معنی کلمه ولایت :
واژه ولایت ریشه در کلمه (ولی) دارد و آن به معنی قرار گرفتن چیزی در کنار یکدیگر بودن بدون فاصله، همراه با پیوند و ارتباط. از این رهگذر آندو می تواند هر دو مادی یا بالعکس و یا متفاوت باشند چنانچه آن پیوند می تواند ارزشی و حسنه باشد و می تواند ضد ارزش باشد از این رو ولایت دارای کاربردهائی نظیر قرب و نزدیکی، حب و دوستی و نصر و یاری و گاهی متابعت و پیروی می باشد که همه آنها جلوه هایی از آن مفهوم اصلی اند یکی از معانی معروف این واژه بویژه در معارف دینی تدبیر امور دیگران و داشتن اختیارات لازم در راستای موفقیت بیشتر در اداره زندگی افراد تحت امر می باشد نظیر ولایت پدر و ولایت پیامبر ( و امام ( و ولایت فقیه که مفهوم دقیق آن داشتن اختیارات و حق تصرفات لازم برای ایفاء مسئولیت و رسالت اجرای مقررات و فرامین حکومتی اسلام است. در غیر این صورت نظام دین بلکه زیست بشری مختل می گردد زیرا بشر بدون داشتن تشکیلات حکومتی و مدیریت کلان دولتی نمی تواند به زیست خویش ادامه دهد و حاکمیت نیازمند به اختیارات و حق ویژه اولویت در تصرف در راستای حکومت است و در اسلام چنین حقی از سوی مالک جهان و انسان به واجدین شرائط امامت و رهبری و هدایت در چهار چوب وحی واگذار گردیده و از آن بعنوان اولویت در تصرف و ولایت یاد گردیده.استاد شهید مطهری در این باره چنین فرموده اند:ولاء، وَلایت (به فتح واو)، وِلایت (به کسر واو)، ولی، مولی، اولی و امثال اینها همه از ماده "ولی ـ و، ل، ی" اشتقاق یافته اند. این واژه از پراستعمال ترین واژه های قرآن کریم است که به صورتهای مختلفی به کار رفته است. می گویند در 124 مورد به صورت اسم و 112 مورد در قالب فعل در قرآن کریم آمده است.معنای اصلی این کلمه همچنانکه راغب در مفردات القرآن گفته است، قرار گرفتن چیزی در کنار چیز دیگر است به نحوی کهفاصله ای در کار نباشد؛ یعنی اگر دو چیز آنچنان به هم متصل باشند که هیچ چیز دیگر در میان آنها نباشد، ماده "ولی" استعمال می شود. مثلاً اگر چند نفر پهلوی هم نشسته باشند و ما بخواهیم وضع و ترتیب نشستن آنها را بیان کنیم، می گوییم: زید در صدر مجلس نشسته است. "و یَلیه عمروٌ و یَلی عمرواً بکرٌ" یعنی بلافاصله در کنار زید عمرو نشسته است و در کنار عمرو بدون هیچ فاصله ای بکر نشسته است. بهمین مناسبت طبعاً این کلمه در مورد قرب و نزدیکی به کار رفته است اعم از قرب مکانی و قرب معنوی و باز بهمین مناسبت در مورد دوستی، یاری، تصدی امر، تسلط و معانی دیگر از این قبیل استعمال شده است؛ چون در همه اینها نوعی معاشرت و اتصال وجود دارد.برای این ماده و مشتقات آن معانی بسیاری ذکر کرده اند. مثلاً برای لفظ "مولی" 27 معنی ذکر کرده اند اما بدیهی است که این لفظ برای 27 معنی جداگانه وضع نشده است، یک معنی اصلی بیشتر ندارد، در سایر موارد، به عنایت همان معنی استعمال شده است. معانی متعدد، و به تعبیر بهتر، موارد استعمال متعدد را از روی قرائن لفظی و حالی باید به دست آورد.این لفظ، هم در مورد امور مادی و جسمانی استعمال شده است و هم در مورد امور معنوی و مجرد، ولی مسلماً در ابتدا در مورد امور مادی استعمال شده است و از روی تشبیه معقول به محسوس و یا از راه تجرید معنی محسوس از خصوصیت مادی و حسی خودش، در مورد معنویات هم استعمال شده است، زیرا توجه انسان به محسوسات ـ چه از نظر یک فرد در طول عمر خودش و چه از نظر جامعه بشری در طول تاریخش قبل از تفکر او در معقولات است؛ بشر پس از درک معانی و مفاهیم حسی تدریجاً به معانی و مفاهیم معنوی رسیده است و طبعاً از همان الفاظی که در مورد مادیات به کار می برده است استفاده کرده و آنها را استخدام نموده است، همچنانکه ارباب علوم الفاظ خاصی را برای علم خود اختراع نمی کنند بلکه از الفاظ جاری عرف استفاده می کنند اما به آن الفاظ معنی و مفهوم خاصی می دهند که با مفهوم و معنی عرفی متفاوت است.برای توضیح بیشتر به کتابهای ذیل مراجعه کنید:
پرسش:
به چه دلیل کلمه مولی به معنای سرپرست است؟
پاسخ:
دلالت "مولی" در حدیث غدیر بر معنای "سرپرست و اولی به تصرف" واضح و روشن است زیرا:
الف) ماده مولی (بر وزن مفعل) به این معنا است به شهادت کتب لغت:
لغت شناسان و کتابهای برجسته و ممتاز لغت، کلمه ولایت را به معنای سرپرستی، عهدهداری امور، سلطه، استیلا، رهبری و زمامداری معنا کردهاند.
در این جا معنای این کلمه را با برخی از مشتقاتش فقط از کتابهای لغت اهل سنت برایتان نقل میکنیم:
– راغب اصفهانی مینویسد: "وِلایت یعنی، یاری کردن. و وَلایت یعنی، زمامداری و سرپرستی امور و گفته شده است که ولایت و ولایت مانند دِلالت و دَلالت است و حقیقت آن "سرپرستی" است. ولی و مولی نیز در همین معنا به کار میرود[1]".
– ابن اثیر مینویسد: "ولیّ یعنی، یاور. و هر کس امری را بر عهده گیرد، "مولی و ولیّ آن است". سپس خودش میگوید: "و از همین قبیل است حدیث "من کنت مولاه فعلی مولاه". و سخن عمر که به علی (ع) گفت: "تو مولای هر مومنی شدی" یعنی، "ولی مومنان گشتی[2]".
– صاحب صحاح اللغه مینویسد: ". هر کس سرپرستی امور کسی را به عهده گیرد ولی او است[3]".
– صاحب مقاییس مینویسد: "هر کس زمام امر دیگری را به عهده گیرد "ولیّ او است[4]".
ولایت از دیدگاه دکتر سروش:
آقای سروش به این پرسش این گونه پاسخ میدهند: "کلمه ولایت به معنی "قرب" و "نزدیکی" بی واسطه است… دو نفر که به یکدیگر محبّت دارند، ولیّ یکدیگرند وقتی که کسی در کار دیگری تصرّف بیواسطه میکند، ولیّ اوست عربها اوّلین باران بهاری را "وسمی" و بعدیها را که بیواسطه پس از آن میبارد "ولیّ" میگویند توالی هم از ریشه ولایت است پدر ولیّ فرزند است، به این معنا که بین پدر و فرزند واسطهای وجود ندارد و پدر مستقیماً در کار فرزند خود تصرّف و نظارت میکند. فرماندهی که به زیردستان خود فرماندهی مستقیم دارد، والی و ولیّ آنهاست در همه این موارد "ولایت" عبارت است از یک رابطه مستقیم بیواسطه بین دو کس یا دو نهاد یا دو جمع یا دو گروه از جنس محبّت یا ریاست یا توالی و تبعیّت یا نصرت و امثال آن"(1). z z z مطابق فارسی کلمه ولایت سرپرستی است و به کسی ولیّ و والی میگویند که سرپرستی امری را به عهده دارد(2). و معانی "قرب" و نزدیکی و "محبّت" و "ریاست" و "نصرت" یا از لوازم سرپرستی هستند و یا از مقارنات آن. این مادّه در کتب لغت و در قرآن نیز همین معنا را دارد. "اللَّه ولی الذین امنوا؛(3) خداوند سرپرست کسانی است که ایمان آوردهاند". "و آیه انما ولیّکم اللَّه و رسوله و الذین امنوا الذین…؛(4) سرپرست شما فقط خدا و رسول اوست و کسانی که ایمان آوردهاند کسانی که…". البته فقط با توجّه به لغت و ترجمه نمیشود بحث کلامی در مورد ولایت داشت بلکه آنچه مهم است این است که این سرپرستی از نظر ما مبنایی دارد و هر کسی حق ندارد که این سرپرستی را داشته باشد. مبنای این سرپرستی در مورد خداوند احاطه و حضور و آگاهی اوست و در مورد معصومین عصمت است که ترکیبی است از همین احاطه و آگاهی که خداوند به ایشان عنایت فرموده و مصونیّت از هوی و خطا و… مصونیّتی که برخاسته از علم و اختیار ایشان است. به هر حال از این احاطه و آگاهی، مصونیّت از خطا و هوی و… سرچشمه میگیرد علم به انسان و به قدر و اندازه و ارزش و برنامه او و علم به قوانین هستی و روابطی که انسان با هستی دارد و آزادی از هوی و خطا زمینهساز این سرپرستی است و اولویت نبی و مدیریت او بر این اساس بنا نهاده شده، که در آیه "النبی اولی بِکم من انفسکم" و روایت "الست اولی بکم من انفسکم" و "من کنت مولاه فهذا علی مولاه" بر همین اساس معنا میشود. او به دلیل آگاهی و احاطه و رافت و محبّتی که دارد، از خودِ من سزاوارتر است و مقدّم است از من بر خودِ من. "ولایت" اوّلاً؛ با لذّات متعلّق به خداوند است.
سوال: حضرت علاّمه طهرانی رضوان الله علیه در کتاب روح مجرد صفحه 196 بعد از اثبات ولایت جناب سید هاشم موسوی حداد رضوان الله تعالی علیه فرموده اند: فعل اولیاء خدا حجت است، در این باره سوالاتی به ذهن متبادر می گردد لطفا جواب آنها را بفرمائید.
1 ـ مقام ولایت چه نسبتی با مقام امامت دارد و آیا غیر از ائمه معصومین علیهم السّلام کسی دارای این مقام می تواند باشد؟
2ـ آیا بعد از رسیدن به این مقام ممکن است خطائی از شخص ولی سر بزند؟ و یا فعل وی با فعل امام معصوم در تعارض باشد؟
3ـ آیا این افراد که از آنها به اولیای خدا اطلاق می شود در زمان ائمه معصومین علیهم السّلام هم بوده اند و نسبت ولایت آنها با مردم و شخص امام معصوم علیه السّلام چگونه بوده است؟
جواب سوال اوّل:
مفهوم ولایت نسبت به امامت از نظر منطقی عام و خاص مطلق است. بدین معنی که لازمه امامت، تحقق ولایت است لا بالعکس. برای روشن شدن مطلب ابتداءً به تعریف و توضیح ولایت می پردازیم: در مصباح المنیر ولْیْ مانند فلس را به معنی قرب دانسته است و نیز در صحاح اللّغه گفته است کُلْ مما یَلیکَ، ای مما یقاربک و ولیّ به کسی گفته می شود که امر شخص دیگری را متکفل شود در اقرب الموارد گوید: الوَلْیُ حصول الثانی بعد الاول من غیر فصل، وَلِیَ الشّیءَ و علیه وِلایهً و وَلایَهً یعنی مستولی و مسلط بر آن شیء شد و از این باب است والی بلد. در مجمع البحرین گوید: اولی الناس بابراهیم، یعنی احقّهم به و اقربهم منه، من الوَلْی و هو القرب، نزدیک ترین افراد به ابراهیم و برحق ترین آنها نسبت به ابراهیم که این معنی از ولی یعنی قرب است. بررسی معنی لغوی ولایت در آیه شریفه که می فرماید: "انّما ولیُّکمُ اللهُ و رسُولُهُ وَ الّذینَ ءامَنُوا الّذینَ یُقیمُونَ الصَّلَوهَ وَ یُوتُونَ الزَّکَوهَ وَ هُم رَاکِعُون " "اینست و جز این نیست که صاحب اختیار شما خداست و رسول او و آن کسانی که ایمان آوردند که در حال نماز و رکوع بر فقرا انفاق می کنند" که از شیعه و سنی مصداق این آیه را امیرالمومنین علیه السّلام می دانند. بنابراین ولایت هم نسبت به پروردگار بر بنده صادق است زیرا او از رگ گردن به انسان نزدیکتر است " وَنَحنُ اقرَبُ الَیه مِن حَبلِ الوَریدِ " و نیز زمام امور حیات و ممات انسان بدست اوست، که می فرماید: " بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیءٍ " و هم نسبت به بنده بر پروردگار صادق است که: المومن ولی الله و یا در شهادت می گوئیم: اشهد انّ علیاً ولی الله. که در اینجا به معنای قرب و نزدیکی بنده است با خدا نزدیکی خاصی که هیچ شائبه ترکیب غیر در آن راه ندارد.
و لذا در لغت چنین گفته اند: الولایه حصول الشیئین بحیث لیس بینهما ما لیس منهما. ولایت یعنی بین دو چیز چنان قرب و موالفت صورت پذیرد که چیزی خارج از وجود آنان در میان نباشد. در نتیجه این قرب که لازمه وحدت است آثار شیء در ولیّ تجلی می نماید و چون عبد در مقام عبودیت به این مرتبه از قرب برسد بواسطه غلبه جنبه عِلّی در حضرت حق ذات عبد متحوّل و متغیر به آثار و ظهورات ذات پروردگار می شود و این مساله معنا و مفهوم حدیث قدسی معروف است که می فرماید: ما یتقرب الی عبد بشیء احب الیّ مما افترضته علیه فکنت سمعه الذی یسمع به و بصره الذی یبصر به و لسانه الذی ینطق به و یده الذی یاخذ به… هیچ عمل و کرداری که بنده مرا به من نزدیک کند در نزد من بهتر از تکالیف و دستورات شرعیه نمی باشد پس در صورتی که بنده من قیام به آنها کرد من گوش او می شوم و چشم و زبان و دست و… خواهم شد. در این صورت است که اعمال و گفتار و تفکر ولی خدا از کیفیت و صبغه بشری خارج شده و به صبغه الهی و جوهر ربوبی در خواهد آمد. و نیز در حدیث قدسی شریف می فرماید: عبدی اطعنی حتی اجعلک مثلی فانا اقول کن فیکون و تقول لشیء کن فیکون. بنده من فقط مرا عبادت کن و در تحت انقیاد من درآی تا ترا همانند خویش گردانم. من به چیزی چون گویم موجود شد، وجود پیدا می کند و تو نیز اگر بگوئی: باش، خواهد بود. ولایت از ناحیه عبد و از ناحیه پروردگار این حقیقت و معنای ولایت است، پس ولایت بمعنای سلطه و سیطره و هیمنه و حکومت نیست بلکه بمعنای نزدیکی و قرب است، الا اینکه این تقرب در طرفین بنده و پروردگار به دو صورت با حفظ اصل حقیقت و ریشه آن ظهور پیدا می کند.
ولایت از ناحیه عبد که همان فناء ذات عبد در ذات پروردگار است موجب استجلاب و استجذاب نفحات جمالیه و بارقه های اسماء و صفات کلیه حق بر قلب بنده است و همین ولایت از ناحیه پروردگار به معنای افاضه رشحات آثار جمال و جلال بر قلب و ضمیر بنده است و سلب اختیار و اراده او و جایگزینی اراده و مشیت خود بجای آنست، که در این صورت بنده قادر بر انجام اموری که از شئون اراده و اختیار حضرت حق است خواهد بود. ابن فارض عارف عظیم الشان مصری رضوان الله علیه در این باره می فرماید: هی النفس ان القت هواها تضاعفت قواها و اعطت فعلها کل ذَرَّهٍ اینست مقام و مرتبه نفس که اگر مخالفت هواهای او را کردی و با مشتهیات نفسانی به مبارزه و معارضه پرداختی غذای او رو به تزاید رود تا جائی که بر تمام ذرات عالم وجود هیمنه و سیطره و استیلا خواهد یافت. این مرتبه برای پیامبران الهی و حضرات معصومین علیهم السّلام و نیز برای اولیای الهی بدست خواهد آمد. و شرط زعامت و امامت و قیادت است، زیرا تا انسان از ذات و نفس خود عبور نکرده باشد و مراتب هواها و امیال نفسانی را حتی تا آخرین و عمیق ترین مراحل آن در نوردیده باشد مدرکات و امیال و بروزات و ظهورات او نمی تواند صد در صد الهی و ربوبی باشد و چه بسا آمیخته ای از هوا و نصیبی از عالم غیب باشد که این موقعیت برای اسوه و الگو قرار گرفتن مناسب نیست. بنابر این چنانچه در آیات الهی آمده است:" وَ جَعَلناهُم ائِمَّهً یَهدُونَ بِامرِنا وَ اوحَینا الَیهِم فِعلَ الخَیراتِ وَ اقامَ الصَّلَوهِ وَ ایتاءَ الزَّکوهَ وَ کانوا لَنا عابِدینَ " و ما ایشان را پیشوایانی قرار دادیم که مردم و خلائق را با امر و اراده و مشیت ما بسوی تعالی و کمال هدایت کنند (نه از سر خود و بر اساس هوا و سلیقه شخصی خود) و به آنها انجام امور خیر و به پا داشتن نماز و پرداخت زکات را وحی نمودیم و ایشان کاملا و صد در صد در مقام عبودیت و انقیاد تام برای ما بسر می بردند. بدین لحاظ اطلاق لفظ امام و ولیّ خدا در لسان قرآن نسبت به بندگان خالص خدا به کسانی گفته می شود که این مرحله از عبور و گذراندن مرتبه خواست و اراده نفس را طی کرده باشند، بنابراین اگر شخص با رعایت ضوابط شرع به نحو اتمّ و انجام ریاضات شرعیّه و سیر و سلوک الی الله و مخالفت با هواهای نفسانی و امیال دنیوی و دوری جستن از ریاستها و تفوّق طلبی و ترس و انقیاد تامّ و اطاعت کامل از دستورات اولیای الهی بتواند از مراحل مختلفه عوالم نفس عبور نموده باشد، آن شخص به مقام و مرتبه ولایت الهی خواهد رسید و ولیّ کامل پروردگار خواهد شد، زیرا تحقّق این مرتبه در وجود چنین شخصی اعتباری نبوده و جنبه تکوینی و واقعی پیدا می کند و مانند سایر اعتبارات شرعیّه که وضع و رفع آن به دست شارع است نمی باشد. چنین شخصی قابلیت احراز عنوان امام را پیدا می کند خواه از جانب الهی به این منصب رسیده باشد یا نرسیده باشد و مامور به هدایت شده باشد یا نشده باشد. در این فرض کلام او کلام امام علیه السّلام و فعل او فعل امام علیه السّلام می باشد با این تفاوت که نفس مطهر امام علیه السّلام بواسطه سعه کلی آن که تمام تعینات را در عالم وجود احصاء نموده است خداوند دو مسولیت و دو وظیفه به او محوّل کرده است: وظیفه و مسولیت اول: ارائه طریق و هدایت و ارشاد به سوی مرتبه تعالی از معرفت و کمال که همان شناخت حقیقی و شهودی ذات پروردگار است بواسطه بیان احکام و برنامه تربیت و تزکیه. وظیفه دوم امام علیه السّلام: ایصال و فعلیت بخشیدن به نفوس مستعدّه و بالقوه را به مراحل و مراتب متفاوته در سعادت و شقاوت که این مسئولیت به فعل تکوینی و ولایت تکوینی امام علیه السّلام برمی گردد، اما ولی خدا دارای یک چنین مسئولیت عظمی و عام الشمولی نمی باشد بلکه نسبت به حیطه و محدوده وظیفه اش در افراد معین قیام به این وظیفه و تکلیف می نماید و البته محدوده ارشاد و هدایت و نیز تربیت و تزکیه افراد بر حسب تشخیص نفس ولی خدا بواسطه ارتباط با مبدا اعلی موسّع و مضیّق خواهد شد.
جواب سوال دوم:
بحث خطا و اشتباه در فعل ولی خدا به کیفیت اراده و خواست او نسبت به مصالح و جریانات اطراف خویش بر می گردد. با توجه به مسائل گذشته در سوال اول دیگر زمینه این پرسش منتفی خواهد شد زیرا خطاء در انسان ناشی از عدم علم به حقیقت حادثه و واقعه در مسائل اجتماعی و شرعی و شخصی خواهد بود و در صورت انکشاف امور غیبیه و حقائق مخفیه از نفوس افراد عادی گرچه به مراتبی از علم رسیده باشند، دیگر جهل و ابهام در این امور معنی و مفهومی ندارد، بر این اساس ولی خدا نسبت به مطالب اجتماعی و دستورات تربیتی و اوامر و نواهی امکان اشتباه در او منتفی است و همینطور نسبت به مسائل احکام و مبادی شرع مقدس و اطلاع بر ملاکات احکام دارای قطع و یقین است و از این جهت بواسطه اشراب از حقیقت ولایت امام علیه السّلام هیچگونه خطا و اشتباهی در او متصور نخواهد بود، بخلاف افراد عادی از اهل علم و اجتهاد که تطرّق خطا در فتوا کاملا محتمل بلکه واقع است و از اینجاست که اصل مسلّم تخطئه در بحث کلام شیعی بوجود آمده است پس از وضوح این مطلب به این نکته اشاره می کنیم: ولیّ خدا در افعال عادی و ظاهری مانند غذا خوردن، حرکت کردن، امر و نهی به مسایل عادی و روز مره ممکن است دچار خطاء شود، زیرا بر اساس مصلحت و عنایتی که جهت حفظ حریم ولایت و امامت و احتمال تشبه و مماثلت او با امام علیه السّلام که ممکن است در برخی از افراد کم جنبه و نا آگاه بروز و ظهور کند، نفس خود را از مرتبه حضور علمی اشیاء به مرحله فعلیت آن در ذهن و فکر خارج نمی سازد و با همان ذهن و فکر عادی به انجام این امور اقدام می نماید، مثلاً در تالیف کتاب چه بسا غلط املائی و یا تاریخی و یا اعرابی و امثال آن مشاهده شود، یا در مسائلی که مربوط به تکالیف ظاهری است ممکن است در بعضی از موارد به همان تکلیف ظاهری رجوع به مدارک و مسانید اکتفا نماید در عین اینکه خود به حقیقت امر آگاه است، و این مساله با حجیت ذاتی علم منافاتی ندارد، زیرا علمی که از روی طرق ظاهریّه و مبانی عرفیّه و عقلائیّه حاصل شود شرعاً منجز و مکلف است نه آن علمی که از طریق شهود و اتصال به مبدا و حقیقت ولایت که آن حکم خاص خود را دارد مانند اطلاع اولیاء و معصومین بر مصائب و قضایائی که بر آنها وارد آمده است و خود از وقوع آن خبر داده اند. بنابراین هیچ گونه تعارضی بین کلام اولیای الهی و بین فرمایشات ائمه معصومین علیهم السّلام وجود ندارد و همه از یک سرچشمه نشات می گیرد، بلی در قضایا و حوادث مختلف ممکن است کلمات و مضامین با حفظ اصل حقیقت و تغییر در مصادیق متفاوت باشد که البته باید چنین باشد.
جواب سوال سوم:
در این موضوع از روایات و حکایات وارده درباره اصحاب ائمه علیهم السّلام می توان نسبت به بعضی از آنان چنین احتمالی را داد. از جمله از اصحاب رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم سلمان قطعاً حائز این مرتبه بوده است و تعبیری که از پیامبر درباره او شده است مبیّن این مطلب می باشد از جمله: سلمان بحر لایُنْزَف، "سلمان دریائی است که هیچگاه به قعر آن نتوان رسید." این تعبیر کاملاً بر یک عارف واصل منطبق است، زیرا عارف بالله بواسطه وصول به ذات لا یتناهی حضرت حق و اندکاک در آن موجب تجلّی اسم علیم در قلب خود شده است و از آنجا که سعه وجودی او در مرتبه ماهوی از بین رفته و به وجود اطلاقی و لایتناهی حق رسیده است دیگر حد و مرزی برای علم و قدرت و حیات او نمی باشد و لذا رسول خدا تعبیر فرمود: دریائی که به انتهاء نمی رسد. و یا درباره اویس و مقداد و میثم تمار و حبیب بن مظاهر اسدی این چنین مطالبی به چشم می خورد و از اصحاب ائمّه متاخر علیهم السّلام می توان به جابر بن یزید جعفی، محمد بن مسلم و نیز چنانچه در کتب تراجم مذکور است بایزید بسطامی شاگرد مکتب امام صادق علیه السّلام و نیز معروف کرخی از شاگردان حضرت ثامن الحجج علیهم السّلام نام برد. تذکر این نکته ضروری است که بسیاری از این افراد در عین ارتباط با امام علیه السّلام از مرای و منظر عامه مردم مختفی بودند و کسی آنها را نمی شناخته است و از حال آنها اطلاعی نداشته است چنانچه مرحوم ملا محمد تقی مجلسی رضوان الله علیه در رساله تشویق السالکین به این مساله اشارت دارد. و همه آنها در تحت ولایت امام معصوم علیه السّلام مردم را بر حسب تشخیص تکلیف بسوی ولایت امام هدایت و ارشاد می نمودند.
منبع :
ولایت فقیه حضرت امام( پرسشها و پاسخهای استاد مصباح
پایگاه حوزه6298-7، 6298-7
www.porsojoo.com/fa/node
www.hawzah.net/Hawzah/QandAs
13