تارا فایل

بررسى بنیان ها و شاخص هاى جامعه مدنى


بررسى بنیان ها و شاخص هاى جامعه مدنى

مقدمه
در بررسى بنیان ها و شاخص هاى جامعه مدنى، مواردى همچون لیبرالیسم، قانون گرایى و قانون مدارى، پلورالیسم، سکولاریسم و مدارا و تساهل نیز در جمله ساختار آن ذکر شده اند.1 تساهل و تسالم از جمله پیامدهاى پلورالیسم و یکى از مبانى نظرى جامعه مدنى است.
سابقه طرح این بحث ها، بخصوص از زاویه دینى به عصر نوزایى برمى گردد. عملکرد بسیار بد ارباب کلیسا، ایجاد دادگاه هاى تفتیش عقاید (انگیزیسیون) و برخوردهاى نابخردانه با علم و دستاوردهاى آن، زمینه جدّى ایجاد مذهب پروتستان را فراهم کرد. پیدایش این مذهب در مسیحیت با جنگ هاى خونین مذهبى همراه شد. خشونت پیروان هر یک از دو مذهب پروتستان و کاتولیک و عدم تسامح و بردبارى نسبت به یکدیگر، موجب از بین رفتن سرمایه هاى زیادى شد. وجود این نوع جنگ ها در کنار مشکلات جدى اربابان کلیسا و پیدایش اندیشه اى به نام "پلورالیزم" و چند قرائتى از دین مسیحیت، زمینه ساز اندیشه جدیدى گشت. آنچه مى توانست به جمع این عوامل بپیوندد و روند شکل گیرى آن اندیشه را تسریع بخشد، محورى شدن مادیت، سودجویى و دنیاطلبى بود که نتیجه آن کاستن از غیرت دینى مسیحیان و تبدیل آن به ولنگارى دینى بود. در یک نگاه اجمالى، مى توان عوامل مذکور را از مهم ترین عوامل پیدایش اندیشه تساهل و عدم خشونت نام برد.

با گذشت چندى از طرح این بحث ها در غرب، که حتى به اقرار خود محققان غربى، هنوز هم به نتیجه روشنى دست نیافته اند، گروهى از روشن فکران جوامع اسلامى با مقایسه نابجا و غیرمنصفانه اسلام با مسیحیت، به دنبال بازآفرینى همان وقایع برآمدند.2
سخن از تجدید و تامّل در آموزه هاى دینى و باز فهمى و بازنگرى در گزاره هاى دینى همه حکایت از این مقایسه غیر واقع بینانه دارند.
یاداورى این نکته مفید است که تاکنون هیچ اتفاق نظرى بر مفاهیمى همچون "تسامح"، "خشونت" و "رفتار غیرانسانى" به وجود نیامده است.3 چنان نیست که مفهوم "رفتار خشن" در غرب، معنایى کاملاً واضح و روشن داشته باشد تا ما با جرات بتوانیم نسبت آموزه هاى دینى با آن مفاهیم را به دست آوریم. هنوز این سوال بى پاسخ مانده است که آیا آثار و تبعات ناشى از اجراى قانون تحت عنوان "رفتار خشن" جاى مى گیرد یاخیر؟4
اما در عین حال، عده اى از اندیشمندان با مسلّم گرفتن معناى واژه "خشونت"، شریعت الهى اسلام را متّصف به خشونت و فرهنگ آن را بستر ایجادکننده خشونت معرفى کرده و با جسارت تمام گفته اند که این سیاهى از چهره اسلام پاک شدنى نیست و دین اسلام دین خشونت است; چنانچه دین شمشیر نیز هست.5
از سوى دیگر، عده اى از اندیشمندان نیز در دفاع از اسلام، شریعت الهى را اهل تسامح و مدارا دانسته و شواهدى براى آن ذکر کرده اند.6
نه آن افراط و نه این تفریط هیچ یک نمى تواند و نتوانسته اند چهره اسلام را از این زاویه آن گونه که هست نمایان کنند و هر کدام یک طرفه به قضاوت نشسته اند. اگر چه طبع انسان از خشونت بى زار است و مدارا و عطوفت را خوش دارد، اما سخن در این است که آیا عقل از هر نوع خشونتى منزجر است و آیا هر نوع خشونتى زشت است و هر نوع تسامحى محبوب عقل؟ آیا در مقام تطبیق این مفاهیم، معیار روشنى که مانع از تحقق چالش هاى گوناگون شود،وجودداردیاخیر؟
وپیش از هرچیز این سوال مطرح مى شود که مراد از "خشونت" و واژه هاى مترادف با آن چیست؟ "تساهل و تسامح" به چه معناست؟ آیا سهله و سمحه، همان "تساهل و تسالم" است؟ آیا فرهنگ اسلامى فرهنگ خشونت سازى است؟ کدامین حکمت موجب شد که شارع چنین را احکامى که موهم خشونت هستند، جعل کند؟ برداشت هاى کنوانسیون هاى بین المللى چگونه است؟ آیا احکام الهى تحت عنوان شکنجه و رفتار غیرانسانى قرار مى گیرند؟
این ها از جمله سوالاتى هستند که نیاز به تحقیق و بررسى دارند. نوشتار حاضر در حد توان خود، در پى ارائه پاسخى نسبتاً روشن به این سوالات مى باشد.

1. بررسى واژه ها
در هر بحثى، ضرورت پرداختن به مفاهیم مورد اختلاف کاملاً روشن است. شفّاف سازى مفاهیم به کار رفته از یک سو، موجب کاهش بسیارى از اختلافات در این رابطه خواهد شد و از سوى دیگر، زمینه اى براى ارائه پاسخ روشن به سوالات مزبور را فراهم خواهد کرد.
با ذکر این مقدّمه، واژگان کاربردى این نوشتار را مورد بحث قرار مى دهیم:
الف. تساهل:اصولاً به معناى توانایى هر فرد یا هر جامعه براى تحمّل عقایدى است که با نظر آن فرد یا جامعه همخوانى ندارند. علاوه بر آن، ارج گذارى، تشویق و حتى سرمایه گذارى براى ابراز عقاید مخالف رانیز در این مفهوم گنجانیده اند.7

ب. تسالم:به معناى تلاش براى ارائه نوعى زندگى آرام و بدور از هر نوع نزاع و کشمکش است و در اصطلاح حقوقى، از آن به عنوان "حسن همجوارى" یاد مى شود.8
ج. تسامح:به تحمّل یکدیگر و کنار گذاشتن سلیقه ها تعبیر شده است.9
آیا این سه واژه با یکدیگر متفاوت هستند یا همگى تعابیر گوناگونى از یک واقعیت مى باشند؟ در پاسخ به این سوال، مى توان گفت: امروزه معادل هر سه واژه کلمه "Tolerance" مى باشد. در این صورت، هر سه واژه لازم و ملزوم یکدیگرند. لازمه تسامح، وجود توانایى در فرد یا جامعه (تساهل) مى باشد و نتیجه آن تحمل داشتن، زندگى مسالمت آمیز.
لازم به یادآورى است که معناى اصلى واژه "تولرانس" آسان گیرى است و نه تحمّل و بردبارى. شاید توجیه چنین برداشتى آن باشد که در این ادبیات، تحمّل، هم به عنوان اسمى به کار رفته است و هم به معناى وصفى و البته آنچه در این جا منظور است معناى اسمى مى باشد، نه معناى وصفى که نوعى فضیلت است.
در فرهنگ علوم سیاسى، کلمات مدارا، تساهل، روادارى، بردبارى، تحمّل آراء دیگران و داشتن سعه صدر را در ترجمه "Tolerance" اخذ کرده اند.10مى توان تساهل و تسامح را به معناى نرمش به خرج دادن، کوتاه آمدن و سهل انگارى داشتن معنا کرد. این برداشت با توجه به زمینه هاى تاریخى پیدایش این دو واژه سازگارتر است. وجود جنگ هاى خونین مذهبى بین پیروان مذهب کاتولیک و پروتستان این سوال را در اذهان به وجود آورد که چرا این افراد حاضر به پذیرش یکدیگر نیستند. این سوال و سوالاتى از این دست زمینه هاى اولیه اندیشه تسامح را شکل داد.
این واژه ها تقریباً با همین برداشت ها وارد حوزه معرفت اسلامى گردیدند. ورود بدون پالایش آن ها بحث هاى زیادى بین اربابان اندیشه به وجود آورد.11اساس این اندیشه آن است که ما نمى توانیم به همه حقیقت برسیم. بحث هایى که فلاسفه پسانوگرا (پست مدرن) مطرح مى کنند، حاکى از این است که ما باید نسبت به ادیان و اعتقادات دیگران تسامح داشته باشیم. ثمره این تفکر در بسیارى از حوزه هاى دینى، اعتقاد به جدایى دین از سیاست12است.
هرچند دامنه این بحث گسترده است، اما به همین اندازه بسنده مى شود که این بحث هنوز در غرب مطرح است و عمده سخن درباره برخى از ظرافت پردازى ها، جستارهاى تاریخى، تقسیم انواع تسامح و عدم تسامح و بازجستن ریشه هاى آن و ردیابى ریشه هاى ناپدیداى عدم تسامح مى باشد.13
د. رفتار غیر انسانى:این عبارت که در کنوانسیون "ممنوعیت شکنجه و رفتار یا مجازات خشن غیرانسانى و یا تحقیرکننده"14آمده است، همانند سایر مفاهیم، از پیچیدگى خاص خود برخوردار است. هیچ نوع اتفاق و یا حتى شهرتى درباره این عبارت وجود ندارد.15 کارشناسان و سازمان هاى گوناگون بین المللى تنها به ذکر بعضى از مصادیق پرداخته و از ارائه هر نوع تعریفى که زوایاى این مفهوم را روشن کند، خوددارى کرده اند. این مشکل در مورد عبارت "تحقیرآمیز" و "ظالمانه" نیز مطرح مى باشد. به هر حال، اعمالى همانند تنبیهات بدنى، حبس در سلول هاى تاریک، غل و زنجیر بستن به دست و پاى زندانیان و کاربرد دیگر ابزارهاى دردآور، بازجویى زیر تهدید و فشار، انجام آزمایش هاى زیست پزشکى بر روى زندانیان، تحمیل دارو به زندانیان، زندان انفرادى و تغذیه اجبارى از مصادیق این مفهوم شمرده شده اند.16
جداى از این اختلاف، مى توان گفت: هر عملى که با کرامت ذاتى انسان در تعارض باشد و نوعى توهین به او تلقّى شود در معناى این لغت جاى مى گیرد که بسته به انواع فرهنگ ها، باورهاو اعتقادات، مى تواند تغییر کند. سوزانیدن یک جنازه در جایى رفتار غیرانسانى است و در جاى دیگر نوعى اداى احترام. اما باید اذعان کرد که در بین تمام ملل، مصادیق قطعى و مشترک همانند موارد مزبور وجود دارد.

هـ. شکنجه و آزار:17 هر شکل از خشونت که سبب درد و رنج روانى یا جسمى قربانى شود، شکنجه است. شکنجه ممکن است به عنوان نوعى تنبیه یا یک اقدام کینه جویانه بر دشمن شکست خورده اعمال شود و یا براى گرفتن مدرک یا اعتراف از زندانى مورد استفاده قرار گیرد. معمولى ترین و موثرترین روشى که در برخى از کشورهاى جهان، به ویژه براى گرفتن اقرار از زندانیان سیاسى به کار برده مى شود، شکنجه جسمى و روانى است.18
در اسناد متعددى، مساله شکنجه و سوء رفتار مطرح شده است. در این باره، مى توان به ماده 5 اعلامیه جهانى حقوق بشر، مواد 15 و 16 اعلامیه امریکایى حقوق بشر، مواد 7 و (1) 10 میثاق بین المللى حقوق مدنى و سیاسى، ماده 3 کنوانسیون اروپایى حقوق بشر، ماده (2) 5 کنوانسیون امریکایى حقوق بشر، ماده 5 منشور امریکایى حقوق بشر، ماده 5 منشور افریقایى حقوق بشر و ملل اشاره کرد. در این اسناد، از 7 کار منع شده است: 1. شکنجه; 2. سوء رفتار; 3. مجازات ظالمانه; 4. رفتار غیرانسانى; 5. مجازات غیرانسانى; 6. رفتار تحقیرآمیز; 7. مجازات تحقیرآمیز.
از مجموعه این اسناد و با لحاظ سایر مواد اسناد مزبور و در نظر گرفتن اعلامیه حمایت از کلیه افراد تحت شکنجه و سایر رفتارها و مجازات هاى ظالمانه، غیرانسانى و تحقیرآمیز که در 5 دسامبر 1975 به تصویب رسید و مقرّر مى دارد که "شکنجه" یعنى هر عملى که به وسیله آن درد یا رنج شدید، خواه جسمانى یا روحانى، به طور عمدى توسط فرد یا به اشاره مقام رسمى، براى مقاصدى از قبیل کسب اطلاعات از او یا از شخص ثالث بر فردى اعمال شود،19به دست مى آید که "خشونت" به معناى مطلق، رفتار تند و حتى آنچه ناشى از قانون مى باشد نیست. خشونت در واقع، نوعى خاص از رفتار تند مى باشد که خارج از محدوده هاى قانونى و همراه با عقده گشایى، برترى طلبى، نژادپرستى و مانند آن باشد.

و. غلظت و خشونت:واژه "غلظت" که کاربرد قرآنى دارد، به معناى شدت، درشت شدن، درشتى و تندخویى به کار رفته است.20 در مقابل آن، واژه "رافت" به کار مى رود. واژه "خشونت" اگر چه به معناى رفتار تند و درشت استعمال شده است، اما نوعى تفاوت بین این دو کلمه وجود دارد. طرح این واژه در کنوانسیون ممنوعیت خشونت، موجب طرح برخى سوالات گردید. آیا این واژه شامل هر نوع عمل رنج آور و آزار جسمانى و روانى مى شود و یا تنها مربوط به آزارهاى خارج از قانون مى باشد؟ در این بین، دو احتمال مطرح است. منشا این دو احتمال به تلقّى دولت ها و اندیشمندان از این واژه برمى گردد. بعضى از دولت ها به گونه اى عمل کرده اند که بیان گر علاقه آن ها به اتخاذ مفهوم وسیع از این کلمه است و بعضى دیگر به صورت محدود با این مفهوم برخورد کرده اند.21
از سوى دیگر، بین محققان و اندیشمندان دینى نوعى اختلاف در این زمینه مشهود است، عده اى با صراحت تمام، اعلام مى کنند که در اسلام، به هیچ وجه خشونت تجویز نشده و عده دیگرى با ارائه نوعى تفصیل، درصدد ارزش گذارى مفهوم "خشونت" برآمده اند.22با مراجعه به فرهنگ علوم سیاسى، مى توان مصادیق و یا معیارهایى براى عمل خشن ذکر کرد:

1. حالتى که به موجب آن، دو طرف اختلاف، وجود یکدیگر را تحمل نکنند.
2. عدم تحمّل هرگونه عقیده که در تضاد اساسى با لیبرالیسم سیاسى است.
3. عدم پذیرش گرایش هاى فکرى مختلف و حالت خودکامگى به خود گرفتن.
4. روا نداشتن وجود آراء و عقاید مختلف سیاسى و عقیدتى و اجتماعى در درون یک نظم سیاسى و اجتماعى.23

هر نوع آسیب جسمى یا روحى به طرف مخالف که ناشى از عوامل فوق باشد مى تواند "عمل خشن" محسوب شود. (در بحث مجازات ها نیز این مطلب بررسى خواهد شد.)
در مقابل واژه "خشونت" الفاظى همچون مدارا، رفق، تساهل و تسامح به کار رفته است. آیا واژه "خشونت" و "تسامح" از قبیل متقابلان هستند که بین آن دو مفهوم ثالثى قابل تصور نباشد، و یا این که مى توان شخصى را در عین آن که متّصف به خشونت نیست، متّصف به تسامح نیز نکرد؟ به نظر مى رسد چنانچه این دو واژه در معناى لغوى خود و یا حتى در معناى اصطلاحى به کار روند، بتوان بین آن ها فاصله ایجاد کرد. قرآن کریم در عین حال که پیامبر را به عدم سهل انگارى و تسامح متّصف مى کند، او را مایه رحمت جهانیان دانسته، با صراحت تمام اعلام مى کند: "اى پیامبر، اگر خشن بودى، مردم از گرد تو پراکنده مى شدند." (آل عمران: 159)
در بعضى از نوشته ها، مفهوم مدارا، رافت و عطوفت با واژه "تسامح" یکى گرفته شده و ادلّه اى که بیان گر مدارا نمودن است در مفهوم "تسامح" به کار رفته است.24 با کمى دقت در واژه "مدارا و تسامح" درمى یابیم که اگر چه این دو واژه مى توانند مصادیق مشترکى داشته باشند، ولى دقیقاً به یک معنا نمى باشند.25
ز. فرهنگ:26در فرهنگ علوم سیاسى، ذیل واژه "Culture" کلمه مذکور را این گونه معنا مى کند:

1. آنچه از گذشته انسان ها باقى مانده است، نسل فعلى بدان عمل مى کند و آینده آن ها را شکل مى دهد.
2. مجموعه عناصر معنوى و مادى که در سازمان هاى اجتماعى جریان مى یابد و از نسلى به نسل دیگر منتقل مى شود، میراث اجتماعى یا فرهنگى و یا "فرهنگ" نام دارد. "فرهنگ معنوى" عبارت است از: مجموعه دستاوردهاى جامعه در تمام زمینه هاى علم و هنر و اخلاق و فلسفه و "فرهنگ مادى" به مجموعه وسایل تولیدى و دیگر ارزش هاى مادى که شامل زیرساخت هاى اقتصادى جامعه مى گردد، گفته مى شود.
3. فراگردى از ارتباط بین افراد بشر و جوهره انسانیت است. این ارتباط تنها در زمانى به صورت موثر برقرار مى شود که مردم محروم دنیا از فقر و بیمارى و بى سوادى آزاد گردند. تشکّل یک فرهنگ بزرگ جریان یا روندى کند و تدریجى دارد، در حالى که پس روى به سرعت انجام مى گیرد. ظهور پدیده پس روى به سقوط بهمن تشبیه شده است.

2.ارتباطواژگان"سهله و سمحه" و "تسامح" بایکدیگر
یکى انگارى این واژه ها موجب نوعى خلط بحث مى گردد. به این مطلب هم در سخنان اندیشمندان اسلامى تصریح شده است و هم در بین محققان غربى. شاید یکى از مهم ترین عوامل پیدایش تضاد در این نوع مباحث، اعمال نوعى سهل انگارى، حتى در خود واژگان باشد.
به نظر مى رسد در برخى موارد، شارع مقدّس نوعى تساهل را پذیرفته است که اصطلاحاً "محدوده قانون گذارى و تشریع" نامیده مى شود و در بعضى موارد، که اصطلاحاً "مقام امتثال" نامیده مى شود، از مسلمانان خواسته است به طور جدّى به دستورات الهى عمل کنند و از پیامبر نیز خواسته است که در ابلاغ آن ها کوتاهى نکند.
از آن جا که امروزه واژه "تسامح" معادل "تولرانس" به کار مى رود و به معناى پذیرش حقّانیت دیگران است که ناشى از نسبیت معرفت مى باشد،تنهادرصورتى مى تواند با واژه "سهله و سمحه" مترادف گردد که معناى لغوى آن مدّنظر باشد. بسیارى از ادلّه اى که شاهد بر وجود تسامح در اسلام گرفته شده اند در واقع، بر عنوان "سهله و سمحه" تطبیق مى کنند و نه "تسامح".

"سهله و سمحه" به معناى نبود عسر و حرج و مشقّت در دین است; یعنى احکام دین اسلام مطابق با فطرت انسان است و هیچ نوع سخت گیرى نیزدرآن هانشده. به عبارت دیگر، "سهلهوسمحه"بودن دین مترادف با "لاضرر" و "لا حرج" مى باشد; چرا که در دین امر حَرَجى و مشکل قرار داده نشده است.27
واژه "تساهل" در معناى اصطلاحى خود، همیشه قابل انتساب به دین نمى باشد. ما معتقدیم شریعت اسلام تمام احکام خود را در جهت تامین مصالح مادى و معنوى افراد قرار داده است. رسیدن به این مصالح تنها در عمل دقیق به این احکام، که متّصف به "سهله و سمحه" هستند، مى باشد. شریعت اسلامى نه تنها اجازه کوتاهى را نمى دهد، بلکه توصیه مى کند با تماموجود، به دستوراتش جامه عمل پوشانده شود. این تاکید در مورد اجراى حدود مشهود است28 و حتى آن جا که افرادى قصد داشتند در مورد اجراى حدود نزد پیامبر(صلى الله علیه وآله)شفاعت کنند، حضرت آن ها را نهى فرمودند.29
این عملکرد پیامبر(صلى الله علیه وآله) نشان گر آن است که در اجراى حدود الهى، نباید تحت تاثیر عاطفه و احساسات قرار گرفت و با کوتاهى و سهل انگارى، زمینه فساد بیش ترى را فراهم کرد. این شیوه برخورد نه تنها در مورد افراد جامعه جارى است، بلکه نسبت به کسانى که خارج از دارالاسلام، تجاوز و توطئه گرى را دنبال مى کنند نیز اعمال مى گردد: "واقتلوهم حیث ثقفتموهم" (بقره: 191); و آنان (مشرکان و کافران حربى و پیمان شکن) را هرجا پیدا کردید، بکشید.
حال اگر "تسامح و تساهل" به معناى "سهل انگارى در اجراى حدود الهى یا کوتاه آمدن و مدارا کردن" گرفته شود، در شریعت الهى اسلامى پذیرفته نیست.

در ارتباط با "مدارا"، مى توان گفت که اجراى این برنامه اسلامى بیش تر ناظر به حقوق فردى و در ارتباط با مومنان است. این از اوصاف پیامبر(صلى الله علیه وآله)و مومنان مى باشد که نسبت به یکدیگر داراى عطوفت هستند. البته در مواردى که جنبه اجتماعى نیز دارد شارع این مدارا و حالت تساهل را اعمال کرده است. آن جا که هدف تالیف قلوب باشد و حالت محارب و معاند نیز نداشته باشد، این شیوه قابل اعمال است.30
از آنچه گذشت، مى توان نتیجه گرفت که اسلام در مواردى تسامح را پذیرفته است و در مواردى نیز آن را نپذیرفته، اما در عین حال، معتقدیم که اسلام قانون محبت است، پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله) را "رحمت جهانیان" معرفى مى کند31 و این حالت شامل همه افراد مى شود و حتى شامل حیوانات و جمادات نیز مى گردد. پیامبر(صلى الله علیه وآله)نماد عشق و محبت است. اما محبتى که قرآن دستور مى دهد آن نیست که با هر کسى مطابق میل و خوشایند او عمل کنیم; با او طورى رفتار کنیم که خوشش بیاید و لزوماً جذب دین شود. محبت آن نیست که هر کسى را در تمایلاتش آزاد بگذاریم و یا تمایلات او را امضا کنیم. این نحوه عملکرد نوعى نفاق و دورویى است. محبت آن است که با حقیقت همراه باشد. محبت، خیر رساندن است و احیاناً خیر رساندن به شکلى است که علاقه و محبت طرف را جلب نمى کند. محبت آن است که خیر و مصلحت جامعه بشریت در آن باشد، نه خیر یک فرد یا یک دسته. البته همیشه نیز محبت واقعى کافى نیست، بلکه نوعى حدّت و شدت نیز ضرورت دارد. در عین جذب کردن، دفع کردن نیز لازم است. اسلام این گونه است.32

3. ارزش گذارى خشونت
این سوال همیشه ذهن محققان را به خود مشغول کرده است که چگونه لفظى بار ارزشى پیدا مى کند و یا چرا بار ضدارزشى به خود مى گیرد. اصولاً برخى از موارد جزو حسن و قبح هاى عقلى شمرده مى شوند که عقل مستقلاً ارزش آن ها را درک مى کند; مثل حسن راست گویى غیر مضر و یا قبح دروغ گویى خالى از هر نوع مصلحت. اما در مواردى نیز به دلایل دیگرى، یک واژه بار ارزشى یا ضدارزشى پیدا مى کند; مثل آن که شارع آن را به صورت ارزش یا ضدارزش مطرح کند. در مواردى که عقل حکم به خوبى یا بدى مفهومى کند، نیازمند یک روش مشخص است. به عبارت دیگر، عقل با توجه به مصادیق و کاربردهاى یک لفظ، آن را حَسَن یا قبیح مى شمارد و از این رو، همیشه به طور مطلق، راست گویى را تحسین نمى کند، هرچند افرادى مثل کانت ادعا دارند که عقل همیشه راست گویى را مى ستاید، اگر چه ضررهاى فراوانى نیز در بین باشد.33اما این ادعا از همان اوایل مطرح شدنش مورد اعتراض واقع شد. او معتقد است که باید راست گفت.اینوظیفه ماراشکل مى دهد.حال اگر این راست گویى موجب قتل دیگرى شود، گناهش به گردن کسى است که مرتکب قتل عمد شده،نه کسى که سخن راست گفته است. او اصرار داشت که این قواعد همه جایى، همه زمانى و داراى وصف کلیت هستند.
واژه خشونت نیز دچار چنین سرنوشتى شده است. هرنوع قضاوت در مورد این واژه بدون دقت در کاربردهاى آن، صحیح نمى باشد. در سال 1995 مجلس انگلستان قانون استفاده از فلفل توسط پلیس براى دست گیرى افراد به جاى استفاده از گاز اشک آور را به تصویب رسانید. هرچند این قانون پس از مشاجرات طولانى به تصویب رسید، ولى این سوال مطرح است که آیا پاشیدن گرد فلفل در چشم متهم کارى خشن است ویا زدن چند ضربه شلاق بر بدن مجرم؟
به نظر مى رسد هر نوع کلى گویى در این زمینه به همان مقدار ناپسند است که در گزاره هایى مثل "راست گویى نیکوست." در هر مورد، با توجه به اوضاع و احوال و مصالح مترتّبه بر یک عمل است که مى توان در آن باره به قضاوت نشست. طبیبى که هیچ راهى جز جرّاحى براى بازگرداندن سلامتى به بیمار ندارد، آیا مى توان گفت: عمل او خشونت بار است؟ اگر مریض چنین قضاوتى انجام دهد، دیگران به او چه خواهند گفت؟ اگر بخواهیم از دیدگاه اسلامى به این موضوع نظر کنیم، مطلب را مى توان این گونه تقریر کرد: انسان موجودى است که زندگى اجتماعى را بر زندگى فردى ترجیح داده است. حال چنین گزینشى از روى اضطرار بوده یا از روى اختیار و آیا انسان بالذات مدنى است و یا عقل او زندگى اجتماعى را ترجیح مى دهد، چندان مهم نیست. براى انسان، زندگى در اجتماع منافعى داشته که یقیناً در زندگى فردى یافت نمى شوند. اما در این بین، همواره عده اى وجود داشته اند که خواسته اند بدون زحمت، از منافع دیگران بهره ببرند و عملاً حق آن ها را تضییع کنند. از سوى دیگر، به دلیل محدودیت هایى که در صحنه اجتماع پیدا مى شود برخى تعارضات و تزاحمات نیز رخ مى دهد. براى رفع این تعارضات، انسان ها به تدوین برخى قوانین روى آوردند. رسیدن به اهداف زندگى اجتماعى تنها در صورتى محقق مى شود که افراد از این قوانین پى روى کنند.
تجربه نشان داده است که همیشه عده اى پیدا مى شوند که حاضر به پذیرش قانون نیستند و ضمن پاى مال کردن حق دیگران، نظم و امنیت و آرامش جامعه را به مخاطره مى اندازند. به همین دلیل، دولت ها در کل جهان و به حکم عقل، دریافتند که نیروى سومى بر اداره جامعه لازم است که مرجع رسیدگى به این تخلفات باشد. در نظر گرفتن نیروهاى انتظامى، قوه قضاییه، زندان و جریمه، همگى در واقع، ضمانت اجراهاى قانون مصوّب مى باشند. از سوى دیگر، در بعد بین المللى نیز این نوع مشکلات به وجود مى آیند و از این رو، دولت ها تصمیم گرفته اند که علاوه بر ICJ، دادگاه کیفرى بین المللى نیز تاسیس کنند. آیا آن گاه که قوّه قضائیه درصدد اجراى قانون مصوّب است و یا وقتى نیروهاى نظامى در مقابل جنگى خانمان سوز مى ایستند و هزینه هایى گران را پرداخت مى کنند، آیا مى توان نام "خشونت" بر این اعمال نهاد؟ این نوع اعمال از سوى تمام دولت هاى جهان پذیرفته شده اند.
در مکتب اسلام، این روش عقلایى مورد تایید قرار گرفته و بلکه نگرش اسلام به این روند نیز تا حدى متفاوت است. در شریعت اسلامى، تمامى "بایدها" از "هست ها" مى رویند. در واقع، نوعى ضرورت بالقیاس بین عمل و هدف وجود دارد. شارع با در نظر گرفتن رابطه اى که بین جهان بینى و ایدئولوژى وجود دارد، احکامى را صادر کرده است. بنابراین، هر نوع قضاوت در مورد هر حکمى منوط به شناخت آن رابطه است. بدون دریافت صحیح از آن رابطه، قضاوت ما نیز اشتباه خواهد بود. احکام الهى براى تامین منافع دنیوى و اخروى افراد جامعه تعبیه شده اند. از سوى دیگر، اهمیت وصول به اهداف مذکور نیز از نظر شارع بسیار برجسته است. این نحوه نگرش برخاسته از محبت خداوند به بندگان خویش مى باشد; محبتى که در جاى جاى زندگى انسان و حیات طبیعى او مشهود است. این محبت همان خیر رساندن است و اقتضاى این خیر رساندن در بعضى موارد، بیان احکامى است که به ظاهرتندودرشت هستند.امابادیددیگرى حتى این نیز رحمت الهى مى باشد.34
این رحمت و عطوفت الهى را چگونه مى توان با لفظى جابه جا نمود که تعریف دقیقى از آن ارائه نشده است و تنها ابعاد منفى آن بیان شده است. خداوند با تمام وجود از پیامبر(صلى الله علیه وآله)مى خواهد آنچه را مامور ابلاغ آن است بیان کند و هیچ کوتاهى در مورد آن انجام ندهد. (مائده: 67) این آیه چه براساس معارف شیعى معنا شود و چه براساس معارف اهل سنّت، بیان گر یک قدر مشترک است و آن اهتمام در اجرا و ابلاغ دستورات الهى به معناى خاص یا معناى عام مى باشد.
به نظر مى رسد معارف و احکام الهى هیچ ارتباطى با واژه "خشونت" ندارند. اگر خداوند را با اوصاف "رحمان" و "رحیم" مى شناسیم و اگر اسلام یک نظام کلى حقوقى را ترسیم مى کند و اگر شریعت الهى اسلام یک شریعت اجتماعى است، اعمال و اجراى احکام الهى هیچ متّصف به خشونت نخواهد شد. شدت به خرج دادن در برابر کسانى که به حریم دین و شریعت الهى حمله کرده اند، یک کار کاملاً پسندیده است و هیچ نوع بار منفى ندارد.

آنچه تاکنون گفته شد، بیان گر آن است که "فرهنگ اسلامى" و "خشونت" دو وادى جداى از هم هستند و اگر در این فرض، براى خشونت به طور کلى ، ارزش منفى قایل شویم، هیچ مشکلى و ضررى به احکام اسلامى وارد نخواهد کرد. تمام این مطالب فرع بر آن است که بپذیریم در فرهنگ غرب، خشونت کاملاً روشن و تعریف شده است; مطلبى که نمى توان با آن همراهى کرد.
در عین حال، اگر اصرار شود که خشونت قابل انطباق با احکام الهى است، باید پذیرفت که مى توان خشونت را به منفى و مثبت تقسیم نمود. در یک نظام کلى، که هم احکام عاطفه آمیز وجود دارند و هم احکام تند، این واژه مى تواند به دو صورت ارزش گذارى شود. از مقایسه خشونت با شکنجه و از آن رو که شکنجه مصداق خشونت است و به دلیل آن که مى توان ویژگى هاى مفهوم کلى را از طریق ویژگى هاى مصادیق آن فهمید، مى توان گفت: خشونت در صورتى ضدارزش است که ناشى از اعمال جاهلیت ها، عصبیّت ها، جمودها، قشرى نگرى ها و اعمال حقارت باشد و آن گاه که در جهت اعمال غیرت دینى و تامین مصالح دنیوى و اخروى باشد، مى توان آن را به عنوان "خشونت مثبت" تلقى کرد.

این بحث را مى توان چنین خلاصه کرد:
الف. در برخى موارد، شریعت اسلامى تسامح را پذیرفته و آن در صورتى است که طرف مقابل اسلام قصد توطئه، جنگ و خیانت نداشته، بلکه خواهان زندگى مسالمت آمیز و بدور از هرگونه تجاوز و تعدى باشد که قرآن با بیان محکم خود، از این شیوه استقبال مى کند و حتى دستورهاى ویژه اى نیز در این باره صادر کرده است.35

ب. آن جا که موضوع بیان و اجراى احکام الهى باشد، هیچ نوع تسامحى پذیرفته نیست و آنچه در فقه تحت این نوع مسائل قرار مى گیرد، با عناوینى همچون "عسر و حرج" و "اضطرار" آمده است.
ج. شارع مقدّس اساس دین را بر برائت، رفق و مدارا قرار داده است و تا آن جا که افراد به شریعت الهى پاى بند باشند، این شیوه ادامه دارد و حتى اگر عمل نکنند، ولى قصد تعدّى و تجاوز نیز نداشته باشند، باز این شیوه ادامه دارد. شارع مقدّس در این مورد، بین حقوق فردى و اجتماعى تفکیک کرده و آن جا که مربوط به حقوق فردى است، هر نوع قضاوت را به آخرت واگذاشته است و آن جا که مربوط به مسائل اجتماعى است، احکام خاصى صادر کرده است.36
د. در آیات متعددى قرآن از اهل کتاب دعوت کرده تا در موارد مشترک جمع شوند37و در جاى دیگر، حالت شنوایى و گزینش احسن را از اوصاف بندگان خود برمى شمارد38 و در مورد دیگرى به پیامبرش دستور مى دهد که به نحو نیکو با اهل کتاب به مجادله برخیزد.39


تعداد صفحات : 21 | فرمت فایل : word

بلافاصله بعد از پرداخت لینک دانلود فعال می شود