دستور جهاد و غزوه ها
دستور جهاد و آغاز غزوه ها و سریه ها.
ابـن اسـحـاق مـى گـویـد: رسول خدا(ص ) در 53 سالگى , سیزده سال بعد از بعثت , روزدوشنبه دوازدهـم ربـیـع الاول نـزدیک ظهر وارد مدینه شد و بقیه ماه ربیع الاول , ربیع الاخر,دو جمادى , رجـب , شـعبان , رمضان , شوال , ذى القعده , ذى الحجه و محرم را همچنان بدون پیشامد جنگى در مـدیـنـه گـذرانـد و در مـاه صـفر سال دوم , دوازده ماه پس از ورود به مدینه براى جنگ بیرون رفت ((145)).
شماره غزوه هاى رسول خدا(ص )
مـسـعـودى مـى نویسد: غزوه هایى که رسول خدا(ص ) خود همراه سپاه اسلام بود 26غزوه است و بـرخـى آن را 27 غـزوه نوشته اند, جهت اختلاف آن است که دسته اول ,بازگشت رسول خدا را از ((خیبر)) به ((وادى القرى )) با غزوه خیبر یکى دانسته اند ((146)).
شماره سریه هاى رسول خدا(ص )
ابـن اسـحـاق مـى گوید: سریه هاى رسول خدا 38 سریه بود مسعودى از ((جمعى )) 35سریه و از ((طـبـرى )) 48 و از بـعـضـى دیـگـر 66 سـریـه نـقـل مى کند طبرسى در اعلام الورى 36سریه مى نویسد ((147)).
مسعودى مى نویسد: سرایا از 3 تا 500 نفر است که در شب بیرون روند سوارب :دسته هایى است که روز بـیـرون روندو مناسر: بیش از 500 نفر و کمتر از 800 نفر جیش :سپاهى است که شماره اش به 800 نـفـر برسد خشخاش : بیش از 800 و کمتر از 1000نفرجیش ازلم : سپاهى است که به 1000 نفر بـرسد جیش جحفل : سپاهى است که به4000 نفر برسد جیش جرار: سپاهى است که به 12000 نفر برسد کتیبه : سپاهى است که فراهم گشته و پراکنده نشود و, حضیره : از 10 نفر به پایین را گویند که به جنگ فرستاده شوند و, نفیضه : آنان را که سپاهى بسیار نیستند و, ارعن : سپاه بزرگ بى مانند را و,خمیس : سپاه عظیم را گویند.
غزوه ودان یا غزوه ابوا
تاریخ غزوه : صفر سال دوم هجرت .
جانشین رسول خدا: سعدبن عباده .
مقصد: قریش و بنى ضمره بن بکر.
نتیجه : قرار صلحى با ((بنى ضمره )) به امضاى ((مخشى بن عمرو ضمرى )): سرور((بنى ضمره )) در آن تاریخ .
سریه ((عبیده بن حارث بن مطلب ))
تاریخ سریه : شوال سال اول .
عده سپاهیان : 60 یا 80 نفر فقط از مهاجران .
مقصد: دسته اى از قریش که ممکن بود به اطراف مدینه تجاوز کنند.
نـتـیـجـه : ((عـبـیـده )) در مـحـل آبـگـاهـى بـا گـروه انـبـوهـى از قـریـش کـه ((عـکـرمـه بـن ابـى جـهل ))فرماندهشان بود, روبرو شد, اما جنگى پیش نیامد, فقط ((سعدبن ابى وقاص )) تیرى انداخت و نخستین تیرى بود که در تاریخ اسلام از کمان رها شد.
سریه ((حمزه بن عبدالمطلب ))
تاریخ سریه : رمضان سال اول .
عده سپاهیان : 30 نفر از مهاجران .
نتیجه : ((حمزه )) تا ساحل دریا در ناحیه ((عیص )) پیش رفت و آن جا با 300 سوار ازمشرکان مکه کـه ((ابـوجـهل بن هشام )) فرماندهشان بود, روبرو شد, اما ((مجدى بن عمروجهنى )) که با هر دو دسته قرار صلح و متارکه داشت , در میان افتاد و بى آن که جنگى روى دهد, هردو سپاه بازگشتند.
غزوه ((بواط))
تـاریـخ غـزوه : ربـیـع الاول سـال دوم هـجـرت جـانـشـیـن رسـول خـدا در مدینه ((سائب بن عثمان بن مظعون )) یا ((سعدبن معاذ)) بود.
عده سپاهیان : 200 نفر.
مقصد: کاروانى از قریش (شامل 100 مرد) بودند که مدینه در خطر تجاوز ایشان قرار داشت و 2500 شتر داشتند.
نتیجه : رسول خدا تا ((بواط)) پیش رفت و چون با دشمنى برخورد نکرد به مدینه بازگشت .
غزوه ((عشیره ))
تـاریـخ غـزوه : جـمـادى الاولـى , سـال دوم هـجـرت جـانـشـیـن رسـول خـدا در مدینه ((ابوسلمه بن عبداالاسد)) بود.
عده سپاهیان اسلام : 150 یا 200 نفر.
مقصد: کاروان قریش که رهسپار شام بود.
نـتیجه : رسول خدا با سپاهیان اسلامى تا ((عشیره )) پیش رفت , ماه جمادى الاولى وچند روزى از جـمادى الاخره آن جا ماند و با قبیله ((بنى مدلج )) و هم پیمانانشان از((بنى ضمره )) قرار صلحى منعقد ساخت و سپس بى آن که جنگى روى دهد به مدینه بازگشت .
سریه ((سعدبن ابى وقاص ))
تاریخ سریه : ذوالقعده سال اول .
عده سپاهیان : 8 نفر فقط از مهاجران .
مقصد: احتیاط و جلوگیرى از حمله دشمن .
نتیجه : ((سعدبن ابى وقاص )) تا سرزمین ((خرار)) پیش تاخت و بى آن که به دشمنى برخورد کند, بازگشت .
غزوه ((سفوان )), غزوه ((بدراولى ))
تـاریـخ غـزوه : جـمـادى الاخـره ((148)) یـا ربیع الاول سال دوم ((149)) جانشین رسول خدا در مدینه ((زیدبن حارثه )) بود.
مـقـصـد: از بـازگـشـت رسـول خـدا(ص ) از غـزوه ((عـشـیـره )) ده روز نـمـى گـذشـت کـه ((کرزبن جابرفهرى )) رمه مدینه را غارت کرد رسول خدا در تعقیب وى تا وادى ((سفوان )) از ناحیه بدر شتافت و بر وى دست نیافت و به مدینه بازگشت .
سریه ((عبداللّه بن جحش ))
تاریخ سریه : رجب سال دوم هجرت .
عده سپاهیان : 8 نفر (یا 11 نفر)از مهاجران .
مـقـصد: رسول خدا(ص ) عمه زاده خود ((عبداللّه بن جحش را با 8 نفر از مهاجران مامور کرد تا در ((نخله )) میان مکه و طائف فرود آید و در کمین قریش باشد و اخبارشان را جستجو کند عبداللّه به همراهان خود گفت : هر کدام از شما که با میل و رغبت درآرزوى شهادت است با من رهسپار شود و هـر کـس کـه نـمـى خـواهـد بـازگـردد از هـمـراهـان هـیچ یک بجز ((سعدبن ابى وقاص )) و ((عتبه بن غزوان )) تخلف نورزید عبداللّه با همراهان در نخله فرود آمد و همان جا ماند تا کاروانى از قـریـش کـه کـالاى تجارت داشت دررسید, آن روز آخر رجب بود ((واقد بن عبداللّه تمیمى )) به طـرف ((عـمـروبـن خـضـرمى ))تیراندازى کرد و او را کشت و دو نفر اسیر نیز از ایشان گرفتند ((عـبداللّه بن جحش )) کالاى تجارتى را با دو اسیر به مدینه آورد و خمس آن را به رسول خدا داد و بـقـیـه را بر اصحاب خود تقسیم کرد رسول خدا گفت : ((من شما را به جنگ کردن در ماه حرام فـرمـان نـداده بـودم )) و بـه همین جهت از مال غنیمت و اسیران چیزى تصرف نکرد و اسیران را آزادفـرمـود یکى از آنان ((حکم بن کیسان )) بود که اسلام آورد و در سریه ((بئرمعونه )) به شهادت رسید و دیگرى ((عثمان بن عبداللّه بن مغیره )) بود که به مکه بازگشت و کافر ازدنیا رفت .
غـنـیـمـت ایـن سـریه نخستین غنیمتى بود که به دست مسلمانان رسید و((عمروبن خضرمى )) نـخـستین کافرى بود که به دست مسلمانان کشته شد و ((عثمان )) و((حکم )) نخستین اسیرانى بودند که به دست مسلمانان اسیر شدند.
غزوه بدر کبرا
تـاریـخ غـزوه : رمـضـان سـال دوم هـجرت جانشین رسول خدا در نماز ((عبداللّه بن ام کلثوم )) و جانشین آن حضرت در مدینه ((ابولبابه )) بودند.
عده سپاهیان : 313 نفر (مهاجرى , اوسى و خزرجى ).
سپاه دشمن : 950 مرد جنگى که 600 نفر زره پوش و 100 اسب داشتند.
مقصد: رسول خدا خبر یافت که ((ابوسفیان )) همراه 30 یا 40 نفر از قریش باکاروان تجارت , از شام بـه مـکـه برمى گردند, به اصحاب خویش چنین فرمود: ((این کاروان قریش و حامل اموال ایشان است , به سوى آن رهسپار شوید, باشد که خدا آن رانصیب شما گرداند)).
ابـوسـفیان چون از چنین تصمیمى آگاه شد, ((ضمضم بن عمروغفارى )) را براى دادرسى به مکه فـرستاد, قریش همداستان آماده دفاع از مال خویش شدند و از اشراف قریش کسى جز ((ابولهب )) باقى نماند که براى جنگ بیرون نرود.
رسـول خـدا چـون از حـرکـت قـریـش اطـلاع یـافـت بـا اصـحـاب خـود مشورت کرد تا این که ((مقدادبن عمرو)) به پاخاست و گفت : به خدا قسم اگر ما را تا نواحى یمن ببرى تا آن جا راه تو را از دشـمـن هموار خواهیم ساخت و رسول خدا درباره وى دعاى خیر کرد,روز دوشنبه هشتم ماه رمـضـان بـود کـه رسـول خـدا از مـدیـنـه بـیـرون رفـت و عـلى بن ابى طالب پرچمدار سپاه بود ((سـعـدبـن معاذ)) در حالى که رسول خدا را از صمیم قلب همراهى مى کرد, گفت : اکنون به نام خـدا ما را رهسپار ساز, اگر ما را امر کنى که به این دریابریزیم , به دریا خواهیم ریخت رسول خدا شادمان شد وفرمود ((هم اکنون گویى به کشتارگاه مردان قریش مى نگرم )).
رسول خدا ابتدا در محل ((ذفران )) و بعد از چند منزل دیگر, نزدیک بدر فرود آمد ودر همان شب اول , دو غلام از قریش به دست مسلمانان افتاد و آنها اطلاعاتى از دشمن در اختیار گذاردند.
ابـوسـفـیـان با بیم و هراس در آبگاهى نزدیک بدر فرود آمد و چون از آثار دو سواراطلاع یافت راه کاروان تجارت را تغییر داد و هنگامى که کاروان تجارت را از خطرگذراند, به قریش پیام داد که : مـنـظـور شـمـا از ایـن حـرکت , حمایت از کاروان و حفظاموالتان بود, اکنون که کاروان از خطر گذشته , بهتر همان که به مکه بازگردید.
((بـنى زهره )) که در ((جحفه )) بودند همگى از ((جحفه )) بازگشتند و حتى یک نفر ازایشان در بـدر شـرکـت نـداشـت , از ((بـنـى عـدى )) هـم کـسـى هـمـراه قـریـش بـیـرون نـیـامـده بـود,((طـالب بن ابى طالب )) هم که همراه قریش بیرون آمده بود با گفتگویى که میان او وقریش درگرفت , به او گفتند: به خدا قسم , ما مى دانیم که شما بنى هاشم , هر چند که با ماهمراه باشید, هواخواه ((محمد)) هستید, پس ((طالب )) با کسانى که برمى گشتند به مکه بازگشت .
فرودآمدن قریش در مقابل مسلمین
قـریـش بـا تجهیزات کامل همچنان به طرف بدر پیش مى رفتند تا در ((عدوه قصوا))که دورتر از مـدیـنـه بـود در پـشـت تپه اى به نام ((عقنقل )) فرود آمدند و چاههاى بدر در((عدوه دنیا)) که نـزدیـکـتـر به مدینه بود, قرار داشت در همان شب بارانى رسید که زمین شنزار را زیر پاى قریش غـیـرقـابـل عـبـور سـاخـت , رسـول خدا پیشدستى کرد و در کنارنزدیکترین چاه بدر فرود آمد, ((حـباب بن منذر)) گفت : اى رسول خدا! آیا خدا فرموده است که این جا منزل کنیم ؟ رسول خدا گـفـت : نـه امرى در کار نیست , باید طبق تدبیر وسیاست جنگ رفتار کرد, سپس بنابه پیشنهاد ((حـبـاب )) سـپـاه اسلام در کنار نزدیکترین چاه به دشمن فرود آمد ((سعدبن معاذ)) نیز با اجازه رسول خدا سایبانى براى آن حضرت بساخت .
روز جنگ و آمادگى قریش
بـامـداد روز جنگ , مردان قریش از پشت تپه ((عقنقل )) برآمدند و در مقابل مسلمین آماده جنگ شـدنـد کـه رسول خدا گفت : ((خدایا! این قبیله قریش است که با ناز و تبخترخویش روى آورده است و با تو دشمنى مى کند و پیغمبرت را دروغگو مى شمارد خدایا!خواستار نصرتى هستم که خود وعده کرده اى , خدایا! در همین صبح امروز نابودشان ساز)).
صف آرایى رسول خدا(ص )
رسول خدا خود چوبى به دست داشت و صفهاى سپاهیان اسلام را منظم مى ساخت , در این هنگام ((سـوادبـن عـزیـه )) را از صف جلوتر دید و چوب را به شکم وى زد که در جاى خود راست بایستد ((سـواد)) گـفـت : اى رسـول خدا! مرا به درد آوردى با آن که خدا تو را به حق و عدالت فرستاده اسـت , پـس مـرا اذن قـصـاص ده رسـول خـدا شکم خود را برهنه ساخت و گفت : بیا قصاص کن ((سواد)) شکم رسول خدا را بوسید و رسول خدا درباره وى دعاى خیر کرد.
رسـول خـدا پـس از مـنـظـم سـاخـتـن صـفوف , خطبه اى ایراد کرد که متن آن را مورخان نقل کرده اند ((150))
, سپس به سوى سایبان خود رفت و به دعا و انابه پرداخت .
صلح جویان قریش و آتش افروزان جنگ
قـریش , ((عمیربن وهب )) رابراى بازدید لشکر اسلام فرستاد, خبر آورد که 300 مرد,اندکى بیش یا کـم انـد و خطاب به قریش , گفت : اى گروه قریش ! شترانى دیدم که بارشان مرگ است , سپاهى دیدم که جز شمشیرهاى خود, وسیله دفاعى و پناهى ندارند, به خداقسم : تصور نمى کنم مردى از ایشان بى آن که مردى از شما را بکشد, کشته شود, اکنون ببینید نظر شما چیست ؟.
((حـکـیم بن حزام )) نیز نزد ((عتبه )) آمد و گفت : تو سرور و بزرگ قریشى , حرف تو رامى شنوند, اگـر مـى خـواهـى نام نیکت تا آخر روزگار در میان قریش بماند, امر دیه ((عمروبن حضرمى )) را بـرعـهـده بـگـیـر, تا آتش جنگ خاموش شود ((عتبه )) گفت : پذیرفتم ((عتبه بن ربیعه )) پس از پـیـشـنهاد ((حکیم بن حزام )) برخاست و سخنزانى کرد و گفت :اى گروه قریش ! شما از جنگ با ((مـحـمـد)) و یـارانـش طـرفـى نمى بندید, پس بیایید وبازگردید و ((محمد)) را با سایر عرب واگذارید.
((ابـوجـهـل )) پـس از شـنیدن پیام ((عتبه )) گفت : به خدا قسم بازنمى گردیم تا خدا میان ما و محمد حکم کند, ((عتبه )) هم نظرش غیر از آن است که اظهار مى دارد, او دیده است که پسرش با مـحـمـد و یـارانش همراه است , از کشته شدن وى بیم دارد در این هنگام ((عامربن حضرمى )) به اغواى ابوجهل در میان سپاه قریش برخاست و داد زد و آنان را به جنگ برانگیخت .
آغاز خونریزى و جنگ تن به تن
((اسـودبـن عـبـدالاسـدمـخـزومـى )) نـخـسـتـیـن مـردى بدخو و گستاخ بود که پیش تاخت و((حـمـزه بـن عـبـدالـمـطـلـب )) در مـقـابل وى بیرون شد و با شمشیر خود پاى او را از نصف ساق بینداخت او همچنان مى خزید تا به درون حوض بیفتاد و ((حمزه )) در همان حوض او راکشت .
((عـتـبه بن ربیعه )) و برادرش ((شیبه )) و پسرش ((ولید)) از لشکر قریش پیش تاختند,سه تن از جوانان انصار: ((عوف )) و ((معوذ)) (پسران حارث ) و نیز ((عبداللّه بن رواحه )) دربرابرشان به نبرد بیرون شدند, اما همین که خود را معرفى کردند, حنگجویان قریش گفتند: ما با شما نمى جنگیم , رسـول خدا ((عبیده بن حارث )) و ((حمزه )) و ((على ))(ع ) رادر مقابل آن سه نفر فرستاد و ایشان آنان را از پاى درآوردند.
جنگ مغلوبه
پـس از نـبردى تن به تن , دو سپاه به جان هم افتادند, در این گیرودار ((مهجع ))نخستین شهید بـدر و سپس ((حارث بن سراقه )) با تیر دشمن به شهادت رسیدند رسول خدااز زیر سایبان بیرون آمـد و مـسلمین را به جهاد تشویق کرد, آنگاه ((عمیربن حمام )) و((عوف بن حارث )) شمشیرهاى خود را گرفتند و جنگیدند تا به شهادت رسیدند رسول خدا مشتى ریگ برداشت و گفت : خدایا! دلهاشان را بترسان و پاهاشان را بلرزان وآنگاه ریگها را به سوى قریش پاشاند و یاران خود را فرمود تـا سـخـت حمله کنند, در این موقع شکست دشمن آشکار گشت و گردنکشان قریش کشته و یا اسیر شدند.
وضع رسول خدا در جنگ بدر
ابـن اسـحاق و واقدى مى نویسند: رسول خدا در زیر سایبان به سر مى برد و((سعدبن معاذ)) با چند نـفـر از انـصـار, بـر در سـایـبـان نـگـهـبـانـى مـى دادنـد, امـا روایتى که مسنداحمد ((151)) و طبقات ((152))
از على (ع ) نقل شده برخلاف این است .
عـلى (ع ) مى گوید: چون روز بدر فرارسید, رسول خدا پیشاپیش ما قرار داشت و اواز ما به دشمن نزدیکتر بود و از همه بیشتر تلاش مى کرد ((153)) درر نهج البلاغه آمده است :((هرگاه کار جنگ بـه سـخـتـى مـى کـشـید, ما به رسول خدا پناه مى بردیم و هیچ کس از ما به دشمن نزدیکتر از او نبود ((154)) )).
آیات مربوط به غزوه ((بدر کبرا))
1 ـ سوره آل عمران / 12 ـ 13 و 123.
2 ـ سوره نسا/ 77 ـ 78.
3 ـ انفال / 19, 36 ـ 51, 67 ـ 71.
4 ـ حـج / 19 آیات 124 ـ 127 سوره آل عمران در نزول فرشتگان براى نصرت مومنان و آیات 9 ـ 12 سوره انفال نیز در نزول فرشتگان و کشته شدن کافران به دست ایشان است ((155)).
دستور خاص
روز بـدر رسـول خدا(ص ) به اصحاب خود فرمود: مى دانم که مردانى از ((بنى هاشم ))و دیگران را بدون آن که به جنگ با ما علاقه مند باشند به اکراه بیرون آورده اند, بنابراین هرکسى از شما با یکى از ((بنى هاشم )) برخورد کند او را نکشد و هر کس ((ابوالبخترى بن هشام )) را ببیند او را نکشد و هر کس ((عباس )) (عموى رسول خدا) راببیند او را نکشد, اما به تفصیلى که در کتب تاریخ نوشته اند, ابوالبخترى بر اثر طرفدارى از همسفر خود ((جناده ))به دست ((مجذر)) کشته شد.
معاذبن عمرو و ابوجهل
((مـعاذبن عمرو)) مى گوید: در حالى که پیرامون ((ابوجهل )) را سخت گرفته بودند,شنیدم که مى گفتند: کسى نمى تواند امروز بر ((ابوالحکم )) دست یابد, پس همت خود رابر آن داشتم که بر وى حـمله کنم , بر او تاختم و ضربتى بر وى نواختم که پایش از نصف ساق از زیر شمشیر من پرید, در هـمـیـن حـال پـسرش ((عکرمه )) شمشیرى بر بازوى من نواخت و دست مرا پراند, چنان که با پـوسـتـى بـه پـهلوى من آویخته شد, اما همچنان تاآخر روز جنگ مى کردم و آن را پشت سر خود مى کشیدم و آخر کار که مرا آزار مى دادپاى روى آن نهاده و خود را کشیدم تا پاره شد و افتاد.
((ابـوجـهـل )) همچنان افتاده بود که ((معوذبن عفرا)) رسید و با ضربتى کار او را ساخت و سپس خود جنگید تا به شهادت رسید, آنگاه که کار جنگ پایان گرفت رسول خدافرمود تا ((ابوجهل )) را در میان کشته ها جستجو کنند.
((عـبداللّه بن مسعود)) مى گوید: من در جستجوى ابوجهل برآمدم , او را یافتم وشناختم و پا روى گردن وى نهادم و به او گفتم : اى دشمن خدا! آیا خدا تو را خوارساخت ؟ گفت چه شده است که خوار باشم ؟ از این مردى که مى کشید بزرگتر کیست ؟ وبه روایتى ((ابوجهل )) گفت : اى مردک گوسفندچران ! مقامى بس بلند و ارجمند را اشغال کردى .
((عبداللّه )) مى گوید: سر او را بریدم و نزد رسول خدا آوردم و آن حضرت خدا راستایش کرد.
ابـن اسـحـاق مى نویسد: ((عکاشه )) که شمشیرش در روز بدر درهم شکست نزد رسول خدا آمد و رسـول خدا چوب خشکى به او داد و گفت : با همین جنگ کن , پس آن راگرفت و تکانى داد و به صـورت شمشیرى بلند و محکم درآمد و تا پایان جنگ که مسلمانان فاتح گشتند با همان شمشیر مـى جـنـگـیـد و آن را ((عـون )) مـى گـفـتـنـد وى در جـنـگـى بـا مـرتـدان بـه دسـت ((طلیحه بن خویلداسدى )) به شهادت رسید ((156)).
کشتگان قریش در چاه بدر
بـه دستور خدا, کشته هاى دشمن را در چاه بدر افکندند, مگر ((امیه بن خلف )) که اورا زیر خاک و سنگ کردند.
رسـول خـدا بر سر چاه بدر ایستاد و گفت : اى به چاه افتادگان (یک یک را نام برد),بد خویشانى بـراى پـیـامبر خود بودید, مردم مرا راستگو دانستند و شما دروغگو, مردم مراپناه دادند و شما مرا بـیـرون کـردیـد, مـردم مـرا یـارى کـردنـد و شما به جنگ من برخاستید,سپس گفت : آیا آنچه پـروردگـار بـه شما وعده داده بود, حق یافتید؟ من آنچه پروردگارم به من وعده داده بود, حق یـافتم کسانى از صحابه گفتند: اى رسول خدا! آیا با لاشه هاى مردگان سخن مى گویى ؟ فرمود: شما گفتار مرا از ایشان شنواتر نیستید, لیکن ایشان نمى توانند پاسخ دهند.
مسلمانان دوزخى
جـوانـانـى از قـریـش هنگامى که رسول خدا در مکه بود به دین اسلام درآمدند, اما براثر حبس و شـکنجه پدران و خویشان خود توفیق هجرت نیافتند و از دین اسلام بازگشتندو همراه قریش به جـنـگ بـدر آمدند و روز بدر کشته شدند و درباره ایشان آیه اى نازل شدکه مضمون آن این است : ((کسانى که در حال ستمکارى بر خویش , فرشتگان جانشان راگرفتند, بدانها گفتند: شما را چه مـى شـد؟ گـفـتند: ما در سرزمین (مکه ) زبون و بیچاره بودیم فرشتگان گفتند: مگر زمین خدا وسعت نداشت تا در آن هجرت کنید؟ اینان جایشان دوزخ است و چه بد سرانجامى است ((157))
)).
غنیمتهاى بدر
پـس از آن کـه غـنـیـمـتهاى جنگ بدر به دستور رسول خدا جمع آورى شد درکیفیت تقسیم آن اخـتـلاف پـیـش آمـد و هـر کـس مدعى خدمتى بود و حق تقدم را با خودمى پنداشت رسول خدا ((عبداللّه بن کعب مازنى )) را بر غنیمتها گماشت تا آنها را طبق دستور میان همه سپاهیان تقسیم کند براى هر مرد یک سهم و براى هر اسب از دو اسبى که داشتند دو سهم , و براى هر یک از هشت نـفـرى که به عذر موجه در جنگ حاضرنبودند, سهمى از غنیمت قرار داد اسامى آن هشت نفر از این قرار است : 1 ـ عثمان بن عفان , 2 ـ طلحه بن عبیداللّه , 3 ـ سعدبن زید, 4 ـ حارث بن صمه , 5 ـ خوات بن جبیر, 6 ـحارث بن حاطب انصارى , 7 ـ عاصم بن عدى انصارى , 8 ـ ابولبابه .
مژده فتح درمدینه
رسـول خـدا(ص ), ((عبداللّه بن رواحه )) و ((زیدبن حارثه )) را با مژده فتح نزد مردم مدینه فرستاد ((اسامه )) فرزند زید مى گوید: خبر رسیدن پدرم ((زید)) هنگامى به ما رسیدکه از دفن ((رقیه )) دخـتـر رسـول خـدا فـارغ شـده بـودیم نزد وى آمدم , دیدم که مردم پیرامون او را گرفته اند و او کشتگان قریش را یکایک نام مى برد.
اسیران قریش در مدینه
رسول خدا (ص ) اسیران قریش را در میان اصحاب خود پراکنده ساخت و فرمود: بااسیران به نیکى رفتار کنید.
مکه در عزاى جگرگوشه هاى خود
نـخـستین کسى که خبر شکست قریش را به مکه آورد, ((حیسمان بن عبداللّه خزاعى ))بود و چون اشـراف کشته شده قریش را یکایک نام مى برد ((صفوان بن امیه )) گفت : شمارا به خدا قسم , اگر عـقـل دارد از او دربـاره من سوال کنید از او پرسیدند: صفوان بن امیه چطور شد؟ گفت : خودش همین است که در حجر نشسته , اماـ به خدا قسم ـ پدروبرادرش را دیدم که کشته شدند.
اندوه ابولهب و هلاکت او
ابورافع آزاد شده رسول خدا مى گوید: چون مژده فتح بدر به ما رسید, شادمان گشتیم و در خود نـیرو یافتیم و ابولهب , دشمن خدا رسوا گشت من در حجره زمزم باام الفضل نشسته بودم , ناگاه ابـولـهب با تکبر رسید و پشت به پشت من نشست , در این هنگام ((ابوسفیان بن حارث )) وارد شد و ابولهب که خود در جنگ بدر حضور نداشت ,اخبار صحیح را از ابوسفیان خواست و به او گفت کار مـردم بـه کـجا کشید؟ پاسخ داد, آنهاهر کس را از ما خواستند کشتند و هرکس را خواستند اسیر گـرفـتند, مردانى سفید بر اسبان سیاه و سفید دیدم که در میان زمین و آسمانند, چیزى را باقى نـمـى گـذاشـتند و کسى نمى توانست در مقابلشان ایستادگى کند ابورافع مى گوید: من به آنها گـفـتم : به خدا قسم آنها فرشتگان خدا بوده اند, پس ابولهب دست خویش را بلند کرد و سخت به روى مـن نـواخـت و مـرا بـر زمـیـن کـوبید, در این میان ((ام الفضل )) ستونى از ستونهاى خیمه رابـرگـرفـت و چنان بر سر ابولهب نواخت که شکافى بزرگ در سر وى پدید آمد, او جزهفت شب دیگر زنده نبود و خدا او را به آبله اى طاعون مانند به هلاکت رساند.
دو دستور سیاسى
بزرگان قریش دستور دادند تا, اولا اهل مکه بر کشته هاى خویش اشک نریزند وسوگوارى نکنند و از ایـن راه خـود را بـه شـمـاتت مسلمین گرفتار نسازند و ثانیا, دربازخرید اسیران خود شتاب نـورزند تا مبادا مسلمانان در بهاى آنان سختگیرى کنند((اسودبن مطلب )) که سه فرزند خود رااز دسـت داده بـود, وقـتـى که شنید, زنى به خاطرگم شدن شترش , شیون مى کند, اشعارى بدین مضمون گفت : ((شگفتا که زنى حق دارد برشتر گمشده خویش گریه کند, اما من حق ندارم بر پسران دلیر خود اشک بریزم )).
اقدام قریش در خرید اسیران
نـخـسـتـین کسى که در خرید وى اقدام شد ((ابووداعه )) بود که پسرش ((مطلب )) شبانه از مکه بیرون آمد و به مدینه رفت و پدرش را به چهارهزار درهم بازخرید و با خود به مکه برد.
((سهیل بن عمرو)) از اسیرانى بود که ((مکرزبن حفص )) مقدار فدیه او را با مسلمانان قرار گذاشت و سپس خود به جاى وى تن به اسیرى داد تا ((سهیل بن عمرو)) برود و بهاى خود را بفرستد.
((عـمروبن ابى سفیان )) از اسیرانى بود که پدرش ابوسفیان حاضر نشد براى آزادى اوفدیه دهد در ایـن مـیـان ((سعدبن نعمان )) براى عمره رهسپار مکه شد, ابوسفیان وى راگرفت و به جاى پسر خـود ((عمرو)) زندانى کرد رسول خدا به تقاضاى اصحاب ,((عمروبن ابى سفیان )) را آزاد فرمود و ((ابوسفیان )) هم ((سعد)) را رها کرد.
بـه هـمـیـن تـرتـیـب , بیشتر اسیران بدر و به گفته یعقوبى 68 نفرشان سربها دادند و آزادشدند سـربـهـاى اسـیـران بدر به تناسب وضع مالى آنها از هزار درهم تا چهار هزار درهم بود, اما کسانى بـودنـد کـه نـمى توانستند حتى حداقل سربها را که هزار درهم بود بپردازند ودر عین حال چون بـاسـواد بودند, رسول خدا فرمود تا هر کدام از ایشان ده پسر از پسران انصار را از خواندن و نوشتن نیک بیاموزد و سپس آزاد گردد ((زیدبن ثابت )) از همین راه باسواد شده بود ((158)).
داستان عمیربن وهب
((عـمـیربن وهب جمحى )) که از شیاطین قریش بود, روزى پس از واقعه بدر با((صفوان بن امیه )) در حـجـر نشسته بود و از مصیبت ((اصحاب قلیب ((159)) )) سخن مى گفت ((صفوان )) گفت : راسـتـى که پس از ایشان در زندگى خیرى ندیدیم , ((عمیر))گفت : به خدا قسم : اگر قرضهاى بى محل و بیچاره شدن خانواده ام نبود بر سر محمدمى رفتم و او را مى کشتم ((صفوان )) گفتار او را غـنـیـمت شمرد و گفت : تمام اینها رابرعهده مى گیرم و خانواده ات را تا زنده باشند همراهى مـى کنم ((عمیر)) پذیرفت و گفت پس این مطلب را پوشیده دار, سپس دستور داد شمشیرش را تیز و زهرآگین کردند وآنگاه رهسپار مدینه شد و به حضور رسول خدا رسید رسول خدا پرسید: به چـه کـارآمـده اى ؟ گـفـت : تـا دربـاره این اسیرى که گرفتار شماست , محبت کنید رسول خدا فـرمـود:چـرا شمشیر به گردن آویخته اى ؟ گفت : خدا این شمشیر را لعنت کند که هیچ به درد مانخورد رسول خدا دوباره سبب آمدن او را سوال کرد, او گفت جز این منظورى ندارم فرمود: این طـور نـیـسـت , تو و ((صفوان )) در حجر نشسته وبر اصحاب قلیب تاسف خوردید و چنین و چنان گـفتگو کردید و اکنون براى کشتن من آمدى , اما خدا تو را مجال نمى دهد عمیر گفت : گواهى مـى دهـم کـه تـو پیامبر خدایى , زیرا جز من و صفوان کسى ازاین راز اطلاع نداشت , اکنون یقین کردم که این خبر را جز از طرف خدا به دست نیاورده اى , آنگاه شهادتین بر زبان راند.
نزول سوره انفال
ابن هشام از ابن اسحاق روایت مى کند که تمام سوره انفال یکجا پس از واقعه بدرکبرا نزول یافت .
فهرست سپاهیان اسلامى و شهداى بدر
طبق فهرست جامعى که در کتاب ((تاریخ پیامبر اسلام )) آمده است , عده سپاهیان اسلامى در بدر, جمعا از تمام قبایل 314 نفر و عده شهداى مسلمانان نیز 14 نفر بوده است ((160)).
کشته هاى قریش در بدر
روز بـدر 70 نفر از مردان قریش به دست مسلمانان و فرشتگان کشته شدند که ابن اسحاق فقط 50 نفر آنها را نام برده و ابن هشام 20 نفر دیگر را هم ذکر کرده است ((161)).
شـیـخ مـفـید در ارشاد 36 نفر از کشته هاى بدر را نام مى برد و مى گوید: راویان عامه وخاصه به اتفاق نوشته اند که : این 36 نفر را على بن ابى طالب (ع ) کشته است .
اسیران قریش در بدر
روز بـدر 70 نفر از مردان قریش به دست مسلمانان اسیر شدند که ابن اسحاق فق43ط نفر ایشان را نام برده و ابن هشام 17 نفر دیگر بر وى استدراک کرده است و((عباس بن عبدالمطلب هاشمى )) را جز اسیران مشرک بدر نشمرده اند.
شعراى مسلمین و قریش , درباره بدر اشعارى گفته اند که در تاریخ ثبت شده است .
غزوه بنى سلیم در ((کدر))
ابن اسحاق مى گوید: رسول خدا (ص ) در بازگشت از بدر, پس از هفت شب اقامت در مدینه براى ((غـزوه بـنى سلیم )) از مدینه بیرون رفت تا به آبگاهى از بنى سلیم که به آن ((کدر)) مى گفتند, رسید, در آن جا سه شب اقامت گزید و سپس بى آن که جنگى روى دهد به مدینه بازگشت .
ابن سعد مى نویسد: این غزوه بدان جهت روى داد که رسول خدا(ص ) شنید که جمعى از بنى سلیم و غـطـفان بر ضد مسلمانان فراهم آمده اند, اما با کسى برخورد نکرد,ولى 500 شتر در این غزوه به دسـت مـسلمانان افتاد که پس از اخراج خمس به هر مردى از اصحاب که جمعا 200 نفر بودند دو شتر سهم رسید, مدت این غزوه پانزده روزبود ((162)).
سریه ((عمیربن عدى ))
((عصما)) دختر ((مروان )) زنى بود شاعر و زبان آور که در هجو اسلام و مسلمانان شعر مى گفت و دشـمـنـان اسـلام را تحریک مى کرد رسول خدا روزى گفت : کسى نیست داد مرا از دختر مروان بـگـیرد؟ ((عمیر)) که مردى نابینا بود شبانه بر آن زن تاخت و او راکشت و بامداد نزد رسول خدا آمـد و گفت : من ((عصما)) را کشتم رسول خدا گفت : خداو رسولش را یارى کردى رسول خدا ((عمیر)) را پس از این واقعه ((عمیر بصیر))نامید ((163)).
سریه ((سالم بن عمیر))
((ابـوعـفـک )) کـه مـردى یهودى و 120 ساله بود, پس از آن که رسول خدا((حارث بن سوید)) را کشت , نفاقش آشکار شد و در اشعار خود شیوه ناسزاگویى به مسلمانان و تحریک دشمنان اسلام را در پیش گرفت رسول خدا روزى گفت : کیست کار این پلید را بسازد؟ ((سالم بن عمیر)) نذرکرد یـا ابـوعـفـک را بکشد و یا خود نیز در این راه کشته شود, در یک شب تابستانى که ابوعفک بیرون خـوابـیـده بود, سالم بر وى درآمدو او را کشت این سریه در ماه شوال سال دوم (بیست ماه پس از هجرت ) واقع شد ((164)).
غزوه بنى قینقاع
غزوه بنى قینقاع ((165)).
یـهـود ((بنى قینقاع )) از همه یهودیان شجاعتر بودند, شغلشان زرگرى بود و با رسول خدا پیمان سـازش و عدم تعرض داشتند, اما پس از واقعه بدر, از راه نافرمانى و حسددرآمدند و پیمان خود را نـقض کردند رسول خدا آنها را فراهم ساخت و به آنان گفت :اى گروه یهود! از آنچه بر سر قریش آمد بترسید و اسلام آورید.
بـزرگـان طـایـفـه در جواب رسول خدا گفتند: اى محمد! چنان گمان مى برى که ماهمچون قـریش خواهیم بود, به خدا قسم : اگر ما با تو جنگ کردیم , خواهى فهمید که مردمیدان ماییم نه دیگران ((166)).
رسـول خدا بعد از پاسخ درشتى که از سران این طایفه شنید, ((ابولبابه )) را در مدینه به جانشینى خـود گماشت و با سپاه اسلام , آنان را محاصره کرد تا به تنگ آمدند و تسلیم شدند, ولى از کشتن آنـان درگـذشـت , فرمود تا از مدینه بیرونشان کنند و اموالشان پس ازاخراج خمس بر مسلمانان قسمت شد.
غزوه سویق
ذى حجه سال دوم : ((ابوسفیان )) در بازگشت از بدر به مکه , نذر کرد که تا با محمدجنگ نکند و انتقام بدر را نگیرد, با زنان آمیزش نکند, پس با 200 سوار از قریش بیرون آمد و راه ((نجدیه )) را در پـیـش گـرفـت تـا در یک منزلى مدینه فرود آمد, آنگاه به سوى مدینه تاخت و در ناحیه اى به نام ((عـریض )) چند خانه را آتش زدند و مردى از انصار را باهم پیمانش در کشتزار کشتند و سپس به مکه بازگشتند.
رسول خدا با 200 نفر از مهاجر و انصار, ابوسفیان و همراهانش را تا((قرقره الکدر)) تعقیب کرد, اما بـر دشـمن دست نیافت و پس از پنج روز به مدینه بازگشت و چون ابوسفیان و همراهان در حال گـریـخـتن , به منظور سبکبارى قسمتى از بارو بنه خود را ریخته بودند و از جمله مقدار زیادى ((سویق )) (آرد جو یا گندم ) به دست مسلمانان افتاد, این غزوه را ((غزوه سویق )) گفتند ((167)) (ذى حجه سال دوم , 22 ماه بعد ازهجرت ).
دیگر حوادث سال دوم هجرت
1 ـ وجـوب روزه مـاه رمـضـان در شعبان این سال , 2 ـ برگشتن قبله از بیت المقدس به کعبه در رکـوع رکـعـت دوم نـمـاز ظهر روز سه شنبه نیمه شعبان , 3 ـ مقرر شدن اذان اسلامى ,4 ـ مرگ ابـولـهب در روز خبر فتح بدر به مکه , 5 ـ دستور پرداختن زکات فطره , 6 ـعروسى امیرمومنان و فـاطـمـه در ذى حـجه این سال , 7 ـ دستور قربانى در عید اضحى وقربانى کردن رسول خدا, 8 ـ جنگ میان قبیله بکربن وائل و سپاه خسروپرویز و شکست سپاه ایران .
سال سوم هجرت
غزوه ذى امر
رسول خدا خبر یافت که جمعى از ((بنى ثعلبه )) و ((محارب )) به رهبرى مردى به نام ((دعثوربن حارث )) در محل ((ذى امر)) فراهم گشته اند تا در پیرامون مدینه دست به چپاول زنند.
رسـول خدا با 450 نفر از مسلمین در 12 ربیع الاول سال سوم بیرون رفت و تا((ذى امر)) در ناحیه ((نـخـیـل )) پیش رفت مسلمانان در آن ناحیه مردى از بنى ثعلبه رادستگیر کرده نزد رسول خدا آوردنـد و او اسلام آورد, در این موقع ((دعثوربن حارث ))رسید و با شمشیرى که در دست داشت , بـر سـر رسـول خـدا ایـستاد و گفت : که مى تواندامروز تو را از دست من نجات دهد؟ رسول خدا گفت : خدا آنگاه نیرویى معنوى ((دعثور)) را برخود بلرزاند و شمشیر از دستش بیفتاد رسول خدا آن را بـرگـرفـت و گـفت :اکنون چه کسى تو را از دست من نجات مى دهد؟ گفت : هیچ کس , و سـپس شهادتین برزبان راند و نزد قوم خویش بازگشت و آنان را به دین اسلام دعوت کرد آیه 11 سوره مائده درباره همین غزوه و همین داستان نزول یافته است ((168)).
غزوه بحران
غزوه بحران ((169)).
رسـول خـدا خـبر یافت که گروه بسیارى از ((بنى سلیم )) در ناحیه ((بحران )) فراهم گشته اند, پس با 300 مرد از اصحاب خویش تا بحران پیش رفت , اما برخوردى روى نداد و دشمن متفرق شده بود, رسول خدا پس از ده روز به مدینه بازگشت این غزوه درششم جمادى الاولى , 27 ماه پس از هجرت واقع شد ((170)).
سریه ((محمد بن مسلمه )) یا سریه قرده
پـس از واقعه بدر ((کعب بن اشرف )) که مردى شاعر و زبان آور بود, در اشعار خودرسول خدا را بد مـى گـفـت و دشمنان را بر ضد مسلمین تحریک مى کرد حسان بن ثابت وزنى از مسلمانان به نام ((مـیمونه )) در پاسخ کعب و رد او اشعارى گفتند, ولى کعب نام زنان مسلمان را در اشعار خود با بـى احـتـرامـى مى برد و مسلمانان را آزار مى داد در این موقع رسول خدا گفت : کیست که مرا از دست پسر اشرف آسوده کند؟((محمدبن مسلمه )) گفت : من خود این مهم تو را کفایت مى کنم و او رامـى کشم ((محمدبن مسلمه )) این کار را با کمک چند نفر از جمله ((سلکان بن سلامه ))(برادر رضاعى کعب ) انجام داد و سپس سرکعب را آوردند و پیش پاى رسول خداانداختند و چون بامداد شـد, یـهـودیـان را بیم و هراس گرفته بود و نزد رسول خدا آمدند وگفتند: سرور ما را ناگهان کـشـتـنـد رسـول خـدا کـارهـاى نـاپسند و اشعار و آزار کعب رایادآورى کرد و با آنان قرار صلح گذاشت ((171)).
سریه ((زیدبن حارثه )) یا سریه قرده :
رسـول خـدا در جـمـادى الاخـره سـال سـوم (28 مـاه پـس از هجرت ), ((زیدبن حارثه )) رابراى جلوگیرى از کاروان قریش فرستاد راهنماى این کاروان ((فرات بن حیان عجلى )) بودکه کاروان را از راه عـراق و نـاحیه ((ذات عرق )) مى برد زید با صد سوار تا ((قرده )) که درناحیه ((ذات عرق )) واقع است پیش تاخت و بر کاروان دست یافت , اما مردان کاروان گریختند, تنها ((فرات بن حیان )) اسیر شد و پس از مسلمان شدن آزاد گشت رسول خداخمس غنیمت را که بیست هزار درهم بود برداشت و باقیمانده را به مردان سریه قسمت کرد ((172)).
داستان محیصه و حویصه
ابـن اسـحاق بعد از کشته شدن ((کعب بن اشرف )) مى نویسد: رسول خدا گفت : بر هر که از مردان یـهـود ظـفـر یـافـتـیـد او را بـکـشـید, پس ((محیصه بن مسعود)) یکى از بازرگانان یهودرا که ((ابـن سنینه )) ((173)) نام داشت , کشت برادر بزرگترش ((حویصه )) که هنوز مسلمان نبود او را زد و گـفـت چـرا ایـن مـرد را کشتى ؟ ((محیصه )) در پاسخ گفت : اگر محمد مرامى فرمود که گـردنت رابزنم , بیدرنگ تو را گردن مى زدم , ((حویصه )) گفت : راستى دینى که این همه در تو اثر گذاشته است عجیب است و سپس خودبه دین اسلام درآمد.
غزوه احد
تاریخ : شنبه هفتم شوال سال سوم هجرت , 32 ماه بعد از هجرت .
عده سپاهیان اسلام : در اول 1000 نفر و در میدان جنگ 700 نفر.
عده دشمن : سه هزار مرد جنگى (700 زره پوش , 200 اسب و سه هزار شتر).
مقصد: ایستادگى در مقابل قریش که براى تلافى جنگ بدر آمده بودند.
جانشین رسول خدا براى نماز خواندن : عبداللّه بن ام مکتوم .
نتیجه : کشته شدن بیش از 70 نفر از بزرگان مسلمین و نزول 60 آیه از سوره آل عمران .
شـرح مـخـتـصـر: پـس از واقـعـه بـدر, ((ابـوسـفـیـان )) کـاروان تـجـارت را بـه مـکـه رسـانـید,((عبداللّه بن ابى ربیعه )) و ((عکرمه بن ابى جهل )) و ((صفوان بن امیه )) با مردانى از قریش کـه پـدران و پـسران و برادرانشان در بدر کشته شده بودند با ابوسفیان و دیگر کسان واردصحبت شـدنـد و گـفـتند: اى گروه قریش ! وقت آن رسیده که به انتقام خون کشتگانمان ,لشکرى را به جنگ محمد گسیل دارید ابوسفیان گفت : من نخستین کسى هستم که این پیشنهاد را مى پذیرم و سـود مـال الـتـجاره را به هزینه جنگ اختصاص داد (انفال /36),سپس طوایف قریش بر جنگ با رسول خدا همداستان شدند.
((ابـوعزه )) که شاعرى زبان آور بود و رسول خدا در بدر بدون هیچ گونه فدیه اى آزادش کرده بود به تحریک ((صفوان بن امیه )) به راه افتاد و با اشعار خود, قبایل ((بنى کنانه )) را به جنگ با مسلمین دعوت مى کرد.
بـرخـى از بـزرگـان قـریش , به منظور آن که سپاهیان از میدان جنگ نگریزند و بیشتردر کارزار پایدارى کنند همسران خود را نیز همراه بردند, از جمله ابوسفیان که فرمانده سپاه بود, همسر خود ((هند)) دختر ((عتبه )) را با خود برد.
قـریـش با این ترتیب به سوى مدینه رهسپار شدند و در پاى کوه ((عینین )) در مقابل مدینه فرود آمدند.
عـباس بن عبدالمطلب رسول خدا را از تصمیم قریش باخبر ساخت و منافقان ویهود نیز در مدینه به تحریک و تشویق مردم پرداختند و بدینسان خبر قریش در مدینه انتشار یافت .
رسـول خـدا ابتدا دو نفر از اصحاب (ا نس و مونس ) را در شب پنجشنبه پنجم ماه شوال به منظور تـحقیق و بررسى وضع دشمن بیرون فرستاد, سپس ((حباب بن منذر)) رافرستاد که اطلاعاتى به دست آورند.
جمعه ششم شوال
اصـحاب رسول خدا در این شب مدینه را پاسبانى کردند و ((سعدبن معاذ)) و((اسیدبن حضیر)) و ((سـعدبن عباده )) با عده اى مسلح تا بامداد به پاسبانى ایستادند, درهمین شب رسول خدا خوابى دیـد کـه بـر اثـر آن خـوش نداشت از مدینه بیرون رود و دراین باب با اصحاب خود مشورت کرد بـزرگان مهاجر و انصار با ماندن در مدینه موافقت کردند ولى جوانانى که در بدر شرکت نداشتند از شوق شهادت با این راى مخالفت کردندو اصرار داشتند که بر سر دشمن بروند.
در نتیجه اصرار جوانان , رسول خدا تصمیم به حرکت گرفت و در همان روز جمعه اصحاب خود را بـه شـکیبایى سفارش فرمود و با هزار نفر از مدینه بیرون آمد و خود براسبى سوار بود و نیزه اى به دست داشت و پرچم مهاجرین بر دست على بن ابى طالب بود.
بازگشتن منافقان
در مـحل ((شوط)) در میان مدینه و احد ((عبداللّه بن ابى )) با یک سوم مردم به مدینه بازگشت و گـفـت : حرف جوانان را شنید و گفتار ما را ناشنیده گرفت اى مردم ! مانمى دانیم که باید براى چـه خـود را به کشتن دهیم ؟ و چون با منافقان قوم خودبازمى گشت , ((عبداللّه بن عمرو)) در پى ایشان شتافت که آنها را از رفتن بازدارد, ولى نتیجه نگرفت و ناامید برگشت .
دو قـبـیـلـه ((بـنـى حـارثـه )) و ((بـنـى سـلـمـه )) نـیـز سست شدند و خواستند برگردند که خداونداستوارشان ساخت (آل عمران / 122).
رسول خدا در شیخان
در ایـن مـنـزل بـود کـه رسـول خـدا در بـازدیـد سـپـاهـیـان , پـسـران کـمـتـر از 15 سـال هـمـچـون ((اسـامه بن زید)) و را به مدینه بازگرداند و در ((خندق )) که 15 ساله شده بودند آنها رااجازه شرکت در جنگ داد.
روز احد
رسول خدا شب را در ((شیخان )) به سر برد, سحرگاهان از شیخان حرکت کرد و نمازصبح را در احد به جاى آورد, سپس به صف آرایى سپاه پرداخت و کوه ((عینین )) درطرف چپ مسلمانان قرار گرفت و ((عبداللّه بن جبیر)) را با 50 نفر تیرانداز بر شکاف آن گماشت و سفارش کرد که در همان جا بمانند و سواران دشمن را با تیراندازى دفع کنندکه از پشت سر هجوم نیاورند و فرمود: ((اگر کشته شدیم ما را یارى ندهید و اگر غنیمت بردیم با ما شرکت نکنید)).
صف آرایى قریش
سـه هزار مرد جنگى به صف ایستادند, فرماندهى میمنه را ((خالدبن ولید)) وفرماندهى میسره را ((عـکـرمه بن ابى جهل )) برعهده گرفت و پرچم قریش را((طلحه بن ابى طلحه عبدرى )) به دست داشت .
خطبه رسول خدا(ص )
رسـول خدا در روز احد پس از آن که سپاه خود را منظم ساخت و صفها را آراست ,پیش روى سپاه ایستاد و خطبه اى ایراد کرد که در متون تاریخ اسلام ذکر شده است ((174)).
نقش زنان قریش در جنگ
هنگامى که دو لشکر به روى هم ایستادند و جنگ درگرفت , زنان قریش به رهبرى ((هند)) همسر ابـوسـفیان , نقش دف زدن و تصنیف خواندن پشت سر مردان سپاهى را به عهده گرفتند و از این راه آنان را بر جنگ دلیر مى ساختند و کشتگان بدر را به یادشان مى آوردند ((175)).
ابتدا پرچمداران قریش یکى پس از دیگرى به دست سپاهیان اسلام کشته شدند وبا کشته شدن 11 نـفـر از پـرچـمداران قریش , ساعت بیچارگى قریش فرارسید, مردان جنگى و زنان , همگى رو به گـریـز نـهادند و اگر دختر ((علقمه )) پرچم را به دست نگرفته بود و تیراندازان مسلمین شکاف کوه را رها نمى کردند, پیروزى مسلمانان قطعى به نظرمى رسید.
نتیجه معصیت و نافرمانى
پس از گریختن سپاه قریش , بعضى از تیراندازان مسلمین گفتند: دیگر چرا این جابمانیم ؟, اینک بـرادران شما به جمع آورى غنیمت پرداخته اند, ما هم با آنها شرکت کنیم و سخن رسول خدا را که فـرمـوده بـود: ((هـمـان جـا بمانید, اگر کشته شدیم ما را یارى ندهیدو اگر غنیمت بردیم با ما شـرکـت نـکـنـیـد)) فـرامـوش کردند و بیشتر 50 نفر به میدان جمع غنیمت سرازیر شدند و جز ((عـبـداللّه بـن جـبـیـر)) بـا کـمـتر از 10 نفر باقى نماندند که آنها براثرحمله ((خالدبن ولید)) و ((عکرمه بن ابى جهل )) به شهادت رسیدند گریزندگان قریش دیگر بار به جنگ پرداختند, در این مـیـان فـریادى برآمد که محمد کشته شد و((عبداللّه بن قمئه )) گفت : من محمد را کشتم و کار مـسـلـمانان به پریشانى و دشوارى کشیدو دشمن به رسول خدا راه یافت و ((عتبه بن ابى وقاص )) دنـدان پیشین رسول خدا راشکست و روى او را مجروح ساخت و لبش را شکافت و رسول خدا در یـکـى ازگـودالـهـایـى کـه ابـوعـامر براى مسلمانان کنده بود افتاد پس على بن ابى طالب دست رسول خدا را گرفت و مالک بن سنان خون روى رسول خدا را مکید و فروبرد.
چـهـار نـفر از قریش که برکشتن رسول خدا همداستان شدند عبارتند از:عبداللّه بن شهاب زهرى , عتبه بن ابى وقاص زهرى , عبداللّه بن قمئه , ابى بن خلف .
رسول خدا در پناه کوه
نـخـسـتـین کس از اصحاب که بعد از هزیمت مسلمانان و شهرت یافتن شهادت رسول خدا(ص ), رسـول خـدا را شـنـاخـت , ((کعب بن مالک )) بود, او به چند نفرى که باقى مانده بودند گفت : اى مـسـلمانان ! شما را مژده باد که رسول خدا این جاست آنگاه گروهى ازمسلمانان , رسول خدا را به طرف دره کوه بردند و على بن ابى طالب سپر خود را از((مهراس ((176)) )) پر آب کرد و نزد رسول خدا آورد تا بیاشامد ابن اسحاق مى نویسد که : رسول خدا نماز ظهر روز احد را به علت زخمهایى که برداشته بود نشسته خواند و مسلمانان هم نشسته به وى اقتدا کردند.
سخنان ابوسفیان
پـس از آن کـه جـنـگ برگزار شد, ((ابوسفیان )) نزدیک کوه آمد و با صداى بلند گفت :جنگ و پـیـروزى نـوبت است , روزى به جاى روز بدر, اى ((هبل )) سرافراز دار رسول خداگفت تا وى را پـاسـخ دهـنـد و بـگـویـند: خدا برتر و بزرگوارتر است , ما و شما یکسان نیستیم , کشته هاى ما در بهشت اند و کشته هاى شما در دوزخ .
بـاز ((ابـوسفیان )) گفت : ما ((عزى )) داریم و شما ندارید به امر رسول خدا در پاسخ وى گفتند: خـدا مولاى ماست و شما مولا ندارید آنگاه ((ابوسفیان )) فریاد زد و گفت :وعده ما و شما در سال آینده در بدر رسول خدا گفت تا به وى پاسخ دادند: آرى وعده میان ما و شما همین باشد.
ماموریت على بن ابى طالب
رسول خدا (ص ) پس از بازگشتن ابوسفیان , على بن ابى طالب (ع ) را فرستاد و به وى فرمود: در پى ایـنان برو و ببین چه مى کنند اگر شتران خود را سوار شدند و اسبها را یدک کشیدند, آهنگ مکه دارند و اگر بر اسبها سوار شدند و شترها را پیش راندند آهنگ مدینه کرده اند, اما به خدا قسم که : در این صورت در همان مدینه با ایشان خواهم جنگید.
على (ع ) رفت و بازگشت و گزارش داد که شترها را سوار شدند و اسبها را یدک ساختند و راه مکه را در پیش گرفتند.
شهداى احد
ابن اسحاق : شهیدان احد را 65 نفر شمرده است ((177)) ابن هشام 5 نفر دیگر را به عنوان استدراک افزوده است ((178)).
ابن قـتیبه مى گوید: روز احد 4 نفر از مهاجران و 70 نفر از انصار به شهادت رسیدند ((179)).
ابن ابى الحدید مى گوید, واقدى از قول ((سعیدبن مسیب )) و ((ابوسعیدخدرى )) گفته است که : تنها از انصار در احد 71 نفر به شهادت رسیدند, آنگاه 4 نفر شهداى قریش رانام مى برد و 6 نفر هم از قول این و آن مى افزاید و مى گوید: بنابراین شهداى مسلمین دراحد 81 نفر بوده اند ((180)).
شهادت حمزه بن عبدالمطلب
حـمـزه (سیدالشهدا), از مهاجران , پس از کشتن چند تن از کفار قریش , خود به دست ((وحشى )) غـلام ((جبیربن مطعم )) به شهادت رسید و چون وحشى به مکه برگشت به پاداش این عمل آزاد شـد و در روز فتح مکه به طائف گریخت , اما به او بشارت دادند که هر گاه کسى شهادت حق بر زبـان رانـد, هـر که باشد محمد او را نمى کشد, پس نزد رسول خدا رفت و بیدرنگ شهادت حق بر زبان راند و خود را معرفى کرد رسول خدا به اوفرمود: ((روى خود را از من پنهان دار که دیگر تو را نبینم )) و او هم تا رسول خدا زنده بودخود را از نظر آن بزرگوار دور مى داشت .
هند و حمزه
هـنـد و زنـانـى کـه هـمـراه وى بودند, شهداى اسلام را مثله کردند و هند خلخال وگردنبند و گوشواره هرچه داشت همه را به ((وحشى )) غلام ((جبیر)) داد و جگر حمزه رادرآورد و جوید, اما نتوانست فرو برد و بیرونش انداخت .
ابـن اسحاق , اشعارى از هند نقل مى کند که درآنها به شکافتن شکم و در آوردن جگرحمزه افتخار مى کند.
ابوسفیان و حمزه
ابـوسـفـیـان , نـیـزه خـود را به کنار دهان ((حمزه بن عبدالمطلب )) مى زد و سخنى جسارت آمیز مـى گفت , که ((حلیس بن زبان )) بر وى گذر کرد و کار ناپسند او را دید وگفت : این مرد سرور قـریش است که با پیکر بیجان او چنین رفتار مى کنى ! ابوسفیان گفت : این کار را از من نهفته دار که لغزشى بود.
رسول خدا و حمزه
رسـول خـدا(ص ), چندین بار پرسید که : ((عموى من حمزه چه کرد؟)), على (ع )رفت و حمزه را کـشـتـه یافت و رسول خدا را خبر داد رسول خدا رفت و بر کشته حمزه ایستاد و گفت : هرگز به مـصیبت کسى مانند تو گرفتار نخواهم شد و هرگز در هیچ مقامى سخت تر ازاین بر من نگذشته اسـت , سـپـس فرمود: ((جبرئیل نزد من آمد و مرا خبر داد که حمزه در میان هفت آسمان نوشته شده : حمزه بن عبدالمطلب اسداللّه واسد رسوله )).
صفیه و حمزه
((صفیه )) چون با اجازه رسول خدا بر سر کشته برادرش ((حمزه )) حاضر شد و برادررا با آن وضع دید, بر او درود فرستاد و گفت : اناللّه و اناالیه راجعون و براى وى استغفارکرد.
به خاک سپردن حمزه
رسـول خـدا فـرمـود: تا حمزه را با خواهرزاده اش ((عبداللّه بن جحش )) که او را نیز گوش وبینى بریده بودند, در یک قبر به خاک سپردند.
حمنه و حمزه
((حـمـنه )) دختر ((جحش بن رئاب )) (خواهر عبداللّه ) چون خبر شهادت برادرش عبداللّه را شنید کـلمه استرجاع را برزبان راند وبراى او طلب آمرزش کرد و چون ازشهادت خالوى خود ((حمزه )) باخبر شد نیز کلمه استرجاع را بر زبان راند و براى وى طلب آمرزش کرد, اما هنگامى که از شهادت شـوهرش ((مصعب بن عمیر)) باخبر گشت فریاد وشیون کشید رسول خدا گفت : ((همسر زن را نزد وى حسابى جداست )).
زنان انصار و حمزه
رسول خدا(ص ) دربازگشت از احد, شنید که زنان انصار برکشته هاى خود گریه وشیون مى کنند گـریست و گفت : لیکن حمزه را زنانى نیست که بر وى گریه کنندسعدبن معاذ و اسیدبن حضیر که این سخن را شنیدند, زنانشان را فرمودند تا بروند و برحمزه عموى رسول خدا سوکوارى کنند چـون رسول خدا شنید که در مسجد براى حمزه گریه و شیون مى کنند, فرمود: ((خدا رحمتتان کند, برگردید که در همدردى کوتاهى نکردید)).
نام چند تن دیگر از شهداى احد
1 ـ عـبـداللّه بـن جـحـش : از مـهاجران ((عمه زاده رسول خدا)) بود که در نبرد با دشمن به دست ((ابـوالـحکم بن اخنس )) کشته شد و گوش و بینى او را بریدند و به نخ کشیدند, چهل وچند ساله بـود و بـه ((الـمـجدع فى اللّه )) لقب یافت وى به هنگام نبرد شمشیرش شکست ,رسول خدا چوب خـشـک خـرمـایـى بـه او داد و در دسـت او بـه صـورت شمشیرى درآمد که ((عرجون )) نامیده مى شد ((181)).
2 ـ مـصـعـب بـن عـمـیـر: از مـهـاجـران بـود کـه لـواى آنـهـا را بـر دسـت داشـت , بـه دست ((عبداللّه بن قمئه لیثى )) به شهادت رسید, آنگاه رسول خدا لوا را به على بن ابى طالب داد.
3 ـ شـمـاس بـن عـثمان : از مهاجران بود که رسول خدابه هر طرف مى نگریست او رامى دید که با شـمشیر خویش از وى دفاع مى کند و چون رسول خدا افتاد, خود را سپر وى قرار داد تا به شهادت رسید.
4 عـماره بن زیاد: از انصار (از قبیله اوس ) بود وى همچنان مى جنگید تا دیگر قادربه حرکت نبود, پـس رسـول خـدا بـه ((عـماره )) که چهارده زخم برداشته بود, گفت :((نزدیک من آى , نزدیک , نزدیک )) تا صورت روى قدم رسول خدا نهاد و به همان حال بود تا جان سپرد.
5 ـ عـمـروبن ثابت : از انصار و معروف به ((اصیرم ))بود که داخل بهشت شد بى آن که رکعتى نماز خـوانـده بـاشـد, چه این که پیوسته از قبول اسلام امتناع مى ورزید, اما چون رسول خدا براى احد بیرون رفت , اسلام به دلش راه یافت , پس اسلام آورد و شمشیرخود را برگرفت و نبرد همى کرد تا از پاى درآمد و چون قصه او را به رسول خدابازگفتند, فرمود: او بهشتى است .
ثـابت بن وقش : که خود و برادرش ((رفاعه )) و دو پسرش ((عمرو)) و ((سلمه )) در احدبه شهادت رسیدند و داستان شهادت او را در ترجمه پدر ((حذیفه )) ذکر مى کنیم .
7 ـ حـسـیـل بـن جابر: از انصار و معروف به ((یمان )) پدر ((حذیفه )) بود که رسول خدا(ص ) او و ((ثـابـت بـن وقش )) را که هر دو پیر و سالخورده بودند و در برجها جاى داده بود, یکى از آن دو به دیـگـرى گفت : به خدا قسم , از عمر ما جز اندکى نمانده است , پس بهتر آن است که شمشیرهاى خـود را بـرگـیـریـم و به رسول خدا بپیوندیم , باشد که خداشهادت را به ما روزى فرماید, آنها با شمشیرهایشان بیرون آمدند و درمیان سپاه واردشدند, ثابت به دست مشرکان به شهادت رسید و پـدر ((حـذیـفـه )) درگـیر و دار جنگ باشمشیر خود مسلمانان به شهادت رسید و چون حذیفه گـفـت : پدرم را کشته اید, او راشناختند, پس حذیفه براى ایشان طلب مغفرت کرد و چون رسول خـدا خواست دیه او رابپردازد, دیه را هم بر مسلمانان تصدق داد و علاقه رسول خدا به وى افزوده گشت .
8 ـ حـنـظله بن ابى عامر: از انصار و معروف به ((غسیل الملائکه )) بود که در روز جنگ با ابوسفیان نـبرد مى کرد, در این میان ((شدادبن اسود)) بر وى حمله برد و او را به شهادت رسانید رسول خدا درباره ((حنظله )) گفت : ((حنظله را فرشتگان غسل مى دهند)) و بدین جهت ((غسیل الملائکه )) لقب یافت .
9 ـ عـبـداللّه بن جبیر: از انصار بود که روز احد فرماندهى 50 نفرتیرانداز را برعهده داشت , هر چند تـیـرانـدازان براى جمع آورى غنیمت به میدان کارزار سرازیر شدند, اما اوتنها کسى بود که طبق دستور رسول خدا همچنان برجاى خویش استوار بماند تا به شهادت رسید.
10 ـ ا نس بن نضر: از انصار بود, هنچنان که پیش مى تاخت , به سعدبن معاذ گفت :این است بهشت که بوى آن را از صحنه احد درمى یابم , آنگاه جنگ مى کرد تا به شهادت رسید, در حالى که هشتاد و چند زخم برداشته بود و مشرکان چنان مثله اش کرده بودند که خواهرش ((ربیع )) (دختر نضر) جـز بـه وسیله انگشتان وى نتوانست او را بشناسد11 ـ سعدبن ربیع : از انصار و از قبیله خزرج بود, رسول خدا گفت : ((کدام مرد است که بنگرد سعدبن ربیع کارش به کجا رسیده ؟)) مردى از انصار بـرخاست و در جستجوى سعد برآمد, او را در میان کشتگان پیدا کرد و هنوزمختصر رمقى داشت , بـه او گـفـت :رسول خدا امر فرموده است تا بنگرم که آیا زنده اى یا مرده ؟ او در حالى که دوازده زخم کارى کشنده داشت , گفت : من ازمردگانم , سلام مرا به رسول خدا برسان و به او بگو: خداتو را از ما جزاى خیر دهد, بهترین جزایى که پیامبرى را از امتش داده است و در دم درگذشت رسول خدا چون از ماجرا باخبر شد, گفت : خدا رحمتش کند.
12 ـ خـارجـه بـن زید: از انصار و از قبیله خزرج بود, مالک بن دخشم مى گوید: در حالى که سیزده زخـم کـارى بـرداشته بود به او گفتم : مگر نمى دانى که محمد کشته شد؟ گفت :خداى او زنده است و نمى میرد, تو هم مانند او از دین خود دفاع کن .
13 ـ عـبداللّه بن عمرو: از انصار, پدر جابرانصارى بود ((جابر)) مى گوید: پدرم نخستین شهید روز احـد بود و به دست ((سفیان بن عبدشمس )) شهادت یافت و رسول خداپیش از هزیمت مسلمانان بر وى نماز گزارد.
14 ـ عـمـروبـن جموح : از انصار و از قبیله خزرج و پایش لنگ بود و چهار پسر داشت که در جنگها دلاورانـه مـى جـنـگـیـدنـد و چون روز احد پیش آمد او را از شرکت در جنگ معذور داشتند, اما ((عمرو)) نزد رسول خدا رفت و گفت : امیدوارم با همین پاى لنگ دربهشت قدم زنم رسول خدا گـفـت : خـدا تو را معذور داشته , جهادى بر تو نیست و آنگاه به پسرانش گفت : او را مانع نشوید, شـایـد خـدا شهادت را به وى روزى کند پس عمرو به امید شهادت به راه افتاد و چون به شهادت رسید, رسول خدا فرمود: ((عمرو)) و((عبداللّه بن عمرو)) را که در دنیا دوستانى با صفا بوده اند, در یک قبر دفن کنید.
15 ـ خلادبن عمرو: که با پدرش ((عمرو)) و سه برادرش : ((معاذ)), ((ابوایمن )) و((معوذ)) در بدر شرکت کرده بودند, روز احد خود و پدرش ((عمرو)) و برادرش ((ابوایمن )) به شهادت رسیدند.
16 ـ مـالـک بـن سـنـان : از انصار و از قبیله خزرج و پدر ((ابوسعید خدرى )) بود که روزاحد خون صورت رسول خدا را مکید در اخلاق وى نوشته اند: سه روز گرسنه ماند و ازکسى سوال نکرد.
17 ـ ذکـوان بـن عبدقیس : از انصار مهاجرى بود که به قول بعضى : او و ((اسعدبن زراره ))نخستین کسانى بودند که اسلام را به مدینه آوردند.
18 ـ مـخـیریق : از احبار و دانشمندان یهود و مردى توانگر بود و رسول خدا را بخوبى مى شناخت , ولى از دین خود دست برنمى داشت چون روز احد فرارسید به رسول خدا واصحاب او پیوست و به خـویشان خود وصیت کرد که اگر امروز کشته شدم , دارایى من دراختیار محمد است , پس جهاد کـرد تـا کشته شد و برحسب روایت : رسول خدا درباره اومى گفت : ((مخیریق )) بهترین یهودیان است .
19 ـ مـجذربن ذیادبلوى : که در جاهلیت در یکى از جنگها ((سویدبن صامت )) راکشته بود, در روز احـد بـه دسـت ((حـارث )) پسر ((سوید)) به شهادت رسید و حارث به مکه گریخت , اما بعدها به دستور رسول خدا کشته شد.
20 ـ ثـابـت بـن دحـداحه : که در روز احد مسلمانان پراکنده را گرد خود فراهم آورد وسفارش به جـهـاد کـرد, چـنـد نفر از انصار با او همراه شدند و جنگیدند, سرانجام با نیزه ((خالدبن ولید)) به شهادت رسید.
21 ـ یزیدبن حاطب : از نیکان مسلمین به شمار مى رفت و روز احد زخمهایى برداشت که منتهى به شـهـادت او شـد, امـا پـدرش کـه از منافقان ((بنى ظفر)) بود نتوانست نفاق خود را نهفته دارد و گفت : این پسر را فریب دادید تا جان خود را بر سر این کارگذاشت
23
28