در مدح یمین الدوله سلطان محمود بن ناصرالدین سبکتگین غزنوی
برآمد پیلگون ابری زروی نیلگون دریا چو رای عاشقان گردان چوطبع بیدلان شیدا
تشبیه
چو گردان گشته سیلابی میان آب آسوده چو گردان گردباد تندگردی تیره اندروا
تشبیه
تو گفتی گرد زنگارست بر آیینه چینی توگفتی موی سنجابست بر پیروزه گون دیبا
مجاز
بسان مرغزار سبزرنگ اندر شده گردش به یک ساعت ملون کرده روی گنبد خضرا
کنایه
تو گفتی آسمان دریاست از سبزی و بر رویش به پرواز اندر آورده ست ناگه بچگان عنقا
تشبیه
بسان چندن سوهان زده بر لوح پیروزه بکردار عبیر بیخته بر صفحه مینا
تشبیه مرکب
هوای روشن ازرنگش مغبر گشت و شد تیره چو جان کافر کشته زتیغ خسرو والا
حُسن تخلص
یمین دولت و دولت بدو آراسته گیتی امین ملت و ملت بدو پیراسته دنیا
سجع متوازی
شهنشاهی که شاهان را زدیده خواب برباید زبیم نُه منی گرزش به جابلقا و جابلسا
کنایه
گر اسکندر چنو بودی به ملک و لشکر و بازو نگشتی عاصی اندر امر او دارای بن دارا
تلمیح
چومدحش خواند نتوانی چه گویا و چه ناگویا چو رویش دید نتوانی چه بینا و چه نابینا
تضاد
نه آتش را بود گرمی، نه آهن را بود قوت نه دریا را بود رادی، نه گردون را بود بالا
اغراق
زخشمش تلخ تر چیزی نباشد در جهان هرگز زتلخی خشم او نشگفت اگر الوا شد حلوا
سجع متوازی
همی تا در شب تاری ستاره تابد از گردون چو بر دیبای فیروزه فشانده لولو لالا
شروع ابیات تایید و شریعه قصیده
گهی چون آینه چینی نماید ماه دو هفته گهی چون مهره سیمین نماید زهره زهرا
شروع ابیات تایید و شریعه قصیده
عدیل شادکامی باش و جفت ملکت باقی قرین کامگاری باش و یار دولت برنا
تایید
دیوان، صص 1و 2و 3
*******
مدح خواجه عمید ابومنصور سیداسعد گوید
نیلگون پرده برکشید هوا باغ بنوشت مفرش دیبا
استعاره
آبدان گشت نیلگون رخسار وآسمان گشت سیمگون سیما
استعاره
چون بلور شکسته، بسته شود گر براندازی آب را بهوا
تفسیر ظاهر
بینوا گشت باغ مینا رنگ تا درو زاغ برگرفت نوا
تضاد- جناس تام- ردوالعجز علی الصدر
مطرب بینوا نوا نزند اندر آن مجلسی که نیست نوا
تضاد- جناس تام
گرنه عاشق شدست برگ درخت از چه رخ زرد گشت و پشت دوتا
تشخیص- جان بخشی
باد را کیمیای سوده که داد که ازو زر ساوگشت گیا
تشبیه- حُسن تعلیل
گرگیا زردگشت باک مدار بس بود سرخ روی خواجه ما
تخلص
تا بدریا رسید باد سخاش درشکستست زایش دریا
تشبیه تفضیل
هر که خالی شد از عنایت او عالم او را دهد عنان عنا
جناس زائد
زایرانرا سرای او حرمست مسند او منا و صدر صفا
تناسب
او کند فرق نیک را از بد او شناسد صواب را زخطا
تضاد
او سزاوار تر بمدح و ثناست جهد کن تا رسد سزا بسزا
جناس زائد
ای ستوده خوی ستوده سخن ای بلند اختر بلند عطا
تنسیق صفات
تا نمازست مایه مومن تا صلیبست قبله ترسا
تایید- جناس کار زائد
شادمان باش و بختیار و عزیز جاودان، کامران و کامروا
تایید- جناس کار زائد
دیوان، صص 3 و 4
*******
در مدح امیر محمد بن محمود بن سبکتگین
خاصه باروی سپید و پاک چون تابنده روز خاصه با موی سیاه و تیره چون تاریک شب
تضاد
تا استاده ست از دو چشمش برنباید داشت چشم تا نشسته ست ازدولعلش برنشاید داشت لب
استعاره از لب
با سرینهای سپید و گرد چون تل سمن با میانهای نزار و زار چون تار قصب
جناس زائد
از دلارامی و نغزی چون غزلهای شهید وز دلاویزی و خوبی چون ترانه بوطلب
منظور از شهید، شهید بلخی شاعر دوره سامانیان
بهمن آنگه روستم را چند گه شاگرد شد تا خصالش بیخلل گشت و فعالش منتخب
تلمیح- سجع متوازن
همچنان کیخسرو و اسفندیار گرد را رستم دستان همی آموخت فرهنگ و ادب
تلمیح
تو دلی داری چو دریا و کفی داری چو ابر زان همی پاشی جواهر، زین همی باری ذهب
لف و نشر مرتب
عامل بصره بنام تو همی خواهد خراج خاطب بغداد بر نامت همی خواند خطب
جناس زائد
خانه بی طاعتان از تیغ تو گردد خراب گنجهای مغربی از دست تو گردد خرب
جناس زائد
تیغها چون ارغوان و رویها چون شنبلید آن زخون خلق و این از بیم تاراج و نهب
لف و نشر
رزمگه زیشان چنان گردد که پنداری بود هیبت تو بادو ایشان کاه و آن صحرا خشب
سیاقه اعداد
گرد بوجهل آنکسی گردد که نندیشد زجهل بولهب را بر خود آن خواند که بپسندد لهب
تلمیح
من یقین دانم همی گرچه رجب را فضلهاست یکشب از ماه مبارک به که سی روز از رجب
تشبیه
تا چو بنویسی بصورت هر یکی چون هم بوند شیرو شیر و دیرو دیر و زیرو زیر و حب وحب
جناس تام- مصرع دوم
شادمان باش ای کریم و در کریمی بی ریا پادشا باش ای جواد و در جوادی بی ریب
جناس زائد- سجع متوازن
دشمنان و حاسدان بدسکالان ترا مرگ اندر بیکسی و زندگانی در تعب
حذف فعل به قرینه معنوی
دیوان، صص 3و 4و 5و 6و 7
*******
در مدح امیر ابواحمد محمد بن محمود بن ناصرالدین سبکتگین
عشق تو باچار چیزم یار دارد هشت چیز مرمرا هر ساعتی زین غم جگر گردد کباب
جمع و تقسیم
بار خم زر و زریر و با دلم گرم و زحیر با دوچشمم آب وخون و باتنم رنج وعذاب
جمع و تقسیم
وین عجایب تر که چون این هشت با من یار کرد هشت چیز از من ببرد و هشت چیز تنگیاب
جمع و تقسیم
راحت و آرام روح و رامش و تسکین دل نزهت و دیدار چشم و زینت و فر شباب
جمع و تقسیم
در رگ و اندر تن و اندر دل و در چشم من خواب وصبر وروح وخونم را برافتاد انقلاب
لف و نشر و جمع و تقسیم
رنج دارد جای خون و درد دارد جای روح عشق دارد جای صبر و آب دارد جای خواب
لف و نشر و جمع و تقسیم
روی تو بسترد و بر بود و بیفکند و ببرد چارچیز از چارچیز و هر یکی را کرد غاب
جمع و تقسیم
خرمی از نوبهار و تازگی از سرخ گل نیکویی از گرد ماه و روشنی از آفتاب
جمع و تقسیم
چارچیز تو نباشد سال و مه بی هشت چیز هریکی زان هشت دارد سوی دل بردن شتاب
جمع و تقسیم
چشم تو بی خواب و سهر و روی تو بی سیم وگل جعد تو بی چین وپیچ وزلف تو بی بندوتاب
جمع و تقسیم
تاب زلفین و خم جعد تو نشناسم همی از خم و تاب کمند خسرو مالک رقاب
حسن تخلص
میر ابواحمد محمد خسرو ایران زمین کایزد او را چند چیز نیک داد از چند باب
جمع و تقسیم
از هنر نام بلند و از شرف جاه عریض از ادب لفظ بدیع و از خرد رای صواب
جمع و تقسیم
هرگز او در چاروقت از چارچیز اندر نماند عجز هرگز پیش یک نهمت نگشت اورا حجاب
جمع و تقسیم
وقت کردار از توان و وقت پیکار از عدو وقت دیدار از صواب و وقت گفتار از جواب
جمع و تقسیم
وقت کردار از توان و وقت پیکار از عدو وقت دیدار از صواب و وقت گفتار از جواب
جمع و تقسیم
هشت چیز او را ببرد از هشت مایه هشت چیز سال و ماه این هشت چیزش را همینست اکتساب
جمع و تقسیم
حلم او سنگ زمین و طبع او لطف هوا روی او دیدار ماه و کف او جود سحاب
جمع و تقسیم
رسم او حسن بهار و لفظ او قدر شکر خلق او بازار مشک و خوی او بوی گلاب
جمع و تقسیم
در دیار گوزگانان اندرین عهد غریب چارچیز نامور کرد از پی مزد و ثواب
جمع و تقسیم
مسجد آدینه و عالی منار میمنه سد رود شوربار و جوی آب نوسراب
جمع و تقسیم
از پی خوبی و از بهر صلاح مردمان کشت کرد اندر بیابان، آب راند اندر سراب
اغراق- مصراع دوم کار غیر ممکن کردن است
هشت چیزش را برابر یافتم با هشت چیز هر یکی زان هشت سوی فضل او دارد مآب
جمع و تقسیم
تیغ او را با قضا و تیر او را با ظفر لفظ او را با قران و حفظ او را با کتاب
جمع و تقسیم
حزم او را با امان و عزم او را با ظفر لفظ او را باقران و حفظ او را با کتاب
جمع و تقسیم
چارچیزش را مبادا جاودانه چار چیز این دعا نشگفت اگر گردد بساعت مستجاب
جمع و تقسیم و تایید
مدت او را کران و لشکر او را عدد ملکت او را زوال و نعمت او را حساب
جمع و تقسیم و تایید
دیوان، صص 7و 8
*******
در تهنیت ولادت پسری از امر ابویعقوب یوسف برادر سلطان محمود
سپیده دم که هوا بر درید پرده شب بر آمد از سرکه روز با ردای قصب
استعاره
سپید روز سپه روی داده بود به چین شب سیاه سپه روی داده سوی حلب
کنایه از طلوع صبح
چنان سیاه وشی اندکی سپید بروی چو زنگیی که بخنده گشاده باشد لب
تشبیه
همی فروشد شمامه ای زمشک سیاه همی برآمد شمعی زعنبر اشهب
استعاره
همی شد از پس شب با ستارگان پروین چو هفت کوکب سیمین برآهنین زبزب
تشبیه
چو غوطه خورد در آب کبود مرغ سپید زچشم دیده نهان شد در آسمان کوکب
تشبیه
یکی پسر که بزرگی و پادشاهی را لقای اوست دلیل و بقای اوست سبب
جناس لاحق
بخامه برجگر دوستان چکانید آب بتیغ بر جگر دشمنان فکند لهب
کنایه
بخامه کرد ولی را امید زیر مراد بتیغ کرد عدو را ستاره زیر ذنب
کنایه
کسی که قصد تو کرد از جهان سخاوت تو زنام کنیت و از نام ملک و نام خطب
جمع و تقسیم
سخا نمایی و مردی کنی و داد دهی جز این سه چیز نداری درین جهان مکسب
جمع و تقسیم
همیشه تا بمیان دو مه بود شعبان میان ماه صیام و میان ماه رجب
تایید
نصیب تو ز جهان خرمی و شادی باد نصیب دشمن توزین جهان عنا و تعب
تضاد
تهی مباد سه چیز تو جاودان زسه چیز کف ازشراب و کنار از نگار و دل زطرب
تقسیم
چو باغ پرشکفه مجلس تو خرم باد بروی غالیه زلفان یاسمین غبغب
دیوان، صص 8و 9و10
*******
در مدح امیر ابویعقوب یوسف بن ناصرالدین سبکتگین گوید
چو سیر گشت سر نرگس غنوده زخواب گل کبود فرو خفت زیر پرده آب
استعاره
چو سرخ گل بسر اندر کشید سبز ردا فرو کشید ز رخ ارغوان کبود نقاب
استعاره
زلاله باغ پر از شمع برفروخته بود نمود باغ بدان شمعهای خویش اعجاب
تشبیه و استعاره
بکشت باد خزان شمع باغرا و رواست اگر ندارد با باد شمع تابان تاب
جناس زائد مکرر- استعاره
مگر درخت شکفته گناه آدم کرد که همچو آدم عریان همی شود زئیاب
تلمیح- استعاره
برآمد از سر کهسارها طلایه ابر چو جوقهای حواصل که برکشی بطناب
استعاره- تشبیه
کنون کزابر چو پر حواصلست هوا چه داشت باید موی حواصل و سنجاب
تشبیه و حُسن تعلیل
بجای لاله و بوی بهار تازه بخواه نبید روشن و دود بخور و بوی گلاب
مصرع دوم سیاقه اعداد
بهار تازه همی خورد پیش ازین شب و روز زدست باغ به جام گل شکفته شراب
تضاد و استعاره
چو مست گشت بروخواب چیر گشت و بخفت ز بسکه خورد بباغ شکفته باده ناب
استعاره
خزان سپه بدرباغ برد و تعبیه کرد بدان نیت که کند خانه بهار خراب
استعاره
بهار چشم چو بگشاد خویشتن را دید بدست دشمن و خانه شده خراب و یباب
استعاره- سجع متوازن
سپاه او بهزیمت نهاده روی از بیم شهاب وارهمی رفت هر یک بشتاب
تشبیه
بگشته گونه برگ درخت سبز از غم بگشته گونه و لرزنده گشته چون سیماب
استعاره
چه گفت؟ گفت مرا گر طلب کند روزی برادر ملک آن مالک قلوب و رقاب
حُسن تخلص
خزان خیره پشیمان شود زکرده خویش چنانکه بدکنشان بر صراط روز حساب
تشبیه
بنیک و بدش از ایزد همه خلایق را امیر سید یوسف دهد ثواب و عقاب
تضاد
بدست اوست همه علم حیدر کرار بنزد اوست همه عدل عمر خطاب
تلمیح به حدیث پیامبر
ایا ببزمگه آزاده تر ز صد حاتم ایا بمعرکه مردانه تر زصد سهراب
تلمیح
در مصیبت خصم ارنه تیغ تست چرا چو او بجنبد خصمان تو شوند مصاب
جناس اشتقاق
بساتنا که چو قارون فرو شود به زمین بدانگهی که تو شمشیر برکشی ز قراب
تلمیح
شرف کند ز تو علم و بنازد از تو ادب از آنکه مایه علمی و قبله آداب
جناس زائد
مخوان کتاب سیرزانکه خوب سیرت تو به از کتاب سیر ساخت صد هزار کتاب
جناس زائد
سخاوت تو و کردارهای خوب تو کرد چو کوه روی میان من و نیاز حجاب
تشبیه
جهان بکام تو داراد و رهنمون تو باد محول الاحوال و مسبب الاسباب
بیت ملمّع است
چنان که هرگز تا بوده ای نتافته ای بهیچ حالی روی از چهار چیز متاب
جمع و تقسیم
ز طاعت یزدان و محبت سلطان ز مصحف قرآن و زیارت محراب
جمع و تقسیم
دیوان، صص 10و 11و 12
*******
در مدح امیر ابویعقوب یوسف بن ناصرالدین سبکتگین
باغ دیبا رخ پرند سلب لعبگر گشت و لعبهاش عجب
استعاره
گه دهد آب را زگل خلعت گاهی از آب لاله را مرکب
استعاره
گه بهشتی شود پر از حورا گه سپهری شود پر از کوکب
تشبیه
بیرم سبز بر فکنده بلند شاخ او کرده بسدین مشجب
تشبیه
بوستان گشت چون ستبرق سبز آسمان گشت چون کبود قصب
تشبیه
هر گلی را بشاخ گلبن بر زند بافیست با هزار شغب
تشبیه
بلبلان گوییا خطیبانند بردرختان همی کنند خطب
تشبیه
بوستان شکفته پنداری دارد از خلعت امیر سلب
تخلص
با همه مهتران یکیست بکسب هر که را خدمتت بود مکسب
جناس لاحق
نشناسد ز بس طپد مریخ که حمل برج اوست یا عقرب
اغراق
هر کجا جنگ ساختی بر خون بتوان راند زورق و زبزب
اغراق
تا بود سیستان برابر بست تا بود کش برابر نخشب
شروع ابیات شریطه- تایید
تا ببحر اندرست وال و نهنگ تا بگردون برست راس و ذنب
شروع ابیات شریطه- تایید
شادمانه زی و تن آسان باش بعدو بازدار رنج و تعب
شروع ابیات شریطه- تایید
سال امسال تو ز پار اجود روز امروز تو ز دی اطیب
شروع ابیات شریطه- تایید
می ستان از کف بتان چگل لاله رخسار و یاسمین غبغب
شروع ابیات شریطه- تایید
آنکه زلفش چو خوشه عنبست لبش از رنگ همچو آب عنب
شروع ابیات شریطه- تایید
دایم از مطربان خویش ببزم غزل شاعران خویش طلب
شروع ابیات شریطه- تایید
شاعرانت چو رودکی و شهید مطربانت چو سرکش و سرکب
دیوان، صص 13و 14و 15
*******
در مدح خواجه جلیل عبدالرزاق بن احمد بن حسن میمندی
زآفتاب جدا بود ماه چندین شب همی دوید بگردون بر آفتاب طلب
حُسن تعلیل
خمیده گشته ز هجران و زرد گشته زغم نزار گشته زعشق و گداخته زتعب
تنسیق صفات
فرو نشست بر آفتاب و روشن کرد بروی روشن او چشم تیره چون شب
تضاد
چو ماه دلشده با آفتاب روشن روی گذار کرد بدین درهمی دو روز و دوشب
تضاد
ستارگان همه آگه شدند و ماه خجل زعشق هر که خجل شد ازومدار عجب
استعاره
برهنه گشتن روی مه از نقاب کبود حلال کرد بما برحرام کرده رب
استعاره- تضاد
بدین طرب همه شب دوش تا سپیده بام همی زکوس غریو آمد و زبوق شغب
مصرع دوم استعاره
نماز شام همه نیکوان به عید شدند طرب کنان و تماشاکنان و خندان لب
تنسیق صفات
بنفشه زلف من اندر میانشان گفتی چو ماه بود و دگر نیکوان همه کوکب
تشبیه
زدور هر که مر او را بدید پیر و جوان بخوبتر لقبی گفت سیدا مرحب
تضاد
به عید رفت بیک نام و بازگشت زعید نهاده خلق مر او را هزار گونه لقب
تضاد
هوا هزار فزونست و مرمرا دو هواست وزان دو دور ندانم شدن بهیچ سبب
جمع و تقسیم و تخلص
هوای صحبت آن ماهروی غالیه موی هوای خدمت آن خواجه بزرگ نسب
جمع و تقسیم و تخلص
کمینه مرغی کز باغ او بدشت شود زچنگ باز بمنقار برکشد مخلب
تشبیه- تلمیح به سرگذشت وزیر
بروز معرکه با دشمن خدای، علی به ذوالفقار نکرد آنچه او کند به قصب
تلمیح
ستارگان همه خوانند نام او که بوند بزیر مرکب او بر کواکب و مثقب
استعاره
چنانکه ماه همی آرزو کند که بود مر اسب او را آرایش لگام ویلب
استعاره
زبیم جودش بخل از جهان هزیمت کرد هزیمتی را افسون زننده گشت هرب
استعاره
ایا سپهر برین مرکب ترا میدان چنانکه نجم زحل هست مرترا مرکب
استعاره
اگر مخالف تو رز نشاند اندر باغ بوقت بار، عنا بر دهد بجای عنب
سجع متوازن
تو بحر جدی و خلق تو عنبر و نه شگفت از آنکه زایش بحرست عنبر اشهب
تشبیه
اگر به نخشب باد سخاوت تو وزد مکان زر بشود خاره بر که نخشب
تشبیه مشروط
چنانکه گر به حلب مجلس تو یاد کنند سرشته مشک شود خاک بر زمین حلب
تشبیه مشروط
همیشه تا دو جمادی بود پس دو ربیع بود پس دو جمادی رونده ماه رجب
ابیات شریطه و تایید
همیشه تا نبود خانه زحل میزان چنان کجا نبود برج مشتری عقرب
ابیات شریطه و تایید
جهان بکام تو باد و فلک مطیع تو باد موافق از تو براحت عدو زتو به کرب
ابیات شریطه و تایید
دیوان، صص 16و 17و 18
*******
در مدح یمین الدوله سلطان محمود بن سبکتگین گوید
ای ملک گیتی گیتی تر است حکم تو بر هر چه خواهی رواست
تکرار
دیوان، صص 18و 19و 20و 21
*******
در مدح امیر ابویعقوب عضدالدوله یوسف بن ناصرالدین
روی تومر اروز و شب اندوه گساریست شاید که پس از انده اندوه گساریست
جناس زائد
در بزم، درم باری و دینار فشانیست در رزم، مبارز شکر و شیر شکاریست
جناس لاحق
جیحون بریکدست تو انباشته چاهیست سیحون بر دست دگرت خشک شیاریست
تشبیه
از هیبت تو خصم ترا بر سر و بر تن هر چشم یکی چشمه و هر مویی ماریست
جناس زائد- تشبیه
دیوان، صص 21و 22و 23
*******
در تهنیت جشن سده و مدح وزیر گوید
گر نه آیین جهان از سرهمی دیگر شود چو شب تاری همی از روز روشن تر شود
تضاد
گاه گوهر پاش گردد گاه گوهر گون شود گاه گوهربار گردد گاه گوهر بر شود
تشبیه
گاه چون زرین درخت اندر هوا سر بر کشد گه چو اندر سرخ دیبا لعبت بربر شود
تشبیه
گاه روی از پرده زنگارگون بیرون کند گاه زیر طارم زنگارگون اندر شود
تشبیه
گاه چون خونخوارگان خفتان بخون اندر کشد گاه چون دوشیزگان اندر زر و زیور شود
تشبیه
گاه بر سان یکی یاقوت گون گوهر شود گه بکردار یکی بیجاده گون مجمر شود
تشبیه
گاه چون دیوار برهون گرد گردد سر بسر گاه چون کاخ عقیقین بام زرین در شود
تشبیه
گه زبالا سوی پستی باز گردد سرنگون گه ز پستی بر فروزد سوی بالا بر شود
علاوه بر تشبیه، تضاد دارد
جود لاغر گشته از دستش همی فربه شود بخل فربه گشته از جودش همی لاغر شود
تضاد
تا وزارت را بدو شاه زمانه باز خواند زو وزارت با نبوت هر زمان همبر شود
تلمیح به سرگذشت وزیر دارد
روم و چین صافی کند، یاران او در روم و چین نایبی فغفور گردد حاجبی قیصر شود
ردوالعجز علی الصدر
دیوان، صص 48و 49و 50و 51
*******
در معنی عشق گوید
که داند عشق را هرگز نهایت سوالی مشکل آوردی و منکر
اقتباس از بیت رابعه بنت کعب قزداری: عشق، دریایی کرانه ناپدید- چون تواند کرد شنا ای هوشمند
دیوان، صص 59و 60
*******
در مدح یمین الدوله محمد بن ناصر الدین و ذکر
غزوات و فتوحات او در گنگ
بهار تازه دمید ای بروی رشک بهار بیا و روز مرا خوش کن و نبید بیار
جناس زائد
بهار اگر نه ز یک مادرست باتو، چرا چو روی تست بخوشی و رنگ و بوی و نگار
تجاهل عارف و تشبیه مضمر
رخ تو باغ منست و تو باغبان منی مده بهیچکس از باغ من گلی زنهار
تجاهل عارف
همیشه تافته بینم سیه دو زلف ترا دلم ز تافتنش تافته شود هموار
جناس مکرر
ترا ببوی و بپیرایه هیچ حاجت نیست چنانکه شاه جهان را گه نبرد به یار
تخلص
فراشته بهنر نام خویش و نام پدر گذاشته زقدر قدر خویش و قدر تبار
تکرار
همیشه عادت او برکشیدن اسلام همیشه همت او پست کردن کفار
تضاد
شجاعت تو همی بسترد ز دفترها حدیث رستم دستان و نام سام سوار
تلمیح
کجا تواند گفتن کس آنچه تو کردی کجا رسد بر کردارهای تو گفتار
یادآور ضرب المثل دو صد گفته چون نیم کردار نیست
تو آن شهی که ترا هر کجا روی شب و روز همی رود ظفر و فتح بر یمین و یسار
تضاد
طریقهاش چو برم آبهای سیل از گل نباتهاش چو دندانهای اره ز خار
تشبیه
چه خارهایی کاندر سرینهای ستور فرو شدی چوببرگ اندر آهنین مسمار
تشبیه
بگونه شل افغانیان دو پره و تیز چو دسته دسته بهم تیرهای بی سوفار
تشبیه
چو کاسموی و چو سوزن خلنده و سرتیز که دیده خار بدین صورت و بدین کردار
تشبیه
اگر بدست کسی ناگهان فرو رفتی ز سوی دیگر ازو بهره یافتی دیدار
تشبیه
بدان ره اندر، معروف شهرهایی بود تهی ز مردم و انباشته ز مال تجار
تضاد
چنانکه مرد بهر درکه بر نهادی دست گشاده گشتی و تیری گشادی آرش وار
تلمیح
همی کشید سپه تا به آب گنگ رسید نه آب گنگ، که دریای ناپدید کنار
تشبیه
گذشتنی که نیالوده بود ز آب درو ستور زینی زین و ستور باری بار
تکرار
بپیش راه وی اندر پدید شد رودی هلال زورق و خور لنگر و ستاره سنار
تنسیق صفات
چه صعب رودی، دریا نهاد و طوفان سیل چه منکر آبی، پیل افکن و سوار اوبار
تنسیق صفات
دلاورانی ز اشکال رستم دستان مبارزانی ز اقران بیژن جرار
تلمیح
چو قوم موسی عمران ز رود نیل، از آب بر آمدند همه بی گزند و بی آزار
تلمیح
درشت بود و چنان نرم شد که روز دگر بصد شفیع همی خواست از ملک زنهار
تضاد
هزار پیل ژیان پیش کرد و از پس کرد ولایتی چو بهشتی و باره ای چو بهار
تضاد
چگونه جایی، جایی چو بوستان ارم چگونه شهری، شهری چو بتکده فرخار
تلمیح- تشبیه
چو شهر شهر بدی اندروسرای سرای چو کاخ کاخ بدی اندرو بهار بهار
تکرار
سرایهای چو ارتنگ مانوی پرنقش بهارهای چو دیبای خسروی بنگار
تلمیح
برو بفرخی و فال نیک و طالع سعد بتیغ تیز ز دشمن برآر زود دمار
سجع مطرف
همیشه تا که بود در جهان عزیز درم چنانکه هست گرامی و پربها دینار
تایید
خدایگان جهان باش وز جهان برخور بکام زی و جهان را بکام خویش گذار
تایید
بدولت و سپه و ملک خویش کام روا ز نعمت و زتن و جان خویش برخوردار
تایید
بزی تو در طرب و عیش و شادکامی و لهو عدو زید بغم و درد و انده و تیمار
مصرع اول تضاد با مصرع دوم- لف و نشر
خجسته بادت نوروز و نیک بادت روز تو شادخوار و بداندیش خوار و انده خوار
جناس تام
دیوان، صص 60و 61و 62و 63و 64و 65و 66
*******
در ذکر وفات سلطان محمود ورثاء آن پادشاه گوید
شهر غزنین نه همانست که من دیدم پار چه فتاده ست که امسال دگرگون شده کار
جناس لاحق
خانه ها بینم پر نوحه و پربانگ و خروش نوحه و بانگ و خروشی که کند روح فکار
تکرار
کویها بینم پرشورش و سرتاسر کوی همه پرجوش و همه جوشش از خیل سوار
سجع متوازن
مهتران بینم بر روی زنان همچو زنان چشمها کرده ز خونابه برنگ گلنار
جناس تام
خواجگان بینم برداشته از پیش دوات دستها بر سر و سرها زده اندر دیوار
تکرار
مطربان بینم گریان و ده انگشت گزان رودها بر سرو بر روی زده شیفته وار
کنایه از نهایت تاسف
مگر امسال ز هر خانه عزیزی گم شد؟ تاشدازحسرت وغم روزهمه چون شب تار؟
تضاد
این چه شغلست و چه آشوب وچه بانگست وخروش این چه کارست وچه بارست وچه چندین گفتار؟
بیت زیر را از کاشانی تداعی می کند:
باز این چه شورش است که در خلق عالم است باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است
آه و دردا و دریغا که چو محمود ملک همچو هر خاری در زیر زمین ریزد خوار
جناس تام
سفری داری امسال شها اندر پیش که مر آرا نه کرانست پدید و نه کنار
جناس قلب بعض
گر بردار غم تو خورد شها نیست عجب دشمنت بی غم تو نیست به لیل و به نهار
تضاد
مرغ و ماهی چو زنان بر تو همی نوحه کنند همه با ما شده اندر غم و اندوه تو یار
همه موجودات
بحصار از فزع و بیم تو رفتند شهان تو شها از فزع و بیم که رفتی بحصار؟
ردالعجز علی الصدر
شعرا را بتو بازار برافروخته بود رفتی و با تو بیکبار شکست آن بازار
کنایه از: از رونق افتادن
ای امیری که وطن داشت بنزدیک تو فخر ای امیری که نگشته ست بدرگاه تو عار
تضاد
بگذاراد و بروی تو میاراد هگرز زلتی را که نکردی تو بدان استغفار
قلب هرگز
زنده بادا بولیعهد تو نام تو مدام ای شه نیکدل نیکخوی نیکوکار
مصرع دوم تنسیق صفات
دیوان، صص 90و 91و 92و 93
*******
در مدح سلطان محمد بن سلطان محمود بن ناصرالدین سبکتگین گوید:
عشق خوشست ار مساعدت بود از یار یار مساعد نه اندکست و نه بسیار
تضاد
دیوان، 93
*******
در مدح یمین الدوله سلطان محمود غزنوی گوید
بدین خرمی جهان، بدین تازگی بهار بدین روشنی شراب، بدین نیکویی نگار
یکی چون بهشت عدن یکی چون هوای دوست یکی چون گلاب بلخ یکی چون بت بهار
تناسب و لف و نشر مرتب
زمین از سرشک ابر، هوا از نسیم گل درخت از جمال برگ، سر که زلاله زار
یکی چون پرند سبز، یکی چون عبیر خوش یکی چون عروس خوب، یکی چون رخان یار
تناسب و لف و نشر مرتب
تذرو عقیق روی، کلنگ سپید رخ گوزن سیاه چشم، پلنگ ستیزه کار
یکی خفته بر پرند، یکی خفته بر حریر یکی رسته از نهفت یکی جسته از حصار
لف و نشر مرتب
ز بلبل سرود خوش، زصلصل نوای نغز زساری حدیث خوب، زقمری خروش زار
یکی بر کنار گل، یکی در میان بید یکی زیر شاخ سرو، یکی بر سر چنار
سجع متوازی- لف و نشر- موازنه
هوا خرم از نسیم، زمین خرم از لباس جهان خرم از جمال، ملک خرم از شکار
موازنه
یکی مشک در دهان، یکی حله بر کتف یکی آرزو بدست، یکی دوست در کنار
موازنه
زمانه شده مطیع، سپهر ایستاده راست رعیت نشسته شاد، جهان خوش به شهریار
موازنه
یک را بدو نیاز، یکی را بدو شرف یکی را بدو امید، یکی را بدو فخار
موازنه
ازان عادت شریف، ازان دست گنج بخش ازان رای تیزبین، ازان گرز گاوسار
یکی خرم و بکام، یکی شاد و کامران یکی مهتر و عزیز، یکی خسته و فکار
موازنه- لف و نشر
مصافش بروزرزم، سپاهش بروز عرض بساطش بروز بزم، سرایش بروز بار
یکی کوه پرپلنگ، یکی بیشه پر هزبر یکی چرخ پرنجوم، یکی باغ پرنگار
لف و نشر
امیران کامران، دلیران کامجوی هزبران تیزچنگ، سواران کامگار
موازنه
یکی پیش اوبپای، یکی در جهان جهان یکی چون شکال نرم،یکی چون پیاده خوار
جناس تام
کمند بلند او، سنان دراز او سبک سنگ تیر او، گران گرز هر چهار
یکی پشت نصرتست، یکی بازوی ظفر یکی نایب قضا، یکی قهر کردگار
موازنه
به ماهی چهار میر، به ماهی چهار شاه به ماه چهار شهر، بکند از بن و زبار
یکی را بکوه سر، یکی را بکوه شیر یکی را بدشت گنج، یکی را به رودبار
موازنه- لف و نشر مرتب
ازین پس علی تگین، دگر ارسلان تگین سه دیگر طغان تگین، قدر خان بادسار
یکی گم شود بخاک، یکی گم شود بگور یکی درفتد به چاه، یکی برشود به دار
موازنه- لف و شنر مرتب
ملک باده ای بدست، سماعی نهاده پیش یکی طرفه بریمین، یکی طرفه بر یسار
یکی چون عقیق سرخ، یکی چون حدیث دوست یکی چون مه درست، یکی چون گل ببار
موازنه- لف و نشر- و تضاد
بهارش خجسته باد، دلش آرمیده باد جهان را بدوسکون، بدو ملک را قرار
یکی را مباد عزل، یکی را مباد غم یکی باد بی زوال، یکی باد بی کنار
موازنه- تایید
دیوان، صص 145و 146
*******
در مدح سلطان مسعود بن سلطان محمود گوید
ز بس پیچ و چین تاب و خم زلف دلبر گهی همچو چوگان شود، گاه چنبر
مراعات نظیر
گهی لاله را سایه سازد ز سنبل گهی ماه را درع پوشد ز عنبر
استعاره از رخ
فری آن فریبنده زلفین مشکین فری آن فروزنده رخسار دلبر
سجع متوازن
به ماه و صنوبر همی خواندم او را برخسار و بالای زیبا و در خور
همی گشت زان فخر و زان شادمانی صنوبر بلند و ستاره منور
تشبیه تفضیل
پری خواندم او را وزانروی خواندم که روی پری داشت آن پرنیان بر
جناس زائد
پری کی بود رودساز و غزلخوان کمند افکن و اسب تاز و کمان ور
تنسیق صفات
پری هر زمان پیش تو بر نخواند ز دیوان تو مدح شاه مظفر
تخلص
به نیزه گذارنده کوه آهن به حمله رباینده باد صرصر
اغراق- سجع متوازن
بتو زنده و تازه شد تا قیامت نکو رسم و آیین بوبکر و عمر
تلمیح
چه تو و چه حیدر بزور و بنیرو چه شمشیر تو وچه شمشیر حیدر
تلمیح
هم از کودکی با پدر پیشه کردی بجنگ معادی ز کشور بکشور
تکرار
سلاح یلی باز کردی و بستی به سام یل و زال زر دوک و چادر
تلمیح- تضاد
مخوان قصه رستم زاولی را ازین پس دگر، کان حدیثیست منکر
تلمیح- تضاد
از این بیش بوده ست زاولستانرا به سام یل و رستم زال مفخر
تلمیح- تضاد
ولیکن کنون عار دارد ز رستم که دارد چو تو شهریاری دلاور
تلمیح- تضاد
جهان چون تو هرگز نیاورد شاهی بجود و بعلم و بفضل و بگوهر
مصرع دوم تنسیق صفات
شد اندر فلک تنگ جای ستاره ز بس گوی کانداختی بر دو پیکر
اغراق
ترا شیر خواندم همی تا بکشتی بیک زخم شیری به ولوالج اندر
تلمیح
مگر کیمیا خدمت تست شاها کزو مرد درویش گردد توانگر
تضاد
چو سیمین زنخدان معشوق، زهره چو رخشنده رخسارگانش دو پیکر
تشبیه
همیشه بدیدار تو شاد سلطان چو حیدر بدیدار شبیر و شبر
تلمیح- جناس زائد
همایونت باد ای امیر همایون همایون مه و روز عید پیمبر
تکرار
دیوان، صص 146و 147و 148و 149
*******
در مدح وزیر زاده جلیل ابوالفتح عبدالرزاق بن احمد بن حسن میمندی گوید
بدان مقام که با من به می نشست همی بروزگار خزان و بروزگار بهار
تضاد- تلمیح دارد
شده بنفشه بهر جایگه گروه گروه کشیده نرگس برگرد او قطار قطار
تکرار
یکی چو زلف بت من زمشک برده نسیم دگر چو چشم بت من زمی گرفته خمار
تشبیه
بنفشه گفت که گر یار تو بشد مگری بیادگار دو زلفش مرا بگیر و بدار
استعاره
چه گفت نرگس؟ گفت: ای زچشم دلبر دور غم دو چشمش بر چشم های من بگمار
تجاهل عارف- استعاره
ز بسکه زاری کردم ز سرو های بلند بگوشم آمد بانگ و خروش و ناله زار
تجاهل عارف- استعاره
مرا به درد دل آن سرو ها همی گفتند که کاشکی دل تو یافتی بما دو قرار
تجاهل عارف- استعاره
که سبز بود نگارین تو و ما سبزیم بلند بود و ازو ما بلندتر صد بار
تجاهل عارف- استعاره
درین مناظره بودم که باز خواند مرا بپیش بهر ثنا گفتن شه ابرار
تخلص
جلیل عبدرزاق احمد آنکه فضل و هنر بدو گرفت یمین و ازو گرفت یسار
تضاد
به یاد کردش بتوان زدود از دل غم بمصقله بتوان برد ز آینه زنگار
ارسال مثل
زخاندانش پیدا شد اصل جود و کرم چنانکه ز ابجد اصل حروف و اصل شمار
ارسال مثل
همیشه سیر کند نام نیک او بجهان چو بر سپهر هماره ستاره سیار
تشبیه
جهان همه چو یکی گلبنست و اوچوگل چو گل چدند زگلبن همی چه ماند؟ خار
مدج شبیه به ذم
بوقت خواستن آسان دهد به زایر زر اگر چه هست فراز آوریدنش دشوار
مدح شبیه به ذم
سخا و حلم و شرف دارد و هنر دارد نهاد طبع چهارست و آن خواجه چهارشنبه سخا زطاعت بیش و زخشم حلم افزون شرف زکبر زیاده، هنر فزون زشمار
جمع و تقسیم
ز چاکران تو گامی جدا نگردد فخر ز دشمنان تو مویی جدا نباشد عار
تضاد
بدان مقام رسیدی که بس عجب نبود اگر سپهر کند پیش تو ستاره نثار
استعاره
ز هیبت قلم تو عدو بهفت اقلیم بگونه قلم تو شدست زار و نزار
جناس زائد مکرر
چو روز باد، روان، پاره یی ز ابر سپید تو ابر دیدی کو زیر زین بود هموار
تشبیه
نهنگ دریا خانه ست و دیو دشت وطن پلنگ کوه پناهست و شیر بیشه حصار
تنسیق صفات
ایا ز کینه وران همچو رستم دستان ایا ز ناموران همچو حیدر کرار
تلمیح
همیشه تا که بود زیر ما زمین گردان چنانکه بر زبر ماست گنبد دوار
تضاد- تایید
دو چیز دار ز بهر دو تن نهاده مقیم ز بهر ناصح تخت و زبهر حاسد دار
تقسیم
دیوان، 158و 159
*******
در صفت بهار و مدح وزیر زاده ابوالحسن حجاج علی بن فضل بن احمد گوید:
امسال تازه روی تر آمد همی بهار هنگام آمدن نه بدینگونه بود پار
تضاد- تناسب
بر دست بیدبست ز پیروزه دستبند در گوش گل فکند ز بیجاده گوشوار
اضافه استعاری
بر سنگلاخ و دشت فرود آمدی خجل اندر میان خاره و اندر میان خار
جناس زائد
امسال نامه کرد سوی او شمال و گفت مژده ترا که خواجه ترا گشت خواستار
استعاره از تجاهل عارف
باغی چو خوی خویش پسندیده و بدیع کاخی چو رای خویش مهیا و استوار
جناس زائد
هر تخته ای ازو چو سپهرست بیکران هر دسته ای ازوچو بهشتست بی کنار
جناس قلب بعض
سیصد هزار گونه بتست اندرو بپای هر یک چنانکه خیره شود زوبت بهار
استعاره از گل
تا گل چو یاسمن نشود، بید چون بهی تا سرو نارون نشود، نارون چنار
تایید
تا شنبلید و لاله نیابی زشاخ بید تا نرگس و بنفشه نیابی زشاخ نار
تایید
شادیش باد و دولت و پیروزی و ظفر همواره بر هوای دل خویش کامگار
تایید
بدگوی او نژند و دل افکار و مستمند بدخواه او اسیر و نگونسار و خاکسار
موازنه
هر روز شادی نوبیناد و رامشی زین باغ جنت آیین، زین کاخ کرخ وار
جناس زائد مکرر
دیوان، صص 166و 167و 168
*******
در صفت داغگاه امیر ابوالمظفر فخر الدوله احمد بن محمد والی چغانیان
چون پرند نیلگون بر روی پوشد مرغزار پرنیان هفت رنگ اندر سرآرد کوهسار
استعاره
خاک را چون ناف آهو مشک زاید بیقیاس بیدا را چون پر طوطی برگ روید بیشمار
تشبیه- مجاز
باد گویی مشک سوده دارد اندر آستین باغ گویی لعبتان ساده دارد در کنار
استعاره
ارغوان لعل بدخشی دارد اندر مرسله نسرن لولوی لالاء دارد اندر گوشوار
استعاره مکنیه
تا برآمد جامهای سرخ مل بر شاخ گل پنجه های دست مردم سر فرو کرد از چنار
استعاره
باغ بو قلمون لباس وراغ بوقلمون نمای آب مروارید رنگ و ابر مروارید بار
استعاره
راست پنداری که خلعت های رنگین یافتند باغهای پرنگار از داغگاه شهریار
استعاره
اندر آن دریا سماری وان سماری جانور وندر آن گردون ستاره وان ستاره بیمدار
مجاز- استعاره
معجزه باشد ستاره ساکن و خورشید پوش نادره باشد سماری که بر و صحرا گذار
مجاز
بر در پرده سرای خسرو پیروز بخت از پی داغ آتشی افروخته خورشید وار
تشبیه
خسرو فرّخ سیر بر باره دریا گذر با کمند شصت خم در دشت چون اسفندیار
استعاره- تلمیح
اژدها کردار پیچان در کف رادش کمند چون عصای موسی اندر دست موسی گشته مار
تشبیه و تلمیح
کوه کوبان را یگان اندر کشیده زیر داغ باد پایان رادوگان اندر کمند افکنده خوار
استعاره
زیرها چون بیدلان مبتلی نالنده سخت رودها چون عاشقان تنگدل گرینده زار
مجاز
ای جهان آرای شاهی کز تو خواهد روز رزم پی آشفته امان و شیر شرزه زینهار
استعاره
گر نسیم جود تو بر روی دریا بر وزد آفتاب از روی دریا زر بر انگیزد بخار
استعاره
ور خیال تیغ تو اندر بیابان بگذرد از بیابان تا به حشر الماس برخیزد غبار
اغراق
تیغ و جام و باز و تخت از تو بزرگی یافتند روز رزم و روز بزم و روز صید و روز بار
لف و نشر
دوستان و دشمنان را از تو روز رزم و بزم شانزده چیزست بهره، وقت کام و وقت کار
نام و ننگ و فخر و عار و عز و ذل و نوش و زهر شادی وغم،سعدونحس وتاج وبند وتخت ودار
جناس لاحق- جناس مکرر و جمع و تقسیم
افسر زرین فرستد آفتاب از بهر تو همچنان کز آسمان آمد علی را ذوالفقار
تلمیح
تا نگردد باد خاک و ماه مهر و روز شب تا نگردد سنگ موم و سیم زر و لاله خار
سیاقه اعداد
بر همه شادی تو بادی شادخوار و شادمان بر همه کامی تو بادی کامران و کامکار
جناس مکرر
بزم تو از ساقیان سرو قد چون بوستان قصر تو از لعبتان قند لب چون قندهار
موازنه
دیوان، صص 175و 176و 177و 178و 179و 180
*******
در مدح خواجه ابوسهل دبیر گوید
کوس فرو کوفت ماه روزه بیکبار روزه نهان کرد لشکر از پس دیوار
هر دو مصرع کنایه از تمام شدن ماه رمضان
باده زپنهان نهاد روی بمجلس خیز و بکار آی و کار مجلس بگزار
کنایه
روز و شب خویش را کنم به دو قسمت هر دو بیکجای راست دارم چون تار
مجاز
آیم و چون کخ به گوشه ای بنشینم پوست بیک بار برکشم زستغفار
مجاز
راست چو شب گاوگون شود بگریزم گویم تا در نگه کنند به مسمار
کنایه از تاریکی
آرزوی خویش را بخوانم و گویم شب همه بگذشت خیز و داروی خواب آر
مجاز
فرخی آخر نفایه گفتی و دانی این چه سخن بود پیش خواجه بیکبار
تخلص
خواجه سید و کیل سلطان بوسهل آنکه بدو سهل گشت کاربر احرار
جناس تام
گرچه فراوان دهد دلش بنگیرد مانده نگردد ز مال دادن بسیار
مجاز
امروز آیی مطیع تر بود از دی امسال آیی گشاده تر بود از پار
مجاز
آری هر کس که نام جوید بی شک با دل و با نفس کرد باید پیکار
کنایه
روزش همواره نیک باد و بهرنیک دسترسش باد تا همی بودش کار
تایید
دیوان، صص 197و 198و 199
*******
در مدح عضدالدوله امیر یوسف برادر سلطان محمود
یاد باد آن شب کان شمسه خوبان طراز بطرب داشت مرا تا بگه بانگ نماز
استعاره از یار
من و او هر دو بحجرد درومی مونس ما باز کرده در شادی و در حجره فراز
در شادی کنایه از شروع کردن شوخی و شادی باز کردن
گه بصحبت بر من با بر او بستی عهد گه ببوسه لب من با لب او گفتی راز
مصرع دوم کنایه است
من چو مظلومان از سلسله نوشروان اندر آویخته زان سلسله زلف دراز
تلمیح و تشبیه
خیره گشتی مه کان ماد به می بردی لب روز گشتی شب کان زلف به رخ کردی باز
تشبیه
او هوای دل من جسته و من صحبت او من نوازنده او گشته و او رود نواز
کنایه
آنکه از شاهان پیداست بفضل و بهتر چون فرازی زنشیبی و حقیقت زمجاز
مصرع دوم تضاد دارد
آزرا دیده بینا دل من بود مدام کور کردی به عطاهای گران دیده آز
ردوالعجز علی الصدر
سال تا سال همی تاختمی گرد جهان دل به اندیشه روزی و تن از غم به گداز
مجاز
حلم را رحم تو گشته ست بهر خشم سبب زیبد ای خسرو اگر سربفرازی بفراز
جناس زائد مکرر
ناوک اندازی وزوبین فکن و سخت کمان تیزتازی و کند افکنی و چوگان باز
تنسیق صفات
گر تو رفتی سوی ارمن بدل بیژن گیو از بساط شه ایران به سوی جنگ گراز
تلمیح
تاکنون از فزع ناوک خونخواره تو نشدی هیچ گرازی ز نشیبی به فراز
تضاد- استعاره
پادشا باش و به ملک اندر بنشین و بگرد شادمان باش و بشادی بخرام و بگراز
تایید
همچنین عید بشادی صد دیگر بگذار با بتان چگل و غالیه زلفان طراز
تایید
تو به صدر اندر بنشسته بآیین ملوک همچنان مدح نیوشنده و من مدح طراز
تایید
دیوان، صص 199و 200
*******
در مدح امیر فخرالدوله ابوالمظفر احمد بن محمد والی چغانیان
تاخزان تاختن آورد سوی باد شمال همچو سرمازده بازلزله گشت آب زلال
جناس زائد
باد بر باغ همی عرضه کند زر عیار ابر بر کوه همی توده کند سیم حلال
کنایه از زردشدن برگ درختان باغ- کنایه از آمدن ابرهای باران زا
هر زمان باغ به زر آب فروشوید روی هر زمان کوه به سیماب فرو پوشد یال
دو مصرع استعاره دارد
شیرخواران رزان را ببریدند گلو تا رزان تافته گشتند و بگشتند از حال
استعاره از خوشه های انگور
خونهاشان به تعصب بکشیدند به جهد ساختند از پی هر قطره حصاری زسفال
استعاره از آب انگور
چون کسی کینه ز خونریز رزان بازنخواست خونشان گشت بنزدیک خردمند حلال
حُسن تعلیل برای خود شاعر
گر حلالست حلالیست کز آن نیست گزیر ور حرامست حرامیست کزو نیست وبال
جناس زائد مکرر
ما به شادی همه گوییم که ای رود بموی ما به پدرام همی گوییم ای زیر بنال
مجاز
مطربان طرب انگیز نوازنده نوا ما نوازنده مدح ملک خوب خصال
کنایه از مداحی کردن و شعر سرودن
فخر دولت که دول بر در او جوید جای بوالمظفر که ظفر بردر او یابد هال
جناس زائد
خسرو شیر دل پیلتن دریا دست شاه گرد افکن لشکرشکن دشمن مال
تنسیق صفات
آنکه با همت او چرخ برین همچو زمین آنکه با هیبت او شیر عرین همچو شکال
سجع متوازی
ای نه جمشید و بصدر اندر جمشید سیر ای نه خورشید و ببزم اندر خورشید فعال
تلمیح
هیچ سایل نکند از تو سوالی که نه زود سوی او سیمی تازان نشود پیش سوال
کنایه از هدیه فرستادن
زیر آن سایه به آب اندر اگر بر گذرد همچنان خیس زمه ریزه شود ماهی وال
تشبیه
گوسفندی که رخ ازداغ تو آراسته کرد اژدها بالش و بالین کندش از دنبال
جناس زائد- استعاره
تا خبر شد سوی سیمرغ که بازان ترا از ادیمست بپای اندر بر بسته دوال
اغراق
رشک آن را که به بازان تو مانند شود بست بر پای دوالی و بر او گشت وبال
اغراق
وقت پروازش برپای دوال اندر ماند زان مر اورا نتوان دید که بستستش بال
حُسن تعلیل
ای امیری که ترا دهر شرف داد و نداد جز بتو مملکت و عزت و اقبال و جلال
سجع متوازی
کاندر آن روز که من مدح تو آغاز کنم آفتاب از سرمن میل نگیرد به زوال
مصرع دوم کنایه
ملکا اسب تو و زر تو و خلعت تو بنده را نزد اخلا بفزودست جلال
سیاقه اعداد- حُسن طلب
آن کمیت گهری را که تو دادی به رهی جز به شش میخ ورا نعل نبندد نعال
جناس زائد
ازبرسنگ ورا راند نیارم که همی سنگ زیر سم او ریزه شود چون صلصال
حُسن طلب
گویی او بور سمندست و منم بیژن گیو گویی او رخش بزرگست و منم رستم زال
تلمیح
تاچو جعد صنمان دایره گون باشد جیم تاچوپشت شمنان پشت بخم باشد دال
ابیات تایید از اینجا شروع می شود.
تا چو آدینه بسر برده شد آید شنبه تاچو ماه رمضان بگذرد آید شوال
تایید
شادباش ای ملک پاک دل پاک گهر کام ران ای ملک نیک خوی نیک خصال
تنسیق صفات
بجهان بادی پیوسته و از دور فلک بهره توطرب و بهر بداندیش ملال
تضاد
دیوان، صص 219و 220و 221
*******
در مدح خواجه احمدبن حسن میمندی گوید
بنفشه زلف من آن سرو قد سیم اندام برمن آمد وقت سپیده دم به سلام
استعاره
درست گفتی کز عارضش برآمده بود گه فرو شدن تیره شب سپیده بام
تضاد
ز عود هندی پوشیده بر بلور زره زمشک چینی پیچیده بر صنوبر دام
تشبیه
بحلقه کرده همی جعد او حکایت جیم بپیچ کرده همی زلف او حکایت لام
تشبیه
چه گفت، گفت که ای درجفا نکرده کمی چه گفت، گفت که ای دروفا نبوده تمام
سجع متوازی
برادران و رفیقان تو همه بنوا تو بینوا و بدست زمانه داده زمام
جناس زائد و تضاد
زخواستن به همه حال ننگ باید داشت اگر بدادن بیهوده جست خواهی نام
تضاد
همی روی سوی درگاه میرخوار و خجل بکار برده بکف کرده ای حلال و حرام
تضاد
من آن مهی را خدمت کنم همی که به فضل چو فضل برمک دارد به درهزار غلام
جناس تام
بسا کسا که چو من سوی خدمتش رفتند به چاشتگاه غمین، شادمان شدند به شام
تضاد
عطای او نه زدشمن برید و نه از دوست چنین برد ره آزادگان و خوی کرام
تضاد
بهر تفضل ازوکشوری به نعمت و ناز بهر عنایت ازو عالمی به جامه و جام
جناس زائد مکرر
ثناخریدن نزدیک او چو آب حلال درم نهادن در پیش او چو باده حرام
تشبیه- تضاد
مدیح او شعرا را چو سوره الاخلاص سرای او ادبا را چو کعبه الاسلام
تشبیه
بعلم و عدل و بآزادگی و نیکخویی مویدست و موفق مقدمست و امام
مصرع دوم تنسیق صفات
قلم بدستش گویی بدیع جانوریست خدای داده مرآنرا بصارت و الهام
تلمیح
به دشمنان لعین آنچه او کند به قلم به تیغ و تیر همانا نکرد رستم سام
تلمیح
مرا چه طاقت آنست یا چه مایه آن که پیش تو سخنی رادهم به نظم نظام
جناس زائد مکرر
همیشه تا نبود ثور خانه خورشید چنان کجا نبود شیر خانه بهرام
تایید
همیشه تا بروش ماه تیز تر ز زحل همیشه تا بشرف نور پیشتر ز ظلام
تایید و تضاد
جهان به کام تو دارد خدای عز وجل بود مساعد تو ذوالجلال والاکرام
تلمیح و ملمع است
دیوان، صص 240و 241و242
*******
نیز در مدح سلطان محمدبن سلطان محمود گوید
تمام شعر صنعت سئوال و جواب
دیوان، صص 271و 272و 273
*******
نیز در مدح امیر ابواحمد محمدبن محمود غزنوی
با چنین حال زمن صبر و نهان کردن راز همچنان باشد کز ریگ روان آب روان
تشبیه
تو ندانی که مرا کارد گذشته ست زگوشت تو ندانی که مرا کار رسیده ست بجان
ارسال مثل
کار امروز بترگشت که نومید شدم از تو ای کودک شادی ده اندوه ستان
تضاد
تو چو من یابی بسیار و نیابم چو تو من گر جهان جمله بگردم زکران تا بکران
جناس زائد مکرر
آنکه با کوشش او ابر بخیلست بخیل آنکه با کوشش او شیر جبانست جبان
تکرار
دوستداران را زو قسم نعیمست نعیم بدسکالانرا زو بهره سنانست سنان
تکرار
نیست ای شاه ترا هیچ شبیه از اشباه نیست ای میر ترا هیچ قرین از اقران
اشتقاق
این همی گفت که احسنت وزه ای شاه زمین وان همی گفت که جاوید زی ای شاه زمان
اشتقاق
مردمان را خرد و رای بدان داد خدای تا بدانند بد از نیک و سرود از قرآن
حُسن تعلیل
مهر تو بر دل من تا به جگر بیخ زده ست شاخها کرده بلند و بارها کرده گران
کنایه
چون بیکبار گرفتم دل از خدمت تو نبود درد مرا نزد طبیبان درمان
تناسب
در بلاگر ز تو بیزار شوم بیزارم از خدایی که فرستاد به احمد قرآن
اغراق
تا بهر حالی از آب نروید آتش تا بهر رویی از خاک نبارد باران
تضاد
تا زمین چون پر طاووس شود وقت بهار باغ چون پهلوی دراج شود وقت خزان
تایید- تضاد
دیوان، صص 277و 278و 279و280
*******
درحسب حال وملال خاطر امیر یوسف و سه سال مهجور ماندن از خدمت او و شفاعت امیر محمد گوید
خوشا بهاران کز خرمی و بخت جوان همی بدیدن روی تو تازه گردد جان
تناسب
کجا گلیست نشسته ست بلبلی بر او همی سراید شعر و همی زند دستان
تجاهل عارف
ترا چه باید خواند ای بهار بی منت ترا چه دانم گفت ای بهشت بی دربان
تجاهل عارف
ربوده ای بجمال از بهار پارین گوی بهار پارین با تو نموده بود خزان
تضاد
نه شب همی بزند لاله تو برهم چشم نه گل بروز ببندد همی ز خنده دهان
استعاره
مگر به چشم من آید همی چنین که چنین نبود پار مرا چشم و دل بدین و بدان
تکرار
هنوز بر دلم ار بنگری گره گره است ز درد و غم که فرو خورد می زمان بزمان
جناس زائد مکرر
شب دراز همی خورد می غمان دراز بروز راز همی کردمی زخلق نهان
جناس زائد
ز بهر او بهمه خانه ها مرا اجلال بجاه او بهمه کارها مرا امکان
سجع متوازن
در خزانه او پیش من گشاده و من گشاده دست و گشاده دل و گشاده زبان
مصرع دوم تنسیق صفات
بنزد او شدم و حال خویش گفتم باز چنانکه بود، نکردم زیاده و نقصان
تضاد
سپهر، همت او را همی کند خدمت زمانه دولت او را همی برد فرمان
اغراق
بساط دولت او را به روی روبد ماه زمین همت او را به سرکشد کیوان
اغراق
هم از جوانی معروف شد بنام نکو شگفت باشد نام نکو ز مرد جوان
این بیت در قصیده های مختلف تکرار شده است
کنون به لشکر خان آن کند سپهبد ما که در قدیم نکرده ست رستم دستان
تلمیح
زهی به همت کسری و فر افریدون زه به سیرت جمشید و داد نوشروان
تلمیح
هم به صورت ایوان تو پدید آید سپهر و بود غرض تا درو کنی ایوان
تجاهل عارف
تو آفتاب و به پیروزی و سعادت و عز ستاره شرف و ملک با تو کرده قران
تناسب
دیوان، صص 283و 284و 285و 286
*******
در مدح امیر ابویعقوب یوسف برادر سلطان محمود گوید
همه گره گره است آن دو زلف چین بر چین گره به غالیه و چین به مشک ناب عجین
تکرار- استعاره
شکسته زلف تو تازه بنفشه طبریست رخ و دو عارض تو تازه لاله و نسرین
تشبیه
بلند قد تو سروست و روی خوب تو ماه نه سرو باغ چنان و نه ماه چرخ چنین
تشبیه – تفضیل
بتیر نرگس تو با دل من آن کرده ست که تیر شاه جهان با مخالفان لعین
استعاره از مژه یار
مکین دولت و در مرتبت گرفته مکان ملک نژاده و اندر مکان ملک مکین
سجع متوازی
کشد مخالف را وکشد معادی را خدنگ او زکمان و کمند او زکمین
جناس اشتقاق
زگنگ دیز بفرمان شاه بستاند هزار پیل دمان هر یکی چو حصن حصین
جناس زائد مکرر
بدست خویش قضا را بسوی خویش کشد هر آنکه جوید از آن شاه کینه جویان کین
جناس زائد
کند به تیر پراکنده چون بنات النعش بهم شده سپهی را بگونه پروین
تشبیه در هر دو مصرع
فرو برد بگه حمله روستم کردار بزخم گرز گران گردن سوار به زین
تلمیح
کدام کس که نه او را بطبع گشت رهی کدام دل که نه اورا بمهر گشت رهین
جناس زائد
در سرای ترا خسروان نماز برند چنانکه دهقان در پیش آذربرزین
تشبیه
عزیز گشت هر آنکس که شد بر تو عزیز گزیده گشت هر آنکس که شد بر تو گزین
تکرار جناس زائد
همیشه تا نقطی برزنند بر سر زی همیشه تا سه نقط برنهند بر سر شین
تایید- کنایه از جاودانگی
دیوان، صص 292و 293و 294
*******
در مدح شمس الکفات احمد بن الحسن میمندی
کل شعر سئوال و جواب همراه با تشبیه و جمع و تقسیم
گفتم در آن دو زلف شکن بیش یا گره گفتا یکی ههم گره است و یکی شکن
جمع و تقسیم
گفتم زمن چه بردند آن نرگس دو چشم گفتا یکی قرار تو برد و یکی وسن
تجاهل عارف
گفتم تن من و دل من چیست مرترا گفتا یکی میان منست و یکی دهن
جمع و تقسیم
دیوان، صص 310و 311
*******
در مدح ابومنصور دواتی قراتکین حاکم غرجستان
به اختیار کس از یار خویش دور شود؟ به روز وصل کسی آرزو کند هجران
تضاد
امیر دوست نواز و امیر خصم گداز امیر شاعر خواه و امیر زایر خوان
سجع مطرف
چو تیغ گیرد بهرام دیس شور انگیز امیر شاعر خواه و امیر زایر خوان
تلمیح
به کیمیا و طلسمات میر ابومنصور طلسمهای سکندر همی کند ویران
تلمیح
بسا پیاده که در خدمت تو گشت سوار بسا غریب که از تو به خان رسید و به مان
تضاد
دیوان، صص 326و 327و 328و 329
*******
در مدح فخرالدوله ابوالمظفر احمد بن محمد والی چغانیان
و توصیف شعر گوید
با کاروان حله برفتم ز سیستان با حل، تنیده ز دل بافته ز جان
استعاره
با حله ای بریشم ترکیب او سخن با حله ای نگارگر نقش او زبان
تشبیه
هر تار او به رنج برآورده از ضمیر هر پود او به جهد جدا کرده از روان
سجع متوازن
از هر صنایعی که بخواهی بر او اثر وز هر بدایعی که بجویی بر او نشان
سجع موازنه
نه حله ای که آب رساند بدو گزند نه حله ای که آتش آرد بر او زیان
تضاد
هر ساعتی بشارت دادی مرا خرد کاین حله مرترا برساند به نام و نان
اشتقاق
این رازبان نهاد و خرد رشت و عقل بافت نقاش بود دست و ضمیر اندر آن بیان
تنسیق صفات
تا نقش کرد بر سر هر نقش برنوشت مدح ابوالمظفر شاه چغانیان
تخلص
میر احمد محمد شاه سپه پناه آن شهریار کشور گیر جهان ستان
سجع متوازن
آن هم ملک مروت و هم نامور ملک وان هم خدایگان سیر و هم خدایگان
تنسیق صفات
گرد سریر اوست همه سیر آفتاب سوی سرای اوست همه چشم آسمان
جناس زائد
از بیم خویش تیره شود بر سپهر تیر گر روز کینه دست برد سوی تیردان
جناس زائد و اغراق
روزی که سایه آرد بر تیغ او سپر روزی که مایه گیرد از تیر او کمان
اغراق
شیر دژم دو دیده فرو افکند ز چشم پیل دمنده زهره برون آرد از دهان
اغراق
ای شاه و شاهزاده و شاهی به تو بزرگ فرخنده فخر دولت و دولت به تو جوان
تنسیق صفات- جناس زائد
جایی که برکشند مصاف از برمصاف وآهن سلب شوند یلان از پس یلان
جناس مکرر
از رویها بروید گلهای شنبلید بر تیغها بخندد گلهای ارغوان
تشبیه
گردون ز برق تیغ چو آتش لیان لیان کوه از غریو کوس چو کشتی نوان نوان
جناس مکرر
چون برکشیده تیغ تو پیدا شود ز دور از هر تنی شود سوی گردون روان روان
جناس مکرر
شیری که پیل بشکند از بیم تیغ تو اندر ولایت تو چو کپی رود ستان
تشبیه
روزی درخش تیغ تو بر آتش اوفتاد آتش زبیم تیغ تو در سنگ شد نهان
اغراق
واکنون چو آهنی ز برسنگ برزنی آسیمه گردد و شود اندر جهان جهان
جناس تام
کاندر فتد به جیحون تازد به باد و دم غران بود چو تندر تند اندر آن میان
جناس زائد
تا تو به صدر ملک نشستی قباد وار هرگز به راه نخشب و راه قبادیان
تلمیح دارد
بی سیم سائل تو نرفت ایچ قافله بی زر زایر تو نرفت ایچ کاروان
جمع و تقسیم
این ز آرزوی تخت تو سر برزند زکوه وان ز آرزوی تاج تو سر برزندزکان
جمع و تقسیم
ای برهمه هوای دل خویش کامکار ای بر همه مراد دل خویش کامران
سجع متوازن
فصل بهار تازه و نوروز دلفریب همبوی مشک باد و زمین پرزبوی بان
تناسب
صلصل چو بیدلان جهان گشته با خروش بلبل چو عاشقان غمین گشته با فغان
تناسب- سجع متوازی- تشبیه
ای طبع تو هوای دگر، با هوا بباش وی حلم تو زمین دگر، با زمین بمان
تشبیه و تایید
دیوان، صص 329و 330و 331
*******
در لغز آتش سده و مدح سلطان محمود گوید
از و قوت فعل بری و بحری ازوحرکت طبع انسی و جانی
جناس زائد
نشان دوفصل اندر و باز یایی یکی نوبهاری یکی مهرگانی
جمع و تقسیم
ملک فره و ملکتش بیکرانه جهان خسرو و سیرتش خسروانی
سجع متوازن
همه میل او سوی ایزد پرستی همه شغل او جستن آنجهانی
سجع متوازن
زهندوستان اصل کفر و ضلالت بریده به شمشیر هندوستانی
جناس زائد
به بزم اندرون آفتاب منیری به رزم اندرون اژدهای دمانی
جناس
ترا رزمگه بزمگاهست شاها خروش سواران سرود اغانی
جناس زائد
به هر حرب کردن جهانی گشایی به هر حمله بردن حصاری ستانی
سجع متوازن
زباد سواران تو گرد گردد زمینی که لشکر بدو بگذرانی
جناس زائد مکرر
بخندد اجل چون تو خنجر برآری بجنبد جهان چون تو لشکر برانی
سجع متوازن
ترا پاسبان گرد لشکر نباید که شمشیر تو خود کند پاسبانی
جناس زائد
اگر چه زنوشیروان درگذشتی به انصاف دادن چو نوشیروانی
تلمیح
به وقت بهار اسپرغم بهاری به وقت خزانی عصیر خزانی
تشبیه
چنین صد هزاران سده بگذرانی به پیروزی و دولت و کامرانی
تایید
دیوان، صص 363و 364و 365
*******
در مدح امیر محمد ولیعهد سلطان محمود
دلم مهربان گشت بر مهربانی کشی دلکشی خوش لبی خوش زبانی
جناس زائد
نگاری چو در چشم خرم بهاری نگاری چو در گوش خوش داستانی
سجع متوازی
نحیفست چون خیزرانی ولیکن چو تابنده ماهیست بر خیزرانی
تشبیه
زمانی ازو صبر کردن نیارم نمانم گر او را نبینم زمانی
ردوالعجز علی الصدر
همی تافت از پرنیان روی خوبش نگاریست گویی ز ارتنگ مانی
تلمیح
بخندید و تابنده شد سی ستاره از آن خنده در نیمه ناردانی
استعاره- از دندان و دهان
محمد ولیعهد سلطان عالم خداوند هرموز و هر مرزبانی
جناس مرکب
ولی را ازو هر زمان تازه سودی عدو را ازو هر زمان نوزیانی
تضاد
اگر آسمان نیست بودی نبودی تهی همتش روزی از آسمانی
جناس زائد
ازو راز نتوان نهفتن که رایش کند آشکارا همی هر نهانی
تناسب، تضاد
هزاران خزان بگذران در ولایت بهاری دل افروز با هر خزانی
تضاد
دیوان، صص 382و 383و 384
*******
در مدح خواجه ابوالقاسم احمد بن حسن میمندی گوید
دل من همی داد گفتی گوایی که باشد مرا روزی از تو جدایی
سجع متوازی
بلی هرچه خواهد رسیدن به مردم بر آن دل دهد هر زمانی گوایی
ردوالقافیه
جدایی گمان برده بودم ولیکن نه چندانکه یکسو نهی آشنایی
تضاد
که دانست کز تو مرا دید باید به چندان وفا اینهمه بیوفایی
جناس زائد
دریغا دریغا که آگه نبودم که تو بیوفا در جفا تا کجایی
سجع متوازی
ز قدر من آن گاه آگاه گردی که با من به درگاه صاحب درآیی
جناس زائد
دلش را پرست، ارخرد را پرستی کفش را ستای، ار سخارا ستایی
موازنه
زگیتی بدو چیز بس کرد و آن دو چه چیزست نیکی و نیکو عطایی
سجع متوازن
ایا مصطفی سیرت و مرتضی دل که همنام و همه کنیت مصطفایی
تلمیح و تشبیه
ز بسیار نیکی که کردی به نیکی زخلق جهان روز و شب در دعایی
تضاد
به روی و ریا کار کردن ندانی ازیرا که نه مرد روی و ریایی
جناس زائد
چه نیکو خصالی چه نیکو فعالی چه پاکیزه طبعی چه پاکیزه رایی
تنسیق صفات
دیوان، صص 394و 395و 396
*******
ترجیع بند در مدح امیر ابویعقوب یوسف بن ناصرالدین
زباغ ای باغبان مارا همی بوی بهار آید کلید باغ ماراده که فردامان به کار آید
جناس زائد
بدین شایستگی جشنی بدین بایستگی روزی ملک را درجهان هرروزجشنی بادونوروزی
سجع متوازی- جناس زائد
دیوان، ص 403
*******
بند دوم
کنون در زیر هر گلبن قنینه در نماز آید نبیند کس که از خنده دهان گل فراز آید
استعاره
زهر بادی که برخیزد گلی بامی به راز آید به چشم عاشق ازمی تابه می عمری درازآید
استعاره
هوا خوش گردد و برکوه برف اندرگدازآید علمهای بهاری از نشیبی بر فراز آید
تضاد
دیوان، ص 403
*******
بند سوم
زمین از خرمی گویی گشاده آسمانستی گشاده آسمان گویی شکفته بوستانستی
عکس
به صحرا لاله پنداری زبیجاده دهانستی درخت سبزرا گویی هزارآوا زبانستی
تشبیه و استعاره
درخت سیب را گویی زدیبا طیلسانستی جهان گویی همه پروشی و پر پرنیانستی
تشبیه
دیوان، ص 403
*******
بند چهارم
دلا بازآی تا با تو غم دیرینه بگسارم حدیثی از تو بنیوشم نصیبی از تو بردارم
تجرید
دلا گر من به آسانی ترا روزی به چنگ آرم چو جان دارم ترازیرا که بی توخوارم وزارم
سجع متوازی
دیوان، ص 404
*******
بند پنجم
چنین خود داشتی همواره یا این خو کنون کردی دوبهر از خویشتن بگداختی یک بهره خون کردی
جناس زائد
برفتی جنگجویی را سوی من رهنمون کردی چون گل خندنده گشت ای بت مرا گرینده چون کردی
تضاد
دیوان، ص 404
*******
بند ششم
تراگر همچنین شاید بگوی آن سرو سیمین را بگوی آن سروسیمین را بگوی آن ماه وپروین را
تکرار
بگو آن توده گل را بگو آن شاخ نسرین را بگو آن فخر خوبان رانگار چین و ماچین را
جناس زائد- تکرار بگو
دیوان، صص 404و 405
*******
بند هفتم
نبینی باغ را کزگل چگونه خوب و دلبر شد نبینی راغ را کز لاله چون زیبا و درخورشد
سجع متوازی
تذرو جفت گم کرده کنون با جفت همبر شد جهان چون خانه پربت شد و نوروز بتگر شد
تشبیه
دیوان، ص 405
*******
بند هشتم
می اندر خم همی گوید که یاقوت روان گشتم درخت ارغوان بشکفت و من چون ارغوان گشتم
استعاره
بهار آید برون آیم که ازوی باامان گشتم روانها را طرب گشتم طربها را روان گشتم
عکس در مصرع دوم
دیوان، صص 405و 406
*******
بند نهم
می اندر گفتگو آمد پس از گفتار جنگ آمد خم وخمخانه اندرچشم من تاریک وتنگ آمد
استعاره- جناس زائد
به گوش من همی از باغ بانگ نای و چنگ آمد کس ار می خورد بی آواز نی برسرش سنگ آمد
سجع متوازی
مرا باری همه مهر از می بیجاده رنگ آمد زمرد را روان خواهم چو از روی پرنگ آمد
سجع متوازی
به خاصه کز هوا شبگیر آواز کلنگ آمد زکاخ میربانگ رود بونصر پلنگ آمد
سجع متوازی
کنون هر عاشقی کورا می روشن به چنگ آمد به طرف باغ همدم بانگاری شوخ و شنگ آمد
سجع متوازی
دیوان، ص 406
*******
بند دوازدهم
امیرا! با هنر میرا خداوندت معین بادا ز ایزد بر تن و جانت هزاران آفرین بادا
جناس زائد
دیوان، ص 408
*******
بند سیزدهم
گرازده فضل تو شاها یکی در آفتابستی همانا در پرستیدنش هر کس را شتابستی
تمام بند سیزهم تشبیه مشروط
دیوان، ص 408
*******
بند چهاردهم
امیرا! گر جوانمردی به کار آید، جوانمردی وگر مردی همی باید، به مردی در جهان فردی
سجع متوازی
دیوان، صص 408و 409
*******
بند پانزدهم
اگر زان سو فروتازی تماشا را و بازی را نه شامی را دل اندرتن بماند نه حجازی را
جناس خط
به تک بردی نشیبی را برآوردی فرازی را برآوردی حقیقی را فروبردی مجازی را
تضاد
امیرا! کارسازی تو وزینی کار سازی را نیندیشی بلندی را نیندیشی فرازی را
تضاد
دیوان، ص 409
*******
بند شانزدهم
همی ترسند جباران عالم از حسام تو ستاره از فلک رشوت فرستدزی سهام تو
استعاره
مه و خورشیدر ارشک آید ای خسروزجام تو خطایی کس نیابد هیچگه اندر کلام تو
استعاره
سزد برمهتران فخر آورد کهتر غلام تو منظم کشور و لشکر بود از انتظام تو
تضاد
دیوان، صص 409 و 410
*******
بند نوزدهم
به نام نیکو و دولت فریدون دگرگردی به مردی چون پدرگشتی به شاهی چون پدرگردی
تلمیح- مصرع دوم عکس
چو اسکندر به پیروزی جهان راگردبرگردی به دادوعدل درگیتی چو نوشیروان سمرگردی
تلمیح
دیوان، ص 411
*******
بند بیستم
امیرا باش تا سلطان ترا طبل و علم سازد زبهر جنگ بدخواهان تراخیل و حشم سازد
سجع مطرف
در آن کشور که تو خواهی تراباغ ارم سازد چو ایوان مداین مرترا ایوان جم سازد
تلمیح
دیوان، ص 411
*******
بند بیست و یکم
گهی کهتر نوازست او گهی دشمن گدازست به رادی چون سحابست او به پاکی چون نمازست او
تشبیه و سجع متوازی
دیوان، صص 411و 412
*******
بند بیست و دوم
کجا چوگان به کف گیری زکیوان گوی بگذاری به نیزه موی بشکافی به ناوک روی بگذاری
اغراق
دیوان، ص 412
*******
بند بیست و سیم
این بند کلاً ابیات تایید است
همیشه تا به گیتی شادیی از پی بود غم را چنان چون کز پی هر سور دارد دهر ماتم را
تضاد
همی تا بر هنر هر جای بستایند رستم را چنان کاندر جهانداری واندر مرتبت جم را
تلمیح
دیوان، ص 413
*******
بند بیست و چهارم
سپه را پشتبان بادی جهان را پادشا بادی جهان را پادشا بادی طرب را آشنا بادی
تکرار
خداوند سخن بادی خداوند سخا بادی خداوند نعم بادی خداوند عطا بادی
سجع متوازن
دیوان، ص 413
*******
ترجیع بند در مدح ابوالحسن علی بن فضل بن احمد معروف به حجاج
ماه فروردین جهان را از در دیدار کرد ابر فروردین زمین را پر بت فرخار کرد
استعاره
باد گویی نافه های تبتستان بر درید باغ گویی کاروان شوشتر آوار کرد
استعاره
گلبن سرخ آستین صدره پریاقوت کرد گلبن زرد آستین کرته پر دینار کرد
استعاره
این بهار خرم شادی فزای مشکبوی خاک را بزاز کرد و باد را عطار کرد
استعاره
تا ز چشم نرگس تازه بنفشه دور شد غنچه گل با شکوفه ارغوان دیدار کرد
استعاره
چشم نیلوفر چو چشم ماندگان در خواب شد تا نم نیسان دو چشم لاله را بیدار کرد
استعاره
زندواف زندخوان چون عاشق هجرآزمای دوش بر گلبن همی تا روز ناله زار کرد
استاره از بلبل و تشبیه
از نوای مرغ گویی خواجه سید به باغ مطربی پنجاه را چون خسروی بر کار کرد
تشبیه
جاودانه خواجه هر خواجه ای حجاج باد برترین مهتر به کهتر کهترش محتاج باد
تضاد- جناس زائد
دیوان، ص 427
*******
بند دوم
عید همچون حاجیان نوروز را پیش اندرست اینت نوروزی که عیدش حاجب وخدمتگرست
تشبیه
بر زمین او را به هر گامی هزاران صورتست بر درخت او را به هر برگی هزاران گوهرست
کنایه
تیغهای کوه ازو پر لاله و پر سوسنست مرزهای باغ ازو پر سنبل و سیسنبرست
استعاره از نوروز
دیوان، صص 427 و 428
*******
بند سیم
دشت گویی گستریده حله دیباستی کوه گویی توده بیجاده و میناستی
تشبیه و استعاره
کشتزار از سبزه گویی آسمانستی درست وآسمان ساده را گویی کنون صحراستی
تشبیه
گلبن اندر باغ گویی کودکی نیکوستی سوسن اندر راغ گویی ساقیی زیباستی
جناس لاحق
قطره باران چکیده در دهان سرخ گل در عقیقین جام گویی لولو بیضاستی
تشبیه و استعاره
دیوان، صص 428و 429
*******
بند چهارم
گوش نشنیده ست گفتار ازو کز روی طعن کس تواند گفت کاین گفتار چون کردار نیست
جناس زائد
زایران را بار باشد هر زمانی نزد او ورچه دردده روز پیشش مهتران را بار نیست
سجع متوازن
دیوان، صص 429و 430
*******
بند پنجم
هرچه ماهی باشد اندر قعر دریا خون شود گر سموم هیبتش بر قعر دریا بگذرد
اغراق
ور به دی مه باد جودش بگذرد بر کوه و دشت خارخشک و سنگ خارا لاله بیرون آورد
اغراق
دیوان، صص 430 و 431
*******
بند ششم
از پی آن تا ز خورشیدش فزون باشد شرف مشتری خواهد که او را شرفه ایوان بود
اغراق و استعاره
بس کسا کاندر گهر و اندرهنر دعوی کند همچو خر در خرد ماند چون گه برهان بود
جناس زاید
خواجه بی دعوی همی برهان نماید زین دو چیز خواجه را برهان نمودن زین دو چیز آسان بود
این بیت و بیت قبل اشعار مولانا را به ذهن می آورد
دیوان، صص 431و 432
*******
بند هفتم
ابیان شریطه و تایید کل این بند را تشکیل داده است.
تا چو از گل شاخ گل چون افسر کسری شود وز سمن شاخ سمن چون محفه شیرین شود
تلمیح
شاد باد و دوستش از شادی او شاد باد تا عدو زین انده و غم بیدل و بیدین شود
تضاد
دیوان، ص 432
*******
قطعات و ابیات بازمانده قصاید
نیزاوراست
بنفشه مویا! یک موی نیست بر تن من که همچو برده دل من، هوا نمای تو نیست
استعاره از یار
دیوان، ص 433
*******
هموراست
سیاه چشما! مهر تو غمگسار منست به روزگار خزان روی تو بهار منست
تضاد- استعاره از یار
اگر تو ماهی، گردون تو سرای منست اگر تو سروی بستان تو کار منست
تشبیه مشروط
دیوان، صص 433و 434
*******
هموراست
همی روی و من از رفتن تو ناخشنود نگر به روی منا تا مرا کنی پدرود
مرو که گر بروی باز جان من برود من از تو ناخشنود و خدای نا خشنود
ردوالقافیه
مرا ز رفتن تو وز نهیب فرقت تو دو چشم چشمه خون گشت و جامه خون آلود
لف و نشر
دیوان، ص 435
*******
هموراست
تا کی بود این شوخی و تا کی بود این جنگ زین شوخی و زین جنگ نگردد دل من تنگ
سجع متوازی
فرسنگ به فرسنگ دوانم زپی تو وزمن تو گریزانی فرسنگ به فرسنگ
ردوالعجز علی الصدر
دیوان، ص 439
*******
ونیزاوراست
ای عاشقان گیتی یاری دهید یاری کان سنگدل دلم را خواری نمود خواری
تکرار
گفتم که دل ستانم ناگاه دل سپردم بر طمع دلستانی ماندم به دلسپاری
سجع متوازن
جز صبروبردباری بر وی همی نبینم چون عاشقم چه چاره جز صبر و بردباری
ردوالعجز علی الصدر
دیوان، ص 443
*******