خلاصه مقاله
مبانی و مفاهیم کفر در دیوان حافظ
ما در این مقاله که حاصل مطالعه و بررسی خاص مقوله "کفر" در دیوان حافظ و تعدادی از امهات کتب عرفانی است کوشیده ایم تا نشان دهیم:اولاً حافظ علاوه بر وقوف بر معانی گوناگون دینی و قرآنی کفر بر معانی عرفانی آن آگاه بوده و در شعر خود به آن معانی نظر داشته، ثانیاً کفر بمعنی بی ایمانی در دیوان او آنچنانکه ویژگی سبک و زبان او یعنی ایهام است موهم معنای "کفران" یعنی ناسپاسی هم هست؛ سوم آنکه او در بکارگیری کلمات کفر یا کافر قصد اتهام نداشته و خود را در مقام مفتیان متصلب اهل تکفیر نمی نشاند، چهارم آنکه او ضمن اطلاع از معانی و مفاهیم رایج کفر معانی و مفاهیم خاص خویش را از کفر بیان داشته و آنگونه که شیوه ابتکاری و خلاق اوست برای مقوله کفر یا کافری نیز مصادیقی را نشان داده است که بدون تامل و درنگ در دیوان او این تازگی و خلاقیت در اظهار معانی و مصادیق خاص آشکار نمی شود؛ پنجم آنکه استفاده او از کلمه کفر یا کافری بیشتر وسیله ای است برای ابراز انزجار و نفرت از رفتار خلاف اخلاق و دیانت مدعیان اخلاق و دینداری و بنابراین کفر مشبه بهی است متناسب با زمان شاعر برای اعمال ناپسند آنان و همه غافلان از حقیقت از جمله ارباب زو و تزویر .
بنابراین تفاوت و تازگی این مصادیق و مفاهیم برای نگارنده او را بر آن داشت تا این جلوه های متفاوت و تازه از مفهوم کفر و مصادیق آنرا در معرض توجه علاقه مندان پژوهشگر قرار دهد.
حاصل کار آنکه در دیوان حافظ هفت کفر یا مظهر و مصداق آن تجلی یافته و ما در این مقاله آن هفت را مورد ارزیابی قرار داده و مبانی و آبشخور اعتقادی آنها را نیز در حد توان و مقدور بیان داشته ایم که عبارتند از:رنجیدن، بخل و امساک، تکیه بر تقوا و دانش، خزینه داری میراث خوارگان، خامی، خودبینی و خود رایی، و سرانجام زرق و ریا که به تعبیر خواجه ، آتش آن "خرمن دین" را خواهد سوخت. تا که قبول افتد و چه در نظر آید.
واژه های کلیدی :کفر، کافری، کفران، حافظ، دیوان حافظ، مبانی و مفاهیم کفر
مبانی و مفاهیم کفر در دیوان حافظ
پیش از ورود به بحث عناوین مهم مقاله را به شرح زیر طبقه بندی و تقسیم می نماید.
– معانی و تعاریف کفر در قرآن
معانی و تعاریف کفر در نزد عارفان
– طبقات و انواع کفر
– توسعه معنای کفر در نزد عارفان
– لزوم وجود کفر برای شناخت ایمان و ظهور آن
– یگانگی یا وحدت مقصد کفر و دین
– تحول معنایی کفر در معنای کفران یعنی ناسپاسی به کفر در معنی بی ایمانی
– وسعت کاربرد کفر در معنای ناسپاسی یا کفران
– مبانی و مفاهیم کفر در دیوان حافظ
-کفرهای هفتگانه و تعلیل آنها
1-رنجیدن
2-بخل و امساک
3-تکیه بر تقوا و دانش
4-خزینه داری برای وارثان
5-خامی
6-خودبینی و خودرایی
7-ریا و سالوس
– نتیجه
مقدمه
معانی و تعاریف کفر در قرآن
"بدان که کفر در قرآن بر پنج وجه باشد. وجه نخستین کفر بمعنی انکار کردن بود چنانکه خدای در سوره بقره گفت:ان الذین کفروا سواء علیهم ء انذرتهم ام لم تنذرهم لا یومنون" (بقره/6)1
وجه دوم کفر بمعنی فرا پوشیدن بود چنانکه در سوره الحج گفت: ان الذین کفروا و یصدون عن سبیل الله" یعنی کفروا بتوحید الله. (حج/25)2
وجه سیم کفر بمعنی ناشناختن بود چنانکه در سوره البقره گفت:"فلما جاء هم ما عرفوا کفروا به" یعنی لم یعرفوه (بقره/89)3
وجه چهارم کفر بمعنی ناسپاسی کردن بود. چنانکه در سوره البقره گفت :"واشکرو لی و لا تکفرون" یعنی و لا تکفروا نعمتی4
و وجه پنجم کفر بمعنی بیزار شدن بود چنانکه در سوره ابراهیم گفت:"انی کفرت بما اشرکتمونی من قبل" (ابراهیم/22) یعنی انی تبرات5. و در سوره العنکبوت گفت:"ثم یوم القیامه یکفر بعضکم ببعض"(عنکبوت/25) یعنی یتبرا بعضکم من بعض6
صاحب "قاموس قرآن" در ترجمه کفر از "مفردات" راغب اصفهانی آورده است:"کفر در لغت بمعنی پوشاندن شیء است. شب را کافر گوئیم که اشخاص را می پوشاند و زارع را کافر گوئیم که تخم را در زمین می پوشاند. کفر نعمت، پوشاندن آن است با ترک شکر، بزرگترین کفر انکار وحدانیت خدا یا دین یا نبوت است. کفران، بیشتر در انکار نعمت و کفر در انکار دین بکار رود.7 "
معانی و تعاریف کفر نزد عارفان
"متصوفان، بسیاری از کلمات قرآنی را بعنوان کلمات کلیدی خود بکار می برده اند … می توان گفت که کاربرد کلمات قرآنی به وسیله متصوفان بسیار آزادانه و حتی از روی دلخواه بوده است. آنان چنان تمایل داشتند که به کلماتی که در قرآن جالب توجه می یافتند، معانیی- معانی "نسبی"- ملحق کنند که از متن استخراج می کردند."8
به همین دلیل آنان تعاریفی را از کلمه "کفر" ارائه داده اند که با تعاریف و معانی قرآنی آن بسیار متفاوت است. برای نمونه تعاریف زیر را ارائه می نماییم:
"کفر در ادب عرفانی ظلمت عالم تفرقه است. نیز گفته اند کفر، پوشیدن وحدت در کثرت است. برخی گفته اند:کفر حقیقی فنای عبد است9 . عزیز نسفی گوید:ای درویش معنای مطابق کفر پوشش است و پوشش بر دو قسم است:یک پوشش آن است که به واسطه آن پوشش خدای را نمی بینند و نمی دانند. و این کفر مبتدیان است… و این کفر مذموم است؛ دیگر پوشش آن است که به واسطه آن پوشش غیر خدای نمی بینند و نمی دانند و این کفر منتهیان است، و این کفر ممدوح است.10
جنید فرماید:"اساس الکفر قیامک علی مراد نفسک، بنای کفر قیام بنده باشد بر مراد تن خود. از آنچه نفس را با لطیفه اسلام مقارنت نیست، لا محاله پیوسته به اِعراض کوشد و معرض منکرِ بود و منکرِ بیگانه11 "
طبقات و انواع کفر
عارفان غیر از تعاریف گوناگون بر شمرده از کفر برای آن انواعی نیز ذکر کرده اند. آنچنانکه عین القضات می گوید:" ای عزیز شمه ای از کفر گفتن ضرورت است: بدان که کفرها بر اقسام است و خلق همه کفرها یکی دانسته اند."12
"گفتم که کفرها بر اقسام است، گوش دار:کفر ظاهر است و کفر نفس است، و کفر قلب است. کفر نفس نسبت به ابلیس دارد، . کفر قلب نسبت با محمد دارد، و کفر حقیقت، نسبت با خدا دارد، بعد از این جمله خود ایمان باشد. اکنون گوش دار: کفر اول که ظاهر است که خود همه عموم خلق را معلوم باشد که چون نشانی و علامتی از علامات شرع رد کند یا تکذیب، کافر باشد، این کفر ظاهر است. اما کفر دوم که به نفس تعلق دارد، و نفس بت باشد که "النفس هی الصنم الاکبر" و بت خدایی کند. "افرایت من اتخذالهه هواه" (فرقان/43) این باشد …"13
صاحب "رساله القدس" در تقسیم بندی کفر تحت عنوان "کفر دل" برای آن به تناسب زمان سه شان قایل است و می گوید:کفر دل درسه وقت است:
"1-در وقت مراقبه:چون مراقبه کند و نظرش نه بر وجود حق افتد بدان التفات کافر است.
2-در وقت مناظره:چون در مناظره آید اگر از حق بجز از حق چیزی التماس کند، یا از خود با حق باز گوید کافر است.
3-در وقت محاسبه: چون در تهذیب اسرار است محجوب انوار است چرا که با غیر اویش کار است. در حقیقت افعال او بدو می شمارد، هرکه چیزی از آن در حد آورد کافر است. و اگر در فعل نه فاعل بیند کافر است."14
عین القضات نیز در یک تقسیم بندی دیگر کفر را به "کفر جلالی" و "کفر جمالی" تقسیم کرده و می گوید: "در عالمی از عالم سالکان یک کفر را جلالی خوانند و دیگر کفر را جمالی خوانند دریغا! ای عزیز کفر الهی را گوش دار و نگر تا به کفر اول بیناگردی پس راه رو تا ایمان بدست آری، پس جان می ده تا کفر ثانی و ثالث را بینی، پس جان می کن تا پس از این به کفر چهارم راه یابی، پس مومن شوی، آنگاه و ما یومن اکثرهم بالله الا و هم مشرکون(یوسف/106) خود گوید که ایمان چه بود."15
و باز در یک تقسیم بندی دیگر می گوید:" و تا قعر نفس کافر راه دراز است، و از صد هزار سالک یکی آنجا نرسد، و به کفر ثالث که در نهاد آدمی تعبیه است بینا نگردد، اول کفر علم بود پس کفر عمل بود پس کفر ثالث روی بنماید، و اینجا هرکس را راه نیست … پنداری که اطلاع بر عیوب نفس کافر کار هر کسی است؟ هیهات! جز اهل عنایت را این اطلاع مبذول نیست که در خبر است که اذا اراد الله لعبد خیرا بصره بعیوب نفسه"16
توسعه معنای کفر در نزد عارفان
عارفان و متصوفه آنچنان که شیوه معهودشان است غیر از آنکه برای الفاظ و کلمات دینی معانی مجازی گوناگونی قایلند در توسعه معانی آنها نیز ید طولانی دارند به گونه ای که گاه گوی سبقت را از باطنیان می ربایند و از این زمره اند معانی وسیعی که برای اصطلاحات قرآنی "ایمان"، "کفر" "اسلام"، "قرآن"، "صبر"، "شکر" و… ارائه نموداه ند و از این میان دامنه تعریف کلمه "کفر" و "کافر" بسیار فراخ و گسترده است؛ برای نمونه به پاره ای از این تعاریف اشاره می شود با این توضیح که این توسعه معنا و مفهوم گاه به حدیست که هرچه را که مانع رسیدن به حق شود را از جنس کفر می دانند به گونه ای که سنایی می گوید:
بهرچ از راه وامانی چه کفر آن حرف و چه ایمان
بهرچ از دوست دور افتادی چه زشت آن نقش و چه زیبا
آنچه برای آنان اهمیت دارد آن است که مذهب در معنی لفظی خویش "راه" باشد و"وسیله رفتن" به نزد دوست حال اگر این وسیله خود از جنس مقدسات باشد ولی انسان را از راه رسیدن به مقصود باز دارد آن را اسباب زحمت می دانند نه وسیله رحمت و به گفته عین القضات : " طالب را با نهنده مذهب کار است نه با مذهب17 "
از همین روست که گاه ممکن است ایمان موجب کفر شود و کفر سبب ایمان و چون آنان به مقصد و مقصود می اندیشند نه به قشر و پوسته دین لذا همچون پیروان اصالت عمل یعنی پراگماتیست ها بر آنند که آنچه در عمل مفید و راهبر است حق است و ظاهر امور چندان ملاک و مناط نمی باشد و بنابراین معتقدند که "کفری که موجب زیادتی ایمان بود حاشا که آن کفر باشد بلکه آن کمال اسلام است اگرچه در صورت کفر است18"
یا: " چون هرچه موجب ایمان و اسلام می گردد فی نفس الامر ایمانست می فرماید:
بسی ایمان بود کان کفر زاید نه کفر است آن کزو ایمان فزاید19
همچنین عین القضات می گوید: " اگر مذهبی مرد را به خدا می رساند آن مذهب اسلام است و اگر آگاهی ندهد طالب را، نزد خدای تعالی آن مذهب از کفر بتر باشد.اسلام نزد روندگان آن است که مرد را به خدا رساند و کفر آن باشد که طالب را منعی یا تقصیری در آید که از مطلوب بازماند. طالب را با نهنده مذهب کار است نه با مذهب"20
و باز اوست که تکرار می کند : " ای عزیز! هرچه مرد را به خدا رساند، اسلام است و هرچه مرد را از راه باز دارد، کفر است. و حقیقت آن است که مرد سالک خود هرگز نه کفر باز پس گذارد و نه اسلام، که کفر و اسلام دو حال است که از آن لابّد است مادام که با خود باشی، اما چون از خود خلاص یافتی، کفر و ایمان اگر نیز تو را جویند در نیابند"21
در معنی موسع کفر مولانا معنی "غفلت " را نیز کفر می داند و می گوید: "این خانه بناش از غفلت است و اجسام و عالم را همه قوامش از غفلت است. این جسم نیز که بالیده است از غفلت است و غفلت کفر است "22 و جالب آنکه به باور مولانا همین کفر یا غفلت موجب آبادانی عالم است:
استن عالم برادر غفلت است هوشیاری این جهان را آفت است
(مثنوی مولوی)
لزوم وجود کفر برای شناخت ایمان و ظهور آن
متصوفه علاوه بر آنکه تعاریف مخصوص به خود را برای کفر عرضه کرده اند در لزوم وجودآن برای برپایی دین و شناختن ایمان نیز داد سخن داده اند و به اعتبار این اعتقاد که خداوند آفریننده همه اشیاء است "هو خالق کل شیء (انعام/)12" پس کفر هم مخلوق اوست آنچنانکه ایمان نیز مخلوق اوست و از این روست که مولانا می گوید : " و دین بی وجود کفر ممکن نیست زیرا دین ترک کفر است،پس کفری بباید که ترک آن توان کرد"23این توسع در معنا تا این حد است که می گوید:" پس هردو یک چیزند چون این بی آن نیست وآن بی این نیست لایتجزی اند و خالقشان یکی باشد که اگر خالقشان یکی نبودی متجزی بودندی. زیرا هریکی چیزی آفریدی پس متجزی بودند پس چون خالق یکیست وحده لا شریک له باشد"24
او لزوم پیوند این دو را از مصادیق قاعده لزوم اضداد برای شناخت و حرکت می داند (تعرف الاشیاء با ضدادها ) و بنا بر اصل:ذره ذره کاندرین ارض و سماست جفت خود را همچو کاه و کهرباست، وجود هر کدام را بایسته و لازم وجود دیگری می داند و مطلوب؛ تا جایی که تمثیلاَ می گوید: " علم اگر بطور کلی در آدمی بودی و جهل نبودی آدمی بسوختی و نماندی پس جهل مطلوب آمد از این رو که بقای وجود بویست و علم مطلوب است از آن رو که وسیلت است بمعرفت باری، پس هردو یاری گر همدگرندو همه اضداد چنین اند"25
او پا را از این فراتر نهاده و با نسبی دانستن امور متضاد، خوب و بد یا خیر و شر را امری مربوط به ما می داند نه آنکه اشیاء فی حد ذاته خوب یا بد باشند و بنابراین می گوید:"پس جمله اضداد نسبت به ما ضد می نماید نسبت به حکیم همه یک کار می کنند و ضد نیستند. در عالم کدام بد است که در ضمن آن نیکی نیست؟ و کدام نیکی است که در ضمن آن بدی نیست؟ اکنون تو بنما خیر بی شر تا ما مقر شویم که خدای شر هست و خدای خیر، و این محال است زیرا که خیر از شر جدا نیست، چون خیر و شر دو نیستند و میان ایشان جدایی نیست."26
با چنین دیدگاهی است که مومنان و کافران هر دو مظهر حق اند، مومنان مظهر صفت لطف و کافران مظهر صفت قهر اویند:"حق را دو صفت است قهر و لطف، انبیاء مظهرند هر دو را، مومنان مظهر لطف حق اند و کافران مظهر قهر حق"27
عین القضات نیز همین باور را در عباراتی دیگر پرورده و می گوید:"ای عزیز! حکمت آن باشد که هرچه هست و بود و شاید بُوَد، نشاید و نشایستی که بخلاف آن بودی، سفیدی هرگز بی سیاهی نشایستی، آسمان بی زمین لایق نبودی، جوهر بی عرض مقصود نشدی. محمد بی ابلیس نشایستی، طاعت بی عصیان، و کفر بی ایمان صورت نبستی. و همچنین جمله اضداد. و بضدها تتبین الاشیاء این بود. ایمان محمدی بی کفر ابلیس نتوانست بودن"28
یگانگی یا وحدت مقصد کفر و دین
از نظر صوفیان کفر و دین با همه تضادی که با هم دارند مقصدی یگانه دارند و پوینده بسوی یک هدف اند:
کفر و دین هر دو در رهت پویان وحده لا شریک له گویان
(سنایی)
کفر و دین در حکم پوسته هایی هستند که مغز یا حقیقت را در برگرفته اند، آنها همچون دربانانی هستند که وظیفه ای جز دربانی "گوهر خانه" حق ندارند:
کفر و ایمان هر دو خود دربان اوست کوست مغز و ، کفر و دین او را دو پوست
(مولوی)
و اگر پوسته ها بخواهند بجای مغز بنشینند سوختنی اند و تنها وقتی با ارزش و قیمتی اند که حافظ مغز باشند و پیوسته به مغز:
قشرهای خشک را جا آتش است قشر پیوسته بمغز جان خوش است
(مولوی)
صوفیان این باور رهپویی کفر و دین به مقصد حق را از قرآن، اقتباس کرده اندو می گویند:"چون بموجب و ان من شیء الا یسبح بحمده (بنی اسرائیل/44)جمیع موجودات مسبّح حق اند"29 بنابراین کفر نیز از این قاعده مستثنی نیست و :
همیشه کفر در تسبیح حق است و ان من شیء گفت اینجا چه دق است30
کفر در معنای کفران یعنی ناسپاسی
ایزوتسو قرآن پژوه ژاپنی "کفر" را در کنار"ایمان"، "الله"، "اسلام"، "کافر"، و"نبی" از کلمات یا اصطلاحات "کلیدی" قرآن نام برده و در انتخاب آنها بعنوان مهمترین کلمات کلیدی قران تردیدی نمی کند.31
اوبرای مثال کلمه "ایمان" و مشتقات آن مثل اَمَنَ و مومن را بعنوان یک کلمه کانونی در مرکز دایره ای قرار می دهد که گرداگرد آن را کلمات کلیدی دیگری همچون دانه های خوشه در بر گرفته اند که گروهی از این کلمات خصوصیت و رنگ مثبت دارند و گروهی دیگر ویژگی و رنگ منفی دارند که از این جمله اند کلمه های "شکر" از ماده شَکَرَ، "اسلام" از فعل اَسْلَمَ، "الله" و "تصدیق" از فعل صَدَّقَ بعنوان کلمات با بار مثبت و کلمه های "تکذیب" از فعل کَذَّبَ "عصیان" و "کفر" از ماده کَفَرَ با بار منفی32
بدین ترتیب گروهی از کلمات که جنبه کلیدی دارند در اطراف کلمه ای که نمایشگر همه کلمات گروه است و متحد کننده آنهاست پدیدار می شوند. برای مثال کلمه بسیار مهم "کفر" که بررسی و توضیح مبانی و مفاهیم آن موضوع این مقاله است در مرکز دایره ای واقع می شود تا با کلمات کلیدی اطراف خود نمایانگر میدان معنی شناختی آنها شود.(شکل الف)33
(شکل الف)
با توجه به این نمودار که نشان می دهد فسق و ضلال و ظلم و استکبار و شرک و عصیان و تکذیب جلوه ها و مظاهری از کانون و مرکز"کفر" اند می توانیم دایره ای را فرض کنیم که در مرکز آن "کفر" واقع است و مصادیق و مظاهر آن در اطراف آن قرار دارند که همه مفسر معنی کفر در دیوان حافظ اند(شکل ب) کفری که از یک سو انکار حق است (با اثبات موثری جز خدا) و از سوی دیگر (اثبات خویش است(با تکیه بر طاعات و عبادات خویش و انکار عنایت حق) و مظاهر و جلوه های، آن ، رنجیدن، ریا و سالوس تکیه بر تقوا و دانش خویش، بدبینی، خودبینی و خودرایی، امساک و بخل، و مال اندوزی و خودداری از بخشش و انفاق.
(شکل ب)
ایزوتسو در تبیین معنی کفر بمعنای ناسپاسی دو کلمه "مسلم و کافر" را مورد بررسی قرار داده و می گوید:"اگر خط ارتباط این دو اصطلاح (مسلم و کافر) کلیدی قرآنی را به مرحله پیش از اسلامی آنها ترسیم کنیم، متوجه این امر خواهیم شد که آن دو در آغاز حتی یک جفت را نمی ساخته اند … هیچ یک از آن دو دلالت دینی نداشت و مسلم به معنی(مردی که چیزی گرانبها را به دیگری که خواستار آن از وی شده تسلیم می کند) و کافر به معنی (مردی که در برابر کسی که به او نعمتی ارزانی داشته ناسپاسی می کند) بود. تنها در دومین مرحله گسترش یعنی در داخل دستگاه قرآنی این دو کلمه در مقابل یکدیگر نهاده شدند"34
در این فرآیند است که شکر در تقابل کفر بمعنی "ناسپاسی" قرار گرفته و خدا انسان ناسپاس را کفور می نامد.35
اینجاست که"تصور شکر در این میدان معنی شناختی خاص به آسانی تکامل پیدا می کند و به ایمان تبدیل می شود و متناظر با آن کفر به سرعت دلالت نخستین ناسپاسی خود را از دست می دهد و به تصور بی ایمانی تغییر شکل می دهد و در تضاد با ایمان قرار می گیرد. کیف یهدی الله قوما کفروا بعد ایمانهم= چگونه خدا قومی را هدایت کند که پس از ایمان آوردن کافر شده بودند؟" (آل عمران/ 8636)
"کَفَرَ به صورت خاص و اساسی بمعنی"ناسپاسی کردن" و "ناسپاس" بودن در مقابل خیر یا احسان و محبتی است که به شخصی از طرف شخص دیگر رسیده است، درست نقطه مقابل شکر به معنی "سپاسگزار بودن" است37
ایزوتسو معتقد است که در آیانی که در اواخر زندگی پیامبر بر او نازل شده دیگر کفر بمعنی ضد آن یعنی شکر نیست بلکه کلمه ای است متضاد با ایمان و اسم فاعل آن یعنی کافر به سادگی بمعنی "غیر مومن" است.
وسعت کاربرد کفر در معنای ناسپاسی یا کفران
همچنان که در ابتدا آمد یکی از معانی بنیادین کلمه کفر، ناسپاسی و کفران است و در این معنی است که ناسپاسی باعتبار اشتراک لفظی کفر در معنی بی ایمانی آنچنان مطعون و منفور واقع شده که معنای آن را از حد یک رذیله اخلاقی بمراتب بالاتر برده تا حدی که کفران در معنای ناسپاسی رنگ و بویی از کفر در معنی شرعی و دینی آن بعنوان انکار ضروری دین یا حق را نیز پذیرفته است تا جائیکه گاه در مثال ها مسلمانی مترادف با بخشندگی و کافری مترادف با بخل واقع می شود که برای نمونه میتوان به موردهای زیر استشهاد نمود:
کافر نعمت بسان کافر دین است(معروف بلخی)38
گر مسلمانی نظر کن بر گرفتاران برحمت
کافر است آنکس که رحمی بر گرفتارش نباشد39
ترکیب "کافر نعمت" بخوبی گویای آن است که در فرهنگ مردم ایران ناسپاسی در
حق منعم در حکم کفر شرعی است و این ترکیب صرفاً بمعنای فرد ناسپاس در مقابل نعمت نیست بلکه یک بار معنایی فرهنگی و روانشناختی نیز دارد و آن اینکه کفران موهم معنی کفر نیز هست.
اهمیت انعام و بخشندگی در فرهنگ ایرانی از خلال روایات و احادیث و متون ادبی این قوم نیز متجلی است. برای مثال این سخن حضرت علی(ع) که می گوید:کافر سخی ارجی الی الجنه من مسلم شحیح40= کافر با سخاوت و بخشنده امیدوارتر است به بهشت از مسلمان بخیل و حریص) بمعنای آن است که سخاوت خود نمود مسلمانی است و انسان سخاوتمند حتی با وجود ضعف ایمان میتواند به رحمت و عنایت حق امیدوارتر از مسلمانی باشد که رفتار و عملکردی مومنانه یعنی سخاوتمندانه از خود بروز نمی دهد و به تعبیری دیگر مسلمانی است بخیل و ممسک.
این تغییر و تبدیل معنای اولیه کفر(کفران و ناسپاسی) به بی ایمانی همزمان با تغییر معنای اولیه شکر(سپاسگزاری) به معنای بعدی آن یعنی ایمان انجام شده است بطوریکه ایزوتسو در توضیح معنای شکر می گوید:"کاملاً به صورتی طبیعی تصور شکر در میدان معنی شناختی خاص به آسانی تکامل پیدا می کند و به ایمان تبدیل می شود و متناظر با آن کفر به سرعت دلالت نخستین ناسپاسی خود را از دست می دهد و به تصور بی ایمانی تغییر شکل می دهد و در تضاد با ایمان قرار می گیرد"41
پس جای تعجبی نیست اگر در فرهنگ و بینش مردم ایران کفران و ناسپاسی در حکم کافری و کفر می باشد و کافر نعمت بسان کافر دین است.
مبانی و مفاهیم کفر در دیوان حافظ
حال با توجه به مقدمات یاد شده در تبیین معانی گوناگون کفر در قرآن و متون عرفانی و نشان دادن سیر تحول معنایی آن و همچنین توضیح انواع و طبقات آن این مطالب را بعنوان دستمایه ای برای بررسی مبانی و مفاهیم "کفر" در دیوان حافظ مورد استفاده قرار داده و وارد بحث خواهیم شد.
حافظ در توضیح و تشریح پاره ای از اصطلاحات و کلمات شعرش سبک و سیاق و برداشت خاص خود را دارد، و این تلقی و برداشت خاص به طرز بارزی منبعث و برخاسته از دیدگاه و جهان بینی ویژه اوست. خوب پیداست کسی که معتقد است در طریقت او تنها یک گناه هست که باید از آن دوری جست و آن گناه چیزی جز"آزار و آزردن" نیست معلوم می شود که تفاوت های اساسی و بنیادینی میان نگاه او و دیگران وجود دارد؛ و این نگاه را بطور خیلی خلاصه و موجز در این بیت منعکس نموده است.
مباش در پی آزار و هرچه خواهی کن که در طریقت ما غیر از این گناهی نیست*
6/76
و همین تفاوت در دیدن و اندیشیدن و به تعبیری تفاوت در جهان بینی است که او را بر آن می دارد تا بر خلاف دیگران بجای بدبینی- که در حکم آلودگی و پلیدی است- و حتی بجای واقع بینی، خوش بینی و خوب دیدن را که نتیجه عاشق بودن اوست شعار خویش قرار داده و بگوید:
منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن منم که دیده نیالوده ام به بد دیدن
1/385
جهان بینی که در آن انگیزه خلقت، عشق و "اشتیاق" او به ما و "احتیاج" ما به او
بوده است42
اویی که با همه استغناء خویش و احتیاج ما دوست داشته است43 تا با آفریدن انسان خویشتن را در آینه وجود او ببیند44 و سپس انسان نیز با چشمی عاشق به تماشای رخ زیبای او مشغول شود45. جهان بینی یی که معلول "کشف آیتی از روی خوب یار" است، آیتی که آنرا جز با "خوبی و لطف" نمی توان "تفسیر" کرد46.
در دیده او جهان شایستگی آن را دارد که انسان در آن "گل مهر و خوبی" بچیند47 و صاحب نگرشی است که از یک سو لازمه "گره گشایی از جبین" را "رضا دادن به داده" می داند48 و از سویی "آسایش دو گیتی را تفسیر" و تفصیل "مروت با دوستان و مدار را با دشمنان"49 جهان بینی که در آن باعتبار فانی بودن امور"جای شکر و شکایتی" از "نقش نیک و بد" نیست50 و تنها امر پایدار و ماندگار در هستی"نکویی اهل کرم" است51.
جهان بینی یی که در آن "عیب جویی از درویش و توانگر، کم یا بیش بد است"52 جهان بینی که در آن بدبینی یا"بد بودن" در حکم آلودگی و پلیدیی است که باید به میانجی عشق دامن خویش را از آن مبرا و پاک کرد53.
جهان بینی که در آن "هرکس گلبن مهر نکارد و از خوبی برخوردار نشود به نگاهبانی می ماند که بخواهد لاله (شقایق) یا چراغ لاله را در مسیر باد محافظت نماید.54
در جهان بینی او خدا نیز جایگاه ویژه و صفات ویژه ای دارد. خدای او در حالیکه در بارگاه استغنای خویش نشسته گناه بندگان را می بخشد55، خدایی که هم "عطابخش" است و هم"خطاپوش"56 و در عین حال "لطفش از جرم ما بیشتر است"57.
و از همه مهمتر میتوان نور او را در خرابات مغان هم دید58 و سرش را نزد باده فروش نیز یافت59
او به تبع این جهان بینی و نگرش است که آموزه های اخلاقی ویژه خویش را دارد. اخلاقی که در آن بزرگترین گناه و تنها گناه ممکن "آزار رساندن" است60. اخلاقی که در آن وفا و عهد نیکو و آموختنی است در حالیکه ستمگری از عهده هر کسی بر می آید61.
اخلاقی که در آن "رنجیدن" بحدی مذموم و مطرود است که آنرا در حکم کفر می داند62 اخلاقی که در آن سالک باید بتواند امور متضاد را با هم جمع کند و مثلاً قادر باشد در عین وفاداری تحمل ملامت را داشته و همزمان خوش هم باشد63. اخلاقی که در آن ادای فرایض دینی و بدی نکردن در حق دیگران لازم و ملزوم یکدیگرند و انسان را بر آن می دارد تا ناروا را روا نشمرد .64
چنین جهان بینی و اخلاقی است که وقتی با روح لطیف و حساس حافظ در هم می آمیزد او را بر آن می دارد تا علی رغم استنباط های متفاوت دیگران از مقوله ای بنام کفر او نیز استنباط و تصورات خاص خود را از آن داشته باشد و برای کفر معانی و تعاریفی ارائه نماید که گذشته از جنبه تازگی و نو بودن در تعبیر، وسعتی به مفهوم کفر ببخشد که ضمن ایجاد ایهام میان دو معنی عمده و مهم آن یعنی "انکار ضروری دین یا بی ایمانی" و "ناسپاسی" چنان بنماید که گویی همزمان کفر بکار رفته در شعرا او هر دو معنی وشرعی و اخلاقی را با هم دارد.
اگر بتوان ترکیب "جهان بینی عاشقانه عارفانه" را پذیرفت و آنرا بمعنای "دیدن جهان با چشم عشق و عرفان" گرفت می توان بطور خلاصه گفت که جهان بینی حافظ مبتنی بر عشق است و عرفان. عشقی که همچون "مرشدی" او را از "روز نخست" به "خرابات حواله داده"است65 و به افسون اوست که همه کس طالب یار است و همه جا هم خانه اوست66 و حریم درگاهش بسیار بالاتر و والاتر از عقل می باشد67 و ادراکش از حوصله دانش انسان خارج است68 .عشقی که در کوی او صنم پرستی و صمد پرستی دو روی یک سکه اند69.
این جهان بینی عاشقانه عارفانه او را بر آن داشته که معصیت و زهد را مشیت او بداند70 و معتقد شود که هیچ کس نمی تواند آنچه را مطلوب اوست بی خون دل حاصل کند چرا که "چراغ مصطفوی" هم با همه قداستش با "شرار بولهبی" توام است71 همین جهان بینی است که او را بر آن می دارد تا در نفی اسباب و علیت که از ارکان کلام اشعری اوست بگوید نباید از علت سفله پروری جهان پرسش کنی و معترض شوی زیرا افعال خدا بی علت اند72.
و بنا به نظریه توحید افعالی که از نظریات مهم اشاعره است خالق و عامل هر فعلی خداست 73و چون از خدای دانای حکیمی صادر شده عین نیکی است74 و" بر خداوند هیچ امری حتی لطف و صلاح و اصلح و عدل به معنای بشری واجب نیست."75
زیرا در این جهان بینی"خالق فعل نیک و بد همه اوست"76 و از طرفی این باور هم وجود دارد که آنچه از خدا سر می زند همه نیک است و به تعبیری "هرچه را خسرو کند شیرین کند" پس باید انسان هر چه را می بیند آن را نیکو ببیند77 زیرا فعل های بندگان اعم از خوب یا بد نیز مخلوق و فعل خداست78
این اعتقاد یعنی "احسن بودن نظام جهان" یا "نظام احسن" یکی از نظریات و اعتقادات بنیادین اشعری است که از سده های آغازین اسلام، طرفداران بزرگی داشته است و یکی از این بزرگان امام محمد غزالی است. او در این مورد می گوید:"هرچه در عالم است آفریده اوست و هرچه آفرید چنان آفرید که از آن بهتر و نیکوتر نباشد، و اگر عقل همه عقلا در هم زنند و اندیشه کنند تا این مملکت را در صورتی دیگر نیکو بیندیشند، یا بهتر از این تدبیری کنند، یا چیزی نقصان کنند یا زیادت کنند، نتوانند، و آنچه اندیشند که بهتر از این می باید خطا کنند و از سر حکمت و مصلحت آن غافل باشند … پس هرچه آفرید بعدل و حکمت آفرید، و چنان آفرید که می بایست. و اگر بکمال تر از این ممکن بودی و نیافریدی، از عجز بودی یا از بخل و این هر دو بر وی محال است پس هرچه آفریده، از رنج و بیماری و درویشی و جهل و عجز، همه بعدلست و ظلم خود از وی ممکن نیست"79
این باور از سوی جماعت شاعران عارف اشعری مسلک نیز پرورده شده و تحقیق و تدقیق در دیوان های آنان ما را به صحت این مدعا مقر می نماید. از جمله سنایی می گوید:
در جهان آنچ رفت و آنچ آید و آنچ هست آنچنان همی باید
آن نکوتر که هرچه زوبینی گرچه زشت آنهمه نکو بینی80
همچنین سعدی می گوید:
به چشم طایفه ای کژ همی نماید نقش گمان برند که نقاش غیر استاد است
اگر تو دیده وری نیک و بد ز حق بینی دو بینی از قبل چشم احوال افتادست
همان که زرع و نخیل آفرید و روزی داد ملخ به خوردن روزی هم او فرستادست81
یکی دیگر از پایه های استوار جهان بینی عرفانی متصوفه آن است که تنها عامل و موثر و مسبب در هستی خداست و به تعبیر شیخ محمود شبستری:
موثر حق شناس اندر همه جای ز حد خویشتن بیرون منه پای82 زیرا"لا موثر فی الوجود الا لله"83
عین القضات نیز این اعتقاد را به شیوه خویش این چنین بیان نموده است:"ای عزیز! هرکاری که با غیر منسوب بینی بجز از خدای تعالی، آن مجاز می دان نه حقیقت، فاعل حقیقی خدا را دان، راه نمودن محمد مجاز می دان و گمراه کردن ابلیس همچنین مجاز می دان(یضل من یشاء و یهدی من یشاء)(نحل/93) حقیقت می دان"84 و بزبان حافظ در کار گلاب و گل حکم ازلی این بوده است که یکی شاهد بازاری و دیگری پرده نشین باشد85 و جام می یا خون دل را پیش از این روزی افراد کرده اند و در دایره قسمت اوضاع اینگونه است86 و چون قسمت ازلی بی حضور ما انجام شده جائی هم برای خرده گیری و اعتراض نمی ماند87.
حال باید دید که چه پیوندی میان نظریات و اعتقادات اشعری حافظ با بعضی ابیات او وجود دارد که او در آن ابیات بعضی از اندیشه ها و عقاید مردمان را حمل بر کافری نموده و آن اندیشه ها و باورها را عین کفر می داند، و اصولاً چگونه است که او از معانی و تعاریفی که برای کفر ارائه شده معانی و تعاریف خاص خویش را دارد.
رنجیدن
یکی از معانی متفاوتی که او برای کفر یا کافری قایل است "رنجیدن" است. او معتقد است که باید در عین وفاداری (به پیمان) و قبول ملامت و سرزنش دیگران خوش بود و شاد و ملامت را بجان خرید و آزرده نشد زیرا آزردگی و رنجش (رنجیدن) عین کافری است88
حافظ گذشته از آنکه "رنجیدن" را به طور اغراق آمیزی بد و زشت نامیده و آن را در حکم کفر دانسته تا انزجار خود را از "رنجش" نمایان سازد-چرا که او بر این باور است که "در طریق عشقبازی" نباید خواهان "امن و آسایش" بود زیرا کسی که با وجود "درد" معشوق خواهان "مرهم" است و از پذیرش رنج در راه معشوق گریزان است هنوز عاشق راستین نیست89-به نحو بسیار ظریف و ماهرانه ای باور اشعری خویش را هم بیان داشته است، همان باور توحید افعالی که می گوید هرچه هست و بود و خواهد بود به خواست و اراده خدا انجام شده و بنده مومن را جایی برای اعتراض نیست90(زیرا رنجیدن همانا ابراز ناخشنودی و اعتراض به خواست. حق است و البته که این اعتراض و ابراز نا رضایتی ناسپاسی و کفران است ناسپاسی و کفرانی که نشانهضعف ایمان و نداشتن عشق محبوب و جلوه ای از کفر یا کافری است.
بخل و امساک
بیت دیگری که حافظ در آن به شیوه خویش تعریفی از کفر بدست می دهد این بیت است:
چه دوزخی چه بهشتی چه آدمی چه پری به مذهب همه کفر طریقتست امساک
4/293
او در این بیت نیز به سبک و سیاق خویش یک معنای جدید و خلاف عرف برای کفر قایل شده و آن هم "امساک" است. اما چرا امساک91 یعنی خست و خودداری از بخشش از نظر حافظ کفر است؟ گفتنی است اولاً حافظ با برابر نهادن امساک با کفر خواسته است شدت بیزاری و انزجار خود را از خشک ناخنی و تنگ چشمی توانگران ممسک ابراز نماید، و از سویی با طرح باور دینی و اشعری مبنی بر روزی رسانی حق و مقسومیت رزق بگوید کسی که امساک می ورزد و بخیل است و نان کور، هم زر پرست است و از تبار سامری و هم به روزی رسانی خدا و مقسومیت روزی ایمان ندارد و عملکرد او گویای ضعف ایمان او و انکار یکی از ضروریات دین یعنی روزی رسان بودن حق است و به تعبیر حافظ چنین کسی بویی از خدا نبرده است92.
این باور حافظ که بخل و امساک نوعی کفر است با دیگر اعتقادات عرفانی او و عارفان بزرگ تناسب دارد. وقتی عرفا "شکر" را معنی می کنند می گویند:"شکر دیدن منعم بود نه دیدن نعمت"93 یا جنید گفته است:"شکر آن بود که خویشتن را اهل آن نعمت نبینی"94 خوب پیداست که کسی که بخیل است با بخل خویش به مخالفت با شکر برخاسته زیرا نعمت را دیده و نعمت دهنده را ندیده است یا بنا بر تعریف جنید از شکر، بخیل تنها خود را شایسته نعمت دیده و چنین است که بخل با شکر مباینت یافته و کفران و ناسپاسی تلقی شده و کافر را در باطن کافر حق نموده است.
تکیه بر تقوا و دانش
سومین مورد از معنی کفر نزد حافظ "اتکا بر تقوا و دانش خویش" است، اما در پاسخ به این پرسش که چرا تکیه بر تقوا و دانش خویش خلاف اعتقادات دینی انسان مومن تواند بود خواهیم گفت که حافظ برای این اعتقاد و باور خویش دلایل و مبانی خویش را دارد و لذا برای دست یافتن به این دلایل و مبانی جای آن دارد که پرسشی را مطرح کنیم؛ می پرسیم چرا از نظر حافظ تکیه بر تقوا و دانش کافری است؟95 پاسخ اینکه اولاً نخستین کسی که بر تقوا و طاعت و دانش خویش تکیه کرد و این اتکاء بر تقوا و طاعت موجب استکبار و سرانجام کافری اش شد ابلیس است زیرا او با اتکاء بر هفتصد هزار سال عبادت خود و ترجیح سرشت خود بر سرشت آدم از قبول فرمان خدا بر سجده آدم سر باز زد و کافر شد و مطرود و مرجوم درگاه خدا شد بنابراین این تشبّه به ابلیس96 خود کافری است97 دوم آنکه اتکاء بر تقوا و دانش خویش همچنان که خود حافظ در بیت مورد بحث (5/271) بیان کرده سالک باید با داشتن صدها هنر و استعداد اهل اتکال به حق باشد، سه دیگر آنکه اتکاء بر تقوا و دانش نیز با مبانی عرفانی مورد اعتقاد امثال حافظ سازگار نیست، برای مثال حافظ اعتقاد دارد که تکیه بر عمل و طاعت خویش بمعنای مقابله و مخالفت با سرنوشت مقدری است که از روز ازل خداوند برای بندگان خود رقم زده است98 و هیچ کس قادر نیست خلاف نصیبه و یا قسمتی که برای او مقرر شده عملی انجام دهد99 بنابراین مخالف چنین باوری مخالف یکی از باورهای بنیادین عرفان است و ناگزیر چنین مخالف منکری کافر است. از نباشد هیچ بعید نیست که سالها عبادت او همچون عبادات ابلیس زایل و تباه گردد100 خصوصاً اگر بیاد داشته باشیم که عرفا بر این باورند که توانایی بر کار نیک نیز از عنایت خداست نه از قدرت بنده پس جایی برای غرّه شدن باقی نمی ماند چرا که حتی دعای بنده و اجابت آن نیز خواست خداست101 حتی کفر و ایمان و قدرت انتخاب آنها نیز به اراده اوست102.
عنایت حق در نزد صوفیه بحدی معتبر است که باعتقاد آنان اگز ذره ای از آن نصیب انسان شود از عبادات ثقلین نیز برتر است (جذبه من جذبات الله تعالی خیر من عباده الثقلین = یعنی چون عنایت او در رسد کار صد هزار کوشش کند و افزون کوشش خوبست و نیکو و مفید است عظیم اما پیش عنایت چه باشد"103.
سعدی در تعبیری متفاوت اعتماد و اتکاء به اطاعت و عبادت را همچون تکیه نابینا بر عصا دانسته و می گوید:
پیدا بود که بنده به کوشش کجا رسد بالای هر سری قلمی رفته از قضا
کس را بخیر و طاعت خویش اعتماد نیست آن بی بصر بود که کند تکیه بر عصا104
سنایی نیز همین مضمون را به شیوه خویش بیان داشته و معتقد است که تنها وسیله رسیدن به خدا فضل اوست، همان فضلی که در پویش بسوی او راهبر و راهنمای بنده است:
جز به فضلش براه او نرسی ور چه در طاعتش قوی نفسی105
یا:فضل او در طریق رهبر ماست صنع او سوی او دلیل و گواست106
گذشته از همه، در بارگاه استغنای الهی کالای طاعت و عبادت خریدار ندارد:
بهوش باش که هنگام باد استغنا هزار خرمن طاعت به نیم جو ننهند 8/196
خزینه داری میراث خوارگان
کفر چهارمی که حافظ بر آن توجه داشته و معنای خاص خود را از آن استنباط نموده"خزینه داری برای میراث خوارگان" است107 اما چرا خزینه داری میراث خوارگان از نظر حافظ کفر است؟ البته در وهله اول میتوان گفت این نوع بیان اغراق آمیز سبک و ویژگی حافظ است تا آنچه را بد می داند بنحو برجسته و بارزی آنرا مورد طعن قرار دهد بنابراین جای هیچ تردیدی نیست که در بادی امر این نحوه گفتار این چنین تلقی یی را به ذهن متبادر می کند و خوب پیداست که در یک جامعه مذهبی و دینی هیچ بدی از کفر بدتر نیست اما ملاحظه و تحقیق بیشتر، ما را بر آن می دارد که این گفته ها را حمل بر لحن عتاب آلود و بیانگر صرف نفرت حافظ ندانیم بلکه بر آن شویم تا مبانی و بنیادهای چنین اندیشه و بیانی را نیز معلوم نمائیم. حال برای جستجوی مبانی فکری و عقیدتی حافظ در وجوه تسمیه کفر برای "خزینه داری میراث خواران" جای آن دارد تا با طرح پرسش هایی موضوع را مورد بررسی قرار دهیم.
آیا کسی که در زمره گرد کنندگان مال است مصداق "اهل تکاثر" نیست؟ همانهایی که مورد عتاب خدا قرار گرفته اند و به آنها گفته می شود که تکاثر شما را سرگرم کرد تا مرگتان فرا رسید.108
آیا مال اندوزان بیزار از انفاق مصداق وعده داده شدگان به عذاب دردناک در آیه"کنز" نیستند؟109 آنانی که سیم و زر می انبارند و در راه خدا انفاق نمی کنند؟آیا اینان مصداق انسان هایی نیستند که خواهان فلاح و رستگاری و رسیدن به نیکی هستند اما حاضر به انفاق مالشان نمی باشند؟110 همان مالی که خدا سهمی از آن را برای محرومان و مستمندان قرار داده است؟111
آیا مال اندوزان به توکل- در معنای صوفیانه آن- بی اعتنا نیستند؟ توکلی که مطابق نص قرآن و به تفسیر امام محمد غزالی شرط ایمان است؟112
توکلی که در تعریف او "حالتی است از احوال دل و ثمره ایمان" است و حالت اعتماد دل است بر وکیل" اعتمادی که به بنده می گوید که "روزی" رسان خداست هرچند که اسباب و اوساط روزی رسانی نیز دچار خلل شده باشد113
او در توضیح یکی از مقامات توکل و در نفی اندوختن و نگاهداشتن (ادخار) می گوید: "هر که یک ساله کفایت خویش بنهاد از توکل بیفتاد که اسباب خفی سپرد و اعتماد بر اسباب ظاهر کرد که هر سالی مکرر شود … و از قول سهل تستری نقل می کند که "ادخار توکل را باطل می کند"114 بنابراین هیچ استبعادی ندارد که حافظ با این باور صوفیانه خزینه داری برای میراث خوارگان را نشانه ضعف توکل و مخالفت با آن دانسته و آن را برابر با کفر بداند زیرا مال اندوزان با جمع کردن مال به "اسباب خفی" و "اسباب ظاهر" اعتماد دارند و بر روزی رسان ایمان و اعتماد ندارند115
خامی
اما چرا از نظر حافظ "خامی" نشانه کفر است؟ پیش از پاسخ به این پرسش گفتنی است که حافظ در دو بیت کلمه "خامی" را بکار برده، یکبار در غزل شماره 426 که آنرا پس از بیت شماره 5 بکار برده :
عاشق شو ار نه روزی کار جهان سر آید ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی
5/426
در مذهب طریقت خامی نشان کفر است آری طریق دولت چالاکی است و چستی
6/426
میتوان استنباط کرد که منظور حافظ از خامی در این بیت بهره مند نبودن از عشق باشد زیرا او در بیت پنجم این غزل توصیه کرده بود که تا دیر نشده و کار جهان بسر نیامده باید عاشق شد و بکمک عشق نقش مقصود را از کارگاه هستی خواند و گرنه انسان مطابق مذهب طریقت خام خواهد ماند و این خامی نشانه ایست از کفر پس رستگاری و دولت آنست که چست و چالاک باشی و عشق بورزی.
وی در این بیت نیز کلمه خامی را بکار برده:
خامی و ساده دلی شیوه جانبازان نیست خبری از بر آن دلبر عیار بیار 6/244
او در این بیت خامی و ساده دلی را شیوه جانبازان عاشق نمی داند بنابراین میتوان نتیجه گرفت که خامی با عاشقی منافات دارد پس کسانی که اهل عشق نیستند جانباز و عاشق نیستند و به نوعی کافرند زیرا معشوق را که همان خداست نادیده گرفته اند خصوصاً آنکه در نگاه و منظر حافظ "نشان اهل خدا عاشقی"116 است، پس معنای مخالف آن آنست که کسی که خام است، عاشق و پخته نیست و کسی که عاشق نیست اهل خدا نیست و بالضروره کافر خواهد بود.
از سوی دیگر با توجه به اینکه پختگی نقیض خامی است از سخن حافظ این گونه بر می آید که پختگان عشق را بر می گزینند پس نتیجه پختگی عاشقی است و حاصل خامی هم کافری است.همچنان که در این بیت می گوید:
بر برگ گل به خون شقایق نوشته اند کانکس که پخته شد می چون ارغوان گرفت
9/87
در تایید این معنی می توان باز از کلام حافظ کمک گرفت، حافظ صفت "خام" را برای "زاهد" که منکر می و جام "نمادهای عاشقی" است بکار می برد و می گوید:
زاهد خام که انکار می و جام کند پخته گردد چو نظر بر می خام اندازد
6/146
همچنین در دیوان حافظ خام بعنوان یک صفت منفی برای خرد نیز بکار رفته است:
این خرد خام به میخانه بر تا می لعل آوردش خون بجوش117 4/279
در نهایت اینکه خامان نه خیال زلف یار را می پزند118 و نه طعم عشق را چشیده اند119 و هشیاریشان عین خامی است زیرا بجای آنکه مست باده حق باشند مست باده غرورند و از سر همین خامی است که خود را هشیار می دانند.
این نمونه ها ما را بر آن می دارد تا بگوئیم خامی و ساده دلی120 صفت هشیاران مغروری است که از عشق بی نصیبند و از خدا بویی نبرده اند و چون انکار می و جام عشق و عرفان و مستی را می کنند پس رفتار و کردارشان کافرانه است.
پس نتیجه و حاصل خامی آنست که خامان به پندار هشیاری مغرورانه و نداشتن نگاه عاشقانه با دیدی ساده انگارانه به هستی می نگرند و لذا بجای آنکه "خطا پوش شوند"، "خطا بین" می شوند121 این در حالی است که عاشقان نه تنها "خطایی بر قلم صنع" نمی بینند بلکه هر"راحت و رنجی" را نیز از او دانسته122 و با درد او خواهان هیچ مرهمی نیستند123 و همزمان بر لطف و قهر او نیز عاشقند. 124
خود بینی و خود رایی
اما کفر دیگری که حافظ از آن نام می برد "خودبینی و خود رایی"125 است. در توضیح و توجیه این مدعا که حافظ "خودبینی و خودرایی" را کفر دانسته باید گفت، اولاً عرفا در یک تقسیم بندی خاص از کفر آن را به دو نوع "کفر باطل" و "کفر حقیقی" تقسیم کرده اند و در تعریف "کفر باطل یا کفر مذموم" و "کفر حقیقی یا کفر ممدوح" گفته اند:
"معنای مطابق کفر پوشش است و پوشش بر دو قسم است: یک پوشش آنست که بواسطه آن پوشش خدای را نمی بینند و نمی دانند و این کفر مبتدیان است و این کفر مذموم است. دیگر پوشش آنست که بواسطه آن پوشش غیر خدای نمی بینند و نمی دانند و این کفر منتهیان است و این کفر ممدوح است"126 همین مضمون را لاهیجی در شرح گلشن راز به شعر نقل کرده است:
کفر باطل حق مطلق را بخود پوشیدنست کفر حق خود را بحق پوشیدنست ای پر هنر
تا تو در بند خودی حق را بخود پوشیده ای با چنین کفری ز کفر ما کجا یا بی خبر
چون بحق پوشیده گردی آنگهی کافر شوی چون شوی کافر زایمان آنگهی یا بی اثر127
پس در مرحله اول ترجیح خود بینی بر خدا بینی عملی غیر عرفانی و کفر آمیز است زیرا اقتضای عالم رندی و عرفان آنست که انسان جز خدا موثری در هستی نبیند128 (توحید افعالی) و آنچه هست را اعم از اعمال بندگان نیز مخلوق خدا بداند129 و رنج و راحت را از او ببیند130 ثانیاً عارف با تکیه بر زمینه های قرآنی، اراده انسان را در عرض اراده حق نمی گذارد زیرا از قول خدا به پیامبرش شنیده است که تو در دستان اراده ما کمانی بیش نیستی و هر تیری را که تو پرتاب کنی پرتاب کننده اش مائیم نه تو131 این یعنی آنکه انسان در عرصه زندگی و در دستان پر قدرت حق به شیر روی علمی شبیه است که جنبش و حرکت او از بادیست که به علم می وزد نه به اراده خویش132 بنابراین کسی که با همه این اوصاف اراده خود را در عرض اراده حق بگذارد و بجای توکل بر خدا بر اسباب و خویشتن خویش اعتماد نماید باعتبار آنکه برای اراده خویش در مقابل اراده و خواست خدا اصالت و وجود قایل شده بر طبق موازین مورد اعتقاد حافظ او کافری بیش نیست زیرا خودبینی و خودرایی یعنی اتکاء و اعتماد بر قوه و قدرت خویش در حالی که در مکتب حافظ شرط رهروی و سلوک آن است که سالک با داشتن صد هنر باز هم باید بر خدا توکل کند133 زیرا هم هدایت و ضلالت بدست اوست134و هم عزت و ذلت135 پس در جائی که باور بر آن است که اولاً قدرت بر انجام کار نیک نیز موهبتی الهی است نه اراده ای انسانی و دیگر آنکه در محضر استغنای حق هزاران خرمن طاعت را به نیم جو نمی خرند136 جایی برای رذیله های اخلاقی خودبینی(در مقابل خدابینی) و خودرایی(در مقابل توکل) نمی ماند علی الخصوص که این دو صفت از ویژگیهای شیطان است زیرا او با تخطئه و ترک فرمان خدا بر سجده آدم و با طرح برتری سرشت خویش بر سرشت آدم137 خود بین شد و چون رای خویش را بر رای و فرمان خدا ترجیح نهاد خودرای(مستکبر) و کافر
شد138.
ریا و سالوس
کفر دیگری را که حافظ به اشاره و کنایه از آن یاد کرده و آن را موجب سوختن خرمن دین می داند139 ریا و سالوس است.
او تلویجاً مسلمانی را مترادف با بی ریایی و، ریاکاری را مساوی با نامسلمانی یا کافری می داند140. اما چرا از نظر حافظ ریا در حکم کفر و یا شرک است؟ عارفان را باور بر این است که به بنا به روایات ریا "شرک کهین" یا شرک کوچک است141.
زشتی و پلیدی ریا در نزد حافظ بحدی است که باده خواری و صدها گناه دور از چشم دیگران را از عبادت و اطاعت ریاکارانه برتر می داند142 زیرا بوی خیری از عبادت و زهد ریایی نمی آید.143
"ملاحظه می کنید حافظ به زاهد، واعظ و صوفی فی حد ذاته اعتراضی ندارد، اعتراض به ریاکاری آنان است و حتی ریای آنها را در مقابل شرب خمر که از منهیات شرعی است قرار داده و باده گساری را بر آن ترجیح می دهد"144.
پیداست که حافظ با ملاحظه رفتار و کردار خلاف مبانی عرفان حقیقی است که ریاکاران را در گروه مسلمانان نمی داند بلکه عبادات ریاکارانه آنان را باعث هدم حقیقت دین و عین کفر می داند.
نتیجه بحث
نتیجه آنکه از یک طرف تمامی معانی کفر در دیوان حافظ مبتنی بر اصول عرفانی شناخته شده مورد قبول عارفان بزرگ است و از سوی دیگر اعمال خلاف اخلاق و انسانیت گروههایی از مردم از نظر حافظ بحدی زشت و منفور است که مشبه بهی بهتر از کفر و کافری برای آن نمی توانسته است بیابد. پس از این جهت تشبیه اعمال و عقاید زشت گروه هایی از مردم به کفر از یک سو نمایش نفرت و انزجار حافظ است و نسبتی با تکفیر و تفسیق اهل ظاهر ندارد و از سویی رفتار ناصواب آنان بر اساس اصول شناخته شده عرفانی مورد اعتقاد حافظ در حکم همان کفر یا کفرانی است که اساس و پایه دینی و عرفانی نیز دارد.
آیات و کلمات قرآنی
افرایت من اتخذ الهه هواه ، 7
الذین یکنزون الذهب و الفضه و لا ینفقونها فی سبیل الله فبشرهم بعذاب الیم ، 30
الهیکم التکاثر حتی زرتم المقابر ، 30
ان الذین کفروا سواء علیهم ء انذرتهم ام لم تنذرهم لایومنون ، 4
ان الذین کفروا و یصدون عن سبیل الله ، 4
انه کان لا یومن بالله العظیم و لا یحض علی طعام المسکین ، 31
انی کفرت بما اشرکتمونی من قبل ، 4
ثم یوم القیامه یکفر بعضکم ببعض ، 4
فلما جاء هم ما عرفوا کفروا به ، 4
فی اموالهم حق للسائل و المحروم ، 30
فیضل من یشاء و یهدی من یشاء ، 36
قال ما منعک الا تسجد اذا امرتک قال انا خیر منه خلقتنی من نار و خلقته من طین ، 36
کیف یهدی الله قوما کفروا بعد ایمانهم ، 16
لن تنالو البر حتی تنفقوا مما تحبون ، 30
و اذ قلنا للملائکه اسجدو الآدم فسجدوا الا ابلیس ابی و استکبر ، 37-27
و اشکروالی و لا تکفرون ، 4
و ان من شی ء الا یسبح بحمده ، 13
و تعز من تشاء و تذل من تشاء ، 36
علی الله فتوکلوا ان کنتم مومنین ، 31
و ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمی ، 36
و ما یومن اکثر هم بالله الا و هم مشرکون ، 8
هو خالق کل شیء ، 12
یضل من یشاء و یهدی من یشاء ، 24
احادیث
اذ ارادالله لعبد خیرا بصّره بعیوب نفسه ، 8
جذبه من جذبات الله تعالی خیر من عباده الثقلین ، 28
کافر سخی ارجی الی الجنه من مسلم شحیح ، 17
کنت کنزا مخفیا فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لکی اعرف ، 19
من تشبه بقوم فهو منه ، 27
اقوال
اساس الکفر قیامک علی مراد نفسک ، 6
الله خلقکم و ماتعملون ، 35
النفس هی الصنم الاکبر ، 7
لاموثر فی الوجود الا الله ، 35-24
و بضدها تتبین الاشیاء ، 12
انوع کفر
معانی کفر
کفر اول ، 7
کفر=امساک و بخل، 14 ، 25 ، 26
کفر ثالث ، 8
کفر=انکار کردن ، 4 ، 5
کفر ثانی ، 8
کفر=بی ایمانی ، 17
کفر جلالی ، 8
کفر=بیزار شدن ، 4
کفر جمالی ، 8
کفر=پوشش ، 5 ، 35
کفر چهارم ، 8
کفر=پوشیدن وحدت در کثرت ، 5
کفر حقیقت ، 35
کفر=تکیه بر تقوا و دانش ، 27
کفر دل ، 7
کفر=خامی ، 32
کفر ظاهر ، 7
کفر=خزینه داری میراث خوارگان ، 14 ، 30 ، 31
کفر علم ، 8
کفر=خودبینی و خودرایی ، 35
کفر عمل ، 8
کفر=رنجیدن ، 14 ، 20 ، 24 ، 25
کفر قلب ، 7
کفر=ریا و سالوس ، 14 ، 38
کفر مبتدیان ، 5 ، 35
کفر=غفلت ، 10
کفر مذموم ، 5 ، 35
کفر=فرا پوشیدن ، 4
کفر ممدوح ، 5 ، 35
کفر=فنای عبد ، 5
کفر منتهیان ، 5 ، 35
کفر=قیام بر مراد تن ، 6
کفر نفس ، 7
کفر=ناسپاسی ، 4 ، 15 ، 16 ،17
کفر=ناشناختن ، 4
کتابنامه
احادیث مثنوی، تالیف بدیع الزمان فروزان فر، چاپ اول، انتشارات امیر کبیر
الانسان الکامل، تصنیف عزیز الدین نسفی، بتصحیح ماریژان موله، انجمن ایرانشناسی فرانسه در تهران کتابخانه طهوری- 1359
امثال و حکم- تالیف علی اکبر دهخدا، چاپ پنجم، امیر کبیر 1361
بحث در آثار و افکار و احوال حافظ، تالیف قاسم غنی، چاپ پنجم، انتشارات زوار 1369
بحر در کوزه تالیف عبدالحسین زرین کوب، چاپ اول، انتشارات علمی 1366
تمهیدات تصنیف عین القضات همدانی، تصحیح عفیف عسیران، چاپ سوم. انتشارات منوچهری 1370
چارده روایت. نوشته بهاء الدین خرمشاهی، چاپ دوم، انتشارات کتاب پرواز 1368
حافظ نامه، نوشته بهاءالدین خرمشاهی، انتشارات علمی و فرهنگی و سروش 1366
حدیقه الحقیقه و شریعه الطریقه، از گفتار سنایی غزنوی، به جمع و تصحیح مدرس رضوی، دانشگاه تهران 1374
خاصیت آینگی، تالیف نجیب مایل هروی، چاپ اول، نشر نی ، 1374
خدا و انسان در قرآن، نوشته توشیهیکو ایزوتسو، ترجمه احمد آرام، چاپ اول، شرکت سهامی انتشار، 1361
دل و نفس، تالیف جواد نور بخش، چاپ دوم، چاپخانه مروی 1372
دیوان حافظ، تصحیح پرویز ناتل خانلری، انتشارات خوارزمی 1362
دیوان حافظ تصحیح محمد قزوینی و قاسم غنی، چاپ چهارم، انتشارات زوار 1362
رتبع الحیات، تصنیف خواجه یوسف همدانی، بتصحیح محمد امین ریاحی، انتشارات توس 1362
رساله قشیریه(ترجمه) تصنیف ابوالقاسم قشیری بتصحیح بدیع الزمان فروزان فر، چاپ دوم انتشارات علمی و فرهنگی
سر نی، تالیف عبدالحسین زرین کوب، چاپ سوم، انتشارات علمی 1368
شرح گلستان تالیف محمد خزائلی. چاپ چهارم، انتشارات جاویدان 1361
شرح گلشن راز موسوم به مفاتیح الاعجاز تالیف شیخ محمد لاهیجی، باهتمام کیوان سمیعی، کتابفروشی محمودی 1337
فرهنگ اصطلاحات و تعبیرات عرفانی، تالیف سید جعفر سجادی- چاپ سوم ، کتابحانه طهوری 1375
فرهنگ واژه نمای حافظ، تالیف مهین دخت صدیقیان و ابوطالب میر عابدینی، امیر کبیر 1366
فیه ما فیه، اثر گفتار مولانا جلال الدین محمد مشهور به مولوی، به تصحیح و حواشی بدیع الزمان فروزان فر، چاپ ششم، امیر کبیر 1369
قاموس قرآن تالیف سید علی اکبر قرشی، دارالکتب الاسلامیه
کاخ ابداع تالیف علی دشتی، چاپ چهارم، انتشارات جاویدان 2537
کشف المحجوب هجویری، به اهتمام و تصحیح ژوکوفسکی، چاپ اول – انتشارات طهوری 1358
کلیات سعدی باهتمام محمد علی فروغی، چاپ هشتم، امیر کبیر 1369
کیمیایی سعادت تصنیف امام محمد غزالی طوسی، به کوشش احمد آرام، چاپ هفتم ، کتابخانه مرکزی 2535
مجموعه آثار شیخ محمود شبستری باهتمام صمد موحد، چاپ دوم، کتابخانه طهوری 1371
نامه های عین القضات همدانی، باهتمام علینقی منزوی- عفیف عسیران، چاپ دوم انتشارات زوار 1362
وجوه قرآن، تالیف ابوالفضل حبیش بن ابراهیم تفلیسی، چاپ اول، به کوشش مهدی محقق انتشارات حکمت
1 -تفلیسی ، ابوالفضل حبیش بن ابراهیم ، وجوه قرآن ، چاپ اول ، به کوشش مهدی محقق – انتشارات حکمت ، ص 252 – 250
2 -همان، ص 251
3 -همان، ص 251
4 -همان، ص 251
5 -همان، ص 251
6 -همان، ص 251
7 -قرشی ، سیدعلی اکبر ، قاموس قرآن ، ج ششم ، انتشارات دارالکتب الاسلامیه ، ص 122 .
8 -ایزوتسو، توشیهیکو، خدا و انسان در قرآن ترجمه احمد ارام، چاپ اول، شرکت سهامی انتشار- 1361 ص 56
9 -سجادی، سید جعفر، فرهنگ اصطلاحات و تعبیرات عرفانی، چاپ سوم، کتابخانه طهوری، 1375 ص 665
10 -نسفی، عزیز ، الانسان الکامل، تصحیح ماریژان موله، کتابخانه طهوری، 1359، ص 45-44
11 -جلابی هجویری، ابوالحسن علی بن عثمان ، کشف المحجوب چاپ اول، تصحیح د-ژوکوفسکی، انتشارات طهوری 1358- ص 251
12 -همدانی، عین القضات، تمهیدات، تصحیح عفیف عسیران، چاپ سوم، انتشارات منوچهری 1370 ص 208
13 -همان ص 209
14 -نور بخش، جواد، دل و نفس- چاپ دوم- 1372ص 109-108
15 -هروی، مایل، خاصیت آینگی، چاپ اول، نشر نی- تهران 1374 ، ص 180 .
16 -همدانی، عین القضات، نامه ها، تصحیح علینقی منزوی- عفیف عسیران چاپ دوم- انتشارات زوار تهران 1362- ص 354
17 – خاصیت آینگی، پیشین، ص 132
18 – لاهیجی، شیخ محمد، مفاتیح الاعجاز فی شرح گلشن راز، چاپ اول، انتشارات کتابفروشی محمودی 1337، ص 694
19 -شرح گلشن راز، پیشین، ص 694
20 -خاصیت آینگی، پیشین، ص 132
21 -همان، ص 134
22 -مولوی ، جلال الدین محمد، فیه ما فیه، به تصحیح بدیع الزمان فروزان فر- چاپ ششم- انتشارات امیر کبیر 1369 ص 207-206
23 -فیه مافیه، پیشین، ص 207-206
24 -همان،ص 207-206
25 -همان،ص 213
26 -فیه ما فیه، پیشین ص214
27 -همان، ص 220
28 -خاصیت آینگی، پیشین، ص 170
29 -شرح گلشن راز، پیشین، ص 644
30 -همان، ص 644
31 -ر. ک. ایزوتسو، توشیهیکو، خدا و انسان در قرآن، ترجمه احمد آرام- چاپ اول 1361-شرکت سهامی انتشار- ص 23-22
32 -ر.ک.همان ، ص 30-29
33 -خدا و انسان در قرآن، پیشین، ص 32-29
34 -خدا و انسان در قرآن، پیشین، ص 61
35 -ان الانسان لکفور مبین(زخرف/15)
36 -خدا و انسان در قرآن، پیشین، ص 302
37 -ر.ک. خدا و انسان در قرآن، پیشین، ص 19
38 -دهخدا، علی اکبر، امثال و حکم، ج 2، چاپ پنجم، انتشارات امیر کبیر 1361، ص 185
39 -امثال و حکم، پیشین، ص 1185
40 -همان، ص 1185
41 -خدا و انسان در قرآن، پیشین، ص 302
* تمامی بیت های ذکر شده از دیوان حافظ به تصحیح پرویز ناتل خانلری است.
42 -سایه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود 7/202
43 -سخن در احتیاج ما و استغنای معشوق است چه سود افسونگری ای دل چو در دلبر نمی گیرد10/145
44 -اشاره به حدیث:"کنت کنزاً مخفیا فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لکی اعرف (احادیث مثنوی، ص 29)
45 -مراد دل ز تماشای باغ عالم چیست بدست مردم چشم از رخ تو گل چیدن6/385
46 -روی خوبت آیتی از لطف بر ما کشف کرد زان سبب جز لطف و خوبی نیست در تفسیر ما8/10
47 -هر کو نکاشت مهر وز خوبی گلی نچید در رهگذار باد نگهبان لاله بود 6/209
48 -رضا به داده بده و ز جبین گره بگشای که بر من و تو در اختیار نگشادست 9/37
49 -آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است با دوستان مروت با دشمنان مدارا 7/5
50 -چه جای شکر و شکایت ر نقش نیک و بد است چو بر صحیفه هستی رقم نخواهد ماند 4/176
51 -بر این رواق زبر جد نوشته اند بزر که جز اهل کرم نخواهد ماند 8/176
52 عیب درویش و توانگر به کم و بیش بد است کار بد مصلحت آنست که مطلق نکنیم 3/371
53 -منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن منم که دیده نیالوه ام به بد دیدن 1/385
54 -هر کو نکاشت مهروز خوبی گلی نچید در رهگذار باد نگهبان لاله بود 6/209
55 -بیار باده که در بارگاه استغنا گنه ببخشد و بر بندگان ببخشاید 3/226
56 -پیر دردی کش ما گرچه ندارد زر و زور خوش عطا بخش و خطا پوش خدایی دارد 3/119
57 -لطف خدا بیشتر از جرم ماست نکته سربسته چه دانی خموش 3/279
58 -در خرابات مغان نور خدا می بینم وین عجب بین که چه نوری ز کجا می بینم 1/349
59 -سرّ خدا که عارف سالک به کس نگفت در حیرتم که باده فروش از کجا شنید 8/238
60 -مباش در پی آزار و هرچه خواهی کن که در شریعت ما غیر از این گناهی نیست 6/76
61 -وفا و عهد نکو باشد ار بیاموزی وگرنه هرکه تو بینی ستمگری داند 4/174
62 -وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم که در طریقت ما کافریست رنجیدن 3/385
63 -ر.ک.بیت 3/385
64 -فرض ایزد بگزاریم و به کس بد نکنیم و آنچه گویند روا نیست نگوئیم رواست 6/25
65 -ملامتم به خرابی مکن که مرشد عشق حوالتم به خرابات کرد روز نخست 10/24
66 -همه کس طالب یارند چه هشیار چه مست همه جا خانه عشق است چه مسجد چه کنشت 3/78
67 -حریم عشق را درگه بسی بالاتر از عشق است کسی آن آستان بوسد که جان در آستین دارد 2/217
68 -مشکل عشق نه در حوصله دانش ماست حل این نکته بدین فکر خطا نتوان کرد 6/133
69 -گفتم صنم پرست مشو با صمد نشین گفتا به کوی عشق هم این و هم آن کنند 4/193
70 -مکن به چشم حقارت نگاه در من مست که نیست معصیت و زهد بی مشیت او4/397
71 -در این چمن گل بیخار کس نچید آری چراغ مصطفوی با شرار بولهبست 6/65
72 -سبب مپرس که چرخ از چه سفله پرور شد که کام بخشی او را بهانه بی سببی است 3/65
73 -گر رنج پیشت آید وگر راحت ای حکیم نسبت مکن به غیر که اینها خدا کند 5/181
74 -قول محمود شبستری است که می گوید: ز نیکو هرچه صادر گشت نیکوست (گلشن راز)
75 -خرمشاهی، یهاءالدین، چارده روایت، چاپ دوم ، انتشارات کتاب پرواز 1368 ص 34
76 -شبستری، محمود، مجموعه آثار، تصحیح صمد موحد- چاپ دوم- کتابخانه ظهوری 1371، ص 218
77 -چند خود را به دست دیو دهی بد مبین تا ز هر بدی برهی
نیک و بد چون همه از لو بینی هرچه بینی همه نکو بینی همان ص، 219
78 -فعل ها جمله فعل حق می دان کافری گر نیاوری ایمان
کارها جمله آفریده اوست اگر آن جمله بد و گر نیکوست همان، ص 217
79 -غزالی طوسی، ابوحامد، کیمیای سعادت، چاپ هفتم، کتابخانه مرکزی 2535 ص 113-112
80 -سنایی غزنوی، حدیقه الحقیقه و شریعه الطریقه، تصحیح مدرس رضوی، انتشارات دانشگاه تهران 1374 ص 84-83
81 -سعدی، کلیات، تصحیح محمد علی فروغی، چاپ هشتم، انتشارات امیر کبیر 1369 ص 707
82 -شرح گلشن راز، پیشین، ص 484
83 -همان، ص 484
84 -خاصیت آینگی، پیشین، ص 171
85 -در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود این شاهد بازاری و آن پرده نشین باشد 6/157
86 -جام می و خون دل هر یک بکسی دادند در دایره قسمت اوضاع چنین باشد 5/157
87 -چوقسمت ازلی بی حضور ما کردند چو اندکی نه به وفق رضاست خرده مگیر 4/251
88 -وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم که در طریقت ما کافریست رنجیدن 3/385
89 -در طریق عشقبازی امن و آسایش بلاست ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی 6/461
90 -قریب همین مضمون را در این بیت ها ملاحظه نمایید:
در طریقت رنجش خاطر نباشد می بیار هر کدورت را که بینی چون صفایی رفت رفت 5/83
دلا ز رنج حسودان مرنج و واثق باش که بد بخاطر امیدوار ما نرسد7/152
ملول از همرهان بودن دلیل کاروانی نیست بکش دشواری منزل به یاد عهد آسانی 8/465
91 -زفتی و خست و لآمت و بخل و کمی و تنگی و قصور(لغت نامه دهخدا)
92 -بخیل بوی خدا نشنود بیا حافظ پیاله گیر و کرم ورز الضمان علی 9/422
توضیح اینکه حافظ در این باور آنچنان پا برجاست که می گوید تو اگر اهل کرم باشی و لو در کنارش گناه بزرگی همچون باده خواری از تو سر بزند جای آن دارد که مورد رحمت حق واقع شوی اما دانسته باش که اگر بخیل باشی نزد من و همه آدمیان اعم از بهشتی یا دوزخی و نزد همه پریان تو از خدا بویی نبرده ای و به تعبیری دیگر عمل تو از جنس کفر است زیرا گناهی که از آن فایده ای به دیگری برسد بر خشکه مقدسی توام با بخل برتری دارد:
اگر شراب خوری جرعه ای فشان برخاک از آن گناه که نفعی رسد به غیر چه باک 1/293
93 -فروزانفر، ترجمه رساله قشیریه، چاپ دوم، مرکز انتشارات علمی و فرهنگی، ص 264
94 -همان، ص 264
95- تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافری است راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش 5/271
96 -من تشبه بقوم فهو منه (خاصیت آینگی، پیشین، ص 149)
97 -و اذ قلنا للملائکه اسجدوا الآدم فسجدوا الا ابلیس ابی و استکبر و کان من الکافرین= و هنگامیکه گفتیم بفرشتگان بآدم سجده کنید پس سجده کردند همه الا ابلیس که سر پیچید و بزرگی طلبید و بود از گروه کافران(بقره/ 34)
98 -مکن به نامه سیاهی ملامت من مست که آگهست که تقدیر بر سرش چه نوشت 6/77
99 -کنون به آب می لعل خرقه می شویم نصیبه ازل از خود نمی توان انداخت 7/17
100 -زاهد و عجب و نماز و من و مستی و نیاز تا ترا خود ز میان با که عنایت باشد 6/154
یا:چون حسن عاقبت نه برندی و زاهدیست آن به که کار خود به عنایت رها کنند 4/191
یا:حافظ طمع مبر ز عنایت که عاقبت آتش زند به خرمن غم دود آه تو 7/401
101 -هم دعا از تو اجابت هم ز تو ایمنی از تو مهابت هم ز تو(مثنوی مولوی)
102 -کفر و دین پرور روان تو اوست اختیار آفرین جان تو اوست (حدیقه سنایی ص 100)
103 -فیه ما فیه، پیشین، ص 54
104 -کلیات سعدی، پیشین، ص 703
105 -حدیقه سنایی، پیشین، ص 91
106 -همان، ص 63
107 -خزینه داری میراث خوارگان کفر است به قول مطرب و ساقی به فتوی دف و نی 4/422
108 -الهیکم التکاثر حتی زرتم المقابر (تکاثر/ 2-1)
109 -الذین یکنزون الذهب و الفضه و لا ینفقونها فی سبیل الله فبشرهم بعذاب الیم (توبه/ 34)
110 -لن تنالو البر حتی تنفقوا مما تحبون (آل عمران/ 92)
111 -فی اموالهم حق للسائل و المحروم(ذاریات/ 19)
112 -بدانکه خدای تعالی همه را بتوکل فرمود و آن شرط ایمان کرد و گفت:و علی الله فتوکلوا ان کنتم مومنین(مائده/23) کیمیایی سعادت، پیشین، ص 799
113 -"توکل حالتی است از احوال دل، و آن ثمره ایمانست بتوحید و کمال لطف آفریدگار، و معنی آن حالت اعتماد دلست بر وکیل و استوار داشتن وی و آرام گرفتن با وی، تا دل در وی بندد و و بسبب خلل شدن اسباب ظاهر شکسته دل نشود بلکه بر خداوند اعتماد دارد که روزی بوی رساند" همان، ص 808
114 -همان، ص 818
115 -ناگفته نماند که جهان بینی بلند نظرانه و مکتب عاشقانه عارفانه حافظ هرگز به او اجازه نمی دهد تا خود را در مقام مفتی متصلب شریعتمداری ببیند که می خواهد با تکفیر دشمنان عقیدتی خویش آنها را از صحنه رقابت یا قدرت خارج نماید بلکه غرض او در انتساب کفر به مال اندوزان و خزینه داران بیشتر بیان نفرت و انزجاری است که از مدعیان خدا پرستی دارد و همانا که به بیان قرآن به خدا ایمان نمی آورند و به اطعام بینوایان رغبت نمی کنند:انه کان لا یومن بالله العظیم و لا یحض علی طعام المسکین(الحاقه/ 34-33)
116 -نشان اهل خدا عاشقی است با خود دار که در مشایخ شهر این نشان نمی بینم 5/350
117 -در بیت های شماره 9/87 و 6/146 و 4/279 خام و خامی در تقابل با عشق و می قرار دارد و این به آن معناست که خامی بمعنی بی نصیب بودن از عشق است.
118 -خیال زلف تو پختن نه کار خامان است که زیر سلسله رفتن طریق عیاریست 4/67
119 -خامان ره نرفته چه دانند ذوق عشق دریا دلی بجوی دلیری سرآمدی 8/430
120 -بیار باده که زنگین کنیم جامه زرق که مست جام غروریم و نام هشیاری است 3/67
121 -پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت آفرین بر نظر پاک خظا پوشش باد 3/101
122-گر رنج پیشت آید و گر راحت ای حکیم نسبت مکن به غیر که اینها خدا کند 5/181
123 -در طریق عشقبازی امن و آسایش بلاست ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی
اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست رهروی باید جهانسوزی نه خامی بیغمی 7-6/461
124 -عاشقم بر لطف و بر قهرش بجد ای عجب من عاشق این هر دو ضد (مولوی)
125 -فکر خود و رای خود در عالم رندی نیست کفر است در این مذهب خودبینی و خودرایی 10/484
126 -الانسان الکامل ، پیشین، ص 45-44
127 -شرح گلشن راز، پیشین، ص 696
128 -لا موثر فی الوجود الا الله همان، ص 484
129 -الله خلقکم و ما تعملون
130 -گر رنج پیشت آید و گر راحت ای حکیم نسبت ممکن به غیر که اینها خدا کند 5/181
131 -اشاره به آیه:و ما رمیت اذ رمیت ولکن الله رمی= تو نینداختی تیر را آنگاه که آنرا انداختی بلکه خدا بینداختش (انفال/ 17) همین مضمون را مولانا این گونه بیان کرده است: ما کمان و تیر اندازش خداست
132 -ما چو شیرانیم شیران علم حمله مان از باد باشد دم بدم
حمله مان از باد و ناپیداست باد جان فدای آنکه ناپیداست باد (مثنوی مولوی)
133 -تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافری است راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش 5/271
134 -فیضل من یشاء و یهدی من یشاء(ابراهیم/4)
135 -و تعز من تشاء و تذل من تشاء (آل عمران/ 26)
136 -بهوش باش که هنگام باد استغنا هزار خرمن طاعت به نیم جو نخرند 6/196
137 -قال ما منعک الا تسجد اذا امرتک قال انا خیر منه خلقتنی من نار و خلقته من طین (اعراف/12)
138 -و اذ قلنا للملائکه اسجدوالآدم فسجدوا الا ابلیس ابی و استکبر و کان من الکافرین (بقره/34)
139 -آتش زهد و ریا خرمن دین خواهد سوخت حافظ این خرقه پشمینه بینداز و برو 8/399
140 -گرچه بر واعظ شهر این سخن آسان نشود تا ریا ورزد و سالوس مسلمان نشود 1/220
141 -و رسول علیه السلام گفت: از امت خویش از هیچ چیز چنان نترسم که از شرک کهین، گفتند آن چیست یا رسول الله، گفت ریا (کیمیای سعادت، پیشین، ص 571)
142 -می خور که ضد گناه ز اغیار در حجاب بهتر ز طاعتی که به روی و ریا کنند. 6/191
143 -اگر به باده مشکین دلم کشد شاید که بوی خیر ز زهد ریا نمی آید 1/226
144 -دشتی، علی- کاخ ابداع. چاپ چهارم. انتشارات جاویدان 2537 ص 72-71
—————
————————————————————
—————
————————————————————
3