تارا فایل

دین مسیح


 "مقدمه ای که می خوانید متن سخنرانی رادهاکریشنا متفکر هندی است. وی این سخنان را در دانشگاه اکسفورد ایراد کرده است."
به جای مقدمه
در تاریخ بشر آسیا و اروپا مکمل فرهنگ یکدیگر بوده اند، آسیا جنبه روحانی دارد و اروپا جنبه روشنفکری را داشته است. گاه گاهی این دو جمعیت برخوردهای سودمندی با یکدیگر داشته اند. نخست دانش مشرق زمین که از آن مصری ها، کلدانی ها و هندی ها بود، فیلسوفان غرب را مانند فیثاغورث و افلاطون تحت تاثیر قرار داد. حمله اسکندر به مغرب آسیا و هیئت های بودایی در سوریه و فلسطین در قرن ها پیش از مسیحیت نشانه ی برخورد دوم است. یکی از سنگ نبشته های آشوکا آگاهمان می دارد که در نیمه اول قرن سوم پیش از میلاد هیئت های بودایی به دربار سلوسیدی در انظاکیه و به دربار پتولمیز در اسکندریه فرستاده شد. حمله پیروان اسلام به اسپانیا و سواحل جنوبی مدیترانه را باید آغاز سومین برخورد دانست. میزان و شیوه ای را که این سه برخورد در یونان و روم بزرگ، مسیحیت و تمدن جدید اثر گذارده است به شکل های مختلف می توان تعیین کرد. نزدیک کردن مردم جهان به یکدیگر، در حال حاضر حقیقتی است که مایه ی امید ما نسبت به آتیه انسانیت می شود. شرق و غرب دیگر نمی تواند در اندیشه و عمل عزلت نشین بماند. تماس بین آن ها که تاکنون گاه گاه و کوتاه بود اکنون دیگر همیشگی و پیوسته شده است.
وحدت جهان نو خواستار مبانی فرهنگی جدیدی است. نکته مهم آن است که راهنمایی جهان نو با اقتصاد جدید و حکمت عملی که اینک بیشتر حکم فرماست، باشد یا با گرایش به معنویت؟ جهان مکانیکی که در آن انسانیت به دستگاه بی روح کفایت و لیاقت وابسته است هدف درست تکاپوی انسانی نیست. ما به فکر و روشی معنوی نیازمندیم که حیات مواج اقتصادی و سیاسی و احتیاجات عمیق روح را در خود داشته باشد. حالت حقیقی یک تمدن در ارزش های روحانی آن که زیور فکر است بیشتر نهفته است تا در ظواهر و سازمان هایش. دین باطن هر تمدنی است و گویی که در کالبد سازمان اجتماعی آن روح است. تکاپوهای علمی، وابستگی های اقتصادی، سازمان های سیاسی شاید که ملل جهان را از لحاظ ظاهر به یکدیگر نزدیک کند ولی برای پیوندی نیرومند و پایدار باید رشته های نامریی ولی عیمق ایده ها، آرمان ها را نیرومند کرد. در بنای تازه ای که کاشانه بشری را با آن پی ریزی می کنیم "نقشی" که دین بازی می کند کم تر از علم نیست. انسان یعنی جسم، ذهن و روح. هر یک از این سه خوراکی را خواستار است. جسم را با غذا و ورزش، ذهن را با اطلاعات علمی و انتقاد، روح را با هنر و ادبیات و فلسفه شاداب و آراسته و روشن نگاه می داریم. روح انسان تنها در به کار بردن نیروهای زیباتر خویش رشد می کند. ملل آسیایی و اروپایی هر یک به راه خود نتایج بزرگی را یکی با صمیمیت مطلق روحانی و دیگری با درستی شدید روشن فکری به دست آورده اند. جویبار بزرگ زندگی بستر خود را بنا به شیب منطقه ای که از آن می گذرد، برای خویش می گشاید. هستی نسبتاً مستقل در قاره اروپا و آسیا در طرز فکر و زندگانی سبب حالات و ظواهر مشخصی شده است. ولی البته هیچ کیفیتی، چه روحانی و چه غیر روحانی، را نمی توان یافت که از آن نژاد ویژه ای باشد. ملت های بزرگ با دارا بودن و یا فقدان کیفیتی، ممتاز نمی شوند، بلکه شرط، میزان و شدت آن کیفیت است. مغرب زمین، عاری از عرفان و "شهادت" و مشرق زمین، خالی از علم و روحیه ملی نیست. اگر امتیازی در کار باشد همچون دیگر امتیازات تجربی نسبی است.

در مسئله دین هندوستان نمونه کامل مشرق زمین است. هندوستان از لحاظ جغرافیایی مابین مغرب سامی و مشرق مغول قرار گرفته است. مرحوم دکتر لودزدیکنسن در "رساله ای در تمدن های هندوستان و چین و ژاپن" چنین استنتاج می کند که هندوستان تنها کشوری است که می شود آن را نمونه ی مشرق زمین خواند. روحیه سامی در فعالیت و قدرت پرستی به مغرب زمین نزدیک تر است. آسیای سامی در همجواری نزدیکی که با روم داشت روح پیکار و سازمان را فرا گرفت. آن را می توان مابین شرق و غرب منطقه ای فلقی دانست. ولی در شرق دور عرفان شرقی به تدریج به سوی زیباپرستی، و نظم و روح "نتایج علمی" گراییده است. یونان و روم مشعر روح مغرب زمین اند.
در میان ادیان زنده حتی یکی را نمی توان یافت که اصلی غربی داشته باشد. مهد همه این ادیان هندوستان، ایران و فلسطین است. بعضی از آنان به غرب گسترش یافتند. بنابراین مسیحیت دینی شرقی است که نهال آن در مغرب زمین کاشته شد و در آن جا به صورت هایی که مشخصه حالات فکر غربی است درآمد. کیش هندو و بودا محدود به مشرق زمین ماند. کیش یهود در روزگاری که مکتب اسکندریه برقرار بود تحت نفوذ شدید فکر غربی درآمد.
در دوران پیش از مسیحیت یهودی های اسکندریه با افکار و زندگانی یونانی برخورد کردند. مکتب فلسفی یهود و اسکندریه که آخرین نماینده بزرگ آن "فیلو" است در نتیجه این برخورد پدید آمد. اسلام از کیش یهود برخاست و به یونانی ها و اسپانیایی های مغرب زمین بسیار مدیون است. در قرن دهم و یازدهم که دوران طلایی فرهنگ اسلام است پیروان آن کیش با آثار علمی و فلسفی یونان به زبان عربی آشنایی داشتند و انقلاب بزرگ فکری که در اروپا در قرن دوازدهم و سیزدهم پدید آمد به سبب در دست داشتن ترجمه های لاتین آثار عربی مزبور بود. با وجود این کیش یهود و اسلام به طور برجسته ای شرقی باقی ماند. ادیان یهود و بودا را می توان ادیانی کاملاً شرقی دانست. زیرا اینان در اصل و رشد خود چنین بوده اند.
ولی مسیحیت را می توان نوعی دین غربی خواند. زیرا قانون زندگی چنین است که ادیان نیز مانند دیگر چیزهای طبیعت موجودات زنده دیگر را در خود تحلیل می برند. تمیز مابین تعالیم پاک و ساده مسیح و رشد مسیحیت که در مغرب زمین به دست آمده است، نمایش روشنی از اختلافات مابین شرق و غرب درباره طرز تلقی دین است.
فکر غربیان استدلالی، اخلاقی، مثبت و عملی است. ولی فکر شرقیان بیشتر متمایل به حیات درونی و تفکر ادراکی است. "رابرت بریجز در کتاب "عهد زیبایی" می گوید که در گذشته مغرب زمین برای معرفت روحانی به مشرق زمین می نگریست ولی اینک مشرق زمین از پیروزی های مادی مغرب زمین حیران مانده است.
"پدران ما به مشرق زمین رفتند تا از آشفتگی های آن لذت برند. جایی که اهرام بتکده ها و جامه های زیبا، همه در شفق کم رنگ کهن سالی محو می شود.
ولی آیا می شود که شرقی ها در عوض بدین جا آیند؟ این سفری عجیب است. دانشمندان شرق روشنایی برق را در غرب دیدند و به پرستش آمدند، اینان ابداعات نازیبای ما را اغراق آمیز دیدند و آن را نیرنگ های علمی دانستند. مانند همه چیز در روزگار خود.
شاید نظری از "جلال" می داشت. "جلال" نظری بیش نیست. حمد و تسبیح بیهوده ای است که به وسیله آن انسان خدا را ستایش می کند."
به طور کلی می توان گفت آن چه بیشتر در فکر شرقی حکم فرماست تاکیدی است که در ادراک آفرینندگی دارد. در صورتی که مشخصه روش های غربی فهم و انتقاد است. آن چه زنده، استوار و فردی است از آن چه که تنها منطقی است متمایز است. تمایل منطق در آن است که هر چیز را به حد عینیت خلاصه کند، در صورتی که چیزی نمی توان یافت که در دو لحظه متوالی از حیات خود یکسان باقی ماند. عقل می کوشد تا جویبار روان را در قطعات یخ منجمد سازد، حقیقت چیزی است زنده که تنها با منطق درک نمی شود ولی هنوز برای اندیشیدن و اثبات و انتقال افکار و احساس به منطق نیازمندیم. اگر مشرق معتقد است که خصایصی یافت می شود که نمی توان آنها را به وضوح دید و حتی می گوید که هر کوششی برای اختصار آن خصایص، برای آن که به صورت جمله ای قابل انتقال درآید، نیز تخطی بدان هاست. مغرب زمین خواهان روشنی است و از اسرار به دور می رود. در نظر غرب آن چه به شرح در آید و برای ما مفید باشد حقیقی است. و آن چه که به شرح نیاید و سودمند نباشد غیر حقیقی است. چه خوب گفته اند:
"یوانی ها با همه دقت و هنرمندیشان چندان ادراک دینی نداشتند. در این خصوص مغرب زمین با تمایلات علمی و مشرق زمین با تمایلات عارفانه پیوسته از یکدیگر به دور بوده اند."
علاقمندی افلاطون به عرفان نشان می دهد که چه قدر او با یونانی های عادی فرق دارد. در ادیان غربی برای تعریف و شکل، شوری برپاست. روح یوانی با اعتقاد به دین که ذات اعلی حقیقتی است روحانی و یا نیرویی است مجازی و یا قدرتی است سایه مانند که ذاتی و فطری جهان است راضی نمی شود. بایستی به خدایان خود طبایعی استوار با خصایلی مشخص و جسمانی بدهد. مثلاً "اروس" خدایی زیبا و مشخص است. تمایل یونانی ها در این که انسان را به صورت و یا شخصیت خدا در آورند بر کسی پوشیده نیست. این طبیعت "صورت بخش" مسئول آن است که خدایانشان را به صورت های معینی که چون مجسمه اشکالی قابل لمس و رویت دارد درآورد. تاکید بزرگی که مسیحیت در شخصیت خداوند می کند میراثی است که از مسلک عقلانی یونان به ارث برده است.
کیش عقلانی، اشکال را با دلایل و اسرار را با عقاید دینی اشتباه می کند. برای چنین کیشی موضوعات دانش، پیوسته یکی است و رمزها و نشانه های تغییرناپذیر را نقاب هایی بیش نمی داند. کارشان با کلمات است ولی معانی را نادیده می گیرند. مطلقیت دادن سرانجام به سازمان ها و فروعاتی که بر اساس یک عقیده و یک آیین پایه دارد، منتج می شود. هر دین با سازمان و یا کلیسا پیوسته به عقیده ای که مخالف او باشد تجاوز می کند. اگر دانش جدید عقاید کهن را تهدید کند، دانش ضرر می کند. کلیسا نمی تواند آزادی فکر را چه در درون و چه در بیرون خود مجاز دارد. مجبور است عقاید خود را، به زور تحمیل کند و بی ایمانی را در اصل مجازات کند. اگر نام زیبای یونان با هیچ جنگ مذهبی لکه دار نشده است، برای مسلک کثرت خدایان آن بوده است. یونانی ها در این که "اگر ما زئوس را با نام های دیگر بخوانیم گرفتار عذاب ابدی خواهیم شد" اصرار نمی ورزند.
در مشرق زمین دین بیشتر جنبه حیات روح را دارد. عقیده ای است مبنی بر وحد بشر با روح حقیقت و زیبایی عالم. چنین نظریه ای در نقشی که موضوعات عقلانی بر عهده دارد مبالغه نمی کند. بلکه آنان را به عنوان تکاپویی ملایم برای ساده ساختن حقیقت می پذیرد و بر لایزالی خداوند و بی شماری تجلیات ممکنه اش یقین دارد. وصفی در "وراء" وجود دارد که هیچ وصفی بدان نمی رسد، اگرچه همه وصف ها را جان می دهد و بدان ها معنی و ماهیت می بخشد. قرن ها پیش از اسراییل و زبور داود شاعری مصری و گمنام که خداوند را دوست و نجات دهنده می خواند و او را به صورت ساخته و پرداخته انسان و نشانه هایی که بر سنگ نقش شده باشد یاد نمی کرد، تضرع کرده و می گوید:
"او دیده نشده است او را وزیری و تحفه ای نیست، او در معابد پرستیده نمی شود. خانه او را کس نمی داند، بر آرامگاه او تصاویری منقوش نیست، ماوایی نیست که بتواند او را در آغوش گیرد. نام او در آسمان دانسته نیست. عالم خانه ی اوست. در ماوایی که ساخته دست انسانی باشد منزل ندارد."
صورت های دینی آن قدر که معنی دارد حقیقت نیست. معنی را نمی توان با موازین خارجی سنجید. برای آن که بتوان یک عقیده و یا یک رمز دینی را درک کرد، باید در جستجوی ارزش معانی و منظور آن بود. روح هر قدر هم که دقیق باشد به هیچ صورتی بسته نیست. ادیان شرقی ایانی "بدون اصول دین" اند و پیروان آن اصولاً آن چه را که می توان کردار خوب دینی خواند دارا می باشند. اینان خوب را برای آن که بهترین نیست محکوم نمی کنند. اینان فرد را به همان عنوان که هست محترم می شمارند و حتی در بهتر کردن افراد وقتی که خود او مایل نباشد اصرار نمی ورزند. در بهشت معنی نه تنها کاخ هایی یافت می شود بلکه گردونه هایی نیز برای رسیدن بدان کاخ ها در دسترس است. ادیان هندو و بودایی هر صورتی از ادیان دیگر را به عنوان دارنده ی میزانی از حقیقت می شناسند. و نتیجه چنین شده است که همه نوع آیین های خارجی و اعتقادات خرافی را می توان در قلمرو آن دو دین یافت.
نتیجه طبیعی که از این اختلاف به دست می آوریم تاکید در آن است که دین شرق بیشتر به فرهنگی روحانی مربوط می شود تا به معلومات مدرسی "ما حقیقت را با انتقاد و بحث فرا نمی گیریم. بلکه آن را با عمیق کردن زندگانی و تغییر حد هشیاری می یابیم." خدا عالی ترین صورتی که باید شناخته شود نیست بلکه عالی ترین وجودی است که باید درک شود. خصایل پسندیده و ملایم مانند تفکر آرام و نیروی روح که زاییده کف نفس و جنگ علیه شهوت، خشم و اندوه است را تاکید می کند. دین چیزی حاکم بر زندگی است. روشنایی و ناموس آن است. شیخ عبدا…انصاری هراتی به شاگردان خود گفت:
"پرواز در آسمان معجزه نیست زیرا پلیدترین حشرات آن را انجام می دهد. گذشن از رود بدون پل و یا قایق معجزه نیست زیر سگی نیز همین کار را می کند. اما یاری به قلب های دردمند معجزه ای است که تنها مردان مقدس می توانند آن را انجام دهند."
ادیان شرقی در شکیبایی و ملایمت روح، و دور از ترس ولی از قدرت پدید آمده است. لیکن قدرتی است که خود را بر جامعه تحمیل نمی کند.
زندگانی شدید و کارهای پر فعالیت را مردم مغرب زمین می پسندند. بنا به عقیده ایشان زندگی چیزی است که باید آن را مالک شد و از آن لذت برد. بخشی از کار دانش را در آن می دانند که بدین هدف برسند و آن را برای بهترین مقاصد به نظم در آورند، نه آن که بیهوده در قفا به چیزی نشناخته و غیر قابل دسترسی و رضایت لایتناهی بنگرند. در نظر ایشان زندگانی خود را در جهان واقعی تجلی می دهد و بشر معنی و نتیجه عمل جهان است. نیروی آزاد هر فرد و اراده سازمان اجتماعی متحد، نیروهایی عظیم وسازنده است. ترقی شخصیت فرد که با انسانیت تفسیر شده باشد و کفایت ملی آرمان نهایی است. خصایل نیکو را همسازی با عادت، حس شایستگی، حس سلوک، حفظ و ظاهر و احترام به عقیده عمومی می دانند. حالت "بیرون بودن از متضادها" خدمتی است که یونانی ها به تئوری علم اخلاق کرده اند. در همه چیز از زیاده روی باید دوری گزید، چه در لذت بردن و چه در قدرت. چه در ثروت و چه در معرفت. تهور به همان اندازه جبن و ریاضت به همان اندازه تساهل ناپسند است. در نظر یونانیان تقوی تدبیر است.
در مشرق زمین، دین، تربیت حیات درونی و دسترسی به آزادی روحی است و در اصل توفیق پنهانی فرد است که با تکاپویی دشوار در تنهایی و انزوا، در قله های کوهساران و یا در کنج صومعه ها به دست می آید. آرامش و عطوفت آن بودایی که بر رنج پیروز شد، تفکر متفکری که به ذات ابدی می اندیشد، نشاط شیفته ای که پای بند فضیلت است، تبرک مرد مقدسی که از امیال و بدبینی و شهوات بالاتر رفته و خود را به بی نفسی الهی می رساند، همه ارزش های ذهن شرقی است که از حیات قدرت و لذات بالاتر است.
در مغرب زمین دین پدیده ای اجتماعی و موضوعی مربوط به عامه مردم و اجتماع است. اخلاق یونانی در اصل اخلاق عشیره ای بود. یک یونانی نسبت به کسانی که با رشته های مخصوصی بدیشان وابسته می شد وظایفی را می شناخت. ولی در جامعه بشریت نسبت به دیگران مانند فرد انسانی نسبت به فرد دیگر فقط قیدهای معمولی را که زاییده احساسات و ادب است مراعات می کرد. دین در مغرب زمین ستونی است برای استواری اجتماع و سپری است علیه بدعت گزاران. خدایان ایشان عادات اجتماعی را تشویق می کنند. تشریفاتی که گروه ها را به یکدیگر می پیوندد همه تاکید می شود. اتباع خوب مومنین خوبند و آنانی که مقررات را در هم شکنند خدانشناسانند. بدین ترتیب طبیعی است که کشور به صورت کلیسا در می آید و ناجیان کشور احترام مذهبی می یابند. هرکول و تاسوس خدایانی شدند به صورت آدمی و افتخارات ربانی را به سیپیون افریقایی ارزانی داشتند.
تصویر ژول سزار را در میان دسته های منظمی که تصاویر خدایان را با خود داشتند می بردند. امپراطوران رومی را پس از مرگ در پانتئون دفن می کردند. پریکلس در نطق بزرگ خود در مراسم تدفین کشتگان جنگ که می توان آن را شرحی از عالی ترین تجلیات مذهب یونانی دانست به خدایان یونان اشاره ای نمی کند. جنگیدن برای آتن جنگیدن برای الهه ی آتن بود. در جنگ علیه تبی ها تئوزوس مردان خود را بنا به قول اوروپیدوس چنین تشویق می کند: "ای فرزندان آتن، اگر تاب نیزه های سرسخت مردانی را که از دهان اژدها بیرون آمده اند نیاورید دیگر ادعای پالاس از دست رفته است.
دکتر فارنل چنین استنباط می کند: "هیچ یک از ادیانی که سندی از آن ها در دست است چون دین یونانیان سیاسی نبود." هرگونه مراسم دینی را که سبب هم آهنگی اجتماعی می شد به کار می بستند. گیبون در کتاب "اعتلاء و سقوط امپراطوری روم" می گوید: "حکام رومی برقرار کردن جشن های عمومی را که رفتار مردم را نیکو می کرد تشویق می کردند. اینان "هنر غیب گویی" را که سهل ترین وسایل سیاست بود به کار می بستند و استوارترین وابستگی های اجتماع را محترم می داشتند و این نکته که گواهی دادن دروغ را خدایان چه در این زندگانی و چه در زندگانی دیگر در نهایت شدت سزا می دهند. تشویق می کردند، ولی در حالی که سودمندهای کلی دین را می دانستند معتقد بودند که شیوه های گوناگون نیایش به نوعی مخصوص هم دارای مقاصد سودمند واحدی می باشند و می دانستند که صورت های خرافات هر کشور در پناه زمان و تجربه قرار گرفته است و به نحو نیکویی با ساکنان و اقلیم آن کشور سازگار است."
تساهل یونانیان نتیجه موقع شناسی سیاسی است و نباید آن را ایمانی دانست. ایمان به خدایان متعدد و حس سیاسی آنان سبب ایمنی آنان در برابر عدم اغماضشان بود. اگر سقراطی را داوری کردند برای آن بود که وی را برای کشور خطرناک می دانستند. دین در مغرب زمین با نوعی ملیت پرستی عارفانه اشتباه شده است ولی عنصر جهانی حاکم بر مذاهب شرق است.
آهیسمای اوپانیشادها، محبت و عطوفت بودا حتی پست ترین هیات حیوانی را در آغوش پر رافت خود می گیرد. درباره ی "جهان دیگر" در ادیان شرقی تمایلاتی دیده می شود. در حالی که "تنها این جهانی بودن" از مشخصات اعتقادات مغربی است. ادیان شرق در تکاپوی پدید آوردن مقدسان و قهرمانان است ولی دین غرب، مردان خردمند و خوشبخت آماده می سازد.
کوشش ادیان شرقی بیشتر مصروف رستگاری روح شخص می شود تا نگاهداری اجتماع. در مغرب دین را با روشی پلیسی برای نظم اجتماع به کار می برند. مردان بزرگ شرق چون بودا، مسیح و محمد جهان را در مداری نو قرار دادند و دگرگونی های درونی در آن ایجاد کردند. میراث ایشان در تار و پود اذهان به سر فرو رفت. ژول سزار، کرمول و ناپلئون مردان دنیایی هستند. اینان با موادی که آماده و در دسترس داشتند به کار مشغول شده و راضی بودند که آن مواد را با نظم و اعتقاد به ادب و کمال دگرگون سازند. اینان راه تازه ای را در زندگانی نمی نمایند و افسردگان و بیماران دل را راحتی نمی بخشد و معهذا سازمان های اجتماعی ما می کوشد تا از آن ها پیروی کند. ما در غرب رئالیسم مردان عمل و در شرق حساسیت هنرمندان و تصورات رویاگرایی آفریننده را داریم. عقیده نهایی فرهنگ مغرب زمین که تحت تاثیر فلاسفه یونان قرار دارد عبارت است از تربیت بشر برای آن که اتباع خوبی در اجتماع باشد و قدرت کامل را در کشور و برای کشور بشناسند. در مشرق زمین مرد شیک آن کسی است که در سراسر جهان احساس بیگانگی نکند. هر دو اعتقاد بسیار ضروری است. زیرا الهامات روحانی در اجتماعی پرآشوب نشو و نما نمی کند.
تاکید در نتایج منطقی، آرمان های انسانیت، استواری اجتماعی و کفایت ملی همه نشانه های مشخص طرز تلقی زندگانی از نظر مغرب زمینی هاست. ادوار برجسته ی فرهنگ مغرب زمین یعنی عصر یونانیان، جهان رومیان پیش از قسطنطین، عصر رنسانس و همین دوران کوتاه ما گواه سنت بزرگی است که بر پایه های عقل و علم، دانش و نظم، نیروها و احتمالات طبیعت مادی و این که بشر را دستگاهی مرکب از جسم و روح شناخته اند و بهره بری منظم از علم برای پیشرفت کفایت اجتماعی و سعادتی که زندگانی کوتاه بشر را آسوده تر می سازد قرار دارد.

دین عیسی و مسیحیت غربی
اختلاف مابین شرق و غرب در طرز تلقی و نزدیکی دین آن گاه که زندگانی و تعالیم عیسی را بنابر انجیل و "اولین پذیرفته ها" مقایسه می کنیم به خوبی روشن می شود. این اختلافی که مابین یک نوع شخصیت و مقداری اصول دین و یا فرقی مابین یک روش مخصوص زندگانی و طرح کلی از فلسفه ماوراءالطبیعه است. مسیح با مشخصات ادراک حسی، بردباری بدون توجه به اصول مذهب، اصرار در خصایل آرام و اخلاق جهانی خویش همچون یکی از رهبران روحانی مشرق زمین مشخص می شود. از طرف دیگر تاکید در اعتقادات معین و "مطلقیت اعتقاد نظری و حکمی" و نتیجه ای که به ناشکیبایی می دهد و امتیاز اشتباه تقوی و میهن پرستی از ظواهر بارز مسیحیت غربی است.
دین عیسی مذهبی از عشق و دلسوزی، بردباری و صمیمیت است. وی سازمان برپا نساخت، بلکه تنها از نیایش های پنهانی راضی بود. وی در رنگ ها و اعتقادات به شدت بی نظر بود. وی فرقی مابین یهودی، و غیر یهودی، رومی و یونانی نگذاشت. هیچ گاه ادعای آموختن مذهبی تازه را نکرد، بلکه کوشید تا زندگانی معنوی را ژرف تر سازد. وی عقیده اش بیش نگذاشت و تفکر را فدای اعتقاد نکرد. او به کنیسه یهودیان رفت و در آن جا چیز فرا گرفت و چیز آموخت. وی آیین ایشان را تا آن زمان که دیده ی فراست بشر را نسبت به روشنایی درونی کور نمی کرد، مراعات کرد. وی به اعترافات بیعت اهمیت نگذاشت، چیزی مشترک مابین حقایق ساده ای که عیسی تعلیم داد و "قاطبه ی مسیحیان زمین"، با قانون اساسی حکم روایی روسای روحانی کلیسا و معرف های خارجی برای گرویدن بدان کیش نمی توان یافت. ولی این تغییر، در آن هنگام که مسیحیت به روم برده شد و جانشین سنت های قیصر گردید، ناگزیر بود. آن زمان که منطقیان یونانی و قانون گزاران رومی جای نشین خدایان و پیامبران یهودی شدند، علم دین مسیحیت به صورت منطقی درآمد و اساس آن بر قانون قرار گرفت. روح آن دین از یهودی ها ولی بیان اصول دین از یونانی ها و سیاست و تشکیلات آن از آن رومی ها گشت. عیسی با زندگانی و تعالیم خود امکان یک زندگی با کیفیتی عالی تر از آن چه معمول بشر است را شرح می دهد و آن را تاکید می کند، وی به بحث در مسایل پیچیده علم دین و آیین مذهبی نمی پردازد. بلکه محبت خداوند و با معرفت در طبیعت حقیقت، عشق بشر یا وحدت مقصود عالم را به عنوان حقایق مرکزی دین اعلام می دارد. چون این نهال در مغرب زمین کاشته شد، اعتقادات و اصول دین جای نشین بینش و پیشگویی شد و مسایل باریک و پیچیده و عالمانه به جای محبت ساده ی خداوند نشست. مشکل کلیسا آن نیست که آیا عقایدی را که اظهار می دارد از لحاظ روحانیت دارای ارزش است یا نه بلکه در آن است که طرق و وسایلی را می جوید که با آن بتوان اجتماع را در اتفاق نگاه داشت. می بینیم که عقاید رومی در سازمان های کلیسا تا چه اندازه نفوذ کرده است.
برای عیسی، تقوی ناشی از دانش و جهل باعث فسق نیست. ایمان ساده او را دهقانان بی سواد پسندیدند. "سلسوس" از روی کنایه می گوید که شیوه گرویدن به گروه های مسیحی چنین بود: "مگذارید تا شخصی تحصیل کرده، دانشمند و خردمند در این گروه وارد شود چون این خصایل را ما از آن شیطان می دانیم ولی دست آن کسی را به فشارید که تحصیل نکرده و ساده است و او را خوش آمد گویید." ترتولیان می پرسد: "شباهت مابین یک فیلسوف و یک مسیحی و یک مرید ادیان یونانی و یک مومن به خدا چیست؟"
این ایمان ساده که به نظر می رسید از بنیاد با طبیعت یونانی مخالف است وقتی به دست یونانی ها رسید تغییر شکل داد و به صورت حکمت الهی درآمد.
یونانی ها و رومی ها برای بیان فرضیه دستگاه عالم به خداوند نیازمند بودند. رابطه مابین متناهی و لایتناهی مسئله دیرین فلسفه یونان بود و راه حل هایی که افلاطون و ارسطو پیش نهادند مبهم و ناراضی کننده بود. فرضیه تناسخ راه حل دیگری پیش گذاشت. بنابر آن دیگر خداوند با فاصله ای بی معنی از جهان آدمیان به دور نبوده بلکه واقعاً در خود انسانیت وارد می شود. بدین طریق وحدت نهایی نژاد انسان را با خدا امکان می دهد. در عیسی ما اجتماع خدا و انسان را داریم. روح فناناپذیر در جهان حواس رخنه کرد. اعتقاد "اولین پذیرفته ها" جوابی به مسئله ماوراءالطبیعه یونانی ها است و برای دینی یهودی نیست و از اوانی که به رشته تحریر و نظم درآمد تناقض گویی های تعلیمی بسیاری را به میان آورد. و نیز ملاحظه می کنیم که تغییر شکلی از اعتقاد به وجدانیت توام با تعصب به "سه صورت بودن" خداوند یافت می شود. یونانی ها تنها خدای زئوس را نمی پرستیدند، بلکه اجتماع کلی خدایان و الهه ها را پرستش می کردند. یونانی ها و رومی ها در ادیان خود، زئوس را همچون ژوپیتر به عنوان سرور همه خدایان و الهه ها که در ربانیت او سهیم بودند می شناختند. وقتی که مسلک چند خداپرستی یونانی و یگانه پرستی یهودیان با یکدیگر آمیخت. خدای کاتولیک، خدایی که یک اجتماع است، پدید آمد. امپراطوران رومی که مشتاق به حل تمایز مابین تبعیت کشور و عضویت کلیسا بودند خدایان محلی را به صورت مقدسان مسیحی در آوردند. امپراطوری روم نتوانست مسیحیت را با ظلم و جور از بین ببرد ولی آن ساعت که مسیحیت بر روم پیروز شد از شکست تعالیم عیسی خبر داد. مسیحیت با تمدنی که در تحت آن رشد می کرد وابسته شد و کلیسا قرارگاه دانش های مقدس شد و به صورت نوعی منبع اسرار علوم دینی درآمد ولی سرچشمه حکمت الهی نبود.
مسیحیت ایمانی اشتقاقی و مجموعه ای از اعتقادات گوناگون و پیشین است، یهودی ها و یونانی ها و رومی ها و نژادهای حوزه مدیترانه همه در آن سهیم اند و نتیجه آن شده است که علی رغم شوری که به داشتن نظم دارند فاقد آن است. برای مثال می توان گفت عقیده آن نسبت به خدا مابین پدری مهربان، داوری سخت، افسری آگاه،
استادی خشن و رییس جامعه ای روحانی دور می زند.
وقتی که نظریه ای دینی با اعتقادات اصولی اشتباه شد، مستثنی بودن ها و نابردباری هم ناگزیر می شود. مسیحیت در صورت ابتدایی خود کاملاً پذیرنده افکار غربی که با آن در تماس بود شد. اناجیل اربعه "کلمه" را پذیرفت و حتی تا بدان حد رفت که آن هایی که مسیح را می پرستند خدای تازه ای به وجود نمی آورند. نگارنده اناجیل اربعه این را که "کلمه" در اصل یونانی بود و با بت پرستی پیوندی دارد مهم ندانست. هیچ یک از مقررات تعصب دین او را به ایمان و محدودیت های یهودی پیوسته نساخت. ژوستین شهید می توانست بگوید "تعالیم افلاطون با تعالیم عیسی بیگانه نیست. اگرچه در تمام حالات همانند نباشد، چون همه نویسندگان توانستند معرفتی مبهم از حقایق داشته باشند". معهذا در قرن چهارم میلادی طرز تلقی عدم اغماض پدید آمد. کتاب خانه ی بزرگ اسکندریه را که "پتولمی" اول در قرن سوم پیش از میلاد تاسیس کرده بود و جانشینان وی آن را از گنجینه های علم پر کرده بودند بنا به فرمان امپراطور مسیحی "تئودوسیوس" کبیر در 389 میلادی سوزانیدند. چون به عقیده ایشان آن کتابخانه منبع بزرگ بی دینی بود. چند قرن بعد یعنی زمانی که مسیحیت با اسلام در تماس شد طرز تلقی آزادانه مراحل اول خویش را در فهم عناصر حقیقی در اسلام به کار نبرد. بلکه با آن مذهب از روی تعصب خشک و با شدت به مبارزه برخاست. حتی اگر بپذیریم که سازمانی نظامی و اخوتی مبارزه است که انضباطاتی شدید برای پیروان خود به وسیله کتاب مقدس قرآن و منابع تفسیر مقرر داشته است باز نمی توان منکر شد که عقیده اخوت اسلام موانع نژادی و ملیت را در هم شکسته است و این صورت مشخص در بسیاری از ادیان دیگر نیست. امروز که مسیحیت با دین هندوستان مواجه شده است رفتاری از روی کفایت شخصی و عدم تمکین اتخاذ کرده است و بدین صورت دین مسیح حالت تعلیم دهنده و شکیبایی خود را که صورت اصلی آن در روزهای اول بود از دست داده است.

دیگر مسیحیت مذهب رشد و آزادی نیست و بلکه به صورت مذهب "یک گروه" درآمده است. الهامات آن دین، کلیسا شده است ولی تنها الهام معتبر است نه کلیسا. قدرت با عنصر پیامبری است و نه وضع قوانین آن. کلیسا اصول دین را بنابر فکر جاری تحت قاعده در آورد ولی خود نتوانست ادعای کمال و نهایت روشن فکری مطلق بر اصل و یا قاعده ای داشته باشد. افکاری که برای ما از گذشتگان به یادگار مانده است هیچ گاه افکار مردم امروز را غیر لازم به حساب نمی آورد. اختلاف مابین مذهب ساده و آزاد عیسی و روش اصول دینی کلیسا سبب فصلی بزرگ به نام "بازپرسی بزرگ" در کتاب براداران کارامازوف اثر داستایوسکی شده است. بازپرس بزرگ به عیسی می گوید: "کلیسا کارهای او را از هم گسیخته است. آن را تصحیح کرده و بر اصل قدرت بدان صورتی تازه داده است. افراد بشری به راستی مانند گوسفندانند و نمی توانند هدیه وحشتناک آزادی را که مسیح بدان ها داده است تحمل کنند. کار کلیسا در به دور داشتن بشر از علم و پژوهش از روی رحمت است و از پیروان خود بردگان فکری ساخته است." می گویند "ایمان بهشت است و کفر جهنم" خوب است که قوانین منکوب کننده تئودوسیوس که با مجازات های شدید که به جا آوردن فرایض ادیان دیگر را جز مسیحیت منع می کرد و با تعطیف و بستن مدارس فلسفه آتن بنا به حکم ژوستینین، جنگ های صلیبی انگیزیسیون دومینگ ها. قوانین قرن هفدهم و ظلم و شقاوت هایی که نسبت به پیروان "تعمید مکرر" روا شده است مطالعه کنیم. پاپ پل نهم چنین اعلام داشت: "بیایید و در نهایت استواری بنا به تعالیم کلیسای کاتولیک بگوییم که یک خدا، یک ایمان و یک تعمید وجود دارد. اگر بیش از این (در تحقیق سرنوشت ارواح) پیش برویم گناه است." حتی فیلسوف هایی که خود را سالک حقیقت می دانند می توانند جنبه مطلق بودن ادیان عقلانی را از خود دور کنند. اینان از طرفی می پذیرند که مسیحیت تنها دین در میان افراد بشر نیست ولی معتقدند که این دین شرحی مطلق از حقیقتی مطلق است و در آن نیرویی است که ابدیت را در جهان فانیان به وجود آورده است. هگل می گوید: "دین مسیح دین کاملی است. دینی است که وجود ارواح را در صورتی مفهوم و یا برای خود نمایش می دهد. دینی است که در آن، دین نسبت به خود جنبه خارجی دارد." ولی اگر ما تعالیم عیسی را با حقیقت بنگریم خواهیم دید که حقیقت مطلق در وراء همه صورت ها و اعتقادات و همه الهامات تاریخی و مبانی جای دارد.
عیسی از ما می خواهد تا دین را روشنایی راه و قانون زندگانی خود سازیم. وی عقیده ای اخلاقی را جانشین وظایف تشریفاتی می کند. "یک قلب شکسته و نادم" را از تمکین ظاهری که از احساس جان بخش خدا اثری ندارد و بیهوده و بی ثمر است مهم تر می شناسد. عیسی فریسیون "ریاکاران" را که می خواستند صلح و صفای با خدا را آسان به دست آورند طرد می کند. حکم خداوند از دعای پدران و مادران و زنان و فرزندان مقدم تر است. ولی ما این نیستیم که مذهق را نیروی شکل دهنده زندگانی خویش سازیم. ما دین را با "تعادل" یونانی ها می پذیریم. مقدسین معمولاً مخلوقاتی هستند که از دنیای فانی گریخته در جستجوی حقیقت خداوندند. این گروه را باید جدا گذاشت. اینان عمر را در نیایش و تقوی می گذرانند انزوا و تنهایی ریشه هستی ایشان است. آنانی که به طور عمیق تحت تاثیر روح عیسی قرار گرفته اند حتی اگر در مغرب هم باشد، آهوان را غذا می دهند و به ستارگان رازها می گویند و اگر مرد میدان عمل باشند بیماران را شفا می دهند و نام خدا را به موعظه می گویند. اینان به تمجید عمومی و تحسین اجتماعی اشتیاقی ندارند.
به کار بستن اصول عیسی به معنی اجتماعی است از همه افراد بشر که در آن افراد بار یکدیگر را می برند و شریک شادی و اندوه یکدیگرند. چنین اجتماعی از رقابت های ملی و صنعتی آزاد است زیرا به کالاهایی خارجی که نفع یکی و ضرر دیگری را در بر دارد کمتر اهمیت می دهد. ولی ما نمی خواهیم که این رویه علم الاخلاق را بپذیرم.
عیسی ما را بر حذر می کند و می گوید اگر سراسر جهان را تسخیر کنیم و روح خود را از دست دهیم و با این که همسازی با جهان را به بهای ایمان خود به دست آوریم سودی نبرده ایم. صداقت باطنی و صمیمیت روحانی شرط اساسی است. امروز یک قهرمان مذهبی به همان میزان که به خداوند نزدیک است خدمتگزار ملت است. ژان مقدس (ژان دارک) به روشنی می دانست "کسی که به فرانسه حمله کند به خدا حمله می کند. وی اعلام داشت که فرانسه با خدا پیوسته است و مخالفت با فرانسه مخالفت حق و خداست." مسیحیت با دین ملیت پرستی که هر کشوری در خود سرانجام می دهد با سرانجامی که در آن حقیقت و اخلاق عدالت و تمدن اجباری است ارتباط دارد. مسیحیت در اسارت کشورهاست. در جنگ گذشته صلح طلبان، به جز (کواکرها) از پیروان کلیساهای رسمی نبودند. عیسی مخالف یگانه کردن انجیل با ملیت پرستی یهودیان بود. دین آنگلیکان به امپریالیسم بریتانیا و کلیسای یونان با تزارهای روسیه مربوط می شود. مذاهب ملی مسیحی همه انقلابی آشکار علیه انجیل عیسی است. تعالیم عیسی آن طوری که در مغرب گفته می شود در مردم تحلیل نشد. بزرگان کلیسا از این که کسی تعالیم عیسی را جداً بپذیرد و آن را به کار بندد هراسناکند. اگرچه مایلند تا عیسی را به عنوان یک نمونه برای تزیین در جامه های شیشه ای رنگین در کلیساهای نیمه تاریک خود به کار برند. امرسون می گوید که هر "رواقی" یک "رواقی" است و مشکل می توان در کشورهای مسیحی مسیحیت را یافت. نیچه اشاره می کند که "تنها یک مسیحی در جهان بود و آن هم کسی بود که بر صلیب جان داد".
اگرچه جریان دین از شرق به غرب است ولی جریان حکمت الهی در جهت مخالفت است. ادیان عقلانی مغرب زمین با علاقه ای که به قانون و نظم و تعریف خاص دارد، خصایل جالب توجه و در عین حال نقایصی هم چون دین ادراکی مشرق زمین دارد. یکی به همنوعان عقل و دانش و انضباط می بخشد و دیگری آزادی و اصلیت و شهامت می آموزد. برخورد این دو در امروز در صورتی که تحسین متقابل جای گزین انتقاد خشک و قضاوت های پدرانه سابق شود شاید راه را برای استواری وحدت روحانی باز کند. مبالغه در زندگانی روحانی در مشرق زمین اسباب بی علاقگی نسبت به امور مادی که تنها بدان وسیله می توان مقاصد معنوی را به کار بست شده است. روحانیت مشرق زمین در اشکال مرده ای که عقیم و مفسد گردیده متحجر شده است. به نظر می رسد که دانشمندان محافظه کار ما این مسئله را با فکر و اندیشه معلم مدرسه ای که کلمات و جملات را بر کیفیات و حقایق ترجیح می دهد بررسی می کنند. طرفداران "اصلاحات اساسی" ما از ابتکار خالی بوده و با تجربه زندگانی آشنا نیستند. و از مغرب زمین تقلیدهای ناقصی می کنند. مزیت دین غربی در این حقیقت نهفته است که فرد رستگاری خویش را در خدمت به دیگران می جوید. به تنهایی پناه بردن و در طلب تماس نزدیک تری با خدا بودن کافی نیست. برتر کردن حیات تنها وظیفه دین نیست بلکه تبدیل نو کردن حیات را نیز بر عهده دارد. عبادت حقیقی در خدمت به انسانیت رنج دیده است. دین "برای دین" عقیده هیجان آور ارزش های غیر قابل قیاسی را که در روح هر انسانی نهفته است تایید می کند. نشاط از ناهشیاری و تساوی همه افراد انسانی سدهایی را که مابین بشری با بشر دیگر نهفته است از بین می برد. دین حقیقی با ادراکی که از وحدت نژاد انسان دارد برای جامعه ای معنوی به کار می پردازد. دین نمی تواند در ملتی و یا قاره ای متوقف شود بلکه باید همه نژاد انسان را در آغوش گیرد. همین عشق انسانیت ما را ملزم می کند تا اعتقادات مردم دیگر را محترم بشماریم. در این حالت است که اعتقادات شرقی بر غربی مزیت دارد. میل عادی بشر آن است که ایده ها و موازین خود را بر همنوعان تحمیل کند. همه ما را با این شیوه فکر، میلی پنهانی است. چیزی منفورتر از اهانت بر عقاید صادق علی الخصوص وقتی که آن عقاید با جذبه روحانی نوعی بشر پیوسته است یافت نمی شود. امروز دیگر چون زمان گذشته بنده کلمات نیستیم. دیگر می توانیم زندگانی را در وراء ظواهر ببینم. آن زمان که کلیسا و معبد و مسجد از مردان با حسن نیت استقبال کند، آن گاه که ایمان به خدا و عشق به هم نوع تنها شرط دوستی و تعاون شود، آن روز که جامعه بشریت با روح نه با حرف با یکدیگر پیوسته گردد زودتر از زمانی که بسیاری از ما می اندیشیم فرا خواهد رسید.

والترپاتر در کتاب خود به نام رنسانس، داستانی می گوید که چگونه یک کشتی پر از خاک مقدس اورشلیم با خاک عادی کامپو سانتو در شهر پیزا مخلوت شود. گل تازه ای که چشم آدمی تا آن زمان ندیده بود، گلی که رنگ های نایاب و گلبرگ های زیبا داشت بر آن رویید. مگر نمی شود در طی اعصار آینده از اختلاط و پرداختن ادیان شرق و غرب چنان گلی با چنان زیبایی و وفور شکفته شود؟
"رادها کریشنان"

کتاب مقدس دین مسیح
کتاب مقدس مسیحیان شامل کتب عهد قدیم و جدید است که به زبان فرانسوی آنرا Tesrament قدیم و جدید گویند. این کلمه ترجمه غلط لفظ اتحاد است که مقصود از آن "اتحاد بین خدا و بشر" است.
کتاب عهد جدید به زبان یونانی متداول نوشته شده است و دارای عبارات و کلماتی به زبان آرامی است.
کتاب های شریعت کلیسا "Livres Canoniques " کتابهایی هستند که کلیساها آن ها را به عنوان "بنیاد ایمان مسیحی" می شناسند.
کلمه یونانی کانون Canon، قاعده Regle معنی می دهد.
این کتب با کتاب عهد قدیم عبارت از بیست و هفت متن یونانی است که تشکیل کتاب "عهد جدید" را می دهد: انجیل متی،انجیل مرقس، انجیل لوقا، انجیل یوحنا، کتاب اعمال رسولان، بیست و یک رساله مخصوص پولس، مکاسفات یوحنا.
این آثار در قرن چهارم میلادی تهیه و تنظیم گردید، به این طریق که نوشته های کلیساهای بزرگ را که با عقاید مسیحیان آن زمان مطابقت داشت جمع آوری کردند و این کتاب ها را تالیف نمودند.
آثار ادبی مسیحیان ابتدایی به این گونه کتاب شباهت بسیار دارد و برای مطالعه در باب دین مسیح کم ارزش تر از کتاب شریعت نیست.
در قرن بیستم کتاب های شریعت و ادبیات مسیحیت را با اسلوب علمی جمع آوری نمودند و به آن عنوان "آثار مسیح ابتدایی" دادند.
نسخ خطی کتاب "عهد جدید" که در دست است بسیار قدیمی تر از "عهد قدیم" است. قدیمی ترین نسخه آن مربوط به قرن چهارم "Vaticanus" در واتیکان محفوظ است.
قدیمی ترین ترجمه مربوط به پایان قرن دوم میلادی است، و آن ترجمه به زبان آرامی Syriaque است که در سوریه سخن می گفتند و عنوان آن ترجمه ساده Peschitto است؛ دو ترجمه قطبی مربوط به قرن سوم وچهارم است؛ دیگر ترجه لاتین Vulgate است که در حدود سال چهارصد پایان یافت. در ابتدای قرن سیزدهم میلادی، رئیس اسقف ها کانتربری ستفن لانگتن Cantorbery Stephen Langton در متن لاتین، کتاب عهد جدید تقسیم بندی فصول را وارد ساختو در سال 1551 میلادی "ربرت استین" آن کتاب را در ژنو چاپ کرد و برای اولین بار تقسیم بندی آیات در آن بکار رفت.
ترجمه دیگری از کتاب عهد جدید تحت نظر گوگل GOguel و مونیه Monnier تهیه گردید و در سال 1929 کتابفروشی پیو Payot آنرا منتشر ساخت.
مترجم در این کتاب ترجمه فرانسوی و فارسی کتاب عهد جدید را با یکدیگر تطبیق نموده و بکار برده است.
ترجمه فارسی کتاب مقدس از زبانهای اصلی عبرانی و کلدانی و یونانی گردانیده شده و در سال 1914 میلادی در لندن چاپ شده است.
شورای ترانت در سال 1546 میلادی شکست آوردن به کتاب مقدس را از این نظر که وحی الهی است ممنوع ساخت. کلیساهای مسیحی معتقدند کتاب مقدس وحی الهی است. گرچه فرقه پروتستان قدرت پاپ را منکرند ولی در اعتبار ئ اهنیت کتاب مقدس پافشاری و اصرار دارند و وحی الهی را محدود به مسائل دین و اخلاق می دانند ولی کلیسای کاتولیک با این عقیده موافقت ندارد.
دانشمندان نسبت به "کتاب عهد جدید" مانند "کتاب عهد قدیم" ایراد وارد آورده اند و به کمک آ"ها کتب و متون ادبی و تاریخی را تحقیق کرده اند.
ارنست رونان مانند بسیاری از دانشمندان دیگر کتب تاریخی و ادبی مسیحی را تحقیق کرد و از طرف خدا بودن کتب مقدس را منکر گشت.
برای مخالفین وحی انجیل ها قواعدی عادی انتقادی است. فلیسین شاله نیز این کتب را شریعت عادی و کار انسان می داند و الهی بودن آنرا انکار می کند.
در ردیف اول نوشته های شریعت کلیسا، چهار انجیل قرار دارد. عبارت انجیل "خبرنیکو Bonne Nouvelle" معنی می دهد و در اینجا عنوان "احکام جدید" را تعیین می کند.
باید دانست که بیش از شصت امجیل موجود است و از آنها فقط چهار انجیل مورد قبول کلیسا است. این چهار انجیل عبارتست از: انجیل متی، انجیل مرقس، انجیل لوقا، انجیل یوحنا. چرا چهار؟ زیرا عدد چهار دارای رموز عرفانی است.
الومون رایناخ می نویسد: سن ای رنه Irenee می گوید چهار نقطه اصلی موجود است."
طبق مباحث باستانی متی (Levi) Matthieu کارمند دولت بود، توسط عیسی مسیح ارشاد گشت و از حواریئن وی به شمار آمد.
مرقس Marc یوحنا لقب داشت. مادرش مریم نام داشت. در منزل او مسیحیان ابتدایی گرد می آمدند.(1) ابتدا یکی از همکاران پولس بود(2)، سپس منشی پطرس Pierre رسول گردید.
لوقا Luc طبیب و دوست پولس رسول بود. مولف انجیل همان کسی است که اعمال رسولان را نوشت و فعالیت پولس رسول را با رویت شرح داد.(3)
یوحنا gean همان است که روی صلیب عیسی، سفارش مادرش را به او کرد.(4) ابتدا در پاتموس Patmos کتاب مکاشفات را تهیه کرد و سپس در افز Ephese انجیل خود را نگاشت. این انجیل ها برای مولف دو شاهد و همکار لازم داشت.
امروز معمولاً دانشمندان انجیل ها را کتب بی نام به شمار می آورند.(5) اناجیل متی، مرقس، لوقا را تحت عنوان "اناجیل جامع Evangiles Synoptiques " بهم ملحق می کنند و به این طریق نشان می دهند که این سه انجیل (6) روابط بسیار نزدیک با یکدیگر دارند و می توان از آن چشم انداز کلی داشت. انجیل یوحنا را که دارای کیفیت دیگری است در مقابل آن سه انجیل قرار می دهند.
بین "انجیل های جامع" و "انجیل یوحنا" اختلاف روش و اسلوب و گاهی ضد و نقیض وجود دارد. در "انجیل های جامع" دوره تبلیغ مسیح فقط یک سال است ولی در"انجیل یوحنا" سه سال است. در انجیل های جامع کارهای مسیح مخصوصا در جلیله Galilee ایلات قدیمی فلسطین گسترش می یابد، در صورتی که در انجیل یوحنا در یهودیه Judee در "انجیل های جامع" هم اختلافات متععد هست. تولد معجزه آسای عیسی در انجیل مرقس وجود ندارد. از نظر سلسه نیاکان، عیسی توسط یوسف به داودشاه مربوط می گردد که در انجیل متی (باب یکم، آیه 16-1) و انجیل لوقا (باب سوم، آیه 28-23) یکسان نیست. از نظرانجیل متی (باب دوم، آیه 19-1) در عهد هرودیس پادشاه در سال چهارم قبل از میلاد عیسی متولد شد ولی در انجیل لوقا (باب دوم، آیه 2-1) در هنگام سرشماری یعنی در سال ششم بعد از میلاد. درانجیل متی، عیسی آمده تا ادیان را کامل کند در صورتی که در انجیل مرقس می گوید: تصور نکنید که من برای پیوند آمده ام بلکه برای تفرقه آمده ام.
با وجود این اختلافات از نقطه نظرات دیگری "انجیل های جامع" و حتی "چهار انجیل" شباهت بسیار با یکدیگر دارد و نشان می دهد که هر یک در دیگری نفوذ کرده و یا اینکه دارای منابع مشترک بوده است.
معمولا قدمت انجیل مرقس مورد قبول دانشمندان است. ماخذ و منابعی که مورد استفاده متی و لوقا قرار گرفته، Proto – Marco نام دارد.
نود درصد از نوشته های انجیل مرقس را می توان به شکل خلاصه در انجیل متی و پنجاه درصد آنرا در انجیل لوقا بدست آورد.
از طرف دیگر آن بخش از انجیل های متی و لوقا که با انجیل مرقس مطابق نیست موجب پیدایش این حدس است که دارای منبعی مشترک می باشد. بعضی از مفسرین آن ماخذ مشترک را Proto – Luc نام نهاده اند.

هیچ یک از این فرضیات و تفاسیر به اتفاق آراء مورد قبول دانشمندان نیست.
یکی از این فرضیات مهم، تحقیقات کوشود در باب انجیل های پنجگانه است. به عقیده وی انجیلی را که نمی توان عنوان Proto – Luc دا، نگارش مارسیون Marcion است.
مارسیون یکی از مسیحیان منتفذ آغاز قرن دوم میلادی است که از نظر فرقه کاتولیک ملحد وبدعت گذار است. پدرش اسقف بود و در دین مسیح تربیت شد به فلسفه یونان آشنا گشت. آثار افلاطون را مطالعه کرد. فلسفه رواقیان را شناخت.
مارسیون را پیرو فرقه گنوسی Gnostique گفتند. ایت آئین ترکیبی از عقاید شرقی با افکار مسیحی است. پیرو این فرقه را Gnosis یعنی دارای "معرفت عالی" نام دادند.
آئین گنوسی Gnosticisme به یونانی پی بردن به حقیقت است. به زمان بطالسه، اسکندریه مرکز علم شد. دیانت از هرجا بدانجا روی آورد. مشاء ارسطو، اشراق افلاطون، آرمان اتمی ذیمقراطیس، عقاید گزنفون، زهد زنون، کیش برهمنی، دین بودایی، آیین مزدایی به هم آمیخت و افلاطونی نوین را برقرار کرد و سپس از آن ایین گنوسی به وجود آمد.
از اصول آیین گنوسی یکی آن شد که چون ذات الهی منزه است با عالم کون و فساد بلاواسطه تماسی ندارد. از این نظر درباره خدا مراحل صدور Emanation قایل شدند و ذات واجب الوجود را پلرما (نور مطلق) خواندند.
مارسیون که الهیات "آئین گنوسی" را درک کرده و اساس آنرا به خوبی می شناخت عقیده داشت بدون قبول اصول دوگانگی، اصل بدی را نمی توان تجزیه کرد. پس در این صورت در جها ن دو خدا موجود است، یکی خدای بدی و دیگری خدای نیکی. خدای بد، خدای کتاب عهد قدیم است. این خدا خالق جهان دیدنی است و مسئول هبوط آدم و گسترش خدای او نسبت به تمام افراد بشر است.
خدای نیکی هیچگنه نقشی در آفرینش جهان و انسن ندارد و فقط خالق موجودات نادیدنی است. این خدا تصمیم گرفت انسان را نجات دهد و او را از چنگال خدای بدی رهایی بخشد. به شکل عیسی به زمین نزول کرد.(1) قانون پیغمبران را لغو کرد. با تبلیغ مهربانی و ترحم و بخشش جهان ارواح را نجات داد.
انجیل مارسیون دارای نسخه خطی نیست. ترتولین، رقیب او در شرح آن سهم عظیم دارد. این انجیل در جامعه پلینی Paulinienne آسیای وسطی یا یونان در حدود سال 134 میلادی تالیف شد.
از انجیل مارسیون، انجیل مرقس ایجاد گردید و به زبان لاتینی در حدود سال 136 یا 137 میلادی تالیف گردید. ولی مولف خود را از مارسیون جدا ساخت و خدای کتاب عهد قدیم را مطابق با پدر عیسی قرار داد.
انجیل مارسیون و انجیل مرقس موجب ایجاد انجیل متی در انتاکیه Antioche گردید. در این کتاب مولف برای ارشاد یهود مفهوم مخالف مارسیون را تغییر داد و آشکار ساخت که عیسی همان موعود دین اسرائیل است که پیغمبران وعده داده اند.
در مقابل انجیل ضد مارسیونی Antimarcionite متی، انجیل افراطی مارسیونی Uitramarcionite یوحنا قرار دارد که در سال یکصد و چهل میلادی در افز تالیف شد. این کتاب را مولف برای عرفانی مسیحی و پیروان مکتب افلاطونی نوشت و خدای عهد قدیم را در "پدر" مجذوب ساخت.
در حدود یک صد و پنجاه میلادی یکی از منشیان کلیسا در روم دین یهود را باستایشی از کیش مسیح به شکل تاریخ نشان داد، به این وسیله "انجیل لوقا" تالیف گردید که کتاب "اعمال رسولان" دنباله آنست.
در هر حال اکنون هیچ نظریه ای درباره انجیل ها به اتفاق آراء مورد قبول نیست.
به جز چهار انجیل مذکور، انجیل های دیگری رایج است که مورد قبول سازمان کلیسا نیست. در قرن سوم روحانیان برخی از آن ها را شرح می دهند. در سال 1886 در یک گورستان مصری بخشی از انجیل پطرس Evangiile de Pierre را یافتند.
آثار بسیاری از تاریخ انجیل ها باقی است و در این باب می توان به اثر سالومون رایناخ مراجعه کرد.
آلفرد لوآزی می نویسد: کتاب "اعمال رسولان" ابتدا اثری محترم و بی پیرایه بود که "کلیسای ابتدایی" را شرح می داد. سپس این اثر ناقص و مبالغه آمیز گشت و توسعه یافت.
رسالات پولس رسول بهانه هایی تند و پر شور به دست داد و گفتارهایی نوین را آغاز کرد. ژوزف تورمل به نام مستعار هانری دولافوس آن را بررسی کرد و بعضی قسمتها را کاملاً قطعی و مستند نشان داد ولی از نظر کلی تحت نفوذ و القاء مولفین مختلف مارسیونی و ضد مارسیونی دانست و معتقد شد که دستکاری شده و در آن اصلاحاتی به عمل آمده است.
در باب رسالات یعقوب و پطرس و یهودا و یوحنا، اسناد و مدارک باستانی انتقادی برقرار نیست.
کوشود می نویسد: مکاشفات یوحنا براستی از یوحنا است که در مقابل پولس رسول و بعضی از پیروانش نوشته شده است. این مکاشفات دارای یک مولف است سپس دو روایت توسط ناشرین در آن قرار گرفته و بعداً تفسیری در باب نرون Neron بر آن اضافه گردیده است.
فلیسین شاله می نویسد: در موضوع انتقاد آزاد در باب کتاب عهد جدید، بدون شک حدس و جعل راه دارد، فقط یک نکته مسلم است که کتب شریعت کلیسا با آثار مسیحی ابتدایی تفاوت ندارد. جدایی مطلق و امتیاز کامل و اصلی بین انجیل ها و رسالات و مکاشفات کلیسایی و غیر آن موجود نیست. ولی نوشته های شریعت کلیسا از آن چه به آن تخصیص دارد کمتر اثر قطعی دارد بلکه غالباً به وسیله تحریف، مطالب خارجی در آن راه یافته است.
در هر حال این ها آثار انسانی است و غیر ممکن است که این کتب گفتار خدا شمرده شود.

شخصیت عیسی مسیح در نظر چهار انجیل
در مرکز "دین مسیح" شخصیت عیسی قرار دارد. متی و لوقا تولد عیسی را با اعجاز نشان می دهند. ولادت عیسی مسیح چنین بود که چون مادرش مریم به یوسف نامزد شده بود قبل از آنکه با هم در آیند، او را از "روح القدس" حامله یافتند. شوهرش یوسف چون مردی صالح بود و نخواست او را عبرت نماید، پس اراده نمود او را به پنهانی رها کند. اما چون او در این چیزها تفکر می کرد، ناگاه فرشته خداوند در خواب بر وی ظاهر شده گفت: ای یوسف پسر داود، از گرفتن زن خویش مریم مترس، زیرا که آنچه در وی قرار گرفته است از روح القدس است. او پسری خواهد زایید و نام او را عیسی خواهی نهاد. یوسف از خواب بیدار شد، و طبق دستور فرشته خداوند، زن خویش را گرفت و تا پسر نخستین خود را نزایید او را نشناخت و او را عیسی نام نهاد، به این طریق عیسی از مادری باکره متولد گشت.
با وجود این که مریم باکره بود طبق مندرجات انجیل سلسله نیاکان عیسی توسط یوسف پدرش به "ملک داوود" می رسد.
باب اول از انجیل متی در آیه شانزده می نویسد: یعقوب، یوسف شوهر مریم را آورد که عیسی موسوم به مسیح از او متولد شد و با ذکر نسب نامه عیسی، او را پسر یوسف می خواند. و در آیات بعد می گوید: یوسف انتظار کشید تا مریم عیسی را که از روح القدس بود زایید و آنگاه با او عروسی کرد و مریم با حاملگی عیسی باکره هم بود. در این باب اختلافات آیات و روایات آشکار است.
عیسی در ایام هیرودیس پادشاه در "بیت لحم Bethleem" یهودیه متولد گردید. پدرش یوسف به نجاری اشتغال داشت. عیسی نیز مانند پدر نجاری پیشه ساخت. یحیی نبی او را غسل تعمید داد و ظهور آینده ملکوت خدا را ابلاغ کرد:
توبه کنید زیرا ملکوت آسمان نزدیک است. زیرا همین است آن که اشعیاء نبی از او خبر داده می گوید صدای ندا کننده در بیابان که راه خداوند را مهیا سازید و طرق او را راست نمایید.
عیسی از جلیله به اردن نزد یحیی آمد تا از او تعمید یابد. اما یحیی او را منع نمود. گفت من احتیاج دارم که از تو تعمید یابم و تو نزد من میایی؟ عیسی، در جواب وی گفت: ما را چنین مناسب است تا تمام عدالت را به کمال رسانیم. پس او را واگذاشت. اما عیسی چون تعمید یافت، فوراً از آب برآمد که در ساعت آسمان بر وی گشاده شد و روح خدا را دید که مثل کبوتری نزول کرده بر وی می آید. آنگاه خطابی از آسمان در رسید که این است پسر حبیب من که از او خشنودم.
عیسی مجدداً به جلیله بازگشت، در کنیساها ایشان تعلیم داده به بشارت ملکوت موعظه می کرد. نام او در تمام سوریه شهرت یافت. گروهی بسیار از جلیله و دیکاپولس و اورشلیم و یهودیه و آن طرف اردن در عقب او روانه شدند. گروه بسیار دیده بر فراز کوه آمد. آنگاه دهان خود را گشوده و اولین گفتار خود را تعلیم داد:
خوشا به حال مسکینان در روح زیرا ملکوت آسمان از آن ایشان است.
خوشا به حال ماتمیان، زیرا ایشان تسلی خواهند یافت. خوشا به حال حلیمان زیرا ایشان وارث زمین خواهند شد. خوشا به حال گرسنگان و تشنگان عدالت، زیرا ایشان سیر خواهند شد. خوشا به حال رحم کنندگان، زیرا بر ایشان رحم کرده خواهد شد. خوشا به حال پاکدلان، زیرا ایشان خدا را خواهند دید. خوشا به حال صلح کنندگان، زیرا ایشان پسران خدا خوانده خواهند شد. خوشا به حال زحمت کشان برای عدالت، زیرا ملکوت آسمان از آن ایشان است. خوشحال باشید چون شما را فحش گویند و جفا رسانند و به خاطر من هر سخن بدی بر شما کاذبانه گویند. خوش باشید و شادی عظیم نمایید، زیرا اجر شما در آسمان عظیم است…"
عیسی به شنوندگان خود هستی خدا را آشکار ساخت. پدر ملکوتی را دارای رحمت بی پایان دانست. آرامش قلب و بخشش را توصیه کرد:
از بهر جان خود اندیشه مکنید که چه خورید یا چه آشامید و نه برای بدن خود که چه بپوشید، آیا جان از خوراک و بدن از پوشاک بهتر نیست، مرغان هوا را نظر کنید که نه می کارند و نه می درویند و نه در انبارها ذخیره می کنند و پدر آسمانی شما آنها را می پروراند، آیا شما از آن ها به مراتب بهتر نیستید؟ و کیست از شما که به تفکر بتواند ذراعی بر قامت خود افزاید و برای لباس چرا می اندیشید، در سوسنهای چمن تامل کنید چگونه نمو می کنند نه محنت می کشند و نه می ریسند، لیکن به شما می گویم، سلیمان هم با همه جلال خود چون یکی از آنها آراسته نشد."
سوال کنید که به شما داده خواهد شد، بطلبید که خواهید یافت، بکوبید که برای شما باز کرده خواهد شد، زیرا هر که سوال کند، یابد و کسی که بطلبد دریافت کند، و هر که بکوبد برای او گشاده خواهد شد، و کدام آدمی است از شما که پسرش نانی از او خواهد و سنگی بدو دهد یا اگر ماهی خواهد ماری بدو بخشد. پس هر گاه شما که شریر هستید، دادن بخشش های نیکو را به اولاد خود می دانید. چه قدر زیاده پدر شما که در آسمان است چیزهای نیکو را به آنانی که از او سوال می کنند خواهد بخشید پدر خود را که در آسمان است پسران شوید، زیرا که آفتاب خود را بر بدان و نیکان طالع می سازد و باران بر عادلان و ظالمان می باراند."
در دین مسیح "پدر آسمانی" دیگر خدای ملی یهود و سامریان نیست بلکه خالق مردم و خدای همه جهانیان است.
عیسی به او گفت: ای زن مرا تصدیق کن که ساعتی می آید که نه در این کوه و نه در اورشلیم پدر را پرستش خواهید کرد … لیکن ساعتی می آید بلکه الان است که در آن پرستندگان حقیقی پدر را به روح و راستی پرستش خواهند کرد، زیرا که پدر مثل این پرستندگان خود را طالب است خدا روح است و هر که او را پرستش کند می یابد به روح و راستی بپرستد."
عیسی پیروان خود را فرمود پدر را چنین دعا کنند:
"ای پدر ما که در آسمانی، نام تو مقدس باد، ملکوت تو بیاید اراده تو چنانکه در آسمان است بر زمین نیز کرده شود. نان کفاف ما را امروز به ما بده، و قرض های ما را ببخش چنانکه ما نیز قرضداران خود را می بخشیم، و ما را در آزمایش نیاور، بلکه از شریر ما را رهایی ده، زیرا ملکوت و قوت و جلال تا ابد از آن تست. آمین.
محبت و عشق اساس دین عیسی است. پدر آسمانی مردم را مانند فرزندان دوست دارد. مردم نیز باید او را مانند پدر دوست بدارند و برادرانه نسبت به یکدیگر محبت نمایند.
ای استاد کدام حکم در شریعت بزرگتر است؟ عیسی وی را گفت: این که خداوند خدای خود را به همه دل و تمامی نفس و تمامی فکر خود محبت نما. این است حکم اول و اعظم. و دوم مثل آنست یعنی همسایه خود را مثل خود محبت نما. بدین دو حکم تمام تورات و صحف انبیاء متعلق است."
اول همه احکام این است که بشنو اسرائیل، خداوند خدای ما خداوند واحد است. و خداوند خدای خود را به تمامی دل و تمامی جان و تمامی خاطر قوت خود محبت نما که اول از احکام این است، و دوم مثل اول است که همسایه خود را چون نفس خود محبت نما. بزرگتر از این دو حکمی نیست.
یکی از فقه های برخاسته از روی امتحان به وی گفت: ای استاد چه کنم تا وارث حیات جاودانی گردم؟ به وی گفت: در تورات چه نوشته شده است و چگونه می خوانی، جواب داده گفت این که خداوند خدای خود را به تمام دل و تمام نفس و تمام توانایی و تمام فکر خود محبت نما و همسایه خود را مثل نفس خود گفت: نیکو جواب گفتی چنین بکن که خواهی زیست.
باید دانست که به عقیده عیسی همسایه و همنوع یهودی خودخواه نیست بلکه سامری رحم دل است. عشق در مرزهای ملل و فرق متوقف نمی گردد، و عشق عالمیان اساس و قانون اصلی دین مسیح است.
به شما حکمی تازه می دهم که یکدیگر را محبت نمایید چنان که من شما را محبت نمودم تا شما نیز یکدیگر را محبت نمایید.

به همین نشان همه خواهند فهمید که شاگرد من هستید اگر محبت یکدیگر را داشته باشید."
باید با دشمنان آشتی کرد. با رقیبان و خصمان سازش نمود. دشمنان خود را دوست داشت. و بخشید؛ در مقابل بدی کف نفس پیشه ساخت. باید از تصور و قضاوت درباره دیگران خودداری نمود.
تورات اجازه می دهد که زن زناکار را سنگسار کنند؛ عیسی به آنان که کسی را متهم به زنا می کنند، می گوید: "هر که از شما گناه ندارد اول بر او سنگ اندازد".
بدی نکردن به دیگران کافی نیست، بلکه باید به دیگران نیکی کرد. و از مهربانی و بخشندگی پدر ملکوتی تقلید کرد:
آنچه خواهید دید که مردم به شما کنند، شما نیز با آنها همچنان کنید زیرا این است تورات و صحف انبیاء".
با شریر مقاومت نکنید، بلکه هر که بر رخساره راست تو ضربه زند دیگری را نیز به سوی او بگردان. اگر کسی خواهد با تو دعوی کند و قبای تو را بگیرد عبای خود را نیز بدو واگذار. و هر گاه کسی تو را برای یک میل مجبور سازد با میل همراه او برود. هر کس از تو سوال کند بدو ببخش و از کسی که قرض از تو خواهد روی خود را مگردان، شنیده اید که گفته شده است همسایه خود را محبت نما و با دشمن خود عداوت کن اما من به شما می گویم که دشمنان خود را محبت نمایید و برای لعن کنندگان خود برکت بطلبید و به آنانی که از شما نفرت کنند احسان کنید و به هر که به شما فحش دهد و جفا رساند دعای خیر کنید تا پدر خود را که در آسمان است پسران شوید، زیرا که آفتاب خود را بر بدان و نیکان طالع می سازد و باران بر عادلان و ظالمان می باراند. زیرا هر گاه آنانی را محبت نمایید که شما را محبت می نمایند چه اجر دارید. آیا باجگیران چنین نمی کنند؟ هر گاه برادران خود را فقط سلام گویید چه فضیلت دارید. آیا باجگیران چنین نمی کنند؟ پس شما کامل باشید چنانکه پدر شما که در آسمان است کامل است."
از نظر عیسی تکالیف انسانی مهم تر از اعمال دینی است. در انجیل مرقس می نویسد: "سبت به جهت انسان مقرر شد نه انسان برای سبت".
این عقیده در عین حال به شکلی سادگی کودکانه و تحقیر ثروت را در بردارد:
"تا بازگشت نکنید و مثل طفلی کوچک نشوید هرگز داخل ملکوت آسمان نخواهید شد. هیچ کس دو آقا را خدمت نمی تواند کرد زیرا یا از یکی نفرت دارد و با دیگری محبت و یا به یکی می چسبد و دیگری را حقیر می شمارد محال است که خدا و ممون Mamon (خدای توانگری در افسانه شناسی فنقیان) را خدمت کنید."
اگر مردم چنین رفتار کنند صلح و رضامندی در میان آنان حکومت می کند:
خدا را در اعلی علیین جلال و بر زمین سلامتی و در میان مردم رضامندی باد."
در چنین جامعه ای از مردم پارسا و فروتن که خدا و خود را نیز دوست میدارند ملکوت آسمان است. ملکوت آسمانها در این زمین و ملکوت آسمان در میان آنان است."
در بعضی از متون عیسی عنوان "مسیحی" دارد که مراسم زمینی ملکوت خدا را انجام می دهد. در بعضی دیگر از متون، دین فقط برای این نیست که اصلاح و تحولی در اخلاق به وجود آورد بلکه نظیر تعبیرهای یهودی برای ایجاد یک تحول بزرگ و عصر نوین به دنیا آمده است. در اینجا دیگر دین او فقط اصلاحی در دین یهود نیست بلکه خود سر آغاز دینی نوین و دوره جدید است. طبق مندرجات انجیل داوری مردگان نیز با عیسی است:
"پسر انسان خواهد آمد در جلال پدر خویش به اتفاق ملائکه خود و در آن وقت هر کسی را موافق اعمالش جزا خواهد داد. هر آینه به شما می گویم که بعضی در اینجا حاضرند که تا پسر انسان را نبینند که در ملکوت خود می آید ذایقه موت را نخواهند چشید."
عیسی گاهی در معبد یهود و زمانی در سایر نقاط بیماران و عاجزان را با دست کشیدن به بدن آنان معالجه می کرد و برخی اوقات اعضای ایشان را با آب دهان اندود می کرد. به شفایافتگان خود سفارش می کرد در این باب سخنی با کس نگویند.
عیسی در پایان زندگی کوتاه خود به بیت المقدس رفت؛ پیروزمندانه وارد شهر گشت و با دوازده رسول خود "عشاء سری" مقدس Cene برپا کرد و گفت یکی از آنان به وی خیانت خواهد کرد.
چون عقاید عیسی با منافع روحانیون مغایرت داشت و ترسیدند رومیان اعلام خطر کنند و جا و قوم آنانرا در اختیار گیرند. منابع ثروت و قدرت آنان از میان برود پس روسای کهنه و فریسیان شوری نمودند. یکی از ایشان قیافا Caiphe نام، که در آن سال رئیس کهنه بود و بدیشان گفت: مرگ یک نفر بخرابی ارزش دارد. برای ما مفید است که یک شخص در راه قوم بمیرد و تمامی طائفه هلاک نگردند. به این طریق تصمیم گرفتند عیسی را بکشند. او را توقیف کردند و به نزد قیافا رئیس کاهنان بردند. در آن جا خود را پسر خدا نامید، با این سخن او را تکفیر کردند و مستوجب قتل دانستند.
روحانیان عیسی را به حاکم رومی پیلاطس Ponce-Pilate تسلیم کردند. حاکم از او بازجویی کرد. به روسای کهنه و جمیع قوم گفت که در این شخص هیچ عیبی نمی یابم. ایشان شدت نموده گفتند که قوم را می شوراند و در تمام یهودیه از جلیله گرفته تا به اینجا تعلیم می دهد. بالاخره حاکم در مقابل تقاضای کاهنان سر فرود آورد. پس عیسی را در آنجا با دو خطاکار یکی بر طرف راست و دیگری بر چپ او مصلوب کردند. عیسی گفت:
"ای پدر این ها را بیامرز زیرا که نمی دانند چه می کنند"
در آخرین لحظات زندگی فریاد کرد: "خدای من، خدای من مرا چرا ترک کردی". سپس جان به جان آفرین تسلیم کرد. پس از سه روز از قبر برآمد و رستاخیز از سر گرفت.
اکنون که عیسی را از نظر نویسندگان انجیل های چهارگانه تا اندازه ای شناختیم و عقاید او را دانستیم، لازم است اندکی نیز در باب شخصیت حقیقی او بحث کنیم و عقاید دانشمندان آزاد فکر جهان را در باب او مورد مطالعه و دقت قرار دهیم. به علاوه عقاید صاحبان ادیانی را که به دین مسیحی آشنایی دارند نیز بشناسیم.
حال این مسئله مورد بحث است که آیا عیسی وجود قطعی و حقیقی دارد یا این که شخصیت افسانه ای بیش نیست. در باب انجیل های چهارگانه از نظر شرح زندگانی عیسی آن قدر انتقاد و اشکال به عمل آمده که ارزش این گواه باستانی را از میان برده است.
ارنست رونان می نویسد: "معجزه اساساً امری نیست که بتوان آن را مشاهده نمود و مسلم دانست. معجزه امری است که هرگز واقع نمی گردد. ما همان طور که به روح مرده و شیطان و طالع بینی عقیده نداریم، معجزات را هم نمی توانیم باور کنیم اگر بخواهیم در نوشتن زندگی عیسی به امور یقین دست یابیم باید شخصیت او را به اعتباراتی چند محدود کنیم. در این صورت می توانی احتمالات و حدسیاتی را مورد استفاده قرار دهیم و نتیجه قطعی به دست آوریم".
پس از ارنست رونان انتقاد در باب شخصیت حقیقی عیسی ادامه یافت. مجموعه این تحقیقات را "آلفرد لوآزی" مورخ فرانسوی چنین خلاصه کرد:
هیچ یک از گفتارهای موجود در انجیل ها، به اندازه تصلیب مسیح بنا به فتوی و حکم پیلاطس به علت انقلاب به عنوان عیسی موعود، ثبوت عملی ندارد.
بنا به عقیده "ژوزف تورمل": عیسی اساساً یک انقلابی بود که با کمک خدا در نظر داشت "مسیح موعود" گردد. رومیان را از فلسطین براند و در آنجا تحت اداره خود سلطنتی برقرار سازد تا همه در نعمت و فراوانی زیست کنند. به این دلیل سیاسی رومیان او را به مجازات صلیب محکوم ساختند.
این نتیجه از آنجا به دست می آید که عیسی با دوازده رسول خود سخن می گوید:
"وقتی که پسر انسان بر کرسی جلال خود نشیند شما نیز به دوازده کرسی نشسته بر دوازده سبط اسراییل داوری خواهید نمود…
سالومون رایناخ نیز در تحقیق خود نتیجه ای نظیر ژوزف تورمل به دست آورد.
برخی از مورخین انتقادهایی اساسی تر نمودند و منکر حقیقت تاریخ عیسی گشتند. این دسته عیسی را موجودی روحانی دانستند که هرگز به صورت مادی وجود نداشته است، در حقیقت خدایی است که تقوای ساده پیروانش او را متدرجاً به شکل انسان در آورده است. برای بحث در این باب می توان به آثار "کوشود" تحت عنوان "راز عیسی" و "عیسی خدای ساخت انسان" مراجعه کرد.
دلیل مهم این که در کتب معتبر یهود از عیسی تاریخی، بحثی در میان نیست فلاویوس ژوزف در کتاب خود، در آنجا که از اوضاع "یهودیه" بحث می کند از عیسای تاریخی مطلبی به میان نمی آورد. بعلاوه در کتب مربوط به آن عصر و همچنین در تلمود یهود، از عیسی سخنی در میان نیست.
در سال 111 یا 112 میلادی "پلین لوژون Pline Ie Jeune" عامل دولت در استان Bithynie برای امپراطور گزارشی در باب امور مسیحیان تهیه کرد و عیسی را به عنوان خدایی نشان داد. کوشود نیز در کتاب خود نوشت: "اثری از عیسی به عنوان خدا وجود دارد ولی از شخصیت تاریخی عیسی بحثی در میان نیست."
در یکی از متون "تاسیت Tacite" سخنی از عیسی در میان است که "در عهد حکومت تیبر به دستور پیلاطس به مجازات رسیده است". این متن مربوط به سالهای 117-115 است و داستانی است که نام های آن شباهت به موضوع مورد بحث ما دارد.
سواتون Sueton می نویسد: در بین یهود اغتشاشی به میان آمد که محرک آن یقیناً Chrestos بود ولی این اثر مربوط به عیسیای تاریخی نیست بلکه از تجسم مسیح موعود در افکار عمومی مردم بحث می کند.
برای کشف عیسای تاریخی به متون مسیحی نیز می توان مراجعه کرد. قدیمی ترین متون مربوط به قبل از پیدایش انجیل ها، نامه های پولس رسول است. قدیمی ترین مدرک رساله پولس به تسالونیکیان است. در این رساله پولس رابطه نزدیکی بین خدا و عیسی برقرار ساخته و فعل را به صورت مفرد مقدم بر دو نام قرار داده است.
"اما خود خدا، یعنی پدر ما و خداوند ما عیسی مسیح راه ما را بسوی شما راست بیاورد، و خداوند شما رن مود دهد و در محبت با یکدیگر و با همه افزونی بخشد…"
پولس در رساله به "فیلیپیان" عیسی را به صورت الهی و دارای شخصیت اسرارآمیز نشان می دهد که از نظر تاریخی مشخص نیست:
همین فکر در شما باشد که در عیسی مسیح نیز بود. که چون در صورت خدا بود با خدا برابر بودن را غنیمت نشمرد. لیکن خود را خالی کرد و صورت غلام را پذیرفت و در شباهت مردمان شد. و چون در شکل انسان یافت شد خویشتن را فروتن ساخت و تا به موت بلکه تا به موت صلیب مطیع گردید. از این جهت خدا نیز او را به فعالیت سرافراز نمود و نامی را که فوق از جمیع نام ها است بدو بخشید. تا به نام عیسی هر زانویی از آن چه در آسمان و بر زمین و زیر زمین است خم شود، و هر زبانی اقرار کند که عیسی مسیح خداوند است برای تمجید خدای پدر.
این شرح معجزآسای نزول و عروج وجودی الهی قدیمی ترین خلاصه ای است که از تاریخ عیسی در دست داریم.
پولس در رساله خود به "قرنتیان Corinthiens" می نویسد:
"مسیح بر حسب کتاب های مقدس در راه گناهان ما مرد. و این که مدفون شد و در روز سیم بر حسب کتب برخاست. و اینکه بکیفا ظاهر شد و بعد از آن به آن دوازده. و پس از آن به زیاده از پانصد برادر یک بار ظاهر شد که بیشتر از ایشان تا امروز باقی هستند اما بعضی خوابیده اند. از آن پس به یعقوب ظاهر شد و بعد به جمیع رسولان. و آخر همه بر من مثل طفل سقط شده ظاهر گردید."
در گفتار فوق نیز سخن ظهورهای پی در پی است. بالاخره چنین نتیجه به دست می آید که عیسی وجود روحانی است و فقط عیسایی که دوبار زده شده است جنبه تاریخی دارد. پولس در نوشته های خود تصور نکرد، که رسولان فلسطینی عیسی را نوعی دیگر دیده باشند و خود را با آنان مقایسه کرده فریاد می کند: آیا رسول نیستم آیا عیسی مسیح خداوند را ندیده ام"
تقریباً در تمام آثار مسیحی ابتدایی، عیسی وجودی روحانی است. مثلاً یوحنا در "مکاشفات" خود را مصاحب عیسی نشان داده است. ولی به عنوان مردی که با او معاشرت داشته یاد نمی کند بلکه وی را وجودی ملکوتی نشان می دهد که در حال خلصه دیده است.
اکنون باید دانست این اعتقادات از کجا ناشی شده است؟ شرح "مسیح موعود" در زبورات و رسالات انبیاء بنی اسرائیل مخصوصاً در کتاب دوم اشعیاء نبی و اشارات عرفانی آمده است. کتاب دانیال پسر انسان را برقرار ساخته است؛ کتاب Henoch انسان ملکوتی را تجلیل یاد کرده و او را با خادم یهوه اشعیاء همسان کرده است، در معراج موسی نیز سخن از فرستاده خدا در میان است.
مارسیون نیز عیسی را وجودی روحانی نشان داد که بر زمین نزول کرد و مدتی زندگانی کرد سپس در زمان حکومت پیلاطس مصلوب گردید.
مارسیون مولف اولین انجیل و ناشر افکار پولس، اولین کسی است که کلمه "مسیحیت" را بکار برد.
ظاهراً در ابتدای قرن دوم بعضی از اجتماعات در نظر داشتند تاریخ عجیب و اسرارآمیز عیسی را ضمن حکایات ساده بیان نمایند و به این وسیله صورت تاریخی او را تحقق بخشند. از آنجا انجیل مارسیون و انجیل های پسین و متون کتاب عهد عتیق را جابجا کردند و خاطرات تاریخی مسیحیان ابتدایی را ساختند: داستان تولد باکره را از (باب هفتم آیه 14) کتاب اشعیاء اقتباس کردند؛ مسئله تولد در بیت لحم را از (باب پنجم – آیه یکم) کتاب میکاه نبی اخذ کردند؛ عنوان ناصری را از سفر داوران (باب سیزده آیه پنجم) به دست آورند؛ شکنجه ها را از کتاب (اشعیاء و زبور بیست و دوم).
به این ترتیب عیسی مردی نیست که بتدریج در مقام خدایی شناخته شده باشد بلکه خدایی است که به تدریج به صورت انسان در آمده است. تاریخ عیسی تجسم و نمایش اجتماعی طبیعت مقدس است.
آلبرت هوتن می نویسد: به نظر من بدون عیسی، تاریخ دین مسیح کاملاً غامض به نظر می رسد. مثل این است که اسلام بدون محمد یا آیین فیثاغورث بدون فیثاغورث باشد.
از ادیان مشهور جهان در دین مانوی و اسلام از عیسی بحثی در میان است. عقیده مانی نسبت به عیسی به قدری غامض است که بدون غور در بیانات مانویان و دقت بسیار فهم آن دشوار است. دین مانی ظاهراً به یک عیسای نور یا درخشان یا متصاعد قابل است که ازلی است و جزو عناصر و اعوان خدا بلکه در ردیف خدایان از ازل بوده و مانویان مغرب او را عیسای دردناپذیر نامیده اند و همان است که به آدم نزدیک شد، و او را هدایت کرد، دیگر عیسای آزارکش اورشلیم است که باز اگر چه به شکل انسانی ظاهر شد، ولی نور محض است و نه از بطن مادری متولد شده و نه دار زده شد. سوم عیسای یهود است. یعنی شخصی شبیه به عیسی که در اورشلیم پیدا شد و دارای بدن ظلمت بود و یهود او را اشتباهاً کشتند و بنابر روایت کتاب الفهرست، مانی، عیسی معروف بین مسلمین و نصاری را شیطان می دانست.
عیسای دومی که رسول الهی در اورشلیم بود در واقع روحی بود، او نیز اگرچه فلکی و غیر دنیایی بود در ماده مصلوب شد، و در آن روح منور او ممزوج گردید، در واقع تمام عالم صلیب نور است و مخصوصاً درخت ها که در آنها قسمت بزرگی از جوهر الهی تمرکز یافته است، در واقع چوب ها صلیب عیسی هستند.
در دین اسلام نظیر دین مانی با پیروان کیش مسیح اختلاف در میان است. در اسلام به خلاف انجیل ها، بحثی از یوسف پدر عیسی در میان نیست. عیسی همواره پسر مریم است. قرآن داستان تولد عیسی را چنین بیان می دارد:
"فرشتگان گفتند، ای مریم، خدا ترا برگزید و پاکیزه گردانید و از زنان جهان تو را اختیار کرد.
فرشتگان گفتند: ای مریم، خدا تو را به کلمه ای بشارت می دهد که نام او "عیسی مسیح" است، در دنیا و آخرت صاحب جاه است، با مردم در گهواره سخن می گوید. مریم گفت: از کجا مرا فرزندی باشد، حال آن که انسانی به من نزدیک نشده است. گفت: خدا آنچه می خواهد خلق می کند. چون کاری را قرار می دهد فقط می گوید بشو می شود، او را کتاب و حکمت و تورات و انجیل می آموزد و به سوی فرزندان اسراییل می فرستد.
خدا گفت: ای عیسی پسر مریم، نعمت مرا بر خودت و مادرت بیاد بیاورد که ترا به روح القدس یاری دادم، در گهواره سخن می گفتی و کتاب حکمت و تورات و انجیل را به تو آموختم.
روح را به سوی مریم فرستادیم و به صورت انسانی بر او ظاهر شد، گفت: من فرستاده پروردگارم که به تو پسری پاکیزه ببخشم. گفت: از کجا من صاحب فرزند خواهم شد در صورتی که مردی بمن نزدیک نشده است و بدکار هم نبوده ام. گفت پروردگار تو: بر من آسان است. او را آیت و رحمت برای مردم قرار می دهم. مریم حامله شد و از مردم کناره گزید. درد زادن پیش آمد و گفت کاش مرده بودم و از یاد می رفتم. پس به او ندا رسید اندوه مدار. قوم به او گفتند: ای مریم امر عجیبی آوردی. هرون پدرت مرد بدی نبود و مادرت بدکار نبود. پس اشاره کرد. به او گفتند با کودکی در گهواره است سخن بگوییم. (عیسی) گفت: منم بنده خدا، خدا به من کتاب داد و مرا پیغمبر گردانید و مرا به نماز و زکات امر کرد که به مادرم نیکی کنم و مرا سرکش نساخت.
طبق مندرجات قرآن، اسلام به اختلافاتی که در میان دسته های مختلف در باب شخصیت عیسی برقرار است آشنا شخصیت الهی و پسر خدا بودن عیسی را انکار می کند:
"ای اهل کتاب در دینتان غلو نکنید و جز حق درباره خدا نگویید عیسی مسیح پسر مریم فقط رسول خدا و کلمه اوست که به سوی مریم افکند و روحی از اوست. بخدا و رسول او ایمان بیاورید و از تثلیث سخن نگویید برایتان بهتر است. خدا فقط خدای یگانه است. پاک است از این که دارای فرزندی باشد؛ آنچه در آسمان و در زمین است به او تعلق دارد و کارگذاری به خدا کفایت می کند."
مسیح و فرشتگان از این ننگ ندارند که بنده خدا باشند.
آنان که گفتند: مسیح پسر مریم خداست، کافر شدند… خدا اگر بخواهد مسیح پسر مریم و مادرش و هر که در زمین است هلاک می کند و ملک آسمان ها و زمین از آن خداست. آنان که گفتند: مسیح پسر مریم خداست کافر شدند. مسیح گفت: ای بنی اسرائیل خدا را بپرستید که پروردگار من و شماست. هر که به خدا شرک آورد خدا بهشت را به او حرام می کند و جای او در آتش است و ستمکاران یاوری ندارند، آنان که گفتند خدا یک قسمت از سه قسمت (تثلیث) است. هیچ خدایی جز خدای یگانه نیست.
خدا به عیسی گفت: آیا تو به مردم گفتی که تو و مادرت را خدا بشناسند.
عیسی گفت: منزهی تو نسزد از آنچه مرا نیست سخن گویم.
نصاری گفتند: مسیح پسر خداست. خدا آنان را کشت.
گفتند: خدای بخشنده فرزندی فرا گرفت منزه است او.
این است عیسی پسر مریم گفتار درست که در آن شک می کنند. خدا فرزند نمی گیرد، پس وای بر آنان که از حضور روز بزرگ کافر شدند.
در دین مسیح انجیل های چهارگانه هر یک متعلق به پیروان عیسی مسیح است در صورتیکه اسلام، عیسی را صاحب انجیل می شناسد. در سوره مائده می نویسد:
"به عیسی پسر مریم انجیل دادیم". از نظر دین اسلام عیسی گفته است: سلام بر من روزی که زاده شوم و روزی که بمیرم و روزی که زنده برانگیخته شوم. اینست عیسی پسر مریم، گفتار درست که در آن شک می کنند، خدا فرزند نمی گیرد."
قرآن، کشته شدن عیسی و مصلوب شدن او را انکار می کند:
"گفتار (آنان) دروغ بزرگی بر مریم است. گفتارشان که ما عیسی مسیح پسر مریم رسول خدا را کشتیم، او را نکشتند و بدار نیاویختند و لیکن برایشان شبهه شد. هر آینه آنان که در او اختلاف کردند در شک بسر می برند و دانشی جز پیروی از گمان ندارند. بیگمان او را نکشتند، بلکه خدا او را بسوی خود برد. خدا غالب درست کردار است."
خداوند فرمود: ای عیسی همانا من روح ترا قبض نموده و بر آسمان (قرب خدا) بالا برم و ترا پاک و منزه از معاشرت و آلایش کافران گردانم و پیروان ترا بر کافران تا روز قیامت برتری دهم.
به این ترتیب شخصیت عیسی مسیح در نظر دانشمندان جهان و ادیان یهود و مسیح و مانی و اسلام متفاوت است و هنوز راه حل قطعی در این باب که دانشمندان را راضی سازد بدست نیامده است.

فصل دوم
الهیات دین مسیح

ظهور دین مسیح
از آغاز عصر مسیح چندین تن یهودی از پیروان عیسای تاریخی یا تصوری دسته ای تشکیل دادند و "کلیسای ابتدایی" را تاسیس کردند. طبق مندرجات کتاب "اعمال رسولان" مومنین اولیه در انطاکیه Antioche عنوان مسیحی بخود دادند:
"…گروهی بسیار به خداوند ایمان آوردند. و برنابا بطرسوس برای طلب سولس رفت و چون او را یافت به انطاکیه آورد. و ایشان سالی تمام در کلیسا جمع می شدند و خلقی بسیار را تعلیم می دادند و شاگردان نخست در انطاکیه به مسیحی مسمی شدند."
سپس پولس دین مسیح را به بیگانگان تبلیغ کرد. مسیحیت یکی از فرق یوانی دین یهود گردید و آنچه توانست از دین یهود و فلسفه یونان را اقتباس کرد. کلمان الکساندری Clement d'Alexandrie یکی از پدران کلیسا مربوط به قرن سوم میلادی عقیده دارد: "همانطور که تورات یهود را برای دین مسیح مستعد ساخت، فلسفه نیز، یونانیان را برای آن آماده ساخت". به این طریق دینی تشکیل گردید که در نظر داشت جهانگیر گردد و مردم دنیا را در تحت شریعت عیسی متحد و متفق گرداند.
اکنون باید به ذکر عقاید مشترکی که در کلیساها رایج است پرداخت و سپس در فصل آینده بطور اختصار اختلافات اساسی میان کلیساهای فرق مختلف را مورد بررسی قرار داد.
تثلیث
دین مسیح ابتدا پیرو خدای واحد، پدر قادر متعال خالق زمین و آسمان است و معتقد است از طریق عقل انسان می تواند خدا را بشناسد. طبق رای "شورای واتیکان Concile du Vatican" هر کس خلاف آن فکر کند کافر است.
در دین مسیح، در کنار "خدا" پسرش "عیسی" قرار دارد و در باب او عقاید مختلفی رایج است که دارای اصول واحد نیست. طبق عقیده یهودیان باستانی، میسیح از جانب خدا مامور است تا بنی اسراییل را نجات دهد و از شر دشمنان رها سازد:
"اینک شخصی شمعون نام در اورشلیم بود که مرد صالح و متقی و منتظر تسلی اسراییل بود و روح القدس بروی بود، و از روح القدس بدو وحی رسیده بود که تا مسیح خداوند را نبینی موت را نخواهی دید. پس به راهنمایی روح به هیکل در آمد و چون والدینش آن طفل یعنی عیسی را آوردند تا رسوم شریعت را به جهت او به عمل آورند…
چگونه روسای کهنه و حکام ما او را به فتوای قتل سپردند و او را مصلوب ساختند، اما ما امیدوار بودیم که همین است آن که می باید اسراییل را نجات دهد…"
در آئین مارسیون، عیسی خدایی است که از آسمان برای نجات جهان فرود آمده است. مشرکینی که سپس مسیحی شدند عقیده دارند که خدایان برای پیدایش مردان بزرگ با بشر آمیزش دارند، از این نظر عیسی وجودی الهی از مریم است.
از نظر فلاسفه رواقی، و فیلسوف یهودی فیلون عیسی فعل (Verbum) خدا است. این عقیده را سن ژوستن و مولف آثار اولیه انجیل یوحنا اضافه کرده و رایج ساخته اند.
فعل از ذات پدر ایجاد می گردد که عین ذات اوست و مانند پدر ازلی است.
در کنار پدر و پسر، روح القدس قرار دارد. در نظر اسراییل روح دم یا نفوذ خدا و موجود بزرگی به صورت انسان است. اوست که اشیاء را در آب به حرکت در می آورد و زمین را پس از طوفان نوح خشک کرده است:

زمین تهی و بائر بود و تاریکی بر روی لجه و روح خدا سطح آب ها را فرو گرفت.
خدا، نوح و همه حیوانات و همه بهایمی را که با وی در کشتی بودند بیاد آورد و خدا بادی بر زمین وزانید و آب ساکن گردید.
در نظر مسیحیان ابتدایی این دم خدایی است که موجودات ممتاز را رهبری می کند:
ای برداران، هفت نفر نیک نام و پر از روح القدس و حکمت را از میان خود انتخاب کنید.
اما او از روح القدس پر بوده به سوی آسمان نگریست و جلال خدا را دید و عیسی را به دست راست خدا ایستاده …
روح القدس گفت برنابا و سولس را برای من جدا سازید، از بهر آن عمل که ایشان را برای آن خوانده ام. آنگاه روزه گرفته و دعا کرده و دست ها برایشان گذارده روانه نمودند. پس ایشان از جانب روح القدس فرستاده شده به سلوکیه رفتند.
در نظر بیگانگان روح القدس به شکل کبوتر یا پرنده نشان داده می شود. مانند ژوپیتر که به شکل "قوه" به "لدا" نزدیک می گردد. به این ترتیب روح القدس نیز به مریم نزدیک شده است:
"عیسی چون تعمید یافت فوراً از آب برآمد که در ساعت آسمان بر وی گشاده شد و روح خدا را دید که مثل کبوتری نزول کرده بر وی می آید. مریم به فرشته گفت: این چگونه می شود و حال آنکه مردی را نشناخته ام. فرشته در جواب وی گفت: روح القدس بر تو خواهد آمد و قوت حضرت اعلی بر تو سایه خواهد افکند، از آن جهت آن مولود مقدس پسر خدا خوانده خواهد شد."
در نظر مسیحیانی که دارای فلسفه اند روح القدس لقب فعل است. تنها در قرن چهارم میلادی به صورت شخصی معلوم در آمد، ولی با وجود این هم ذات با پسر گردید.
پدر نه مخلوق است و نه زاییده شده است. پسر از خدا زاییده شده است. روح القدس از پدر و پسر حاصل گردیده است. در این باب اخیر بین کلیساهای شرق و غرب اختلاف است.
پدر و پسر و روح القدس سه شخصیت در یک موجود مجرد است که در ازلیت متساوی و برابر است و تشکیل تثلیث دین مسیح را می دهد.
بازخرید گناهان
در مقابل خدا شیطان قرار دارد که ناشی از ادیان و فلسفه ثنوی است که در مقابل خدای نیکوکار، خدای بدکار را قرار می دهد.
همانطور که فرشتگان در اطراف خدا قرار دارند، دیوان همکاران شیطان را تشکیل می دهند. این عقیده از بقایای جان پرستی ابتدایی است.
طبق متون یهوه در "سفر پیدایش" شیطان به صورت ماری موجب سقوط آدم و حوا گردید:
"مار از همه حیوانات صحرا که خداوند ساخته بود هوشیارتر بود و به زن گفت آیا خدا حقیقتاً گفته است که از همه درختان باغ نخورید. زن به مار گفت: از میوه درختان باغ می خوریم، لکن از میوه درختی که در وسط باغ است خدا گفت، از آن مخورید و آنرا لمس مکنید مبادا بمیرید. مار به زن گفت هر آینه نخواهید مرد، بلکه خدا می داند در روزی که از آن بخورید چشمان شما باز شود و مانند خدا عارف نیک و بد خواهید بود. و چون زن دید که آن درخت برای خوراک نیکوست و به نظر خوش نما و درختی دلپذیر دانش افزا، پس از میوه اش گرفته بخورد و به شوهر خود نیز داد و او خورد. آنگاه چشمان هر دوی ایشان باز شد و فهمیدند که عریانند. پس برگ های انجیر به هم دوخته، سترها برای خویشتن ساختند، و آواز خداوند خدا را شنیدند که در هنگام وزیدن نسیم نهرها در باغ می خرامید و آدم و زنش خویشتن را از حضور خداوند خدا در میان درختان باغ پنهان کردند، و خداوند خدا آدم را ندا در داد و گفت: کجا هستی؟ گفت: چون آواز تو را در باغ شنیدم ترسان گشتم، زیرا که عریانم، پس خود را پنهان کردم. گفت: که تو را آگاهانید که عریانی، آیا از آن درختی که ترا قدغن کردم که از آن نخوری خوردی؟ آدم گفت: این زندی که قرین من ساختی، وی از میوه درخت به من داد که خوردم. پس خداوند خدا به زن گفت: این چه کار است که کردی؟ زن گفت: مار مرا اغوا نمود که خوردم. پس خداوند خدا به مار گفت: چون که این کار کردی از جمیع بهایم و از همه حیوانات صحرا ملعون تر هستی. بر شکمت راه خواهی رفت و تمام ایام عمرت خاک خواهی خورد، و عداوت در میان تو و زن و در میان ذریت تو و ذریت وی می گذارم، او سر ترا خواهد کوبید و تو پاشنه وی را خواهی کوبید، و به زن گفت: درد و حمل تو را بسیار افزون گردانم با درد فرزندان خواهی زایید و اشتیاق تو به شوهرت خواهد بود او بر تو حکمرانی خواهد کرد، و به آدم گفت: چون که سخن زوجه ات را شنیدی و از آن درخت خوردی که امر فرموده گفتم از آن نخوردی، پس به سبب تو زمین ملعون شد و تمام ایام عمرت از آن با رنج خواهی خور. خار و خس نیز برایت خواهد رویانید و سبزه های صحرا را خواهی خورد، و به عرق پیشانیت نان خواهی خورد تا حینی که به خاک برگردی که از آن گرفته شدی، زیرا که تو خاک هستی و به خاک خواهی برگشت، و آدم زن خود را حوا نام نهاد، زیرا که او مادر جمیع زندگان است، و خداوند خدا رخت ها بسرای آدم و زنش از پوست بساخت و ایشانرا پوشانید، و خداوند خدا گفت: همانا انسان مثل یکی از ما شده است که عارف نیک و بد گردیده اینک مبادا دست خود را دراز کند و از درخت حیات نیز گرفته بخورد و تا به ابد زنده ماند. پس خداوند خدا او را از باغ عدن بیرون کرد تا کار زمین را که از آن گرفته شده بود بکند. پس آدم را بیرون کرد و به طرف شرقی باغ عدن کروبیان را مسکن داد و شمشیر آتشباری را که به هر سو گردش می کرد تا طریق درخت حیات را محافظت کند"
گناه آدم وحوا اصلی را تشکیل می دهد و نتیجه آن بر تمام مردم گسترش می یابد. این عقیده در کتب انبیاء و در زبورات و در انجیل ها دیده نمی شود و عیسی نیز به آن اشاره ای نکرده است، فقط پولس رسول معتقد است "گناه" در نتیجه خطای آدم به جهان وارد گردید، سپس سن اگوستین برای آن ارزش بسیاری قایل شد:
"همچنان که با وساطت یک آدم گناه داخل جهان گردید و به گناه موت، و به این گونه موت بر همه مردم طاری گشت از آنجا که همه گناه کردند، زیرا قبل از شریعت گناه در جهان می بود لکن گناه محسوب نمی شود در جایی که شریعت نیست. بلکه از آدم تا موسی موت تسلط می داشت بر آنانی نیز که بر مثال تجاوز آدم که نمونه آن آینده است گناه نکرده بودند. و نه چنان که خطا بود همچنان نعمت نیز باشد. زیرا اگر به خطای یک شخص بسیاری مردند چقدر زیاده فیض خدا و آن بخششی که به فیض یک انسان یعنی عیسی مسیح است برای بسیاری افزون گردید و نه این که مثل آنچه از یک گناهکار سر زد…"
عیسی به شکل انسان در آمد تا با قرانی ارادی خویش گناهان انسان را بازخرید کند. در نظر یهودیان و مسیحیانی که از نسل یهود هستند باز خرید گناه عنوان رستگاری ملت دارد و آن رهایی و باز خرید ملت اسرائیل از جنگ رومیان است.
در نظر مسیحیان غیر یهودی و بیگانگان عقیده فوق نامفهوم است. در نظر این عده این قربانی نوعی "بازخرید عرفانی" است. مثلاً به عقیده مارسیون، عیسی خدای نیکوکار با قربانی خود کفاره گناهان بشر را می دهد و انسان را از اسارت خالق بدکار نجات می دهد.
در تاریخ دین مسیح در باب بازخرید گناهان تعبیرها و تفسیرهای گوناگون به عمل آمده است و این عقاید هر کدام بر ضد دیگری است. از قرن شانزدهم "شواری ترانت" عقیده قطعی خود را دستورالعمل قرار داده و چنین اعلام داشته است: "عیسی مسیح با خون خود که در روی صلیب ریخت ما را با خدا آشتی داد و با قربانی خویش خشم خدا را علیه انسان گناهکار تسکین داد."
نجات انسان
مسیحیان ابتدایی یقین داشتند که عیسی به زودی به زمین باز می گردد ولی قبل از ظهور او دشمن عیسی نمایان می گردد:
"ای حبیبان هر روح را قبول مکنید بلکه روح ها را بیازمایید که از خدا هستند یا نه زیرا که انبیای دروغگو بسیار به جهان بیرون رفته اند.
به این روح خدا را می شناسیم. هر روحی که به عیسی مسیح مجسم شده اقرار نماید از خداست. و هر روحی که به عیسی مسیح مجسم شده را انکار کند از خدا نیست و این است، روح دجال که شنیده اید که او می آید و الان هم در جهان است.
هنگام رجعت عیسی رستاخیز اجسام و داوری پسین آغاز می گردد. عیسی حکومت خواهد کرد و دشمنان خدا را نابود خواهد ساخت. آخرین دشمن انسان "مرگ" از میان خواهد رفت و جسم فانی نقش روحانی خواهد پذیرفت. گناهان از میان خواهد رفت. انسان از قید آفرینش رهایی خواهد یافت. در آن زمان "پسر انسان" کنار خواهد رفت و خداوند بر کلیه امور جهان حاکم خواهد گشت.
"اگر فقط در این جهان در مسیح امیدواریم از جمیع مردم بدبخت تریم، لیکن بالفعل مسیح از مردگان برخاسته و نوبر خوابیدگان شده است. زیرا چنان که به انسان موت آمده به انسان نیز قیامت مردگان شد. و چنان که در آدم همه می میرند در مسیح نیز همه زنده خواهند گش. لیکن هر کس به رتبه خود مسیح نوبر است و بعد آنانی که در وقت آمدن او از آن مسیح می باشند، و بعد از آن انتها است. وقتی که ملکوت را بخدا و پدر را سپارد و در آن زمان تمام ریاست و تمام قدرت و قوت را نابود خواهد گردانید، زیرا مادامی که همه دشمنان را زیر پاهای خود ننهد می باید او سلطنت بنماید. دشمن آخر که نابود می شود موت است.
… انتظار خلقت منتظر ظهور پسران خدا می باشد. زیرا خلقت مطیع بطالت شد، نه به اراده خود بلکه به خاطر او که آن را مطیع گردانید. در امید که خود خلقت نیز از قید فساد خلاصی خواهد یافت تا در آزادی جلال فرزندان خدا شریک شود."
داوری پسین که "کلیسای ابتدایی" عقیده داشت در آینده نزدیکی انجام می گردد، به طول انجامید و نتیجه آن شد که داوری موقتی مردگان را بلافاصله پس از مرگ بپذیرند و نیکوکاران را برای رفتن به بهشت و بدکاران را به جهنم از یکدیگر جدا سازند.
کلیسای کاتولیک بین بهشت و جهنم، برزخ را قرار داد. برزخ جایگاه کسانیت که سرنوشتشان به طور قطعی معلوم نیست. مومنین باید به وسیله دعا شفاعت اولیاء را طلب کنند.
در باب رستگاری و نجات انسان عقاید گوناگون وارد است، بعضی نجات انسان را در عمل ارادی آزاد انسان می دانند. برخی نجات را در عنایت الهی و ایمان به او می دانند. عده ای ایمان را کافی نمی دانند و آن را با عمل همراه می دانند:
"ای برادران من، چه سود دارد اگر کسی گوید ایمان دارم وقتی که عمل ندارد آیا ایمان می تواند او را نجات بخشد. پس اگر برادری یا خواهری برهنه و محتاج خوراک روزینه باشد، و کسی از شما بدیشان گوید به سلامتی بروید و گرم و سیر شوید لیکن مایحتاج بدن را بدیشان ندهد چه نفع دارد. همچنان ایمان نیز اگر عمل ندارد در خود مرده است. بلکه کسی خواهد گفت تو ایمان داری و من عمل دارم. ایمان خود را بدون عمل به من بنما و من ایمان خود را از اعمال خود به تو خواهم نمود. تو ایمان داری که خدا واحد است، نیکوی می کنی، شیاطین نیز ایمان دارند و می لرزند. و لیکن ای مرد باطل آیا می خواهی دانست که ایمان بدون عمل باطل است. آیا پدر ما ابراهیم به اعمال عادل شمرده نشد وقتی که پسر خود اسحق را به قربانگاه گذرانید. می بینی که ایمان با عمل او مشخص شد و ایمان از عمل کامل گردید و آن نوشته تمام گشت که می گوید ابراهیم به خدا ایمان آورد و برای او به عدالت محسوب گردید و دوست خدا نامیده شد. پس می بینید که انسان از اعمال عادل شمرده می شود نه از ایمان تنها. و همچنین آیا راحاب فاحشه نیز از عمل عادل شمرده نشد وقتی که قاصدان را پذیرفته به راهی دیگر روانه نمود. زیرا چنان که بدن بدون روح مرده است و همچنین ایمان بدون عمل نیز مرده است.
در قرن پنجم میلادی پلاژ Prlage اصل گناهکار بودن انسان را انکار کرد و از مسئله ی آزادی دفاع نمود ولی نظریه او مورد قبول کلیسا قرار نگرفت.
پولس رسول و سن اگوستن و پروتستان های اولیه و طرفداران مکتب ژانسینوس Jansenistes تفضل الهی را جهت نجات لازم دانستند. در این میان کلیسای کاتولیک عمل و ایمان را به طور متساوی شرط رستگاری دانست.

اخلاق مسیحی
گرچه بعضی دانشمندان برای اخلاق مسیحی ارزش خاصی در نظر دارند، ولی در نظر دیگران اخلاق مسیحی چیزی جز اخلاق های مختلف نیست که تحت عنوان "اخلاق مسیحی" جلوه گر می گردد. در باب این مسایل در چهار انجیل نیز اختلاف نظر برقرار است. الغاء یا حفظ مراسم قدیمی نظری به اخلاق و ایمان مربوط است که انسان را از طبیعت رها می سازد ولی مسایل عملی مانند ازدواج و تجرد یا ترک زندگی خانوادگی به دولت مربوط است. چون اخلاق زاییده جامعه است بنابراین هنگام نگارش انجیل ها مقامات روحانی و اقتصادی مختلف وجود داشه و در نتیجه اختلاف نظر انجیل ها را، در باب اخلاق به وجود آورده است.
تاریخ نشان می دهد که اخلاق مسیحی به طور کلی با سایر اخلاق های دینی و فلسفی تفاوت ندارد و از سنن اجتماعی و تجربیات فردی به وجود می آید و به همین جهت در هر قرنی به رنگی جلوه گر می گردد. این تفاوت و تضادها گرچه در هر دوره شکلی دارد ولی تحت عنوان "اخلاق مسیحی" متشکل و نمایان است.
با استفاده از این اختلافات و تفاوت در اخلاق مسیحی می توان دو مکتب اساسی مشاهده کرد.اول مکتب اخلاق و گرایش ادراکی یاروحانی Tendance intellectualiste است که دارای ریاضت و تعصب است؛ دوم مکتب اخلاق و گرایش احساسی یا قلبی Tendance Sentimentale است که طرفدار خوش بینی و آزادیخواهی است. به این ترتیب مسیحی "قلبی و احساسی" در مقابل مسیحی "ادراکی یا روحانی" قرار می گیرد. اخلاق مسیحی ادراکی انسان را تحت استیلای "گناه اصلی" می داند. زندگی دنیوی را حقیر می شمرد. زندگی در این جهان را نظیر رودخانه ای از اشک می شناسد که باید در آن رنج برد و در انتظار حیات اخروی به سر برد. بوسوئه در کتاب خود موسوم به "رساله نفس پرستی" می نویسد: "بدابحال زمین".

مسیحیت ادراکی طرفدار ریاضت و زهد است، باید جسم را پست شمرد و از تجاوز آن جلوگیری به عمل آورد. هوای نفس را از میان برد. طبق نظر پاسکال خدا "جسم هایی را که رنج می برند" دوست دارد. بسیاری از مردم مقدس و عرفا، جسم را حقیر می شمرند و در فقر و رنج بسر می برند. در قرن هفدهم میلادی، مادام گیون Guyon موسس مکتب درویشی Qwietisme در کفش های خود سنگ می گذارد جسم خود را قطعه قطعه می کرد، زبان خود را روی کثیف ترین آب دهان می گذارد تا خویشتن را محکوم سازد و ریاضت دینی را تکمیل نماید.
در این مکتب اخلاقی، زیبایی خطرناک است. اشکال برهنه بر خلاف اخلاق است. عشق شهوی محکوم به جنایت است. آن که از لذت جنسی بهره مند است پلید است زن حامله گناهکار است. عشق نامشروع و ازدواج خلاف دین از بزرگترین گناهان کبیره است.
مسیحی ادراکی روح و خرد انسان را حقیر می شمارد: "عقل ناتوان را حقیر بشمارید، طبیعت نادان را رها کنید… خدا را گوش کنید".
کلیسا با کمال تکبر و افتخار کلیه اعمال خارج از قلمرو کلیسا را محکوم ساخته و غیر قانونی می شناسد. زیرا؛ به دین مسیح حقیقت است، حقیقتی است که به وسیله خدا در زندگی آینده و در طبیعت و انسان و جامعه جلوه گر است:
"من راه حقیقت و زندگی هستم. هیچ کس نمی تواند جز از طریق من به پدر دست یابد"
مسیحی باید بر افکار مردم تسلط یابد و آنان را رهبری نماید. خدا و کلیسایش دارای کلیه حقوق مردم است و باید با قدرت و اعمال زور درصدد حفظ آن بر آمد. در قطعه ای از انجیل می نویسد: "مردم را با زور وارد کن"
و در جای دیگر مقصر بی ایمان را باید سوزاند:
"اگر کسی در من ساکن نگردد، مانند شاخه پیچ به دور افکنده گردد، آنرا خشک می کنند، سپس آنرا جمع می کنند و در آتش می اندازند و می سوزد."
تعصب اخلاقی مسیحی در تاریخ بشر موجب جنایات بی شار گردید. یهودیان و غیر مسیحیان و دانشمندان و فلاسفه بزرگ را تحت بازجویی قرار دادند و یا در آتش سوختند و به این وسیله از آزادی و ترقی افکار انسانی جلوگیری کردند. این گونه مسیحیان و تشکیلات کلیسایی آنان برای ترویج دین مسیح و تسلط بر مردم جهان از طبقات ممتاز و جنگ و ترویج سلاحهای نظامی و از منافع ثروتمندان دفاع می کنند و حقیقتی جز اقدامات کلیسا و روحانیان مسیحی نمی شناسند.
اخلاق قلبی مسیحی کمتر جنبه روحانی و عملی دارد. در یکی از متون مسیحی پولس رسول در باب عشق و نوع دوستی گفتگو می کند و نشان می دهد که پرهیزکاری مستلزم عشق حقیقی است. روزی نبوت و زبان و معرفت از میان می رود ولی عشق پایدار می ماند:
"اگر به زبان های مردم و فرشتگان سخن گویم و محبت نداشته باشم مثل نحاس صدادهنده و سنج فغان کننده شده ام، و اگر نبوت داشته باشم و جمیع اسرار و همه علم را بدانم و ایمان کامل داشته باشم، به حدی که کوه ها را نقل کنم و محبت نداشته باشم هیچ هستم. و اگر جمیع اموال خود را صدقه دهم و بدن خود را بسپارم تا سوخته شود و محبت نداشته باشم هیچ سود نمی برم… محبت هرگز ساقط نمی شود، اما اگر نبوت ها باشد نیست خواهد شد و اگر زبان ها انتها خواهد پذیرفت و اگر علم زایل خواهد گردید…"
به طور کلی سه چیز در جهان پایدار است: ایمان و امید و عشق؛ ولی مهمترین آنها عشق است. اخلاق قلبی معرفت را در درجه دوم قرار می دهد و تنها عشق خدا و محبت به همسایگان و نزدیکان را طالب است.
عشق الهی در دین مسیح پیروان فراوان دارد؛ فرانسواداسیز نیز از آن جمله است. از عشقی که پدر آسمانی نسبت به فرزندان خود دارد عشق برادری در میان مردم به وجود می آید. عشق همسایگان در ردیف اول قرار دارد. مسیحی قلبی از محکوم ساختن جامعه اجتناب می کند و درصدد است ریشه بدی های اجتماعی را از میان بردارد و تعصب و عدم مساوات و ظلم و بدبختی و جنگ را ریشه کن سازد. تحت این قاعده سباستین کاستلیون Sebastien Castellion پروتستانی در قرن شانزدهم از شکنجه و آزاری که نسبت به میشل سروت Michrl Servet به عمل آمد نفرت نمود و آنرا تقبیح کرد. این شخص چون تثلیث را انکار کرد به دستور کالون سوزانده شد. چون این اخلاق طرفدار بردباری و عدم تعصب در امور دین است در قرن هجدهم گرگوار Gregoire کشیش برای یهودیان و سیاهان حقوق متساوی برقرار کرد.
این مکتب اخلاقی با جنگ و کینه ورزی و آزار مردم مخالف است و عقیده دارد باید برادرانه مردم یکدیگر را دوست بدارند.
بالاخره مسیحی ادراکی محافظه کار، ارتجاعی و ملت گرا است ولی مسیحی قلبی زیبادوست، مساوات طلب، اجتماعی، بین المللی و صلح طلب دارد.

فصل سوم
سازمان کلیسا و روابط دین مسیح با سایر ادیان

بخش اول
کلیساهای مسیحیت
کلیسای ابتدایی
اشکال "دین مسیحی" نسبت به کلیساها متفاوت است و در مرتبه اول "کلیسای ابتدایی" قرار دارد. ارنست رونان می نویسد: دین مسیح در اصل "نهضت بینوایان" است. اولین کلیسا جامعه ای از بینوایان بود که نظیر خانواده ای ساده دل و متحد برادرانه با یکدیگر می زیستند. به عقیده رونان تاسیس "دین مسیح" کار بسیار بزرگی است که "مانند آن هرگز در جهان دیده نشده است". کلمه ای که مسیحیان اولیه را نمایان می سازد عبارت "بینوایان Ebionim" است. کتاب اعمال رسولان، جامعه کلیسای ابتدایی را چنین شرح می دهد:
"همه ایمان داران با هم می زیستند و در همه چیز شریک می بودند، و املاک و اموال خود را فروخته، آنها را به هر کس بقدر احتیاجش تقسیم می کردند، جمله مومنین را یک دل و یک جان بود به حدی که هیچ کس چیزی از اموال خود را از آن خود نمی دانست، بلکه همه چیز را مشترک می داشتند، و رسولان به قوت عظیم به قیامت عیسی خداوند شهادت می دادند و فیضی عظیم بر همگی ایشان بود. زیرا هیچ کس از آن گروه محتاج نبود زیرا هر که صاحب زمین یا خانه بود آن ها را فروختند و قیمت مبیعاترا آورده به قدم های رسولان می نهادند و به هر که به قدر احتیاجش تقسیم می نمودند."
از این نظر پیروان اولیه مسیحی سهم بزرگی در ترویج افکار اجتماعی داشتند و مبشر مکتب اشتراکی بر اساس خداپرستی به شمار می رفتند.
مسیحیان اولیه به امید رجعت عیسی در آینده بسیار نزدیک بسر می بردند. این انتظار به طول انجامید و اساس "کلیسای ابتدایی" را برقرار ساخت.
در دو قرن اول میلادی، کلیسا مجمعی غیر روحانی و عمومی بود؛ کلمه یونانی Ecclesia کلیسا، مجمع و اتحادیه معنی می دهد.

برای اداره "کلیسای ابتدایی" سلسله مراتب کوچکی برقرار گشت؛ روسای سنی Preslyterie و نگهبانان Episcopi در آنجا مستقر گشتند؛ رفقای زن و مرد مامور حمایت بینوایان گردیدند، و به نام خادم Diacre و خادمه Diaconesse یا خواهران به خدمت مشغول گشتند.
از قرن دوم روسای سنی و نگهبانان دارای قدرت و نفوذ بسیاری شدند و خود را نمایندگان منحصر به فرد کلیسا دانستند. یکی از این رهبران "رئیس کلیسا" گردید و در راس روساس سنی یا کشیشان قرار گرفت و از این تاریخ به تنهایی دارای عنوان اسقف Episcopus Eveque گردید.
"از این به بعد اسقف تنها جانشین رسولان شد. ثبات سابق از میان رفت. مقام غیر مذهبی جامعه سابق مسیحی به ید قدرت عاملین جدید منتقل گردید و مقام جامعه کلیسا را از میان برد. سپس اسقف های کلیساهای مختلف با یکدیگر ارتباط یافتند و "کلیسای هماهنگی Universelle Eglise" را به شکل "حکومت متنفذان oligarchie" برقرار ساختند؛ مجالسی تشکیل دادند و به اداره اعضای خود پرداختند؛ در باب مسایل دینی تصمیماتی گرفتند و به این طریق یک نیروی حقیقی سلطنتی تشکیل دادند."
کلیسای کاتولیک
کلیسای کاتولیک (همگانی و عمومی) جانشین کلیسای ابتدایی گردید. از این کلیسا، ابتدا کلیساهای اورتودوکس و سپس کلیساهای پروتستان جدا گردید.
پروتستانیان این کلیسا را "کلیسای کاتولیک رومی" نام نهادند.
کلیسای کاتولیک، به اقوام لاتین و مدیترانه ای و ایرلند و آلمان جنوبی اختصاص یافت. کلیساهای اورتودوکس به اروپای شرقی تعلق پذیرفت. آیین پروتستان، اقوام ژرمن اروپای شمالی را تحت استیلاء درآورد.
کلیسای کاتولیک خود را وارث "دولت روم" دانست. فوستل دوکولانژ می نویسد: این کلیسا تصوری از تاسیسات امپراطوری و بخشی از روح آن دولت را تشکیل می دهد.
این کلیسا، جامعه ای نیرومند و دارای سازمانی مجهز و مرتب است. در راس این سلسله مراتب پاپ فرمانروایی دارد. طبق عقیده کاتولیک، پاپ دارای قدرت الهی است و دلیل آن گفتار عیسی در "انجیل متی" است.
"تویی پطرس و برین صخره کلیسای خود را بنا می کنم و ابواب جهنم بر آن استیلا نخواهد یافت، و کلیدهای ملکوت آسمان را به تو می سپارم و آنچه بر زمین ببندی در آسمان بسته گردد و آنچه در زمین گشایی در آسمان گشوده شود."
ولی تاریخ خلاف این عقیده را نشان می دهد زیرا مقام پاپی تنها در نیمه دوم قرن چهارم تاسیس گردید و امپراطور زمان نیروی عمومی را در خدمت "اسقف روم" قرار داد. سپس پاپ در راس دولت روحانی قرار گرفت. در قرون وسطی پاپ تقدم قوای روحانی را بر نیروهای دنیوی اعلام داشت، در اثر اقداماتی که به عمل آورد مورد ستایش "اگوست کنت" قرار گرفت:
پاپ رییس جمهور اروپای غربی گردید که در پرورش مراسم و عادات جایگاه عمده داشت.
این جامعه در یک مقام روحانی تحت اسلوب و قاعده و نظم در آمده بود.
در دوره هایی از تاریخ، مثلاً در عهد بورژیا، جنایات و گناهان پاپ دربار او را رسوا و بی آبرو گردانید، ولی در هر حال کاتولیک ها از نظر دینی پاپ را منزه دانسته و در سال 1870 میلادی "شورای واتیکان" برایت از گناه را درباره پاپ اعلام داشت.
پس از پاپ، کاردینالان Cardinaux، و آرشوکان Archeveques، و اوکان Eveques و کلرکان Clercs، قرار دارند و مجموعه آنان "هیئت روحانیان" را تشکیل می دهند. از قرن چهارم تکالیف مخصوصی نظیر تجرد برای کلرکان یا کشیشان برقرار گشت و در قرن شانزدهم "شورای ترانت" آن را تحمیل و تثبیت کرد.
در کنار روحانیان دنیوی، روحانیان قانونی قرار گرفتند. روحانیان قانونی اشخاص مقدسی بودند که تقوی و مخالفت با هوای نفس را پیشه ساختند و طبق قواعد معین تارک دنیا گشتند. به این طریق رهبانی گرایی Monachisme که از مصر آمده بود از قرن چهارم در مغرب منتشر گردید.
در کلیسای کاتولیک، روحانیان رهبری عیسویان را به عهده دارند. از قرن سیزدهم قرائت کتب مقدس بدون اجازه آنان ممنوع گردید. عیسویان باید بدون بحث عقاید کلیسا را بپذیرند و در غیر این صورت کافر و ملحد به شمار می روند. طبق نظر به وسویه Bossuet "ملحد کسی است که دارای عقیده ای به جز عقیده کلیسا باشد".
کلیسای کاتولیک برای مریم باکره مقام بزرگی قایل است. در تثلیث علمای الهی تقوای عمومی را که تثلیث یسوعی Jesuitique (عیسی – مریم – یوسف) می نامند جانشین می سازند.
مراسم مقدس دنباله جان پرستی ابتدایی است. برای مردگانی که در برزخ قرار دارند دعا می کنند.
شعائر هفتگانه مسیحی به شرح زیر است:
1) نام گذاری و تعمید Le bapteme، مخصوص اطفالی که والدین آنان مسیحی اند. کشیش از خدا حمایت کودک را طلب می کند و مراسمی مخصوص انجام می دهد.
2) تثبیث و تاکید La Confiemation برای کسانی است که در طفولیت تعمید یافته اند و چون به سن بلوغ می رسند مایلند رسماً عضو کلیسا گردند. این اشخاص نزد کشیش می روند. به گناه و عدم لیاقت خود اعتراف می نمایند و طلب آمرزش می کنند و تعهدات قلبی والدین را شخصاً می پذیرند و عضو کلیسا می شوند کسانی که تعمید اطفال ندارند در نزد کشیش ایمان خود را اعتراف می کنند و چون از طرف کلیسا پذیرفته شوند حق شرکت در عشاء ربانی را دارند.
3) تقدیس نان و شراب I'eucharistie که پروتستان ها آن را عشاء ربانی گویند. این مراسم به یادبود نجات بنی اسرائیل از مصر یعنی "عید فصح" است که قربانی می کردند. در چنین شبی عیسی قبل از مصلوب شدن نان و پیانه شراب را تقدیس کرد و این شام مقدس به عنوان یادبود فداکاری وی برقرار ماند. در این مراسم بشقاب های تکه نان و پیاله آب انگور را در سفره قرار می دهند. کشیش به نوبت دعای مقدس می خواند و آن را بین حضار پخش می کند و به این وسیله همه در مرگ عیسی مسیح شریک می گردند.
4) استغفار و پشیمانی از گناه Ia Penitnce ، مسیحی در آخرین روز زندگی در حضور کشیش از گناهان خویش توبه می کند تا نجات یابد.
5) ازدواج Mariage
6) درجه گیری روحانی I'Ordination
7) تدهین و روغن مالی I'extreme – Onction
مومنین باید نزد کشیشان به گناهان خود اعتراف کنند. روز جمعه مراسم مخصوص Faire maigre انجام دهند. مراسم به زبان لاتینی انجام می شود. آداب اصلی کاتولیک قداس Ia messe که در آن کشیش جسم و خون مسیح را به نام نان و شراب برای خدا قربانی می کند. تاریخ نشان می دهد که مراسم ضیافت صنفی توتمی، مسیحیان اولیه و تصور استحاله نان و شراب به بدن و خون مسیح (تبدیل نان در جسم عیسی و شراب به خون او) به تدریج به شکل مراسم قداس، مسیحی در آمده است.
در هر حال فرقه کاتولیک از نظر تاریخ دارای قرار ثابت نیست و تاسیسات و عقاید اولیه مسیحی به تدریج تحول یافته و به صورت "آئین کاتولیک" نمایان گردیده است.
کلیسای شرق
تجزیه "امپراطوری روم" و بخش آن به دولتهای شرقی و غربی و پیدایش و تضاد دو پایتخت رم و قسطنطنیه در سازمان اداری "دین مسیح" موثر افتاد و در قرن یازدهم میلادی "کلیسای شرق" که ارتودوکس نام دارد از "کلیسای کاتولیک" جدا گردید. در مذاکرات دینی و مباحثات مذهبی تغییراتی به وجود آمد مثلاً شرقیان عقیده یافتند که روح القدس تنها از "پدر" ناشی می گردد نه از "پسر".
دولتهای شرقی کلیساهای مستقلی ایجاد کردند و برای هر کدام رئیس و سلسله مراتبی روحانی برقرار ساختند: نظیر کلیساهای روس، یونان، سرب، رم و غیره.
کلیسای روس از پایان قرن شانزدهم میلادی تحت رهبری اسقف های مسکو قرار گرفت؛ سپس تا "انقلاب اکتبر 1917 میلادی" حاکم سن سی نود Saint-Synode منصوب از طرف تزار آنرا اداره می کرد.
پیروان کلیساهای ارتودوکس عقاید برزخ، مفهوم بی آلایش، برائت از گمراهی و عدم امکان اشتباه مربوط به پاپ را قبول ندارند. کشیشان ازدواج می کنند. مراسم را به زبان کشوری به تقلید از پیشینیان انجام می دهند. تقدیس و وحدت مومنین با دو قطعه نان (نه نان فطیر) و شراب اجرا می گردد.
برخی از کلیساهای شرقی، دین رسمی کشوری نیست، نظیر نسطوریان کردستان که از پیروان اسقف قرن پنجم نستوریوس Nestorius می باشند. به عقیده این عده عیسی هنگام تولد از مریم خدا نبود و "فعل" سپس به طبیعت انسانی او پیوست.
دسته دیگر از مسیحیانی که دارای آیین رسمی کشوری نیستند پیروان اتی شمس Eutyches در قرن پنجم میلادی می باشند و عقیده دارند که در عیسی یک طبیعت است و آن طبیعت الهی است. این عقیده را کلیساهای Monophysites مصر و حبشه و سوریه و ارمنیان پذیرفته اند.

کلیسای پروتستان
در قرون وسطی و پس از جنگهای صلیبی در اثر پیدایش افکار نوین در اروپا عده ای متوجه شدند "کلیسای روم" بیش از پیش از "کلیسای ابتدائی" دور شده است.
از طرفی بعضی از پادشاهان اروپا از استیلاء روحانی رم رنج می بردند و درصدد بودند خود را از بند پاپ رها سازند. اخذ مالیات های ارضی به وسیله کلیسا موجب وخامت اوضاع و تحریک مردم علیه دستگاه روحانی شد. این علل اخلاقی و سیاسی و اقتصادی در قرن شانزدهم میلادی اصلاحات جدیدی را در دین ایجاد کرد، از این فرصت مناسب لوتر Luther استفاده کرد و به مخالفت علیه دستگاه "کلیسای رم" قیام کرد و سازمان های کلیساهای پروتستانی را به وجود آورد.
کلیساهای پروتستانی با وجود این که در برخی از مسایل با یکدیگر اختلاف دارند معذلک در اموری مشترک هستند: همگی با قدرت الهی پاپ مخالف اند؛ به خلاف "کلیسای کاتولیک" دارای تشکیلات دموکراسی هستند؛ اشخاص غیر روحانی در انتخاب پاستوران سهیم اند؛ مومنین برای ارتباط با خدا به روحانیون احتیاج ندارند؛ مقام کشیشی همگانی است؛ کشیشان ازدواج می کنند؛ اعتراف به گناهان اجباری نیست؛ اساس شریعت "کتاب مقدس" است؛ مومن می تواند به آزادی اصول عقاید خویش را از "کتاب مقدس" به دست آورد و احتیاجی به روحانیان کلیسا ندارد؛ به بکارت مریم و مقدسین و برزخ عقیده ندارند.
در کلیساهای پروتستانی در یک طرف مردمانی محافظه کار و قدیمی و در طرف دیگر مسیحیان آزادیخواه و حقیقت جو و عرفانی در مقابل یکدیگر قرار دارند. بعضی از علمای الهی پروتستانی آزادیخواه، عقاید مسیحی را طبق مقتضیات زمان برای متجددین تفسیر می کنند. خودخواهی گناه اصلی است. رستگاری در اجتناب از اغراض است. جهنم وجود ندارد ولی جهت شایستگان در جهان دیگر، سعادت برقرار است. مراسم به زبان کشوری انجام می گردد. افکار ملی به جدایی کلیساهای پروتستانی کمک می کند، از این جهت کلیساهای کاتولیک به ذکر ارزش بین المللی بودن کلیسای کاتولیک می پردازند و کلیسای پروتستان را موجب اختلاف و جدایی جامعه مسیحی می دانند.
کلیساهای طرفدار لوتر در آلمان و کشورهای اسکاندیناوی و کلیساهای طرفدار کالون در فرانسه و سویس و هلند برقرار است. کلیسای آنگلیکان و کلیسای فرقه دیگر از پروتستان در "اکوس Ecosse" از تاسیسات انگلستان است.
در آئین پروتستان، مخصوصاً در انگلستان و ممالک متحده آمریکا فرقه های بسیاری دیده می شود که در بعضی اعمال با یکدیگر اختلاف دارند. مغتسله Baptstes تعمید کودکان را قبول ندارند، و بزرگ سالان را با فرو بردن در مایع تعمید می دهند. تشکیلات آنان به کلیسای ابتدایی شباهت دارد. با سوگند یاد کردن و خدمت نظام مخالفت دارند. روش گرایان Methodistes قرائت کتاب مقدس و تصفیه و تزکیه زندگی داخلی را طبق روش مخصوص از شرایط رستگاری می دانند. "انجمن دوستان Societe des Amis" یا "کاکرها Quakers" با دروغ و جنگ و بردگی دشمنی دارند. مورمونها Mormons کتاب مقدس را حاکم می دانند. یکتاگرایان Unitaires طرفدار آزادی کامل دینی هستند و از حکمت وحدت مطلقه خدا پیروی می کند و تثلیث را انکار می کنند. سالوتیان Salutistes دسته دیگر از فرق پروتستان اند صوفیان Theosophes آئین بودا و هندو و سایر ادیان را با دین مسیح جمع و متحد ساخته اند.
گرچه برای از میان بردن اختلاف، کلیساهای پروتستانی و مخالفین پاپ کوشش بسیار به عمل آمده است ولی تاکنون از این اقدام نتیجه ای بدست نیامده است.
بخش دوم
روابط دین مسیح با سایر ادیان
دین مسیح اصولاً با سایر ادیان چندان تفاوت ندارد. کتاب مقدس مانند سایر کتب نوشته انسان است. بجز اسلام جدیدترین ادیان است. دین مسیح با ادیان دیگر شباهت شگفت انگیزی دارد. خدای دین مسیح همان یهوه خدای پیغمبران یهودی است که به شکل پدر ملکوتی نمایان گردیده است. عالم بالا که غالباً در کتب مسیحی از آن ذکری به میان است، همان اصل مقدس مراسم مردم ابتدایی است که مافوق زمین و بر آن امتیاز دارد و اصل تقدیس ارتفاعات و برآمدگی ها بر سطح هموار در کلده است. عیسی پس مریم همان طور است، که "پرسه Persee" فرزند "دانائه Danae" می باشد و هر دو به طور معجزآسا از چنگ دشنان رهایی می یابند. عیسی نظیر دیونیزوس و هوروس و اوزیریس و آدونیس و دیونیزوس زاگروس می میرد و دوباره زنده می شود. شکنجه هایی که بر او وارد آمده در افسانه های بابل یافت می شود و بسر گذشت آتیس و تموز شباهت دارد و مانند "میترا" یا "مهر" خود را ناجی می داند و مردم او را ستایش می کنند. عقیده به تثلیث نیز در بیشتر ادیان مشترک است و منحصر به دین مسیح نیست. داستان مریم باکره و روابط او با روح القدس خاطرات الهه های مرگ نظیر ایزیس و ایشتار و آستارته و سیبل را به خاطر می آورد. مریم مانند دمتر Demeter مادری رنجور است. تمثال مریم که عیسی را در آغوشدارد همان ایزیس است که هوروس کوچک خود را در بر گرفته است. شیطان دین مسیح انگرامینو Angra mainyou نام دارد و زاییده افکار ایرانیان است. فرشتگان و دیوان و ارواح مقدس بقایای جان پرستی پیشینیان است. داوری عالم بالا به معاد آیین مزدیسنا شباهت دارد. وعده حیات ابدی در دین مسیح همان اصول عرفانی اورفیگری Orphiques و دیونیزی Dionysiens است. جهنم های دین مسیح به دوزخهای اورفیان شباهت دارد. تناول اتحاد و تقدس نان و شراب از اصول کیش توتم است که در گوشت و خون "وجود مقدس" یعنی اصل توتمی را برقرار می سازد. اتحاد و تقدیس به وسیله نان مخصوص الوزیس و توسط شراب متعلق به دیونیزوس و با نان و شراب به "دین مهر" مربوط است. شعائر دین مسیح نظیر تعمید همان مراسم دین مهر است. یکشنبه مسیحی روز شنبه یهود و روز تابوی کلدانیان است. روحانیان مسیحی مانند روحانیان ایزیس در مصر فرق سر را می تراشند و لباسی نظیر آنان می پوشد. روحانیان مسیحی با قرار دادن دست روی چیزی خصلت مقدس ایجاد می کنند و در مردم و طبیعت اصل مانا را رایج می سازند. آهنگ ناقوس کلیسا پف نم زدن آب و احاطه مومنین به وسیله دوده و تصفیه آنان به این وسیله همگی تجدید مراسم "هلنیان Helleniques" است.

نتیجه
دین مسیح واحدپرستی ملی یهودی را به شکل واحدپرستی جهانی نمایان ساخت و رایج کرد. چنانکه ذکر شد ادیان سابق را در هم آمیخت و تحت عنوان دین مسیح اخلاق اجتماعی و امور معنوی را در اروپا ترویج کرد و اقوام ژرمن و مردم وحشی را که سالیان دراز به جنوب اروپا حمله ور بودند و به قتل و غارت اشتغال داشتند، تحت نفوذ و سلطه خود در آورد و آنانرا متخلق به اخلاق حسنه نمود.
در مقابل، چون دین مسیح در اروپا مستقر گردید و نیروی کلیسا روزافزون شد، از خصلت اخلاقی و اجتماعی منحرف گردید و به شکل یک سازمان دنیوی نمایان گردید و کارگردانان دینی دنیا را به آخرت ترجیح دادند و درصدد آزار و اذیت دشمنان خود برآمدند، جنگهای صلیبی را براه انداختند و دنیا را به خاک و خون کشاندند. چون در اثر آشنایی ملل غربی با مشرق زمین علوم و فنون جدید در دیار اروپا راه یافت، دین مسیح مانند سدی در مقابل پیشرفت علوم جلوه گر شد و موجب قتل و کشتار دانشمندان و بزرگان گردید، چنانکه در قرن هفدهم میلادی گالیله را سوزاندند و در قرن نوزدهم طرفداران اولیه تحولات اجتماعی را محکوم ساختند.
از نظر اخلاقی ریاضت و زهد مسیحی رنج بیهوده برای مردم ایجاد کرد و مانع پیشرفت کار و ترویج علوم و فنون گردید. نیمی از جامعه مسیحی یعنی زنان را قرین شیاطین دانستند و آنانرا از حقوق اجتماعی محروم ساختند.
مهمترین نتیجه اجتماعی دین مسیح عشق خدا و محبت نسبت به نزدیکان است ولی ایرادی که بر این خدا می توان وارد ساخت این است که "گناه آدم" را نسبت بنوع انسانی تعمیم داده و تمام مردم را مقصر دانسته است. انسان برای نجات از این گناه و بخشش از طرف خداوند ناچار است کفاره ای بدهد. خدا وسایل ارضاء خود را فراهم می سازد، در شکم مریم باکره بذری می افشاند عیسی "پسر خدا" بدنیا می آید و خود را قربانی ساخت و کفاره گناهان انسان قرار می دهد. از این نظر حیات همگانی جانشین وجود بیکران می گردد و دین مانند اخلاق خودخواهی بشر را تابع عشق خدا و جهانیان قرار می دهد و محبت به تمام وجوه جهانی اساس ایمان مسیحی می شود.
به طور کلی دین مسیح می تواند با در نظر گرفتن روح اخلاق قلبی مسیحی جامعه ای انسان دوست و آشتی طلب و صلح جو برقرار سازد و اصل برابری و برادری و عدالت را در جهان رواج دهد.

منابع تحقیق در دین مسیح
برای تحقیق در دین مسیح ابتدا باید کتاب عهد جدید و سرگذشت موسس آنرا بررسی کرد و سپس عقاید مشترک کلیساها و اخلاق و مراسم و تشکیلات روحانی را که نماینده و معرف چنین ایمانی است مطالعه نمود.
درباره دین مسیح کتب بسیاری نوشته شده است و انتخاب کتابی مخصوص بسیار مشکل است.
ارنست رونان در کتاب "مبانی مسیحیت" اطلاعات گران بهایی در اختیار ما می گذارد و از نظر انتقادی در باب زندگی مسیح جلد اول آن باارزش است.
به همین طریق "مجموعه مسیحیت" تحت رهبری "کوشود" و "تاریخ عقائد" اثر "ژوزف تورمل" بسیار مفید است.
ژوزف تورمل کتاب های بسیاری به نام خود و به نام های مستعار تحت عنوان: کولانژ Coulange و دولافوس delafosse و هرزوگ Herzog و لاگارد Lagard و پرین Perrin و غیره، انتشار داد. این تحقیقات را در "مجموعه مسیحیت" می توان یافت.
فلیسین شاله نیز در "مجموعه مسیحیت" رساله کوچکی تحت عنوان "مسیحیت و ما" منتشر کرد که از نظر انتقادی بسیار ارجمند است.
از نظر فرقه کاتولیک اثر "ماری ژوزف لاگرانژ" در باب "انجیل عیسی مسیح" چاپ پاریس 1928 و هم چنین "مقدمه ای در بررسی کتاب عهد جدید" چاپ پاریس
1937-1933 مفید است.
از نظر فرقه پرتستان اثر "موریس گوگل" تحت عنوان "مقدمه ای بر کتاب عهد جدید" و کتاب دیگری به نام "عیسای نازارت، افسانه یا تاریخ" و همچنین "زندگی عیسی" با ارزش است.
1

48


تعداد صفحات : حجم فایل:4,661 کیلوبایت | فرمت فایل : WORD

بلافاصله بعد از پرداخت لینک دانلود فعال می شود