تاریخ ادبیات فارسی معاصر
ادبیات فارسی یا پارسی معاصر به ادبیاتی گفته می شود که به زبان فارسی نوشته شده باشد. ادبیات فارسی تاریخی هزار و صد ساله دارد. شعر فارسی و نثر فارسی دو گونه اصلی در ادب فارسی هستند. برخی کتابهای قدیمی در موضوعات غیرادبی مانند تاریخ، مناجات و علوم گوناگون نیز دارای ارزش ادبی هستند و با گذشت زمان در زمره آثار کلاسیک ادبیات فارسی قرار گرفته اند.
آوازه برخی شاعران و نویسندگان ایرانی از مرزهای ایران فراتر رفته است. شاعران و نویسندگانی نظیر فردوسی، سعدی، حافظ شیرازی، عمر خیام و نظامی شهرتی جهانی دارند. در میان چهره های شناخته شده ادبیات معاصر فارسی در جهان می توان به صادق هدایت در داستان و احمد شاملو در شعر اشاره کرد.
ادبیات ایران پیش از اسلام
پارسی باستان
زبان پارسی باستان نیای زبان فارسی امروزی است و در تقسیم بندی زبان شناختی یکی از زبان های شاخهٔ غربی زبان های ایرانی باستان محسوب می شود. پارسی باستان چنان که از نامش بر می آید زبان قدیم پارسیان بودی و بسیاری از کتیبه های شاهان هخامنشی به این زبان نوشته شده است. پارسی باستان با زبان اوستایی و به تبع آن زبان سنسکریت خویشاوندی نزدیکی می دارد.
آثار به این زبان
آثار به جا مانده از این زبان به خط میخی هخامنشی است که از قرن ششم تا قرن چهارم پیش از میلاد تحریر شده اند. البته یک نمونه کتیبه هم در نقش رستم یافت شده است که به نظر می آید به زبان پارسی باستان است ولیکن به خط آرامی نوشته شده است و احتمال می رود که بعد از دورهٔ هخامنشی تحریر شده باشد. تنها چند واژه از آن تا کنون خوانده شده است.[۱]
نمایی از دستور زبان
در این زبان سه جنس مذکر و مونث و خنثی و سه شمار، مفرد و مثنی و جمع هست و کلمه با توجه به نقش نحوی آن صرف می شود.
پارسی میانه
زبان پارسی میانه یکی از زبان های ایرانی میانهٔ غربی است که بنا به تعریف از اوایل دوران اشکانی تا صدر اسلام رواج می داشته است. خاستگاه این زبان که فرزند پارسی باستان به حساب می آید پارس بود. در دوران اشکانیان پارسی میانه زبانی محلی بود و از پهلوی اشکانی تاثیر زیادی پذیرفت تا اینکه در زمان ساسانیان زبان رسمی شاهنشاهی شد. کتیبه ها و اسناد ساسانیان و بسیاری از کتاب ها به این زبان نوشته می شد. با بر افتادن ساسانیان و تا چند سده پس از اسلام همچنان تولید اثر به این زبان ادامه داشت. گرچه عملاً زبانی نیم مرده محسوب می شد.
این زبان یا یکی از گویش ها یا زبان های بسیار نزدیک به آن، پس از تحول و آمیختگی با لهجه ها، گویش ها و زبان های خویشاوند نزدیک و همچنین واردشدن وام واژه ها، فارسی نو را به وجود آورده است. بنا بر این جای تعجب نیست که شباهت های فراوان چه از نظر واژگانی و چه از نظر دستوری میان این دو زبان وجود دارد. در واقع تحولی که از پارسی باستان تا پارسی میانه اتفاق افتاده است بسیار عظیم تر از تحولی است که از پارسی میانه تا پارسی نو رخ داده است.
پهلوی در مقابل پارسی میانه
زبان پارسی میانه را در متون کهن پارسی نو پهلوی خوانده اند. این نام گذاری چندان دقیق نیست. کلمهٔ پهلوی به معنی منتسب به پهلو است که خود صورتی از واژهٔ پارت است. از میان زبان های ایرانی میانه که در ایران رواجی کمابیش می داشته اند پس از پارسی میانه (که نزد خود گویشوران آن زبان پارسی خوانده می شد) زبان پهلوانی که آن را گاه پهلوی اشکانی می خوانند شهرت بیشتری می داشته است. یعنی در زمان ساسانیان زبان پارسیگ (=پارسی میانه) در تقابل با پهلوانیگ/پهلویگ (=زبان پارتی) مطرح بود. با رواج پارسی نو (پارسی دری) پارسی برای اشاره به پارسی دری به کار می رفت، بنابراین برای تمییز دادن پارسی میانه از پارسی نو پهلوی را بر زبان پارسی میانه اطلاق کردند. از آنجا که پهلوی اشکانی در آن زمان زبانی مرده محسوب می شد این نام گذاری مشکلی ایجاد نمی کرد.[۱]
امروزه هم همچنان کمابیش پهلوی برای اشاره به پارسی میانه استفاده می شود و گاه منظور از آن نوع خاصی از پارسی میانه است که در کتاب های زرتشتی به کار رفته است (در تقابل با زبان پارسی میانه ای که بعضی آثار مانوی به آن نوشته شده است). اصطلاح هایی چون پهلوی ساسانی نیز گاه به کار می رود. برای اشاره به زبان اشکانیان معمولاً از اصطلاح پهلوی اشکانی یا پارتی استفاده می شود.
حمله اعراب
پس از حمله عرب سیر ادبی ایران تا پیدایش نخستین سلسله های ایرانی متوقف ماند. در زمان طاهریان (۲۰۵ – ۲۵۹ ه. ق.) شاعری به نام حنظله بادغیسی (ف.۲۲۰) ظهور کرد. در عهد صفاریان محمد بن وصیف و فیروز مشرقی و ابوسلیک گرگانی به سرودن شعر پرداختند.
سامانی
در دوره سامانی شعر و نثر پارسی هر دو راه کمال سپرد. در شعر شهید بلخی، رودکی سمرقندی، ابو شکور بلخی، ابو الموید بلخی، منجیک ترمذی، دقیقی طوسی، کسائی مروزی، عماره مروزی. در نثر رساله در احکام فقه حنفی تصنیف ابوالقاسم بن محمد سمرقندی، شاهنامه ابو منصوری، کتاب گرشاسب و عجائب البلدان هر دو تالیف ابو الموید بلخی، ترجمه تاریخ طبری توسط ابو علی بلعمی، ترجمه تفسیر طبری توسط گروهی از دانشمندان، حدود العالم (در جغرافیا)، رساله استخراج تالیف محمد بن ایوب حاسب طبری پرداخته شد.
آل بویه
در دوره آل بویه منطقی رازی و غضایری در شعر نامبردارند و در نثر دانشنامه رازی علائی و رگ شناسی به قلم ابن سینا پرداخته شد و ابوعبید جوزانی بخش ریاضی دانشنامه را به رشته تحریر درآورد و قصه حی بن یقظان به فارسی ترجمه و شرح شد.
غزنویان
در دوره غزنوی فردوسی، عنصری، عسجدی، فرخی سیستانی و منوچهری شعر پارسی سبک خراسانی را به کمال رسانیدند و ابو نصر مشکان نویسنده مکتوبات درباری سبکی بدیع در نثر پدید آورد.
سلجوقیان و خوارزمشاهیان
در زمان سلجوقیان و خوارزمشاهیان شاعران بزرگ چون اسدی، ناصر خسرو، قطران، مسعود سعد، عمر خیام، معزی، انوری، خاقانی، نظامی، ازرقی، ادیب صابر، رشید وطواط، ظهیر فاریابی، جمال الدین اصفهانی، مجیر بیلقانی، ابو الفرج رونی، سید حسن غزنوی، عبدالواسع جبلی، سنایی، عطار، مختاری غزنوی، عمعق بخاری و جز آنان ظهور کردند.
در نثر نمایندگانی مانند نظام الملک نویسنده سیاست نامه، امیر کی کاووس مولف قابوس نامه، محمد بن منور نویسنده اسرارالتوحید، عطار نویسنده تذکره الاولیاء، گردیزی مولف زین الاخبار، ابوالفضل بیهقی نویسنده تاریخ بیهقی، راوندی نویسنده راحه الصدور، غزالی مولف کیمیای سعادت، نصرالله بن عبدالحمید مترجم کلیله و دمنه، نظامی عروضی مولف چهار مقاله، رشید و طواط نویسنده حدائق السحر، حمیدالدین نویسنده مقامات حمیدی، زین الدین اسماعیل مولف ذخیره خوارزمشاهی (در طب) ظهور کردند.
حمله مغول
حمله مغول با همه قوت و صلابت خود نتوانست از ادامه علوم و ادبیات بکاهد. در این دوره سعدی نویسنده بوستان, گلستان و غزلیات، مولوی صاحب مثنوی معنوی و غزلیات شمس، محمود شبستری صاحب مثنوی گلشن راز ، کمال اسماعیل، همام تبریزی، اوحدی مراغه ای گوینده جام جم، امیر خسرو دهلوی، خواجوی کرمانی، ابن یمین، سلمان ساوجی، و حافظ شیرازی، در شعر پدید آمدند.
تیموریان
دوره تیموریان دنباله دوره مغول محسوب می شود. در عهد تیموری جامی شاعر ظهور کرد. در عهد مغول و تیموری نویسندگانی ارجمند برخاستند, مانند عطا ملک جوینی مولف تاریخ جهانگشا، منهاج سراج مولف طبقات ناصری، ابوالشرف ناصح گلپایگانی مترجم تاریخ یمینی، رشید الدین فضل الله مدون و جامع جامع التواریخ، شهاب الدین عبدالله نویسنده تاریخ وصاف، حمدالله مستوفی نویسنده تاریخ گزیده، حافظ ابرو مولف زبده التواریخ، نظامی شامی نویسنده ظفر نامه، میر خواند مولف روضه الصفاء (همه در تاریخ)، عوفی نویسنده لباب الالباب و جوامع الحکایات، دولتشاه مولف تذکره الشعراء، محمد بن قیس نویسنده المعجم (در ادب و انواع آن)، نصیرالدین طوسی نویسنده اخلاق ناصری و اساس الاقتباس، جلال الدین دوانی نویسنده اخلاق جلالی، حسین واعظ نویسنده اخلاق محسنی و انوار سهیلی (در اخلاق و فنون و حکمت).
صفویان
در دوره صفویان نثرنویسانی مانند خواند میر نویسنده حبیب السیر، ابن بزاز نویسنده صفوه الصفاء، حسن بیک روملو مولف احسن التواریخ، اسکندر منشی مولف عالم آرای عباسی، احمد بن نصرالله نویسنده تاریخ الفی، محمد یوسف بن شیخ مولف منتخب التواریخ، ابوالفضل ابن مبارک مولف اکبر نامه (در تاریخ)، ظهور کردند و در شعر محتشم کاشی، عرفی، صائب، بابا فغانی، هاتفی، هلالی، اهلی، وحشی، کلیم، نامبردارند.
افشاریان و زندیان
در دوره افشاریان و زندیان گویندگانی مثل هاتف و پسر او سحاب، مشتاق، عاشق، لطفعلی بیک و آذر بیگدلی معروف شدند.
قاجار
برخی شاعران و نویسندگان در دوره قاجار بازگشت به سبک قدیم (سبک خراسانی) کردند و شاعرانی مانند مجمر، صبا، وصال، قاآنی، فروغی بسطامی، سروش، محمود خان ملک الشعراء شیبانی و جز آنان نماینده این سبک اند. در نثر رضاقلی هدایت مولف مجمع الفصحاء متمم روضه الصفا و ریاض العارفین، لسان الملک سپهر مولف ناسخ التواریخ، نویسندگان نامه دانشوران، اعتماد السلطنه مولف مرآت البلدان و غیره شهرتی یافته اند.
ادبیات مشروطه
در دوره مشروطیت تحولی در روش فکر شاعران و نویسندگان پیدا شد. ادیب الممالک فراهانی، ادیب پیشاوری، پروین اعتصامی، محمد تقی بهار، افسر، ایرج، دهخدا، شوریده، عارف، عشقی، وحید دستگردی، یاسمی، یغما، و گروهی از معاصران نمایندگان شعر این دوره هستند و علی اکبر دهخدا، جمال زاده، صادق هدایت، محمد قزوینی، عباس اقبال،زین العابدین مراغه ای، محمد مسعود، رشید یاسمی، عبدالحسین زرین کوب، صادق چوبک و گروهی از معاصران نماینده شعب مختلف نثر این دوره به شمار می روند.'
شعر نو
زمینه های فکری سرایش شعر نو، سالها پیش از نیما آغاز شده بود که برای پیگیری این نکته باید به شاعران و سرایندگان دوره مشروطه مراجعه کرد. ابوالقاسم لاهوتی، میرزا حبیب مترجم حاجی بابای اصفهانی و میرزاده عشقی از این زمره اند.
شعر نو جنبش شعری بود که با نظریات نیما یوشیج آغاز شد. از جمله شاعران متعلق به این جنبش شعری می توان به احمد شاملو، مهدی اخوان ثالث، فروغ فرخزاد، سهراب سپهری، منوچهر آتشی، طاهره صفارزاده، و محمود مشرف تهرانی (م. آزاد) اشاره کرد.
وزن در شعرهای نیما و اخوان با نوع شعری که احمد شاملو سراینده آن بود تفاوت دارد. شعر نیمایی دارای وزن عروضی بوده و تنها هجاهای شعر تساوی خود را از دست داده اند و کوتاه یا بلند می شوند ولی در شعر سپید که احمد شاملو آن را پایه گذاری کرد از وزن خبری نیست و به جای آن از تصویر سازی واژگانی و موسیقی درونی استفاده می شود.
فرهنگ نویسان ایرانی
* علی اکبر دهخدا
* محمد معین
* امیر حسین آریان پور
* احمد شاملو
شاعران زن ایرانی
* طاهره قره العین
* فروغ فرخزاد
* طاهره صفارزاده
* سیمین بهبهانی
* پروین اعتصامی
باید یادآوری کرد که در سده های گذشته از جمله در سده ششم هجزی قمری، در دربار سلطان سنجر سلجوقی، مهستی شعر می سرود که اشعار اروتیک او شهره است، جز او از رابعه باید یاد کرد و برای دیگران باید به منابع مراجعه کرد. در دوره قاجار نیز بسیاری از بانوان شاعر را می توان سراغ گرفت، به ویژه از زنان دربار.
طنزپردازان
* عبید زاکانی
* ایرج میرزا
* دهخدا
* هادی خرسندی
* کیومرث صابری فومنی
* سید ابراهیم نبوی
نویسندگان و شاعران انقلاب اسلامی
* مهرداد اوستا
* محمد علی معلم دامغانی
* قیصر امین پور
* فاطمه راکعی
* سیمین دخت وحیدی
* حمید سبزواری
* سید مهدی شجاعی
* رضا امیرخانی
* علی موذنی
* زین العابدین رهنما
منتقدان ادبی
نخستین کسانی که نقد ادبی به معنای مدرن آن را در ایران شناساندند روشنفکران دوران مشروطه نظیر فتحعلی آخوندزاده، میرزا ملکم خان، طالبوف و زین العابدین مراغه ای بودند.
* دهخدا
* بدیع الزمان فروزانفر
* محمد تقی بهار
* رضا براهنی
* جلال همایی
* سعید نفیسی
* نیما یوشیج
* محمدعلی سپانلو
* مهدی یزدانی خرم
* پرویز ناتل خانلری
* صادق هدایت
* عبدالحسین زرین کوب
* محمد رضا شفیعی کدکنی
* شاهرخ مسکوب
زبان و ادبیات فارسی
بلاغت در ادب فارسی
پژوهش در سیر هنرهای بلاغی و سخنوری که با شکار معانی و نشاندن آن در ساختارهای سخن سر و کار دارد، از روزگاری کهن، توجه ارباب نقد و اندیشه را برانگیخته و در ایران پیش از اسلام نیز نشانه هایی از این توجه به گفتار پیراسته و نیک وجود داشته است؛ لیکن با طلوع فرهنگ و تمدن اسلامی و در مرحله نخستین، مسلمانان لطایف و دقایق و رازهای اعجاز قرآنی را فرا گرفتند و فراخور احوال خود، به قصد فهم آیات خدا و بیانات پیامبر اسلام(ص) فراهم آمدند و در چونی و چندی معانی و بیان سخن در پیوستند.
این تلاش و رویکرد به لطایف ادبی وبلاغی قرآن و تفسیر آن، مستلزم آشنایی نسبی با تفسیر و تمثـّل به آیات بوده است و کسانی در این گونه پژوهشهای نخستین، پیشقدم بوده اند، از آن جمله: ابوعبیده شاگرد خلیل بن احمد، در 188 ق.، درباره کلمات کلمات قرآن و جهات بلاغی آیات بینات کتابی نوشت به نام: المجاز فی غریب القرآن و فرّاء کتاب معانی القرآن بپرداخت و جاحظ بصری کتاب نظم القرآن را به رشته نگارش درآورد و در آن، جهات شگفتی و دلربایی قرآن را در قلمرو واژگانی و معانی و پیوند کلمات و نظام ترکیب مورد بحث قرارداد.
ابن مُعتـَز و قـُدامه بن جعفر در جهات بدیعی آثاری تدوین کردند و تحقیقات ادبی با تدوین کتاب اسرارالبلاغه، در بیان و دلائل الاعجاز در معانی، به همّت ابوبکر عبدالقاهر جرجانی، اوج و کمالی دیگر یافت. در این دو کتاب عبدالقاهرجهات معانی و اندیشگانی بلاغت را با موشکافیها و طبقه بندیها و نمایش قوت و ضعفها مورد بحث قرار داد و با ارائه نمونه هایی از شاعران نامی و اسوه ها از کلام ربانی و سخنان پیامبر اسلام (ص) مباحث سخن سنجی و بلاغت را رونق و شکوهی بسزا بخشید و در این زمینه ایرانیان نیز کوشیدند تا با استعداد سرشار خویش جلوه ای دیگر به این علم بخشند و بر شیرینیهای قند پارسی بیفزایند.
در این نوشتار بلاغت در ادب فارسی را از دو دیدگاه مورد بررسی قرار می دهیم.
الف) سیر هنرهای بلاغی و سخنوری در ایران
ب ) چشمه سار بلاغت در شعر فارسی
آمادگی و شایستگی فطری ایرانیان در پرتو اعجاز قرآن، موجب گسترش دامنه تحقیقات بلاغی و ادبی گردید و آثاری بس ارزنده و پایدار تقدیم جهان ادب عرضه شد. تالیفات و ترجمه های گرانبهای عبدالله بن مقفع (روزبه پسر دادویه) از یکسو موجب شد تا آثار مهمی در ادب و تاریخ و داستانهای ملی و امثال و حکم ایرانی به عربی ترجمه شود و فرهنگ ایرانی به شیوایی گسترش یابد، و از دگر سو، آشنایی ایرانیان و مسلمانان با علوم ادبی یونانی و سریانی و مباحث شعری و بلاغی آنها، از جمله دیدگاههای ارسطو و پیروانش در مسائل خطابی و شعری، استفاده تحقیقات ادبی را تنوع و گسترش بخشید؛ چنانکه ایرانیان در شاخه های گوناگون ادب به تحقیق و تالیف پرداختند.
در علم نحو که در آغاز منحصر به اِعراب و دگرگونی اواخر کلمات بود، تالیفات متعدد، این دانش را شکوفایی و بسط داد و نویسندگان و دانشمندان ایرانی به کار شدند، از جمله: ابوعمرو بن العلا (د 154 ق.) و شاگرد او خلیل بن احمد بصری (100ـ170 ق.) و شاگرد او ابوبشر عمرو بن عثمان، مولی بنی الحارث، سیبویه فارسی (د 183ق.) به تالیفات و طرح مسایل پرداختند. این دانشمند اخیر، الکتاب را در نحو نوشت که بعدها شاگردش اَخفش آن را شرح کرد و آسمان ادب به فروغ این ستارگان آراسته گردید.
در قرنهای نخستین اسلامی بود که نویسندگان به نقد و ارزیابی آثار ادبی پرداخته، اصول و قواعد بلاغت و فن بیان را پایه ریزی کردند و اندک اندک علوم بلاغی به سوی کمال سیر کرد و تدوین یافت.
در دوره بنی عباس تحقیق در دلایل اعجاز قرآن کریم و کشف امتیازهای ادبی آن پیشرفت شایسته داشت و سخن شناسان در قوت و ضعف ادبای مسلمان غور و تتبع کردند. ادامه این موشکافیها سبب پیدایش سه دانش ارزنده جدید به نامهای: "معانی" و "بیان" و "بدیع" گردید که نمونه این بحثها را در کتاب مجازالقرآن ابوعبیده معمر بن مثنی شاگرد خلیل بن احمد و در کتاب الغصاحه اثر ابوحاتم سجستانی و کتاب اعجازالقرآن جاحظ و نقد الشعر و نقد النثر ابوالفرج قدامه بن جعفر و کتاب الشعر و الشعراء ابن قتیبه دینوری و کتابهای الکامل و البلاغه مُبَرّد می توان نام برد. هر یک از این دانشوران، مباحثی دل انگیز به بازار سخنوری عرضه داشتند و راهی به آیندگان گشودند.
سیر دانشهای بلاغی و ادبی در قرن چهارم و آغاز قرن پنجم به موازات گسترش دیگر دانشها رونق و کمال یافت و شیوه های بحث در این مباحث چنین بود که کلام فصحا را مطرح کرده، در فواید لغوی و نحوی و دقایق بیانی آن سخن می پیوستند و با استشهاد و استناد از آیات قرآن و شعر شاعران و بلغا اصولی را کشف می کردند. گاه استادی این مطالب را املا می کرد و دانشجویانش انشا و استملا می کردند و از همین رهگذر کتب "اَمالی" پدید آمد، چنانکه کتاب الامالی ابوعلی قالی معروف است. رونق این مباحث به حدی بود که کافی است در اینجا نامی از مشاهیر و بزرگان علوم بلاغی که از ایران برخاستند، برده شود:
1. ابوبکر محمد بن دُرَید (د 223ـ321ق.) کتاب الجَمْهَره را در لغت و المقصوره والاشتقاق را نوشت.
2. ابوسعید حسن بن عبدالله سیرافی (د 365ق.) از بزرگان نامی نحو و لغت و فقه و حدیث و علوم قرآن و کلام که سیره حفظ روایات داشت و شاگردش حسن بن احمد فارسی از روش قیاس بهره می گرفت.
3. صاحب کافی اسماعیل بن عَبّاد (د 385ق.) وزیرمشهور دیلمیان و نویسنده بزرگ و از سرآمدان علمای لغت و نحو و نویسنده کتاب المحیط.
4. ابومنصور محمد بن احمد اَزهری هروی (د 370ق.) از بزرگترین دانشمندان ادب روزگار که کتاب التهذیب را درموضوع لغت نوشت.
5. اسماعیل بن حَمّاد جوهری فارابی (د حدود 400ق.) صاحب کتاب الصّحاح در لغت.
تالیف کتب لغت و تحقیقات زبانشناختی بدست دانشمندان ایرانی، که خود مقدمه تنوع و تخصص در این پژوهشها بود، سرانجام تحقیق در علوم بلاغت و آیین فصاحت و سخنوری را موجب گردید و بدین گونه علوم بلاغی در این روزگار مدارج والایی پیمود. شرح چامه ها و قصاید در مجالس درس به گونه "املا" رواج یافت و دقتها و تحقیقات بیشتر را در زمینه بلاغت ممکن ساخت، تا بدانجا که بدست دانشمندان کتابهای اختصاصی در این قلمرو تدوین یافت، از آن جمله است: تحقیقات صاحب بن عَبّاد در خرده گیری بر مُتـَنبّی و در نقد آثار این شاعر، رساله معروفی نوشت و از آن پس شاگرد او ابوالحسن علی بن عبدالعزیز جرجانی که قاضی ری بود (د 290ـ366ق.)، در ادامه کار صاحب بن عباد، کتاب الوساطه بین المتنبّی و خصومه را تالیف کرد.
پس از این دانشمندان ایرانی بود که علامه بزرگوار، عبدالقاهر بن عبدالرحمن جرجانی طرح نو آیین بلاغت خود را در کتابهای خویش به نامهای اسرارالبلاغه و دلائل الاعجاز پایه ریزی کرد و به جهان ادب عرضه داشت و فصل نوینی برای محققان بلاغت و نقد ادبی جهان گشود.
سیر این تحولها و پژوهشها دربلاغت ایران و اسلام، از اواسط قرن پنجم تا اواخر قرن هفتم سیری زاینده و افتخارآمیز است، چه در این دوره است که تاسیس بسی کتابخانه ها و مدارس و خانقاهها، به امر و تشویق بزرگان و وزرا و امرای دانش پرور، موجب اقبال طلاب علوم به ویژه علوم ادبی وشرعی می گردید. مدارس بزرگی رونق و شهرت یافتند که در راس آن نظامیه خواجه نظام الملک بود و در زمینه علم تفسیر نیز که همراه مسائل ادبی مطرح می شد، تفاسیری با محتوای کلامی و حِکـَمی با بستر موضوعات و مسائل ادبی و خطابی، تالیف یافت، از آن جمله: کتاب مفاتیح الاسرار و مصابیح الابرار اثر ابوالفتح محمد بن عبدالکریم شهرستانی (د547ق.) و کتاب التنبیه علی بعض الاسرار المودّعه فی بعض سورالقرآن از امام فخرالدین محمد بن عمر رازی (د 606ق.) و تفسیر دیگر و مهمتر وی، کتاب مفاتیح الغیب معروف به "تفسیر کبیر". دنباله این تفسیر را کسانی چون ابن الخوئی (د637ق.) و سیوطی (د911ق.) پی گرفته و آن را تکمیل کرده اند. در اینجا یاد کردِ تفیسر کشاف اثر ابوالقاسم محمود بن عمر زمخشری خوارزمی (د 538ق.) بایسته است، چه در این تفسیر، علاوه بر ذکر شان نزول آیات و مسائل کلامی معتزله، ویژگیهای صرفی و نحوی و معانی و بیان آیات قرآنی نیز مورد توجه و تفسیر قرار گرفته است. این تفسیرها، علاوه بر تفاسیر بسیاری است که به دست دانشمندان صوفیه نگارش یافته است و ذکر آنها در این مقاله نمی گنجد.
دراین عهد تفسیرهایی هم بدست دانشمندان شیعه نگارش یافته که کتاب التبیان تالیف شیخ الطائفه ابوجعفر محمد بن حسن طوسی (د 460ق.) و تفسیر مهم دیگر تفسیر ابوالفتوح جمال الدین حسین بن علی بن محمد رازی از آن جمله است. تفسیر مهم دیگری که در اینجا باید ازآن یاد کرد، تفسیر مجمع البیان فضل بن حسن بن فضل طبْر ِسی معروف به شیخ طبْر ِسی (د 548ق.) است که از تفاسیر یاد شده مشهورتر است. باری چنانکه پیش از این اشارت رفت، تحول عمده را در این روزگار در علوم بلاغت عبدالقاهر جرجانی، با دو اثر مشهور خود اسرارالبلاغه و دلائل العجاز پدید آورد و طرحهای نوی ریخت. در اشاره به مقام ارجمند علمی و نقادی او کافی است که از تمجید و بزرگداشت امام فخررازی در نهایه الاعجاز یاد کنیم: "امام عبدالقاهر جرجانی قواعد علم معانی و بیان را استخراج و برهانها و حجتهای آن را مرتب کرد و در کشف حقایق آن کوشش فراوان نمود".
سعدالدین تفتازانی در مقدمه کتاب مطوّل چنین نوشت: "نکته های بی همتای اندیشه را از بستر تحقیقات بزرگان فراچنگ می آوردم و به آثار دانشمندان انگشت نما و شناخته شده دانش معانی و بیان همواره مراجعه می کردم، به ویژه دلائل الاعجاز و اسرار البلاغه که نهایت کوشش خود را در تتبع و مطالعه آنها صرف کردم".1
دیگر از دانشمندان علوم بلاغی این عصر، علامه سراج الدین ابویعقوب یوسف سکاکی خوارزمی است (د 555ـ626ق.) صاحب مفاتیح العلوم. این کتاب که در آن از 12 علم از علوم ادبی بحث شده، از مآخذ عمده بلاغت است و شارحان بارها آن را تفسیر کرده اند.
اثر بزرگ دیگری که از مآخذ بلاغت و فراهم آمده این عصراست، اثر بزرگ و نفیس محمد بن عمر رادویانی است: ترجمان البلاغه که باید آن را نخستین کتاب مهم در علوم بلاغی و صنایع ادبی به زبان فارسی به حساب آورد، زیرا گرچه پیش از وی، ابویوسف عروضی و ابوالعلاء شوشتری آثاری به زبان فارسی در بلاغت نوشتند، ولی کتاب رادویانی در جامعیت و ترتیب فصول و ابواب و در اشتمال بر تفصیل در این زمینه، از شهرگی و سودمندی بیشتری برخوردار است. خود او در مقدمه این کتاب چنین گفته است:
"چنین گوید محمد بن عمر رادویانی که تصنیفها بسیار دیدم مردانشیان هر روزگاری را اندر شرح بلاغت و بیان حل صناعت و آنچه از وی خیزد و به وی آمیزد چون عروض و معرفت القاب و قوافی، همه بتازی دیدم و بفایده وی یک گروه مردم را مخصوص دیدم مگر عروضی که ابویوسف و ابوالعلاء شوشتری بپارسی کرده اند اما اندر دانستن اجناس بلاغت و اقسام صناعت و شناختن سخنان با پیرایه و معانی بلند کتابی ندیدم بپارسی که آزاده را مونس باشد و فرزانه را غمگسار و محدّث بود … امروز هر گروهی مدعیان این نوع اند و خویشتن را از این طبقه شمرند چون دانش را به سنگ کردم بیشتر اندر دعوی غالی دیدم و از معنی خالی … پس دانستم به یقین که ازچنین تالیفی بسامان نیز هم نیکو راه نبرند و از دقایق و حقایق نظم و نثر بدرستی و راستی نشان ندهند …".2
بنابه تصریح خود رادویانی، ترتیب بابها و فصلهای این کتاب طبق محاسن الکلام خواجه امام نصر بن حسن بوده است:
"… و عامه بابهای این کتاب را، بر ترتیب فصول محاسن الکلام خواجه امام نصربن الحسن رضی الله عنه نهاده است تخریج کردم و از تفسیروی مثال گرفتم".
با مطالعه این مقدمه آشکار می شود که انتساب ترجمان البلاغه به فرخی سیستانی نادرست است و نخستین بار، پروفسور احمد آتش مصحح کتاب به این نکته توجه کرده که در خور تقدیر است.
از مزایای ترجمان البلاغه رادویانی اشتمال آن است به ایراد شواهد از شاعران و گویندگان ایرانی با ذکر نام آنها که این خود موجب احیای نام بسیاری از شاعران قرن چهارم و اوایل قرن پنجم شده است.
کتاب پرارزش دیگری که به زبان فارسی در علوم بلاغی تالیف یافته حدائق السحر فی دقائق الشعر تالیف ادیب بارع خواجه رشیدالدین وطواط (573 د.ق.) است که از کتاب رادویانی پرآوازه تراست. رشیدالدین وطواط سخن سنج پرمایه ای بوده که به بنیادهای بلاغت آشنایی کامل داشته و در کتاب خود درباره بعضی چامه سرایان فارسی و شیوه گفتار و سبک چامه سرایی و قوت و ضعف اشعار اظهارنظر کرده، از آن جمله: از اشعار مسعود سعد و کمالی و قطران تبریزی و ازرقی و فرخی سخن گفته و آنها را به محک نقد کشیده است.3 در مقام ادبی و سخن سنجی او بزرگانی همچون یاقوت حموی و خاقانی شروانی و بسیاری دیگر از بزرگان ادب فارسی و عرب از توانایی و سخنوری او به بزرگی یاد کرده اند. به نوشته یاقوت حموی: رشید در آن واحد یک بیت ازبحری به عربی نظم می کرد و بیتی دیگر به فارسی به بحری جداگانه می سرود و هر دو را با هم املا می کرد.4 خاقانی نیز در قصاید خود از او به بزرگی یاد کرده از جمله در قصیده ای به این مطلع:
مگر به ساحت گیتی نماند بوی وفا
که هیچ انس نیامد زهیچ انس مرا
که در پاسخ قصیده رشیدالدین وطواط سروده و نظم و نثرش را پروین و بنات النعش دانسته است:
… سزد که عید کنم در جهان به عزّ رشید
که نظم و نثرش عید موبّد است مرا
اگر به کوه رسیدی روایت سخنش
زهی رشید جواب آمدی به جای صدا
زنظم و نثرش پروین و نعش خیزد و او
به هم نماید پروین و نعش در یک جا
عبارتش همه چون آفتاب و طرفه تر آن
که نعش و پروین در آفتاب شد پیدا5
ب) چشمه سار بلاغت در شعر فارسی
آب حیوانش زمنقار بلاغت می چکد
زاغ کلک من بنامیزد چه عالی مشرب است "حافظ"پ
روشهای ادبی اروپا در زبان فارسی
در موقع تطبیق ادبیات ایران با روشهای ادبیات اروپایی تقسیمات ادبیات اروپا و ترتیبی را که روشهای مختلف در آن دشته اند نمی توان رعایت کرد زیرا همان مقتضیاتی که در اروپا بوده و روشی را بوجو آورده در ایران فراهم نشده و اگر فراهم شده دیر تر یا زودتر بوده است بهمین علت نه تنها در آن موقعی که سبکی در اروپا رایج بوده در ایران سبک دیگری رواج داشته بلکه گاهی هم روشی که در اروپا بوده در ایران پیدا نشده است .
در ادبیات اروپا نخستین سبکی که پیدا شده سبک کلاسیک است زیرا که اروپاییان وارث تمدن و ادبیات یونان و رم بوده اند و در ادبیات نخست بتقلید از ادبیات یونان و رم پرداختند و آنرا ادبیات کلاسیک میگفتند یعنی ادبیاتی که باید درس خواند و باید سرمشق قرار دارد بهمین جهت مکلف بودند نه تنها زبان یونانی و لاتین را بدانند بلکه در زبان خود هم از اصولی که در ادبیات یونان و رم گذاشده شده تخطی نکنند و تنها از نویسندگان و گویندگان یونان و رم تقلید کنند .
مهمترین اصلی که در ادبیات یونان و رم گذاشته شده بود قانون " سه وحدت " بود که ارسطو بنیاد نهاده است و در سراسر دوره قدیم و قرون وسطی و رنسانس تا قرن نوزدهم میلادی در اروپا مطلقاً رواج و پیروی از آن اجباری بود . قانون سه وحدت عبارت بود از " وحدت زمان " و " وحدت مکان " و " وحدت عمل " بدین معنی که نویسنده مجبور بود در اثر ادبی همه حوادث را در یک زمان و دریک مکان قرار دهد و تنها بشرح یک عمل بپردازد و از زمانی بزمان دیگر و از مکانی بمکان دیگر و از عملی بعمل دیگر رفتن ممنوع بود یعنی نویسنده نمیتوانست موضوع را در یک فصل در کشوری یا شهری و یا محله و خانه ای که در فصل پیش ذکر نکرده است یا در زمان دیگری بجز آن که در فصل پیش آورده است قرار بدهد و عمل دیگری را بجز آنچه در فصال پیش شرح داده است بمیان آورد. بدینگونه از آغاز تا انجام اثر ادبی میبایست واقعه در یک محل و یک زمان رخ بدهد و همه آن اثر شرح همان واقعه و یا توضیح همان مطلب و همان عقیده باشد .
در جزئیات هم نویسندگان مکلف بودند تنها افکار و احساساتی را که نویسندگان یونان و رم در آثار خود آورده اند شرح بدهند و هرچه مینویسند ماخوذ از تمدن و تاریخ یونان و رم باشد و حتی ارباب انواع و مظاهر مردم یونان و رم را معرف احساسات و افکار و حوادث و وقایع قرار دهند و این روش را نیز از آن جهت روش کلاسیک میگفتند که تا کسی ادبیات و تاریخ و اساطیر یونان و رم را درس نمیخواند و کاملاً نمیدانست و بهمه اصطلاحات آن آشنا نبود و بذهن نسپرده بود نمیتوانست اثر ادبی آماده کند و تا از روی همان سرمشق کار نمی کرد اثرش ادبی شمرده نمیشد .
دوره دوم ادبیات دوره رمانتیک است که در آغاز قرن نوزدهم نخست در فرانسه و پس از آن در آلمان و انگلستان و سپس در روسیه نویسندگانی پیدا شدند که اصول ادبیات کلاسیک را در هم نوردیدند و قانون سه وحدت را رها کردند و اجازه دادند شاعر ونویستده هر فکری را که میخواهد بهر زبانی و با هر کلماتی که لازم داشته باشد ادا بکند و بجای اینکه مضامین خود را از تمدن یونان و رم بگیرد مجازست از دورهای بعد و مخصوصاً از دوره نصرانیت اتخاذ بکند و حتی از کشورهای دیگر بگیرد. پیشرو این جنبش معروف ژان ژاک روسو بود ولی موسسین آن را شاتو بریان و مادام دوستال میدانند و ویکتور هوگو و لامارتین و الفرد دو موسه و آلفردووینیی و دوستانشان در فرانسه و شیللر و گوته در آلمان و بایرون در انگلستان بزرگترین نمایندگان و استادان این روش ادبی خاصند .
نویسندگان رمانتیک مخصوصاً میکوشیدند مضامین خود را از عیسویت و قرون وسطی و تاریخ قدیم ملل مختلف و از ادبیات ملل دیگر بدست آورند. در روش رمانتیک غزل سرائی توسعه بسیار داشت و احساسات و تصور و حتی تخیل را بر عقل ترجیح میدادند . روش رمانتیک را در صنایع و مخصوصاً در نفاشی نیز وارد کرده اند و سپس در موسیقی هم بکار برده اند .
سبک رمانتیک را با آن شدت و شوری که در ادبیات اروپایی داشته است نمیتوان در ادبیات ایران یافت زیرا که در ادبیات فارسی در قدم اول تقلید و پیروی از ادبیات قدیم تر یا ملت و کشور دیگری بجز ایران پیش نیامده است که در صدد نقض و طرد آن بر آمده باشند و در زبان ما بر عکس زبانهای اروپایی نخستین آثار ادبی که پیدا شده تقلید از ادبیات دیگری نبوده و بهیچ وجه از یونان و رم تقلید نکرده اند که مخالفت آنرا بتوان سبک رمانتیک نامید و از مسیحیت چیزی گرفته نشده و این اصطلاح رمانتیک با ادبیات ایران تطبیق نمی کند . اصطلاح رمانتیک از کلمه رمان آمده است که در باره زبان هایی که از زبان لاتین منشعب شده و سبکهای معماری که از سبک رومی تقلید کرده بودند گفته میشد و در حقیقت مراد از سبک رمانتیک سبک ادبیات ملی مللیست که از نژاد لاتین بوده اند .
اگر سبک رمانتیک را تنها در توسعه و پرورش احساسات و تصورات و تخیلات و مبالغه شاعرانه بدانیم و از جزییات دیگر مدنی و تاریخ و اجتماعی چشم بپوشیم و بخواهیم در ادبیات فارسی نظیری برای آن پیدا کنیم می توانیم برخی از مثنوی های عارفانه و صوفیانه مانند سیر العباد الی المعاد سنائی و منطق الطیر عطار و قسمت هایی را که تخیل و تصور بیش از حقیقت جویی در آن دیده میشود از سبک رمانتیک بدانیم . ولی با ایت همه بهترست بگوییم که در ادبیات ایران مطلقاً سبک رمانتیک بهمان مصداقی که در اروپا داشته دیده نشده است و بهترست که این اصطلاح مظلقاً در ادبیات فارسی بکار برده نشود. در ادبیات ما در نخستین مرحله آن دوره ای دیده میشود که در ادبیات اروپا پس از دوره رمانتیک پیدا شده یعنی سبک رئالیسم و نخستین نویسندگان و شاعران ایران رئالیست یعنی پیرو سبک رئالیسم بوده اند و پس از آن دوره ناتورالیسم و دوره سمبولیسم با هم پیدا شده است و پس از آن دوره امپرسیونیسم مدتی رواج داشته و باز برئالیسم و ناتورالیسم و سمبولیسم برگشته اند و اینک بیشتر اصول رئالیسم رواج دارد
پرفسور دانییل کمیسارف، ایرانشناس روس
پرفسور دانییل کمیسارف، ایران شناس معروف روس که بیش از 80 سال عمر خود را صرف آموزش و مطالعه در فرهنگ و ادبیات فارسی کرده است، روز سه شنبه، اول مه، از یکصدمین سالگرد تولد خود تجلیل کرد. این محقق سرشناس روس که حالا با همسر 95 ساله خود در مسکو به سر می برد، می گوید به نوشتن کتابی مشغول است که در آن مسایل مربوط به تاریخ ادبیات معاصر ایران بررسی می شود.
پرفسور دانییل سیمونویچ کمیسارف (Komissarov Daniil Semyonovich) از چهره های شناخته شده ایرانشناسی در جهان و اتحاد جماهر شوروی سابق به شمار می رود که در تحقیق، تبلیغ و انتشار ادب و فرهنگ فارسی، بویژه ادبیات و فرهنگ معاصر ایران، سهم بارزی گذاشته است.
پرفسور کمیسارف در اول ماه مه سال 1907 میلادی در شهرستان "کرکی"، "امارت بخارای شریف" در خانواده ای معلم به دنیا آمد؛ او سپس در شهرستان "چهارجوی" (طبق تقسیمات مرزی سال 1924 این دو شهر اکنون در قلمرو ترکمنستان قرار دارند) به کمال رسید و از کودکی در محیط شرقی و اسلامی بزرگ شده است. از اینرو، وی از کودکی با رسوم و عادات مردم محلی و زبانهای ازبکی و فارسی آشنایی داشت.
این آشنایی و دلبستگی به زبان و فرهنگ ایرانی در اواخر دهه بیستم قرن گذشته او را برای فراگیری علم و دانش و فرهنگ شرقی به بخش زبانهای ایرانی دانشکده شرق شناسی دانشگاه آسیای مرکزی، واقع در شهر تاشکند ازبکستان، و سپس به دانشکده خاورشناسی دانشگاه لنینگراد (حالا سن پیترزبورگ) می آرد.
استاد کمیسارف اگرچه در ابتدای فعالیت علمی خویش به تحقیق و بررسی زبان فارسی و تدریس آن در دانشگاه لنینگراد اشتغال ورزید، اما هنگام فعالیت دیپلماتیک در ایران (سالهای چهل قرن 20)، بویژه زمان فعالیتش در انستیتوی شرق شناسی فرهنگستان علوم شوروی در شهر مسکو (از ابتدای سالهای پنجاه عصر گذشته تا به امروز) به پژوهش، ترجمه، تبلیغ و انتشار ادبیات معاصر ایران، بویژه نثر داستانی فارسی مشغول است.
پرفسور کمیسارف پژوهشهای علمی ایرانشناسان معروف ابتدای قرن 20 روسیه، از قبیل چایکین، روماسکیویچ، گالونف و برتلس را پیرامون ادبیات و فرهنگ قرنهای 19 و 20 ایران ادامه داده، یک سلسله تحقیقات ارزشمند ادبیات شناسی را در ارتباط با ادبیات سالهای 30 الی 70 قرن 20 فارسی انجام داده که از طرف ایرانشناسان اروپایی و محققین ایرانی مورد توجه قرار گرفته است.
تحقیق و بررسی جنبه های مختلف ادبیات معاصر فارسی از سوی یک پژوهشگر نه تنها دانش و احاطه کامل ادبیات شناسی، بلکه درک عمیق آداب و رسوم، فراگیری دقیق زبان گفتاری و فرهنگ توده مردم و آشنایی نزدیک با روزگار و زندگی و افکار اقشار گوناگون جامعه معاصر ایران را تقاضا می کند.
استاد کمیسارف از تمام این ویژگیها برخوردار است. کار و زندگی طولانی در ایران و آشنایی کامل به دانش و زبان فارسی و آشنایی نزدیک با جو ادبی و فرهنگی ایران و مکاتبات گسترده اش با ادبا و فضلای ایرانی او را در ردیف اول ایرانشناسان اروپایی قرار داده است.
نخستین پژوهش مفصل ادبیات شناسی دکتر کمیسارف راجع به ادبیات معاصر ایران، رساله او به نام "تحقیق تاریخ نثر داستانی فارسی معاصر" می باشد که سال 1960 به چاپ رسید. این اثر تا امروز ارزش علمی خویش را از دست نداده و می توان گفت که در ایرانشناسی روسی و عموما ایرانشناسی و همچنین در ادبیات شناسی ایران نخستین تکنگاری است که به طور گسترده با دلایل سیر تکامل و تشکل نثر داستانی فارسی را از نیمه دوم قرن 19 تا اواخر سالهای پنجاه قرن 20 به رشته تحقیق و بررسی گرفته است.
ضمنا باید یادآور شد که تحقیقاتی به همین پایه در ایران البته با نظرداشت دستاوردهای ادبیات شناسی سالهای اخیر تنها در سالهای 1366 و 1368 زیر عنوان "صد سال داستان نویسی در ایران" به میان آمد.
دایره پژوهش استاد کمیسارف خیلی گسترده است، اما مهم ترین تحقیقات ایشان که در علم ایرانشناسی نقش ویژه ای داشته و از طرف محققین ایرانی و ایرانشناسان جهان مورد تایید قرار گرفته، پژوهش مفصل او پیرامون زندگی و آثار صادق هدایت، نویسنده معروف نه تنها ایران، بلکه تمام فارسی زبانان جهان می باشد.
این محقق روس به طور عمیق به تحقیق احوال و آثار صادق هدایت پرداخته (از نزدیک با او آشنا بود) و بعد از چندین سال زحمت، رساله پرارزشی آفرید که در آن جهان بینی و جهان شناسی و هنر خلاقانه نویسنده به طور محققانه مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفته و جایگاه این نویسنده توانا در روند تشکل و تکامل نثر جدید داستانی فارسی معاصر با دلایل موثق نشان داده شده است.
این رساله اگرچه سال 1965 به اتمام رسید، تنها سال 1967 با نام "صادق هدایت، روزگار و آثار او" چاپ و نشر شد که سخن تازه ای در هدایت شناسی آن دوران محسوب می شود.
منبعد نیز تحقیق هنر خلاقانه صادق هدایت مورد نظر کمیسارف بوده و از این رو تحقیقات کاملی را راجع به آثار هنری نویسنده به مناسبت یکصدمین زاد روزش با دید و سیاق جدید چند سال قبل به چاپ رساند که از دلبستگی بی اندازه او به صادق هدایت گواهی می دهد.
طوری که عرض شد، چشم انداز علمی پرفسور کمیسارف خیلی گسترده و متنوع می باشد که مسایل مختلف ادب و فرهنگ گذشته و امروز ایران و تاجیکستان را در بر می گیرد.
صرف نظر از کتاب وی به نام "ادبیات فارسی" که سال 1963 منتشر شده، و خواننده روسی زبان را از رشد و تکامل ادبیات فارسی از اواخر قرن 19 تا نیمه اول قرن 20 آشنا می سازد، می توان از پژوهشهای استاد پیرامون ادبیات روشن گرایی و نمایندگان آن، مثل میرزا آقاخان کرمانی و فاضل خان گروسی و همچنین از تحقیقات ایشان درباره جنبه های واقع گرایی (رئالیسم) در ادبیات فارسی معاصر و ویژگیهای رمان اجتماعی در ادبیات ایران نام برد.
استاد کمیسارف در مورد احوال و آثار و ویژگیهای نویسندگی بزرگ علوی، سعید نفیسی، صادق چوبک، محمد حجازی، سیمین دانشور، جمال میرصادقی و امثال آنها مقالات جداگانه ای تالیف کرده و ایشان را به خوانندگان روسی زبان معرفی نموده است.
یک سلسله پژوهشهای استاد کمیسارف به بررسی روابط ادبی و فرهنگی روسیه و ایران و تاثیرپذیری شعرای روس از شعر هزارساله فارسی اختصاص یافته است که این تحقیقات برای روشن ساختن تاثیر پذیری متقابل ادبیات و فرهنگ غرب و شرق و تحکیم روابط فرهنگی طرفین مفید است.
علاوه بر این، پرفسور کمیسارف توجه خاصی به نقش رابطه های متقابل ادبی غرب و شرق در تشکل و تکامل ادبیات نو و نوین فارسی مبذول داشته، پیرامون این مسئله چندین مقاله به چاپ رسانده است که هر یک دارای اهمیت ویژه علمی است.
کتابهای ایشان زیر عنوانهای "در باره ادبیات شناسی امروز ایران" (1980) و "راههای بسط و تکامل ادبیات نو و نوین فارسی" که سال 1982 منتشر شد به مسایل عمده ادبیات و فرهنگ امروز ایران اختصاص داده شده اند.
با وجود کبر سن استاد کمیسارف یک لحظه از تحقیقات و تالیف غافل نمی باشد. سال 1999 زیر نظر و با شرکت مستقیم ایشان در مسکو کتاب حجیم و ارزشمندی (545 صفحه) به نام "تاریخ ادبیات فارسی قرنهای 19 و 20" به چاپ رسید که از دستاوردهای بزرگ ایرانشناسان اتحاد شوروی سابق و روسیه در بیست سال اخیر به شمار می رود.
این تاریخ ادبیات تا امروز از مفصل ترین تحقیقاتی است که سیر تکاملی نظم و نثر فارسی را از اواخر قرن 18 تا اواخر قرن 20 از نگاه روند تاریخی بررسی می کند.
این اثر زحمت و پشتکار بیست سال اخیر استاد کمیسارف و شاگردان و همکاران اوست. بخشهای عمده این کتاب، از جمله شعر اواخر قرن 19 و دهه اول قرن 20 و نثر داستانی فارسی از اواخر قرن 19 تا نیمه دوم قرن 20 بقلم خود استاد کمیسارف تعلق دارند.
پرفسور کمیسارف در پهلوی کارهای پژوهشی به تبلیغ و ترجمه نظم و نثر فارسی، بویژه نویسندگان معاصر اشتغال دارد. گردآوری و چاپ مجموعه ترجمه های روسی اشعار استاد رودکی در اتحاد شوروی بار نخست با سعی و تلاش کمیسارف انجام شده است.
ترجمه روسی اغلب داستانهای کوتاه صادق هدایت و چاپ و انتشار آنها به صورت مجموعه آثار (سه دفعه هر چاپ به تعداد بیش از سی هزار) به سعی و اهتمام کمیسارف صورت گرفته است.
همچنین داستاهای بزرگ علوی، صادق چوبک (هر یک به صورت مجموعه داستان) و جمال میرصادقی را به زبان روسی ترجمه و با مقدمه های مفصل راجع به هنر نویسندگی ایشان به چاپ رسانده است.
استاد کمیسارف در تربیت محققان ایرانشناس نیز سهم گذار است. امروز نه تنها در روسیه، بلکه در اغلب جماهر سابق شوروی یک زمره محققان ادبیات و فرهنگ ایران فعالیت می کنند که تحت راهنمایی علمی پرفسور کمیسارف تزهای دکترای خویش را دفاع کرده و طی چند سال از محضر فضل و دانش ایشان متفیض شده اند که بنده نیز از شمول آنها هستم.
جای تذکر است که پرفسور دانییل سیمونویچ کمیسارف از آخرین نمایندگان نسل دوم خاورشناسان قرن 20 روسیه محسوب می شود که در بسط و ترقی علم ایرانشناسی در قلمرو شوروی سابق و ایران شناسی روسی سعی بارزی نموده اند.
نظری به موانع بنیادی تکوین ادبیات مدرن فارسی
برگرفته شده از کتاب حقیقت و هنر دینی می باشد که در سال 1385 توسط نشر سوره به چاپ رسیده است. بخش اول این مقاله تقدیم می گردد.
شاید سخن از طرح یک نظریه غیر رسمی درباره ادبیات معاصر و مدرن فارسی، قدری غیر متعارف به نظر برسد، اما به هر حال نیاز به پرسشی نو از وضع تاریخی، فکری و مبانی نظری ادبیاتی که اکنون در آن تجلّی روح خود را می بینیم، شرط لازم ادامه سیر و سلوک تاریخی قوم ایرانی است، که از مراحل و ادوار مختلف تاریخ گذر کرده، و اکنون در وضع تاریخی بی سابقه ای سکنی گزیده است.
پرسش اساسی ما این است: اساساً چرا بعد از مشروطه و ورود به عالم و تاریخ جدید، به ادبیات مدرن بزرگی مانند ادبیات سنّتی دست نیافتیم؟ شاید این سخن متعرّض در پرسش، قدری غیر متعارف در نظر آید. چرا مدعی هستیم که فاقد ادبیات بزرگ جهانی با ممیزه های مدرن ایم؛ در حالی که در گذشته از بزرگ ترین سنّتهای ادبی جهانی برخوردار بوده ایم؟ چه وضعی در تاریخ معاصر ما پیش آمد که نتوانستیم طی صد و پنجاه سال تاریخ معاصر خود به یک ادبیات بزرگ، فراگیر و جهانی برسیم؟ در حالی که امروز اگر به ادبیات آمریکا، فرانسه، آلمان، انگلیس، روس و اسپانیا و کلاً ادبیات اروپایی نگاه کنیم، با همه انتقاداتی که نسبت به ضعف و شدت میان آنها وجود دارد، و برخی از برخی قوی تر یا ضعیف ترند، اما در کلّ همه اقوام عربی بالنسبه به ادبیات بزرگی دست یافته اند، که به هر طریق می توان آن را یک ادبیات بزرگ جهانی تلقی کرد.
گرچه ممکن است فیلسوفان هنر و ادبیات و منتقدان ادبی بزرگی را مثلاً در آ لمان ببینیم، و یا تمایل روح قوم آلمانی به نیست انگاری حیوی (Vitalism) و رمانتیسیسم، و کلاً غلبه نوعی از احساسات و عقلانیت غیر کلاسیکِ مختص روح قوم آلمانی، آنها را از فرانسویان متمایز کند، و یا روح قوم فرانسوی بیشتر به نوع کلاسیک ادبیات گرایش دارد، و قومی بوده اند که دیرتر از همه، ادبیات کلاسیک را رها کرده، و آخرین تراژدی های کلاسیک را ابداع نموده اند، چنانکه اگر به هنر کلاسیک، نقاشی و موسیقی و دیگر هنرهای قوم فرانسوی نظری بیفکنیم، می بینیم که این قوم، آخرین قومی است که آنها را رها کرده، و در هنر و ادبیات مدرن نیز به معقول ترین این هنرها گرایش داشته است، هر چند به پیروی از سانتی مانتالیسم مشهور بوده است. در حالی که انقلاب فرانسه در سرزمین های دیگر رمانتیسیسم را به ارمغان آورد، یا آن را تعمیق بخشید، اما در فرانسه حتی رمانتیسیسم نیز حالت کلاسیک پیدا کرد و به نئوکلاسیک تعبیر شد.
به هر حال با نظر به نحله های متکثر و متعدّد ادبیات اروپایی و گرایشهای مختلف، نهایتاً می توان به این نظر رسید که آمریکا و اروپا به عنوان موسسات تمدن جدید، به ادبیاتی جهانی به وسعت تمدن جدید رسیده اند. اما همواره این پرسش به جای خود خواهد ماند که چرا ایرانیان و بیشتر آسیایی ها و آفریقایی ها علی رغم تجربه مرتبه ای از مدرنیته و مدرنیسم، نتوانسته اند به قافله ادبیات جهان حتّی نزدیک شوند.
چرا چنین حادثه ای رخ داده است؟ چرا قوم ایرانی مانند اقوام آمریکایی و اروپایی به ادبیاتی بزرگ و جدی مدرن دست نیافته است؟ چرا هنوز بعد از سال ها و یک قرن و نیم آشنایی با تمدن جدید و مبانی نظری آن، یک رمان جدی جهانی از سوی ما منتشر نشده، و در شعر نیز نقش برجسته ای در جهان مدرن و معاصر نداریم، در حالی که فقیرترین سرزمین های آمریکای لاتین که از نظر اقتصادی و اجتماعی شاید به ما نزدیک تر باشند، شاعران و رمان نویسان بزرگی چون اکتاویوپاز و گابریل مارگز و … پرورانده اند؟
گرچه ماگهگاه زمان های صغیر و کوچکی چون "بوف کور" صادق هدایت را نوشته ایم، که به زبان های بیگانه ترجمه شده، و در آنها به افق انسان مدرن نزدیک شده ایم، اما همواره از ابداع رمان های کوچک و بزرگ جهانی محروم بوده ایم؛ رمان هایی در حدّ "دکتر فائوستوس" مارلو نمایشنامه "هاملت" شکسپیر، "جنگ و صلح" تولستوی، و "جنایات و مکافات" داستایوفسکی، "مسخ" کافکا، نمایش "کرگدن" یونسکو و صدها هزاران رمانی که نام نمی برم، ولی همه تاثیری اساسی در حیات فردی و جمعی جهان مدرن و معاصر ما داشته، و خود مترجمان دائمی و ابدی آنها به نظر می رسیم، هیچ یک از آثاری که در تاریخ ادبیات معاصر ما نوشته شده، روح قومی ما را بیان و آشکار نمی کند و محلی و بومی نیست، گرچه به ظاهر، ادبیات محلی و بومی به نظر می رسد. این ادبیات ماهیتاً ایرانی نیست. بلکه ادبیات ترجمه است: آن هم ترجمه بد و سوء ترجمه.
برخی از منتقدان ادبی چنین تصور کرده اند که این ادبیات معاصر ایرانی است که زبان فارسی را حفظ کرده است. اما اگر دقت کنیم، این ادبیات، زبان فارسی را بیشتر خراب کرده است، و حفظ زبان فارسی در عصر حاضر، مدیون همان ادبیات بزرگ سنّتی ماست. اگر به آغاز تکوین ادبیات فارسی معاصر در عصر مشروطه، و نویسندگان بزرگ نظری بیفکنیم، شاهد آن هستیم که بسیاری از آنها طرفدار و مدافع الفبای لاتین بوده اند. وقتی ترویج الفبای لاتین از سوی میرزا فتحعلی آخوندزاده و میرزا ملکم خان ناظم الدوله تبلیغ شد، کدام ادبیات و زبان بود که در برابر این نظریات ایستادگی و مقاومت کرد؟ قدر مسلم ادبیات بزرگ و جهانی قدیم و کهن سنتی ما.
قدر مسلم، شاهنامه فردوسی و دیوانهای حافظ، سعدی، و آثار نظامی وخاقانی و شاعران بزرگ ما، بزرگ ترین حافظ زبان و فرهنگ فارسی در برابر تفکر منفعل عصر مشروطه بوده است. این شاعران بزرگ در عصر مشروطه در اهل سیاست ایران نفوذی شایان ذکر داشتند. چنین است که میرزا سعید خان انصاری، وزیر خارجه وقت ایران، با رجوع به این تفکرات شعری و ادبی ما مدافع سنت های ادبی و خط فارسی – عربی ما می شود. اگر این مدافعان نبودند، خط، زبان و ادبیات فارسی، بالکل از میان می رفت، و همین ادبیات متوسط معاصر را هم نمی داشتیم، و می شدیم کشوری مثل ترکیه و سرزمین های اشغالی روسیه که ارتباط خود را با ادبیات سنتی ترکی و فارسی قدیم از دست داده اند. البته، ترک ها خود در تکوین ادبیات فارسی موثر بوده اند، و خط عربی – فارسی واسطه مشترک همه زبان های تمدن اسلامی بوده ، و با تغییر و تصرّف در الفبای عربی – فارسی، اقوام مسلمان عملاً رابطه ذهنی و زبانی خود را با ادبیات و فرهنگ سنّتی خود از دست داده اند.
ادبیات فارسی همان طوری که در شبه قاره نفوذ داشته، در ترکیه عثمانی نیز تاثیر گذشته است، و با تغییر زبان فارسی در شبه قاره و جایگزینی زبان و خط انگلیسی به جای آن، و جایگزینی الفبای لاتین در ترکیه، ادبیات سنتی این سرزمین ها ضعیف شده است. با آمدن خط بیگانه، این سرزمین ها از دو ناحیه و جهت، صدمه دیدند: از یک سوء با ترک الفبای قدیم، جوانان این اقوام با ادبیات و فرهنگ گذشته خود بیگانه شدند، و فراموش کردند و نتوانستند به آن رجوع کنند. و از سوی دیگر، با صرف آشنایی با الفبای لاتین، نمی شود قومی بر ادبیات بیگانه مسلط شود، و با غرب پیوند خورد، و به ادبیات بزرگ جهانی متصل شود. حتّی صرف ورود نهادهای تمدن جدید، منشا تاسیس جدی این نهادها در این سرزمین ها نمی شود. از اینجاست که مرحوم سید جمال می گوید: شصت سال است که مدارس فرنگی در ترکیه عثمانی تاسیس شده اند، اما حاصل جدی برای ترکها نداشته است.
با تغییر الفبا، این سرزمین ها تبدیل به مصرف کنندگان ادبیات جهانی شدند و بعد از این بیشتر به مسخ ادبیات خودی و جدید جهانی اشتغال پیدا کردند. آنها هم از ادبیات سنتی بزرگ جهانی محروم شدند و هم از ادبیات مدرن جهان. ادبیات بومی آنها محدودتر و سطحی تر شد، و اغلب آنها به مترجمانی میانمایه تبدیل شدند و نتوانستند با ادبیات جهانی ارتباطی جدی پیدا کنند، و صاحب تصرّف تخیّلی خلّاق و شریک در این ادبیات شوند. آنها در چالهرزی فرو رفتند که بیرون شدن از آن بسیار سخت بود.
حال پس از این مقدمه، به طرح پرسش های اساسی برای رسیدن به پاسخ آن پرسش نخستین می رسم: قبلاً باید پرسید ادبیات چیست و چه معنایی دارد؟
ادبیات به دو معنی قابل تفسیر و تاویل است: اول، ادبیات به معنی عام که همان فرهنگ مکتوب یک تمدن است. از این نظر، ادبیات به مفهوم متعارف، تجلّی اول عام فرهنگ یک قوم در مراتب و شئون تمدنی آن قوم است، وقتی متفکران یک قوم فکر می کنند، این فکر مکتوب می شود، و ادبیاتی به تناسب بزرگی و خردی تمدن خود به وجود می آورد. هر قدر فرهنگ و تفکر یک قوم عظیم تر باشد، ادبیات آن بزرگتر خواهد بود.(1)
دوم، ادبیات به معنی خاص که عبارت است از شعر، قصه و رمان که با صورت های خیالی سرکار دارد، اگر ادبیاتی فاقد صورتهای خیالی و مثالی باشد، واقعیت ادبی نیز نخواهد داشت. این نوع ادبیات با هنر یکی است و یکی از اقسام هنر و به تعبیری هنر کلامی است.
از اینجا ادبیات به معنی خاص، عبارت است از اولین صورت خاص تجلّی فرهنگ وتفکر و تخیّل انسانی در آثار مکتوب، بدین معنی مقوم ادبیات، فرهنگ و تفکر و تخیّل انسانی در آثار مکتوب، بدین معنی مقوم ادبیات، فرهنگ و علم جهانی در هر تمدنی است. به این لحاظ است که در تقسیم هنرها معمولاً ادبیات را هنر کبیر خوانده اند، و نقاشی و موسیقی را هنر صغیر و باز معماری را که جامع جمیع هنرهاست، هنر کبیر تلقی کرده اند؛ با این تفاوت که معماری و هنرهای تجسمی، تجلّی دوم فرهنگ و تفکّر انسانی است به صورت تصویر تجسمی، حجمی و فضایی و فیزیکی، نه کلامی و زبانی، از اینجا میان ادبیات و معماری، ده ها هنر واسطه صغیر وجود دارد.
حال ببینیم آیا ادبیات صورت ثابتی دارد یا نه. ادبیات مانند هر مفهومی در عالم انسانی، "تاریخی" است؛ یعنی در هر دوره تاریخی و تمدنی، نوعی از ادبیات بنا بر صورت نوعی فرهنگی – تاریخی یک قوم یا اقوام دارای فرهنگ و تاریخی واحد، تکوین پیدا می کند، و از اینجا ادبیات شرقی و ادبیات غربی ظاهر می شود. روح شرقی و روح غربی همان صورت نوعی تاریخی اقوام دو سرزمین، و ناحیه بزرگ جهان جغرافیایی است که صورت معنوی نیز پیدا کرده است. ادبیات و روح ادبی شرق به ادبیات های بین النهرین و مصر و چین و ژاپن و هند و ایران و امثال آن قسمت می شود، و ادبیات غربی به ادبیات یونانی – رومی و مسیحی بیزانسی و غربی و ادبیات رنسانسی و کلاسیک و رمانتیک و مدرن و پست مدرن و غیره.
هر یک از این ادبیات ها در ناحیه خود با وحدت باطنی بناهای مستقل را نسبت به یکدیگر ایجاد کرده اند. و اگر بگوییم ادبیات شرق و غرب نسبت به یکدیگر با حفظ روح اصیل خود غیر قابل نفوذند، نامعقول سخن نگفته ایم؛ زیرا هر یک عوالم و فضاهای خاص خویش را دارند و در جغرافیای ذهنی و خیال خود رشد و نمو پیدا کرده اند. تشابه ادبیات شرق و غرب بیشتر تشابه مادی و صوری در عناصر متشکله است که وام دار یکدیگرند، اما در روح، منفرد و مستقل اند و از یکدیگر بیگانه. دیده ایم که با تکوین ادبیات مسیحی شرق اروپا (بیزانس) چگونه با تعلیمات انجیلی، روح شرک آمیز ادبیات یونی فراموش می شود، از رسمیت می افتد و فقط زبان و صرف و نحو و بعضی متون آن هم بسیار با احتیاط صرفاً از نظر زبانی مطالعه می شود، و تا عصر رنسانس این متون و ادبیات یونانی مورد غفلت قرار می گیرد(2)، و با رنسانس این ادبیات به نحوی دیگر- نه اصیل زیرا دنیای یونانی فرد مرده بود- مجدّد مورد تامل قرار می گیرد، که باز تکرار عینی و دوباره، محلی از اعراب ندارد.
ادبیات هر قوم زمانی که فرهنگ و تمدن درحال تعالی یا پیشرفت و بسط و گسترش است، رشد می کنند و وقتی تمدن دچار انحطاط می شود، طبیعتاً ادبیات آن قوم نیز تنزّل پیدا می کند. از اینجا در تمدن اسلامی نیز دورانی شاهد شکوه و عظمت ادبیات به هر دو معنی عام و خاص بوده ایم و دورانی سیر نزولی داشته ایم، روزگاری بزرگ ترین شاعران و ادیبان، آثاری بزرگ را ابداع می کردند، و تا قرن پنجم و ششم، این تمدن با شتابی فزاینده در عرصه هنر و ادبیات رو به رو بوده است: فردوسی، نظامی، خاقانی، سنایی: عطار و مولوی به این دوره مربوط اند، و بعد به یک دوران برزخی و بینابینی وارد شده، که حافظ و سعدی و بیدل و جامی به آن عصر بر می گردند، و سرانجام، یک دوران طولانی فروپاشی و نزول ادبیات فارسی را شاهدیم که حتی نهضت های بازگشت ادبی نیز در دوره های زند و قاجاری، نتوانست این تمدن را به سرچشمه عظمت خود بازگرداند. این نهضت بیش از آن که ادبیات سنّتی ایران را با سرچشمه های ازلی خود بازگرداند، از آن فاصله گرفت، و به صُور زبانی اشتغال پیدا کرد، و رجوعی سطحی به سبک های قدیمی تر از سبک هندی، یعنی سبک خراسانی و آذربایجانی و عراقی و غیره تمایل یافت. این رجوع سطحی به گذشته، زمانی رخ می دهد که جهان غرب، شاهد انقلاب های ادبی است؛ یعنی در همان قرنی که شاعری چون بیدل دهلوی مظهر فرد آمدن شاعرانه در تمدن دینی است.(3)
در قرون پانزده و شانزده با آثاری چون "کامرون" بوکاچو و قصه های منظوم "فائوستوس" کریستوفر مارلو، و نوشته های ادبی انتقادی و پژوهشهای پترارکا، و "دن کیشوت" سروانتس ادبیات بزرگ جدید غرب آغاز شد، و در سیر بسط یابنده خود در قرون هفده و هجده، با ظهور ادبیات کلاسیک بزرگی چون ادبیات شکسپیر، این ادبیات به اوج شکوفایی خود می رسد، و بعد از ظهور ادبیات رمانتیک قرن نوزده، آخرین تجربیات بزرگ ادبی غرب آشکار می شود، و سرانجام در پایان تاریخ ادبیات غرب، شاهد تجربیات متنوع پست مدرنی هستیم که در کل، ادبیات عظیمی را به عظمت ادبیات گذشته ایجاد کرده است، و جهان را به سرعت تصرف می کند، و حتی ادبیات شرق را در درون خود هضم و مستحیل می سازد.
حال ادبیات ایران به دنبال انقلاب رنسانسی در چه وضعی قرار می گیرد؟
37