خدیجه : نسب او
"و این مثل خدیجه.صدقتنى حین کذبنى الناس" (1)
(حدیثشریف)
چنانکه مىدانیم فاطمه (ع) دختر محمد (ص) ،رسول خدا،پیغمبر اسلام،و مادر او خدیجه دختر خویلد است.از زندگانى خدیجه پیش از آنکه بازدواج پیغمبر (ص) در آید،جز اشارتهائى کوتاه در دست نداریم.در مصادر دست اول گاه بگاه نام او و پدر و عموزاده او بمناسبت ارتباط آنان با پارهاى حادثهها دیده میشود.خویلد بن اسد بن عبد العزى بن-قصى بن کلاب،از تیرهاى معروف و از محترمان قریش است.خویلد در دوره جاهلیت مهتر طائفه خود بود.در جنگ فجار (2) دوم،در روزى که بنام شمطه معروف است،و در آن روز قریش آماده جنگ با کنانه شد،ریاست طائفه اسد را داشت. (3) نوشتهاند هنگامى که تبع مىخواستحجر الاسود را به یمن ببرد،خویلد با او به نزاع برخاست (4) این ایستادگى نشان دهنده موقعیت ممتاز او در آن عصر است.پسر عموى خدیجه ورقه بن نوفل از کاهنان عرب بوده است و چنانکه نوشتهاند از کتابهاى ادیان پیشین اطلاع داشت.چون رسول اکرم بهنگام نزول نخستین دستههاى وحى مضطرب گردید،خدیجه او را نزد ورقه،برد.ورقه پس از آنکه از او پرسشهائى کرد به خدیجه مژده داد که او پیغمبر این امتخواهد بود (5) خدیجه پیش از ظهور اسلام از زنان بر جسته قریش بشمار مىرفته است تا آنجا که او را طاهره و سیده زنان قریش مىخواندند.پیش از آنکه به عقد رسول اکرم در آید نخست زن ابو هاله هند بن نباش بن زراره (6) و پس از آن زن عتیق بن عائذ از بنى مخزوم گردید (7) وى از ابو هاله صاحب دو پسر و از عتیق صاحب دخترى گردید.اینان برادر و خواهر مادرى فاطمه (ع) اند.
پس از این دو ازدواج،با آنکه زنى زیبا و مالدار بود و خواهان فراوان داشت،شوى نپذیرفت و با مالى که داشتبه بازرگانى پرداخت.تا آنگاه که ابو طالب از برادرزاده خود خواست او هم مانند دیگر خویشاوندانش عامل خدیجه گردد،و از سوى او به تجارت شام رود و چنین شد.پس از این سفر تجارتى بود که به زناشوئى با محمد (ص) مایل گردید،و چنانکه میدانیم او را به شوهرى پذیرفت.چنانکه بین مورخان شهرت یافته و سنت نیز آنرا تایید میکند،خدیجه بهنگام ازدواج با محمد (ص) چهل سال داشت.ولى با توجه به تعداد فرزندانى که از این ازدواج نصیب او گشت،مىتوان گفت،تاریخ نویسان رقم چهل را از آنجهت که عدد کاملى است انتخاب کردهاند.در مقابل این شهرت،ابن سعد باسناد خود از ابن عباس روایت مىکند که سن خدیجه هنگام ازدواج با محمد (ص) بیست و هشتسال بوده است. (8)
جز ابراهیم که از کنیزکى آزاد شده بنام ماریه قبطیه متولد شد،دیگر فرزندان پیغمبر:زینب. رقیه.ام کلثوم.فاطمه (ع) قاسم و عبد الله (9) همگى از خدیجهاند.قاسم در سن دو سالگى پیش از بعثت و عبد الله در مکه پیش از هجرت مرد.اما دختران به مدینه هجرت کردند و همگى پیش از فاطمه (ع) زندگانى را بدرود گفتند.خدیجه نخستین زنى است که به پیغمبر ایمان آورد.هنگامى که پیغمبر دعوت خود را آشکار کرد و ثروتمندان مکه رودرروى او ایستادند،و بآزار پیروان او و خود وى نیز برخاستند،ابو طالب برادر زاده خود را از گزند این دشمنان سرسختحفظ مىکرد،اما خدیجه نیز براى او پشتیبانى بود که درون خانه بدو آرامشو دلگرمى مىبخشید.براى همین خوى انسانى و خصلت مسلمانى است که رسول خدا پیوسته یاد او را گرامى مىداشت. (10)
فاطمه اطهر بانوى بزرگ اسلام،از چنان پدر و چنین مادرى زائیده شد.کى و در چه تاریخ؟، روز و بلکه سال آن بدرستى روشن نیست.یعنى تاریخ نویسان در آن همداستان نیستند.روشن کردن زاد روز و یا سال مرگ شخصیتهاى بزرگ (زن یا مرد) هر چند از نظر تاریخى با ارزش و قابل بحث است،و ما نیز در این باره به جستجو خواهیم پرداخت،اما از نظر تحلیل شخصیتها چندان مهم بنظر نمىرسد.آنچه از زندگانى مردمان برجسته و استثنائى براى نسلهاى بعد اهمیت دارد،اینستکه بدانند آنان که بودند؟چگونه تربیتشدند؟چگونه زیستهاند.؟چه کردهاند؟چرا کردند؟چه اثرى در محیط خود،و پس از خود نهادند.اما کى زادند؟و کى مردند؟اینان مىپرسند چرا در این زمینه باید جستجو کرد؟معلومست روزى بدنیا آمدهاند،و در روزى در گذشتهاند.شاید هم حق بطرف اینان باشد.چنین شخصیتها هرگز نمىمیرند و همیشه با تاریخ زندهاند.اما تاریخ نویس تعیین سال زادن و مردان چنین کسان را جزء پیشه خود میداند.هم بخاطر پیروى از سنتى که مورخان و یا نویسندگان سیره و شرح حال،خود را موظف به پیروى آن مىبینند.و هم بدان جهت که این تاریخها با همه حوادثى که در زندگانى قهرمان تاریخ پدید شده بنوعى مربوط مىشود.
در این کتاب،اگر چنین ضرورتى در کار باشد،باید بگویم با همه کوششى که بکار رفته است متاسفانه درباره سال تولد دختر پیغمبر (ص) اطلاع درست و دقیقى نمىتوان داد.تنها زاد روز دخترپیغمبر نیست که تاریخ نویسان در آن همداستان نیستند،تاریخ پیشوایان دین و ائمه معصومین و نیز تاریخ تولد و مرگ رسول اکرم،هیچیک مورد اتفاق مورخان نیست.اینهمه اختلاف براى چه پدید آمده است؟در فصل نخستین،پاسخى کوتاه داده شد.
در آن دورهها ضبط وقایع و نوشتن آن معمول نبود.راویان آنچه مىشنیدند بخاطر مىسپردند،و مردم آنچه سالخوردگان قوم مىگفتند مىپذیرفتند.گاهى رویدادهاى مهم و یا حادثههائى که تازگى داشت مبدا تاریخى مىشد و آنرا زاد روز یا سال مرگ شخصیتهاى بزرگ به حساب مىگرفتند.چنانکه ما،در زندگانى خود از بزرگتران شنیدهایم:سالى که فلان سیل آمد.سال خرابى فلان شهر.سال گرانى.سال وبائى و همچنین…معلوم است که مردم معاصر با این حادثه و نیز تا سالیانى چند پس از آن،این تاریخ را بخاطر داشته و حساب خود را بر پایه آن مىنهادهاند اما پس از گذشت مدتى دراز،خود آن حادثه نیز در شمار مجهولات قرار میگیرد.
مورخان نوشتهاند پیغمبر (ص) در عام الفیل متولد شد،سالى که ابرهه با پیلان خود براى ویران کردن خانه کعبه به مکه آمد.عام الفیل تا سالیانى براى مردم مکه معلوم بوده است،اما براى ما که مىخواهیم بدانیم این حادثه در چه سالى رخ داده خود مسالهاى است.تازه اگر پیش آمدها را که مبدا تاریخ مىشود درستبدانیم و فراموش شدن تاریخ دقیق آنها را براى شاهدان عینى نادیده بگیریم،این پرسش پیش مىآید:مگر حافظه راویان هر چند هم نیرومند باشد براى همیشه از اشتباه مصون مىماند؟بر فرض که دسته نخست راویان اشتباه نکنند،در طول یکصد سال تقریبا سه نسل جاى خود را بدیگرى مىدهد،چه کسى ضمانت مىکند که همه راویان این سلسلهها از قوت حافظه به درجه کمال برخوردار باشند؟اینکه دو پا چند گواه مورد اعتماد،کسى را به قوت حفظ بستایند،شاید از نظر علم روایت و یا درایت و یا از جنبه کارفقیه و یا اصولى دلیلى بحساب آید،ولى در رویدادها که اثر عملى ندارد،چنین ضابطهها کافى نیست.این دو سبب که نوشتیم براى پیدا شدن اختلاف در ضبط حادثههاى تاریخى کافى است،چه رسد که سببهاى دیگر نیز بدان افزوده شود.و اتفاقا چنانکه خواهیم دید در مورد شخصیت مورد بحث ما چنین است.
در حالى که عموم نویسندگان سیره و مورخان اهل سنت و جماعت،تولد فاطمه (ع) را نجسال پیش از بعثت نوشتهاند،تذکره نویسان و علماى بزرگ شیعه معتقدند وى سال پنجم بعثت متولد شده است.
ابن سعد در طبقات (11) و طبرى در تاریخ (12) و بلاذرى در انساب الاشراف (13) و ابن اثیر در کامل (14) و ابو الفرج اصفهانى در مقاتل الطالبین (15) و محمد بن اسحاق (16) و ابن عبد البر در استیعاب (17) و جمعى دیگر تاریخ نخست را پذیرفتهاند و عموما نوشتهاند:آن سالى بود که قریش خانه کعبه را مىساختند.بلاذرى چنین روایت کند:
روزى عباس بن عبد المطلب نزد على رفت،على (ع) و فاطمه در گفتگو بودند که کدام یک از دیگرى بسال بزرگتر است.عباس گفت تو على!سالیانى چند پیش از ساختن کعبه متولد شدى.اما دخترم (زهرا) سالى بدنیا آمد که قریش خانه کعبه را مىساختند (18) و نیز طبرى و دیگران تصریح کردهاند که سن زهرا (ع) بهنگام وفات در حدود بیست و نه سال بوده (19) لیکن یعقوبى که در بیشتر روایتهاى خود متفرد استسن زهرا (ع) را بهنگام مرگ بیست و سه سال نوشته است (20) و بنا بر نوشته وى تولد فاطمه (ع) سال بعثت پیغمبر بوده است.
در مقابل این شهرت دانشمندان و محدثان شیعه چون کلینى در کافى (21) و ابن شهر آشوب در مناقب (22) و على بن عیسى اربلى در کشف الغمه (23) و مجلسى در بحار از دلائل الامامه و کتب دیگر (24) ،نوشتهاند که زهرا (ع) پنجسال پس از آنکه محمد (ص) به پیغمبرى مبعوث گردید متولد شده است.تنها نوشته شیخ طوسى در مصباح المتهجد (25) با این شهرت مخالف است.چه او سن فاطمه (ع) را هنگام ازدواج با امیر المومنین سیزده سال نوشته است.و اگر ازدواج او را پنج ماه پس از هجرت بدانیم تولد وى سال اول بعثتخواهد بود.و این راى با آنچه یعقوبى نوشته مطابقت دارد.با چنین اختلاف در نقل روایات،پذیرفتن سندى و رها کردن سند دیگر،بسیار دشوار مىنماید.این جاست که چنانکه در مقدمه اشارت شد،باید قرینههاى خارجى را نیز از نظر دور نداشت،شاید بتوان با استفاده از آن قرینهها کفه اختیار یکى از دو دسته را سنگینتر کرد و در نتیجه آنرا مرجح دانست.
قرینهاى قابل توجه و قوى در عموم روایتهاى علما و محدثان شیعه وجود دارد و نشان دهنده اینست که ولادت دختر پیغمبر پس از بعثتبوده است.این قرینه ارتباط زادن زهرا (ع) ،با معراج رسول اکرم است.ضمن روایتهاى معراج،رسول خدا فرموده است در شب معراج سیب بهشتى بمن دادند و نطفه دخترم زهرا از آن میوه تکوین یافت. (26)
اگر مورخان،تاریخ معراج را بطور دقیق معین کرده بودند که مثلا سال چندم بعثتبوده است،مشکلى نداشتیم،اما باز این پرسش پیش مىآید که معراج رسول اکرم در چه سالى بوده است؟پاسخ این پرسش نیز بدرستى روشن نیست.ابن سعد بروایتى آنرا هجده ماه پیش از هجرت به مدینه،و بروایتى یکسال پیش از هجرت (27) و ابن اثیر سه سال و بروایتى یک سال پیش از هجرت دانسته است. (28)
در حالیکه علماى شیعه معراج را از دو سال بعد از بعثت تا شش ماه پیش از هجرت نوشتهاند و چون با اختلاف روایات مواجه شدهاند،گفتهاند این اختلاف بخاطر این است که پیغمبر چند بار بآسمان رفته است (29) اما قرینهاى که گفته مورخان و محدثان سنت و جماعت را تایید مىکند این است که آنان نوشتهاند فاطمه (ع) سالى متولد شد که قریش خانه کعبه را مىساختند.
داستان تجدید بناى خانه کعبه در همه تاریخها آمده است.و همه آشنایان بتاریخ زندگانى پیغمبر (ص) آنرا مىدانند،خلاصه آنکه سالى خانه کعبه بر اثر سیل ویران گردید،و بنیاد آنرا از نو نهادند.همینکه کار بنا بجائى رسید که باید حجر الاسود را نصب کنند،بزرگان قریش بر سر گذاشتن سنگ در جاى آن،با یکدیگر به رقابتبرخاستند.مهتر هر دسته مىخواست این افتخار نصیب او گردد و نزدیک شد کار به درگیرى برسد.سرانجام پذیرفتند که هر کس از در داخل شود داور آنان باشد،و نخستین کسى که در آمد محمد (ص) بود.همه گفتند او امین است و ما وى را بداورى مىپذیریم.چون ما جرا را بدو گفتند محمد (ص) فرمود:ردائى یا پارچهاى بگسترانند،سپس حجر الاسود را میان آن پارچه گذاشت و چهار مهتر قبیله را گفت تا هر یک گوشهاى از ردا را بگیرد و از زمین بردارد.و چون آنان چنین کردند خود سنگ را از میان ردا برداشت و بر جاى آن گذاشت.و با چنین ابتکار از خونریزى بزرگ و دامنهدارى جلوگیرى کرد.داستان داورى کردن محمد (ص) و نصب حجر الاسود،اگر با چنین مقدمات باشد مسلما پیش از بعثتبوده است،زیرا سال پنجم بعثت،قریش با پیغمبر (ص) التخصمانه داشتند و چنین داورى را بدو نمىدادند.
قرینههاى خارجى دیگر نیز بطور خلاصه چنین است:
1:روزى بدستور ابو جهل فضولات شتر را بر دوش پیغمبر (ص) ریختند.چون فاطمه (ع) آگاه شد به مسجد رفت و آن فضولات را از جامه پدر پاک کرد (30) این گونه بىاحترامىها سبتبه پیغمبر ظاهرا پیش از سال دهم بعثت و پیش از هجرت رسول خدا به طائف و نیز پیش از محاصره در شعب ابو طالب بوده است.و اگر تولد فاطمه (ع) را سال پنجم عثتبدانیم،سن وى در این وقت از سه تا پنجسال افزون نبوده و بعید است دخترى خردسال به مسجد رود و چنین وظیفهاى را تعهد کند.
2:در روز احد چون فاطمه (ع) شنید چهره پدرش آسیب دیده استبا گروهى از زنان نزد او رفت و چون پدر را دید دست در گردن او انداخت و گریست،سپس آن خون را شست (31) اگر معراج را پیش از سال پنجم بعثتبدانیم هیچگونه استبعادى در انجام این تعهد دیده نمىشود،ولى اگر روایت هجده ماه و یا شش ماه پیش از هجرت درستباشد،باید پذیرفت که فاطمه بهنگام جنگ احد پنجسال و یا کمتر از پنجسال داشته است،در صورتیکه خواهیم دید عروسى زهرا در ذو الحجه سال دوم و پیش از جنگ احد است.یعنى نه سال و یا بیشتر داشته است.
3:در روایتهاى شیعى چنانکه خواهیم نوشت،آمده است که فاطمه (ع) پنجسال پس از بعثت متولد شد و آن سالى بود که قریش خانه کعبه را مىساخت.داورى پیغمبر در کار مهتران قریش مسلما پیش از بعثتبوده است زیرا سال پنجم بعثت و سالهائى پیش او پس از آن قریش به رسول خدا روى خوش نشان نمىدادند،چه رسد بدانکه او را امین بداند و به داورى او،آنهم در چنان کار بزرگى گردن نهد.
4:مىدانیم که سن خدیجه را هنگام ازدواج با پیغمبر چهل سال نوشتهاند،اگر بگوئیم فاطمه (ع) در سال پنجم بعثت متولد شده باشد گفتخدیجه در این تاریخ شصتساله بوده است و این موضوع هر چند محال نمىنماید اما بعید بنظر مىرسد.از طرفى مجلسى از امالى صدوق روایتى بدین مضمون آورده است:
"چون خدیجه به رسول خدا شوهر کرد،زنان مکه از وى دورى کردند.نه بدیدن او مىرفتند و نه بر وى سلام مىکردند و نه مىگذاشتند زنى از او دیدن کند.چون ولادت فاطمه (ع) نزدیک شد،خدیجه از زنان قریش و بنى هاشم یارى خواست.لیکن آنان نپذیرفتند و گفتند تو نصیحت ما را نشنیدى و به یتیم ابو طالب شوهر کردى (32) " اگر این روایت را بهمین صورتیکه هستبپذیریم،و تولد دختر پیغمبر را سال پنجم بعثتبدانیم فاصله ازدواج خدیجه با پیغمبر (ص) و ولادت زهرا (ع) بیستسال خواهد بود.در این بیستسال گروهى از آن زنان ملامت گو مرده و زنان جوان پیر شده و دخترکان به جوانى رسیدهاند و داستان رنگ دیگرى بخود گرفته است.محمد (ص) در این تاریخ دیگر یتیم ابو طالب نیست.پیغمبرى است که گروهى از جان و دل پیرو او هستند.مردان قریش آرزو مىکنند وى دست مساعدت به سوى آنان دراز کند و چنین استمداد را مغتنم مىشمارند،تا بگمان خود آنرا مقدمهاى براى سازش به حساب آورند.
آنگاه زنان قریش که شوهران آنان دشمن پیغمبراند،ممکن استخواهش خدیجه را نپذیرند، اما زنان بنى هاشم چرا؟و اصولا خدیجه چه نیازى به یارى زنان کافر و بت پرست قریش داشت؟.مگر زنان مسلمان نمىتوانستند در این کار کوچک او را یارى دهند.اینجاست که باید گفتبه نقل روایت راویانى که تنها بر حافظه خود اعتماد کردهاند نمىتوان تکیه کرد.
در کشف الغمه روایت دیگرى آورده است:فاطمه پنجسال پس از بعثت پیغمبر (ص) متولد شد،و آن سالى بود که قریش خانه کعبه را مىساختند… (33) بنظر مىرسد راوى نخستین یا یکى از راویان این حدیث را اشتباهى دست داده و کلمه پیش از بعثت را بعد از بعثتبخاطر سپرده است زیرا چنانکه گفتیم تجدید ساختمان خانه کعبه پنجسال پیش از بعثتبود.و بر فرض که بگوئیم بناى خانه کعبه پس از آن تاریخ نیز چند بار تجدید شده (چنانکه بعض از متاخران احتمال دادهاند) مسلم است که دوباره داستان درگیرى قبیلهها پیش نمىآمده،و اگر این داستان هم تجدید مىشده چنانکه نوشتیم دیگر در این تاریخ محمد (ص) را بداورى نمىخواندهاند.و اگر هیچیک از این اتفاقات با تجدید بنا همراه نبوده دیگر تجدید بنا اهمیتى نمىیافته که مبدا تاریخ گردد.بهر حال آنچه مسلم است اینکه همزمانى ولادت زهرا (ع) با نوسازى خانه کعبه در چند روایت از روایتهاى شیعه و سنى دیده مىشود.
چنانکه نوشته شده بحث در این روایات جز از نظر روشن شدن تاریخ،فایدهاى ندارد.دختر پیغمبر پنجسال پس از بعثت،یا پیش از بعثت متولد شده باشد،نه سال شوهر کرده باشد یا هجده ساله،هجده ساله بجوار پروردگار رفته باشد یا بیست و هشتساله،او دختر پیغمبر اسلام و نمونه کامل زن تربیتشده و برخوردار از اخلاق عالى اسلامى است.آنچه هر زن و مرد مسلمان باید از زندگانى دختر پیغمبر بیاموزد،پارسائى او،پرهیزگارى او،بردبارى،فضیلت، ایمان به خدا و ترس از پروردگار و دیگر خصلتهاى عالى انسانى است که در خود داشت و در جاى خویش خواهیم نوشت.
این بحث را از آن رو با تفصیل بیشترى نوشتیم تا سنت تاریخ نویسان و محدثان رعایتشده باشد.
پىنوشتها:
1.کجا مثل خدیجه یافت مىشود؟روزى که همه مردم مرا دروغگو خواندند،او مرا راستگو خواند. (سفینه البحار ج 1 ص 1/3) .
2.این جنگ را از آن رو فجار گویند که در ماههاى حرام رخ داده.و گفتهاند از آنجهتبدین نام خوانده شد که بعض محرمات را در آن جنگ حلال شمردند.رجوع شود به سیره ابن هشام ص 201 ج 1.و رجوع به مجمع الامثال میدانى،فصل ایام العرب و نیز رجوع به اقرب الموارد شود.
3.ابن اثیر ج 1 ص 593.و رجوع به انساب الاشراف بلاذرى ص 102 چاپ دار المعارف شود. لیکن ابن سعد در داستان روز زناشوئى پیغمبر (ص) با خدیجه چنین نویسد:
"اینکه نوشتهاند خدیجه پدر خود را با نوشاندن نوشابه از حالت طبیعى در آورد،درست نیست و اسنادى استبه غلط.
آنچه از اهل علم بما رسیده است و سندى درستبه حساب مىآید،اینست که خویلد پیش از جنگ فجار مرده است. (طبقات ص 85 ج 1 بخش یک) اما میدانى یوم شمطه را روز جنگ بین بنى هاشم و بنى عبد شمس معنى کرده است (مجمع الامثال) با توجه بدین که در جنگ فجار یکسو قریش و سوى دیگر کنانه بود تفسیر میدانى از دقتخالى است.داستان ستبودن خویلد در روز عقد خدیجه و راضى شدن وى بدین زناشوئى که در بعض مآخذ دیده مىشود نیز بر اساسى نیست و چنانکه در بیشتر روایات اهل سنت و جماعت و در مآخذ شیعى مىبینیم،این خواستگارى با حضور عمرو بن اسد عموى خدیجه و ورقه بن نوفل است و ظاهرا خویلد در این تاریخ زنده نبوده است.
4.عقاد:فاطمه الزهرا ص 10.عقاد سند خود را ننوشته است.تبع لقب عام پادشاهان یمن است. اگر این داستان درستباشد این شخص،تبع الاصغر،حسان بوده است.لیکن مورخان، حادثههاى دوران چند تبع را با یکدیگر در آمیختهاند (رجوع به تاریخ یعقوبى.حبیب السیر. مجمل التواریخ و القصص و تاریخ گزیده شود) .اما تا آنجا که نگارنده جستجو کرد،این تبع بر اثر خوابى که دیده بود خانه کعبه را حرمت نهاد،و آنرا پرده پوشاند.گویند او نخستین کسى است که خانه کعبه را پرده پوشانید.گویا این داستان که در سیره ابن هشام به نقل از محمد بن اسحاق آمده است،و یاقوت نیز بخشى از آن را ذیل کلمه کعبه آورده است. (ر.ک سفینه البحار ج 2 ص 643) پایهاى نداشته باشد و الله العالم.
5.بلاذرى انساب الاشراف ص 106 و مصادر دیگر.
6.همین کتاب ص 390.
7.ابن سعد.طبقات ج 8 ص 8.بعض مصادر ازدواج او را با عتیق پیش از ابو هاله نوشتهاند. (مقاتل الطالبین ص 48.کشف الغمه ج 1 ص 511) .
در مقابل این شهرت ابن شهر آشوب در مناقب و سید مرتضى در شافى گویند:"خدیجه بهنگام زناشوئى با پیغمبر دختر بوده است.و آنکه به ابو هاله شوهر کرده خواهر اوست.ابن شهر آشوب یکى از چند ماخذ خود را کتاب احمد بلاذرى معرفى کرده است (مناقب ج 1 ص 159) ابن احمد بلاذرى قاعده باید احمد بن یحیى مولف انساب الاشراف باشد،اگر چنین است وى از گفته امام حسن (ع) نویسد:
"از دائى خود هند بن ابى هاله پرسیدم (و در تفسیر آن گوید:چون خدیجه دختر خویلد نخست زن ابو هاله اسدى بود (انساب الاشراف 390) و باز در ص 406 کتاب چنین آمده است: خدیجه پیش از آنکه زن پیغمبر شود زن ابو هاله هند بن نباش بوده.
8. (طبقات ج 8 ص 10) و نیز رجوع شود به (کشف الغمه ج 1 ص 513) .
9.بعض نویسندگان سیره،و از جمله ابن هشام فرزندان نرینه رسول خدا را از خدیجه:قاسم، طاهر و طیب نوشتهاند (سیره ج 1 ص 206) و در عقد الفرید قاسم و طیب (ج 5 ص 5) آمده است لیکن مصعب زبیرى در نسب قریش ص 21 گوید پسران او قاسم و عبد الله بودند.ابن سعد در (طبقات ص 9 ج 8) و بلاذرى در (انساب الاشراف ص 405) نویسد:طیب و طاهر لقب عبد الله است.چون در اسلام بدنیا آمد بدین لقب خوانده شد.گویا این تخلیط از آنجاست که لقب را،اسم گرفتهاند.
10.بخارى ج 5 ص 47-48 و رجوع شود به اعلام النساء ج 1 ص 330.
11.طبقات ج 8 ص 11.
12.ج 13 ص 2434 و نیز نگاه به ج 4 ص 1869 شود.
13.ص 402.
14.ج 2 ص 341.
15.ص 48.
16.بنقل مجلسى در بحار ص 214.
17.ص 750.
18.انساب الاشراف ص 403.
19.ج 4 ص 1869.
20.ص 95 ج 2.
21.اصول کافى ص 458 ج 1.
22.ج 3 ص 357.
23.ج 1 ص 449.
24.ج 43 ص 7 به بعد.
25.ص 561.
26.بحار ج 43 ص 5 از علل الشرایع.
27.طبقات ج 1 ص 143.
28.الکامل ص 51 ج 2.
29.منتهى الآمال ص 37 ج 2.
30.انساب الاشراف ص 125 و مآخذ دیگر.
31.انساب الاشراف ص 324.مغازى ص 249.
32.ج 43 ص 2-3.
33.ج 1 ص 449.بحار ج 43 ص 7.
نام و لقبهاى دختر پیغمبر
"فطمت فاطمه من الشر (1) "
(فتال نیشابورى از امام صادق (ع) )
نویسندگان سیره و محدثان اسلامى براى دختر پیغمبر لقبهائى چند نوشتهاند:
زهرا،صدیقه،طاهره،راضیه،مرضیه،مبارکه،بتول و لقبهاى دیگر.از این جمله لقب زهرا از شهرت بیشترى برخوردار است،و گاه با نام او همراه مىآید (فاطمه زهرا) و یا بصورت ترکیب عربى (فاطمه الزهرا) .زهرا که در تداول بیشتر بجاى نام او بکار مىرود در لغت،درخشنده، روشن و مرادفهائى از این گونه،معنى مىدهد.و این لقب از هر جهتبرازنده این بانوست.او چهره درخشان زن مسلمان،فروغ تابان معرفت و نمونه روشن پرهیزگارى و خداپرستى است. این درخشندگى به ساعتى مخصوص و روزى معین اختصاص ندارد.از آن روز که وظیفه خود را تعهد کرد تا امروز و براى همیشه چون گوهرى بر تارک تربیت اسلامى مىدرخشد.
محدثان ذیل بعض این لقبها و سبب آن روایتهائى نوشتهاند.باز نوشتن آن گفتهها موجب درازى گفتار خواهد شد.آنچه ازمجموع این روایتها دانسته مىشود،بزرگى قدر و خصیتبرجسته دختر پیغمبر در دیده پدر و شوهر و مقام ارجمند او در اسلام و میان مسلمانان است.این حقیقتى است که پیروان همه مذاهب اسلامى بدان اعتراف دارند.براى همین است که در عموم کتابهاى شیعه و گاه در کتابهاى معتبر اهل سنت و جماعت کتابى جداگانه در فضیلت دختر پیغمبر دیده مىشود و یا فصلى را براى روایتهائى که درباره اوست گشودهاند.
نام او فاطمه است.فاطمه وصفى است از مصدر فطم.و فطم در لغت عرب بمعنى بریدن،قطع کردن و جدا شدن آمده است.این صیغه که بر وزن فاعل معنى مفعولى مىدهد،به معنى بریده و جدا شده است.فاطمه از چه چیز جدا شده است؟در کتابهاى شیعه و سنى روایتى مىبینیم که پیغمبر فرمود او را فاطمه نامیدند،چون خود و شیعیان او از آتش دوزخ بریدهاند (2) مجلسى از عیون اخبار الرضا و او باسناد خویش از على بن موسى الرضا و محمد بن على (ع) و آنان از مامون و او از هارون و او از مهدى و او به سند خویش از ابن عباس روایت کنند که:وى از معاویه پرسید مىدانى چرا فاطمه را فاطمه نامیدند؟گفت نه!ابن عباس گفت چون او و شیعیان او به دوزخ نمىروند (3) فتال نیشابورى ضمن حدیثى از امام صادق آورده است که چون از بدىها بریده شد او را فاطمه نامیدهاند (4) بدین مضمون روایتهاى دیگر هم آمده است آنچنانکه براى صیغه وصفى نیز معناهاى دیگر جز آنچه نوشتیم ضبط کردهاند. (5)
پیش از ظهور اسلام دو سه تن از زنان بدین نام موسوم بودهاند که در اسلام به فواطم مشهوراند،مانند فاطمه دختر اسد بن هاشم و فاطمه دختر عتبه بن ربیعه (6) و نیز فاطمه دختر عمرو بن عائذ (7) .
بارى پرورش زهرا در کنار پدرش رسول خدا و در خانه نبوت بود،آنجا که فرود آمد نگاه فرشتگان،و مرکز نزول وحى و آیههاى قرآن است.آنجا که نخستین گروه از مسلمانان به یکتائى خدا ایمان آوردند،و بر ایمان خویش استوار ماندند.آنانکه پروردگار دلهایشان را آزمود، و در قرآن کریم مدح فرمود.تربیت دینى را هم از آموزگارى چون محمد (ص) فرا گرفت، پیغمبرى که معلم انسانهاى جهان است.و تا جهان باقى است مشعل دین و دانش بنام او فروزان.
کودک خردسال این نو مسلمانان را مىدید که هر روز با شور و هیجان براى فرا گرفتن آیتهاى قرآن و آموختن روش پرستش پروردگار نزد پدرش مىآیند.در این خانه بود که تکبیر گفتن،روى به خدا ایستادن،و هر شبانروز در اوقاتى خاص پروردگار یکتا را به بزرگى یاد نمودن آغاز شد.آن سالها در سراسر عربستان و همه جهان این تنها خانهاى بود که چنین بانگى از آن بر مىخواست."الله اکبر"و زهرا تنها دختر خردسال مکه بود که چنین جنب و جوشى را در کنار خود مىدید.این بانگ آسمانى این مراسم بىمانند،در روح این طفل خردسال چه اثرى نهاد،سالها بعد آشکار گردید.
او در خانه تنها بود و دوران خردسالى را به تنهائى مىگذراند.دو خواهر او رقیه و ام کلثوم سالیانى چند از او بزرگتر بودند.او در این خانه همبازى نداشت.شاید این تنهائى هم یکى از انگیزههائى بوده است که باید از دوران کودکى همه توجه وى به ریاضتهاى جسمانى و آموزشهاى روحانى معطوف گردد.الله اکبر،اشهد ان محمدا رسول الله.اندک اندک آیههاى دیگر مىرسد و درسهاى وسیعتر داده مىشود.درسهائى از اخلاق قرآنى و سفارشهائى براى تحصیل خوى انسانى.مردم همه برابر خدا و حکم الهى یکسانید!کسى بر دیگرى برترى ندارد! برده و ارباب در پیشگاه حق تعالى مساوى هستند.شما موظفید با بردگان،با اسیران،با مستمندان،مهربانى کنید و با آنان خوشرفتار باشید.به دختران چون پسران حرمت نهید و با آنان درشتى نکنید!و در کنار رسیدن این تعلیمات و آموختن آن بمسلمانان،و شورى که آنان در فرا گرفتن این درسها نشان مىدادند،دشمنى همشهریان و خویشاوندان را با پدرش مىدید.آنان چنین سخنانى را خوش نداشتند.نمىخواستند مردم با این گفتهها که تا آنروز سابقه نداشت آشنا شوند.گسترش این تعلیمات موجب درهم ریختن زندگانى آنان مىشد.اما براى اینکه بیم خود را پنهان سازند و به گمان خویش گفتههاى او را از تاثیر بیندازند،بدو تهمت مىزدند:جادوگر است،دیوانه است،یتیم ابو طالب کجا و پیغمبرى کجا؟چرا این وحى به مرد بزرگ و دولتمندى از مکه و یثرب فرود نیامده. (8) تا دیر نشده باید این کار را چاره کرد. اما اگر او را بکشیم با ابو طالب و بنى هاشم درگیرى خواهیم داشت.بهتر است پیروان او را از گردش پراکنده سازیم.و اگر بزبان خوش پند نگرفتند و او را رها نکردند،بزور متوسل شویم.
سلاح مردم بى منطق چیست؟دشنام،آزار،و اگر ممکن شود کشتار.در شهر کوچک خبرها بسرعت پخش مىشود و خانه پدرش مرکز انعکاس جریانهاى آنروز مکه بود.امروز بلال را شکنجه کردند!امروز به عمار آسیب رسید!امروز مادر عمار را کشتند!عموى پدرش ابو لهب چنین گفت و ابو جهل چنان،و گزارشهاى ناخوشایندى از این قبیل.تا روزیکه شنید پدرش پیروان خود را فرموده است مکه را ترک گویند و به حبشه بروند،چون نمىتوانسته استبیش از این شاهد آزار نو مسلمانان باشد.چرا این مردمان باید از خانه و زندگى خود دستبردارند و خطر سفر را بر خود هموار سازند؟به جائى بروند که نمىدانند کجاست،و از کسى پناه بخواهند که نمىدانند کیست؟و روش او چیست.پدرش بآنان گفته است نجاشى با پناهندگان خود خوشرفتارى مىکند،اما مگر اینان چه گناهى کردهاند که باید نزد او بروند؟چرا باید رنج غربت را تحمل کنند؟راستى این سنگ پارهها و قطعه چوبها که بنام خدا درون خانه کعبه نهادهاند،این اندازه حرمت دارد؟آیا بزرگان قریش نمىدانند که این دست پرداخت کارگران نه سودى دارد نه زیانى؟نه!آنان از چیز دیگرى مىترسند.از زیانهائى که با پخش این دعوت محمد (ص) دامنگیر آنان مىشود:
"الذى جمع مالا و عدده.یحسب ان ماله اخلده.کلا لینبذن فى الحطمه (9) ." (سوره همزه)
آرى پیکار در گرفته است.دستهاى مىخواهند از طاعت مخلوق باطاعتخالق بگریزند،طوق بندگى را بشکنند و آزاد شوند.و براى همین است که همه این بلاها را بجان مىخرند و از پرستش خدا باطاعتشیطان باز نمىگردند،و دستهاى که مىخواهند،اینان همچنان ابزار افزایش مکنت آنان باشند.هر یک از این حادثهها به نوعى در قلب بظاهر کوچک و بمعنى بزرگ او اثرى مىنهاد و هر پیش آمد بدو درسى مىداد.درس پایدارى،آنان که به حکومت الله گردن نهند،و بر سر گفته خود بایستند،فرشتگان بر آنان فرود مىآیند. (10) امنیت و آسایش روحى اینجهان و بهشت جاودان آن جهان در انتظار کسى است که برابر پیش آمدها استقامت ورزد و از کید شیطان نهراسد.اینها درسهائى بود که به مسلمانان داده مىشد،و او که مستقیم با گیرنده دستورات مربوط بود جداگانه مىآموخت.او باید این آزمایشها را یکى پس از دیگرى ببیند تا چون فولادى که پى در پى آبش مىدهند مقاومتش افزوده گردد.اما آزمایشها پایان یافتنى نیست،هر روز آزمایشى و هر شب ریاضتى.
دورههاى آزمایش یکى پس از دیگرى مىگذرد،و هر آزمایش تلختر از آزمایش پیشین است. آزمایشها پیوسته دشوارتر و دردناکتر مىشود.تهدید،خشونت،آزار،گرسنگى و سختى زندگانى.
روزى مىشنود دشمنان شکنجه شترى را بر سر پدرش افکنده و رخت او را آلوده ساختهاند. دوان دوان خود را به پدر مىرساند و جامه او را از آن آلودگى پاک مىسازد.روز دیگر خبر مىدهند که پاى پدرش را با پرتاب سنگ آزردهاند.هیچیک از این رفتارهاى خشونت آمیز نتیجهاى چنانکه دشمنان مىخواهند نمىدهد.نه محمد (ص) از دعوت دست مىکشد و نه نو مسلمانان از گرد او پراکنده مىشوند.دیرى نمىگذرد که قریش شکستخورده و خشمگین، تصمیم سختترى مىگیرند.باید رابطه بنى هاشم با مردم قطع شود.آنان باید در محاصره اقتصادى و اجتماعى قرار گیرند،گرسنگى و جدائى از مردم براى ایشان درس خوبى است. چندى که بدین حال بمانند خسته مىشوند.بستوه مىآیند،و براى آسایش خود هم که شده است از حمایت محمد (ص) دستبر مىدارند.آنگاه محمد یکى از دو راه را پیش روى خود خواهد داشت:از کارى که پیش گرفته استباز ایستادن،یا بدست قریش کشته شدن.شعب ابو طالب در فاصله کمى از شهر مکه براى تبعید شدگان در نظر گرفته مىشود.خوراک،پوشاک، دید و بازدید براى آنان ممنوع است.چه مدت در این دره مخوف بسر بردهاند؟دقیقا معلوم نیست.ابن هشام مدت را دو یا سه سال نوشته است (11) در این مدت بر زهرا چه گذشته ستخدا مىداند.بیشتر سنگینى بار چنین زندگى بدوش اوست.اما دشوارتر و دردناکتر از همه این رنجها مرگ عزیزانست.
مرگ مادرش و مرگ ابو طالب:
قضاى الهى چنان بود که مرگ این زن فداکار-خدیجه نخستین بانوى مسلمان-با مرگ ابو طالب در یکسال اتفاق افتد آنهم در فاصلهاى کوتاه (12) فاطمه (ع) چنانکه از قرآن کریم درس گرفته استباید این آزمایش را هم به بیند مرگ خویشاوندان براى او آزمایش دگرى است.باید برابر این دشوارى بردبارى نشان دهد و منتظر بشارت پروردگار باشد (13) آن آزمایشها آزمایش جسمانى بود و این امتحان،آزمایش قدرت نفسانى است.مادرش تنها غمخوار پدر در خانه بود و ابو طالب او را برابر دشمنان بیرونى حمایت مىکرد.با بودن ابو طالب مشرکان مکه نمىتوانستند قصد جان پدرش را بکنند.زیرا خویشاوندان او-تیره بنى هاشم-تیرهاى بزرگ بودند اگر مکنت و مال آنان در حد بنى زهره،بنى مخزوم و یا بنى حرب نبود،هیچ قبیلهاى در شرافت و بزرگوارى با آنان برابرى نمىکرد.مهتران مکه و ثروتمندان شهر مىدانستند اگر به قصد جان محمد (ص) برخیزند،بنى هاشم خاموش نمىنشینند،و بسا که تیرههاى دیگر نیز به حمایت آنان برخیزند.ناچار درون پر تلاطم خود را با آزار او آرام مىکردند.دشنام،ریشخند، سنگ پرانى،دهن کجى،تهمت:حربههائى که ناتوانان از آن استفاده مىکنند.تقدیر چنین بود که فاطمه (ع) شاهد همه این منظرهها باشد،و پس از تحمل این رنجها آن دو صحنه دلخراش را نیز به بیند.
اکنون فاطمه دیگر دختر خانواده نیست.او جانشین عبد الله،عبد المطلب،ابو طالب و خدیجه است. (ام ابیها) چه کنیه مناسبى!مام پدر.او باید وظیفه مادرش را عهدهدار شود.باید براى پدرش هم دختر و هم مادر باشد.
اگر قبول کنیم زهرا (ع) پنجسال پیش از بعثت متولد شده است،بخاطر همین مادر خانگى است که تا هفده سالگى نتوانست و یا نخواستبخانه شوهر برود.او نمىخواست پدرش را تنها بگذارد.او مىدانست تا آنجا که مىتواند باید در داخل خانه پدر را آرامش دهد.اکنون که پدرش سرپرستى چون ابو طالب و غمخوارى چون خدیجه را ندارد،دشمنان بر او گستاختر شدهاند،و او به دلجوئى نیاز دارد.پدر نیز چون این فداکارى را از او مىدید با نمودن محبت، خشنودى خویش را از وى اعلام مىکرد.سالها پس از این روزگار از عایشه مىپرسند،چرا به جنگ جمل برخاستى؟مىگوید:"این داستان را باز مگوئید بخدا سوگند کسى از مردان جز على و از زنان جز فاطمه نزد پیغمبر محبوبتر نبود (14) و نیز مىگوید کسى را راستگوتر از فاطمه ندیدم جز پدرش (15) ممکن است کسانى که در سیره پیغمبر و خاندان او تتبعى دقیق ندارند،یا روح اسلام و شریعت محمد (ص) را چنانکه باید لمس نکردهاند چنین به پندارند که این محبت مانند دوستى هر پدر به فرزندى ناشى از غریزه انسانى است.این پندار شاید از یک جهت درستباشد.ما نمىگوئیم محبت رسول خدا به فاطمه رنگى از عاطفه پدر سبتبدختر را نداشت،چه محمد (ص) پدر بود و فاطمه فرزند.اما این روایت و روایتهاى دیگر که با اندک اختلافى در الفاظ از پیغمبر رسیده نشان دهنده حقیقتى دیگر است- بزرگى فاطمه در دیده پیغمبر و بزرگان اسلام در عصر رسول و زمانهاى پس از وى-فاطمه این مقام را نه تنها از آنجهتیافت که دختر پیغمبر است،آنچه او را شایسته این حرمتساخت از خود گذشتگى،پارسائى،زهد،دانش و دیگر ملکات انسانى است که در او به حد کمال بوده است.و همه مورخان شیعه و سنى این امتیازات را براى وى در کتابهاى معتبر خویش نوشتهاند.
از امام صادق (ع) پرسیدند:بعض جوانان حدیثى از شما باز میگویند که باور کردنى نیست. میگویند"خدا از خشم فاطمه بخشم مىآید (16) "امام صادق فرمود-مگر شما این روایت را در کتابهاى خود ندارید که خدا از خشم بنده مومن بخشم مىآید؟
-چرا
-پس چرا باور نمىدارید که فاطمه زنى با ایمان باشد و خدا از خشم او بخشم آید (17) .
مرگ خدیجه و ابو طالب،پیغمبر را نیز سخت آزرده ساخت.او دیگر خود را تنها و بى غمخوار و پشتیبان میدید،اما در همه حال خدا مدد کار او بود.و دعوت به خداپرستى شعار او.سفرى به طائف کرد شاید در آن شهر از میان مردم ثقیف که تیرهاى قدرتمند بودند کسانى را بدین خدا در آورد.ولى مهتران آنجا نه تنها روى خوش بدو نشان ندادند،از آزارش نیز دریغ نکردند.
مکه همه کوششهاى خود را براى خاموش ساختن این فروغ خدائى بکار برد،اما از این کوشش سودى نبرد.هر روز بانگ دعوت اسلام رساتر شد و بگوش گروهى تازه رسید.طرح محاصره اقتصادى-آخرین مبارزه قریش-با شکست روبرو گردید،تا آنجا که سران قوم،خود آن معاهده شوم را بهم زدند.اما تصمیم دیگرى گرفتند.حال که دیگر محمد در مکه پشتیبانى ندارد باید خود او را از میان بردارند.باید همه تیرهها در کشتن او شریک باشند،تا بنى هاشم نتوانند کسى را به قصاص او بکشند.اما مکرهاى شیطانى برابر تقدیرات ربانى نمىپاید.از چندى پیش مرکز دعوت از مکه به یثرب که شهرى در پانصد کیلومترى مکه است منتقل شده بود،یا بهتر بگوئیم مرکزى تازه براى دعوت اسلام تاسیس گردید.یاران پدرش تک تک یا دسته دسته خانه و زندگانى خود را رها مىکنند و به یثرب مىروند.مردم این شهر که از آن پس در تاریخ اسلام لقب"انصار"را یافتند از آنان هر چه نیکوتر پذیرائى کردند.تا آنجا که آنان را بر خود مقدم داشتند.شبى که بنا بود توطئه قریش عملى گردد،و پیغمبر (ص) بدست گروهى مرکب از همه تیرههاى قریش کشته شود،على (ع) را بجاى خود خواباند و با ابو بکر راه یثرب را پیش گرفت.این همان روى داد بزرگى است که چند سال بعد،مبدا تاریخ مسلمانان گردید و تا امروز هم بنام"تاریخ هجرى"متداول است.
چون اندک اندک کارها سر و سامانى یافت،و مسجدى آماده گردید،و مهاجران در خانههاى تازه جاى گرفتند،پدرش دستور هجرت وى را داد.بلاذرى نویسد:زید بن حارثه و ابو رافع مامور همراهى فاطمه (ع) و ام کلثوم بودند (18) اما ابن هشام نوشته است عباس بن عبد المطلب مامور بردن او بود (19) بهر حال زهرا و ام کلثوم با سرپرستخود سوار شدند کاروان آماده حرکت استحویرث بن نقیذ،از دشمنان محمد (ص) که پیوسته بد گوى او بود نزد آنان مىآید و شتر آنان را آسیبى مىزند.شتر مىرمد و فاطمه و ام کلثوم بر زمین مىافتند.ابن هشام و دیگر مورخان از آسیبى که فاطمه (ع) از این صدمه دیده است نامى نبردهاند،لکن پیداست که دختر پیغمبر از این حادثه بىرنج نمانده است.این مرد پست فطرت در شمار کسانى است که در روز فتح مکه پیغمبر (ص) فرمود اگر به پردههاى کعبه چسبیده باشند باید خونشان ریخته شود حویرث بدست على شوى فاطمه کشته شد (20) در مقابل این سندها یعقوبى که او نیز از تاریخ نویسان طبقه اول است نویسد على بن ابى طالب (ع) او را بمدینه آورد (21) و روایتهاى شیعى نوشته یعقوبى را تایید میکنند.سرانجام وعده خدا تحقق یافت. مسلمانان از گزند مشرکان و دشمنان آسوده گردیدند.در تاریخ اسلام فصل تازهاى گشوده شد. از این تاریخ دیگر نه تنها از بجاى آوردن مراسم دینى بیمى ندارند،باید دیگران را هم به پذیرفتن دین بخوانند،و اگر نپذیرفتند با آنان پیکار کنند.
پىنوشتها:
1.روضه الواعظین ج 1 ص 148.
2.بحار ص 18 ج 43 از امالى شیخ طوسى.نسائى،حافظ ابو القاسم دمشقى و جمعى دیگر این حدیث را ضبط کردهاند (الصواعق المحرقه ص 160) .
3.بحار ص 12 ج 43.
4.روضه الواعظین ص 5148.بحار ص 12.
6.ابن سعد ج 1 ص 32 لسان العرب.ذیل فطم.
7.یعقوبى ج 2 ص 8.
8.و قالوا لو لا نزل هذا القرآن على رجل من القریتین عظیم.
9.مالها را بر هم مىنهد و مىشمارد و مىپندارد این مال او را جاویدان خواهد ساخت نه چنین است،این مال آتش جان او خواهد شد.
10.ان الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل علیهم الملئکه (فصلت-30) .
11.ج 1 ص 375.
12.اما به نقل شیخ کلینى،ابو طالب یکسال پس از مرگ خدیجه در گذشت (اصول کافى ج 1 ص 44) .
13.و بشر الصابرین.الذین اذا اصابتهم مصیبه قالوا انا لله و انا الیه راجعون (البقره:155-156) .
14.بحار ج 43 ص 23 از امالى شیخ طوسى.
15.مناقب ج 1 ص 462.
16.خوارزمى ج 1 ص 60.
17.بحار ص 22 ج 43.
18.انساب الاشراف.ص 414 و 269.
19.ابن هشام ج 4 ص 29.
20.ابن هشام ج 4 ص 30.
21.ج 2 ص 31.
خواستگاران فاطمه (ع)
"لقد کان لکم فى رسول الله اسوه حسنه" (1)
دو سال،یا اندکى بیشتر از اقامت مهاجران در مدینه گذشت.در این دو سال دگرگونى چشمگیرى در وضع سیاسى و اجتماعى مسلمانان پدید گردید.نیز بعض سریهها (2) با پیروزى برگشتند.و نتیجه پیروزى آنان گشایشى اندک در کار مسلمانان،و تثبیت موقعیت ایشان در دیده قبیلههاى مخالف بود.نیز قبیلههایى چند که پس از درگیرى مسلمانان با یهودیان،و منافقان مدینه در حالت دو دلى بسر مىبردند،کم و بیش بى طرف ماندند و یا به مسلمانان پیوستند.
مهمتر از همه پیروزى در غزوه بدر بود که قدرت افسانهاى مکه را در هم ریخت،و شمتخیره کننده سران قریش را از میان برد.و آنانکه هنوز هم نمىخواستند مکه را از خود برنجانند دانستند که قریش و بازرگانان آنان هم شکست پذیرند.
در زندگانى داخلى رسول خدا (ص) نیز تغییرى رخ داد.سوده دختر زمعه بن قیس و عایشه دختر ابو بکر،در خانه او بسر مىبردند. عروسى سوده چند ماه پیش از هجرت (3) و عروسى عایشه در شوال سال نخستین هجرت صورت گرفت (4) .هر چند هیچ یک از این دو زن-چه در نظر او و چه در نظر پدرش،جاى خالى خدیجه را پر نمیکردند اما بهر حال هر یک از جهتى مراقب حال پیغمبر بودند و فاطمه (ع) از این نظر دیگر براى پدر نگرانى نداشت.عایشه دخترى نه ساله و سوده بیوه سکران بن عمرو بن عبد شمس بود.سکران با مهاجران دسته دوم به حبشه رفت و در این سفر سوده را نیز همراه خود برد (5) وى پس از بازگشتبه مکه در گذشت و پیغمبر آن بیوه را خواستگارى کرد.حال اگر فاطمه (ع) به خانه شوى برود،در خانه پدرش کسانى هستند که نگاهبان حال او باشند.
مسلم است که فاطمه (ع) خواهان بسیارى داشته است.در این باره نیازى بذکر روایات نداریم.پدرش پیش از آنکه به پیغمبرى رسد در دیده همشهریان مقامى ارجمند داشت.دو خواهر فاطمه (ع) پیش از ظهور اسلام زن دو پسر مرد سرشناس خاندان هاشم،عبد العزى بن عبد المطلب (ابو لهب) شدند،و نزد شوهران گرامى بودند.اگر سوره تبت در نکوهش پدر شوى آنان نازل نمىشد،و اگر آن مرد لجوج و یا زن او با سرسختى تمام از فرزندانشان نمىخواستند زنان خود را رها کنند،آنان از این پیوند خشنود و شادمان بودند.لیکن باصرار ابو لهب بین آنان جدائى صورت گرفت.
این زنان پس از آنکه از همسران خود جدا شدند و اسلام آوردند،یکى پس از دیگرى به عثمان بن عفان مرد مالدار و ارجمند قریش شوهر کردند.زینب خواهر دیگر او زن پسر خاله خود ابو العاص بن ربیع بود (6) چون محمد (ص) به پیغمبرى مبعوث شد،و خدیجه و دخترانش بدو گرویدند،ابو العاص بر دین قریش باقى ماند.بزرگان طائفه وى از او خواستند زن خود را طلاق گوید و آنان هر دخترى را که دوست میدارد بزنى بدو دهند.ابو العاص نپذیرفت و گفت او بهترین همسر است.ابو العاص در جنگ بدر اسیر شد،و پیغمبر دستور آزادى او را داد،بدان شرط که زینب را بمدینه بفرستد.این چند تن همگى مردانى بنام بودند،و نزد کسان خود و دیگران حرمت داشتند.اکنون که محمد (ص) به پیغمبرى رسیده و یثرب در اطاعت اوست و مکه از او در حالتبیم و احتیاط بسر مىبرد،طبیعى است که کسانى با موقعیتبهتر آماده خواستگارى فاطمه (ع) باشند.و اگر زینب و ام کلثوم و رقیه پیش از اسلام به شوى رفتند، تربیت زهرا (ع) چنانکه نوشتیم در خانه وحى و مرکز نزول قرآن بود.چنانکه در صفحات این کتاب خواهید دید و سند آن ماخذ دست اول تاریخ اسلام است،عمر و ابو بکر هر یک خواهان فاطمه بودند،لیکن چون خواستخود را با پیغمبر در میان نهادندوى گفت منتظر قضاء الهى هستم (7) نسائى که از محدثان بزرگ اهل سنت است در سنن گوید:پیغمبر (ص) در پاسخ آنان گفت:"فاطمه خردسال است،و چون على (ع) او را از وى خواستگارى کرد،پذیرفت (8) اما نسائى این حدیث را ذیل بابى که بعنوان"برابرى سن زن و مرد"نوشته آورده است.بارى از میان خواستگاران نام این دو تن را از آنجهت نوشتهاند که از لحاظ شخصیتسرشناستر از دیگراناند،نه آنکه خواستگاران دختر پیغمبر تنها این دو مرد سالخورده بودند.یعقوبى نوشته است گروهى از مهاجران فاطمه را از پدرش خواستگارى کردند (9) آنچه درباره خواستگارى فاطمه (ع) و زناشوئى او با على علیه السلام خواهیم نوشت،در کتابهاى شیعه و سنى آمده است.روایتهاى دیگر نیز موجود است و مضمون آنها همین است که در این روایتها خواهید دید.تنها ممکن است اندک اختلافى در لفظ روایتها دیده شود.این روایتها و نیز آنچه مورخانى چون بلاذرى،ابن اسحاق،ابن هشام،طبرى و عالمانى چون کلینى و مفید و شیخ طوسى نوشتهاند،تنها سند نویسندگان پس از آنهاست.شیعه یا سنى،شرقى یا غربى،هر کس بخواهد درباره حوادث قرن اول و دوم کتابى بنویسد یا تحقیقى کند،باید به همین کتابها مراجعه کند،و این کارى است که نویسنده این کتاب کرده است.اگر مطلبى در کتابهاى شرق شناسان دیده شود که در هیچیک از این سندها نیامده باشد باید آنرا نپذیرفت،و یا لا اقل در درستى آن تردید کرد،نه آنکه بگوئیم آنها مدارکى داشتهاند که در اختیار ما نیست.کدام مدرک؟آنها این مدارکها را از کجا آوردهاند؟.نوشتن تاریخ صدور اسلام،چون تحقیق درباره تمدن سیا و حمیر و یا خواندن سنگ نبشتههاى عصر هخامنشى و یا پژوهش درباره تحقیقات علمى قرن نوزدهم و بیستم میلادى نیست که بگوئیم غربیان وسیلههائى در اختیار دارند که ما نداریم.اینگونه تصدیقهاى یک جانبه و تسلیم کورکورانه ناشى از عقده حقارت و یا بعهده گرفتن ماموریت و یا نداشتن فرصت تتبع و مراجعه به مدارک گوناگون است.
البته انکار نمىکنم که در مواردى روش غربیان در تحلیل مسائل تاریخى،دقیقتر از روش بعض مورخان گذشته مشرق زمین است.اما آنجا که اصل حادثه در سندهاى دست اول بروشنى موجود باشد،اجتهاد برابر نص معنى نخواهد داشت. ما از بعضى شرق شناسان که بخود اجازه مىدهند حقیقت را دگرگون کنند،یا آنرا چنان تفسیر کنند که با عقیده خودشان-یهودى یا ترسا-منطبق باشد گلهاى نداریم.از آنان شکایتى نباید کرد چون معذورند.از دوستان تاریخ دان خود تعجب داریم که چگونه دربست تسلیم گفته ایشان مىشوند،و آنچه را آنان مینویسند حقیقت مسلم و غیر قابل جرح مىدانند،و چون خطاهاى این پژوهندگان نشان داده مىشود به عذر اینکه آنان بر ما حق استادى دارند،خطاها را نادیده مىگیرند.نتیجه این بىهمتى یا سهل انگارى یا ناآگاهى است که امروز بیشتر کرسىهاى تاریخ اسلام را شرق شناسان یهودى در تصرف دارند و آنچه مىخواهند مىنویسند و به زبانهاى عربى و فارسى ترجمه مىشود و مایه تحقیق تاریخ نویسان مسلمان مىگردد.
گاه برادران ایرانى ما بخاطر حسن ظنى که به برادران عرب خود دارند،همین کتابها را بى هیچگونه اظهار نظر از عربى بفارسى بر مىگردانند و این نوشتههاست که پایه معلومات گروهى مىگردد که چنانکه باید از تاریخ صدر اسلام آگاهى ندارند:
"فاطمه چون زشتبود تا سن هفده سالگى-یا بیشتر-در خانه پدر ماند و کسى براى خواستگارى او نمىآمد.روزى که پدرش باو گفت على تو را مىخواهد،یکه خورد که مگر چنین چیزى ممکن است"پناه بر خدا،حقیقت پوشى،ستیزه جوئى و یا بد گوهرى کار را بکجا مىکشاند؟.
اینها دانشمندانى هستند که مىخواهند حادثههاى تاریخى را در پرتو دانش جدید تجزیه و تحلیل کنند،اما این دانش را چگونه و از کدام منبع اندوختهاند؟معلوم نیست!
اگر دختر پیغمبر سال پنجم بعثت متولد شده باشد بهنگام ازدواج نه یا دهساله بوده است و جاى سخن نیست.و اگر پنجسال پیش از بعثت متولد شده و در هجده سالگى بخانه شوهر نرفته باشد،دلیل آنرا نوشتیم:وضع اجتماعى مسلمانان،بیم آزار و شکنجه،نابسامانى کارها، مهاجرت به حبشه،محاصره بنى هاشم از یکسو،حادثههائى که در زندگى خصوصى او اثر مىگذاشت چون مردن مادرش خدیجه و عموى پدرش ابو طالب از سوى دیگر،مجال چنین وصلتى را بدو نمىداد.
او نمىخواست پس از مرگ مادر،پدرش در خانه غمخوارى نداشته باشد.در حالیکه دیدیم روایتهاى معتبرى نیز تولد او را بسال پنجم بعثت نوشته بودند،و اگر چنین باشد داستان از بن درست نیست.و اگر از این روش بگذریم و شیوه مولف دانشمند!را پیش بگیریم،بخواهیم حادثهها را برابر روشنائى تحقیق تازه،و از دید اجتماعى بنگریم،باز هم نتیجه آن نیست که شرق شناس دانشمند دریافته است.چرا؟چون:
عموم تاریخ نویسان و نویسندگان سیره،محمد (ص) را به زیبائى چهره و تناسب اندام ستودهاند.خدیجه را نیز تا آنجا که مىدانیم زنى زیبا بوده است-طبیعى است که فرزندان پدر و مادر زیبا چهره نیکو صورت باشند.سه خواهر فاطمه (ع) ،زینب،رقیه و ام کلثوم بخانه شوهرانى جوان،مالدار و سرشناس رفتند.در آنروزگار پدر آنان ریاستى یا مالى نداشت که بگوئیم جوانان قریش دختران زشت چهره او را بخاطر مقام و یا مال پدرشان خواستگارى کردند.
چه شد که آن خواهران هر سه زیبا بودند و این یکى زشت.این امر هر چند محال نیست اما مدرک تاریخى مىخواهد.دلیل شرق شناس محقق چیست؟
نویسندگان سیره عموما دختران هاشمى را تا نسل دوم و سوم بزیبائى چهره وصف کردهاند. هنگامى که حسن بن حسن نزد عموى خود حسین (ع) (سید الشهدا) براى خواستگارى یکى از دو دختر او رفت، حسین (ع) بدو گفت پسرم هر یک از دو دختر را مىخواهى خواستگارى کن!حسن شرمگین خاموش ماند و پاسخ نداد.حسین (ع) گفت من فاطمه را براى تو انتخاب مىکنم که به مادرم شبیهتر است (10) تا آنجا که مىدانیم این فاطمه از زیبائى خاص برخوردار بوده است (11) مفید نویسد:در زیبائى چنان بود که او را به حورى همانند مىکردند (12) .
حال کشف علمى این شرقشناس بزرگوار که مىخواهد هر داستانى را با روشنائى علم بررسى کند بر اساس چه ماخذى است؟اجتهادى است مقابل نص؟یا تخلیطى در متن تاریخ؟به عمد یا از روى نقصان عربیت؟نمىدانم.اما از آنجا که دروغگو کم حافظه است،نویسنده کتاب،رد پائى از جعل و افترا و یا اشتباه خود بجا مىگذارد.او مدرک خود را نوشته بلاذرى مىشناساند که قاعده کتاب معروف او انساب الاشراف است.این کتاب را من هم اکنون پیش چشم دارم:
پیغمبر به زهرا (ع) گفت تو زودتر از همه افراد خانواده من به من خواهى پیوست.فاطمه یکه خورده (13) پیغمبر فرمود نمىخواهى سیده زنان بهشتباشى؟زهرا (ع) تبسم کرد.نمىدانم شرقشناس متعهد در نتیجه تحقیق علمى،این دو روایت را بهم ریخته؟یا چنانکه نوشتم نقصان عربیت او موجب ارتکاب چنین اشتباهى گردیده،یا مانند بیشتر شرق شناسان امین، رسالتى خاص بعهده داشته است؟.بهر حال نتیجه یکى است و ما از این نمونه رعایت امانتها در کتابهاى آنان و یا شرقیان شرقشناستر از غربیان فراوان مىبینیم.
خوانندگانى که پدر در پدر با محبتخاندان پیغمبر (ص) زیستهاند و به سخنان دشمنان آنان و یا کج اندیشان در بحثهاى علمى،توجهى ندارند،ممکن استبر نویسنده خرده گیرند که این اندازه پىجوئى و مراجعه باسناد در این موضوع بخصوص چه لزومى دارد؟درست است. اینان محبت آل پیغمبر را با شیر اندرون برده و با جان به خداى بزرگ مىسپارند.و گوش استماع به سخنان چنین محققانى ندارند و شاید هیچگاه نوشتههاى آنانرا نخوانند،اما نباید فراموش کرد که این کتاب و کتابهاى دیگر از این نمونه که در سیرت خاندان پیغمبر نوشته مىشود براى همگانست.
متاسفانه باید گفت،یا خوشبختانه،نمىدانم،صد سال یا بیشتر است که فرهنگ ما با فرهنگ مغرب زمین نزدیک شده و در مواردى بهم آمیخته است.چنانکه مىدانیم سالهاست،هر یک یا هر دسته از شرقشناسان غرب،کار تحقیق و تتبع در رشتهاى از فرهنگ اسلامى را بعهده گرفته و در این باره کتابها نوشتهاند.استادان کرسى اسلام شناسى اروپا و امریکا سالى چند کتاب پیرامون اسلام و تمدن آن و شخصیتهاى بزرگ اسلامى مىنویسند.در باره زندگانى رسول اکرم و بعض از امامان و نیز دختر پیغمبر کتابها منتشر شده و بعض این کتابها را بفارسى برگرداندهاند و یا تنى چند مطالب آنرا اقتباس کردهاند.
ترجمه نوشتههاى لامنس،گلدزیهر،دورمنگام،لوئى ماسینیون،برناردلویس،پتروشوفسکى، ردینسن،گپب،و دهها شرق شناس دیگر را در کتابفروشىهاى تهران و شهرستانها مىتوان خرید.
بیشتر اینان امانت علمى ندارند.دانشمندى چون بلاشر که سالها عمر خود را در برگرداندن قرآن بفرانسه و تحقیق درباره ترتیب نزول آیات صرف کرده است،در ترجمه خود از قرآن بى هیچ اظهار نظر دو آیه بسوره پنجاه و سوم مىافزاید-همان دو آیهاى که داستان پردازان پایان قرن نخستین هجرت بر ساختند و دستاویز دشمنان اسلام شد و نگارنده سى سال پیش بنام افسانه غرانیق فصلى درباره آن نوشت.این سوء نیت را از بلاشر در این مورد،بر حسب تصادف یافتم،چند جاى دیگر چنین کارى کرده؟خدا مىداند.
از هم میهمان،کسانى را مىبینیم که بگمان خود مىخواهند اسلام را از دیدگاه علمى و فلسفى بشناسانند،اینان نوشتههاى این شرق شناسان و یا ایران شناسان را سند تحقیق خود قرار مىدهند.نتیجه آن مىشود که باتکاء ترجمه غلط فصل ابن حزم،على بن ابى طالب (ع) سرمایهدار بزرگ عصر خویش معرفى میگردد.حال ابن حزم چگونه بدین کشف علمى موفق شده،نویسنده کتاب بدان اهمیتى نمىدهد.اما چندى بعد ممکن است نوشته این مولف پایه تحقیقات کسانى شود که نه از اسلام اطلاع درستى دارند و نه از عربیت.
من در عین حال که کوشش مترجمان محترم را در بر گرداندن این کتابها تقدیر مىکنم،از آنان-اگر تعهدى نسبتبه بعض مکتبها ندارند-استدعا دارم رنج دیگرى را نیز بر خود هموار کنند.مندرجات این کتابها را با مطالب کتابهاى دست اول (تا آخر قرن پنجم هجرى) مقایسه فرمایند.مبادا خداى نخواسته نادانسته موجب شوند،کسى یا کسانى از حقیقتبدور افتند.
بعض آثار این شرق شناسان به عربى ترجمه شده و چون ایرانیان به نویسندگان عرب حسن ظنى دارند آن ترجمهها را در بست پذیرفته و بفارسى برگرداندهاند.من کم و بیش از نقاط ضعف این ترجمهها آگاه هستم.من نمىگویم همه این مولفان بد اندیش و یا دشمن اسلاماند.
ممکن استبخاطر درست ندانستن زبان عربى و ی
زندگانى زهرا (ع) در خانه شوهر
"زشتى این جهان را دیدى و خود را از دنیا برید"
(ابو نعیم اصفهانى)
زندگانى زهرا (ع) در خانه شوهر نمونه است،چون سراسر زندگانى او نمونه است،چون خود او نمونه است،چون شوى او،پدر او و فرزندان او نمونهاند.نمونه مسلمانهایى آراسته بفضیلت و خوى انسانى.انسانهائى که از میان مردم،برمىخیزند،با مردم زندگى مىکنند،چون دیگر مردم راه مىروند،مىخورند،مىپوشند،اما از آن سوى این غریزهها سرشتى دارند،برتر از فرشته،سرشتى پیوسته بخدا.انسانهائى که درد دیگران را دارند،یا درد مردم را مىدانند و مىکوشند تا با رفتار و کردار خود درمان بخش آنان باشند و اگر نتوانند در تحمل رنج و دشوارى با ایشان شریک شوند.و گاه درد مىکشند تا دیگران درمان یابند.چنین کسان طبیبان الهى و شاگردان حقند و بحق مصداق کامل این بیت که:
کل یرید رجاله لحیاته×یا من یرید حیاته لرجاله (1) برترى را در بزرگى روح مىدانند نه در پروردن تن و آنچه تن بدان نیازمند است،و اگر به تن زندهاند براى آنست که زندگى درست را بدیگران بیاموزند.
بآنها مىگویند هنگامى که با مردم زندگى مىکنى دیگر تو نیستى.این مردمند که باید براى خدمت آنان زنده بمانى.در انسان دوستى تا آنجا پیش مىروند که مىگویند چگونه سیر بخوابم و در دور دستترین نقطهها انسانى گرسنه پهلو بر زمین نهد. (2) زهرا (ع) پرورده چنین مدرسهاى است.نو عروسى که جهاز او بهاى یکى زره به قیمت چهار صد درهم و اثاث البیت وى چند کاسه و کوزه سفالین باشد،پیداست که در خانه شوى چگونه بسر خواهد برد.
اکنون فاطمه (ع) آماده رفتن بخانه شوهر است.پدرش آخرین درس را بدو مىدهد.او پیش از این،درسهائى نظیر این درس را آموخته است.اما درسهاى اخلاقى باید پى در پى تکرار شود تا با تمرین عملى بصورت ملکه نفسانى در آید هر چند او نیازى به تمرین ندارد،اما هر چه باشد انسان است،و با زنان خویشاوند و همسایه در ارتباط:
-دخترم به سخنان مردم گوش مده!مبادا نگران باشى که شوهرت فقیر است!فقر براى دیگران سرشکستگى دارد!براى پیغمبر و خاندان او مایه فخر است.
-دخترم پدرت اگر مىخواست مىتوانست گنجهاى زمین را مالک شود.اما او خشنودى خدا را اختیار کرد!
دخترم اگر آنچه را پدرت مىداند مىدانستى دنیا در دیدهات زشت مینمود. (3)
من در باره تو کوتاهى نکردم!ترا به بهترین فرد خاندان خود شوهر دادهام!شوهرت بزرگ دنیا و آخرتست (4) .
خدایا فاطمه از من است و من از اویم!خدایا او را از هر ناپاکى برکنار بدار!در پناه خدا!به خانه خود بروید.در بعض روایتها چنین آمده است:
زنها براه مىافتند.اسماء دختر عمیس مىماند.
-تو کیستى؟چرا نرفتى؟
-من باید نزد دخترت بمانم.چنین شبى دختر جوان باید زنى را در دسترس خود داشته باشد.شاید بدو نیازى افتد.
قسمت اخیر این داستان را مولف کشف الغمه بهمین صورت آورده است.ابو نعیم اصفهانى نیز هنگام نوشتن شرح حال اسماء بنت عمیس آنرا نوشته است چنانکه نوشتیم جعفر بن ابى طالب و زن او اسماء بنت عمیس جزء نخستین دسته مهاجران حبشهاند (6) وى همراه شوهرش در سال هفتم هجرت هنگام فتح خیبر به مدینه بازگشت.هنگام بازگشت جعفر از حبشه پیغمبر (ص) فرمود بکدام یک از این دو شادمان باشم"فتح خیبر یا بازگشت جعفر" (7) .
بنابر این ممکن نیستبگوئیم اسماء شب عروسى فاطمه (ع) در مدینه بوده است.اگر روایت در اصل درستباشد و اگر روایت کنندگان در نوشتن نام دچار اشتباه نشده باشند،محتملا این زن اسماء ذات النطاقین دختر ابو بکر و زن زبیر بن عوام بوده است.شگفت اینست که ابو نعیم خود نخست داستان هجرت اسماء را به حبشه و بازگشت او و مشاجره وى را با عمر بر سر اینکه مهاجران حبشه امتیازى بیش از مهاجران مدینه دارند،آورده و بلافاصله داستان گفتگوى او را با پیغمبر در شب عروسى فاطمه نوشته است (8) .
یکى از فاضلان معاصر که کتابى بنام"فاطمه از گهواره تا گور" (9) نوشته و کتاب او سه سال پیش در بیروت بچاپ رسیده است،پس از آنکه با چنین مشکلات روبرو گردیده و پس از آنکه گفتههاى علماى پیشین را مبنى بر ناممکن بودن حضور اسماء بنت عمیس در این عروسى آورده است.گوید:
"راه حل معقول اینست که بگوئیم اسماء همان اسماء بنت عمیس است،لکن او پس از رفتن به حبشه چند بار به مکه آمده است.و چون مسافران بین این دو نقطه باید تنها عرض دریاى سرخ را به پیمایند این کار چندان مشکل نیست. (10)
این مولف بزرگوار یک نکته مهم را فراموش کرده است،و آن اینکه وقایع تاریخى تابع فرض و تصور ما نیست.اگر اصولى و یا فقیه هنگام تعارض اخبار تا آنجا که ممکن باشد به جمع عرفى و یا جمع فقاهتى متوسل مىشود،بخاطر این است که مدلول روایت اثر عملى دارد،یعنى بیان کننده یکى از احکام پنجگانه تکلیفى است و تا آنجا که ممکن باشد فقیه نباید دست از امارات بردارد.
اما چنین جمعى را در داستانهاى تاریخى نمىتوان پذیرفت.و بر فرض که بپذیریم لا اقل باید سندى داشته باشیم که اشاراتى و لو با جمال به رفت و آمد مکرر مهاجران مکه به حبشه داشته باشد.ما مىدانیم دستهاى از مهاجران حبشه پیش از هجرت،به مکه بازگشتند،و آن هنگامى بود که شنیدند و یا پیش خود تصور کردند،مردم مکه از مخالفتخود با پیغمبر دستبرداشتهاند. ابن هشام نام یک یک این مهاجران و تیره آنان را نوشته است.در هیچ سندى کوچکترین اشارتى به بازگشت جعفر بن ابى طالب و یا زن او اسماء بنت عمیس نیست.
آنگاه اگر امروز مسافرت از حجاز به حبشه از راه پیمودن عرض دریاى سرخ آسان باشد،دلیل نمىشود که هزار و چهار صد سال پیش هم چنین آسان بوده است.کسانى که از بیم جان و یا آزار جسمانى به کشورى بیگانه پناه بردند مانند بازرگان یا سیاحت پیشهاى نبودند که پیوسته از نقطهاى به نقطه دیگر مىرود.
از اینها گذشته ما سندى از قرن دوم هجرى در دست داریم که داستان هجرت اسماء بنت عمیس را بتفصیل تمام نوشته است.این سند کتاب نسب قریش نوشته ابو عبد الله مصعب بن عبد الله بن مصعب زبیرى است.کتاب مصعب جنبه تبلیغاتى ندارد.گزارشى دقیق است که از روى روایتهاى دست اول نوشته شده وى درباره اسماء چنین نویسد:
"چون جعفر بن ابى طالب به حبشه رفت زن خود اسماء بنت عمیس را همراه خویش برد اسماء در حبشه،عبد الله،محمد و عون را براى او زاد.چند روز پس از زادن عبد الله براى نجاشى نیز فرزندى زاده شد،کس نزد جعفر فرستاد که:
-پسرت را چه نامیدهاند؟
-عبد الله!
نجاشى فرزند خود را عبد الله نامید،و اسماء شیر دادن او را بعهده گرفت و بدین جهت نزد نجاشى منزلتى یافت،چون جعفر با مسافران دو کشتى عازم بازگشتشد،اسماء دختر عمیس و فرزندانش را که در حبشه زاده بودند،با خود برداشت و به مدینه آمدند و در مدینه بودند تا آنکه جعفر به موته رفت و در آنجا شهید شد. (11) این سند دیرینهترین و در عین حال روشنترین ماخذ درباره اسماء بنت عمیس است و ما مىدانیم جعفر بسال هفتم هجرت پس از فتح خیبر بمدینه آمد.
نیز داستان هجرت جعفر جزء دومین دسته مهاجران،در سیره ابن هشام (12) و انساب الاشراف بلاذرى آمده است.بلاذرى نویسد:
جعفر با زن خود اسماء بنت عمیس جزء دومین دسته بود و در حبشه ماند،ابو طالب در زندگانى خود هزینه او را مىفرستاد.سپس با گروهى از مسلمانان پس از فتح خیبر بمدینه بازگشت. (13)
پس روایاتى را که حاضر بودن اسماء را در مکه بهنگام مرگ خدیجه و یا بودن او را در مدینه بشب عروسى فاطمه (ع) متذکراند،باید مبتنى بر تخلیط حادثهها با یکدیگر و شبیه دانستن نام شخصى با دیگرى دانست.چنین اشتباهات در چنان گزارش ها فراوان دیده مىشود.
سه روز پس از عروسى بدیدن دخترش مىرود.درباره زن و شوهر دعا مىکند.دیگر بار فضیلتهاى على (ع) را بر مىشمارد و بخانه بر مىگردد.اما چنان مىنماید که دورى دختر را، حتى در این مسافت کوتاه نمىتواند تحمل کند.سالهاست فاطمه شب و روز در کنارش بوده است.او علاوه بر آنکه دخترش بود،یاد خدیجه را براى او زنده نگاه میداشت."چه کسى جاى خدیجه را مىگیرد؟!روزیکه مردم مرا دروغگو خواندند مرا راستگو دانست.و هنگامى که همه مرا رها کردند دین خدا را با ایمان و مال خود یارى کرد" (14) مىخواستیادگار خدیجه پیوسته در کنارش باشد،اما او اکنون همسر على است و باید در خانه او بماند.اگر حجرهاى نزدیک خانه خود براى آنان آماده کند خاطرش آسوده خواهد بود،اما ممکن است مسلمانان مدینه در زحمتبیفتند،سرانجام خواست عروس و داماد را در حجره خود جاى دهد.ولى این کارى دشوار است چه هم اکنون در خانه او دو زن (سوده و عایشه) بسر مىبرند.حارثه بن نعمان آگاه مىشود و نزد پیغمبر مىآید:
-خانههاى من همه بتو نزدیک استخود و هر چه دارم از آن توست.بخدا دوستتر دارم که مال
عبادت دختر پیغمبر
"و الذین یبیتون لربهم سجدا و قیاما" (1)
دختر پیغمبر همچنانکه در زندگى زناشوئى نمونه بود،در اطاعت پروردگار نیز نمونه بود.هر چند که زندگانى زناشوئى چون بر اساس پرهیزگارى و سازش باشد خود طاعتخداست. مقصودم از طاعت پروردگار،نماز بردن و روى بدرگاه خدا آوردنست.هنگامى که از کارهاى خانه فراغت مىیافتبه عبادت مىپرداخت،به نماز،تضرع،و دعا بدرگاه خدا،دعا براى دیگران نه براى خود.
امام صادق از پدران خویش از حسن بن على روایت کند:
مادرم شبهاى جمعه را تا بامداد در محراب عبادت مىایستاد و چون دستبدعا برمىداشت مردان و زنان با ایمان را دعا مىکرد،اما درباره خود چیزى نمىگفت.روزى بدو گفتم:
-مادر!چرا براى خود نیز مانند دیگران دعاى خیر نمىکنى؟گفت:
-فرزندم همسایه مقدم است (2) . تسبیحهائى که بنام تسبیحات فاطمه (ع) شهرت یافته و در کتابهاى معتبر شیعه و سنى و دیگر اسناد روایتشده (3) نزد همه معروف است.و آنانکه خود را ملزم به سنت مىدانند،این تسبیحها را پس از هر نماز مىخوانند:"سى و چهار بار الله اکبر، سى و سه بار سبحان الله و سى و سه بار الحمد لله" (4) .
نیز سید بن طاوس در اقبال دعاهائى از او روایت کرده است که پس از نمازهاى ظهر،عصر، مغرب،عشا و نماز بامداد بطور مرتب مىخوانده است.همچنین دعاهاى دیگرى نیز از او نقل شده است که در مورد پارهاى گرفتارىها خوانده مىشود.کسانى که خود را موظف به خواندن ادعیه و اداى مستحبات مىدانند،بدین دعاها آشنائى دارند.
پىنوشتها:
1.و آنانکه براى پروردگارشان،در سجده و بر پا،شب زندهدارى مىکنند. (الفرقان:64) .
2.کشف الغمه 1 ص 468.
3.بحار ص 82 و رجوع به مسند احمد ج 2 ص 39 و 105 شود.
4.در بعض روایات،شمار این تسبیحات بصورت دیگر آمده.آنچه نوشته شد فتواى مشهور است.
فدکدراختیارپیغمبر
"و آت ذا القربى حقه (1) "
جنگ احزاب آخرین تلاش مکه برابر مدینه و برابر دین خدا و حکومت اسلام بود.ابو سفیان با کوشش فراوان توانست قبیلههاى پراکنده و حتى یهودیان را با خود همراه سازد.ده هزار تن سپاهى گرد مدینه را فرا گرفت.شمار مسلمانان برابر نیروى دشمن اندک بوده است،اما آنجا که قدرت ایمان بکار رود،لشکر شیطان خواهد گریخت.مهاجمان بدون آنکه اندک توفیقى یابند به سوى مکه عقبنشینى کردند.
تقریبا براى قریش مسلم شد که نیروى اسلام نابود شدنى نیست،اما ابو سفیان و یک دو تن بازرگان دیگر که خویش را در آستانه ورشکستگى مىدیدند بخود وعده مىدادند که این شکست را سال دیگر جبران کنند.
پس از آنکه مهاجمان مدینه را رها کردند پیغمبر به سر وقت عهدشکنان رفت-یهودیان بنى قریظه-آنان هم کیفر پیمان شکنى با مسلمانان و همکارى با قریش را دیدند (2) .سال بعد پیغمبر (ص) با هزار و پانصد تن از مسلمانان عازم مکه گشت.قریش در سرزمینهاى نزدیک به حرم سر راه را بر وى گرفتند و او را از رفتن به مکه باز داشتند.گفتگو در گرفت و سرانجام معاهدهاى بین دو طرف بسته شد.که پیغمبر (ص) این سال بمکه نرود،لیکن سال دیگر شهر مکه را سه روز در اختیار او و پیروان او قرار دهند تا خانه را زیارت کند.تنى چند از یاران پیغمبر که تنها ظاهر کار را مىدیدند،آزرده شدند و بر آشفتند،چون اهمیت این عهدنامه که قرآن کریم آنرا فتح آشکارا خوانده است در آنروزها از نظر آنان پوشیده بود.اما سیاستمداران قریش دانستند که از این پس مدینه سیادت عرب را بدستخواهد گرفت.و قریش باسلام و پیمبر آن زیانى نتوانند رساند،بدین جهت عمرو بن عاص و خالد بن ولید پیش از فتح مکه خود را به مدینه رساندند و مسلمان شدند.چون مشرکان مکه در موضعى که حدیبیه نام داشت،سر راه را بر پیغمبر گرفتند و پیمان آشتى در آنجا بسته شد،این آشتى بنام صلح حدیبیه معروفست.
یکسال پس از پیمان صلح حدیبیه،پیغمبر با گروهى از مسلمانان براى زیارت خانه کعبه رفتند در این سفر مردم این شهر،حشمت پیغمبر و حرمت او را در دیده مسلمانان از نزدیک دیدند.
پس از این پیمان بود که سران قبیلهها دانستند قریش دیگر داراى چنان قدرت افسانهاى نیست.بخصوص که شنیدند آخرین پایگاه مقاومتیهودیان (خیبر) هم پس از محاصره چند روزه تسلیم شدهاند و زمینهاى آنان طبق قانون اسلام میان جنگ جویان تقسیم گردیده است.سال هفتم در تاریخ نظامى اسلام سالى سرنوشتساز است.اثر پیروزى مسلمانان در نبرد خیبر بدیده آنان که مسلمان نبودند از خود پیروزى مهمتر مىنمود.
در نزدیکى خیبر دهکدهاى آبادان بود که"فدک"نام داشت.مردم این دهکده همینکه پایان کار قلعههاى خیبر را دیدند،با پیغمبر آشتى کردند که نیمى از این دهکده از آن او باشد،و آنان در مزرعههاى خود باقى بمانند.مصالحه بدین صورت انجام گرفت (3) و چون سربازان مسلمان در فتح این دهکده شرکت نداشتند بحکم قرآن (4) فدک خالصه پیغمبر گردید.رسول خدا (ص) در آمد این زمین را به مستمندان بنى هاشم مىداد سپس آنرا به دختر خود فاطمه (ع) بخشید.
گروهى از محدثان و مفسران ذیل آیه "و آت ذا القربى حقه " (5) نوشتهاند چون این آیه نازل شده پیغمبر فدک را به فاطمه بخشید (6)
بموجب پیمان آشتى که میان پیغمبر و قریش در حدیبیه نوشته شد،هر یک از قبیلهها آزاد بودند با مدینه باشند یا با مکه.و طبعا هر دو طرف قرارداد و متعهد بودند از هم پیمانهاى خود حمایت کنند.قبیله بکر خود را به قریش و خزاعه خود را به پیغمبر ملحق ساخت.پس از جنگ موته پیغمبر ماه جمادى الاولى و رجب را در مدینه ماند.در این هنگام خبر رسید که تیرهاى از بنى بکر بر خزاعه حمله برده است،و قریش هم پیمانان خود را یارى کردهاند.این پیش آمد عملا قرار داد حدیبیه را نقض مىکرد.ابو سفیان دانست قریش با یارى بنو بکر اشتباه بزرگى را مرتکب شده است،بدین رو خود را به مدینه رساند،شاید بتواند پیمان را براى مدتى درازتر تجدید کند.چون به مدینه آمد نخستبه خانه دختر خود ام حبیبه زن پیغمبر رفت و چون خواستبر روى فرش او بنشیند ام حبیبه فرش را بر چید.ابو سفیان گفت:
-براى چه چنین کارى کردى؟
-تو کافر ناپاکى و نباید روى فرش پیغمبر بنشینى؟
-دخترم در نبودن من بد خو شدهاى!
سپس نزد ابو بکر و عمر،رفت تا آنان میانجى وى شوند،لیکن از ایشان نیز پاسخ رد شنید. سرانجام به خانه على (ع) رفت.فاطمه (ع) در خانه حضور داشت و حسن (ع) کودکى بود که پیش او مىخرامید.نخست از على خواست تا نزد پیغمبر رود و درباره او سخن گوید.على گفت پیغمبر تصمیمى را گرفته است و من نمىتوانم بخلاف اراده او با وى سخنى بگویم.
ابو سفیان رو به فاطمه کرد و گفت:
-دختر محمد!مىتوانى باین پسرت بگوئى که میان مردم میانجى شود و تا پایان روزگار سید عرب گردد.؟
-زهرا پاسخ داد:
-بخدا پسر من بدان حد نرسیده است که در چنین کارها،آنهم بر خلاف رضاى پیغمبر مداخله کند (7) .
معنى این سخن این بود که پدرم آنچه مىکند و مىگوید حکم خداست،نه بخواهش نفس و اراده خویش و آنجا که حکم خدا در میان آید،عاطفه پدر و فرزندى نباید دخالتى داشته باشد. ابو سفیان مایوس بمکه بازگشت.
پىنوشتها:
1.حق خویشاوند را بدو ده. (الروم:38) .
2.رجوع به تحلیلى از تاریخ اسلام بخش یک ص 73 به بعد شود.
3.یاقوت.معجم البلدان.ذیل فدک.
4.سوره حشر آیه 59.
5.سوره روم آیه 38.
6.در المنشور ج 4 ص 177،تفسیر تبیان ج 8 ص 228 و رجوع به مناقب ج 1 ص 476 شود.
7.ابن هشام ج 4 ص 13.و رجوع شود به طبرى ج 3 ص 24-1623
دختر پیغمبر در بستر بیمارى
"صبت على مصائب لو انها صبت على الایام صرن لیالیا" (1)
منصوب به فاطمه (ع)
مرگ پدر،مظلوم شدن شوهر،از دست رفتن حق،و بالاتر از همه دگرگونىهائى که پس از رسول خدا-بفاصلهاى اندک-در سنت مسلمانى پدید گردید،روح و سپس جسم دختر پیغمبر را سخت آزرده ساخت.چنانکه تاریخ نشان مىدهد،او پیش از مرگ پدرش بیمارى جسمى نداشته است.
نوشته نمىگوید،زهرا (ع) در آنوقتبیمار بود (2) !بعض معاصران نوشتهاند فاطمه اساسا تنى ضعیف داشته است (3) .
نوشته مولف کتاب"فاطمه الزهراء"هر چند در بیمار بودن او در چنان روز صراحتى ندارد، لکن بى اشارت نیست.عقاید چنین نویسد:
"زهرا لاغر اندام،گندمگون و رنگ پریده بود.پدرش در بیمارى مرگ،او را دید و گفت او زودتر از همه کسانم به من مىپیوندد (4) هیچیک از این دو نویسنده سند خود را نیاوردهاند.
ظاهر عبارت عقاید این است،که چون پیغمبر (ص) دخترش را نا تندرست و یا کم بنیه دید بدو چنین خبرى داد.نمىخواهم چون بعض گویندگان قدیم بگویم فاطمه (ع) در هر روزى بقدر یکماه و در هر ماهى بقدر یکسال دیگران رشد مىکرد (5) اما تا آنجا که مىدانم و اسناد نشان مىدهد نه ضعیف بنیه و نه رنگ پریده و نه مبتلا به بیمارى بوده است.بیمارى او پس از این حادثهها آغاز شد.وى روزهائى را که پس از مرگ پدر زیست،رنجور،پژمرده و گریان بود.او هرگز رنج جدائى پدر را تحمل نمىکرد.و براى همین بود که چون خبر مرگ خود را از پدر شنید لبخند زد.او مردن را بر زیستن بدون پدر شادى خود مىدانست.
داستان آنانرا که بدر خانه او آمدند و مىخواستند خانه را با هر کس که درون آنست آتش زنند،نوشتیم.چنانکه دیدیم سندهاى قدیمى چنان واقعهاى را ضبط کرده است.خود این پیش آمد به تنهائى براى آزردن او بس است تا چه رسد که رویدادهاى دیگر هم بدان افزوده شود.آیا راست است که بازوى دختر پیغمبر را با تازیانه آزردهاند؟آیا مىخواستهاند با زور بدرون خانه راه یابند و او که پشت در بوده است،صدمه دیده؟در آن گیر و دارها ممکن است چنین حادثهها رخ داده باشد.اگر درست است راستى چرا و براى چه این خشونتها را روا داشتهاند؟چگونه مىتوان چنین داستانرا پذیرفت و چسان آنرا تحلیل کرد؟.
مسلمانانى که در راه خدا و براى رضاى او و حفظ عقیدت خود سختترین شکنجهها را تحمل کردند،مسلمانانى که از مال خود گذشتند،پیوند خویش را با عزیزترین کسان بریدند،خانمان را رها کردند،بخاطر خدا به کشور بیگانه و یا شهر دور دست هجرت نمودند، سپس در میدان کارزار بارها خود را عرضه هلاک ساختند،چگونه چنین حادثهها را دیدند و آرام نشستند. راستى گفتار فرزند فاطمه سخنى آموزنده است که:"آنجا که آزمایش پیش آید دینداران اندک خواهند بود". (6)
از نخستین روز دعوت پیغمبر تا این تاریخ بیست و سه سال و از تاریخ هجرت تا این روزها دهسال مىگذشت.در این سالها گروهى دنیاپرست که چارهاى جز پذیرفتن مسلمانى نداشتند خود را در پناه اسلام جاى دادند.دستهاى از اینان مردمانى تن آسان و ریاست جو و اشراف منش بودند.طبیعت آنان قید و بند دین را نمىپذیرفت.اگر مسلمان شدند براى این بود که جز مسلمانى راهى پیش روى خود نمىدیدند.
قریش این تیره سرکش که ریاست مکه و عربستان را از آن خویش مىدانست پس از فتح مکه، در مقابل قدرتى بزرگ بنام اسلام قرار گرفت.و چون از بیم جان و یا بامید جاه مسلمان شد، مىکوشید تا این قدرت را در انحصار خود گیرد.بسیار حقیقت پوشى و یا خوش باورى مىخواهد که بگوئیم اینان چون یک دو جلسه با پیغمبر نشسته و به اصطلاح محدثان لقب صحابى گرفتهاند،در تقوى و پا بر سر هوى نهادن نیز مسلمانى درستبودند.
از همچشمى و بلکه دشمنى عربهاى جنوبى و شمالى در سدههاى پیش از اسلام آگاهیم (7) مردم حجاز بمقتضاى خوى بیابان نشینى،مردم یثرب را که از تیره قحطانى بودند و بکار کشاورزى اشتغال داشتند خوار مىشمردند.قحطانیان یا عربهاى جنوبى ساکن یثرب، پیغمبر اسلام را از مکه به شهر خود خواندند،بدو ایمان آوردند،با وى پیمان بستند.در نبردهاى بدر،احد،احزاب،و غزوههاى دیگر با قریش در افتادند،و سرانجام شهر آنان را گشودند.قریش هرگز این خوارى را نمىپذیرفت.از این گذشته مردم مدینه در سقیفه چشم به خلافت دوختند.تنها با تذکرات ابو بکر که پیغمبر گفته است"امامان باید از قریش باشند"عقب نشستند.اگر انصار چنانکه گرد پیغمبر را گرفتند گرد خانواده او فراهم مىشدند و اگر حریم حرمت این خانواده همچنان محفوظ مىماند،چه کسى تضمین مىکرد که قحطانیان بار دیگر دماغ عدنانیان را بخاک نمالند.اینها حقیقتهائى بود که دست درکاران سیاست آنروز آنرا بخوبى مىدانستند.ما این واقعیت را بپذیریم یا خود را بخوش باورى بزنیم و بگوئیم همه یاران پیغمبر در یک درجه از پرهیزگارى و فداکارى بودهاند و چنین احتمالى درباره آنان نمىتوان داد،حقیقت را دگرگون نمىسازد.دشمنى میان شمال و جنوب پس از عقد پیمان برادرى بین مهاجر و انصار در مدینه موقتا فراموش شد و پس از مرگ پیغمبر نخستین نشانه آن دیده شد.و در سالهاى بعد آشکار گردید.و چنانکه آشنایان به تاریخ اسلام مىدانند،این درگیرى بین دو تیره در سراسر قلمرو اسلامى تا عصر معتصم عباسى بر جاى ماند.
من نمىگویم خداى نخواسته همه یاران پیغمبر این چنین مىاندیشیدند.در بین مضریان و یا قریشیان نیز کسانى بودند که در گفتار و کردار خود خدا را در نظر داشتند نه دنیا را و گاه براى رعایتحکم الهى از برادر و فرزند خود هم مىگذشتند،اما شمار اینان اندک بود.آیا مىتوان بآسانى پذیرفت که سهیل بن عمرو،عمرو بن عاص،ابو سفیان و سعد بن عبد الله بن ابى سرح هم غم دین داشتند؟بسیار سادهدلى مىخواهد که ما بگوئیم آنکس که یک روز یا چند مجلس یا یک ماه یا یکسال صحبت پیغمبر را دریافت،مشمول حدیثى است که از پیغمبر آوردهاند"یاران من چون ستارگانند بدنبال هر یک که رفتید،راه را یافتهاید"من بدین کارى ندارم که این حدیث از جهت متن و سند درست استیا نه،این کار را بعهده محدثان مىگذارم، آنچه مسلم است اینکه در آنروزها یا لا اقل چند سال بعد،اصحاب پیغمبر رو بروى هم قرار گرفتند.چگونه مىتوان گفت هم آنان که بدنبال على رفتند و هم کسانى که پى طلحه و زبیر و معاویه را گرفتند راه راست را یافتهاند.
خواهند گفتخلیفه و یاران او از نخستین دسته مسلمانان و از طبقه اول مهاجرانند.درست است.اما از خلیفه و یک دو تن دیگر که بگذریم پایه حکومت را چه گروهى جز قریش استوار مىکرد؟و مجریان حکومت کدام طایفه بودند؟براى استقرار حکومتباید قدرت یک پارچه شود.و براى تامین این قدرت باید هر گونه مخالفتى سرکوب گردد و بسیار طبیعى است که با دگرگونى شرایط،منطق هم دگرگون شود.
پىنوشتها:
1.در این بلا بجاى من ار روزگار بود روز سپید او شب تاریک مىنمود
2.انساب الاشراف ص 405.
3.فاطمه فاطمه است ص 117.
4.فاطمه الزهراء ص 66.
5.روضه الواعظین ص 144.
6.فاذا محصوا بالبلاء قل الدیانون (حسین بن على علیه السلام) .
7.رجوع شود به پس از پنجاه سال ص 69 چاپ دوم و نیز رجوع شود به فصل"براى عبرت تاریخ"در همین کتاب.
بخاکسپردنزهرا
"الذین اذا اصابتهم مصیبه قالوا انا لله و انا الیه راجعون" (1) .
(البقره:56)
دانشمندان و تذکره نویسان شیعه متفقند که نعش دختر پیغمبر را شبانه بخاک سپردند.
ابن سعد نیز در روایتهاى خود که از طریق ابن شهاب،عروه،عایشه،زهرى و دیگران است گوید فاطمه (ع) را شبانه دفن کردند و على (ع) او را بخاک سپرد (2) .
بلاذرى نیز در دو روایتخود همین را نوشته است (3) بخارى نیز چنین نویسد:
"شوى او شبانه او را بخاک سپرد و رخصت نداد تا ابو بکر بر جنازه او حاضر شود" (4) .
کلینى که از بزرگان علما و محدثان شیعى است و در آغاز قرن چهارم هجرى در گذشته و کتاب خود را در نیمه دوم قرن سوم نوشته و نوشته او از دیرینهترین سندهاى شیعه بشمار مىرود،چنین نوشته است:
چون فاطمه (ع) در گذشت.امیر المومنین او را پنهان بخاک سپرد و آثار قبر او را از میان برد. سپس رو به مزار پیغمبر کرد و گفت:
-اى پیغمبر خدا از من و از دخترت که بدین تو آمده و در کنار تو زیر خاک خفته است،بر تو درود باد!
خدا چنین خواست که او زودتر از دیگران بتو به پیوندد.پس از او شکیبائى من بپایان رسیده و خویشتن دارى من از دست رفته.اما آنچنان که در جدائى تو صبر را پیشه کردم،در مرگ دخترت نیز جز صبر چاره ندارم که شکیبائى بر مصیبتسنت است.اى پیغمبر خدا!تو بر روى سینه من جان دادى!ترا بدستخود در دل خاک سپردم!قرآن خبر داده است که پایان زندگى همه بازگشتبسوى خداست.
اکنون امانتبه صاحبش رسید،زهرا از دست من رفت و نزد تو آرمید.
اى پیغمبر خدا پس از او آسمان و زمین زشت مىنماید،و هیچگاه اندوه دلم نمىگشاید (5) .
چشمانم بىخواب،و دل از سوز غم کباب است،تا خدا مرا در جوار تو ساکن گرداند.
مرگ زهرا ضربتى بود که دل را خسته و غصهام را پیوسته گردانید.و چه زود جمع ما را به پریشانى کشانید.شکایتخود را بخدا مىبرم و دخترت را به تو مىسپارم!خواهد گفت که امتت پس از تو با وى چه ستمها کردند.آنچه خواهى از او بجو و هر چه خواهى بدو بگو!تا سر دل بر تو گشاید،و خونى که خورده استبیرون آید و خدا که بهترین داور است میان او و ستمکاران داورى نماید (6) .
سلامى که بتو مىدهم بدرود است نه از ملالت،و از روى شوق است،نه کسالت.اگر مىروم نه ملول و خسته جانم و اگر مىمانم نه بوعده خدا بد گمانم.و چون شکیبایان را وعده داده است در انتظار پاداش او مىمانم که هر چه هست از اوست و شکیبائى نیکوست.
اگر بیم چیرگى ستمکاران نبود براى همیشه در کنار قبرت مىماندم و در این مصیبتبزرگ، چون فرزند مرده جوى اشک از دیدگانم مىراندم.
خدا گواهست که دخترت پنهانى بخاک مىرود.هنوز روزى چند از مرگ تو نگذشته،و نام تو از زبانها نرفته،حق او را بردند و میراث او را خوردند.درد دل را با تو در میان مىگذارم و دل را به یاد تو خوش مىدارم که درود خدا بر تو باد و سلام و رضوان خدا بر فاطمه (7) .
در مقابل این شهرت،ابن سعد روایت دیگرى دارد که ابو بکر بر دختر پیغمبر نماز خواند و بر او چهار تکبیر گفت (8) .پیداست که این روایت و یک دو حدیث دیگر،در مقابل آن شهرت ارزشى ندارد،و دور نیست که آنرا براى مصلحت وقتساخته باشند. فقدان دختر پیغمبر على (ع) را سخت آزرده ساخت.نمونه این آزردگى را از سخنانى که بر کنار قبر او خطاب به پیغمبر (ص) گفت دیدیم.در سندهاى دیرین،دو بیت زیر را نیز بدو نسبت دادهاند که نشان دهنده سوز درونى اوست.اما شمار این بیتها در ماخذهاى بعدى بیشتر است چنانکه در دیوان منسوب به آنحضرت نوزده بیت است (9) .
زبیر بن بکار در کتاب خود الاخبار الموفقیات که آنرا در نیمه دوم قرن سوم نوشته و از مصادر قدیمى بشمار مىرود چنین نویسد:
مداینى گوید چون امیر المومنین على بن ابى طالب رضى الله عنه از دفن فاطمه راغتیافتبر سر قبر او ایستاد و این دو بیت را انشاء کرد:
لکل اجتماع من خلیلین فرقه و کل الذى دون الممات قلیل (10) و ان افتقادى واحدا بعد واحد دلیل على ان لا یدوم خلیل (11)
این دو بیت در بعض مصادر بدین صورت ضبط شده:
لکل اجتماع من خلیلین فرقه و کل الذى دون الفراق قلیل و ان افتقادى فاطما بعد احمد دلیل على ان لا یدوم خلیل (12)
مصحح فاضل چاپ اخیر بحار الانوار (طهران) در ذیل صفحه صد و هشتاد و هفت مجلد چهل و سوم عبارتى را دارد که ترجمه آن اینست:
در بعض نسخهها"و ان افتقادى واحدا بعد واحد"آمده و این درست است چه على علیه السلام بدین دو بیت تمثل جسته نه آنرا انشاء کرده است.
لیکن عبارت زبیر بن بکار چنین است:"و انشا یقول"بعلاوه این دو بیت چنانکه نوشته شد در دیوان منسوب بآن حضرت ضبط شده است.
مجلسى نویسد:روایتشده است که هاتفى شعر او را پاسخ داد.سپس چهار بیت را نوشته است (13) .
پىنوشتها:
1.آنانکه چون مصیبتى بدیشان رسد گویند:همانا ما از آن خدا و بسوى او باز گردندهایم.
2.طبقات ج 8 ص 18-19.
3.انساب الاشراف ص 405.
4.صحیح ج 5 ص 177،و ر.ک بحار ص 183.
5.السلام علیک یا رسول الله عنى.و السلام علیک عن ابنتک و زائرتک و البائنه فى الثرى ببقعتک و المختار الله لها سرعه اللحاق بک.قل یا رسول الله عن صفیتک صبرى و عفا عن سیده نساء العالمین تجلدى.الا ان فى التاسى لى بسنتک فى فرقتک موضع تعز فلقد و سدتک فى ملحوده قبرک و فاضت نفسک بین نحرى و صدرى.بلى و فى کتاب الله (لى) انعم القبول. انا لله و انا الیه راجعون.قد استرجعت الودیعه.و اخذت الرهینه و اختلست الزهراء فما اقبح الخضراء و الغبراء.اما حزنى فسرمد.
6.و اما لیلى فمسهد.و هم لا یبرح قلبى او یختار الله لى دارک التى انت فیها مقیم.کمد مقیح و هم مهیجسرعان ما فرق بیننا و الى الله اشکو و ستنبئک ابنتک بتظافر امتک على هضمها. فاحفها السوال.و استخبرها الحال.فکم من غلیل معتلجبصدرها لم تجد الى بثه سبیلا.و ستقول و یحکم الله و هو خیر الحاکمین.
7.سلام مودع لا قال و لا سئم.فان انصرف فلا عن ملاله.و ان اقم فلا عن سوء ظن بما وعد الله الصابرین.واها واها و الصبر ایمن و اجمل و لو لا غلبه المستولین لجعلت المقام و اللبث لزاما معکوفا و لاعولت اعوال الثکلى على جلیل الرزیه.فبعین الله تدفن ابنتک سرا و تهضم حقها و تمنع ارثها.و لم یتباعد العهد و لم یخلق منک الذکر.و الى الله یا رسول الله المشتکى و فیک یا رسول الله احسن العزاء.صلى الله علیک و علیها السلام و الرضوان (اصول کافى ج 1 ص 458-459) .
8.طبقات ج 8 ص 19.
9.و ر.ک.بحار ص 216.
10.جمع هر دو دوست را پریشانى است و هر چیز جز مرگ ناچیز است.
11.اینکه من یکى را پس از دیگرى از دست مىدهم نشان آن است که هیچ دوست جاوید نمىماند.الاخبار الموفقیات ص 194 و رجوع شود به عقد الفرید.
12.مناقب ج 1 ص 501.
13.ص 184 ج 43.