تارا فایل

آفات انفعال در جنبش دانشجویی


آفات انفعال در جنبش دانشجویی
آسیب شناسی انفعال در جنبش دانشجویی و راهکارهای برون رفت از آن
دانشجویان، به دلیل آرمان گرایی، آشنایی با متون مدرن و برخورداری از سطح بالای آگاهی های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی، همواره در مبارزات ملت ها جایگاه رفیعی را به خود اختصاص داده اند.
این قشر به دلیل آنکه از درک فوق العاده ای برای فهم مقولات سیاسی – فرهنگی کلان کشورها برخوردار می باشند و یا اینکه ممکن است در آینده ای نزدیک مصدر مشاغل حساس و تاثیر گذار دولتی (در دانشگاهها، مدارس و یا کارخانجات و…) باشند، همواره مورد توجه طیف ها و جریان های سیاسی فرهنگی بوده و از آن جهت که حلقه واسط میان روشنفکران، بویژه اساتید دانشگاه از یکسو و مردم عادی از سوی دیگر محسوب می شدند، در فرآیند حرکتهای ملی کشورها، از جانب نخبگان این گونه حرکتها، نقش تاثیر گذاری بر عهده آنها گذارده شده است.
جنبش های دانشجویی در سراسر جهان، با تکیه به مواردی که در بالا عنوان نمودیم، آرام آرام شکل یافت و به قدرت سترگی در کشورهای در حال توسعه تبدیل شد.
به هر حال این جنبش ها (جنبش های دانشجویی) در سراسر دنیا، از اثرگذارترین و با سابقه ترین نهادهای مدنی بوده و تا کنون نیز توانسته اند گام های بلندی را در جهت تحقق عدالت، آزادی، و استقلال کشورها برداشته و تامین کننده بزرگ نیروهای انسانی (لجستیک) لازم برای حرکت های سیاسی-فرهنگی احزاب و سازمان های غیردولتی در کشورهای مختلف جهان باشند.
جنبش دانشجویی به روایت ایرانی اش نیز از این امر مستثنی نبوده و این جنبش، سرشار از تجاربی است که در طی بیش از نیم قرن تکاپوی سیاسی – فرهنگی خود و عبور از مراحل بسیار ویژه تاریخ ایران از جمله جنبش ملی شدن صنعت نفت به رهبری آزادمرد تاریخ ایران دکتر مصدق، نفوذ و حضور گسترده ای را در بدنه جبهه ملی، نهضت آزادی، سازمان مجاهدین خلق ایران، انقلاب اسلامی ایران، تصرف سفارت آمریکا، جبهه های دفاع مقدس و در نهایت جنبش اصلاحات ایران و جبهه دوم خرداد داشته است.
شایان ذکر است، عده ای برآنند که جنبش دانشجویی ایران، به لحاظ ذاتی متعلق به نگرش های چپ گرایانه مبتنی بر عدالت اجتماعی بوده و با سپری شدن پارادایم عدالت اجتماعی، نقش و جایگاه و ضرورت وجودی خود را از کف خواهد داد و به ورطه فراموشی خواهد افتاد.
به زعم ایشان، این فترت و انفعالی که هم اکنون گریبان گیر جنبش دانشجویی ایران شده به دلیل تغییر در همین پارادایم های غالب می باشد.
آنها برای اثبات مدعای خود، جنبش دانشجویی کره جنوبی را مثال می آورند که پس از فروپاشی اتحاد جماهیری شوروی سابق، تغییر ماهیت سیاسی ایدئولوژیک در بلوک شرق و لیبرالیزه و مدرنیزه شدن آن کشور، آفتاب بخت حرکت های دانشجویی در آن رو به افول نهاده و این جنبش که زمانی چالش های شگفت انگیزی برای دولت های حاکم بر کره ایجاد نموده بود کم کم در قالب نهاد های مدنی غیردولتی حل شد.
اینکه این دیدگاه تا چه حدی ممکن است صحیح باشد، امری است که به امید حق تعالی در آینده ای نزدیک به آن خواهم پرداخت اما باید توجه نمود که امروزه کشور ما شرایط ویژه ای را در پیش رو دارد و این امر ضرورت حضور جنبش دانشجویی در عرصه سیاسی کشور را اجتناب ناپذیر کرده است.
چرا که با ناامیدی مردم و حتی بسیاری از نخبگان سیاسی کشورمان از توفیق حرکت های اصلاح طلبانه در کشور، هزینه اصلاحات در ایران بالا رفته و جنبش اصلاحات، با خطر برخوردهای شدید، (همانند برخوردی که با دکتر سید هاشم آقاجری شد) آن هم با تمسک به قانون مواجه شده است.
به خاطر دارم، مدتی پیش که دادگاه انقلاب، حکم ناعادلانه و نامشروع اعدام را برای دکتر سید هاشم آقاجری استاد دانشگاه به جرم توهین به مقدسات صادر نمود و در این امر از توصیه های روحانیون عالیرتبه کشور نیز بهره مند شد، این حکم موجب بروز موجی از شادی و خوشحالی بی سابقه و زایدالوصفی در اردوگاه استبداد شده و سران، تکیه گاه ها و بیرق های انحصار طلبی و معتقدان به اسلام طالبانی در ایران را به وجد آورد، به گونه ای که نتوانستند این شوق و ذوق را در درون خود پنهان دارند و به گونه های مختلف از جمله در سخنرانی ها و مصاحبه هایشان از آن استقبال نموده و به دفاع از آن پرداختند.
اما غافل از اینکه با استقامت جنبش دانشجویی ایران، شیرینی و حلاوت این پیروزی جای خود را به شرنگ تلخ شکست خواهد داد و دانشجویان، با خیزش عمومی خود به فزون خواهی انحصار طلبان پاسخی شایسته و درخور خواهند داد.
آری، ایستادگی، حضور و جنبش دانشجویی ایران، در حمایت از دکتر سید هاشم آقاجری به آزادی وی و عقب نشینی انحصار طلبان انجامید و به برکت آن حرکتهای عظیم و تاثیر گذار دانشجویی، اینک این فاضل ارجمند در میان ماست.
تجربه آزادی دکتر سید هاشم آقاجری درسی بزرگ برای ماست که بدانیم تا جنبش دانشجویی ایران زنده، بیدار، فعال و شاداب و در جنب و جوش و شتاب قرار دارد، انحصار طلبان جرات اقدامات تندروانه نخواهند داشت و در صورت تکرار اشتباهی چون جلب و محاکمه دکتر آقاجری با پشیمانی و سرشکستگی فراوان عقب خواهد نشست. اما زمانی که این حرکت، در حالت انفعالی قرار داشته باشد، زمینه برای پیشروی انحصار طلبان برای سرکوبی نیروهای اصلاح طلب، به ویژه بی دفاع ترین نیروهای جنبش اصلاحات مانند روزنامه نگاران و وبلاگ نویسان مهیا خواهد شد.
چندی است که بسیاری از فعالان سیاسی، قربانی همین انفعال در جنبش دانشجویی ایران شده اند و بی شک در صورت ادامه این انفعال دیگرانی نیز به تعداد محکومین با حبس های طولانی مدت افزوده خواهد شد.
حداقل کاری که در این زمینه می توان انجام داد آن است که نخبگان جنبش اصلاحات را مجاب کنیم تا پس از این در سخنرانی ها و مقالاتشان جنبش دانشجویی ایران را بیش از پیش هدف قرار نداده و بدان آسیب وارد نسازند
دلایل رادیکال شدن جنبش دانشجویی
::" رادیکال شدن فعالیت های جنبش دانشجویی، به دلیل نبود تجربه و تمرین است، باید در نظر داشته باشیم اگر جایی نتوانیم آزادیمان را تجربه کنیم، همین محرومیت، خود زمینه ساز رادیکالیزه شدن و خشونت می شود. بنابراین برای اینکه بتوانید حدود و آزادی را مدیریت کنید باید امکان تجربه را بدهید تا فرد بتواند بداند که کیست و به عنوان یک شهروند خود را تجربه کند."
"دانشجو همان طور که می گوید من معترضم، پس هستم؛ در عین حال باید به خود بگوید من خواهان آگاهی ام پس هستم ."
دکتر سوسن شریعتی،استاد دانشگاه، در گفت وگویی که به مناسبت روز دانشجو با خبرنگار سرویس تاریخ خبرگاری دانشجویان ایران (ایسنا)، انجام داد با بیان این مطلب کارکردهای جنبش دانشجویی در مقاطع مختلف زمانی و مکانی را در ایران و کشورهای اروپایی مورد بازبینی قرار داد و تصریح کرد :"نداشتن سیاست واحد و برابر در برخورد با نهادهای رسمی دانشجویی باعث می شود، نهادی که هم سو با عرف مسلط حرف می زند و نهادی که خود را منتقد می داند یکی شده و یکی از آنها می شود فرشته خو و دیگری اهریمنی. این مدیریت است که می تواند زمینه های تشنج را کم کند."
متن کامل این گفت وگو به شرح زیر است:
پرسش:" درخصوص تعریف و ترسیم حوزه فعالیت و باید ها و نباید های جنبش دانشجویی نظرهای متفاوتی وجود دارد، در شرایط حاضر الگوی مطلقی که بگوید "اساسا" جنبش دانشجویی باید وارد سیاست شود یا "اساسا" نباید به این کارها کار داشته باشد هر دو غلط است. "اساسا و اصولا" درباره دانشجویان ممکن است چندان از درون واقعیت بیرون نیاید. جنبش های دانشجویی تک – الگویی نبوده اند و نیستند.برای آن ویژگی هایی برمی شمرند و گروهی دیگراساسا به وجود جنبشی در دانشگاهها قائل نیستند؛ ایده آل تیپ جنبش دانشجویی چیست؟، شما جنبش دانشجویی را چگونه تعریف می کنید؟ "
شریعتی:"اینکه یک ایده آل تیپ برای جنبش دانشجویی وجود داشته باشد محل نزاع است. حرکت – هر حرکتی – هر جنبشی محصول خودآگاهی است . آگاهی نسبت به موقعیت و نقشی که می توان در آن موقعیت عهده دار شد. عوامل کسب این خودآگاهی ومحرک هر جنبشی در نتیجه متعدد است. مثلاً همین مورد دانشجو و دانشگاه. با شکل گیری اولین دانشگاهها در اروپا- در قرون سیزدهم -چهاردهم و پانزدهم ، استقلال " یونیورسیتا " در برابر نهاد کلیسا، و از سوی دیگر در برابر قدرت لائیک ، مهمترین خواسته و محرک اصلی تحرکات دانشجویی آن زمان بود. همه ی نهادهای آموزشی در آن دوره وابسته به کلیسا بودند و مواد آموزشی از طرف کلیسا کاملا هدایت می شد. استاد و شاگرد خواهان استقلال در برابر نهاد کلیسا بودند و علاقه مند به آموزش و ورود رشته های جدیدی که در مدارس کلیسایی به آن بی توجهی می شد. همین میل به استقلال در برابر دو قدرت عرفی و کلیسایی و پی گیری آن از طرق مختلف- بست نشینی و تجمع و … زمینه ساز نوعی استقلال شد. حتی منجر به مواجهه های سیاسی هم می شد. خواسته استقلال در برابر قدرت لائیک را دستگاه کلیسایی حمایت می کرد و استقلال در برابر قدرت کلیسا را، متولیان قدرت لائیک . پرنس ها به دنبال فارغ التحصیلان این مراکز بودند و به دنبال مشاور می گشتند و کلیسا نیز به آنها نیازمند بود . دانشگاهها در این ایام گذار قرون وسطی که از یکی از مشخصاتش رقابت های شدید میان قدرت لائیک و کلیسا بود، هم نقش سیاسی بازی می کردند و هم یکی از ابزارهای سیاسی در دست این یا آن قدرت بودند. با این وجود این استقلال تا قرن بیستم کاملاً بدست نیامد.
در قرن 19 که هنوز با صنعتی شدن و شهرنشینی وسیع و گسترده روبرو نیستیم، دانشگاهها محیط های بسته ای هستند، متعلق به طبقات برگزیده، نهادهایی برای تربیت کادرهایی که قرار است وارد سیستم شوند و به نوعی از هنجارهای مسلط تبعیت کنند.
پس از جنگ جهانی دوم، با افزایش جمعیت و دموکراتیزه شدن تحصیل و در نتیجه ورود گسترده دانشجویان متعلق به اقشار اجتماعی متفاوت، دانشگاه زمینه ساز شکل گیری وجدان سیاسی در نزد دانشجویان می شود. دانشگاه و دانشجو با آگاهی و اراده بیشتری به دنبال همان استقلال دیرین است ، مرکزی که صرفا تولیدکننده ی کدهای فرهنگی مسلط نیست. این باورشکل می گیرد که دانشگاه نهادی است مستقل از قدرت مسلط فرهنگی و سیاسی ، جایی است که حوزه های متکثر آگاهی و شناخت و علم – وجود رشته های مختلف- در کنار هم فعالیت می کنند . دانشجو کسی می شود که قاعدتاً نگاه و رویکرد انتقادی به عالم و آدم دارد و بر خلاف گذشته الزاما به خود همچون توجیه کننده و یا مروج سیاست های فرهنگی ای که توسط قدرت تعریف می شود، نگاه نمی کند.
داشتن رویکرد انتقادی به مولفه های فرهنگی – آموزشی و… ، خود به خود دانشجویان اروپایی را به تقابل و به تعبیر امروزی به چالش با متولیان رسمی فرهنگ مسلط کشاند و او را وارد حوزه ای به نام سیاست کرد. نوعی آگاهی اجتماعی، مدنی و سیاسی ایجاد کرد تا دانشجو به عنوان یک انتلکتوئل جوان، جستجو برای حقیقت را حق طبیعی خود بداند و پرسش را نیز پرسش از فرهنگ مسلط ، سیاست فرهنگی مسلط و…. بدین ترتیب عملا در بزنگاهی قرار می گیرد که نتیجه مشخص آن، سر زدن آگاهی و وجدان اجتماعی است ، همانی که نامش جنبش دانشجویی است. در این مقطع جنبش دانشجویی ابعاد وسیع تری پیدا می کند و از طریق پیوند خوردن با مبارزات کارگری و سندیکایی سرمنشاء تحولات اجتماعی وسیعی می شود. جنبش دانشجویی مه 68 نتیجه همین گسترده شدن حیطه تحرکات دانشجویی است. همین ماجرا بحث های زیادی به راه می اندازد: جنبش دانشجویی چیست، پایگاه طبقاتی اش چیست، چه وظایفی بر عهده دارد و…؟
دانشجو نمی تواند به خود به عنوان یک طبقه ی اجتماعی نگاه کند . دانشجویان از سوی طبقات اجتماعی مختلفی وارد دانشگاه می شوند و بنا بر رشته تحصیلی شان به طبقات اجتماعی مختلفی هم خواهند پیوست . دانشجو، به لحاظ طبقاتی طبیعت اجتماعی تعریف شده ندارد. به همین دلیل بسیاری از جریانات دانشجویی در غرب از پیوند بین جنبش دانشجویی و کارگری انتقاد می کردند و معتقد بودند این دو به هم ربطی ندارد. دانشجو هنوز وارد سیستم و سلسله مراتب تولید نشده است. هنوز کار نمی کند و کارگر نیست ، نه مولد است، نه تولیدکننده کار و نه ارزش اضافی. اگر کارگر خواسته های سندیکایی دارد به این دلیل است که وارد سیستم کار شده و می خواهد بر سر ارزش نیروی کارش جدل کند و با قدرت چانه بزند. به همه این دلایل، نداشتن پایگاه طبقاتی واحد و موجودیتی سیال، پروژه هایی که جنبش دانشجویی برای خود تعریف می کند، الزاماً می بایست پروژه هایی کوتاه مدت و میان مدت باشد.
علی رغم همه این اوصاف، در جوامعی که به دلایل تاریخی، مشارکت سیاسی پایین وتحزب ضعیف است، دیده شده است که جنبش های دانشجویی خواسته با ناخواسته سهم قابل ملاحظه ای از جنبش اجتماعی و سیاسی را بر عهده می گیرند . به همین دلیل دانشجویی که بنا به تعریف، طبیعت تعریف شده ی طبقاتی و خواسته های یکپارچه ندارد و مجبوراست برنامه های کوتاه مدت داشته باشد یکباره بار جنبش سیاسی هم به دوش آن می افتد . در غرب هم این ماجرا -علی رغم تحزب کلاسیک و دیرینه و قدرت جامعه مدنی- در برهه هایی پیش آمده. در جنبش مه 68 این بحث بین سردمداران نهضت دانشجویی در گرفت: آیا نقش دانشجو این است که تبدیل به سکوی پرش جنبش مدنی و اعتراض سیاسی کارگری برعلیه نظام های مسلط شود (فرانسه، آلمان، ایتالیا، کشورهای کمونیستی) یا اینکه وظیفه اش پیش برد خواسته های کوتاه مدت تر و معطوف به سیتم ونظام آموزشی باید باشد ؟ ورود ناگهانی و بی رویه دانشجویان به حوزه تقابل با قدرت موجب شکاف در میان فعالین جنبش دانشجویی شد. درعرض یک ماه، اعتصابات دانشجویی با نارضایتی های کارگران پیوند خورد و دولت را فلج کرد. این بحث در گرفت که جنبش دانشجویی تا کجا می تواند به بلندگوی سیاسی یک نهضت اجتماعی عمومی تبدیل شود و سوالاتی از این دست : " حیطه ی اختیارات دانشجو چیست؟"،" در چه مواقعی آنها نسبت به موقعیتشان دچار سوء تفاهم می شوند؟" و"دلایل تاریخی که دچار سوءتفاهم می شوند چیست؟" ،"چرا یکباره جنبش دانشجویی به بلندگوی گروههایی دیگر تبدیل می شود". این بحثی است که در حوزه های دیگر هم هست. وقتی که تحزب نباشد و جامعه مدنی قدرتمند نباشد، روزنامه ها ،نقش احزاب را بازی می کنند. در یک وضعیت طبیعی، روزنامه می تواند ارگان یک حزب باشد، ولی قرار نیست همه ی بار عقب ماندگی فرهنگی و مدنی یک جامعه را بر عهده بگیرد.
منظور از همه این حرف ها این بود که در ادوار مختلف ، در جوامع مختلف ، به دلایل متعدد تاریخی، اجتماعی و فرهنگی ، جنبش های دانشجویی اشکال متعددی به خود گرفته اند. نقطه عزیمت برای تحرک می تواند خواسته های صنفی باشد، سر به سندیکالیزم بزند، با یک جنبش مدنی سراسری پیوند خورد و یا سرمنشاء یک حادثه فرهنگی باشد. الگوسازی نمی شود کرد . شرایط است که تعیین می کند.
پرسش: برخی مدعی آن هستند که اساسا فعالیت سیاسی وظیفه جنبش دانشجویی نیست و دانشجو باید درس بخواند. از طرفی گروهی رسالتی هم در حوزه ی اجتماعی و سیاسی برای دانشجو قائلند نظر شما در این زمینه چیست؟
شریعتی: این " اساساً " ، بیشتر به نصیحت و توصیه می ماند و واکنشی است در برابر واقعیت و نه متکی بر واقعیت. مثل این شعرمردمی که:
" به علی گفت خواهرش روزی . که بترس و کنار حوض نرو. رفت و اوفتاد ناگهان در حوض . بچه جان حرف خواهرت بشنو" واقعیت نشان می دهد هیچ کس نمی تواند- حتی اگر بخواهد- در مقام " باید، نباید" و" بکن، نکن" قرار گیرد. تاریخ نشان می دهد، که در بسیاری از اوقات واقعیته اساساً به اصولاً های ما کاری نداشته و کار خودش را کرده است . حرکتهای دانشجویی همه ی حوزه های اجتماعی را تجربه کرده، سیاست یکی از آن حوزه هاست و نه الزاماً همه آن. انگلیسی ها، آلمانی ها، فرانسوی ها، آمریکایی ها هر یک شاهد تجربیات متفاوتی در هر یک از این حوزه ها بوده اند. الگوی مطلقی که بگوید "اساسا" جنبش دانشجویی باید وارد سیاست شود یا "اساسا" نباید به این کارها کار داشته باشد هر دو غلط است. "اساسا و اصولا" از درون واقعیت بیرون نمی آید و ناشی از یک نگاه ولنتاریستی است. جنبش های دانشجویی تک – الگویی نبوده اند و نیستند.
جنبش دانشجویی در ایران حلقه ی پیوند بین جنبش مدنی و سیاسی بر علیه نظام شاهنشاهی شد. بسیاری از کسانی که امروز پرهیز می دهند ، خود جزو اکتیویست های آن زمان هستند. دانشجویی که وارد دانشگاه می شود بنا بر تعریف به جستجوی حقیقت می رود، می خواهد نگاه کردن بیاموزد و البته اطلاعات کسب کند. ترکیب همین میل به آگاهی و شناخت و کسب اطلاعات بی تردید منجر به نگاه انتقادی می شود . ممکن است گفته شود چه ضرورتی دارد این نگاه انتقادی در میان گذاشته شود ، برای خودت نگهدار. این توصیه ناممکنی است ، آگاهی ویروسی است و پخش می شود وتکثیر و البته این امکان را هم دارد که تبدیل به یک روح جمعی شود. " اساسا و اصولا و نباید" از دل یک رویکرد واقع بینانه ، آکادمیک و مثلاً از سر علم دوستی بیرون نمی آید، یک نوع موضع گیری است و انتخاب ایدئولوژیک.
پرهیز دادن دانشجو از مشارکت درامر اجتماعی و یا سیاسی گاه برمی گردد به یک سری سرخوردگی ها ی تاریخی و در تناسب با هزینه ها و عوارضی که این گونه مشارکت ها به دنبال داشته است. اما اگر بخواهیم صرفاً از دریچه سیاست و عوارض تاریخی مشارکت در آن به جنبش دانشجویی نگاه نکنیم، می بینیم که اعتراضات دانشجویی در شرایط مختلف ، اشکال گوناگونی به خود می گیرد حتی اگر همگی منجر به تغییراتی در حوزه سیاست و یا فرهنگ شود. دانشجو به دلیل خصلت انتقادی اش در بعضی از بسترهای اجتماعی، موجب یک اتفاق سیاسی می شود( مه 68 فرانسه) گاه یک اتفاق فرهنگی را بوجود می آورد( دانشجویان 68 در انگلیس و نقش گروههای موزیک پاپ و…) شده است حتی که کارش به جریانات نظامی می کشد( جریانات دانشجویی در ایتالیا)اما او در هر سه حالت سرمنشا یک اتفاق فرهنگی بسیار بزرگ شده است. در اروپای دهه ی 70، بعد از فروکش کردن حرکت های دانشجویی ، ما شاهد سر زدن جنبش های موازی ای هستیم که از جنبش دانشجویی دهه 60 نشئت گرفته اند . ظهور فمنیست ها، سبزها، جریان های هیپی گری و ایجاد رفرم در سیستم دانشگاه ، نقد سیستم های توتالیتاریسم کمونیستی و سر زدن موزیک پاپ و . . . از آنجا شکل می گیرد. می خواهم بگویم که اتفاقا حضور اجتماعی، سیاسی دانشجو و حتی ورودش به عرصه سیاست در اروپا، خروجی های فرهنگی بسیار جدی ای داشته است که هنوز هم دامن جامعه ی اروپایی را گرفته است.
بنابراین قائل باشیم یا نباشیم اتفاقات سر می زنند و گاه بسیار منفی و مخرب ، فقط به این دلیل که به روی خودمان نیاورده ایم و نادیده انگاشته ایم. این اتفاقات می توانند سیاسی نباشند و از جنس دیگری باشند و از اتفاق برای نظم مسلط حتی خطرناک تر باشند. ما این را متوجه نمی شویم و دانشجو را صرفا از امر سیاست پرهیز می دهیم. بنا به تعریفی که گفتم همیشه یک اتفاقی سر خواهد زد. این اتفاق می تواند سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و مدنی و یا سندیکایی باشد. وقتی که امکانات مختلفی را که در برابرمان قرار دارد مشخص کردیم آنجاست که با توجه به موقعیت امروزی خود به عنوان دانشجو، موقعیت امروزی اجتماع خود به لحاظ فرهنگی و موقعیت امروزی اجتماع خود به لحاظ سیاسی می توانیم اراده ای را وارد کنیم. دنبال کانال هایی برویم که نسبت هزینه و دستاورد فاصله دار نباشد. یکی از وجوه تجربیات جنبش های دانشجویی، حضور در سیاست بوده است. اما اینکه امروز من دانشجو که می دانم عمر دانشجو بودنم کوتاه است، باید به دنبال کدام جنس و نوع تجربه بروم بحث دیگری است.
اینجا شرایط بیرونی است که تعیین می کند کدام راه می تواند مفیدتر باشد. "اساسا" را شما تعیین نمی کنید. واقعیت و مثلاً عقلانیت می تواند بگوید فعلا بهتر است اینگونه عمل شود نه اینکه "اساسا" باید اینگونه عمل کنید! بین این "اساسا" و آن "فعلا" باید راههای ممکن را جستجو کرد.
ایسنا:" گفتید اهدافی که جنبش دانشجویی برای خود متصور می شود باید کوتاه مدت و یا میان مدت باشد از سوی دیگر جنبش دانشجویی سیال است و باید در نظر داشت که این شرایط اجتماعی و سیاسی است که چیزی را برای دانشجو مساله می کند و نمی توان او را محدود کرد. با در نظر گرفتن شرایط سنی و نبود فعالیت های حرفه ای در نسل جوان و دانشجو در مقاطعی از فعالیت ها شاهد بروز برخوردهای تند هستیم. در این تکثر اهداف و کنشگران و بستر فعالیت نمی توان به بلوغی رسید که حرکت های متعادل را شاهد باشیم. با این تفاسیر نظرتان درباره اعتقاد کسانی که می گویند حرکتهای دانشجویی تاحدودی کور است؛ چیست؟"
شریعتی: " بیایید به طور خاص به سیاست برگردیم. چراکه در جامعه ما از نظر تاریخی جریانات دانشجویی به دلیل نبود احزاب سیاسی، بارسیاسی پیدا کردند وحتی حلقه ی واسط بین جامعه ی مدنی منفعل و امر قدرت شده اند. به همین دلیل اگر دهه ی 40 را هم در نظر بگیرید جنبش های دانشجویی و جنبش های چریکی نسبت مستقیمی با هم پیدا می کنند. همه ی جریان های روشنفکری گفته اند و تجربه ی انقلاب به ما گفته است برای اینکه فرد از رعیت به شهروند تبدیل شود تجربه ی حضور در دانشگاه می تواند یکی از دوره های خوب گذارباشد. برای اینکه بفهمی رای هستی و نه راس، یکی از اشکال مختلف آن به یمن انقلاب و جنبش های دانشجویی دهه 40 و 50 این است که باید با امر خارج از خود پیوند بخورم و از خود بیرون آیم. هرجایی که من دیگر من نیستم و با یک حوزه ی فراتر از خودم و اجتماعی تر از خودم پیوند دارم . بنابراین خروج از خود یکی از اشکال متعدد تجربه ی تبدیل شدن رعیت به شهروند است.
تبدیل "ما"ی رعیت گونه ی فئودالی به "ما"ی مدنی. جامعه ما در حال طی کردن دوره ای است که در آن "ما"ی ملی، مذهبی، تاریخی، غریزی و ارثی ، دارد به "من" اتمیزه (سوژه) تبدیل می شود، دارد " من" بودن را تجربه می کند . این اتفاق میمونی است . چرا که به راحتی بسیج پذیر نیست و بدون چشم انداز روشن و افق تعریف شده حرکت نمی کند. بنابراین می توان خوش بین بود و مدعی شد که مرحله ای که در آن هستیم یک گام جلوتر از قبل است( از نقطه نظر فرهنگی) اما اتفاق بعدی هم باید بیافتد. در جامعه ی ما هنوز آن اتفاق نیفتاده است. اتفاق دومی که در جوامع متمدن و مدنی صورت می گیرد این است که آن "من" باید مسیر دیگری را هم طی کند تا به یک "ما"ی مدنی برسد. "ما"ی مدنی، دیگر "ما"ی غریزی نیست؛ "ما"ی خودآگاه است که تعلق هایش را خود تعریف کرده است. امر مشارکت هم در اینجا است که معنی پیدا می کند. چه مشارکت در سرنوشت فردی خود و چه مشارکت در سرنوشت جمعی. از سرنوشت تحصیلی تا سرنوشت اجتماعی و سیاسی. مشارکت به قصد تبدیل این "ما"ی غریزی موروثی به "ما"ی مدنی . تجربه ی نقد قدرت، چه اتوریته فرهنگی – سیاسی باشد و چه اتوریته دانشگاه یکی از راه های خروج از خود و تجربه ی من مدنی است. شریعتی هم از چند عامل در ساخته شدن خود سخن می گوید یکی از آنها مبارزه اجتماعی است. در مبارزه اجتماعی است که من نسبت خودم را با دیگری تعریف می کنم و به سمت "ما"ی مدنی می روم.
تجربه ی روبرو شدن( و نه الزاماً رویاروی ) با قدرت تجربه سازنده ای است. در جامعه ی ما ممکن است پر بها باشد (و جای افسوس دارد) اما ضروری است برای اینکه توی رعیت ، شهروند بشوی. بسیاری از بزرگترهای ما از این جنس تجربه در سالهای 40-50 به افتخار و سرخوشی یاد و به آن مباهات می کنند! ممکن است گفته شود چون در تقابل با قدرت طاغوتی بوده مشروع است . موضوع بر سر تقابل و یا تعامل نیست . اهمیت موضوع در تمرینی است که لازمه بلوغ اجتماعی است: برای کسی بودن، باید تمرین کسی شدن را ازسر گذراند.
اساسا برای شکل گیری چیزی به نام "من" یا "ما"ی مدنی تجربه ی نقد و از جمله نقد قدرت ضروری است و اصلا توصیه می شود. اتفاقاً به دلیل اینکه دستخوش تند روی نشویم. برای اینکه یاد بگیریم کجا تند برویم و کجا نه. برای اینکه بفهمم اصلا چه چیزی تند است و چه چیزی کند باید تجربه ای را آغاز کنیم. نمی توان گفت "اگر تند نروی می شود". اول باید بدانم چیست و از چه جنس و نوعی است تا یاد بگیریم تند یا کند نرویم. جامعه ای که از چنین تمرینی محروم شود یا خشن می شود یا به منفعل. برای اینکه وضعیت سومی را متصور شوید نمی توانید از طریق توصیه ی اخلاقی وارد شوید و بگویید "بهتر است این کار را بکنید یا فلان کار را نکنید!". از طریق تهدید هم نمی توانید. باید بگذارید فعالیت کند، اشتباه و خطا کند تا یاد بگیرد که متعادل حرکت کند. رفتار مدنی آموزش می خواهد، توصیه اخلاقی نمی خواهد. فراهم آوردن شرایطی می خواهد تا از طریق تمرین، تعادل را یاد بگیرد.
دیالکتیک آزادی و حدود را باید در عمل تجربه کرد. دانشگاه و دوره ی دانشجویی زیباترین و درست ترین دوره ای است که می توان این را تمرین کرد. حدود آزادی را ما در بستر تجربه تعریف می کنیم که مشخص شود تندروی می کنیم یا کندروی. فراهم آوردن ظرف ها و موقعیت هایی که در آن بتوان حدود آزادی را و شرایط تحققش را درک کرد.
تردیدی نیست که سیاست یکی از اشکال متعدد اندیشیدن به نسبت خود با قدرت و یکی از اشکال تربیت شهروند است. این را انقلاب به ما یاد داده است. هرکسی آن را منکر شود منکر یکی از دستاوردهای انقلاب است. همان انقلابی که هر روز در ستایش آن سخن می گوییم.
برای تجربه ی نسبت حد و آزادی باید مدیریت دانشگاه، اتوریته ی فرهنگی و سیستم آموزش عالی ما بتواند ظرفی را تعریف کند که دانشجو در آن تجربه ی حد و آزادی را از سر بگذراند و بفهمد کجاها متعادل است و کجا نیست. اما اگر نتواند ظرف درستی تعریف کند و هوشمندانه مدیریت کند، همان ظرف کوچک و خفقان آور شود و طبیعتاً این ظرف هم خواهد شکست.
صرف نظر ازگرایش به رادیکال شدن فعالیت های جنبش دانشجویی، به دلیل نبود تجربه و تمرین باید در نظر داشته باشیم اگر جایی نتوانیم آزادیمان را تجربه کنیم ، همین محرومیت، خود زمینه ساز رادیکالیزه شدن و خشونت می شود. بنابراین برای اینکه بتوانید حدود و آزادی را مدیریت کنید باید امکان تجربه را بدهید تا فرد بتواند بداند که کیست و به عنوان یک شهروند خود را تجربه کند. شهروندی را تعریف کند و وقتی هم که شهروند شد شهروند متعادل پرهیز کننده از خشونت و رادیکالیسم باشد.
در ضمن باید تند و کند را هم تعریف کرد. این بحث این شعر را تعریف می کند :" چه کنم که ترا نازکی طبع لطیف آنچنان است که آهسته دعا نتوان کرد"، متاسفانه در جوامعی مثل جوامع ما گاه مسئولین فرهنگی و سیاسی ما طبع لطیفی دارند و زود بر می آشوبند. دانشجو در دانشگاه بنا به تعریف به دنبال اشکال متعدد شناخت می رود و یکی از عوارض آن فراهم آوردن امکان فضولی است : مقایسه بین دیروز و امروز، بین خود و دیگری، بین خصوص و عموم، جهان و طن و… نمی شود فضول پروری کرد و از طرف دیگر تشر زد که فضولی ممنوع . خوب یکی از اشکال فضولی، دخالت در اموری است که به تو مربوط نیست.
جامعه دانشجویی هم نمونه ای ازجامعه ی مدنی است: متکثر، چند لایه و با گرایشات متعدد. بنابراین نمی توان از جنبش دانشجویی صحبت کرد مگر آنکه همه وجوه این جامعه دانشجویی نمایندگی شود. از سوی دیگر تعیین اهداف کوتاه مدت که در نسبت و تناسب با نیازها و توانایی هایش باشد ضروری است . اهدافی که مربوط به دنیای خود او است : دانشگاه، آموزش ، جایگاه دانشجو در سیستم آموزشی ، نحوه ورد به این حوزه …. همه اهدافی که می توان آنرا اهداف صنفی، اتحادیه ای و… با خروجی فرهنگی نامید. . مثلا وارد تعامل انتقادی با سیستم آموزشی شدن. جنبش دانشجویی همیشه سیاسی تعریف نمی شود می تواند خود را جنبشی تعریف کند که می خواهد در درون نهاد آموزش و فرهنگ مسلط تحول ایجاد کند. دانشجویان اروپایی در سال های 48 میلادی این کار را کردند و به اهدافشان رسیدند. دانشجو می تواند از طریق نسبت انتقادی برقرار کردن با مسوولان امر در حوزه ی آموزش عالی منشا خیر شود و اگر در آنجا منشا خیر شود در حوزه ی اجتماعی مدنی منشا خیر شده است و این یکی از تعاریف دیگر تجربه ی امر سیاسی است.
ایسنا: در بحث دیالکتیک حد و آزادی در بستر دانشگاه برخی بر این عقیده اند که دانشجو نباید هر حریمی را بشکند تا اجازه داده باشد که حریمش را بشکنند و برای تعیین حدود این حریم هم برخی قانون یا مسایل دیگر را برجسته می کنند. با توجه به ویژگی های دانشگاه چگونه می توان در این زمینه چاره اندیشی کرد؟
شریعتی: دو پرسش محوری و جدی در بحث شما هست؛ یکی که اساسا به دیالکتیک آزادی و حد مربوط می شود. نسبت آزادی و حدود پرسش قدیمی است. از طرفی باید به کودک اجازه دهیم که آزادانه راه برود، بیافتد، زخمی و خونی شود و … تا بتواند راه برود و از طرفی نگران شکستن دست و پایش هستیم . این سوال از ابتدای زندگی یک فرد مطرح می شود. نسبت آزادی و حدود چیست؟ و دیگر این که آیا تجربه ی آزادی است که به فرد را با حدودش آشنا می کند و یا با وضع حدود می توان آزادی را مفید ساخت؟ وضع حد ، از ابتدا فرد را شرطی می کند . در نتیجه ما دو نوع حد داریم؛ یکی حدی که پس از تجربه ی آزادی به آن می رسیم و به خودمان تحمیل می کنیم و دیگری حدی است که بر ما تحمیل می شود و از همان ابتدا ما را شرطی می کند. تجربه ی آزادی که همراه با ریسک، خطر، سقوط و انهدام همراه است به من آرام آرام می آموزاند که در چارچوب حدودی باید حرکت کنم، اگر نه صدمه می بینم.از طرفی تاریخ و تجربه نشان می دهد حدودی که از بیرون به فرد تحمیل می شود می تواند او را چنان شرطی کند که به محض این که این حدود برداشته شود یا افسارگسیخته شود یا اصلا نداند چگونه راه رود. به نظر می آید حدودی را که پس از تجربه ی آزادی درونی کرده ایم قابل اعتماد تر است. درونی کردن حدود به یمن تجربه ی آزادی میسر است. می گویند و می شنویم که در این تجربه، از حدودی فراتر نروید. باید گفت "این دیگر توصیه ی اخلاقی است"
در پرسش شما بحث دیگری هم هست .آیا باید پرسش را ازجایی به بعد تعطیل کرد؟ اصلاً می شود پرسش را تعطیل کرد؟ پاسخ به این پرسش بستگی به این دارد که دانشگاه را چگونه تعریف کنید. اساسا دانشگاه نمی تواند فرهنگی مسلط و تیپ واحد بپروراند.ما چون در حال طی کردن دوره ی گذار هستیم درکمان از محیط دانشگاه هم گذاری است. از طرفی می خواهیم دانشگاه جایی باشد که افراد خوب متحدالشکل که مثل هم فکر کنند و به نیروی اجرایی بوروکراسی واحد تبدیل شوند باشد از طرف دیگر فضایی فراهم کردیم که قرار است افراد و آگاهی های متکثر بسازد. در این جاست که تقابل قانون و آگاهی به وجود می آید. اساسا بنا به تعریف جنبش دانشجویی هم این گونه به وجود می آید. یک سیستم تعلیم و تربیت عمومی که قدرت آن را تعریف می کند و زمینه ای که اساسا ناراضی پرور است؛ چون آگاهی ناراضی پرور است. این موقعیت بنا به تعریف بحرانی است و جذابیتش هم در همین است.

دراروپا هم این تضاد در دهه ی 60 به وجود آمد. بنابراین دانشگاه های سومی در برخی از کشورهای اروپایی -مثلاً در برلین – ایجاد شد. دانشگاهی که اعلام کرد اصلا به سیستم آموزش و پرورش که دولت برای ما تعیین می کند "نه" می گوییم. گفتند ما اصلا امتحان نمی دهیم. بهترین اساتید در آن جا تدریس می کردند. یک دوره ای 10-15 ساله این گونه شد. این که می فرمایند یک سری از پرسش ها را نباید مطرح کرد مثل این است که به کسی بگویید من برای تو از فلسفه، کلام و علوم انسانی سخن می گویم و دانستن این امر که به اندازه ی هزاران دل، هزاران عشق است؛ به اندازه ی هزاران دل، هزاران علم است. اینها را بدان ولی پرسش را در دلت نگه دار! آگاهی بنا به تعریف افسارگسیخته است. پرسش مشروع است، اما این شکل پرسیدن است که می تواند محل نزاع باشد. دانشگاه به من یاد می دهد که معضلات و آسیب های اجتماعی خود را بشناسم و درست بپرسم و نه این که نپرسم. بر استاد است که پاسخ هایی بدهد که دانشجو را قانع کند. دانشگاه جای پرسش و انتقاد است. نمی توان برای پرسش و انتقاد حد قائل شد. اما برای شکل آن می توان حد قائل شد. می توانند بگویند درست پرسش کن. درست یعنی چه؟ درست انتقاد کردن و یا درست پرسیدن ، یعنی متناسب با شرایطی که در آن هستیم، سطح آگاهی خودمان و واکنش مخاطبان حرف زدن.
این حرف که پرسش و انتقاد مجاز است و بی حد، اصلا آنارشیستی نیست، چون بلافاصله می گویم بستگی دارد به شکل آن و شرایط. درست بودن را، شرایط ، میزان شناخت و آگاهی دانشجو و مخاطب تعیین می کند. مهم است که شما در حد توانایی هایتان ادعا کنید.اگرچه از طریق پرسش و تمرین است که آگاهی ما بالا می رود و یاد می گیریم بلوغ خود را تشخیص دهیم . در عین حال قرار بر این است که دانشجو در دانشگاه درس بخواند. قرار نیست که فقط تجربه ی مدنی را از سر بگذراند؛ چون اگر قرار بود فقط تجربه ی مدنی را از سر بگذراند لازم نبود که به دانشگاه برود. برود در نهادهای مدنی عضو شود. چه اصراری است که دانشجو شود؟ دانشگاه جایی است که قرار است علم تولید شود، آگاهی پخش شود،استقلال و انتقاد ممکن شود ولی این موارد باید توام با هم صرف شود. جایی است که اول قرار است بیاموزی بعد صدایت را بالا ببری. در نتیجه آموزش جزو پایه های اصلی آن است.
اما به این معنا نیست که هرچه گفتند بپذیری. باید درس خواند، به تعبیر شریعتی "بی مایه فتیراست". کسی که هنوز خیلی نمی داند نمی تواند سرمنشاء حرکت و جنبش خیری شود. بنابراین آموختن در دانشگاه، تمرین تواضع هم هست. یعنی بداند تا کجا نمی داند. با صرف حضور در میدان اجتماعی و سیاسی مشکل بی فرهنگی را نمی شود حل کرد چنانچه بی اعتنایی به آنچه در برابرت می گذرد تحت عنوان اولویت آموختن و ضرورت حفظ بیطرفی در این دوره، نیز به تنهایی فرهنگ ساز نیست. بی مایه فتیر است اما نفس حضور در میدان -در اینجا حس مشارکت و همبستگی با دیگران- یکی از اشکال کسب آگاهی است.
یکی از دلایلی که باعث شود ما دچار افراط شویم و بگوییم دانشجو فقط باید درس بخواند یک سری تجربیات تلخ ورودهای ناگهانی و دفعتی به حوزه سیاست است بی آنکه متکی بر شناخت از توانایی ها و آگاهی های اولیه ولی بنیادین باشد. بی مایه اما معترض . خوب البته آدم بی مایه اعتراضاتش مفید که نیست هیچ، گاه منجر به فاجعه هم می شود. اتفاقا این سرخوردگی برای خود دانشجو بیشتر از همه ناخوشایند است؛ چون می بیند چند سال گذشته است و هیچ چیز یاد نگرفته است. هایی و هویی بی آنکه چیزی آموخته باشد . دانشگاه اگرچه مرکزی است برای تولید نگاه انتقادی و چالش و تعامل با امر مسلط ، اما در عین حال قرار است حلقه ای در فرآیند پیشرفت و توسعه ی فرهنگی جامعه ی نیز باشد. دانشجو همان طور که می گوید من معترضم، پس هستم؛ در عین حال باید به خود بگوید من خواهان آگاهی ام پس هستم برای اینکه بتواند در فرآیند ترقی و توسعه و پیشرفت، نقش اساسی ایفا کند.

ایسنا:شما تخیل را درپی ریزی آینده جنبش دانشجویی سهیم و موثر دانسته اید، منظور از آن چیست؟
شریعتی: این تعبیر سارتر است در بحثی راجع به جنبش دانشجویی مه 68. جنبشی که مبتکر و مبدع روشهایی جدید بود خارج از عرف مسلط احزاب و جریانات سیاسی. تخیل یعنی کشف زمینه های پنهان و پیدای تجربه ی مدنی برای دانشجو و در عین حال شناسایی حوزه های متعدد برای ارتقای فرهنگی . یعنی وقتی می بینیم که راه همیشگی جواب نمی دهد به دنبال راه های دیگر بروم. مه 68 در فرانسه با اعتراض به اخراج چند دانشجو شروع شد و اساساً به صف کشی های سیاسی احزاب ذی ربط با قدرت کاری نداشت . این جا بود که تخیل آنها به کاری آمد. به همین دلیل اشاره کردم که برای حرکت کردن الگوسازی نباید کرد، دستورالعمل هم به کاری نمی آید، روش لازم است. تغییرات اساسی در حوزه های مختاف (فرهنگ، سیاست و…) محصول تغییرات در روش ها است این روش است که مرا مدرن می کند یا عقب مانده. روش برخورد یعنی کشف امکانات درونی یک موقعیت و ترسیم و تشخیص چشم اندازهای جدید. در مقایسه و تحلیل نیازها، تشخیص دهیم که کدام روش پاسخ می دهد.

پرسش: در دانشگاه طیف های مختلف فکری و گاه سیاسی وجود دارد. پرسش از همه ی امور در خود دانشگاه باعث شود عملا تعدادی از دانشجویان نسبت به فضای موجود انتقاد کنند و دودستگی هایی میان دانشجویان ایجاد شود و هر گروهی خود را جنبش دانشجویی تعریف می کند.درحالی که ایجاد فضای گفت و گوی آرام و به دور از تنش از مسایل لازم در دانشگاه است. چگونه می توان میان این دو مساله تعادل ایجاد کرد؟ گفت و گو در دانشگاه چه طور باید صورت بگیرد؟
شریعتی: دانشجویان ازطبقات اجتماعی و محیط های فرهنگی متفاوتی به دانشگاه وارد می شوند. با حساسیت ها و پیش داوری های متفاوت . قرار است که آنها وقتی خارج می شوند یک سری خصلت های مشترکی را بدست آورند. زیر چترواحد چیزی به نام آگاهی، اطلاعات و شناخت همبستگی فرهنگی در بین آنها به وجود آید. قرار است در دانشگاه یاد بگیریم که تفاوت های طبقاتی، فرهنگی و سنتی که با آن رشد کرده ایم را در تقابل با یکدیگر قرار ندهیم و گفت و گو را ممکن کنیم. اصلا نقطه ی مشترک دانشجو بودن می تواند نقطه ی عزیمت مادی محکمی برای گفت و گو باشد.
دانشگاه باید جایی باشد که فرد یاد بگیرد به رغم تفاوت هایش گوش کند. آن جا برای اولین بار شما که همواره در یک محیط یکدست فرهنگی زندگی کرده اید با وجوه متفاوت منشور فرهنگی خود مواجه خواهید شد. اگراین تکثر درست مدیریت شود دانشجو می آموزد با متفاوت خود روبه رو شود و با اشکال متکثر ایرانی بودن، مذهبی بودن، ملی بودن و در این رویارویی احتمالا دنبال راه حل بگردد. اما اگر درست مدیریت نشود و به شخص یا گروهی بیشتر بها داده شود طبیعتاً مشکل آفرین می شود. وقتی گروه یا فردی پشتش به مدیریت گرم است، اصلا تعامل ناممکن است. اگر همگی در موقعیت برابر باشیم ، مجبورمی شویم به دنبال زبان مشترک باشیم. محیط دانشجویی هم شبیه اجتماع ما است. اقلیتی که صدایشان را می شنویم و دیگرانی که صدایشان بلند نیست. این اقلیت را متولی جنبش دانشجویی-از هر نوع مستقل یا وابسته- دانستن خطاست. آیا جامعه ی ما فقط همانی است که صدایش را می شنویم ؟ گروه های دیگری هستند که صدایشان را نمی شنویم یا صدایشان را به گونه ای دیگر بلند می کنند.
در اروپا اتفاقا آنهایی که صدایشان شنیده نمی شد ، مه 68 را ایجاد کردند. هیچکدام ، جزو احزاب سیاسی و نهادهای دانشجویی موجود معروف نبودند. آنها به دنبال راه حل های دیگری برای اثبات خودشان بودند. اتفاقا یکی از دلایلی که بحث های ما درحوزه ی دانشجویی ابترمی ماند این است که تحرکات سیاسی نهادهای رسمی دانشجویی موجود را در این سال ها، مساوی با جنبش دانشجویی می گیریم. این نهادها ، اگرچه فعال و همیشه در صحنه، تنها نمایندگان جریانات دانشجویی نیستند و الزاماً اکثریت هم نیستند. هم چنان که نهادهای موجود در جامعه ی مدنی ما جامعه ی متکثر مدنی ما را نمایندگی نمی کنند؛ در دانشگاه هم این چنین است. در نتیجه ما عده ی بسیار زیادی را اصلا نمی شناسیم بعد دلمان خوش است که صرفا این جریانات مشخص وجود دارند و ما آنها را می شناسیم. مثل همین تفکیک ثنوی افق فکری فرهنگی جامعه ما به روشنفکر دینی و روشنفکر سکولار.
جریاناتی یا افرادی هستند که به حوزه ی روشنفکری وارد نشده اند ولی بسیار موثرند و گاه مخرب. از منظر سیاسی نمی گویم، از نقطه نظر فرهنگی. پای صحبت برخی از همین جرجیس های جدید گاه دوسه هزار مشتاق می نشیند . کدام یک از روشنفکران -سکولار با مذهبی- قادر به جذب چنین مخاطبی است؟ اگر به تکاپو نیافتی او جامعه ات را نمایندگی می کند. در دانشگاه هم همینطور است . همیشه اقلیت فعال ، اکثریت منفعل را نمی تواند نمایندگی کند و یا به حرکت وادارد. گفت و گو بین گرایش های مختلف به این معنا نیست که مثلاً بین انجمن اسلامی و بسیج دانشجویی تعامل ایجاد کرد. اینها تنها شکل گفت و گو نیست. برای این کار باید صداهای خاموشی را که شنیده نمی شوند شناسایی کرد . شاید همان ها باشند که خصلت اساسی حرکت های بعدی دانشجویی را تعیین کنند ، از جنس و نوعی دیگر. ما باید به دنیاهای یکدیگر سرک بکشیم. در حوزه ی اجتماعی، یک سری جزیره ها یی شکل گرفته بی ارتباط با یکدیگر. خوب است؛ چون نشان دهنده ی سر زدن تکثر است اما باید بین اینها رفت و آمد ترتیب داد. ما از تفاوت می ترسیم. به ما یاد داده اند که از تفاوت هراس داشته باشیم. تفاوت نشان دهنده ی خطر است. ترس آور و اضطراب آور است. برای کنترل و ایجاد تغییر در این احساس، برای پرهیز از این نگاه سیاه-سفیدی حق و باطل باید به دنیاهای موازی یکدیگر سربکشیم و خود را در معرض خطر و تغییر قرار دهیم.
شریعتی بحثی به نام "تقوای ستیز" و "تقوای پرهیز" دارد. می گوید ما یاد گرفته ایم از طریق پرهیز، تقوای خود را حفظ کنیم؛ در حالی که به تقوایی می توان اطمینان داشت که پس از ستیز است. یعنی فردی که به استقبال تغییر و تفاوت می رود و متقی باقی می ماند.
بنابراین برای فراهم کردن امکان گفت و گو بدانیم که دیگری هم هست. گاه اصلاً از آن بی خبریم. در جامعه ی ما و در دانشگاه ما این دیگری پنهان است. باید زیرزمین های فرهنگی را کشف کنیم. در پی این اکتشافات است که هم نشینی ممکن می شود و ترس کنار می رود. یک سوی دیگر این وضعیت البته به سیاست مدیریتی دانشگاه ها هم بر می گردد . نداشتن سیاست واحد و برابر در برخورد با نهادهای رسمی دانشجویی باعث می شود، نهادی که هم سو با عرف مسلط حرف می زند و نهادی که خود را منتقد می داند یکی شده و یکی از آنها می شود فرشته خو و دیگری اهریمنی. این مدیریت است که می تواند زمینه های تشنج را کم کند. اتخاد روشی واحد و برابر در برابر دانشجو. ایجاد فضای امنیت و آرامش روحی و روانی، یکی از راههای فراهم آوردن امکان گفت و گو است.
البته مقابله کردن با سیاستی که همبستگی میان دانشجویان را در هم می ریزد به عهده خود دانشجو است . سیاست تفکیک گذار مانع شکل گیری وجدان جمعی دانشجو است و مقابله با این سیاست ، مستلزم همان چیزی است که نامش آگاهی نسبت به موقعیت خود است، آگاهی ای که منجر به حرکت می شود. در شرایطی که طرفین، ذیل همان وجدان جمعی خودآگاه دانشجویی نتوانند با هم صحبت کنند ، بسیاری از صف و صف کشی ها کاذب می شود. مثل همین صف کشی میان اعتراض و دانش . یا اعتراض ، یا دانش، این فرضیه که جستجوی دانش با تجربه اعتراض در تضاد است و باید یا این بود یا آن. خیر. راه سومی نیز وجود دارد و آن این که ما با عطش و پافشاری و امید، دانش را در دانشگاه بجوییم و در همان حال جستجوی دانش و آگاهی ما را به امکانات متکثر نقد و اعتراض هم آشنا کند. دانستن و شناخت، خنثی نیست و بی تردید منجر به یک موقعیت می شود: نقد تجربه نشان داده است که نقد نیست که به خصومت می انجامد ، نشنیدن آن است . این را شریعتی به ما آموخت.

جنبش دانشجویی و فلسطین
جنبش دانشجویی، در طول تاریخ خود همواره در دو جبهه دست به مبارزه ای آرمان خواهانه زده است. اول در مقابل استبداد داخلی و دیگر در برابر استعمار بیگانگان. در مسئله استعمار ،آرمان خواهی و رادیکالیسم جهانشمول ناشی از شور جوانی دانشجویان، همواره باعث شده تا آنان مبارزات خود را در چهار چوب هیچ مرزی محدود نکنند و با نگاهی انسانی، دوشادوش تمامی آزادی خواهان و استقلال طلبان در هر نقطه از کره خاکی به مصاف استعمار گران بروند.
و فلسطین، این عرض موعود مورد ادعای یهود، از دیر باز نقطه مشترکی بوده است برای تمامی مبارزان آزادی خواه جهان، تا فارغ از هر طرز فکر و جهت گیری سیاسی، هم صدا با فریاد مظلومانه ملت فلسطین، به اعتراض نسبت به سیاست های پلیدی بپردازند که برای بیش از نیم قرن آرامش و صلح را از خاورمیانه گرفته است.
دهه 1960 یا معادل ایرانی آن دهه 1340، دهه اوج گیری "رادیکالیسم" و "انقلابی گری" در سطح جهانی بود.
مبارزه و پایداری شجاعانه و قهرمانانه مردم ویتنام علیه تجاوز آشکار و امپریالیستی آمریکا ، بر متنی از جنگ قدرت میان ابرقدرت ها جهت تقسیم جهان ، ویتنام را به قلب تپنده و الهام بخش این رادیکالیسم تبدیل کرده بود .
"سعید شاهسوندی"، از فعالین دانشجویی این دهه در خاطرات خود می نویسد : "فلسطین یک کانون شورش و قیام صرفاً عربی نبود ، فلسطین سرزمین مقدس مسلمانان و جایگاه اولین قبله آنان بود، از این رو از مصر گرفته تا ایران، از مسلمانان هند و پاکستان گرفته تا سنگال و دیگر کشورهای آفریقای سیاه همه و همه فلسطین را به نحوی از آن خود و آرمان خود می دانستند که به غصب رفته بود".
با چنین نگاهی، جنبش های دانشجویی ایران نیز از آغاز تشکیل "ساف"، "سازمان آزادی بخش فلسطین"، رابطه ای تنگاتنگ با آن برقرار کردند.
با پیروزی انقلاب اسلامی، روابط میان انقلابیون سابق ایرانی با همتایان فلسطینی خود، وارد مرحله ای جدید شد. ایرانی ها فرصت مناسبی یافته بودند تا کمک های برادران فلسطینی خود را به نحو شایسته ای جبران نمایند و در این راه جنبش دانشجویی نیز به مانند همیشه نقش عمده ای ایفا کرد.
امروزه نیز شاید مسئله فلسطین را بتوان از معدود نقاط مشترک تمامی گروه های دانشجویی دانست. گویا اهمیت این مسئله برای فعالین دانشجویی به حدی است که وقتی پای بحث فلسطین به میان می آید تمامی اختلافات خود را کنار گذاشته و یک صدا به حمایت از جنبش آزادی خواهانه مردم این کشور می پردازند.
چندی پیش، تعدادی از گروه های دانشجویی، در میزگردی خبری با عنوان "رسالت جنبش دانشجویی در قبال دولت و ملت فلسطین" گرد
هم آمده و با اشاره به یکپارچگی غرب در اعمال فشار به دولت جدید فلسطین تاکید کردند: "فلسطین به حمایت همه جانبه جهان اسلام نیاز دارد".
در این میز گرد که با حضور "اتحادیه انجمن های اسلامی دانشجویان مستقل"، "جامعه اسلامی دانشجویان" و "بسیج دانشجویی" برگزار شد، "مهدی بلوکات"، دبیر سیاسی اتحادیه انجمن های اسلامی دانشجویان مستقل، فلسطین را خط مقدم گفتمان و بیداری اسلامی دانست و تصریح کرد: "این خط مقدم انتخابی که در فلسطین صورت گرفته، برگرفته از عدالت و آزادی خواهی این ملت است"
روز سه شنبه (13/4/85) نیز گروهی از دانشجویان، که عمدتا وابسته به همین تشکل ها بودند، با حضور در مقابل سفارت فلسطین، خواستار فراهم شدن زمینه اعزام نیروهای داوطلب به سرزمین های اشغالی برای مقابله با رژیم اشغالگر قدس شدند.
شاید اعزام دانشجویان برای مقابله با ارتش اسراییل از دیدگاه اغلب صاحبنظران سیاسی امری عجیب و غیرممکن به نظر برسد، اما گویا برخی تشکل های دانشجویی حاضر نیستند تا مصلحت اندیشی های سیاسی را در اعمال و گفته های خود دخیل سازند و مصرانه خواهان اعزام به فلشسطین اشغالی هستند.
جنبش عدالتخواه دانشجویی از تشکل های نزدیک به اصولگرایان، که علی رغم عمر کوتاه خود، با صدور بیانیه های آتشین گوی سبقت را در رادیکالیسم _هرچند درکلام _از بسیج دانشجویی ربوده است ، در اطلاعیه ای اعلام کرد که اولین "کاروان دانشجویی اعزام به مناطق جنگی فلسطین و لبنان" را هفته آینده رهسپار این کشورها خواهد کرد.
البته "علیرضا کمیلی" از اعضای شورای مرکزی جنبش عدالتخواهی، که با خبرنگار آفتاب گفت و گو می گفت: " پیش بینی می کنیم که هفته آینده چندین اتوبوس از دانشجویان عدالتخواه ایرانی به فلسطین و لبنان اعزام شوند".
شاید اعلام حمایت این دسته از تشکل های دانشجویی از جنگ بر علیه اسراییل، امری عادی تلقی شود، اما حمایت های جنبش دانشجویی از مردم فلسطین تنها به این طیف محدود نمی شود.
گویا هیچ گوشی نیست که ضجه کودکان فلسطینی را از فرسنگ ها آن سوتر نشنود و هیچ قلبی نیست که از این ستم به درد نیاید.
"سعید حبیبی"، از اعضای شورای مرکزی دفتر تحکیم وحدت می گوید: "آنچه در فلطسین گذشته و تاریخی که این سرزمین سپری کرده است، داستان پردرد و مفصلی است. اما همینقدر بگویم که این واقعیتی است که فلسطین و مقاومت مردم فلسطین ، اسطوره ای است که سالیان سال الهام بخش مبارزین و انقلابیون نه تنها ایران که جهان بوده است".
حبیبی، که برخلاف دیگر همتایانش در بسیج و جنبش عدالت خواه دانشجویی، به راههای مسالمت آمیز برای دفاع از حقوق ملت فلسطین اعتقاد دارد،
می گوید: "تردیدی نیست که در نهایت امر باید همه آوارگان فلسطینی به سرزمین خویش بازگردند و حکومت خود را بدست خویش برپا دارند. اگر این امر از طرق مسالمت آمیز صورت گرفت، البته غایت آرزوی ما است. ولی باید در نظر داشت پیش شرط هرگونه بحث منطقی در این زمینه ، پذیرفتن این واقعیت است که اسرائیل رژیمی است غاصب و نامشروع".
خصلت توده ای جنبش دانشجویی ایران – ۲۵ آذر ۸۵
کم تجربگی، بلای همیشگی
چیزی فراتر از مطالبات صنفی
صدری نژاد
کیوان باژن- دانشگاه محل تبادل افکار و عقاید و شکل گیری اولیه آزاداندیشی است. انرژی مضاعف فکری که از گردآمدن تعداد بی شماری از افراد طالب علم، زیر عنوان دانشجو و با برقراری دیالوگ بین خود طی مدت کوتاهی به وجود می آید؛ می تواند به عنوان پتانسیلی ذخیره شده رها گردد و به تریبونی برای انتقاد از نابسامانی ها، چه درمحدوده دانشگاه و چه فراتر از آن و در سطح جامعه تبدیل شود. و از آن جا که این نیروی فکری عظیم، خصلتی روشنفکری دارد لیکن به نوعی می تواند مرز خود را با دیگر تحرکات و نهادهای اجتماعی چون "کارگری"، به راحتی مشخص کند.
دانشجو در واقع در برخورد با آرا و نظرات گوناگون، خود را محک زده و به جمع بندی آن پرداخته تا زیربنای فکری خود را در این پروسه با عنصر آگاهی و البته با سرشتی دیالکتیکی پی ریزی کند. حرکات و تحولات دانشجویان به طورکلی با همین روند است که به وجود می آید و البته اگر در همین جا متوقف شود، بی شک ناقص خواهد ماند.
آن چه را که زیر عنوان جنبش های دانشجویی می شناسیم، در دیدی کلی؛ همین تعاملات و تبادل های فکری است که دانشجو را به عنوان یک روشنفکر به تفکر وا می دارد و باعث می شود تا به اقدام دست زند.
آن چه اما این جنبش را برجسته و با ارزش می کند، خاستگاه طبقاتی آن است؛ می دانیم دانشجوها به هرحال نماینده طبقات و اقشار مختلف جامعه اند. از این رو به راحتی با "مردم" مرتبط می شوند. به عبارتی دیگر جنبش دانشجویی با دو خصلت مکمل آمیخته و تعریف می شود: از یک سو خصلتی روشنفکری و از سوی دیگر توده ای. هرگونه دیدگاهی که منجر به جدایی این دو مقوله گردد بی راهه بوده و باعث عقیم ماندن جنبش می شود.
دانشجو به هرترتیب، طلیعه دار جریان روشنفکری جامعه خویش است. از این رو باید با مسایل اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی "مردم" نه تنها همسو شده، بلکه ارتباط بگیرد تا با تریبونی که دارد بتواند ارایه دهنده مطالبات مردمی بوده، خواستار حل مشکلات شان باشد. درست همین جاست که می گوییم اگر این جنبش نتواند خود را از محدوده چهاردیواری دانشگاه بیرون بکشاند، آن گاه با عقیم ماندن خصلت توده ای اش درواقع نه تنها نمی تواند به وظیفه اش به درستی عمل کند بلکه تنها کاری صنفی انجام داده است.
اما باید خاطرنشان کرد محدود کردن این جنبش اجتماعی به مسایل صنفی، ظلمی است که به آن می شود. چراکه جنبش دانشجویی، روبنایی از حرکت های توده ای است و ماهیتی اجتماعی دارد و همانند هر جنبش اجتماعی دیگری مثل جنبش های کارگری، جنبش های رهایی بخش جهان سوم، جنبش های ضدامپریالیستی و ضداستعماری و یا جدیدترین شان: جنبش زنان، سبز یا صلح؛ حامل اصلی مطالبات مردم است و به همان اندازه و گاه بیش تر می تواند و اجازه دارد رادیکال باشد. مردمی بودن جنبش نیز، این انتظار را برمی تابد که تریبون دانشجویان به وظیفه خود در همه ابعاد اقتصادی ازیک سو و سیاسی، اجتماعی و فرهنگی از سوی دیگر؛ عمل کند و تنها به این ترتیب است که می تواند رشته صمیمی خود را با مردم محکم تر نماید.
از طرفی حرکت و تحول فکری دانشجویان به عنوان قشر روشنفکر، باعث می شود اقدام شان گاه خودجوش و ناخودآگاه باشد و در شرایطی خاص خود را نشان دهد. از این رو کسانی که آن را هرج و مرج می پندارند در اشتباه اند و به واقع یا از چگونگی آن چیزی نمی دانند و یا از چنین اقدامی وحشت دارند و به این ترتیب خواستار مرعوب کردن آن اند.
دانشجویان اما، اگر خواستار آن اند که از این اتهامات -که بخشی از آن ناشی از بی تجربگی و نابسامانی فکر جمعی اشان است- مصون بمانند؛ چاره ای ندارند جز این که هرچه سریع تر علی رغم همه فراز و فرودها، علی رغم همه سرکوب ها برای درهم شکستن و یا حداقل ناامیدکردن این حرکت جمعی؛ به اعتلای فکری خویش پرداخته، با دو عنصر "آگاهی" و "جسارت" از درون، به نقدی به شدت بی رحمانه از خود بپردازند.
با نگاهی به تاریخچه جنبش دانشجویی ایران، به راحتی می توان دید که در بسیاری از موارد این جنبش، گاه تنها به خواستهای کودکانه و حتا در مواردی به شدت سطحی پرداخته است و بس. شاید در طول این تاریخ البته جوان، تنها یکی دو مورد را بتوان شاهد آورد که در آن دانشجویان توانسته باشند ازخواست های صرفن صنفی خود فراتر رفته و به مطالبات مردمی توجه نشان داده و به این ترتیب از حیثیت این جنبش دفاع کرده باشند که از این میان به جز حرکت دانشجویی "۱۶ آذر 13۳۲" (که به نوعی آغاز جنبش های دانشجویان ایران نیز محسوب می شود) می توان به "تسخیر سفارت امریکا" اشاره کرد.
در این میان، اعتراض دانشجویان به سفر "نیکسون" و سیاست های توسعه طلبانه امریکا به خصوص در ویتنام، نیز نشان دهنده آگاهی سیاسی دانشجویان بود که البته درجریان آن؛ سه تن از شیرآهن کوه مردان ایران جان باختند و با خون خود لکه ننگین دیگری را به دامان شاه و عاملان اش باقی گذاشتند.
نمونه تسخیر سفارت آمریکا اما نه تنها به عنوان اولین آزمون جنبش دانشجویی بعد از انقلاب، بل که از نظر نمود عینی یکی شدن خواست های دانشجویان و مطالبات مردم، حائز اهمیت است.
به غیر از این ها اما، در بسیاری موارد متاسفانه دانشجویان بدون بررسی کامل و جامع مطالبات و بدون درنظرگرفتن شرایط اقتصادی – سیاسی جامعه و درک روشن و دیالکتیکی از موقعیت؛ اقدام هایی انجام داده اند که در واقع تنها به شعارهایی محدود و گاه بی محتوا انجامید و حتا در ذهن خود دانشجویان نیز نامحسوس و غیرقابل درک ماند.
در این میان اما، آن چه که در "۱۸تیر 13۷۸" اتفاق افتاد نه تنها کاری صنفی هم نبود؛ از آن جا که خصلتی مردمی پیدانکرد -به علت نامشخص بودن شعارها و خواست ها- به نوعی بلوا و آشوب تعبیر شد که البته هیچ کدام از افراد شرکت کننده در آن خودشان هم نفهمیدند بالاخره چه اتفاقی افتاد یا قراربود بیفتد!
شاید بتوان دلیل عمده را جوانی جنبش دانشجویی ایران دانست. به هر حال عمر این جنبش در ایران، به زور به پنجاه سال می رسد و از این رو بسیار جوان است. همین طور می توان به وجود شدیدترین دیکتاتوری اعمال شده و شدیدترین سرکوب ها اشاره داشت که به هر ترتیب اجازه رشد و بلوغ سیاسی را از آن سلب کرده است. اما چیزی که هست و اتفاقن مهم هم هست، پی بردن به نقش دانشجویان و موضع گیری فعال در قبال مسایل پیرامونی اشان است که با هیچ فشاری از جانب هیچ حکومتی از بین نمی رود. به این ترتیب می توان هرچه بیش تر امیدوار بود تا اندیشه های سبز دانشجویان، حرکت های پر ثمرتری را رقم بزند.

بازماندگان پرونده ۱۸ تیرماه ۱۳۷۸ در زندان، به قلم کیانوش سنجری
۱. منوچهر محمدی.
او پیش از بازداشت در اعتراضات دانشجویی تیرماه ۱۳۷۸ دانشجوی رشته اقتصاد نظری دانشگاه تهران بود. در سال ۱۳۸۲ او که برای درمان بیماری هایش از زندان به مرخصی استعلاجی آمده بود، به دانشگاه اش مراجعه کرد تا وضعیت تحصیلی خود را پیگیری کند اما مسئولان دانشکده اقتصاد دانشگاه تهران به او خبر دادند که اخراج شده است!
منوچهر محمدی که در اطلاعیه های وزارت اطلاعات پس از اعتراضات گسترده و خونین دانشجویی تیرماه سال ۷۸ به عنوان "عامل اصلی آشوبها" معرفی شد، همراه برادر خود اکبر و تعداد زیادی از فعالین و اعضای اتحادیه ملی دانشجویان و فارغ التحصیلان ایران – که خود او رهبری اش را بر عهده داشت- دستگیر و در بازداشتگاه توحید که زیر نظر وزارت اطلاعات اداره می شد محبوس شد .
منوچهر محمدی خود می گوید بر اثر شکنجه های روحی و روانی و تهدید جانش بود که مجبور شد درخواست بازجوهایش را بپذیرد و جلوی دوربین تلویزیون که در بازداشتگاه توحید بر پا شده بود بنشیند. و همگان دیدیم آن چهره هراسیده و شکسته شده و نالان را که منویات حسین بازجوها را ناخواسته به زبان می آورد و از وابستگی خود و یارانش به دشمنان پرده بر می داشت. و اینکه ما پول گرفتیم تا آشوب بر پا کنیم! اما کسی باور نکرد. همانطور که وقتی علی افشاری را دیدیم ، سال ها بعد از آن، که چهره اش را مانند چریک ها آراسته بودند، ما باور نکردیم.
منوچهر محمدی که در سال ۱۳۷۷ به همراه غلامرضا مهاجری نژاد به اروپا و امریکا سفر کرد و در جمع اپوزیسیون جمهوری اسلامی حاضر شد و از لزوم جدایی دین از دولت سخن گفت، در جریان اعتراضات دانشجویی تیرماه سال ۷۸ از سوی وزارت اطلاعات به عنوان "متهم ردیف اول آشوبها" معرفی شد و به همین دلیل در شعبه ۸ دادگاه انقلاب به اعدام محکوم گردید .
اما فشار جامعه جهانی و سازمان های مدافع حقوق بشر باعث شد حکومت جمهوری اسلامی حکم ناعادلانه اعدام را که برای او و چند بازداشت شده ی دیگر از جمله اکبر محمدی، احمد با طبی، مهرداد لهراسبی و عباس دلدار صادر کرده بود لغو کند. لغو این احکام اعدام که به فرمان رهبری نظام مزین شده بود، اعدامیان پرونده کوی دانشگاه تهران را از مرگ رهانید و آنها را به ۱۰ تا ۱۵ سال زندان تعزیری محکوم کرد.
با گذشت زمان و در پی صدور احکام ناعادلانه زندان برای دستگیر شدگان اعتراضات دانشجویی، مبارزه و اعتراض اینبار در درون زندان از سر گرفته شد. دانشجویان بازداشت شده یک به یک فجایع رخ داده در دوران بازداشت خود در بازداشتگاه وزارت اطلاعات را در تماس های تلفنی و یا در ملاقات های ماهانه به گوش خانواده ها و دوستان خود رساندند.
شدت گرفتن افشاگری ها و اعتراضات در زندان باعث شد منوچهر محمدی در سال ۱۳۸۲ از زندان اوین به زندان مرکزی قائمشهر تبعید شود. او در این زندان به مرگ تهدید شد. اما این روند تنها ۴۷ روز به درازا انجامید، چرا که بازرسان حقوق بشر اتحادیه اروپا که برای ملاقات با زندانیان سیاسی و بازدید از زندان ها به ایران سفر کرده بودند خواستار ملاقات با منوچهر محمدی شده بودند. به این ترتیب این دانشجوی معترض بار دیگر به زندان اوین باز گردانده شد، البته کمی دیرتر از زمان بازدید بازرسان حقوق بشر اتحادیه اروپا از زندان اوین!
علاوه بر صدور حکم ۱۵ سال زندان ، منوچهر محمدی در طی دوران حبس خود چندین بار دیگر به دادگاه عمومی و انقلاب احضار شد. این احضارها به دلیل مصاحبه هایش با رسانه های فارسی زبان در مرخصی و یا سر وقت بازنگشتن به زندان بود.
در این رابطه او در سال ۱۳۸۲ تنها به جرم دو روز غیبت از مرخصی، از سوی دادگاه عمومی شمیرانات به تحمل شلاق محکوم گردید. مدتی بعد از آن منوچهر محمدی در بازگشت در مرخصی به بازداشتگاه ۳۲۵ یا همان بند ۵۰۰ سپاه در اوین منتقل شد تا درباره مصاحبه هایی که در مرخصی انجام داده بود بازخواست شود. به این ترتیب او به شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب احضار شد و به تعزیر با شلاق و یک سال زندان دیگر محکوم گردید.
او در سال ۱۳۸۳ توانست از درون زندان اوین در رشته حقوق به دانشگاه غیر حضوری پیام نور راه یابد. او همینک در ترم چهارم رشته حقوق مشغول به تحصیل از راه دور است اما مسئولان زندان ماه گذشته از صدور اجازه برای حضور وی در امتحانات پایان ترم خودداری کردند.
پس از گذشت ۶ سال زندان و در پی آزادی موقت و مشروطِ اکبر محمدی (که با در نظر گرفتن عدم توقف حکم صورت گرفته بود)، منوچهر محمدی نیز در سال گذشته به همین ترتیب از زندان اوین خارج شد . این مرخصی استعلاجی ۴ ماه و ۲۰ روز به درازا انجامید . او در تاریخ ۲۰ دی ماه سال گذشته توسط ماموران امنیتی در منزل مسکونی شان در آمل بازداشت و برای بار دیگر به زندان اوین بازگردانده شد.
منوچهر محمدی همینک در بند ۸ زندان اوین بدور از برادر و دوستان دیگرش محبوس است.

۲. اکبر محمدی.
او در جریان اعتراضات دانشجویی تیرماه سال ۱۳۷۸ دانشجوی ترم آخر رشته مددکاری اجتماعی در دانشکده علوم بهزیستی و توانبخشی در تهران بود.
اکبر محمدی نیز مانند برادرش منوچهر، در جریان اعتراضات دانشجویی ۱۸ تیرماه توسط وزارت اطلاعات بازداشت شد و به بازداشتگاه توحید منتقل گردید تا مانند دیگر بازداشت شدگان ِ آن روزها زیر دست بازجویان وزارت اطلاعات به گناهان مرتکب نشده اش معترف شود.
اکبر محمدی ۴ ماه در بازداشتگاه توحید محبوس ماند. او در سال های گذشته از هر فرصتی استفاده کرد و در گفته ها و نوشته هایش از وجود شکنجه در بازداشتگاه توحید در تیرماه سال ۱۳۷۸ پرده برداشت. او در این رابطه در کتاب خود که اخیراً در امریکا انتشار یافته است و به خاطرات دوران زندان این دانشجوی معترض و آزادیخواه اختصاص دارد، به برپا بودن بساط شلاق زنی در زیرزمین بازداشتگاه توحید اشاره کرده است. اکبر خود می گوید در سال ۱۳۷۸ در بازداشتگاه توحید او را روی تختی به رنگ خون می خواباندند و دست و پایش را به تخت می بستند و به کف پاهایش کابل می زدند تا حدی که خون از شیار زخم ها بیرون می جهید. آندسته از زندانیان سیاسی که مانند نویسنده ی این نوشتار در زندان اوین با اکبر محمدی هم سلول بوده اند به روشنی پی برده اند که شکنجه های روحی و روانی اعمال شده بر روی این جوان ِ زجر کشیده و مظلوم باعث شده بود وی با اختلالات شدیدی در خواب شبانه مواجه شود، به طوری که نیمه شب ها که او از خواب آشفته اش بیدار می شد ما می دانستیم که او باز کابوس دیده است. صداها، هر جور صدایی که بود، از صدای تلوزیون گرفته تا جر و بحث هم سلولی ها، تا صدای بلند گوها، همه و همه باعث آزردگی اکبر محمدی می شد. او خود گفته است به دلیل شکنجه صوتی در بازداشتگاه توحید که مربوط می شد به صدای گیج کننده و ممتد موتور هواکش بزرگی که درست پشت سلول او ۲۴ ساعت شبانه روز زوزه می کشید، به علاوه ی صدای آزار دهنده ی بلندگویی که از ساعت ۵ صبح تا ۹ شب بی وقفه مرثیه های مذهبی و قرآن پخش می کرد و زندانی ها را به جنون وا می داشت، به این عارضه غیر طبیعی دچار شده است.
اکبر محمدی به دلیل رفتار ناعادلانه و ضد انسانی مسئولان زندان و دستگاه قضایی بارها در زندان اقدام به اعتصاب غذا کرده است.
در آبان ۱۳۷۸ او که مانند برادر و چند زندانی دانشجویی دیگر با حکم اعدام مواجه شده بود در بازداشتگاه ۲۰۹ در اوین دست به اعتصاب غذا زد و توانست ۲۳ روز در برابر فشار گرسنگی مقاومت کند ، به طوری که در بیست و یکمین روز اعتصاب غذا وزن او از ۷۵ کیلو به ۳۵ کیلو کاهش یافته بود.
محاکمه عادلانه با حضور وکیل مدافع در دادگاه علنی، اجازه ملاقات با خانواده ، انتقال به بند عمومی و اجازه استفاده از تلفن خواسته های آن روز اکبر محمدی بود. این اعتصاب غذا در نهایت با پادرمیانی "کمالی" رئیس وقت بازداشتگاه ۲۰۹ و فردی به نام "حاج منصور" که اکبر محمدی او را بازپرس پرونده اش معرفی کرده است پایان گرفت و اکبر محمدی به بند عمومی منتقل شد و توانست با خانواده اش ملاقات کند ، اما از دادگاه علنی خبری نشد.
اکبر محمدی که تاکنون ۵ بار به اعتصاب غذا در زندان اقدام ورزیده است دیگر بار در سال ۱۳۸۲ همزمان با بازداشت خواهرش نسرین و پدرش که برای پیگیری وضعیت دو فرزند زندانی خانواده به تهران آمده بودند، و در اعتراض به این بازداشت خودسرانه، دست به اعتصاب غذا زد و خود نیز به سلول انفرادی – که جریمه ای بود برای زندانی اعتصاب غذا کرده – روانه شد.
اکبر محمدی که در دوران زندان بر اثر فشارهای روحی و روانی و جسمی به بیماری های متعدد و مختلفی دچار شده بود، در سال ۱۳۸۳ ابتدا در بیمارستان طالقانی و سپس در بیمارستان کسری در تهران به تیغ جراحی سپرده شد و در شرایطی که می بایست پس از عمل جراحی دوران نقاهت را در خارج از زندان و روی تخت بیمارستان سپری می کرد، بی درنگ به زندان اوین بازگردانده شد. اما در پی صدور مجوزاز سوی سازمان پزشکی قانونی که بروز بیماریهای مختلف در بدن اکبر محمدی را تایید کرده بود، او در انتهای سال ۱۳۸۴ بصورت موقت از زندان اوین خارج شد و به زادگاه خود آمل بازگشت تا به ادامه درمان بیماری هایش بپردازد. اما این آزادی در صبح روز ۱۹ خرداد ماه سال جاری به پایان رسید. در این روز ماموران امنیتی اکبر محمدی را مانند برادرش منوچهر در خانه شان دستگیر کردند و او را برای بار دیگر به زندان اوین بازگردانند.
اکبر محمدی هم اینک به دور از برادر خود ، اما در کنار سایر دوستانش در بند ۳۵۰ زندان اوین محبوس است.
۳. مهرداد لهراسبی.
او پیش از بازداشت در اعتراضات خونین تیرماه ۱۳۷۸ ، در خیابان انقلاب کتاب می فروخت. اعتراض به فقر و عدم وجود عدالت و آزادی در ایران باعث شد مهردا لهراسبی نیز مانند هزاران جوان معترض و آزادیخواه دیگر به صف دانشجویان به پا خواسته بپیوندد و فریاد اعتراض خود را رساتر از هر زمان دیگر سردهد. اما این شهامت او در سردادن فریاد اعتراض به فقر برای او به قیمت اعدام رقم خورد.
مهرداد لهراسبی که پیش از بازداشت عضو هیچ حزب و دسته و گروه و سازمان سیاسی نبود به همراه صد ها جوان دیگر در اعتراضات دانشجویی تیرماه سال ۱۳۷۸ بازداشت شد و وزارت اطلاعات برای او نیز پرونده سازی کرد و به این ترتیب او در دادگاه انقلاب به اعدام محکوم گردید که البته او نیز مانند دیگر قرار گرفتگان در لیست اعدام ، با فرمان عفو رهبری جان سالم بدر برد و به ۱۵ سال زندان تعزیری محکوم شد.
با وجود اینکه مهرداد از حکم اعدام جان سالم بدر برد اما او در طی دوران زندان با بیماریهای متعددی مواجه شد که عرصه زندگی در زندان را بر او تنگ تر کرد به طوری که پرشکی قانونی او را ناتوان از تحمل شرایط زندان و درخور آزادی از زندان برای درمان بیماری هایش دانست، اما وی تا سال ۱۳۸۳ امکان بیرون جستن از زندان را نیافت. در سال ۱۳۸۳ مهرداد لهراسبی بصورت موقت از زندان آزاد شد و به خانه بازگشت، اما این آزادی تنها ۲ ماه به درازا انجامید. او را تلفنی به زندان اوین احضار کردند. مهرداد که به گمانش می رفت مرخصی اش را تمدید کند دریافت که رییس وقت زندان اوین قصد دارد او را دوباره به زندان بازگرداند. به همین خاطر ـ و به گفته خودش- اعتراض لفظی شدید الحن اش باعث شد او را به تبعیدگاه رجایی شهر در کرج منتقل کنند. او بیش از ۲ سال است که در کنار زندانیان جرایم مواد مخدر و قتل و غارت و جنایت و شرارت روزها را به شب می رسانَد و نیمه شب ها در هراس از هیکل های دشنه به کمر بسته ای که در کاریدورها زدو خورد خونین به پا می کنند، آشفته وار از خواب بر می خیزد و به کنجی می خزد تا در امان بماند.
چنین وضعی برای
۴. بهروز جاوید تهرانی
نیز متصور است، اما او – نیزکه در جریان اعتراضات و خیزش های تیرماه سال ۷۸ بازداشت شد و به ۸ سال زندان محکوم گردید- ۴ سال از مدت حبس اش را در زندان رجایی شهر گذرانده است، با فضای آن زندان بیگانه نیست. بهروز جاوید تهرانی در سال ۱۳۸۲ و تنها پس از فوت مادرش ، با استفاده از قانون عفو مشروط از زندان رجایی شهر کرج آزاد شد و به خانه ای بازگشت که وجود مادر از درونش رخت بربسته بود.
بهروز پس از آزادی از زندان فعالیت های سیاسی اش را از سرگرفت. او در اکثر تحصن ها و اعتراضات مدنی و مسالمت آمیزی که در دفاع از زندانیان سیاسی برگزار می شد شرکت می کرد. در یکی از همین تحصن ها که در خرداد ماه سال ۱۳۸۳ در مقابل دفتر سازمان ملل متحد در تهران برگزار شد، بهروز جاوید تهرانی به همراه برگزار کنندگان آن تحصن – که نویسنده این نوشتار نیز در میانشان حضور داشت – بازداشت شد و روانه بازداشتگاه ۲۰۹ گردید. او سال بعد (۱۳۸۴) در منزل مسکونی اش در منطقه ظفر در تهران به دست ماموران وزارت اطلاعات گرفتار آمد و برای بار چهارم روانه بازداشتگاه ۲۰۹ در اوین شد.
بهروز جاوید تهرانی خود گفته است در مدت حبس در بازداشتگاه ۲۰۹ توسط بازجوهایش مضروب شده است. نویسنده این نوشتار که سال ۱۳۸۴ ، صدویازده روز در بازداشتگاه ۲۰۹ محبوس بود به روشنی صدای فریادهای اعتراض بهروز را کمی آنطرف تر از سلول خود او به ۴ سال زندان محکوم شده است. بهروز خود می گوید به ارتباط با سازمان مجاهدین متهمش کرده اند ، اما او این اتهام را سست و بی پایه می داند. او هم اینک در زندانی که سال ها قبل نیز در آن محبوس بوده گرفتار آمده است ؛ رجایی شهر کرج.
۵. عباس دلدار.
کمتر از او شنیده ایم. شاید به این خاطر که او خود نخواسته است که خبری چیزی از خودش در رسانه ها مطرح شود. بی سرو صدا دارد روزهای حبس اش را سپری می کند. او نیز مانند مهردا لهراسبی پیش از بازداست عضو هیچ حزب و گروه و دسته و سازمان سیاسی نبوده است.
عباس دلدار مدتی ست که در زندان مشمول قانون ّ رای باز ّ شده است. این قانون به زندانیان اجازه می دهد یک هفته در میان از زندان خارج شوند.
در پایان این نوشتار باید یادآور شوم که احمد باطبی را نیز باید همچنان زندانی پرونده کوی بدانیم. چرا که او با وجود اینکه در انتهای سال ۱۳۸۳ بصورت مشروط از زندان بیرون آمد و این آزادی موقت تاکنون ادامه داشته است اما بیم آن می رود هر لحظه که حکومت اراده کند او را به زندان بازگرداند.
احمد باطبی نیز در اعتراضات دانشجویی تیرماه سال ۱۳۷۸ بازداشت شد و در ابتدا با حکم اعدام مواجه گردید اما حکم اعدام او نیز مانند سایر دوستانش به ۱۵ سال زندان کاهش یافت.
باطبی که پیش از بازداشت دانشجوی سینما بود در فرصت پیش آمده در زندان، مانند منوچهر محمدی، در رشته جامعه شناسی در دانشگاه غیرحضوری پیام نور شرکت کرد و به تحصیل اش ادامه داد. او در سال ۱۳۸۰ در نوشته ای از درون زندان که بخش کوچکی از خاطرات دوران زندانی بودنش در بازداشتگاه توحید را در بر داشت ، به نمونه هایی از شکنجه های اعمال شده در آن بازداشتگاه اشاره کرد. باطبی نوشته بود یکی از بازپرس ها سر او را در توالت انباشته از گنداب فرو برد و به همین خاطر او تا مدت ها دچار بیماری عفونی شده بود.

منبع :
http://www.sharghian.com/mag2/archive/005823.html
http://emruz.info/ShowItem.aspx?ID=3549&p=1
www.aftabnews.ir/vdca0en49unay.html – 60k
http://www.jour4peace.com/main1.asp?a_id=240
http://nasour.blogfa.com/post-28.aspx

39


تعداد صفحات : 39 | فرمت فایل : WORD

بلافاصله بعد از پرداخت لینک دانلود فعال می شود