اهل بیت (ع) و مرجعیت فکری و علمی مسلمانان
۱. رسول اکرم "ص" در اداره امور حکومت، ریاست دینی تام داشت. آن حضرت از یک سو به اداره امور ارتش و حفظ و حراست سرحدات و مرزها می پرداخت، مالیات و غنائم را در بین مسلمانان تقسیم می کرد، در میانشان به داوری می نشست و کارهائی از این قبیل را که به امور دنیوی مربوط می شد انجام می داد و از سوی دیگر به اقداماتی که صبقه معنوی داشت دست می زد از جمله اینکه:
۱. احکام شرعی را به صورت کلی و جزئی تبیین می کرد و به مسائل و رویدادهای جدید که حکم آنها در قرآن و سنت وجود نداشت پاسخ می داد.
۲. با تفسیر قرآن کریم به تبیین و توضیح آیات می پرداخت و ابهامهای این کتاب مقدس را برطرف می کرد.
۳. به شبهات و تشکیکهائی که دشمنان اسلام یعنی مشرکان مکه و یهودیان و مسیحیان پس از هجرت مطرح می کردند پاسخ می داد.
۴. به حفظ و صیانت دین از هرگونه تحریف و خدشه در آموزه های مقدس آن می پرداخت.
بدون تردید کسی که چنین مسئولیت های خطیری داشته باشد فقدان او خلا بزرگی در حیات اجتماعی به وجود می آورد و شکاف عمیقی را در رهبری موجب می شود که پر کردن آن منوط به وجود کسی است که دارای همان شایستگی های فکری و علمی پیامبر اکرم به جز ویژگی نبوت و دریافت وحی باشد.
اشتباه است که ما پیامبر "ص" را العیاذ بالله متهم کنیم به اینکه پیش از رحلت خود در فکر پر کردن خلاهای معنوی بعد از خود نبوده است.
این موضوع ما را وا می دارد که در سخنان پیامبر دقت کنیم تا بدانیم آن حضرت چه کسی را برای پر کردن خلاهای پس از خود معین کرد.
با مراجعه به احادیث آن حضرت به روشنی در می یابیم که رسول خدا این خلاها و کاستی ها را توسط ائمه که آنها را همسنگ و برابر با قرآن معرفی نموده بود، پر کرده و هدایت شدن است را بسته به پیروی از آنها و از قرآن دانست.
در اینجا به چند نمونه از احادیث و سخنان بسیار آن حضرت در این خصوص اشاره می کنیم:
۱. ابن اثیر جزری در جامع الاصول از جابربن عبدالله نقل می کند که گفت:
رسول خدا در حجه الوداع در روز عرفه دیدم که سوار بر شتر بود و برای مردم سخنرانی می کرد، آن حضرت فرمود: "من در میان شما دو چیزی را به جای گذاشته آم که اگر آن را برگیرید هرگز گمراه نمی شوید و آن کتاب خدا و عترت و خاندان من است".
۲. مسلم در صحیح خود از زیدبن ارقم نقل کرده که گفت:
روزی رسول خدا در کنار بر که آبی به نام خم ما بین مکه و مدینه برای ما سخنرانی کرد و پس از حمد و ثنای الهی و دادن پند و اندرز فرمود: ای مردم! من انسانی هستم که نزدیک است فرشته خدا (جبرئیل) بیاید و من دعوت او را اجابت کنم در حالی که در میان شما دو چیز گرانبها می گذارم که یکی از آنها کتاب خداست با هدایت و نور، آن را برگیرید و به آن چنگ زنید. رسول خدا به کتاب خدا تشویق و ترغیب کرد، آنگاه فرمود: دیگری اهل بیت من است و سه بار تکرار کرد: درباره اهل بیتم خداپسندانه عمل کنید. [۱]
۳. ترمذی در صحیح خود از جابربن عبدالله انصاری نقل کرده که گفت:
رسول خدا را در مراسم حج در روز عرفه بر روی شتری دیدم که می فرمود: "ای مردم من در میان شما چیزی به یادگار گذاشته ام که اگر آن را برگیرید هرگز گمراه نمی شوید: و آن کتاب خدا و عترتم است.[۲]
۴. امام احمد بن حنبل از ابوسعید خدری نقل می کند که گفت: رسول خدا فرمود: من دو امانت سنگین در میان شما می گذاریم که یکی از آنها بزرگتر از دیگری است. آن دو: کتاب خدا، آن ریسمان کشیده شده میان آسمان و زمین و دیگری عترت و خاندان من است و آن دو هرگز از هم جدا نخواهند شد تا آنکه در کنار حوض، بر من وارد شوند.[۳]
این حدیث معروف به حدیث ثقلین را بیش از ۳۰ صحابی از پیامبر نقل کرده و بیش از ۳۰۰ دانشمند آن را در کتابهای خود در علوم و متون مختلف و در تمام دوره ها و قرنها نگاشته اند.
این حدیث، حدیثی صحیح و در میان مسلمانان متواتر است و پیامبر "ص" به برکت این حدیث، کسانی را تعیین کرده که ضمن پر کردن خلاها، مرجع علمی مسلمانان پس از ایشان به شمار می روند و آنها جز اهل بیت آن حضرت نیستند.
۱-۱ اهل بیت چه کسانی هستند؟
سوال این است که اهل بیتی را که پیامبر در حدیث ثقلین مورد اشاره قرار داده و خداوند متعال در قرآن آیه: "انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا"[۴] را در حقشان نازل کرده، چه کسانی هستند؟
در پاسخ این سوال باید گفت: پیامبر اکرم "ص" در مواضع متعدد، آنان را معرفی کرده و حتی عنایت و توجه فراوان و کم نظیری نسبت به معرفی آنان مبذول داشته است.
اولا: اسامی کسانی را که آیه فوق در شان آنان نازل شده بیان فرموده است.
دوم: آن حضرت آنهایی را که آیه درباره شان نازل شده بود، در زیر عبای خود قرار داد و دیگران را از ورود به آن منع کرد.
سوم: هنگام عزیمت به نماز چندین ماه به خانه فاطمه گذر می کرد و می فرمود: وقت نماز است ای اهل البیت و آیه فوق را قرائت می کرد.
در خصوص مورد اول باید گفت:
۱. طبری در تفسیر آیه فوق از ابوسعید خدری نقل می کند که رسول خدا فرمود: این آیه درباره ۵ نفر نازل شده؛ من، علی، حسن، حسین و فاطمه در این زمینه روایاتی ذکر شده که علاقمندان می توانند به تفسیر طبری والدار المنشور سیوطی مراجعه کنند.
دوم: سیوطی به نقل از عایشه روایت کرده که گفت: روی رسول خدا "ص" به هنگام صبح در حالی که عبائی از موی سیاه بر دوش داشت از منزل خارج شد، در آن حال حسن و حسین (ع) بر او وارد شدند، حضرت آن دو را در زیر عبای خود گرفت آنگاه علی آمد و او را نیز به زیر عبا گرفت، سپس فرمود: "خدا چنین می خواهد که پلیدی را از شما اهل البیت دور کند و شما را پاک کرده اند".
هر چند نام فاطمه "س" در این حدیث نیامده اما در حدیث دیگری ذکر شده است، چنانکه سیوطی به نقل از ابن مردوبه بن سعد می گوید: به رسول خدا وحی آمد آنگاه علی و فاطمه و دو فرزند آنان را در زیر عبای خود گرفت فرمود: خدایا اینها خانواده و اهل بیت من هستند.
سوم: طبری از انس نقل کرده که پیامبر "ص" مدت شش ماه به هنگام نماز به خانه فاطمه گذر می کرد و می فرمود: نماز نماز ای اهل البیت و سپس آیه انما یرید الله… را قرائت می کرد.[۵]
اعتراف ائمه مذاهب به برتری فقهی اهل بیت "ع"
بسیاری از علمای اهل سنت ـ در گذشته و حال ـ به برتر بودن امامان اهل البیت از نظر فقهی اعتراف کرده اند که به چند نمونه از موارد بیشمار اشاره می کنیم:
ابن عساکر در تاریخ خود در شرح حال امام سجاد به نقل از ابن حازم می گوید: هیچ مرد هاشمی را بهتر از علی بن الحسین نیافتم و هیچ کس را فقیه تر از او ندیدم.[۶]
شافعی نیز می گوید: علی بن الحسین فقیه ترین فرد اهل بیت است.[۷] عبدالله بن عطا گوید: همه علما و دانشمندان از نظر توان علمی فروتر از امام باقر "ع" بودند. من حکم بن عتیبه را با آن همه شکوه و عظمتی که در نزد مردم خود داشت، در محضر امام باقر چون کودکی دیدم که در برابر معلم خود نشسته است.
ابوحنیفه می گوید: من کسی را فقیه تر از جعفربن محمد الصادق "ع" ندیدم.[۸]
با این اوضاف می توان نتیجه گرفت که پیامبر با رحلت خود ثقلین را از خود به جای گذاشت تا امت در حل معظلات و مشکلاتشان به آنها مراجعه کنند و آن حضرت در مواضع و مواطن مختلف، منظور خود از اهل البیت را مشخص کرده و به امت معرفی کرده است، حال این سوال مطرح می شود که: اکنون که اهل بیت پیامبر "ص" از دنیا رفته اند معارف و علوم به جا مانده از آنها کجاست تا امت به آنها مراجعه کنند؟ فرضاً اگر پیامبر، ما را به مراجعه به ایشان و استفاده از احادیث و سخنانشان سفارش کرده، این علوم و احادیث آنان کجا یافت می شود تا مردم به آنها رجوع کنند؟
پاسخ این سوال روشن است و آن اینکه میراث ائمه اهل بیت و احادیث و معارف آنها در موارد زیر قابل دسترسی است:
۱. کتاب علی "ع"
۱-۲ "حر" عاملی هم در موسوعه حدیثی خود، احادیث این کتاب را بر حسب ترتیب کتابهای فقهی از طهارت گرفته تا دیات، آورده است که طالبین می توانند به آن مراجعه کنند.
اما صادق "ع" در پاسخ کسی که در مورد "جامعه" پرسیده بود فرمود: در این کتاب تمام آنچه که مردم بدان نیازمندند وجود دارد و هیچ مسئله ای نیست مگر آنکه در آن یافت می شود حتی در مورد دیه یک خراش.
"جامعه" منبع احادیث اهل بیت بوده که آن را یکی پس از دیگری به ارث می بردند و از آن نقل می کردند و با آن به سوال کنندگان استدلال می کردند.
۱-۳ دوم: صحیفه سجادیه
صحیفه سجادیه یا زبور آل محمد از مظاهر علوم اهل بیت "ع" است که در سینه تاریخ جاودانه مانده و مدارک متصل آن به امام، متواتر و متسلسل و به هم پیوسته است اما علاوه بر اتصال اسناد آن، فصاحت الفاظ و بلاغت عبارات و مفاهیم و مضامین عالی این ادعیه و نوع خاکساری در برابر خدا و حمد و ثنای آن ذات یگانه و شیوه های شگفت انگیز طلب عفو و بخشش و کرم الهی و توسل به حضرت باری تعالی، خود بزرگترین دلیل درستی انتساب این ادعیه به امام سجاد "ع" است و ثابت می کند که این در از آن دریار و این گوهر از آن معدن و این میوه از آن درخت است.
۱-۴ سوم: رساله حقوق
امام علی بن الحسین "ع" رساله معروفی به نام رساله حقوق دارد که شیخ صدوق به سند معتبر، آن را در کتاب خصال خود آورده و حسن بن شعبه در تحف العقول آن را نقل کرده است. این رساله از بزرگترین رسائل مربوط به انواع حقوق است که امام در آن، درباره حقوق خداوند بر انسان بر خویشتن و حقوق اعضا و جوارح او چون زبان، گوش و چشم و پاها و دستها و شکم و سپس حقوق اعمالی چون نماز و روزه و حج و صدقه، قربانی کردن سخن می گوید که این حقوق بالغ بر ۵۰ حق است.
چهارم: رساله امام رضا "ع" در خصوص فرائض و سنتها
محدثان نقل کرده اند که مامون، فضل بن سهل را به نزد امام رضا "ع" فرستاد و گفت من دوست دارم کلیاتی از حلال و حرام و فرائض و سنت را برایم فراهم کنی زیرا تو حجت خدا بر مردم و معدن علم هستی، امام رضا "ع" دوات و کاغد خواست و به فضل فرمود، بنویس:
شیش ی
"حسبنا شهاده ان لااله الا الله احد صمدا لم یتخذ صاحبه ولا ولدا…" و این رساله در کتاب تحف العقول ص ۴۳۷ موجود است.
پنجم: رساله امام هادی "ع"
محدثان از امام هادی "ع" رساله ای در رد عقیده جبر و تفویض و اثبات عدل و حد وسط میان آن دو را نقل کرده اند که متن این رساله را ابوشعبه حرانی در تحف العقول آورده است (ص ۴۸۱)
آنچه گفته شده رسائلی است که توسط خود ائمه تدوین شده است و رسائل دیگری نیز وجود دارد که به قلم خود آن بزرگواران نگاشته شده و ما به جهت اختصار از ذکر آنها خودداری کردیم.
ششم: نهج البلاغه
کتاب نهج البلاغه از معروفترین کتابها نزد شیعه و سنی است و در برگیرنده خطبه ها و نامه ها و کلمات قصار امام علی "ع" است و شریف رضی (در گذشته سال ۴۰۰) آنها را جمع آوری کرده است.
او اسناد و مدارک این سخنان را حذف کرده و خود متن را به خاطر اشتهار صدور آنها از امام "ع" آورده است. همچنین تعدادی از اصحاب و یاران، به آنچه شریف رضی نقل کرده استدراک زده و خطبه ها و نامه های فراوانی از امام به آن اضافه کرده اند، عده ای نیز اسناد و مدارک نهج البلاغه را از کتابهای تالیف شده پیش از شریف رضی استخراج نموده اند.
درباره نهج البلاغه همین بس که گفته شده از کلام خالق فروتر از کلام مخلوق فراتر است.
هفتم: ۴۰۰ تالیف از ۴۰۰ مولف
ائمه اهل بیت "ع" نسل بی شماری از فقها و محدثین را تربیت کرده اند. آنان آموخته های خود از آن امامان را در کتابهایی که به ۴۰۰ تالیف معروف است تدوین کرده اند که بعضی از آنها همچنان تا به امروز به همان شکل و وضع خود باقی مانده است اما محتوای بسیاری از این مصنفات به کتابهای عمده تالیف شده توسط علمای شیعه در دورانهای اخیر منتقل شده است، این کتابهای جدید شامل مجموعه های اولیه چون محاسن برقی (د ۲۷۴) و نوادر الحکمه اشعری قمی (د ۲۹۳) و کتاب الجامع بیزنطی (د ۲۲۱) و کتاب اثلاثین برادران اهوازی و مجموعه های ثانویه چون کافی کلینی (د ۳۲۹)، من لایحضره الفقیه صدوق (د ۳۸۱) التهذیب و الاستبصار طوی (د ۴۶۰) و مجموعه های متاخرین چون الوافی فیض کاشانی (۱۰۹۱)، وسایل الشیعه حرعاملی (۱۱۰۴) و بحارالانوار مجلسی (۱۱۱۱ه) و غیر آنها می گردد که برای اختصار، نام آنها را نیاوردیم این مجموعه ها علوم آنها می گردد که برای اختصار، نام آنها را نیاوردیم این مجموعه ها علوم اهل بیت "ع" را در زمینه های مختلف دربر گرفته است و کسی که بخواهد به ثقلین تمسک جوید، این قرآن و این سنت رسول خدا، که ائمه اهل بیت آنها را نقل کرده اند در دسترس اوست.
امامان علیهم السلام و نزول وحی
حال از "مهبط الوحی" بودن امامان سخن می گوییم. این مباحث ضمن آنکه در مورد تحکیم مبانی اعتقادی شیعی تاثیری به سزا دارد، پاسخی است به آنان که می گویند: "این روحانیت اند که برای امامان معصوم مقام های لاهوتی درست کردند".
واژه هبوط
واژه "مهبط" اسم مکان و از ماده هبوط به معنای نزول و فرود آمدن است. در برخی از کتاب های لغت آمده است:
"الهبوط نقیض الصعود؛[۹] یعنی هبوط نقیض صعود است". صعود به طرف بالا رفتن است و هبوط به طرف پایین آمدن.
"قال اهبطا منها جمیعاً بعضکم لبعض عدو…؛[۱۰] خداوند فرمود: هر دو از آن بهشت فرود آیند؛ در حالی که دشمن یکدیگر خواهید بود [برخی ضمیر اهبطاً را به آدم و حواء برگردانده اند". با این تحلیل که در زندگی دنیا در معرض دشمنی هاست و بعضی دیگر ضمیر را به آدم و شیطان برگرداه اند تا "بعضکم لبعض عدو" را به معنای حقیقی گرفته باشند].
به این ترتیب می توان "مهبط" را به معنای محل نزول و فرود معنا کرد.
واژه وحی
واژه "وحی" در قرآن در معانی گوناگونی به کار رفته است:
۱. معنای متعارف وحی یعنی همان که با آن خداوند با پیامبران سخن گفته است "و ما ینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی"[۱۱] پیغمبر از روی هوس سخن نمی گوید، سخن او جز وحی الهی نیست.
"و ما کان لبشر ان یکلمه الله الا وحیاً؛[۱۲] و هیچ بشری را یارای سخن گفتن با خداوند نیست، مگر به صورت وحی.
این معنا یکی از مهمترین موارد استعمال وحی است و مراد پیام های الهی مخصوص پیامبران است. "انا اوحینا الیک کما اوحینا الی نوح و النبیین من بعده"[۱۳] ما به تو وحی فرستادیم. همان گونه که به نوح و پیامبران بعد از تو وحی فرستادیم.
اما این که حقیقت این معنا از وحی چیست؟ در علم کلام مباحثی فراوان مطرح شده است. خلاصه آنکه وحی عبارت است از تفهیم مطالبی از طرف خداوند به انسان از راه غیر عادی نه از راه "حس"، عقل، حدس، غریزه و امثال آن.
۲. به معنای الهام از طریق غریزه، مانند: وحی به زنبور عسل "و اوحی ربک الی النحل ان اتخذی من الجبال بیوتاً و مما یعرشون".[۱۴] پروردگارت به زنبور عسل وحی کرد که از کوه ها و درختان و سقف های رفیع منزل تهیه کند.
"وحی" در این آیه شریفه همان فرمان غریزه و انگیزه های ناخودآگاهی است که خداوند در جانداران مختلف از جمله زنبور عسل قرار داده است.
زنبور عسل آن چنان تمدن و زندگی شگفت انگیزی دارد که از جهت های زیادی بر تمدن انسان و زندگی اجتماعی او پیشی گرفته است. تا به حال ۴۵۰۰ نوع زنبور عسل وحشی شناخته شده، ولی شگفتی در این است که همه آنها یک نوع مهاجرت و کندوسازی و مکیدن و خوردن از گل ها را دارند.[۱۵] همه اینها به تعبیر قرآن مصداق "اوحی" است.
شاه پرسیدش که باری وحی چیست؟
یا چه حاصل دارد آن کس کو نبی است
گفت خود آن چیست کش حاصل نشد
یا چه دولت ماند کو واصل نشد
گیرم این وحی نبی گنجور نیست
چون که "اوحی الرب الی النحل" آمده است
خانه وحیش پر از حلوا شده است
او به نور وحی حق عزوجل
کرد عالم را پر از شمع و عسل
این که کز مناست و بالا می رود
وحیش از زنبور کمتر کی بود.
۳. الهام غیر غریزی، مانند:آنکه در مورد مادر حضرت موسی (ع) بود؟
و/طو اوحینا الی ام موسی ان ارضعیه فاذا خفت علیه فالقیه فی الیم و لاتخافی و لاتخزنی انارادوه الیک و جاعلوه من المرسلین"؛[۱۶] و به مادر موسی وحی کردیم که طفلت را شیر ده و چون بر او ترسیدی، او را به دریا افکن و بر او مترس و محزون مباش که ما او را به تو بازگردانده و او را از پیامبران قرار خواهیم داد؟
"وحی" در این آیه شریفه به معنای "الهام و القاء به قلب" است؟
مادر موسی چو موسی را به نیل
درفکند از گفته رب جلیل
خود ز ساحل کرد با حسرت نگاه
گر فراموشت کند لطف خدای
چون رهی زین کشتی بی ناخدای
وحی آمد کاین چه فکر باطل است
رهرو ما اینک اندر منزل است
ما گرفتیم آنچه را انداختی
دست حق را دید و نشناختی
سطح آب از گاهوارش خوش تر است
دایه اش سیلاب و موجش مادر است
رودها از خود نه طغیان می کنند
آنچه می گوییم ما آن می کنند
ما به دریا حکم طوفان می دهیم
ما به سیل و موج فرمان می دهیم
نقش هستی نقشی از ایوان ماست
خاک و باد و آب سرگردان ماست
به که برگردی به ما بسپاریش
کی تو از ما دوست تر می داریش[۱۷]
۴. به معنای اشاره نیز آمده است:
"فخرج علی قومه من المحراب فاوحی الیهم ان سبحوا بکره و عشیاً"[۱۸]؛ پس زکری از محراب عبادتش به سراغ مردم آمد و با اشاره به آنها گفت صبح و شام تسبیح پروردگار را بگویید.
در این آیه سخن از هدیه خداوند به حضرت زکریا است که بعد از مدتها چشم انتظاری، خداوند وعده داد که "یحیی" را به او عنایت کند پیامبری که سمبل وارستگی و زهد در دنیا بود و از آنجا که از این نعمت همه قوم زکریا بهره مند می شدند و در سرنوشت آینده همه آنها را دعوت کرد که به شکرانه این نعمت به تسبیح خداوند برخاسته مدح و ثنای او گویند.
در این آیه شریفه "فاوحی" به معنای اشارت است.
۵. به معنای امر تشریعی
"و اذا اوحیت لی الحواریین"[۱۹]؛ زمانی که به حواریون وحی کردیم.
از آنجا که حواریون، پیامبر نبودند، قطعاً وحی به معنای متعارف یا نازل شده بر انبیا نیست، لذا اینجا وحی را به معنای امر گرفته اند و برخی احتمال داده اند مراد از وحی در آیه همان معنای متعارف باشد و منظور وحی هایی باشد که به واسطه حضرت مسیح و با پشتوانه معجزه ها برای آنها فرستاده می شد.
۶. به معنای امر تکوینی
"یومئذ تحدث اخبارها بان ربک اوحی لها"[۲۰]؛ آن هنگام زمین اخبارش را بازگویی کند که خدا به او چنین وحی کرده است.
اینجا مراد "امر تکوینی" است که به زمین گفته می شود: تمام حوادثی که بر آن واقع شده بازگو کند.
در این آیه شریفه برخی از مفسران "اوحی لها" را به معنای فرمان الهی به زمین گرفته اند. در قیامت خداوند به زمین فرمان می دهد که اعمال هر یک از بندگان خدا را اعم از زن و مرد که روی زمین انجام داده اند، بازگو کند.
بر این اساس که در حدیثی از امام علی (ع) می خوانیم:
"صلوا المساجد فی بقاع مختلفه فان کل بقعه تشهد للمصلی علیها یوم القیامه؛
در قسمت های مختلف مساجد نماز بخوانید؛
زیرا هر قطعه زمینی در قیامت برای کسی که روی آن نماز خوانده گواهی می دهد".[۲۱]
در اینجا باید ببینیم آن معنایی که ائمه را به آن می ستاییم کدام معنا از وحی بوده است.
مقصود از جمله مهبط الوحی قطعاً مراد آن نیست که "امامان" دارای مقام نبوت بودند، زیرا این معنا خلاف واقع و "غلو" است که به شدت امامان از آن نهی کرده و به ما دستور داده اند، این بزرگواران را در حدی سنایش کنیم که خداوند ستوده است.
از دیدگاه فقها، (غلات) همانند نواصب نجس اند. آنان که بگویند: امامان علیهم السلام خدایند. یا قایل به نبوت آنها باشند. به تعبیر امام راحل عظیم الشان "فلا اشکال فی کفرهم؛[۲۲] اشکالی در کفرشان نیست".
(اینجا بحث های مبسوط فقهی مطرح است، از جمله آنکه غلوی که سبب کفر می شود آن است که کسی فقط امامان را خدا بداند و الوهیت غیر آنها را انکار کند، یا آنکه اگر کسی امامان را خدا بداند و الوهیت غیر آنها را انکار کند آیا بازهم محکوم به کفر است؟
این بحث فقهی است فی الجمله اینکه قایل شدن به نبوت امامان غلو می باشد، مورد تردید نیست) حال باید دید که "مهبط الوحی" بر چه معنای صحیحی قابل حمل است.
مجموعاً چند احتمال در تفسیر این جمله ذکر شده است:
وحی در خانه اهل بیت (ع)
۱. آنکه امامان "مهبط وحی اند" از آن رو که وحی بر رسول الله (ص) نازل شده و آنان اهل همان بیت اند؛ یعنی محل نزول وحی خانه آنان بوده است.
در روایتی آمده است که یحیی بن عبدالله بن الحسن گوید از امام صادق (ع) در حالی که جمعی از مردم کوفه نزد حضرت بودند ـ شنیدم که فرمود:
"عجبا للناس انهم اخذوا علمهم کله عن رسول الله فعلموا به واهتدوا یرون ان اهل بیته لم یاخذوا بعلمه: شگفت انگیز است که مردم می پندارند که تمام علمشان را از رسول الله (ص) گرفته به آن آگاه شده و هدایت شده اند و در عین حال بر این باورند که اهل بیت آن حضرت از علم اهل بیت بهره نگرفته اند".
"و نحن اهل بیته و ذریته فی منازلنا نزل الوحی و من عندنا خرج العلم الیهم افیرون انهم علموا و اهتدوا و جهلنا و ضللنا و ان هذا المحال؛[۲۳] در حالی که ما اهل بیت و ذریه پیامبریم در منازل ما وحی نازل شده و علوم نبوی از طریق ما به مردم رسیده است، آیا آنها بر این باورند که آنها عالم و هدایت یافته اند و ما به جهالت و ضلالت افتاده ایم؟! بی تردید این محال است".[۲۴]
این تعبیر امام (ع) که از منزل پیامبر گرامی اسلام (ص) به منزل ما یاد می کند، تعبیر مجازی نیست، بلکه تعبیری کاملاً حقیقی است. در لسان محاوره و عرف منزل هر شخصی منزل اهل بیت و هم محسوب می شود، لذا آمده است که فرزند به خانه پدر می گوید: خانه ما!
این واقعیتی بی تردید است که کوثر علوم و معارف الهی امامان (ع) هستند، چرا که به چشمه علوم الهی یعنی ذات تقدس ربوبی متصل بوده و از پیامبر اسلام (ص) گنجینه ها دارند، ولی افسوس که پرده تاریک عناد و تعصب کور نگذاشت که این خورشیدهای فروزان معارف الهی نورشان را گسترده کنند. کسانی که تنها اندک مدتی در محضر پیامبر بودند، هزاران روایت از پیامبر نقل کرده اند (راست و دروغ!) اما از امام علی (ع) که تمام عمرش در محضر پیامبر بوده، روایاتی اندک نقل شده است. از حضرت صدیقه طاهره (ع) که خود در روایت های فراوانی در فضیلت او نقل کرده و نیز از امام حسن و امام حسین (ع) ـ که خود مناقب فراوانی از این دو سید جوانان اهل بهشت نقل کرده اند ـ روایت هایی اندک نقل کرده اند و این داغی سنگین است.
وحی بر امامان در عرصه غیر تشریع
تفسیری دیگر برای این جلمه آن است که بگوییم امامان به طور مستقیم مورد وحی بودند؛ با این توضیح که وحی به آنان در مسائلی غیر شرایع و احکام بوده است که وحی در شرایع و احکام با رحلت نبی گرامی اسلام (ص) خاتمه یافت.
اما چه اشکال دارد که بگوییم در مسائلی همانند علم به ارزاق و انفس، علم به سعادت و شقاوت برخی از انسان ها و… به آنها وحی می شود؟
اینکه بعد از پیامبر اکرم (ص) وحی به کلی منقطع نشده، حقیقتی است که در روایات فراوانی بر آن تاکید شده است. از جمله:
۱. در روایتی آمده است که زراره از امام صادق (ع) می پرسد: "الامام ما منزلتهگ منزلت و جایگاه امام کجاست؟"
حضرت فرمود:
"یسمع الصوت و لا یری و لا یعاین الملک؛[۲۵] صدای فرشته را می شنود، ولی او را ندیده و با رو به رو نمی شود".
۲. در روایت دیگر آمده است که امام رضا (ع) فرمود: "… و الامام هو الذی یسمع الکلام و لا یری الشخص؛ امام کسی است که سخن فرشته را می شنود، لکن شخص او را نمی بیند".[۲۶]
۳. در روایتی از حضرت امام موسی بن جعفر (ع) رسیده است:
"یبلغ علمنا علی ثلاثه وجوه ماض و غابر و حادث اما الماضی فمفسر و اما الغابر فمزبور و اما الحادث فقذف فی القلوب و نقر فی الاسماع و هو افضل علمنا و لا نبی بعد نبینا؛[۲۷] علم ما به سه جهت رسایی دارد به گذشته و آینده و پدید شونده، اما علم گذشته برای ما تفسیر شده است.
[یعنی اخبار گذشته را پیامبر برای ما توضیح داده است] و اما آینده [در جامعه و مصحفی که نزد ماست] نوشته شده و اما پدید شونده از راه الهام به دل و تاثیر در گوش باشد [که هر روز و هر ساعت مخصوصاً شبهای جمعه و قدر برای ما حاصل آید] و آن بهترین دانش ماست [زیرا مخصوص بما و از اسرار امامت است ولی با وجود همه این علوم که ما داریم پیغمبر نیستیم] و پیغمبری بعد از پیغمبر ما نیست".
در این روایت امام کاظم (ع) علمی را که خداوند از راه الهام به قلب آنان ـ که نوعی وحی است ـ افضل علم خود می نامند، زیرا این علم بی واسطه است و آن دو علم دیگر با واسطه؛ علاوه آن دو علم اختصاصی معصومین نیست، زیرا چه بسا برخی از خواص صحابه مثل سلمان و ابی ذر و… و… از طریق خود پیامبر مطلع شده باشند، یا حتی برخی از خواص اصحاب امامان مثل زراره از طریق خواندن برخی از مواضع کتاب امام علی (ع) مطلع شده باشند. بنابراین علم اختصاصی امامان همان است که به آنها الهام می شود و از دو نوع دیگر افضل است.[۲۸]
وحی بر امامان در عرصه های گوناگون
سومین تفسیر "مهبط الوحی" آن است که بگوییم به آنان حقیقتاً در همه عرصه ها وحی می شود، لیکن با این توضیح که در عرصه شریعت آنچه بر آنها وحی می شود، تاکید بر همان است که بر پیامبر اکرم (ص) نازل شده و عنوان تاسیس را ندارد، چون بعد از پیامبر دیگر چیزی به عنوان تاسیس دین به کسی وحی نمی شود. از آن رو که پیامبر (ص) ما "خاتم الانبیاء" و دینش خاتم الادیان است لیکن در زمینه های دیگر، مثل: علم به ارزاق و انفس و علم به امور غیبی و …
آنچنان که در تفسیر دوم گفتیم دیگر قید تاکید و توضیح نیست، بلکه در حقیقت تاسیس و القای علم است.
آنچنان که ما این اعتقاد را در مورد نزول فرشتگان در شب قدر بر حضرت بقیه الله الاعظم ارواحتا لتراب مقدمه الفداء داریم.
شب قدر و امام زمان (عج)
از ویژگی های شب قدر آن است که:
"تنزل الملائکه و الروح فیها باذن ربهم من کل امر"؛ فرشتگان و روح در آن شب به اذن پروردگارشان برای تقدیر هر کار نازل می شوند.
در این که منظور از روح چیست؟ بعضی گفته اند: جبرئیل امین است که روح الامین نیز نامیده می شود.
بعضی روح را به معنای وحی تفسیر کرده اند به قرینه آیه: "و کذلک اوحینا الیک روحاً من امرنا"[۲۹] همان گونه که بر پیامبران پیشین وحی فرستادیم، بر تو نیز به فرمان خود وحی کردیم.
و برخی دیگر روح را مخلوق عظیمی، فوق فرشتگان تفسیر کرده اند که به نظر می رسد این تفسر اقرب به واقع است. در روایتی آمده است: شخصی از امام صادق (ع) پرسید: آیا روح همان جبرئیل است؟
حضرت فرمود:
"جبرئیل من الملائکه و الروح اعظم من الملائکه الیس ان الله عزوجل یقول تنزل الملائکه؛[۳۰] جبرئیل از ملائکه است و روح اعظم از ملائکه است، مگر خداوند متعال نمی فرماید: ملائکه و روح نازل می شود سخن این است که میزبان فرشتگان در زمین کیست؟ مگر نه این است که باید بین مهمان و میزبان سنخیت باشد، اگر چنین است (که هست) باید میزبان فرشتگان اشرف خلایق و برترین بندگان خداوند بر روی زمین یعنی امامان معصوم (ع) باشند. و این حقیقتی است که در روایات فراوان آمده، از جمله:
حضرت امام جواد (ع)، از پدران خود از امیرالمومنین (ع) از پیامبر اکرم (ص) نقل کرده است:
"آمنوا بلیله القدر فانه ینزل فیها امر السنه و ان لذلک و لاه من بعدی علی بن ابی طالب و احد عشر من ولده؛[۳۱] شب قدر را باور بداری، در این شب تقدیر امور سال فرستاده می شود. این شب را، پس از من نیز صاحبانی است؛ صاحبان این شب پس از من علی (ع) و یازده فرزند اویند و از آنجا که شب قدر تا قیامت هست، پس امامت هم تا قیامت هست و لحظه ای زمین بی امام معصوم نخواهد بود.
لذا در روایتی از امام جواد (ع) رسیده است:
"یا معشر الشیعه خاصموا بسوره "انا انزلناه" فی لیله القدر تفلحوا…،[۳۲] ای پیروان تشیع، با مخالفان امامت به سوره "انا انزلناه" استدلال کنید تا پیروز گردید".
یعنی لزوم امامت در هر عصر و زمان را با این سوره ثابت کنید. بپرسید از آنان که معنای این سوره چیست و نزول فرشتگاه و عرضه مقدرات در شب قدر بر چه کسی است. و امروز میزبان فرشتگان جان جانان، بقیه الله الاعظم ارواحنا لتراب مقدمه الفداء است.
آیات قرآن و احادیث، امام را تعیین کرده است
مسئله لزوم نصب امام و تعیین امام معصوم و آگاه از طرف خدا و پیامبر مانند لزوم بعثت پیامبر است.
ادله سمعی و نقلی که در موضوع امامت به ما رسیده است، بر دو دسته اند:
الف ـ آیات قرآن مجید
ب ـ احادیث پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله
از میان آیات، دو آیه را مورد بررسی قرار می دهیم که دلالت آنها بر تعیین امام علی بن ابی طالب علیه السلام برای رهبری واضح و آشکار است.
۱. آیه انذار
"وَ اَنذِر عَشیرَتَکَ الاَقرَبینَ وَ اخفَض جَناحَکَ لِمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ المُومِنینَ فَان عَصَوکَ فَقُل اِنی بَریٌ مِمّا تَعمَلونَ"1
وحی الهی بر قلب پیامبر نازل گردید و او را به مقام نبوت و رسالت مفتخر ساخت، رسالتی که باید در سطح جهانی پیاده گردد و تمام ملل روی زمین زیر پرچم آن در آینده، فرشته وحی اگرچه او را به مقام رسالت مفتخر ساخت، ولی نقطه شروع کار و وقت تبلیغ و رساندن رسالت به طور علنی نرسیده بود، از این نظر پیامبر به مدت سه سال از دعوت عمومی خودداری نمود، تنها از رهگذر تماس های خصوصی با افراد قابل و شایسته توانست گروهی کمی را به آئین خویش هدایت کند.
پس از گذشت سه سال پیک الهی فرا رسید که پیامبر دعوت همگانی خود را از طریق خویشاوندان و بستگان آغاز نماید و با آیه زیر او را مورد خطاب قرار داد و گفت:
"وَ اَنذِر عَشیرَتَکَ الاَقرَبینَ"
دعوت خویشاوندان برای نقطه شروع انتخاب شد، زیرا اگر نزدیکان یک رهبر الهی به او ایمان بیاورند و از او پیروی بکنند، دعوت او درباره بیگانگان موثرتر واقع می شود. زیرا نزدیکان انسان پیوسته بر اسرار و رازها و ملکات خوب و بد وی کاملاً واقف و مطلع هستند.
از این جهت، پیامبر به علی علیه السلام دستور داد که تعدادی از شخصیت های بزرگ بنی هاشم را برای ضیافت ناهار دعوت کند و غذایی از گوشت همراه با شیر آماده سازد.
مهمانان همگی در وقت معین به حضور پیامبر شتافتند و پس از صرف غذا "ابولهب" عموی پیامبر با سخنان سبک خود مجلس را از آمادگی برای طرح سخن و تعقیب هدف انداخت و جلسه بدون اخذ نتیجه به پایان رسید و مهمانان پس از صرف غذا و شیر خانه رسول خدا را ترک گفتند.
پیامبر تصمیم گرفت که فردای آن روز ضیافت دیگری ترتیب دهد و همه آنان را جز "ابولهب" به خانه خود دعوت نماید. باز علی علیه السلام به دستور پیامبر غذا آماده نموده و از شخصیت های برجسته و شناخته شده بنی هاشم برای صرف ناهار و استماع سخنان پیامبر دعوت به عمل آورد. مهمانان همگی در موعد مقرر حضور به هم رسانیده و "پیامبر" پس از صرف غذا در آن مجمع بزرگ که شخصیت های بنی هاشم در آنجا گرد آمده بودند، برای دعوت خویشاوندان به آئین توحید و رسالت خویش به پا خواست و سخنان خود را چنین آغاز نمود:
"به راستی هیچگاه راهنمای مردم به آنان دروغ می گوید؟"
"به خدایی که جز او خدایی نیست، من فرستاده او به سوی شما و عموم جهانیان هستم".
"هان، آگاه باشید، همان گونه که می خوابید، می میرید و همچنان که بیدار می شوید، (روز رستاخیز) زنده خواهید شد. نیکوکاران به پاداش اعمال و بدکاران به کیفر کردار خود می رسند و بهشت جاویدان برای نیکوکاران و دوزخ همیشگی برای بدکاران آماده است".
"هیچ کس از مردم، برای کسان خود چیزی بهتر از آنچه برای شما آورده ام، نیاورده است. من خیر دنیا و آخرت برای شما آورده ام، خدایم به من فرمان داده که شما را به توحید و یکانگی وی و رسالت خویش دعوت کنم. چه کسی از شما مرا در این راه کمک می کند تا برادر و وصی و نماینده من در میان شما باشد؟"
او این جمله را گفت و مقداری مکث نمود تا ببیند کدام یک از آنان به ندای او پاسخ مثبت می گوید. در این موقع سکوت آمیخته با بهت و تحیر بر مجلس حکومت می کرد و همگی سر به زیر افکنده و در فکر فرو رفته بودند.
ناگهان علی علیه السلام که سن او در آن روز از ۱۶ سال تجاوز نمی کرد، سکوت را درهم شکست و برخاست، رو به پیامبر کرد و گفت: ای پیامبر خدا من ترا در این راه یاری می کنم، سپس دست خود را به سوی پیامبر دراز کرد تا دست او را به عنوان پیمان فداکاری بفشارد، در این موقع پیامبر دستور داد که علی علیه السلام بنشیند و بار دیگر گفتار خود را تکرار نمود، باز علی علیه السلام برخاست و آمادگی خود را اعلام کرد، این بار نیز پیامبر به وی دستور داد که بنشیند، در مرتبه سوم نیز بسان دو مرتبه پیشین، جز علی علیه السلام کسی برنخاست و تنها او بود که پشتیبانی خود را از هدف مقدس پیامبر اعلام کرد. در این موقع پیامبر دست خود را بر دست علی علیه السلام زد و جمله تاریخی خود را در آن مجلس که بزرگان بنی هاشم هم حضور داشتند، درباره علی القاء نمود و گفت:
"هان ای خویشاوندان و بستگان من، بدانید که علی برادر و وصی و خلیفه من در میان شماست".
بنا به نقل سیره حلبی دو لفظ دیگر نیز افزود و گفت:
"و وزیر و وارث من نیز می باشد".
از این راه نخستین وصی اسلام به وسیله آخرین سفیر الهی در آغاز رسالت که هنوز جز عده معدودی، کسی به آئین وی نگرویده بود، تعیین گردید.
از اینکه پیامبر در یک روز، به طور همزمان نبوت خود و امامت علی علیه السلام را اعلام کرد و روزی که به بستگان خود گفت: مردم! من پیامبر خدا هستم، همان روز نیز فرمود که علی وصی و جانشین من است، می توان مقام و موقعیت امامت را به نحو روشن ارزیابی نمود و نتیجه گرفت که این دو مقام و موقعیت از یکدیگر جدا نبوده و دومی مکمل اولی است.
مدارک این سند تاریخی
این سند تاریخی را گروهی از محدثان و مفسران شیعه و غیر شیعه بدون کوچک ترین انتقاد از متن و سند آن نقل کرده و از مناقب و فضایل علی علیه السلام دانسته اند.
۲. آیه ولایت
"اِنَّما وَلیُّکُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الذَّینَ آمَنُو الذَّّینَ یُقیمُونَ الصَلوهَ و یُوتُونَ الزَکوهَ وَ هُم راکِعُون"
"ولی شما، خدا و پیامبر او و کسانی هستند که ایمان دارند و نماز می گزارند و در حال رکوع زکات می دهند".
"وَ مَن یَتَوَلَّ اللهََ وَ الذَّینَ آمَنُوا فَاِنَّ حِزبَ اللهِ هُمُ الغالِبُونَ"2 "هر کس خدا و پیامبر او و افراد با ایمان را ولی خود اتخاذ کند (حزب خداست) و به راستی حزب الهی پیروزند"
شان نزول آیه را بسیاری از مفسران و اهل حدیث، چنین نقل کرده اندک
سائلی وارد مسجد شد و درخواست کمک کرد، کسی به او چیزی نداد، علی علیه السلام در حالی که در رکوع بود، با انگشت کوچک خود که انگشتری در آن بود، به فقیر اشاره کرد تا انگشتری را از دست او در آورد، او انگشتری را از دست امام در آورد و به دنبال کار خود رفت.
در این موقع خبر به پیامبر رسید. وی از خدا درخواست نمود: همان طور که برای موسی از خاندان خودش، وزیری معین نمودی، برای من نیز از اهل بیتم، وزیری معین بفرما. در این لحظه فرشته وحی فرود آمد و آیه یاد شده را برای پیامبر خواند.
شان نزول آیه را به صورتی که نقل گردید، شخصیت های برجسته ای مانند ابن عباس، عمار، جابر، ابورافع، انس بن مالک و عبدالله سلام نقل کرده اند.3
شیوه استدلال روشن است، زیرا مقصود از "ولی" در اینجا همان "سرپرست" و "اولی" است. چرا که اگر مربوط به تمام افرد با ایمان است، چنانکه می فرماید:
"وَ المُومِنُونَ وَ الْمُومِناتُ بَعْضُهُم اَولِیاءُ بَعْضٍ"4
از این جهت، "ولی" در آیه معنایی جز همان سرپرست ندارد.
آیاتی که درباره معرفی امام و رهبر پس از پیامبر وارد شده است، منحصر به دو آیه ای نیست که مطرح شد ولی این دو آیه از آیات دیگر که خلافت بلافصل علی علیه السلام را ثابت می کند، روشن تر است.
اکنون سخنان پیامبر گرامی را که پیرامون رهبر جهان اسلام وارد شده است، مورد تجزیه و تحلیل قرار می دهیم.
در اینجا ناچاریم، سراغ احادیثی برویم که صدور آنها از پیامبر اسلام قطعی بوده و احتمال دروغ و ساختگی بودن در آن نرود.
حدیث منزلت
کاروان بازرگانی که از طرف شام وارد خاک حجاز گردید، پیامبر را از آمادگی سربازان روم برای یورش به مدینه آگاه ساخت. پیشگیری از وقوع حادثه، بهتر از مقابله آن است، به همین جهت از طرف پیامبر بسیج عمومی در مدینه و حومه آن اعلام گردید و سی هزار سرباز شمشیر زن در سخت ترین لحظات هوای مدینه به شدت گرم شده و فصل رسیدن میوه و برداشتن محصول بود، خود را برای شرکت در این جهاد بزرگ آماده کردند و در اردوگاه اسلام گرد آمدند.
در این لحظه به پیامبر گزارشی رسید که منافقان مدینه تصمیم دارند که در غیاب وی در مدینه دست به کودتا بزنند و گروهی را کشته و عده ای را ناراحت سازند. پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله برای پیشگیری از هر نوع حادثه احتمالی، علی علیه السلام را جای خود نصب کرد و دستور داد که در مدینه بماند و تا بازگشت پیامبر، مراقب اوضاع باشد و امور دینی و دنیوی مردم را رسیدگی کند.
وقتی منافقان از اقامت علی علیه السلام در مدینه آگاه شدند، خواستند کاری کنند که امام علیه السلام را از مدینه حرکت دهند. به این منظور شایع کردند که روابط علی با پیامبر به تیرگی گراییده و وی مورد بی مهری پیامبر صلی الله علیه و آله قرار گرفته است، به گواه اینکه پیامبر صلی الله علیه و آله به علی علیه اسلام اجازه نداد که در این جهاد اسلامی شرکت کند.
انتشار چنین شایعه ای در محیط مدینه، در حق علی علیه السلام که از روز تولید تا آن لحظه در پوشش مهر و محبت پیامبر بود، مایه ناراحتی دوستان علی علیه السلام بود، لذا علی علیه السلام برای تکذیب گفتار آنان، خود را به پیامبر صلی الله علیه و آله که چند میلی بیشتر از محیط مدینه دور نشده بود، رسانید و پیامبر صلی الله علیه و آله مقام و موقعیت علی علیه السلام را نسبت به خود با جمله تاریخی خویش بیان کرد و گفت:
"آیا راضی نمی شوی که نسبت به مانند هارون نسبت به موسی باشی؟ جز آنکه پس از من پیامبری نیست، شایسته نیست که من بروم مگر اینکه تو خلیفه و نماینده من باشی"5
بررسی دلالت حدیث منزلت
در درجه نخست، باید در جمله "اِلّا اَنَّهُ لا نَبِیَّ بَعدی" که در اصطلاح به آن جمله استثنایی می گویند، دقت کنیم.
معمولاً هر کجا موقعیت کسی را به کسی تشبیه کنند و بگویند این دو نفر از نظر مقام مثل هم هستند، اهل زبان از این جمله جز این نمی فهمند که این دو نفر از نظر شئون و مناصب اجتماعی با هم مساوی هستند و اگر پس از چنین تشبیه و تنزیل، مقامی را استثنا کنند آن نیز شاهد دیگری می شود که این دو نفر از هر نظر همتای یکدیگرند جز در آن مقامی که در سخن گوینده استثنا شده است.
در این حدیث، پیامبر صلی الله علیه و آله، موقعیت علی علیه السلام را نسبت به خود مانند موقعیت هارون نسبت به موسی خوانده است و از میان مقاماتی که هارون داشت، فقط یک منصب را استثنا کرده و آن اینکه هارون پیامبر بود، ولی علی علیه السلام پیامبر نیست، زیرا پیامبر اسلام به حکم آیه:
"ما کانَ مُحَمَّدٌ اَبا اَحَدٍ مِن رِجالِکُم وَ لکِن رَسُولَ اللهِ وَ خاتَمَ النَبییّن"6
خاتم پیامبران است و پس از وی پیامبری نخواهد آمد
اکنون باید دید مناصب و مقامات هارون به حکم قرآن چه بوده که همه آنها را علی علیه السلام دارا بوده است جز نبوت که خود پیامبر در ذیل حدیث آن را استثنا کرده است.
وقتی به قرآن مراجعه می کنیم، می بینیم که موسی برای هارون مناصب زیر را از خداوند خواسته بود و خداوند درخواست های موسی را پذیرفته و همه را به هارون داده است:
۱. مقام وزارت: موسی بن عمران، از خداوند خواست که هارون را وزیر او قرار دهد، چنانکه می گوید:
"پروردگارا از اهل بیت من هارون را برای من وزیر قرار ده"
۲. مقام رسالت: موسی بن عمران از خدا خواست که او را در امر رسالت، شریک وی سازد، چنانکه می گوید:
"او را در امر رسالت شریک من قرار ده"
۳. تقویت و تایید: موسی از خدا خواست که او را به وسیله برادر خود هارون تایید و تقویت نماید، چنانکه می گوید:
"مرا به وسیله او نیروند ساز"
قرآن مجید می فرماید: که خداوند به تمام درخواست های موسی پاسخ مثبت گفت و همه این مقامات را به هارون عطا نمود، چنانکه می فرماید:
"موسی، همه درخواست های تو داده شد"
۴. هارون در غیبت موسی، خلیفه و جانشین او بود، چنانکه می فرماید:
"موسی به برادر خود هارون گفت: تو در میان قوم من خلیفه و جانشین من باش و اصلاح بنما و از مفسدان پیروی منما"
از مراجعه به آیات یاد شده، مقامات و مناصب هارون کاملاً به دست می آید و به حکم حدیث منزلت، تمام این مناصب و مقامات برای علی علیه السلام ثابت می گردد.
در این صورت، علی علیه السلام وزیر و یار و یاور و خلیفه رسول خدا در میان مردم می باشد و باید در غیاب پیامبر، رهبری مردم را به عهده بگیرد.
حدیث ثقلین
حدیث ثقلین7 از احادیث متواتر اسلامی است که علما و دانشمندان آن را از پیامبر گرامی نقل کرده اند. مراجعه به اسناد و روایات این حدیث، صدور حدیث را از پیامبر گرامی قطعی می سازد و هیچ فردی هر چه هم دیرباور باشد، نمی تواند در صحت و استواری آن به خود شک و تردیدی راه دهد و همچنین دلالت این حدیث بر اینکه پس از رسول خدا صلی الله علیه و آله واجب است، مردم از علی علیه السلام پیروی کنند جای شک ندارد.
یکی از شرایط مهم امامت و پیشوایی، همان عصمت از گناه و مصونیت از اشتباه می باشد و به دلیل عقلی لزوم چنین حالت در پیشوایان آسمانی به ثبوت رسیده است.
بنابراین حدیث به روشنی گواهی می دهد که عترت پیامبر گرامی مانند قرآن از هر عیب و نقص و اشتباه و خطایی منزه بوده و چون پیروی از آنان واجب است ناچار باید از معصیت و گناه معصوم باشند.
بنابراین تمسک به علی علیه السلام و فرزندان معصوم او مانند تمسک به قرآن مجید تا قیامت واجب است و امامت معنایی جز این ندارد.
حدیث سفینه نوح
پیامبر گرامی فرمود:
"مقام و موقعیت اهل بیت من در میان امتم، مانند کشتی نوح است، هر کس سوار آن کشتی شد، نجات یافت و هر کس ترک گفت، غرق گردید"
سلیم بن قیس می گوید: در موقع حج در مکه بودم، دیدم که ابوذر غفاری حلقه در کعبه را گرفته و با صدای بلند می گوید: ای مردم هر کس مرا می شناسد که می شناسد و هر کس مرا نمی شناسد، من خود را معرفی می کنم. من جندب بن جناده، ابوذر غفاری هستم. ای مردم از پیامبر شما شنیدم که فرمود:
"اهل بیت من مانند کشتی نوح در میان قوم خود می باشند، هر کس بر کشتی سوار شد، نجات یافت و هر کس آن را ترک گفت، غرق شد".8
مفاد حدیث غدیر
حادثه غدیر، حادثه قطعی تاریخی است که شک و تردید در آن مانند شک و تردید در امور بدیهی است و در میان احادیث اسلامی کمتر حدیثی از نظر تواتر و قطعی بودن به پایه آن می رسد.
بنابراین پیرامون سند آن بحث و گفتگو نمی کنیم، بلکه در این بخش کوشش می کنیم که مفاد آن را روشن سازیم.
کلید فهم حدیث این است که معنی "مولی" را که در جمله "من کنت مولاه فهذا علی مولاه" وارد شده است، بفهمیم و با فهم معنی این لفظ، مفاد حدیث روشن خواهد شد. برای آگاهی از مفاد حدیث باید در دو مقام به بحث و گفتگو بپردازیم:
الف ـ آیا در لغت عرب، لفظ "مولی" به معنی "اولی" و "ولی" آمده است؟
ب ـ بعد از ثبوت چنین معنی، آیا مقصود از "مولی" در حدیث همان "اولی" و "ولی" است؟
اینک بحث نخست
روشن ترین گواه بر اینکه لفظ "مولی" به معنی "اولی" آمده است، آیات قرآن است که به نقل برخی اکتفا می کنیم:
"فَالیَومَ لا یُوخَذُ مِنکُم فِدیَهٌ وَ لا مِنَ الذَّینَ کَفَرُوا مَاویکُمُ النارُ هیَ مَولاکُم وَ بِئسَ المَصیر"9 "امروز (روز رستاخیز) نه از شما و نه از افرادی که کفر ورزیده اند، عوضی گرفته نمی شود. جایگاه شما آتش است و آن برای شما اولی و سزاوارتر است و چه بازگشت گاه بدی است"
مفسران بزرگ اسلامی می گویندک لفظ "مولی" در این آیه به معنی "اولی" است، زیرا برای این افراد بر اثر اعمال ناشایستی که مرتکب شده اند، چیزی از آتش "اولی" و سزاوارتر نیست.
"یَدعُو لَمَن ضَرُّهُ اَقرَبُ مِن نَفعِهِ لَبِئسَ المَولی وَ لَبِئسَ العَشیر"10 "آیا کسی (بت) را می خواند که ضرر او از سودش نزدیک تر است؟ چه بد ولی و مصاحب بدی است"
در این آیه، به گواهی مضمون خود آن و آیات ما قبلش که مربوط به مشرکان و بت پرستان است، لفظ "مولی" به معنی "ولی" و یا به عبارت دیگر، اخذ "ولی" است، زیرا گروه بت پرست به اصنام به عنوان ولی توجه نموده و آنها را ولی خود می خواندند.
این دو آیه به طور اجمال ثابت می کنند که یکی از معانی "مولی" همان "اولی" و "ولی" است.
اکنون ببینیم که مقصود از جمله "مَن کُنتُ مَولاهُ فَهذا عَلِیُّ مَولاهُ" چیست؟ آیا هدف همان اولی به نفس و یا اولی به اطاعت است که نتیجه ولایت مطلقه شخصی بر انسان است یا اینکه مولی همچنان که برخی تصور کرده اند به معنی دوست و ناصر و امثال اینهاست.
قرائن فراوانی گواهی می دهند که مقصود از مولی همان معنی نخستین است که علماء و دانشمندان از آن به ولایت مطلقه تعبیر آورده اند و قرآن مجید درباره خود پیامبر می فرماید:
"اَلنَّبِیُّ اَولی بِالمُومِنینَ مِن اَنفُسِهِم"11 "پیامبر نسبت به جان مومنان از خود آنها اولی و سزاوارتر است"
کسی که از جان خود انسان بر انسان گرامی تر و شایسته تر و سزاوارتر است، طبعاً نسبت به مال او نیز چنین خواهد بود و هر فردی که از خود انسان نسبت به جان و مال او اولی باشد، باید دارای ولایت مطلقه ای نسبت به چنین افراد باشد و از همین جهت باید تمام اوامر او را مو به مو اجرا کرد و از آنچه او نهی می کند، خودداری نمود.
این مقام و منصب برای پیامبر گرامی از جانب خدا داده شده است. بنابراین خداست که او را بر جان و مال افراد باایمان مسلط نموده است و دست او را در هر نوع امر و نهی باز گذاشته است و تخلف از دستور او را سرپیچی از دستور خدا دانسته است.
هر گاه با دلائل قطعی ثابت کردیم که "مولی" در این حدیث به معنی "اولی" است، طبعاً امیر مومنان علی علیه السلام دارای همان مقام خواهد بود که پیامبر گرامی به صریح آیه شریفه دارا بوده است و چنین اولویت مطلقه در جان و مال، لازمه مقام رسالت و امامت است.
هم اکنون به بیان قرائن و شواهدی می پردازیم که به روشنی ثابت می کند که مقصود از "مولی" در حدیث همان "اولی به تصرف" در تمام شئون است.
۱. در روز واقعه تاریخی غدیر، حسان بن ثابت شاعر رسول خدا با کسب اجازه از پیامبر برخاست و مضمون کلام پیامبر را در قالب شعر ریخت و این مرد فصیح و بلیغ و آشنا به رموز زبان عرب به جای لفظ "مولی" کلمه "امام" و "هادی" را به کار برد و گفت:
فَقالَ لَهُ قُم یا عَلیُّ فَاِنَّنی رَضیتُکَ مِن بَعدی اماماً و هادیاً
چنانکه روشن است وی از لفظ "مولی" که در کلام پیامبر بود، جز مقام امامت و پیشوایی و هدایت و رهبری امت چیزی دیگری نفهمیده است.
نه تنها حسان از لفظ "مولی" این معنی را تلقی نموده است، بلکه پس از وی تعدادی از شعرای بزرگ اسلامی که بیشتر آنان از ادبا و شعراء درجه یک جامعه عربی بودند و برخی نیز استادان زبان عرب به شمار می رفتند، همگی از این لفظ همان معنی را تلقی کردند که حسان تلقی کرده بود و جز موضوع امامت و پیشوایی امت، چیز دیگری به فکر آنان نرسیده بوده است.
۲. امیر مومنان در اشعار خود که برای معاویه نوشته، درباره حدیث غدیر چنین می گوید:
وَ اَوجَبَ لی وِلایَتَهُ عَلَیکُم رسول الله یوم غدیر خمّ…
"پیامبر خدا ولایتش را برای من بر شما در روز غدیر واجب ساخت"
چه شخصی بالاتر از امام، حدیث را برای ما تفسیر کند و بفرماید که پیامبر خدا روز غدیر خم، ولایت مرا بر شما واجب ساخت؟ آیا این تفسیر نمی رساند که به اندیشه همه حاضران واقعه غدیر، جز امامت و رهبری اجتماعی مطلب دیگری خطور نکرد؟
۳. قرائنی در خود حدیث و در خطبه آن وجود دارد که همگی گواهی می دهند که مقصود از "مولی" امامت و اولویت بر جان و مال است. اینک ما این قرائن و شواهد را در اینجا منعکس می کنیم.
گواه نخست: پیامبر پیش از ورود به متن حدیث فرمود:
"اَلَستُ اَولی بِکُم مِن اَنفُسِکُم"
در این جمله، پیامبر لفظ "اولی به نفس" به کار برده و از همه مردم اولویت خود را نسبت به جان آنان اقرار گرفته است، سپس بلافاصله فرمود:
"مَن کُنتُ مَولاهُ فَعَلیُّ مَولاهُ"
هدف از تقارن این دو جمله چیست؟ آیا جز این است که می خواهد همان مقامی را که خود پیامبر به نص قرآن دارد، برای علی علیه السلام نیز ثابت کند؟ در نتیجه معنی حدیث این می شود: هر کس من نسبت به او اولی هستم، علی نیز نسبت به او اولی است.
اگر مقصود پیامبر جز این بود، دیگر جهت نداشت برای اولویت خود از مردم اقرار بگیرد.
گواه دوم: پیامبر در آغاز سخن، از مردم به سه اصل مهم اسلامی اقرار گرفت و فرمود:
"اَلَستُم تَشهَدُونَ اَن لااِلهَ اِلاّالله وَ اَنَّ مُحَمَّداً عَبدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ اَنَّ الجَنَّه حَقُّ وَ النارَ حَقُّ"
هدف از این اقرارگیری چیست؟ آیا جز این است که می خواهد ذهن مردم را آماده کند تا مقام و موقعیتی را که بعداً برای علی ثابت خواهد کرد مانند اصول پیشین تلقی نمایند و بدانند که اقرار به ولایت و خلافت وی، در ردیف اصول سه گانه ای است که همگی به آن اقرار و اعتراف دارند؟
گواه سوم: پیامبر در آغاز خطابه خود، از مرگ و رحلت خویش سخن می گوید و می فرماید:
"انی اوشک ان ادعی فاجبت"12
این جمله حاکی از آن است که پیامبر می خواهد برای پس از مرگ خود چاره ای بیندیشد و خلائی را که از رحلت آن حضرت پدید می آید، پر کند، آنچه می تواند چنین خلائی را پر کند، تعیین امام و رهبری است که زمام امور را پس از رحلت پیامبر به دست بگیرد.
گواه چهارم: پیامبر پس از جمله "من کنت مولاه…" چنین فرمود:
"اَللهُ اَکبَر عَلی اِکمالِ الدّینِ وَ اِتمامِ النِعمَهِ وَ رضی الرَبِّ بِرِسالَتی وَ الوِلایَهِ لِعَلِیٍّ مِن بَعدی"13
گواه پنجم: چه گواهی روشن تر از اینکه عمر و ابوکر و گروه بی شماری از اصحاب رسول خدا پس از فرود آمدن وی از منبر خطابه، همگی به علی تبریک گفته و موضوع تهنیت تا وقت نماز مغرب ادامه داشت و عمر و ابوبکر از نخستین افرادی بودند که به امام این چنین تهنیت گفتند:
"هَنیئاً لَکَ یا عَلِیَّ بنُ اَبی طالِبٍ اَصبَحتَ وَ اَمسَیتَ مَولایَ وَ مَولی کُلِّ مُومِنٍ وَ مُومِنَهٍ"14
علی علیه السلام در آن روز چه مقامی به دست آورد که شایسته چنین تبریکی گردد؟ آیا جز مقام زعامت و رهبری امت، شایسته چنین تهنیت هست؟
گواه ششم: هر گاه مقصود مسئله امامت نبود اهمیتش به حدی نبود که لازم باشد در چنین هوای گرم کاروان صدهزار نفری را از رفتن باز دارد و مردم را در آن هوای گرم روی ریگ و سنگ های بیابان بنشاند و خطابه مفصل بخواند و آنگاه آن مسئله غیر مهم را مطرح کند.
امامان دوازده گانه در احادیث اسلامی
پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله خاندان خود را سفینه نوح معرفی نمود و در حدیث دیگر آنان را یکی از دو "ثقل" خواند که باید تا روز رستاخیز به آنها تمسک جست.
در احادیث دیگر، اهل بیت و عترت خود را به عنوان دوازده خلیفه و جانشین معرفی نموده و از وسعت مفهوم این دو لفظ، (اهل بیت و عترت) کاسته است و از این طریق روشن ساخته است که مقصود وی از آن دو لفظ، مطلق خاندان وی نیست، بلکه دوازده نفری هستند که جانشین او می باشند و حفظ دین به پیروی از آنان بستگی دارد.
در این که پیامبر گرامی، خلفای خود را دوازده نفر معرفی و معین کرده است، در میان محدثان اسلامی اختلافی نیست، زیرا روایات آن به اندازه ای است که نمی توان در صحت آنها شک و تردید نمود.
مهم این است که این دوازده نفر را که علی علیه السلام و یازده فرزند معصوم او هستند، به خوبی بشناسیم و در امور دینی و اجتماعی از آنان پیروی کنیم.
پانوشت ها
۱. لسان العرب، ج ۷، ص ۴۳۱
۲. طه، ایه ۱۳۴
۳. نجم، آیه ۸۴
۴. شوری، آیه ۵۱
۵. نساء، آیه ۱۶۳
۶. نحل، آیه ۶۸
۷. اولین دانشگاه و آخرین پیامبر، ج ۵، ص ۵۵
۸. مثنوی مولانا، ص ۳۷۲
۹. قصص، آیه ۷
۱۰. مریم، آیه ۱۱
۱۱. مائده، آیه ۱۱
۱۲. زلزال، آیه ۴
۱۳. لثالی الخبار، ج ۵، ص ۷۹
۱۴. الطهاره، ج ۳، ص ۴۶۰، چاپ موسسه نشر آثار امام خمینی (ره)
۱۵. اصول کافی، ج ۱، ص ۳۹، باب ان تستقی العلم من بیت آل محمد، ج۱
۱۶. ر.ک: شوح ملا صالح، ج ۶، ص ۳۹۲. در این کتاب سخنی ارزشمند در باب افضلیت مولا علی (ع) آمده است
۱۷. اصول کافی، ج ۱، ص ۱۷۶
۱۸. همان
۱۹. اصول کافی، ج ۱، ص ۲۶۴، باب جهات علوم الائمه
۲۰. شرح ملاصالح مازندرانی بر اصول کافی، ج ۶، ص ۴۴
۲۱. شوری، آیه ۵۲
۲۲. تفسیر البرهان، ج ۴، ۴۸۱
۲۳. الارشاد، ص ۳۴۸
۲۴. اصول کافی، ج ۱، ص 349، باب فی شان انا انزلناه فی لیله القدر و تفسیرها، ج ۶، (در این باب نه روایت در این زمینه نقل شده است)
۱. سوره شعراء، آیه ۲۱۴
۱. سوره مائده، آیه ۵۵ و ۵۶
۱. کنز العمال، ص ۴۰۵، حدیث شماره ۶۱۳۷؛ تفسیر فخر رازی، ج ۱۲، ص ۲۶؛ تفسیر نیشابوری که در حاشیه تفسیر طبری چاپ شده است، ج ۶، ص ۱۵۴.
۲. سوره توبه، آیه ۱
۱. سیره ابن هشام، ج ۲، ص ۵۲۰
۱. سوره احزاب، آیه ۴۰
۱. ثقل به فتح ثاء و قاف، امر نفیس و گرانبها و به کسر ثاء و سکون قاف، امر سنگین که کنایه از نفاست و گرانبهایی است.
۱. احتجاج طبرسی، ج ۱، ص ۲۳۸؛ عیون اخبار ابن قتیبه، ج ۱، ص ۲۱۱، چاپ مصر؛ معارف ابن قتیبه، ص ۸۶؛ المعجم الصغیر طبرانی، ص ۷۸
۱. سوره حدید، آیه ۱۵
۲. سوره حج، آیه ۱۳
۱. سوره احزاب، آیه ۶
۱. به الغدیر، جلد اول مراجعه شود
۱. مرحوم علامه امینی مدارک این قسمت از حدیث را در جلد ۱ الغدیر آورده است
۲. به الغدیر جلد ۱ صفحه ۲۸۳-۲۷۰ مراجعه شود
—————
————————————————————
—————
————————————————————