مقدمه :
زندگی حضرت مولانا
اسم اصلی مولانا محمد جلال الدین است. مولانا و رومی هم نام هائی است که بعداً به او داده شده است. اسم مولانا که به معنی مولا و آقاست در زمان جوانی او هنگامی که در قونیه به تدریس مشغل بود به او داده شده است. اوائل، این اسم از طرف شمس الدین تبریزی و سلطان ولد و کسانی که مولانا را دوست داشتند مورد استفاده قرار گرفته و بعدها به صورت عادت به عنوان سمبلیک به جای اسم اصلی مورد استفاده قرار گرفته است. رومی به معنای آناتولی است شناختن او به عنوان رومی از آنجائیست که وی در قرون گذشته که به کشور آناتولی دیار روم گفته می شد و قونیه هم یکی از ایالت های این کشور بود سال های متمادی زندگی کرد بخش زندگی از عمر خود را در آن دیار سپری کرده و نهایت داشتن آرامگاه او در آن شهر می باشد.
محل وتاریخ تولد مولانا:
محل تولد شهر بلخ در افغانستان امروزی است که بزرگ ترین مرکز فرهنگی قدیمی ترک هاست. تاریخ تولد او نیز 30 سپتامبر 1207 مصادف با 6 ربیع الاول 604 می باشد.
نسب مولوی:
مادرش منسوب به یک خانواده اصیل است. دختر رکن الدین امیر بلخ به نام مومنه خاتون می باشد، جد مادری اش از شاهزادگان ترک خوارزمشاهی است ( به سال 1157 خاقان ترک شرق). پدرش با عنوان سلطان العلما شناخته شده و اسم اصلی او محمد بهاءالدین ولد است، پدربزرگش حسین خطیبی فرزند احمد خطیبی است. به نظر افلاکی حسین خطیبی عالم بزرگی بود که علمش مانند دریا توسعه پیدا کرده بود. شخصیتی مانند رضی الدین نیشابوری که هم شاعری خوش ذوق و از بزرگان علوم دینی به شمار می رود از شاگردان او بود.
با توجه به منابع و آثار دوستداران و مریدان مولانا نسب سلطان العلما بهاءالدین ولد از جهت مادری باچهارده نسل به نوه حضرت محمد (ص) یعنی به حضرت حسین (ع) و از جهت پدری با ده نسل به اولین دوست از چهار دوست اصلی پیامبر یعنی به حضرت ابوبکر صدیق می رسد.
شخصیت پدر مولانا یعنی حضرت بهاءالدین ولد:
بهاءالدین ولد در سال 1150 میلادی در بلخ متولد شد و با علم معنوی پدر و پدربزرگش رشد کرده و هم چنین از نجم الدین کبری (1221- ؟) کسب فیض نمود. بهاءالدین ولد در تمامی علوم نظیر نداشت. بهاءالدین ولد که علمش مانند دریای بیکران و از علوم ربانی و الهی نشات گرفته بود تنها استادی بود که فتواهای بسیار مشکل دیار خراسان را حل و فصل می نمود. او از اوقاف چیزی نمی گرفت و حقوقی که از خزینه ی دولت به او اختصاص داده شده بود امرار معاش می کرد. باتوجه به اتفاق نظر در مورد روایات و منابع، عالمان و مفتی های اعظم آن دوران با اشاره معنوی حضرت محمد (ص) عنوان سلطان العلماء رابه بهاءالدین ولد داده اند و از این زمان به بعد به جای بهاءالدین ولد از عنوان سلطان العلماء استفاده شده است. دادن این عنوا را با عادات ترک ها هم می توان تشریح کرد. ترک ها هیچ وقت راضی نبودند که افراد و اشخاص دارای قابلیت بالا و صاحبان فضیلت بدون شناخته شدن فراموش شده و از میان بروند. برای این که این گونه افراد در نظر مردم متشخص شوند و برای این که مردم را برای فراگیری علم و عرفان متمایل کنند به این اشخاص لقب وعنوانی که مناسب شان آنان بود می دادند. این رسم و عادت دلیل روشنی است که ترک ها نسبت به علم و فضیلت احترام خاصی قائلند. حتی به موجب رسوم و عادات مجبورند روی امضاها از این عناوین استفاده نمایند. آنها این عناوین بدست آورده را برای خود یک درجه معنی محسوب کرده و از این موضوع کبر و غرور به خود راه نمی دهند. بهاءالدین ولد که لباس و پوشش عالمان زمان خود را داشت به موجب عادت بعد از نماز صبح به تدریس به مردم مشغول می شد. بعد از نماز ظهر برای دوستانش صحبت می کرد. روزهای دوشنبه هم برای عموم مردم وعظ و خطابه می کرد. بطور کلی در اثناء وعظ افکار اشخاصی که نظر فیلسوف های یونان را مورد پسند قرار می دادند را رد می کرد و می گفت: "کسانی که کتاب های سماوی (مربوط به خداوند) را به کول انداخته و به نوشته های پاک شده و ناخوانای فیلسوفان ارزش و اعتبار می دهند چگونه نجات خواهند یافت؟" دراین میان بر علیه فخرالدین رازی که فلسفه ی یونان را تدریس می کرد و از آن دفاع می نمود و هم چنین بر علیه خوارزمشاه که از رازی حمایت می کرد سخن می راند و آنها را اهل بدعت می خواند (مسائلی در دین که در زمان پیامبر نبوده و افرادی که بعد از رحلت پیامبر مسائل دیگری وارد دین کرده اند) و چنین می گفت: "بهتر از راه رفتن محمد مصطفی (ص) و راست تر از راه او ندیدم."
خروج مولانا همراه پدرش از بلخ و ورودشان به قونیه:
در اصل فخرالدین رازی به اهل تصوف با نظر مناسبی نگاه نمی کرد و احترام و حرمت مردم به بهاءالدین ولد در حد و اندازه خوارزمشاه را نمی توانست تحمل کند و از موضع گیری حضرت بهاءالدین بر علیه خودش ناراحت بود و او این مسائل را به خوارزمشاه خبر داد. قلب شیخ بهاءالدین از خوارزمشاه شکست و تصمیم گرفت که بلخ را ترک کند.اما محققین علت خروج بهاءالدین ولد از بلخ را استیلای مغول نشان می دهند. سلطان العلماء افراد خانواده و دوستانش در تاریخ 1213-1212 بلخ را ترک کردند. سلطان العلماء قبل ازترک بلخ نیت کرده بود تا به حج مشرف شود. او به نیشابور رفته به کاروان حج ملحق شد در نزدیکی بغداد به محافظینی که از او پرسیدند که از کدام قوم هستی. از کجا می آیی و به کجا می روی، سلطان العلماء این جواب معنی دار را به آنان داد: "از خدا آمدیم و به خدا می رویم و غیر از خدا هیچ کس قدرت و نیرو ندارد. زمانی که این سخن به شیخ شهاب الدین سهروردی (1325-1145) رسید او گفت: "این سخن را غیر از بهاءالدین ولد بلخی کسی نمی گوید. او با محبت و صمیمیت به استقبال حضرت بهاءالدین شتافت. زمانی که این دو بهم رسیدند، شیخ شهاب الدین از قاطرش پیاده شده با احترام و نزاکت زانوی بهاءالدین ولد را بوسید. احترام قلبی اش را به او رسانید. بهاءالدین ولد سه روز در بغداد ماند و به سوی کعبه در مسیر کوفه حرکت کرد. بعد از این که فرائض حج را به اتمام رساند در برگشت به شام رفت. مولانا فرزند بهاءالدین همراه پدر بود. آنان به همراه کاروان از شام به مالاتیا (اکنون یکی از استان های ترکیه است) از آنجا به ارزنجان وسپس به کارامان عزیمت کردند. مدتی را در کارامان سپری نموده و در نهایت قونیه را انتخاب و در آنجا مسکن گزیدند.
متصوفینی که در راه کوچ به حضرت مولانا توجه و علاقه نشان دادند:
حضرت شیخ عطار: بهاءالدین ولد بعد از آن که بلخ را ترک و به سوی بغداد به راه افتاد، زمانی که به نیشابور رسید شیخ فریدالدین عطار (1230؛1221-1119) به ملاقاتش آمد و این دو با هم صحبت کردند. در حین صحبت، شیخ عطار کمال و معرفت را در پیشانی مولوی دید. و اثر معروف اسرارنامه خود را به او هدیه کرد. و به پدرش بهاءالدین ولد هم گفت: "زمانی نخواهد گذشت که این فرزند تو تشنگان علم و ادب را در عالم سیراب خواهد نمود"
حضرت شیخ اکبر: سلطان العلماء بعد از انجام فریضه حج در بازگشت به شام رفت و در آنجا با شیخ اکبر محی الدین ابن عربی (1240-1165) ملاقات کرد. شیخ اکبر با نگاه به مولانا که از پشت سر پدر حرکت می کرد به سلطان العلماء چنین گفت: "سبحان الله یک اقیانوس پشت سر یک دریا در حرکت است."
ازدواج حضرت مولانا:
زمانی که مولانا در تاریخ 1225 در کارامان اقامت داشت طبق فرموده پدر با دختر شخصیت اصیل، استاد سمرقندی شرف الدین لالا که خوی و اخلاق و رویی زیبا به نام گوهربانو ازدواج کرد. مولانا زمان ازدواج هجده سال داشت.
تفسیر و تعبیر حضرت مولانا در مورد مسکن گزیدن او در قونیه : "حق تعالی درمورد مردم آناتولی عنایت بزرگی دارد. و با دعای حضرت صدیق اکبر نیز این مردم لایق لطف و مرحمت تمامی امت است. بهترین کشور هم کشور آناتولی است. فقط انسان های این کشور از عالم عشق خداوندی که صاحب اصلی ملک و ملکوت می باشند از ذوق درونی بسیار بی خبرند. خداوند که خالق حقیقی علل می باش لطف بسیار خوشی نمود از عالم بی علت یک عللی خلق کرده و ما را از کشور خراسان به ولایت آناتولی کشیده و آورده است.
در اخلاف (جانشینان بعد از ما) ما نیز در این خاک پاک جای داده که از اکسیر لدنی (مربوط بهعلم و اسرار الهی) به جسم واندام بکر آنان بپاشیم تا آنان تماماً محرم عالم عرفان و کیمیا و همدم عرفای دنیا شوند"
متصوفینی که حضرت مولانا را رشد و تربیت داده اند:
سلطان العلماء حضرت شیخ بهاءالدین ولد.
بهاءالدین ولد که در مباحث قبلی به شخصیت او پرداختیم اولین مرشد مولانا است. یعنی راه خدا را به مولانا نشان داده و شیخ طریقی است که طبق اصول تصوف حقایق و اسرار را به او نشان داده است. بهاءالدین ولد که در تمامی عالم اسلام شهرت و اعتبار بسزایی داشت از علاءالدین کیقباد سلطان سلجوقیان علاقه ی نزدیک و احترام زیادی می بیند. بهاءالدین ولد در تاریخ 3 می 1228 به شهر قونیه که پایتخت سلجوقیان بوده افتخار می دهد و بعد از مدت کوتاهی که در این شهر اسکان می گیزند سلطان علاءالدین کیقباد (مدت سلطنت او 1236-1219) که بی نهایت صمیمی و دیندار بوده در کاخ خود به افتخار بهاءالدین ولد جلسه بزرگی ترتیب داده و به همراه تمامی اعوان و انصار خود زیر چتر تربیت معنوی او درآمدند. سلطان علاءالدین که به سلطان العلماء علاقه قلبی داشت در مدح و ستایش او چنین می گوید: "قلبم از هیبت او می لرزد، از نگاه کردن به صورتش می ترسم. هر چه در مدح او سخن می گویم، به حقایقم و دینم افزوده می گردد. در زمانی که دین عالم از من ترسیده و می لرزد من از این شخص می ترسم. ای خدای من این چه حالیست؟ به خوبی باور کردم که او یک دوست خداست که نظیر و مشابه ندارد و مثل او در جهان بسیار کمیاب اند. بهاءالدین ولد که به سلطان دنیا حکم و امر می کرد، و این دوست بی نظیر خدا، سلطان معنی و قلوب در تاریخ 24 فوریه 1231 روز جمعه بین وقت صبح و ظهر به عالم ابدی هجرت کرد. و از خود فرزند نیکوکاری به نام محمد جلال الدین و اثری مثل معارف باقی گذاشت. سلطان العلماء فقط احساس و افکارش را برای مردم بیان داشت او در پی شهرت نبود. اطرافیان خود را رشد و پرورش داد و آنها را دائماً روشن نمود.
حضرت سید برهان الدین: هنگام ارتحال بهاءالدین ولد، مولانا بیست و چهار سال داشت. او بنابر وصیت پدرش، خواست و خواهش و تمنای دوستان و تمامی مردم به مقام و جایگاه رفت و نشست. مولانا بعد از فوت پدرش و تا زمان پیدا کردن سید برهان الدین یکسال بدون مرشد ماند. در تاریخ 1323 خلیفه و جانشین با ارزش پدرش سید برهان الدین محقق ترفدی به قونیه آمد و مولانا تحت تربیت معنوی ایشان درآمد. سید برهان الدین یک مرشد کامل و والامقام بود اثر به نام معارف دلیل بر عرفان اوست. از آنجائی که بر اسرار قلبی آگاه بود به او سید اسرار دان می گفتند. سید برهان الدین که در زمان کودکی مولانا مثل یک پرستار کودک او را در شانه های خود می گرداند به مولانا گفت در دانش تو کوچک ترین وزشی وجود ندارد ، ممتازی. اما پدرت صاحب مقام معنوی بود. تو هم از سخن بگذر و به دنبال او باشد، سخنان او را در درون دو دستت محکم داری، فقط من با حال او هم سرمست باش بدین وسیله وارث تمام عیار او باش، در پخش نور به جهان مثل خورشید باش، تو ظاهراً وارث پدرت هستی، اما ناب را من گرفته ام، به این دوست نگاه کن و به من گرایش پیدا کن. وقتی که مولانا این سخنان را از جانشین و دوست پدرش شنید با صمیمیت تسلیم تربیت او گردید. مولانا، صمیمیت و از جان و دل سید برهان الدین را بجای پدر گذاشته و به او به عنوان یک مرشد حقیقی نه سال تمام خدمت کرد. مولانا در ظرف این مدت با رهبری آن مرشد کامل با مجاهده و ریاضت خود با سخنان و نفس های پرفیض آن عارف کامل پخته شد، جا افتاد و از سرتا پا نور شد، از خود رهایی یافت و سلطان معنی شد. چنانچه این دو بیت در مثنوی دلیل کاملی است بر پختگی و رسیدن به مرتبه کامل انسانی اوست "پخته شو، از فاسد و خراب شدن رهای یاب …….. راه برو مثل برهان محقق نور باش. اگر تماماً از خود رهایی یافتی کاملاً مثل برهان می شوی، بنده شدی محو شدی مثل سلطان می شوی"
سیاحت حضرت مولانا به بیرون از قونیه:
رفتن او به حلب و شام: مولانا برای غوطه ور شدن در عمق علوم با اذن سید برهان الدین به حلب رفت. در مدرسه حلاویه از کمال الدین فرزند آدیم که در علوم فقه، تفسیر و اصول استاد مسلم بود درس آموخت، مولانا بعد از اتمام تحصیل در حلب به شام رفت. او برای تحقیقات و بررسی علمی چهارسال در شامل ماند در مدتی که در آنجا بود با عالمان شام آشنا شده و با آنها صحبت کرد.
ملاقات لحظه ای او با حضرت شمس تبریزی در شام :
با توجه به گفته های افلاکی مولانان در شام با شمس الدین تبریزی ملاقات کرده اما این ملاقات مدت بسیار کوتاهی طول کشیده است. شمس الدین تبریزی یک روز در بین مردم دست مولانا را گرفته می بوسد و خطاب به او می گوید: "ای صراف دنیا مرا دریاب و در همین حال غیب می شود. از تاریخ این ملاقات لحظه ای هشت سال می گذرد وتقریباً بعد از 8 سال شمس به قونیه آمده و با مولانا بطور کامل همدم و هم صحبت می شود.
حضرت مولانا یک مرشد کامل:
مولانا بعد از هفت سال سیاحت به حلب و شام به قونیه برمی گردد. با خواست سید بهاءالدین سه ریاضت و عبادت ار به طور پی درپی با صمیمیت و خواست قلبی خودش پشت سرگذاشت یعنی سه بار و هر بار چهل روز (صدو بیست روز) یعنی با کم خورد، کم نوشیدن، کم خوابیدن تمامی وقت خود را صرف عبادت کرده و بدین وسیله تزکیه نفس نمود. در آخر ریاضت سوم سید برهان الدین مولانا را بغل کرده و بوسید و به او چنین گفت: "تو را تقدیر کرده و به تو تبریک می گویم، تو انسانی هستی که در تمام علوم نظیر نداری، تو شخصی شده ای که انبیاء و اولیا تو را با انگشت نشان می دهند …. بسم الله بگو و حرکت کن. به روح انسان ها حیات تازه بده و مردگان این عالم صورت را با معنی و عشق خود زنده کن" و بدین وسیله او را مامور ارشاد نمود. سپس سید بهاءالدین از مولانا اجازه گرفته و به شهر قیصریه رفته و در آنجا به دیار باقی شتافته است (1242- 1241). آرامگاه او در قیصریه است. مولانا بعد از رفتن سید بهاءالدین از قونیه مقام ارشاد و تدریس را عهده دار شد و با تمسک به اصول پدرش و اجدادش به مدت پنج سال این ماموریت را با موفقیت انجام داد. با توجه به روایات وارده او چهار صدنفر طلبه علوم دینی و بیش از ده هزار نفر مرید داشته است.
دوستان، خلیفه ها (جانشینان) مولانا و متصوفینی که منبع الهام او بودند:
حضرت شمس تبریزی: اسم اصلی او شمس الدین محمد و تولدش به سال 1186 میلادی است نام پدرش علی فرزند ملک داد تبریزی است. او خود را به یگانه شیخ زمان یعنی شیخ ابوبکر سله باف منتسب کرده و تحت تربیت و ارشاد او به مرحله تکمیل رسید. شمس به مقام معنوی که به آن رسیده بود بسنده نکرد و با آرزوی رسیدن و پیدا کردن مرشدهای پخته و جا افتاده و با تجربه شروع به سیاحت نمود. سال ها به اندازه ای که طاقت اش تمام شود به گشت و گذار پرداخت و با عرفای زمان خود ملاقات کرد.
این عرفا به عنوان کنایه از پرواز عالم معنی به شمس، نام "خورشید پرنده" را دادند. شمس از هنگام کودکی از نظر فکری و روحی یک درویش آزاده و شخصیتی بود که به عشق خدا از خود بی خود می شد. شمس بدنبال دوست و مرد الهی و عارفی پخته می گشت تا در حد او وی را از نظر روحی سیراب نماید و همیشه بدنبال همدمی بود که در حد و اندازه او باشد. او یک ولی کامل بود. او که برای رسیدن به چنین شخصیتی بی تاب بود شبی آرامش خود را از دست داده و از خود بی خود می شود، هیجان زیادی داشتد در حالی مناجات خدا می کرد که به تجلیات الهی مست شده بود. او در این حال از خداوند خواست تا یکی از انسان های محبوب خود را به او نشان دهد. سپس از جانب خداوند متعال به او الهام رسید کسی که تو به دنیال او هستی در کشور آناتولی است و او محمد جلال الدین فرزند سلطان العلماء بلخی است. شمس با این الهام در تاریخ 29 نوامبر 1244 میلادی، صبح شنبه به قونیه آمد.
ملاقات های مولانا با شمس:
نهایتاً مولانا و شمس، این دو قابل، دو نور، دو روح باهمدیگر ملاقات کردند. در این زمان شمس شصت و مولانا سی و هشت سال داشت. این دو عاشق الهی مدتی تنها درگوشه ای ماوا گزیده و خود را تماماً به حق تعالی سپرده و به عبادت او پرداختند و هم چنین به صحبت هایی پرداختند که از منبع الهی الهام می گرفت. سلطان ولد می گوید: "شمس بدون فوت وقت به مولانا رسید و حالات معشوق بودن خود را برای وی بیان کرد. بدین وسیله او از سر متعالی به تعالی رسید. شمس مولانا را به عالمی دعوت کرد که انسان از آن متعجب است، آنگونه عالمی که نه ترک دید و نه عرب" رسیدن حضرت مولانا به مرتبه معشوق: سلطان ولد در این مورد چنین می گوید: "کسانی در عالم به درجاتی رسیده اند و یک درجه بالاتر از آن وجود دارد و آنهم ایستگاه معشوقیت است. در مورد این ایستگاه معشوقیت خبری به عالم نیامده است. احوال کسانی را که در این ایستگاه قرار دارند هیچ گوشی نشنیده است. شمس الدین تبریزی ظهور کرده و مولانا جلال الدین را ازدرجه عاشقی و وصل به مرتبه معشوقیت که تا این زمان کسی نشنیده رسانده است. اساساً مولانا در ازل مروارید دریای معشوقیت بود. هر چیزی می گردد و به اصل خود می رسد"
ممکن است این سئوال به فکر کسی خطور کند که چه کسی بدنبال چه کسی بود؟ آیا شمس به دنبال مولانا می گشت یا این که مولانا در پی شمس بود؟ به این سئوال این گونه می توانیم جواب بدهیم. هم شمس به دنبال مولانا می گشت و هم مولانا از پی شمس می گشت. شمس عاشق و طالب مولاناست. مولانا هم عاشق و طالب شمس است. چون که عاشق در عین حال معشوق، و معشوق در عین حال عاشق است. مولوی می گوید: "دلبرها (دل دادکان، زیباهای معنوی) با جان و دل به دنبال عاشق ها هستند. تمام معشوقین به عاشقین صید شده اند. کسی که عاشق است بدان که معشوق است. چون که او در عین این که عاشق است از جهت این که از جانب معشوق دوست داشته می شود خود معشوق هم هست. تشنگان در عالم به دنبال آب هستند، فقط آب هم در دنیا دنبال تشنگان می گردد."
مراحلی در سفرهای معنوی حضرت مولانا:
مولانا سفرهای معنوی و رسید به کمال خویش را در این سخنش جمع کرده است: "خام بودم، پخته شدم، سوختم" پخته شدن مولان با نفس های پرفیض پدرش سلطان العلماء بهاءالدین ولد و سید برهان الدین است و سوختن او با هم با آتش عشق زیبایی خود که آن را در آئینه پر نور شمس می باشد محقق است.
شمه ای در مورد حضرت مولانا با شمس تبریزی:
مولانا زمانی که در قونیه با شمس ملاقات کرد شخصیتی بود که تماماً به کمال رسیده بود. شمس برای مولانا یک آئینه شد. مولانا عاشق زیبایی بی نظیر خود شد که آن را در آئینه شمس دید. به تعبیر دیگر مولانا عشق قلبی خود به خدا را در شمس منعکس کرد. حب و عشق مولانا نسبت به شمس معیار عشق او به خداست. چون که مولانا تجلی های درخشان جمال خدا رادر شمس می دید. مولانان گلی بود که در حال باز شدن بود شمس نسیمی برای او شد. مولانا شراب یک عشق بود، شمس برای او یک جام شد. مولانا فطرتاً بزرگ بود، شمس تغییراتی از نظر نشود را بوجود آورد. سخن در مورد شمس با مولانا تمام شدنی نیست. به عنوان آخرین سخن این گونه بگوئیم، شمس مولانا را آتش زد، اما در مقابلش چنان آتشفشانی بپا خواست که خود نیز در شعله های آن سوخت.
رفتن و جدا شدن شمس تبریزی از قونیه:
مولانا در حسرت دیدار و ملاقات با شمس بود. نهایت با او ملاقات می کند، غرق در انوار شمس می شود. وارد عالم دیگری می شود، در جاذبه شمس می سوزد و می چرخد، با عشق الهی از خود بی خود شده رقص سماع می کند. کسانی که از فهم و درک سر مقدس صحبت های این دو دوست الهی عاجز می مانند پس و پیش صحبت کردن را شروع می کنند. در نتیجه شمس، ناراحت شد و علیرغم خواهش و تمناهای مولانا از قونیه به شام می رود (14 مارس 1246 پنجشنبه)
بازگشت شمس از قونیه:
مولانا بعد از جدائی شمس از او پریشان و مضطرب گشته نامه زیبایی بطور منظوم نوشته و با قافله ای به سرپرستی سلطان ولد برای شمس به شام فرستاد. سلطان ولد همراه قافله اش به شام رسید و شمس را پیدا کرد دعوتیه و هدایای مولانان را با احترام تقدیم شمس نمود. شمس "با برخورد و اخلاق محمدی گفت که آرزو و خواست مولانا کافیست. چگونه می توانم سخن و اشاره ی او را رد کنم" او دعوت مولانا را اجابت نموده و در تاریخ 1247 با قافله سلطان ولد به قونیه بازگشت.
غیبت شدن حضرت شمس تبریزی:
همه مردم از بازگشت شمس به قونیه خوشحال شدند. مولانا هم از حسرت وناراحتی نجات یافت. بخاطر رجعت شمس میهمانی هائی ترتیب داد. مجالس رقص سماع ترتیب داده شد. فقط این روزهائی که با آرامش، دوستی و محبت می گذشت زیاد دوام نداشت، غیبت ها و وضعیت های ناراحت کننده دوباره شروع شد. شمس فهمید که قلب مردم غیبت گوی بدبخت پُر از کین شده، از قلب هایشان پرواز کرده و رفته و عقل هایشان اسیر نفس شان شده است. و متوجه این موضوع شد که در تلاش اند تا او را از میان بردارند، شمس به سلطان ولد چنین گفت: دیدی که در گمراهی باز هم متحد شدند. آنها می خواهند مرا از حضور مولانا، که در نشان دادن راه صحیح و در دانش نظیر ندارد جدا ساخته و دور کنند و در عین حال مورد محبت دوستی هم قرار گیرند. این دفعه چنان خواهم رفت که هیچ کس نداند که کجا هستم، از پی من گشتن عاجز خواهند شد. کسی از حتی یک نشان هم نخواهد یافت. بدین طریق سال ها خواهد گذشت و باز هم کسی رد و نشان مرا نخواهد دید. شمس این گونه به سلطان ولد شکایت کرده و در تاریخ 1248-1247 بطور آنی از قونیه رفته و غیب شده. پس از گم شدن شمس، مولانا از هر کس سراغ او را می گرفت. هر کس در مورد او حتی بدون اصل و اساس خبری دهد و بگوید که مثلا شمس را در فلان مکان دیدم مولانان به شکرنه این مژده عمامه و خرقه خودرا به او می داد. روزی شخصی خبر داد که شمس را در شام دیده ام. مولانا از این خبر بسیار خوشحال شد. خوشحلی او از این خبر وصف ناپذیر است. تمام لباس های تن خود را به آن مرد بخشید. یکی از دوستانش گفت خبری که این شخص داده دروغ است. او شمس را ندیده است. مولانا در جواب چنین گفت: "آری برای خبر دروغی که او داد هر چه در تنم بود هدیه کردم، اگر خبر درستی می داد جانم را به او می دادم."
رفتن مولانا در پی شمس و برای پیدا کردن او به شام:
مولانا در پی شمس بسیار گشت. برای جدائی او شعرهائی سرود که قلب ها را آتش زد، برای پیدا کردن او دو بار به شام رفت، ولی باز هم او را نیافت. تاریخ های این دوسفر آخر بطور قطع معلوم نیست. به احتمال زیاد بین سال های 1250 -1248 بوده است. به گفته سلطان ولد مولانا در شام شمس تبریزی را نظر صورت نیافت اما از جهت معنی او را در خود یافت. شمس را مانند ماه که در هستی خود هویدا بود در خودش دید و چنین گفت: "از نظر جسم از او جدا هستم اما هردوی ، بدون جسم و بدن یک نور هستیم. ای کسی که می گردی: می خواهی او را ببین، می خواهی مرا ، من او هستم و آن هم من"
زرگر قونیه ای حضرت شیخ صلاح الدین
شیخ صلاح الدین فریدون در قونیه به نام زرکوب و یا زرگر شناخته می شود او فرزند یاغی باسان و از خانواده ایست که در کنار یک دریاچه در اطراف قونیه با صید ماهی امرار معاش می کردند. شیخ صلاح الدین که به عنوان یک امی شناخته می شود در جوانی تحت تربیت سید برهان الدین درآمد، در سخنان او پخته شد و با فیض او به کمال رسید. او انسان کاملی بود. هم چنین او سخنان شمس را شنیده و از او نیز فیض برده است. مولانا با شمس به مدت شش ماه در حجره شیخ صلاح الدین ملاقات داشته اند. شیخ صلاح الدین شخصیتی است که افتخار خدمت به این دو عالم بزرگوار را داشته و از سخنان آنان بهره ها برده است. شیخ صلاح الدین در مغازه ی زرگری ورق طلا تولید کرده و مال حلال بدست آورده و مشغول نیرومند کردن حالات معنوی خود بوده است.
رقص سماع کردن حضرت مولان با وجد
آشنائی شیخ صلاح الدین با مولانا از تاریخی شروع می شود که او تحت تربیت معنوی شیخ برهان الدین در آمد. ولی حادثه ای که در زیر می خوانید باعث شد که شیخ صلاح الدین از همه ی علاقات و محبت های خود منصرف شد، از نظر معنی به مولانا به پیوندد و تمامی اوقات خود را به شنیدن سخنان او منحصر کند. مولانا یک روز در حال گذر از مقابل مغازه ی زرگری شیخ صلاح الدین واقع در بازار زرگرهاست. او صداهائی که شیخ صلاح الدین و شاگردانش از زدن چکش به طلاها برای تولید ورق طلا ایجاد می شود را می شنود. مولانا به سوی این آهنگ خوش جذب و گرایش پیدا می کند. (از نظر معنی از جانب خداوند کشیده شده اراده ی خود را از دست می دهد) و با وجد (از خود بی خود شده به عشق الهی فرو می رود) شروع به رقص سماع می کند. شیخ صلاح الدین می بیند که مولانا در بیرون در حال رقص سماع است و وقتی که می فهمد او با ریتم آهنگ ضربه های چکش سماع می کند به خرد و خراب شدن ورق طلا فکر نکرده، به شاگردانش امر می کند که به زدن ضربه روی ورق طلا ادامه دهند و خود نیز بلافاصله به بیرون رفته به پاهای مولانا می افتد.
حضرت مولانا شیخ صلاح الدین را به عنوان همدم و جانشین خود انتخاب می نماید:
مولانا در آخرین سفر خود به شام بعد از این که شمس را از نظر معنی مثل یک ماه در خود می بیند از گشتن در پی او منصرف شده و شیخ صلاح الدین را برای خود به عنوان یک دوست و همدم انتخاب کرد. مولانا همان احساس محبت و وابستگی قلبی خود نسبت به شمس را به شیخ صلاح الدین نیز نشان داده با این شخصیت هم نشین شد. مولانا از آنجائی که روحاً در یک عالم معنوی در میان تجلی های جمال الهی زندگی می کرد، شخصاً به ارشاد مریدان خود نپرداخته و برای ارشاد و تربیت آنها یکی از دوستان متشخص و خبره ی خود را انتخاب کرده و او شیخ صلاح الدین است. که برای اولین ماموریت از طرف مولانا برای انجام این وظیفه انتخاب می گردد. مولانا نسبت به شیخ صلاح الدین نه تنها به عنوان یک ارتباط معنوی و محبت قلبی خود بسنده نکرد بلکه در مورد دختر او عنوان "چشم راست من" را بکار برده و با محبت و التفات خود با انتخاب فاطمه خاتون به عنوان همسر پسرش سلطان ولد در بین خودشان یک پیوند سببی نیز تشکیل داد.
به کمال رسیدن شیخ صلاح الدین :
کسانی که دوستی مولانا با شمس را نتوانستند تحمل کنند این بار نیز نسبت به نزدیکی و علاقه مولانا به شیخ صلاح الدین حسد کردند آنها می گفتند که او امی و بی سواد است و لایق مقام ارشاد نیست. همان گستاخی هائی که نسبت به شمس نمودند را شروع کردند. شیخ صلاح الدین به کسانی که به او با نظر بدی نگاه می کردند گفت: "شما از ارج نهادن مولانا به من ناراحت هستید. نمی دانید که من نظر خاصی ندارم. من یک آئینه ام، مولانا صورت خود را در من می بیند پس جرا مرا انتخاب نکند؟ او عاشق جمال زیبای خویش است. فکر کردن به غیر این چیز بدی است" او با این گفتار کمال و تواضع خویش را نشان داده است.
کوچ حضرت شیخ صلاح الدین به عالم ابدی:
مولانا و شیخ صلاح الدین به مدت ده سال با همدیگر مستانه ملاقات و هم صحبت شدند و بدون چشیدن مخموری جدائی در عالم وصال صفاها کردند. نهایت شیخ صلاح الدین مریض شده و به سوی عالم ابدی شتافت. (1259 میلادی)
حضرت چلبی حسام الدین
چلبی حسام الدین که از نسل یک خانواده ی اصیل است به قونیه مهاجرت کرده و محل تولد او هم شهر قونیه می باشد. (1225 میلادی) او لقب چلبی را از مولانا گرفته است. در اول جوانی پدرش را که شیخ یکی از طوایف آن زمان بوده از دست داده است. با این که از جانب تمامی افراد و اشخاص بزرگ و شیوخ زمان خود علاقه نزدیک دیده و مورد حمایت قرار می گیرد با این حال او با تمام خدمتکاران دوستان خود خدمت به مولانا را انتخاب کرده است. بدین ترتیب او تحت تربیت مولانا قرار گرفته و یک انسان کاملی شده است.
حضرت مولانا، چلبی حسام الدین را برای خود همدم و جانشین انتخاب می نماید:
مولانا بعداز شیخ صلاح الدین، چلبی حسام الدین را به عنوان همدم و جانشین خود انتخاب نموده و به دوستان خود چنین گفت: "از او اطاعت کنید و در مقابل او عاجزانه بال های خود را در زمین بگسترانید! تمامی فرموده های او را بجا آورید. حب او را در درونتان بکارید، او معدن زحمت است، نور خداست" به موجب این فرموده مولانا، تمامی دوستان به او اطاعت کردند. با زبان سلطان ولد: "تمامی دوستان به لطف و محبت او جواب مثبت دادند، از حرکات پست و نامناسب خود که درمورد شمس و شیخ صلاح الدین مرتکب شده بودند رهایی یافته، ادب را رعایت و پیشه خود کرده بودند، بدون این که حسد ورزند از چلبی حسام الدین اطاعت کردند" چلبی حسام الدین به مدت پانزده سال از صحبت های افتخار آمیز مولانا بهره برد. او بعد از مولانا هم به مدت نه سال در مقام ارشادت و در پُست مولانا نشست.
ارزش حضرت چلبی حسام الدین:
مولانا فقط در مجالسی که چلبی حسام الدین حضور داشت احساس آرامش و راحتی می کرد، به غلیان می آمد، معنی می افشاند و از علوم حقیقت بحث ها می نمود. به نظر مولانا، کسی از پستان حقایق شیر معانی را مکیده و در آورده چلبی حسام الدین است. او در مثنوی خود به این معنی اشاره کرده چنین می گوید: "این سخن در پستان جسم شیر است. اگر کسی نباشد که بمکد بخوبی جریان ندارد. اگر شنونده تشنه و جستجوگر باشد وعظ کننده حتی مرده هم باشد سخن می گوید. اگر شنونده تازه آمده باشد، خسته نشده و به ستوه نیامده باشد، حتی لال در سخن بلبل می شود. اگر نامحرم از در خانه وارد شود. اهل حرم به پُشت پرده مخفی شده بودند نقاب از چهره برمی دارند. تمامی اشیاء زیبا، خوش و مناسب برای چشمی که می بیند ساخته می شود نغمه های زیر و بم چنگ چگونه می شود که برای گوش کر ترنم می کند؟ خداوند مشک را بیهوده خوش بو نساخت. برای کسی که می بوید آفرید، نه برای کسی که نمی بوید." اینک مثنوی راکه بزرگ ترین شاه اثر تعلیمی در ادبیات تصوف اسلامی است چلبی حسام الدین از روح بی پایان مولانا که شبیه یک مخزن است کشیده و بیرون آورده است.
شمه ای در مورد چلبی حسام الدین:
سپهسالار که مدت چهل سال با صمیمیت در خدمت و صحبت های مولانا حضور داشت در رساله خود ارزش چلبی حسام الدین را با این جمله ها مشخص می سازد. "در حقیقت چلبی حسام الدین مظهر تمام عیار حق تعالی بود و تمامی مثنوی شریف با خواهش او نوشته شده است. تمامی اهل عشق و توحید که فقط در خصوص نوشتن مثنوی با آنها صحبت شده است، اگر تا روز قیامتی به چلبی حسام الدین تشکر کنند باز هم شکران و ادای دین نکرده اند."
نوشته شدن مثنوی:
افلاکی در شرح چگونگی نوشته شدن و به اتمام رسیدن آن چنین می گوید: "حضرت مولانا با جاذبه چلبی حسام الدین هنگام رقص سماع در بین امواج هیجان ها، هنگام نشستن در حمام، در حال ایستاده، سکون و در حال حرکت دائماً به سرودن مثنوی ادامه داد. گاهی اوقات چنان می شد که از هنگام غروب شروع و تا روشنائی صبح پی در پی می سرود و این سروده ها نوشته می شد. چلبی حسام الدین هم این سروده ها را می نوشت و همه ی آن را بعد از نوشتن برای مولانا با صدای بلند می خواند. بعد از اتمام جلد چلبی ابیات را دوباره بازبینی کرده تصحیح لازم را انجام می داد و آن را دوباره می خواند." بدین ترتیب کار نوشتن مثنوی با دقت تمام در بین سال های 1261-1259 شروع شده و بین سال های 1268-1264 به اتمام رسید.
ارتحال حضرت مولانا به عالم باقی:
مولانا همراه چلبی حسام الدین به مدت پانزده سال تمام اوقات زیبا داشته، همدم و هم صحبت بوده و صفا کرده است. او در ظرف این مدت دور از فتنه و حمله بدبختان و بیچارگان، با آرامش و سرور زندگی زندگی کرد. دوستانش پروانه نور جمال او شده بودند. مولانا دیگر فهمیده بود که روزهای آخر عمرش را می گذراند، او در حسرت پیوستن به جمال عالم ابدی بود. در یک لحظه بیمار و در رختخوابش بستری شد. زمانی که بیمار شدن او در قونیه پخش شد، اهالی برای شفایاو دست به دعا برداشته برای عیادت و بدست آوردن دل و دعایش می آمدند. در این حال شیخ صدرالدین (1274-؟) همراه با شاگردانش به عیادت مولانا آمد و ناراحتی خود را از بیماری مولانا بیان نموده و گفت: "خداوند هر چه زودتر به شما شفا دهد. بیماری در آخرت سبب متعالی شدن درجات شماست. شما جان عالم هستید، انشاءالله هر چه زودتر صحت و سلامتی را بدست می آورید" مولانا درجواب شیخ گفت: "بعد از این خداوند به شماها شفا دهد. آیا نمی خواهید که عاشق به معشوق و نور به نور به پیوندد؟" شیخ صدرالدین و همراهان به گریه افتاده و منزل مولانا را ترک کردند. مولانا به دوستان و افراد خانواده می گفت که از کوچ من از دنیا ناراحت نباشید. اما آنان حاضر به قبول این جدائی نبودند و گریه و زاری می کردند. همسر مولانا خطاب به وی چنین گفت: "ای نور عالم، این جان آدم! می خواهی ما را ترک کنی و به کجا بروی؟ او با چشم گریان چنین ادامه داد: تو سیصد و یا چهارصد سال عمر لازم داشتی تا خداوندگار دنیا را از حقیقت و معانی پر می کرد. مولانا درجواب او گفت: " چرا؟ چرا؟ ما نه فرعون هستیم و نه نمرود، ما با عالم خاکی چکار داریم؟ ثبات و آرامش برای ما در این عالم خاکی چگونه بوجود می آید؟ من برای بهره و فایده برای انسان ها در زندان دنیا مانده ام و گرنه زندان کجا و من کجا؟
مال چه کسی را دزدیده ام؟ امید است در آینده نزدیک به پیش دوست بسیار عزیز خداوند، حضرت محمد (ص) باز گردم."
وصیت حضرت مولانا:
"شما را وصیت می کنم که در نهان و آشکارا از خداوند بترسید، در خوردن و خوابیدن و حرف زدن افراط نکنید، از گناهان بپرهیزید، روزه بگیرید و به نماز خواندن ادامه دهید، پرهیز از شهوت را دائماً مد نظر قرار دهید. صبرو ایستادگی و مقاومت در برابر آزار و اذیت مردم پیشه کنید. از هم نشینی با افراد ذیل و سفیل و عوام دوری کنید، همواره با اشخاص صاحب کرامت و معرف و صالح نشست و برخاست کنید. افراد خیر و نیکوکاری کسانی هستند که به انسان ها یاری رسانده و مساعدت کنند. سخن نیکو هم سخنی است که کوتاه و ناب باشد. حمد و ستایش مخصوص خدای یگانه است. سلام بر اهل توحیددل"
شب عروس:
مولانا که خورشید عرفان و محبت بود در تاریخ پنجم جمادی الاخر 672 قمری مصادف با 17 دسامبر 1273 غروب روز یکشنبه با تمام نورانیت و زیبائی هایش در حالی که تبسم بر لبان داشت در آسمان عالم ابدیت ظاهر شد. دوستان و طرفداران مولوی به آن شب، شب عروس می گویند.
مراسم تشییع جنازه حضرت مولانا:
چه مسلمان، چه کوچک، چه بزرگ تمامی اهل قونیه در مراسم تشییع جنازه مولانا شرکت کردند. مسلمان ها با چوب و وسائل دیگر سعی در دور کردن و دفع کردن غیر مسلمان ها از این مراسم را داشتند و به آنها چنین می گفتند: "این مراسم چه ارتباطی با شما دارد؟ این مولانا سلطان دین و مال ماست. امام ماست" آنها نیز در جواب مسلمان ها چنین می گفتند: " حقیقت موسی و تمامی پیامبران را از سخنان او فهمیده و یاد گرفتیم. خلق و خوی و حرکات پیامبران پیامبران کامل خود را که در کتاب هایمان خوانده ایم در او دیدیم. اگر شماها محب و مرید او هستید ما هم دوستدار او هستیم." ذات و فطرت مولانا خورشید حقایق است که بر روی انسان ها می درخشد و خوبی ها و جوان مرد بودن را به آنها می آموزد. تمام دنیا خورشید را دوست دارد. تمام خانه ها با نور او روشن می شود. مولانا مثل نان است . کسی نمی تواند نسبت به نان بی احتیاج باشد. آیا گرسنه ای را دیده اید که از نان فرار کند؟
نماز بر جنازه حضرت مولانا:
طبق وصیت مولانا می بایستی شیخ صدرالدین امامت نماز بر مولانا را به عهده گرفت. فقط او بعد از نیت به نماز طاقت نیاورده و بیهوش می شود. بدین علت قاضی سراج الدین بر جنازه مولانا نماز می خواند.
گنبد سبز برای حضرت مولانا:
آرامگاه مولانا که گنبد سبز نام دارد به همت فرزندش سلطان ولد و آلام الدین قیصر و با کمک گرجی خاتون (دختر سلطان غیاث الدین کیخسرو دوم) همسر امیر پروانه در زمان چلبی حسام الدین ساخته شد. معمار آرامگاه بدرالدین تبریزی است هنرمندی به نام عبدالواحد فرزند سلیم (سلیم اوغلو) نیز روی قبر مولانا، صندوقه فراری که به عنوان شاه اثر منبت کاری دوران سلجوقی مورد قبول قرار گرفته از چوب گردو ساخته شده است. امروزه این صندوقه روی قبر سلطان العلماء بهاءالدین ولد قرار دارد.
نگرش مولانا به مرگ و قبر:
"زمانی که روز مرگم تابوتم شروع به راه رفتن کرد، گمان نکن که غم دنیا دارم و برای جدائی از دنیا غم و غصه می خورم. این گونه شبهات را در خود راه نده، برایم گریه نکن، حیف و افسوس نگو.اگر به دام شیطان بیفتم آن زمان وقت حیف و افسوس گفتن است. وقتی که جنازه ام رادیدی جدائی، جدائی مگو. همان وقت زمان ملاقات من است. زمانی که مرا داخل قبر گذاشتید، الوداع ، الوداع نگو، زیرا که قبر پرده جمعیت جنات است. غروب را دیدی طلوع را هم مشاهده کن. بدون غروب کردن در ماه و خورشید چه ضرر و زیان می آید؟ تو غروب را می بینی اما آن طلوع است. قبر به مثل زندان دیده می شود، اما نجات جان است. کدام بذری در زمین پاشیده شد ولی سبز نگردید؟ برای چه از بذر انسان به شک و گمان می افتی؟ کدام سطل به چاه برده شد ولی پر از آب بیرون نیامد؟ اگر دهانت را به این طرف بستی به آن طرف باز کن. زیرا که هیاهوی تو در فضای عالم بی مکانی است."
خواندن و صدا زدن مولانا به زیارت کنندگان قبرش: "برادر بدون دف بر روی قبرم نیا، چون که غمناک بودن در مجلس خدا شایسته نیست. حق تعالی مرا از شراب عشق آفریده است. اگر بمیرم و بپوسم، باز من همان عشقم."
"بعد از مرگ ما دنبال قبرمان در زمین نگردید، قبر، در دل عارفان است"
صورت ظاهر مولانا: او صورت کهربائی داشت و اندام ظریف و نازک. در این صورت زرد و نبیه ضعیف چنان نور وهیبتی داشت که در وصف نمی گنجد، چشمانش چنان نافذ و جذاب بود که هیچ کس با دقت نمی توانست نگاهش کند. به سرش عمامه ی مخصوص دانشمندان را می گذاشت و خرقه ی مخصوص علما را به تن می کرد که آستین های گشادی داشت. چهل روز بعد از گم شدن شمس تا آخر عمر بجای استفاده از عمامه ی سفید از عمامه ی تیره رنگ استفاده کرد جامه ی گشاد و بلند که بافت یمن و هند بود می پوشید.
تصوف مولانان: تصوف مولانا هیچ وقت بصورت یک ایده آلیسم خیالی نبوده است. تصوف او تحقق عرفان، عشق و تکامل در عالم جذبه می باشد. مولانا دائماً حقایق زندگی را می دید، تمامی حقایق زندگی را قبول داشت و از آن دست بردار نبود. فقیری و بی نوائی و دست کشیدن از زندگی را رد می کرد، زندگی را در درون زندگی زنده نگه می داشت. تعریف او از دنیا تصوف او را به ما آشکار می کند: "دنیا چیست؟ غافل شدن از خداست. پارچه و قماش، پول، اندازه گرفتن، وزن کردن و تجارت نمودن و زن، دنیا نیست. پیامبر فرموده است چه زیباست مالی که انسان برای مصرف در راه دین بدست آورده باشد. وارد شدن آب داخل کشتی به معنی هلاک کشتی است. اما آب زیرکشتی به کشتی برای حرکت آن کمک می کند. دست کشیدن از حب مال و ملک از درون دل نیک است که همواره حضرت سلیمان پیامبر به خود نام مسکین را نهاد. تشت در بسته و درون آن پر از هوا روی آب پرعمق و بی انتها شنا کرد و رفت. همین طور انسان در حال و هوای مسکینی به زیر دریای دنیا فرو نمی رود، روی دریا می ماند، و تمام دنیا اگر ملک او باشد این ملک و منال در نظر او هیچ چیز نیست.
هدف در تصوف حضرت مولانا:
هدف در تصوف مولانا بندگی و فناست. پس پادشاهی حقیقی، رسیدن به مقام حقیقی هستی است. "در اصل آن خداوند تبارک و تعالی است که صاحب ملک و سلطنت است. و به کسانی که به او سر تعظیم فرود می آورند در دنیائی که از خاک آفریده صدها ملک، صدها سلطنت احسان می کند. فقط یک سجده در حضور خداوند برای تو خوش تر و شیرین تر از دویست دولت و سلطنت است. من نه مال می خواهم، نه ملک، نه دولت و نه سلطنت. به من آن دولت سجده را احسان کنی کافیست می گویی و شروع به گریه و زاری می کنی…" آن چیزی که تو به او تخت شاهی می گوی دامی است که از تخته درست شده است. جائی که رویش قرار گرفتی فکر کردی که پنج گوشه است اما، دم در مانده ای. تو آن پادشاهی امانتی را به خدا بده تا خدا پادشاهی حقیقی را که همه کس آن را قبول دارد به تو بدهد." "زمانی که فنا نشوی کسی را برای رسیدن به آرامش متعالی راهی نیست." "کسی که دم در قرار دارد اگر دم از من و ما بزند از دم در رانده می شود، در مقام "لا" می گردد و می ماند." "اگر کسی از منیت نجات پیدا کند تمام منیت ها مال او می شود. از این که با خود دوست نیست برای هر کسی دوست می شود. اگر فنا شوی تو را به مقام هستی می برد."
عشق در تصوف حضرت مولانا: در تصوف مولانا معنی آفرینش و زندگی عشق است. عشق هم که از او صاف خداوندی است به کسی نیاز و احتیاج ندارد. عشق به غیر خدا هم یک هوس موقتی است. سبب آفرینش تعقیب تمامی بیماری ها، داوری کبر و منیت مرهم دردها عشق الهی است. "عشق، اینگونه است که اگر بدرخشد غیر از محبوب هر چه هست همه را می سوزاند." "ای علاج کبر و عظمت ما، ای افلاطون ما! ای جالینوس ما!" " بدن خاکی از عشق به آسمان ها پرواز کرد. کوه شروع به حرکت کردن نمود، چابک شد. ای عشق! که جان کوه طور شد، طور سرمست، موسی هم افتاده و بیهوش …. کسی که میل عشق ندارد مثل پرنده ی بی بال است. وای بر او".
اصل، بنیان در تصوف مولانا: اصل و اساس در تصوف مولانا رسیدن به صاحب دل و جوهر شدن است. همانطوری که این گونه می فرماید: "شخصی که می خواهد با خدا نشست برخاست کند، در حضور اولیاء بنشیند. اگر از حضور اولیا بریده شدی هلاک شدی و رفتی. چون که تو جزئی از کل می باشی. اگر شیطان کسی را از صاحب کرم جدا کند او را بی کس و تنها می گذارد و تا کسی را در آن حال دید به بیراهه می کشند محوش می کند و می رود." "اگر از حضور اولیاء دور شوی در حقیقت از خدا دور شده ای" با اهل معنا نشست و برخاست کن که هم عطا و احسان بدست آوری و هم دلیر و جسور و جوانمرد باشی" بدن بی معنی در این جسم مثل شمشیر چوبی در درون غلاف است زمانی که درون غلاف است ارزش دارد. وقتی که از غلاف بیرون آمد آلتی است که به درد سوزاندن می خورد." "شمشیر چوبی را به جنگ نبر، برای این که به آه و فغان نیفتی قبلا یک بار امتحان کن، اگر چوبی است، به دنبال چاره دیگر برو، اگر از الماس ساخته شده خوشحال باش و پیش برو! شمشیر الماس در انبار اسلحه اولیاست. دیدن آنها برای شما در حکم کیمیاست. تمامی آنهائی که می دانند در این باره چنین گفته اند: کسی که می داند رحمتی است برای عوالم. اناری که می خندد باغچه را می خنداند دلی که ازجنس سنگ خارا چون مرمر هم که باشد زمانی که به صاحب دل وصل شود جوهر می شود. محبت پاک سیرتان را به ژرفای جان ببر. فقط دل را به محبت دلدادگان او بسپار. به دیار ناامیدی قدم نگذار، امیدی هم هست. به تاریکی و ظلمات والد نشو. دل، تو را به دیار اهل دل و جسم تو را به زندان آب و گِل می کشد. آگاه باش، از دست صاحب دل، دل را گدایی کن. برو، اقبال را از صاحب اقبال یاد بگیر."
وابستگی مولانا به اصول و ارکان اسلامی و حضرت محمد (ص)
مولانا بی شک و تردید کسی است که در نزد خدا از همه کس بخشنده تر، خداترس تر و بی گناه تر است. مولانا شخصیتی است صاحب تقوی حقیقی که اصول و احکام قرآن را با توجه به درک معنی حقیقی آیات شریفه قرآن رعایت و از چیزهائی که خداوند آنها را نهی نموده پرهیز و نفس خود را از لذایذ دنیوی تزکیه کرده و از راه هائی که مانع تکامل و رشد انسان بوده دوری جسته و خلاصه از همه اموری که باعث دوری خود با خدا می شده پرهیز نموده است.
منحرف نشدن حضرت مولانا از اصول اسلامی:
مولانا بعد از ملاقات کردن با شمس تبریزی وارد عالم معنائی شد که محیط از هضم و درک آن عاجز ماند. او با تمام وجد (از خود بی خود و غرق در عشق الهی گشته) و در حالت بی خبری از دنیا و غرق در عالم معنا حتی یک لحظه از اساس دین قدمی به خارج ننهاده است.
درک عبادت در مولانا: او در مثنوی فرموده است که: "به خدای سبحان سجده کن تا از نزدیکان او باشی. سجده ی بدن های ما سبب نزدیکی روح مان به خداست" او حب خدا را فقط به عنوان فکر و معنا قبول ندارد، بلکه عبادت های واجب بر خود را با عشق به انجام می رساند. افلاکی چنین نقل می کند: مولانا وقتی که صدای اذان محمدی را می شنید با دستان خود به زانوهایش فشار می داد، با آن هیبتی که داشت بپا می خواست و چنین می گفت: "ای روشنی بخش جان ها نام تو تا ابدیت بماند" این جمله را سه بار تکرار و بعد "این نماز، روزه، حج و جهاد شاهد اعتقاد است. هدایا، ارمغان ها و اشیاء اعطائی شاهد آن است که تو را دوست دارم و رابطه ام را تو نیکوست." "اگر حب خدا فقط فکر و معنا بود حتی صور ظاهری روزه و نماز تو نیز نمی ماند و از بین می رفت" بعد از این سخنان او با نیاز و تواضع نماز بجای می آورد.
مولانا شیفته ی قرآن و حضرت محمد (ص) بود:
مولانا با این رباعی اش وابستگی خود را به قرآن کریم و حضرت محمد (ص) آشکارا اعلام نموده است:
"تا جان در بدن دارم بنده قرآنم خاک راه محمد (ص) برگزیده ام
اگر کسی غیر از سخنم سخن دیگری نقل کند، هم از نقل کننده و هم از این سخن بیزارم"
هویت حضرت مولانا: اگر در آثار و زندگی مولانا بدقت تدقیق و مطالعه شود به راحتی می توان گفت: مولانا علم خود را در علم حضرت محمد(ص)، عرفان خود را در عرفان آن حضرت، منیت خود را در منیت محمد مصطفی (ص) حاصل تمامی هستی خود را در هستی او ذوب و نابود کرده، هویت معنوی خویش را از نور مشعل فروزان هویت معنوی حضرت محمد(ص) روشن و بیدار کرده است. همچنان که خود وی این حقیقت را در این مصراع هایش مشخص می سازد:
"ما سایه ی خدائیم، از نور مصطفی ایم
یک مروارید پر قیمت، بصورت قطره ای درداخل صدفیم
هر کسی با چشم صورت ما را از کجا خواهد دید؟
ما نور مشخص کبریائیم که در درون آب و گل شکل گرفته ایم"
مرکز دایره نگاه او به انسان: واضح و مبرهن است که وظیفه ی مولانا به عنوان یک مرشد کامل وسیله قرار گرفتن او برای هدایت و به سعادت ابدی رسیدن انسان ها درچهارچوب هدف آفرینش است. این هدف الهی با حمیت وجد و جهد و با وظیفه معنوی که او عهده دار آن شده ممکن می گردد و مولانا در این باره چنین می گوید: "ما مثل یک پرگار هستیم که یک پای مان در شریعت (آیه، حدیث، اجماع امت و قیاس فقها که بر روی قواعد دین تشکیل شده) به صورت محکم ایستاده و پای دیگرمان هفتاد و دو ملت را می چرخد."
حضور، شعور، نور، سر در مسامحه و اغماض وسیع و بی کران او: در اغماض و گذشت او سر توحید، نور قرآن، شعور ایمان و حضور اخلاقی محمدی وجود دارد. ما می بینیم که مولانا با نشاط توحید و جوش و خروش فیض محمدی را که در او وجود داشت اغماض و گذشت وسیع خود که در زندگی او نیز معنا پیدا می کند شما یان ساخته است. اساساً وصف بارز و تکاملی که در شخصیت مولانا وجود دارد گفته های او را بمنصه ی ظهور رسانیده و فکر و اندیشه خود را با حرکت های خویش نشان داده است. در این مورد ذکر یک مثال خالی از لطف نیست: در یک مجلس سماع مولانا در حال سماع بوده است. در یک آن یک مسیحی مست وارد مجلس سماع می شود آن شخص مست هنگام حرکات هیجانی با مولانا برخورد می کند. برای این مسئله دوستان مولانا سبب رنجاندن و آزرده کردن آن مسیحی می شوند. مولانان خطاب به دوستانش می فرماید: "شراب را او خورده است اما شما مستی می کنید" دوستانش برای شناساندن آن مست وقتی که می گویند او ترسا (مسیحی) است، مولانا با اشاره به دیگر معانی ترسا (می ترسد، ترسایان) می گوید: اگر او ترسا است شما چرا نیستید؟ دوستان از کرده ی خویش عذرخواهی می نمایند.
بُعد آموزشی حضرت مولانا:
نظر او در مورد انسان: مولانا به انسان حتی فاسق (گناهکار) و کافر هم بوده باشد با دید وسیع و با یک نظری پر از رحمت نگریسته است. چون که او همانطوری که در مثنوی خویش هم شرح داده اگر کسی ولواین که فاسق و بت پرست باشد خدا را بخواند خداوند مدرک به اجابت اوست. مولانا به عنوان مظهر کامل فیض محمدی معدن رحمت بوده است. خداوند در قرآن کریم فرموده است: امیدتان را از رحمت واسعه ی خداوند قطع نکنید. مولانان یک دوست خداست که به معنای الهی مژده این حقیقت رسیده است. برای همین است که او با جوش و خروش خطاب به همه انسانیت با صدای بلند فریاد می زند که : "بسوی ناامیدی نرو، امیدها هست، بسوی تاریکی نرو، خورشیدها هست"
بنابراین بسیار طبیعی است که مولانا به عنوان انسان کامل با امیدهای فراوان رحمان و رحمت الهی به هیچ کس بادیده پست و حقیر نگاه نخواهد کرد. او با حساسیت چنین توصیه می کرد: "هیچ کافری را حقیر و خوار نبینید، شاید به عنوا مسلمان از دنیا برود. از پایان یافتن عمرش چه خبری داری که تماما ً از او روی برمی گردانی؟
نگاه او به مردم:
در نظر مولانا هر کی می خواهی باش ، قبل از هر چیز انسان وجود داشت. می خواهد از طبقه مردم باشد، می خواهد از طبقه اعیان باشد، برای او فرقی ن داشت. بالعکس نسبت به مردم بسیار رحم و شفقت داشت. همیشه نسبت به غربا چنین برخور می کرد که دل آنها را بدست می آورد.
مولانا روزی به آب گرم معدنی رفت. امیرعالم چلبی قبل از تو پیش دستی کرده و به حمام رفت و برای این که مولانا با دوستانش با هم باشند تمام کسانی که در حمام بودند از حمام بیرون کرد، و بعد حوض را پر از سیب های قرمزکرده و قتی که مولانان وارد شد، دید مردم در رخت کن با عجله لباس هاشان را می پوشند و حوض نیز پر از سیب است. او خطاب به چلبی چنین گفت: "ای امیر عالم! مگر جان این انسان ها از سیب کم ارزش تر است که آنها را بیرون کرده و حوض را پر از سیب نمودی؟ یک نفر از آنها سی برابر سیب هاست. نه تنها سیب ها بلکه همه ی دنیا و چیزهائی که در دنیا وجود دارد مگر برای انسان ها چیست؟
اگر مراد دوست داری بگو همه آنها وارد حمام شوند. هیچ کسی چه فقیر و چه غنی چه سالم و چه ضعیف در بیرون نماند که هم به عنوان مهمان، خوانده ی آنها بتوانیم وارد آب شوم و در سایه آها بتوانم قدری استراحت کنم"
او نسبت به محیط اش رحم و شفقت داشت: علیرغم این اطرافیان او و کسانی که با او می خواستند نشست و برخاست کنند سلاطین، امرا، ثروتمندان و اعیان و اشراف بودند مولانا بیشتر با فقرا و نیازمندان نشست و برخاست داشت. اساساً بیشتر مریدانش کسانی بودند که به آنها با دیده ی حقارت و پست نگریسته می شد. جواب مولانا به کسانی که نسبت به مریدان او سرزنش کرده طعنه می زدند بسیار جل توجه است: "مریدان من اگر انسان های خوبی بودند من مرید آنها می شدم. از این که آدم های بدی هستند برای این که اخلاق خود را تغییر داده و خوب شود و در صف خوبان قرا گرفته عمل خوبی انجام دهند آنها را به مریدی قبول نمودم. آنهائی که مظهر رحمت خدا هستند نجات یافته اند. اما آنهائی که مورد لعنت خدا قرار گرفته اند و احیتاج به معالجه دارند بیمارنند. اینست که ما برای این به دنیا آمده ایم که کاری می کنیم نفرین شدگان را تغییر داده تا شاید مورد رحمت خداوند قرا گیرند."
حضرت مولانا پدری با نزاکت با روحی لطیف بود:
مولانا با داشتن روحی لطیف، بدری با نزاکت و بسیار حساس بود. در بدست آوردن دل، ناز و نوازش کردن و قدر شناسی نمونه ی یک رئیس خانواده بود. وقتی که نامه های او را که برای عروسش فاطمه خاتون و فرزندش سلطان ولد فرستاده است بخوانیم بطور آشکار روح لطیف ،نزاکت و قدر شناسی او را می توانیم ببینیم. او خطاب به عروسش: " شما هم روشنی دل و چشم مائی و هم روشنی دل و چشم دنیا …. " جان من به جان تو پیوند خورده و یکی شده است. هر چیزی که تو را ناراحت کند مرا نیز ناراحت می کند….. غم شما با ده برابر آن غم ما نیز هست. فکر و خیال و غم و غصه شما، فکر و خیال و غم و غصه ما هم هست …. پسر عزیزم بهاءالدین اگر شما را ناراحت کند حقیقاً حب و دل خود را از او قطع می کنم …. این گونه شرح و توضیحات او دلیل حساسیت روح و با نزاکت بودن و نوازشگر بودن اوست.
مولانا یک دوست قدرشناس
جمله هائی که او در نامه اش خطاب به پسرش بکار برده آئینه شخصیت قدرشناس اوست: "برای این که رعایت خاطر دختر پادشاهمان شیخ صلاح الدین را بنمائید این چند سطر را می نویسم … اگر بخواهی برای رضای خدا روی پدرت، روی خودت و روی تمام اصل و نسب مان را سفید کنی خاطر او را بسیار عزیز بدار، برای این که او را با گیره ی جان و دل شکار کنی هر روز را روز اول و هر شب را شب زفاف محسوب کن …."
حضرت مولانا نمونه ی پدری که دل بدست می آورد: برای این که بفهمیم مولانا با برخوردها و توصیه هایش چگونه یک پدر و چگونه تربیت کننده روح است این خاطرات سلطان ولد را بخوانیم: "روزی به یک بحران روحی بزرگی دچار شدم و غم و غصه درونی به من دست داد. پدرم که این حال مرا دید گفت: "مگر از کسی رنجیده خاطر شده ای که این گونه دلتنگی؟ من گفتم نمی دانم که این چه حالی است که بمن دست داده؟ پدر برخاست به خانه رفت و کمی بعد در حالی که پوستین گرگ را به سر وتن خود کرده بود همانطوری که بچه ها را می ترسانند با صدای عجیبی بو! بو! کنان به نزدم آمد، از این حرکت خوش پدرم تبسمی بمن دست داد و بعد به شدت خندیدم و به زمین افتاده پاهای پدر را بوسیدم. پدرم فرمود: اگر یک محبوب زیبائی که به تو شدیداً علاقه داشته باشد و دائماً با تو شوخی و سرور کند و دفعتاً شکل صورتش را عوض کرده و بیاید به تو بو! بو!بو! بگوید آیا از او می ترسی؟ من هم گفتم خیر نمی ترسم. پدرم فرمود: در آن محبوبی که تو را خوشحال می کند وتو را در حالت نشاط و سرور نگه می دارد همان محبوب و معشوقی است که تو را شوریده خاطر کرده و تو از آن دلتنگ شده ای. همه اش اوست، همه اش از آن هست و تو از او فیض می بری. پس چرا بیهوده محزون و اندوهناکی؟ چرا در دست غم و غصه عاجز مانده ای؟"
"زمانی که احساس غم و غصه درونی کردی برای آن چاره اندیشی کن، چون که تمام شاخه ها از ریشه سبز می شوند. اگر در درونشان انبساط و شادی دیدی به آن آب بده. میوه ای را هم که شادی و سرور قلب داده به دوستان و نزدیکان تقدیم کن"
مواردی که در مناسبات انسانی به آن دقت می نمود:
مولانا در برابر زبان درازی ها و لاف های گزافی که از طرف دشمنانش نسبت به او روا می داشتند هیچ جواب تلخی نمی داد و با نرمی مقابله می کرد.
ملا جامی چنین نقل می کند: به سراج الدین قونیه ای که نسبت به مولانا دشمنی می ورزید خبر دادند که مولانا می گوید "من با هفتاد و دو ملت برابر هستم (با هم هستم). سراج الدین هم از روی دشمنی با نیت توهین و آزرده خاطر کردن مولانا یکی از نزدیکان خود را که عالم هم بود پیش مولانا فرستاد. آن عالم باتوجه به دستورات سراج الدین با درشتی و بی تربیتی خطاب به مولانا از او پرسید آیا شما چنین حرفی زدید که شاید او اقرار کرد با سخنان خارج از ادب او را برنجاند و در میان مردم خجالت زده اش کند. آن عالم پیش مولانا آمده پرسید "آیا تو گفته ای که با هفتاد و دو ملت برابرم (با هم هستم؟) مولانا وقتی در جواب او گفت: آری گفته ام، آن عالم هر چه به دهانش آمد به مولانا گفت و بیش از اندازه پس و پیش گفت. در این حال مولانا تبسمی کرد و گفت: علیرغم این همه گفته های تو با تو هستم.
برخورد او نسبت به خدمتکاران: مولانا هم چنین با اخلاق نیکو و زیبا با کنیزان و خدمتکاران برخورد می کرد. او دائماً با دلبستگی و به اخلاق زیبای محمدی (ص) آراسته بود و مانند پیامبر برخورد می کرد که : به کنیزکان و خدمتکاران از آنچه که می خورید بخورانید و از هر چیزی که می پوشید بپوشانید. روزی ملیکه خاتون دختر مولانا نسبت به کنیزش برخورد سختی کرده و او را سرزنش می کند، مولانا که این وضعیت دختر خود را می بیند به او گفت: "چرا او را ناراحت می کندی؟ عجبا اگر او خانم و تو کنیز بودی چکار می کردی؟ می خواهی فتوا دهم و بگویم که در دنیا به غیر از خدا کسی بنده ای و غلامی ندارد. در حقیقت همه آنها برادران و خواهران ما هستند."
رفتار او نسبت به گناهکاران و مقصرین: مولانا با اخلاق زیبای خود همه را می بخشید. رفتار خوبی که نسبت به گناهکاران داشت آنان را به انسانیت و جمعیت جذب کرده است. مولانا روزی در اطاقش در حال نماز خواندن بود. کسی داخل شد و گفت مسکینم و هیچ چیزی ندارم. سپس وقتی که فهمید مولانا از خود بی خود شده و غرق در نماز است فرش زیرپای او را کشید و رفت. ملا مجدالدین وقتی که این خبر را شنید در پی آن شخص رفت و او را در بازار کهنه فروشان در حالی که در حال فروختن فرش بود دستگیر کرده و اذیت کنان به حضور مولانا می آورد. مولانا به ملا جلال الدین چنین گفت: "از روی احتیاج این کار را کرده، عیب نیست. باید او را معذور دید و فرش را از او خرید"
شفقت او نسبت به کودکان: مولانا نسبت به کودکان خیلی مهربان و با شفقت بود. روزی ملانا از محله می گذشت، بچه ها هم در راه بازی می کردند. وقتی که از دور مولانا را دیدند دویده و در مقابلش با احترام ایستادند. یکی از بچه ها دورتر از آنها بود فریاد زد و گفت منهم دارم می آیم. مولانا منتظر ماند تا آن بچه هم کارش را تمام کرده به نزدش بیاید.
حضرت مولانا سمبل دوستی، محبت و صلح: مولانا همیشه مردم را متحد کرده و آنها را با هم دیگر آشتی می داد. او سمبل صلح و دوستی بود. دو مرد بزرگ نسبت به یکدیگر دشمنی می کردند، و حرف های نامناسب به همدیگر می گفتند، یکی از آنان به دیگر می گفت: اگر دروغ می گویی خدا تو را بکشد، دیگری هم می گفت تو اگر تو دروغ می گویی خدا تو را بکشد. مولانا بین آنها قرار گرفته و خطاب به آنان: "خیر، خیر. خدا نه جان تو را بگیرد نه جان او را . او جان مرا بگیرد. چون که فقط، لایق آنیم که جانمان گرفته شود. سپس آن دو با هم آشتی کردند.
انسان و کار و کوشش از دیدگاه مولانا: "اگر انسان چیزی بدست آورده برایش ضرر دارد از عدم سعی و فعالیت او سرچشمه گرفته، ولی اگر نفع و سود است دلیل بر کوشش و فعالیت اوست "بدست آوردن هم مانند کشت و زرع است اگر چیزی نکاری برداشتی نخواهی داشت" آیا جایی دیده ای که گندم کاشته باشی ولی محصولش جو باشد؟" مولانا با این گونه حرف ها به دوستانش توصیه می کند که کار و کوشش و فعالیت کنند.
مولانا مسکین و بی چیز بودن را رد کرده و چنین می گفت "اگر توکل می کنی در مورد فعالیت هم توکل کن، بدست بیاور و سپس به خدا تکیه کن" یک کسی گنج و یا دفینه ای پیدا می کند و می گوید من این را می خواستم با دکان و خرید و فروش و غیره چکار دارم؟ البته این یک شانس و اقبال است. فقط این به ندرت پیش می آید. تا نیرو در بدن داری باید کار کنی و پول بدست آوری. کارکردن و پول بدست آوردن مانع پیدا کردن دفینه نیست. تو از کار باز نمان اگر نصیب باشد دفینه هم پشت سرش هست."
مولانا به دوستانش کسب حلال و روزی و لقمه حلال را توصیه می کرد:
مولانا به دوستانش لقمه حلال را توصیه می کرد. "لقمه ای که نور و کمال را افزایش می دهد لقمه ای است که از راه حلال بدست آمده باشد. علم و حکمت از لقمه حلال حاصل می شود. عضق و رقت قلب از لقمه حلال بدست می آید."
مولانا به دوستانش گدایی کردن را ممنوع کرده و: " ما به دوستان مان توصیه کردیم که درهای گدائی را ببندند. دوستان ما امرار معاش خود را از راه تجارت، نویسندگی و یا با کار یدی و عرق جبین تامین نمایند" ما به اندازه توان مان اوامر پیامبر اسلام را بجای آوردیم. اگر کسی از مریدانمان این راه را انتخاب نکند، به اندازه دیناری ارزش ندارد. حضرت مولانا به کائنات ارزش قائل بود، انسان ها را دوست و نسبت به آنها گذشت داشت. ارزش قائل شدن او به کائنات، دوستی انسان ها و اغماض نسبت به آنان نتیجه ی طبیعی عشق بی منتهای او به خدا و به عنوان مظهر تمام عیار فیض محمدی و معدن رحمت بودن اوست. داشتن عشق الهی و رسیدن به فیض محمدی (ص) او را متواضع و فروتن ساخته منیت و کبر را از او گرفته است. به همی علت است که در کارهای او ذره ای خودپسندی دیده نشده است. او از کبر و نفرت تزکیه شده، به تواضع، فروتنی و محبت آراسته گردیده است.
مولانا در تواضع بزرگی، در بزرگی تواضع، در هستی فنا، در فنا هستی، در هیچی کمال و در کمال هیچ بودن را نشان می داد.
یکی دیگر از اصول بنیادی بی نهایت انسان دوستی و گذشت مولانا این است که او باحساسیت بر روی مسلمانی تاکید دارد، "انسان اشرف مخلوقات است" مولانا با ادراک این اشرف بودن، از انسان ها استقبال کرده مخلوقات را بخاطر عشق به آفریننده آن بدون وارد شدن به هر گونه مبارزه نفس به راحتی مورد گذشت و اغماض قرار می داد. مولانا نسبت به انسان ها (هر که می خواهد باشد) بادیده مثبت می نگریست. برخورد نیکو و شایسته ای باآنها داشت. دائماً خود را کوچک نشان می داد و برای انسان ها دعای خیر طلب می کرد. این گونه خصلت های او بخاطر عشق و جذبه های الهی و غرق او در انوار جمال خداوند است.
آثار حضرت مولانا
1-مثنوی:
مثنوی در ادبیات کلاسیک شرق نام یک نوع شعر می باشد. در این شعرهائی که به این طرز نوشته شده دو مصرع هر بیت، بین خود دارای قافیه است. تناسب قافیه یک بیت چه با بیت های قبل از خود و چه با ابیات بعد از خود ضروری نیست. به این علت موضوعات طولانی و حکایات اگر به طریق شعر بیان می شد به سبب آسان بودن قافیه به طرز مثنوی انتخاب می شد. بدین صورت شعر بیت بیت ادامه می یافت. مثنوی هر چه قدر هم یک طرز شعر، شعر کلاسیک شرق بوده باشد زمانی که کلمه مثنوی را انسان می شنود مثنوی مولوی در ذهن تداعی می گردد. مولانا مثنوی را براساس خواست حسام الدین چلبی نوشته است و کاتب مثنوی هم حسام الدین چلبی است. مولانا ابیات مثنوی را هنگام سیرو بلوک، در حال نشستن، راه رفتن حتی در حال سماع می سروده و چلبی حسام الدین هم می نوشته است. زبان مثنوی فارسی است. در حال حاضر کتاب مثنوی مربوط به تاریخ 1278 که در موزه مولانا به نمایش گذاشته شده قدیمی ترین نسخه مثنوی است. در این نسخه تعداد ابیات 25618 بیت است. این نسخه مولوی بعد از مولانا توسط پسرش سلطان ولد و کاتب کتاب حسام الدین چلبی تصحیح گردیده و در عین حال سالم ترین و تکمیل ترین نسخه می باشد. وزن مثنوی براساس فاعلاتون، فاعلاتون، فاعلون می باشد.
مولانا در مثنوی خود که عبارت از 6 جلد بزرگ می باشد، افکار و اندیشه های تصوفی خود را بصورت قصه های بهم ربط داده شده تفهیم می نماید.
2-دیوان کبیر:
دیوان کبیر به کتابی گفته می شود که شامل جمع اشعار شاعر باشد. دیوان کبیر به معنای دفتر کبیر و یا دیوان بزرگ است. تمام اشعار مولانا که در موضوعات مختلف سروده است در این دیوان است. علیرغم این که زبان دیوان کبیر هم فارسی است ولی مولانا در بین ابیات به تعداد کمی شعر به زبان های عربی، ترکی و رومی نیز سروده است. دیوان کبیر شامل 21 دیوان کوچک و رباعیات مولاناست. تعداد بیت دیوان کبیر بیش از چهل هزار می باشد. مولانا بعضی از شعرهای دیوان کبیر را با تخلص سماع نوشته است به همین دلیل به این دیوان دیوان سماع نیز گفته می شود. اشعار دیوان با در نظر گرفتن وزن و قافیه ها تنظیم گردیده است.
3-مکتوبات:
تعداد این نامه ها 147 فقره می باشد که مولانا در راس این نامه ها برای نصیحت حکمرانان سلجوقی و بزرگان عهد خود، جواب نامه هائی که احوال او را پرسیده اند. و نامه هائی که در موضوع دینی و علمی برای شرح و بسط و اطلاعات علمی که در اختیار دیگران گذاشته نوشته شده است. مولانا در این نامه های خویش رعایت قواعد نامه ادبی را ننموده بلکه به زبان ساده آن را بیان کرده است. در نامه هایش به کلماتی مانند غلام شما، بنده شما هیچ جایی نداده است. در نامه هایش به استثناء اسامی مامورین و دارای پست و موقعیت با توجه به عقل، اعتقاد و کارهای خوب انجام داده نویسنده نامه هر گونه طرز خطابی که شایسته آن بود با آن حرف و اوصاف خطاب کرده است.
4-فیه مافیه:
این اثر از جمع آوری صحبت های مولانا در مجالس مختلف از طرف پسرش سلطان ولد بوجود آمده و از 61 بخش تشکیل شده است. قسمتی از این بخش ها خطاب مولانا به سلیمان پروانه وزیر سلجوقی است که به رشته تحریر درآمده است. از آنجائی که در این اثر بعضی از مسائل سیاسی نیز مطرح می شود در عین حال به عنوان یک منبع تاریخی نیز مورد قبول قرار می گیرد. در این اثر به موضوعاتی مانند بهشت و جهنم، دنیا و آخرت، مرشد و مرید، عشق و سماع اشاره شده است.
5-مجالس سبعا:
همانطوری که از نامش نیز پیداست از به رشته تحریر در آمدن هفت وعظ مولانا در هفت مجلس بوجود آمده است. وعظ و خطابه های مولانا از جانب حسام الدین چلبی و یا فرزندش سلطان ولد نُت برداری شده فقط بدون این که دخل و تصرفی شده باشد اضافاتی به آن ضمیمه گردیده است. به احتمال قوی اثر بعد از تنظیم، بدست مولانا تصحیح شده است. هدف او شعرش نیست بلکه فهم بیان افکار و اندیشه های اوست. حدیث هائی که مولانا در هفت مجلس شرح و بسط داده از نظر موضوع به شکل زیر طبقه بندی می گردند:
ا- جوامعی که از راه راست منحرف شده اند با کدام را ه نجات خواهند یافت.
ب-رهائی از گناه. بیداری از غفلت از راه عقل.
ج- نیروئی که در عقیده وجود دارد.
د-کسانی که توبه کرده راه راست را پیدا کنند، بنده های دوست داشتنی خدا می شوند.
ه-ارزش عالم
و-فرورفتن در غفلت
س-اهمیت عقل
در این هفت مجلس در کنار احادیث اصلی که شرح داده شده 41 حدیث دیگر مورد بحث قرار گرفته است. موضوعات همه احادیثی که از جانب مولانا انتخاب شده اجتماعی می باشد. مولانا در این هفت مجلس، هر بخش را با حمد و ثنا و مناجات شروع کرده، موضوعاتی که باید شرح و بسط داده می شد و هم چنین دیدگاه های تصوفی خود را با شعر و حکایت به حالت جذاب درآورده است. این راه در تحریر مثنوی هم عیناً مورد استفاده قرار گرفته است.
موزه حضرت مولانا:
جای درگاه مولانا که امروزه به عنوان موزه مورد استفاده قرار می گیرد. هنگامی که باغچه گل سلطان سلجوقی بود این باغچه از طرف سلطان علاءالدین کیقباد به سلطان العلماء بهاءالدین ولد پدر مولانا هدیه گردیده است.
زمانی که سلطان العلماء در 12 ژانویه 1231 میلادی از دنیا می بندد در همین مکان به خاک سپرده می شود. و این دفن اولین دفنی است که در باغچه گل انجام گرفته است.
بعد از وفات سلطان العلماء دوستان وی به مولانا مراجعه کرده از وی خواستند اجازه دهد تا روی قبر پدرش آرمگاهی بسازند. مولانا می گوید: "مگر بهتر از گنبد آسمانی گنبدی هم هست؟" و این خواسته را رد می کند. اما وقتی که خود مولانا در 17 دسامبر 1273 میلادی وفات می کند پسرش سلطان ولد خواسته کسانی که می خواستند روی قبر مولانا آرامگاه بسازند را قبول می کند "گنبد خضرا" (گنبد سبز) بر روی چهار پای فیل (ستون ضخیم) به قیمت یکصد و سی هزار درهم سلجوقی توسط بدرالدین (معمار تبریزی) ساخته شده است.
درگاه مولوی و آرامگاه در سال 1926 تحت نام "موزه عصر عتیق قونیه" به عنوان موزه شروع به فعالیت نموده است. در سال 1954 تنظیم تشهیر موزه بار دیگر مطرح گردیده و نام موزه به عنوان "موزه مولانا" تغییر کرده است. قبلا مساحت موزه همراه با باغچه آن 6500 متر مربع بوده ولی با تملک جدید همراه با باغچه گل مجموعاً به هجده هزار متر مربع رسیده است.
از "در درویشان" وارد صحن موزه می شوند. در طول شمال و غرب صحن حجره های درویش جای گرفته. سمت جنوبی بعد از مطبخ و آرامگاه خرم پاشا با در خاموشان که به قبرستان سه گانه باز می شود به اتمام می رسد. در شرق صحن در کنار آرامگاه های سنان پاشا، فاطمه خاتون و حسن پاشا، بخش های سماع خانه و مسجد همراه ساختمان اصلی که درون آن آرامگاه مولانا و افراد خانواده ی او جای می گیرد. به امیر یا وزیر سلطان سلیم در سال 1512 در داخل صحن همراه با حوض شب عروس حوض و فواره آب سرپوشیده ساخته شده و در سمت شمال صحن چشمه ای با نام سلسبیل طراوت خاصی به کل مجموعه بخشیده است.
حضور پیر – (آرامگاه)
اطاق تلاوت: تلاوت یک کلمه عربی است به معنای خواندن قرآن کریم با صدای زیبا و متناسب با قواعد آن. چون در گذشته در این اطاق قرآن کریم تلاوت می شد به این مکان اطاق تلاوت گفته می شود و در حال حاضر به عنوان دفتر خط مورد استفاده قرار می گیرد. در این مکان همراه الواح خط دوران های گذشته همچون خطاطی های محمود جلال الدین، مصطفی راکیم، خلوصی، یساری زاده لوحی برجسته از طلا یا نوشته سلطان محمود دوم جای گرفته است.
بر روی در نقره ای نوشته ای با خط یساری زاده مصطفی عزت افندی بیتی متعلق به ملا جامی به زبان فارسی چنین گفته شده است:
کعبه العشاق باشد این مکان هر که ناقص آمد اینجا شد تمام
حضور پیر-(آرامگاه): به سالن آرامگاه از در نقره ای که در سال 1599 به دستور حسن پاشا فرزند طوکوللومحمد پاشا ساخته شده است وارد می شود. در این مکان در داخل دو ویترین قدیمی ترین نسخه هائی از آثار مهشور مولانا یعنی مثنوی و دیوان کبیر به نمایش گذاشته شده است. سالن آرامگاه را سه گنبد کوچک می پوشاند. به سومین گنبد، گنبد پست هم گفته می شود و از سمت شمال به گنبد سبز متصل است.
سالن آرامگاه در قسمت شرق، جنوب و شمال با یک مانع نسبتا بلندی احاطه می شود. در قسمت شمالی که بصورت دو قطعه از موانع ساخته شده صندوقه های 6 قهرمان خراسانی جای دارد. نزدیک نوک پاهای قهرمانان قهر، نان خراسان "نشانه سنگی" ساخته شده برای ابوسعید بهادرخان حکمران ایلخانی به نمایش گذاشته شده است.
هم چنین در این مکان دو لوح دیگری جای گرفته که از نظر تشریح نظم و قاعده و اسلوب فلسفی و تفکر مولانا اهمیت دارد.
لوح اول ترکی است و بدین شرح است: "یا هر طور که هستی دیده شو، و یا هر طور دیده می شوی همانطور باشد"
دومین لوح مولانا یک رباعی است به زبان فارسی. ترجمه ی ترکی رباعی چنین است:
باز آی، باز آی هر آنچه هستی باز آی گر کافر و گبر و بت پرستی، باز آی
این درگه، درگه ناامیدی نیست صدبار اگر تو به شکستی باز آی
در قست شرق و جنوب سالن آرامگاه روی بلندی 55 قبر وجود دارد که 10 تای آن متعلق به بانوان است همگی آنها از نسل پدر مولانا بهاءالدین ولد می باشد. در کنار این قبور 10 قبر دیگر مانند قبر حسام الدین چلبی، صلاح الدین زرکوبی و شیخ کریم الدین که در فرقه تصوف مولوی دارای شخصیت و مقام بودند دیده می شود. بنابراین در این قسمت ذکر شده جمعاً 65 قبر وجود دارد. درست زیرگنبد سبز قبر مولانا و پسرش سلطان ولد قرار دارد. روی این دو قبر دو صندوق مرمری به دستور سلطان سلیم قانونی به سال 1565 ساخته شده است. تزیینی که از نخ و سیم ها ی نقره و طلا بر روی صندوق ها انجام گرفته بدستور سلطان عبدالحمید دوم در سال 1894 ساخته شده است.
روی قبر پدر مولانا یعنی بهاءالدین ولد هنوز صندوق چوبی که یک شاه اثر سلجوقی است که بعضی افراد به آن "زمانی که پسر آمد پدر به احترام او بپا خواسته" نام گذاشته اند برای مولانا در سال 1274 ساخته شده است. فقط زمانی که بدستور سلطان سلیمان قانونی در سال 1565 برای مولانا و پسرش یک صندوق مرمر جدید ساخته شده صندوق چوبی مزبور بر روی قبر پدر مولانا که صندوق نداشته گذاشته شده است.
سماع خانه:
بخش سماع خانه به همراه مسجد در قرن 16 بدستور سلطان سلیمان قانونی ساخته شده است رقص سماع در سماع خانه، تا سال 1926 که درگاه به موزه تبدیل شده ادامه داشته است. در سماع خانه "کرسی وصف و ستایش" همراه با حجره مطرب که محل نشستن موزیسین ها بوده و هم چنین مکان های نشست برای مردان و زنان هنوز به صورت اول محفوظ نگه داشته شده است. در دیوارهای مناسب سماع خانه فرش های تاریخی و هم چنین در داخل ویترین ها آثار فلزی و چوبی همراه با آلات موسیقی مورد استفاده در زمان مولانا به نمایش گذاشته شده است.
مسجد:
از "در چراغ" به مسجد وارد می شوند. هم چنین از قسمت های حضور پیر که قبرها در آنجا قرار دارند و سماع خانه از دو در کوچک هم می شود وارد مسجد شد. در این قسمت محل موذن و کرسی مثنوی خوانی بصورت اورژینال محفوظ نگهداشته شده است.
بر روی دیوار جنوبی مسجد فرش های خیلی با ارزش و نمونه درهای چوبی و در درون مسجد در داخل ده ویترین، نمونه های خیلی با ارزش جلد، خط و تذهیب به نمایش گذاشته شده است.
بخش فرش:
حجره های درویش: صحن جلویی درگاه مولوی از سمت غرب و شمال بوسیله 17 حجره که هر کدام دارای یک گنبد کوچک و دریچه است احاطه گردیده. این حجره ها بدستور سلطان مراد سوم در سال 1584 جهت اقامت درویشان ساخته شده است. چهار حجره از دین حجره ها که در سمت راست در ورودی واقع شده اند هنوز به عنوان گیشه و ساختمان اداری مورد استفاده قرار می گیرد. دو حجره اول از سیزده حجره ای که در سمت چپ ورودی قرار دارد به عنوان حجره شیخ خانقاه و حجره مثنوی خوان همراه با اشیاء اصلی آنها به نمایش گذاشته شده است. دو حجره آخر به کتاب های مرحوم عبدالباقی گول پینارلی و دکتر مهمت اوندر اختصاص داده شده که کلکسیون های با ارزش کتاب خود را به موزه هدیه کرده اند که هنوز به عنوان کتابخانه از آنها استفاده می شود.
دیوارهای 9 حجره باقی مانده را برداشته و بصورت دو کریدور بزرگ مرتبط به هم در آورده اند در یکی از این کریدورها فرش های تاریخی مربوط به مراکز مشهور فرش مانند کولا، گوردش، اوشاک و کرشهیر و در کریدور دیگر فرش های تاریخی که در مراکزی مانند لادیک، کارامان، کارپینار، سیله از توابع قونیه بافته شده به نمایش گذاشته شده است. در ویترین هائی که در محفظه ی خالی در و پنجره حجره که به کریدور باز می شود اشیائی مثل شیپور، Multteka و غیره که از درگاه به موزه انتقال شده (آثار تاریخی) و نیز در کلکسیون موزه پارچه های بسیار نفیس بورسا به نمایش گذاشته شده است.
بخش آشپزخانه:
آشپزخانه در گوشه غربی موزه قرار دارد که در سال 1584 به دستور سلطان مراد سوم ساخته شده است. تا سال 1926 که درگاه تبدیل به موزه گردیده از این قسمت به عنوان پخت غذا استفاده می شد. بعد از این که این بخش در سال 1990 مرمت گردید تنظیم نمایش همراه با مانکن ها دوباره ساخته شد. غذا پختن که کار اصلی آشپزخانه می باشد آداب غذا خوردن در سفره ای که به آن somat گفته می شود بوسیله مانکن ها سعی می شده که این آداب به مردم تفهیم شود.
نمایش های سماع:
بعد از مولانای بزرگ که روز مرگ خود را وصلت و رسیدن به حق ("روز عروسی") می شمرد، از طرف پسرش سلطان ولد و نزدیکانش براساس ساختار فکری و اندیشه های مولانا، (طریفت مولانا) را تاسیس نموده و به کسانی که از دین اصول و قاعده و اخلاق پیروی می نمودند (مولوی) گفته می شود.
کلمه مولوی هم نسبت و ارتباط با مولانا را بیان می کند و هم با مفهوم کلمه (Tevellu) که در قرآن کریم به معنی (به هر کجا می خواهی بگرد لقاح خود را می بینی) در ارتباط است. نمایش سماع که به آن مقابله گفته می شود در درگاه مولوی، در سماع خانه ها کمال مطلق و درجات راه وصلت حق را سمبولیزه می کند. مقابله تا کوچک ترین جزئیاتش براساس اصول و قواعد ثابت خود انجام می گیرد. در سماع خانه ها نی زن، نقاره زن، آئین خوان و وصف و ستایش کنندگان که دسته موزیک را تشکیل می دهند جایگاه مخصوص خود را دارند، در مقابل مطرب، میدان سماع و درست در مقابل آن هم مقام خانقاه قرار دارد. از نوک مقام خانقاه تا وسط ورودی سماع خانه خطی را تشکیل می دهد که به این خط فرضی موهوم (خط استوا) می گویند. این راه یا مسیر کوتاه ترین راهی است که به سوی حقیقت و وحدت می رود. این خط به هیچ وجه زیر پا گذاشته نمی شود.
شیخ که مظهر تمامی صفات خداست و مقام شیخ هم که مولانا را نمایندگی می کند نماینده علم حق و حقیقت محمدیه است. (پست) و یا مقام شیخ، بزرگ ترین مقام معنوی است و به رنگ قرمز است.
بعد از این که ارکان مطرب، سماع زن ها و شیخ در جای خود می نشینند، مقابله با (وصف شریف) توسط توصیف کننده (نمت خوان) خوانده می شود. نعمت مولانا با آهنگ سازی عطری نسبت به حضرت پیامبر(ص) به عنوان یک مدح و ثنا باجمله (یا حضرت مولان، حق دوست …. ) شروع می گردد. سپس نی زن ها شروع به نی زدن می کنند، نی حسرت خود را نسبت به وطن اصلی خویش یعنی نیستان به زبان می آورد. نی، سمبل انسان کامل است و با صدای درون سوز حسرت به رسیدن حق را می کشد، بعد از این مرحله دوره سلطان ولد که (دور ولدی) گفته می شود شروع می گردد. با ضرب موسیقی براساس آداب و ارکان در وسط سماع خانه با شیخ، ارکان و سماع زن ها مراسم آغاز که این مراسم از سه مرحله تشکیل شده که ملاقات متقابل یعنی با سرفرود آوردن کمال هستی مطلق را به اثبات می رساند. کلاه بر سر سماع زن ها به سنگ قبر، خرقه انداخته در پشت به قبر و دامن گشاد (تنوره) به کفن او تشبیه شده است. بدین معنی که آنها از دنیا بریده پروانه عشق عالم غیب اند. اساساً قسمت راست سماع خانه عالمی است که دیده می شود و سمت چپ آن نیز عالم معناست که مشخص نبوده و دیده نمی شود …. سماع زن ها قهرمانان معنوی عالم معنا هستند.
دور ولدی اشاره دارد به زنده شدن بعد از مرگ و ارشاد بوسیله و رهبری شیخ به سمت و سوی زندگی ابدی است. دور اول از این سه دور در تصوف به علم الیقین یعنی دانستن حق بوسیله علم، دور دوم (عین الیقین) یعنی به دیدن و سومی نیز (حق الیقین) یعنی یکی شدن با حق دلالت دارد.
شیخ زمانی که دور اول را دارد تمام می کند با آخرین نی زن که به آن هم نو نیاز هم می گویند و جوان تر و از همه عقب تر است روبرو قرار می گیرد. آنها نسبت به هم سر فرود می آورند و بدین وسیله تواضع را در بلیغ ترین شکل به تصویر می کشند. این ملاقات رود در رو هم چنین رسیدن به سجده قبله ی دل همدیگر است. در آخر دور سوم شیخ به جایگاه (مقام) خود برمی گردد و نی زن ها هم در جای خودشان قرار می گیرند. نمایش بعد از دور ولدی شروع می شود. سماع زن ها براساس آئین، خرقه از تن بیرون می کنند یعنی از حوادث و غائله دنیوی دور می شوند. در این موقع شیخ به مقابل (مقام) می رود. سر فرود می آورد و هر کس از او پیروی می کند. سماع زن سر را جلو برده دست راست شیخ را می بوسد. شیخ هم کلاه نمدی او را …. این یعنی دستور و اجازه به رقص سماع است. بعد از این مرحله سماع زن ها یک یک با شیخ ملاقات کرده و برای رقص سماع بال می گشایند. هنگام رقص سماع دست راست سماع زن به طرف بالا (مثل این که در حال دعاست) و دست چپ او به سمت پائین باز است. این به معنای آن است که از حق می گیریم به مردم می افشانیم، خود را مالک و صاحب چیزی نمی دانیم، هستی مان در ظاهر است، غیر از صورت یک واسطه چیز دیگری نیستیم. به تعبیر دیگر می توان گفت که طلوع فجر آسمانیم، باران زمینیم، هستی مان در رحمت خد نابود شده است. بدین صورت سماع زن ها، هم در اطراف خود می چرخند و هم میدان را دور می زنند. مانند دو زدن و چرخیدن افلاک، سیاره ها، ستاره ها و دنیا با جاذبه خورشید، هم به دور خود و هم به دور خورشید …. سماع در حضور خداوند که خورشید تمام عوالم است یک دور عالم می باشد. اساساً سماع یک واسطه جذبه است که انسان را از خود بی خود کرده به هستی حقیقی می رساند و سر مستی جانانه شخصی است که از خود بی خود شده است.
مرحله اول سماع مشاهده عالم هاست. ادراک بزرگی و تعالی حق است. بعد از این مرحله به عنوان (سلام) تجلی می کند. در سالم اول، عشاق از شک و تردید رهایی می یابند. به یگانگی خداوند ایمان می آورند. سلام دوم وحدت یگانگی خدا را بصورت یک تفکر و ایده اولوژی در آوردن است. و در سلام سوم، عشاق دانسته های خود را به مرتبه عمل درمی آورند. دراین مرحله عشاق، خود را در کمال هستی مطلق گم کرده و نابود گشته اند. در مرحله چهارم نسبت به وحدت پافشاری کرده و در مرکزیت محیط خود دور می زنند. کسی که در راس سماع زن ها قرار گرفته را اداره و مدیریت می کند. سماع زن ها با توجه به اشاره ای که او با سر و پای خود می کند وضعیت خود را تنظیم می نمایند. در سلام سوم سماع شیخ هم وارد سماع می گردد. شیخ که در وسط خط استوا سماع می کند بدون شک و تردید مولانا را به تصویر می کشد. شیخ بعد از سماع آهسته آهسته پیش رفته و با رسیدن به جایگاه خویش (مقام) سماع هم به اتمام می رسد.
سماع:
سماع در تاریخ آداب و رسوم ترک بخشی از اعتقاداتیست که با الهام حضرت مولانا (1273-1207) تشکیل و توسعه پیدا کرده است. یک سفر معنوی به سوی کمال (معراج)، و یک رفت و برگشت را به تصویر می کشد. سماع از هفت قسمت تشکیل شده و هر قسمت آن معنای جداگانه ای دارد…. وقتی که سماع را از نظر عملی مورد تدقیق و بررسی قرار می دهیم مفاهیم زیر را در آن مشاهده می کنیم: شرط اصلی بقاء و هستی گردش و چرخش است. بین تمامی هستی ها نقاط مشترکی از کوچک ترین ذره گرفته تا دورترین ستارگان وجود دارد که اساس و بنیه ی هر کدام از آنها از کوچک ترین جزء هر ماده که اتم نام دارد تشکیل شده که در درون این اتم ها، الکترون و پروتون ها در حال چرخش اند. همانطوری که هر چیزی گردشی دارد بشر هم با گردش اتم ها که اساس و بنیه ی و جودی او را تشکیل می دهد و با گردش خون در وجود او و از خاک آمد انسان و بازگشت او به خاک و با چرخش کره زمین که بطور طبیعی و بدون ادراک است می چرخد. لیکن وجه تمایز انسان با سایر مخلوقات در عقل و اندیشه اوست. بدین ترتیب گردش سماع زن و گردش هستی ها به همراه سماع او و عقل او در اشتراک است. سماع، گرایش بنده به حقیقت، متعالی شدن به همراه عقل و عشق، فنای در حق با ترک نفس و رسیدن به کمال، و به عنوا یک انسان کامل رسیدن دوباره به بندگی است. سماع بازگشت به تمام هستی، بازگشت با یک روح جدید به تمام مخلوقات برای حب و دوستی و خدمت به آنهاست. سماع زن با بیرون آوردن خرقه خویش تولد در حقیقت و در عالم ابدی را معنائاً به تصویر کشیده و در آنجا راه حقیقی خویش را پیدا می کند. کلاه سر او نشان گر سنگ قبر نقس اوست و هم چنین دامن گشاد او نماد کفن نفس او می باشد. حالت ضربدری بستن دست های او در ظاهر به تصویر کشیدن رقم واحد (یک) است. بدین ترتیب سماع زن یگانگی خدا را تصدیق کرده و در حالت سماع با دستان گشوده بطوری که دست راست او به سوی آسمان به عنوان دعا و مناجات با خدا و دست چپ او به سمت زمین گرایش دارد. احسانی که از خدا می گیرد به سوی مردم می افشاند. چرخش او از راست به چپ به تصویر کشیدن این است که او با تمام وجودش و از درون قلب تمام انسان ها و کل مخلوقات را با حب و دوستی و عشق به آغوش می کشد. مراسم سماع از هفت بخش تشکیل شده است. هر بخش آن معنای جداگانه ای دارد.
ا-بخش اول: عشق الهی را به تصویر می کشد و با یک ستایش و وصف در مدح پیامبر(ص) شروع می گردد که به آن "نعت شریف" گفته می شود. مدح کردن پیامبر اعظم به معنای مدح پیامبران قبل از او و مدح خالق همه ی آنان یعنی مدح خداوند متعال است.
ب-بعد از این مدح یک ضربه نقاره شنیده می شود. این ضربه امر "شو" و یا "بشو" خداوند در خلقت کائنات را به تصویر می کشد.
ج-در بخش سوم نفس الهیه را که به هر کس جان داده به تصویر می کشد و صدای یک تقسیم نی شنیده می شود
د-بخش چهارم، دور سلطان ولد است. هر کدام از اشخاص سه مرتبه به همدیگر سلام کرده با یک حرکت نمایشی بصورت کروی به حرکت درمی آیند. در شکل سلام روح مخفی به روح است
ه-مراسم سماع چهار سلام دارد. سماع زن خرقه سیاه رنگ خود را از تن بیرون آورده بطور سمبولیک به حقیقت متولد می شود. با بستن دستهایش رقم یک را به تصویر می کشد. بدین وسیله به یگانگی خداوند شهادت می دهد. با بوسیدن دست شیخ اجازه ورود به سماع را می گیرد. شروع به سما
– سلام اول، تولد انسان بصورت آگاهانه در حقیقت، ادراک خالق و بندگی خود نسبت به او.
– سلام دوم، احساس شیفتگی و تقدیر انسان در مقابل قدرت خداوند با مشاهده عظمت و نظام خلقت.
-سلام سوم، با تبدیل احساس شیفتگی و تقدیر انسان به عشق، فدا شدن عقل به عشق است. این تسلیم محض است. وصل به خدا و فنا شدن در معشوق است! که در این جا عالی ترین مرتبه "Nirvana" است که همان "Fenafillah" در اسلامیت است. فقط عالی ترین مرتبه در اسلام مرتبه بندگی است.
-چهارمین سلام، تمام کردن سفر معنوی انسان، راضی شدن به قدر خویش و وظیفه اش در خلقت و بازگشت به بندگی است. شیخ و سر سماع زن هم در این سلام شرکت می کنند. در این نقطه سماع زن در میان شادی ایمان به خدا، ملائکه، کتب آسمانی و پیامبرانش (طبق آیه دوم و دویست و هشتادو پنج سوره بقره) در میان ذوق و ادراک اوامر الهی و علل خلقت است …. منیت خود را مغلوب کرده و در شادی پیروی از اوامر پیامبر گرامی که فرمود "قبل از مرگ بمیرید" و فرموده قرآن کریم در آیه 27 الی آخر سوره فجر که می فرماید: "ای نفس مطئن (بیاد خدا) باز آی بسوی خدایت که خشنود و خشنود شده ای، در صف بندگان من در آی و در بهشت من داخل شو" غرق شده است.
و-در بخش ششم آئین سماع به خصوص آنجا که می فرماید "مشرق هم مال خداست، مغرب هم مال اوست، به هر طرف بنگری روی خدا آنجاست. چون که خدا وحی و عالم است" (بقره آیه 115) مراسم با خواندن این آیه شریف ادامه می یابد.
ز-آئین مذهبی سماع در بخش هفتم، باخواندن یک فاتحه برای ارواح تمامی پیامبران خدا، و تمامی شهیدانمان و تمام انسان ها و دعا برای سلامتی حکومت مان به اتمام می رسد.
سرآغاز دفتر اول مولانا (بیاتی از هجده بیت)
بشنو از نی چون حکایت می کند از جدائی ها شکایت می کند
کز نیستان تا مرا ببریده اند از نفیرم مرد و زن نالیده اند
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق تا بگویم شرح درد اشتیاق
هر کسی کاو دور ماند از اصل خویش باز جوید روزگار وصل خویش
من به هر جمعیتی نالان شدم جفت بدحالان و خوشحالان شدم
هر کسی از ناله من دور نیست لیک چشم و گوش را آن نور نیست
تن زجان و جان زتن مستورنیست لیک کس را دیده جان دستور نیست
آتش است این بانگ نای و نیست باد هر که این آتش ندارد نیست باد
آتش عشق است کاندر نی فتاد جوشش عشق است کاندر می فتاد
نی، حریف هر که از یاری برید پرده هایش پرده های ما درید
معنای ابیات فوق:
1- به نوای نی گوش کن، ببین چگونه می نالد و ماجرای دوری خود از خالق خویش را بیان می کند.
2- از آن زمانی که دوران اتصال و نزدیکی به خدا به پایان رسید و انسان از خالق خود دور شد از این دوری نالیده است و همه ی موجودات به نالش درآمده اند.
3- برای بیان درد اشتیاق خود به معبود، شنونده ای می خواهم که این درد دوری از خدا را درک کرده باشد و دلش از درد و داغ فراق سوخته باشد.
4- هر کسی که از جایگاه و سرزمین اصلی اش دور افتاده باشد همیشه سعی و تلاشش این است که به همان جایی که بوده است بازگردد.
5- من ناله ام به خاطر عشق به خداست و این ناله را با همه کسی به همراه همه سر می دهم.
6- هر کسی در حد فهم و درک خود با من همراه شد اما حقیقت حال مرا در نیافت.
7- اسرار درونی من در ناله های من نهفته اند اما چشم و گوش ظاهری نمی تواند راز و حقیقت آن ناله را دریابد، این سر فقط با چشم و گوش دل قابل درک است.
8- همان طوری که جسم و جان به دیگر وابسته اند راز و ناله ی من نیز پیوسته و همراه اوست. اما همان طوری که برای درک جان به حسی غیر از حس ظاهری نیازمندیم برای شناخت این سر نیز به حس دیگری غیر از حس ظاهری نیاز داریم.
9- این ناله من هوا نیست بلکه برخاسته از دل عاشق و بی قرار من است. هر کسی که این آتش عشق را در درون خود ندارد امیدوارم بمیرد.
10- آنچه نی را به ناله وا داشته است، آتش سوزنده عشق اوست که مثل آتشی به جان او افتاده است و او را بی قرار و از خود بی خود کرده است و آن چیزی که سبب تحول و هستی زایی شراب می شود، عشق است.
11-آواز خوانی همراه و همدم تمام عاشقان زجر دیده است و راز او را فاش می کند و پرده ها و موانع را از برابر چشم دل او دور می کند، تا حقایق را روشن تر ببیند.
از سخنان قصار حضرت مولانا
"تا همان طوری که هستی دیده شو ، یا همان طوری که دیده می شوی باش"
"ما زیباییم، تو هم اگر زیبائی به خلق و خوی ما درآی، خلق و خوی دیگران را ترک کن"
"اگر می خواهی معدن جوهر باشی گشاده دل باش، سینه ات را به صورت دریا در بیاور"
"باز آی باز آی هر آنچه هستی باز آی، گر گبری، کافری، آتش پرستی باز آی"
"این درگه، درگه نومیدی نیست. صد بار اگر تو به شکستی باز آی"
"در جوانمردی و کمک رسانی مانند آب روان باش، در شفقت و مرحمت مثل خورشید باش"
منابع و ماخذ :
1- زرین کوب، دکتر عبدالحسین. پله پله تا ملاقات خدا، در باره زندگی، اندیشه و سلوک مولانا جلال الدّین رومی، انتشارات علمی، چاپ هفدهم، تهران، 1386
2- صورتگر – لطفعلی – مروی – غزلیّات شور انگیز شمس تبریزی- پاییز 1386 تهران
3- فروزانفر – بدیع الزّمان – زندگانی مولانا جلال الدین محمّد، تهران، 1386.
فهرست مطالب
مقدمه
زندگی حضرت مولانا 1
محل وتاریخ تولد مولانا: 1
فصل اول
نسب مولوی: 2
شخصیت پدر مولانا یعنی حضرت بهاءالدین ولد: 2
خروج مولانا همراه پدرش از بلخ و ورودشان به قونیه: 4
فصل دوم
متصوفینی که در راه کوچ به حضرت مولانا توجه و علاقه نشان دادند: 5
ازدواج حضرت مولانا: 5
متصوفینی که حضرت مولانا را رشد و تربیت داده اند: 7
سیاحت حضرت مولانا به بیرون از قونیه: 9
ملاقات لحظه ای او با حضرت شمس تبریزی در شام : 9
حضرت مولانا یک مرشد کامل: 9
دوستان، خلیفه ها (جانشینان) مولانا و متصوفینی که منبع الهام او بودند: 10
ملاقات های مولانا با شمس: 11
فصل سوم
مراحلی در سفرهای معنوی حضرت مولانا: 13
شمه ای در مورد حضرت مولانا با شمس تبریزی: 13
رفتن و جدا شدن شمس تبریزی از قونیه: 13
بازگشت شمس از قونیه: 14
غیبت شدن حضرت شمس تبریزی: 14
رفتن مولانا در پی شمس و برای پیدا کردن او به شام: 15
فصل چهارم
زرگر قونیه ای حضرت شیخ صلاح الدین 16
رقص سماع کردن حضرت مولان با وجد 16
حضرت مولانا شیخ صلاح الدین را به عنوان همدم و جانشین خود انتخاب می نماید: 17
به کمال رسیدن شیخ صلاح الدین : 18
کوچ حضرت شیخ صلاح الدین به عالم ابدی: 18
فصل پنجم
حضرت چلبی حسام الدین 19
حضرت مولانا، چلبی حسام الدین را برای خود همدم و جانشین انتخاب می نماید: 19
ارزش حضرت چلبی حسام الدین: 20
شمه ای در مورد چلبی حسام الدین: 20
نوشته شدن مثنوی: 21
فصل ششم
ارتحال حضرت مولانا به عالم باقی: 22
وصیت حضرت مولانا: 23
شب عروس: 23
مراسم تشییع جنازه حضرت مولانا: 24
نماز بر جنازه حضرت مولانا: 24
گنبد سبز برای حضرت مولانا: 24
نگرش مولانا به مرگ و قبر: 25
فصل هفتم
هدف در تصوف حضرت مولانا: 27
وابستگی مولانا به اصول و ارکان اسلامی و حضرت محمد (ص) 29
منحرف نشدن حضرت مولانا از اصول اسلامی: 29
بُعد آموزشی حضرت مولانا: 32
نگاه او به مردم: 33
مولانا یک دوست قدرشناس 35
فصل هشتم
آثار حضرت مولانا 41
1-مثنوی: 41
2-دیوان کبیر: 42
3-مکتوبات: 42
4-فیه مافیه: 43
5-مجالس سبعا: 43
فصل نهم
موزه حضرت مولانا: 45
حضور پیر – (آرامگاه) 46
سماع خانه: 48
مسجد: 49
بخش فرش: 49
بخش آشپزخانه: 50
نمایش های سماع: 50
سماع: 54
معنای ابیات فوق: 58
از سخنان قصار حضرت مولانا 59
64