تارا فایل

تحقیق در مورد زندگانی حضرت امام رضا


زندگانی حضرت امام رضا (علیه السلام )
ولادت ، وفات ، طول عمر و مدفن آن حضرت
امام رضا ( ع ) در روز جمعه ، یا پنج شنبه 11ذی حجه یا ذی قعده یا ربیع الاول سال 153یا 148هجری در شهر مدینه پا به دنیا گذاشت . بنابر این تولد آن حضرت مصادف با سال وفات امام صادق ( ع ) بوده یا پنج سال پس از در گذشت آن حضرت رخ داده است . همچنین وفات آن حضرت در روز جمعه یا دوشینه آخر صفر یا 17یا 21ماه مبارک رمضان یا 18جمادی الاولی یا 23ذی قعده یا آخر همین ماه در سال 203یا 206یا 202هجری اتفاق افتاده است . شیخ صدوق در عیون اخبار الرضا گوید قول صحیح آن است که امام رضا ( ع ) در 21رمضان ، در روز جمعه سال 203هجری در گذشته است . وفات آن حضرت در سال 203در طوس و در یکی از روستاهای نوقان به نام سناآباد اتفاق افتاد . با تاریخ های مختلفی که نقل شد ، عمر آن حضرت 48یا 47یا 50یا 51سال و 49یا 79روز یا 9 ماه یا 6 ماه و 10روز بوده است ، اما برخی که سن آن حضرت را 55یا 52یا 49سال دانسته اند ، سخنشان با هیچ یک از اقوال و روایات ، منطبق نیست و ظاهرا تسامح آنان از اینجا نشات گرفته که سال ناقص را به عنوان یکسال کامل حساب کرده اند . از جمله این اقوال شگفت آور سخن شیخ صدوق در عیون اخبار الرضا است که گفته است : میلاد امام رضا (ع ) در 11ربیع الاول سال 153و وفات وی در 21رمضان سال 203بوده و با این حساب آن حضرت 49سال و شش ماه در این جهان زیسته است . مطابق آنچه صدوق نقل کرده ، عمرآن حضرت پنجاه سال و شش ماه و ده روز میشود و منشاء این اشتباه را باید عدم دقت در جمع و تفریق اعداد دانست شیخ مفید نیز مرتکب این اشتباه شده است و ما در حواشیهای خود بر کتاب المجالس السنیه متذکر این خطا شده ایم . بنابر گفته مولف مطالب السوول ، امام رضا ( ع ) 24سال وچند ماه بنابر قول ابن خشاب 24سال و 10ماه از عمر خویش را با پدرش به سر برد . لکن مطابق آنچه گفته شد ، عمر آن حضرت در روز وفات پدرش 35 سال یا 29سال و دو ماه بوده و پس از درگذشت پدرش چنانکه در مطالب السوول نیز آمده ، 25سال زیسته است و نیز مطابق آنچه قبلا گفته شد آن حضرت پس از پدرش بیست سال در جهان زندگی کرد . چنانکه شیخ مفید نیز در اشارد همین قول را گفته است . برخی نیز این مدت را بیست سال و دو ماه ، یا بیست سال و نه ماه ، یا بیست سال و چهار ماه ، یا بیست و یکسال و 11ماه ذکر کرده اند که این مدت ، روزگار امامت و خلافت آن حضرت به شمار است . در طول این مدت آن حضرت دنباله حکومت هارون رشید را که ده سال و بیست و پنج روزبود درک کرد . سپس امین از سلطنت خلع شد و عمویش ابراهیم بن مهدی برای مدت بیست و چهار روز به سلطنت نشست . آنگاه دوباره امین بر او خروج کرد و برای وی از مردم بیعت گرفته شد و یکسال و هفت ماه حکومت کرد ولی به دست طاهر بن حسین کشته شد . سپس عبد الله بن هارون ، مامون ، به خلافت تکیه زد و بیست سال حکومت کرد . امام رضا ( ع ) پس از گذشت پنج یا هشت سال از خلافت مامون به شهادت رسید . ]

صفات ظاهری آن حضرت
در فصول المهمه آمده است که آن حضرت قامتی معتدل و میانه داشت .اخلاق و رفتار آن حضرت طبرسی در اعلام الوری گوید: درباره گوشه ای از خصایص و مناقب و اخلاق بزرگوارانه آن حضرت ، ابراهیم بن عباس ( یعنی صولی ) گوید : رضا ( ع ) را ندیدم که از چیزی سوال شود و آن را نداند و هیچ کس را نسبت بدانچه در عهد و روزگارش می گذشت داناتر از او نیافتم . مامون بارها او را با پرسش درباره هر چیزی می آزمود و امام به او پاسخ می داد و پاسخ وی کامل بود و به آیاتی از قرآن مجید تمثل می جست . آن حضرت هر سه روز یک بار قرآن را ختم می کرد و خود می فرمود : اگر بخواهم می توانم در کمتر از این مدت هم قرآن را ختم کنم امامن هرگز به آیه ای برنخورده ام جز آن که در آن اندیشیده ام که چیست و در چه زمینه ای نازل شده است . همچنین از ابراهیم بن عباس صولی نقل شده است که گفت : هیچ کس را فاضل تر از ابوالحسن رضا نه دیده و نه شنیده ام . از او چیزهایی دیده ام که از هیچ کس ندیدم . هرگز ندیدم با سخن گفتن به کسی جفا کند .ندیدم کلام کسی را قطع کند تا خود آن شخص از گفتن فارغ شود . هیچ گاه حاجتی را که می توانست برآورده سازد ، رد نمی کرد . هرگز پاهایش را پیش روی کسی که نشسته بود دراز نمی کرد . ندیدم به یکی از دوستان یا خادمانش دشنام دهد . هرگز ندیدم آب دهان به بیرون افکند و یا در خنده اش قهقهه بزند بلکه خنده او تبسم بود. چنان بود که اگر تنها بود و غذا برایش می آوردند غلامان و خدمتگزاران و حتی دربان و نگهبان را بر سر سفره خویش می نشانید و باآنها غذا می خورد . شبها کم می خوابید و بسیار روزه می گرفت . سه روز ، روزه در هر ماه را از دست نمی داد و می فرمود : این سه روز برابر با روزه یک عمر است . بسیار صدقه پنهانی می داد بیشتر در شبهای تاریک به این کار دست می زد . اگر کسی ادعا کرد که فردی مانند رضا ( ع ) را در فضل دیده است ، او را تصدیق مکنید . طبرسی از محمد بن ابو عباد نقل کرده است که گفت : " امام رضا ( ع ) در تابستان بر حصیر و در زمستان بر پلاس بود . جامه خشن می پوشید و چون در میان مردم می آمد آن را زینت می داد . صدوق در عیون اخبار الرضا ( ع ) گوید : آن حضرت کم خوراک بود و غذای سبک میخورد . در کتاب خلاصه تذهیب الکمال به نقل از سنن ابن ماجه گفته شده است : امام رضا ( ع ) سید بنی هاشم بود و مامون او را بزرگ می داشت و تجلیلش می کرد و او را ولیعهد خود در خلافت قرار داد . حاکم در تاریخ نیشابور گوید : وی با آن که بیست و اندی از سالش می گذشت در مسجد رسول الله ( ص ) فتوا صادر می کرد . و در تهذیب التهذیب آمده است : رضا با وجود شرافت نسب از عالمان و فاضلان بود . صدوق در عیون اخبار الرضا ( ع ) به سند خود از رجاء بن ابوضحاک که مامون وی را برای آوردن امام رضا ( ع ) ماموریت داده بود ، نقل کرده است : به خدا سوگند مردی پرهیزکار تر و یاد کننده تر مر خدای را و خدا ترس تر از رضا ( ع )ندیدم . وی در ادامه گفتار خود می افزاید : وی به هر شهری که قدم می گذاشت مردم آن شهر به سویش می آمدند و در خصوص مسایل دینی خود از وی پرسش می کردند و او نیز پاسخشان می داد و برای آنان احادیث بسیاری از پدر و پدرانش ، از علی ( ع ) و رسول خدا ( ص ) نقل میکرد . چون با امام رضا ( ع ) به نزد مامون بازگشتم وی درباره حالت آن حضرت در سفر از من پرسش کرد . من نیز آنچه دیده بودم از روز و شب و کوچ و اقامتش برای وی باز گفتم . مامون گفت ، آری ابن ابو ضحاک وی از بهترین مردم زمین و داناترین و پارسا ترین ایشان است . سمعانی در انساب می نویسد : ابو حاتم بن حبان بستی روایت کرده است از پدرش ، عجایب ، روایت کرده است از او ابوصلت و دیگران که امام رضا دچار توهم می شد و خطا می کرد . به اعتقاد من رضا از نسبی شریف برخوردار بود ؟ از جمله عالمان و فاضلان محسوب می شد و خلل در روایت او از سوی راویان است ، هیچ راوی ثقه ای از او روایت نکرده جز آنکه متروک گشته است . یکی از روایات مشهور از آن حضرت صحیفه است که راوی آن بدین خاطر مورد طعن قرار گرفته است . یکی از کسانی که نسخه ای از انساب را در اختیار داشته ، چنان که در نسخه چاپی این کتاب مشهود است ، برهامش آن چنین نوشته است : به این گستاخی بزرگی که از سوی این مغرور عنوان شده بنگر ! چگونه فرزند رسول خدا ( ص ) و وارث علم و دانش آن حضرت و یکی از علمای عترت نبوی و امام ایشان که بر افزونی علم و شرف وی اجماع کرده اند در علم رسمی برای دستیابی به دنیا تلف کرده و بالاخره بر مسند قضاوت بلخ و غیر آن تکیه زده چگونه آشکار گردیده است که امام علی بن موسی الرضا توهم و خطا کرده است ؟ حال آنکه فاصله زمانی میان این دو در حدود یک صد و پنجاه سال می باشد . اگر دشمنی با خاندان پیامبر ، که خداوند به حب و مهر ورزی نسبت به ایشان امر کرده است و پیامبر بر تمسک به آنان فرمان داده نیست ، پس چه دلیل دیگری برای اثبات گفته خود دارد ؟ خدا آنان را بکشد به کجا رانده می شوند . ؟ از قراین بر می آید که یکی از خوانندگان این کتاب که نتوانسته چنین سخنی را تحمل کند ، به قصد نابود کردن آن محکم بر روی آن کوبیده است ، اما آن هنوز آشکار و روشن باقی است .
فضایل و مناقب امام رضا ( ع )
فضایل و مناقب آن حضرت بسیار است و در کتابهای حدیث و تاریخ ذکر شده . یافعی در مرآه الجنان گوید : در سال 203امام بزرگوار و عظیم الشان ، سلاله سروران بزرگ ، ابوالحسن علی بن موسی الکاظم یکی از ائمه دوازده گانه صاحبان مناقب که امامیه خود را بدیشان منسوب می سازند و بنای مذهب خود را بر آنان اقتصار می کنند ، در گذشت . با توجه به آنچه که در زندگی امام صادق ( ع ) گفتیم مبنی بر آن که امامان همگی کامل ترین مردم زمان خویش بوده اند تنها به ذکر گوشه ای از مناقب و فضایل آن حضرت اکتفامی کنیم چرا که باز گفتن تمام مناقب آن بزرگوار بس مشکل ودشوار است : نخست ، علم : قبلا از ابراهیم بن عباس صولی نقل کردم که گفت : ندیدم از رضا ( ع ) پرسشی شود که او پاسخ آن را نداند . هیچ کس را نسبت بدانچه در عهد و روزگارش می گذشت داناتر از او ندیدم . مامون او را بارها با پرسش درباره چیزهایی می آزمود اما امام به وی پاسخ کامل می داد و در پاسخش به آیاتی از قرآن مجید تمثل می جست . در اعلام الوری از ابو صلب عبد السلام بن صالح هروی نقل شده است که گفت : هیچ کس راداتاتر از علی بن موسی الرضا ندیدم و هیچ دانشمندی را ندیدم که درباره آن حضرت جز شهادتی که من می دهم ، بدهد . مامون در یکی از مجالس خود تعدادی از علمای ادیان و فقهای اسلام و متکلمان را جمع کرده بود . پس امام در بحث و مناظره بر همه آنان چیره شد به گونه ای که هیچ کس نبود جز آن که بر فضل امام رضا ( ع ) و کوتاهی خود اعتراف کردند . از خود آن حضرت شنیدم که می فرمود : در روضه می نشستم و علما در مدینه بسیار بودند . چون یکی از ایشان در حل مساله ای عاجز می ماند همگی برای حل آن مرا پیشنهاد می کردند و مسایل خود را به نزد من می فرستادند و من نیز آنها را پاسخ می دادم . ابو صلت گوید : محمد بن اسحاق بن موسی بن جعفر از پدرش از موسی بن جعفر برایم حدیث کرد که آن حضرت همواره به فرزندانش می فرمود : این برادر شما علی بن موسی دانای خاندان محمد ( ص ) است . پس درباره ادیان خویش از او بپرسید و آنچه می گوید به خاطر سپارید . ابن شهر آشوب در مناقب به نقل از کتاب الجلاء و الشفاء نقل می کند که محمد بن عیسی یقطینی گفت : چون مردم در کار ابوالحسن رضا ( ع ) اختلاف کردند من مسائلی که از آن حضرت پرسش شده بود ، گرد آوردم که شمار آنها هجده هزار مساله بود . شیخ طوسی در کتاب الغیبه از حمیری از یقطینی مانند این روایت را نقل کرده است جز آن که در روایت شیخ رقم پانزده هزار مساله آمده است . در مناقب آمده است : ابو جعفر قیمی در عیون اخبار الرضا ذکر کرده است که : مامون دانشمندان دیگر ادیان را همچون جاثلیق و راس الجالوت و سران صابک ین را مانند عمران صابی و هریذ اکبر و پیروان زردشت و نطاس رومی و متکلمانی مانند سلیمان مروزی را جمع می کرد و آنگاه رضا ( ع ) را نیز احضار می کرد . آنان از امام پرسش می کردند و آن حضرت یکی پس از دیگری آنان را شکست می داد . مامون داناترین خلیفه بنی عباس بود اما با این وصف گاه از روی اضطرار تسلیم حضرت می شد تا آن که وی را ولی عهد و همسر دختر خویش کند .
پاسخهای امام رضا ( ع ) به مسائل و پرسشها
صدوق در عیون به سند خود از حسن بن خالد نقل می کند که : به رضا ( ع ) گفت : ای فرزند رسول خدا برخی روایت می کنند که پیامبر ( ص ) فرمود : خداوند آدم را بر صورت خویش آفرید . امام رضا فرمود : خدا بکشدشان آنان اول حدیث را خذف کرده اند زیرا رسول خدا ( ص ) به دو نفر گذشت که به یکدیگر دشنام می دادند . پس شنید که یکی از آنها به دیگری می گوید خداوند چهره تو و چهره کسی را که شبیه توست رسوا و زشت گرداند . پس رسول خدا ( ص ) به وی فرمود : ای بنده خدا به برادرت چنین مگوی که خدا عزوجل آدم را بر صورت خویش آفریده است . همچنین از آن حضرت درباره مردی سوال شد که گفته بود : هر مملوک قدیم در ملک من آزاد ست . امام درباره او فرمود : او باید هر مملوکی را که شش ماه در ملک او بوده آزاد کند . زیرا خداوند در قرآن فرموده است : " و گردش ماه در منازل معین مقدر کردیم تا مانند شاخه خرما بازگردید " . و میان عرجون قدیم و عرجون جدید شش ماه فاصله است . در نثرالدار نقل شده است که فضل بن سهل در مجلس مامون امام رضا ( ع ) را مورد سوال قرار داد و پرسید : ای ابوالحسن آیا مردمان مجبورند ؟ فرمود : خداوند دادگرتر از آن است که بنده خود را مجبور و سپس عذابش کند . پس پرسید : آیا بندگان رها شده و آزادند ؟ فرمود : خداوند حکیم تر از آن است که بنده اش را واگذارد و او را به خودش رها کند . در تهذیب التهذیب آمده است که مبرد از ابوعثمان مازنی نقل کرده است که گفت : از امام رضا ( ع ) پرسش شد که آیا خداوند بندگانش را بدانچه توان ندارد تکلیف فرماید ؟ فرمود : خدا عادل تر از این است . گفت : بندگان می توانند هر کاری که خواستند انجام دهند ؟ فرمود : آنان ناتوان تر از اینند . نگارنده : مراد امام این است که بندگان نمی توانند هر کاری که خودخواستند بدون تقدیر الهی انجام دهند . علاوه بر آنچه گفته شد در قسمت اخبار امام رضا ( ع ) با مامون گوشه ای دیگر از پاسخهای آن حضرت را در خصوص علوم مختلف نقل خواهیم کرد دوم ، حلم : در شناخت حلم آن حضرت ، شفاعت وی در نزد مامون در حق جلودی کافی است . جلودی کسی بود که به امر هارون الرشید به مدینه رهسپار شد تا لباس زنان آل ابوطالب را بگیرد و بر تن هیچ یک از آنان جز یک جامه نگذارد . وی همچنین بر بیعت مردم با امام رضا ( ع ) انتقاد کرد . پس مامون او را به حبس افکند و بعد از آن که پیش از وی دو تن را کشته بود او را خواست . امام رضا ( ع ) به مامون گفت : ای امیرمومنان ! این پیرمرد را به من ببخش ! جلودی گمان برد که آن حضرت می خواهد از وی انتقام گیرد . پس مامون را سوگند داد که سخن امام رضا ( ع ) رانپذیرد مامون هم گفت : به خدا شفاعت او را درباره تو نمی پذیرم و دستور داد گردنش را بزنند . در صفحات آینده تفضیل این مطلب را در خبر مربوح به عزم مامون بر خروج از مرو ، ذکر خواهیم کرد . سوم ، تواضع : در بخش صفات و اخلاق آن حضرت از قول ابراهیم بن عباس نقل کردیم که گفت : چون امام رضا ( ع ) تنها بود و برای او غذا می آوردند آن حضرت غلامان و خادمان و حتی دربان و نگهبان را بر سر سفره اش می نشاند و با آنها غذا می خورد . همچنین از یاسر خادم نقل شده است که گفت : چون آن حضرت تنها می شد همه خادمان و چاکران خود را جمع می کرد ، از بزرگ و کوچک ، و با آنان سخن می گفت . او به آنان انس می گرفت و آنان با او . کلینی در کافی به سند خود از مردی بلخی روایت میکند که گفت : با امام رضا ( ع ) در سفر به خراسان همراه بودم . پس روزی خواستار غذا شد و خادمان سیه چرده خود را نیز بر سفره خود نشاند یکی از یارانش به او عرض کرد : ای کاش غذای اینان را جدا می کردی . فرمود : پروردگار تبارک و تعالی یکی است و مادر و پدر هم یکی . و پاداشها بسته به اعمال و کردارهاست . چهارم ، اخلاق نیکو : در بخش صفات آن حضرت از ابراهیم بن عباس نقل کردیم که گفت : امام رضا ( ع ) با سخن هرگز به هیچ کس جفا نکرد و کلام کسی را نبرید تا مگر شخص از گفتن باز ایستد . و حاجتی را که می توانست بر آورده سازد رد نمی کرد .پاهایش را دراز نمی کرد و هرگز رو به روی کسی که نشسته بود ، تکیه نمی داد و هیچ کس از غلامان و خادمان خود را دشنام نمی داد . هرگز آب دهان بر زمین نمی افکند و در خنده اش قهقهه نمی زد بلکه تبسم می نمود . کلینی در کافی به سند خود نقل کرده است که مهمانی برای امام رضا ( ع ) رسید . امام شب را در کنار مهمان نشسته بود و با وی سخن می گفت که ناگهان وضع چراغ تغییر کرد . مرد مهمان دستش را دراز کرد تا چراغ را درست کند ولی امام او را از این کار باز داشت و خود به درست کردن چراغ پرداخت و کار آن را راست کرد . سپس امام فرمود : ما قومی هستیم که میهمانان خود را به کار نمی گیریم . همچنین در کافی به سند خود از یاسر و نادر خادمان امام رضا ( ع ) نقل شده است گفتند : ابوالحسن ، صلوات الله علیه ، به ما فرمود : اگر من بالای سرتان بودم و شما خواستید از جا برخیزید ، در حالی که غذا می خورید بر نخیزید تا از خوردن دست بکشید و بسیار اتفاق می افتاد که امام بعضی از ما را صدا می زد و چون به ایشان گفته می شد آنان در حال خوردن هستند ، می فرمود : بگذاریدشان تا از خوردن دست بکشند . پنجم ، کرم و سخاوت : هنگام ذکر اخبار مربوط به ولایت عهدی آن حضرت خواهیم گفت که یکی از شاعران به نام ابراهیم بن عباس صولی به خدمت آن حضرت آمد و امام به او ده هزار درهم داد که نام خودش بر آن ضرب شده بود . همچنین آن حضرت به ابو نواس سیصد دینار جایزه داد و چون جز آن مال ، مال دیگری نداشت استر خویش را هم به وی بخشید . و نیز به دعبل خزاعی ششصد دینار جایزه داد و با این وجود از وی معذرت هم خواست .درمناقب از یعقوب بن اسحاق نوبختی نقل شده است که امام رضا ( ع ) تمام ثروت خود را در روز عرفه تقسیم نمود . پس فضل بن سهل به وی گفت : این ضرر است . امام فرمود : بل سود و بهره است . چیزی را که پاداش و کرامت بدان تعلق می گیرد ضرر محسوب مکن . کلینی در کافی به سند خود از الیسع بن حمزه نقل کرده است که گفت : در مجلس ابو الحسن رضا ( ع ) بودم . مردم بسیاری به گرد آن حضرت حلقه زده بودند و از وی درباره حلال و حرام پرسش می کردند که ناگهان مردی بلند قامت و گندمگون داخل شد و گفت : السلام علیک یا ابن رسول الله . من یکی از دوستداران تو و پدران و نیاکان تو هستم ، من از حج باز می گردم و خرجی خود را گم کرده ام و با آنچه همراه من است نمی توانم به یک منزل هم برسم ، پس اگر صلاح بدانی که مرا به دیارم روانه کنی که برای خدا بر من نعمتی داده ای و اگر به شهرم رسیدم آنچه از تو گرفته ام به صدقه می دهم . امام ( ع ) به فرمود : بنشین خدا تو را رحمت کند . آنگاه دوباره با مردم به گفت و گو پرداخت تا آنان پراکنده شدند و تنها سلیمان جعفری و خیثمه و من مانده بودیم پس امام فرمود : اجازه می دهید داخل شوم سلیمان گفت : خداوند فرمان تو را مقدم داشت . پس امام برخاست و به اتاقش رفت و لختی درنگ کرد و سپس بازگشت و در را باز کرد و دستش را از بالای در بیرون آورد و پرسید : آن خراسانی کجاست ؟پاسخ داد : من اینجایم : فرمود این دویست دینار را برگیر و در مخارجت از آن استفاده کن و بدان تبرک جو و آن را از جانب من به صدقه بده . اکنون برو که نه من تو را ببینم و نه تو مرا . مرد بیرون رفت . سلیمان به آن حضرت عرض کرد : فدایت شوم ببخش بزرگی کردی و رحمت آوردی ، پس چرا چهره را از او پوشاندی ؟ فرمود : از ترس آن که مبادا خواری خواهش را در چهره او ببینم . مگر این سخن رسول خدا را نشیندی که می گوید : آن که به نهان نیکویی آورد با هفتاد حج برابری می کند و آن که پلیدی وزشتی را اشاعه می دهد ، مخذول و خوار است و کسی که در نهان گناه کند آمرزیده است . آیا سخن اول را نشنیده ای که می گوید : متی آته لاطلب حاجته رجعت الی و وجهی بمائه ششم ، فراوانی صدقات : پیش از این از ابراهیم بن عباس صولی نقل کردیم که گفت : امام رضا ( ع ) بسیار نکویی می کرد و در نهان صدقه می داد و بیشتر این عمل را در شبهای تاریک به انجام می رساند . هفتم ، شکوه و عظمت در دل مردم : خواهیم آورد که چون آن حضرت در مرو برای اقامه نماز بیرون شد و امیران و نظامیان ایشان را دیدند ، از اسبهای خود به زمین برجستند و چکمه های خود را با کارد بریدند تا همچون امام که پیاده بود سریع تر حرکت کنند . همچنین وقتی که سپاهی بر سرای مامون در سرخس هجوم بردند ، پس از قتل فضل بن سهل ، و آتشی آوردند تا در خانه را آتش بزنند و مامون از امام خواست تا به میان مردم رود ، آن حضرت به نزد ایشان رفت و بدیشان پیشنهاد کرد که متفرق شوند ، مردم نیز به شتاب آنجا را ترک گفنتد .

انگیزه طلب کردن مامون حضرت رضا( ع ) را به خراسان تا او راولی عهد خویش گرداند
گفته شده است سبب این امر آن بود که رشید برای پسرش محمد امین بن زبیده و سپس برای برادرش مامون و بعد از آن دو ، برای برادر شان قاسم موتمن بیعت گرفته و کار عزل و ابقای قاسم را به دست مامون سپرده بود . رشید همین مطلب را در صحیفه ای نوشته آن را در جوف گذارد . وی سپس کشور را میان امین و مامون تقسیم کرد . شرق کشور را به مامون سپرد و به او امر کرد که در مرو سکنی گزیند و غرب کشور را به امین داد و وی را به سکونت در بغداد امر کرد . مامون در زمان حیات پدرش در مرو به سر می برد . سپس امین پس از مرگ پدرش هارون در خراسان ، مامون را از ولایت عهدی خلع و با پسر کوچکش بیعت کرد . پس میان آن دو جنگ در گرفت . وقتی کار بر مامون تنگ شد ، نذر کرد که چنانچه خداوند وی را بر امین چیره گرداند خلافت را در فاضل ترین فرد از خاندان ابوطالب قرار دهد . پس از چندی هنگامی که مامون ، برادرش امین را کشت و سلطنت را به خود اختصاص داد و حکمش در شرق و غرب کشورش روان گردید ، نامه ای به رضا ( ع ) نگاشت و او را به خراسان دعوت کرد تا به نذرش وفا کند . صدوق در عیون اخبار الرضا همین وجه را برگزیده است . وی به سند خود از ریان بن صلت روایت کرده است که گفت : مردم بسیاری از امیران و عامه با حضرت رضا ( ع ) بیعت کردند . عده ای هم که از بیعت با رضا ( ع ) ناخشنود بودند بالاخره با وی بیعت کردند و می گفتند : این از نقشه فضل بن سهل است . مامون کسی را به سوی من فرستاد . چون به نزدش رفتم گفت : شنیده ام برخی می گویند بیعت رضا ( ع ) از نقشه فضل بن سهل است ؟ گفتم : آری . گفت : وای بر تو ای ریان ! آیا کسی گستاخی آن دارد که به نزد خلیفه ای که مردم به اطاعت وی در آمده اند ، بیاید و به او بگوید خلافتت را به دیگری واگذار. آیا این عقلانی است ؟ گفتم : به خدا نه . گفت : اینک من علت این کار را برای تو می گویم . ماجرا چنین بود که وقتی محمد برادرم نامه ای به من نوشت و مرا امر کرد که نزد او بروم و من از این کار سر باز زدم علی بن موسی بن ماهان را روانه کرد و به وی دستور داد مرا زنجیر کند و طوق بر گردنم افکند . من نیز هرثمه بن اعین را به سجستان و کرمان فرستادم . ولی او شکست خورد و صاحب سریر خروج کرد و بر ناحیه خراسان چیره شد . تمام این وقایع در یک هفته برای من رخ داد . دیگر نیرویی نداشتم ومالی نیز ، تا با آن خود را تقویت کنم . امیران و مردان جنگاورم را سست و بیم زده می دیدم . خواستم به پادشاه کابل پناهنده شوم اما با خود گفتم : این پادشاه کافر است و محمد به او اموال فراوان می دهد و او نیز مرابه وی تسلیم می کند . پس هیچ راهی بهتر از این نیافتم که از گناهانم به سوی خدا توبه کنم و در این امور از وی یاری بجویم و به حضرتش عزوجل پناهنده شوم . پس دستور دادم اتاقی مهیا و آن را نظافت کنند . غسلی کردم و دو جامه سپید پوشیدم و چهار رکعت نماز گزاردم و خدا را خواندم و به او پناهنده شدم و با نیتی راست با او عهد بستم که اگر خداوند کار خلافت را برای من راست گرداند و مرا بر دشمنم چیره کند خلافت را در جایگاهی که خداوند بدان دستور داده می نهم . پس از این ، کار من بالا گرفت ، آن طوری که بر محمد پیروز شدم و خداوند خلافت را برای من راست گردانید . پس دوست داشتم به پیمانی که با خدا بسته بودم وفا کنم . از این رو هیچ کس را سزاوارتر از ابوالحسن رضا بدین کار ندیدم . لذا خلافت رابه آن حضرت واگذار کردم ، ولی او آن را نمی پذیرفت مگر بنا برآنچه که خود می دانی . انگیزه من در گرفتن بیعت برای رضا ( ع ) این بود . در حدیث ابوالفرج اصفهانی و شیخ مفید خواهد آمد که : چون حسن به سهل احتمال بیرون آمدن خلافت را از چنگ اهلش در نظر وی مهم جلوه داد و بازتابهای این کار را به او گوشنزدکرد، مامون پاسخ داد : من با خدا پیمان بسته ام که اگر بر برادرم امین غلبه کردم ، خلافت را به برترین کس از خاندان ابوطالب بسپارم و من کسی را بر روی زمین برتر از این مرد نمی دانم . برخی دیگر گفته اند مامون از آن جهت با امام رضا ( ع ) بیعت کرد که هر چه در بنی هاشم نگریست کسی را برتر و سزاوارتر از آن حضرت پیدا نکرد . این وجه با وجهی که پیش از این نقل شد منافاتی ندارد . یافعی ور مرآه الجنان می گوید : علت خواسته شدن امام رضا ( ع ) توسط مامون به خراسان و قرار دادن او به عنان ولی عهد آن بود که مامون زمانی که در مرو ( یکی از شهرهای خراسان ) بود ، فرزندان عباس را از زن و مرد به محضر خود فرا خواند . شمار همه آنان از بزرگ وکوچک سی وسه هزار تن بود . همچنین وی علی ( امام رضا ( ع ) ) را طلبید و او را بهترین منزل فرود آورد . یاران و نزدیکان خاص خویش را جمع کرد و به آنان گفت که در فرزندان عباس و فرزندان علی بن ابی طالب تامل کرده اما هیچ یک از آنان را در آن هنگام برتر و سزاوارتر از رضا ندیده است . سپس با آن حضرت بیعت کرد . طبری در تاریخ خود گوید : نامه ای از حسن به سهل به بغداد رسید که در آن نوشته شده بود : امیرمومنان ، مامون ، علی بن موسی بن جعفر را پس از خود ولیعهد خویش گردانیده است . انگیزه این تصمیم آن بود که وی در فرزندان عباس و فرزندان علی بن ابی طالب نگریست اما هیچ کس را برتر و پارساتر و داناتر از وی ندید . صدوق در عیون اخبار الرضا از بیهقی از صولی عبید الله بن عبد الله بن طاهر روایت کرده است که گفت : فضل بن سهل به مامون پیشنهاد کرد که با صله رحم به توسط بیعت با علی بن موسی به خداوند عوجل رسولش تقرب جوید . تا بدین وسیله آنچه در زمان خلافت هارون الرشید در حق این خاندان روا شده بود پاک شود . مامون نیز نتوانست با این پیشنهاد مخالفت کند … او دوست نمی داشت که پس از خود امام رضا ( ع ) خلیفه شود صولی گوید : آنچه عبید الله نقل کرده از چند جهت در نظر من درست است . از جمله آن که : عون بن محمد از محمد بن ابوسهل نوبختی یا از برادرش برایم روایت کرد که گفت : چون مامون بر ولی عهد قراردادن رضا ( ع ) مصمم شد گفتم : به خدا سوگند از آنچه در ذهن مامون می گذرد آگاه خواهم شد که آیا او واقعا خواستار اتمام خلافت بر رضاست یا آن که این کاراو تصنعی است . پس نامه ای نوشتم و آن را به دست یکی از خدمتگزارانی که میان من و مامون اسرار محرمانه رد و بدل می کرد ، دادم . در آن نامه چنین نوشتم : " ذوالریاستین بر عقد ولابت عهدی مصمم است و این برج هم برج سرطان است و در آن مشتری است . و سرطان اگر چه در آن مشتری هم بر آمده ولی برجی منقلب است و کاری که در این برج بر آن عزم شود تمام نگردد . با این وجود ، مریخ در برج میزان در بیت العاقبه است و این خود بر نحوست آنچه بر آن عزم شده ، دلالت میکند . من امیرمومنان را از این کار آگاه کردم تا اگر از طریق کس دیگری بر این ماجرا پی برد ، بر من سخت نگیرد ." پس مامون در جواب من چنین نوشت : " چون پاسخ مرا خواندی آن را به همراه آن خدمتگزار بازگردان . و وای بر تو اگر از چیزی که به من گفتی ، دیگری آگاه شود . و وای بر تو اگر ذوالریاستین از تصمیم خود منصرف گردد . زیرا اگر او چنین کند ، گناهش متوجه توست و من می دانم که تو سبب این کار بوده ای . " پس دنیا را بر من تنگ آمد و آرزو کردم که ای کاش نامه ای برای مامون نمی نوشتم . پس از مدتی باخبر شدم که فضل بن سهل از این ماجرا ( امر نحوست وقت ) آگاهی یافته و از تصمیم خود منصرف شده است . زیرااو نیز از علم نجوم به خوبی مطلع بود . پس به خدا سوگند بر جان خود از او ترسیدم و به سوی او رهسپار گشتم و به وی گفتم : آیا در آسمان ستاره ای مبارک تر از مشتری می شناسی ؟ گفت : خیر . پرسیدم : آیا در میان ستارگان ، اختری از مشتری در حالت طلوعش ، مبارک تر می شناسی ؟ گفت : خیر . گفتم پس بر آنچه عزم کرده ای بشتاب که فلک در یکی از مبارک ترین حالات خود است . فضل نیز عزم خود را سامان داد . من تا هنگامی که عقد ولایت عهدی رضا بسته شد ، از ترس مامون خود را از مردم این دنیا نمی دانستم . حاصل خبر آنکه فضل نوبختی ، که از منجمان بود ، خواست از آنچه در ذهن مامون می گذرد مطلع گردد . پس نامه ای به او نگاشت مبنی بر آن که عقد بیعت برای امام رضا در این هنگام صورت نمی پذیرد و این موقع بر نحوست کاری که قصد انجام آن را دارد ، دلالت می کند . پس اگر باطن مامون مانند ظاهرش باشد عقد بیعت رادر آن موقعیت وا می گذارد و آن را به وقت مناسب دیگری موکول می کند .پس مامون پاسخ نامه او را نوشت و به وی هشدار داد که مبادا ذوالر یاستین از عزم خود در گرفتن بیعت برای رضا در آن هنگام از سال بازگردد و چنانچه ذوالریاستین از تصمیم خود منصرف شود ، مامون می داند که منشا انصراف وی نوبختی بوده است . از طرفی مامون به نوبختی امر کرد که نامه را به سوی او بازگرداند تا مبادا کس دیگری بر مضمون آن آگاهی یابد . سپس نوبختی خبر دار می شود که فضل بن سهل خود متوجه نامبارکی وقت برای عقد بیعت شده است . زیرا او نیز از نجوم بهره داشت . نوبختی می ترسد که انصراف فضل بن سهل از تصمیمش به وی نسبت داده شود و موجب گردد که مامون او را بکشد ، پس سوار شده به نزد فضل می رود و از طریق نجوم او را قانع می کند که وقت برای چنین کاری مناسب و مبارک است و از آنجا که نوبختی از فضل بن سهل در نجوم استاد تر بوده ، کار را بر فضل مشتبه می کند و وی را بر انجام و اجرای تصمیمش قانع می سازد .برخی نیز علت این امر را چنین ذکر کرده اند که فضل بن سهل این پیشنهاد را به مامون ارائه کرد و او نیز از رای او تبعیت نمود . صدوق در این باره در عیون اخبار الرضا گوید : عده ای گویند فضل بن سهل به مامون پیشنهاد داد که علی بن موسی الرضا را ولی عهد خود قرار دهد . از جمله کسانی که این مطلب را گفته اند ابو علی حسین بن احمد سلامی است که در کتابی که درباره اخبار خراسان تالیف کرده می نویسد : فضل بن سهل ذوالریاستین ، وزیر مامون و گرداننده کارهای او بود . وی در ابتدا کیش مجوس داشت و بعدا بر دست یحیی بن خالد برمکی اسلام آورد و با او مصاحبت داشت . همچنین برخی گفته اند . بلکه سهل پدر فضل بر دست مهدی اسلام اختیار کرد ویحیی بن خالد برمکی ، فضل را برای خدمت به مامون انتخاب کرد و به مامون نزدیکش ساخت . پس از مدتی فضل بر یحیی هم برتری یافت و خود همه امور را بر عهده گرفت . از این جهت به وی ذوالریاستین می گفتند که هم وزارت داشت و هم فرمانده سپاه بود . پس یک روز که مامون در پی تعیین جانشین از میان معاشرانش بود فضل به او گفت : کار من در آنچه انجام داده ام کجا و کار ابومسلم در آنچه انجام داد کجا ؟ مامون گفت : ابو مسلم خلافت را از قبیله ای به قبیله ای دیگر انتقال می داد و تو از برادری به برادر دیگر و بین این دو تفاوت همان است که خود می دانی . فضل گفت : من نیز آن را از قبیله ای به قبیله ای دیگر انتقال می دهم . پس به مامون پیشنهادکرد که علی بن موسی الرضارا ولی عهد خود قرار دهد . پس مامون با آن حضرت بیعت کرد و بیعت برادرش موتمن را لغو کرد . چون این خبر به گوش بنی عباس در بغداد رسید ناخشنود شدند و ابراهیم بن مهدی را به خلافت برگزیدند و با وی بیعت کردند .چون مامون از این امر آگاه شد دانست که فضل بن سهل خطا کرده و او را به امری ناصواب واداشته است . پس از مرو به قصد عراق خارج شد و بر فضل بن سهل حیله کرد تا او را کشت و نیز علی بن موسی را در بیماریی که به وی عارض شده بود ، مسموم ساخت تا اونیز بمرد . سپس صدوق بعد از ذکر این مطلب می نویسد : این حکایتی بود که او علی حسین بن احمد سلامی در کتاب خود آورده است . اما قول صحیح آن است که مامون به خاطر نذری که ذکر آن گذشت ، آن حضرت را به ولی عهدی خود برگزید وفضل بن سهل پیوسته با امام رضا ( ع ) دشمنی می کرد و به او کینه می ورزید و از ولایت عهدی آن حضرت ناخشنود بود زیرا او نیز از دست پررودگان آل برمک بود .
حدیث سلسله الذهب
در کتاب فصول المهمه نوشته ابن صباغ مالکی آمده است که مولی السعید امام الدنیا عماد الدین محمد بن ابو سعید بن عبد الکریم وازن گفته است در محرم سال 596مولف تاریخ نیشابور در کتابش نوشته است : چون علی بن موسی الرضا ( ع ) در همان سفری که به فضیلت شهادت نایل آمد ، به نیشابور قدم نهاد در هودجی پوشیده و بر استری سیاه و سفید نشسته بود . شور و غوغا در نیشابور بر پا شد . پس دو پیشوای حافظ احادیث نبوی و رنج بردگان بر حفظ سنت محمدی ، ابو زرعه و محمد بن اسلم طوسی ، که عده بیشماری از طالبان علم و محدثان و راویان و حدیث شناسنان ، آن دو را همراهی می کردند ، نزد امام رضا ( ع ) آمده عرض کردند : ای سرور بزرگ ، فرزند امامان بزرگ ، به حق پدران پاک و اسلاف گرامی ات نمی خواهی روی نیکو و مبارک خود را به ما نشان دهی و برای ما حدیثی از پدرانت از جدت محمد ( ص ) روایت کنی ؟ ما تو را به او سوگند می دهیم . پس امام خواستار توقف استر شد و به غلامانش دستور داد پرده ها را از هودج کنار زنند . چشمان خلایق به دیدار چهره مبارک آن حضرت منور گردید .آن حضرت دو گیسوی بافته شده داشت که بر شانه اش افکنده بود . مردم ، از هر طبقه ای ایستاده بودند و به وی می نگریستند . گروهی فریاد می کردند و دسته ای می گریستند و عده ای روی در خاک می مالیدند و گروهی نعل استرش را می بوسیدند . صدای ضجه و فریاد بالا گرفته بود . پس امامان و عاما و فقها فریاد زدند : ای مردم بشنوید و به خاطر سپارید و برای شنیدن چیزی که شما را نفع می بخشد سکوت کنید و ما را با صدای ناله و فریاد و گریه خود میازارید . ابو زرعه و محمد بن اسلم طوسی در صدد املای حدیث بودند . پس علی بن موسی الرضا ( ع ) فرمود : حدیث کرد مرا پدرم موسی کاظم از پدرش جعفر صادق از پدرش محمد باقر از پدرش علی زین العابدین از پدرش حسین شهید کربلا از پدرش علی بن ابی طالب که گفت : عزیزم و نور چشمانم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم سبحانه و تعالی می فرماید : کلمه " لا اله الا الله " دژ من است . هر که آن را بگوید به دژ من وارد گشته است و آن که به دژ من وارد شده از عذاب من ایمن و آسوده است . سپس پرده هودج را افکند و رفت . پس نویسندگانی که این حدیث را نوشتند شماره کردند افزون بر بیست هزار نفر بودند . و در روایتی که بیست و چهار هزار مرکب دان ، به جز دوات ، در آن شمارش شد


تعداد صفحات : 11 | فرمت فایل : WORD

بلافاصله بعد از پرداخت لینک دانلود فعال می شود