فهرست مطالب:
مقدمه……………………………………………………………………………………………………………………….2
تعلیم و تعلم …………………………………………………………………………………………………………….7
فضیلت علم ……………………………………………………………………………………………………………..7
ارزش علم ……………………………………………………………………………………………………………….14
تربیت در نهج البلاغه ………………………………………………………………………………………………..18
نهج البلاغه یک کتاب تربیتى …………………………………………………………………………………..18
ابعاد اساسى شخصیت على علیه السلام …………………………………………………………………… 19
بعد شناخت………………………………………………………………………………………………………….. 20
بعد جامعیت …………………………………………………………………………………………………………..20
بعد وحدت…………………………………………………………………………………………………………….21
نکتههاى تربیتى در نهج البلاغه جنبه عقلانى در شخصیّت آدمى ………………………………….23
عقل و تفکر در نهج البلاغه …………………………………………………………………………………….24
علم و تفکر …………………………………………………………………………………………………………..27
تربیت و عادت ………………………………………………………………………………………………………29
تنبیه و پاداش ……………………………………………………………………………………………………….30
تقوا و تربیت ………………………………………………………………………………………………………..31
نتیجه …………………………………………………………………………………………………………………..34
مقدمه:
الحمدلله رب العالمین وصلیالله علی سیدنا وحبیب قلوبنا وطبیب نفوسنامحمدصلی الله علیه وآله وآله الطاهرین ولاسیما بقیه الله فیالارضین واللعنه علی اعدائهم اجمعین الییوم الدین.
قال الله عزوجل: لقد من الله علی المومنین اذ بعث فیهم رسولا من انفسهم یتلوا علیهم آیاتهویزکیهم ویعلمهم الکتاب والحکمه وان کانوا من قبل لفی ضلال مبین1;
خدا بر اهل ایمان منت گذاشت که رسولی از خود آنها در میان آنان برانگیخت که بر آنهاآیات خدا را تلاوت کند و نفوس آنان را از هر نقص و آلایش پاک گرداند و به آنان احکام شریعت وحقایق حکمتبیاموزد، هر چند که قبل از آن در گمراهی آشکاری بودند.
موضوع تعلیم و تربیت "انسان" است و طراحی نظام صحیح و جامعی برای تعلیم وتربیت انسان، تنها از ناحیه وحی ممکن خواهد بود. قرآن کتاب انسان سازی و علیعلیه السلامترجمان و مبین قرآن است. 2
چه کسی غیر از آن حضرت میتواند مفسر کتاب خدا باشد؟ همو که اعلم به وحی وسنت و سیره نبوی و اسبق به ایمان و اقرب به پیامبر اکرمصلی الله علیه وآله است. 3
در قسمتی از خطبه قاصعه در معرفی خود میفرماید:
من در دوران نوجوانی، بزرگان و شجاعان عرب را به خاک افکندم و شاخههای بلند درختقبیله ربیعه و مضر را درهم شکستم; شما به خوبی موقعیت مرا از نظر خویشاوندی و قرابت ومنزلت و مقام ویژه نسبتبه رسول خدا میدانید: او مرا در دامن خویش پرورش داد; من کودک بودم،او همچون فرزندش مرا در آغوش خویش میفشرد و در استراحتگاه مخصوصش جای میداد،بدنش به بدنم میچسبید و بوی پاکیزه او را استشمام میکردم; غذا را میجوید و در دهانممیگذاشت. هرگز دروغی در گفتارم نیافت و اشتباهی در کردارم پیدا ننمود … .
من همچون سایهای به دنبال آن حضرت حرکت میکردم و او هر روز نکته تازهایاز اخلاق نیک برای من آشکار میساخت و مرا فرمان میداد که به او اقتدا کنم. مدتی از سال،مجاور کوه حرا میشد، تنها من او را مشاهده میکردم و کسی جز من او را نمیدید. در آن روزغیر از خانه رسول خدا، خانهای که اسلام در آن راه یافته باشد وجود نداشت. تنها خانهآن حضرت بود که او و خدیجه و من نفر سوم آنها اسلام را پذیرفته بودیم. من نور وحی و رسالت رامیدیدم و نسیم نبوت را استشمام میکردم. به هنگام نزول وحی بر رسول خدا، صدای نالهایرا شنیدم; از آن حضرت پرسیدم: این ناله چیست؟ فرمود: این شیطان است که از پرستش خویشمایوس گردیده; تو آنچه را که من میشنوم میشنوی و آنچه را میبینم میبینی، تنها فرق میانمن و تو این است که تو پیغمبر نیستی، بلکه وزیر منی و بر طریق و جاده خیر قرار داری; من هموارهبا او بودم … 4
در جای دیگر میفرماید:
یا کمیل ان رسول اللهصلی الله علیه وآله ادبه الله وهو ادبنی وانا اودب المومنین و اورث ادب المکرمین; 5
ای کمیل! پیغمبر اکرمصلی الله علیه وآله را خدا تربیت کرد و آن حضرت مرا تربیت نمود و من نیز اهل ایمانرا تربیت نموده و آداب پسندیده را به آنها یاد میدهم.
پس در وادی حیرت و سرگردانی انسانها بین مذاهب و مکاتب گوناگون، گوش جان بهفرمان مطاع مبارکش میسپاریم که فرمود:
فاستمعوا من ربانیکم واحضروه قلوبکم واستیقظوا ان هتف بکم; 6
به سخن مرد خدا و مربی الهی خویش گوش فرا دهید و دلهای خود را در پیشگاه او حاضرسازید و هنگامی که به خاطر احساس خطر فریاد میکشد، بیدار شوید.
برای بررسی صحیح و مفید مبحث "تعلیم و تربیت"، از دریای بیکران معارف الهینهجالبلاغه بهرهمند خواهیم گشت و گرچه غور در این بحر عظیم و استخراج مرواریدهایدرخشان آن غواص ماهری را باید، لکن:
آب دریا را اگر نتوان کشید هم به قدر تشنگی باید چشید
ما در این نوشتار، "تعلیم و تربیت" در نهجالبلاغه را در دو بخش و هر دو بخش را در دوفصل مورد بررسی قرار دادهایم. امید است مقبول درگاه خدای تعالی و مورد استفادهخوانندگان گرامی قرار گیرد. 7
پینوشتها:
1) آل عمران (3) آیه 164.
2) نهجالبلاغه، خطبه 125: "هذاالقرآن انما هو خط مستور بینالدفتین لاینطق بلسان ولابد له من ترجمان."
3) یکی از فضایل امیرالمومنینعلیه السلام حدیث اشباه است که مورد اتفاق فریقین میباشد. علامه امینی در جلد سوم الغدیر، صفحه 355 تحت عنوان "حدیث الاشباه" مینویسد:
"هذا الحدیث الذی رواه الحموی فی معجمه نقلا عن تاریخ ابن بشران قد اصفق علی روایته الفریقان غیر ان له الفاظا مختلفه و الیک نصوصها: اخرج امام الحنابله احمد عن عبدالرزاق باسناده المذکور بلفظ: من اراد ان ینظر الی آدم فی علمه و الی نوح فی فهمه و الی ابراهیم فی خلقه و الی موسی فی مناجاته و الی عیسی فی سنته و الی محمد فی تمامه وکماله فلینظر الی هذا الرجل المقبل فتطاول الناس فاذا هم بعلی بن ابی طالب کانما ینقلع من صبب و ینحط من جبل. اخرج ابوبکر احمد بن الحسین البیهقی … ."
4) برای مطالعه ادله برتری علیعلیه السلام بر سایر صحابه، رجوع کنید به یوسفبن مطهر حلی، کشفالمراد فی تجرید الاعتقاد، المساله السابعه فی ان علیاعلیه السلام افضلالصحابه.
5) نهجالبلاغه، خطبه 192.
6) بحارالانوار، ج77، ص268.
7) نهجالبلاغه، خطبه 108.
8) شایان ذکر است که شماره خطب و رسائل و حکم بر طبق نهجالبلاغه "صبحی صالح" و "المعجم المفهرس لالفاظ نهج البلاغه" محمد دشتی و کاظم محمدیمیباشد.
9) مثنوی معنوی.
10) بقره (2) آیه 127.
بخش اول: تعلیم و تعلم
ارزش علم
1. فضیلت علم
2. ترغیب و تشویق به فراگیری دانش
3. نکوهش جهل و نادانی
1. فضیلت علم
علم، میراثی گرانبها
قالعلیه السلام: العلم وراثه کریمه والآداب حلل مجدده والفکر مرآه صافیه; (1)
دانش، میراثی گرانبها و آداب، زینتی دایمی و فکر، آیینهای است صاف و شفاف.
در این حکمت استعاراتی به کار رفته است:
1. از "علم" تعبیر به "میراث" شده، به این مناسبت که همانگونه که فرزند، مال وثروت را از پدر به ارث میبرد، هر عالمی هم علم و دانش را از استادش به ارث برده.از آنجا که در میراث دانش خصوصیتی است که در میراث مال وجود ندارد، میراثعلم به کرامت و ارزشمند بودن توصیف شده: "وراثه کریمه". منشا این خصوصیت،بقای علم و فنای مال و ثروت است. مالی را که فرزند از پدر به ارث میبرد در معرضفنا و نابودی است، در حالیکه علم و دانش باقی و از خطراتی که مال را تهدید میکنددر امان است.
در سایر روایات نیز از علم تعبیر به میراث و از علما تعبیر به ورثه شده است:
قال امیرالمومنینعلیه السلام: العلم وراثه کریمه والآداب حلل حسان والفکر مرآه صافیه والاعتبارمنذر ناصح وکفی بک ادبا لنفسک ترکک ماکرهته لغیرک; (2)
دانش، میراثی ارزشمند و آداب، زیوری نیکو و فکر، آیینهای درخشنده و شفاف و حوادثعبرتانگیز بیم دهنده و اندرزگوست و برای تادیب خویشتن همین بس که آنچه برای دیگراننمیپسندی ترک کنی.
عن ابی عبداللهعلیه السلام قال: ان العلماء ورثه الانبیاء وذلک ان الانبیاء لم یورثوا درهماولادینارا وانما اورثوا احادیث من احادیثهم فمن اخذ بشیء منها اخذ حظا وافرا فانظروا علمکمهذا عمن تاخذونه فان فینا اهل البیت فی کل خلف عدولا ینفون عنه تحریف الغالین وانتحالالمبطلین وتاویل الجاهلین; (3)
دانشمندان و علمای دینی وارثان پیامبرانند، زیرا انبیا از خود درهم و دیناری به ارثنمیگذارند و آنچه از خود باقی میگذارند احادیثی است از احادیث آنها، هر که از آن احادیثبرگیرد، بهره فراوانی برده; پس مواظب باشید دانش خود را از چه کسی میگیرید. همانا در بین مااهل بیت در هر دوره جانشینان عادلی هستند که تغییر دادن افراطیها و بدعتگذاری خرابکاران وتاویل نادانان را از دین برمیدارند.
2. از آداب و اخلاق پسندیده، به زیورهای متجدد و دایمی تعبیرگردیده، به اینجهت که فضایل برای نفس زینت و زیورند، همانطوری که لباس و زیور آلاتزینتبدن انسان میباشد. توصیف این زیورهای باطنی به تجدد و دوام، به این جهتاست که به علت رسوخ در نفس، دایمی و با انسان همراه است.
3. از فکر، تعبیر شده به "مرآه صافیه"; یعنی آیینه درخشنده و شفاف، زیراهمانطوری که آیینه شفاف، اشکال و صورتهای مقابل خود را به خوبی منعکسمینماید، فکر انسان نیز پرده از مجهولات تصوری و تصدیقی او برداشته و آنها رامعلوم میکند و به تعبیر بعضی از شارحان نهجالبلاغه، فکر به منزله اصطرلابی (4) است روحانی. (5)
شارح بحرانیرحمه الله در توضیح این حکمت و کلام نورانی میگوید:
الثالثه عشر: العلم وراثه کریمه وهو فضیله النفس العاقله وهو اشرف الکمالات التی تعتنیبها وبحسب ذلک کان وراثه کریمه من العلماء بل کان اکرم موروث ومکتسب واراد الوراثهالمعنویه کقوله تعالی: فهب لی من لدنک ولیا یرثنی ویرث من آل یعقوب (6) ; ای العلم والحکمه.
الرابعه عشر: والآداب حلل مجدده واراد الآداب الشرعیه ومکارم الاخلاق واستعار لها لفظالحلل المجدده باعتبار دوام زینه الانسان بها وتجدد بهائه وحسنه وتهذیب نفسه علی استمرارالزمان بلزومها واستخراج محاسنها کالحلل التی لایزال تجدد علی لابسها.
الخامسه عشر: والفکر مرآه صافیه والفکر قد یراد به القوه المفکره وقد یراد به حرکه هذهالقوه مطلقا ایه حرکه کانت وقد یراد به معنی آخر وعنی هنا القوه نفسها واستعار لها لفظ المرآهباعتبار انها اذا وجهت نحو تحصیل المطالب التصوریه والتصدیقیه ادرکها وتمثلتبها کما یتمثلفی المرآه صور مایحاذی بها; (7)
سیزدهم: دانش، میراثی ارزشمند است وفضیلت و ارزشی استبرای انسان. علم و دانش ازبهترین کمالاتی است که مورد توجه است و به همین جهت میراثی گرانبها و ارزشمند از دانشمندان،بلکه گرانبهاترین چیزی است که از علما به ارث میرسد و به دست میآید. منظور از میراث، میراثیمعنوی است، همانطوری که در قول خدای تعالی: فهب لی من لدنک ولیا یرثنی ویرث منآل یعقوب، میراث به معنای علم و حکمت است.
چهاردهم: آداب زینتهای دایمی و همیشگی است. منظور آداب شرعی و فضایل اخلاقیاست و اینکه از آداب تعبیر به زینتهای دایمی شده، به این مناسبت است که آداب همیشه با انسانهمراه است و ارزش و شخصیت انسان را استمرار میدهد، مثل زینتهایی که دایما آنها را میپوشد.
پانزدهم: فکر، آیینهای شفاف و درخشنده است، فکر گاهی به معنای قوه تفکر و گاهی به معنایفکرکردن و گاهی به معنای دیگر به کار میرود و در اینجا به معنای قوه تفکر است و اینکه از فکر،تعبیر به آیینه شفاف شده، به این خاطر است که همانطوری که آیینه شفاف هر چه را در مقابل داردنشان میدهد، فکر هم مطالبی را که به آن عرضه میگردد نشان میدهد; یعنی از مبادی، انسان را بهمراد میرساند.
سعادت انسان در افزودن علم است
سئل عن الخیر ما هو؟ فقالعلیه السلام: لیس الخیر ان یکثر مالک وولدک ولکن الخیر ان یکثرعلمک; (8)
از امامعلیه السلام سوال شد که خیر چیست؟ در جواب فرمودند: خیر این نیست که دارایی وفرزندانت زیاد شود، بلکه خیر آن است که دانش و علمت افزون گردد.
خیر در چند آیه از قرآن به معنای مال و متاع دنیوی به کار رفته:
کتب علیکم اذا حضر احدکم الموت ان ترک خیرا الوصیه للوالدین و الاقربین بالمعروف حقاعلی المتقین; (9)
دستور داده شد که چون یکی از شما را مرگ فرا رسد، اگر دارای متاع دنیاست، وصیت کند برایپدر و مادر و خویشان به قدر متعارف، این کار سزاوار مقام پرهیزکاران است.
ایحسبون انما نمدهم به من مال و بنین نسارع لهم فی الخیرات بل لایشعرون; (10)
آیا این مردم کافر میپندارند که ما آنها را مدد به مال و فرزندان مینماییم برای آنکه میخواهیمدر حق ایشان مساعدت و تعجیل به خیرات دنیا کنیم؟ برای امتحان است و آنها نمیفهمند.
و انه لحب الخیر لشدید; (11)
و انسان بر حب مال دنیا سخت فریفته و بخیل است.
اگر مال و فرزند خیر است پس چگونه امامعلیه السلام در این کلام، خیر بودن را از مال وفرزند سلب مینمایند؟
پاسخ این است که خیر دو قسم است: مطلق و مقید; خیر گاهی استعمال میشوددر "خیر مطلق"; یعنی خیری که هیچ شری را در برندارد، و گاهی استعمال میشود در"خیر مقید"; یعنی خیری که برای همه و در همه حال خیر نیست. کلام امامعلیه السلام به نحوسلب عموم است، نه عموم سلب; یعنی خیر محض افزایش علم و دانش است،نه زیادی مال و فرزند.
شارح بحرانیرحمه الله در بیان این حکمت گوید:
الخیر فی العرف العامی هو کثره المال و القینات الدنیویه وفی عرف السالکین الی اللههو السعاده الاخرویه وما یکون وسیله الیها من الکمالات النفسانیه وربما فسره قوم بما هو اعممن ذلک وقد نفیعلیه السلام ان یکون الاول خیرا وذلک لفنائه ومفارقته ولما عساه ان یلحق بسببه منالشر فی الآخره وفسره بالثانی وعد فیه کمال القوی الانسانیه فکثره العلم کمال القوی النظریهللنفس العاقله; (12)
خیر در عرف عام، فراوانی و کثرت مال و لذایذ دنیوی است، و در اصطلاح سالکین الی الله،خوشبختی و سعادت اخروی است و کمالات نفسانیهای که وسیله رسیدن به آن سعادت باشد;بعضی خیر را به اعم از این تفسیر نمودهاند. در این کلام امامعلیه السلام خیر بودن را از کامیابیهای دنیوینفی نموده، زیرا این لذتها و کامیابیها فانی است و از انسان جدا میگردد و چه بسا موجب رسیدنشر اخروی به انسان باشد و خیر را به معنای دوم تفسیر نموده و کمال قوای انسانی را خیر دانستهاند;پس کثرت علم کمال قوه نظریه نفس عاقله است.
امام پنجم حضرت باقرعلیه السلام نیز از پیغمبر اکرمصلی الله علیه وآله نقل کردهاند که فرمودند: در غیراز تعلیم و تعلم خیری نیست.
قال رسول اللهصلی الله علیه وآله: العالم والمتعلم شریکان فی الاجر للعالم اجران وللمتعلم اجر ولاخیرفی سوی ذلک. (13)
در غررالحکم از امیرالمومنینعلیه السلام نقل شده که:
العلم اصل کل خیر.
مقام و منزلت علما نزد پیامبران
قالعلیه السلام: ان اولی الناس بالانبیاء اعلمهم (اعملهم) بما جاووا به ثم تلاعلیه السلام:ان اولی الناسبابراهیم للذین اتبعوه وهذا النبی والذین آمنوا; (14) و (15)
نزدیکترین مردم به پیامبران کسانی هستند که به تعالیم انبیا آگاهترند; سپس این آیه را تلاوتفرمود: نزدیکترین مردم به ابراهیم کسانی هستند که از او پیروی کنند و این پیغمبر و امتش که اهلایمانند.
مجلسیرحمه الله میگوید:
و فی بعض النسخ اعملهم وهو اظهر; (16)
در بعضی از نسخهها بهجای اعلمهم، اعملهم آمده که با ظاهر کلام تطابق بیشتری دارد.
ابن ابی الحدید میگوید:
هکذا الروایه "اعلمهم"، والصحیح "اعملهم" لان استدلاله بالآیه یقتضی ذلک وکذا قوله فیمابعد "ان ولی محمد من اطاع الله" الی آخر الفصل ولم یذکر العلم وانما ذکر العمل; (17)
اعلمهم روایتشده و حال آنکه صحیح اعملهم است، زیرا استدلال به آیه شریفه و کلام امامبعد از استدلال که فرمود: کسی دوست محمد است که از خدا پیروی و اطاعت نماید، تا آخر فصل، واینکه حرفی از علم در میان نیست و سخن در مورد عمل است و عمل را ذکر نمودهاند، دلیل استبرصحت اعملهم نه اعلمهم.
ممکن است در جواب گفته شود: بین استدلال به آیه شریفه و کلمه "اعلمهم" هیچمنافاتی وجود ندارد، زیرا تبعیت و موافقت کامل با اوامر و نواهی پیامبران، زمانیحاصل میگردد که شخص به دستورات انبیا آگاهی لازم را داشته باشد و هر اندازهعلم و آگاهی بیشتر به اوامر و نواهی داشته باشد، بهتر میتواند در عمل آنها را بهکارگرفته و با انبیا توافق و تطابق داشته باشد و اطاعتبدون آگاهی ممکن نیست.
شارح بحرانیرحمه الله در تثبیت این مطلب میگوید:
و لما کان الغرض من الانبیاءعلیهم السلام جذب الخلق الی الله بطاعته فکل من ابلغ فی الطاعه کاناشد موافقه لهم واقرب الی قلوبهم واقوی نسبه الیهم ولما لم یکن طاعتهم الا بالعلم بما جاووا بهکان اعلم الناس بذلک اقربهم الیهم واولاهم بهم وبرهان ذلک الآیه المذکوره; (18)
چون هدف از نبوت انبیاعلیهم السلام توجه دادن مردم به خدای تعالی است که بهوسیله طاعتحاصلمیگردد، پس هرکس تلاش بیشتری در اطاعت داشته باشد، موافقتبیشتری با آنها دارد و نزد انبیادارای قرب بیشتری خواهد بود و نسبت نزدیکتری با ایشان دارد; و چون اطاعت آنها بدون علم بهدستورات و فرامین آنها میسر نیست، آگاهترین مردم به دستورات آنها، نزدیکترین و شایستهترینمردم به انبیا میباشد; دلیل بر این مطلب آیهای است که ذکر شده.
ارزش علم
قالعلیه السلام: لاشرف کالعلم; (19) هیچ شرافت و ارزشی همانند علم نیست.
در شرافت و ارزشمند بودن علم، روایات دیگری نیز از حضرتامیرالمومنینعلیه السلام رسیده است:
قالعلیه السلام: الموده اشبک الانساب و العلم اشرف الاحساب; (20)
دوستی، ناگسستهترین پیوندها، و دانش برترین افتخارات است.
قالعلیه السلام: یتفاضل الناس بالعلوم والعقول لا بالاموال والاصول; (21)
مردم بهوسیله دانش و عقل بر یکدیگر برتری پیدا میکنند، نه بهوسیله مال و ثروت واصل و نسب.
قالعلیه السلام: کفی بالعلم شرفا ان یدعیه من لایحسنه ویفرح اذا نسب الیه، کفی بالجهل ذمایبرا منه من هو فیه; (22)
در شرافت و فضیلت علم همین اندازه کافی است که کسی هم که آن را ندارد، اگر به اونسبت داده شود خوشحال میگردد، و در مذمت جهل و نادانی همین بس که جاهل نیز خود را از آنبری میداند.
این مطلب منحصر به علم و جهل نیست، بلکه در شجاعت و جبن، کرم و بخل،عدالت و فسق و سایر اوصاف و سجایای متضاد، این قاعده جریان دارد; یعنیفاقد علم و کرم و عدالت را انتساب به آن شاد و از انتساب به جهل و بخل و فسقمتنفر است.
تحسین صفات حمیده حتی به وسیله فاقدان آن صفات و تقبیح رذایل اخلاقی وصفات ناپسند به وسیله واجدان آنها، ناشی از قوهای است که خداوند در انسان قرارداده است:
فطرت الله التی فطر الناس علیها; (24-23)
فطرت و سرشت الهی است که انسان بر آن آفریده شده است.
پینوشتها:
1. نهجالبلاغه، حکمت 5.
2. بحارالانوار، ج1، ص169. نظیر این روایت را سید رضی در کلمات قصار، حکمت 365 آورده است: "الفکر مرآه صافیه والاعتبار منذر ناصح وکفی ادبا لنفسک تجنبک ماکرهته لغیرک."
3. محمد بن یعقوب کلینی، اصول کافی، ج1، ص32.
4. در معنای اصطرلاب گفتهاند:
به یونانی استر ترازو بود که در سکه عدل ساز او بود اگر معنیام باز پرسی زلاب بود هم به گفتار روم آفتاب پس آن کو مراد از سطرلاب جست ترازوی خورشید باشد درست
5. ابن ابی الحدید، شرح نهجالبلاغه، ج18، ص93.
6. مریم (19) آیه 5 – 6 .
7. ابن میثم بحرانی، شرح نهجالبلاغه، ج5، ص240.
8. نهجالبلاغه، حکمت 94.
9. بقره (2) آیه 180.
10. مومنون (23) آیه 55 و 56
11. عادیات (100) آیه 8 .
12. ابنمیثم بحرانی، شرح نهجالبلاغه، ج5، ص288.
13. بحارالانوار، ج1، ص173.
14. نهجالبلاغه، حکمت 96.
15. آل عمران (3) آیه 68 .
16. بحارالانوار، ج1، ص183.
17. شرح نهجالبلاغه، ج18، ص252.
18. شرح نهج البلاغه، ج5، ص289.
19. نهج البلاغه، حکمت 113.
20. بحارالانوار، ج1، ص183.
21. عبدالواحد بن محمد آمدی، غررالحکم.
22. بحارالانوار، ج1، ص185.
23. روم (30) آیه 30.
24. مولوی میگوید:
این صدا در کوه دلها بانگ چیست گه پر است از بانگ این گاهی تهی است هر کجا هست آن حکیم اوستاد بانگ او از کوه دل خالی مباد هست که کآوا مثنا میکند هست که آواز صدتا میکند
مرحوم مظفر در توضیح و تبیین این قوه درونی انسان میگوید:
"ان الله تعالی خلق فی قلب الانسان حسا وجعله حجه علیه یدرک به محاسن الافعال ومقابحها وذلکالحس هو الضمیر بمصطلح علم الاخلاق الحدیث وقد یسمی بالقلب او العقل العملی او العقل المستقیماو الحس السلیم عند قدماء الاخلاق. فهذا الحس فی القلب او الضمیر هو صوت الله المدوی فی دخیلهنفوسنا یخاطبها به ویحاسبها علیه ونحن نجده کیف یونب مرتکب الرذیله ویقر عین فاعل الفضیله وهوموجود فی قلب کل انسان وجمیع الضمائر تتحد فی الجواب عند استجوابها عن الافعال، فهی تشترکجمیعا فی التمییز بین الفضیله والرذیله وان اختلفت فی قوه هذا التمییز وضعفه کسائر قوی النفس اذتتفاوت فی الافراد قوه وضعفا; خدای تعالی در درون انسان حسی را خلق کرده و آنرا حجتبر انسان قرار داده که به واسطه آن حسدرونی، خوبیها و بدیهای کارها را تشخیص میدهد. این حس در اصطلاح علم اخلاق جدید"ضمیر" و نزد قدمای علم اخلاق "قلب" یا "عقل عملی" یا "عقل مستقیم" یا "حس سلیم" نامیده میشود.این حس درونی یا ضمیر، ندای طنینانداز الهی است که نفس انسان به واسطه آن صدا مخاطب و موردمحاسبه واقع میگردد. ما در درون خود می یابیم که این حس چگونه مرتکب کار ناپسند را سرزنش وملامت میکند و کسی را که کار خوب انجام میدهد، شاد باش گفته تشویق میکند. این حس در قلبهر انسانی هست و همه وجدانها به پرسش از افعال پاسخ هماهنگ و یکنواخت میدهند و همهفضایل را از رذایل تمیز میدهند، گرچه در این تشخیص بعضی قویتر و بعضی ضعیفترند، مانندسایر قوای نفس." (المنطق، ص295).
فصل دوم:
تربیت در نهج البلاغه
پیش از بررسى تربیت در نهج البلاغه، یادآورى یک نکته ضرورت دارد.
معمولا وقتى از تربیت بحث مىشود، دو معنا به ذهن مىآید، اول معناى عام و دوم معناى خاص. تربیت در معناى خاص با پرورش انسان بطور کلى و امر تعلیم و تعلّم سر و کار دارد. تربیت بمعناى عام با امورى مانند خویشتن شناسى، رابطه انسان و خدا، رابطه انسان و طبیعت، رابطه انسان با همنوعان و رشد و تکامل انسان در رابطه با ارزشهاى الهى و انسانى و حرکت او بسوى اللَّه ارتباط دارد. بدون تردید این دو معنا با هم ارتباط نزدیک دارند.
مطالعه نهج البلاغه و زندگى حضرت على علیه السلام این حقیقت را آشکار مىسازد که تربیت در دو معناى عام و خاص در رفتار و گفتار این شخصیت الهى متبلور و منعکس است.
نهج البلاغه یک کتاب تربیتى
کتاب نهج البلاغه در مجموع یک کتاب تربیتى است. با مطالعه نهج البلاغه فرد مىتواند خود را بشناسد و موقع خود را در جهان آفرینش درک کند، با جهان شناسى الهى آشنائى پیدا کند، وظیفه خود را در برابر خدا تشخیص دهد، رابطه خود را با همنوعان در سایه ضوابط و معیارهاى اسلامى استحکام بخشد، از مطالعه موجوداتمختلف به پیچیدگى مسئله آفرینش و نقش خدا در خلقت موجودات پى برد، از بررسى تاریخى عبرت گیرد، وضع خود را در برابر ارزشهاى معنوى و دنیائى روشن سازد و با الهام از تعلیمات اخلاقى نهج البلاغه شخصیت اخلاقى خود را به سوى رشد و تکامل سوق دهد.
على (ع) یک اسوه حسنه (الگوى تربیتى)
شخصیت حضرت على علیه السلام یک الگوى عالى تربیتى است. زندگى على (ع) بمنزله یک مکتب بزرگ تربیتى است. گفتار و کردار و اندیشههاى پیشواى بزرگ ما همه جنبه تربیتى دارند. او نه تنها با الهام از مکتب اسلام ارزشهاى عالى انسانى را مطرح نمود، بلکه خود در زندگى مظهر و نمونه این ارزشها بود. بحث على (ع) از آفرینش جهان عمق و گسترش درک او را نشان مىدهد. او الگوى عالى تربیتى براى انسانهاى خداشناس، کمال جوى، حکمت دوست، عدالتخواه و حق طلب بود.
آنچه نویسندگان معروف، چه مسلمان و چه غیر مسلمان، در باره او گفته یا نوشتهاند، نشانه عظمت شخصیت او و نقشى است که در طرح مبانى الهیات و ارزشهاى عالى انسانى داشته است.
بطور کلى رفتار على (ع) در تعلیم، عبادت، جنگ، مبارزه علیه کفر و نفاق، مراعات حق و عدالت و ایثار و از خود گذشتگى، سرمشقى عالى براى پویندگان راه حق و عدالت و آزادى است.
ابعاد اساسى شخصیت على علیه السلام
در شخصیت پیامبران و پیشوایان معصوم، علاوه بر بعد معنوى، مىتوان چند بعد دیگر را در نظر گرفت. این ابعاد از لحاظ تربیتى اهمیتى خاص دارند. ابعاد مذکور عبارتند از:
1- بعد شناخت.
2- بعد جامعیت.
3- بعد وحدت.
این ابعاد در شخصیت على علیه السلام بشکلى بارز متجلى هستند.
بعد شناخت:
بحثهاى حضرت على در باره آفرینش جهان و مبدا اعلاى آن، نمایشگر عمق و گستردگى شناخت او است. در حدیثى که از قول پیامبر اکرم خطاب به على (ع) نقل شده، اهمیت شناخت مورد تاکید قرار گرفته است: یا علىّ اذا عنّ النّاس انفسهم فی تکثیر العبادات و الخیرات فانت عنّ نفسک فی ادراک المعقولات حتّى تسبقهم. حدیث بالا از قول ابو على سینا نقل شده و بصورت زیر بیان گردیده است.
یا علىّ اذا رایت النّاس یتقرّبون الى خالقهم بانواع البرّ تقرّب انت الیه بانواع العقل تسبقهم. در این حدیث، شناخت و ادراک در مقایسه با انجام عبادات و خیرات، مهمتر تلقى شده است. على علیه السلام در خطبه معروف خود، شناخت را آغاز و اساس دیندارى تلقى میکند و مىگوید: "اوّل الدّین معرفته" همین شناخت است که در گفته او منعکس میباشد: "لو کشف الغطاء ما ازددت یقینا"
بعد جامعیت:
افراد برگزیده در جوامع انسانى اعم از دانشمندان، رهبران سیاسى، نویسندگان و هنرمندان، غالبا در یک یا دو جهت، برجستگى خاصى دارند و نظر مردم را بخود جلب میکنند. از باب مثال، دانشمندى در طرح نظریات یا مسائل تازه، ابتکار بخرج مىدهد و در میان دیگر دانشمندان، برجستگى خاصى پیدا میکند. رهبرى، قدرت جلب مردم را دارد و از لحاظ اخلاقى در سطح عالى قرار مىگیرد و بهمین سبب در میان رهبران سیاسى وجههاى خاص کسب میکند.
آنچه در شخصیت پیامبران و پیشوایان دینى مشاهده مىگردد، جامعیت است.
على (ع) بعد از پیامبر گرامى از لحاظ جامعیت در فضائل اخلاقى و قدرت فکرى، بىنظیر است. جهات مختلف شخصیت على (ع) برجستگى خاصى دارند.
على (ع) صرفنظر از این که در مکتب اسلام پرورش یافته و مستقیما تحت تاثیر مکتب وحى قرار داشته است، شخصیتى جامع الاطراف است. او مانند یک حکیم بىنظیر الهى در باره الهیات به بحث مىپردازد خطبههاى معروفاو ژرف اندیشى و گستردگى اندیشه او را در باره خدا و آفرینش جهان، منعکس مىسازند. حضرت على (ع) وقتى در باره اخلاق صحبت میکند، مثل یک حکیم اخلاقى به بحث در مبانى اخلاق و تحلیل رفتار اخلاقى مىپردازد. على (ع)، یک بنده صالح خداست و در موقع عبادت، کاملترین شکل شناخت، اخلاص، خشوع و خشیّت در پیشگاه حق را در رفتار خود نشان مىدهد. او در هر زمینه، نه تنها به طرح اصولى مىپردازد، بلکه خود، الگو و نمونهاى از آن اصول میباشد. مردم را به عدالتخواهى دعوت میکند و خود، مجسّمه عدل و داد است.
على (ع) مرد رزم است و در مبارزه علیه ظلم و فساد، آنى آرام نمىگیرد. او نه تنها خود را طرفدار مستضعفان معرفى میکند، بلکه شبها نیز به ملاقات ضعفا مىرود و از آنها سرپرستى میکند. او مردم را به تقوا پیشگى ترغیب مىنماید، و خود، مظهر کامل تقوا و پرهیزگارى است. او طرفدار حق است و پیوسته در رعایت حق، گوى سبقت را از دیگران مىرباید. او مردى ایثارگر است و دیگران را هم به ایثار و از خود گذشتگى تشویق مىنماید. بطور کلى، على علیه السلام، فضائل اخلاقى را بحد کمال در شخصیت خود، منعکس مىسازد.
همین جامعیت است که او را در هر زمینه، الگو و سرمشق علاقمندان قرار مىدهد.
بعد وحدت:
کمال و رشد شخصیت در هر فرد، بستگى به درجه و اندازه وحدت و هماهنگى جنبههاى مختلف شخصیت آن فرد دارد. براى این که اهمیت این بعد در شخصیت آدمى روشن گردد، توجه خوانندگان را به جنبههاى ناهماهنگ و متضاد شخصیت پارهاى از افراد جلب مىکنیم. گاهى فرد در ضمن یک سخنرانى یا بحث و تبادل نظر، نکتههاى متضاد و گاهى متناقض را مورد حمایت قرار مىدهد. در قسمتى از بحث، روش علمى را مورد حمایت قرار مىدهد، اما در قسمت دیگر، طرق غیر علمى یا ضد علمى را اتخاذ میکند. در یک مورد، از اخلاق و مراعات موازین اخلاقى طرفدارى میکند و در مورد دیگر بر خلاف اصول اخلاقى اظهار نظر میکند. در یک حالت عدالت را مراعات میکند، اما در حالت دیگر به حقوق دیگران تجاوز مىنماید.
در موقعیتى، رفتار ایثارگرانه از خود ظاهر مىسازد، اما در شرایط دیگر، بصورت فردىخودخواه ظاهر مىگردد. در یک جا بعنوان فردى اجتماعى اقدام میکند و در جاى دیگر، با فرض یکسان بودن شرایط، مرتکب اعمال ضد اجتماعى مىشود.
تحلیل گفتار و اندیشه و بطور کلى رفتار این چنین فردى یک حقیقت را آشکار مىسازد و آن این که در وجود او چند عامل متضاد یا ناهماهنگ نفوذ دارند. به سخن دیگر، این فرد، چند شخصیتى است.
آنچه در شخصیت على (ع) و دیگر پیشوایان معصوم، مشاهده مىگردد، وحدت شخصیت است. على (ع) همه جا طرفدار اصول است. او همه جا عدالت را مراعات میکند، چه در برخورد با همسر گرامى خود، چه هنگام برخورد با برادران خود، چه در مورد ضارب خود، چه در مورد دشمنان خود، در تمام موارد، او عدالت را در رفتار خود منعکس مىسازد. نحوه بحث او در هر زمینه، حاکى از اعتقاد به اصول معینى است.
آنچه در تربیت دیگران تاثیر دارد وحدت شخصیّت مربّى است. وقتى شاگرد، گفتههاى مربى را در موارد مختلف مىشنود و واکنش او را در برابر موارد یکسان ملاحظه میکند و نفوذ اصول اساسى را در هر مورد در رفتار مربى مىبیند، بیشتر تحت تاثیر شخصیت او قرار مىگیرد. على (ع) در طول حیات پرثمر خود و همچنین در گفتار خویش بعد وحدت را بنحو کامل در شخصیت خویش ظاهر مىسازد.
اکنون به بررسى نکتههاى تربیتى در زمینه تعلیم و تعلّم و تادیب مىپردازیم.
نکتههاى تربیتى در نهج البلاغه جنبه عقلانى در شخصیّت آدمى:
در شخصیت آدمى، جنبههاى مختلف وجود دارند. جنبه معنوى و اخلاقى، جنبه عقلانى، جنبه عاطفى، جنبه اجتماعى و جنبه بدنى از جنبههاى اساسى شخصیت انسان محسوب میشوند. از نظر فیلسوفان تربیتى، آنچه در زمینه تربیت، بیشتر از هر جنبه باید مورد توجه قرار گیرد جنبه عقلانى است. دلائل متعددى در این زمینه مىتوان ارائه داد. اول این که جنبه عقلانى، وجه امتیاز انسان از دیگر حیوانات است.
بعبارت دیگر، انسانیّت انسان، در حدى گسترده، بستگى به پرورش قدرت عقلانى او دارد. در این رابطه، گفته حضرت رسول اکرم (ص) را در کتاب تحف العقول صفحه53 مىبینیم که: انّما یدرک الخیر کلّه بالعقل و لا دین لمن لا عقل له.
هر راه خیرى بوسیله عقل ادراک مىشود و آنکه برخوردار از عقل نیست دین نیز ندارد دوم این که جنبه عقلانى، ضمن این که خود، تحت تاثیر دیگر جنبهها قرار دارد، در پرورش آنها نقشى اساسى ایفا میکند. از باب مثال، رشد عاطفى عبارتست از فراگیرى نحوه ابراز عواطف و کنترل آنها و این امر در اساس، فعالیتى عقلانى است.
در زمینه اجتماعى نیز نقش عقل را در تحقّق جریانهاى اجتماعى نمىتوان مورد انکار قرار داد. به سخن دیگر، همکارى، سازگارى اجتماعى، توافق مخالفت و تشابه فرهنگى در مرحله نهائى، همه جنبه عقلانى دارند.
در زمینه اخلاقى نیز ایجاد انگیزههاى اساسى، تدوین و تهیه ضوابط اخلاقى، گزینش آرمانها و هدفهاى اساسى در فعالیتهاى اخلاقى، تمیز خوب و بدو پرورش وجدان اخلاقى، همه امورى عقلانى هستند.
سوّم این که عمل تربیت، بطور کلى یک فعالیت عقلانى است. بررسى ماهیت انسان، تشخیص نیازهاى اساسى مادى و معنوى او، تهیه برنامههاى آموزشى، گزینش روشهاى اساسى در تعلیم و تربیت و ارزیابى پیشرفت فرد از لحاظ تربیتى همه جنبه عقلانى دارند.
پیش از نقل عباراتى از نهج البلاغه یک نکته دیگر را یادآور مىشویم. معمولا ما عقل را در برابر حس قرار مىدهیم و شناخت عقلانى را از شناخت حسى جدا مىسازیم. با این که این امر در فلسفه اثبات شده که ما شناخت حسى نداریم و آنچه بعنوان شناخت براى انسان مطرح مىشود، جنبه عقلانى دارد.
عقل و تفکر در نهج البلاغه:
در خطبه 239 در نهج البلاغه که فضائل آل محمد علیهم السلام در آن ذکر شده، در باره نقش عقل چنین آمده است: عقلوا الدّین عقل وعایه و رعایه، لا عقل سماع و روایه، فانّ رواه العلم کثیر و رعاته قلیل.
آنها دین را مورد تعقل و شناخت قرار دادند، شناختى توام با فهم و عمل، نه شناختى بصورت شنیدن و نقل نمودن. روایت کنندگان یا نقل کنندگان علم فراوان هستند، اماآنهائى که روح علمى دارند و علم را در عمل، مراعات میکنند کم هستند.
همچنین در قسمتى از خطبه 82 چنین آمده است: فاتّقوا اللَّه عباد اللَّه تقیّه ذی لبّ شغل التّفکّر قلبه.
اى بندگان خدا تقوا پیشه کنید، تقواى خردمندى که فکر، دل او را بخود مشغول داشته است در این خطبه تقوا و تعقل و تفکر در رابطه با هم مطرح شدهاند و ما در قسمتى دیگر از این سخن در باره اهمیت تقوا در تعلیم و تربیت بحث خواهیم کرد.
در تعلیم و تربیت، آنچه اهمیت دارد "فهم" و "تعقل" است. در هر زمینه، چه در مطالعه نظریات علمى و فلسفى و چه در بررسى مبانى اخلاقى، آنچه پایه و بنیان فراگیرى را تشکیل مىدهد، فهم است. منظور از فهم، درک معناى یک امر و توجه به ارتباط آن امر با دیگر امور با درک ارتباط یک امر بعنوان یک جزء با کل موضوع مورد بحث است. در تعلیم، آنچه از لحاظ تربیتى، اهمیت دارد، این است که فرد، علت طرح یک نظریه را درک کند، مفاهیم، قواعد و اصول مندرج در یک نظر را در ارتباط باهم فرا گیرد و نحوه تدوین نظریه را تشخیص دهد. در این صورت است که فرد، نظریه مورد بحث را فهمیده است. آنکه نظریهاى را حفظ میکند و در سایه تکرار آن را بخاطر مىسپارد و مىتواند به نقل آن اقدام کند، از فهم این نظریه عاجز است.
خواندن یک مطلب و تکرار این عمل و در نتیجه حفظ کردن مطالب و بخاطر سپردن آنها غالبا با فهم توام نیست و ارزش تربیتى ندارد.
علاوه بر فهم، فرد باید در باره نظریه تعقّل کند. به عبارت دیگر، فرد باید بتواند نظریه مورد بحث را ارزیابى و آن را بررسى نماید. در این مرحله، فرد، نظریه را از دلائل مربوط به آن جدا مىسازد، به رابطه دلائل و نظریه دقت مىکند، قدرت اثباتى دلائل را بررسى مىنماید و آن گاه در رد یا پذیرش آن، اقدام میکند. فهم و تعقل یک نظریه و پذیرش آن، عاملى اساسى در بکار بستن آن نظریه است. اگر در بررسى نظریات علمى یا اندیشههاى اخلاقى، فرد از فهم و تعقل استفاده نماید و در پذیرش یا رد آنها اقدام کند، در این صورت آنچه را که پذیرفته است، در عمل نیز مراعات مىنماید. این که گاهى افراد، نظرى را مىپذیرند (مثل زیان سیگار کشیدن) ولى در عمل آن نظر را مراعات نمىکنند، چند علت دارد: اولا نظر طرح شده را درست درکنکردهاند. ثانیا دلیل طرح نظریه را بررسى ننمودهاند. ثالثا گاهى عادات نیرومند، جلوى نفوذ فهم و تعقل فرد را مىگیرند و مانع رعایت نظر مورد بحث در عمل میشوند.
اندیشههاى اخلاقى، فرد از فهم و تعقل استفاده نماید و در پذیرش یا رد آنها اقدام کند، در این صورت آنچه را که پذیرفته است، در عمل نیز مراعات مىنماید. این که گاهى افراد، نظرى را مىپذیرند (مثل زیان سیگار کشیدن) ولى در عمل آن نظر را مراعات نمىکنند، چند علت دارد: اولا نظر طرح شده را درست درک
نکردهاند. ثانیا دلیل طرح نظریه را بررسى ننمودهاند. ثالثا گاهى عادات نیرومند، جلوى نفوذ فهم و تعقل فرد را مىگیرند و مانع رعایت نظر مورد بحث در عمل میشوند.
در همین رابطه، عبارتى دیگر در نهج البلاغه ذکر شده است: اوضع العلم ما وقف على اللّسان و ارفعه ما ظهر فى الجوارح و الارکان .
پستترین دانش، دانشى است که در سطح زبان، متوقف شود و والاترین دانش، آن است که در کل وجود فرد، ظاهر و منعکس گردد معلوماتى که بصورت محفوظات در ذهن فرد وارد شوند و فرد، جز الفاظ، چیزى از آنها نداند، در مقایسه با آنچه درک شده و در اعضاء و ارکان وجود فرد ظاهر مىگردند، بىارزش تلقى میشوند.
در روان شناسى، بعضى یادگیرى را کسب معلومات یا محفوظات مىدانند، اما روان شناسان تربیتى، آنهائى که به مبانى تربیت آشنائى دارند، یادگیرى را تغییر رفتار از راه تجربه تلقى میکنند.
کسى امرى را یاد مىگیرد که خود، تجربه کند و حاصل یا جریان این تجربه، توام با تغییر رفتار فرد باشد. مراد از رفتار در این عبارت طرز تفکر، نحوه قضاوت یا ارزیابى عادات و گرایشها و تمایلات و مهارتهاست. آنکه رفتارش در سایه تجربه تغییر میکند، و به سخن دیگر، امرى را مىآموزد، نحوه تفکر و قضاوت، تمایلات، عادات و مهارتهاى او نیز دچار تغییر مىشود.
کفاک من عقلک ما اوضح لک سبل غیّک من رشدک .
عقل تو براى تو بسنده است، زیرا راههاى خطا را از راههاى صواب براى تو آشکار مىسازند.
رحم اللَّه امرا تفکّر فاعتبر، و اعتبر فابصر خداوند رحمت کند مردى را که مىاندیشد و از پس آن عبرت مىگیرد و عبرت مىگیرد و آن گاه با بصیرت عمل مىکند.
انّ اغنى الغنى العقل .
سرآمد بىنیازیها برخوردارى از عقل است.
علم و تفکر:
یکى از مسائل تربیتى این است که آیا کسب علم مهمتر است یا اندیشیدن بطور کلى گفته مىشود، مدرسه جاى درس خواندن است و باید در آنجا، علم آموخت.
بنظر پارهاى از متخصصان تعلیم و تربیت، باید در مدرسه، نظریات علمى را فرا گرفت و بعد از طى دورههاى آموزشى به تفکر پرداخت. بعضى با این نظر، مخالف هستند و مىگویند، علم آموختن وسیله تربیت یا پرورش نیروى تفکر است.
علم بصورتى کامل در مجلهها و کتابها تدوین شده است و فرد با اندک فعالیتى مىتواند به مطالعه آن اقدام کند. اما اندیشیدن و پرورش نیروى تفکر، چیزى نیست که از کتاب و مطالعه بدست آید. آنچه در کتابهاى منطق و روش شناسى ذکر مىشود، همان قواعد و اصول اندیشیدن و تحقیق کردن است. پرورش نیروى تفکر، همان تربیت واقعى است و در مراحلى از رشد، باید با کمک مربى انجام گیرد. بنظر این دسته، هدف از تربیت، پرورش نیروى تفکر است. در جاى خود آمده است که تفکر، وسیله تربیت نیز میباشد. آنچه معلمان آگاه، مىتوانند انجام دهند، علم آموختن از طریق تفکر است. با اتخاذ روش تحقیق بعنوان روش تدریس شاگرد هم علم مىآموزد و هم در ضمن تحقیق، قدرت تفکر خود را پرورش مىدهد. بنا بر این، مىتوان گفت میان علم آموختن و پرورش نیروى تفکر، تضادى وجود ندارد. بسخن دیگر، آموختن علم و پرورش نیروى تفکر، قابل تلفیق هستند.
از نظر تربیتى، اگر امر دائر شود میان این که ما بین آموختن علم و پرورش نیروى تفکر، یکى را انتخاب کنیم باید دومى را برگزینیم. دلیل این تقدم را در بالا ذکر کردیم. روى این اصل، پرورش نیروى تفکر، مهمتر از کسب علم است. با توجه به این حقیقت است که مفهوم "لا علم کالتّفکّر" روشن مىگردد. على علیه السلام در همین جمله کوتاه، اهمیت تفکر و تقدم آن را بر علم، بیان مىفرماید.
تربیت و عادت:
در نامه 31 على علیه السلام خطاب به حضرت حسن علیه السلام مىفرماید: فانّ العاقل یتّعظ بالادب و البهائم لا تتّعظ الّا بالضّرب.
خردمندان، قابل تادیب و تربیت هستند و بهائم جز از طریق تنبیه، پرورش نمىیابند.
در تربیت انسان، دو روش اعمال مىشود: روش اول، تربیت بمعناى واقعى است و مبانى اساسى آن فهم و تعقل است.
این روش مىگوید: در تربیت افراد، باید از قدرت فهم آنها استفاده نمود و به آنها در ارزیابى عقاید و اندیشهها کمک نمود. همان طور که در پیش گفته شد، آموزش نیز بهدو صورت انجام مىگیرد. آموزشى که جنبه تربیتى دارد، مبتنى بر بکار انداختن فهم و استفاده از نیروى تفکر است به این معنا که کسب عادات، فرا گرفتن مهارتها، بررسى نظریات، مقایسه نظامهاى فکرى، انتخاب هر نظام و مطالعه رفتار اخلاقى، همه باید مبتنى بر فهم و تعقل باشد. این جریان تربیتى، اختصاص به انسان دارد. روش دوم عادت دادن طرف است که مبتنى بر تکرار و تمرین و تداعى معانى و تلقین پذیرى است. این روش هم در مورد حیوانات بکار مىرود و هم در آموزش انسان از آن استفاده مىشود.
در عادت دادن، صرف مجاورت دو امر و تکرار این مجاورت، سبب مىشود که موجود زنده از یک امر به امر دیگر، منتقل شود. گاهى رفتارى از موجود زنده سر مىزند، مربى براى تثبیت این رفتار در موجود زنده، به محض مشاهده آن به او پاداش مىدهد و همین امر سبب تثبیت آن رفتار در موجود زنده مىشود. باید عادت دادن را جریان شرطى، تشکیل دهد و وقتى این روش در مورد انسان بکار رود و موضوع آموزش، عقاید و نظریات خاص باشد، علاوه بر تکرار، ارائه موضوع مورد نظر، فرد را به پذیرش بدون چون و چرا ترغیب مىنمایند. به سخن دیگر، فرد در اثر برخورد به یک عقیده یا یک اصل یا یک نظریه و تکرار این امر، خود بخود آن را مىپذیرد. در این جریان، تکرار و تمرین جاى فهم را گرفته و تلقینپذیرى جاى تعقل را احراز میکند. متاسفانه، همان طور که گفته شد، روش عادت دادن در مورد انسان نیز بکار مىرود. البته مربیان واقعى اجراى این روش را در مورد انسان، امرى مخالف تربیت تلقى میکنند.
در سخن حضرت، تربیت و پندگیرى از طریق فهم و تعقل به انسان اختصاص یافته و پرورش یا عادت دادن از طریق تنبیه، مخصوص حیوانات است.
آموزش لفظى مطالب نیز جنبه تربیتى ندارد. روى همین زمینه در گفتار حضرت على علیه السلام، دانشى که به این صورت آموخته شود، پستترین دانش و دانشى که در عمق شخصیت فرد نفوذ کند، دانشى والا تلقى شده است.
تنبیه و پاداش:
پاداش و تنبیه عملا در رفتار انسان تاثیر دارند. افراد عادى معمولا از دریافت پاداش خشنود میشوند و همین خشنودى در تثبیت رفتار معینى در آنها موثر میباشد.
تنبیه نیز در میان افراد عادى، مانع ارتکاب پارهاى از اعمال مىشود. روى
همین اصل در اجتماعات مختلف بشرى از آغاز تاکنون، اصل تشویق و تنبیه معمول بوده است. قوانین جزائى در کشورهاى مختلف، عامل بازدارنده تلقى میشوند. افرادى که از لحاظ تربیتى در سطحى عالى قرار دارند، وظائف یا کارهاى پسندیده را بخاطر ضرورت و یا الزام انجام آنها انجام مىدهند و امور ناپسندیده را بعلت ضرورت عدم انجام، ترک میکنند. بطور کلى، آنها دلیل انجام یا عدم انجام یک عمل را مىدانند و معمولا بعد از بررسى اقدام میکنند و نظرشان به پاداش یا عقوبت پایان کار نیست. به همین جهت است که على (ع) بزرگترین نمونه این گونه انسانها چنین مىگوید: الهى ما عبدتک خوفا من عقابک و لا رغبه فى ثوابک و لکن وجدتک اهلا للعباده فعبدتک خدایا ترا نه از ترس عذابت و نه بخاطر پاداشت عبادت نکردم، بلکه ترا شایسته عبادت دیدم و آن گاه پرستش کردم.
همین مضمون در عبارت دیگر نیز از قول حضرت على علیه السلام نقل شده است: انّ قوما عبدوا اللَّه رغبه فتلک عباده التّجار و انّ قوما عبدوا اللَّه رهبه فتلک عباده العبید و انّ قوما عبدوا اللَّه شکرا فتلک عباده الاحرار. گروهى خدا را بخاطر بهشت عبادت میکنند. این عبادت، عبادت بازرگانان است و گروهى خدا را از ترس جهنم، پرستش میکنند و این عبادت، عبادت بردگان است و گروهى بخاطر سپاسگزارى از خدا او را مىپرستند و این عبادت، عبادت آزادگان است.
تقوا و تربیت:
در تربیت انسان، علاوه بر عنصر عقلانى، جنبه اخلاقى نیز اهمیت بسزائى دارد. همان طور که گفته شد، پارهاى از متخصصان تعلیم و تربیت، تصور میکنند، پرورش قدرت عقلانى در تربیت انسان، بسنده است. از نظر این دسته، پرورش نیروى عقلانى، تربیت اخلاقى را نیز تضمین میکند. ما با این که نقش نیروى عقلانى را در زمینه پرورش اخلاقى مهم تلقى مىکنیم، معذلک پرورش این نیرو را براى تربیت اخلاقى کافى نمىدانیم. تسلط پارهاى از تمایلات شخصى انسان در موارد گوناگون، عقل را از فعالیت باز مىدارد. از باب مثال، سودجوئى در نظامهاى سرمایهدارى و سلطهجوئى در نظامهاى کمونیستى، افراد را به انحراف مىکشاند. گاهى نفوذ این تمایلات بقدرى زیاد است که بهترین افراد تربیت شده را نیز تحت تاثیر قرار مىدهد.
از سوى دیگر، عادات کهن و ریشهدار و تعصبات قومى و نژادى، افراد تربیت شده را نیز منحرف مىسازند. بطور کلى، نیروى عقلانى، بخاطر محدود بودن تجربیات آدمى، نمىتواند در تمام شئون زندگى، راهنماى انسان باشد و حرکت او را در حفظ ارزشهاى انسانى تضمین نماید. بنا بر این، تربیت اخلاقى نیز اهمیتى ویژه دارد.
آنچه در تربیت اخلاقى مهم است، قدرت تشخیص فرد، نیروى تسلط او بر خود و التزام او به انجام آنچه پسندیده و خوددارى از انجام امور ناپسندیده است. تقوا، چنانچه در نهج البلاغه آمده است، بنیان اخلاق را تشکیل مىدهد. تقواى دینى ضمن تائید تقواى اخلاقى، توجه فرد را به اوامر و نواهى الهى جلب میکند. فرد متدین، ضمن این که در هر لحظه، خدا را ناظر اعمال خود میداند و با توجه به این که تقرب به حق و لقاء اللَّه، هدف اساسى اوست، پیوسته سعى دارد از طریق کسب فضائل اخلاقى و دورى از رذائل، به هدف اصلى نزدیک شود. روى همین زمینه، تقواى دینى به معناى التزام به اجراى اوامر الهى و خوددارى از منهیات، بنیان رفتار اخلاقى فرد را استوار مىسازد. بدون تردید اوامر الهى، همه فضائل اخلاقى را در برمیگیرند و منهیات دینى نیز شامل رذائل میشوند.
حضرت على علیه السلام مىفرماید: التقى رئیس الاخلاق. تقوا، پیشوا و در برگیرنده فضیلتهاى اخلاقى است.
آیه شریفه قرآن نیز اهمیت تقواى دینى را روشن مىسازد: الْعاقِبَهُ لِلتَّقْوى یا الْعاقِبَهُ لِلْمُتَّقِینَ.
سرانجام نیک، در سایه تقوا و از آن تقوا پیشگان است.
ا فمن اسّس بنیانه على تقوى من اللَّه و رضوان خیر ام من اسّس بنیانه على شفا جرف هار. آیا آن کس که بنیان (رفتار) خویش را بر پایه تقواى الهى و خشنودى او پایه گذارى کرده است، بهتر است یا آنکه بنیان کار خود را بر پرتگاهى سست مشرف بر آتش قرار داده است تربیت به معناى مصطلح و تربیت دینى نیز عبارتست از پرورش قدرت تشخیصفرد، قدرت تسلط فرد بر خود و التزام او به انجام آنچه پسندیده و خوددارى از امور ناپسندیده است. روى این زمینه، تقوا بنیان تربیت و از جهتى همان تربیت است.
در مفهوم تقوا تنها خوددارى از آنچه مذموم و ناپسندیده است، مورد نظر نیست، کسب فضائل اخلاقى و التزام به انجام آنچه پسندیده است نیز رکن اساسى تقوا را تشکیل مىدهد.
دو جنبه سلبى و ایجابى در مفهوم تقوا بوضوح ذکر شده است.
همان طور که پیشتر نقل شد، در قسمتى از خطبه 82 نهج البلاغه، تقوا و تعقل و تفکر در ارتباط با هم ذکر شدهاند: فاتّقوا اللَّه عباد اللَّه تقیّه ذی لبّ شغل التّفکّر قلبه.
در خطبه 221 نهج البلاغه، حضرت على علیه السلام جنبههاى ایجابى و سلبى مفهوم تقوا را این چنین بیان مىدارد: فانّ تقوى اللَّه مفتاح سداد و ذخیره معاد و عتق من کلّ ملکه و نجاه من کلّ هلکه، بها ینجح الطّالب و ینجو الهارب و تنال الرّغائب.
تقوا کلید درستى و توشه روز واپسین است، آزادى از هر نوع بندگى است (رهائى از تمایلات شخصى) رهائى از هر تباهى است، بوسیله تقوا انسان به هدف خود مىرسد، و از دشمن نجات پیدا میکند و به آرزوهاى خویش نائل مىگردد.
و نیز در خطبه 184 در پاسخ همام صفات متقین را این چنین بیان مىفرماید: فالمتّقون فیها هم اهل الفضائل: منطقهم الصّواب، و ملبسهم الاقتصاد، و مشیهم التّواضع، غضّوا ابصارهم عمّا حرّم اللَّه علیهم، وقفوا اسماعهم على العلم النّافع لهم.
تقوا پیشگان در دنیا صاحبان فضیلت هستند، گفتارشان صحیح و پوشاکشان همراه با میانهروى، و رفتارشان توام با فروتنى است، از نگاه به آنچه خداوند بر آنها حرام کرده، خوددارى میکنند و به علمى که براى آنها سودمند باشد گوش فرا مىدهند.
فمن علامه احدهم: انّک ترى له قوّه فى دین و حزما فی لین و ایمانا فى یقین و حرصا فى علم و علما فى حلم… یعمل الاعمال الصّالحه و هو على و جل… بعیدا فحشه، لیّنا قوله، غائبا منکره، حاضرا معروفه، مقبلا خیره، مدبرا شرّه، فى الزّلازل وقور و فى المکاره صبور…. در خطبه 186 تقوا بمنزله زمام یا مهار و عامل هدایت کننده و قوام شخصیت ورفتار آمده است: اوصیکم عباد اللَّه بتقوى اللَّه، فانّها الزّمام و القوام، فتمسّکوا بوثائقها، و اعتصموا بحقائقها.
نتیجه
تاکید حضرت على علیه السلام در باره تعقل و تفکر و همچنین توصیه او در تقوا پیشه کردن، توجه آن حضرت را به امر تربیت مدلل مىدارد.
تعقل و تقوا دو رکن اساسى شخصیت انسان هستند. تعقل، فرد را در شناخت امور، در مقایسه آنها با هم، در ارزیابى و قضاوت و در پیش بینى و ابتکار یارى مىدهد. فردى که از نیروى تعقل، برخوردار باشد، جایگاه خود را مىشناسد، رابطه خود را با خدا و جهان، درک میکند، ارتباط خود را با همنوعان بر بنیانى اخلاقى پایهگذارى میکند و استقلال و آزادى خود را حفظ مىنماید. و تقوا سبب افزایش قدرت کنترل فرد بر خود مىشود، او را در کسب فضائل، موفق مىسازد، مانع آلودگى فرد مىشود و حرکت او را در مسیر الهى و انسانى، هدایت مىنماید و جلوى انحراف او را مىگیرد.
و السلام علیکم و رحمه اللَّه و برکاته.
منبع:
www.hawzeh.net
1 -) آل عمران (3) آیه 164.
2 – نهجالبلاغه، خطبه 125: "هذاالقرآن انما هو خط مستور بینالدفتین لاینطق بلسان ولابد له من ترجمان."
3 -یکی از فضایل امیرالمومنینعلیه السلام حدیث اشباه است که مورد اتفاق فریقین میباشد. علامه امینی در جلد سوم الغدیر، صفحه 355 تحت عنوان "حدیث الاشباه" مینویسد: "هذا الحدیث الذی رواه الحموی فی معجمه نقلا عن تاریخ ابن بشران قد اصفق علی روایته الفریقان غیر ان له الفاظا مختلفه و الیک نصوصها: اخرج امام الحنابله احمد عن عبدالرزاق باسناده المذکور بلفظ: من اراد ان ینظر الی آدم فی علمه و الی نوح فی فهمه و الی ابراهیم فی خلقه و الی موسی فی مناجاته و الی عیسی فی سنته و الی محمد فی تمامه وکماله فلینظر الی هذا الرجل المقبل فتطاول
4 – برای مطالعه ادله برتری علیعلیه السلام بر سایر صحابه، رجوع کنید به یوسفبن مطهر حلی، کشفالمراد فی تجرید الاعتقاد، المساله السابعه فی ان علیاعلیه السلام افضلالصحابه.
5 -نهجالبلاغه، خطبه 192.
6 -بحارالانوار، ج77، ص268.
7 -نهجالبلاغه، خطبه 108.
—————
————————————————————
—————
————————————————————
1