حقوق پدر و مادر و فرزند
غزالى گوید :
مخفى نماند که هرگاه حق خویشاوندى و فامیلى مورد تاءکید باشد پس نزدیکترین و مرتبطترین خویشاوندى از طریق ولادت است که این حق در آن مورد تاءکید بیشتر قرار گرفته و مضاعف مى شود. پیامبر (ص ) فرمود: (( هیچ فرزندى حق پدرش را نمى تواند ادا کند تا او را ببیند که برده است ، پس او را بخرد و آزاد کند.)) (۱۳۵۲)
رسول خدا (ص ) فرمود: (( احسان به پدر و مادر از نماز، حج ، عمره و جهاد در راه خدا بالاتر است .)) (۱۳۵۳)
آن حضرت فرمود: (( هرکه صبح کند در حالى که پدر و مادر از او راضى باشند دو دروازه اى را که به سوى بهشت گشوده است در اختیار دارد و اگر شب کند و پدر و مادر از او راضى باشند باز هم به همین صورت خواهد بود و اگر از پدر و مادر، یکى از او راضى باشد یک دروازه گشوده در اختیار اوست . و هر که صبح کند در حالى که پدر و مادرش از او ناراضى باشند، دو دروازه گشوده به سوى آتش دوزخ دارد و اگر شب کند بازهم به همین صورت خواهد بود و اگر از پدر و مادر یکى از او ناراضى باشد یک دروازه دارد، هر چند که آن دو ستمگر باشند، هر چند که ستمگر باشند، هر چند که ستمگر باشند.)) (۱۳۵۴)
آن حضرت فرمود: (( بوى بهشت از فاصله پانصد سال به مشام مى رسد؛ با این همه عاق والدّین و قاطع رحم آن را استشمام نمى کنند.))
(۱۳۵۵) از آن حضرت نقل شده است که فرمود: (( به مادر، پدر، خواهر، برادر، سپس به هر که نزدیکتر است نیکى کن .)) (۱۳۵۶)؛
و نیز نقل شده است که (( خداى تعالى به حضرت موسى فرمود: اى موسى ، همانا کسى به پدر و مادرش نیکى کند و عاق من باشد، او را نیکوکار قلمداد مى کنم و هر که به من نیکى کند و عاق پدر و مادرش باشد، او را عاق به حساب مى آورم .))
آن حضرت فرمود: (( هر کسى که صدقه اى از طرف پدر و مادرش بدهد، در صورتى که آنها مسلمان باشند، اجر آن صدقه اى از طرف پدر و مادرش بدهد، در صورتى که آنها مسلمان باشند، اجر آن صدقه براى پدر و مادرش خواهد بود و براى خودش نیز همان قدر اجر است ، بدون این که از اجر آنها چیزى کم شود.)) (۱۳۵۷)
مالک بن ربیعه مى گوید: (( در آن بین که ما خدمت رسول خدا (ص ) بودیم ناگاه مردى از قبیله بنى سلمه آمد، عرض کرد: یا رسول اللّه ، آیا چیزى از احسان به پدر و مادرم باقى مانده است که بعد از وفاتشان انجام دهم ؟ پیامبر (ص ) فرمود: آرى ، درود بر ایشان و طلب مغفرت براى آنها و اجراى عهدى که دارند و احترام به دوستانشان و صله رحم که انجام پذیر نیست ، مگر به وسیله آنها.)) (۱۳۵۸)
آن حضرت فرمود: (( از بالاترین خوبیها آن است که شخص با هر که دوست پدرش بود، مرتبط شود.)) (۱۳۵۹)
پیامبر (ص ) فرمود: (( احسان به مادر، دو برابر احسان به پدر است .)) (۱۳۶۰)
آن حضرت فرمود: (( دعاى مادر زودتر به اجابت مى رسد، گفتند: یا رسول اللّه ! چرا این طور است ؟ فرمود: او مهربان تر از پدر است و دعاى خویشاوندان بدون اجابت نمى ماند.)) (۱۳۶۱)
مردى از پیامبر (ص ) پرسید: (( یا رسول اللّه ، به چه کسى احسان کنم ؟ فرمود: به پدر و مادرت . عرض کرد: پدر و مادر ندارم ، فرمود: به فرزندانت زیرا همان طورى که پدر و مادرت بر تو حق دارند فرزندانت نیز بر تو حق دارند.)) (۱۳۶۲)
آن حضرت فرمود: (( خدا بیامرزد پدرى را که به فرزندش در کار خیر کمک کند.)) (۱۳۶۳) یعنى او را با بدرفتارى وادار به عاق شدن نکند، و گفته اند: (( فرزند تو گل خوشبوى تو است ، هفت سال او را مى بویى و هفت سال خدمتگزار تو است و پس از آن یا دشمن تو و یا شریک تو خواهد بود.))
آن حضرت فرمود: (( از جمله حقوق فرزند بر پدر آن است که او را خوب ادب کند و نام نیکو بر او بگذارد.)) (۱۳۶۴)
مردى نزد عبداللّه بن مبارک آمد و از یکى از فرزندانش شکایت کرد پرسید: آیا او را نفرین کرده اى ؟ گفت : آرى ، گفت : تو او را فاسد کرده اى .))
مستحب است که با فرزند مدارا کنند، (( اقرع بن حابس دید که پیامبر (ص ) فرزندش حسن (ع ) را مى بوسد. گفت : من ده فرزند دارم ، هیچ کدام را نبوسیده ام ، فرمود: همانا کسى که رحم نکند، مورد ترحم قرار نمى گیرد.)) (۱۳۶۵)
عایشه مى گوید: رسول خدا (ص ) به من فرمود: (( صورت اسامه را بشوى . پس شروع به شستن آن کردم و من ابا داشتم پیامبر (ص ) دست مرا کنار زد و خود صورت اسامه را شست و او را بوسید، سپس فرمود: اسامه به ما نیکى مى کرد در حالى که او جاریه (کنیز) نبود.)) (۱۳۶۶)
پاى امام حسن (ع ) لغزید، در حالى که پیامبر (ص ) روى منبر بود، از منبر پایین آمد و این آیه را خواند: (( انما اموالکم و اولادکم فتنه . )) (۱۳۶۷) – (۱۳۶۸)
عبداللّه بن شداد مى گوید: (( در آن میان که رسول خدا (ص ) با مردم نماز مى خواند، ناگاه ، حسین (ع ) آمد و در حالى که آن حضرت در حال سجده بود بر گردن او سوار شد، پیامبر (ص ) نماز جماعت را طولانى ساخت به حدى که گمان کردند اتفاق افتاده است ؛ همین که پیامبر نمازش را تمام کرد، پرسیدند: سجده را به قدرى طول دادید که گمان کردیم اتفاقى افتاده است . فرمود: پسرم روى شانه من سوار شده بود، نخواستم که پیش از برآوردن حاجتش تعجیل کنم .)) (۱۳۶۹)
آن حضرت فرمود: (( بوى فرزند از بوهاى بهشت است .)) (۱۳۷۰)
این بود اخبارى که بر حق پدر و مادر و کیفیت اداى حق آنان تاءکید داشت . از آنچه درباره حق برادرى گفتیم به دست مى آید که رابطه پدر و مادر از رابطه برادرى مهمتر است ، بلکه دو مطلب اینجا فزونى دارد: یکى آن که بیشتر دانشمندان برآنند که اطاعت پدر و مادر در شبهات واجب است هر چند که در حرام محض واجب نیست ، حتى اگر جداى از آنها غذا بخورى و از او دلگیر شوند، باید با آنها غذا بخورى ، زیرا ترک شبهات از پرهیزگارى است ولى خشنودى پدر و مادر لازم و حتى است . همچنین حق ندارى سفر مباح و یا مستحبى را جز با اجازه آنها انجام دهى ، و رفتن دنبال دانش مستحب است مگر در پى علم واجب از قبیل نماز و روزه باشى و در شهر محل زندگى ات کسى نباشد که بیاموزد مانند کسى که از اول در شهرى اسلام مى آورد که در آن کسى نیست احکام اسلام را به او بیاموزد پس باید مهاجرت کند و به حق والدین مقید نباشد. ابوسعید خدرى گوید: (( مردى از یمن به نزد رسول خدا (ص ) مهاجرت کرد و قصد جهاد داشت . پیامبر (ص ) فرمود: (( نزد پدر و مادرت برگرد و از آنها اجازه بگیر اگر اجازه دادند، جهاد برو، اگر نه هر چه مى توانى به آنها خوبى کن که پس از یکتاپرستى ، نیکى به پدر و مادر بهترین صفتى است که خدا را با آن دیدار مى کنى .)) (۱۳۷۱)
مرد دیگرى خدمت پیامبر (ص ) رسید تا درباره جنگ مشورت کند؛ فرمود: (( آیا مادر دارى ؟ عرض کرد: آرى ، فرمود: در خدمت او باش زیرا بهشت زیر پاى مادران است .)) (۱۳۷۲)
دیگرى آمد، تا با پیامبر (ص ) براى هجرت بیعت کند و گفت : خدمت شما نرسیدم ، مگر این که پدر و مادرم را گریاندم . فرمود: (( نزد آنها برگرد و آنها را چنان که گریانده اى ، خندان ساز.)) (۱۳۷۳)
پیامبر (ص ) فرمود: (( حق برادر بزرگتر بر برادر کوچکتر همچون حق پدر بر فرزندان است .)) (۱۳۷۴)؛
و آن حضرت فرمود: (( هرگاه مرکب کسى از شما چموشى کرد یا همسرش و یا یکى از خاندانش بد خلق بود در گوشش اذان بگویید.)) (۱۳۷۵)
مى گویم :
از طریق خاصه (شیعه ) در کافى به سند صحیح از ابوولاد حناط نقل شده است که مى گوید: (( از امام صادق (ع ) راجع به آیه شریفه (( و بالوالدین احسانا ع(( (۱۳۷۶) پرسیدم : مقصود این این احسان چیست ؟ فرمود: احسان آن است که با پدر و مادر به نیکى معاشرت کنى و آنها را مجبور نکنى تا چیزى را که احتیاج دارند از تو بخواهند، هر چند بى نیاز باشند (تو وظیفه ات را انجام بده ) مگر خداى تعالى نمى فرماید: (( لن تنالوا لبر حتى تنفقوا مما تحبون . )) (۱۳۷۷) راوى مى گوید: آنگاه امام صادق (ع ) فرمود: (( و اما یبلغن عندک الکبر احدهما او کلاهما فلا تقل لهما اف و لا تنهرهما؛ )) یعنى اگر تو را دلتنگ کردند به آنها اف مگو اگر تو را زدند با آنها تندى نکن ؛ و فرمود: (( و قل لهما قولا کریما )) (۱۳۷۸) یعنى اگر تو را زدند، بگو: خدا شما را بیامرزد، این سخن ارزشمند و کریمانه است از جانب تو، و فرموده است : (( واخفض لهما جناح الذل من الرحمه )) (۱۳۷۹) فرمود: یعنى : دیدگانت را به آنها خیره نکن بلکه با مهربانى و دلسوزى نگاه کن صدایت را از صداى آنها بلندتر نکن و دستت را بالاى دست آنها نگیر و در راه رفتن جلوتر از آنها حرکت نکن .)) (۱۳۸۰)
از آن حضرت است : (( مردى نزد پیامبر (ص ) آمد، عرض کرد: یا رسول اللّه مرا سفارشى کن ، فرمود: چیزى را شریک خدا قرار نده ، اگر چه تو را در آتش بسوزانند و شکنجه کنند، باید دلت به ایمان محکم باشد، و فرمان پدر و مادرت را ببر و به آنها نیکى کن ، زنده باشند یا مرده و اگر دستور دادند، خاندان و مالت را کنار بگذار، که این کار از ایمان است .)) (۱۳۸۱) از آن حضرت نقل شده است : (( پرسیدند: چه اعمالى بالاتر است ؟ فرمود: نماز سر وقت و نیکى به پدر و مادر و جهاد در راه خدا.)) (۱۳۸۲)
از آن حضرت نقل شده که فرمود: (( مردى خدمت رسول خدا (ص ) آمد، عرض کرد: یا رسول اللّه ، من به جهاد علاقه دارم و با نشاطم ، فرمود: بنابراین در راه خدا جهاد کنى که اگر کشته شوى در نزد خدا زنده خواهى بود و روزى مى خورى و اگر بمیرى اجرت با خداست و اگر برگردى مانند روزى که متولد شده اى از گناهان پاک هستى ؛ عرض کرد: یا رسول اللّه من پدر و مادر پیرى دارم به گمان خود با من انس گرفته اند و از رفتن من به جهاد ناراضى هستند. رسول خدا (ص ) فرمود: در این صورت در خدمت آنان باش ، سوگند به آن که جان من در دست اوست ، الفت یک شبانه روز آنها با تو از جهاد یک سال بهتر است .)) (۱۳۸۳)
از آن حضرت است که فرمود: (( مردى خدمت پیامبر (ص ) آمد، عرض کرد: یا رسول اللّه : به چه کسى احسان کنم ؟ فرمود: به مادرت ، گفت : بعد به که ؟ فرمود: به مادرت ، عرض کرد: سپس به که ؟ فرمود: به مادرت ، عرض کرد: بعد از آن به که ؟ فرمود: به پدرت .))
(۱۳۸۴) از عمار بن حیان نقل شده است که مى گوید: (( به امام صادق (ع ) خبر دادم که پسرم اسماعیل با من خوشرفتارى مى کند. فرمود: من هم او را دوست داشتم و اکنون علاقه ام به او بیشتر شد، همانا خواهر رضاعى رسول خدا (ص ) نزد آن حضرت آمد، چون او را دید، شادمان شد و روپوش خود را براى او گسترد و او را روى آن نشاند سپس رو به او کرد و سخن مى گفت و تبسم مى فرمود تا او برخاست و رفت و برادرش آمد، حضرت آن رفتارى را که با خواهرش کرده بود، با او نکرد. عرض کردند: چرا رفتارى که با خواهرتان کردید با این که او مرد است با او چنین رفتارى نکردید؟ فرمود: چون آن خواهر نسبت به پدر و مادرش خوشرفتارتر بود.)) (۱۳۸۵)
از زکریا بن ابراهیم نقل شده که مى گوید: (( من نصرانى بودم و اسلام آوردم و به مکه رفتم ؛ خدمت امام صادق (ع ) رسیدم و عرض کردم : من نصرانى بودم و مسلمان شده ام . فرمود: از اسلام چه دیدى ؟ گفت : این سخن خداى تعالى را: (( هاکنت تدرى ما الکتاب و لا الایمان و لکن جعلناه نورا نهدى به من نشاء من عبادنا (۱۳۸۶)، فرمود: بیقین خداوند تو را راهنمایى کرده است . آنگاه سه مرتبه فرمود: خدایا هدایتش کن ! پسرم هرچه مى خواهى بپرس . عرض کردم : پدر، مادر و خانواده ام نصرانى هستند، و مادرم نابیناست ، من همراه آنها باشم و در ظرف آنها غذا بخورم ؟ فرمود: آیا آنها گوشت خوک مى خورند؟ عرض کردم : نه ، بلکه با آن تماس هم ندارند، فرمود: اشکالى ندارد، مواظب مادرت باش و با او خوشرفتارى کن و چون از دنیا رفت او را به دیگرى وامگذار، خودت به کار او اقدام کن و به کسى نگو که نزد من آمده اى تا در منى پیش من آیى – ان شاء اللّه تعالى – زکریا مى گوید: در منى خدمت امام (ع ) رسیدم در حالى که مردم اطرافش را گرفته بودند و او مانند آموزگار کودکانى بود که گاهى این و گاهى آن ، سو ال مى کردند، و چون به کوفه رفتم نسبت به مادرم مهربانى کردم و خودم به او غذا مى دادم و جامه و سرش را نظافت مى کردم و خدمتکارش بودم ، مادرم به من مى گفت : پسرم تو زمانى که دین مرا داشتى چنین رفتار با من نمى کردى ، این چه رفتارى است که از تو مى بینم از زمانى که از دین ما رفته اى و به دین پاک وارد شده اى ؟ گفتم : مردى از فرزندان پیغمبر به من این طور دستور داده است .
مادرم گفت : آن مرد پیغمبر است ؟ گفتم : نه ، بلکه پسر پیغمبر است ، گفت : نه ، آن مرد، خود پیامبر است ، زیرا دستورى که به تو داده است از سفارشهاى پیامبران است ، گفتم : مادرجان ، پس از پیامبر ما پیامبرى نباشد و او پسر پیامبر است . گفت : دین تو بهترین دین است ، آن را به من تعلیم ده ، من اسلام را به او عرضه داشتم و او مسلمان شد و برنامه اسلام را به او آموختم ، او نماز ظهر، عصر، مغرب و عشاء را خواند و در همان شب عارضه اى به او رخ داد، به من گفت : پسرم آنچه به من آموختى دوباره بیاموز من آنها را تکرار کردم ، مادرم اقرار کرد و از دنیا رفت و چون صبح شد، مسلمانان آمدند، او را غسل دادند و من خود به جنازه او نماز خواندم و او را در قبرش گذاشتم .)) (۱۳۸۷)
از ابراهیم بن شعب نقل شده که مى گوید: (( به امام صادق (ع ) عرض کردم : پدرم به حدى پیر و ضعیف شده است که او را براى قضاى حاجت بر پشت خود حمل مى کنم ، فرمود: تا آن جا که مى توانى خودت این کار را بکن و با دست خودت لقمه را در دهانش بگذار تا سپر آتش فردایت باشد.)) (۱۳۸۸)
جابر مى گوید: (( شنیدم مردى به امام صادق (ع ) عرض مى کرد: من پدر و مادرى دارم مخالف مذهب شیعه ؛ حضرت فرمود: با آنها خوشرفتارى کن چنانکه با مسلمانهاى دوست ما خوشرفتارى مى کنى .)) (۱۳۸۹)
از امام باقر (ع ) روایت شده است که فرمود: (( سه چیز است که خداى تعالى به هیچ کس اجازه تخلق از آنها را نداده است : اداى امانت به نیکوکار و بدکار؛ وفاى به عهد، نسبت به نیکوکار و بدکار؛ و نیکى کردن به پدر و مادر خواه نیکوکار باشند و خواه بدکار.)) (۱۳۹۰)
سدیر مى گوید: (( به امام صادق (ع ) عرض کردم : آیا فرزند مى تواند پاداش پدرش را بدهد (جبران زحمات او را بکند)؟ فرمود: پاداشى براى پدر میسر نیست مگر در دو صورت : پدر مرده باشد و پسرش او را بخرد و آزاد کند، یا پدر بدهکار باشد و پسر بدهى او را بپردازد.)) (۱۳۹۱)
و از آن حضرت است که فرمود: (( همانا بنده اى در زمان حیات پدر و مادر، به آنها نیکى مى کند و بعد که مى میرند بدهى آنها را نمى پردازد و بر ایشان طلب آمرزش نمى کند، خداوند او را عاق و نافرمان مى نویسد ولى بنده دیگرى که در زمان حیات پدر و مادر، عاق آنها مى شود و به آنها نیکى نمى کند ولى پس از مردن بدهى آنها را مى پردازد و بر ایشان طلب آمرزش مى کند، خداى تعالى او را نیکوکار مى نویسد.)) (۱۳۹۲)
از امام صادق (ع ) است که فرمود: (( چه مانعى دارد که مردى از شما به پدر و مادرش نیکى کند خواه زنده باشد و خواه مرده ؛ از جانب آنها نماز بخواند و صدقه دهد و حج گزارد و روزه بگیرد تا آنچه کرده ثوابش از آنها باشد و همان قدر ثواب هم براى خود او باشد تا خداى تعالى به وسیله احسان و صله او خیر فراوانى به او عطا کند.)) (۱۳۹۳)
از آن حضرت است که فرمود: (( از سنت و احسان به پدر آن است که مرد، به اسم پدرش کنیه بگیرد.)) (۱۳۹۴)
از ابوالحسن امام کاظم (ع ) است که فرمود: (( مردى از رسول خدا (ص ) پرسید: حق پر بر فرزند چیست ؟ فرمود: او را به نام نخواند و جلوتر از او راه نرود و پیش از او ننشیند و باعث دشنام دیگران بر او نشود.)) (۱۳۹۵)
در روایت صحیح از معمر بن خلاد نقل شده است که مى گوید: (( به امام رضا (ع ) عرض کردم : آیا مى توانم پدر و مادرم را به صورتى که مذهب حق را نشناسند دعا کنم ؟ فرمود: بر ایشان دعا کن و از طرف آنها صدقه بده و اگر زنده اند ولى مذهب حق را نمى شناسند با آنها مدارا کن ، زیرا رسول خدا (ص ) فرمود: همانا خداوند مرا به رحمت فرستاده نه به نافرمانى .))
از امام باقر (ع ) است که فرمود: (( رسول خدا (ص ) در سخنى از سخنان خود، فرمود: از آزردن پدر و مادر بپرهیزید، زیرا بوى بهشت را از فاصله هزار سال استشمام کنند ولى عاق والدین و قاطع رحم و پیرمرد زناکار و آن که جامه اش را از روى کبر و فخرفروشى بر زمین کشد، آن را استشمام نکند و براستى که بزرگى از آن پروردگار عالمان است .))
از آن حضرت است که فرمود: (( پدرم به مردى نگاه کرد در حالى که پسر آن مرد همراهش بود و او به شانه پدرش تکیه داده بود، فرمود: پدرم تا وقتى که زنده بود با آن پسر سخن نگفت .)) (۱۳۹۶)
از امام صادق (ع ) است که فرمود: (( هرکس به پدر و مادر خود از روى دشمنى نظر کند، در حالى که آن دو به وى ستم کرده باشند، خداوند نمازش را نپذیرد.)) (۱۳۹۷)
از آن حضرت است که فرمود: (( اگر خداوند چیزى را کمتر از اف مى دانست از آن نهى مى کرد و آن کمترین مرتبه آزردن است و از جمله آزار والدین نگاه خیره بدانهاست .)) (۱۳۹۸)
از آن حضرت است که فرمود: (( رسول خدا (ص ) فرموده است : بالاتر از هر نیکى ، نیکى دیگرى است تا این که انسان در راه خدا شهید شود، دیگر بالاتر از آن نیکى نیست . و بالاتر از هر آزار، آزارى است تا این که کسى پدر و مادرش را به قتل رساند و چون چنین کند بالاتر از آن ، نافرمانى نباشد.)) (۱۳۹۹)
از زید بن على به نقل از پدرش و او از جدش روایت شده که فرمود: (( رسول خدا (ص ) فرمود: همان گونه که فرزند عاق والدین مى شود، والدین نیز عاق فرزند مى شوند.)) پیامبر (ص ) فرمود: حق فرزند بر پدرش آن است که اگر پسر است ، پدر، مادر فرزند را گرامى بدارد و نام نیکو بر او بگذارد و قرآن را به او بیاموزد و پاک بدارد و شنا به او تعلیم دهد؛ و اگر دختر است ، مادرش را احترام کند و نام خوب بر او بگذارد، سوره نور را به او بیاموزد و سوره یوسف را به او تعلیم ندهد و او را در بالا خانه ها سکونت ندهد و هر چه زودتر او را به خانه شوهر بفرستد.)) (۱۴۰۰)
از ابوالحسن امام کاظم (ع ) است که فرمود: (( مردى خدمت پیامبر (ص ) آمد و عرض کرد: یا رسول اللّه ، پسر من به من چه حقى دارد؟ فرمود: اسم خوب بر او بگذارى و ادب نیکو دهى و او را به کار خوبى بگمارى .)) (۱۴۰۱)
از امام صادق (ع ) است که فرمود: (( رسول خدا (ص ) فرموده است : خدا آن پدر و مادرى را بیامرزد که به فرزندانشان در نیکوکارى کمک کنند.)) (۱۴۰۲) در روایت دیگرى آمده است : (( گفتم : چگونه به نیکوکارى اش کمک کند؟ فرمود: آسانش را بپذیرد و از دشوارش چشم پوشى کند و او را به بدى متهم و وادار به کار سخت نکند و بین این حالت پدر و آن که در حدى از حدود کفر قرار گیرد چیزى نیست ، مگر آن که وارد نافرمانى و یا قطع رحم گردد.)) (۱۴۰۳)
از آن حضرت است که فرمود: (( رسول خدا (ص ) فرموده است : بچه ها را دوست بدارید و با آنها مهربان باشید و هرگاه وعده اى به آنها دادید وفا کنید، زیرا آنها جز شما که به آنها روزى مى دهید کسى دیگرى را نمى بینند.)) (۱۴۰۴)
از آن حضرت روایت شده است که فرمود: رسول خدا (ص ) فرموده است : هر که فرزندش را ببوسد خداوند برایش حسنه اى بنویسد و هر کس خوشحالش کند، خداوند او را روز قیامت خوشحال کند و هر که به فرزندش قرآن بیاموزد، روز قیامت پدر و مادر را بخوانند و بر آنها جامه فاخر بپوشانند در حالى که نور آنها چهره اهل بهشت را روشن مى کند.)) (۱۴۰۵)
از آن حضرت است که فرمود: (( مردى از انصار، عرض کرد: به چه کسى نیکى کنم ؟ فرمود: به پدر و مادرت ، عرض کرد: از دنیا رفته اند فرمود: به فرزندانت .)) (۱۴۰۶)
از آن حضرت است که فرمود: (( مردى خدمت پیامبر (ص ) آمد عرض کرد: من صاحب دخترى شدم و او را تربیت کردم تا بالغ شد، لباس و زیور بر او پوشاندم ، سپس او را کنار چاهى قدیمى آوردم و داخل چاه افکندم و آخرین جمله اى که از او شنیدم ، مى گفت : آى پدر!! کفاره این عمل من چیست ؟ فرمود: آیا مادرت زنده است ؟ عرض کرد: خیر، فرمود: خاله ات زنده است ؟ عرض کرد: آرى ، فرمود: پس به او نیکى کن زیرا او به منزله مادر تو است و باعث محو شدن آن گناه تو مى شود، راوى مى گوید: به امام صادق (ع ) عرض کردم : چه وقت آن کار را مرتکب شده است ؟ فرمود: در جاهلیت که مردم عرب دختران خود را از ترس این که مبادا اسیر و در میان قوم دیگر صاحب فرزند شوند مى کشتند.)) (۱۴۰۷)
حقوق زر خرید (برده )
ابوحامد گوید:
بدان که حقوق رابطه زناشویى در آداب نکاح گذشت ؛ اما ملک یمین (رابطه بردگى ) نیز حقوقى را در معاشرت ایجاب مى کند که انسان ناگزیر از رعایت آنهاست . از جمله آخرین وصیت رسول خدا (ص ) آن است که فرمود: (( درباره بردگانتان از خدا بترسید؛ از آنچه خود مى خورید به آنها بخورانید و از آنچه مى پوشید بر آنها بپوشانید و بیش از حد توانشان آنها را به کارى وادار نکنید؛ هر کدام را مایلید نگاه دارید و اگر نمى خواهید، بفروشید. آفریدگان خدا را نیازارید، زیرا خداوند، شما را مالک آنها قرار داده است و اگر مى خواست آنها را مالک شما مى ساخت .)) (۱۴۰۸)
آن حضرت فرمود:
(( خوراک و لباس معمولى حق بردگان است و کسى حق ندارد آنها را به کار طاقت فرسا وادارد.)) (۱۴۰۹)؛
و فرمود: (( حیله گر، متکبر، خیانتکار و کسى که با برده اش بدرفتارى کند وارد بهشت نمى شود.)) (۱۴۱۰)
گویند: (( مردى نزد رسول خدا (ص ) آمد؛ عرض کرد: یا رسول اللّه ! چند بار از گناه خدمتکار بگذریم ؟ رسول خدا (ص ) جواب نداد؛ سپس گفت : هر روز هفتاد بار از او درگذر.)) (۱۴۱۱)
کنیزى به ابودرداء گفت : یک سال است که به تو زهر مى خورانم و در تو هیچ اثرى نکرد. پرسید: چرا این کار را مى کردى ؟ گفت مى خواستم از دست تو راحت شوم . ابودرداء گفت : برو، تو در راه خدا آزادى .
به احنف بن قیس گفتند:
بردبارى را از که آموختى ؟ گفت : از قیس بن عاصم .
پرسیدند: چه اطلاعى از بردبارى او دارى ؟ گفت : روزى در حالى که در خانه اش نشسته بود، کنیزش سیخ کبابى آورد؛ سیخ از دستش روى پسر او افتاد و او را مجروح کرد و بعد او مرد. کنیز سخت ترسید، اما او گفت : ترس این کنیز جز با آزاد کردن ، آرام نخواهد شد. این بود که به او گفت : تو آزادى در راه خدا هیچ باکى نداشته باش .
عوف بن عبداللّه وقتى که غلامش نافرمانى مى کرد، مى گفت : چقدر تو به آقایت شباهت دارى ! آقاى تو نافرمانى مولاى خودش را مى کند و تو نیز نافرمانى مولاى خودت را مى کنى . روزى او را خشمگین کرد، گفت : مى خواهى تو را بزنم ؟ برو که آزادى .
میمون بن مهران ، مهمانى داشت . به کنیزش گفت : زود شام را بیاور، و او با شتاب آمد و در حالى که بشقابى پر از غذا در دست داشت پایش لغزید و هر چه در بشقاب بود روى سر اربابش ریخت . میمون به او گفت : اى کنیز مرا سوزاندى . کنیز گفت : اى آموزگار نیکى و تربیت دهنده مردم به این سخن خداى تعالى توجه کن ! گفت : خدا چه فرموده است ؟ گفت : مى فرماید: (( (( والکاظمین الغیظ)) )) (۱۴۱۲)، گفت : تو خشم مرا فرو نشاندى . کنیز گفت : (( (( والعافین عن الناس )) )) گفت : از تو گذشتم . کنیز گفت : بیشتر لطف کن ! که خداى عز و جل فرموده است : (( (( واللّه یحب المحسنین )) ؛ )) گفت : تو در راه خدا آزادى .
ابن منکدر مى گوید:
مردى از اصحاب رسول خدا (ص ) غلامش را کتک زد، آن غلام چندین بار مى گفت : تو را به خدا! به خاطر خدا از تو درخواست مى کنم ! و او نمى بخشید، رسول خدا (ص ) فریاد آن غلام را شنید؛ نزد او رفت . آن مرد وقتى که رسول خدا (ص ) را دید دست نگاه داشت . رسول خدا (ص ) فرمود: به خاطر خدا از تو خواست تو او را نبخشیدى ، اما چون مرا دیدى دست نگاه داشتى ؟ گفت : یا رسول اللّه او در راه خدا آزاد است ؛ فرمود: (( اگر این کار را نکرده بودى ، هر آینه آتش صورتت را مى سوزاند.)) (۱۴۱۳)
پیامبر (ص ) فرمود:
(( هر گاه بنده اى خیرخواه مولایش باشد و خدا را خوب عبادت کند، دو مرتبه اجر دارد.)) (۱۴۱۴) وقتى ابورافع را آزاد کردند، او گریه کرد و گفت : من دو اجر داشتم ، یکى از آنها از میان رفت .
پیامبر (ص ) فرمود:
(( سه گروه اول که وارد بهشت مى شوند و نخستین سه گروه که وارد آتش مى شوند به من عرضه شد، اما سه گروه اول که وارد بهشت مى شوند: شهید، برده زر خرید که خدا را خوب عیادت کند و خیرخواه مولایش باشد و پاکدامن آبرو دار عیالوار است ؛ و نخستین سه گروهى که وارد دوزخ مى شوند: فرمانرواى خودکامه ، ثروتمندى که حق اللّه را نمى دهد و تهیدست پر افاده است .)) (۱۴۱۵)
از ابوسعید انصارى نقل شده که مى گوید:
(( در آن میان که من غلامى را مى زدم ، از پشت سرم صدایى را شنیدم – دو مرتبه گفت – ابومسعود، توجه کن ! نگاه کردم ؛ دیدم رسول خدا (ص ) است ، تازیانه را انداختم . فرمود: به خدا قسم ، هر آینه خداوند بر تو تواناتر است تا تو نسبت به این غلام .)) (۱۴۱۶) آن حضرت فرمود: (( هرگاه کسى از شما خادمى را خرید باید اول چیزى را که به او مى خوراند، شیرینى باشد، زیرا شیرینى گواراتر به وجود اوست .)) این روایت را معاذ نقل کرده است .(۱۴۱۷)
از آن حضرت است که فرمود:
(( هرگاه خدمتگزار فردى از شما غذایى براى شما آورد باید او را بنشاند و با او هم خوراک شود، و اگر این کار را نکرد باید مقدارى از غذا را به او بخوراند.)) (۱۴۱۸)
در روایتى آمده است :
(( هرگاه برده کسى از شما زحمت ساختن غذاى شما را بر عهده گرفت و به جاى شما گرما و مشکل و زحمت آن را تحمل کرد و آن را نزد شما حاضر کرد باید با او هم خوراک شوید و یا لقمه اى از آن غذا را بردارید – به دست خود اشاره کرد – و در دست او بگذارید و بگویید: این لقمه را بخور.)) (۱۴۱۹)
مردى بر سلمان – رضى اللّه عنه – وارد شد که پیرمردى افتاده بود. سلمان گفت : اى بنده خدا این چه حالى است ؟ گفت : خدمتگزارم را به دنبال حاجتى فرستادم نخواستم که دو کار را با هم به او واگذارم .
پیامبر (ص ) فرمود:
(( همه شما چوپانید (سرپرستید) و همگى درباره رعیت (افراد تحت سرپرستى ) خود بازخواست مى شوید.)) (۱۴۲۰)
پس کلیه حق مملوک آن است که صاحب وى او را در غذا و لباس خود شریک سازد و بیش از توانایى اش به کار وادار نکند و به دیده کبر و خود بزرگى به او ننگرد و از لغزش او در گذرد و موقع خشم بر او در وقت خطا و یا جنایت در نافرمانیهایش و جنایت در حق اللّه و کوتاهى در اطاعت خدا – با این که قدرت خدا بر او بالاتر از قدرت اوست – بیندیشد.
مى گویم :
از طریق خاصه (شیعه ) در این باب روایتى در کافى از امام صادق (ع ) نقل شده که فرمود: (( هرگاه برده اى را خریدید، بهاى او را در کفه ترازو به او نشان ندهید، زیرا هر برده اى که بهاى خودش را در کفه ترازو ببیند رستگار نشود، پس هرگاه برده اى خریدى ، اسمش را عوض کن و چون در ملک تو قرار گرفت ، مقدارى شیرینى به او بخوران و چهار درهم از جانب او صدقه بده .)) (۱۴۲۱)
از آن حضرت است که فرمود:
(( از یمن اسیرانى را به خدمت رسول خدا (ص ) مى آوردند. وقتى به جحفه رسیدند خرجى آنها تمام شد. کنیزى را از اسیرانى که همراهشان بودند فروختند. وقتى خدمت پیامبر (ص ) رسیدند، صداى گریه اى را شنید. فرمود: این گریه چیست ؟ یا رسول اللّه ما به خرجى احتیاج پیدا کردیم دختر آن زن را فروختم . پیامبر (ص ) بهاى او را پس فرستاد و او را آوردند و فرمود: یا همه را با هم بفروشید و یا همه را با هم نگه دارید.)) (۱۴۲۲)
از آن حضرت است که (( راجع به دو برادر برده و همچنین زن و فرزندانش پرسیدند: آیا مى شود آنها را جدا کرد؟ فرمود: نه ، این عمل حرام است مگر خودشان بخواهند.)) (۱۴۲۳) از آن حضرت نقل کرده اند: (( از کوفه کنیزى براى او خریدند. کنیز رفت که بعضى از کارهاى شخصى خود را انجام دهد، گفت : اى مادر! امام صادق (ع ) از او پرسید: مگر تو مادر دارى ؟ عرض کرد: آرى . راوى مى گوید: امام (ع ) دستور داد او را برگرداندند و فرمود: اگر من او را نگاه مى داشتم ، ایمن نبودم بر این که مبادا براى فرزندانم حادثه ناگوارى پیش آید.)) (۱۴۲۴)
در کتاب (( من لا یحضره الفقیه )) از امام صادق (ع ) به نقل از پدرش آمده است که فرموده است : هر کس از کنیزان بیش از آنچه به نکاح خود در مى آورد (یا با او نکاح مى کند) در اختیار بگیرد، گناه آنها – اگر زنا کنند – به گردن اوست .)) (۱۴۲۵)
در کافى از آن حضرت نقل شده است : (( آن حضرت یکى از غلامانش را پى کارى فرستاد، او دیر کرد. امام (ع ) به دنبالش فرستاد، دید خوابیده است بالاى سر غلام نشست و باد مى زدش تا وقتى که از خواب بیدار شد، امام (ع ) به او فرمود: فلانى به خدا سوگند تو این حق را ندارى که شب و روز بخوابى شب تو براى خودت و روزت براى ماست .)) (۱۴۲۶)
در کشف الغمه از امام زین العابدین (ع ) نقل شده است که کنیز آب مى ریخت تا آن حضرت براى نماز وضو بسازد، پس چرت او فرا فرا گرفت ، آفتابه از دستش افتاد و امام را مجروح کرد. امام (ع ) سرش را به سمت او بلند کرد، کنیز گفت : خداى عز و جل مى فرماید: (( و الکاظمین الغیظ )) فرمود: من خشم را فرو خوردم ، کنیز گفت : (( والعافین عن الناس )) (۱۴۲۷)، فرمود: از تو درگذرد، عرض کرد: (( واللّه یحب المحسنین ، )) فرمود: برو، تو براى خدا آزادى .)) (۱۴۲۸)
صاحب کشف الغمه مى گوید:
نقل شده است : (( آن حضرت غلامش را دو مرتبه صدا زد و او جواب نداد و با رسوم جواب داد، حضرت فرمود: پسرم آیا صداى مرا نشنیدى ؟ عرض کرد: چرا شنیدم ، فرمود: پس چرا جواب مرا ندادى ؟ گفت : چون از طرف تو در امان بودم ، گفت : سپاس خداى را که غلامم را از من در امان داشته است .)) (۱۴۲۹)
فصل :
مى گویم :
این بخش کتاب را با نقل مجموعه حقوقى که بر انسان لازم است ، بنابر آنچه صدوق – رحمه اللّه – در کتاب (( من لا یحضره الفقیه )) از امام زین العابدین (ع ) نقل کرده است ، به پایان مى بریم .
اسماعیل بن فضل از ثابت بن دینار از قول سیدالعابدین ، على بن الحسین بن على ابن ابیطالب (ع ) نقل کرده است که آن حضرت فرمود:(۱۴۳۰)
(( بالاترین حقى که خداى تعالى بر تو دارد آن است که او را بپرستى و هیچ چیز را شریک او قرار ندهى . در صورتى که این کار را از روى اخلاص انجام دهى ، خداوند بر خود لازم مى داند تا امر دنیا و آخرت تو را کفایت کند.
حق خویشتن خویش بر تو آن است که (بى کم و کاست ) آن را بر طاعت خدا وادارى .
حق زبانت آن است که زبان را بالاتر از آن بدانى که به ناسزا بیالایى و باید بر سخنان نیکو عادت دهى و از سخنان زاید و بى فایده خوددارى کنى و به مردم نیکى کنى و سخن خوب درباره ایشان بگویى .
حق گوشت پاک داشتن آن است از شنیدن غیبت و گوش فرا دادن به سخن ناروا.
حق چشم ، آن است که آن را از هر ناروایى بپوشانى و غیر از جایى که باعث عبرت است بکار نبرى .
حق دستت آن است که مبادا به غیر حلال دراز کنى .
حق پاهایت آن است که به جاهاى ناروا قدم نگذارى ، چون به وسیله آنها بر صراط مى ایستى ، توجه کن که تو را نلغزاند و در آتش دوزخ فرو افتى .
حق شکمت ، آن است که مبادا آن را ظرفى براى حرام قرار دهى و از حد لازم به شکمبارگى بپردازى .
حق اعضاى تناسلى ات ، آن است که آن را از زناکارى بازدارى و از نظر دیگران نگه دارى .
حق نماز، آن است که بدانى نماز شرفیابى به درگاه خداى عز و جل است و تو در حال نماز مقابل خدا ایستاده اى و اگر به این مطلب توجه داشته باشى خود را سزاوار خواهى دید که چون بنده اى ذلیل ، ناچیز، مشتاق ، بیمناک و امیدوار، خائف و درمانده و نالان در حالى که با سکون و وقار خدایى را که در برابر او ایستاده اى بزرگ مى دارى ، از جان و دل به نماز توجه نمایى و حدود و حقوق آن را رعایت کنى .
حق حج ، آن است که بدانى حج در حقیقت رفتن به حضور پروردگار و از گناهان خود به سمت او فرار کردن است و در آن پذیرش توبه تو و انجام فریضه اى است که خداوند بر تو واجب کرده است .
حق روزه ، آن است که بدانى روزه به منزله پرده اى است که خداوند بر زبان ، گوش ، چشم ، شکم و شهوت انداخته است تا تو را از آتش پنهان دارد. پس اگر روزه را ترک کنى ، پرده خداى عز و جل را بر خود، دریده اى .
حق صدقه ، آن است که بدانى آن پس اندازى است نزد پروردگارت و امانتى است که شاهد نمى خواهد، و چون آن را در نهان به امانت مى گذارى ، اطمینان بیشترى خواهى داشت نسبت به آنچه آشکارا امانت مى سپارى ، و بدانى که صدقه بلاها و بیمارى ها را در دنیا و آتش دوزخ را در آخرت از تو بر طرف مى سازد.
حق قربانى دادن ، آن است که تنها هدفت خداى عز و جل باشد، نه خلق خدا و جز براى رحمت خدا و نجات روح خود در روز لقاء اللّه ، قصد دیگرى نداشته باشى .
حق سلطان (رئیس حکومت )، آن است که بدانى تو وسیله آزمون او هستى و او به خاطر سلطه اى که خدایش بر تو قرار داده ، گرفتار تو است و مبادا خود را در معرض خشم او قرار دهى ، که خود را به دست خویشتن به مهلکه انداخته اى و شریک با او – در هرچه بر سرت آورد – خواهى بود.
حق معلمت ، بزرگداشت او و گرامیداشت محضر او و توجه عمیق به سخنان او و روى دل به سوى او داشتن است . مبادا در برابر او صدایت را بلند کنى و به کسى که چیزى از او پرسیده ، پاسخ دهى تا او خود پاسخ گوید، و در محفل او با کسى سخن نگویى و در نزد او از کسى غیبت نکنى و اگر کسى از بدى یاد کرد، جلوگیرى کنى و عیبهایش را بپوشانى و صفات نیکویش را بر ملا کنى و با دشمن او همنشین نشوى و دوست او را دشمن ندارى ، هرگاه چنین کردى فرشتگان الهى گواهى دهند که تو به او دلبستگى داشتى و براى خاطر خداى تعالى علم او را آموخته اى ، نه براى مردم .
اما حق سرپرست تو، آن است که از او فرمان ببرى و نافرمانى نکنى جز در آنچه باعث خشم خداى عز و جل مى شود، زیرا اطاعت مخلوق در نافرمانى خدا روا نیست .
اما حق رعیتى که تو بر آنان حاکمى ، آن است که بدانى آنان به خاطر ضعف و ناتوانى خویش و براى قدرت و توانایى تو، رعیت تو شده اند، بر تو لازم است که در میان ایشان عدالت را رعایت کنى و براى ایشان همانند پدر مهربانى باشى و نادانى ایشان را بر آنها ببخشایى و آنها را مجازات نکنى و خدا را بر نعمت قدرتى که نسبت به ایشان به تو داده است سپاسگزار باشى .
اما حق کسانى که تحت سرپرستى تو به کسب علم مشغولند (شاگردان )، آن است که بدانى خداى عز و جل تو را به خاطر علمى که داده و درهاى خزانه دانش را به روى تو گشوده است ، سرپرست ایشان قرار داده ، حال اگر در آموزش مردم وظیفه ات را خوب انجام دهى و سخن نادرست به ایشان نگویى و آنان را نیازارى خداوند لطف بیشترى به تو خواهد کرد و اگر از دانش خود مردم را بى بهره بدارى و یا در وقت درخواست علم از تو به آنان سخن ناروا بگویى بر خداوند لازم خواهد بود که علم و ارزش آن را از تو بگیرد و به منزلت تو را از دلها زایل کند.
اما حق همسر، آن است که بدانى خداى تعالى او را به وسیله آرامش و انس تو قرار داده است و بدانى که آن نعمتى از جانب خداى تعالى بر تو است ، پس آن را گرامى دارى و با او مدارا کنى ، هر چند که حق تو بر همسرت واجب تر است ، با وجود این بر تو لازم است که نسبت به او مهربان باشى زیرا او زیردست تو است و باید غذا و لباس او را تاءمین کنى و هرگاه نادانى کرد، او را ببخشى .
اما حق خدمتگزار (غلام )، آن است که بدانى او نیز آفریده پروردگار تو و پسر پدر و مادر تو (آدم و حوا) و گوشت و خون تو است ، اکنون تو صاحب اختیار او نشده اى ، به این دلیل که تو آفریدگار اویى و نه خدا. تو نه چیزى از اعضاى بدن او را آفریده اى
و نه روزى دهنده اویى ، بلکه این خداى تعالى است که تمام اینها را به او مرحمت کرده و بعد او را فرمانبر تو و تو را امانتدار او قرار داده و او را به تو سپرده است تا هر خبرى که به او مى رساند براى تو پاس دارد؛ بنابراین به او نیکى کن چنان که خدا به تو نیکى کرده است و اگر ناراضى بودى عوض او را جایگزین کن و مخلوق را میازار. (( و لا قوه الا باللّه . ))
اما حق مادرت آن است که او بار سنگین تو را طورى تحمل کرد که هیچ کسى چنین بارى را از دیگرى تحمل نمى کند و از میوه دلش تو را چنان داد که هیچ کس چنین مرحمتى را به دیگران نکند و اوست که از تو با سراپاى وجود و تمام اعضاى بدنش پاسدارى کرد و باکى نداشت از این که خود گرسنه ، ولى تو سیر باشى و خود تشنه و تو سیراب باشى و خود برهنه و تو پوشیده باشى و تو را در سایه نگه داشت و خود در مقابل آفتاب بماند و به خاطر تو شبها بیدار بماند و تو را از گرما و سرما حفظ کرد تا تو براى او باشى . پس ، تو در مقابل این همه فداکارى جز به یارى و توفیق خدا یارى سپاسگزارى از او را ندارى .
اما حق پدرت ، آن است که بدانى او اصل و ریشه تو است و اگر او نبود تو نیز نبودى ؛ بنابراین هر کمالى که در خود دیدى بدان که در حقیقت مرهون پدرت هستى و آن نعمت را از پدرت دارى ، پس خدا را در برابر این نعمت سپاسگزار باش و به همان اندازه از پدرت قدردانى کن ، (( و لا قوه الا باللّه . ))
اما حق فرزندانت ، آن است که بدانى او از تو است و در این دنیاى زودگذر چه خوب باشد و چه بد وابسته به تو است و تو مسو ول سرپرستى اویى تا او را خوب تربیت کنى و به راه پروردگارش راهنمایى و بر اطاعت خدا یارى اش کنى ؛ پس مانند کسى با او رفتار کن که مى داند در برابر احسان به او ثواب مى برد و در مقابل بدى بر او کیفر و مجازات مى بیند.
اما حق برادرت ، آن است که بدانى او در حکم دست و بازو و مایه عزت و قدرت تو است ؛ مبادا از او به عنوان اسلحه اى در راه معصیت خداى تعالى و ابزارى در راه ظلم بر خلق خدا استفاده کنى ؛ و از یارى او در برابر دشمنش و از خیرخواهى او خوددارى مکن ، اگر مطیع پروردگارش بود، چه بهتر و اگر نه باید خداوند نزد تو عزیزتر از او باشد.
(( و لا قوه الا باللّه . ))
اما حق مولایى که بر تو حق نعمت دارد، آن است که بدانى او دارایى خود را انفاق کرده و تو را از ذلت بردگى و وحشت آن به عزت حریت رسانده و از قید اسارت دیگران نجات داده و رشته بردگى را از گردن تو گسسته است و از زندان قهر و سلطه بیرون آورده و تو را صاحب اختیار خویش ساخته و براى عبادت پروردگارت دست تو را بازگذاشته است ، و باید توجه داشته باشى که او در حیات و ممات از همه کس به تو نزدیکتر است و پشتیبانى او و رفع نیازمندى اش بر تو واجب است . (( و لا قوه الا باللّه . ))
اما حق خدمتکار (برده ) که تو بر او احسان کرده اى ، آن است کنه بدانى خداى عز و جل در آزاد ساختن او به دست تو وسیله ارتباطى به درگاه خود حجابى از آتش دوزخ براى تو قرار داده است و اجر و ثواب تو در دنیا میراث اوست که اگر وارثى نداشته باشد – به خاطر مالى که در راه آزادى او صرف کرده اى – به تو مى رسد و در آخرت نیز اجر و ثوابى نصیبت گردد.
اما حق کسى که به تو نیکى کرده ، آن است که از او سپاسگزارى کنى و به یاد نیکى او باشى و در بین مردم از او به نیکى یاد کنى و بین خود و خدا صمیمانه براى او دعا کنى ، زیرا تو اگر چنین کردى در نهان و آشکارا از او سپاسگزارى کرده اى ، وانگهى اگر توانستى نیکى او را جبران کنى جبران کن .
اما حق مو ذن ، آن است که بدانى او تو را به یاد خداى تعالى مى اندازد و تو را به بهره اى که باید ببرى دعوت مى کند و بر انجام فریضه الهى تو را یارى مى دهد؛ بنابراین از او همانند کسى سپاسگزار باش که بر تو احسان کرده است .
اما حق پیشنماز، آن است که بدانى او واسطه میان تو و خدا و نماینده تو به درگاه پروردگار است ؛ او از جانب تو سخن مى گوید، اما تو از طرف او سخن نمى گویى ؛ او براى تو دعا مى کند در صورتى که تو براى او دعا مى کنى و عمل مهم ایستادن در پیشگاه خدا را از جانب تو بر عهده گرفته است و اگر در این اعمال کوتاهى کرده باشد به گردن اوست ، نه تو؛ و اگر به تمام و کمال انجام داده باشى تو شریک او هستى در صورتى که تو فضیلتى بر او ندارى ، او خود را سپر تو کرده و نماز تو را به وسیله خود نگاه داشته است . بنابراین به خاطر اینها سپاسگزار او باش .
اما حق همنشین ، آن است که به گرمى پذیراى او باشى و در گفتگوى با او رعایت انصاف کنى و تا اجازه نداده از جا برنخیزى و آن که همنشین تو است حق دارد بدون اجازه تو برخیزد و باید لغزشهاى او را فراموشى کنى ولى خوبیهایش را به خاطر بسپارى و درباره او جز به نیکى سخنى را نشنوى .
اما حق همسایه ات ، آن است که او را در نبودنش حفظ کنى و در حضورش گرامى دارى و هرگاه مظلوم واقع شد یارى اش کنى و در صدد کشف لغزشهایش بر نیایى و اگر از عیوب او اطلاع یافتى آنها را پنهان بدارى و اگر پى بردى که او نصیحت تو را مى پذیرد، بین خودتان او را نصیحت کنى و در سخنى او را وامگذار و از لغزش او درگذر و از خلاف او چشم پوشى کن و با او به بزرگوارى معاشرت کن . (( و لا قوه الا باللّه . ))
اما حق رفیق ، آن است که با لطف و بزرگوارى با او برخورد کنى و همان طورى که او به تو احترام مى گذارد تو نیز به او احترام گذارى و مبادا او در احسان به تو پیشقدم شود و اگر جلوتر احسانى کرد تو نیز جبران کنى و همان طورى که او تو را دوست مى دارد تو نیز او را دوست بدارى و اگر قصد انجام معصیتى را دارد او را از ارتکاب معصیت باز بدارى وانگهى نسبت به او سایه رحمتى باشى نه باعث عذاب و ناراحتى . (( و لا قوه الا باللّه ))
اما حق شریک ، آن است که اگر در محل کار حاضر نیست کار او را انجام دهى و اگر حضور دارد رعایت حال او را بکنى و بر خلاف نظر او حکم نکنى و بدون مشورت با او تصمیم نگیرى و مال او را پاس بدارى و بر خلاف نظر او حکم نکنى و بدون مشورت با او تصمیم نگیرى و مال او را پاس بدارى و چه کم یا زیاد، به او خیانت نورزى زیرا دست خدا بالاى سر دو شریک است تا وقتى به یکدیگر خیانت نکرده اند. (( و لا قوه الا باللّه . ))
اما حق مال و ثروتت آن است که جز از راه حلال به دست نیاورى و جز در راه صحیح خرج نکنى . با وجود نیاز خودت مال را بر کسى که از تو سپاسگزار نباشد ایثار نکن و آن را در راه طاعت خدا مصرف کن و بخل نورز تا حسرت و پشیمانى و عقوبت و کیفرش نصیب تو شود. (( و لا قوه الا باللّه . ))
اما حق طلبکارت که طلبش را مى خواهد، آن است که اگر توان پرداخت دارى بپردازى و اگر تنگدستى با زبان خوش رضایت او را جلب کنى و با نرمش او را از نزد خود بازگردانى .
اما حق کسى که با تو رفت و آمد دارد، آن است که او را نفریبى و با او دغلبازى نکنى و به نیرنگ رفتار نکنى و نسبت به داشتن رفتار بد با او از خدا بترسى .
اما حق دشمنى که بر تو ادعایى دارد، آن است که اگر ادعایى که نسبت به تو دارد درست است تو در حقیقت به زیان خود گواه او باش و مبادا به او ستم کنى و باید حق او را بپردازى . اما اگر ادعاى باطلى دارد با او مدارا کنى و جز از راه مدارا با او برخورد نکنى و مبادا کارى کنى که باعث خشم خدا شود. (( و لا قوه الا باللّه . ))
اما حق دشمنى که تو بر او ادعایى دارى ، آن است که اگر حرفت درست است در گفتگوى با او براى خاتمه دادن به دعوا به نیکى سخن بگویى و حق او را انکار نکنى و اگر سخن تو بیجاست از خداى عز و جل بترسى به درگاه خدا توبه کنى و از ادعایت دست بردارى .
اما حق کسى که با تو مشورت مى کند، آن است که اگر نظر خوبى در آن باره دارى او را راهنمایى کنى و اگر چیزى به نظرت نمى رسد – ولى کسى را مى شناسى که صاحب نظر است – او را به آن فرد معرفى کنى .
اما حق کسى که تو با او مشورت مى کنى ، آن است که اگر پیشنهادى بر خلاف میل تو داد او را متهم نسازى و اگر مطابق میل تو نظر داد شکر و سپاس خدا را بگویى .
اما حق آن که از تو نصیحت مى طلبد، آن است که نصیحت خود را به او ادا کنى ، علاوه بر این باید نصیحت تو با محبت و دلسوزى همراه باشد.
اما حق نصیحت کننده ، آن است که در برابر او متواضع باشى و به جان و دل نصیحتش را بشنوى ، پس اگر سخن حق گفته بود خدا را شکر کنى و اگر نادرست بود باز هم با محبت برخورد کنى ، مبادا او را متهم کنى و بدانى که او اشتباه کرده است نه آن که او را مو اخذه کنى . البته در صورتى که او سزاوار اتهام بوده باشد به هیچ وجه نباید به حرف او اعتنا کنى . (( و لا قوه الا باللّه . ))
اما حق بزرگتر، آن است که به خاطر سنش او را بزرگ شمارى و به خاطر این که عمر بیشترى در اسلام گذرانده حرمت او را پاس دارى و مبادا با او در مقابل دشمنان رو در رو بایستى و حق ندارى در راه رفتن جلوتر از او بروى و از او پیش بیفتى و نباید مثل کسى که نمى شناسى با او رفتار کنى ؛ و اگر او ندانسته کارى کرد باید تحمل کنى و به خاطر پیشینه اسلامى و عمر زیادش او را گرامى دارى .
اما حق کوچکتر، آن است که در آموزش او محبت کنى و از لغزش او چشم بپوشى و عیب او را بپوشانى و با او مدارا کنى و به او کمک کنى .
اما حق سائل ، آن است که به قدر نیازش به او عطا کنى .
اما حق کسى که از او چیزى مى طلبند، آن است که اگر چیزى داد و با تشکر و قدردانى بپذیرى و اگر نداد عذر او را پذیرا باشى .
اما حق کسى که خداوند او را باعث خشنودى تو قرار داده ، آن است که اولا از خدا سپاسگزار باشى سپس از او قدردانى کنى .
اما حق کسى که به تو بدى کرده ، آن است که از او چشم پوشى کنى و اگر دیدى که چشم پوشى تو به حال او زیان دارد، قصاص کنى که خداى تعالى فرموده است : (( و لمن انتصر بعد ظلمه اولئک ما علیهم من سبیل . )) (۱۴۳۱)
اما حق اهل ملت (مردمان هم کیش و هم دین )، حسن و نیت و مهر و محبت و مدارا نسبت به بدیهایشان و دلجویى و خیرخواهى شان و سپاسگزار نیکوکاران و نیازردن آنهاست و این که بپسندى براى آنها آنچه را که براى خود مى پسندى و نپسندى بر آنها آنچه را که بر خود نمى پسندى . پیرمردانشان را به منزله پدر و جوانانشان را به منزله برادران و پیرزنان را به منزله مادر و خردسالان را به منزله فرزندانت بدانى .
و اما حق اهل ذمه ، آن است که آنچه خداوند درباره آنان پذیرفته تو نیز بپذیرى و تا وقتى که آنان به عهد و پیمان الهى وفا کنند به ایشان ستم روا ندارى .(۱۴۳۲)
این بود پایان فصل آداب صحبت و معاشرت از کتاب (( محجه البیضاء فى تهذیب الاحیاء )) و به دنبال آن (( – ان شاء اللّه تعالى – )) کتاب عزلت خواهد آمد. (( و الحمداللّه اولا و آخرا و ظاهرا و باطنا. ))
دهم صفر ۱۴۱۴ هجرى
محمّد رضا عطایى
پىنوشتها:
۱۳۵۲- این حدیث را ترمذى در ج ۸، ص ۹۹، و ابوداوود، در ج ۲، ص ۶۲۸ نقل کرده است .
۱۳۵۳- این حدیث را در هیچ اصلى نیافتم ؛ و ابویعلى و طبرانى در الصغیر و الاوسط به سند صحیحى از انس نقل کرده اند که مى گوید: (( مردى خدمت پیامبر (ص ) آمد، عرض کرد: مایلم به جهاد بروم ولى نمى توانم ، فرمود: آیا از پدر و مادرت کسى زنده است ؟ عرض کرد: مادرم زنده است ، فرمود: به خاطر خدا به او نیکى کن ، پس اگر چنان کردى ، ثواب کسى را دارى که حج و عمره به جا آورده و جهاد کرده است – تا آخر حدیث -)) . به مجمع الزوائد، ج ۸، ص ۱۳۸، مراجعه کنید.
۱۳۵۴- این حدیث را بیهقى در الشعب از قول ابن عباس – به طورى که در المغنى آمده – و ابن عساکر نیز از قول ابن عباس – چنان که در الجامع الصغیر – نقل کرده اند.
۱۳۵۵- این حدیث را طبرانى در الصغیر از قول ابوهریره بدون ذکر کلمه (( قاطع )) و در الاوسط از حدیث جابر نقل کرده اند. – با این تفاوت که در آن (( فاصله هزار سال )) آمده – و سند هر دو، چنان که در المغنى آمده ، ضعیف است .
۱۳۵۶- این حدیث را احمد در ج ۴، ص ۱۶۳، با اندک اختلافى از قول ابورمثه نقل کرده است .
۱۳۵۷- این حدیث را ابن عساکر از قول ابن عمر و به سند ضعیفى – چنان که در الجامع الصغیر آمده – نقل کرده است .
۱۳۵۸- این حدیث را ابن ماجه به شماره ۳۶۶۴ و ابوداوود در ج ۲، ص ۶۲۹ نقل کرده اند.
۱۳۵۹- این حدیث را مسلم در ج ۸، ص ۶، از حدیث ابن عمر نقل کرده است .
۱۳۶۰- این حدیث را مناوى در کتاب کنوزالحقایق با رمز (نع ) نقل کرده است .
۱۳۶۱- در هیچ اصلى به این حدیث برخورد نکردم .
۱۳۶۲- این حدیث را ابو عمر توقانى در کتاب معاشره الاهلین از عثمان بن عفان بدون عبارت (( (( فکما ان لوالدیک )) )) نقل کرده و این قسمت را – چنان که در المغنى آمده – طبرانى از قول ابن عمر نقل کرده است .
۱۳۶۳- این حدیث را ابوالشیخ در الثوب – به طورى که در الجامع الصغیر آمده – از حدیث على (ع ) نقل کرده است .
۱