" مطالعات خانواده "
موضوع :
بررسی عوامل موثر در مشارکت سیاسی
استاد راهنما :
تهیه کنندگان :
با تشکر و قدردانی از زحمات بیشمارتان موفقیت شما را از خداوند منان آرزومندیم .
فهرست مطالب
فصل اول
مقدمه پژوهش …………………………………………………………………………. 5
فصل دوم
پیشینه پژوهش ………………………………………………………………………….11
فصل سوم
روش یا متدولوژی پژوهش ………………………………………………………..46
فصل چهارم
یافته های پژوهش ……………………………………………………………….. 48
فصل پنجم
تفسیر و استنتاج پژوهش………………………………………………………… 65
پرسشنامه…………………………………………………………………………………………. 66
منابع و ماخذ…………………………………………………………………………………………….67
فصل اول
مقدمه پژوهش
مقدمه:
مشارکت سیاسی در بین دانشجویان از جمله مسائلی است که توجه اساتید و بزرگان ودانشگاهیان را به خود جلب کرده است.
سیاست بین دانشجویان نقش کمرنگ تری نسبت به سایر مسائل دارد، که برنامه ریزان درسی دانشگاهها باید تجدید نظری در مورد آن داشته باشند، یعنی با بیشتر و پر رنگ تر کردن نقش سیاست و جامعه شناسی سیاسی دانشجویان را بیشتر با این مسئله و موضوع مهم اجتماعی آشنا کنند.
در قسمتهای بعدی به طور مفصل به این موضوعات می پردازیم.
بیان مسئله :
– آیا عوامل اجتماعی مثل موقعیت اجتماعی ، محل سکونت ، میزان تحصیلات اطرافیان و عوامل فردی مثل درآمد ، میزان تحصیلات خود فرد بر مشارکت سیاسی دانشجو تاثیر دارد یا خیر؟
– آیا در خانواده های مذهبی میزان مشارکت سیاسی بیشتر از سایر خانوادهها است یا خیر، یعنی انجام مراسم مذهبی می تواند فرزندان خود را به سمت سیاست سوق بدهد ؟
– رسانه های جمعی تا چه حد در سیاسی کردن دانشجویان موثر بوده؟
– آیا رسانه ها می توانند با برنامه های سیاسی میزان توجه دانشجویان را به مشارکت سیاسی بیشتر کنند؟
باید دید علی رغم تلاش صداو سیما خود دانشجو علاقه ای به این برنامه ها نشان می دهد یا خیر؟
– آیا رسانه میتواند در انتخابات و کاندیداهایی که می خواهند انتخاب کنند تاثیر می گذارد ؟
می خواهیم بدانیم آیا دانشگاه تدابیری برای این موضوع اندیشیده است ؟
– آیا می توان درسی به نام جامعه شناسی سیاسی و سیاست و مشارکت سیاسی را در بین دروس گنجاند یا خیر؟
اگر این دروس هست چقدر دانشجو به آن اهمیت می دهد؟
آیا به مطا لب این دروس توجه میکنند یا خیر؟
– آیا در رابطه با سیاست با خانواده و دوستان خود بحثی می کنند؟
اهمیت و ضرورت پژوهش:
– اهمیت و ضرورت موضوع مشارکت سیاسی چیست ؟
– چرا مشارکت سیاسی در بین دانشجویان برای ما و جامعه مهم است ؟
که ما توضیحی در این مورد و با طرح فرضیه ها و آزمایش ها به صحت و سقم فرضیه ها می پردازیم .
اهمیت آن را برای دیگر دانشجویان عزیز روشن می کنیم و تمام سعی ما بر این است که آگاهی و شناخت دانشجویان در مورد مشارکت سیاسی بالا رود .
در اینجا به عنوان مقدمه ای کوتاه تعریفی از مشارکت سیاسی را ارئه می دهیم :
مشارکت سیاسی درگیر شدن فرد در سطح مختلف فعالیت در نظام سیاسی از عدم در گیری تا داشتن مقام رسمی ریاست است و به طور اجتناب نا پذیری مشارکت سیاسی با اجتماعی شدن رابطه نزدیک دارد .اما نباید آن را تنها در امتداد نتیجه اجتماعی شدن در نظر گرفت.
علاوه بر این مشارکت سیاسی با تعدادی از نظریه های مهم در جامعه شناسی رابطه دارد.
برای مثال هم در نظریه نخبگان و هم در نظریه کثرت گرایی نقش اساسی دارد اگر چه نقش آن در هر یک از نظریه ها عمیقا متفاوت است.
لیستر میلبرات در کتاب مشارکت سیاسی خود سلسله مراتبی از مشارکت را مطرح می کند که از عدم درگیری تا گرفتن مقام رسمی دولتی تفسیر می کند و پایین ترین سطح مشارکت واقعی رای دادن در انتخابات است، وی مردم آمریکا را به سه دسته تقسیم می کند : گلادیاتورها یا مخالفان سیاست بین (5تا7% ) تماشاگران (6 % ) بی تفاوتها (33 % ) .
اهداف پژوهش :
1- آیا دانشگاه امکاناتی برای بیشتر شدن مشارکت سیاسی در بین دانشجویان فراهم می کند ؟
2- آیا دانشجویان کتابها و مجلات سیاسی مطالعه می کنند ؟
3- آیا استادان وقت بیشتری برای بحث های سیاسی می گذارند؟
4- آیا دروس مربوط به سیاست در برنامه های درسی دانشجویان قرار دارد ؟
5-آیا دانشجویان از روی شناخت و آگاهی به کاندیداها رای می دهند؟
6-آیا دانشجویان در انتخابات شرکت می کنند ؟
7- آیا دانشجویان به اهمیت سیاست و مشارکت سیاسی پی می برند ؟
8-آیا دولت به پیشنهادهایی که از طریق مشارکت سیاسی بدست آمده توجه داشته است ؟
فرضیه :
1-هر چه تحصیلات بیشتر ، میزان مشارکت سیاسی بیشتر است.
2- هر چه موقعیت اجتماعی بالاتر ، میزان مشارکت سیاسی بیشتراست .
3- هر چه موقعیت اجتماعی پایین تر ، میزان مشارکت سیاسی کمتر است .
4- هر چه انگیزه سیاسی بیشتر ،میزان مشارکت سیاسی بیشتراست .
5- هر چه شرکت افراد در انتخابات بیشتر ، میزان مشارکت سیاسی بیشتر است .
6- هر چه خانواده مذهبی تر ، میزان مشارکت سیاسی بیشتر است .
7- هر چه اعمال قدرت دولت بیشتر ، میزان مشارکت سیاسی دولت بیشتر است .
8- هر چه افراد جوان تر ، میزان مشارکت سیاسی کمتر است .
9- هر چه افراد مسن تر ، میزان مشارکت سیاسی بیشتر است .
10- هر چه مهارت سخنوری فرد بیشتر ، میزان مشارکت سیاسی بیشتر است .
11- هر چه مقام رسمی بالاتر ، میزان مشارکت سیاسی بیشتر است .
12- هر چه افراد اجتماعی تر ، میزان مشارکت سیاسی بیشتر است .
13- هر چه اطلاعات سیاسی بیشتر ، میزان مشارکت سیاسی بیشتر است .
تعاریف تئوریکی و عملیاتی :
جنس : ویژگیهای جسمانی معینی که مرد و زن را از هم متمایز می کند .
سن : تعداد سالهایی که از عمریک فرد می گذرد .
تحصیلات : هر یک از مراحل یا دورههای تحصیلی را طی کرده باشد .
شغل : فعالیتی که مشغول به انجام آن هستند ومبلغی در قبال آن می گیرند .
درامد : مبلغی که به طور ماهانه در مقابل زحماتشان می گیرند .
طبقه اجتماعی : موقعیتی که فرد از لحاظ در امد ، خانواده دارا است .
محل سکونت : مکانی که فرد در آن زندگی می کند .
مشارکت سیاسی : درگیر شدن فرد در سطوح مختلف فعالیت در نظام سیاسی از عدم درگیری تا داشتن مقام رسمی سیاست است .
جامعه پذیری سیاسی : فرایندی که به وسیله آن افراد در جامعه ای معین با نظام سیاسی آشنا می شوند و تا اندازه ای قابل توجهی از ادراکشان از سیاست نسبت به پدیده های سیاسی معین می شود .
متغیر(مستقل – وابسته ):
آیا عوامل اجتماعی- فردی بر مشارکت سیاسی دانشجویان دانشگاه آزاد سال 86 موثر است ؟
متغیر مستقل :عوامل اجتماعی (خانواده ، دوستان ، درامد خانواده ) فردی (سن ، جنس ، شغل ، تحصیلات ) متغیر وابسته : مشارکت سیاسی دانشجویان
فصل دوم
پیشینه پژوهش
جامعه شناسی سیاسی چیست؟
جامعه شناسی و علم سیاست :
جامعه شناسی مطالعه رفتار انسان در زمینه اجتماعی است . اصطلاح جامعه شناسی را "اگوست کنت1 " که یکی از بنیان گذاران این رشته است وضع کرده . هم کنت و هم هربرت اسپنسر2(1820-1903)یکی دیگر از بنیان گذاران جامعه شناسی تاکید کرده اند که جامعه واحد اصلی تحلیل جامعه شناختی است.
از دیگر نظریه پردازان این رشته می توان به کارل مارکس – امیل دورکیم -ماکس وبر نام برد. هر سه این افراد سهم عمده ای هم از جهت نظری و تجربی در پیدایش و توسعه جامعه شناسی داشته اند.
مارکس(1818-1883) دانشمندی صاحب نظر در چند رشته از قبیل تاریخ- فلسفه سیاسی- اقتصاد وابسته فعالانه در سیاست شرکت داشت. کاوشها و نظریه های وی دربارهرابطه بین سیاست – اقتصاد و جامعه که او ناخواسته نام خود را به آنها داده دلیلی گویا بر سهمی است که او در پیشرفت جامعه شناسی داشته است.
بنا به تعریف می توان گفت که جامعه شناسی شامل علم سیاست است. در هر حال سیاست در زمینه اجتماعی رخ می دهد اما به منزله یک رشته دانشگاهی سیاست تقریبا به طور کامل جدا از جامعه شناسی توسعه یافته است.
در اروپا مطالعه سیاست از مطالعات حقوقی و به ویژه و به طور منطقی از مطالعه قانون اساسی نشات گرفته.
تعاریف سیاست فراوانند و تعریفی وجود ندارد که به طور عام پذیرفته شده باشد. برای حل این مشکل اغلب سعی شده با مشخص کردن ماهیت یا مفهوم اصلی مطالعه سیاسی به گونه ای از بحث درباره تعریف سیاست اجتناب شود. گفته می شود سیاست حل تضادهای انسانهاست،فرایندی که جامعه از طریق آن منابع و ارزشها را مقتدرانه توزیع ،تصمیمات را اتخاذ یا سیاستها را تعیین می کند. سیاست اعمال قدرت و نفوذ در جامعه است.
برنارد کریک3(1966-ص683) استدلال می کند که علم سیاست یک موضوع مطالعه است نه یک رشته مستقل این موضوع به وسیله یک مساله تعریف می شود و آن مساله نقش حکومت است که او آن را "فعالیت و حفظ نظم " تعریف می کند به طور خلاصه می توان گفت علم سیاست مطالعه کارکرد حکومت در جامعه است.
پیدایش و گسترش جامعه شناسی سیاسی :
همه رشته ها و موضوعات رشته های فرعی یا حوزه های تخصصی تر مطالعه و تحقیق خود را ایجاد می کنند. اما جامعه شناسی سیاسی در حالی که از این جهت منحصر به فرد نیست،می کوشد دو علم اجتماعی مهم را زیر سیطره خود در آورد ،اساسا جامعه شناسی سیاسی می کوشد پیوندهای میان سیاست و جامعه را مطالعه کند و با تحلیل رابطه بین ساختارهای اجتماعی و سیاسی بین رفتار های اجتماعی و سیاسی سیاست را در زمینه اجتماعی آن قرار دهد ،بدینسان جامعه شناسی سیاسی آن چیزی است که جیووانی سارتوری4 (1969-ص19) آن را یک "دورگه میان رشته ای5 " نامیده است. بدین گونه جامعه شناسی سیاسی از هر دو رشته ای که می کوشید آنها را از سیطره خود درآورد بسیار سود می جوید.
اما با در نظر گرفتن تاریخ پیدایش و توسعه هر یک از آنها بگوییم که دو فردی که بیش از همه حق دارند بنیاد گذار جامعه شناسی باشند ارتباط نزدیکتری با جامعه شناسی داشته تا با علم سیاست . بدون تردید آنها کارل مارکس و ماکس وبر هستند که هر دو معتقدند سیاست گونه ای گریز ناپذیر ریشه در جامعه دارد.
مارکس به توسعه جامعه شناسی سیاسی کمک بنیادی کرده و سهم وی در سه حوزه مختلف نظریه عام،نظریه خاص و روش شناسی قرار می گیرد. وبر همچنین چندین اندیشه مفهومی و روش شناختی مهم در جامعه شناسی به وجود آورده ، او توجه خود را بر اهمیت قدرت به منزله یک مفهوم سیاسی و به ویژه در زمینه دولت و بر اعمال قدرت مشروع یا مشروعیت متمرکز کرد.
در حالت اخیر وبر سه شالوده اصلی برای مشروعیت یعنی مشروعیت سنتی – کاریز مایی و عقلایی – قانونی مطرح کرد که مشهورترین "انواع آرمانی "او هستند.
مارکس و وبر شالوده های جامعه شناسی سیاسی را بنا نهادند اما یک دوره زمانی قابل ملاحظه ای باید می گذشت تا چیزی که شباهت اندک با یک بنای کامل داشته باشد بر آن شالودهها بر پا گردد . آنچه رخ داد گسترش مطالعات درباره جنبه های خاص آن مسائلی بود که اکنون جزای جدایی ناپذیر جامعه شناسی در نظر گرفته می شوند مانند گسترش نظریه های نخبگان توسط " گاتانو موسکا6 " (1858- 1941)" ویلفرد و پارتو7" (1848- 1923) مطالعات مربوط به احزاب سیاسی توسط " استر وگورسکی8" (1854- 1919) و " روبرت میشلز9" (1876-1936).سپس افرادی مانند " استوارت رایس10" در کتاب " روشهای کمی در سیاست11 "(1928) ،" پل لازارسفلید " و دیگران در کتاب " انتخاب مردم12 " و " رودلف هربل13 " در کتاب " از دموکراسی تا نازیسم14 " (1945) رفتار انتخاباتی را تحلیل کردند. در این بین تعداد اندکی از دانشمندان سیاسی و به طور قابل ملاحظه ای "هرولد داسول15" در کتاب "آسیب شناسی روانی و سیاست16 " (1930) و در کتاب سیاست "چه کسی – چه چیزی را چه زمانی و چگونه بدست می آورد" (1936) به نقش شخصیت در سیاست و بعد روانشناسی آن توجه نمودند و پس از جنگ جهانی دوم " تئو دور آدورنو و همکارانش" کتاب پر نفوذ خود شحصیت اقتدارگرا (1950) را منتشر کردند.
حوزههای دیگر نیز مانند جامعه پذیری سیاسی ،مشارکت و گزینش ،کم کم مورد توجه قرار گرفتند و در صدد توضیح این برآمدند که مردم چگونه باورهای سیاسی خود را به دست می آورند، چگونه در سیاست درگیر می شوند و چگونه مقامات سیاسی به مناصب سیاسی دست میا فتند. برخی دیگر از جامعه شناسان نقش ارتباط سیاسی شکل کاملتر و منسجم تری به خود گرفت هر چند که متون و مجموعه مقالات ونوشته های اولیه معمولا توجه خود را به جنبه های محدود حوزه مطالعه متمرکز می کردند.
آینده جامعه شناسی سیاسی:
جامعه شناسی سیاسی می کوشد رابطه بین پدیده های اجتماعی و سیاسی را تبیین کند و سیاست را در زمینه اجتماعی آن قرار دهد. جامعه شناسی سیاسی به منزله یک حوزه مطالعه میان رشته ای از شالوده هایی که به گونه ای متناوب و اتفاقی توسط مارکس و وبر بنیاد شده و در حالی که دستاوردهای بسیاری داشته است هنوز کارهای زیادی باقی است که باید انجام شود. همه کسانی که به توسعه جامعه شناسی کمک کردهاند لزوما نمی خواهند خود را جامعه شناس سیاسی توصیف کنند اما آنچه مهمتر است شناخت اهمیت کار آنها برای کسانی است که علایقشان دقیقا در محدوده جامعه شناسی سیاسی قرار می گیرد ،چرا که این گروه اخیر نه تنها به طور گسترده از کار جامعه شناسان و دانشمندان سیاسی بلکه همچنین بسیاری از رشته های دیگر و به ویژه تاریخ و فلسفه و اقتصاد و روانشناسی و مطالعه ارتباطات استفاده می شود.
حوزه مطالعه جامعه شناسی سیاسی :
مارکس و وبر در این باور که سیاست تنها می تواند در زمینه اجتماعی یعنی زمینه ای که عمیقا تاریخی است تبیین و درک شود همداستان بودند. گرایش شدید به جدایی گرایی در مطالعات آکادمیک و آموزش به توسعه اتفاقی و تدریجی جامعهشناسان سیاسی به تمرکز بر بعضی جنبه های موضوع و نادیده گرفتن جنبه های دیگران انجامید و التقاط گرایی که در آثار مارکس و وبر هر دو مورخ داشت تا اندازه ای زیادی در زیر سنگینی تخصصی شدن ناپدید گردید با وجود این ،جنبه های گوناگون آنچه ممکن است دقیقا قلمرو جامعه شناسی سیاسی ادعا شود بررسی شد و توسعه یافت از قبیل نظریه های نخبگان و کثرت گرایان ،توزیع قدرت،احزاب سیاسی ،جامعه پذیری سیاسی ،فرهنگ سیاسی ، مشارکت سیاسی، گزینش سیاسی ،ایدئولوژی و رابطه بین ارزشها و جامعه بنابرین وظیفه جامعه شناسی سیاسی بررسی و تبیین رابطه بین سیاست و جامعه ،رابطه بین نهادهای اجتماعی و سیاسی و رابطه بین رفتار اجتماعی و سیاسی است و وسعت چنین وظیفه ای تکان دهنده است .
اما این مساله ضرورت آن را کاهش نمی دهد زیرا برای شناخت هر جامعه باید سیاست آن و برای شناخت سیاست هر جامعه باید آن جامعه را شناخت . بدیهی است در نهایت کانون توجه جامعه شناسی سیاسی بر آن جنبه هایی از ساختارهای اجتماعی و رفتار متمرکز می گردد که به سیاست کمک و آن را تبیین می کند.
این امر متضمن چهار موضوع اصلی است :نقش دولت و اعمال قدرت ،ارتباط رفتار سیاسی با زمینه اجتماعی آن، ارتباط ارزشها با سیاست جامعه و نحوه تفسیر جوامع .
اگر حوزه جامعه شناسی سیاسی وسیع به نظر می رسد،مناسب است که ما هم مانند" سرویلیام هارکورت " سیاستمدار لیبرال ها که در سال (1892) اعلام کرد " همه ما اکنون سوسیالیست هستیم " مضمون اصلی این تحقیق را این گونه اعلام کنیم که : همه ما اکنون جامعه شناس سیاسی هستیم.
جامعه پذیری سیاسی :
اصطلاح "جامعه پذیری سیاسی " واژه ای نوین در علم سیاست است ولی محتوای آن از سابقه تاریخی قابل توجهی برخوردار است ،به نحوی که مسئله تربیت یا آموزش سیاسی مورد توجه نخستین فیلسوفان و نظریه پردازان سیاست قرار داشته است . اینکه چگونه نظرها و عقاید سیاسی در اذهان مردم ریشه می دواند و پا می گیرد و چه عواملی سبب حفظ و تداوم رژیمهای سیاسی می شود . همه مسائلی است که از دوران گذشته مورد توجه متفکرین و نظریه پردازان بوده است . مسائلی چون تربیت " شهروند" و یا خوگیری به امور مدنی در آثاری چون " جمهور افلاطون " "سیاست ارسطو " و در نوشته های" امیل زولا "،" ژان ژاک روسو " و دیگران مورد بحث قرار گرفته و بر آن تاکید شده است . (مهرداد؛1376،21) به عنوان مثال،افلاطون در کتاب "جمهور" پس از بحث راجع به کیفیت و انواع نظامهای سیاسی،اهمیت جامعه پذیری سیاسی را مورد تاکید قرار می دهد :" از میان همه حیوانات ،بشر تربیت ناپذیرترین آنهات است چون که دارای سرچشمه و منبعی از عقل و منطق است که هنوز شکل نگرفته 2او موزی تر سر کش تر از حیوانات است ،به همین دلیل به وسیله لگامهای زیادی باید کنترل شود.
پدران ،مادران ،معلمان ، مسئولین سیاسی همگی نسبت به هدایت و اصلاح این حیوان چموش به سیر فضیلت مدنی ،متعهدند "
ارسطو معتقد: "آموزش و پرورش سیاسی ،مهمترین علت فاعلی جامعه کمال مطلوب است . وی عنوان می کند از میان تمامی فراگرد های موثربر خصلت نظامهای سیاسی، فراگرد آموزشی و فراگیری از همه مهمتر است. (تی بلوم،220:1373)
وی تاکید می کند" مهمترین راه بقای حکومت ها که کمتر دولتی به آن اعتنا کرده است ،سازگار کردن روش تربیت افراد با روح و سرشت قانون اساسی کشور است .(ارسطو،235:1374)
از اولین و برجسته ترین تحقیقات انجام شده درباره جامعه پذیری سیاسی ،کار" فرد گرینشتاین " است که بر روی گروهی از بچه های مدرسه ای در "نیو هاون" در ایالت کانکتیک انجام شد." گرینشتاین " در تحقیق خود درباره بچه های کلاسهای چهارم تا هشتم (9تا13 ساله ) به نحو تجربی نشان داد که بچه ها دارای نگرشهای سیاسی کاملا قوی هستند . در مقاله ای که در نشریه امریکایی "مطالعات علوم سیاسی "در 1960 چاپ شد .
گرینشتاین نگرشهای کودکان نسبت به رهبران سیاسی را مورد بررسی قرار داد و بیان داشت که دیدگاه بچه ها به رهبران نسبت به دیدگاه دیگران مثبت تر است . از سوی دیگر گرینشتاین نشان داد که بد بینی سیاسی گسترده موجود در میان افراد بزرگسال در بین نوجوانان وجود ندارد . در بررسی چگونگی گسترش چنین نگرشهایی ، مطالعه گرینشتاین ثابت کرد که بسیاری از نگزشهای کودکان نسبت به کارگزاران حکومتی در واقع مبتنی بر هیچگونه دانش عینی نسبت به نهادهای حکومتی نیست . پس از اثبات اینکه بچه ها در مجموع دارای نگرشهای سیاسی هستند و این نگرشها عموما مثبت اند ،گرینشتاین به بررسی عوامل متعدد جامعه پذیری پرداخت که این نگرشها از طریق آنها آموخته می شوند . هر چند وی تحقیقات ناچیزی را برای تایید مدعای خود ارائه کرد اما از خانواده ،مدرسه ،رسانه های جمعی به عنوان منابع متحمل کسب اطلاعات سیاسی نام برد .
"مایکل رایش " جامعه پذیری سیاسی را چنین تعریف کرده است : " فرایندی که به وسیله آن افراد در جامعه ای معین با نظام سیاسی آشنا می شوند و تا اندازه ای قابل توجهی ادراکشان از سیاست و واکنشهایشان نسبت به پدیده های سیاسی تعیین می شود. (راش،102:1377)
"آلموند وپاول " جامعه پذیری سیاسی را "روند حفظ و دگرگونی فرهنگهای سیاسی که بر اساس آن افراد وارد فرهنگ سیاسی شده و ستمگری هایشان نسبت به هدفهای سیاسی شکل می گیرد . " تعریف کرده اند.
"ایستون " جامعه پذیری سیاسی را روندی توسعه ای دانسته است که به وسیله آن افراد ستمگیری سیاسی و الگوی رفتار را به دست می آورند.
"نولی " جامعه پذیری سیاسی را تلقین اطلاعات ،ایستارها نسبت به این اطلاعات و الگوهای معین رفتار با توجه به دولت و فعالیتهای گوناگون آن در جامعه تعریف کرده است این تلقین ممکن است رسمی یا غیر رسمی ،آشکار یا پنهان ،دلخواه یا بدون برنامه ریزی باشد ".
نتیجه :
جامعه پذیری سیاسی انواع اشکال آموزشهای رسمی و غیر رسمی ، مستقیم و غیرمستقیم،برنامه ریزی شده یا بدون برنامه ای است که افراد از طریق آنها اطلاعات ،نقطه نظرها ،نگرشها ، ارزشها و نیز الگوهای رفتار سیاسی جامعه خود را کسب می کنند . در وضع مطلوب،جامعه پذیری سیاسی فراگردی است که از طریق آن رشد و بلوغ خویش سیاسی فرد امکان پذیر می گردد و حاصل آن شکل گیری انسان سیاسی یا شهروند آگاه ، مسئولیت پذیر ،مشارکت جو و کارآمد در قلمرو زندگی سیاسی است. در این فرایند فرد اختیارات و مسئولیتهای مشارکت در انواع رفتار سیاسی را درک می کند و قواعد حضور در میدان سیاست را فرا می گیرد .
فرهنگ سیاسی و رابطه آن با جامعه پذیری سیاسی :
هر نظام سیاسی برای حفظ و استمرار حاکمیت خود نیازمند فرهنگ سیاسی خاصی است چرا که هماهنگی میان فرهنگ سیاسی و نظام سیاسی (در هر دو وجه سنتی و مدرن ) موجب ثبات سیاسی می شود .
(بشیریه،8:1370) هر نظام سیاسی متضمن الگوی خاصی از جهت گیری به سوی کنش های سیاسی است . به بیان دیگر ،در هر نظام سیاسی یک قلمرو ذهنی سازمان یافته درباره سیاست وجود دارد که محصول فرایند زندگی جمعی یک ملت در طول تاریخ است و نظام سیاسی آن ملت را هدایت می کند ،ساخت و معنا می بخشد و فرد ،به تدریج ان را "درونی " می کند . این قلمرو ذهنی را می توان فرهنگ سیاسی نامید .
مفهوم فرهنگ سیاسی بیش از هر کس شاید با نام " گابریل آلموند " و " سیدنی وربا " پیوند خورده باشد . " آلموند " در فرهنگ گفته "هر نظام سیاسی شامل الگوی خاصی از جهت گیریها یا کنش سیاسی است . من فکر کنم که بهتر است این الگو را فرهنگ سیاسی بنامیم .
" وربا " فرهنگ سیاسی را نظامی از باورهای تجربی ،نمادهای عاطفی و ارزشها که موقعیت وقوع کنش سیاسی را تعیین و تعریف می کند " می داند .
این دو بر اساس یک تحقیق در 5 کشور امریکا ،انگلستان ،ایتالیا ،مکزیک ، آلمان غربی بر مبنای معیارهایی از قبیل سطح دانش سیاسی ،مشارکت سیاسی ،احساس شهروندی ،علاقه مندی به سیاست ،کارآمدی سیاسی ،….سه نوع فرهنگ سیاسی محلی ،مشارکتی و تابع را از یکدیگر متمایز کردند .
" لوسین پای " در مقدمه کتاب " فرهنگ سیاسی و توسعه سیاسی " در تعریف فرهنگ سیاسی می نویسد :
" فرهنگ سیاسی ساخت و معنای فضای سیاسی را به همان ترتیبی که فرهنگ به طور کلی معرف تلائم و یکپارچگی حیات سیاسی است به دست می دهد . "(فرهنگ،شماره 5-6)
به اعتقاد پای نگرشها ،احساست و ادراکات حاکم بر رفتار سیاسی در هر جامعه ،انبوهی از امور تصادفی نیستند ،بلکه نمایانگر الگوهای سازگاری هستند که با هم تناسب داشته متقابلا همدیگر را تقویت می کنند .
در هر جامعه ،فرهنگ سیاسی مشخص و متمایزی وجود دارد که به فرایندهای سیاسی معنا بخشده و آن را شکل می دهد .
"پای " چهار ارزش اصلی را محتوای فرهنگ سیاسی می داند که عبارتند از " اعتماد در مقابل بی اعتمادی بین مردم و حکومت ،سلسله مراتب در مقابل برابری ،آزادی در مقابل اجبار و استبداد و بالاخره سطح وفاداری و وفاق سیاسی. "
در مجموع می توان گفت : فرهنگ سیاسی یک جامعه جهت گیری ذهنی و عاطفی اکثریت افراد آن جامعه نسبت به سیاست و قدرت است ، به گونه ای که این جهت گیری ذهنی ،رفتار یا کنش سیاسی افراد را هدایت می کند .
ارتباط میان جامعه پذیری و فرهنگ سیاسی باید گفت : این دو گر چه مترادف نیستند اما رابطه نیرومندی با یکدیگر دارند . اگر فرهنگ سیاسی را از منظر روان شناسی مورد نظر قرار دهیم باید بگوییم فرهنگ سیاسی نتیجه اجتماعی شدن است . اجتماعی شدن سیاسی وسیله ای است که افراد به کمک آن دانش ،ارزشها و باورهای سیاسی معینی را کسب می کنند . البته انتقال نظام ارزشی جامعه در حوزه سیاسی گاه ممکن است به صورت هماهنگ و سازمان یافته صورت گیرد ،نظیر آنچه که در نظامهی سیاسی توتالیتر یا مطلقه رخ می دهد.
مراحل جامعه پذیری سیاسی :
در پاسخ این سوال که جامعه پذیری سیاسی چه زمانی صورت می گیرد ؟
پاسخ کلی این است که در تمام عمر در عین حال ،معمولا سنین کودکی و نوجوانی معمولا مهمتر از دوران بزرگسالی در نظر گرفته می شود . یادگیریها و تجربیات دوران کودکی بیش از هر زمان دیگری به کسب گرایشهای سیاسی کودک کمک می کند ،به خصوص تجربیاتی که با احساس وفاداری سیاسی ،احساس یگانگی و آشنایی با نظام ،جذب ارزشهای سیاسی و نمادهای اصلی سیاسی نظیر مفهوم ملت، کشور ،پرچم، …..در ارتباط است.
اساسا علاقه به سیاست و درگیری ذهنی در مسایل سیاسی یا برعکس بی توجهی به سیاست عمدتا در سنین نوجوانی ایجاد و تثبیت می شود به نحوی که در سالهای بعد این گرایش به دشواری تغییر خواهد کرد .
احساس تعلق طبقاتی ،تقسیم بندی گروههای اجتماعی به "دوست " و " دشمن " یا "خوب " و " بد " و جایگزین کردن افراد به وسیله " موقعیتها " یا " نهادها " در ذهن در دوره کودکی و نوجوانی انجام می شود . به تدریج علاوه بر شناسایی نمادها و نهادها ،از حدود سنین سیزده سالگی فرد اطلاعات یا آگاهی های سیاسی قابل توجهی نیز کسب می کند و با مبانی نظام سیاسی آشنا می شود و میل به مشارکت در سیاست در فرد پدیدار می گردد .
تاکید بر سنین کودکی و نوجوانی در فرایند جامعه پذیری سیاسی به معنای توقف این فرایند در سالهای بعد عمر نیست ،بلکه این جریان در بزرگسالی ادامه می یابد . به دلایل مختلف ممکن است گرایشهای کسب شده در کودکی و نوجوانی در بزرگسالی دچار تغییر شود .
بعضی از محققین جامعه پذیری سیاسی دوران بزرگسالی را " جامعه پذیری سیاسی ناقص " لقب داده اند .
پچیدگی جهان سیاست و تنوع و تعداد جهت گیریها و گرایشات سیاسی موجود در هر جامعه ، شکل گیریهای نهادها و تشکل های مختلف سیاسی که به طور خاص واجد کار ویژهای سیاسی اند و عضویت افراد در این تشکل ها ،تغیرات سریعی که در زندگی سیاسی هر جامعه ای امکان پذیر است و عدم امکان پیش بینی آنها از جمله عوامل مهمی است که بر دیدگاهها ،گرایشات و رفتارهای سیاسی افراد در بزرگسالی موثر واقع می شوند و آموخته های کودکی و نوجوانی را متاثر می کند .
مثلا " ولگایز " (1975) در مطالعه خود درباره اروپای شرقی به "اجتماعی شدن ، یعنی اجتماعی کردن خودآگاه یا ناخودآگاه کودکان توسط بزرگسالان "و به " باز اجتماعی شدن " که آن را به دو مرحله " انقلابی "و "پیوسته "تفکیک کرد اشاره می کند .
به گفته وی هنگامی که یک رژیم جدید با ارزشهای ایدئولوژیک متفاوتی به قدرت می رسد ،می کوشد نه تنها نسل جدید را اجتماعی کند ،بلکه نسل قدیم را نیز باز اجتماعی می کند و ارزشهایشان را از ایدئولوژی قدیم به ایدئولوژی جدید تغییر می دهد. در چنین شرایطی تمام فعالیتهای جامعه اصولا به میزان قابل توجهی عملا بازتاب ارزیابی ایدئولوژیک قرار می گیرند و بنابراین انتظار می رود که رفتار واقعا یا ظاهرا با هنجارهای آشکار ایدئولوژیک همنوا باشد .(راش ،APA :110)
شیوههای جامعه پذیری سیاسی :
1- شیوه غیر مستقیم جامعه پذیری سیاسی :
منظور از جامعه پذیری به شیوه غیر مستقسم همه تجربیات اجتماعی و روانی است که فرد در طول زندگی کسب می کند و این تجارب بر شکل گیری خویش سیاسی فرد موثر واقع می شود ،در واقع تمایلاتی که فرد در زمینه های غیر سیاسی کسب می کند در دورههای بعد به حوزه سیاست منتقل می شود و بر گرایشهای سیاسی او اثر می گذارد . به طور دقیق می توان گفت : تجاربی که کودک در خانواده و در رابطه با والدین خود به عنوان نخستین نمادهای اقتدار یا قدرت حاصل می کندو نوع رفتار یا واکنشی که در برابر آن از خود بروز می دهدتا حد زیادی نگرش و رفتار او در بزرگسالی و در برابر قدرت سیاسی تعیین می کند .در واقع ، تجربه ای که کودک در برخوردهای خود با چهره های مقتدر و با قدرت غیر سیاسی در محیط خانواده و مدرسه بدست آورده است انتظارات و توقعات او را در حوزه سیاسی تحت تاثیر قرار می دهد .
مثلا : رفتار بزرگسالان در محیط خانواده رفتاری دیکتاتور منش و سلطه جویانه باشد. (مثلا پدر سلطه جو ،یکدنده، انعطاف ناپذیر و تصمیم گیرنده باشد و کودک فرصتی برای خود نمایی و مشارکت در تصمیم گیری نیابد .) کودک می آموزد که در مواجهه با اقتدار ،ساکت و مظلوم و تسلیم پذیر باشد ،زیرا شرایط لازم برای تسلیم پذیری در کودک رشد یافته و تمایلات درونی در آن در جهت خاص در او به وجود آمده است. چنین شخصی در بزرگسالی ،نقش سیاسی خود را در برخورد با قدرت سیاسی با حالتی از خضوع ، خشوع و تواضع تعریف خواهد کرد و به احتمال قوی نسبت به زیر دستان نیز حالت تفوق و سلطه جویانه خواهد داشت(مهرداد،APA:79)
نمونه دیگر آموزشهایی است که از طریق موسسات و نهادهای مختلفی که می توان تحت عنوان "نهادهای مدنی " یاد کرد ، دریافت می کنند و این آموزشهایی هر چند بالضره سیاسی نیستند اما در زندگی سیاسی بازتاب می یابند .
مثلا در بسیاری از کشورها باشگاهها یا سازمانهای ویژه نوجوانان و جوانان هر یک "جامعه" ای در مقیاس محدود محسوب می شوند که فرد در آنها رقابت ،مشارکت ، رعایت قواعد کنش جمعی ، مسئولیت پذیری و همکاری را می آموزد .
عضویت در این تشکلها ماهیتا سیاسی نیستند اما امکان تمرین مشارکت و همکاری را برای فرد فراهم می کنند میزان فعالیت و مشارکت سیاسی فرد در آینده را تحت تاثیر قرار می دهد و بر زندگی سیاسی وی موثر واقع می شود.
2- شیوه مستقیم جامعه پذیری سیاسی :
اجتماعی شدن سیاسی به طور مستقیم عبارتست از آموزشهایی که هدف تعیین شده آنها انتقال دانش ، نگرش و شیوههای رفتار سیاسی مناسب از نظر جامعه است . در این روش شخص مستقیما و به طور صریح مسائل سیاسی مانند ساخت دولت ، هدف از تشکیل احزاب سیاسی ، جنبه های مفید و غیر مفید آنها ، قوت یک ایدئولوژی سیاسی و یا بر عکس جنبه های ضعف آن و خلاصه خصوصیات نظام سیاسی را یاد می گیرد.
آموزش یا تربیت سیاسی معمولا از طریق نهادهایی سورت می گیرد که بطور کلی تحت عنوان نهادهای اجتماعی کننده از آنها یاد می شود یعنی خانواده ،مدرسه ، رسانه های همگانی .
در عین حال تشکلهای سیاسی نظیر احزاب ، سندیکاها ،انجمنهای اداری .هویت و کارکرد سیاسی نیز اهمیت خاص در آموزش سیاسی دارد .البته میان نهادهای رسمی آموزش سیاسی که بخشی از دستگاه حکومتی محسوب می شود.
معمولا نهادهای دولتی متوی انتقال آن آموزههایی هستند که حس وفاداری به حکومت و تایید و تقویت نظام و ارزشهای سیاسی موجود را تقویت و در جهت "حفظ و تثبیت " نظم سیاسی موجود عمل می کنند در حالیکه نهاد غیر رسمی لزوما چنین کارکردی ندارند ،بلکه ممکن است با آموزش ارزشهای متفاوت در پی تغییر و تحول در نظام سیاسی باشند .
مشارکت سیاسی :
مشارکت سیاسی درگیر شدن فرد در سطوح مختلف فعالیت در نظام سیاسی از عدم درگیری تا داشتن مقام رسمی سیاست است ، بطور اجتناب ناپذیری مشارکت سیاسی با اجتماعی شدن سیاسی رابطه نز دیکی دارد ، اما نباید آنها تنها در امتداد نتیجه اجتماعی شدن در نظر گرفت . علاوه بر این ، مشارکت سیاسی با تعدادی از نظریه های مهم در جامعه شناسی رابطه دارد .
برای مثال هم در نظریه نخبگان و هم در نظریه کثرت گرا نقش اساسی دارد . اگر چه نقش آن در هر یک از این نظریه ها عمیقا متفاوت است .
نظریه نخبگان مشارکت سیاسی قابل توجه را به نخبگان محدود می کند و تودهها را عمدا غیر فعال یا آلت دست نخبگان می داند اما برای نظریه کثرت گرایی ، مشارکت سیاسی کلید رفتار سیاسی است از این جهت که عامل مهمی است در جهت تبیین توزیع قدرت و تعیین سیاستها ، مشارکت سیاسی دقیقا به همان اندازه در نظریه مارکسیسی دارای اهمیت است ؛ اگاهی طبقاتی سرانجام به صورت انقلاب به عمل یا مشارکت منجر می شود ،در حالی که نو مارکسیستها مانند گرامشی و آلتو سر بقای سرمایه داری را در توانایی اش برای کنترل مشارکت از طریق سرکردگی طبقه بورژوا تبییین می کند.
نظریه لنینی بر نقش مشارکتی حزب کمونیست به منزله " پیشتاز پرولتاریا " تاکید می کند .
در واقع می توان گفت که مشارکت سیاسی اگر به صورت محدود ، به مترادف دموکراسی تعریف نشود پدیدهای جهانی است ، نه به این معنا که همه افراد لزوما به فعالیت سیاسی می پردازند نه اینکه از نظر شکل یا وسعت در همه جوامع به یک اندازه معمول است ، بلکه به این مفهوم که در همه جوامع یافت می شود .
جیرنیت پری (1972) معتقد است که باید سه جنبه مشارکت سیاسی یعنی شیوه مشارکت ، شدت آن ، کیفیت آن را بررسی کرد .
منظور وی از شیوه مشارکت این است که مشارکت چه شکلی به خود می گیرد ، آیا رسمی یا غیر رسمی و استدلال می کند که شیوه مشارکت بر طبق فرصت ، میزان علاقه (هم کلی و هم ویژه ) ، منابع در دسترس فرد و نگرشهای رایج نسبت به مشارکت در جامعه مربوط و به ویژه اینکه آیا مشارکت تشویق می شود و یا نمی شود فرق خواهد کرد .
منظور از شدت سنجش تعداد افرادی است که در فعالیتهای سیاسی معین شرکت می کنند و دفعات مشارکت آنها است که ممکن است بر طبق فرصتها و منابع فرق کند ، کیفیت به میزان اثر بخشی ای که در نتیجه مشارکت به دست می آید و سنجش آن بر کسانی که قدرت را اعمال می کند و بر سیاستگذاری مربوط می شود . این نیز بر طبق فرصتها و منابع از جامعه ای دیگر و از موردی به مورد دیگر فرق می کند .
شکلهای مشارکت سیاسی :
لستر میلبرات (1965) در کتاب مشارکت سیاسی خود سلسله مراتبی از مشارکت را مطرح کرده است که از عدم درگیری تا گرفتن مقام رسمی دولتی تفسیر می کند و پایین ترین سطح مشارکت واقعی رای دادن در انتخابات است، او مردم امریکا را به سه دسته تقسیم می کند : " گلادیاتورها " یا کسانی که غالبا در سیاست مخالفند ( بین 5 و 7% ) " تماشاگرها " یا کسانی که حداقل در سیاست درگیرند ( در حدود 60% ) و " بی تفاوتها " یا کسانی که در سیاست در گیر نمی شوند ( در حدود 33 % ) در چاپ دوم این کتاب (میلبرات وگوئل ،1977) به جای اینکه یک سلسله مراحل تک بعدی مطرح گردد سلسله مراتب پیچیدهتری برگزیده شده که هدف آن تطبیق انواع گوناگون " گلادیاتورها " بود ؛ به ویژه آنهایی که در شکلهای مختلف اعتراض در گیر می شدند ،در سلسله مراتب تک بعدی اولیه این مفهوم قسمتی وجود داشت که کسانی که در سلسله مراتب قرار دارند در فعالیتهای سطوح پایین
سلسله مراتب در گیر بودهاند یا هنوز در گیرند . اما در مطالعه دیگری درباره مشارکت در ایالت متحده امریکا ، ورباونای (1975 ؛ همچنین ر.ک :وربای ،نای ،کیم ،1978 ) تصویر پیچیدهتری یافتند پاسخگویان خود را به شش گروه تقسیم کردند . این گروهها عبارت بودند از افراد کاملا منفعل (22 % ) به افرادی که تنها فعالیت سیاسی آنها رای دادن بود (21 % ) به محلی گرایان (20% ) یا کسانی که فعالیت سیاسی شان تنها به سیاستها و مسائل محلی محدود می شد . "گوته بینان " (4% ) که تنها به مسائلی توجه داشتند که از جنبه های شخصی بر آنها اثر می کرد " مبارزان " (15% ) که تنها در رابطه با مسائل خاصی که برای آنها مبارزه می کردند در سیاست درگیر بودند و سرانجام " افراد کاملا منفعل " یعنی کسانی که در زمینه های سیاست درگیر می شدند که تعدادشان به (18% ) می رسد . بنابراین مفهوم سلسله مراتب مشارکت سیاسی لزوما متضمن یک فعالیت در یک سطح به عنوان پیش شرط فعالیت در سطح دیگری نیست . همچنین نیازی نیست که در آن اعتراض به منزله شکل خاصی
از فعالیت به مفهومی سلسله مراتبی متمایز گردد. اساسا هدف سلسله مراتب نباید چیزی بیش از توصیف انواع گوناگون مشارکت سیاسی در ارتباط با این گزارهها باشد که هر چه سطح فعالیت بالاتر است میزان مشارکت که بر حسب تعداد افراد درگیر در یک فعالیت معین سنجیده می شود پایین تر است .
بدیهی است اهمیت سطوح مختلف ممکن است از یک نظام سیاسی به نظام سیاسی دیگر فرق کند و سطوح معین ممکن است در یک نظام اهمیت بیشتری داشته باشند و در نظام دیگری چندان اهمیتی یا هیچ اهمیتی نداشته باشند .
در بالای این سلسله مراتب کسانی هستند که انواع گوناگون مقامات رسمی را در نظام سیاسی دارند ، از جمله صاحبان مقامات سیاسی و اعضای بوروکراسی در سطوح مختلف آنها از این جهت که به درجات متفاوت با اعمال قدرت سیاسی رسمی سروکار دارند از مشارکت کنندگان سیاسی دیگر متمایز هستند . این امر نه اعمال قدرت واقعی را مستثنا می کند و نه اعمال نفوذ توسط افراد دیگر یا گروههای دیگر در جامعه .
تبیین مشارکت سیاسی :
به نظر میلبرات وگوئل مشارکت بسته به چهار عامل مهم تغییر می کند : انگیزههای سیاسی ، موقعیت اجتماعی ، ویژگیهای شخصی و محیطی سیاسی به این عوامل باید مهارتها، منابع و تعهد را افزود . برای مثال هر چه فرد بیشتر در معرض انگیزههای سیاسی به صورت بحث درباره سیاست ، تعلق به سازمانی که به شکلی به فعالیت سیاسی می پردازد یا دسترسی داشتن به اطلاعات سیاسی مربوط قرار داشته باشد ، احتمال مشارکت سیاسی بیشتر است اما مشارکت سیاسی بر طبق ویژگیهای شخصی فرد نیز فرق می کند .
شخصیتهای اجتماعی تر ، مسلط تر ، برونگراتر بیشتر احتمال دارد که از نظر سیاسی فعال باشند .
موقعیت اجتماعی که با میزان تحصیلات ، محل سکونت ، طبقه ، قومیت سنجیده می شود به طور قابل ملاحظه ای در مشارکت تاثیر می گذارند .
محیط یا زمینه سیاسی نیز مهم است از این نظر که فرهنگ سیاسی ممکن است مشارکت و شکل های مشارکت را که مناسب تلقی می گردد تشویق کند یا برعکس مشوق مشارکت نباشد .
بنابراین " قواعد بازی " مانند حق رای در انتخابات ، فراوانی انتخابات ، تعداد مقامات سیاسی مورد انتخاب ، نگرشها نسبت به اجتماعات و تظاهرات خیابانی و دامنه و ماهیت احزاب سیاسی و گروههای فشار ، همه متغیرهای مهمی هستند . با وجود این در نظر گرفتن مهارتهایی که فرد دارد و منابع در دسترس او نیز مهم است .
مهارتهای اجتماعی ، مهارتهای تحلیلی ، توانایی سازمانی و مهارتهای سخنوری همه ممکن است مشارکت سیاسی را افزایش دهند اما فعالیت نیازمند منابع نیز هست . به ویژه وقت و اغلب پول یا مستقیما به صورت تعهد مالی و کمکهای اهدایی یا به طور غیر مستقیم به صورت اختصاص دادن وقت یا کمکهای دیگر .
همچنین ممکن است منابع شکل ملاقات و رابطه با افراد دیگر و نیز نفوذ و قدرتی را به خود بگیرد که از این گونه ملاقاتها و روابط ناشی می شود در اکثر موارد فرد نیز به تعهد نیاز دارد ، تعهد نسبت به یک آرمان یا هدف ، رهبر یا سازمان ، اگر چه این امر بیش از هر امری سوالهایی را دربره تبیین مشارکت سیاسی مطرح می کند .
نتیجه :
دلایل فراوانی برای موافقت با این نظر داوزد هیوز وجود دارد که " نظریه نظام یافته ای درباره متغیرهای اجتماعی ، روانی و سیاسی مشارکت در سیاست وجود ندارد " اما در این که مشارکت به متغیرهای اجتماعی و روانی و به مهارتها و امکانات فرد مربوط است نمی توان تردید کرد . علاوه بر این در نظر گرفتن مشارکت سیاسی به منزله جزئی از رفتار اجتماعی وسیعتر و نه جدا ار آن ، جائز اهمیت است . این امر پژوهش درباره آن را بسیار دشوارتر می کند
ارتباط سیاسی :
ارتباطات سیاسی انتقال اطلاعات مناسب از نظر سیاسی بر بخشی دیگر و میان نظام های اجتماعی و سیاسی است اطلاعات مناسب نه تنها به مسائل واقعی ، مثلا آنچه اتفاق افتاده است ، بلکه به انتقال اندیشه ،ارزشها و نگرشها نیز مربوط می شود ، بنا به تعریف ، ارتباطات برای همه رفتارهای سیاسی و اجتماعی مهم است ، بدون ارتباط نه سیاست و نه جامعه نمی تواند وجود داشته باشد . ارتباط سیاسی عنصر پویایی نظام سیاسی است . کارل دویچ (1963 ) در مطالعه کلاسیک خود اعصاب حکومت ، ارتباط را در کانون درک سیاسی قرار می دهد .
گزینش سیاسی :
گزینش سیاسی فرایندی است که به وسیله آن افراد مقامات رسمی را در نظام سیاسی به دست می آورند یا در نقش صاحب منصبان رسمی ، اساسا در مقامات سیاسی و اداری ظاهر می شوند . بیشتر مطالعات گزینش سیاسی معمولا بر منصب داران سیاسی مانند روسای جمهور ، نخست وزیران ، اعضای مجالس قانون گذار یا اعضای شوراهای محلی متمرکز می گردند.
دامنه گزینش سیاسی را می توان گسترده تر کرد تا به دلایل مشابهی شامل پلیس و ارتش هم بشود چرا که آنها نیز می توانند نقشهای سیاسی مهمی ایفا کنند و اینکه آن نقشها تا چه اندازه مهم و گسترده اند از یک نظام سیاسی به نظامی دیگر فرق می کند اما در تمام دولتهای مدرن ، پلیس و ارتش مانند بوروکراسی و دستگاه قضایی بخش اساسی از دستگاهدولت هستند .
از همه مهمتر در تعریف وبر از دولت ، کنترل پلیس و ارتش در نهایت اساس ادعا مسروعیت دولت است .
این موضوع حتی در نظام هایی که پلیس و ارتش همچون دستگاههایی حرفهای عمل می کنند و خود را نیز این گونه در نظر می گیرند و از هر نظر تابع حکومت هستند همچنان درست است .
رهیافت بوروکراتیک:
در این رهیافت محور اصلی بر منطقی بودن و کارایی استوار است تاکید بر این امر است که چنانچه نظام از توانایی پاسخگویی لازم برخوردار شود می توان در مسیر توسعه و نوسازی سیاسی گام برداشت .طرفداران این نظریه معتقدند ساختار اداری می تواند عامل تسهیل کننده و بازدارنده توسعه سیاسی باشد .
در اغلب موارد نکته مورد بحث این است که اصولا سیاست به عنوان هدف و بوروکراسی به صورت ابزار می باشد. لذا در شرایطی که بوروکراسی مانند ابزار سیاسی مورد توحه است این نهاد نباید نقش تفوق آمیز و سروری ایفا کند . خصوص کارکرد سازمانهای اداری باید به گونه ای شکل گیرد که پاسخگوی رهبری باشد.
صاحب نظران در مورد این بوروکراسیها صرفا می بایستی نقش ابزاری وغیر مداخله کننده در سیاست گذاری را ایفا می کنند اتفاق نظر ندارند، زیرا عده ای معتقدند که نهادهای اداری یک تشکیلات دائمی هستند در حالی که امکان دارد سیاستمداران بر اثر شکست در انتخابات از صحنه خارج شوند .
به عبارت دیگر نقش این گروه موقتی است از آنجایی که برنامه ریزی برای توسعه بلند مدت و مستمر می باشد .
نقش سیاست گذاری و تعیین خط مشی را باید به نهادهای بوروکراتیک واگذار نمود ، به هر حال شازمانهای اداری باید پاسخگوی رهبری سیاسی باشند .
بحث در مورد نقش بوروکراسی ها یکی از موضوعات مهم است محققان توسعه و نوسازی را در کشورهای جهان سوم به خود مشغول کرده است .
بسیاری از دانشمندان " ماکس وبر " را به خاطر بی توجهی به قدرت بوروکراتیک مورد انتقاد قرار داده اند . " وبر " ضمن تاکید بر رهبری سیاسی ، به سیاستمداران توصیه می کند که در مقابل کوشش های بوروکراتیکها برای کسب قدرت وکنترل امور مقاومت نشان دهند .
او به تمایز میان " سیاست و بوروکراسی " اعتقاد داشت و بر این باور بود که نقش سیاستمداران و بوروکراتها را باید از یکدیگر تفکیک کرد ؛ همچنین خاطر نشان کرد که هر مسئله ای بدون توجه به اینکه تا چه اندازه تکنیکی است می تواند از اهمیت سیاسی برخودار باشد و برای حل آن باید به ملاحظات سیاسی توجه کرد .
در برخورد " وبر " با سیاست و بوروکراسی به خاطر وجود ابهاماتی در دیدگاه هایش با نوعی دوگانگی مواجهه می شویم ، زیرا منطق گرایی شدید وی در ارائه الگوی آرمانیش او را وادار می کند سازمانهای اداری را مانند ابزاربی طرفی بداند .
تجارب سیاسی به وی می آموزد که تمایل بوروکراسی به قدرت امکان دارد رهبری سیاسی را در معرض تهدید قرار دهد .
محققان چون " ژزف لاپا لمبارا و فرد ریگز " ضمن بحث در مورد این مطلب یادآور می شوند که برخورداری بوروکراسی از قدرت قابل ملاحظه ای ، برای توسعه سیاسی متوازن ، به ویژه در شرایطی که این توسعه در جهت دموکراسی مبتنی بر نمایندگی باشد ، تهدیدی تلقی می شود .
" لاپالمبارا " خاطر نشان می کند که تقلیل قدرت بوروکراسی و تنزل آن تا حد نقش ابزاری در کشورهای پیشرفته ای که از لحاظ ساختاری دچار تنوع شده اند چندان مورد استقبال قرار نمی گیرد . در جوامع در حال توسعه جهان سوم که اغلب بوروکراسی مرکز ثقل است و بسیاری از تصمیمات مهم در ارتباط با توسعه ملی توسط ساختارهای حکومتی اتخاذ می شود .
بوروکراسیها درگیر سیاست گذاری ها می باشند . چنین نقشی در شرایط بحران یکپارچگی و هویت دو چندان می شود . توسعه نظام دموکراتیک باعث بازدارندگی قدرت بوروکراتیک شده و آنها را تا حد ابزار تنزل می دهد .
در شرایطی که بر توسعه نهادهای دموکراتیک و مشارکت افراد در فرایند تصمیم گیریها تاکید و گامهای آگاهانه تری در جهت تفکیک نقش سیاسی و اداری برداشته می شود ، بر کاستن بار مسئولیت و تحدید حوزه فعالیت بوروکراسی در زمینه های اقتصادی ، آموزش و پرورش و مسائل سیاسی و اجتماعی تاکید می شود .
" ریگز که از بسیاری جهات دارای نظرهای مشابه ای با " لاپالمبارا " می باشد در مدل منشوری خود که مربوط به تایلند است یادآور می شود که در جوامع انتقالی میان نهادهای سیاست گذاری و دستگاههای اجرای سیاستهای بوروکراتیک تعادل و هماهنگی وجود ندارد .
تحقیقات او نشان می دهد که بسیاری از کارکردهای سیاسی در مقیاسی وسیع توسط بوروکراتها انجام می شود به تدریج با افزایش قدرت بوروکراسیها ، حتی مگانیسم های قانونی ( قانون اساسی ) هم قادر به کنترل حوزه عمل این دستگاهها نخواهند بود .
مکتب توسعه سیاسی :
نظریه پردازانی مثل برایس (1921) و فرید ریش (1953) توسعه سیاسی را پیشرفتی در جهت دموکراسی لیبرالی در نظر می گرفتند و این به طور ضمنی در کارهای نظریه پردازان بعدی مانند آلموند و به طور آشکار در کارهای دیگران مانند پای (1966) قابل ملاحظه است.
کلام مکتب توسعه سیاسی این است که همه جوامع از مرحله پی در پی توسعه سیاسی می گذرند که در طی آنها جوامع ابتدائی سنتی سرانجام به جوامع مدرن صنعتی تبدیل می شوند.
در این نظریه تخصصی شدن فزاینده نقشها در جامعه یا تیم کار ، تعبیر از یکی انگاری و وفاداری محلی و قبیله ای یا نگرشهای خاص گرایانه به یکی انگاری اجتماعی یا ملی یا نگرشهای عام گرایانه ، تغییر از منزلت اجتماعی مبتنی بر سنتها یا پایگاه انتسابی به شایستگی و دستاوردهای شخصی یا پایگاه اکتسابی و توسعه فرایندها و نهادهای مناسب برای همسازی با این تغییرات مورد تاکید قابل ملاحظه ای قرار می گیرند . از جمله نظریه پردازان برجسته توسعه سیاسی " بایندرو و همکارانش " هستند. آنها یک نشانه توسعه را مطرح کردند که بر سه متغیر استوار است و تغییرات بین آنها پنج نوع بحران توسعه است که متغیرها (تمایز ، برابری ، ظرفیت ) بحران (هویت ،مشروعیت ، مشارکت ، نفوذ ، توزیع )
بررسی نوسازی و توسعه سیاسی بر اساس نظریه بحران :
برخی از دانشمندان علوم سیاسی ، نوسازی و توسعه سیاسی در چارچوب نظریه بحران مورد بررسی قرار داده اند . آنان معتقدند که فرایند توسعه و نوسازی سیاسی بسیار پیچیده و بغرنج می باشد و هر نظامی باید با توجه به ویژگی ها این بحرانها را با موفقیت پشت سر بگذارند .
شیوه برخورد جوامع با بحرانهای گوناگون متفاوت است و همچنین تقدم و تاخر بحرانهای مزبور از جامعه دیگر فرق می کند .
" آلموند و پاول " اعتقاد داشتند افزایش تواناییهای نظام سیاسی می تواند در توسعه تنوع ساختارها و کارکردهای سیاسی و نیز نوسازی اسلوبهای سیاسی موثر باشد. در این خصوص این امر سبب می شود نظام سیاسی با چهار مسئله عمده یا چهار بحرای اصلی به نحو موثری مقابله کند .
در آغاز نوسازی ، نخبگان سیاسی با مسئله " دولت سازی " مواجهه می شوند . بدین معنا که نظام برای پاسخگویی نسبت به تقاضاهای فزاینده ، نیاز به ایجاد ساختارهای جدیدی دارد تا بتواند نوعی یکپارچگی در جامعه آورد . در این مورد وجود نوعی بوروکراسی کارامد از ضروریات بشمار می رود .
در مرحله نوسازی سیاسی علاوه بر مشکلات فوق نظام با مشکلات دیگری چون " ملت سازی " یا یکپارچگی فرهنگی مواجه می شود. فرایندی که بر اساس آن وفاداری به قبیله ،عشیره ، روستا به صورت وفاداری به نظام سیاسی وسیعترمرکزی تغییر شکل می دهد .
در دموکراسی های لیبرال غربی قبل از حل دو بحران دیگر ، بحران دولت سازی و ملت سازی در سطح وسیعی حل و فصل شده بود .
دو بحران مزبور عبارت بودند از بحران مشارکت و توزیع . در اغلب موارد کشورهای جهان سوم مجبور به عبور موفقیت آمیز از چهار بحران مزبور بوده اند .
" لوسین پای " در مطالعه گسترده ای از نوسازی و توسعه سیاسی سعی کرد این مقوله را بر اسا س گذر از یک سری بحرانهایی توضیح دهد. او به بحرانهایی چون هویت ، مشروعیت ،توزیع ، مشارکت ، یکپارچگی و نفوذ اشاره می کند .
1- بحران هویت :
عبور از این بحران به مفهوم تلاش برای کسب هویت ملی است که در طی آن افراد سعی می کنند در سرزمین معینی کلیه افراد را در خصوصیات فرهنگی خویشتن سهیم و شریک بدانند . در بسیاری از موارد این بحران از انفرادی شدن و یا آتمیزه شدن جماعات سرچشمه می گیرد و دراین روند گروههای مختلف اجتماعی و فرهنگی از هم پاشیده می شوند ، به نحوی که باعث از خود بیگانگی انسان از خود و انسان از انسان می گردد. در روند تشدید بحران هویت افراد به صورت عناصر هویت باخته و ناچیز که نقش ها و اقتدار خویش را از دست داده اند در می آیند در چنین حالتی بر اثر نوعی خودآگاهی ، انسان به خود پی می برد .
این وضیعت باعث می شود افراد به ارزش خود پی ببرند بدانند در چه مرحله ای از سرنوشت تاریخی و اجتماعی خویش قرار دارند وابستگی آنان به جامعه چگونه است ؟ جامعه برای آنها چه مسئو لیتی تعیین کرده است ؟
گذر موفقیت آمیز از بحران هویت ، فرد را برای مشارکت بیشتر در امور اجتماعی ، اداری ، سیاسی و اقتصادی آماده می سازد ، در این فرایند مکانیسم های که برای جامعه پذیری سیاسی بکار گرفته می شود ، می توانند حائز اهمیت باشند .
2- بحران مشروعیت :
مشروعیت مانند مفاهیم قدرت و بیان کننده رابطه میان رهبران و افراد یک جامعه است زیرا تنها از طریق درست انگاشتن گفتار و عملکرد نخبگان و سیستم سیاسی است که افراد حاضر به همکاری و مساعدت های لازم در اتخاذ و یا اجرای صحیح تصمیمات هستند. این وضیعت نه تنها باعث ثبات می شود ، بلکه دگرگونی و تغییرات اساسی و زیر بنای را نیز سبب می شود . از طرفی افزایش مشروعیت قدرت اخذ تصمیم را توسعه می دهد و در عین حال باعث تهدید و کنترل قدرت می شد ، از جمله مواردی که عبور از بحران مشروعیت را تسهیل می کنند
عبارتند از:
الف – توسعه و گسترش مشارکت سیاسی واقعی مردم
ب- قابلیت و توانا ییهای نظام در ارتباط دادن ارزشها به عملکرد های اقتصادی ، سیاسی ، اداری و اجتماعی و نیز ارتباط دادن سنت ها به اقتدار
ج – قابلیت نظام در تجهیز و جذب دال حکومت قانون
د – توانایی نظام درتوزیع منطقی قدرت
در ارتباط با اقتدار باید خاطر نشان ساخت که هر نظام سیاسی به صورت یک شبکه ارزشی عمل می کند و قدرت را با ارزش مرتبط می کند . در مواردی که چنین رابطه ای میان قدرت و نظام ارزشی بوجود می آید ، می گویند اقتدار حاصل شده است .
عامل تلفیق بین ارزش و قدرت مشروعیت نام دارد . بدین ترتیب ملاحظه می شود که ارتباطی نزدیک میان سیستم ارزشی جامعه ، اقتدار و مشروعیت وجود دارد .
مسئله عمده در این فراگرد ایجاد سازش میان ارزش های " کوچک " و " بزرگ " می باشد ، زیرا هر گونه خللی در این مورد باعث تشدید سایر بحرانها از جمله بحران مشروعیت و مشارکت خواهد شد.
اشکال عمده درمطالعات محققان علوم سیاسی در ارتباط با بحران توزیع این است که اکثر دانشمندان مزبور به ابعاد اقتصادی توزیع بیش از جنبه های سیاسی و اجتماعی آن بها داده اند .از آنجایی که اکثر جوامع جهان سوم جوامع " سمبلیک " می باشند . توزیع ارزشها و سمبلها نقش تعیین کننده ای در فرایند توسعه و نوسازی سیاسی دارا هستند ، لذا نمی توان مانند برخورد با جوامع کثرت گرای غربی ، صرفا به ابعاد اقتصادی و مادی توجه کرد .
3 – بحران مشارکت :
تقریبا کلیه محققان توسعه و نوسازی سیاسی بر مشارکت سیاسی تاکید خاصی داشتند . این تذکر لازم است که بحران مشارکت خود یک متغیر وابسته بود . هر گونه خللی در فراگرد توزیع و مشروعیت و هویت به تشدید این بحران کمک می کند .
تعریف دموکراسی هر چه باشد بدون شک همواره اشکال وسیع و گسترده مشارکت را در بردارد . در واقع یکی از ویژگی های دموکراسی مشارکت مردم در تصمیم گیری اموری است که سرنوشت آنجا به آن وابسته است .
گر چه امکان دارد در مرحله نخست چنین بنظر برسد که وجود یک نظام اداری کارامد در افزایش قدرت سیستم برای پاسخگویی بیشتر به خواسته های مردم موثر است ، اما وجود چنین نظام بوروکراتی ممکن است با ارزشهای مردم سالاری در تضاد باشد ، بدین معنا که گسترش نظام دیوانسالاری با ایجاد نهادهای انتخاباتی مغایرت دارد .
برخی مشارکت سیاسی را به صورت فعالیت شهروندان غیر دولتی برای تاثیر گذاری بر تصمیمات حکومت تعبیر کرده اند . بر اساس این تعریف نمی توان فعالیت های مقامات رسمی جکومتی و حزبی را جزو مشارکت سیاسی به شمار آورد .
بحث مشارکت سیاسی اصولا در فرایند نوسازی و مدرفیزاسیون مطرح می شود .
توسعه اقتصادی و تحرکهای اجتماعی باعث تنشهای در میان گروههای مختلف شده و ضمن ظهور گروههای جدید، گروههای موجود را در معرض تهدید قرار می دهند . در این روند گروههای پایین تر اجتماعی فرصتی برای اصلاح وضع خود پیدا می کنند . تعارضات اجتماعی بین طبقات ، مناطق و محلات ، آگاهی گروهی را سبب شده که این خود منجر به اقدامات دستجمعی برای حفظ منافع یک گروه در برابر گروههای دیگر می شود .
براین اساس اقتدار به مشروعیت مربوط است و مشروعیت نیز در ارتباط با سهیم بودن در ارزشها مطرح می گردد . به هر حال در گذر از این بحران سعی بر این است که توافق لازم میان افراد در مورد حوزه مشروع قدرت و مسئولیت دولت فراهم شود . در این مورد کارکردها ، برنامه ها و حرفهای نظام سیاسی باید مورد قبول و پذیرش اکثریت مردم قرار گیرد .
در اینجا باید دید چگونه میتوان نهادهای مشارکتی را در وضیعت هماهنگ ساخت؟
ضمنا جه درجه ای از نهادهای مشارکت قابل قبول است؟
آیا نهادی شدن باید در سطح مشورت ،تصمیم گیری ، اجرای تصمیمات ، مدیریت و سرپرستی فعالیت ها و توزیع منافع صورت گیرد؟
چگونه می توان از بوروکرانیزه شدن نهادهای مشارکتی جلوگیری بعمل آورد ؟
عبور از بحران مشارکت با فراز و نشیب های زیادی همراه است ، زیرا هر نوع تغییر و دگرگونی در کارکردها و ساختار نظام سیاسی یا توزیع مجدد قدرت سروکار دارد. لذا افراد ، گروهها و سازمانهایی که تاکنون بخش عظیمی از اقتدار کلی نظام را به خود تخصیص داده اند در مقابل از دست دادن قدرت مقاومت نشان می دهد و بر عکس کسانی که در روند مشارکت سیاسی صاحب اقتدار شده اند به استقبال آن میروند و از آن دفاع می کنند .
باید اذعان داشت که مشارکت سیاسی صرفا با تدوین قوانین و مقررات تحقق نمی پذیرد ، بلکه مهمترین مسئله ایجاد جو مناسب برای گفت و شنود است. ضمنا تا زمانی که فضای لازم برای مدارای سیاسی فراهم نشده است نمی توان انتظار عبور موفقیت از بحران مشارکت داشت.
3- بحران توزیع :
اهمیت توزیع در فرایند نوسازی و توسعه سیاسی بعدی است که برخی از محققان علوم سیاسی ، سیاست را توزیع اقتدار آمیز ارزش ها توصیف کرده اند . در این فراگرد باید دید که قدرت نظام از چه طریقی در جهت توزیع منابع، خدمات و ارزشهای جامعه به کار می رود و چه گروهها و بخش هایی از جامعه از فعالیت های نظام بهرمند می شوند .
" ایستون " نظام سیاسی را مجموعه ای از کنش های متقابل می داند که از طریقی آن ارزشها ، خدمات و کالاها بر حسب قدرت معتبر میان بخش های گوناگون جامعه توزیع می شود .
منظور او از توزیع اقتدار آمیز ، تصمیمات مسئولین قانونگذاری اجرایی و قضایی می باشد .
بحران توزیع می تو اند در سه سطح سیاسی ، اقتصادی و اجتماعی مطرح می شود .
در بعد سیاسی ، بحران توزیع به تمرکز قدرت در یک نقطه و محروم ساختن سایر بخش های جامعه از قدرت تصمیم گیری و ایفای نقش مربوط است . در این شرایط قسمت اعظم جامعه تابعان بی چون و چرا هستند . در حالی که گروه کمی تصمیم گیرنده و سیاست گذارواقعی می باشند. بدین ترتیب نوسازی سیاسی مستلزم ورود اکثزیت جامعه به فرایند سیاستگذاری می باسد ، در شرایطی که اکثر مردم از دخالت و شرکت در سرنوشت خویش محروم شده باشند ، نمی توان انتظار داشت جامعه در جهت توسعه سیاسی قدم بردارد.
در بعد اقتصادی ، بحران توزیع بر اثر توزیع غیر عادلانه ثروت تشدید میابد . در شرایطی که بخش عظیمی از ثروت و منابع جامعه در اختیار اقلیتی قرار می گیرد و اکثریت از حداقل معیشت محروم هستند ، طبیعتا این وضیعت باعث تشدید بحران توزیع شده و می تواند بازتابهای سیاسی داشته باشد.
همچنین بحران توزیع را می توان از بعد اجتماعی و فرهنگی نیز مورد توجه قرار داد ، زیرا مکانیسم توزیع ارزشها در میان قشرهای گوناگون رابطه میان نخبگان و توده مردم را دستخوش دگرگونی های عمده ای کرده است و خود یک عامل تعیین کننده بشمار می رود .
که مجموعه این تحولات باعث گرایش به سوی سیاست می گردد. از طرفی پیچیدگی بیشتر اقتصاد و در زمینه های ایجاد سازمانها و انجمنهای متعدد ، دخالت تعداد بیشتری از مردم را در چنین گروه بندیهایی فراهم می آورد .
بدین ترتیب با ایجاد تنوع ساختاری ، نهادها و کانال های گوناگون برای بیان خواستها جهت تبدیل منافع به سیاست پا به عرصه وجود می گذارند .
مشارکت سیاسی به عنوان یکی از تجلیات تنوع ساختاری توسط نخبگان صورت گرفته و توسعه اقتصادی و سیاسی به عنوان نیروی فشار ، نخبگان را در وضیعتی قرار می دهد تا از انباشت صرف قدرت اجتناب ورزیده و مبادرت به توزیع مجدد قدرت نمایند . بدین ترتیب مشارکت سیاسی مربوط است به نقش داشتن و این امر به نوبه خود به برخورداری از قدرت ارتباط داشته که بر حسب معمول در فرایند توزیع مجدد قدرت نه انباشت قدرت معنا و مفهوم پیدا کند.
برخی از محققان علوم سیاسی میان مشارکت تجهیزی و مشارکت مستقل تفکیک قائل می شوند ، زیرا مشارکت تجهیزی بر اساس تعلیمات و دستورالعملهای خاص عمل کرده و تحت تاثیر وفاداری ، احساسات ، احترام و یا ترس از نخبگان سیاسی قرار دارد.
در این راستا به جای نقش دادن به مردم و سهیم کردن آنها در فرایند توزیع مجدد قدرت ، عملا آنها به بیکاری گرفته می شوند ؛ در حالی که در مشارکت سیاسی مستقل عملا مردم در فرایند نوسازی سیاسی و تنوع ساختاری و برخورداری زیر سیستمها از استقلال لازم و بر اساس اعتماد متقابل که میان مردم و نخبگان وجود دارد صاحب نقش می شوند . البته مشارکت تجهیزی می تواند گروههای رهبری غیر سیاسی یا محلی را به سیاستهای ملی پیوند دهد. گاهی نخبگان سیاسی به طور موقت و به رغم آنکه مشارکت سیاسی شکل نهادینه به خود نگرفته است ممکن است خواهان مشارکت بیشتر باشند و این در شرایطی است که نخبگان احساس نمایند که به علت عدم برخورداری از قدرت کافی امکان براندازی آنها توسط ارتش و یا سایر عوامل وحود دارد . تحت این شرایط نخبگان سعی می کنند تا گروه جدیدی را در داخل سیاست تجهیز و گروهی را به عنوان پایه قدرت به منظور حفظ موقعیت خود تجهیز کنند . همچنین در شرایطی که گروهی از نخبگان خود را در مقابل گروه رقیب آسیب پذیر ببینند به ویژه در وضیعتی که احساس کنند گزوههای رقیب در صدد تجهیز گروههای خاص هستند در این شرایط امکان دارد برای ایجاد تعادل مبادرت به بسط مشارکت و تجهیز کنند .
در بسیاری از جوامع ، برغم وجود سیستم انتخاباتی به واسطه نیاز مبرم نهادهای گوناگون به افراد متخصص سعی می شود از افراد غیرمنتخب برای اتخاذ تصمیمات ارزشی استفاده شود گرچه امکان دارد وجود افراد انتصابی در تعارض با مشارکت سیاسی باشد اما در این مورد کارایی به قیمت تخفیف مردم سالاری تمام می شود.
برخی از محققان نوسازی و نوسعه سیاسی معتقدند که اگر نظام سیاسی بحران مشارکت را با موفقیت پشت سر بگذارد ، بسیاری از بحرانهای دیگر که به آنها اشاره شد عملا از میان خواهند رفت ، بر این اساس برای تحقق مشارکت واقعی همه جانبه تجهیز کلیه تواناییها از جمله تواناییهای ذهنی ، فرهنگی ، سیاسی ، اقتصادی و تکنولوژیک ضرورت دارد .
در جامعه شناسی کلاسیک نهاد یک پدیده ثابت و لامتغیر بود و جندان با مسائل اقتصادی و سیاسی سروکاری نداشت در حالی که در مطالعات امروزی هدف نهادی ساختن نقش ها و اقتدار توام با مشارکت همه جانبه و پویاست .
ذکر این نکته لازم است که یک نهاد کاملا بوروکراتیزه را نمی توان به سادگی در فرایند مشارکت بکار گرفت .
البته نهادینه کردن مشارکت باید با مهارت و ظرافت و نیز واقع بینی خاصی صورت پذیرد . در غیر این صورت این فرایند باعث تشدید تعارضات اجتماعی و سیاسی می شود و ضمن توسعه نابرابریها ، موجد رابطه گسترش بی اندازه فردگرایی در جامعه می شود.
در اینجا باید شناخت درستی از حدومرز و میزان مشارکت بدست دارد و نیز نهادهای تثبیت شده مشارکت و نهادهای موقتی هماهنگی و همنوایی ایجاد کرد .
از نظر بسیاری از محققان نوسازی ، مشارکت باید در چارچوب اجتماعی تحقق پذیرد . این امر مستلزم ایجاد سازمانهای جدید و شناساییقانونی آنها همراه با غیر حرفه ای فعال کردن فعالیت های خاص می باشد . مسلما در چنین وضیعتی نمی توان از بروز تعارضات میان علایق رسمی و حرفه ای و خواسته های غیر رسمی غیر حرفه ای اجتناب ورزید. بدین طریق افراد از حالت تماشاگر صرف تاثیر پذیر به صورت عناصر بازیگر فعال تاثیر گذار در خواهند آمد امکان دارد مشارکت در یک سطح خیلی پیشرفته ولی در سطوح دیگر نمود چندانی نداشته باشد
ولی بهر حال باید میان شطوح مختلف تعادل برقرار کرد .هنگامی که مشارکت در سطح محلی مطرح می شود.
خود مدعیانی را می طلبد که با طرح خواسته های خویش سلسله تعارضاتی را با منافع کلی جامعه به وجود می آورد در چنین وضیعتی نهادها که در سطوح محلی به وجود می آیند بایستی همگن و یکنواخت باشندو یا با توجه به شرایط فرهنگی ، اجتماعی و اقتصادی تاسیس شوند.
فصل سوم
روش یا متدولوژی پژوهش
جامعه آماری :
جامعه آماری در مطالعه این تحقیق دانشجویان دانشگاه آزاد اسلامی واحد مشهد هستند که هر فرد به عنوان یک واحد آماری محسوب می شوند .
روش و محاسبه حجم نمونه :
برای براورد حجم نمونه از فرمول (کرجسی و مورگان )استفاده کردیم به قرار زیر است :
s=
فصل چهارم
یافته های پژوهش
فصل پنجم
تفسیر و استنتاج پژوهش
پیشنهادات :
1- در دانشگاه امکاناتی برای هر چه بیشتر شدن مشارکت سیاسی در بین دانشجویان فراهم شود .
2- دانشجویان تشویق به خواندن کتابها و مجلات سیاسی شوند.
3- استادان وقت بیشتری برای بحث های سیاسی بگذارند.
4- دروسی که مربوط به سیاست می شود در برنامه های درسی دانشجویان قرار بدهند.
5- دانشجویان برنامه های سیاست را دنبال کنند.
6- دانشجویان از روی شناخت و آگاهی به کاندیداها رای بدهند.
7- دانشجویان در انتخابات شرکت فعال داشته باشتد.
8- دانشجویان به اهمیت سیاست و مشارکت سیاسی پی ببرند.
9- نظرات و پیشنهادهای خود را برای بهتر کردن سیاست کشور به مراجع ارجاع دهند.
10- دولت به پیشنهادهایی که از طریق مشارکت سیاسی بدست آمده توجه داشته باشند.
1- جنس : مذکر مونث
2- سن : 23-19 28-24 33-29 38-34 43-39
3- شما در چه رشته ای تحصیل می کنید؟
الهیات علوم سیاسی حسابدار حقوق مدیریت دولتی
4- در کدام منطقه از شهر مشهد زندگی می کنید؟
خیلی بالا(احمدآباد-سجاد…) بالا(رضاشهر-آزادشهر…) متوسط(قاسم آباد…) پایین(اطراف حرم… خیلی پایین(حومه های اطراف شهر)
5 – درامد خانواده شما به چه میزانی است؟
401به بالا 400-301 300-201 200-101 زیر100
6- آیا شما با خانواده در مورد برنامه های سیاسی بحث می کنید؟
خیلی زیاد زیاد متوسط کم خیلی کم
7- آیا شما با دوستا نتان در مورد برنامه های سیاسی بحث می کنید؟
خیلی زیاد زیاد متوسط کم خیلی کم
8- آیا شما در مجالس و مراسم مذهبی شرکت می کنید؟
خیلی زیاد زیاد متوسط کم خیلی کم
9- آیا شما در مساجد شرکت می کنید؟
همیشه گاهی اوقات بینابین کم اصلا
10- آیا برنامه های سیاسی تلویزیون (گزارش هفتگی-اخبار….)را تماشا می کنید؟
خیلی زیاد زیاد متوسط کم خیلی کم
11- آیا کتابها و مجلات سیاسی را مطالعه می کنید؟
خیلی زیاد زیاد متوسط کم خیلی کم
12- آیا شما در انتخابات شرکت می کنید؟
خیلی زیاد زیاد متوسط کم خیلی کم
13- آیا از روی شناخت و آگاهی به کاندیداها رای می دهید؟
خیلی زیاد زیاد متوسط کم خیلی کم
14-آیا شما نمایندگان مجلس را می شناسید؟
خیلی زیاد زیاد متوسط کم خیلی کم
15- آیا شما به مشارکت سیاسی علاقه دارید؟
خیلی زیاد زیاد متوسط کم خیلی کم
16- آیا شما تاکنون در گروههای سیاسی فعالیت کرده اید؟
خیلی زیاد زیاد متوسط کم خیلی کم
منابع و ماخذ :
1- حسین بشیریه ،موانع توسعه سیاسی در ایران ،چاپ 1379
2- بخشی از متن برگرفته از پایان نامه
3- عبدالعلی قوام ،نقد نظریه های نوسازی و توسعه سیاسی ،تهران ،چاپ 1374
4- مایکل راش ، ترجمه منوچهر صبوری ، جامعه و سیاست ،قم ، مهر،فروردین 1373،چاپ اول
1 – auguste conte
2 – herbert spencer
3 – bernard crick
4 – giovanni sartori
5 – inter-disciplinary hybrid
6 – gaetano mosca
7 – vilfredo pareto
8 – Ostrogorski
9 – robert michels
10 – stuart rice
11 – quantitative methods in politics 5-pual lazars feld
12 – the peopels choice
13 – rudolf herbele
14 – from democracy to nazism
15 – harold lasswell
16 – psychopathology and politics
—————
————————————————————
—————
————————————————————
9