى مى‏خواهد به کسى یا چیزى نزدیک شود او را دوست مى‏دارد و به او علاقه‏مند است که مى‏خواهد به او نزدیک شود. به عبارت دیگر، نزدیک شدن صفتى است که مطلوبیتش ناشى از مطلوبیت‏خداست. پس آنچه اصالتا مطلوبیت و شرف ذاتى دارد خود ذات الهى است. هدف اصلى اوست: "و ان الى ربک المنتهى‏" (نجم: ۴۲); هر سیرى به سوى او منتهى مى‏شود، "یا ایها الانسان انک کادح الى ربک کدحا فملاقیه‏" (انشقاق:۶); اى انسان، تو به سوى پروردگارت بازگشت مى‏کنى و او را ملاقات مى‏نمایى. بنابراین، او به مرتبه‏اى مى‏رسد که مى‏گوییم قرب به خدا دارد و اگر او را به همان معنایى که مى‏توانیم براى قرب بپذیریم به متعلقش نسبت دهیم باید بگوییم به خدا رسیده است. وقتى دانستیم که هدف نهایى خداى متعال است و ما باید تلاش کنیم تا به او نزدیک شویم راه این تزکیه هر چه باشد، راهى به سوى اوست. ویژگى اصلى این راه آن است که مقصدش اوست. دانشمندانى که درباره ارزش‏ها و کمالات انسان بحث کرده‏اند، مى‏گویند: چون انسان موجود ذوابعادى است مى‏توان براى هر بعدى از وجود او، کمال خاصى در نظر گرفت و مقصد مشخصى معین کرد ولى از آنجا که انسان یک موجود است و در نهایت، یک هدف نیز باید داشته باشد، این راه‏ها هر چه باشد، باید به یک هدف منتهى شود.
راهى که انسان باید بپیماید تا به مقام قرب الهى برسد چگونه راهى است؟ آیا مانند راهى است که بین دو منطقه وجود دارد و باید طى شود تا انسان به جایى برسد یا باید به آسمان‏ها برود؟ چگونه انسان به خدا نزدیک مى‏شود؟ خداى متعال موجودى جسمانى نیست و مکان مادى ندارد که انسان بتواند با طى مراحل و مسافت‏هاى مادى به او نزدیک شود. پس مراد، قرب مکانى نیست. اگر چنین بود انسان مى‏توانست نقطه‏اى را تعیین کند و بگوید که العیاذ بالله خدا آنجاست‏یا چون کعبه تشریفا بیت‏الله است مى‏توانستیم بگوییم نزدیکى ما به آن تقرب الى الله است.
ولى منظور از قرب، قرب جسمانى نیست.این قرب به هر صورت که تصور شود، رابطه‏اى الهى بین روح انسان و بین خدا، بین دل و دلدار و مسیرى است که دل انسان باید طى کند تا به او نزدیک شود. در این صورت، حتى ممکن است‏بدن در مکه بوده ولى از خداى متعال بسیار دور باشد; مانند منافقان که با وجود حضور در مکه و مدینه، از خدا، پیغمبرصلى الله علیه وآله و اولیاى او دور بودند. کسانى هم با وجود دورى از مکه و مدینه، بسیار به آن حضرت نزدیک بودند; مانند اویس قرنى که آن‏گونه که در روایات آمده است، در زمان پیغمبر اکرم‏صلى الله علیه وآله توفیق زیارت آن حضرت نصیبش نشد ولى پیامبرصلى الله علیه وآله نسبت‏به دیدار او، اظهار علاقه مى‏کردند و بواقع، از بسیارى افراد دیگر، که در کنار رسول خداصلى الله علیه وآله بودند، به آن حضرت نزدیک‏تر بود; زیرا رابطه قلبى و روحى قوى‏اى با ایشان داشت.
مسیرى که ما باید طى کنیم و به خدا برسیم و راهى که باید بپیماییم راهى نیست که با پاى مادى طى شود. اگر هم احیانا باید قدمى برداشت‏به دلیل آن است که این قدم برداشتن، تجسم یک سیر قلبى است. اگر زیارت یا هجرتى مطلوب باشد و سفر مادى و سیر روى زمین با بدن موجب قرب به خدا مى‏شود از آنروست که نماینده آن حرکت قلبى است; زیرا به این وسیله، اطاعت‏خدا بیشتر حاصل مى‏شود و دل به او نزدیک‏تر مى‏گردد. پس منظور از این سیر، حرکت قلب و حرکت‏روح‏به سوى‏خداست.این‏حرکت‏چگونه‏حاصل‏مى‏شود؟
راه تقرب به خدا
در این زمینه، دو دسته عوامل موثرند:
الف عوامل اثباتى;
ب عوامل سلبى.
الف توجه (عامل اثباتى)
از آنچه گذشت، به دست مى‏آید که سیر انسان در راهى که باید بپیماید تا به خدا نزدیک شود با توجه قلبى او ارتباط دارد. هر قدر توجه دل انسان به این مقصد (خدا) بیشتر باشد و در این راه بیشتر فعالیت کند این مسیر را بیشتر طى مى‏نماید; گاهى این فعالیت‏ها هم جسمانى و هم روحانى است و گاهى فقط فعالیت قلب، دل و روح ملاک مى‏باشد. ولى ما از اینکه فعالیت قلب و روح مهم‏تر از فعالیت‏بدنى است، غافلیم. وقتى از فعالیت‏سخن مى‏گوییم فقط تحرک بدنى را در نظر داریم، در صورتى که روح انسان و قلب او که بدین لحاظ که منبع ادراکات و احساسات است، بدان قلب گفته مى‏شود افعال و جهات گوناگونى دارد. توجه به قلب انسان مى‏تواند در این زمینه بسیار موثر باشد. این حرکت قلب یک امر انفعالى نیست، بلکه جنبه فعالیت، حرکت، رشد و تکامل دارد.
کسانى که از عوالم معنوى دورند، نمى‏توانند بپذیرند که روح و قلب انسان بدون اینکه دست و پا حرکت کند، فعالیتى انجام مى‏دهد. پس‏بایدببینیم که روح چه فعالیت‏هایى مى‏تواند انجام دهد. مرتاضانى که ریاضت مى‏کشند تا کمى قدرت‏هاى نفسانى پیدا کنند کارهاى عجیبى انجام مى‏دهند; مثلا، روى میز میخ مى‏خوابند یا روى یک پا مى‏ایستند و یا به صورت‏هاى دیگر به خود سختى مى‏دهند. در نتیجه، به قدرت‏هاى عظیمى دست پیدا مى‏کنند و مى‏توانند بر عوامل طبیعى غالب شوند; مثلا، جلوى قطارى را که با سرعت، در حال حرکت است‏با یک دست‏یا حتى با نگاه، مى‏گیرند و مانع از حرکت آن مى‏شوند. آنها این قدرت را از کجا پیدا کرده‏اند؟ آیا بدن قوى و نیرومندى دارند؟ خیر، چنین نیست; بدنشان حتى ضعیف‏تر و لاغرتر از دیگران است. پس بدن آنها نمى‏تواند چنین قدرتى داشته باشد. مسلما این قدرت در روحشان وجود دارد. حال باید دید که این قدرت چگونه پیدا شده است؟
تا وقتى روح فعالیتى نکند این قدرت‏ها پیدا نمى‏شود. آن‏همه ریاضت‏هاى بدنى، که آنها تحمل مى‏کنند، براى این است که روحشان فعال‏تر شود; مثلا، براى این منظور، توجه خود را به نقطه‏اى متمرکز مى‏کنند. این همان فعالیت روح است; یعنى در آن حالات، روح آنها در حال کار کردن است. آن کارها نوعى تمرین درونى و براى تقویت روح است. پس مى‏بینیم که فعالیت انسان فقط منحصر به فعالیت‏بدنى نیست، فعالیت قلبى و روحى نیز دارند و اصل فعالیت‏ها در سیر الى الله و حرکتى که به خدا منتهى مى‏شود فعالیت دل است; فعالیت‏هاى بدنى تابع و کمکى براى آن یا نماینده آن است. قلب تجلیگاه این فعالیت است. در این زمینه، اصل، حرکت قلب و روح است که باید تکامل پیدا کند. کار قلب در اینجا توجه است و این اصلى‏ترین فعالیت آن است. هر قدر توجه قلب بیشتر باشد فعال‏تر است. لذا، انسانیت کسى بیشتر است که قلب‏اش زنده‏تر و فعال‏تر باشد، نه آنکه بدنش فعال‏تر باشد; وگرنه حیوانات و نباتات نیز زندگى و فعالیت دارند.
ب محبت (عامل اثباتى)
انسان زنده کسى است که دلش زنده، بیدار و آگاه باشد و آنچه از مقوله آگاهى، شعور، علم و توجهات است در او قوى‏تر باشد، نه آنچه از مقوله حرکت‏هاى مادى و مکانیکى است. به اجمال، مى‏توان گفت که این حرکت‏باید با توجه به خدا همراه باشد; زیرا این توجه است که دل را به پیش مى‏برد و به خدا نزدیک مى‏سازد. البته وقتى این توجه وجود دارد جنبه دیگرى نیز در قلب تقویت مى‏شود. قلب مرکز ادراکات، احساسات و عواطف است. زمانى فعالیت این ادراکات آنچه از قبیل توجه است در این زمینه بیشتر مى‏شود که عواطف‏اش نیز متمرکزتر باشد; یعنى هر قدر محبت‏بیشتر باشد توجه به محبوب قوى‏تر مى‏شود. این دو با هم متلازم‏اند; هم توجه موجب انس مى‏شود و محبت را زیاد مى‏کند و هم محبت‏به نوبه خود، موجب توجه به محبوب مى‏شود. به طور قطع، عامل اصلى در سیر الى الله، توجه دل و محبت‏یا توجه ناشى از محبت و همراه با محبت است.
ج- نفى دلبستگى‏ها (عامل سلبى)
"زکات‏" و "تزکیه‏" دو جنبه دارد; یک جنبه اثباتى و یک جنبه نفى‏اى. تزکیه این است که مثلا، در مورد یک درخت، ابتدا شاخ و برگ هاى زاید آن را بزنند، سپس عوامل رشد و نموش را فراهم کنند. انسان نیز اگر بخواهد به کمالات مطلوب خود برسد با توجه به ابعاد گوناگونى که دارد، از یک سو باید شاخ و برگ‏هاى فراوان و عوامل مزاحم را از خود دور کند و از سوى دیگر، آن عوامل اثباتى که او را در جهت رسیدن به هدف کمک مى‏کنند، تقویت نماید.
از جنبه اثباتى، در جهت رسیدن به هدف، اجمالا دانستیم که باید حالت توجه دل همان توجهى که در لسان شرع "ذکر" نامیده مى‏شود تقویت گردد.
اما از جنبه سلبى، یعنى رفع عوامل مزاحم، باید گفت که برخى از عوامل مربوط به خود بدن است که به یک معنى، مزاحم‏هاى داخلى به حساب مى‏آیند و اگر دقت کنیم نوع عمیق‏ترش همان است که اصلا در روح انسان وجود دارد. یک سلسله از مزاحم‏ها نیز خارجى است. اینها نقطه مقابل آن توجه و محبتى است که باید به آن نقطه اصلى و هدف نهایى متوجه باشد. وقتى انسان به کسى علاقه دارد نباید به دشمن او نیز توجه داشته باشد; زیرا هیچ‏گاه نمى‏تواند تمام دل خود را متوجه‏دومحبوب‏کند و توجه او خواه ناخواه،بین‏آن‏دوتقسیم‏مى‏شود.
به طور کلى، محبت‏به یک فرد با محبت‏به دشمن او با هم جمع نمى‏شود. اگر هم جمع شود محبت تقسیم مى‏شود; مانند ظرفى که نصفش را از یک چیز و نصف دیگرش را از چیز دیگرى پر کنند. زمانى دل به طور کامل مى‏تواند ظرف یک محبت قرار گیرد که محبت مزاحمى در میان نباشد; اگر هم هست چیزى مسانخ با خودش باشد; مانند شعاع همان محبوب و متعلقات او. اینها مزاحمتى با هم ندارند; مثلا، علاقه به یک فرد با علاقه به لباس یا سایر متعلقات‏اش مزاحمتى ندارد. علاقه به لباس آن فرد شعاع محبت‏خود اوست و در عرض محبت او قرار ندارد.
محبت‏خدا با محبت‏به پیغمبر اکرم‏صلى الله علیه وآله و امیرالمومنین و دیگر ائمه‏علیهم‏السلام مزاحمتى ندارد; زیرا ما حضرت على‏علیه‏السلام را مستقل از خدا دوست نداریم، بلکه چون او بنده محبوب خداست دوستش داریم. اما اگر دو موجود در عرض هم باشند; دو موجودى که با هم تضاد دارند دوست‏خدا و دشمن خدا محبت اینها با هم جمع نمى‏شود. اگر به فرض چنین چیزى هم امکان داشته باشد از محبت‏خدا کم مى‏شود و توجه دل میان آنها تقسیم مى‏گردد; وگرنه امکان ندارد که دو محبت متضاد در سرحد کمال، در یک موجود جمع شوند. لذا، اگر چیزهایى مزاحم با آن عامل مقرب وجود داشته باشد باید حذف شود.
عامل مقرب، توجه است. بنابر این، آنچه با این عامل تضاد و منافرت دارد باید حذف گردد; وگرنه محبت کامل الهى در دل جاى نخواهد گرفت و چه بسا العیاذ بالله سرانجام محبت اضداد غالب شود ("ثم کان عاقبه الذین اساووا السواى ان کذبوا بایات الله‏"- روم: ۱۰) و موجب گردد که همان محبت کم‏رونقى هم که در دل وجود دارد در پایان عمر، از بین برود. وقتى این محبت پایدار و کامل مى‏شود که محبت مزاحمى در کار نباشد; همچنین توجه نیز زمانى مى‏تواند کامل باشد که چیزهایى مزاحم آن نباشد.
آیا کسى که در مسیرى، گاه به سمت راست و گاه به سمت چپ، مى‏رود زودتر به مقصد مى‏رسد یا کسى که فقط در یک جهت‏به جلو حرکت مى‏کند؟ مسیر دل همان توجهاتش به خداست; اگر انسان متوجه خدا باشد به مقصد نزدیک مى‏شود اما اگر گاهى به چیزهاى دیگر نیز توجه کند، چیزهایى که در شعاع محبت‏خدا نیست و با آن مباینت دارد، در این صورت، به طور مداوم از مقصد دور مى‏شود.

دنیا طلبان و آخرت‏ طلبان
آنچه به طور عام، در لسان شرع و بیانات قرآن کریم، رسول اکرم و اهل بیت‏علیهم‏السلام مطرح شده این است که انسان‏ها ابتداء از لحاظ محبت و علاقه به دو دسته تقسیم مى‏شوند:
یک دسته کسانى هستند که توجه‏شان به همین لذایذ دنیاست، همین‏ها را دوست دارند و لذت دیگرى نمى‏چشند; "من کان یرید العاجله عجلنا له فیها ما نشاء لمن نرید ثم جعلنا له جهنم یصلیها مذموما مدحورا." (اسراء: ۱۸) آیات دیگرى نیز مشابه این آیه در این باره نازل شده است. این گروه در اصطلاح شرع و قرآن، "دنیاطلب‏" معرفى شده‏اند و با عبارات "یرید العاجله‏"، "یرید ثواب الدنیا" (نساء: ۱۳۴)، "یرید الحیوه الدنیا" (هود: ۱۵) و مانند آن از آنها یاد شده است; یعنى کسانى که دنیاخواه، دنیاطلب و طالب همین لذت‏هاى پیش پاافتاده، مادى و حیوانى‏اند.
کسى که طالب این لذات است‏به چیز دیگرى توجه نمى‏کند; زیرا محبوبش همان‏هاست. این توجهات، انسان را از توجه به مقصد اصلى باز مى‏دارد. لذا، در روایت آمده است: "حب الدنیا راس کل خطیئه." همه انحراف ها از همین جاست که دل به امور مادى وابستگى پیدا کند و با چیز دیگرى سرو کار نداشته باشد.
در مقابل این دسته، گروه "آخرت‏طلب‏" قرار دارند; "و من اراد الآخره و سعى لها سعیها و هو مومن فاولئک کان سعیهم مشکورا." (اسرا:۱۹)
اینان همان کسانى هستند که وراى لذت‏هاى مادى، به چیز دیگرى معتقدند. البته این نقطه ابتداى مسیر آنهاست و این مسیر تا آنجا ادامه پیدا مى‏کند که درباره آنها مى‏فرماید: "انما نطعمکم لوجه الله لا نرید منکم جزاء و لا شکورا." (انسان:۹) در جاى دیگرى مى‏فرماید: "الا ابتغاء وجه ربه الاعلى‏" (لیل: ۲۰) آنها غیر از خدا چیزى نمى‏بیینند و نمى‏خواهند و دل به چیزى نمى‏بندند; حتى لذایذ آخرت اگر به خداوند انتساب نداشته باشد بدان‏ها اعتنایى ندارند.
البته انبیاى عظام‏علیهم‏السلام، ائمه اطهارعلیهم‏السلام و اولیاى خدا نعمت‏هاى آخرت را دوست دارند اما دوستى آنان با دوستى ما تفاوت دارد. ما نعمت‏هاى آخرت، مانند گوشت پرندگان، گل‏ها، نهرهاى جارى، درختان و منظره‏هاى زیبا، حورالعین و قصرهاى بهشت، را براى استفاده‏هاى شخصى و نفسانى‏مان دوست داریم. اولیاى خدا نیز به همین چیزها علاقه دارند، اما به این دلیل که اینها آثار رحمت‏خدایند. به عنوان مثال، دو نفر را به یک میهمانى دعوت مى‏کنند. اینها هر دو از غذاهاى لذیذى که میزبان در اختیار آنها قرار داده است، تناول مى‏کنند و از آنها لذت مى‏برند; اما یکى به قصد خوردن غذاهاى لذیذ به این میهمانى آمده است و دیگرى به دلیل علاقه به میزبان. بنابراین، هدف آنها از شرکت در این میهمانى متفاوت است، با آنکه هر دو از غذاهاى مهیا شده لذت برده‏اند و به آن علاقه‏مند بوده‏اند. اگر به جاى آن غذا، به شخص دوم نان جو هم بدهند اعتراضى نمى‏کند و با علاقه، آنها را مى‏خورد; زیرا او با هدف دیگرى به آنجا آمده است. لذا، نوع غذا براى او تفاوتى نمى‏کند.
اولیاى خدا نعمت‏هاى خدا و مواهب اخروى را دوست دارند، اما نه به این دلیل که شهوت‏هاى مادى را ارضا مى‏کند، بلکه به این دلیل که نشانه لطف و محبت‏خداست. از این‏رو، آنها حتى نعمت‏هاى بهشتى را طلب هم مى‏کنند و براى کسب آنها دعا مى‏نمایند. اما دعاى آنها با دعاى ما فرق دارد; ما خود آن نعمت‏ها را دوست داریم اما آنها لطف خدا را، که در این نعمت‏ها ظهور پیدا مى‏کند، دوست دارند.

نیاز انسان به محبت‏خدا
محب عنایت محبوب را دوست دارد. کسى که محبت دارد تمام خواسته‏اش این است که محبوبش عنایتى به او بکند و با یک نگاه یا لبخند و یا کلمه‏اى او را شاد نماید. این عنایت، همان‏گونه که در قرآن ذکر شده، در روز قیامت مخصوص مومنان است و کفار بهره‏اى از آن ندارند: "لا یکلمهم الله و لا ینظر الیهم یوم القییامه." (بقره: ۱۷۴) لذا، یکى از بزرگ‏ترین عذاب‏هاى کفار در آخرت این است که خدا با آنها سخن نمى‏گوید.
کسانى که معناى قهر کردن محبوب را درک کرده و تلخى‏اش را چشیده‏اند مى‏فهمند که قهر خدا یعنى چه! شاید بسیارى تعجب کنند از این که قرآن مى‏فرماید: "لا یکلمهم الله‏" و شاید بگویند اگر خدا با آنها سخن نگوید چه مى‏شود؟ آنها نمى‏فهمند که در قیامت چقدر به سخن خدا نیاز دارند و سخن گفتن خدا با انسان در قیامت، چقدر لذت دارد! کافران هم به حسب اقتضاى فطرت‏شان، تشنه این محبت‏اند ولى از آن محروم‏اند. محب دوست دارد که محبوب‏اش نیم‏نگاهى یا حتى گوشه چشمى به او بکند; اما اهل معصیت در آخرت از این نعمت محروم‏اند; "لا ینظر الیهم." این یکى از بزرگ‏ترین عقوبت‏هاى خداست.
اما درباره مومنان این‏گونه نیست. درباره ایشان مى‏فرماید: "وجوه یومئذ ناضره الى ربها ناظره‏" (قیامت: ۲۲ و۲۳); در آن روز، رخسار عده‏اى از شادى برافروخته است و جمال حق را مشاهده مى‏کنند.
علاوه بر آنکه آنها به خدا نظر مى‏کنند، خداوند نیز بدان‏ها نظر لطف و مرحمت دارد; هم آنها از خدا راضى‏اند و هم خدا از آنها راضى است;"رضى‏الله‏عنهم ورضوا عنه‏" (مائده:۱۱۹)
راه تقویت محبت‏به خدا
بنابراین، ما مى‏توانیم براى تزکیه عواملى را با اعتبارات عقلى مشخص نماییم. این آیات و آیات مشابه آنها مى‏تواند موید خوبى بر این مطلب باشد; هم در جهت اثباتى که باید توجه قلب به خدا زیاد شود و هم در جهت نفى‏اى که متعلقاتى که با خدا متضاد است از دل حذف گردد. براى اینکه این تعلقات ریشه ندواند و قلب را اشغال نکند، باید آنها را از ریشه قطع کرد. در سوره اعلى مى‏فرماید: "قد افلح من تزکى و ذکر اسم ربه فصلى." (اعلى: ۱۴ و ۱۵) شاید بتوان گفت که "ذکراسم ربه فصلى‏" عطف تفسیرى براى "تزکى‏" است. شاید هم اگر "تزکى‏" را به معناى عام‏ترى بگیریم این یکى از مصادیق‏اش باشد. (وجوه دیگرى نیز در تفسیر آیه مى‏توان ذکر کرد.) لذا، کسى که به خدا توجه داشته باشد "تزکى‏" پیدا مى‏کند و به این رشد روحى مى‏رسد.
چه وقت "تزکى‏" تقویت مى‏شود؟ آنگاه که یاد خدا در دل بیشتر شود. در ابتداى حرکت، نمى‏توان به طور کامل به ذات خدا توجه پیدا کرد، بلکه باید متناسب با حالات خودمان، به اسمى از اسماى الهى توجه کنیم. حتى اگر کسانى به اسم "الله‏" هم توجه کنند، با اینکه مستجمع جمیع اسماى خداست، باز هم اسم است. پس تنها راه براى قرب به خدا یاد اوست. وقتى توجه انسان به خدا معطوف شد به طور طبیعى مى‏خواهد این توجه و حرکت قلبى‏اش را مجسم کند.
تجسم این حالت قلبى "نماز" است; "فصلى." خود نیز مى‏فرماید: "اقم الصلوه لذکری." (طه: ۱۴) هدف از نماز، ذکر است. نماز تجسم ذکر قلبى است. نماز تقویت ذکر و ناشى از رابطه ذاکرانه است; از رابطه متقابلى که میان عمل قلبى و عمل بدنى است‏سرچشمه مى‏گیرد. حالت قلبى موجب مى‏شود که عمل بدنى صورت گیرد و عمل بدنى نیز به نوبه خود، حالت قلبى را تقویت مى‏کند. این موید این مطلب است که نمازراهى باطنى براى تقرب الى‏الله در جهت اثباتى است.
نماز، خود روحى دارد و آن ذکر و توجه قلبى است. ذکر فقط زبانى نیست; ذکر زبانى تنها یک تجلى از آن ذکر قلبى است. دل متوجه مى‏شود، زبان نیز به حرکت درمى‏آید. اگر توجه قلبى وجود داشته باشد، هرچند هم که توجه زبانى یا ذکر زبانى انجام نشود، اثر خود را مى‏بخشد. البته وقتى ذکر زبانى هم باشد توجه کامل‏تر مى‏شود; هم مغز است و هم پوست. اما اگر پوست‏خالى بوده و مغز نداشته باشد ارزشى ندارد.
عوامل موثر در تزکیه زکات (صدقه)
در جهت‏سلبى و حذفى نیز گفته شد که باید چیزهایى که با این توجه در تضاد است‏حذف شود. واژه "زکات‏" در مال هم به معناى حذف تعلقات قلبى به مال است. از این جهت "زکات‏" در واقع، فقط زکات مال نیست; گرچه از مال پرداخت مى‏شود اما نتیجه‏اش زکات روح است; مى‏فرماید: "خذ من اموالهم صدقه تطهرهم و تزکیهم." (توبه:۱۰۳) نمى‏فرماید: "صدقه تطهر اموالهم‏" یا "تزکی اموالهم‏"، بلکه مى‏فرماید: وقتى مردم زکات مى‏دهند خودشان رشد مى‏کنند، تطهیر مى‏شوند و تکامل پیدا مى‏کنند. چرا؟ چون چیزى را که مایه دلبستگى‏شان است از خود دور مى‏کنند; همان که موجب آلودگى روح و سرآمد هر خطاست.
وقتى انسان با دست‏خود، مالش را براى خدا از خود دور کرد به چیزى دلبستگى پیدا نمى‏کند و نفس او از آلودگى تعلق به دنیا پاک مى‏شود. "تطهرهم‏" تعبیر بسیار بلندى است که هر چه درباره آن فکر کنیم کم است. لذا، کسى که باید زکات بدهد و نداده نجس است; اصلا خودش نجس است، چه رسد به مالش. وقتى زکات مى‏دهد خودش نیز پاک مى‏شود.
اما انفاق آنچه که اضافى و مایه زحمت است چندان نتیجه‏اى ندارد; مانند لباس کهنه و اثاثیه ناسالم. "لن تنالوا البر حتى تنفقوا مما تحبون‏" (آل عمران: ۹۲); هرگز به نیکى نخواهید رسید، مگر آنکه از چیزهایى که دوست دارید، انفاق کنید. انفاقى اثر دارد که از سر علاقه باشد. حتى اگر مى‏خواهید پولى انفاق کنید بهتر است که از پول‏هاى نو و سالم در راه خدا بدهید; زیرا همین اندازه تعلق خاطر به یک شى‏ء، مانند پول نو، موجب آلودگى است. لذا، توصیه شده است که از چیزهاى زیباتر، تمیزتر و دوست‏داشتنى‏تر انفاق کنید تا بیشتر موجب رشد روحى گردد.
روزه شرط حصول تقوى
یکى دیگر از چیزهایى که از عوامل سلبى به حساب مى‏آید و نسبت‏به مساله زکات حالت درونى‏ترى دارد "روزه‏" است. خداوند مى‏فرماید: "یا ایها الذین آمنوا کتب علیکم الصیام کما کتب على الذین من قبلکم لعلکم تتقون." (بقره:۱۸۳) در آیه "فالهمها فجورها و تقویها" نیز گفته شد که مصداق "تقوا" و "تزکیه‏" یکى است. اکنون باید ببینیم که براى حصول تقوا، قرآن چه فرمانى مى‏دهد؟ در این باره، قرآن دستور مى‏دهد که روزه بگیرید; زیرا نفس در اثر انسى که با لذایذ مادى پیدا مى‏کند، آلوده مى‏شود. گذشته از اینکه روزه موجب سلامتى است و مقدارى از مواد غذایى ذخیره شده در بدن، مانند چربى‏ها، را دفع مى‏کند، نتیجه اصلى آن مربوط به روح است. انسى که روح با لذت‏هاى مادى پیدا کرده انسان را آلوده نموده است. این از بزرگ‏ترین الطاف الهى است که در ماه مبارک رمضان، براى انسان این وظیفه را معین کرده که از لذت‏هاى خود دل برکند. وقتى انسان به دست‏خود از لذت‏هاى نفس‏اش دورى کرد و در حال عطش، گرسنگى و میل فراوان، از خوردن و نوشیدن چیزهایى که با دست‏خود از راه حلال کسب کرده است، خوددارى نمود این موجب رشد او و حذف عوامل مزاحم مى‏شود.
عبادت خدا
علاوه بر این موارد، در هر یک از عبادات کمابیش این نوع اسرار و حکمت‏ها را مى‏توان پیدا کرد. هر چه موجب مى‏شود که دلبستگى و انس انسان به شهر و دیار و خانه و زندگى خود کم شود در مسیر عبادات است. البته عاطفه‏اى که مرضى خداست ضررى براى خودسازى ندارد اما آنجا که این عواطف با محبت نسبت‏به خدا مزاحمت پیدا مى‏کند باید تعدیل شود. جهاد، برترین عبادات است، از این نظر که همه تعلقات را از انسان قطع مى‏کند. اینها همه مصداق تزکیه است.
بنابراین، تزکیه چیزى وراى دستورات شرعى نیست. اگر ما دستورات شرع و واجبات را درست انجام دهیم مراتب بالایى از تزکیه نصیبمان مى‏شود، لکن متاسفانه ما معمولا فقط به ظاهر اعمال اکتفا مى‏کنیم تا از آتش جهنم نجات پیدا کنیم و روح آنها را نمى‏یابیم. بدین دلیل، نماز ما روح ندارد و با توجه همراه نیست و بخلاف آنچه خداوند مى‏فرماید: "اقم الصلوه لذکری‏"، نماز ما براى ایجاد ارتباط محکم با خدا نیست، تنها براى این است که تکلیف از گردن‏مان ساقط شود، نه آنکه سعى کنیم حضور قلب داشته باشیم و از اول‏تاآخرنماز،دلمان‏ازیاد خدا منحرف نشود. متاسفانه‏دراین‏زمینه،اهتمام ما کم است، خواه در نمازوخواه‏درسایرعبادات.
حاصل بحث این که راه‏هاى تزکیه، که قرآن بر آنها تاکید کرده، متناسب با خود تزکیه است، همان چیزهایى که مورد تاکید قرآن کریم و سفارشات اهل بیت‏علیهم‏السلام مى‏باشد. اگر ما این دستورات را به طور کامل رعایت کنیم، هم در جهت اثباتى، که توجه به خداست و هم در جهت نفى‏اى، که حذف مزاحمات است، به مقاماتى بسیار عالى نایل مى‏شویم و شرط قبولى همه اعمال این است که نسبت‏به اولیاى خدا و وسایط فیض او محبت داشته باشیم; زیرا آنها وسیله آزمایش ما هستند. همچنین باید متوجه باشیم که آیا این محبت‏ها و حرکت‏ها براى رضاى خداست‏یا براى خواسته‏هاى نفسانى و شیطانى.

راه رسیدن به قرب الهى
اشاره
در نهاد انسان، نوعى میل فطرى، به سوى کمال مطلق و تقرب‏به ذات مقدس الهى، وجود دارد که مى‏توانیم آن را تمایل فطرى به‏عرفان یا "حس مذهبى" بنامیم و هدف انبیا و پیشوایان دینى این‏بوده‏است که مقدمات وصول به این مقصد را براى انسان فراهم کرده واو را هرچه بیشتر، به این هدف، نزدیک کنند.
میل فطرى نیازمند راهنمایى و هدایت است.
بعضى گمان مى‏کنند که اگر تمایل فطرى در نهاد انسان باشد،خود به خود، راه خویش را پیدا مى‏کند و احتیاجى به راهنمایى‏ندارد; ولى این گمان، صحیح نیست. بسیارى میلها در وجود ماهست‏که بدون شک، میلهایى خدادادى وفطرى‏است نه‏اکتسابى;اما کیفیت تحقق بخشیدن به آن، احتیاج به تعلیم و ارشاد دارد.
میل به تغذیه، که ابتدایى ترین میل غریزى است که در آدمى‏به وجود مى‏آید، فطرى و خدادادى است، اما این‏که کدام‏خوردنى مفید وکدام مضراست واز چه غذاهایى بایداستفاده کردو از کدام یک باید پرهیز نمود، آدمى، خودبه خود، اینها رانمى‏داند و تدریجا باید به وسیله تجربه، خوردنیهاى مفید را ازمضر باز شناسد یااز راه دیگرى،از قبیل راه وحى،به او تعلیم داده‏شود. بنابراین، چنین نیست که‏اگر میلى، فطرى بود، راه ارضاء آن‏نیز براى شخص معلوم باشد;به خصوص که میل به سوى کمال‏مطلق، با سایر میلهاى فطرى، تفاوتهایى نیز دارد و آن این که‏سایر میلها، آگاهانه در وجود آدمى پدید مى‏آیند،امااین میل،نوعى میل مبهم و مرموزاست.عموم مردم، خودبه خود، متوجه‏مقصود اصلى خود نمى‏شوند وبه درستى، درک نمى‏کنند که این‏نیرویى که در نهادشان هست و آنها را به سوى گمشده‏اى، سوق‏مى‏دهد چه نیرویى است وگم شده اصلى آنان چیست.
طبعا هنگامى که مقصد این میل، آگاهانه نباشد، راه رسیدن‏به آن نیز روشن نخواهد بود.
به هرحال، شکى نیست که براى رسیدن به مقصد نهایى، که‏عالیترین کمال انسانى است، آدمى احتیاج به راهنمایى دارد وهرکسى مى‏تواند به حکم وجدان، در خود، بیاید که راه شناخته‏شده‏اى که‏تمام خصوصیاتش مشخص باشد،در فطرت اونیست‏و فطرتا راه مشخصى رابراى رسیدن به خدا سراغ ندارد و این‏همه اختلافاتى که وجود دارد، دلیل بر این است که شناخت این‏راه، فطرى نیست وگرنه این همه اختلاف، در آن پدید نمى‏آمد.
پس ما براى این‏که راه رسیدن به آن مقصد اعلا را بشناسیم‏احتیاج به تعلیم انبیا داریم.
قبلا گذشت که: همان‏طور که اساس همه ادیان الهى، برتوحید بوده ولى در طول تاریخ، دچار تحریفات و انحرافاتى‏شده‏اند، محتواى عملى ادیان نیز از انحرافات و تحریفات‏مصون نمانده است. در این جا این سوال پیش مى‏آید که آیادینهاى هندویى و بودایى، دینهاى توحیدى و فطرى‏اند؟ درجواب،باید گفت اگر منظوراین‏است که این ادیان را،بامحتواى‏فعلى آن، ازطرف خداوند بدانیم،جواب منفى است. زیرا هرچندکه این ادیان، در ابتدا، ادیان‏الهى بوده‏انداماپس‏ازمدتى، تحریف‏شده وبه صورت آیین‏هاى شرک‏آمیز در آمده‏اند.اساس این ادیان‏بر بت‏پرستى است و یکى از مهمترین وظایف انبیا، مبارزه بابت‏پرستى‏بوده‏است که در سراسر قرآن، نمونه‏هاى آن، مشهوداست.
پس ادیانى که پایه‏شان بربت‏پرستى است، نمى‏توانند دینى‏آسمانى و الهى باشند، ولى ممکن است که همه این ادیان، ریشه‏صحیحى در اعماق تاریخ داشته‏باشند که بعدها از توحید، به‏شرک و بت‏پرستى‏تبدیل شده‏باشند. قرآن کریم مى‏فرماید: "وان‏من امه‏الا خلافیها رسول‏" هیچ امتى نیست مگر این‏که پیامبرى‏داشته است. و در آیه‏اى دیگر مى‏فرماید: "ولقد بعثنا فى کل امه‏رسولا ان اعبد واالله واجتنبواالطاغوت‏" ما درمیان هر امتى، پیامبرى را مبعوث کردیم که سرلوحه دعوتش این بود که خداى‏یگانه را پرستش کنید و از طاغوت به پرهیزید.
افکار خرافى و انحرافى موجود در ادیان، بعدها به آنهاضمیمه شد.پس چگونه ممکن است در چنین دینى که نمى‏توان‏آن را دین الهى نامید، عناصر حق و صحیحى وجود داشته‏باشد؟ به عنوان قاعده‏اى کلى، باید گفت که ما در عالم، باطل‏صرف نداریم، و اگر چیزى، باطل صرف باشد دوام پیدا نمى‏کند.هر چیزى که در عالم، بقا و دوامى داشته باشد، مرهون عضوى‏کوچک یابزرگ از حق است که در آن وجود دارد; اما باید دید که‏این حقها چگونه وارد مذهب باطل مى‏شود؟
اولا باید توجه داشت که همه اینها انبیایى بوده‏اند که ادیان وشریعت‏هایشان تحریف شده است; خوب امکان دارد عناصرحقیقى از دینهاى حقى باقى مانده باشد. اگر دینى تحریف شد،دلیل براین نیست که تمامش باطل است. از جمله، دین یهود ومسیحیت. هنوز، در همین کتاب تورات، که سراسر آن، خرافات‏است، مطالب حقى وجود دارد، که عینا با آیات قرآن تطبیق‏مى‏کند. آیه معروفى در قرآن هست که مى‏فرماید: "لاجل ذلک‏کتبنا علیهم فیها ان النفس بالنفس و العین بالعین والاذن …" این‏مطلب، عینا، در تورات کنونى موجود است که قصاص، به این‏ترتیب است که چشم در مقابل چشم،گوش در مقابل گوش،دست در مقابل دست، پا در مقابل پا و جان در مقابل جان. اگرشخصى چشم شخصى دیگر رانابینا کرد، او حق دارد از دادگاه‏درخواست کند که چشم فرد مجرم را نابینا کند، به همان ترتیبى‏که جنایت انجام گرفته‏است، خدا مى‏فرماید:ما درتورات، این‏مطلب را نوشتیم، اکنون نیز، در اسلام همین حکم معتبراست.تورات فعلى نیز، خبر مى‏دهد که چنین چیزى بوده است.
با وجوداین، نمى‏توان گفت که شما چگونه مى‏گویید که این‏تورات، تحریف شده‏است‏با این که مطلبى در آن وجود دارد که‏قرآن نیز، آن را تایید مى‏کند؟ تحریف شدن، معنایش این نیست‏که همه‏اش زیر و رو شده‏است،به طورى که هیچ جمله صحیحى‏در آن یافت نمى‏شود، بلکه عناصرى باطل، با او مخلوط شده‏است، و یا درادیان مختلفى که در روى زمین هست و اساسش‏شرک و بت‏پرستى است،حقایق،اعتقادات و رفتارهاى صحیحى‏وجود دارد. این گونه نیست که تمام آنها باطل صرف باشد.صرفابه دلیل‏این که مذهبى، مذهب بوداست، بااین شکلى که‏هست،مجسمه بودا را مى‏پرستندوآداب و رسومى خاص دارند،نمى‏توان گفت که اصلا هیچ چیز آنها صحیح نیست.یا چون آنهابراى راستگویى،ارزش قائل‏اند; پس ما بگوییم: راستگویى، بداست. یا این که بگوییم: چون آنها راستگویى را خوب مى‏دانند،پس دین بودا، حق است.
شعار مذهب زرتشتى، سه چیز است: گفتار نیک، رفتار نیک،پندار نیک. این مطلب درستى است و کسى با اینها مخالف‏نیست;اما این، دلیل نمى‏شود که پس زرتشتیها دین درستى‏دارند. و از طرف دیگر، نمى‏توان گفت: حالا که دین زرتشتى،باطل است، پس هر چیز که گفته، حتى این شعارشان نیز باطل‏است; نه، منظور از این‏که دینى باطل است این است که مطالب‏باطلى به آن ضمیمه شده و اساس آن را مشوش کرده است.دیگر نمى‏توان مجموعه حقى را به عنوان اساس دین، در آن‏مذهب، معرفى کرد. پس اگر مطالب صحیحى در دین بودا وجودداشته باشد که مطابق با مطالب اسلامى باشد، ما آنها را معتبرمى‏دانیم.اما نه از آن جهت که مربوط به دین بوداست، بلکه از آن‏جهت که قرآن، آن مطالب را تایید مى‏کند یا از آن جهت که دلیل‏عقلى قطعى در تایید آن مطالب، داریم; فعلا، لازم نیست که‏تعبدا راستگویى را از قرآن بپذیریم; زیرا عقل هم مى‏گوید که‏راستگویى خوب است، وفاى به عهد خوب است. این احکام درهر مذهبى که باشد خوب است اما این، بدان معنا نیست که آن‏دین، خوب است.
این عنصر ضعیف که در آن دین وجود دارد، از دو راه ممکن‏است آمده باشد: یکى،از راه اصل دین و آن چیزى که دراصل‏دین، وجود داشته و بعدها تحریف شده است. یکى هم از راه‏عقل. اما ادعاى این‏که "تمامى دستورهاى اخلاقى بودا، موردتصدیق دین اسلام است‏" را به صورت کلى نمى‏توانیم بپذیریم،باید هریک از دستورات آن دین را جداگانه بررسى کنیم و ببینیم‏که به چه دستوراتى سفارش مى‏کند،آیا همه آنها بااسلام وفق‏دارند، یا نه؟ اگر وفق داشتند، مى‏پذیریم; چون عقل و شرع، آن‏را تایید مى‏کند نه به خاطر این که بودا گفته است.
همه امتها داراى پیامبرى از طرف خداوند بوده‏اند. مامعتقدیم که یک صدوبیست و چهارهزار پیامبر از طرف خدامبعوث شده‏اند، ازمیان آنان با نام بیست و پنج‏یا شش نفرشان‏آشنایى داریم، اماباقى پیامبران، در میان اقوام و زمانهایى که‏براى ما نامعلوم است مبعوث شده‏اند. هیچ بعدى ندارد که درهندوستان، چین، ژاپن و یا در سایر اقطار عالم، پیامبرانى درهزاران سال قبل مبعوث شده‏باشند که همگى، دین توحید ویگانه‏پرستى داشته‏اند و در اثر تحریفات، تبدیل به آیین‏هاى‏بت‏پرستى ودینهاى شرک‏آلود شده‏اند; چنان‏که در دین مسیحیت‏چنین بوده است.
راه رسیدن به قرب الهى
بعد از رسیدن به این نتایج، که راهى صحیح براى رسیدن به‏هدف اعلاى‏انسانى، یعنى قرب به خداى متعال، وجود دارد واین چیزى است که فطرت بشر،طالب آن است و تمامى انبیا، دراین راه، سعى و تلاش کرده‏اند;این سوال پیش مى‏کند که: این‏راه، چیست و چه ویژگیهایى دارد؟ جواب کلى‏این سوال،این‏است که راه، همان است که خداوند، به آن امر فرموده و پیامبران‏را براى نشان دادن این راه مبعوث گردانیده‏است.
بایدبه این مطلب توجه داشت که خداى متعال،بیش از خودما، کمال و سعادت ما را مى‏خواهد و او از هر انسانى نسبت‏به‏ما نزدیکتراست. محبت‏خداى متعال به مخلوقات از محبت مابه فرزند خویش، بیشتر است. محبت مادر به فرزند، پرتویى‏اندک از محبت‏بى‏نهایت الهى است. خداوند متعال به خاطرشدت محبتى که به انسانها داشته، پیامبران رامبعوث فرموده‏است.این محبت،اقتضامى‏کند که‏نزدیک‏ترین راه رسیدن به کمال را به بهترین وجه ممکن، براى مردم بیان کند و در اختیار آنان‏قرار دهد.اگر محبت‏خدا اقتضا کرد که براى هدایت انسانها، عزیزترین بندگانش رامبعوث کند وآنها هرگونه خطرى را به جان‏بخرند، طبیعى‏است که انبیا نیز، براى حمایت انسانها بهترین ونزدیکترین راهها را به بشر معرفى کرده‏باشند. آیا مى‏توان تصورکرد که خداى متعال باآن رحمت‏بى‏نهایت و محبت‏بى‏کرانى که‏به بندگان خویش دارد،از نشان دادن بهترین و کوتاه‏ترین راه به‏سوى مقصد، بخل ورزیده‏باشد؟چه مساله‏اى مانع ازاین مى‏شودکه خدابهترین ونزدیکترین راه رابه بندگانش نشان ندهد؟
چنین احتمالى وجود ندارد که خدا مضایقه کرده و یا یابخل‏ورزیده و آن اسرار را براى مردم بیان نکرده و آنها را براى بعضى‏افراد به خصوص ذخیره کرده‏باشد.
ذو مراتب بودن معارف الهى
معارف الهى داراى مراتب مختلفى‏است و هرکسى ظرفیت‏درک هرمعرفتى راندارد. این درجاى خودش محفوظ است، ولى‏کسانى که ظرفیت رسیدن به کمال را داشته‏باشند، باید این راه،در اختیارشان قرار گیرد. خداوند متعال، بخلى در نشان دادن راه وهدایت انسانها ندارد. تمامى انبیا نیز که از طرف او مبعوث‏شده‏اند، معصوم‏اند و در رساندن پیامهاى الهى، تقصیرى انجام‏نداده‏اند. این گونه نبوده‏است که بعضى از پیامهاى الهى را به‏خاطر روابط دوستانه و خویشاوندى، به بعضى افراد اختصاص‏داده و دیگران را محروم کرده‏باشند. البته انبیا، نمى‏توانستند هرمعرفتى را در اختیار هر فردى قرار دهند و خود فرموده‏اند: "نحن‏معاشر الانبیاء، نکلم الناس بقدر عقولهم‏" ولى چنین نیست که‏نشان دادن راههاى تقرب را از مردم دریغ کرده باشند، بلکه‏مطالب را به صورتى بیان کرده‏اند که هرکسى به اندازه فهم خود،از آنها استفاده کند. به عبارت دیگر، راه را به صورتى نشان‏داده‏اند که هرکسى بتواند چندقدمى، در آن بردارد. هرکس که‏همت‏بیشترى دارد، در آن راه، بیشتر پیش مى‏رود و به نتایج‏مهمترى مى‏رسد و آنهایى که همت کمترى دارند، به کمالات‏کمترى نایل مى‏شوند. سر این که درقرآن، آیات متشابه و درروایات، روایات داراى بطون، وجود دارد همین است که افرادى‏که صلاحیت دارند و اهل دقت هستند، به توانند از آن معارف‏عمیق و ژرف استفاده کنند و کسانى که در کشان ضعیفتر است ازظواهر استفاده کنند و راههایى راکه مناسب باخودشان است، فراگیرند; ولى به هرحال، چنان نیست که خداى متعال، انبیا واولیاى دین، از نشان دادن کوتاهترین و بهترین راه وصول به‏مقصد نهایى، کوتاهى کرده باشند و یابخل ورزیده باشند.
راه شناسایى تفصیلى قرآن
قرآن، راه شناخت تفضیلى خویش رااین‏گونه بیان کرده‏است: "ونزلنا الیک الذکر لتبین الناس مانزل الیهم‏" ماقرآن را برتو نازل‏کردیم تا تو براى مردم، آنچه را برایشان نازل شده تعیین کنى.قرآن کریم، پیامبراکرم صلى‏الله علیه و آله را به عنوان تبیین ومفسر قرآن معرفى فرموده است. آنچه که پیامبراکرم صلى‏الله‏علیه و آله به عنوان تبیین مطالب قرآن بیان کند به نص خودقرآن، حجت است. سخنى که‏ازلبهاى مبارک پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه و آله در میان احکام و معارف قرآن خارج مى‏شود، کانه‏خود قرآن است‏یعنى چون قرآن فرموده‏است که: آنچه که او(پیامبر) مى‏فرماید، حق است و باید پیروى کنید، اعتبارش دردرجه دوم، مانند اعتبار خود قرآن خواهدبود و همچنین وقتى‏طبق اعتقاد شیعه، ائمه معصومین علیهم‏السلام به عنوان‏پیشوایان معصومى که خطا نمى‏کنند مبین و مفسر قرآن شناخته‏شده‏اند، کلمات آنها نیز، مانند کلمات پیامبراکرم صلى‏الله علیه‏و آله براى ما حجت‏خواهدبود. باتوجه به این نکات است که: ماادعا مى‏کنیم: اسلام تمام نیازمندیهاى بشر را تا روز قیامت، بیان‏فرموده است و اگر بخواهیم فقط از قرآن استفاده کنیم و از سنت‏پیامبر و ائمه اطهارعلیهم‏السلام صرفه نظر کنیم، خواهیم فهمیدکه حتى در دستورات روزانه هم نمى‏توانیم از قرآن استفاده کنیم،حتى چگونگى انجام ساده‏ترین وظیفه، یعنى نماز را نیزنمى‏توانیم از قرآن فراگیریم چه رسد به احکام دقیق و پیچیده‏اى‏که باید در کتب دقیق فقهى، بیان شوند. پس ادعاى ما مبنى‏براین‏که دین اسلام، عهده‏دار تمامى نیازمندیهاى بشر، تا روزقیامت است‏براین اساس استوار است که در کنار قرآن، کلام‏پیامبر صلى‏الله علیه و آله و ائمه معصومین علیهم‏السلام را نیزمعتبر مى‏دانیم. آنها مفسر حقیقى قرآن هستند و سخنشان مثل‏سخن قرآن، براى ما معتبر است.

فلسفه احتیاج به امام
اگر تنها کلام خدا و سخنان پیامبر صلى‏الله علیه و آله بود ولى‏امام معصومى نداشتیم ،آن چنان که برادران اهل تسنن‏مى‏پندارند، بازهم نیازهاى بشر به وسیله کتاب و آنچه از سنت‏پیامبراسلام به دست مردم رسیده‏است، رفع نمى‏شد. تمامى‏روایاتى که اهل تسنن از پیامبر اکرم صلى‏الله علیه و آله نقل‏کرده‏اند، به هزار روایت نمى‏رسد و اگر بنابود که ما فقط ازکتاب‏و روایاتى که آنها دارند، استفاده کنیم آن گاه، در رفع نیازهاى‏خود، دچار همان اشکال مى‏شدیم که آنها شده‏اند.
اما ما شیعیان معتقدیم که پس از پیغمبراکرم، دوازده امام‏معصوم،درطول دویست وپنجاه سال به هدایت مردم پرداختند،پایه‏هاى دین را محکم کرده و اصول احکام راتدوین نمودند، درکورانهاى مختلف،اهل‏بیت علیهم‏السلام با تدبیرهاى الهى، این‏احکام را در میان مردم رواج دادند و به وسیله اصحاب خاصشان‏حفظ کردند. ازاین رو، اکنون گنجینه‏هاى هنگفتى از سرمایه‏هاى‏وحى را، در اختیار داریم که منحصر به روایاتى که از پیغمبر اکرم‏صلى‏الله علیه و آله نقل شده، نیست، بلکه روایات ائمه‏معصومین علیهم‏السلام نیز به آنها ضمیمه شده‏است. ما به چنین‏منابع سرشارى دسترسى داریم; پس مى‏توانیم نیازمندى‏هاى‏جامعه را براساس این مبانى و منابع رفع کنیم; اما سایر فرق، ازتعالیم دویست و پنجاه ساله ائمه معصومین علیهم‏السلام‏محروم‏اند و همان روایات معدودى که از پیغمبراکرم صلى‏الله‏علیه و آله نقل شده‏است نیز ضمانت صحیحى ندارد. ملاحظه‏کرده‏اید که خودآنها نیز در نقل بسیارى از مطالب، بایکدیگر،اختلاف دارند. مثلا مردم، بیش از بیست‏سال، چگونگى وضوگرفتن پیامبر صلى‏الله علیه و آله را دیده بودند ولى پس از وفات‏ایشان، دراین‏که پیغمبر، چگونه وضو گرفته‏است اختلاف پیداشد. همچنین،بیش از بیست سال، پیامبر اکرم صلى‏الله علیه وآله در میان مردم، نماز خواندند ولى بعد از وفاتش اختلاف شدکه در نماز باید دستهارا ببندند یا رها کنند. اینها مسایلى بود که‏مردم، هر روز مى‏دیدند، ولى نتوانستند آنها را درست، حفظکنند و مشخص نمى‏شود که سنت پیغمبر صلى‏الله علیه و آله‏چه بوده‏است و رفتار او چگونه بوده‏است، چه رسد به آن که جزمتخصصین واهل فن، به ذهنشان نمى‏رسید و معارفى که بایدذهنهاى نقاد و استعدادهاط فوق‏العاده، آنها را دریافت کند. اهمیت وجود امام معصوم، در واقع از این نظراست که متمم‏وظیفه نبوت است. اگر امام معصوم نبود، رسالت پیامبراکرم‏صلى‏الله علیه وآله خدشه‏دار مى‏شد.ائمه معصومین علیهم‏السلام، چون معصوم بودند،درنقل و فهم کلمات پیامبراکرم‏صلى‏الله‏علیه وآله اشتباه نمى‏کردند و علاوه بر علوم خدادادى‏که خودشان داشتند، مى‏توانستند اساس دین را تحکیم بخشند تابراى هزاران سال، سنت پیامبر صلى‏الله علیه و آله در میان مردم‏باقى بماند. البته، بالاخره دستهاى شیاطین، کارى را که‏مى‏خواستند، انجام دادند و اختلافات و روایات جعلى به‏وجودآوردند، ولى چنان نبود که اساس دین، لطمه بخورد و از مسیراصلى، منحرف شود. اگر اشتباهاتى وجود دارد و نقصها وکمبودهایى هست در مسائلى جزیى، که چندان اهمیتى نداردبوده است و اساس دین رامختل نمى‏کند.
اگر بخواهیم بهترین راه تقرب بسوى خداى متعال را بیابیم،باید از کتاب و سنت استفاده کنیم. هرراه دیگرى را که در مسیردین شناسى بپیماییم به بن‏بست‏خواهیم رسید و یا به انحراف‏کشیده مى‏شویم. وقتى‏کلمات‏نورانى‏امامان معصوم علیهم‏السلام‏و آیات نورانى قران کریم، در اختیار آدمى باشد دیگر، جایى‏براى استناد به سخن فلان دانشمند یا فلان تاریخ نویس یا فلان‏فردى که احیانا هم بااسلام دشمنى داشته‏است، باقى نمى‏ماند ونوبت آن نمى‏رسد که براى اسلام شناسى، از منابع بیگانه‏استفاده کنیم; ولى متاسفانه على رغم این‏که مطلب، بسیارواضح و آشکار است غفلتهایى بین مسلمانان پدید آمد که دست‏از این راه روشن و صراط مستقیم برداشتند.
این سوال مطرح مى‏شود که: با این‏که پیامبراکرم صلى‏الله‏علیه و آله بارها ائمه اطهار را معرفى کردند، چراباز مردم منحرف‏شدند؟و به تعبیر دیگر، با این‏که دین حق و آیین صحیح را به‏مردم نشان دادند، چرا این همه، اختلافات، پدید آمد؟
مثال محسوسى مى‏زنیم:مردم ما پس از پیروزى انقلاب‏اسلامى، بیش از ده سال، با سخنان امام امت، رضوان‏الله تعالى‏علیه تماس داشتند و حداقل، هفته‏اى یک بار، به مناسبتى،سخنرانى ایشان را مى‏شنیدند،اما بارها اتفاق افتاد که حضرت‏امام، جمله‏اى را مى‏فرمودند و فردا در بین مردم، همین جمله،تحریف مى‏شد، یاقسمتى‏ازآن نقل مى‏شد ویادرتفسیر کلامشان،بین صاحب‏نظران‏اختلاف پیدامى‏شد;حتى‏نمایندگان مجلس نیزدراین موضوع،بایکدیگراختلاف پیدامى‏کردند،یکى مى‏گفت:مقصودامام،این‏است;ودیگرى مى‏گفت: مقصودامام،آن است.
علت تمامى‏انحرفاتى که در عالم،از بدو پیدایش تا پایان،عالم واقع مى‏شود، دو مساله است:نادانى و هواپرستى.
عده‏اى نمى‏فهمند و دسترسى‏به واقعیات ندارند (جاهلان)و عده‏اى نیز عمدا و به دلخواه خود، تحریف و تفسیر غلطى‏مى‏کنند (هواپرستان).امیرالمومنین، على علیه‏السلام مى‏فرماید:"انما بدء وقوع الفتن اهواء تتبع و آراء تبتدع‏" یعنى منشا همه‏فتنه‏ها دو چیز است: یکى،آنکه کسانى از پیش خود، آراء ونظرهایى را مطرح مى‏کنند و به دلخواه، راهى را پیشنهاد، وبدعتهایى ایجاد مى‏کنند،کسانى که منافعشان را در آن بدعت‏دیده و میلها و هواها و تمایلاتشان موافق باآن بدعت مى‏باشد.دوم، کسانى هستند که نمى‏دانند، هرچند نیتهایشان خیر است. نمى‏خواهند انحراف پیدا کنند، اما به حقیقت، دسترسى ندارند وجاهل‏اند.
هیچ امتى، از این دوعامل" جهل و هواپرستى" مصون نبوده‏و تا روز قیامت نیز مصون نخواهدبود; چون این دنیا، محل‏آزمایش است، باید افراد، بر سر دو راهیها قرار گیرند و خودشان‏گزینش کنند. پس باید همیشه بساط آزمایش گسترده باشد،همیشه دو راه وجود داشته باشد وامکان انحراف براى بشروجود داشته باشد تا راه حق را بشناسد و آن را انتخاب کند و یادر راه باطل، قدم گذارد.
تمام ملل، به این دو عامل انحراف، مبتلا بوده‏اند. مسلمانان‏نیز مستثنى نبوده‏اند; بعضى به سبب جهل و نادانى به انحراف‏کشیده شده‏اند وبعضى‏به سبب هواوهوسهاى خود،باعث ایجادبدعتهایى شده‏اند وعده‏اى رابه دنبال خود، به انحراف کشیده‏اند.
از صدر اسلام حتى در زمان پیامبراکرم صلى‏الله علیه و آله‏عده‏اى وجود داشتند که تمایلاتشان با بعضى از احکام و عقایداسلام مغایرت داشت وآن احکام و عقاید را دوست نمى‏داشتند.
این مسائل، باعث‏شد که در همان اوایل، درباره احکام ورفتار زندگى فردى و اجتماعى اختلافاتى بین مسلمین پدید آید.مصیبتها و خون دلهایى که براهل بیت علیهم‏السلام وارد شد ازهمین اختلافات سرچشمه مى‏گیرد، ولى ائمه اطهار با تدبیرات‏الهى و با صبر و شکیبایى بى‏نظیر خود، توانستند در طول دوقرن ونیم، اساس اسلام را در جامعه محکم‏کنند، هرچندکه‏مصیبتهاى بسیارى‏به خودشان وارد شد. پس کسانى از راه‏بدعت گذارى، مردم را از مسیر حق منحرف کرده‏اند.اما کسانى‏هم بودند که از روى جهل منحرف شدند; این جهل نیز علل واسبابى داشت. سلسله اسبابش تقریبا طبیعى بود. بعضى ازاسبابش را نیز دشمنان فراهم کردند و در نتیجه، بعد از گذشت‏چند قرن، اکثر مسلمانان به خصوص، کسانى که دور از مرکزتولد و ظهور اسلام بودند، دچار اشتباهات و انحرافات شدند;قسمتى از این انحرافات، مربوط به بحث، مى‏شود; یعنى‏روشهایى که براى تقرب به خدا اختراع کردند یا در اثر جهل ونادانى، آنها را به عنوان آیینى پذیرفتند و به کار بستند. و تدریجا،از نسلى به نسل دیگر منتقل شد و به آنجا رسید که امروز ماشاهد فرقه‏هاى مختلف و متنازعى هستیم که یکدیگر را نفى‏مى‏کنند، با یکدیگراختلاف دارند و هرکدام مى‏گویند: روش ماصحیح است، روش دیگران باطل است و فعالیتى مثبت،باحسن نیت، عاقلانه و خداپسندانه، براى روشن شدن راه حق‏انجام نمى‏گیرد و هر کسى به آنچه دوست داشته و پسندیده‏است‏اکتفا مى‏کند و تعصبات قومى و فرقه‏اى حاکم مى‏شود.متاسفانه، هرفرقه‏اى از افکار و رفتار خود حمایت و رفتاردیگران راتخطئه مى‏کند. و نمى‏کوشند تا با روش صحیح، حق رااز باطل تشخیص دهند تا هم خودشان هدایت‏شوند و هم‏اسباب ضلالت دیگران را فراهم نکنند.

درجات معرفت و همت مومنان
مى‏دانیم که ایمان مراتبى دارد; معرفت افراد نسبت‏به حقایق دین متفاوت است، همت افراد نیز ذاتا با یکدیگر تفاوت دارد.ما براى نیل به هدف عالى و بلندى که به دنبال آن هستیم باید اولا، آن هدف را درست‏بشناسیم و به وجود آن ایمان داشته باشیم و ثانیا، همت و تلاش لازم براى رسیدن به آن هدف بلند را نیز داشته باشیم. افرادى که معرفت و ایمانشان ضعیف است، در صورت تقویت معرفت‏خود، این آمادگى و همت را پیدا خواهند کرد که با تلاش بیش‏تر به اهداف بلند خود نائل آیند.اما کسانى که همتشان ضعیف است و حتى در امور دنیایى هم همت‏بلندى ندارند – صرف نظر از این‏که امور دنیا نسبت‏به آخرت چه موقعیتى دارد – هر قدر هم که زمینه معرفت و ایمان برایشان فراهم باشد، هیچ‏گونه ترقى و پیشرفتى نخواهند داشت.به این افراد باید هشدار داد تا با تقویت همت‏خود، براى رسیدن به اهداف عالیه، راه صحیح را انتخاب کنند.البته، مومنان، هم از نظر مرتبه ایمان و هم ازنظر همت، با یکدیگر تفاوت‏هایى دارند.
در این بخش از روایت، امام صادق‏علیه السلام در مقام یک مربى مى‏خواهند با ایجاد انگیزه در شیعیان، همت مومنان را تعالى بخشند; یعنى آن‏ها را متوجه این مساله نمایند که فقط به فکر رهایى از عذاب جهنم نباشند، بلکه همتشان بیش از این باشد.کسانى که به معاد ایمان دارند متوجه این نکته هستند که انجام بعضى از کارها موجب عذاب ابدى مى‏گردد، لذا سعى مى‏کنند آن گناهان را مرتکب نشوند تا ایمانشان محفوظ بماند.این افراد اگر عذاب‏هایى هم در عالم برزخ داشته باشند، نهایتا به واسطه شفاعت هم که شده نجات پیدا مى‏کنند.این پایین‏ترین مرتبه ایمان است.ولى کسانى که از همت‏بالاترى برخوردارند سعى مى‏کنند در این دنیا به گونه‏اى عمل نمایند که هم در موقع جان کندن، هم در شب اول قبر و هم در عالم برزخ مبتلا به عذاب نشوند.کسانى هم هستند که همتشان از این هم بالاتر است; ایشان تنها به رهایى از عذاب و نجات از جهنم اکتفا نمى‏کنند، بلکه دلشان مى‏خواهد از مقامات عالى‏تر و درجات بلندترى در بهشت و نیز از نعمت‏هاى بیش‏ترى در آخرت بهره‏مند شوند.درجات بهشت‏بسیار زیاد است‏به‏گونه‏اى که‏قابل‏شمارش‏نیست.دربرخى از روایات، تعداد درجات بهشت‏برابر با تعداد آیات قرآن ذکر شده است; یعنى بیش از شش هزار درجه، البته به این بستگى دارد که فاصله درجات را چقدر حساب کنیم.از این‏رو، مومنان بهشتى هم، از نظر مقام و مرتبه تفاوت زیادى با یکدیگر دارند.
دسته آخر کسانى هستند که نه تنها به دنیا، بلکه به لذایذ و نعمت‏هاى بهشت هم پشت‏پا مى‏زنند.آن‏ها تنها دل به خدا مى‏دهند و رضایت او را مى‏طلبند; آن‏چنان محبت‏خدا در دلشان جاى گرفته است‏که‏جزرضایت‏اوبه‏چیزى‏نمى‏اندیشند.البته هیچ کس از عذاب خوشش نمى‏آید، همه مردم نعمت‏هاى بهشت را دوست دارند، ولى آن‏ها آن‏قدر معرفتشان بلند است و لذت لقاى الهى و رضوان الهى را مى‏دانند که هیچ چیز دیگرى برایشان ارزش ندارد. تمام هم آن‏ها این است که بیش‏تر به خدا نزدیک شوند.تعبیرى هم که همسر فرعون در دعاى خود به کار مى‏برد و در قرآن نیز آمده است، اشاره به همین مطلب دارد.وقتى فرعون او را تهدید کرد که اگر دست از ایمان به حضرت موسى‏علیه السلام بر ندارد کشته خواهد شد، خطاب به خداوند عرض مى‏کند: "رب ابن لى عندک بیتا فى الجنه‏" (تحریم: ۱۱) ; پروردگارا براى من خانه‏اى در نزدیک خودت در بهشت قرار بده.او انواع شکنجه‏ها و سختى‏ها را به جان خرید براى این که ایمانش محفوظ بماند.او نجات از عذاب جهنم و یا بهره‏مندى از نعمت‏هاى بهشت را از خداوند درخواست نمى‏کند، بلکه به خدا مى‏گوید مى‏خواهم در جوار تو باشم; این همان مقام قرب است.البته خدا جسم نیست که – العیاذ بالله – یک خانه جسمانى داشته باشد، ولى رابطه معنوى بنده عاشق با خدا مى‏تواند آن قدر زیاد باشد که مثل دو همسایه به یکدیگر نزدیک باشند.
همه انسان‏ها چنین همتى ندارند که از همه چیز چشم بپوشند و وقتى هم دعا مى‏کنند بگویند خدایا من تنها قرب تو را مى‏خواهم و دوست دارم در جوار تو باشم.البته در جوار خدا بودن یعنى داشتن همه چیز، ولى توجه بنده عاشق اصلا به آن‏ها نیست، بلکه فقط مى‏خواهد فاصله‏اى با خدا نداشته باشد; مثل عاشقى که براى رسیدن به محبوبش همه مشکلات و سختى‏ها را تحمل مى‏کند تا همیشه در کنار او باشد، او اصلا متوجه نیست که در آن‏جا چه به او مى‏گذرد; زیرا همین که به محبوبش نزدیک باشد، همه چیز برایش فراهم است.البته براى رسیدن به این مقام، همتى بلند لازم است تا آدمى به جاى این‏که تمام توجه‏اش معطوف به رهایى از عذاب الهى و آتش جهنم و رسیدن به نعمت‏هاى بهشتى از قبیل حورالعین و قصرهاى مجلل و غذاهاى لذیذ و مانند آن باشد، توجه‏اش به این باشد که آیا به خدا نزدیک است‏یا خیر.
نتیجه گیری :
اگر در میان مومنان کسانى به این همت‏بلند دست‏یافتند که تنها توجهشان به قرب خدا باشد، باید آن‏چنان معرفت‏خدا و محبت او در دلشان ریشه بدواند که رضوان او را بر هر چیزى مقدم بدارند.لازمه رسیدن به چنین مقامى، فراهم نمودن مقدمات آن در همین دنیاست; زیرا از این دنیا که رفتند دیگر نمى‏توانند کارى انجام دهند که به خدا نزدیک شوند.به دیگر سخن، همان‏گونه که باید براى نجات از عذاب جهنم و بهره‏مندى از نعمت‏هاى بهشتى، در همین دنیا تلاش کرد، کسى هم که جوار خدا را مى‏خواهد باید مقدماتش را در همین دنیا فراهم کند.جاذبه‏هاى دنیا، هوا و هوس‏ها و غرایز انسانى ممکن است ما را از آن هدف اصلى دور سازد و موجب شود تا براى رسیدن به آن آرمان بلند کم‏تر تلاش کنیم.ما بسیارى از اوقات فراموش مى‏کنیم که دنبال چه هستیم و مى‏خواهیم به چه مقامى برسیم، اما کسانى که داراى همت‏بلندى هستند به وجود چنین مقامى آگاه‏اند و دلشان مى‏خواهد به آن مقام برسند، اما نمى‏دانند در این راه چگونه باید با مشکلات مقابله کنند و موانع را از سر راه بردارند.آن‏ها نمى‏دانند که چه کارهایى باید انجام دهند تا بهتر و زودتر به این مقام دست‏یابند.
مخاطبان حضرت در این بخش از روایت، افرادى‏اند که همتشان ضعیف است و یا در صورت داشتن همت‏بلند، راه رسیدن به هدف را نمى‏دانند.حضرت به عبدالله بن جندب مى‏فرمایند: اگر مى‏خواهى با خداى صاحب جلالت مجاورت و همسایگى داشته باشى; یعنى آن‏قدر اوج بگیرى که در میان مخلوقات، نسبتت‏به خدا از همه بیش‏تر باشد و از مراتب پست‏حیوانى و شیطانى دور شوى و در میان مومنان هم ترقى و تعالى پیدا کنى و در مقامى قرار بگیرى که بعد از آن دیگر مقام مخلوقات نیست، بلکه مقام خداست، باید کارى کنى که دنیا در نظرت خوار باشد: "یا ابن جندب ان احببت ان تجاور الجلیل فى داره و تسکن الفردوس فى جواره فلتهن علیک الدنیا." حضرت در این فراز از سخنان خود، با بیان یک توصیه کلى اخلاقى مى‏فرمایند آنچه موجب مى‏شود که نتوانى این راه را طى کنى این است که دنیا در نظرت بزرگ است، وقتى توجه‏ات به دنیا جلب مى‏شود و دل به آن مى‏سپارى، دیگر دلت‏سراغ خدا نمى‏رود و نمى‏توانى آن هدف را در دل خودت زنده نگه‏دارى.هر چه زرق و برق دنیا بیش‏تر در چشم تو جلوه کند، از آن مقام دورتر مى‏شوى; زیرا توجه‏ات معطوف به آن مى‏شود.توجه انسان به هر چیزى که معطوف شد، براى همان کار مى‏کند و به مسائل دیگر توجه نمى‏کند.جاذبه‏هاى دنیا مانع از تلاش ما براى رسیدن به مقامات عالى ایمان مى‏شود; چون چشم و گوش ما را به دنبال خود مى‏کشاند و وقتى دل به سراغ دنیا رفت، دیگر جایى براى محبت‏خدا در آن باقى نمى‏ماند.
یاد مرگ و ذخیره براى آخرت
شاید خطبه‏اى از نهج البلاغه را نتوان یافت که در آن اشاره‏اى به پستى دنیا نشده باشد، اما بعضى جاها تعبیرات بسیار کوبنده‏اى نسبت‏به دنیا دارد که براى شنوندگان و دوستان حضرت بسیار ارزنده است.امیرالمومنین‏علیه السلام در یکى از خطبه‏هاى خود، بى‏مقدارى و زودگذرى دنیا را به رطوبت‏باقى مانده از ظرف آبى تشبیه مى‏کنند که آب آن را خالى کرده باشند; مگر در چنین ظرفى چقدر آب مى‏ماند که انسان براى رفع تشنگى خود به آن توجه کند؟ در دنیا نیز همین اندازه چیز وجود دارد.حضرت در جایى دیگر، درباره پستى و بى‏ارزشى دنیا مى‏فرمایند: دنیا در نظر من از آب بینى بز زکامى هم کم اهمیت‏تر است.از این تعبیر رساتر، کلامى است که در خطبه‏اى دیگر بیان فرمودند: دنیا مثل استخوان پوسیده خوک مرده است که در ست‏شخص مبتلا به مرض جذام باشد.اشخاصى که مبتلا به این مرض مى‏گردند آن قدر زشت مى‏شوند که کسى رغبت نمى‏کند به آن‏ها نگاه کند.حالا تصور کنید اگر در دست چنین فردى با آن قیافه وحشتناک – که انسان حتى رغبت نمى‏کند یک شاخه گل هم از او بگیرد – استخوان پوسیده خوک مرده‏اى – که زنده آن هم زشت و پلید است و گوشتش نیز حرام و نجس – باشد، آیا انسان رغبت مى‏کند براى گرفتن آن به سراغ او برود؟ دنیا باید در نظر مومن این‏گونه باشد; یعنى باید آن‏قدر معرفت داشته باشد که بداند دلبستگى به دنیا او را از هدفش دور مى‏کند.البته این سخن بدین معنا نیست که انسان از فعالیت‏ها و انجام وظایف فردى و اجتماعى که در دنیا دارد صرف نظر کند. انجام تکلیف یک بحث دیگرى است، صحبت‏سر بینش و نگرش است.گاهى بر انسان واجب مى‏شود که استخوان خوکى را هم بردارد، اما سخن در این است که انسان باید دنیا را در مقام مقایسه با آخرت، مقامات معنوى و قرب خدا چگونه ببیند.براى این‏که زیبایى‏هاى دنیا و به طور کلى غرایز ما موجب بى‏توجهى به آخرت و مقامات معنوى نگردد، همیشه باید یاد مرگ باشیم; یاد مرگ ارزش دنیا را در نظر انسان کم مى‏کند و او را از فریب‏هاى شیطانى و زرق و برق‏هاى دنیا محفوظ نگه مى‏دارد.حضرت مى‏فرمایند: "واجعل الموت نصب عینک‏" ; همیشه به یاد مرگ باش، طورى که همیشه مرگ جلو چشمت‏باشد.بینش ما نسبت‏به دنیا باید به گونه‏اى باشد که توجه بیش‏ترى به مرگ و عالم‏آخرت داشته‏باشیم.ما تنها در صورتى مى‏توانیم خود را از چنگال دنیا نجات دهیم که آرزوهایمان را نسبت‏به آینده کم کنیم و به فکر لذت‏هاى دنیایى نباشیم; تنها به فکر رفع نیاز امروزمان آن هم از راه مشروع باشیم وبراى فردایمان که نمى‏دانیم زنده هستیم یا نه و نسبت‏به آن تکلیفى نداریم، بى‏جهت فکرخودرامشغول نکنیم; زیرا اگر تکلیفى نسبت‏به آینده داشته باشیم، مربوطبه‏آخرت‏است‏وآخرت‏خواهى مساله دیگرى است.حرص به دنیا و ذخیره کردن براى آینده‏اى که معلوم نیست آن را درک کنیم، موجب مى‏شود که ما بیش‏تر دنیا زده شویم. انسان باید با این گرایش مبارزه کند و سعى نماید چیزى را براى فردایش نگه ندارد، اگر هم چیزى از زندگى‏اش زیاد آمد آن را انفاق کند.البته کسانى هستند که از این مقام گذشته‏اند و امروز وفرداى دنیابرایشان تفاوتى نمى‏کند.اما براى کسانى که در ابتداى راه هستند، مبارزه با دنیازدگى باید جزو برنامه‏هاى زندگى آن‏ها باشد; مثلا ما باید تمرین کنیم که اگر پولى از زندگى‏مان زیاد آمد براى سال آینده و سال‏هاى‏بعد نگه نداریم، بلکه سعى کنیم آن را در همان سال مصرف کنیم و اگرنیازى نداریم، در راه خدا انفاق نماییم.
البته ممکن است‏براى کسانى که از مراتب ایمان و معرفت‏بالایى برخوردارند راحت‏تر باشد که مایحتاج سال خود را یک جا تهیه و ذخیره نمایند.حضرت سلمان‏رضى الله عنه جزو این دسته از افراد بود و امروز و فرداى دنیا برایش تفاوتى نمى‏کرد.این غیر از حرص بر دنیاست; چون ایمانى که سلمان‏رضى الله عنه داشت‏با ایمان ما قابل مقایسه نیست و اصلا شاید انگیزه‏هاى الهى برترى از این کار داشته است.ولى ما که مى‏خواهیم تمرین نماییم تا به دنیا دلبستگى پیدا نکنیم، بهتر است که به فکر ذخیره براى آینده نباشیم و این روحیه را از خود دور کنیم.به عکس، ما باید این روحیه را در خودمان تقویت کنیم که اگر چیزى از زندگى‏مان زیاد آمد، آن را در راه خدا مصرف نماییم.بر خلاف نظر بعضى‏ها که فکر مى‏کنند بذل و بخشش و انفاق موجب از بین رفتن مال و سرمایه مى‏شود و فقط آنچه ذخیره شود حفظ مى‏گردد، حضرت مى‏فرمایند: آنچه در دنیا بماند براى تو نفعى ندارد، بلکه مال تو چیزى است که براى آخرت خود ذخیره مى‏کنى: "و لاتدخر شیئا لغد واعلم ان لک ما قدمت و علیک ما اخرت." اموالى که انسان ذخیره مى‏کند و آن را بعد از مرگش، در این جهان باقى مى‏گذارد، نه تنها سودى برایش نخواهد داشت، بلکه اگر آن‏ها از حقوق مردم باشد، گناهش براى او باقى مى‏ماند.
از خداوند عالم مى‏خواهیم ایمان و معرفت ما را کامل و توفیق عمل به دستور اهل‏بیت‏علیهم السلام رابه همه ماعنایت فرماید.

پى‏نوشت:
۱- محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج ۸۷، باب ۲۴، ص ۲۸۱

منابع و ماخذ :
پرتال رسمی حوزه علمیه قم
پرتال رسمی مرکز تحقیقات علوم شیعه
www.hawzah.net/article
www.shiasearcher.net/article/islamic

فهرست مطالب
مقدمه :
چهار نوع قرب در آیات قرآن
علت نزدیکى انسان به خدا
نقش شفاعت و توسل در قرب به خدا
قرب به خدا
سیر انسان به سوى قرب خدا
نفى استقلال از غیر خدا
مراتب قرب به خدا
کمال درتقرب به خدا
کمال در تقرب به خدا
راه تقرب به خدا
الف توجه (عامل اثباتى)
ب محبت (عامل اثباتى)
ج- نفى دلبستگى‏ها (عامل سلبى)
دنیا طلبان و آخرت ‏طلبان
نیاز انسان به محبت‏خدا
راه تقویت محبت‏به خدا
عوامل موثر در تزکیه زکات (صدقه)
روزه شرط حصول تقوى
عبادت خدا
راه رسیدن به قرب الهى
اشاره
میل فطرى نیازمند راهنمایى و هدایت است.
راه رسیدن به قرب الهى
ذو مراتب بودن معارف الهى
راه شناسایى تفصیلى قرآن
فلسفه احتیاج به امام
درجات معرفت و همت مومنان
نتیجه گیری :
یاد مرگ و ذخیره براى آخرت
پى‏نوشت:
منابع و ماخذ :

1


تعداد صفحات : 43 | فرمت فایل : word

بلافاصله بعد از پرداخت لینک دانلود فعال می شود