حماسه گیلگمش
حماسهٔ گیلگامش یا حماسهٔ گیلگَمِش یکی از قدیمی ترین و نامدارترین آثار حماسی ادبیات دوران تمدن باستان است که در منطقهٔ میان رودان شکل گرفته است. قدیمی ترین متون موجود مرتبط با این حماسه به میانهٔ هزارهٔ سوم پیش از میلاد مسیح می رسد که به زبان سومری می باشد. از این حماسه نسخه هایی به زبان های اکدی و بابِلی و آشوری موجود است.[۱] کامل ترین متن آن که به ما رسیده است متنی است که بر الواحی از خشت نگاشته آنگاه در کوره پخته اند. این مجموعه شامل دوازده لوح است، هر لوح مشتمل بر شش ستون پله وار به صورت شعر که ضمن کاوش در بقایای کتابخانه آشوربانیپال پادشاه آشور به دست آمد. هریک از این دوازده لوح یا دوازده سرود شامل شش ستون است در سیصد سطر، مگر آخرین لوح آن که آشکارا الحاقی و به وضوح از یازده لوح قبلی کوتاه تر است.
دربارهٔ داستان
آشور بانی پال نخستین کتابخانه مدرن را در خاورمیانه بنیان نهاد، بخش هایی از کتابخانه او در کاوش های باستان شناسانه انگلیسی ها در تپه کویونجیک در استان نینوا، عراق در حدود ۱۸۵۰ میلادی کشف شد، این کتابخانه که منبعی گرانبها برای شناخت تمدن آشور و دیگر تمدن های میان رودان باستان است و آثاری چون حماسه گیل گمش و افسانه طوفان سومری در آن یافت شده، هم اکنون در موزه بریتانیا نگهداری می شود. گیلگمش پادشاهی خودکامه و پهلوان بود. او که نیمه آسمانی است دوسوم وجودش ایزدی و یک سومش انسانی است. حماسه گیلگامش با ذکر کارها و پیروزی های قهرمان آغاز می شود به گونه ای که او را مردی بزرگ در پهنه دانش و خرد معرفی می کند. از جمله او می تواند توفان را پیش بینی کند. مرگ دوست صمیمی اش اِنکیدو او را بسیار منقلب کرده و گیلگامش پای در سفری طولانی در جستجوی جاودانگی می گذارد، سپس خسته و درمانده به خانه بازمی گردد و شرح رنج هایی را که کشیده بر گل نوشته ای ثبت می کند. حماسه گیلگمش در ایران نیز شهرت دارد. نخستین ترجمه فارسی آن توسط دکتر منشی زاده در سال ۱۳۳۳ خ انجام شد و بعد از آن نیز ترجمه های دیگری منتشر شد. حماسه گیلگمش در ۱۲ لوح ذکر می شود. حوادث این ۱۲ لوح به طور تیتر وار چنین است:
* گیلگمش، آن که از هر سختی شادتر می شود…
* آفرینش انکیدو، و رفتن وی به اوروک، شهری که حصار دارد.
* باز یافتن انکیدو گیلگمش را و رای زدن ایشان از برای جنگیدن با خومبه به، نگهبان جنگل سدر خدایان.
* ترک گفتن انکیدو شهر را و بازگشت وی.
* نخستین رویای انکیدو
* بر انگیختن شمش _ خدای سوزان آفتاب _ گیلگمش را به جنگ با هومبابا و کشتن ایشان دروازه بان هومبابا را.
* رسیدن ایشان به جنگل های سدر مقدس
* نخستین رویای گیلگمش
* دومین رویای گیلگمش
* جنگ با خومبه به و کشتن وی، بازگشتن به اوروک.
* گفت وگوی گیلگمش با ایشتر _ الهه عشق_ و بر شمردن زشتکاری های او.
* جنگ گیلگمش و انکیدو با نر گاو آسمان و کشتن آن و جشن و شادی بر پا کردن.
* دومین رویای انکیدو
* بیماری انکیدو
* مرگ اانکیدو و زاری گیلگامش
* شتاب کردن گیلگمش به جانب دشت و گفت وگو با نخجیر باز.
* سومین رویای گیلگمش
* رو در راه نهادن گیلگامش در جست وجوی راز حیات جاویدان و رسیدن وی به دروازهٔ ظلمات، گفت وگو با دروازه بانان و به راه افتادن در دره های تاریکی.
* راه نمودن شمش _ خدای آفتاب_ گیلگمش را به جانب سی دوری سابی تو فرزانه کوهساران نگهبان درخت زندگی
* رسیدن گیلگمش به باغ خدایان
* گفت وگوی گیلگمش و سی دوری سابی تو؛ و راهنمایی سی دوری سابی تو، خاتونی فرزانه، گیلگمش را به جانب زورق اوتنپیشتیم. دیدار گیلگمش و اورشه نبی کشتیبان؛ به کشتی نشستن و گذشتن از آب های مرگ.
* دیدار گیلگمش و ئوت نه پیش تیم دور، گیلگمش را؛ و شکست گیلگمش. آگاهی دادن اوتنپیشتیم دور، گیلگمش را ار راز گیاه اعجاز امیز دریا.
* به دست آوردن گیلگمش گیاه اعجاز آمیز را و خوردن مار، گیاه را و بازگشت گیلگمش به شهر اوروک
* عزیمت گیلگمش به جهان زیرین خاک و گفت وگوی او با سایه انکیدو. پایان کار گیلگمش.
در داستان گیل گمش با فناپذیری انسان و جستجوی او در یافتن راز جاودانگی سر و کار داریم. در صفحه مدور برنزی مکشوفه از لرستان، گیل گمش دو شاخه که چهار انار به آن آویزان است بدست دارد. با در دست داشتن انار که مظهر فراوانی می باشد گیل گمش بصورت حامی کشاورزان در آمده است و گاهی نیز او را خدای نعمت می پندارند زیرا در کنار خدای موکل آب ایستاده و عصای بلند دسته داری که مظهر خدای آب است به دست دارد. در برخی از نقوش به دست آمده از لرستان ، گیل گمش دو شیر نر را به دست گرفته که نشان از قدرت و اقتدار او دارد .
این اسطوره از نظر توجه به انسان و عشق به حیات و تلاش بی فرجام برای رهایی از مرگ بی مانند است، گیل گمش ، کسی که سرچشمه را کشف کرده و یا کسی که همه چیز را دیده است، معنا می دهد . او خطاب به انسانی که طالب جاودانگی است چنین می گوید: زندگی را نیافتم.
منظومه با مقدمه کوتاهی در ستایش گیل گمش و اروک URUK شهری که او بر آن حکومت می کند آغاز می شود و سپس می خوانیم که او قهرمانی است بی قرار، ماجراجو و بسیار کمال طلب که با خودکامگی بر مردم اروک فرمان می راند، مردم ستمدیده اروک دست نیاز به درگاه خدایان شهر دراز می کنند تا شر حاکم ستمگر که برای رضای نفسانیات خود از هیچ اقدام ظالمانه ای دریغ ندارد از آنها کوتاه کنند و خدایان که می دانند رفتار گیل گمش به لحاظ نداشتن حریف و هماورد در میان مردم روی زمین است انسانی بسیار زورمند و قوی پنجه می آفرینند و نام انکیدو Enhidou بر آن می نهند. و زنی که کنیز مقدس است انتخاب می شود تا تربیت او را به عهده گیرد
"پس زن کتان سینه خود را باز گشود و کوه شادی را آشکار کرد تا او از نعمت آن بهره گیرد. زن خواهش او را دریافت و جامه فرو انداخت. انکیدو زن را به زمین افکند، اینک سینه او بر سینه زن آرمیده است. آنان در تنهایی بودند، شش روز و هفت شب و آن هر دو در عشق یگانه بودند…"
به این ترتیب انکیدو خوی انسان می گیرد و آماده دیدار با گیل گمش می شود. لیکن گیل گمش که از قبل آمدن انکیدو را در خواب دیده است، برای نشان دادن بی رقیبی خود مجلس بزمی برپا می کند و انکیدو را به آن مجلس دعوت می نماید. انکیدو که از شهوت رانی، جاه طلبی و عیش و عشرتهای گیل گمش نفرت دارد او را از برپاداشتن آن مجلس ملامت می کند و به این ترتیب آندو با هم گلاویز می شوند، در آغاز مبارزه چیره گی و پیروزی با انکیدو است اما گیل گمش موفق می شود با چرخشی انکیدو را بر زمین اندازد. وقتی انکیدو به زمین افکنده شد به گیل گمش گفت:
" مانند تو در جهان نیست و قدرت تو فراتر از قدرت همه مردان است. "
به این ترتیب انکیدو و گیل گمش یکدیگر را در آغوش گرفتند و دوستی آنها از جهت مردانگی زبانزد همگان شد.
بعد از این دوستی گیل گمش قصد می کند تا به جنگل برود و هومببا Humbaba هیولای خشمناک را نابود کرده و درخت سدر را از ریشه برکند تا با این کار تباهی را از زمین براندازد، انکیدو گیل گمش را از این سفر بر حذر می دارد و از خطرات آن با وی می گوید. گیل گمش به ترس و احتیاط انکیدو می خندد و رازی را بر او فاش می کند که آن راز جستجو برای یافتن عمر جاودانی و آب زندگی است. پس هر دو راه پرخطر جنگل هومببا را در پیش می گیرند و آن هیولا را کشته، درخت سدر را از ریشه بر می کنند، آنگاه پیروزمندانه آهنگ بازگشت به اروک می کنند، لذا در مراجعه به ایشتر الهه عشق و زناشویی برخورد می کنند و او عاشق گیل گمش می شود، ایشتر برای دستیابی به او هر گونه وعده ای می دهد ، اما گیل گمش به تمناهای شهوت آلود ایشتر توجهی نمی کند و او را از خود می راند، ایشتر که اینگونه دید از خدای آسمان می خواهد که گاو آسمانی را بر شهر اروک روانه کند تا گیل گمش و شهرش را نابود سازد. خدای آسمان تقاضای ایشتر را به سختی می پذیرد و گاو آسمانی بر اروک فرود می آید و شهر را زیر و زبر می کند و صدها تن از جنگاوران و دلاوران گیل گمش را می کشد.
انکیدو و گیل گمش پس از تلاش و زحمت بسیار هیولای آسمانی را از پای در می آورند و مردم اروک در مدح و ستایش آندو به سرود خوانی می پردازند اما خدایان که از شادی مردم خرسند نیستند، تصمیم دارند تا زندگی خوش آنان را به اندوه مبدل کرده و عمر دو قهرمان را با عاقبتی ناخوشایند و غم انگیز به پایان رسانند، نخست انکیدو را به خاطر مشارکت در نابودی هومببا و گاو آسمانی به مرگ زودرس محکوم می کنند، پس او دچار بیماری شده و چشم از جهان فرو می بندد ، گیل گمش از این اتفاق غمگین می شود و روزها بر پیکر دوست خویش می گرید ، آنگاه تصمیم می گیرد تا خود را به شهرباستانی شروپک Shuruppak برساند. به این امید که اوتناپیشتیم (انسان ابدی) راز بی مرگی و عمر جاودانی را بر او فاش کند، پس به قصد یافتن او سفر خود را آغاز می کند. ابتدا به کوهستان ماشو Mashu رفت، کوهی که نگهبان طلوع و غروب خورشید است و بر دروازه آن دو عقرب که نیمی انسان و نیمی اژدها بودند محافظت می کرند، عقربها به این دلیل که گیل گمش دو سومش از خدایان و یک سومش از انسان بود، به او اجازه عبور از دروازه را می دهند.
گیل گمش پس از این به باغ خدایان می رسد و در آنجا شه مش (خدای خورشید) او را از تحمل این همه رنج دلسرد کرده و برحذر می دارد . گیل گمش اما به راه خود ادامه می دهد تا اینکه در کناره دریا به سیدوری Siduri زن شرابساز برخورد می کند و او نیز گیل گمش را از راهی که در آن گام نهاده ملامت می کند:
" گیل گمش اینسان شتابناک به کجا می روی؟ تو هیچگاه زندگی را که در جستجویش هستی نخواهی یافت، وقتی خدایان انسان را آفریدند مرگ را قسمت او قرار دادند، اما زندگی را برای خود نگاهداشتند…
شادمانی و جشن و طرب پیشه کن، پوشاک نو به تن کن، در آب تن را بشوی، به کودک خردسالی که دستهایت را گرفته است مهربورز و همسرت را در آغوش خویش شادمان ساز، چون این قسمت انسان است."
زن شرابساز نشان اورشانابی Urshanabi کشتی بان اوتناپیشتیم را به گیل گمش می گوید تا شاید او قهرمان خسته را یاری کند. و به این ترتیب اورشانابی او را از اقیانوس عبور می دهد تا سرانجام نزد اوتناپیشتیم خردمند می رسد و با شوق بسیار راز عمر جاودانی را می پرسد، لیکن سخنان پیرمرد روشن ضمیر چندان امیدبخش نیست. گیل گمش ناامید از سرنوشتی که برایش رقم خورده است، در اندیشه بازگشت می افتد، اما همسر اوتناپیشتیم او را وادار می سازد که به گیل گمش کمک کند. پس پیرمرد خردمند از گیاهی سخن می گوید که به انسان عمر جاودانه می بخشد:
" گیل گمش برتو سری را آشکار خواهم کرد، آنچه می گویم رازی از خدایان است. گیاهی است که در زیر آب می روید، برآمدگی هایی چون خار دارد، همچون گل سرخ، دستهایت را زخم خواهد کرد. اما اگر آنرا بدست آوری، آنگاه مالک چیزی خواهی بود که جوانی از دست رفته را به انسان بر می گرداند. "گیل گمش برای دست یافتن به گیاه اسرار آمیز تا قعر دریا فرو می رود و آنرا به دست می آورد.
" اینک گیاه اینجا، نزد من است… می خواهم آنرا به اروک برم، می خواهم تا همه پهلوانان خود را از آن بخورانم، می خواهم تا از آن به بسیار کسان بخشم. نام آن چنین است: پیر، دیگر باره جوان می شود. من از آن بخواهم خورد تا نیروهای جوانی را از سرگیرم. "
ولی اراده خدایان و اشتباهات انسان همیشه ناامیدی به بار می آورد. زیرا هنگامی که گیل گمش مشغول شستن خود در چاهی بود، ماری گیاه را می رباید و پهلوان خسته و ناامید، اشک بر چهره اش روان شد: "در طلب همین دستهایم را رنجه کردم و برای خاطر همین، دلم غرقه خون شد. برای خود چیزی به چنگ نیاوردم، گنجی یافتم و اینک آنرا از کف دادم."
گیل گمش به اروک بازگشت و تصمیم گرفت تا باقیمانده عمر خود را در خدمت مردم باشد، پس با ساختن حصار و دیوار و برج به دور شهر سعی کرد به اهالی شهر خدمت کند تا آرامش روحی به دست آورد و عاقبت در تالار درخشنده قصر مرگ در آغوشش کشید:
"پادشاه برزمین غنوده و هرگز برنخواهد خاست،
خداوندگار کولاب هرگز برنخواهد خاست،
او بر شر غلبه کرد. هرگز باز نخواهد آمد.
او خردمند بود وچهره ای دلپذیرداشت، هرگز بازنخواهد آمد،
بر بستر سرنوشت آرمیده است، هرگز برنخواهد خاست
آه گیل گمش، خداوندگار کولاب، درود بسیار بر توباد."
منابع :
پژوهشی در اساطیر ایران/مهرداد بهار/انتشارات آگاه.
اساطیر خاور نزدیک/ باجلان فرخی/انتشارات اساطیر.
تاریخ مهر در ایران/ملکزاده بیانی/انتشارات یزدان.
اسطوره های خاور میانه/پیرگریمال/ترجمه مجتبی عبدالله نژاد/انتشارات ترانه.
حماسه گیل گمش/ن.ک.ساندرز/ترجمه دکتر اسماعیل فلزی/انتشارات هیرمند.
کتاب هفته16(ویژه گیل گمش نوشته احمد شاملو).
12