مقدمه
سخن از خدیجه ، سخن از یک دنیا عظمت و پایدارى و استقامت درراه هدف است . به حق قلمفرسایى در باره کسى که خداوند بر اوسلام و درود فرستاد ، بسى مشکل است . اما به مصداق "مالا یدرککله لا یترک کله ،" به بررسى گوشه هایى از شخصیت و زندگى اینبزرگ بانو مىپردازیم :
ولادت و خانواده
خدیجه (س) 68 سال قبل از هجرت بدنیا آمد . خانوادهاى کهخدیجه را پرورش داد ، از نظر شرافتخانوادگى و نسبتهاىخویشاوندى ، در شمار بزرگترین قبیلههاى عرب جاى داشت . اینخاندان در همه حجاز نفوذ داشت . آثار بزرگى و نجابت و شرافت ازکردار و گفتار خدیجه پدیدار بود .
خدیجه از قبیله هاشم بود و پدر و اقوامش از ثروتمندان قریشبودند . پدرش خویلدبن اسد قریشى نام داشت . مادرش فاطمه دخترزائد بن اصم بود .
اخلاق خدیجه (س)
خدیجه در بین اقوام خود یگانه و ممتاز و میان اقران کم نظیربود . او به فضیلت اخلاقى و پذیرایىهاى شایان بسیار معروف بود وبدین جهت زنان مکه به وى حسد مىورزیدند .
دخترت خویلد در سجایا و کمالات اخلاقى زبانزد و نمونه بود و بهحق ایشان کفو خوبى براى پیامبر (ص) بود . بىتردید مىتوان گفتکه این سجایا و فضایل اخلاقى سبب شد تا خدیجه براى همسرى پیامبراکرم (ص) شایسته شمرده شود . طبق روایات ، او براى پیامبراکرم (ص) یاورى صادق بود .
آیا خدیجه (س) قبل از پیامبر (ص) ازدواج کرده بود ؟
معروف است اولین کسى که به خواستگارى خدیجه آمد یکى ازبزرگان عرب به نام "عتیق بن عائذ مخزومى" بود . او پس ازازدواج با خدیجه ، در جوانى در گذشت و اموال بسیارى براى خدیجهارث گذاشت . پس از او "ابىهاله بن المنذر الاسدى" که یکى ازبزرگان قبیله خود او بود ، با وى ازدواج کرد . ثمره این پیوندفرزندى به نام "هند" بود که در کودکى در گذشت . ابىهالهنیز پس از چندى ، وفات یافت و ثروت بسیار از خویش بر جاى نهاد.
هرچند این مطلب که پیامبر اکرم (ص) سومین همسر خدیجه بود وجز عایشه با دوشیزهاى ازدواج نکرد ، نزد عامه و خاصه معروف است; ولى مورد تایید همگان نیست . جمعى از مورخان و بزرگان ، نظرمخالف دارند ; براى مثال "ابوالقاسم کوفى" ، "احمد بلاذرى" ، "علم الهدى" ، (سیدمرتضى) در کتاب "شافى" و "شیخ طوسى" در "تلخیص شافى" آشکارا مىگویند که خدیجه ،هنگام ازدواج با پیامبر ، "عذرا" بود . این معنا را علامهمجلسى نیز تایید کرده است . او مىنویسد : "صاحب کتاب انوارو البدء" گفته است که زینب و رقیه دختران هاله ، خواهر خدیجهبودند .
برخى از معاصران نیز چنین ادعا کردهاند و براى اثبات ادعاىخود کتابهایى نوشتهاند .
آشنایى با حضرت محمد (ص)
فضایل اخلاقى خدیجه ، بسیارى از بزرگان و صاحب منصبان عرب رابه فکر ازدواج با وى مىانداخت . ولى خاطرات همسر پیشین به وىاجازه نمىداد شوهرى دیگر انتخاب کند . تا اینکه با مقاماتمعنوى حضرت محمد (ص) آشنا شد و آن دو غلامى که براى تجارتهمراه پیامبر (ص) فرستاده بود ، مطالب و معجزاتى که از وىدیده بودند ، براى خدیجه نقل کردند . خدیجه فریفته اخلاق و کمالو مقامات معنوى پیامبر (ص) شد . البته او از یکى ازدانشمندان یهود و نیز ورقه بن نوفل ، که از علماى بزرگ عرب وخویشان نزدیک خدیجه به شمار مىرفت ، در باره ظهور پیغمبرآخرالزمان و خاتم الانبیا (ص) مطالبى شنیده بود . همه اینعوامل موجب شد تا خدیجه حضرت محمد (ص) را به همسرى خودانتخاب کند .
ازدواج خدیجه
زفاف خدیجه با حضرت محمد (ص) 2 ماه و 75 روز پس از بازگشتاز سفر تجارت شام تحقق یافت . در آن زمان ، حضرتمحمد (ص) 25سال داشت و خدیجه چهل ساله بود . ابن عباس سن ایشان را 28 سالنقل مىکند . هرچند بعضى از مورخان اهلسنتسعى مىکنند این سخنرا رد کنند ; چون راوى آن محمد بن صائب کلبى از شیعیان است وآنها او را ضعیف مىدانند .
خدیجه به سبب علاقه به حضرت محمد (ص) و مقام معنوى او بارسول خدا ازدواج کرد و تمام دارایى و مقام و جایگاه فامیلى خودرا فداى پیشرفت مقاصد همسرش ساخت .
در عقد ازدواج حضرت محمد (ص) و خدیجه ، عبدالله بن غنم بهآنها چنین تبریک گفت :
هنیئا مریئا یا خدیجه قد جرت لک الطیرفیما کان منک باسعد
تزوجتخیر البریه کلها و من ذا الذى فى الناس مثل محمد ؟
و بشر به البران عیسى بن مریم و موسى ابن عمران فیاقرب موعد
اقرت به الکتاب قدما بانه رسول من البطحاء هادو مهتد
گوارا باد بر تو اى خدیجه که طالع تو سعادتمند بوده و بابهترین خلایق ازدواج کردى . چه کسى در میان مردم همانند محمد (ص) است . محمد (ص) کسى است که حضرت عیسى و موسى به آمدنشبشارت دادهاند و کتب آسمانى به پیامبرى او اقرار داشتند .
رسولى که سر از بطحاء (مکه) در مىآورد و او هدایت کننده وهدایتشونده است .
احترام پیغمبر خدا (ص) به خدیجه
احترام حضرت محمد (ص) به خدیجه ، به خاطر عقیده و ایمان اوبه توحید بود .
خصال خدیجه (س)
خدیجه از بزرگترین بانوان اسلام به شمار مىرود . او اولین زنىبود که به اسلام گروید ; چنان که علىبن ابىطالب (ع) اولینمردى بود که اسلام آورد . اولین زنى که نماز خواند ، خدیجه بود. او انسانى روشن بین و دور اندیش بود . با گذشت ، علاقهمند بهمعنویات ، وزین و با وقار ، معتقد به حق و حقیقت و متمایل بهاخبار آسمانى بود . همین شرافتبراى او بس که همسر رسول خدا (ص) بود و گسترش اسلام به کمک مال و ثروت او تحقق یافت .
خدیجه از کتب آسمانى آگاهى داشت و علاوه بر کثرت اموال و املاک، او را "ملکه بطحاء" مىگفتند . از نظر عقل و زیرکى نیزبرترى فوق العادهاى داشت و مهمتر اینکه حتى قبل از اسلام وى را"طاهره" و "مبارکه" و "سیده زنان" مىخواندند .
جالب این است او از کسانى بود که انتظار ظهور پیامبر اکرم (ص) مىکشید و همیشه از ورقهبن نوفل و دیگر علما جویاى نشانههاىنبوت مىشد . اشعار فصیح و پر معناى وى در شان پیامبر اکرم (ص) از علم و ادب و کمال و محبت او به آن بزرگوار حکایت مىکند .
نمونهاى از اشعار خدیجه در باره پیامبراکرم (ص) چنین است :
فلواننى امسیت فى کل نعمه و دامت لى الدنیا و تملک الاکاسره
فما سویت عندى جناح بعوضه اذا لم یکن عینى لعینک ناظره
اگر تمام نعمتهاى دنیا از آن من باشد و ملک و مملکت کسراها وپادشاهان را داشته باشم ، در نظرم هیچ ارزش ندارد زمانى که چشمبه چشم تو نیافتند .
دیگر خصوصیتخدیجه این است که او داراى شم اقتصادى و روحبازرگانى بود و آوازه شهرتش در این امر به شام هم رسیده بود .
البته سجایاى اخلاقى حضرت خدیجه چنان زیاد است که قلم از بیانآن ناتوان است . پیامبر اکرم (ص) مىفرماید : "افضل نساء اهل الجنه خدیجه بنتخویلد و فاطمه بنت محمد ومریم بنت عمران و آسیه بنت مزاحم ."
چه مىتوان گفت در شان کسى که مایه آرامش و تسلاى خاطر رسولخدا (ص) بود ؟ ! در تاریخ مىخوانیم : "حضرت محمد (ص) هر وقت از تکذیب قریش و اذیتهاى ایشانمحزون و آزرده مىشدند ، هیچ چیز آن حضرت را مسرور نمىکرد مگریاد خدیجه ; و هرگاه خدیجه را مىدید مسرور مىشد"
ذهبى مىگوید : مناقب و فضایل خدیجه بسیار است ; او از جملهزنان کامل ، عاقل ، والا ، پاىبند به دیانت و عفیف و کریم و ازاهل بهشتبود . پیامبر اکرم (ص) کرارا او را مدح و ثنا مىگفتو بر سایر امهات مومنین ترجیح مىداد و از او بسیار تجلیل مىکرد. به حدى که عایشه مىگفت : بر هیچ یک از زنان پیامبر (ص) بهاندازه خدیجه رشک نورزیدم و این بدان سبب بود که پیامبر (ص)بسیار او را یاد کرد .
درود خدا بر خدیجه
خدیجه کبربى چنان مقام والایى داشت که خداوند عزوجل بارها براو درود و سلام فرستاد . طبق روایتى از حضرت امام محمد باقر (ص) : پیامبر اکرم (ص) هنگام باز گشت از معراج ، به جبرئیلفرمود : "آیا حاجتى دارى ؟"
جبرئیل عرض کرد : خواستهام این است که از طرف خدا و من بهخدیجه سلام برسانى"
در روایتى دیگر مىخوانیم : روزى خدیجه به طلب رسول خدا (ص) بیرون آمد . جبرئیل بهصورت مردى با وى رو به رو شد و از خدیجه احوال رسولخدا (ص)را پرسید . خدیجه نمىتوانستبگوید رسول خدا (ص) در کجا به سرمىبرد . او مىترسید این مرد از کسانى باشد که قصد کشتن پیغمبر(ص) را دارد . وقتى که خدمت آن حضرت رسید و قصه باز گفت ،حضرت محمد (ص) فرمود : "آن جبرئیل بود و امر کرد که از خداتو را سلام برسانم ."
نقش خدیجه در پیشبرد اسلام
وقتى حضرت خدیجه دریافت که سعادتمند شده ، هرچه داشت در راهپیشرفت و موقعیت پیغمبر اسلام (ص) انفاق کرد . او تمام اموالخویش را به پیامبر (ص) بخشید و در راه نشر اسلام به مصرفرساند . تا جایى که هنگام ارتحال ، پارچهاى براى کفن نداشت .
ابن اسحاق جملهاى در شان خدیجه دارد که گویاى همکارى وصداقت او در پیشبرد اسلام است . او مىگوید : "خدیجه یاور صادقو با وفایى براى پیامبر (ص) بود و مصیبتها در پى رحلتخدیجهو ابوطالب بر پیامبر (ص) سرازیر شد ."
گویا این دو ، در برابر هجوم ناملایمات بر پیامبر اکرم (ص)، سدى بلند و مستحکم بودند .
این جمله ، معروف که اسلام رهین اخلاق پیامبر (ص) ، شمشیرعلى (ع) ، و اموال خدیجه است از نهایت همکارى و صداقتخدیجهپرده بر مىدارد .
فرزندان خدیجه
در تعداد فرزندان حضرت خدیجه ، میان مورخان اختلاف است . بهگفته مشهور : ثمره ازدواج رسول خدا و خدیجه ، شش فرزند بود .
1- هاشم . 2- عبدالله . به این دو "طاهر" و "طیب"مىگفتند . . 3- رقیه . 4- زینب 5- ام کلثوم . 6- فاطمه .
رقیه بزرگترین دخترانش بودو زینب ، ام کلثوم و فاطمه بهترتیب پس از رقیه قرار داشتند . پسران خدیجه پیش از بعثتپیامبر (ص) ، بدرود زندگى گفتند . ولى دخترانش ، نبوت پیامبر(ص) را درک کردند .
گروهى از محققان معتقدند : قاسم و همه دختران رسول خدا (ص)پس از بعثتبه دنیا آمدند و چندروز پس از پیامبر خدا (ص) بهمدینه هجرت کردند .
وصیتخدیجه
حضرت خدیجه (س) سه سال قبل از هجرت بیمار شد . پیغمبر (ص) به عیادت وى رفت و فرمود : اى خدیجه ، "اما علمت ان اللهقد زوجنى معک فى الجنه" ; آیا مىدانى که خداوند تو را دربهشت نیز همسرم ساخته است ؟ !
آنگاه از خدیجه دل جویى و تفقد کرد ; او را وعده بهشت داد ودرجات عالى بهشت را به شکرانه خدمات او توصیف فرمود .
چون بیمارى خدیجه شدت یافت ، عرض کرد : یا رسول الله ! چندوصیت دارم : من در حق تو کوتاهى کردم ، مرا عفو کن .
پیامبر (ص) فرمود : هرگز از تو تقصیرى ندیدم و نهایت تلاشخود را به کار بردى . در خانهام بسیار خسته شدى و اموالت را درراه خدا مصرف کردى .
عرض کرد : یا رسول الله ! وصیت دوم من این است که مواظب ایندختر باشید . و به فاطمه زهرا (س) اشاره کرد . چون او بعد ازمن یتیم و غریب خواهد شد . پس مبادا کسى از زنان قریش به اوآزار برساند . مبادا کسى به صورتش سیلى بزند . مبادا کسى بر اوفریاد بکشد . مبادا کسى با او برخورد غیر ملایم و زنندهاى داشتهباشد .
اما وصیتسوم را شرم مىکنم برایتبگویم . آن را بهفاطمه عرض مىکنم تا او برایتبازگو کند . سپس فاطمه را فراخواند و به وى فرمود : "نور چشمم ! به پدرت رسول الله بگو :مادرم مىگوید : من از قبر در هراسم ; از تو مىخواهم مرا درلباسى که هنگام نزول وحى به تن داشتى ، کفن کنى ."
پس فاطمه زهرا (س) از اتاق بیرون آمد و مطلب را به پیامبر(ص) عرض کرد . پیامبر اکرم (ص) آن پیراهن را براى خدیجهفرستاد و او بسیار خوشحال شد . هنگام وفات حضرت خدیجه ، پیامبراکرم (ص) غسل و کفن وى را به عهده گرفت . ناگهان جبرئیل درحالى که کفن از بهشت همراه داشت ، نازل شد و عرض کرد : یا رسولالله ، خداوند به تو سلام مىرساند و مىفرماید : "ایشان اموالشرا در راه ما صرف کرد و ما سزاوارتریم که کفنش را به عهدهبگیریم ."
وفات خدیجه (س)
خدیجه در سن 65 سالگى در ماه رمضان سال دهم بعثت در خارج ازشعب ابوطالب جان به جان آفرین تسلیم کرد . پیغمبر خدا (ص)شخصا خدیجه را غسل داد ، حنوط کرد و با همان پارچهاى که جبرئیلاز طرف خداوند عزوجل براى خدیجه آورده بود ، کفن کرد . رسولخدا (ص) شخصا درون قبر رفت ، سپس خدیجه را در خاک نهاد وآنگاه سنگ لحد را در جاى خویش استوار ساخت . او بر خدیجه اشکمىریخت ، دعا مىکرد و برایش آمرزش مىطلبید . آرامگاه خدیجه درگورستان مکه در "حجون" واقع است .
رحلتخدیجه براى پیغمبر (ص) مصیبتى بزرگ بود ; زیرا خدیجهیاور پیغمبر خدا (ص) بود و به احترام او بسیارى به حضرت محمد(ص) احترام مىگذاشتند و از آزار وى خوددارى مىکردند .
یاد خدیجه
رسول خدا (ص) با این که بعد از رحلتحضرت خدیجه (س) بازنانى چند ازدواج کرد ; ولى هرگز خدیجه را از یاد نبرد . عایشهمىگوید : هر وقت پیغمبرخدا (ص) یاد خدیجه مىافتاد ، ملول وگرفته مىشد و براى او آمرزش مىطلبید . روزى من رشک ورزیدم وگفتم : یا رسول الله ، خداوند به جاى آن پیرزن ، زنى جوان وزیبا به تو داد .
پیغمبر (ص) ناگهان بر آشفت و خشمگینانه دستبر دست من زد وفرمود : خدا شاهد استخدیجه زنى بود که چون همه از من رومىگردانیدند ، او به من روى مىکرد ; و چون همه از من مىگریختند، به من محبت و مهربانى مىکرد ; و چون همه دعوت مرا تکذیبمىکردند ، به من ایمان مىآورد و مرا تصدیق مىکرد . در مشکلاتزندگى مرا یارى مىداد و با مال خود کمک مىکرد و غم از دلممىزدود .
حضرت امام صادق (ع) فرمود : "وقتى خدیجه از دنیا رفت ،فاطمه کودکى خردسال بود ، نزد پدر آمد و گفت : "یا رسول اللهامى" ; مادرم کجاست ؟
پیامبر (ص) سکوت کرد . جبرئیل نازل شد و گفت : خدایتسلاممىرساند و مىفرماید : به زهرا بفرما ، مادرت در بهشت و در کاخطلایى که ستونش از یاقوت سرخ است و اطرافش آسیه و مریم هستند ،جاى دارد .
شبانى حضرت محمد صلى الله علیه وآله وسلم
مقدمه
شبانى و دامدارى از روزگاران کهن از جمله اشتغالات و حرفههاى رایج جامعه بشرى بویژه در اجتماعات بدوى و روستایى بوده است. هر خانواده به طور طبیعى تعدادى، هر چند اندک، دام (گوسفند، گاو، شتر و غیره) با مقاصد اقتصادى و معیشتى نگاهدارى مىکرده و معمولا نوجوانان و جوانان، آنها را به چراگاه و مراتع مىبرده و شبانگاه به روستا برمىگرداندهاند و حتى گاهى به سبب زیادى دام و فقدان نیروى انسانى کافى در درون خانواده، فرد و یا افرادى را به اجیرى و مزدورى مىگرفتهاند و آنان در برابر دریافت دستمزد دامدارى و شبانى مىکرده و از گاو و گوسفند و شتر، مراقبت مىکردهاند.
یکى از موضوعاتى که ناقلان اخبار و سیرهنویسان، درباره زندگانى رسولاکرمصلى الله علیه وآله بدان پرداخته و سخنان نسبتا فراوان در آن باره گفته و احیانا در این زمینه از حدود ادب خارج شدهاند موضوع چوپانى و شبانى آن حضرت در دوره نوجوانى و جوانى و پیش از بعثت است. از آن احادیث چنان برمىآید که نقالان و قصهپردازان از این موضوع، اصلى کلى ساخته و پرداختهاند که بنابرآن، گویا، همه پیامبران و رسولان حق تعالى باید دورهاى از عمر خویش را به شبانى بگذرانند تا براى تصدى امر خطیر رسالتشایستگى یابند!
ما در این مقال، موضوع شبانى پیامبران را در چهار عنوان بررسى مىکنیم: 1 – اصل شبانى و دامدارى به عنوان وسیله امرار معاش و زندگانى. 2 – اجیر شدن براى دیگرى به همین هدف و مقصد. 3 – چوپانى پیامبران به طور عام و پیامبر اکرم صلواتالله علیه و علیهم اجمعین به طور خاص براى تمرین و یادگیرى مسوولیت پیامبرى و تحصیل برخى کمالات روحى و نفسانى. 4 – شبانى پیامبر اکرم براى مکیان و اجیر شدن او براى قریش به قصد تامین معاش و گذران زندگى.
اول: شبانى و دامدارى
تردیدى نیست که انسان از بدو پیدایى خود در روى زمین براى آن که زنده بماند به غذا و طعام نیاز داشته و براى سیر کردن شکم خود و تامین معیشت نیازمند کار و کوشش بوده است و طبیعىترین کار در آن زمینه، کشاورزى و دامدارى و امثال آن بوده است وانگهى پیامبران خدا، بعد بشرى داشته و از این نظر مانند دیگر آحاد انسان براى زنده ماندن، کار و تلاش مىکردند و احیانا از طریق کشاورزى و گوسفنددارى و شبانى، زندگى مىگذراندهاند. ابراهیم خلیل الرحمان على نبینا و آله علیهالسلام با ساره دختر خالهاش ازدواج کرد. او که زنى ثروتمند و صاحب گوسفندان فراوان بود، همه آنها را در اختیار ابراهیم علیه السلام قرار داد و او با سر و سامان دادن به آنها و حسن نگهدارى، مال و منال فراوان به دست آورد و در شهر کوثا وضع هیچ کس بهتر از او نبود. (1)
درباره شبانى پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله نیز روایات متعددى نقل شده است. جابربن عبدالله گوید: در مرالظهران نزد رسولاللهصلى الله علیه وآله بودیم در حالى که گوسفند و قوچ مىچرانید. پیامبر فرمود: بر شما باد گوسفند سیاه که پاکیزهتر است. پرسیدند: آیا شما گوسفند شبانى کردهاید؟ فرمود: آرى، و هل نبى الا رعاها: آیا پیامبرى بوده که گوسفندچرانى نکند؟! (2)
از عمار رضىالله عنه نقل شده که گفت: روزى گوسفندان خانوادهام را به چرا برده بودم و محمدصلى الله علیه وآله هم شبانى مىکرد به آن جناب گفتم: آیا مایل هستید تا به فخ برویم که آن جا مرتع و سبزهزارى درخشنده و نیکو است؟ پیامبر فرمود: آرى برویم. فرداى آن روز به آن جا رفتم. محمدصلى الله علیه وآله پیش از من به آن جا رسیده بود اما گوسفندانش را از آن مرتع و علفزار دور نگاه داشته و نمىگذاشت وارد چراگاه شوند تا مرا دید فرمود چون با تو قرار گذاشته بودم خوش نداشتم پیش از آمدن تو گوسفندان را بچرانم. (3)
طبرسى در تفسیر آیه "و منهم من یلمزک فى الصدقات…" (توبه /58): "و برخى از آنان در خصوص صدقهها و زکات، بر تو طعنه مىزنند و خرده مىگیرند" مىنویسد: رسول خدا غنایم جنگ حنین را قسمت مىکرد. مردى پیش آمد و گفت: مگر فرمان خدا آن نیست که صدقات را به فقرا و بینوایان بدهید؟ پیامبرصلى الله علیه وآله فرمود: آرى، چنین است. آن مرد گفت: پس چرا همه آنها را به شبانها و گوسفندچرانان مىدهید؟ پیامبر اکرم فرمود: "ان نبىالله موسى کان راعى غنم": "پیامبر خدا موسى، گوسفندچران بود". وقتى آن مرد برگشت که برود رسولالله فرمودند: از این مرد برحذر باشید. (4)
جابر از ابوجعفر باقرعلیه السلام حکایت کرد که رسولاکرم فرمود: پیش از بعثتبه گوسفندان و شترانى که به چراگاه برده بودم مىنگریستم – و هیچ پیامبرى نیست مگر آن که شبانى کرده است – مىدیدم آن زبانبستهها که آرام و در جاى امن قرار داشتند و چیزى به ظاهر موجب رمیدن آنها نبود ناگهان بدون سبب و علت معلوم، آن گوسفندان و شتران از جا مىپریدند و رم مىکردند و من هماره درشگفتبودم و با خود مىگفتم جریان چیست و سبب رمیدن آن زبانبستهها کدام است؟ تا این که جبرئیل حدیث کرد که آن در نتیجه ضربتى است که در قبر بر کافر فرود مىآید و جز انس و جن همه جانداران آن را احساس مىکنند و صداى آن ضربت را مىشنوند. پناه به خدا از عذاب و شکنجه قبر. (5)
در نقلى دیگر داستانگونه و در زمینه شقصدر پیامبرصلى الله علیه وآله چنین آمده است: داشتم گوسفندان را شبانى مىکردم که گرگى پیدا شد گفتم تو در این جا چه مىکنى؟ گفت: تو چه مىکنى؟ گفتم: من گوسفندان را شبانى مىکنم. گفت: تو راهت را بگیر و برو، من گوسفندان را جلو راندم گرگ در میان گوسفندان افتاد و ناگهان گوسفندى را بکشت… (6)
به مفاد حدیث دیگر آن زمان که پیامبر سىوهفتساله بوده و در میان کوههاى مکه شبانى مىکرده است مردى را مىدیده که به وى نوید رسالت و پیامبرى مىدهد. (7) و براساس حدیثى دیگر، آن وضع موقعى پیش آمده که پیامبرصلى الله علیه وآله گوسفندان ابوطالب را به چرا مىبرده است. (8)
ابوهریره روایت کرده که رسول خدا فرمود: "ما بعث الله عزوجل نبیا الا راعى غنم…" (9) : خداوند عزوجل جز گوسفندچران را پیامبر نکرده است.!
این است نمونهاى از نقلهاى تاریخى و حدیثهاى داستان گونه مشعر بر این که پیامبران الهى و رسول اکرمصلى الله علیه وآله همگى برههاى از عمر شریفشان را به شبانى و گوسفندچرانى سپرى کردهاند و هر چند که سند برخى از آنها محل کلام و احیانا متن آنها نیز آشفته است لیکن ما به لحاظ آن که ناممکن نیست که پیامبران و رسول گرامى ما در خانواده خود و براى اداره زندگى شخصى شبانى و گوسفندچرانى کرده باشند، از مناقشه در این باب چشم مىپوشیم و به بحث دیگر که مهمتر است و در ترسیم سیماى درست از پیامبران خدا موثرتر است مىپردازیم.
دوم: شبانى و اجیرى براى دیگران
بحث دوم، شبانى پیامبران و رسول گرامى خدا و اجیر دیگران شدن است و در این باب، سخن از پیامبران با کلام از زندگانى رسولاللهصلى الله علیه وآله تفاوت دارد. زیرا در قرآن کریم درباره شبانى موسى براى شعیبعلیهماالسلام آیاتى صریح و روشن داریم مبنى بر این که موسىعلیه السلام مدت ده سال اجیر شعیبعلیه السلام شد تا براى او شبانى کند، و پس از انقضاى مدت مقرر با همسرش راهى وطن خود شد و در طور سینا به رسالت و نبوت برانگیخته گردید. (10)
به زعم ما هر انسانى براى اداره زندگى خود، باید کار و کوشش کند اعم از پیامبران و یا دیگران; و شبانى و گوسفنددارى براى خود و یا دیگرى از جمله راههاى تحصیل معیشتحلال است. و هیچ کار شرافتمندانهاى، ننگ و عار نیست لیکن این مساله در محیط اشرافى مکه و درباره رسول اکرمصلى الله علیه وآله فرق مىکند.
قرآن مجید، پندار جاهلانه مشرکان مکه و جز آنان را که کار و کوشش را براى پیامبران عیب مىدانستند و انتظار داشتند که آنان نخورند و براى زندگى روزمره خود تلاش نکنند به شدت محکوم کرده است.
گفتند: این رسولان را چه شده که طعام مىخورند و در بازارها راه مىروند…؟ ما پیش از تو رسولانى نفرستادیم مگر آن که آنان طعام مىخوردند و در بازارها راه مىرفتند. (11)
سخن ویژه درباره رسول اکرمصلى الله علیه وآله آن است که اگر چه او ممکن است در خانواده خود و براى مادر رضاعى و یا جد و عمویش شبانى کرده باشد لیکن او براى احدى به عنوان اجیر و مزدور شبانى و چوپانى نکرده است.
یعقوبى در این باب کلامى شیوا و صریح دارد: "و لا کان اجیرا لاحد قط" (12) : او هرگز اجیر و مزدور کسى نشده است.
به نظر مىآید راز این نکته آن باشد که جاهلیتبر پندارهاى واهى و تخیلات استکبارى، کار و کارگر را تحقیر و توهین مىکند چنان که یتیمان و مردمان بیکس در آن محیطها مورد بىتوجهى و بىمهرى شدید قرار مىگرفتند. در نظامهاى جاهلى، ثروتمندان غالبا از راه رباخوارى و بهرهکشى از زحمتکشان فربهتر مىشوند و در همان حال کار و کارگر را تحقیر مىکنند. و خداوند متعال خواسته است دشمنان پیامبرصلى الله علیه وآله را پیشاپیش خلع سلاح کند و جلو یاوهسرایان مکه را بگیرد.
در این جا ذکر این نکته لازم است که هر چند محمدصلى الله علیه وآله یتیم بوده لیکن خداوند متعال جدى مثل عبد المطلب که وى را ابراهیم ثانى مىخواند (13) و نیز ابوطالب عموى بزرگوارش را به سرپرستى او گماشته است. و نیز اگر چه او از مال دنیا بهره زیادى نداشته است اما هرگز به مشرکان مکه نیز محتاج نبوده است و این همان نکتهاى است که خصم در طى قصهپردازى، آن را جاسازى کرده است.
ابوهریره مىگوید: خداوند با عزت و جلالت، جز چوپان و شبان را به پیامبرى برنینگیخت. از آن حضرت سوال شد شما چطور یا رسولالله؟ فرمود: "انا رعیتها لاهل مکه بالقراریط": من براى مردم مکه با دریافت قیراطهایى، چوپانى و شبانى کردهام." (14)
"قراریط" را جمع قیراط دانستهاند و آن، اجزایى از درهم و دینار، و پول سیم و زر است که با آن اشیاى ناچیز و ارزان قیمت مىخریدند. (15) و به قولى: قیراط در بیشتر بلاد، نصف یک درهم است و در شام، یک بیست و چهارم. (16)
و سویدبن سعید گفت: رسولالله هر گوسفند را به یک قیراط شبانى مىکرد.! (17) ابراهیم حربى گفت: قراریط نام جایى است در مکه زیرا قراریط به عنوان پول سیم و زر در میان عرب، شناخته شده نیست وانگهى در برخى احادیث آمده است که آن حضرت فرمود: من براى خانوادهام به قیراطهایى شبانى کردهام و عادتا هیچ فردى براى شبانى خانوادهاش دستمزد نمىگیرد. در برخى احادیثبه جاى "قراریط" "اجیاد" آمده است و آن موید این است که قراریط نام جایى است نه پول سیم و زر. و از سویى دیگر، عرب جایى به نام قراریط نمىشناسد پس قطعا مراد از آن واژه، پول زر و سیم است پس شبانى براى خانواده نبوده بلکه براى مردم مکه بوده است و موید آن روایتبخارى است که: "کنت ارعاها اى الغنم على قراریط لاهل مکه": من گوسفندچرانى مىکردم بر قیراطهایى براى مردم مکه. (18)
ابن حجر، میان آن احادیث که در برخى "بقراریط" و در بعض دیگر "على قراریط" و در سومى "لاهل مکه" و در چهارمى "غنم اهلى" آمده است، به نحوى جمع کرده است. بدین بیان که او براى خانوادهاش بدون دستمزد و اجرت و براى دیگران با دریافت مزد و اجر، شبانى مىکرده است! و مقتضاى جمع ابنحجر آن است که هر "نوع شبانى بىمزد و با دستمزد تحقق داشته است و چنین چیزى موقوف بر ثبوت نص و نقل در آن زمینه مىباشد. (19)
ابن جوزى مىنویسد روایتشبانى محمدصلى الله علیه وآله براى مردم مکه را فقط بخارى از ابنهریره نقل کرده است و او در این باب منفرد است. و همان نکات مذکور درباره قراریط را آورده است. (20)
استاد مرتضى عاملى مىنویسد: مورخان نوشتهاند: محمدصلى الله علیه وآله در بنىسعد، شبانى کرده است و براى خانواده خود نیز دامدارى فرموده است و نوشتهاند براى مردم مکه هم چوپانى کرده است و حدیثبخارى را شاهد آوردهاند اما ما در صحت قصه تردید داریم چون بعید است پیامبر در برابر مزدى که حتى پیرزنان بدان رغبت ندارند به شبانى بپردازد. اولا: یعقوبى، نص و روایتى صریح در نفى اجیر شدن آن حضرت در طول زندگانى، آورده است. ثانیا: متن روایات، که حکایت از یک واقعه مىکنند اختلال و تناقض دارند و همین، سبب شده که علما در توجیه و تفسیر آن حادیثبه دست و پا بیفتند و اگر سند آن حدیثهاى صحیح مىبود مىشد به آن توجیهات دل بست.
استاد عاملى، وجود واژههایى على قراریط، بقراریط، لاهلى، لاهل مکه و اجیاد را دلیل اختلال و تناقض متن حدیث دانسته است. (21)
بیهقى در این جا به حدیث دیگرى پرداخته است مشعر بر این که رسول اکرم به امر اجیر شدن خود در جریان سفر شام اعتراف فرموده است.
"آجرت نفسى من خدیجه سفرتین بقلوص": (22) در دو سفر، خودم را اجیر خدیجه کردم به یک شتر جوان. (23)
این حدیث علاوه بر تعارضش با نقل یعقوبى مبنى بر نفى اجیرى رسولالله براى احدى به طور مطلق، تاریخ بیش از یک سفر با سرمایه خدیجه را یادآورى نمىکند وانگهى در سند، ربیعبن بدر واقع است و دانشمندان رجالى او را به شدت محکوم کردهاند.
ابنحجر او را ضعیف دانسته است. ابن معین گفت: او چیزى نیست. قتیبه و ابوداود هم او را تضعیف کردهاند. نسایى حدیث او را متروک دانسته و جوزجانى حدیثش را سستشمرده است و ابوحاتم گفت: با حدیث او سرگرم نشوید و آن را رها کنید و ابنعدى گفتحدیثهاى او و روایات کسانى را که از او نقل حدیث مىکنند پى نگیرید. (24)
اما راجع به ابوهریره، بحثى باز نمىکنیم و خواننده را به کتابهاى اضواء على السنه المحمدیه و شیخ المضیره ابوهریره هر دو از استاد ابوریه دانشمند و نویسنده مصرى، و کتاب ابوهریره از شرفالدین عاملى، ارجاع مىکنیم.
نکته جالبتر آن که یعقوبى آن جمله طلایى را درباره پیوند خدیجه با محمد صلى الله علیه و آله آورده است: "وانه ما کان مما یقول الناس انها استاجرته بشى" (25) : آنچه مردم گویند که خدیجه با مزدى، محمدصلى الله علیه وآله را اجیر گرفته بود، واقعیت ندارد. نتیجه آن که شبانى محمدصلى الله علیه وآله و دیگر انبیاى الهى به اقتضاى محیط و شرایط زندگى، امرى عادى مىتواند باشد و حتى اجیر شدن پیامبرى مثل موسىبن عمران کلیمالله نیز پذیرفتنى است لیکن در خصوص حضرت محمدصلى الله علیه وآله به نص کلام یعقوبى و با ملاحظه ضعفها و تناقضهاى موجود در حدیثها، به ضرس قاطع مىتوان گفت که آن حضرت براى مردم مکه شبانى نکرده و اجیر نشده است و چنان نقلها، یاوههاى نقالان و قصاص عصر اموى است که براى شکستن شخصیت محمدصلى الله علیه وآله توسط علم و دین به دنیافروشان جعل و وضع شده است.
سوم: شبانى و رسالت
سومین نکته در احادیثشبانى پیامبران و اساسىترین دیدگاه ما در این بحث، رابطه شبانى با رسالت و نبوت است که گویا چنان چیزى از شرایط پیامبرى و از مقدمات ضرورى آن بوده است! و برخى نویسندگان معاصر در آن زمینه قلمفرسایى و سعى کردهاند ساختار شخصیتى پیامبران و رسولان حق تعالى را در پرتو شبانى، توجیه کنند. آنان امر شبانى و چوپانى را چه از نظر خلوتگزینى و اندیشه و چه از جهت ابتلا به زبان بستههایى که گردآورى آنها و سر و کله زدن با آنها صبر و حوصله فراوان لازم دارد به حیات معنوى و اخلاقى پیامبران ربط دادهاند.
حدیث:
مروانبن مسلم از عقبه، از امام صادقعلیه السلام روایت کرده است: "ما بعث الله قط نبیا حتى یسترعیه الغنم یعلمه بذلک رعیه الناس": (26) خداوند هیچ پیغمبرى برنینگیخت مگر آن که او را به شبانى و چوپانى گوسفندان واداشت تا بدان وسیله رعیتدارى به ایشان بیاموزد.
هیکل با در نظر گرفتن مجموعه احادیثشبانى مىنویسد: آنچه محمدصلى الله علیه وآله را بیشتر از هر چیز به تفکر وامىداشت اشتغال او به گوسفندچرانى در دوران صباوت است که بعد از بعثتبه غبطه از آن حالتیاد مىکرد و خود را همانند موسى و داودعلیهماالسلام شبان مىدانست زیرا چوپان گوسفندان، دلى ذکى و روحى لطیف و با رافت دارد. در روزها به بیابانهاى گسترده مىنگرد و شبها به آسمانها نظاره مىکند و با نگرش به ستارگان فروزان مجالى براى اندیشه مىیابد. او به این عوامل و آیات مىنگرد تا پشتسر آنها را ببیند و براى این جهان تفسیرى پیدا کند… (27)
در کتاب سیره حلبى در فلسفه شبانى، چنین مىخوانیم: حکمت الهى ایجاب مىکند که مرد وقتى به شبانى گوسفندان مىپردازد از آن نظر که گوسفند ضعیفترین و پراکندهترین بهایم است اقدام به چنان کارى، مایه آرامش و سکون دل مىشود و قلب انسان مملو از لطف و مهر و رافت مىگردد و چنان شخصى اگر از شبانى گوسفند به مردمدارى و رعیتپرورى بپردازد اولا: حدت طبیعى در وجود او از بین مىرود و ثانیا: از ظلم و ستم غریزى فاصله مىگیرد! پس او در معتدلترین حالات و عادلانهترین وضع قرار مىگیرد. (28)
استاد سبحانى با در نظر گرفتن سخنان پیشکسوتان سیره و تاریخنگارى، در این باب بیانى مفصلتر دارد. از جمله مىنویسد: پیامبران بخشى از عمر خود را پیش از رسیدن به مقام نبوت در چوپانى و شبانى مىگذراندند. مدتها در بیابانها به تربیتحیوانان اشتغال مىورزیدند تا در طریق تربیت انسانها شکیبا و بردبار باشند و تمام مصایب و سختیها را آسان بشمارند زیرا اگر شخصى توانست دشوارىهاى تربیتحیوان را که از نظر هوش و فهم با انسان قابل مقایسه نیستبپذیرد قطعا خواهد توانست گمراهان را که شالوده فطرت آنان را ایمان به خدا تشکیل مىدهد برعهده بگیرد.
علت دیگر دورى از جامعه فاسد و منحط مکه و سومین دلیل فرصت مطالعه صفحه زیباى آسمان و اوضاع ستارگان است که براى او در شبانى میسر بود. (29)
محمدباقر مجلسى در ضمن بحثى چنین مىنویسد: به حکمت الهى، شبانى در زندگى پیامبران مقدمهاى قرار داده شده است تا آنان بتوانند بعدا راعى و شبان مردم باشند و امتها، رمه ایشان به حساب آیند. (30)
چنانت که ملاحظه مىکنید از قدیمترین قرن اسلامى تاکنون غالب مورخان و سیرهنگاران و نویسندگان هماوا با یکدیگر شبانى را در زندگانى انبیاى عظام و پیغمبران اسلام به همین دیدگاه نگریستهاند. برخى با ذکر متن حدیث و برخى دیگر با توضیح و بیان در صحت و درستى آن تردید نکردهاند و کمتر کسى بدین نکته توجه کرده که اگر پیامبران الهى و بویژه پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله صاحب خلق والا و صبر و شکیب و صلابت و استقامت و دیگر کمالات خلقى و رفتارى بودهاند همه آن کمالها در پرتو وحى و تعلیم و تربیت آسمانى بوده است و بس و هرگز هیچ یک از آن کمالات نمىتواند به مساله شبانى مربوط باشد.
سوکمندانه باید گفت: دشمنان و بدخواهان پیغمبر اکرمصلى الله علیه وآله از دورترین زمان یعنى عصر بعثت وقتى در ترور شخص آن حضرت ناکام ماندند به توهین و ترور شخصیت آن رسول عظیمالشان پرداختند و نسبتهاى جنون، یتیمى تحقیرآمیز و آن جمله اشتغال به شبانى از آن قبیل تلاشهاى مذبوحانه است. اشراف جاهلى مکه با طرح شبانى و ربط دادن آن به رسالت و نبوت به زعم خود خواستند خدشه بر شخصیت آن بزرگوار وارد سازند لیکن وجود مورخانى همچون یعقوبى و حضور دانشمندان متعهد و تحلیلگران آگاه در درازناى زمان که مانند صرافان ناقد، اصل از بدل و سره از ناسره بازمىشناسند جاده را براى محققان دورههاى بعد هموار کردند و چنان زمینه مساعدى به وجود آمد که ما امروز مىتوانیم به سهولت در پرتو آن منابع و نصوص صحیح، قاطعانه نظر دهیم و غبار از چهره گرد گرفته تاریخ و سیره بزداییم.
نتیجه آن که: اولا: پیامبران به لحاظ با رسالت و پیامبرى، شبان نبودهاند اگر چه طبیعتا برههاى از عمر شریفشان را در شبانى و چوپانى گذراندهاند. ثانیا: پیامبر اکرم ما به شبانى اجیر کسى نشده و آن همه کمالات روحى و معنوى را در کلاس شبانى نیاموخته استبلکه چنان که در وصف امى بودن وى گفتهاند او درس ناخوانده و استاد ندیده تربیتشده آسمانى و وحیانى بوده است، "کان امیا یودب" (31) همچنین در زمینه اخلاق والا و صبر و حوصله او باید گفت ادب و تربیت وحیانى کارساز بوده است و هر انسان شریفى از این آبشخور مقدس و پربرکتباید سیراب گردد هر چند که رسول و پیامبر نباشد.
براستى اگر دانشمندان، به جاى بال و پر دادن به آن احادیث ضعیف و سخنان شعرگونه و تخیلى، در آیات قرآن مىنگریستند منشا کمالات پیامبر را مىجستند.
"فبما رحمه من الله لنت لهم…" "(آلعمران /159): در اثر مهر و رحمتخداوندى تو براى آنان نرمخوى شدى.
"وانک لعلى خلق عظیم" (القلم /4): حقا که تو صاحب خلقى بزرگ مىباشى و در تفسیر آیه فوق گفتهاند "کان خلقه القران یرضى برضاه و یسخط بسخطه": (32) خلق و خوى محمدصلى الله علیه وآله، خلق قرآنى بود راضى به رضاى او و خشمگین به خشم و غضب قرآن بود. و اگر علاوه بر قرآن، آن زلال صافى معرفت و آگاهى، از نهجالبلاغه امیرالمومنین بهره مىبردند آنچنان ره گم نمىکردند. "خداوند از دوران شیرخوارگى بزرگترین فرشته از فرشتگان خود را همراه و همدم رسول الله صلى الله علیه وآله کرده بود که او را به راه بزرگوارىها مىبرد و اخلاق نیکوى جهانى به او مىآموخت…" (33)
بنابر آنچه گفته شد، چقدر این سخن سست و واهى است که پیامبران و رسول اکرم از رهگذر شبانى و گوسفندچرانى به مردمدارى رسیده و از آن طریق به صبر و حوصله و دیگر کمالات اخلاقى و رفتارى دستیافتهاند!
به نظر نگارنده هر چند در اسرار آفرینش و تامل در آسمان و زمین و همه پدیدههاى هستى، امرى است پسندیده و نکتهاى است که قرآن به آن دستور داده است و محمدصلى الله علیه وآله شخصا، نخستین عامل به فرمانهاى قرآن شریف بوده است لیکن رسالت و پیامبرى را معلول تفکر و اندیشه بشرى دانستن همان خط سیاه صهیونیسم و صلیبیان کینهورز است که مستشرقان در اعصار اخیر آن را دنبال کرده و غربزدههاى عالم اسلام هم مرعوب آنان شده و این چنین یاوههایى را جعل کردند و مثل آنان مثل کسى است که زهر کشندهاى را در کپسولى خوشرنگ و معطر به خورد انسان بدهد. به صراحتباید گفت: رسالت محمدىصلى الله علیه وآله امرى وحیانى و آسمانى است و کمالات اخلاقى و رفتارى آن پیامبر بزرگ، ارتباط مستقیم با وحى و ادب قرآنى داشته است و از آن جمله: تفکر و اندیشه و تعقل است و این دو نکته را از هم تفکیک باید کرد.
چهارم: محمدصلى الله علیه وآله اجیر قریش!!
در زمینه برخورد ناجوانمردانه مکیان مشرک با محمدصلى الله علیه وآله و رسالت و دعوت توحیدى او، گسترده و مستقل سخن باید گفت. اجمال قضیه آن است که دعوت توحیدى پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله براى قریش بسیار سخت و سنگین بود زیرا کیان وجودى و شالوده نظام آنان را تهدید مىکرد. آنان کوششهاى فراوانى کردند تا محمدصلى الله علیه وآله را متقاعد کنند تا درباره بتهاى آنها سخنى نگوید و کارى نکند و در برابر هر چه بخواهد برایش فراهم کنند غافل از آن که تکلیف الهى و فرمان حق تعالى، قابل معامله نیست و محمدصلى الله علیه وآله با صلابت و استوارى به دعوت توحیدى خویش ادامه داد. قریش تا مرحله توطئه ترور شخص محمدصلى الله علیه وآله در دارالندوه، پیش رفتند ولى هجرت به مدینه آنان را در آن هدف شوم ناکام گذارد لیکن ترور شخصیتى همواره مورد توجه قریش بود. در این خصوص افسانه غرانیق نمونهاى شایسته توجه است، که مشرکان از آن، طرفى نبستند و خداوند متعال طى آیاتى، مشت آنان را باز کرد ولى سفیانیان و اخلافشان همان خط را دنبال کردند. بویژه، چنان که خاطرنشان کردیم، در دوره شکلگیرى تاریخ مکتوب عالمان بدکردار و درباریان اموى و مروانى نهایتخدمت را به ولینعمتان خود کردند و در کنار اسناد جنون قصههایى پرداختند و در واقع به بازسازى آن اقدامى مجدد کردند و موضوع یتیمى را برخلاف واقعیات، افسانهاى ساختند و دروغهایى در لابلاى قصه آوردند و از آن جمله، شبانى را به صورت اصلى موضوعى در رسالت، قلمداد کردند و سطح پیامبرى را پایین آوردند و تا آن جا پیش رفتند که محمدصلى الله علیه وآله یتیم و بینوا بوده در هیات شبانى براى اشراف و ثروتمندان مکه چوپانى مىکرده تا زندگى خود را بگذراند! در حالى که اولا: در مکه خشک و سوزان، دامدارى هیچگاه به عنوان حرفه و شغل متداول نبوده و نیست. و ثانیا: عمدهترین کار مکیان تجارت بود که در سال دو سفر به شام و یمن مىکردند یکى در تابستان و دیگرى در زمستان. و کار ابوطالب هم همین بوده و خود رسول اکرمصلى الله علیه وآله هم پس از رشد و بلوغ دو سفر تجارتى به شام کرد، و همانند مکیان از راه دادوستد و بازرگانى اعاشه مىکرده است پس شغل شبانى در کجاى حیات محمدصلى الله علیه وآله قرار دارد؟ آن هم در خدمت مشرکان مکه!
منشا این داستان جز حقد و کین قریش مشرک نمىتواند باشد که به بهانه یتیمى محمدصلى الله علیه وآله و ثروتمند نبودن او اولاد ابوسفیان خواستند شخصیت رسالى او را بشکنند و او را اجیر و مواجببگیر خود قلمداد کنند. زهى تلاش مذبوحانه!
در نفى چنان امرى دو بیان صریح یعقوبى که با اصول هم سازگار است کافى است علاوه بر آن که روایات شبانى سخت آشفته است و قراین دیگر هم چنان امرى را به ویژه در بعد سوم و چهارم آن به شدت نفى مىکند.
والحمدلله و صلىالله على رسوله الامین وآله المیامین
نقش اخلاق در سیره عملى پیامبر اسلام (ص)
یکى از شاخصه هاى پر اهمیت در پیشرفت اسلام اخلاق نیک و کلامدلاویز و پرجاذبه پیامبر اکرم (ص) با انسانها بود، این خلق نیکوتا بدان حدى بود که معروف شد سه چیز در پیشرفت اسلام نقش بهسزایى داشت:
1- اخلاق پیامبر (ص)
2- شمشیر و مجاهدات حضرت على (ع)
3- انفاق ثروت حضرت خدیجه (س)
در قرآن مجید، به نقش اخلاق پیامبر (ص) درپیشرفت اسلام و جذب دلها تصریح شده است، آن جا که مىخوانیم: "فبما رحمه من اللهلنت لهم و لو کنت فظا غلیظ القلب لانفضوا من حولک فاعف عنهمو استغفر لهم و شاورهم فى الامر; اى رسول ما! به خاطر لطف ورحمتى که از جانب خدا، شامل حال تو شده، با مردم مهربانگشتهاى، و اگر خشن و سنگدل بودى، مردم از دور تو پراکندهمىشدند، پس آنها را ببخش، و براى آنها طلب آمرزش کن، و درکارها با آنها مشورت فرما."
ازاین آیه استفاده مىشود که : 1- نرمش و اخلاق نیک، یک هدیه الهى است، کسانى که نرمش ندارند،از این موهبت الهى محرومند; 2- افراد سنگدل و سختگیر نمىتوانند مردمدارى کنند، و به جذبنیروهاى انسانى بپردازند; 3- رهبرى و مدیریت صحیح با جذب و عطوفت همراه است; 4- باید دستشکستخوردگان در جنگ و گنهکاران شرمنده را گرفت وجذب کرد (با توجه به این که شان نزول آیه مذکور در موردندامت فراریان مسلمان در جنگ احد نازل شده است); 5- مشورت با مردم از خصلتهاى نیک و پیوند دهنده است که موجبانسجام مىگردد.
پیامبر اسلام (ص) علاوه بر این که ارزشهاى اخلاقى را بسیار ارجمىنهاد، خود در سیره عملىاش مجسمه فضایل اخلاقى و ارزشهاى والاىانسانى بود، او در همه ابعاد زندگى با چهرهاى شادان و کلامىدلاویز با حوادث برخورد مىکرد.
به عنوان مثال، درتاریخ آمدهاست:در سال نهم هجرت هنگامى که قبیله سرکش طى بر اثر حملهقهرمانانه سپاه اسلام شکست خوردند، عدى بن حاتم که از سرشناساناین قبیله بود به شام گریخت، ولى خواهر او که "سفانه" نامداشت به اسارت سپاه اسلام درآمد.
سفانه را همراه سایر اسیران به مدینه آوردند و آنان را درنزدیک مسجد در خانهاى جاى دادند، روزى رسول خدا (ص) از آناسیران دیدن کرد، سفانه از موقعیت استفاده کرده و گفت: "یا محمد هلک الوالد و غاب الوافد فان رایت ان تخلى عنى، و لا تشمت بى احیاء العرب، فان ابى کان یفک العانى، و یحفظ الجار، و یطعمالطعام، و یفشى السلام، و یعین على نوائب الدهر;
اى محمد!پدرم (حاتم) از دنیا رفت، و نگهبان و سرپرستم (عدى) ناپدید شدو فرار کرد، اگر صلاح بدانى مرا آزاد کن، و شماتت و بدگویىقبیلههاى عربها را از من دور ساز، همانا پدرم (حاتم) بردگانرا آزاد مىساخت، از همسایگان نگهبانى مىنمود، و به مردم غذامىرسانید، و آشکارا سلام مىکرد، و در حوادث تلخ روزگار، مردمرا یارى مىنمود."
پیامبر اکرم (ص) که به ارزشهاى اخلاقى، احترام شایان مىنمود، بهسفانه فرمود: "یا جاریه هذه صفه المومنین حقا، لو کان ابوک مسلما لترحمناعلیه; اى دختر! این ویژگىهایى که برشمردى، از صفات مومنانراستین است، اگر پدرت مسلمان بود، ما او را مورد لطف و رحمتقرار مىدادیم." آنگاه پیامبر (ص) به مسوولین امر فرمود:"خلوا عنها فان اباها کان یحب مکارم الاخلاق; این دختر را بهپاس احترامى که پدرش به ارزشهاى اخلاقى مىنمود، آزاد سازید.".
آن گاه پیامبر (ص) لباس نو به او پوشانید، و هزینه سفر به شامرا در اختیار او گذاشت، و او را همراه افراد مورد اطمینان بهشام نزد برادرش رهسپار کرد.
نمونههایى از اخلاق پیامبر (ص)
در سیره عملى پیامبر (ص) صدها نمونه از اخلاق نیک و زیبا وجوددارد که هر کدام نشانگر قطرهاى از اقیانوس عظیم حسن خلق آنحضرت است، همان گونه که خداوند با تعبیر "و انک لعلى خلقعظیم; و همانا تو اخلاق عظیم و برجستهاى دارى" به این مطلباشاره فرموده است.
نظر شما را به چند نمونه از آنها جلبمىکنیم: 1- عدى بن حاتم مىگوید: "هنگامى که خواهرم سفانه به اسارتسپاه اسلام درآمد و من به سوى شام گریختم، پس از مدتى خواهرمبا کمال وقار و متانت به شام آمد و مرا در مورد این کهگریختهام و او را تنها گذاشتم سرزنش کرد، عذرخواهى کردم، پساز چند روزى از او که بانویى خردمند و هوشیار بود، پرسیدم:"این مرد (پیامبر اسلام) را چگونه دیدى؟" گفت: "سوگند بهخدا او را رادمردى شکوهمند یافتم، سزاوار است که به اوبپیوندى که در این صورت به جهانى از عزت و عظمت پیوستهاى".
با خود گفتم به راستى که نظریه صحیح همین است، به عنوان پذیرشاسلام، به مدینه سفر کردم، پیامبر (ص) در مسجد بود، در آن جا بهمحضرش رسیدم، سلام کردم، جواب سلامم را داد و پرسید:کیستى؟ عرض کردم عدى بن حاتم هستم، آن حضرت برخاست و مرا بهسوى خانهاش برد، در مسیر راه با این که مرا به خانه مىبرد،بانویى سالخورده و مستضعف با او دیدار کرد، اظهار نیاز نمود،پیامبر (ص) به مدتى طولانى در آنجا توقف کرد و آن بانو را درمورد تامین نیازهایش راهنمایى فرمود. با خود گفتم:"سوگند به خدا این شخص پادشاه نیست."
سپس از آن جا گذشتیم وبه خانه رسول خدا (ص) وارد شدم، پیامبر (ص) از من استقبال وپذیرایى گرمى نمود، زیراندازى که از لیف خرما بود، نزدم آوردو به من فرمود: بر روى آن بنشین. گفتم: بلکه شما بر آنبنشینید. فرمود: نه، شما بر آن بنشین، خود آن حضرت بر روىزمین نشست، با خود گفتم: این نیز نشانه دیگر که آن حضرت،پادشاه نیست. سپس مطلبى از دینم را که راز پوشیده بود بیانفرمود، دریافتم که او بر رازها آگاهى دارد، و فهمیدم کهپیامبر مرسل مىباشد، بیانات و پیشگوییها و مهربانىهایش مراشیفتهاش کرده و همانجا مسلمان شدم."
2- در جنگ خیبر که با حضور شخص پیامبر (ص) در سال هفتم هجرترخ داد، پس از پیروزى سپاه اسلام بر سپاه کفر، جمعى از یهودیانبه اسارت سپاه اسلام درآمدند، یکى از اسیران، صفیه دختر حى بناخطب (دانشمند سرشناس یهود) بود.بلال حبشى، صفیه را به همراه زنى دیگر به اسارت گرفت و آنها رابه حضور پیامبر (ص) آورد، ولى هنگام آوردن آنها اصول اخلاقى رارعایت نکرد، و آنها را از کنار جنازههاى کشتهشدگان یهود حرکتداد، صفیه وقتى که پیکرهاى پاره پاره یهودیان را دید بسیارناراحتشد و صورتش را خراشید، و خاک بر سر خود ریخت، و سختگریه کرد.
هنگامى که بلال آنها را نزد پیامبر (ص) آورد،پیامبر (ص) از صفیه پرسید: "چرا صورتت را خراشیدهاى و اینگونه خاکآلود و افسرده هستى؟! " صفیه ماجراى عبورش از کنارجنازهها را بیان کرد، رسول اکرم (ص) از رفتار غیر انسانى و خلافاخلاق اسلامى بلال حبشى ناراحت شده و بلال را سرزنش کرده و فرمود: "ا نزعت منک الرحمه یا بلال حیث تمر بامراتین على قتلىرجالهما; اى بلال! آیا مهر و محبت و عاطفه از وجود تو رختبربسته که آنها را از کنار کشتهشدگانشان عبور مىدهى؟! چرابىرحمى کردى؟"
جالب این که پیامبر اکرم (ص) براى جبران رنجها و ناراحتىهاىصفیه، با او ازدواج کرد، سپس او را آزاد، و بار دیگر باپیش نهاد صفیه با او ازدواج نمود و به این ترتیب، ناراحتىهاى اورا به طور کلى از قلبش زدود.
3- در ماجراى جنگ حنین که در سال هشتم هجرت رخ داد، شیماءدختر حلیمه که خواهر رضاعى پیامبر (ص) بود، با جمعى از دودمانشبه اسارت سپاه اسلام درآمدند، پیامبر (ص) هنگامى که شیماء را درمیان اسیران دید، به یاد محبتهاى او و مادرش در دورانشیرخوارگى، احترام و محبتشایانى به شیماء کرد. پیش روى اوبرخاست و عباى خود را بر زمین گستراند، و شیماء را روى آننشانید، و با مهربانى مخصوصى از او احوالپرسى کرد، و به اوامر فرمود: "تو همان هستى که در روزگار شیرخوارگى به من محبتکردى…" (با این که از آن زمان حدود شصتسال گذشته بود).
شیماء از پیامبر (ص) تقاضا کرد، تا اسیران طایفهاش را آزادسازد، یامبر (ص) به او فرمود:"من سهمیه خودمرا بخشیدم،و در مورد سهمیه سایر مسلمانان،به تو پیشنهاد مىکنم که بعد از نماز ظهر برخیز و در حضورمسلمانان، بخشش مرا وسیله خود قرار بده تا آنها نیز سهمیه خودرا ببخشند.
شیماء همین کار را انجام داد، مسلمانان گفتند: "ما نیز بهپیروى از پیامبر (ص) سهمیه خود را بخشیدیم."
سیرهنویس معروفابن هشام مىنویسد: "پیامبر (ص) به شیماء فرمود: اگر بخواهى باکمال محبت و احترام، در نزد ما بمان و زندگى کن، و اگر دوستدارى تو را از نعمتها بهرهمند مىسازم و به سلامتى به سوى قومخود بازگرد؟" شیماء گفت: مىخواهم به سوى قوم خود بازگردم.پیامبر (ص) یک غلام و یک کنیز به او بخشید و این دو با همازدواج کردند، و به عنوان خدمتکار خانه شیماء به زندگى خودادامه دادند.
4- مهربانى و اخلاق نیکوى پیامبر (ص) در حدى بود که امام صادق (ع)فرمود:روزى رسول خدا (ص) نماز ظهر را با جماعتخواند، مردم بسیارى بهاو اقتدا کردند، ولى آنها ناگاه دیدند آن حضرت بر خلاف معمولدو رکعت آخر نماز را با شتاب تمام کرد (مردم از خودمىپرسیدند، به راستى چه حادثه مهمى رخ داده که پیامبر (ص)نمازش را با شتاب تمام کرد؟!) پس از نماز از پیامبر (ص)پرسیدند: "مگر چه شده؟ که شما این گونه نماز را (با حذفمستحبات) به پایان بردى؟" پیامبر (ص) در پاسخ فرمود:"اما سمعتم صراخ الصبى; آیا شما صداى گریه کودک رانشنیدید؟" معلوم شد که کودکى در چند قدمى محل نمازگزارانگریه مىکرده، و کسى نبود که او را آرام کند، صداى گریه او دلمهربان پیامبر (ص) را به درد آورد، از این رو نماز را با شتابتمام کرد، تا کودک را از آن وضع بیرون آورده، و نوازش نماید.
5- عبد الله بن سلام از یهودیان عصر پیامبر (ص) بود، عواملى ازجمله جاذبههاى اخلاق پیامبر (ص) موجب شد که اسلام را پذیرفت ورسما در صف مسلمانان قرار گرفت، او دوستى از یهودیان به نام"زید بن شعبه" داشت، عبدالله پس از پذیرش اسلام همواره زیدرا به اسلام دعوت مىکرد، و عظمت محتواى اسلام را براى او شرحمىداد بلکه به اسلام گرویده شود، ولى زید هم چنان بر یهودىبودن خود پافشارى مىکرد و مسلمان نمىشد.
عبدالله مىگوید: روزىبه مسجدالنبى رفتم ناگاه دیدم، زید در صف نماز مسلمانان نشستهو مسلمان شده است، بسیار خرسند شدم، نزدش رفتم و پرسیدم "علتمسلمان شدنت چه بوده است؟" زید گفت: تنها در خانهام نشستهبودم و کتاب آسمانى تورات را مىخواندم، وقتى که به آیاتى کهدر مورد اوصاف محمد (ص) بود رسیدم، با ژرفاندیشى آن را خواندمو ویژگى هاى محمد (ص) را که در تورات آمده بود به خاطر سپردم،با خود گفتم بهتر آن است که نزد محمد (ص) روم و او رابیازمایم، و بنگرم که آیا او داراى آن ویژگىها که یکى از آنها"حلم و خویشتندارى" بود هستیا نه؟ چند روز به محضرش رفتم،و همه حرکات و رفتار و گفتارش را تحت نظارت دقیق خود قراردادم، همه آن ویژگىها را در وجود او یافتم، با خود گفتم تنهایک ویژگى مانده است، باید در این مورد نیز به کند و کاو خودادامه دهم، آن ویژگى حلم و خویشتندارى او بود، چرا که درتورات خوانده بودم: "حلم محمد (ص) بر خشم او غالب است، جاهلانهرچه به او جفا کنند، از او جز حلم و خویشتندارى نبینند."
روزى براى یافتن این نشانه از وجود آن حضرت، روانه مسجد شدم،دیدم عرب بادیهنشینى سوار بر شتر به آنجا آمد، وقتى کهمحمد (ص) را دید، پیاده شد و گفت: "من از میان فلان قبیله بهاینجا آمدهام، خشکسالى و قحطى باعثشده که همه گرفتار فقر ونادارى شدهایم، مردم آن قبیله مسلمان هستند، و آهى در بساطندارند، وضع ناهنجار خود را به شما عرضه مىکنند، و امید آن رادارند که به آنها احسان کنى."
محمد (ص) به حضرت على (ع)فرمود:آیا از فلان وجوه چیزى نزد تومانده است؟ حضرت على (ع) گفت: نه،پیامبر (ص) حیران و غمگین شد، همان دم من به محضرش رفتم عرضکردم اى رسول خدا! اگر بخواهى با تو خرید و فروش سلف کنم،اکنون فلان مبلغ به تو مىدهم تا هنگام فصل محصول، فلان مقدارخرما به من بدهى، آن حضرت پیشنهاد مرا پذیرفت، و معامله راانجام داد، پول را از من گرفت و به آن عرب بادیهنشین داد.
منهم چنان در انتظار بودم تا این که هفت روز به فصل چیدن خرمامانده بود، در این ایام روزى به صحرا رفتم، در آنجا محمد (ص)را دیدم که در مراسم تشییع جنازه شخصى حرکت مىکرد، سپس درسایه درختى نشست و هر کدام از یارانش در گوشهاى نشستند، منگستاخانه نزد آن حضرت رفتم، و گریبانش را گرفتم و گفتم:"اى پسر ابو طالب! من شما را خوب مىشناسم که مال مردم رامىگیرید و در بازگرداندن آن کوتاهى و سستى مىکنید، آیا مىدانىکه چند روزى به آخر مدت مهلت بیشتر نمانده است؟"
من با کمالبىپروایى این گونه جاهلانه با آن حضرت رفتار کردم (با این کهچند روزى به آخر مدت مهلتباقىمانده بود) ناگاه از پشتسر آنحضرت، صداى خشنى شنیدم، عمر بن خطاب را دیدم که شمشیرش را ازنیام برکشیده ، به من رو کرد و گفت: "اى سگ! دور باش." عمرخواست باشمشیر به من حمله کند، محمد (ص) از او جلوگیرى کرد وفرمود:"نیازى به این گونه پرخاشگرى نیست، باید او (زید) را به حلمو حوصله سفارش کرد، آن گاه به عمر فرمود:"برو از فلان خرمافلان مقدار به زید بده."
عمر مرا همراه خود برد و حق مرا داد،به علاوه بیست پیمانه دیگر اضافه بر حقم به من خرما داد. گفتم: این زیادى چیست؟ گفت:چه کنم حلم محمد (ص) موجب آن شده است، چون تو از نهیب وفریاد خشن من آزرده شدى،محمد (ص) به من دستور داد این زیادىرا به تو دهم، تا از تو دلجویى شود، و خوشنودى تو به دست آید.
هنگامى که آن اخلاق نیک و حلم عظیم محمد (ص) را دیدم مجذوب اسلامو اخلاق زیباى محمد (ص) شدم، و گواهى به یکتایى خدا، و رسالت محمد (ص) دادم و در صف مسلمانان درآمدم.
اینها چند نمونه از سلوک اخلاقى پیامبر اسلام (ص) بود، که هرکدام چون آیینه اى شفاف ما را به تماشاى جمال زیباى اخلاق نیکآن حضرت دعوت مىکند، و یکى از راز و رمزهاى مهم پیشرفت اسلامدر صدر اسلام را که بسیار چشمگیر بود، به ما نشان مىدهد. در فرازى از گفتار حضرت على (ع) در شان اخلاق پیامبر (ص) چنینآمده:"رفتار پیامبر (ص) با همنشینانش چنین بود که دائما خوشرو،خندان، نرم و ملایم بود، هرگز خشن، سنگدل، پرخاشگر، بدزبان،عیبجو و مدیحهگر نبود، هیچ کس از او مایوس نمىشد، و هر کس بهدر خانه او مىآمد، نومید باز نمىگشت، سه چیز را از خود دورکرده بود; مجادله در سخن، پرگویى، و دخالت در کارى که به اومربوط نبود، او کسى را مذمت نمىکرد، و از لغزشهاى پنهانى مردمجستجو نمىنمود، جز در مواردى که ثواب الهى دارد سخن نمىگفت،در موقع سخن گفتن به قدرى گفتارش نفوذ داشت که همه سکوت نمودهو سراپا گوش مىشدند… ."
فرا رسیدن ماتم جانسوز رحلت کاملترین انسان، حضرت ختمى مرتبتو شهادت سبط اکبرش حضرت امام حسن مجتبى علیه السلام را در اینروز و هم چنین شهادت امام على بن موسى الرضا علیه السلام را درآخر این ماه به فرزند دلبندش حضرت ولى الله الاعظم ارواحنافداه، مقام معظم رهبرى و به جهان بشریت، و مسلمانان دنیا وشیعیان و به ویژه امت پاسدار اسلام و پیروان اهل بیت عصمت وطهارت تسلیت عرض مىکنیم به این امید که ان شاء الله پیروى ازثقلین را سرلوحه اعمال خود قرار دهیم تا پیامبر و خداى پیامبراز ما خشنود و به شفاعت آن ذوات پاک در روز "وا نفسا" نایلآییم.
گوشهاى ازاخلاق عظیم پیامبر (ص)
روزهایى بس شیرین و بهیادماندنى و تاریخ ساز پیامبر را نمىتوان با الفاظ و سخنان ناقص انسانهاى ناقصتوصیف و تعریف کرد.
او هرگز در این واژهها نمىگنجد و فراتر از آن است. انسانکاملى که تمام افلاک و موجودات را خدا به خاطر او آفرید واگر او نبود، هیچ چیز نبود. "لولاک لما خلقت الافلاک" و الاانسانى که تا قاب قوسین او ادنى بالا رفت و به جایى رسید کهجبرئیل آن ملک مقرب و واسطه وحى الهى به آنجا هرگز نرسد وبا صراحتبه او عرض کرد: اگر یک مو بالاتر روم به نور تجلىبسوزد پرم. ولى رسول الله رفت و به جایى رفت که نه در خرد آیدو نه بر ورق نگاشته شود و نه حتى در وهم وخیال! اوست کسى کهخدایش دربارهاش فرمود: "و انک لعلى خلق عظیم" پس مابه جاىاینکه حرفى بزنیم که نه آغازش و نه انجامش ما را به جایىمىرساند چرا که جز آفریدهاش و برادرش کسى او را نخواهد شناخت"یا على ما عرف الله الا انا و انت و ما عرفنى الا الله وانت و ما عرفک الا الله و انا" پس روا است که لب فرو بندیم وسخن کمتر گوئیم.
بیائیم در این سخن ربانى که پیامبر را داراى منشى سترگ واخلاقى عظیم معرفى مىکند بیاندیشیم و از زبان روایت نمى از ایناقیانوس پرفیض برگیریم، شاید برخى عزیزان به کار بندند و ازرسول الله الگوى زندگى بگیرند که قرآن فرمود: "و لکم فى رسولالله اسوه حسنه" .
جملههایى کوتاه در منش و روش زندگى حضرت بیان مىشود که همبرکت است و پر مایه برکتى است و هم برنامه به زیستى وخداپسندانه:
1 آن قدر حضرت متواضع و فروتن بود که متن روایت او را"خاضع الطرف" مىنامد یعنى به زمین نگاه مىکرد و سر را کمتربالا مىبرد، این چنین با وقار و متین… با ادب و فروتن. چناندر برابر خالقش خاضع و خاشع بود که بیشتر سرفرود مىآورد و کمترسر را بلند مىکرد چه پیوسته خدا را حاضر و ناظر مىدید و لحظهاىبلکه کمتر از لحظهاى هم از یاد و ذکر خدا غافل نبود.
2 یکى دیگر از نشانههاى بارز تواضع و خوى نیکویش این بود کهبه هر که مىرسید، پیشقدم در سلام کردن بر او بود، سلام که خودتحیت اسلامى است و پیامبر آن را به ما یاد داده، خود نیز بیش ازهمه و پیش از همه به آن عمل مىکرد و قبل از آنکه دیگرى بر اوسلام کند، او خود سلام مىکرد. هرگز پیامبر ملاحظه نمىکرد که آنفرد بزرگ استیا کوچک، دانشمند استیا بىسواد، ثروتمند استیافقیر. آرى حضرت آنقدر عظمت داشت که بر همه افراد بدون ملاحظههاىایسمى، شغلى، خطى، مسئولیتى، مالى و… سلام مىکرد و او بااینکه بزرگترین از هر نظر بود بر کوچکترین انسانها از هرنظر سلام مىکرد و بیشتربراى اینکه ما را به این سنتحسنهتشویق کند مىفرمود: سلام را نود و نه حسنه است و جوابش یک حسنه.
3 پیامبر هرگز بدون جهتسخن نمىگفت، و اگر سخنى مىگفتبیشترجنبه موعظه و پند داشت، یا مطلبى را مىآموخت و یا به معروف وخیرى امر مىکرد و یا از شر و منکرى مردم را باز مىداشت، تمامسخنانش سودمند و یک کلمه، نه بلکه یک حرف، پوچ و بىارزش نبود،زیرا خوب مىدانست که: "و ما یلفظ من قول الا لدیه رقیب عتید"وانگهى پیامبر اسوه است و الگو و اوست انسان کامل. پیامبر کسىاست که نخستین آفریده پروردگار، نور مبارکش است: "اول ما خلقالله نورى" پس، از این نور کامل چیزى تراوش نمىکند جز نور، وهرچه مىگوید گفته خدا است "و ما ینطق عن الهوى ان هو الا وحىیوحى" .
4 و پیامبر هرگز از ذکر خدا غافل نمىشد. در روایت است: "ولایجلس و لایقوم الا على ذکر" او نمىنشست و برنمىخاست جز با ذکرو یاد خدا. پیامبر در هر آن قرین و همنشین ذکر خدا بود چه برزبان آورد و چه در دل گوید. او خود ذکر خدا را کفاره مجلسمىدانست و اعلام مىداشت که اگر در مجلسى یاد خدا نباشد یا ذکرىاز اهل بیت که آن نیز یاد خدا است، پس آن مجلس بر اهلش وزر ووبال است و نحس است و شوم. و اگر حضرت مىخندید از تبسم تجاوزنمىکرد "جل ضحکه التبسم" زیرا قهقهه و خنده با صدا با شئونانسان مودب منافات دارد چه رسد به انسان کامل و چه رسد به اشرفمخلوقات.
5 یکى دیگر از موارد تواضع و فروتنى حضرت این بود که هر وقتوارد مجلس مىشد، هر جا که جاى خالى بود مىنشست، مانند ماخودخواهان یا نادانان نبود که دنبال صدر مجلس هستیم، و خیالمىکنیم که باید بالا و بالاتر نشست. اصلا آن جا که انسان والامىنشیند والا است نه آنکه انسان والا باید در جاى والا نشیند.
عزیزانم! قطعا این از تواضع است که انسان در جایى که خالىاستبنشیند و هرگز منتظر نباشد که دیگران در برابرش قد علمکنند و برخیزند تا آن جناب را در صدر مجلس بنشانند. این حالتبدون تردید برخاسته از هواى نفس است و تکبر که باید زدوده شودو گاهى بلکه بیشتر به خاطر عقدههاى درونى و محرومیتهاى دیرینهاست که شخص مىخواهد از این راه خودى را نشان دهد!!
6 پیامبر آرام و آهسته سخن مىگفت و هیچ گاه فریاد نمىزد وصدا را بلند نمىکرد. و مجلس آن حضرت نیز از چنان آرامشىبرخوردار بود که عین ادب و تواضع است و کسى در مجلس پیامبربلند سخن نمىگفت "و اغضض من صوتک" و دستور هم همین بود کهکسى صدایش را بالاتر از صداى رسول الله نکند "لاترفعوا اصواتکمفوق صوت النبى" و چون خود حضرت آهسته و آرام سخن مىگفت لذامجلسش بسیار آرام و باوقار بود که حتى صداى به هم زدن بالپرنده به گوش مىرسید.
7 "لایقطع على احد کلامه" هرگز سخن کسى را قطع نمىکرد و تاشخصى مشغول سخن گفتن بود، به او خوب گوش مىداد و پس از تمامشدن سخنش آرام پاسخش را مىگفت. و چنان اصحابش را تربیت کردهبود که هرگاه لب مبارکش به سخن وا مىشد، تمام حاضران ساکتمىشده و سراپا گوش مىشدند "کان على رووسهم الطیر" و هرگاهسخن حضرت تمام مىشد بدون آنکه سخنانشان با هم تزاحم کند، با هریک به نوبتحرف مىزد.
8 نکته دیگرى که بسیار جالب و ارزنده است و باید مدنظر قرارگیرد این است که حضرت در هنگام سخن گفتن، به افراد یکسان نگاهمىکرد "و کان یساوى فى النظر والاستماع للناس" و بایدسخنگویان محترم این مطلب را دقت کنند که یکسان و مساوى درحال حرف زدن به این طرف و آن طرف نگاه کنند زیرا این نکتهظریف اخلاقى است که در نگریستن به افراد(هنگام صحبت کردن)انسانفرق بین این و آن نگذارد و همه را به یک دید بنگرد کهامیدواریم در موارد دیگر نیز این تساوى و یکساننگرى حفظشود.راستى چه زیبا است تربیت رسول الله! بنابراین، هر کهبخواهد بیشتر به پیامبر نزدیک گردد، باید رفتار و اخلاقش را باآن حضرت نزدیکتر کند.
9 "و کان یجالس الفقراء و یواکل المساکین" او نه تنها بامالداران و دارایان مجالست مىکرد بلکه با فقرا و مستمندان نیزهمنشین بود. بلکه قطعا حضرت از نشستن با فقرا بیشتر لذت مىبردو اگر با ثروتمندان مىنشستبه خاطر هدایت کردن آنان بود نه چیزدیگر.
10 هرگاه پیامبر مىخواستبه مجلس وارد شود و با مردمبرخورد کند، خود را طبق موازین اسلامى آرایش مىداد یعنى درآینه مىنگریست و موهاى خود را شانه مىزد و چنین در روایت آمدهاست "و کان ینظر فى المرآه و یتمشط" و نه تنها حضرت لباستمیز و مرتب مىپوشید و محاسن مبارک را شانه مىزد بلکه پیوستهبوى خوش عطر از حضرت از مسافتى دور استشمام مىشد. بگذریمکه خود حضرت خوشبو بود و بوى خوشش دوست و دشمن را جذب مىکرد،که همواره از عطر نیز استفاده مىنمود. راوى مىگوید: قبل ازآنکه حضرت به مسجد وارد شود، ما خبردار مىشدیم زیرا بوى عطرشاز مسافتى به مشاممان مىخورد و متوجه ورود حضرت مىشدیم. خودحضرت نیز مىفرماید: "ان الله یحب من عبده اذا خرج الى اخوانهان یتهیا لهم و یتجمل" خداوند دوست دارد که بندهاش هرگاهمىخواهد با برادرانش ملاقات کند، خود را آماده کند و براى آنهاآرایش نماید.
اسلام دستور آراستن داده است نه مانند برخى ساده لوحان که باموهاى ژولیده و لباس نامرتب مىآیند و خیال مىکنند این از زهداست. نه! این از زهد اسلامى کاملا به دور است. زهد این است که بهدنیا و ملذاتش دل نبندیم نه اینکه صوفى منشانه زندگى کنیم وژولیده سیما در میان مردم حاضر شویم!
11 پیامبر اگر سواره بود هرگز نمىپذیرفت که شخصى همراه وهمگام او پیاده راه رود. از او مىخواست که بر مرکبش در کنارشسوار شود و اگر قبول نمىکرد یا امکان نداشت، به او مىفرمود:
از من جلوتر برو تا من در پس تو آیم و به تو برسم. این چه عظمتو بزرگوارى است انسانها را سرگردان مىکندو به حیرت وامىدارد.
12 اگر سه روز مىگذشت و دوستش یا برادر دینىاش را نمىدید ازاو سوال مىکرد، پس اگر به مسافرت رفته بود برایش دعا مىکردواگر در شهر بود حتما از احوالش تفقد مىنمود و به زیارتش مىرفتواگر بیمار بود به عیادتش مىشتافت.
13 پیامبر آنقدر مهمان نواز بود و مهمانش را احترام و تقدیرمىکرد که هرگاه کسى بر او وارد مىشد، حضرت متکا و مسند خود رابه او مىداد و اگر نمىپذیرفت آنقدر اصرار مىکرد تا قبول کند.
14 حضرت ضمن اینکه بسیار هیبت داشت، براى اینکه حاضرین ازدیدارش هراس نکنند و دیدارش آنان را نرنجاند، گاهى شوخى مىکردو لطیفهاى در حد میزان شرعى مىگفت که هیبتش حاضران را بهوحشت نیاندازد و جرات سخن گفتن را از آنان سلب نکند. بویژهاگر مىیافت که یکى از یارانش ناراحت و غمگین استبا او شوخىمىکرد تا غمش را بزداید. و اصلا پیامبر آن گونه با افراد سخنمىگفت که مناسب با وضعیت علمى و حالت روانى آنان بود. در روایتآمده است: "و کان یخاطب جلساءه بما یناسب" و به اندازه عقل ودرکشان با آنان سخن مىگفت و مىفرمود: "ما پیامبران ماموریتداریم که با مردم به اندازه عقولشان سخن بگوئیم" .
15 مىفرمود: "اکرم اخلاق النبیین و الصدیقین البشاشه اذاتراووا و المصافحه اذا تلاقوا" برترین اخلاق پیامبران ورادمردان خوشروئى است هنگامى که به هم مىرسند و مصافحه و دستدادن به یکدیگر است هنگامى که با هم ملاقات مىکنند و لذا هر وقتپیامبر مسلمانى را مىدید فورا با او مصافحه مىکرد وبه او دستمىداد و بر این امر بسیار تاکید مىنمود. در روایت است کههرگاه دو مومن به هم مىرسند و مصافحه کنند گناهانشان مىریزدمانند برگ درختان(در فصل خزان).
این بود چند جمله کوتاه ولى پرفایده از سیره و منشپیامبر که براى استفاده عموم عرض شد تا شاید در این هفته وحدتبه کار گیریم و با هم پیوند صلح وصفا بندیم و دلها را از رشک وحسد و زیغ و رین پاک کنیم و گذشتهها را به خاطر خدا نادیدهبگیریم و از لغزشهاى برادرانمان بگذریم(که خود نیز بسیار لغزشداریم)و وحدت را نه در سخن و گفتار که در عمل و کردار اجراکنیم و قلبها را از کینه و عداوت دور سازیم و با هم چنانکه خداو رسولش خواهد برادروار زندگى کنیم و اگر از دیگرى انتقادداریم تلاش کنیم که انتقادمان سازنده و برادرانه باشد نه کینهتوزانه و انتقامگرانه. باشد که روح رسول الله و روح فرزندشروحالله از ما خشنود گردد و کشورمان رنگ صفا و محبتبه خودگیرد و راه نفوذ دشمنان قطع شود و دوستان، دشمنى را کنارگذارند و ولى حمیم گردند و عهد اخوت و برادرى را دوباره تجدیدکنیم والسلام.
پی نوشتها:
1- سعیدبن هبهالله قطب راوندى، قصص الانبیاء، ص 106، چاپ نخست 1409ق مشهد.
2- همان، ص284.
3- محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج16، ص224. موسسه الوفاء، بیروت.
4- فضلبن حسن طبرسى، مجمعالبیان،ج5، ص41، داراحیاء التراث العربى، 1379ق بیروت.
5- بحارالانوار، ج6، ص 226.
6- ابوجعفر محمدبن على، کمالالدین و تمام النعمه، ص542، دارالکتب الاسلامیه، تهران، و درباره قصه شق صدر نک: آینه پژوهش، شماره دهم، مقاله نگارنده.
7- بحارالانوار، ج18، ص184.
8- همان، ص194.
9- محمدبن اسماعیل، صحیح بخارى، ج3، ص 115، داراحیاء التراث.
10- نک: سوره قصص، آیههاى 23-29 و ایضا: قصص الانبیاء ص 148-152.
11- نک: سوره فرقان، آیههاى 7 و 20.
12- احمدبن ابى یعقوب، تاریخ یعقوبى، ج2، ص21، دار صادر، دار بیروت، 1379ق.
13- تاریخ یعقوبى، ج2، ص11.
14- بیهقى، دلائل النبوه، ج2، ص65، دارالکتب العلمیه، بیروت.
15- ابن ماجه قزوینى، سنن، ج2، ص727.
16- همان، تعلیقه محقق کتاب.
17- علىبن برهانالدین، السیره الحلبیه، ج1، ص125.
18- صحیح بخارى، ج3، ص115.
19- السیره الحلبیه، ج1، ص126.
20- ابوالفرج عبدالرحمان ابن الجوزى، صفه الصفوه، ج1، ص23، حیدرآباد هند، 1388ق.
21- جعفر مرتضى العاملى، الصحیح من سیره النبى الاعظم، ج1، ص108، چاپ نخست.
22- دلائل النبوه بیهقى، ج1، ص66.
23- نک: معجم وسیط، ماده قلص.
24- ابن حجر، تهذیب التهذیب، ج3، ص240 و 239.
25- تاریخ یعقوبى، ج2، ص21.
26- علىبن محمد صدوق، علل الشرایع، ص 32، داراحیاء التراث، 1385 هق، نجف. و نک: بحارالانوار، ج11، ص 65 و سفینهالبحار، ج2، ص565.
27- نک: محمد حسنین هیکل، حیاه محمدصلى الله علیه وآله، ص80، سال 1354، قاهره.
28- السیره الحلبیه، ج1، ص126.
29- جعفر سبحانى، فروغ ابدیت، ج1، قم، 1363; ص 188; ناگفته نماند قسمت اخیر سخنان استاد فشرده نقل شد.
30- بحارالانوار، ج64، ص117.
31- السیره الحلبیه، ج1، ص127.
32- ابوالفضل قاضى عیاض، الشفا بتعریف حقوق المصطفى، ج1، ص96، دارالفکر، بیروت.
33- سید شریف رضى، نهجالبلاغه، خطبه قاصعه 192، صبحى صالح، بیروت.
فهرست مطالب
مقدمه 1
ولادت و خانواده 1
اخلاق خدیجه (س) 1
آیا خدیجه (س) قبل از پیامبر (ص) ازدواج کرده بود ؟ 2
آشنایى با حضرت محمد (ص) 3
ازدواج خدیجه 3
احترام پیغمبر خدا (ص) به خدیجه 4
خصال خدیجه (س) 5
درود خدا بر خدیجه 7
نقش خدیجه در پیشبرد اسلام 7
فرزندان خدیجه 8
وصیتخدیجه 9
وفات خدیجه (س) 10
یاد خدیجه 11
شبانى حضرت محمد صلى الله علیه وآله وسلم 13
مقدمه 13
اول: شبانى و دامدارى 14
دوم: شبانى و اجیرى براى دیگران 17
سوم: شبانى و رسالت 23
حدیث: 23
چهارم: محمدصلى الله علیه وآله اجیر قریش!! 28
نقش اخلاق در سیره عملى پیامبر اسلام (ص) 30
نمونههایى از اخلاق پیامبر (ص) 33
پی نوشتها: 49
48