تارا فایل

شرحی بر دوزخ کمدی الهی اثر دانته




شرحی بر دوزخ کمدی الهی اثر دانته
تالیف : علی اطیابی

به نام خدا
مقدمه :
اگر پیشتر از این که فرصت بیشتری داشتم با کمدی الهی آشنا شده بودم، بی شک برای آنکه بتوانم آنرا به زبان اصلی بخوانم، مبادرت به آموختن زبان ایتالیائی می کردم و همین انگیزه برای سعی و تلاش زیاد در این زمینه از حد کفایت نیز فراتر بود، بهرحال متاسفانه این توفیق نصیب نشد و ناچار نسخه ترجمه فارسی آقای شجاع الدین شفا مورد مطالعه قرار گرفت و شرح حاضر از این نسخه بعمل آمده است.
در این شرح سعی بر آن بوده است که تمامی اشعاری که ممکن است از آنها مفاهیم متفاوتی استنباط گردد مورد اظهار نظر قرار گیرد، لیکن چون اغلب این اشعار قبلاً توسط بسیاری از دانته شناسان مورد بررسی و اظهار نظر قرار گرفته وزبده ترین آنها در توضیحات ذیل صفحات کتاب منبع آمده لذا هر جا که با توضیحات اعلام شده در ذیل صفحه همنظر بوده ام از تکرار آن خودداری شده است. بنابراین شرح حاضر شامل آن بخش از اشعاری است که مفاهیم متفاوتی از آنها استنباط می شود و مورد تفسیر قرار نگرفته (یا اگر تفسیری در مورد آنها موجود است در ترجمه ای که در دسترس من بوده نیامده) و نیز آن بخش از اشعار که با نظرات اعلام شده درباره آنها همنظر نبوده ام.
امید است این شرح قابلیت استفاده برای صاحبنظران و علاقمندان را داشته باشد.

سرود یکم
در نیمه راه زندگانی ما
اساساً این توجیه که با توجه به مزمور 90 زبور داود تورات که عمر انسان را هفتاد سال ذکر کرده، پس منظور دانته این بوده که وی این سفر خیالی را در 35 سالگی، یعنی در سال 1300 انجام داده صحیح به نظر نمی رسد زیرا:
1- چه ضرورتی دارد در کتابی با این عظمت فکر و وسعت اندیشه و مفاهیم عمیق فلسفی و انسانی که با اساس تمامی مذاهب توحیدی ملازمت دارد و بعنوان یک معلم برگزیده اخلاق، در تمامی سالهای بعد از تالیف مورد مراجعه قرار گرفته و بعد از این نیز مورد مراجعه خواهد بود، در ابتدای کتاب که معمولاً زیر شناخت تمامی کتاب است، بذکر تاریخی بپردازد که در تمامی طول کتاب به هیچ کار نمی آید (و حتی در بعضی موارد با واقعیتهای تاریخی قابل تطبیق نیست).
2- نظر به این که در این بیان، ضمیر جمع بکار برده شده است "زندگانی ما" لیکن در هر دو مصرع بعدی سه بار از ضمیر مفرد استفاده شده ("خویشتن" را در جنگلی "یافتم" زیرا راه راست را گم کرده "بودم")، میتوان گفت که منظور از "ما" در مصرع "در نیمه راه زندگانی ما"، مطلقاً "من" نیست، بلکه بشریت است. که این برداشت با جهان شمولی این کتاب نیز ملازمت دارد، البته نباید در این مصرع، کلمه "نیمه" را همان ریاضی بحساب آورد، بلکه باید آنرا گذران "بخشی" از تاریخ بشریت محسوب داشت.
خویشتن را در جنگلی تاریک یافتم
مفهوم صریح و روشن این مصرع این است که، به اشتباهات دوران زندگی خویش، پی بردم وجود کلمه "تاریک" متضمن و بیانگر این معنی است که ابعاد و نتایج کارهای اشتباه آمیز، معمولاً غیر قابل ارزیابی است، همانگونه که در یک مکان تاریک، اطراف و آنچه در آن است، غیر قابل تشخیص می باشد، مضافاً این که نور نماینده ذات خداوندی و نشانه رستگاری است و در مقابل، تاریکی نشانه اهریمن و گمراهی است.
و چه دشوار است وصف این جنگل وحشی و سخت و انبوه که یادش ترس را در دل بیدار می کند
این دشواری از چند جهت است.
اولاً دشوار است بلحاظ اینکه وصف چیزی که کاملاً قابل دیدن نیست، دشوار است و این جنگل نیز بلحاظ تاریکی، قابل دیدن نبوده.
ثانیاً دشوار است زیرا که اساساً یادآوری اشتباهات زندگی، برای هر کس ملال آور است و رنج این یادآوری است که کار را دشوار می کند.
ثالثاً دشوار است، زیرا که وی از نتیجه این اشتباهات بلحاظ تعالیم و اعتقادات مذهبی، آگاه است و از چنان نتیجه ای می ترسد و این ترس مایه دشواری کار است.
چنان تلخ است که مرگ جز اندکی از آن تلخ تر نیست.
در اینجا شاعر سعی دارد برای تفهیم میزان این تلخی، معیاری که برای هر کس قابل سنجش است بدست بدهد و نظر باینکه تلخی مرگ برای هر فرد، با توجه به اعمال دنیائی وی، نسبت به فرد دیگر متفاوت است، لذا شاعر بسیار هنرمندانه و با درایت، برای یک مفهوم بسیار متغیر، یک معیار ثابت را تعریف کرده است.
اما من برای وصف صفائی که در این جنگل یافتم
این "صفا" نتیجه شناخت است، شناخت نتیجه اعمال بد و خلاف دنیائی و چون شناخت و آگاهی نسبت به هر مسئله، انسان عاقل را در مورد شیوه حل مسئله راهنمائی می کند، لذا شاعر از اینکه راه حل مسئله را دریافته در خود احساس انبساط و نشاط می کند و حاصل این نشاط، رسیدن به صفا است.
… از دگر چیزهائی که در آن جستم، سخن خواهم گفت
این اشاره، منحصراً مربوط به سه حیوانی که بعداً از آنها سخن بمیان خواهد آمد نیست، بلکه منظور وسیعتر از آنست و شامل تمام مواردی می شود که در طول سفر دوزخ از آنها سخن بمیان میآید. بویژه آنکه یکی از زمینه های شناخت، تضاد است. تا غم نباشد شادی مفهوم نمی یابد و تا بیماری نباشد ارزش سلامتی مشخص نیست و "حضور" وقتی معنا و ارزش دارد که در پی "هجران" باشد.
بطور کلی شاعر در ابتدای کار، با تکیه بر نظریه "تضاد" به بیان مطلب می پردازد.
درست نمی توانم گفت که چگونه پای بدان نهادم، زیرا هنگامی که شاهراه را ترک گفتم، سخت خواب آلوده بودم
این شعر نیز نشان می دهد که در بسیاری از موارد، لغزیدن به سمت گناه در بیخبری انجام می شود، این بیخبری می تواند نتیجه چشم بستن بر روی واقعیات باشد و یا بی توجهی به آنها. ضمناً قید "سخت" در اینجا مبین این معناست که غفلت کامل، موجب گمراهی بدین عظمت می شود و لذا چون "خواب آلودگی" موجب عدم توجه و یا کاهش توجه به اطراف می شود، وقتی این خواب آلودگی با قید سخت وسعت یابد، عدم توجه (به اطراف و خود و واقعیات) آنقدر شدید می شود که موجب گمراهی خواهد شد.
روی ببالا کردم و دامنه تپه را دیدم که جامه ای از انوار آن سیاره که در همه کوره راهها، راهنمای کسانست، بر تن کرده بود
منظور از سیاره در اینجا، خورشید نیست، بلکه ماه است، زیرا اولاً انوار روشنائی وقتی ارزش دارد که به مقابله تاریکیها بیاید و راه را بنمایاند و ماه که در شب (مظهر تاریکی) طلوع میکند دارای چنین ویژگی میباشد.
ثانیاً فرض میکنیم که منظور از سیاره، خورشید باشد و لذا چون اول بامداد بوده "نخستین ساعات بامداد بود"، پس خورشید از مشرق برآمده و چون مسافر ما میگوید "روی به بالا کردم و دامنه های تپه را دیدم … که" پس لازم می شود که جهت حرکت این مسافر از شرق به غرب بوده باشد که این نتیجه درست نیست زیرا مسافر ما در چند بند بعد میگوید "من نیز در برابر آن حیوان آرامش ناپذیر که به دیدارم آمده بود و قدم بقدم بدان جانب که خورشید روی فرو می کشد، عقب میراند چنین شدم" یعنی آن حیوان که در مقابلش ظاهر شده بود، او را به عقب، به سمتی که خورشید روی فرو می کشد (غروب می کند) رانده است، یعنی سمت حرکت مسافر از غرب به شرق بوده است در صورتیکه در فرض، جهت حرکت مسافر از شرق به غرب بود و لذا چون کسی که از سمت غرب به سمت شرق و از پائین تپه به بالای آن حرکت میکند نمی تواند انوار خورشید را بر "دامنه "های تپه که در اول بامداد در سایه قرار میگیرد، دیده باشد پس فرض اولیه (اینکه منظور از سیاره، خورشید باشد) نیز صحیح نیست. ضمناً حرکت از سمت غرب به سمت شرق، از تاریکی به سمت روشنائی، یکی از اشارات بسیار زیبا در مورد هدایت شدن و طلب هدایت است.
اینک که مشخص شد منظور از سیاره، همان ماه است که در تاریکی شبها راهنماست، ظرافت و استادی بکار رفته در شعر نمایانتر میشود.
آنوقت هراس من که در تمام مدت شب، دریاچه دلمرا دستخوش چنین تلاطمی کرده بود، اندکی تسکین یافت
یعنی آنکه، چون علیرغم گناه و اشتباه، همچنان نور هدایت را تابنده و برقرار دیدم، امکان اصلاح خطا و امید رستگاری را پیدا کردم، اندکی تسکین یافتم. وجود کلمه "اندکی" نشان دهنده این مطلب است که هنوز رستگاری را برای خود مسلم نمیداند و درست هم همین است، زیرا تنها وجود هادی و راهنما برای نجات و رستگاری کافی نیست، پرهیز از خطا و عمل صالح نیز باید باشد تا رستگاری حاصل شود.
روح من نیز که هنوز اسیر سستی و پریشانی بود، به پشت سر خود نگریست تا گذرگاهی را که هرگز کسی زنده از آن بدر نرفت باز بیند
در اینجا شاعر با هوشیاری بسیار از ایجاد یک تضاد در بیان و مفهوم، جلوگیری کرده است، یعنی که روح اوست که در سفر است نه تن زنده او، چرا که در غیر این صورت با جمله "هرگز کسی از آن زنده بدر نرفت" در تضاد قرار می گرفت، از پوسته ظاهری شعر که بگذریم، از بطن شعر این مفهوم که اگر کسی در مسیر گناه بیفتد از نظر انسانیت دگر زنده نیست و مرده بحساب می آید، بروشنی قابل درک است و بر ارزش شعر می افزاید و البته این مطلب با برخی از بندهای سایر سرود ها که مشخصاً نشان می دهد این مسافر دوزخ با دیگران (از جمله همراه وی، ویرژیل) تفاوت دارد، (هوا را جابجا می کند- وزن دارد و …) در تضاد نیست چرا که بهرحال وی زنده است و باید با ارواح مردگان تفاوت داشته باشد.
چون تن خسته را اندکی آرامش بخشیدم، راه خویش را در سر بالائی بیحاصل باز گرفتم، چنانکه پیوسته آن پا که بر زمین استوارتر بود در سراشیبی بیشتری جای داشت.
این بند یکی از بندهای بسیار زیبا و در عین حال بیان یکی از خصلتهای اصلی انسان است، چرا که کلمه "بیحاصل" در اینجا مبین این مطلب است که انسان در حرکت بسوی درستکاری، وقتیکه از آن نتیجه فوری نمی گیرد، آنرا بیحاصل میشمارد و بسیار کسان با همین پندار و نتیجه گیری غلط بورطه فنا افتاده اند. سپس میگوید "پیوسته آن پا که بر زمین استوارتر بود در سراشیبی بیشتری جای داشت".
این بخش شعر، اشاره روشنی باین مطلب دارد که حرکت بسوی رستگاری و درستکاری، در ابتدا بسیار مشکل است و همت والا میطلبد و بویژه برای کسی که گناه آلود است، برداشتن هر قدم وی که مستلزم دوری از گناه و حرکت در جهت صلاح است بلحاظ طبع خوگرفته با گناه بسیار مشکلتر از قدم بعدی (در سراشیبی بیشتری) است تا جائیکه به مسیر صاف و هموار برسد و این ملازم با طبع انسانی است که ابتدای حرکت بسوی کمال برایش مشکل است و بتدریج که در این راه پیش برود، اینگونه حرکت جزء ذات وی میشود و دیگر سختی ندارد.
پلنگ از فراسوی من رد نمیشد و چنان راه را بر من بسته بود که چندین بار بعقب برگشتم تا از همان راه که آمده بودم بازگردم
یعنی فشار هوا و هوس آنچنان بر من زیاد بود و غلبه داشت که نزدیک بود از تصمیم خود مبنی بر حرکت بسوی رستگاری منصرف شوم و بسمت گناه بازگردم.
این مطلب نیز بیان یکی دیگر از خصوصیات ذات آدمی است که اگر در ترک گناه و راه خطا، انگیزه و اراده قوی نداشته باشد، در مقابل کوچکترین مانع، پا پس میکشد.
بدین جهت بخود امید می توانستم داد که این حیوان خوش خط و خال نشان فرا رسیدن روز و فصل دلپذیر است.
نظر باینکه لازمه مقابله مناسب با هر مشکل، در گام اول شناخت مشکل است، لذا شاعر می خواهد بگوید اینک که این حیوان (یعنی تمایلات و شهوات نفسانی) را شناختم، پس راه مقابله و پیروزی بر آن را می توانم تشخیص بدهم و همین درک باعث شده که روز و فصل را دلپذیر بداند چرا که با رسیدن باین شناخت، مانعی برای رهائی از مشکل نمی بیند.
اما این امید من، چندان نبود که دیدار شیری که در برابر خویش یافتم، بهراسم نیفکند در اینجا شاعر مجدداً هراسناک شده زیرا احساس می کند امید وی که به مثابه سلاحی برای مقابله با مشکل اولی (پلنگ شهوات و تمایلات نفسانی) بدان تکیه کرده برای مقابله با این مشکل، یعنی غرور و خودخواهی، کارآئی ندارد و کفایت نمی کند.
چنین مینمود که این شیر دوشادوش من در حرکت بود
یعنی که این رذیله غرور همیشه همراه من بود.
و ماده گرگی که با همه لاغر اندامی خودگوئی تمام شهوات نفسانی را که تاکنون بسیار کسان از آن بینوا شده اند در خویش گرد آورده بود
ماده گرگ مظهر نفس پرستی و افراط کاریست، همچنانکه طبیعت این حیوان است، وقتیکه به گله گوسفندی حمله میبرد فقط به یک گوسفند بسنده نمیکند، بلکه تا آنجا که می تواند آنها را خفه میکند و سپس یکی را با خود میبرد و لذا در این شعر بعنوان مظهر افراط کاری در نظر گرفته شد که در انسان، افراط کاری از رذایل است. از نظر سیاسی نیز دربار پاپ آنزمان مدنظر بوده که با همه کوچکی از نظر سازمان (لاغر اندام) بسیار فجایع آفرید.
چنان پریشانم کرد و چندان از نگاه خود بهراسم افکند که امید رسیدن به بالای تپه از کف دادم
یعنی که غلبه و هجوم این خصلت رذیله (و یا این بافت سازمانی ویرانگر انسان، یعنی دربار پاپ) بر من چنان بود که امید رسیدن به رستگاری در من از بین رفت.
من نیز در برابر آن حیوان آرامش ناپذیر که بدیدارم آمده بود، قدم بدان جانب که خورشید روی فرو میکشد، عقب میراند، چنین شدم
رانده شدن بسمتی که خورشید غروب می کند، یعنی رانده شدن به سمتی که نور هدایتی نیست و تاریکی و ظلمت گناه است. بطور کلی یعنی اینکه هر گاه این حیوان تمثیلی بر کسی غلبه کند، او را به سمت تاریکیهای گناه خواهد راند.
در آن دم که در این ورطه از پای میافتادم، آدمیزاده ای که گوئی صدایش بر اثر خاموشی ممتد نارسا شده بود، در برابر دیدگانم هویدا شد
در اینجا مظهر عقل انسانی پا به عرصه میدان میگذارد و این بدان معنی است که ای انسان در مقابله با هر گونه مظهر پلیدی و گناه، آنرا با معیاری که عقل در دسترست میگذارد بسنج و سپس انتخاب کن.
درباره اینکه چگونه شاعر تنها با دیدن وی (ویرژیل – مظهر عقل و خرد) و پیش از آنکه او لب بسخن گشوده باشد تشخیص داده که صدای او بر اثر خاموشی ممتد ضعیف شده باید گفت که اصولاً سفر شاعر آغاز نمیشد مگر اینکه وی به کشف و شهودی (ولو مختصر) رسیده باشد و به لطف پروردگار بر برخی از مکنونات واقف شده باشد، کما اینکه وقوف وی بر مظاهر پلیدی وجودش و یا بهتر است بگوئیم جامعه آنزمانش، در اثر رسیدن به آن درجه لازم از روشن بینی و شهود بوده است و لذا تعجب آور نیست که وی دانسته باشد که مدتهاست رایزنی عقل و خرد بی تاثیر بوده و چون سخنگوئی گوش شنوا در مقابل خود نبیند، لاجرم خاموش خواهد شد و میدانیم که در جامعه آنروز، تخطئه و بی ارج داشتن عقل و خرد یک واقعیت بود و کوچکترین دلیل آن، رفتاری بود که با دانته بعمل آمده و تبعید شده بود.
اما تو چرا بدین وادی پریشانی میائی چرا از این کوه سعادت ازلی که اصل و منبع جمله شادمانیهاست بالا نمی روی؟
در اینجا باید گفت که ویرژیل (مظهر عقل انسانی) خود را به تجاهلی عارفانه زده، یعنی در عین حالیکه پاسخ را میداند، معهذا سوال را مطرح میکند و این بدان علت است که می خواهد آنکه مورد خطاب وی است (در اینجا بطور کلی انسان مورد خطاب است) یک لحظه به خود آمده و بیاندیشد که چرا از کوه سعادت ازلی بالا نمیرود و سپس با یافتن پاسخ این "چرا" در اصلاح خود بکوشد و زمینه را برای صعود به کوه سعادت هموار نماید.
این حیوان که از دستش بفریاد آمده ای، هیچکس را اجازت عبور از خود نمیدهد و چندان مانع در سر راهش پدید میآورد که عاقبت نابودش میکند.
یعنی کسیکه نفس پرستی و افراط کاری و شهوات بر وجودش استیلا یابد، مظاهر دروغین سعادت و نیک بختی وی را فریب داده و بورطه فنا خواهد افکند و از نظر سیاسی یعنی آنکه دربار فاسد و خودپسند پاپ، هر که را که قصد مقابله با او را داشته باشد، بروشهای مختلف منکوب و مغلوب میکند و لذا رویاروئی و مبارزه مستقیم با او اثر ندارد "باید راهی دیگر در پیش گیری"
طبعی چنان فاسد و ستمگر دارد که هرگز آتش هوس سیری ناپذیرش فرو نمی نشیند و پس از هر غذا گرسنگی بیشتری احساس میکند.
این بند مشخصاً نشان میدهد که این حیوان، یک تمثیل است و منظور اصلی دربار پاپ است، چرا که هر حیوانی بر اساس غریزه، برای رفع گرسنگی شکار میکند و پس از رفع گرسنگی موقتاً شکار را کنار میگذارد.
ارواح نالان و شاکی کهن را خواهی دید که هر کدام با فریادهای خود، تمنای مرگی دومین میکنند.
"تمنای مرگ دومین" در حقیقت معنی تمنای زندگی دوباره را در خود دارد (که تمنای برآورده نشدنی تمامی گناهکاران است) چرا که می خواهند در زندگی دوباره، از خلافهائیکه در زندگی اولی مرتکب شده و نتایج آنرا دیده اند پند گرفته و خود را اصلاح کنند.
پذیرفتن اینکه تقاضای مرگ دومین، انتظار حکم محکومیت قطعی باشد، منطقی به نظر نمی رسد، زیرا با توجه به مکاشفه یوحنای رسول در باب بیستم انجیل، این مرگ دومین در حقیقت عذاب دردناکی را وعده می دهد.
مرا که نسبت به آئین او عاصی بوده ام اجازت نمی دهد که کسی را به شهرش رهنمون آیم
در حقیقت یعنی اینکه بلحاظ عصیان نسبت بخداوند، اجازه ورود به بهشت را ندارم. هنر شاعر در اینجا بیان بسیار موجز و رسای شرمی مقدس و پشیمانی اظهار نشده از طرف ویرژیل است.
وی همه جای دیگر فرمانرواست، ولی در آنجا سلطنت دارد.
یعنی اینکه خداوند همه جا هست و منحصر به بهشت نیست.
چه خوشبخت است آن کس که وی شایسته زیستن در چنین مکانش میکند
در اینجا مجدداً این پشیمانی و ندامت و غبطه، بطور غیر مستقیم از طرف ویرژیل ابراز میگردد و البته آرزوئی نیز از آن استنباط میگردد. میتوان گفت منظور از این تکرار، نشان دادن عظمت پشیمانی است.
برای نجات من از این رنج و از رنجی بدتر از آن
"این رنج" گمراهی، "رنجی بدتر از آن" محکومیت احتمالی به اقامت در دوزخ و عذاب. در این شعر و چند شعر بعدی، شاعر اشاره آشکاری دارد باین موضوع که شناخت و آگاهی، موجب اتخاذ تصمیم درست خواهد شد و لذا وی در مورد دیدن عذابها و شناخت آنها، اصرار دارد.
چنانکه دروازه پطرس مقدس را ببینم
این نظر دقیقاً بیان کننده عقیده آئین کاتولیک است که پطرس مقدس را کلید دار بهشت می دانند، زیرا شاعر میگوید "مرا بدانجا که هم اکنون وصفش را کردی راهنما آئی …" و میدانیم که ویرژیل در بند بالاتر از بهشت صحبت کرده است.
آنوقت وی براه افتاد و من در دنبالش روان شدم
یعنی که خود را به دست عقل سپردم و از این پس، عقل را راهنمای خویش قرار دادم.
× × × × × × × ×
– انتخاب ویرژیل (که خود اعتراف به عصیان نسبت به خدا میکند) برای اینکه دانته را از وادی ظلمت (گناه و خطا) بیرون بیاورد، در حقیقت ارج نهادن به تجربه است و بیان این نکته که ویرژیل که تبعات سوء نافرمانی نسبت به خداوند برایش روشن شده و در اواخر سرود اول این موضوع، بوضوح در اظهار پشیمانی، ندامت و غبطه وی مشهود است، بهتر میتواند این مقوله را تبیین کند.
– از آنجا که ویرژیل را مظهر عقل بشری میدانیم، با توجه به عصیان وی و اعتراف صریح خودش باین امر "مرا که نسبت به آئین او عاصی بوده ام" باید بپذیریم که گاهی عقل و عصیان ملازم یکدیگرند و لذا این نتیجه حاصل میشود که گاهی عقل اشتباه میکند، (آنچنانکه ویرژیل کرده) که این نتیجه با طبیعت بشری و مصلحت اندیشیهای ظاهری عقل، ملازمت دارد و لذا نباید همیشه مصلحت اندیشی های عقل را یک استنتاج صد در صد صحیح پنداشت و احکام صادره از سوی عقل را خالی از اشتباه دانست، آنچه را که میتوان همواره و بدون ترس از لغزش بدان تکیه کرد وجدان است نه عقل، زیرا عقل "حسابگر" است ولی وجدان "حسابرس". عقل "نفع" طلب است و وجدان "حق" طلب، عقل "فرد" گراست ولی وجدان "جمع" گرا، عقل "واقعیت" گراست و وجدان "حقیقت" گرا، عقل "توجیه" کننده است ولی وجدان "ملامت" کننده، عقل "مصلحت" اندیش است ولی وجدان "خیر" اندیش و …

سرود دوم
و من یکه و تنها خود را آماده میکردم که هم با درازی راه بستیزم و …
علیرغم اینکه ویرژیل همراه شاعر است ولی می گوید "یکه و تنها" یعنی این که خستگی راه فقط در من که زنده هستم اثر میکند و برای ویرژیل که روح است، خستگی، معنا ندارد، به عبارت دیگر هر مشکلی برای جسم اثیری است.
و اینک، خاطره خطا ناپذیر
شاعر با این بیان میخواهد به خواننده این اطمینان را بدهد که آنچه را تاکنون نقل کرده و آنچه را که بعداً نقل خواهد کرد، تمامی را دیده است (البته با چشم دل، نه با چشم سر)
این و آن
یعنی روم و امپراطوری
تاریکی فضا، اندک اندک خاک نشینان را از خستگی میرهاند
قرآن کریم نیز این معنا را به زیبائی بیان کرده است (سوره مبارکه غافر – آیه 60) این اشاره موید این معناست که شاعر هنوز رابطه خود را با زندگی و زندگان حفظ کرده است و آرزوئی را که صریحاً بدان اعتراف نمیشود ولی از خلال کلمات بکار رفته در این بند کاملاً روشن است در دل دارد.
چنین آغاز کردم … تو خود خردمندی و بهتر از آنچه میگویم منظور مرا می فهمی
شاعر در اینجا پاسخ سوالی را از ویرژیل می طلبد که البته به طور مستقیم آنرا مطرح نکرده و در حقیقت وی می خواهد بداند همانگونه که پدر سیلویو که در پرتو تایید و حمایتی ارزشمند بوده که توانسته است این سفر را انجام دهد، آیا چنان تایید و حمایتی برای وی نیز در نظر گرفته شده یا خیر؟
و چنانکه دربندهای بعدی می آید، وی پاسخ سوال مطرح نشده اش را به روشنی دریافت می کند.
تنها از آن چیزهائی باید ترسید که قدرت آزار رساندن بدیگری را دارند
علیرغم آنکه هم بلحاظ تعالیم مذهبی میدانیم و هم در طول سفر دوزخ بیان شده، این ورطه، موجب آزار کسانی که در آن هستند می شود، از این بیان میتوان چنین استنباط کرد که وی چون صالح بوده و مشمول رحمت خداوندی، میدانسته که این موجبات آزار، برای وی تدارک دیده نشده و بدین جهت است که هراسی به خود راه نمی دهد.
هرگز کسی در جهان نبوده که چون من، پس از شنیدن این کلمات با شتابندگی، به دنبال سود خود رفته، یا از زیان خویش گریخته باشد.
بیان بسیار زیبائی در نشان دادن نهایت سرعت در انجام کار.
چون وی براه افتاد، پای به جاده دشوار و وحشی نهادم
در اینجا، دیگر نمیگوید به دنبال وی روان شدم، زیرا که در این زمان، وی بلحاظ توانائیهای روحی که بدست آورده، خود توانائی انتخاب اصلح را بدست آورده و آنرا انتخاب کرده است.

سرود سوم
و من نگاه کردم و پرچمی را در محیطی دایره ای چنان بشتاب در حرکت دیدم که گوئی هرگز قصد آرام گرفتن نداشت.
حرکت (پرچم) در محیط دایره ای شکل، نشان دهنده دور باطل است و سرگردانی دائمی، دویدن و همیشه دویدن و هرگز نرسیدن، یعنی این دسته از افراد هرگز آنچه را که می خواستند یا می خواهند نیافتند و نخواهند یافت.
آنوقت دریافتم و به یقین دانستم که این جمع، جمع بدنهادانی است که هم خدا از ایشان بیزار است و هم دشمنان خدا
علت این که دانته میگوید "هم خدا از ایشان بیزار است و هم دشمنان خدا" در چندین بند قبل توضیح داده شده است و آن اینکه" این وضع فلاکت بار، خاص ارواح دردکش آنهائیست که در زندگانی خود کفری نگفته اند (تا موجب شادی دشمنان خدا شود)، اما زبان بدعائی نیز نگشوده اند (که موجب رضایت خداوند گردد). یعنی مردمانی خنثی و بی خاصیت که هرگز از خود اثری برجای نگذاشتند.
هرگز امید دیدار آسمان مدارید
از این شعر دو تعبیر به ذهن متبادر میشود.
– در تعبیر اول، آسمان، به دنیای زندگان، معنی میشود و یعنی اینکه هرگز بدنیای زندگان باز نخواهید گشت.
– در تعبیر دوم، آسمان، جلال و جمال خداوندی معنی میشود و یعنی این دسته از مردمان چون مرتکب گناه شده اند، هرگز سعادت مواجهه با جمال خداوند را نخواهند یافت.
هرگز گذار روحی پارسا بدینجا نمی افتد، لاجرم اگر کارون از حضور تو شکوه دارد، اکنون خوب میتوانی فهمید مفهوم سخنان او چیست؟
این مطلب اشاره دارد باین که نهایتاً دانته در مسیر درست و پارسائی گام بر خواهد داشت و پس از مرگ روحی پارسا خواهد بود که باید هم چنین باشد، زیرا این سفر و مشاهداتش در طول سفر، عدالت خداوندی را برای او اثبات میکند و جای هیچگونه شک و شبهه ای برای وی نمی ماند و در نتیجه زمینه اصلاح وی فراهم می گردد.

سرود چهارم
آتشی را دیدم که نیمکره ای ظلمانی را روشن کرده بود
اشاره به این که هر کدام از ساکنان این طبقه، با علم و یا اقدام خود، به نوعی در روشن کردن تاریکیهای دنیای انسانی خدماتی انجام داده اند.
طوفانی دوزخی و آرامش ناپذیر
اینجا نیز قانون "تاوان" جلوه ای روشن دارد زیرا چون این دسته از دوزخیان در زندگی خود دستخوش "طوفان شهوات" بوده اند، در اینجا نیز دچار طوفانی هستند که از آن رهائی ندارند.

سرود پنجم
وقتی که اینان در برابر آوار میرسند، فضا یکسره از ناله و ندبه آکنده میشود، …
نظر باینکه در این طبقه از دوزخ، شهوت پرستان جای دارند و اینان در زندگی دنیائی خود در مسیر ارضاء شهوات خود، بنیان و اساس بسیاری از خانواده ها را فرو ریخته اند، اینک جلوه اعمال خود را بصورت آواری می بینند و از مشاهده آن به ناله و زاری می افتند.
اگر سلطان کائنات را با ما سر دوستی بود، بدرگاهش دعا میکردیم که ترا مشمول رحمت خود کند
از این شعر چنین استنباط میشود که، دوزخیان از حق دعا کردن محروم نیستند، بلکه از عدم اجابت دعای خود اطمینان دارند، زیرا که میدانند بلحاظ گناهی که در زندگانی خود مرتکب شده اند (و اینک بخاطر آن در دوزخ هستند) نسبت به خداوند عصیان کرده اند و ارتباط دوستی را که اساساً یک ارتباط دو طرفه است، از بین برده اند.
اکنون حلقه قابیل در انتظار آن کس است که زندگی را از ما ستاند
این بیان، فراتر از یک نفرین و حتی آرزو است، بلکه بیان انتظار یک سرنوشت محتوم است، زیرا برای گوینده (فرانچسکا) بلحاظ حضور در دوزخ این روشن بینی و اطمینان حاصل شده که عدالت خداوندی، حتمی الاجرا است و لذا باید پائولو بخاطر گناه برادر کشی در همان محلی که معروفترین برادر کش تاریخ یعنی، قابیل مجازات می شود، به مجازات برسد.
عشق که هیچ محبوبی را از مهر عاشق محروم نمیدارد …
چون برای عاشق واقعی، هر چه که از جانب محبوب برسد خواه لطف خواه قهر، همه جلوه ای از عشق و محبت است، لذا میتوان گفت بیان دانته در این مورد، یک بیان عارفانه دقیق است.
عشق، ما را به جانب مرگی واحد برد …
نظر به اینکه نهایت آرزوی عاشق و معشوق، "وحدت" است، این بیان که "عشق مارا بجانب مرگی واحد برد" نشاندهنده این است که اینان، اولاً عاشقانی واقعی بوده اند و دیگر اینکه به لطف این عشق واقعی، سرنوشتی واحد یافته اند و به وحدتی که آرزویشان بوده، رسیده اند.
آن روز ما بیش از آن نخواندیم
در حقیقت یعنی آنکه، ما در آن روز در موضوع عشق، از حد بوسه فراتر نرفتیم. این طرز بیان، ادب شاعر را در بیان مطلب نشان می دهد.

سرود ششم
من از فرط ترحم، چنانکه جان از تنم برآمده باشد، تاب از کف دادم …
علیرغم آنکه دانته در آغاز سفر دوزخ، در ابتدای سرود دوم میگوید که من خود را آماده میکردم که هم با درازی راه بستیزم و هم با حس ترحم، لیکن در اینجا بر اثر غلبه حس ترحم از پای می افتد و این بدان جهت است که منظورش از ترحم در ابتدای سرود دوم، ترحم بر گناهکاران است، لیکن اقدام اینان را که از عشق و محبت سرچشمه گرفته از وادی گناه دور میداند.
هرگز کیفیت و کمیت آن را تغییری پدید نمی آید
این یکنواختی و عدم تغییر، در مقابل تنوع طلبی زندگانی دنیائی این دسته از دوزخیان (که در حقیقت برعکس عادت و خواسته دنیائی آنان است)، خود نوعی عذاب است.
زمینی که این همه را به خود می پذیرد، سخت گند آلود است
یعنی اینکه، شکمی که جایگاه انواع ماکولات باشد، محیط گندآلودی بیش نیست.
مشتی دو خاک برداشت و آن را بدرون این پوزه های حریص فرو ریخت. همچون سگی که آزمندانه زوزه کشد، ولی چون طعمه ای را به دندان گیرد ناگهان خاموش شود و … خاموش شد.
یعنی آنچه که نهایتاً شکم پرستان حریص را خاموش می کند خاک است. که البته خاک را در اینجا باید به معنی "مرگ" در نظر گرفت.
… پا بر اشباح آنان که آدمیانی واقعی مینمودند گذاشتیم.
یعنی آنکه شکم پرستان و حریصان هرگز دارای آن اثر وجودی نیستند که آدمی واقعی باشند، بلکه فقط از نظر ترکیب ساختمانی به آدم شبیه هستند و نیز چون اینان در زندگی برای ارضاء حرص و شکم پرستی خود از اصول انسانیت دور می افتند، لذا فاقد هر گونه ارزش انسانی هستند و به همین دلیل برای نشان دادن این بی ارزشی، پا بر اشباح آنان گذاشته و گذشته اند.

سرود هفتم
چونانکه با شکستن دکل کشتی، بادبانهای برآمده از باد بر روی هم می افتند، حیوان ستمگر بر زمین افتاد
یعنی اینکه، یک مبارزه هنگامی به پیروزی کامل منجر می شود که اساس و بنیاد مسئله مورد حمله قرار گیرد و نابود شود.
آه ای عدل خداوندی! که میتواند این همه عذاب و عقاب ناشنیده را که من بچشم دیدم، در یک جا گرد آورد و چرا ما باید با گناهکاری خود، خویش را مستحق چنین عذابها کنیم.
از این قسمت شعر برمی آید که تحول و استحاله روحی شاعر آغاز شده است و ضمن اعتراف به کمال قدرت الهی، تحقق واقعی عذابهای وعده داده شده به گناهکاران را نیز بیان می کند که در حقیقت یک بیان و خطاب جهان شمول، در راستای هدف و ماموریت پیامبران الهی است.
اینجا مردمانی فراوانتر از آن جاهای دیگر دیدم
یعنی اینکه جاذبه مال و ثروت، تعداد زیادی را بنده خود کرده و بورطه گناه افکنده است.
… خطا می پنداری، زیرا آن کور باطنی که اینان را چنین ناکس کرد، اکنون تیره تر از آنشان دارد که بازشان، بتوان شناخت.
یعنی آنکه، آن کسانیکه حرص مال و ثروت دارند، آنقدر در جهت ارضاء این حرص پیش می روند و در این مسیر آنقدر از جاده انسانیت دوره می افتند که بهیچوجه نمی توان آنانرا بعنوان یک انسان شناخت. ضمناً با این ناشناخته ماندن عذابی دیگر بر آنها تحمیل می شود زیرا هر کدام از این دو دسته با نحوه خاص زندگی خود می خواسته اند شهرتی بدست بیآورند و از این راه خود را ارضاء کنند. خسیس ها با جمع آوری مال و ثروت و ولخرج ها با صرف بی رویه آن می خواستند خود را به رخ دیگران بکشند و لذا ناشناس ماندن آنها در اینجا نیز برایشان نوعی عذاب و تنبیه است.
من حق ندارم آنچه را که هست زیبا کنم
اینکه ویرژیل می گوید "من حق ندارم آنچه را هست زیبا کنم" یعنی من با آنکه اینان را می شناسم ولی حق ندارم آنها را به تو بشناسانم، زیرا ویرژیل می داند ناشناس ماندن اینان بخشی از عذابی است که باید متحمل شوند.
و تو، پسر جان، بدین ترتیب نیک میتوانی دید که آن خوشی که به اقبال ناپایدار وابسته است و مردمان را چنین به رنج و تلاش وا میدارد، و همی و خیالی بیش نیست.
یعنی آنکه سعادت و خوشبختی واقعی، چیزی نیست که در پرتو مال و ثروت بدست آید، منشا سعادت و نیک بختی را باید در مسیر دیگری (غیر از مسیر مال و ثروت) جستجو کرد. تفکر کسب سعادت در پرتو مال و دارائی، خیال باطلی است. سعادت واقعی در بستر و زمینه ایمان قابل حصول است.
ما اجازت آن نداریم که در مسیر سفر خویش چندان درنگ کنیم.
ظاهراً یعنی اینکه مدت این سفر ما، محدود است، لیکن مراد اصلی این است که مدت عمر هر کس محدود و معین است و لذا اگر می خواهد به هدف (رستگاری و سعادت) برسد باید بموقع حرکت کند.
آبهایش بدرون گودالی که چشمه خود پدید آورده است فرو میریزد
شاید القاء چنین فکری مورد نظر بوده که، اگر گناه و خطائی تداوم یابد، خود را توجیه می نماید. و ضمناً موجبات ارتکاب گناهان دیگر را فراهم می کند.

سرود هشتم
تو کیستی که پیش از ساعت مقدر بدینجا آمده ای؟ و من بدو گفتم آمده ام، اما نمی مانم
آمده ام، اما نمی مانم، یعنی اگر چه اینک در ورطه گناهکاران هستم، اما (با توبه از گناهانی که تاکنون انجام داده ام، و دوری از گناه که از این به بعد برنامه زندگانیم خواهد بود) در جمع گناهکاران نخواهم بود.
آن آتش جاودان که درونشان را میگدازد …
منظور از "آن آتش جاودان" خشم و غضب است.
ای راهنمای عزیز که بیش از هفت بار در پناه خویشم گرفتی
اساساً در ادبیات، بویژه ادبیات پارسی، هفت، عدد کمال است و آنگاه که کثرت و فراوانی و کمال مورد نظر باشد، بکار میرود، مانند هفت آسمان، هفت شهر عشق را عطار گشت، هفت خوان رستم و …
… با امید روح خسته ات را تاب و توان بخش
کنایه از اینکه امید موجب آرامش است و دستمایه اصلی فرار از رنج و اندوه و سختی.
من در این کشمکش، پیروز خواهم آمد
مراد آنکه هرکس که به تایید الهی پشتگرم باشد، در کارهایش شکست راه ندارد.
کسی که دروازه این شهر را بروی ما خواهد گشود در سراشیبی روان است.
با توجه باینکه حرکت در سراشیبی آسان و ساده است، مفهوم کلی این گفته این است که نگران مباش، زیرا این مشکل بسادگی حل میشود و باصطلاح معروف "رفع این مشکل مثل آب خوردن است"

سرود نهم
آیا هرگز کسی از افراد حلقه اول که تنها کیفرش از کف دادن امید است، بدین درک سفلای این ورطه هولناک فرود آمده است؟
اینجا شاعر علاوه بر اینکه برای خودش نگران است، (زیرا برای لحظاتی امیدش را از دست داده است) نگران عاقبت کار ویرژیل نیز می باشد، زیرا طرح سوال بگونه ای است که مفهوم نگرانی از امکان تشدید مجازات را (طبعاً برای ویرژیل) در خود دارد. شاعر منظور خود را در لفافه بیان میکند و طبعاً پاسخی که میشنود نیز، جواب اصلی را (که مستقیماً بیان نمیشود) در لفافه دارد.
این فکر که دانته از بروز مشکل احتمالی که ممکن است برای ویرژیل بوجود آید نگران شده. با توجه به شعری در سرود هشتم که میگوید "زیرا تو که او را در این سرزمین ظلمت راهنما بوده ای، در همینجا خواهی ماند" تایید می شود. زیرا دانته نیز این سخنان راکه توسط شیاطین گفته شده، شنیده است.
… بنابراین مطمئن باش که من راه را خوب می شناسم
این مطلب از جانب ویرژیل که در این سفر مظهر عقل و خرد انسانی است، یک اغراق گوئی کلی است، زیرا مفهوم این گفته آنست که، عقل هرگز اشتباه نمیکند. لیکن میدانیم که عقل در بسیاری از موارد براه خطا میرود و آنچه خطا ناپذیر است وجدان است نه عقل. لیکن از این نظر که از کف دادن امید گناهی بزرگ محسوب میشود، ویرژیل، این اغراق گوئی را برای اینکه دانته ناامید نشود و به گناه نیفتد و او در این گناه سهمی بگردن نداشته باشد، می پذیرد.
سرود دهم
اکنون استاد من، از کورهه راهی پنهان، میان حصار شهر و گورهای دوزخیان در حرکت است و من در دنبالش ره میسپرم.
یعنی برای اینکه به زندقه گرفتار نشویم، محتاج و نیازمند پیروی از عقل هستیم.
چنین آغاز سخن کردم: "ای خرد اعلی که مرا از حلقه های ناپاکان میگذرانی، هر آن گونه که مایلی با من سخن بگو."
یعنی آنکه عقل از هر راه که صلاح بداند انسان را هدایت می کند.
ای راهبر مهربان، اگر میل درون را از تو پنهان می دارم برای آنست که پرحرفی نکرده باشم و تو خود بودی که از من چنین خواستی.
یعنی آنکه توصیه عقل آنست که بدنبال هر آنچه قلباً بدان تمایل پیدا می کند نرود زیرا چه بسا بسیاری از آنها نامعقول باشد.
و من بدو گفتم "من بخودی خود نیامده ام، آنکس که در آنجا بانتظار ایستاده است راهنمای من است و شاید گویدوی شما در وی به چشم حقارت نگریسته بود."
شاید بتوان گفت، علیرغم اینکه در زمان سرودن کمدی الهی، گویدو کاواسکانتی زنده بود، لیکن دانته برای بیان وضعیت او فعل ماضی بکار برده، این مطلب باشد که چون وی به مشیت الهی معتقد نبوده، لذا مرده ای بیش نیست و بکار بردن فعل ماضی برای وی جایز است.
پس حالا دیگر پسر من زنده نیست؟ دیگر فروغ دلپذیر بر دیدگانش نمی تابد؟
یک اشاره و بیان بسیار هنرمندانه و استادانه در مورد ارزش والای زندگی، حتی در نزد اموات، موضوعی که حتی مردگان همواره آرزوی دستیابی به آنرا دارند.
اما روح عالیجاهی که من به تقاضایش درآنجا ایستاده بودم، حالت خویش را تغییر نداد و سربرنگرداند و خم نشد.
یعنی اینکه برای اینگونه افراد (سیاسیون) همه چیز (حتی مسائل خانوادگی) در مقایسه با مسائل سیاسی مورد علاقه شان، بی ارزش است.

سرود یازدهم
اما دغلی، از آن رو که خطائی است که خاص آدمیان است، خداوند را ناخوشایندتر است.
یعنی اینکه طعمه و هدف دغلبازی و دغلبازان، آدمیان هستند و باصطلاح اینان موجب از بین رفتن حق الناس می شوند و لذا برای خداوند ضایع شدن حق دیگران (نسبت به حق خودش) ناخوشایندتر است.
آنجا که باید شادمان باشد بگرید
این مسئله از آن نظر گناه محسوب میشود که در حقیقت نادیده انگاشتن الطاف خداوند محسوب میگردد.
میتوان نسبت به مقام الوهیت تعدی کرد، در دل منکر خداوند بود.
یعنی اینکه این گناه (انکار خداوند) حتی لازم نیست که جلوه خارجی داشته باشد تا گناه شمرده شود، بلکه اگر قلباً منکر وجود خدا باشی، اگر چه به طور زبانی چنین انکاری را ننمائی، در حلقه کافران قرار خواهی داشت.
از کره نادم آید و پشیمانی سودش ندهد.
این شعر را از نظر زمانی میتوان بدو گونه تفسیر کرد.
1- یعنی در قیامت از کرده خود پشیمان میشود لیکن این پشیمانی برای او سودی ندارد.
2- در زندگی دنیائی، بخاطر اشتباهاتی که بیان شد، از کرده، پشیمان شود، لیکن چون فرصت و امکانات از دست رفته، پشیمانی سودی ندارد.
از اینروست که مهر کوچکترین این حلقه ها بر "سدوم" و "کائورسا" و بر هر کسی که خداوند را در دل خود یا بزبان خویش تحقیر کند، زده شده است.
یعنی کسانی که خداوند را در دل (که بطور طبیعی جایگاه خداوند است) انکار و یا بزبان (که بطور طبیعی باید مسیر تشکر و سپاسگزاری از الطاف بی پایان خداوند باشد) تحقیر میکنند، چون از اصول طبیعت واقعی انسانی تخطی کرده اند باید مانند "سدوم" یعنی سدومی ها و "کائورسا" یعنی کائورسائیها، در یک کفه ترازو قرار گیرند و درباره شان قضاوت کرد.
این خوی دغل پیشگی، پیوند محبتی را که بدست طبیعت استوار آمده میگسلاند.
در تایید این مطلب، داستان واره ای در ادبیات پارسی است که بطور خلاصه بشرح زیر است.
روزی مردی سوار بر اسب از راهی میگذشت، در راه بمردی پیاده برخورد که خسته و ناتوان، ره میسپرد، مرد پیاده بدیدن اسب سوار از وی خواست که در مسیر خود، او را نیز همراه ببرد. سوار رکاب کشید و مرد پیاده را پشت خود، سوار بر اسب کرد. مرد پیاده، بمجردیکه سوار اسب شد، کارد کشید و آنرا به پهلوی صاحب اسب گذاشت و با تهدید وی را مجبور به پیاده شدن از اسب کرد. صاحب است که چاره ای نداشت اطاعت کرد و از اسب خود بزیر آمد، هنگامیکه سارق، آماده فرار با اسب دزدی میشد، صاحب اسب گفت: حال که اسب را میبری، از تو یک خواهش دارم و آن اینکه از این اتفاقی که بین من و تو گذشت با هیچکس سخن نگوئی! سارق پرسید: این موضوع چه نفعی بحال تو دارد؟ مرد فرزانه مال باخته پاسخ داد بحال من نفعی ندارد، لیکن کمترین اثرش این است که دیگران از این قضیه مطلع می شوند و دیگر کسی به ناتوانان و درماندگان کمک نخواهد کرد و در خیر بسته خواهد شد.
مرد سارق با شنیدن این سخن بخود آمد و دچار ملامت وجدان شد و با شرمندگی از صاحب اسب عذرخواهی کرد و اسب را برگرداند.

سرود دوازدهم
تفو بر تو ای آزمندی نابخردانه، و ای خشم جنون آمیز که ما را در دوران کوتاه زندگی چنین سخت در زیر مهمیز خویش داری
منظور از "ما" در اینجا، انسان بطور عام است.
کسی سرود "هللویاه" خویش را ناتمام گذاشته است تا بنزد من آید و این ماموریت تازه را به من واگذارد
شاید چنین مفهومی مورد نظر بوده که ارزش هدایت انسانها (که در اینجا، دانته مظهر نوع انسان است) کمتر از ارزش حمد و ستایش خداوند نیست.
سرود سیزدهم
قدم به جنگلی نهادیم که در آن هیچ کوره راهی دیده نمی شد
بطوریکه چند سطر بعد مشخص می شود درختان این جنگل ارواح خودکشی کنندگان است و لذا اینکه در این جنگل هیچ کوره راهی دیده نمی شود یعنی اینکه خودکشی بعنوان هیچ راهی برای خود کشی کننده شناخته نمی شود وقابل توجیه نیست.
از این چوب شکسته، هم سخن و هم خون برمی آمد.
شاید شاعر از بکار بردن این استعاره، این منظور را داشته که افرادی که خودکشی میکنند در حقیقت میخواستند با مرگ خود (در اصطلاح کلی، خون خود) حرفی را که در دوران زندگانی خود، یا نتوانستند بگویند و یا گفتند و کسی توجه نکرد، گفته باشند.
تا وی بجبران خطای خود، خاطره ترا در روی زمین که بازگشت بدان را اجازتش داده اند، تازه کند و درخت گفت "مرا با سخنانی شیرین اغوا میکنی که بناچار خاموش نمیتوانم ماند"
یادآور شعر سعدی، شاعر بزرگ ایران که میگوید:
نام نیکو گر بماند ز آدمی به کزو ماند سرای زرنگار
من آن کسم که هر دو کلید دل فدریکو را در اختیار خویش گرفتم
مفهوم این شعر آنست که هم اعتماد و هم علاقه او را به خود جلب کردم زیرا که جایگاه این هر دو (اعتماد و علاقه) دل است.
و آنها را با چنان ملایمت چرخاندم و بستم و گشودم
یعنی آنکه از آنها، (اعتماد و علاقه امپراطور) بطور عاقلانه استفاده کردم.
ای روح زندانی
اشاره به اینکه روح که بصورت درخت درآمده اسیر زمین است.
و این روح در این جنگل فرو می افتد، اما پیشاپیش جائی خاص برایش معین نمیشود.
این که محل رویش اینان بدست تصادف سپرده شده در حقیقت نوعی بی اعتنائی بآنهاست و این بی اعتنائی نیز بخشی از عذاب این دسته از دوزخیان است که بر اساس قانون کلی تاوان دوزخ دانته صورت میگیرد، زیرا که این دوزخیان با اقدام به خودکشی، در حقیقت به الطاف خداوندی بی اعتنائی کردند.
"آرپی ها" از برگهای آن تغذیه میکنند تا هم او را بدرد آورند و هم دریچه ای بر روی این درد بگشایند.
این تصور که منظور شاعر از "هم دریچه ای بر روی این درد بگشایند" این بوده که، خودکشی راهی برای پایان رنجهاست، صحیح بنظر نمیرسد زیرا با اندیشه ای که شاعر در تمامی طول کتاب دنبال میکند منافات دارد. آن اندیشه و تفکر این است که به هیچ ووجه و تحت هیچ شرایطی، گناه قابل توجیه نیست.
این برگها را در پای این بوته بینوا گرد آورید
استعاره ای بسیار زیبا به منظور نشان دادن پشیمانی دوزخیان است، پشیمانی از ستمی که برخود روا داشته اند و به خیال خود اینک با این عمل جبران مافات خواهند کرد.
سرود چهاردهم
هیچ عذابی بیش از همین خشم تو، رنجی شایسته سرسختی تو نمی تواند بود.
مفهوم این گفته این است که، خشم سوزاننده تر از آتش است زیرا که آتش جسم را میسوزاند، لیکن خشم، جسم و روح را می سوزاند و می فرساید.
بیانی بسیار شیوا در مذمت خشم
از هنگام عبور ما از آن دری که بر روی هیچ کس بسته نیست.
منظور از "آن دری که بر روی هیچکس بسته نیست" دروازه جهنم است و مفهوم کلی این گفته آنست که، همه انسانها همیشه در معرض خطا و گناه قرار دارند.
زیرا در راه ما از حاشیه های باریک و آتش نگرفته، راهی پدید میآید که بر بالای آن جمله شراره ها خاموش میشوند.
نظر باینکه ویرژیل مظهر عقل و خرد انسانی است، این گفته چنین معنی میدهد که اگر در راه زندگی، عقل راهنمای انسان باشد، او را از خطاهائیکه نتیجه اش بسیار خطرناک میباشد، حفظ خواهد کرد.
لاجرم گنجینه خویش را که هنوز مایه زندگانی منست
یعنی اینکه بواسطه کتاب گنجینه نام من هنوز زنده است.

سرود شانزدهم
در چنان کوتاه زمانی از نظر پنهان شدند که حتی گفتن "آمین" را بس نبود.
علت این فرار سریع دوزخیان، پس از بیان خواستشان آنست که چون گناهکاران، امیدی به اجابت خواستهایشان از جانب دیگران ندارند، لذا برای نشنیدن جواب منفی سریعاً فرار می کنند.
چون اندکی رفتیم، صدای آب را چنان نزدیک یافتیم که بدشواری سخنان یکدیگر را میتوانستیم شنید
یعنی اینکه گاهی جلوه های ظاهری برخی مسائل کم ارزش، آنچنان خود را مینمایانند که عقل را تحت تاثیر قرار داده و آنرا بی اثر می کند.
طنابی بجای کمربند همراه داشتم که یکبار درصدد بر آمده بودم با آن پلنگی را که پوست لکه لکه داشت اسیر کنم بفرمان راهنمای خویش این طناب را از کمر باز کردم و تابش دادم و بصورت کلافی درآوردم و بدویش سپردم.
طناب در اینجا، استعاره ای با مفهوم همت و اراده برای انجام کارها و فائق آمدن بر مشکلات است. وجود آن در کمر، نمایانگر وجود این همت و اراده بصورت بالقوه است و فقط زمانیکه از آن بصورت دست ابزاری برای انجام کاری و رسیدن به هدفی استفاده می شود، از قوه به فعل در می آید.
نهایتاً با توجه به آنکه "یکبار درصدد برآمدم با آن پلنگی را که پوست لکه لکه داشت اسیر کنم" و می دانیم که موفق نشد، این مفهوم القاء میشود که تنها داشتن اراده برای غلبه بر مشکلات کافی نیست بلکه باید صورت عملی بخود گرفته و فعلیت یابد تا ارزش پیدا کند و لذا آنجا که طناب از کمر باز می شود و تابیده می شود و بصورت کلافی در می آید این معنی را دارد که بدست ابزاری مناسب تبدیل میشود البته با راهنمائی عقل.
آه، چه اندازه باید جانب احتیاط را در کنار آن کسان نگاه داشت که نه تنها کارهای ما را می بینند، بلکه اندیشه های پنهان ما نیز از دیده بصیرتشان پوشیده نمی ماند.
اگر چه ظاهراً منظور از "آن کسان که نه تنها کارهای ما را می بینند، بلکه اندیشه های پنهان ما نیز از دیده بصیرتشان پوشیده نمی ماند" ویرژیل است، ولی منظور واقعی، خداوند است و در حقیقت مفهوم این شعر آنست که، چون عالم تماماً محضر خداوند است و خداوند به همه آنچه که در پنهان و آشکار انجام میدهیم و همه آنچه که از افکار ما میگذرد آگاه است، پس باید در کنار او (یعنی در زندگانی) بسیار جانب احتیاط را نگاه داریم که نه خطائی از ما سر بزند و نه در پندارمان، اندیشه ناصوابی راه یابد. در حقیقت آنگونه باشیم که خالق یکتا میخواهد و این خواست را با برانگیختن پیامبران به بشر ابلاغ کرده است.
سرود هفدهم
از آراسته ظاهری، چهره آدمی درستکار را داشت، اما بقیه تنش، تن ماری بود
یعنی حیله گران و مکاران را از ظاهر نمی توان تشخیص داد.
هر دو پهلویش نقش و نگاری بسیار از گره ها و لکه های مدور داشت، هرگز تاتاران و ترکان پارچه هائی رنگارنگ تر و پر نقش تر و برجسته تر از این نساختند.
یعنی اینکه حیله گران و فریبکاران، بر خلاف باطن، ظاهری زیبا و دلفریب دارند.
و من یکه و تنها مسافتی دیگر در حد نهائی این حلقه هفتمین پیش رفتم
اینکه دانته این بخش از دوزخ و دوزخیان مقیم آنرا بتنهائی بازدید می کند، شاید اشاره باین معنا باشد که اصولاً عمل رباخواری هیچگونه ملازمتی با عقل ندارد و این کار (رباخواری) عملی است که عقل در انجام آن دخالتی و نظارتی ندارد و مورد تائیدش نیست.
و مرا چه بیمی عارض شد، هنگامیکه خویشتن را از هر جانب در میان فضا دیدم و همه چیز را بجز عفریت از دیدگان خویش پنهان یافتم
بیان بسیار زیبائی از حالت انسانی که بطور تمام و کمال گرفتار فریب و نیرنگ شده و تکیه گاهی برای خود نمی بیند.
عاقبت از جانب راست، غریو گوشخراش آبشاری را در زیر پای خود شنیدم و این صدا مرا واداشت که سر فرود آورم و نظر بپائین افکنم و آنوقت بیش از پیش از احتمال سقوط خویش به ترس افتادم.
بیان حالت انسانی که مدتها در دام فریبکاران و حیله گران بوده و از اثرات این فریب و نیرنگی که در کار وی شده آگاهی کامل ندارد تا آنکه نشانه ای (صدای آبشار) واقعیت را به او یادآور میشود و سپس وی با دقت نظر (سر فرود آوردم و به پائین نظر افکندم) عظمت فاجعه و سنگینی اثرات آنرا درک میکند و دچار ترس میشود. بطور خلاصه یعنی اینکه، وقتی انسان تبعات و اثرات احتمالی مکر و فریبی را که درباره وی شده است در نظر مجسم کند، ترس و نگرانی فراوانی او را در بر خواهد گرفت.

سرود هیجدهم
اینجا و آنجا، بر روی سنگهای تیره، شیطانی شاخدار را با تازیانه های بزرگ دیدم که این گناهکاران را از پشت سر سخت شلاق می زدند.
در اینجا نیز شاعر، قانون "تاوان" را بکار برده است. زیرا چون این دوزخیان خیانت خود را پنهانی و پشت سر انجام میدادند و آنکه مورد خیانت قرار میگرفت، نمیدانست از جانب چه کسی به وی خیانت شده، اینجا نیز بخشی از عذاب آنها که شلاق خوردن است از پشت سر آنها انجام میشود تا ندانند توسط چه کسی مورد عذاب قرار میگیرند. حتی نکته ظریف آنکه، همین شلاق خوردن نیز بر اساس قانون تاوان صورت میگیرد، چرا که این دوزخیان با خیانتی که در حق افراد مرتکب میشدند، در حقیقت ضربه سنگینی به آنان وارد میکردند و اینجا با آنان معامل به مثل میشود.
زیرا صراحت گفتار تو، مرا بیاد دنیای کهن می افکند و بسخن گفتن وادارم می کند.
"بیاد دنیای کهن می افکند" یعنی بیاد آن زمانی که دروغ و نیرنگ این اندازه نبود و زبان و قلب تقریباً یکی بود.
و اگر درین باره دلیلی یا گواهی میخواهی، گرسنه چشمی دل های ما را بیاد آر
"گرسنه چشمی دل های ما را بیادآر" یعنی هرزگیهای ما را بیاد آور و از آنجا که آن هرزگیها را پایانی نبوده، آن کثرت و فراوانی مورد نظر، از شعر استنباط میشود.
سرود نوزدهم
حرکت او هر طناب موئین و علفینی را پاره میتوانست کرد
طناب "موئین" یعنی طناب یافته شده از پشم و طناب "علفین" همان طناب کنفی است که هم این نوع طناب و هم طناب موئین بسیار محکم هستند و منظور از "حرکت او هر طناب موئین و علفینی را پاره میتوانست کرد، بیان شدت حرکات این دوزخیان است که بر اثر شدت عذاب حاصل میشود.
بیدرنگ بدو بگوی، من آنکس نیستم، آن کس نیستم که تو پنداشته ای
این تعجیل و تاکید برای آنست تا دوزخی بداند که "در کتاب تقدیر" یعنی اراده خداوندی، اشتباهی وجود ندارد و ضمناً اینکه این دوزخی، حتی برای لحظه ای با چنین تصوری (و یا تصور اینکه عذابش تقلیل خواهد یافت) احساس خوشحالی نکند.
آن سکه نامشروع بدست آمده را نیز که چنین گستاخانه با "کارلو" بستیزت واداشت، برای خویش نگهدار
در حقیقت دانته در اینجا تبری خود را از چنین آلودگیها از خداوند میخواهد، یعنی میتوان این بیان را دعائی برای خودش (دانته) تلقی کرد.
اگر احترام آن کلیدهای حاکمی که تو در زندگانی روی زمین نگهدارشان بودی مرا مانع نمی آمد، سخنان سخت تر از اینت میگفتیم زیرا ………………… تا زاینده چه تباهی ها شد.
علیرغم اینکه شاعر اعلام می کند که لزوم رعایت احترام تو مانع از این است که سخنان سخت بتوبگویم، لیکن در ادامه سخنان بسیار سخت و توهین آمیزی بوی میگوید زیرا سنگینی گناهان این دوزخی، شاعر را از پایبندی بدانچه خود را اخلاقاً مقید به رعایتش میدانسته باز میدارد و لذا میتوان گفت منظور شاعر، القاء این نظر است که اگر گناه و خطا از حد معینی بگذرد، مظاهر حرمتهای ظاهری (هر چند هم با ارزش باشند) نباید مانع عکس العمل متناسب شود.

سرود بیست و یکم
گرداگرد قطران گداخته را خوب بکاوید
یعنی اینکه توجه کنید که هیچ دوزخی سر از قطران بیرون نیاورده باشد.
سرود بیست و دوم
آن دوزخی که حیله های بسیار در چنته داشت، پاسخ داد "اگر خبیث نبودم به یقین در راه یاران خویش دام نمیگستردم"
این دام گستری، به دوزخ مربوط است نه به زمان زنده بودن وی و منظور این است که وی با فرا خواندن دوستان خود به نزد خویش (که خارج از قطران است) آنان را در چنگال شیاطین اسیر کند.
سرود بیست و پنجم
از آن روز خویشتن را دوست ماران یافتم، زیرا در آن دم یکی از آنها را دیدم که بر گردن او پیچیده و پنداشتی که میخواست بگوید: "نمی خواهم بیش از این بگوئی"
این بند القاء کننده این مفهوم زیباست که هر آنچه و هر آنکه با دشمنان و منکران حق در ستیز باشد، شایسته دوستی حق پرستان است حتی اگر این ستیزندگان با دشمنان حق، ظاهری غیر مطلوب داشته باشند و در حقیقت فقط نیت و عمل دیگران و خود ماست که حسابهای دوستی و دشمنی را روشن میکند.
چون نظر بدیشان دوختم، ماری شش پا را دیدم که خویش را بروی یکی از آنها افکند و سراپا در میانش گرفت … (تا پایان سرود)
این تغییر و استحاله ای که در اینجا روی میدهد و شاعر به ظرافت و استادی تمام آنرا توصیف میکند نیز بر اساس قانون کلی دوزخ دانته (قانون تاوان) انجام میگیرد. چرا که این مشاوران مزدور هنگامیکه در زندگانی مورد مشورت طرفی که به آنها اعتماد کرده بود قرار میگرفتند، سعی در قلب واقعیت داشتند و لحظه به لحظه با القائات فکری غلط، کسی را که بوی اعتماد کرده بود از نظر فکری تغییر میدادند و نتیجه این تغییرات، تصمیم غلطی بود که اتخاذ می شد و در نهایت جلوه نامناسبی میبافت و لذا اینجا نیز اینان باید لحظه به لحظه در جریان یک تغییر و استحاله از هیات انسانی به شکل مار قرار بگیرند.
سرود بیست و ششم
از آنچه دیدم به رنج آمدم و هنوز هم خیال آن آزارم میدهد و بناچار بیش از آن حد که شیوه من است بر تو سن اندیشه لگام میزنم تا بی راهنمائی پاکی و درستی، دویدن پیشه نکند. مبادا که اگر ستاره ای سعد و یا لطفی آسمانی شامل حالم باشد، خود را بدست خویش از این برکت محروم دارم.
مفهوم کلی این دو بند آنست که شاعر در تلاش زیادی است تا اینکه به ورطه اغراق گوئی و نهایتاً غیر واقع گوئی نیافتند و خیر و برکتی احتمالی را از دست ندهد.
روی پل بر سر پا ایستاده بودم تا نکوتر بنگرم، چنانکه اگر به تخته سنگی تکیه نداشتم بی آنکه کسی به پیشم رانده باشد فرو میافتادم.
مفهوم این بند آنست که بعضی کسان بدان علت به دزدی روی می آورند که تکیه گاه مطمئنی (ایمان، انسانیت، شرافت و …) ندارند. البته مسلماً این تکیه گاه را نمی توان مال و ثروت نیز دانست، زیرا چه بسیار کسان که از نظر مال و ثروت کمبودی ندارند لیکن از این رذیله مبری نیستند.
ببین که چه سان از فرط اشتیاق بی اختیار به جانب این شعله خم شده ام
اشتیاق مذکور بلحاظ علاقه دانته بدان دو دوزخی (که بصورت شعله درآمده اند) نیست، بلکه از این جهت است که وی خود را بلحاظ گناهانی که آنان مرتکب شده اند مغبون می داند (اقداماتیکه علیه ترویا انجام داده اند و بدینطریق اقداماتشان، علیه دانته که برای خود ریشه ترویائی قائل بوده تلقی می شود) لذا این اشتیاق از تشفی خاطری که وی از دیدن عذاب آنان بدست می آورد حاصل گردیده.
اما کاری کن که زبان درازی مکنی
مفهوم این گفته آنست که چون این اشتیاق تو در حقیقت یک زمینه شخصی دارد، توجه داشته باش که با بیان مطالبی بیجا، عدالت الهی را در جهت خواست خود تعبیر و تفسیر نکنی.
سرود سی ام
مستغرق گفته های ایشان بودم که استادم، گفت "هش دار که چه میکنی که نزدیک است سخت از تو بخشم آیم"
قاعدتاً باید آن کلمه ایتالیائی که در اینجا "مستغرق" ترجمه شده، به معنی توجه توام با لذت و اشتیاق باشد که در اینصورت بسیار منطقی است که این عمل مورد اعتراض عقل و خرد قرار بگیرد و هشدار لازم را بدهد.
بیاد آور که مرا پیوسته در کنار خویش داری، زیرا میل شنیدن این سخنان، خود میلی بسیار پست است.
یعنی کسی که عقل و خرد ملازم اوست و او را همراهی میکند (انسان عاقل) نباید منازعه و ستیزه جوئی دیگران (که ناشی از بیخردی است) توجه وی را بخود جلب کند، زیرا چنین جلب توجهی، نشانه ای از علاقه و تایید نسبت به چنان موضوعاتی را نشان میدهد که مورد تایید عقل سلیم نیست.
سرود سی و دوم
هر یک از آنها روی بجانب پائین داشت
منظور القاء این مفهوم است که این دست از دوزخیان بخاطر خیانتی که مرتکب شده اند و نتیجه سوء آن شامل تمامی انسانها شده، از اینکه چشمشان به چشم دیگران بیفتد شرم دارند و از این روست که این حالت (سر بپائین داشتن) برای تمامی این دوزخیان وجود دارد.
من خواهان خلاف آنم که گفتی
علت این امر آنست که این دسته از دوزخیان عظمت گناه خود و تنفری را که مردمان نسبت به آنان دارند می دانند و در حقیقت یادآوری نام آنان، زنده نگاهداشتن خاطره گناهان آنها در مردمان روی زمین و باعث لعن و نفرین بدانان خواهد شد.
این طرز و شیوه بیان و تفکر دانته، نمایانگر عظمت و سلامت روح وی و نشاندهنده قدرت وی در تشریح و بیان ساده مسائل مشکل است. در جمله ای کوتاه، دنیائی معنی و پند نهفته است.
اما اگر از اینجا بیرون روی، فراموش مکن از این زبان دراز نیز یادی بکنی
یعنی آنکه او را نیز بیاد زندگان بیاور تا خاطره گناهش برای دنیای زندگان مجدداً تازه شود و ننگ وی فراموش نگردد.
در حقیقت این دوزخی با این درخواست، برای دوزخی دیگر خواستار اجرای تنبیهی است و از وی انتقامجوئی میکند زیرا که وی را به دانته شناسانده است (کاری که دلخواه این دسته از دوزخیان نیست) و وی بخاطر این عمل ناخوشایندی که در مورد وی اجرا شده، دیگران را که اساساً تمایلی به شناخته شده ندارند، به دانته می شناساند. این مطلب، این ضرب المثل را بخاطر می آورد که "در دیگی که برای من نمی جوشد، سر سگ بجوشد"
در جهان بالا پاداشت خواهم داد بدان شرط که این زبانی که با تو سخن میگوید از حرکت بازنمانده باشد.
ظاهراً این بند شعر با توجه به زمینه این سرود که دانستیم گناهکارانی که در این ورطه عذاب می بینند، اساساً تمایلی به اینکه از آنان یاد بشود ندارند، بسیار مبهم مینماید. زیرا برای چنین گناهکارانی بهترین پاداش این است که از خاطر زندگان بروند و چنین پاداشی، نیاز به حرکت زبان ندارد. ولی شاعر دادن پاداش در جهان بالا (دنیای زندگان) را مشروط به آن کرده که زبانش از حرکت باز نمانده باشد بندهای اولیه سرود بعدی موضوع را روشن می کند که چگونه یاد از وی برای او پاداش خواهد بود و آن اینکه از طریق دوزخی مورد خطاب، کسی دیگر "روجیری" را که گناهی بس عظیمتر مرتکب شده و در حق دوزخی مورد خطاب "کنت اوگولینو" خیانتی بزرگ روا داشته به دنیای زندگان معرفی می کند و این مسئله برای وی موجب تشفی خاطر می شود.

سرود سی و سوم
اما اگر سخنان من بذری باشد که میوه ننگ آن خائنی را که سرگرم جویدن اویم ببار آرد، خواهم گریست و سخن خواهم گفت.
یعنی سخن خواهم گفت که بذری فشانده باشم (بذر سخن راست) و خواهم گریست که گریه ام این بذر را آبیاری کرده و ببار بنشاند.
من خود نمی گریستم، زیرا درونم از سنگ بود
با این بیان در حقیقت کنت اوگولینو به گناه خود که موجب سنگدلی وی شده بود اعتراف میکند.
این نزاکتی بود که با او بی نزاکت باشم
در حقیقت دانته با وی چنان رفتاری کرده که او با دیگران کرده بود (عدم وفای به عهد) و خود دانته در اینجا به قانون "تاوان" عمل می کند.

سرود سی و چهارم
استاد گفت : این روحی که به بدترین عذاب دوزخ گرفتار است یهودای اسخریوطی است که سر در کام شیطان و پای در بیرون دارد.
در اینجا نیز عذاب یهودا، نمونه ای از قانون کلی دوزخ دانته، یعنی قانون تاوان است، زیرا یهودا در زمان حیات خود با در اختیار گذاشتن فکر و اندیشه خود به شیطان، مرتکب آن خیانت بزرگ، یعنی تسلیم کردن حضرت عیسی (ع) به دشمنان آن حضرت شد و لذا در اینجا نیز سر او (که نماینده و مظهر فکر و اندیشه است) در کام شیطان قرار دارد.

توضیحات کلی
* هر چند که از نظر منطقی این مسافر دوزخ میباید از ساده به مشکل، یعنی از گناهان سبک به گناهان سنگین تر سفر میکرد (که بهمین ترتیب نیز این سفر انجام شده) لیکن در این مطلب، نکته ظریف دیگری نیز وجود دارد و آن اینکه: ای انسان، بدان و آگاه باش که در پی هر چاله ای، چاهی است و پس از هر چاه، ورطه ای عمیق تر و لذا دیده روشن بین لازم است تا اگر از یکی گذشتی بخود غره نشوی، بلکه خود را برای مقابله و گذر کردن از مشکل بزرگتر آماده کنی.
* اینکه دانته و ویرژیل برای خروج از دوزخ در طول بدن شیطان (مظهر گناه) سفر میکنند، اشاره باین مطلب دارد که انسان برای اینکه در دوزخ نباشد باید از گناه و شیطان (نفس) بگذرد.
* اینکه شیطان در دوزخ از نظر جهت قرار گرفتن در جهت درست و در برزخ، وارونه است، اشاره باین مطلب است که وضعیت شیاطین (گناهکاران) در دوزخ، (یا در محلی که مرتکب گناه میشوند) یک وضعیت طبیعی است و در غیر محل گناه، اینان وضعیتی غیر عادی خواهند داشت، یا بعبارت دیگر گناهکاران در جامعه گناهکاری، وضعیتی طبیعی دارند لیکن از دیدگاه سایر مردمان و در یک جامعه دور از گناه، وضعیت آنان غیر عادی و غیر طبیعی است.

فهرست مطالب
مقدمه : 2
سرود یکم 2
در نیمه راه زندگانی ما 2
سرود دوم 11
سرود سوم 13
سرود چهارم 14
سرود پنجم 15
سرود ششم 16
سرود هفتم 17
سرود هشتم 19
سرود نهم 20
سرود دهم 20
سرود یازدهم 22
سرود دوازدهم 24
سرود سیزدهم 24
سرود چهاردهم 25
سرود شانزدهم 26
سرود هفدهم 27
سرود هیجدهم 28
سرود نوزدهم 28
سرود بیست و یکم 30
سرود بیست و دوم 30
سرود بیست و پنجم 30
سرود سی ام 31
سرود سی و دوم 32
سرود سی و سوم 33
سرود سی و چهارم 33

35
شرحی بر دوزخ کمدی الهی


تعداد صفحات : 35 | فرمت فایل : word

بلافاصله بعد از پرداخت لینک دانلود فعال می شود