موضوع:
ارتباط انسانی دیجیتالی
ارتباط عبارتست از جریان پویایی که در آن تبادل اطلاعات صورت می گیرد. این جریان می تواند چهره به چهره یا رودررو باشد که آن را ارتباط مستقیم یا میان فرد می نامند.
چالش های مدیریت دیجیتال در عصر ارتباطات
فاوا نیوز – تا همین گذشته نه چندان دور ، مثلا تا دهه پیش بسیاری از اصول و مبانی مدیریت همچنان پایدار و پابرجا بود و تنها رویکردها وشرایط بود که تفاوتهایی در مکاتب مدیریتی ایجاد می نمود. ولی امروزه در عصر دیجیتال چالشهای تند و تازه ای پیش روی مدیران قرار دارد.چالشهایی که ویژگیهای عصر جدید هستند. جهانی شدن ، فن آوری اطلاعات و سرعت تحولات برخی از این چالشها هستند.
اما به نظر میرسد که حاد ترین و بی رحم ترین دست اندازی که گریبان مدیران را گرفته است تغییر تعاریف اصولی باشد. تعاریفی که سالهای سال مبنای عمل و ارزیابی بوده اند.
امروزه تعریف دانش ، ثروت ، و ارزشهای اجتماعی دگرگون شده اند. مدیران سازمانها چگونه با این چالشها برخورد می کنند ؟
در این مقاله به بررسی چالشهای فرا روی سازمان ها و مدیران در فرآیند دیجیتالی شدن می پردازیم.
مقدمه :
می توان دردسر های مدیریت در دهه جاری و پیش رو را به دو بخش تقسیم نمود:
نخست : آندسته از مشکلاتی که بی ثباتی ها و سرعت تحولات تحمیل می کنند.
دوم : آندسته از مشکلاتی که چارچوب های فکری و دستگاههای ارزشی را متزلزل می سازند.
رابطه پیچیده ای میان درد و درمان در مدیریت عصر حاضر برقرار است. به گونه ای که اثرات جانبی (Side effect) برخی از درمانها به اندازه خود دردها نیازمند توجه هستند. و بسیاری از راهکارها (Solutions) اثرات جانبی وخیمی دارند که خود نیازمند طرح و برنامه ای برای بهبود است. و همه این برنامه ریزی ها در شرایط بی ثبات و غیر قابل پیش بینی با قاطعیت اندک رخ میدهند.در این چکیده قصد آن را داریم تا پاره ای از عمومی ترین و رایج ترین چالشهای فراروی مدیریت عصر حاضر را بررسی کنیم. چالشهایی که تقریبا همه مدیران به نوعی تجربه ای از رویارویی با آن را دارند. و سپس در انتها مدیران را از حیث نحوه پاسخ به فن آوری اطلاعات و بویژه فن آوری اطلاعات دسته بندی می کنیم و صفات هریک را بر می شماریم.
از آنجا که گسترش فن آوری اطلاعات و ارتباطات و در پی آن مدیریت دیجیتالی سازمان ، خود مقوله ای جدید است لذا سوابق تحقیق در این امور محدود به دهه اخیر می باشد. در کشور ما ایران نیز چند سالی است که سازمانها با دو رویکرد کلی به سمت مدیریت دیجیتالی کشیده شده اند.
نخست : برای رهایی از حجم بالای پردازشهای بروکراتیک سازمانی
دوم : برای تظاهر به نوگرایی و مدرن بودن .که متاسفانه رویکرد دوم غالب است. این در حالی است که سازمان های قدیمی تر با ساختار کلاسیک به تازگی با رقیب تازه ای روبرو شده اند : سازمانهای مجازی و دیجیتالی. از سوی دیگر مرزها در نوردیده شده اند و تجارت و بازاریابی جهانی(Global Marketing) ، همه کسب و کارهای محلی (Local Business) را در برابر رقبای جهانی قرار داده است.این شرایط که به کلی بیسابقه است ، تعاریف پایه را نیز دستخوش دگرگونی کرده است.شرح :عمده ترین چالشهای مدیریت دیجیتال در سالهای گذشته و پیش رو عبارتند از :1- امنیت2- ثبات3- روابط انسانی4- سرعت
تحولات5- تغییر اصول و تعارف پایه مدیریت
که به شرح مختصری پیرامون هریک از موارد بالا و بررسی اثرات جانبی برنامه های اصلاحی می پردازیم که برای آنها تدارک دیده شده است. 1- امنیت (Security) امنیت اطلاعات و حفاظت از اسرار سازمانی همواره ذهن مدیران را مشغول خود ساخته است. ساخت صندوقهای ایمنی و مکانیزمهای حفاظتی برای نگهداری از اسناد کاغذی ، خود صنعتی گسترده را پدید آورده است. مراقبت از اسناد کاغذی چندان مشکل نیست. اما هرچه این امنیت را بالاتر ببریم هزینه و زمان دسترسی (Access Time) را افزایش داده ایم. اما با پیدایش رایانه ها و ظهور نوع تازه ای از سند بنام سند دیجیتال کار ویرایش و دسترسی ، صدور و انتقال اسناد ساده و مکانیزه گردید . همزمان با این دگرگونیها نوع تازه ای از تخلفات نیز مشاهده گردید و مساله امنیت اسناد دیجیتالی مطرح شد. همچنین مشکلات اعتبار سنجی (Authentication) و امضای دیجیتال (Digital Sign) خود مقوله ای شد که مدیران را بیش از پیش از الکترونیکی نمودن اسناد حساس و دارای اعتبار حقوقی منصرف ساخت.دلیل این بی میلی و انصراف سه چیز میتواند باشد :الف : عدم طراحی سیستم اطلاعاتی بصورت درست و منطبق با نیاز سازمان.ب : عدم آشنایی کارکنان با مفاهیم فن آوری اطلاعات و ناتوانی در کار با رایانهج : رشد روزافزون تخلفات دیجیتال و نگرانی از امنیت داده ها.
مورد الف بویژه در کشورهای در حال توسعه که نخستین برخوردها را با فن آوری اطلاعات تجربه می کنند فراوان دیده می شود. حتی گاه به سختی می توان یک سیستم یکپارچه و بی عیب و نقص را در این کشور ها پیدا کرد.
ب: عدم آشنایی کارکنان و مدیران با مفاهیم بنیادین فن آوری اطلاعات.مدیران در عصر دیجیتال نیاز به دو نوع سواد تازه دارند. یعنی علاوه بر تخصص های اساسی به دو دانش زیر نیز نیاز مندند :1- سواد کار با اطلاعات
2- سواد کار با رایانهسواد کار با اطلاعات همانا دانش بهره گیری و تجزیه و تحلیل اطلاعات است. زندگی امروز بیش از هر زمان دیگری به اطلاعات وابسته است. گاه با شنیدن یک عدد شاد و گاه غمگین میشویم. و یک عدد میتواند یک مدیر را موفق و یا از کار برکنار سازد. اما بدلیل هجوم انبوهی از اطلاعات ، نیاز به ابزار پردازش اطلاعات احساس می شود. این ابزار نیز رایانه ها هستند . و منظور ما از رایانه تنها یک سخت افزار تزیینی نیست ، بلکه منظور یک سیستم اطلاعاتی دقیق و منسجم متشکل از سخت افزار و نرم افزار مناسب است. کار با رایانه و بهره گیری از سیستم های اطلاعاتی برای اهداف پردازشی و تجزیه و تحلیل نیز خود نیازمند کسب تجربه و دانش تخصصی مربوط به خود دارد.
و ضعف مدیران در این دو نوع سواد اطلاعاتی ( نوع اول و نوع دوم) یکی از چالشهای پیش روی مدیران و دلیل مقاومت آنها در برابر رایانه ای شدن امور است. حال هر نوع سازمانی که باشد خواه دولتی و خواه خصوصی ، خواه تجاری و خواه فرهنگی.ج: تخلفات دیجیتال: امروزه کودکان از والدین باهوش ترند. آنها بخوبی با تلفن همراه و رایانه کار می کنند و کارهایی انجام میدهند که والدین از انجام آن عاجزند. مدیران سازمانها نیز در وضع مشابهی قرار دارند. گته کارکنان به اطلاعات محرمانه دسترسی غیر مجاز پیدا می کنند و این مساله که متصدی بخش رایانه شرکت یا سرپرست شبکه بیشتر از مدیر کل سازمان به اطلاعات دسترسی دارد بسیاری از مدیران را کلافه و مضطرب می کند و آنها را از رایانه ای نمودن سیستم اداری منصرف و دلسرد می کند.2- بی ثباتی (Instability)
مشکل دیگری که مدیریت دیجیتالی را محدود و مشکل می کند بی ثباتی حاصل از شکل گیری فضای دیجیتالی (Cyber Space) است. بدین معنی که با دیجیتالی شدن و جهانی شدن رقبا ، شرایط به نحو محسوسی ناپایدار و غیر قابل پیش بینی می شود. مناقصه ها و مزایده ها ، آگهی های خرید و فروش و انجام معاملات با چنان سرعتی انجام می شوند که گاه سازمانهای کند و کم اطلاع از محیط ، بسیاری از رخداد های مهم و حیاتی محیط خود را هرگز متوجه نمی شوند.در چنین شرایطی مدیران گاه به جای آنکه تلاش خود را مضاعف کنند و سعی کنند تا خود و سازمان متبوعشان در فضای اطلاعاتی مناسب تنفس کنند ، کناره گیری را پیشه می کنند و با پشت کردن به واقعیات خود را در یک فضای ایزوله اطلاعاتی قرار می دهند. بویژه سازمانهای دولتی ، که در شرایط غیر رقابتی با فراغ بال به روند ناکارآمد خود ادامه می دهند و ترسی از مشکلات مالی ندارند.بهر حال آنچه که هست بی ثباتی و عدم اطمینان یکی از ویژگیهای فضای در حال گذار از سنتی به دیجیتال است و خواهیم دید که اغلب مدیرانی که پشت به این حقایق می کنند مدیرانی موسوم به " ملحد و منکر" یا دسته هفتم هستند. 3- روابط انسانی (Human Relation)
توسعه شبکه جهانی و فن آوری اطلاعات جهان را در یک تور نامریی فرو برده است. امروزه سازمانهای زیادی را میتوان یافت که از نظر جغرافیایی در سرتاسر گیتی پراکنده اند در حالی که تحت پوشش مدیریت واحدی قرار دارند.
و در این میان تهدید روابط انسانی موجود در سازمان ، بسیاری از مدیران را به بازنگری وا می دارد. کم نیستند سازمانهایی که روابط انسانی و کاری مناسب خود را یک سرمایه با ارزش تلقی می کنند و حاضر نیستند با هجوم رایانه ها آنرا به خطر افکنند. این نگرانی اگرچه بجا و منطقی است اما دلیل قانع کننده ای نیست.
بازآفرینی روابط انسانی و کاری یکی از وظایف مهم یک مدیر خوب در عصر دیجیتال است. خواهیم دید که مدیران دسته دوم (متزلزل) و دسته پنجم (مذبذب) چنین رفتاری دارند .
4- سرعت تحولات Speed of Changes
مدیر امروز در هر سازمانی که باشد و به هر یک از دسته های هفت گانه مدیران ( که معرفی خواهیم کرد) متعلق باشد یک مشکل مشترک دارند و آنهم سرعت تحولات است. دهه جاری نسبت به دهه گذشته در زمینه سرعت وقوع تحولات ، سرعت انتقال اخبار و رویداد ها و زمان دگرگونی ها تفاوت فاحشی دارد.
این دگرگونی های تند و سریع باعث می شوند تا زمان منسوخ شدن اطلاعات یا به عبارتی تاریخ مصرف آنها زود فرا رسد. همین مساله هزینه های اطلاعاتی و عملیاتی همه سازمان ها را افزایش داده است. برخورد مدیران با مقوله سرعت تحولات بستگی تام با نوع حرفه آنها دارد. ولی عموما سازمانهایی که نتوانند یک سیستم اطلاعاتی مناسب طراحی و پیاده سازی کنند ، دچار مشکلات عدیده عملیاتی خواهند شد.
5- تغییر تعاریف Definition in Change
همانطور که در خلاصه مقاله گفته شد تغییر و دگرگونی تعاریف یکی از خشن ترین چالشهای پیش روی مدیران در روزگار حاضر است.
یکی از این دگرگونی ها تغییر مفاهیم ثروت ، سود و تولید می باشد.
روزی روزگاری ثروت مجموعه گنجها و ذخیره های طلا و گوهر و در راس آن تاج و تخت بود. و تولید به کشاورزی و صنایع دستی مربوط به آن محدود بود. اما در پی انقلاب صنعتی و حذف محدودیتهای پیشین بر سر راه تولید ثروت مفهومی تازه یافت و در تولید و ارزش افزوده معنا شد. تا پیش از آن ثروت نیازمند نگاهبانانی چون شوالیه ها و جنگ سالاران بود و راه بدست آوردن آن نیز غارت دیگر ملتها و یا بهره کشی از انسانها بود و در بهترین حالت باج و خراج شاهانه راه گردآوری ثروت محسوب میشد.
اما در تعریف جدید جنگ آوران و سلحشوران بایستی جای خود را به کارآفرینان و متخصصان میدادند. از همین زمان بود که تولید و مصرف در نهادهای جداگانه خانواده و کارخانه انجام پذیرفت. تا پیش از آن تولید و مصرف هر دو در واحد خانواده انجام میشد و خانوار ها با مبادله پایاپای نیازهای یکدیگر را برطرف میکردند. واحد جدید یعنی کارخانه باعث پیدایش طبقه جدیدی از جامعه نیز شد : طبقه کارگر. اثرات سیاسی و اجتماعی این طبقه و کسانی که برای دفاع از حقوق این طبقه ، جامعه را تحت شعاع فعالیتهای خود قرار دادند ، سرتاسر کتابهای سیاسی ، فلسفی و تاریخی دوقرن اخیر را به خود اختصاص داده است. اما تولید صنعتی نیز ( با مفهوم کلاسیک خود) دیری نپایید و مانند همه پدیده های دیگر این کره خاکی دورانی در اوج بود و سپس در سراشیبی رکود افتاد. زیرا سرانجام عصر صنعت جای خود را به عصر جدیدی داد که آن را با نامهای چون عصر انفورماتیک ، رایانه ، یا ارتباطات بیان میکردند. . صنعت بازهم در تحولات روزگار رنگ میبازد و همچنان که طلا و تاج و تخت رنگ باخت .
گرچه خود انقلاب دوم صنعتی ( انقلاب دیجیتالی) را پیامد منطقی و مسلم انقلاب صنعتی دانسته اند اما نکاتی در خور توجه در این تحول یافت میشود که همه مفاهیم اقتصادی را بصورت زیربنایی تحت شعاع خود قرار میدهد. یکی از این دگرگونیهای بسیار جالب توجه ، مفهوم ثروت و دارایی است. در دنیای امروز دانایی و اطلاعات ثروت واقعی است . اگر روزگاری کمپانی خودرو ساز فورد(Ford) بواسطه زمینهای پهناور کارخانه و ماشین آلات مدرن آن ، شرکت ثروتمندی محسوب میشد امروزه کمپانی بزرگ مایکروسافت نه زمین دارد و نه ماشین آلات . تنها دارای آن یک ساختمان است و چند صد دستگاه رایانه اجاره ای. مجموع ارزش آنها کمتر از یک درصد ارزش سهام شرکت در بورس است . پس ثروت واقعی مایکروسافت و یا صدها و هزاران شرکت مشابه آن جایی در جمجمه پرسنل آن قرار دارد. و این است تعریف اقتصاد دانش پایه .(Knowledge Based Economy) دیگر اندوختن جواهرات و یا تل انبار کردن کوهی از ماشین آلات صنعتی نه تنها مزیت رقابتی نیست بلکه تبدیل به عاملی دست و پاگیر شده است. و خوب است بدانید بسیاری از کمپانی های صنعتی جهان همچون فورد و یا بویینگ اقدام به فروش بخشی از خط تولید خود نموده اند. زیرا بوضوح نقطه قدرت این دسته شرکتها در جای دیگری است و مایل هستند تا در همانجا متمرکز شوند. در طراحی محصول و در توانایی های جمعی کارکنان آن.
درک واقعیتهای اقتصاد مدرن و دیجیتالی از آن رو اهمیت دارد که باعث تغییرات اساسی در نگرش و برنامه ریزی استراتژیک فعالان صنعت و اقتصاد و حتی سیاست میشود .
اگر به این باور برسیم که امروزه مدیران نیازهای اطلاعاتی انبود و متنوعی دارند و بدون طراحی یک سیستم اطلاعاتی ، این نیاز برآورده نخواهد شد ، آنگاه نتیجه می گیریم که دیجیتالی شدن دست کم بخشی از امور (امور بیشتر ساختیافته) امری غیر قابل اجتناب است.
برای آنکه نوع برخورد و تصمیم مدیران را در قبال پذیرش فن آوری اطلاعات به عنوان یک بستر توسعه و بلکه بقا بدانیم، آنها را به هفت دسته تقسیم می کنیم:
1- مدیر ریاکار – دورو
مدیری که اهمیت استراتژیک فن آوری اطلاعات را بخوبی بیان می کند ولی در عمل اجرا نمیکند.
2- مدیر متزلزل
مدیری که اهمیت استراتژیک فن آوری اطلاعات را با اکراه می پذیرد ، ولی برای پرداختن به مسایل آن آمادگی نشان نمیدهد.
3- مدیر ملحد و منکر
مدیری که معتقد است فن آوری اطلاعات ارزش ناچیزی دارد و نظر خود را با صراحت بیان می کند.
4- مدیر غیور – هوادار
مدیری که قانع شده است فن آوری اطلاعات اهمیت استراتژیک دارد و خود را نیز در آن کارشناس و صاحبنظر می داند.
5- مدیر مذبذب
مدیری که اذعان دارد فن آوری اطلاعات می تواند اهمیت استراتژیک داشته باشد ولی بایستی مرتبا او را قانع ساخت.
6- مدیر شاه منش
مدیری که اهمیت استراتژیک فن آوری اطلاعات را می پذیرد و بهترین " مدیر عالی اطلاعات " خود را نیز مامور این کار می کند و آنگاه عقب نشینی می کند.
7- مدیر معتقد
مدیری که اهمیت استراتژیک فن آوری اطلاعات رامی پذیرد و درک میکند که این امر میتواند برای او و سازمان او مزیت رقابتی باشد و در رفتارهای روزانه خود نیز این باور را نشان می دهد و در عمل بدان گرایش دارد.
تنها این گونه مدیران هستند که می توانند سازمانها را برای رویارویی با چالشهای عضر دیجیتال رهبری نمایند.
در حالی که در ادبیات نوین فن آوری اطلاعات و سیستمهای اطلاعاتی گذر از مرز دانستن و رسیدن به اعتقاد به اهمیت سیستمهای اطلاعات و فن آوری مربوطه مورد تاکید قرار می گیرد ولی تحقیقات عموما خلاف آن را نشان می دهند.
در نگاهی تطبیقی به این مساله به استناد به مطالعه ای که در سال 1378 بروی 32 مدیر و 96 کارمند از بانک رفاه کارگران ، بنیاد مستضعفان و جانبازان ، سازمان امور اداری و استخدامی کشور ، گمرک ، شهرداری تهران ، وزارت نیرو ، اداره کل معادن و فلزات از استانهای تهران ، خراسان و خوزستان صورت پذیرفت ، مشخص گردید که هنوز تا مرز اعتقاد به این مساله شکافی عظیم به چشم میخورد و اکثر مدیران عالی در این بررسی فقط به میزان قابل توجهی (87 درصد) با شبکه اینترنت و ابزار های مجازی سازی آشنایی دارند. این در حالی است که میزان آشنایی کارمندان با ابزارهای مجازی سازی فقط در حد 23 درصد بوده است. در بررسی دیگری (به راهنمایی جناب دکتر علی رضاییان دانشیار دانشکده مدیریت دانشگاه شهید بهشتی) مشخص گردید که تنها 58 درصد از سازمانهای دولتی به شبکه اینترنت متصل هستند و میزان اتصال آنها به شبکه داخلی اطلاع رسانی در حد 66 درصد است. به نظر میرسد که برای نیل به الگوی اعتقاد به اهمیت فن آوری اطلاعات باید از طریق برنامه ریزی و پیاده سازی برنامه های آموزشی اقدانات موثری صورت پذیرد.
مدیر عالی مناسب عصر اطلاعات چگونه فردی است ؟
در حالی که بسیاری از رهبران هوش بالایی دارند ولی همگی آنان ضرورتا حس کنجکاوی ندارند. مدیرانی که در سطح جهانی فعالیت می کنند کجنکاوی را پیشرانه خود برای درک هرچه بیشتر از جهان می دانند. شخصیت فردی مدیران عالی موفق در عصر اطلاعات ویژگیهای خاصی همچون کنجکاوی را در خود دارد.
ابعاد شخصیتی مدیران عالی عصر اطلاعات:
1- ارتباط عاطفی با افراد دارای زمینه های گوناگون فرهنگی
I. علاقه و توجه صمیمانه به دیگران
II. تلاش برای گوش شنوا داشتن در ارتباط با
دیگران
III. شناخت دیدگاههای مختلف
2- انسجام شخصیتی
مدیران اجرایی ، انسجام شخصیتی را بر اساس رفتارهای اخلاقی و وفاداری به ارزشها و راهبرد سازمان تعریف می کنند.
در فعالیتهایی که در سطح جهانی انجام می شوند ، استانداردهای رفتار فردی و سازمانی هردو در معرض مصالحه قرار دارند. مدیران اجرایی در سطح جهانی بیان میدارند که انسجام شخصیتی میزان اعتماد عمومی در سطح سازمان را به نحو قابل ملاحظه ای افزایش می دهد.
پاره ای ویژگیهای شخصیتی و رفتاری دیگر نیز برای مدیران عالی موفق در عصر اطلاعات بر شمرده شده است. ویژگیهایی همچون : استقبال از دوگانگی ها ، توانایی مدیریت عدم اطمینان ، تنش زدایی و درک ، فهم گسترده و سیستمی و سرانجام باور به این نکته که روزگار جدیدی آغاز شده است.
نتیجه :
چالشهای پیش روی مدیران و سازمانها در عصر حاضر همگی از جنس تازه ای هستند و رویارویی با آنها نیازمند یک درک عمومی و سیستمی (جامع) و اعتقاد راسخ به اهمیت این تحولات است.
زندگی و کسب و کار در چنین روزگاری پنج جنبه اساسی را برای کارآمدی الزامی می نماید:
1- ایجاد فضای مناسب
2- اولویت بندی
2- بروز نشانه های مثبت
3- صرف وقت مفید
4- همکاری صمیمانه با مدیران عالی
فن آوری اطلاعات معماری سازمانها را از درون و بیرون تغییر میدهد و مدل تازه ای را جایگزین می نماید. در این تحقیق چشم اندازی از چالشهای پیش رو و نحوه رویارویی مدیران با آن چالشها بدست آمد. ولی آنچه هنوز کمتر بدان پرداخته شده نقش مشکلات گذشته و کهنه شده سازمان در نحوه رویارویی با چالشهای دیجیتال است. سازمانی که اشکال ساختاری دارد ، کمبود نقدینگی دارد ، ضعف نظارتی و مدیریتی دارد ، و بهره وری کارکنان آن بشدت پایین تر از حد استاندارد است چگونه با این چالشها روبرو خواهد شد ؟ صنایع چوب زیر بغل که با حمایت های آشکار و پنهان دولت گذران می کنند آیا می توانند به فن آوری اطلاعات به چشم یک مزیت رقابتی و یا بستری برای توسعه و رشد جهش گونه بنگرند ؟ بی گمان پاسخ را می دانید. پس نخستین گام ایجاد اراده تحول خواهی و روحیه و جسارت تغییر پذیری است. زیرا تنها ثابت دنیای ما همانا تغییر است
اینترنت به عنوان یکی از مهم ترین و پرنفوذترین ابزار در ایجاد ارتباط میان مردم جهان، از اولین روزهای پای گیری در بطن جهان ارتباطات، به یکی از دلنگرانی های عمده نزد سازمان های سرکوبگر بین الملل و جیره خواران آنان تبدیل شد. این امر که برای نخستین بار در تاریخ بشر، "شهروند" می تواند بدون حضور عوامل سرکوب، اوباش، سانسورچی و عمله و اکره یک حکومت، نظرات خود را در مورد مسائل اجتماعی، سیاسی و اقتصادی بیان کند، و به حضوری پر رنگ و پرمعنا در فضای مجازی "جان" داده، حتی شیوه هائی جهت بیان هنری بیافریند، مسلماً برای آنان که عمری را با تکیه بر عوامل "سرکوب"، به "خفه کردن ندای مردم"، و جان دادن به "مصلحت طلبی های محفلی" گذارنده اند، و تمامی سعی و کوشش شان در راه حفظ "امکانات" خود و دریافت "جیره و مواجب" موعود از دست این کس و آن ناکس شده، مشکلی می آفریند؛ مشکل توجیه "موجودیت"، و اینان سعی خواهند کرد که با توسل به هزاران "ترفند"، در جهت نابودی و به بیراهه کشاندن امکانات نوینی که اینترنت در اختیار بشریت قرار داده، همه تلاش خود را به خرج دهند. چرا که اوج گیری "حضور شهروندان"، در جهان مجازی عملاً به معنای حذف این "زالوهای" متعفن در "جهان واقع" خواهد بود؛ زالوهائی که بر پیکر انسانیت و روابط انسانی دهه هاست رشد کرده اند، و پیوسته با ارتزاق از خون "استعدادها"، "قلم ها"، "طراحی ها" و نظرات دیگران، تمام سعی و کوشش شان، فقط پر کردن جیب خود و اربابان شان بوده.
اگر رشدی نابسامان، در آنچه "دیدگاه ها" و "چشم داشت های" مادی در فرهنگ غرب می نامیم، اینترنت را در این کشورها صرفاً وسیله ای جهت گسترش "تجارتخانه" معرفی می کند، در میان ملت های ستم دیده جهان؛ در میان آنان که استعمار، "کلام" از دهانش ربوده تا "بی کلامی"، "سکوت" و نهایت امر "سرکوب" را جایگزینش کند، اینترنت وسیله ای جهت گسترش درآمدهای بیشتر در "تجارتخانه " نیست، سفینه ای است برای عبور از "تند باد" ویرانگر سرکوب و سانسور. بی جهت نیست که در این میان، ایرانیان، علیرغم سرکوب بی مهابای حاکمیت وابسته تهران، و همکاری آتش بیاران و معرکه گیران همسفره این حاکمیت در خارج از کشور، که غالباً ماسک "مخالف" نیز بر چهره دارند، هر روز، بیش از پیش بر حضور گسترده تر خود بر امواج اینترنت پای می فشارند.
ولی، طراران، دزدان و نااهلان حتی در بطن این جهان مجازی نیز بیکار ننشسته اند؛ همچنان که در بالا آمد، "نان" اینان در جهان "واقع"، تحت تاثیر فعالیت های شان در همین جهان مجازی قرار گرفته. اینان نه تنها از طریق مبارزه با آزادی ها تامین "بودجه" می کنند، نه تنها موجودیت شان را از طریق "سرکوب" مردم توجیه می کنند، و نه تنها عمل شان، "عملکرد" همان دزدی است که نیمه شب بر صاحب خانه می تازد تا جامه دان، فرش و لباس دزدیده، در کوی و گذر، به چند پول سیاه معامله کند، که در جهان مجازی، فردیت ها را هم می توان "لگدکوب" کرد، "اصل" را می توان دزدید، "باطل" و "عاریه" بجایش نشاند؛ نام اینکار "سایت داری" است! یا آنرا بهتر به نام بخوانیم: "مفت خواری" است!
تولیدات ادبی، قلمی، هنری و حتی "نظریه های" سیاسی و اجتماعی و … همه و همه در اینراه فدای منافعی می شود که فقط در چارچوب بنیادین "روابطی استعماری" قابل توجیه است؛ در چارچوب روابطی که دولتی دست نشانده در تهران سایت ها را فیلتر کند، و نوکران "مخالف نمای" آن در خارج، همان سایت ها را به خوانندگان آنطور که صلاح می دانند، "ارائه" دهند! در چارچوبی که گروهی "مفت خوار"، به نام "سایت دار"، نبود تخصص و کارآئی ، و یا نبود امکانات مادی بسیاری نویسندگان فارسی زبان را وسیله "باج گیری" کرده اند. و آنجا که چنین معضلاتی وجود خارجی ندارد، اینان به هر ترفند دیگری سعی بر آن دارند تا "سایت فروریخته و مضحک" خود را میان "نویسندگان" و "خوانندگان"، میان "تولیدکنندگان" واقعی ادبیات امروز کشور و "مصرف کنندگان" واقعی آن، "حائل" و "داور" کنند. و اینهمه، برای آنکه، آنزمان که "تشخیص" داده شود، بتوان دهان "مخالفان" را آنچنان که به "فرموده" مناسب می آید، ببندند! اینرا می گویند، شعبده "استعمار"، و آنانکه دست در دست سفارتخانه چی های عمامه ای و کلاهی، به چنین "شعبده ای" مشغول اند، امروز بدانند که دست های پلیدشان به صراحت از آستین استعمار بیرون است! اگر در اسلام، این دین صحرانشینان و شترپرستان، یک اصل قابل احترام باشد، همانا قطع دست چنین راهزنانی خواهد بود!
اگر "شعبده" استعماری را در دوران روزی نامه نویسی پهلوی دوم، با داورانی چون "سناتور مسعودی" و "مصباح زاده" آغاز کردیم، در عصر دیجیتال بعضی ها قصد دارند نقش آفرینی هائی "مصباح زاده وار" و "مسعودی گونه" از نو زنده کنند؛ "داورانی" باشند، که نه پیام نویسندگان، که نیاز "حاکمان" را بر گوش خوانندگان همه روزه "باز خوانند"، و حق و حقوق خوش خدمتی "خوش" دریافت دارند! و از آنجا که بشر حتی "آدمکشی" را نیز از قبل هابیل و قابیل "دریافت"، و از آنجا دانست که، یک انسان می تواند جان انسان دیگری را بگیرد؛ تبهکاری، در تاریخچه بشر یک امر "اکتسابی" باقی ماند! "سنت" نکوهیده "داوری"، این برخورد استعماری با "پارسی نویسان"، از سال ها پیش، و از زمان پای گیری "مخروبه سایتی" بنیانگذاری شد که اینک ارتباطات "سازنده اش" با سردار سازندگان، فقط از چشم همان فکاهی نویس "خوش خیال" شهر ما دور مانده.
ارتباط مستقیم نویسندگان و خوانندگان، بر امواج اینترنت، ارتباطی است در تمامی معنای خود "والا"؛ حتی اگر هیچ پدیده ای را نتوان "تقدیس" کرد، پیام آزادانه یک انسان، به انسان های دیگر، "مقدس" است! از این "مقدس تر" چیست؟ و درست در همینجاست که استعمار، تیرک منفور خیمه خود را مستقر می کند، تا رابطه مستقیم میان انسان ها را هر چه بیشتر مخدوش، تیره و تار کند، چرا که هر ارتباط انسانی، نهایت امر به نفی نظریه سلطه استعماری خواهد انجامید، و اینرا استعمارچی ها بهتر از ما می دانند.
دیروز اربعین حسینی بود؛ دست غدار روزگار چنان کرد که، آنانکه برای "سرور شهیدان"، در این 28 ساله، همه روزه گویا خون گریستند، و از قضای روزگار، "حکومت اسلامی" و شیعی مسلکان را نیز امروز "نگاهبان اند" و میراث خوار، در همین روز با کسانی در چند فرسنگی کربلای حسینی شان بیعت کردند، و در برابرشان تکریم و تعظیم فراوان، که خون هزاران جوان ایرانی را به جرم همکاری های "فرضی" با هم اینان، طی 28 سال گذشته، همه روزه بر زمین ریختند! لیک نتیجه بیعت نوکران قدیم و ارباب کهن شان، همان شد که دیدیم: روزی نامه ای به نام "شرق" از توقیف خارج، و سایتی به نام "دیدگاه"، پس از سال ها حضور بر شبکه اینترنت و با صدها خواننده در روز، از جرگه خارج!
زمانی که "شرق" در محاق سانسور فرو افتاد، به یاد ندارم که در این وبلاگ قطره اشکی نثار راهش شده باشد، چرا که خاستگاه واقعی این "روزی نامه" را از روز نخست برای خوانندگان مان بارها تکرار کرده بودیم. شخصاً خواننده مطالب سایت "دیدگاه" هم نبودم، چرا که این سایت، "ویترینی" غیردینی بود، جهت توجیه مواضع سازمان دین باوران "مجاهدین خلق". ولی رخدادها را می باید همانطور که اتفاق می افتد بازگفت، و می باید گفت که، این یک به همان سادگی "رفت" که دیگری "آمد"! و بالاجبار باز می گردیم به سخن نخست در همین وبلاگ، باز می گردیم به همان ارتباطی که میان نویسنده و خواننده، میان مصرف کننده و تولیدکننده متاع فرهنگی می باید یافت؛ "دیدگاه" و "شرق" هر دو نمونه هائی منفی از همین ارتباط اند؛ ارتباطی که ایرانی در عصر نوین ارتباطات فرهنگی خود می باید به هر قیمتی که شده از آن دوری جوید.
ما ایرانیان نوباوگان جهان سیاست امروزیم؛ کودکانی هستیم که پس از 80 سال حاکمیت بلاانقطاع فاشیسم غربگرا، خجولانه پای به میدان زیستی اجتماعی می گذاریم. کودکانی که مخروبه اتاقکی، هم می تواند سنگرآزادی هایشان باشد، و هم دخمه سلول زندانشان. اینکه از آنچه در اختیار داریم چه بهره ها خواهیم برد، اینکه خود را زندانی می خواهیم یا آزاده، سخن تازه ای نیست، ولی نباید فراموش کرد که زندگی اجتماعی همیشه مجموعه ای است از "ارتباط ها"؛ همان "ارتباطی" که در این وبلاگ در باره اش سخن گفتیم، و انسانی ترین شان را ارتباطی بلاواسطه و مستقیم میان "نویسنده" اثر، و خواننده همان اثر، مصرف کننده واقعی اش تعریف کردیم.
کیفیت زندگی و الزامات عصر دیجیتال در ایران (1)
کیفیت زندگی و الزامات عصر دیجیتال در ایران
دکتر شهیندخت خوارزمی
( قسمت اول)
این مقاله بخش هایی از مقاله مبسوط دکتر خوارزمی با عنوان " کیفیت زندگی و انقلاب دیجیتال" است.
باتوجه به تاثیر گسترده و عمیق انقلاب دیجیتال برهمه حوزه های زندگی فردی و جمعی ، از جمله ، تجارت ، کار ، تولید ، اوقات فراغت ، آموزش، خرید ، فروش ، توزیع ، جنگ ، مناسبات اجتماعی ، پژوهش و یادگیری و اصولا" همه فعالیت های اجتماعی ، جا دارد که بحث کیفیت زندگی به طور جدی در این چارچوب با طرح این سوال ها مطرح شود که آیا در عصر حاضر بدون بهره گیری از مواهب جامعه اطلاعاتی می توان برای زندگی مردم شرایطی را فراهم آورد که در شان زندگی انسان باشد ؟ به بیانی دیگر ، کیفیت زندگی بدون بهره گیری از مواهب علمی – تکنولوژیکی موجود چگونه قابل تامین است ؟ در زندگی نا امن شده و بحران زده و پرآشوب کنونی ، آیا می توان شرایط مناسب تری برای زندگی انسان فراهم آورد ، شرایطی که در آن انسان ها ضمن بهره مند شدن از رفاه مادی و مواهب پیشرفت های علمی و تکنولوژیک احساس کنند که در محیطی امن و ایمن زندگی می کنند و در درون احساس آرامش دارند؟ و آیا به ویژه برای دانشگران، احساس آرامش و لذت از زندگی بدون همگامی با این پیشرفت ها عملی است؟
این مقاله سعی دارد، بحث کیفیت زندگی را با توجه به تجربه های موجود جهان معرفی کند. در تهیه آن، رهیافت نظری اعمال نشده است به این معنا که کیفیت زندگی در چارچوب تئوری های موجود تبیین نشده است. هدف اصلی مقاله، ایجاد حساسیت و آشنا ساختن خوانندگان با ابعاد مفهومی و تجربی موضوع است.بخش پایانی این مقاله نگاه کوتاهی دارد به بحث ایران با توجه به الزامات عصر دیجیتال و کیفیت زندگی.
مفهوم کیفیت زندگی
کیفیت زندگی مفهومی است بسیار انتزاعی که نمی توان برای آن تعریفی جامع و مانع ارائه داد. و به طور کلی تعریف مفهومی آن چندان ساده نیست ولی برحسب نیاز می توان برای آن تعاریف عملیاتی ارائه کرد.
بحث کیفیت زندگی به تازگی در ادبیات توسعه پایدار و برنامه ریزی توسعه اجتماعی و مباحث اقتصاد نوین مطرح شده و جایگاه ویژه ای یافته است و دولت ها در سطح ملی و محلی و نیز موسسات متعددی بر روی سنجش و شاخص سازی آن کار می کنند و شاخص های چندی برای سنجش آن معرفی شده است. در مقاله حاضر، کیفیت زندگی با توجه به تجربه های موجود و مفروضات زیر تحلیل خواهد شد:
کیفیت زندگی، مفهومی است چند وجهی و بررسی آن نیاز دارد به اتخاذ رهیافتی میان رشته ای و فرا- رشته ای
کیفیت زندگی امری است نسبی و نمی توان برای آن تعریفی ارائه داد که آن را مطلق و جهانی فرض کند.
کیفیت زندگی به شدت از زمان و مکان متاثر است و مولفه ها و عوامل تشکیل دهنده اش با توجه به دوره زمانی و مکان جغرافیایی فرق خواهند کرد.
کیفیت زندگی به مقدار زیاد از ارزش ها متاثر است و در واقع طبق ارزش های فردی و اجتماعی و ملی تعریف می شود.
کیفیت زندگی ضمن دارا بودن ابعاد عینی و وابستگی به شرایط عینی و بیرونی، امری است ذهنی و درونی و متصور و در نتیجه در نهایت به تصورات و ادراک فرد از واقعیت های زندگی بستگی دارد.
کیفیت زندگی مفهومی است که ارزش واقعی آن زمانی آشکار می شود که بخواهیم به سیاست ها و برنامه های توسعه به ویژه در سطح محلی و محله ای جهت داده و پارادیم های منسوخ توسعه اقتصادی- اجتماعی را اصلاح کنیم.
کیفیت زندگی، خود یک پارادیم است و با پارادیم های توسعه پایدار و اقتصاد نوین همخوانی بیشتری دارد تا پارادیم های متعارف اقتصاد و توسعه
کیفیت زندگی به عنوان یک گفتمان جهانی، واکنشی است طبیعی در برابر پی آمدهای نامطلوب و آسیب های جدی که سیاست های مرسوم اقتصادی در سطح فردی، ملی و جهانی پدید آورده اند.
در عصر دیجیتال، بحث کیفیت زندگی می تواند به عنوان مکانیسم بازخورد، ارزیابی و اصلاح مسیر سیاست های خرد و کلان عمل کند.
با توجه به مفروضات فوق شاید با بررسی سوابق سنجش کیفیت زندگی و آشنایی با شاخص های موجود آن بهتر بتوان به تعریف عملیاتی این مفهوم دست یافت.
شاخص های کیفیت زندگی
قرن نوزدهم زمانی پایان گرفت که بشر سرمست از تجربه نخستین دستاوردهای علمی- تکنولوژیک و آثار آن بر زندگیش دچار توهم علم باوری شد و تصور می کرد که سرانجام علم وتکنولوژی توانسته است او را از دام رنج های عمیق زندگی برهاند. با چنین توهم خوش بینانه ای قرن بیستم آغاز شد. شکی نیست که پیشرفت های شگفت انگیری در عرصه زندگی مادی پدید آمده است. بهبود حیرت انگیز وضع بهداشت، ایمنی، تغذیه و رفاه و خدمات اجتماعی ودسترسی به کالا و از همه مهم تر کارایی و اثربخشی فرایندهای تولید ثروت باعث شد که قشرهای وسیعی از جمعیت جهان با بهره گیری از این دستاوردها از دور باطل فقرو جهل خلاص شوند و سطح زندگی آنان به نحو چشم گیری بهبود یابد. ولی از نیمه دوم قرن بیستم بحران آغاز شد و تا پایان قرن شدت گرفت به طوری که در آغاز قرن بیست ویکم، نگرانی های جدی بروز کرد و این فکر اشاعه یافت که در ربع آخر قرن، کیفیت زندگی و پایداری سیاره به طور جدی نزول کرده است. (Stille, 2000)
در چنین وضعیتی است که دو مفهوم استاندارد زندگی و کیفیت زندگی در برابر هم قرار می گیرند. استاندارد زندگی معرف پیشرفت هایی می شود که بیشتر ماهیت اقتصادی دارند و با مولفه های اقتصادی سنجیده می شوند. از جمله GDP (تولید ناخالص داخلی) سرانه که معرف ارزش پولی همه کالاها و خدماتی است که در داخل کشور تولید می شوند.
GDP اولین شاخص پیشرفت اجتماعی و کیفیت زندگی به شمار می آید. و انتقاد گران می گویند GDP چون میان هزینه- منفعت، مطلوب – نامطلوب و فعالیت های مولد – آسیب رسان تمایز قائل نمی شود، نمی تواند معرف کیفیت زندگی باشد. (Cobb, Halsteal, Rowe, 1995) این شاخص از سال 1940 معرفی شده و در ادبیات اقتصادی جایگاه ویژه ای دارد. مهم ترین ایراداتی که بر آن وارد است به این شرح است:
بی توجهی به ارزش های مالی و غیر مالی فعالیت هایی که در برابر آن مزدی دریافت نمی شود مانند کار در خانه توسط زن یا مرد و کار مجانی برای دیگران. طبق محاسبات برنامه توسعه انسانی UNDP، در سال 1995، کارهای داوطلبانه و کارهایی که ماهیت مراقبتی داشته اند (مراقبت از اعضای خانواده، مراقبت از نیازمندان جامعه محلی و امثال آن) در جهان رقمی حدود 6 تریلیون دلار برآورد شده است. در همان سال، کل GDP جهانی 24 تریلیون دلار بوده است. هیزل هندرسون از مدافعان رهیافت های اقتصاد نوین و از مخالفان پارادیم سنتی اقتصادی، خودش ارزش کار بدون مزد را در مورد فعالیت هایی چون مراقبت از کودکان، کهنسالان و بیماران در خانواده، تولید غذا برای خانواده و جامعه محلی، خانه داری، خدمات داوطلبانه در محله، ساخت وساز و تعمیراتی که فرد خودش انجام می دهد و امثال آن را محاسبه و چنین برآورد می کند که این نوع فعالیت ها در کشورهای OECD حدود 50 درصد از تولید ناخالص داخلی و در کشورهای در حال توسعه 60 تا 65 درصد از GDP را تشکیل می دهند ولی در محاسبات این رقم گم شده است. (Henderson, 1998)
در محاسبات GDP و GNP بحث مهمی چون اقتصاد عشق (Love Economy) گنجانده نشده است، یعنی هزینه روزانه غفلت از عواملی که به فروپاشی خانواده و بافت اجتماعی زندگی محلی و آسیب هایی چون مواد مخدر و فساد درون شهری و شیوع بیماری های مسری که به نظر می رسید ریشه کن شده ولی دوباره بازگشته اند، و امثال آن، هیچ جا در حساب های ملی منظور نشده است.
در محاسبه GDP و GNP از مهم ترین عوامل تولید که امروزه اهمیت دارند و مقوله های نرم افزاری غفلت شده است، از جمله دانایی، سرمایه فکری، سرمایه انسانی، مدیریت درست تنوع فرهنگی و مدیریت درست تنوع زیست بومی، سرمایه گذاری در ایجاد زیرساخت و تشکیل سرمایه انسانی مانند آموزش و بهداشت و توسعه و پرورش کودک و R&D و هر آن چه که برای ایجاد بنیان دانایی لازم است و به طور مستقیم و غیر مستقیم بر کیفیت زندگی اثر می گذارند. این عوامل به عنوان دارایی محسوب نمی شوند. (Henderson, 1998). البته در شاخص جدید ثروت که بانک جهانی در سال 1995 معرفی کرده است، جهت گیری به این سمت مشاهده می شود.
سرمایه زیست محیطی، تنوع زیست بومی و تنوع فرهنگی مهم ترین سرمایه هر کشور و در نهایت سرمایه جامعه بشری را تشکیل می دهند و به مراتب از منابع طبیعی از جمله نفت و زغال با ارزش ترند. تنوع زیستی در بردارنده کد اطلاعاتی بنیادین همه موجودات زنده است و تنوع فرهنگی منبع مشترک و خزانه عمومی اخلاق، آداب و رسوم، زبان ها، هنر و به طور کلی از حافظه جمعی جامعه انسانی است که طی اعصـــــار به انسان ها در انطبــــاق و بقـــــا در کنج هـــای زیستبومی (ecological niches) بسیار متفاوت کمک کرده است. باید دید کدام DNAی فرهنگی در مقابله با فشارهای اکولوژیکی به بقا کمک کرده است. با این نگاه است که به خزانه معرفتی با ارزشی از رقابت تا همکاری و شراکت و مشارکت و خلاقیت دست می یابیم که به ما کمک خواهد کرد تا در برابر چالش هایی که در اثر رفتارهای غلط گذشته مان پدید آمده، دوام آوریم، این ثروت واقعی ملل در کجا به حساب آمده است؟ و چون در حساب های ملی منظور نشده، در سیاست گذاری کلان اقتصادی نیز بازتاب نیافته و هزینه های اجتماعی، فرهنگی و زیست محیطی زیادی به بار آمده و سرمایه زیست بومی و فرهنگی و اجتماعی و انسانی به خطر افتاده و به همین دلیل و کیفیت زندگی انسان به رغم پیشرفت های مادی، بهبود نیافته است.
اقتصاد دانان زیست بومی (Bioeconomists) ادعا دارند که در محاسبات GDP، مصارف و به تحلیل بردن منابع طبیعی از جمله مصرف منابع احیا ناپذیری چون گاز طبیعی، مواد معدنی و جنگل ها درآمد تلقی می شود و نه هزینه.
مخارجی که داوطلبانه و یا از راه های دیگر صرف پاک سازی محیط زیست، رفع آسیب های اجتماعی چون طلاق، سربلند کردن از ویرانه های مصائب طبیعی ودر سطح محدودتر تعمیر خانه و امثال آن می شود و همه مثبت بوده و بر GDP می افزاید به حساب نیامده است.
GDP توزیع ثروت و نابرابری های نگران کننده موجود و آسیب های اجتماعی چون نرخ خودکشی، نرخ جرم و جنایت، شرایط زیست محیطی اثر گذار بر کیفیت زندگی، انواع آلودگی های هوا وصدا و آب و خاک را در نظر نمی گیرد.
برای خدمات عمومی که تاثیر مستقیم بر کیفیت زندگی انسان به ویژه انسان شهرنشین دارد، مانند خدمات پلیس، آتش نشانی، خدمات ترافیک، ارزش واقعی محاسبه نشده است.
به از دست زمان فراغت در اثر بالا رفتن ساعات کار و اتلاف وقت در ترافیک توجه نشده است. آثار این بی توجهی ها این است که نه تنها بر فروپاشی ساختار اجتماعی و زیستگاه طبیعی انسان که اقتصاد و زندگی بر آن استوار است سرپوش می گذارد، ولی از آن بدتر این فروپاشی را بازده اقتصادی تلقی می کند (Doug Walton, 2001)
GDP صرفاً بر مصرف تمرکز دارد و سیستم روابطی را که برای ثبات اجتماعی و حفظ محیط زیست لازم است نادیده می گیرد.
این انتقاد ها و ضعف های دیگری که اصولاً بر مفروضات محاسبه GDP به عنوان شاخص پیشرفت اقتصادی و اجتماعی وارد است، مانع می شود که GDP به عنوان شاخص گویایی برای کیفیت زندگی در نظر گرفته شود. مهم ترین این مفروضات به این شرح اند:
انسان موجودی است اقتصادی که با منطق اقتصادی زندگی می کند.
منطق اقتصادی حکم می کند که انسان رقابت جو و بیشینه ساز باشد.
اگر شرایط اتصادی مطلوبی فراهم آید، کیفیت زندگی خود به خود بهبود خواهد یافت، چون در اقتصاد شکوفا و پیشرفته، نیازهای اصلی انسان تامین خواهد شد.
تجربه وجودی ومطالعات علمی نشان داده که رابطه میان پیشرفت اقتصادی و کیفیت زندگی رابطه ای خطی نیست. تا نقطه ای این دو همسو و هم جهت حرکت می کنند و آن نقطه ای است که حداقل شرایط مطلوب مادی برای زیست انسان فراهم شده باشد ولی از آن به بعد دیگر نمی توان انتظار داشت که تامین نیازهای اقتصادی به بهبود کیفیت زندگی کمک کند. انسان، برخلاف فرض اقتصاد دانان کلاسیک، موجودی است چند وجهی و پیچیده و منطق اقتصادی بسیاری از رفتارهای او را تبیین نخواهد کرد. به این بحث در بخش دیگری خواهیم پرداخت.
در پاسخ به این انتقادها، شاخص های دیگری پدید آمد که اغلب آن ها را شاخص کیفیت زندگی می نامند. این شاخص ها، نه تنها به شرایط مادی و عینی، بلکه به عوامل غیرمادی و ذهنی چون نرخ جنایات، آمار طلاق و وضعیت خانواده و امثال آن هم توجه دارند. این شاخص ها از لحاظ کانون تمرکز و افق جغرافیایی با یکدیگر تفاوت دارند. برخی از آن ها بر توسعه انسانی، توسعه پایدار و پایداری تمرکز دارند و برخی دیگر بر نیکبودی عمومی (well being). برخی در سطح جامعه محلی مسئله کیفیت زندگی را بررسی می کنند و شماری دیگر در سطح ملی و بین المللی .(Stille, 2000) از میان این شاخص ها، سه شاخص محبوبیت بیشتری یافته اند که عبارتند از:
(Genuine Progress Indicator) GPI FISH, HDI, (Fordham Index of Social Health)
(Human Development Index). حال، به معرفی کوتاه هر یک می پردازیم.
GPI
این شاخص دارای 18 مولفه است و برای نخستین بار توسط سازمان تعریف مجدد پیشرفت (Redefining Progress Organization) ارائه شد. این شاخص هر سال بازنگری می شود و در نسخه 2001 آن چنین آمده است: "این شاخص با داده های مصرف شخصی و GDP شروع می شود ولی برخی از متغیرها از جمله توزیع درآمد را نیز در نظر دارد و در آخرین نسخه، متغیر جدیدی چون ارزش کار در خانه و ارزش کار داوطلبانه به آن اضافه شده است و هزینه جنایت و آلودگی حذف شـــده است." این شاخـــص پیشرفت اجتماعـــی را در قــالب ارزش پولی می سنجـــد. (Dough Walton. 2001) مهم ترین مولفه های آن به این شرح اند:
بیکاری و اشتغال نیمه وقت
مرگ و میر تصادفات بزرگراه ها که ناشی از مصرف الکل بوده است
قتل/ جنایت
نابرابری درآمد/ توریع درآمد
کار بدون مزد (در خانه و داوطلبانه)
فرو پاشی خانواده
از بین بردن منابع
آلودگی
مخارج دفاعی
آسیب های زیست محیطی دراز مدت
تغییرات اوقات فراغت
طول عمر محصولات با دوام مصرفی
زیر ساخت عمومی
وابستگی به دارائی های خارجی
خدمات (بزرگراه ها، خیابان ها، پارک ها)
هزینه تصادفات خودرو
هزینه اشتغال نیمه وقت
هزینه آلودگی صدا و نابسامانی خانواده
FISH
این شاخص که توسط موسسه نوآوری در سیاست اجتماعی وابسته به دانشگاه فوردهام در دهه 1970 تهیه شده، هرساله بروز می شود. دولت امریکا و برخی از ایالت ها از جمله ایالت کنکتیکات امریکا از آن بسیار استفاده می کند. این شاخص از 16 مولفه به شرح زیر ترکیب یافته است:
مرک و میر نوزادان
آزار کودکان
فقر کودک/ کهنسال
خودکشی نوجوانان
استفاده از مواد مخدر
شمار جوانانی که دبیرستان را ترک گفته اند
متوسط درآمد هفتگی
بیکاری و اشتغال نیمه وقت
پوشش بیمه درمانی و بهداشتی
بیمه بهداشتی و درمانی کهنسالان
مرگ ومیر تصادف بزرگراه ها که در اثر مصرف الکل بوده است
قتل/ جنایت
توزیع کوپن غذا (برای قشر آسیب پذیر)
مسکن
نابرابری درآمد/ توزیع درآمد
همان گونه که مشاهده می شود، این شاخص مولفه هایی مشترک با GPI دارد و هر دو برای سنجش پیشرفت اجتماعی در سطح ملی و محله ای به کار می روند.
HDI
این شاخص که در سال 1990 توسط UNDP ارائه شد هر ساله از طریق یک شاخص مرکب دستاورد کشورها را در توسعه انسانی می سنجد و براساس آن کشورها را درجه بندی می کند. بنیان نظری این شاخص اعلامیه جهانی حقوق بشر است که توسط سازمان ملل تنظیم شده است. این شاخص اخیراً از ترکیب سه فاکتور امید به زندگی، استاندارد زندگی مناسب و دانایی تشکیل شده است و در سال های اخیر 4 شاخص دیگر به شرح زیر به آن افزوده شده است:
– GDI (Gender Development Index) که شاخص توسعه جنسیتی است.
– GEM (Gender Empowerment Measure) معیار توانمندی جنسیتی
– و دو شاخص HPI-1 و HPI- 2 (Human Poverty Index) شاخص فقر انسانی که اولی برای کشورهای در حال توسعه و دومی برای کشورهای پیشرفته تهیه شده است.
HDI بیش از صد مولفه را در بر دارد و تصویری متفاوت با GPI و FISH ارائه می دهد. در سال 2002 مولفه های زیر در شاخص HDI گنجانده شده اند.
1- بررسی روند توسعه انسانی: گسترش حق انتخاب مردم
– HDI
– روندهای HDI
– درآمد و فقر وشاخص فقر
2- داشتن زندگی طولانی و سالم
– روندهای دموگرافیک
– تعهد بهداشتی: دسترسی به خدمات و منابع
– رویارویی با چالش ها و بحران های جهانی بهداشت
– بقا: پیشرفت ها و شکست ها
3- کسب دانایی
– تعهد به آموزش و پرورش
– سواد و میزان حضور در برنامه آموزش رسمی
– تکنولوژی: اشاعه و خلق
4- دسترسی به منابع مورد نیاز جهت دستیابی به سطح شرافتمندانه ای از زندگی
– عملکرد اقتصادی
– ساختار تجارت
– جریان کمک از کشورهای توسعه یافته
– جریان کمک و سرمایه خصوصی و بدهی ها
– اولویت های مخارج عمومی
– بیکاری
5- حفظ دستاوردها برای نسل های آینده
– انرژی و محیط زیست
6- تامین امنیت و ایمنی شخصی
– پناهندگان و تسلیحات
7- کسب برابری برای همه زنان و مردان
– شاخص توسعه جنسیتی
– معیار توانمند سازی جنسیتی
– نابرابری جنسیتی در آموزش و پرورش
– نابرابری جنسیتی در فعالیت اقتصادی
– مشارکت سیاسی زنان
در گزارش 2002 HDI نکات جالبی درباره پیشرفت های توسعه انسانی و چالش های ملی و جهانی آمده است که بد نیست ارائه شود.
مشارکت و دموکراسی
(GPI و FISH و HDI) مقایسه آمار 1975 تا 1998 نشان می دهد که دستاورد مهم قرن بیستم، پیشرفت در زمینه حقوق انسانی بوده است. در سال 1900 نیمی از مردم جهان تحت حکومت استعماری بودند و در هیچ کشوری شهروندان از حق رای برخوردار نبودند. امروز سه چهارم مردم جهان در رژیم دموکراتیک زندگی می کنند.
از سال 1980 تا کنون، 81 کشور در راه دموکراسی گام های موثری برداشته اند ولی فقط 47 کشور به دموکراسیکامل دست یافته اند. بسیاری از کشورهای دیگر یا به نظر نمی رسد که به سمت دموکراسی در حرکت باشند و یا به رژیم های استبدادی بازگشته اند و یا دچار ناآرامی های داخلی اند.
حضور 37 هزار NGOی ثبت شده بین المللی در سال 2000 که 20 درصد رشد سالانه را نشان می دهد، نمایانگر رشد جنبش مدنی است که عرصه فعالیت سیاسی- اجتماعی ملی- جهانی را دگرگون ساخته است. ولی هنوز 51 کشور کنوانسیون ILO (سازمان بین المللی کار) را در مورد آزادی تشکل ها تصویب نکرده اند.
125 کشور (38 درصد جمعیت جهان) مطبوعات آزاد ندارند. در کشورهای در حال توسعه بین سال های 1970 و 1996 شمار روزنامه های یومیه بیش از دو برابر شده و برای هر هزار نفر جمعیت به 29 تا 60 نسخه رسیده است. تلویزیون نیز رشدی معادل 16 برابر داشته است. ولی در سال 2001، 37 روزنامه نگار حین انجام وظیفه جان خود را از دست داده اند، 118 نفر زندانی شده اند و به بیش از 600 روزنامه نگار یا سازمان خبری حمله فیزیکی صورت گرفته است.
شمار کشورهایی که 6 کنوانسیون اصلی حقوق بشر از حمله کنوانسیون حقوق اقتصادی اجتماعی و فرهنگی (ICESCR) و کنوانسیون بین المللی حقوق مدنی و سیاسی (ICCPR) را امضا کرده اند از 90 کشور به 150 کشور رسیده است. ولی هنوز 38 کشور ICCPR و 41 کشور CESCR را امضا نکرده اند.
در 10 کشور جهان بیش از 30 درصد اعضای پارلمان زن هستند. ولی فقط 14 درصد از نمایندگان پارلمان های جهان زن هستند و در 10 کشور هنوز هیچ زنی در مجلس حضور ندارد.
در سازمان جهانی تجارت (WTO) اغلب تصمیم های کلیدی توسط قدرت های سیاسی اتخاذ می شود. مدیران اجرایی که نمایندگان کشورهای فرانسه، آلمان، ژاپن، فدراسیون روسیه، عربستان سعودی، انگلستان و امریکا هستند 46 درصد حق رای را در بانک جهانی و 48 درصد حق رای را در صندوق بین المللی پول (IMF) دارند.
عدالت اقتصادی
52 کشور طی 10 سال گذشته رشد منفی داشته اند.
سهم مردمی که در فقر شدید به سر می برند، از 29 درصد سال 1990 به 23 درصد در سال 1999 کاهش یافته است.
درآمد 5 درصد ثروتمندترین مردم جهان 114 برابر 5 درصد فقیرترین است.
طی دهه 1990، شمار افرادی که در صحرای افریقا در فقر شدید به سرمی برند از 242 میلیون به 300 میلیون نفر رسیده است.
در شرق آسیا و منطقه اقیانوس آرام در دهه 1990 درآمد سرانه سالانه 7/5 درصد رشد داشته است و این رقم برای آسیای جنوبی 3/3 درصد بوده است. اروپای مرکزی و شرقی و کشورهای CIS (تازه استقلال یافته شوروی سابق) حدود 4/2 درصد و صحرای افریقا 3/0 درصد کاهش رشد داشته اند.
20 کشور صحرای افریقا که نیمی از جمعیت منطقه را دارند، در مقایسه با 1990 فقیرتر شده اند و شمار کشورهایی در همین منطقه که در مقایسه با 1975 فقیرتر شده اند به 23 کشور می رسد.
شمار کاربران اینترنت به بیش از 500 میلیون نفر رسیده است که تا سال 2005 به 1 میلیارد خواهد رسید.
72 درصد از این کاربران در کشورهای پردرآمد OECD به سر می برند که 14 درصد جمعیت جهان را دارند و 164 میلیون نفر آن در ایالات متحد هستند.
بهداشت و آموزش
برای 93 کشور (40 درصد جمعیت جهان) آمار بهداشت و آموزش موجود نیست.
از هر 6 کودک در جهان، 1 کودک به مدرسه می رود.
از 1990 به این سو، 800 میلیون نفر به آب با کیفیت بهتر دسترسی یافته اند و برای 750 میلیون نفر امکانات بهداشتی بهبود یافته است و در 57 کشور که نیمی از جمعیت جهان را دارند، آمار گرسنگی به نصف رسیده است. اگر وضع به همین شکل ادامه یابد، تا بیش از 130 سال دیگر، جهان از شر گرسنگی خلاص نخواهد شد.
برخی از کشورهای در حال توسعه در مبارزه با بیماری ایدز موفق بوده اند. اوگاندا نرخ ابتلا به این بیماری را از 14 درصد آغاز دهه 1990 به 8 درصد در 2000 رسانده است.
ولی تا پایان سال 2000 حدود 22 میلیون نفر در اثر ایدز جان خود را از دست داده اند. 13 میلیون کودک مادر و یا پدر و مادر هر دو را در اثر ایدز از دست داده اند و بیش از 40 میلیون نفر ایدز دارند که 90 درصد آنان در کشورهای در حال توسعه و 75 درصد در صحرای افریقا زندگی می کنند.
بین سال های 1970 تا 2000، نرخ مرگ و میر کودکان زیر 5 سال از 96 کودک به ازای هر هزار نفر نوزادی که زنده متولد شده به 56 کودک رسیده است ولی هر روز بیش از 30 هزار کودک در اثر بیماری های قابل پیش گیری می میرند.
هر ساله بیش از 500 هزار زن در اثر حاملگی و زایمان می میرند.
در جهان میزان کودکانی که در سطح ابتدایی تحصیل می کنند، از 80 درصد در سال 1990 به 84 درصد در سال 1994 رسیده است.
در 51 کشور که 41 درصد از جمعیت جهان را دارند، همه کودکان وارد مدرسه ابتدایی شده اند.
ولی 60 درصد از کودکانی که در جهان به مدرسه نمی روند، دختر هستند
و از 854 میلیون بزرگسال بیسواد، 544 میلیون نفر زن هستند
صلح و امنیت
دادگاه جنایی بین المللی که در آوریل 2002 ششمین کشور آن را تصویب کرد، ساختاری است دائمی برای مبارزه با جرائم علیه بشریت.
دهه 1990 شاهد سقوط فاحش شمار مرگ و میر ناشی از درگیری های بین کشوری بود. و فقط 220 هزار نفر در اثر تعارض های میان کشورها جان خود را از دست دادند. در دهه 1980 این رقم سه برابر بوده است.
ولی در کشتارهای دسته جمعی در اروپا و افریقا، در سال های 1992-1995، در بوسنی 200 هزار نفر و در رواندا 500 هزار نفر جان خود را از دست داده اند. این امر نشانه اوج گرفتن تعارضات درون کشوری است. در دهه 1990، حدود 6/3 میلیون نفر در جنگ های داخلی کشته شده اند.
جهان، با حادثه 11 سپتامبر شاهد ظهور اشکال جدید تروریسم بوده است.
در دهه 1990 شمار پناهندگانی که به دلیل درگیری ها از خانه خود رانده شده اند تا 50 درصد بالا رفته است.
نیمی از تمام کشته شدگان جنگ های داخلی کودکان اند. شمار کودکان سرباز در جهان 300 هزار نفر برآورد می شود.
تحت فشار 1400 گروه و انجمن و تشکل مدنی در 90 کشور، 123 کشور عهدنامه منع مین گذاری را در سال 1997 امضا کرده اند ولی کشورهای بزرگی چون چین و روسیه و ایالات متحد هنوز این عهد نامه را امضا نکرده اند.
90 کشور هنوز میدان های مین دارند که پر است از مین و مهمات منفجر نشده. قربانیان مین، سالانه به 15 تا 20 هزار نفر می رسند.
سازمان UNDP به طور کلی در برنامه های خود بر محورهای زیر تاکید دارد:
حکومت دموکراتیک و ایجاد ساختارها و فرایندهای دموکراتیک با این فرض که کاهش فقر بستگی دارد به این که مردم فقیر چقدر از قدرت سیاسی برخوردار باشند تا بتوانند برای پیشرفت اقتصادی خود فرصت هایی فراهم آورند. دموکراسی نظام حکومت و حاکمیتی است که می تواند از بروز تعارض جلوگیری کرده و کیفیت زندگی پایدار را تضمین کند. با افزایش و گسترش حق انتخاب مردم درباره این که چگونه و توسط چه کسانی حکومت شوند، دموکراسی، فرایند توسعه انسانی و اصول مشارکت و پاسخگویی را به همراه می آورد.
فقرزدایی
پیش گیری و حل تعارض و مقابله با بحران (خشونت و مصائب طبیعی) جهت حفظ دستاوردهای توسعه
انرژی و محیط زیست
ICT (تکنولوژی های ارتباطات و اطلاعات) به عنوان ابزاری توانمند
– برای مشارکت در بازارهای جهانی
– بهبود پاسخگویی سیاسی
– بهبود ارائه خدمات اساسی
– گسترش فرصت های توسعه محلی
مبارزه با ایدز
به هر حال HDI تصویری متفاوت با GPI و FISH ارائه می دهد. طبق آمار سال 2000، کانادا، امریکا، نروژ، استرالیا و ایسلند بالاترین رتبه را داشته اند.
در سال 2001، ده کشور نخست در شاخص کیفیت زندگی UNDP، به ترتیب نروژ، سوئد، کانادا، بلژیک، امریکا، ایسلند، هلند، ژاپن و فنلاند بوده اند و سویس در رتبه یازدهم قرار می گیرد. فرانسه، انگلستان، اتریش و لوکزامبورک رتبه های بعدی را دارند.
CNN در ارزیابی که در سال 2002 انجام داده است، بهترین کشورهای جهان را برای زندگی به ترتیب نروژ، سوئد و کانادا اعلام کرده است.
HDI و اصولاً UNDP، توسعه را مترادف با کیفیت زندگی تلقی می کنند و بر این اعتقاد ند که هرگاه شرایط زندگی مردم و جوامع در ابعاد مورد بحث بهبود یابد، کیفیت زندگی حاصل خواهد شد.
به هر حال چهار شاخص GDP، GPI، FISH و HDI هر یک تصویری خاص زندگی از کیفیت زندگی در کشورها و جهان ارائه می دهند. زیرا، هر یک درباره این که کیفیت زندگی از چه عواملی ترکیب یافته، مفروضات متفاوتی دارند. تا 30 سال قبل جرم و جنایت، مرگ و میر نوزادان، استفاده از مواد مخدر و الکل همبستگی بالایی با GNP و GDP داشت. ولی با رشد GDP آمار این آسیب ها پایین آمد. ولی امروزه دیگر چنین نیست. در اقتصاد دیجیتال و در شرایط نوین جهانی، بسیاری از آسیب های اجتماعی معلول تعامل پیچیده ترکیبی از متغیرها و شرایط است و نه صرفاً معلول وضعیتی که GNP یا GDP معرف آن است.
سوال اساسی این است: آیا رفاه مادی و ثروت عنصر اصلی کیفیت زندگی را تشکیل می دهند؟ اگر چنین است، پس کیفیت محیط زیست، احساس امنیت، ثبات اجتماعی، آزادی و رهایی از سرکوب و اختناق و استبداد و خشونت چه می شود؟ از آن مهم تر، آیا کیفیت زندگی احساسی است شخصی که از ارزش های فردی نشات می گیرد و یا معلول شرایط عینی است یعنی وضعیت اقتصادی- اجتماعی- سیاسی- فرهنگی جامعه ای که فرد در آن به سر می برد؟ و یا هردو؟ این درست است که فرد باید از امکانات مناسبی برای زندگی برخوردار باشد، امکاناتی که ضمن تامین نیازهای مادی او، شرایط لازم را برای ارضای نیازهای متعالی نیز هموار سازد. ولی مسئله پیچیده تر از آن است که تصور می شود. مرکز مطالعات کیفیت زندگی در امریکا از مدل ها و تکنیک هایی استفاده می کند که ادعا می شود هم وجه عینی و هم وجه ذهنی کیفیت زندگی را می سنجد و بر تعریفی از زندگی مبتنی است که هم سطح و هم عمق زندگی را در بر دارد به این معنا که ضمن توجه به وضعیت فرد از نظر ثروت مادی و پایگاه اجتماعی و سلامتی، معنایی که این شرایط برای فرد دارد و احساس خوب و رضایت از زندگی را نیز در بر می گیرد. این مرکز با استفاده از این مدل ها پروژه های متعددی را با نظرخواهی از گروه های مختلف مردم اجرا کرده است که حاصل آن بصیرت های مهمی است درباره چگونگی تعامل کیفیت زندگی با جنبه هایی از زندگی چون بیماری، الگوی زندگی و روابط شخصی و وضعیت مالی. نمونه ای از این یافته ها به این شرح است:
در ارتباط با کیفیت زندگی ، مهم نیست که از نظر عینی فرد چه شرایطی داشته باشد (جنسیت، قد ، تحصیلات ، شغل ، …) کیفیت زندگی او به مقدار زیاد بستگی دارد به این که چه احساسی درباره خودش دارد .
میزان درآمد سالانه، همبستگی چندانی با کیفیت زندگی فرد ندارد. کسانی که تصور می کنند وضعیت مالی بدی دارند ، مهم نیست که درآمدشان چقدر بالا باشد ، از کیفیت زندگی پایین تری برخوردارند.
نوع شغل فرد رابطه مستقیمی با کیفیت زندگی او ندارد. مسئله اساسی این است که فرد از کارش راضی باشد و با همکاران خود رابطه خوبی داشته باشد.
در رابطه با سلامتی ، کیفیت زندگی اغلب با این تشخیص که فرد بیمار است ، آسیب می بیند، ولی بیشتر به این دلیل که بیماری مشکلات و دردسرهایی برای فرد می آفریند و روال عادی زندگی را بر هم می زند و این نشان می دهد که هدف خدمات مدرن پزشکی آن نیست که کیفیت زندگی بیماران را بهبود بخشد و یا بهینه سازد.
کیفیت زندگی تقریبا" هیچ ارتباطی با مصرف الکل و سیگار و عادات غذاخوردن و ورزش ندارد.
این بصیرت ها که به نظر ساده و عامیانه می رسند ، اگر بپذیریم که بر یافته های پژوهشی استوارند ، ما را به این پرسش می رسانند که کدام شاخص واقعا" کیفیت زندگی را این گونه می سنجد؟ مولفه های سیاسی و اقتصادی و فرهنگی اهمیت بسیار دارند ولی تفاوت های فردی چه می شود و ادراک فرد از واقعیت های سیاسی و اقتصادی و فرهنگی چگونه وارد این محاسبات می شود؟ باید مطمئن شد که شاخص های موجود این واقعیت را در نظر بگیرد که هر فردی خود بگوید کیفیت زندگی برای او چیست و درباره زندگی خود چه احساسی دارد. باتوجه به این فرض که کیفیت زندگی ریشه در ارزش ها دارد و ارزش های از فرهنگی به فرهنگ دیگر فرق می کند ، تفاوت های میان فرهنگی بر پیچیدگی موضوع می افزاید و ضرورت پرهیز از مدل های عمومی و جهانی را مطرح می سازد. به هرحال در بحث کیفیت زندگی نمی توان از ذهنیت گرایی اجتناب کرد. شاخص هایی که صرفا" بر عینیت و ابعاد عینی و داده های سخت (hard data) تاکید دارند و مولفه های عینی را کانون توجه قرار می دهند ، برای احساس شخص و برداشت فردی و تفاوت های ارزشی و فرهنگی جایی قائل نمی شوند. (Li , Young , Wei , Zhang, 1998 )
در یک گروه فرهنگی نیز افراد باورها و ارزش ها و فلسفه ها و هدف ها و نیازهای متفاوتی دارند. چه بســــا در یک محله فقیـــرنشین آفریقـــا ، مردم خوشبخت تر از مردمـــان یک محـــله ثروتمنـــد و مرفه اروپا و آمریکا باشند. بسیــاری از صاحب نظران به این نکته مهم اشاره دارنــد (ازجمله Li et al, 1998 Myers , 1992 , Baumeister , 1991 , ) و می گویند شکی نیست که انسان در آرزوی خوشبختی و احساس رضایت درونی است. هرگاه میان خوشبختی و بسیاری چیزهای دیگری که برایمان مهم است ، مانند سلامتی ، درآمد بالا ، احترام اجتماعی مجبور به انتخاب شویم ، چه بسا بسیاری از ما خوشبختی را برگزینیم. در واقع جستجوی خوشبختی و رهاشدن از رنج و بدبختی انگیزه بسیاری از رفتارهای ماست (Csikszentmihalyi , 1990) ولی خوشبختی چیست ؟
مطالعات اخیر نشان می دهد که خوشبختی امری است بسیار ذهنی و به رغم کوشش بسیار زیاد مردمان این زمانه برای دستیابی به شرایط بیرونی (ثروت ، مقام ، رفاه …) الزاما" به این شرایط بستگی ندارد (Myers , 1992 , p27). خوشبختی نه چندان به شرایط عینی ، بلکه به نوع پاسخ و واکنش فردی ما در برابر این شرایط بستگی دارد. مثال های زیادی داریم از افرادی که در مصیبت گفته اند که زندگی آنان با بروز این مصیبت ناگهان تغییر کرده و به بصیرت مفیدی دست یافته اند که زندگی آنان را در جهت مثبت متحول ساخته است ، و یا افراد زیادی را می شناسیم که در اوج رفاه و آسایش و راحتی اغلب دچار افسردگی و احساس بدبختی بوده اند.
البته مطالعات همچنین نشان می دهد که در کشورهای ثروتمند افراد اغلب بیش از کشورهای فقیر گفته اند که احساس راحتی و رضایت دارند ولی همبستگی میان سطح زندگی و احساس خوب نسبت به زندگی ضعیف بوده و در نقطه ای که نقطه ثبات نسبی است ، این احساس افت می کند. به بیانی دیگر به نظر نمی رسد که احساس خوشبختی با پیشرفت های بیشتر در حوزه ثروت ، بالا رود (Fukoyama 1997 , Myers 1992) .
Myers می گوید، این پدیده بیشتر معلول تاریخ حکومت با ثبات دموکراتیک باشد تا خود ثروت . پس معیارهای عینی نیکبودی اجتماعی در واقع تا نقطه ای می توانند شاخص مناسبی برای سنجش خوشبختی باشند و آن نقطه جایی است که از آستانه معینی از سطح رفاه ، آسایش و امنیت گذشته باشد.
بدین ترتیب درباره شاخص ها می توان چنین جمع بندی کرد که همه نشانه ها و مولفه های اجتماعی ارزش محورند و هیچ شاخصی نمی تواند تمام عناصر مهم و به هم مرتبطی را که کیفیت زندگی حتی در محله ای کوچک را رقم می زند در برگیرد چه رسد به جامعه جهانی پرتحول درحال تکوین امروزین. حتی اگر ابزاری کامل و جامع برای سنجش کیفیت زندگی وجود می داشت و تمام متغیرها و مولفه ها را در بر می گرفت ، نمی توانست تضمینی باشد برای تقویت احساس خوشبختی مردم و یا احساس کیفیت زندگی .
همچنین می توان گفت که این شاخص ها شاید نتوانند معیار خوبی ارائه دهند برای این که ببینیم تا چه حد افراد احساس می کنند کیفیت زندگی شان بهبود یافته و یا احساس خوشبختی دارند. در جهانی که هنوز 300 میلیون نفر در فقر شدید به سر می برند ، شاید بتوان این شاخص ها را در جایی دیگر به کار گرفت. به قول Walton شاید بهتر باشد از آن هابه عنوان guage نظام اجتماعی استفاده کنیم ، درست مانند guage کابین خلبان . یعنی آن ها را ابزاری تلقی کنیم برای سنجش مستمر عملکرد نظام اجتماعی در ابعادی که برایمان مهم است. آن هم در شرایطی که در بسیاری از جوامع نظام حکومت و پاره نظام های آن در برابر مردم پاسخگو نیستند و یا آن گونه که در مورد کشورهای در حال توسعه از جمله ایران می توان گفت افزون بر عدم پاسخگویی ، سازمان ها و نهادها و اصولا" نظام اجرایی توسط افرادی اداره می شوند که نه از شایستگی های حرفه ای لازم برخوردارند و نه عزم و تعهد ملی دارند برای بهبود کیفیت زندگی مردم ، شاید استفاده از این شاخص ها بتواند کمک کند که مسئولان اجرایی ضعف ها و کاستی ها را شناسایی کنند و مردم نیز نسبت به این مباحث حساس شوند و از نیرویی که دست کم در نهادهای مدنی به وجود آمده، برای فشار بر سیستم درجهت پاسخگوشدن در برابر تحقق حداقل شرایطی که کیفیت زندگی مردم را بهبود می بخشد ، استفاده کنند و البته این شاخص ها در سطح ملی می تواند راهگشای سیاست گذاری و برنامه ریزی توسعه ملی شود ولی از آن مهم تر در سطح محلی است که به ویژه در برنامه ریزی توسعه شهری نقش مهمی خواهد داشت.
این بخش را با ذکر دو نکته دیگر جمع می کنیم:
شاخص ها باید متناسب با ویژگی های ملی و محلی و محله ای تنظیم شوند تا برای شهروند معمولی معنا دار گردند و منشا عملی شوند که برای بهبود وضع موجود ، از عهده اش بر می آید این گونه مشارکت فعال جلب می شود برای مثال ، هرچند نرخ جنایت و یا عدم امنیت در سطح ملی مهم و جالب است ولی شهروند معمولی برای کاهش آن کاری نمی تواند بکند ولی اگر نرخ جنایت و یا نا امنی در محله و یا در شهر مطرح شود ، می تواند به اقدام موثر شهروندان آن شهر و محله منجر گردد.
مولفه ها همگام با تغییر شرایط تغییر می کنند.
اینترنت ابزاری بسیار مفید است برای جمع آوری اطلاعات و انتشار یافته ها و استفاده از نتایج ارزیابی های موجود برای آگاه سازی مردم و تبدیل آن به گفتمان موثری جهت راه اندازی جریان مشارکت جویانه تحول اجتماعی.
حال بد نیست به چند تجربه مهم جهان در زمینه استفاده از این شاخص ها نگاهی بیفکنیم. ( برای دیدن ادامه مقاله به قسمت دوم مراجعه کنید.)
منبع : سایت ایران و جامعه اطلاعاتی
2