موضوع تحقیق:
جایگاه زن درقرآن
فهرست مطالب
عنوان:
قرآن زن ومرد را یک سرشتی می داند
مقام والای مادر در قرآن
علت تصریح به ذکورت وانوثت درقرآن
حضرت فاطمه(ع)
زنان الگواز نظر قرآن
منابع
قرآن زن و مرد را یک سرشتى مىداند
قرآن تنها مجموعه قوانین نیست.محتویات قرآن صرفا یک سلسله مقررات و قوانین خشک بدون تفسیر نیست.در قرآن،هم قانون است و هم تاریخ و هم موعظه و هم تفسیر خلقت و هم هزاران مطلب دیگر.قرآن همان طورى که در مواردى به شکل بیان قانون دستور العمل معین مىکند و در جاى دیگر وجود و هستى را تفسیر مىکند،راز خلقت زمین و آسمان و گیاه و حیوان و انسان و راز موتها و حیاتها،عزتها و ذلتها،ترقیها و انحطاطها،ثروتها و فقرها را بیان مىکند.
قرآن کتاب فلسفه نیست،اما نظر خود را درباره جهان و انسان و اجتماع-که سه موضوع اساسى فلسفه است-به طور قاطع بیان کرده است.قرآن به پیروان خود تنها قانون تعلیم نمىدهد و صرفا به موعظه و پند و اندرز نمىپردازد بلکه با تفسیر خلقتبه پیروان خود طرز تفکر و جهان بینى مخصوص مىدهد.زیر بناى مقررات اسلامى در باره امور اجتماعى از قبیل مالکیت،حکومت،حقوق خانوادگى و غیره همانا تفسیرى است که از خلقت و اشیاء مىکند.
از جمله مسائلى که در قرآن کریم تفسیر شده موضوع خلقت زن و مرد است.قرآن در این زمینه سکوت نکرده و به یاوه گویان مجال نداده است که از پیش خود براى مقررات مربوط به زن و مرد فلسفه بتراشند و مبناى این مقررات را نظر تحقیر آمیز اسلام نسبتبه زن معرفى کنند.اسلام،پیشاپیش نظر خود را درباره زن بیان کرده است.
اگر بخواهیم ببینیم نظر قرآن درباره خلقت زن و مرد چیست،لازم استبه مساله سرشت زن و مرد-که در سایر کتب مذهبى نیز مطرح است-توجه کنیم.قرآن نیز در این موضوع سکوت نکرده است.باید ببینیم قرآن زن و مرد را یک سرشتى مىداند یا دو سرشتى;یعنى آیا زن و مرد داراى یک طینت و سرشت مىباشند و یا داراى دو طینت و سرشت؟قرآن با کمال صراحت در آیات متعددى مىفرماید که زنان را از جنس مردان و از سرشتى نظیر سرشت مردان آفریدهایم.قرآن درباره آدم اول مىگوید:"همه شما را از یک پدر آفریدیم و جفت آن پدر را از جنس خود او قرار دادیم"(سوره نساء آیه 1).درباره همه آدمیان مىگوید:"خداوند از جنس خود شما براى شما همسر آفرید"(سوره نساء و سوره نحل و سوره روم).
در قرآن از آنچه در بعضى از کتب مذهبى هست که زن از مایهاى پستتر از مایه مرد آفریده شده و یا اینکه به زن جنبه طفیلى و چپى دادهاند و گرفتهاند که همسر آدم اول از عضوى از اعضاى طرف چپ او آفریده شده،اثر و خبرى نیست.علیهذا در اسلام نظریه تحقیر آمیزى نسبتبه زن از لحاظ سرشت و طینت وجود ندارد.
مقام والاى مادر در قرآن
نوع دستورهایى که اسلام به زن ومرد مىدهد، در عین حال که یک راه مشترکى براى هر دو قائل است ولى راه مخصوص را هم از نظر دور نمىدارد، وقتى احترام به پدر ومادر را بازگو مىکند، براى گرامى داشت مقام زن، نام مادر را جداگانه وبالاستقلال طرح مىکند. قرآن کریم مىفرماید:
اما یبلغن عندک الکبر احدهما او کلاهما فلا تقل لهما اف و لا تنهرهما و قل لهما قولا کریما (1)
اگر یکى از آن دو یا هر دو، در کنار تو به سالخوردگى رسیدند به آنها حتى "اوف" مگو وبه آنها پرخاش مکن و با آنها سخنى شایسته بگوى.
ودر بخشى دیگر مىفرماید: ما سفارش کردیم به انسان که احسان را نسبتبه پدر و مادر فراموش نکند:
و وصینا الانسان بوالدیه احسانا (2)
وانسان را نسبتبه پدر ومادرش به احسان سفارش کردیم.
و قضى ربک الا تعبدوا الا ایاه و بالوالدین احسانا (3)
پروردگار تو مقرر کرد که جز او را مپرستید وبه پدر ومادر خود احسان کنید. ودر جاى دیگر احسان به پدر ومادر را در کنار عبادت حق یاد مىکند:
ان اشکر لی و لوالدیک (4)
شکر گزار من وپدر ومادرت باش.
اما با همه این تجلیلهاى مشترک، وقتى مىخواهد از زحمات پدر ومادر یاد کند، از زحمت مادر سخن مىگوید، نه از زحمت پدر، آنجا که مىفرماید:
و وصینا الانسان بوالدیه احسانا حملته امه کرها و وضعته کرها و حمله و فصاله ثلاثون شهرا (5)
زحمات سى ماهه مادر را مىشمارد، که: دوران باردارى، زایمان، ودوران شیرخوراگى براى مادر دشوار است. وهمه اینها را به عنوان شرح خدمات مادر ذکر مىکند. قرآن کریم به هنگام یادآورى زحمات حتى اشارهاى هم به این موضوع ندارد که: پدر زحمت کشیده است.
بنابراین، آیات قرآن که در مورد حق شناسى از والدین آمده استبر دو قسم است: یک قسم حق شناسى مشترک پدر ومادر را بیان مىکند وقسم دیگر، آیاتى است که مخصوص حق شناسى مادر است، قرآن کریم اگر درباره پدر حکم خاصى بیان مىکند فقط براى بیان وظیفه است، نظیر:
و على المولود له رزقهن و کسوتهن بالمعروف (6)
خوراک وپوشاک مادران به طور شایسته به عهده پدر فرزند است.
ولیکن هنگامى که سخن از تجلیل وبیان زحمات است، اسم مادر را بالخصوص ذکر مىکند.
پىنوشتها:
1. اسراء، 23.
2. احقاف، 15.
3. اسراء، 23.
4. لقمان، 14.
5. احقاف، 15.
6. بقره، 233.
عدم تاثیر ذکورت و انوثت در خطابات الهى
قرآن از نظر محتوا، مىفرماید: کمالات انسانى، در مبدا شناسى، معاد شناسى، و وحى ورسالتشناسى است، یعنى کمال، در داشتن جهان بینىالهى است، به این معنا که: جهان، آغازى دارد به نام "خدا واسماء حسناى او" وانجامى دارد به نام "معاد" وقیامت ودوزخ وبهشت و… وبین این آغاز وانجام، "صراط مستقیمى" است. که مساله وحى ونبوت در این صراط مستقیم است.
چون در متن جهان بیش از مبدا ومعاد ورابطه بین مبدا ومعاد چیزى نیست، لذا اصول دین هم بیش از سه اصل نیست، اول، مبدا شناسى; دوم، معادشناسى; سوم، پیامبرشناسى، واین جمله که از امیرالمومنین… نقل شده است:
"رحم الله امرء عرف من این و فى این و الى این"
خداى رحمت کند کسى را که بداند از کجا ودر کجا وبه کجاست.
گفتهاند ناظر به این سه اصل دینى است، ودر فهمیدن این سه اصل ذکورت وانوثتشرط نیست، یعنى نه مذکر بودن شرط است ونه مونثبودن مانع. انبیا هم که انسانها را به این سه اصل دعوت نمودهاند نه دعوتنامهاى براى خصوص مردها فرستادهاند ونه زنها را از شرکت در این مراسم محروم داشتهاند.
وقتى قرآن کریم از زبان پیامبر اکرم صلى الله علیه واله فرماید:
ادعو الى الله على بصیره انا و من اتبعنی (1)
من وهر که از من پیروى کرد دعوت مىکنیم به سوى خدا واز روى بصیرت.
این دعوت، شامل همه انسانهاست، واگر پیامبرى دعوتنامه براى یک مرد به عنوان زمامدار یک کشور مىنویسد، پیامبر دیگرى هم دعوتنامه براى یک زن به عنوان زمامدار یک کشور مىنویسد. اگر رسول خداصلى الله علیه و اله زمامداران مرد را به اسلام دعوت کرد، سلیمانسلام الله علیه هم زمامدار زن را به اسلام فراخواند، هم دعوتها عاماند وهم مدعوها، وهیچ اختصاصى در بین نیست.
لسان قرآن، لسان فرهنگ محاوره
گرچه ذات اقدس اله درباره کیفر اعمال، مىفرماید:
کل امرء بما کسب رهین (2)
هرکس در گرو کسب وکار خود است.
اما این "امرء" در مقابل "امرئه" نیست، بلکه فرهنگ محاوره این است که از انسان به عنوان "مردم" یاد شود، نه به عنوان مرد در مقابل زن. وقتى زن ومرد در صحنه انقلاب حضور پیدا کردند، مىگویند: مردم ایران، انقلاب کردند ویا اگر زن ومرد نسبتبه یک مطلبى سوال دارند گفته مىشود "مردم" چنین مىگویند، این مردم یعنى "توده ناس" نه این که مرد در مقابل زن باشد. بنابراین، در این آیه که مىفرماید:
کل امرء بما کسب رهین یعنى، هر مردى در برابر کسب خود مرهون است ودرگرو کار خود است، منظور مرد در مقابل زن نیست، چه این که همین معنا را در آیهاى دیگر با تعبیر "نفس" بیان مىکند ومىفرماید:
کل نفس بما کسبت رهینه (3)
هر نفسى گروگان کارى است که انجام داده است.
یعنى، هر جانى خواه مرد و خواه زن در برابر کسبش مرهون است. و گاهى تعبیر به "انسان" دارد و مىفرماید:
لیس للانسان الا ما سعى و ان سعیه سوف یرى ثم یجزیه الجزاء الاوفى (4)
نیستبراى انسان جز آنچه تلاش نموده است، ونتیجه تلاش خود را به زودى مىبیند، سپس هرچه تمامتر پاداش داده مىشود.
بنابراین، مساله جزا وجریان معاد اختصاص به گروه خاص ندارد، وچون معاد بازگشتبه همان مبدا است، لذا هر انسانى در برابر کار خود مسوول است ودر اینجا زن ومرد دخیل نیست، در مبدا شناسى وتقرب به مبدا هم همچنین. اینها تعبیرات معنوى قرآن کریم است.
پىنوشتها:
1. یوسف، 108.
2. طور، 21.
3. مدثر، 38.
4. نجم، 40 -39.
علت تصریح به ذکورت وانوثت در قرآن
علت این که در مواردى قرآن کریم با صراحت نام زن ومرد را مى برد، آن است که مىخواهد افکار جاهلى وقبل از اسلام را تخطئه کند، آنها چون بین زن ومرد فرق مىگذاشتند وعبادات وفضائل را براى مردها منحصر مىدانستند، لذا قرآن کریم با تحلیل عقلى مىفرماید: آن که باید کامل شود روح است وروح نه مذکر است ونه مونث.
قبل از اسلام به زن هیچ بهایى داده نمىشد، وهمیشه به زن با چشم خشم مىنگریستند. در محیطهایى هم که صنعت پیشرفت نموده است زن هیچ بهایى ندارد جز براى ارضاى شهوت مردان، که هر دو تحقیر مقام والاى زن است. اما ذات اقدس اله در قرآن مىفرماید: من عهدهدار تربیت دل وروح انسانها هستم، وروح ودل انسانها نه مذکر است، نه مونث، لذا قرآن موضوع زن ومرد را نفى مىکند تا جایى براى بیان تساوى یا تفاوت بین این دو باقى نماند، اگر در سراسر قرآن کریم وهمچنین در سراسر سخنان عترت طاهره… جستجو شود، موردى به چشم نمىخورد که قرآن کمالى از کمالات معنوى را مشروط به ذکورت بداند یا ممنوع به انوثتبشمارد.
بنابراین، آیات قرآن کریم به چند بخش دسته بندى مىشوند:
بخش اول: آیاتى هستند که اختصاص به صنف مخصوصى ندارند، مانند: آیاتى که در آن سخن از ناس یا انسان است، ویا با لفظ "من" ذکر شده است.
بخش دوم: آیاتى است که سخن از مرد دارد، مانند آیاتى که در آن ضمیر جمع مذکر سالم به کار برده است، وآیاتى که از لفظ "مردم" استفاده شده است، و…، مثل این که مىفرماید: "یعلمکم، یعلمهم…".
در اینجا باید گفت که این گونه کاربرد بر اساس فرهنگ محاوره است وقتى مىخواهند سخن بگویند، مىگویند مردم چنین مىگویند، مردم انتظار دارند، مردم در صحنهاند، مردم راى مىدهند. این "مردم" در مقابل زنان نیستند، بلکه مردم یعنى "توده ناس".
پس نباید از نحوه تعبیرى که در فرهنگ محاوره وادب رایج است، چنین برداشت کرد که قرآن فرهنگ مذکر گرایى دارد.
بخش سوم: آیاتى است که درآن به نام مرد و زن تصریح شده است وبه صراحت مىگوید: در این جهت زن ومردى در کار نیستیا فرقى نمىکنند، نظیر آنجا که مىفرماید:
من عمل صالحا من ذکر او انثى و هو مومن فلنحیینه حیاه طیبه (1)
در این بخش نیز باتوجه به این که قرآن براى تهذیب روح است ودر هنگام عبادت وتقرب، بدن زن ومرد در ارزش عبادت نقش ندارد لذا تصریح به عدم تفاوت مىکند تا شبهه تفاخر جاهلى را ریشه کن نماید.
به همین خاطر در خلقتبشر اولیه نیز که گاهى سخن از تراب است، گاهى سخن از "حما مسنون" وگاهى از "صلصال" وگاهى "طین" ومانند آن در مرحلهاى نیز مىفرماید که، در پیدایش شما "بشر ثانوى" یک زن دخیل است ویک مرد، تا به آنان بگوید که شما به چه چیزى فخر مىکنید؟ واگر بخواهید تفاخر کنید، فخرتان در بىفخرى است. تنها عامل فخر همان تقوا است که با بىفخرى وبىتفاخرى همراه است. این که مىفرماید "یا ایها الناس" یعنى همان ناسى که قرآن براى هدایت او آمده است واین آیه هم قسمتبدن را به عهده مىگیرد وهم قسمت روح را، این که مىفرماید:
یا ایها الناس انا خلقناکم من ذکر و انثى (2)
اى مردم، ما شما را از مرد وزنى آفریدیم یعنى، شما اگر بخواهید روى بدن فخر کنید، هم مرد، از زن ومرد خلق شده است، وهم زن، از زن ومرد به وجود آمده است، نه خلقتبدن مرد، بالاتر از خلقتبدن زن است ونه برعکس. چه این که اگر شخصى، یا صنفى، یا نژادى واستبا نژاد دیگر تفاخر کند، به او هم گفته مىشود که تکتک شما از زن ومرد هستید.
نژاد وزبان هم عامل شناسایى وشناسنامه طبیعى است، انسان که نمىتواند هرجا مىرود شناسنامه کشور خود را همراه داشته باشد، چهرهها، قیافهها، زبانها ولهجهها شناسنامه طبیعى انسان است که آن هم به بدن بر مىگردد، وگرنه روح نه شرقى است ونه غربى، نه عرب است ونه عجم و….
و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا (3)
شما را شعبهها و قبیلهها قرار دادیم تا همدیگر را بشناسید.
شناسنامه هم که هیچ عامل فخر نیست، پس اگر کسى بخواهد تفاخر کند، جایى براى آن نیست، چرا که همه از زن ومرد هستند، وشعوب وقبائل به بدن مربوط است، وارواح، حساب جدایى دارند.
"الارواح جنود مجنده" (4)
جانها گروههاى به هم پیوستهاند.
روح یک وادى دیگرى دارد، که در آنجا سخن از شناسنامه ومانند آن نیست. آنگاه اگر کسى بخواهد بالاتر رود باید بدون تفاخر وفخر فروشى بالاتر رود، چرا که:
ان اکرمکم عند الله اتقاکم (5)
همانا گرامىترین شما نزد خداوند باتقواترین شما است.
پىنوشتها:
1. نحل،97.
2. حجرات، 13.
3. حجرات، 13.
4. بحار الانوار، ج61، ص31.
5. حجرات، 13.
فاطمه کلمه الله
قرآن کریم به هنگام طرح قصه آدم سلام الله علیه مىفرماید:
"فتلقى آدم من ربه کلمات" (1)
سپس آدم از پروردگارش کلماتى را دریافت نمود.
در تبیین وتفسیر کلمات آمده است که منظور انوار عترت طاهره است، بدین معنا که انوار عترت طاهره همان مقامات علمى است که حضرت آدم سلام الله علیه آن را تلقى کرد وزمینه نجات او فراهم گردید ودر این میان همانطور که حضرت امیرسلام الله علیه در مجموعه عترت قرار دارد، حضرت زهرا هم در آنجا مىتابد واین که فاطمه زهرا صلوات الله علیها معروف ومشهور شده، نه براى آن است که، زن تنها در حضرت زهرا خلاصه شده استبلکه به این دلیل است که آن حضرت دیگران را تحت الشعاع قرار داده است. به عنوان مثل معصومین دیگر نیز مانند حضرت امیرسلام الله علیه، معروف نیستند واگر در عرف بخواهند مثل ذکر بکنند، به حضرت على… مثل مىزنند. در صورتى که همه ائمه نور واحدند. همانطورى که در بین معصومین، امیرالمومنین صلوات الله علیه معروف والگو شده است، در بین زنان هم حضرت فاطمه زهرا صلوات الله علیها اشتهار یافته است وگرنه زنان فراوانى بودند که هم از عصمتبرخوردارند وهم از کمال متعارف وفوق متعارف، ولیکن علت این که حضرت زهرا در بین زنان معروف شده همان علتى است که بدان سبب، حضرت على… در بین ائمه معروف شده است.
پس مراد از لفظ کلمات در آیه شریفه
"فتلقى آدم من ربه کلمات"
اسماء الهى است وبارزترین مصداق اسماء الهى، عترت طاهرهاند که در بین آنان، فاطمه زهرا صلوات الله علیها مىدرخشد.
زنان الگو از نظر قرآن
اگر انسان وارسته شد مىتواند الگوى دیگر انسانها قرار گیرد. اگر مرد باشد الگوى مردم است نه مردان، واگر زن باشد باز الگوى مردم است نه زنان. این مطلب را قرآن کریم به صورت صریح روشن کرده وچهار زن را به عنوان زن نمونه (دو نمونه خوب ودو نمونه بد) ذکر مىکند.
زن، چه بد وچه خوب نمونه زنان نیست، زن نمونه است. فرق استبین این دو مطلب که اگر زن خوب شد، آیا نمونه زنان مىباشد یا زن نمونه است؟ چه این که مرد، اگر خوب شد، نمونه مردان نیستبلکه مرد نمونه است. قرآن کریم مىفرماید: آن که خوب است نمونه مردم است نه نمونه مردان و زن خوب، نمونه زنان نیست، بلکه زن نمونه است، چه این که زن بد، نمونه زنان بد نیست، بلکه نمونه انسانهاى بد است.
زن لوط و زن نوح
قرآن کریم نمونه مردم بد را با نقل داستان دو زن بد، تبیین کرده ومىفرماید:
ضرب الله مثلا للذین کفروا امراه نوح و امراه لوط کانتا تحت عبدین من عبادنا صالحین فخانتاهما فلم یغنیا عنهما من الله شیئا و قیل ادخلا النار مع الداخلین (1)
خدا براى کسانى که کافر شدند زن نوح ولوط را مثل آورده که هر دو در نکاح دو بنده از بندگان شایسته ما بودند وبه آنها خیانت کردند وکارى از دستشوهران آنها در برابر خدا ساخته نبود، به آنان گفته شد با داخل شوندگان، داخل آتش شوید.
در این جا خداوند نمىفرماید
"ضرب الله مثلا لللاتی کفرن"
ونمىفرماید
"ضرب الله مثلا للنساء الکافرات"
نمىگوید خدا نمونه زنان بد را ذکر کرد، بلکه مىگوید نمونه مردم کافر را ذکر کرد. ضرب الله مثلا للذین کفروا نه "للنساء" ونه "لللاتی کفرن" بنابراین معلوم مىشود این "للذین کفروا" به معناى مردان کافر نیستبلکه به معناى مردم تبهکار وبزهکار است. منظور از خیانت نیز در اینجا، خیانت مکتبى، اعتقادى وفرهنگى است، ولذا ذات اقدس اله به ما فرمود:
لا تخونوا الله و الرسول و تخونوا اماناتکم (2)
خیانت نکنید به خدا ورسول وخیانت نکنید به امانتهایتان.
به پیامبر خیانت کردن، یعنى، با دین او بد رفتارى کردن. در اینجا که فرمود: زن لوط وزن نوح به این دو پیامبر که یکى از آنها پیامبر اولواالعزم است ودیگرى حافظ شریعت ابراهیم علیه السلام، خیانت کردند، یعنى مکتبشان را نپذیرفتند، واینها نمونه مردم تبهکار وکافرند.
بنابراین معلوم مىشود که اگر سخن از "الذین" و "امنوا" ومانند آن استبنابر فرهنگ محاوره، منظور مردم هستند، نه مردان. ودر همین آیه هم که فرمود قیل ادخلا النار مع الداخلین اگرچه "ادخلا" همانطورى که تثنیه مذکر است، تثنیه مونث هم هست، اما این که "داخلین" را به صورت جمع مذکر سالم ذکر کرد منظور، مردم جهنمى هستند نه مردان جهنمى.
زن فرعون
قرآن کریم دو نمونه خوب از زنان را نیز به عنوان الگو ذکر مىکند، زنان با فضیلتى که ذات اقدس اله را نمونه مردم مومن مىشمارد ودرباره آنها چنین مىفرماید:
و ضرب الله مثلا للذین آمنوا امراه فرعون اذ قالت رب ابن لی عندک بیتا فی الجنه و نجنی من فرعون و عمله و نجنی من القوم الظالمین (3)
براى کسانى که ایمان آوردند خداوند همسر فرعون را مثل آورده آنگاه که گفت: پروردگارا پیش خود در بهشتبراى من خانهاى بساز ومرا از فرعون وکردارش نجات بخش ومرا از دست مردم ستمگر برهان.
تعبیر قرآن در آیه این نیست که: همسر فرعون نمونه زنان خوب است، بلکه مىفرماید: زن خوب نمونه جامعه اسلامى است وجامعه برین از این زن الگو مىگیرد، نه این که فقط زنان باید از او درس بگیرند.
ذات اقدس اله در این آیه نیز نمىفرماید:
"و ضرب الله مثلا لللاتی امن امراه فرعون"
بلکه مىفرماید: نمونه مردم خوب، زن فرعون است
و ضرب الله مثلا للذین امنوا
امراه فرعون یک چنین زنى در خانهاى زندگى مىکرد که صاحب آن خانه ادعاى:
انا ربکم الاعلى (4)
پروردگار بزرگتر شما منم.
داشت و شعار:
ما علمت لکم من اله غیری (5)
براى شما خدایى غیر از خودم نمىشناسم.
در سر مىپروراند وادعاى انحصار مىنمود. ذات اقدس اله در قرآن کریم به صورت حصر مىفرماید:
سبح اسم ربک الاعلى (6)
تسبیح کن نام پروردگار والاى خود را.
کلمه اعلى مفهومى است که حصر را همراه دارد، بنابراین، دو نفر به عنوان اعلى نمىتوانند یافتشوند، فرعون نیز با گفتن این کلمه داعیه انحصار داشت واین اعلى بودن را ادعا مىکرد. او همانطورى که ادعاى ربوبیت را داشت، مدعى توحید ربوبى هم بود. سخن از ارباب متفرقه نمىگفت. او مىفت: نه تنها من خدایم، بلکه من، تنها خدا هستم. به جاى "لا اله الا الله" شعار "لا اله الا انا" را سر مىداد ودر چنین خانهاى بانویى نشات گرفت که نمونه مردم متدین است.
قرآن در مقام ذکر فضائل این بانو مهمترین آنها را در بعد دعا مىداند که در این دعا شش نکته مهم اخذ شده است.
علت این که این بانو نمونه مردم خوب استبه خاطر آن است که در نیایشش به ذات اقدس اله عرض مىکند: اذ قالت رب ابن لی عندک بیتا فی الجنه.
این زن در کنار خدا، بهشت را مىطلبد. دیگران بهشت را مىطلبند، ودر دعاهایشان از خداوند:
جنات تجری من تحتها الانهار (7)
بهشتهایى که از زیر آنها نهرها جارى است.
درخواست مىکنند، اما این بانو اول خدا را مى خواهد وبعد در کنار خدا، خانه طلب مىکند. نمىگوید "رب ابن لی بیتا فی الجنه" ونمىگوید "رب ابن لی بیتا عندک فی الجنه" بلکه مىگوید: رب ابن لی عندک بیتا فی الجنه اول عند الله را ذکر مىکند بعد سخن از بهشت را به میان مىآورد. یعنى اگر سخن از:
"الجار ثم الدار" (8)
اول همسایه بعد منزل خود.
است، این بانو هم مىگوید: "الله ثم الجنه" البته جنتى که عند الله باشد، با جنتى که تجری من تحتها الانهار است تفاوت فراوان دارد.
در این نیایش ششگانه یا دعاى شش بعدى دو درخواستبه تولى بر مىگردد یکى لقاء الله ودیگرى بهشت. یعنى یکى "جنه اللقاء" ودیگرى جنات تجری من تحتها الانهار وچهار خواسته دیگر هم به تبرى بر مىگردد:
1 – ونجنی من فرعون 2 – وعمله 3 – نجنی من القوم الظالمین 4 – و "اعمالهم" که محذوف است.
آنجا که مىفرماید نجنی من فرعون وعمله خواسته او این نیست که: خدایا مرا از عذاب فرعون نجات بده. ممکن است کسى بگوید خدایا مرا از دست ظالم نجات بده ولى وقتى خود به قدرت رسید، دستبه ظلم بیالاید. اما این بانو عرض مىکند: نه تنها مرا از فرعون نجات بده بلکه از ستمکارى هم مرا برهان، مرا نجات بده تا زیر بار شرک فرعون نروم وخود نیز داعیه ربوبیت در سر نپرورانم رب نجنی من فرعون وعمله. سپس مىگوید ونجنی من القوم الظالمین چون ممکن است کسى از فرعون برهد ولى به دام آل فرعون یا سایر ستمکاران بیفتد. لذا درخواست پنجم را عرض مىکند ونجنی من القوم الظالمین و "اعمالهم" به قرینه نجنی من فرعون وعمله حذف شده است وحذف در اینگونه موارد جایز است.
بنابراین بانویى که تا به این حد عالى مىفهمد ودر خواستههایش تبرى وتولى داشته ومسائل اجتماعى وفردى را از ذات اقدس اله مسالت مىکند، آیا این زن نمونه، تنها نمونه زنان است؟ یا به تعبیر قرآن کریم نمونه مردم جامعه است؟
مقام ویژه مریم علیها السلام نمونه چهارمى را که قرآن بیان مىکند حضرت مریم است. خداوند پس از معرفى همسر فرعون به عنوان الگوى انسانهاى مومن در آیه بعد براى گرامیداشت مقام خاص مریم مىفرماید:
و مریم بنت عمران التی احصنت فرجها فنفخنا فیه من روحنا و صدقتبکلمات ربها و کتبه و کانت من القانتین (9)
ومریم دختر عمران را، که خود را پاکدامن نگاه داشت ودر او از روح خود دمیدم وسخنان پروردگار خود وکتابهاى او را تصدیق کرد واز عبادت پیشگان بود.
یعنى
"و ضرب الله مثلا للذین آمنوا مریم ابنت عمران"
وچون مقام مریم، بالاتر از مقام زن فرعون بود لذا اینها را یکجا ذکر نکرد، بلکه در دو آیه جدا ذکر فرمود، برخلاف آن دو کافره که در یکجا ذکر نکرد، بلکه در دو آیه جدا ذکر فرمود، بر خلاف آن دو کافره که در یک آیه ذکر شدند. حضرت مریم در اثر احصان، صیانت، عفت ودر اثر دریافت آن روح غیبى به جایى رسید که صدقتبکلمات ربها وکتبه وکانت من القانتین گشت.
از این چهار نمونه سوره تحریم به خوبى بر مىآید که نه مرد نمونه، نمونه مردان است ونه زن نمونه، نمونه زنان. ممکن است کشاورز نمونه، نمونه کشاورزان، صنعتگر نمونه، نمونه صنعتگران، خطاط نمونه، نمونه خطاطان باشد، ولى انسان نمونه، نمونه همه انسانهاست واختصاصى به زن یا مرد ندارد.
پس در ارزیابى مقام وکمالات مریم نقش مادر آن بانو را نباید فراموش کرد. گرچه در تربیت مریمسلام الله علیها حضرت زکریا نیز نقش داشت لیکن این امر در مرحله نهایى بود نه در پیدایش ابتدایى، مادر این بانو لیاقت آن را داشت که مادر پیغمبر بزاید وآن خضوع را داشت که فرزندش را به معبد حق اهدا کند، واین که ذات اقدس اله این گوهر را پذیرفت، براى آن بود که مىدانست اگر به او فیض عطا نماید امین در حفظ فیض خواهد بود.
خدا به عده زیادى از مردان فضیلت داد ومىدانست که از عهده آن برنیامده وسرانجام رسوا خواهند شد واعطاى فضیلتبه آنها فقط از باب:
معذره الى ربکم (10)
واتمام حجتبود لذا به آنها فضیلت داد، ولى سمت وماموریت نداد. زیرا کسى که در کار خود انحراف دارد، اگر ماموریت وسمتى پیدا کند به مبانى دین صدمه مىزند. خداوند به بلعم باعورا فضیلت داد ولى سمت نداد، به سامرى فضیلت داد ولى سمت نداد. سامرى آدم کوچکى نبود او با چشم درونىخود اثر فرشتهها را دید وگفت:
بصرت بما لم یبصروا به (11)
من دیدم چیزى را که توده ناظران ندیدند، ولى به جاى این که از آن اثر فیض گرفته، وراه موسى وهارون را ادامه بدهد، وشاگردى آنها کند، گوساله پرستى را رواج داد. بلعم باعورا نیز، کسى بود که طبق یک نقل ذات اقدس اله درباره او فرمود:
و اتل علیهم نبا الذی اتیناه ایاتنا فانسلخ منها (12)
خبر آن کس را که آیات خود را به او تعلیم داده بودیم واز آن دور شد براى آنان بخوان.
ما یک قشر روشن، یک لباس فاخرى بر پیکر او پوشاندیم اما او از این پوست درآمد.
اینها نمونههاى قرآنى است مبنى بر این که خدا مىداند که به چه کسى سمتبدهد، لذا فضیلت را مىدهد تا معلوم شود، که عدهاى عمدا فضیلت را به رذیلت تبدیل مىکنند. چون ذات اقدس اله از درون وبرون همگان باخبر است، هرگز به کسانى که لاحقه سوء دارند سمت رسمى نمىدهد.
الله اعلم حیثیجعل رسالته (13)
ذات اقدس اله مىداند که به چه کسى ماموریتبدهد. او نظیر بشرهاى عادى نیست که به کسى ابلاغ بدهد، بعد کشف خلاف بشود، وبگوید: من که درونبین نبودم. خداوند متخلافت، رسالت، نبوت، امامت ورهبرى را به کسى که از درون آنها مستحضر است ودرونى فاسد دارند نخواهد داد اما کسانى که ذات اقدس اله مىداند، با حسن اختیارشان پایدار وپایبند هستند، اینها را مىپذیرد ومریم از این نمونه بود. بنابراین گرچه او در بدو پیدایش، کودکى بیش نبود اما معلوم بود که اگر خدا به او فضیلتبدهد او در حفظش پایدار واستوار است. لذا در ابتداى زندگى، مادرى همچون زن عمران، سرپرستى او را به عهده داشت وبعد وقتى مىخواهد به نذر خود عمل کند، او را به معبد مىسپارد، واز آن به بعد است که:
و کفلها زکریا (14)
خدا زکریا را کفیل او قرار داد.
یعنى "جعل الله سبحانه وتعالى لزکریا کفیلا لها"، "کفل" در این جمله دو مفعول گرفته است "مکفل" خدا است وخداى متعال مریم را در تحتسرپرستى زکریا علیه السلام کفالت نمود "وکفلها زکریا" نه "تکفلها زکریا" زکریا علیه السلام متکفل نشد مگر به وحى الهى. این چنین نبود که قرعه خود به خود به نام زکریا علیه السلام بیفتد، لذا فرمود: اینها قرعه زدند وخیلىها شیفته بودند که این کودک را سرپرستى کنند:
و ما کنت لدیهم اذ یختصمون (15)
تو نزد آنان نبودى آنگاه که مجادله داشتند.
وبنا را بر قرعه نهادند اما قرعه بنام مبارک زکریا علیه السلام خورد، به خواستخدا قرعه به نام او در آمد.
و ما کنت لدیهم اذ یلقون اقلامهم ایهم یکفل مریم (16)
تو نزد آنان نبودى آنگاه که قرعه انداختند تا کدام یک مریم را کفالت کند.
خدا مىفرماید: ما طورى برنامه را تنظیم کردیم که خود مکفل شویم وزکریا متکفل ومریم تحت کفالتباشد. واین در مرحله بقاء است که پرورش ورشد اوست وگرنه در بدو پیدایش وتکونش، وظهور وهجرت او از رحم به دامن، در سایه تربیت آن بانو بود.
ارزیابى مقام مریم از نظر مفسرین
نکتهاى که در ارزیابى مقام حضرت مریم باید مورد توجه قرار گیرد این است که قرآن کریم درباره تربیت مریم عذراء علیها السلام مى فرماید: هرگاه حضرت زکریا علیه السلام وارد مىشد روزى خاصى را در حضور آن بانو علیها السلام مىدید.
کلما دخل علیها زکریا المحراب وجد عندها رزقا قال یا مریم انى لک هذا قالت هو من عند الله یرزق من یشاء بغیر حساب (17)
هرگاه که زکریا در محراب بر او وارد مىشد نزد او نوعى خوراکى مىیافت. گفت: اى مریم این از کجا براى تو آمده است؟ او گفت: این از جانب خداست، که خدا به هرکس بخواهد بىشمار روزى دهد.
وهمچنین فرشتگان بامریم سخن مىگفتند وسخنان مریم را هم مىشنیدند بلکه مشافهتا و مشاهدتا گفتار را با شهود مىآمیختند، هم مریم آنها را مىدید وهم آنها را مرآى مریم قرار مىگرفتند. اینها تعبیرات بلندى است که قرآن درباره مریم دارد.
ونیز در تبیین مقام والاى مریم مىفرماید:
و اذ قالت الملائکه یا مریم ان الله اصطفاک و طهرک و اصطفاک على نساء العالمین یا مریم اقنتی لربک و اسجدی و ارکعی مع الراکعین (18)
وهنگامى را که فرشتگان گفتند: اى مریم، خداوند تو را برگزیده وپاک ساخته وتو را بر زنان جهان برترى داده است. اى مریم، عبادت خدا کن وسجده کن وبارکوع کنندگان راکع باش.
یعنى فرشتگان فراوانى با این بانو سخن گفته، واو را از مقام اصطفایش با خبر کردند که تو صفوه الله، مطهره ودر میان زنان عالم ممتازى، دائما به یاد حق باش، سجود، سجود ورکوع را فراموش مکن واز اهل رکوع باش.
ونیز بشارت حضرت مسیح را به او دادند:
اذ قالت الملائکه یا مریم ان الله یبشرک بکلمه منه اسمه المسیح (19)
وهنگامى که فرشتگان گفتند: اى مریم خداوند تو را به کلمهاى از جانب خود که نامش مسیح، عیسى بن مریم است مژده مىدهد.
اینها نمونههایى از گفتگو وحضور فرشتگان در محضر مریم علیها السلام است. در تبیین این بخش از زندگى حضرت مریم علیها السلام گروهى از معتزله نظیر زمخشرىدر کشاف راه تفریط پیموده وگمان کردهاند آن بانو نمىتواند به این مقام رسیده، واز کرامتبرخوردار شود، وسخنان فرشتهها را بشنود، وبشارت "صفوه بودن" را از فرشتهها دریافت کند، ومژده مادر پیغمبر شدن را از آنها تلقى نماید، لذا گفتهاند این همه فضائل که نصیب مریم علیها السلام شده استیا به عنوان معجزه زکریا علیه السلام ویا به عنوان پیش درآمد اعجاز عیسى علیه السلام است، که این را از نظر اصطلاح کلامى "ارهاص" مىگویند همانگونه که قبل از قیامتیک سلسله امور خارق عادتى رخ مىدهد که از آنها به عنوان "اشراط الساعه" تعبیر مىکنند، قبل از ظهور، یا میلاد یک پیامبر نیز، یک سلسله امور خارق عادتى رخ مىدهد که اینها نشانه ظهور یک پیامبر الهى است ودر کتابهاى کلامى از این امور خارق عادت به عنوان ارهاص تعبیر شده است.
گروهى دیگر نظیر "قرطبى" -از مفسران معروف اهل سنت وهمفکران او راه افراط رفته ومعتقدند مریم داراى سمت نبوت بوده است، زیرا فرشتگان فراوانى بر او نازل شده واو را از وحى باخبر کردهاند واز راه الهام، مساله صفوه وطهارت او را به او اعلام نموده وبشارت مادر پیغمبر شدن را به او اعطا کردهاند وگفتهاند: چون مریم علیها السلام وحى فرشتهها را تلقى کرده وفرشتهها بر او وارد شده وگفتگوى آنها از رتبه مشافهه به مشاهده رسیده، پس پیامبر است، زیرا گمان کردهاند فرشتگان بر هر کس نازل شوند و وحى بیاورند واو فرشتهها را ببیند، پیامبر است.
اما علماى امامیه که در طریق قسط وعدل سیر مىکنند، بر این اعتقادند که تمام این مقامات وکرامتها مربوط به خود مریم علیها السلام استیعنى وصف به حال موصوف است نه متعلق موصوف، ونباید اینها را به حساب اعجاز زکریا علیه السلام گذاشت، واز طرف دیگر، مریم به مقام رسالت ونبوت تشریعى نرسیده است. این دو مطلب را مفسران گرانقدر امامیه، به استناد ظواهر قرآنى، تبیین مىکنند.
اما مطلب اول که همه این کرامتها تعلق به خود مریم علیها السلام دارد، به دلیل ظواهر قرآن است که فرشتهها سخن گفتند، اما نه فقط به عنوان هاتف غیب وسروش نهان، بلکه براى او مشهود شدند. همچنانکه این خطابها ونداها گاهى به صورت تمثل هم تجلى کرده است چنانچه قرآن مىفرماید:
فتمثل لها بشرا سویا (20)
پس چون بشرى هماهنگ بر او نمایان شد.
آن فرشته گفت که من از طرف حق آمده ومامورم که به تو فرزندى عطا کنم.
قال انی رسول ربک لاهب لک غلاما زکیا (21)
ظاهر این آیات آن است که خود مریم علیها السلام به تنهایى این مقامات را دریافت کرد واین مقام مریم علیها السلام بود که باعثشد زکریا علیه السلام از خداى سبحان فرز دى طلب نماید:
هنالک دعا زکریا ربه (22)
این چنین نبود که معجزه زکریا در مریم ظهور کرده باشد بلکه کرامتهاى مریم موجب آن شد که زکریا از خدا یحیى را طلب کند وفرزند "رضیی" ازخداى سبحان مسالت نماید.
علاوه بر این که سفارش به قنوت ودوام عبادت وخضوع مستمر، وسجود ورکوع، نشانه مقام خود مریم علیها السلام است ونیز اوصافى که ذات اقدس اله براى این بانو ذکر مىکند، نشانه آن است که شخصیتخود مریم موجب شد تا فرشتهها را ببیند وبا آنها سخن بگوید وسخنان آنها را بشنود. لذا خداى سبحان از مریم به عنوان صدیقه یاد مىکند ومىفرماید:
و صدقتبکلمات ربها و کتبه و کانت من القانتین (23)
و امه صدیقه (24)
یعنى عیسى علیه السلام داراى مادرى بود که سخنان غیب را تصدیق مىکرد، او نه تنها صادق بود بلکه از صدیقین به شمار مىآمد. واین صدیق بودن او، وصحه گذاشتن ذات اقدس اله بر این موضوع، نشانگر آن است که همه این فضائل از آن خود اوست.
البته این که زمخشرى وهمفکران او معتقدند این کرامتها به خاطر زکریا ویا به عنوان پیش درآمد معجزه حضرت مسیح بوده، نه براى آن است که زن نمىتواند به این مقام برسد، بلکه براساس تفکر ناصواب معتزله، نه تنها زن بلکه هیچ مردى هم نمىتواند به مقام کرامتبار یابد، وتنها انبیا هستند که مىتوانند معجزه داشته باشند وغیر از انبیا کسى نمىتواند از کرامتبرخوردار باشد خواه زن باشد یا مرد. واین سخن در جاى خود ابطال شده است، زیرا کرامت غیر از معجزه است. معجزه اختصاص به انبیا دارد ولى کرامتبراى همه اولیاى الهى هست، با این توضیح که، اگر خرق عادت با ادعاى نبوت همراه بوده وبا تحدى آمیخته باشد،این را معجزه مىگویند، وگرنه کرامت است.
کارى که "مسیلمه کذاب" کرد خرق عادتى بود به عنوان اهانت وکارى که مومنین غیر ولى دارند (وگاهى دعاى آنها مستجاب مىشود) به عنوان اعانت است وبراى اولیا بالاتر از اعانت، کرامت است وبراى انبیا، بالاتر از کرامت، اعجاز است.
نظریهاى راهم که افراطىها نظیر قرطبى وهمفکران او پنداشتهاند، بر اساس یک قیاس منطقى است لیکن حد وسط در آن قیاس تکرار نشده ویا کلیت کبرى مخدوش است وچون قیاس، واجد شرایط انتاج منطقى نبوده، از این نظر دچار مغالطه شدهاند.
بیان مغالطه این است که: قرطبى در تفسیرش مىوید بر مریم علیها السلام وحى نازل شد، فرشتهها بر او فرود آمده وبا او سخن گفتند ومریم نیز آنان را مشاهده کرد وبا آنان سخن گفت وهرکس که وحى بر او نازل شود وسخنان فرشتهها را بشنود واز گفتار شفهى به شهودى برسد پیغمبر است، پس مریم علیها السلام پیغمبر است.
مقدمه اول این قیاس درست است، یعنى مریم علیها السلام نه تنها به صورت شفهى با فرشتهها سخن گفتبلکه مشهودا فرشتهها را دید وبراى او متمثل شدند. اما مقدمه دوم یعنى کبراى قیاس، که مىگوید هرکس فرشته را دید و وحى را تلقى کرد پیغمبر است، کلیت ندارد، زیرا پیامبر کسى است که تنها با فرشتگان در مسائل جهان بینى ومعارف رابطه دارد وسخنان آنها را مىشنود و…، بلکه در مسائل تشریعى نیز رهآورد وحى را تلقى مىکند. شریعت را از فرشتهها دریافت مىگند ومسوولیت رهبرى جامعه را به عهده مىگیرد واحکام مولوى را فرا گرفته وبه مردم ابلاغ مىکند.
اقسام وحى و دفع مغالطه
در این سخن بحثى نیست که بر پیامبران وحى نازل مىشود، اما اینگونه نیست که هرکس وحى دریافت کرد پیغمبر باشد چون وحى گاهى، انبائى است وگاهى تشریعى، چه این که نبوت گاهى نبوت انبائى است وگاه نبوت تشریعى.
قرآن کریم نبوت تشریعى را که به عنوان "رسالت" بیان مىشود -چون یک کار اجرایى است، وحشر با مردم را همراه دارد ورهبرى جنگ وصلح ودریافت مسائل مالى وتوزیع اموال وتنظیم کار جامعه را به عهده دارد این نوع نبوت را در اختیار مردها قرار داده ودر سوره یوسف علیه السلام و در سوره نحل مىفرماید:
ما ارسلنا من قبلک الا رجالا نوحی الیهم فاسالوا اهل الذکر ان کنتم لاتعلمون (25)
وپیش از تو جز مردانى که به ایشان وحى کردیم گسیل نداشتیم، پس اگر نمىدانید از آگاهان بپرسید.
یعنى رسالتیک کار اجرایى است وما قبل از تو اى پیامبرلله هیچ کسى را جز مرد به عنوان رسول نفرستاده وفقط به مردها وظیفه رسالت دادهایم.
پس رسالت، به معناى رهبرى جامعه، بیان حلال وحرام، واجب ومستحب، مکروه ومباح ومانند آن، نبوت خاصى است که چون مقام اجرایى استبه عهده مردها گذاشته شده، ولى نبوت انبائى بدین مفهوم است که فردى از طریق وحى مطلع شود که در جهان چه مىگذرد، آینده جهان چیست؟ وآینده خودش را ببیند واز آینده دیگران نیز با خبر شود این نوع از نبوت، ناشى از مقام ولایت الهى وسرمایه نبوت تشریعى ورسالت اجرایى وپشتوانه آن است، اما اختصاص به مردان ندارد بلکه زنان نیز مىتوانند به این مقام دستیابند.
اگر مراد قرطبى وهمفکران او، اثبات نبوت انبائى براى مریم علیها السلام است، این را همه عرفا، حکما ومحققان اهل تفسیر مىپذیرند، واگر منظور، نبوت تشریعى بوده، که مریم علیها السلام داراى رسالت اجرایى بوده و وحى تشریعى دریافت مىکرده، این مردود است زیرا نه از آیات مىتوان این را استنباط کرد ونه روایات مشعر به آن هستند، بلکه بر خلاف آن، دلیل اقامه شده ومىشود، مبنى بر این که نبوت تشریعى از آن مرد است نه از آن زن.
صدیقه بودن مریم علیها السلام
قرآن کریم از مریم علیها السلام به عنوان صدیقه یاد کرده است که این مبالغه در تصدیق است. بدین معنا که نه تنها مصدقه، صادق وصدیق استبلکه صدیق است.
صدیقین گروهى هستند که با انبیا وصالحین وشهدا همراه وهم قافلهاند. اینان قافله سالار کوى الهیند. افراد عادى چه زن وچه مرد در نماز ونیایشها وعباداتشان از ذات اقدس اله مسالت مىکنند:
ومن یطع الله والرسول فاولئک مع الذین انعم الله علیهم من النبیین والصدیقین والشهداء والصالحین وحسن اولئک رفیقا (26)
کسى که مطیع خدا ورسولش باشد او همسفر قافلهاى است که اهل آن عبارتند از: نبیین، صدیقین، شهدا وصالحین، وبعد در ادامه مىفرماید: و حسن اولئک رفیقا اینها رفقاى خوب وهمسفران شایستهاى هستند چرا که:
سل عن الرفیق قبل الطریق (27)
اگر انسان بیفتد آنها دستگیرند، واگر در مسیر افراط وتفریط قرار گیرد، او را تعدیل کرده واگر احساس خستگى کند تقویتش مىکنند، واگر احساس عجز کند به او قدرت مىبخشند. خداى سبحان مىفرماید اگر شما هدایت را از من بخواهید، من علاوه بر این که شما را اهل سیر وسلوک در صراط مستقیم قرار مىدهم وصراط مستقیم را به شما نشان مىدهم وراهى را که آنان رفتهاند به شما مىنمایانم، شما را همسفر آنها نیز قرار مىدهم.
گاهى خداوند مىگوید راه راست را به شما نشان مىدهم وزمانى براى تشویق مىفرماید: توفیق سلوک در راهى را که انبیا رفتهاند به شما مىنمایانم، شما را همسفرآنها نیز قرار مىدهم.
گاهى خداوند مىگوید راه راست را به شما نشان مىدهم وزمانى براى تشویق مىفرماید: توفیق سلوک در راهى را که انبیا رفتهاند به شما عطا مىکنم وزمانى بالاتر از این را نوید مىدهد ومىفرماید: شما را با همراهان وهمسفران وقافلهسالارانى چون انبیا وصدیقین وشهدا وصالحین همراه مىکنم.
یکى از صدیقین مریمسلام الله علیها است. که همراهى با او اختصاصى به زنها ندارد تا زنها بگویند خدایا راه مریم را به ما ارائه بده بلکه همه نمازگزاران از خداوند راه صدیقین را مىطلبند که مریم هم جزو صدیقین است.
شبهه برترى مریم علیها السلام از زکریا علیه السلام
وسر این که مریمسلام الله علیها صدیقه است آن نیست که اخبار عادى را تصدیق کرد وآنچه که دیگران باور دارند، او نیز تصدیق نمود. بلکه، او حقیقتى را تصدیق کرد که دیگران باور نداشتند وحقیقتى را صحه گذاشت که دیگران آن را مستبعد مىشمردند و روى همین استبعاد، زبان به تهمت وى گشودند در حالى که مریم علیها السلام براى قبول این امر غیر عادى، آیت وعلامت نطلبید.
افراطیونى که به نبوت مریم علیها السلام فتوا دادهاند خواستهاند بگویند که مریم علیها السلام از زکریا علیه السلام بالاتر است زیرا وقتى زکریا سلام الله علیه دعا کرد وعرضه داشت:
رب هب لی من لدنک ذریه طیبه انک سمیع الدعاء (28)
پروردگارا! از جانب خود، فرزندى پاک وپسندیده به من عطا کن که تو شنونده دعایى.
او از خدا ذریه صالح طلب کردذریه یعنى فرزند، چه این فرزند بلافصل باشد چه مع الفصل، چه یکى باشد چه بیش از یکى، وچه مذکر باشد چه مونث، همه اینها را ذریه مىگویند ویا وقتى عرضه داشت:
فهب لی من لدنک ولیا یرثنی و یرث من آل یعقوب و اجعله رب رضیا (29)
پس از جانب خود ولى وجانشینى به من ببخش که از من ارث ببرد واز خاندان یعقوب ارث برد واو را پسندیده گردان.
آنگاه فرشتهها در حال نماز به او بشارت دادند که خدا به تو فرزندى به نام یحیى عطا مىکند:
فنادته الملائکه و هو قائم یصلی فی المحراب ان الله یبشرک بیحیى مصدقا
پس در حالى که وى ایستاده در محراب دعا مىکرد، فرشتگان او را ندا داده که: خداوند تو را به ولادت یحیى مژده مىدهد که این یحیى:
مصدقا بکلمه من الله و سیدا و حصورا و نبیا من الصالحین (30)
تصدیق کننده "کلمه الله" است وبزرگوار; خویشتندار وپیامبرى از صالحان است.
ولى زکریا علیه السلام با شنیدن این بشارت به جاى تصدیق نشانه طلبید وعرض کرد:
رب اجعل لی آیه (31)
خدایا یک علامت ونشانهاى قرار بده که من بدانم این بشارت حق است، یا بفهمم این بشارت چه وقت محقق مىشود. ولى مریم علیها السلام وقتى بشارت را از فرشتهها شنید مطمئن شد، وچون صدیقه بود تصدیق کرد واز خداوند علامت ونشانه نخواست. بنابراین، نتیجه مىگیریم که مقام مریم بالاتر از زکریاست.
علت طلب آیت از سوى زکریا
ولى این اعتقاد ناصواب است زیرا نباید در گرامیداشت مقام یک فرد -حضرت مریم – پیغمبرى را از مقام باعظمتش تنزل داد.
اما این که چرا زکریا سلام الله علیه آیه طلب کرد، حق آن است که سوال او از روى شک نبود، بلکه براى بار یافتن به مقام طمانینه بود. همچنانکه ابراهیم سلام الله علیه این راه را به انبیاى ابراهیمى نشان داد وفرمود:
رب ارنی کیف تحیی الموتى قال او لم تومن قال بلى لکن لیطمئن قلبی (32)
پروردگارا! بنمایان به من که مردهها را چگونه زنده مىکنى، گفت: مگر ایمان نیاوردهاى؟ گفت: چرا ولى مىخواهم دلم قرار گیرد.
یعنى، خدایا به من نشان بده که: چگونه مردهها را زنده مىکنى؟ خداوند به او فرمود آیا باور ندارى؟ حضرت ابراهیم علیه السلام گفت: آرى، ولیکن براى این که لحظه به لحظه به مقام والاتر بار یابم، وبه جایى برسم که خودم مظهر "هو المحیی" بشوم، وگرنه به معاد معتقدم ومىدانم که تو مردهها را زنده مىکنى ولى مىخواهم بدانم چگونه مردهها را زنده مىکنى، واین هم نه به آن صورت که تو نشانم بدهى، بلکه مىخواهم مرا مظهر "هو المحیی" قرار بدهى که به دست من مردهها زنده بشوند واین، عالىترین مقامى است که ابراهیم خلیل مسالت کرده است.
این راه ابراهیمى را سر سلسله انبیاى ابراهیمى علیه الصلوه والسلام به فرزندانش تعلیم داد که شما نیز از ذات اقدس اله لحظه به لحظه نشان طلب کنید تا به مقام طمانینه بار یافته ونفس مطمئنه پیدا کنید.
اگر کسى به وسیله برهان، مسالهاى براى او حل شود، یک مرحله طمانینه را دارد، واگر برهانش از علم الیقین به عین الیقین تبدیل شود، خواهد دید که در جهان چه مىگذرد ومىنگرد که چگونه خدا مردهها را زنده مىگند واین هم یک مرحله است ولیکن مرتبه بالاتر از عین الیقین مرحله حق الیقین استیعنى انسان خود به جایى برسد که "هو المحیی" را در خود مشاهده کند، چون "المحیی" وصفى از اوصاف ذاتوچیزى که در خارج از ذات اقدس حقند برخلاف اوصاف ذات وچیزى که در خارج از ذات است ممکن الوجود مىباشد و وقتى که ممکن الوجود شد، انسان مىتواند عین او بشود، لذا گرچه منطقه ذات، منطقه ممنوعه است تنزل نموده وبه مقام فعل برسیم وارد "منطقه الفراغ" مىشویم که در این منطقه جا براى انسان سالک باز است ومىتواند مظهر اوصاف فعلى حق باشد.
گاهى انسان با برهان عقلى زنده کردن مردها را تصدیق مىکند این علم الیقین است. گاهى هم در خدمت مسیح علیه السلام به سر مىبرد ومشاهده مىکند که روح القدس چگونه به مسیح ومسیحگونهها فیض مىرساند:
فیض روح القدس ار باز مدد فرماید دیگران هم بکنند آنچه مسیحا مىکرد
ومرده را خود زنده مىکند مانند مسیح علیه السلام ودر بسیارى از موارد مانند عترت طاهره علیهم الصلاه والسلام که این انسان در مرحله سوم یعنى منطقه الفراغ ودر قلمرو اوصاف فعلى، سالک مىشود وبه مقام حق الیقین مىرسد یعنى خود مظهر هو الخالق وهو المحیی مىگردد.
این راه بلند را ابراهیم خلیل سلام الله علیه به همه سالکان عموما وبه انبیاى ابراهیمى علیهم الصلاه والسلام خصوصا نمایانده است. زکریا سلام الله علیه نیز که نشانه وعلامت را طلب کرد براى آن بود تا به مقام طمانینه برسد وبداند که دعایش چگونه محقق مىشود.
مقام طمانینه ویقین نتیجه تهذیب نفس وتزکیه دل وجان است واین راهى است که جامع بین زن ومرد است. نتیجه تهذیب نفس آن است که انسان با ماوراى طبیعت مانوس، واز اهل شهود گردد ودر این مسیر همانگونه که مردها موفقند با فرشتهها سخن بگویند زنها نیز موفقند که با فرشتهها تکلم کنند وبشارت آنان را دریافت کنند. واین مساله علاوه بر قرآن، در صحف انبیاى پیشین علیهم السلام نیز به طور کامل ارائه شده ویک مساله کلامى است ودر این جهت هیچ تفاوتى میان شرایع الهى، وهیچ تمایزى بین کتابهاى آسمانى نیست.
همسر ابراهیم خلیل(ع)
در داستان ابراهیم خلیل سلام الله علیه همانگونه که خلیل الله با فرشتهها سخن مىگوید، وبشارت ملائکه را دریافت مىدارد همسر او نیز با فرشتهها سخن گفته وبشارت ملائکه را دریافت مىکند.
ذات اقدس آله در زمان کهولت وپیرى خلیل الله، به او بشارت فرزندى آگاه داد. که این بشارت الهى، به همان شکلى که توسط ملائکه به آن حضرت، ابلاغ شد، به همان صورت، به همسر او نیز اعلام گردید. هنگامى که ملائکه به حضرت ابراهیم(ع) گفتند:
فبشرناه بغلام حلیم (33)
ابراهیم سلام الله علیه فرمود:
ابشرتمونی على ان مسنی الکبر فبم تبشرون (34)
آیا به من نوید مىدهید در حالى که مرا پیرى رسیده است؟ حضرت این سخن را به عنوان "استبعاد" نفرمود. بلکه به عنوان "استعجاب" گفت. معناى استعجاب آن است که انسان به لحاظ شگفتانگیز بودن واقعهاى بادید تعجب بدان مىنگرد. در این جا ابراهیم خلیل(ع) عرض کرد: خدایا من نه تنها پیر شدهام بلکه، پیرى به سراغ من آمده است. یعنى یک وقت انسان پیر مىشود ودوران شیخوخت را مىگذراند ومىگوید "قد بلغت من الکبر" (35) یعنى من، به پیرى رسیدم. ولى زمانى از پیرى نیز مىگذرد وبه دوران فرتوتى پاى مىنهد که در این حال مىگوید "قد بلغنی الکبر" (36) یعنى پیرى، به سراغ من آمده است، پس چه بشارتى به من مىدهید؟ فرشتهها گفتند:
بشرناک بالحق فلا تکن من القانطین (37)
یعنى این تبشیر ما باحق همراه است وگزاف نیست، چون فرشتگان در صحبتحق سخن مىگویند ودر لباس حق حرف مىزنند. لذا حرف "باء" در "بالحق" خواه به معناى صاحبتباشد وخواه به معناى ملابست، مفهومش این است که گفتار ما در لباس حق، یا در صحبتحقیقت است وما گزاف نخواهیم گفت وتو اى خلیل الله ناامید مباش. آنگاه ابراهیم خلیل(ع) فرمود:
و من یقنط من رحمه ربه الا الضالون (38)
حضرت در کمال صراحت فرمود: نه تنها با رسالت ونبوت سازگار نیست، بلکه با هدایت ورهبرى نیز سازش ندارد. بنابراین نه تنها هیچ پیامبرى ناامید نخواهد بود بلکه هیچ مومن ومهتدى نیز ناامید نمىشود.
معناى ناامیدى آن است که انسان گمان کند به جایى رسیده است که از خدامعاذ الله ساخته نیست که مشکل او را حل نماید. این یاس در حد کفر است، وهیچکس حق ندارد ناامید باشد.
این خلاصه کلام بود در مورد بشارت فرشتهها به خلیل حق…، معادل همین برخورد با همسران حضرت نیز مطرح شده است، قرآن کریم مىفرماید:
و امراته قائمه فضحکت فبشرناها باسحق و من وراء اسحق یعقوب (39)
یعنى هنگامى که فرشتهها با خلیل حق سخن مىگفتند همسر او نیز حضور داشت وایستاده بود وضحکى داشتبراى "ضحک" در تفاسیر دو بیان آمده است، یا به معناى سرور وخوشحالى ویا به معناى عادت ماهانه زنان است پس مژده دادیم او را به اسحاق واز پس اسحاق، یعقوب را. یعنى علاوه بر فرزند -اسحاق، بشارت نوه یعقوب هم، به تو مىدهیم. سپس همسر خلیل الرحمان عرض کرد:
قالتیا ویلتی ا الد و انا عجوز و هذا بعلی شیخا ان هذا لشیء عجیب قالوا ا تعجبین من امر الله رحمت الله و برکاته علیکم اهل البیت انه حمید مجید (40)
یعنى آیا من مادر مىشوم در حالى که خودم فرتوت وسالمند وکهنسالم، وهمسرم نیز پیرمردى فرتوت وکهنسال است؟! فرشتگان به او گفتند: آیا از رحمتخدا وامر خدا در تعجب هستى در حالى که رحمتخدا، وبرکات وى، بر شما خاندان نبوت، فراوان بوده وشما از این برکات عینى، بىشمار دیدهاید!
عظمت زن در فرهنگ وحى از این ارزیابى روشن مى شود که در فرهنگ وحى از زن به عظمتیاد شده واختصاصى به قرآن ندارد بلکه در انجیل، تورات وصحف خلیل الله نیز مطرح بوده است. با فرشتگان تکلم نمودن وبشارت آنها را دریافت کردن، سخن خویش را با آنها در میان گذاشتن، وسخن آنان را شنیدن، اینها همه مواردى است که زن نیز همانند مرد در همه این صحنهها سهیم بوده واگر پدر پیامبرى، با ملائکه سخن مىگوید، مادر پیامبر نیز، با آنها گفتگو دارد.
لذا وقتى در قرآن کریم از زنان یاد مىکند، مادر مریم ویا خود مریم را جزو آل عمران شمرده ودر زمره اصفیا قرار مىدهد. به عبارت دیگر در بین مردم جهان اینها هم مانند انبیا واولیاى خاص جزو اصفیاى الهیند. خدا در قرآن مىفرماید:
ان الله اصطفى آدم و نوحا و آل ابراهیم و آل عمران على العالمین، ذریه بعضها من بعض و الله سمیع علیم (41)
به یقین خداوند، آدم ونوح وخاندان ابراهیم وخاندان عمران را بر مردم جهان برترى داده است، فرزندانى که بعضى از آنان از بعض دیگرند، وخداوند شنواى دانا است.
که منظور از این عمران آن عمرانى است که پدر مریم است، نه عمرانى که پدر موسى است چون عمرانى که پدر موسى است اصلا نامش در قرآن کریم نیامده. بعد خداوند مىفرماید:
اذ قالت امرات عمران رب انی نذرت لک ما فی بطنی محررا (42)
چون زن عمران گفت: پروردگارا، آنچه در شکم خود دارم نذر تو کردم تا آزاد شده باشد.
خداوند این دو بانو را به عنوان صفوه مردم عالم، معرفى نموده است.
در نهج البلاغه نیز مىخوانیم که امیرالمومنین صلوات الله علیه درباره فاطمه زهراسلام الله علیها مىفرماید:
"قل یا رسول الله عن صفیتک صبری" (43)
امیرالمومنین علیه السلام به رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم خطاب مىکند: یارسول الله، این صفیه تو یعنى این بانویى که صفوه تو، مصطفا وبرگزیده توست رحلت کرده وصبر در فقدانش براى من دشوار است.
حضرت از او به عنوان صفیه یاد مىکند یعنى صفوه الله است، مریم هم صفوه الله است، مادر مریم اهل عمران بود، یعنى عمران که پدر مریم استسر سلسله این خانواده به شمار مىرود، و وابستگان این خانواده را آل عمران مىگویند، پس هر دو بانو مصطفا و صفوه حقند.
پىنوشتها:
1. تحریم، 10
2. انفال، 27
منابع:
http://www.noormags.com
http://www.hawzah.net