تارا فایل

زندگانی حضرت فاطمه س



خدیجه : نسب او
"و این مثل خدیجه.صدقتنى حین کذبنى الناس‏" (1)
(حدیث‏شریف)
چنانکه مى‏دانیم فاطمه (ع) دختر محمد (ص) ،رسول خدا،پیغمبر اسلام،و مادر او خدیجه دختر خویلد است.از زندگانى خدیجه پیش از آنکه بازدواج پیغمبر (ص) در آید،جز اشارت‏هائى کوتاه در دست نداریم.در مصادر دست اول گاه بگاه نام او و پدر و عموزاده او بمناسبت ارتباط آنان با پاره‏اى حادثه‏ها دیده میشود.خویلد بن اسد بن عبد العزى بن-قصى بن کلاب،از تیره‏اى معروف و از محترمان قریش است.خویلد در دوره جاهلیت مهتر طائفه خود بود.در جنگ فجار (2) دوم،در روزى که بنام شمطه معروف است،و در آن روز قریش آماده جنگ با کنانه شد،ریاست طائفه اسد را داشت. (3) نوشته‏اند هنگامى که تبع مى‏خواست‏حجر الاسود را به یمن ببرد،خویلد با او به نزاع برخاست (4) این ایستادگى نشان دهنده موقعیت ممتاز او در آن عصر است.پسر عموى خدیجه ورقه بن نوفل از کاهنان عرب بوده است و چنانکه نوشته‏اند از کتابهاى ادیان پیشین اطلاع داشت.چون رسول اکرم بهنگام نزول نخستین دسته‏هاى وحى مضطرب گردید،خدیجه او را نزد ورقه،برد.ورقه پس از آنکه از او پرسش‏هائى کرد به خدیجه مژده داد که او پیغمبر این امت‏خواهد بود (5) خدیجه پیش از ظهور اسلام از زنان بر جسته قریش بشمار مى‏رفته است تا آنجا که او را طاهره و سیده زنان قریش مى‏خواندند.پیش از آنکه به عقد رسول اکرم در آید نخست زن ابو هاله هند بن نباش بن زراره (6) و پس از آن زن عتیق بن عائذ از بنى مخزوم گردید (7) وى از ابو هاله صاحب دو پسر و از عتیق صاحب دخترى گردید.اینان برادر و خواهر مادرى فاطمه (ع) اند.
پس از این دو ازدواج،با آنکه زنى زیبا و مالدار بود و خواهان فراوان داشت،شوى نپذیرفت و با مالى که داشت‏به بازرگانى پرداخت.تا آنگاه که ابو طالب از برادرزاده خود خواست او هم مانند دیگر خویشاوندانش عامل خدیجه گردد،و از سوى او به تجارت شام رود و چنین شد.پس از این سفر تجارتى بود که به زناشوئى با محمد (ص) مایل گردید،و چنانکه میدانیم او را به شوهرى پذیرفت.چنانکه بین مورخان شهرت یافته و سنت نیز آنرا تایید میکند،خدیجه بهنگام ازدواج با محمد (ص) چهل سال داشت.ولى با توجه به تعداد فرزندانى که از این ازدواج نصیب او گشت،مى‏توان گفت،تاریخ نویسان رقم چهل را از آنجهت که عدد کاملى است انتخاب کرده‏اند.در مقابل این شهرت،ابن سعد باسناد خود از ابن عباس روایت مى‏کند که سن خدیجه هنگام ازدواج با محمد (ص) بیست و هشت‏سال بوده است. (8)
جز ابراهیم که از کنیزکى آزاد شده بنام ماریه قبطیه متولد شد،دیگر فرزندان پیغمبر:زینب. رقیه.ام کلثوم.فاطمه (ع) قاسم و عبد الله (9) همگى از خدیجه‏اند.قاسم در سن دو سالگى پیش از بعثت و عبد الله در مکه پیش از هجرت مرد.اما دختران به مدینه هجرت کردند و همگى پیش از فاطمه (ع) زندگانى را بدرود گفتند.خدیجه نخستین زنى است که به پیغمبر ایمان آورد.هنگامى که پیغمبر دعوت خود را آشکار کرد و ثروتمندان مکه رودرروى او ایستادند،و بآزار پیروان او و خود وى نیز برخاستند،ابو طالب برادر زاده خود را از گزند این دشمنان سرسخت‏حفظ مى‏کرد،اما خدیجه نیز براى او پشتیبانى بود که درون خانه بدو آرامش‏و دلگرمى مى‏بخشید.براى همین خوى انسانى و خصلت مسلمانى است که رسول خدا پیوسته یاد او را گرامى مى‏داشت. (10)
فاطمه اطهر بانوى بزرگ اسلام،از چنان پدر و چنین مادرى زائیده شد.کى و در چه تاریخ؟، روز و بلکه سال آن بدرستى روشن نیست.یعنى تاریخ نویسان در آن همداستان نیستند.روشن کردن زاد روز و یا سال مرگ شخصیت‏هاى بزرگ (زن یا مرد) هر چند از نظر تاریخى با ارزش و قابل بحث است،و ما نیز در این باره به جستجو خواهیم پرداخت،اما از نظر تحلیل شخصیت‏ها چندان مهم بنظر نمى‏رسد.آنچه از زندگانى مردمان برجسته و استثنائى براى نسل‏هاى بعد اهمیت دارد،اینستکه بدانند آنان که بودند؟چگونه تربیت‏شدند؟چگونه زیسته‏اند.؟چه کرده‏اند؟چرا کردند؟چه اثرى در محیط خود،و پس از خود نهادند.اما کى زادند؟و کى مردند؟اینان مى‏پرسند چرا در این زمینه باید جستجو کرد؟معلومست روزى بدنیا آمده‏اند،و در روزى در گذشته‏اند.شاید هم حق بطرف اینان باشد.چنین شخصیت‏ها هرگز نمى‏میرند و همیشه با تاریخ زنده‏اند.اما تاریخ نویس تعیین سال زادن و مردان چنین کسان را جزء پیشه خود میداند.هم بخاطر پیروى از سنتى که مورخان و یا نویسندگان سیره و شرح حال،خود را موظف به پیروى آن مى‏بینند.و هم بدان جهت که این تاریخ‏ها با همه حوادثى که در زندگانى قهرمان تاریخ پدید شده بنوعى مربوط مى‏شود.
در این کتاب،اگر چنین ضرورتى در کار باشد،باید بگویم با همه کوششى که بکار رفته است متاسفانه درباره سال تولد دختر پیغمبر (ص) اطلاع درست و دقیقى نمى‏توان داد.تنها زاد روز دخترپیغمبر نیست که تاریخ نویسان در آن همداستان نیستند،تاریخ پیشوایان دین و ائمه معصومین و نیز تاریخ تولد و مرگ رسول اکرم،هیچیک مورد اتفاق مورخان نیست.اینهمه اختلاف براى چه پدید آمده است؟در فصل نخستین،پاسخى کوتاه داده شد.
در آن دوره‏ها ضبط وقایع و نوشتن آن معمول نبود.راویان آنچه مى‏شنیدند بخاطر مى‏سپردند،و مردم آنچه سالخوردگان قوم مى‏گفتند مى‏پذیرفتند.گاهى رویدادهاى مهم و یا حادثه‏هائى که تازگى داشت مبدا تاریخى مى‏شد و آنرا زاد روز یا سال مرگ شخصیت‏هاى بزرگ به حساب مى‏گرفتند.چنانکه ما،در زندگانى خود از بزرگتران شنیده‏ایم:سالى که فلان سیل آمد.سال خرابى فلان شهر.سال گرانى.سال وبائى و همچنین…معلوم است که مردم معاصر با این حادثه و نیز تا سالیانى چند پس از آن،این تاریخ را بخاطر داشته و حساب خود را بر پایه آن مى‏نهاده‏اند اما پس از گذشت مدتى دراز،خود آن حادثه نیز در شمار مجهولات قرار میگیرد.
مورخان نوشته‏اند پیغمبر (ص) در عام الفیل متولد شد،سالى که ابرهه با پیلان خود براى ویران کردن خانه کعبه به مکه آمد.عام الفیل تا سالیانى براى مردم مکه معلوم بوده است،اما براى ما که مى‏خواهیم بدانیم این حادثه در چه سالى رخ داده خود مساله‏اى است.تازه اگر پیش آمدها را که مبدا تاریخ مى‏شود درست‏بدانیم و فراموش شدن تاریخ دقیق آنها را براى شاهدان عینى نادیده بگیریم،این پرسش پیش مى‏آید:مگر حافظه راویان هر چند هم نیرومند باشد براى همیشه از اشتباه مصون مى‏ماند؟بر فرض که دسته نخست راویان اشتباه نکنند،در طول یکصد سال تقریبا سه نسل جاى خود را بدیگرى مى‏دهد،چه کسى ضمانت مى‏کند که همه راویان این سلسله‏ها از قوت حافظه به درجه کمال برخوردار باشند؟اینکه دو پا چند گواه مورد اعتماد،کسى را به قوت حفظ بستایند،شاید از نظر علم روایت و یا درایت و یا از جنبه کارفقیه و یا اصولى دلیلى بحساب آید،ولى در رویدادها که اثر عملى ندارد،چنین ضابطه‏ها کافى نیست.این دو سبب که نوشتیم براى پیدا شدن اختلاف در ضبط حادثه‏هاى تاریخى کافى است،چه رسد که سبب‏هاى دیگر نیز بدان افزوده شود.و اتفاقا چنانکه خواهیم دید در مورد شخصیت مورد بحث ما چنین است.
در حالى که عموم نویسندگان سیره و مورخان اهل سنت و جماعت،تولد فاطمه (ع) را نج‏سال پیش از بعثت نوشته‏اند،تذکره نویسان و علماى بزرگ شیعه معتقدند وى سال پنجم بعثت متولد شده است.
ابن سعد در طبقات (11) و طبرى در تاریخ (12) و بلاذرى در انساب الاشراف (13) و ابن اثیر در کامل (14) و ابو الفرج اصفهانى در مقاتل الطالبین (15) و محمد بن اسحاق (16) و ابن عبد البر در استیعاب (17) و جمعى دیگر تاریخ نخست را پذیرفته‏اند و عموما نوشته‏اند:آن سالى بود که قریش خانه کعبه را مى‏ساختند.بلاذرى چنین روایت کند:
روزى عباس بن عبد المطلب نزد على رفت،على (ع) و فاطمه در گفتگو بودند که کدام یک از دیگرى بسال بزرگتر است.عباس گفت تو على!سالیانى چند پیش از ساختن کعبه متولد شدى.اما دخترم (زهرا) سالى بدنیا آمد که قریش خانه کعبه را مى‏ساختند (18) و نیز طبرى و دیگران تصریح کرده‏اند که سن زهرا (ع) بهنگام وفات در حدود بیست و نه سال بوده (19) لیکن یعقوبى که در بیشتر روایت‏هاى خود متفرد است‏سن زهرا (ع) را بهنگام مرگ بیست و سه سال نوشته است (20) و بنا بر نوشته وى تولد فاطمه (ع) سال بعثت پیغمبر بوده است.
در مقابل این شهرت دانشمندان و محدثان شیعه چون کلینى در کافى (21) و ابن شهر آشوب در مناقب (22) و على بن عیسى اربلى در کشف الغمه (23) و مجلسى در بحار از دلائل الامامه و کتب دیگر (24) ،نوشته‏اند که زهرا (ع) پنجسال پس از آنکه محمد (ص) به پیغمبرى مبعوث گردید متولد شده است.تنها نوشته شیخ طوسى در مصباح المتهجد (25) با این شهرت مخالف است.چه او سن فاطمه (ع) را هنگام ازدواج با امیر المومنین سیزده سال نوشته است.و اگر ازدواج او را پنج ماه پس از هجرت بدانیم تولد وى سال اول بعثت‏خواهد بود.و این راى با آنچه یعقوبى نوشته مطابقت دارد.با چنین اختلاف در نقل روایات،پذیرفتن سندى و رها کردن سند دیگر،بسیار دشوار مى‏نماید.این جاست که چنانکه در مقدمه اشارت شد،باید قرینه‏هاى خارجى را نیز از نظر دور نداشت،شاید بتوان با استفاده از آن قرینه‏ها کفه اختیار یکى از دو دسته را سنگین‏تر کرد و در نتیجه آنرا مرجح دانست.
قرینه‏اى قابل توجه و قوى در عموم روایت‏هاى علما و محدثان شیعه وجود دارد و نشان دهنده اینست که ولادت دختر پیغمبر پس از بعثت‏بوده است.این قرینه ارتباط زادن زهرا (ع) ،با معراج رسول اکرم است.ضمن روایت‏هاى معراج،رسول خدا فرموده است در شب معراج سیب بهشتى بمن دادند و نطفه دخترم زهرا از آن میوه تکوین یافت. (26)
اگر مورخان،تاریخ معراج را بطور دقیق معین کرده بودند که مثلا سال چندم بعثت‏بوده است،مشکلى نداشتیم،اما باز این پرسش پیش مى‏آید که معراج رسول اکرم در چه سالى بوده است؟پاسخ این پرسش نیز بدرستى روشن نیست.ابن سعد بروایتى آنرا هجده ماه پیش از هجرت به مدینه،و بروایتى یکسال پیش از هجرت (27) و ابن اثیر سه سال و بروایتى یک سال پیش از هجرت دانسته است. (28)
در حالیکه علماى شیعه معراج را از دو سال بعد از بعثت تا شش ماه پیش از هجرت نوشته‏اند و چون با اختلاف روایات مواجه شده‏اند،گفته‏اند این اختلاف بخاطر این است که پیغمبر چند بار بآسمان رفته است (29) اما قرینه‏اى که گفته مورخان و محدثان سنت و جماعت را تایید مى‏کند این است که آنان نوشته‏اند فاطمه (ع) سالى متولد شد که قریش خانه کعبه را مى‏ساختند.
داستان تجدید بناى خانه کعبه در همه تاریخ‏ها آمده است.و همه آشنایان بتاریخ زندگانى پیغمبر (ص) آنرا مى‏دانند،خلاصه آنکه سالى خانه کعبه بر اثر سیل ویران گردید،و بنیاد آنرا از نو نهادند.همینکه کار بنا بجائى رسید که باید حجر الاسود را نصب کنند،بزرگان قریش بر سر گذاشتن سنگ در جاى آن،با یکدیگر به رقابت‏برخاستند.مهتر هر دسته مى‏خواست این افتخار نصیب او گردد و نزدیک شد کار به درگیرى برسد.سرانجام پذیرفتند که هر کس از در داخل شود داور آنان باشد،و نخستین کسى که در آمد محمد (ص) بود.همه گفتند او امین است و ما وى را بداورى مى‏پذیریم.چون ما جرا را بدو گفتند محمد (ص) فرمود:ردائى یا پارچه‏اى بگسترانند،سپس حجر الاسود را میان آن پارچه گذاشت و چهار مهتر قبیله را گفت تا هر یک گوشه‏اى از ردا را بگیرد و از زمین بردارد.و چون آنان چنین کردند خود سنگ را از میان ردا برداشت و بر جاى آن گذاشت.و با چنین ابتکار از خونریزى بزرگ و دامنه‏دارى جلوگیرى کرد.داستان داورى کردن محمد (ص) و نصب حجر الاسود،اگر با چنین مقدمات باشد مسلما پیش از بعثت‏بوده است،زیرا سال پنجم بعثت،قریش با پیغمبر (ص) الت‏خصمانه داشتند و چنین داورى را بدو نمى‏دادند.
قرینه‏هاى خارجى دیگر نیز بطور خلاصه چنین است:
1:روزى بدستور ابو جهل فضولات شتر را بر دوش پیغمبر (ص) ریختند.چون فاطمه (ع) آگاه شد به مسجد رفت و آن فضولات را از جامه پدر پاک کرد (30) این گونه بى‏احترامى‏ها سبت‏به پیغمبر ظاهرا پیش از سال دهم بعثت و پیش از هجرت رسول خدا به طائف و نیز پیش از محاصره در شعب ابو طالب بوده است.و اگر تولد فاطمه (ع) را سال پنجم عثت‏بدانیم،سن وى در این وقت از سه تا پنجسال افزون نبوده و بعید است دخترى خردسال به مسجد رود و چنین وظیفه‏اى را تعهد کند.
2:در روز احد چون فاطمه (ع) شنید چهره پدرش آسیب دیده است‏با گروهى از زنان نزد او رفت و چون پدر را دید دست در گردن او انداخت و گریست،سپس آن خون را شست (31) اگر معراج را پیش از سال پنجم بعثت‏بدانیم هیچگونه استبعادى در انجام این تعهد دیده نمى‏شود،ولى اگر روایت هجده ماه و یا شش ماه پیش از هجرت درست‏باشد،باید پذیرفت که فاطمه بهنگام جنگ احد پنج‏سال و یا کمتر از پنج‏سال داشته است،در صورتیکه خواهیم دید عروسى زهرا در ذو الحجه سال دوم و پیش از جنگ احد است.یعنى نه سال و یا بیشتر داشته است.
3:در روایت‏هاى شیعى چنانکه خواهیم نوشت،آمده است که فاطمه (ع) پنجسال پس از بعثت متولد شد و آن سالى بود که قریش خانه کعبه را مى‏ساخت.داورى پیغمبر در کار مهتران قریش مسلما پیش از بعثت‏بوده است زیرا سال پنجم بعثت و سال‏هائى پیش او پس از آن قریش به رسول خدا روى خوش نشان نمى‏دادند،چه رسد بدانکه او را امین بداند و به داورى او،آنهم در چنان کار بزرگى گردن نهد.
4:مى‏دانیم که سن خدیجه را هنگام ازدواج با پیغمبر چهل سال نوشته‏اند،اگر بگوئیم فاطمه (ع) در سال پنجم بعثت متولد شده باشد گفت‏خدیجه در این تاریخ شصت‏ساله بوده است و این موضوع هر چند محال نمى‏نماید اما بعید بنظر مى‏رسد.از طرفى مجلسى از امالى صدوق روایتى بدین مضمون آورده است:
"چون خدیجه به رسول خدا شوهر کرد،زنان مکه از وى دورى کردند.نه بدیدن او مى‏رفتند و نه بر وى سلام مى‏کردند و نه مى‏گذاشتند زنى از او دیدن کند.چون ولادت فاطمه (ع) نزدیک شد،خدیجه از زنان قریش و بنى هاشم یارى خواست.لیکن آنان نپذیرفتند و گفتند تو نصیحت ما را نشنیدى و به یتیم ابو طالب شوهر کردى (32) " اگر این روایت را بهمین صورتیکه هست‏بپذیریم،و تولد دختر پیغمبر را سال پنجم بعثت‏بدانیم فاصله ازدواج خدیجه با پیغمبر (ص) و ولادت زهرا (ع) بیست‏سال خواهد بود.در این بیست‏سال گروهى از آن زنان ملامت گو مرده و زنان جوان پیر شده و دخترکان به جوانى رسیده‏اند و داستان رنگ دیگرى بخود گرفته است.محمد (ص) در این تاریخ دیگر یتیم ابو طالب نیست.پیغمبرى است که گروهى از جان و دل پیرو او هستند.مردان قریش آرزو مى‏کنند وى دست مساعدت به سوى آنان دراز کند و چنین استمداد را مغتنم مى‏شمارند،تا بگمان خود آنرا مقدمه‏اى براى سازش به حساب آورند.
آنگاه زنان قریش که شوهران آنان دشمن پیغمبراند،ممکن است‏خواهش خدیجه را نپذیرند، اما زنان بنى هاشم چرا؟و اصولا خدیجه چه نیازى به یارى زنان کافر و بت پرست قریش داشت؟.مگر زنان مسلمان نمى‏توانستند در این کار کوچک او را یارى دهند.اینجاست که باید گفت‏به نقل روایت راویانى که تنها بر حافظه خود اعتماد کرده‏اند نمى‏توان تکیه کرد.
در کشف الغمه روایت دیگرى آورده است:فاطمه پنج‏سال پس از بعثت پیغمبر (ص) متولد شد،و آن سالى بود که قریش خانه کعبه را مى‏ساختند… (33) بنظر مى‏رسد راوى نخستین یا یکى از راویان این حدیث را اشتباهى دست داده و کلمه پیش از بعثت را بعد از بعثت‏بخاطر سپرده است زیرا چنانکه گفتیم تجدید ساختمان خانه کعبه پنج‏سال پیش از بعثت‏بود.و بر فرض که بگوئیم بناى خانه کعبه پس از آن تاریخ نیز چند بار تجدید شده (چنانکه بعض از متاخران احتمال داده‏اند) مسلم است که دوباره داستان درگیرى قبیله‏ها پیش نمى‏آمده،و اگر این داستان هم تجدید مى‏شده چنانکه نوشتیم دیگر در این تاریخ محمد (ص) را بداورى نمى‏خوانده‏اند.و اگر هیچیک از این اتفاقات با تجدید بنا همراه نبوده دیگر تجدید بنا اهمیتى نمى‏یافته که مبدا تاریخ گردد.بهر حال آنچه مسلم است اینکه همزمانى ولادت زهرا (ع) با نوسازى خانه کعبه در چند روایت از روایتهاى شیعه و سنى دیده مى‏شود.
چنانکه نوشته شده بحث در این روایات جز از نظر روشن شدن تاریخ،فایده‏اى ندارد.دختر پیغمبر پنجسال پس از بعثت،یا پیش از بعثت متولد شده باشد،نه سال شوهر کرده باشد یا هجده ساله،هجده ساله بجوار پروردگار رفته باشد یا بیست و هشت‏ساله،او دختر پیغمبر اسلام و نمونه کامل زن تربیت‏شده و برخوردار از اخلاق عالى اسلامى است.آنچه هر زن و مرد مسلمان باید از زندگانى دختر پیغمبر بیاموزد،پارسائى او،پرهیزگارى او،بردبارى،فضیلت، ایمان به خدا و ترس از پروردگار و دیگر خصلت‏هاى عالى انسانى است که در خود داشت و در جاى خویش خواهیم نوشت.
این بحث را از آن رو با تفصیل بیشترى نوشتیم تا سنت تاریخ نویسان و محدثان رعایت‏شده باشد.
پى‏نوشتها:
1.کجا مثل خدیجه یافت مى‏شود؟روزى که همه مردم مرا دروغگو خواندند،او مرا راستگو خواند. (سفینه البحار ج 1 ص 1/3) .
2.این جنگ را از آن رو فجار گویند که در ماههاى حرام رخ داده.و گفته‏اند از آنجهت‏بدین نام خوانده شد که بعض محرمات را در آن جنگ حلال شمردند.رجوع شود به سیره ابن هشام ص 201 ج 1.و رجوع به مجمع الامثال میدانى،فصل ایام العرب و نیز رجوع به اقرب الموارد شود.
3.ابن اثیر ج 1 ص 593.و رجوع به انساب الاشراف بلاذرى ص 102 چاپ دار المعارف شود. لیکن ابن سعد در داستان روز زناشوئى پیغمبر (ص) با خدیجه چنین نویسد:
"اینکه نوشته‏اند خدیجه پدر خود را با نوشاندن نوشابه از حالت طبیعى در آورد،درست نیست و اسنادى است‏به غلط.
آنچه از اهل علم بما رسیده است و سندى درست‏به حساب مى‏آید،اینست که خویلد پیش از جنگ فجار مرده است. (طبقات ص 85 ج 1 بخش یک) اما میدانى یوم شمطه را روز جنگ بین بنى هاشم و بنى عبد شمس معنى کرده است (مجمع الامثال) با توجه بدین که در جنگ فجار یکسو قریش و سوى دیگر کنانه بود تفسیر میدانى از دقت‏خالى است.داستان ست‏بودن خویلد در روز عقد خدیجه و راضى شدن وى بدین زناشوئى که در بعض مآخذ دیده مى‏شود نیز بر اساسى نیست و چنانکه در بیشتر روایات اهل سنت و جماعت و در مآخذ شیعى مى‏بینیم،این خواستگارى با حضور عمرو بن اسد عموى خدیجه و ورقه بن نوفل است و ظاهرا خویلد در این تاریخ زنده نبوده است.
4.عقاد:فاطمه الزهرا ص 10.عقاد سند خود را ننوشته است.تبع لقب عام پادشاهان یمن است. اگر این داستان درست‏باشد این شخص،تبع الاصغر،حسان بوده است.لیکن مورخان، حادثه‏هاى دوران چند تبع را با یکدیگر در آمیخته‏اند (رجوع به تاریخ یعقوبى.حبیب السیر. مجمل التواریخ و القصص و تاریخ گزیده شود) .اما تا آنجا که نگارنده جستجو کرد،این تبع بر اثر خوابى که دیده بود خانه کعبه را حرمت نهاد،و آنرا پرده پوشاند.گویند او نخستین کسى است که خانه کعبه را پرده پوشانید.گویا این داستان که در سیره ابن هشام به نقل از محمد بن اسحاق آمده است،و یاقوت نیز بخشى از آن را ذیل کلمه کعبه آورده است. (ر.ک سفینه البحار ج 2 ص 643) پایه‏اى نداشته باشد و الله العالم.
5.بلاذرى انساب الاشراف ص 106 و مصادر دیگر.
6.همین کتاب ص 390.
7.ابن سعد.طبقات ج 8 ص 8.بعض مصادر ازدواج او را با عتیق پیش از ابو هاله نوشته‏اند. (مقاتل الطالبین ص 48.کشف الغمه ج 1 ص 511) .
در مقابل این شهرت ابن شهر آشوب در مناقب و سید مرتضى در شافى گویند:"خدیجه بهنگام زناشوئى با پیغمبر دختر بوده است.و آنکه به ابو هاله شوهر کرده خواهر اوست.ابن شهر آشوب یکى از چند ماخذ خود را کتاب احمد بلاذرى معرفى کرده است (مناقب ج 1 ص 159) ابن احمد بلاذرى قاعده باید احمد بن یحیى مولف انساب الاشراف باشد،اگر چنین است وى از گفته امام حسن (ع) نویسد:
"از دائى خود هند بن ابى هاله پرسیدم (و در تفسیر آن گوید:چون خدیجه دختر خویلد نخست زن ابو هاله اسدى بود (انساب الاشراف 390) و باز در ص 406 کتاب چنین آمده است: خدیجه پیش از آنکه زن پیغمبر شود زن ابو هاله هند بن نباش بوده.
8. (طبقات ج 8 ص 10) و نیز رجوع شود به (کشف الغمه ج 1 ص 513) .
9.بعض نویسندگان سیره،و از جمله ابن هشام فرزندان نرینه رسول خدا را از خدیجه:قاسم، طاهر و طیب نوشته‏اند (سیره ج 1 ص 206) و در عقد الفرید قاسم و طیب (ج 5 ص 5) آمده است لیکن مصعب زبیرى در نسب قریش ص 21 گوید پسران او قاسم و عبد الله بودند.ابن سعد در (طبقات ص 9 ج 8) و بلاذرى در (انساب الاشراف ص 405) نویسد:طیب و طاهر لقب عبد الله است.چون در اسلام بدنیا آمد بدین لقب خوانده شد.گویا این تخلیط از آنجاست که لقب را،اسم گرفته‏اند.
10.بخارى ج 5 ص 47-48 و رجوع شود به اعلام النساء ج 1 ص 330.
11.طبقات ج 8 ص 11.
12.ج 13 ص 2434 و نیز نگاه به ج 4 ص 1869 شود.
13.ص 402.
14.ج 2 ص 341.
15.ص 48.
16.بنقل مجلسى در بحار ص 214.
17.ص 750.
18.انساب الاشراف ص 403.
19.ج 4 ص 1869.
20.ص 95 ج 2.
21.اصول کافى ص 458 ج 1.
22.ج 3 ص 357.
23.ج 1 ص 449.
24.ج 43 ص 7 به بعد.
25.ص 561.
26.بحار ج 43 ص 5 از علل الشرایع.
27.طبقات ج 1 ص 143.
28.الکامل ص 51 ج 2.
29.منتهى الآمال ص 37 ج 2.
30.انساب الاشراف ص 125 و مآخذ دیگر.
31.انساب الاشراف ص 324.مغازى ص 249.
32.ج 43 ص 2-3.
33.ج 1 ص 449.بحار ج 43 ص 7.

نام و لقب‏هاى دختر پیغمبر
"فطمت فاطمه من الشر (1) "
(فتال نیشابورى از امام صادق (ع) )
نویسندگان سیره و محدثان اسلامى براى دختر پیغمبر لقب‏هائى چند نوشته‏اند:
زهرا،صدیقه،طاهره،راضیه،مرضیه،مبارکه،بتول و لقب‏هاى دیگر.از این جمله لقب زهرا از شهرت بیشترى برخوردار است،و گاه با نام او همراه مى‏آید (فاطمه زهرا) و یا بصورت ترکیب عربى (فاطمه الزهرا) .زهرا که در تداول بیشتر بجاى نام او بکار مى‏رود در لغت،درخشنده، روشن و مرادف‏هائى از این گونه،معنى مى‏دهد.و این لقب از هر جهت‏برازنده این بانوست.او چهره درخشان زن مسلمان،فروغ تابان معرفت و نمونه روشن پرهیزگارى و خداپرستى است. این درخشندگى به ساعتى مخصوص و روزى معین اختصاص ندارد.از آن روز که وظیفه خود را تعهد کرد تا امروز و براى همیشه چون گوهرى بر تارک تربیت اسلامى مى‏درخشد.
محدثان ذیل بعض این لقب‏ها و سبب آن روایت‏هائى نوشته‏اند.باز نوشتن آن گفته‏ها موجب درازى گفتار خواهد شد.آنچه ازمجموع این روایت‏ها دانسته مى‏شود،بزرگى قدر و خصیت‏برجسته دختر پیغمبر در دیده پدر و شوهر و مقام ارجمند او در اسلام و میان مسلمانان است.این حقیقتى است که پیروان همه مذاهب اسلامى بدان اعتراف دارند.براى همین است که در عموم کتاب‏هاى شیعه و گاه در کتابهاى معتبر اهل سنت و جماعت کتابى جداگانه در فضیلت دختر پیغمبر دیده مى‏شود و یا فصلى را براى روایت‏هائى که درباره اوست گشوده‏اند.
نام او فاطمه است.فاطمه وصفى است از مصدر فطم.و فطم در لغت عرب بمعنى بریدن،قطع کردن و جدا شدن آمده است.این صیغه که بر وزن فاعل معنى مفعولى مى‏دهد،به معنى بریده و جدا شده است.فاطمه از چه چیز جدا شده است؟در کتاب‏هاى شیعه و سنى روایتى مى‏بینیم که پیغمبر فرمود او را فاطمه نامیدند،چون خود و شیعیان او از آتش دوزخ بریده‏اند (2) مجلسى از عیون اخبار الرضا و او باسناد خویش از على بن موسى الرضا و محمد بن على (ع) و آنان از مامون و او از هارون و او از مهدى و او به سند خویش از ابن عباس روایت کنند که:وى از معاویه پرسید مى‏دانى چرا فاطمه را فاطمه نامیدند؟گفت نه!ابن عباس گفت چون او و شیعیان او به دوزخ نمى‏روند (3) فتال نیشابورى ضمن حدیثى از امام صادق آورده است که چون از بدى‏ها بریده شد او را فاطمه نامیده‏اند (4) بدین مضمون روایت‏هاى دیگر هم آمده است آنچنانکه براى صیغه وصفى نیز معناهاى دیگر جز آنچه نوشتیم ضبط کرده‏اند. (5)
پیش از ظهور اسلام دو سه تن از زنان بدین نام موسوم بوده‏اند که در اسلام به فواطم مشهوراند،مانند فاطمه دختر اسد بن هاشم و فاطمه دختر عتبه بن ربیعه (6) و نیز فاطمه دختر عمرو بن عائذ (7) .
بارى پرورش زهرا در کنار پدرش رسول خدا و در خانه نبوت بود،آنجا که فرود آمد نگاه فرشتگان،و مرکز نزول وحى و آیه‏هاى قرآن است.آنجا که نخستین گروه از مسلمانان به یکتائى خدا ایمان آوردند،و بر ایمان خویش استوار ماندند.آنانکه پروردگار دلهایشان را آزمود، و در قرآن کریم مدح فرمود.تربیت دینى را هم از آموزگارى چون محمد (ص) فرا گرفت، پیغمبرى که معلم انسانهاى جهان است.و تا جهان باقى است مشعل دین و دانش بنام او فروزان.
کودک خردسال این نو مسلمانان را مى‏دید که هر روز با شور و هیجان براى فرا گرفتن آیت‏هاى قرآن و آموختن روش پرستش پروردگار نزد پدرش مى‏آیند.در این خانه بود که تکبیر گفتن،روى به خدا ایستادن،و هر شبانروز در اوقاتى خاص پروردگار یکتا را به بزرگى یاد نمودن آغاز شد.آن سالها در سراسر عربستان و همه جهان این تنها خانه‏اى بود که چنین بانگى از آن بر مى‏خواست."الله اکبر"و زهرا تنها دختر خردسال مکه بود که چنین جنب و جوشى را در کنار خود مى‏دید.این بانگ آسمانى این مراسم بى‏مانند،در روح این طفل خردسال چه اثرى نهاد،سالها بعد آشکار گردید.
او در خانه تنها بود و دوران خردسالى را به تنهائى مى‏گذراند.دو خواهر او رقیه و ام کلثوم سالیانى چند از او بزرگتر بودند.او در این خانه همبازى نداشت.شاید این تنهائى هم یکى از انگیزه‏هائى بوده است که باید از دوران کودکى همه توجه وى به ریاضت‏هاى جسمانى و آموزشهاى روحانى معطوف گردد.الله اکبر،اشهد ان محمدا رسول الله.اندک اندک آیه‏هاى دیگر مى‏رسد و درسهاى وسیع‏تر داده مى‏شود.درسهائى از اخلاق قرآنى و سفارش‏هائى براى تحصیل خوى انسانى.مردم همه برابر خدا و حکم الهى یکسانید!کسى بر دیگرى برترى ندارد! برده و ارباب در پیشگاه حق تعالى مساوى هستند.شما موظفید با بردگان،با اسیران،با مستمندان،مهربانى کنید و با آنان خوشرفتار باشید.به دختران چون پسران حرمت نهید و با آنان درشتى نکنید!و در کنار رسیدن این تعلیمات و آموختن آن بمسلمانان،و شورى که آنان در فرا گرفتن این درسها نشان مى‏دادند،دشمنى همشهریان و خویشاوندان را با پدرش مى‏دید.آنان چنین سخنانى را خوش نداشتند.نمى‏خواستند مردم با این گفته‏ها که تا آنروز سابقه نداشت آشنا شوند.گسترش این تعلیمات موجب درهم ریختن زندگانى آنان مى‏شد.اما براى اینکه بیم خود را پنهان سازند و به گمان خویش گفته‏هاى او را از تاثیر بیندازند،بدو تهمت مى‏زدند:جادوگر است،دیوانه است،یتیم ابو طالب کجا و پیغمبرى کجا؟چرا این وحى به مرد بزرگ و دولتمندى از مکه و یثرب فرود نیامده. (8) تا دیر نشده باید این کار را چاره کرد. اما اگر او را بکشیم با ابو طالب و بنى هاشم درگیرى خواهیم داشت.بهتر است پیروان او را از گردش پراکنده سازیم.و اگر بزبان خوش پند نگرفتند و او را رها نکردند،بزور متوسل شویم.
سلاح مردم بى منطق چیست؟دشنام،آزار،و اگر ممکن شود کشتار.در شهر کوچک خبرها بسرعت پخش مى‏شود و خانه پدرش مرکز انعکاس جریانهاى آنروز مکه بود.امروز بلال را شکنجه کردند!امروز به عمار آسیب رسید!امروز مادر عمار را کشتند!عموى پدرش ابو لهب چنین گفت و ابو جهل چنان،و گزارشهاى ناخوشایندى از این قبیل.تا روزیکه شنید پدرش پیروان خود را فرموده است مکه را ترک گویند و به حبشه بروند،چون نمى‏توانسته است‏بیش از این شاهد آزار نو مسلمانان باشد.چرا این مردمان باید از خانه و زندگى خود دست‏بردارند و خطر سفر را بر خود هموار سازند؟به جائى بروند که نمى‏دانند کجاست،و از کسى پناه بخواهند که نمى‏دانند کیست؟و روش او چیست.پدرش بآنان گفته است نجاشى با پناهندگان خود خوشرفتارى مى‏کند،اما مگر اینان چه گناهى کرده‏اند که باید نزد او بروند؟چرا باید رنج غربت را تحمل کنند؟راستى این سنگ پاره‏ها و قطعه چوب‏ها که بنام خدا درون خانه کعبه نهاده‏اند،این اندازه حرمت دارد؟آیا بزرگان قریش نمى‏دانند که این دست پرداخت کارگران نه سودى دارد نه زیانى؟نه!آنان از چیز دیگرى مى‏ترسند.از زیانهائى که با پخش این دعوت محمد (ص) دامنگیر آنان مى‏شود:
"الذى جمع مالا و عدده.یحسب ان ماله اخلده.کلا لینبذن فى الحطمه (9) ." (سوره همزه)
آرى پیکار در گرفته است.دسته‏اى مى‏خواهند از طاعت مخلوق باطاعت‏خالق بگریزند،طوق بندگى را بشکنند و آزاد شوند.و براى همین است که همه این بلاها را بجان مى‏خرند و از پرستش خدا باطاعت‏شیطان باز نمى‏گردند،و دسته‏اى که مى‏خواهند،اینان همچنان ابزار افزایش مکنت آنان باشند.هر یک از این حادثه‏ها به نوعى در قلب بظاهر کوچک و بمعنى بزرگ او اثرى مى‏نهاد و هر پیش آمد بدو درسى مى‏داد.درس پایدارى،آنان که به حکومت الله گردن نهند،و بر سر گفته خود بایستند،فرشتگان بر آنان فرود مى‏آیند. (10) امنیت و آسایش روحى اینجهان و بهشت جاودان آن جهان در انتظار کسى است که برابر پیش آمدها استقامت ورزد و از کید شیطان نهراسد.این‏ها درس‏هائى بود که به مسلمانان داده مى‏شد،و او که مستقیم با گیرنده دستورات مربوط بود جداگانه مى‏آموخت.او باید این آزمایش‏ها را یکى پس از دیگرى ببیند تا چون فولادى که پى در پى آبش مى‏دهند مقاومتش افزوده گردد.اما آزمایش‏ها پایان یافتنى نیست،هر روز آزمایشى و هر شب ریاضتى.
دوره‏هاى آزمایش یکى پس از دیگرى مى‏گذرد،و هر آزمایش تلخ‏تر از آزمایش پیشین است. آزمایش‏ها پیوسته دشوارتر و دردناک‏تر مى‏شود.تهدید،خشونت،آزار،گرسنگى و سختى زندگانى.
روزى مى‏شنود دشمنان شکنجه شترى را بر سر پدرش افکنده و رخت او را آلوده ساخته‏اند. دوان دوان خود را به پدر مى‏رساند و جامه او را از آن آلودگى پاک مى‏سازد.روز دیگر خبر مى‏دهند که پاى پدرش را با پرتاب سنگ آزرده‏اند.هیچیک از این رفتارهاى خشونت آمیز نتیجه‏اى چنانکه دشمنان مى‏خواهند نمى‏دهد.نه محمد (ص) از دعوت دست مى‏کشد و نه نو مسلمانان از گرد او پراکنده مى‏شوند.دیرى نمى‏گذرد که قریش شکست‏خورده و خشمگین، تصمیم سخت‏ترى مى‏گیرند.باید رابطه بنى هاشم با مردم قطع شود.آنان باید در محاصره اقتصادى و اجتماعى قرار گیرند،گرسنگى و جدائى از مردم براى ایشان درس خوبى است. چندى که بدین حال بمانند خسته مى‏شوند.بستوه مى‏آیند،و براى آسایش خود هم که شده است از حمایت محمد (ص) دست‏بر مى‏دارند.آنگاه محمد یکى از دو راه را پیش روى خود خواهد داشت:از کارى که پیش گرفته است‏باز ایستادن،یا بدست قریش کشته شدن.شعب ابو طالب در فاصله کمى از شهر مکه براى تبعید شدگان در نظر گرفته مى‏شود.خوراک،پوشاک، دید و بازدید براى آنان ممنوع است.چه مدت در این دره مخوف بسر برده‏اند؟دقیقا معلوم نیست.ابن هشام مدت را دو یا سه سال نوشته است (11) در این مدت بر زهرا چه گذشته ست‏خدا مى‏داند.بیشتر سنگینى بار چنین زندگى بدوش اوست.اما دشوارتر و دردناک‏تر از همه این رنج‏ها مرگ عزیزانست.
مرگ مادرش و مرگ ابو طالب:
قضاى الهى چنان بود که مرگ این زن فداکار-خدیجه نخستین بانوى مسلمان-با مرگ ابو طالب در یکسال اتفاق افتد آنهم در فاصله‏اى کوتاه (12) فاطمه (ع) چنانکه از قرآن کریم درس گرفته است‏باید این آزمایش را هم به بیند مرگ خویشاوندان براى او آزمایش دگرى است.باید برابر این دشوارى بردبارى نشان دهد و منتظر بشارت پروردگار باشد (13) آن آزمایشها آزمایش جسمانى بود و این امتحان،آزمایش قدرت نفسانى است.مادرش تنها غمخوار پدر در خانه بود و ابو طالب او را برابر دشمنان بیرونى حمایت مى‏کرد.با بودن ابو طالب مشرکان مکه نمى‏توانستند قصد جان پدرش را بکنند.زیرا خویشاوندان او-تیره بنى هاشم-تیره‏اى بزرگ بودند اگر مکنت و مال آنان در حد بنى زهره،بنى مخزوم و یا بنى حرب نبود،هیچ قبیله‏اى در شرافت و بزرگوارى با آنان برابرى نمى‏کرد.مهتران مکه و ثروتمندان شهر مى‏دانستند اگر به قصد جان محمد (ص) برخیزند،بنى هاشم خاموش نمى‏نشینند،و بسا که تیره‏هاى دیگر نیز به حمایت آنان برخیزند.ناچار درون پر تلاطم خود را با آزار او آرام مى‏کردند.دشنام،ریشخند، سنگ پرانى،دهن کجى،تهمت:حربه‏هائى که ناتوانان از آن استفاده مى‏کنند.تقدیر چنین بود که فاطمه (ع) شاهد همه این منظره‏ها باشد،و پس از تحمل این رنج‏ها آن دو صحنه دلخراش را نیز به بیند.
اکنون فاطمه دیگر دختر خانواده نیست.او جانشین عبد الله،عبد المطلب،ابو طالب و خدیجه است. (ام ابیها) چه کنیه مناسبى!مام پدر.او باید وظیفه مادرش را عهده‏دار شود.باید براى پدرش هم دختر و هم مادر باشد.
اگر قبول کنیم زهرا (ع) پنجسال پیش از بعثت متولد شده است،بخاطر همین مادر خانگى است که تا هفده سالگى نتوانست و یا نخواست‏بخانه شوهر برود.او نمى‏خواست پدرش را تنها بگذارد.او مى‏دانست تا آنجا که مى‏تواند باید در داخل خانه پدر را آرامش دهد.اکنون که پدرش سرپرستى چون ابو طالب و غمخوارى چون خدیجه را ندارد،دشمنان بر او گستاخ‏تر شده‏اند،و او به دلجوئى نیاز دارد.پدر نیز چون این فداکارى را از او مى‏دید با نمودن محبت، خشنودى خویش را از وى اعلام مى‏کرد.سالها پس از این روزگار از عایشه مى‏پرسند،چرا به جنگ جمل برخاستى؟مى‏گوید:"این داستان را باز مگوئید بخدا سوگند کسى از مردان جز على و از زنان جز فاطمه نزد پیغمبر محبوب‏تر نبود (14) و نیز مى‏گوید کسى را راستگوتر از فاطمه ندیدم جز پدرش (15) ممکن است کسانى که در سیره پیغمبر و خاندان او تتبعى دقیق ندارند،یا روح اسلام و شریعت محمد (ص) را چنانکه باید لمس نکرده‏اند چنین به پندارند که این محبت مانند دوستى هر پدر به فرزندى ناشى از غریزه انسانى است.این پندار شاید از یک جهت درست‏باشد.ما نمى‏گوئیم محبت رسول خدا به فاطمه رنگى از عاطفه پدر سبت‏بدختر را نداشت،چه محمد (ص) پدر بود و فاطمه فرزند.اما این روایت و روایتهاى دیگر که با اندک اختلافى در الفاظ از پیغمبر رسیده نشان دهنده حقیقتى دیگر است- بزرگى فاطمه در دیده پیغمبر و بزرگان اسلام در عصر رسول و زمانهاى پس از وى-فاطمه این مقام را نه تنها از آنجهت‏یافت که دختر پیغمبر است،آنچه او را شایسته این حرمت‏ساخت از خود گذشتگى،پارسائى،زهد،دانش و دیگر ملکات انسانى است که در او به حد کمال بوده است.و همه مورخان شیعه و سنى این امتیازات را براى وى در کتابهاى معتبر خویش نوشته‏اند.
از امام صادق (ع) پرسیدند:بعض جوانان حدیثى از شما باز میگویند که باور کردنى نیست. میگویند"خدا از خشم فاطمه بخشم مى‏آید (16) "امام صادق فرمود-مگر شما این روایت را در کتاب‏هاى خود ندارید که خدا از خشم بنده مومن بخشم مى‏آید؟
-چرا
-پس چرا باور نمى‏دارید که فاطمه زنى با ایمان باشد و خدا از خشم او بخشم آید (17) .
مرگ خدیجه و ابو طالب،پیغمبر را نیز سخت آزرده ساخت.او دیگر خود را تنها و بى غمخوار و پشتیبان میدید،اما در همه حال خدا مدد کار او بود.و دعوت به خداپرستى شعار او.سفرى به طائف کرد شاید در آن شهر از میان مردم ثقیف که تیره‏اى قدرتمند بودند کسانى را بدین خدا در آورد.ولى مهتران آنجا نه تنها روى خوش بدو نشان ندادند،از آزارش نیز دریغ نکردند.
مکه همه کوششهاى خود را براى خاموش ساختن این فروغ خدائى بکار برد،اما از این کوشش سودى نبرد.هر روز بانگ دعوت اسلام رساتر شد و بگوش گروهى تازه رسید.طرح محاصره اقتصادى-آخرین مبارزه قریش-با شکست روبرو گردید،تا آنجا که سران قوم،خود آن معاهده شوم را بهم زدند.اما تصمیم دیگرى گرفتند.حال که دیگر محمد در مکه پشتیبانى ندارد باید خود او را از میان بردارند.باید همه تیره‏ها در کشتن او شریک باشند،تا بنى هاشم نتوانند کسى را به قصاص او بکشند.اما مکرهاى شیطانى برابر تقدیرات ربانى نمى‏پاید.از چندى پیش مرکز دعوت از مکه به یثرب که شهرى در پانصد کیلومترى مکه است منتقل شده بود،یا بهتر بگوئیم مرکزى تازه براى دعوت اسلام تاسیس گردید.یاران پدرش تک تک یا دسته دسته خانه و زندگانى خود را رها مى‏کنند و به یثرب مى‏روند.مردم این شهر که از آن پس در تاریخ اسلام لقب‏"انصار"را یافتند از آنان هر چه نیکوتر پذیرائى کردند.تا آنجا که آنان را بر خود مقدم داشتند.شبى که بنا بود توطئه قریش عملى گردد،و پیغمبر (ص) بدست گروهى مرکب از همه تیره‏هاى قریش کشته شود،على (ع) را بجاى خود خواباند و با ابو بکر راه یثرب را پیش گرفت.این همان روى داد بزرگى است که چند سال بعد،مبدا تاریخ مسلمانان گردید و تا امروز هم بنام‏"تاریخ هجرى‏"متداول است.
چون اندک اندک کارها سر و سامانى یافت،و مسجدى آماده گردید،و مهاجران در خانه‏هاى تازه جاى گرفتند،پدرش دستور هجرت وى را داد.بلاذرى نویسد:زید بن حارثه و ابو رافع مامور همراهى فاطمه (ع) و ام کلثوم بودند (18) اما ابن هشام نوشته است عباس بن عبد المطلب مامور بردن او بود (19) بهر حال زهرا و ام کلثوم با سرپرست‏خود سوار شدند کاروان آماده حرکت است‏حویرث بن نقیذ،از دشمنان محمد (ص) که پیوسته بد گوى او بود نزد آنان مى‏آید و شتر آنان را آسیبى مى‏زند.شتر مى‏رمد و فاطمه و ام کلثوم بر زمین مى‏افتند.ابن هشام و دیگر مورخان از آسیبى که فاطمه (ع) از این صدمه دیده است نامى نبرده‏اند،لکن پیداست که دختر پیغمبر از این حادثه بى‏رنج نمانده است.این مرد پست فطرت در شمار کسانى است که در روز فتح مکه پیغمبر (ص) فرمود اگر به پرده‏هاى کعبه چسبیده باشند باید خونشان ریخته شود حویرث بدست على شوى فاطمه کشته شد (20) در مقابل این سندها یعقوبى که او نیز از تاریخ نویسان طبقه اول است نویسد على بن ابى طالب (ع) او را بمدینه آورد (21) و روایت‏هاى شیعى نوشته یعقوبى را تایید میکنند.سرانجام وعده خدا تحقق یافت. مسلمانان از گزند مشرکان و دشمنان آسوده گردیدند.در تاریخ اسلام فصل تازه‏اى گشوده شد. از این تاریخ دیگر نه تنها از بجاى آوردن مراسم دینى بیمى ندارند،باید دیگران را هم به پذیرفتن دین بخوانند،و اگر نپذیرفتند با آنان پیکار کنند.
پى‏نوشتها:
1.روضه الواعظین ج 1 ص 148.
2.بحار ص 18 ج 43 از امالى شیخ طوسى.نسائى،حافظ ابو القاسم دمشقى و جمعى دیگر این حدیث را ضبط کرده‏اند (الصواعق المحرقه ص 160) .
3.بحار ص 12 ج 43.
4.روضه الواعظین ص 5148.بحار ص 12.
6.ابن سعد ج 1 ص 32 لسان العرب.ذیل فطم.
7.یعقوبى ج 2 ص 8.
8.و قالوا لو لا نزل هذا القرآن على رجل من القریتین عظیم.
9.مال‏ها را بر هم مى‏نهد و مى‏شمارد و مى‏پندارد این مال او را جاویدان خواهد ساخت نه چنین است،این مال آتش جان او خواهد شد.
10.ان الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل علیهم الملئکه (فصلت-30) .
11.ج 1 ص 375.
12.اما به نقل شیخ کلینى،ابو طالب یکسال پس از مرگ خدیجه در گذشت (اصول کافى ج 1 ص 44) .
13.و بشر الصابرین.الذین اذا اصابتهم مصیبه قالوا انا لله و انا الیه راجعون (البقره:155-156) .
14.بحار ج 43 ص 23 از امالى شیخ طوسى.
15.مناقب ج 1 ص 462.
16.خوارزمى ج 1 ص 60.
17.بحار ص 22 ج 43.
18.انساب الاشراف.ص 414 و 269.
19.ابن هشام ج 4 ص 29.
20.ابن هشام ج 4 ص 30.
21.ج 2 ص 31.

خواستگاران فاطمه (ع)
"لقد کان لکم فى رسول الله اسوه حسنه‏" (1)
دو سال،یا اندکى بیشتر از اقامت مهاجران در مدینه گذشت.در این دو سال دگرگونى چشمگیرى در وضع سیاسى و اجتماعى مسلمانان پدید گردید.نیز بعض سریه‏ها (2) با پیروزى برگشتند.و نتیجه پیروزى آنان گشایشى اندک در کار مسلمانان،و تثبیت موقعیت ایشان در دیده قبیله‏هاى مخالف بود.نیز قبیله‏هایى چند که پس از درگیرى مسلمانان با یهودیان،و منافقان مدینه در حالت دو دلى بسر مى‏بردند،کم و بیش بى طرف ماندند و یا به مسلمانان پیوستند.
مهمتر از همه پیروزى در غزوه بدر بود که قدرت افسانه‏اى مکه را در هم ریخت،و شمت‏خیره کننده سران قریش را از میان برد.و آنانکه هنوز هم نمى‏خواستند مکه را از خود برنجانند دانستند که قریش و بازرگانان آنان هم شکست پذیرند.
در زندگانى داخلى رسول خدا (ص) نیز تغییرى رخ داد.سوده دختر زمعه بن قیس و عایشه دختر ابو بکر،در خانه او بسر مى‏بردند. عروسى سوده چند ماه پیش از هجرت (3) و عروسى عایشه در شوال سال نخستین هجرت صورت گرفت (4) .هر چند هیچ یک از این دو زن-چه در نظر او و چه در نظر پدرش،جاى خالى خدیجه را پر نمیکردند اما بهر حال هر یک از جهتى مراقب حال پیغمبر بودند و فاطمه (ع) از این نظر دیگر براى پدر نگرانى نداشت.عایشه دخترى نه ساله و سوده بیوه سکران بن عمرو بن عبد شمس بود.سکران با مهاجران دسته دوم به حبشه رفت و در این سفر سوده را نیز همراه خود برد (5) وى پس از بازگشت‏به مکه در گذشت و پیغمبر آن بیوه را خواستگارى کرد.حال اگر فاطمه (ع) به خانه شوى برود،در خانه پدرش کسانى هستند که نگاهبان حال او باشند.
مسلم است که فاطمه (ع) خواهان بسیارى داشته است.در این باره نیازى بذکر روایات نداریم.پدرش پیش از آنکه به پیغمبرى رسد در دیده همشهریان مقامى ارجمند داشت.دو خواهر فاطمه (ع) پیش از ظهور اسلام زن دو پسر مرد سرشناس خاندان هاشم،عبد العزى بن عبد المطلب (ابو لهب) شدند،و نزد شوهران گرامى بودند.اگر سوره تبت در نکوهش پدر شوى آنان نازل نمى‏شد،و اگر آن مرد لجوج و یا زن او با سرسختى تمام از فرزندانشان نمى‏خواستند زنان خود را رها کنند،آنان از این پیوند خشنود و شادمان بودند.لیکن باصرار ابو لهب بین آنان جدائى صورت گرفت.
این زنان پس از آنکه از همسران خود جدا شدند و اسلام آوردند،یکى پس از دیگرى به عثمان بن عفان مرد مالدار و ارجمند قریش شوهر کردند.زینب خواهر دیگر او زن پسر خاله خود ابو العاص بن ربیع بود (6) چون محمد (ص) به پیغمبرى مبعوث شد،و خدیجه و دخترانش بدو گرویدند،ابو العاص بر دین قریش باقى ماند.بزرگان طائفه وى از او خواستند زن خود را طلاق گوید و آنان هر دخترى را که دوست میدارد بزنى بدو دهند.ابو العاص نپذیرفت و گفت او بهترین همسر است.ابو العاص در جنگ بدر اسیر شد،و پیغمبر دستور آزادى او را داد،بدان شرط که زینب را بمدینه بفرستد.این چند تن همگى مردانى بنام بودند،و نزد کسان خود و دیگران حرمت داشتند.اکنون که محمد (ص) به پیغمبرى رسیده و یثرب در اطاعت اوست و مکه از او در حالت‏بیم و احتیاط بسر مى‏برد،طبیعى است که کسانى با موقعیت‏بهتر آماده خواستگارى فاطمه (ع) باشند.و اگر زینب و ام کلثوم و رقیه پیش از اسلام به شوى رفتند، تربیت زهرا (ع) چنانکه نوشتیم در خانه وحى و مرکز نزول قرآن بود.چنانکه در صفحات این کتاب خواهید دید و سند آن ماخذ دست اول تاریخ اسلام است،عمر و ابو بکر هر یک خواهان فاطمه بودند،لیکن چون خواست‏خود را با پیغمبر در میان نهادندوى گفت منتظر قضاء الهى هستم (7) نسائى که از محدثان بزرگ اهل سنت است در سنن گوید:پیغمبر (ص) در پاسخ آنان گفت:"فاطمه خردسال است،و چون على (ع) او را از وى خواستگارى کرد،پذیرفت (8) اما نسائى این حدیث را ذیل بابى که بعنوان‏"برابرى سن زن و مرد"نوشته آورده است.بارى از میان خواستگاران نام این دو تن را از آنجهت نوشته‏اند که از لحاظ شخصیت‏سرشناس‏تر از دیگران‏اند،نه آنکه خواستگاران دختر پیغمبر تنها این دو مرد سالخورده بودند.یعقوبى نوشته است گروهى از مهاجران فاطمه را از پدرش خواستگارى کردند (9) آنچه درباره خواستگارى فاطمه (ع) و زناشوئى او با على علیه السلام خواهیم نوشت،در کتاب‏هاى شیعه و سنى آمده است.روایت‏هاى دیگر نیز موجود است و مضمون آنها همین است که در این روایت‏ها خواهید دید.تنها ممکن است اندک اختلافى در لفظ روایت‏ها دیده شود.این روایت‏ها و نیز آنچه مورخانى چون بلاذرى،ابن اسحاق،ابن هشام،طبرى و عالمانى چون کلینى و مفید و شیخ طوسى نوشته‏اند،تنها سند نویسندگان پس از آنهاست.شیعه یا سنى،شرقى یا غربى،هر کس بخواهد درباره حوادث قرن اول و دوم کتابى بنویسد یا تحقیقى کند،باید به همین کتاب‏ها مراجعه کند،و این کارى است که نویسنده این کتاب کرده است.اگر مطلبى در کتابهاى شرق شناسان دیده شود که در هیچیک از این سندها نیامده باشد باید آنرا نپذیرفت،و یا لا اقل در درستى آن تردید کرد،نه آنکه بگوئیم آنها مدارکى داشته‏اند که در اختیار ما نیست.کدام مدرک؟آنها این مدارک‏ها را از کجا آورده‏اند؟.نوشتن تاریخ صدور اسلام،چون تحقیق درباره تمدن سیا و حمیر و یا خواندن سنگ نبشته‏هاى عصر هخامنشى و یا پژوهش درباره تحقیقات علمى قرن نوزدهم و بیستم میلادى نیست که بگوئیم غربیان وسیله‏هائى در اختیار دارند که ما نداریم.اینگونه تصدیق‏هاى یک جانبه و تسلیم کورکورانه ناشى از عقده حقارت و یا بعهده گرفتن ماموریت و یا نداشتن فرصت تتبع و مراجعه به مدارک گوناگون است.
البته انکار نمى‏کنم که در مواردى روش غربیان در تحلیل مسائل تاریخى،دقیق‏تر از روش بعض مورخان گذشته مشرق زمین است.اما آنجا که اصل حادثه در سندهاى دست اول بروشنى موجود باشد،اجتهاد برابر نص معنى نخواهد داشت. ما از بعضى شرق شناسان که بخود اجازه مى‏دهند حقیقت را دگرگون کنند،یا آنرا چنان تفسیر کنند که با عقیده خودشان-یهودى یا ترسا-منطبق باشد گله‏اى نداریم.از آنان شکایتى نباید کرد چون معذورند.از دوستان تاریخ دان خود تعجب داریم که چگونه دربست تسلیم گفته ایشان مى‏شوند،و آنچه را آنان مینویسند حقیقت مسلم و غیر قابل جرح مى‏دانند،و چون خطاهاى این پژوهندگان نشان داده مى‏شود به عذر اینکه آنان بر ما حق استادى دارند،خطاها را نادیده مى‏گیرند.نتیجه این بى‏همتى یا سهل انگارى یا ناآگاهى است که امروز بیشتر کرسى‏هاى تاریخ اسلام را شرق شناسان یهودى در تصرف دارند و آنچه مى‏خواهند مى‏نویسند و به زبانهاى عربى و فارسى ترجمه مى‏شود و مایه تحقیق تاریخ نویسان مسلمان مى‏گردد.
گاه برادران ایرانى ما بخاطر حسن ظنى که به برادران عرب خود دارند،همین کتاب‏ها را بى هیچگونه اظهار نظر از عربى بفارسى بر مى‏گردانند و این نوشته‏هاست که پایه معلومات گروهى مى‏گردد که چنانکه باید از تاریخ صدر اسلام آگاهى ندارند:
"فاطمه چون زشت‏بود تا سن هفده سالگى-یا بیشتر-در خانه پدر ماند و کسى براى خواستگارى او نمى‏آمد.روزى که پدرش باو گفت على تو را مى‏خواهد،یکه خورد که مگر چنین چیزى ممکن است‏"پناه بر خدا،حقیقت پوشى،ستیزه جوئى و یا بد گوهرى کار را بکجا مى‏کشاند؟.
اینها دانشمندانى هستند که مى‏خواهند حادثه‏هاى تاریخى را در پرتو دانش جدید تجزیه و تحلیل کنند،اما این دانش را چگونه و از کدام منبع اندوخته‏اند؟معلوم نیست!
اگر دختر پیغمبر سال پنجم بعثت متولد شده باشد بهنگام ازدواج نه یا دهساله بوده است و جاى سخن نیست.و اگر پنج‏سال پیش از بعثت متولد شده و در هجده سالگى بخانه شوهر نرفته باشد،دلیل آنرا نوشتیم:وضع اجتماعى مسلمانان،بیم آزار و شکنجه،نابسامانى کارها، مهاجرت به حبشه،محاصره بنى هاشم از یکسو،حادثه‏هائى که در زندگى خصوصى او اثر مى‏گذاشت چون مردن مادرش خدیجه و عموى پدرش ابو طالب از سوى دیگر،مجال چنین وصلتى را بدو نمى‏داد.
او نمى‏خواست پس از مرگ مادر،پدرش در خانه غمخوارى نداشته باشد.در حالیکه دیدیم روایت‏هاى معتبرى نیز تولد او را بسال پنجم بعثت نوشته بودند،و اگر چنین باشد داستان از بن درست نیست.و اگر از این روش بگذریم و شیوه مولف دانشمند!را پیش بگیریم،بخواهیم حادثه‏ها را برابر روشنائى تحقیق تازه،و از دید اجتماعى بنگریم،باز هم نتیجه آن نیست که شرق شناس دانشمند دریافته است.چرا؟چون:
عموم تاریخ نویسان و نویسندگان سیره،محمد (ص) را به زیبائى چهره و تناسب اندام ستوده‏اند.خدیجه را نیز تا آنجا که مى‏دانیم زنى زیبا بوده است-طبیعى است که فرزندان پدر و مادر زیبا چهره نیکو صورت باشند.سه خواهر فاطمه (ع) ،زینب،رقیه و ام کلثوم بخانه شوهرانى جوان،مالدار و سرشناس رفتند.در آنروزگار پدر آنان ریاستى یا مالى نداشت که بگوئیم جوانان قریش دختران زشت چهره او را بخاطر مقام و یا مال پدرشان خواستگارى کردند.
چه شد که آن خواهران هر سه زیبا بودند و این یکى زشت.این امر هر چند محال نیست اما مدرک تاریخى مى‏خواهد.دلیل شرق شناس محقق چیست؟
نویسندگان سیره عموما دختران هاشمى را تا نسل دوم و سوم بزیبائى چهره وصف کرده‏اند. هنگامى که حسن بن حسن نزد عموى خود حسین (ع) (سید الشهدا) براى خواستگارى یکى از دو دختر او رفت، حسین (ع) بدو گفت پسرم هر یک از دو دختر را مى‏خواهى خواستگارى کن!حسن شرمگین خاموش ماند و پاسخ نداد.حسین (ع) گفت من فاطمه را براى تو انتخاب مى‏کنم که به مادرم شبیه‏تر است (10) تا آنجا که مى‏دانیم این فاطمه از زیبائى خاص برخوردار بوده است (11) مفید نویسد:در زیبائى چنان بود که او را به حورى همانند مى‏کردند (12) .
حال کشف علمى این شرقشناس بزرگوار که مى‏خواهد هر داستانى را با روشنائى علم بررسى کند بر اساس چه ماخذى است؟اجتهادى است مقابل نص؟یا تخلیطى در متن تاریخ؟به عمد یا از روى نقصان عربیت؟نمى‏دانم.اما از آنجا که دروغ‏گو کم حافظه است،نویسنده کتاب،رد پائى از جعل و افترا و یا اشتباه خود بجا مى‏گذارد.او مدرک خود را نوشته بلاذرى مى‏شناساند که قاعده کتاب معروف او انساب الاشراف است.این کتاب را من هم اکنون پیش چشم دارم:
پیغمبر به زهرا (ع) گفت تو زودتر از همه افراد خانواده من به من خواهى پیوست.فاطمه یکه خورده (13) پیغمبر فرمود نمى‏خواهى سیده زنان بهشت‏باشى؟زهرا (ع) تبسم کرد.نمى‏دانم شرقشناس متعهد در نتیجه تحقیق علمى،این دو روایت را بهم ریخته؟یا چنانکه نوشتم نقصان عربیت او موجب ارتکاب چنین اشتباهى گردیده،یا مانند بیشتر شرق شناسان امین، رسالتى خاص بعهده داشته است؟.بهر حال نتیجه یکى است و ما از این نمونه رعایت امانت‏ها در کتاب‏هاى آنان و یا شرقیان شرقشناس‏تر از غربیان فراوان مى‏بینیم.
خوانندگانى که پدر در پدر با محبت‏خاندان پیغمبر (ص) زیسته‏اند و به سخنان دشمنان آنان و یا کج اندیشان در بحث‏هاى علمى،توجهى ندارند،ممکن است‏بر نویسنده خرده گیرند که این اندازه پى‏جوئى و مراجعه باسناد در این موضوع بخصوص چه لزومى دارد؟درست است. اینان محبت آل پیغمبر را با شیر اندرون برده و با جان به خداى بزرگ مى‏سپارند.و گوش استماع به سخنان چنین محققانى ندارند و شاید هیچگاه نوشته‏هاى آنانرا نخوانند،اما نباید فراموش کرد که این کتاب و کتابهاى دیگر از این نمونه که در سیرت خاندان پیغمبر نوشته مى‏شود براى همگانست.
متاسفانه باید گفت،یا خوشبختانه،نمى‏دانم،صد سال یا بیشتر است که فرهنگ ما با فرهنگ مغرب زمین نزدیک شده و در مواردى بهم آمیخته است.چنانکه مى‏دانیم سالهاست،هر یک یا هر دسته از شرق‏شناسان غرب،کار تحقیق و تتبع در رشته‏اى از فرهنگ اسلامى را بعهده گرفته و در این باره کتابها نوشته‏اند.استادان کرسى اسلام شناسى اروپا و امریکا سالى چند کتاب پیرامون اسلام و تمدن آن و شخصیت‏هاى بزرگ اسلامى مى‏نویسند.در باره زندگانى رسول اکرم و بعض از امامان و نیز دختر پیغمبر کتاب‏ها منتشر شده و بعض این کتاب‏ها را بفارسى برگردانده‏اند و یا تنى چند مطالب آنرا اقتباس کرده‏اند.
ترجمه نوشته‏هاى لامنس،گلدزیهر،دورمنگام،لوئى ماسینیون،برناردلویس،پتروشوفسکى، ردینسن،گپب،و دهها شرق شناس دیگر را در کتابفروشى‏هاى تهران و شهرستان‏ها مى‏توان خرید.
بیشتر اینان امانت علمى ندارند.دانشمندى چون بلاشر که سالها عمر خود را در برگرداندن قرآن بفرانسه و تحقیق درباره ترتیب نزول آیات صرف کرده است،در ترجمه خود از قرآن بى هیچ اظهار نظر دو آیه بسوره پنجاه و سوم مى‏افزاید-همان دو آیه‏اى که داستان پردازان پایان قرن نخستین هجرت بر ساختند و دستاویز دشمنان اسلام شد و نگارنده سى سال پیش بنام افسانه غرانیق فصلى درباره آن نوشت.این سوء نیت را از بلاشر در این مورد،بر حسب تصادف یافتم،چند جاى دیگر چنین کارى کرده؟خدا مى‏داند.
از هم میهمان،کسانى را مى‏بینیم که بگمان خود مى‏خواهند اسلام را از دیدگاه علمى و فلسفى بشناسانند،اینان نوشته‏هاى این شرق شناسان و یا ایران شناسان را سند تحقیق خود قرار مى‏دهند.نتیجه آن مى‏شود که باتکاء ترجمه غلط فصل ابن حزم،على بن ابى طالب (ع) سرمایه‏دار بزرگ عصر خویش معرفى میگردد.حال ابن حزم چگونه بدین کشف علمى موفق شده،نویسنده کتاب بدان اهمیتى نمى‏دهد.اما چندى بعد ممکن است نوشته این مولف پایه تحقیقات کسانى شود که نه از اسلام اطلاع درستى دارند و نه از عربیت.
من در عین حال که کوشش مترجمان محترم را در بر گرداندن این کتاب‏ها تقدیر مى‏کنم،از آنان-اگر تعهدى نسبت‏به بعض مکتب‏ها ندارند-استدعا دارم رنج دیگرى را نیز بر خود هموار کنند.مندرجات این کتابها را با مطالب کتاب‏هاى دست اول (تا آخر قرن پنجم هجرى) مقایسه فرمایند.مبادا خداى نخواسته نادانسته موجب شوند،کسى یا کسانى از حقیقت‏بدور افتند.
بعض آثار این شرق شناسان به عربى ترجمه شده و چون ایرانیان به نویسندگان عرب حسن ظنى دارند آن ترجمه‏ها را در بست پذیرفته و بفارسى برگردانده‏اند.من کم و بیش از نقاط ضعف این ترجمه‏ها آگاه هستم.من نمى‏گویم همه این مولفان بد اندیش و یا دشمن اسلام‏اند.
ممکن است‏بخاطر درست ندانستن زبان عربى و ی

زندگانى زهرا (ع) در خانه شوهر
"زشتى این جهان را دیدى و خود را از دنیا برید"
(ابو نعیم اصفهانى)
زندگانى زهرا (ع) در خانه شوهر نمونه است،چون سراسر زندگانى او نمونه است،چون خود او نمونه است،چون شوى او،پدر او و فرزندان او نمونه‏اند.نمونه مسلمان‏هایى آراسته بفضیلت و خوى انسانى.انسان‏هائى که از میان مردم،برمى‏خیزند،با مردم زندگى مى‏کنند،چون دیگر مردم راه مى‏روند،مى‏خورند،مى‏پوشند،اما از آن سوى این غریزه‏ها سرشتى دارند،برتر از فرشته،سرشتى پیوسته بخدا.انسانهائى که درد دیگران را دارند،یا درد مردم را مى‏دانند و مى‏کوشند تا با رفتار و کردار خود درمان بخش آنان باشند و اگر نتوانند در تحمل رنج و دشوارى با ایشان شریک شوند.و گاه درد مى‏کشند تا دیگران درمان یابند.چنین کسان طبیبان الهى و شاگردان حقند و بحق مصداق کامل این بیت که:
کل یرید رجاله لحیاته×یا من یرید حیاته لرجاله (1) برترى را در بزرگى روح مى‏دانند نه در پروردن تن و آنچه تن بدان نیازمند است،و اگر به تن زنده‏اند براى آنست که زندگى درست را بدیگران بیاموزند.
بآنها مى‏گویند هنگامى که با مردم زندگى مى‏کنى دیگر تو نیستى.این مردمند که باید براى خدمت آنان زنده بمانى.در انسان دوستى تا آنجا پیش مى‏روند که مى‏گویند چگونه سیر بخوابم و در دور دست‏ترین نقطه‏ها انسانى گرسنه پهلو بر زمین نهد. (2) زهرا (ع) پرورده چنین مدرسه‏اى است.نو عروسى که جهاز او بهاى یکى زره به قیمت چهار صد درهم و اثاث البیت وى چند کاسه و کوزه سفالین باشد،پیداست که در خانه شوى چگونه بسر خواهد برد.
اکنون فاطمه (ع) آماده رفتن بخانه شوهر است.پدرش آخرین درس را بدو مى‏دهد.او پیش از این،درسهائى نظیر این درس را آموخته است.اما درس‏هاى اخلاقى باید پى در پى تکرار شود تا با تمرین عملى بصورت ملکه نفسانى در آید هر چند او نیازى به تمرین ندارد،اما هر چه باشد انسان است،و با زنان خویشاوند و همسایه در ارتباط:
-دخترم به سخنان مردم گوش مده!مبادا نگران باشى که شوهرت فقیر است!فقر براى دیگران سرشکستگى دارد!براى پیغمبر و خاندان او مایه فخر است.
-دخترم پدرت اگر مى‏خواست مى‏توانست گنج‏هاى زمین را مالک شود.اما او خشنودى خدا را اختیار کرد!
دخترم اگر آنچه را پدرت مى‏داند مى‏دانستى دنیا در دیده‏ات زشت مینمود. (3)
من در باره تو کوتاهى نکردم!ترا به بهترین فرد خاندان خود شوهر داده‏ام!شوهرت بزرگ دنیا و آخرتست (4) .
خدایا فاطمه از من است و من از اویم!خدایا او را از هر ناپاکى برکنار بدار!در پناه خدا!به خانه خود بروید.در بعض روایت‏ها چنین آمده است:
زنها براه مى‏افتند.اسماء دختر عمیس مى‏ماند.
-تو کیستى؟چرا نرفتى؟
-من باید نزد دخترت بمانم.چنین شبى دختر جوان باید زنى را در دسترس خود داشته باشد.شاید بدو نیازى افتد.
قسمت اخیر این داستان را مولف کشف الغمه بهمین صورت آورده است.ابو نعیم اصفهانى نیز هنگام نوشتن شرح حال اسماء بنت عمیس آنرا نوشته است چنانکه نوشتیم جعفر بن ابى طالب و زن او اسماء بنت عمیس جزء نخستین دسته مهاجران حبشه‏اند (6) وى همراه شوهرش در سال هفتم هجرت هنگام فتح خیبر به مدینه بازگشت.هنگام بازگشت جعفر از حبشه پیغمبر (ص) فرمود بکدام یک از این دو شادمان باشم‏"فتح خیبر یا بازگشت جعفر" (7) .
بنابر این ممکن نیست‏بگوئیم اسماء شب عروسى فاطمه (ع) در مدینه بوده است.اگر روایت در اصل درست‏باشد و اگر روایت کنندگان در نوشتن نام دچار اشتباه نشده باشند،محتملا این زن اسماء ذات النطاقین دختر ابو بکر و زن زبیر بن عوام بوده است.شگفت اینست که ابو نعیم خود نخست داستان هجرت اسماء را به حبشه و بازگشت او و مشاجره وى را با عمر بر سر اینکه مهاجران حبشه امتیازى بیش از مهاجران مدینه دارند،آورده و بلافاصله داستان گفتگوى او را با پیغمبر در شب عروسى فاطمه نوشته است (8) .
یکى از فاضلان معاصر که کتابى بنام‏"فاطمه از گهواره تا گور" (9) نوشته و کتاب او سه سال پیش در بیروت بچاپ رسیده است،پس از آنکه با چنین مشکلات روبرو گردیده و پس از آنکه گفته‏هاى علماى پیشین را مبنى بر ناممکن بودن حضور اسماء بنت عمیس در این عروسى آورده است.گوید:
"راه حل معقول اینست که بگوئیم اسماء همان اسماء بنت عمیس است،لکن او پس از رفتن به حبشه چند بار به مکه آمده است.و چون مسافران بین این دو نقطه باید تنها عرض دریاى سرخ را به پیمایند این کار چندان مشکل نیست. (10)
این مولف بزرگوار یک نکته مهم را فراموش کرده است،و آن اینکه وقایع تاریخى تابع فرض و تصور ما نیست.اگر اصولى و یا فقیه هنگام تعارض اخبار تا آنجا که ممکن باشد به جمع عرفى و یا جمع فقاهتى متوسل مى‏شود،بخاطر این است که مدلول روایت اثر عملى دارد،یعنى بیان کننده یکى از احکام پنجگانه تکلیفى است و تا آنجا که ممکن باشد فقیه نباید دست از امارات بردارد.
اما چنین جمعى را در داستان‏هاى تاریخى نمى‏توان پذیرفت.و بر فرض که بپذیریم لا اقل باید سندى داشته باشیم که اشاراتى و لو با جمال به رفت و آمد مکرر مهاجران مکه به حبشه داشته باشد.ما مى‏دانیم دسته‏اى از مهاجران حبشه پیش از هجرت،به مکه بازگشتند،و آن هنگامى بود که شنیدند و یا پیش خود تصور کردند،مردم مکه از مخالفت‏خود با پیغمبر دست‏برداشته‏اند. ابن هشام نام یک یک این مهاجران و تیره آنان را نوشته است.در هیچ سندى کوچکترین اشارتى به بازگشت جعفر بن ابى طالب و یا زن او اسماء بنت عمیس نیست.
آنگاه اگر امروز مسافرت از حجاز به حبشه از راه پیمودن عرض دریاى سرخ آسان باشد،دلیل نمى‏شود که هزار و چهار صد سال پیش هم چنین آسان بوده است.کسانى که از بیم جان و یا آزار جسمانى به کشورى بیگانه پناه بردند مانند بازرگان یا سیاحت پیشه‏اى نبودند که پیوسته از نقطه‏اى به نقطه دیگر مى‏رود.
از اینها گذشته ما سندى از قرن دوم هجرى در دست داریم که داستان هجرت اسماء بنت عمیس را بتفصیل تمام نوشته است.این سند کتاب نسب قریش نوشته ابو عبد الله مصعب بن عبد الله بن مصعب زبیرى است.کتاب مصعب جنبه تبلیغاتى ندارد.گزارشى دقیق است که از روى روایتهاى دست اول نوشته شده وى درباره اسماء چنین نویسد:
"چون جعفر بن ابى طالب به حبشه رفت زن خود اسماء بنت عمیس را همراه خویش برد اسماء در حبشه،عبد الله،محمد و عون را براى او زاد.چند روز پس از زادن عبد الله براى نجاشى نیز فرزندى زاده شد،کس نزد جعفر فرستاد که:
-پسرت را چه نامیده‏اند؟
-عبد الله!
نجاشى فرزند خود را عبد الله نامید،و اسماء شیر دادن او را بعهده گرفت و بدین جهت نزد نجاشى منزلتى یافت،چون جعفر با مسافران دو کشتى عازم بازگشت‏شد،اسماء دختر عمیس و فرزندانش را که در حبشه زاده بودند،با خود برداشت و به مدینه آمدند و در مدینه بودند تا آنکه جعفر به موته رفت و در آنجا شهید شد. (11) این سند دیرینه‏ترین و در عین حال روشن‏ترین ماخذ درباره اسماء بنت عمیس است و ما مى‏دانیم جعفر بسال هفتم هجرت پس از فتح خیبر بمدینه آمد.
نیز داستان هجرت جعفر جزء دومین دسته مهاجران،در سیره ابن هشام (12) و انساب الاشراف بلاذرى آمده است.بلاذرى نویسد:
جعفر با زن خود اسماء بنت عمیس جزء دومین دسته بود و در حبشه ماند،ابو طالب در زندگانى خود هزینه او را مى‏فرستاد.سپس با گروهى از مسلمانان پس از فتح خیبر بمدینه بازگشت. (13)
پس روایاتى را که حاضر بودن اسماء را در مکه بهنگام مرگ خدیجه و یا بودن او را در مدینه بشب عروسى فاطمه (ع) متذکراند،باید مبتنى بر تخلیط حادثه‏ها با یکدیگر و شبیه دانستن نام شخصى با دیگرى دانست.چنین اشتباهات در چنان گزارش ها فراوان دیده مى‏شود.
سه روز پس از عروسى بدیدن دخترش مى‏رود.درباره زن و شوهر دعا مى‏کند.دیگر بار فضیلت‏هاى على (ع) را بر مى‏شمارد و بخانه بر مى‏گردد.اما چنان مى‏نماید که دورى دختر را، حتى در این مسافت کوتاه نمى‏تواند تحمل کند.سالهاست فاطمه شب و روز در کنارش بوده است.او علاوه بر آنکه دخترش بود،یاد خدیجه را براى او زنده نگاه میداشت."چه کسى جاى خدیجه را مى‏گیرد؟!روزیکه مردم مرا دروغ‏گو خواندند مرا راستگو دانست.و هنگامى که همه مرا رها کردند دین خدا را با ایمان و مال خود یارى کرد" (14) مى‏خواست‏یادگار خدیجه پیوسته در کنارش باشد،اما او اکنون همسر على است و باید در خانه او بماند.اگر حجره‏اى نزدیک خانه خود براى آنان آماده کند خاطرش آسوده خواهد بود،اما ممکن است مسلمانان مدینه در زحمت‏بیفتند،سرانجام خواست عروس و داماد را در حجره خود جاى دهد.ولى این کارى دشوار است چه هم اکنون در خانه او دو زن (سوده و عایشه) بسر مى‏برند.حارثه بن نعمان آگاه مى‏شود و نزد پیغمبر مى‏آید:
-خانه‏هاى من همه بتو نزدیک است‏خود و هر چه دارم از آن توست.بخدا دوست‏تر دارم که مال

عبادت دختر پیغمبر
"و الذین یبیتون لربهم سجدا و قیاما" (1)
دختر پیغمبر همچنانکه در زندگى زناشوئى نمونه بود،در اطاعت پروردگار نیز نمونه بود.هر چند که زندگانى زناشوئى چون بر اساس پرهیزگارى و سازش باشد خود طاعت‏خداست. مقصودم از طاعت پروردگار،نماز بردن و روى بدرگاه خدا آوردنست.هنگامى که از کارهاى خانه فراغت مى‏یافت‏به عبادت مى‏پرداخت،به نماز،تضرع،و دعا بدرگاه خدا،دعا براى دیگران نه براى خود.
امام صادق از پدران خویش از حسن بن على روایت کند:
مادرم شبهاى جمعه را تا بامداد در محراب عبادت مى‏ایستاد و چون دست‏بدعا برمى‏داشت مردان و زنان با ایمان را دعا مى‏کرد،اما درباره خود چیزى نمى‏گفت.روزى بدو گفتم:
-مادر!چرا براى خود نیز مانند دیگران دعاى خیر نمى‏کنى؟گفت:
-فرزندم همسایه مقدم است (2) . تسبیح‏هائى که بنام تسبیحات فاطمه (ع) شهرت یافته و در کتاب‏هاى معتبر شیعه و سنى و دیگر اسناد روایت‏شده (3) نزد همه معروف است.و آنانکه خود را ملزم به سنت مى‏دانند،این تسبیح‏ها را پس از هر نماز مى‏خوانند:"سى و چهار بار الله اکبر، سى و سه بار سبحان الله و سى و سه بار الحمد لله‏" (4) .
نیز سید بن طاوس در اقبال دعاهائى از او روایت کرده است که پس از نمازهاى ظهر،عصر، مغرب،عشا و نماز بامداد بطور مرتب مى‏خوانده است.همچنین دعاهاى دیگرى نیز از او نقل شده است که در مورد پاره‏اى گرفتارى‏ها خوانده مى‏شود.کسانى که خود را موظف به خواندن ادعیه و اداى مستحبات مى‏دانند،بدین دعاها آشنائى دارند.
پى‏نوشتها:
1.و آنانکه براى پروردگارشان،در سجده و بر پا،شب زنده‏دارى مى‏کنند. (الفرقان:64) .
2.کشف الغمه 1 ص 468.
3.بحار ص 82 و رجوع به مسند احمد ج 2 ص 39 و 105 شود.
4.در بعض روایات،شمار این تسبیحات بصورت دیگر آمده.آنچه نوشته شد فتواى مشهور است.

فدک‏دراختیارپیغمبر
"و آت ذا القربى حقه (1) "
جنگ احزاب آخرین تلاش مکه برابر مدینه و برابر دین خدا و حکومت اسلام بود.ابو سفیان با کوشش فراوان توانست قبیله‏هاى پراکنده و حتى یهودیان را با خود همراه سازد.ده هزار تن سپاهى گرد مدینه را فرا گرفت.شمار مسلمانان برابر نیروى دشمن اندک بوده است،اما آنجا که قدرت ایمان بکار رود،لشکر شیطان خواهد گریخت.مهاجمان بدون آنکه اندک توفیقى یابند به سوى مکه عقب‏نشینى کردند.
تقریبا براى قریش مسلم شد که نیروى اسلام نابود شدنى نیست،اما ابو سفیان و یک دو تن بازرگان دیگر که خویش را در آستانه ورشکستگى مى‏دیدند بخود وعده مى‏دادند که این شکست را سال دیگر جبران کنند.
پس از آنکه مهاجمان مدینه را رها کردند پیغمبر به سر وقت عهدشکنان رفت-یهودیان بنى قریظه-آنان هم کیفر پیمان شکنى با مسلمانان و همکارى با قریش را دیدند (2) .سال بعد پیغمبر (ص) با هزار و پانصد تن از مسلمانان عازم مکه گشت.قریش در سرزمینهاى نزدیک به حرم سر راه را بر وى گرفتند و او را از رفتن به مکه باز داشتند.گفتگو در گرفت و سرانجام معاهده‏اى بین دو طرف بسته شد.که پیغمبر (ص) این سال بمکه نرود،لیکن سال دیگر شهر مکه را سه روز در اختیار او و پیروان او قرار دهند تا خانه را زیارت کند.تنى چند از یاران پیغمبر که تنها ظاهر کار را مى‏دیدند،آزرده شدند و بر آشفتند،چون اهمیت این عهدنامه که قرآن کریم آنرا فتح آشکارا خوانده است در آنروزها از نظر آنان پوشیده بود.اما سیاستمداران قریش دانستند که از این پس مدینه سیادت عرب را بدست‏خواهد گرفت.و قریش باسلام و پیمبر آن زیانى نتوانند رساند،بدین جهت عمرو بن عاص و خالد بن ولید پیش از فتح مکه خود را به مدینه رساندند و مسلمان شدند.چون مشرکان مکه در موضعى که حدیبیه نام داشت،سر راه را بر پیغمبر گرفتند و پیمان آشتى در آنجا بسته شد،این آشتى بنام صلح حدیبیه معروفست.
یکسال پس از پیمان صلح حدیبیه،پیغمبر با گروهى از مسلمانان براى زیارت خانه کعبه رفتند در این سفر مردم این شهر،حشمت پیغمبر و حرمت او را در دیده مسلمانان از نزدیک دیدند.
پس از این پیمان بود که سران قبیله‏ها دانستند قریش دیگر داراى چنان قدرت افسانه‏اى نیست.بخصوص که شنیدند آخرین پایگاه مقاومت‏یهودیان (خیبر) هم پس از محاصره چند روزه تسلیم شده‏اند و زمین‏هاى آنان طبق قانون اسلام میان جنگ جویان تقسیم گردیده است.سال هفتم در تاریخ نظامى اسلام سالى سرنوشت‏ساز است.اثر پیروزى مسلمانان در نبرد خیبر بدیده آنان که مسلمان نبودند از خود پیروزى مهمتر مى‏نمود.
در نزدیکى خیبر دهکده‏اى آبادان بود که‏"فدک‏"نام داشت.مردم این دهکده همینکه پایان کار قلعه‏هاى خیبر را دیدند،با پیغمبر آشتى کردند که نیمى از این دهکده از آن او باشد،و آنان در مزرعه‏هاى خود باقى بمانند.مصالحه بدین صورت انجام گرفت (3) و چون سربازان مسلمان در فتح این دهکده شرکت نداشتند بحکم قرآن (4) فدک خالصه پیغمبر گردید.رسول خدا (ص) در آمد این زمین را به مستمندان بنى هاشم مى‏داد سپس آنرا به دختر خود فاطمه (ع) بخشید.
گروهى از محدثان و مفسران ذیل آیه "و آت ذا القربى حقه " (5) نوشته‏اند چون این آیه نازل شده پیغمبر فدک را به فاطمه بخشید (6)
بموجب پیمان آشتى که میان پیغمبر و قریش در حدیبیه نوشته شد،هر یک از قبیله‏ها آزاد بودند با مدینه باشند یا با مکه.و طبعا هر دو طرف قرارداد و متعهد بودند از هم پیمان‏هاى خود حمایت کنند.قبیله بکر خود را به قریش و خزاعه خود را به پیغمبر ملحق ساخت.پس از جنگ موته پیغمبر ماه جمادى الاولى و رجب را در مدینه ماند.در این هنگام خبر رسید که تیره‏اى از بنى بکر بر خزاعه حمله برده است،و قریش هم پیمانان خود را یارى کرده‏اند.این پیش آمد عملا قرار داد حدیبیه را نقض مى‏کرد.ابو سفیان دانست قریش با یارى بنو بکر اشتباه بزرگى را مرتکب شده است،بدین رو خود را به مدینه رساند،شاید بتواند پیمان را براى مدتى درازتر تجدید کند.چون به مدینه آمد نخست‏به خانه دختر خود ام حبیبه زن پیغمبر رفت و چون خواست‏بر روى فرش او بنشیند ام حبیبه فرش را بر چید.ابو سفیان گفت:
-براى چه چنین کارى کردى؟
-تو کافر ناپاکى و نباید روى فرش پیغمبر بنشینى؟
-دخترم در نبودن من بد خو شده‏اى!
سپس نزد ابو بکر و عمر،رفت تا آنان میانجى وى شوند،لیکن از ایشان نیز پاسخ رد شنید. سرانجام به خانه على (ع) رفت.فاطمه (ع) در خانه حضور داشت و حسن (ع) کودکى بود که پیش او مى‏خرامید.نخست از على خواست تا نزد پیغمبر رود و درباره او سخن گوید.على گفت پیغمبر تصمیمى را گرفته است و من نمى‏توانم بخلاف اراده او با وى سخنى بگویم.
ابو سفیان رو به فاطمه کرد و گفت:
-دختر محمد!مى‏توانى باین پسرت بگوئى که میان مردم میانجى شود و تا پایان روزگار سید عرب گردد.؟
-زهرا پاسخ داد:
-بخدا پسر من بدان حد نرسیده است که در چنین کارها،آنهم بر خلاف رضاى پیغمبر مداخله کند (7) .
معنى این سخن این بود که پدرم آنچه مى‏کند و مى‏گوید حکم خداست،نه بخواهش نفس و اراده خویش و آنجا که حکم خدا در میان آید،عاطفه پدر و فرزندى نباید دخالتى داشته باشد. ابو سفیان مایوس بمکه بازگشت.
پى‏نوشتها:
1.حق خویشاوند را بدو ده. (الروم:38) .
2.رجوع به تحلیلى از تاریخ اسلام بخش یک ص 73 به بعد شود.
3.یاقوت.معجم البلدان.ذیل فدک.
4.سوره حشر آیه 59.
5.سوره روم آیه 38.
6.در المنشور ج 4 ص 177،تفسیر تبیان ج 8 ص 228 و رجوع به مناقب ج 1 ص 476 شود.
7.ابن هشام ج 4 ص 13.و رجوع شود به طبرى ج 3 ص 24-1623

دختر پیغمبر در بستر بیمارى
"صبت على مصائب لو انها صبت على الایام صرن لیالیا" (1)
منصوب به فاطمه (ع)
مرگ پدر،مظلوم شدن شوهر،از دست رفتن حق،و بالاتر از همه دگرگونى‏هائى که پس از رسول خدا-بفاصله‏اى اندک-در سنت مسلمانى پدید گردید،روح و سپس جسم دختر پیغمبر را سخت آزرده ساخت.چنانکه تاریخ نشان مى‏دهد،او پیش از مرگ پدرش بیمارى جسمى نداشته است.
نوشته نمى‏گوید،زهرا (ع) در آنوقت‏بیمار بود (2) !بعض معاصران نوشته‏اند فاطمه اساسا تنى ضعیف داشته است (3) .
نوشته مولف کتاب‏"فاطمه الزهراء"هر چند در بیمار بودن او در چنان روز صراحتى ندارد، لکن بى اشارت نیست.عقاید چنین نویسد:
"زهرا لاغر اندام،گندمگون و رنگ پریده بود.پدرش در بیمارى مرگ،او را دید و گفت او زودتر از همه کسانم به من مى‏پیوندد (4) هیچیک از این دو نویسنده سند خود را نیاورده‏اند.
ظاهر عبارت عقاید این است،که چون پیغمبر (ص) دخترش را نا تندرست و یا کم بنیه دید بدو چنین خبرى داد.نمى‏خواهم چون بعض گویندگان قدیم بگویم فاطمه (ع) در هر روزى بقدر یکماه و در هر ماهى بقدر یکسال دیگران رشد مى‏کرد (5) اما تا آنجا که مى‏دانم و اسناد نشان مى‏دهد نه ضعیف بنیه و نه رنگ پریده و نه مبتلا به بیمارى بوده است.بیمارى او پس از این حادثه‏ها آغاز شد.وى روزهائى را که پس از مرگ پدر زیست،رنجور،پژمرده و گریان بود.او هرگز رنج جدائى پدر را تحمل نمى‏کرد.و براى همین بود که چون خبر مرگ خود را از پدر شنید لبخند زد.او مردن را بر زیستن بدون پدر شادى خود مى‏دانست.
داستان آنانرا که بدر خانه او آمدند و مى‏خواستند خانه را با هر کس که درون آنست آتش زنند،نوشتیم.چنانکه دیدیم سندهاى قدیمى چنان واقعه‏اى را ضبط کرده است.خود این پیش آمد به تنهائى براى آزردن او بس است تا چه رسد که رویدادهاى دیگر هم بدان افزوده شود.آیا راست است که بازوى دختر پیغمبر را با تازیانه آزرده‏اند؟آیا مى‏خواسته‏اند با زور بدرون خانه راه یابند و او که پشت در بوده است،صدمه دیده؟در آن گیر و دارها ممکن است چنین حادثه‏ها رخ داده باشد.اگر درست است راستى چرا و براى چه این خشونت‏ها را روا داشته‏اند؟چگونه مى‏توان چنین داستانرا پذیرفت و چسان آنرا تحلیل کرد؟.
مسلمانانى که در راه خدا و براى رضاى او و حفظ عقیدت خود سخت‏ترین شکنجه‏ها را تحمل کردند،مسلمانانى که از مال خود گذشتند،پیوند خویش را با عزیزترین کسان بریدند،خانمان را رها کردند،بخاطر خدا به کشور بیگانه و یا شهر دور دست هجرت نمودند، سپس در میدان کارزار بارها خود را عرضه هلاک ساختند،چگونه چنین حادثه‏ها را دیدند و آرام نشستند. راستى گفتار فرزند فاطمه سخنى آموزنده است که:"آنجا که آزمایش پیش آید دینداران اندک خواهند بود". (6)
از نخستین روز دعوت پیغمبر تا این تاریخ بیست و سه سال و از تاریخ هجرت تا این روزها دهسال مى‏گذشت.در این سالها گروهى دنیاپرست که چاره‏اى جز پذیرفتن مسلمانى نداشتند خود را در پناه اسلام جاى دادند.دسته‏اى از اینان مردمانى تن آسان و ریاست جو و اشراف منش بودند.طبیعت آنان قید و بند دین را نمى‏پذیرفت.اگر مسلمان شدند براى این بود که جز مسلمانى راهى پیش روى خود نمى‏دیدند.
قریش این تیره سرکش که ریاست مکه و عربستان را از آن خویش مى‏دانست پس از فتح مکه، در مقابل قدرتى بزرگ بنام اسلام قرار گرفت.و چون از بیم جان و یا بامید جاه مسلمان شد، مى‏کوشید تا این قدرت را در انحصار خود گیرد.بسیار حقیقت پوشى و یا خوش باورى مى‏خواهد که بگوئیم اینان چون یک دو جلسه با پیغمبر نشسته و به اصطلاح محدثان لقب صحابى گرفته‏اند،در تقوى و پا بر سر هوى نهادن نیز مسلمانى درست‏بودند.
از همچشمى و بلکه دشمنى عرب‏هاى جنوبى و شمالى در سده‏هاى پیش از اسلام آگاهیم (7) مردم حجاز بمقتضاى خوى بیابان نشینى،مردم یثرب را که از تیره قحطانى بودند و بکار کشاورزى اشتغال داشتند خوار مى‏شمردند.قحطانیان یا عرب‏هاى جنوبى ساکن یثرب، پیغمبر اسلام را از مکه به شهر خود خواندند،بدو ایمان آوردند،با وى پیمان بستند.در نبردهاى بدر،احد،احزاب،و غزوه‏هاى دیگر با قریش در افتادند،و سرانجام شهر آنان را گشودند.قریش هرگز این خوارى را نمى‏پذیرفت.از این گذشته مردم مدینه در سقیفه چشم به خلافت دوختند.تنها با تذکرات ابو بکر که پیغمبر گفته است‏"امامان باید از قریش باشند"عقب نشستند.اگر انصار چنانکه گرد پیغمبر را گرفتند گرد خانواده او فراهم مى‏شدند و اگر حریم حرمت این خانواده همچنان محفوظ مى‏ماند،چه کسى تضمین مى‏کرد که قحطانیان بار دیگر دماغ عدنانیان را بخاک نمالند.اینها حقیقت‏هائى بود که دست درکاران سیاست آنروز آنرا بخوبى مى‏دانستند.ما این واقعیت را بپذیریم یا خود را بخوش باورى بزنیم و بگوئیم همه یاران پیغمبر در یک درجه از پرهیزگارى و فداکارى بوده‏اند و چنین احتمالى درباره آنان نمى‏توان داد،حقیقت را دگرگون نمى‏سازد.دشمنى میان شمال و جنوب پس از عقد پیمان برادرى بین مهاجر و انصار در مدینه موقتا فراموش شد و پس از مرگ پیغمبر نخستین نشانه آن دیده شد.و در سالهاى بعد آشکار گردید.و چنانکه آشنایان به تاریخ اسلام مى‏دانند،این درگیرى بین دو تیره در سراسر قلمرو اسلامى تا عصر معتصم عباسى بر جاى ماند.
من نمى‏گویم خداى نخواسته همه یاران پیغمبر این چنین مى‏اندیشیدند.در بین مضریان و یا قریشیان نیز کسانى بودند که در گفتار و کردار خود خدا را در نظر داشتند نه دنیا را و گاه براى رعایت‏حکم الهى از برادر و فرزند خود هم مى‏گذشتند،اما شمار اینان اندک بود.آیا مى‏توان بآسانى پذیرفت که سهیل بن عمرو،عمرو بن عاص،ابو سفیان و سعد بن عبد الله بن ابى سرح هم غم دین داشتند؟بسیار ساده‏دلى مى‏خواهد که ما بگوئیم آنکس که یک روز یا چند مجلس یا یک ماه یا یکسال صحبت پیغمبر را دریافت،مشمول حدیثى است که از پیغمبر آورده‏اند"یاران من چون ستارگانند بدنبال هر یک که رفتید،راه را یافته‏اید"من بدین کارى ندارم که این حدیث از جهت متن و سند درست است‏یا نه،این کار را بعهده محدثان مى‏گذارم، آنچه مسلم است اینکه در آنروزها یا لا اقل چند سال بعد،اصحاب پیغمبر رو بروى هم قرار گرفتند.چگونه مى‏توان گفت هم آنان که بدنبال على رفتند و هم کسانى که پى طلحه و زبیر و معاویه را گرفتند راه راست را یافته‏اند.
خواهند گفت‏خلیفه و یاران او از نخستین دسته مسلمانان و از طبقه اول مهاجرانند.درست است.اما از خلیفه و یک دو تن دیگر که بگذریم پایه حکومت را چه گروهى جز قریش استوار مى‏کرد؟و مجریان حکومت کدام طایفه بودند؟براى استقرار حکومت‏باید قدرت یک پارچه شود.و براى تامین این قدرت باید هر گونه مخالفتى سرکوب گردد و بسیار طبیعى است که با دگرگونى شرایط،منطق هم دگرگون شود.
پى‏نوشتها:
1.در این بلا بجاى من ار روزگار بود روز سپید او شب تاریک مى‏نمود
2.انساب الاشراف ص 405.
3.فاطمه فاطمه است ص 117.
4.فاطمه الزهراء ص 66.
5.روضه الواعظین ص 144.
6.فاذا محصوا بالبلاء قل الدیانون (حسین بن على علیه السلام) .
7.رجوع شود به پس از پنجاه سال ص 69 چاپ دوم و نیز رجوع شود به فصل‏"براى عبرت تاریخ‏"در همین کتاب.

بخاک‏سپردن‏زهرا
"الذین اذا اصابتهم مصیبه قالوا انا لله و انا الیه راجعون‏" (1) .
(البقره:56)
دانشمندان و تذکره نویسان شیعه متفقند که نعش دختر پیغمبر را شبانه بخاک سپردند.
ابن سعد نیز در روایت‏هاى خود که از طریق ابن شهاب،عروه،عایشه،زهرى و دیگران است گوید فاطمه (ع) را شبانه دفن کردند و على (ع) او را بخاک سپرد (2) .
بلاذرى نیز در دو روایت‏خود همین را نوشته است (3) بخارى نیز چنین نویسد:
"شوى او شبانه او را بخاک سپرد و رخصت نداد تا ابو بکر بر جنازه او حاضر شود" (4) .
کلینى که از بزرگان علما و محدثان شیعى است و در آغاز قرن چهارم هجرى در گذشته و کتاب خود را در نیمه دوم قرن سوم نوشته و نوشته او از دیرینه‏ترین سندهاى شیعه بشمار مى‏رود،چنین نوشته است:
چون فاطمه (ع) در گذشت.امیر المومنین او را پنهان بخاک سپرد و آثار قبر او را از میان برد. سپس رو به مزار پیغمبر کرد و گفت:
-اى پیغمبر خدا از من و از دخترت که بدین تو آمده و در کنار تو زیر خاک خفته است،بر تو درود باد!
خدا چنین خواست که او زودتر از دیگران بتو به پیوندد.پس از او شکیبائى من بپایان رسیده و خویشتن دارى من از دست رفته.اما آنچنان که در جدائى تو صبر را پیشه کردم،در مرگ دخترت نیز جز صبر چاره ندارم که شکیبائى بر مصیبت‏سنت است.اى پیغمبر خدا!تو بر روى سینه من جان دادى!ترا بدست‏خود در دل خاک سپردم!قرآن خبر داده است که پایان زندگى همه بازگشت‏بسوى خداست.
اکنون امانت‏به صاحبش رسید،زهرا از دست من رفت و نزد تو آرمید.
اى پیغمبر خدا پس از او آسمان و زمین زشت مى‏نماید،و هیچگاه اندوه دلم نمى‏گشاید (5) .
چشمانم بى‏خواب،و دل از سوز غم کباب است،تا خدا مرا در جوار تو ساکن گرداند.
مرگ زهرا ضربتى بود که دل را خسته و غصه‏ام را پیوسته گردانید.و چه زود جمع ما را به پریشانى کشانید.شکایت‏خود را بخدا مى‏برم و دخترت را به تو مى‏سپارم!خواهد گفت که امتت پس از تو با وى چه ستمها کردند.آنچه خواهى از او بجو و هر چه خواهى بدو بگو!تا سر دل بر تو گشاید،و خونى که خورده است‏بیرون آید و خدا که بهترین داور است میان او و ستمکاران داورى نماید (6) .
سلامى که بتو مى‏دهم بدرود است نه از ملالت،و از روى شوق است،نه کسالت.اگر مى‏روم نه ملول و خسته جانم و اگر مى‏مانم نه بوعده خدا بد گمانم.و چون شکیبایان را وعده داده است در انتظار پاداش او مى‏مانم که هر چه هست از اوست و شکیبائى نیکوست.
اگر بیم چیرگى ستمکاران نبود براى همیشه در کنار قبرت مى‏ماندم و در این مصیبت‏بزرگ، چون فرزند مرده جوى اشک از دیدگانم مى‏راندم.
خدا گواهست که دخترت پنهانى بخاک مى‏رود.هنوز روزى چند از مرگ تو نگذشته،و نام تو از زبانها نرفته،حق او را بردند و میراث او را خوردند.درد دل را با تو در میان مى‏گذارم و دل را به یاد تو خوش مى‏دارم که درود خدا بر تو باد و سلام و رضوان خدا بر فاطمه (7) .
در مقابل این شهرت،ابن سعد روایت دیگرى دارد که ابو بکر بر دختر پیغمبر نماز خواند و بر او چهار تکبیر گفت (8) .پیداست که این روایت و یک دو حدیث دیگر،در مقابل آن شهرت ارزشى ندارد،و دور نیست که آنرا براى مصلحت وقت‏ساخته باشند. فقدان دختر پیغمبر على (ع) را سخت آزرده ساخت.نمونه این آزردگى را از سخنانى که بر کنار قبر او خطاب به پیغمبر (ص) گفت دیدیم.در سندهاى دیرین،دو بیت زیر را نیز بدو نسبت داده‏اند که نشان دهنده سوز درونى اوست.اما شمار این بیت‏ها در ماخذهاى بعدى بیشتر است چنانکه در دیوان منسوب به آنحضرت نوزده بیت است (9) .
زبیر بن بکار در کتاب خود الاخبار الموفقیات که آنرا در نیمه دوم قرن سوم نوشته و از مصادر قدیمى بشمار مى‏رود چنین نویسد:
مداینى گوید چون امیر المومنین على بن ابى طالب رضى الله عنه از دفن فاطمه راغت‏یافت‏بر سر قبر او ایستاد و این دو بیت را انشاء کرد:
لکل اجتماع من خلیلین فرقه و کل الذى دون الممات قلیل (10) و ان افتقادى واحدا بعد واحد دلیل على ان لا یدوم خلیل (11)
این دو بیت در بعض مصادر بدین صورت ضبط شده:
لکل اجتماع من خلیلین فرقه و کل الذى دون الفراق قلیل و ان افتقادى فاطما بعد احمد دلیل على ان لا یدوم خلیل (12)
مصحح فاضل چاپ اخیر بحار الانوار (طهران) در ذیل صفحه صد و هشتاد و هفت مجلد چهل و سوم عبارتى را دارد که ترجمه آن اینست:
در بعض نسخه‏ها"و ان افتقادى واحدا بعد واحد"آمده و این درست است چه على علیه السلام بدین دو بیت تمثل جسته نه آنرا انشاء کرده است.
لیکن عبارت زبیر بن بکار چنین است:"و انشا یقول‏"بعلاوه این دو بیت چنانکه نوشته شد در دیوان منسوب بآن حضرت ضبط شده است.
مجلسى نویسد:روایت‏شده است که هاتفى شعر او را پاسخ داد.سپس چهار بیت را نوشته است (13) .
پى‏نوشتها:
1.آنانکه چون مصیبتى بدیشان رسد گویند:همانا ما از آن خدا و بسوى او باز گردنده‏ایم.
2.طبقات ج 8 ص 18-19.
3.انساب الاشراف ص 405.
4.صحیح ج 5 ص 177،و ر.ک بحار ص 183.
5.السلام علیک یا رسول الله عنى.و السلام علیک عن ابنتک و زائرتک و البائنه فى الثرى ببقعتک و المختار الله لها سرعه اللحاق بک.قل یا رسول الله عن صفیتک صبرى و عفا عن سیده نساء العالمین تجلدى.الا ان فى التاسى لى بسنتک فى فرقتک موضع تعز فلقد و سدتک فى ملحوده قبرک و فاضت نفسک بین نحرى و صدرى.بلى و فى کتاب الله (لى) انعم القبول. انا لله و انا الیه راجعون.قد استرجعت الودیعه.و اخذت الرهینه و اختلست الزهراء فما اقبح الخضراء و الغبراء.اما حزنى فسرمد.
6.و اما لیلى فمسهد.و هم لا یبرح قلبى او یختار الله لى دارک التى انت فیها مقیم.کمد مقیح و هم مهیج‏سرعان ما فرق بیننا و الى الله اشکو و ستنبئک ابنتک بتظافر امتک على هضمها. فاحفها السوال.و استخبرها الحال.فکم من غلیل معتلج‏بصدرها لم تجد الى بثه سبیلا.و ستقول و یحکم الله و هو خیر الحاکمین.
7.سلام مودع لا قال و لا سئم.فان انصرف فلا عن ملاله.و ان اقم فلا عن سوء ظن بما وعد الله الصابرین.واها واها و الصبر ایمن و اجمل و لو لا غلبه المستولین لجعلت المقام و اللبث لزاما معکوفا و لاعولت اعوال الثکلى على جلیل الرزیه.فبعین الله تدفن ابنتک سرا و تهضم حقها و تمنع ارثها.و لم یتباعد العهد و لم یخلق منک الذکر.و الى الله یا رسول الله المشتکى و فیک یا رسول الله احسن العزاء.صلى الله علیک و علیها السلام و الرضوان (اصول کافى ج 1 ص 458-459) .
8.طبقات ج 8 ص 19.
9.و ر.ک.بحار ص 216.
10.جمع هر دو دوست را پریشانى است و هر چیز جز مرگ ناچیز است.
11.اینکه من یکى را پس از دیگرى از دست مى‏دهم نشان آن است که هیچ دوست جاوید نمى‏ماند.الاخبار الموفقیات ص 194 و رجوع شود به عقد الفرید.
12.مناقب ج 1 ص 501.
13.ص 184 ج 43.


تعداد صفحات : حجم فایل:37 کیلوبایت | فرمت فایل : .rar

بلافاصله بعد از پرداخت لینک دانلود فعال می شود