مقدمه :
در فصل یک تعدادی از مشکلات مربوط به جامعه ی پیچیده ی امروز را توضیح دادم، مشلکاتی که کودکان در سال های اصلی رشد و نمو خود باید با آن ها دست به گریبان شوند. بدیهی است که مشاوران تمام راه حل ها را برای این مسائل نمی دانند اگرچه به نظر می رسد مطالب زیادی چاپ می شود و کمابیش توسط مشاوران اعمال می گردد. در این فصل روش های پیشنهادی نویسنده برای کار با این کودکان دارای احتیاجات و مشکلات مخصوص مطرح می شود. پیشنهادات شامل مراقبت، چگونگی محیط مشاور، و مهیا نمودن بستری آماده برای احتیاجات کودک است. خواننده ممکن است بخواهد به ضمائم A وB برای طرق مخصوص حل مشکلات رفتاری که ممکن است وابسته به این مسائل اجتماعی باشند مراجعه نماید.
این مسائل شامل: بدرفتاری با کودکان، طلاق، تشکل خانواده پس از طلاق، زندگی با یکی از والکدین، مردم و فوت اعضا خانواده، الکلی، کودکان نان آور خانوداه، افراد اوباش و خشونت است.
بدرفتاری با کودکان
کنگره ی بدرفتاری با کودکان را چنین معرفی می نماید: صدمات فیزیکی یا فکری، تجاوز جنسی، بی مبالاتی و غفلت در رفتار، بدرفتاری با کودکان زیر سن 18 سال توسط شخصی که وظیفه ی آسایش و فراهم آوردن رفاه کودک را در مواقع تهدید و زیان آسایش و رفاه و سلامت کودک دارد، (گروه تحقیقات و سلامت و رفاه اجتماعی ایالات متحده ی آمریکا 1975). کمیته ی ملی مشاوران مدرسه در آمریکا مقاله ای در مورد بیان مطلب بدرفتاریکودکان در سال 1988 منتشر کرد که آن را این طور تعریف می کند:
زدن ضربات و تحمیل چیزی اگر تصادفی نباشد بر روی بدن کودک، خسارات روانی مداوم و انکار احتیاجات روانی و فکری او (262)
مثال های ذکر شده در این بدرفتاری با کودک شامل: کبودی وسیع، سوختگی، پارگی، تاول یا فشار و استثمار او است، صدماتیکه نمی شود توضیح داد مانند: تجاوز جنسی، آزار و اذیت، استثمار، خسارات فکری و روحی مثل دست زدن به او و دعوا در خانه والدین داری مشکلات روانی و رفتاری ظالمانه است.
انجمن ASCA غفلت و بی توجهی به کودک را چنین معرفی می کند: فراهم نکردن غذای لازم، مراقبت، لباس، پناهنگاه و خانه، سرپرستی در امور، مراقبت پزشکی برای کودک. ص 262 و این رفتار را به عنوان سرپرستی نکردن و بی توجهی در امور پزشکی، غیبت غیرقانونی یا غیرعادی از مدرسه، کار بیش از حد، استثمار کودک، سوءتغذیه یا ترک او توضیح می دهد. (ASCA 1988)
علاوه بر این بدرفتاری عبارت است از: رفتار بد روانی، فیزیکی و یا جنسی با کودک. Bachman , Moeller و Moeller در سال 1993 نوشتند که: کشف بدرفتاری روانی بسیار مشکل است اگرچه خلاصه ی مطالب آن ها 6 دسته بدرفتاری روانی را معرفی می نماید:
1- بدنام کردن و خار کردم کودک در رابطه با توانایی های او ظرفیت های او و خواسته های او اظهار نظرهای فکری او.
2- کنار گذاشتن و جدا کردن او از جامعه
3- تهدید
4- توقع زیاد بدون در نظر گفتن سن او
5- اعمال روش های سخت؛یرانه شدید و تعرض آمیز که از استفاده ی زیاد مواد مخدر و الکل حاصل می شود.
6- فراهم نکردن مراتب لازم برای کودکانی که از نظر فکری به طور جدی معلول هستند.
Jonison در سال 1990 بدرفتاری فیزیکی را استفاده از وسایل بر روی بدن کودک و ضرر و زیان بافت های آن که از سرخی یک سیلی شورع می شود و زخم ناشی از حرارت، اشیاء تیز، مواد شیمیایی، یا داروها و موادمخدر می داند. مرکز بین المللی سوءرفتار با کودکان و غفلت از آن ها در ایالات متحده تمجاوز و بدرفتاری جنسی را چنین ارزیابی می نماید: کاری که روی یک کودک صورت می گیرد توسط یک شخص بزرگ تر برای تحریک جنسی کودک و برانگیختن میل جنسی او از طرف تجاوز کننده (در سال 1993 توسط Moeller, Bachmam)
به علت تعاریف مختلف از بدرفتاری با کودکان در جوامع و کشورهای مختلف و از آن جایی خیلی از وقایع مربوط به بدرفتاری با کودکان گزارش نشده است یا بد گزارش شده است، شیوع بدرفتاری با کودکان را نمی توان راحت رد یک جا ارزیابی نمود.
به علاوه همان طور که اظهارنامه سلامت روانی هاروارد اشراه می کند (جولای 1993ص1) همه ی خانواده ها یک نوع نظم و روش یکسان و قوانین یکسان در مورد کودکان و برهنگی آن ها و لمس کردن و بوسیدن، ندارند.
دو گزارش دولتی از آپارتمان بهداشت و خدمات انسانی ایالات متحده (1996 و 1997) آمار بین المللی بدرفتاری با کودکان و غفلت از آن ها را برای سال 1995 تهیه نموده است. آن ها ارزیابی نموده اند که حدود 2 میلیون گزارش بدرفتاری با کودکان از حدود 3 میلیون کودک دیده شده است. علاوه بر این بیش از نصف این گزارش های بدرفتاری احتمالی از سوی افراد با مدارک علمی بالا مثل استادان، پزشکان، متخصصان بهداشت روانی، کارکنان مراکز خدماتی اجتماعی و مراقبت از کودکان انجام گرفته است. در بین قربانیان تایید شده ی بدرفتاری غفلت، بیش از 50% هفت ساله یا کوچکتر بوده اند و 26% آن ها هشت تا دوازده ساله و حدود 21% آن ها سیزده تا هجده سال داشته اند. تعداد قربانیان بدرفتاری دخترک کمی بیش از پسران است.
بدرفتاری با کودکان در تمام طبقات اجتماعی، اقتصادی و تحصیلی افراد جامعه دیده می شود. در بیشتر مواقع تجاوزکننده یا فرد بدرفتار یکی از افراد فامیل و یا دوستان است که مرد می باشد. فرد متجاوز از رشوه، تهدید گناه یا اجبار استفاده می نماید تا از سری بودن و نهفته نگه داشتن موضوع اطمینان حاصل کند. برای حمایت فامیل و قوم و خویش یا دوست ممکن است این بدرفتاری انکار گردد یا مخفی نگه داشته شود و این کار از راهنمای گوناگون صورت می گیرد، موضوع گزارش نمی شود و یا ضبط نمی گردد و کودک و خانواده ی او با این مورد روبه رو نمی شوند و کمکی یا معالجه ای دریافت نمی کنند.
چندین تئوری برای توضیح عوامل دست اندرکار بدرفتاری با کودکان مطرح است. خانواده ها معمولاً انعطاف ناپذیر و مستبد هستند و از هم دورند و از دنیای خارج هم ایزوله و جدا شده اند. شاید در آن ها تجربه ی مشکلات طلاق، ازدواج ، مشکلات و ارتباط بین والدین و کودکان وجود داشته باشد ولی آن ها مهارت و استعداد لازم برای مقابله ی با آن ها را نداشته باشند.
فقر،بی کاری، والدینی که قربانی بدرفتاری یکدیگر هستند، تغییرات تنش زا مثل جدایی و طلاق و تغییر مکان به محلی دیگری برای زندگی اغلب با بدرفتاری توام می شوند. فاکتورهای اجتماعی مثل پذیرش کشمکش خانوادگی و تنبیه بدنی هم چنین می تواند با شیوع بدرفتاری با کودکان همراه گردد. کودکی که مورد بدرفتاری قرار گرفته است اغلب به موارد منفی فکر می کند و ممکن است منزوی شود، دیگران او را نپذیرند، مورد غفلت قرار گیرد و تهدید شود.
بدرفتاری روانی
اثر مخرب بدرفتاری روانی در زندگی کودکان به خوبی در تحقیقات و آزمایشات به عمل آمده درج گردیده اند. توهین به شخصیت و ارزش شخص، تهدید وارعاب، تنبیه توسط والدین، معلمان و دیگر بزرگترها و قلدری و تهدید توسط بزرگ ترها و دیرگ بچه ها همه ممکن است با این مشکلات همراه باشند. ندارک مشهود دال بر این است که نتایج بدرفتاری روانی در مشکلات جدی فکری، بی نظمی های رفتاری و ناهنماهنگی آن و یا هر دو رخ می نمایاند. تکنیک های مشاوره ای مثل مشاوره های ازدواج و طلاق، معالجات فامیلی، مداخله ی والدین و فرزندان آن ها، روش های مخصوص کار با خانواده هایی که از لحاظ اجتماعی جدا شده اند و کنار گذاشته شده اند و آموزش علمی برای کمک استادانه و عملی به افراد تحت بدرفتاری روانی پیشنهاد شده اند.
از آن جایی که کودکان مورد بدرفتاری قرار گرفته اغلب مشکلات روانی و رفتاری و فکری دارند و باعث می شود آن ها در کلاس درگیری ایجاد کنند در منابع علمی پیشنهاد شده است که روش های روانشناسی بدرفتاری کودکان در مدارس دائمی شوند. معلمان ممکن است در صحبت های خود دائماً نام های بد، تهدید و تنبیه به کار برند و دوره ی تحصیل طوری سازماندهی شود که به پیشرفت های درسی بیش از حد تاکید گردد در حالی که از پیشرفت اجتماعی افراد غفلت گردد و از طرف دیگر قلدرهای مدرسه یک فاکتور مهم هستند در گرایش ها بچه ها به این که از لحاظ رواین مورد تجاوز و تخطی قرار گیرند. مشاوران باید همیشه از امکان وجود بدرفتاری آگاه باشد البته وقتی که با کودکی مواجه اند که از مشکلات رفتاری و فکری رنج می برد.
بدرفتاری بدنی
کتاب سلامت روانی هاروارد (بدرفتاری با کودکان بخش 1 و 2 سال 1993) نتیجه گرفته است که بدرفتاری فیزیکی دراز مدت کاملاً شناخته نشده است. اثر بدرفتاری و دیگر تاثیرات آن در محیط و فامیل مشکل شناخته می شود. اگرچه ارزیابی شده است که حداقل 25% کودکان قربانی بدرفتاری فیزیکی، مشکلات روانی جدی دارند شامل نگرانی های مزمن، افسردگی، و گاهی عیوب دستگاه عصبی و مغز. Gaudin , Kurts و … در سال 1993 گزارش داده اند که کودکان قربانی بدرفتاری فیزیکی در تحقیق آن ها، بسیاری از مشکلات جدی در مدرسه را تجربه می کنند مثل افتادن از دروس، حامگلی در زمان زیر هجده سال، مورد سوءاستفاده قرار گرفتن، نمره های پایین در دروس در امتحانات استاندارد ریاضی و زبان و تجدید دوره در یک سال یا همه ی سال ها 0رفوزه شدن) آن ها اشتیاق به تحصیل کمتری دارند و مشکلات رفتاری زیادتری دارند البته در مقایسه با دیگر بچه های کلاس شکست در تحصیلات دانشگاهی آشکارترین فاکتور بین کودکان طبقه بندی شده در این مورد غفلت است، اگرچه این گروه تجربه ی مشکلات شدید رفتاری را ندارند و در کلاس مشکلات سازگاری با محیط به صورت شدید شبیه بچه های مورد بدرفتاری فیزیکی قرار گرفته نیست.
تجاوز جنسی به کودکان
بر طبق تحقیقات Green در سال 1993 کزارش تجاوز جنسی و موارد گزارش شده در ایالات متحده واقعاً در سال 1980 افزایش نشان می دهد. تجاوز جنسی به دختران بیشتر از پسران اتفاق می افتد. پسران بیشتر د دسترس افراد غریبه هستند و دختران بیشتر قربانی تجاوز افراد خانواده می شوند (بدرفتاری با کودکان جلد 1 و 2 – 1993)
کودکان در تماس مکرر با متجاوز مشکلاتشان افزوده می شود البته برای باقی ماندن ارتباط و باید هم چنین در این موقع از عهده ی آسیب های ناشی از تجاوز هم برآیند.
در تحقیقی که او از مطالب علمی موجود نموده است (Green 1993) علائم کوتاه مدت مشاده شده در کودکان مورد تجاوز اغلب شامل ترسو بودن، نگرانی، پریشانی در خواب، بی خوابی، کابوس، دوری از چیزهایی که باعث ترس می شوند، ناهماهنگی بدنی و دیگر موارد شبیه بی نظمی و مشاور روحی و اختلال اعضاء بدن است. علائم پسران مورد تجاوز قرار گرفته است ممکن است شامل اختلالات ارتباطی مثل دروغ گفتن، دزدی، وحشیگری و حمله به دیگر بچه ها باشد. (بدرفتاری با کودکان جلد 1 و 2 سال 1993). کودکان با تجاوز شدشید ممکن است انزوا پیشه کنند و اولین مراحل علاوه یک دوره از فراموشی وسواسی شدید به رویا فرو رفتن، در خواب راه رفتن، نقاشی سیاه کشیدن، دوستان خیالی داشتن، در رساله ی Green ذکر شده است.
(و به این مطلب اشاره کرده است که بی نظمی های عدیده ی شخصیتی در کودکان این دهه برای اولین بار شناخته شده است و کودکان تقریباً همیشه مورد آزارهای شدید فیزیکی و جنسی قرار می گیرند. کمی عزت نفس، افسردگی و رفتارهای منجر به خودکشی ممکن است در کودکان با سن و سال بالاتر دیده شود که مورد تجاوز قرار گرفته اند.
اختلال در رفتارهای جنسی غیرعادی نیست و ممکن است به صورت شدید و جلوگیری کنند مثل بازداری جنسی یا اختلال معکوس جنسی بروز نماید. Green نتیجه می گیرد که هیچ الگوی رفتاری اختصاصی نمی توانند در کودکان تجاوز جنسی را مشخص نمایدو بعضی از موارد ممکن است از خود علائم نشان ندهند. تشخیص باید بر طبق بسیاری از اطلاعات گوناگون صورت گیرد شامل گذشته، ارزیابی از قابل اعتماد بودن چیزهایی که کودک در صحبت های خود فاش می سازد، ارزیابی روانشناختی، آزمایشات بدنی، ارزیابی های بر طبق عملکرد روانی کودک و ارزیابی عملکرد خانواده ی او.
مقاله ی سلامت روانی هاروارد (بدرفتاری کودک، ج1 و 2 سال 1993) نتیجه گرفته است که بدرفتاری کودکانی که قربانی تجاوز جنسی و فیزیکی شده اند هیچ فرمول خاصی پذیرفته شده ای دیده نمی شود. این مقاله پیشنهاد می کند که مداخله ی در بحران و مشاوره ممکن است برای یک مورد ساده مفید باشد ولی در نمونه های شدیدتر سال ها باید معالجه بر روی کودک و افراد خانواده ی او صورت گیرد.
تکنیک های پیشنهادی برای کار روی کودکان مورد تجاوز قرار گرفته، شامل گوش دادن کامل به جزئیات، روشن کردن کلیه ی لغاتی که کودک در جمله های خود به کار می برد (منظورت چیست؟) یا (به من نشان بده) و بحث در مورد لمس کردن خوب و لمس کردن بد و در نظر داشتن این مورد که کودک حق داشته باشد به یک غیرمعمول بگوید (نه) و هم چینین بتواند صحبت کند با یک بزرگ تر مورد اعنماد و هر واقعه بدی که باعث ناراحتی او می شود به آن بزرگ تر بگوید شاید کودکانی که قربانی تجاوز جنسی بوده اند مشکل ترین افراد تحت معالجه باشند البته در قمایسه با کودکانی که از لحاظ فکری یا فیزیکی با آن ها بدرفتاری شده است. آن ها هم مانند بقیه یاد گرفته ان که به مردم اعتماد نکنند. آن ها توسط افرادی که دوست داشته اند شدیداً مورد تعرض قرار گرفته اند. مشاور ممکن است اوقات سختی را پیش رو داشته باشد تا اعتماد کودک را برای کمک به او جلب نماید.
مقاله ی بهداشت روانی هاروارد (بدرفتاری کودکان جلد 1 و 2 سال 1993) در مورد تحقیق برنامه های پیش گیری نظر خوبی نداشته است این مقاله نوشته زمانی که روی برنامه صرف شده کم بوده است و مفاهیم ارائه شده مشکل بوده اند مخصوصاً برای کودکان کم سن و سال تر. تحقیقات انجام شده در محل نشان می دهد فقط 10% افزایش در تعداد جواب های درست بعد از یک حضور ساده حاصل شده است و بیان نمده که افراد یازده ساله دوست دارند جواب های اشتباه بندهند ولی که از آن ها پرسیده می شود متجاوز شاید کسی باشد که شما را می شناسد و آیا شکتس قول و عهده و پیمان در این مورد درست ایست یا نه.
تحقیقات دیگر بر طبق مقاله پیشنهاد می نماید که کودکان شاید هنوز خیلی ترس داشته باشند و یا خجالت بکشند که آن را بگویند، و شاید کل این تحقیق و برنامه نگرانی هایی ایجاد نماید. نویسنده نتیجه گرفته است که هیچ کس نمی داند چگونه تکنیک های پیشگیری را به کودکان بیاموزد زیرا تجاوز در حالت های گوناگونی چهره ی خود را نشان می دهد و تحقیقات در مورد آن خیلی محدود بوده است.
روش های مشاوره ای کلی برای کودکان مورد آزار قرار گرفته
تنبیه متجاوز از الویت های اول مرسوم در اجتماع بوده است. تا کنون اجتماع از قربانی فراموش کرده است زیرا توجه آن به صورت طبی به مشکلات فیزیکی مساله معطول گشته و قربانی از دسترسی متجاوز دور شده است. اخیراً قربانیان تجاوز کمک های بیشتری دریافت می کنند زیرا اطلاعات علمی در کلیساها و مدارس زیاد شده و گزارش ها و اطلاعات ارائه شده توسط رسانه های خبری زیاد شده و قربانیان تجاوز بیشتر می خواهند داستان خود را تعریف کنند تا به قربانیان دیگر کمک کنند. مشکلات رفتاری و روانشناختی درازمدت ممکن است از موراد حل نشده ی موجود که تجاوز به کودک را احاطه کرده ایجاد گردد. علائم فکری مانند عصبانیت، انکار، سرکوب، ترس، سرزنش خود، شک به خود، بی پناهی، کمبود عزت نفس، احساس گناه، پوچی، بی عاطفگی، علائم رفتاری نامشخص و غیرعادی ممکن است شامل کارهای اشتباه، گوشه گیری، علائم بدنی، کابوس و تشویق است. بعضی کودکان به مشاور ارجاع داده می شوند به علت این که رفتار تهاجی دارند و مشکلات رفتاری دارند آن ها رفتار تجاوزگرانه ی والدینشان را تقلید می کنند. بعضی ها رجوع داده می شوند به علت این که به طور شدیدی گوشه گیر شده آند و جدای از جامعه هستند و مکلات تحصیلی و اجتماعی دارد. کودکان مورد سخت گیری بیماراه ساده ای نیستند و کار با آن ها مشکل است آن ها یاد گرفته اند که به هم اعتماد نکنند یا به مردم دیگر به محیط در این دنیا که آن ها دارند هیچ چیز خوبد نیتس و همه جیز به آن ها آسیب می رساند. گوشه گیری از این دینای دردناک امن "ر از آن است که اربتاط با دیرگان برقرار کنند. برقراری دوستی و اعتماد ممکن است خیلی مشکل باشد. کودک نیاز دارد به این که احساسات خود را تصفیه و پاک کند، سوال کند و به موارد تجاوز پاسخ گوید تا موارد را بتواند حل کند. کودکان آموخته اند که پرستاران و دیگر بزرگ ها در زندگی آن ها همیشه بهترین کارها را انجام می دهند و نمی توانند بفهمند که مردمی که معمولاً باید آن ها را دوست داشته باشند یا از آن ها مراقبت کنند می توانند هم چنین بعضی اوقات به آن ها آسیب برسانند.
نیاز آن ها به والدین و دیگر بزرگ ترها برای حفاظت و ایمنی کشمکش را افزایش می دهد. بعضی از کودکان فکر می کنند که سزاوار تنبیه انجام شده هستند.
سطح پیشرفت فکری آن ها و شناخت آن ها ممکن است به آن ها اجازه ندهد که مواجه ی با این مشکل را بفهمند که والدین آن ها مهربان و دوست داشتنی نیستند. پیشنهادات اختصاصی طرز مشاوره کودکان مورد تعرض در زیر آمده است.
1- در مشاوره ی همه ی قربانیان تعرض، مشاور باید آماده باشد که با مسائل بیمار کودک خود عجین گردد، شامل آزمایشات کودک در مورد چیزهای مورد علاقه مشاور
2- آرامش و تمدد اعصاب و تصورات ممکن است به کودک کمک کند یک نقطه نظر مثبت تری از خود و زندگی اش داشته باشد.
3- تشویق به ظاهر بدنی خوب و اعتماد به نفس در مورد وضع محاوره ای و گفت و گو و ضع غیرمحاوره ای یا بدنی و رفتاری.
4- بازی درمانی ممکن است به کودک مورد تخطی قرار گرفته کمک کند با احساسات و افکارش ارتباط برقرار کند.
5- کودکان مورد تجاوز جنسی به توجه خاصی نیاز دارند، درک و بینش و حمایت از طرف مشاور، اغلب این کودکان در ابتدا قادر به بحث در مورد مشکل یا مشاوره نیستند زیرا احساس شدید گناه می کنند و خیال می کنند که یک طوری آن ها حمله ی آن شخص را تحریک کرده اند یا می توانسته اند کاری کنند که او حمله نکند ولی آن کار را نکرده اند.
آن ها ممکن است احساس بی ارزش بودن و خجالت بکنند که مورد تجاوز یا تخطی به این طریق قرار گرفته آند. آن ها ممکن است بیشتر از آن که در مورد خود عمل تاثیر پذیرفته باشند از اعمال و سوالات پیش آمده متاثر گردند و اغلب آن ها احساس بدی از گناه دارند که والدین یا دیگر بزرگ ترها را به مشکل انداخته اند به زندان انداخته اند یا از خانه بیرون کرده اند زیرا به کودک گفته شده است. گوشی دادن به لغات و جلمه ها با همدلی و روشن گری آن ها و حرکات کودک می تواند مفید باشد.
6- تکنیک های خاص مثل مشاوره با کتاب، بازی با نقشه های مختلف، بازی درمانی، مشاوره های گروهی می توانند در نظر گفته شوند البته به تناسب درک و شعور کودک. قرار دادن کودک تجاوز جنسی شده در گروه و جمع احتیاج به هوشیاری خاص دارد مخصوصاً اگر آسیب در همین اواخر اتفاق افتاده باشد. شاید کودک آماده ی تقسیم و تشریک احساسات شدید نباشد.
7- ممکن است کودکان نیاز به این داشته باشند که اطلاع یابند چه چیز در لمس کردن و عمل و رفتار مناسب است و چه چیز مناسب نیست و اطمینان حاصل کنند که برخی از اعضاء بدن آن ها خصوصی هستند. ممکن است احتیاج داشته باشند که به آن ها گفته شود رفتارهای جنسی و تنبیهی بزرگ ترها که انجام داده اند بیمار و نامناسب بوده است. به علت محدود بودن رشد فکری و شناختی کودکان و ادراک آن ها و برای آرام کردن نگرانی حاکم بر محیط این نوع مسائل خلی از برنامه ها طراحی شده اند تا به کودکان در مورد تجاوز و تخطی نسبت به کودکان توسط بازی های نقش دار و عروسکی، کتاب های رنگی، فیلم ها، فیلم سینمایی و … چیزهایی بیاموزند. کلماتی که در آن ها به کار رفته روشن و واضح نیستند ولی به جای آن مربوط می شود به لمس و مناطق مخصوص بدن. این برنامه ها برای تحصیل و بررسی جنسی ساخته نشده اند و برای آن هستند که به کودکان اطلاعاتی و روش هایی برای مقابله ی با وضیعت های تجاوز و سوءاستفاده معرفی نمایند.
8- آموزش جرات داشتن که روی این موضوع تا:ید داردکه چگونه باید گفت نه و یا چکونه وضیعت تجاوزی را کنترل کرد و خیلی ضروری است کودک احتیاج به کمک دارد تا بتواند ارزیابی کند علامت های هشدار تجاوز چیست و نقشه هایی را بکشند تا از عهده ی رهایی از وضعیت برآیند. (به عنوان مثال، تلفن زدن به یک شخص خاص وقتی که پدر یا مادر شروع به نوشیدن الکل می کند) بازی های خاص که کودک در آن ها نقش دارد و نمایش های اینچنینی کودک را آماده می کند که با موضوع خیلی موثر کنار بیاید.
9- کودکان را تشویق نماییم به مجرد این که وضیعت تجاوز مشاهده شد آن را به کسی بگویند، بزرگ ترهایی که به کودکان تجاوز جنسی می کنند اغلب به او هشدار می دهند که رازشان را نگه دارند. کودکان احتیاج به این دارند که به آن ها تفهیم شود که چه موقع باید راز را بگویند و چه موقع اطلاعات به طور مطمئن باید حفظ شود، و در موقع تصمیم به گفتن به چه کسی باید این راز را بگویند و چه کنند اگر بزرگ تر داستان آن ها را باورد نکرد.
10- مشاوران باید با مواردی که منجر به اعتماد کودک تجاوز دیده می شود آشنا باشند. تئوریسن های نمو و تکامل به این نکته توجه خاص داشته اند که کودکان قابلیت اعتماد خود را به مردم گسترش دهند و مردم هم متقابلاً به آن ها اطمینان داشته باشند تا بتوانند به طور موثر زندگی کنند. هنوز کودکان به خبرها و پیغام های زیاد برسند که برای حمایت آنان طراحی شده که ایجاب می :ند که دنیا و آدم های آن خطرناک باشند.
11- رایتکان در سال 1992 نظرش به این موضوع جلب شد که بعضی از موارد معالجه غیرمفید و گاهی مضر هستند. او از برخی از نویسندگان نقل قول می نماید که پیشنهاد می کنند کتاب های روانشناسی را کنار بگذارید و به کودک بیمار گوش دهید. Ratical به عنوان به کار برنده ی یک روش ترکیبی خاص معروف است: تصورات جهت گیری شده و راهنمایش شده هیپنوتیزم شناسایی و پاک کردن احساسات، خواندن مقالات و مجلات نوشن نامه، نوسازی ساختار شناخت و معلومات تا پیام های بد، درست شوند روش های پشت میز نشینی از بین بروند، نمایش فیلم اخلاقی، هنر، موسیقی و رقص. بدرفتاری کودک یک قسمت کوچک از یک رفتار بد مخاط به آن است و به شبکه ی خانواده وصل است همان طور که به شخصیت شخص مورد تجاوز هم ربط دارد و باید در نظر گرفته شود. به طور کلی واکنش های خانواده به کودکی که مورد تخطی قرار گرفته گسترش می یابد و با روش مشاوره و معالجه مخلوط می گردد و با آن درگیر می شود. مشاوران باید خانواده درمانی را باید در نظر بگیرند و در زمان مناسب طرح های معالجه ی خود را کامل نمایند. مشاورانی که با کودکان مورد تخطی قرار گرفته کار می کنند باید آماده باشند که یک در کس دست و حمایت کامل از تمام افراد درگیر موضوع ارائه دهند. یک واکنش طبیعی عصبانیت است نسبت به کسی که یک بچه را اذیت کرده است اگرچه این احساسات باید توسط مشاور رواین شناخته و حل گردد تا بتواند به صورت موثر با کودک و خانواده ی او کمک کند مخصوصاً با فرد متجاوز.
مشاورانی که خیلی نسبت به کودک مورد تجاوز دلسوز باشند واقع بینی خود را از دست می دهند و نمی توانند به کودک کمک کنند مشاورانی که خیلی عصبانی از دست فامیل کودک هستند که چرا گذاشته اند این کار صورت بگیرد یا نسبت به تجاوزگر هیچ گاه نمی توانند ارتباط لازم را کسب نمایند برای کمک به این اشخاص قبل از شروع مشاوره با قربانی تجاوز، ممکن است مشاور احتیاج داشته باشد که احساسات خود را تجیزه و تحلیل کند و در مورد موضوع دید کامل داشته باشد.
چیزهایی که کودک از بدرفتاری در ذهن دارد
اگر چه بیشتر افراد متخصص گزارش می دهند که درصد گزارشات قابل ارزشی از بدرفتاری با کودکان زیاد است، بعضی ها در این مورد شک دارند که گزارشات درست باشند زیرا مطالعات و آزمایشات نشان داده اند به طرز مخصوصی مستعد پیشنهاد و اطلاعات گمراه کننده عرضه شده به آن ها بعد از وقوع ماجرا هستند. آن ها عقیده دارند که این تلقین پذیری در قسمتی که از خواست های کودک برای خوش آمدن بزرگر ترها نسبت به حرف های او می شود، مبالغه آمیز می گردد. Loftus در سال 1993 پیشنهاد کرد که دو ماخذ که می توانند با خاطرات غلط عجین شوند در نظر بگیریم: نوشته های عمومی و پیشنهادات مشاوران اگرچه کودکان ممکن نیست که این موارد را خوانده باشند Loftus توضیح می دهد که این کودکان اغلب موارد بدرفتاری با کودکان را در رسانه های خبری یا در توضیحات بزرگ ترها می شنوند. به علاوه بزرگ ترها ممکن است مکرراً به آن ها هشدارد دهند در مورد امکان رویارویی با یک متجاوز. Loftus در سال 1993 هم چنین گزارش می دهد که معالج یا مشاور ممکن است سهواً در اشتباه بیمار مشارکت داشته باشد و این کار را در طی پیشنهادات در مورد معالجات انجام می دهد. بعضی از مشاوران فکر می کنند که امکان دارد بدرفتاری با کودک به طور واضح بحث شود. صرف نظر از علائم بعضی دیگر ممکن است به بیمار فشار بیاورند، خواب ها را تعبیر کنند که نشانه های بدرفتاری است از بیمار طوری سوال کنند که انگار پیشنهاد در رفتاری می کنند یا از راه های دیگر سوءظن آن ها را تحریک می نمایند. Loftus در سال 1993 می گوید که مشاوران ابزارهای لازم برای تشخیص خاطرات درست را ندارند، بنابراین. آن ها باید از مداخلات هواخانه ها اجتناب نمایند به خاطر تکنیک هایی که می توانند به جای آن در نظر بگیرند و به طور بالفعل کمتر خطرناک اند. روشن سازی، دلسوزی، یکدلی، مواجه شدن با مساله به صورت لطیف و مهربان. Yapko در سال 1993 راهنمایی هایی را برای متخصصین کار با امکان بدرفتاری کودک آورده است:
1- نتیجه گیری سریع نکنید.
2- سئوالات عمده و اساسی مطرح نکنید.
3- وقتی موضوعی مبهم است به صورت ظاهری به آن تاکید کنید.
4- در مورد پیشنهادات راجع به روش های محدودکننده ی ارتباط با خانواده ی بیمار، محافظه کار باشید.
5- به حافظه خود امیدوار نباشید، مخصوصاً اگر اطلاعات حساس مورد بحث قرار می گیرند.
بچه های طلاق
شیوع طلاق به سرعت در ایالات متحده افزایش پیدا کرده است و در چند دهه ی گذشته چشمگیر است. مرکز بین المللی آمار بهداشت و سلامت گزارش می دهد که در حال حاضر از هر دو ازدواج یکی به طلاق منجر می شود (wendel 1977) این بدان معناست که حدود یک ملیون کودک یا حدود یک سوم کودکان اجتماع طلاق والدین خود را تجربه خواهند کرد.
طلاق یا جدایی در فرد آسیب زا است، و برای همه ی آن ها که با آن دست به گریبان هستند دردآور است. بزرگ ترهای گاهی دنبال کمک می گردند تا با آسیب ناشی از طلاق کنار بیایند. این کار را در گروه های مشاوره و یا مشاوره ی شخصی یا در طی کار گروه های کمک برنامه ریزی شده مثل (والدین بدون والدین) انجام می دهند.
در سال های گذشته بچه های طلاق کمک مستقیم کمی دریافت می کردند در واقع در خیلی از زمان ها خیلی کمتر از حد ممکن از کارهای افراد خانواده اطلاع حاصل می :رد و به اگفته می شد که این راز را برای زمان ممکن حفظ نماید. اخیراً به خاطر اثر قابل توجه خانواده و جدایی آن روی کودک توجه بیشتری به احتیاجات کودکان در معرض این حوادث آسیب زا شده است. زندگی و ارتباطات بچه های خانواده در حال طلاق به طور محسوسی از اجتماع، اقتصاد، روانشناسی، قانون تاثیر می پذیرد. کودکان باید خود را با جدایی والدین وفق داده و از یکی از جدا شوند و یک رابطه ی جدید و تازه ای با دیگری پیدا کنند. یک تغییر در رتبه ی اقتصادی خانواده، امکاناً تغییر در محل زنگی و محیط مدرسه، روش های زندگی مختلف والدین، دعواهای خاص، و گاهی یک طرز زندگی کاملاً متفاوت یک احساس به وجود می آورد که گاهی مثبت و گاهی منفی خواهد بود. اغلب مادران که کاملاً درگیر مراقبت از کودکان هستند و خانه باید برای کار به بیرون بروند، خیلی از آن ها مهارت لازم را ندارند و باید کارهای با حقوق کم را بپذیرند. کودکان با وعده های طرف مخالف آسیب می بینند یا یاد می گیرند که چه طور پدر و مادر را مجبور به اطاعت کنند. از کودکان والدین طلاق گرفته ممکن است خواسته شود که نقش والد غایب را بازی کنند و جای آن را از نظر فیزیکی یا فکری پر کنند در حالی که هنوز به بلوغ نرسیده اند. تعدادی از محققان صاحب نظر (wallerstein …) سعی کرده اند کودکان را در مورد اثرات درازمدت طلاق در سال های رشد و نمود آن ها ارزیابی نمایند. Wallerstein و kelly در سال 1980 عنوان نموده اند که مرکز اصلی مخاطرات طلاق، اثرات منفی و بدی است که روی نمو و پیشرفت کودکان می گذاردو تعداد زیادی از تحقیقات پیشنهاد می کند که درجه ی تکامل کودک به واکنش های بعد از جدایی ربط دارد. Wallerstein و kelly در سال 1980 گفته ان که نوزادان به طور عمده به واکنش های روانی و عصبی سرپرست خود پاسخ می دهند، به طول مثال، پدران و مادران زیر فشار روانی احساسات خود را در طی رفتار و گفتار خود در موقع ارتباط کلامی به نوزاد انتقال می دهند. کودکان خدسال خیلی از نیازهای خود را از سرپرستشان به دست می آورند به جز در مواردی که سرپرست در فشار روانی است. کودکان خردسال وابسته اند و تقاضای توجه به نیازهای خود دارند. کودکان قبل از مدرسه 3 تا 5 سال فقط یک درک مبهم از وضیعت خانواده دارند به خاطر این که پیشرفت فکری و شناختی آن ها محدود است، بنابراین آن ها اغلب احساس ترس و ناامنی می کنند کابوس می بینند، و به رفتارهای خیلی بچه گانه تر عقب نشینی می کنند. بچه های مدرسه ای که فرک آن ها پیشرفته تر است و تکامل عقلی پیدا کرده اند وضعیت را با دقت بیشتری نگاه می کنند. اگر چه کودکان 6 تا 8 سال اغلب فکر می کنند که طلاق تقصیر آن ها بوده است (اگر من بد نبودم، بابا ما را ترک نمی کرد) و کودکان در این سنین امیدهای غیرواقعی در سر می پرورانند و بازگشت خانواده به حال اول. شاید هم آن ها احساس از دست دادن چیزی، طرد از اطرافیان احساس گناه، بی وفایی کنند. سنین 9 تا 12 سالب وقتی است که کودکان به سرعت نمو نیم کنند و به عنوان تکیه گاه والیدن را برمی گیزنند. آن ها ممکن است در این گونه موارد عصبانی شوند و طلاق و والدین را سرزنیش می کنند وشاید هم یک نقش حمایتی پیشه کنند زیرا نگران والدین به مشکل خورده ی خودشان هستند.
به علت نگرانی آن ها ممکن است علائم بدنی نشان دهند، یا رفتارهای منجر به خطر و مشکل برگزینند، یا در تحصیلاتشان دچار افت تحصیلی شوند. طلاق والدین رد طی سال های نوجوانی بچه ها یک سری متفاوت از مشکلات تکاملی کودک را فراهم می کند، مردم جوان در این سن و سال برای خود مختاری کوشش می کنند و در حال آزمایش جنسیت خود هستند. حتی ممکن است در مورد ارتباطات خود حساس باشند نگران و امکان تکرار اشتباهات والدین خود نتایج تحقیقات مربوط به خطرات سنی با هم متناقض بوده اند.
Hetherington و همکارانش در سال 1978 اعتقاد داشتند که کودکان کم سن و سال تر از اثرات مضر طلاق بیشتر رنج می برند. در ده سال تحقیق او، دریافت که کودکانی که در موقع طلاق خیلی کوچک هستند به نظر می رسد که کمتر زیان می بینند و خیلی کم از آن موقع زندگی خود به یاد می آورند. فاکتورهای زیادی به غیر از تکامل و رشد در نفوذ اثرات طلاق روی کودک ممکن است تاثیر داشته باشند، شامل مقدار تنش و ناسازگاری در خانه، مدت زمانی که کودکان با ناسازگاری زندگی کرده اند، واکنش والدین به ناسازگاری ها و کنار آمدن شخص پدر و مادر با طلاق و از سرگیری نقش های یک بزرگ تر توسط پدر یا مادر. Wallerstein در سال 1983 توضیح می دهد وظایف روانشناختی را که یک کودک بعد از طلاق باید با موفقیت حل نماید.
اعتراف به واقعیات موجود در از هم گسیختگی ازدواج
کودکان کوچک اغلب خیال های ترسناک را تجربه می نمایند. احساس می کنند ترک شده اند و می خواهند وضعیت خانواده را انکار کنند به خاطر فشار روانی خودشان ولادین اغلب در دادن اطمینان به آن ها و کمک به آن ها در فهمیدن وضعیت و آینده ی آن ها دچار مشکل می شوند. کودکان بزرگ تر هم چنین ممکن است بعضی خیال های بد و همراه با بدبختی ذهنی را تجربه نمایند و این توانایی آن ها را در فکر کردن و حل مشکل کم می کند و حتی علائم بدنی روانی نگرانی آن ها را نشان می دهد. تکنیک های مشاوره ای حمایتی شامل، گوش کردن، انعکاس، شفاف سازی و حل مشکل و شاید کاهش استرس و تکنیک هایی مثل تخلیه ی روانی و آسودگی خیال، تصورات هدایت شده برای کودکان مفید هستتد. Oehmen در سال 1985 اثبات نمود که کودک باید با وضعیت خیلی سریع مواجه شود و با شدت تا فرصت بحث و تحلیل احساسات در مورد طلاق را نیابد تا توسط احساسات منفی مورد هجوم قرار گیرد.
Wallerstein و Blackeslee در سال 1989 عنوان کرد که فاکتوری که از همه خطرناک تر است حمایت والدین و کمک آن ها به کودک در موقع طلاق می باشد. هر دو والدین باید با تمام بچه ها با هم در مورد تصمیم که برای طلاق چندین روز پیش قبل از این که یکی از والدین خانه را ترک کند گرفته اند، صحبت نمایند. کودکان باید در معرض توضیحات روشن و شفاف قرار گیرند و بدانند چرا والدینشان دارند طلاق می گیرند. اگرچه ممکن است لازم نباشد که جزئیات این پیمان شکنی و دیگر مشکلات جنسی برای آن ها توضیح داده شود. والدین باید این مطلب را عنوان نمایند که آن ها متاسفانه، اشتباهی در ازدواج خود مرتکب شده اند ولی به فامیل خود وفادار خواهند ماند. بر طبق بررسی های نویسندگان درک و فهم طلاق و مراحل آن وظیفه ی اول روانشناختی کودکان طلاق است.
رها شدن از کشمکش های والدین و فشار روحی و برگزیدن رسوم متعاقب آن
تحلیل این کار این است که از کودکان بخواهیم از بحران فاصله بگیرند و در خانه خود به کارهای عادی آموزش بپردازند، فعالیت های بیرون خانه را گسترش دهند و دوستی ها را بیافزایند. والدین باید روی یان موضوع کار کنند که کمک نمایند به بچه ها در نظم دادن به زندگی خودشان و نگذارند که طلاق آن ها روی تمام فعالیت های بچه ها سایه بیافکند.
همان طور که توسط دیگر مخققان گزارش شده است. Wallerstein در سال 1983 یک کاهش قابل توجه در پیشرفت تحصیلی بیش از یکک دوم نمونه های 7 تا 11 سال خود که در خانواده ی جدایی را دنبال می کردند مشاهده نمود. مشاوره های گروهی و تکنیک های فردی که در مورد موفقیت های تحصیلی بوده (به عنوان مثال اسم نویسی اتفاقی) ممکن است به کودکان در این مرحله کمک کند. جلسات مشاوره با معلمان برای طرح ساختاری محیط کلاس درسی شاید برای زندگی کودک مفید باشد و موفقیت او را آسان تر گرداند.
تحلیل شکست
طلاق نه تنها برای والیدن شکست به ارمغان می آورد بلکه برای تمام افراد خانواده و اطرافیان یک شکست است و به طور امکان یک طریقه ی متفاوت زندگی را به وجود می آورد. Wallerstein در سال 1983 نوشت که کارآیی شکست ها خیلی مشکل حل می شود: در این موضوع کودک باید بر حس عمیق طرد شدگی، تحقیر، نفرت دیگران، نداشتن نیرو و توان که والدین اغلب برای او به وجود آورده اند غلبه نماید. ص 237.
Wallerstein و Blakeslee در سال 1989 پیشنهاد نمودند که یک روش پایدار برای ملاقات پدر یا مادری که غایب است و تاکید بر ساخت یک ارتباط جدید و مثبت می تواند به کودکان در این مرحله کمک کند. متاسفانه، خیلی از کودکان از این ارتباط بی بهره هستند و با والد غایب خود ترک شده اند و این احساس را دارند و بنابراین فکر می کنند کسی آن ها را دوست ندارد و بی ارزش هستند. نمایش های ساده خیمه شب بازی، نویسندگی، نقاشی، بیان احساسات، حل معما، و دیگر تکنیک ها می تواند به کودکان کمک کند که احساسات خود را بیان نمایند. مجالس گروهی و شخصی که روی به وجود آوردن عزت نفس استوارند، ممکن است مفید باشند، مثلاً آزمایش قدرت شخص، درس دادن به همکلاسی هایش، پیدا کردن دوست برای او و تکنیک های دوباره سازی شناخت و درک کودک.
حل مشکلات عصبانتی و سرزنش خود
از آن جایی که طلاق یک تصمیم اختیاری است و توسط یکی با هر دو والد صورت می گیرد، کودکان می خواهند آن ها را سرزنش کنند برای خودخواهی آن ها و این که به احتیاجات آن ها اهمیت نمی دهند، یا این که کودکان خودشان را سرزنش می کنند که چرا باعث جدایی خانواده شده اند. عصبانتی موجود از هر دو یا یکی از والدین یکی از خصوصیات بچه های طلاق است مخصوصاً بچه های بزرگ تر. محققان دریافته اند که قدرت کودک برای بخشش والدین و اصلاح روابط و دوستی آن ها است. تعدادی کتاب های مفید برای کودکان وجود دارند که به آن ها کمک می کند مراحل و کارهای مربوطه به طلاق را درک کنند و این واقعیت که آن ها نباید برای طلاق سرزنش شوند. بیشتر این کتاب ها اختصاصی پیشنهاد نمایند تا بیماران آن ها سطح تکاملی بیشتر و درک بیشتر از موضوع داشته باشند و کتاب ها را برای آن ها شرح دهند. عصبانیت شدید کودک باعث واکنش بد و منفی می گردد. یک محیط با ساختار سازگار در خانه و مدرسه مقداری از امنیت خاطر را که کودک احتیاج دارد در طی این دوره ی آشفتگی و تغییر برای او فارهم می آورد.
مشاوره ی گروهی که به نمایش نامه بازی کردن و بازی درمانی، نقاشی، نویسندگی تاکید دارند می توانند به کودک کمک کنند عصبانتی خود را بیان نماید و بگوید که احساس گناه می کند. بحث های حل مشکلات که به صورت گروهی بیان می شوند به کودک کمک می کند که راه های ساختاری برای کنترل احساسات خود بیابد.
پذیرش طلاق برای همیشه
Wallerstein در سال 1983 اشاره به این نکته می کند که رویای یک خانواده دوباره گرد هم جمع شده به طور شدیدی روی کودکان طلاق فشار می آورد حتی وقتی که والدین با دیگر افراد ازدواج می کنند. از آن جایی که از دست دادن والدین به علت مرگ خط بطلانی برای این خیال است، این واقعیت که هر دو والدین زنده هستند با این خیال مداوم همراه یم شود که دوباره خانواده به حال اول باز گردد. واقعیت درمانی ممکن است به کودک کمک کند که همیشگی بودن طلاق را بپذیرد. مشاوره ی گروهی با دیگر کودکان که دارند این مقوله را پشت سر می گذارند یا قبلاً آن را تجربه کرده اند ممکن است راه گشا باشد. شمایی از خانواده قبل از طلاق و در حال حاضر تغییرات خوب و بد خانواده تا موقع طلاق، فیلم ها و کتاب های راجع به طلاق و دیگر روش های زندگی خانواده ها (خانواده های تشکیل شده ی بعدی، خانواده هایی با یکی از والدین) اغلب بحث های جالبی را به وجود می آورند.
رسیدن به امیدهای واقعی در مورد ارتباط افراد خانواده
در سال های نوجوانی، کودکی که در خانواده ی در حال طلاق است باید مسائلی را حل کند البته در مورد ارتباطات افراد خانواده و اطرافیان یاد بگیرد که برای ارتباط با آن ها سعی کند و این را خوب بداند که شاید آن ها مفید باشند و یا نباشند. انجام این کار احتیاج به این دارد که کودک احساس می کنند کی آن ها را دوست ندارد و بی ارزش اند، برای این که آن ها در مورد طلاق احساس گناه می کنند یا به علت این که آن ها باورد دارند که یکی یا هر دو والد آن ها را پس زده اند و در مورد احساسات آن ها و آسایش آن ها نگران نیستند. Wallerstein و … در سال 1989 نوشت که بعضی نوجوانان به رفتارهای غلط و منفی روی می اوردند (هرج و مرج، الکل، مواد مخدر، و از این قبیل) که نشان دهنده ی عزت نفس کم است. یک کار مهم برای نوجوانان این موضوع است که بدانند می توانند دوست داشته باشند یا مورد دوست داشتن واقع شوند. آن ها باید بیاموزند که در ارتباطات خود باز عمل در کنند در حالی می دانند طلاق یا از دست دادن چیزی امکان دارد. بر طبق تحقیقات این دو دانشمند تجزیه و تحلیل موثر از این وظیفه ی روانشناختی دیرین یعنی (شانس خود را در عشق بیازما) منجر به این می شود که از آسیب روانی آزاد شوند و برای خانواده های طلاق و کودکان آن ها شانس دیگری فراهم آورد. این دو دانشمند نتیجه می گیرند که اثرات طلاق خیلی از آن چه قبلاً فکر می شد. فراگیرتر و درازمدت تر است.
در تحقیقات قبل در سال 1980 اعلام کرد که پسران نشانه های بیشتری از آسیب را بروز می دهند و این موضوع در دوران نمو آن ها بیشتر از دختران در خانواده طلاق دیده می شود. این دو دانشمند در سال (1989) یک اثر جدید یافتند، مشکلات دختران آشکارتر می شود وقتی به دوران جوانی می رسیدند.
بیست سال بعد از این که این دانشمندان تحقیقات اساسی خود را شروع کرد به این نتیجه رسید که عصبانیت مداوم والین هنوز یک فاکتور مهم در زندگی فرزندان آن هاست. خیلی از نمونه های کودکان اکنون بزرگ شده اند ولی موفق نیستند و مشروب می خورند بعضی از آن ها به جرائم شدید روی می آورند. یک سوم دختران مشکلات ارتباطی دارند. در بیست و پنج سال تحقیق مداوم وی در مورد 131 کودک که از سال 1970 شروع شد گزارش می دهد که اثرات طلاق به نظر می رسد که انباشته می شوند و تاثیرات آن در طی زمان افزایش می یابد. او دریافت که حدود نیمی از 131 کودک با مواد مخدر و الکل دست به گریبان هستند، دختران بیشتر تمایل دارند که از نظر جنسی فعال شوند و یک سوم از شرکت کنندگان در این تحقیق که کوچک تر بودند (2 تا 6 سال در سال جدا شدن والدین) به تحصیلات خود ادامه نداند و پس از دبیرستان آن را ترک کردند. اگرچه 40% سرانجام کالج را تمام کردند و بیشتر آن ها در روابط بی اعتماد بودند، و احساس می کردند که شکست والدین خود را دوباره تکرار می کنند). (Wendel 1997)
از مطالعه ی مداوم Wallerstein انتقاداتی هم می شد زیرا او از تکنیک مصاحبه استفاده می کرد نمونه های او اغلب سفیدپوست و از خانواده های متوسط بودند و کمی و کاستی های دیگری هم دیده می شوند. اگر چه، wendel در سال 1997 نتیجه گرفت که یک نکته به طور اجتناب ناپذیری شفاف است، طلاق زندگی کودکان را مشکل تر می سازد. ص 35
این مهم که پدر در خانه نیست روز بهر وز با اهمیت تر می شود. طالق ارتباط فرزند و والد را تغییر می دهد و وقتی که پدر در خانواده حضور ندارد یک پیوند هیچ گاه ممکن نیست که ایجاد گردد یا اصلاً از بین هم می رود و این خسارتی است که به کودک وارد می وشد. در واقع تعدادی از مطالعات نشان می دهند که پسران داخل خانواده ی تک والدی (که از طلاق حاصل شده یا فرزند بودن ازدواج والدین به وجود آمده) آخر یا سر از دارالتادیب در می آورند و یا از دادگاه کیفریی بزرگسالان. (whitehead /1993). قوانینی که پدران بی تعهد را وادار سازد وظیفه ی تامین خواست ها و بودجه ی فرزند را متقبل شوند، گسترش پیدا کرده اند ولی حضور فیزیکی پدر هم در نمو و رشد کودکان از اهمیت یکسانی با آن موضوع برخوردار است مخصوصاً پسران.
بر طبق خلاصه مطلب بین المللی کودکان (whitehead /1993) در طی سال گذشته که حدود یک ششم کودکان پدر خود را دیده اند و حدود نصف کودکان پدر خود را اصلاً ندیده اند، ده سال بعد از طلاق این موضوع به دو سوم کودکان می رسد. پدرانی که ارتباط خود را حفظ می :نند خیلی تمایل دارند که فعالیت های تفریحی در موقع ملاقات داشته باشند تا این که بخواهند آن ها را راهنمایی کنند و نظم را بیاموزند یعنی آن طوری که معمولاً در خانه های معمولی و حضور پدر و مادر این کار صورت می گیرد، مشاورانی که با پدر و مادرهای کودکان در موقع طلاق کار می کنند با نصیحت های مشاوره ای به آن ها کمک می کنند.
بعضی از پیشنهادات زیر برای والدین ممکن است مفید باشند:
1- صحبت کردن با کودک در سطح فهم و در مورد طلاق (مشاور ممکن است این موضوع را با والدین هم در میان گذاشته باشند) و توضیح دهد که چه اتفاقی افتاده البته به تناسب درک کودک و ارتباطی که کودک با این تجربه خود داشته است و تاکید به این که کودک مقصر نبوده است. نگه داشتن خطوط ارتباطی به صورت روشن و واضح تا این که کودک ترس و نگرانی خود را سریعاً متوجه شود و درک کند. اجتناب از سرزنش و انتقاد از دیگر والد و صرف نظر کند از جزئیات دردناک واقعه.
2- طراحی روش هایی که زندگی کودک را تا سرحد ممکن استوار و محکم و ثابت نگه دارد، حتی اگر تغییراتی را به وجود آورد. کارهای خانه، تقویم درسی و نظم ثابت به کودک کمک می کند درک کند که دنیای او کاملاً عضو نشده است. معلمان و مشاوران، رئیسان مدرسه، مادربزرگ ها و پدربزرگ ها و دیگر سیستم های حمایتی را به کار گیرد.
3- از کودکان به عنوان انتقال دهنده ی پیام ها خود بین دیگران استفاده نکنید. (اعتبار چک کودک مطمئن نیست) یا این که در مورد زندگی خصوصی والدین بیشتر تحقیق کند (آپارتمان آن ها چه وضعیتی دارد) کودکان هر دوی والدین را دوست دارند و از وفادرای به یکی از آن ها خودداری می کنند.
4- برنامه ای بچینند که والد غایب را بیشتر ملاقات کند تا کودک را مطمئن کنند توسط هر دوی آن ها مورد ستایش است. کودکان گاهی از والد غایب ناامید می شوند زیرا نه تلفن می کند و نه می آید و الیدن پناهگاه اویند و باید مقدار زیادی عشق و امید به او بدهند.
5- صبحت کند با کودک در مورد آینده، بیشتر آن ها را با نقشه ها و طرح های سازنده روبه رو کند نه مشکلات عدیده در زندگیشان آن ها نیاز دارند که بدانند چه در انتظارشان است.
6- کودکان تجربه کننده ی طلاق در خانواده هنوز بچه هستند و یک سطح درک مخصوص خود دارند از درخواست به این که وظایف بالاتر از حد توانشان را بپذیرند، اجتناب کند مثل بودن مرد خانواده، مراقبت از بچه های کوچک تر، صحبت در مورد کارهای زیاد خانه. اگرچه خیلی از بچه های طلاق تجربه ی افزایش خطرات اجتماعی و فکری دارند، و تحصیل برای آن ها مشکل است، بعضی از آن ها وضعیت نامتعادل را خنثی می کنند و نشانه های شدید افسردگی و فشار روحی را ندارند و در این تجربه موفق هستند. Schwebel Gately در سال 1992 نواحی را یافتند که در آن ها کودکان به موفقیت هایی رسیده بودند.
1- بلوغ: این به خاطر آن بودکه تعهد بیشتری در کارهای خود قبول کردند.
2- گسترش عزت نفس: چون آن ها به طور موثری با تغییرات مراحل زندگی کنار آمدند.
3- همدلی: به علت افزایش دلسوزی برای تک تک اعضاء خانواده.
4- آندروژنی: به علت دیدن مدل هایی نقش جنسی را بزرگ جلوه نداده بودند.
فاکتورهای مثبت در زندگی آن ها که در توسعه ی این موارد شرکت داشتند عبارت بودند از شخصیت مثبت، محیط حمایتی خانواده و محیط حمایتی جامعه (Gately … 1992) در مقاله ی خود سعی کردند که از تحقیقات پایه کمک بگیرند و در مورد بچه های طلاق پیشنهاد نمودند که باید به والدین کمک شود چگکونه درک کنند که رفتار آن ها روی تعدیل فرزندان تاثیر دارد و می تواند اثرات طلاق را روی آن ها به حداقل برساند.
شماروان و والدین باید به خاطر داشته باشند تعدیل موارد بعد از طلاق برای کودک وقت گیر است و احتیاج دارد به درک مداوم و اطمینان او. جلسات گروهی والدین می تواند به والدین کمک کند که مشکل را درک کنند و کودکان را دریابند و راه های جدیدی برای ارتباط با فرزندانشان بیاموزند، روش های جدید نظم دادن به آن ها را امتحان کنند و تعددای از محرومیت های آن ها را بکاهند.
همان طور که در مشاوره ی راجع به هر مشکلی از هر حساسیتی مشاهده می شود نقطه نظرات و افکار ممکن است بر روی واقع بینی مشاور تاثیر داشتهب شاد. مشاوران ممکن است بخواهند که احساسات آن ها را تشخیص دهند که در موقع واکنش های مربوط به والدین طلاق برای والدین و فرزندان آن ها و کارهایی که می توانند بکنند مهم است. فرزندانی که قربانیان طلاق هستند توسط بزرگ ترها آزار دیده اند در حالی که به آن ها اطمینان داشته اند و آن ها آماده ی بروز ناسازگاری، نگرانی و … مصمم بودن در مقابل رفتار مشاور هستند.
کودکان در خانواده ی جدید
برای سال هاست که خانواده ی متمرکز معمولی به عنوان ایده آل و خوب در نظر گرفته شده است. با سرعتی که اکنون طلاق در این روزها دارد و تعدادی که از بزرگسالان در هر دوباره ازدواج می کنند، این طریقه ی نگرش به خانواده ایده آل باید بازنگری شود. Wendel در سال 1997 گزارش داد که بر طبق نظر مرکز آمار و بهداشت بین المللی، حدود 45% کودکان به دنیا آمده در سال 1983 طلاق والدین را تجربه می کنند و 35% از والدین آن ها دوباره ازدواج می نمایند و 20% از این زوج ها، طلاق بعدی را خواستارند.
اتصال دو خانواده به هم یک نوع جدید مسائل را به کودک تحمیل می نماید که باید از عهده ی آن ها برآید و این در زمانی است که والدین او از هم جدا شده اند و این خود مشکل ساز بوده است. هر چه تعداد خانواده های دوم افزایش می یابد متخصصان بهداشت روان بیشتر درگیر کار با آن ها می شوند و مشکلات بزرگ ترها و کودکان را در می یابند kantrowitz در سال 1990 این طور شروع می کند که تا دهه ی 1970 محققان توجه خود را روی خانواده های متمرکز هسته ای معطوف داشته اند. خانواده های دوم یا خانواده های تک والدی مورد غفلت قرار گرتفه آند ولی محققان نشان داده اند که این خانواده ها در ساختار خیلی متفاوت هستند. روش های واکنش آن ها و وظایف آن ها با خانواده های معمولی و هسته ای متفاوت است. از آن جایی که خانواده ی دوم شبیه خانواده ی معمولی در نظر گرفته نمی شود، انتظارات و ارتباطات آن ها مبهم تر است و پیچیده می باشد. نه تنها راهنمایی های اجتماعی و فرهنگی شفاف نیستند بلکه کودکانی که اعضاء این دو خانواده هستند بیرون می روند و خارج می شوند و یک برنامه ی پیچیده و سردرگمی دارند بزرگ ترها و کودکان تغییراتی در نقش خود تجربه می نمایند و تقاضاهای آن ها متغیر است. برای کودکان حل موضوع طلاق اول مشکل است و این ضعف ساختاری در مرحله ی حاضر باعث بروز فشارهای روانی و شدائد بیشتری می گردد.
Zeppa در سال 1993 نتیجه ی عمومی پذیرفته شده راجع به خانواده ی دوم را آزمایش نمودند و نتیجه گرفتند که این نوع خانواده فشار روانی بیشتری از خانواده ی اول به وجود می آورد. اگرچه تحقیقات آن ها با ارزشی است ولی ایرات آن در این است که محقق نتیجه می گیرد که اختلافات کمتری از آن چه پیش بینی می شود در خانواده ی دوم به چشم می خورد. البته نتایج آن ها نشان می دهد که خانواده ی دوم فشار روانی بیشتری دارد ولی آن ها می گویند این طرز فکر که خانواده ی دوم بشتر از خانواده ی اول استرس زاست و مشکلات بیشتری دارد مربوط می شود به فاکتورهای اقتصادی و اجتماعی و مخالفت ما با خانواده ی دوم.
اغلب یک حس ضعیف تری از میل به ارتباط صمیمی بین والدین دوم و فرزندان دوم وجود دارد. والدین خوانده برایشان مشکل تر است که ارتباط داشته و دوست داشته باشند فرزندانی را که از نظر زیست شناسی فرزند آن ها نیستند. یک مطالعه در سال 1991 توسط کمیسیون بین المللی بر روی کودکان (whitehead /1993) می ؛وید که والدین خوانده کمتر دوست دارند با کارهای مربوط به زندگی و فعالیت های فرزندان خوانده درگیر شوند و این موضوع در خانواده یها معمولی و یا تک والدی کمتر دیده می شود. این یک نتیجه گیری پذیرفته بوده است که کودکان خانواده ی دوم مشکلات بیشتری از کودکان معمولی دارند و اغلب به عنوان متخلف و غیرقابل اطمینان شناخته می شوند و با توجه به فاجعه ی طلاق با خانواده ی فعلی جور نیستند. Coleman و … در سال 1995 به این نکته اشاره می کند که خانواده های دوم با بحث های کلیشه ای فرهنگی مواجه هستند که ممکن است بر روی برقراری ارتباطات جدید تاثیر بگذارند. والدین خوانده اغلب به عنوان متجاوز و دوست نداشتنی تلقی می گردند و (مادر خوانده ی بده ی) در واقع.
فرزند خوانده همیشه لغتی است که اغلب برای توضیح در مورد یک فرد طرد شده و ناخواسته به کار می شود. عشق و پذیرش یک مادر یا پدر جدید یک برادر یا خواهر فوراً به وجود نمی آید.
کودک ممکن است از تعویض یک والد عصبانی باشد و دیگر بچه ها را به عنوان متجاوز در زندگی خود تلقی نماید. این تعدیل ممکن است در کودکان رسیده به سن نوجوانی مخصوصاً مشکل باشد چون آن ها با مسائل جنسی خود و بلوغ و رشد و احتیاج به آزادی و غیر وابستگی دست به گریبان هستند و به دنبال شناخت خودشان هستند visher و … در سال 1995 فهمید که خانواده های دوم ا غلب دچار بی برنامه گی و علت زایی می شوند و اخطار می دهد که احتیاجات آن ها نباید زیادی مشکل جلوه داده شود. Papernow در سال 1995 مراحل زیر را برای پیشرفت خانواده های دوم مطرح می کند:
1- مرحله ی آغازین
الف- مرحله ی خیال، یک رویاست که خانواده ی جدید ایده آل است و همه یکدیگر را دوست دارند.
ب- مرحله ی غوطه وری، واقعیت نشان می دهد که یک چیزی در خانواده متفاوت است و درست نیست.
ج- مرحله ی آگاهی، شروع به شناخت ساختار جدید خانواده می کند و احساسات وابسته به آن را روشن سازی می نماید.
2- مرحله ی حد واسط
الف- حرکت، کشمکش ممکن است شروع شود زیرا خانواده ی جدید شروع به حرکت به سمت ساختار جدید می نماید.
ب- مرحله ی فعالیت، خانواده ی جدید به مرحله ی وفاق و همدلی در ساختار خود و اعمال خود دست می یابد.
3- مرحله ی پایان
الف- مرحله ی تماس، ارتباطات خانواده ی دوم عمیق تر می شود.
ب- مرحله ی شفاف سازی، ارتباط بین اعضاء دور از هم صمیمی تر می گردد و استوار می شود و هنجارها و شیوه های افراد خانواده بیشتر برقرار می گردند.
خانواده ها و افراد آن ها این مراحل را با سرعت های مختلف طی می نمایند. Papernow عقیده دارد که مشاوران باید تشخیص دهند که نیروهای افراد خانواده چه قدر است و درک آن ها تا چه حد اجازه می دهد این امور را بفهمند و ساختار فامیل را باید در نظر بگیرند.
مشاوران باید هم والدین و هم کودکان آنان را کمک کنند که درخانواده ی دومشان نقش خود را بیابند و به طور مقتضی و شفاف انتظارات همدیگر را درک نمایند. شناخت این نقش های جدید در خانواده احتیاج به زمان و صبر و شکیبابی دارد. افکار و احساسات باید به صورت روشن گفته شود و شفاف سازی گردد کارهای روزمره و انتظارات باید برقرار گردد، دیوار از دیگر والدین باید طرح ریزی گردد و برقراری انضباط از طرف افراد باید در نظر گرفته شود. بازی درمانی در مشاوره، مخصوصاً برای کودکان کوچک تر می تواند خیلی مفید باشد. نقاشی، مجلات، مشاور، از طریق کتاب، مشاوره ی گروهی با دیگر بچه ها درخانواده های دوم می تواند به بچه های بزرگ تر کمک کند تا در احساسات و عقاید خود تجدید نظر کنند. مشاوره ی خانوادگی برای کمک به خانواده های تازه تشکیل آگاهی آنان را بالا می برد و پذیرش همدیگر را آسان می کند و اختلافات فردی را کم و حل مشکلات را تسهیل می نماید و می توانند ساختار حمایتی از همدیگر به وجود آورند، دیگر محققان پیشنهاد می کنند که مشاوران موقتی احتیاج به بررسی نقطه نظرات خود و عقاید خود در مورد برخی از بیماران دارند به خاطر این که بتوانند به بالاترین درجه ی موثر و واقعی درمان برسند. از آن جایی که شناخت منفی از والدین خوانده به طور کلیشه ای در همه وجود دارد، مردی که متخصصان به آن ها کمک می نمایند ممکن است گاهی سهواً همان افکار کلیشه ای را بروز دهند و متخصص هم به طور کلیشه ای را بروز دهند و متخصص هم به طور کلیشه ای این موضوع را به طور منفی بنگرد.
دیگر محققان پیشنهاد می کنند که به علاوه مدارس احتیاح دارند که فعالیت های خود را به تناسب اثر آن ها بر روی خانواده ی دوم زیاد نمایند و سیاست ها و کارهایی که اجازه می دهد والدین خوانده در کارهای مدرسه ی کودک شرکت نمایند را بیشتر کنند. موقعیت های مخصص مثل روز مادر، روز پدر شامل والدین دوم را برگزار نمایند.
نظم به زندگی و اختلافات اسمی که در محفوظات نوشته می وشد برای اجتناب از خجالت است؟ مدرسه ممکن است تنها جایی باشد که یک کودک در خانه ی جدید خود در آن احساس راحتی کند، مشاوران می توانند به پرسنل مدرسه کمک نمایند محیط را بیشتر و راحت تر کنند و مورد پذیرش کودکان با جهان متغییر گردانند.
کودکان در خانه ی تک والدی
این موضوع در بخش اخیر اشاره شده است که حدود یک سوم کودکان که در دهه ی 1980 به دنیا آمده اند مقداری از زندگی خود را در خانه ی تک والدی طی می کنند و این نتیجه ی طلاق والدین است در سن کمتر از 18 سال آن ها.
این آمار شامل تعداد خانه های تک والدی به وجود آمده توسط والدین ازدواج نکرده نمی شود. در دهه ی 1950 و اوایل 1960 فقط 5% تولدها به مادران ازدواج نکرده تعلق داشت و تا دهه ی 1990 این منحنی به 27% افزایش یافت یا حدود یک ماد راز هر چهار مادر که زاییده بود (whitehead /1993) منحنی هایی در این زمان نشان می دهند سرعت دارد کم می شود مادران تنها از لحاظ اقتصادی خیلی آسیب پذیر هستند زیرا حقوق آن ها معمولاً کم است و خیلی از آن ها کمک های حمایتی از پدر فرزند خود دریافت نمی کنند. مادر تک بودن خیلی به صورت نفر ظاهر می شود و مادرانی که ازدواج نکرده اند به طور مخصوصی مستعد از دست دادن آسایش خود هستند. فقر البته یک ارتباط قوی با کم بودن موفقیت تحصیلی فرزند دارد و بی نظمی رفتاری و حتی جرم در دوران نوجوانی.
1