عقل از دیدگاه حضرت علی(ع)
فصل اول
لغت و اصطلاح شناسی
لغت شناسی
در زبان عرب "عقل" به معنای درک آمده است ، وقتی گفته می شود "ما فعلت منذ عقلت " یعنی از وقتی درک کردم چنین کاری نکردم و یا هنگامی که گفته می شود، "عقل الشی" یعنی چیزی را فهمید و درک کرد. اسم فاعل ماده "ع ق ل" عاقل وجمع آن "عاقلون" است. "عقال و "عقلاء" جمع مکسر آن است. مونث عاقل "عاقله" که جمع سالم ومکسر آن به ترتیب "عاقلات" و "عواقل" است "العقل" مصدر و جمع آن عقول است. "عقل را بدان جهت عقل نامیده شد ه است که از فرو رفتن صاحبش درگرداب (نادانی و خطر) جلوگیری می کند.
همچنین راغب "عقل" را در لغت چنین معنا کرده:" عقل نیرویی است که آماده و مجهز کننده صاحبش برای قبول و استفاده ازعلم است"، "العقل یقال للقوه المتهیئه لقبول العلم".
طریحی در مجمع البحرین آورده است:" نور روحانی تدرک النفس به العلوم الضروریه و النظریه" نوری روحانی که نفس به وسیله آن، علوم بدیهی و نظری را درک می کند.
علامه طباطبایی در تفسیر المیزان در باب معنای لغوی عقل چنین می نویسد:
"کلمه عقل در اصل لغت به معنای بستن وگره زدن است، لذا طنابی را که با آن پا و یا زانوی شتر را می بندند، عقال گویند و این عمل را هم عقل نامیده و می گویند: ( عقل البعیر) یعنی (شتر را عقال کن) و به همین معناست ادارکهایی که انسان دارد و آنها را در دل پذیرفته و عقد قلبی نسبت به آنها بسته است و نیز مدرکات آدمی را و آن قوه ای که در خود سراغ دارد و به وسیله آن خیر و شر و حق و باطل را تشخیص می دهد، عقل نامیدند."
ایشان در جای دیگر می نویسد: " عقل که مصدر برای (عقل یعقل) است به معنای ادارک و فهمیدن چیزی است، البته ادراک و فهمیدن کامل و تمام."
در کتاب لغت منجدالطلاب نیز معنای عقل به شرح ذیل آمده است:
عقل البعیر: زانوی شتر رابست.
عقل الرجل عن حاجته: او را از کارش بازداشت. تعقله: او را بازداشت ، او حبس کرد.
العقل: بستن زانوی شتر، خونبها، قلب، عقل، خرد، مغز، عاقل شدن.
العقلی:عقلانی، فکری ، آنچه به واسطه عقل درک می شود ، عقلی.
العاقل: باخرد، با شعور، حکیم. العاقله مونث العاقل: قوه تعقل و تدبر.
العقلیه من القوم : رئیس قبیله.
العقل: پناهگاه.
معقول : عقلانی.
معنای لغوی عقل در قاموس قرآن چنین آمده است : عقل : فهم، معرفت، درک " ثم یحرفونه من بعد ما عقلوه و هم یعلمون" (بقره 75) یعنی آن را پس از فهمیدن دگرگون می کردند، در حالیکه می دانستند . "هم یعلمون" راجع به تحریف و "عقلوه" راجع به فهم کلام ا… است.
"و قالوا لو کنا نسمع او نعقل ما کنا فی اصحاب السعیر) "ملک 10) و گفتند اگر گوش می دادیم و می فهمیدیم، در میان سعیر نبودیم "و ما یعقلها الا العالمون " (عنکبوت 43) جز دانایان آن را درک نمی کنند.
مرحوم علامه مجلسی دربیان معنای لغوی عقل می نویسد:"عقل تعقل اشیا و فهم آنهاست " ، "… از واژه متضاد عقل نیز می توان برای فهم دقیق تر آن کمک گرفت. متضاد کلمه عقل، در لغت عرب جهل است و جهل در اصل به معنای عمل بدون تامل یا عمل ناسنجیده بوده است. بنابراین در حد لغت، هم خود واژه عقل و هم واژه مقابل آن یعنی جهل،
حاکی از آنند که عنصر اساسی در واژه عقل بازداری لازم برای تامین سنجیدگی و
پختگی"
جناب محمد تقی فعالی: "خلیل نحوی می گوید: "عقل نقیض جهل است"
و جرجانی هم معتقد است: "عقل صاحبش را از انحراف به کج ، منع می کند"
و فارس بن زکریا نیز وجه تسمیه عقل را این میداند که انسان را از گفتار و کردار زشت باز میدارد.
می بینیم که لغت شناسان، گذشته از بیان معنای اصلی عقل که منع است، به ابعاد یا کارکردهای مهم عقل، یعنی دو جنبه معرفتی و ارزشی عقل نیز اشاره کرده اند."
اصطلاح شناسی
با عنایت به اینکه هر مکتبی می تواند اصطلاحاتی را برای منظور و بیان تعابیر مورد نظر خود قرارداد کند، لذا گاهی کلمه ای را دو مکتب مورد استفاده قرار می دهند و حال آن که هر یک از آن اصطلاحی ویژه را لحاظ می کنند و" عقل" نیز یکی از آن کلمات است. برخی از معنای اصطلاحی عقل از دیدگاه علامه مجلسی به شرح ذیل می باشد.
1)"عقل" عبارت است از قوه ادراک خیر وشر و سبب تمیز بین آن دو، و به وسیله عقل می توان اسباب امور را شناخت و به آنها معرفت پیدا کرد وهمچنین به چیزهایی که به عقل منجر می شود و یا از دستیابی به عقل مانع میشود، معرفت یافت و عقل بدین معنا ملاک تکلیف و ثواب و عقاب است.
2-"عقل" ملکه و حالتی است در نفس که انسان را به سوی انتخاب خیر و نفع دعوت می کند و از بدیها و مضرات به دور می دارد و به وسیله عقل ، نفس تقویت می شود برای دور کردن اسباب شهوت و غضب و وسوسه های شیطانی.
آیا معنای دوم عقل مکمل معنای اول است یا اینکه صفت دیگری است و با حالت اول کاملا مغایرت دارد؟ هر دو احتمال هست، اما آنچه دراکثر مردم مشاهده میشود، از اینکه به نیکی بعضی امور حکم می کنند، اما آنها را انجام نمی دهند و یا اینکه حکم به بدی بعضی از امور می کنند اما در عین حال به انجام دادن آنهاولع دارند، دلالت براین مطلب می کند که این حالت غیر از علم به خیر و شر است(بدین ترتیب تعریف دوم با تعریف اول مغایرت دارد) آنچه از جست و جوی اخبار ائمه اسلام ا… علیهم برای ما ظاهر می شود این است که خداوند در هر کسی که به درجه تکلیف رسیده باشد، قوه و استعداد ادارک منافع و مضرات و غیره را قرار داده است. بنابراین اختلاف زیادی که از لحاظ این استعداد در آنها هست واقل درجات استعداد سبب تکلیف است که آدمی از حیوانات تمیز داده می شود و به اختلاف درجات استعدادها، تکالیف متفاوت میشوند ، هر که استعدادش کاملتر باشد، تکالیف او سخت تر و زیادتر است و این قوت ادراک در اشخاص گوناگون بر حسب علم و عمل آنان کامل می شود. پس هر که در تحصیل علوم مفیدی که بر حق اوست سعی و تلاش کرده، بدان عمل کند قوه ادراک و استعداد خویش را قوت بخشیده است.
3-"عقل" قوه ای است که مردم آن را برای نظم دادن به امور زندگانی خویش به کار می برند. پس اگر موافق قانون شرع بوده وشارع آن را نیکو شمرده باشد، "عقل معاش" نامیده می شود و در روایات و اخبار نیز مدح شده است. اما اگر در امور باطل و حیله های فاسد به کار رود، شرع مقدس آن را "نکرا" و "شیطنت" می نامد و از علمای شرع کسانی هستند که مطلب اخیر را برای قوه دیگری می دانند که صحت این گفتار در نزد مامعلوم نیست.
4)"عقل" مراتب استعداد نفس راگویند، برای تحصیل نظریات و نزدیک یا دور شدن از آنها. برای چنین عقلی چهار رتبه در نظر گرفته اند: 1-عقل هیولانی 2-عقل بالملکه 3-عقل بالفعل 4-عقل مستفاد و این اسامی همه بر عقل نامیده و اطلاق می شود ما در همه این مراتب و… مطلب راجع به آنچه ما قبلا ذکر کردیم می باشد که عقل در ظاهر قوه واحده ای است وبه حسب متعلقات، اسامی گوناگون می پذیرد.
5)"عقل" جوهر مجرد است، البته به قدمت آن اعتقاد نیاید و تاثیر واجب را بر ممکنات متوقف براونداند و آن را موثر در خلق اشیا نداند و آن را عقل بنامد و بعضی اخبار را با آنچه او عقل نامیده است، منطبق نماید. پس امکان دارد بگوید اقبال او عبارت است از، توجه او به مبدا هستی و ادبار او عبارتست از توجه او به سوی نفوس به سبب اشراف عقل بر آن نفوس و کمال یافتن نفوس به وسیله عقل.
جناب محمد تقی فعالی: "درباره معنای اصطلاحی عقل باید گفت در تاریخ اندیشه شرق و غرب، تفسیرهای مختلفی از عقل شده است. برای مثال عقل یانوس (nous ) برای آناکسا گوراس موجودی است مجرد از عالم که با ایجاد حرکت نخستینی و چرخشی در توده اولیه جهان، باعث پیدایش عالم کنونی میگردد. عقل در نگاه افلاطون، وسیله ای است که آدمی با استفاده از آن و براساس دیالکتیک، به عالم مثل عروج کرده ، صورت کلی (مثل) را شهود میکند.
ارسطو، عقل را قوه ای میداند که صورت های کلی را از افراد جزئی انتزاع می کند و نیز از بدیهیات به نظریات میرسد. عقل در نظر دکارت، قوه ای است که تصورات فطری را درخود دارد.
برای کانت عقل نظری، همان قوه استنتاج با واسطه یا استنتاج قیاسی است و عقل عملی منشا تکلیف اخلاقی و با این همه، بدون در نظر گرفتن تفسیرهای جزئی، می توان گفت در فلسفه وکلام برای عقل دو اصطلاح کلی قابل تشخیص است : در یکی از این دو اصطلاح، عقل موجودی است که ذاتا و فعلا مجرد بوده و به طور مستقل، یعنی بدون تعلق به نفس و بدن، موجود است. بسیاری از فیلسوفان به مقتضای قاعده "الواحد لا یصدر منه الا الواحد" و قاعده در امکان اشرف" و دلایل، دیگر وجود سلسله ای از عقول را تصویر کرده اند که واسطه فیض الهی اند. بدین ترتیب که از خدا تنها یک موجود -که عقل اول نامیده می شود- صادر گشته و از آن، عقل دوم، و از آن عقل سوم، تا عقل دهم، که عقل فعال نام دارد. عالم طبیعت از عقل فعال صادر شده است. این عقول ، عقول طولی هستند و درمیانشان رابطه علیت برقرار است. شیخ اشراق ضمن اثبات عقول طولی مشایین، تعداد آنها را بیش از ده دانسته و گذشته از عقول طولی ، "به عقول عرضی" یا "ارباب انواع" نیز معتقد گشته است. صدرالدین محمد شیرازی نیز ضمن پذیرفتن ارباب انواع، تبیین خاصی درباره آن ارائه کرده است.
در اصطلاح دیگر، عقل یکی از قوای نفس انسانی است. در این معنا، عقل با نفس متحد است و یکی از قوا و مراتب آن به شمار می رود و درمقابل قوای خیال، وهم وحس قرار می گیرد. عقل قادر به ادراک کلیات است و میتواند مسائل نظری را از مقدمات بدیهی ومعلوم استنباط کند. این عقل به ملاحظه مدرکاتش دو نوع است: عقل نظری و عقل عملی.
برخی، عقل انسانی را به عقل استدلال گرا یا جزئی (Ratio) و عقل شهودگر یا کلی
(Intellectus) تقسیم کرده اند. عقل استدلال گر همان عقلی است که نظریات را از میان بدیهیات و معلومات بر می آورد، اما عقل شهودگر مستقیما حقایق را شهود و وجدان می کند. بسیاری از فیلسوفان درباره نحوه ارتباط عقل انسانی و عقل مستقل، معتقدند کلیات عقلی در عقل فعال قرار دارد و هم اوست که این کلیات را بر عقول انسانی افاضه می کند.
جناب سعید بهشتی: در منابع واژه شناسی، از معانی دیگری از عقل سخن رفته است که رنگ و بویی اصطلاحی دارند، مانند "قوه شناسایی مجهولات و بازداشتن انسان از گفتار و کردار ناپسند" ، "نوری روحانی که نفس به وسیله آن علوم بدیهی و نظری را در می یابد"، "حالتی مقدماتی برای گام نهادن در راه خیر و اجتناب از شر" ،"نیروی بازشناختن امور صالح از فاسد در زندگی مادی و معنوی و سپس، ضبط و حبس نفس بر اساس این شناخت." در نتیجه، می توان گفت که معنای اصلی عقل، با توجه به مفهوم عقال، عبارت است از بستن و بازداشتن . با این که عقل در هرکسی دارای وجودی یگانه است، نه دوگانه، اما دو وجه علمی و عملی دارد، بدین معنا که از یک سو حق و باطل را در عرصه نظر، و خیر وشر را در قلمرو عمل، از یکدیگر باز می شناسد ، و از سوی دیگر، همچون عقال، زانوی نفس سرکش را می بندد و آن را از پندار گفتار، و کردار نادرست باز میدارد.
عقل یکی از منابع چهارگانه احکام است، لذا در علم اصول، اصولیون بحث از عقل و حجیت آن را تدوین نموده اند و تحت عنوان "حجیت قطع" آورده اند، در حالی که اخباریون منکر حجیت عقل می باشند.
علامه شهید مطهری: مسائل اصولی مربوط به عقل دو قسمت است : یک قسمت مربوط به "ملاکات" و "مناطات" احکام، و به عبارت دیگر به "فلسفه احکام" قسمت دیگر مربوط است به لوازم احکام، قسمت اول منبعث و برخاسته از یک سلسله مصالح و مفاسد واقعی می باشد واما قسمت دوم یعنی لوازم احکام : هر حکم از طرف هر حاکم عاقل و ذی شعور،طبعاً یک سلسله لوازم دیگر که عقل باید در مورد آن ها قضاوت کند.
متبلورات عقل
ممکن است این سوال مطرح شود که به چه علت به جای کلمه "مترادفات" از واژه "متبلورات" استفاده شد؟ دلیل آن که ابن هلال عسکری در کتاب "الفروق اللغویه" در مورد لغاتی که از نظر معنایی با "عقل" افتراق دارند ولی وجودواژه عقل در همه آنها مشترک است توضیحاتی داده اند که بنابراین تعاریف ، این کلمات مترادف نیستند بلکه تجلیات و تبلوراتی از لغت عقل می باشند که ذیلاً به تلخیص ترجمه آن اشاره میگردد:
افتراق میان "علم" و "عقل" عقل همان علم اولیه ای است که انسان را از انجام قبائح منع ونهی می کند.
افتراق میان"عقل" و" ارب" ارب وفور و فراوانی عقل است.
افتراق میان "عقل" و" لب" لب همان عقل صاف و خالص و تصفیه آن است.
فرق بین "عقل" و" نهی" نهی همان انتها و نهایت شناخت و تمایز و قدرت ممیزه است.
فرق بین "عقل" و" حجا" حجا همان ثبات عقل است.
افتراق بین "عقل" و "ذهن" ذهن نقیض سوء فهم (کج فهمی ) به عبارتی وجود حافظه و قدرت حفظ آنچه را که یاد گرفته شده است.
همانگونه که گذشت در قرآن و روایات وارده از معصومین (علیهم السلام) ازجمله حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام نیز کلماتی همچون"لب" ، "حجی"، "حجر"، " وسط"، "نهی" به معنای عقل به کار رفته است که از آنها تحت عنوان متبلورات عقل یاد می کنیم و به بیان معانی و تعابیر و تفاسیری که درباره هر یک از کلمات مزبور آمده است مبادرت می ورزیم:
لب
لب در لغت به معنای "مغز" است و در اصطلاح به "عقل خالص و صاف" اطلاق شده است.
علامه طباطبایی (ره) در بیان معانی لب در ذیل آیه " و مابذکر الااولی الباب" می نویسد: "کلمه الباب جمع لب است و لب در انسانها به معنای عقل است، چون عقل در آدمی مانند مغز گر دوست نسبت به پوست آن، لذا در قرآن به همین معنا استعمال شده است."
ایشان در جای دیگری ذیل آیه "و ما بذکروا الا اولوالالباب" در بیان لب و ویژگی صاحبان آن می نویسد:"در کلمه (الباب) جمع لب به ضم لام و تشدید باء است و لب به معنای عقل صافی و خالص از شوائب است و خدای متعال در مواردی از کلام مجیدش صاحبان چنین عقلی را ستوده و چنین معرفی کرده است که اینان اهل ایمان به خدا و انا به و بازگشت به سوی او هستند و ایشانند که همواره سخن نیک را پیروی می کنند، و آنگاه توصیفشان کرده به اینکه ایشان دائماً به یاد پروردگار خویشند و نتیجه این دوام ذکرشان این شده که ایشان اهل تذکر باشند، یعنی از معارف حقه منتقل به دلیل آن شوند و نیز اهل حکمت و معرفت باشند و فرموده است :"ٍوالذین یستمعون القول فیتبعون احسنه، اولئک الذین هدیهم ا… و اولئک هم اولوالالباب" (زمر 18) و نیز فرمود است: " ان فی خلق السموات و الارض واختلاف اللیل و النهار الایات لا ولی الالباب ، الذین یذکرون ا… قیاماً و قعودا و علی جنوبهم " (آل عمران 191) که در آیه اول ایشان را به اجتناب از پرستش طاغوت و به انابه به سوی خدا و شنیدن هر سخن و عمل کردن به بهترین سخن ستوده می فرماید: "اینانند که خدا هدایتشان کرده و صاحبان لبند" ودر آیه دوم است:" در خلقت آسمانها و زمین و اختلاف شب وروز آیاتی برای صاحبان لب هستند، همان کسانی که خدا را ایستاده ونشسته و به پهلو یاد می کنند. و این یادکردن، در هرحال و لوازم آن که همان تذلل و خشوع باشد همان انابه ای است که موجب تذکر آنان به آیات خدا و انتقالشان به معارف حقه است . همچنان که می بینیم یک جا فرموده:" و ما یذکر الا اولوالالباب متذکر نمی شود مگر صاحبان لب(آل عمران7) پس معلوم میشود، اولوالالباب همان کسانی هستند که انابه دارند."
شهید مطهری در بیان معنای لب می نویسد:
"لب" به معنی مغز، نه به معنی مخ، مغز به معنی اعم، که در مورد میوه ها مثلا می گوئیم مغز بادام، مغز گردو در زبان عربی و در قرآن شاید هم بیشتر، چون در غیر قرآن ما بررسی کردیم وندیدیم ، شاید هم از اصطلاحات مخصوص قرآن باشد و اگر هم اصطلاح مخصوص قرآن نباشد قرآن این را زیاد به کار برده است. قرآن درباره عقل کلمه لب را زیاد به کار برده است . گویی انسان را به یک گردو و یا بادام تشبیه کرده که همه این گردو یا بادام پوسته است و اساسش مغز می باشد که در درون آن قرار دارد.
انسانها، این انسان، هیکل و اندامش را در نظر بگیرید، مغز انسان عقل و فکر انسان است، حال اگر بادامی مغز نداشته باشد چه می گوییم؟ می گوییم پوچ است و پوک و هیچ، باید آن را بیرون انداخت. انسانی که عقل نداشته باشد، این جوهر انسانیت، مغز انسانیت، آن ملاک و مقام انسانیت را ندارد ، او انسانی پوک و پوچ است یعنی یک صورت انسان است و معنی انسان در او نیست، این تعبیری است که بر حسب این تعبیر معنی انسان همان عقل انسان است، عقلی که در این حد باشد. عقل بودن عقل به استقلالش است. "الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه" ببینید از این بهتر اساساً دیگر نمی شود تعبیری پیدا کرد. در مورد دعوت به اینکه انسان باید عقلش بالا ستقلال حاکم باشد، عقلش مستقل باشد، دارای قدرت انتقاد باشد، باید بتواند مسائل را تجزیه و تحلیل کند. آدمی که از این موهبت بی بهره است، هیچ است."
نتیجه ای که می توان گرفت این است که لب در قرآن به معنای عقل به کار رفته است ولی مرا از آن عقلی است که خالص بوده و از روشنی و صفا برخوردار است، و جوهر وجود انسان می باشد و خداوند صاحبان چنین عقلی را ستوده است.
2-حجی
از کلمات دیگری که تبلور یافته عقل می باشد و در زیان عرب استعمال شده است کلمه حجی است. راغب در این زمینه می نویسد" عقل راحجی نیز نامیده اندو آن از قول عرب گرفته شده است که می گوید: حجاه یعنی او را جدا ساخت و از این باب است احجیه (معمی -لغز) پس گویا نام عقل را حجی گذارده اند که انسان را از کارهای زشت جدا می سازد.
حجر
حجر از دیگر کلماتی است که به معنای عقل به کار رفته است و قاموس در توضیح آن می نویسد:" از نظر لغوی این لغت از حجر بر وزن فرس گرفته شده که به معنی سنگ است. وقتی در اطراف محلی سنگ بچینند، محل سنگ چینی شده را حجر (بر وزن علم) گویند. (حجر اسماعیل) با همین عنوان به کار میرود علت تسمیه آن ممنوع الدخول بودن در طواف است. کار حرام را نیز با مفهوم ممنوع بودن حجر گویند." در قرآن مجید آیه 138 سوره انعام می بینیم : " وقالوا هذه انعام وحرث حجر لا یطعمها الا من نشاء، گفتند این چهار پایان و کشت حرام است و آن را جز آن که بخواهیم نمی خورد."
راغب در این باره می نویسد: "حجر ریشه اش از حجر به معنی منع است و به آن جهت اسم عقل قرار داده شده میشود که انسان را از خطر دخالت در احکام شرع جلوگیری میکند بر این وجه فرموده خدای تعالی واقع شده است: "هل فی ذلک قسم لذی حجر" آیا در این سوگندها که ذکر شد برای خداوندان عقل سوگند کافی وجود دارد؟" پس مراد از ذی حجر انسان برخوردار از عقل است.
"درقران مجید حجر به صورت بلوری از عقل آمده ودر آیه 5 سوره فجر می بینیم "هل فی ذلک قسم لذی حجر" یعنی آیا در آن برای صاحب عقل سوگندی است ؟ در این آیه حجر به معنای منع استعمال شده است، زیرا عقل شخص را از خواسته های نفس منع می کند."
وسط
کلمه دیگری که قرآن کریم آن را به معنای عقل به کار برده "وسط" است در قاموس قرآن چنین آمده است: لغت دیگری در قرآن مرادف عاقل، به معنای متعادل بکار رفته است. بدین ترتیب از نظر قرآن، انسان عاقل، انسانی معتدل و متعادل است."
همچنین آمده:" که وسط (به فتح واو، سین) اسم است به معنای میانه . گوینده
"شی وسط" میانه است نسبت به مرغوب و نامرغوب. واسطه القلاده، جوهری است در وسط دانه های گردنبند وبهترین آنهاست. "کذلک جعلنا کم امه وسطاً لتکونوا شهداء علی الناس ویکون الرسول علیکم شهیداً" (بقره 143) "قال اوسطهم ، الم اقل لکم لوتسبحون" (قلم 28) اوسط در اینجا نظیر آیه سابق است گویند:" فلان من وسط قومه" او از نزدیکان قومش است. یعنی عاقلترین آنها گفت : "نگفتم چرا خدا را تسبیح نمی کنید؟"
نهی
کلمه دیگری که در قرآن به معنای عقل به کار رفته است کلمه "نهی" است.
مرحوم علامه طباطبایی (ره) در ذیل آیه " افلم یهدلهم کم اهلکنا من القرون بمشون فی مساکنهم ان فی ذلک لایات لا ولی النهی " می نویسد:"از ظاهر آیه چنین فهمیده میشود که کلمه (یهد) معنای (یبین) را متضمن است و معنایش این است که (مگر طریق عبرت گرفتن و ایمان به آیات خدای را کثرت اهلاک ما برایشان بیان نکرد و این همه قرون گذشته که در آبادیهای خودآمدوشد همی کردند واهل مکه درسفرهای خود به مساکن عاد، که در احقاف یمن است و مساکن ثمود و اصحابی که در شام است و مساکن قوم لوط که در فلسطین است، عبور کرده، همه را دیده اند که چگونه هلاک کردیم، این همه صحنه ها طریق عبرت گیری را برای آنان بیان نکرد؟ با این که (ان فی ذلک لایات لا ولی النهی) در این صحنه ها آیت هایی برای صاحبان عقل است."
راغب نیز در بیان و توضیح کلمه "نهی" می نویسد: "نهی جمع نهیه و یا اسم مفرد است. نهی نام آن عقلی گذاشته شده است که از محسوسات گذشته و به شناسایی معقولات توجه کرده باشد و بدین جهت در فرموده خدای تعالی صاحبان چنین عقلی به تدبر در معانی محسوسات ارجاع شده اند، که می فرماید: "افلم یهد لهم کم اهلکنا من قبلهم من القرون یمشون فی مساکنهم، ان فی ذلک لایات لا ولی النهی" آیا برای آنان سبب هدایت نشد که ما چقدر از اهل قرنهای گذشته را که درمنازل خود راه میرفتند هلاک کردیم؟ به درستی که در این کیفر هر آینه نشانه هایی برای صاحبان عقل است.
بررسی ارتباط واژه عقل با سایر لغات
اکثریت قریب به اتفاق کسانی که در اطراف خود دیده ایم اعتراف به وجود عقل و توانایی نامحدود آن دارند شاید به این دلیل که از راه مشاهدات دیده و از طریق بدیهیات اثبات شده یا اینکه فطرتا انسان علم به تجرد عقل و عدم محدودیت آن دارد یا هر دو، لذا اشخاصی پیرامون ما اغلب اعتقاد و ادعای عقلانیت و کثرت آن را دارند برخلاف این که در چیزهای دیگر از قبیل :مال ، سلامتی و غیره به دلایل قابل توجیه خود ادعای ناداری و یا کمبود آن را دارند.
اکنون در این مبحث با این عقل که پایه واساس شناخت و درک فهم موجودات است و ارتباط وجودی جزئی و کلی بین آنهاست سعی برآن شده که ارتباط موجود میان عقل و واژه هایی همچون : جهل ، اخلاق، دین، علم ، اراده ، رشد سنی و عشق را که در نظام تربیت عقلانی اسلام مورد توجه قرار گرفته بررسی شود.
عقل در مقابل جهل
در برخی از احادیث، جهل در مقابل عقل قرار می گیرد. حتی محدثان بزرگی چون کلینی "عقل و جهل" را عنوان بابی از ابواب کتاب های روایی خویش نهاده اند، نه عنوان "علم وجهل" را. البته در احادیث گاه به تقابل علم و جهل نیز بر می خوریم ،مثلا امام علی علیه السلام می فرمایند: جهل ثروتمند او را پست می گرداند و علم فقیر، او را بالا می برد. اما معمولا عقل در جهل قرار گرفته است.
امام علی علیه السلام می فرمایند:"عقل هدایت ونجات می بخشد و جهل گمراه و نابود می گرداند " باز می فرماید: "عاقل بر عقل خویش و جاهل برامل و آرزویش تکیه می کند."
از احادیثی که درباره عقل و جهل وارد شده است چنین بر می آید که ویژگی ها و آثار بیان شده برای عقل و جهل، درست در نقطه مقابل یکدیگرند و میتوان نتیجه گرفت که به طور کلی عقل و جهل دو نیروی متضاد در انسانند. اما ازاین که عقل در مقابل شهوت نیز قرار دارد، می توان نتیجه گرفت که جهل در این احادیث به معنای شهوت نیز هست.
گویا در کلمات حضرت امیرعلیه السلام و نیز دیگر معصومان علیهم السلام جهل معنای واحدی ندارد: گاه به معنای نادانی یا عدم علم است، و از این رو در مقابل علم قرار می گیرد. این معنای جهل، امری عدمی است. اما گاه جهل به معنای شهوت و امری وجودی مطرح است. جهل به این معنا در مقابل عقل قرار می گیرد و این دو یعنی عقل و جهل دو نیروی متضادند و آدمی همیشه شاهد تنازع آن ها با یکدیگر است.
گفتنی است که در حدیث معروف "جنود عقل و جهل" منقول از امام صادق علیه السسلام علم از جنود عقل، و جهل از جنود جهل برشمرده شده و این دو در مقابل یکدیگر قرار گرفته اند، همان گونه که فرماندهان آن (عقل و جهل) در مقابل یکدیگر صف آرایی کرده اند. روشن است که مقصود از جهلی که فرمانده سپاه است، با جهلی که سپاهی و سرباز است، متفاوت است: جهل فرمانده ، همان نیروی وجودی و شهوت است که در مقابل نیروی وجودی دیگر ، یعنی عقل قرار می گیرد وچون امری وجودی است، دارای لشکر و سپاه فراوان است.
از جمله آثار و لشکریان عقل، علم است ، زیرا لازمه پیروی از عقل، فراگیری دانش است. از سوی دیگر جهل به معنای نادانی و فقدان علم از سپاهیان نیروی جهل و شهوت است ، زیرا لازمه جهل و شهوت، ترک علم ودانش است.
این دو معنای جهل ، ریشه در لغت عرب نیز دارد. فارس بن زکریا می گوید:
"جهل دو اصل و دو معنای اصلی دارد: یکی خلاف علم است و دیگری خلاف طمانینه است و از همین معنای دوم است که به چوبی که با آن تکه های آتش را حرکت می دهند، مجهل می گویند. نیز گفته می شود : استجهلت الریح الغصن، یعنی باد، شاخه درخت را حرکت داد وشاخه مضطرب و متحرک شد.
بنابراین در لغت عرب نیز جهل دو معنای اصلی دارد: یکی عدم علم و دیگری حالتی درانسان که از آن به سستی و سبکی تعبیر می شود و در مقابل حالت طمانینه قرا ردارد.
ایزوتسو زبان شناس و اسلام شناس معاصر نیز پس از بررسی اشعار زمان جاهلیت و نیز تحقیق در آیات قرآن مجید، سه معنا برای جهل می یابد: معنای نخست جهل "الگوی برجسته رفتار تند خوی بی پروایی است که با اندک انگیختگی ممکن است قدرت تسلط بر نفس را از کف بدهد ودر نتیجه بی باکانه به عمل برخیزد، و هوس کور غیرقابل مهارکردنی، محرک او باشد، بی آن که هیچ در آن بیندیشد که پیامد عمل مصیبت بار او چه خواهد بود…در مقابل این جنبه جهل است که تصور حلم در درجه اول متعارض است."
نتیجه معنای اول جهل، معنای دوم آن یعنی ضعیف شدن عقل و ناکارآمدی آن است.
معنای سوم جهل، عدم علم است.
عقل و اخلاق
رابطه میان عقل واخلاق، از مباحث مهم عقل شناسی و نیز علم اخلاق است، لذا جهت وضوح و روشنی این مبحث به تعدادی از احادیث که مربوط به عقل و اخلاق است و دربحث اشاره کرده و سپس به ذکر مطلب می پردازیم:
"عقل آن است که میانه روی کرده ، اسراف نکنی، به وعده هایت عمل کرده، خلف وعده نکنی، چون خشمگین شدی ، بردبار باشی."
"همانا عقل ، دوری جستن از گناه، عاقبت اندیشی و احتیاط است.
"عقل ، تجربه اندوزی است و بهترین تجربه تو آن است که تو را پند می دهد."
همانگونه که دیده شد اکثر احادیث نقل شده از امام علی علیه السلام در زمینه عقل، به عمل واخلاق مربوط می شود که از دیدگاه ایشان عقل آدمی قادر است خوب و بد اعمال را تشخیص دهد وآدمی را به انجام برخی امور و ترک برخی دیگر بخواند. بر این اساس چند نکته مهم را در زمینه رابطه عقل و اخلاق بر می رسیم:
یک. از جمله مباحث مهم درباره ارتباط عقل واخلاق، تاثیر و تاثر آن دو بر یکدیگرو از همدیگر است. تاثیر عقل بر اخلاق بر این است که انسان بر اساس عقل خویش، مفاهیم اخلاقی و خوب وبد افعال را درک ، و نسبت به آنها امرو نهی می کند.
حال باید دید تاثیر اخلاق بر عقل چیست؟
احادیث بسیاری در این باره ازحضرت امیرعلیه السلام نقل شده است که در آن ها فضایل اخلاقی و اعمال ارزشی از اسباب تقویت عقل برشمرده شده و درمقابل رذایل اخلاقی و گناهان از اسباب تضعیف عقل بیان شده است . امام در این باره می فرماید:
"با شهوتت مبارزه کن، و برخشمت پیروز شو، با عادت زشتت مخالفت کن تا نفست پرورش یا بد و عقلت کامل می شود."
همچنین فرموده اند: " آن که خود را از مواهب دنیا بی نیاز کند عقل را کامل کرده است."
از جمله احادیث آن حضرت که در آن ها رذایل اخلاقی و گناهان از اسباب تضعیف و فساد عقل شمرده شده اند، سخنان زیر است:
– خشم وغضب، عقل ها را تباه می کند.
– آن که لهو و خوش گذرانی اش فراوان باشد عقلش اندک است.
ازدست رفتن عقل در زیاده طلبی است.
نکته مهمی که از این دو دسته احادیث -یعنی احادیثی که عقل را وسیله فهم اخلاق می دانند و روایاتی که اخلاق را باعث افزایش عقل میدانند-می توان استفاده کرد، این است که عقل و اخلاق رابطه دوسویه دارند و این رابطه هیچ گاه قطع نمی شود و در نتیجه، عقل و اخلاق در این تعامل می توانند سیری تکاملی داشته باشند. به این بیان که آدمی با عقلی که دارد، خوبی برخی افعال وزشتی برخی افعال را درک می کند. پس از این ادرک اگر او به مقتضای عقل عمل کند وافعال خوب را انجام داده، افعال زشت را ترک کند، عقل او بیشتر می شود و در نتیجه خوبی و بدی های بیشتری را درک میکند. باز اگر به مقتضای معرفت عقلی عمل کند دوباره افزون می گردد و در نتیجه محدوده بیشتری از اعمال اخلاقی را درک می کند. عکس این حالت نیز می تواند صادق باشد، یعنی اگر آدمی به مقتضای عقل خویش عمل نکند و مرتکب رذایل و گناهان گردد، همان عقل نیز تضعیف و در نهایت نابود می گردد، یعنی: صم بکم عمی فهم لایعقلون.
پس براین اساس آدمی می تواند با عقل خویش اخلاقش را تقویت کند و با اخلاق خود، عقلش را کامل کند، همان طور که می تواند باعث تضعیف و نابودی عقل و اخلاق خویش گردد.
دو. در تفسیر حسن وقبح افعال در میان متفکران اسلامی و غیراسلامی، نظریات مختلفی مطرح شده است. رای مشهور در میان فیلسوفان اسلامی که برخی از اصولیین معاصر نیز موافق آنند در این باره آن است که حسن و قبح، از مشهورات عامه و آرای محموده است و عقلا برای سامان دادن به زندگی اجتماعی خود، بروی آن ها توافق کرده اند.
می دانیم که مشهورات یکی از مقدمات قیاس جدلی است، و از قضایای یقینی و عقلی که از مقدمات قیاس برهانی اند، محسوب نمی شود. ابن سینا می گوید: آرای مشهوره ومحموده قضایایی هستند که علت تصدیق آن ها یا شهادت همه طوایف بشر است مثل "عدل نیکو است" و یا شهادت اکثر مردم ویا چیزی از این قبیل . این قضایا از اولیات عقلی و فطریات نیست و دلیل وجود این قضایا درنفس انسان این است که از کودکی بدان عادت کرده و یا به جهت مصلحت اندیشی و یا بر اثر برخی از خلق های انسانی مثل حیا و انس به دیگران و یا برخی سنت های قدیمی یا استقرای بسیار انسان ، به آن ها معتقد شده است.
براساس این نظریه ، افعال فی نفسه دارای حسن و قبح نیستند و در نتیجه عقل، حسن و قبح افعال را درک نمی کند، بلکه حسن و قبح افعال امری عقلایی و قراردادی است و عقلا به دلایل مختلف از جمله منافع اجتماعی، خوبی وبدی افعال را اعتبار کرده اند.
از احادیثی که درباره حکم عقل به خوبی و بدی افعال، از امام علی علیه السلام نقل شده است، بر می آید که حسن وقبح افعال امری عقلی ویقینی است و انسان با تعقل و تدبر در افعال به طور یقینی درک می کند که اعمالی خوبند و اعمالی زشت، و عقل ، انسان را دعوت به انجام کارهای خوب و ترک کارهای زشت می کند . برای مثال: وقتی حضرت می فرمایند: من علامات العقل، العمل بسنه العدل ،"از نشانه های عقل ، عمل به روش عدل است." فرض این سخن آن است که عدالت عملی خوب است و عقل خوبی عدل را درک و آدمی را به آن دعوت می کند. از این رو کسی که به عدل رفتار می کند، از عقل بهره مند بوده و از آن پیروی کرده است. یا وقتی می فرمایند،"عقول، نفوس را از پلیدی باز میدارد" فرض شده است که پلیدی امری واقعی وزشت است و عقل آن را درک کرده ، آدمی را از ارتکاب آن باز می دارد.
عقل و دین
یکی دیگر از واژگانی که مرتبط با عقل است کلمه دین می باشد حال ببینیم ارتباط این دو واژه، ارتباطی متقابل (مانند عقل و جهل)یا متشابه (همچون عقل و اخلاق) است ؟
برای پاسخ به این سوال احادیث مربوط به عقل ودین را از دیدگاه امام علیه السلام مرور می کنیم.
نزد امام علی علیه السلام : عقل، راه رسیدن انسان به خدا ودین است:"با عقول ، شناخت خدا محکم و پایدار می شود" ،" مومن به خدا ایمان نمی آورد مگر این که تعقل کند" ،
"دین وادب نتیجه عقل است"،" دینداری به اندازه عقل است ."،"نخستین پایه اسلام عقل است."
عقل از طریق استدلال از آیات آفاقی وانفسی ، خدا را اثبات می کند و پس از اثبات خدا، خوبی و لزوم تسلیم در برابر خداوند و ایمان بخدا را به انسان گوشزد می کند. آدمی با عقل خویش مخاطب دین و شریعت است و از همین رو است که از شرایط مکلف شدن در قبال دین و عقاید و احکام آن برخورداری از عقل است.
باز از همین جا است که حضرت امیر علیه السلام مقدار حسابرسی و پاداش وکیفر روز قیامت را به اندازه عقل میداند: "خداوند، بندگان را به اندازه عقلی که در دنیا به آن ها داده، حساب می رسد."
گذشته از این که عقل آدمی، را به دین می رساند، احکامش جزء دین است، زیرا به فرموده امام "عقل" رسول حق-تعالی -است و "عقل"، شریعت درونی و شریعت ، عقل بیرونی است." دربرخی از احادیث ،عقل ، حجت باطنی و پیامبران وائمه علیهم السلام حجت های ظاهری قلمداد شده اند.
از سوی دیگر دین نیز در خرد ورزی انسان و رشد و تکامل عقل او موثر است. امام علیه السلام در خطبه اول نهج البلاغه، درباره فلسفه ارسال رسولان می فرمایند:
خدا، رسولان خویش را در میان مردم برانگیخت و پیامبرانش را پی در پی به سوی مردم فرستاد، تا پیمان فطرتش را از انسان ها باز گیرند ونعمت فراموش شده را به یاد آنان آورند و با تبلیغ بر آن هااحتجاج کنند و گنجینه های عقول را آشکار کنند.
در این خطبه ، حضرت معلومات عقلی را به دفینه ها وگنج های پنهان تشبیه کرده و یکی از وظایف پیامبران را برانگیختن و برملا کردن این گنج ها دانسته اند. از این سخن می توان دریافت که اولاً: عقل دارای معلومات فطری وذاتی است و در خود معلوماتی دارد که از خارج و تجربه به دست نیاورده است ،
ثانیاً : بدون تذکر و برانگیختن پیامبران، آدمی از این معلومات غافل است و بدان توجه ندارد و پیامبران توجه انسان را به این آگاهی ها جلب می کنند. بنابراین یکی از کارهای دین، به فعلیت درآوردن عقل ومعلومات فطری است.
افزون بر همه این ها، دین بر عقل می افزاید، و به فرمایش حضرت امیر علیه السلام "ذکر و یاد خدا روشنایی عقل است" و "هر که خداوند سبحان رایاد کند، خدا دلش را زنده و عقل و خردش را نورانی می گرداند" و " یاد خدا عقل ها را راهنمایی و هدایت می کند"
نتیجه این که، اعمال اخلاقی، اعمال دینی محسوب می شوند زیرا دستورات اخلاقی زیرمجموعه دستورات و نکات دینی است و همان گونه که گذشت (در بحث عقل و اخلاق) اعمال اخلاقی باعث تقویت عقل می شود و گناهان باعث تضعیف و نابودی عقل می گردند، لذا درباره رابطه عقل و دین گفتنی است که تاثیر و تاثر و ارتباط دوسویه ای همانند عقل و اخلاق میان این دو نیز حاکم و برقرار است و همواره یکدیگر را تقویت می کنند.
عقل و علم
یکی دیگر از واژه های مرتبط با عقل، علم می باشدکه در این جا سعی بر آن شده تحت بررسی قرار گیرد.
امام علی علیه السلام عقل را یکی از مبادی علم ودانش میدانند، حتی از سخنان ایشان می توان استفاده کرد که عقل مهم ترین مبدا شناخت آدمی است، و همان قوه ای است که آدمی با آن به حکمت، یعنی علم استوار دست می یابد. ایشان در مقایسه میان اندیشیدن و حس کردن اندیشه را خطاناپذیر می دانند، در حالی که حس را امری خطابردار می شناسانند. در برخی احادیث نیز عقل را پیشوای حس معرفی می کنند. احادیث وارده در این باره راذیلا یادآور می شویم:
-با عقل ژرفای حکمت، و با حکمت ژرفای عقل بیرون آورده می شود.
-اندیشیدن مانند دیدن با چشم نیست، زیرا گاه چشم به صاحبش دروغ می گوید، ولی عقل، آن را که از وی اندرز خواسته فریب نمی دهد.
-عقل ها پیشوایان افکار و افکار پیشوایان قلوب و قلوب، پیشوایان حواس و حواس ، پیشوایان اعضا و اندامند.
این گونه عقل مبدا و منشا اصلی معرفت و علم است. از سوی دیگر امام علیه السلام علم وتجربه را از جمله اسباب و عوامل تقویت عقل میدانند، زیرا:
-علم و دانش، عقل عاقل را بیشتر می کند.
-تجربه ها تمام شدنی نیستند، و عاقل با آن ها رشد می کند.
بنابراین هم عقل باعث افزایش علم می شود و هم علم عقل افزا است. یعنی اگر آدمی عقل خود را به کار گیرد به علم می رسد و وقتی به علم دست یافت ، عقل او افزایش می یابد و باز اگر عقلی را که هم اکنون قوی تر شده به کار گیرد، علوم بیشتری را می یابد و در نتیجه به عقل او افزوده می شود، این سیر می تواند همواره ادامه داشته باشد و علم وعقل دریک تعامل تکاملی پیوسته باعث تقویت یکدیگرند و شاید به همین علت امام می فرماید: "عقل و علم همپای یکدیگرند و ازهم جدا نمی شوند."
اکنون این سوال مطرح می شود که عقل برتر است یا علم؟
چنان که خواهد آمد اصولا بدون وجود عقل فراگیری علم غیر ممکن است وبا دقت در پاره ای از سخنان حضرت امیر علیه السلام در می یابیم که نیاز علم به عقل، بیشتر از نیاز عقل به علم است زیرا فرموده اند: کل علم لایویده عقل مضله "هر علمی که عقل آن را تایید نکند گمراهی است ." و "کسی که علم او بر عقلش افزون گردد، علم ، و بال او خواهد بود"
در توضیح این مطلب می توان گفت :دانش می تواند جهت مثبت (والهی) یا منفی(و شیطانی) داشته باشد، یعنی ضرورتاً مثبت و باعث کمال آدمی نیست.
لذا علم آن هم مثبت والهی فرع بر وجود عقل همراه دین و نیازمند به آن است.
برای ما که در عصر مدرنیته زندگی می کنیم و شاهدیم که آدمی با علم و تکنولوژی درصدد نابودی خویش بر آمده است، این سخن نباید عجیب به نظر آید آن علم و تکنولوژی که نتیجه اش سلاحی می گردد و هزاران انسان بی گناه را در چند ثانیه نابود می کند، علمی است که با عقل همراه نگشته است. درحالی که انسان با عقل و دین می تواند به علومی دست یابد که او را در همه عرصه ها از جمله عرصه اجتماعی به کمال برساند.
امام علیه السلام در شعری منسوب به ایشان علم و عقل و رابطه آن دو را در پیمودن مسیر کمال به کفش و پا تشبیه فرموده اند. در این شعر آمده است:
اذا کنت ذا علم و لم تک عاقلا فانت کذی نعل و لیس له رجل
و ان کنت ذا عقل و لم تک عالما فانت کذی رجل و لیس له نعل
"اگر علم داشته باشی و عاقل نباشی ، به سان کسی هستی که کفش دارد ولی پا ندارد و اگر عقل داشتی وعالم نباشی، همچون کسی هستی که پا دارد، ولی کفش ندارد."
انسانی که پا دارد ولی کفش ندارد، می تواند طی طریق کند هر چند به سختی.اما کفش بدون پا فایده ای ندارد و نمی توان با آن مسیری را پیمود.
عقل و اراده
درحدیثی از امام علیه السلام انسان موجودی دارای دو بعد عقل و شهوت معرفی شده است که اگر بعد عقلانیت را اراده کرده و در مسیر تکامل و پیمودن سیرصعودی شکوفا سازد(اراده عقلانی) میتواند به جایی برسد که در مقامی برتر از فرشتگان بنشیند که این همان انسانی است که شایسته سجده فرشتگان و بهشت جاوید و لایق لقد کر منابتی آدم(اسراء70)می شود، و این شکوفایی، نشانگر رشد مرحله به مرحله اراده وعقل است و به عکس اگر اراده را در طریق شهوت قرار دهد (اراده شهوانی) از مسیر الی … وحق خارج و منحرف گردیده و به پست ترین درجه اراده و عقل رسیده و چنان سقوط می کند که از حیوانات نیز گمراه تر می شود ، لذا اراده در عرض دو نیروی عقل وشهوت نیست بلکه در طول آن دو است و هنگامی که فعلیت می یابد به اراده عقلانی وشهوانی تقسیم شده و ملاک ارزش آدمی به این است که در کدام جهت تلاش کند.
به همین جهت امام علیه السلام در اهمیت عقل و اراده عقلانی می فرمایند: "قیمه کل امرء عقله" ،ارزش هر انسانی خرد اوست.
دیدیم که آدمی دارای اراده و شهوت است و این خود اوست که یکی از این دو را اراده می کند و پیرو عقل یا شهوت می گردد. و همچنین انسان با عمل کردن به مقتضای دین واخلاق، و نیز علم و تجربه اندوزی، می تواند عقل خود را تقویت کند. بنابراین باید عقل را دارای درجات مختلف دانست و معتقد شد که برخی اعمال و علوم باعث تقویت عقل، می شوند. و از سوی دیگر انسان و اراده او در دست یابی به درجات گوناگون عقل دخیل دانسته شده است.
بنابراین اگر بخواهیم فهرستی از مهم ترین عوامل تقویت عقل را به دست دهیم، می توانیم گذشته از اراده انسان، به عوامل دین، اخلاق، علم و تجربه اشاره کنیم. تاثیر این موارد در قبلا بررسی کردیم و در ادامه رشد سنی را بررسی می کنیم.
عقل و رشد سنی
یکی از جمله امور مورد مطالعه مربوط به عقل رشد سنی می باشد که می تواند در برخورداری و بهره داری از عقل و رشد آن موثر باشد.
بنابر مفاد برخی از احادیث، انسان هنگام بلوغ، از نور عقل بهره مند می گردد و خوب و بد را می فهمد.این روایات، با احادیث بسیاری که عقل را حقیقت الهی و ملاک تکلیف و حساب رسی وکیفر و پاداش می دانند، و نیز احادیثی که سن بلوغ را سن تکلیف معرفی می کنند، تاثید و تقویت می شود.
فقها و مراجع نیز از یک سو شرط تکلیف را عقل می دانند و از سوی دیگر سن تکلیف را سن بلوغ ذکر می کنند.البته ممکن است اشخاصی قبل از بلوغ نیز از عقل بهره مند باشند که به این سن، حد تمییز گفته می شود، یعنی سالی که بچه خوب وبد از هم تشخیص میدهد. میتوان گفت آدمی هنگامی بلوغ از مقداری عقل بهره مند است که برای فهم تکلیف و حسن و قبح اعمال و درک واقعیات و عقاید پایه ای، ضروری است.
در احادیثی که از امام علیه السلام نقل شده است، بهره مندی از عقل پس از سن بلوغ نیز ادامه خواهد داشت تا این که سن آدمی به 28 یا 35 سالگی برسد. پس از آن رشد عقل تنها از طریق رشد غیرسنی و ازطریق تجارب ممکن و میسر است. احادیث حضرت در این مورد بدین قرار است:
– هنگامی که عاقل پیر می شود، عقلش جوان (وقوی) می گردد.
– عقل انسان تا 28 سالگی رشد می کند، مگر تجارب.
– پایان دوره رشد عقل 35 سالگی است، و هر چه پس از آن باشد، بر اثر تجربه است.
بر اساس این حدیث علوی ، رشد سنی آدمی در رشد عقل او موثر است، و رشد عقل همراه رشد سنی تا 28 یا 35 سالگی ادامه دارد و پس از آن رشد عقل تنها با تجارب ممکن است. به نظر می رسد عقلی که با رشد سنی کمال می یابد، همان عقل تجربه، یا عقل مسموع است.
جنان که دیدیم در دو حدیث، 28 سالگی، و در یک حدیث، 35 سالگی، نهایت رشد سنی
عقل بیان شده است. شاید منظور از این باشد که 28 سالگی برای افراد متعارف نهایت رشد سنی عقلی است و 35 سالگی برای افراد خاص. یعنی نهایت رشد سنی عقل در مورد افراد، متفاوت است.
عقل در مقابل شهوت و هوای نفس
در مباحث پیشین گذشت که امام علیه السلام عقل را در مقابل شهوت قرار دادند و انسان را موجودی مرکب از عقل و شهوت معرفی کردند. آن امام گرامی به این تقابل به اشکال مختلف اشاره فرموده اند، به عنوان نمونه:
– هرگاه عقل کامل شود شهوت ناقص می گردد.
– آن که بر شهوتش غالب شود، عقلش آشکار می گردد.
و بالاخره در سخنی روشن تر می فرمایند:
عقل و شهوت ضد یکدیگرند و تایید کننده عقل، علم است و تزیین کننده شهوت هوای نفس است، و نفس در میان این دو، مورد تنازع است هریک پیروز شود نفس در طرف او قرارمی گیرد.
در این حدیث، هوای نفس تزئین کننده شهوت معرفی شده است. همچنین در برخی سخنان منقول از حضرت امیرعلیه السلام عقل در مقابل هوای نفس قرار گرفته است، به عنوان مثال:
– آفت عقل، هوای نفس است.
– اطاعت ازهوای نفس عقل را فاسد می کند.
-هوای نفس دشمن عقل است.
– عقل صاحب و فرمانده لشکر رحمان است وهوای نفس فرمانده لشکر شیطان، و هر یک از این دو می خواهند نفس را به سوی خود کشانند. پس هر یک پیروز گردد، نفس در اختیار او خواهد بود.
از مقایسه این احادیث با یکدیگر متوجه می شویم که شهوت و هوای نفس یا یک چیزند یاد و چیز قریب به یکدیگر. به هر حال هوای نفس و شهوت در احادیث گذشته، در مقابل عقل قرار گرفته اند.
عقل و عشق
اهل معرفت، عقل متعارف را برای یک مرحله لازم می دانند اما در مرحله دیگر، همین عقل، " عقال" می شود، جایی که جلوی غرایز و امیال سرکش می گیرد و زانوی شهوت و غضب سرکش را می بندد و "عقال" می کند، ولی همین عقل مصطلح که همه تلاش وکوشش آن برای حفظ حیات ظاهر است، در مراحل بالاتر، عقال است وباید از دست وپا گرفته شود، مثلا انسانی که بخواهد به اوج لقای حق راه پیدا کندعقل متعارف، مانع آن است و میگوید سلامت خود را از دست مده.اگر بخواهد شهید بشود عقل متعارف می گوید دیگران هستند، تو فرزندانی داری و مسئول تربیت آنها هستی. به علاوه تو می توانی از راههای دیگر به جامعه خدمت کنی.
اگرابراهیم علیه السلام با عقل عادی می اندیشید ، همین عقل عادی برای او عقال و پای بند بود و هرگز حاضر نبود تن به آتش بسپارد یا هنگامی که دستور یافت فرزندش را ذبح کند، اگر عقل عادی را معیار عمل خود قرار می دادو گفت : قربانی کردن فرزند مصلحت نیست،زیرا این جوان فردا کامل می شود و به سود جامعه اقدام می کند، چنین برداشت واندیشه عاقلانه ای عقال پای او می شد.
جنگ عقل و عشق
اهل معرفت می گویند جهاد سه قسم است:
"جهاد اصغر" که انسان در بیرون هستی خود با دشمن مهاجم می جنگد. از این بالاتر،
" جهاد اوسط" است که در صحنه نفس، بین رذیلتها و فضیلتها نزاع و تهاجم وجود دارد و انسان می کوشد در جنگ بین فجور و تقوا وحرص و قناعت، و جهل و عقل و… فضلیت را فاتح کند، یعنی آنچه در علم اخلاق و فن تهذیب نفس به "جهاد اکبر" موسوم است نزد اهل معرفت، جهاد اوسط است.
اما "جهاداکبر" نزد اهل معرفت، همان جنگ عقل وعشق است کسی که عارف ومشتاق لقای حق باشد، جهاد اکبر یا جنگ بزرگتر را بین عقل و عشق می داند، نه بین عقل و جهل، و آنگاه می کوشد تا عشق و محبت را برعقل پیروز کند، یعنی عقل در مقابل جهل، عهده دار عقال کردن غرایز و اغراض وهمی و خیالی از یک سو و اهداف شهوی وغضبی از سوی دیگر است، لیکن عقل در مقابل عشق، عقال شده عشق است، زیرا عقل مصطلح در ساحت عشق چونان وهم و خیال است در مصاف با عقل مصطلح عاقلان.
در قیام سالار شهیدان علیه السلام نیز بسیاری از مومنان ، علما، زاهدان و ناسکان به آن حضرت علیه السلام توصیه می کردند تا به استقبال صحنه خونین کربلا نرود زیرا مرگ، آوارگی و اسارت را در پی دارد.
البته این ها انسانهای عاقل بودند وسعی می کردند که عقل را بر جهل و فضایل اخلاقی را بر رذایل اخلاقی پیروز کنند ، ولی عاشق نبودند.
بسیاری از دانشمندان در جریان انقلاب اسلامی به امام (رضوان ا…علیه) هشدار می دادند که نبرد با ارتش قدرتمند پهلوی کارآسانی نیست و خود را به آب و آتش انداختن است. این هشدار یا نصیحت، عاقلانه بود اما امام راحل (رحمه ا… علیه) عاشقانه قیام کرد نه عاقلانه.
اگر به زکریای پیغمبر (علیه السلام) می گفتند پذیرش شهادت دشوار است، آن راتحمل نکنید می گفت : من زنده ام برای این که توحید را احیا کنم و اگر توحید در خطر باشد حیات من، سودمند نیست. چنین انسانی عاشق وعارف است. انسان آن گاه که به مرحله عشق می رسد تازه می فهمد که عقل حقیقی همان "عقل برین" است که او دارد و دیگران گرفتار عقال و وهمند و آن را عقل می پندارند.
البته اگر کسی در مسیر مستقیم نباشد یعنی براساس واجب و مستحب حرکت و از حرام و مکروه اجتناب نکند، اصلا سالک نیست و قیام و اقدام چنین شخصی از بحث خارج است، چون راه لقای حق یکی بیش نیست و آن هم انجام دادن واجبها ومستحبها و ترک حرامها و مکروهه است و بس.
فصل دوم
نگرش های متفاوت به عقل
عقل از منظر قرآن
در آیات قرآن کریم به مواردی از قبیل اهمیت تعقل و شرایط آن، هدف و غایت تعقل و نتایج و آثار آن و نیز مواردی که باید روی آن تعقل و تفکر نمود پرداخته است.
واژه عقل در قرآن به کار نرفته است، لیکن کلمه های هم ریشه عقل 49 مورد و نیز واژه های مشابه و نزدیک به عقل مانند تدبر و تفکر در آیات قرآن فراوان به کار رفته است مطالعه آیه های مربوط به عقل و تعقل ، به ما می فهماند که برای ما اندیشیدن لازم است وعوامل بسیاری و شاید تمام هستی دست به دست هم داده اند که انسان تعقل و تفکر کند.
به عنوان مثال، در سوره بقره آیه 242 آمده است "کذلک یبین ا.. لکم آیاته لعلکم تعقلون " خدا آیات خود را برای شما بدین گونه روشن بیان می کند باشد که خردمند شوید یا در سوره آل عمران آیه 65 آمده است "یا اهل الکتاب لم تحاجون فی ابراهیم و ما انزلنا التوراه والانجیل الا من بعده افلا تعقلون" ای اهل کتاب چرا در آیین ابراهیم با یکدیگر مجادله می کنید( که هر یک به خود نسبت می دهید او را ) و حال آن که فرستاده نشده تورات وانجیل مگر بعد از ابراهیم (به قرنها فاصله) آیا تعقل نمی کنید. در برخی دیگر از آیه های قرآن، سبکسری و نیندیشیدن ، ویژگی منفورترین و پست ترین انسانها، یعنی کافران و منافقان به حساب آمده و گویا قرآن نخواسته است جز با این ویژگی آنها را بشناساند ( به عنوان مثال در سوره بقره آیه 44 آمده:" تامرون الناس بالبرو تنسون انفسکم و انتم تتلون الکتاب افلا تعقلون " چگونه شما که مردم را به نیکوکاری دستور می دهید خود فراموش می کنید در صورتی که شما کتاب خدای را می خوانید چرا اندیشه و تعقل در آن نمی کنید.( تا گفتار نیک خود را به کردار آرید) یا در سوره انبیا آیه 67 آمده است :" اف لکم و لما تعبدون من دون ا.. افلا تعقلون" اف بر شما و بر آنچه به جز خدای یکتا می پرستید، آیا شما عقل خود را هیچ کار نمی بندید. قرآن در سوره عنکبوت آیه 43 ، می آموزد که عقل عامل شناخت حقایق است و برای عاقل بودن باید عالم بود(گرچه هر عالمی عاقل نیست) ، " وتلک الامثال نضربها للناس و ما یعقلها الا العالمون" و ما این همه مثالها می زنیم (تا حقایق) برای مردم روشن شود و به جز مردم دانشمند کسی تعقل آن نخواهد کرد ." اگر در آیات قرآن تتبع کنیم خواهیم دید که عقل در قرآن به معنی فهم ، درک و معرفت است."
قرآن کریم در سوره ملک آیه 10، از قول افرادی که از عقل خود بهره نمی گیرند ، می فرماید:
"قالوا لو کنا نسمع او نعقل ما کنا فی اصحاب السعیر." و آنگاه گویند که اگر ما (در دنیا) سخن انبیاء را شنیده یا به دستورعقل رفتار می کردیم امروز از دوزخیان نبودیم.
آیات فراوانی از این دست در قرآن موجود است مبنی بر اینکه افراد را به جهت تضعیف و عدم استفاده صحیح از عقل خویش مورد توبیخ قرار میدهد.
نقطه مقابل این مطلب نیز در برخی از آیات به چشم می خورد که اسباب وعوامل تعقل را به انسان معرفی می کند. به عنوان نمونه :
"انّ فی خلق السموات والارض واختلاف اللیل و النهار و الفلک التی تجری فی البحر بما ینفع الناس و ما انزل ا… من ماء فاحیا به الارض بعد موتها و بث فیها من کل دابه و تصریف الریاح والسحاب المسخر بین السماء و الارض آلایات لقوم یعقلون."
همانا که در خلقت آسمانها و زمین و گردش شب و روز کشتیها که برای منافع مردم در دریا حرکت میکنند، و بارانهایی که از آسمان نازل می کند و زمین مرده را احیا می کند وجنبندگان را در آن پراکنده می سازد و در تحریک بادها و ابرهایی که بین آسمان و زمین مسخرند، درهمه اینها آیه و نشانه هایی است برای مردمی که تعقل کنند.
همان گونه که اشاره شد واژگانی در قرآن و جود دارد که از نظر معنا تقریبا به واژه تعقل نزدیک است ، کلماتی همچون تفکر و تذکر که در اینجا به بررسی آنها می پردازیم:
آیت ا.. مشکینی در تعریف واژه تفکر چنین فرموده اند: "تفکر" به کار انداختن فکر و"تدبر" پیگیری مطالب است."
"تفکر" به عنوان پایه و اساس تعقل خود نوعی تعقل است.
آیاتی که توصیه وسفارش به تفکر نموده اند در قرآن بسیار است به عنوان مثال:
"وهو الذی مدالارض وجعل فیها رواسی و انهارا و من کل الثمرات جعل فیها زوجین اثنین یغشی اللیل النهار ان فی ذلک لایات لقوم یتفکرون."
او خدایی است که زمین را بگسترد و در آن کوهها قرار داد ونهرها جاری ساخت، و از هر میوه ای در زمین جفت بیافرید، و شب را به روز بپوشانید. همانا در این امور آیه ها و نشانه هایی است برای مردمی که تفکر داشته باشند.
و می فرماید :
"قل هل یستوی الاعمی و البصیر افلا تتفکرون."
بگو آیا فرد کور و بینا یکسان هستند؟ چرا فکر نمی کنند؟
مثال قرآنی واژه تذکر:
"وذکر فان الذکری تنفع المومنین"
و در جای دیگر می فرماید:" فذکر انما انت مذکر لست علیهم بمصیطر الا من تولی وکفر فیغذ به الله العذاب الاکبر"
ای پیامبر! مردم را بیدار کن، تذکر بده، یادآوری کن.
علامه شهید مطهری در کتاب سیری درسیره نبوی خود در این باره چنین فرموده اند:"در قرآن دو مطلب نزدیک به یکدیگر ذکر شده است یکی تفکر و دیگری تذکر.
"تفکر" یعنی کشف چیزی که نمی دانیم(کشف مجهول). قرآن دعوت به تفکر هم می کند. و اما تذکر یعنی یادآوری.
"تذکر" یعنی به یاد آوردن. خیلی مسائل در فطرت انسان و حتی گاهی در تعلیم انسان وجود دارد، ولی انسان از آنها غافل است واحتیاج به تنبه وبیداری دارد، احتیاج به تذکر و یادآوری دارد. به عبارت دیگر، بشر دو حالت مختلف دارد: یکی جهل و دیگر حالت خواب. گاهی ما از اطراف خودمان بی خبریم به دلیل اینکه نمیدانیم.(درحالیکه) بیداریم ولی چون نمیدانیم بی خبریم. و گاهی از اطراف خود بی خبریم نه به دلیل اینکه نمی دانیم ، می دانیم، ولی فعلا خوابیم. آدم خواب، عالم است ولی حالتی بر او استیلا پیدا کرده است که از دانسته های خود استفاده نمی کند . این در خواب ظاهری (است) . بشر یک خواب دیگری هم دارد که اسم آن رامیگذارند خواب غفلت یا غفلت.
ای پیامبر! تو خیال نکن که فقط با جاهل روبرو هستی ، با غافل هم روبرو هستی. جاهل را به تفکر وادار و غافل را به تذکر و مردم بیش از آن اندازه که جاهل باشند غافل و خوابند، خوابها را بیدار کن و غافلها را متنبه.
عقل در منظر روایات
پیشوایان دین نیز به پیروی از قرآن و در مقام تفسیر آن، بطور اعجاب انگیزی از عقل و حقیقت آن سخن گفته اند. بخش عظیمی از روایات و احادیث منسوب به پیامبر اکرم و ائمه معصومین علیهم السلام اختصاص به مقوله عقل واهمیت تعقل دارد تا جایی که در جوامع روایی ما، بابی مستقل تحت عنوان کتاب "العقل" وجود دارد.
پیامبر گرامی اسلام-حضرت محمد-صلی ا.. علیه و آله و سلم در مورد حقیقت عقل می فرماید:
"العقل نور فی قلب یفرق بین الحق و الباطل" عقل نوری است در دل که بدان، میان حق و باطل را جدا میکند.
از امام صادق علیه السلام پرسیدند عقل چیست؟، فرمود: "عقل آن است که به وسیله آن خدا پرستش شود و بهشت تحصیل گردد."
در حدیث هشامیه از امام موسی کاظم علیه السلام آمده است:" ما عبدا.. بشی افضل من العقل" خداوند به چیزی برتر از عقل عبادت نشده است.
حضرت علی علیه السلام می فرماید:" العقل غریزه تزید بالعلم و التجارب " عقل غریزه و نیرویی است که به واسطه علم و تجربه افزون می گردد.
فقیه و محدث بزرگوار شیخ حرعاملی (رض) درباره معانی عقل در احادیث، چنین می فرماید که با جستجو در احادیث، سه معنا برایش به دست می آید:
1- نیرویی که بدان خوبی ها و بدی ها و تفاوتها و زمینه های آن شناخته گردد، و این معیار تکلیف شرعی است.
2- ملکه ای که به انتخاب خوبی ها و پرهیز از بدی ها فرا میخواند.
3- تعقل و دانستن، واز این روست که در برابر جهل و نادانی قرار می گیرد، نه در برابر دیوانگی. بیشترین استعمال عقل در احادیث، معنای دوم و سوم است.
درادامه بحث از عقل واهمیت تعقل احادیث دیگری را از کلام ائمه علیهم السلام در مورد منافع عقل متذکر می شویم:
"حضرت علی علیه السلام:"خداوند عقل را در مردی ودیعه ننهاده (نبخشیده) مگر آن که او را باآن یکی از روزها (با چاره سازی آن از فتنه و تباهی دنیا یا به وسیله طاعت و بندگی از گرفتاری آخرت) رهایی دهد."
"امیرالمومنین علیه السلام : عقل و خرد نهی کننده از کار زشت و ناپسند، وامر کننده به کارهای نیکو و پسندیده است."
"از ایشان (علیه السلام) : خردمندی چاره هر کاری است."
"امام علی علیه السلام : خرد داشتن به اعلاعلیین و آسمانها بالارفتن است."
"امام باقر علیه السلام : هیچ مصیبتی مانند نداشتن عقل نیست"
"امام صادق علیه السلام : همانا خداوند عزوجل عقل را آفرید و این همان اولین خلقت از مجردات و معنویات است که خداوند متعال آن را از طرف راست عرش از نور خود خلق کرد."
"ازایشان علیه السلام: خداوند متعال عقل را از چهار چیز خلق نمود: از علم ودانش ، قدرت و توانایی و نور، روشنایی و اراده انجام کاری، در نتیجه عقل را قیام کننده به واسطه دانش و ابدی درملکوت قرارداد."
"امام کاظم علیه السلام در سفارش و وصیت خود به هشام بن حکم چنین فرمودند: یاهشام! بین بندگان چیزی بهتر از عقل تقسیم نشده، زیرا خواب عاقل ( در حالی که اعتقاد و یقین به خدا ، نبوت ، … دارد) بهتر از شب زنده داری فرد نادان (درحالی که شک و تردید یا جهل نسبت به اساس دین دارد) است. و خداوند متعال پیامبری را مبعوث نکرده مگر اینکه عاقل باشد تا عقل او بهتر از عقل تمام مجتهدین و کوشاگران عرصه های علمی باشد، و بنده ای فریضه و واجبی را از واجبات الهی ادا نکرده مگر اینکه از روی عقل و فهم باشد."
"امام رضا علیه السلام دوست هر کس عقل و خرد اوست و دشمن او جهل و نادانی وی می باشد "
در ادامه بحث صحبت از تفسیر عقل که در احادیث و روایات آمده است:
"رسول خدا صلی ا.. علیه واله:همانا عقل بازدارنده جهل است ، و نفس مانند بدترین و خبیث ترین جنبندگان است، پس اگر تعقل ورزیده نشود آن گاه نفس مشتعل می شود.
رسول الله صلی علیه و اله: عقل نوری است که خداوند متعال آنرا برای انسان خلق کرد، و نور عقل را قرار داد در حالی که بر قلب و دل روشنی می بخشد، تا اینکه به واسطه نور عقل تمایز و فرق بین آنچه دیدنی است (محسوسات) از آن چه نادیدنی است (معقولات) را بشناسد و بفهمد.
"امام علی علیه السلام : عقل حفظ تجربه ها است، و تو بهترین چیزی که تجربه کردی آن چیزی است که تورا پند دهد."
"امیرالمومنین علیه السلام: عقل آن چیزی است که بگویی آنچه را که دانستی و شناختی و عمل بکنی به آنچه که میگویی"
به دنبال مطالب فوق در اینجا به نقش عقل در ثواب و عقاب انسان در احادیث میپردازیم:
"رسول اکرم صلی ا.. علیه واله: تمام نیکی ها فقط به واسطه عقل درک میشود و کسی که دینی ندارد عقلی هم ندارد."
"امام حسن مجتبی علیه السلام: به وسیله عقل است که هر دو دنیا درک میشود ، و کسی که از عقل محروم شده از هر دوی آنها محروم شده است ."
"امام باقر علیه السلام : هنگامی که خداوند متعال عقل را خلق نمود به آن فرمود: پیش بیا پس جلو آمد، سپس فرمود: دور شو، دور شد، پس خداوند فرمود: قسم به عزت وجلالم خلقی را بهتر از تو نیافریدم، تنها تو را امر میکنم و فقط تو را نهی می کنم، و بس تو را پاداش و ثواب می دهم و فقط تو را کیفر می دهم."
"امام باقر علیه السلام : آنچه که از قول خداوند متعال وحی شده به سوی موسی علیه السلام آن است که ، من بندگانم را به اندازه آن مقدار از عقلی که به آنان عطا کرده ام مواخذه وبازخواست میکنم."
"امام کاظم علیه السلام: کسی که بی نیازی را بدون داشتن مالی اراده کند وآرامش دل وقلب را ازحسد وسلامتی و درستی را در دین ، پس باید که گریه و تضرع کند به درگاه خداوند متعال درخواستن آن تا اینکه او عقلش را کامل کند."
در دنباله کلام ملاک اعتبار عقل از بیان روایات نقل می شود:
"رسول ا..صلی علیه وا له: آگاه باشید که به راستی از نشانه های عقل خالی بودن از غرور و تکبر، و بازگشت به سوی خانه آخرت، و توشه گرفتن برای سکونت در قبر، و آمادگی برای روز پراکندگی و سرگردانی است."
"امام علی علیه السلام : پیام آور تو (برای دیگری) عقل تو را بیان می کند(پس باید زیرک و دانا باشد تا بتواند مراد تو را با الفاظ شیرین وسخن رسا بفهماند) ونامه تو رساتر از چیزی است که از جانب تو سخن می گوید (مانند زبان تو است و چون پیام برنده نیست، و شاید که کم وزیاد بگوید و باعث گرفتاری و تباهی گردد."
"حضرت علی علیه السلام : در شش مورد عقل مردان آزمایش می شود: همنشینی و دوستی ،همکاری و معامله ، سرپرستی و مسئولیت و مدیریت ، در برکناری از مسئولیت ها، ثروت ودارایی و در فقر و نداری."
"امام علی علیه السلام: بر عقل هرکس به واسطه آن چه که بر زبانش جاری می کند، نتیجه گیری می شود."
در بحث اهمیت عقل وتعقل به اسباب افزایش عقل اشاره می شود:
"امام علی علیه السلام: به واسطه ترک آن چیزی که بی معنا و بیهوده (لغو و تکراری و زائد بر احتیاج است چه در امور کلامی چه در امور غیرکلامی) است عقل تو کامل می شود"
"امام صادق علیه السلام: بسیاری بینش و توجه در حکمت (برترین دانش ) عقل را بارور می کند"
در ادامه کلام موجبات ضعف عقل را یادآور می شویم:
"امام علی علیه السلام : تباه شدن عقل ها در زیاده خواهی ها است."
"حضرت علی علیه السلام : چیزی از کبر و خودبزرگ بینی وارد قلب کسی نشد مگر اینکه از عقلش کم شد."
در دنباله بحث ملاک شناخت ضعف عقل آمده است:
"امام علی علیه السلام: هنگامی که عقل ها کم شود افزون طلبی بسیار می شود."
"امیرالمومنین علیه السلام: کسی که عقلش کم شود فصاحت کلام وسخنوری او فاسد میشود."
"حضرت علی علیه السلام از نشانه بی عقلی، دوستی و همنشینی با جاهلان و نادانان است."
"مولا علی علیه السلام: بسیاری آرزوها و خواسته ها از فساد و تباهی عقل است."
عقل از منظر اندیشمندان
الف- مسلمانان
1-کلام
-اهل حدیث
مکتب اهل الحدیث، افزون بر اینکه خود یکی از نخستین جریان ها و گرایش های مهم اعتقادی در اسلام به شمار می رود، در پیدایش مکتب اشعری نیز تاثیر فراوان داشته است . از این رو قبل از بحث درباره ی مکتب اشعری، بهتر است به اجمال روش و آرای این گروه را نیز از نظر بگذارنیم.
جریان اهل حدیث در اصل یک جریان فقهی و اجتهادی بود. به طور کلی فقیهان اهل سنت از نظر روش وشیوه به دو دسته کلی تقسیم می شوند: گروهی که مرکز آنان عراق بود و در یافتن حکم شرعی افزون برقرآن و سنت، از عقل نیز به گسترده ترین معنای آن استفاده می کردند. آن ها قیاس را در فقه معتبر می شمردند و حتی در برخی موارد، آن را بر نقل مقدم می داشتند. این گروه به "اصحاب رای" معروف شدند که در راس آنها ابوحنیفه (م .150 هـ. ق ) قرار داشت.
گروه دیگر که مرکز آن ها سرزمین حجاز بود، تنها بر ظواهر قرآن و حدیث تکیه می کردند و عقل را به طور مطلق انکار می نمودند اینان به "اهل حدیث" یا "اصحاب حدیث" مشهور بودند و در راس آنان مالک بن انس (م. 179 هـ.ق)، محمد ادریس شافعی (م 204 هـ ق) و احمد بن حنبل و (م 303 هـق) قرار داشتند.
اشاعره
اشاعره نامی است برای پیروان ابوالحسن اشعری (260- 324هـ..ق) همان گونه که دیدیم، پیدایش مذهب اعتزال، تاحدی بازتاب دو جریان متضاد خوارج و مرجئه در مساله ایمان و عمل وحکم مرتکب کبیره بود. اما ابوالحسن اشعری، درصدد یافتن راهی میان روش افراطی معتزله در استفاده از عقل و تفریط گرایی در عقل از سوی اهل حدیث بوده در سده دوم هجری، این دوجریان فکری در امت اسلام رو به گسترش و در تقابل با یکدیگر بودند: جریان اول، بر عقل به عنوان منبعی مستقل برای عقاید ونیز روشی برای دفاع از اسلام تاکید می کرد و در به کارگیری آن به افراط می گرایید. از سوی دیگر، جریان دوم منکر هر گونه استفاده ازعقل در عقاید بود و ظواهر نقل را بدون هرگونه تحلیل و تفکر به عنوان تنها ملاک و مدرک در معارف دینی اعلام می کرد. در گیرودار مبارزه این دو جریان فکری، مذهب اشعری در اوایل سده چهارم هجری در پوشش دفاع از عقاید اهل حدیث و درعمل به منظور تعدیل این دو جریان و نشان دادن راه میانه و معتدل و موافق با عقل ونقل پا به میدان گذاشت.
ابوالحسن علی بن اسماعیل اشعری از اوان جوانی به اندیشه های معتزلی دلبستگی تمام داشت و اصول و عقاید آن را نزد معروفترین استاد معتزلی زمان خود، ابوعلی جبایی
(م 203 هـ . ق) فرا گرفته بود و تا چهل سالگی از مدافعان معتزله به شمار می رفت و کتابهای بسیاری نیز به همین منظور نگاشت. در همین دوران بود که به یکباره از اعتزال روی بر تافت و آرای تازه ای در مقابل معتزله وهمخوان با اهل الحدیث ارائه کرد. اشعری از یک سو، یگانه منبع عقاید را کتاب و سنت معرفی کرد و از این جهت با معتزله ازدر مخالفت درآمدوبه اهل حدیث گرایید، اما بر خلاف اصحاب حدیث نه تنها بحث واستدلال در تبیین و دفاع از عقاید دینی راجایز می شمرد، بلکه آن را عملا به کار بست. در همین راستا، وی کتابی به نام "رساله فی استحسان الخوض فی علم الکلام" به رشته ی تحریردرآورد و در آن به دفاع از علم کلام و ضرورت آن پرداخت. اشعری ضمن اصالت دادن به نقل، برای عقل نقش تبیین گری و نیز مدافعه گری را پذیرفت. او که در آغاز، رسالت خویش را رد و نقض آرای معتزله می دانست، در عمل ضمن مبارزه با روش و عقاید معتزله ، آرای اهل حدیث را به شیوه ی عقلی تبیین و تعدیل کرده و تا حدودی به نظریات معتزله نزدیک ساخت.
ماتریدیه
چنان که گذشت مکتب، اشعری در اوایل سده چهارم هجری پا به میدان گذشت. هم زمان با نهضت اشعری در عراق، دو نهضت، کلامی دیگر، که در روش، اهداف وعقاید با وی مشابهت بسیار داشتند. یکی درماوراء النهر و دیگری در مصر ظهور کردند. بیانگذار یکی از این دو نهضت، ابونصر ماتریدی (م.333 هـ .ق) بود و پایه گذار، نهضت دیگر ابوجعفر طحاوی (م 321 هـ . ق) نام داشت. هر سه نهضت به انگیزه ی دفاع از عقاید دینی و رد معتزله و درعمل برای ارائه راهی در میانه ی دو مکتب اهل الحدیث و معتزله پا به عرصه ی وجود نهادند.
اشعری در فقه پیرو شافعی بود، اما ماتریدی و طحاوی ازمذاهب حنفی پیروی می کردند و در عقاید نیز مدعی بودند که اصول عقاید ابوحنیفه را تبیین وتشریح می کنند. از نظر اهمیت و میزان تاثیر درجان اسلام ، اشعری مقام نخست را دارد ، ماتریدی، در مرتبه ی بعد قرار می گیرد و طحاوی از اهمیت کمتری برخوردار است. شاید یکی ازادله نفوذ و تاثیر اشعری این بود که مبارزه ی او با معتزله درمرکز اعتزال، بلکه در مهمترین پایگاه های فکری مسلمانان، یعنی بصره و بغداد آغاز شد، این در حالی بود که ماوراء النهر و مصر، از مراکز اصلی فرهنگی فاصله ی زیادی داشتند.
تفاوت طحاوی و ماتریدی در این بود که ماتریدی بیش از طحاوی به اجتهاد و استدلال می پرداخت.
غرض طحاوی ارائه ی تلخیصی از آرای ابوحنیفه و بیان موافقت آن با عقل و نقل بود، درحالی که ماتریدی سعی می کرد که تا براساس اصول ومبانی ابوحنیفه به اجتهاد در عقاید بپردازد و نکته های نوتازه ای پدید آورده از آنجا که طحاوی در تاریخ مذاهب و فرق چندان جایگاهی ندارد، به همین اشاره بسنده می کنیم و در عوض از ماتریدی که حنفیان بسیاری در عقاید از او پیروی می کنند، قدری بیشتر سخن می گوییم.
زادگاه ماتریدی چنان که پیداست، قریه ی ماترید است. این قریه در ماوراء النهر، یعنی در حوالی نهر جیحون، و در نزدیکی سمرقند واقع شده است . او از نظر فقهی و اعتقادی پیرو ابوحنیفه بود. هر چند ماتریدی در کلام و عقاید خود اهل اجتهاد بود اما سعی می کرد در روش و اصول از ابوحنیفه پیروی کند. تفاوت او با اشعری از همین نقطه آغاز می شود. پیشتر دیدیم که ابوحنیفه برخلاف شافعی و ابن حنبل و مالک، در فقه اهل قیاس بود و به عقل به عنوان یک منبع فقهی مستقل می نگریست . بدین سان او در عقاید نیز از عقل بسیار بهره می گرفت. ماتریدی نیز مانند مقتدای خویش عقل را به عنوان سرچشمه ای برای عقاید دینی پذیرفت. بنابراین درحالی که اشعری از عقل صرفاً در مقام تبیین و دفاع از عقاید دینی استفاده می کرد، ماتریدی گذشته از این موارد، در مقام کشف ودریافت اصول نیز به خرد توسل می جست . همین تفاوت روش شناختی است که این دو مکتب را از یکدیگر متمایز می کند.
با این وصف در حالی که اشعری را می توان در میانه اهل حدیث و معتزله دانست، ماتریدی به عنوان حد میانی اشعری و معتزله ارزیابی می شود.
معتزله
در اندیشه ی معتزله ، عقل واحکام عقلی نقش اساسی و تعیین کننده در کشف و استنباط عقاید دینی ونیز اثبات و دفاع از این عقاید برعهده دارد . در این روش هرمساله ای را باید برخردآدمی عرضه کرد و تنها با یافتن توجیهی عقلانی برای آن، قابل پذیرش خواهد بود. مبنا و اساس این مکتب بر آن است که" همه ی معارف اعتقادی معقول است" وجایی برای تعبد در عقاید وجود ندارد. معتزله، مانند دیگر متکلمان، به نقل نیز رجوع می کردند، اما مفاد ومحتوای نصوص دینی تنهادر صورت توافق با عقل قابل قبول بود، درغیر اینصورت به تاویل وتوجیه نصوص می پرداختند. به سخنی دیگر، نقش نقل در مکتب اعتزال، تایید و ارشاد به حکم عقل است و خود به تنهایی منبع مستقلی محسوب نمی شود. معمولا این مبنا در قالب قاعده ی معروف معتزله "الفکر قبل ورود السمع" بیان می شود. برخی از معتزله تا آنجا پیش رفتند که همه واجبات را عقلی دانسته، بر آن شدند که عقل حسن وقبح همه ی افعال را درک می کند.
2-فلسفه
ابن سینا در کلام خود در مورد عقل می گوید:
ابن سینا به تبعیت از کندی و فارابی قوه نظری نفس ناطقه یا عقل را به چهار درجه یا حالت تقسیم می کند، پایین ترین درجه آن عقل هیولایی است که قدرت و امکان وموهوب برای کسب علم است و همه افراد بشر آن را دارند. پس از آن، چون آدمی اصول اساسی معرفت و اندیشه صحیح را بیاموزد، به درجه عقل بالملکه میرسد، و چون گامی بیشتر رود و قابلیت آن را پیدا کند که به معرفت برسد و فعالیت عقلی خویش را به راه بیندازد، به درجه عقل بالفعل می رسد. در آخر کار، آخرین مرحله ای که آدمی به آن می تواند برسد، گذشته از پیامبران که در نتیجه کمال کلی طبعشان از حالت خاصی برخودارند، درجه عقل بالمستفاد است که در آخرین مرحله جهان هستی در درون آدمی تحقق پیدا می کند و انسان نسخه ای از جهان معقول می شود در بالای این درجات و ترازهای عقل، عقل کلی یا عقل فعال قرار گرفته است و آن عقلی است که به میانجی گری آن هر معرفتی از طریق اشراق دریافت می شود، وعقل آدمی در درجه متعالی خود با آن متحد می گردد."
"شیخ طوسی در تفسیر خود درباره عقل می گوید: عقل، فهم، لب و معرفت ، نظیر هم هستند وضد عقل حمق نام دارد. عقل مجموع دانشهایی است که به خاطر آنها، بسیاری از زشتیها انجام نمی گیرد و بسیاری از و اجبات تعقل می شود … فرق میان عقل وعلم این است که گاهی عقل کسی که برخی علوم راندارد، کامل است ولی کسی که در عقل ، نارسایی داشته باشد، نمی تواند درعلم کامل باشد."
"امام محمد غزالی برای عقل چهار معنا مطرح نموده اند:
1- آنچه که سبب امتیاز میان انسان و حیوان است.
2- دانش که در درون کودک ممیز وجود دارد وحکم به روا بودن کارهای روا وناروایی کارهای ناروا می کند.
3- دانش بدست آمده از تجربه ها.
توان مآل اندیشی و عاقبت بینی."
راغب اصفهانی می گوید: عقل نخستین جوهری است که خداوندایجاد کرده و آن را شرافت داده است.
عقل نمی تواند عرض باشد و در عین حال اولین مخلوق باشد، زیرا وجود عرض پیش از محلش ناممکن است .
علامه طباطبایی می گوید: "مراد از سخن خداوند که فرموده است "اولئک هم اولوالالباب " (سوره زمر، آیه 18) صاحبان عقل می باشد. و نیز از این سخن بر می آید که عقل آن چیزی است که وسیله راهیابی به حق است و نشانه آن، ویژگی پیروی از حق است. بطوریکه در تفسیر آیه 130 سوره بقره نیز بیان گردید از این آیه چنین بر می آید که عقل، ابزاری برای پیروی از دین خداست.
"علامه طباطبایی در تبیین عقل، سه معنی را برای آن برشمرده است."
الف) به یک لحاظ عقل همان ادراک مورد باور و پذیرش در انسان است.
ب) به اعتبار دیگر عقل به اندوخته ها و آموخته های ادراکی انسان تفسیر می گردد.
ج) از جنبه سوم عقل را می توان نیرویی دانست که انسان به و اسطه آن به تجزیه وتحلیل امور نظری وعملی می پردازد و میان حق وباطل و خوبی و بدی فرق می گذارد (عقل نظری وعملی)"
"عقل عبارت است از نیروی مجردی که در انسان وجوددارد و میتواند مبدا صدور احکام کلی باشد و آدمی بوسیله آن، میان صلاح و فساد و میان حق و باطل و میان راست و دروغ فرق میگذارد."
"ازدیدگاه مرحوم استاد محمد تقی جعفری: عقل و تعقل بطور اختصار آن فعالیت ذهنی است که روی مواد خام که از جهان طبیعت وانسان و روابط بین آن دو صورت گرفته، از جزئیات ، کلیات را انتزاع می کند واز مقدمات نتیجه میگیرد، و هدف انتخاب می نماید، و قوانین و اصول احراز شده را به موارد خود تطبیق می دهد."
ازدیدگاه دکتر سروش: "عقل امری ذو مراتب و معانی است، لذا هنگامی که از عقل سخن می رود، نباید از آن فقط یک معنا را فهمید. معنای نخست (عقل) همان قوه ای است که فارق میان آدمی وحیوانات است.معنای دوم علوم یا بدیهیاتی است که آدمی از پیش خود آنها را واجد است. معنای سوم، علوم مکتسبی است که انسان آنها را فرا می گیرد، خواه از طریق حس، خواه از طریق تجربه عرفانی ومکاشفه، و خواه از راه تفکر منطقی وفلسفی. عقل نقاد ویا نقادی عقلانی، از مراتب و شوون این عقل است. لذا لفظ "عقل" هم بر قوه "عاقله" وهم بر "معقولات"، هر دو، اطلاق میشود، یعنی هم محتویات "عقل" را عقل میخوانند و هم آن قوه ای را که آدمی را بر فهم و درک قادر میسازد. معنای چهارم عقل، عقل عاقبت اندیش است که برترین مراتب عقل است. در این عقل است که دانش و ارزش هر دو با هم می آمیزند و مورد استفاده قرار میگیرند. عقل عاقبت اندیش هم حسب دوری ونزدیکی عواقبی که بدانها می اندیشد ، مراتبی پیدا میکند."
3-عرفان
عین القضاه در کلام خود در رابطه با عقل چنین آورده است :" علم" را محصول و "عقل" و"معرفت" را نتیجه "بصیرت" می داند. او میگوید: کار عقل در حوزه زمان و مکان است، و این بصیرت می باشد که فراتر از این حوزه را در می یابد. عقل جهت درک عالم طبیعت است وکار بصیرت در حوزه ازلیت.
عقل به نحوه کار بصیرت آشنایی ندارد. او بصیرت و عقل را دو وسیله، و دو چشم، برای انسان می داند، اما با این تفاوت که، چشم بصیرت، از چشم عقل نورانی تر است . به نظر وی:" نسبت چشم عقل با چشم بصیرت ، مانند پرتو آفتاب است به ذات خورشید وقصور عقل در ادراک معانی عرفانی، مانند قصور وهم است، در درک معقولات."
بنابراین حوزه تصرف و ادراک عقل محدود است . "خرد برای دریافت بعضی از موجودات آفریده شده، چنان که چشم برای دیدن قسمتی از موجودات دیگر خلق شده است، واز دریافت شنیدنیها و بوییدنیها، ناتوان است. همچنان عقل از ادراک بیشتر موجودات است عاجز است." عقل در جهان زمان ومکان، در محدوده تجرید و انتزاع صورتهای ذهنی، فعالیت دارد و کار او با حس و خیال و وهم، جز میزان تجرید وانتزاع فرق دیگری نداشته، و مانند آنها با موجودات مادی سروکار دارد، و از ادراک مسائل و حقایق عالم مابعدالطبیعه، عالم الهی، ازلیت، وملکوت، و عالم ارواح ناتوان است و آنها را تنها با بصیرت می توان یافت.
و در مورد ارزش عقل و بصیرت نظر عین القضاه چنین است:"بدان که عقل میزانی صحیح است ، واحکام آن صادق و یقینی است که دروغی در آن راه ندارد، واو دادگری است که هرگز ستم از او متصور نمی شود. با این همه هرگاه عاقل به سنجش هر چیزی از امور آخرت وحقیقت نبوت ، و حقایق صفات ازلی طمع و رزد، سعی او بی نتیجه خواهد ماند."
درجایی دیگر می گوید:" انکار نمی کنم که عقل برای دریافت مسائل مهمی از غوامض آفریده شده، لیکن دوست هم ندارم که در ادعایش ازسرشت خود تجاوز کند، و از مرتبه طبیعی فراتر رود".بنابراین از یک دانشمند ورزیده و پخته انتظار می رود که عقل را در حدود خودش به کار گیرد و از آن انتظاری برتر از توانائیش نداشته باشد.
جناب عین القضاه در رابطه بانحوه کار عقل وبصیرت چنین گفته است:" عقل اولیات را، از راه حدس درک میکند، حقایق مجهول را هم از راه استدلال به وسیله حقایق معلوم به دست می آورد. اما در قلمرو ممکن خودش، و اگر بخواهد حقایق ازلی را، از راه معلومات مربوط به حوزه کار خود به دست آورد، و دریابد، و به طور مستقیم و بالذات، این کار از وی ساخته نیست، به ناچار آن حقایق را با مفاهیم و مقولات مورد ادراک خویش تطبیق خواهدداد.
بصیرت هم، حقایق ازلی را به صورت حدس درک می کند، و در حقیقت رابطه آن با حقایق ازلی، همانند رابطه عقل با اولیات، و حواس با محسوسات است وچنین ادراکی بالمباشره، وبی نیاز از مقدمات است. با این تفاوت که یقین حاصل از بصیرت قوی تر و صریح تر از یقین حاصل از استدلال و برهان است. در استدلال عقلی "ادراک" مطرح است در صورتی که در مورد بصیرت "وصول" در کار است، و گمراهی فلاسفه از اینجا ناشی شده که فرق این دو را ندانسته اند. در صورتی که اگر کسی "گمان کند علم به ذات معشوق وصفات او، عین وصول به اوست، گمراهی دامن خود را، بر وی گسترده است. و کسی که گمان کند گرفتاری درچنگال درنده ای موذی، با تصور آن گرفتاری یکی است، در پرتگاه جهل سرنگون گردیده است."
این بود نظر جناب عین القضاه که درعین حال می توان گفت نظر عارفان اسلامی است که عرفا همگی برآنند که حقایق عرفانی از حوزه عمل عقل و اندیشه فراتر و برترند.
با این ملاحظه، می توان گفت که اصولا منطق و]عقل[ به عرفان ارتباطی ندارد، و اگر چه در زمینه اندیشه و فکر، درجهت جلوگیری از خطا وانحراف واشتباه موثر و مفید است، اما در حقایق عرفانی بی حاصل وبی اثر است.
اما با ملاحظه دیگری می توان، این دو را به هم ارتباط داد، و منطق و]عقل[ را در مسائل عرفانی سودمند دانست ، این از چند جهت ممکن است مطرح شود:
الف-یکی آن که، عده ای از عرفای بزرگ ورزیدگی و تبحر انسان را در علوم نظری، در کمالات باطنی وی موثر می دانند، چنان که شیخ اشراق متبحر در بحث و ذوق را، بر کسی که تنها در مسائل ذوقی تبحر داشته باشد، برتر مینهاد و او را شایسته عنوان"خلیفه ا.." می دانست.
سیدجلال الدین آشتیانی، ازمحققان پرکار معاصر درمسائل عرفانی، درباره ارتباط منطق (و عقل) و عرفان می گوید:
"بنابرمسلک تحقیق، تکمیل ، قوه نظریه ، وسیر در معارف با عقل و استدلال، برای مردمانی که نفوس آنها مستکفی بالذات نیست، و احتیاج به معلم بشری دارند، لازم و واجب است، و معرفت و تحقیق علم وتحصیل معارف از طریق نظر، بذر و ماده مشاهده ومکاشفه است … وطی طریق شهود، و عبور از حجب نورانی وظلمانی، از عهده کسی که عالم به احکام شرع و عارف به موازین حکمت نظری نباشد، خارج است .چه آن که از به کارانداختن قوه نظری علم الیقین، واز اعمال عقل عملی، و تصفیه نفس از رذائل و تحلیه آن به فضائل، حق الیقین وعین الیقین حاصل می شود اشخاصی عامی و قلندرانی ک عالم به موازین شرع و احکام عبادات وطرز تصفیه وطریقه قرب به حق نیستند، و از موازین اطلاع ندارند، باید آرزوی فتح باب غیب وگشایش روزنه یی از عالم نامتناهی نشات مقدم بر این نشاه را، با خود به گور ببرند."
ب- و دیگر این که اگر چه حقایق عرفانی که حاصل بصیرت وکشف و شهود باطنی است، فراتر از حوزه عمل عقل واندیشه قرار دارند، اما عقل می تواند آنها را به نحوه خصوصی، به قلمرو خویش وارد کند. توضیح مطلب آن که گاهی عقل را به عنوان قوه ای در مقابل حس وخیال و وهم از دیدگاه عرفا در مقابل اینها و بصیرت اطلاق می کنند که کار آن درک کلیات و تحصیل معلومات کلی، استخراج واستنتاج نتایج از مقدمات و امثال اینهاست اما حقیقت این جنبه ای از جنبه های شخصیت عقلانی و ادراکی انسان است و با چنین ملاحظه ای عقل حقیقتی است ورای حس وخیال و وهم بصیرت، اما اگرمنظور از عقل، مطلق قدرت عقل واندیشه انسانی باشد، در آن صورت طوری که مدرکات چشم، با گوش درک نمی شود، مدرکات بصیرت هم بالمباشره و بالذات و بلاواسطه به وسیله عقل درک نمی شود، اما چنان نیست که دستگاه عقل واندیشه بشری هرگز توانایی دریافت آن حقایق را نداشته باشد. بلکه دستگاه ادراکی بشر حقایقی را به وسیله حواس ظاهری وحقایق دیگری را به وسیله حواس باطنی و حقایقی را به وسیله قدرت تجرید وانتزاع، و قیاس واستدلالش می فهمد، وحقایق دیگری راهم به وسیله قوه "بصیرت" درک میکند. با توجه به این توضیحات لازمه این که حقایق عرفانی، حقایقی برتر و والاتر از عقل اند، این نیست که آن حقایق به هیچ وجه، قابل انتقال به حوزه تعقل انسان نباشند. بلکه آن حقایق به نحوی به حوزه تعقل انسان منتقل می گردند، هر چند این انتقال، به وسیله خواص ولوازم باشد نه به حاق حقیقت و عین تجربه، به این معنی که عقل از راه خواص ولوازم به آنها پی ببرد، هرچند که درک عین واصل آنها جز با رفع حجاب ها و شهود مستقیم ممکن نباشد.
صائن الدین علی بن محمد الترکه، در پاسخ اشکالی که مبنای آن عدم درک عقل نسبت به معارف کشفی است، می گوید … "ما نمی پذیریم که عقل اصلا این مکاشفات را درک نمی کند چون اینها در "طوراعلی" قرار دارند وفوق عقل اند. بلی پاره ای از حقایق پنهان ، بالذات وبی واسطه، برای عقل قابل وصول نیستند، بلکه عقل آنها را با کمک گرفتن از قوه دیگری که از خود عقل شریفتر است، در می یابد… اما بعد از وصول به واسطه این قوه، آن حقایق نیز مانند مدرکات دیگر، در دست رس عقل و اندیشه قرار میگرند. عیناً مانند ادراک محسوسات که عقل آنها را به واسطه حواس درک میکند. و سپس اضافه می کند که هر نیرویی که یک معنی کلی را دریابد، چه با نظر وبرهان و چه از راه کشف و وجدان، حد و رسم عقل به آن صدق می کند وسپس تذکر میدهد که "عقل" به معنای متداول آن که مبنای علوم رسمی است، واز راه استدلال از معلوم به مجهول می رسد- یعنی همان قوه فکریه- نباید با مطلق عقل واندیشه انسانی، که این هم یکی از مراتب ودرجات آن است اشتباه شود.ومحی الدین ابن عربی، از این واقعیت، چنین تعبیر می کند که "عقل از آن جهت که مفکراست- به این معنی که می خواهد با استدلال و به وسیله معلومات خود به نتایج برسد- محدود است به حدی معین که از آن فراتر نمی تواند برود. اما از آن جهت که "پذیرا" ی حقایق باشد، به هیچ حدی، محدود نیست." و این موضوع را چنین تفصیل می دهد که، علوم انسان مقداری به وسیله فکر به دست می آید. و مقداری را، فکر ممکن می داند، ولی عقل از راه فکر نمی تواند به آن برسد… و مقداری را فکر "محال" می داند، وعقل نیز آن را به عنوان مستحیل، می پذیرد و از استدلال نسبت به آن خودداری می کند، ولی چون مشمول رحمت وموهبت الهی واقع شود، خداوند علم به اینگونه امور را به او می بخشد، واو آن حقیقت را به عنوان واقعه ای صحیح وغیرمستحیل می پذیرد، هر چند که از لحاظ عقل همچنان ناممکن ومحال به نظر آید. او عقل را دارای این استعداد می داند که علوم رسمی را، از راه فکر ونظر ، به وساطت حواس و امثال آن به دست آور، و نیز علوم الهی ، وحتی رسمی را از راه کشف و موهبت دریابد، و سپس می افزاید که برای عقل در تحصیل علوم رسمی از راه حواس واستدلال اجمال و ابهام وامکان خطا وانحراف وجود دارد، و لذا احکامش از یقین برتری که جای هیچ گونه تردید نباشد بهره مندنیست. اما معلوماتی را که به وسیله کشف وموهبت به دست آورد، معلوماتی خواهند بود، روشن و مفصل، و عقل درباره آنها، از اطمینان ویقین قاطعی برخوردار است.
و این همان است که ملاصدرا، در مقدمه اسفار صریحا بیان داشته، او می گوید:" در اثر ریاضتهای سخت ومجاهدات طولانی ، باطنم شعله ور گردید، و با انوار عالم ملکوت، و اسرار جهان جبروت، روشن گردید، و پذیرای پرتوهای الطاف و عنایات خداوندی گشت. در نتیجه به اسرار و رموزی دست یافتم که تا آن هنگام، از آنها آگاه نبودم. ومسائلی برایم حل شدکه از راه برهان لاینحل مانده بود. بلکه هرچه تا به آن روز از راه دلیل وبرهان دانسته بودم، با اضافاتی از راه شهود و عیان، آشکارا دیدم، وبه واقعیت آنها رسیدم!"
واصولا پیدایش عرفان نظری، از همین جا و از همین نکته سرچشمه می گیرد، واگر چنین ارتباطی درکار نبود دیگر بحثی درباره عرفان، حتی برای عارفان هم امکان نداشت.
ج-و نیز یکی از فواید آگاهی از مبانی واصول علوم نظری آن است که عارف حقایق مورد درک خویش را بهتر می تواند، ولو از راه تمثیل ومجاز، به دیگران منتقل سازد. و به اصطلاح چنین شخصی در مقام تعبیر، نسبت به تجربه هایش، قدرت و دقت بیشتری خواهد داشت. امروزه کسانی که به دنبال تحقیق در تجربه ها و حالات عرفانی می باشند در به در دنبال تعبیرهای سنجیده و فنی و حساب شده می گردند که آنان را در راهی که پیش گرفته اند ، امدادی برساند.
سید جلال الدین آشتیانی در مورد دیگری می گوید:
"این معنی مخفی نماند که شرط کمال از برای مکاشف، تکمیل قوه نظری و قدرت فکری است و فقدان کمال قوه نظری، نقص مهمی است، عارف کامل کسی است قدرت برهانی نمودن حقایق کشفی را داشته باشد، و بتواند حقایق مفاض از حق را، به صورت برهان درآورد. عرفائی که در حکمت نظری نیز را سخند و مسائل عرفانی را با نظم خاص تدوین کرده اند، بیشتر توانسته اند حکم کشفی را ترویج کنند. قونیوی و کاشانی و ابن ترکه، که در فلسفه نظری هم را سخند، و منشا ترویج تصوف اسلامی شدند مورد احترام اهل نظر و برهانند. در این اواخر تمایل اهل عرفان به فلسفه نظری و غور اهل نظر در انظار اهل مکاشفه، این دو طایفه را به یکدیگر نزدیک نمود. به همین جهت کتب مدونه اهل عرفان به سبک فلسفه تدوین شد وکتب فلسفی از چاشنی ذوق و کشف خالی نماند."
د-اهمیت کسب وتسلط بر علوم نظری، از لحاظ دیگری هم مطرح است، و آن این که ، یکی از معیارها و میزانهایی که برای عارفان می تواند قابل بهره برداری، در تشخیص حق و باطل حالات وتجربه های عرفانی باشد، ملکه تشخیص حق و باطل است که سالک در اثر تبحر در علوم نظری که منطق هم جزء آن است، به دست می آورد. بنابراین علوم نظری نسبت به علوم عرفانی جنبه معیار و میزان را خواهد داشت.
حکیم لاهیجی نیز درباره نیازمندی عرفان به تعقل و استدلال گفته است:
"آدمی را به خدای تعالی دو راه است : یکی راه ظاهر و دیگری راه باطن . راه ظاهر، راه استدلال است، و راه باطن راه سلوک. راه استدلال مقدم است بر راه سلوک، چه، تاکسی نداند که منزل هست، طلب راهی که به منزل برد نتوان کرد."
ب- غیر مسلمان
1-فلسفه
همچنان که قبلا اشاره شد تاریخ عقل وتعقل، همزاد تاریخ بشری است و آدمی با تعقل به حیات انسانی خویش ادامه می دهد و البته مکان آن نیز جایی است که انسانی بوده، اگر چه که تعقل در باب فلسفی و نقد بررسی آن ممکن است نقطه آغازش مربوط به زمان ومکان خاصی باشد که شرح این مطالب در کتب فلسفی ذکر شده است.
جناب محمدعلی فروغی در آغاز کتاب سیرحکمت در اروپا چنین آورده اند:" هر چند هنوز این مساله حل نشده، و شاید هیچ گاه به درستی روشن نشود که تمدن ودانش، و حکمت در کدام نقطه روی زمین آغاز شده است. ولیکن تمدنی که امروز به دستیاری اروپائیان در جهان برتری یافته، بی گمان دنباله آن است که یونانیهای قدیم بنیاد نموده و آنها خود مبانی و اصول آن را از ملل باستانی مشرق زمین یعنی مصر وسوریه وکلده و ایران و هندوستان دریافت نموده اند هنگامی که یونانیان در خط علم و هنر افتادند، و بنا گذاشتند که آن را از ملل شرق فراگیرند آن اقوام از دیرگاهی در راه تمدن قدم زده معلومات بسیار فراهم کرده و مراحل مهم پیموده بودند، ولیکن قوم پر استعداد یونان جمله و ماحصل آن معلومات را گرفتند و در قالب ذوق سرشار خود ریخته تحقیقات عمیق نیز بر آن افزوده به همه رشته های ذوقیات و معقولات صورتی چنان بدیع دادند که اقوام دیگر بخصوص مردم اروپا و آسیای غربی خوشه چین خرمن آنها گردیده و از آن چشمه زلال بهره بردند."
از این مطلب فوق چنین بر می آید که آغاز حکمت و فلسفه مربوط به مشرق زمین است، ولیکن تدوین و طرح این علوم برای نخستین مرتبه توسط یونانی ها صورت گرفت.
بعد از این، سیر حکمت در یونان وسپس روم واسکندریه دچار فراز و نشیب هایی شد تا اواخر سده اول قبل از میلاد رسید که آن زمان قوم یهود فلسفه وحکمتی نداشتند ولی در میان این قوم تنها "فیلون" به سمت "حکیم" نسبتا شهرت یافت و خواست محتویات "تورات" را با فلسفه یونان وفق دهد.
عیسویان نیز در اوایل امر، به حکمت و فلسفه نمی پرداختند زیرا خود را به آن نیازمند نمی پنداشتند، ولی همین که عیسویت از یهود تجاوز کرد، و میان اقوام دیگر انتشار یافت وجمعیت مسیحیان فراوان شد، و برای مدافعه از حقانیت دین مسیح در مقابل منکران ومخالفان گرفتار مناقشه و مجادله شدند، و خود را به محاجه ومباحثه نیازمند دیدند، ناچار به کلمات حکما پرداختند.
حاصل اینکه: اذهان اولیاء دین مسیح هم به غور در مسائل مبدا و معاد متوجه شد.
بسیاری از فلاسفه درگذشته وحال بر اهمیت عقل تاکید کرده اند، افلاطون که بر مبنای وجود سه قوه شهویه ، غضبیه ، عقلیه ، انسان را مورد بررسی قرار میدهد برترین قوه وجودی انسان را عقل می داند، ارسطو فضایل چهارگانه را بر می شمارد که شامل عفت و شجاعت وحکمت وعدالت است که سه فضیلت نخستین حد وسط سه قوه است و در صورت پیدایی حدود وسط در این سه قوه، فضیلت چهارم که عدالت است تحقق می یابد، وروشن است که در پیدایی این فضایل، عقل نقش اصلی وعمده را به عهده دارد، چرا که در صورت عدم وجودش نمی توان سخن از سه قوه به میان آورد و یا در صورت کاستی آن امکان بحث از تشکل فضایل چهارگانه در حد مطلوب وجود نخواهد داشت. اگر چه سخن به میان آوردن از قوای ثلاثه، خود در خور تامل است و آن همه تاکید افلاطون بر عقل وکم توجهی او به سایر ابعاد وجود آدمی قابل تعمق، ولی آنچه نمی تواند مورد انکار قرار گیرد ارزش واهمیت عقل ازدیدگاه آنان است. افلوطین در بیان اهمیت عقل وعلت آن می نویسد:
"نفس وعقل به خودی خود دلربا نیستند و به واسطه ظهور و تجلی خیر مطلق جذاب شده اند."
فلاسفه متاخر در دنیای غرب نیز کم وبیش بر اهمیت عقل صحه گذارده اند و تعابیر متفاوتی از آن در نزد خود داشته اند.
دکارت چون دو جوهر در جهان قائل بوده است که عبارتند از: ذهن و ماده به سبب تاکیدی که بر ذهنی به عنوان جوهر مستقل داشته است، به عنوان یکی از بنیانگذاران خردگرایی در تاریخ معاصر محسوب می شود. منتها چون توجه خاص دکارت به ریاضیات بوده است خردگرایی را به شکل ریاضی که اصطلاحا به آن روش اکسیوماتیک (axiomatic) می گویند، یعنی استدلال بر اساس اصول بدیهی را مطرح کرده است. آنچه دکارت گفته بود": می اندیشم پس هستم"، حاکی از همان خردگرایی به سبک ریاضیات است.
او اعتقاد داشت که اگر به غیراز این راه، طریق دیگری انتخاب کنیم، نمی توانیم به فهم جهان نایل آییم که بیانگر اهمیت خردگرایی در فهم جهان است از آنجا که دکارت معمولا به عنوان پدر فلسفه جدید غرب محسوب می شود، میتوان اهمیت خردگرایی را در کنار سایر گرایشهای فلسفی در نظر گرفت.
روسو در بیان کارکرد عقل آن را عامل شناخت خوبی و بدی و عامل گسترش وجدان بشری معرفی کرده "فقط عقل است که به ما می آموزد خوبی و بدی را بشناسیم .. وجدان با آنکه از عقل، مستقل است ولی نمی تواند بدون عقل گسترش یابد." و در کتاب قرارداد اجتماعی عقل را به عنوان سرچشمه عدالت جهانی مطرح می سازد."بدون شک یک عدالت جهانی وجود دارد که از عقل سرچشمه می گیرد."
دیوئی می گوید: "عقل چیزی نیست که از بالا بر روی تجربه قرار گیرد. عقل چیزی است که از تجربه بر می خیزد و با تجربه آزمایش می شود و در عین حال در راه هزار و یک نوع اختراع به کار می رود تا بازخود تجربه را غنی تر و وسیع تر سازد."
کانت عقل را به عقل نظری و عملی تقسیم می کند که هر یک با دیگری فرق دارد" به عقیده کانت عقل نظری به اشیاء و مفاهیم عینیت می بخشد ولی عقل عملی به اشیاء واقعیت وفعلیت می دهد."
یا سپرس می گوید:" اگر معنای عقل وضوح اندیشه عینی باشد چیزی بیش از فراگیرنده آگاهی محض نخواهد بود و در این صورت بهتر است که آن را فهم understanding بنامیم."
" عقل می تواند آسودگی و آرامش واعتماد به نفس به وجود آورد. عقل انگیزه خاموش نشدنی تفکر فلسفی است."
پوپر می گوید: هر گاه انسانیگری با رشد عقل آدمی سرو کار داشته باشد، سنت انسانیگری، اگر سنتی از نقادی و عقلانیت نباشد، پس چه چیزی می تواند باشد؟"" عقلانیت عبارت است از آمادگی برای گوش دادن به انتقادهای دیگران است".
روانشناسی
از پوزیستویسم که بگذریم در مقابل آنها گروههای دیگری هستند که اصالت را از آن ادراکات عقلی می دانند. واما مطالبی که مربوط به وابستگی یا استقلال حس وعقل از یکدیگر است، یعنی آیا هر یک از حس و عقل، ادراکی جداگانه و مستقل از دیگری دارد یا ادراک عقل، تابع و وابسته به ادراک حس است؟
خود دارای دو بخش فرعی است : یکی مربوط به تصورات، ودیگری مربوط به تصدیقات.
نخسیتن مبحثی که در اینجا مطرح می کنیم اصالت حس یا عقل در تصورات است.
فلاسفه غربی در مقام تبیین تصورات به دو دسته تقسیم می شوند: یک دسته معتقدند که عقل خود به خود یک سلسله از مفاهیم را درک می کند، بدون اینکه نیازی به حس داشته باشد، چنان که دکارت درباره مفاهیم "خدا" و در "نفس" از امور غیرمادی و درباره "امتداد" و
"شکل" از امور مادی معتقد بود، و این گونه صفات مادیات را که مستقیما از حس دریافت نمی شود "کیفیات اولیه" می نامید. در مقابل، اوصافی از قبیل رنگ وبوی و مزه را که از راه حواس درک می شوند ، "کیفیات ثانویه" می خواند وبه این صورت، نوعی اصالت برای عقل قائل می شد.همچنین، کانت ، یک سلسله مفاهیم را به عنوان "ماتقدم" یا "قبل از تجربه" به ذهن نسبت می داد و از جمله مفهوم "زمان" و"مکان" را مربوط به مرتبه حساسیت و مقولات دوازده گانه، از قبیل (وحدت… اثبات…جوهر… امکان) را مربوط به مرتبه فاهمه می دانست و درک این مفاهیم را خاصیت ذاتی و فطری ذهن به حساب می آورد.
دسته دیگر معتقدند که ذهن انسان مانند لوح ساده ای آفریده شده که هیچ نقشی در آن وجود ندارد وتماس با موجودات خارجی که به وسیله اندامهای حسی انجام می گیرد، موجب پیدایش عکسها و نقش هایی در آن می شود و به این صورت ادراکات مختلف پدید می آید، چنان که از "اپیکور" نقل شده که : "چیزی در عقل نیست مگر اینکه در حس بوده باشد." عین همین عبارت را "جان لاک" ، فیلسوف تجربی انگلیسی تکرار کرده است. اما سخنان ایشان درباره پیدایش مفاهیم عقلی متفاوت است و صورت ظاهر بعضی از آنها به این گونه است که ادراک حسی به وسیله عقل دست کاری شده، تغییر شکل می یابد و تبدیل به ادراک عقلی می گردد. همان طور که یک نجار قطعات چوب را می برد و به شکلهای گوناگون در می آورد و سپس از آنها میز وصندلی و در و پنجره می سازد. بنابراین، مفاهیم عقلی، همان صورتهای حسی تغییر شکل یافته است.
از طرفی توجیه پاره ای از سخنان وی چنین است، که ادراکات حسی مایه و زمینه ادراک عقلی را فراهم می کند، نه اینکه صورت حسی حقیقتا تبدیل به مفهوم عقلی می شود.
از سوی دیگر برخی از تجربه گرایان مانند "کندیاک" فرانسوی تجربه ای راکه موجب پیدایش مفاهیم ذهنی می شود منحصر به تجربه حسی می دانند در حالی که بعضی دیگر مانند "جان لاک" انگلیسی آن را به تجربه های درونی هم توسعه می دهند و در این میان "بارکلی" وضع استثنایی دارد و تجربه رادرانحصار تجربه درونی قرار می دهد، زیرا، وجود اشیا مادی را انکار می کندو بر این اساس، دیگر جایی برای تجربه حسی باقی نمی ماند. لیکن "جان لاک" همان طور که گذشت، تجربه را اعم از تجربه حسی و تجربه درونی می داند.
او تصورات را به بسیط ومرکب تقسیم می کند و تصورات بسیط را محصول حواس خارجی و یا حواس داخی یا مراقبه ذهنی و نفسانی می داند. او دو خصیصه برای تصورات ذکر می کند که : اولاً، ذهن در برابر حصول آن ها منفعل است یعنی برخلاف تصورات مرکب که ذهن درساختن آنها فعال می باشد.
ثانیاً نمی توان آنها را نابود کرد یا تصورات دیگری به جایشان نشاند. تصورات بسیط گاه از راه یک حس برما عرضه می شود، مثل سفیدی وبوی گل سرخ و گاه از راه چند حس مثل، تصور مکان ، امتداد ، شکل ، سکون، حرکت. زیرا ، اینها هم از راه بینایی و هم از طریق بساوایی، به ذهن منتقل می شوند.
گاه، این تصورات ازراه تجربه درونی یامراقبه ذهنی حاصل میشود مانند، تصور ادراک یا تفکر یا تصور خواست یا اراده و تصورات بسیط دیگری که از همه راههای احساس و مراقبه (تجربه درونی) به ذهن انتقال می یابند و عبارتنداز: لذت یا خوشی، رنج یا ناخوشی ، توان ، وجود و وحدت به میانجی گری هر شیء بیرونی و هر تصور درونی عرضه فهم می شوند و تصور توان هم در اثر تاثیر و تاثری که در اجسام طبیعی ملاحظه می شود، در ذهن پدید می آید ونیز از راه مشاهده ای حادث می شود که در ارتباط بانیروی جنباندن تن ماست و مطابقت با خواست و اراده ما دارد.
ذهن از تصورات بسیط مایه می گیرد و با آنها به وجهی فعال تصورات مرکب را می سازد. کار ذهن منحصر به مشاهده و درون نگری صرف نیست، بلکه، می تواند به اختیار خویش آنها را به هم آمیزد و تصورات نو حاصل کند که هرکدامشان را میتوان به منزله چیز واحد شمرد و نام واحد بدان داد، مثل مفهوم زیبایی، سپاس ، انسان.
لاک، تصورات مرکب را به سه قسم (جواهر، حالات، اضافات) تقسیم می کند، اما در چاپ چهارم کتابش به نام "رساله فهم انسانی" تقسیم بندی مذکور، برحسب فعالیت ذهن صورت می گیرد و لذا نسبت و اضافه یا تصورات کلی را قسیم تصور مرکب قرار می دهد نه قسم آن.
لاک ، فعالیت ذهن را در مورد تصورات در سه مقوله خلاصه می کند:
الف-عمل تلفیق یا ترکیب تصورات بسیط متعدد در یک تصور کل، مثل تصور شهر، بدینگونه ، تصورات مرکب ساخته می شود.
ب-عمل مقایسه و پیوند، بدون آن که آنها را در تصوری کلی ترکیب کند. بدین نحو ذهن به تصوراتش از نسبت ها و اضافات نایل می شود.
ج-عمل انتزاع یا تجرید ویژگیهای مشترک. بدین منوال تصورات کلی ذهن ساخته می شود.
خلاصه اینکه لاک ، جواهر، حالات، اضافات و مفاهیم کلی را معلول تصورات بسیط و فعالیت ذهن می داند، به عبارت دیگر، تمامی تصورات از حس بیرونی و درونی نشات می گیرد و کاری که ذهن احیاناً روی آنها انجام میدهد چیزی غیرترکیب یامقایسه یا انتزاع و تجرید نیست.
برای روشن شدن نقش حقیقی حس و عقل در تصورات،نگاهی به انواع مفاهیم وکیفیت پیدایش آنها را ذهن می افکنیم:
هنگامی که چشم به منظره زیبای باغچه می گشاییم، رنگهای مختلف گلها وبرگها توجه ما را جلب می کند و صورتهای ادراکی گوناگونی در ذهن مانقش می بندد و با بستن چشم، دیگر آن رنگهای زیبا وخیره کننده رانمی بینیم واین همان ادراک حسی است که با قطع ارتباط با خارج، از بین می رود.
اما میتوانیم همان گلها را در ذهن خودمان تصور کنیم و آن منظره زیبا را به خاطر بیاوریم و این همان ادراک خیالی است.
غیر از این صورتهای حسی و خیالی که نمایشگر اشیای خاص و مشخصی است، یک سلسله کلی را هم درک می کنیم که از اشیای مشخصی حکایت نمی کنند، مانند مفاهیم سبز، سرخ ، زرد، ارغوانی ، نیلوفری و….
همچنین خود مفهوم "رنگ" که قابل انطباق بر رنگهای گوناگون ومتضاد است ومی توان آنرا صورت رنگ پریده و مبهمی از یکی از آنها نگاشت.
بدیهی است که اگر ما رنگ برگ درختان و چیزهای همرنگ آنها راندیده بودیم ، هرگز نه میتوانستیم صورت خیالی آن را در ذهن خودمان تصور کنیم ونامفهوم عقلی آن را.
چنان که نابینایان، هیچ تصوری از رنگها ندارندوکسانی که فاقد حس بویایی هستند، هیچ مفهومی از بوهای مختلف ندارند واز اینجاست که گفته اند" من فقد حسا فقد علما" یعنی کسی که فاقد حسی باشد از نوعی از ادراکات و آگاهیها محروم خواهد بود.
پس بدون شک، پیدایش اینگونه مفاهیم کلی، در گرو تحقیق ادراکات جزئی آنهاست.
ولی، نه بدان معنی که ادراکات حسی، تبدیل به ادراکات عقلی می شوند، آن چنان که چوب به صندلی، یا ماده به انرژی ویا نوع خاصی از انرژی به نوع دیگری تبدیل می شود. زیرا، چنانکه گفتیم، این گونه تبدیل و تبدلات مستلزم آن است که تبدیل شونده به حال اولش باقی نماند. در صورتیکه، ادراکات جزئی بعد از پیدایش مفاهیم عقلی هم قابل بقا هستند، علاوه بر اینکه اصولا تبدیل و تبدل، مخصوص مادیات است، درحالی که ادراک مطلقا مجرد است.
بنابراین نقش حس در پیدایش اینگونه مفاهیم کلی، تنها به عنوان زمینه وشرط لازم، قابل قبول است .
دسته دیگری از مفاهیم هستند که هیچ رابطه ای با اشیای محسوس ندارند،بلکه، از حالات روانی حکایت می کنند، حالاتی که با علم حضوری و تجربه درونی، درک می شوند مانند مفهوم ترس، محبت، عداوت، لذت ودرد.
بدون تردید، اگر ما چنین احساسات درونی را نمی داشتیم، هرگز نمی توانستیم مفاهیم کلی آنها رادرک کنیم . چنان که کودک تا هنگامی که به حد بلوغ نرسیده و پاره ای از لذتهای افراد بالغ را درک نمی کند، و هیچ مفهوم خاصی هم از آنها ندارد. پس این دسته از مفاهیم هم نیازمند به ادراکات شخصی قبلی هستند. ولی، نه ادراکاتی که به کمک اندامهای حسی حاصل شده باشد. بنابراین، تجربه حسی، نقشی در حصول این دسته از مفاهیم ماهوی ندارد.
از سوی دیگر، یک سلسله از مفاهیم داریم که اصلا مصداق خارجی ندارند و تنها مصادیق آنها در ذهن تحقق می یابند مانند مهفوم "کلی" که بر مفاهیم ذهنی دیگری منطبق می شود و هرگز در خارج از ذهن چیزی که بتوان آن را "کلی" به معنای مفهوم قابل صدق بر افرادی بی شمار نامید وجود ندارد.
روشن است که این گونه مفاهیم هم از تجرید و تعمیم ادراکات حسی به دست نمی آید، هر چه نیازمند به نوعی تجربه ذهنی هست یعنی تایک سلسله از مفاهیم عقلی در ذهن، تحقق نیابد، نمی توانیم چنین بررسی را درباره آنهاانجام دهیم که آیا قابل صدق بر افراد متعدد هستند یا نه و این همان تجربه ذهنی است که اشاره کردیم .یعنی ذهن انسان، چنین قدرتی را دارد که به مفاهیم درون خویش، التفات پیدا کند و آنها را همانند "ابژه های" خارجی، مورد شناسایی مجدد قرار دهد و مفاهیم خاصی از آنها انتزاع نماید که مصادیق این مفاهیم انتزاع شده همان مفاهیم اولیه است و به این لحاظ است که این گونه مفاهیم را که درعلم منطق به کار می رود "معقولات ثانیه منطقی" می نامند.
و بالاخره می رسیم به یک سلسله دیگر از مفاهیم عقلی که مورد استفاده علوم فلسفی هستندو حتی بدیهیات اولیه نیز از همین مفاهیم تشکیل می یابند و از این رو حائز اهمیت فوق العاده ای می باشند.
درباره پیدایش این مفاهیم نظرهای گوناگون بیان شده که بررسی آنها به طول می انجامد ودر این جا به قدر ضرورت، توضیحی پیرامون آنها می دهیم ویادآور می شویم که این مفاهیم از آن جهت که براشیای خارجی حمل می شوند و به اصطلاح، اتصافشان خارجی است شبیه مفاهیم ماهوی هستند و از آن جهت که حکایت از ماهیت خاصی نمی کنند و به اصطلاح، عروضشان ذهنی است ،شبیه مفاهیم منطقی هستند واز این رو، گاهی با این دسته و گاهی با آن دسته، اشتباه می شوند. چنان که چنین اشتباهاتی برای صاحب نظران بزرگ به ویژه فلاسفه غربی، رخ داده است.
قبلا دانستیم که ما نفس خودمان و همچنین حالات روانی یا صور ذهنی یا افعال نفسانی، مانند اراده خودمان را با علم حضوری می یابیم. اکنون می افزاییم که انسان می تواند هر یک از شوون نفسانی را با خود نفس بسنجد بدون اینکه توجهی به ماهیت هیچیک از آنها داشته باشد، بلکه، رابطه وجودی آنها را مورد توجه قرار دهد و دریابد که نفس بدون یک یک آنها می تواند موجود باشد ولی هیچکدام از آنها بدون نفس، تحقق نمی یابد وبا توجه به این رابطه، قضاوت کند که هریک از شوون نفسانی "احتیاج" به نفس دارد ولی نفس، احتیاجی به آنها ندارد، بلکه، از آنها "غنا" و "بی نیاز" و"مستقل" است وبراین اساس مفهوم "علت" را از نفس و مفهوم "معلول" را از هریک از شوون مذکور انتزاع نماید.
واضح است ک ادراکات حسی هیچ نقشی را در پیدایش مفاهیم احتیاج ، استقلال ، غنا ، علت و معلول ندارند وانتزاع این مفاهیم ، مسبوق به ادراک حسی مصداق آنها نیست وحتی علم حضوری و تجربه درونی نسبت به هر یک از آنها هم برای انتزاع مفهوم مربوط به آن، کافی نیست، بلکه، علاوه بر آن باید بین آنهامقایسه گردد و رابطه خاصی در نظر گرفته شود وبه این لحاظ که گفته می شود که این مفاهیم "ما بازای عینی" ندارند در حالی که اتصافشان خارجی است.
نتیجه آن که هر مفهوم عقلی، نیازمند به ادراک شخصی سابقی است. ادراکی که زمینه انتزاع مفهوم ویژه ای را فراهم می کند و این ادراک در پاره ای از موارد، ادراک حسی و در موارد دیگری علم حضوری و شهود درونی می باشد. پس نقش حس در پیدایش مفاهیم کلی عبارت است از فراهم کردن زمینه برای یک دسته از مفاهیم ماهوی وبس. و نقش اساسی رادر پیدایش همه مفاهیم کلی عقل ایفا می کند.
نقدی کوتاه براصالت عقل وحس
1- این فرض که عقل از آغاز وجود، دارای مفاهیم خاصی بوده و با آنها سرشته شده باشد ویا پس از چندی خودبه خود و بدون تاثیر هیچ عامل دیگری به درک آنهانائل شود فرض قابل قبولی نیست و وجدان هر انسان اگاهی آن را تکذیب می کند، خواه مفاهیم مفروض، مربوط به مادیات باشند یا مربوط به مجردات یا قابل صدق بر هردو دسته.
2- با فرض اینکه یک سلسله مفاهیم، لازمه سرشت و فطرت عقل باشد، نمی توان واقع نمایی آنها را اثبات کرد وحداکثر می توان گفت که فلان مطلب مقتضای فطرت عقل است و جای چنین احتمالی باقی میماند که، اگر عقل طور دیگری آفریده شده بود مطالب رابه گونه ای دیگر درک میکرد.
3- هر چند در میان آمپریستها ، نظریه لاک از اعتدال بیشتری برخوردار است، ولی، در عین حال نمی تواند معقولات ثانیه منطقی و معقولات ثانیه فلسفی را تبیین کند. البته، اگر تبیین او را در معقولات اولای منطقی کافی وبدون اشکال بدانیم.
4- لاک، علیت را از مقوله نسبت می داند ونسبت را امری ذهنی به حساب می آورد. در نتیجه، بنابرنظر و تبیین او از علیت، تلقی آن به عنوان یک مفهوم حقیقی مشکل است. در حالی که ، ما آن را یک مفهوم حقیقی تلقی می کنیم. مفهومی که بالقوه از تاثیر عینی و خارجی یک موجود در پدید آمدن موجوددیگرحکایت می کند( هر چند به اعتقاد ما بین عنوانهای علت ومعلول، تضایف و بین مفاهیم متضایف نسبت وجود دارد) لیکن، سخن دراین است که این واقعیت را با کدام قوه شناخته وچگونه آن را انتزاع کرده ایم.
5- بنابراین، در عین حال که ما معتقد نیستیم که انسان از آغاز در نزد خود مفاهیم ومعقولاتی داشته است اما، معتقدیم که او در جریان رشد ذهنی خود به ادراکاتی می رسد که به گونه ای از واقعیت ونفس الامر حکایت می کند ونمیتوان آنها را (بدانگونه که لاک ترسیم کرده است ) در حس بیرونی یا درونی و یا دربعد فعال ذهن بر اثر ترکیب ومقایسه وانتزاع جستجو نمود. به عبارت دیگر، عقل انسان در اثر رشد واستفاده از تجارب بیرونی ودرونی وبا نظام خاصی به مفاهیمی عقلی دست مییابد.
اصالت حس یا عقل در تصدیقات
مساله اصالت حس یا عقل در تصدیقات هر چند معمولا به صورت مساله مستقلی مطرح نمی شود ولی با توجه به مبانی مکتبهای مختلف حسی وعقلی می توان آراء ایشان را در این زمینه به دست آورد. مثلا پوزیتویستها که شناخت واقعی را منحصر به شناخت حسی می دانند طبعاً در این مساله هم سرسختانه از اصالت حس، طرفداری می کنند و هر قضیه غیرتجربی رایابی معنی و یا فاقد ارزش علمی می پندارند. سایر تجربیین به صورت معتدلتری بر نقش تجربه حسی تاکید می کنند ضمن اینکه نقش عقل راهم کمابیش می پذیرند.
و اما عقل گرایان براهمیت نقش عقل، تاکید می کنند و کمابیش به قضایای مستقل از تجربه معتقدند. مثلاً کانت علاوه براینکه قضایای تحلیلی را بی نیاز از تجربه میداند یک دسته از قضایای ترکیبی و از جمله همه مسائل ریاضی را مقدم بر تجربه و بی نیاز از آن می شمارد.
فصل سوم
عقل ، اطلاقات و کارکردها
عقل نظری و عقل عملی : عقل قوه ای است که انسان را از انحراف از مسیر اعتدال منع می کند. البته، بازدارنگی عقل در حد تشخیص وداوری است ، نه منع عملی.
آنچه عقل می شناسد دو گونه است:
الف- خارج از قلمرو و خواست و توان انسان است. مانند معارف و ادارک عقلی مربوط به جهان طبیعت یا ماوراء طبیعت. این گونه شناخت را که به جهان بینی مربوط می شود، "حکمت نظری" گویند، وآنگاه که به عقل نسبت داده شود آن را "عقل نظری" می نامند.
ب: در قلمرو اراده و اختیار انسان است، یعنی افعال اختیاری انسان. این گونه شناخت و معرفت عقلی را که مربوط به ایدئولوژی است ، "حکمت عملی" گویند، و آنگاه که به عقل نسبت داده شود "عقل عملی" می نامند.
بنابراین، قوه ی عاقله یک چیز است، ونقش آن شناخت و ادراک است، ولی مدرکات آن دوگونه است ، برخی مربوط به جهان بینی است و معرفت و شناخت به خودی خود مطلوب است (ادراکات نظری) عقل را به این اعتبار "عقل نظری" گویند وبرخی مربوط به ایدئولوژی است و معرفت و شناخت مقدمه ی عمل است. ادراک عملی عقل را به این اعتبار "عقل عملی" گویند.
البته تقسیم عقل به نظری و عملی، به صراحت در روایات حضرت علی علیه السلام و دیگر معصومین علیهم السلام مطرح نشده وتنها از برخی روایات همچون:" العاقل من وقف حیث عرف، العاقل اذا علم عمل، بالعقول تنال ذروه العلوم ، غریزه العقل تابی ذمیم الفعل ، … "قابل استنباط است.
با بررسی آثار فیلسوفان پیش از اسلام، این نتیجه به دست می آید که تقسیم عقل به نظری وعملی، درآثار و نوشته های آنان مطرح بوده است. درباره تعریف عقل نظری وعملی، میان فیلسوفان و متفکران، اختلاف است. گروهی از فیلسوفان، از قبیل ارسطو و فارابی، عقل نظری وعملی را مبدا ادراک می شمارند و اختلافشان را در نوع مدرکات آنها می دانند، به این معنا که تشخیص بود و نبود اشیاء بر عهده عقل نظری و تشخیص حسن وقبح اعمال، بر عهده عقل عملی است. در روزگار حاضر نیز برخی از متفکران مسلمان، از قبیل مرحوم علامه طباطبایی، شهید استاد مطهری،مرحوم استاد مظفر، استادحائری یزدی، استاد مظاهری واستاد مصباح یزدی، همین دیدگاه را برگزیده اند. در برابر، گروهی دیگر از فیلسوفان و متفکران مسلمان، از قبیل قطب الدین رازی و از متاخرین استاد جوادی آملی، این دیدگاه را برگزیده اند که همه مدرکات، اعم از نظری وعملی، در محدوده عقل نظری جای دارند وعقل عملی تنها مبدا عمل وتحریک است واین دو از قبیل مشترکات لفظی اند.
اطلاقات عقلی عملی
در آثار فیلسوفان اسلامی، عقل عملی به چند معنا آمده است: مشهورترین معنای عقل عملی، قوه ای است که به واسطه آن، چیزی را که آدمی سزاوار است آن را انجام دهد یا ترک کند، می شناسد. بر این اساس عقل عملی، همچون عقل نظری، قوه ی شناخت است و تفاوت این دو عقل در متعلق شناختشان است. معنای دیگر عقل عملی ، قوه است که انسان را به اعمال خویش تحریک می کند. عقل به این معنا، همان قوه ی اراده است. بر این اساس ، عقل عملی، قوه عمل کردن است. کسانی که عقل عملی را بر معنای غیرمشهور آن حمل می کنند، کارکرد عقل عملی را به معنای مشهور، ازکارکردهای عقل نظری می دانند. از جمله معنای عقل عملی، قوه ای است که هم مولد برخی اعمال مختص به انسان ، همچون خجالت، خنده و گریه است و هم ادراک کننده ی احکام مربوط به اعمال انسانی، همچون استنباط صناعات و ادراک حسن و قبح اعمال.
امام علی(ع) اشارات گوناگونی به عقل عملی دارند که در اینجا همه ی آن ها را بر می رسیم:
1-در اکثر سخنان حضرت در مورد عقل عملی، اعمال نیکو و فضایل اخلاقی از آثار عقل برشمرده شده ، و بیان گردیده است که آدمی به واسطه ی عقلش به کمال ، ادب، حیا، سخاوت، حلم وعمل می رسد. مفاد اکثر احادیثی که در بخش کارکرد عملی عقل نقل شده، از این قبیل است. این نوع احادیث هم برعقل عملی به معنای ادراکی و معرفتی صادق است وهم بر عقل عملی به معنای قوه ی محرکه ، زیرا هم معرفت و هم اراده ، هر دو، مقدمه ی عملند.
2- در پاره ای از سخنان امام علی، عقل قوه درک کننده است. برای مثال در حدیثی که امام (ع) از پیامبر اکرم (ص) نقل کرده اند، آمده است:" پس از آن که انسان به بلوغ رسید، در قلب او نوری پدید می آید و پس از آن واجب و مستحب و خوب و بد را می فهمد. همانا "عقل در قلب، مانند چراغی در میانه ی خانه است،" زیرا در توصیف عقل، می فرمایند
:" عاقل کسی است که از میان دو شر، بهتر را بشناسد." بنابراین کار عقل شناخت بهترین شرها است. باز حضرت می فرمایند:" عقل ها پیشوایان افکارند، وافکار پیشوایان قلب ، و قلب ها پیشوایان حواس، و حواس پیشوایان اعضا وجوارح" براساس این سخنان، از عقل فکر تولید می شود و فکر در نهایت به عمل می انجامد. بنابراین عقل نقشی معرفتی نسبت به عمل دارد. از امام صادق (ع) نیز نقل شده است:" بندگان به وسیله ی عقل ، عمل نیکو را از عمل قبیح می شناسند."
3-در برخی احادیث نقل شده از حضرت، عقل قوه ای است که امر و نهی می کند و آدمی را از اعمال زشت باز میدارد. مثلاً فرموده اند:
"عقل تو را به سودمندترین امر می کند"، همچنین از سخنان آن حضرت است که "قلوب را خیالاتی زشت است که عقل ها از آن ها باز می دارند" و "نفوس ها رهایند ، اما دست های عقل نفوس را از پلیدیها باز میدارند."
از این احادیث بر می آید که عقل نه تنها خوب بد اعمال را به انسان یادآور می شود. بلکه به آن ها امر و نهی نیز می کند.
ناگفته نماند که این معنا از عقل عملی (قوه ی امر ونهی کننده) غیر از معنای غیرمشهور اصطلاحی از عقل عملی است که به معنای قوه ی محرکه و عامله است . ممکن است عقل نسبت به عملی امریا نهی کند ولی آدمی امر و نهی عقل را واقعی ننهد، در حالی که اگر قوه ی عامله و اراده بر عملی تعقل گرفت، آن عمل واقع خواهد شد. بنابر این احادیث پیش گفته را نباید بر اصطلاح غیرمشهور عقل عملی تطبیق کرد.
4-از امام علی (ع) روایت شده است که عقل به معنای نفس اعمال نیکو با ترک اعمال زشت است.
سخنان زیر که در تعریف عقل از آن حضرت نقل شده است، از این گروه است :
– همان عقل دوری جستن از گناه، عاقبت اندیشی و احتیاط است.
– عقل آن است که تنها آنچه را میدانی بر زبان آوری و برآنچه می گویی عمل کنی.
– عقل، تجربه اندوزی است و بهترین تجربه ی تو آن است که تورا پند دهد.
– عقل آن است که میانه روی کرده، و اسراف نکنی، به وعده هایت عمل کرده، خلف وعده نکنی، وچون خشمگین شدی بردبار باشی.
به نظر می رسد مراد امام در این گونه سخنان، بیان لازمه ی عقل، یعنی اعمال مذکور است، از باب اطلاق کلمه بر لازمه ی خود. بنابراین اطلاق چهارم به طور مجازی، همان اطلاق اول را بیان می کند.
احادیث بسیاری که از امام علی(ع) در توصیف عاقل وارد شده است، شبیه همین اطلاق نوع چهارم است. در این احادیث، عاقل کسی است که اعمال خوب را به کار بندد و از اعمال زشت پرهیز کند.
همچنین در احادیث بسیاری از آن حضرت، جاهل کسی است که مرتکب اعمال زشت می شود واعمال نیک را ترک می کند.روشن است که آنکه که مرتکب اعمال زشت می شود نیز عقل دارد و گرنه حجت برا و تمام خو اهد بود، زیرا ملاک تکلیف عاقل بودن است. بنابراین مراد احادیث یاد شده از عاقل، کسی است که عقل دارد و به مقتضای معرفت عقلی و امر ونهی عقل عمل نیز می کند، و مراد از جاهل کسی است که با وجود داشتن عقل، به مقتضای آن عمل نکرده، از جهل و شهوات پیروی می کند.
بدین سان سال دراحادیث حضرت امیر(ع) به چهار نوع اطلاق از عقل عملی بر می خوریم: . اطلاق اخیر اطلاق مجازی، و بازگشت آن به اطلاق اول است. اطلاق اول نیز کلی، و با اطلاقات دیگر قابل جمع است. از این میان اطلاق دوم وسوم، بیان کارکردهای عقل عملی است. بر اساس این دو کارکرد، عقل هم خوب و بد اعمال را نشان میدهد، و هم به اعمال خوب امر کرده، از اعمال زشت نهی می کند. اگر بخواهیم این دو کارکرد را با معانی اصطلاحی عقل عملی بسنجیم میتوان گفت معنای اصطلاحی مشهور یعنی قوه ی درک کنند خوب و بد اعمال- قطع نظر از تفسیر های مختلفی که از آن شده است – با کارکرد اول مطابقت دارد. اما معانی اصطلاحی غیرمشهور با هیچ یک از کارکردهای یاد شده، از جمله کارکرد دوم، مطابقت ندارد، زیرا در دومین معنای اصطلاحی نقل شده، عقل با اراده یکسان انگاشته می شود، در حالی که در کارکرد دو م عقل تنها امر ونهی می کند اما آدمی می تواند براساس اراده اش به امرو نهی عقل گوش فرا ندهد و براساس شهوت عمل کند. بی ارتباط بودن سومین معنای اصطلاحی با کارکرد دوم نیز روشن است .
آری، عقل عملی در هر دو کارکرد پیش گفته بی نیاز از وحی و دین نیست، و ما در بحث "عقل و دین" به ارتباط آن دو پرداخته ایم.
کارکرد نظری عقل
درباره ی کارکرد نظری عقل می توان به دو گونه روایت از حضرت امیر(ع) استناد جست:
بخشی از احادیث، مطلق علم و آگاهی حکمت را از آثار عقل و تعقل می شمارند. این احادیث می توانند شامل علم و حکمت نظری نیز باشند، اما پاره ای از احادیث قابلیت هایی همچون خودشناسی، خداشناسی و دین شناسی را از آثار عقل می دانند. این احادیث کارکرد نظری عقل را می نمایانند. در این جا از هر دو دسته ی احادیث چند نمونه را ذکر می کنیم:
-عقل، اصل و منشا علم، و دعوت کننده ی به فهم است.
-آن که تعقل کند آگاهی می یابد.
-با عقل، کندی حکمت بدست می آید.
-برترین عقل، خودشناسی است.
-برترین عقل، شناخت حق با حق است.
-با عقول، شناخت خدا محکم و پایدار می شود.
– ]خداوند[ بانشانه های تدبیر درست که به ما نمایاند، برخردها آشکار گردید.
-مومن به خدا ایمان نمی آورد مگر اینکه تعقل کند.
-دین وادب، نتیجه ی عقل است.
-بدین سان امام علی(ع) دست یابی به علم، حکمت، خودشناسی، خداشناسی، و دین شناسی را از رهگذر عقل می دانند، که کارکردی نظری است.
کارکرد عملی عقل
احادیثی که از امام علی(ع) در زمینه ی نقش ارزشی، اخلاقی و عملی وارد شده است، بیش از احادیث بیان کننده ی کارکردهای دیگر عقل است. در اینجا تنها یک نمونه ذکر می شود و درادامه نیز، به احادیث دیگری در این زمینه اشاره خواهد شد. حضرت در این باره می فرمایند:
-کمال نفس با عقل به دست می آید.
-ادب در انسان همچون درختی است، که اصل و ریشه ی آن عقل است.
-اخلاق نیکو از میوه های عقل است.
-عقل درختی است که میوه اش سخاوت و حیا است.
-میوه ی عقل، مداراکردن با مردم است.
-جوانمردی انسان به اندازه ی عقل اوست.
– عقل، دوری جستن از گناه است.
-با افزایش عقل حلم وبردباری افزایش می یابد.
-میوه ی عقل راستگویی است.
-اطاعت از خداوند به اندازه ی عقل است.
-آنکه عقلش کمال یابد رفتارش نیکو گردد.
– ازنشانه های عقل، عمل به عدالت است.
بدین سان عقل، خوب و بد افعال را به انسان می نمایانند و کمال آدمی و فضایل اخلاقی همچون ادب حیا و سخاوت و مدارا و جوانمردی، حلم، راست گویی، و عدل به وسیله ی عقل شناخته میشوند.
کارکرد ابزاری عقل
آنچه به عنوان عقل معاش و نیز عقل ابزاری در احادیث امام علی(ع) آمده است، باعقل ابزاری مطرح شده در آثار هیوم و دیگران- که معطوف به دنیا و معاش است وعلقی رایج از عقل ابزاری نیز همان است – متفاوت است. در این جا می توان ابتدا تعریفی عام از عقل ابزاری که هدفش معاش، است مطرح کرد وسپس به دو دیدگاه مقابل یکدیگر پرداخت.
عقل ابزاری معطوف به معاش به طورکلی عبارت است از قدرت و شعوری که انسان با استفاده از آن به معاش خود سامان می دهد و به زندگی مطلوبش دست می یابد. این عقل از آنجا که قدرت فن آوری و حسابگری دارد، آدمی را قادر می سازد، تا وقایع آینده را پیش بینی کند.
احادیث زیر را که همگی از امام علی(ع) است، می توان ناظر به کارکرد ابزاری عقل و عقل معاش دانست:
-برترین مردم در عقل، بهترین آن ها است در تقدیر و برنامه ریزی معاش خود.
-بهترین دلیل بر زیادتی عقل حسن تدبیر ا ست.
-عقل تو را به سودمندترین فرمان می دهد.
-مرز عقل عاقبت اندیشی است.
-اگر عقل سالم باشد انسان از فرصت هایش بهره مند می گردد.
-عقل، گمانه زنی درست و شناخت آینده براساس گذشته است.
چنان که دیدیم عقل ابزاری برای هیوم و تجدد گرایان، عقلی است که ابزار رسیدن به امیال و شهوات انسان را فراهم می کنند. این عقل در طول شهوت و در خدمت آن است، نه در عرض و معارض آن.
دیگر آن که معطوف به دنیا و زندگی دنیوی است و کاری با آخرت انسان ندارد. همچنین این عقل در خدمت عقل نظری که خدا و دین را اثبات می کند و عقل عملی که حسن و قبح را مشخص می کند و آدمی را به کارهای ارزشی و اخلاقی رهنمون می شود، نیست، بلکه در مقابل آن دو قرار می گیرد. در نقطه ی مقابل امام علی(ع) کارکرد نظری و عملی عقل را می پذیرند . از این رو عقل معاش و ابزاری از دیدگاه آن امام، ابزار رسیدن به اهداف عقل نظری و عملی است، و چون عقل نظری، خدا و دین و آخرت را اثبات می کند و عقل عملی آدمی را به رعایت احکام خدا ودین و آخرت فرا می خواند، عقل ابزاری در خدمت دین و معنویت و آخرت قرار خواهد گرفت، و درمقابل شهوت و هوای نفس.
از همین رو و برای نشان دادن همسویی میان معاش دینی و معاد است که امام در برخی سخنان کارکرد عقل معاش و عقل معاد را قرین یکدیگر ساخته، می فرمایند:برترین مردم در عقل، کسانی هستند که بهتر از دیگران در معاش خود تدبیر و برنامه ریزی می کنند و بیش از دیگران به اصلاح معاد و آخرتشان اهتمام می ورزند.
به نظر میرسد دلیل این که در برخی احادیث، زیرکی معاویه، نکراء وشیطنت شمرده شده است نه "عقل" همین نکته باشد، یعنی عقل ابزاری اگر درخدمت عقل نظری و عملی و در نتیجه خدا ودین قرار گیرد و زندگی دین را سامان دهد، عقل نامیده می شود ولی اگر به خدمت شهوت در آید شیطنت و نکراء است .
امام علی (ع) پیامد عقل و تعقل را اطاعت و عبادت خدا و زهد در دنیا و توشه گیری برای آخرت دانسته، می فرمایند:
-خداوند با چیزی برتر از عقل عبادت نشده است.
-عاقل ترین مردم مطیع ترین آن ها در برابر خدا و نزدیک ترین آن ها به خدا است.
-عاقل کسی است که در دنیای فانی و پست، زهد بورزد و در بهشت زیبای جاودان و بلند مرتبه، رغبت کند.
-عاقل کسی است که از شهوت دوری کرده، دنیا را به آخرت بفروشد.
این سخنان جهت گیری عقل معاش را در تعالیم امام، به خوبی نشان می دهند.
عقل مسموع و مطبوع
با مطالعه مجموعه فرمایشات امام علیه السلام در مورد عقل دو نوع تقسیم بندی از عقل، به وضوح ملاحظه گردیده است که به شرح هر کدام از آنها خواهیم پرداخت:
امام علی علیه السلام می فرماید:" العقل عقلان، عقل الطبع و عقل التجربه و کلا هما یودّی الی المنفعه"
در این حدیث "عقل" بر دو قسم است: یکی طبعی و آن دیگری تجربی و نتیجه این هر دو عقل به سود آدمیان است. در حدیث دیگری نیز "العقل عقلان، مطبوع و مسموع و لا ینفع المسموع اذا لم یکن المطبوع" عقل، دو عقل است، عقل طبیعی که همان عقل فطری و خدادادی می باشد و عقل شنیدنی که همان عقل تجربه، عقل اکتسابی و تجربی باشد، در صورتی که عقل طبیعی و جود نداشته باشد عقل ناشی از شنیدن فایده ای ندارد.
در شعری منسوب به امام آمده است: "العقل عقلان ،مطبوع و مسموع، و لا ینفع المسموع ما لم یکن مطبوع،کما لاینفع نور الشمس و نور العین ممنوع" در اینجا عقل را دو گونه دیدیم: عقل طبیعی و مطبوع و دیگری عقل شنیدنی و مسموع، همان گونه که کسی که چشمش نابینا است و از نور خورشید برای بینایی خود نفعی نمی برد، کسی که فاقد عقل ذاتی باشد، عقل مسموع، برای او نفعی نخواهد داشت.
همچنین رابطه دو عقل در سودرسانی به رابطه نور خورشید و روشنایی چشم در فرایند بینایی، تشبیه شده است . همان گونه که برای عمل دیدن، نورخورشید به تنهایی کافی نیست وبینایی چشم نیزلازم است، در درک معقولات، عقل مسموع و اکتسابی کافی نیست وعقل طبع را نیز باید دارا بود.
امام علی علیه السلام در پاره ای از احادیث، عقل را موهبتی الهی معرفی کرده اند که خداوند آن را به آدمی می بخشد :" عقل ها بخشیده شده ها هستند" و "عقل امری سرشتی است" یعنی خداوند به هنگام تولد، عقل را در انسان قرار میدهد، نه این که او خود آن را کسب کرده باشد در احادیث متعددی که از آن امام نقل شده است، عقل برترین بخشش و نعمت الهی دانسته شده است . به نظر می رسد این گونه احادیث به عقل طبع یا مطبوع و عقل خدادادی و فطری ناظر است . در اصل داشتن چنین عقلی آدمی نقش و دخالتی ندارد، بلکه نعمتی الهی است که خداوند آن را به انسانها ارزانی داشته است. اما امام در تقسیم عقل، به عقل طبع و عقل تجربه، به عقل دیگری نیز اشاره کرده اند که اکتسابی است، یعنی آدمی درجات بیشتری از عقل- که به طور فطری و خدادادی فاقد آن است- دست یابد. امام درسخنانی که درباره ارتباط رشد سنی با رشد عقل دارند، پس ازآن که 28 سالگی یا 35 سالگی را نهایت رشد عقلی معرفی می کنند، می افزاید :"عقلی که با تجربه به دست می آید، رشد آن نهایت ندارد و آدمی تا زنده است می تواند از طریق تجربه، عقل خود را رشد دهد." به نظر میرسد منظور از تجربه در این بحث، مطلق اکتساب است، نه نوع حسی آن، یعنی آدمی از راه های مختلف می تواند عقل را اکتساب کند که یکی از این راه ها تجربه حسی است.
نکته مهم در باره تقسیم عقل به عقل مطبوع و مسموع، این است که عین همین تقسیم را امام در نهج البلاغه درباره علم نیز دارند:"این دو علم بدون یکدیگر سودمند نیستند و به یکدیگر محتاجند." درباره ارتباط این دو تقسیم باید گفت، علم از آثار و نتایج عقل است و آدمی با به کارگیری عقلش به علوم دست می یابد. بنابراین اگر عقل که منبع علم است دو قسم باشد، علم نیز دو قسم خواهد بود. برخی علوم فطری و خدادادی اند وبرخی دیگر اکتسابی. در بحث از عقل و دین هم دیدیدم که یکی از وظایف انبیا برانگیختن عقل و دفینه ها وعلوم عقلی است . این همان عقل مطبوع است و گنجینه های او، علوم مطبوع و فطری اند.
با توجه به مضمون احادیث نقل شده از امام علی علیه السلام در خصوص تقسیمات عقل می توان گفت از دیدگاه ایشان:
1-عقل طبعی (مطبوع )و عقل تجربی(مسموع) انواع مختلف عقل است .
2-عقل طبعی (مطبوع) و عقل تجربی(مسموع) هر یک به نوبه خود برای انسان فایده دارند.
3-فایده عقل تجربی یا مسموع به واسطه وجود عقل طبیعی یا مطبوع می باشد.
تفاوت عقل مطبوع و عقل مسموع
سوال این است که مراد از عقل و علم مطبوع(طبعی) وعقل و علم مسموع(تجربی) چیست؟
و چه تفاوتی با هم دارند؟ و چرا اگر عقل و علم مطبوع نباشد، عقل تجربه و علم مسموع برای انسان مفید نیست؟
علامه راغب اصفهانی می گوید: عقل دو گونه است :
1- عقل غریزی و آن قوه آماده ای برای پذیرش علم است و و جود آن در کودک مانند وجود درخت خرما در هسته آن و خوشه گندم در دانه آن است.
2- عقل اکتسابی، که آن موجب تقویت قوه فوق است و این نیز بر دو قسم است:
عقلی که پیوسته بدون اختیار در انسان ایجاد می شود و خود نمی داند که در چه هنگام و از کجا چنین عقلی برای او حاصل شده است. عقلی که با اختیار انسان حاصل می شود زیرا چنین عقلی باتلاش و سعی و کوشش به دست می آید. به هر حال عقل به طور کلی بر دو قسم مذکور است و لذا امیرالمومنین علی علیه السلام فرمود:"عقل یا مطبوع ( و غریزی ) است و یا مسموع (واکتسابی )."
استاد شهید مطهری در مورد احادیث مذکور فرموده اند :" در نهج البلاغه و هم در حدیث، از عقل وعلم این گونه تعبیر شده که گاهی به علم گفته اند عقل مسموع و به عقل گفته اند علم مطبوع، یعنی به عقل، علم اطلاق شده و به علم، عقل، با این تفاوت که یکی را گفته اند "مطبوع" یعنی فطری، و دیگری را "مسموع" یعنی اکتسابی. و روی این نکته خیلی تکیه شده است که عقل مسموع وعلم سمعی و اکتسابی آن وقت مفید است که علم و عقل و آن علم فطری به کار بیفتد، یعنی انسانهایی که فقط گیرنده هستند مثل یک انبار می باشند که این ها شدیداً در روایات تخطئه شده اند. بیکن جمله معروف و خوبی دارد که از او نقل می کنند، می گوید که علما بر سه دسته اند: بعضی از علما مانند مورچه هستند، از بیرون دانه می آورند و مرتب انبار می کنند، می گوید که علما بر سه دسته اند: بعضی از علما مانند مورچه هستند، از بیرون دانه می آورند و مرتب انبار می کنند، ذهن اینها انباری دارد، در واقع اینها یک ضبط صوت هستند و هر چه شنیدند ضبط کردند و هر وقت بخواهی همان را که یاد گرفته اند می گویند. دسته دوم مانند کرم ابریشم اند، هر دم از لعاب خودشان می تنند و از درون خودشان در می آورند، این هم عالم واقعی نیست برای اینکه از بیرون چیزی اکتساب نمی کند، ازخیال و درون خودش می خواهد بسازد، و این در درون پیله خودش عاقبت خفه خواهد شد. دسته سوم که علمای واقعی هستند، اینها مانند زنبور عسل ا ند، گلها را از خارج می مکند و می آیند و می سازند. مساله عقل مسموع و مطبوع همین است که روایت می گوید. علم مسموع اگر به مطبوع ضمیمه نشود کافی نیست، یعنی آنچه انسان از بیرون می گیرد باید با آن نیروی باطنی، و خمیر مایه و آن نیروی تجزیه و تحلیل خود آن را بسازد تا چیزی از آب درآید."
"غزالی چنان که در مبحث عقل ازدیدگاه دانشمندان و فیلسوفان مسلمان متذکر شدیم چهار معنا برای عقل ذکر می کند و در پایان سخن خود در رابطه با معنای عقل به فرمایش حضرت علی علیه السلام اشاره می کند که می فرماید:"رایت العقل عقلین، فمطبوع و مسموع و لا ینفع مسموع اذا لم یک مطبوع، کما لا تنفع الشمس و ضوء العین ممنوع." آن گاه نتیجه می گیرد که دو معنای نخست عقل مصداق عقل مطبوع بوده ودر فطرت هر انسانی وجوددارد و قابل اکتساب نیست ودو معنای دیگر عقل مصداق عقل مسموع است که قابلیت اکتساب دارد و همان قوه ابتکار فرد است.
مولوی نیز در ابیاتی به بیان تفاوتهایی میان این دو عقل پرداخته است ومی گوید:
عقل دو عقلست اول مکسبی
که در آموزی چو در مکتب صبی
از کتاب و اوستاد وفکر و ذکر
ارمغانی و زعلوم خوب و بکر
عقل تو افزون شود بر دیگران
لیک تو باشی ز حفظ آن گران
لوح حافظ تو شوی در دور و گشت
لوح محفوظ است کاو زین درگذشت
عقل دیگر بخشش یزدان بود
چشمه آن در میان جان بود
چون ز سینه آب دانش جوش کرد
نی شود گنده نه دیرینه نه زرد
ور ره نبعش بود بسته چه غم
کوهمی جوشد زخانه دم بدم
مرحوم استاد محمد تقی جعفری فرموده:"وجود عقل اکتسابی، یعنی عقل ناشی از تجربیات و مشاهدات و اندیشه ها در هیچ مکتبی جای تردید نیست و اینکه عقل آدمی مانند سایر عضلاتش به جهت فراوانی فعالیت ورزیده تر می شود نیز جای شک نیست . تنها تفاوتی که میان فعالیت یک عضو و عقل وجود دارد این است که : فعالیت عضو مادی در هر رشته باعث ورزیدگی عضو همان رشته می شود بر خلاف عقل که تقویت آن باعث بازشدن دیدگاههای متنوع تری در برابر انسان می شود، اگر چه بروز دیدگاههای گوناگون هم اغلب با آن رشته فعالیت عقل دارای ارتباط مستقیم یا غیرمستقیم باشد. وجود عقل خدادادی -مخصوصا اگر با قدرت طبیعت انسان به تعقل تعبیر می شود، مورد پذیرش اکثریت قریب به اتفاق متفکران است" "این یک اصل بدیهی است که در جریان طبیعی علت یا به عبارت عمومی تر تاثیر متقابل، هر موجودی آن اثر را نمودار می سازد که هسته آن را دارا بوده باشد.
از باریدن باران روی مزرعه گندم که دانه ها در آن پاشیده اند کتاب نمی روید، هواپیما سر در نمی آورد، شتر هم زاییده نمی شود، بلکه گندم می روید، زیرا اثر باران در خاکی که دارای گندم است، به وجود آمدن گندم است، نه امور مزبور. اگر موجود انسانی در ساختمان مغزی خود نیروی اولی را نداشت، با رو به رو شدن با پدیده ها وقوانین طبیعت نمی توانست آنها را تنظیم کند و تعقل بورزد."
محمد محمدی ری شهری می گوید:
"به حسب ظاهر، مقصود از عقل وعلم مطبوع، معارفی است که خداوند متعال در طبیعت همه انسانها نهاد ، تا بتوانند راه کمال را بیابند و به مقصد نهایی آفرینش خود، راه یابند. قرآن کریم از این معارف فطری به الهام فجور و تقوا تعبیر کرده است:
"و نفس و ما سوّاها فالهمها فجورها وتقواها (شمس آیه 7و8)
و قسم به نفس ناطقه (انسان ) و آن که او را (به حدکمال) بیافرید و به او شر و خیر را الهام کرد.
اگر عقل طبع در اثر پیروی از هواهای نفسانی و وساوس شیطانی بمیرد، هیچ معرفتی برای رساندن انسان به زندگی مطلوب او سودمند نیست."
از مجموع نظرات ارائه شده در خصوص تقسیمات عقل ازدیدگاه امام علی علیه السلام، چنین استنباط می گردد که منظور از عقل طبع یا مطبوع، همان غریزه عقل است که خداوند تبارک و تعالی در و جود هر کس آفریده است . این عقل به طور طبیعی به افرادانسانی اهدا شده و بهترین موهبت الهی، برترین نعمت، و جه امتیاز انسان بر سایر موجودات، موجب درک و فهم و هدایت انسان به عدل، خیر و نیکی و دوری او از کارهای زشت می باشد.
منظور از عقل تجربه یا مسموع علوم و تجاربی است که انسان به مدد عقل کسب می کند.
عقل رعایی و روایی
مبنای این تقسیم بندی، دو روایتی است که از حضرت علی علیه السلام در نهج البلاغه نقل گردیده است . یکی در توصیف اهل بیت علیهم السلام و دیگری در توصیه به تفکر در اخبار.
روایت اول"عقلوا الدین عقل وعایه و رعایه، لا عقل سماع و روایه، فاّن رواه العلم کثیر و رعاته قلیل"
"و عایه" در لغت از ریشه وعی به معنی حفظ کردن و نگه داشتن است و اگر کسی حدیثی را حفظ کند و بفهمد گویند " وعی الشی و الحدیث" و عی یعنی "فقیه حفظ کننده هوشمند" در واژه "رعایه" نیز همین معنای "حفظ ونگهداری و احاطه داشتن" نهفته است . مترجمان و شارحان نهج البلاغه نیز قریب به همین معانی را درباره رعایت و وعایت مطرح کرده اند.
روایت دوم : "اعقلوا الخبر اذا سمعتموه عقل رعایه لا عقل روایه، فاّن رواه العلم کثیر و رعاته قلیل"
در ارتباط با عقل رعایه در روایت دوم نیز از درک فهم، معرفت و عمل، سخن به میان آمده است. ابن میثم بحرانی عقل الروایه را به معنای ضبط الفاظ بدون درک معانی و دیگران رعایت رابه معنای تطبیق اعمال با احکام دینی آورده اند.
در خصوص واژه عقل در دو روایت فوق الذکر، باید توجه داشت که در هر دو حدیث عقل به عنوان مفعول مطلق نوعی به کار رفته است. به عبارت دیگر، عقل در اینجا به عنوان یک فعل و به معنای شناختن یا اندیشیدن (تعقل ) آمده و از شوون غریزه ای است که منشا اندیشه می باشد نه مرادف با عقل به معنای مصطلح . اگر اندیشیدن بر پایه فهم و درک و تدبر و همچنین عمل به اندیشه ها باشد، چنین اندیشه ای رعایی و عایی است. در غیر اینصورت اندیشه ای روایی یا سماعی یعنی سطحی و ظاهر بینانه خواهد بود. عقل در معنای عام و مصطلح و متعارف آن نمی تواند سماعی و سطحی و فاقد تامل و تدبر باشد، چنین چیزی جهل است نه عقل. "پیغمبر فرمود: کفی بالمرء جهلاً ان یحدث بکل ما سمع" جهل غالبا در احادیث در مقابل علم نیست در مقابل عقل است ، یعنی بی فکری نه بی علمی . برای بی فکری و حساب نکردن انسان کافی است که هر چه می شنود باور ونقل کند.
فصل چهارم
عقل در محضر علی علیه السلام
با مطالعه اجمالی فرمایشات امام علی علیه السلام در مورد عقل – که ضمن احادیث متعددی در نهج البلاغه، غرر الحکم و درر الکم ، اصول کافی و سایر کتب حدیث نقل گردیده است – چنین بنظر میرسد که عقل در کلام امام علیه السلام از اهمیت و ماهیت خاص برخوردار است.
امام علی علیه السلام در فرمایشات متعددی ، عقل و اهمیت آن را متذکر شده اند ، جهت مراعات اختصار در مطالب ، در برخی از سخنان امام در خصوص اهمیت عقل اشاره می گردد .
از دیدگاه امام علی علیه السلام:
1- عقل بهترین موهبت الهی و برترین نعمت است.
از امیر المومنین علی علیه السلام سوال شد " ما افضل ما اعطی الانسان؟ قال:" غریزه عقل " برترین چیزی که به انسان بخشیده شده چیست؟ فرمود: غریزهعقل.
امام علی السلام بهترین موهبت خداوند را به انسان عقل می دانند و می فرمایند: "خیر المواهب العقل" امام علیه السلام در مقایسه نعمتهای الهی به انسان برترین نعمت را عقل دانسته و می فرمایند:"افضل النعم العقل" . "لانعمه افضل من العقل" یعنی هیچ نعمتی بالاتر از عقل نیست.
اهمیت این نعمت گرانمایه را در بیان دیگر آن حضرت به وضوح می توان دریافت، آنجا که امام علیه السلام فلسفه وجودی بعثت انبیاء را رشد و شکوفایی این موهبت الهی می داند و می فرماید: "فبعث فیهم رسله، و واتر الیهم انبیائه ، لیستا دوهم میثاق فطرته و یذکرو هم منسی نعمته و یحتجوا علیهم بالتبلیغ و یثیروا الیهم دفائن العقول."
پس خدای تعالی پیغمبران خود را در بین آنان برانگیخت و ایشان را پی در پی می فرستاد تا عهد و پیمان خداوند را که جبلی و فطری آنان بود بطلبند و به نعمت فراموش شده (توحید فطری) یاد آوری شان کنند و از راه تبلیغ با ایشان گفت و گو نمایند و عقلهای پنهان شده را (که در زیر غبار کفر پوشیده و بر اثر تاریکی ضلالت و گمراهی مستور شده) بیرون آورده به کار اندازند.
پس هدف از ارسال رسل آن بوده است که گنجینه عقل و خرد آدمیان را در پهنه زندگی بپرا کنند و بگسترانند.
2-عقل مایه فضیلت و ارزش انسان است.
امام علی علیه السلام فضیلت و ارزش هر انسانی را وابسته به عقل او دانسته و می فرماید: "قیمه کل امرءعقله" ارزش هر انسانی ، عقل اوست.
"الانسان بعقله" حقیقت (آدمی و) انسان به عقل اوست.
"العقل فضیله الانسان" عقل مایه فضیلت انسان است.
"غایه الفضائل العقل" والاترین فضیلت ها عقل است.
3-عقل عامل کمال و هدایت الهی است.
امام علیه السلام می فرماید: "کمال الانسان العقل" کمال انسان به عقل است. امام رشد و کمال شخصیت انسان را نیز در گرو عقل می داند و می فرماید: "بالعقل کمال النفس" از دیدگاه امام عقل می تواند انسان را به سوی کمال و سعادت واقعی رهنمون سازد. امام می فرماید: "کفاک من عقلک ما اوضح لک سبل غیک من رشدک" در ارزش و اهمیت عقل تو همین کافی است که راههای انحراف و سقوط تو روشن و واضح می کند. امام علیه السلام عقل را عامل نجات انسان می دانند و می فرمایند:"ما استودع ا… امرء عقلا الا استنقذه به یوماً ما" خداوند عقل را به انسان نداده مگر آن که عامل نجات آدمی از مشکلات و گرفتاریها باشد.
عقل از دیدگاه امام علیه السلام ، عقل رسول حق و حجت خدا بر همه بندگان است، و بدین سبب است که امیر المومنین علی علیه السلام می فرمایند: "العقل رسول الحق" ، اگر چه عقل و انبیا عدل و هم سنگ یکدیگر نیستند ، اما شاید بتوان گفت که رسولان الهی به اعتباری به دو دسته تقسیم می شوند، رسولی در بیرون و رسولی در درون وجود آدمیان ، که بر رسولان بیرونی و هدایت گران جمعی لفظ پیامبر اطلاق شده است و بر پیامبر درونی کلمه عقل ، لذا امام کاظم علیه السلام در بیان اهمیت و اعتبار عقل خطاب به هشام می فرماید: "یا هشام ان ا…علی الناس حجتین ، حجه ظاهره و حجه باطنه فاما الظاهره فالرسل و الانبیاء و الائمه علیهم السلام و اما الباطنه فالعقول" ای هشام! همانا حجت خداوند بر مردم 2 حجت است یک حجت آشکارو بیرونی و حجت دیگری درونی، اما حجت آشکار ، همان فرستادگان و پیامبران خداوند و ائمه هستند و حجت درونی همان عقلهای آنان است.
منبع: نهج البلاغه فیض الاسلام- غرر الحکم و در الکلم
پس بنا به روایتی منسوب به امام علیه السلام در مجمع البحرین: "العقل شرع من داخل و الشرع عقل من خارج."
عقل حجت خدا بر مردم است و شرعی در درون و شرع بیرونی – شریعت الهی – نیزبا تعبیر عقل بیان شده است و علت نزول شریعت یا عقل بیرونی ، هدایت و شکوفایی و رشد و تعالی رسول درونی است که رسول درونی جز با بهره گیری از دین و راهنمایی پیامبر بیرونی به سر منزل سعادت نمی رسد و فلسفه ظهور پیامبران نیز دعوت مردم به سوی تعقل در آثار الهی است.
3-عقل برترین غنای آدمی و پر سودترین ثروت است.
اهمیت عقل از دیدگاه امیر المومنین علی علیه السلام تا بدانجاست که به فرزندش امام حسن علیه السلام می فرمایند:"یا بنی، ان اغنی العقل" پسرم بی نیازترین بی نیازی عقل است. امام علیه السلام هیچ مال و ثروتی را پرسودتر از عقل و تعقل نمی دانند و می فرمایند: "لامال اعود من العقل" "العقل اغنی الغناء و غایه الشرف فی الاخره و الدنیا
عقل بی نیاز کننده ترین توانگریها و نهایت شرف و بزرگواری در دنیا و آخرت است.
4-عقل موجب فراگیری علوم و درک و فهم در انسان است.
امام علیه السلام می فرمایند: "العقل مرکب العلم" عقل مرکب علم و دانش است.
"بالعقول تنال ذروه العلوم" با عقلها قله علوم به دست می آید.
"العقل اصل العلم و داعیه الفهم." عقل ریشه علم و دانش است، و انسان را به فهم و اندیشه می خواند.
"العقل داعی الفهم." عقل و خرد دعوت کننده به فهم و زیرکی است.
"در جریان تعلیم و تربیت فهم جانشین مجاورت و تکرار می شود. فهم یعنی اینکه فرد آنچه راکه می بیند یا می شنود مورد بررسی قرار دهد."
5-عقل موجب هدایت انسان به عدل و خیر و دوری او از زشتی است.
امام علی علیه السلام می فرمایند:
"العقل ینبوع الخیر" عقل چشمه خیر و نیکی است.
"العقل منزه عن المنکر آمربالمعروف"
عقل پاکیزه کننده از کار زشت و دستور دهنده به کار نیک است.
"غریزه العقل تحدوا علی استعمال العدل" غریزه عقل، انسان را بر عدل کردن وادار می نماید.
"غریزه العقل تابی ذمیم الفعل"غریزه عقل از کار زشت و نا پسند و نکوهیده ، سرباز می زند.
6-عقل موجب دینداری و عبادت خداوند است.
امام علی علیه السلام می فرمایند: "هبط جبرئیل علی آدم فقال: یا آدم ، انی امرت ان اخیرک واحد من ثلاث فاختر واحده ودع اثنتین فقال له آدم: و ما الثلاث یا جبرئیل؟ فقال: العقل و الحیاء والدین. قال آدم: فانی قد اخترت العقل. فقال جبرئیل للحیاء والدین: انصرفا و دعاه ، فقالا یا جبرئیل انا امرنا ان نکون مع العقل حیث کان"
جبرئیل بر آدم فرود آمد و گفت: ای آدم، به من فرمان رسیده است که از تو بخواهم تا یکی از سه چیز را برگزینی ، پس یکی را برگزین و دو تای دیگر را واگذار ، آدم گفت : من خرد را بر گزیدم. آنگاه جبرئیل بر"آزرم" و "دین" گفت: دور شوید و او را به حال خود واگذارید. آنها گفتند: ای جبرئیل ، به ما فرمان شده هر جا عقل باشد با آن باشیم.
چنان که در روایت از قول امام علیه السلام اشاره گردید هر کجا عقل باشد حیاء و دین با آن است.
"لا دین لمن لا عقل له" دین ندارد کسی که عقل ندارد.
"ما آمن مومن حتی عقل" ایمان نیاروده مومن تا اینکه عاقل و دانا باشد. (تعقل کند) خداوند با چیزی بهتر از عقل پرستش نشود. "ما عبدا… بشیء افضل من العقل"
6-عقل وجه تمایز انسان بر سایر موجودات است.
انسان با اینکه یک حیوان است و غرایز و خواسته های حیوانی به او احاطه کرده و به این سو و آن سو جذبش می کنند، اما به وسیله وجود عقل از سایر حیوانات امتیاز یافته است.عقل که به نام روح و نفس نیز خوانده می شود موجود شریف و گرانبهایی است که انسان را بر سایر حیوانات برتری داده است. انسان به وسیله عقل می تواند تفکر و عاقبت اندیشی کند ، مصالح و مفاسد و سود و زیان امور را خوب بسنجد و حساب کند و سپس با بینایی کامل تصمیم بگیرد ، و بر طبق مصلحت اقدام نماید و در برابر خواسته های نفسانی مقاومت نماید و آنها را تعدیل و کنترل کند. در بین خواسته های غرایز تعادل برقرار سازد و از افراط و تفریتطها جلوگیری نماید. اگر عقل در بدن حاکمیت یافت ، نفس حیوانی و خواسته های آن را مهار می کند و به انسان آزادی می دهد. به همین جهت از عقل در احادیث تعریف وتمجید شده است برای نمونه:
"عبدا… بن سنان می گوید: به امام جعفر صادق علیه السلام عرض کردم: ملائکه افضل هستند یا آدمی زادگان؟ فرمود: امیر المومنین علی ابی طالب علیه السلام فرمود: خدای متعال در فرشتگان عقل را بدون شهوت و در حیوانات شهوت را بدون عقل قرار داداما در آدمی زادگان عقل و شهوت را با هم ترکیب نمود. پس هر کس عقلش را بر شهوتش غلبه دهد از ملائکه بهتر است و هر کس که شهوتش را بر عقل غلبه دهد از حیوانات بدتر خواهد بود."
پس هر کس عقل بر شهوتش غلبه نماید از فرشتگان برتر است و هر کس شهوت بر عقلش غلبه نماید از چهار پایان کمتر است. با این بیان، انسان و حیوان در نیروی شهوت با یکدیگر مشترک می باشد ولی انسان و ملائک در این مورد با یکدیگر تفاوت دارند.
"ماهیت عقل از منظر مولا علی علیه السلام"
بیان ماهیت عقل ، یعنی چیستی اولیه و بنیادین عقل برای تبیین دیدگاه امام علیه السلام در مورد عقل ضروری به نظر می رسد ، لذا ابتدا خود را با این سوال اساسی مواجه می بینیم که ماهیت عقل از دیدگاه امام علی علیه السلام چیست؟
برای پاسخ به این سوال ، تعابیر مختلف امام علی علیه السلام از عقل مورد مطالعه و بررسی قرار گرفته است . با توجه به تعابیر متعدد امام علیه السلام از عقل به غریزه چنین استنباط می گردد که از دیدگاه امام علیه السلام عقل غریزه ای در وجود انسان می باشد.
از امیر المومنین علی علیه السلام سوال شد "ما افضل ما اعطی الانسان؟ قال: غریزه العقل" برترین چیزی که به انسان بخشیده شده چیست؟ فرمود: غریزه عقل . امام علیه السلام در احایث ذیل نیز از عقل به غریزه تعبیر نموده است: "العقل غریزه تزید بالعلم و التجارب" عقل غریزه ای است که به سبب علم و تجربه ها افزون شود. "العقل غریزه تربیها التجارب" خرد نیروی درونی است که با تجربه پرورش می یابد. گاه در برخی از سخنان امام علیه السلام واژه عقل به صورت مضاف الیه به کار رفته است. برای مثال: "غریزه العقل تحدوا علی استعمال العدل"غریزه عقل ، انسان را بر عدل کردن وادار می نماید.
"غریزه العقل تابی ذمیم الفعل" غریزه عقل از کار زشت و نکوهیده ، سر باز می زند.
خواجه نصیر الدین طوسی، درباره عقل گفته است: "عقل غریزه ای است که در صورت سالم بودن حواس ، موجب آگاهی به ضروریات می شود. عقل مشترک لفظی است و در چیزهای دیگر نیز اطلاق می شود."
راغب اصفهانی گفته است: "عقل غریزی عبارت است از نیرویی که انسان به واسطه آن برای قبول علم صلاحیت دارد و وجود آن در بچه مانند وجود درخت خرما در هسته آن و وجود خوشه گندم در دانه آن است."
علامه شید مطهری فرمود: "عقل یک حالت غریزی و طبیعی دارد. که هر کس دارد."
این نکته که امام علی علیه السلام عقل را نوعی غریزه می دانند که به واسطه علم و تجربه افزایش می یابد، بسیار جای تامل است. برای تبیین دیدگاه امام علی علیه السلام در مورد ماهیت عقل به عنوان غریزه ، ابتدا مفهوم غریزه را از دیدگاه امام علی عله السلام مطرح و سپس به تبیین غریزه عقل در وجود انسان از دیدگاه امام خواهیم پرداخت.
امام علی علیه السلام ترکیبات مختلف از ریشه فعل غرز را که به معنای داخل کردن یا فرو بردن ، به عنوان مثال سوزن را داخل شیئ ی کردن نی در زمین و معانی دیگری مشابه این است ، در فرازهای گوناگونی از نهج البلاغه به کار برده است . از این موارد ، گزیده هایی را انتخاب کرده ایم تا به کمک آنها بتوانیم مراد حضرت را از لفظ غریزه در یابیم.
درخطبه اول نهج البلاغه حضرت به ذکر خلقت آسمان و زمین و خلقت حضرت آدم علیه السلام پرداخته و در زمینه خلق عالم چنین فرموده است:
"انشا الخلق انشاء ، و ابتداه ابتداء ، بلا رویه اجالها و لا تجربه استفادها لا حرکه احدثها و لا همامه نفس اضطراب فیها احال الاشیاء لا و قاتها لآءم بین مختلفاتها و غرّز غرائزها… "
امام علیه السلام پس از آن که نحوه شروع خلقت را متذکر می شوند، در مورد اشیاء می فرمایند:
هر شیئی را به وقت مناسب خود احاله داد و بین ویژگیهای مختلف آنها نزدیکی و یکپارچگی ایجاد کرد و غرایز یعنی طبایع آنها را در آنها قرا داد .
در این خطبه با توجه به ریشه لغوی غرز و مفاد آن که سخن از خلقت است ، چنین استنباط می گردد که غرائز ویژگیهایی است که در خلقت و طبیعت موجودات نهاده شده است. این نکته با توجه به فرازی از خطبه 90 نهج البلاغه که در ذیل آورده می شود و در آن نیز سخن از خلقت اشیاء است، بیشتر توضیح داده می شود.
"فاقام من الاشیاء اودها و نهج حدودها و لآءم بقدرته بین متضادّها و وصل اسباب قرائنها و فرقها اجناسا مختلفات فی الحدود و الاقدار و الغرائز و الهیئات." امام علیه السلام پس از آن که شمه ای از خلقت اشیاء را می فرمایند، عامل افتراق بین اجناس مختلف از موجودات را در چهار چیز خلاصه می کند. و آن چهار چیز عبارتند از حدود، اندازه ها، غرائز و ترکیبهای آنها.
با تعمق دراین بیان و مقایسه آن با خطبه اول نهج البلاغه ، چنین مستفاد می گردد که غرائز و ویژگیهای طبیعی موجودات هستند که در میان اجناس مختلف آنها از این لحاظ افتراق وجود دارد. به عبارت دیگراصناف موجودات دارای غرائز گوناگونی هستند.
برای تحلیل دقیق تر مفهوم غریزه از منظر امام علی علیه السلام و نیز توجه به انواع آن ، امام چنین آورده ، که انسان وی را از مشورت با بخیل و ترسو و حریص، منع می نماید. ایشان دلیل این منع را چنین بیان می فرمایند:
"و لا تدخلن فی مشورتک بخیلاً یعدل عن الفضل و یعدک الفقیر و لاحباناً یضعفک عن الامور و لا حریصاً یزین لک الشره بالجور فان البخل و الجبن و الحرص، غرائز شتی یجمعها سوء الظن با… "
امام علیه السلام در این خطبه بخل و جبن و حرص را غرائزی می داند که جامع همه آنها بد گمانی به خداوند است. در این رابطه می توان پرسید که آیا بخل و یا ترس و یا حرص غرایزی هستند که وجود آنها برای انسانی طبیعی است؟ و یا اینکه اینها غرایزی هستند که ریشه در غرایز دیگری دارند و در اثر ویژگی اکتساب به این صورت تجلی پیدا کرده اند؟ با تشریح هر یک موارد فوق می توان به پاسخی نسبتاً روشن دسترسی پیدا کرد.
در تعریف بخل در کتب اخلاق آمده است که: "بخل عبارت است از خودداری از صرف مال در جایی که دادن سزاوار است ، همانگونه که اسراف (یعنی ضد بخل) عبارتند از دادن در آنجا که خودداری شایسته است و هر دو آنها مذموم و ناپسند است. فعل پسندیده در این میان عبارت است از جودوسخاء که حد وسط آن دو به شمار می آید."
در این عبارت چنان که شیوه تحلیل در اخلاق اسلامی است، دیده می شود که بخل حد تفریط صفتی است که جودوسخاء نامیده می شود . در واقع آنچه که طبیعی شمرده می شود همین حد وسط است و شکل افراطی آن یعنی اسراف و تفریطی آن یعنی بخل ، غیر طبیعی و ناسودمند به شمار می آید.
با توجه به آنچه که از منظر امام علی علیه السلام در مورد غریزه مطرح گردید، می توان ویژگیهای زیر را غرایز بر شمرد :
1- غرایز ویژگیهای طبیعی هستند که اساس آنها غیر اکتسابی است.
2- یکی از عوامل افتراق بین موجودات مختلف ، تفاوتی است که آنها در غرائز دارند.
3- تمامی موجودات اعم از انسان و غیر انسان دارای غریزه هستند.
4- غرائز فطری تحت تاثیر عوامل محیطی و اکتسابی قابلیت تغییر و دگرگونی دارند.
اینک برای تبیین بیشتر ویژگیهای غریزه در انسان به کلام امام رجوع می کنیم که از عقل بعنوان غریزه ای در وجود انسان تعبیر نموده اند.
امام علیه السلام درتعریفی که از عقل متذکر شدیم، آن را غریزه ای می دانند که با علم و تجربه افزایش می یابد. این نکته که امام علیه السلام عقل را نوعی غریزه می دانند که به واسطه علم و تجربه افزایش یا رشد پیدا می کند بسسیار جای تامل داشته و خود نشانگر این مطلب است که لفظ غریزه در کلام امام مفهومی خاص دارد .
امام علیه السلام در جایی انسانیت انسان را تنها به عقل او دانسته و می فرمایند: "الانسان بعقله" (انسانیت انسان ، عقل اوست). در حدیثی از ایشان که در بحث اهمیت عقل نیز ذکر گردید، چنین آمده که در حیوانات نیروی شهوت وجود دارد و در انسان هم نیروی شهوت وهم نیروی عقل . با توجه به این نکته و نیز سایر موارد کاربرد عقل درقرآن و حدیث ، چنین بر میآید که ویژگی منحصر به فرد آدمی که وی را از سایر اصناف حیوانات مجزا می سازد، ویژگی عقل یا غریزه عقل است. باید توجه کرد که این انحصار ، در بعد تبدیل این ویژگی آدمی به فعل ، مورد نظر است یعنی تا وقتی خصوصیت عقلانی به فعلیت نرسیده باشد وجود و عدم آن علی السویه خواهد بود. نکته دوم در این رابطه این است که عقل خصوصیتی است که در میان آحاد مختلف آدمی از شدت و ضعف برخوردار است. در اصول کافی از رسول گرامی اسلام ، حضرت محمدصلی ا… علیه و اله وسلم نقل شده که می فرمایند: "انا معاشر الانبیاامرنا ان نکلم الناس علی قدر عقولهم" ما جمعیت پیامبران مامور هستیم با مردم به میزان عقلشان سخن بگوییم.
نکته مهم دیگر در تعریف عقل از نظر امام علیه السلام این است که غریزه عقل ، تحت تاثیر تجربه و یا عوامل محیطی دگرگون شده و رشد می یابد. البته چنین به نظر می رسد که موجودات به تناسب قدرت یادگیری و ظرفیت لازم برای کسب محرکهای محیطی ، به میزانهای مختلفی تحت تاثیر عوامل اکتسابی دگرگون می شوند. حیوانات هر قدر ظرفیت یادگیری کمتری داشته باشند ، به همان میزان رفتارهای طبیعی و غرائز آنها کمتر دچار تحول می شود ، بلکه به شکل ثابتی بروز می کند . در حالیکه حیواناتی که ظرفیت یادگیری آنها افزایش می یابد ، غرائز درآنها از شکل ثابت و کلیشه ای خارج شده تحت تاثیر عوامل محیطی دگرگون می شوند، تا جایی که در انسان تاثیر عوامل محیطی بر روی غرایز به حداکثر خود رسیده است . بدین ترتیب اصل این است که غریزه تحت تاثیر عوامل محیطی دگرگون می شود ، منتهی این دگرگونی با توجه به ظرفیت یاد گیری در حیوان متفاوت است.
با توجه به مطالب گفته شده در خصوص ماهیت عقل از منظر مولا علی علیه السلام به نظر می رسد که عقل از نظر ماهیت "غریزه ای است ویژه انسان که علم و تجربه موجب غنای آن می گردد."
ثمرات عقل از منظر مولا
هر موجودی دارای آثاری است که در پرتو آن ثمرات می توان تا حدودی به ویژگیهای آن پی برد . انسان زنده حرکت و پویایی و تلاش و کوشش دارد انسان مرده فاقد تحرک و پویایی است. به وجود امور غیر مادی به واسطه آثارشان تا حدودی می توان ، پی برد . به عنوان مثال از پاسخ گویی های صحیح دانش آموز ، می توان تا حدودی به هوشمندی او پی برد ، و فهمید که فلان دانش آموز باهوش است.
هر چه تربیت عقلانی بیشتر به بار بنشیند ، ثمرات گوناگون بیشتر جلوه و در عرصه های مختلف ظهور می نماید.
با توجه به گستردگی آثار و نتایج عقل و تعقل در کلام امام علی علیه السلام و برای پرهیز از اطاله کلام به ذکر برخی از ثمرات عقل وتعقل از دیدگاه ایشان اکتفا می گردد.
بی رغبتی به دنیا و توشه گیری برای آخرت
امام علیه السلام می فرمایند: "ردع النفس عن ز خارف الدیا ثمره العقل" میوه خردمندی جان را از زرق و برق دنیا رهانیدن است.
"حد العقل الانفصال عن الفانی و الاتصال بالباقی" مرز خردمندی جدایی از ناپایدار و پیوستن به پایدار است.
"من العقل التزوید لیوم المعاد" از نشانه های خرمندی . توشه گیری برای روز قیامت است.
"من عقل تیقظ من غفلته ، و تاهب لرحلته ، و عمردار اقامته" آن که خردمند است از غفلتها بیدار شود و برای سفر مهیا گردد.
تجربه اندوزی و عاقبت اندیشی
امام علی علیه السلام می فرمایند: "العقل حفظ التجارب، و خیر ما جربت ما و عظک" عقل و خردمندی ، تجربه اندوزی است و بهترین تجربه آن است که تو را پند دهد.
"حفظ التجارب راس العقل" تجربه اندوزی کمال و قله خردمندی و عقل است.
همچنین ایشان می فرمایند: "انما العقل التجنب من الثم والنظر فی العواقب والاخذ بالحزم."جز این نیست که عقل عبارت است از دوری گزیدن از گناه ، و اندیشه کردن در سرانجامها ، و فرا گرفتن احتیاط و دور اندیشی در کارها.
"حد العقل النظر فی العواقب و الرضا بما یجری به القضاء."
حد و انتهای عقل ، نظر و اندیشه کردن در عواقب کارهاست ، و راضی بودن بدانچه که تقدیر الهی بر آن جاری گردد.
تدبیر نیکو (دوراندیشی)
امام علیه السلام می فرمایند: "ادل شیء علی غزاره العقل حسن التدبیر" دلالت کننده ترین چیزی بر بسیاری عقل آدمی نیکویی تدبیر اوست.
"لاعقل کالتدبیر" هیچ عقلی همچون تدبیر نیست.
"من العقل مجانبه التبذیر و حسن الالتدبیر" از نشانه های عقل دوری جستن از بیهودگی و نیک دوراندیشی است.
دینداری و شناخت و پرستش خداوند
امام علیه فرمود:
"الدین و الادب نتیجه العقل" دین داری و ادب نتیجه وثمره عقل است.
"علی قدر العقل یکون الدین،… " دینداری به اندازه عقل است،… .
"بصنع ا… یستدل علیه ، و بالعقول تعتقد معرفته" با عقل شناخت خداوند پایدار شود.
"الحمدلله … الذی بطن من خفیات الامور ، و ظهر فی العقول بما یری فی خلقه من علامات التدبیر" ستایش خدای را سزاست … آن خدایی که از امور نهانی ، پنهان است و در خردها آشکار است ، بدانچه در آفرینش ، از نشانه های تدبیر ، عیان کرده است.
کلام رسول اکرم صلی ا… علیه و اله وسلم بر همین مطلب گواه است آنجا که فرموده:
"عقل سه جزء دارد ، یک جزء آن معرفت خداوند و جزء دوم آن طاعت پروردگار و جزء سوم دوری از نافرمانی خدای متعال است." از احادیث فوق الذکر چنین استفاده می شود که انسان با بهره مندی از عقل می تواند به شناخت و پرستش خداوند نائل گردد.
علم آموزی و درک و فهم
"العقل مرکب العلم" عقل مرکب علم و دانش است.
"بالعقول تنال ذروه العلوم" با عقلها قله علوم به دست می آید.
انسان به واسطه به کارگیری عقل به فهم صحیح امور و دریافت درست از هستی راه می برد.
"العقل اصل العلم و داعیه الفهم" عقل ریشه علم است ، و انسان را به فهم می خواند.
امام علیه السلام فرمده اند: "من عقل فهم" هر که تعقل کند می فهمد.
"العقل داعیه الفهم" عقل دعوت کننده به فهم است.
راغب اصفهانی می گوید:
"فهم مقدمه ای برای عقل است. یعنی کسی که معنای چیزی را نمی فهمد قطعاً تعقل ندارد و کسی که فهم نداشته باشد عقل هم برایش نیست و لذا گاهی فهم را نیز عقل می نامند ، اگر چه مرتبه ای پایین تر از عقل دارد و عقل درجه ای برتر از فهم است و این بدان جهت است که قوه فهم ، درک اشیاء جزئی را بر عهده دارد و عقل درک کلیات را ،یعنی عقل اعتراف به حسن عدالت و قبح ظلم می کند و فهم تعیین مورد می نماید و معلوم می کند که آن عدل است با ظلم ."
کسب مکارم اخلاقی
امام علی علیه السلام فرموده اند:
"الدین و الادب نتیجه العقل" دین داری و ادب ، نتیجه عقل است.
"الادب فی انسان کشجره اصلها العقل" ادب در آدمی به مانند درختی است که ریشه آن خرد می باشد.
"ثمره العقل الصدق" نشانه خردمندی، مدارا کردن میوه خردمندی ، راستگویی است.
"العقل شجره ثمرها السخاء و الحیاء" عقل، درختی است که میوه اش سخاوت و حیاء است.
"علیک بالسخاء فانه ثمره العقل" بر تو باد بخشندگی که نتیجه عقل است.
"عنوان العقل مداراه الناس" نشانه ی خردمندی مدارا کردن و خوش رفتاری با مردم است .
فصل پنجم
آثار و علایم عاقل
آثار و علائم عاقل
در احادیث برای شخص عاقل علائم و آثاری ذکر شده که به وسیله آنها می توان عقل افراد و مقدار آن را به دست آورد. حال ببینیم انسان عاقل که به فرمایش امام علیه السلام سعادت مندترین مردم است "اسعد الناس العاقل" ، دارای چه ویژگیهای است؟
برخی از ویژگیهای انسان عاقل طبق فرمایشات امام علی علیه السلام به شرح ذیل می باشد .
اطاعت و پیروی از خداوند
امام علیه السلام فرموده اند: "اطع ربک تسمی عاقلاً و لاتعصه تسمی جاهلاً" از خداوند پیروی کن تا خردمند نامیده شوی و نا فرمانی مکن که نادان نامیده می شوی.
"اعقل الناس اطوعهم لله سبحانه" عاقل ترین مردم ، مطیع ترین آنان در برابر خداوند است.
"اعقل الناس اقربهم من ا… " عاقل ترین مردم کسی است که از دیگران به خدا نزدیکتر باشد.
تواضع و فروتنی
از دیگر نشانه های رفتاری عاقل ، تواضع و عدم تکبر اوست . چرا که عاقل می داند تکبر باعث برانگیختن نفرت مردم و انزوای متکبر از جامعه می شود و بر عکس فروتنی باعث جلب محبوبیت بیشتر نزد مردم می شود . امام علیه السلام می فرمایند: "العقل یضع نفسه فیر تفع" خردمند نفس خود را از تکبر دور نگه می دارد و تواضع پیشه می کند و بالنتیجه تواضع ، اساس عقل و دانایی است و تکبر اساس جهل و نادانی . از مصادیق تواضع خردمند ، همان پذیرش آراء مخالف و نیز مشورت با دیگران است که با دیگران است که متذکر خواهیم شد و خردمند در پرتو این فضایل می تواند پیشرفت علمی بهتری داشته باشد .
تکلم سنجیده و سکوت همراه با تفکر
از ویژگیهای فرد عاقل و خردمند، مستدل و منطقی و عاقلانه سخن گفتن است (نه این که بدون اندیشه و بیجا حرفی بزند). لذا "حضرت موسی بن جعفر علیه السلام به هشام فرمود: ای هشام، امیر المومنین علیه السلام می فرمود: از علائم عاقل این است که سه خصلت در او باشد: وقتی سوال می کنند جواب می دهد و هنگامی که مردم از سخن ناتوان شوند سخن می گوید، و اگر مورد مشورت قرار گیرد با رعایت مصالح ، اظهار عقیده می کند . پس کسی که این خصلتها در او نباشد احمق است." همچنین امام علی علیه السلام فرمود: "لسان العاقل وراء قبله و قلب الاحمق وراء لسانه" زبان عاقل ورای قلب اوست بر خلاف اخمق که قلب او ورای زبان اوست و پس از تکلم تازه روی حسن و قبح کلامش می اندیشد.
نظر سید رضی(ره): عبارت فوق امام علیه السلام از معانی نیکو و دلپذیر است و مقصود آن است که خردمند زبانش را رها نمی کند و سخنی نمی گوید مگر پس از مشورت و صلاح دید اندیشه و تدبر و تامل پایان کار پیشی می گیرد پس به آن ماند که زبان خردمند پیرو دل اوست و دل بیخرد پیرو زبانش می باشد و این معنا به عبارت دیگر نیز از امام روایت شده است به این مضمونی که "دل احمق در دهان اوست و زبان عاقل در دل او." که معنای هر دو عبارت و فرمایش یکی است. سخن عاقل همراه با حکمت و مثال است: امام علیه السلام فرمایش جالب در مورد سخن گفتن مستدل فرد خردمند دارند: "العاقل اذا تکلم بکلمه اتبعها حکمه و مثلا… " خردمند هر گاه سخن بگوید ، همراه با سخنانش دلائل محکم و قوی و مثال جهت قانع کردن شنونده می آورد ، اما فرد جاهل سخنان خود را با قسم و سوگند به شنونده تحمیل می کند.
عاقل، سخنی نمی گوید که قابل تکذیب باشد: خردمند به دلیل مراقبت از سخنان و فرآوردهای زبانش سعی می کند حرفهای مستدل و منطقی بگوید که پس از اظهار آن کلام نه خود و نه دیگران نتوانند سخن وی را تکذیب نماید ، "من صفه العاقل الا یتحدث بما یستطاع تکذیبه فیه."
خردمند اصولاً پر حرف نیست وتا ضرورت ایجاب نکند لب به سخن نمی گشاید لذا امام علیه لسلام می فرمایند : "اذا تم العقل نقص الکلام" هر گاه عقل کامل شود سخن کم شود. البته عکس قضیه درست نیست یعنی هر کم حرفی دال بر پر عقلی نیست چه بسا جاهایی باشد که لازم است انسان سخن بگوید و از مرام یا مورد حقی دفاع کند. ولی خردمند اگر کم حرف است و یا در جایی سکوت بکند سکوت وی همراه با تامل و تفکر و اندیشه است: "العاقل اذا سکت فکر و اذا نطق ذکر… "
حقیقت جویی و پذیرش آراء مخالف
خردمند کسی است که به دنبال حقیقت است و از شنیدن نظرات مخالف با فکر و نظر خود نمی هراسد بلکه از آنها استقبال می کند.
"العاقل من وقف حیث عرف" عاقل کسی است که بایستد هر جا که بشناسد (یعنی در بحث و مناظره و قضاوت امثال اینها .)
"اعقل الناس من ذل للحق فاعطاه من نفسه ، و عزه بالحق فلم یهن اقامته و حسن العمل به"
عاقل ترین مردم کسی است که در برابر حق فروتن باشد ، پس حق آن را ادا کند (اگر چه به زیانش باشد) و با حقیقت به عزت رسد و از این رو ، اقامه حق و عمل به آن را سبک شمارد. "العاقل من اتهم رایه و لم یثق بکل ما تسول له نفسه." عاقل کسی است که متهم کند رای و اندیشه خود را، و اعتماد نکند به هر چه نفس او برایش آرایش دهد.
"نصف العاقل احتمال" نیمی از عقل عاقل در واقع همانا تحمل نظرات و عقاید مخالف و سعه صدر داشتن در برخورد اینگونه عقاید است.
"الا و ان اللبیب من استقبل وجوه الا راء بفکر صائب" خردمند با فکر ، صائب و درست و منطقی با نظرات مخالف برخورد می کند تا شاید خطای خود و یا خطای دیگران را از میان آن نظرات دریابد.
حسن تنظیم زندگی دنیوی و اخروی
از نشانه های خردمند در زندگی فردی ، اجتماعی و خانوادگی تقدیر معاش و تنظیم مخارج زندگی است "افضل الناس عقلا احسنهم تقدیراً لمعاشه و اشدهم اهتماما لا صلاح معاده" رعایت اعتدال و عدم اسراف و بخل در زندگی از اموری است که کمتر کسی می تواند رعایت کند و تنها فرد عاقل است که می تواند بخوبی حساب دخل و خرج خود را داشته باشد و در عین حال اهتمام به این امور وی را از توجه و تهیه زاد وتوشه اخروی باز ندارد لذا فرد خردمند به فکر اصلاح معاد و ذخیره کردن اعمال برای نیل به سعادت جاودانی در زندگی آخرت نیز هست و این از مصادیق آینده نگری و ژرف اندیشی فرد عاقل می باشد.
امام علی علیه السلام فرموده است: " … و لیس للعاقل ان یکون شاخصاً الا فی ثلاث: مرمه لمعاش او خظوه فی معاد او لذه فی غیر محرم" وخردمند را نسزد که جز به پی سه چیز رود: زندگی را سر و سامان دادن ، یا در کار معاد گام نهادن ، و یا گرفتن کام از چیزهای غیر حرام .
دانش دوستی
خردمند ، دانش دوست است . علم برای عاقل به منزله مواد خامی است که بر روی آنها بررسی و تجزبه و تحلیل و نقادی صورت می گیرد ، امام علیه السلام در این رابطه فرموده است : "حب العلم و … من فضائل اولی النهی و الالباب"دانش دوستی از فضائل خردمندان است. چون اگر علم نباشد یعنی ماده خامی دردست خردمند نباشد چگونه و روی چه چیز و مطلبی می تواند بررسی و تحقیق و استنباط کند؟ لذا نزد خردمند تغذیه عقل و روح سیراب کردن عطش علمی خود مهمتر از تغذیه جسم و بدن است. "یجب علی العاقل ان یکون بما احیاء عقله من الحکمه اکلف منه احیا جسمه من الغذاء"
مدارا و خوش رفتاری با مردم
خردمند هرگز از اجتماع و مردم دوری نمی کند بلکه اهل معاشرت ، دوستی و مدارا با مردم است. امام علیه السلام عقل را سبب نزدیکی "العقل قربه" و دوستی با مردم را نصف عقل می دانند "التودد نصف العقل"
"اعقل الناس اشدهم مداراه الناس" عاقل ترین مردم ، کسی است که بیشتر با مردم مدارا کند. البته پر واضح است که اکثر معاشرتهای فرد خردمند با افراد عاقل و همانند خود می باشد و از مصاحبت با افراد جاهل و احمق خودداری می کند . "العاقل یالف مثله"
رعایت عدالت
از امام علیه السلام پرسیدند عاقل را برای ما توصیف بفرمایید ایشان فرمودند: "هو الذی یضع الشیء مواضعه"خردمند کسی است که هر چیز را به جای خود گذارد (بگوید آنچه سزاوار و بجا آورد آنچه شایسته است.)
در جای دیگر امام می فرمایند: "العاقل من وضع الاشیاء مواضعها ، و الجاهل ضد ذلک" خردمند آن است که هر چیز را به جای خود نهد و نادان ، بر خلاف این است.
"العاقل من احسن صنائعه و وضع سعیه فی مواضعه" خردمند آن است که کارهایش را نیکو به انجام رساند و هر کاری را بر جای خود قرار دهد.
از آنجا که در تعریف عدل نیز امام می فرمایند: "العدل یضع الامور مواضعها"عدالت هر چیزی را بر جای خود می نهد . می توان نتیجه گرفت که عاقل از دیدگاه امام بر طبق عدل عمل می کند.
صداقت در گفتار و رفتار
عاقل در قول و فعلش با هم هماهنگی دارد و هرگز اهل نفاق و دورویی نیست. "العاقل من صدقه اقواله و افعاله" چرا که مغایرت افعال از نشانه های جهل و بی خردی است و از طرفی باعث برانگیختن خشم و نفرت مردم می شود و عاقل از این امور به دور است.
عدم شتاب در قضاوت
فرد عاقل تا از چیزی مطمئن نشده و دلیلی بر اثبات آن نیاورند بدان معتقد نشده و از آن تعریف و تمجید و ستایش نمی کند. مثلاً تا دوستش را امتحان و آزمایش نکند و به صدق و وفای او مطمئن نشود از او ستایش نمی کند و یا تا غذایی را نچشد و طعم و مزه آنرا نفهمد از آن تعریف نمی کند.
"لا ینبغی للعاقل ان یمدح طعاما حتی یستمرئه و لا صدیقا حتی یستقرضه"
شایسته نیست برای خردمند که ستایش کند از غذایی تا آنرا نچشد و نیز ستایش از دوستی تا زمانی از او قرض نخواهد (یعنی از راه قرض خواستن از دوست می توان صداقت دوست را سنجید)
عاقبت اندیشی ، دور اندیشی و منفعت جویی
خردمند به حال نمی نگرد بلکه آینده را نیز در نظر می گیرد. در هر امری و در هر کاری شتاب زده عمل نمی کند بلکه آینده نگری می کند : "الا و ان اللبیب من… نظر فی العواقب" "اعقل الناس انظر هم فی العواقب" عاقل ترین مردم ، دوراندیش ترین آنها در عواقب کارهاست.
"العاقل من سلم الی القضاء وعمل بالحزم" عاقل کسی است که تسلیم قضای الهی گردد، و در عین حال با دوراندیشی عمل کند.
امام در تعریف دوراندیشی می فرمایند: "الحزم النظر فی العواقب و مشاوره ذوی العقول"دور اندیشی نظر افکندن به عاقبت و سرانجام کارها و مشاوره با خردمندان است.
خردمند هرگز فریب ظواهر دنیا و یا امور مختلف و یا نظریات پر سر و صدا را نمی خورد بلکه در آنها تعمق کرده و عاقبت آنها را در نظر می گیرد ، امام علیه السلام ضمن تمثیلی می فرمایند: "العاقل من لا یضیع له نفساً فیما لا ینفعه، و لا یقتنی ما لا یصحبه" عاقل کسی است که ضایع نکند از خود نفسی را درآنچه سودش ندهد، و اندوخته نکند آنچه را همراه او نباشد.
عبرت گیری و بهره مندی از تجارب
امام علیه السلام می فرمایند: "من عقل کثره اعتباره" کسی که عاقل باشد پند گرفتنش بسیار باشد. "العاقل من اتعظ بغیره" عاقل آنست که از دیگران پند و عبرت گیرد.
"ان فی کل شیء موعظه و عبره لذوی اللب و الا عتبار" براستی که برای خردمندان و گیرندگان پند در هر چیزی (از چیزهای دنیا) عبرتی است . همین عبرت گرفتن ها برای انسان نوعی تجربه محسوب می شود. تجربه وقتی معنا پیدا می کند که باعث پندواندرز و عبرت انسان شود و گرنه حوادثی که باعث بیداری انسان نشود چه اتفاق افتاده چه نیفتد برای او فرقی نمی کند . از ویژگی انسان عاقل ، به کار بستن تجارب و سود جستن از آنهاست .
امام علیه السلام می فرمایند: "العاقل من و عظته التجارب" عاقل کسی است که از تجربه ها پند گیرد. "التجارب لا تنقضی و العاقل منها فی زیاده" تجارب آدمی پایان ندارد و معلومات انسان عاقل به وسیله تجربه همواره در افزایش است. "العاقل … و اذا نظر اعتبر"
غلبه بر هواهای نفسانی
"العاقل من عصی هواه فی طاعه ربه" عاقل کسی است که در راه اطاعت پروردگار خویش از هوای نفس نا فرمانی کند.
"العاقل من غلب هواه و لم یبع آخرته بدنیاه" عاقل کسی است که بر هوای نفسانی خویش غالب آید و آخرت خود را به دنیا نفروشد.
"العاقل من قمع هواه بعقله" عاقل کسی است که به وسیله عقل خود هوای نفس را سرکوب کند.
"حق علی العاقل ان یقهر هواه قبل ضده" بر عاقل لازم است که پیش از غلبه بر دشمن ، بر هوای نفس خود غلبه کند.
مشورت با دیگران
انسان عاقل در صورت لزوم از نظرات دیگران نیز استفاده می نماید "فاتهموا عقولکم فانه من الثقه بها یکون الخطاء" به عقلها و نظرات خود اعتماد نکنید و در صحت آنها تردید کنید چه بسا گاهی اعتماد صرف به آنها خطا و اشتباه را به دنبال داشته باشد . لذا امام علیه السلام فرموده اند: عاقل و خردمند کسی است که رای و نظر و فکر خویش را مورد تهمت و تردید قرار می دهد. "العاقل من اتهم رایه … " "ان العاقل من عقله فی ارشاد و من رایه فی ازدیاد، فلذلک رایه سدید و فعله حمید" به راستی که عاقل کسی است که عقل او در راه ارشاد است و رای و اندیشه اش در حال فزونی و ازدیاد ، و از این رو رای و اندیشه اش استوار ، و کارش ستوده است.
فصل ششم
هدایت و ضلالت عقل و عوامل آن
هدایت و ضلالت
بی گمان از تمایلات فطری بشر ، سعادت جویی و رستگاری خواهی او است محور و شالوده عقیده و عمل انسان را فطرت سعادت جویی او سامان می دهد ، ولی آنچه در جهان رخ داده است با این تمایل فطری ناسازگار است . چه بسیار انسانهایی که گرفتار شقاوت و خسران شده و گرانبها ترین سرمایه زندگی را ، که همانا عمر است ، بجای آن که در راه نیل به نیک بختی و سعادتمندی هزینه کنند ، صرف شقاوتمندی و نگون بختی کرده اند . بی تردید ، کژرویهای آدمی را علل و اسبابی گوناگون است که یکی از آنها لغزش و خطای معرفتی در بازشناختن حق از باطل و سعادت از شقاوت است. این موضوع مهم یکی از ابعاد اساسی موضوع هدایت و ضلالت نیز هست ، یعنی بازشناختن معیارهای هدایت و ضلالت و علل و اسباب آن. این بحث در سخن گهربار امام علی علیه السلام نیز مطرح است و نوشته حاضر بر آن است که گزیده هایی از گوهرهای حکمت و معرفت را به مشتاقان حکمت و تشنگان هدایت پیش کشد.
مبحث هدایت و ضلالت دارای مبادی تصوری و تصدیقی است مبادی تصوری ، به واژه شناسی و تعریف هدایت وضلالت باز می گردد و جایگاه معرفتی آن را روشن می سازد و مبادی تصدیقی بحث هایی را دربر می گیرد که شالوده کلامی یا تئولوژیک را بیان می کند.
1-مبادی تصوری هدایت و ضلالت :
الف-واژه شناسی و تعریف واژه ها: "هدایت" مصدر و به معنای راهنمایی و ارشاد است . به گفته برخی واژه شناسان هدایت عبارت از راه نمودن با لطف و مهربانی است . این ماده ، در زبان عربی هم به صورت متعدی بکار رفته است و هم بصورت لازم. گونه دوم (لازم ) با حرف( الی) یا (لام) متعدی می شود آیه( اهدنا الصراط المستقیم ) از گونه نخست(متعدی) ، و آیه های( و ا… یهدی من یشاء الی صراط مستقیم) و (انّ هذا القرآن یهدی للتی هی ا قوم) از گونه دوم (لازم) است. هدایت ، بمعنای پیمودن راهی که انسان را به مطلوب می رساند نیز بکار رفته است . و در این کاربرد ، لازم است نه متعدی ، و به معنای هدایت یافتن است نه هدایت کردن ؛ چنان که معنای که معنای عبارت "هدی الرجل" این است که آن مرد هدایت یافته است. بعبارت دیگر ، کلمه ( هدی) در این کاربرد با کلمه (اهتدی) برابر است.
ب-جدایی پذیری هدایت و ضلالت
حقیقت دو موضوع هدایت و ضلالت از یکدیگر جدا هستند و اگر کسی فکر کند که هدایت و ضلالت طوری به هم آمیخته اند که راهی برای جدا ساختن آنها از هم نیست ، این مبحث ، جز ارزش مفهومی فایده دیگری نخواهد داشت و فایده تربیتی و عقیدتی در بر ندارد ، زیرا بنابر این فرضیه ، نه هدایت دست یافتنی است و نه هرگز می توان از ضلالت رهایی پیدا کرد لذا نمی توان از کسی خواست که راه هدایت را بپذیرد و از راه ضلالت دوری جوید.
این حقیقت که امام علی علیه السلام هدایت و ضلالت ر ا نه تنها در ماهیت و مفهوم ، بلکه در حوزه واقعیت و حقیقت مقابل یکدیگر می نشاند و از هدایت جویان می خواهد که راه هدایت را برگزینند و از گمراهی برحذر باشند ، دلیلی روشن است برنادرستی فرضیه جدایی ناپذیری حق و باطل و هدایت و ضلالت.
در طول تاریخ در اثر تدلیس شیطانی گاه حق و باطل به یکدیگر آمیخته اند و راه هدایت و ضلالت بر مردم نهان شده است "یوخذ من هذا ضغث و من هذا ضغث فیمز جان فهنالک یستولی الشیطان علی اولیائه ، پاره ای از حق و پاره ای از باطل را برمی گیرند و به هم می آمیزند و بدین سان شیطان بر دوستان خود چیره می گردد" ولی چنین نیست که آدمی نتواند حق را از باطل بشناسد ، بلکه خداوند این ابزارو معیار شناخت و معرفت را به انسان عطا کرده است.
آنگاه که حق و باطل شبیه یکدیگر شوند ، برای شناخت آنها باید به معیارهای روشن و مصادیق مجسم حق و باطل روی آورد . که امام علی علیه السلام خود از معیارهای مجسم حق است . این حقیقت را پیامبر اکرم صلی ا… علیه و اله و سلم بر زبان آورده است. علی مع الحق و الحق مع علی یدور معه حیثما دار ؛ علی با حق است و حق با علی است آنجا که علی باشد ، حق نیز هست.
از آرمان های بلند آن حضرت حق مدار این بود که حق را از باطل جدا کند و راه هدایت را بر مردم آشکار گرداند.
واژه شناسی و جایگاه معرفتی آن
واژه "ضلالت" متقابل واژه هدایت در کاربرد لازم( غیر متعدی) آن است و بمعنای گمراه شدن و نیافتن راه هدایت یا پیمودن راهی است که انسان را به مطلوب نمی رساند.
واژه مقابل واژه هدایت در کاربرد متعدی( راهنمایی کردن، به مقصد رساندن) واژه" اضلال" به معنای گمراه کردن واز مقصد دور ساختن است.
در سخنان امیرمومنان علیه السلام گذشته واژه ضلالت ، که در مقابل واژه هدایت بکار رفته است، واژه های "عمی" و (=بینایی) و " ردی"(= هلاکت و نابودی) نیز درمقابل آن بکار رفته اند.
نمونه هایی از این کاربردها عبارتند از:
– ان الضلاله لاتوافق الهدی و ان اجتمعا ، "ضلالت با هدایت ناسازگار است ، هر چند به ظاهر با یکدیگر همراه شوند" این سخن درباره جامعه ای است که قرآن کریم و پیروانش را ارج نمی نهند و اگر چه قرآن و پیروانش د رجامعه با مردم زندگی می کنند، در حقیقت با آنان همراه نیستند، چرا که ضلالت و هدایت مقابل یکدیگرند و اگر به ظاهر همراه شوند در باطن مقابل یکدیگرند.
– من لم یستقم به الهدی یجز به الضلال الی الردی؛" آن کس که هدایت به راه راستش نیاورد گمراهی هلاکش کند. از این عبارت به دست می آید که " ردی" لازمه ونتیجه ضلالت است.
ب-جایگاه معرفتی مبحث هدایت و ضلالت
ار جمله مباحث مطرحه در علوم اسلامی و مسائل آن مبحث هدایت و ضلالت است، زیرا که این بحث ، یکی از مفاهیم قرآنی می باشد که در آیات بسیاری از قرآن آمده است و متعاقب آن بحث تفسیری نیز هست، از سوی دیگر ، هدایت و ضلالت به دلیل اینکه رنگ و صیغه اخلاقی دارند به تبع آن در کتب اخلاق اسلامی جا باز کرده اند ، همچنین در علم کلام به علت وجود مناسبتهای مختلف از جمله مبحث جبر و اختیار سخن به میان آمده ، همانطور که در احادیث نیز از هدایت و ضلالت ، اسباب و زمینه های آن ، هدایت یافتگان و گمراهان و پی آمدهای هدایت و ضلالت صحبت شده است ، لذا به جهت اهمیت دنیوی و اخروی آن از این مبحث در شاخه های مختلف علوم اسلامی، بدان توجه شده است.
2-مبادی تصدیقی هدایت و ضلالت
انسان و اختیار : آزادی و اختیار انسان از مبادی تصدیقی موضوع هدایت و ضلالت است، زیرا هدایت و ضلالت در حوزه تشریع و تکلیف بدون حق انتخاب و تصمیم گیری نمی تواند معنا داشته باشد.
امام علی علیه السلام در پاسخ به کسی که قضا و قدر الهی را مستلزم مجبور بودن انسان می پنداشت فرمود:
خداوند پیامبران را بازیگرانه بر نینگیخته و کتاب آسمانی را بیهوده برای بندگان فرو نفرستاده و آسمانها و زمین و آنچه را بین آنها است ، باطل و بی هدف نیافریده است . معنای گفتار امام علی این است که اگر اصل اختیار و آزادی تکوینی انسان در تصمیم گیری و انتخاب انکار شود ، هدایت تشریعی و بلکه آفرینش الهی ، فلسفه حکیمانه خود را از دست می دهد و تفسیر خردپذیر و معقول نمی یابد این بدان جهت است که انسان به منزله غایت و هدف آفرینش می باشد و فلسفه آفرینش انسان بر این است که آزموده شود و از گذر انتخاب و تلاش به کمال مطلوب برسد.
این حقایق ، بنیادهای جهان بینی الهی اند و آیات قرآن و احادیث معصومین بر آنها تصریح و تاکید کرده اند . بنابراین ، اصل اراده واختیار انسان از شالوده های جهان بینی الهی و زیربنای هدایت و ضلالت انسان است.
3-هدایت :
هدایت تکوینی : هدایت نیز مانند عقل تقسیماتی دارد که در این مبحث سعی برآن است که نگاهی مختصر به این مقوله داشته باشیم :
هدایت بر دو گونه تکوینی و تشریعی است. هدایت تکوینی آن است که با آفرینش انسان یا هر موجودی دیگر همراه است و همه موجودات از این هدایت برخوردارند. هدایت تکوینی به سه گونه طبیعی، غریزی، و عقلی تقسیم می شود.
انسان ، افزون بر هدایت طبیعی و غریزی از هدایت تکوینی دیگری نیز برخوردار است ک عبارت است از هدایت فطری و عقلی. عقل و فطرت از ابزارهای هدایت بشرند و هر دو در نهاد انسان و با هویت وجودی اش همراهند.
1- عقل و هدایت تکوینی
عقل از بزرگترین موهبتهای الهی به انسان است. همانگونه که گذشت امام علی علیه السلام درباره اهمیت و جایگاه و بعد هدایت گری عقل ، سخنانی دارد ژرف و نغز که برخی را می آوریم:
– افضل النعم العقل؛ "عقل ، برترین نعمت است ".
– العقل یهدی و ینجی؛" عقل، راهنما و نجاتبخش است. "
– العقل صدیق محمود؛ "عقل ، دوستی پسندیده است."
– العقل حسام قاطع؛" عقل ، شمشیری برنده است".
– العقل رسول الحق؛" عقل ، فرستاده حق است".
– لن ینجح الادب حق یقارنه العقل؛" ادب کسی را رستگار نکند مگرآنکه با عقل همراه شود."
– ثمره العقل: الاستقامه ، لزوم العقل صحبه الاخیار ، العمل للنجات؛ مداراه الناس؛ الصدق؛ مقت الدنیا و قمع الهوی؛" میوه عقل ، استقامت و حق مداری و همنشینی با نیکان و عمل برای رستگاری و مدارا کردن با مردم و راستگویی و بی اعتنایی به دنیا و سرکوبی هوای نفس است.
2- قلمرو اعتبار هدایت عقلی
قلمرو عقل در معرفت ، هم در حوزه جهان بینی و هم در حوزه ایدئولوژی، محدود است؛ ولی معرفتی که به دست می دهد یقینی و خدشه ناپذیر است . درباره محدودیت معرفت عقلی سخنان زیر از امام علی علیه اسلام در خور توجه و اندیشه است:
– لم یطلع العقول علی تحدید صفته و لم یحجبها عن واجب معرفته؛" خردها را بر درک حقیقت صفت خودآگاه نساخت و از معرفت لازم خویش محروم نکرد."
آنچه راعقل تحدید و تعریف می کند، یا از طریق جنس و فصل است و یا عوارض؛ یعنی: یا تعریف بالحد است یا بالرسم. در هر دو صورت، تشبیه لازم می آید و خداوند را شبیه و مانندی نیست. بدین جهت عقل را راهی به درک کنه ذات و صفات خداوند و تحدید و تعریف او نیست.
با این حال ، چنان نیست که عقل به کلی از معرفت حق باز بماند ، زیرا معرفت واجب خداوند ، یعنی این که جهان را آفریدگاری است و هیچگونه نقص و نیازی دراو نیست و دارنده همه کمالات وجودی است ، در توان عقل است و خداوند معرفتی را از او دریغ نکرده است.
خداوند از گذر نشانه های تدبیر استوار و حکیمانه در آفرینش ، خود رابه عقل نمایانده است و عقل ، با مطالعه و تدبر در جهان می تواند خدا را باز بیند: بل ظهر للعقول بما ارانامن علامات التدبیر المتقن و القضاء المبرم.
اگر عقل در قلمروی درآید که طراح آفرینش مقرر و اگر از پیرایه و حجابهای وهم و شهوت رها گردد ، جز به حقیقت راه نمی یابد و اینجا است که عقل مستقلانه و در عرض وحی حجت الهی به شمار می رود در این صورت ، عقل هرگز خطا نخواهد کرد.
به همین علت ، نباید نتیجه تفکر عقلانی را با مشاهده بصری همانند دانست؛ زیرا دیدگان گاه دچار خطا می شوند ، ولی عقل پیراسته از وهم و شهوت، خطا نمی کند :
تفکر عقلانی همانند مشاهده بصری نیست، زیرا گاه دیدگان به آدمی دروغ میگویند ، ولی عقل به کسی که از او نصح و خیر بخواهد ، خیانت نمی کند.
ب- هدایت تشریعی
یکی از اقسام هدایت، هدایت تشریعی است که در بیرون انسان می باشد ، ولی از گذر هدایتهای درونی بر انسان اثر می گذارد. انسان گذشته از معرفت هایی که از حس و عقل به دست می آورد ، به معرفتی کاملتر و گسترده تر نیازمند است و آن ، عبارتند از معرفت وحیانی. دستگاه وحی نیروی شناخت انسان را ژرفا و گسترش می بخشد و راه هدایت را می نمایاند پیامبران الهی ، کتب آسمانی ، قوانین و تعالیم وحیانی نیز مظاهر و جلوه های هدایت تشریعی بشرند.
البته وحی ، که طریق ویژه برای دریافت معارف و احکام الهی است ، با عقل و دانش ناسازگار نیست، بلکه عقل و دانش نیز در حوزه خود حجت الهی بشمار می روند و بدین گونه عقل و علم و وحی مکمل یکدیگرند و مظاهر وجلوه های هدایت خداوندی.
قرآن کریم ، از وحی و عقل و ابزارهای حسی معرفت – همچون گوش و چشم – بعنوان راههای شناخت حقیقت یادکرده است . روایات امام علی علیه السلام نیز همه این راهها و ابزارهای معرفت را طرق هدایت بشمار می آورند.
1- نبوت و هدایت
اینک ، سخن درباره نبوت و هدایت بعنوان آشکارترین جلوه وحی خداوندی و ابزار راهنمایی است . نبوت و پیامبری ، از اصول بنیادین ادیان آسمانی است . ادیان و شرایع الهی بوسیله پیامبران به بشر ابلاغ می شوند. پیامبران برگزیدگان خداوند از میان آدمیانند و فلسفه بعثت وبرگزیدن پیامبران، هدایت بشر به سوی کمال و سعادت برین است .
رسیدن به کمال و سعادت در گرو آشنایی با راه ویژه آن است و راه همانا دین و شریعت است که پیامبران الهی به بشر پیش می کشند نبوت با رسول گرامی اسلام( صلی …. علیه و اله و سلم) به پایان رسید و کامل ترین برنامه های هدایت بخش در ابعاد مختلف زندگی در آیین اسلام رخ نمود . قوانین اسلامی به گونه ای جامع و مانعند که می تواند در همه زمانها و مکانها راهنمای آدمی باشند.
اکنون به نقل و شرح روایاتی از امام علیه السلام درباره نبوت( عامه و خاصه ) بعنوان یکی از راه های مهم هدایت بشر می پردازیم:
الف-نبوت عامه
مقصود از نبوت عامه اصل نبوت و مسائل عمومی آن است . ضرورت و فلسفه نبوت ، صفت پیامبران، راههای شناخت پیامبران و رابطه نبوت با شریعت از مسائل مهم نبوت عامه اند . در این جا به صورت گذرا تنها ترجمه برخی از سخنان امام علیه السلام را درباره نبوت عامه می آوریم وسپس نکته های برجسته آنرا نمودار می کنیم:
درنهج البلاغه آمده است:
پس خداوند پیامبران خود را در میانشان برانگیخت و آنان را پی در پی فرستاد تا پیمان فطرت الهی را از آنان باز ستانند و نعمت های فراموش شده را یادشان آورند و با تبلیغ بر آنان احتجاج کنند و گنجینه های خرد را برانگیزند و نشانه های قدرت الهی را نشان دهند ، از قبیل آسمان چونان سقفی برافراشته بر فراز آنان وزمین بسان گهواره ای نهاده بر پائین آنان و ابزارهای معیشت که مایه حیات آنانند و …
و نیز آمده است:
خداوندسبحان ، بندگان خود را از پیامبری که فرستاده ، یا کتابی که فرود آمده یا حجتی لازم، یا طریقی استوار ، بی بهره نگذاشته است ، پیامبرانی که اندک بودنشان و بسیار بودن تکذیب کنندگانشان نشان مایه قصور و کوتاهی آنان در رسالت الهی نشود ، پیامبرانی که از پیش آمدند و پیامبران پسین را می شناختند و پیامبران پسین که پیامبران پیشین را می شناختند بدین سان قرنها گذشت و روزگاری سپری شد و پدرانی رفتند و فرزندانی در پی آمدند.
از آنچه درباره نبوت عامه و هدایت تشریعی گذشت ، نکته هایی آموزنده به دست می آید که بعضی را اینجا از نظر می گذرانیم.
– عقل و فطرت ، از اهرمها و ابزارهای تعیین کننده هدایت تشریعی اند و پیامبران ، رسالت هدایت و راهنمایی خویش را از گذر این دو به سامان می رسانند. به عبارت دیگر ، عقل و فطرت همان ابزارهای هدایت تکوینی انسانند و وحی و نبوت ، طریق هدایت تشریعی . از سوی دیگر ، هدایت تشریعی از رهگذر هدایت تکوینی تحقق می پذیرد.
– مقصود خداوند آن است که آدمی از هدایت تشریعی بهره مند شود ولی نه به صورت مطلق و به هر وسیله ای که پیش آمد ، زیرا هدایت راستین از گذر ایمان بی شائبه و صادقانه و انجام کار خالصانه نیک پدیدمی آید و این هدف در گرو آن است که شرایط زندگی پیامبران به گونه ای باشد که امیال و غرایز مادی مردم را بر نینگیزند و ایمان به آنان با انگیزه مال و منال و جاه و مقام نباشد، بلکه بر عشق به حقیقت و طلب سعادت استوار باشد . بنابراین ، گمراهی برخی مردمان – کم یا زیاد خدشه ای بر اراده تشریعی خداوند وارد نمی سازد . آنچه او خواسته است ، هدایت آزادانه و عاشقانه بشر است ، نه گرایش هوا پرستانه و سوداگرانه ، که چنین هدایتی ، ظاهری و دروغین است، نه باطنی و راستین.
ب- نبوت خاصه
اگرچه نبوت هر یک از پیامبران الهی ، نبوت خاصه است ، اما مقصود ار آن در بحث ما نبوت پیامبر گرامی اسلام( صلی … علیه و آله و سلم) است . در کلام اسلامی نیز ، هرگاه سخن از نبوت خاصه به میان آید ، همین معنا دنبال می شود . سخن از اینگونه نبوت ، در نهج البلاغه بیشتر آمده است ، زیرا امام علی علیه السلام در روزگار پس از نبوت رسول اکرم( صلی … علیه و اله و سلم) سخن می گوید و مخاطب ایشان نیز مسلمانانند. در خطبه نخست نهج البلاغه – پس از یادآوری نبوت عامه و این حقیقت که خداوند پیوسته پیامبرانی مبعوث کرده است – از نبوت رسول اکرم صلی … علیه و آله وسلم( نبوت خاصه) سخن گفته و فرموده است:
سرانجام خداوند سبحان،( محمد صلی … وآله و سلم) را به پیامبری برگزید تا وعده اش را تحقق بخشد و نبوتش را به اتما م برساند در حالی که از پیامبران برایش پیمان گرفته بود و نشانه هایش مشهور و میلادش مایه کرامت و مسرت بود . آدمیان در آن روزگار آیین هایی گوناگون داشته و خواسته هایشان پراکنده بود و بر طوایف و دسته هایی پرشمار بودند . گروهی خدا را به آفریدگانش مانند می کردند ، گروهی راه الحاد می پیمودند و . . . .
سرانجام خداوند بواسطه پیامبر اکرم( صلی… علیه و آله و سلم) آنان را از گمراهی به راه راست در آورد و از جهالت و نادانی رها کرد . (وفطرت خفته آنان را بیدار و عقل زنگار بسته آنان را با نورانیت وحی جلا بخشسید.)
آنچه امام علی علیه اسلام از پیروان خود می خواهد ، این است که به پیامبر اکرم(ص) اقتدا کنند و از هدایت او بهره مند شوند که برترین هدایت ها است واز سنت او پیروی کنند که راهنمای سنت ها است . این سفارش امام ریشه در قرآن کریم دارد و می فرماید: لقد کان لکم فی رسول الله اسوه حسنه لمن کان یرجوا ا… وا لیوم الاخر و ذکر ا… کثیراً؛ "بی گمان شما را در رسول خدا نمونه ای نیکو است ، برای کسی که رضای خدا و رستگاری آخرت را می جوید و بسیار به یاد خداوند است. " قطعاً پیامبر اکرم صلی ا… علیه و آله و سلم تنها نمونه آرمانی روزگار قوم خویش نبود ، بلکه او در همه روزگاران و برای همه آدمیان نمونه آرمانی است . به گواه تاریخ ، هرگاه مردم از این نعمت عظیم به خوبی بهره گیرند ، به حیاتی آزاد و سعادتمندانه دست می یابند ، چنانکه مردم جزیره العرب پیش از اسلام در بدترین اوضاع اجتماعی بودند ، اما با بعثت پیامبر همه چیز دگرگون شد ، همان مردم در پرتو راهنمایی پیامبر ، درتمدن و پیشرفت ضرب المثل تاریخ شدند . مطالب فوق الذکر اشاره به کلام امام علی علیه السلام در خطبهه 192 نهج البلاغه دارد که به سهم دین در عمران حیات دنیوی بشر و تمدن و تعالی آن دارد . بر خلاف پندار برخی که دین را مانع تکامل علمی بشر می شمارند ، و یا هیچ سهمی در بنای تمدن برایش قائل نیستند ، امام ، دین را دارای سهمی سازنده و مهم در تمدن و تکامل اجتماعی بشر می دانند . ولی باید توجه داشت که اولاً: دین مورد نظر امام علی علیه السلام دین وحیانی و راستین است که پس از بعثت پیامبر اکرم صلی.. علیه و اله وسلم عبارت از همان دین اسلام است، ثانیاً : دین حق تنها عبادت و نیایش نیست ، بلکه همیاری و همکاری ، پیروی از قانون ، تلاش و کوشش ، صداقت در کار، وجدان کاری و بکارگیری نیروی عقل و خرد ، همگی جزوی از دینند.
از نظر ایشان دین وحیانی اسلام ، مجموعه ای از تمام ارزشهای مطلق انسانی اعم از نظری و عملی است و بر پایه و اساس عقل و فطرت ، که مدار و محور عقلانیت و انسانیت انسان است ، می باشد که هر کدام از این ارزشهای نظری و عملی مکمل یکدیگرند و هر یک بدون دیگری ناکارآمد و ناقص است.
2-دین اسلام و هدایت تشریعی
یکی دیگر از عوامل هدایت عقل دین است که در اینجا منظور از دین ، دین اسلام می باشد که واپسین و کاملترین دین آسمانی است: زیرا تعالیم آن برای استحکام اعتقادات و احکامش برای اجرای آن در تمام زمانها و مکانها می باشد و نیز برای هدایت انسانها و زدودن فطرت آنان از زنگار غفلت و شهوت راهبردی و کاربردی است و محدود به مرزهای جغرافیایی سرزمین نزول آن نیست ، لذا کسی که به آیین اسلام راه می یابدو به کارش دل می بندد – همانگونه که او به دین وارد میِ شود دین نیز در او وارد شده و ریشه و نفوذ می کند – خود را در حیطه و قلمرو امنیت و سلامت می بیند و به سعادت حقیقی دست می یابد.
امام علیه السلام درخطبه 152 درباره اسلام می فرمایند:
خداوند تنها شما را به آیین اسلام راه نمود و برایش برگزید؛ زیرا اسلام نشان سلامتی و در برگیرنده همه کرامت ها ( چه تکوینی – عقل و فطرت – و چه تشریعی – دین و پیامبر که مطابق با عقل) است. خداوند روش اسلام را برگزید و دلایلش را باز نمود . برخی از آن دلایل علمی اند و نمایان وبرخی حکمی اند و در نهان. غرایبش نابود نگردد و عجایبش پایان نپذیرد.
رویشگاه نعمت و چراغ تاریکی ها ، در اسلام است و در خیرات جز با کلید اسلام گشوده نمی شود.
امام علیه السلام در جای دیگر فرموده اند:
این اسلام دین خدا است که برای خو دبرگزیده و خود تشریع فرموده و به برترین فرستاده اش سپرده و پایه هایش را بر محبت خویش استوار کرده است.
با عزت اسلام ، ادیان دیگر را خوار کرده و با فرا بردنش ادیان دیگر را زیر است و با کرامت بخشیدنش دشمنان را خوار و بی مقدار ساخته است و … اسلام را بگونه ای تشریع فرموده که رشته اش نگسلد و پایه هایش فنا نپذیرد و در ختش ریشه کن نشود و زمانش پایان نپذیرد و فرمان هایش کهنه نگردد.
با این سخنان حکیمانه امیرمومنان علیه السلام سستی دو نظریه را می توان دریافت:
1- اسلام را یکی از راههای سعادت و هدایت می شمارد و بر این گمان باطل است که همه ادیان – آسمانی و غیر آسمانی و توحیدی و غیر توحیدی و تحریف شده و تحریف نشده – بگونه نسبی از حقیقت بهره مندند و هیچ دین و آیینی در میان نیست که مصداق و مظهر تام حقیقت باشد و بدین گونه ، هر آیینی می تواند انسان را به سعادت برساند.
2- دستورهای اسلام را ویژه عصر رسالت می پندارند و بر این گمان است که امروز باید راه و رسم زندگی خویش را از آراء و نظرات دانشمندان و فلاسفه غربی برگرفت با این دلیل بی پایه که احکام اسلام با زمان گذشته سازگارند و اینک بشر ، فرهنگ و سیاست و اقتصادی نو دارد و به قوانینی سازگار با روزگار نو نیازمند است.
این نظریه عاری از حقیقتی مهم است زیرا که انسان در همه حال که دارای نیازهای نو است، مدار انسانیتش که همان فطرت ثابت است ثابت و پایدار می باشد. ویژگیهای فطری انسان را نباید با نیازهای متحول او در زمانها و مکانهای گوناگون یکسان پنداشت. قوانین و تعالیم اسلام بر پایه فطرت استوارند و فطرت ثابت است.
3-قرآن و هدایت تشریعی :
یکی دیگر از عوامل هدایت عقل قرآن است که برای ارشاد تذکر ، موعظه ، برهان و استدلال منطقی(به تعبیر خود قرآن "حکمت") و هدایت نازل شده است. یکی از برجسته ترین صفات قرآن کریم ، صفت هدایت گری است و خداوند متعال قرآن را به این صفت یاد کرده است. قرآن هدایت گر همه آدمیان است و بشر را به استوارترین آیین زندگی راهنمایی می کند ، ولی هدایت قرآنی ، هدایت تشریعی است و هدایت یافتن از قرآن در گرو اراده و اختیار است که مدیون پرهیزگاری و دوری و اجتناب از انگیزه های نفسانی و شیطانی است و از این جهت ، قرآن در جایی دیگر ، با صفت" راهنمای پرهیزگاران " معرفی شده است و مومنان هستند که از هدایت های قرآنی بهره مند می شوند و قرآن بیماریهای نفسانی و اخلاقی آنان را شفا می بخشد ولی ستمکاران جز خسران بهره ای از قرآن ندارند، زیرا با آشکار شدن راه هدایت ، پیمودن بیراهه ، شقاوت آدمی را دو چندان می سازد.
و همچنین قرآن کریم ، برای طراوت و نشاط روح، هم راههای بهداشتی و پیشگیری و هم راههای درمانی را ارائه می کند تا انسان اولاً بیمار و آلوده نگردد ، و ثانیاً اگر بیمار و آلوده شد خود را درمان و معالجه و تطهیر کند.
امام علی علیه السلام درباره قرآن کریم جایگاه والا و سهم بسزایش در هدایت آدمی بسیار سخن گفته است که در اینجا فرازی از آن را یادآور می شویم.
بی گمان ، خداوند متعال کتابی هدایت کننده نازل فرموده و نیک و بد را در آن بیان نموده . پس راه خیر را برگزینید تا هدایت شوید و از شر دوری کنید تا به راه راست درآیید . بدانید که با قرآن دیگر کسی به هدایت نیازش نیفتد و بی قرآن کسی از هدایت بی نیاز نگردد. خداوند سبحان – تاکنون – کسی را به چیزی چون قرآن پند نداده است، زیرا قرآن ریسمان استوار خداوند و وسیله امین او است…. اگر تلاوت قرآن با اندیشه همراه شود، ( همانگونه که خود قرآن نیز انسان را دعوت به تفکر ، تعقل و تدبر می کند) به درون انسان نفوذ می کند و دل را دگرگون می سازد ولکه های گناه و لغزش را پاک می کند… این همه زنگارهای دل را می زداید و به آن جلا و صفا می بخشد.
4-اهل بیت علیهم السلام و هدایت تشریعی
اهل بیت پیامبر علیهم السلام در اسلام جایگاه ویژه ای دارند بنابر آیه اولی الامر و آیه تطهیر آنان از ویژگی عصمت برخوردارند .
این آیه گواه بر این حقیقت است که اهل بیت علیهم السلام مورد عنایت ویژه خداوندند و از هر گونه پلیدی و زشتی پیراسته اند ، ویژگی عصمت اهل بیت علیهم السلام سبب شده است که پیامبر اکرم صلی ا… علیه و اله و سلم در حدیث ثقلین آنان را عدل و برابر قرآن کریم بشمارد به همین دلیل ، چنانکه پیروی از قرآن کریم بر هر مسلمانی لازم است پیروی از آنان نیز چنین است . سعادت و رستگاری انسان در گرو پیروی از قرآن و عترت است ، زیرا آن دو از یکدیگر جدایی ناپذیرند پیامبر در حدیث سفینه:" مثل اهل بیتی کسفینه نوح من رکبها نجی ، و من تخلف عنها غرق " آنان را به کشتی نوح مانند کرده است ، یعنی همانگونه که نجات از توفان وابسته به نشستن در کشتی نوح بوده است و هر کس از آن روی برتافته، به هلاکت افتاده است راه نجات از گمراهی و شقاوت ابدی نیز وابسته به پیروی از اهل بیت پیامبر اکرم صلی…علیه و آله است.
و امام صادق علیه السلام در مورد کشتی نجات بودن اهل بیت علیهم السلام فرمود" کلنا سفن النجاه اما سفینه الحسین اسرع واوسع.
امیر المومنین علیه السلام در موارد بسیاری درباره عصمت اهل بیت علیهم السلام و جایگاه ویژه آنان و اینکه راه هدایت را باید از گفتار و رفتار آنان برگرفت ، سخن گفته و مسلمانان را سفاش کرده است که از اهل بیت پیامبر جدا نشوند و آنان را نمونه خویش قرار دهند . در اینجا قسمتی از سخنان امام را درباره اهل بیت علیهم السلام یادآور می شویم:
به اهل بیت پیامبر خویش بنگرید و با آنان همراه شوید و پیروشان باشید که آنان هرگز شما را از هدایت بدر نمی برند و به وادی هلاکت و گمراهی باز نمی گردانند چون می ایستند ، باز ایستید و چون می روند بروید و بر آنان پیشی نگیرید که گمراه می شوید و از آنان واپس نمانید که هلاک می گردید.
ابن ابی الحدید در شرح روایت بالا، چنین آورده است:
" مقصود از عترت پیامر کسانی اند که در حدیث ثقلین و احادیث شآن نزول آیه تطهیر نامشان آمده است و آنان همان" اصحاب کسا " هستند علی، فاطمه، حسن و حسین.
5-اسباب و زمینه های هدایت
الف-ذکر و یاد خدا و هدایت
ذکر و یاد خدا ، جلوه ای از هدایت عقل است. کسی که یاد خدا را در دل دارد و بر زبان جاری می سازد ، در طریق هدایت عقل قدم نهاده است . و هر گاه این صفت دوام یابد و چونان ملکه ای در نفس استوار گردد ، انسان به درجات بالاتر راه می یابد و در زمره هدایت یافتگان ویژه جای می گیرد، زیرا یاد خدا دل را از زنگار غفلت و شهوت پاک می سازد و خودآگاهی در درون آدمی می نشاند.
امام علی علیه السلام درخطبه 222 نهج البلاغه فرموده :
خداوند منزه و بلند مرتبه ، ذکر خویش خوی را مایه جلا یافتن و نورانی شدن دلها کرده است . با آن می شنوند پس از آنکه دچار ناشنوایی شده اند و با آن می بینند پس از آنکه گرفتار نابینایی شده اند و به وسیله آن تسلیم حق می گردند پس از آنکه راه عناد برگزیده اند.
اهل ذکر را نشانه هایی است که امیر مومنان علیه السلام آنها را به شرح زیر باز گفته است:
– کسب و کار و پرداختن به امور زندگی دنیا آنان را به خود سرگرم نمی کند و از یاد خدا باز نمی دارد.
– پیوسته برنفس خویش می نگرند و مراقبند و اعمال و رفتار خویش را به محاسبه می نهند و بر کوتاهی هایی که د رعمل به او امر و نواهی الهی گرده اند ، از خداوند عذر
می خواهند.
– با یاد خدا زندگی دنیا را سپری می کنند و ندهای بازدارنده از گناه را به گوش بی خبران می خوانند .
– دستشان همواره و پیوسته بسوی خدا بلند است . از کسی می خواهند که پهنه بخشش اورا تنگی وخواهندگانش رانومیدی نیست.
– به مقامی رسیده اند که فرشتگان رحمت گردشان حلقه می زنند ، سکینه و آرامش وجودشان را فراگرفته و درهای آسمان برایشان باز است و کرامت های ویژه خداوند برایشان فراهم . خداوند از کوشش هایشان خوشنود و مقامشان را ستوده است.
ذکر و عقل نظری و عملی
ذکر خداوند و یاد اسمای حسنی و مظاهر ، او هم در عقل نظری بعنوان اندیشه الهی ظهور دارد و هم از عقل عملی به عنوان گرایش دینی تجلی می کند ، زیرا هم معرفت خدا ذکراوست و هم محبت او ، هم علم الهی یاد اوست و هم تخلق به اخلاق او و امتثال دستورها و اجتناب ا زنواهی او ذکر اوست ، چون هرچه سبب حضور خدا و اسماء وصفات او است ذکرحق است و دراین جهت هم شعبه های علمی سهم بسزایی دارند و هم شعبه های عملی .
بنابراین ، عنوان ذکروجه مشترک دوبال پرواز علم و عمل است ، لذا می توان امر به کثرت ذکر را که در آیه "یا ایهاالذین آمنوا اذکروا الله ذکراً کثیراً" بازگو شده ، با تداوم اشتغال علوم الهی امتثال کرد ، همان طور که می توان آن را با استمرار استعمال اعمال یا اخلاق دینی اطاعت نموده ، چنان که میشود با توزیع وقت و اختصاص پاره ای از آن ، جهت فراگیری معرفتهای دینی و اختصاص پاره ای از آن ، برای تحصیل ملکات اخلاقی فضایل عملی امتثال کرد و نیز می توان آیاتی که زیاد یادکنندگان خدا را معرفی می کنند یا آنان را می ستاید و برای آنان پاداش بیان می کند شامل سه گروه یاد شده دانست یعنی گروهی که قسمت مهم وقت خود را با اخلاص، صرف فراگیری علوم دینی می کنند و گروهی که بخش مهم فرصت خود را به تحصیل ملکات اخلاقی مصروف می دارند و گروه سومی که اوقات خود را توزیع کرده و پاره ای از آن را صرف علم دین و پاره دیگر آنرا مصروف تامین اخلاق و اعمال عبادی می کنند همگان را مصداق آیات مزبور دانست.
ب-استقامت و هدایت
هدایت یافتن و برآن ماندگارماندن ، در گرو استواری و پایداری است زیرا شیطان آشکارا به دشمنی با انسان برخاسته است و برای گمراهی او پیوسته می کوشد و رهایی از دام ها و فریب های شیطان، بسی مجاهدت و مقاومت می طلبد.کوششهای شیطانی بسا که کارساز می افتد و مردمانی را به تباهی و گمراهی می کشاند. درنتیجه، درطول تاریخ، شمار هدایت یافتگان از گمراهان کمتر است، ولی نباید اندک شمار بودن اصحاب هدایت، مایه نگرانی و یاس آدمی می گردد و پایداری اش را درهم می شکند.
امام علی علیه السلام در گفتاری خطاب به رهروان طریق هدایت در خطبه 201 فرموده:
در طریق هدایت از اندک بودن راه یافتگان بیمناک مباشید که مردم بر سفره ای گرد آمده اند که زمان سیری اش کوتاه است و گرسنگی اش بسیار.
مقصود از" سفره" همان زندگی دنیا است که لذایذش گذرایند و ناپایدار و زمان جدایی از آن طولانی است و از سویی بهره مند شدن از طعام های گوارای اخروی در گرو دل کندن از لذت های دنیوی و ارج نهادن به احکام الهی است. آنان که به لذت های دنیا دلبسته و احکام الهی را زیر پا گذاشته اند در سفر آخرت گرفتار عذاب دزوخ می شوند و گذشته از عذاب جسمانی، حسرت جانکاه نیز آنان را سخت می آزرد.
دل سپردن به حق و توکل به خداوند، سبب پایداری انسان در راه هدایت است و با چنین انگیزه و روحیه ای از سختی ها و رنج ها با آغوش باز استقبال می کند و مرگ و زندگی نزد او یکسان می شود، با چنین نگرش و بینشی، مرگ عین زندگی است.
ج- مشورت و هدایت
یکی از راههای هدایت و تقویت نیروی عقل مشورت کردن با عقلا و استمداد از افکار و
آراء آنهاست. کسانی که در کارها با دیگران مشورت و نظرخواهی می کنند چنان است که گویا عقول دیگران را به استخدام خویش در آورده اند وقتی انسان در موضوعی با چند نفر مشورت می نماید و هر یک از آنها عقیده اش را بیان می کند و در توجیه آن سخن می گوید، در صورتی که مشورت کننده، به قصد یافتن حق ، به سخنان آنها خوب گوش دهد می تواند بهترین آنها را انتخاب کند، آنگاه تصمیم بگیرد و وارد عمل شود.
البته در مورد مشورت تصمیم گیری نهایی با مشورت کننده است. انسان هر چه هم عاقل باشد بی نیاز از مشورت نیست، و کسی که در کارها مشورت می کند کمتر به خطا و اشتباه می افتد بر عکس کسانی که د رعقیده استبداد دارند و رای و عقیده خود را همانند بت می پرستند و به افکار و آراء دیگران بی عقیده اند و در کارها مشورت نمی کنند خطا و اشتباه آنها زیاد است.
از اسباب هدایت در دیدگاه امام علی علیه السلام نیز مشورت با شایستگان جایگا ویژه ای دارد. امام مشورت را چشم هدایت می داند و می فرماید:" الاستشاره عین الهدایه" سپس می فرماید:" و قد خاطر من استغنی برایه" ؛" کسیکه به رای خویش رود ، به خطر می افتد." آن حضرت در جایی دیگر مشورت را بهترین پشتیبان دانسته و فرموده:" لا ظهیرکالمشاوره." امروزه، از مشورت به عنوان یکی از ضرورت های زندگی اجتماعی یاد می کنند و در آموزش و تحصیل علم و مسائل خانوادگی و سیاسی و غیره از مشاوره سخن می گویند و آن را نشانه بشر متمدن و خردمند می دانند. اگر چنین است، باید گفت که انسان امروزی در این باره وامدار و مدیون اسلام است، چنانکه در بسیاری دیگر از اصول مترقی اجتماعی و اخلاقی نیز چنین است.
مشورت ،نمادی ار عقلانیت و دور اندیشی و بلوغ فکری است ، نه ناشی از عجز و ناتوانی فکری و عقلی. امام علی علیه السلام فرموده:" لا یستغنی العاقل عن المشاوره" خردمند از مشورت بی نیاز نیست. یکی از دلایل حسن و لزوم مشورت این است که انسان چه بسا به کاری دل می بندد و این دلبستگی چشمش را می بندد و عیوب و پیامدهای زیان بار را نمی بیند، ولی کسی که با او مشورت می کند و شایسته مشاوره است ، از این خطر در امان است و سرانجام کار را بهتر می بیند:" انما حص علی المشاوره لان رای المشیر صرف و رای المستشیر مشوب بالهوی" به همین جهت مشورت را لازم شمرده اند ، که رای مشاور خالص است و رای مشورت خواه، آمیخته به هوای نفس اگر چه که مشورت ، بسیار مهم و سرنوشت ساز است لیکن مشورت با هر کسی صلاح نیست بلکه در شخص مورد مشاوره شرایط و صفاتی لازم است که باید حتماً رعایت گردد و گرنه ممکن است نتیجه معکوس داشته باشد و به جهل و نادانی بیافزاید و عقل او را به گمراهی و اشتباه بیاندازد. ویژگیهای شخص مشورت دهنده( = مشیر) از دیدگاه امام علی علیه السلام بدین قرار است:
– خردمندی:" شاور ذوی العقول تامن من الزلل و الندم با خردمندان مشورت کن تا از لغزش و پشمیانی در امان بمانی."
– دور اندیشی و خیرخواهی:" مشاوره الحازم المشفق ظفر مشاوره با دو راندیشان خیرخواهان پیروزی است "
– تجربه: افضل من شاورت ذوالتجارب بهترین کسی که با او مشورت می کنی، کسی است که با تجربه است.
– دارای بینش و دانش: خیر من شاورت ذو و النهی والعلم بهترین کسانی که با آنان مشورت میکنی، صاحبان بینش و دانشند.
– خداترسی و پرهیزگاری: شاور فی امورک الذین یخشون ا… ترشد در کارهای خویش با آنان مشورت کن که از خدا می ترسند تا بدین وسیله به راه راست درآیی.
– دوستی و برادری: لا تشاور عدوک و استره خبرک با دشمن خویش مشورت مکن و از راز خود آگاهش مساز.
– دوری از بخل: لا تدخلنّ فی مشورتک بخیلا فیعدل بک عن القصد و یعدک الفقر بابخیل مشورت مکن که تو را از میانه روی به در می برد و فقر و تهیدستی وعده می دهد.
– شجاعت و دوری ازترس: لا تشرکنّ فی رایک جباناً یضعفک عن الامر و یعظّم علیک مالیس بعظیم ترسو را در رای خود شریک مکن که او به سستی در کارهایت می کشاند و چیزی را که بزرگ نیست، بزرگ می نماید.
– دوری از حرص: لا تشرکن فی مشورتک حریصا یهون علیک الشر ویزین لک الشره. با حریص مشورت مکن که شر را کوچک می نماید و دنیاگرایی را آراسته
– راستگویی: لاتستشر الکذاب فانه کالسراب یقرب علیک البعید و یبعد علیک القریب با دروغگو مشورت مکن که او مانند سراب است ودور را نزدیک می نماید و نزدیک را دور.
– از این مطلب مهم نباید گذشت که مشورت در احکام دین روانیست و در احکام باید یا خود مجتهد بو د.و یا از مجتهد پیروی کرد. التبه مجتهد در استنباط احکام الهی به آرای صاحب نظران می نگرد ولی در مقام استنباط تنها آنچه را خود از منابع معتبر در می یابد، مبنای فتوا قرار می دهد و پیرو رای و نظر دیگران نیست، اگر چه که در تشخیص موضوعات و مصالح مفاسد امور زندگی فردی و اجتماعی شایسته است که از مشورت بهره گیرد.
امام علی علیه السلام از مردم می خواهد که از اظهار نظر درباره مسائل و امور حکومتی دریغ نکنند و آنچه را حق میدانند و عدل بگویند: و لا تکفوا عن مقاله بحق او مشوره بعدل. از آن چه گفته شد، تفاوت میان مشورت در جهان بینی و نظام سیاسی اسلام ومشورت در مکاتب اومانیستی، مشورت هم در احکام رواست و هم در موضوعات و مسائل و مصالح اجتماعی، ولی در جهان بینی الهی و نظام سیاسی اسلام، مشورت در قوانین و احکام شرعی روا نیست. تشخیص احکام و قوانین شرعی وظیفه دین شناسان و مجتهدان است بدین جهت مصوبه های مجلس نمایندگان بدون تایید فقیهان منصوب حاکم اسلامی ارزشی ندارد.
این حقیقت، از سیره عملی امام علی علیه السلام نیز بروشنی به دست می آید آن حضرت که بر اصل مشورت تاکید می ورزید، هیچ گاه در احکام و بایدها و نبایدهای دینی با کسی مشورت نمی کرد بلکه آشکارا آنرا رد می کرده، در پاسخ به طلحه و زبیرکه این روش امام را نمی پسندیدند، فرمود:آنگاه که حکومت و زمامداری مسلمانان به دستم رسید در کتاب خدا و احکام الهی نگریستم و از آن پیروی کردم و نیز به سنت پیامبر نظر کردم و به آن اقتدا کردم پس نیازی در این باره به رای شما و دیگران نیافتم وحکمی نبود که آن را ندانم و از شما و برادران مسلمانم برایش مشورت خواهم.
د-پذیرش حق
یکی از راههای تقویت عقل خضوع در برابر حق و تسلیم در برابر آن است اگر انسان تصمیم بگیرد که در هر حال ونسبت به هر کس حق ر ابپذیرد و در برابرش خاضع باشد، چنین فردی می تواند باتفکر و تعقل و مشورت با عقلا حق را بیابد، و مصالح و مفاسد واقعی خویش را درک کند و به مقدار عقل خود بیافزاید و اما اگر طالب حق نیست بلکه اسیر و برده هواهای نفسانی است چنین فردی عقل خویش را درست بکار نگرفته و به همین جهت از تفکرات و تعقلات و مشاوره های خود استفاده نمی کند زیرا د تفکرات و مشاوره هایش حق را نمی جوید بلکه در صدد ارضای خواسته های نفسانی است او درصدد یافتن حق نیست بلکه می خواهد پیش ساخته های نفسانی خود را به اثبات برساند و برای خود عذر و بهانه پیدا کند: ثمره العقل لزوم الحق "نتیجه خردمندی با حق ملازمت و همراهی کردن است."
هـ – کنجکاوی و سوال
کنجکاوی وسوال یکی از بهترین عوامل تقویت نیروی عقل است انسانی که در شناخت امور کنجکاوی می نماید و اگر به واقع نرسید بازهم آن را رها نمی کند بلکه از دانشمندان واهل اطلاع سوال می نماید، و آنقدر به کارخویش ادامه می دهد تا به مطلوب برسد، چنین انسانی تدریجاً عقل خویش را تقویت می کند و برای فهم و درک امور بسیار مهم و دشوار آماده می شود انسان هر چه هم عالم و عاقل باشد باز هم از علوم و اطلاعات دیگران بی نیاز نیست زیرا دیگران حتی افراد عادی ممکن است دارای اطلاعات و علومی باشند که انسان فاقد آنها باشدو باید انسان سعی کند علوم و اطلاعات دیگران را به علوم خودش اضافه نماید، و عقل خویش را کاملتر کند. انسان نباید به هیچ درجه و مرتبه ای از علم و دانش قانع شود بلکه باید همواره و همیشه و در همه حال درصدد تحصیل علم و دانش باشد.
امیرالمومنین علیه السلام در این مورد فرموده اند: ای مومن! این علم و ادب ارزش نفس تو می باشد، پس در فراگرفتن آن جدیت کن، که هر چه بر علم و ادب تو اضافه شود بر قدر و منزلت تو افزوده خواهد شد، زیرا بوسیله علم خدا را می شناسی و به وسیله ادب می توانی در خدمت پروردگارت باشی و در اثر ادب خدمت، بنده مستوجب ولایت و قرب خواهد شد، پس نصیحت را بپذیر تا از عذاب الهی نجات پیدا کنی.
و-معاشرت با عقلا
انسانهایی که در یک اجتماع زندگی می کنند نسبت به یکدیگر حالت تاثیر و تاثر دارند، چیزیهایی را به معاشرین خود القاء می کنند و چیزهایی را از آنها فرا می گیرند آداب و رسوم زندگی و علوم و اطلاعات لازم را که نتیجه تجربه های شخصی خودشان یا گذشتگانشان می باشد، از یکدیگر فرا میگیرند بنابراین، معاشرین انسان تاثیرات فراوانی در او خواهند داشت، و چگونه بودن آنها بسیار مهم و سرنوشت ساز خواهد بود معاشرت و رفت و آمد و بحث وگفتگو با دانشمندان و عقلا به علوم و اطلاعات انسان می افزاید و عقل او را کاملترمی کرداند به همین جهت در احادیث توصیه شده که با دانشمندان و عاقلان معاشرت نمائید و از معاشرت با افراد جاهل و کم عقل تا حد ممکن اجتناب کنید برای مثال:
امام علی علیه السلام فرموده : صلاح اخلاق در معاشرت با عقلا ست و فساد اخلاق در معاشرت با سفیهان است.
همچنین: هر کس که با جاهل همنشین باشد عقلش کاسته می شود.
به هر حال انتخاب دوست امری است بسیار مهم و سرنوشت ساز و نمی توان آنرا کوچک و غیر مهم تلقی کرد انتخاب دوست یک امر بسیار مهم تربیتی است مخصوصاً برای کودکان و نوجوانان و جوانان.
ز-تفکر :
تفکر نیز نوعی تعقل است که از ترتیب مقدمات به حصول نتبجه می رسد بوسیله تفکر نیز می توان به تقویت عقل پرداخت، زیرا لازمه عقل این است که اگر درست بکار گرفته شود واقعیات را خوب و صحیح درک می کند، مفاسد و مصالح را تشخیص می دهد و راه سعادت و کمال را به انسان نشان می دهد. تفکر و عاقبت اندیشی و واقع نگری کار عقل است لیکن در صورتی بکارگرفته می شود و در طریق صحیح قرار گیرد عقل با تفکر صحیح می تواند واقعیات را کشف کند و سعادت و کمال واقعی انسان را تامین نماید، می تواند مبدا آفرینش جهان را بشناسد و از دستورات و برنامه هایش پیروی کند. می تواند فضایل و مکارم اخلاق را بشناسد و خویشتن را با آنها تکمیل کند و می تواند رذایل اخلاق را تشخیص دهد و ار آنها اجتناب کند.
به همین جهت در قرآن و احادیث معصومین علیهم السلام درباره تفکر تاکید و توصیه شده و از عدم تفکر تقبیح شده است برای نمونه امام علیه السلام فرموده : "بوسیله تفکر قلبت را بیدار کن و درشب پهلویت را از بستر جدا سا رو تقوای پروردگارت را پیشه ساز. "
دشمنان عقل : عقل دشمنانی دارد که همواره با او در جنگ و ستیزند که عقل می کوشد دشمنانش را مغلوب کند و از میدان بیرون براند، دشمنان نیز سعی دارند نور عقل را خاموش و اورا از رهبری معزول نمایند و کشور تن را در انحصار خویش درآورند و او را به ضلالت و گمراهی بکشاند که این عوامل ضلالت عقل یا در نهاد انسانند مانند هوای نفس یا بیرون او مانند شیطان و افراد گمراه گر که بعضی ازاین موارد را در اینجا بررسی میکنیم.
4-ضلالت :
الف-پلیدی گمراهی و گمراه سازی
امام علی علیه السلام دو گروه را دشمن ترین آدمیان نزد خداوند دانسته است: دسته اول، آنانکه خود گمراهند و دیگران را نیز گمراه می کنند و دسته دوم، آنان که خود را دانشمند و دین شناس می خوانند و بر مسند حکم و داوری می نشینند، ولی شایسته نیستند و به داوری های ناروا می لغزند.
درباره دسته نخست فرموده است:
کسی که خداوندش به خود وانهاده و از راه راست به درآمده و به سخنان برساخته خویش دل بسته است و موجب فتنه و گمراهی کسانی است که به او دل بسته اند، او از راه هدایت پیشنیان گمراه گشته است .و پیروان خویش را -چه آنگاه که زند ه و چه آنگاه که مرده است- گمراه می سازد و بار گناهانشان را بر پشت خویش می نهد و گناهان خویشتن را نیز مسئول است.
امام پس ار معرفی دسته دوم ، که همان قاضیان و داوران جاهل و نالایقند نفرت و انزجار خود را از جامعه ای که در جهالت به سر می برد و با گمراهی می میرد آشکار می کند و می فرماید: الی ا… اشکوا من معشر یعیشون جهالا و یموتون ضلالا " از مردمی که نادان زندگی می کنند و گمراه می میرند، به خداوند شکایت می کنم." و سپس نشانه های نادانی و گمراهی را بیان می فرمایند.
میان آنان کالای ارزان تر از قرآن نیست آنگاه که به درستی تلاوت ] و تفسیر[ شود کالایی گرانتر از قرآن نیست آنگاه که تحریف گردد، و چیزی را ناپسندتر از معروف و پسندیده تر از منکر نمی شمارند .
ب-رهبران ناصالح سیاسی وگمراهی بشر
پیشوایان و رهبران سیاسی جامعه، سهمی عمده در صلاح و فساد فرهنگ عمومی و اخلاق و آداب وحاکم بر جامعه دارند تا آنجاکه گفته اند : مردم "به رهبران سیاسی خود بیشتر مانندند تا به پدران خویش" و نیز گفته اند:" مردم بر دین فرمانروایان خویشند" جهان بینی الهی بر صفات فکری و روحی و ویژگیهای رفتاری و اخلاقی رهبران سیاسی جامعه بسیار ارج می نهد. علم و دانش، و عصمت،و عدالت، زهد و پارسایی، ورع و پاکدامنی، صدق و راستی، درستی و امانتداری و شهامت و شجاعت مهمترین صفات و شایستگی های رهبران سیاسی بشر است.
علم و آگاهی به احکام الهی و مصالح و مفاسد جامعه، ا ز صفات بایسته رهبران سیاسی است. امام در روایتی دربارهْ کسانی که شایسته زمامداری جامعه اسلامی نیستند، از جمله جاهلان نام برده و فرموده: و لا الجاهل فیضلهم بجهله" و زمامدار مسلمان نباید نادان باشد تا نادانی اش مردم را گمراه سازد گاه زمامدار جامعه، به احکام و قوانین الهی آگاه است و مصالح و مفاسد امور را نیزمی داند، ولی به دین و سنت پیامبر اکرم صلی ا…. علیه و آله پای بند نیست. چنین رهبری نیز مردم را به هلاکت و تباهی می کشاند؛ چنانکه امام می فرماید: ولا المعطل للسنه فیهلک الامه:
امام علیه السلام پیروی از زمامداران ناصالح و تبهکار را ناروا می داند و آنان را مایه فسق و فجور و ابزار دست شیطان می شمارد که بواسطه آنان مردم را گمراه می سازد. شیطان با نیروی آنان به مردم حمله می برد و با زبان آنان با مردم سخن میگوید و بدین سان، مردم را هدف تیرهای گمراهی کرده و شخصیت معنوی شان را پایمال می کند و برآنان چیره می گردد.
بی گمان یکی از اهداف عالی حکومت از دیدگاه امام علی علیه السلام اصلاح فرهنگ و اخلاق جامعه است؛ چنانکه توسعه عدالت و برقراری امنیت و رفاه و آسایش و عمران و آبادانی نیز از دیگر اهداف است. بنابراین، نظریه کسانیکه تربیت و اصلاح معنوی جامعه را از وظایف حکومت و رهبران سیاسی جامعه نمی دانند و وظیفه حکومت را تنها تامین نیازهای مادی و معیشتی مردم می پندارند بانظریه امام علی علیه السلام ناسازگار است.
ج-شیطان و گمراهی
شیطان دشمن سرسخت و آشکارانسان است. نفس اماره و هواهای نفسانی، دام هایی اند که شیطان از آنها برای گمراه کردن انسان بهره می گیرد. امیر مومنان علیه السلام به آدمی هشدار می دهد و خطر همیشگی شیطان را به یاد او می آورد و از هر فرصتی برای بیدار ساختن مردم سود می جوید:
شیطان می کوشد راههای خود را هموار و درست نماید و در پی آن است که پیمانهای دینی و ایمانی را بگسلد و صفوف یک پارچه مومنان را پراکنده سازد و فتنه و آشوب برپا کند پس باید از نیرنگ هایش بر حذر بود و پند هدایتگران را به جان خرید.
شیطان از هر دام و نیرنگی برای گمراه ساختن انسانها بهره می گیرد. او برای فریفتن هر کس، از روزنه ویژه همان شخص بدرون می آید ولی بیشترین توفیق را از راه کبر و خودپسندی و غرور به دست می آورد زیرا تکبر و غرور عامل گمراهی و رانده شدن خود او از درگاه لطف و رحمت الهی بوده است و او نیز از همین راه بشر را گمراه می سازد، در این باره در سخنان امام علی علیه السلام حقایقی آموزنده و هشدار دهنده به چشم می خورد که در ذیل برخی را یاد می کنیم:
– نفخ الشیطان فی انفه ریح الکبر الذی اعقبه ا.. به الندامه والزمه آثام القاتلین الی یوم القیامه؛
" شیطان باد کبر و غرور را در بینی فرد متکبر دمیده است؛ همان صفت زشتی که مایه پشیمانی خود او شد و گناه قاتلان را تا روز قیامت بر پشتش بار کرد."
– از دیگر صفات و حالات اهریمنی، که بسیار گمراه کننده است، غضب و خشم است. امیرمومنان علیه السلام در این باره فرموده: ایاک والغضب فانها طیره الشیطان؛" از غضب بر حذر باش که برانگیزاننده اش شیطان است" .
– برخی معاشرتها نیز زمینه ساز حضور و نفوذ شیطانند و دام گستری اش برای به بند کشیدن آدمیان: و اعلموا ان یسیر الرّیاء شرک و مجالسه اهل الهوی منساه للایمان .و محضره للشیطان؛
" بدانید که اندکی از ریا نیز شرک است و هم نشینی با اهل هوا موجب فراموشی ایمان و حضور شیطان."
– برخی مکانها نیز بستری برای تسلط شیطان بر انسان و فریب اویند. از این مکان هایند آن جا که مردمان برای خرید و فروش کالا گرد می آیند و به رقابت در سوداگری و سودجویی می پردازند: ایاک و مقاعد الاسواق فانها محاضر الشیطان و معاریض الفتن؛" در بازار منشینید که جای نشستن شیطان است و پدید آمدن فتنه ها."
التبه نباید پنداشت که شیطان بر انسان ولایت و سیطره دارد ، هرگز چنین نیست. کار شیطان وسوسه کردن و آراستن پلیدی ها و جلب نظر انسان به سوی بدی و گناه است. انسان می تواند در برابر شیطان بایستد و با مقاومت خویش او را از خود نومید کند و چون گرفتار خطا و گناه می شود، به جبران برخیزد و در توبه و استغفار را به روی خود بگشاید.
نکته دیگر این که کامیابی شیطان در فریفتن وگمراه ساختن آدمی، نه با هدایت تشریعی خداوند ناسازگار است و نه با قهاریت و غلبه و استیلای بی مانند الهی. زیرا هدایت تشریعی بر اختیار استوار است. اگر خداوند می خواست که از راه اجبار وبی اختیار و اراده بشر، همگان راه تسلیم و انقیاد را برگزینند، چنین می شد و استثنایی نیز برجای نمی ماند.
خداوند می خواهد انسانها به راه راست درآیند، اما نه بی قید و شرط. هدایت او را از گذر اختیار و اراده پدید می آید و از این جهت، برخی از مردم راهی دیگر را برمی گزینند، در این صورت، نه هدایت اجباری و غیر اختیاری است و نه گمراه شدن انسانها با اراده تکوینی خداوند ناسازگار است تا بتوان گمراهی رانشانه غلبه شیطان بر خداوند دانست.
د- هواپرستی و گمراهی
پیروی از هوای نفس از مهمترین عوامل گمراهی است. در سخنان امیرالمومنین در این باره رهنمودها و هشدارهایی فراوان می توان یافت که آنها را در چهار محور زیر یادآور می شویم:
نخست . در این محور، آن بخش از سخنان اما م جای دارد که بگونه ای کلی از سهم هواپرستی در گمراهی آدمی پرده برداشته است. امام بر رویارویی عقل و هوای نفس پای میفشارد یاد می کند که هر گاه عقل بر هوای نفس پیروز شود انسان به هدایت می رسد و هرگاه هوای نفس برعقل چیره گردد، انسان به ورطه ضلالت در می لغزد. اکنون به نمونه هایی از سخنان امیر مومنان علیه السلام در این باره می نگریم:
– رحم ا… رجلا نزع عن شهوته و قمع هوی نفسه فان هذه النفس ابعد شیء منزعاَ و انها لاتزال تنزع الی معصیه فی هوی؛" رحمت خدا بر کسی باد که از شهوت هایش جدا شود و هوای نفس را سرکوب کند، زیرا نفس به سختی تسلیم می شود و پیوسته آدمی را به نافرمانی خدا و پیروی هوا بر می انگیزد."
ان اخوف ما اخاف علیکم اثنان اتباع الهوی و طول الامل فاما اتباع الهوی فیصد عن الحق و اما طول الامل فینسی الاخره ؛" از دو چیز بیش از هر چیز بر شما بیمناکم یکی پیروی از هوای نفس و دیگری درازی آرزو. پیروی از هوا ، راه حق را بر شما می بندد و درازی آرزو، آخرت را از یادتان می برد."
دوم. پاره ای از رهنمودهای امام در این باره است که هرگاه عقل از قید و بند و حجاب هوای نفس رها گردد ، خطا نخواهد کرد و آدمی را به حق راه می نماید:
– شهد بذلک العقل اذا خرج من اسر الهوی و سلم من علائق الدنیا؛" به بی اعتباری دنیا عقل گواهی می دهد، به شرط آنکه از اسارت هوای نفس برهد و از دلبستگی های دنیوی مصون ماند."
– ولعمری یا معاویه لئن نظرت بعقلک دون هواک لتجدنی ابرا الناس من دم عثمان؛" ا ی معاویه، به جانم سوگند که اگر در عقل خویش بنگری نه به هوای نفس – در می یابی که من در ماجرای عثمان از هرکس بی گناه ترم.
سوم. در این محور ، آن بخش از سخنان امام جای دارد که اثر زیان بار هوای نفس را در باب حکومت یاد می کند. برخی از گفتارهای امام را در این باره می توان در عهدنامه مالک اشتر بازیافت و برخی دیگر را در نامه هایی که به والیان و حکمرانان خویش نگاشته است.
در عهد نامه مالک اشتر آمده است:
فاملک هواک و شح بنفسک عما لایحل لک فان الشح بالنفس الانصاف منها فیما احبت اوکر هت؛ "مالک هوس خویش باش و بر نفس، بخیل و تنگ نظر، زیرا بخل ورزیدن بر نفس موجب می شود که انصاف را برگزیند؛ خواه خویشاوندش باشد و خواه نباشد."
– امام علیه السلام در نامه ای به منذر بن جارود عبدی که از والیان خیانت کار بود، می نویسد: گمانم بر این بود که تو چون پدرت اهل صلاح و صوابی و از او پیروی می کنی؛ ولی خبرهایی که به من رسیده است، گویای آنند که از هوای نفس خو د پیروی میکنی و برای آخرت توشه برنمی گیری و دنیای خود را به بهای ویران کردن آخرت، آباد می سازی و با قطع پیوند خود با دین، پیوند خود را با بستگانت استوار می کنی
– چهارم در این محور، امام از این سخن می گوید که آدمی را نفس می فریبد و او می پندارد که دانا و عالم است و به بدعت و تحریف حقایق دست می زند و مردمان را نیز به گمراهی می برد .
– انما بدء وقوع الفتن اهواء تتبع و احکام تبتدع یخالف فیها کتاب ا… و یتولی علیها رجال رجالا علی غیر دین ا… ؛" سرآغاز فتنه ها هماناهوس هایند که از آن پیروی کنند و احکامی که بر خلاف کتاب خدا برساخته اند و مردانی را بر مردانی ریاست دهند بدون نگریستن به دین خدا." خطرعالم نمایان جاهل و عالمان دنیاپرست برای جامعه انسانی، از بزرگترین خطرات است، چنانکه زمامداران ستمکار و جاه طلب نیز منشاء بسیاری از تبهکاریها وجنایات تاریخ بشرند. به این جهت، امام درباره هواپرستی به این دو خطر اشاره می کند. پای فشاری امام علیه السلام برتقوا و پرهیزگاری نیز به همین دلیل است؛ زیرا یگانه راه درمان اینگونه بیماریهای روحی و اخلاقی، توانمند ساختن روحیه تقوا و پرهیزگاری جامعه است و این بدان دلیل است که: لایهلک علی التقوی سنخ اصل و لا یظما علیها زرع قوم؛" آنچه بربنیاد پرهیزگاری بنا گردد، نابود نمی شود و زراعتی که از آب پرهیزگاری سیراب گردد ، تشنه نمی گردد.
فهرست منابع
1- نهج البلاغه
2- غرر الحکم و درر الکلم
3- تفسیر المیزان
4- منتخب میزان الحکمه
5- سیر حکمت در اروپا
6- تعلیم و تربیت د راسلام
7- سیری در سیره نبوی
8- دانشنامه امام علی (ع) ج -1-2-3-4
9- تفسیر موضوع قران مجید جلد 11
10- مجمع البحرین
11- مجمع المفهرس نهج البلاغه
12-مفردات راغب
13- قاموس قرآن
14- فلسفه عرفان
15- مکبتهای روانشناسی و نقد آن
16- اصول کافی ج 1
17- الفروق اللغویه
18-روزنامه افق حوزه
19- اسلام وتعلیم و تربیت
20- عقل از دیدگاه امام علی عیله السلام و دلالتهای تربیتی آن
21- تربیت عقلانی
22- سفینه البحار
فیض الاسلام
آقای انصاری
علامه طباطبایی
ری شهری
محمد علی فروغی
علامه شهید مطهری
علامه شهید مطهری
جمعی از اساتید حوزه
علامه جوادی آملی
طریحی
محمد دشتی
اصفهانی
قریشی
سید یحیی یثربی
دفتر همکاری حوزه و دانشگاه
کلینی
ابن هلال عسکری
ابراهیم امینی
بهنام کاظم نیا
محسن ایمانی
حاج شیخ عباس قمی
13312
1