تارا فایل

پاورپوینت جریان سلفی گری معاصر


جریان سلفی گری معاصر

سلفی کیست و چه می گوید؟
چرا سلفی گری بزرگترین خطر پیش روی جهان اسلام است ؟

مقدمه
یکی از جریان هایی که در سال های اخیر نقش بسزایی در سیاست های منطقه ای ایفا کرده و هر روز بر دامنه گسترش نفوذ آن در منطقه افزوده می شود، جریان "سلفی" است.
نظر به انحراف های گسترده اندیشه سلفیان در جهان اسلام که متاسفانه دامنه آن به حوزه عقاید دیگر مذاهب شناخته شده اسلامی نیز سرایت کرده، تلاش شد در این کار به معرفی این جریان انحرافی و سیر تحول و اندیشه های آن بپردازیم..

سلفیه" در لغت و اصطلاح
سلفی گری در معنای لغوی به معنی تقلید از گذشتگان، کهنه پرستی یا تقلید کورکورانه از مردگان است، اما "سلفیه" در معنای اصطلاحی آن، نام فرقه ای است که تمسک به دین اسلام جسته، خود را پیرو سلف صالح می دانند و در اعمال، رفتار و اعتقادات خود سعی بر تابعیت از پیامبر اسلام(ص)، صحابه و تابعین دارند.

آنان معتقدند که عقاید اسلامی باید به همان نحو بیان شوند که در عصر صحابه و تابعین مطرح بوده است، یعنی عقاید اسلامی را باید از کتاب و سنت فراگرفت و علما نباید به طرح ادله ای غیر از آنچه قرآن در اختیار می گذارد، بپردازند. در اندیشه سلفیون، اسلوب های عقلی و منطقی جایگاهی ندارد و تنها نصوص قرآن، احادیث و نیز ادله مفهوم از نص قرآن برای آنان حجیت دارد.

تکفیر چیست؟ و تکفیری ها چه کسانی هستند؟
 
تکفیر، اصطلاحی در کلام و فقه به معنای نسبت کفر دادن به شخص یا گروه می باشد و در قرآن کریم مصادیق متعددی دارد، از جمله کسانی که حضرت مسیح علیه السلام را خدا پنداشتند. و افرادی که به مردم جادوگری می آموختند تکفیر شده اند. در احادیث نیز علل و عواملی که ممکن است سبب تکفیر گردد و موارد غیرمجاز و شرایط آن بتفصیل مطرح شده است.

پیشینه تکفیر در جهان اسلام، به صدر اسلام بازمی گردد. برخی حوادث مهم تاریخ اسلام به سبب تکفیر روی داده، همچنانکه برخی رخدادهای سیاسی و اجتماعی زمینه تکفیر را فراهم آورده است. از جمله رویدادهای مهم دوران پس از رحلت پیامبر اکرم، جنگ های «رِدّه» در زمان ابوبکر بود که در این جنگ ها دستگاه خلافت معارضانِ خود را کافر و خارج از دین خواند . بنا بر برخی منابع تاریخی، عواملی مانند ندادن زکات و نپذیرفتن اصل خلافت یا در نظر گرفتن کسانی دیگر برای این مقام، در انتساب کفر به «اهل رِدّه» یا دست کم دسته هایی از آنان نقش مهمی داشته است.

واقعه مهم تاریخی دیگر درباره تکفیر، غائله خوارج است. بسیاری از فرقه های خوارج کسی را که مرتکب یکی از گناهان کبیره می شد، و حتی امت پیامبر را، تکفیر می کردند .در مقابل، بعضی از مسلمانان، از جمله برخی مذاهب اهل سنّت، خوارج را تکفیر می کردند.

علاوه بر گروه ها، افراد و شخصیت های متعددی، چه بسا بعضی اشخاص سرشناس، را تکفیر کرده اند، از جمله در باره تکفیر برخی خلفا و همسران پیامبر اکرم روایاتی نقل شده است. حتی ساحت مقدّس معصومان علیهم السلام نیز از تکفیر بر کنار نمانده است.
نمونه های فردی و جمعی تکفیر در تاریخ اسلام کم نیست و در برهه هایی از تاریخ، این جریان شایع بوده است به همین منظور علما و فقهای مذاهب مهم اسلامی جهت کاهش تکفیر نظرات و فتاوای متعددی صادر نموده اند ؛ فقها با استناد به احادیث نسبت دادن بی دلیل کفر به مسلمان را مستوجب تعزیر دانسته اند، نمی توان تکفیر را در میان فرقه ها و نحله های گوناگون اسلامی چندان عمده و سرنوشت ساز دانست. نظرات و فتاوای برخی علما نظیر علامه مجلسی، شهید ثانی، غزالی در کاهش تکفیر موثر بوده است. 

تحولات عارض بر جریان سلفی را تا کنون می توان به چهار مرحله تقسیم کرد:
ـ مرحله اول: حالت تئوریک که توسط "ابن تیمیه" در قرن هشتم بنیانگذاری شد.

ـ مرحله دوم: حالت تطبیق و اجرا که توسط "محمد ابن عبدالوهاب" و جانشینانش در اواسط قرن دوازده و اوایل قرن سیزده هجری در محیط محدود حجاز به آزمایش درآمد.

ـ مرحله سوم: تبدیل شدن به یک جریان نیرومند و تاثیرگذار در جهان اسلام که توسط نوادگان امرای سعودی و شیوخ عربستان سعودی به مرحله اجرا درآمد.

ـ مرحله چهارم: تبدیل اندیشه سلفی به یک ایدئولوژی انقلابی در آغاز قرن پانزدهم هجری و ظهور پدیده تشکیل گروه های سلفی سیاسی ـ جهادی در مصر و افغانستان و کشمیر و فیلیپین و جمهوری های تازه استقلال یافته شوروی سابق و یمن.
 

آشنایى با مکتب "سلفیه"
از آغاز قرن چهاردهم هجری بود که مکتب "سلفیه" بر سر زبان ها افتاد و گروهى آن را به عنوان "دین" برگزیدند و خود را "سلفى" نامیدند و برخى آن را "روش فکرى" براى رسیدن به حقیقت اسلام دانستند.
سلفى ها خود را پیرو مکتب "اهل حدیث" مى دانند که در عصر عباسیان و پس از اختلاف با معتزله و اهل کلام و شیعیان پدید آمدند.
پس از درگذشت "احمد بن حنبل" در سال۲۴۱ هـ.ق که بنیانگذار مذهب اهل حدیث است، این شیوه در میان "حنابله" ادامه داشت. حنابله در اصول و فروع و عقیده و احکام، خود را پیرو اهل حدیث می دانستند و تا مدتى خلفاى عباسى به ترویج این مکتب پرداختند.

در سال ۳۰۵ "ابوالحسن اشعرى" تحت عنوان "احیاى مکتب اهل حدیث" بالاخص احمد بن حنبل، مکتبى را پایه گذا رى کرد و خواست اصلاحاتى در عقیده اهل حدیث ایجاد کند، زیرا عقیده آنان با خرافات زیادى آمیخته شده بود و پیوسته مى گفتند "قرآن، قدیم است" و بشر در زندگى خود فاقد "اختیار" است و خدا دست و پا و چشم و دیگر اعضا دارد. او براى اصلاح این مکتب، قد علم کرد و تاحدى توانست اصلاحاتى انجام دهد، ولى متعصبین اهل حدیث او را از خود طرد کردند.

با پیدایش مکتب اشعرى شکاف عمیقى بین اهل حدیث و این گروه از اهل سنت پدید آمد و این دو پیوسته در جنگ و جدال بودند که گاهى به خون ریزى مى انجامید، زیرا همان طور که گفته شد، اشعرى اصلاحاتى در عقیده اهل حدیث انجام داد و براى خود در مسائل عقیدتى مقامى قائل شد.

ظهور ابن تیمیه حرانی
یکی از نقاط عطف تفکر سلف گرایی ظهور "ابن تیمیه حرانی" است. او بعد از آنکه به جای پدرش بر کرسی تدریس و استفتاء نشست، عقایدی در مسائل توحیدی و جانبداری از اهل حدیث و پیروی از سلف و مخالفت با سایر گروه های فکری و فرقه های کلامی و فقهی بیان کرد که در میان مسلمانان اختلاف شدیدی درباره افکار او پدید آمد تا جایی که برخی او را به عنوان رهبر فکری خویش پذیرفتند و برخی نیز او را به شدت انکار کردند و عقاید او را بدعت دانستند و فتوا به قتل یا حبس او دادند.

در تمام این دوران که اهل حدیث در یک طرف و اشاعره در طرف دیگر بودند، هرگز "سلف" و "سلفیه" به عنوان مذهب مطرح نبود تا اینکه ابن تیمیه دعوت به شیوه سلف را شعار مکتب خود ساخت، ولى در عین حال از کلمه "سلفیه" بهره نمى گرفت و مى گفت، ما تابع "اهل سنت و جماعت" هستیم که در سه قرن نخست (از سال ۱۱ تا ۳۰۰ هـ ق) زیسته اند.

سلفیه پس از ابن تیمیه: احیا توسط محمد بن عبدالوهاب
پس از درگذشت ابن تیمیه و هجوم فقیهان همه مذاهب بر ضد او دعوت به پیروى از اهل حدیث، آن هم به شیوه این گروه محدود چندان رونقى نداشت و برخى از شاگردان او، مانند "ذهبى" و "ابن قیم" و "ابن کثیر" نتوانستند، شیوه او را ترویج و گسترش دهند و پیروانى فراهم آورند، زیرا او در نقطه اى این فکر را مطرح کرد که مرکز علم و دانش و قله فقاهت، مانند شام و مصر بود.

محمد بن عبدالوهاب پایه گذار مکتب سلفی در عربستان تحت عنوان وهابیت

چهارصد سال بعد از ابن تیمیه در اواسط قرن دوازدهم هجری شخص دیگری به نام "محمد بن عبدالوهاب" ساکن نجد حجاز مسائل ابن تیمیه و نظرات وی را پیگیری کرد. محمد بن عبدالوهاب چون از علم وافر ابن تیمیه بهره مند نبود، راه عمل و اقدام را برگزید و رساله های کوچک و قاطع پر از آیه و حدیث بدون اصطلاحات علمی برای تعلیم عوام به نگارش درآورد و به شمشیر متوسل شد و راه تندی و خشونت را پیش گرفت. وی تابعین برنامه اش را مسلمین و موحدین و مخالفینش را کفار و مشرکین نامید و شروع به تبلیغ عقاید خود کرد که آنها را "مُرّ قرآن و حدیث" می پنداشت و بر سر آن با قبایل همسایه خود به جنگ پرداخت.

محمد بن عبدالوهاب سرانجام به کمک و با امارت رئیس قبیله ای به نام "محمد بن سعود" دولت کوچکی را در شهر "درعیه" از شهرهای نجد بنا کرد و احکام شرعی را برابر نظریات خود که از حنبلی ها و اهل حدیث آموخته بود، به اجرا گذاشت و تبلیغات خود را بر تبیین شرک و توحید متمرکز کرد و به ویران کردن مقبره ها و بناهای ساخته شده بر قبور پرداخت. برخلاف ابن تیمیه که به وحدت جهان اسلام بر گرد اندیشه های سلف می اندیشید که مسلک ناب اهل سنتش می دانست، محمد ابن عبدالوهاب بیشتر به پیروزی گروه تحت فرمان خود می اندیشید.

بعد از ابن عبدالوهاب تا مدتی نزدیک به 26 سال اساس دستگاهی که او به همیاری محمد بن سعود و عبدالعزیز پسرش پایه ریزی کرده بود، پابرجا بود و حتی در نقاطی از جهان اسلام چون یمن و آفریقا و و هند و عراق نیز به روش سلفیان تبعیت می کردند.

نام ابداعی "وهابی" که از طرف معاندین این جماعت بر آنها نهاده شده بود، به عنوان بدعت گذار و بی دین و توهین کننده به مقدسات در سراسر جهان اسلامی آن روز شایع شد و لذا سلطان عثمانی و شاه ایران برای سرکوب آنها لشکرها تدارک دیده و روانه کردند. سرانجام در سال 1232 یا 27 سال بعد از فوت محمد بن عبدالوهاب سپاهیان "محمد علی پاشا"، والی مصر به اشاره سلطان عثمانی مرکز آنها یعنی شهر درعیه را به تصرف خود درآورده و کانون سیاسی و نظامی این جماعت را درهم شکستند، ولی پس از مدتی وهابی ها باز امارتی مجدد را در ریاض تاسیس کردند که آن هم در سال 1250 با کشته شدن "ترکی بن عبدالله" دچار ضعف و فروپاشی شد.

مقارن جنگ جهانی اول بار دیگر خاندان سعود طی کشمکش های سیاسی و قبیله ای بعد از یک دوره طولانی غیبت بیش از صد ساله دوباره بر اریکه قدرت حجاز تکیه زدند (1921) و این بار تمام شبه جزیره را به تصرف خود درآوردند و شهرهای مقدس مکه و مدینه را هم به تصرف خود درآوردند.

نقش انگلستان در روند استقرار وهابیت در شبه جزیره عربستان

معمولا دخالت انگلیس در خاور میانه شامل اقداماتی که در داخل بیابان های نجد صورت گرفته است نیست. بدین معنی که بیشتر منابع تاریخی و اسناد موجودتنها به حضور انگلستان در اقیانوس هند ،خلیج فارس و دو کشور ایران و عثمانی اشاره دارند(شیخ الا سلامی ،ص 16 )و منابع راجع به تحولات داخلی شبه جزیره عربستان اطلاعات چندانی ارائه نمی دهند . در این خصوص تنها اسناد انگلستان و برخی از کتاب های خاطرات می تواند راهنما باشد. برسی اسناد نشان می دهد که انگلستان برای تضعیف دو قدرت برتر جهان اسلام یعنی ایران و عثمانی تلاش های بسیاری را صورت داده است

.این تلاش ها به خصوص در نیمه قرن دوم قرن نوزده نمود بیشتری داشت .از جمله مناطق مهم مورد توجه انگلستان مناطق جنوبی خلیج فارس و نجد عربستان بود راه ورود به نجد دراین زمان احساء (مرز دریایی عربستان سعودی در خلیج فارس )بود.سلطه انگلستان بر بحرین پس از 1860 م/275 ق، ره را برای سلطه این کشور بر احساء فراهم کرد .تا پایان قرن نوزده انگلستان در نجد نیز نفوذ یافت و تلاش کرد این منطقه را از نظارت مستقیم عثمانی ها خارج کند .یکی از راه های دست یابی به این هدف ایجاد اندیشه های جدید و اختلافات قومی و مذهبی برای جدایی اعراب از استامبول به عنوان مرکز خلافت در میان اهل سنت بود از طرف دیگر برخی قبایل نجد قابلیت تبدیل شدن به یک نیروی مقابله کننده در برابر عثمانی ها را داشتند که در صورت ایجاد یک ایدئولوژی جدید می توانست به یک نیروی ویرانگر تبدیل شود و انگلیسی ها را در ریسیدن به هدف تجزیه سرزمین های اسلامی یاری رساند.این وضعیت به زودی با اتحاد سعودی ها و محمدبن عبد الوهاب ایجاد شد.

-محمدبن عبد الوهاب و همفر
همفر در سال 1710 م/1123 ق از سوی وزارت مستعمرات انگلستان مامور جاسوسی در کشور های مصر ، عراق ،ایران ،حجاز ،استامبول (مرکز خلاقیت عثمانی )می شود ،تا اطلاعات کافی به منظور جست و جوی راه های در هم شکستن اتحاد مسلمانان و نفوذ استعماری در ممالک اسلامی به دست آورد .(خاطرات همفر ،ص 15 به گفته همفر ،دولت انگلیس خیالش از هندوستان و چین تحت نفوذش ،به لحاظ تضادهای داخلی و اختلا ف های قبیله ای و قومی و مذهبی ،آسوده بود و مواظبت می کرد که آنان بیدار نشوند ،و همچنان در جهل و تفرقه و فقر و بیماری به سر برند ،و برای این کار برنامه ها ی دقیقی تهیه شده بود.

اما انگلستان از نتایج ضعف دو کشور عثمانی و ایران ،به سود خود مطمئن نبود،به دلایلی از جمله نفوذ معنوی اسلام ،و اینکه اسلام دین زندگی و سیادت و آزادی است ،و پیروان راستین اسلام ،به آسانی تنبه اسارت و بندگی نمی دهند ،هوشیاری و دور اندیشی و تحریکات حکومتها در این دو کشور ،ونیز علمای اسلام: مانند مفتیان ((الازهر ))در مصر ،و مراجع تشیع در ایران وعراق ،هر کدام مانع بزرگی در برابر مقاصد استعماری انگلستان،جلوه می کردند به خصوص که علما در مردم نفوذ فراوان داشتند و حکومت ها ومردم برای آنان احترام قائل بودند همفر بارها از تشکیل کنفرانس هایی برای در هم شکستن نیرو های مسلمین و ایجاد نفاق و تفرقه در میان آنها ،سخن می گوید پس از برگشت وی به لندن و بازگویی نتایج ماموریتش خود ،که قبلا هم مرتبا گزارش می کرد

همفر:((باید به هر قیمتی شده ،این دشواری ها را تحمل کنیم، زیرا آیین مسیحیت در صورتی پیروز خواهد شد ،که در سراسر عالم انتشار یابد )).

معاون وزارت مستعمرات می گوید موضوع مهم برای تو در ماموریت آینده دو نکته است :یافتن نقاط ضعف مسلمانان و ایجاد تفرقه بین آنان .به اوگفتند که کتابی را مطالعه کند که اطلاعات تازه ای از اوضاع ممالک اسلامی و نقاط ضعف و قوت آنها در آن بود.دراین کتاب ، به این حقیقت اشاره شده است که آیین اسلام ابدا با این کمبود ها هماهنگی ندارد ،در فصل دیگری به نقاط قوت اسلام و علل پیشرفت مسلمانان می پردازد. آن گاه توصیه هایی برای گسترش آن نقاط ضعف اشاره می کند از جمله دامن زدن به اختلافات مذهبی و نگه داشتن مسلمین در جهل و بی خبری ، و فقر و قحطی و ویرانی .

در فصل دیگر ،23 توصیه در نابود ساختن عوامل و اسباب قوت ونیرو مندی مسلمانان و ناتوان کردن آنان عرضه می کند از قبیل تشدید تعصبات قومی و قبیله ای و مذهبی ،برهم زدن رابطه دوستی میان عالمان دین و مردم ،معرفی اسلام به دین اختلاف و آشوب و هرج و مرج ،ومانند این ها .پس از آن معون وزارت مستعمرات از راز دوم که به همفر وعده داده بود ند پرده برداشت و آن موافقت نامه چهارده ماه ای بود که مقامات بلند پایه انگلیس به تصویب رسانده بودند .از آن جمله در ماده 6 آمده بود :تبلیغ عقاید و مذاهب ساختگی ،در مناطق اسلامی ،با برنامه ریزی آگاهانه و منظم.

همفر ،نخست سفر خود را از استانبول مرکز خلافت عثمانی و با آشنایی با زبان ترکی و عربی ،و آموزش نماز و احکام اسلام ،توسط روحانی ((کهنسالی)از اهل تسنن به نام ((شیخ احمد افندی)) آغاز کرد و پس از 6 ماه به شهر بصره رسید .او برای اولین بار در این شهر باا ایرانیها و مذهب تشیع آشنا شد و از آنان زبان فارسی را آموخت .در بصره با جوانی عرب زبان به نام ((محمدبن عبد الوهاب ))برخورد که به سه زبان ترکی و فارسی وعربی آشنا بود .این جوان ،در کسوت روحانیت و علمای دین بسیار جاه طلب و بلند پرواز ،و بی نهیت عصبانی مزاج بود.

همفر ،گفت و گو های خود را با محمد آغاز کرد و از کوشش خود برای نفوذ وی در افکار و آماده ساختن محمد برای ادعای جدیدش ،در چند جای این کتاب به تفضیل ،از جمله بحث های طولانی اش با او در موضوعات مختلف دینی ،بیان کرد، و از روشنفکری و آزاد اندیشی این جوان به نیکی یاد نمود و گفت ((هدف من از این بحث ها ایجاد فکر رهبری و پیشوایی در شخصیت محمد بود.و به همین خاطر به دروغ ،خواب ندیدهای را بازگو نمود.سپس او را روانه شهر اصفهان کرد تا با عقاید و آداب شیعیان ،کاملا آشنا شود.در اصفهان نیز با جاسوسان دیگر انگلیس برخورد نمود و آنان هم به نوبه خود به افکار او کمکی شایان کردند.

-آغازکار محمدبن عبد الوهاب
فرقه وهابیت منسوب به((محمدبن عبد الوهاب )(1115-1206 ه ق) می باشد محمدبن عبد الوهاب در شهر عینیه از توابع نجد متولد شد .هر چند او به مکتب ((ابن تیمیه ))گرایش داشت اما نام فرقه ای که تاسیس کرد را پیروانش ازپدرش -عبد الوهاب –اخذ کردند.عبدالوهاب از علمای علمای حنبلی عینیه و از قضات آن شهر بود. محمد ،فقه حنبلی را در زادگاه خود و نزد پدرش فرا گرفت . آثار ابن تیمیه و قیم جزی که شاگرد ابن تیمیه بود را مطالعه کرد و تحت تاثیر آنها قرار گرفت .سپس به مدینه رفت و در آنجا به تحصیل حدیث و فقه پرداخت.

در دوران تحصیل در مدینه ،گاهی مطالبی بر زبانش جاری می شد که از عقایدی خاص حکایت داشت ،چندان که اساتید وی نسبت به آینده اش نگران شده و می گفتند: ((اگر این فرد به تبلیغ بپردازد گروهی راگمراه خواهد کرد.))

چندی بعد،محمدبن عبد الوهاب مدینه را به سوی نقاط دیگر ترک کرد و چهار سال در بصیره و پنج سال در بغدادو یک سال در کردستان و دو سال در همدان اقامت کزید . اندک زمانی نیز رحل اقامت در اصفهان و قم افکند و آنگاه از طریق بصره آهنگ احساءکرد و از آنجا به ((حریمیه)) اقامتگاه پدرش رفت . شکل گیری اندیشه های انحرافی وهابیت در محمد مربوط به زمانی است که در شهر بصره با انگلیسی ها همنشینی داشت است .این مهم را می توان از خاطرات همفر برداشت نمود.

-محمدبن عبد الوهاب و آل سعود
مجید بن عبد الوهاب تا زمانی که پدرش زنده بود کمتر سخن می گفت .تنها گاه میان او و پدرش نزاعی در می گرفت .ولی پس از در گذشت پدر به سال 1153 ق ،پرده از عقاید خود برداشت . تبلیغات محمدبن عبد الوهاب در شهر حریمله افکار عمومی را بر آشفت ،به گونه ای که ناچار شد آنجا را به عزم اقامت در عیینه (زادگاهش)ترک کند.در عیینه با حاکم وقت،عثمان بن معمر تماس گرفت و دعوت جدید خود را با او در میان نهاد و قرار شد که او با پشتیبانی حاکم ،آیین خود را تبلیغ کند.ولی طولی نکشید فرمانروای احساء که مقامی برتر از حاکم عیینه داشت عمل عثمان را ناروا شمرد و دستور داد هر چه زودتر محمدبن عبد الوهاب را از شهر عیینه بیرون کند.

بنابراین وی در تابستان 1157 ق/1744 م ناچار شد نقطه سومی را به نام درعیه برای اقامت برگزیند که محمد بن سعود (جد آل سعود )بر آن حکومت می کرد . او دعوت خود را با حاکم دریعه در میان نهاد و هر دو پیمان بستند که رشته دعوت از آن محمد بن عبد الوهاب و زمان حکومت در دست محمد بن سعود جد خاندان سعودیان –سعود بن محمد بن مقرن – از 1148 ق/1735 ق، بر بخشی از شبه جزیره عربستان حکمرانی داشتاز این رو این خاندان در تحق اهداف انگلستان برای توسعه افکار وهابیت مناسب بود .

در این دوره ضعف سیاسی و اقتصادی دو کشور مهم جهان اسلام یعنی ایران و عثمانی شرایط لازم برای قدرت یابی قبایل محلی شبه جزیره عربستان را فراهم کردآل سعود یکی از این قبایل بود که به ویژه از مرگ نادر شاه به بعد موقعیت خود را در درعیه و مناطق اطراف آن تقویت کردند .هم زمان با ضعف دولت عثمانی خاندان شرفای هاشمی مسئولیت اداره امور شبه جزیره را بر عهده داشتند آنان نیز به نوبه خود گرفتار ضعف بودند و همین مسئله موجب آزادی عمل قبایل این منطقه شد

در چنین شرایطی سعود بن محمد بن مقرن بن مرخان بن ابراهیم به راحتی توانست در منطقه درعیه و اطراف آن نفوذ خود را توسعه دهد و محمدبن عبد الو هاب به سعود ی ها روی آورد . برای استحکام این روابط ،ازدواجی نیز بین دو خانواده صورت گرفت.

محمدبن عبد الو هاب تبلیغ خود را در پرتو قدرت سعودی ها آغاز کرد . به زودی هجوم به قبایل اطراف و شهرهای نزدیک شروع شد و سیل غنایم از اطراف و اکناف به شهر فقیر درعیه سرازیر گشت. ابن سعود در آغاز بر شهرها و و احه های اطراف قلمرو خویش هجوم برد و با تمسک به نشر مذهب وهابیت ،بیابان نشینان را نیز آماج حملات خود ساخت . ابن عبد الو هاب برای تسلط بر ریاض – پایتخت بعد ی سعودیان – که از اهمیت و یژه ای برخوردار بود ،دهام بن دواس ، امیر آنجا را به اطلاعات خواند ولی دهام نپذیرفت و حتی به یاری برخی از بیایان نشینان آل ظفیر بر اهالی منفوحه که به وهابیت گرایش داشتند هجوم برد ریاض به زور شمشیر تصرف شد .

غنایم چیزی جز اموال مسلمانان منطقه ی نجد نبود که با متهم شدن به شرک و بت پرستی ، اموال و ثروتشان بر سپاه محمد بن عبد الو هاب حلال شده بود
سعودیان با تاسی از اندیشه جدید تا 1810 میلادی بخش مهمی از شبه جزیره عربستان را به تصرف خود در آوردند .بخش ساحلی خلیج فارس از بصره تا مسندم در تنگه هرمز تابعیت و هابیون را البته به صورت اسمی پذیرفتند بنا به گفته همفر محمد بن سعود ،سر سلسله این نظام ،یکی از عمال انگلیس بوده ،و اصولا این نظام ،یکی از عمال انگلیس بوده و اصلا این نظام ،به خاطر یاری رساندن و همکاری با محمدبن عبد الو هاب به وجود آمددر حال حاضر سیاست و حکومت از آن خاندان سعود است و امر دیانت و فتوا و ریاست کلیه شعوندینی ،از آن خاندان محمد بن عبد الو هاب بنام(( آل الشیخ)) است.

دو چیز به انتشار دعوت محمد بن عبد الوهاب در میان اعراب بادیه نشین نجد کمک کرد :
1-حمایت سیاسی و نظامی آ ل سعود
2-دوری مردم نجد از تمدن و معارف وحقایق اسلامی .

جنگ هایی که وهابیان در نجد و خارج از نجد (همچون حجاز و یمن و شام و عراق )می کردند ،جاذبه ای دل فریب داشت .
ثروت هر شهری که با قهر و غلبه بر آن دست می یافتند ،بر مهاجمین حلال بود ،اگر می توانستند آن را جزو متصرفات و املاک خود قرار می دادند ودر غیر این صورت به غنایمی که به دست آورده بودند ، اکتفا می کردند.

در سال 1216 ق . امیر سعود با قشون بسیار متشکل از مردم نجد و عشایر جنوب و حجاز و تهامه و دیگر نقاط ،به قصد عراق حرکت کرد . وی در ماه ذی القعده به شهر کربلا رسید و آنجا را محاصره کرد
سپاهش برج وباوری شهر را خراب کرده ،به زور وارد شهر شدند و بیشتر مردم را که درکوچه و بازار و خانه ها بودند به قتل رساندند . سپس نزدیک ظهر با اموال وغنایم فراوان از شهر خارج شدند و در نقطه ای بهنام ابیض گرد آمدند .خمس اموال غارت شده را امیر سعود برداشت و بقیه ،به نسبت هر پیاده یک سهم و هر سواره دو سهم بین مهاجمین تقسیم شد.

ابن بشر ،مورخ نجدی ، درباره حملات و هابیان به نجف می نویسد :در سال 1220 سعود با سپاهی انبوه از نجد واطراف آن ،به بیرون مشهد معروف در عراق (مقصود،نجف اشرف )فرود آمد و سپاه خودرا در اطراف شهر پراکنده ساخت. وی دستور داد با روی شهر را خراب کنند ولی سپاه او زمانی که به شهر نزدیک شدند به خندق عریض و عمیقی برخوردند که امکان عبور از آن روی آن وجود نداشت .

طبق اشارات منابع وهابیان در حملات خود بر صغیر و کبیر رحم نکردند . طفل شیرخوار را بر روی سینه مادرش سر می بریدند.جمعی را که مشغول فرا گرفتن قرآن بودند همه را کشتند .چون در خانه ها کسی باقی نماند به دکان ها ومساجد رفتند وهر که بود ،حتی گروهی که در حال رکوع و سجود بودند ،کشتند. کتابها را که در میان آنها تعدادی مصحف شریف (قرآن)و نسخه هایی از صحیح بخاری و مسلم (از معتبر ترین کتاب های حدیثی در نزد اهل سنت)و دیگر کتب حدیث و فقه بود در کوچه و بازار افکندند و آنها را پایمال کردند . این واقعه در سال 1217 اتفاق افتاد.

،اگر گفته های همفر درست باشد ، باید اعتراف کرد که وی بزرگترین شالوده را برای ایجاد اختلاف در حد کفر وایمان)در جامعه اسلامی ریخته است تا مسلمان ها نه تنها در چند مذهب شناخته شده و بر سر مسائلی از قبیل خلافت و امامت یا در مساعل فقهی فرعی مانند وضو و نماز و حج ،با هم اختلاف داشته باشند ،بلکه در اصل اسلام و کفر یکدیگر ،که لازمه اش جواز کشتن همدیگر است با هم درگیر شوند .

بیان نمونه هایی گذرا از دیدگاه های وهابیان متاخر
در این بخش فتواهای افراطی آنان در امور مدرن و مشهورترین آنها که آموزش نوین است بیان خواهد شد. دیدگاه برخی از آنان درباره آموزش نوین چنین است.
1ـ معلمانی را که وزارت معارف از کشورهای عربی برای آموزش در مدارس دعوت کرده است، ملحدو زندیق اند
2ـ معلمانی که از کشورهای عربی به کشور [عربستان] وارد می شوند، می آیند تا درخت «لا اله الا الله» را که شیخ محمد بن عبدالوهاب کاشت از این وطن ریشه کن کنند.
3- هرکس برای آموزش، تجارت یا دیگر امور به کشورهای همسایه مسافرت کند باید مهجور بماند تا اظهار توبه کند
4ـ هموطنی که از بلاد شرک به کشور وارد می شد بعد از نماز جمعه با لباسش در آب فرو برده می شود تا از سفر به کشورهای مشرکان خودداری کند.

5ـ در فتواهای آنان آموزش و فراگرفتن تمام علوم غیر شرعی مانند صورت گری، حرفه ها [یی که] در شریعت از آنان نام برده نشده است، ورزش و سرگرمی ها، حرام شمرده شده است. 6ـ فرا گرفتن علم حقوق، علوم طبیعی و عکاسی حرام است. 7ـ آموزش مدرن حرام است.[علوم جدید پایه های الحاد را تشکیل می دهند 8ـ آموزش دختران حرام است.با آموزش زنان، زمینه به نمایش گذاشته شدن زیبایی، دریده شدن حجاب و همچنین گشوده شدن روسپی خانه ها، سینما، رقص و هرزگی فراهم خواهد شد.[ هدف از تبلیغ آموزش برای زنان بهره گیری جنسی از آنان است و آنان را به نام آموزش از خانه هایشان بیرون میکشند

9ـ باز شدن مدارس دخترانه، مصیبت عظیم و بلای خانمان سوز بزرگی است.
10ـ بازی فوتبال را برای طلاب و دیگران به دلیل آنکه از غرب به جامعه مسلمانان سرایت کرده است و در زمان خلفای راشدین و سلاطین مسلمانان نبوده است تحریم کرده اند و آن را جزء موارد تشبه به دشمنان خدا دانسته که جز سفیهان آن را انجام نمی دهند.
11ـ تلویزیون ابزار بلا، شر و مروّج هر گونه رذیلت و هرزگی است و کسانی که استفاده از تلویزیون را مباح بدانند شیطان، پیرو هوای نفس، گمراه و گمراه کننده دیگران اند.

12ـ چنان در تحریم غنا مبالغه کردند که حتی شنیدن صدای دف، بلکه صدای سینی را حرام کردند.
13ـ در تحریم دخانیات مبالغه کردند تا حدی که آن را همسنگ شراب دانستند و آن را مانند شراب مست کننده به شمار آوردند. و فتوا دادند باید به استعمال کننده دخانیات، که کاملاً حکم شرابخوار را دارد، هشتاد ضربه شلاق زد.
14ـ در تحریم عکاسی با تمام اشکال و انواعش، خواه سایه داشته باشد یا نداشته باشد زیاده روی کردند و آن را اصل شرک قرار دادند.

15ـ پوشیدن لباس پلیس را نیز حرام دانستند، زیرا ـ به زعم آنان ـ تشبه به کفار است؛
16ـ همچنین کلاه بر سر گذاشتن تشبه به کفار و حرام است.
17ـ پوشیدن شلوار حرام است.
18ـ همچنین پا زدن به زمین و سلام نظامی حرام است چرا که شبیه پا زمین زدن خر و قاطر است؛ هنگامی که احساس کند جنبده ای روی پاهایش حرکت می کند. پس در این مورد مشابهت با دو جنس وجود دارد.

19ـ کف زدن برخی مردان جزء زشت ترین منکرات است، این عمل جزء اعمال قوم لوط است که بر اثر ارتکاب آن هلاک شدند و جزء تشبه به دشمنان خداست «و هر کس خود را شبیه قومی درآورد جزء همان قوم است».
20ـ کف زدن از خصوصیات زنان است و «رسول خدا مردان متشبّه به زنان را لعن کرده است.
21ـ کف زدن از اموری است که نشانه زن صفتی است و زن صفتی از گناهان کبیره است.

بین سلفی گری و اهل سنت اختلافات اساسی وجود دارد .اندیشه سلفی همیشه عقل ستیز و کاملا ارتجاعی است و در شمول مذاهب چهار گانه اهل سنت نیست. واقعیت این است که اندیشه سلفی دارای طیف های مختلف بوده و جریانی منسجم نیست و اندیشه های مختلف و گاه متضادی هم دارد.
آیاتفاوت بین وهابیون و سلفی ها وتکفیر ی ها وجوددارد؟

در این شرایط رابطه بین سلفیبت و وهابیت رابطه عام و خاص مطلق است. به این معنا که سلفی گری مفهومی عام است که مهترین مصداق آن وهابیت است، اما در کنار آن هم مکتب دیوبندی و اخوان المسلیمن ( گرایش تند آن) وجود دارد.

دو تقسیم بندی را می تواند در مورد جریانهای سلفی به کار برد. تقسیمی با توجه به خواستگاه این اندیشه، منشا و جایگاه آن است. از این منظر می توان سه خواستگاه مشخص برای آن در نظر گرفت. یک خواستگاه منطقه نجد است که وهابیت از آن برخواسته است. منطقه دوم شبه قاره هند است که اندیشه شاه ولی اله دهلوی از آن برخواسته و منطقه سوم در مصر است که شخصیت هایی مانند رشید رضا و سید قطب از چهره های ان هستند.

در تقسیم بندی دیگر با توجه به گونه های مختلف سلفی گری میتوان آن را تقسیم کرد. یک طیف از سلفی گری را می توان سلفییان سکولار نامید که در دل این نوع از سلفی هم نوعی تعارض وجود دارد. یعنی از سویی سلفی است و از سویی هم سکولار است. نمونه این سلفیت دولت عربستان است و آل سعود سلفیون سکولار هستند یعنی صرفا از دین برای رسیدن به اهداف سیاسی خود بهره برداری می کنند. دسته دوم سلفی گری تکفیری است که رسما سایر مذاهب را تکفیر می کند شاخه های افراطی جریان وهابی مانند جریان الملکیه و جامیه مثال آن است. دسته سوم سلفی گری جهادی است که متاسفانه گاهی به سلفی گری تکفیری، جهادی گفته می شود. باز باید بین اینها تفکیک قائل بشویم. اما این دو متفاوت است.

سلفی گری جهادی به نوعی ریشه در اندیشه های سید قطب در مصر دارد. مخالفان آن کشورهای غربی و دست نشانده هایی مانند سادات و لبه تیز دشمنی شان آمریکا، اسرائیل، انگلیس و کشورهایی از این قبیل است. شاخه دیگر سلفی سلفی گری تنویری است این سلفی را سلفی گری روشنفگری هم می گوید این نوع از بقیه سلفی گری ها بهتر است. در حقیقت این نوع اط سلفی عنصر عقل در آن به چسم میخورد و شباهت آن با سلفی های دیگرآن استکه اینگرایش بازگشت به گذشته را مد نظر دارد اما بازگشت به اصول و مانی و نه تک تک اعمال و رفتارها.

هیچ گاه اندیشه سید قطب و امثال او این نبود که علیه جهان اسلام شمشیر بکشند و نمی خواستند جهاد را فرقه ای مذهبی قرار دهند. اما سلفیگری تکفیری سلفی گری اعتقادی است گه دشمنانش مذاهب دیگر است و به نوعی فرقه گرایی هم در اندیشه سلفی گری تکفیری قابل مشاهده است اما در اندیشه سلفی گری جهادی کمتر است. نماد اصلی سلفی گری تکفیری در القاعده شکل گرفت.

سلفی های تکفیری با توجه به قرائتی که از دو محور ایمان و کفر یا توحید و شرک دارند تمامی مسلمانان را کافر می شناسند و دیدگاه آنان این است. اینان چون ظاهرگرا هستند و عبادت را صرفا به خضوع و خشوع معنا میکنند. آنان همانند خوارج فکر می کنند و کسی که مرتکب گناه کبیره می شود را خارج از اسلام میدانند. این رویکرد در اندیشه های سیاسی آنان تسری می یابد. به این معنا که قائل به مرجعیت سیاسی سلف هستند و می گویند که خلافت به شکل اولیه خود ایجاد گردد. این در حالی است که اندیشه سیاسی اهل سنت بیشتر شورا محوری است نه خلیفه محوری.

مصداق اصلی و اتم سلفی گری تکفیری وهابیت است و خواستگاه سلفی گری تکفیری از دل وهابیت است و کشف الشهبات محمد ابن عبدالوهاب تکفیر مسلمان ها است. این کتاب هم مانیفست و منشور اندیشه سلفی گری تکفیری است.

احیای مجدد سلفی گری

سلفی گری در مصر

مصر سرزمین کهنی است که اواخر قرن دهم هجری عثمانی ها بر آن مسلط شدند و سال 1177 هجری شمسی به تصرف ناپلئون درآمد. هفت سال بعد عثمانی با کمک انگلیس ناپلئون را از مصر بیرون کرد و "محمد علی داودی" را حاکم مصر کرد تا مصر را آرام کند. او سلسله خدیو ها (پاشاها) را در مصر پایه گذاری و آرام آرام مصر را از عثمانی مستقل کرد.

حمله ناپلئون به عثمانی و تصرف مصر ضعف امپراتوری عثمانی را آشکار و جنبش های اسلامی را فعال تر کرد. از اوایل قرن سیزدهم هجری شمسی هرچه نفوذ عثمانی در مصر کم می شد، نفوذ اروپایی ها بیشتر شد تا جایی که حدود سال 1261 هجری شمسی انگلیس کنترل همه امور مالی و اداری مصر را در دست گرفت و مصر را مستعمره خود کرد. در چنین دورانی "سید جمال الدین اسد آبادی" به مصر آمد و جوانان مصر را به مبارزه علیه انگلیس دعوت کرد.

در عالم مبارزات سیاسی، او اولین کسی است که سلطه استعماری را برای مردم مسلمان آن زمان معنا کرد، قبل از سیدجمال چیزی به نام سلطه استعماری برای مردم مسلمان حتی شناخته شده نبود.

سیدجمال الدین اسد ابادی

سید جمال مسلمانان را دعوت می کرد، به اسلام دوران پیامبر باز گردند. در عالم مبارزات سیاسی، او اولین کسی است که سلطه استعماری را برای مردم مسلمان آن زمان معنا کرد، قبل از سیدجمال چیزی به نام سلطه استعماری برای مردم مسلمان حتی شناخته شده نبود. شیخ محمد عبده، سعد زغلول، ابراهیم هبلاوی، فتحی زغلول و بسیاری دیگر از نویسندگان لبنانی، سوری و مصری دور سید جمال جمع شدند و با مقالاتشان به خصوص در مصر جنبش های اعتراضی علیه استعمار انگلیس به راه انداختند که مهمترین آنها در تاسیس "انجمن وطنی" و قیام "اعرابی پاشا" نمود پیدا کرد.

دولت مصر سید جمال را از این کشور اخراج کرد، تا بعد شاگردانش راهش را ادامه دهند. یکی از مهمترین شاگردان سید جمال در مصر "محمد عبده" بود. او که سال ها با سید جمال همراه بود، وقتی به مصر بازگشت روش انقلابی و حماسی سید را کنار گذاشت و برای رسیدن به آرمان های او روشی آرام را پیش گرفت.
عبده راه نجات مسلمانان را بازگشت به  اسلام دوران پیامبر و اسلام سلف می دید، ولی بر عقل و آگاهی تاکید می کرد و می گفت، اگر دین را درست درک کنیم، می بینیم در دین ملاک شناخت عقل است و ایمانی که بر عقل استوار نباشد، پذیرفته نیست. او می گفت باید بازگشت به گذشته یعنی سلفی گری دست برداریم و سعی کنیم، دین را همانگونه بفهمیم که گذشتگان می فهمیدند.

محمد عبده از شاگردان سید جمال الدین اسدآبادی
عبده راه نجات مسلمانان را بازگشت به  اسلام دوران پیامبر و اسلام سلف می دید،  ولی بر عقل و آگاهی تاکید می کرد

عبده با نص گرایی و تقدیرگرایی مخالف بود و تلاش می کرد، دین را با دنیای جدید مطابقت دهد و نظام خلافت را نظام مطلوب سیاسی در اسلام می دانست و می گفت، اگر مردم ببینند خلیفه اشتباه می کند، می توانند علیه او قیام کنند.
محمد عبده شاگردان بسیاری تربیت کرد که "رشید رضا" از مشهورترین آنان بود. وی اهل سوریه بود و در مدارس دینی مخالفان خلافت عثمانی درس خوانده و با خواندن "عروه الوثقی" با سید جمال و عبده آشنا شده بود. زمانی که عبده از تبعید برگشت، رشید رضا به مصر رفت و شاگرد و همراه او شد.

رشید رضا سلفی متعصب و تا حدودی متمایل به وهابیت بود که مبارزه طلبی و انقلابی گری سید جمال را با روش فرهنگی و تربیتی عبده تلفیق کرد. رشید رضا ابتدا تلاش کرد، نشان دهد خلیفه مقدس نیست و از ایده چند حکومت اسلامی به جای یک امپراتوری اسلامی دفاع کرد.
 هنوز مدتی از بحث های رشید رضا نگذشته بود که امپراتوری عثمانی منحل و مقام خلافت برچیده شد و کشور های جدیدی شکل گرفتند که مهمترین سوال آنها سیستم حکومتی جایگزین خلافت بود.

رشید رضا، از پایه گذاران جریان سلفی در مصر
او از شاگردان مشهور عبده بود
رشید رضا سلفی متعصب و تا حدودی متمایل به وهابیت بود

در مصر آن زمان سه گرایش ملی گرا، غرب گرا و اسلام گراها با هم رقابت می کردند تا با کسب مقبولیت میان مردم خود را جایگزین مناسبی برای سیستم گذشته معرفی کنند. در این میان اسلام گراها می گفتند، باید از اسلام سلفی اطاعت کرد تا به دوران شکوه اسلام در صدر اسلام باز گردیم.
در میان شاگردان رشید رضا، "حسن البنا" 1927 در شهر "اسماعیلیه" مصر جمعیتی اسلام گرا بنیان گذاشت که خیلی زود از تاثیرگذارترین گروه های اسلامی در آفریقا، اروپا، آسیا و حتی آمریکا شد.

حسن البنا، پایه گذار جماعت اخوان المسلمین در مصر

آغاز مهمترین تشکل سلفی
البنا در قاهره سازمانش را گسترش داد. برای سازمانش قانون اساسی و آیین نامه داخلی نوشت. نشریه "الاخوان الملسمین" را منتشر و تشکیلاتش را تقویت کرد تا هر روز بر تعداد هوادارانش بیشتر شود.
اخوان الملسمین هدف اصلی خود را تشکیل حکومت اسلامی در مصر و تمامی کشور های جهان اسلام اعلام کرد، اما در این راه بر تشکیل حکومت اسلامی مسالمت جویانه تاکید و کودتا را رد می کرد. جوانان پرشور اخوان روش معتدل او را نمی پسندیدند و بارها از او انتقاد کرده و خواستند درباره برخی مسائل مالی، کمک های دریافتی و روابطش با پادشاه و دولت و حتی انگلیسی ها توضیح دهد. توضیحات البنا هوادارانش را قانع نکرد و موجب شد در سال 1938 از اخوان جدا شده و گروه "جمعیت جوانان محمد" را تشکیل دادند.

درگیری های سلفی ها در مصر
اخوان در سال 1944 در انتخابات پارلمان مصر شرکت کرد، اما دولت با تقلب نگذاشت، هیچ یک از نامزد های اخوان رای بیاورد. این موضوع اخوانی ها را به شدت خشمگین کرد و آنها را به خیابان ها کشاند که درگیری آنها با هواداران حزب کمونیست "وفد" را درپی داشت.
برافروخته شدن آتش جنگ علیه اسرائیل تاحدودی درگیری بین آنها را آرام کرد. اما پس از جنگ بار دیگر این اختلافات دوباره از سر گرفته شد، تا اینکه در سال 1948 دولت مصر اخوان الملسمین را منحل کرد.

البنا خیلی پیگیر قضیه انحلال جماعت نشد، اما اخوانی ها نمی توانستند انحلال جماعت را بپذیرند. آنها بیست روز بعد "نقراشی پاشا"، نخست وزیر مصر را به جرم خیانت به وطن و انحلال اخوان ترور کردند. دولت جدید از البنا خواست ترور پاشا را محکوم کند تا با هم مذاکره کنند، او این کار را کرد. این موضوع اخوانی ها را عصبانی تر کرد. در سال 1950 پادشاه مصر، البنا را ترور و تشییع را برای او ممنوع کرد، در مقابل اخوانی ها هم تلاش کردند، رئیس نمایندگان مجلس و نخست وزیر را ترور کنند که نتوانستند.

در سال 1950 پادشاه مصر، البنا را ترور و تشییع را برای او ممنوع کرد
حسن البنا در غزه

سال بعد دولت مصر استعفا داد و دولت جدید با اخوانی ها کنار آمد و این جماعت را قانونی اعلام کرد، اما اخوانی ها که اواخر دوران البنا متفرق شده بودند، دیگر نمی توانستند دور هم جمع شوند؛ به خصوص که مدتی مرشد هم نداشتند و این موجب بروز انشعاباتی در اخوان شد.

افراط گرایی سلفی های مصر
سید قطب معلم بود و دولت مصر او را به آمریکا فرستاد تا درباره شیوه های آموزش و پرورش در آمریکا تحقیق کند، او دو سال در آمریکا ماند و وقتی برگشت چنان عوض شد که خودش می گفت، دوباره متولد شده است. سید در آمریکا بود که حسن البنا ترور شد و از نزدیک خوشحالی مطبوعات آمریکایی از کشته شدن البنا را دید و تصمیم گرفت در بازگشت به اخوان بپیوندد.
قطب از گذشته با اسلام گراها و سلفی های متمایل به رشید رضا آشنا بود. وی در بازگشت از آمریکا از کارهای دولتیش استعفا کرد و مطالعاتش را درباره اسلام سلفی ادامه داد و از مودودی بسیار متاثر شد، هر چند از وهابی ها انتقاد می کرد که در عربستان به قدرت رسیده بودند.

دولت ناصر، سید قطب را دادگاهی و به اعدام محکوم کرد.
سید قطب، از چهره های سرشناس جریان سلفی در مصر

سید قطب در توحید و تفسیر قرآن از ابن تیمیه پیروی کرد و تقدیر گرایی و نص گرایی را پذیرفت و مانند البنا و مودودی مسلمانان را به تشکیل حکومت اسلامی دعوت کرد.
قطب برای رسیدن به حکومت اسلامی جهاد و انقلاب علیه حاکم وقت را توصیه می کرد و برای همین او را اولین کسی می دانست که مفهوم انقلاب را وارد ادبیات سیاسی اهل سنت کرد. به نظر قطب جامعه ای که خدا را قبول دارد، ولی به قوانین دینش عمل نکند جامعه جاهلی است. او بر جهاد خیلی تاکید می کرد و می گفت، در چنین جامعه ای باید علیه حاکم جهاد کرد.

موضع گیری های سید قطب علیه آمریکا و صهیونیسم از تمایزات مهم سید قطب نسبت به دیگر اندیشمندان سلفی است. او اولین کسی بود که از اسلام آمریکایی گفت و مسلمانان را به اتحاد دعوت کرد و تفرقه را خواست استعمار دانست.
سید قطب توسط ناصر زندانی شد تا پنج سال بعد با وساطت "عبدالسلام عارف"، رئیس جمهوری عراق از زندان آزاد شود. پس از آزادی از زندان مقالات سید قطب تند تر و انتقادی تر شد و سلفی ها هم جدی تر سخنان او را پی گرفتند. این موجب شد، دولت ناصر دوباره سید قطب را دادگاهی و به اعدام محکوم کند.

جامعه مسلمانان
"جامعه مسلمانان" با رهبری "شکری مصطفی" گرایش سلفی شدیدی داشت و جامعه امروزی مسلمانان را جامعه کفار نامید و می گفت، باید از چنین مسلمانانی کناره گرفت تا پاک شد و بعد برای پاک کردن دیگران جهاد کرد.
شکری مصطفی معتقد بود، تمامی جوامع اسلامی بعد از دوران پیامبر و چهار خلیفه کافر شده اند و نجات پیدا نمی کنند، مگر آنکه به گروه او بپیوندند. آنها که به "تکفیری ها" یا "گروه تکفیر و جهاد" هم معروف بودند، دیگر مسلمانان را تکفیر می کردند و می گفتند، بیرون از جمعیتشان راهی برای نجات نیست. آنها می گفتند، مسلمانان باید با پیروی از پیامبر ابتدا یک هسته نیرومند و قوی از مومنان تشکیل دهند و بعد با تمامی کفر مقابله کنند.

شکری مصطفی" گرایش سلفی شدیدی داشت و جامعه امروزی مسلمانان را جامعه کفار نامید !

سازمان آزادیبخش اسلامی
سازمان آزادیبخش اسلامی" انشعابی دیگر بود که گرایش های سلفی معتدل تری داشت، اما از جامعه کناره گیری نمی کرد. رهبر سازمان "صالح سریه" فلسطینی الاصل بود که روش ملایم تری نسبت به شکری داشت و در شورایی دوازده نفره برای گروهش تصمیم می گرفت. آنها دنبال استقرار حکومت اسلامی در مصر بودند و برای رسیدن به قدرت بین اعضای ارتش نفوذ می کردند. این سازمان در سال 1977 درصدد کودتا علیه دولت مصر برآمد که دولت آن را منحل کرد. مطبوعات مصر این گروه ها را خوارج قرن بیستم نامیدند. بیشتر اعضای این دو گروه از فارغ التحصیلان دانشگاه بودند.

سازمان جهاد
سازمان جهاد" فرمانده و رهبر خاصی نداشت و به صورت شورایی اداره می شد و میان ارتشی ها، نیرو های امنیتی و ماموران دولتی نفوذ می کرد تا اهدافش را پیش ببرد. عدم تمرکز انعطاف پذیری آنها در تصمیم گیری و عملیات بالا را برده بود. جهادی ها به شدت از "خالد فرج"، مرشد روحی اشان که سلفی بود و همچنین ابن تیمیه و سید قطب متاثر بودند. خالد فرج می گفت چون حاکمان مسلمان را مسیحیان، کمونیست ها و صهیونیست ها آموزش داده اند، مسلمانان باید علیه آنها اعلام جهاد کنند. او همکاری با فرمانروای کافر را که ادعای مسلمانی دارد، حرام و مجازات او را مرگ و تنها شکل جهاد را مبارزه مسلحانه و دیگر راه های مسالمت آمیز مثل شعار دادن و حزب داشتن را نشانه ترس و حماقت می دانست و معتقد بود، اسلام تنها با نیرو ی اسحله پیروز می شود، اما برای پیروزی اسلام ابتدا باید با کفر داخلی (حکومت) و سپس با کفر خارجی مبارزه کرد.

سلفی ها در دوره انور سادات و حسنی مبارک
با روی کار آمدن "انور سادات" به جای ناصر فعالیت اسلامگراها علیه دولت و مسیحیان شدت گرفت. او با دستگیری اعضای التکفیر و نهضت آزادیبخش تلاش کرد، اسلامگراها و مساجد را کنترل کند. توجه غرب و اسرائیل به سادات، تهدید های او نسبت به ملی گراها واسلامگراها و سرانجام کنار آمدن با اسرائیل او را میان مصری ها و حتی اعراب منفور کرد و در نهایت سال 1980 "خالد اسلامبولی" از اعضای جهاد، او را اعدام انقلابی کرد.

 سادات و جانشین بعدیش (حسنی مبارک(با کمک آمریکا و اسرائیل مبارزه شدیدی را علیه اسلام گراها آغاز کردند

با ترور سادات، حسنی مبارک، جانشین وی با کمک آمریکا و اسرائیل مبارزه شدیدی را علیه اسلام گراها آغاز کرد که به درگیری و جنگ مسلحانه با آنها انجامید. اخوانی ها تا مدت ها در زمان مبارک سرکوب شدند، اما سرانجام بعد از سه دهه حاکمیت حسنی مبارک اسلام گراها در 25 ژانویه 2010 شکست خورد و حکومتش برچیده شد.

شادی ارواح طیبه شهدا صلوات


تعداد صفحات : 91 | فرمت فایل : .ppt

بلافاصله بعد از پرداخت لینک دانلود فعال می شود