سازمان مدیریت صنعتی
نمایندگی شرق
موضوع :
استاد ارجمند :
سرکار خانم سبزواری
گرد آورندگان :
مهدی شادمان – داود خاکی نژاد
پاییز 1385
فهرست مطالب
عنوان صفحه
مختصری در احوال وآثار نظامی 3
زبان شعر و سبک سخن سرایی نظامی 6
اسکندر و سابقه تاریخی اسکندر نامه ها 10
اسکندرنامه نظامی 17
سبک اسکندر نامه 22
علم بیان 26
تصویر و تصویر گری (ایماژ) 30
تقسیم بندی صور خیال 35
تشبیه 36
مجاز 45
کنایه 46
تشخیص 49
رنگ در کلام نظامی 95
منابع و ماخذ 117
مختصری در احوال وآثار نظامی
داستان سرای بزرگ زبان فارسی ، نظامی گنجه ای در قرن ششم و در شهر گنجه پای به عرصه وجود گذاشت. نام او الیاس، کنیه او ابومحمد و لقب او به گفته برخی نظام الدین و یا جمال الدین ذکر شده است. عوفی در لباب الالاب او را ‹‹ الحکیم الکامل نظامی الگنجه ››1 نوشته است. او خود را آیینه غیب می نامد و دارای دم و ذکر مسیح می داند.
در سحر سخن چنان تمامم کایینه غیب گشت نامم
شمشیر زبانم از فصیحی دارد دم معجزه مسیحی 2
مولد شاعر را تمام تذکره نویسان گنجه دانسته اند و او خود نیز در اشعارش نسبت خود را به گنجه تصریح نموده است.
نظامی زگنجینه بگشای گنج گرفتاری گنجه تا چند چند 3
نظامی که در گنجه شد شهر بند مباد از سلام تو نابهره مند4
در مورد تاریخ ولادت و وفات او اختلاف نظر بسیار است، اما با استند به اشعار و آثار وی، ولادت او را سال 530 و تاریخ وفاتش را 614 ذکر کرده اند. نظامی در سن 84 سالگی و در شهر گنجه چشم از جهان فرو بسته و در همان مکان به خاک سپرده شده است .به گفته دکتر ذبیح الله صفا در تاریخ ادبیات در ایران، مدفن وی تا اواسط عهد قاجار باقی بوده و بعد از آن روی به ویرانی نهاده است که پس از مدتی بوسیله دولت محلی آذربایجان شوروی مرمت گردیده است.5
آنچه نظامی را در تاریخ شعر و ادب فارسی ، شهره عام و خاص ساخته است، آفریدن خمسه و به تعبیری پنج گنج اوست. وی در نظم داستانهای مختلف بر بسیارس از شاعران ایران و هندوستان که از وی و پیروی نموده اند، برتری مسلم دارد و گوی سبقت را از همگان ربوده است. ‹‹نظامی گنجوی علاوه بر اینکه شاعری زبردست و تواناست، وطن پرستی نام آور نیز به شمار می رود. اشعاری را که پیرامون نام مقدس وطن (ایران) سروده، در آثار ارزنده و فنا ناپذیروی، همچون گوهرهای درخشان است.6
مثنوی اول او مخزن الاسرار نام دارد که شامل 2260 بیت و در بحر سریع سروده شده و شاعر آنرا بنام فخرالدین بهرامشاه بن داود، پادشاه ارزنگان که از متابعان قلبح ارسلان، پادشاه سلجوقی آسیای صغیر بوده و سال 622 در گذشته است، نامیده، این منظومه اندکی قبل از 40 سالگی نظامی در سال 570 سروده شده است . و از امهات مثنویهای زبان فارسی و شامل بیست مقاله در موعظه و حکمت است .
مثنوی دوم وی، خسرو و شیرین نام دارد که نظامی آنرا در سال 576 به پایان برده و شامل 6500 بیت در بحر مفرح مسدس متصور است و به اتابک شمس الدین محمد، جهان پهلوان بن ایلدگز تقدیم شده است.
مثنوی سوم، منظومه لیلی و مجنون است که نظامی آنرا در سال 584 در 4700 بیت و بنام شروانشاهد ابوالمظفر اختان بن منوچهر ساخته است.
مثنوی دیگر بهرامنامه یا هفت گنبد است که شاعر در سال 593 بنام علاء الدین کرپ ارسلان، پادشاه مراغه در 5136 بیت ساخته و در خصوص داستان بهرام گور که از قصه های معروف دوره ساسانی است ، سروده شده است.
آخرین مثنوی از خمسه نظامی، اسکندرنامه است که ا ز دو بخش شرفنامه و اقبالنامه تشکیل شده و در 10500 بیت و بنام اتابک اعظم نصره الدین ابوبکر بن محمد جهان پهلوان قلم خورده است. نظامی در نظم این داستان قصه تقلید از فردوسی را داشت، اما با وجود همه استادی و توانائی خویش، نتوانست با آن شاعر چیره دست برابری کند.
وی علاوه بر خمسه ، دیوانی حدود 20 هزار بیت سروده است که در حال حاضر، تنها مقداری از آن در دست می باشد. نظامی در خانواده ای مرفه بدنیا آمده و از بررسی آثار و اندیشه های او معلوم می شود که دوران نوجوانی را به آموختن قرآنو علوم دینی سپری کرده و به دانش های عقلی و نقلی زمان خود دست یافته است. وی در علوم زمان خود مطالعه داشته و به بسیاری از دانشهای روز خود مسلط بوده و همین تسلط و وسعت معلومات وی سبب آن گردیده تا نام حکیم نظامی را بر وی نهند. ‹‹ باری نظامی ترکیبی است از بنوغی عالی، شخصیتی معصوم، مایل به حکمت نظریو عملی و با معلومات فراوان و تفاهم اجتماعی با بیان قوی و تصاویر شعری بدیع.›› 7
این داستان سرای پارسی گوی دارای خلق و خویی ویژه است که او را از دیگر شاعران معاصرش و حتی شاعران قبل و بعد از خودش ممتاز می سازد او مردی گوشه گیر و خلوت نشین است که از نشست و برخاست با همگان پرهیز داشته و از حضور در مجلس وزیران و امیران سرباز می زند. اما این گوشه نشینی بدان معنی نیست که دیگران او را نمی پذیرند و خاطر او را گرامی نمی دارند، بلکه از آن جهت است که روح و جانش پذیرای این نوع زندگی نیست.
توانم در زهد بردوختن به بزم آمدن مجلس افروختن
ولیکن درخت من از گوشه رست زجا گر بجنبد وشد بیخ سست
چهله چهل گشت و خلوت هزار به بزم آمدن دور باشد زکار 8
‹‹ زبان شعر و سبک سخن سرایی نظامی ››
از مهمترین ویژگی در زبان و سبک شعر نظامی ، ابتکار و نوآوری وی می باشد سرودن پنج مثنوی در پنج بحر مختلف باعث آن گردید تا شاعران بزرگ از او تقلید نموده و به خمسه سرایی بپردازند. سبک شعر نظامی و معاصران او را حد فاصل دو سبک خراسانی و عراقی دانسته اند ‹‹ اگر تقسیم شعر فارسی را به سه سبک یا مکتب (خراسانی،عراقی،هندی) بپذیریم، می توان گفت که مشخصات مکتب عراقی در شعر او بارزتر است.›› 9
نظامی از جمله شاعرانی است که در اشعار خود، زندگی عامه مردم را به تصویر کشیده و آیینه تمام نمای اخلاق و عادات مردم زمان خود شده است. شعر وی نشان دهنده طبقات مختلف اجتماع است و آمیخته ای است از خوبی و بدی، زشتی و زیبایی. او در خلق تصاویر خود سعی نموده است با بیانی ساده و عادی و قابل فهم برای عموم به ذکر حوادث و عادات اجتماعی و نیز کاستی ها و نازیباییهای رایج عصر خود بپرازد.
در طبقه بندی شاعران می توان به دو گروه اشاره نمود: الف) پیروان اصالت هنر 2) پیروان اصالت اندیشه گروه نخست برای بیان حرف دل خود به صورتی جدی کوشیده اند ، هر پیامی را در پرده شکلهای خیالی بپوشانند و حتی الامکان شکل و رنگ تازه ای به نقش خود بدهند و در این ابداع و حتی آفرینش، نظری عمیق و سنجیده به موازین منطقی بیان قرآن داشته اند. از سرآمدن این گروه می توان امثال انوری، نظامی گنجه ای ،خاقانی، حافظ و صائب را نام برد و گروه دیگر یعنی پیروان اصالت اندیشه در قید و بند جدی مسائل نبوده اند و بیان اندیشه برای ایشان برتر ازشکل خیالی و در مرحله نخستین اهمیت بوده است. باالطبع اکثر ایشان از ابواب بیان آگاه بوده اند از ایشان هستند امثال مولانا، فردوسی،سعدی و … 10
پیروان اصالت هنر می کوشند تا هر کلمه و کلامی و حادثه ای را در جامعه هنر عرضه دارند و نظامی گنجه ای در هر پنج گنج می کوشد تا به زبان هنر سخن بگوید.از وی به عنوان یکی از پیشروان اصالت هنر یاد شده و نظامی سخن خود را عراقی می خواند و از سحر سخن خویش آگاه است. او توانسته است با تصویر سازی های بی نظیر و با در هم آمیختن عرفان و حکمت و شرع، 5 منظومه جاودانی از خود بر جای گذارد. شعر نظامی و خاقانی را از لحاظ بکارگیری ترکیبات نو و بدیع و لغات عربی فراوان و نیز افکار بسیار دقیق و باریک و اصرار در آوردن مضامین جدید و نو در یک طراز دانسته اند. ‹‹ ایرادی که بعضی از ناقدان بر کلام خاقانی یا نظامی وارد می کنند و برخی از ترکیبات و یا تعبیرات آنانرا غلط یا نارسا می پندارند به کلی باطل است، زیرا آنان که با لهجه دری آشنایی یافته اند. می خواهند شعر شعرای آذربایجان را که با لهجه آذری خو گرف ته و طبعا هنگام شاعری مغلوب عادت خود بوده اند، از دیده یک تن از ایرانیان خراسان یا ماوراء النهر ببیند و تحلیل و تجزیه کنند و حال آنکه برای فهمیدن فکر و سخن نظامی و خاقانی اول باید لهجه آذری قدیم و محیط معنوی آذربایجان آن روز را شناخت و آنگاه درباره اشعار این دو استاد بزرگ اظهار عقیده کرد.›› 11
نظامی در رعایت مناسبت های لفظی و معنوی، گاه چنان چیره دستی از خود نشان می دهد که خواننده را به حیرت وا می دارد. در آثار او معانی بلند به بیان هنری در می آیند و این بیان گاه به واسطه تزاحم و تراکم صور خیال و نیز ایجاز و معلومات فراوان به دشواری و پیچیدگی می انجامد بیان مضامین و افکار در آثار و سروده های نظامی یکدست نیست و به راحتی می توان با مقایسه مخزن الاسرار و اسکندرنامه، به این تفاوت پی برد قوه ایجاد و ابتکار نظامی و هم چنین نیروی تخیل او شگفت انگیز و به درجه ای است که در جای جای آثار ، خود را به صورت محسوس آشکار می نماید.
نظامی در انتخاب الفاظ و کلمات مناسب و ایجاد ترکیبات خاص تازه و ابداع و اختراع معانی و مضامین نو و دلپسند، در هر مورد و تصویر جزئیات و نیروی تخیل و دقت در وصف و ایجاتد مناظر بدیع و توصیف طبیعت و اشخاص،در شمار کسانی است که بعد از خود نظیری نیافته است. وی اندیشه و خیال را در سایه فضیلت و تقوی با خوش ذوقی می آمیزد و سخنی وضیع و بلیغ ارائه می دهد که سرشار از لطف و تازگی است این شاعر بنا به اقتضای زمان خود از علوم واطلاعات مختلف در اشعار خود استفاده کرده که گاه این اصطلاحات علمی آنچنان باعث پیچیدگی و دشواری در اشعار وی شده که جز با شرح و توضیح نمی توان به معنی آن دست پیدا نمود .
‹‹ لیکن حق در آن است که بگوییم این شاع سلیم الفطره، دقیق النظر دار عین مبالغه در استفاده از اطلاعات ادبی و علمی خود و یا افراط در تخیل و مبادله در ایجاد ترکیبات نو، ملاحتی در سخن و لطافتی در بیان و علوی در معانی دارد که این نقص و نقائصی از آن قبیل را به کلی از نظر خواننده پنهان می سازد.›› 12
بعضی از تصاویر بصورت یک الگوی تکرار از نظر لفظ و معنی در اشعار استفاده میشود که نشان دهنده کشش جبری و درونی شاعر به آن است و ممکن است علت آن سهل الوصول بودن و یا سهولت دسترسی شاعر به آن باشد. از جمله این موارد بسیار در اشعار وی بکار رفته که پس از بحث و بررسی هر موضوع که در ادامه رساله ذکر می گردد تکرار آنها به صورت آشکار دیده میشود مانند تکرار تشبیه قهرمان به حیواناتی نظیر شیر و پیل و جانورانی اسطوره ای نظیر اژدها.
بعضی دیگر از تصاویر معنی یکسان داشته و برای نشان دادن یک مفهوم، تصاویر متعددی ارائه شده است. و بعضی دیگر از تعبیرات، تجانس صوتی داشته که این باعث ایجاد یک نوع تداعی شنونده شده و برخی از تصاویر متناسب را ایجاد می کند. مثل روان به معنی جاری و روان به معنی جان.
از دیگر خصوصیات شعری آثار نظامی،تعدد تصاویر و نیز تضاعف تصاویر است منظور از تعدد تصاویر، آوردن چند تشبیه یا استعاره است که مربوط به شخص یا شی واحد نباشد. ولی بیت یا مصرع را انباشته از تصویر کند. مراد از تضاعف تصاویر نیز آن است که شاعر در یک بیت یا مصرع به خلق و استعمال چند تشبیه و استعاره، حتی اسطوره و سمبل برای یک امر یا شخص معین بپردازد در اشعار او، گاهی اوصاف و تصاویر متعدد در هم می آمیزند و گاه نیز برخی مجازها یا اوصاف و تصاویر از نظر معنی تاکید قسمت قبلی هستند.
اسکندر نامه، اثری حماسی است اما به دلیل اینکه نظامی توجه بسیاری به استعارات و تشبیهات معطوف داشته، از عنصر مبالغه که نیرومندترین عنصر خیال شاعرانه است، به دور مانده و کارش ارزش حماسی چندانی در برابر اثر گرانمایه و ماندگار فر دوسی ندارد.
نظامی از آن دسته از شاعرانی است که باید او را در شمار ارکان شعر فارسی و از استادان مسلم این زبان دانست و از آن سخنگویانی است که مانند فردوسی و سعدی توانست به ایجاد یا تکمیل سبک خاصی دست پیدا نماید.
اسکندر و سابقه تاریخی اسکندر نامه ها
اسکندر کبیر از جهانگیران مشهور عالم است که به علت پیروزی هایی که ضمن لشکر کشی هایش به مشرق و مغرب نصیب او می شود، داستانهایی همراه با دلاوری ها و خوارق عاداتی را از خود باقی می گذارد و قدرت خیال قصه پردازان نیز بتدریج از او چهره ای اسطوره ای حماسی پدید می آورد. مسئله ای که اذهان مورخان و ادبیان را به خود مشغول کرده، این است که آیا تناسبی بین اسکندر و ذوالقزنین وجود دارد. قصه ذوالقرنین در قرآن کریم در سوره مبارکه کهف آمده است. او در قرآن به کرامت ‹‹ قلنا یا ذا القرنین››13 مکرم گشته و همانگونه که رسم قرآن مجید است، از نام و نسب و تاریخ ولادت و زندگی او در قرآن کریم مطرح نیست. اما اینگونه استنباط می شود که او فردی متدین و خداپرست بوده و خدا.وند دانشهای زیادی به او اعطا نموده است.
‹‹ وی سه سفر مهم به انجام رسانده است: به مغرب رفته و جایگاه غروب خورشید را دیده است، به مشرق رفته و جایگاه بر آمدن خورشید را مشاهده کرده و به محل دیگر رفته و در میان دو کوه، بنا به درخواست جماعتی و برای پیشگیری از حمله و هجوم جماعتی دیگر (یاجوج و ماجوج) سدی ساخته و آرا رحمت رب اعلام داشته است.›› 14
بر اساس آیات قرآن کریم، نفسیرهای ناهماهنگ بسیاری از مفسران بر مشکل شناسائی ذوالقرنین افزوده است در تفاسیر الکشاف عن حقایق التنزیل جارالله زمحشری15، مجمع فضل بن حسن طبرسی،16 تفسیر کبیر امام فخررازی17 و المیزان فی تفسیر القرآن علامه طباطبائی18 از او به فرشته و موجودی آسمانی که خداوند او را به زمین فرستاده اسشت یاد شده و زمانی نیز مقام پیامبری دارد. در تفسیر کشف الاسرار19 اثر میبدی از قول جماعتی گفته شده ‹‹ پیامبر بود اما نه مرسل و این قول به صحت و وثواب نزدیک است›› پاره ای از تفاسیر پس از مطابقت ذوالقرنین با اسکندر مقدونی به شرح جنگهای او اب دارا وکیدهندی و فورهندی نیز پرداخته اند و بالاتفاق به ساختن سد یاجوج و ماجوج و رفتن او به سوی آب حیات به همراه حضرت خضر اشاره دارند. 20
اسکندر در آثار مورخان اسلامی، تلفیقی از نظر مفسران قرآن و تاریخ داستانی ایران رایج آن زمان بوده و اسکندر رومی، اسکندر بن قیصر، اسکندر ذوالقرنین و اسکندر بن فیلفوس نام گرفته است.
‹ نام اصلی این پادشاه، الکساندر و به ترتیب تاریخی در میان پادشاهان مقدونیه اسکندر سوم است.21 پدرش فیلیپ دوم، پادشاه مقدونیه و مادرش المپیاس وتولدش در شهر پلا در ماه ژوئیه به سال 356 ق . م بود››
فیلپ دوم، پدر اسکندر توجه مخصوصی به تربیت فرزندش داشت، لذا ارسطو، فیلسوف معروف یونان را به معلمی او گماشت و علاقه استاد و شاگرد تا جایی ادامه یافت که اسکندر پس از اینکه براریکه سلطنت نشست، او را به وزارت خود برگزید. اسکندر در سن بیست سالگی در مقدونیه به سلطنت رسید و پیروزی ها و فتوحات او در ایران بزرگ و انقراض امپراتوری عظیم هخامنشی و نیز غلبه او بر کشورهای دیگر و جهانگشایی او، اسکندر را بیش از پیش به اوج شهرت رسانید‹‹ وی خود را از نژاد ژوپیتر، خدای بزرگ یونان و روم می دانست و میل داشت ، او را مافوق بشر و زاده خدا بدانند››22 و از زمانی که از جانب کاهن معبد آمون به عنوان پسر خدا خطاب شد بر عقیده خود راسختر گردید و تصمیم بر آن گرفت تا وی را بپرستند.‹ بعضی ها او را اصلا ایرانی دانستند و فرزند صحیح النسب کیخسرو هخامنشی و فرزند حقیقی دارای دارایان، نه پسر فلیپ›› 23
دکتر حسین الهی در کتاب ‹اسکندر مقدونی ،بچه تباه تاریخ› زندگی نامه کامل اسکندر و القاب و عناوین او را بطور مشروح بیان کرده و با ذکر جنایات وحشیانه اسکندر، از روی چهره حقیقی او پرده برداشته و می گوید : ‹ در حالی که اسکندر در اثر غرور ناشی از فتوحات درخشان و پیروزی بر اقوامی که از حیث عدد، بی نهایت بر قوای او برتری داشتند، مقیاس درست را برای سنجیدن و تحمیل جنبشها و اتفاقاتی که در کشورش روی می داد، از دست داده بود و به این جنایت ها دست می زد و خوی وحشیانه مادر که در نهادش نهفته بود، زبانه می کشید وتزویز چند رنگی پدر در او خودی نشان می داد وتعلیم معلم او را به قهری و سروری استثنائی هدایت می کرد،با وجود این برخی سخت کوشیده اند، او را همچون مظهر آزادی و دموکراسی یونان در برابر بیدادگری و خود کامکی مشرق به حساب آوردند و پایگاه او را بر افراشته اند ،اکنون در مقابل این میل جنایات و تبهکاریهای او چه می توانند بگویند و چگونه آنها را توجیه نمایند.››24
داستان اسکندر ،از دیرباز با آنکه اساس تاریخی معینی دارد ،با خرافات و افسانه های عجیبی همراه گردیده است. علاقه عمومی ایرانیان به این داستان تا حدی بود که حتی فردوسی در نظم شاهنامه خود نتوانست از آن چشم پوشی کند و تعدادی از افسانه های رایج را درون داستان خود جای داد. داستان اسکندر در شاهنامه فردوسی به چگونگی تولد اسکندر و پادشاهی و جانشینی او بجای فیلتوس و نیز اختلاف او بادار او جنگها کشور گشایی های او اشاره دارد، اما بعد از لشگر کشی به هند، داستان از نظر آوردن مناطق جغرافیایی هماهنگ و پریشان میشود، چرا که فردوسی، اینگونه به ادامه داستان می پردازد که : اسکندر پس از تسخیر هند به بیت الله الحرام آمد و قبیله خزاعه را تار و مار کرد و حکومت آن ناحیه را به اولاد اسماعیل (ع) داد و پس از زیارت حرم به جده شتافت و از طریق جده روی به مصر آورده و به اندلس و سپس به حبشه رفت و بعد از آن به مغرب لشگر کشید و به سوی چشمه آب حیوان رفت و دوباره به چین برگشت و آنگاه قصد روم کرد و در راه بابل بیمار شد و درگذشت و او را به آیین در تابوت نهادند و به سوی اسکندریه بردند .
پس از فردوسی نظامی گنجه ای مثنوی پنجم خود را با نام اسکندرنامه که در حقیقت ، در ادامه کار فردوسی سروده شده است به رشته نظم درآورد. این کتاب از دو قسمت شرفنامه و اقبالنامه تشکیل شده و بنام ممدوح معاصر شاعر، اتابک اعظم، نصره الدین ابوبکر بن محمد جهان پهلوان از اتابکان آذربایجان قلم خورده است.
نظامی در آفرینش اسکندر نامه،گذشته از منابع فارسی، از منابع عربی و یهودی نیز استفاده کرده و آنچه که مقبول طبع وی بوده را به رشته نظم در آورده است. اما بیشترین توجه او به شاهنامه فردوسی معطوف شده، تا جایی که اثر تقلید او در بعضی از ابیات به وضوح آشکار می باشد. ‹‹ اسکندر نامه نظامی با آنکه اثری تقلیدسیت نه ابتکاری، از بدایع آثار شعر فارسی است که در ابیات ما مانند دیگر مثنویهای استاد گنجه، نفوذی بارز کرده و مایه ایجاد چندین مثنوی به بحر متقارب، بنام اسکندرنامه یا نامهایی از قبیل آن شده است.››25 حکیم نظامی در شرفنامه از تولد اسکندر به دو روایت سخن گفته است: نخست انکه فیلتوس شکارکنان بر دشتی می گذشت. بر بالین مادری که در گذشته بود، طفلی یافت که انگشت خود می مکید فرمان داد تا او را بر گرفتند و به ترتیب او پرداخت و ولیعهد خویش ساخت. و در روایت دیگر آمده است که فیلتوس با ماهرویی ازدواج کرد و نتیجه آن فرزندی به طالع نیکو بود و اختر شناسان پیشگوئی کردند که حکومت دنیا به دست او سپرده خواهد شد. از این قسمت به بعد نظامی در شرح چگونه بر تخت نشستن و لشکر کشی های او به مناطق مختلف، به توصیف می نشیند و سپس وی نیز مانند فردوسی در توصیف مکانهای جغرافیائی دچار تناقص گویی می شود. وی اینگونه داستان را به تصویر می کشد که اسکندر هنگامیکه سرزمین های اعراب را یکی پس از دیگری فتح کرد ، به زیارت کعبه شتافت و از آنجا به یمن رفته و سپس به عراق بازگشت و به ابرزکوه روان شد و در بند را گشود. پس از آن عزم هندوستان کرد واز آنجا به چین رفت و سپس به دشت قفچان آمد و هفت جنگ سنگین با روسها کرده و بر آنان پیروز شد. آنگاه قصد ظلمات کرد و آب حیوان نیافت و نومید بیرون آمد.
در اینجا شرفنامه به پایان می رسد و نظامی در اقبالنامه هفت حکیم قدیم یونانی که از نظر تاریخی با هم همزمان نیستند را نزد اسکندر گرد آورده واز قول آنان سخنانی گفته و به نظم در آورده است. تنها قسمت تاریخی داستان در اقبالنامه، رفتن اسکندر برای بار دوم به هندوستان و ساخن سد یاجوج و ماجوج در شمال و بازگشتن او به سوی روم است که در راه اجل مهلتش نداده و درگذشته است و او را در تابوتی زرین نهاده اند.
از دیگر اسکندر نامه ها،آیینه اسکندری اثر امیر خسرو دهلوی است که به تقلید از نظامی در سال 699 یعنی حدود صد سال پس از اسکندر نامه نظامی به نظم درآمده و یکی از بهترین اثرهای تقلیدی است، بعد از امیر خسرو، نورالدین عبدالرحمن بن جامی نیز یکی از بزرگترین شاعرانی است که به تقلید قسمتی از اسکندر نامه پرداخته و خردنامه اسکندری را به نظم در آورده است. از دیگر مثنویهای تقلیدی می توان به اسکندرنامه بدرالدین عبدالسلام اشاره کرد که از شعرای قرن دهم هندوستان است و کتاب او قصه ذوالقرنین نام گرفته است. اسکندر در متون قبل از اسلام و بعد از اسلام دارای دو چهره و شخصیت می باشد در متون پهلوی و بعضی از آثار اسلامی از او به پادشاهی ملعون و بر افکننده شاهان ایران و سوزاننده قصر شاهان هخامنشی و جوان شهوت پرست مقدونی نام برده شده است. اما این شخصیت در شاهنامه فردوسی مردی بزرگ و اصیل و از نژاد کیانیان است که با عدل و شجاعت خویش توانسته است کارهای بزرگی را به سرانجام برساند. ‹‹ بااین حال یک بار در داستان اردشیر و یک بار در پاسخ نامه خسروپرویز به قیصر روم از اسکندر در نهایت بدی یاد شده است و از اینروی چنین باید گفت که فردوسی، داستان اسکندر را در مورد دوم از همان شاهنامه ابومنصوری گرفته که چند تن از ایرانیان متعصب در نگارش آن دست داشته اند.›› 26 اما در شرفنامه و اقبالنامه اسکندر دارای سه چهره متفاوت است. در شرفنامه پادشاهای است صاحب تاج وتخت و در واقع همان اسکندر تاریخی،فرزند فیلیپ، با مشتی داستانهای افسانه آمیز که در اطرافش باخته اند .در اقبالنامه در دو چهره دیگر نمایان می شود، اسکندر حکیم و اسکندر پیامبر
گروهیش خوانند صاحب سریر ولایت ستان بلکه آفاق گیر
گروهی زدیوان دستور او به حکمت نوشتند منشور او
گروهی زپاکی و دین پروری پذیرا شدندش به پیغمبری
اما چهره اسکندر در کتب پهلوی و کتابهای تاریخی، بر خلاف گفته نظامی نشان داده میشود.
‹‹ القاب و صفاتی که از اسکندر ملعون رومی در کتب پهلوی مانند بندهشن و کارنامه اردشیر پاپکان دراداویرافنامه و هم چنین نامه تنسر که عبدالله بن مقنع آنرا از پهلوی به تازی نقل کرده بود، آمده است،جملگی با لقبی که از او در بعضی از آثار اسلامی ذکر کرده اند یعنی ویران کننده یا ویرانکار، سازگار است.›› 27
پس از مقایسه اخلاق و صفات ذوالقرنین قرآن و اخلاق و صفات اسکندر تاریخ، هر پژوهشگر منطقی به این نتیجه می رسد که ذوالقرنین، اسکندر نمی تواند باشد، زیرا ذوالقرنین متدین و معتقد به پروردگارو روز قیامت با اسکندر مدعی خدایی و فرزند آمون و ژوپیتر هرگز سازگار نیست، پس به صورت قطعی می توان گفت : ذوالقرنین قرآن ،اسکندر مقدونی نیست.
اسکندر نامه نظامی
آخرین گنج از پنج گنج نظامی، اسکندر نامه نام دارد که 10500 بیت را شامل می گردد این منظومه از دو بخش تشکیل شده است که اولین بخش آن شرفنامه با 6800 بیت و دومین بخش آن اقبالنامه یا خردنامه با 3700 بیت در بحر متقارب مثمن مقصور سروده شده است و بنام نصره الدین ابوبکر بن محمد بن ایلدگز نام گرفته است.
اولین بخش که قسمت اعظم اسکندر نامه را در بر دارد، به گفته شاعر در بیتی شرفنامه خسروان نامیده شده است.
از آن خسروی می که در جام اوست شرفنامه خسروان نام اوست28
نظامی در مقدمه تحت عنوان سابقه نظم کتاب می گوید:
شبی چون سحر زیور آراسته به چندین دعای سحر خواسته…..
من از شغل گیتی بر افشانده دست به زنجیر فکرت شده پای بست
که چون بایدم مطرحی ساختن شکاری در آن مطرح انداختن29
سردون شرفنامه در سال 576 ه آغاز و در سال 588 ه، همزمان با به سلطنت رسیدن نصره الدین به پایان رسید. بعضی از شواهد شعری نشان می دهد که نظم شرفنامه قبل از هفت پیکر بوده و چهارمین اثر عرب محسوب می گردد.
سوی مخزن آور دم اول بسیج که سستی نکردم در آن کار هیچ
از او چرب و شیرینی انگیختم به شیرین و خسرو در آویختم
وز آنجا سراپرده بیرون زدم در عشق لیلی و مجنون زدم
وز این قصه چون باز پرداختم سوی هفت پیکر خرس تاختم
کنون بربساط سخن پروری زنم کوس اقبال اسکندری
در بیت چهارم مرجع ‹‹ این قصه›› شرفنامه است که بعد از آن نظامی به سرودن هفت پیکر دست زده و پس از آن برای تکمیل داستان شرفنامه به سردون اقبالنامه روی آورده است. دومین بخش اسکندرنامه ،اقبالنامه یا خردنامه نام دارد که نظامی آنرا در سال 588 ه، پس از سرودن شرفنامه شروع کرده و آنرا ناتمام رها کرده و به سرودن هفت پیکر روی آورده است و پس از خاتمه یافتن آن دوباره، سرودن آنرا دنبال کرده و به نصره الدین ابوبکر بن محمد ایلدگز اهدا نموده است ‹‹ تاریخ انجام اقبالنامه در اغلب نسخ خطی سال 590 و 599 ذکر شده است›› 30
به پایان شد این داستان دری به فیروز نالی و نیک اختری
جهانرا دهم روز بود از ایار بوذر گذشته زپانصد شمار 31
‹‹ نظامی اقبالنامه را پس از اتمام آن در سال 599 به واسطه فرزند خود محمد، نزد ملک غرالدین فرستاده است.›› 32
در این مثنوی که سفرهای اسکندر در خشکی و دریا برای رسیدن به انتهای جهان وصف می شود، دو قسمت .متمایز دیده می شود قسمت اول تاریخی که اسکندر را همچون فاتحی نشان می دهد که برای یاری مظلومان و جهت دفاع ازنام و ننگ گسترش عدل و داد و دین و حق به کشور گشایی پرداخته و پس از به دست آوردن آوازه و شهرت به روم باز گشته است که شرح این حوادث مربوط به زندگی افسانه های اسکندر می باشد. قسمت دوم اخلاقی و عرفانی است که اسکندر در آن مانند حکیم و پیغمبر نشان داده شده است اقبالنامه در حدود ثلث اسکندر نامه است و در این بخش است که اسکندر به پیامبری می رسد افکار فلسفی و پندهای حکیمانه نظامی به نام ارسطو افلاطون و سقراط در همین بخش دیده می شود. ‹‹ بر این دو قسمت اسکند ر نامه نظامی، نامهای دیگری نیز داده اند، به اعتبار اینکه در شرفنامه سفرهای اسکندر در خشکی بوده است و اقبالنامه در دریا، در هند شرفنامه را اسکندر بری و اقبالنامه را ا سکندر بحری نام داده اند و بارها آنها را و یا دو بخش را در یک جلد و جداگانه به چاپ رسانده اند.››33 اما منظور شاعر گنجه از نوشتن اسکندر نامه این است که می خواهد در چهره اسکندر این تا جدار افسانه ای، آدمی را به آدمیان نشان دهد تا به گفته و معنی آدمیت پی ببرند و از قدرتی که خداوند عالم نصیب آنان فرموده برای آبادی عالم و رفاه مردم استفاده کنند، در اداره امور کشور به راستی و داد روی آورده و انصاف و بشر دوستی را راهنمای خود قرار دهند، از مقام رهبری برای منافع شخصی خود استفاده نکنند بلکه به نفع مردم ساده و زحمتکش دست به کارس بزنند. براستی که چنین پیشوایانی ، سزاوار مقام پیغمبری نیز می باشند همانطور که نظامی گنجوی قهرمان داستانش ،اسکندر را به آن مقام شامخ رسانیده است و از آنجا که نظامی می خواسته به اسکندر چهره ای یکسره آرمانی بدهد، بناچار پیروی از دین حنیف نیز یکی از مشخصات و ملزومات آن شمرده می شده است نظامی شرفنامه را در حدود سالهای پایانی قرن ششم به رشته نظم کشیده و در آن هدفهای گوناگونی را طراحی و با نهایت دقت، به صورت داستانهای افسانه ای به روی صفحه کاغذ آورده است اصلی ترین هدف این اندیشمند دو مقوله خرد ورزی و دادگری است که برای بیان حقانیت و فرمانروایی این دو، جغرافیای تاریخی قرن ششم هجری را با تاریخ اساطیری قرن سوم پیش از میلاد رنگ می زند و اسکندر کشور گشا را با هم فکری فرزانگانی چون افلاطون و ارسطو برای رهایی ستمدیدگان جهان از مقدونیه به سوی مصر روانه نموده و او به ترکیه و جنوب روسیه و کشورهای شرقی اروپا می تازد و نظامی در این کشور گشایی به اثبات کرویت زمین دست می زند و هر آن چیزی را که با علم و حکمت واندیشه همراه است، را به زیباترین نهر بیان کرده و به تصویرمی کشد.
در شرفنامه اسکندر تاریخی با اسکندر افسانه ای به هم آمیخته و شاعری می کوشد، بر اساس گفته مفسران قرآن کریم . اسکندر تاریخی آنآنج ر آنآنرا با ذوالقرنین یکی بداند که در قرآن آمده است. اقبالنامه نیز شامل سفرهای معنوی و یا در واقع سفر پیامبری اسکندر است که اثری فلسفی بوده شاعر آنرا خرد نامه نیز نامیده است و اندیشه ها و خردنامه های فلاسفه یونان باستان در این مثنوی به نظم کشیده شده است.
‹‹ ظاهرا نظامی اقبالنامه را به ملک قاهر (بیشکین) پادشاه موصل – ملک غرالدین – اهدا کرده است که در سال 607 به حکومت رسیده و اگر چنین باشد باید گفت نظامی پس از اهدای این کتاب در سال 608 چشم از جخهان فرو بسته است.›› 34
شرفنامه ،سرگذشت تاریخی و در عین حال شاعرانه و خیال انگیز اسکندر، پسر فیلیپ مقدونی است که 336 سال قبل از میلاد بر تخت سلطنت مقدونیه جلوس کرد، در حالی که بیش از 20 سال نداشته است و در سال 323 قبل از میلاد، یعنی در حدود 33 سالگی چشم از جهان بر بسته است گفته می شود وی مردی با هوش و مطلع و آداب دان و بلند همت و آگاه از علوم عصر خود بوده است که در سال 334 پیش از میلاد با چهل هزار تن به عزم تسخیر ایران از دارد انل گذشته و پس از تصرف یونان با سپاهیان ایران در اسیوس جنگیده و پیروز شده است. داریوش سوم پس از این شکست ، پیشنهاد صلح کرده و اسکندر نپذیرفته و به سوی سوریه رفته است و بعد از تسخیر آن ناحیه به سوی مصر حرکت کرده و مصر را نیز به تصرف در آورده است! و در سال 331 قبل از میلاد، باز از طرف سوریه به بین النهرین، حمله کرده و در جلگه گوگامل، نزدیک اربل، در جنگ شدیدی بر سپاه ایران پیروز شده و خود را شاهنشاه ایران خوانده است و دختر دارا، پادشاه ایران را به زنی گرفته و به سوی هندوستان حمله برده است.
‹‹ به نظر برخی محققان غرض از هندوستان ،رودخانه هندیجان، در نزدیکی های اهواز است و اسکندر از تخت جمشید فراتر نرفته و در سال 324 قبل از میلاد به بابل برگشته و در قصر بنوکد نصر بر اثر تب مالاریا در گذشته است.›› 35
آنچه نظامی سروده، آمیخته ای از حقیقت های تاریخی با افسانه ها و اساطیری است که در کتابها و نوشته های قدیم ذکر شده و یا در سینه های مردم و کتابهای مذهبی ضبط شده است نظامی بر خلاف زردتشیان ایران، نسبت به اسکندر با نظر بدبینی نگاه نمی کند و او را به دیده جهانگیری وادگرورهایی بخش ستمدیدگان می بیند که برای رهایی انسانها از زنجیر بیدادگران زمان خویش قیام کرده است و با در هم شکستن قلعه هاو کاخهای ستمکاران به یاری مردم شتافته تا آنانرا از فقر و مذلت رهایی بخشد، ‹‹ بنابراین شرفنامه یک داستان رهایی بخش و ضد حماسی است و حوادثی ضد ملی در آن نهفته است و در آن از جهان برابری سخن می رود و در واقع رمز نامه و یا یک مثنوی دینی،تاریخی بر اساس رمز و اشاره است.›› 36
سبک اسکندر نامه
نظامی درباره تاریخ اسکندر و چگونگی نظم آن در شرفنامه اینگونه به سخن می آید که چون بر نظم داستان همت گماشتم، سخن گفتن بسیار آسان بود، اما راههای پرپیچ و خم می نمود و قضاوتها در مورد اسکندر ،یکسان به نظر نمی آمد. من از هر نسخه ای که سرگذشت او در آن آمده بود مطالبی برگزیدم و به نظم کشیدم و در این کار،علاوه بر تاریخهای جدید، از زبانهای نصرانی و یهودی و پهلوی ،معانی قابل توجه را فراهم کردم و با گنج پردازی، از زبانهای مختلف، منظومه ای ساختم و آنچه را که از نظر عقل، راست به نظر نمی آمد ،به کناری نهادم، اگر چه در شعر نباید در پی حقایق و راستی ها بود، چون زبان شعر آراسته است و حقیقت در آن زیبا نمی نمادید یعنی در شعر ناگزیر باید از مجاز بهره جست.
زبان در زبان گنج پرداختم وز آن جمله سرجمله ای ساختم
زهریک زبان هر که آگه بود زبانش زبیعاره کوته بود
در آن پرده کر راستی یافتم سخن را سرزلف بر تافتم
وگر راست خواهی سخنهای راست نشاید در آرایش نظم خواست
نظامی در هنگام توضیح دیدار اسکندر از ناحیه های مختلف،از زندگی و گذران مردم این سرزمین ها و از اخلاق و سرشت و سنتهای انان، اوضاع جغرافیایی و خصوصیات اقلیمی، گیاهان و جانوران هر ناحیه سخن می گوید و به مهارتهای هنری و توانائی های دیگر مردم اشاره می کند و در اقبالنامه ،بسیاری از افکار فلاسفه و اصول و مبانی فلسفه و علوم خاص را ذکر کرده است. پس در واقع، اسکندرنامه، دائره المعارفی از دانشهای گوناگون و اطلاعات مختلف شاعر شده است که بر جذابیت و پر باری آن می افزاید نظامی در این کتاب از اصطلاحات علمی فراوان استفاده کرده و لغات وترکیبات عربی نیز مکدر دیده می شود ‹‹ آنچه در مورد خردنامه شایان اشاره است ،سادگی و روانی آنهاست که حتی در مقایسه با قسمتهای دیگر شرفنامه و اقبالنامه که نسبت به دیگر آثار نظامی پیچیدگی ودشواری کمتری دارند ابیات این خردنامه ها بسیار ساده تر می نماید و از کلمات عربی نیز بسیار کم استفاده شده است و ابیات آن یادآور بوستان سعدی است تا سبک و طرز خود نظامی.›› 37
هنگامی که نظامی اقبالنامه را می سروده ،پیرو سست وضعیف شده و شاید فرصتی برای تجدید نظر در گفته های خود نداشته است، همانطور که خود در شکوه و شکایت از روزگار پیری در اقبالنامه می گوید: از بیم آنکه این کتاب ناتمام بماند و آفتاب عمرش غروب کند با شتاب هر چه بیشتر نظم اقبالنامه را شروع کرده است.
هر اسیرم از دولت تیزگام که بگذارد این نقش را ناتمام
ازآن پیش کاید شبیخون خواب به بنیاد این خانه کردم شتاب38
از این ابیات مشخص می شود که اشعار این قسمت باشتاب و عجله فراوان سروده شده و با اینکه نظامی بعد از اتمام اقبالنامه چند سالی در قید حیات بوده، اما شاید به سبب کهولت سن دیگر مجالی برای مراجعه و تجدید نظر در گفته های خود بدست نیاورده است. با اینکه اسکندر نامه یک اثر حماسی است، اما بعضی از مطالبی که در شرفنامه آمده و مخصوصا مطالب فلسفی که در اقبالنامه آورده شده با روح یک داستان حماسی سازگار نیست، علت عمده آن تنزل حماسه ها در قرن ششم است و همچنان که دکتر حمیدیان در آرمان شهر زیبائی بیان می کند ‹‹ تجربه ناموفق نظامی در اسکندرنامه در حکم تیرخلاصی برای این نوع ادبی است.››39 و دلیل تنزل حماسه ها در این قرن، اوضاع سیاسی و اجتماعی نابسامان آن دوره است که باعث شده همه به زهد و تصوف وعرفان روی آورند.
امتیاز بزرگ شعر نظامی وسعت قوه تصور او و احاطه فوق العاده وی در آوردن تشبیهات و کنایات و استعاراتیست که دیگران جرات نکرده اند پای را به آن اندازه فراتر بگذارند. گاهی در آوردن استعاره و کنایه به حدی زیاده روی کرده و فکر دلیر و بلند خود را جولان داده که به دشواری باید به مقصود و مفهوم گفته او پی برد .در ضمن نظامی در ساختن ترکیبات و تلفیقات تازه که پیش از او معمول نبوده است، بسیاری بی باک بوده تا جایی که از اصول لغت سازی و اشتقاق زبان فارسی عدول کرده است. در مجموع نظامی شعر و هنر و ذوق آفرینی خویش را با دین و آیین و اخلاق و تربیت درهم آمیخته و بدی و ناراستی و نادرستی در شعر و زبان او راه ندارد. زبانش هم فاخر است و هم ساده ، هم زیباست و هم رسا و به طور حتم در دل خود دریایی از عاطفه وایمان و در سرخود کوهی از آتش اندیشه دارد. اگر از پاره ای از توصیفات طولانی، اطناب هالی ملال آور و تشبیهات تکراری و ابیات مبهم او صرف نظر کنیم، نظامی واقعا دریایی است از عظمت انسانی که مراوریدهای کلام را به خوبی در اشعار خود جای داده است. در راز تاثیر مثنوی های بزمی نظامی در طول قرنها ، در این بیان هنری و گرم و شور انگیزست که آن سرگذشتها و مضامین دلکش را در خود پرورانده و جاودانگی بخشنده است . به این سبب است که نظامی گنجهای را مبتکر و آفریننده ی زبان طرز بیان در منظومه های عاشقانه فارسی میتوان شمرد و نفودذ انکار ناپذیر او در این نوع آثار از این رهگذرست››40
نظامی در ضمن بیان داستان اسکندر، برای روشن تر شدن مطلب و فهم بیشتر خوانندگان ، افسانه ها و حکایت هایی بیان می کند ، او در هر قصه ای هدفی را دنبال می کند و در واقع تک تک قصه های فرعی او نیز بیان کننده حکمت کلی نظامی است. بنابراین خواننده شعر او پیوسته در انتظار شنیدن پیام فلسفی اوست، حتی میتوان گفت که به این کار عادت کرده است. در شرفنامه که شرح جنگها و دلاوری های اسکندر است، اثری از حکمت دیده نمی شود و مجموع قصه در خدمت اهداف و تفکرات فلسفی شاعر قرار نمی گیرد. ساختمان این قصه ها بسیار سست است و اکثر آنهابر باورهای خرافی بنا نهاده شده است دکتر منصور ثروت در مقاله ‹‹ گلایه ای از اقبالنامه نظامی›› ضمن تجزیه وتحلیل این قصه می گویند ‹‹ چگونه است که در برخی از قصه های اقبالنامه که کم هم نیست، خرافی ترین نوع افکار با کمترین توجه به اخذ نتایج اخلاقی و حکمی وارد شده است. این همه افسانه های دور از خرد با نتایج نه چندان مناسب به چه منظوری گرد آمده است››41
داستانهای نظامی در قالب داستانهای بلند بیان شده و برای فهم مطب، اغلب باید ابتدا تا انتهای داستان را مد نظر داشته باشیم، در غیر این صورت چیزی دستگیرمان نمی شود. نظامی نه تنها در صحنه آرایی حوادث و تصویرگری انسانها، بلکه در ترکیب سازی و استعاره پردازی نیز کم نظیر است و مهمتر از همه، آنکه او متفکری اصیل و انسان دوست است که در مجموع کارهای و نه تک تک آنها، جهت گیری سالم و درستی داشته است مقصود نه تنها پند و اندرزهایی است که در اینجا و آنجا بیان کرده ، بلکه با وجود مداحی شاهان در اقبالنامه کوشیده است یک الگوی برجسته از شاه خوب پیشنهاد کند که هدف اصلاح گردانه دارد.‹‹ آیینه غیب، نظامی گنجه ای افسانه ساز تاریخ باستانی ایران و داستان سرا و شاعر فارسی گوی آذربایجان، در قرن ششم هجری، با آفرینش اثر هنرمندانه اسکندر نامه به آن چنان شگردی راز ناک چنگ زده است که هرپژوهنده ای از درک اهداف انسانی این حکیم عارف و زاهد شاعر حیرت زده می شود.›› 42
در خاتمه می توان به این نکته اشاره نمود که این اثر منظوم نظامی از حیث فن شاعری و قدرت طبع استادی و تشبیهات و ملایمات شاعرانه و کنایات و استعارات و حتی از حیث مضاعف و بلاغت در درجه دوم از منظومات نظامیست.
علم بیان
پیدایش علم بلاغت ،بخصوص معانی وبیان، پس از اسلام تنها به قصد اثبات اعجاز لفظی و معنوی قرآن کریم صورت گرفته است، زیرا بلاغت و فصاحت بی نظیر این کتاب مقدس آسمانی ،فصحا و بلغا عرب را به تحسین و اعجاب وا داشته بود و علم بیان میزانی برای معرفت بیشتر این معجزه الهیو نیز شناخت دقائق و ریزه کاریهای بلاغی در شعر و نثر عرب در آمد. ‹‹ با نگاهی گذرا به فهرست نام بزرگان، آغازین این علم متوجه می شویم، اکثریت قریب به اتفاق آنان، عالم قرآن، مفسر، نحوی و متکلم بوده اند و غایت و غرض علوم بلاغی را شناساندن هر چه بیشتر و بهتر اعجاز کلام خدا دانسته و مصداقهای اعلای بلاغت را همواره در آیات الهی می جسته اند.›› 43
علم بیان از جمله علومی است که تعاریف مختلف و زیادی از آن در کتب بلاغی قدیم و جدید ذکر شده، که در این مبحث به نمونه هایی از آن اشاره می شود.‹‹ جواهر البلاغه می المعانی و البیان و البدیع آمده است: ‹‹ لغه الکشف و الایضاح و الظهور و اصطلاحاً ، اصوال و وقواعد یعرف بها ایراد المعنی الواحد ،بطرق مختلف بعضها عن بعض. من وضوح الدلاله العطیه علی نفس ذلک المعنی››44 و تعریف کوتاهتر آن در مختصر المعانی:‹‹ بیان و هو علم یعرف به ایراد المعنی الواحد بطرق مختلفه فی وضوح الدلاله علیه›› 45
علم بیان ، علمی است که از صورتهای گوناگون ادای مطلب سخن می گوید ، بدان حد که با شناخت آن، متکلم می تواند یک معنی را با شکلهای متفاوت بیان نماید ‹‹آن طورکه پس از رعایت مقتضای حال در وضوح دلالت بر آن معنی هم مختلف باشد.›› 46بلاغت در لغت به معنای ‹‹بلیغ شدن›› شیوا سخن گردیدن و چیره زبانی و زبان آوری ›› 47است و از نظر اهل بلاغت، بیان به معنی کشف و ایضاع و ظهور است و در اصطلاح عبارتست از معرفت ایراد معنی واحد به طرق مختلف به سبب زیادتی و نقصان در وضوح دلالت عقلی بر آن ‹‹ تا به واسطه وقوف بدان در ترکیب کلام جت افهام مراد از خطا احتراز کنند.›› 48
‹‹ فن بیان گزارش هنر ادبیات با منطق ریاضی است و بی دریافت درست آن، شناخت معنی هنر مکتوب (شعر یا نثر) ممکن نمی گردد›› 49مطلبی که از کل تعاریف بالا استنباط می گردد آن است که بیان دانشی است که بدان شناخته می شود آوردن یک معنی به شیوه های گوناگون با رعایت مقتضای حال، اما تعریف ادبیات امروز از بیان به شکلی دیگر است، امروز بیان فنی است که از شکلهای خیال و چگونگی آفرینش هنر ادبیات سخن می گوید. دانش بیان از بنیادهای استوار بلاغت و صور خیال است و ‹‹ آموختن فنون و اشارات آن آدمی را با چهره های گوناگون خیال و صور رنگارنگ معنی آشنا می سازد.››50 ادبیات، به ویژه شعر، به گونه ای غیر مستقیم به تصویر بیان و اندیشه انسان می پردازد. ‹‹ مقصود اصلی از سخن، تفهیم معانی مختلف و تقریر حالات متفاوت است و در صورتی آنرا کلام و سخن ادبی، و گوینده را ادیب سخن سنج و سخن پرداز می گویند که مقصود خود را به بهترین و جه بفهماند و در روح شنونده موثر باشد، چندان که موجب انقباض یا انبساط او گردد و خاطر او را برانگیزد.›› 51سخن سنجان و پژوهندگان ادب فارسی، فنون زیباشناسی سخن را بر پایه سه فن معانی،بین و بدیع نهاده اند وسخن را دارای ارزش زیباشناختی دانسته اند که به آرایه ها و هنرهایی که در این سه قلمرو است آراسته باشد. ‹‹ به یاری سه دانش زیباشناسی در سخن: بدیع،بیان،معانی است که میتوان زبان را از ادب باز شناخت و به مرزی باریک که آن دو را از یکدیگر جدا می کند ،راه برد›› 52
همانگونه که بیان گردید، علم بیان مجموعه قواعدی است که بوسیله آنها می توان یک معنی را به شیوه های متعدد بیان کرد، به شرط آنکه این شیوه های گوناگون در میزان روشنی و پوشیدگی با یکدیگر متفاوت باشند. بنابراین موضوع علم بیان بحث در ‹‹صورتهای متفاوت و متمایز خیال است، زیرا این صور وسایلی هستند که با آنها می توان یک مفهوم را به شیوه های گوناگون بیان کرد.›› 53
شکلهای خیال یعنی تشبیه و استعاره ،مجاز و کنایه موضوع فن بیان است هر سخنور و سخن سنجی به ضرورت هنر خود ناگزیر از آگاهی با روش شناخت شکلهای خیال است. ‹‹ در این شناخت و روش است که شعر از غیر شعر،و شاعر – شاعری که ذاتاً شاعر است – از غیر شاعر بازشناخته می شود و شعر هنرمند به خیال شاعرانه او زندگی جاودانه می بخشد و برای همیشه زنده می ماند.›› 54
در تقسیم بندی قدما، آشفتگی و اختلاف سلیقه بسیار است ،حتی در تعیین علمی که درباره انواع مجاز یا بعضی از صور آن بحث می کند، اختلاف دارند، مثلاً بحث استعاره و تشبیه55 را در کتاب البدیع عبدالله بن معتز در مقوله علم بدیع و در کنار تجنیس و مطابقه که از مناعات لفظی هستند، می بینیم، اما در دوره های بعد که علم بلاغت رشد و کمال بیشتری حاصل کرده و به سه شاخه معانی و بیان و بدیع تقسیم شده است، مجاز و ابواب آن در قلمرو علم معانی قرار دارد. عبدالقاهر جرجانی، چهار عنصر تشبیه، استعاره، مجاز و کنایه را که در تصویر آفرینی نقشی اساسی بازی می کنند، را بمانند مرکز و نقطه هایی می داند که تصرف در معانی،برگرد آنها می گردد و به منزله اقطاری هستند که از جوانب مختلف آنها را احاطه می کنند.56
تصویر و تصویر گری (ایماژ)
واژه تصویر، ترجمه Lmage است که آنرا خیال یا تصویر شاعرانه نیز نامیده اند. دکتر شفیعی کدکنی در کتاب جامع خود بنام صور خیال در شعر فارسی، آنرا بدینگونه تعریف می نماید:‹‹ آنچه ناقدان اروپائی ایماژ می خوانند، در حقیقت مجموعه امکانات بیان هنری است که در شعر مطرح است و زمینه اصلی آنرا، انواع تشبیه، استعاره، اسناد مجازی، و رمز گونه های مختلف ارائه تصاویر ذهنی می سازد و از این روی ما اصطلاح ‹‹تصویر››57 و ‹‹خیال›› را در برابر کلمه ایماژ فرهنگی برگزیده ایم›› در تعریف دیگری که از این واژه ارائه شده آمده است : ‹‹ از رو در رو قرار گرفت دو امر مختلف (دو کلمه،دو جمله،دو حالات و ….) هر گاه امر سومی حادث شود، آنرا تصویر می نامیم.›› 58
پیکرانه ترین حوزه خلاقیت در ادبیات، علم بیان یا قلمرو صور خیال است، در قلمرو این علم، معانی در انحصار فرد خاصی نیست، هر کس از دیدن مناظر زیبا به وجد می آید واز روبرو شدن با صحنه های رقت بار و ناخوشایند زندگی متالم و متاثر می گردد و شیوه بیان است که می تواند در سخن تاثیری خاص ایجاد نماید. ‹‹ هر پدیده از پدیده های زندگی را می توان با نیروی تخیل ‹‹صورخیال›› با هزاران تصویر ارائه داد که هر کدام دارای تاثیری گوناگون باشد››59
از مهمترین ویژگیهای شعر واقعی،تصویرگری است،زیرا تصویر شاعرانه به اشیاء شخصیت بخشیده و باعث می شود تا موضوعات ذهنی و عاطفی مجسم شده و خواننده به احساسات درونی شاعر در برخورد با اشیاء و مسائل پی ببرد. اگر هنرمندی در ارائه تصویرهای شهری خود به تقلید از دیگران نپرداخته باشد ؛ می توان بسیاری از خصائص روحی او را از روی تصویر های شهری او کشف نمود حافظ شعر را نوعی تصویر می داند . ‹‹انما الشعر صاعه من السنج و جنس من التصویر ››60 شعر مانند هر هنر دیگر زاده ی خیال است و از عاطفه ی هنرمند سرچشمه می گیرد . به عقیده ی کروچه شعر انسان را به مقام بالاتری که در وجود اوست ، عروج می دهد !61
زیبایی سخن بی هیچ تردیدی با وزن و آهنگ و حتی قافلیه ی ابیات بستگی تام و تمام دارد و بواسطه ی همان نظم و هماهنگی و زیبایی سخن در کلام است که شعر را از نثر و یا کلام خیال انگیز پریشان تشخیص می دهیم . هر گاه هنرمند برای بیان شکل خیالی خویش از ابزار زبان استفاده کند ، هنر مکتوب یا ادبیات پدید می آید و به این تصاویر ذهنی که با صورتهای گوناگون تجلی میکنند ، تخیل گفته می شود . به عبارت دیگر ‹‹تخلیل نتیجه ی مقایسه ادراک آمیخته به عاطفه است با تصاویری ذهنی که به صورتی دگرگون از حافظه بیرون آمده است ››62
خیال را از دیدگاه روانشناسی به صورت زیر تعریف کرده اند ‹‹هرگاه اشیاء با حواس مواجه باشند ، صورتی که از آنها در ذهن پیدا می شود ، احساس یا ادراک حسی نامیده می شود و هرگاه صورتهای ذهنی بدون مواجه شدن با اشیا ء در ذهن پیدا می شوند ، احساس یا ادراک حسی نامیده می شود و هرگاه اشیا با حواس مواجه شدن با اشیا ء در ذهن پیدا شوند،
آنها را در خیال یا تصویر جزئی می نامند .››63 هیچ تجربه ای از تجربه های انسانی که می تواند موضوع شعر قرار گیرد ، بی تاثیر و تصرف نیروی خیال ارزش هنری و شاعری پیدا نخواهد کرد و هر حادثه ای ، هنگامی موضوع شعر است که از
شعود حسی و خیال ارزش هنری و شاعری پیدا نخواهد کرد و هرحادثه ای ، هنگامی موضوع شعر را کلام فحیل و بنیاد و بنیاد شعر را تخیل دانسته اند ››64 از مترجمان معاصر فن شعر که به فارسی کتاب شاعری ارسطو را شرح نموده اند این کلمه را محاکات65 و تقلید66 نامیده اند .
در زبان فارسی نیز شاعران از دیر باز تخیل را در معنائی نزدیک به همان اصطلاح فلاسفه کجا برده اند ، چنانکه در شعر سنایی می خواهیم .
بگذر از نفس طبیعی تا نباید جانت را صورت تخیل هر بی دین به برهان داشتن 67
یکی از زیباترین گونه های صور خیال در شهر ، تصرفی است که ذهن شاعر در عنصر بی جان طبیعت می کند و از رهگذر نیروی تخیل خویش ، بدانها حرکت و جنبش می بخشد و در نتیجه هنگامی که از دریچه ی چشم شاعر به طبیعت و اشیا نگریسته شود ، همه چیز سرشار از زندگی و حرکت و حیات است ، که در این مسئله تنها اختصاص به شعر نداشته و حتی در تعبیرات عامیانه مردم نیز می توان نشانه هایی از این گونه تصرف در طبیعت و اشیا ء را مشاهده نمود .
صور خیال در شعر شاعران به دو گونه تقسیم می شود . نوع اول تصاویر هستند که به علت تکرار زیاد به ابتذال گراییده و جنبه ی ابتکاری و ابداعی آن از بین رفته است و نوع دوم خیالها یی هستند که ساخته و پرداخته ذهن شاعر و نیروی تخیل وی بوده و در این گونه خیالها ست که باید خصوصیات ویژگیهای اجتماعی ، سیاسی ، فرهنگی ، تربیتی و اقلیمی شاعر را جستجو نمود . زیبایی هر تصویر تا حدی است که رمز بوجود آمدن و ابداع آن بر مخاطب پوشیده باشد و تصویر هر گونه ارزشی که داشته باشد ، آن ارزش هنگامی ظهور کامل خواهد داشت که مانعی نخدر راه تجلی و ظهورش وجود نداشته باشد ، آن ارزش هنگامی ظهور کامل خواهد داشت که مانعی در راه تجلی و ظهورش وجود نداشته باشد ، یعنی هنرنمایی شاعر ، در خلق تصاویر باید بدان صورت باشد که بیشترین نمایش را در شعر داشته و به تعبیری دیگر صور خیال در آن به بهترین نحو نشان داده شود از موادسی دیگر که در بحث خیال باید مورد توجه قرار گیرد ، توجه به معنی حقیقی و مجاز یک شهر است ، صاحب کشاف اصطلاحات القتون می گوید ‹‹ خیال نزد شعر آن است که ایراد الفاظ مشترک مشتمل بر دو معنی بود. یکی حقیقی ، دوم مجازی و مراد مجازی باشد و شرط آن است که ایراد الفاظ مشترک مشتمل بر دو معنی بود : یکی حقیقی ، دوم مجازی و مراد مجازی باشد و شرط آن است که مجاز اصطلاحی باشد و یا ایراد لطیفه ای و یا ضرب المثلی و از اینها هر یک مشتمل بر دو معنی باشد از جهت حقیقت و مجاز و مراد مجاز بود و بر معنی حقیقی خیال رود ، یعنی در یک جانب ، صورت معنی معاینه نماید و در طرف دوم خیال نموده شود و در همان معنی مراد باشد ››68
‹‹ صاحب تذکره مرات الخیال می نویسد : در خیال آن است که ایراد الفاظ مشترک کنند ، یکی حقیقی و یکی مجازی، مراد مجازی بود ››69 از موارد دیگری که در بحث صور خیال باید پرداخته شود ، مسئله سرقات شعری است وسیعترین حوزه ی سرقات شعری ، حوزه ی تصویر ها و صور خیال است و این مسئله چنان وسیعتر و گسترده است که با مطالعه و دقت در بعضی از آثار شعرا به این نکته پی می بریم که تعدادی از آنان کاری جز سرقت انجام نداده و از ابتکار و نوآوری در آثار آنان اثری دیده نمی شود . ‹‹هر ادیبی دارای خصایل طبیعت خویش است و استعارات و تشبیهات و مجازی های ویژه خویش دارد که می توانیم آنها را تصاویر او بنامیم، تصاویر روح او که از جوهر در جانشین نقش بسته است واز همین بابت که می توانیم سقوط هنرمند را به هنگامی که با تصاویر کهنه و قدیمی که ابتکار کرده اند، زندگی می کند، دریابیم›› 70
آنچه در خاتمه این بحث ذکر آن ضروری به نظر می رسد، آن است که درک و تجربه مسقیم حوادث و رویدادها به شاعر و نویسنده در درک بیشتر توصیف دقیق تصاویر کمک زیادی نموده و بدون تردید ، فرد چیزی را که دیده و به لمس در آورده است، بهتر می تواند توصیف کند و مسائل بیرونی را با ذهنیات درونی خود تلفیق نموده و از آن شاهکاری در خور توجه خلق کند. ابن رشیق در خصوص استفاده گویندگان از تجربه مستقیم در ساختن تصویر می گوید: ‹‹ انسان چیزی را که دیده ، بیگمان بهتر و به صواب تر می تواند وصف کند، تا چیزی که ندیده و تشبیه کردن چیزی را که دیده به چیزی که دیده بهتر است از تشبیه چیزی که دیده، بر آنچه ندیده است.››71
تقسیم بندی صور خیال
همانگونه که قبلاً بیان گردید صور خیال یا ایماژ ، .وسایلی است برای تاثیر بخشیدن و زیبا ساختن کلام که اصطلاحاً به آنها آرایه های ادبی اطلا می شود. آرایه ها یا نیکویهای سخن به مثابه زیورهایی هستند که بواسطه آنها، کلام آراسته شده و ارزش ادبی می یابد. هر اندازه شیوه ای که ادیب و سخنور در بیان اندیشه خود بکار می برد، تغرتر و زیباتر باشند. اثر بوجود آمده از ارزش زیبا شناختی بیشتری برخوردار خواهد بود. ‹‹ بیشینه آفرینش هنری در قلمرو سخن، در گروه شیوه بیان است، هر ترفندی که سخنور در باز نمود اندیه اش به شیوه ای هنری به کار می زند، به دامی می ماند که در راه خواننده یا شنونده خویش می گسترد.››72
ادبیات که از کلمات خیال انگیز و خیال ساز تشکیل می شود در دو شکل نظم و نثر، بیش از چهار شکل و صورت خیالی در آن دیده نمیشود، که عبارتند از تشبیه، مجاز، استعاره و کنایه، و این چهار عنصر موضوع فن بیان را تشکیل می دهند .مجموعه تصاویری که در هر اثر ادبی با کمک عناصر خیال بوجود می آید از روحیات درونی و محیط بیرونی شاعر سرچشمه گرفته و نماینده روح و شخصیت روانی اوست. هر شاعر و نویسنده ای بنا به مقتضیات موجود در عصر خود به گوهه ای از چها رعنصر فن بیان بهره می جوید و این فرهنگ هر ملت است که نهال ادب و هنر را در خود پرورش داده و با استفاده از تجربیات و آثار گذشتگان، در صدد نقب زدن از گذشته به آینده ای مطلوب و ایده آل است با تامل وتعمق هر چند مختصر می توان این آرمان خواهی را زا آثار نویسندگان و شاعران هر دوره بصورتی آشکار مشاهده نمود.آرایه ها به مثابه کالبد بیرونی شعر می باشند و اگر هم آنها در خدمت محتوای درونی شعرا و اثر قرار گیرند، اثری زنده و جاندار و نگارین پدید می آید. ‹‹ در بیان که دانشی است که در آن چهار ترفند ارجمند شاعرانه تشبیه، استعاره مجاز و کنایه بر رسیده می شوند. ترفندهای ادبی درونی ترند و بیش گریزان از کالبد و گرایان به جان، به یاری این ترفندهای بیانی، شعر پندارنیه و خیال آمیز می گردد، اما پندار شناسی بیان و آن زیبایی هنری و شاعرانه که از آن بر می خیزد و مایه می گیرد هنوز برونی است و در پیوند با کالبد ، به سخنی دیگر سرشت ترفندهای ادبی در بیان سرشتی دوگانه است.››73
در این بخش از رساله، توضیحی مختصر از این چهار ترفند ادبی ارائه شده و مثالهایی از کتاب مورد تحقیق بیان می گردد و پس به تحلیل موضوعات دیگر پرداخته خواهد شد.
تشبیه
‹‹ تشبیه مانند کردن چیزی است به چیزی در صفتی، بواسطه ادوات تشبیه که در عربی کاف و کانو مثل در فارسی ،چون و همچو و گویا و گوییا و امثال آنهاست، چنانکه گویی فلان کالسه فی السجاعه، پس ارکان تشبیه، مشبه و مشبه به و ادوات تشبیه و وجه شباهت است.››74 تشبیه نیز به نوعی خود استعاره است ‹‹ تشبیه هم در نثر و هم در شعر مفید است و باید به همان نحو که استعاره بکار می رود،آنرا بکار برد، چون در واقع هر دو یک تند››75
در کتاب بیان در شعر فارسی، تشبیه یا همانند سازی را دریافت و پذیرش همانندی های دو یا چند چیز در یک یا چند صفت و نشان دادن آن همانندیها می داند.76 و ابن سینا لذت بردن از تشبیه را به تعجب برمی گرداند. 77
تشبیه به ما کمک می کند تا یک شی یا یک مفهوم را بصورت برجسته تر و زنده تر تصور نماییم، توسل به دامن تشبیه ،تاثیر کلام را قویتر و حیطه آنرا وسعیتر می نماید. ‹‹ تشبیه از ذهنی به عینی و معنوی به مادی و یا برعکس صورت می گیرد، معمولاً برای تلطیف و یا ژرف کردن یک امر محسوس آنرا به ذهنی تشبیه می نماییم.›› 78
شاید سکاکی نخستین کسی باشد که تشبیه را در مقوله علم معانی که بحث اصلی آن از مجاز است، داخل کرده باشد. دیگر علمای بلاغت در این کار از او تقلید کرده اند و مناسب ترین بحث برای آغاز این علم، همان بحث تشبیه است، چرا که روشن ترین و آشکارترین این مباحث می باشد. به گفته بدوی طبانه، شاید مبرد نخستین کسی باشد که تشبیه را با دقت و بحث کامل و همه جانبه ، مورد نظر قرار داده و بسیاری از تشبیهات قرآنی را از نظر زیبایی و جمال هنری بررسی کرده است. 79
اهل ادب قدیم تشبیه ساده وحی را بیشتر می پسندیده اندو متاخران تشبیهات لطیف و نازک را …مثل عطر که در اقوام اولیه تند وتیزش را می پسندیده اند و امروز نرم و ملایم آنرا ، که حتی مردم عادی بویش را درست درک نکنند.80 نظامی لطایف شعری و نکته سنجی ها و باریک بینی هایی دارد که مخصوص خود اوست، ترکیب جملات و قدرت وی در انتخاب الفاظ و آوردن ترکیبات وصفی و بسیاری از این چیزهاست ، که خواننده را مسحور و حیرت زده بیان خود می نماید، در فن تشبیه بسیار ماهرانه به تصویر گری می پردازد و نیروی تخیل او تا حد ی است که هر خواننده را با خود به دنیای خیالی خود سوق می دهد. نیروی تصور نظامی بسیار زیاد است و چه بسا به واسطه شدت تصور و بسط قوی تخیل،مطلب را از نظر می اندازد. همچنین در تشبیه ،گاهی به واسطه ابداع و ابتکاری که بکار می برد ،خواننده پیش از آنکه به اصل مطلب توجه کند، متوجه صنایع الفاظ و صنعت تشبیهی می شود که در شعر بکار رفته است. ‹‹ استفاده از انواع تصویر، تشبیه، استعاره و توصیف که غالباً واقعیت را ازورای پرده ای از وهم و خیال نشان می دهد، به سخن او لطف و حرارت خاص می دهد، اما توالی و تکرار آن که خواننده را مدتها در آن سوی واقعیت سرگردان می کند،این همه لطف و طراوات در بعضی موارد ملال انگیز به نظر می آید و با این حال در مواردی نیز زیاده نامانوس و دور از ذهن می نماید و به همین سبب توالی آنها، گاه شکل یکنواختی به کلام شاعر می دهد و آنرا بصورت پرگوئی جلوه گر می سازد.››81
تشبیه خود دارای اقسامی است دسته ای از این تشبیهات شامل صوری است که مشبه و مشبه به و ادات تشبیه در آن ذکر شده و وجه شبیه نیز در آنها واضح است و احتیاج به تعبیر و تفسیر ندارد. برخی دیگر از این تشبیهات تصویرهایی را شامل می شود که شعرای قبل از نظامی هم نظایر آنرا آورده اند و به اعتبار اشتهار آنان ،از تاثیری قوی برخوردار نبوده و به صورت مبتذل و قالبی در آورده اند. در این بخش به تعدادی از تشبیهات اسکندر نامه به اعتبار طرفین تشبیه اشاره می گردد و در موضوع بندی مضامین به تفضیل به بحث درباره آنها پرداختخه خواهد شد.
تشبیه محسوس به محسوس: در این تشبیه ،مشبه و مشبه به هر دو از امور حسی هستند ،یعنی بایکی از حواس پنجگانه قابل درک شدن می باشند.
زر خلاص بر شوشه نقره برای تصویر غلامان سفید اندام
کمرهای زرین،علامات خاص چو بر شوشه نقره ،زرخلاص82
عضویت مست برای تصویر پهلوان زنگی
به میدان درآمد چو عضویت مست یکی حربه چار پهلو به دست 83 الماس برای تصویر شمشیر و دشنه
دو دست آوریده به کوشش برون به هر دست شمشیری الماس گون 84
بادام مغز برای تصویر کاخ
برآورده کاخی چو بادام مغز همه یک به دیگر برآورده نغز 85
تشبیه معقول به محسوس: یعنی مشبه از امور عقلانی و کیفیات نفسانی باشد و مشبه از امور حسی.86
نسفته دری،ناشکفته گلی همایی بر او فتنه، چون بلبلی 87
نبال ای دل رعد چون کوس شاه بخند ای لب برق چون صبحگاه88
تشبیه محسوس به معقول: یعنی مشبه حسی و مشبه به از امور عقلانی و کیفیات نفسانی باشد.
سکندر بر افروخت سر بر سپهر روان کرد مرکب چو رخشنده مهر89
رسولی رسیده است بارای و هوش پیام آوری چون خجسته سروش 90
سوی بازگشتن بسیجید کار به گردندگی گشت چون روزگار 91
نظامی چو دولت در ایوان او شب و روز باد آفرین خوان او92
یکی روز کرد از جهان اختیار فروزنده چون طالع شهریار 93
چو باران فراوان بود در تموز هوا سرد گردد چو بر العجوز94
تشبیه معقول به معقول :
بدو گفت نیک آمدی شاد باش چو بخت از گرفترای آزاد باش95
به تندی چو تندر شوند آن زمان که تندی همانت و تندر همان96
نخندم به اندوه کس برق وار که از برق من در من افتد شرار 97
تشبیه مفرد به مفرد: در این نوع تشبیه هم مشبه و هم مشبه به ،مفرد و مجرد می باشند.
سکندر در آن داوریگاه سخت پی افشردمانند بیخ درخت98
که روشن شود روی چون عاج او شود روشنک دره التاج او 99
تشبیه مفرد به مرکب:
چو برقی که در ابر دارد شتاب لب از آب خالی و تن غرق آب 100
سکندر بلرزید از آن یاد کرد چو برگ خزان لرزد از باد سرد101
تشبیه مرکب به مرکب :
گیاهان نورسته از قطره پر چو بر شاخ مینا برآموده در 102
سم گور بر سبزه خاریده جای چو بر سبز دیبا خط مشک سای103
بر او چادری از رخام سفید چو برگ سخن بر سر مشک بید104
تشبیه مرکب به مفرد:
گروهی که بر پیل کردند زور فتادند چون پیله در پای مور105
خرامنده می رفت بر پشت بور به گور افکنی همچو بهرام گور106
دریده دهن بدسگالش چو داغ زبان سوخته دشمنش چون چراغ 107
در مجموع تشبیه اصلی ترین عنصر خیال شاعرانه به شمار می رود و طبیعی است که در وصف هیچ یک از صور خیال، چیزی به اندازه تشبیه نمی تواند مورد استفاده قرار گیرد.
در بیان جایگاه استعاره در آثار ادبی، به صراحت می توان گفت، شاید هیچ کدام از صور خیال شاعرانه به اندازه استعاره اهمیت نداشته باشد و این نکته نیز قابل توجه است که هر تشبیه خوب در مرحله تکاملی و خلاصه شده آن، در قالب استعاره در می آید. ‹‹ اغلب استعاره های شعریه سابقه زمانی تشبیه دارد،یعنی در آغاز تشبیهی است ودر طول زمان باخوگر شدن ذهن هاو دریافت ارتباطات میان دو سوی تشبیه بصورت خیال شاعرانه ای که رنگ تشبیه دارد ودارای اجزای بیشتری است، خلاصه می شود و به گونه استعاره در می آید.›› 108
در رساله بیان بدیع در تعریف استعاره آمده است: ‹‹ استعاره لفظی است مستعمل در غیر معنی حقیقی ،به علاقه مشابهت آن معنی غیر حقیقی با معنی حقیقی،به شرط آنکه قرینه ای باشد که دلالت کند بر آنکه مراد معنی حقیقی نیست، مثالش رایت اسدا فی الحمام، یعنی دیدم شیری در حمام››109 از نظر لغوی، استعاره از باب استفعال و معنی آن چیزی را به رعایت خواستن است و اصطلاحاً به تشبیهی اطلاق می شود که یکی از طرفین آن مخذوف باشد، با وجود قرینه ای که ذهن خواننده را از معنی حقیقی دور کند و به معنی مجازی باشد. مولف ترجمان البلاغه در تعریف استعاره می گوید: ‹‹ این صنعت چنان بود کی اندر او چیزی بود، نامی را حقیقی یا لفظی بود. کی مطلق آن به معنی باز گردد. مخصوص، آنکه گوینده هر آن نام را یا آن لفظ را بجای دیگر استعارت کند بر سبیل عاریت›› 110استعاره در زبان شعری باعث قویتر و رساتر شدن زبان شده و شنونده را از حالت عادی کلام به اوج اندیشه های باریک و عاطفی می کشاند، از اینرو‹‹ استعاره کار آمد ترین ابزار تخیل و به اصطلاح ابزار نقاشی کلام است››111 نظامی در اسکندر نامه به وفور از استعاره جهت تصویر اندیشه های خود استفاده کرده که به تعدادی از آنها، ذیلاً اشاره می گردد.
دوزخ برای تصویر آتشکده بهشت صنمخانه بی حور کرد
زدوزخ پرستنده را دور کرد 112 کافور برای تصویر کاغذ
چونامه نویس این وثیقت نوشت مثالی به کافور و عنبر سرشت113
کنده چار بند برای تصویر دنیا و ترکیبات چهار عنصر
برون جسته زین کنده چاربند فرس رانده بر هفت چرخ بلند114
شاخ سرو برای تصویر فرزند
چو شد ناز پرورده آن شاخ سرو خرامنده شد چون خرامان تزرو 115
زاغ پیر برای تصویر زنگی
بزد بانگ بروی که ای زاغ پیر عقاب جوان آمد، آرام گیر 116
زنگی برای تصویر شب
چو گوهر بر آمود، زنگی به تاج شه چین فرود آمد از تخت عاج 117
آهوی شیرمست برای تصویر سخنان نغز
من از دولت شه کمندی به دست گرفته سبی آهوی شیر مست118
آیینه برای تصویر زنگی
مگر کاینه زنگی از آهن است که با آن سیاهی دلش روشن است119
پیر پشیمینه پوش برای تصویر در خمره
خم خان دهقان چو آید به جوش قصب بفکند پیر پشیمنه پوش120
پیمانه عمر برای تصویر زندگی
چو پیمانه عمرش آمد به سر بر او نیز هم تنگ شد رهگذر 121
تاج برای تصویر خورشید
به نیک اختری روزی از بامداد که شب روز را تاج بر سر نهاد122
تیغ برای تصویر زبان و سمت
گرم تیز شد تیغ بر من مگیر زتیزی بود تیغ را ناگزیر 123
جواهر برای تصویر سخن
سر فیلسوفان یونان گروه جواهر چنین آرد ازکان کوه124
مرغ برای تصویرخدنگ
زمنقار پولاد پران خدنگ گره بسته خون در دل خاره سنگ 125
مجاز
مجاز ضد حقیقت است و در اصطلاح عبارت است از بکار بردن لفظ در غیر معنی حقیقی آن و برای رسیدن به معنی مجازی و عدول از معنی حقیقی باید مناسبتی یا علاقه ای بین معنی حقیقی و مجازی وجود داشته باشد .
‹‹ قدما برای مرزبندی حقیقت و مجاز، یعنی شناخت راههای بوجود آمدن مجاز سه اصل قائلند که عبارت است از اتساع و تاکید و تشبیه، واگر یکی از این سه نباشد، استعمال لفظ در معنی حقیقی است.›› 126
مجاز در اسکندر نامه نظامی به نسبت کاربرد تشبیه و استعاره از کاربرد کمتری برخوردار است ، اما همین تعداد که باعث بوجود آمدن تصاویری زیبا در اثر حماسی وی گردیده است که به چند نمونه از آنها اشاره می گردد. غضب ریختن برای تصویر خشمگین شدن
چو بر آب دریا غضب ریختی زدریای آب آتش انگیختی127
از گردن کردن برای تصویر ترک کردن
چو دندان کنان گردن آرد به زیر زگردن کند خون او تند شیر 128
بریدن برای تصویر پیمودن
ببرند چندان به یک روزه راه که آن برنخیزد زمادر دو ماه129
تر کردن برای تصویر شستن
سون نامه زند را تر کنند وگرنه به زندان دفتر کنند130
تری برای تصویر خوبی و خوشی
زتری که می رفت رود و رباب هوس را همی برد چون رود آب 131
بریدن برای تصویر پیمودن
چو دریا بریدند یک ماه بیش به خشکی رساندند بنگاه خویش132
ادیم برای تصویر سرزمین
چو شرط پرستش به جای آورید ادیم یمن زیر پای آورید133
پولاد برای تصویر شمشیر
مخور عبره هند بی یاد من که هندو تر از توست پولاد من 134
کنایه
کنایه به عنوان یکی از عناصر صور خیال شعر و ادب فارسی، همواره مورد توجه اهل ادب و منتقدان قرار داشته است. از نظر معنی لغوی ترک تصریح است و در عرف علما بیان ‹‹ لفظی است که به آن لازم، معنی آن مراد باشد اما اراده اصل معنی آن لفظ هم جایز باشد، چنانکه گویی زیر بزرگ کفش است و مراد لازم، بزرگی کفش باشد یعنی بزرگی پا، پس مراد آن باشد که زیر بزرگ پا است.›› 135
کنایه، نوعی اسلوب هنری گفتار است که به واسطه آن، صورتهای پوشیده بیان عرضه می شود، چه بسا بسیاری از تعابیر اگر در قالب عادی گفتار و بصورت واضح بیان شود، مستهجن وزشت جلوه نماید، اما اگر همان را در لفافه کنایه پنهان سازیم، به اسلوبی دلکش وموثر مبدل خواهد شد. ‹‹ جای بسیاری از تعبیرات وکلمات زشت و حرام را می توان از راه کنایه به کلمات و تعبیراتی داد که خواننده از شنیدن آنها هیچگونه امتناعی نداشته باشد و شاید سهم عمده در استعمال کنایات در همین حوزه مفاهیمی باشد که بیان مستقیم و عادی آنها مایه تنفر خاطر است.›› 136
اگر کنایه به آن حد از شیوع و فراگیری برسد که مردم برای بیان عقاید خود از آن کمک گیرند، حالت تمثیل به خود می گیرد و گاهی هنرمند به ملاحظاتی، معنی و مقصود خود را در زیر کلام آنچنان می پوشاند که پیدا کردن شباهتها بی زحمت اندیشه و تامل ممکن نمی شود چنانکه دارا به اسکندر پیام می دهد که جنگیدن با ایرانیان کاری سخت است ودست یافتن به شاه ایران امری محال، و اسکندر در پاسخ می گوید:
به هر زیر برگی شتابنده ای است به هر متولی راه یا بنده ای است
مشاهده سف طولانی مورچگان در حال حرکت، به زیر برگ درختان، در بالاترین شاخه های آنها و توجه به خوردن شته ها، مقصود کنایی سخن را آشکار می سازد که مامورچگان گرسنه ایم و خسته نمی شویم، به هر جا بروی، راه می یابیمو ترا به چنگ می آوریم، قدامه بن جعفردر نقد الشعر، در خصوص مفهوم تمثیل چنین بیان می نماید:
‹‹ و آن عبارت از این است که شاعر خواسته باشد به معنایی اشارت کند و سخنی بگوید که بر معنایی دیگر دلالت کند، اما آن معنای دیگر و سخن او مقصود و منظور اصلی او را نیز نشان دهد›› 137
نظامی تنها شاعری است که تا پایان قرن ششم توانست شعر تمثیلی را در زبان فارسی به حد اعلای تکامل رسانده و به آفرینش فضاهایی شاعرانه و زمینه هایی خیالی دست بازد. اینک به تعدادی از کنایات که در اسکندر نامه بکار رفته است، اشارتی می شود:
خون درآوردن برای تصویر سرخی و آرامش بخشیدن:
یا ساقی آن شیر شنگرف گون که عکسش در آرد به سیماب خون 138
عنان کسی را پیچ دادن برای تصویر برگرداندن:
سوی روم از این پیش بودم بسیج عنان مرا داد از آن چرخ پیچ139
طپانچهاب درخش زدن برای تصویر کاری منجر به شکست:
چو متصل کمر بست، پیش آرکفش طپانچه نشاید زدن با درفش140
به خوان نادلیر بودن برای تصویر اطعام نکردن
همه رهز نامند چون گرگ و شیر به خوان نادلیرند و برخون دلیر 141
دانه ای از دام گشادن برای تصویر نانی ومنفعتی بدست آوردن
براو نبدو زنجیر محکم کنند وز او آب و نانی فراهم کنند. 142
جامه در نیل افکندن برای تصویر سوگواری
زبیداد کوپال پیل افکنان فلک حامه د رخم نیل افکنان 143
حرف از لوح راز نخواندن برای تصویر رمز را نفهمیدن
قدر مایه مردم که ماندند باز نخواندند یک حرف از آن لوح راز 144
خطه به خون باز دادن برای تصویر خود در افرای کسی کردن
دهم خط به خون نیز من شاه را که جز بر وفا نسپرم راه را 145
ابرو فراخی برای تصویر گشاده رویی:
دل شه د رآن مجلس تنگ بار به ابرو فراخی درآمد به کار 146
بارانبه سوی ناودان آمدن برای تصویر رهایی از ضرری به ضرر بزرگتر از آن پناه بردن.
کنون در خطرگاه جان آمدیم زباران سوی ناودان آمدیم147
انگبین از موم کشیدن برای تصویر خون وخلط را از هم جدا کردن
چو دیدار شمیرس که دانای روم چگونه کشید انگبین راز موم148
تشخیص
از دیگر زیبایهای صور خیال در شعر، شخصیت بخشی به جماد و حیوان و نبات است. در این صنعت،عناصر طبیعی هم نوا با ویژگیهای انسانی شده و در حرکات او سهیم می گردد. دکتر شوقی صنیف ضمن بحثی که دراین باب انجام داده می گوید : بهتر است این گونه تصویرها را از استعاره جدا کنیم و به شیوه ارباب بلاغت مغرب زمین رفتار نماییم که آنرا تشخیص می خوانند و از مجاز آنرا جدا کرده اند و ارسطو آنرا ‹‹نهادن اشیاء در زیر چشم›› یعنی نیروی حرکت و حیات بخشیدن به اشیاء می خواند.149
و در جای دیگر توضیح می دهد که اینگونه تصویرها بیشتر بر اساس خلق و تجسم و نقل عناصر طبیعت است به عالمی که حرکت و حیات در آن هست و با استعاره ای که اساس آن تشبیه است، تفاوت دارد. 150
نظامی از شخصیت بخشی در به تصویر کشیدن مضامین خود بسیار استفاده کرده است که به تعدادی از آنها اشاره می شود. فولان برای تصویر سپاهیان
در آنجای غولان وطن ساختند چو غولان به هر گوشه می تاختند151
ستاره
ترا این کلاه آسمان دوخته است ستاره چراغ تو افروخته است152
سپهر از کمین مهر بیرون جهند ستاره زکف مهره بیرون فشاند153
گوهر
کلاهی زپولاد چین برسرش که گوهر به رشک آمد از گوهرش154
رعونت
چو دانت کز سوگ چیزی نماند رعونت به عذر آستین برفشاند 155
فتنه
به خونریزی شهر یاران مکوش که تا فتنه را خون نیاید به جوش 156
پسته
زشادی لب پسته خندان شود رطب بر لبش تیز دندان شود 157
بنفشه
بنفشه چودر گل بود نا شکفت عفونت بود بوی او در نهفت 158
بیابان
بیابانی کز آتشین جوش او زبانی سخن گفته در گوش او 159
آب
بهره گیری از مواهب طبیعی، از مواردی است که همواره مورد توجه اهل ادب قرار گرفته و در ارائه تصاویر خود ا زآن بهره جسته اند.آب نشانه زندگی است. ‹‹ وجعلنا الماء کل شی حی ›› و نمادی از روشنی و لطافت است.
وفور یا کمی این موهبت الهی، نقش زیادی را در بیان مضامین توسط شعرا داشته است بدین معنی که شعر شاعری که در نقاط سرسبز و پر آب زندگی می کرده با شاعری که در نقاط خشک ولم یزرع بوده بسیار تفاوت داشته است .شاعر خطه سبز، استفاده از مضمون آب و تصویر گری آن را به سادگی در اشعارش آمیخته و لطافت و نرمی از آن تراوش می کند، اما شاعر سرزمین خشک و سوزان خشونت و سختی از آثارش بوضوح آشکار است. نظامی شاعر گل و ریحان و عشق و عاشقی است و طبیعی است که اشعار او آمیخته با نرمی و لطافت باشد. هر چند که آن اثر، اثری حماسی و رزمی، چون اسکندر نامه و در قالب جنگ و خونریزی سروده شده باشد. آب با تعابیر مختلف و بصورت مکرر در اشعار نظامی استفاده می شود. با توجه به کثرت تکرار آن باید تقسیم بندی کلی در مورد آن انجام داد. نخست تعابیری که بار مثبت داشته و برای تصویر لطائف زندگی مانند آب حیات، آبرو،نرمی،روشنی،پاکی و..بکار میرود و دیگر مواردی که بنا به اقتضای اثر حماسی اسکندر نامه توام با خشونت و ستیز است به عنوان نمونه برای تصویر تیزی و روانی تیغ شمشیر یا تندی حرکت اسب و سیل و طوفان و ….است .اینک به شرح تعدادی از آنان می پردازیم از جمله تعابیر بکار رفته.استفاده از آب برای تصویری می باشد که در این بیت در قالب استعاره از آن به آب آتش خیال تعبیر شده است آب و آتش از اضداد است. شراب آبی سرد است که آتش در جان آدمی می افکند. بیا ساقی آن آب آتش خیال در افکن بدان گهر با گون فعال 160و در بیت دیگر نیز آنرا آب جوی بهشت نامیده است در تفاسیر آمده است آبی که در جویهای بهشت روان است از شیر نرمتر و از عسل شیرینتر است، می از نظر شاعر، در لطافت و شیرینی به مانند آب جوی بهشت است که در قالب استعاره در این بیت بکار رفته است آوردن اضداد در این بیت نیز به آن زیبایی خاصی بخشیده است .
بیا ساقی آب جوی بهشت در افکن بدان جام آتش سرشت
آب برای تصویر می با تعابیری چون آب ارغوان در صفحه 365، آب حیوان در صلفحه 507 شرفنامه و 263 اقبالنامه ،آب روان صفحه 275 ،آب زلال صفحه 38 ، آب سرخ صفحه 494 ، آب گلرنگ صفحه 465، آب نار صفحه 245 و 358شرفنامه بکار رفته است دیگر استفاده شاعر ، بکار بردن آب حیوان برای تصویر سخن است. لب من که یاقوت رخشان در اوست بسی چشمه چون آب حیوان در اوست.161
نظامی از سخن به چشمه ای تعبیر نموده است که آب حیوان در آن می جوشد .همانگونه که آب حیوان مایه زندگی به شمار می رود،سخن نیز از درجه ای والا و گرانقدر برخوردار بوده و مایه حیات روح و جان آدمی است.
این تعبیر در صفحه 494 شرفنامه در قالب استعاره نیز بکار رفته است. شمشیر قهرمانان در وصف نیروهای آنان از اهمیتی ویژه برخوردار است لذا مضامین مختلفی برای تیزی و برندگی آن بکار رفته است از جمله تشبیه آن به آب از لحاظ روانی و نرمی در حرکت است. آوردن آتش و آب که از اضداد است بر زیبایی بیت افزوده است.
زتیغ آتشی برکشیده چو آب کز او خیره شد چشمه آفتاب 162
تشبیهات ارائه شده در این مورد حسی به حسی بوده و از ترکیب ساده ای برخوردار است. شراره آتشی که به واسطه سرعت و روانی حرکت شمشیر بوجود آمده آنقدر زیاد است که حتی خورشید نیز از دیدن آن ذخیره شده و مبهوت می ماند. نظیر این تعبیر در صفحات 126،272 و 394 شرفنامه نیز آمده است.
استفاده از آب برای تصویر آبرو، از جمله تعبیرات متداوالی که در اکثر آثار شاعران به آن برخورد می کنیم نظامی نیز از این مضمون بهره جسته و در ابیات خود از آن استفاده کرده است که در قالب عبارت کنایی می باشد.
روان کرد کلک شبه رنگ را بیرد آب، مانی و ارژنگ را 163
یعنی قدرت نقاشی و کار با قلم مو در او آنقدر زیاد است که حتی مانی و ارژنگ که از ماهرترین نقاشان محسوب می شوند در مقابل کار او آبرو و اعتبارشان را از دست می دهند. و در بیت دیگر با تکرار این کلمه دو معنی مختلف را از آن اراده نموده است .
زپیوند آرزم چون بگذرم مباد آیم ارباکس آبی خورم164
شاعر در این بیت، به لحاظ اعتقادات خود، خوردن شراب را مساوی با ریخته شدن آبرو می داند.
همانگونه که از می با تعبیر آب سرخ استفاده میشود، آب سیاه نیز نشان دهنده سیل وطوفان بنیاد کن است، کاربرد و ویژگی متفاوت از یک عنصر در بیت به زیبایی تصویر ارائه شده افزوده است.
من و آب سرخ و سرسبز شاه جهان گو فرو شود به آب سیاه165
آوردن سه رنگ سرخ و سبز و سیاه مراعات االنظیر است و آب سرخ و آب سیاه هر دو در قالب استعاره بکار رفته است از مضامین ابتکاری که در شعر نظامی استفاده شده، استعاره آوردن آب معلق برای تصویر غبغب است شاعر به زیباترین صورت به تصویر صورت معشوق و عشوه گری او پرداخته و با آراستن چانه به زلف، و نشان دادن غبغب، عاشق خود را به کمند عشق خود دچار ساخته است.
زنخ را چو بر سازم از زلف بند به آب معلق در آرم کمند166
و در بیت دیگر صورت معشوق را به مانند آتشی دانسته است که با آب معلق همراه گشته است. آب معلق استعارهاز غبغب است، آنهم غبغی که طراوت و تازگی از آن تراوش میکند.
برو غبغی کآب از و می چکد بر آتش بر آب معلق که دید 167
آوردن تعبیر کنایی آب به جوی شدن برای سامان یافتن کار نیز مواردی است که در اشعار نظامی آن استفاده شده است .
چو شه گفت احوال خود بازگوی بگویم که این آب چون شد به جوی168
آب به اعتبار سردی برای فرو نشاندن آتش استفاده شده و شاعر نیز ترکیب آب بر آتش زدن را برای تصویر فرو نشاندن التخهاب بکار برده است .
بفرومود کارند لختی سداب برآن اژدها چو بر آتش آب 169
نظامی از تعایر دیگر نظیر به تصویر در آوردن اشک، نرمی و روشنی آب، روانی حرکت، و زیبارو نیز استفاده کرده، که از ارزش هنری چندانی برخوردار نیست و از تعبیرات عامیانه ای است که بر زبان مردم رایج است.
آتش
آتش به عنوان یکی از عناصر مقدس، از قدیم مورد احترام و تقدس بشر قرار گرفته است. گرمی و حرارت این پدیده ،بسیاری از احتیاجات بشری را رفع نموده و موجب الهامو درخشش فکری تعداد زیادی از شاعران و اهل ادب در ابداع مضامین تازه قرار گرفته است. تشبیهاتی که در خصوص این موضوع، مورد استفاده نظامی قرار گرفته است، شامل مواردی نظیر تشبیه آتش به تیغ، دل ، غضب ،کینه، میل و رغبت …..
که اکثر با احساسات درونی آدمی ارتباط دارند می باشند موارد مشترک در اینگونه تشبیهات که وجه شبه را در آنها تشکیل می دهد ایجاد گرمی و حرارتی است چنانچه در بیت زیر کینه به آتش تشبیه شده است که همه چیز را می سوزاند و از بین می برد.
تو نیز آتش کینه را برفروز که فرخ بود آتش کینه سوز 170
و یا در بیت دیگر که برای تصویر حالت ایجاد شده از غضب آنرا به آتش تشبیه کرده که باعث گرمی و حرارت در آدمی می شود.
چو آتش در او گرم دل گشت شاه به تندی در او کرد لختی نگاه 171
شاعر برای تصویر صحنه کارزار و نشان دادن شدت جنگ و ستیز، تندی رفت و آمد اسبان به گونه ای دانسته که گویی از فعل آنها،شراره آتش به بیرون می جهد، وجه شبه در هر دو گرمی است که هم در کارزار و هم در آتش قرار دارد.
چنان گرم شد آتش کارزار که از نعل اسبان بر آمد شرار 172
جان نیز در تعابیراو به آتش تشبیه شده که فرو مردن و خاموش شدن شعله جان به خاموش شدن آتش مانند شده است.
فرو مردن جان و آتش یکی است درین بد بود گرکسی راشکی است.173
سوزندگی ویژگی ذاتی آتش است که شاعر برای مضامین گوناگون از آن در قالب تشبیه استفاده نموده است. چنانکه برای تصویر خشم جوان که گرسنگی از خصلتهای ذاتی اوست از آتش استفاده نموده است.
جوان دولت و تیز و گردنکش است گه خشم سوزنده چون آتش است174
که این تعبیر در صفحات 171 و 162 شرفنامه نیز تکرار شده است – باده و شراب در فکر و بدون آدمی باعث ایجاد حرارت و گرمای زیاد می گردد به طوریکه بدن را دچار اختلال کرده و مانع از ادامه روند طبیعی زندگی در مدت کوتاهی می گردد. لذا شاعر برای تصویر آن، از آتش استفاده نموده، چرا که باعث سوزاندن هستی فرد می گردد.
زباده چنان آتشی فروخت که می خوارگان را در آن رخت سوخت175
که معادل این تعبیر با ترکیب آتش توبه سوز در صفحه 169 شرفنامه برای تصویر می بکار رفته است سوار پهلوانان و نیز تعدادی دیگر از حیوانات به لحاظ تند وتیزی در حرکت به آتش تشبیه شده اند.
آتش در بین زیر برای تصویر برانگیختن اسب بکار رفته است. که آتش به اعتبار برانگیختگی و آب به لحاظ روانی و تندی حرکت اسب بکار رفته است.
روان کرد رخش عنان تاب را برانگیخت چون آتش آن آب را 176
که همین تعبیر با اندکی تفاوت در صفحه 411 شرفنامه ذکر گردیده است علاه بر تشبیه، مواردی دیگری در قالب استعاره بکار رفته است چنانچه در این بیت آتش در قالب استعاره مصرحه برای تصویر خار بکار رفته است.
بر او غبغی کاب از و می چکید بر آتش بر آب معلق که دید177
و یا در بیت زیر که ترکیب آتش را رستخیز برای تصویر سخن تند که در قالب استعاره مصرحه بکار رفته است
فرو گفت با او سخنهای تیز گدازان تر از آتش رستخیز178
از آفتاب و خورشید نیز بارها به آتش روز تعبیر شده است که با نور خود روشنی و درخشندگی را برای زمین به ارمغام می آورد.
که چون آتش روز روشن گذشت پر از دود شد گنبد تیز گشت 179
که آتش روز در این بیت در قالب استعاره مصرحه بکار رفته است.
نظامی در تعبیری زیبا در قالب استعاره مصرحه جهان را به آتش هفت جوش تعبیر نموده است که ممکن است تلمیحی نیز به هفت لایه بودن زمین و با اشاره ای به هفت فلک داشته باشد انسان در این دنیای فانی باید خود را بصورت کامل آماده برای تمام آسیبها و حوادث نماید.
چه باید در این آتش هفت جوش به صید کبابی شدن سخت کوش180
شاعر در این مضمون بیشتر از قالب تشبیه و استعاره بهره جسته و به مورد کنایی اشارهای ننموده است.
باد
باد، یکی از عناصر چهارگانه طبیعت است که همواره مورد توجه شاعران و اهل ادب قرار گرفته است. سرعت و تندی حرکت این عنصر باعث آن گردیده که عامه مردم برای تشبیه سرعت حرکت چیزی اعم از جاندار و بی جان از باد استفاده کنند .نظامی هم در اسکندرنامه مکرر از آن بهره جسته و با استفاده از تشبیه، استعاره، و عبارات کنایی، تصاویر گوناگونی از آن ارائه داده است. بیشترین موردی که در این اثر بکار رفته، تصویر سرعت و حرکت است که با تعابیر گوناگونی آمده است.
شتابنده پیکی درآمد چوباد به آیین پیکان زمین بوسه داد181
در مصراع اول سرعت رسول و فرستاده را به باد تشبیه نموده که بعد از حضور در مقابل پادشاه همانطوری که نوک تیز به زمین می خورد گویی به آن بوسه می زند، او نیز برای احترام زمین را می بوسد و نیز در بیتی دیگر سرعت حرکت شاه و لشگر را از بیم به هلاکت رسیدن به سرعت باد تشبیه نموده است.
شه ولشکر از بین چندان هلاک گذشتند چون باد از آن زرد خاک182
نظیر این ابیات که تنها برای تصویر سرعت آمده است در صفحات 419 و 53 شرفنامه و صفحات 222، و 200 اقبالنامه نیز ذکر شده است .دیگر تعابیر ارائه شده استفاده از باد برای تصویر اسب است که آن نیز سرعت حرکت این حیوان را به خواننده می نمایاند. چنانکه در بیت زیر شدت سرعت اسب را به باد و برف تشبیه نموده است .
سکندر بر آن خنگ خلتی نشست که چون باد برخاست چون برق جت 183
و یا در بیتی دیگر حتی سرعت او را از باد بیشتر می داند و با ذکر خصوصیات مثبت اسب، آنرا بر باد برتری می دهد.
خرامنده ختلی کش و دم سیاه تکاور تر از باد، در صبحگاه184
از موارد دیگر تشبیه، نسبت دادن سرعت حرکت باد به انسان است ، که به صورت تشبیهات ساده وحسی ذکر شده است.
دبیر نویسنده آمد چو باد نوشت آنچه دارا بدو کرد یاد 185
شتر نیز که از مرکبهای اصلی افراد صحرانشین بوده است نیز از این قاعده مستثنی نیست و شاعر سرعت آنرا نیز به باد تشبیه نموده است.
شتر نیز هم ناقه بی سراک شتابنده چون بادو از گرد پاک186
ساز و آواز نیز از تعابیر دیگری است که بصورت تعبیر کنایی برای باد استفاده شده است شاعر برخی با شکوه و پر نور را به تصویر می کشد که هم از شراب بدور است و هم ساز و آوازی در آن نواخته نمی شود.
طرازنده بزمی چون تابنده هور هم از باده خالی هم از باد دور 187
باد و چراغ همواره در جهت مخالف یکدیگر قرار دارند و حرکت باد باعث خاموش شدن نور چراغ می شود. شاعر در تعبیر کنایی زیبایی، آشتی باد و چراغ را برای تصویر عدل و صلح استفاده نموده است.
زدنیا برم رنگ ناداشتی دهم باد را با چراغ آشتی188
و نیز در تعبیر کنایی دیگر عبارت باد بر چراغ زدن را برای تصویر خاموش کردن و کشتن بکار برده است.
برآمد یکی باد و زد بر چراغ فرو ریخت برگ از درختان باغ189
باد از عناصری است که به چشم نمی آید، لذا به جهت تصویر آنچه که بیهوده می نماید و ارزشی ندارد آنرا به باد تشبیه نموده و در این بیت عبادت کنایی باد پیمودن برای تصویر سخن و کار بیهوده بکار رفته است.
بیا ساقی از باده بردار بند پیمای پیمودن باد چند 190
از تعبیرات متداول، کشیدن آه به نشانه حسرت خوردن و از دست دادن چیزی است که به کنایه از آن به باد سرد تعبیر شده است.
بگفت این و برزد یکی باد سرد برآورد گردون از او نیز گرد191
قندیل به معنای شمع است و شاعر در تعبیر زیبائی از باد نقدیل کش برای تصویر مرگ استفاده نموده است. همانگونه که باد با وزش خود باعث خاموشی شمع می گردد، مرگ نیز با وزش خود ،شمع زندگی انسان را به خاموشی می کشاند که نظامی این تعبیر را در قالب استعاره در بیت بکار برده است.
که ایمن بود مرد بیدارهش زغوغای این باد نقدیل کش192
آنچه از پایان این مبحث می توان نتیجه گرفت، آن است که شاعر در استفاده از این مضمون بیشتر از تشبیهات ساده و حسی و متداول آن زمان استفاده کرده و کمتر مضمونهای ابتکاری در سخنان او می توان یافت.
خاک به لحاظ تیرگی و کدر بودن و نیز فور بیش از حد آن، در نظر شاعران از ارزش چندانی برخوردار نمی باشد، جز درمواردی که با چیزی ارزشمند ترین و هم نشین گردد. انسان به فرموده آیه ‹‹ وخلقناکم من طین›› از گل سرشته شده و بدین لحاظ او را انسان خاکی می نامند، نظامی در بیت زیر تعبیر خاک تاریک را برای او بکار برده، چرا که همین جسم کدر وتیره رنگ می تواند با فیوضات معنوی از نو را نیت و روحانیت والایی برخوردار گردد.
صفایی ده این خاک تاریک را که به بیند این راه باریک را193
به اعتباری بی رازش و ناچیزی خاک، شاعر تعابیر کنایی متعددی را از این مضمون در اشعار خود ارائه داده است.
از جمله تعبیر کنایی خاک در تراز و افکندن که برای تصویر بدی کردن و سبک و وزن شمردن آمده است.
نترسیری از زور بازوی من که به خاک افکنی در ترازوی من 194
و یا در تعبیری دیگر خاک در دیده و خاک در چشم کردن را برای خوار و ناچیز کردن و کور نمودن بکار برده است .
انسان باید به چنان درجه ای والا صعود کند که خانه یاقوتی اسکندر همه در چشم او ناچیز جلوه نماید.
زدن خاک در دیده گوهری همه خانه یاقوت اسکندری195
استفاده از تعبیر فروتنی از واژه خاکی بودن، از جمله تعبیرات متداوال و عامیانه ای است که از دیر باز زند مردم رایج بوده است و شاعر به استناد همین، برای تصویر فروتنی از آن بهره جسته است
من و تو زخاکیم وخاک از نرمی همان به که خاکی بود آدمی 196
نظامی خم باده و شراب را استعاره از خاک ظلمت رنگ آودره که در آن حیوان بدست می آید . که البته بدلیل عقیده شاید خاک ظلمت رنگ تعبیری از همین جهان خاکی و سراسر ماده باشد که باید با تلاش و کوشش، معنویات درونی آنرا بدست آورد.
بیا ساقی آن خاک ظمات رنگ بجوی و بیار آب حیوان به چنگ 197
دریا
دریا، به لحاظ بی کرانگی و انبوهی، همواره مورد توجه شاعران قرار داشته است .تعابیری نظیر توانگری، بخشش وجود، کثرت و زیادی، پاکی و بی آلایش و ….از جمله تعابیری است که بصورت مشترک در آثار اکثر شاعران و نویسندگان به آن برخورد می نماییم.چنانچه نظامی در بیت زیر، توانگر شدن خود را به دریا تشبیه نموده است که وجه شبه در آن داشتن گوهر و در است.
به گنجی چنان کان گوهر شدم وزان شب چو دریا توانگر شدم198
دریا منبعی عظیم و سرشار از انواع نعمتهای الهی است و بدین لحاظ شاعر آنرا سرمایه دارای بزرگ نامیده است و نه انسان توصیه می کند که قانع به سرمایه وجودی خویش باشد و از امکانات موجود خود برای اعتلای خود بهره جوید. وجه شبه در این بیت قانه بودن می باشد.
چو دریا به سرمایه خویش باش هم از بود خود، سود خود برتراش199
شعر برای نشان دادن وسعت فکر و ضمیر و نیز دل آدمی آنرا به دریایی مانند کرده است که الفاظ و نیات درونی به منزله گوهر و دری برای آن به شمار می رود.
همین رشته را دیدم از لعل پر ضمیری چو دریا و لفظی چو در 200
تعبیر دریای دل در صفحه 129 اقبالنامه بکار رفته است. نظامی در اکثر موارد برای نشان دادن شرکت و انبوهی چیزی دیا را برای آن مثال آورده است. که این مورد به کرات برای تصویر سپاهیان و لشکریان و ازدحام آنان استفاده شده است.
از آن مملکت شادمان بازگشت وران کرد لشکر چو دریا به دشت201
از آن جمله می توان به صفحات 424،203،110،162،274،212،437، 397 شرفنامه اشاره نمود. در بیان مقدار ژرفی و عمیق دریا، گاه نظامی راه اغراق را پیمود است، چنانکه در بیت زیر شدت ضربه بر پشته چون کوه منجنیق را تا حدی می داند که حتی کوه در دریا غرق می شود.
چنان زد بر آن کوهه فنجنیق که شد کوه در وی چو دریا غرق202
شکوه و عظمتی که دریا در دل انسان ایجاد می کند، در تعدادی از ابیات به موارد مختلفی تشبیه شده است چنانکه در این بیت وادی صحرای پیش رو که عظمت آن لرزه در دل انسان می اندازه به کنایه در مورد دریا بکار رفته است.
کمر بر کمر، گرد برگرد کوه یکی وادیی بود دریا شکوه 203
و این مورد در صفحه 151 اقبالنامه برای تصویر پیر و در صفحه 129 اقبالنامه برای تصویر عظمت طاق بکار رفته است. شاعر در موارد مختلف از دریا برای تصویر پادشاه نیز استفاده کرده است چنانکه برای تصویر جود و بخشش، پادشاه را به استعاره دریای جود خطاب نموده است.
به موجی که خیز در دریای جود به امری کز او سازو رشد وجود 204
در حملات جنگی دریایی از کشتی نیز استفاده بسیار می شده است بنابراین تجهیز کشتی و آوردن آن به دریا نشانه آمادگی برای جنگ بوده است. لذا عبارت کشتی به دریا آوردن به استعاره در اشعار نظامی برای تصویر به جنگ اقدام نمودن استفاده شده است.
وگرنه کشتی آرد به دریای من سری بیند افکنده در پای من205
آنچه به طور کلی می توان بیان نمود آن است که بیشتر تعابیر شاعر در اثر حماسی او، عباراتی رایج و برگرفتند از فرهنگ زمان اوست. اکثر موارد بکار برده شده تکراری بوده و مضامین یکسان را می توانیم در اشعار دیگر شاعران نیز پیدا کنیم. اما در تمام این موارد، بعضی تعابیربصورتی خاص بکار رفته، و حتی با وجود تکراری بودن، آرایش کلام به گونه ای است که به آن لطافت و ظرافت خاصی می بخشد. از جمله این موارد اشاره شاعر در بیتی به تلخی آب دریافت که بصورت کلی به آن اشاره نموده است.
چودریا به تلخی جوابش دهم زخاکش ستانم به آبش دهم206
که این تلخی اشاره مستقیم به تلخ خوئی دریا نیز دارد.تلخی آب دریا که به هیچکس اجازه نوشیدن از آنرا نمی دهد مانند تنها خوری است که حاضر نیست دیگران در آنچه دارد با او شریک شوند و این تنهائی خود باعث تلخی کام فرد می شود در این بیت فرد تنها خور به دریا تشبیه شده وجه شبه در هر دو، تلخی آن است.
چو دریا مکن خوبه تنها خوری که تلخ است همرح آن چو دریا خوری207
کوه
کوه، نهادی از ایستادگی و ثبات است و به اعتبار آیه شریفه ‹‹ و الجبال او تاداً به منزله میخهایی برای نگهداشتن کره زمین آفریده شده است. نظامی تعابیری گوناگون از این واژه داشته و در قالبهای مختلف از آن بهره جسته است. از جمله مواردی که بصورت متعدد در اسکندر نامه استفاده شده، تشبیه پهلوان و جنگاور نظامی به کوه از زوایایمختلف است چنانچه مثلاً برای تصویر هیکل وقامت ستبر و درشت پهلوان آنرا به کوهی روان تشبیه نموده است.
خرس را برافکند برگستوان به زین اندر آمد چود کوهی روان208
که این تعبیردر مورد اسب اسکندر در صفحه 371 و برای تصویر پیل در صفحه 360 شرفنامه استفاده شده است .
از موارد تشبیهی دیگر، مانند کردن پهلوانان به کوه پولاد است. پولاد مظهر استقامت و قدرت است و شاعر شخصیتهای برجسته داستان خویش را کوهی از پولاد تشبیه کرده است. پولادی کوه ممکن است برای تصویر پافشاری کردن باشد، چنانچه در این بیت پافشاری دو پهلوان در نبرد با یکدیگر را به کوه پولادین تشبیه نموده است.
به عرض دو میدان در آن تنگ جای فشردند چون کوه پولاد پای 209
و یا ممکن است برای تصویر استقامت قلب سپاه باشد که هیچ چیزی نمی تواند در آن رخنه کند و باعث نابودی آن گردد.
زقلبی که چون کوه پولاد بود پناهنده را قلعه آباد بود210
این تعبیر در صفحات 200 شرفنامه برای تصویر میره، در صفحه 371 برای تصویر اسکندر، در صفحه 449 برای تصویر پهلوان نیز بکار رفته است.
نظامی علاوه بر وصف پهلوانان و نسبت دادن آنها به کوه ،بصورت مکرر اسبان آنان را نیز به کوه تشبیه نموده است. چنانچه در این بیت آنرا به کوه رونده ای مانند کرده و آنرا در قالب استعاره برای اسب بکار برده است.
به کوه رونده در آورد پای چو پولاد کوهی روان شد زجای 211
و در بیتی دیگر آنرا به کوه بیکران تشبیه نموده است. اسب بیکران و توسن، اسب سرکشی است که کسی را یارای کنترل آن نیست.
جرم نامی از کوه یکران چو کوه در آمد کز او عالم آمد ستوه212
کوه به لحاظ عظمت و بزرگی از چیزی پروا ندارد، و از سیل رو بر نمی گرداند .شاعر استقامت و پایداری شخصیت داستان خود را به کوهی تشبیه نموده که از هیچ سیلی رویگردان نیست.
چو زان سیلها برنگشتی چو کوه از این قطره ها هم نداری شکوه213
و استواری پایه آن به حدی است که هیچ چیز نمی تواند آنرا جابجا کرده و از جای خود حرکت دهد.
چپ و راست را بست از آهن حصار فرو برد چون کوه بیخ استوار 214
شاعر در تصویر سازی دیگر، موجهای سنگین دریا و بهم خوردن آنها که باعث ایجاد صداهای بلند و رعب انگیز می شود به تلاقی کردن و برخورد نمودن کوهها به یکدیگر تشبیه نموده است و وجخه شبه بزرگی و عظمت می باشد.
پس آوازها خیزد از موج بر که افتند چون کوه بر یکدیگر215
از دیگر تشبیهات، مانند کردن لشکر و سپاه به کوه است که از زاویه های مختلف به آن پرداخته شده است.
چنانچه در این بیت
نه لشگر یکی کوه با او روان که در زیر او شد زمین ناتوان 216
بزرگی و قدرت لشگر را به مانند کوهی می دانند که با حرکت آن، زمین حتی در زیر پای او ناتوان می ماند.
و یا آرایش لشگر و قرار داشتن شاه را در قلب سپاه به مانند کوهی می داند که در اطراف دریا قرار گرفته باشد.
به قلب اندرون شاه دریا شکوه سپخه گرد برگرد دریا چو کوه217
این تعبیر در صفحات دیگر شرفنامه از جمله صفحه 476، 207 ، 399، 210 ، 161 نیز بکار رفته است.
شاعر در تعدادی دیگر از ابیات، جهت ارائه تصاویر و دقیق تر، ب مقید نمودن به صفاتی خاص ،ابیات جالب توجهی را به معرض دید خواننده می گذارد، چنانچه در بیت زیر برای تصویر سکون و عدم حرکت کوه آنرا کوه سنگ نامیده است.
من از ساکنی هستم آن کوه سنگ که در جنبش آهسته دارم درنگ218
و یا برای تصویر سپاهیان زنگی از تعبیر کوه آتش استفاده نموده است، که شدت حمله آنان، هر چیزی را در امتداد راه خود ذوب کرده و از بین می برد.
نه مصر و نه افرنجه ماند نه روم گرازنداز آن کوه آتش چو موم219
که در این بیت، کوه آتش بصورت استعاره بکار رفته است. از دیگر موارد استفاده شده در قالب استعاره بکارگیری پهلوان دفتر در قالب استعاره برای کوه است که با عباراتی کوتاه ، به بهترین وجه به بیان نحوه حمله وی در صحنه کار زار پرداخته است.
در آن جمله کان کوه آهسته کرد صدا افکند و صدکشت و صد خسته کرد220
بیشترین قالبهای بکار رفته در این مضمون، قالب تشبیه و استعاره که تعبیر کنایی و مجاز در این خصوص، مورد استفاده شاعر قرار نگرفته است. مضامین اکثر موارد تکراری و همان چیزی است که در فرهنگ رایج آنروز رواج داشته است.
شب
شب، مظهر تیرگی و سیاهی است و تعابیری گوناگون از طرف شاعران در این خصوص ارائه شده است مورد خاصی که در اشعار نظامی بسیار به آن برخورد می نماییم، شخصیت بخشی و نسبت رفتار انسانی در مورد بعضی مضامین است که در خصوص شب نیز بسیار به آن برخورد می کنیم، شاعر برای تصویر عمر آگین بودن شب روشنایی و نور بخشیده است.
شب از ناف خود عطر سایی گشاد جهان زیور روشنایی نهاد 221
و یا در بیتی دیگر تصویری زیبا از آسمان ابری در شب ارائه داده است. او شب را به انسانی مانند کرده است که روسری سورمه ای به سر کرده و ماه به لحاظ این پوشش گویی در کمندی مشکین گرفتار آمده است.
چو شب در سرآورد کهلی پرند سرمه درآمد به مشکین کمند222
شخصیت بخشی به شب در ابیات دیگر، خصوصاً در صفحات 208 ، 299 ، 475 ، 449 ، 252 شرفنامه و صفحات 205 ، 190 ، 189 ، 257 اقبالنامه بکار رفته است.
بیشترین موارد ارائه شده در مورد شب که بصورت تشبیه به تصویر کشیده شده، با مضمون تاریکی و سیاهی و تیرگی می باشد. چنانچه در این بیت سیاهان سپاه دشمن را به شب و سپاهیان روم را به چراغی در مقابل آنان تشبیه نموده است.
سیاهان چو شب، رومیان چون چراغ کم و بیش چون زاغ و چون چشم زاغ223
و یا در بیتی دیگر پهلوان را به آفتابی تشبیه کرده برای از بین بردن زنگیان چون شب به حمله مبادرت ورزیده است.
برون شد دگر باره چون آفتاب که آرد به خونریزی شب شتاب 224
درخشیدن ماه در شب و ایجاد نور روشنائی، باعث بوجود آمدن تصاویر گوناگون از طرف شاعر شده است ،چنانکه او برای نشان دادن خوشحالی مردم روم از رهاورد اسکندر را به افروخته شدن شب بوسیله ماه تشبیه مانند کرده است.
همه خاک روم از رهاورد شاه برافروخت چون شب به رخشنده ماه225
ویا دربیتی دیگر اسکندر را به شب چراغی تشبیه نموده است که به جهانیان نور و روشنایی بخشیده است
تو آن شبچراغی به نیک اختری شب افروز چون ماه و چون مشتری 226
و رود اسکندر به خاک ظلمات برای یافتن آب حیات به شبچراغی مانند شده که مانند ماه و مشتری به اطراف خود فروغ و روشنی بخشیده است نظامی برای بالا بردن ارزش اقبالنامه آنرا به شبچراغی تشبیه نموده است که در میان دیگر آثارش جلوه گری نموده و می درخشد.
به این گل که ریحان باغ منست در ایوان تو شبچراغ من است227
شاعر در قالب استعاره نیز مضامینی گوناگون ارائه داده، چنانکه برای تصویر می و شراب آنرا به استعاره شبچراغ مغان نامیده است.
بیا ساقی آن شبچراغ مغان بیاور زمن بر میاور فغان228
و یا برای تصویر سیاهی زنگیان، آنانرا استعاره از شب آورده است آوردن شب و روز به اعتبار تضاد دو کلمه و مقابل قرار دادن رومیان و زنگیان، زیبایی خاصی در کلام بوجود آورده است.
سپاه از دو سر جنبش انگیختند شب وروز را درهم آویختند 229
بیشترین مضامین ارائه شده در قالب استعاره و تشبیه است و عبارت کنایی در خصوص آن در اسکندر نامه مشاهده نگردید.
روز
روز مظهر نور و روشنایی است و همواره چهره ای مثبت در نزد شاعران و اهل ادب داشته است. تعابیر بکار رفته در اشعار نظامی در اکثر موارد فرا رسیدن صبح، پایان تاریکی و ظهور روشنائی، زیبا و رویان و ممدوحان را در ذهن خواننده به تصویر می کشد روز از نظر او به منزله آشکار شدن حقیقت است و نقاط ابهام و تردید، در آن وجود ندارد.
شهناه را گشت روشن چو روز که سقراط شمعی است خلوت فروز230
که این مضمون در صفحه 216 شرفنامه نیز تکرار شده است شاعر به جهت بالا بردن شخصیت اسکندر و تصویر محبوبیت او، او را استعاره از روز می گیرد و جلوه گری و ظهور او را نشان از پایان رفتن تیرگیها و شب می داند.
زماگر شبی رفت، روزی رسید گلی رفت و گلشن فروزی رسید231
وی حتی برای تصویر شب مهتابی و درجه و شدت روشنی آن، از روز کمک می گیردو روشنی ماه را به درخشندگی آفتاب تشبیه میکند.
شبی روشن از روز رخشنده تر مهی زآفتابی درخشنده تر 232
در تعبیری زیبا، صبح به اسبی دو رنگ مانند شده که از آخور روز تغذیه می کند و در قالب استعاره، روشن شدن تدریجی هوا و فرا رسیدن روز را نشانه از اسبی دو رنگ و تیره روشن دانسته که با فرارسیدن صبح از طویله بیرون می زند و به سوی مرغزار روانه می شود طویله به لحاظ تیرگی و تاریکی به شب مانند شده است.
چو روز آخر صبح ابلق سوار طویله برون زد بر این مرغزار233
اما در اشعار وی،همیشه روز دارای جنبه مثبت نیست، او با مقید ساختن آن به صفاتی منفی، تصویر ذهنی خویش را ارائه می دهد.در بیتی برای تصویر راه تاریک،آنرا به روز براندیش تشبیه نموده است که وجه شبه در آن، تیرگی و ظلمت است و ومی تواند اشاره ای به روزهای بسیار ابری که نور کمی وجود دارد داشته باشد.
ره از شب چو روز بداندیش بود و شاقی و شمعی روان پیش بود.234
صبح
صبح، مظهر پایان یافتن تاریکی و تیرگی است و شاعران از آن برای مضامین گوناگون از جمله تازه رویی، طراوت، خندیدن، پیروزی، نور، زیبایی و …استفاده نموده اند. نظامی نیز از تعابیر متداول و رایج زمان خود بسیار بهره جسته است. در بیت زیر شاعر درخشیدن برق از ابر را به خندیدن صبح تشبیه صبح که مانند خندیدن است تشبیه شده است.
بنال ای دل رعد چون کوس شاه بخند ای لب برق چون صبحگاه 235
در بیتی دیگر روشنی صبح به آتش مانند شده است که در دلها گرمی ایجاد می کند و وجه شبه در هر دو گرمی می باشد.
وز آن آتش به دلها درزد آتش236
همانگونه که پدیدار شدن صبح در اوج ظلمت باعث پدید آمدن امیدواری و از بین رفتن یاس و ناامیدی در انسان می شود،شاعر یافتن آب حیات را در خاک ظلمت به وسیله اسکندر را به پدیدار شدن صبح تشبیه نموده است.
چو شه دیدکان چشمه خوشگوار به ظلمت توان یافتن صبح وار 237
علاوه بر تشبیه، نظامی از قالب استعاره نیز در بیان تصاویر خویش استفاده نموده است در بیت زیر صبحگاه به استعاره برای تصویر صبح سعادت بکار رفته است.
چو صبح سعادت بر آمد پگاه شدم زنده چون باد در صبحگاه 238
و یا در تعبیر زیبای دیگری، همانگونه که پیشانی در راس و بالای صورت قرار دارد ، صبح نیز در آغاز یک روز قرار میگیرد، بنابراین مقدمه و پیش زمینه روز به شمار می آید، شاعر در بیت زیر صبح را استعاره از پیشانی بکار گرفته است همانگونه که با از بین رفتن تاریکی، اکسیر پنهانی از بین می رود، با ظهور صبح ، نیز روشن و نور جایگزینی تیرگی می گردد.
نمودار اکسیر پنهانی ام ببینید در صبح پیشانی ام239
بیشتر موارد استفاده شده در این مضمون در قالب تشبیه و استعاره بوده و تعبیر کنایی و مجاز در آن دیده نمی شود.
زمین
زمین به لحاظ نوع موجودیت آن، با تعابیر مختلفی از نظر نظامی ارائه شده است.گاه آنرا در مقابل آسمان و گاه در مقابل زمان قرار می کند، لحظه ای به او شخصیت انسانی می بخشد و زمانی از آن برای تصویر قید و بندهای موجود استفاده می کند. زمین نهفته ها و گنجینه های زیادی را در دل خود محفوظ می دارد، و انسانهای بسیاری را در درون خود جای می دهد.
زمین خورد و تا خوردشان دیر نیست هنوزش زخوردن شکم سیر نیست240
شاعر در ابیاتی زیبا، با شخصیت به زمین، چگونگی فوران آتش فشانم را به تصویر می کشد شدت فشاربیرون آمدن مواد مذاب از دهانه کوه، باعث افتادن ارز در اندام زمین می شود.
گشاده بخار از تن کوه درز زمین را فتاده بر اندام لرز241
و در تعبیر زیبای دیگری غریدن و به هم پیچیدن کوه را به لحاظ فوران نمودن مواد مذاب آتش فشان، به انسانی تشبیه نموده که دچار پیچش شکم شده و از درد به خود می پیچد.
غریرن کوه گردون شکاف زمین را برافکند پیچش به ناف242
زمین در مقابل آسمان قرار دارد و همانگونه که آسمان نشانه بلندی و رفعت و اوج است. زمین به فروتنی وخواری تشبیه شده است.
بدین آسمانی زمین توام زچینم ولی درد چین توام 243
به همین اعتبار بوسیدن زمین به لحاظ خم شدن به کنایه از تعظیم کردن و احترام گذاشتن بکار رفته است. در بیت زیر بدخواه در مقابل شاه قرار گرفته که یکی بر زمین به نشانه احترام بوسه می زندو دیگری به جهت داشتن عظمت آسمان را بوسیده و محترمی فروشد.
به گردن در افتاد بدخواه را زمین بوسه داد آسمان شاه را244
شاعر به زیبایی لب را به یاقوت تشبیه می کند و بوسیدن زمین توسط معشوق، گویی یاقوتهای با ارزشی است که روی زمین را پوشانده است. عبارت زمین را از بسیار قوت پوش نمودن به کنایه برای بوسیدن بکار رفته است
چو نوشابه آن آفرین کرد گوش زمین را زلب کرد یاقوت پوش245
شاعر زمین و زمان، هر دو را رهی و غلام معشوق دانسته و به خدمت او گرفته است. زمین و آسمان هر دو شخصیت یافته و در قالب انسانی بکار رفته اند
و لیکن ترابخت یا دیگر است زینت رهی آسمان چاکر است
باران
باران در آثار شاعران منشا طراوت و تازگی است و از جمله نعمتهای خداوند است که بر خاکیان نازل می شود اما برداشت نظامی به گونه ای دیگر است و از آن تصاویر خاصی ارائه داده است، او جمع شدن مال دنیا برای انسان را به منزله قطره های بارانی می داند که اندک اندک جمع می شود و آنگاه به صورت سیلی در می آید و به طرف دریا می رود، که خود این تعبیر می تواند به بی ارزشی این متاع اشاره کند، چرا که انسان با زحمات فراوان اندوخته های خود را بر روی هم جمع می کند، اما تمامی آنها یا با مرگ و یا با حادثه های دیگر به یکباره از بین می رود.
چو باران که یک یک مهیا شود شود سیل و آنگه به دریا شود246
و یا در تعبیری زیبای دیگری به کنایه برای تصویر از ضروری به ضرر بزرگتر آن پناه بردن، عبارت از باران به سوی ناودان آمدن استفاده کرده است. که در این بیت ناودان به استعاره از محل پر خطر آورده شده است.
کنون در خطرگاه جان آمدیم زباران سوی ناودان آمدیم247
باران مظهر لطافت ونرمی است که با باریدن خود، برگونه های جانداران و مخلوقات خداوندی بوسه می زند. شاعر برای به تصویر در آوردن رفتار شاه با کسانی که گرفتار او شده اند نرمی و لطافت رفتار او را به بارانی تشبیه می کند که بر روی صدف فرود می آید، وجه شبه در این بیت نرمی و خوشخوئی می باشد.
شه آن کرد با چینیان از شرف که باران نیسان کند با صدف248
شاعر در تصویری دیگر حرکت موکب شاه را که گاه با نرمی و آرامی و گاه با خشونت و تندی است به باران و برف تشبیه نموده است که هر گاه در جایی متوقف می شود، گویی دریای عمیق و با هیبت است که در جایی فرود آمده است نرمی و لطافت موکب شاه به باران و سردی و خشونت آن به برف تشبیه شده است که تشبیهی محسوس و ساده می باشدو وجه شبه آنرا نرمی و تندی تشکیل می دهد.
به موکب خرامد چو باران و برف به هیبت نشیند چو دریای ژرف249
تعداد تعابیر بکار رفته از این مضمون در اسکندر نامه محدود می باشد که اهم آنها در این قمست بیان گردید.
دود
دود به لحاظ سیاهرنگی و تیره رنگی مورد استفاده نظامی در بیان بعضی تعابیر و ارائه تصاویر خویش قرار گرفته است. سیاهی رنگ این عنصر، اغلب به آن بار منفی داده و در بیان ناملایماتو آنچه که خوشایند خاطر آدمی نیست بکار رفته است. چنانکه شاعر برای تصویر دشمن مقابل که زنگیان سیاه هستند به دودی تشبیه کرده که از لحاظ تندی و حدت کار از آتش نیز سوازن تر است.
بسی خویشتن را به زنگی ستود که سوزان تر از آتشم زیر دود 250
و در بیتی دیگر با مقید نمودن آن به صفت سیاهی، علاوه بر نشان دادن رنگ پوست زنگی به هم پیچیدگی و ناراحتی او را به خواننده می نمایاند.
بر آشفت زنگی زگفتار شاه به چالش درآمد چو دود سیاه251
عبارت کنایی دود افتادن به معنی تاریک شدن است که شاعر در بیت زیر می خواهد تیره شدن مغز را از افکار ناراحت کننده با آوردن این تعبیر نشان دهد.
مغنی یکی نغمه بنواز زود کز اندیشه در مغزم افتاد دود 252
آسمان به لحاظ معلق بودن وسیر صعودی آن از نظر شاعر به دودی تشبیه شده است که بر روی کوهها معلق است .مصراع اول برای به تصویر در آوردن مقدار عظمت و شکوه آسمان، آنرا استعاره از طاق دریا شکوه آورده و معلق بودن آنرا در مصراع دوم به دودی تشبیه نموده است.
برآنم که این طاق دریا شکوه معلق چو دودی است بر اوج کوه253
این مضمون در صفحه 261 اقبالنامه نیز تکرار شده است. از ویژگی های دود پیچیدگی است که شاعر به همین اعتبار، و به لحاظ امکان عدول از مسیر تعیین شده از آن برای تصویر سرپیچی نیز استفاده کرده است، و در قالب نصیحت به شخصیت داستان خود نصیحت می کند تا از قوانین معین شده سرپیچی ننماید.
چو دود از پی لاجوردی نقاب سراز گنبد لاجوردی متاب 254
به طور کلی مضامین مورد استفاده در این خصوص از تازگی و نوآوری بی بهره بوده و در قالبی عامیانه به تصویر کشیده شده است. تصاویر ارائه شده بیشتر در قالب تشبیه و استعاره می باشد و تعابیر کنایی نیز به صورت محدود، بکار رفته است.
برق
برق شراری است که در لحظاتی کوتاه در ابر ظاهر گشته و سپس پنهان می گردد، و گاه حضور خود را با غرش رعد به دیگران نشان می دهد. جهندگی،سرعت،نور خیره کننده و تعدادی تعابیر دیگر مورد استفاده شعرا و اهل ادب قرار گرفته و تصاویر خود را با آن زینت بخشیده اند .نظامی با در نظر داشتن سرعت حرکت و تیزی آن، گاه تنها به شدت آن نظر دارد و حتی برای ملموس نمودن بیشتر آن اسب خود را مانند برقی می داند که در تیزی اعجاب همگان را برانگیخته است. 255سکندر بر آن خنگ ختلی نشست
که چون باد برخاست چون برق جست256
و یا در بیتی دیگر برای وصف هیئت ظاهری پهلوان خود، اسب زیر پای او را در سرعت مانند برق می داند که سر نیزه اش همچون خورشیدی سراسر نور و روشنی است وجه شبه در مصراع اول همان تندی در حرکت است.
براقی شتابنده زیرش چو برق ستامش چو خورشید در نور غرق257
سرعت در حرکت باعث تولید نور و گرما می شود و شاعر در بیت زیر،گرمی که از حرکت چون برقی در راه رفتن شخصیت او پیدا شده را موثر در گرمی خواب او نمی داند.
زگرمی که چون برق پیمود راه نشد گرمی خوابش از خوابگاه258
نور شدید ایجاد شده از برق را شاعر به مانند آتش می داند که در جهان زده شده است و برای خلاصی انسان از جهان و تعلقات دنیوی به فرد توصیه می کند که مانند برق جهان و آنچه در آن است آتش بزند و خود را از ان خلاص بخشد.
بزن برق وار آتشی در جهان جهان را زخود واره و وارهان259
پیدایش لحظه ای برق و نابود شدن او در همان لحظه در نظر شاعر به یک لحظه زاده شدن و به یک لحظه مردن تشبیه شده است. او با شخصیت بخشی به برق به حال او حسرت می خورد،چرا که او همین لحظه اندک از عمر خود را به گرمی سپری کرده است.
خنک برق کوجان به گرمی سپرد به یک لحظه زاد و به یک لحظه مرد260
نور لحظه ای برق که معمولاً با صدای رعد هم آمیخته می گردد به نظر شاعر به خنده تعبیر شده است. وی خندیدن به اندوه و غم دیگران را مانند آتشی می داند که در خود فرد شراره می زند و او را از بین می برد.
نخندم به اندوه کس برق وار که از برق من، در من افتد شرار261
نظامی سرعت حرکت شمشیر بازی پهلوان خود را به برقی تشبیه کرده که به یک لحظه فرود می آید. و این مضمون در صفحه 451 شرفنامه نیز تکرار شده است.
در آمد به شمشیر بازی چو برق زسرتا قدم زیر پولاد غرق 262
دیگر تعابیر شاعر که ابتدائی و عامیانه جلوه می کند، تعبیر برق آتش فشان برای تصویر تیزی و سرعت263 و یا برق تابنده، آن هم با همان مضمون در صفحه 451 شرفنامه است که بدلیل تکراری بودن از توضیح آن صرف نظر می گردد. نظامی در تعبیر زیبای دیگری برای به تصویر کشیدن حالت دارا در موقع مرگ او را به برقی تشبیه کرده که برای حرکت در ابر شتاب دارد. ابر استعاره از مرگ آورده شده است.
چو برقی که در ابر دارد شتاب لب از آب خالی و تن غرق آب 264
بیشتر مضامین ارائه شده از برق در اشعار نظامی در قالب تشبیه و استعاره بوده و کمتر به تعابیر کنایی برخورد می نمایم.
برف
نظامی تعابیر محدودی در این زمینه بکار برده است در بیتی برای تصویر سرگشتگی و حیوانی اسکندر بواسطه گرفتار آمدن در سرزمین برف و یخ، گریه و اشک ریختن او را به ریختن برف از مژه تعبیر کرده است که گویا کاربرد آن بواسطه سردی بیش از حد هوا باشد که قطره اشک را تبدیل به برف می کند.
سکندر در آن برف سرگشته ماند چو برف از مژه قطره ها می فشاند.265
و در بیتی دیگر، شاعر از افتادن برف بر روی زمین و یخ بستن او تصویر زیبایی ارائه داده و کسی را که دل به این جهان خاکی داده وخود را در آن غرق ساخته است مانند برقی می داند که بر روی زمین می افتد و پس از مدتی یخ زده وامکان بیرون آوردن آن مسیر نیست.
فسرده کسی کو در این چاه پست چو برف اندر افتاد و چون یخ ببست266
تشبیهات ارائه شده در این بخش نیز حسی به حس است و از ترکیب ساده ای برخوردار است.
چشمه
چشمه جایگاه جوشش و جوشیدن است، حال ممکن است از این منبع، آب به بیرون تراوش نماید و یا نور و گرمی و روشنی از آن ساطع گردد. به این اعتبار، شاعران مضامین مختلفی را از آن ارائه داده اند. نظامی از انسان به واسطه پاکی وجود او به چشمه ای پاک تعبیر کرده که جسم خاکی خود را با آب درون خود شستشو داده است.
تو آن چشمه ای کاب تو هست پاک بدان آب شسته شده روی خاک267
اسکندر برای رسیدن به آب حیات، سختیهای زیادی را پشت سر گذاشت تا بتواند به این منبع زندگی جاودان دست پیدا کند. نظامی مکرر در اسکندر نامه، چشمه زندگی را به کنایه برای آب حیات بکار برده است.
سکندر که راه معانی گرفت پس چشمه زندگانی گرفت268
این تعبیر دوبار دیگر در صفحه 79 تکرار شده است . در بیتی دیگر زن را استعاره از چشمه زندگی دانسته است که اسکندر به وجود آن شادی و فرخندگی یافته است.
سکندر بدان چشمه زندگی بسی کرد شادی و فرخندگی269
شاعر ،زیبا روی خود را چشمه قند نامیده و او را منبع شیرینی دانسته است. چرا که نشاط خاطر او را فراهم کرده است.
گل آگین کند چشمه قند را به شادی گزار دمی چند را270
همانگونه که بیان گردید چشمه به عنوان منبعی است که چیزی از آن خارج شود.در بیتی دیگر درخشانی تیغ و شدت نور ساطع شده از آن به چشمه آفتاب تعبیر شده که چشم را خیره خود می سازد.
درخشیدن تیغ آیینه تاب درخشان تر از چشمه آفتاب271
و در تعبیری دیگر درخشان بودن روی معشوق را استعاره از چشمه آفتاب آورده که موهای سیاه و عطرآگین معشوق بر روی چون آفتاب او سایه افکنده است.
شکن گیر گیسویش از مشک ناب زده سایه برچشمه آفتاب 272
رود
رود ، به اعتبار جاری و ساری بودن، مورد استفاده تعداد زیادی از اهل ادب برای تصویر امور پویا و زنده و پر حرکت بکار رفته است. آنچه بهره ای از حرکت و سرزندگی و تلاش دارد به گونه ای با این پدیده ارتباط پیدا نموده است. حتی شاعر برای تصویر حرکت اشک بر دیدگان آدمی، آنرا به رود تشبیه نموده است.
چو گفت این سخن دیده چون رود کرد کسی را که بگذاشت بدرود کرد273
تعبیر رود آب به معنی واقعی آن بصورت بسیار محدود در اسکندر نامه ذکر گردیده است که اشاره به همان ویژگی طبیعی آن بصورت تشبیهی ساده دارد و وجه شبه در آن روندگی و حرکت است.
زتری که می رفت رود و رباب هوس راهی برد چون رود آب274
اما آنچه که چندین بار از آن نام برده شده است عبارت رود نیل است. شاعر مواردی نظیر بلندی، جوشش، سرعت و حرکت را در قالب ذکر نام این رود بیان کرده و از آن به عنوان مثالی برای گفتار خویش استفاده نموده است چنانچه در این بیت برای تصویر بلندی بکار رفته است.
چو کوه رونده چهل زنده پیل که نگذشتی از نافشان رود نیل275
در بیت یاد شده رود نیل به کنایه برای تصویر بلندی بکار رفته است و یا در این بیت که برای نشان دادن خروشندگی و جوشش رود از آن استفاده شده است و در صفحه 442 شرفنامه نیز تکرار شده است.
زپیلان پیکار ده زنده پیل که رزم جوشنده چون رود نیل276
سرعت حرکت نیز از طریق تصویرگری رود نیل بیان شده است چنانچه در این بیت سرعت حرکت پیلبان را به سرعت حرکت رود نیل تشبیه نموده است. و این مضمون در صفحه 400 شرفنامه نیز بکار رفته است .تصویر ارائه شده بصورت تشبیه بکار رفته که وجه شبه همان تندی است.
بزد پیلبان بانگ برزنده پیل برآن اهر من راند چون رود نیل277
ابر
ابر، به عنوان یکی از مواهب الهی، مظهر جود و بخشش و سخامت که بهترین نعمت خداوندی را نثار مخلوقات می نماید. البته شاعران تابیر مختلفی اعم از مثبت و منفی از آن ارائه داده اند که هر کدام در جای خود از زیبائی خاصی برخوردار است، نظامی نیز از این تعبیرات بهره جسته و در تصویر آفرینی خود در اسکندر نامه از آن بهره جسته است، اما نکته ای که در این زمینه باید به آن اشاره نمود، این است که شاعر بنا به اقتضای اثر حماسی خود بیشتر تعابیر منفی را با این مضمون بکار برده است که به تعدادی از آنها اشاره می کنیم. ترکیب ابر سیاه برای بیان تصاویری نظیر جنگاور زنگی، لباس سیاه، غرش ، خشمگینی و خروشان بودن و …استفاده شده که در قالب تشبیه و استعاره آمده است، و در قالبی عامیانه بکار رفته است.
نشد کارگر تیغ بر درع شاه
بغرید زنگی چو ابر سیاه278 وجه شبه در این بیت غرش می باشد. و در بیت دیگر نیز خشمگینی و خروشان بودن جنگاو ر را به خروشانی ابر سیاه مانند کرده است.
که گر جنگ رانی برون کش سیاه که اینک رسیدم چو ابر سیاه279
این تعبیر در صفحات 168 ، 464 ، 117 ، 128 شرفنامه نیز تکرار شده است. از تعابیر مثبت ارائه شده ،بکار بردن ابر در قالب استعاره برای تصویر جود و بخشش است، که نثار بی دریغ آن سرزمین آتشین و سوزان را به بهشتی سرسبز و با طراوت تبدیل می کند.
زمین دوزخی بود بی کاروکشت به ابری چنین تازه شد چون بهشت280
پادشاه و ممدوح شاعر در نظر او به مثابهابر و آفتاب است که با دوراندیشی خود آتش و آب را به اندازه نثار می کند و زیر دستان خود را غرق در الطاف بیدریغ خود می نماید. کاربرد ابرو آفتاب که دوعنصر ضد هم هستند . بر زیبایی سخن افزوده است.
جهانداز چون ابر و چون آفتاب به اندازه بخشد هم آتش هم آب 281
تعبیر زیبای دیگر، تشبیه زلف یار از لحاظ ابنوهی و سیاهی به ابر است که در مقابل آن آفتاب روی یار قرار گرفته است.
نه گیسو که زنجیری از مشک ناب فرو هشته چون ابری از آفتاب 282
ابرو آفتاب ،مظهر لطف و خشم است. در بیت زیر ابر مظهر لطف و آرامش و آفتاب مظهر آتش و خشونت است.
یکی پیکرم زابرو از آفتاب به یک دست آتش، به یک دست آب283
تشبیهات بکار رفته در این بیت ساده و محسوس بوده و از تعبیری عامیانه برخوردار است.
از دیگر تعابیری که نظامی برای تصویر انبوهی بکار برده است، تشبیه لشکر و سپاه به ابر می باشد، چنانکه شاعر دو سپاه مقابل را از جهت خروشندگی، استعاره از ابر آورده است.
دو ابر از دو سو در خروش آمدند دو دریای آتش به جوش آمدند.284
حرکت و خروش دو سپاه از آوردن ابر و آتش در این بیت، به وضوح آشکار است.
سایه
سایه، به عنوان عنصری طبیعی که موجودیش همواره وابسته به چیزی دیگر است تعبیر شده است در آثار شاعران، مقابل نور و آفتاب قرار گرفته و در اکثر موارد برای تصویر امور و چیزهایی که دارای بار منفی هستند بکار رفته است. نظامی نیز در این مورد تعابیری تکراری و عام ارائه داده و به نکته ای تازه اشاره ننموده است.
وی برای تصویر با نور آمیخته نشدن از سایه استفاده کرده است و برای نشان دادن فردی که از مصاحبت دیگران کناره می گیرد، آنرا به سایه تشبیه نموده است.
چو سایه که هنجار دارد زنور وزو دارد آمیزش خویش دور285
و نیز به اعتبار اینکه سایه همواره بر روی زمین می افتد،آنرا به تواضع و فروتنی نسبت داده است.
چو مستی در آمد بر آن شوربخت بغلتید چون سایه در پای تخت 286
که وجه شبه در هر دو فروتنی می باشد. در تعبیر مشابه دیگری از آن به زانو نشین بودن یاد کرده است که نماد ناتوانی وضعف در کار کردن است. شاعر برای تصویر ضعف تاجداران روی زمین، آنانرا به سایه تشبیه کرده که زانوی ناتوانی به بغل گرفته اند.
هم تاجداران روی زمین در آن پایه چون سایه زانونشین287
با ظهور و پیدایش نور زیاد، سایه موجودیت خود را از دست داده وناپدید می شود. بدین لحاظ شاعر از آن برای تصویر ناپدید شدن استفاده کرده است.
از آنجا که شه را نیامد پسند چو سایه پس پرده شد شهر بند288
در قالب کنایه، بیت زیر، اسکندر را به آفتاب و زیر دست او را به سایه مانند کرده که هیچگاه قابل مقایسه با یکدیگر نیستند.
سکندر محیط است و من جوی آب منه تهمت سایه برآفتاب 289
آنچه درباره این مضمون باید اشاره نمود آن است که شاعر اکثر تصاویر خود را در قالب تشبیه ارائه داده و کمتر به موارد استعاره و کنایه پرداخته است. تنها بیتی که در قالب استعاره مصرحه بکار رفته است، تصویری از لطف و مرحمت پادشاه بربندگان زیردست خود است که به سایه دولت تعبیر شده است.
چو من ره بدین مملکت ساختم بر او سایه دولت انداختم290
سنگ
سنگ نماد سختی و صلابت است و تصاویر مختلفی با همین مضمون در آثار شاعران ،بویژه نظامی از آن ارائه شده است. چنانکه شاعر در نشان دادن و تصویر دل سخت آنرا به سنگ تشبیه نموده است و وجه شبه در آن سختی می باشد.
خبر داد دانای بیدار بخت که قفچاق را دل چو سنگ است سخت 291
ویادیریست دیگر سختی معدن گوهر را به سنگ تشبیه نموده است .
از آن سخت شد کان گوهر چو سنگ که ناید گهر جز به سختی به چنگ 292
در بخش استعاره، شاعر برای تصویر اندام پهلوانان آنرا استعاره از سنگ آورده است و درشتی و سختی و بستری اندام پهلوانان را به سنگ مانند کرده است.
سنان چشمه خون گشاده زسنگ بر او رسته صد بیشه تیر خدنگ293
در این بیت برای نشان دادن زیادی تیرهای فرو رفته در بدن پهلوان، آنرا به بیشه ای مانند کرده است که تیرهای سخت خدنگ در آن فرو رفته است. آوردن این مضمون در قالب کنایی نیز از جمله مواردی است که در این اثر حماسی استفاده شده است.
به ایرانم آورد از اقضای روم به فرمان من سنگ را کرد موم294
و یا در بیتی دیگر برای تصویر ایجاد بنا و ساختمان تعبیر کنایی سنگ بر سنگ نهادن را بکار برده است.
شاعر برای تصویر مضمون مورد نظر خود، موردی ابتکاری و جدید ارائه نداده و هر آنچه را بکار برده است. مبتنی بر نظریات رایج زمان خودش بوده است بنابراین مضامین مورد استفاده او تکراری و از یک یا دو مضمون خارج نیست.
گنج
گنج به عنوان دفینه ای ارزشمند، در آثار شاعران برای تصویر هر چیز با ارزشی مورد استفاده قرار می گرفته است. نظامی در تعدادی از ابیات به ویژگیهای گنج اشاره ای مستقیم نموده و در پاره ای دیگر برای تصویر چیزهایی مانند معشوق ، ممدوح ،سخن و …..بهره جسته است. از جمله ویژگیهای گنجینه، پنهان بودن و مخفی شدن از انظار عموم است چنانچه شاعر در بیت زیردر قالب تشبیه از آن استفاده کرده است.
زرگوش را گنجدان داشتی چو گنجش زمردم نهان داشتی295
و در بیتی دیگر به زیبایی له شدن و از بین رفتن علف های زمین را به واسطه نعل اسبان دشمن به مانند گنجی که در زمین پنهان شده است به تصویر درآمده است.
علف در زمین گشت چون گنج کم زنعل ستوران بیگانه کم296
و نیز در صفحه 470 شرفنامه که شاعر زندانی بودن شخصیت داستان خود را در زندان به گنج پنهان تعبیر می نماید.
از دیگر تشبیهات استفاده شده در این مورد استفاده از تعبیر گنج روان برای تصویر زیبا رویان با هدایای اسکندر است.
از آن کان چو گوهر گرامی آمدند چو گنجی روان باز جای آورند297
سخن و گفتار نیز به مانند گنجی است، اگر درست و بجا از آن استفاده گردد. در بیت زیر سخنهای با ارزش به گنجی تشبیه شده که در هر نسخهای آورده شده است.
سخنها که چون گنج آکنده بود به هر سخنی در پراکنده بود298
که این تعبیر در صفحه 66 اقبالنامه نیزتکرار شده است.
شاعر در بیتی دیگر شادمان شدن اسکندر را از یافتن گنجنیه به گنجی تشبیه نموده است که بواسطه وجود گورهای درخشان، درخشش و تلالو خاصی یافته است. روشن شدن چهره اسکندر و روشنی گنج وجه شبه در هر دو مورد است.
جهاندار از آن گنج اندوخته چو گنجی شد از گوهر افروخته 299
اکثر موارد بکار رفته در خصوص این مضمون در اسکندر نامه در قالب تشبیه ارائه شده و تنها مواردی معدود در قالب استعاره بیان شده و تعبیر کنایی نیز در این مورد بکار رفته نرفته است. بیت زیر در قالب استعاره مصرحه برای تصویر زیبا روی استفاده شده که شاعر از آن به گنج پنهان یاد کرده است.
چو نوبت بدان گنج پنهان رسید زهندوستان چینی آمد پدید300
آهن
آهن مظهر سختی و صلابت است و در اشعار نظامی از جایگاه ویژه ای برخوردار است .وی قهرمان اسکندر نامه را در سختی کشی حتی از آهن سخت تر می داند و در قالب تشبیه قهرمان را به آهن تشبیه نموده است.
به سختی کشی سخت چون آهنم که از پشت شاهان روبین تنم 301
او آهن و سنگ را در کنار هم می نهد و سختی آندو را در یک حد می داند .چنانکه اثر سرنیزه قهرمان را بر روی آهن و سنگ یکسان به حساب می آورد.
به زنبوره تیر زنبورینش شده آهن و سنگ را روی ریش302
آهن سیاه رنگ است و به اعتبار همین سیاهی شاعر از آن برای تصویر زگال استفاده نموده است.
آهن در حالت سرد شده سیاه است اما هنگامی که به کوره آهنگری فرو برده می شود، به رنگ طلا در می آید.
چو در کوره مرد اکسیر گر فرو برده آهن بر آورده زر303
آهن هنگامی که به زنگ زدگی دچار شود حالت اولیه خود را از دست می دهد و نظامی برای تصویر بی اثر شدن شمشیر از ترکیب آهن به زنگ آمدن در قالب کنایه استفاده نموده است،
به جایی که آهن به زنگ به زر دادن آهن بر آور زسنگ304
از مواردی دیگری که از نظر علمی شاعر به آن اشاره نموده است سختی از تبدیل سنگ به آهن است ، چرا که باید تغییر و تحولاتی در سنگ ایجاد شود تا تبدیل به آهن گردد. نظامی برای تصویر مشکلی را حل کردن از ترکیب آهن از سنگ بر آوردن در قالب کنایه استفاده نموده است.
به جایی که آهن در آید به زنگ به زر دادن آهن بر آور زسنگ305
شاعر در این مضمون نیز از تعبیرات رایج در زمان خود بهره جسته و مضامین ابتکاری ارائه نداده است.
آینه
آینه از جمله مصنوعات بشری است که برای نشان دادن زشتی و زیبایی هر چیز بکار می رود. آینه منعکس کننده خوبیها و بدیها است و همین ویژگی مورد استفاده شاعران، به خصوص نظامی قرار گرفته است. به نظر شاعر آینه به منزله دوستی است که عیب انسان را به او گوشزد می کند.
چو دریا شوم دشمنی عیب شوی نه چون آینه دوستی عیب گوی306
با افتادن نور در آینه، انعکاس آن نور زیادی را ایجاد می کند. نظامی نور ماه را که در تیره شب باعث درخشندگی و روشنایی می شود به آینه ای تشبیه نموده است که نور از آن منعکس شده است.
مه روشن از تیره شب تافته چو آیینه روشنی یافته307
آینه از صیقل دادن آهن بوجود می آید و شاعر در بیت زیر آینه را در قالب استعاره مصرح برای تصویر زنگی بکار برده است.
مگر کاینه زنگی از آهن است که با آن سیاهی دلش روشن است308
وجه شبه در هر دو سیاهی می باشد. شاعر همچنین دل خود را به آینه ای تشبیه نموده که اگر زرنگاری روی آنرا نگرفته باشد قابلیت انعکاس هر چیزی را در خود دارد. آینه در بیت زیر برای تصویر جان و در قالب استعاره مصرحه بکار رفته است.
شد آیینه جان من زنگ خورد زدایم بدان زنگ از آیینه گرد309
خورشید نیز به اعتبار روشنی به آیینه مانند شده و در بیت زیر در قالب استعاره مصرحه بکار رفته است.
چو آیینه چینی آمد پدید سکندر سپه را سوی چین کشید310
شاعر در این مضمون بیشتر از قالب استعاره و تشبیه بهره جسته و کنایه و مجاز در این زمینه دیده نمی شود.
پولاد
مضامین بکار رفته در خصوص پولاد با آنچه در مورد آهن بکار رفته از شباهت زیادی برخوردار بوده و تقریباً به یک نحو می باشد چنانچه شاعر در دو مورد بصورت مجاز از آن برای تصویر شمشیر استفاده نموده است.
زپولاد هندی بسی بارها زخود و زعنبر به خروارها311
که همین مضمون در صفحه 354 شرفنامه نیز تکرار شده است. در بیتی دیگر پولاد برای تصویر سختی و محکمی چیزی بکار برده است که در این بیت نیز پولاد در قالب مجاز بکار رفته است.
دگر خشتی انداخت پولادتر برآن کشتنی هم نشد کارگر312
شاعر همچنین برای تصویر استقامت قهرمانان خود من جمله اسکندر آنانرا به پولاد تشبیه می نماید که این مضمون در صفحه 40 اقبالنامه نیز تکرار شده است.
به کوه رونده در آورد پای چو پولاد کوهی روان شد زجای 313
سخن و زبان نیز به اعتبار محکمی و سخنی بیان به پولاد هنید مانند شده و در این بیت در قالب مجاز استفاده شده اند
زپولاد هندی بسی بارها زعود و زعنبر به خروارها314
تعابیر بکار رفته در این مضمون نیز مفاهیمی تکراری و عامیانه هستند و مورد خاص قابل توجهی در آن وجود ندارد.
رنگ در کلام نظامی
زبان فارسی، از نظر دائره لغت در زمینه رنگها، از گستردگی چندانی برخوردار نیست، چرا که بسیاری از رنگهایی که در زبان مردم رایج بوده، در ادبیات نظم ونثر مورد استفاده قرار گرفته است بر خلاف امروز که رنگها وسعت و دامنه زیادی پیدا نموده اند، در گذشته رنگها ثابت بوده و چون سالها یا قرنها طول می کشیده است تا ماده یا ترکیب خاصی بوجود بیاید، اهل زبان، نیاز به توسعه دایره لغوی خود را در مورد رنگها احساس نمی کرده اند .
البته شاعران پارسی زبان، همواره کوشش کرده اند تا این محدودیت رنگها را با استفاده از استعاره ها و تعبیرات خاصی که خلق کرده اند جبران نماید وهمین امر سبب گردیده است تا تعدادی از رنگها را بیشتر بکار برده و از تعدادی دیگر از رنگها غافل بمانند. دلیلی که برای این انتخابهای خاص می توان بیان کرد، تاثیر محیط جغرافیائی شاعر و یا لذت بردن او از رنگی خاص به علت ذوق و سلیقه شخصی می باشد .‹‹ صور خیال رنگ یکی از موثرترین عوامل آفرینش است، هم از نظر مجازی های زبان شعر و هم از نظر اهمیتی که در خلق تشبیهات و استعاره های متحرک و حسی دارد››315 بطور کلی می توان از عنصر رنگ به عنوان یکی از گسترده ترین حوزه های محسوسات انسانی در تصویرهای شاعرانه یاد کرد، رنگها در اشعار نظامی از جلوه و ویژگی خاصی برخوردار می باشند، تعابیر لطیفی که وی در بیان تصویرهای اطراف خود بکار می برد، طبیعی و ملموس و در اکثر موارد حسی است، به طوریکه خواننده در به تصویر در آوردن و مجسم ساختن آن با اشکال چندانی برخورد نمی کند. شعر نظامی ‹‹ مینیاتوری است که از ریزه کاریهای فراوان ترکیب و تشکیل شده است و هماهنگی رنگها و پیوندهای مرغوب و مطلوب در اجزا و لفظ و معنی و دقت نظر و وسعت بینش و دانش همه جانبه و قدرت تصویر آفرینی شاعر دست به دست هم داده، سخنی را جمال و معنی را کمال بخشیده است››.
نظامی برای بیان رنگها از عناصر و اجسامی نظیر عقیق،لاجورد،کافور، کاه و ……استفاده نموده و بسیاری از تصاویر به مدد این اشیاء و رنگهای آنان ساخته می شود. اکثر تعابیر وی همان الفاظی است که در زبان او رایج بوده و به اعتبار سادگی و حسی بودن آن، جنبه های ابتکاری کمی در اشعار وی به چشم می خورد. و به طور کلی وی در بکار بردن این مضامین پیرو شاعران ونویسندگان زمان خود بوده است. رنگهای استفاده شده در اسکندرنامه بیشتر از رنگهای اصلی تشکیل شده و رنگ ترکیبی در اشعار او کمتر به چشم می خورد. رنگهای قرمز،سیاه، زرد و سفید به ترتیب، بیشترین نقش را در تصویر آفرینی های او دارند و شاعر از عناصر مختلفی در جهت تجسم بیشتر تصاویر خود بهره می جوید. از جمله رنگهایی که بیشترین مورد استفا ده را در این اثر داشته است. رنگ قرمز می باشد، که البته وجود جنگ و خونریزیهای متعدد در جای جای اسکندر نامه اقتضای آوردن این رنگ را دارد. عقیق،سنگی قرمز است که به لحاظ این قرمزی مورد استفاده شاعر برای نشان دادن رنگ قرمز خون قرار گرفته است.
سم باد پایان زخون چون عقیق شده تا نمد زین به خون در غریق316
و در بیتی دیگر با آوردن تشبیهاتی زیبا برای ناقد تر نشان دادن نگاه پیل که مرکب پهلوان است مژگان او را به سر نیزه و چشمان او را به لحاظ قرمزی و براقی به عقیق تشبیه نموده است.
مژه چون سنان،چمشها چون عقیق زخرطوم تادم در آهن غریق317
نکته ای که ذکر آن ضروری به نظرمی رسد، آن است که شاعر برای مقاوم نشان دادن و بیان سرسختی حیوان، اعضا و اندام او را با همراه ساختن اجسام سخت همچون آهن و سنگ، نفوذ ناپذیر جلوه داده است. از دیگر موارد استفاده شده، تعبیر لاله زار برای تصویر سرخی است شکفتن گلهای لاله در دشت منظره ای سرخرنگ را در چشم خواننده به نمایش می گذارد و شاعر در بیت زیر به بهتریم نحو، گردن زدن دشمنان را بوسیله تیغهای شمشیر تا آن اندازه به تصویر در آورده است که گویی از شدت خونهای ریخته شده ،لاله زاری بوجود آمده است.
سرافشانی تیغ گردن گداز برآورده ازجوی خون لاله زار318
و این تعبیر با همین مضمون در صفحه 214 شرفنامه نیز ذکر شده است . از تشبیهات دیگر، کاربرد گوگرد سرخ برای تصویسر سرخی است که در اینجا نیز شاعر برای تصویر زیادی خونی که در گودال جمع شده است. خاک را به گوگرد سرخ تشبیه نموده است.
زبس خون که گرد آمد اندر مغاک چو گوگرد سرخ آتشین گشت خاک319
رنگ سیاه نیز از جمله رنگهایی است که در اثر نظامی بسیار مورد استعمال قرار گرفته است. تیرگی و سیاهی در اشعارشاعر وسیله استمداد بعضی اجسام و عناصر نظیر دود، قیر، قطران و…به تصویر کشیده شده است.
در نبرد اسکندر با زنگیان، نظامی مکرر به سیاهی پوست آنها اشاره کرده و تعابیری مثبت یا منفی از آن ارائه می دهد. در بیتی بیابانیان را به قطران که نوعی روغن سیاه غلیظ است مانند کرده است.
بیابانیانی چون قطران سیاه از آن بیش کاندر بیابان گیاه320
و یا از شدت سیاهی آنانرا حتی از قیر سیاه تر می داند که بواسطه همین تیرگی پوست در غارها جای گرفته اند.
بیابیانی سیه تر زقیر به بیغوله غارها جایگیر321
دود نیز به لحاظسیاهی مورد تشبیه شاعر قرار گرفته و سیاهر زگی را به دود مانند می کند.
بسی خویشتن را به زنگی ستود که سوزان تر از آتشم زیر دود322
از دیگر رنگهای استفاده شده ، رنگ زرد می باشد که از کاه و کهربا برای تصویر آن کمک می گیرد. کهربا سنگ زردی است که شاعر زردی روی انسان را به آن تشبیه نموده است.
که رویت کند کهرباوار زرد کبودت کند جامه چون لاجورد323
و یا در بیتی دیگر از کاه برای نشان دادن رنگ زرد فرد استفاده می کند و به صورتی ساده و محسوس از تشبیه مدد می جوید.
بترسید و شد رنگ ورویش چو کاه به دارای خود برد خود را پناه324
آنچه در مورد بکارگیری رنگ ها قابل توجه است، استفاده از تشبیهات حسی و ساده است که به سادگی ارتباط خواننده با تصاویر ارائه شده برقرار میگردد. نظامی برای نشان دادن سفیدی و روشنی نیز از کافور که سفید رنگ است بهره می جوید و در بیت زیر به زیبایی با بکار بردن تشبیه معکوس سلاحهای براق و روشن سپاهیان را به کافور تشبیه نموده و عکس آنرا نیز بیان کرده است.
زکافور چون سیم صحرا ستوه زسیم چو کافور صد پاره کوه325
می و شراب
نظامی گنجه ای ، یکی از بزرگترین و تواناترین شاعران بزم سرای زبان فارسی است و به همین جهت است که اشعار رزمی او مانند اسکندر نامه نیز با بزم آمیخته شده و مملو از عبارات و اصطلاحات خاص این محافل می باشد. وی حتی صدای برخورد سرنیزه های سربازان را آهنگین دانسته به طوریکه از این صدای موزون، اسبهای جنگی به رقص در آمده اند.
زموزونی ضربهای سنان به رقص آمده است زیر عنان326
و نیز شدت و زیبایی صدای طبلها و نقاره ها را در محفل بزم تا جایی می داند که حتی آسمان طاقت نیاورده و برای رقص و پایکوبی به زمین آمده است.
تبیره چنان شد د رآن خرمی که آمد به رقص آسمان بر زمی327
بدلیل همراهی محافل بزم با باده شراب، شاعر نیز جام باده را در دست می گیرد، اما جام او خالی از می و شراب است و به جای آن خون دشمنانش در آن ریخته شده است.
منم جام بر دست چون ساقیان نه از باده از خون ایلاقیان328
نظامی به جهت گرایشش به بزم سرایی، در اشعارش متعددد به می و مسکر و شراب اشاره می کند و در تعریف و تمجید از آن سخنها می گوید، اما به کرات نیز سوگند یاد می کند که مقصود وی از می، شراب و مسکر نیست ، بلکه غلبات عشق خدا می باشد. او برای رفع هر گونه اتهامی از خود،در آغاز شرفنامه به تفضیل، هدف خود را از آوردن مسکرات بیان کرده و اعتقادات درونی خود را در قالب چند بیت به تصویر در می آورد.
چو اینجا رسی می درافکن به جام سوی خوابگاه نظامی خرام
مپندار ای خضر پیروز پی که از می مراهست مقصود می
از آن می همه بیخودی خواستم بدان بیخودی، مجلس آراستم
مرا ساقی آن وعده ایزدی است صبوح از خرابی، می از بیخودی است
وگرنه به ایزد که تابوده ام به می، دامن لب نیالوده ام
گر از می شدم هرگز آلوده جام حلال خدا باد بر من حرام329
ساقی نامه هایی که نظامی در اسکندرنامه بیان کرده، بیشتر جنبه عرافانی دارد. در تعریف ساقی نامه اینگونه آمده است:
‹‹ ساقی نامه و مغنی نامه که اجزای یک منظومه مستقل را تشکیل می دهند. ابیاتیست خطابی در بحر متقارب مثمن مقصور یا مخذوف که در آن شاعر با خواستن باده از ساقی و تکلیف سرودن و نواختن کردن به مغنی، مکنونات خاطر خود را درباره دنیای فانی و …آشکار می سازد. قدیمترین این نوع شعر از فخرالدین اسعد گرگانی و پس از او نظامی گنجوی است›› نظامی در ساقی نامه های خود بیشتر از دلش سخن می گویدو با استعالات و اصطلاحات مجازی مانند ساقی،می، شراب،صبوح،خرابات و خراباتیان با خدای خود راز و نیاز می کند وی مردی متدین ،متقی و پرهیزگار بوده و هرگز لب به می نزده است و منظور او از می، همان می بیخودی و باده معرفت می باشد که چندین بار در اشعارش اشاره کرده است. او ساقی نامه های خود را که مولود ابیات پراکنده و متعددی است، در آغاز یا انجام داستانها و مباحث منظومه تاریخی و حماسی خود – اسکندرنامه – جای داده است و در آن زبان به پند و موعظه می گشاید‹‹ درست است که نظامی ساقی نامه یا مغنی نامه مستقلی سرود، اما بنای این سخن در منظومه های تاریخی و حماسی با سبک خاصی که در بیان معانی دارد، از اوست و اوست که بحر متقارب مثمن مقصور یا محذوف ، یعنی شعر یازده هجایی حماسی فارسی را جولانگاه اندیشه متفکرانی قرار داد که چون مست شراب حقایق می شدند،رندانه، نه مستانه از اسرار ناگفتنی پرده بر می داشتند.330
آمیختگی کلماتی چون می و شراب و باده با ادبیات ایران باعث ایجاد تصاویری بدیع و زیبا در اشعار شاعران گردیده است. نظامی نیز در جای جای اشعارش ،بنا به مقتضیات حوادث و اتفاقات داستانها، اعم از شادی یا غم،از این واژه استفاده می نماید. که البته تصاویر وی تا حد زیادی متاثر از معانیو مفاهیمی است که در زمان او رایج بوده و گاهگاهی نیز از نوآوری در این زمینه خودداری نکرده است.در نظر نظامی، می، مانند گلاب، در رفع سردرد موثر است.
بیا ساقی امشب به می کن شتاب که با درد سر واجب آمد گلاب 331
از نظر قدما،گلاب خاصیت دارویی داشته و در رفع سردرد مفید بوده است، اشاره به این مورد در صفحات 306 و 489 و شرفنامه نیز ذکر شده است. از تعابیر دیگر مانند کردن می به عبیر است. وجه شبه در می و عبیر هم خوشبویی و هم رنگ قرمز آن می باشد. در نظر شاعر، می ،عبیری خوشبو است که دهقان آنرا با خون دلش آب داده است. در بیت زیر رنگ داده عبیر در قالب استعاره بکار رفته و قرمزی عبیر گواه از خون دل دهقان دارد.
بیا ساقی آن رنگ داده عبیر که رنگش زخون داد دهقان پیر332
نظامی ،بارها به سرخی رنگ می اشاره نموده و به اعتبار این رنگ، آنرا بیجاده، مرجان پرورده، خون رنگین رز، خون خام، خوناب خون و …نامیده است. او قرمزی و شادابی صورت خود را از باده طلب می کند و بیجاده را استعاره از می می گیرد.
رخم را بدان باده چون باده کن زبیجاده رنگم چو بیجاده کن333
و خوشحال است که جامه اش در خم می فرو رفته، چرا که او نیز مانند می، خواسته است لباسش را با خون رنگ آمیزی کند:
به ار در خم می فروشد خزم چو می جامه ای را به خون می رزم334
از دیگر ویژگیهای شراب آن است که حرارتی بالا در مغز ایجاد نموده و شاعر به زیبایی، افتان آتش به درون خز و شعله ور شدن ناگهانی و در انتها نابودی سریع آنرا به تاثیری که می در زهن و مغز آدمی می گذارد، تشبیه نموده است.
بیا ساقی آن خون رنگین رز در افکن به مغزم، چو آتش به خز335
از دیگر تصویرگری های زیبای او، استفاده از زیبق یا جیوه، به جهت نشان دادن چگونگی تاثیر می در فکر و ذهن آدمی است .خاصیت جیوه آن است که طلا را در خود ذوب می کند و به همین سبب، تاثیر شگرف شراب بر مغز آدمی به زیبق مانند شده است – که البته در بیت زیر در قالب استعاری بکار رفته است.
بیا ساقی آن زیبق تافته به شنگرف کای عمل یافت336
می ، لعل درخشان و فروزنده ای استت که گلهای باغ از وجود او روشنی می گیرند و چراغشان افروخته می گردد. گلهای باغ به چراغی تشبیه شده اند که نور خود را از شمع وجود این لعل درخشنده که همان می است می گیرند. وجه شبه در بیان شمع و لعل فروزنده ،گرمی و نور آن است که البته در قالب استعاره برای تصویر می بکار رفته است.
فروزنده لعلی که ریحان باغ زفتد یل او برفروزد چراغ337
می و شراب دارای ناخالصی هایی است که معمولاً با ته نشین شدن آن در ظرف، میزان آن مشخص می گردد.و شرابی از ارزش بیشتری برخوردار بوده که ناخالصی های کمتری داشته باشد. شاعر در قالبی استعاری به لحاظ قرمزی و صافی می ، از آن به لعل پالوده یاد کرده که خوردن آن باعث زدودن غم و اندوه از آدمی می شود.
بیا ساقی آن لعل پالوده را بیاور، بشوی این غم آلوده را338
از دیگر تعبیرات زیبا که در این زمینه بکار رفته است، مانند کردن می به گوهری درخشان است که خوردن آن، باعث تلالو و درخشش وجود آدمی می شود، که به طور قطع، منظور نظامی نوشیدن شراب شکر الهی می باشد.
بیا ساقی آن جام گوهرفشان به ترکیب من گوهری درنشان339
می در نظر او، زر گداخته ای است که در جان آدمی می ریزد و آنرا به آتش می کشد، حرارتی که شراب در جسم آدمی ایجاد می کند، زر مذاب و گداخته ای است که درون آدمی را می سوزاند و در خود حل می نماید.
بیا ساقی آن زر بگداخته که گوگرد سرخ است از او ساخته340
خاصیت شهد و شیر، نرمی و لطافت آن است و می نیز به اعتبار همین نرمی به شهد و شیر مانند شده است.
بیا ساقی از خم دهقان پیر می در قدح ریز چون شهد وشیر341
تصاویر ارائه شده توسط نظمامی از می نیست، بلکه ظرف باده و جام شراب نیز از جایگاه ویژه ای در شعر او برخوردارند. و تصاویری بسیار زیبا از آن ارائه می شود. خم باده به اعتبار تیرگی و کدر بودن آن از نظر وی خاک ظلمات رنگی است که در آن آب حیات وجود دارد. و اشاره به سفر اسکندر به ظلمات دارد که در آن به جستجو ی آب حیات پرداخته است.
بیا ساقی آن خاک ظلمات رنگ بجوی و بیار آب حیوان به چنگ342
و در تصویری دیگر، جام می را جام آتش سرشت نامیده که باده در آن به منزله آب جوی بهشت است. شاعر به زیبایی با آوردن دو ضد که آب و آتش است، اختلاف جام باده و می را به خواننده می نمایاند.
بیا ساقی آن آبجوی بهشت در افکن بدان جام آتش سرشت 343
در قدیم، تعدادی از جامهای می را به شکل کشتی می ساخته اند و به همین اعتبار، کشتی را استعاره برای جام قرار داده اند.
مگر زان می آباد کشتی شوم و گرغرقه گردم بهشتی شوم344
در تصویری زیبا و ابتکاری ، جام را به منزله انسانی فرض کرده که تماس لب معشوق با آن، گویی حلقه ای است که در گوش ام فرو رفته است.
به نوشین لب آن جام را نوش کرد زلب جام راحلقه در گوش کرد345
آفتاب
آفتاب، اصلاً به معنی نور خورشید است و توسعاً به معنی مهروخور است. 346و ‹‹ آفتاب ( از آف،مهر،خور،تاب،فروغ،نور) ،نور شمس،خورشید، مقابل سایه، توسعاً بزرگترین کوکب آسمان که هر صبح طالع شود و روی زمین روشن کند و شبانگاه فرو شود…. وشعرا از آن به صدها نام تعبیر کرده اند،از قبیل شاه انجم، آبله روز، خروخاور، همسایه مسیح و …››347
تمایل شاعران به آفرینش تصویرها و کشف و ترسیم پندارها و تصورات خود، باعث آن گردیده است که همواره از عناصر طبیعت بهره گرفته و برای اوج تصاویر خود از عناصر طبیعی اعم از نبات و حیوان و اشیاء بهره جویند و با نسبت دادن ویژگی این عناصر به بهترین نحو در تفهیم مفاهیم و مضامین خود بکوشند. از جمله این مواهب طبیعی، آفتاب است که در نظر شاعران و نویسندگان مظهر روشنی و فروغ و گرمی است و از آن به گوی آتشین تعبیر شده است که زندگی و طراوت و گرمی را برای همگان به ارمغان می آورد.
در اشعار نظامی مکرر از دو کلمه آفتاب و خورشید برای بین مضامین مورد استفاده شده است. خورشید مظهر آشکار شدن حقیقت و کشف رموز و ناشناخته هاست. موردی که بصورت مکرر و متعدد در اسکندرنامه به آن برخورد می نماییم، بکار بردن خورشید یا آفتاب برای معرفی و توصیف قهرمانان داستان، پادشاهان و یا ممدوحان نظامی است .
برون شد دگر باره چون آفتاب که آرد به خونریزی شب شتاب348
به نظر شاعر، همانگونه که خورشید با طلوع خود، گویی شتاب در ریختن خون شب دارد، اسکندر نیز گویی آفتاب است که برای از بین بردن تیرگیها ظهور کرده است. و نیز اسکندر به دریایی مانند شده که دیگران از لحاظ کوچکی به مانند حوی آبی در کنار آن هستند و البته همجواری حقیران در کنار بزرگان دلیل بر حقارت و کوچکی آنان نیست.
سکندر محیطی است و من جوی آب منه تهمت سایه بر آفتاب349
که این تعبیر مکدر و در صفحات 98 و 188 اقبالنامهو صفحه 178 و 354 شرفنامه نیز بدان اشاره شده است آفتاب از نظر نظامی، پدیده ای است که قابلیت نفوذ به همه مکانها را دارد و مشرق را جلوه گاه او مغرب را پایینگه و محل افول او تعبیر نموده است.
زپایینگه آفتاب بلند سوی جلوه گاهش رساند کمند350
صرف نظر از مضامین و معانی تکراری ، در بین اشعار او و به تعابیری لطیف و نو، که اکثراً در قالب استعاره ذکر شده، برخورد می کنیم که باعث لطافت شعر او شده و ذهن آدمی را در کندو کاو پیدا کردن ارتباط و معنی آن تا لحظاتی درگیر خود می کند. در نظر نظامی، خورشید، خاتونی یغمائی و ثروتمنداست که خلخالی از زر به پای او بسته شده و با حرکت پا، به جلوه گری و دلربائی می پردازد.
چو خاتون یغما به خلخال زر زخرگاه خلخ بر آورد سر351
در تعبیر استعاری دیگر، خورشید ترنج روی شسته و درخشانی است که همانند گلهای باغ سر از گوشه ای بیرون آورده و ظهور می کند. این مضمون اشاره به طلوع خورشید است که وجه شبه آن با ترنج رنگ نارنجی و طلائی آن است.
دگر روز کاین روی شسته ترنج چو ریحانیان سر برون زد زکنج352
از افتخارات طاووس رنگارنگی پرهای آن است که باعث آن می گردد با تبخیر به اطراف بخرامد و به جلوه گری بپردازد. از نظر شاعر، آفتاب نیز به لحاظ رنگین بودن آن به طاووسی تشبیه شده که از طرف مشرق به آرامی می خرامد و سحرگاه از طاق فیروزه رنگ آسمان، سر بیرون می آورد و خود را به جهانیان می نمایاند.
سحرگه که طاووس مشرق خرام برون زد سر از طاق فیروزه فام353
سرکشیدن آفتاب به اطراف و اکناف، باعث تشبیه آن به دریوزه ای شده است که به گدایی، همه جا سر می کشد و از همگان طلب کمک می نماید.
چو از ران خود خورد باید کباب چه گردم به دریوزه چون آفتاب 354
از ویژگی های بارز و عمومی خورشید افروختگی و تابندگی است که بصورت مکرر در اشعار نظامی استفاده شده است. و اغلب تشبیهات محسوس به محسوس است.
سحرگه که سربر گرفتم زخواب برافروختم چهره چون آفتاب 355
نمونه این مضمون در صفحات226 ، 465 ، 416 شرفنامه و صفحات 150 ، 43 و 97 اقبالنامه دیده می شود. به طور کلی می توان تعبیر نظامی را از آفتاب ،نظیر و همسان با دیگر شاعرانی که به روال معمول شعر می سرایند دانست. اما به ندرت می توانیم به نمونه هایی که تحسین خواننده را بر انگیزد نیز اشاره کرد. البته ساده سرایی نظامی، شاید اثری از وضعیت حاکم بر روزگار و ساده پسندیدن طبع قشر مردم آن زمان باشد.
مانند کردن خورشید به چراغ، گوهر، رخ، شمع، کلوچه و …همه و همه از جمله تشبیهات محسوس به محسوس است که می توان به وفور در آثار او و شاعران دیگر، به آن برخورد نمود، البته در خصوص این موضوع تعبیراتی ابتکاری و بدیع نیز در اسکندر نامه آمده است که به تعدادی از آنها اشاره می گردد از جمله تشبیه خورشید به سپیداستخوانی است که فلک آنرا از دست همای بیرون می آورد. که تعبیری بسیار زیبا از ناپدید شدن و غروب خورشید در آسمان دارد.
چو این سبز طاووس جلوه نمای سپید استخوانی رود از همای356
و در بیتی دیگر خورشید را استعاره از سای سحر خیزی گرفه است که سحرگاهان می سرخرنگ را که همان اشعه های زرین و طلایی خورشید هستند، به روی خاک می افشاند و آنرا از تلالو و درخشش سرخرنگ مملو می سازد.
دگر روز کاین ساقی صبح خیز زمی کرد بر خاک یاقوت ریز357
و نیز خورشید را به مثابه قفلی دانسه که دارای کلید زرین است و به واسطه آن از تا ریکی گوهر بیرون می آورد.
نبینی کز این قفل زرین کلید به تاریکی آرند جوهر پدید358
از تشبیهات دیگری که مورد استفاده قرار گرفته مانند کردن اشعه های طلایی خورشید به ریحان زرد است. شاعر زمین را مانند سفالی خاکی، کدر و تیره دانسته که تابیدن اشعه های زرد و طلایی خورشید آنرا گویی به گلهای زرد آراسته است.
بیا راست این برکه لاجورد سفال زمین را به ریحان زرد359
تعدادی از تعابیر کنایی که نظامی در اشعارش آورده است بسیار پیش پا افتاده و معمولی است ، مانند خورشید را زیر گل پوشانیدن برای تصویر حقیقیت بسیار واضحی را پوشاندن.
برآشفت نوشابه زان شیردل که پوشید خورشید را زیر گل360
و یا عبارت خط بر آفتاب قلم راندن برای تصویر موی در صورت جوان پیدا شدن که آفتاب،استعاره از چهره و رخ است.
چو خطش قمل راند بر آفتاب یکی جدول انگیخت از مشک ناب361
از نکات مهمی که در ذکر داستانهای اسکندر نامه باید به آن اشاره نمود، آن است که هر سفر یا نبردی در این داستان با بر آمدن خورشید آغاز می شود و با فرورفتن آن به پایان می رسد. اشعاری که نظامی در وصف طلوع و غروب خورشید بکار می رود از لحاظ تصویر سازی بسیار جالب و خواندنی است.
دهل زن چو زد بر دهل داغ چرم هوای شب سرد را کرد گرم
فرو ماند زاغ سیه ناامید به گفتن درآمد خروس سپید362
زمانی که طبل زن بر طبل خویش تازیانه های سنگین خود را وارد می کند کنایه از انتها یافتن شب و تابش اولین اشعه های طلایی خورشید، آنجاست که هوا رو به گرمی گذاشته و زاغ سیه که استعاره از شب است، ناامید می شود و خروس سپید که نوید دهنده روشنایی و صبح است به صدا در می آید.
و در این بیت :
شب از ناف خود عطر سایی گشاد جهان زیور روشنایی نهاد363
که اشاره به فرا رسیدن شب دارد و با آمدن شب جهان، زیور نور و روشنایی خود را به کناری می نهد. که مصراع اول تلمیحی به بوجود آمدن مشک که ماده سیاه و خوشبویی است از ناف آهو دارد و همچنین به عطر آگین بودن شب اشاره دارد.
چو یاقوت خورشید را دزد برد به یاقوت جشن جهان پی فشرد
به دزدی گرفتند مهتاب را که او برد از آن جوهر آن تاب را364
ابیات یاد شده تعبیر بسیار زیبایی از غروب خورشید است و شاعر به زیبایی به استدلال در این باره می پردادز و با آوردن تشبیه تصویری ناب و ابتکاری در این مورد ارائه می دهد . خورشید به یاقوتی مانند شده است که به لحا ظ ارزش بالای آن توسط دزدان ربوده می شود و چون جهان در تاریکی فرو رفته در جستن آن پافشاری میکند، ومهتاب را به جرم دزدی آن یاقوت دستگیر می کنند و او را مقصر در ربودن آن می دانند.
یا
که چون آتش روز روشن گذشت پر از دود شد گنبد تیز گشت
شب از ماه بربست پیرایه ای شگفتن بود نور در سایه ای
خورشید در این ابیات به آتش روز روشن تعبیر شده و دود را به لحاظ سیاهی رنگ ان نشانه ای از فرا رسیدن شب می داند. هنگامیکه خورشید روشنایی بخش از دیدها پنهان شد و گنبد دوار را سیاهی در برگرفت ، شب به لحاظ مخفی شدن نورخورشید، زیوری از ماه برخود بست و این باعث بسی شگفتی است که نوری در سایه ای وجود داشته باشد. آوردن دو ضد در مصراع آخر به زیبایی کلام می افزاید.
ماه
از دیر باز انسان از دیدن آسمان و درک حتی اندکی از عظمت آن در شگفتی و حیرت فرو می رفته و خود را ملزم می ساخته است تا در آن غور و تعمق نماید و به کنه اسرار و شگفتیهای آن دست یابد. خداوند در قرآن کریم نیز بارها به خلق این شگفتی آفرینش اشاره کرده و آدمیان را به تکفر در آن ترغیب و تشویق نموده است.‹‹ لا الشمس ینبغی لها ان تدرک القمر و لااللیل السابق النهار و کل فی قلک سبحون››365 ‹‹ نه آفتاب را سزد که ماه را دریابد و نه شب و روز را کم آرد و عاجز و هردو در فلک فراخ می روند››366
شاعر ماهر و زبر دست کسی است که با دقت هر چه بیشتر در پدیده های پیرامون خود بنگرد و با الهام گرفتن از خصوصیات مواهب طبیعی، پندارهای درونی خود را باز گو نماید و در این زمینه شاعری به موفقیت دست می یابد که تخیل و قدرت خیال پردازی خود را تقویت نموده و از حافظه شعری خود به نحو احسن استفاده نماید.
‹‹ شاعر در هر تصویرسازی بی شک، ذهنیت و عینیت را باید مورد کشف تازه و بررسی جدید قرار دهد تا بتواند، نوآوریهای خویش را در قاب تصاویری نو ارائه کند››367
آسمان به لحاظ بلندی ورفعت خود از قداست خاصی در نزد شاعران برخوردار است. این مکان جایگاه عرشیان و فرشتگان است و اولیاء خدا قدم بر منازل آن گذاشته وطی طریق می نمایند .نظامی نیز به اتبع دیگران، برای آسمان، اهمیت ویژه ای قائل شده و تعابیری چون، طاق نیلوفری، طاق فیروزه فام، طاق آراسته، موکب پادشاه و ….برای آن بکار برده است و حتی در بیتی ممدوح خود را از نظر بلندی مقام به سپهر تشبیه نموده است.
سپهری است کاختر براو تاخته است محیطی که تاج از گهر یافته است368
از نظر شاعر پادشاه آسمانی است که ستارگان به او روی آورده اند و آسمانی است که تاج سر او را ماه تشکیل می دهد و یا در این بیت که بی قراری ممدوح خود را به آسمان تشبیه نموده است که دائم در حال چرخش و حرکت است و دمی آسوده نمی نشیند.
گلر موکب شاه بود آسمان که ناسود بر جای خود یک زمان369
اما آسمان ،همواره مورد شستایش و احترام واقع نمی شود، چرا که ویژگی آن به لحاظ گردندگی و ناپایدار بودن، منشا پیدایش حوادث ناخوشایندی است که می تواند زندگیها را در هم پیچیده و نابود سازد. چنانکه در بیتی شاعر فلک را به شتری تشبیه نموده که سبکبار است و به واسطه همین سبکباری هر لحظه بازی و حادثه ای نور را بوجود می آورد.
فلک ناقه را زان سبک رو کند که هر روز و شب بازیی نو کند370
و برای تصویر بی وفائی و متعهد به عهد نبودن نبودن افراد آنانرا به فلک تشبیه می نماید که با وجود بستن عهد ظاهری، سرانجام آنانرا به زمین می زند.
فلک وار با هر که بندد کمر بر آب افکند چون زمینش سپر 371
از ویژگی های فلک گردندگی و چرخش است و همین خصوصیت باعث ناپایداری و تغییر مداوم در اوضاع جهان می شود. لذا در بیت زیر به زیبائی حرکت دائم و بی قراری ممدوح خود را به فلک تشبیه نموده و وجه شبه را عدم سکون هر دو دانسته است.
فلک وار می شد سری پر شکوه گهی سوی صحرا ،گهی سوی کوه372
نظامی بارهای به تغییر رنگ آسمان در اوقات مختلف شبانه روز اشاره میکند و با بهره گیری از بهترین واژه هاو تعابیر، تصاویری ناب و شگفت ارائه می دهد، رنگهایی نظیر لاجوردی، فیروزه ای،نیلوفری و سبز ار جمله رنگهایی هستند که مکدر برای توصیف آسمان بکار رفته است. چنانچه در این بیت به رنگ نیلوفری آسمان اشاره می کند.
چنان بستی آن طاق نیلوفری که اندیشه را نیست زو برتری373
و در بیتی دیگر به زیبایی کافور را که دارای رنگ سفید است مظهر نور و روشنایی قرار داده و آنرا مقابل مشک که سیاهرنگ است می گذارد و تعبیر شب را برای او بکار می برد و رفتن خورشید را با تعبیری کنایی به زدن قفل فیروزه ای به در گنج تشبیه می نماید و ترازویی را که تاکنون کافور وزن می کرده ،با فرا رسیدن شب، مشک اندازه می گیرد.
چو شب قفل پیروزه بر زد به گنج ترازوی کافور شد مشک سنج374
و یا از نیل که ماده ای سیاه رنگ و کبود است برای نشان دادن شب استفاده کرده و زدن جامه فلک را در رنگ نیلی، برای فرا رسیدن شب تعبیر می نماید.
دگر شب که شب تخت بر پیل زد زمین چون فلک جامه در نیل زد375
در قسمتی از روز، رنگ آسمان به سبز می گراید و شاعر به اعتبار همین آنرا به سبز طاووسی جلوه نمای تشبیه می نماید.
چو این سبز طاووس جلوه نمای سپید استخوانی ربود از همای376
و به اعتبار همین رنگ سبز و نیز به لحاظ چرخش و حرکت آسمان آنرا به اسبی تشبیه نموده که ظاهری زیبا و دلفریب همچون عروس دارد. اما در باطن اژدهایی است که همه را در کام خود فرو می برد بنابراین انسان را ا ز دل بستن بر آن، بر حذر می دارد.
منه دل بر این سبز خنگ شموس که همت اژدهایی به رخ چون عروس377
نظامی برای تصویر طلوع خورشید، به رنگ آسمان در این زمان و نیز رنگ خورشید توجه می کند و با تشبیه خورشید به گل سرخ ذهنیت خواننده را به بهترین نحو به سوی رنگها منعطف می سازد و طاق نیلوفری را استعاره از آسمان بکار می برد.
سحرگه که آمد به نیک اختری گل سرخ برطاق نیلوفری378
و همچنین در بیتی دیگر رنگ آسمان را در هنگام طلوع و غروب خورشید که به قرمز می گراید، به طشتی از خون تشبیخه می کند که نقطه مقابل زمین قرار گرفته است.
فلک در بلندی،زمین در مغاک یکی طشت خون شد یکی طشت خاک379
وجه شبه در هر دو قرمزی است که به صورت محسوس و ساده بکار رفته است. شاعر سعی می کند برای بعضی از تصویر گری های خود دلیل و جهت آورده و مجال سرزنش و اشکال تراشی به طبع نقاد خواننده ندهد.
لذا در تعبیر زیبایی رنگ لاجوردی آسمان را از آن می داند که فلک جامه خز همیشه به تن می کند و جامه خود را در رنگ لاجوردی رنگ آمیزی می کند.
فلکها که چون لاجوردی خزند همه جامه لاجوردی زرند380
نظامی صرف نظر از بکار بردن مضامین تکراری به ابداعات تازه ای نیز دست می زند، چنانکه برای تصویر کار محال به کنایه از عبارت ‹‹ آسمان را به ابرو پوشانیدن›› استفاده می کند .
اگر پیکر توست چندین مکوش به ابروی خویش آسمان را مپوش381
آنچه در پایان این بحث ذکر آن لازم به نظر می رسد آن است که شاعر برای تصویر آفرینی های خود از آنچه در اطراف او بوده و نیز با تقلید از گذشتگان، سعی در خلق مضامین جذاب و دلپسند داشته است که جدا از تعدادی ابیات متداول و عامه پسند، مضامین نو وابتکاری او جذابیتی خاص به اشعارش بخشیده است.
منابع و ماخذ
1- لباب الاالباب،محمد عوضی بخارایی، ج2
2- لیلی و مجنون نظامی گنجه ای
3- اقبالنامه
4- شرفنامه
5- شاعران بزرگ ایران،عبدالرفیع حقیقت
6- تحلیل آثار نظامی گنجوی، کامل احمد نژاد
7- فن بیان در آفرینش خیال، بهروز ثروتیان
8- تاریخ ادبیات د رایران، دکتر صفا، ج2
9- تصویر آفرینی در شاهنامه، منصور رستگاری فسائی
10- فرهنگ نوادر و لغات و ترکیبات و تعبیرات عطار نیشابوری، رضا اشرف زاده
11- لغت نامه دهخدا ، جلد اول
12- صور خیال در شعر فارسی، شفیعی کدکنی
13- متون بلاغت وصناعات ادبی،جلال الدین همائی
14- زیباشناسی سخن پارسی،بیان،میرجلال الدین کزازی
15- صو رخیال در شعر فارسی- شفیعی کدکنی
16- نقدالشعر، قدامه بن جعفر به نقل از بدوی طبانه در البیان
17- آرمان شهر زیبایی،سعید حمیدیان، جلد اول
18- چشمه روشن، غلامحسین یوسفی
19- مجموعه مقالات کنگره بین المللی نهمین سده تولد حکیم نظامی،مقاله گلایه ای از اقبالنامه نظامی منصور ثروت، چاپ اول
20- تاریخ تکوین علوم بلاغی، دکتر اکبر شعبانی
21- جواهر البلاغه فی المعانی و البیان و البدیع، السید مرحوم احمد هاشمی بیروت
22- مختصر المعانی، مسعودبن عمر سعد تفتازانی
23- معیار البلاغه و معالم البلاغه، استاد محمد خلیل رجائی
24- معانی و بیان ،جلیل تجلیل
1 لباب الاالباب،محمد عوضی بخارایی، ج2،ص396)
2 (لیلی و مجنون نظامی گنجه ای بند 9 ،بیت 60)
3 (اقبالنامه،ص24)
4 (شرفنامه، ص25)
5 (ر.ک،تاریخ ادبیات در ایران دکتر ذبیح الله صفا،ج2،ص 801
6 (شاعران بزرگ ایران،عبدالرفیع حقیقت ،ص 235)
7 (تحلیل آثار نظامی گنجوی، کامل احمد نژاد ،ص 14)
8 (شرفنامه ص 44)
9 (تحلیل آثار نظامی گنجوی، کامل احمد نژاد ، ص 14)
10 (ر.ک. فن بیان در آفرینش خیال، بهروز ثروتیان، ص 43 – 42)
11 (تاریخ ادبیات د رایران، دکتر صفا، ج2، ص 343)
12 تاریخ ادبیات در ایران ،دکتر صفا، ج2،ص 808
13 ر.ک.سوره مبارکه کهف آیات 98 – 83)
14 ر.ک. مقاله ذوالقرنین و اسکندر یا اسکندر ذوالقرنین،عباس ماهیار،مجله دانشکده ادبیات وعلوم انسانی دانشگاه مشهد.
15 (ج2، ص 497)
16 (ج 5 و 6 ص 765)
17 (ج 21، ص 165)
18 (ج 13، ص 398)
19 کشف الاسرار ،میبدی ،ج5،ص 735
20 (ر.ک. تفسیر سورآبادی به نقل از مصق قرآن مجید و تفسیر کبیر )
21 اسکندر و ادبیات ایران و شخصیت مذهبی اسکندر، سید حسن صفوی،ج1 ص 245
22 ر.ک. ایران باستان ص 1700
23 تجلی رمز و روایت در شهر عطار نیشابوری ، دکتر اشرف زاده،
24 اسکندر مقدونی ،بچه تباه تاریخ ،حسین الهی، ج 1 ص 194
25 (حماسه سرایی در ایران، دکتر ذبیح الله صفا، ص 352)
26 حماسه سرایی در ایران، دکتر صفا، ص 547
27 اسکندر و اسکندر نامه ها، حسین رزمجو، نقل از یادنامه شریعتی ، ص 448
28 (شرفنامه ص 26)
29 (شرفنامه ص 26)
30 احوال و آثار و شرح مخزن الاسرار نظامی ،برات زنجانی ،ص
31 (اقبالنامه ص 292)
32 گنجینیه گنجوی، وحید دستگردی ص
33 تحلیل آثار نظامی گنجوی (نگاهی به اثار نظامی با ملاحظات تطبیقی درباره ماخذ اسلامی و باستانی اسکندرنامه ،ص 54
34 نظامی گنجه ای دکتر بهروز ثروتیان ص 102
35 اندیشه های نظامی،بهروز ثروتیان ص 260
36 اندیشه های نظامی ،بهروز ثروتیان ص 261
37 تحلیل آثار نظامی،کامل احمد نژاد ص 187
38 (اقبالنامه ص 166)
39 آرمان شهر زیبایی،سعید حمیدیان، جلد اول ،ص 12
40 چشمه روشن، غلامحسین یوسفی ، ص 172
41 مجموعه مقالات کنگره بین المللی نهمین سده تولد حکیم نظامی،مقاله گلایه ای از اقبالنامه نظامی منصور ثروت، چاپ اول ص 320
42 اندیشه های نظامی بهروز ثروتیان ص 38
43 تاریخ تکوین علوم بلاغی، دکتر اکبر شعبانی ص 177
44 جواهر البلاغه فی المعانی و البیان و البدیع، السید مرحوم احمد هاشمی بیروت،
45 مختصر المعانی، مسعودبن عمر سعد تفتازانی ، ص 273
46 ر.ک. معیار البلاغه ص 4 و معالم البلاغه، استاد محمد خلیل رجائی ص 239
47 فرهنگ فارسی محمد معین، ذیل واژه بلاغت
48 بیان در شعر فارسی ، بهروز ثروتیان ص 23
49 فن بیان ، بهروز ثروتیان ص 69
50 معانی و بیان ،جلیل تجلیل ص 45
51 متون بلاغت وصناعات ادبی،جلال الدین همائی ص 4
52 زیباشناسی سخن پارسی،بیان،میرجلال الدین کزازی ص 23
53 معانی و بیان محمدعلی مقدم،رضا اشرف زاده، ص 85
54 بیان در شعر فارسی،بهروز ثروتیان ص 17
55 البدیع ،عبدالله بن معتزص 3
56 محمد خلق الله کلمه الاداب 2/1944 ، ص 24
57 صور خیال در شعر فارسی، شفیعی کدکنی ،ص 15
58 تصویر آخرین در شاهنامه، منصور رستگار فسائی ص 13
59 طراز سخن در معانی و بیان محمدعلی صادقیان ص 13
60 الحیوان – جاخط ،ج 3، ص 131
61 ر.ک. کلیات زیبایی شناسی، کروچه ، ص 211
62 صور والباب در شعرامروز ایران، اسماعیل نوری علاء ، ص 19
63 فرهنگ فارسی معین، ذیل واژه خیال
64 ر.ک. احصاء العلوم، فارابی ص 68
65 فن شعر،عبدالحسین زرین کوب
66 هنر شاعری،فتح الله مجتبائی ،ص 42
67 دیوان سنائی،چاپ مدرس ص 460
68 کشاف اصطلاحات الفنون،تهانری،ج 1 ، ص 452
69 تذکره مرات الخیال ،ص 12
70 فی النقد الادبی، شوقی صفت، ص 173
71 العمده، ابن رشیق ، ج 1 ص 287
72 زیباشناسی سخن پارسی ،بیان، میر جلال الدین کزاری ، ص 31
73 ر.ک. نامه باستان ،میرجلال الدین کزازی، ج 1 ص 12 و 11
74 ابدع البدایع، شمس العلماء گرگانی ، ص 127
75 فن خطا به ، ص 206
76 ر.ک. بیان و شعر فارسی ،ص 29
77 ر.ک. فن الشعر،ابن سینا ،ص 170
78 جام جهان بین، مقاله خصیصه شاهکارها، ص 59
79 ر.ک. البیان بدوی طبانه، ص 47
80 ر.ک. شعر العجم،نعمانی ،ج 1 ، ص 239
81 اسکندر ادبیات ایران،صفوی ،ص 94
82 (شرفنامه ،ص 417 )
83 (شرفنامه، ص 443)
84 (شرفنامه ، ص 202)
85 (اقبالنامه ص 160)
86 معانی و بیان،دکتر علوی مقدم ص 97
87 (شرفنامه ص 364)
88 (شرفنامه ص 58)
89 (شرفنامه ص 352)
90 (شرفنامه ص 282)
91 (شرفنامه ص 416)
92 (شرفنامه ، 67)
93 (شرفنامه ، ص 408)
94 (اقبالنامه ، ص 17)
95 (شرفنامه ، 394)
96 (اقبالنامه ،ص 198)
97 (شرفنامه ص 42)
98 (شرفنامه ص 213)
99 (شرفنامه ص 248)
100 (شرفنامه ص 218)
101 (شرفنامه ص 233)
102 (شرفنامه ص 367)
103 (شرفنامه ص 367)
104 (شرفنامه ص 427)
105 (شرفنامه ص 131)
106 (اقبالنامه ص 173)
107 (شرفنامه ص 67)
108 صور خیال در شعر فارسی، شفیعی کدکنی ص 118
109 رساله بیان بدیع،ابوطالی فندرسکی ، ص 49
110 ترجمان البلاغه، محمدبن عمررادویانی ، ص
111 بیان، سیروس شمیا، ص 142
112 (شرفنامه ص 350)
113 (شرفنامه ص 357)
114 (شرفنامه ص )
115 (شرفنامه ص 84)
116 (شرفنامه ص 115)
117 (شرفنامه ص 204)
118 (اقبالنامه ص 12)
119 (شرفنامه ص 95)
120 (اقبالنامه ص 239)
121 (اقبالنامه ص 215)
122 (اقبالنامه ص 186)
123 (اقبالنامه ص 150)
124 (اقبالنامه ص 31)
125 (شرفنامه ص 120)
126 الخصایص،این جنی،ج اول ص 442 / الجامع الکبیر، ابن اثیر ص 30
127 (شرفنامه ص 202)
128 (شرفنامه ص 393)
129 (شرفنامه ص 170)
130 (شرفنامه ص 241)
131 (شرفنامه ص 256)
132 (اقبالنامه ص 172)
133 (شرفنامه ص 273)
134 (شرفنامه ص 354)
135 رساله بیان بدیع، میرزا ابوطالب فندرسکی ،ص 66
136 صو رخیال در شعر فارسی- شفیعی کدکنی ص 141
137 نقدالشعر، قدامه بن جعفر به نقل از بدوی طبانه در البیان ص 62
138 (شرفنامه ص 308)
139 (شرفنامه 310)
140 (شرفنامه 388)
141 (شرفنامه ص )
142 (شرفنامه 459)
143 (شرفنامه 474)
144 (شرفنامه 519)
145 (شرفنامه 396)
146 (اقبالنامه 109)
147 (اقبالنامه 192)
148 (اقبالنامه 51)
149 ر.ک. الفنن و مذاهبه الشعر العربی ،شوقی صیف ص 141
150 ر.ک. البلاغه تطور و تاریخ ، شوقی ضیف ص 130
151 (شرفنامه 97)
152 (شرفنامه 181)
153 (شرفنامه 100)
154 (شرفنامه 126)
155 (شرفنامه 247)
156 (شرفنامه 267)
157 (اقبالنامه 213)
158 (اقبالنامه 145)
159 (اقبالنامه 165)
160 (شرفنامه 483)
161 (ش 1494)
162 (شرفنامه 460)
163 (شرفنامه 183)
164 (شرفنامه 378)
165 (شرفنامه 494)
166 (شرفنامه 491)
167 (شرفنامه 413)
168 (اقبالنامه 75)
169 (ش 244)
170 (ش 166)
171 (اقبالنامه 114)
172 (شرفنامه 201)
173 (اقبالنامه 114)
174 (شرفنامه 101)
175 (شرفنامه 299 )
176 ( ش 119)
177 (شرفنامه 413)
178 (شرفنامه 354)
179 (شرفنامه 208 )
180 (اقبالنامه 155)
181 (ش 342)
182 (اقبالنامه 175)
183 (شرفنامه 424)
184 (شرفنامه 411)
185 (شرفنامه 183 )
186 (ش 272)
187 (اقبالنامه 121)
188 (شرفنامه 261)
189 (اقبالنامه 238)
190 (شرفنامه 197)
191 (اقبالنامه 270)
192 (اقبالنامه 291)
193 (اقبالنامه 6 )
194 (شرفنامه 392)
195 (شرفنامه 295)
196 (شرفنامه 384)
197 (شرفنامه 507)
198 (اقبالنامه 80)
199 (شرفنامه 170)
200 (شرفنامه 28)
201 (اقبالنامه 232)
202 (شرفنامه 321)
203 (اقبالنامه 193)
204 (اقبالنامه 253)
205 (شرفنامه 178)
206 (شرفنامه 178)
207 (اقبالنامه 159)
208 (شرفنامه 448)
209 (شرفنامه 437)
210 (شرفنامه 200 )
211 (شرفنامه 371)
212 (شرفنامه 447)
213 (شرفنامه 149)
214 (شرفنامه 119)
215 (اقبالنامه 217)
216 (شرفنامه 430)
217 (شرفنامه 417)
218 (ش 189)
219 (شرفنامه 96)
220 (شرنامه 452)
221 (شرفنامه 449)
222 (شرفنامه 449)
223 (ش 125)
224 (شرفنامه 121)
225 (ش 521)
226 (افبالنامه 139)
227 (اقبالنامه 35)
228 (شرفنامه 257)
229 (شرفنامه 128)
230 (اقبالنامه 99)
231 (شرفنامه 236)
232 (شرفنامه 483)
233 (شرفنامه 220)
234 (شرفنامه 319)
235 (ش 58)
236 (شرفنامه 89)
237 (شرفنامه 500)
238 (شرفنامه 28)
239 (اقبالنامه 65)
240 (شرفنامه 234)
241 (شرفنامه 439)
242 (شرفنامه 437)
243 (شرفنامه 495)
244 (شزفنامه 464)
245 (شرفنامه 295)
246 (ش 154)
247 (اقبالنامه 210)
248 (شرفنامه 406)
249 (اقبالنامه 156)
250 (شرفنامه 112)
251 (شرفنامه 123)
252 (اقبالنامه 55)
253 (اقبالنامه 129)
254 (شرفنامه 133)
256 (شرفنامه 424)
257 (شرفنامه 18)
258 (شرفنامه 24)
259 (شرفنامه 221)
260 (اقبالنامه 124)
261 (شرفنامه 42)
262 (شرفنامه 454)
263 (ش 158)
264 (شرفنامه 218)
265 (شرفنامه 339)
266 (اقبالنامه 24)
267 (اقبالنامه 9)
268 (شرفنامه 79)
269 (شرفنامه 489)
270 (شرفنامه 246)
271 (شرفنامه 110)
272 (شرنامه 110)
273 (اقبالنامه 206 )
274 (شرفنامه 256)
275 (شرفنامه 360 )
276 (شرفنامه 138)
277 (شرفنامه 462)
278 (شرفنامه 117)
279 (شرفنامه 353)
280 (شرفنامه 61)
281 (اقبالنامه 28)
282 (شرفنامه 362)
283 (شرفنامه 260)
284 (شرفنامه 110)
285 (اقبالنامه 19)
286 (ش 466)
287 (ش 516 )
288 (ش 416)
289 (ش 285)
290 (ش284)
291 (شرفنامه 427)
292 (اقبالنامه 149)
293 (ش 438)
294 (ش 258)
295 (اقبالنامه 45)
296 (شرفنامه 162)
297 (شرفنامه 308)
298 (شرفنامه 69)
299 (شرفنامه 226)
300 (شرفنامه 361)
301 (شرفنامه 188)
302 (شرفنامه 120)
303 (شرفنامه 304)
304 (اقبالنامه 145)
305 اقبالنامه 145)
306 (شرفنامه 42)
307 (شرفنامه 204)
308 (اقبالنامه 106)
309 (شرفنامه 328)
310 (شرفنامه 368)
311 (ش 360)
312 (ش 461)
313 (شرفنامه 360)
314 (شرفنامه 360)
315 صور خیال در شعر فارسی، شفیعی کدکنی ص 271
316 (شرفنامه 475)
317 (شرفنامه 110)
318 (شرفنامه 475)
319 (شرفنامه 201)
320 (شرفنامه 95)
321 (اقبالنامه 169)
322 (ش 112)
323 (ش221)
324 (ش 287)
325 (ش 132)
326 (شرفنامه 120)
327 (شرفنامه 464)
328 (شرفنامه 442)
329 (شرفنامه 38)
330 تاریخ ادبیات در ایران، ذبیح الله صفا، ص 324
331 (شرفنامه 418)
332 (ش 474)
333 (ش 300)
334 (اقبالنامه 263)
335 (ش 224)
336 (ش 436)
337 (ش 150)
338 (ش 150)
339 (ش 478)
340 (ش451)
341 (ش 518)
342 (ش 507)
343 (ش 245)
344 (ش 84)
345 (ش 486)
346 فرهنگ نوادر و لغات و ترکیبات و تعبیرات عطار نیشابوری، رضا اشرف زاده ص 25
347 لغت نامه دهخدا ، جلد اول ، ص 165
348 (ش 121)
349 (ش 285)
350 (ش 376)
351 (ش 370)
352 (ش 205)
353 (ش 415)
354 (ش 45)
355 (اقبالنامه ص 150)
356 ( ش 339)
357 (ش 441)
358 (ش 508)
359 (ش 339)
360 (ش 286)
361 (ش 92)
362 (اقبالنامه 76)
363 (ش 98)
364 (ش 207)
365 قرآن کریم ،یس، آیه 40
366 تفسیر کشف الاسرار، ج 8، ص 222
367 تصویر آفرینی در شاهنامه، منصور رستگاری فسائی ، ص 21
368 (ش ص 524)
369 (ش 345)
370 (ش 263)
371 (ش 60)
372 (ش 143)
373 (ش 4)
374 (ش 465)
375 (اقبالنامه 234)
376 (ش 339)
377 (ش 436)
378 (ش118)
379 (ش 168)
380 (ش 133)
381 (ش 287)
—————
————————————————————
—————
————————————————————
117