فهرست
عنوان
صفحه
پیشگفتار
2
زندگینامه
4
کانت چه می گوید؟
9
قانون آزادی، حکومت جمهوری و صلح جاودان
13
منابع
34
پیشگفتار
ایمانوئل کانت (Immanuel Kant) در 1724 در پروس شرقی متولد شد.زندگی او خالی از فراز و نشیب بود . ازدواج نکرد ، از زادگاه خود هرگز زیاد دور نشد و در آنجا مدت 27 سال استاد منطق و فلسفه بود.
کانت معتقد بود گزاره هایی وجود دارد که عقل توانایی داوری در مورد آنها را ندارد مثلا اگر بگویی جهان آغازی در زمان داشته یا بگویی چنین آغازی نداشته است ، هیچ یک از این دو بی معنا نیست و عقل نمی تواند میان این دو یکی را برگزیند .
همچنین او به این نتیجه رسیده بود که عقل و تجربه هیچ کدام مبنای محکمی برای دعوی وجود خدا نیست . آنجایی که پای عقل و تجربه می لنگد خلایی پدید می آید که می توان با ایمان پر کرد. کانت معتقد بود فرض بر وجود خدا یک ضرورت اخلاقی است. یعنی وجود خدا یا عدم وجود او با اینکه غیر قابل اثبات است به خاطر اخلاق باید فرض گردد. همچنین او باور داشت که باید مبانی ایمان مسیحی را نگه داشت. تفکر کانتی خطوط ممنوعی را برای عقل نشان می دهد که نباید انسان خطر ورود به آنها را بر خود هموار کرد و گرنه خطر فرو رفتن در اوهام در کمین است. کانت نشان می دهد عقل نمی تواند از حدودی فراتر رود بی آنکه به هذیان گویی و تناقض منجر شود چنانکه عقل در اثبات حقایق مابعدالطبیعی همیشه تناقض هایی را ایجاد می کند.
کانت به این نتیجه رسید که علم انسانی به جهان پدیداری (اشیا آنگونه که پدیدار می شوند یا جهان در نظر ما ) می پردازد و دین به آنچه فی نفسه در جهان غیر قابل شناخت است می پردازد ( اشیا آنگونه که واقعا هستند یا جهان فی نفسه) پس علم و دین حاجتی به تعارض با هم ندارند . اما اگر آنچه می توانیم تجربه کنیم جهان پدیداری است پس چگونه می توانیم به وجود عالم فی نفسه اطمینان داشت ؟
پرسش های مهمی که کانت مطرح می کند شامل موارد زیر است :
1.درباره جهان چه می توانم بدانم ؟
2.چه باید بکنم ؟
3.حق دارم به چه چیز امیدوار باشم ؟
بر روی سنگ قبر کانت حک شده است : دو چیز ذهن مرا به بهت و حیرت می اندازد و هر چه ژرفتر می اندیشم بر شگفتی ام می افزاید : یکی آسمان پرستاره ای که بالای سر ماست و دیگری موازین اخلاقی که در دل ماست.
زندگینامه
ایمانوئل کانت در ۱۷۲۴ در شهر کوینسبرگ در پرس شرقی ،از پدری استاد سراجی به دنیا آمد.تا سن هشتاد سالگی که درگذشت همه عمر خود را عملا در این شهر گذراند.خانواده اش بسیار دیندار بود،و اعتقاد مذهبی خود او پیش زمینه ای مهم برای فلسفهء او شد.کانت هم مانند بارکلی عقیده داشت ، مبانی ایمان مسیحی را باید نگه داشت.در میان فیلسوفانی که تا کنون بحث کردیم کانت نخستین کسی است که در دانشگاه فلسفه تدریس می کرد.استاد فلسفه بود. دو گونه فیلسوف داریم .یکی کسی که برای پرسشهای فلسفی خود شخصا دنبال پاسخ می رود.دیگری کارشناس تاریخ فلسفه است اما فلسفه ای ضرورتا از خود ندارد. کانت هر دو بود.چنانچه فقط استادی برجسته و متخصص اندیشه های فلاسفهء دیگری می بود ، هرگز چنین جایگاهی در تاریخ فلسفه پیدا نمی کرد ،و مهم است بخاطر بسپاریم که کانت دارای آموزش قرص و استوار در سنت فلسفی گذشته بود .هم با عقل گرایی دکارت و اسپینوزا آشنا بود و هم با تجربه گرایی لاک،هیوم،بارکلی.
عقل گرایان می گفتند پایه معرفت انسان همه در ذهن است.و تجربه گرایان می گفتند شناخت جهان همه زاییدهء حواس ماست.به نظر کانت هر دو دیدگاه تا اندازه ای درست و تا اندازه ای نادرست بود.مسئله ای که ذهن تمامی آنها را به خود مشغول داشته بود این بود که دربارهء جهان چه می توان دانست .این طرح کار فلسفی از زمان دکارت به این طرف هوس و حواس همهء فیلسوفان را ربوده بود .اینان دو امکان عمده پیشنهاد کرده بودند : جهان یا دقیقا همان است که ما با حواس خود درک می کنیم، یا آن است که به عقل ما می رسد. کانت گفت: در ادراک ما از جهان هم<حس> دخالت دارد و هم <عقل> اما به نظر او عقلیان در میزان کاربرد عقل ، و تجربیان در تاکید تجربهء حسی، غلو ورزیده اند .آنچه ما می بینیم در درجهء اول ادراک حسی پدیده هایی است در زمان و مکان .کانت<زمان > را دو صورت شهود ما خواند.و تاکید ورزید که این دو صورت در ذهن ما بر هر تجربه ای پیشی می جویند.به عبارت دیگر پیش از این که چیزی را تجربه کنیم، می دانیم که آن را به صورت پدیده ای در زمان و مکان ادراک حسی خواهیم کرد.زیرا عینک عقل را نمی توانیم از چشم خود برداریم.
به مفهومی آنچه ما می بینیم چه بسا بستگی به این دارد که در هندوستان بزرگ شده ایم یا در گروئنلند ، ولی به هر حال هر چه باشیم ، جهان را به صورت یک رشته فرایند در زمان و مکان تجربه می کنیم.و این چیزی است که از پیش می توان گفت .کانت اعتقاد داشت زمان و مکان وابسته به حالت انسان است.زمان و مکان بیش و پیش از هر چیز حالات ادراک حسی ماست و نه صفات جهان فیزیکی.کانت می گفت : تنها ذهن نیست که خود را با چیزها تطبیق میدهد.چیزها نیز با ذهن انطباق پیدا می کنند.کانت این را انقلاب کوپرنیکی در مسئلهء معرفت انسان خواند.منظورش این بود ، همانطور که کوپرنیک با دعوی خود که زمین به گرد خورشید می چرخد و نه برعکس ، انقلابی به وجود آورد ، پندار کانت نیز به همان اندازه تازه بود و با طرز فکرهای قبلی تفاوت داشت.
عقل گرایان اهمیت تجربه را تقریبا از یاد برده بودند ، و تجربه گرایان اثر ذهن را بر دید ما از جهان نادیده گرفتند.به عقیدهء کانت، حتی قانون علیت ـ که هیوم معتقد بود انسان نمی تواند تجربه کند ـ منوط به ذهن است.کانت میان (شی ء در در نفس خود) و (شیء در نظر من) تمایز مهمی قائل شد.در مورد اشیاء <فی نفسه> ما هیچگاه نمی توانیم شناخت قطعی داشته باشیم.ما فقط <نمود> آنها را بر خودمان می دانیم.از سوی دیگر می توانیم پیش از هر گونه تجربهء عملی ، چیزی دربارهء نحوهء ادراک ذهن انسان از اشیاء بگوییم.
به نظر کانت دو عنصر است که به شناخت انسان از جهان کمک می کند.یکی احوال خارجی که تا آنها را از راه حواس درک نکنیم نمی توانیم بدانیم .این را مادهء شناخت می نامیم.دیگری احوال درونی خود انسان است ـ مانند ادراک حسی رویدادها به منزلهء فرایندهای تابع قانون خلل ناپذیر علیت بدان گونه که در زمان و مکان روی می دهد.این را صورت شناخت می خوانیم.
به عقیدهء کانت چیبزهایی که ما می توانیم بدانیم حد و حصر دارد .شاید بتوان گفت <عینک > ذهن است که این حدود را تعیین می کند.کانت بر آن بود که عقل در ورای فهم انسان به کار می پردازد.در عین حال ، در طبیعت خود ما هم شور و شوقی بنیادین است که این قبیل پرسشها را مطرح می کند. مثلا وقتی از خود می پرسیم جهان از کجا آمد و دربارهء پاسخهای مختلف گفتگو می کنیم عقل به مفهومی به حال تعلیق در می آید. زیرا مادهء حسی ندارد که به کار اندازد، تجربه ای ندارد که از آن بهره گیرد ،زیرا ما هیچگاه کل عظیم هستی را که خود جزء ناچیزی از آنیم تجربه نکرده ایم. یعنی ما ذرهء کوچکی از توپی هستیم که روی زمین قل می خوریم.بنابر این نمی توانیم دریابیم توپ از کجا آمده است.ولی ویژگی عقل انسان است که همواره می پرسد توپ از کجا آمد.به همین دلیل از پرسش باز نمی ایستد، و هر چه در توان دارد به کار می برد تا پاسخ عمیقترین پرسشها را پیدا کند.
ولی هرگز به چیز دندانگیری دست نمی یابد .جواب رضایت بخش پیدا نمی کند ، چون عقل قادر به ردیابی و نشانه گیری این هدف نیست.اگر بگویی جهان حتما آغازی در زمان داشته یا بگویی چنین آغازی نداشته است، هیچ یک از این دوحرف بی معنا نیست.عقل نمی تواند بین این دو یکی را برگزیند.می توان ابراز نظر کرد که جهان پیوسته وجود داشته است ، ولی آیا چیزی که هرگز آغازی نداشته می تواند پیوسته وجود داشته باشد؟در این صورت ناچاریم نظر مغایر را اتخاذ کنیم .کانت گفت: عقل و تجربه هیچکدام مبنای محکمی برای دعوی وجود خدا نیست.عقل می تواند بالسویه مدعی وجود خدا و یا منکر وجود خدا بشود.او بعد دینی تازه ای گشود.گفت: آنجا که پای عقل و تجربه می لنگد ، خلایی پدید می آید که می توان با ایمان پر کرد.کانت گفت: انتظار نمی رود که بتوانیم بفهمیم چه هستیم.شاید بتوانیم بفهمیم که گل یا حشره چیست، ولی هیچگاه نمی توانیم خودمان را بفهمیم.و از این دشوارتر فهم کائنات است.
کانت همواره اندیشیده بود که تمیز حق از ناحق کار عقل است ، نه احساس.در اینجا هم رای عقل گرایان بود که می گفتند توان تشخیص حق از نا حق ذاتی خرد انسان است.همه می دانیم چه جیز درست و چه چیز نادرست است ، نه چون که این را آموخته ایم بلکه چون این توانایی در ذهن ما وجود دارد.
به گفتهء کانت همه ما <عقل عملی> داریم یعنی ، شعوری که ما را قادر می سازد در هر مورد بین حق و نا حق تمییز قائل شویم.کانت در این زمینه مثل دکارت که می گفت انسان <موجود دوگانه > است ، بشر را دارای دو بخش ، نفس و جسم، می داند.می گوید ما ، به عنوان موجودات مادی ، تابع بیچون و چرای قانون خلل ناپذیر علیت هستیم.ما ادراکات حسی خود را تصمیم نمی گیریم، درک حسی به ضرورت به ما راه می یابد و چه بخواهیم و چه نخواهیم بر ما تاثیر می گذارد.ولی ما تنها موجود مادی نیستیم، مخلوق عقل نیز هستیم . انسان می تواند بردهء انواع و اقسام چیزها گردد.انسان حتی می تواند بردهء خودخواهی خود باشد.استقلال و آزادی دو نعمتی است که می تواند ما را از هوا و هوس و از بدیهایمان برهاند.و سر انجام شاید بتوان گفت کانت موفق شد ، در کشمکش عقل و تجربه ، راهی به بیرون از بن بست فلسفه بیابد.بدین قرار دوره ای از فلسفه با کانت به پایان می رسد.ولی در ۱۸۰۴ یعنی در اوج عصر فرهنگی رمانتی سیسم ، درگذشت.یکی از معروف ترین گفته های او بر سنگ مزارش در کوینسبرگ حک شده است:دو چیز مرا به بهت و حیرت می اندازد و هر چه بیشتر و ژرفتر می اندیشم بر شگفتی ام می افزاید ، یکی آسمان پرستاره ای که بالای سرماست و دیگری موازین اخلاقی که در دل ماست.
صدوپنجاه سال از مرگ ایمانوئل کانت می گذرد. وی هشتاد سال در شهر کونیگزبرگ که یکی از شهرهای ایالت پروس بود، عمر سپری کرد و در همانجا درگذشت. او از سال ها پیش از آن، در عزلت کامل زیسته بود و دوستانش به فکر مراسم خاکسپاری ساده ای بودند. اما این فرزند یک پیشه ور فقیر، چونان شاهی به خاک سپرده شد. هنگامی که خبر مرگ او پخش شد، مردم به طرف خانه او سرازیر شدند و این جریان روزها ادامه داشت. در روز مراسم خاکسپاری، تمام عبور و مرور در کونیگزبرگ بازایستاد. کاروان دیدناپذیری از مردم در زیر زنگ ناقوس های تمام شهر، به دنبال تابوت در حرکت بود. آنگونه که معاصران گزارش می دهند، اهالی کونیگزبرگ هرگز چنین تشییع جنازه ای به خود ندیده بودند.
به راستی این حرکت شگفت آمیز و خودانگیخته به چه معنایی می توانست باشد؟ آوازه کانت به مثابه فیلسوفی بزرگ و انسانی نیک، به هیچ وجه قادر نیست این موضوع را به اندازه کافی توضیح دهد. به نظر من، این رویدادها معنایی ژرف تر داشت. می خواهم خطر کرده، این حدس را پیش کشم که در آن هنگام، در سال 1804 ، تحت سلطنت مطلقه فریدریش ویلهلم سوم، آن ناقوسهایی که برای کانت به صدا درآمد، پسآهنگ انقلابهای آمریکا و فرانسه بود: پسآهنگ ایده های سالهای 1776 و 1789. کانت برای شهروندان خود، به نماد این ایده ها تبدیل شده بود و آنان به تشییع جنازه او آمده بودند تا از او همچون آموزگار و پیام آور حقوق بشر و برابری در مقابل قانون و نیز منادی جهان وطنی و رهایی خویش به یاری دانش و آنچه که شاید مهم تر است یعنی صلح جاویدان بر روی زمین، قدردانی کنند.
بذرهای همه این ایده ها، از طریق انگلستان و در قالب کتاب "نامه هایی از لندن درباره انگلیسی ها" اثر ولتر منتشر به سال 1732 به قاره اروپا رسیده بود. ولتر در این کتاب به مقایسه شکل حکومت مشروطه انگلستان و سلطنت مطلقه در قاره اروپا مبادرت ورزیده بود. او شکیبایی مذهبی انگلیسی را با نابردباری کلیسای رومی و قدرت روشنی بخش نظام کیهانی اسحاق نیوتن و تجربه گرایی تحلیلی جان لاک را با جزمیت گرایی رنه دکارت مقایسه کرده بود. کتاب ولتر سوزانده شد، اما انتشار آن، سرآغاز جنبشی فلسفی بود که در تاریخ جهان با اهمیت است. جنبشی که میل تهاجمی خودویژه آن در انگلستان فهمیده نشد، چرا که با مناسبات این کشور همخوانی نداشت.
این جنبش را معمولا" در فرانسه éclaircissementو در آلمانیAufklärung [روشنگری] می نامند. تقریبا" همه جنبشهای مدرن فلسفی و سیاسی را می توان به طور مستقیم یا غیرمستقیم، ناشی از آن دانست. زیرا این جنبش ها یا بی میانجی از روشنگری تکوین یافته اند و یا در واکنش رومانتیک علیه روشنگری؛ در این واکنش، رومانتیک ها با تمسخر از آن به عنوان "روشنگری بازی" (Aufklärerei ) یا "روشنگری پردازی" (Aufkläricht) نام می بردند. شصت سال پس از مرگ کانت، این ایده در اصل انگلیسی، به انگلیسی ها به مثابه یک "روشنفکری سطحی و پرمدعا" معرفی شد و واژه انگلیسی enlightenment که در آن زمان برای نخستین بار به کار رفت، به عنوان ترجمه Aufklärung (éclaircissement) حتی امروز هم برای خواننده انگلیسی، دارای چاشنی یک "روشنگری بازی" سطحی و پر مدعاست.
کانت به روشنگری باور داشت؛ او واپسین پیکارگر بزرگ آن بود. به خوبی می دانم که این نظر امروز رایج نیست. زیرا در حالی که من کانت را واپسین پیکارگر روشنگری می بینم، او را اغلب، بنیانگذار مکتبی می دانند که روشنگری را نابود کرد ـ مکتب رومانتیک "ایده آلیسم آلمانی"، مکتب فیشته، شلینگ و هگل. من مدعی ام که این برداشت ها با یکدیگر ناسازگارند.
فیشته و بعدها هگل کوشیدند از آوازه کانت به نفع خود بهره برداری کنند. آنان او را بانی مکتب خود معرفی کردند. اما کانت آن اندازه عمر طولانی کرد تا ابراز نزدیکی های مکرر فیشته را که خود را جانشین و وارث کانت معرفی می کرد، واپس زند. کانت در مقاله منتشر شده خود به نام "توضیح در ارتباط با نظریه علم فیشته" (7 اوت 1799) که کمتر شناخته شده است، تا آنجا پیش رفت که نوشت: "خدا ما را از شر دوستانمان حفظ کند … چرا که در میان این به اصطلاح دوستان … فریبکاران و نیرنگ بازانی یافت می شوند که در فکر تباهی ما هستند ولی در ظاهر زبان خیرخواهی اختیار می کنند و از کمند آنان نمی توان به اندازه کافی در امان بود". اما پس از مرگ کانت، هنگامی که او دیگر نمی توانست از خود دفاع کند، این شهروند جهانی مورد استفاده قرار گرفت تا در خدمت اهداف مکتب ملی گرایی رومانتیک قرار داده شود و در واقع اینکار علیرغم همه چیزهایی که او علیه روح رومانتیسم، شور احساساتی و شیفتگی گفته و نوشته بود، با موفقیت عملی گشت.
اما گوش فرادهیم که خود کانت درباره ایده روشنگری چه می گوید. او می نویسد: "روشنگری، برون رفت انسان از نابالغی خود کرده است. نابالغی یعنی ناتوانی در به کاربردن فهم خویش بدون رهنمود دیگری. این نابالغی هنگامی خودکرده است که علت آن نه کاستی فهم، بلکه کاستی عزم و دلیری در به کاربردن فهم خویش بدون رهنمود دیگری باشد. Sapere aude! : در به کار بردن فهم خویش شهامت داشته باش! لذا اینست گزینسخن روشنگری". چیزی که کانت در اینجا می گوید، بدون تردید یک اقرار شخصی است؛ این بخشی از سرگذشت خود اوست. وی که در مناسبات فقیرانه و با چشم انداز محدود پیتیسم بزرگ شده بود، شجاعانه راه رهایی خویشتن از طریق دانستن را پیمود. او در سالهای بعد (آنگونه که هیپل گزارش می دهد) گاهی با هراس به " بردگی دوران جوانی اش" در گذشته، یعنی زمان نابالغی معنوی خویش نظر می افکند. می توان گفت که ایده رهایی معنوی خویش، ستاره راهنما و پیکار برای تحقق و اشاعه این ایده، مضمون زندگی او بود.
کانت
چه می گوید؟
زندگی روزمره ی یک فیلسوف*
امانوئل کانت ِ مجرد، وسواسی و موشکاف، گرچه زندگی اش را،به گونه ای دقیقاً تنظیم شده، وقف کار کرده بود…اما نوبت لذت را نیز فراموش نمی کرد
بیو گرافی فیلسوفان نشان می دهد که زندگیشان همواره بی نشیب و فراز نبوده است: افلاطون، کم مانده بود به عنوان برده فروخته شود؛ دکارت،روزی، در طول یک سفر، ناچار شد مسلحانه از خویش دفاع کند چرا که قایقرانان می خواستند او را لـُخت کرده، سپس به قتل برسانند. زندگی کانت ِ مجرد و سخت کوش اما، در شهر زادگاهش کونیگزبرگ، واقع بر سواحل دریای بالتیک در آلمان شرقی( که هرگز آن را ترک نکرد)، از نظر یکنواحتی، نمونه ای ضرب المثل گونه است.
با این وجود، زندگی نویسنده ی " نقد عقل محض"(2) به سبب یکنواختی وسواس گونه و پرهیزگاری، می تواند دستمایه ی تخیل قرار گیرد و مبدل به افسانه شود! چند ماه پیش از مرگش، سه تن از مریدان و منشی های قدیمی اش، یعنی "بوروسکی"(3)، "جاشمن"(4) و "وازیانسکی"(5)، با عطوفت و احترام به بیان جزئیات زندگی استاد پرداختند. [بعد ها]روایاتشان ، مبنای شکل گیری افسانه ها شد. از جمله، "توماس دو کنسی"(6) برای نقاشی تابلوی " آخرین روزهای امانوئل کانت"(1827)، به شکلی آزاد از روایت های آنان الهام گرفت تا اُفت جسمی و احتضار فیلسوف رابه نمایش درآورد. همچنین شاعری چون "هاینریش هاینه"(7)، با توجه به این شواهد،[در شعر] تصویری طنز آمیز از کانت مجسم می کند و او را "روبسپیر"(8) فلسفه می نامد. او با بازی با تضاد موجود میان خرده بورژوازی زمان و حرکت بنیادین یک انقلاب فلسفی به این نتیجه می رسد که فیلسوف ، سر انجام دچار هراس شده، تا به جایی که خداوندی را که در " نقد عقل محض" معدوم شده بود، با حرکت یک چوبدستی جادویی، دوباره زنده می کند!
به نظر می رسد که که هیچ چیز در زندگی کانت – از جمله ظاهر خود او- هرگز بدون توجه و اتفاقی نبوده است. کانت با جثه ِ کوچک و نحیفش، برای پنهان کرن عیوب ظاهری، از خیاط و سلمانی مدد می جوید.اوهمواره، آراسته و پیرو ِ مُد روز است هر چند آن را بی ثمر و سطحی قلمداد می کند: کلاه سه گوش، کلاه گیس، ردنگوت ( کت بلند تشریفاتی.م)، کفش هایی با سگک نقره ای و شمشیر. او به گزینش رنگ ها توجه دارد. می گوید: " خوب است از گل های پامچال اقتباس کرده و جلیقه ای زرد با یک کت و شلوار قهوه ای بپوشم !"
و اما مشخصه ی بارز شخصیت بنیان گذار "نقد" فلسفی به طور قطع، یکنواختی معیار ها و اندازه هایی است که برنامه ی کاری اش بر اساس آن ها تنظیم می شود به طوری که می گویند اوبرای اهالی شهر کونیگزبرگ نقش ساعت داشته است! در این زمینه، خودش اعتراف می کند که در صورت نیاز به حراج اموال به سبب احتیاج مالی،ساعتش تنها می توانست آخرین شیئ ای باشد که به معرض فروش گذاشته می شود. یکی از نزدیکان کانت به نام "فون هیپل"(9) در سال1760 با اقتباس از این موضوع ،نمایشی کمدی با عنوان "مردی با ساعت مچی" به روی صحنه برد. در واقع، هر روز،چه در تابستان چه در زمستان، خدمتکارش "لامپ"(10) ( که یک نظامی قدیمی بود)، ساعت 4 و 55 دقیقه ی صبح، وارد اتاق خواب فیلسوف می شد و فریاد می زد : " وقتش است!" کانت به او سفارش کرده بود که نگذارد ارباب،[ خواب] شب را ادامه دهد و در این زمینه از هر گونه گذشت بپرهیزد. پنج دقیقه بعد، کانت پشت میز کارش نشسته است. سر ِساعت 12 و 45 دقیقه، از پشت میز تحریر بلند شده و خطاب به آشپز می گوید :" یک ربع به یک است!" این جمله به مفهوم دستور ِ کشیدن غذا است. در مورد گردش روزانه هم آدابی ثابت حاکم است و چنان که نقل کرده اند تنها دو عامل توانستند در این روند وقفه ایجاد کنند: یکی مطالعه ی "امیل" ِ(11) روسو در سال 1792 و دیگری اعلام انقلاب فرانسه[1789]. [ بیفزاییم که] کانت هر شب، راس ساعت ده برای خواب به بستر می رفت.
بی شک،حاصل این نظم بی حد و اندازه درروش زندگی ، تداوم کار و اندیشه ای است که چیزی نمی تواند مانعش شود. گویی، کانت از پیش، از[ارزش و کیفیت] آثارش آگاهی دارد. به طور کلی نباید هرگز آرامش فیلسوف را بر هم زد. زندانیان زندان کونیگزبرگ نیز، که در مجاورت منزل کانت قرار داشت، از زیان این همسایگی بی بهره نماندند : در یکی از روزهای تابستان، فیلسوف، در باره ی آواز خواندن آن ها (البته سرود های مذهبی برای تزکیه ی نفس.م)، کنار پنجره های باز، به پلیس شکایت کرد و گفت که آسایشش را سلب می کنند. از آن پس زندانیان را وادار کردند که به وقت خواندن سرود، پنجره ها را ببندند!
اما سبب این یکنواختی و نظم وسواس گونه، علاوه بر نگرانی ِ از دست دادن زمان گرانقیمت، اصلی است که او به عنوان یک هنر، دنبال می کند و شعارش " دراز کردن مدت زندگی و نه لذت بردن از آن است". در واقع یکی از دلمشغولی های کانت، پیر شدن، تا حد امکان است. او فهرستی از مسن ترین افراد شهرکونیگزبرگ تهیه کرده و دائماً، به خاطر" پیش رفتن" در این فهرست، به خود آفرین می گوید. او که لاغر اندام و از نظر سلامت جسمی، ضعیف است، باور دارد که عمر بلند خود را، به کمک نظم پیگیرش، از چنگال طبیعت بیرون کشیده است. او در نتیجه این این عمر طولانی را هنر خویش تلقی کرده و می گوید:" حفظ تعادل، با توجه به تمامی خطراتی که زندگی در معرضشان قرار دارد و به رغم ضربه های فراوان موجود، یک شاهکار است!"
به این ترتیب، سلامتی دلمشغولی ِ لحظه به لحظه ی او است و همواره توجه ویژه ای به اکتشاف ها ی تازه ی پزشکی دارد. با این حال او صادقانه به نگرانی و هراس موجود در خویش اعتراف می کند و معتقد است که عامل اصلی آن " قفسه سینه ی پهن و کم ارتفاعش است که برای قلب و ریه ها جای اندکی برای حرکت می گذارد." این نگرانی برای سلامتی همراه با حساسیت به نوع پوشاک و راحتی آن، باعث ابداعی غریب در مورد بند ِ جوراب می شود ( در آن زمان مردان جوراب های بلند ابریشمی می پوشیدند و به وسیله ی بند جوراب روبان دار، آن ها را محکم می کردند). کانت می هراسید که روبان های بند جوراب در جریان خون خللی ایجاد کنند بنا بر این، وسیله ای درست کرد که یکی از شرحال نویسانش آن را چنین توصیف کرده :" در کپسولی که به یک ساعت جیبی ( اما کوچکتر) شباهت داشت، جعبه ی کوچکی متصل به یک ریسمان کِش دار با نیروی کشش متغیر قرار گرفته بود. قلاب هایی، آن را به دو طرف جوراب متصل می کرد!"
همچنین باید افزود که رفتار کانت ،همواره خشک وزاهدانه نبود. بر سر سفره اش اغلب چند میهمان داشت و شواهد، از دقت او در مهمانداری حکایت می کنند و این که از معاشرت لذت می برد. او غذا ها را به خوبی می شناخت، از خوراک خوب تعریف می کرد و حتا، زمانی ، تصمیم گرفته بود " نقد هنر آشپزی" را بنویسد. اما برنامه ی صرف غذا نیز مانند کارهای دیگر زندگی، تابع نظمی ثابت بود.شمار مهمانان- البته همه مرد – میان سه و نه قابل تغییر بود:" این تعداد نباید از تعداد الهه های رحمت (12) کمتر و از شمار الهه های هنرو ادبیات(13) افزون شود!" کانت بدون بیم از ملال انگیزی، روند صحبت را خود هدایت می کرد. او در این زمینه می نویسد:" موقعیتی بهتر از زمان صرف غذا با دوستان برای لذت از همراهی و فهم متقابل ومستمروجود ندارد . موقعیتی قابل تکرار." او بر این باور است که " اگر متمدن کردن انسان با توجه به موقعیتی که در جامعه دارد، در خوب شدنش از منظراخلاقی کاملا موثر نباشد، اما کوشش در خشنود ساختن دیگران، او را برای این امر آماده می کند." به بیان دیگر آداب و رسوم نشستن بر سر یک میزغذاخوری و گفتگو، گرچه تنها نشانگر ظواهر اخلاق و پرهیزکاری است اما نقشی به نسبت اساسی در روند تهذیب اخلاقی دارد. به علاوه کانت فکر می کند که غذا خوردن در تنهایی، موجب سرگشتگی انسان در میان اندیشه هایش می شود و پرکاری مغز ازنیروی معده برای هضم می کاهد. بر عکس به هنگام گردش و راه پیمایی، باید تنها بود چون حرف زدن -که باز کردن دهان را ایجاب می کند- در چنین شرایطی باعث تنفس هوای سرد و در نتیجه روماتیسم می شود.
چنان که گفتیم کانت علاقمند به عمر طولانی بود و درنِیـل به این هدف ، باور داشت که مردان مجرد بیش از بقیه زندگی می کنند. به روایت یکی از شرح حال نویسانش، کانت دو بار تصمیم به ازدواج گرفت اما دست به این کار نزد و گفت:" زمانی که می توانستم به زنی نیاز داشته باشم، نمی توانستم خرجش را بدهم و وقتی که از عهده ی این کار بر می آمدم دیگر احتیاجی به آن نداشتم!"
به هر حال " ساعت شهر کونیگزبرگ"، دستمایه تخیل برای افراد بسیاری شده است. از جمله زوجی که او و خدمتکارش تشکیل می دهند، الهام بخش "خوزه لوییس دو خوان"(14) در رمان " به یاد لامپ" شده و اخیرا "هلن فراپا"(15) در نوشته ای زیر عنوان "مشروط"، از مکاتبات او الهام گرفته است.
می بینیم که خواه ناخواه، نویسنده ی "نقد عقل محض" به یک شخصیت داستانی نیز مبدل شده است!
* چنان که در ترجمه بخش نخست اشاره شده، مجله ی ادبی "لیر" در ماه نوامبر مجموعه مطالبی را زیر عنوان "کانت چه می گوید" ، با بهره گیری از کوشش نویسندگان گوناگون و از دیدگاه های مختلف، به بررسی زندگی کانت و افکارش اختصاص داده است. در این بخش، کاوش در زندگی روزمره فیلسوف مورد نظر است.(م)
**Jean Blain
1- Konigsberg
2-Critique de la raison pure
3-Borowski
4-Jachmann
5-Wasianski
6-Thomas de Quincey
7-Heinrich Heine
8-Robespierre
9-von Hippel
10-Lampe
قانون آزادی، حکومت جمهوری و صلح جاودان
(نگاهی به فلسفه سیاسی ایمانوئل کانت)
تردیدی نباید داشت که کانت بیشترین تاثیر را بر اندیشه دوران جدید و بویژه در حوزه های گوناگون فلسفه مانند معرفت شناسی، فلسفه اخلاق (اتیک)، فلسفه زیبایی شناسی (استه تیک) و نیز فلسفه حق داشته است. اما آنچه که شاید جالب توجه باشد، ذکر این نکته است که کانت علاوه بر آن، به عنوان فیلسوفی سیاسی، دارای اندیشه های درخشانی نیز در حوزه فلسفه سیاسی است.
آوازه ایمانوئل کانت (1724 ـ 1804) به عنوان بزرگترین فیلسوف دوران جدید، تا امروز پایدار مانده است. بسیاری از تاریخ شناسان فلسفه، وی را حتی بزرگترین متفکر همه دوران ها می دانند. اندیشه فلسفی دوران جدید، تا پیش از ظهور کانت، به دو جریان اصلی خردگرایی (راسیونالیسم) و تجربه گرایی (آمپریسم) تقسیم شده بود. اختلاف میان این دو جریان، عمدتا" بر سر برداشت های متضاد نسبت به گوهر واقعیت و سرچشمه شناخت بشری بود. در حالیکه خردگرایانی چون دکارت، اسپینوزا، لایبنیتس و ولف، شناخت جهان را از طریق مفاهیم و گزاره های ثابت و عمومی زاده ذهن انسان میسر می دانستند، تجربه گرایانی چون بیکن، لاک، برکلی و هیوم، تجربه را تنها سرچشمه کل دانش بشری می دانستند.
خردگرایان، بر پایه فلسفه خود، دست به ساختن نظامهای متافیزیکی بزرگی زده بودند. اما خصلت جزمگرایانه این نظامها و تضادهای زیادی که در آنها وجود داشت، اعتبار آنها را با تردیدهای جدی روبرو ساخته بود. از سوی دیگر، تجربه گرایی نیز به بن بست رانده شده بود، چرا که دیوید هیوم به عنوان آخرین فیلسوف تجربه گرای پیش از ظهور کانت، اعتبار عینی شناخت را نفی کرده بود. به این ترتیب فلسفه دوران جدید در شرایط امتناعی به سر می برد که در آن قادر نبود یکی از این دو نوع شناخت را شالوده دانش معتبر و عینی بشر قرار دهد.
خطای هر دو جریان فلسفی، در یکجانبه نگری آنها نهفته بود. به عبارت دیگر کم توجهی به عوامل گوناگون تاثیرگذار و سهیم در شکل گیری شناخت بشری، به ارزیابی اشتباه آمیز هر دو جریان انجامیده بود. خردگرایی، به اعتبار شناخت مبتنی بر عقل پر بها می داد و اهمیت تجربه را در نظر نمی گرفت و در مقابل، تجربه گرایی، که تمامی شناخت را بر پایه تجربه استوار می ساخت، اهمیت گزاره های عقلی دارای اعتبار عمومی را نادیده می گرفت. به این ترتیب، اگر شناخت فلسفی می خواست بر شالوده های محکمی پا بر جا شود، این کار تنها از این طریق میسر بود که پیش فرض های هر دو جریان فلسفی یاد شده به دقت مورد سنجش قرار گیرد و ادعاهای موجه هر دو جریان، در گونه برداشت جدید و واحدی نسبت به واقعیت و شناخت، در هم ادغام گردد. و این کار سترگی است که کانت انجام داد.
در واقع کانت تلاش کرد با تلفیق جنبه های درست فکری هر دو جریان فلسفی یادشده، اعتبار، مرزها و سرچشمه های شناخت بشری را روشن سازد. کانت بر خلاف ادعای دو جریان اصلی فلسفی پیش از خود که شناخت را تنها برخاسته از یکی از دو سرچشمه عقلانی یا تجربی می دانستند، تاکید نمود که هر شناختی محصول عوامل دوگانه عقلی و تجربی است. به نظر کانت، اگر جهان بیرونی و تجربه وجود نداشت، امکان شناخت درست به همان اندازه ناچیز بود که اگر فاعل شناسا فاقد تجهیزات عقلی معین بود.
کانت، روان انسان را برخوردار از سه توانش (قوه) می دانست: اندیشه، خواست (اراده) و احساس. بر پایه همین تقسیم بندی است که وی فلسفه خود را نیز به سه بخش تقسیم می کند: فلسفه شناخت، فلسفه خواستن و فلسفه احساس کردن. سه اثر معروف نقدی او تحت عناوین "سنجش خرد ناب"، "سنجش خرد عملی" و "سنجش نیروی داوری" به ترتیب با این حوزه های فلسفی سه گانه سروکار دارد و بنای عظیم و با شکوه فکری او را می سازد. در زیر اشاراتی به سه اثر مهم نقدی کانت، تا آنجا که بتواند برای هدف مورد نظر این نوشته یاری رسان باشد می کنیم.
کانت در نخستین اثر خود یعنی "سنجش خرد ناب" (1781 و 1787)، با فرسختی اندیشمندانه و بطور ریشه ای و بنیادی، خرد بشری را به بوته نقد و سنجش می کشد. خلق این اثر، بی تردید متاثر از این پرسش کانونی زمانه اوست که انسان اصولا" چه چیز را می تواند بشناسد؟ این پرسش، کانت را به رودررویی با هر دو جریان عمده فلسفی دوران او می کشاند. نتیجه ای که برای کانت از این رودررویی حاصل می آید، اینست که متافیزیک به معنای سنتی خود و به مثابه دانش جوهری روان، جهان و خدا ممکن نیست، چرا که چنین دانشی از نیروی شناخت بشری فراتر می رود. اما متافیزیک به مثابه فلسفه ای فرارونده یا برین یا استعلایی (transzendental)، پرسشی معطوف به شرایط امکان شناخت است. کانت به منظور ایجاد چنین متافیزیکی، به دنبال پیش شرطهای آزاد از تجربه یا پیشینی (a priori) تجربه در گسترده ترین معنای خود می گردد تا آنان را با هم در رابطه ای نظام مند قرار دهد. وی در بررسی ادراکات حسی، به دو صورت سهش ناب حسی، یعنی مکان و زمان می رسد و نشان می دهد که مکان و زمان، دریافت های احساسی ما را منظم می کنند و آنها سپس از طریق قوه فهم، به مفهوم ارتقاء می یابند. کانت در بررسی قوه فهم، به مقوله ها (کاته گوری ها) می رسد که کار برقرار کردن رابطه میان مفاهیم و داوریها را بر عهده دارند. وی مرز روشنی میان فهم و خرد ترسیم می کند و نشان می دهد که دانش فهمی بشر با تمام تجهیزات و امکانات خود، محدود به جهان پدیدارهاست و شناختی نسبت به ذات واقعیت ها به دست نمی دهد. خرد بر خلاف فهم که با مفهومها در ارتباط است، با جهان ایده ها سر وکار دارد. لذا ایده ها از نظر کانت، "مفهومهای" خردند، ولی برای آنها در جهان حسی، هیچ موضوع یا برابرایستایی یافت نمی شود و ما هیچگاه نخواهیم توانست تصور مطلقی از آنها به دست آوریم. اما به نظر کانت این امر به این معنا نیست که ایده ها بیهوده اند، بلکه باید آنها را فرآورده های طبیعی و لازم خرد دانست. بنابراین، خرد بشری بنا بر طبیعت خود دائم در تلاش است تا مرزهای فهم را درنوردد و از جهان پدیده ها (Phaenomena) به جهان ذاتهای معقول (Noumena) پرواز کند تا شئی فی نفسه (Das Ding an sich ) را بشناسد. اما خرد بدینسان خود را در چنبره تناقضات اسیر می یابد: از طرفی ناچار است بپذیرد که ایده ها به مثابه علائم امر مطلق قابل اثبات نیستند و از طرف دیگر نمی تواند از آنها صرفنظر کند. کانت تصریح می کند که خرد برای ارتقاء به امر نامشروط، به سه ایده می رسد: روان شناسی عقلانی، جهان شناسی عقلانی و خداشناسی فرارونده. همین ایده ها هستند که انسان را به تلاش در راه شناختن چیزهایی بر می انگیزند که شناخت آنها از حد توانایی ما بیرون است. بطور خلاصه می توان گفت که متافیزیک فرارونده کانت، علم معطوف بر معرفت شناسی است که می خواهد مرزهای خرد بشری را روشن سازد تا انسان را از گزند خطاهایی که همواره او را فریب می دهند و گمراه می سازند، در امان نگهدارد.
کانت در دومین اثر نقدی خود یعنی "سنجش خرد عملی" (1788) به دنبال یافتن پاسخی برای این پرسش اساسی است که انسان چه باید بکند؟ بررسی کانت عمدتا" معطوف به آن است که آیا خرد بشری می تواند میزان و معیاری برای چیزهای دیگر و قانونگذاری مستقل باشد؟ به نظر کانت همانگونه که خرد در حوزه شناخت، از اصول آزاد از تجربه یا پیشینی (آپریوری) نهفته در خود تبعیت می کند و بطور خودکار قادر است صورت ها و مرزهای شناخت را خود تعیین کند، در روان انسان نیز در مورد امر خواستن، اصلی پیشینی قابل پذیرش است. این اصل چیزی نیست جز اراده ای آزاد و مستقل. اگر چه برابرایستاهایی که اراده انسان معطوف به آنهاست، تنها از طریق تجربه عملی به دست می آید، اما صورت عمومی و راستای خواستن، قانونی اخلاقی است که آزاد از تجربه و بطور پیشینی (آپریوری) وجود دارد. کانت این قانون اخلاقی را دستوری واجب یا بایسته قطعی (Kategorischer Imperativ ) می نامد. به نظر کانت، این گزاره که: انسان می بایست نیکی کند، خود تاییدی عملی بر آزادی اراده است، چرا که بر خلاف مجبور بودن و الزام داشتن (müssen ) که با ناگزیری همراه است، وقتی صحبت از بایستن (sollen ) می کنیم، امکان گزینشی را در نظر می گیریم که تصمیم ما را با وظیفه ای اخلاقی توام می سازد.
اما علیرغم چنین ملاحظاتی، هنوز آزادی اراده ثابت نشده است. به نظر کانت، اساسا" این آزادی اراده، برابرایستایی هم برای شناخت نظری ندارد، بلکه صرفا" ایده ای تنظیمی است. از طریق همین ایده تنظیمی است که ایده های عملی دیگری مانند نامیرایی روان، به مثابه اوج ضروری و بی پایان اخلاقیت، و نیز خدا، به مثابه ضامن جاودانی این اخلاقیت مورد تایید قرار می گیرد. کانت که در نخستین اثر نقدی خود، ایده های آزادی، نامیرایی روان و خدا را به مثابه برابرایستاهای شناخت ممکن منتفی دانسته بود، در نقد دوم خود، این سه ایده را دارای اصل های (پرنسیب های) تنظیمی ولی غیربنیانگذار معرفی می کند. "خرد عملی" علتی است که اراده انسان را در قالب قانون اخلاقی متعین می سازد. برای کانت، خرد عملی نسبت به خرد نظری، ارجحیت دارد.
با "سنجش خرد ناب" و "سنجش خرد عملی"، دو جهان متفاوت در برابر هم قرار می گیرند: جهان قانونمندیها و امر مشروط و جهان آزادی و امر نامشروط. این دو جهان نیاز به وحدت دارند. و این کاری است که کانت در سومین اثر نقدی خود یعنی "سنجش نیروی داوری" (1790) انجام می دهد. این وحدت، در جهان "احساس کردن" صورت تحقق می پذیرد. جستجوی کانت برای یافتن قوانینی در حوزه احساسات چون لذت و رغبت و یا بی لذتی و بی رغبتی، او را از طریق بررسی نیروی داوری زیباشناسانه، به کشف قوانین مربوط به امر زیبا و امر والا رهنمون می گردد.
این پیشگفتار نسبتا" طولانی، صرفا" اشاره ای موجز و گذرا به منظومه عظیم فکری ایمانوئل کانت است. برخی از صاحبنظران حوزه فلسفه، اندیشه وی را به عمارت پر صلابتی تشبیه کرده اند که ورود به آن دشوار و خروج از آن دشوارتر است. تردیدی نباید داشت که کانت بیشترین تاثیر را بر اندیشه دوران جدید و بویژه در حوزه های گوناگون فلسفه مانند معرفت شناسی، فلسفه اخلاق (اتیک)، فلسفه زیبایی شناسی (استه تیک) و نیز فلسفه حق داشته است. اما آنچه که شاید جالب توجه باشد، ذکر این نکته است که کانت علاوه بر آن، به عنوان فیلسوفی سیاسی، دارای اندیشه های درخشانی نیز در حوزه فلسفه سیاسی است. هدف اصلی این جستار نیز همانا معرفی جنبه هایی از فلسفه سیاسی ایمانوئل کانت می باشد.
انسان و قانون آزادی
کانت از منظر سیاسی، انسانی لیبرال منش بود. با اینحال او انقلاب کبیر فرانسه را در مجموع خوشامد گفت و آن را گسست قطعی و برگشت ناپذیر از نظام سیاسی مبتنی بر حکومت مطلقه ارزیابی کرد. اما کانت با عروج حکومت ترور و وحشت ژاکوبن ها، به انتقاد شدید از آن پرداخت و با تکیه بر روح عصر روشنگری، راه اصلاحات مداوم آموزشی و سیاسی را در مقابل شیوه های افراطی و انقلابی پیش نهاد. این، راهی بود که باید به انسان برای گسستن قید و بندهای دینی، اجتماعی و سیاسی تحمیل شده کمک می کرد و زمینه آزادی او را فراهم می ساخت. آزادی حاصل شده از روشنگری برای کانت، بیرون آمدن از نابالغی فکری و معنوی، به یاری فهم خود و مستقل از مراجع اقتدار زمینی و آسمانی بود. اما کانت در عین حال می خواست که فهم انسانی را از تکبر و پربها دادن به خود نیز آزاد سازد. وی تصریح می نمود که خرد ضرورتا" به انضباطی نیازمند است تا زیاده رویها و افراط کاری های آن را لگام زند.
برای کانت، ایده آزادی، چه در زمینه زندگی و چه در گستره تفکر، ایده ای راهنما و تعیین کننده است. اما این ایده از نگرگاهی قابل شناخت تجربه نمی شود، بلکه صرفا" از منظر عملی. برای خرد نظری، ایده آزادی، ایده ای صرفا" "تنظیمی" باقی می ماند: "عملی، هر آن چیزی است که از طریق آزادی ممکن باشد. اما اگر شرایط اعمال اختیار آزاد ما تجربی باشد، در این حال خرد هیچ کاربردی جز کاربرد تنظیمی نمی تواند داشته باشد… خرد هیچ قانونی را جز قانونهای عملی رفتاری آزاد برای دستیابی به غایاتی که بوسیله احساس به ما توصیه شده اند، نمی تواند صادر کند… از این رو خرد قانون هایی به دست می دهد که دستورهایی واجب و فریضی هستند، یعنی قانونهای عینی آزادی اند و می گویند که چه چیز می بایست [اخلاقا"] صورت بگیرد، اگر چه شاید هرگز صورت نگیرد، [آنها] از این رو از قوانین طبیعی که فقط به چیزهایی می پردازد که صورت می گیرد متمایزند، که قانونهای عملی نامیده می شوند." (1).
بنابراین، آزادی برای کانت، درهم شکستن قانون علیتی است که خرد نظری تحت آن، کلیت طبیعت را به سان ایده به تصور در می آورد. در هم شکستن چنین قانونی هنگامی روی می دهد که آزادی به مثابه امر خودآیین اراده انسان، بطور مستقل و نامشروط و آزاد از تاثیر علل طبیعی مانند نیازها و تمایلات متحقق گردد: " اراده، گونه ای از علیت موجودات زنده ای است که خردمند باشند و آزادی آنچنان خصیصه ای از این علیت است که بتواند مستقل از علت هایی که بیگانه آنها را تعیین می کند، تاثیرگذار باشد… آزادی از آنجا که خاصیتی از اراده بر اساس قوانین طبیعی نیست، باید بیشتر علیتی از قوانین تغییرناپذیر، اما از گونه ای خاص باشد، چرا که در غیر اینصورت آزادی اراده چیزی مهمل و بی معنی می بود." (2).
پس اراده آزاد، از انگیزشی درونی حاصل می گردد و به این معنا علت خویشتن است، قانون رفتار خود را خود تعیین می کند و به هیچ نیروی بیگانه ای تمکین نمی کند. لذا می توان تصور کانت از آزادی را در آزادی از علیت، علیت ناشی از آزادی، آزادی اراده و خودقانونگذاری خلاصه کرد. حال اگر این خودقانونگذاری اراده آزاد، دارای خصلت نمای نامشروط بودن نسبت به طبیعت است، پس باید خصیصه ای عمومی، تاکیدی و قطعی (کاته گوریک) داشته باشد، یعنی اینکه اصولا" برای همه زمانها و مکانها و تحت هر نوع شرایطی اعتبار داشته باشد. چنین امری به این معناست که اراده نمی تواند به راستی اراده انسان باشد، تا هنگامی که تحت تاثیر اندیشه آزادی قرار نگیرد و چنین اراده ای که همواره تحت تاثیر اندیشه آزادی قرار دارد، از دیدگاه عملی باید به همه ذات های خردمند تعلق داشته باشد.
کانت همچنین مفهوم قطعی اخلاق را به اندیشه آزادی ارجاع می دهد و یادآور می شود که اگر چه نمی توان اندیشه آزادی را چون امری واقعی در طبیعت انسان نشان داد، اما اگر بخواهیم ذاتی را خردمند و دارای اراده در نظر گیریم، باید اندیشه آزادی را پیش گزارده آن بدانیم. همین ژرف اندیشی است که کانت را به مفهوم کلیدی دستور واجب یا بایسته قطعی (Kategorischer Imperativ ) در قانون اخلاقی به مثابه تبلور نامشروط خودقانونگذاری اراده آزاد رهنمون می شود: "این گزاره که: اراده در همه کنشها، برای خود قانونی است، فقط نشان دهنده این اصل است که بر اساس هیچ اصل راهنمایی عمل مکن، جز آن که بتواند خود را همچنین به مثابه موضوع قانونی عمومی قرار دهد. این اما فرمول بایسته قطعی و اصل اخلاق است. بنابراین، اراده آزاد و اراده تابع قوانین اخلاقی، یکسان هستند. لذا اگر آزادی اراده، پیش گزارده شود، اخلاقیت نیز به همراه اصل خود، از راه تشریح مفهوم آن به دنبال می آید." (3).
از طریق چنین ژرف اندیشی است که کانت به آغازه های خرد ناب عملی دست می یابد و آنها را به صورت گزاره هایی که اصل های راهنمای عمل و برترین قواعد رفتاری (Maximen) را متعین می سازند، فرمولبندی می کند. در اینجا به بازنمود یکی از این گزاره ها که در آن می توان با نگاه کانت به انسان آشنا شد، بسنده می کنیم.
برای کانت، اراده، قوه ای است که تصور قوانین معین را بر حسب کنش خویش سامان می دهد. چنین قوه ای را فقط می توان در ذاتهای خردمند یافت. کانت آنچه را که اراده به عنوان پایه عینی تعّین خویشتن به خدمت می گیرد، غایت (Zweck ) می نامد و تاکید می کند که اگر غایت فقط از جانب عقل معین گردد، باید در مورد همه ذاتهای خردمند ارزش یکسان داشته باشد. به نظر کانت اگر بتوان چیزی را فرض کرد که وجود آن در نفس خود ارزشی مطلق داشته باشد، یعنی غایت بالذات (Zweck an sich selbst ) باشد، می توان آن چیز را سرچشمه قوانین قطعی دانست و بایسته قطعی یا قانون عملی را از منشاء آن استخراج کرد. وی انسان را دارای چنین خصوصیاتی می داند و تصریح می کند که هر ذات خردمند، تنها چیزی است که به منزله غایتی فی نفسه و بخودی خود وجود دارد و نه به مثابه وسیله ای که این یا آن اراده بتواند او را بطور خودکامانه و خودسرانه به کار گیرد. بنابراین، انسان در همه فعالیتهای خویش، چه به او مربوط باشد و چه نباشد، همیشه باید در آن واحد در مقام غایت در نظر گرفته شود. از همین رو به نظر کانت، همه اشیاء دارای قیمتی هستند و این تنها انسان است که دارای حرمت و منزلت (Würde ) می باشد. پس اگر بایسته ای قطعی وجود داشته باشد، باید به مثابه قانون عملی عام به کار آید که بنیاد آن این اصل باشد: ذات یا طبیعت خردمند همچون غایت فی نفسه وجود دارد. این اصل را کانت به مثابه آغازه ای برای بایسته قطعی، بصورت این گزاره فرمولبندی می کند: "چنان رفتار کن که بشریت را چه در شخص خود و چه در شخص هر کس دیگر، همواره همزمان به مثابه غایتی به شمار آوری، و نه هرگز فقط به مثابه وسیله ای." (4).
بر طبق چنین آغازه ای عمل کردن، به معنی عمل کردن بر پایه تمایلی طبیعی نیست، بلکه بر پایه وظیفه شناسی، خودآیینی و تعهدی است که شخص برای خود، نسبت به انسانهای دیگر تعیین کرده است. پس آزادی و تعهد در اینجا این همانند هستند. بنابراین، هر فرد از طریق اراده آزاد خود، همزمان غایت بالذات نیز هست، او قانونگذار رفتار خویشتن است. اما چنین امری، فقط ویژگی یک فرد نیست و در مورد همه افراد دیگر نیز بدون استثناء صادق است. لذا غایت های فی نفسه به معنی اراده هر کس فقط برای خودش نیست، بلکه به منزله اراده دیگران برای من و اراده من برای دیگران است. همین وابستگی به غایت خویشتن است که به فرد و همه افراد، برابری مطلق می بخشد و حرمت و منزلت انسان را بطور نامشروط متعین می سازد. اگر نزد کانت، حقیقتی مطمئن، روشن و نامشروط وجود داشته باشد، همین یقین مربوط به حرمت و منزلت تفویض ناپذیر و تفکیک ناپذیر انسان است. بدون تردید، ژرف اندیشی های کانت در مورد انسان و حرمت و منزلت او، یکی از ستونهای محکم اندیشه حقوق بشر در فرهنگ مغرب زمین به شمار می رود. کانت از هر انسانی، احترام نسبت به انسان دیگر را به مثابه ذاتی برابر که از آزادی و اراده مستقل برخوردار است و متعهد به وظیفه اخلاقی است، طلب می کند. اگر چه در چنین پیوند متقابلی میان فرد و جمع، کلیت ذات انسانی و لذا انسانیت مد نظر است، اما هر شخص، فردی باقی می ماند که همواره باید با حرکت از خود و متکی بر اراده خویشتن، بطور مستقل تصمیم بگیرد که چگونه رفتاری داشته باشد تا قانون اخلاقی "بایسته قطعی" را که خود او قانونگذار آن است، خدشه دار نسازد.
در تصمیم گیری مستقل برای رفتاری بر پایه "بایسته قطعی" است که تکثر گسترده بینش ها، قابلیت ها و تصمیم ها امکان بروز می یابد. اما در چارچوب همین امکانات نیز هست که فرد یا افراد عملا" می توانند به دنبال نیازها و تمایلات طبیعی شخصی خود بروند و از اصل "بایسته قطعی" تخطی کنند. زیرا اگر چه "بایسته قطعی" به مثابه قانونی پایدار همواره وجود دارد، اما کانت از آنچنان بصیرت عمیقی برخوردار است که نیک می داند انسان به دلیل محدودیت خود همواره از "بایسته قطعی" تبعیت نمی کند. بر عکس، برای کانت انسان همواره همزمان موجودی طبیعی است که بطور مستمر در معرض تحمیلات و مخاطرات طبیعت، چه طبیعت خویشتن و چه طبیعت بیرونی، قرار دارد: "اگر از نگرگاه اخلاقی، طبیعت خشن انسان را با غایت خرد مقایسه کنیم، باید بگوییم که انسان بر پایه طبیعت یعنی تمایل خود، شّر است، اگر چه بالقوه به دلیل احساس اخلاقی خود، پیشاپیش برای نیکی تعیین شده است." (5).
پس می توان نتیجه گرفت که از دید کانت، تنش میان طبیعت و آزادی انسان، میان قانون طبیعی و قانون اخلاقی، از بین رفتنی نیست. چنین تنشی می باید هر بار از نو تاب آورده شود. نگاه بدبینانه کانت به طبیعت انسان، با این امید پیشرونده در هم گره خورده است که انسان در جریان تکامل روز افزون خود به سمتی سوق می یابد که بطور فزاینده فضای بیشتری برای تاثیر قانون اخلاقی و از طریق آن آزادی خویشتن می گشاید. جدالی مستمر میان طبیعت خشن انسان و فرهنگ او، میان غریزه و خرد او و در یک کلام میان سبعیت و انسانیت در جریان است. برای کانت، ابزار و ادواتی که در این روند و در راستای هدف یادشده مورد استفاده قرار می گیرند، پیش از همه چیز آموزش خویشتن و پایان دادن به نابالغی فکری و معنوی است. اما کانت نقش نظام سیاسی حاکم بر جامعه و نیز نقش قوانین حاکم بر چنین جامعه ای را نیز بسیار برجسته می داند.
اخلاق و حق
کانت در سال 1785 رساله پر اهمیت "بنیاد متافیزیک اخلاق" را به منزله پیشگفتاری فشرده بر دومین اثر نقدی خود "سنجش خرد عملی" منتشر ساخت. وی در این رساله، به دنبال بازنمودن اصل غایی اخلاق، به صورتی مقدماتی و در خور فهم همگان بر آمده بود. ما در سطور بالا اشاراتی به بخشهایی از این رساله داشتیم. اما کانت در اثر حجیم تری که بعدها در سال 1797 تحت عنوان "متافیزیک اخلاق" منتشر کرد، بطور مبسوط تر به تبیین فلسفه حق خود و نیز پیوند میان حق و اخلاق می پردازد. در زیر نگاهی گذرا به آموزه حق کانت، تا آنجا که می تواند به بحث این نوشته در معرفی آرای سیاسی این متفکر بزرگ کمک کند، خواهیم انداخت.
تلاش کانت در "متافیزیک اخلاق" متوجه این امر است که جهانشمولیت میان حق و اخلاق را در محدوده دانش اخلاق (اتیک) مستدل سازد. این کار باید بدینسان صورت می پذیرفت که گزاره مقدمات و شرطهای اولیه یک نظام حقوقی عمومی، بر گزاره مقدمات و شرطهای اولیه یک نظام اخلاقی عمومی منطبق می شد و از طریق آن، نظام اخلاقی نیز قابل توضیح می گردید و نه فقط به مثابه توضیح دهنده نظام حقوقی. بخش نخست این کتاب، به متافیزیک آغازه های آموزه حق و بخش دوم به متافیزیک آغازه های آموزه فضیلت اختصاص دارد. کانت در بخش نخست، در تبیین آموزه حق خود، به دنبال پیش فرضهای آزاد از تجربه و پیشینی (آپریوری) قانونگذاری بیرونی است، یعنی آنچنان قانونگذاری که برای رعایت آن، اعمال فشار و تنبیهات قضایی درنظر گرفته شده است. در بخش دوم، یعنی آموزه فضیلت، مبانی پیشینی (آپریوری) اتیک را به مثابه نظریه اخلاق قانونگذاری درونی مورد بحث قرار می دهد.
کانت بر تفاوت میان قانونگذاری بیرونی و درونی تاکید دارد. وی بدین ترتیب سنت حقوق طبیعی متفکران پیش از خود را حفظ می کند، اما در عین حال از تفاوت گذاری میان اخلاقیت (Moralität ) و قانونیت (Legalität ) این هدف را تعقیب می کند که سنجیدارهای مشروعیت اخلاقی قانونیت را نیز بیابد. کانت در تفکیک میان حوزه اخلاقیت و قانونیت تصریح می کند که: "انطباق یا عدم انطباق صرف رفتاری را با قانون، بدون در نظر گرفتن انگیزش آن رفتار، قانونیت (قانونمندی) می نامند؛ اما آن رفتاری که در آن ایده وظیفه نسبت به قانون، بطور همزمان انگیزش رفتاری را می سازد، اخلاقیت نام دارد." (6).
بدینسان، قانونگزاری داخلی که جنبه اخلاقی دارد، در نزد کانت به وضوح از قانونگذاری بیرونی که جنبه قضایی دارد تفکیک می گردد. انگیزش اخلاقی از مناسبات قانونگذاری قضایی کنار زده می شود، تا جا برای استقلال نسبی آن باز شود. اما تعیین کننده در این امر آن است که پیوند و تاثیر متقابل میان اخلاق و حق در نظر گرفته شود. دیدیم که کانت مفهوم اخلاق را نیز به اندیشه آزادی ارجاع می دهد. بنابراین نتیجه ای که در بررسی پیوند و تاثیر متقابل میان اخلاق و حق حاصل می گردد، آن است که آزادی هر فرد اجازه ندارد در رفتار و کنش بیرونی، خود را آنچنان متجلی سازد که آزادی دیگران را خدشه دار کند. کانت از طریق این ژرف اندیشی، به تبیین دقیق مفهوم حق می رسد: "حق، جامعیت شرایطی است که تحت آن، اختیار و خودسری این فرد با اختیار و خودسری فرد دیگر، بتواند برپایه یک قانون عمومی آزادی با هم تلفیق گردد" (7). وی از این تعریف، قانون عمومی حق را به این صورت نتیجه می گیرد که: "چنان رفتار کن که کاربرد آزاد اختیار تو بتواند با آزادی هر کس دیگر بر پایه یک قانون عمومی پا بر جا باشد، و در واقع آنچنان قانونی که به من تعهدی را تحمیل می کند، بدون آنکه هرگز انتظار داشته باشد و کمتر از آن بطلبد که من کلا" به خاطر چنین تعهدی می بایست آزادی خویش را خود بر آن شرایط محدود سازم، بلکه خرد فقط می گوید که آن در ایده خود محدود به آن است و از طرف دیگران نیز بطور عملی اجازه دارد محدود گردد." (8). بنابراین، قانون حق، قانونی نیست که فکر و عقیده ای حقوقی بطلبد، چنانچه بخواهد بر پایه رفتارهای تحمل پذیر با آزادی دیگران استوار باشد.
کانت میان حق به مفهوم خالص آن و بدون آمیزه اتیک و مفهوم اخلاقی حق تفاوت قائل است. قانونگذار درونی صرفا" دارای مشروعیتی اخلاقی است، ولی قانونگذار بیرونی را می توان با ابزار جبر قانون و در راستای دفع ناحقی ابرام کرد. اگر چه بسیاری وظایف مستقیم اخلاقی وجود دارد، اما قانونگذار درونی، عملا" بطور غیر مستقیم سایر وظایف را نیز اخلاقی می کند. اهمیت آموزه اخلاق و حق کانت در آن است که هم آموزه حق و هم آموزه فضیلت نزد او صاحب اصل های وظیفه ای خود می شوند و اگر چه "بایسته قطعی" از منظر نظریه حقوقی محدود می گردد، اما حتا در سپهر حقوقی نیز بصورت غیرمستقیم نقش هدایتگرانه خود را ایفا می کند.
"متافیزیک اخلاق" برای نخستین بار تئوری مدرنیته را به مثابه نظامی عقلانی برای حفظ خویشتن (Selbsterhaltung) انسان دوران جدید مطرح می سازد. چرا که انسان این دوران، بریده از تکیه گاه آسمانی و رها شده در روی زمین، دیگر نمی توانست برای حفظ خویشتن به مراجع مافوق و متافیزیکی متکی باشد و به ناگزیر باید روی پای خود می ایستاد. این وضعیت تازه ولی ناخوشایندی بود که انسان در آن صرفا" به مدد خرد مدرن می توانست رفتار عملی حقوقی و اخلاقی خود را در چارچوب منافع عمومی جامعه و برای حفظ خویشتن متعین سازد. ضروری بود که به این نیاز انسان مدرن برای حفظ خویشتن، برپایه های اخلاقی و حقوقی محکم و استوار، پاسخی درخور داده می شد و این کار بزرگی است که کانت در "متافیزیک اخلاق" صورت می دهد. نظریه حقوقی و اخلاقی کانت، دارای سمتگیری در راستای یک پارامتر غایی است و آن بصیرت انسان مدرن برای پذیرش نظام حقوقی مشروع و تبعیت از آن و نیز به رسمیت شناختن قواعد رفتاری مشروع اخلاقی است. این سمتگیری به سوی کمال انسانی با تکیه بر خرد، طراوت نظریه کانتی را برای انسان مدرن کمافی السابق حفظ می کند و باعث می شود که هیچگاه غبار تاریخی آن را نپوشاند. با نظریه اخلاقی کانت، هرگز نمی توان آنچنان اتیک هنجارمندی را نمایندگی کرد که دارای ادعاهای تعدیل و تخفیف پذیر باشد. تعدیل و تخفیفی اگر انتظار داشته باشیم، در قلمروی نظریه حقوقی قابل حصول است. تفکیک کارکردی گستره های حق و اخلاق نزد کانت، نتیجه این بینش است که در سپهر حقوقی، حداقلی از اخلاقیت قابل تحمیل است که نقض آن با تنبیهات همراه خواهد بود، اما اگر برای هنجار اخلاقی نیز به دنبال حداقلی باشیم، خطر فساد کل سپهر اخلاقی را تهدید می کند. شاید امروز نظریه کانت در گستره حق و اخلاق برای بسیاری بیگانه با واقعیات جهان ما به نظر آید، اما باید تاکید کرد که حتا در جهان امروز ما نیز دست کشیدن از "بایسته قطعی" به مفهوم کانتی آن و نفی اتیک هنجاری به مثابه ادعای نهایی کمال انسان خردمند، به ناگزیر واپسین تکیه گاه سپهر حقوقی را نیز فرو می ریزد.
اهمیت نظریه حقوقی و اخلاقی کانت همچنین در آن است که به ما نشان می دهد که اگر خرد انسان مدرن بخواهد او را به سوی کمال رهنمون شود، نمی تواند صرفا" به خرد ابزاری و جزم گرایانه فروکاسته شود. از نگرگاه حفظ خویشتن و ارتقاء انسان، انسان امروز نمی تواند سهیم در نابودی خرد باشد. کانت نشان می دهد که اگر انسان بخواهد فراتر از سپهر حقوقی خود به سوی موجودی هر چه بهتر و کامل تر گام بردارد، در این فرآروند هیچ چیزی را نمی تواند جایگزین خرد خود سازد. کانت با "متافیزیک اخلاق" نظامی برای حفظ خویشتن عقلانی انسان پایه ریزی می کند، که برای انسان آغاز هزاره سوم نیز همچنان اجتناب ناپذیر است.
آموزه دولت
حق و دولت در نزد کانت، عمیقا" به هم پیوسته اند. از نظر وی، حق قانونی و مشروع تنها در دولت وجود دارد و دولت تنها هنگامی صاحب مشروعیت است که دولت قانون باشد. غایت حق و دولت در آن است که جامعه اخلاقی متشکل از افراد آزاد و برابر را سامان دهد و تحکیم کند. دولت برای کانت از یک طرف ابزار آزادی است و از طرف دیگر نتیجه تاثیر پایدار طبیعت. چنانچه این تاثیر پایدار طبیعت وجود نداشت، افراد، همه انسانهایی اخلاقی بودند که اصولا" نیازی به نظمی بیرونی (دولت) نمی داشتند و در واقع به صلح جاودان دست یافته بودند.
لذا قانون دولتی، قانونی است که کاربرد جبر و زور را مجاز می سازد. حق دولتی، امکانی فراهم می آورد تا انسانهای یک جامعه را به انجام وظایف خود در برابر قانون ملزم کند، آنهم نه فقط از طریق اقناع، بلکه در صورت لزوم از طریق جبر. اما این اعمال جبر برای حفظ چیست؟ پاسخ کانت به این پرسش صریح است: برای حفظ آزادی. بنابراین آموزه دولت کانت نیز مانند آموزه حق او، تابعی از اندیشه آزادی است و به سوی آن جهت گیری دارد: "هر چه که ناحق است، مانعی برای آزادی بر اساس یک قانون عمومی است، اما جبر، مانع یا مقاومتی است که متوجه خود آزادی است. بنابراین: چنانچه کاربرد آزادی، خود به مانعی برای آزادی بر اساس یک قانون عمومی تبدیل گردد، جبری که در مقابل آن قرار می گیرد، با جلوگیری از مانع آزادی، در مقابل آزادی بر اساس یک قانون عمومی مطابقت دارد و این حق است." (9).
پس دولت به مثابه ابزار اعمال حق در خدمت حفظ آزادی، تنها نهادی است که می تواند حقوق همگان را تضمین نماید. برای همین است که کانت در آموزه دولت خود، همگان را دعوت می کند تا به وضعیت بی دولتی پایان دهند و به قراردادی برای تشکیل قوای دولتی مبتنی بر یک قانون اساسی بپیوندند. کانت بر اساس سنت فلسفه روشنگری، چنین قراردادی را قرارداد دولت (Staatsvertrag) می نامد. به نظر کانت، قرارداد دولت، ایده ای است که بر اساس آن، مردم با هدف و اندیشه قانونمداری، اگر چه ظاهرا" بخشی از آزادی طبیعی خود را فدا می کنند، اما سپس به مثابه شهروندان یک دولت در یک جامعه انسانی، آن را باز می یابند: "نمی توان گفت که انسان در دولت، بخشی از آزادیهای طبیعی بیرونی خود را برای غایتی دیگر قربانی کرده است، بلکه او آزادی توحش و بی قانونی را کاملا" کنار می گذارد تا آزادی خود را اصولا" در یک وابستگی قانونی، یعنی در یک وضعیت حقوقی، بی کم و کاست دوباره بیابد، چرا که این وابستگی، ناشی از اراده قانونگذار خود اوست." (10).
برای کانت، قانون اساسی شهروندی جهت تشکیل دولت، روابط میان انسانهای آزاد را تنظیم می کند. چنانچه شهروندان یک دولت بخواهند آزادی خود را پاس دارند و خطر را از آن دور سازند، ناچارند آن را تحت جبر حکومت قانون قرار دهند. وضعیت شهروندی، وضعیتی حقوقی است که بر پایه اصل های پیشینی (آپریوری) زیرین استوار است: " 1ـ آزادی هر عضو جامعه به مثابه انسان. 2ـ برابری هر انسان با انسان دیگر و به عنوان مطیع [قانون]. 3ـ استقلال هر عضو جامعه، به مثابه شهروند…. این سه اصل، قوانینی نیستند که دولت تشکیل شده آنها را اعطا کند، بلکه قوانینی هستند بر اساس اصلهای ناب خرد و حقوق بشر که اصولا" تشکیل دولتی را ممکن می سازند." (11).
بنابراین اگر دولتی بر اساس یک قرار داد میان انسانها و با هدف تامین حق شکل بگیرد، نه بطور تصادفی یا بر پایه خودسری این فرد ویا آن فرد، که صرفا" می تواند به عنوان محصول اراده خرد جمعی شکل گرفته باشد، آنهم بصورت قطعی و کاته گوریک. اراده خرد جمعی، باید اراده های تجربی فردی را متقاعد ساخته باشد که موظفند به قرارداد دولت تن دهند. خرد عملی، چنین قراردادی را به صورت نامشروط و بدون شرط های خودکامانه پیش می نهد.
انگیزه تشکیل دولت بر پایه یک قانون اساسی و هدفی که چنین اقدامی دنبال می کند چه می تواند باشد؟ کانت در رساله خود تحت عنوان "ایده یک تاریخ عمومی از نگرگاه شهروندی جهانی (جهانوندی)"، که از منظر فلسفه سیاسی بسیار مهم است، در گزاره هایی 9 گانه به این پرسش با تکیه بر طبیعت انسان خردمند پاسخ می دهد. به نظر او، استعدادهای طبیعی نهفته در انسان، برای شکوفایی کامل و غایتمند مقرر شده اند. خرد انسان آنچنان توانشی است که می تواند قواعد و نیات همه نیروهای او را بسیار فراتر از غریزه طبیعی او گسترش دهد و برای طرح های خود مرزی نمی شناسد. طبیعت چنین خواسته است که انسان تمامی آنچه را که از نظم مکانیکی برجاهستی حیوانی او فراتر می رود، از خود بروز دهد و هیچ نیکبختی و کمالی بالاتر از آن نیست که او رها از غریزه و از طریق خرد خود، به آن دست یابد. ابزاری که طبیعت انسان به خدمت می گیرد تا تمامی استعدادهای نهفته خود را بروز دهد، تضادها و تناقضات درونی جامعه است، به صورتی که آنها در پایان به علتی برای یک نظام قانونمند تبدیل شوند. بزرگترین مشکلی که طبیعت، نوع بشر (Menschengattung) را به حل آن بر می انگیزد، ایجاد جامعه ای شهروندی متکی بر مدیریت حقوقی است. چرا که تنها در چنین جامعه ای می توان حداکثر آزادی را علیرغم تضادها و تناقضات میان اعضای آن تامین کرد: "بدینسان باید جامعه ای ایجاد کرد که در آن آزادی تحت قوانین بیرونی در بزرگترین درجه ممکن با قهر مقاومت ناپذیر همراه گردد، چنین چیزی یعنی یک قانون اساسی شهروندی کاملا" عادلانه." (12).
رسیدن به چنین هدفی به نظر کانت بسیار دشوار است و بطور همزمان یکی از واپسین مشکلاتی است که نوع بشر به حل آن نائل می گردد. هر انسان به مثابه ذاتی خردمند، در عین حال حیوانی طبیعی است. سبعیت درونی او، چنانچه مهاری قانونی در بالای سر او وجود نداشته باشد، دائما" در تلاش است که از آزادی خود سوء استفاده کند. اصولا" به نظر کانت چنین مشکلی را هیچگاه نمی توان بطور قطعی حل کرد، اما ایده رفتن به سوی جامعه ای قانونمند، از طرف خود طبیعت خرد به ما تحمیل شده است. مشکل تاسیس یک قانون اساسی کامل شهروندی، وابسته به مشکل مناسبات دولتی قانونمدار است و بدون دومی اصولا" قابل حل نیست. انسان برای مهار توحش خود، به هر حال چاره ای هم جز آن ندارد که از "آزادی خشن" خود دست شوید و در یک قانون اساسی مشروع، به دنبال آرامش و امنیت بگردد: "می توان تاریخ نوع بشر را در کل به مثابه تحقق یک نقشه پنهان طبیعت دید که یک قانون اساسی دولتی کامل درونی و در خدمت این غایت بیرونی، به مثابه تنها وضیعتی که در آن همه استعدادهای نهفته در بشریت بتواند کاملا" تکامل یابد، ایجاد کند." (13).
با توجه به ملاحظات بالا می توان گفت که اندیشه قرارداد دولت نزد کانت، در واقع چیزی جز قانون خرد عملی و لذا قانون اخلاقی نیست. قرارداد دولت، متعهد کردن امر نامشروط از طریق قانون اخلاقی است. حق و دولت، اشکال بروز بیرونی آزادی در وضعیت مهار خودسری هستند و نشان می دهند که ایده آزادی در جهان بیرونی، چگونه از نظر سیاسی متحقق می گردد. قرارداد دولت بر طبق اندیشه کانت، هر قانونگذار بیرونی را متعهد می کند که قوانین را بدان گونه وضع نماید که گویی این قوانین، از اراده عمومی و متحد همه مردم برخاسته اند. بنابراین، قانون وضع شده، باید به مثابه آرای همگانی اراده جمع فهمیده شود. کانت چنین هنجاری را برای هر نوع نظام حکومتی کاربردپذیر می داند، مشروط بر آنکه تحت آن، قانون آزادی اعتبار یابد و نه قانون خودسری. وی تصریح می کند که چنین چیزی تنها در نظامی قابل تحقق است که در آن ارگانهای سه گانه دولتی، یعنی مجریه، قضاییه و قانونگذاری از هم تفکیک شده باشند و قوه قانونگذاری به صورت نمایندگان مردم سازمان یافته باشد. بدینسان کانت خود را در جبهه منتسکیو ـ و در مقابل روسو که دولت را پیکره ای یکپارچه می دانست و تقسیم قوا را در آن جایز نمی شمرد ـ قرار می دهد. کانت نظام حکومتی برتر را که با اصول یادشده بیشترین سازگاری را دارد، نظامی می داند که قانون اساسی آن جمهوریخواهانه (republikanisch) باشد و چنین استدلال می کند که قانون اساسی جمهوریخواهانه، علاوه بر خلوص خاستگاه آن که سرچشمه پاکیزه مفهوم حق است، این چشم انداز را نیز در بر دارد که به آرمان خود یعنی "صلح جاودان" دست یابد.
کانت با چنین استدلالی، به تقسیم بندی و مقایسه اشکال دولت و انواع حکومت دست می زند. به نظر او، دولتها را می توان بر پایه دو سنجیدار: فرد یا افرادی که در راس قوای دولتی قرار دارند و نیز نوع حکومت تقسیم بندی کرد. سنجیدار نخست، شکل سلطه را نشان می دهد که در آن یک نفر، یا چند نفر متحدا" و یا همه (که همان جامعه شهروندی) است، می توانند زمام امور را در دست داشته باشند. بدینسان، انواع سلطه آئتوکراتیک (قدرت شهریاران)، آریستوکراتیک (قدرت اشرافیت) و یا دمکراتیک (قدرت مردم) شکل می گیرد. سنجیدار دوم، شکل حکومت را متعین می سازد و نشان می دهد که آیا قانون اساسی منتج از اراده مردم در آن وجود دارد یا نه. به نظر کانت در رابطه با این پرسش که دولت از کمال قدرت خود چگونه استفاده می کند، می توان به پاسخ نوع حکومت جمهوریخواهانه یا مستبدانه (despotisch) رسید. کانت با چنین تقسیم بندی، به تعریف جمهوریت و استبداد می پردازد: "جمهوریت، اصل دولتی تفکیک قوه مجریه (حکومت)، از قوه قانونگزاری است؛ استبداد، انجام خودسرانه امور دولت، از طریق قوانینی است که خود به آن داده است و حتا اراده عمومی را نیز تا آنجا که این اراده، به عنوان اراده خصوصی حکمرانان فهمیده شود، در بر می گیرد." (14).
کانت در عین حال تصریح می کند که تمام اشکال حکومتی که بدون نمایندگی مردم ایجاد شده اند، از آنجا که در آنها قانونگذاری و اجرای قانون، ناشی از اراده واحدی هستند، در واقع نوعی بی شکلی (Unform) به حساب می آیند. برای او، اصل تفکیک قوا، از اهمیت بیشتری نسبت به نوع حکومت برخوردار است و به همین دلیل حکومت مشروطه سلطنتی را به شرطی که به این اصل گردن نهد، نفی نمی کند. کانت یادآور می شود که اشکال باستانی حکومت جمهوری نیز درست به دلیل نشناختن چنین اصلی، به بدترین انواع استبداد انجامیده اند.
مهمترین عامل برای کانت، همان تفاوت میان دولت مبتنی بر قانون اساسی و دولت مبتنی بر خودکامگی است. درست به همین دلیل بود که کانت از انقلاب فرانسه تا آنجا که به اندیشه قانون اساسی وفادار بود، پشتیبانی اصولی کرد و زمانی که این انقلاب به سلطه خودسرانه و حکومت وحشت گیوتین تغییر شکل داد و منحرف گردید، آن را به مثابه خیانتی به ایده ها و آرمانهای درست اولیه محکوم نمود. در فلسفه سیاسی کانت، ترکیبی از سه عنصر: آزادی، قانون و قهر، اجتناب ناپذیر است. به نظر او، قانون و آزادی منهای قهر، یعنی بی سالاری (آنارشی)؛ و قانون و قهر، منهای آزادی، یعنی استبداد که در دو حالت می تواند بروز کند: آزادی بدون قانون و قهر، به وضعیت توحش می انجامد؛ و قهر بدون آزادی و قانون، به نظام بربریت.
توجیه سیاست نزد کانت، جز از طریق قراردادن آن تحت اخلاق میسر نیست و لذا سیاست در خدمت تحقق قانون اخلاقی قرار دارد و نه در خدمت تحمیل نیازها و علایق طبیعی. سیاست به مفهوم کانتی آن، در مقابل قدرت در خدمت منافع فردی یا گروهی و در راستای تحقق حکومت قانون قابل درک است. چنین سیاستی تنها می تواند به سوی برآوردن خیر عمومی جهتگیری داشته باشد. اما خیر عمومی به عنوان هدف سیاست را نمی توان تنها سعادت و سلامت همه انسانها تفسیر کرد، بلکه باید آن را تاثیر خرد در همه انسانها برای تبدیل آنان به ذات های اخلاقی فهمید. برای کانت، آنچه که اراده انسان خردمند و تابع قانون اخلاقی، در قلمرو همزیستی میان انسانها می تواند بخواهد، چیزی جز صلح نیست.
صلح جاودان
کانت در رساله کم حجم ولی بسیار پر اهمیت خود تحت عنوان "به سوی صلح جاودان" (15)، طرحی ماندگار برای اتحاد ملل جهت پاسداری از صلح در سطح جهان و مآلا" رفتن جامعه جهانی به سوی تشکیل به تعبیر خود او "جمهوری جهانی" ارائه می دهد. این اثر، آنچنان تاثیر پایداری داشته است که تا کنون شاید صدها جلد کتاب و رساله و مقاله در تفسیر و توضیح مفاد آن به رشته تحریر درآمده است و فیلسوفان و متفکران بزرگی درباره آن اظهارنظر کرده اند.
کانت، اصولا" جنگ را "بزرگترین شّری که می تواند دامنگیر بشریت شود" می داند. لذا تلاش وی در این اثر، ناظر بر ارائه طرحی است که این "بزرگترین شّر" را برای بشریت ناممکن سازد. پیوند تنگاتنگ میان تاملات فلسفه حقوقی و تجربیات سیاسی را نزد کانت می توان در ماده های مقدماتی این اثر که در آنها نکته های مشخص سیاسی تقدم دارد بازیافت. ماده های مقدماتی، جنبه سلبی دارند و به عقیده کانت چنانچه مطالبات آن پیگیری نشود، از منظر واقعیت تاریخی ـ سیاسی، راه نه به سوی "صلح جاودان"، که به سوی "گورستان جاودان" جهانی هموار شده است. به صراحت می توان گفت که حتا امروز نیز ذره ای از اهمیت و روزآمدی ایده های کانتی در ماده های ششگانه مقدماتی اثر او کاسته نشده است. این ایده ها را می توان بطور خلاصه و فشرده در ممنوعیت و بازدارنگی سیاست های زیر خلاصه کرد: 1ـ صلح مشروط و موقت که در نهان در تدارک جنگ دیگری باشد. 2ـ نابودی استقلال و حق حاکمیت دولتهای دیگر. 3ـ رقابتهای نظامیگرانه و تسلیحاتی. 4ـ مقروض کردن دولتی، در خدمت ثروتمندتر کردن دولت دیگر. 5ـ دخالت خشونت آمیز در امور سایر کشورها. 6ـ در صورت بروز جنگ، دست زدن به اقداماتی که صلح را دشوار و ناممکن سازد، مانند کشتار جمعی و ترور، نقض قرارداد تسلیم، تحریک به جاسوسی در کشور دیگر و…
در رساله صلح جاودان، از نظر ساختاری، به دنبال ماده های مقدماتی، سه ماده توضیحی با ضمائم و پیوست های آن می آید که دارای پیوندی تنگاتنگ با ماده های مقدماتی است و تلاش می کند در شکلی فشرده، جنبه های ایجابی امکان و تضمین صلح جاودان را نشان دهد. در واقع می توان گفت که سه ماده توضیحی اثر کانت، به دنبال پرسش از شرایط امکان پیشینی (آپریوری) صلح جاودان است، ولی هنوز پرسش از قابلیت تحقق تاریخی آن را مطرح نمی کند. اندیشه کانت در مورد صلح جاودان، حول موضوع بدیل های رفتاری انسان در رابطه با ایده حق دور می زند: یا انسانها در یک جامعه حقوقی (شهروندی) در وضعیت حقوقی و قانونی به سر می برند و یا بدون تعیّنات حقوقی، در آزادی توحش (وضعیت طبیعی). توضیحات کانت، بر خلاف سایر نوشته های فیلسوفان عصر روشنگری، ناظر بر موضوع گذار از این وضعیت به وضعیت دیگر نیست، بلکه او می خواهد ثابت کند که اولا" وضیعت حقوقی در جامعه، پیش شرط ضرور رفتن به سوی صلح جاودان است و ثانیا" این پیش شرط با موجودیت صرف انسان به خودی خود تحقق یافته نیست، بلکه صلح را باید از طریق تحقق نظم حقوقی ایجاد کرد. ماده های سه گانه توضیحی برای تحقق صلح جاودان به قرار زیر است:
1ـ قانون اساسی شهروندی در یک دولت، می بایست جمهوریخواهانه باشد.
2ـ حقوق ملت ها می بایست بر شالوده فدرالیسمی از دولتهای آزاد استوار گردد.
3ـ حقوق شهروندی جهانی (جهانوندی) می بایست محدود به شرایط میزبانی یا میهمان نوازی (Hospitalität) عمومی باشد.
کانت در تبیین نخستین ماده طرح خود برای رفتن به سوی صلح جاودان، تصریح می کند که نظام جمهوری، نظامی است که اصل آزادی اعضای جامعه یعنی انسانها را بر پایه آغازه های وابستگی و مطیع بودن همه آنان به یک قوه قانونگذاری و بر طبق آزادی همگان به مثابه شهروندان یک دولت، در برابر قانون تامین می کند. نظام جمهوری، تنها نظامی است که قانون اساسی آن منتج از ایده اولیه قرارداد است و بر شالوده آن، همه قانونگذاری حقوقی مردم استوار می باشد. بنابراین، قانون اساسی جمهوریخواهانه: "علاوه بر خلوص خاستگاهش که مفهوم حق از سرچشمه پاک آن برخاسته است، این چشم انداز آرمانی را نیز دربر دارد که به صلح جاودان، که مبنای آن است، منجر گردد." (16).
کانت در تبیین دومین ماده طرح خود تصریح می کند که دولتهای جهان را می توان به مثابه افراد یک جامعه در نظر گرفت که در وضعیت طبیعی، یعنی در شرایط استقلال از قوانین بیرونی در کنار هم به سر می برند و هر یک برای امنیت خود، می تواند و می باید از دیگری مطالبه کند که به میثاقی شبیه یک قانون اساسی شهروندی بپیوند تا حقش محفوظ باشد. کانت چنین چیزی را "اتحاد ملل" می نامد. باید یادآوری کرد که نهاد اتحاد ملل (Völkerbund )که در فاصله سالهای 1920 تا 1946 میان دولتهای متحد پیروز در جنگ جهانی اول و 13 کشور بیطرف دیگر تشکیل شده بود، بر پایه طرح کانت پی ریزی شد و پس از فاجعه جنگ جهانی دوم، بر پایه تجربیات آن "سازمان ملل متحد" شکل گرفت.
کانت می افزاید که دولتها نمی توانند در سطح جهان در صورت بروز اختلافات، حق خود را از طریق دیوانی قضایی تامین کنند و به ناچار به جنگ روی می آورند. اما پایان جنگ به نفع هر کدام که باشد، به منزله پیروزی حق نیست و صلحی که از آن ناشی می گردد، به این یا آن جنگ پایان می دهد، اما نه به وضعیت جنگی بطور کلی. از آنجا که خرد از بالاترین تخت قدرت قانونگذار اخلاقی، جنگ را به مثابه ابزار حقوقی نفرین می کند و بر عکس قرارداد صلح بلاواسطه را وظیفه می داند، می توان به این نتیجه رسید که راهی جز قرارداد میان ملل جهان به گونه اتحادی برای صلح وجود ندارد: "چنین قرارداد صلحی نه فقط خواهان پایان دادن به یک جنگ، که طالب پایان دادن به همه جنگها برای همیشه است… این قرارداد متوجه حفظ امنیت و آزادی هر دولت برای خویش و همزمان سایر دولتهای متحد است." (17).
به نظر کانت، توانایی کاربردی ایده فدرالیته که تدریجا" به همه کشورها تسری می یابد و به صلح جاودان منجر می گردد، در واقعیت عینی قابل بازنمود است. زیرا چنانچه کشور قدرتمندی با مردمی روشن شده (aufgeklärt ) به یک نظام جمهوری تبدیل گردد که بر پایه طبیعت خود به سوی صلح جاودان متمایل است، می توان انتظار داشت که این کشور، به کانونی در یک اتحاد فدرال میان کشورهای دیگر تبدیل شود و آنها را بر پایه ایده حقوق ملل به سوی تامین وضعیت صلح بکشاند.
کانت، جنگ را از نظر استدلالی غیر قابل دفاع می داند. او تصریح می کند که مفهوم حقوق ملل به منزله حقی برای جنگ، در واقع به اندیشه در نمی آید، چرا که می بایست حقی باشد که نه مانند یک قانونگذار بیرونی خواهان محدودساختن آزادی فرد در خدمت قانون و منافع جمع است، بلکه از قاعده رفتاری بر پایه خشونت در جهت تعیین آنچه که حق است حرکت می کند. لذا به نظر کانت، این مساله را باید چنین فهمید که اگر انسانهایی باشند که اینگونه فکر کنند، حقشان است که در جنگی متقابل یکدیگر را نابود سازند و سر انجام در گورهای خود به "صلح جاودان" دست یابند. به همین دلیل: "برای دولتها در مناسبات با یکدیگر، بر اساس خرد نمی تواند راه دیگری جز این وجود داشته باشد که از وضعیت بی قانونی که دربردارنده جنگ خالص است بیرون آیند ـ درست همانگونه که به عنوان تک تک افراد از آزادی وحشیانه (بی قانون) خود دست شستند ـ و به یک جبر عمومی قانونی و تشکیل دولتی با ملت های همواره فزاینده که در پایان همه مردم کره زمین را در بر گیرد، تمکین نمایند." (18).
سومین ماده توضیحی، معطوف به حقوق شهروندی در پهنه گیتی (حقوق جهانوندی) است. کانت تصریح می کند که هر انسانی می بایست از این حق برخوردار باشد که در خاک کشوری بیگانه، مادامی که دست به اقدامی دشمنانه نزده است، از رفتاری دوستانه نسبت به خود برخوردار باشد. البته این حق هر کشوری است که مانند یک میزبان، میهمانی را بخواهد یا نخواهد، اما هر دولتی موظف است که حتا امر نپذیرفتن میهمان را مادامی که به معنی زوال او نباشد، غیردشمنانه تلقی کند. کانت چنین امری را شرایط امکان ایجاد رابطه میان مردم در اقصا نقاط جهان، برای پیوندهای دوستانه و نهایتا" ایجاد مناسباتی قانونمدار در میان آنان برای رفتن به سوی یک قانون اساسی جهانی ارزیابی می کند. چنین تلاشی، با استثمار ملتهای جهان در مغایرت کامل قرار دارد.
بنابر ملاحظات فوق، می توان گفت که قانون اساسی جمهوریخواهانه در یک کشور، قراردادی بر مبنای فدرالیته میان دولتهای گوناگون جهان و جلوگیری از تجاوز و استثمار، برای کانت، پیش شرطهای ایجاد صلح جاودان را می سازند. رساله از نظر حجم کوچک و از نظر غنا بزرگ کانت، طرحی برای رفتن به سوی صلح جاودان در میان انسانهای سراسر گیتی، بر مبنای سیاستی است که تحت ایده حق قرار دارد. برای کانت حقوق انسانها در جایگاهی مقدس قرار دارد و سیاست چنانکه بخواهد امر تمشیت امور را به شکل صلح آمیز بر عهده داشته باشد، باید همواره در برابر آن زانو بزند. کانت در این رساله خود، تلاش می کند تا تاملات مشخص سیاسی را با ژرف اندیشی های منظم فلسفی ـ حقوقی پیوند زند. بد نیست در پایان این جستار، سخن فریدریش شلگل متفکر و نظریه پرداز رومانتیک آلمان را در مورد این اثر کانت یادآور شویم: "روحی که نوشته کانتی به سوی صلح جاودان تنفس می کند، باید برای هر دوستدار عدالت خوشایند باشد و حتا جهان بسیار پس از ما نیز در این تندیس، منش والای فرزانه پرافتخار را تحسین خواهد نمود".
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1) Kritik der reinen Vernunft, A 795-803 B 823-831.
2) Grundlegung zur Metaphysik der Sitten, Dritter Abschnitt, 446.
3) Ebd., 447.
4) Ebd., Zweiter Abschnitt, 429.
5) Ausgewählte Reflexionen aus dem Nachlass zur Anthropologie, Geschichtsphilosophie und Historiographie, in: Schriften zur Geschichtsphilosophie, S. 218.
6) Metaphysik der Sitten, Einleitung in die Rechtslehre (219).
7) Ebd. (229-231).
8) Ebd. (231-232).
9) Ebd. (232).
10) Ebd. Rechtslehre, § 47.
11) Über den Gemeinspruch: Das mag in der Theorie richtig sein, taugt aber nicht für die Praxis, in: Schriften zur Geschichtsphilosophie, S. 137.
12) Idee zu einer allgemeinen Geschichte in weltbürgerlicher Absicht, Fünfter Satz, , in: Schriften zur Geschichtsphilosophie, S. 27
13) Ebd. Achter Satz, S. 33
14) Zum ewigen Frieden, Ein philosophischer Entwurf, S. 13-14
15ـ نام این رساله به آلمانی Zum ewigen Frieden است که می توان آن را به فارسی "درباره صلح جاودان" و یا "به سوی صلح جاودان" ترجمه کرد. در مورد بار معنایی عنوان کتاب، میان کارشناسان آثار کانت نیز اتفاق نظر وجود ندارد. برخی، از حرف اضافه zu در عنوان آلمانی کتاب، "درباره" را مستفاد کرده اند و برخی معتقدند که کانت تعمدا" از حروف اضافهvon یا über که آنها نیز می توانند "درباره" را برسانند، استفاده نکرده است تا برای حرف اضافه zu خصلتی مکانی قائل شود، پس باید آن را حرکت "به سوی" صلح جاودان فهمید. به هر حال، دقت در جمله بندیهای کانت در این اثر نشان می دهد که او "صلح جاودان" را به مثابه هدفی آرمانی در نظر می گیرد که جامعه بشری باید تدریجا" به سوی آن پیش رود. در زمینه این توضیح، از جمله نگاه کنید به:
Matthias Lutz-Bachmann und James Bohman (Hrsg.), Frieden durch Recht, Kants Friedensidee und das Problem einer neuen Weltordnung, Suhrkamp Verlag, Frankfurt/M. 1996
16) Zum ewigen Frieden, a.a.O., S. 11-12
17) Ebd., S. 18
18) Ebd. S. 20
منابع
http://ashnaonline.com
http://keykavos.blogsky.com
http://keykavos.mihanblog.com
http://keykavos.blogfa.com
http://keyykkavos.blogspot.com
http://www.asre-nou.net
http://fa.wikipedia.org
http://keykavos.mihanblog.com
http://www.naghed.ne
http://philosophers.atspace.com
http://www2.dw-world.de/persian
http://www.zendagi.com
7