مبانی نظری و پژوهشی(ادبیات تحقیق)
فرزند پروری و کمال گرایی
2-1-مبانی نظری پژوهش
2-1-1- تعاریف شیوه های فرزند پروری
شیوه های پرورشی کودک در گذر سده ها دگرگون شده است. در جامعه گذشته که دارای قواعد خشک و مستبدانه بود، یعنی همان جامعه ای که والدین امروز در آن پرورش یافته اند، روابط مردم در قالب مافوق و زیردست برقرار بود، پدر خانه قدرت برتر به حساب می امد و مادر مطیع او و فرزندان مطیع هر دو بودند جامعه خوب و سازمان یافته بود و هر کس به نقش خود در جامعه واقف بود. اگر جامعه همان ساختار را حفظ می کرد بسیاری از مشکلات عمده ی امروزی به وجود نیامده بود. اما جامعه ایستا نیست و تغییرات وسیع آن منجر به طرح سئوالات اساسی در زمینه پایه ساختار جامعه شده است. تا نیم قرن پیش بسیاری از والدین انتظار داشتند فرزندان آنها بی چون و چرا از اوامر آنها پیروی کنند. ولی در حال حاضر بسیاری از والدین، دیگر چنین انتظاراتی ندارند. با توجه به گسترش اطلاعات در مورد شیوه های فرزندپروری، نگرش والدین نیز در بسیاری از زمینه ها دستخوش تغییر شده است. به نظر می رسد در قرن معاصر والدین نسبت به نیازهای فرزندان خود آگاهتر، هوشیارتر و به مراتب انعطاف پذیرتر هستند(کاستین، لیچت، وانس و لاک،2012)
هر خانواده ای شیوه های خاصی را در تربیت فردی – اجتماعی فرزندان خویش بکار می گیرد. این شیوه ها که شیوه های فرزندپروری نامیده می شود، متاثر از عوامل مختلف از جمله عوامل فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی می باشد(باربارا، ریچارد، جولیه و رابرت، 2014)
اصطلاح فرزندپروری از ریشه پریو به معنی "زندگی بخش" گرفته شده است. منظوراز شیوه فرزند پروری، روش هایی است که والدین برای تربیت فرزندان خود به کار می گیرند و بیانگر نگرش هایی است که آن ها نسبت به فرزندان خود دارند و همچنین شامل معیارها و قوانینی است که برای فرزندان خویش وضع می کنند. ولی باید پذیرفت که رفتارهای فرزند پروری به واسطه فرهنگ، نژاد و گروه های اقتصادی تغییر می کند(ماش و بارکلی، 2012)
شیوه های فرزند پروری به روش هایی اطلاق می شود که والدین در برخورد با فرزندان خود اعمال می کنند، که می تواند در رشد و تکامل فرد در دوران کودکی و خصایص بعدی شخصیت وی تاثیر فراوان و عمیقی داشته باشد(ماش و بارکلی، 2012).
2-1-1-1-تاریخچه سبک های فرزند پروری
نظریه ها در مورد چگونگی ارزش و سبک های فرزند پروری،اهداف،مهارت ها و نگرش ها که از یک نسل به نسل بعد منتقل شده اند،ابتدا توسط فلاسفه قرن 17 مطرح شد.برای مثال جان لاک (1689)بیان کرد که کودک همانند لوح سفیدی است.طبق این دیدگاه کودکان ذاتا شریر نیستند. انها در ابتدا مانند لوح نانوشته ای هستند که شخصیت انها توسط پدر و مادر و جامعه شکل میگیرد(اسپرا،2005).لاک والدین را به صورت مربی های منطقی توصیف کرد که میتوانندفرزند خود را به هر صورتی که دوست داشته باشند از طریق اموزش سنجیده ،الگوهای کارامد و دادن پاداش برای رفتار خوب شکل دهند.در مقابل زان زاک روسو(1762)معتقد است که کودکان ذاتا خوب هستند و ذاتا از احساس درست و غلط برخوردارند و برای رشد منظم و سالم،برنامه ای فطری دارند.روسو برخلاف لاک تصور می کرد که اموزش بزرگسالان فقط به درک اخلاقی فطری کودکان و نحوه تفکر و احساس منحصر به فرد انها لطمه می زند.(برک،1384)
از قرن ها پیش روان شناسان تربیتی و رشد همانند فلاسفه تا به امروز علاقه مند بودند که به درک بهتری از فرایند تعامل تلاش های والدین برای انتقال ارزش های خود،اهداف،مهارت ها و نگرش به کودکان نائل شوند(اسپرا،2005).بدین ترتیب در اواسط قرن 20 رشد انسان به صورت یک رشته رسمی در امد.این رشته با جذب علاقه روز افزون بر خود،باعث شد که انواع نظریه های قرن بیستم پدیدار شوند.دیدگاه روانکاوی یکی از همین نظریه هاست.طبق این نظریه،نحوه ای که والدین سائق های جنسی و پرخاشگری فرزند خود را در چند سال اول زندگی کنترل می کنند،برای رشد شخصیت سالم بسیار مهم است.نظریه روانی جنسی فروید،اهمیت روابط خانوادگی را برای رشد کودکان برجسته کرد.چند تن از پیروان فروید،نظریه او را به صورتی گسترش و تغییر دادند که دیدگاه او را بهبود بخشید.مهم ترین فرد از میان این نوفرویدی ها،اریکسون است.او بر خلاف فروید خاطر نشان کرد که رشد بهنجار باید در رابطه با شرایط زندگی در هر فرهنگ در نظر گرفت. بعدها،زمانی که نظریه روانکلوی به شهرت رسید،رشد انسان تحت تاثیر دیدگاه بسیار متفاوتی قرار گرفت:رفتار گرایی سنتی که با لوح سفید هماهنگ بود.واتسون معتقد بود محیط، نیروی برتری در رشد کودک است. او نتیجه گرفت که بزرگسالان با کنترل دقیق پیوند های محرک-پاسخ می توانند رفتار کودکان را به هر طریقی که می خواهند شکل دهند.سپس دیدگاه یادگیری اجتماعی پا به عرصه وجود گذاشت که بر نقش پذیری فرزندان از والدین تاکید داشت. روانکاو بریتانیایی بولبی،با الهام از مشاهدات نقش پذیر،نظریه کردار شناسی را در مورد فهمیدن رابطه کودک-والد به کار برد. او باور داشت رفتارهای د فرزندان ذاتی هستند که والد را به نزدیک شدن به نوزاد و مراقبت کردن از او و تعامل با وی ترغیب میکنند.پرورش دلبستگی در انسان ها فرایندی طولانی است که تغییراتی را در ساختار های روانی شامل میشود که باعث می شوند نوزاد رابطه عاطفی عمیقی با مراقب خود برقرار کند.بولبی باورداشت که این پیوند مادام العمر است(برک 1384).در واقع خصوصیات خلقی کودک و نگرش ها،رفتار و شخصیت والدین الگوی ویژه ای از تبادل اجتماعی بین کودک و هر یک از والدین ایجاد می کند.(ماسن،1380).
کودکان به خاطر سرشت های متفاوت به روش های فرزند پروری گوناگونی نیازدارند. به عنوان نمونه اگر سرشت کودک در یادگیری و یا کنار امدن با دیگران اختلال ایجاد کند،والدین باید رفتار سازگارانه او را با ملایمت اما ثبات اصلاح کنند(حیدری 1387)
تقریبا هر نظریه پردازی فرض بر این دارد که این الگوی تبادلی به طرق مهمی در رشد روانی کودک تاثیر می گذارد. در قرن حاضر روانشناسان عملا معتقدند روابط کودکان با افرادی که مراقبت انان را بر عهده دارند پایه های مهمی برای رشد عاطفی و شناختی انها محسوب میشود.نظریه پردازان رشد،مادر را به عنوان کسی می دانند که علاقه،توجه و مراقبت او در احساس امنیت یا عدم امنیت کودک تاثیر مهمی می گذارد. ولی در دو دهه اخیر روان شناسان تاثیر پدر،خواهران و برادران و سایر مراقبت کنندگان را نیز مطالعه کرده اند. انان معتقدند که میل انسان به کسب لذت و اجتناب از درد در او انگیزه ایجاد میکند. در نتیجه انان بر اهمیت تاثیر کارهایی که مراقبت کننده انجام می دهد و در کودک ایجاد لذت می کند تاکید کرده اند. به نظر انان کودکان نسبت به کسانی که منبع لذت برای انان محسوب می شوند احساس دلبستگی می کنند.شاید به این دلیل است که این افراد با انان بازی می کنند یا ارامشان می کنند و یا ناراحتی ناشی از درد،سرما،گرسنگی یا فشار روانی را در انان کاهش می دهند(ماسن 1380)
در همه جوامع و فرهنگ ها والدین توقع دارند کودکانشان در طی فرایند تحول رفتار های خاصی را در سنین معینی از خود نشان دهند. انان در این راستا راهبردها و اموزش هایی را اعمال می نمایند که به انها شیوه های فرزند پروری گفته میشود(حیدری 1387).
تاثیر خانواده بر فرایند تحول چنان بارز است که با وجود اختلافات موجود بین صاحب نظران روان شناسی در زمینه اهمیت خانواده و تاثیر ان بر تحول، نقطه نظر مشترک دارند. اکثر روان شناسان صرفه نظر از مکتبی که به ان معتقدند کنش های متقابل میان والدین و فرزندانشان را اساس تحول عاطفی تلقی می کنند. بر این اساس محققین الگوهای متنوعی در خصوص ارتباط والدین و کودکانشان مطرح کرده اند. که در ادامه به انها اشاره میشود.
پژوهش های وسیعی که در زمینه چگونگی برخورد والدین با کودکانشان و روش های تربیتی انجام شده است نشان می دهند که روش های تربیتی والدین اثرات طولانی بر رفتار، عملکرد، انتظارات و در نهایت بر شخصیت افراد در اینده دارند.مثلا تحقیقات نشان می دهند که اگر والدین بسیار سخت گیر و دیکتاتور باشند مانع پیشرفت و توسعه کنجکاوی و خلاقیت کودک می شوند. والدینی که اجازه نمی دهند کودک ابراز وجود یا اظهار نظر کند مانع بروز استعداد های بلقوه کودک می شوند و در نتیجه این کودکان در اینده افرادی روان ازرده و پرخاشگر خواهند شد(مهرابی زاده هندمند،نجاریان و بحرینی،1379)بر همین اساس الگوهای مختلفی در تربیت فرزندان وجود دارد.که در ادامه بررسی میشوند.
2-1-1-2- نظریه ها و دیدگاههایی درباره شیوه های فرزند پروری
الگوی شفر
شفر با مطرح کردن ابعاد گرمی/ سردی و آزادی/ کنترل، یک الگوی فرضی در مورد روابط والدین- کودک ارائه داد و آن را به چهار دسته تقسیم می کند:
والدین با محبت و آزاد گذارنده-۱
این والدین کسانی هستند که معمولاً به عنوان والدین نمونه شناخته می شوند. کودکان آنها دارای استقلال بوده و رفتار اجتماعی مناسبی دارند. محبت و گرمی توام با آزادی موجب می شود به علت داشتن فضای مناسب برای برون ریزی هیجانی و عدم وجود پاسخهای نامناسب از سوی والدین، حالتهای پرخاشگری در کودکان چنین خانواده هایی دیده نشود.
والدین با محبت و محدود کننده-۲
گاهی محبت والدین محدودیتهایی را به دنبال دارد. این والدین فرصت کسب تجربه و یادگیری را از کودکان سلب می کنند. آنها با محبت افراطی، آزادی لازم را از کودکان خود سلب می کنند.
والدین متخاصم و محدود کننده-۳
رفتارهای خصومت آمیز این نوع والدین که بیشتر بر اصل تنبیه استوار است به همراه سخت گیری و محدودیت شدیدی که نسبت به فرزندانشان اعمال می کنند، موجب ایجاد احساس خصومت شدید در فرزندان آنها می شود. از سویی عدم اجازه به کودک در ظاهر ساختن این احساس موجب عصبانیت در کودک می شود.
مدل الپورت:
الپورت ارتباط والدین و نقش های انها را به سه گروه تقسیم کرده است:
الف) والدین برنده
ب)والدین مردد
ج)والدین بازنده
الف-والدین برنده:این والدین مایل اند به هر نحوی حتی به زور و اجبار در رابطه و تلاش بین خود و کودکانشان برنده شوند. به عبارتی نظرات خود را به کودکانشان تحمیل می کنند و برای انها محدودیت قائل میشوند،دستور می دهند و به شدت انها را تهدید می کنند.
ب-والدین مردد:این والدین در ارتباط با کودکانشان گاهی برنده و گاهی سخت گیر و گاهی سهل گیر میشوند.کودک را زمانی محدود و زمانی ازاد می گذارند. رفتار ثابتی با کودکانشان ندارند. کودکان این گرو غالبا نگران و مضطرب هستند زیرا نمیدانند والدینشان در برابر رفتار انها چه عکس العملی نشان خواهند داد(احمدیان 1384)
ج-والدین بازنده:این والدین تعاملشان به مراتب کمتر از والدین برنده است. این گروه درست در مقابل والدین برنده،به کودکانشان ازادی زیادی می دهند. اگر تضادی میان نیاز های والدین و کودکانشان به وجود اید این تضاد به نفع کودکان حل میشود و در نتیجه کودکان برنده میشوند. این گروه از والدین ،محروک کردن کودکان از نیازهایشان را روشی نامناسب می دانند(نائینی فرد 1390)
اریکسون و سبک های فرزندپروری
بنابر نظریه تحول روانی اریکسون، شکل گیری شخصیت برطبق مراحل و بر اساس رشد بدنی که تعیین کننده کشش فرد نسبت به جهان خارجی و هشیار شدن وی نسبت به آن است، تحقق می پذیرد. بر اساس مراحل هشت گانه روانی- اجتماعی اریکسون اهداف و سبک های فرزندپروری والدین در مراحل مختلف رشد تغییر می کند. در مرحله اول رشد روانی- اجتماعی که اعتماد دربرابر عدم اعتماد است و از تولد تا 18 ماهگی را شامل می شود، هدف اصلی فرزند پروری پاسخگویی به نیازهای فرزند است. در مرحله دوم که خود مختاری در برابر شرم و تردید نامیده شده و از 18 ماهگی تا 3 سالگی را در بر می گیرد، هدف اصلی کنترل رفتار فرزندان می باشد. برای کودکان 3 تا 5 سال که در مرحله ابتکار در برابر احساس گناه به سر می برند، هدف عمده فرزند پروری والدین باید پرورش خود مختاری کودک باشد. در مرحله چهارم که اریکسون آن را کارایی در برابر احساس حقارت می نامد و سنین 5 تا 11 سالگی را شامل می شود، هدف اصلی فرزند پروری، ترقی دادن و پیشرفت کودک است. در سنین نوجوانی و مرحله احساس هویت در برابر پراکندگی نقش، هدف اصلی والدین تشویق به استقلال و حمایت های عاطفی است (برک،2001)
آدلر و سبک های فرزندپروری
( یکی از نظریه پردازان سبک های فرزند پروری آلفرد آدلر است. استین ( 2002 ، به نقل از صیاد شیرازی، 1382 مواردی را به دیدگاه او (آدلر) افزوده و تقسیم بندی به شرح زیر ارائه داده است: 1- سبک آزاد منش و امید بخش: والدین در این سبک منحصر به فرد بودن کودک را قبول دارند. احساس عمیق احترام و مساوات را به او عرضه می کنند. کودک را تشویق می کنند که خطای خود را تصحیح کرده و توانایی های خود را گسترش دهد، کودک را راهنمایی می کنند تا اهمیت همکاری را دریابد. 2- سبک بسیار آسان گیر: والدین، هدایا و مزایا و امتیازات زیادی را بر سر کودک می ریزند ولی توجهی به نیازهای اصلی او ندارند. کودک در چنین محیطی کسل و بی تفاوت است و ابتکار و خود انگیختگی خود را از دست می دهد. 3 – سبک بسیار مطیع: والدین تسلیم آرزوها، خواسته ها و امیال کودک می شوند. والدین نمی توانند به کودک نه بگویند. کودک در چنین محیطی براحتی حقوق دیگران را نادیده می گیرد و هیچ محدودیتی را نمی شناسد.
4- سبک بسیار جدی: والدین دائما بر رفتارها و اعمال کودک نظارت دارند. دائما در حال دستور دادن هستند،بسیار سخت گیر بوده و تمایل دارند کودک را تعلیم دهند. در این حالت این احتمال وجود دارد که کودک منفعلانه از دستورات اطاعت کند و یا لجاجت ورزد و یا منفعلانه مقاومت کند که نشانه های آن تنبلی، خیالبافی کردن و فراموش کاری است که منجر به نافرمانی می شود. 5- سبک کمال گرا: والدین هنجارهای بسیار بالایی دارند و تنها در صورتی کودک را قبول دارند که عملکردش مطابق استانداردهای آن ها باشد. کودک بیش از حد تلاش کرده ولی نمی تواند هنجارها را برآورده کند، در نتیجه احساس بی ارزشی می کند. 6- سبک بسیار مسئول: به دلایل مختلف از قبیل شرایط اقتصادی، فوت یا بیماری ممکن است یکی از والدین مسئولیت های سنگین را برعهده کودک بگذارد.کودک ممکن است مسئولیت ها را با دلخوری بپذیرد و از بازی های راحت و طبیعی دوران کودکی محروم شود.
7- سبک بی توجه: والدین اغلب مشغله فراوان دارند یا نیستند، هیچ کس محدودیتی قرار نمی دهد. والدین نمی توانند با کودک روابط صمیمی برقرار کنند. 8- سبک طرد کننده : هرنوع پذیرش را طرد کرده و با کودک به عنوان یک فرد مزاحم رفتار می کنند. این رفتار می تواند از ازدواج اجباری یا داشتن کودک ناقص ناشی شود. کودک به خود به عنوان یک فرد تنها و ناتوان می نگرد و از احساس بی ارزشی رنج می برد. 9- سبک تنبیهی: اغلب با اعمال فشار زیاد و کمال گرایی همراه است. تنبیه بدنی اغلب برای برقراری نظم به کار می رود و ممکن است والدین عصبانیت شخصی خود را بر سر کودک خالی کنند. کودک هم به فکر انتقام گیری است و ممکن است احساس گناه نماید. 10- سبک خود بیمار انگارانه: جو خانه مضطرب و ترسناک است. کودک ممکن است به خاطر به خاطر مساله ای جزئی در خانه بماند و به مدرسه نرود. احساس محدودی که از طرف والدین خود دریاف می کند باعث می شود درباره علایم خود اغراق کند. 11- سبک از نظر جنسی تحریک کننده: والدین ممکن است در حین حمام کردن کودک را نوازش کنند و یا اینکه کودک را با خود به رختخواب ببرند. با کودک همانند وسیله شهوانی کوچکی رفتار می شود و کودک زودتر از موعد با مسائل جنسی روبه رو می شود. کودک باید رازدار باشد و اغلب شاکی و پریشان است و احساس گناه می کند.
بامریند و سبک های فرزندپروری
بامریند 4 الگوی اصلی والدینی را برای فرزند پروری معرفی کرده است: فرزند پرروی سختگیرانه: در این شیوه، والدین تنبیه کننده، محدود کننده بوده و متوقع و صریح هستند، در حالی که پاسخ دهی آن ها نیاز فرزند در حداقل میزان خود قرار دارد. این والدین، فرزندانشان را وادار می کنند تا از آن ها اطاعت کنند و به آن ها احترام بگذارند. آن ها برای فرزندانشان محدودیت و کنترل شدید وضع می کنند و با آن ها تبادل کلامی ناچیزی دارند.آن ها معتقدند که فرزندانشان باید بدون هیچ توجهی، مطیع صرف باشند (بامریند1991 ، به نقل از جان بزرگی و همکاران؛ 1389 ). در این شیوه والدین برای کسب اطمینان از اطاعت فرزندانشان، حتی متوسل به تنبیه جسمانی هم می شوند. فرزندان این والدین، اغلب از نظر اجتماعی به طور ناشایست رفتار می کنند، به هنگام مقایسه ای اجتماعی مضطرب می شوند، در آغاز فعالیت شکست می خورند و مهارت های اجتماعی ضعیفی دارند. این شیوه فرزندان را گوشه گیر و ترسان و فاقد حس استقلال می کند. کودکانی تحریک پذیر، کم جرات، دمدمی یا متخاصم و عصبانی و بیش از اندازه پرخاشگر محصول این سبک فرزند پروری هستنداین فرزندان نسبت به عوامل تنیدگی زا آسیب پذیر هستند. والدین این گروه را می توان در دو زیر گروه قرارداد.:
الف) والدین غیر سخت گیر: رهنمودی که به طور رهنمودی اما بدون تحصیل قدرت یا محیط های ساخت دار و بسیار منظم با قوانین صریح و مشخص استفاده می کنند.
تحصیلی استبدادی از قدرت خود استفاده می کنند ب) والدین سخت گیر: رهنمودی که از شیوه های تحصیلی شدید استفاده می کنند فرزند پروری مقتدرانه: در این شیوه والدین فرزندان را به استقلال تشویق می کنند. اما برای آن ها محدودیت هایی هم قائل می شوند و عملکرد آن ها را کنترل می کنند. این والدین هم در محور پاسخگویی و هم در محور توقع نمرات بالایی دارند. بین میزان پاسخ دهی و میزان کنترل و توقع آن ها تعادل وجود دارد. آن ها به قدری که پاسخگو هستند و نسبت به نیازهای فرزندانشان حساس، به همان میزان نیز توقع دارند و فرزندان خود را کنترل می کنند. آن ها فرزندانشان را مورد پایش قرار داده و استانداردهای روشنی برای آن ها تعیین می کنند. آن ها قاطعیت دارند، ولی خواسته خود را تحمیل نمی کنند و محدود کننده نیستند. این والدین تبادل کلامی فراوانی با فرزندان خود دارند و آن ها را حمایت می کنند. آن ها از روش های انضباطی حمایت کننده و غیر تنبیهی استفاده می کنند.آن ها از فرزندان خود انتظار دارندکه قاطع، دارای حس مسئولیت پذیری اجتماعی، خود نظم جو و مشارکت کننده باشد. کودکانی که والدینشان از شیوه مقتدرانه استفاده می کنند، اغلب رفتار اجتماعی شایسته ای دارند. آن ها دوست دارند که متکی به خود باشند، لذات و خواسته های خود را به تعویق بیاندازند، با همسالان خود کنار بیایند و حرمت خود بالایی داشته باشند.
بامریند معتقد است که شیوه فرزند پروری مقتدرانه، قاطعانه بوده ولی منطقی، گرم، پرورش دهنده و توام با محبت است و بیش از سایر روش ها به اجتماعی شدن کودک کمک می کند. فرزندپروری اغماض گرانه: این والدین غیر پاسخگو و بی توقع هستند. آن ها خود را با زندگی فرزندان شان درگیر نمی کنند. طرد کننده، غافل و نادیده انگار هستند. فرزندان والدین بی توجه، احساس می کنند که سایر جنبه های زندگی والدین شان مهمتر از خود آن هاست. آن ها از نظر اجتماعی، رفتار شایسته ای ندارند، کنترل ضعیفی روی خود دارند و نمی توانند مستقل باشند و انگیزه پیشرفت ندارند. این والدین نسبت به فرزندانشان بی تفاوت هستند و روش آن ها پرهیز از پذیرش و مسئولیت و صدور مجوز انجام هر کاری به فرزندان شان است.فرزندان آن ها معمولاً طغیانگر، لوس، پرخاش گر، تکانش گر و از لحاظ اجتماعی نالایق هستند. فرزند پرروی سهل گیرانه: این والدین، در زندگی فرزندان خود خیلی دخالت می کنند، ولی ممنوعیت ومحدودیت اندکی برای آن ها قائل می شوند. در واقع آن ها بیش از حد پاسخگو هستند. این والدین اغلب اجازه می دهند که فرزندان شان هر کاری می خواهند، انجام دهند و راه خود را بروند. چون معتقدند که ترکیبی از حمایت و تامین نیازهای فرزند و نداشتن محدودیت باعث می شود تا فرزند خلاق و با اعتماد شود. آن ها غیر سنتی و آسان گیر هستند، نیازی به رفتار بالغانه ندارند و به خود نظم جویی قابل ملاحظه معتقدند. نتیجه این شیوه فرزند پروری، فرزندان با عدم توانایی در کنترل رفتار است، چرا که والدین این فرزندان به رشد همه جانبه فرزند توجهی ندارند. آزادی بیان و خود مختاری افراد در این شیوه اصل است و والدین تنها به استدلال و توجیه بسنده می کنند. فقدان انضباط در منزل با پرخاشگری اجتماعی همبستگی دارد و این نیز به نوبه خود با طرد از سوی هم طرازان همراه می شود. شایان ذکر است که بسیاری از این والدین در نهایت، رفتار والدین سخت گیرانه را به خود می گیرند.
این گروه از والدین را می توان در دو گروه زیر جای داد: الف) والدین دموکراتیک: که کاملاً آسان گیر بوده و حس وظیفه شناسی، توجه و تعهد بیشتری نسبت به فرزندان شان دارند. ب) والدین غیر رهنمودی: که هیچ گونه کنترلی را برای فرزندان شان جایز نمی دانند. نقش مشاور مدرسه مشاوران مدرسه در عصر حاضر ،فقط به ارائه خدمات اکتفا نمی کنند .آن ها از ماموریت آموزشی مدرسه جدا نیستند و با برنامه ی آموزشی منطقی ای که ارائه می کنند ،تحول رشد علمی،شغلی،فردی، اجتماعی دانش آموزان را تسهیل می کند(کامپبل داهیر، 1997 ) .از این رو نقش مشاور مدرسه صرفا ارائه مشاوره فردی و گروهی نیست. علاوه بر این اکثر مشاوران آگاهند که دانش آموز در انزوا زندگی نمی کند و سیستم های پیرامون او بر رفتار و احساساتش موثر هستند. خانواده و همسالان نقش فعالی در زندگی دانش آموز دارند. اگر چه کار مشاور با همسالان و خانواده ها ممکن است موضوع بی ربطی به نظر برسد ولی این دو گروه از فعالیت ها در رفتار دانش آموز تاثیر زیادی دارند. نتیجه تحقیقات در مورد مشاوره ی خانواده و دخالت در این مورد عموما مثبت است(سکستون و الکساندر، 2002 به نقل از).
رفتار چالش برانگیز دانش آموز معمولا در الگو و شرایط مشکل دار تعامل درخانواده ریشه دارد. متخصصان آموزش در مدرسه با تصمیمات کلینیکی غیر سودمند خود یا حتی با تصمیمات ضد منافع دانش آموز و با بزرگ نمایی دغدغه های موجود، کار خطرناکی انجام می دهند. به گفته جانستن و فیلدز( 1981 ) قطع چرخه ی الگوهای ناسازگارانه خانواده و پرهیز از انجام مجدد آن ها در مدرسه،کلید ایجاد تغییر در ناهنجاری های رفتاری در مدرسه است. به طور مداوم در تحقیقات گفته شده است که پویایی های خانواده از جمله فاکتورهای مهم انطباق علمی و رفتاری کودکان و نوجوانان است. میلز( 1951 ) دریافت که موفقیت های اولیه در زمینه تحصیل با الگوی تعامل خانواده ،از جمله سبک تربیتی پدر و مادر،آموزش مسئولیت و همکاری و ارتباط کلامی رابطه ی مستقیم دارد.پک( 1970 و1971 ) مشاهده کرد که بجه های مبتلا به مشکلات خواندن در خانواده هایی زندگی می کرده اند که الگوهای ارتباطی آشفته داشته اند. همچنین شواهد حاکیست که شیوه رفتار پدر و مادر بر حضور منظم کودک در مدرسه تاثیر دارد.تامپسون( 1983 ) مشاهده کرد که پدر و مادر کودک فراری از مدرسه به طور افراطی مهربان و بیش از حد حامی فرزند هستند و اظهار کرده اند که علاقه دارند نیازهای شان از طریق رفتار فرزندانشان تامین گردد. لیتل وتامپسون مشاهده کردند که این قبیل پدر و مادرها بیش از حد در کار تامین نیاز کودک دخالت می کنند تا فورا او را خشنود کنند. مدرسه و خانواده شباهت زیادی با هم دارند.هر دو در قبال مراقبت و آموزش جوانان مسئولند(فیشر، 1986 به نقل از).
از نگاه اکثر دانش آموزان ،این دو سیستم یعنی مدرسه و خانواده از یکدیگر جدا هستند و تلاش نمی کنند به اتفاق هم کاری کنند تا دانش آموزان در زمینه درس،شغلی،شخصی و اجتماعی رشد کنند. با فرض این که کودک عضو هر دو سیستم است، او نباید از نبود ارتباط بین محیط های آموزشی و خانواده آسیب ببیند(وایس،ادواردز،زلنو شوارتز، 1991 ). تایلور( 1982 ) اظهار داشت که مسائل درسی و رفتاری دانش آموز ناشی از ناتوانی دانش آموز در فیصله دادن اصطکاک و مشکلات ارتباطی خانه و مدرسه است. علاوه بر این ،لازمه ی درمان موثر دانش آموزانی که دچار مشکلات شدید درسی و رفتاری هستند،یک رویکرد جامع مشتمل بر همکاری مشترک خانواده و مدرسه است(ادوارز و فاستر، 1995 به نقل از ). ما معتقدیم مشاوران مدرسه در موفقیت راهبردی پشتیبانی ومشاوره دادن به خانواده ها هستند به این دلیل که سیستم مدرسه را درک می کنند و به رشد کودک و نوجوان اشراف دارند و از پویایی های خانوده و نوع مداخلات مشاوره ای ،آگاهند. مدارس از طریق کودکانی که به مدرسه می آیند به راحتی می توانند با خانواده ها تماس بگیرند و به طور روز افزون منبع و سازمان اصلی ارائه اطلاعات درمانی و خدماتی به خانواده ها هستند. اگر چه مشاوران مدرسه اکثرا مشاوره ی خانواده و مداخله را در حدود مسئولیت خود نمی دانند، ولی سایر افراد صاحب نظر استدلال می کنند که مشاور مدرسه بهترین پل در بین دو محیط زیست اصلی دانش آموز است (آماتیا و مک کی و بارل، 1995 ،روترام، 1989 ،استون و پیکس، 1986 ،ویلکسون و کوماس، 1987 به نقل از).
خانواده تحت شرایط صحیح، کودکان را آماده میسازد تا توانایی های بالقوه ی خود را شناسایی کنندو به عنوان افراد بالغ ، نقشهای سودمندی را در جامعه به عهده گیرند. کودکان در فرآیند جامعهپذیری در خانواده، امر و نهی والدین، تقلید و همانندسازی را که از مهمترین شیوه های انتقال ارزشها، هنجارها و سنتهای اجتماعی است یادمیگیرند(اقبالی221،1389) شیوه های والدین و روشهای انضباطی آنان بی تردید تحت تاثیر خصوصیات شخصیتی و سیستم اعتقادی آنان است. والدین سالم و بالغ در مقایسه با والدین نابالغ و ناسالم معمولاً با حساسیت و مهربانی بیش تری به نیازها و اشارات کودکان توجه می کنند و این نوع فرزند پروری امنیت عاطفی، استقلال، توانش اجتماعی و موفقیت هوشی را تشویق می کند. اکثر قریب به اتفاق صاحب نظران بر این مقوله اتفاق نظر دارند که نوجوانی، دورانی بسیار بحرانی است که عوامل خطر ضمن تهدید سلامت روانی، اجتماعی و عاطفی نوجوانی میتوانند بر پیکر وجودی آنها هم تاثیرات جبران ناپذیری وارد آورند(اقبالی 224،1389 )
الگوی وینتر باتوم :
خانم ماریا وینتر باتوم در سال 1953 پژوهشهایی را بر روی روابط کودکان با مادرانشان انجام داد. وی سه بعد از روابط مادران با فرزندانشان را پیشنهاد کرد که عبارتند از:( به نقل از ماسن،1383)
1_ بعد استقلال آموزی:
والدینی که از این روش پیروی می کنند، انتظار دارند و تلاش می کنند تا فرزندانی مستقل پرورش دهند تا کارهای شخصی شان را بدون نیاز به کمک دیگران انجام دهند.
2-بعد تسلط آموزی:
مادرانی که این سبک را به کار می برند، انتظار دارندکه فرزندانشان فعالیتهایی چون ورزش ، سرگرم کردن خود، انجام کارهای مشکل و …را بیاموزند و انجام دهند. بنابراین تلاش می کنند تا کودکان خود را در یادگیری این امور ترغیب کنند.
3_ بعد مراقبت آموزی:
مادرانی که از این سبک پیروی می کنند،بر یادگیری امور شخصی در منزل مانند غذا خوردن، مسواک زدن و خوابیدن کودکشان در منزل تاکید می ورزند.( به نقل از ماسن،1383).
سبک های فرزندپروری راتر
نحوه پرورش فرزندان در فرهنگ های مختلف تفاوت های چشمگیری را نشان می دهد. مایکل راتر چهار نوع سبک تربیت فرزند را توصیف کرده است. تحقیقات بعدی ثابت کرده است که هر روش تربیتی با رفتارهای خاص در دوران کودکی همراه است. هر چند نتایج این پژوهش ها قطعی نیست. چهار نوع سبک تربیت فرزند به توصیف راتر عبارتنداز:
آمرانه : که با قوانین سفت و سخت و غیر قابل انعطاف مشخصی است و ممکن است منجر به عزت نفس پایین، غمگینی و کناره گیری اجتماعی در کودک شود. آسان گیر- مسامحه آمیز : که مشخصه آن فقدان تعیین خود و خشونت غیرقابل پیش بینی والدین است و ممکن است که سبب خوداتکایی پایین، اختلال کنترل تکانه و پرخاشگر می شود.
روش مسامحه آمیز-سهل انگارانه : که در آن والدین در پرورش و زندگی کودک دخالت نمی کنند. این روش کودک را در معرض خطر عزت نفس پایین، ضعف خودگردانی و افزایش پرخاشگری قرار می دهد. روش مقتدرانه- دو سویه : که مشخصه این روش قواعد محکم همراه با مشارکت دادن فرزند در تصمیم گیری در فضایی صمیمی و محبت آمیز است. اعتقاد بر این است که این سبک تربیتی احتمالاً منجر به خوداتکایی، عزت نفس و پیدایش حس مسئولیت پذیری اجتماعی در کودک می شود (عالیپور بیرگانی، مکتبی، شهنی ییلاق و مفردنژاد،1390)
2-1-1-3-عوامل موثر بر سبک های فرزندپروری
الف)طبقه اجتماعی و پرورشی کودک
با در نظر آوردن تفاوت عظیمی که در موقعیت های زندگی افراد بی بضاعت و افراد مرّفه وجود دارد، جای تعجب است که اختلافات بیشتری در مورد ارزش ها و پرورش کودک وجود ندارد. همان تعداد معدودی را که وجود دارد می توان بر حسب بعدی از قدرت و خود فرمانی در مقابل درماندگی و فرمانبری از اوامر دیگران، در نظر آورد. والدین طبقه پایین بر احترام از اقتدار، تاکید بیشتری دارند در صورتی که والدین طبقه متوسط بر رشد و کنجکاوی، کنترل درونی، توانایی به تاخیر انداختن خوشی ها و کار به خاطر هدف های دور و حساسیت در روابط با دیگران تاکید می کنند. تفاوت بین طبقات اجتماعی مختلف از لحاظ فرزندپروری منعکس کننده تجربه اجتماعی والدین است. بزرگسالان طبقه کارگر غالباً دستورات را بدون چون و چرا انجام می دهند؛ رئیس آنان معمولاً در مورد علت قواعد و ضروریات کار به ندرت با آنان حرف می زند. بنابراین، والدین طبقه پایین کمتر با ساختن و تغییر و اصلاح قوانین در جامعه سرو کار دارند و به همین دلیل قواعد و ساخت و قدرت بیش از منطق وجودی آن برای آنان مطرح است. والدین این طبقه معمولاً فرزندان خود را تحت کنترل دارند، اقتدارگر و مستبد هستند و به ندرت عقاید فرزندان خود را در نظر می گیرند و برای قواعد و درخواست های خود استدلال می آورند. برعکس، افراد طبقه متوسط که کارشان ایجاب می کند خلاقیت بیشتری داشته باشند، رقابت جو باشند و خطر کنند. معمولاً فرزندانشان را در جهت مستقل بودن و خود رهبری تربیت می کنند. والدین طبقه متوسط و بالاتر، خلاقیت و موقعیت و استقلال فرزندشان برایشان اهمیت بیشتری دارد و در ضمن حس کنجکاوی تسلط بر خود را در آنان تقویت می کنند. از این رو به طور کلی، دموکرات تر هستند و در رفتار با فرزندان خود پذیراترند. رفتار گرمتری دارند، با آنان استدلال می کنند و برای مقرراتی که وضع می کنند بیشتر استدلال می آورند.
مطالعاتی دیگر نشان می دهد که والدین دارای تحصیلات و مشاغل بالاتر در هدایت فرزندان خود از استدلال بیشتر استفاده می کردند. کاربرد بیشتر استدلال نیز به نوبه خود با الگوهای آمرانه (نه خودکامه) تربیت کودک، کنترل غیرمستقیم مثبت، محبت، پذیرش و حمایت مرتبط بود. همراه با افزایش تعداد فرزندان در خانواده، نگرش والدین در مورد پرورش کودک و شرایطی که کودک در آن پرورش یافته است، تغییرمی کند. در خانواده هایی که کودکان زیادی دارند، به ویژه بیش از 6 فرزند، نقش های خانواده با صراحت بیشتری مشخص می شود، وظیفه هر کس مشخص می شود و انضباط شدیدتر و قدرت طلبانه تر است. والدین نمی توانند تعدادی از کودکان را آزاد بگذارند چون در آن صورت بی نظمی و هرج و مرج در خانواده ایجاد می شود. در خانواده های پرجمعیت، مادران بویژه در مورد دخترانشان کنترل شدید و خصمانه ای به کار می برند. علاوه بر این، به موازات افزایش تعداد فرزندان در خانواده، مادر نه تنها توجه کمتری به کودکان نشان می دهد بلکه صمیمیت و محبت او هم نسبت به آنها کاهش می یابد. غالباً خواهران و برادران بزرگتر نقش های سرپرستی و نظارت را که بر عهده والدین در خانواده های کم جمعیت می باشد به عهده خود می گیرند.
ب)کنش های متقابل بین والدین و کودک و ترتیب تولد
در مواردی که اختلافات را ناشی از ترتیب تولد دانسته اند، آنها را غالباً به تغییرات موجود در کنش های متقابل بین والدین و خواهران و برادران و به تجربیات منحصر به فردی که کودکان در آن موقعیت ویژه در خانواده دارا هستند، نسبت داده اند. در پی تولد یک خواهر و برادر، بسیاری از فرزندان ارشد بویژه پسران، مشکلات احساسی و رفتاری نشان می دهند. مادران پس از تولد دومین فرزند، با اولین فرزند خود دارای برخورد منفی تر، قهرآلود تر و سختگیرانه تر بوده و اوقات کمتری را صرف بازی با او می کند. همچنین فرزندان نخست، اصطکاک انضباطی بیشتری با والدینشان دارند. در هر سنی، نخستین فرزند بیش از سایر فرزندان، همسان تر و آزادتر عمل می کنند و شاید این به علت اعتماد به نفسی است که به واسطه تمرین پرورشی کودک بدست آورده اند. در حقیقت فرزند نخست، "کودک تمرینی" است که توسط والدین از طریق آزمایش و خطا و شیوه ها ی تربیت کودک را می آموزد، از طرفی دیگر، برخی تحقیقات نشان می دهد که والدین به فرزند اول خود بیشتر اهمیت می دهند و تعامل بین آنها، از نظر اجتماعی و عاطفی بیشتر است در ضمن معمولاً از اولین فرزند خود توقع و انتظارات بیشتری دارند. در مجموع، نه رتبه تولد در بین برادران و خواهران و نه خانواده، هیچ یک نمی تواند شاخص خوبی برای پیش بینی آینده کودک باشد (بیرامی، بهادری و خسروشاهی، 1389).
ج)شخصیت و نگرش ها و رفتار والدین
شیوه های والدین و روش های انضباطی آنان بی تردید تحت تاثیر خصوصیات شخصیتی و سیستم اعتقادی آنان می باشد. اغلب تحقیقات قالب اجتماعی بر متغیر در رفتار شخصیت والدین تمرکز نموده اند. از لحاظ نظری، شخصیت آشکارا به عنوان پیش بینی کننده رفتار ارتباطی والدین تصور می شود. تحقیقاتی که شخصیت را با تعامل مرتبط می سازند، فرض بر این است که باورها، ارزش ها و اهداف درونی والدین از رفتارهایشان به ظهور می رسند. علاوه بر این، الگوهای فرزندپروری، ثبات قابل ملاحظه ای را در سیر رشد کودکان نشان می دهند. در نتیجه، نظریه پردازان بیان داشته اند که درک رابطه بین صفات شخصیتی و رفتار اعمال شده برای فهم کامل پویایی های ارتباطی بین والدین و کودکان امری ضروری است. از آنجایی که تعلیم و تربیت کودکان تحت تاثیر شخصیت والدین آنها قرار می گیرد به این ترتیب، والدین آشفته بیش از دیگران، با خطر داشتن کودکان آشفته روبه رو خواهند بود. همچنین نگرش ها و رفتار والدین می تواند تسهیل کننده و یا مانع در جریان رشد و تکامل کودک باشد. الگوهای فرزندپذیری تا حدود زیادی بازتاب ارزش های والدین هستند. به عنوان مثال، برخی از والدین برای همنوایی در کودکان ارزش قائل اند و برخی دیگر برای خودراهبردی والدین سختگیر و خشن مانع می شوند، تا فرزندانشان از روابط مثبت و سازنده با همسالان خویش که برای استقلال آنان بسیار موثر است بهره می گیرند. در حالی که والدین پذیرا منبع امنیت برای نوجوانان نگران و مضطرب خویش خواهند بود. چنین والدینی نه تنها در حل مشکلات نوجوان با او همراه و همیارند، بلکه نوجوان را به مستقل شدن و پذیرش مسئولیت تشویق می کنند. والدین سالم و بالغ معمولاً با حساسیت و مهربانی بیشتری به نیازها و اشارات کودکان توجه می کنند و این نوع فرزندپروری امنیت عاطفی، استقلال، توانش اجتماعی و موفقیت هوشی را تشویق می کند. بعضی از والدین معتقدند که کودکان حرف می زنند و از آنان سوالات بسیاری می کنند، در نتیجه آنان را در تفکر و استدلال بر می انگیزند. برعکس، والدینی که فکر می کنند که فرزندانشان یادگیرندگانی منفعل اند مستقیماً آنان را هدایت می کنند و فرمان می دهند. والدین، در صورتی که احساس کنند که بدرفتاری کودک عمدی بوده و کودک آنقدر بزرگ شده که بتواند رفتارش را کنترل کند او را تنبیه می کنند (رضایی و مددخواه، 1388).
2-1-1-4-تکنیک های والدین جهت اعمال کنترل
از جمله تکنیک های مورد استفاده والدین جهت اعمال کنترل فرزندان خود به عبارت زیر می باشد:
تکنیک قدرتی-اثباتی
شامل تنبیه بدنی و محرومیت است. تهدید و تنبیه بدنی شدید با پرخاشگری فیزیکی در کودکانی که رفتار والدین خود را الگو قرار می دهند همبسته است.
تکنیک امری- کاربردی
تکنیکی دستوری بدون استفاده از تنبیه یا تهدید آشکار به تنبیه. موفقیّت این تکنیک به پذیرش تسلط والدین از سوی کودک بستگی دارد. اگر کودک تسلط والدین را نپذیرد و از دستورات آنها سرپیچی کند باید با نوعی تنبیه منطقی با عدم اطاعت وی مقابله کرد.
تکنیک القایی خودگرا
تاکید مستدل بر منافع بدست آمده و هزینه هایی که کودک ممکن است در نتیجه رفتار خود مجبور به پرداخت آن شود. این تکنیک بر کودکان تاثیر مثبتی دارد. یکی از مطالعات نشان داده است که، فرزندانی که مادرانشان رهنمود یا رهنما کننده باشند، در میان همسالان خود محبوبیت بیشتری دارند و رفتار اجتماعی تری در زمین بازی از خود نشان می دهند.
2-1-1-5-مروری بر تحقیقات پیشین
راه های انتخاب روش های تربیتی
تا چند سال اخیر، اکثر مطالعات مربوط به اجتماعی شدن بر این نکته تاکید داشت که فنون تربیت و رفتارهای والدین، بر رشد کودک اثر می گذارد و به آن شکل می دهند. این تحقیقات نقش کودک را به عنوان عامل تعیین کننده اجتماعی شدن خود نادیده می گرفت. این دیدگاه در طول سال های اخیر تحول یافته است و امروزه، شایستگی والدین را بر اساس سه عامل تعیین کننده مهم در نظر می گیرند: مسئولیت و سلامت روانی والدین، ویژگی های کودک و منابع استرس و حمایت کننده که در درون و بیرون خانواده (محیط) وارد عمل می شوند (برنز، 2006(
مسئولیت و سلامت روانی والدین
تعلیم و تربیت کودکان تحت تاثیر شخصیت والدین آنها قرار می گیرد. به این ترتیب، والدین آشفته بیش از دیگران، با خطر داشتن کودکان آشفته، روبه رو خواهند بود. یکی از تحقیقات آمریکایی، که بر روی 693 خانواده و طی یک دوره شش ساله انجام گرفت، نشان داده است که 64% کودکانی که اختلال های عاطفی نشان می دادند، به مادرانی تعلق داشتند که دارای اختلال های روانی بودند. در خانواده هایی که تنها پدر نشانه ها یا اختلال های عاطفی داشت47 % کودکان اختلال داشتند.72% کودکان مساله دار، در خانواده هایی بودند که پدر و مادر هر دو اختلال داشتند و این درصد دو برابر اختلال روانی کودکان بود که در خانواده های آنها از این دو نوع اختلال ها وجود نداشت. پژوهشگران دیگر کشف کرده اند که تحریک پذیری دائمی والدین می تواند به سلامت عاطفی کودک و به رشد و توانایی های شناختی او آسیب برساند. مادرانی که از افسردگی رنج می برند، در مقایسه با دیگر مادران، با فرزند خود کمتر عاطفی، کمتر خودمختار و بیشتر محافظه کارند. همچنین آنها با کودک بزرگتر خود کمتر بردبارند و بیشتر تمایل دارند که او را تنبیه کنند. برعکس، کودکان تقریباً یک ساله ای که والدین شاد دارند، رابطه عاطفی محکم تری با آنها برقرار می کنند و در نتیجه به نظر می رسد که نسبت به بچه هایی که والدین آنها ظاهراً شاد نیستند، امتیازهای بیشتری بدست می آورند (پورابراهیم و همکاران، 1390)
.
ویژگی های کودکان
به نظر می رسد که برخی متغیرها، مثل سن و جنس، خلق کودک و نوع تعلیم و تربیت را که او دریافت می کند، تحت تاثیر قرار می دهند. پژوهشگران مشاهده کرده اند که والدین مثل سایر بزرگسالان، وقتی در مقابل یک کودک نافرمان، منفی و خیلی شلوغ قرار می گیرند معمولاً با رفتارهای منفی و آمرانه واکنش نشان می دهند (پرچم و همکاران، 1390(
محیط؛ منابع استرس و حمایت
والدین، زندگی خانوادگی خود را در انزوای اجتماعی آغاز نمی کنند. آن ها قبلاً در شبکه های ارتباطی اعضای خانواده و دوستان خود وارد شده اند و در بسیاری از موارد، شغلی انتخاب کرده اند. این محیط های اجتماعی می توانند منابع استرس یا حمایت یا هر دو باشند. یکی از قابلیت های انسان، تمایل او به حمایت کردن و حمایت شدن است. چون حمایت اجتماعی بر انسان اثر مفیدی دارد، شخصی که به شبکه ها و گروه های اجتماعی وارد می شود، بطور مرتب تجربه های مثبت کسب می کند و این تجربه ها، به کاهش آثار احتمالاً زیانبار رویدادهای استرس آور بر او کمک می کنند (آنولا[1] و نورمی[2]، 2012)
2-1-1-6-ابعاد و شیوه های رفتار والدین
تأثیر محیط خانواده بر رشد کودک اغلب به وسیله ی مشاهده تعامل والد- کودک مورد
بررسی قرار میگیرد. در این مشاهدات معمولاً ویژگیهای رفتار والدین به وسیله دو بعد ارزیابی شده است:
الف) پذیرش (گرمی) که شامل حمایت و پرورش عاطفه مثبت بین والد وکودک میباشد.
ب) کنترل که شامل آن دسته از رفتارهای والدین است که رفتار کودک خود را هدایت
میکنند، مانند راهنمایی یا کنترل بازدارنده یا تسهیل کننده (نقل از محرابی، 1383).
الف ) بعد گرم بودن والدین
گرمی والدین به عنوان یکی از جنبه های مهم شیوه های فرزندپروری والدین در نظر
گرفته میشود که با شایستگی کودکان ارتباط دارد. این بعد نیرومندترین و مداومترین اثرات را در رشدکودک دارد. والدینی که در درجه بالایی از این بعد قرار دارند نسبت به کودکان خود بامحبت هستند و آنها را میپذیرند. اما والدینی که در درجه کمی از این بعد قرار دارند نسبت به فرزندان خود سرد و طردکننده هستند (نقل از محرابی، 1383). بلیسکی0 بیان میکند که گرم بودن، موثرترین بعد والدینی در دوران نوزادی است که نه تنها کنش و روانشناسی سالم را در طول دوره رشد پرورش میدهد بلکه شالودهی اساسی تجربیات آینده نیز در آن قرار میگیرد. والدینی که گرم هستند از تشویق و پاداش استفاده میکنند و از فرزندان خود خیلی کم انتقاد میکنند. به ندرت آنها را تنبیه کرده و از آنها غافل میشوند. والدین پذیرنده و گرم افرادی هستند که اغلب به کودکانشان لبخند میزنند، جایزه میدهند، آنها را تشویق میکنند و با آنها صمیمی هستند و در عین حال به هنگام بدرفتاری کودک، از رفتارش انتقاد میکنند (سانتروک و یوسن1992؛ نقل از احمدیان، 1384). بعد گرم بودن والدین سه جنبه از رفتاروالدین را در بر میگیرد که عبارتند از:
1.پاسخگو بودن:به نیاز های فرزندان بیشتر پاسخ می دهند.
2.تحسین و ستایش:وقتی که فرزندان رفتار خوبی از خود نشان می دهند انها تشویق می کنند.
3.بیان عواطف مثبت:این گروه از والدین عشق و علاقه خود را به کودکان در همه زمان ها،هم به صورت فیزیکی و هم به صورت کلامی نشان می دهند0(ملک مکان1378)
رفتارهای گرم و پذیرنده والدین نتایج رشدی مطلوب و رفتارهای طرد کننده و خصومت
آمیز والدین نتایج ناخوشایندی را برای کودک به دنبال دارد (نقل از محرابی، 1383).
ب ) بعد کنترل والدین
برای هدایت کودکان به سوی رشد مثبت اجتماعی، عشق و علاقه والدین به تنهایی
کافی نیست. بلکه برای این که کودکان بتوانند افراد شایسته ای در جامعه باشند و از نظر فکری کفایت داشته باشند از طرف والدین مقداری کنترل لازم است. به هر حال باید به خاطر داشت که هدف نهایی تربیت اجتماعی، خودنظم دهی است نه تنظیم توسط عوامل خارجی. هر گونه افراط در آسان گیری یا محدودیت توسط والدین، به تربیت ناقص کودکان منجر میشود (نقل
از پورعبدلی سردرود، 1381).
بعد کنترل مربوط به میزان استقلالی است که والدین برای فرزندان خود فراهم میکنند.
طبیعی است که خانوادههای سخت گیر رفتار فرزندان خود را بیشتر جهت میدهند. از آنان توقعات بیشتری دارند. مقررات بیشتری تعیین میکنند و انتظار دارند که فرزندان بدون چون و چرا مقررات وضع شده را رعایت کنند. برعکس والدین سهل گیر از فرزندان خود انتظارات کمتری دارند و به آنان آزادی بیشتری میدهند و در بیان عقاید و عواطف به فرزندان خود
استقلال بیشتری میدهند (احدی و جمهری، 1382).
آزاد کردن و برآوردن همه خواستههای او یا برعکس سخت گیریها و تنبیهات بیش از
حد ظرفیت کودک، او را در نوجوانی به شخصیتی پرخاشگر و بزهکار تبدیل خواهد کرد. کودکی که برای هر عمل خود مورد باز خواست یا شماتت یا سرزنش قرار گیرد راهی جز تحمل اضطراب و نگرانی در جریان سازگاری ندارد. این گونه کودکان در بزرگسالی افرادی ترسو وبدبخت میشوند و عقدهی خودکم بینی نیز خواهند داشت (احدی و محسنی، 1372).
اغلب محققانی که در زمینه فرزندپروری کار کردهاند والدین را تشویق میکنند تا کنترل
ثابت ولی در عین حال انعطاف پذیر داشته باشند. آنها نباید کودکانشان را با کنترل سخت از خانه فراری دهند و یا آنها را در محیط بسته محصور کنند. کنترل والدین میتواند
محدودکننده و سخت گیرانه و یا بسیار آزادگذارنده و سهل گیرانه باشد. البته توصیه به والدین برای این که حد وسطی را انتخاب کنند خیلی مشکل است زیرا نمیتوانند به سادگی حدی بین سخت گیری و آزادگذاری در نظر بگیرند (نقل ازپورعبدلی سردرود، 1381)
2-1-1-7-تاثیر متقابل والدین و کودک بر همدیگر
بررسیهای به عمل آمده در زمینه ارتباط والدین و فرزندان بر یکدیگر حاکی از آن است
که طرفین گفتگو از طریق رفتارهای فردی به تنظیم و هماهنگی تعامل میپردازند. همان طورکه خلق و خوی کودک بر والدین تأثیر دارد خصوصیات فردی والدین نیز در واکنشهای کودک تأثیر میگذارد. تأثیر متقابل رفتار پدر و مادر در خلق و خوی کودک اصل مهمی در رشد است که به آن اصل دوسویه ای می گویند. به موجب این اصل رابطه فرزند و مادر دوسویه است. والدین در کودکان تأثیر میگذارند، کودکان نیز در رفتار والدین تأثیر میگذارند. به عبارت دیگر رشد کودکان محصول کنش متقابل بین خصوصیات خودشان و افرادی است که باآنان سروکار دارند (ماسن، 1381)
2-1-1-8پیامد های هر یک از سبک های فرزند پروری
خانواده های پذیرنده که به فرزندان خود محبت بیش تری دارند در تضمین سلامت
روانی آنان موفق ترند. بسیاری از بررسیها نشان میدهد که ابراز محبت از سوی والدین موجب رشد سالم تر فرزندان میشود. از سوی دیگر فرزندان طرد شده از لحاظ روانی مشکلات متعددی پیدا میکنند (احدی و جمهری، 1382). محققان معتقدند نوجوانانی که دارای والدین مقتدر هستند در مقایسه با نوجوانانی که الگوی دیگر فرزندپروری را تجربه کردهاند از سطوح بالای کفایت، شایستگی، پیشرفت وسازگاری روانی اجتماعی برخوردارند (لامبورن و همکاران، 1991). بامریند در یک مطالعه طولی دریافت که کودکان پیش دبستانی که به وسیلهی والدین مقتدر تربیت شدهاند دارای حداکثر سازگاری هستند. آنها امیدوار، از نظر اجتماعی مسیٔولیت پذیر، دارای اعتمادبه نفس و در مسیر پیشرفت با بزرگسالان و همسالان هستند (دهقانی،1379).
کودکان ونوجوانان خانوادههای مستبد نمرات متوسطی در مدرسه دارند. در رفتارهای
مشکل درگیر نمیشوند، مهارتهای اجتماعی ضعیفی دارند. عزت نفسشان پایین است و از افسردگی سطح بالا رنج میبرند (دارلینگ، 1999). این کودکان غالباً دچار تعارض بود و نوسان خلقی دارند. آنها غالباً بی هدف هستند و در روابط اجتماعی چندان محبوب نیستند (احدی و جمهری، 1382). کودکان والدین سلطه طلب تمایل به کج خلقی دارند و ظاهراً غمگین
هستند، به سادگی اذیت میکنند و نسبتاً بی اراده هستند (دهقانی، 1379). نوجوانانی که والدینشان طرد کننده هستند کمتر سطوح خود تنظیمی و شایستگی شناختی را به نمایش میگذارند (نقل از احمدیان، 1384). بی توجهی و سهل انگاری والدین نسبت به کودک، او را خودمحور، بی بندوبار، نومید و عاصی خواهد کرد و در نوجوانی به یک
بزهکار تبدیل خواهد شد (احدی و جمهری، 1382).
2-1-2-مفهوم کمال گرایی
انسان معمولاً آرزو دارد تمام فعالیتها و وظایف خویش را به طور کامل و بی عیب و نقص انجام دهد یکی ازنکات تربیتی که والدین در برخی فرهنگها به فرزندان خود آموزش می دهند آن است که برای انجام هر کاری، تمام نیرو و تلاش خود را به کار بگیرند و آن را بدون عیب و نقص انجام دهند . اصولاً گرایش به کمال و کمال گرایی در نهادهای انسان ها وجود دارد و در حکم خصیصه ای مثبت تلقی می شود. زیرا انرژی را پدید می آورد که منجر به پیشرفت و موفقیت فرد می شود. اصرار و مداومتی که هنرمندان بزرگ در خلق آثارشان به خرج می دهند و مداومتی که در این راه نشان می دهند ازکمال گرایی آنان نشات می گیرد. اما روند دستیابی به کمال در همه¬ی انسانها به طور مثبت پیش نمی رود. می توان گفت کمال گرایی تا زمانی به نفع فرداست که در ارتباط با خودش و به منظور به فعالیت در آوردن همه ظرفیتها و استعداد هایش صورت گیرد. هنگامی که گرایش به کمال، با رقابت و پیشی گرفتن از دیگران و صرفاً به منظور کسب تایید و رضایت خاطر آنان صورت گیرد جنبه منفی و به عبارت دیگر نا بهنجار پیدا می کند( حسینی، 1389(
برخی از محققین مخصوصاً کسانی که با سازه کمال گرایی و تحقیق در این حوزه آشنایی ندارند به اشتباه کمال گرایی را معادل بیماری وسواس فکری عملی می دانند که با تفکرات غیر قابل کنترل و رفتار وسواسی همراه است . در این رابطه هولندر (1978) چنین نقل می کند:
رفتار کمال گرایانه بر خلاف رفتار وسواسی، شامل انواع رفتارهایی که بارها و بارها تکرار می شوند نیست بلکه به حالتی اشاره می کند که در آن رفتاری انجام می شود، رفتار معمولاً مناسب است اما با افراط انجام می شود در مقابل رفتار وسواسی هدف محور است. فرد کمال گرا به این نکته توجه نمی کند که آنچه انجام دهد غیر منطقی است با این حال در برخی زمان ها آرزو می کند که کمتر سختگیر باشد. همچنین یک تمایز انگیزشی مهم بین رفتار کمال گرایی و رفتار وسواسی وجود دارد. " رفتار وسواسی فرد برای حمایت از عدم تایید انجام می شود اما رفتار کمال گرایی برای دستیابی به تایید انجام می شود" ." بنابراین انگیزه نخستین در رفتار وسواسی حمایت از ارزیابی منفی برخی افراد مهم می باشد در حالی که انگیزه نخستین در رفتار کمال گرایانه به دست آوردن تایید از افراد مهم زندگی است"(نقل از بیاس، 1998(.
کمال گرایی چیست؟
در ظاهر پاسخ به این سوال مشکل به نظر نمی آید. کمال گرایی تلاش برای رفع نواقص می باشد و کمال گرایان افرادی هستند که می خواهند درهمه ابعاد زندگی افراد کاملی باشند و یا ویژگی هایی همچون تلاش فزاینده برای بی نقص بودن و تعیین کردن استاندارهای افراطی به طور مدام برای خود همراه با تمایل برای ارزیابی انتقادی بالا برای رفتارشان مشخص می شوند( استوبر و یانگ، 2010).
ولی اگر از چندین پژوهشگر درخواست شود این واژه را تعریف کنند، احتمالاً پاسخ های آنها مطابق با چگونگی دید آنها از کمال گرایی و عاملهای مورد نظرشان متفاوت خواهد بود. در واقع تاکنون تعریفی رسمی و مورد توافق همه از اصطلاح کمال گرایی داده نشده است و محققین از تعاریف گوناگونی برای کمال گرایی استفاده میکنند( کلارک و کوکر، 2009). اگرچه توجه روز افزون به این سازه، منجر به فهم بیشترش گردیده است، ولی پژوهشگران تازه وارد در این زمینه با مفاهیم و تعاریف مختلفی که ممکن است منجر به سردر گمی آنها گردد، رو به رو می شوند. بنابراین ذکر تعریف مفهوم کمال گرایی از دیدگاه محققان ضروری می نماید.
شافران، کوپر و فایربم ( 2002؛نقل از هانگ، 2008؛ به نقل از کاظمی ، 1389) کمال گرایی را به عنوان سازه ای که شامل اجزای شناختی رفتاری است تعریف کرده اند، وابستگی شدید به ارزیابی از خود، خود تحمیلی و استانداردهای بسیار بالا، آنها عقیده دارند که کمال گرایی توسط چرخه ای از تفکرات غیر منطقی و رفتارهایی که آنها را همیشگی و دائمی می کنند ابقا می شود. کمال گرایان مجموعه ای از استانداردهای سطح بالا را برای خود تدوین نموده و سپس برای رسیدن به آنها تلاش می کنند و یا از ترس شکست در تکالیف از آن اجتناب می کنند. اگر وی از تکالیف اجتناب کرده و آنان را به تعویق بیندازد و در رسیدن به اهدافش شکست بخورد به این شکست با خود انتقادگری پاسخ می دهد. علاوه بر این رفتارهای کمال گرایانه باقی می مانند زیرا رسیدن به نتایج مثبت و دستیابی به اهداف تقویت کننده مثبت برای تصورات غیرمنطقی همراه با کمال گرایی است.
آلبرت الیس نخستین نظریه پرداز شناختی بود که کمال گرایی را شرح داد. او کمال گرایی را به عنوان یکی از دوازده باور غیر منطقی اساسی تعریف کرد که منجر به پریشانی روانشناختی می شود. الیس کمال گرایی را چنین شرح داده است: پذیرش این باور که فرد باید کاملاً با هوش، لایق و شایسته بوده و در تمام امور ممکن پیشرو باشد به جای این باور که خود را به عنوان فردی ناسالم بپذیرد. یعنی موجودی که با محدودیت های عمومی انسان رو به روست و جایز الخطاست( الیس، 1958؛ به نقل از خسروی و علیزاده صحرایی، 1388). الیس معتقد است باورهای غیر منطقی بر این اساس است که یک راه حل دقیق و کامل برای هر کاری وجود دارد و چنانچه این راه پیدا نشود فاجعه است. از لحاظ تاریخی مفهوم کمال گرایی به عنوان روانشناختی و شخصیتی مورد توجه عده زیادی از روانشناسان مانند فروید ، آدلر ، و هورنای قرار گرفته است. با این حال مدت زیادی در محاق فراموشی بود. اما در دو دهه پایانی قرن بیستم توجه روانشناسان به این مقوله و نقش آسیب زای آن معطوف گردید. همچنین در همین زمان بود که کمال گرایی از حالت تک بعدی خارج گردید و به عنوان سازه ای چند بعدی مطرح شد( فراست و همکاران ، 1990؛ هویت و فلت، 1991).
فروید (1959؛ به نقل از محمودی، 1382) با توجه به نقش آسیب زای کمال گرایی، این سازه را تمایل پایدار فرد به وضع معیارهای کامل و دست نیافتنی، تعریف کرده است و آن را نوعی خود شیفتگی می داند که در قلمرو اختلالات نوروتیک قرار می گیرد.
فروید( 1975؛ به نقل از وردی، 1378) در توصیف افراد کمال گرا بیان می کند: محرک اصلی در زندگی این افراد، رسیدن به خوشبختی نیست بلکه تکامل و برتری یافتن است، آنها باید در هر کاری به حد کمال برسند و به بهترین نحو آن را انجام دهند وگرنه راضی نخواهند شد. نرسیدن به کمال، آنها را دچار اضطراب، افسردگی و احساس گناه شدید می کند.
هورنای(1950؛ به نقل از شافران و منسل ، 2001) کمال گرایی را به عنوان " استبداد بایدها " تعریف کرده است و به ارتباط عمیق آن با طیف وسیعی از مشکلات آسیب شناختی اشاره کرده است. وی فهرستی مشتمل بر ده نیاز را که در همه افراد کم و بیش وجود دارد نام می برد.یکی از این نیاز ها میل به کمال و انتقاد پذیری است. دارنده این نیاز پیوسته بیمناک است که مبادا مرتکب اشتباهی شود و مورد انتقاد قرار گیرد. چنین فردی می کوشد هیچ نقطه ضعفی از خود نشان ندهد و برای اینکه نقایص و معایب خود را به طور کامل از میان ببرد یا از نظر دیگران مخفی بدارد، بی اندازه به انتقاد و ایراد حساس است و کمال مطلوب را جستجو می کند. البته تمایل انسان با حفظ ظاهر و نیاز او به کامل بودن امری طبیعی است، ولی آنچه در شخص روان رنجور مورد بحث و قابل توجه است، این است که تظاهر به قدری اغراق آمیز می شود که همه شخصیت او مبدل به یک ماسک می شود، به طوری که احتیاجات واقعی او تحت الشعاع میل او قرار می گیرد. به عقیده هورنای(1950 شوایتزر و همیلتون، 2002) نظم دهی موشکافانه و دقیق ، خرده گیریها و عیب جوئیهای مدام و دیگر رفتارهایی از این قبیل که جنبه های مصنوعی و غیر مصنوعی از نیاز به کسب بالاترین درجه از برتری را نشان می دهد، از نشانه¬های عمده کمال گرایان است. علاوه بر اینها گاهی کمال گرائی در سطوح عمیق تر، فقط احساس برتری را در بر نمی ن نمی گیرد، بلکه روشی برای کنترل زندگی است.
هلندر (1978؛ نقل از شافران و منسل،2001) نیز از اولین کسانی بود که به تعریف کمال گرائی پرداخت، و آن را به عنوان تلاش توان فرسا برای رسیدن به بالاترین کیفیت در عملکرد، بیش از آنچه در یک موقعیت مورد نیاز است، تعریف کرده است. برنز (1980؛ به نقل از شافران و منسل، 2001) تحلیل گسترده ای از این مفهوم ارائه داد. از دید وی کمال گرایی عبارت است از "شبکه ای از شناختها " که شامل انتظارات، تغییر حوادث زندگی، ارزیابی از خود می باشد. وی در توصیف افراد کمال گرا بیان می کند: آنها کسانی هستند که معیارهای غیرمنطقی و بالایی برای خود در نظر گرفته اند، به طور وسواس گون به سوی اهداف ناممکن درتلاش اند و ارزش خود را معادل درجه ای از آن معیارها که کسب کرده اند، می دانند . تعریف برنز در حقیقت کامل کننده اندیشه باورهای غیر منطقی الیس است.
به طور کلی در تعریف کمال گرایی، هلندر و الیس بر جنبه های منفی و ترس از شکست در آن تاکید کرده اند(الیس، 1963؛ به نقل از عباسپور، 1385).
برنز(1980؛ به نقل از محمودی، 1382) در تعریف خود از کمال گرایی اضافه می کند: تفکر کمال گرایان به شیوه همه یا هیچ است که با تفکر افسرده ها درنظریه بک (1976) همخوانی دارد. کمال گرایان معتقدند عملکرد باید کامل باشد وگرنه ارزشی ندارد و اشتباهات کوچک برابر با شکست است.
فراست و همکاران(1990) کمال گرایی را مجموعه ای از معیارهای بسیار بالا در عملکرد تعریف کردند که با خودارزیابی انتقادی افراطی همراه است. ترس از شکست ممکن است مولفه های رفتاری کمال گرایی را که هدف آنها به فرد برای رسیدن به معیارهای غیر معقول و بالای اوست؛ برانگیزند. برای مثال وارسی دقیق،جستجوی اطمینان ، ارزیابی مداوم دیگران، و توجه افراطی قبل از تصمیم گیری، نمونه هایی از این رفتارها می باشد (ملانی و مکاکی، 2009).
علاوه برآن افراد با کمال گرایی نابهنجار، ممکن است از موقعیت هایی که به تلاش فرد برای رسیدن به معیارهای کمال گرایانه اش نیاز دارد، دوری کنند و یا به عبارتی دچار به تعویق انداختن کارها شوند آنها تمایل شدید در به تاخیر انداختن کارها دارند، زیرا میل به کامل و بدون عیب انجام دادن کارها، آنها را ناخوشایند می کند. گاه ممکن است به دلیل احتمال عدم دسترسی به معیارهای کمال گرایانه، کارها را به طور ناقص رها کنند( فراست و همکاران،1990).
بر اساس تعاریف بالا، کمال گرایی نابهنجار خود شکست دهنده و اختلال زاست و افراد کمال گرا هرگز نمی توانند از عملکرد خود احساس رضایت کنند. فرهنگ وبستر ، کمال گرایی را عقیده و باوری می داند که بر اساس آن اصلاح آرمانی منش اخلاقی، هدف اصلی تلاشهای اخلاقی است. کمال گرایی در حکمت الهی به معنی این است که معصوم بودن درزندگی امکان پذیر است (مهرابی زاده هنرمند، وردی،1382).
کمال گرایی مجموعه ای از تفکرات و رفتارهای خودشکن قلمداد می شود که [فرد کمال گرا ] قصد رسیدن به اهداف غیر عملی فوق العاده بالا را دارد( هویت و فلت 1991؛ به نقل از باسکو،1998). در تعریف دیگر کمال گرایان به عنوان کسانی که به گوئه نوروتیک در حال تلاش برای قالب ریزی خود در داخل یک تصویر ایده آلی و دارای عزت نفس پایین هستند توصیف می شود(هورنای 1950؛ به نقل از اشبی و رایس، 2002؛ به نقل از استادی قاضیانی، 1389).
همچنین در تعریف دیگری در بعد نوروتیک و نرمال برای کمال گرایی در نظر گرفته شده است. کمال گرایان نرمال، استانداردهای بالایی برای خود تنظیم می کنند، در عین حال در برابر موقعیت احساس آزادی می کنند، به خود اجازه ی اشتباه کردن می دهند، احساس خوبی در بهره¬ی عملکرد خود دارند و به نسبت اشتباهات خود را می پذیرند.اما کمال گرایان نوروتیک استانداردهای بالائی در هر موقعیت تدوین می کنند و هرگز عملکرد خود را تایید نمی کنند( می سیل دین،1963؛ به نقل از رایس و پروسه ، 2002).
کمال گرایان نوروتیک در مورد اشتباه کردن نگران هستند، به عملکرد صحیح توجه ندارند و آن را تایید نمی کنند. در حالی که عده¬ای معتقدند کمال گرایان نرمال نسبت به کار و عملکرد خود رضایت کسب می کنند و عزت نفس خود را تقویت می کنند( فراست و همکاران، 1990؛ به نقل از شیر افکن، 87).
کمال گرایی به منزله¬ی تمایل پایدار فرد به وضع معیارهای کامل و دست یافتنی و تلاش برای تحقق آنهاست ( برنز،1980؛ به نقل از بشارت، 1381) که با خود ارزشیابیهای انتقادی از عملکرد شخصی همراه می باشد( فروست، مارتن، لهارت و رزتیلت، 1990؛ به نقل از بشارت،1381).
تفاوتهای میان محققان و روشهای آنان برای مفهوم سازی کمال گرایی بستگی به چگونگی ساخته شدن مفهوم کمال گرایی دارد.از این وجه تمایزها این است که آیا کمال گرایی را سازه¬ای تک بعدی در نظر می گیریم یا چند بعدی( هانگ، 2008؛ به نقل از کاظمی،1389). الیس( نقل از هانگ،2008) کمال گرایی را به صورت زیر تعریف کرده است: این تصور که فرد باید شایسته، لایق، موثر، باهوش باشد به جای این تصور که فرد برای انجام دادن کارها باید به سختی تلاش کند و خود را به عنوان فردی ناکامل و جایز الخطاء و دارای محدودیت های قابل قبول انسانی بپذیرد. این دیدگاه تک بعدی درباره¬ی کمال گرایی با دیدگاه برنز (1980) همسوست. برنز عقیده داشت که کمال گرایان کسانی هستند که استانداردهای غیر واقعی برای خود در نظر می گیرند، به سختی تلاش می کنند تا به آن اهداف غیر ممکن برسند و کسانی هستند که درباره¬ ارزش کلی خودشان بر پایه شایستگی و کمال قضاوت می کنند.
2-1-2-1-مبانی نظری و تاریخی کمال گرایی
می توان گفت که کمال گرایی قدمتی به طول یک قرن دارد. و اولین کسانی که به کمال گرایی به عنوان یک موضوع مهم رفتار انسان توجه داشتند فیلسوفان و حکیمان بودند یکی از آنها ژانت (1898) بود که در مورد ایده ها و عقاید تثبیت شده داشتند ویژگی اصلی آنها سخت گیری و دقت بیش از حد بود، از دیگر فیلسوفان قدیمی ایبکتوس (1897) و دوبیز (1907) بودند که بر نگرش افراد که گاهی این عقاید و نگرش های سخت گیرانه می باشد و منجر به کمال گرایی انسان می شود توجه داشتند (به نقل از اگان، 2005).
الف) زیگموند فروید فروید بنیانگذار مکتب روان کاوی معتقد است که کمال گرایی و وسواس فکری و عملی ناشی از تثبیت در مرحله مقعدی زندگی کودک حدودا از 18 ماهگی شروع می شود و برای کودک، مقعد، نگهداری و دفع ادرار و مدفوع منبع لذت است همچنین شروع تجربه، جدایی و استقلال در این دوره همه شرایطی را ایجاد می کند که بین کودک و والدین تعارض و درگیری برای آموزش و توالت از یک سو و استقلال و وابستگی از سوی دیگر کودک را با مادر ی عصبانی روبه رو می کند. نتیجتا کودک حالتی از عشق و تنفر پیدا کرده و این قضیه زمینه شک و تردید بود. و کمال گرایی برای کودک فراهم می کند. از نگاه دیگر فروید کمال گرایی را نتیجه فراخود سخت گیر و تنبیه کننده که نیازمند رفتار و منش اخلاقی برتر در تمامی زمینه های زندگی است می دانست(به نقل از اگان، 2005). به عبارت دیگر، به عقیده فروید(1959-1926)، زمانی که فرامن سخگیر، فرد را برای پیشرفت و رفتار عالی تحت فشار قرار می دهد، میل به کمال گرایی در فرد ظاهر می شود(به نقل از هیل و همکاران، 1997).
فراخود که مرحله سوم شخصیت در نظریه ساختار شخصیتی فروید می باشد و از 5-4 سالگی در کودکان شکل می گیرد. بیان درونی ارزش ها اخلاقی والدین و اجتماع کودک است. کوشش فراخود بیش تر برای رسیدن به آرمان ها و کمال است تا واقعیت (به نقل از اگان، 2005).
ب) آلفرد آدلر آدلر در سال های (1927-1926) به اهمیت کمال گرایی در روان رنجورهایی پی برد. او در اخر نوشته های خود تلاش برای کمال طلبی را یکی از پاسخ های اساسی انسان به احساس حقارت و خود کم بینی می دانست. به عقیده آدلر چهار روش برای مقابله با حقارت و ضعف وجود دارد:
1-بعضی ها ضعف های خود را بطور واقع بینانه می پذیرند و به اندازه توانایی های خود تلاش می کنند تا آن ضعف را برطرف کنند.
2- عده ای تسلیم ضعف های خود می شوند و آن را بزرگتر از واقعیت می پندارند
3-برخی دیگر با ضعف های خود را از طریق انتقام از دیگران و شرایط برخورد می کنند.
4-عده ای دیگر ضعف های خود را انکار می کنند و به صورت افراطی بیش از توانایی و ظرفیت خود سعی در جبران آن می نمایند و اهداف عالی و شاید دست نیافتنی برای خود تعیین می کند (به نقل از اگان، 2005).
به نظر آدلر فقط هدف نهایی، برتری یا کمال می تواند شخصیت و رفتار خود را تبیین کند، ولی تلاش برای دستیابی به ان در شکل روان رنجور می تواند گرایش به قدرت و کنترل دیگران خود نمایی کند ولی در شکل بهنجار می تواند به صورت نیرو محرکه ای جهت ارتقا به سوی اتحاد و کمال باشد ( شولتز و شولتز، 2005؛ ترجمه سید محمدی، 1386)
ج) هری استاک سالیوان سالیوان یکی از روان کاوان و روان تحلیل گران فروید معتقد بود که کمال گرایی به واسطه عدم اعتماد و ایمنی در خانواده است. که در ان عشق و صمیمیت در روابط بین فردی خانواده کمترین جایگاه را دارد. او معتقد است خانواده ای که در آن سردرگمی و هرج و مرج در روابط وجود دارد کودک ممکن است در زندگی شخصی و اجتماعی خود حساسیت زیاد نشان داده و برای و برای مقابله با هرج و مرج و سردرگمی در زندگی و دنیای اطراف خود به شک و تردید و نظم و انضباط بیش از حد روی آورد و کمال گرایی را پیشه کند (به نقل از اگان، 2005). د) آلبرت الیس آلبرت الیس (1957؛ به نقل از اگان ، 2005) کمال گراها را افرادی توصیف کرد که هدف اصلی و اساسی آنها در زندگی پیشرفت و موفقیت است و بی کفایتی در هر چیزی و به هر مقدار نشانگر فردی بی ارزش و بی کفایت است. الیس در نوشته های خود در زمینه درمان عقلانی عاطفی خود مجددا کمال گرایی را بعنوان یکی از باورهای غیر منطقی را که با کمال گرایی ارتباط بیشتری دارد مطرح کرد که در جا سه مورد اساسی آن پرداخته می شود:
1-از اینکه برای مشکلات انسان همیشه یک راه حل دقیق، درست و کامل وجود دارد و نهایت مصیبت و بدبختی است نتوان به این راه حل درست دست یافت.
2-اعتقاد به اینکه لازمه احساس ارزشمندی وجود حداکثر لیاقت به کمال و فعالیت شدید است.
.3-اعتقاد فرد به اینکه اگر وقایع و حوادث آن طور نباشد که او می خواهد نهایت ناراحتی و بیچارگی به بار می آورد و فاجع آمیز خواهد بود (شفیع آبادی و ناصری،1377)
ه) کارل راجرز به عقیده راجرز (1969) فرد کامل کسی است که رابطه تنگاتنگی با فرآیند ارزش گذاری ارگانیزمی دارد و به رهنمودهای درونی خود اعتماد می کند. همخوانی لازم را دارد. نسبت به تجربه ها گشوده است و آنها را به همان صورت که هستند می پذیرد و به صورت تحریف نشده و صادقانه ابراز می کند اما زمانی که شرایط ارزش در دوران کودکی حاکم می شود یعنی روابط و محبت والدین مشروط می گردد و والدین پیوسته فرزندشان را به بهتر بودن ترغیب می کنند فرزند آنها هرگز احساس رضایت نمی کند زیرا رفتارهای او هرگز معیارهای والدین را به قدر کافی برای تایید و محبت برآورده نمی کند در نتیجه این کودکان همواره به دنبال اجتناب از اشتباهات خود هستند. لذا معیارهای سخت والدین به صورت انتقاد از خود وسیله ای برای تنبیه کردن خود در می آید.
از طرفی انتظارات فرهنگی که بر معیارهای مردانگی، اتکا به نفس، کنترل هیجان، و برتری بی حد و حصر تاکید دارد. شرایط ارزش اجتماعی را که کمال گرایی و یا به عبارتی کمال گرایی روان رنجور مشخصه آن است و درست مخالف ارزش گذاری ارگانیزمی است نمایان می سازد(به نقل از ریو، 2005؛ ترجمه سید محمدی،1385)
2-2-1-3-مشخصات کمال گراها:
احساس خشم عمیق در مواقعی که اشتباهی مرتکب میشوند
کمالگرا بودن به این معنای است که باور کرده اند کمال قطعا میتواند و باید در همه زمان ها در دسترس انها قرار بگیرد.جملاتی مثل "همه اشتباه می کنند" برای انها معنا ندارد. حتی اگر کاری نباشد که خیلی به ان علاقه دارند گمان می کنند که باید در ان کار بهترین باشند.چون باید در همه کارها بهترین باشند.
اشتباه ها برایشان کاملا غیر قابل قبول است خصوصا چون ای اشتباهات به افراد دیگر نشان میدهد که کامل نیستند. در مورد اینکه توسط دیگران پذیرفته شوند اضطراب دارند و در نتیجه هیچ خطری را نخواهند پذیرفت.این باعث میشود توان انها برای خلاق بودن و انجام کار های اصیل کاهش پیدا کند.در عوض بر انجام کارهای امن تر تمرکز کنند. متاسفانه این باعث می شود در یادگیری اطلاعات جدید یا اساده از فرصت های تازه که با ان مواجه میشوند باز و پذیرا نباشند. (اس.ارنی اسمیت و ویوهان هارت )
این تصور که اگر کار عالی نباشد احمق هستند
عقیده دارند که اگر همه کارها را بی نقص انجام ندهند ایرادی در انها وجود دارد.باید در همه کارها صد در صد عالی عمل کنید در غیر این صورت فردی نمتوسط هستند و متوسط بودن خیلی برایشان وحشتناک است.
معیارهای خیلی بالایی دارندف در واقع به حدی بالا که دست نیافتنی هستند. از انجا که شاخصی که تعیین کرده اند خیلی بالاست، احساس میکنند که باید کارشان عالی باشد اگر اینطور نباشد احمق هستند. این مسئله به شکل گیری تفکر سیاه و سفید منجر میشود.شما باید در کاری که انجام می دهید موفق باشید و اگر این طور نباشد شکست خورده ای کامل هستید.دلیل لینکه این سطح از موفقیت انقدر اهمیت دارد این است که میخواهند احساس شرم و گناهی را از خودشان دور کنند که به سبب انجام ناقص کارها در انها ایجاد میشود. (اس.ارنی اسمیت و ویوهان هارت )
اجازه ندادن به دیگران بدای کمک به پروژه هایشان
چون از نظر انها حیاتی است که هرکاری در بالاترین سطح موفقیت انجام شود،برایشان خیلی دشوار است که به دیگران اجازه دهند در هر کاری کمکشان کنند.اول باید تا انتهای کار را ببینند تا مطمئن شوند که همه جزئیات به شیوه صحیح اجرا می شوند.
احتمال کمی دارد که کار ها را به دیگران محول کنند چون گمان می کنند دیگران همانند انها خوب عمل نمیکنند.بنابراین خودشان کارهایشان را انجام می دهند تا مطمئن شوند که صحیح انجام میگیرد.
چشمشان کاملا به دنبال هدف رسیدن به محصول نهایی است و به فرایند یا اینکه چه چیزی در طی فرایند رخ میدهد اهمیتی نمی دهند. به حدی مشتاق راضی کردن دیگران هستند که در مورد همه جزئیات پروژه نگرانی دارند و مجبورند ان را بارها و بارها بررسی کنند. متاسفانه به این دلیل که انجام کارهایشات خیلی طول میکشد در انتها بازده شان از دیگران کمتر است. (اس.ارنی اسمیت و ویوهان هارت )
منتظرماندن برای انجام کارها در اخرین دقیقه-یا اصلا انجام ندادن
افرادی که به کمال گرایی گرایش دارند وقتی بترسند که مبادا شکست بخورند،انجام کارهای را که باید انجام شود رها میکنند.
کمال گرایی و شروع نکردن پروژه میتواند به دلیل پیش بینی شما از نپذیرفتن دیگران باشد.اگر دیگران در کاری که در جال انجامش هستند نقصی پیدا کنند،بهتر است تا حد امکان ان را به تعویق بیندازند یا اصلا انجامش ندهند.
کمال گرایی نحوه رابطه شخص را با پروژه هایی که خودش انجام داده و نحوه رابطه با کارهای دیگران را تعیین می گند. اگر کسی کاری را بهتر از انها انجام دهد،احساس می کنند که به معیار های لازم دست نیافته اند. (اس.ارنی اسمیت و ویوهان هارت )
حالت دفاعی در قبال انتقاد دیگران
وقتی کسی از انها انتقاد میکند ان را شخصی قلمداد می کنند. این انتقاد را دال بر عمیق تریت ترسشان-اینکه به اندازه کافی خوب نیستند-به حساب می اورند. (اس.ارنی اسمیت و ویوهان هارت )
مدیریت ضعیف رابطه ها
انها به راستی از مردم میترسند چون مردم میتوانند به این نکته اشاره کنند که ناکامل هستند و صلاحیت ندارند. این شرایط به انزوا و تنهایی منجر میشود.
انها در ایجاد رابطه با مردم مشکل دارند.احساس می کنند که باید قوی باقی بمانند و کنترل احساسات هیجانی شان را در همه شرایط در اختیار داشته باشند،بنابراین نمیتوانند در مورد نگرانی هایشان،نقص ها و ناامیدی هایشان با دیگران صحبت کنند. در واقع مردم را از خودشان دور می کنند چون نمیتوانند با انها به طور طبیعی رابطه برقرار کنند.
حتی ممکن است مانند یک دیکتاتور عمل کنند و به دیگران بگویند برای اینکه رابطه عالی با انها داشته باشند باید چطور عمل کنند.انها انتظار دارند رابطه هم کامل باشد و وقتی کامل نباشد ان فرد را از زندگی خود حذف می کنند ،خواه عضوی از انواده باشد خواه همسر،دوست و یا همکار. این کار راحت تر است چون مجبور نیستید زمان زیادی را صرف رابطه ها کنید. انجام کارهایتان برایشان خیلی مهم تر است. (اس.ارنی اسمیت و ویوهان هارت )
2-1-2-4-ابعاد کمال گرایی
ابعاد دو گانه کمال گرایی
کمال گرایی بهنجار/نابهنجار:
در کمال گرایی بهنجار اشخاص از کاری سخت و طاقت فرسا لذت میبرند و زمانی که اجساس می کنند در انجام کارها ازادند، می کوشند تا به بهترین صورت عمل کنند.موفقیت در انجام کارها گونه ای احساس حشنودی و رضایت به همراه می اورد.(میسیلدین،1963 به نقل از مهرابی زاده،هنرمند ووردی،1382).
کمال گرایی نابهنجار زمانی رخ می دهد که افراد برای معیارهای بسیار افرادی و غیر واقع گرایانه تلاش کنند و عملکردشان را بسیار مورد نقادی و ارزیابی قرار می دهد و این افراد بلا ترس از شکست برانگیخته می شوند و زمانی که کوچکترین اشتباهی رخ میدهد، نمیتوانند احساس رضایت کنند.
2- گمال گرایی مثبت و منفی
3- کمال گرایی فعال/منفعل:
به نظر ادکینز و پارکر(1996)،کمال گرایی منفعل بیشتر نشانگر افرادی است که به طور افراطی اط اشتباه کردن میترسند،کسانی که اغلب تصمیم های خ.د را پیش بینی می کنند و اغلب در کارها تعلل نشان می دهد و در مجموع کمال گرایی برایشان به نوعی مانع از عمل است. در مقایسه کمال گرایی فعال،مشخصه افرادی است که به نظر نمی رسد مستعد و پذیرای افکار مربوط به خودکشس باشند و افرادی هستند که تلاش کمال گرایانه نه تنها برایشان فلج کننده نیست بلکه انگیزه بخش نیز هست.
4-کمال گرایی سالم/ناسالم:
ابعاد ناسالم کمال گرایی با کمبود عزت نفس،روان رنجوری و اسیب شناسی های کلی مرتبط بود،بعد سالم و کارامد کمال گرایی با بردباری،نظم و وجدان در ارتباط بود.
ابعاد سه گانه کمال گرایی
1-کمال گرایی خودمدار:
در این بعد کمال گرایی افراد دارای انگیزه قوی برای کمال،معیارهای بالای غیر واقعی،کوشش اجباری و دارای تفکر همه یا هیچ در رابطه با نتایج به شکل موفقیت های تمام و یا شکست تام می باشند.این افراد بر عیب ها شکست های گذشته خویش تمرکز می کنند و معیار های شخصی غیر وقایع را در سرتاسر حوزه رفتاری خود فراگیر میسازند.
2-کمال گرایی دیگر مدار:
کمال گرایی دیگر مدار یک بعد میان فردی است که در برگیرنده گرایش به داشتن معیارهای کمال گرایانه برای اشخاص است که برای فرد اهمیت بسیار دارند. از انجایی که کمال گزرایی دیگر محور با بی اعتمادی و احساس دشمنی نسبت به دیگران همراه است، این بعد کمال گرایی ممکن است به روایط میان شخصی دشوار بینجامد.(فلت و هویت 1991 اف ، 1992 ب به نقل از شافران و منسل،2001).
3-کمال گرایی اجتماعی مدار:
این بعد از ابعاد میان فردی دیگران ساخته شده ات عقیده ای است که دیگران انتظارات اغراق امیز و غیر واقعی را بر شخص اعمال می کنند که هرچند بر اوردن انها دشوار است ولی شخص باید به این استاندارد ها دست یابد تا مورد تایید و پذیرش دیگران قرار گیرد(فرست و همکاران،1990،هویت و فلتف 1991 ب ). چون این معیار های افراطی از طرف دیگران به عنوان معیارهای تحمیل شده بیرونی تجربه میشوند.، این احساس در فرد به وجود می اید که کنترل نشدنی است و به احساس شکست،اضطراب،خشم،درماندگی و ناامیدی می انجامد و به تفکرات خودکشی و افسردگی مربوط میشود.
ابعاد شش گانه کمال گرایی
فروست و همکاران (1990) شش بعد را که گمان می رود در کل کمال گرایی سهم داشته باشند نام می برند. این ابعاد عبارتند از:
1-تمایل به واکنش منفی نسبت به اشتباهات را با ناکامی یکسان تلقی کردن(نگرانی افراطی درباره اشتباهات)
2-تمایل به تحمیل معیارهای بالا برخود و دادن اهمیت فوق العاده به انها در ارزیابی خود(مجموعه معیارهای شخصی عملکرد)
3-تمایل به ادراک والدین به عنوان افرادی خرده گیر و انتقاد کننده(درک شخصی از انتقادات والدین)
4-تمایل به ادراک والدین به عنوان افرادی که انتظارات افراطی دارند(درک شخصی از انتظارات والدین)
5-تمایل به شک و تردید درباره کیفیب عملکرد خود(تمایل به شک و تردید)
6-تمایل به دادن اهمیت افراطی به شک و تردید(گرایش به منظم و سازمان یافته بودن
ابعاد هشت گانه تلفیقی کمال گرایی
[هیل و همکاران (2004) در راستای سنجش کمالگرایی، با کنار هم قرار دادن همه ابعاد مطرح شده توسط فراست و همکاران (1990) و هویت فلت (1991) هشت بعد را برای کمالگرایی به صورت زیر مطرح کردند:
1-تمرکز بر اشتباهات، به معنای نگرانی و پریشانی زیاد درباره اشتباه کردن.
2-درنظر گرفتن معیارهای بالا برای دیگران و انتظار عملکرد کامل و درست داشتن از
آنها.
3-نیاز به تأیید، یعنی تمایل دایٔمی نشان دادن به جستجوی تأیید و توجه از سوی
دیگران و حساسیت نشان دادن نسبت به انتقاد.
4-سازماندهی، یعنی تمایل به مرتب و منظم بودن.
5-ادراک فشار از سوی والدین، یعنی اینکه فرد احساس میکند که جهت جلب تأیید و
توجه والدین خود باید عملکرد کامل و بی نقص داشته باشد.
6-هدفمندی، یعنی تمایل به داشتن برنامه ریزی قبلی و تعمق در تصمیم گیریها و
پرهیز از عملکرد تکانشی.
7-نشخوار فکر، یعنی تفکر وسواس گونه و مداوم درباره اشتباهات گذشته و اعمالی که
کامل نبودهاند یا درباره اشتباهاتی که در آینده ممکن است رخ دهند.
8-تلاش برای عالی بودن، یعنی تمایل به کسب نتایج کامل و دستیابی به معیارهای بالا
و عالی.
2-1-2-5-عوامل نگهدارنده کمال گرایی
از نظر شافارن کوپر، فیربرن(2002) تعدادی فرایند که از اسیب شناسی روانی مرکزی نشات میگیرند در باقی ماندن کمال گرایی سهمی اند عبارتند از:
1-اسیب شناسی روانی مرکزی و ترس از شکست:
در افراد کمال گرا هرگونه شکست در قلمرو مربوطه شان منجر به خود انتقادگری شده و باعث پدیداری دید منفی انها از خودشان میشود. این شکست ها همچنین باعث میشود که این افراد برای رسیدن به اهدافشان بیشتر تلاش کنند. یا خود باعث شدیدتر شدن وابستگی دیدگاه فرد کمال گرا به دستیابی به اهداف می شود.
2-وضع اهدافی که دو قطبی هستند:
افراد مدل گرا معیارهایشان را درونی و در قالب قوانین عملیاتی میکنند. برای مثال بیماری که قصد کاهش وزن دارد، این قانون روزانه را درونی کرده است که باید هر روز یک کیلو گرم از روز قبلا لاغر تر شوداین قوانین ماهیتی دو قطبی دارند:یا قابل دسترسی هستند و یا غیر قابل دسترس می باشند.
بنابراین جای تعجب ندارد که این افراد را نتفکرین همه یا هیچ بنامند.
3-نیاز به خود کنترلی:
خود کنترلی،پایه و اساس تعقیب اهداف در کمال گرایان است لازمه ان محدود کردن فعالیت های لذت بخش است که مستقیما به تعثیب اهداف مربوط نمیشوند. و در واقع اجتناب از هر گونه ازاد گذاری مجسوب می شود.
4-ارزیابی عملکرد:
زمانی که معیارها وضع شدند، عملکرد در قلمرو مربوطه بارها و بارها به شدت ارزیابی میشود. در این زمینه نه تنها دسترسی به اهداف تعیین شده در نظر گرفته میشود بلکه تلاش فرد برای رسیدن به این اهداف هم مدنظر است.
5-شکست در دستیابی به معیارها:
افراد مبتلا به کمال گرایی بالینی معیارها و عملکردهلیشان را به طریق سوگیرانه لرزیابی می کنند. این چنن سوگیری هایی شامل تجربه انتخابی به شکست و کم اهمیت شمردن موفقیت میشود. این سوگیری ها همچنین موجب میشود که فرد اهمیت بیشتری برای اشتباهات حقیقی یا درک شده در عملکرد خود قائل شود و کمتر به بخش های بدون اشکار کارش توجه کنند. همچنین این سوگیری ها با تعثیب معیارها در ارتباط است.
6-دسترسی موفقیت امیز به معیار های:گاهی اوقات کمال گرایان بالینی موفق میشوند که به اهداف خود دست یابند. این موفقیت دو پیامد دارد. اول اینکه به طور موقتی باعث بهبود در خودارزشیابی میشود.( یا باعث اجتناب از خود ارزیابی های منفی میشود.)و به عنوان یک تقویت کننده برای تعقیب معیارها تعمل کند.
دوم انکه این معیارها به سرعت به این دلیل که بسیار سطح پایین بوده اند،دوباره مورد ارزیابی قرار میگیرند. اگر معیارها قابل دسترسی باشند انگاه به عنوان معیارهایی که به اندازه کافی امرانه نبوده اند،در نظر گرفته میشوند. نتیجه وضع مجدد معیارها این است که احتمال شکست فرد بالا میرود،بنابراین خود انتقادگیری احتمالا پابرجا خواهد ماند.
2-1-2-6-سبب شناسی کمال گرایی
از نظر بیشتر روانشناسان و پژوهشگران مهمترین عوامل شکل گیری ویژگی کمالگرایی عوامل خانوادگی و شیوههای فرزند پروری هستند، هر چند پژوهشگرانی نیز همچون توزی و همکاران (2114) عوامل ژنتیکی را هم به عنوان عامل مهمی برای کمالگرایی برشمردهاند و اگر چه عوامل فردی نیز همانند ارزیابیهای غیرمنطقی و تحریفهای شناختی و یا سبکهای دلبستگی از جمله عوامل مرتبط با کمالگرایی به حساب آمدهاند، اما به نظر میرسد که همچنان قویترین عامل، خانواده، والدین و شیوههای فرزندپروری آنها میباشد. (مهرابی زاده، هنرمند و وردی،1382).
عوامل خانوادگی
هورنای (1934) اظهار میدارد، تاریخچه رشد بیمارانی که دچار گرایش شدید به کامل بودن هستند، نشان میدهد که این بیماران، والدینی داشتهاند سخت گیر و به ظاهر مقدس مآب که در منزل با قدرت مطلق، حکم فرمایی میکردند و اغلب اوقات، والدین، میان فرزندانشان تبعیض قایٔل میشدهاند و رفتارشان با کودکان خود رفتاری غیر عادلانه بوده است. این رفتارهای غیر منصفانه سبب نمودارشدن ستیزه و خشم در کودکان میشود. در نتیجه این شرایط نامساعد، فرد در شخصیت خود مرکز ثقلی نخواهد داشت که به ان تکیه کند، بلکه این مرکز را در وجود دیگران به ویژه پدر و مادر جستجو میکند. به عبارت دیگر فرد به این نتیجه میرسد که همیشه حق به جانب والدین میباشد. خود او همیشه در اشتباه است و از این پس معیار خوبی و بدی را باید در بیرون از وجود خود جستجو کند (مهرابی زاده هنرمند و وردی،
برنز (1980) بیان میدارد: والدین کمال گرا از عشق ورزیدن و تأیید کودکان خود دوری میکنند و بدین شیوه آنان را مورد تنبیه قرار میدهند. فرزندان این افراد به اشتباهات خود با ناامیدی، اضطراب و ترس پاسخ می گویند زیرا اشتباه چیزی است که میبایست از ان دوری میجستند. این سبک خود ارزیابی به محض این که در فرد ثبات یافت میتواند به خود جاودان سازی بینجامد و فشارهای شدیدی برای فرد به وجود آورد (بلت، 1995، به نقل از مهرابی زاده، هنرمند و وردی، 1382).
میسیلدین (1963) در این باره چنین بیان میکند که والدین کمال گرا نه تنها به تحقیرموفقیتهای خود میپردازند، بلکه پذیرفتن و پاداش دادن به تلاشهای کودکان را نیز دشوار میپندارند. آنها به جای تأیید رفتار کودکانشان پیوسته آنها را به انجام کارهای بهتری وا میدارند و به آنها هشدار میدهند. این کودکان هیچ گاه احساس خرسندی نمیکنند زیرا رفتار آنان به اندازه کافی خوب نیست تا نظر والدین را جلب کنند. بنابراین این کودکان مانند والدینشان موفقیتهای خود را کوچک میشمارند و احساس میکنند که هیچ گاه چشم داشتهای والدینشان را بر آورده نخواهند ساخت (مهرابی زاده هنرمند و وردی 1382).
سبکهای فرزند پروری
شیوههای گوناگون فرزند پروری، یعنی روشهایی که به وسیله آنها والدین به کنترل
فرزندان خود میپردازند، منجر به رفتارهای متفاوتی در کودکان و نوجوانان میشود. درباره فرزندپروری، بهترین بررسی و تقسیم بندی را بامریند (1971) ارایٔه کرده است. او نشان داد که سه نوع روش فرزندپروری وجود دارد که هر کدام به طور ویژه در رشد کودکان و نوجوانان تأثیر میگذارند. این سه نوع روش عبارتاند از:
روش فرزند پروری والدین قدرت طلب
این گروه از والدین میکوشند رفتارها و نگرشهای کودکان و نوجوانان خود را با توجه به معیارهای رفتاری معین شکل داده، کنترل و ارزیابی کنند. والدین قدرت طلب، کودکان و نوجوانان را به فرمان برداری تشویق میکنند و برای گردن نهادن به معیارهای معین شده، به کارگیری شیوههای گوناگون تنبیه را ترجیح میدهند. این گروه از والدین از شرح دلایل رفتار و تصمیم گیریهای خود پرهیزمی کنند و در نتیجه درباره کودکان و نوجوانان خود، کنترل از نوع قهری را در نظر میگیرند (مهرابی زاده هنرمند و وردی، 1382). این گروه از والدین، اعتقادی به گفتگو میان والدین و فرزندان ندارند و معتقدند که همیشه والدین حق دارند، درست می گویند و درست عمل میکنند. آنها هرگز اجازه نمیدهند فرزندان، نظریات خود را درباره رفتارهای والدین و یا تنظیم رفتارهای خود بیان کنند.
والدین قدرت طلب، کودکان و نوجوانانی پرورش میدهند که:
-سرکش و طغیان گر هستند.
-سطوح بالایی از کمرویی و اضطراب را تجربه میکنند.
-احساس بی کفایتی و حقارت میکنند.
-هیچ موافقت و سازشی با ارزشها و خواستههای والدین خود ندارند.
-از گزینش هدفهای منطقی و دست یافتنی ناتوان هستند (مهرابی زاده هنرمند و
وردی، 1382)..
این شیوه فرزند پروری زمینه را برای ایجاد و رشد ویژگی شخصیتی کمال گراآماده میسازد.
روش فرزندپروری والدین آسان گیر
این گروه از والدین، در برابر خواستها و کردارهای گوناگون کودکان خود همواره موافق وپذیرنده هستند. والدین آسان گیر از کنترل کودکان خود پرهیز میکنند و اشتیاقی ندارند که آنها از رفتارهای پذیرفتنی و معیارهای تعریف شده گروههای مختلف یا جامعه اطاعت کنند. این گروه از والدین اگر چه میکوشند در موقعیتهای گوناگون و هنگام برخورد با کودکان و نوجوانان خود دلیل و خرد را به کار میگیرند اما نه تنها در انجام این مهم تلاش جدی از خود نشان نمیدهند بلکه با رفتارهای خلاف و غیرمسیٔولانه، تلاشهایشان را خنثی میکنند. در کل، این گونه والدین نسبت به کردارهای کودکان و نوجوانان خود هیچ واکنشی نشان نمیدهند و از این رو، طیف گسترده ای از رفتارهای متفاوت در محیط خانواده اعمال میشود. این گروه از والدین روش به من مربوط نیست را به کار میگیرند تا جایی که کودکان و نوجوانان در تصمیم گیریها بیش از والدین، آزادی دارند. این گروه از والدین، رفتارهای فرزند خود را در دوره کودکی به درستی کنترل نمیکنند، در نتیجه، در دوره نوجوانی و جوانی از درونی ساختناخلاقیات و ارزشها در آنان ناتوان میمانند و در تربیت جوانان مستقل و خود رهبر درمانده میشوند. این گروه از والدین، بسیار دیر دست به کار میشوند و تنها در دوره جوانی به کنترل جوانان برای به نظم در آوردن رفتارهای ایشان میپردازند. دوره ای که مداخلههای دیروقت والدین و اختلاف ایجاد شده، جوانان را به سوی کژرویهای اجتماعی و انحرافات اخلاقی می راند (مهرابی زاده هنرمند و وردی، 1382).
والدین آسان گیر، کودکان و نوجوانانی پرورش میدهند که: -از روبه روشدن با مشکلات پرهیز میکنند. -کمتر به والدین خود اعتماد و اطمینان دارند و در نتیجه از ارزشهای آنان پیروی
نمیکنند. -در برقراری رابطه صمیمانه و دیرپا ناموفق هستند. -غیرمسیٔول هستند و در پاسخ به انجام وظایف روزمره زندگی احساس مسیٔولیت
نمیکنند. -بی بندوبار هستند و به تجربههای جنسی زودرس و مصرف مواد مخدر روی میآورند.
(مهرابی زاده هنرمند و وردی، 1382).
روش فرزند پروری والدین آزادمنش
این گروه از والدین، تلاش میکنند کودکان و نوجوانان خود را به شیوه منطقی راهنمایی کنند. والدین آزادمنش گفتگوی دوجانبه میان خود و کودکان و نوجوانان را تشویق میکنند و دلایل شیوه تصمیم گیری خود را با آنان در میان میگذارند. اگر چه در صورت نیاز، والدین آزادمنش کنترل شدیدی اعمال میکنند اما این کنترل به اندازه ای نیست که به ایجاد شکاف میان نظریات والدین و فرزندان بینجامد. آن قدر محدودکننده نیست که از بروز و رشد تواناییها و شایستگیهای آنان جلوگیری کند. این گروه از والدین شیوههای ملایم تنبیه را به کار میگیرند تا بتوانند بدون اشکال و از دست دادن وقت به بازسازی احساسات و عواطف جریحه دارشده میان والدین و فرزندان بپردازند (مهرابی زاده هنرمند و وردی، 1382).
آن دسته از شیوههای کنترل که مورد استفاده والدین آزادمنش قرار میگیرد موجب سازگاری مسیٔولانه با رعایت معیارهای گروه میشود. به کاربستن این شیوهها هرگز از خودمختاری یا نبودن زمینه ابراز وجود جلوگیری نمیکند. این گروه از والدین، کودکان و نوجوانان را به مشارکت فعال در بحثهای مربوط به رفتار خود تشویق میکنند، اگر چه حق تصمیم گیری نهایی را همیشه برای خود محفوظ میدارند. این گروه از والدین همواره قواعد و محدودیتهایی که خودشان وضع کردهاند و همچنین دلایل تصمیم گیریهایشان را توضیح میدهند. والدین آزادمنش کودکان و نوجوانانی پرورش میدهند که:
-مایل به همانندسازی با والدین خود هستند.
-متکی به خود هستند و موقعیتهای اقتدارآمیز و نافذ را به آسانی میپذیرند و در آن موقعیتها به خوبی انجام وظیفه میکنند.
-در زمان بازگوکردن نظریات و تصمیمهای خود و به هنگام نمودارشدن در جمع، از
سطح اطمینان بالایی برخوردارند.
-حالت دفاعی ندارند و چنان چه رفتارهایشان مورد ارزشیابی و حتی انتقاد قرار گیرد،
حساسیت زیادی از خود نشان نمیدهند. -دارای احساس ارزشی مثبت هستند که پایه و اساس زندگی سالم روانی است (مهرابی زاده هنرمند و وردی، 1382). از میان سه شیوه تربیتی ذکر شده، شیوه تربیتی والدین قدرت طلب، زمینه را برای ایجاد و رشد ویژگی شخصیتی کمال گرا، به ویژه کمالگرایی نابهنجار و روان آزرده آماده میکند.
در این رابطه فراست و همکارانش (1990) در پژوهشی به بررسی ارتباط رفتار والدین و کمال طلبی فرزندان پرداختند، آنها ابتدا میزان کمال طلبی و نیز رفتار سخت گیرانه پدران و مادران را از طریق یک آزمون خودگزارشی که پدران و مادران تکمیل کردند، اندازه گرفتند و سپس فرزندان این افراد به آزمونی پاسخ دادند که میزان درک آنها را از رفتار سخت گیرانه پدر و مادرشان اندازه میگرفت. آنها همچنین به آزمون سنجش کمالگرایی پاسخ دادند. بر طبق توصیفهای فردی والدین، کمالگرایی فرزندان با معیارهای سفت و سخت والدین در ارتباط بود. همچنین نتایج پژوهش آنها نشان داد که میزان کمالگرایی و سخت گیری مادران با کمالگرایی دختران ارتباط داشت و ادراک دختران از رفتار سخت گیرانه پدران با میزان کمالگرایی آنها در ارتباط بود (مقدسین،1391).
2-1-3-پژوهش های انجام یافته
پژوهشها و مطالعات متعددی در زمینهی سبکهای فرزند پروری، کمالگرایی انجام گرفته است که در این بخش از پژوهشهای موجود به ذکر برخی از این پژوهشها، در داخل و خارج از کشور پرداخته میشود.
2-1-3-1-پژوهش های داخلی
در مطالعه ای که بشارت، عزیزی و پورشریفی (2100)، انجام دادند نتایج تحقیقات نشان داد که سبک فرزندپروری آمرانه پدر با کمالگرایی خود مدار، دیگر مدار و جامعه مدار فرزندان رابطه دارد، هم چنین سبک اقتداری مادر، کمالگرایی دیگر مدار فرزندان را پیش بینی میکند..
در تحقیقی که ابراهیمی و زارعی (0343)، انجام دادند نتایج نشان داد که سبک
فرزندپروری مقتدرانه والدین و سبک سهلگیرانه مادر میتواند کمالگرایی مثبت فرزندان را تبیین و پیشبینی کند و همچنین بین سبک فرزندپروری مستبدانه والدین با کمالگرایی منفی فرزندان رابطه معنی دار وجود دارد..
فرنودیان و همکاران (1392) در پژوهشی با عنوان "رابطه بین شیوههای فرزندپروری والدین با کمالگرایی و خود تنظیمی و مقایسه آن در دانشآموزان خانوادههای تک فرزند و چند فرزند" به این نتیجه رسیدند که بین شیوههای فرزندپروری والدین با خودتنظیمی و کمالگرایی همبستگی معنادار وجود دارد. به بیان دیگر بین کمالگرایی خودمحور و جامعه
محور و شیوههای فرزندپروری اقتدارگر و استبدادی رابطه مثبت و معنادار وجود دارد. نتایج تحقیقات حاجیلو و همکاران (0384) در مقالهای با عنوان "رابطه بین سبکهای
دلبستگی و شیوههای فرزندپروری با کمالگرایی دانشجویان دانشگاه پیام نور ارومیه" نشان داد
که بین شیوههای فرزندپروری و کمالگرایی رابطه معنیدار وجود دارد. پژوهش حسینی غفاری و قنبری هاشم آبادی (0387)، با عنوان"بررسی رابطه میان سبکهای فرزندپروری و کمالگرایی (مثبت و منفی) دانشجویان دانشگاه فردوسی مشهد" نشان داد که سبکهای فرزند پروری والدین میتواند بر نوع کمالگرایی فرزندان تأثیر بگذارد به طوری که فرزندانی که از والدینی با سبک فرزند پروری مقتدر برخوردار بودند دارای کمالگرایی مثبت میباشند یعنی اینکه این افراد اهدافی واقع بینانه و در سطح توانایی خود بر میگزینند و در عوض فرزندانی که دارای والدینی با سبک فرزند پروری مستبد میباشند جزو افرادی با کمالگرایی منفی طبقهبندی میشوند و کسانی هستند که اهداف بسیار فراتر از سطح توانایی خود انتخاب میکنند. این در حالی است که سبک فرزند پروری سهل انگار هیچ ارتباطی با کمالگرایی مثبت و منفی نداشت و آن را پیش بینی نکرد. .
2-1-3-2-پژوهشهای خارجی
نتایج تحقیقات میلر، لامبرت و اسپیرس نومیستر0(2012)، نشان داد بین سبک فرزند
پروری مستبدانه و کمالگرایی جامعه مدار رابطه آماری معنادار وجود دارد.
دیویس (2009)، در مطالعه ای راجع به عوامل مؤثر در رشد کمالگرایی نشان دادندافرادی که یک سبک دلبستگی نا ایمن را فرا میگیرند، ممکن است به صورت ترس از طردیا رها شدن نشان داده شود..
کریداک، چارچ و سندرز2009)، دریافتند که کمالگرایی کارکردی و غیر کارکردی هر دو با سبک فرزندپروری آمرانه والدین رابطه دارد و توسط آن پیش بینی میشود..
کاوامورا2 و همکاران (2002)، در نتایج مطالعه خود دریافتند که ادراک داشتن والدین آمرانه و خشن با سطح بالای نگرانی در مورد اشتباهات و تردید در مورد اعمال که هر دو مولفه هایکمال گرایی سازش نایافته اند رابطه داشت.).
نتایج مطالعات رایس، اشبی و پرسور( 1996)، نشان داد کمال گرایان نابهنجار در قیاس با کمال گرایان بهنجار، والدین خود را به عنوان افرادی کمتر تشویق کننده، بیشتر سخت گیر و انتقاد گر ادراک می کننددر مطالعه آنها دختران کمال گرا، مادران خود را به عنوان افرادی سخت گیر و اقتدار طلب ادراک میکردند.
2-1-4-جمع بندی
در این فصل در مورد سبک های فرزند پروری، تاریخچه ان ،الگوها و نظریات فرزند پروری ، عوامل موثر بر سبک فرزند پروری،ابعاد و شیوه رفتار والدین مورد بررسی قرار گرفت. هم چنین تاثیر متقابل کودک بر والد و پیامد های سبک های فرزند گروری مطرح شد.در ادامه به توضیح کمال گرایی، نظریات کمال گرایی،ابعاد ان و عوامل نگهدارنده کمال گرایی پرداخته شد.سپس در مورد سبب شناسی کمال گرایی اشاره شد.و سرانجام تحقیقات انجام شده در زمینه ارتباط سبک هایس فرزند پروری و کمال گرایی ارائه شد.
منابع فارسی
ابراهیمی، محمداسماعیل. زارعی، فرشته. "رابطه سبکهای فرزندپروری با کمالگرایی فرزندان" (1393). دومین کنفرانس ملی روانشناسی و علوم رفتاری.
احدی، ح.و جمهری، ف. (1382). روانشناسی رشد 2، نوجوانی، جوانی، میانسالی، پیری. چاپ و نشر بنیاد.
احدی، ح. و محسنی، ن. (1372). روانشناسی رشد، مفاهیم بنیادی در روانشناسی نوجوانی و جوانی. چاپ و نشر بنیاد.
احمدیان، فاطمه. (1384). بررسی رابطه شیوههای فرزندپروری با خودکارآمدی و سلامت روان دانش آموزان، پایان نامه کارشناسی ارشد، دانشگاه تبریز.
اسفندیاری، غ. (0374). بررسی و مقایسه شیوههای فرزندپروری مادران کودکان مبتلا به اختلالات رفتاری و مادران کودکان بهنجار و تأثیر آموزش مادران بر اختلالات رفتاری فرزندان، پایان نامه کارشناسی ارشد، انیستیتو روان پزشکی ایران، تهران. افشار، ح.، اسدالهی، ق. و ثابت قدم، م. (1386). کامل گرایی و سلامت روان، اصفهان: انتشارات کنکاش.
برک، لورا. (1384). روانشناسی رشد، از لقاح تا کودکی (ترجمه یحیی سید محمدی)، تهران: ارسباران.
پورافکاری، ن. آ. (0382). فرهنگ جامعه روانشناسی- روانپزشکی، جلد اول، تهران: رشد. پورعبدلی سردرود، م. (1385). بررسی رابطهی بین نگرش به شیوههای فرزندپروری مادران (اقتدار منطقی، استبدادی، آزادگذاری) با ادراک فرزندان از شیوهها با مکان کنترل و خودپنداشت دانش آموزان پسر پایهی سوم راهنمایی شهر تهران.
رابطه سبکهای دلبستگی و شیوههای فرزندپروری با کمالگرایی دانشجویان دانشگاه پیام نور ارومیه.
ششمین کنگره بینالمللی روانکاوی کودک و بزرگسال. حسینی غفاری، فاطمه؛ قنبری هاشمآبادی، بهرام علی. (1387).
بررسی رابطه میان سبکهای فرزندپروری وکمالگرایی (مثبت و منفی) در دانشجویان دانشگاه فردوسی مشهد، سومین کنگره ملی آسیب شناسی خانواده. حیدری، س. ب. (1387).
مقایسه سلامت روانی و شیوههای فرزندپروری والدین کودکان مبتلا به اختلال نارسایی توجه/فزون بخشی و عادی. پایان نامه کارشناسی ارشد، دانشگاه تبریز. خسروی، زهره. و علیزاده صحرایی، امهانی. (0388).
کمالگرایی سلامت یا بیماری؟، تهران: نشر علم. خواجه نوری، ب. ومقدس، ع. آ. (1388).
تدوین مدل پیش بینی شادکامی بر اساس عزت نفس، شخصیت و سبکهای فرزندپروری در دانشجویان دانشگاه علامه. پایان نامه کارشناسی ارشد، دانشگاه علامه. دلاور، علی. (1384). روش تحقیق در روانشناسی و علوم تربیتی، تهران. دهقانی، ع. (1374). مقایسه بین شیوههای فرزند پروری و خود تنظیمی و تأثیر بر موفقیت در درسهای فارسی و ریاضی دختر و پسر دورهی متوسطه. پایان نامه کارشناسی ارشد، دانشگاه
روان درمانی، تهران: مرکز نشر دانشگاهی
. شولتز، د. (1990). نظریه های شخصیت، ترجمهی. کریمی و همکاران. (1387)، تهران: نشر ارسباران. شولتز، د. (1999). روانشناسی کمال، ترجمه گیتی خوشدل (1375)، تهران: انتشارات البرز.
فرنودیان، پریسا، اسدزاده، حسن. ابراهیمی قوام، صغری. (1392). "رابطه بین شیوههای فرزندپروری والدین با کمالگرایی و خودتنظیمی و مقایسه آن در دانشآموزان خانوادههای تک فرزند و چند فرزند"، نشریه علوم رفتاری، دوره 2، ، صص 120-99.
ماسن، پ. ه.(1380). رشد و شخصیت کودک (ترجمه مهشید یاسایی). تهران: نشر مرکز. محرابی، ش. (1383).
مقایسه میزان اختلالات روانی دختران نوجوان با توجه به شیوههای فرزندپروری والدین در دبیرستانهای شهرستان جیرفت. پایان نامه کارشناسی ارشد، دانشگاه علامه.
کمالگرایی، مشکلات هیجانی و رضایت از زندگی در دانشجویان ایرانی. فصلنامه روانشناسی تحولی؛ روانشناسان ایرانی، 23، 276-264. مقدسین، ز. (1340). ارتباط اهمال کاری تحصیلی با ابعاد سازش یافته و سازش نایافته کمالگرایی و مسند مهارگذاری در دانشجویان کارشناسی ارشد دانشگاه کاشان، دانشگاه کاشان. ملک مکان، م. (0378). نگرش مادر نسبت به شیوههای فرزند پروری با یادگیری خود تنظیمی و پیشرفت تحصیلی در دانش آموزان سال سوم راهنمایی. پایان نامه کارشناسی ارشد، دانشگاه تربیت معلم. منصوری نیک، آ. (1390
کمالگرایی مثبت و کمالگرایی منفی، اهواز: انتشارات رسش. مهرابی زاده هنرمند، م.، نجاریان، ب. و بحرینی، ز.(0374). بررسی رابطه شیوههای فرزندپروری با سلامت روانی و هماهنگی مؤلفههای خودپنداشت. مجله روانشناسی، سال چهارم، شماره 2. 83-47. مهرافزا، مهرناز. (1383).
بررسی رابطه شیوههای فرزندپروری با خلاقیت و پیشرفت تحصیلی دانش آموزان سال سوم دبیرستانهای تبریز، پایان نامه کارشناسی ارشد، دانشگاه تبریز. نایٔینی فرد، ز. (1390). رابطه سبکهای فرزندپروری با خودکارآمدی و پیشرفت تحصیلی دانش آموزان. پایان نامه کارشناسی ارشد، دانشگاه کاشان. نوابی نژاد، شکوه. (1375). سه گفتار دربارهی تربیت و راهنمایی فرزندان، تهران: نشر انجمن اولیاء و مربیان.
یوسفی، فریده. (1386). ارتباط سبکهای فرزند پروری والدین با مهارت اجتماعی و جنبههایی از خودپنداره دانش آموزان، دو ماهنامه علمی و پژوهشی دانشگاه شاهد، سال چهاردهم، دوره جدید، شماره 22.
منابع غیر فارسی
Abbott, B. D. Barber, B. L. (2010). Embodied image: Gender differences in functional and aesthetic body image among Australian adolescents. Body image, 7, 22-31.
Ackard D.M., Peterson C.B. (2001). Association between puberty and disordered eating, body image, and other psychological variables. Eating Disorder: 29 .187-194 :)2(
Alizadeh,H.& andries,Co. (2002). Interaction of parenting styles and attention deficit hyperactivity disorder in Iranian parents.Child & family behavior thrapy, 24, 37-52.
Antony, M. M., Purdon, C. L. Huta, V. and Swinson, R. P. (1998). "Dimensions of perfectionism across the anxiet y disorders". Behaviour research and therapy, 36, PP :1143-1154.
Archibald, A. B. Graber, J. A.,& Brooks-Gunn, (1999)" Associations among Parent Adolescent Relation ships, Pubertal Growth, Dieting,and Body Image in Young Adolescent Girls:A short – term Longitudinal Study", Journal of Research on Adolescence, Vol.9(-):395-415.
Ashby, J. S., Rahotep, S. S., & Martin, J. L. (2005). Multidimensional perfectionism and Rogerian personality constructs. Journal of Humanistic Counseling: Education andDevelopment, 44, 55-65.
Attie, I.&Brooks-Gunn, J. (1989)" Development of Eating Problems in Adolescent Girls A Longitudinal Study"Developmental Psychology, Vol.25(-):70-79.
Bahram, A. & Shafizade, M. (2006). "A comparative and corrolational study of the Body Image in Active and Inactive Adults and Body composition and soatotype", Journal of Applied Science, vol. 6 (11): 2456 -2460.
Bardon-Cone, A.M. Cass, k.m and ford, J. A. (2008). Examining body disorder in young men within a biopsyclosocial frame work. Body Image, 5,183-194.
Baumrind D. (1991). Effetive parenting during the early adoiescent transition In P. A. Cowan & E. M. Hetherington (Eds). Family tranaitions. (vol. 2 pp.111-163). MillsdalenJ: Erlbaum
Beck, J. S. (1995). "Cognitive therapy:basics and beyond". New York: Guilford press.
Besharat, M. A, Azizi, A. & Poursharifi, H, (2011). The relationship between parenting styles and children's perfectionism in a sample of Iranian families, Procedia – Social and Behavioral Sciences, 15, 1276-1279.
Bieling, P. J. Israeli, A., Smithe, J. and Antony, M. M. (2003). "Making the grade the behavioral consequences of perfectionism in the classroom". Personality and individual differences, 35, PP:163-178.
Blatt, S. J. (1995). The destructiveness of perfectionism: Implications for the treatment of depression. American psychologist, 50, 1003-1020.
Borzekoeski, D. L. & Bayer, A. M. (2005). Body image and media use among adolescents, Adolescent Medicine Clinics, 16 (2), 289 – 302.
Buri, J. R. (1991). Parental Authority Questionnaire. Journal of personality assessmentI, 57(1), 110-119.
Carper,T.L.M.,Negy,C.,&Tantleff-Dunn,S. (2010). Relations among media influence, body image, eating concerns, and sexual orientation in men: A preliminary investigation. Body Image, 7, 301-309.
Cash, T. F., Grasso, K. (2005). The norms and stability of new measures of the multidimemsional body image construct. Body image, 2, 199-203.
Cash, T. F., Theriault, J. & Milkewicz Annis, N. (2004). Body image in an interpersonal context: adult attachement, fear of intimacy, and social anxiety, Journal of Social and Clinical Psychology, 23(1): 89-103
Cash., T. F. (2004). Body image: Past, present and future. Body Image, 1,1-5. Cheng,H-L. (2006).Body image dissatisfaction of college women:potential risk and protective factors.A dissertation of Doctor of philosophy. University of
Missouri -Columbia.
Clark, S. & Cokers (2009). Perfectionism, self-criticism and maternal criticis:A
study of mothers and their children. Personality and Individual Differences,
.321-325 ,47
Cook, L. C., Kearney, C. A. (2009). Parent and youth perfectionism and
internalizing psychopathology. Personality and Individual Differences,
.46,325-330
Cooley, E., Toray, T., Wang, M. C., & Valdez, N. (2008). Maternal effects on
doughter's eating pathology and body image. Eating Behaviors, 9, 52-61. Darling. N. (1999). Parenting style and its correlates Genetic. Social & General
psychology monography, VOL. 125. ISSIE3, P: 269-297.
Driscoll, A. K., Russell, S. T., & Crockett, L. J. (2008). Parenting styles and youth well being across immigrant generations.Journal of Family Issues, 29, 185-
.209
Egan, S. (2005). An investigation of positive and negative perfectionism. Thesis
submitted in partial fulfillment of the requirements for the degree of Master of Arts in psychology, faculty of psychology, Curtin University of technology human research.
Enns, M. W., Cox, B. J., & Clara, I. (2002). Adaptive and maladaptive perfectionism: Developmental origins and association with depression proneness. Personality and Individual Differences, 33, 921-935.
Espina,A.,Ortego,M.A., De Aleman, A.,&Juaniz,M. (2002).Body shape and eating disorders in a sample of students in the BASQUE country:A pilot study.Psychology In Spain,6(1),3-11.
پیوست ها
پرسش نامه
پاسخگوی گرامی با عرض سلام و خسته نباشید
احتراما در زیر عباراتی درباره نحوه برخورد والدین با فرزندانشان اورده شده است. لطفا جملات زیر را با دقت بخوانید و با توجه به مقیاس زیر میزان موافقت خود را با هر کدام از انها مشخص کنید.لطفا تا جایی که ممکن است هیچ موردی را بدون پاسخ نگذارید.
اطلاعات مربوط به پاسخگو
سن:
مدرک تحصیلی: ابتدایی□ سیکل □ دیپلم □ فوق دیپلم □لیسانس□ لیسانس به بالا□
شغل
سوالات
1-والدین باید به بچه های خود اجازه دهند تا هر انجه را که میخواهند انجام دهند.
کاملا مخالفم مخالفم تقریبا مخالفم موافقم کاملا موافقم
2-بچه ها باید فقط از انچه والدینشان میگویند،پیروی کنند،در غیر اینصورت باید انها را نتبیه کرد.
کاملا مخالفم مخالفم تقریبا مخالفم موافقم کاملا موافقم
3-اگر به مشکلات بچه ها توجه شود،این دردسر را به دنبال دارد که انها گستاخ تر شده و انتظارات بیشتری از والدین خواهند داشت.
کاملا مخالفم مخالفم تقریبا مخالفم موافقم کاملا موافقم
4-هرگاه والدین تصمیمی برای بچه ها بگیرند،باید دلایل ان را به انها بگویند.
کاملا مخالفم مخالفم تقریبا مخالفم موافقم کاملا موافقم
5-اگر بچه ها نسبت به محدودیت های ایجاد شده در خانواده اعتراضی داشتند،والدین باید با صحبت کردن ،انها را قانع کنند.
کاملا مخالفم مخالفم تقریبا مخالفم موافقم کاملا موافقم
6-والدین نباید در کارهای مربوط به بچه ها دخالت کنند،چون بچه ها به طور ذاتی راه خودشان را پیدا میکنند.
کاملا مخالفم مخالفم تقریبا مخالفم موافقم کاملا موافقم
7-اگر بچه ها کاملا مطابق میل والدین خود رفتار کنند،در اینده افراد موفقی خواهند شد.
کاملا مخالفم مخالفم تقریبا مخالفم موافقم کاملا موافقم
8-بچه ها باید کاری را که والدین از انها انتظار دارند،انجام دهند اما اکر انتظارات والدین غیر قابل قبول بود،باید بتوانند ان را ازادانه با والدین خود مطرح کنند.
کاملا مخالفم مخالفم تقریبا مخالفم موافقم کاملا موافقم
9-وقتی والدین از بچه ها میخواند تا کاری را انجام دهند،بچه ها باید بدون چون و چرا ان را انجام دهند.
کاملا مخالفم مخالفم تقریبا مخالفم موافقم کاملا موافقم
10-والدین نباید بچه هاغ را در منزل محدود کنند،بلکه باید انها را ازاد بکذارند تا تمام لوازم اطراف خود را دستکاری کنند.
کاملا مخالفم مخالفم تقریبا مخالفم موافقم کاملا موافقم
11-هرگاه بچه هت برخلاف میل والدین رفتار کنند والدین باید بجای تنبیه انها را راهنمایی کنند.
کاملا مخالفم مخالفم تقریبا مخالفم موافقم کاملا موافقم
12-والدین خیلی زود باید به بچه ها بفهمانند که رئیس خانواده کیست.
کاملا مخالفم مخالفم تقریبا مخالفم موافقم کاملا موافقم
13-والدین باید در تصمیم گیری های مربوط به خانواده فقط انچه را که خواست بچه هاست انجام دهند.
کاملا مخالفم مخالفم تقریبا مخالفم موافقم کاملا موافقم
14-اگر والدین رفتار و خواست های بچه ها را محدود نکنند،بیشتر مشکلات حل میشود.
کاملا مخالفم مخالفم تقریبا مخالفم موافقم کاملا موافقم
15-والدین باید هنگام تصمیم گیری در مورد مسائل و برنامه های خانواده نظر بچه ها را دخالت دهند و از انها نیز نظر خواهی کنند.
کاملا مخالفم مخالفم تقریبا مخالفم موافقم کاملا موافقم
16-والدین باید با بچه هایی که با نظر انها مخالفت میکنند،به شدت برخورد نمایند.
کاملا مخالفم مخالفم تقریبا مخالفم موافقم کاملا موافقم
17-والدین باید به بچه ها اجازه دهند تا حودشان در کارها تصمیم گیرنده باشند.
کاملا مخالفم مخالفم تقریبا مخالفم موافقم کاملا موافقم
18-شوخی و بازی کردن بچه ها در حضور والدین،توهین به انهاست.
کاملا مخالفم مخالفم تقریبا مخالفم موافقم کاملا موافقم
19-بچه ها به بازی و تفریح تیاز دارند،برای اینکار والدین باید به انها اجازه دهند تا هر وقت که دلشان خواست از منزل خارج شوند.
کاملا مخالفم مخالفم تقریبا مخالفم موافقم کاملا موافقم
20-باید به بچه ها اجازه داده شود که اگر فکر میکنند نظرشان از نظرات والدین خود بهتر است، انرا ابراز کنند.
کاملا مخالفم مخالفم تقریبا مخالفم موافقم کاملا موافقم
21-وقتی بچه ها مرتکب اشتباهی میشوند هیچ گاه نباید انها را سرزنش کرد.
کاملا مخالفم مخالفم تقریبا مخالفم موافقم کاملا موافقم
22-اگر والدین تصمیمی برخلاف میل بچه ها گرفتند،باید با بچه ها گفت و گو کنند و حتی اگردر تصمیم خود اشتنباه کرده بودند،انرا بپذیرند.
کاملا مخالفم مخالفم تقریبا مخالفم موافقم کاملا موافقم
23-گاهی اوقات والدین باید با بچه ها سازش کنند،نه اینکه همیشه انتظار داشته باشند که بچه ها با انها سازش نمایند.
کاملا مخالفم مخالفم تقریبا مخالفم موافقم کاملا موافقم
24-بچه ها را باید ازاد گذاشت تا خودشان تجربه کنند.
کاملا مخالفم مخالفم تقریبا مخالفم موافقم کاملا موافقم
25-بعضی از بچه ها ذاتا بد هستند و باید طوری تربیت شوند که از والدین خود بترسند.
کاملا مخالفم مخالفم تقریبا مخالفم موافقم کاملا موافقم
26-بچه ها وقتی بزرگ شوند از سخت گیری والدین خود سپاس گذاری خواهند کرد.
کاملا مخالفم مخالفم تقریبا مخالفم موافقم کاملا موافقم
27-وقتی بچه ها دچار مشکل و دردسر میشوند (کار خطایی انجام می دهند)باید بدانند که با مطرح کردن ان مشکل برای والدین خود ،تنبیه نمیشوند.
کاملا مخالفم مخالفم تقریبا مخالفم موافقم کاملا موافقم
28-در مجالس و مهمانی ها باید بچه ها را ازاد گذاشت تا محیط اطراف خود را کشف کنند تا حس کنجکاوی انها ارضا شود.
کاملا مخالفم مخالفم تقریبا مخالفم موافقم کاملا موافقم
29-بچه ها جدی و کوشا نخواهند بود،مگر اینکه درباره کارهای انها سخت گیری کنیم.
کاملا مخالفم مخالفم تقریبا مخالفم موافقم کاملا موافقم
30-هرجند بچه ها تجربه کمی دارند ، اما گاهی اوقات نظر انها بهتر از نظر والدین است.
کاملا مخالفم مخالفم تقریبا مخالفم موافقم کاملا موافقم
پرسش نامه کمال گرایی فراست
این تست شامل 35 عبارت است. هر عبارت را با دقت بخوانید و با گذاشتن علامت در مقابل هر سوال میزان موافقت یا مخالفت خود را با ان عبارت مشخص کنید
عبارات
1-والدینم معیارهای بسیار بالایی برایم در نظر میگیرند.
کاملا موافقم موافقم نمیدانم مخالفم کاملا مخالفم
2-نظم و ترتیب برای من بسیار مهم است.
کاملا موافقم موافقم نمیدانم مخالفم کاملا مخالفم
3-در کودکی برای هر خطای ناچیزی سرزنش میشدم.
کاملا موافقم موافقم نمیدانم مخالفم کاملا مخالفم
4-برای انکه نتیجه رضایت بخشی از کارم بگیرم، همیشه باید حداکثر تلاشم را بکنم.
کاملا موافقم موافقم نمیدانم مخالفم کاملا مخالفم
5-والدینم هرگز تلاشی برای درک اشتباهات من نمی کنند.
کاملا موافقم موافقم نمیدانم مخالفم کاملا مخالفم
6-برایم خیلی مهم است تا کارهایم به نحو احسن انجام شود
کاملا موافقم موافقم نمیدانم مخالفم کاملا مخالفم
7-من یک شخص تمییز هستم .
کاملا موافقم موافقم نمیدانم مخالفم کاملا مخالفم
8-من دوست دارم که فرد منظم و مرتبی باشم.
کاملا موافقم موافقم نمیدانم مخالفم کاملا مخالفم
9-اگر در محل کار یا تحصیل شکست بخورم، احساس یک بازنده را خواهم داشت
کاملا موافقم موافقم نمیدانم مخالفم کاملا مخالفم
10-اگر اشتباهی بکنم،حتما اشفته میشوم
کاملا موافقم موافقم نمیدانم مخالفم کاملا مخالفم
11-والدینم از من میخواهند که در انجام همه کارها بهترین باشم
کاملا موافقم موافقم نمیدانم مخالفم کاملا مخالفم
12-من به نسبت اکثر مردم،اهداف بالاتری را برای خود در نظر میگیرم
کاملا موافقم موافقم نمیدانم مخالفم کاملا مخالفم
13-اگر فردی در مجل کار یا تحصیل موفق تر ازمن باشد،احساس میکنم که در ان تگلیف شکست خورده ام.
کاملا موافقم موافقم نمیدانم مخالفم کاملا مخالفم
14-اگر من در انجام بخشی از یک کار موفق نشوم،احساس می کنم که در ان تکلیف شکست خورده ام
کاملا موافقم موافقم نمیدانم مخالفم کاملا مخالفم
15-تنها عملکرد برجسته و ممتاز من ،خانواده ام را راضی میکند
کاملا موافقم موافقم نمیدانم مخالفم کاملا مخالفم
16-من میتوانم تمام تلاشم را برای رسیدن به یک هدف متمرکز کنم
کاملا موافقم موافقم نمیدانم مخالفم کاملا مخالفم
17-حتی وقتی که کاری را بسیار دقیق انجام میدهم،باز هم نسبت به نتیجه کار اطمینان ندارم
کاملا موافقم موافقم نمیدانم مخالفم کاملا مخالفم
18-نمیتوانم بپذیرم که در یک کار نفر اول نباشم
کاملا موافقم موافقم نمیدانم مخالفم کاملا مخالفم
19-من اهداف بزرگ خیلی زیادی در سر دارم
کاملا موافقم موافقم نمیدانم مخالفم کاملا مخالفم
20-والدینم از مکن در حد عالی انتظار دارند.
کاملا موافقم موافقم نمیدانم مخالفم کاملا مخالفم
21-دیگران کمتر از خودم به اشتباهاتم اهمیت میدهند.
کاملا موافقم موافقم نمیدانم مخالفم کاملا مخالفم
22-هیچ وقت احساس نکرده ام ،که توانسته باشم انتظارات والدینم را براورده کنم
کاملا موافقم موافقم نمیدانم مخالفم کاملا مخالفم
23-اگر به اندازه دیگران موفق نباشم،احساس میکنم از همه ضعیف ترم.
کاملا موافقم موافقم نمیدانم مخالفم کاملا مخالفم
24-به نظر میرسد،دیگران معیار های پایین تر از انچه که من دارم،را میپذیرند.
کاملا موافقم موافقم نمیدانم مخالفم کاملا مخالفم
25-اگر در کاری شکست بخورم،دیگرانم مثل قبل برایم احترام قائل نخواهند بود.
کاملا موافقم موافقم نمیدانم مخالفم کاملا مخالفم
26-انتظارات والدینم برای اینده من همیشه بالاتر از انتظارات خودم بوده است.
کاملا موافقم موافقم نمیدانم مخالفم کاملا مخالفم
27-من سعی میکنم که فرد تمییزی باشم
کاملا موافقم موافقم نمیدانم مخالفم کاملا مخالفم
28-معمولا در مورد صحت کارهای روزمره ام دچار تردید میشوم
کاملا موافقم موافقم نمیدانم مخالفم کاملا مخالفم
29-تمییزی برایم بسیار مهم است.
کاملا موافقم موافقم نمیدانم مخالفم کاملا مخالفم
30-در انجام کارهای روزمره ام ،به نسبت اغلب مردم،انتظارات زیادی از خودم دارم.
کاملا موافقم موافقم نمیدانم مخالفم کاملا مخالفم
31-من یک فرد مرتب و منظم هستم
کاملا موافقم موافقم نمیدانم مخالفم کاملا مخالفم
32-من انقدر در کارم غرق میشوم،که انهارا بارها و بارها تکرار میکنم.
کاملا موافقم موافقم نمیدانم مخالفم کاملا مخالفم
33-مدت زمان زیادی طول میکشد تا در انجام درست کاری موفق شوم
کاملا موافقم موافقم نمیدانم مخالفم کاملا مخالفم
34-هرچه کمتر اشتباه کنم محبوبتر میشوم.
کاملا موافقم موافقم نمیدانم مخالفم کاملا مخالفم
35-فکر نمیکنم هرگز بتوانم به ایده ال های مورد نظر والدینم نزدیک شوم
کاملا موافقم موافقم نمیدانم مخالفم کاملا مخالفم
73