تارا فایل

ایمان به خدا



مقدمه :
نرمان کازینز در کتاب جالبش " تشریح یک بیماری" داستان آموزنده ای درباره پابلو کاسالز موسیقیدان برزگ فرن بیستم تعریف می کند. داستانی است از ایمان و تجدید حیات که می توان از آن درسها گرفت.
کازنیز، جریان ملاقتش با کاسالزرا که کمی قبل از جشن تولد 90 سالگی وی انجام شده بود شرح می دهد. می گوید آن روز دیدن پیرمرد که روزی تازه را آغاز می کرد تا حدی دردناک بود. ضعف پیری و بیماری آرتریست طوری او را از پا درآورده بود که برای پوشیدن لباس نیاز به کمک داشت. با پاهائی لرزان، قامتی خمیده و سری فروافتاده راه میرفت. دستهایش ورم کرده و انگشتانش خشکیده بود. بسیار پیر و یی اندازه خسته بنظر می رسید.
پیش از آنکه لب به غذا بزند به سمت پیانو براه افتاد. پیانو از جمله سازهائی بود که در نواختن آن مهارت داشت. با دشواری بسیار خود را پشت صندلی پیانو جا داد. با تلاش و تقلای فراوان انگشتان متورم و خشکیده اش را به سوی کلاویه های پیانو کشاند.
آنگاه گوئی معجزه ای رخ داد. کاسالز ناگهان و به تمامی در برابر چشمان حیرت زده کازینر دگرگون شد. حالت روحی نیرومندی پیدا کرد که گوئی در جسم او نیز اثر بخشید و شروع به حرکت و نواختن کرد. سرعت و نرمش حرکات بدن و انگشتانش چنان بود که فقط از یک پیانیست جوان، سالم و قوی، با بدنی نرم ساخته بود. کازینز می گوید " انگشتانش همجون شاخه درختی که در برابر گرمای روحبخش خورشید قرار گیرد به نرمی از هم باز شد و بطرف کلیدها رفت. قامت خود را راست کرد. گوئی به راحتی نفس می کشید" فکر نواختن پیانو، روحی تازه به او داده بود که جسمش را نیز زنده کرده بود. ابتدا آهنگی از باخ را با ظرافت و مهارتی کم نظیر نواخت. سپس به یکی از کنسرتوهای برامس پرداخت. انگشتانش گوئی در روی کلیدهای پیانو با یکدیگر به مسابقه برخاسته بودند. کازینز می نویسد : "بدن او بکلی در موسیقی ذوب شده بود. دیگر از آن بدن خشک و چروکیده اثری نبود. بلکه نرم و شکوهمند و فارغ از بیماری آرتریت می نمود." هنگامی که از پشت پیانو برخاست بکلی با زمانیکه پشت پیانو نشست فرق داشت. قامتش کشیده تر و بلندتر بنظر می آمد. از قدمهای لرزانش اثری برحا نبود. بیدرنگ به سوی میز صبحانه شتافت. با اشتها غذا خورد و آنگاه برای قدم به ساحل دریا رفت.
ما معمولاَ ایمان را بعنوان اعتقاد مذهبی یا گرایش به کیش معین، در نظر می گیریم، که در بسیاری از موارد هم درست است. اما اساساَ ایمان عبارت از هر نوع اصل راهنما، باور یقین و یا گرایش است که به زندگی معنی بخشد و آنرا جهت دهد. محرکهای خارجی در اطراف ما فراوانند. اعتقادات و باورهای ما، صافی هائی پیش ساخته و سازمان یافته اند که ادراکات ما را از جهان بیرونی تصحیح می کنند. باورها، فرماندهی مغز را بعهده دارند. وقتی به درستی چیزی یقین داریم، گوئی به مغز خود فرمانی صادر می کنیم که وقایع بیرونی را به نحوی معین متصور سازد. کاسالز به موسیقی و هنر ایمان داشت. و این چیزی بود که به زندگی او زیبائی و نظم و اصالت داده بود. و چیزی بود که می توانست هرروز، معجزه ای تازه در زندگی او بیافریند. ایمانی که به قدرت فوق تصور هنر داشت، چنان نیروئی به او می داد که درک آن تا حدی دشوار است. ایمانش هرروز او را از پیرمردی خسته، به نابغه ای پرشور بدل می ساخت. و اگر عمیق تر بنگریم، به ایمانش زنده بود.
جان استوارت میل روزگاری نوشت "یک انسان با ایمان، معادل نودونه فرد علاقمند است " و درست به این علت است که ایمان دری به سوی بهروزی می گشاید. ایمان مستقیماَ به سیستم عصبی فرمان می دهد. وقتی به درستی امری ایمان داشته باشید، کاملاَ در حالت روحی خاصی فرو میروید که مقتضی آن ایمان است. اگر ایمان بدرستی بکار گرفته شود بزرگترین نیرویی است که منشاء خیروخوبی در زندگانی می شود. از سوی دیگر، همان طور که ایمان و اعتقادات صحیح می توانند نیروبخش باشند، عقایدی که فکر و عمل را محدود می سازند اثرات ویرانگر دارند. در طول تاریخ، مذاهب، نیروبخش میلیونها انسان بوده اند و انسان ها را قادر به کارهایی ساخته اند که فوق تصور آنها بوده است. ایمان سبب می شود که غنی ترین منابع نیروهای درونی خود را بیدار ساخته ، این منابع را در جهت رسیدن به اهداف خود بکار گیریم.
ایمان همچون نقشه و قطب نمائی است که ما را به سوی هدف راهنمائی می کند، و به کمک آن یقین پیدا می کنیم که به مقصد موردنظر خواهیم رسید. مردمی که ایمان نداشته و یا نتوانند آنرا در خود ایجاد کنند، در مجموع ناتوانند. به قایقی بی موتور و بی سکان می مانند. اگر ایمان قوی داشته باشید، با قدرت دست به عمل می زند و دنیای دلخواه خود را می سازید. ایمان به شما کمک می کند که بدانید چه میخواهد، و به شما نیرو می دهد که به خواسته خود برسید.
در واقع در زمینه رفتار انسانی هیچ نیروئی برای هدایت انسان قوی تر از ایمان نیست. عصاره تاریخ انسان، تاریخ ایمان انسانی است. مردانی که تاریخ را دگرگون کرده اند، حضرت محمد (ص)، حضرت مسیح، کوپوئیک، کریستف کلمب، ادیسون یا اینشتین ، مردمی بوده اند که اعتقادات ما را دگرگون ساخته اند. تغییرات رفتاری را باید از تغییر باورها آغاز کرد. اگر می خواهیم بهروزی را مدل سازی کنیم. باید ابتدا ببینیم کسانی که به بهروزی رسیده اند چه اعتقادی داشته اند. هرچه در رفتار انسانی دقیق تر می شویم، بیشتر به قدرت خارق العاده ایمان در زندگانی خود پی می بریم. ایمان به طرق گوناگون مدلهای منطقی اغلب ما را دگرگون می کند. ثابت شده است که ایمان (یعنی نصورات درونی مناسب) حتی در فیزیولوژی بدن اثر گذاشته ، واقعیات را تحت تاثیر قرار می دهد. اخیراَ تحقیق مهمی در زمینه بیماری شیزوفرنی انجام شده است. یکی از موضوعات مورد بررسی، زنی بود که شخصیت دوگانه داشت. قند خون وی در حال عادی، طبیعی بود، ولی پس از اینکه معتقد شد دارای بیماری قند است، کلیه مشخصات بیماران دیابتی را پیدا کرد و عقیده او بصورت واقعیت درآمد.
مورد مشابه دیگری که بکرات مورد مطالعه قرار گرفته است این است که یخ را با بدن شخصی در حال خواب مغناطیسی آشنا کرده و با قدرت تلقین آنرا فلز گداخته وانمود ساخته اند و همیشه در محل تماس یخ، تاول و آثار سوختگی مشاهده شده است، علت این امر، واقعیت نبوده بلکه ایمان و باور، یا در واقع ارتباط مستقیم و مسلم با سیستم عصبی است. مغز براحتی آنچه را که به او فرمان دهند به انجام می رساند.
اغلب ما با اثرات درمانی تلقین آشنائی داریم. داروهای بی اثر را بجای داروی موثر به بیماران خورانده و سپس اثرات درمانی مشاهده کرده اند. نرمان کازینز که اثرات ایمان را در معالجه بیماریها، شخصاَ تجربه کرده است می نویسد " دارو همیشه لازم نیست. آنچه همیشه ضرورت دارد. ایمان به تاثیر دارو است". در یک تجربه پزشکی مهم، گروهی از بیماران مبتلا به زخم معده، توام با خونریزی شرکت داشتند. ابتدا بیماران را به دو دسته تقسیم کردند. به دسته اول داروئی را تجویز کردند و به آنها گفتند که این دارو، کشف تازه ای است که علاج قطعی بیماری رخم معده می باشد. به دسته دوم گفته شد که این داروی تازه ایست که اثرات آن کاملاَ مورد مطالعه قرار نگرفته است. در 70 درصد از بیماران دسته اول و 25 درصد از بیماران دسته دوم اثرات درمانی قابل ملاحظه ای مشاهده گردید. جالب اینکه به هر دو دسته از بیماران داروئی داده شده بود که بکلی فاقد هرنوع اثر درمانی بود. اثر درمانی فقط به اعتقاد و باور بیماران مربوط می شد. مهم تر از آن، مواردی است که داروی سمی و مضر به عنوان داروی شفابخش به بیماران داده شده و هیچگونه عوارضی مشاهده نگردیده است.
بررسی های دکتر آندرو ویل نشان داده است که تاثیر دارو در بیماران رابطه نسبتاَ دقیقی با انتظارات بیمار دارد. وی دریافت که می توان داروی محرک آمفتامین را بعنوان آرام بخش و یا داروی آرامبخش باربیتورات را بعنوان محرک به بیماران داد و نتایج مورد انتظار بیماران را بدست آورد. ویل نتیجه گیری می کند " اثرات معجزه آسای دارو، مربوط به ذهنیات مصرف کننده است نه خواص خود دارو".
در همه این مثالها، عامل ثابتی که نتایج را به شدت تحت تاثیر قرار می دهد ایمان است، یعنی پیامهای مداوم و مناسبی که به مغز و سیستم عصبی داده می شود. گرچه ایمان دارای اثرات نیرومند است، اما نحوه تاثیر و عمل آن به هیچ وجه عجیب و پیچده نیست. ایمان چیزی جز یک حالت روحی نیست. نوعی تصور درونی است که رفتارهای انسان را اداره می کند. ایمان ممکن است نیروبخش باشد، مثلاَ ایمان به اینکه حتماَ موفق می شویم و به خواسته های خود میرسیم. همچنین ممکن است سست کننده باشد، مثل اعتقاد به اینکه کاری که می کنیم فاقد نتیجه است، یا عدم توانائی ما محرز است، یا کار فوق العاده مشکلی است و امثال آن. اگر به موفقیت عقیده داشته باشید نیروی لازم برای رسیدن به آن در شما ایجاد می شود، و اگر به شکست معتقد باشید، آن پیامهای ذهنی شما را به شکست می کشاند.
به خاطر داشته باشید اگر فکر کنید که موفق می شوید، با شکست می خورید، در هر دو صورت درست فکر کرده اید. هر دو نوع اعتقاد دارای اثرات نیرومند است. مساله این است که کدام عقیده به نفع ماست و چگونه آنرا در خود ایجاد کنیم.
سرآغاز بهروزی این است که بدانیم باورهای ما اختیاری است. معمولاَ برخلاف این فکر می کنیم، ولی عقیده چیزی است که می توان آنرا آگاهانه انتخاب کرد. می توانید عقایدی انتخاب کنید که شما را تضعیف کنند و یا عقایدی برگزینید که موجب تقویت شما بشوند. باید عقایدی را انتخاب کنید که شما را به پیروزی و موفقیت رهنمون می گردند و برعکس باید از عقایدی که جلو حرکت شما را می گیرند دوری کنید.
بزرگترین اشتباه مردم در مورد ایمان آنست که غالباَ آنرا امری ثابت و معنوی و جدا از اعمال و نتایج حاصله می دانند. این امر بکلی دور از حقیقت است. ایمان دری است به سوی بهروزی، دقیقاَ با این علت که چیزی ایستا و انتزاعی نیست.
ایمان مشخص می کند که چقدر از نیروهای بالقوه با قابل بهره برداری است. ایمان ممکن است نیروی خلاقه را تحریک و یا سرچشمه ابتکارات و نظرات تازه را خشک نماید. به این مثال توجه کنید : کسی به شما می گوید " لطفاَ یک نمکدان برای من بیاورید" و شما در حالیکه به اطاق دیگر می روید می گوئید " نمیدانم کجاست" و بعد از کمی جستجو می گوئید " نمی توانم پیدایش کنم" و آنوقت آن شخص از جایش برمیخزد و نمکدان را از سر طاقچه ای که جلو شما است برمی دارد و می گوید " انگار گیجی، نمکدان درست جلو چشمت است. اگر نمکدان مار بود تاکنون تو را زده بود" . همینکه بگوئید " نمی توانم" فرمانی به مغزتان صادر کرده اید که نمکدان را نبینید. یعنی در عین حال که چشمتان چیزی را می بیند، مغزتان آن را ادراک نمی کند. به خاطر داشته باشید کلیه تجربیات انسانی، یعنی آنچه می گوئید، می شنوید، می بینید، لمس می کنید، تمام بوها و مزه ها و امثال آن همه و همه در مغز بایگانی و نگهداری می شود. اگر جداَ بگویید" یادم نمی آید" یادتان نخواهد آمد. ولی اگر تصمیم به یادآوری مطلبی داشته باشید، به سیستم عصبی شما فرمانی صادر می شود که راهها را به سوی بخشی از مغز که احتمالاَ پاسخ سوال شما در آنجا است باز می کند.
بار دیگر می پرسم ایمان چیست؟ برداشت ها و طرز فکرهائی که از پیش شکل و نظم گرفته اند و بطور دائمی ارتباطات ما را با خودمان تصفیه و تصحیح می کنند. باورهای ما از کجا می آیند؟ چرا بعضی افراد اعتقاداتی دارند که آنها را به سوی موفقیت میراند در حالیکه دیگران عقایدی دارند که فقط موجب شکست آنها می گردد؟ اگر بخواهیم باورهائی در خود ایجاد کنیم که بهروزی ببار آورد، باید اول بدانیم که سرمنشاء اعتقادات ما در کجا است.
اول منبع ابمان محیط است. اینجا است که دور تسلسل ایجاد می شود بطوریکه هر موفقیت موجب موفقیت دیگر می شود و هر شکست، شکستی دوباره ببار می آورد. آنچه زندگی را نکبت بار می کند، یاس و محرومیت های روزانه نیست. افراد می توانند بر اینگونه احساسات غلبه کنند. کابوس واقعی اثراتی است که محیط بر باورها و رویاهای ما دارد. اگر در پیرامون خود چیزی بجز شکست و محرومیت نبینید بسیار بعید است که بتوانید تصورات ذهنی را که موجب موفقیت می شوند در ذهن خود ایجاد کنید. اگر شما در محیطی سرشار از رفاه و توفیق پرورش یافته باشید براحتی می توانید مدلی از ثروت و موفقیت را در ذهن مجسم سازید. برعکس اگر در فقر و محرومیت بزرگ شده باشید، سرمشق های خود را نیز از همان محیط می گیرید. آلبرت اینشتین می گوید " کمتر کسی می تواند بدون دغدغه و در کمال متانت به اظهار عقایدی بپردازد که با تعصبات محیط اجتماعی او متضاد باشد. بسیاری از مردم شهامت داشتن چنان عقایدی را هم نداند".
در یکی از دوره های مدل سازی پیشرفته، تمرینی را در مورد افراد ولگرد خیابانها انجام می دهیم. آنها را غذا می دهیم و به آنها محبت زیاد می کنیم و بعد بزبان ساده از آنها خواهش می کنیم که توضیحاتی در مورد زندگی خود به شرکت کنندگان بدهند و احساسات خود را درباره محل زندگی خود و علت اینکه به این روز افتاده اند بیان نمایند. آنگاه آنان را با شرح زندگانی کسانی که علیرغم معلولیت و انواع ناراحتی های جسمی و روحی، زندگی خود را دگرگون ساخته اند آشنا می کنیم.
در یکی از جلسات اخیر، مردی را آوردیم که بیست و هشت سال سن داشت، قوی، زیبا و باهوش بنظر می رسید و هیچ نقص جسمانی نداشت. چرا این مرد، با این فلاکت در خیابانها و لگردی می کرد، در حالیکه دبلیومیچل که بصورت ظاهر، امتیازات کمتری داشت توانست زندگی خود را دگرگون کند و سعادتمند شود؟ میچل در محیطی بزرگ شد که در آن سرمشق هائی موجود بود. نمونه هائی از انسان ها که بر مشکلات و بدبختی های بزرگ چیره شده، زندگی خوشی برای خود فراهم کرده بودند. از اینرو ایمانی در او به وجود آمد که " پس منهم می تونم عیناَ موفق شوم" . در مقاببل، این جوان که نام او را جان می گذاریم، در محیطی پرورش یافت که چنین سرمشق هائی وجود نداشت. مادرش، زنی بدکاره بود و پدرش بعلت اقدام به جنایت زندانی شده بود. در هشت سالگی توسط پدرش، با هروئین آشنائی یافته بود. چنین محیطی مسلماَ در ایمان و اعتقادات شخص اثر می گذارد. هدف زندگی او چه می توانست باشد؟ چیزی در حد زنده ماندن. از چه طریق؟ ولگردی، دزدی و فراموشی رنجها از راه مصرف مواد مخدر. او معتقد بود که اگر مواظب رفتار دیگران نباشید سرتان را کلاه می گذارند، هیچکس، کسی را دوست ندارد و امثال ذالک. آن شب روی این مرد کار کردیم و توانستیم سیستم اعتقادی او را عوض کنیم، در نتیجه از ولگردی دست برداشت و از آن شب مصرف موادمخدر را ترک کرد. سپس به کار مشغول شد و هم اکنون دوستانی تازه پیدا کرده و در محیطی تازه با عقایدی تازه زندگی می کند و نتایجی متفاوت می گیرد.
دکتر بنیامین بلوم استاد دانشگاه شیکا گو زندگی یکصد نفر از موفق ترین قهرمانان ورزشی، موسیقی دانان و دانشجویان ممتاز را مورد بررسی قرار داد. وی با کمال تعجب دریافت که اغلب این اعجوبه ها، از اول افراد بسیار درخشانی نبوده اند.
اما بیشتر این افراد از مراقبت دقیق، راهنمایی و حمایت برخوردار شده و آنگاه شروع به پیشرفت کرده اند و پیش از آنکه نشانه های استعداد درخشان در آنها پیدا شود این اعتقاد در آن ها پیدا شده که می توانند افرادی متفاوت باشند.
محیط را می توان قوی ترین عامل مولد ایمان و اعتقاد دانست، لیکن تنها عامل آن نیست. در غیر اینصورت جامعه پویایی خود را از دست می داد. فرزندان افراد مرفه چیزی جز رفاه نمی شناختند و فرزندان افراد فقیر نمی توانستند از منشاء و طبقه خود جدا شوند و خود را بالا بکشند. پس تجربیات و راههای آموزشی دیگری هم هست که می تواند زاینده ایمان و اعتقاد باشد.
وقایع کوچک و بزرگ از موجبات ایمان و اعتقادند. وقایع معینی در زندگی هر فرد اتفاق می افتد که هرگز فراموش نمی شود. قتل یک رئیس جمهور و یا یک دگرگونی اجتماعی، دیدگاه و جهان بینی بسیاری از افراد را برای همیشه دگرگون می کند. هریک از ما تجربه هایی داریم که هرگز از یاد نمی بریم. این تجربه ها چنان اثری در ما داشته اند که خاطره آنها برای ابد در ذهن ما جا گرفته است. اینگونه وقایع باورهائی در ما ایجاد می کند که می تواند زندگی ما را تغییر دهد.
سومین راه ایجاد ایمان عمل است. تجربه مستقیم نوعی علم و آگاهی است. راه دیگر کسب علم، تماشای فیلم و با استفاده از جهان بینی دیگران است. علم یکی از مهمترین وسایلی است که بکمک آن می توان موانع و محدودیتهای محیط را از میان برداشت. هرقدر که جهان با شما برسر بی مهری باشد، چنانچه شرح موفقیت های دیگران را مطالعه کنید، می توانید باورهائی در خود ایجاد کنید که راه موفقیت را برای شما هموار سازد. دکتر رابرت کروین دانشمند سیاه پوست در رشته علوم سیاسی یکبار در روزنامه نیویورک تایمز نوشت که چگونه شرح زندگی جکی رابینسون قهرمان سیاهپوست، در جوانی مسیر زندگی او را تغییر داد. او می نویسد " از اینکه منهم هم نژاد او بودم احساس غرور می کردم. او سرمشقی بود که سطح توقع مرا از خودم بالا برد" .
چهارمین راه، توقعات گذشته ما است. برای اینکه باور کنید قادر به انجام کار معینی هستید، مطمئن ترین راه آن است که قبلاَ ، ولو یک بار، آن کار را انجام داده باشید. اگر یک بار در کاری موفق شده باشید، براحتی می توانید این ایمان را در خود ایجاد کنید که باردیگر به موفقیت نائل خواهید شد. برای اینکه کار چاپ و انتشار این کتاب، در مهلت مقرر انجام شود ناچار بودم که پیش نویس اولیه آن را ظرف مدت کمتر از یک ماه به پایان برسانم. ابتدا فکر نمی کردم که چنین کاری برایم امکان پذیر باشد. ولی پس از اینکه فقط ظرف یک روز یک فصل از کتاب را نوشتم، دریافتم که به اتمام کتاب در مدت مقرر موفق خواهم شد. در نتیجه ایمان به توانائی خود پیدا کردم که مرا به ادامه کار دلگرم کرد و سرانجام توانستم کتاب را بموقع بپایان برسانم.
روزنامه نگاران همیشه ناچارند مقالات خود را در موقع معین تحویل دهند. ممکن اسن ناچار شوند که نوشتن داستان یا مقاله ای را ظرف یک یا دو ساعت به انجام برسانند. این موضوعی است که در ابتدا روزنامه نگاران و نویسندگان تازه کار را به وحشت می اندازد. اما همین که یکی دو بار به این کار موفق شدند، اطمینان می یابند که بار دیگر هم می توانند کارهای خود را به موقع تحویل روزنامه دهند. نه اینکه در اثر تجربه زرنگ تر یا سریعتر می شوند، بلکه خود در انجام کار در زمان معین ایمان پیدا می کنند و این ایمان به آنان نیرو می بخشد. این امر منحصر به روزنامه نگاران نیست، بلکه در مورد هنرمندان، بازگانان و هرکس دیگر که بخواهد قدمی در زندگی بردارد صادق است. ایمان به توانائی انجام کار، به انسان قدرت پیشگوئی می بخشد.
پنجمین راه آن است که برنامه های دلخواه آتی را، هم اکنون در ذهن خود پیاده کنیم.
همچنان که تجربیات گذشته، تصورات درونی و در نتیجه افزایش ایمان موثر است تجربیات ذهنی آتی، یعنی شیوه ای که مایلم به آنصورت پیش برود، نیز اثربخش است. این کار در من رسیدن به نتیجه پیش از اقدام به عمل است. هنگامی که وضعیت موجود و نتایجی که تابحال گرفته اید روحیه لازم را در شما ایجاد نمی کند، براحتی می توانید دنیا را بصورتی که دلخواه شماباشد در ذهن بسازید و در آن دنیای ذهنی به تجربه پردازید. این کار حالت روحی، اعتقادات و اعمال شما را دگرگون می کند. به نظر من اگر هدف بقدر کافی بزرگ باشد رسیدن به آن آسانتر می شود. زیرا هدف برزگ، شور و هیجان بیشتری ایجاد می کند، نیروهای نهفته را بیدار می نماید و موتور وجود را به حرکت در می آورد.
بدیهی است هدفهای مالی، تنها راه ایجاد انگیزه در شخص نیست، هدف شما هرچه باشد، اگر تصور روشنی از آن داشته باشید و نتیجه دلخواه را چنان در ذهن مجسم سازید که گوئی به آن رسیده اید، آنگاه روحیه لازم و دلگرمی کافی پیدا می کنید تا آن نتایج را به عمل درآورید.
همه اینها برای برانگیختن ایمان است. بیشتر ما مردم اعتقادات خود را بطور تصادفی شکل می دهیم. یعنی مطالبی را خوب یا بد، از محیط پیرامون خود جذب می کنیم اما یکی از مهمترین مطالبی که در این کتاب می خواهم به شما یادآور شوم این است که شما همچون برگی در معرض باد نیستید، بلکه می توانید عقاید خود را کنترل کنید، می توانید آنطور که مایلید، شیوه های دیگران را مدل سازی نمایید و زندگی خود را آگاهانه اداره کنید. شما قابل تغییر هستید.
یکی از اصولی که من به آن معتقدم این است که هر عقیده ای که اظهار می شود دارای تاریخ است. یعنی به زمان اظهار آن مربوط می شود. هیچ عقیده ای برای ابد صحیح و معتبر نیست : بلکه تنها در زمان معین، و برای فرد معین اعتبار دارد. باورهای ما در معرض تغییرند. اگر شما دارای عقاید منفی هستید، باید هم اکنون بدانید که این عقاید چه آثار زیان باری دارد. و باید توجه داشته باشید همانطور که گاهی از موی بلند و گاهی از موی کوتاه خوشتان می آید، گاهی از این نوع موسیقی و گاهی از نوع دیگر لذت می برید و همانطور که نوع روابط شما با فرد معینی قابل تغییر است، نظامهای عقیدتی شما نیز قابل تغییر می باشد. اگر اتومبیل شما مثلاَ هوندا است ولی از کرایسلر یا کادیلاک یا بنز بیشتر خوشتان می آید، در قدرت شماست که آنرا عوض کنید. تصورات درونی و باورها نیز چنین اند. اگر از آنها خوشتان نمی آید می توانید آنها را تغییر دهید.
هر یک از ما سلسله مراتب یا نردبانی از عقاید داریم. بعضی از عقاید ما محوری هستند، یعنی آنچنان اساسی اند که حاضریم در راه آنها جان خود را فدا سازیم. مثلاَ عقاید مربوط به وطن، عشق و خانواده. اما عقاید دیگری هم هستند که به مرور زمان و بطور ناآگاهانه در ما ایجاد می شوند و این عقاید، رفتار و زندگانی ما را اداره می نمایند، مثلاَ اعتقاد به میزان توانائی، و یا موفقیت و یا خوشبختی. مطلب آن است که عقاید مثبت و نیروبخش را جذب کنیم و مطمئن باشیم که اینگونه باورها بدرد ما خواهند خورد.
درباره مدل سازی پیش از این سخن گفته ایم. اولین قدم برای مدل سازی بهروزی، مدل سازی اعتقادات است. مدل سازی بعضی از عقاید وقت گیر است، لیکن شما که قادر به مطالعه، شنیدن و تفکر هستید، می توانید عقاید اغلب مردان موفق روی کره زمین را مدل سازی نمائید. پل گتی (ثروتمند معروف در اوایل زندگی تصمیم گرفت که نحوه تفکر و معتقدات اشخاص بسیار موفق را کشف کند. سپس به مدل سازی آنها پرداخت. شما می توانید شرح حال این شخص و همچنین شرح حال بزرگترین رهبران را مطالعه و آگاهانه عقاید آنان را مدل سازی کنید. کتابخانه ها آکنده از کتابهائی است که راههای عملی رسیدن به نتایج دلخواه را شرح داده اند.
عقاید شخصی شما از کجا پیدا شده اند؟ آنها را از مردم عادی کوچه و خیابان گرفته اید؟ یا از طریق رادیو و تلویزیون؟ یا افرادی که با صدای بلند سخنرانی های طولانی می کنند؟ اگر می خواهید موفق باشید باید عقاید خود را با دقت و وسواس اختیار کنید، نه اینکه همچون تکه کاغذی با هر باد تغییر جهت دهید و هر عقیده ای که به شما اظهار شد بپذیرید. نکته مهمی که باید به آن توجه کنید این است که کلیه توانائیهایی که دارید و نتایجی که بدست می آورید، بخشی از فرآیند پویایی هستند که با ایمان آغاز می گردد. اکنون دور مسدودی را به شرح ذیل در نظر می گیریم :
فرض کنیم شخصی خود را از انجام کاری ناتوان می بیند. مثلاَ دانش آموزی است که خود را ضعیف به حساب می آورد. اگر این دانش آموز انتظار داشته باشد که مردود شود، چه مقدار از نیروها و توانائیهای بالقوه خود را بکار خواهد گرفت؟ مسلماَ خیلی کم، زیرا پیشاپیش به خود گفته است که چیزی نمی داند. قبلاَ پیامهایی به مغز خود فرستاده است که در انتظار رد شدن باشد. کسی که با چنان انتظاراتی آغاز کرده باشد چگونه تلاش خواهد کرد؟ آیا کارهایی که می کند و قدمهائی که برمی دارد مطمئن ، پرانرژی، مناسب و مثبت است؟ آیا کارهایی که می کند نماینگر استعداد واقعی او است؟ بعید است. اگر شما معتقد باشید که مردود می شوید چه لزومی دارد که تلاش کنید و زحمت بکشید؟ شما نوعی تظام عقیدتی آغاز کرده ایدکه بر ناتوانی های شما تکیه دارد. نظامی که بر سیتم عصبس شما فرمان می دهد تا به گونه ای خاص واکنش نشان دهد. استعداد و توانائیهای کمی را بکار گرفته اید و قدمهای مردد و نامطمئنی برداشته اید. همه این مقدمات به چه نتیجه ای منتهی خواهد شد؟ به احتمال زیاد به نتیجه ای نامطلوب. این نتایج نامطلوب چه اثری در اعتقادات و باورهای شما برای کوشش های بعدی خواهد گذاشت؟ به احتمال زیاداعتقادات و باورهای منفی را تقویت خواهد کرد و این دور باطل دوباره آغاز خواهد شد.پس این راه مناسبی برای کسب موفقیت نیست.
دور باطل روز به روز ما را به ضعف می کشاند. شکست باعث شکست می شود. مردم بدبخت و آنان
که با" ورشکتگی" زندگی می کنند اغلب آنقدر از خواسته های خوددور افتاده اند که دیگر باور نمی کنند روزی به آرزوهای خود برسند. بدین جهت سعی نمی کنند توانائیهای خود را بکار گیرند تا در زندگی خودرا کمی بهترکنند. بلکه با حداقل کوشش، زندگی خود رادر همان سطح نگه می دارند. از این کوششها چه نتیجه ای حاصل می شود؟
البته نتایجی نکبت آور که اثرات مخرب تری ( اگر ممکن باشد) بر باورها واعتقاداتشان می گذارد. به گفته ج.ویلارد ماریوت " الوارهای خوب آسان بدست نمی آیند. درختان ضخیم، طوفانهای سخت تری را از سرگذرانده اند".
اکنون از زاویه ای دیگر به مطلب می نگریم. فرض کنیم شما آرزوهای بزرگی در سر دارید علاوه برآن، با تمام ذرات وجود خود ایمان دارید که به آنها خواهید رسید. اگر از اول این مطلب را میدانید درست است بطور صریح و روشن به خود تلقینن نمائید چقدر از استعدادهای خود رابکارخواهید گرفت؟ احتمالاَ به مقدار زیاد. این بار چگونه قدم برمی دارید؟ آیا خودنان را کنار می کشید و با دودلی تیری به تاریکی می اندازید؟ البته که نه. بلکه به هیجان می آیید و نیرو می گیرید ، زیرا ارزو وهدف بزرگی در سر دارید و میخواهید کار بزرگی را به ثمررسانید. اگر اینگونه به تلاش و کوشش برخیزید به چه نوع نتاجی می رسید؟
به احتمال قوی به نتایج مطلوب آنگاه این موفقیت چه تاثیری در اعتماد به نفس و باورها و عقاید شما می گذارد؟ می بینیم که این دور تسلسل بر عکس ان دور باطل است. در اینجا موفقیت ایجاد موفقیت تازه می کند و باز موجب موفقیت های روزافزون می شودو هر بار که به کاری توفیق می یابید ایمان شما به قابلیت ها و توانایی هاتان بیشتر می شود و برنیرو و تلاش شما می افزاید تا آنجاکه هدفهای بزرگتری برای خود در نظر می گیرید.
آیا افراد فعال و کاردان هم کارشان گره می خورد؟ البته. ایا کسانی که طرز فکر و عقاید مثبت دارند همیشه موفقند؟ بهیچ وجه. اگر کسی به شما گفت که فرمول جادوئی برای رسیدن به موفقیت در دست دارد که بقول معروف مولای در زش نمی رود و همیشه هم درست درمی آید، کیف پول خود را محکم بگیرید و در جهت مخالف فرار کنید. اما تاریخ بارها نشان داده است که اگر کسانی دارای نظام عقیدتی سالمی باشند که انها را نیرومند گرداند، دست به عمل خواهد زد و نیروی بیشتری پیدا می کنند تا سرانجام موفق گردند. آبراهام لینکلن در چند انتخابات مهم شکست خورد، اما همچنان به موفقیت خود در دراز مدت ایمان داشت، او از هر موفقیت، نیرویی تازه می یافت و اجازه نمی داد که هیچ شکستی او را بترساند. نظام اعتقادی او، او را به سوی بهروزی می راند، و سرانجام به پیروزی رسید. آنگاه تاریخ مملکت خود را دگرگون کرد.
گاهی برای ریدن به موفقیت نیاز به ایمانی بزرگ نیست. گاهی افرادی به موفقیتهای بزرگ می رسند، تنها به این دلیل ساده که نمی دانند کاری که به ان دست زده اند، بسیار دشوار، بلکه غیر ممکن است. گاهی فقط باور نداشتن مشکلات برای رسیدن به مقصود کفایت می کند. می گویند شخصی سر کلاس ریاضی خوابش برد. وقتی زنگ را زدند بیدار شدو باعجله دو مساله را که روی تخته سیاه نوشته شده بود یادداشت کردو بخیال اینکه استاد آنها را بعنوان تکلیف منزل داده است ب منزل برد و تمام آن روز و آن شب برای حل آنها فکر کرد. هیچیک را نتوانست حل کند، اما تمام آن هفته دست از کوشش بر نداشت. سرانجام یکی را حل کرد و به کلاس آورد. اتاد بکلی مبهوت شد زیرا آنها را بعنوان دو نمونه از مسائل غیر قابل حل راضی داده بود . اگر دانشجو این را می دانست احتمالاَ آنرا حل نمی کرد، ولی چون به خود تلقین نکرده بود که مساله غیر قابل حل است، بلکه برعکس فکر می کرد باید حتماَ آن مساله را حل کند سرانجام راهی برای حل ان مساله یافت.
یکی دیگر از راههای تغییر عقیده آن است که خلاف آن به تجربه ثابت شود. یکی از دلائل اجرای برنامه عبور از آتش همین است. اینکه افرادی موفق شوند روی آتش راه بروند، بنظر من اهمیت ندارد. اهمیت در این است که کار ی کنند که قبلاَ غیر ممکن می دانستند.اگر شما بتوانید کاری انجام دهید که آنرا کاملاَ غیرممکن می دانستید، این امر باعث می شود که در بقیه اعتقادات خود نیز تجدید نظر نمائید.
زندگی ظریف و پیچیده تر از آن است که بعضی از ما می پنداریم. لذا اگر تاکنون عقاید خود را عوض نکرده اید، اکنون آنهارا بررسی کنید و ببینید کدامیک از اعتقادات شما باید عوض شود و چه باوری باید جای آنرا بگیرد اگنون سوالی دیگر مطرح می کنم : آیا شکلی که در زیر می بینید مقعر است یا محدب؟
سوالی احمقانه ای است. زیرابستگی به این دارد که از کدام طرف نگاه کنید.
این افکار و عقاید را خودتان ایجاد کرده اید. اگر عقاید منفی داشته باشید آنها را هم خودتان
آفریده اید. اعتقادات بسیاری است که موجب بهروزی وموفقیت می شوند، اما من هفت عقیده را که به نظرم اهمیت خاصی دارند انتخاب کرده ام که در فصل بعدی به شرح آن می پردازم.
اکنون شما امکاناتی را در اختیار دارید که بتوانید کاملاََ زندگی خود را اداره کنید. شما می توانید تصورات ذهنی خود را شکل دهید، وروحیاتی را در خود ایجاد نمائیدکه به قدرت و موفقیت منجر گردد. اما داشتن توانائی همیشه بمعنی استفاده از توانایی نیست.گاهی وقایعی موجب تضعیف انسان می شود. پیج و خم هایی درراه زندگی هست که گاهی انسان را گرفتار می کند. در این فصل می خواهم نقشه ای در اختیارتان بگذارم که خطرات راه و شیوه غلبه بر آنها را نشان دهد.
اکنون پنج کلید رسیدن به ثروت و خوشبختی را در اختیار شما قرارمی دهم. اگر میخواهید از تمام توان خود استفاده کنید و اگر قصد دارید همه قابلیت های خود را بروز دهید، باید این پنج رمز را درک کنید. اگر بتوانید چنین کاری کنید و اگر پنج نکته را همواره بکار گیرید زندگی شما قرین موفقیت خواهد شد.
چندی پیش در بوستون بودم. نیمه شب، پس از پایان یک سمینار تصمیم گرفتم در خیابانها قدم بزنم. همچنان که از برابر آسمانخراشها ی مدرن و ساختمانهای کوتاه و قدیمی می گذشتم مردی را یددم که بی هدف و سرگردان به هر طرف می رفت و سرانجام سرراهم را گرفت. قیافه اش نشان می داد که هفته ها در کنار خیابان خوابیده است و ماهها سر و روی خود را اصلاح نکرده است. بوی نامطبوعیی داشت و ظاهراَ در حال عادی نبود.
با خود گفتم حتماَ میخواهد پولی از من گدایی کند. می گویند از هر چه بترسیم همان به سرمان می آید به من نزدیک شد و گفت" آقا ممکن است خواهش کنم ربع دلار به من قرض بدهید".اول خواستم جواب تندی به او بدهم بعد فکر کردم بهتر است او را اذیت نکنم و در عوض درسی به او بدهم. بهر حال ربع دلار مبلغ قابلی نبود. گفتم " همین؟ فقط ربع دلار؟" گفت" بله فقط ربع دلار". توی جیبم یک سکه ربع دلاری پیدا کردم و به او دادم و گفتم" زندگی، هرجه بخواهی همان را به تو می دهد" مردک نگاهی از روی بهت به من کرد و دور شد.
همان طور که از پشت سر نگاهش می کردم، فکر کردم که بین افراد شکست خورده و موفق چه فرقی است؟ این شخص با من چه تفاوتی دارد؟ چطوراست که من می توانم هر موقع و هر جا تقرباَ هر کاری که دلم بخواهد انجام دهم، اما اوکه تقریباَ شصت سال از عمرش گذشته است، در خیابان زندگی می کند و شخصیت خود را بخاطر ربع دلار کوچک می نماید؟
آیا خداوند از آسمان فرود آمده و گفته است" رابینز تو آدم خوبی هستی تو باید به رویاها و آرزوهایت برسی" ؟ گمان نمی کنم اینطور باشد. آیا کسی امکانات و منابع خاصی را در اختیار من گذاشته است؟ باز هم خیال نمی کنم. روزگاری وضع من خیلی بهتر از او نبود.فقط مشروب نمی خوردم و کنار خیابان نمی خوابیدم.
بنظر من، یکی از تفاوتهای من و او در همان جوابی است که به او دادم. یعنی اینکه زندگی، همان چیزهایی را به ما می دهد که بخواهیم. اگر ربع دلار بخواهید ربع دلار گیرتان می آید. اگر هم در پی شادمانی و موفقیت باشید، به آن می رسید. براساس کلیه مطالعاتی که کرده ام به این نتیجه
رسیده ام که اگر بدانید چگونه روحیات خود را اداره کنید و رفتار خود را اداره کنید و رتار خود را کنترل نمائید، می توانید همه چیزرا تغییر دهید. اگر یاد بگیرید که از زندگی،چه چیزی را طلب کنید قطعاَ به آن می رسید. پس از آن واقعه بکرات با افراد ولگرد برخورد کردم و شرح زندگیشان را پرسیدم و متوجه شدم که بسیاری از مشکلات آنها را منهم داشته ام. اما برخورد من و آنها با مشکلات، یکسان نبوده است. یک ضرب المثل یونانی می گوید" هر سخنی که بگویی همان را می شنوی".
اکنون پنج مطلب را درکه عین سادگی، اهمیت فوق العاده ای دارند برای شما توضیح می دهم. اگر از آنها استفاده کنید نهایتی برای قدرت و موفقیت شما متصور نیست. اگر از آنها استفاده نکنید نشانه سآن است که از پیش حدی برای پیشرفت خود در نظرگرفته اید.
داشتن افکار مثبت برای شروع خوب است، اما کافی نیست تفکر مثبت باید همراه با نظم و انظباط باشد تا نتایج معجزه آسا داشته باشد. این پنج دستورالعمل را بمنزله علائم راهنمایی در جاده موفقیت بدانید.
اولین کلید برای رسیدن به ثروت و خوشبختی آن است که بدانید چگونه با یاس و دلسردی مبارزه کنید. اگر میخواهید همان چیزی بشوید که استعداد و استحقاقش را دارید،هر کاری از دستتان
بر میآید بکنید، هرچه مقدور است بشنوید، هرچه می توانید ببینید. باید یاد بگیرید که با یاس مبارزه کنید. یاس، رویاهاو آرزوها را نابود می کند.همیشه چنین است. دلسردی، برداشت های مثبت را به منفی و قدرت روحی را به ضعف مبدل می سازد.بزرگترین زیان منفی، از بین رفتن انضباط نباشد هدف نیز از میان می رود.
برای اینکه در دراز مدت، همیشه موفق باشید، باید یاد بگیریدکه ناکامی ها ی خود را تحت نظم در آورید. می خواهم نکته ای را به شما خاطر نشان کنم. موفقیت چیزی نیست مگرمجموعهای از همین ناکامی ها. هر جا موفقیت بزرگی را بینید انبوهی از ناکامیها را در نسیر آن مشاهده می کنید.
هرکس خلاف این مطلب را بگوید، از موفقیت چیزی نمی داند. افراد دو دسته اند: کسانی که بر ناکامی های خود فائق آمده اند و کسانی می گویند کاش بر یاس ها و ناکامی های خود غلبه کرده بودیم.
افراد در اثر غلبه بر دلسردی ها، اجر خود را می گیرند، اگر ورشکسته شوید، احتمالاَ دلیلش آن است که نتوانسته اید بردلسردی های خود غلبه کنید. ممکن است بگوئید" خوب،چون ورشکست شدم ناچار دلسرد شدم" اما من برعکس فکرمی کنم.اگر بقدر کافی بر دلسردی خود غلبه کرده بودید ورشکست نمی شدید بلکه ثروتمند می گردیدید. تفاوت افرادی که از نظر مالی تامینند و آنها که نیستند در آن است که کمتر دلسردمی شوند. البته میدانم که فقر ایجاد دلسردی می کند. اما معتقدم راه جلوگیری از فقر آن است که آنقدر بر ناکامی های خود غلبه کنید تا به پیروزی برسید. بعضی ها می گویند" افراد پولدار هیچ مشکلی ندارند" . اما اگر دقت کنیم معلوم می شود که مشکلات آنها بیشتراست.اما افراد موفق میداند که چگونه با مشکلات مبارزه کنند، وچگونه راههای تازه ای را پیدا نمایند. توجه داشته باشید که غنی بودن، تنها داشتن ثروت نیست. روابط سطوح بالا نیز مشکلات و گرفتاریهایی را بهمراه دارد.اگر از مشکلات می هراسید، باید هر نوع رابطه را قطع کنید. در مسیر هر موفقیت بزرگ، مشکلات و ناکامی های بزرگی قرار دارد،خواه این موفقیت در زمینه شغل باشد، خواه روابط و خواه زندگی.
برای رفع فشار های عصبی دو قدم را باید برداشت. قدم اول اینکه برای مسائل جزئی خود را ناراحت نکنید. قدم دوم اینکه بدانید همه مسائل جزئی هستند.
افراد موفق می دانند که موفقیت، سکه ای است که روی دیگر آن ناکامی است. افراد شکست خوده کسانی هستند که در همان روی ناکامی متوقف می مانند. آنها اجازه می دهند که یاس ها بر آنها غلبه کند و مانع برداشتن قدمهای لازم و رسیدن به موفقیت گردد.باید بر یاس غلبه کنید و هربار که به عقب رانده می شوید از آن درسی بگیرید و خود را پیش ببرید. کمتر فرد موفقی است که از این راه نرفته باشد.
کلید دوم این است که از پاسخ منفی نهراسید. در زبان انسانها، هیچ کلمه ای گزنده تراز" نه " نیست. بزرگترین گرفتاری مردم زمانه ما این است که نمی توانند پاسخ منفی را تحمل کنند. یادتان هست که قبلاَ گفتیم اگر مطمئن بودید که در هیچ کاری شکست نمی خوریدچه می کردید؟ آیا در آنصورت، کاری را که مشتاق آن هستید انجام نمی دادید؟
اکنون چه عاملی مانع شما است؟ آیا همین کلمه ناقابل" نه " نیست؟ برای موفقیت باید بدانید که اگر دست رد به سینه شما گذاشتند چگونه خود را سازگار کنید. باید قدرت پاسخهای منفی را خنثی سازید.
زمانی، با یک قهرمان پرش ارتفاع کار می کردم. او یکی از قهرمانان المپیک بود، اما کارش به جائی رسیده بود که به اندازه قد خودش نمی توانست بپرد. پس از آنکه نحوه پرش او را تماشا کردم بلافاصله اشکالش را دریافتم. دیدم همین که میله را انداخت، تغییر حالت داد و آثار خشم و افسردگی در او نمایان گردید. اورا صدا زدم و گفتم اگر می خواهد با او همکاری کنم، هرگز نباید این حرکت را تکرار کند.حرکتی که او کرد نشانه شکست بود و پیامی که به مغزش می فرستاد؟ تصویر شکست را تقویت می نمود و هنگامی که برای بار بعد می خواست بپرد، این تصویر در ذهنش بود. در واقع هر بار که می خواست بپرد، ذهنش بیشتر متوجه شکست بود و روحیه قوی که موجب موفقیت شود در او ایجاد نمی شد.
به او گفتم هر وقت مبله افتاد، بگو باید بازهم بپرم. نگو باز هم نتوانستم. به این ترتیب روحیه لازم در او ایجاد شد و پس از آن سه بار دیگر پرید و بهترین رکورد دو سال اخیر خودرا بدست آورد. ایجاد تغییر در افراد، وقت زیادی را نمی گیرد. تفاوت بین دومتر و 220 سانتیمتر، فقط ده درصد است. از نظر ارتفاع ابن تفاوت چندان زیاد نیست. اما در عمل اهمیت آن فوق العاده است. در زندگی نیز تفاوتهای جزئی، درکیفیت زندگی اثر فوق العاده دارد.
شایدنام سیلوستر استالونه راشنیده باشید. مکن است فکر کنید که به اولین استودیوی فیلم برداری که مراجعه کرد قبولش کردند و گفتند هیکلت برای بازی در فیلم خیلی مناسب است. اما حقیقت خلاف این است. موفقیت این شخص ناشی از این بود که بکرات به او جواب رد دادند. هنگامی که در اولین فیلم خود بازی کرد بیش از هزار بار جواب رد شنیده بودو به هر استودیویی در نیویورک مراجعه کرده بودو همه به او پاسخ منفی داده بودند و باز از تلاش و پافشاری دست برنداشت و هزارو یکمین در را کوبید و سرانجام فیلم راکی را ساخت.
شما چند بار می توانید این" نه " ها را تحمل کنید. چند بار اتفاق افتاده است که خیال داشتید خواهشی ازکسی بکنید اما ترس اینکه ممکن است جواب منفی بدهد منصرف شده اید؟ فکرکنید این طرز فکر چقدر نامعقول است؟ چگونه از ترس یک کلمه دو حرفی دست و پای خودتان را می بندید؟ " نه" فقط یک کلمه است. خنجر نیست که در تن انسان فرو برود. قدرت این کلمه ناشی از تصورات ما است. قدرت این کلمه ناشی از ناتوانیهایی است که در خود بوجود می آوریم. این مائیم که فکر خود را محدود می سازیم و درنتیجه زندگی ما محدود می شود.
این است که اگر بتوانید بر ذهن خود مسلط شویدمی توانید پاسخهای منفی را تحمل کنید. حتی می توانید مطابق روشی که قبلاَ گفتیم، کلمه"نه" را بصورت تکیه گاه ذهن در آوریدبطوریکه شما برای نیل به مقصود، ترغیب کند. توجه داشته باشید که موفقیت، همزاد این جواب ردشنیدن هااست.
هیچ موفقیت واقعی بدون این پاسخهای منفی بدست نمی آید، هرچه بیشتر به شما جواب رد بدهند بنفع شما است، برای شما آموزنده تراست و به موفقیت نزدیکتر می شوید.این بار که کسی دست رد به سینه شما گذاشت با ‎آغوش باز بپذیرید. این کار در رفتار او موثر می شود. اگر این پاسخهای منفی را تحمل کنید می توانید به همه خواسته های خود دست یابید.
سومین کلید ثروت و خوشبختی آن است که بتوانید فشار مالی را تحمل کنید. فشارهای مالی انواع و اقسام دارندو بسیاری از افراد را نابود ساخته اند. پول می تواند موجب طمع، حسد، فریب، و خود بزرگ بینی شود. می تواند عواطف و احساسات را از بین ببرد و دوستان را از هم دور سازد. البته گفتم می تواند، و نگفتم حتماَ چنین است. تحمل فشارهای مالی، یعنی اینکه بدانیم چگونه پول را بدست آوریم و چگونه آنرخرج کنیم ویا جمع و پس انداز نمائیم.
پس از اینکه وضع مالی من خوب شد، بشدت به مادیات جلب شدم. دوستان من کم کم روابطشان با من بهم خورد. می گفتند" تو در ماذیات غرق شده ای. موضوع چیست؟" می گفتم" در مادیات غرق نشده ام بلکه فقط پولدار شده ام" اما آنها اینگونه به موضوع نگاه نمی کردند، بلکه چون وضع مالی من فرق کرده بود، مرا آدم دیگری می دانستند. بعضی ها نسبت به من خشمگین بودند. به هر حال اینهم نوعی فشارر مالی است. نداشتن پول هم نوع دیگری از فشار مالی است. بیشتر ما هر روز اینگونه فشارهارا تحمل می کنیم. چه پول زیاد داشته باشیم و چه کم، با فشارهای مالی سر وکار داریم.
اعمال ما در زندگی، بر پایه فلسفه ها و یا تصورات درونی ما است. مدل های رفتاری ما را از این چهار چوب های ذهنی تعیین می کنند. جورج -اس- کلاسون کتابی نوشته است تحت عنوان "ثروتمند ترین مرد بابل" که جا دارد آنرا بخوانید این کتاب می تواند انسان را ثروتمند، خوشبخت و هیجان زده کند. از نظر من، یکی از جالب ترین دستورات این کتاب این است که می گوید همیشه ده درصد درآمد خود را پس اندازکنید. این مطلب درستی است.دلیل اولش آن استک بتوانید چیزهایی را که در زندگی کم می شود،جایگزین کنید. دیگر آنکه پول در نظر شما ارزش بیشتری پیدا می کند. و مهم تر از همه، این کار نشان می دهد که میزان درآمد شما بیش از حد نیاز است. یعنی شما هم مانند دیگران، می توانید آنچه می خواهید داشته باشید امکان تحقق آن زیاد است.
این ده درصد را کی باید پس انداز کرد؟ روزی که کاملاَ ثروتمند شدیم؟ خیر، باید این کار را از همان لحظه که قدم در راه می گذاریم آغاز کنیم. این پس انداز حکم بذر غله را دارد. نباید آنرا خورد. بلکه باید برای کاشت بعدی نگه داشت. باید آن را سرمایه گذاری کرد. یافتن راه سرمایه گذاری دشوار نیست. نیاز به سرمایه، در اطراف ما فراوان است. این کار. نظر شما را نسبت به خودتان عوض می کند. اگر با این پول بتوانید نیاز دیگران را برطرف سارید، خود را انسان بهتری احساس می کنید. و این احساسات به شما روحیه امتنان و شکرگزاری می دهد. در طول زندگی بسیاری از اوقات، خود را نسبت به اشخاص مدیون احساس می کنیم. چه بهتر که اگر دستمان میرسد بعضی از این دیون را جبران نمائیم. چه مانعی دارد به مدرسه ای که زمانی در آن درس خوانده ایم کمک مالی کنیم.
هنگامی که خردسال بودم می دیدم که پدر و مادر من زحمت زیادی برای تامین زندگی ما می کشند. بهر دلیل، وضع مالی ما چندان خوب نبود. یادم است که یک روز، جشن شکرگزاری بود و ما هیچ پول نداشتیم. همه چیز تاریک بود، تا اینکه یک نفر دم در آمد و یک جعبه از بسته های گوناگون و یک بوقلمون به ما داد و گفت اینها را کسی داده که به زندگی شما علاقمند است و میداند که از کسی صذقه قبول نمی کنید. لیکن مایل است در چنین روزی شکرگزار باشید. من آن روز را هرگز فراموش نمی کنیم. باین جهت هر سال در روز شکرگزاری، نسبت به دیگران همین کار را می کنم. یعنی مایحتاج یک هفته خانواده ای را میخرم و به یک خانواده نیازمند می دهم. هنگام تحویل هدیه، خود را بعنوان کارگر یا نماینده فرد دیگر معرفی می کنم و همیشه روی هدیه یادداشتی می گذاریم که نوشته است" این هدیه از طرف شخص علاقمندی به شما تقدیم می شود که امیدوار است زنندگی شما روز به روز بهتر شود و روزی بتوانید عین همین کمک را به خانواده نیازمند دیگری بنمائید".
این کار جزو خاطرات خوش من در طول سال است. دیدن چهره افرادی که حس می کنند کسی بفکر آنها است برای من تنوعی است و زندگی چیزی بجز همین تنوع ها نیست. یک سال، می خواستم تعدادی بوقلمون در محله هارلم پخش کنم، ولی وسیله نقلیه نداشتم و همه جا تعطیل بود. کارکنان من پیشنهاد کردند آن سال از این کار صرفنظر کنیم، اما من موافقت نکردم. چون وسیله نقلیه پیدا نمی شد تصمیم گرفتیم که جلو وانت هایی را که در خیابان عبور می کردند بگیریم. این کار در نیویورک بسیار مشکل است.زیرا بخاطر ناامنی، کسی جرات نمی کند نگه دارد. ما جلو اتومبیل ها را می گرفتیم و می گفیتم" صد دلار هارلم" اما کسی اعتنا نمی کرد. بالاخره تصمیم گرفتیم سیاست را عوض کنیم و بگوئیم برای کمک به خانواده های فقیر نیاز به وانت داریم. این کار تا حدی موثر واقع شد.
من در نظر داشتم یک وانت نسبتاَ بزرگ برای این کار پیدا شود و بالاخره هم پیدا شد. وانت بزرگ و زیبایی پشت چراغ قرمز توقف کرد. یکی از کارکنان من رفت و مبلغ صد دلار پیشنهاد کرد و گفت برای توزیع مواد غذایی بین خانواده های فقیر برای یکی دو ساعت به وانت او احتیاج داریم. راننده گفت نیازی به صد دلار نیست، بلکه از کمک به ما خوشحال می شود. البته این دهمین اتومبیلی بود که سعی کرده بودیم متوقف کنیم. بهر حال اتومبیل را کنار زد و کلاهش را برداشت و خودش را کاپیتان جان راندن معرفی کرد، و پرسید که آیا واقعاَ قصد ما کمک به افراد بی بضاعت است یا نه.
بهر حال آنروز نه فقط در محله هارلم مواد غذایی توزیع کردیم بلکه به یکی از محلات فقیرنشین جنوب شهر هم رفتیم از جلو خانه های مخروبه گذشتیم و سرانجام به یک مغازه بقالی که باز بود رسیدیم و مقادیری مواد غذایی خریدیم و توزیع کردیم.
نمیدانم عمل آن روزما تاثیر در وضع زندگی آن افراد داشت یا نه. ولی بگفته کاپیتان راندن قطعاَ در باورها و برداشت های آن افراد نسبت به افراد خیر اثر داشته است.رضایت خاطری که از کمک به دیگران بدست می آید با هیچ قیمتی قابل خریداری نیست.همین طور پس انداز کردن ده درصد از درآمد نیز دارای تاثیری است که بمراتب بیش از مبلغ پس انداز شده است. این کار به انسان می آموزد که با پول چه کارهایی می توان انجام داد، و چه کارهایی نمی توان انجام داد. و این دو درس ارزشمند را باید آموخت. زمانی فکر می کنم بهترین راه کمک به بیچارگان آن است که سرمشق خوبی برای آنها باشیم. تا بدانند شیوه های بهتری نیز برای زندگی وجود دارد و به آنها کمک کنیم تا بتوانند زندگی خود را اداره کنند.
پس از آنکه ده درصد درآمد خود را کنار گذاشتید، ده درصد دیگر برای کاهش بدهی ها و ده درصد دیگر برای سرمایه گذاری کنار بگذارید وسعی کنید با هفتاد درصد از درآمد خود زندگی کنید. ما در دنیای سرمایه داری زندگی می کنیم که اکثریت افراد جامعه فاقد سرمایه اند. نتیجه آن است که زندگی اکثر افراد مطابق دلخواه آنها نیست. در اطراف ما امکانات زیادی فراهم است که نتیجه تلاش و زحمت نیاکان ما است. باید یاد بگیرید که پول خود را با توجه به این امکانات سرمایه گذاری کنید. اگر این پول را خرج کنید هرگز نمی توانید سرمایه ای فراهم کنید. هرگز منابع مورد نیاز خود را بدست نمی آورید. می گویند متوسط درآمد سالانه در ایالت کالیفرنیا 25 هزار دلار و متوسط هزینه سالانه در همان ایالت 30 هزار دلار است. تفاضل این دو رقم، فشار اقتصادی است. قطعاَ شما نمی خواهید جزو آن گروه عظیمی باشید که این فشار را تحمل می کنند.
نکته اساسی این است که پول، نیز مانند هر چیز دیگر، می تواند در جهت مصالح شما و یا علیه شما مورد استفاده قرار گیرد. باید از پول نیز مانند سایر امکانات خود، با ظرافت و بطور هدف دار استفاده کنید. یاد بگیرید که چگونه پول را بدست آورید، چگونه پس انداز کنید و چگونه خرج کنید یا ببخشید. اگر چنین کنید، می توانید با فشار مالی مقابله نمائید و نگذارید پول. روحیات شما و اطرافیان را به ضعف بکشاند.
اگر همین سه نکته ای را که بعنوان کلیدهای ثروت و خوشبختی گفتیم مراعات کنید، یعنی اگر دلسرد نشوید، از جواب رد نهراسید و با فشارهای مالی مقابله کنید، هیچ حدی برای موفقیت شما متصور نیست.
چهارمین کلید ثروت و خوشبختی این است که به آسایش خاطری که بدست می آورید قانع نباشید. در زندگی خود، شاید با افراد نامدار یا قهرمانان ورزشی مواجه شده باشید که چون به قله ای از موفقیت رسیده اند، در همان جا متوقف شده اند. همین که به حدی از راحتی رسیده اند دست از تلاشهایی که آنها را به آن توفیق رهنمون شده است برداشته اند.
راحتی می تواند اثرات مخربی در زندگی انسان داشته باشد. کسی که زیادد احساس راحتی بکند، از رشد، تلاش و خلاقیت باز می ماند. لذا به دنبال راحتی مطلق نباشید. اگر زیاد راحت باشید، رشد شما متوقف می شود. اگر در زندگی، رو به بالا حرکت نکنید ناچار به سرازیری می افتید.از ری کراک بنیانگذار مک دانلد یک بار خواستند اندرزی بدهد که بتواند برای تمام عمر سرمشق افراد در راه رسیدن به موفقیت باشد. وی گفت" میوه تا سبز است، رشد می کند، وقتی که رسید، پلایسده می شود. شما هم تا زمانی که سبز هستید رشد می کنید. هر اتفاقی می تواند فرصتی برای رشد باشد، یا دلیلی برای زوال. بازنشستگی را می توان به صورت فرصتی برای تلاش بیشتر و زندگی پر بارتر دید، یا پایان زندگی شغلی. هر موفقیت را می توان زمینه ای برای رسیدن به موفقیتهای بیشتر در نظر گرفت، و یا ایستگاهی برای استراحت. اگر آنرا محل استراحت بدانید به احتمال زیاد نمی توانید مدت درازی به آن تکیه کنید".
یکی از دلایل توقف رشد، مقایسه است. زمانی فکر میکردم که وضعیت من خوب است، زیرا خود را با کسانی می شناختم مقایسه می کردم. این نوع مقایسه ها اشتباه است. ممکن است معنی این مقایسه این باشد که دیگران خوب کار نکرده اند. سعی کنید همیشه خود را با هدفها ی خود مقایسه کنید، نه با دوستان و همقطاران. زیرا همیشه می توان افرادی را یافت که در سطحی پایین تر از ما باشند.باید با قابلیت های شما چیست و خواسته های شما کدام است، نه اینکه دیگران چه کرده و می کنند. همیشه کسانی هستند که بیشتر از شما دارند، وهمیشه کسانی هستند که کمتر از شما دارند. هیچیک از اینها ملاک نیست. خود را فقط با هدفهای خود مقایسه کنید.
یکی از راههای مفید و موثر، این است که حتی الامکان از شرکت در جلسات باصطلاح دوستانه و خانوادگی خودداری کنید. منظورم آن جلساتی است که به غیبت درباره این و آن یا به رخ کشیدن اخلاق و عادات و وضع مالی و نظایر آن می گذرد. این جلسات، مغز را مسموم می سازد، زیرا توجه شما را به زندگی خصوصی دیگران جلب می کند، و نمیگذارد شما کار خودتان را بکنید تا درک بهتری از زندگی داشته باشید. انسان به راحتی گرفتار این گونه جلسات می شود و نمیتواند هدفهای خود را دنبال کند و در نتیجه، نابود می گردد.
رولینگ تاندر متفکر هندی همیشه می گفت" تنها بانیت خیر سخن بگوئید" و من عقیده دارم هر چه بگوئیم، روزی به خود ما برمی گردد. لذا وقت خود را با این گفتگو و غیبت ها تلف نکنید. متکی به خود باشید، خودتان تلاش کنید، زندگی خاص خود را تشکیل دهید و با دیگران متفاوت باشید.
آخرین کلید ثروت و خوشبختی ایناست که همیشه بیش از آنچه می گیرید، بدهید. این نکته از همه نکات قبلی مهم تر است، زیرا ضامن سعادت حقیقی است. راز زندگی بخشش است و سخاوت ب زندگی انسان معنی می بخشد.
اگر می خواهید زندگی شما معنی دار شود یاد بگیرید که چگونه ببخشید. غالب مردم در زندگی به چیزی جز گرفتن فکر نمی کنند. گاهی زن و شوهر هایی به من مراجعه می کنند مرد می گوید زنش با او خوب رفتار نمی کند. زن می گویدد شوهرش به او علاقه نشان نمی دهد.هریک می خواهد دیگری اولین قدم را بردارد.
این چگونه رابطه ای است؟ چقدر دوام دارد؟ رمز موفقیت در هر نوع رابطه متقابل این است که شما پیشقدم شوید و از مایه خود بگذارید و سپس به بخشیدن ادامه دهید. نه متوقف شوید و نه منتظر گرفتن باشید.اگر بخواهید حساب نگه دارید، بازی را باخته اید. یعنی می ایستید و می گوئید" من یک قدم برداشتم و حالا نوبت او است" و اینجا است که بازی تمام می شود. این حساب و کتابها اگر هم در سیاره دیگری کاربرد داشته باشد، در روی این کره کارساز نیست. باید تخم را بپاشید و آنقدر به آن آب دهید تا بارور شود. اگر به خاک رو کنید و بگوئید" به من میوه بده" خاک ممکن است به زبان حال به شما بگوید" ببخشید آقا، گویا در این کره تازه وارد هستید. قواعد بازی در اینجا متفاوت است". آن وقت ممکن است به شما بگوید که

اول باید تخم پاشید، بعد باید از آن توجه کرد، آب داد، کود داد و انواع مراقبت ها را به عمل آورد. آنگاه اگر همه این کارها را خوب و به موقع انجام دهید و صبر داشته باشید، بالاخره روزی ثمر خواهد داد. و الا هرچه از خاک تقاضا کنید، بی ثمر است. باید به بخشش، توجه و مراقبت از خاک ادامه دهید تا میوه ای از آن بگیرید. زندکی نیز دقیقاَ چنین است.

ممکن است ثروت بی حسابی بدست آورید، ممکن است قلمرو سلطنت شما وسیع باشد، ممکن است در کار تجارت به منتهای توفیق برسید، اما اگر تنها به فکر خود باشید به موفقیت واقعی دست نخواهید یافت. قدرت واقعی و ثروت واقعی نخواهید داشت. اگر به قله موفقیت هم برسید سرانجام سقوط خواهید کرد.
اگر بخواهیم موفقیت را به چیزی تشبیه کنیم، باید بگوییم همچون قله ای دست نیافتنی است، چیزی داشتنی است، یا هدفی است که باید دائماَ به آن رسید. اگر در پی موفقیت هستید و اگر می خواهید به نتایج بزرگ برسید، باید موفقیت را همچون جریانی مدوام، راهی برای زندگی، عادتی ذهنی و یا برنامه ای تمام عمر در نظر آورید. باید داشته های خود را بشناسید و از مخاطرات راه، آگاه باشید، باید بتوانید توانائیهای خود را مسئولاته و عاشقانه بکار گیرید تا ثروت و خوشبختی را درک نمائید.

ایمان و اعتقاد چیست؟
اکنون ببینیم اعتقاد چیست. در زندگی ، غالبا از اموری صحبت می کنیم که نظر روشنی درباره ماهیت واقعی آنها نداریم.بعضی ها گویی اعتقادات را جزو اشیاء می دانند ، در حالیکه در واقع اعتقاد ، احساس اطمینانی است که نسبت به امور و اشیاءداریم.اگر بگوئید"من معتقدم که فرد باهوشی هستم ".این احساس اطمینان باعث می شود که نیروی درونی خود را بهتر بکار گیریدودر نتیجه ، اعمالی که از شما سر می زند هوشمندانه تر باشد. ما برای هر مسئله ای ، راه حلی درون خود داریم ، و یا دست کم می توانیم راه حل را به کمک دیگران دریابیم ، اما غالبا نداشتن ایمان و احساس یقین و اطمینان موجب می شود که نتوانیم از قابلیت های درونی خود استفاده کنیم.ساده ترین راه درک مساله ایمان آن است که سنگ بنای آنرا بشناسیم و آن نظریه است.ممکن است نظریه های گوناگونی در ذهن خود داشته باشیم که در واقع به صورت اعتقاد در نیامده باشند. فرض کنیم شما می گویید که " من جذاب و متناسب هستم ".اینکه این مطلب نظریه باشد یا اعتقاد ، بستگی به این دارد که تا چه اندازه به مطلب اطمینان داشته باشید . ممکن است با خود فکر کنید که " زیاد هم جذاب نیستم ". در اینصورت پیداست که به مطلب اطمینان کافی ندارید.نظریه ها چگونه به اعتقاد مبدل می شوند؟ می توان نظریه را به میزی تشبیه کرد که پایه ندارد .به همین دلیل است که نظریه مانند اعتقاد ، اطمینان بخش نیست. میز بدون پایه نمی تواند روی زمین قرار بگیرد . اما اعتقاد دارای پایه است . اگر به طور قطع بگوییدکه" من فردی متناسب و جذاب هستم" از شما می پرسم که از کجا می دانید ؟ در اینصورت ممکن است تجربه ها ،خاطرات ویا دلایلی را ذکر کنید که پایه های آن اعتقاد را تشکیل می دهند وباعث افزایش اطمینان می شوند. دلایلی که پایه آن اعتقاد را تشکیل می دهند کدامند؟ ممکن است افرادی این مطلب را به شما اظهار کرده باشند، ممکن است در آینه خود را نگاه کرده و با افراد دیگر مقایسه کرده باشید.ممکن است در خیابان که راه می رفته اید ، گذرندگان شما را با دید ه تحسین نگاه کرده باشند،ممکن است در جایی درباره نسبت های صحیح قدو وزن مطالبی خوانده و آنها را در مورد خود صادق یافته باشید.همه این تجربه هاو دلایل ، وقتی در جهت تقویت نظریه بکار روند ، مانند پایه های میز عمل می کنند و لذا آن نظریه ، محکم و اطمینان بخش به نظر می رسد وکم کم انسان آنرا باور می کند . یعنی نظریه مبدل به اعتقاد می شود. اگر این تمثیل را در نظر بگیرید متوجه می شوید که اعتقادات شما چگونه شکل گرفته اند و در می یابید که چگونه می توان اعتقادات را تغییر داد . اما اول باید به این نکته توجه داشته باشیم که ما می توانیم به هر چیزی اعتقاد پیدا کنیم ، به آن که پایه های کافی ( یا در واقع تجربه های مرجع ) در اختیار داشته باشیم .اکنون لحظه ای بیندیشید .مسلماشما خودتان تجربه هایی را در این مورد دارید و یا دست کم کسانی را می شناسید که از دست همنوعان خود رنجها کشیده اند و اگر واقعا می خواستید ، به راحتی ممکن بود معتقد شوید که جنس بشر ذاتا فاسد است واگربه دیگران فرصت بدهید از وجود شما سوء استفاده خواهند کرد . شاید شما نخواسته اید این عقیده را بپذیرید و این عقیده ،انسان را ضعیف می کند ،ولی آیا در زندگی شماتجربه هایی نیست که این نظریه را تایید و تقویت کند و در صورت تمایل بتوانید به درستی این موضوع اطمینان پیدا کنید ؟ همچینین در زندگی شما تجربه هایی هست که نشان می دهد اگر واقعابه وجود دیگران اهمیت دهید وبه آنهامحبت کنید آنها هم ذاتا نیک هستند و دلشان می خواهد به شما کمک کنند .
سوال این است : کدام یک از این دو عقیده ،درست است ؟ جواب این است که درست بودن یا نبودن مهم نیست .مهم این است که کدام یک ما را تقویت می کند .همه ما می توانیم کسانی را پیدا کنیم که عقیده مارا تایید کنند و باعث شوند که ایمان و اطمینان ما به درستی آن عقیده ،محکم تر شود .این منطق افراد انسانی است .اما باز می گوییم که مساله اساسی این است که آیا آن عقیده ما را نیرومند و استوار می گرداند ،یا اینکه روز به روز موجب ضعف روحیه و سستی ما می شود ؟اما ببینیم منبع آن عوامل مرجع که موجب تقویت اعتقادات ما می شود کدام است .مسلماً این عوامل را می توانیم از خاطره ها و تجربه های شخصی خود به دست آوریم .گاهی نیز ممکن است اطلاعاتی را از طریق اشخاص ،کتابها ،نوار،سینما ومانندآن به دست آوریم که به عنوان مرجع مورد استفاده واقع شوند .گاهی هم مرجع ما تنها خیال وتصور ماست .فشارهای عاطفی که در مورد هر یک از این مراجع احساس می کنیم در استحکام و وسعت این " پایه " ها اهمیت دارند .قویترین و محکم ترین پایه ها ،آنهایی هستند که از طریق تجربه های دردناک و یا لذت بخش زندگی شکل می گیرند .وما احساسات وعواطف نیرومندی نسبت به آنها داریم .عامل دیگر تعداد این مراجع است .بدیهی است هر قدر تعداد تجربه های مرجعی که نظریه خاصی را تاییدو تقویت می کنند بیشتر باشد ،ایمان محکم تری نسبت به آن نظریه در ما پیدا می شود .
آیا لازم است این مراجع حتما صحیح باشند تا مورد استفاده واقع شوند ؟خیر .مراجع ممکن است واقعی ویا تصوری ،درست یا نادرست باشند ،و حتی ممکن است تجربه های شخصی که نسبت به آنها اطمینان داریم ،دراثر نظرات و دیدگاههای ما دگرگون شوند .
ا زآنجا که نوع بشر قادر به دگرگونی ونوآوری است ،لذا این پایه های مرجع که با ترکیب آنها می توان به نظریه ای اعتقاد پیدا کرد واقعا نامحدودند .نکته این است که این پایه های مرجع به هر ترتیب که به دست آمده باشند در نظر ما واقعی جلوه می کنند ودیگر آنها را زیر سوال نمی بریم و مورد امتحان قرار نمی دهیم ! این مطلب ممکن است بسته به نوع اعتقاداتی که داریم عواقب منفی ونامطلوبی به بارآورد .به همین دلیل می توانیم از مراجع خیالی استفاده کنیم تا خود را در جهت خواسته های خود جلوبرانیم .چنانچه افراد تصورات روشن وواضحی را چنانکه گویی تجربه های واقعی آنهاست در نظر مجسم سازند می توانند در زندگی به موفقیت نایل شوند .زیرا مغز ما نمی تواند بین چیزهایی که به طور روشن در نظر مجسم می سازیم و خاطرات واقعی ما تفاوتی قایل شود .با استفاده از قدرت عواطف وباتکرار کافی ،سیستم عصبی ما ،امور را واقعی می پندارد ،ولو اینکه آن امور هنوز واقع نشده باشند .
نمی دانم داستان "یک مایل در چهار دقیقه "را شنیده اید ؟ از هزاران سال پیش ، مردم اعتقاد داشتند که نوع بشر نمی تواند مسافت یک مایل را در کمتر از چهار دقیقه بدود .اما در سال 1954 مردی به نام راجر بانیستر این سد اعتقادی را شکست .وی خود را مقید کرد که این غیر ممکن را ممکن سازد ولذا پیش از آنکه عملا مسافت مزبور را در زمان معین طی کند بارها آن را در ذهن خود تجربه کرد .بارها در خیال خود از سد چهار دقیقه گذشت و این کار را آنقدر تکرار کرد وهر بار چنان از احساسات درونی خود کمک گرفت که تصویر روشنی از موفقیت در ذهن او مجسم شد وپایه های مرجعی به وجود آورد که به صورت فرمانهای بی چون وچرای سلسله اعصاب وی درآمد .بسیاری از مردم نمی دانندکه بزرگترین جنبه موفقیت اواین بود که راه را برای دیگران باز کرد .درهمان سال نیز 37 نفردیگر رکورد مزبور را بدست آوردند .در واقع موفقیت بانیستر خود پایه مرجعی برای دیگران شد که به خود اطمینان یابند وبدانند که این کار بظاهر غیر ممکن ،عملی است .در سال بعد 300 دونده دیگر نیز از مرزچهاردقیقه گذشتند !
"ایمان حقیقی از نظر من آن است که موجب شود از حداکثرقدرتهای خود استفاده کنم و قابلیت های خودرا ظاهر سازم."
آندره گاید
مردم غالبادرباره شخصیت وقابلیت خود ،عقاید محدودکننده و باز دارنده ای دارند .به علت اینکه در گذشته موفقیتی نداشته اند ،معتقدندکه در آینده نیز توفیقی نخواهند یافت .درنتیجه به علت ترسی که از شکست مجدددارند سعی می کنند که بقول خودشان "واقع بین "باشند .کسانی که مرتبا می گویند "بگذارید واقع بین باشیم "معمولا کسانی هستند که می ترسند باز هم سرخورده شوند .به علت همان ترس ،اعتقاداتی پیدا می کنند که آنها را محتاط و مرددمی کند و چون همه منابع خود رابکار نمی گیرند ،لذا کمتر به نتایج چشمگیری دست می یابند .رهبران بزرگ هوشمند و دقیق هستند ،اما با معیارهای دیگران "واقع بین "به شمارنمی روند .گاندی معتقد بود که می شود بدون اعمال خشونت ،هندوستان را زیر سلطه استعمار انگلیس نجات داد .چنین کاری هرگز پیش از آن انجام نشده بود .به این اعتبارعمل وی واقع بینانه نبود .
کاش درزندگی خود مرتکب اشتباهی بشوید وآن اشتباه این باشد که نیروهاو ظرفیت های خود را بیش از میزان واقعی برآورد کنید .گرچه این کاردشوار است ،زیرا ظرفیت واقعی انسان ،بیش از حد تصور است .در زمینه تفاوت میان افراد افسرده و بدبین ، با اشخاص فوق العاده خوشبین مطالعاتی انجام شده است .اشخاص بدبین پس از یاد گیری مهارتهای تازه ،میزان پیشرفت خود را دقیقا تخمین می زنند،اما افراد خوش بین ،عملکرد خود را بسیار بهتر از آنچه واقعا بوده است برآورد می نمایند .با وجود این ،همین ارزیابی غیر واقع بینانه عملکرد ،راز موفقیت آنهاست . زیرا افراد خوشبین ،ولو اینکه مرجعی برای موفقیت ویا شکست نداشته باشند ،به هر حال اجازه نمی دهند پایه هایی برای افکار ونظریه هایی از قبیل "من شکست خورده ام "و یا "من نمی توانم موفق شوم " در ذهنشان به وجود آید .درعوض پایه هایی برای ایمان و اطمینان درخود به وجود می آورندو از نیروی تخیل وتصور خود کمک می گیرند وخود را طوری درنظر مجسم می سازند که هر بار،کاری شایسته تر از پیش انجام بدهندوموفق شوند.این قدرت خاص و تمرکز وتوجه بی نظیر ،باعث می شودکه پشتکار داشته باشندوتلاش کنند تا امتیازاتی را به دست آورندکه آنان را سرآمد گرداند .علت اینکه بسیاری از افراد ،موفق نمی شوند این است که در تجربه های گذشته آنان مرجع کافی برای موفقیت وجود ندارد،اما درنظر فرد خوش بین "گذشته با آینده یکی نیست ".رهبران بزرگ وکسانی که در هر یک از زمینه های زندگی ب موفقیت نایل شده اند به نیروی تلاش و پیگیری واقفند و مصرانه به دنبال هدفهای خود می روند ،ولو اینکه راه رسیدن به مقصود ،کاملا برایشان روشن نباشد .اگرشما اطمینانی مطلق که ناشی ازایمان قوی است در خود به وجود آورید ،در آن صورت واقعا به انجام هر کاری قادر خواهید بود ،ولو اینکه دیگران به غیر ممکن بودن آن ایمان داشته باشند .
یکی از دشواریهایی که هر کسی درزندگی با آن روبرو است این است که "شکست " راچگونه برای خود تفسیر کند.نحوه برخوردما با بدبختی ها و مشکلات ،شکل زندگی ما رامعین می کند .گاهی شکست ها و رنجهای ما آنقدر زیادند که مجموعه آن ها این اعتقاد را درما به وجودمی آورند که رد جهت بهبود وضع خود هیچ کاری نمی توانیم بکنیم .بعضی احساس می کنند که همه چیز خالی از لطف است و لذا خود را بیچاره و بی ارزش می بینند و تصور می کنند که هر عملی که انجام دهند به شکست وناکامی می انجامد .اینها عقایدی است که اگربخواهیم موفق شویم هرگز نباید به خود راه دهیم .این باورها ،ما را از نیروخالی می کند و توان عمل را از ما می گیرد .در روانشناسی ،این حالت را ناتوانی اکتسابی می نامند .بعضی اشخاص وقتی چند دفعه درکاری شکست می خورند (و عجیب اینکه تعداد دفعات درمورد بعضی خیلی کم است ) تلاش های خودرا بی ثمر می یابند وبه علت نا توانی اکتسابی شهامت خود را از دست می دهند.
دکتر مارتین سلیگمن استاد دانشگاه پنسیلوانیا پژوهش های گسترده ای را درباره ناتوانی اکتسابی انجام داده است .وی در کتاب" خوش بینی اکتسابی "سه الگوی اعتقادی را که به ناتوانی اکتسابی منجر می شود و ممکن است زندگی ما را نابود کند ذکر کرده وآنها را الگوهای همیشگی ،فراگیر ،و شخصی نامیده است .
بسیاری از کسانی که به موفقیت های بزرگ نائل شده اند از مشکلات وسد های بزرگی گذشته اند .تفاوت بین آنان ،و کسانی که زود خسته ومایوس می شوند واز پا می افتند دراین است که دسته اول مشکلات را امری گذرا ودسته دوم آنرا همیشگی می دانند.اگر این عقیده در شما پیدا شود که برای رفع مشکل هیچ کاری از دست شما ساخته نیست ،درآن صورت زهر مهلکی را در سلسله اعصاب خود واردساخته اید .هشت سال پیش ،خودمن هم به علت مشکلات مالی ،جسمی وروحی ،دچار چنین حالتی شده بودم وگمان می کردم مشکلات من همیشگی وغیر قابل حل است .من این حالت رامضر به حال خود وعواطف و احساسات خود یافتم و چنان حالت ناخوشایندی را به آن نسبت دادم که تصمیم گرفتم با این حالت یاس خود مبارزه کنم وموفق شدم .شمانیز چنین کنید وهنگام مواجه شدن ب مشکلات به این شعار قدیمی توجه کنید "این نیز بگذرد " ومطمئن باشید که بالاخره راهی برای رفع مشکل پیدا خواهید کرد .
دومین تفاوت بین افراد برنده وبازنده قمار زندگی ،ویا افراد خوش بین وبدبین ،دراعتقاد آنها به فراگیر بودن مشکلات است .افراد موفق هرگز یک مشکل را فراگیر درنظر نمی آورندونمی گذارند که یک مشکل جزئی ،تمام زندگی آنان را تحت تاثیر قرار دهد .مثلا اگر چاق باشند می گویند "بسیار خوب،من یک مشکل جزئی درمورد نحوه غذا خوردن دارم " ونمی گویند "مشکل اساسی خود من هستم ،چون که اصولا پر خورم واین عیب ،زندگی مرا تباه کرده است "برعکس ،افراد بدبین ،یعنی کسانی که یاد گرفته اند ناتوان باشند ،عقیده دارند که چون یک بار شکست خورده اند لذا افرادی شکست خورده اند! چون مشکلات مالی دارند ،پس زندگی آنان به کلی تباه شده است ، همسرشان ترکشان خواهد کرد وفرزندانشان بی سرپرست خواهند ماند و غیره .بزودی به این عقیده می رسند که همه مشکلات غیر قابل رفعند و سپس احساس ناتوانی وبیچارگی می کنند .تصور کنید که حالت همیشگی وحالت فراگیری با هم توام شوند! برای فائق شدن بر مشکل "همیشگی بودن "و" فرا گیربودن "راه حل آن است که کاری را درنظر بگیرید که حتما قادر به اداره و انجام آن باشید ،و سپس در آن جهت دست به عمل بزنید .همین که این کار را شروع کنید ،بسیاری ازباورهای محدود کننده خود به خود از میان می روند .
سومین مشکل اعتقادی راکه سلیگمن ذکرکرده است الگوی شخصی است .اگر هر شکست را به صورت مشکل قابل اصلاح و یا آموزنده در نظر نیارویم ،بلکه علت را درنقص شخصیت خود ببینیم ،گرفتارالگوی شخصی شده ایم .به هر حال چگونه می خواهید درزندگی خود تغییر عظیمی ایجاد کنید ؟ آیا ساده تر این نیست که برخی اعمال خود را درزمینه های معین تغییر دهید ؟ به هر حال از اینکه مشکلات را مربوط به شخص خود بدانید احتراز کنید ،چون نتیجه ای جز خود خوری نخواهد داشت .
داشتن این گونه اعتقادات محدود کننده وبازدارنده به منزله این است که سم کشنده ای را هر دقیقه به خود تزریق کنید با اینکه مقدار آن تدریجا به حدی برسد که نتیجه ای جزمرگ ونابودی نداشته باشد .البته این سم فورا ما را نمی کشد ،اما با قبول هریک از این عقاید ،مرگ احساسات وعواطف ما شروع می شود .بنابراین باید به هر قیمتی که شده این افکار وعقاید را از خود دور سازید .به خاطر داشته باشید به محض اینکه ما عقیده ای را پذیرفتیم ،مغز ما بطور خود کار هر نوع دلیل مخالف را پس می زند و به جستجوی پایه های مرجعی می پردازد که موجب تقویت آن عقید ه شوند .
" بیماری وسلامت ، بدبختی وسعادت ،فقروغنا ساخته ذهن ماست "
ادموند اسپنسر
شش گام برای تسلط بر عواطف واحساسات :
من دریافته ام که هر گاه دچار احساس رنج آور شده ام طی شش مرحله آن الگوی زیان آور را در هم بشکنم و و از آن احساس ، به سوء خود استفاده کنم وخود را طوری آماده سازم تادر آینده کمتر به عواطف دردناک دچار شوم و رنجهارا به سرعت زایل سازم . با هم این شش قدم را مرور می کنیم.
قدم اول: احساس واقعی خود را مشخص کنید:
بسیاری از اوقات ، افراد بقدری گرفتار می شوند که حتی نمی دانند چه احساسی دارند .تنها چیزی که می دانند این است که دچار " حمله " عواطف و احساسات شده اند . به عوض اینکه تحمل خود را از کف بدهید ، لحظه ای به عقب برگردید و از خود بپرسید" واقعا در حال حاضر چه احساسی دارم ؟" فرضا اگر پاسخ اولیه شما این است که " احساس عصبانیت می کنم" دوباره از خود بپرسید " آیا واقعا احساس عصبانیت می کنم یا احساس من از نوع دیگری است؟ شاید آنچه احساس می کنم آزردگی است ، یا اینکه شوق و رغبتم کم شده است ، یا اینکه متضرر شده ام توجه داشته باشید که احساس آزردگی یا زیان دیدگی ، خفیف تر از احساس عصبانیت است .همین که چند لحظه وقت صرف کنید و احساس عصبانیت خود را مورد سئوال قرار دهید ، از شدت عصبانیت شما کم می شود ودر نتیجه ، می توانید با مشکل خود آسانتر و سریعتر مقابله کنید. فرض کنیم پاسخ شما این باشد که " احساس می کنم به من جواب رد داده اند" .از خود سئوال کنید" آیا احساس من این است که دست رد به سینه من گذاشته اند، یا اینکه از کسی که دوست می دارم جدا شده ام ؟ آیا واقعا مرا طرد کرده اند یا اینکه مایوس شده ام ؟ شاید احساس من فقط کمی ناراحتی است؟ به نیروی کلمات دگرگون کننده در کاهش احساس خود توجه داشته باشید . تکرار می کنم که اگر نوع احساس خود را به طور دقیق تر مشخص کنید از شدت احساسات شما کاسته می شود ، و این خود سبب می شود که از عواطف خود ، نکات بیشتری بیاموزید.
قدم دوم: سپاسگذار عواطف خود باشید . آنها مدد کار شما هستند: هرگز عواطف و احساسات خود را " غلط" ندانید. اگر آنها را غلط بدانید ، روابطی را که با خود و با دیگران دارید تیره می کنید . از اینکه بخشی از مغز ، علائم مفیدی را به شما می دهد و شما را دعوت به عمل و ایجاد تغییر در طرز تفکر و رفتار می کند ممنون باشید .اگر به عواطف خود اعتماد کنید و بدانید که حتی در آن لحظه که آن عواطف را درک نمی کنید ،وظیفه آنها حمایت از شماست تا تغییری مثبت در خود به وجود آورید ، دیگر با خود نمی جنگید ، بلکه ذهن شما متوجه راه حلهایی ساده می شود . اگر فکر کنید احساسات شما غلط هستند ، از شدت آنها به ندرت کم می شود ، بلکه اگر در برابر چیزی مقاومت کنیم ، آن چیز هم مقاوم تر می شود .سعی کنید به همه عواطف خود احترام بگذارید . عواطف مانند کودکی هستند که اگر از آن مراقبت کنند ، آرامتر می شود.
قدم سوم: نسبت به پیامهای عاطفی حساس و کنجکاو باشید:
همین که عاطفه خاصی را در خود حس کردید ، نسبت به آن کنجکاو باشید . در این لحظه چه باید بکنید تا وضع بهتر شود ؟ به عنوان مثال اگر احساس تنهایی وانزوا می کنید ، کنجکاو شوید وبپرسید " شاید من وضعیتی را که پیش آمده و واقعه ای که اتفاق افتاده است ، بد تعبیر کرده ام و این است که احساس تنهایی می کنم ؟ شاید دوستان زیادی دارم که اگر بدانند من مایل به دیدار آنها هستم ، از ملاقات بامن خوشحال می شوند و مرا استقبال می کنند.آیا این احساس انزوا به من پیامی نمی دهد که باید دست به کاری بزنم و از منزل بیرون روم و با دیگران رابطه بر قرار کنم؟ برای ایجاد کنجکاوی این چهار سئوال را مطرح کنید:
1.واقعا دلم می خواهد چه احساسی داشته باشم ؟
2.احساسی که داشته ام ، مستلزم داشتن چه اعتقاداتی است؟
3.برای حل مشکل و سامان دادن به کار،چه تصمیمی دارم؟
4.از وضعیتی که پیش آمده است چه درسی می توانم بگیرم؟
قدم چهارم: به خود اعتماد کنید:
اطمینان داشته باشید که می توانید بلافاصله بر احساسات خود مسلط شوید . سریعترین ، ساده ترین و موثرترین راهی که برای غلبه بر احساسات می شناسم این است که به یاد آورید در گذشته نیز دچار همین نوع عواطف شده و با موفقیت آنها را از سر گذرانده اید .اگر در گذشته بر عواطف خود مسلط شده اید ، امروز هم می توانید بر احساسات خود غلبه کنید ، زیرا قبلا راه کار را پیدا کرده اید .
پس هم اکنون مطالعه را کنار بگذارید و به زمانی فکر کنید که همین نوع احساس در شما بوده و سرانجام بر آن مسلط شده اید و راهی مثبت پیدا کرده اید . آن شیوه را الگوی خود قرار دهید و سعی کنید هم اکنون نیز به همان ترتیب احساسات خود را کنترل کنید .در آن زمان چه کردید ؟ آیا توجه خودرا به امر دیگری معطوف ساختید؟ آیا سئوالات تازه ای مطرح کردید؟ یا دست به کار تازه ای زدید؟ تصمیم بگیرید که اکنون نیز همان کار را بکنید . همان اعتماد به نفس را در خود ایجاد کنید که آن هنگام داشته اید . فرضا اگر افسرده هستید ، از خود بپرسید " در آن هنگام چه کردم ؟" مثلا ممکن است شروع به دویدن کرده باشید و یا با چند نفر تماس تلفنی گرفته باشید . وقتی کارهای گذشته را مشخص ساختید ، اکنون نیز به همان کارها بپردازید و خواهید دید که به همان نتیجه می رسید.
قدم پنجم: مطمئن شوید که نه تنها در حال حاضر ، بلکه در آینده نیز در این راه موفق خواهید بود.
اگر می خواهید مطمئن شوید که در آینده نیز احساسات خودرا اداره خواهید کرد ، یک راه ساده اش این است که راه هایی را که در گذشته برای کنترل عواطف رفته اید ، در ذهن مرور کنید . هر وقت که دچار عواطفی از قبیل خشم، افسردگی، انزوا و سایر " نشانه های عمل " شدید ، خود را مجسم کنید که به سادگی در حال غلبه بر عواطف مزبور هستید . اگر آن صحنه را هر چه قوی تر در صفحه ذهن مجسم سازیم و چندین بر این کار را تکرار کنید ، در ذهن شما نوعی ارتباط عصبی ایجاد می کندو به شما اعتماد به نفس می دهد که بتوانید به سادگی از پس اینگونه مشکلات بر آیید. علاوه بر این ،در روی یک صفحه کاغذ ،سه چهار راه دیگر را برای مقابله با اینگونه مشکلات بنویسید . راههایی را فکر کنید که وقتی دچار یکی از این "نشانه های عمل" شدید بتوانید نحوه تصور و ادراک خود را تغییر دهید و یا نحوه بیان و حرکات و حالات جسمانی و کردارهای خود را عوض کنید.
قدم ششم: به شوق در آیید ودست به عمل بزنید: اکنون که پنج قدم قبلی را برداشته اید ، یعنی احساس واقعی خود را مشخص کرده اید ، عواطف خود را پذیرفته و آنها را مورد تحسین قرار داده اید ، با کنجکاوی به معنای این عواطف اندیشیده ایدو به تاثیر این کار در کاهش شدت احساس خود توجه کرده اید ،راههایی را که در گذشته برای مقابله بااین مشکلات رفته اید ،الگوی خود قرار داده اید و با تکرار ذهنی آنها ،در خود احساس اطمینان نسبت به آینده به وجود آورده اید، آخرین قدم را بردارید ،یعنی به شور وهیجان در آیید و دست به عمل بزنید !از اینکه می توانید به آسانی احساسات خود را کنترل کنید در خود احساس شادی و هیجان کنید ، و دست به کارهایی بزنید که ثابت کنید قادر به کنترل عواطف خود هستید. در عواطف محدود کننده ای که داریدگیر نکنید و دست روی دست نگذارید . خاطرات موفقیت های قبلی را که در ذهن خود تکرار کرده اید ، مجددا برای خود بازگو کنید . به یاد داشته باشید مهارتی راکه تا اکنون کسب کرده اید نه تنها برای رفع مشکلات فعلی ، بلکه برای موارد مشابه آتی نیز اثر بخش است.با این شش قدمی که گفته شد میتوانید با هر نوع احساسی مقابله و بر عواطف خود کاملا مسلط شوید. اگر مرتبا دچار احساس معینی می شوید ، برای مقابله با آن شناخت آن احساس و تغییر الگوی رفتاری خود از این شیوه شش مرحله ای استفاده کنید. هر چه از این شیوه بیشتر استفاده کنید کار راحت تر می شود. کم کم عواطف خود را به صورت دشمن نگاه نمی کنید ، بلکه آنها را به صورت مربی در نظر می آورید که راه صحیح را به شما نشان می دهند.به این نکته توجه داشته باشید که بهترین زمان برای کنترل احساس لحظه شروع آن است.پس از آنکه دچار طوفان احساسات شدید ، کنترل آن مشکل تر می شود . فلسفه من این است که " غول را هنگامی که کودک است بکشید" این شیوه را به سرعت و به محض آنکه یکی از " نشانه های عمل" را احساس کردید بکارگیرید .خواهید دید که می توانید بر کلیه احساسات خود مسلط شوید.

منابع :
1. www.google/serch/.com
2. فلسفه ایمان ( حکمت عملی ) نوشته ژکس – ترجمه دکتر ابوالقاسم پور حسینی چاپ اول – انتشارات امیر کبیر .

44


تعداد صفحات : حجم فایل:171 کیلوبایت | فرمت فایل : WORD

بلافاصله بعد از پرداخت لینک دانلود فعال می شود