تارا فایل

زندگینامه سقراط


فیلسوف یونانی (470 – 392 ق.م )
سقراط"
470 سال قبل از میلاد مسیح ، سقراط در "آلوپکای " آتن چشم به جهان گشود. والدینش از افراد برجسته و متشخص جامعه یونان بودند. پدرش " سوفرونیسک" حجار، پیکرتراش و اهل علم و مطالعه بود. مادرش فنارت نام داشت که قابله بود و با "زانتیپ" که بسیار جوانتر از خودش بود، ازدواج کرد. حاصل این ازدواج 3 پسر با نامهای "لا مپروسل"، "سوفرونیسوس" و "منگزتوس" بود. هنگامی که او اعدام شد، آنها بسیار کوچک بودند.
آغاز زندگی سقراط مصادف با دوران شکوفایی، عظمت و افتخار آتن بود. وی از همان دوران کودکی تحت سرپرستی و نظارت پدرش با کتاب و مطالعه آشنا شد. هنگامی که پا به سن بیست و یک سالگی گذاشت ، افکارش متوجه مفهوم انسانیت شد. در آن زمان، بیشتر تلاش فلاسفه و متفکران درباره جهان و چیستی آن بود؛ اما سقراط پا را فراتر از آن گذاشت و بر این اعتقاد بود که برای فهم جهان، باید ابتدا انسان را بشناسیم …
سیسرون فیلسوف رومى سالها پس از مرگ سقراط در این باره می گوید :
"سقراط فلسفه را از آسمان به زمین آورد، فلسفه را به خانه ها و شهرها برد و فلسفه را وادار نمود تا به زندگى، اخلاقیات و خیر و شر بپردازد".
سقراط فیلسوف بزرگ یونان، با شعار به خود بپرداز همشهریان آتنی اش را تشویق می کرد تا خدایانشان، ارزش هایشان و خودشان را مورد پرسش و ارزیابی قرار دهند. در سال ۳۹۹ پیش از میلاد، سقراط به فاسد کردن جوانان متهم شد. اتهام دیگر او بی اعتقادی به خدایان بود. سقراط را به دادگاه فراخواندند و قضّات مجازات مرگ را برای سقراط خواستار شدند. در حالی که شاگردانش پیشنهاد فرار به او می دهند، او مرگ را به فرار ترجیح می دهد. افلاطون شاگرد او، در رساله های آپولوژی، کریتون و فایدون به شرح زندگی و محاکمهٔ استادش پرداخته است.
در جامعه آن زمان یونان، سوفسطاییان تاثیر اساطیر و ادیان را در زندگى مردم به شدت کم کرده بودند. از این رو سقراط سعى داشت تعریف کامل و جهانشمولى از اخلاق ارایه دهد تا جایگزین مناسبی براى اساطیر و ادیان باشد. او بر خلاف سوفسطاییان معتقد بود که تشخیص درست و نادرست برعهده عقل آدمى است، نه برعهده جامعه و سیر تحولات آن. او براى نیکوکارى و درستکارى مبنایى عقلانى جستجو می کرد و معتقد بود که هرکس درست و غلط را از لحاظ عقلى تشخیص دهد، به کار نادرست دست نمی زند و تمام شرهایى که از افراد مختلف می بینیم، در اثر نادانى آنهاست.
سقراط از سیمای جذابی برخوردار نبود، لذا مردم عامی او را از تبار پست ترین و فرومایه ترین مردمان می دانستند. در آن روزگار، زشتی در نزد یونانیان مایه نفی بود. روزی بیگانه ای سیماشناس که از آتن می گذشت، در حضور سقراط گفت : او دیوی است که همه شهوت ها و آزها را در خود دارد و سقراط با خونسردی گفت : چه خوب مرا می شناسی سرورم. سقراط احساس می کرد رسالتی بر دوش دارد و باید حقیقت را بیابد و به همگان نشان دهد که علم حقیقی یعنی (علم به این که نمی دانم ( .
سقراط را بیشتر از طریق ارسطو به خصوص شاگردش افلاطون می شناسیم. زیرا او در طول زندگی خود، چیزى ننوشت و بیشتر اطلاعات ما در مورد وی از طریق شاگردانش بدست آمده است. این امر به همراه مرگ دلخراشش باعث شده که وى درکتب زیادى با مسیح مقایسه گردد.
در واقع، جزﺌیات زندگی سقراط از 3 منبع هم عصر سر چشمه می گیرد : 1- گفتگوهای افلاطون 2- نمایشنامه های "اریستوفان" (کمدی نویس یونانی ) 3- گفتگو های "زنوفون" . زنوفون و افلاطون مریدان واقعی سقراط بودند .

بارزترین موضوعى که هنگام مطالعه سقراط به آن برمی خوریم، هنر گفت و شنود وی می باشد. خود او در این باره می گوید : من نیز مانند مادرم هنر مامایى دارم. مامایى من، مامایى حقیقت و دانش است. او دایماً تاکید می کرد که خود چیزى نمی داند، بلکه مانند مامایان عمل می کند؛ یعنى با گفتگویى هدفمند، نقاط ضعف و قوت افکار و عقاید افراد را به آنها نشان می دهد و از این طریق به زاده شدن حقیقت و دانش در آنها کمک می کند.
سقراط هنگام بحث با افراد مختلف، به شرایط و موقعیت اجتماعى آنان توجهى نمی کرد. روش سقراط بدین گونه بود که ابتدا در بحث اظهار نادانی می کرد، سپس شخص را با پرسیدن برخی سوالات، به نقطه اى خاص هدایت نموده و تناقض در افکار و عقاید شخص مقابل را برایش روشن می ساخت. در این روند، تعریف کردن موضوعات براى سقراط از اهمیت خاصى برخوردار بود. چون به اعتقاد او، ابتدا باید دانست که منظور از مفاهیمى مانند عدالت، فضیلت، شجاعت و پرهیزگارى چیست، سپس می توان در مورد این مفاهیم صحبت کرد.
او براى رسیدن به تعریف صحیح یک مفهوم، از شیوه اى استقرایى استفاده می کرد؛ بدین معنا که ابتدا مثال ها و شواهدى را درباره موضوع مورد نظرش پیدا نموده و سپس، از این جزییات بدست آمده براى رسیدن به کلیات مطلب استفاده می کرد. وی پس از فهمیدن قاعده کلى، آن را براى موارد خاص تطبیق و تعمیم می داد. مثلا هنگام گفتگو، نظر طرف مقابلش را درباره عدالت جویا می شد، مخاطب هم براى رسیدن به تعریف، مثال هایى رامطرح می نمود. سپس با نشان دادن روابط و مشترکات این مثال ها، شخص را به تعریفى از مفهوم مورد نظر( مثلا عدالت) می رساند. بعد از این مرحله، سقراط موارد مخالف و متضاد با تعریف را یادآورى می کرد. بدین ترتیب، فرد مورد نظر دایماً مجبور می شد که تعریف خود را تغییر دهد تا به مفهوم صحیحى برسد. در این دیالوگ ها، شخص به اشتباهات و ناتوانی های خود پى می برد.
در روزگارى که سقراط در آن زندگى می کرد، دموکراسى آتن رو به نابودی نهاده بود و در بسیارى از نهادهاى مهم کشور، اعضا به ترتیب حروف الفبا انتخاب می شدند؛ به طوری که گاهى در میان آنها کشاورز و بازارى ساده نیز دیده می شد و یا سران لشگر به سرعت عوض می شدند.
به عقیده سقراط ، همانگونه که کفاش و نجار به مهارت در رشته خود نیاز دارند، حاکم نیز باید تخصص لازم را براى حکومت داشته باشد؛ یعنی داراى فضیلت سیاسى براى حکومت باشد. سقراط ، دموکراسى یونان را به باد تمسخر گرفته، دم از صلاحیت و شایستگى براى حکومت می زد؛ که البته، بزرگترین مدعى این صلاحیت، اشراف و ثروتمندان بودند که اعتقاد داشتند این شایستگى براى حکومت از نژاد و تبارشان حاصل می شود، ولى سقراط معتقد بود که این شایستگى و فضیلت با آموزش و تربیت پدید می آید و ناشى از روح انسانى است. البته باید توجه داشت که در آن زمان، این آموزش ها و نوع تربیت بیشتر مخصوص طبقه اشراف و نه همه مردم، بوده است.
در شرایطى که جنگ و خطر توطئه و قیام اقلیت ثروتمند، جامعه دموکرات یونان را تهدید می کرد، سقراط جوانان متمایل به آریستوکراسى را به دور خود جمع نموده و درباره فضیلت سیاسى با آنها صحبت می کرد. همین امر باعث شد که حکومت تصمیم به اعدام سقراط بگیرد. در دادگاهى که براى محاکمه سقراط تشکیل شد، وی به دفاع از خود برخاست که متن دفاعیه او در Apology افلاطون موجود است. سقراط این امکان را داشت که با طلب عفو از دادگاه، خود را از مرگ نجات دهد، ولى نپذیرفت که از عوامى که مدام مورد تمسخر او بودند، طلب بخشش کند. دوستان سقراط نیز امکان فرار وى از زندان را فراهم ساخته بودند، ولى او این کار را انجام نداد. بر اساس منابع " افلاطون " و" زنون " ، سقراط در آن زمان به چند دلیل فرار نکرد :
1- او معتقد بود که چنین فراری ترس از مرگ تلقی می شود که هیچ فیلسوفی این را نمی پسندد.
2 – حتی اگر فرار کند، او و تعلیماتش گسترش نمی یابند.
3- به پیروی از قوانین اجتماعی معتقد بود.
افلاطون در نوشته های خود، سقراط را چنین توصیف کرده که ساعتها در حیاط مدرسه وقت می گذراند تا با بچه ها ارتباط دوستی برقرار کند. در " زنوفون " و "سمپوزیوم" آمده است که سقراط خود را تنها وقف آنچه که بالاترین هنر یا شغل می پنداشت، می کرد. در نهایت نیز به دلیل افکاری که برای مردم آتن قابل درک نبود، گناهکار شناخته شده، محکوم به مرگ شد و این اعدام با مخلوطی از زهر شوکران انجام گرفت.
سقراط حتی هنگامی که جام شوکران را می نوشید ، آرامش خود را از دست نداد. وی یاران خود را به آرامش دعوت نموده و بحث را به ویژگی های آن جهان کشانید و گفت : " من عقیده دارم که مردگان آینده ای دارند و این آینده برای خوبان نیکوتر است تا برای بدان".
در سده های اخیر، هیچ متفکری وجود ندارد که مستقیم یا غیرمستقیم از سقراط و افلاطون تاثیر نپذیرفته باشد. در همه اعصار، انسان های بزرگی بوده اند که اندیشه های ژرف و عمیق داشته اند، اما کمتر انسانی مانند سقراط ، هم از عقل و خرد و هم از عشق و عاطفه بهره کامل داشته است.
سقراط مردی ساده بود و زندگی به دور ازتجمل داشت . او می گفت :" بالش من سنگ ، لحافم آسمان و زیرانداز من زمین است" . وی عقیده داشت که زندگی به هیچ نمی ارزد، همه چیزفناپذیر است ، جز خود انسان و کردارش که برای نسل های آینده باقی می ماند.
در تاریخ اندیشه غرب، سقراط یک مرجع است، چرا که از " قبل از سقراط " و " بعد از سقراط" سخن می رانند. "آپولون" (Apollon) سقراط را "داناترین انسانها" می داند و بر این باور است که یگانه دانایی او، آگاهی از نادانی اش است. سقراط اندیشمندی است که سعی در بیدار نگهداشتن جامعه زمان خود را دارد؛ مردی که حقیقت و نیکی را تعقیب می کند؛ تا آنجا که به جای آسوده خفتن، به مرگ آرام تن می دهد… و این، روش سقراط برای جاودانه زیستن است.

زمینهٔ محاکمه
هرچند پیش از سقراط نیز فیلسوفان و متفکّران بزرگی چون فیثاغورس، هراکلیتوس وپارمنیدس وجود داشته اند؛ امّا اندیشهٔ آنان بیش تر برون نگرانه و متوجّه اشیاء طبیعی بود. سقراط امّا مبلّغ تعریف کلّیات، وارد کردن اخلاق به فلسفه و توجّه به خویشتن انسان بود.
سقراط جوانان شهر را دور خود جمع می کرد و آنان را به تفکّر دربارهٔ سخنان و کلماتشان ترغیب می کرد. او همشهریان آتنی اش را تشویق می کرد تا خدایانشان، ارزش هایشان و خودشان را مورد پرسش و ارزیابی قرار دهند. تا می دید که مردم به سهولت راجع به عدالت گفتگو می کنند، وی به آرامی می پرسید که آن چیست؟ این شرافت، فضیلت، اخلاق و وطن دوستی که از آن سخن می گویید؛ چیست؟
اگر فضیلت با خردمندی و دانش معنا می شد، آن گاه مردمان می توانستند نتایج بلندمدت اعمالشان را پیش بینی کنند؛ و امیال و خواهش های خود را تحت نظم دربیاورند. هرچند در انسان مطلّع نیز شهوات وجود دارند، ولی او بهتر از جهّال می تواند بر خود مسلّط باشد. نیز در اجتماعی که بر پایهٔ عقل و دانش باشد، نفع هر شخص در متابعت از قوانین خواهد بود. ولی اگر خود حکومت پوچ و بی نظم باشد، و مقصود از آن خدمت و مساعدت به مردم نباشد، و بدون هدایت و راهنمایی مردم فرمانروایی صورت بگیرد، آیا می توان امید داشت که در چنین حکومتی اشخاص از قوانین پیروی نمایند و منافع خاصّ خود را تابع خیر کلّی عموم بدانند؟
سقراط می خواست مردان باکفایت را به قدرت برساند. از جوانان آتنی می پرسید:"اگر من بخواهم کفشی را تعمیر کنم، چه کسی را باید به این کار بگمارم؟" و پاسخ می شنید که "کفّاش را ای سقراط." وی درودگران و مسگران و دیگران را نیز نام می برد، و سرانجام سوالی از این قبیل می پرسید که:"کشتی دولت را چه کسی باید تعمیر کند؟
در سال ۳۹۹ پیش از میلاد، سقراط به فاسد کردن جوانان متهم شد. اتهام دیگر او بی اعتقادی به خدایان بود. سقراط را به دادگاه فراخواندند. دادستان های محکمه آنیتوس و ملتون مشهور، و لیکون گمنام بودند؛ که مجازات مرگ را برای سقراط خواستار شدند.

دفاعیات سقراط
بر اساس آنچه افلاطون که خود در جلسهٔ دادگاه حاضر بوده، در رسالهٔ آپولوژی نوشته است؛ در ابتدا اتهام سقراط به او فهمانده می شود و سپس سقراط در مقام دفاع از خود برمی آید. او منکر آن است که جوانان را فاسد کرده باشد. سقراط شرح می دهد که نه تنها عموم مردم بلکه معبد دلفی او را داناترین افراد بشر دانسته، در حالی که تنها علمی که او دارد؛ علم به جهل خویشتن و ناچیزی علم بشر در برابر علم خداست.
سقراط می گوید که او منکر خدایان آتن است، خود به خدایی یگانه باور دارد. او تعلیم فلسفه را وظیفه ای می داند که از سوی خدا به او محوّل شده و او اطاعت خدا را بر اطاعت مردم ترجیح می دهد. پس از پایان این خطابه، قضّات حکم به سرکشیدن جام زهر صادر می کنند، و سقراط خطابه ای نهایی ایراد می کند که در آن بیش از پیش، از اعتقادش به زندگی پس از مرگ سخن می گوید

.

خطابهٔ اوّل

تندیسی از سقراط، نگهداری در موزهٔ ملّی باستان شناسی ناپل
سقراط نخست آنیتوس و ملتوس را به زبان آوری متّهم می کند و این اتّهام را که بر خود وی بسته بودند، رد می کند. او می گوید که فقط در بیان حقیقت زبان آور است؛ اگر به عادت مالوف خود سخن بگوید و نه به صورت "خطابهٔ مدوّنی که به صنایع و لطایف مزّین باشد،" نباید بر او خشم بگیرند. وی بیش از هفتاد سال دارد و تاکنون در محکمه ای حضور نیافته است، و بنابراین اگر طرز بیانش خلاف رسم محاکم است، باید او را معذور بدانند.
آن گاه می گوید که علاوه بر مدّعیان رسمی، گروه بزرگی مدّعی غیررسمی نیز دارد، که از زمانی که قضاّت کودکانی بیش نبوده اند، همه جا از "سقراط، که مردی است دانا و دربارهٔ آسمان های زبرین می اندیشد، و در زمین زیرین کاوش می کند و بد را خوب جلوه می دهد،" سخن گفته اند. این اتّهام دیرینه از جانب افکار عمومی، از اتّهامات رسمی خطرناک تر است، خاصّه آن که او نمی داند واردکنندگان این اتّهامات چه کسانی هستند.
سقراط در پاسخ این دشمنی های دیرینه می گوید که وی مردی عالم نیست. سقراط می گوید که یک بار از معبد دلفی دربارهٔ داناترین افراد پرسیده اند و پاسخ آمده که از سقراط داناتر نیست. سقراط خود از این بابت مبهوت و متحیّر است؛ زیرا او می داند که دانشی ندارد؛ و خدا نیز ممکن نیست دروغ بگوید. بدین سبب سقراط به نزد کسانی می رود که به دانایی معروف بوده اند. نخست به نزد سیاست مداری می رود که "برخی او را دانا می شمردند، و خود او باز خود را داناتر می دانست." امّا به زودی در می یابد که او دانا نیست. سپس به سراغ شاعران می رود و از آن ها می خواهد قطعاتی از آثار خودشان را برای او توضیح دهند؛ ولی شاعران از عهدهٔ این کار برنمی آیند. "آن گاه دانستم که شعر سرودن شاعران از فرط دانایی نیست، بلکه بر اثر نوعی نبوغ و الهام است." سپس به نزد صنعتگران می رود، ولی اینان را نیز به همان اندازه مایوس کننده می یابد.
سقراط می گوید که در این جریان دشمنان فراوانی برای خود تراشیده است. سرانجام به این نتیجه می رسد که "فقط خدا داناست." با این حساب چرا خدا سقراط را داناترین آدمیان دانسته است؟ سقراط این گونه پاسخ می دهد که منظور خدا شخص سقراط نیست، بلکه خدا نام سقراط را از باب مثال به کار برده است؛ مانند اینکه بگوید "کسی داناست که مانند سقراط بداند که دانایی اش هیچ ارزشی ندارد." کار رسوا کردن کسانی که وانمود می کنند دانایند و بدین وسیله مردم را فریب می دهند، تمام وقت سقراط را گرفته است؛ و او را فقیر و بی چیز ساخته است؛ امّا سقراط وظیفهٔ خود می داند که درستی گفتهٔ خدا را به مردم اثبات کند. جوانان خوش دارند به سخنان او که حقیقت را آشکار می کند، گوش فرادهند؛ و آن گاه خود این جوانان به این کار می پردازند؛ و بدین ترتیب بر شمارهٔ دشمنان او می افزایند "زیرا که مردم خوش ندارند قبول کنند که ادعای دانایی شان مورد تفتیش قرار بگیرد.
سقراط سپس به مدعی خود ملتوس می پردازد، و از او می پرسد آن ها که جوانان را اصلاح می کنند چه کسانی هستند. ملتوس نخست قضّات را نام می برد، سپس قدم به قدم ناچار می شود که بگوید همهٔ مردم آتن، جوانان را اصلاح می کنند به جز سقراط! در اینجا سقراط به مناسبت چنین بخت نیکویی که نصیب شهر آتن شده، به آتنیان تبریک می گوید. آن گاه می گوید که زیستن در میان مردم صالح، بهتر است از زیستن در میان مردم فاسد، بنابراین نمی توان گفت که سقراط چنان سفیه است که به علم و عمد به فاسد کردن هم شهریان خود بکوشد؛ و اگر سهوآ چنین می کند در آن صورت ملتوس باید او را هدایت کند، نه محاکمه.
بخش دوم
مابقی دفاع شالوده ای کاملاً دینی دارد. سقراط تعلیم فلسفه را وظیفه ای دینی می داند که خدا به او محوّل کرده، چنانچه ترک این وظیفه همچون ترک وظیفهٔ سربازی، ننگین خواهد بود. اگر سقراط را بدین شرط حیات بخشند که دیگر به اندیشه نپردازد، در پاسخ خواهد گفت:"ای مردم آتن، من شما را حرمت می گذارم و دوست می دارم؛ ولی اطاعت خدا را بر اطاعت شما ترجیح می دهم؛ و تا هنگامی که جان و توان دارم از فلسفه و تعلیم آن دست نخواهم کشید… زیرا بدانید که این امر خداست و به عقیدهٔ من تاکنون هیچ امری که از خدمت من به خدا بزرگتر باشد؛ در شهر روی نداده است.
سقراط انکار نمی کند که قضّات می توانند او را بکشند، یا تبعید کنند، یا از حقوق اجتماعی محروم سازند. امّا وقتی آن ها چنین می پندارند و دیگرانی نیز چنین می پندارند که آسیب بزرگی به سقراط رسیده است؛ او با آن ها موافق نیست زیرا زیانی که این کار در روح و جان آن ها می گذارد، از بدی آسیب آن ها به سقراط بزرگتر است.
سقراط سپس می گوید که در عالم سیاست هیچ مرد درستکاری نمی تواند مدّت مدیدی پایدار بماند. وی دو مورد را ذکر می کند که در آن ها چاره ای جز دخالت در سیاست نداشته است: مسئلهٔ دموکراسی در آتن و مخالفت با سی تن جبّار.
در آخر سقراط خاطرنشان می کند که در میان حاضران، بسیاری از شاگردان سابق او و پدران و برادران آن ها وجود دارند؛ امّا در ادعانامه حتّی یکی از اینان به عنوان شاهد معرّفی نشده است
سقراط از پیروی از رسم متداول حاضر کردن کودکان گریان خود در دادگاه، برای رقّت آوردن قلوب قضّات خودداری می کند؛ و می گوید که چنین صحنه هایی متّهم و دادگاه را به یک اندازه مضحک می کند. او وظیفهٔ خود می داند که قضّات را مجاب کند، نه اینکه آن ها را بر سر رحم آورد
پس از صدور حکم مرگ با نوشیدن شوکران و ردشدن پیشنهاد سی مینه جریمه، سقراط خطابهٔ نهایی اش را ایراد می کند.
خطابه دوّم
پس از قطعی شدن حکم، سقراط برای قضّات پیش گویی می کند که به زودی به مجازاتی بسیار سخت تر از آنچه بر او روا داشته اند، گرفتار خواهند شد.
به نظر سقراط "اگر می اندیشید که با کشتن من می توانید کسی را از نکوهش زندگی زیان آورتان بازدارید، سخت در اشتباهید. این راه فرار، راهی نیست که ممکن یا آبرومندانه باشد. آسان ترین و شریف ترین راه، از پای درآوردن دیگران نیست؛ بلکه بهتر ساختن خویشتن است."
در ادامه او می گوید:"از میان ما آنان که مرگ را بد می پندارند، دراشتباهند؛ زیرا که مرگ یا خوابی است بی رویا، یا رفتن روح است به دنیای دیگر. و آیا انسان در ازای هم صحبتی اورفئوس و موسی و هزیود و هومر، از چه چیزی حاضر نیست دست بشوید؟ نه، اگر این راست باشد، پس بگذارید من بمیرم و باز هم بمیرم." سقراط می گوید که در دنیای دیگر با کسانی هم نشین خواهد شد که شربت شهادت نوشیده اند؛ و بالاتر از همه اینکه جستجوی خود را در طلب دانش در آن دنیا ادامه خواهد داد. و در انتها سقراط می گوید:"زمان رحلت فرارسیده است و ما هر یک به راه خود می رویم؛ من به راه مرگ و شما به راه زندگی. کدامیک بهتر است، فقط خدا می داند."

ردّ پیشنهاد فرار
طبق آنچه در رسالهٔ کریتو آمده است، پس از پایان دادگاه و صدور حکم، سقراط به زندان برده می شود. گروهی از شاگردان وی راه فرار از طریق رشوه دادن به نگهبانان را به او پیشنهاد کردند.
سقراط در پاسخ می گوید که به موجب قانون محکوم گشته است، و خطاست که برای گریز از مجازات دست به کاری خلاف قانون بزند. سپس او چنین می انگارد که با قوانین آتن مشغول مکالمه است؛ و در این مکالمه قوانین می گویند که سقراط نسبت به قوانین همان حقی را دارد که پسر به پدر و برده به صاحب خود مدیون است. این گفتگو چنین پایان می یابد:"پس ای سقراط، از ما که تو را پرورانده ایم بشنو زندگی و فرزندانت را بر عدالت مقدّم مدان، بلکه نخست عدالت را در نظر داشته باش، تا کردارت در برابر بزرگان جهان پایین صواب باشد. زیرا اگر چنان کنی که کریتو می گوید، نه خود را قرین سعادت یا قدس یا عدالت جهانی یا سعادت ابدی ساخته ای و نه کسانت را. تو اکنون بی گناه می روی، در حالی می روی که بد نکرده ای بلکه با تو بد کرده اند… تو قربانی قوانین نیستی، بلکه قربانی مردمی؛ امّا اگر پاسخ بدی را با بدی بدهی، و در ازای آسیب، آسیب برسانی، و بدین طریق عهد و پیمانی را که با ما بسته ای بشکنی، و بر کسانی که کمتر از همه سزاوار ستم هستند، یعنی خودت و دوستانت و کشورت و ما، ستم رواداری، آنگاه تا زنده ای ما بر تو خشم خواهیم گرفت، و برادران ما، یعنی قوانین عالم دیگر، نیز تو را دشمن خواهند داشت؛ زیرا خواهند دانست که تو در راه از میان بردن ما از هیچ کاری فروگذار نکرده ای.
اجرای حکم

تابلوی مرگ سقراط، اثر ژاک لوئی داوید؛. نگهداری در موزهٔ متروپولیتن نیویورک.
سقراط پس از توضیح راجع به علّت رد کردن پیشنهاد فرار، به شاگردان می گوید"دغدغه به خود راه ندهید و به خود بگویید که فقط جسم مرا به خاک خواهید گذاشت."
افلاطون در مکالمهٔ فیدون می نویسد که پس از گفتن این جملات، سقراط برای استحمام به اتاق دیگری می رود. پس از استحمام نیز مدتی در همان اتاق می ماند تا اینکه نزدیک غروب آفتاب به نزد شاگردانش بازمی گردد. همین هنگام زندانبان می رسد و به سقراط می گوید که او را نجیب ترین و شریف ترین و بهترین کسانی می داند که به این زندان آمده اند. "من می دانم که حتی در این وضع تو به من خشم نخواهی گرفت و خشم تو متوجه جنایتکاران حقیقی خواهد بود که آن ها را می شناسی." زندانبان سپس با اندوه خارج می شود.
سقراط از زندانبان در نزد شاگردانش تمجید می کند و او را جوان مرد می خواند. سپس از کریتو می خواهد که جام زهر را برایش بیاورد. کریتو به سقراط می گوید که عجله نکند زیرا هنوز شعاع خورشید روی تپّه ّاست و سقراط همچنان مجال حیات دارد؛ افراد در موقعیت او، نخست خوب می خورند و میاشامند و حتّی بعضی به عشق بازی می پردازند. سقراط پاسخ می دهد که:"آن ها که چنین می کنند بی دلیل نیست؛ زیرا آن ها خیال می کنند که از این کار نفعی می برند… من در اینکه جام زهر را دیرتر بخورم نفعی نمی بینم. اگر اندکی دیرتر بخورم خودم را مسخره خواهد کرد؛ زیرا خود را به زندگی علاقه مند نشان خواهم داد و از آنچه در نظر من هیچ است، برای خود ذخیره خواهم ساخت."
سقراط از خادمی در زندان می پرسد که چه باید بکند و او پاسخ می دهد که کاری ندارد جز اینکه زهر را سر بکشد و مدتی راه برود تا در پای خود احساس سنگینی کند، پس از آن هم باید دراز بکشد تا زهر کار خود را بکند.
سقراط در میان هیاهوی فریاد و گریهٔ شاگردان چنین می کند، به تدریج بدنش رو به سرد و بی حس شدن پیش می رود. آخرین سخن او این بود که"ای کریتو ما باید خروسی به آسکلپیوس بدهیم؛ ادای دِین را فراموش نکنید. توضیح آنکه مردم یونان قدیم چون از بیماری شفا می یافتند، خروسی نذر آسکلپیوس می کردند؛ و او از تب زندگی شفا یافته بود
لحظه ای بعد سقراط تکانی می خورد و چشم هایش بی حرکت می ماند

انقلاب سقراط در فلسفه
: فلسفه پیشاسقراطی
پیش از سقراط، فیلسوفان به طور کلی برون نگر بودند و تلاش می کردند تا پدیده های جهان را توضیح دهند. فلسفه با سقراط به مسیر تازه ای افتاد. انقلاب سقراط، وارد کردن اخلاق در فلسفه، اخلاق را در کانون توجّه فلسفه قراردادن و تاکید ورزیدن بر فنّ جدل و استدلال نظری است؛ و این کار به معنای درون نگری، روی تافتن از جهان خارج و نظر کردن به انسان و خویشتن انسان است.
دیالکتیک

سقراط حکیم، در اندیشهٔ یک نقاش عصر سلجوقی
: دیالکتیک، روش سقراطی و موضوعات سقراطی
روش سقراط که خودش آن را تلنخوس (بازجویی) می نامید، بر اساس سوال و جواب متوالی و هدفمند بناشده بود؛ به طوری که سقراط با اختیار موضع طرف مقابل، ابتدا موافقت و همراهی او را جلب می کرد و سپس تناقضات استدلال های او آشکار شده و با استفاده از موضع خود شخص، مدعایش را رد می نمود.
در آن دوران سوفسطائیان نفوذ زیادی بین جوانان آتنی داشتند و به آنها سفسطه و فن جدلآموزش می دادند وادعایشان این بود که حقیقتی وجود ندارد. آنها خود را دانشمندترین و عالمترین مردمان می خواندند. سقراط بنا بر نتیجه ای که در زندگی بدان رسیده بود، با آن ها که ادعای علم و دانش داشتند، به مقابله پرداخت.
روش عملی سقراط برای مبارزه با چنین اشخاصی این بود که با یکی از آنها وارد گفتگو می شد و می کوشید تا از او افکارش را درباره موضوعی خاص، مثلاً شجاعت بیرون بکشد. آن شخص در ابتدا فکر می کرد که حقیقت شجاعت را می شناسد و به آن آگاه است. سقراط گفتگو را به شیوه پرسش و پاسخی شروع می کرد و در آغاز خود را با آن چه شخص مقابلش می گفت، همراه نشان می داد. ممکن بود این گفتگو به طول بینجامد، اما سر انجام بحث را به جایی می رساند که شخص مقابل به نادانی خود پی می برد؛ یعنی به این نتیجه می رسید که حقیقتاً هیچ چیزی را درباره شجاعت نمی داند و به این صورت، سقراط به او می فهماند که اعتراف به نادانی، بزرگ ترین دانش است.

سخنان سقراط
تنها خوبی موجود در جهان، شناخت و دانش؛ و تنها شر و زشتی، نادانی است. سقراط

تا زمانی که انسان زنده است، فهم این نکته برای او دشوار است که برای جاویدان شدن بایستی بمیرد؛ پس از آن مرگ نباشد. سقراط

من تا آنجا که می توان، حق شناسی می کنم، ولی چون پول ندارم، جز ستایش، کاری از دستم برنمی آید. سقراط

تنها یک خیر وجود دارد که نام آن، دانش است و تنها یک شر وجود دارد که نام آن، نادانی است.سقراط
از مرگ نترسید که تلخی آن، از ترس از آن است. سقراط

شیرین ترین مرگ ها از آنِ کسانی است که کارهای بزگ از آنها سرزده و آرزوهای بزرگ آنها برآورده شده است. سقراط

هیچ کس نمی داند، شاید مرگی که از او چون دشمنی سخت و زیانکار می گریزند، براستی، ره آوردی بزرگ است. سقراط

گریز از مرگ، دشوار نیست، گریز از بدی دشوار است، زیرا بدی تندتر از مرگ می رود.سقراط

مرد کامل آن است که دشمنان از او در امان باشند، نه آنکه دوستان از او بهراسند. سقراط

لازمه قضاوت، شکیبایی به هنگام شنیدن، اندیشیدن به هنگام گفتن، بینش به هنگام رسیدگی و بیطرفی به هنگام قضاوت است.سقراط

مردی نیک بخت است که از هر کار نادرستی که از او سر بزند، تجربه ای تازه به دست آورد. سقراط

در لذتی که آمیخته به فساد است، خوشحال نباشید و [ به این ] فکر کنید که لذت نمی ماند و فساد می ماند.سقراط

مرگ ترس ندارد، زیرا خوابی آرام است که خیالات آشفته در آن وجود ندارد. سقراط

فردی که در امری بزرگ جان می سپارد، مثل کسی است که تازه زخم برداشته و در گرمی گیر و دار، جراحت خویشتن را احساس نمی کند. پس کسانی که همت خود را وقف راه خیر می کنند از زحمت و آزار مرگ به دورند و شیرین ترین مرگها متعلق به کسانی است که کارهای بزرگ از آنان سر زده و آرزوهای بزرگ آنان بر آورده شده است. سقراط

با عاقل مشورت کن، چون فکر او به دور از هوای نفسانی است و با نادان مشورت مکن، زیرا که او تابع هوای نفس باشد. مشورت مکن با آن که محاط زمان است، بلکه مشورت کن با آن که محیط به زمان باشد.سقراط

جامعه زمانی حکمت و سعادت می یابد که مطالعه، کار روزانه اش باشد. سقراط

از مرگ نترسید، زیرا تلخی آن به دلیل ترس از آن است.سقراط

یک زندگی مطالعه نشده، ارزش زیستن ندارد.سقراط

زندگی کوتاه است و فانی، اما هنر طولانی و ماندگار. سقراط

با پدر و مادرت چنان رفتار کن که از فرزندان خود توقع داری.سقراط

ممکن است مقداری زهر در کوزه ای ریخت و آن کوزه را شست و اثرات زهر را از بین برد، ولی چیزی را که در ذهنتان جای دارد، خوب یا بد، بر شما فرمانروایی خواهد کرد و هرگز از آن رهایی نتوانید یافت.سقراط

خشم و دشمنی را به درگاه مردان با اراده راهی نیست. سقراط

اندیشیدن به سرانجام هر کار باعث رستگاری است. سقراط

داروی خشم، خاموشی است. سقراط

خدمت خود را بی آنکه برای پاداش باشد به مردم عرضه کنید و پاداش آن را در رضایت خاطر خویش بیابید. سقراط

هیچ گنجی به از هنر نیست و هیچ هنری بزرگوارتر از دانش نیست و هیچ پیرایه ای بهتر از شرم نیست و هیچ دشمنی بدتر از خوی بد نیست.سقراط

اثر حکمت آنگاه در شخص حکیم پدیدار شود که خویشتن را حقیر و ناچیز شمارد.سقراط

نخستین گام برای از میان برداشتن یک ملت، پاک کردن حافظه ی آن است.سقراط

آن قدر بر مال دنیا حریص مباش که برای از دست دادنش اندوهناک شوی.سقراط

انتقام، دلیل سبکی عقل و پستی روح است. سقراط

ازدواج کنید؛ به هر وسیله ای که می توانید؛ اگر زن خوب داشته باشید بسیار خوشبخت خواهید شد و اگر گرفتار زن بدی شوید؛ فیلسوف از آب در می آیید و این هر دو برای هر مردی خوب است.سقراط

ادب و حکمت را شعار خود ساز تا بهترین اهل زمان شوی و به نیکان بپیوندی.سقراط

آن انسانی عاقل تر است که می داند عقلش کمتر است.سقراط

باید بخوری تا زنده باشی، نه آنکه زنده باشی تا بخوری. سقراط


تعداد صفحات : 26 | فرمت فایل : WORD

بلافاصله بعد از پرداخت لینک دانلود فعال می شود