یاد خدا و قرب و نزدیکی به خدا
یاد خدا و قرب و نزدیکی به خدا
مقدمه :
"یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله و لتنظر نفس ما قدمت لغدو اتقوا الله ان الله خبیر بما تعملون و لا تکونوا کالذین نسواالله فانسیهم انفسهم اولئک هم الفاسقون لا یستوى اصحاب النار واصحاب الجنه اصحاب الجنه هم الفائزون".
ترجمه: اى کسانى که ایمان آوردهاید، از خدا پروا دارید; و هرکسى باید بنگرد که براى فردا [ى خود] از پیش چه فرستاده است و[باز] از خدا بترسید. در حقیقتخدا به آن چه مىکنید آگاه است.و چون کسانى مباشید که خدا را فراموش کردند و او [نیز] آنانرا دچار خودفراموشى کرد; آنان همان نافرماناناند. دوزخیان بابهشتیان یکسان نیستند، بهشتیانند که کامیابانند".
گرچه همه دستورها براى تهذیب است ولى این آیات مبارکه ارتباطمستقیمى با تهذیب نفس دارد. هر خطرى که دیگران را به کام کشددر اثر نسیان نفس است، لذا فرمود: "یا ایها الذین آمنوااتقوا الله و لتنظر نفس ما قدمت لغد و اتقوا الله" آن گاهفرمود نظیر کسانى نباشید که خدا را فراموش کردهاند بلکه همچون کسانى باشید که به یاد خدایند. اولیا به یاد خدایند و خداهم به یاد آنهاست و آنها را هم به یاد خودشان متذکر مىکند.کفار و منافقان از خدا غفلت کردند خدا هم آنها را از خودشاناغفال کرده است. اینکه فرمود: "یا ایها الذین آمنوا اتقواالله و لتنظر نفس ما قدمت لغد" آن گاه فرمود: "و لا تکونوا کالذین نسوا الله" یعنى مانند این گروه نباشیدیعنى نظیر گروه دیگر باشید. این که فرمود: "لقد کان لکم فىرسول الله اسوه حسنه" یا در باره حضرت ابراهیم سلام اللهعلیه فرمود: او اسوه شماستیعنى مانند اینها باشید. قرآن نمىفرماید خدا را فراموش نکنید که بشود یک دستور العمل خشک ویک اصل کلى، بلکه مىفرماید: مانند آنان که خدا را فراموشکردند نباشید; یعنى عدهاى بودند که خدا را فراموش کردند و بهدام نفاق و کفر افتادند و به سرنوشتشان هم رسیدند. این، بهاصطلاح همان بیان قاعده استبه ذکر موردش که اکتفا به یک امرعلمى محض. پس از این طرف هم کسانى هستند که به یاد خدایند وخدا هم به یاد آنهاست که فرمود: "فاذکرونى اذکرکم" و کسانىهستند که به یاد خدایند و خداوند آنها را به یاد خود آنهاانداخته است که: الیوم هم "اشهدهم على انفسهم" هست. امروزهم کسانى هستند که خدا آنها را به یاد خود آنها انداخت و خودآنها را نشان خودشان داد. نه این "و لا تکونوا کالذین نسواالله فانسیهم انفسهم" تاریخ برمىدارد و نه آن "اشهدهم علىانفسهم". اینها قضایاى تاریخى نیست که در فلان سال شمسى یاقمرى یا میلادى اتفاق افتاده باشد، اگر کار مال روح است نسیانروح یا یاد روح منزه از زمان و مکان است. آنها که خودشان رافراموش مىکنند یا به یاد خودشان هستند این در افق زمان نیست.قهرا آن "اشهدهم على انفسهم" در یک جناح، و این "انسیهمانفسهم" در جناح دیگر است.این که به ما فرمود: "و لا تکونوا کالذین نسوا الله" یعنىکونوا کالذین اشهدهم على انفسهم. امروز هم هستند کسانى که خداآنها را نشان خودشان مىدهد و آنها خودشان را مىبینند; یعنى ازراه خودشناسى به یاد حق مىرسند. آیه ۱۰۵ سوره مائده، طبق بیانسیدنا الاستاد علامه طباطبائى رضوان الله تعالى علیه بهمنزله شرح این آیه استیعنى "یا ایها الذین آمنوا علیکمانفسکم لا یضرکم من ضل اذا اهتدیتم" به منزله شرح این آیه است.
چهار نوع قرب در آیات قرآن
شما تقریبا این چهار دسته آیهرا در قرآن کریم به یاد دارید که درباره این است که خدا بهانسان نزدیک است، فقط با انسان سخن مىگوید: دسته اول این استکه شما دعا کنید خدا نزدیک است: "و اذا سالک عبادى عنى فانىقریب اجیب دعوه الداع اذا دعان" در همین آیه مبارکه هفتمورد خدا از خود به ضمیر متکلم وحده یاد مىکند. آن قدر مسالهقرب خدا مطرح است که گرچه پیامبر صلى الله علیه و آله و سلمدر سوال واسطه است اما در جواب، دیگر واسطه نیست، چوننفرمود: اذا سالک عبادى عنى فقل انى قریب بلکه فرمود: اگر از تو سوالکردند من خودم جواب مىدهم براى این که من به تو از تو نزدیکترم، به آنها از آنها نزدیکترم، به سوال از خود سوال نزدیکترمو امثال آن. نشانه قرب را در همین نحوه جواب فهماند، دیگرنفرمود تو در جواب آنها بگو از تو سوال مىکنند ولى من جوابمىدهم. این دسته اول آیات که فقط اصل قرب را مىفهماند. دسته دوم آیات این است که در سوره مبارکه واقعه مىفرماید افراد وپرستارانى که در بالین محتضر هستند نگراناند، خدا مىفرماید:شما با این که به بیمار نزدیکاید من از شما به او نزدیکترم:"و نحن اقرب الیه منکم و لکن لا تبصرون" یعنى و هو یبصر اماو لکنهم لا تبصرون یعنى نه این که نه شما مىبینید نه او مىبیند اوالان در یک حالى است که ما را خوب درک مىکند، ما را خوبمىشناسد، اما شما نمىدانید که ما یعنى من با مامورانم به اینمحتضر از شما که در بالین او هستید نزدیکترم. دسته سوم آیاتکه نزدیکى بیشتر را مىرساند همان است که در سوره مبارکه "ق"مشخص کرد و فرمود: "و لقد خلقنا الانسان و نعلم ما توسوس بهنفسه و نحن اقرب الیه من حبل الورید" در این نوع سوم سخن ایننیست که خدا به ما از دیگران نزدیکتر استبلکه سخن بر این استکه خدا به ما از آن رگ حیات ما نزدیکتر است. نوع چهارم همان است که در سوره مبارکه انفال آمده است که خدابه ما از خود ما نزدیکتر است "و اعلموا ان الله یحول بینالمرء و قلبه". خوب قلب ما همان حقیقت ماست، منظور این جرممادى که هر انسان یا هر حیوانى دارد که نیست. این که خدا فرمودحرف ما را کسى درک مىکند که داراى قلب باشد: "لمن کان له قلباو القى السمع و هو شهید" کسى که داراى دل باشد حرف ما رادرک مىکند منظور این قلب مادى که نیستخوب این قلب مادى راهمه دارند و ممکن است قلب یک انسان منافق یا کافر را وقتىمتخصص قلب معاینه مىکند بگوید این قلب سالم است، اما قرآندر باره همین فرد مىفرماید: "فى قلوبهم مرض" پس منظور قلبمادى نیست، قلب انسان همان روح انسان است، همان است که یا طیبو طاهر استیا معصیتکار که: "و من یکتمها فانه آثم قلبه"خوب، پس قلب ما همان حقیقت ماست چیز دیگر نیست در کریمه سورهانفال هم فرمود: "و اعلموا ان الله یحول بین المرء و قلبه"یعنى بین ما و خود ما احاطه حق حائل است پس چیزى براى خود مانمىماند.
علت نزدیکى انسان به خدا
اکنون این سوال را مطرح مىکنیم که چرا قرآن اصرار دارد که خدارا به ما نزدیک معرفى کند؟ این براى چند نکته است: ۱) هرگونه شرک و ثنویت را از بین ببرد; یعنى دیگران که به دامشرک افتاده بودند مىگفتند که خدا حقیقتى است که ما به او دسترسى نداریم نه او را مىتوانیم بشناسیم و نه بپرستیم، قهرا یکسلسله از موجودات مقدس را باید بپرستیم تا واسطه بین ما و اوباشند که: "ما نعبدهم الا لیقربونا الى الله زلفى" این بتهارا عبادت نمىکنیم مگر این که وسیله تقرب باشند، ما را به خدانزدیک بکنند. این آیات فراوان که نمونههاى قرب را مشخص کرد براى آن است کهروى این توهم خط بطلان بکشد که بین ما و خداى ما فاصله است وبتها را باید پرستید تا آنها ما را به خدا نزدیک کنند ایننیست، چون خدا به ما از خود ما نزدیکتر است از هر چیزى همنزدیکتر است. روزى کسى به امام هفتم سلام الله علیه اعتراضکرد که مناسب نیست که شما امروز در محیط پرازدحام نمازمىخوانید; جایى نماز بخوانید که خلوت باشد، فرمود: کسى را کهمن عبادتش مىکنم به من از همه اینها نزدیکتر است. خوب این کهدر آیات و روایات آمده استبراى آن است که کسى توهم نکند خدااز ما دور است ما نیازى به بتها داریم معاذ الله تا این بتهاما را به خدا نزدیک بکنند.این معنا در باره غیر انسان نیست، چون تنها انسان است کهبتپرست مىشود وگرنه غیر انسان هر چه هست موحد است، آیه شریفه"له اسلم من فى السموات و الارض" و "لله یسجد ما فىالسموات و ما فى الارض" و "لله یسجد من فى السموات و الارض"مساله سجود مساله اسلام مساله طوع همگانى است که "اتیناطائعین" سراسر جهان خلقت، مسلم، منقاد، مطیع ذات اقدسالهاند. "ان من شىء الا یسبح بحمده" تسبیح انسان هم در صحابتتحمید است هم مسبح حقاندو هم حامد حقاند چون بتپرستى در هیچموجودى نیست فقط در انسان است، لذا خداوند سبحان این مراحل وآن چهار نوع قرب را فقط در مورد انسان ذکر کرده است.
۲) نکته دیگر آن است که گرچه سراسر جهان خدا را به عنوانمعبود مىشناسند و براى او تسبیح و تقدیس مىکنند، اما هیچموجودى مثل انسان نمىتواند قرب خدا را درک کند همان طورى که درطرف نفى، انسان مشرک "على قلوبهم اکنه" است و از هر جمادىهم بدتر است: "فهى کالحجاره او اشد قسوه"، در طرف اثبات بهجایى مىرسد که هیچ موجودى مثل انسان نیست، اگر هر موجودى اهلتسبیح و تحمید است، تسبیح و تحمید انسان حساب دیگرى دارد، اوست که اول مىتواند بفهمد خدا نزدیک است، در قدم دوم مىتواندبفهمد که خدا به او از دیگران نزدیکتر است، در قدم سوممىتواند بفهمد که خدا به او از رگ گردنش به او نزدیکتر است ودر قدم چهارم اگر کسى در آن جا پا نهاد مىفهمد که خدا به اواز او نزدیکتر است، لذا این چهار نوع قرب، فقط براى انسانآمده است وگرنه آن آیات کلى که "الرحمن على العرش استوى" و"انه بکل شىء محیط" و "ان الله بکل شىء علیم" و "لا یعزبعنه مثقال ذره فى السموات و لا فى الارض" و همچنین دعاى حضرتسجاد سلام الله علیه در صحیفه سجادیه که فرمود:"الدانى فى علوه و العالى فى دنوه" شامل همه مىشود. این انسان است که مىتواند این مراحل را طى کند لذا شما درمناجات شعبانیه مىبینید که فراز و فرود دارد، گاهى بالا مىرودو گاهى پایین مىآید، گاهى "منادى" است و زمانى "مناجات"است، وقتى سخن از "یا" و "ندا"ست و گاهى سخن از"نجوا"ست، گاهى انسان به قدرى نزدیک مىشود که دیگر سخن ازندا نیستبه خودش اجازه نمىدهد که من ندا کنم، داد بزنم بگویم"اى خدا" "اى" را رها مىکند. در نماز و اذان و اقامه همببینید اول سخن از "اشهد ان لا اله الا الله" است، بعد دیگرسخن از "اشهد" نیستبلکه سخن از "لا اله الا الله" است،دیگر جایى نیست که انسان بگوید من شهادت به توحید مىدهم، بلکهمىگوید من موحدم. مناجات شعبانیه یک روش خوبى به انسان یادمىدهد تا به جایى مىرسدکه اهل نجوى مىشود و با خدا مناجاتمىکند. بیان نورانى حضرت امیر در نهج البلاغه فرازى بالاتر از این رادارد و مىفرماید اینها کسانى هستند که:"ناجاهم فى فکرهم و کلمهم فى ذات عقولهم" دیگر به جایىمىرسند که حالا خدا با آنان مناجات مىکند، آنها دیگر به خودشاناجازه حرف زدن نمىدهند، ادب محضر طورى آنها را مىگیرد که حتىمناجات هم نمىکنند بلکه خدا با آنها مناجات مىکند. جریانمعراج از همین قبیل است که: "ناجاهم فى فکرهم و کلمهم فى ذاتعقولهم". فرازهاى دیگر این مناجات شعبانیه از "نجوا"برمىگردد به "ندا" که چه طور مىشود که اول "منادى" استبعد "مناجات" استبعد منادات است و امثال ذلک. این انساناست که بالاخره مىتواند این راهها را طى کند، راههاى ابتدایىاشهمان است که به ما آموختند. یکى از بیانات نورانى امام حسنعسکرى -سلام الله علیه- که از غرر روایات ماست، این است کهفرمود: "ان الوصول الى الله سفر لا یدرک الا بامتطاء اللیل منلم یحسن ان یمنع لم یحسن ان یعطى" انسان که مسافر استسفرشالى الله است این به لقاء الله مىرسد. در بحثهاى قبل ملاحظهفرمودید اگر کسى نرفت او را مىبرند، منتهى با "خذوه فغلوه ثمالجحیم صلوه" مىبرند چه بهتر که انسان خودش برود این چنیننیست که اسرار عالم بعد از مرگ براى کافران روشن نشود آن جاروشن مىشود، مىگویند: "ربنا ابصرنا و سمعنا" گرچه آن عمقمعرفت در آن عالم هم روشن نمىشود "انهم عن ربهم یومئذلمحجوبون" ولى خیلى از اسرار براى دیگران روشن مىشود و اگرکسى نرفت او را مىبرند، اما با "خذوه فغلوه" مىبرند، ازهمان دالان برزخ یعنى مرگ با فشار مىبرند تا نشانش بدهند و بعدبگوید "ربنا ابصرنا و سمعنا".اما آنان که خودشان رفتهاند در همان طلیعه برزخ به استقبال اومىآیند. تمام سختى در خصوص همین چند روزه است وگرنه در دالانبرزخ در همین سوره مبارکه نحل دارد که فرشتهها براى هنگام قبضروح مومن به استقبال او مىآیند: "الذین تتوفاهم الملائکهطیبین" آنها که طیب و طاهرند فرشتهها در هنگام مرگ بهاستقبال آنها مىآیند بعد مىگویند: "سلام علیکم طبتم فادخلوها خالدین" درهاى بهشت را باز مىکنندمىگویند از هر درى که خواستى وارد شو. این "سلام علکیم طبتم" این حال براى همان فرشتههاست که بهاستقبال محتضر مىآیند. دو قسمت از قرآن دو آیه دارد که در بارهافرادى است که تبهکارند و به سختى مىمیرند که: "و الملائکهیضربون وجوههم و ادبارهم" در هنگام مرگ به صورت و پشت آنان،محکم سیلى مىزنند این است که فشار مىبیند، این چنین نیست کهاگر کسى ندید نشانش ندهند، بلکه با فشار نشان مىدهند، پس چهبهتر که انسان این راه را خودش طى کند. امام یازدهم سلامالله علیه فرمود:"ان الوصول الى الله" مىبینید سخن از یاد حق نیستسخن ازخود حق است این چنین نیست که در سوره مجادله که فرمود: "استحوذ علیهم الشیطان فانسیهم ذکر الله" با این جا کهفرمود: "لا تکونوا کالذین نسوا الله فانسیهم انفسهم" یک سیاقباشد یا آن جا که فرمود: "فاذکرونى اذکرکم" با آن جا که"و اذکر ربک" که در پایان سوره اعراف استیک سیاق باشد اینچنین نیست، به یک عده مىگویند:&qu
ot;اذکروا نعمتى التى انعمت علیکم" به یاد منعم و ولى نعمتباشید، به عدهاى هم مىگویند سخن از نعمت نباشد که به احترامنعمتبه یاد من باشید، به یاد خود من باشید، اگر نعمتى هم ازمن به تو نرسد باز باید به یاد من باشى. این "فاذکرونىاذکرکم" غیر از "اذکروا نعمتى التى انعمت علیکم" است. اینجا هم آنانى که وصول الى الله دارند سفرشان از نماز شب شروعمىشود. ان الوصول الى الله سفر لا یدرک الا بامتطاء اللیل، امتطاء هماناخذ مطیه است. "مطیه" مرکب راهوار را مىگویند.اگر کسى یک مرکب راهوار خوبى بگیرد مىگویند "امتطى"، مطیهخوبى گرفت، آنها که قربانىهاى خوبى دارند در روز دهم در منىیا در موارد دیگر قربانیان و مطایاى آنهایند: "ضحایاهممطایاهم". خلاصه اینها در این سفر مرکب خوبى دارند. فرمود: شب، مرکببسیار خوبى است، تنها یکى از کارهاى شب، نماز شب است، سبکبودن، کمتر غذا خوردن، کمتر خوابیدن، اینها مطایاى شباند. اینچنین نیست که کسى این راه را با فکر و بحث علمى بتواند طىکند، چون در علوم عقلى فقط ثابت مىشود که روح غیر از بدن وغیر از مزاج است و از جنس ماده نیستبلکه موجودى مجرد است. این بحثهاى علمى و نظرى، مقدارى از راه را حل مىکنند، مباحثنظرى علم اخلاق هم گوشهاى را به انسان نشان مىدهد، آنچه کهانسان را مىرساند سلوک عملى است. فرمود: این راهى است که قدماولش نماز شب خواندن است، اصلا بدون نماز شب و بدون این کهانسان براى خود شب برنامهاى داشته باشد شدنى نیست، این لسانشحصر است. شب عاشورا حضرت سید الشهدا -سلام الله- علیه فرمود:این لیل است فاتخذوه جملا چون سفر معمولا سفر در شب بود در آنمنطقههاى گرمسیر، روز را استراحت مىکردند شب هنگام سفر بودمىفرماید این سفرهاى معنوى هم بدون مطیهگیرى شب میسر نیست. حضرت، در ذیلش هم این جمله را دارد آن که نمىداند کجا منع کندنمىداند کجا ببخشد، خوب چه چیز را منع کند و چه چیز را اعطانماید؟ حضرت امیر -سلام الله علیه- در کتاب شریف نهج البلاغهدر یک بیانش مشخص فرمود که شما اگر بخواهید بخشش کنید وسخاوتمندانه کارى بکنید بین جسم و جانتان این بخشش را رعایتکنید; یعنى از جسمتان به جانتان بدهید، این را مىگویند سخا. در خطبه ۱۸۳ مىفرماید که: "فالله معشر العباد و انتم سالمونفى الصحه قبل السقم و فى الفسحه قبل الضیق فاسعوا فى فکاکرقابکم من قبل ان تغلق رهائنها" این را که قرآن مشخص کردفرمود: "کل نفس بما کسبت رهینه" "کل امرىء بما کسبت رهین"فرمود که: این چنین نیست که شما آزاد باشید آزادهمردان گروهکمى هستند، اکثرا در رهناند، بدهکار باید گرو بسپارد، اگر مالبدهکار باشد خانه و فرش را گرو مىسپارد اما اگر در مسائل دینىبدهکار باشد این را که خانه و فرش از او قبول نمىکنند خودانسان را گرو مىگیرند. این که در بسیارى از ادعیه "فک رقاب"و "فک رقبتى" مخصوصا در دعاهاى ماه مبارک رمضان آمده براىهمین است، این فک رقبه، فک، مال رهن است فک الرهن از اصطلاحاترهن است، انسان تا بدهکار نباشد گرو نمىگذارد وقتى بدهکار شدخودش را گرو مىگیرند:"کل امرىء بما کسبت رهین"، "کل نفس بما کسبت رهینه" مگرآنها که بدهکار نیستند: "الا اصحاب الیمین" اصحاب الیمینآزادند از آزاد کسى گرو نمىخواهد چون بدهکار نیست دیگرانبدهکارند این دین را اگر بدهکار در آن ظرف معین داد فک رهنکرد اگر بدهکار این دین را نداد این عین مرهونه مال مرتهنمىشود. بالاخره این انسان که گرو استیا آزاد مىشود یا در بنداگر دیناش را پرداخت این رهن را فک مىکند و مىشود فک الرهن.این همان است که در دعاها آمده است: "فک رقابنا"، "فى فکاکرقبتى" اگر دین را نداد این رهن که یک ملک نیم بسته است اغلامىشود در مقابل فک. این جا حضرت فرمود:"فاسعوا فى فکاک رقابکم من قبل ان تغلق رهائنها" قبل ازاین که صاحب دین این رقبه شما را بگیرد شما آن را آزادش کنید.چگونه؟ "اسهروا عیونکم" چشمهایتان را کمخواب کنید"و اضمروا بطونکم" شکمها را کمى لاغر کنید، روح را که امانتالهى استبه جمعآورى زباله مشغول نکنید. انسانى که زیاد غذامىخورد، روح آسمانىاش بالاخره مجبور مىشود بدنش را حفظ کند;یعنى تمام تلاش و کوشش او این است که زبالهها را جمع کند ودیگر فرصتى ندارد، تا مىرود آرام بگیرد دوباره به او غذامىدهند. حضرت در ادامه فرمود: جواد و بخشنده باشید، از جسمتانبگیرید و به جانتان بدهید; بخل نورزید که از جسمتان نگیرید بهجانتان ندهید. "فجودوا بها على انفسکم و لا تبخلوا بها عنها". بعد فرمود:خدایى که همه چیز را به شما داد دست قرض به سوى شما دراز کردچه قدر لطیف و دوستانه با شما سخن گفت، آن گاه که فرمود:"کیست که به من قرض بدهد" تا به این جا رسید که فرمود:"فقد قال الله سبحانه ان تنصروا الله ینصرکم و یثبتاقدامکم" و قال تعالى:"من ذا الذى یقرض الله قرضا حسنا فیضاعفه له و له اجرکریم". آن گاه فرمود این دو تعبیر، تعبیر ذلیلانه نیستبلکهعزیزانه و لطیفانه است: "فلم یستنصرکم من ذل" نه چون ذلیلاست از شما مدد خواست "و لم یستقرضکم من قل" و نه چون ندارداز شما قرض خواستبلکه در حالى که همه خزائن زمین و آسمان ازاوست و خودش هم بىنیاز است از شما قرض خواست: "و له جنودالسم
وات و الارض و هو العزیز الحکیم و استقرضکم و له خزائنالسموات و الارض و هو الغنى الحمید و انما اراد ان یبلوکم ایکماحسن عملا فبادروا باعمالکم". خوب حالا چه بشویم؟ کجا برویم؟فرمود اگر این کارها را کردید: "تکونوا مع جیران الله فىداره" با همسایههاى خدا فى دار الله هستید نه این که مىمیریدبعد از مردن همسایه حق مىشوید (چون یکى از راهها همان استآنهایى که در دنیا همسایه حق نشدند بالاخره آن جا مىشوند) امانفرمود وقتى که مردید به آن مقام مىرسید بلکه فرمود: "تکونوامع جیران الله فى داره" این "داره" غیر از "جنات تجرى منتحتها الانهار" است، هر کسى به آن مقام "جنه اللقاء" رسیدیقینا این "جنات تجرى" را دارد و این جنات تجرى من تحتهاالانهار" را داراست، اما بعضى که به این "جنات تجرى من تحتهاالانهار" مىرسند آن مرحله "جنه اللقاء" را طالبند فرمود:"تکونوا مع جیران الله فى داره رافق بهم رسله و ازارهمملائکته و اکرم اسماعهم ان تسمع حسیس نار ابدا و صان اجسادهمان تلقى لغوبا و نصبا ذلک فضل الله یوتیه من یشاء و اللهذو الفضل العظیم اقول ما تسمعون و الله المستعان على نفسى وانفسکم و الله حسبنا و نعم الوکیل"هم لذتهاى روحانى را بیانفرمود و هم لذتهاى جسمانى را، جسد آنها هرگز رنج نمىبرد جانآنان همسایه خداست رفقاى با انبیا، این همان است که "و منیطع الله و الرسول فاولئک مع الذین انعم الله علیهم منالنبیین و الصدیقین و الشهداء و الصالحین و حسن اولئک رفیقا"اینها رفقاى خوبىاند. این چنین نیست که روح آنان حتما باید این بدن را رها بکند تارفقاى رسول اکرم و اهل بیت علیهم السلام باشند نه، در دنیاهم رفقاى آنهاست. اگر روح به این مقام رسید دیگر براى او دنیاو آخرت ندارد آنچه که مربوط به جسم است آن یک حساب و کتابدیگرى دارد که فرمود جسم اینها در بهشت از هر گزندى مصون است،اما روح آنان هم "فى جنات و نهر" و یا این که "عند ملیکمقتدر" است. در مقابلش آن گروه دیگرى بودند که "استحوذ علیهم الشیطان"بنابر این دو نکته هست که مرتب قرآن اصرار مىکند که خدا نزدیکاست.
نقش شفاعت و توسل در قرب به خدا
توسل فوایدى دارد، یکى از آنها این است که پرده را کنار مىزندو حقایق را به ما نشان مىدهد، نه این که اولیا و انبیا ومعصومان علیهم السلام بین ما و خداى ما هستند تا ما را بهخدا نزدیک کنند، بلکه ما به برکت آنها خدا را مىبینیم. آیهشریفه "و ابتغوا الیه الوسیله" همه وسایل را شامل مىشود:هم وسایل عبادى، هم وسایل توسل، هم شفاعت و امثال آن. درتفسیر این آیه شریفه آمده است که: نماز، روزه، شفاعت اهل بیت،محبت اهل بیت، زیارت آنان، جهاد، حج و خلاصه همه عبادتهایى کهدستور آنها در دین آمده وسیله است.ما اگر بخواهیم به آیه "و ابتغوا الیه الوسیله" تمسک کنیم وبگوییم که توسل خوب است، این تمسک به عام در شبهه مصداقیه خودعام است که احدى تجویز نمىکند، "الوسیله ما هى" این را بایددلیل خارج بگوید و گفته است از نماز تا محبت اهل بیت و ازمحبت اهلبیت تا نماز وسیلهاند. این وسیله نه براى آن است کهبین ما و بین خداى ما باشد بلکه این توسل براى آن است که اینحجاب را بردارند تا آن کسى را که از رگ گردن هم به ما نزدیکتراست مشاهده کنیم، آن کسى که "و اعلموا ان الله یحول بین المرءو قلبه" را مشاهده کنیم. این کار فقط از راه عمل به نفس وشناخت نفس و سیر در نفس ساخته است از چیزهاى دیگر برنمىآید،انسان وقتى که در قلب خودش حضور ندارد چگونه مىتواند بیابد،اگر قلبش "فى حجاب" است "فى کنان" است چگونه ببیند، اگرقلبش اعماست "فانها لا تعمى الابصار و لکن تعمى القلوب التى فىالصدور" چگونه ببیند. توسل کارش این است که این چشم را بینامىکند وقتى انسان را بینا کرد مىبیند. نقش عبادتها این است کهانسان را بصیر مىکند وقتى انسان بصیر شد مىبیند وگرنه فاصلهنیست. موجودات دیگر، این گونه نیستند بلکه فقط انسان چنینویژگى ممتاز را داراست
قرب به خدا
در حکمت اسلامى ثابت شده است که هستى داراى درجات و مراتبى است که پایینترین مرتبه آن عالم طبیعت و عالیترین درجه آن ذات اقدس الهى است که همان حقیقت هستى است.انسان هر چه در نتیجه تحصیل فضایل الهى در درجات وجود بالاتر رود، به همان نسبت به ساحت قدس ربوبى نزدیکتر و مقربتر مىشود و از آثار معنوى نامتناهى آن برخوردار مىگردد.
بنابر این، تقرب به خدا امرى واقعى و عینى است یعنى براى بندگان خدا بسوى درگاه الهى مدارجى است که هر چه در این مدارج و معارج بالاتر روند به آستان ربوبى نزدیکتر مىشوند و در این نزدیکى است که هر کمالى براى انسان حاصل است.اگر پرتوى از جمال لایزال الهى در دل مستعد بندهاى بتابد تا حدى خواهد توانست مفهوم و حلاوت تقرب را با قلب و روح خود احساس کند.
قرب نى بالا نه پستى جستن است*قرب حق از حبس هستى رستنستنیست را چه جاى بالایست وزیر*نیست را نه زود و نه دورست و دیر
از آنچه گفتیم معلوم شد که قرب خداى متعال یک نقطه نیست بلکه امرى است داراى مراتب که در زیر توضیح بیشترى درباره آن خواهیم داد.
سیر انسان به سوى قرب خدا
در آغاز راه چون انسان به خود و موجودات نظر مىکند، آنها را موجودات مستقلى مىیابد که در هستى، نیازمند موجودى خارج از وجود خود نیستند و اگر نیازمندى آنها را به هم مىبیند، تنها نیاز ظاهرى است.به تدریج که قوه نظر و تفکر او کاملتر مىشود خود و موجودات را مخلوق قدرتى قاهر و مدبرى حکیم مىیابد.چون قدرت اندیشه او فزونى مىگیرد و در این سیر عقلى جلوتر مىرود، نه تنها آنها را موجوداتى نیازمند به خالق، بلکه عین نیاز مىیابد .یعنى به تدریج این سیر عقلى، انسان را به سوى معرفت خدا سوق داده و حجابهاى شک و تردید، جهل و اوهام را از پیش دیدگان عقل او کنار مى زند، اما هنوز این مرتبه از معرفت (معرفت عقلى)، کمال معرفت او بذات خداوند نیست.در کنار این سیر عقلى، سیر دیگرى نیز باید صورت پذیرد که تکامل روح در گرو آن است و آن سیر قلبى و روحى است.یعنى بعد از پیدایش ایمان، اگر انسان در تصفیه دل بکوشد و آلودگیها را از قلب و روح خود بزداید، آن معرفت عقلى به تدریج از مرحله "دانستن" به مرحله "یافتن و دیدن" مىرسد و بدیهى است که میان "دانستن" و "یافتن" تفاوت بسیار است.آنچه لازمه تکامل روحى انسان است، علمى است که از نوع یافتن، دیدن و شهود است نه از نوع دانستن محض، جاى اولى در دل و جاى دومى در ذهن است.ممکن است فیلسوفى بى آن که به مراتب کمال معنوى برسد، از نظر معرفت عقلى در سطحى بسیار والا قرار گیرد، بنابر این نمىتوان تنها دانستن این مفاهیم را به حساب تکامل روحى گذاشت.اما در مرتبه کمال روحى، به طور قطع علوم و معارفى که از نوع شهود و دریافت درونى است، وجود دارند که با دیده دل مىتوان آنها را دید و هر چه مرتبه کمال روح فراتر رود به همان اندازه این معارف شهودى بیشتر و کاملتر خواهد شد.در صورت برخوردارى از کمال روحى و معنوى است که هر چه معرفت عقلى انسان کاملتر و عمیقتر شود، به همان اندازه سیر باطنىاو نیز کاملتر و سریعتر مىشود یعنى فاصله بین عقل و دل از میان مىرود و تکامل عقل، او را در جهت تکامل دل جلوتر مىبرد و روح او را بیش از پیش در عالم حقایق و معنویات سیر مىدهد .
یکى از ادراکات شهودى که انسان در جریان سیر باطنى به آن مىرسد، دریافت ارتباط خود با خداست که روح هر چه این ارتباط را کاملتر و صریحتر دریافت کند (به علم حضورى)، به همان اندازه تکاملش بیشتر، و لذا به آستان ربوبى نزدیکتر است زیرا به طورى که گفتیم، تکامل روح همراه با تکامل معرفت آن است و لذا علم شهودى به این واقعیت همان کمال روح است.
از این رو مستقل پنداشتن خود و موجودات، عین بعد و دورى از درگاه خداست و همه چیز را از خدا و به سوى خدا دیدن و خود و موجودات دیگر را مملوک خدا یافتن، و هرگونه استقلال را از موجودات نفى کردن، و این معنى را با قلب و روح خود دریافتن، عین نزدیکى به خدا خواهد بود.و در این صورت موجودات به صورت آیینههایى که نور جمال مطلق را باز مىتابانند جلوه خواهند کرد نه به صورت حجابهایى که بین انسان و خدا حایلند.
نفى استقلال از غیر خدا
واضح است که ریشه هرگونه خود بینى و غفلت از خدا در همین تصور استقلال براى خود و دیگران است؛ چه، اگر کسى براى خود هیچ گونه استقلالى قایل نشود در این صورت چگونه مىتواند خود را به جاى خدا بنشاند و در عمل به پرستش خود بپردازد؟ خودپرستى و خودبینى از این جا سرچشمه مىگیرد که انسان و لو به زبان اظهار نکند که در عمل براى خود استقلالى در برابر خدا قایل است؛ و یا وقتى براى جلب توجه دیگران و کسب محبوبیت در نزد آنان، یا طمع خیرى و یا خوف صدمه و ضررى، عمل خود را آمیخته به ریا مىکند و از محور اخلاص به دور مىافتد، همه به خاطر آن است که در اعماق دل خود استقلالى براى آنها قایل است.مىپندارد که آنها مستقل از خدا منشا خیر و شرى مىتوانند بود و لذا به فکر جلب توجهشان مىافتد یا قصد نزدیکى به آنان را مىکند.زمانى که انساندر عمل ثابت مىکند که به غیر خدا توکل مىکند و اعتماد و پشتگرمى به ثروت، اولاد، کسان و یاران خود دارد، در این صورت چگونه مىتواند ادعا کند که استقلال را از غیر خدا نفى کرده و همه را مملوک خدا دانسته است؟
بنابر این، ریشه دورى از خدا، در این عامل اصلى نهفته است که انسان به چنان ارتباط بین خود و خدا پى نمىبرد و اگر هم در مقام لفظ به آن اذعان داشته باشد، هنوز به مرتبه دریافت قلبى نرسیده و دلش به دریافت آن مطمئن نشده است.اما اگر به تدریج در سایه تکامل روحى این واقعیت را دریافت کند که هر کس هر چه دارد از او دارد و براى هیچ موجودى جز او استقلالى نیست، به طور طبیعى همراه با چنین معرفتى، اخلاص کامل جلوه خواهد کرد.
مراتب قرب به خدا
بر این اساس مىتوان گفت که اولین مرتبه قرب به خدا پیدایش ایمان به خداست.کسى که رو به درگاه خدا ندارد، به اولین مرحله تقرب که مولود شناخت ابتدایى ـ در قالب ایمان است ـ نایل نخواهد شد.شرط لازم براى قرب به خدا و رسیدن به کمال، وارد شدن در عالم ایمان است.به طورى که اگر در ظاهر بهترین اعمال را انجام دهد و شب و روز خود را در خدمت به خلق سپرى کند اما از ایمان به خدا بى نصیب باشد، چون جهت حرکت قلب و روح او به سوى بالا و به جانب کمال مطلق نیست، از رسیدن به کمال و قرب به خدا محروم است.
بعد از پیدایش ایمان، هر اندازه انسان وابستگى و فقر وجودى خود را بهتر و روشنتر دریابد و در سایه علم و عمل، این معرفت او به دریافت قلبى تبدیل شود، به همان اندازه به درگاه رحمت الهى نزدیکتر و به ذات اقدس او مقربتر خواهد شد در این صورت است که در مىیابد : "با خدا همه چیز دارد و بى خدا هیچ!"
حضرت سید الشهداء (ع) در دعاى عرفه مىفرمایند:
ماذا وجد من فقدک و ما الذى فقد من وجدکچه یافت آن کس که ترا گم کرد؟ و چه گم کرد آن کس که ترا یافت؟
کمال درتقرب به خدا
"و نفس و ما سویها فالهمها فجورها و تقویها قد افلح من زکیها و قد خاب من دسیها" (شمس:۷ – ۱۰)
در مباحث گذشته، درباره این آیات شریفه و نکتههایى که از آن استفاده مىشود مطالبى بیان شد. اما دو سوال اصلى وجود دارد که آیه در مقام بیان آنها نیست. ممکن استبتوان از قراین یا به کمک آیات دیگر و یا وجوه عقلى، جواب آنها را به دست آورد:
اول این که وقتى دانستیم بین "فلاح" و "تزکیه" رابطهاى حقیقى و تکوینى وجود دارد این سوال مطرح مىشود که تزکیهاى که مورد تاکید قرآن کریم است و حتى پیغمبرانعلیهمالسلام و بخصوص پیغمبر اکرمصلى الله علیه وآله وسلم، براى آن مبعوث شدهاند ("یزکیهم و یعلمهم الکتاب والحکمه"- آل عمران: ۱۶۴ / جمعه: ۲) چیست و مصداق آن کدام است؟ در بحث پیش، گفته شد که "زکات"، که مصدر مجرد تزکیه و حاصل عمل تزکیه است، با اصطلاح علمى "کمال" تطابق دارد و مصداق "کمال" با توجه به بیانات قرآن کریم، قرب خداى متعال است.
دوم آن که راه رسیدن به این "تزکیه" و "کمال" چیست؟ طهارت و رشد و کمالى که باید براى نفس پدید آید از چه راهى حاصل مىشود؟ براى پاسخ به این سوال، هم مىتوان از دلایل و تاملات عقلى استفاده کرد و هم از آیات شریفه و روایات کمک گرفت. براى خوددارى از تطویل بحث، از خود آیه با تحلیلهاى عقلى که مىتوان در باره آن انجام داد و برخى آیات دیگر استفاده مىشود:
کمال در تقرب به خدا
حقیقت کمال و زکاتى که باید حاصل شود چیزى است که به قرب و نزدیک شدن به خدا تعبیر مىشود و در واقع، مطلوب حقیقى و بالذات اوست و نزدیک شدن مطلوب بالتبع است. وقتى کسى مىخواهد به کسى یا چیزى نزدیک شود او را دوست مىدارد و به او علاقهمند است که مىخواهد به او نزدیک شود. به عبارت دیگر، نزدیک شدن صفتى است که مطلوبیتش ناشى از مطلوبیتخداست. پس آنچه اصالتا مطلوبیت و شرف ذاتى دارد خود ذات الهى است. هدف اصلى اوست: "و ان الى ربک المنتهى" (نجم: ۴۲); هر سیرى به سوى او منتهى مىشود، "یا ایها الانسان انک کادح الى ربک کدحا فملاقیه" (انشقاق:۶); اى انسان، تو به سوى پروردگارت بازگشت مىکنى و او را ملاقات مىنمایى. بنابراین، او به مرتبهاى مىرسد که مىگوییم قرب به خدا دارد و اگر او را به همان معنایى که مىتوانیم براى قرب بپذیریم به متعلقش نسبت دهیم باید بگوییم به خدا رسیده است. وقتى دانستیم که هدف نهایى خداى متعال است و ما باید تلاش کنیم تا به او نزدیک شویم راه این تزکیه هر چه باشد، راهى به سوى اوست. ویژگى اصلى این راه آن است که مقصدش اوست. دانشمندانى که درباره ارزشها و کمالات انسان بحث کردهاند، مىگویند: چون انسان موجود ذوابعادى است مىتوان براى هر بعدى از وجود او، کمال خاصى در نظر گرفت و مقصد مشخصى معین کرد ولى از آنجا که انسان یک موجود است و در نهایت، یک هدف نیز باید داشته باشد، این راهها هر چه باشد، باید به یک هدف منتهى شود.
راهى که انسان باید بپیماید تا به مقام قرب الهى برسد چگونه راهى است؟ آیا مانند راهى است که بین دو منطقه وجود دارد و باید طى شود تا انسان به جایى برسد یا باید به آسمانها برود؟ چگونه انسان به خدا نزدیک مىشود؟ خداى متعال موجودى جسمانى نیست و مکان مادى ندارد که انسان بتواند با طى مراحل و مسافتهاى مادى به او نزدیک شود. پس مراد، قرب مکانى نیست. اگر چنین بود انسان مىتوانست نقطهاى را تعیین کند و بگوید که العیاذ بالله خدا آنجاستیا چون کعبه تشریفا بیتالله است مىتوانستیم بگوییم نزدیکى ما به آن تقرب الى الله است.
ولى منظور از قرب، قرب جسمانى نیست.این قرب به هر صورت که تصور شود، رابطهاى الهى بین روح انسان و بین خدا، بین دل و دلدار و مسیرى است که دل انسان باید طى کند تا به او نزدیک شود. در این صورت، حتى ممکن استبدن در مکه بوده ولى از خداى متعال بسیار دور باشد; مانند منافقان که با وجود حضور در مکه و مدینه، از خدا، پیغمبرصلى الله علیه وآله و اولیاى او دور بودند. کسانى هم با وجود دورى از مکه و مدینه، بسیار به آن حضرت نزدیک بودند; مانند اویس قرنى که آنگونه که در روایات آمده است، در زمان پیغمبر اکرمصلى الله علیه وآله توفیق زیارت آن حضرت نصیبش نشد ولى پیامبرصلى الله علیه وآله نسبتبه دیدار او، اظهار علاقه مىکردند و بواقع، از بسیارى افراد دیگر، که در کنار رسول خداصلى الله علیه وآله بودند، به آن حضرت نزدیکتر بود; زیرا رابطه قلبى و روحى قوىاى با ایشان داشت.
مسیرى که ما باید طى کنیم و به خدا برسیم و راهى که باید بپیماییم راهى نیست که با پاى مادى طى شود. اگر هم احیانا باید قدمى برداشتبه دلیل آن است که این قدم برداشتن، تجسم یک سیر قلبى است. اگر زیارت یا هجرتى مطلوب باشد و سفر مادى و سیر روى زمین با بدن موجب قرب به خدا مىشود از آنروست که نماینده آن حرکت قلبى است; زیرا به این وسیله، اطاعتخدا بیشتر حاصل مىشود و دل به او نزدیکتر مىگردد. پس منظور از این سیر، حرکت قلب و حرکتروحبه سوىخداست.اینحرکتچگونهحاصلمىشود؟
راه تقرب به خدا
در این زمینه، دو دسته عوامل موثرند:
الف عوامل اثباتى;
ب عوامل سلبى.
الف توجه (عامل اثباتى)
از آنچه گذشت، به دست مىآید که سیر انسان در راهى که باید بپیماید تا به خدا نزدیک شود با توجه قلبى او ارتباط دارد. هر قدر توجه دل انسان به این مقصد (خدا) بیشتر باشد و در این راه بیشتر فعالیت کند این مسیر را بیشتر طى مىنماید; گاهى این فعالیتها هم جسمانى و هم روحانى است و گاهى فقط فعالیت قلب، دل و روح ملاک مىباشد. ولى ما از اینکه فعالیت قلب و روح مهمتر از فعالیتبدنى است، غافلیم. وقتى از فعالیتسخن مىگوییم فقط تحرک بدنى را در نظر داریم، در صورتى که روح انسان و قلب او که بدین لحاظ که منبع ادراکات و احساسات است، بدان قلب گفته مىشود افعال و جهات گوناگونى دارد. توجه به قلب انسان مىتواند در این زمینه بسیار موثر باشد. این حرکت قلب یک امر انفعالى نیست، بلکه جنبه فعالیت، حرکت، رشد و تکامل دارد.
کسانى که از عوالم معنوى دورند، نمىتوانند بپذیرند که روح و قلب انسان بدون اینکه دست و پا حرکت کند، فعالیتى انجام مىدهد. پسبایدببینیم که روح چه فعالیتهایى مىتواند انجام دهد. مرتاضانى که ریاضت مىکشند تا کمى قدرتهاى نفسانى پیدا کنند کارهاى عجیبى انجام مىدهند; مثلا، روى میز میخ مىخوابند یا روى یک پا مىایستند و یا به صورتهاى دیگر به خود سختى مىدهند. در نتیجه، به قدرتهاى عظیمى دست پیدا مىکنند و مىتوانند بر عوامل طبیعى غالب شوند; مثلا، جلوى قطارى را که با سرعت، در حال حرکت استبا یک دستیا حتى با نگاه، مىگیرند و مانع از حرکت آن مىشوند. آنها این قدرت را از کجا پیدا کردهاند؟ آیا بدن قوى و نیرومندى دارند؟ خیر، چنین نیست; بدنشان حتى ضعیفتر و لاغرتر از دیگران است. پس بدن آنها نمىتواند چنین قدرتى داشته باشد. مسلما این قدرت در روحشان وجود دارد. حال باید دید که این قدرت چگونه پیدا شده است؟
تا وقتى روح فعالیتى نکند این قدرتها پیدا نمىشود. آنهمه ریاضتهاى بدنى، که آنها تحمل مىکنند، براى این است که روحشان فعالتر شود; مثلا، براى این منظور، توجه خود را به نقطهاى متمرکز مىکنند. این همان فعالیت روح است; یعنى در آن حالات، روح آنها در حال کار کردن است. آن کارها نوعى تمرین درونى و براى تقویت روح است. پس مىبینیم که فعالیت انسان فقط منحصر به فعالیتبدنى نیست، فعالیت قلبى و روحى نیز دارند و اصل فعالیتها در سیر الى الله و حرکتى که به خدا منتهى مىشود فعالیت دل است; فعالیتهاى بدنى تابع و کمکى براى آن یا نماینده آن است. قلب تجلیگاه این فعالیت است. در این زمینه، اصل، حرکت قلب و روح است که باید تکامل پیدا کند. کار قلب در اینجا توجه است و این اصلىترین فعالیت آن است. هر قدر توجه قلب بیشتر باشد فعالتر است. لذا، انسانیت کسى بیشتر است که قلباش زندهتر و فعالتر باشد، نه آنکه بدنش فعالتر باشد; وگرنه حیوانات و نباتات نیز زندگى و فعالیت دارند.
ب محبت (عامل اثباتى)
انسان زنده کسى است که دلش زنده، بیدار و آگاه باشد و آنچه از مقوله آگاهى، شعور، علم و توجهات است در او قوىتر باشد، نه آنچه از مقوله حرکتهاى مادى و مکانیکى است. به اجمال، مىتوان گفت که این حرکتباید با توجه به خدا همراه باشد; زیرا این توجه است که دل را به پیش مىبرد و به خدا نزدیک مىسازد. البته وقتى این توجه وجود دارد جنبه دیگرى نیز در قلب تقویت مىشود. قلب مرکز ادراکات، احساسات و عواطف است. زمانى فعالیت این ادراکات آنچه از قبیل توجه است در این زمینه بیشتر مىشود که عواطفاش نیز متمرکزتر باشد; یعنى هر قدر محبتبیشتر باشد توجه به محبوب قوىتر مىشود. این دو با هم متلازماند; هم توجه موجب انس مىشود و محبت را زیاد مىکند و هم محبتبه نوبه خود، موجب توجه به محبوب مىشود. به طور قطع، عامل اصلى در سیر الى الله، توجه دل و محبتیا توجه ناشى از محبت و همراه با محبت است.
ج- نفى دلبستگىها (عامل سلبى)
"زکات" و "تزکیه" دو جنبه دارد; یک جنبه اثباتى و یک جنبه نفىاى. تزکیه این است که مثلا، در مورد یک درخت، ابتدا شاخ و برگ هاى زاید آن را بزنند، سپس عوامل رشد و نموش را فراهم کنند. انسان نیز اگر بخواهد به کمالات مطلوب خود برسد با توجه به ابعاد گوناگونى که دارد، از یک سو باید شاخ و برگهاى فراوان و عوامل مزاحم را از خود دور کند و از سوى دیگر، آن عوامل اثباتى که او را در جهت رسیدن به هدف کمک مىکنند، تقویت نماید.
از جنبه اثباتى، در جهت رسیدن به هدف، اجمالا دانستیم که باید حالت توجه دل همان توجهى که در لسان شرع "ذکر" نامیده مىشود تقویت گردد.
اما از جنبه سلبى، یعنى رفع عوامل مزاحم، باید گفت که برخى از عوامل مربوط به خود بدن است که به یک معنى، مزاحمهاى داخلى به حساب مىآیند و اگر دقت کنیم نوع عمیقترش همان است که اصلا در روح انسان وجود دارد. یک سلسله از مزاحمها نیز خارجى است. اینها نقطه مقابل آن توجه و محبتى است که باید به آن نقطه اصلى و هدف نهایى متوجه باشد. وقتى انسان به کسى علاقه دارد نباید به دشمن او نیز توجه داشته باشد; زیرا هیچگاه نمىتواند تمام دل خود را متوجهدومحبوبکند و توجه او خواه ناخواه،بینآندوتقسیممىشود.
به طور کلى، محبتبه یک فرد با محبتبه دشمن او با هم جمع نمىشود. اگر هم جمع شود محبت تقسیم مىشود; مانند ظرفى که نصفش را از یک چیز و نصف دیگرش را از چیز دیگرى پر کنند. زمانى دل به طور کامل مىتواند ظرف یک محبت قرار گیرد که محبت مزاحمى در میان نباشد; اگر هم هست چیزى مسانخ با خودش باشد; مانند شعاع همان محبوب و متعلقات او. اینها مزاحمتى با هم ندارند; مثلا، علاقه به یک فرد با علاقه به لباس یا سایر متعلقاتاش مزاحمتى ندارد. علاقه به لباس آن فرد شعاع محبتخود اوست و در عرض محبت او قرار ندارد.
محبتخدا با محبتبه پیغمبر اکرمصلى الله علیه وآله و امیرالمومنین و دیگر ائمهعلیهمالسلام مزاحمتى ندارد; زیرا ما حضرت علىعلیهالسلام را مستقل از خدا دوست نداریم، بلکه چون او بنده محبوب خداست دوستش داریم. اما اگر دو موجود در عرض هم باشند; دو موجودى که با هم تضاد دارند دوستخدا و دشمن خدا محبت اینها با هم جمع نمىشود. اگر به فرض چنین چیزى هم امکان داشته باشد از محبتخدا کم مىشود و توجه دل میان آنها تقسیم مىگردد; وگرنه امکان ندارد که دو محبت متضاد در سرحد کمال، در یک موجود جمع شوند. لذا، اگر چیزهایى مزاحم با آن عامل مقرب وجود داشته باشد باید حذف شود.
عامل مقرب، توجه است. بنابر این، آنچه با این عامل تضاد و منافرت دارد باید حذف گردد; وگرنه محبت کامل الهى در دل جاى نخواهد گرفت و چه بسا العیاذ بالله سرانجام محبت اضداد غالب شود ("ثم کان عاقبه الذین اساووا السواى ان کذبوا بایات الله"- روم: ۱۰) و موجب گردد که همان محبت کمرونقى هم که در دل وجود دارد در پایان عمر، از بین برود. وقتى این محبت پایدار و کامل مىشود که محبت مزاحمى در کار نباشد; همچنین توجه نیز زمانى مىتواند کامل باشد که چیزهایى مزاحم آن نباشد.
آیا کسى که در مسیرى، گاه به سمت راست و گاه به سمت چپ، مىرود زودتر به مقصد مىرسد یا کسى که فقط در یک جهتبه جلو حرکت مىکند؟ مسیر دل همان توجهاتش به خداست; اگر انسان متوجه خدا باشد به مقصد نزدیک مىشود اما اگر گاهى به چیزهاى دیگر نیز توجه کند، چیزهایى که در شعاع محبتخدا نیست و با آن مباینت دارد، در این صورت، به طور مداوم از مقصد دور مىشود.
دنیا طلبان و آخرت طلبان
آنچه به طور عام، در لسان شرع و بیانات قرآن کریم، رسول اکرم و اهل بیتعلیهمالسلام مطرح شده این است که انسانها ابتداء از لحاظ محبت و علاقه به دو دسته تقسیم مىشوند:
یک دسته کسانى هستند که توجهشان به همین لذایذ دنیاست، همینها را دوست دارند و لذت دیگرى نمىچشند; "من کان یرید العاجله عجلنا له فیها ما نشاء لمن نرید ثم جعلنا له جهنم یصلیها مذموما مدحورا." (اسراء: ۱۸) آیات دیگرى نیز مشابه این آیه در این باره نازل شده است. این گروه در اصطلاح شرع و قرآن، "دنیاطلب" معرفى شدهاند و با عبارات "یرید العاجله"، "یرید ثواب الدنیا" (نساء: ۱۳۴)، "یرید الحیوه الدنیا" (هود: ۱۵) و مانند آن از آنها یاد شده است; یعنى کسانى که دنیاخواه، دنیاطلب و طالب همین لذتهاى پیش پاافتاده، مادى و حیوانىاند.
کسى که طالب این لذات استبه چیز دیگرى توجه نمىکند; زیرا محبوبش همانهاست. این توجهات، انسان را از توجه به مقصد اصلى باز مىدارد. لذا، در روایت آمده است: "حب الدنیا راس کل خطیئه." همه انحراف ها از همین جاست که دل به امور مادى وابستگى پیدا کند و با چیز دیگرى سرو کار نداشته باشد.
در مقابل این دسته، گروه "آخرتطلب" قرار دارند; "و من اراد الآخره و سعى لها سعیها و هو مومن فاولئک کان سعیهم مشکورا." (اسرا:۱۹)
اینان همان کسانى هستند که وراى لذتهاى مادى، به چیز دیگرى معتقدند. البته این نقطه ابتداى مسیر آنهاست و این مسیر تا آنجا ادامه پیدا مىکند که درباره آنها مىفرماید: "انما نطعمکم لوجه الله لا نرید منکم جزاء و لا شکورا." (انسان:۹) در جاى دیگرى مىفرماید: "الا ابتغاء وجه ربه الاعلى" (لیل: ۲۰) آنها غیر از خدا چیزى نمىبیینند و نمىخواهند و دل به چیزى نمىبندند; حتى لذایذ آخرت اگر به خداوند انتساب نداشته باشد بدانها اعتنایى ندارند.
البته انبیاى عظامعلیهمالسلام، ائمه اطهارعلیهمالسلام و اولیاى خدا نعمتهاى آخرت را دوست دارند اما دوستى آنان با دوستى ما تفاوت دارد. ما نعمتهاى آخرت، مانند گوشت پرندگان، گلها، نهرهاى جارى، درختان و منظرههاى زیبا، حورالعین و قصرهاى بهشت، را براى استفادههاى شخصى و نفسانىمان دوست داریم. اولیاى خدا نیز به همین چیزها علاقه دارند، اما به این دلیل که اینها آثار رحمتخدایند. به عنوان مثال، دو نفر را به یک میهمانى دعوت مىکنند. اینها هر دو از غذاهاى لذیذى که میزبان در اختیار آنها قرار داده است، تناول مىکنند و از آنها لذت مىبرند; اما یکى به قصد خوردن غذاهاى لذیذ به این میهمانى آمده است و دیگرى به دلیل علاقه به میزبان. بنابراین، هدف آنها از شرکت در این میهمانى متفاوت است، با آنکه هر دو از غذاهاى مهیا شده لذت بردهاند و به آن علاقهمند بودهاند. اگر به جاى آن غذا، به شخص دوم نان جو هم بدهند اعتراضى نمىکند و با علاقه، آنها را مىخورد; زیرا او با هدف دیگرى به آنجا آمده است. لذا، نوع غذا براى او تفاوتى نمىکند.
اولیاى خدا نعمتهاى خدا و مواهب اخروى را دوست دارند، اما نه به این دلیل که شهوتهاى مادى را ارضا مىکند، بلکه به این دلیل که نشانه لطف و محبتخداست. از اینرو، آنها حتى نعمتهاى بهشتى را طلب هم مىکنند و براى کسب آنها دعا مىنمایند. اما دعاى آنها با دعاى ما فرق دارد; ما خود آن نعمتها را دوست داریم اما آنها لطف خدا را، که در این نعمتها ظهور پیدا مىکند، دوست دارند.
نیاز انسان به محبتخدا
محب عنایت محبوب را دوست دارد. کسى که محبت دارد تمام خواستهاش این است که محبوبش عنایتى به او بکند و با یک نگاه یا لبخند و یا کلمهاى او را شاد نماید. این عنایت، همانگونه که در قرآن ذکر شده، در روز قیامت مخصوص مومنان است و کفار بهرهاى از آن ندارند: "لا یکلمهم الله و لا ینظر الیهم یوم القییامه." (بقره: ۱۷۴) لذا، یکى از بزرگترین عذابهاى کفار در آخرت این است که خدا با آنها سخن نمىگوید.
کسانى که معناى قهر کردن محبوب را درک کرده و تلخىاش را چشیدهاند مىفهمند که قهر خدا یعنى چه! شاید بسیارى تعجب کنند از این که قرآن مىفرماید: "لا یکلمهم الله" و شاید بگویند اگر خدا با آنها سخن نگوید چه مىشود؟ آنها نمىفهمند که در قیامت چقدر به سخن خدا نیاز دارند و سخن گفتن خدا با انسان در قیامت، چقدر لذت دارد! کافران هم به حسب اقتضاى فطرتشان، تشنه این محبتاند ولى از آن محروماند. محب دوست دارد که محبوباش نیمنگاهى یا حتى گوشه چشمى به او بکند; اما اهل معصیت در آخرت از این نعمت محروماند; "لا ینظر الیهم." این یکى از بزرگترین عقوبتهاى خداست.
اما درباره مومنان اینگونه نیست. درباره ایشان مىفرماید: "وجوه یومئذ ناضره الى ربها ناظره" (قیامت: ۲۲ و۲۳); در آن روز، رخسار عدهاى از شادى برافروخته است و جمال حق را مشاهده مىکنند.
علاوه بر آنکه آنها به خدا نظر مىکنند، خداوند نیز بدانها نظر لطف و مرحمت دارد; هم آنها از خدا راضىاند و هم خدا از آنها راضى است;"رضىاللهعنهم ورضوا عنه" (مائده:۱۱۹)
راه تقویت محبتبه خدا
بنابراین، ما مىتوانیم براى تزکیه عواملى را با اعتبارات عقلى مشخص نماییم. این آیات و آیات مشابه آنها مىتواند موید خوبى بر این مطلب باشد; هم در جهت اثباتى که باید توجه قلب به خدا زیاد شود و هم در جهت نفىاى که متعلقاتى که با خدا متضاد است از دل حذف گردد. براى اینکه این تعلقات ریشه ندواند و قلب را اشغال نکند، باید آنها را از ریشه قطع کرد. در سوره اعلى مىفرماید: "قد افلح من تزکى و ذکر اسم ربه فصلى." (اعلى: ۱۴ و ۱۵) شاید بتوان گفت که "ذکراسم ربه فصلى" عطف تفسیرى براى "تزکى" است. شاید هم اگر "تزکى" را به معناى عامترى بگیریم این یکى از مصادیقاش باشد. (وجوه دیگرى نیز در تفسیر آیه مىتوان ذکر کرد.) لذا، کسى که به خدا توجه داشته باشد "تزکى" پیدا مىکند و به این رشد روحى مىرسد.
چه وقت "تزکى" تقویت مىشود؟ آنگاه که یاد خدا در دل بیشتر شود. در ابتداى حرکت، نمىتوان به طور کامل به ذات خدا توجه پیدا کرد، بلکه باید متناسب با حالات خودمان، به اسمى از اسماى الهى توجه کنیم. حتى اگر کسانى به اسم "الله" هم توجه کنند، با اینکه مستجمع جمیع اسماى خداست، باز هم اسم است. پس تنها راه براى قرب به خدا یاد اوست. وقتى توجه انسان به خدا معطوف شد به طور طبیعى مىخواهد این توجه و حرکت قلبىاش را مجسم کند.
تجسم این حالت قلبى "نماز" است; "فصلى." خود نیز مىفرماید: "اقم الصلوه لذکری." (طه: ۱۴) هدف از نماز، ذکر است. نماز تجسم ذکر قلبى است. نماز تقویت ذکر و ناشى از رابطه ذاکرانه است; از رابطه متقابلى که میان عمل قلبى و عمل بدنى استسرچشمه مىگیرد. حالت قلبى موجب مىشود که عمل بدنى صورت گیرد و عمل بدنى نیز به نوبه خود، حالت قلبى را تقویت مىکند. این موید این مطلب است که نمازراهى باطنى براى تقرب الىالله در جهت اثباتى است.
نماز، خود روحى دارد و آن ذکر و توجه قلبى است. ذکر فقط زبانى نیست; ذکر زبانى تنها یک تجلى از آن ذکر قلبى است. دل متوجه مىشود، زبان نیز به حرکت درمىآید. اگر توجه قلبى وجود داشته باشد، هرچند هم که توجه زبانى یا ذکر زبانى انجام نشود، اثر خود را مىبخشد. البته وقتى ذکر زبانى هم باشد توجه کاملتر مىشود; هم مغز است و هم پوست. اما اگر پوستخالى بوده و مغز نداشته باشد ارزشى ندارد.
عوامل موثر در تزکیه زکات (صدقه)
در جهتسلبى و حذفى نیز گفته شد که باید چیزهایى که با این توجه در تضاد استحذف شود. واژه "زکات" در مال هم به معناى حذف تعلقات قلبى به مال است. از این جهت "زکات" در واقع، فقط زکات مال نیست; گرچه از مال پرداخت مىشود اما نتیجهاش زکات روح است; مىفرماید: "خذ من اموالهم صدقه تطهرهم و تزکیهم." (توبه:۱۰۳) نمىفرماید: "صدقه تطهر اموالهم" یا "تزکی اموالهم"، بلکه مىفرماید: وقتى مردم زکات مىدهند خودشان رشد مىکنند، تطهیر مىشوند و تکامل پیدا مىکنند. چرا؟ چون چیزى را که مایه دلبستگىشان است از خود دور مىکنند; همان که موجب آلودگى روح و سرآمد هر خطاست.
وقتى انسان با دستخود، مالش را براى خدا از خود دور کرد به چیزى دلبستگى پیدا نمىکند و نفس او از آلودگى تعلق به دنیا پاک مىشود. "تطهرهم" تعبیر بسیار بلندى است که هر چه درباره آن فکر کنیم کم است. لذا، کسى که باید زکات بدهد و نداده نجس است; اصلا خودش نجس است، چه رسد به مالش. وقتى زکات مىدهد خودش نیز پاک مىشود.
اما انفاق آنچه که اضافى و مایه زحمت است چندان نتیجهاى ندارد; مانند لباس کهنه و اثاثیه ناسالم. "لن تنالوا البر حتى تنفقوا مما تحبون" (آل عمران: ۹۲); هرگز به نیکى نخواهید رسید، مگر آنکه از چیزهایى که دوست دارید، انفاق کنید. انفاقى اثر دارد که از سر علاقه باشد. حتى اگر مىخواهید پولى انفاق کنید بهتر است که از پولهاى نو و سالم در راه خدا بدهید; زیرا همین اندازه تعلق خاطر به یک شىء، مانند پول نو، موجب آلودگى است. لذا، توصیه شده است که از چیزهاى زیباتر، تمیزتر و دوستداشتنىتر انفاق کنید تا بیشتر موجب رشد روحى گردد.
روزه شرط حصول تقوى
یکى دیگر از چیزهایى که از عوامل سلبى به حساب مىآید و نسبتبه مساله زکات حالت درونىترى دارد "روزه" است. خداوند مىفرماید: "یا ایها الذین آمنوا کتب علیکم الصیام کما کتب على الذین من قبلکم لعلکم تتقون." (بقره:۱۸۳) در آیه "فالهمها فجورها و تقویها" نیز گفته شد که مصداق "تقوا" و "تزکیه" یکى است. اکنون باید ببینیم که براى حصول تقوا، قرآن چه فرمانى مىدهد؟ در این باره، قرآن دستور مىدهد که روزه بگیرید; زیرا نفس در اثر انسى که با لذایذ مادى پیدا مىکند، آلوده مىشود. گذشته از اینکه روزه موجب سلامتى است و مقدارى از مواد غذایى ذخیره شده در بدن، مانند چربىها، را دفع مىکند، نتیجه اصلى آن مربوط به روح است. انسى که روح با لذتهاى مادى پیدا کرده انسان را آلوده نموده است. این از بزرگترین الطاف الهى است که در ماه مبارک رمضان، براى انسان این وظیفه را معین کرده که از لذتهاى خود دل برکند. وقتى انسان به دستخود از لذتهاى نفساش دورى کرد و در حال عطش، گرسنگى و میل فراوان، از خوردن و نوشیدن چیزهایى که با دستخود از راه حلال کسب کرده است، خوددارى نمود این موجب رشد او و حذف عوامل مزاحم مىشود.
عبادت خدا
علاوه بر این موارد، در هر یک از عبادات کمابیش این نوع اسرار و حکمتها را مىتوان پیدا کرد. هر چه موجب مىشود که دلبستگى و انس انسان به شهر و دیار و خانه و زندگى خود کم شود در مسیر عبادات است. البته عاطفهاى که مرضى خداست ضررى براى خودسازى ندارد اما آنجا که این عواطف با محبت نسبتبه خدا مزاحمت پیدا مىکند باید تعدیل شود. جهاد، برترین عبادات است، از این نظر که همه تعلقات را از انسان قطع مىکند. اینها همه مصداق تزکیه است.
بنابراین، تزکیه چیزى وراى دستورات شرعى نیست. اگر ما دستورات شرع و واجبات را درست انجام دهیم مراتب بالایى از تزکیه نصیبمان مىشود، لکن متاسفانه ما معمولا فقط به ظاهر اعمال اکتفا مىکنیم تا از آتش جهنم نجات پیدا کنیم و روح آنها را نمىیابیم. بدین دلیل، نماز ما روح ندارد و با توجه همراه نیست و بخلاف آنچه خداوند مىفرماید: "اقم الصلوه لذکری"، نماز ما براى ایجاد ارتباط محکم با خدا نیست، تنها براى این است که تکلیف از گردنمان ساقط شود، نه آنکه سعى کنیم حضور قلب داشته باشیم و از اولتاآخرنماز،دلمانازیاد خدا منحرف نشود. متاسفانهدراینزمینه،اهتمام ما کم است، خواه در نمازوخواهدرسایرعبادات.
حاصل بحث این که راههاى تزکیه، که قرآن بر آنها تاکید کرده، متناسب با خود تزکیه است، همان چیزهایى که مورد تاکید قرآن کریم و سفارشات اهل بیتعلیهمالسلام مىباشد. اگر ما این دستورات را به طور کامل رعایت کنیم، هم در جهت اثباتى، که توجه به خداست و هم در جهت نفىاى، که حذف مزاحمات است، به مقاماتى بسیار عالى نایل مىشویم و شرط قبولى همه اعمال این است که نسبتبه اولیاى خدا و وسایط فیض او محبت داشته باشیم; زیرا آنها وسیله آزمایش ما هستند. همچنین باید متوجه باشیم که آیا این محبتها و حرکتها براى رضاى خداستیا براى خواستههاى نفسانى و شیطانى.
راه رسیدن به قرب الهى
اشاره
در نهاد انسان، نوعى میل فطرى، به سوى کمال مطلق و تقرببه ذات مقدس الهى، وجود دارد که مىتوانیم آن را تمایل فطرى بهعرفان یا "حس مذهبى" بنامیم و هدف انبیا و پیشوایان دینى اینبودهاست که مقدمات وصول به این مقصد را براى انسان فراهم کرده واو را هرچه بیشتر، به این هدف، نزدیک کنند.
میل فطرى نیازمند راهنمایى و هدایت است.
بعضى گمان مىکنند که اگر تمایل فطرى در نهاد انسان باشد،خود به خود، راه خویش را پیدا مىکند و احتیاجى به راهنمایىندارد; ولى این گمان، صحیح نیست. بسیارى میلها در وجود ماهستکه بدون شک، میلهایى خدادادى وفطرىاست نهاکتسابى;اما کیفیت تحقق بخشیدن به آن، احتیاج به تعلیم و ارشاد دارد.
میل به تغذیه، که ابتدایى ترین میل غریزى است که در آدمىبه وجود مىآید، فطرى و خدادادى است، اما اینکه کدامخوردنى مفید وکدام مضراست واز چه غذاهایى بایداستفاده کردو از کدام یک باید پرهیز نمود، آدمى، خودبه خود، اینها رانمىداند و تدریجا باید به وسیله تجربه، خوردنیهاى مفید را ازمضر باز شناسد یااز راه دیگرى،از قبیل راه وحى،به او تعلیم دادهشود. بنابراین، چنین نیست کهاگر میلى، فطرى بود، راه ارضاء آننیز براى شخص معلوم باشد;به خصوص که میل به سوى کمالمطلق، با سایر میلهاى فطرى، تفاوتهایى نیز دارد و آن این کهسایر میلها، آگاهانه در وجود آدمى پدید مىآیند،امااین میل،نوعى میل مبهم و مرموزاست.عموم مردم، خودبه خود، متوجهمقصود اصلى خود نمىشوند وبه درستى، درک نمىکنند که ایننیرویى که در نهادشان هست و آنها را به سوى گمشدهاى، سوقمىدهد چه نیرویى است وگم شده اصلى آنان چیست.
طبعا هنگامى که مقصد این میل، آگاهانه نباشد، راه رسیدنبه آن نیز روشن نخواهد بود.
به هرحال، شکى نیست که براى رسیدن به مقصد نهایى، کهعالیترین کمال انسانى است، آدمى احتیاج به راهنمایى دارد وهرکسى مىتواند به حکم وجدان، در خود، بیاید که راه شناختهشدهاى کهتمام خصوصیاتش مشخص باشد،در فطرت اونیستو فطرتا راه مشخصى رابراى رسیدن به خدا سراغ ندارد و اینهمه اختلافاتى که وجود دارد، دلیل بر این است که شناخت اینراه، فطرى نیست وگرنه این همه اختلاف، در آن پدید نمىآمد.
پس ما براى اینکه راه رسیدن به آن مقصد اعلا را بشناسیماحتیاج به تعلیم انبیا داریم.
قبلا گذشت که: همانطور که اساس همه ادیان الهى، برتوحید بوده ولى در طول تاریخ، دچار تحریفات و انحرافاتىشدهاند، محتواى عملى ادیان نیز از انحرافات و تحریفاتمصون نمانده است. در این جا این سوال پیش مىآید که آیادینهاى هندویى و بودایى، دینهاى توحیدى و فطرىاند؟ درجواب،باید گفت اگر منظورایناست که این ادیان را،بامحتواىفعلى آن، ازطرف خداوند بدانیم،جواب منفى است. زیرا هرچندکه این ادیان، در ابتدا، ادیانالهى بودهانداماپسازمدتى، تحریفشده وبه صورت آیینهاى شرکآمیز در آمدهاند.اساس این ادیانبر بتپرستى است و یکى از مهمترین وظایف انبیا، مبارزه بابتپرستىبودهاست که در سراسر قرآن، نمونههاى آن، مشهوداست.
پس ادیانى که پایهشان بربتپرستى است، نمىتوانند دینىآسمانى و الهى باشند، ولى ممکن است که همه این ادیان، ریشهصحیحى در اعماق تاریخ داشتهباشند که بعدها از توحید، بهشرک و بتپرستىتبدیل شدهباشند. قرآن کریم مىفرماید: "وانمن امهالا خلافیها رسول" هیچ امتى نیست مگر اینکه پیامبرىداشته است. و در آیهاى دیگر مىفرماید: "ولقد بعثنا فى کل امهرسولا ان اعبد واالله واجتنبواالطاغوت" ما درمیان هر امتى، پیامبرى را مبعوث کردیم که سرلوحه دعوتش این بود که خداىیگانه را پرستش کنید و از طاغوت به پرهیزید.
افکار خرافى و انحرافى موجود در ادیان، بعدها به آنهاضمیمه شد.پس چگونه ممکن است در چنین دینى که نمىتوانآن را دین الهى نامید، عناصر حق و صحیحى وجود داشتهباشد؟ به عنوان قاعدهاى کلى، باید گفت که ما در عالم، باطلصرف نداریم، و اگر چیزى، باطل صرف باشد دوام پیدا نمىکند.هر چیزى که در عالم، بقا و دوامى داشته باشد، مرهون عضوىکوچک یابزرگ از حق است که در آن وجود دارد; اما باید دید کهاین حقها چگونه وارد مذهب باطل مىشود؟
اولا باید توجه داشت که همه اینها انبیایى بودهاند که ادیان وشریعتهایشان تحریف شده است; خوب امکان دارد عناصرحقیقى از دینهاى حقى باقى مانده باشد. اگر دینى تحریف شد،دلیل براین نیست که تمامش باطل است. از جمله، دین یهود ومسیحیت. هنوز، در همین کتاب تورات، که سراسر آن، خرافاتاست، مطالب حقى وجود دارد، که عینا با آیات قرآن تطبیقمىکند. آیه معروفى در قرآن هست که مىفرماید: "لاجل ذلککتبنا علیهم فیها ان النفس بالنفس و العین بالعین والاذن …" اینمطلب، عینا، در تورات کنونى موجود است که قصاص، به اینترتیب است که چشم در مقابل چشم،گوش در مقابل گوش،دست در مقابل دست، پا در مقابل پا و جان در مقابل جان. اگرشخصى چشم شخصى دیگر رانابینا کرد، او حق دارد از دادگاهدرخواست کند که چشم فرد مجرم را نابینا کند، به همان ترتیبىکه جنایت انجام گرفتهاست، خدا مىفرماید:ما درتورات، اینمطلب را نوشتیم، اکنون نیز، در اسلام همین حکم معتبراست.تورات فعلى نیز، خبر مىدهد که چنین چیزى بوده است.
با وجوداین، نمىتوان گفت که شما چگونه مىگویید که اینتورات، تحریف شدهاستبا این که مطلبى در آن وجود دارد کهقرآن نیز، آن را تایید مىکند؟ تحریف شدن، معنایش این نیستکه همهاش زیر و رو شدهاست،به طورى که هیچ جمله صحیحىدر آن یافت نمىشود، بلکه عناصرى باطل، با او مخلوط شدهاست، و یا درادیان مختلفى که در روى زمین هست و اساسششرک و بتپرستى است،حقایق،اعتقادات و رفتارهاى صحیحىوجود دارد. این گونه نیست که تمام آنها باطل صرف باشد.صرفابه دلیلاین که مذهبى، مذهب بوداست، بااین شکلى کههست،مجسمه بودا را مىپرستندوآداب و رسومى خاص دارند،نمىتوان گفت که اصلا هیچ چیز آنها صحیح نیست.یا چون آنهابراى راستگویى،ارزش قائلاند; پس ما بگوییم: راستگویى، بداست. یا این که بگوییم: چون آنها راستگویى را خوب مىدانند،پس دین بودا، حق است.
شعار مذهب زرتشتى، سه چیز است: گفتار نیک، رفتار نیک،پندار نیک. این مطلب درستى است و کسى با اینها مخالفنیست;اما این، دلیل نمىشود که پس زرتشتیها دین درستىدارند. و از طرف دیگر، نمىتوان گفت: حالا که دین زرتشتى،باطل است، پس هر چیز که گفته، حتى این شعارشان نیز باطلاست; نه، منظور از اینکه دینى باطل است این است که مطالبباطلى به آن ضمیمه شده و اساس آن را مشوش کرده است.دیگر نمىتوان مجموعه حقى را به عنوان اساس دین، در آنمذهب، معرفى کرد. پس اگر مطالب صحیحى در دین بودا وجودداشته باشد که مطابق با مطالب اسلامى باشد، ما آنها را معتبرمىدانیم.اما نه از آن جهت که مربوط به دین بوداست، بلکه از آنجهت که قرآن، آن مطالب را تایید مىکند یا از آن جهت که دلیلعقلى قطعى در تایید آن مطالب، داریم; فعلا، لازم نیست کهتعبدا راستگویى را از قرآن بپذیریم; زیرا عقل هم مىگوید کهراستگویى خوب است، وفاى به عهد خوب است. این احکام درهر مذهبى که باشد خوب است اما این، بدان معنا نیست که آندین، خوب است.
این عنصر ضعیف که در آن دین وجود دارد، از دو راه ممکناست آمده باشد: یکى،از راه اصل دین و آن چیزى که دراصلدین، وجود داشته و بعدها تحریف شده است. یکى هم از راهعقل. اما ادعاى اینکه "تمامى دستورهاى اخلاقى بودا، موردتصدیق دین اسلام است" را به صورت کلى نمىتوانیم بپذیریم،باید هریک از دستورات آن دین را جداگانه بررسى کنیم و ببینیمکه به چه دستوراتى سفارش مىکند،آیا همه آنها بااسلام وفقدارند، یا نه؟ اگر وفق داشتند، مىپذیریم; چون عقل و شرع، آنرا تایید مىکند نه به خاطر این که بودا گفته است.
همه امتها داراى پیامبرى از طرف خداوند بودهاند. مامعتقدیم که یک صدوبیست و چهارهزار پیامبر از طرف خدامبعوث شدهاند، ازمیان آنان با نام بیست و پنجیا شش نفرشانآشنایى داریم، اماباقى پیامبران، در میان اقوام و زمانهایى کهبراى ما نامعلوم است مبعوث شدهاند. هیچ بعدى ندارد که درهندوستان، چین، ژاپن و یا در سایر اقطار عالم، پیامبرانى درهزاران سال قبل مبعوث شدهباشند که همگى، دین توحید ویگانهپرستى داشتهاند و در اثر تحریفات، تبدیل به آیینهاىبتپرستى ودینهاى شرکآلود شدهاند; چنانکه در دین مسیحیتچنین بوده است.
راه رسیدن به قرب الهى
بعد از رسیدن به این نتایج، که راهى صحیح براى رسیدن بههدف اعلاىانسانى، یعنى قرب به خداى متعال، وجود دارد واین چیزى است که فطرت بشر،طالب آن است و تمامى انبیا، دراین راه، سعى و تلاش کردهاند;این سوال پیش مىکند که: اینراه، چیست و چه ویژگیهایى دارد؟ جواب کلىاین سوال،ایناست که راه، همان است که خداوند، به آن امر فرموده و پیامبرانرا براى نشان دادن این راه مبعوث گردانیدهاست.
بایدبه این مطلب توجه داشت که خداى متعال،بیش از خودما، کمال و سعادت ما را مىخواهد و او از هر انسانى نسبتبهما نزدیکتراست. محبتخداى متعال به مخلوقات از محبت مابه فرزند خویش، بیشتر است. محبت مادر به فرزند، پرتویىاندک از محبتبىنهایت الهى است. خداوند متعال به خاطرشدت محبتى که به انسانها داشته، پیامبران رامبعوث فرمودهاست.این محبت،اقتضامىکند کهنزدیکترین راه رسیدن به کمال را به بهترین وجه ممکن، براى مردم بیان کند و در اختیار آنانقرار دهد.اگر محبتخدا اقتضا کرد که براى هدایت انسانها، عزیزترین بندگانش رامبعوث کند وآنها هرگونه خطرى را به جانبخرند، طبیعىاست که انبیا نیز، براى حمایت انسانها بهترین ونزدیکترین راهها را به بشر معرفى کردهباشند. آیا مىتوان تصورکرد که خداى متعال باآن رحمتبىنهایت و محبتبىکرانى کهبه بندگان خویش دارد،از نشان دادن بهترین و کوتاهترین راه بهسوى مقصد، بخل ورزیدهباشد؟چه مسالهاى مانع ازاین مىشودکه خدابهترین ونزدیکترین راه رابه بندگانش نشان ندهد؟
چنین احتمالى وجود ندارد که خدا مضایقه کرده و یا یابخلورزیده و آن اسرار را براى مردم بیان نکرده و آنها را براى بعضىافراد به خصوص ذخیره کردهباشد.
ذو مراتب بودن معارف الهى
معارف الهى داراى مراتب مختلفىاست و هرکسى ظرفیتدرک هرمعرفتى راندارد. این درجاى خودش محفوظ است، ولىکسانى که ظرفیت رسیدن به کمال را داشتهباشند، باید این راه،در اختیارشان قرار گیرد. خداوند متعال، بخلى در نشان دادن راه وهدایت انسانها ندارد. تمامى انبیا نیز که از طرف او مبعوثشدهاند، معصوماند و در رساندن پیامهاى الهى، تقصیرى انجامندادهاند. این گونه نبودهاست که بعضى از پیامهاى الهى را بهخاطر روابط دوستانه و خویشاوندى، به بعضى افراد اختصاصداده و دیگران را محروم کردهباشند. البته انبیا، نمىتوانستند هرمعرفتى را در اختیار هر فردى قرار دهند و خود فرمودهاند: "نحنمعاشر الانبیاء، نکلم الناس بقدر عقولهم" ولى چنین نیست کهنشان دادن راههاى تقرب را از مردم دریغ کرده باشند، بلکهمطالب را به صورتى بیان کردهاند که هرکسى به اندازه فهم خود،از آنها استفاده کند. به عبارت دیگر، راه را به صورتى نشاندادهاند که هرکسى بتواند چندقدمى، در آن بردارد. هرکس کههمتبیشترى دارد، در آن راه، بیشتر پیش مىرود و به نتایجمهمترى مىرسد و آنهایى که همت کمترى دارند، به کمالاتکمترى نایل مىشوند. سر این که درقرآن، آیات متشابه و درروایات، روایات داراى بطون، وجود دارد همین است که افرادىکه صلاحیت دارند و اهل دقت هستند، به توانند از آن معارفعمیق و ژرف استفاده کنند و کسانى که در کشان ضعیفتر است ازظواهر استفاده کنند و راههایى راکه مناسب باخودشان است، فراگیرند; ولى به هرحال، چنان نیست که خداى متعال، انبیا واولیاى دین، از نشان دادن کوتاهترین و بهترین راه وصول بهمقصد نهایى، کوتاهى کرده باشند و یابخل ورزیده باشند.
راه شناسایى تفصیلى قرآن
قرآن، راه شناخت تفضیلى خویش رااینگونه بیان کردهاست: "ونزلنا الیک الذکر لتبین الناس مانزل الیهم" ماقرآن را برتو نازلکردیم تا تو براى مردم، آنچه را برایشان نازل شده تعیین کنى.قرآن کریم، پیامبراکرم صلىالله علیه و آله را به عنوان تبیین ومفسر قرآن معرفى فرموده است. آنچه که پیامبراکرم صلىاللهعلیه و آله به عنوان تبیین مطالب قرآن بیان کند به نص خودقرآن، حجت است. سخنى کهازلبهاى مبارک پیامبر اکرم صلىاللهعلیه و آله در میان احکام و معارف قرآن خارج مىشود، کانهخود قرآن استیعنى چون قرآن فرمودهاست که: آنچه که او(پیامبر) مىفرماید، حق است و باید پیروى کنید، اعتبارش دردرجه دوم، مانند اعتبار خود قرآن خواهدبود و همچنین وقتىطبق اعتقاد شیعه، ائمه معصومین علیهمالسلام به عنوانپیشوایان معصومى که خطا نمىکنند مبین و مفسر قرآن شناختهشدهاند، کلمات آنها نیز، مانند کلمات پیامبراکرم صلىالله علیهو آله براى ما حجتخواهدبود. باتوجه به این نکات است که: ماادعا مىکنیم: اسلام تمام نیازمندیهاى بشر را تا روز قیامت، بیانفرموده است و اگر بخواهیم فقط از قرآن استفاده کنیم و از سنتپیامبر و ائمه اطهارعلیهمالسلام صرفه نظر کنیم، خواهیم فهمیدکه حتى در دستورات روزانه هم نمىتوانیم از قرآن استفاده کنیم،حتى چگونگى انجام سادهترین وظیفه، یعنى نماز را نیزنمىتوانیم از قرآن فراگیریم چه رسد به احکام دقیق و پیچیدهاىکه باید در کتب دقیق فقهى، بیان شوند. پس ادعاى ما مبنىبراینکه دین اسلام، عهدهدار تمامى نیازمندیهاى بشر، تا روزقیامت استبراین اساس استوار است که در کنار قرآن، کلامپیامبر صلىالله علیه و آله و ائمه معصومین علیهمالسلام را نیزمعتبر مىدانیم. آنها مفسر حقیقى قرآن هستند و سخنشان مثلسخن قرآن، براى ما معتبر است.
فلسفه احتیاج به امام
اگر تنها کلام خدا و سخنان پیامبر صلىالله علیه و آله بود ولىامام معصومى نداشتیم ،آن چنان که برادران اهل تسننمىپندارند، بازهم نیازهاى بشر به وسیله کتاب و آنچه از سنتپیامبراسلام به دست مردم رسیدهاست، رفع نمىشد. تمامىروایاتى که اهل تسنن از پیامبر اکرم صلىالله علیه و آله نقلکردهاند، به هزار روایت نمىرسد و اگر بنابود که ما فقط ازکتابو روایاتى که آنها دارند، استفاده کنیم آن گاه، در رفع نیازهاىخود، دچار همان اشکال مىشدیم که آنها شدهاند.
اما ما شیعیان معتقدیم که پس از پیغمبراکرم، دوازده اماممعصوم،درطول دویست وپنجاه سال به هدایت مردم پرداختند،پایههاى دین را محکم کرده و اصول احکام راتدوین نمودند، درکورانهاى مختلف،اهلبیت علیهمالسلام با تدبیرهاى الهى، ایناحکام را در میان مردم رواج دادند و به وسیله اصحاب خاصشانحفظ کردند. ازاین رو، اکنون گنجینههاى هنگفتى از سرمایههاىوحى را، در اختیار داریم که منحصر به روایاتى که از پیغمبر اکرمصلىالله علیه و آله نقل شده، نیست، بلکه روایات ائمهمعصومین علیهمالسلام نیز به آنها ضمیمه شدهاست. ما به چنینمنابع سرشارى دسترسى داریم; پس مىتوانیم نیازمندىهاىجامعه را براساس این مبانى و منابع رفع کنیم; اما سایر فرق، ازتعالیم دویست و پنجاه ساله ائمه معصومین علیهمالسلاممحروماند و همان روایات معدودى که از پیغمبراکرم صلىاللهعلیه و آله نقل شدهاست نیز ضمانت صحیحى ندارد. ملاحظهکردهاید که خودآنها نیز در نقل بسیارى از مطالب، بایکدیگر،اختلاف دارند. مثلا مردم، بیش از بیستسال، چگونگى وضوگرفتن پیامبر صلىالله علیه و آله را دیده بودند ولى پس از وفاتایشان، دراینکه پیغمبر، چگونه وضو گرفتهاست اختلاف پیداشد. همچنین،بیش از بیست سال، پیامبر اکرم صلىالله علیه وآله در میان مردم، نماز خواندند ولى بعد از وفاتش اختلاف شدکه در نماز باید دستهارا ببندند یا رها کنند. اینها مسایلى بود کهمردم، هر روز مىدیدند، ولى نتوانستند آنها را درست، حفظکنند و مشخص نمىشود که سنت پیغمبر صلىالله علیه و آلهچه بودهاست و رفتار او چگونه بودهاست، چه رسد به آن که جزمتخصصین واهل فن، به ذهنشان نمىرسید و معارفى که بایدذهنهاى نقاد و استعدادهاط فوقالعاده، آنها را دریافت کند. اهمیت وجود امام معصوم، در واقع از این نظراست که متمموظیفه نبوت است. اگر امام معصوم نبود، رسالت پیامبراکرمصلىالله علیه وآله خدشهدار مىشد.ائمه معصومین علیهمالسلام، چون معصوم بودند،درنقل و فهم کلمات پیامبراکرمصلىاللهعلیه وآله اشتباه نمىکردند و علاوه بر علوم خدادادىکه خودشان داشتند، مىتوانستند اساس دین را تحکیم بخشند تابراى هزاران سال، سنت پیامبر صلىالله علیه و آله در میان مردمباقى بماند. البته، بالاخره دستهاى شیاطین، کارى را کهمىخواستند، انجام دادند و اختلافات و روایات جعلى بهوجودآوردند، ولى چنان نبود که اساس دین، لطمه بخورد و از مسیراصلى، منحرف شود. اگر اشتباهاتى وجود دارد و نقصها وکمبودهایى هست در مسائلى جزیى، که چندان اهمیتى نداردبوده است و اساس دین رامختل نمىکند.
اگر بخواهیم بهترین راه تقرب بسوى خداى متعال را بیابیم،باید از کتاب و سنت استفاده کنیم. هرراه دیگرى را که در مسیردین شناسى بپیماییم به بنبستخواهیم رسید و یا به انحرافکشیده مىشویم. وقتىکلماتنورانىامامان معصوم علیهمالسلامو آیات نورانى قران کریم، در اختیار آدمى باشد دیگر، جایىبراى استناد به سخن فلان دانشمند یا فلان تاریخ نویس یا فلانفردى که احیانا هم بااسلام دشمنى داشتهاست، باقى نمىماند ونوبت آن نمىرسد که براى اسلام شناسى، از منابع بیگانهاستفاده کنیم; ولى متاسفانه على رغم اینکه مطلب، بسیارواضح و آشکار است غفلتهایى بین مسلمانان پدید آمد که دستاز این راه روشن و صراط مستقیم برداشتند.
این سوال مطرح مىشود که: با اینکه پیامبراکرم صلىاللهعلیه و آله بارها ائمه اطهار را معرفى کردند، چراباز مردم منحرفشدند؟و به تعبیر دیگر، با اینکه دین حق و آیین صحیح را بهمردم نشان دادند، چرا این همه، اختلافات، پدید آمد؟
مثال محسوسى مىزنیم:مردم ما پس از پیروزى انقلاباسلامى، بیش از ده سال، با سخنان امام امت، رضوانالله تعالىعلیه تماس داشتند و حداقل، هفتهاى یک بار، به مناسبتى،سخنرانى ایشان را مىشنیدند،اما بارها اتفاق افتاد که حضرتامام، جملهاى را مىفرمودند و فردا در بین مردم، همین جمله،تحریف مىشد، یاقسمتىازآن نقل مىشد ویادرتفسیر کلامشان،بین صاحبنظراناختلاف پیدامىشد;حتىنمایندگان مجلس نیزدراین موضوع،بایکدیگراختلاف پیدامىکردند،یکى مىگفت:مقصودامام،ایناست;ودیگرى مىگفت: مقصودامام،آن است.
علت تمامىانحرفاتى که در عالم،از بدو پیدایش تا پایان،عالم واقع مىشود، دو مساله است:نادانى و هواپرستى.
عدهاى نمىفهمند و دسترسىبه واقعیات ندارند (جاهلان)و عدهاى نیز عمدا و به دلخواه خود، تحریف و تفسیر غلطىمىکنند (هواپرستان).امیرالمومنین، على علیهالسلام مىفرماید:"انما بدء وقوع الفتن اهواء تتبع و آراء تبتدع" یعنى منشا همهفتنهها دو چیز است: یکى،آنکه کسانى از پیش خود، آراء ونظرهایى را مطرح مىکنند و به دلخواه، راهى را پیشنهاد، وبدعتهایى ایجاد مىکنند،کسانى که منافعشان را در آن بدعتدیده و میلها و هواها و تمایلاتشان موافق باآن بدعت مىباشد.دوم، کسانى هستند که نمىدانند، هرچند نیتهایشان خیر است. نمىخواهند انحراف پیدا کنند، اما به حقیقت، دسترسى ندارند وجاهلاند.
هیچ امتى، از این دوعامل" جهل و هواپرستى" مصون نبودهو تا روز قیامت نیز مصون نخواهدبود; چون این دنیا، محلآزمایش است، باید افراد، بر سر دو راهیها قرار گیرند و خودشانگزینش کنند. پس باید همیشه بساط آزمایش گسترده باشد،همیشه دو راه وجود داشته باشد وامکان انحراف براى بشروجود داشته باشد تا راه حق را بشناسد و آن را انتخاب کند و یادر راه باطل، قدم گذارد.
تمام ملل، به این دو عامل انحراف، مبتلا بودهاند. مسلماناننیز مستثنى نبودهاند; بعضى به سبب جهل و نادانى به انحرافکشیده شدهاند وبعضىبه سبب هواوهوسهاى خود،باعث ایجادبدعتهایى شدهاند وعدهاى رابه دنبال خود، به انحراف کشیدهاند.
از صدر اسلام حتى در زمان پیامبراکرم صلىالله علیه و آلهعدهاى وجود داشتند که تمایلاتشان با بعضى از احکام و عقایداسلام مغایرت داشت وآن احکام و عقاید را دوست نمىداشتند.
این مسائل، باعثشد که در همان اوایل، درباره احکام ورفتار زندگى فردى و اجتماعى اختلافاتى بین مسلمین پدید آید.مصیبتها و خون دلهایى که براهل بیت علیهمالسلام وارد شد ازهمین اختلافات سرچشمه مىگیرد، ولى ائمه اطهار با تدبیراتالهى و با صبر و شکیبایى بىنظیر خود، توانستند در طول دوقرن ونیم، اساس اسلام را در جامعه محکمکنند، هرچندکهمصیبتهاى بسیارىبه خودشان وارد شد. پس کسانى از راهبدعت گذارى، مردم را از مسیر حق منحرف کردهاند.اما کسانىهم بودند که از روى جهل منحرف شدند; این جهل نیز علل واسبابى داشت. سلسله اسبابش تقریبا طبیعى بود. بعضى ازاسبابش را نیز دشمنان فراهم کردند و در نتیجه، بعد از گذشتچند قرن، اکثر مسلمانان به خصوص، کسانى که دور از مرکزتولد و ظهور اسلام بودند، دچار اشتباهات و انحرافات شدند;قسمتى از این انحرافات، مربوط به بحث، مىشود; یعنىروشهایى که براى تقرب به خدا اختراع کردند یا در اثر جهل ونادانى، آنها را به عنوان آیینى پذیرفتند و به کار بستند. و تدریجا،از نسلى به نسل دیگر منتقل شد و به آنجا رسید که امروز ماشاهد فرقههاى مختلف و متنازعى هستیم که یکدیگر را نفىمىکنند، با یکدیگراختلاف دارند و هرکدام مىگویند: روش ماصحیح است، روش دیگران باطل است و فعالیتى مثبت،باحسن نیت، عاقلانه و خداپسندانه، براى روشن شدن راه حقانجام نمىگیرد و هر کسى به آنچه دوست داشته و پسندیدهاستاکتفا مىکند و تعصبات قومى و فرقهاى حاکم مىشود.متاسفانه، هرفرقهاى از افکار و رفتار خود حمایت و رفتاردیگران راتخطئه مىکند. و نمىکوشند تا با روش صحیح، حق رااز باطل تشخیص دهند تا هم خودشان هدایتشوند و هماسباب ضلالت دیگران را فراهم نکنند.
درجات معرفت و همت مومنان
مىدانیم که ایمان مراتبى دارد; معرفت افراد نسبتبه حقایق دین متفاوت است، همت افراد نیز ذاتا با یکدیگر تفاوت دارد.ما براى نیل به هدف عالى و بلندى که به دنبال آن هستیم باید اولا، آن هدف را درستبشناسیم و به وجود آن ایمان داشته باشیم و ثانیا، همت و تلاش لازم براى رسیدن به آن هدف بلند را نیز داشته باشیم. افرادى که معرفت و ایمانشان ضعیف است، در صورت تقویت معرفتخود، این آمادگى و همت را پیدا خواهند کرد که با تلاش بیشتر به اهداف بلند خود نائل آیند.اما کسانى که همتشان ضعیف است و حتى در امور دنیایى هم همتبلندى ندارند – صرف نظر از اینکه امور دنیا نسبتبه آخرت چه موقعیتى دارد – هر قدر هم که زمینه معرفت و ایمان برایشان فراهم باشد، هیچگونه ترقى و پیشرفتى نخواهند داشت.به این افراد باید هشدار داد تا با تقویت همتخود، براى رسیدن به اهداف عالیه، راه صحیح را انتخاب کنند.البته، مومنان، هم از نظر مرتبه ایمان و هم ازنظر همت، با یکدیگر تفاوتهایى دارند.
در این بخش از روایت، امام صادقعلیه السلام در مقام یک مربى مىخواهند با ایجاد انگیزه در شیعیان، همت مومنان را تعالى بخشند; یعنى آنها را متوجه این مساله نمایند که فقط به فکر رهایى از عذاب جهنم نباشند، بلکه همتشان بیش از این باشد.کسانى که به معاد ایمان دارند متوجه این نکته هستند که انجام بعضى از کارها موجب عذاب ابدى مىگردد، لذا سعى مىکنند آن گناهان را مرتکب نشوند تا ایمانشان محفوظ بماند.این افراد اگر عذابهایى هم در عالم برزخ داشته باشند، نهایتا به واسطه شفاعت هم که شده نجات پیدا مىکنند.این پایینترین مرتبه ایمان است.ولى کسانى که از همتبالاترى برخوردارند سعى مىکنند در این دنیا به گونهاى عمل نمایند که هم در موقع جان کندن، هم در شب اول قبر و هم در عالم برزخ مبتلا به عذاب نشوند.کسانى هم هستند که همتشان از این هم بالاتر است; ایشان تنها به رهایى از عذاب و نجات از جهنم اکتفا نمىکنند، بلکه دلشان مىخواهد از مقامات عالىتر و درجات بلندترى در بهشت و نیز از نعمتهاى بیشترى در آخرت بهرهمند شوند.درجات بهشتبسیار زیاد استبهگونهاى کهقابلشمارشنیست.دربرخى از روایات، تعداد درجات بهشتبرابر با تعداد آیات قرآن ذکر شده است; یعنى بیش از شش هزار درجه، البته به این بستگى دارد که فاصله درجات را چقدر حساب کنیم.از اینرو، مومنان بهشتى هم، از نظر مقام و مرتبه تفاوت زیادى با یکدیگر دارند.
دسته آخر کسانى هستند که نه تنها به دنیا، بلکه به لذایذ و نعمتهاى بهشت هم پشتپا مىزنند.آنها تنها دل به خدا مىدهند و رضایت او را مىطلبند; آنچنان محبتخدا در دلشان جاى گرفته استکهجزرضایتاوبهچیزىنمىاندیشند.البته هیچ کس از عذاب خوشش نمىآید، همه مردم نعمتهاى بهشت را دوست دارند، ولى آنها آنقدر معرفتشان بلند است و لذت لقاى الهى و رضوان الهى را مىدانند که هیچ چیز دیگرى برایشان ارزش ندارد. تمام هم آنها این است که بیشتر به خدا نزدیک شوند.تعبیرى هم که همسر فرعون در دعاى خود به کار مىبرد و در قرآن نیز آمده است، اشاره به همین مطلب دارد.وقتى فرعون او را تهدید کرد که اگر دست از ایمان به حضرت موسىعلیه السلام بر ندارد کشته خواهد شد، خطاب به خداوند عرض مىکند: "رب ابن لى عندک بیتا فى الجنه" (تحریم: ۱۱) ; پروردگارا براى من خانهاى در نزدیک خودت در بهشت قرار بده.او انواع شکنجهها و سختىها را به جان خرید براى این که ایمانش محفوظ بماند.او نجات از عذاب جهنم و یا بهرهمندى از نعمتهاى بهشت را از خداوند درخواست نمىکند، بلکه به خدا مىگوید مىخواهم در جوار تو باشم; این همان مقام قرب است.البته خدا جسم نیست که – العیاذ بالله – یک خانه جسمانى داشته باشد، ولى رابطه معنوى بنده عاشق با خدا مىتواند آن قدر زیاد باشد که مثل دو همسایه به یکدیگر نزدیک باشند.
همه انسانها چنین همتى ندارند که از همه چیز چشم بپوشند و وقتى هم دعا مىکنند بگویند خدایا من تنها قرب تو را مىخواهم و دوست دارم در جوار تو باشم.البته در جوار خدا بودن یعنى داشتن همه چیز، ولى توجه بنده عاشق اصلا به آنها نیست، بلکه فقط مىخواهد فاصلهاى با خدا نداشته باشد; مثل عاشقى که براى رسیدن به محبوبش همه مشکلات و سختىها را تحمل مىکند تا همیشه در کنار او باشد، او اصلا متوجه نیست که در آنجا چه به او مىگذرد; زیرا همین که به محبوبش نزدیک باشد، همه چیز برایش فراهم است.البته براى رسیدن به این مقام، همتى بلند لازم است تا آدمى به جاى اینکه تمام توجهاش معطوف به رهایى از عذاب الهى و آتش جهنم و رسیدن به نعمتهاى بهشتى از قبیل حورالعین و قصرهاى مجلل و غذاهاى لذیذ و مانند آن باشد، توجهاش به این باشد که آیا به خدا نزدیک استیا خیر.
نتیجه گیری :
اگر در میان مومنان کسانى به این همتبلند دستیافتند که تنها توجهشان به قرب خدا باشد، باید آنچنان معرفتخدا و محبت او در دلشان ریشه بدواند که رضوان او را بر هر چیزى مقدم بدارند.لازمه رسیدن به چنین مقامى، فراهم نمودن مقدمات آن در همین دنیاست; زیرا از این دنیا که رفتند دیگر نمىتوانند کارى انجام دهند که به خدا نزدیک شوند.به دیگر سخن، همانگونه که باید براى نجات از عذاب جهنم و بهرهمندى از نعمتهاى بهشتى، در همین دنیا تلاش کرد، کسى هم که جوار خدا را مىخواهد باید مقدماتش را در همین دنیا فراهم کند.جاذبههاى دنیا، هوا و هوسها و غرایز انسانى ممکن است ما را از آن هدف اصلى دور سازد و موجب شود تا براى رسیدن به آن آرمان بلند کمتر تلاش کنیم.ما بسیارى از اوقات فراموش مىکنیم که دنبال چه هستیم و مىخواهیم به چه مقامى برسیم، اما کسانى که داراى همتبلندى هستند به وجود چنین مقامى آگاهاند و دلشان مىخواهد به آن مقام برسند، اما نمىدانند در این راه چگونه باید با مشکلات مقابله کنند و موانع را از سر راه بردارند.آنها نمىدانند که چه کارهایى باید انجام دهند تا بهتر و زودتر به این مقام دستیابند.
مخاطبان حضرت در این بخش از روایت، افرادىاند که همتشان ضعیف است و یا در صورت داشتن همتبلند، راه رسیدن به هدف را نمىدانند.حضرت به عبدالله بن جندب مىفرمایند: اگر مىخواهى با خداى صاحب جلالت مجاورت و همسایگى داشته باشى; یعنى آنقدر اوج بگیرى که در میان مخلوقات، نسبتتبه خدا از همه بیشتر باشد و از مراتب پستحیوانى و شیطانى دور شوى و در میان مومنان هم ترقى و تعالى پیدا کنى و در مقامى قرار بگیرى که بعد از آن دیگر مقام مخلوقات نیست، بلکه مقام خداست، باید کارى کنى که دنیا در نظرت خوار باشد: "یا ابن جندب ان احببت ان تجاور الجلیل فى داره و تسکن الفردوس فى جواره فلتهن علیک الدنیا." حضرت در این فراز از سخنان خود، با بیان یک توصیه کلى اخلاقى مىفرمایند آنچه موجب مىشود که نتوانى این راه را طى کنى این است که دنیا در نظرت بزرگ است، وقتى توجهات به دنیا جلب مىشود و دل به آن مىسپارى، دیگر دلتسراغ خدا نمىرود و نمىتوانى آن هدف را در دل خودت زنده نگهدارى.هر چه زرق و برق دنیا بیشتر در چشم تو جلوه کند، از آن مقام دورتر مىشوى; زیرا توجهات معطوف به آن مىشود.توجه انسان به هر چیزى که معطوف شد، براى همان کار مىکند و به مسائل دیگر توجه نمىکند.جاذبههاى دنیا مانع از تلاش ما براى رسیدن به مقامات عالى ایمان مىشود; چون چشم و گوش ما را به دنبال خود مىکشاند و وقتى دل به سراغ دنیا رفت، دیگر جایى براى محبتخدا در آن باقى نمىماند.
یاد مرگ و ذخیره براى آخرت
شاید خطبهاى از نهج البلاغه را نتوان یافت که در آن اشارهاى به پستى دنیا نشده باشد، اما بعضى جاها تعبیرات بسیار کوبندهاى نسبتبه دنیا دارد که براى شنوندگان و دوستان حضرت بسیار ارزنده است.امیرالمومنینعلیه السلام در یکى از خطبههاى خود، بىمقدارى و زودگذرى دنیا را به رطوبتباقى مانده از ظرف آبى تشبیه مىکنند که آب آن را خالى کرده باشند; مگر در چنین ظرفى چقدر آب مىماند که انسان براى رفع تشنگى خود به آن توجه کند؟ در دنیا نیز همین اندازه چیز وجود دارد.حضرت در جایى دیگر، درباره پستى و بىارزشى دنیا مىفرمایند: دنیا در نظر من از آب بینى بز زکامى هم کم اهمیتتر است.از این تعبیر رساتر، کلامى است که در خطبهاى دیگر بیان فرمودند: دنیا مثل استخوان پوسیده خوک مرده است که در ستشخص مبتلا به مرض جذام باشد.اشخاصى که مبتلا به این مرض مىگردند آن قدر زشت مىشوند که کسى رغبت نمىکند به آنها نگاه کند.حالا تصور کنید اگر در دست چنین فردى با آن قیافه وحشتناک – که انسان حتى رغبت نمىکند یک شاخه گل هم از او بگیرد – استخوان پوسیده خوک مردهاى – که زنده آن هم زشت و پلید است و گوشتش نیز حرام و نجس – باشد، آیا انسان رغبت مىکند براى گرفتن آن به سراغ او برود؟ دنیا باید در نظر مومن اینگونه باشد; یعنى باید آنقدر معرفت داشته باشد که بداند دلبستگى به دنیا او را از هدفش دور مىکند.البته این سخن بدین معنا نیست که انسان از فعالیتها و انجام وظایف فردى و اجتماعى که در دنیا دارد صرف نظر کند. انجام تکلیف یک بحث دیگرى است، صحبتسر بینش و نگرش است.گاهى بر انسان واجب مىشود که استخوان خوکى را هم بردارد، اما سخن در این است که انسان باید دنیا را در مقام مقایسه با آخرت، مقامات معنوى و قرب خدا چگونه ببیند.براى اینکه زیبایىهاى دنیا و به طور کلى غرایز ما موجب بىتوجهى به آخرت و مقامات معنوى نگردد، همیشه باید یاد مرگ باشیم; یاد مرگ ارزش دنیا را در نظر انسان کم مىکند و او را از فریبهاى شیطانى و زرق و برقهاى دنیا محفوظ نگه مىدارد.حضرت مىفرمایند: "واجعل الموت نصب عینک" ; همیشه به یاد مرگ باش، طورى که همیشه مرگ جلو چشمتباشد.بینش ما نسبتبه دنیا باید به گونهاى باشد که توجه بیشترى به مرگ و عالمآخرت داشتهباشیم.ما تنها در صورتى مىتوانیم خود را از چنگال دنیا نجات دهیم که آرزوهایمان را نسبتبه آینده کم کنیم و به فکر لذتهاى دنیایى نباشیم; تنها به فکر رفع نیاز امروزمان آن هم از راه مشروع باشیم وبراى فردایمان که نمىدانیم زنده هستیم یا نه و نسبتبه آن تکلیفى نداریم، بىجهت فکرخودرامشغول نکنیم; زیرا اگر تکلیفى نسبتبه آینده داشته باشیم، مربوطبهآخرتاستوآخرتخواهى مساله دیگرى است.حرص به دنیا و ذخیره کردن براى آیندهاى که معلوم نیست آن را درک کنیم، موجب مىشود که ما بیشتر دنیا زده شویم. انسان باید با این گرایش مبارزه کند و سعى نماید چیزى را براى فردایش نگه ندارد، اگر هم چیزى از زندگىاش زیاد آمد آن را انفاق کند.البته کسانى هستند که از این مقام گذشتهاند و امروز وفرداى دنیابرایشان تفاوتى نمىکند.اما براى کسانى که در ابتداى راه هستند، مبارزه با دنیازدگى باید جزو برنامههاى زندگى آنها باشد; مثلا ما باید تمرین کنیم که اگر پولى از زندگىمان زیاد آمد براى سال آینده و سالهاىبعد نگه نداریم، بلکه سعى کنیم آن را در همان سال مصرف کنیم و اگرنیازى نداریم، در راه خدا انفاق نماییم.
البته ممکن استبراى کسانى که از مراتب ایمان و معرفتبالایى برخوردارند راحتتر باشد که مایحتاج سال خود را یک جا تهیه و ذخیره نمایند.حضرت سلمانرضى الله عنه جزو این دسته از افراد بود و امروز و فرداى دنیا برایش تفاوتى نمىکرد.این غیر از حرص بر دنیاست; چون ایمانى که سلمانرضى الله عنه داشتبا ایمان ما قابل مقایسه نیست و اصلا شاید انگیزههاى الهى برترى از این کار داشته است.ولى ما که مىخواهیم تمرین نماییم تا به دنیا دلبستگى پیدا نکنیم، بهتر است که به فکر ذخیره براى آینده نباشیم و این روحیه را از خود دور کنیم.به عکس، ما باید این روحیه را در خودمان تقویت کنیم که اگر چیزى از زندگىمان زیاد آمد، آن را در راه خدا مصرف نماییم.بر خلاف نظر بعضىها که فکر مىکنند بذل و بخشش و انفاق موجب از بین رفتن مال و سرمایه مىشود و فقط آنچه ذخیره شود حفظ مىگردد، حضرت مىفرمایند: آنچه در دنیا بماند براى تو نفعى ندارد، بلکه مال تو چیزى است که براى آخرت خود ذخیره مىکنى: "و لاتدخر شیئا لغد واعلم ان لک ما قدمت و علیک ما اخرت." اموالى که انسان ذخیره مىکند و آن را بعد از مرگش، در این جهان باقى مىگذارد، نه تنها سودى برایش نخواهد داشت، بلکه اگر آنها از حقوق مردم باشد، گناهش براى او باقى مىماند.
از خداوند عالم مىخواهیم ایمان و معرفت ما را کامل و توفیق عمل به دستور اهلبیتعلیهم السلام رابه همه ماعنایت فرماید.
پىنوشت:
۱- محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج ۸۷، باب ۲۴، ص ۲۸۱
منابع و ماخذ :
پرتال رسمی حوزه علمیه قم
پرتال رسمی مرکز تحقیقات علوم شیعه
www.hawzah.net/article
www.shiasearcher.net/article/islamic
فهرست مطالب
مقدمه :
چهار نوع قرب در آیات قرآن
علت نزدیکى انسان به خدا
نقش شفاعت و توسل در قرب به خدا
قرب به خدا
سیر انسان به سوى قرب خدا
نفى استقلال از غیر خدا
مراتب قرب به خدا
کمال درتقرب به خدا
کمال در تقرب به خدا
راه تقرب به خدا
الف توجه (عامل اثباتى)
ب محبت (عامل اثباتى)
ج- نفى دلبستگىها (عامل سلبى)
دنیا طلبان و آخرت طلبان
نیاز انسان به محبتخدا
راه تقویت محبتبه خدا
عوامل موثر در تزکیه زکات (صدقه)
روزه شرط حصول تقوى
عبادت خدا
راه رسیدن به قرب الهى
اشاره
میل فطرى نیازمند راهنمایى و هدایت است.
راه رسیدن به قرب الهى
ذو مراتب بودن معارف الهى
راه شناسایى تفصیلى قرآن
فلسفه احتیاج به امام
درجات معرفت و همت مومنان
نتیجه گیری :
یاد مرگ و ذخیره براى آخرت
پىنوشت:
منابع و ماخذ :
1