دانشگاه آزاد واحدبجنورد
عنوان تحقیق :
حسد و جنبه های اخلاقی آن
استاد ارجمند :
سرکارخانم موسوی طلب
دانشجو :
زهرا ربانی
پائیز 85
حسد
حسد، آرزوى زوال نعمت از برادر مسلمان است از نعمتهائى که صلاح او باشد.اما اگر زوال نعمت را از او نخواهد بلکه مثل آن را براى خود بخواهد "غبطه و منافسه" است.و اگر زوال چیزى را از کسى بخواهد که صلاح او نیست آن را "غیرت" خوانند.
بیان تفصیلى آن این است که اگر انگیزه حسد صرفا حرص بر این باشد که آن نعمتبه تو برسد، این از پستى و زبونى قوه شهویه است، و اگر انگیزه آن تنها رسیدن مکروهى به محسود باشد از رذائل قوه غضب است، و از نتایج کینه – توزى است که آن هم از نتایجخشم است، و اگر باعث آن ترکیبى است از هر دو، این از پستى و زبونى هر دو قوه است.و ضد حسد، نصیحت و خیرخواهى استیعنى خواستن دوام نعمتخداوند بر برادر مسلمانت، که صلاح او در آن است.
و شکى نیست که حکم قطعى به اینکه این نعمت صلاح استیا فساد ممکن نیست.چه بسا که چیزى در آغاز و در نظر اول عمتشمرده شود و سرانجام بر صاحب خود و بال و فساد باشد.پس ملاک و مناط در این امر ظن و گمان غالب است، و بنابراین اگر ظن غالب این است که به صلاح اوست، خواستن زوال آن حسد است و خواستن دوام و بقاء آن خیرخواهى است، و آنچه گمان رود که موجب فساد باشد، خواستن زوال آن غیرت است.اما آنچه صلاح و فساد آن بر تو مشتبه است زوال و بقاء نعمت را براى برادرت مخواه مگر اینکه آن را به شرط صلاح مقید کنى تا از حکم حسد رهایى یابى و حکم خیرخواهى برایتحاصل شود.و معیار در نصیحت و خیرخواهى این است که آنچه را براى خود مىخواهى براى برادر خود نیز بخواهى و آنچه را براى خود نمىخواهى و نمىپسندى براى او نیز نخواهى و نپسندى.و معیار در حسد این است که آنچه را براى خود نمىخواهى براى او بخواهى، و آنچه را براى خود مىخواهى براى او نخواهى.
فصل 1: مذمتحسد
حسد سختترین و دشوارترین بیماریهاى روانى و بدترین و پلیدترین رذایل است، و صاحب خود را به عقوبت دنیا و عذاب آخرت گرفتار مىسازد.زیرا در دنیا لحظهاى از حزن و الم خالى نیست و به هر نعمتى که در دست دیگران مىبیند رنج مىبرد، و نعمتهاى خداى تعالى نامتناهى است و هرگز از بندگان بریده و منقطع نمىشود، پس حسود پیوسته در اندوه و رنج است.و وبال و سرانجام بد آن گریبانگیر خود او خواهد شد و اصلا به محسود ضررى نمىرساند، بلکه موجب ازدیاد حسنات و بالا رفتن درجات او مىشود از این رو که حسود بر او عیب مىگیرد، و آنچه در شرع جایز نیست درباره او مىگوید، پس نسبتبه او ظالم است و قستى از وزر و وبال محسود را بر دوش خود مىگیرد، و اعمال شایسته خود را به دفتر اعمال او منتقل مىسازد، بنابراین حسد وى براى محسود جز خیر و نفع اثرى ندارد.و با وجود این در مقام عناد و ضدیتبا آفریدگار و پروردگار بندگان است، زیرا اوست که نعمتها و خیرات را بر بندگان چنانکه اراده فرموده به مقتضاى حکمت و مصلحتخود ارزانى داشته است، پس حکمتحق و کامل او چنین اقتضا کرده که آن نعمتبر آن بنده حاصل و باقى باشد، و حسود بیچاره زوال آن را مىخواهد.و آیا این چیزى جز ناخشنودى از قضاء الهى در برترى دادن بعضى بندگان بر بعضى دیگر است؟ و این نیست مگر آرزوى قطع فیوضات الهى که بر حسب حکمتبالغه مقدر و صادر شده و خواستن خلاف آنچه خداوند به مقتضاى مصلحت اراده فرموده است! بلکه حسود طالب نقص بر خداى سبحان است و نمىخواهد خدا را متصف به صفات کمالیه بداند.زیرا افاضه نعمتها از سوى خداوند در وقتشایسته و در جاى مستعد از صفات کمالیه خداى تعالى است که عدم آنها نقص استبر او، و گرنه از او صادر نمىشد، و حسود ثبوت این نقص را مىخواهد.از سوى دیگر حسود چون زوال نعمتهاى الهى را که وجوداتند مىخواهد و بازگشتشرور و بدیها به عدم است پس وى طالب شر و دوستدار آن است.و حکما تصریح کردهاند که هر که به شر، اگر چه براى دشمن، راضى و خشنود باشد در واقع شریر است.پس حسد بدترین رذائل و حسود شریرترین مردم است.و چه خباثت و معصیتى بالاتر از این که کسى از راحت مسلمانى بدون آنکه براى وى ضررى داشته باشد ناراحت و متالم شود؟ و از این رو در آیات و اخبار از این صفت مذمتشدید شده است. خداى سبحان در ناشایسته شمردن آن مىفرماید:
"ام یحسدون الناس على ما آتاهم الله من فضله" (نساء 53) .
"یا به مردم نسبتبه آنچه خدا از فضل و کرم خویش به آنان داده حسد مىبرند؟" .و مىفرماید:
"ود کثیر من اهل الکتاب ان یردونکم من بعد ایمانکم کفارا حسدا من عند انفسهم" (بقره 109) .
"بسیارى از اهل کتاب از حسدى که در دلشان است دوست دارند که شما را پس از ایمان آوردنتان به کفر باز گردانند" .
و مىفرماید:
"ان تمسسکم حسنه تسوهم و ان تصبکم سیئه یفرحوا بها" .
(آل عمران 120)
"اگر نیکیى به شما رسد بد حال و ناراحت مىشوند و اگر بدیى به شما رسد از آن شادمان مىگردند" .
و رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: "الحسد یاکل الحسنات کما تاکل النار الحطب" .
"حسد کارهاى نیک را مىخورد همچنانکه آتش هیزم را مىخورد" .
و نیز فرمود: "قال الله عز و جل لموسى بن عمران: یابن عمران لا تحسدن الناس على ما آتیتهم من فضلى و لا تمدن عینیک الى ذلک و لا تتبعه نفسک، فان الحاسد ساخط لنعمى، صاد لقسمى الذى قسمتبین عبادى.و من یک کذلک فلست منه و لیس منى" .
"خداى عز و جل به موسى بن عمران وحى فرمود که به مردم بر آنچه از فضل خود به آنها دادهام حسد مبر، و چشمهاى خود را بر آن مدوز، و دلت را دنبال آن مکن، که حسود نسبتبه نعمتهاى من خشمگین است، و از تقسیمى که میان بندگان خود کردهام جلوگیر است.و هر که چنین باشد من از او نیستم و او از من نیست" .
و فرمود: "لا تحاسدوا و لا تقاطعوا و لا تدابروا و لا تباغضوا، و کونوا عباد الله اخوانا" .
"حسد مورزید و از هم مگسلید و به یکدیگر پشت مکنید (راه مخالفت مپوئید) و دشمنى منمائید، بندگان خدا! با هم برادر باشید" .
و فرمود: "دب الیکم داء الامم قبلکم: الحسد و البغضاء هى الحالقه، لا اقول حالقه الشعر، و لکن حالقه الدین.و الذى نفس محمد بیده! لا تدخلون الجنه حتى تومنوا، و لن تومنوا حتى تحابوا.
الا انبئکم بما یثبت ذلک لکم؟ افشوا السلام بینکم" "بیمارى امتهاى پیش در شما راه یافته: حسد و دشمنى که سترنده است، نه سترنده موى بلکه سترنده دین.به خدائى که جان محمد به دست اوست، به بهشت نمىروید تا ایمان آورید، و ایمان نخواهید آورد تا یکدیگر را دوستبدارید.
آیا مىخواهید شما را به چیزى خبر دهم که مهربانى و دوستى را میان شما برقرار کند؟ به همدیگر سلام کنید!" .
و فرمود: "کاد الفقر ان یکون کفرا، و کاد الحسد ان یغلب القدر" . "فقر نزدیک است که به کفر انجامد، و حسد نزدیک است که بر قدر غلبه کند (1) " .
و فرمود: "به زودى به امت من بیمارى امتها خواهد رسید.پرسیدند:
بیمارى امتها چیست؟ فرمود: "خود پسندى و ستیزندگى، و سرکشى، و زیاده جوئى، و همچشمى در دنیا، و دورى نمودن و حسد ورزیدن، تا آنکه ستم و تعدى و سپس آشوب و فتنه پدید آید" .
و فرمود: "ترسناکتر چیزى که بر امتم مىترسم این است که مالشان زیاد شود پس با یکدیگر حسد ورزند و یکدیگر را به قتل رسانند" .
و فرمود: "براى نعمتهاى خدا دشمنانى هست.پرسیدند: آنها کیانند؟
فرمود: کسانى که به مردم بر آنچه خدا از فضل خود به ایشان داده حسد مىبرند" .
و در یکى از احادیث قدسى وارد شده است که: "خداوند فرمود: حسود دشمن نعمت من است و از قضاء من خشمگین است و به قسمتى که در میان بندگانم کردهام راضى و خشنود نیست" .
امام باقر علیه السلام فرمود: "ان الرجل لیاتى باى بادره فیکفر.و ان الحسد لیاکل الایمان کما تاکل النار الحطب" .
"گاهى مرد شتابزدگى و تندى مىکند و کافر مىشود.و حسد ایمان را مىخورد همچنانکه آتش هیزم را مىخورد" .
و حضرت صادق علیه السلام فرمود: "آفه الدین: الحسد و العجب و الفخر" "آفت دین حسد و خودبینى و فخر فروشى است" .
و فرمود: "ان المومن یغبط و لا یحسد، و المنافق یحسد و لا یغبط (2) " .
"مومن غبطه مىبرد و حسد نمىورزد، ولى منافق حسد مىورزد و غبطه نمىبرد" .
و فرمود: "حسود پیش از آنکه ضررى به محسود برساند به خود زیان مىزند، چنانکه ابلیس به سبب حسد براى خود لعنتبه ارث برد، و براى آدم برگزیدگى و هدایت و بالا رفتن به مقام حقایق عهد و اصطفاء الهى را حاصل کرد.
پس محسود باش و حسود مباش، که ترازوى حسود همیشه سبک استبه واسطه سنگینى ترازوى محسود (3) ، و روزى قسمتشده است، پس حسد چه نفعى به حسود و چه ضررى به محسود مىرساند.و ریشه حسد از کورى دل و انکار فضل و کرم خداى تعالى است، و اینها دو بالند براى کفر.و به واسطه حسد فرزند آدم در حسرت جاوید افتاد، و به دره هلاکتى سقوط کرد که هرگز نجاتى براى او نیست.و حسود را توبه نیست، زیرا بر آن مصر و به آن معتقد است و حسد سرشت اوست که بدون معارض و بىسبب ظاهر مىشود، و سرشت از ریشه تغییر نمىپذیرد، هر چند که معالجه شود (4) " .
یکى از حکما گفته است: "حسد زخمى استبهبود ناپذیر" .
و یکى از خردمندان گفته است: "ظالمى شبیهتر به مظلوم از حسود ندیدم، که نعمت ترا نقمتخود مىداند" .
و یکى از بزرگان گوید: "حسود از مجالس و مجامع جز مذمت و ذلتبهرهاى نمىبرد، و از ملائکه جز لعنت و دشمنى به او نمىرسد، و از خلق جز غم و اندوه عایدش نمىشود، و در وقت مردن جز سختى و هراس نصیبى ندارد، و در قیامت جز رسوائى و عذاب به او نمىرسد" .
اخبار و روایات در نکوهش حسد بیرون از حد شمار است، و آنچه یاد شد براى حق جو کافى است.و نیز باید دانست که ناپسند داشتن نعمت و حب زوال آن نسبتبه کافر و فاجر که دستاویز فتنه و آزار خلق و افساد بین مردم مىشود مانعى ندارد، از این رو که وسیله فساد است نه از آن جهت که نعمت است.
فصل 2: منافسه (5) و غبطه (6)
منافسه یعنى آرزو نمودن نعمتى که براى دیگرى هستبىآنکه زوال آن را از او بخواهد، و این مذموم نیست، بلکه در واجب واجب است و در مستحب مستحب و در مباح مباح.
خداى سبحان مىفرماید:
* "و فى ذلک فلیتنافس المتنافسون" (مطففین 26) .
* "و همچشمى کنان در این باره (نعمتبهشتى) همچشمى کنند" .
* و سخن پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم بر این معنى حمل مىشود که فرمود: "لا حسد الا فى اثنین: رجل آتاه الله مالا، فسلطه على ملکه فى الحق.و رجل آتاه الله علما، فهو یعمل به و یعلمه الناس" .
* "حسد روا و نیکو نیست مگر در دو مورد: مردى که خدا او را مالى داده باشد و او [در صرف] در راه حق به آن دستیابد، و مردى که خدا به او علمى عطا فرموده و او به آن عمل کند و به مردم بیاموزد" .یعنى غبطه جز در این موارد [جایز و نیکو] نیست.گاهى غبطه حسد نامیده مىشود چنانکه گاهى حسد منافسه و همچشمى خوانده مىشود، و این براى نزدیکى و وسعت و فراخى این دو معنى است.
و سبب غبطه حب نعمتى است که براى شخص مورد غبطه حاصل است.پس اگر آن نعمت امرى دینى باشد سبب غبطه حب خدا و محبت طاعت اوست، و اگر امر دنیوى باشد سبب آن حب نعمتهاى مباح دنیا و بهرهمندى از آنهاست.در غبطه اول هیچ کراهتى نیستبلکه مستحسن و مندوب است و غبطه دوم اگر چه حرام نیست ولى باعث کاهش و نقصان درجه آدمى در دین و واماندن انسان از مقامات بلند و ارجمند است، و با زهد و توکل و رضا منافات دارد.
و اما غبطه اگر فقط این باشد که دوست دارد به مثل نعمت مغبوط (شخص مورد غبطه) برسد، از آن رو که آن نعمت از مقاصد دین و دنیاست، بدون آنکه بخواهد با وى برابر باشد یا نپسندد که کمتر از او باشد به هیچ وجه در آن اشکالى نیست.ولى اگر تمایل به برابرى و کراهت از کمبود نسبتبه او دارد این حال جاى خطر و لغزش است.زیرا بر طرف شدن کمبود و نقصان یا به وسیله رسیدن به نعمت آن شخص یا به زوال آن از او حاصل مىشود.در این صورت اگر یکى از این دو طریقه حاصل نشد نفس از میل و خواهش طریقه دیگر دستبرنمىدارد.
زیرا بعید است که آدمى بخواهد با دیگرى در نعمتى مساوى شود و نتواند به مرتبه او برسد و آنگاه میل به زوال آن از او نکند، بلکه غالبا چنین تمایلى در وى پدید مىآید، تا آنجا که اگر آن نعمت از او زوال پذیرد در نزد او خوشتر است تا بقاء آن زیرا به زوال آن نعمت کمبود و نقصان خود او از میان مىرود.و اگر طورى باشد که چنانچه اختیار را به وى دهند در زوال نعمت از او مىکوشد حسود است و دچار صفت مذموم حسد.و اگر مانع عقلى او را از این کوشش باز دارد و لکن در طبعش چنین است که با زوال نعمت از مغبوط شادى و سرورى در خود مىیابد، بىآنکه این حال را ناپسند شمرد و در دفع آن بکوشد، این نیز حسد و مذموم است، اگر چه به بدى مرتبه اول نیست.و اگر به واسطه نیروى عقل و دین خود خوشحالى و سرورى را که در طبع خویش به سبب زوال نعمت دیگرى مىیابد ناپسند شمرد و در دفع آن از نفس خود در مقام مجاهده برآید، مقتضى رحمت واسعه الهى این است که از او عفو نماید، زیرا دفع این حالت جز با ریاضتهاى سخت و دشوار در توان و قدرت او نیست.هیچ انسانى نیست مگر اینکه کسى را در میان آشنایان و نزدیکان خود در بعضى از نعمتهاى الهى برتر و بالاتر مىبیند، و هر گاه به مقام تسلیم و رضا نرسیده باشد خواستار برابرى با او در آن است و کمبود و نقصان آن را درباره خود نمىپسندد.و چون نتواند به آن برسد بىاختیار طبعش مایل به زوال نعمت از او مىشود، و همیشه در ناراحتى و پریشانى است تا او به مرتبه وى تنزل یابد و با وى مساوى شود.و این حالت هر چند نقص است و نفس را از درجات مقربان فرود مىآورد و به انحطاط مىبرد، خواه از مقاصد دنیا باشد یا دین، لکن چون به سبب نیروى عقل و تقواى خود آن را ناپسند و مکروه شمرد و به مقتضاى آن عمل نکند، ان شاء الله مورد عفو قرار مىگیرد، و همان ناخشنودى و کراهتى که از این صفت دارد کفاره آن است.
از مجموع آنچه گفته شد معلوم مىشود که براى حسد مذموم چهار مرتبه است:
اول – اینکه دوست دارد که نعمت از محسود بر طرف شود هر چند به وى منتقل نشود، و این زشتترین و ناپسندیدهترین مراتب حسد است.
دوم – اینکه دوست دارد که نعمت از دست دیگرى بیرون رود براى رغبت و تمایلى که به آن دارد مانند خانه معینى یا زن جمیلهاى که مىخواهد از دست وى در رود و به دست او آید.بر حرمت و مذمت این مرتبه از حسد قول خداى تعالى دلالت دارد که مىفرماید:
"و لا تتمنوا ما فضل الله به بعضکم على بعض" (نساء، 31) .
"آنچه را که خداوند به وسیله آن بعضى از شما را بر بعضى دیگر برترى داده آرزو مکنید" .
سوم – اینکه تمایل او به مثل آنچه دیگرى دارد باشد نه به خود آن، اما چون از رسیدن به آن ناتوان است دوست دارد که از دست او نیز بیرون رود تا با یکدیگر برابر باشند.و اگر بتواند، در تلف کردن و زوال آن نعمت از دست وى مىکوشد.
چهارم – مثل سوم است، با این تفاوت که اگر در بر طرف ساختن آن نعمت قدرت هم داشته باشد نیرومندى عقل و دین او مانع مىشود که در زایل کردن آن نعمتبکوشد و لیکن از زوال آن خشنود مىشود بدون اینکه از این حالت دلشادى خود ناراحتباشد.
و براى غبطه دو مرتبه است:
اول – میل دارد که به آنچه مغبوط دارد دستیابد، بدون میل به مساوات با وى یا کراهت از کمتر داشتن از او، و زوال نعمت وى را نخواهد.
دوم – میل دارد که به آن نعمت دستیابد همراه با میل به مساوات و کراهت از کمبود، به طورى که اگر از نیل به آن ناتوان باشد، در نهانخانه دل خویش نابودى نعمت وى را خواهان و از رسیدن به برابرى با وى و از میان رفتن کمبود شادمان است، جز اینکه از این شادى ناخشنود است و بر نفس خود خشمگین.گاه این مرتبه از حسد "حسد مورد عفو" نامیده شده و گویا مقصود نبى اکرم صلى الله علیه و آله همین معنى باشد که مىفرماید: "سه چیز است که مومن از آن جدا نخواهد شد: حسد، و ظن و طیره (فال بد) …سپس فرمود: و براى او راه بیرون شدن از اینها هست، اگر حسد بردى آن را مخواه و مجو – یعنى اگر در دلت چیزى از آن یافتى به آن عمل مکن، و از آن ناخشنود باش – و اگر گمان [بد] پیدا کردى آن را حقیقت مپندار و آن را تحقق مبخش، و چون شگون بد زدى از آن بگذر [و به کار خود پرداز]" .
فصل 3: انگیزههاى حسد
انگیزههاى حسد هفت چیز است:
اول – خباثت نفس و بخل نسبتبه خیر بندگان خدا.در گوشه و کنار عالم کسانى را مىیابى که از گرفتارى و رنج و مصیبتبندگان شاد و خوشدل مىشوند، و از راحت و نیکویى حال و وسعت معاش آنان ناراحت و محزون مىگردند.چنین شخصى هر گاه نگرانى و اضطراب احوال مردم و گرفتارى و ادبار و تنگى معیشت آنان را بشنود به سبب خبثباطن و رذالت طبع در خود احساس شکفتگى و شادمانى مىکند، هر چند میان او و ایشان هیچ گونه سابقه دشمنى و رابطه آشنائى نبوده باشد و تفاوتى در حال او از رسیدن به جاه یا مال و مانند اینها حاصل نشود.و هر گاه خوبى حال و سر و سامان داشتن زندگى یکى از بندگان خدا را بشنود بر او گران مىآید اگر چه هیچ نقص و ضررى به او نرسد.این بیچاره نسبتبه نعمتهاى خدا بر بندگان بخل مىورزد بدون اینکه قصد و غرضى داشته باشد و یا تصور کند که آن نعمتبه وى منتقل مىشود، پس این خوى ناشى از خبث نفس و پستى و پلیدى طبع است.و از این رو علاج آن در نهایت دشوارى است زیرا سببش خباثت ذات و پستى سرشت است و معالجه امر ذاتى و مقتضاى طبع بسیار سخت است، بر خلاف آنچه از اسباب عارضى پدید آید.
دوم – دشمنى و کینه توزى، و این بزرگترین اسباب حسد است، زیرا هر انسانى – مگر نادرى از اهل مجاهده با نفس – به گرفتارى و رنج دشمن خود شاد و فرحناک مىگردد، یا به گمان اینکه این حال مکافاتى است که خداوند به خاطر او به دشمن رسانده، یا براى اینکه طبعا ضعف و نابودى دشمن را دوست دارد.و هر گاه نعمتى به دشمن رسد ناراحت مىشود، زیرا ضد مراد و خواهش اوست و گاه تصور کند که خود او در نزد خدا منزلتى ندارد که انتقام او را از دشمن نگرفته و بلکه به او نعمت داده، و از این خیالها اندوهگین مىشود.
سوم – حب ریاست و حب مال و جاه.پس کسى که نام و آوازه را دوست دارد، و طالب مدح و ستایش است از اینکه او را در فن خود وحید زمان و یگانه عصر خوانند، و از حیثشجاعتیا علم یا عبادت یا صنعتیا جمال یا غیر اینها مشهور و معروف گردد، اگر بشنود که در دورترین نقاط عالم نظیر و مانند او هست ناراحت و بددل مىشود، و به مرگ او یا زوال نعمتى که در آن با او مشارک ستشاد مىگردد، تا در فن خود از همه برتر و در ستایشى که از صفت او مىشود یکتا و بى – همتا باشد.
چهارم – ترس از بازماندن از مقصود و مطلوب خود.و این مخصوص دو نفر است که هر دو یک چیز را بخواهند، پس هر یک از آن دو در وصول به مقصود به دیگرى حسد مىورزد، از این جهت که آن را در انحصار خود مىخواهد، مثل حسد هووها نسبتبه یکدیگر در مسائل همسرى، و حسد برادران با هم در نزدیکى به پدر و مادر براى دستیافتن به مال آن دو، و حسد شاگردان به یکدیگر در مورد یک استاد براى جلب توجه او، و حسد ندیمان و خواص پادشاه در نیل به منزلت و مقام در نزد او، و حسد وعاظ و فقهائى که اهل یک شهرند با هم در رسیدن به درجه قبول و به دست آوردن مال، اگر غرض و مقصود آنها همین باشد.
پنجم – تعزز: و آن عبارت است از اینکه بر او گران باشد که یکى از همگنانش از او بالاتر و برتر شود، به این گمان که اگر آن شخص به نعمتهائى دستیابد بر او تکبر خواهد کرد و او را کوچک خواهد شمرد، و او به واسطه اینکه مىخواهد عزیز و ارجمند شمرده شود خواهان آنست که آن نعمتبه او نرسد.و غرض او این نیست که تکبر نماید، زیرا به برابرى با او راضى است، بلکه غرضش دفع کبر اوست.
ششم – تکبر: و آن عبارت است از اینکه صفت تکبر بر طبع کسى غالب باشد و بخواهد بر یکى از اقران برترى نماید و از او توقع انقیاد و دنبالهروى داشته باشد، پس اگر نعمتى به وى رسد چنین تصور کند که دیگر متحمل تکبر او نخواهد شد و از اطاعت و خدمت او سر باز خواهد زد یا داعیه برابرى با او یا برترى از او را خواهد داشت، و بدین سان خادم وى مخدوم او خواهد شد، از این جهت در رسیدن نعمتبه وى حسد مىبرد.و حسد بیشتر کفار نسبتبه رسول الله صلى الله علیه و آله از این قبیل بوده، چنانکه مىگفتند: چگونه جوانى فقیر و یتیم بر ما مقدم شود؟
"لو لا نزل هذا القرآن على رجل من القریتین عظیم" (زخرف، 13) "چرا این قرآن بر مرد بزرگى از این دو آبادى نازل نشده" .
هفتم – تعجب: و این در وقتى است که محسود در نزد حاسد حقیر و نعمتى که به وى رسیده بزرگ باشد، و از رسیدن مثل وى به چنان نعمتى در شگفتشود و حسد ورزد و زوال آن را بخواهد، و از این قبیل استحسد امتها نسبتبه پیغمبران خود که مىگفتند:
1- "ما انتم الا بشر مثلنا" (یس، 15) .
2- "شما جز بشرى مانند ما نیستید" .
3- "فقالوا: انومن لبشرین مثلنا" (مومنون، 48) .
4- "و مىگفتند: آیا به دو بشرى (موسى و هارون) مانند خود ایمان آوریم؟"
5- "و لئن اطعتم بشرا مثلکم انکم اذا لخاسرون" (مومنون، 34) .
6- "و اگر از بشرى مانند خود اطاعت کنید زیانکارید" .
بنابراین از رسیدن کسانى مانند آنان به مرتبه وحى و رسالت تعجب مىکردند، و از این رو حسد مىبردند بىآنکه قصد تکبر یا ریاستیا دشمنى یا غیر اینها از موجبات حسد را داشته باشند.
و گاهى این اسباب و عوامل یا بیشتر آنها در یک نفر جمع مىشود، و بدین گونه حسد در او نیرومند مىگردد به حدى که دیگر نمىتواند آن را پنهان دارد، و دشمنى را آشکار مىسازد.و گاه حسد چندان نیرومند شود که حسود آرزو کند که هر نعمتى را نزد هر کسى مىبیند از او زایل شود و به دست وى برسد.چنین شخصى دچار جهل و حرص است، زیرا آرزو مىکند که همه نعمتها و خیراتى که براى همه مردم حاصل است از آن او باشد، یعنى امرى که بىشک محال است و اگر هم ممکن باشد بهرهمندى از آنها امکانپذیر نیست، و اگر حریص نبود چنین آرزوئى نمىکرد، و اگر عالم بود این آرزو را با نیروى عقل از خود دفع و طرد مىنمود.
(تنبیه) بعضى از عوامل و اسباب مذکور، همان گونه که مقتضى است که حسود آرزوى زوال نعمت و خوشى از دیگران کند همین طور اقتضا دارد که آرزوى بلا و گرفتارى براى صاحبان نعمتبنماید.جز اینکه آنچه از حسد شمرده مىشود همان قسم اول است، و دومى از عداوت شمرده مىشود، و عداوت اعم از حسد است، زیرا دشمنى آرزوى وقوع مطلق ضرر براى دشمن است، خواه زوال نعمتیا حدوث بلا و مصیبتى باشد.و حسد صرفا آرزوى زوال نعمت است.
میان علماء آخرت و خداشناسان حسدى نسبتبه یکدیگر وجود ندارد
عوامل و اسبابى که درباره حسد ذکر شد میان اشخاصى است که با یکدیگر ارتباط دارند و از این رو در مجالس و محافلى گرد مىآیند و در مقاصد و اغراضى مشترک و همسانند، و چون در غرض یا مسالهاى با یکدیگر مخالفت نمایند، کینهورزى پدید مىآید، و در این هنگام یک طرف مىخواهد طرف دیگر را تحقیر و بر او تکبر کند، و براى مخالفتبا غرض وى در صدد مکافات بر مىآید، و از دستیابى وى به نعمتى که او را به مقصودش مىرساند ناخشنود است، و در این حال حسد تحقق مىیابد.و از این رو در میان دو شخصى که در دو شهر دور از هم زندگى مىکنند حسد پیش نمىآید زیرا رابطهاى با هم ندارند.و لیکن اگر در یکجا در جوار هم قرار گیرند و بر سر مسائل و مقاصدى با هم برخورد کنند و مخالفتشان آشکار شود، میانشان دشمنى و کینه پدید مىآید و بقیه اسباب حسد برانگیخته مىشود.و نیز مىبینى که هر صنفى به صنف خود حسد مىبرد نه به دیگرى زیرا مقاصد یک صنف یکسان است و بر شغل و صنعت واحد مزاحم یکدیگرند.پس عالم به عالم حسد مىبرد نه به عابد، و تاجر به تاجر حسد مىبرد نه به دیگرى، مگر به سببى دیگر غیر از اشتراک بر آن حرفه.و همچنین هر که حرص شدید بر حب جاه دارد و دوستدار آوازه و اشتهار در همه اطراف عالم است و شوق یکتائى و تفرد در فن خود دارد، با هر کسى که در عالم در فنى که وسیله تفاخر اوستشریک و نظیر باشد حسد مىورزد.
و اما منشا همه اینها دوستى دنیاست، زیرا منافع دنیا به سبب تنگى و محدود و محصور بودن آنها محل نزاع و کشمکش مىشود، به طورى که ممکن نیست منفعتى از مال و منصب به کسى برسد مگر آنکه از دست دیگرى بیرون رود.ولى آخرت، چون تنگى در آن نیست، نزاع و برخورد بین اهل آن پیش نمىآید.مثال این در دنیا علم و معرفت [به خدا] است که از مزاحمتبر کنار است، و هر که علم به خدا و صفات و افعال او و معرفتبه نظام جهان را دوست دارد، هر گاه دیگرى نیز به آن معرفت داشته باشد حسد نمىبرد. زیرا علم با بسیارى علما تنگ نمىشود و یک مطلب علمى براى هزار هزار عالم معلوم مىگردد، و هر یک از ایشان به معرفتخود شاد مىشود و از آن لذت مىبرد، و شادى و لذت او به واسطه معرفتشخص دیگر کم نمىشود، بلکه به سبب کثرت اهل معرفت زیادتى انس و ثمره افاده و استفاده حاصل مىگردد.زیرا معرفتخدا دریائى وسیع و نامحدود است که تنگى در آن نیست.و هر علمى با خرج کردن یعنى با آموزش به دیگرى و شریک ساختن همنوعان در آن افزون مىشود، و همین باعث فزونى لذت و سرور و شادمانى مىگردد.و همچنین است تقرب و منزلت در نزد خداوند و شوق به نعمتهاى اخروى.و بزرگترین نعمتهاى الهى و بالاترین مراتب منزلت و قرب نزد خداى تعالى لذت لقاء اوست، و در آن هیچ جلوگیرى و مزاحمتى نیست، و اهل لقاء جا را بر یکدیگر تنگ نمىکنند، بلکه با کثرت ایشان انس بیشتر مىشود.
از آنچه گفتیم معلوم شد که: در میان علماى آخرت حسدى نخواهد بود، زیرا آنان از کثرت و بسیارى شریکان خود در معرفتخدا و حب و انس او شاد و مسرور مىگردند، و حسد ورزى تنها در میان علماى دنیاست، و آنها کسانى هستند که مقصودشان از علم طلب مال و جاه است.زیرا مال از اجسام و مادیات است که چون به دست کسى رسید دست دیگران از آن تهى مىماند.و جاه و ریاست نیز چنین است زیرا که وقتى دلها به بزرگداشت عالمى اقبال نمود از تعظیم دیگرى منصرف و یا کم مىشود، و همین سبب حسد در میان ایشان مىگردد.اما اگر دل آدمى از سرور و ابتهاج به معرفتخداوند پر شد مانعى نیست که دیگران هم به آن معرفت دستیابند.اگر انسانى مالک همه آنچه در زمین استبشود دیگر چیزى باقى نمىماند که دیگران مالک شوند زیرا دایره امور مادى و دنیوى تنگ و محدود است.اما علم را نهایت نیست، و اگر انسانى به بعضى از علوم عالم شود این امر مانع آن نیست که دیگران هم به آن عالم گردند.
پس روشن شد که حسد به سبب مقصود بودن امرى است که کفایت همه را نمىکند و خواست همگان را برنمىآورد.از این رو میان عارفان و خداشناسان و صاحبان مقامات برین الهى حسدى نیست زیرا در معرفتخداوند و نعمتهاى بهشت تنگى و محدودیت و مزاحمت وجود ندارد، و لذا خداى سبحان درباره ایشان مىفرماید:
"و نزعنا ما فى صدورهم من غل اخوانا على سرر متقابلین"
(حجر، 47) "کینه [و حسدى] که در سینههایشان بوده به در آوریم و برادروار بر تختها روبروى هم قرار دارند." بلکه باید گفت که حسد از صفات گرفتاران زندان دنیاست.
پس اى دوست من، اگر بر خود مهربان باشى و آبادى و راحتسراى آخرت بخواهى نعمتى را طلب کن که مزاحمتى براى آن نیست و لذتى را بجو که چیزى آن را تیره و مکدر نکند.و آن لذت جز معرفتخدا و حب و انس به او و از همه گسستن و به جناب قدس او پیوستن نیست.و اگر از چنین حالتى لذت نمىبرى و به آن اشتیاق ندارى و لذتهاى تو منحصر استبه امور حسى و وهمى و خیالى، بدان که جوهر ذات تو معیوب و از عالم انوار محجوب است، و بزودى با چهارپایان و شیاطین قرین و محشور خواهى شد و در اسفل السافلین با آنها در غل و زنجیر خواهى بود.و مثل تو در عدم درک این لذت همچون کودک و عنین است که لذت جنسى را ادراک نمىکند.پس همان گونه که این لذت مخصوص مردان سالم است، همچنین ادراک لذت معرفت مخصوص مردانى است که:
"لا تلهیهم تجاره و لا بیع عن ذکر الله" (نور، 37) "هیچ گونه تجارت و داد و ستدى ایشان را از یاد خدا مشغول نمىسازد." و دیگران به این لذت مشتاق نیستند، زیرا شوق بعد از چشیدن لذت است، و هر که لذت معرفت را نچشیده باشد به آن شناسائى ندارد، و هر که نشناسد مشتاق نمىشود، و هر که مشتاق نباشد نمىجوید، و هر که نجوید ادراک نمىکند، و هر که معرفت را در نیابد از مقام علیین رانده و مطرود و از مجاورت مقربان محروم خواهد بود، و با محرومان در تنگترین درکات زندان دوزخ محبوس خواهد شد:
"و من یعش عن ذکر الرحمن نقیض له شیطانا فهو له قرین" (زخرف، 36) "و هر که از یاد خداى رحمان روى بر تابد شیطانى را به او گماریم که قرین وى باشد."
علاج حسد
چون دانستى که حسد از بیماریهاى مهلک نفس است، این را نیز بدان که بیماریهاى نفسانى جز با علم و عمل علاجپذیر نیست.اما علمى که براى بیمارى حسد سودمند است این است که بدانى که حسد براى دین و دنیاى تو زیان آور است، ولى به محسود تو زیانى نمىرساند، بلکه به سبب آن سود دنیوى و اخروى مىبرد.و هر گاه این نکته را از روى بصیرت و تحقیق دانستى، و دشمن خود و دوست دشمن خود نبودى، از حسد جدا و دور خواهى شد.
اما اینکه حسد به دین تو ضرر مىرساند و ترا به عذاب ابد و عقاب جاوید مىکشاند از آیات و اخبار وارده در ذم آن و عقوبت صاحب آن معلوم و روشن شد، و به علاوه دانستى که حسود از قضاء خداى تعالى ناخشنود و خشمگین است، و از نعمتهاى الهى که براى بندگان خود تقسیم کرده کراهت دارد، و عدالتى را که در مملکتخویش اجرا کرده منکر است، و این ناخشنودى و انکار، که موجب ضدیت و عناد با خالق بندگان است، نزدیک است که اصل توحید و ایمان را از میان ببرد چه رسد به ضرر رساندن به آنها.به علاوه حسد موجب غش و خیانت و عداوت با مومن، و ترک خیرخواهى و دوستى و بزرگداشت و مراعات او، و ترک همراهى و همگامى با پیامبران و اولیاء خدا درخواستن خیر و نعمتبراى او، و مشارکتبا شیطان و حزب وى در شادى از نزول بلاها و مصائب بر او و زوال نعمت از او مىشود.و این خبائث و رذائل نفس حسنات را از میان مىبرد، همچنانکه آتش هیزم را.
و اما اینکه حسد باعث زیان دنیوى مىشود به جهت این است که حسود همواره در رنج و الم و عذاب و پیوسته در غم و اندوه است، زیرا نعمتهاى خدا به سبب حسد تو از بندگان او و از دشمنان تو قطع نخواهد شد، پس هر نعمتى که خدا به آنان مىدهد ترا در تعب و اندوه و عذاب مىگذارد، و هر بلائى که از ایشان دفع شود گوئى که بر تو فرود آید، و بدین گونه دائما غمگین و محزون و تنگدل و پریشان خاطر مىباشى، پس آنچه براى دشمنان خود مىخواهى به جان خود مىکشانى.و چه شگفتآور است که عاقلى خود را در معرض خشم خدا و گرفتار عذاب او در آخرت قرار دهد، و زیان و رنج و اندوه این دنیا را به جان بخرد، و دین و دنیاى خود را بىهیچ نتیجه و فایدهاى تباه سازد.
و اما اینکه حسد ضرر دینى و دنیوى به محسود نمىرساند روشن و آشکار است، زیرا نعمتبا حسد کسى زوال نمىپذیرد.نعمتهاى خدا تا زمانى که مقدر شده استمرار و دوام دارد، و هیچ تدبیر و حیلهاى در دفع آن کارگر و سودمند نیست، و نه چیزى مىتواند عطاى او را منع کند و قضاى او را دگرگون سازد:
"لکل اجل کتاب" .
"و کل شىء عنده بمقدار" . (رعد، 40، 9) "براى هر مدتى مکتوبى است" . "و هر چیز نزد او به اندازه است." و اگر به حسد حسود آن نعمت از کسى زایل شود نعمتى بر هیچ کس باقى نمىماند، زیرا هیچ کس نیست که از حسد حسودان در امان باشد، بلکه نعمت ایمان نیز بر مومنان باقى نماند، زیرا کفار بر آنان حسد مىبرند، چنانکه خداى سبحان مىفرماید:
"ودت طائفه من اهل الکتاب لو یضلونکم و ما یضلون الا انفسهم و ما یشعرون" (آل عمران، 69) "گروهى از اهل کتاب آرزو دارند که شما را گمراه کنند ولى جز خویشتن را گمراه نمىکنند اما نمىفهمند." و اگر حسود تصور کند که حسد وى نعمت را از محسود بر طرف مىکند ولى حسد دیگران درباره او آن را زایل نمىکند، براستى نادانترین و کودنترین مردم خواهد بود.آرى، حسد وى گاهى منشا انتشار برترى محسود خواهد شد، چنانکه گفتهاند:
و اذا اراد الله نشر فضیله طویت، اتاح لها لسان حسود هر گاه خداوند انتشار فضیلت نهانى را بخواهد زبان حسود را براى این کار آماده مىکند پس چون حسد حسود نعمت محسود را زایل نمىکند، نه به دنیاى او ضررى مىزند و نه در آخرت گناهى بر او خواهد بود.
و اما اینکه حسد به دین محسود سود مىرساند، از این جهت است که از طرف حسود مورد ستم واقع شده خصوصا اگر حسد وى را وا دارد که در گفتار و کردار به آنچه ناشایسته استبپردازد، مانند غیبت و بهتان و پردهدرى و فاشکردن راز و ذکر بدیهاى او.و حسود با این کارها هدایائى به محسود مىدهد یعنى بار بعضى از گناهان او را به دوش خود مىگیرد و قسمتى از حسنات خود را به دفتر اعمال او منتقل مىکند، پس تهى دست و محروم از رحمت در عرصه قیامت داخل مىشود همچنانکه در دنیا از نعمتبىبهره بود.بنابراین نعمتى به نعمت محسود، و نقمت و عذابى به عذاب حسود افزوده مىگردد.
و اما اینکه حسود نفع دنیوى به محسود مىرساند از این روست که مهمترین مطالب مردم بد حالى دشمنان و رنج و اندوه آنان است، و عذابى بالاتر از درد و رنجحسد نیست.پس حسد آدمى را دشمنکام مىکند و مراد دل دشمنان را برمىآورد.و چون بدیده تحقیق بنگرى خواهى دانست که هر حسودى در واقع دشمن خود و دوست دشمن خویش است.پس هر که در این معنى نیک بیندیشد، و فوائد خیرخواهى براى مسلمین را مورد توجه قرار دهد، و دشمن خود نباشد، البته حسد را رها خواهد کرد.
و اما عمل نافع براى معالجه حسد این است که بر آثار خیرخواهى که ضد حسد است مواظبت نماید، به این نحو که تصمیم بگیرد و خود را مکلف سازد که در گفتار و کردار بر خلاف مقتضاى حسد رفتار کند.پس اگر حسد او را بر تکبر برمىانگیزد، خود را به تواضع وادارد، و اگر او را بر غیبت و بدگوئى ترغیب مىکند، زبان به مدح و ستایش وى بگشاید، و اگر او را به خدعه و ترش روئى و درشتگوئى مىخواند، خود را به خوشخوئى و شکفته روئى و خوشکلامى مکلف نماید، و اگر او را بر خوددارى از احسان با وى وا مىدارد، خود را به بذل و نیکى بیشتر ملزم سازد.و چون بر این روش و لو با تکلف مداومت نماید، ماده حسد به تدریج از او کنده و قطع مىشود.به علاوه اگر محسود او را چنین یافت دلش با وى صاف و پاک مىشود و او را دوست مىدارد، و چون آثار محبت او براى حسود ظاهر شد حسدش زایل مىشود و محبت وى در دلش جاى مىگیرد، و بین آن دو موافقت و همدلى پدید مىآید، و ماده حسد از میان مىرود.این معالجه کلى براى مطلق بیمارى حسد است.و براى هر نوعى علاج مخصوصى هست که آن کندن و نابود ساختن انگیزه و سبب حسد است، از خبث نفس و حب ریاست و کبر و خود بزرگ بینى و شدت حرص و غیر اینها.و علاج هر یک از اینها در جاى خود خواهد آمد.
تنبیه: آن مقدار از حسد که واجب استبر طرف شود
بدان که برابرى خوبى و بدى حال دشمن، و در نیافتن فرق بین آن دو در نفس، از امورى است که تحت اختیار نیست، و تکلیف به آن تکلیف به محال است.
بنابراین آنچه در نفى و بر طرف کردن حسد واجب است مقدارى است که دفع آن ممکن باشد، و بیان آن – چنانکه اشاره شد – این است که حسد:
(اولا) یا آدمى را بر آن مىدارد که به گفتار یا کردار اظهار حسد کند، به طورى که از آثار اختیارى او حسد معلوم شود، این گونه حسد بىشک مذموم و حرام است، و صاحب آن گناهکار، نه صرفا براى آثار ظاهر آن مثل غیبت و بهتان، زیرا اینها افعالى است که از حسد ناشى و صادر مىشود و محل آنها جوارح است، و خود حسد نیست.حسد صفت قلب است نه صفت فعل و محل آن قلب است نه جوارح.
خداى سبحان مىفرماید:
"و لا یجدون فى صدورهم حاجه مما اوتوا" (حشر، 9) "و از آنچه به آنان داده شده در دل خویش هیچ گونه نیاز و سوزش دل [از حسد] ندارند" .و مىفرماید:
"ودوا لو تکفرون کما کفروا فتکونون سواء" (نساء، 88) "دوست دارند شما نیز همانند آنها کافر شوید و یکسان باشید" .
و مىفرماید:
"ان تمسسکم حسنه تسوهم" (آل عمران، 120) "اگر نیکیى به شما رسد بد حال و غمین شوند." و اگر گناه مخصوص افعال جوارح بود، حسد که صفت قلب است گناه شمرده نمىشد، و حال آنکه چنین نیست، و حسود براى خود حسد نیز که در قلب اوست گناهکار استیعنى شادى و خشنودى او به زوال نعمتبدون اینکه آن را مکروه داشته باشد.گناه او در حقیقتبه سبب این شادمانى و خشنودى قلبى و عدم کراهت از این حالت و مبارزه نکردن با خود است، زیرا این حالت اختیارى و زوالپذیر است، نه به سبب خود شادى و جنبشى که چنانکه اشاره شد طبیعى است و همه کس نمىتواند آن را دفع کند.این گونه حسد بدترین نوع آن است، زیرا معصیتبر خود حسد مترتب است، و نیز بر آثار مذمومى که از آن ناشى و صادر مىشود.
(ثانیا) یا او را بر اظهار آن به وسیله گفتار و کردار وادار نمىکند، بلکه در ظاهر از آن خوددارى مىکند، لکن در باطن زوال نعمت او را مىخواهد و کراهتى در درون خود از این حالت ندارد.شکى نیست که این نوع حسد نیز مذموم و حرام است، زیرا عینا مانند نوع پیشین است و فرقى بین آنها نیست جز اینکه در این نوع آثار فعلى و قولى صادر و ظاهر نمىشود، و بنابراین مظلمه ندارد و لازم نیست از محسود حلیتبخواهد، بلکه گناهى استبین او و خدا، زیرا حلیتخواستن تنها در مورد کارهاى ظاهر است که از جوارح صادر مىشود. (ثالثا) یا حسد وى را بر آثار مذموم ظاهر وا نمىدارد، و به علاوه اگر در دل خود طبعا تمایلى به زوال نعمت محسود احساس کند آن را مکروه دارد و از آن ناخشنود و بر خود خشمناک باشد و با خود مبارزه کند.در این صورت بر او گناهى نخواهد بود، زیرا در مقابل میلى که از جهت طبع به زوال نعمت محسود دارد از جهت عقل به مبارزه برمىخیزد و آن را ناپسند و مکروه مىدارد، و در واقع با این کار آنچه بر او واجب بوده بجا آورده است.و اما اصل میل طبیعى غالبا تحت اختیار در نمىآید، زیرا دگرگون ساختن طبع به نحوى که نیکوکار و بدکار در نزد او یکسان باشد و نعمت و بلا و راحت و رنجبراى او فرقى نکند کار هر کسى نیست و آبشخورى نیست که هر کسى بتواند به آن دستیابد.آرى هر که پرتو معرفت پروردگار بر دلش تابیده، و جانش به انوار حب و انس او روشن شده، و در دریاى محبتخداى تعالى مستغرق و از عشق او واله و مدهوش گشته، و از ارتباط خاصى که بین علت و معلول و خالق و مخلوق است آگاهى یافته و آن را نیرومندترین بستگى دانسته، و آنگاه یقین کرده باشد که همه موجودات رشحهاى از رشحات وجود او و جمیع کاینات صادر از فیض وجود اویند، و تمامى ممکنات از یک پستان شیر مکیدهاند، و حقایق عالم کون از آبشخور وحدت حقیقى آب رحمت وجود نوشیدهاند – چنین کسى کارش به جائى مىرسد که دیگر به جزئیات و تفاصیل احوال مردم توجه و التفات ندارد، بلکه همه را با یک چشم مىنگرد، و آن چشم رحمت است، و همه را بندگان خدا و فعل او مىبیند، و جملگى را مسخر او مىداند، و دیگر چیزى را با چشم ناخشنودى و بدى ملاحظه نمىکند، اگر چه هر گونه بلیه و گرفتارى از آن به او برسد، زیرا به هر که و به هر چه مىنگرد از خود وى غافل است، و نسبت و انتسابش را به خداى سبحان در نظر مىگیرد، و همه در انتساب به او یکسانند.
مطلب دیگر این است که بعضى بر این عقیدهاند که حسد تا به مرحله عمل نرسد و آثارش بر جوارح آشکار نشود گناه نیست، و بنابراین حسد حرام منحصر استبه قسم اول.دلیل اینان حدیث نبوى است که ذکر کردیم: "سه چیز است که مومن از آنها جدا نمىشود: حسد…" ، و این حدیث دیگر از آن حضرت صلى الله علیه و آله و سلم: "سه چیز است که براى مومن راه بیرون شدن و خلاصى از آنها هست، و راه نجات و بیرون شدن از حسد این است که ستم و تعدى نکند." ولى صحیح این است که امثال این اخبار را بر قسم سوم حمل کنیم.و آن این است که نفس طبعا به زوال نعمتشادمان استبا اینکه از جهت عقل و دین از آن کراهت دارد، تا آنجا که این کراهتبه مقابله و رویاروئى با تمایل طبع مىکشد.زیرا ظاهر اخبار ذم حسد دلالت دارد بر اینکه هر حسودى گناهکار است، و حسد عبارت است از صفت قلبى نه افعال ظاهرى.و حال آنکه بنابراین مذهب بر صفت قلب گناهى نیست، بلکه گناه صرفا بر افعالى است که از جوارح سر مىزند.
از آنچه گفته شد روشن است که براى هر کس نسبتبه دشمنانش سه حالت مىتوان تصور کرد: اول: آنکه بدى و بد حالى آنها را مىخواهد و دوست دارد و شادى خود را با زبان و جوارح ظاهر مىسازد، و آنچه را موجب ایذاء آنهاستبا گفتار و کردار خود نشان مىدهد، و این نوع حسد قطعا ممنوع و حرام، و صاحب آن یقینا گناهکار است.دوم: اینکه طبعا بد حالى آنها را دوست دارد، ولى به واسطه عقل خود از این بدخواهى کراهت دارد، و با خود مبارزه مىکند، و اگر چارهاى براى بر طرف کردن این میل داشته باشد آن را زایل مىکند.این گونه حسد مورد عفو است و صاحبش گناهکار نیست.سوم: ما بین این دو نوع است: در دل حسد مىورزد بدون اینکه خود را بر آن حسد ملامت کند یا آن را در دل خود زشت و ناپسند شمارد، و لکن جوارح خود را از صدور آثار حسد نگاه مىدارد.این گونه حسد مورد اختلاف است.و حقیقت مطلب را چنانکه بیان شد دانستى.
حسد در روایات اسلامى
در روایات اسلامى نکوهش شدیدى از حسد شده به گونهاى که در باره کمتر صفتى از صفات رذیله چنین نکوهش دیده مىشود، به عنوان نمونه کافى است که به چند حدیث زیر که گوشه کوچکى از آن احادیث است نظر بیفکنیم:
1- در حدیثى از رسول خدا(ص) مىخوانیم: "الحسد یاکل الحسنات کما تاکل النار الحطب; حسد حسنات را مىخورد همان گونه که آتش هیزم را مىخورد". (17)
تعبیر بالا به خوبى نشان مىدهد که آتش حسد مىتواند تمام خرمن سعادت انسان و حسنات او را بسوزاند و زحمات یک عمر او را بر باد دهد به گونهاى که دستخالى از دنیا برود.
2- همین معنى به صورت شدیدترى از امام باقر و امام صادق8 نقل شده است، مىفرمایند: "ان الحسد یاکل الایمان کما تاکل النار الحطب; حسد ایمان را مىخورد همان گونه که آتش هیزم را مىخورد". (18)
آرى صفت رذیله حسد نه تنها خرمن حسنات را مىسوزاند که خرمن ایمان را نیز خاکستر مىکند. شرح این سخن در تحلیلهاى آینده خواهد آمد.
3- در حدیث دیگرى از امام امیرمومنان(ع) آمده است: "الحسد شر الامراض; حسد بدترین بیمارى اخلاقى است". (19)
طبق این حدیث هیچ بیمارى اخلاقى بدتر از حسد نیست.
4- از همان حضرت نقل شده است که فرمود: "راس الرذائل الحسد; سرچشمه صفات رذیله حسد است". (20)
5- و نیز از همان حضرت در یک تعبیر کنایى آمده است که فرمود: "لله در الحسد ما اعدله بدء بصاحبه فقتله; آفرین بر حسد! چقدر عدالتپیشه است، نخستبه سراغ صاحبش مىرود و او را مىکشد"! (21)
6- باز از همان حضرت نقل شده که فرمود: "ثمره الحسد شقاء الدنیا و الآخره; میوه رختحسد شقاوت دنیا و آخرت است"! (22)
7- در حدیث دیگرى از امام صادق(ع) آمده است: "آفه الدین الحسد و العجب و الفخر; آفت دین و ایمان(سه چیز است) حسد و خود بزرگ بینى و فخرفروشى". (23)
8- امام صادق(ع) مىفرماید: هنگامى که موسى بن عمران(ع) با خدا مناجات مىکرد چشمش به مردى افتاد که در سایه عرش الهى قرار داشت، عرض کرد: "یا رب من هذا الذى قد اظله عرشک; خداوندا این کیست که عرش تو بر سر او سایه افکنده است؟!" فرمود: "یا موسى هذا ممن لم یحسد الناس على ما آتاهم الله من فضله; اى موسى! این از کسانى است که نسبتبه مردم در برابر آنچه خداوند از فضلش به آنها ارزانى داشته، حسد نورزیده". (24)
9- در حدیث دیگرى از پیامبر اکرم(ص) مىخوانیم: "سته یدخلون النار قبل الحساب بسته; شش گروهند که قبل از حساب الهى وارد آتش دوزخ مىشوند به خاطر شش چیز"!
"قیل یا رسول الله من هم؟; عرض کردند اى رسول خدا! آنها کیانند"؟
"قال: الامراء بالجور، و العرب بالعصبیه، و الدهاقین بالتکبر، و التجار بالخیانه، و اهل الرستاق بالجهاله، و العلماء بالحسد; زمامداران به خاطر ظلم و بیدادگرى، عرب به خاطر تعصب، کدخدایان و خانها به خاطر تکبر، تجار به خاطر خیانتبه مردم، روستاییان به خاطر جهل و دانشمندان به خاطر حسد"! (25)
به این ترتیب حسد در درجه اول بلاى بزرگ براى دانشمندان است!
10- این بحث را با حدیث دیگرى از پیامبر اکرم(ص) به پایان مىبریم(هر چند احادیث در این زمینه بسیار است) فرمود: "انه سیصیب امتى داء الامم! قالوا: و ماذا داء الامم؟! قال: الاشر و البطر و التکاثر و التنافس فى الدنیا، و التباعد و التحاسد حتى یکون البغى، ثم یکون الهرج! ; به زودى بیمارى(بزرگ) امتها، امت مرا فرامىگیرد! عرض کردند: بیمارى(بزرگ) امتها چیست؟ فرمود: هوسرانى و عیاشى و فزونطلبى، مسابقه در دنیاپرستى، اختلاف و نفاق و حسد نسبتبه یکدیگر و سرانجام به ظلم و ستم و سپس به هرج و مرج مبتلا مىشوند"! (26)
چند مساله مهم
با روشن شدن دیدگاه قرآن مجید و روایات اسلامى در مورد این رذیله اخلاقى(حسد) و عمق فاجعهاى که از آن حاصل مىشود، به سراغ چند نکته مهم که در این بحثباقى مانده است مىرویم تا موضوع حسد از جوانب مختلف روشن گردد و آنها عبارتند از:
1- معنى و مفهوم حسد.
2- انگیزههاى حسد.
3- نشانهها و آثار حسد.
4- پیامدهاى فردى و اجتماعى حسد.
5- طرق درمان و پیشگیرى حسد.
1- مفهوم "حسد" و تفاوت آن با "غبطه"
بزرگان علم اخلاق در تفسیر "حسد" چنین گفتهاند: "حسد" که در فارسى از آن تعبیر به "رشک" مىشود به معنى "آرزوى زوال نعمت از دیگران است، خواه آن نعمتبه حسود برسد یا نرسد" بنابراین کار حسود یا ویرانگرى است، یا آرزوى ویران شدن بنیان نعمتهایى است که خداوند به دیگران داده است، خواه آن سرمایه و نعمتبه او منتقل شود یا نه!
بنابراین بدترین نوع حسد آن است که انسان نه فقط آرزوى زوال نعمت دیگران داشته باشد بلکه در مسیر آن گام بردارد، خواه از طریق ایجاد سوء ظن و بدبینى نسبتبه محسود" یعنى کسى که مورد حسد واقع شده استباشد یا از طریق ایجاد مانع در کار او و این نوع حسد حاکى از خباثتشدید درونى حسودان است.
مرحله سادهتر آن است که هدفش به چنگ آوردن آن نعمت است از طریق سلب کردن آن از دیگران گر چه این هم از رذایل و صفات زشت است، ولى به شدت نوع قبل نیست.
باز مرحله پایینتر آن است که تنها آرزوى سلب نعمت از دیگرى کند بى آنکه کمترین سخنى بگوید و کوچکترین گامى در این راه بردارد.
این حالت هرگاه بى اختیار براى انسان پیدا شود – که گفتهاند براى بسیارى پیدا مىشود – گناهى بر او نیست، ولى اگر در اختیار انسان باشد به طورى که از طریق مقدماتى حاصل شود و با مقدماتى از میان برود، بى شک آن هم جزء رذایل اخلاقى است، ولى اینکه گناه دارد یا نه قابل تامل است و این تامل از آنجا ناشى مىشود که آیا صفات زشت درونى هر چند اختیارى باشد مادام که در عمل انسان ظاهر نشود حرام استیا تنها یک انحطاط اخلاقى محسوب مىشود؟
به هر حال نقطه مقابل حسد "غبطه" است و آن این است که انسان آرزو کند که نعمتى همانند دیگران یا بیشتر از آنها داشته باشد، بى آنکه آرزوى زوال نعمت کسى را داشته باشد.
ولى بعضى معتقدند که "غبطه" نیز نوعى حسد است و حتى حدیثى از رسول خدا(ص) به عنوان شاهد نقل کردهاند. (27)
اما روشن است که این سخن در صورتى است که حسد را به معنى وسیعى تفسیر کنیم که مقایسه نعمتهاى خویش با دیگران را شامل شود که در واقع یک نزاع لفظى است و معروف همان است که در بالا گفته شد.
به هر حال حسد صفتى است مذموم و نکوهیده در حالى که "غبطه" نه تنها مذموم یستبلکه پسندیده و مایه ترقى و پیشرفت است همان گونه که "طریحى" در "مجمع البحرین" ماده حسد آورده است.
در حدیثى از امام صادق(ع) مىخوانیم: "ان المومن یغبط و لایحسد، والمنافق یحسد و لایغبط; مومن غبطه مىخورد، ولى حسد نمىورزد، اما منافق حسد مىورزد و غبطه نمىخورد". (28)
2- انگیزههاى حسد
مىدانیم بسیارى از صفات رذیله از یکدیگر سرچشمه مىگیرند، یا به تعبیر دیگر تاثیر متقابل دارند. حسد نیز از صفاتى است که از صفات زشت دیگرى ناشى مىشود و خود نیز سرچشمه رذایل فراوانى است!
علماى اخلاق براى حسد سرچشمههاى زیادى ذکر کردهاند: از جمله عداوت و کینه است که موجب مىشود انسان آرزوى زوال نعمت از کسى که مورد عداوت اوست کند.
دیگر کبر و خودبرتربینى است، به همین جهت اگر ببیند دیگران مشمول نعمتهاى بیشترى شدهاند آرزو دارد بلکه تلاش مىکند که نعمت آنان زایل گردد تا برترى او را نسبتبه دیگران به خطر نیفکند!
سوم حب ریاست است که سبب مىشود آرزوى زوال نعمت دیگران کند، تا بتواند بر آنها حکومت نماید; زیرا اگر امکانات او از نظر مال و ثروت و قدرت او بیش از دیگران نباشد پایههاى ریاست او سست مىشود.
چهارم از اسباب حسد ترس از نرسیدن به مقاصد مورد نظر است، چرا که گاه انسان تصور مىکند نعمتهاى الهى محدود است اگر دیگران به آن دستیابند امکان رسیدن او را به آن نعمتها کم مىکنند.
پنجمین سبب احساس حقارت و خود کم بینى است، افرادى که در خود لیاقت رسیدن به مقامات والایى را نمىبینند و از این نظر گرفتار عقده حقارتند آرزو مىکنند دیگران هم به جایى نرسند تا همانند یکدیگر شوند!
ششمین اسباب حسد بخل و خباثت نفس است; زیرا بخیل نه تنها حاضر نیست از نعمتهاى خود در اختیار دیگران بگذارد بلکه از رسیدن دیگران به نعمتهاى الهى نیز بخل مىورزد و ناراحت مىشود، آرى تنگ نظرى، کوتهبینى و رذالت طبع آدمى را به حسد مىکشاند و گاه مىشود که همه این امور ششگانه دستبه دست هم مىدهند و گاه دو یا سه منشا به هم ضمیمه مىشوند و به همان نسبت، خطر حسد فزونى مىیابد.
ولى فراتر از اینها حسد ریشههایى در عقاید انسان نیز دارد، کسى که ایمان به قدرت خدا و لطف و عنایت او و حکمت و تدبیر و عدالتش دارد چگونه مىتواند حسد بورزد؟
شخص حسود با زبان حال دارد به خداوند اعتراض مىکند که چرا فلان نعمت را به فلان کس دادى؟! این چه حکمتى است و چه عدالتى؟! چرا به من نمىدهى؟! و نیز به زبان حال مىگوید: هرگاه خدا به دیگرى نعمتى دهد ممکن است از دادن مثل آن به من العیاذ بالله عاجز باشد پس چه بهتر که نعمت از او سلب گردد تا به من برسد!
بنابراین حسودان در واقع گرفتار نوعى تزلزل در پایههاى ایمان به توحید افعالى پروردگار و حکمت و قدرت او هستند، چه اینکه انسانى که به این اصول مومن باشد مىداند تقسیم نعمتها از سوى خداوند حسابى دارد و بر طبق حکمتى است و نیز مىداند خداوند توانایى دارد که بیشتر و بهتر به او ببخشد، هرگاه آنها را شایسته نعمتبداند، پس باید کسب شایستگى کند.
به همین دلیل در حدیثى از زکریا(پیامبر بزرگ الهى) آمده است که خداوند مىفرماید: "الحاسد عدو لنعمتى، متسخط لقضائى، غیر راض لقسمتى التى قسمتبین عبادى; حسود دشمن نعمت من است، او خشمگین در برابر قضا و تقدیر من و ناراضى از قسمتى است که در میان بندگانم کردهام"! (29)
شبیه همین معنى از رسول خدا(ص) نقل شده است که مىفرماید: خداوند به موسى بن عمران فرمود: "لاتحسدن الناس على ما آتیتهم من فضلى، و لاتمدن عینیک الى ذلک، و لاتتبعه نفسک، فان الحاسد ساخط لنعمى، ضاد لقسمى الذى قسمتبین عبادى و من یک کذلک فلست منه و لیس منى!; اى موسى! هرگز در مورد آنچه به مردم از فضلم عطا کردهام حسد مورز و چشم به آنها ندوز و آنها را در دل پیگیرى نکن(و بر این امور خرده مگیر); زیرا حسود نسبتبه نعمتهاى من خشمگین و مخالف تقسیمى است که در میان بندگانم کردهام، هر کس چنین باشد نه من از اویم و نه او از من است"! (30)
کوتاه سخن اینکه حسود در واقع پایههاى اعتقادى محکمى ندارد وگرنه ىدانستحسدورزى نوعى انحراف از توحید است.
شاعر عرب در همین زمینه مىگوید:
الا و قل لمن کان لى حاسدا ا تدرى على من اسات الادب؟! اسات على الله فى فعله اذا انت لم ترض لى ما وهب!
"به حسود من بگو آیا مىدانى نسبتبه چه کسى اسائه ادب مىکنى؟ تو بى ادبى در برابر خداوند نسبتبه کارش دارى، هرگاه راضى به بخشش خدا در باره من نشوى"! (31)
3- نشانههاى حسد
این صفت رذیله مانند بسیارى از صفات دیگر گاه آشکار و صریح است و گاه مخفى و در حال کمون، به همین دلیل باید از آثارى که بزرگان علم اخلاق و روانکاوان براى آن ذکر کردهاند یا به تجربه دریافتهایم، آن را در مراحل اولیه باید شناخت و پیش از آنکه در وجود انسان ریشه بدواند و مستحکم گردد به درمان آن پرداخت.
از جمله نشانههایى که براى آن ذکر شده امور زیر است:
1- هنگامى که مىشنود نعمتى به دیگرى رسیده است، غمگین و ناراحت مىشود، هر چند آثارى از خود بروز ندهد.
2- گاه از این مرحله فراتر مىرود و زبان به غیبت و عیبجویى مىگشاید.
3- گاه از این هم فراتر مىرود و به دشمنى و عداوت و کارشکنى برمىخیزد!
4- گاه تنها به بىاعتنایى و بى مهرى و یا قطع رابطه از شخصى که مورد حسد او قرار گرفته قناعت مىکند، سعى دارد او را نبیند و سخنى از او نشنود و اگر سخنى در باره او بگویند سعى مىکند با ورود در مطالب دیگر گوینده را از ادامه سخن بازدارد، یا اگر مجبور به بیان مطلبى در باره او شود سعى مىکند صفات برجسته او را پنهان سازد و یا نسبتبه آن سکوت کند.
هر یک از این امور مىتواند نشانهاى از بروز رذیله حسد باشد.
در احادیثى که در منابع اهل عصمت: براى ما نقل شده است اشارات روشنى به این معنى دیده مىشود، از جمله در کلامى از امیرمومنان على(ع) مىخوانیم: "یکفیک من الحاسد انه یغتم فى وقتسرورک; براى شناختحسود همین بس که او غمگین شود در حالى که تو شادمان هستى"! (32)
به عکس هنگامى که زیانى به انسان برسد، شخص حسود خوشحال مىشود، همان گونه که در آیه 50 سوره توبه مىخوانیم: "ان تصبک حسنه تسوهم و ان تصبک مصیبه یقولوا قد اخذنا امرنا من قبل و یتولوا و هم فرحون; هرگاه نیکى به تو رسد آنها را ناراحت مىکند و اگر مصیبتى به تو رسد مىگویند: ما قبلا پیشبینى چنین مطلبى را مىکردیم و تصمیم لازم را گرفتیم و باز مىگردند در حالى که خوشحالند"!
آیات متعدد دیگرى نیز اشاره به همین گونه عکسالعملها از سوى کافران حسود دارد از جمله آیهاى است که در آغاز بحث گذشت که کافران به مواهبى که از سوى خداوند به پیغمبر اکرم(ص) رسیده بود حسد مىورزیدند.
در روایات اسلامى نیز اشارات مکررى به همین مساله دیده مىشود که حسودان همیشه از زوال نعمت محسود خوشحال مىشوند و از موفقیت او ناراحت، از جمله در حدیثى از امیرمومنان على(ع) مىخوانیم: "الحاسد یفرح بالشرور و یغتم بالسرور; حسود از شرور و بدىها خوشحال مىشود و از سرور و خوشحالى دیگران غمگین مىگردد"! (33)
4- پیامدها و آثار سوء حسد
حسد آثار بسیار زیانبارى از نظر فردى و اجتماعى و مادى و معنوى به بار مىآورد و کمتر صفتى از صفات رذیله است که این همه پیامدهاى سوء داشته باشد، مهمترین آنها آثار زیر است:
نخست اینکه حسود دائما ناراحت است و همین امر سبب بیمارى جسمى و روانى او مىشود، هر اندازه دیگران صاحب موفقیتبیشتر و نعمتهاى فزونتر گردند او به همان اندازه ناراحت مىشود تا آنجا که گاه خواب و آرامش و استراحت را به کلى از دست مىدهد و بیمار و رنجور و نحیف و ضعیف مىشود، در حالى که امکانات خوبى دارد و اگر این رذیله را از خود دور مىساختبراى خودش زندگى آبرومند و مرفهى داشت.
در احادیث فراوانى به این نکته اشاره شده و معصومین: نسبتبه آن هشدار دادهاند، از جمله در حدیثى از امیرمومنان على(ع) مىخوانیم که فرمود: "اسوء الناس عیشا الحسود!; بدترین مردم از نظر(آرامش در) زندگى حسود است"! (34)
همین معنى در حدیث دیگرى از آن حضرت(ع) به صورت فشردهترى نقل شده که فرمود: "لاراحه لحسود; حسود راحتى ندارد"! (35)
در تعبیر دیگرى از همان حضرت مىخوانیم: "الحسد شر الامراض; حسد بدترین بیماریهاست"!
و در تعبیر دیگرى آمده است: "العجب لغفله الحساد عن سلامه الاجساد; تعجب مىکنم چگونه حسودان براى سلامتى جسم خود ارزش قائل نیستند و از آن غافلند"! (37)
این سخن را با حدیث دیگرى از آن حضرت به پایان مىبریم، هر چند احادیث در این زمینه بسیار است، فرمود: "الحسد لایجلب الا مضره و غیظا، یوهن قلبک، و یمرض جسمک; حسد جز زیان و خشم چیزى در وجود انسان ایجاد نمىکند، حسد سبب مىشود که قلب انسان ناتوان و جسم او بیمار گردد"! (38)
دیگر اینکه زیانهاى معنوى حسد از زیانهاى مادى و جسمانى آن به مراتب بیشتر است، زیرا حسد ریشههاى ایمان را مىخورد و نابود مىکند و انسان را نسبتبه عدل و حکمت الهى بدبین مىسازد، چرا که حسود در اعماق قلبش به بخشنده نعمتها یعنى خداوند بزرگ معترض است!
در حدیث معروفى از امیرمومنان على(ع) مىخوانیم: "لاتحاسدوا فان الحسد یاکل الایمان کما تاکل النار الحطب; نسبتبه یکدیگر حسد نورزید، چرا که حسد ایمان را مىخورد همان گونه که آتش هیزم را مىخورد"! (39)
همین معنى از بنیانگذار اسلام پیغمبر اکرم(ص) و از فرزند گرامیش امام باقر(ع) نیز نقل شده است.
در حدیث دیگرى که مرحوم کلینى در کافى آورده است از امام صادق(ع) مىخوانیم: "آفه الدین الحسد و العجب و الفخر; آفت دین و ایمان، حسد و خودبینى و فخرفروشى است"! (40)
از همان امام بزرگوار(ع) نقل شده است که فرمود: "ان المومن یغبط و لایحسد، و المنافق یحسد و لایغبط!; مومن غبطه مىخورد(و تمناى نعمتهایى شبیه دیگران مىکند ولى) حسد نمىورزد، در حالى که منافق حسد مىورزد و غبطه نمىخورد"! (41)
از این حدیثبه خوبى استفاده مىشود که حسد با روح ایمان سازگار نیست و هماهنگ با نفاق است.
در بحثهاى گذشته نیز در حدیث قدسى خواندیم که خداوند به موسى بن عمران فرمود: "از حسد بپرهیز که حسود نسبتبه نعمتهاى من خشمگین است و با قسمت من در میان بندگانم مخالف مىباشد"!
سومین اثر زیانبار دیگر حسد این است که حجاب ضخیمى در برابر معرفت و شناختحقایق مىافکند، چرا که حسود نمىتواند نقطههاى قوت محسود را ببیند هر چند استاد و مربى و بزرگ او باشد، بلکه دائما چشم او در پى جستجو براى نقاط ضعف است و اى بسا به خاطر حسد، خوبى را بدى و نقاط قوت را ضعف بپندارد و از آنها دورى کند. به همین دلیل از امیرمومنان على(ع) مىخوانیم: "الحسد حبس الروح; حسد روح انسان را زندانى مىکند و از درک حقایق باز مىدارد". (42)
چهارمین اثر زیانبار حسد این است که انسان دوستان خود را از دست مىدهد، زیرا هر کس داراى نعمتى است که احیانا دیگرى ندارد و اگر انسان داراى صفت رذیله حسد باشد طبعا نسبتبه همه مردم حسد مىورزد و همین امر سبب مىشود که افراد از او دورى کنند و پیوندهاى محبت میان او و دیگران گسسته شود.
شاهد این سخن کلام پربارى است که از امیرمومنان على(ع) نقل شده که فرمود: "الحسود لا خله له; حسود، دوستى ندارد". (43)
پنجمین اثر سوء حسد آن است که انسان را از رسیدن به مقامات والا بازمىدارد به گونهاى که شخص حسود هرگز نمىتواند از مدیریتبالایى در جامعه برخوردار شود چرا که حسد، دیگران را از گرد او پراکنده مىکند و کسى که داراى قوه دافعه است هرگز به بزرگى نمىرسد.
شاهد این سخن گفتار دیگرى از على(ع) است که فرمود: "الحسود لایسود; حسود هرگز به سیادت و بزرگى نمىرسد". (44)
ششمین اثر بسیار منفى حسد آلوده شدن به انواع گناهان دیگر است، زیرا حسود براى رسیدن به مقصد خود یعنى زایل کردن نعمت از دیگران، به انواع گناهان مانند ظلم و غیبت و تهمت و دروغ و سعایت و غیر آن متوسل مىشود و تمام نیروى خود را به کار مىگیرد تا محسود را به زمین زند لذا از هر وسیله نامشروعى براى وصول به این مقصد نامشروع کمک گیرد.
باز شاهد این سخن، کلام نورانى دیگرى از امیرمومنان على(ع) است که فرمود: "الحسود کثیر الحسرات، و متضاعف السیئات; حسود بسیار حسرت و اندوه دارد و گناهانش پیوسته افزوده مىشود"! (45)
هفتمین بدبختى حسود این است که پیش از آنکه به "محسود" زیان برساند به خودش ضرر مىزند، چرا که قبل از هر چیز خودش را گرفتار ناراحتى روح و جسم و عذاب دنیا و عقبى مىسازد.
در احادیث اسلامى به این حقیقت اشاره شده، امام صادق(ع) در حدیثى مىفرماید: "الحاسد مضر بنفسه قبل ان یضر بالمحسود، کابلیس اورث بحسده بنفسه اللعنه، و لآدم(ع) الاجتباء و الهدى…; حسود پیش از آنچه مىتواند به "محسود" ضرر برساند به خویشتن زیان مىرساند، مانند ابلیس که با حسدش لعنتبراى خود آفرید و براى آدم برگزیدگى و هدایت". (46)
5- مراتب حسد
بزرگان علم اخلاق براى "حسد" مراحل مختلفى ذکر کردهاند از جمله دو مرحله کاملا متمایز زیر:
1- وجود حسد در درون دل و در اعماق روح، به گونهاى که انسان آن را کنترل کند و اثرش در گفتار و رفتار او ظاهر نگردد.
2- وجود حسد در درون به گونهاى که از کنترل او خارج شود و با سخنان و اعمال شیطانى بروز کند و براى انتقامگیرى از محسود و زوال نعمت او تلاش کند.
از بعضى روایات استفاده مىشود که همه(یا غالب) مردم رگههاى حسد در درون جانشان وجود دارد، ولى تا آن را در گفتار و رفتار خود ظاهر نکنند، گناهى بر آنان نوشته نمىشود!
از جمله در حدیثى از پیغمبر اکرم(ص) نقل شده که فرمود: "ثلاث لاینجو منهن احد: الظن، و الطیره، و الحسد، و ساحدثکم بالمخرج من ذلک، اذا ظننت فلاتحقق، و اذا تطیرت فامض، و اذا حسدت فلاتبغ; سه چیز است که هیچ کس از آن رهایى نمىیابد:
گمان بد، فال بد و حسد و من راه نجات از آنها را براى شما بازگو مىکنم، هنگامى که گمان بد در باره کسى بردى، ترتیب اثر به آن نده و هنگامى که فال بد زدى اعتنا مکن و به کار خود ادامه بده و هنگامى که به کسى حسد پیدا کردى ستم مکن(و در گفتار و اعمال با حسد هماهنگ مشو)"! (47)
در حدیث دیگرى آمده است: "قل من ینجو منهن; کمتر کسى از این سه صفت نجات مىیابد"!
از این تعبیر استفاده مىشود که این حکم عمومى نیست و انبیاء و اولیاء را شامل نمىشود، چرا که اگر آنها در ظاهر و باطن از حسد پاک نشوند هرگز به آن مقامات والاى روحانى و معنوى نمىرسند، به همین دلیل حدیثى را که مىگوید: "هیچ کس از حسد خالى یستحتى انبیاء" به عنوان محسود واقع شدن تفسیر کردهاند، یعنى حسودان در برابر همه کس حتى پیامبران الهى ظاهر مىشوند که نسبتبه مقامات آنها حسد مىورزند.
به هر حال، در اینکه صفتحسد از رذایل اخلاقى استخواه به مرحله ظهور و بروز برسد یا نه شکى نیست، سخن در این است که آیا اگر به مرحله ظهور و بروز نرسد گناه و عقوبتى بر آن نوشته مىشود یا نه؟ ظاهرا دلیلى بر گناه بودن آن در مرحله عدم ظهور و بروز نداریم، هر چند صفت نکوهیدهاى است.
ولى مرحوم "نراقى" در "معراج السعاده" در این زمینه مىگوید: "هر گاه حسد آدمى را به افعال و گفتار ناپسند وادار کند تا زبان به غیبت و بدگویى بگشاید و… گناه کرده، همچنین اگر از اظهار و ابراز آن خویشتندارى نماید و از رفتار و گفتارى که دلالتبر حسد نماید پرهیز کند، ولى در باطن زوال نعمت محسود را طالب و به درد و رنج او راغب باشد و از این نظر احساس ناراحتى نکند و بر خود خشمگین نباشد باز گناه کرده است". (49)
ولى ظاهرا دلیلى بر حرام بودن قسم دوم وجود ندارد.
به این ترتیب مرحله عدم ظهور و بروز باز دو حالت دارد: حالتى که صاحبش از وجود آن ناراحت نباشد و در رفع آن نکوشد بلکه در درون با آن هماهنگ گردد و حالتى که چنین نباشد، گناه بودن حالت اول بعید به نظر نمىرسد هر چند دلیل قاطعى بر آن نداریم.
6- درمان حسد
همان گونه که از بحثهاى پیشین استفاده شد "حسد" از بیمارىهاى خطرناک اخلاقى است که اگر انسان به درمان آن نپردازد دین و دنیاى او را تباه مىکند.
درمان این بیمارى اخلاقى مانند درمان صفات رذیله دیگر است که بر دو اساس استوار مىباشد.
1- طرق علمى.
2- طرق عملى.
در قسمت "علمى" شخص حسود باید روى دو چیز مطالعه و دقت کند یکى پیامدها و آثار ویرانگر حسد از نظر روح و جسم و دیگر ریشهها و انگیزههاى پیدایش حسد.
همان گونه که شخص معتاد به یک اعتیاد خطرناک، مانند اعتیاد به هروئین، باید سرانجام کار معتادان را بررسى کند و ببیند آنها چگونه سلامت و تندرستى خود را از دست داده و زن و فرزند و حیثیت اجتماعى آنها بر باد مىرود و با دردناکترین وضعى در جوانى جان مىسپارند و نه تنها کسى از مرگ آنها ناراحت نمىشود بلکه مرگ او را سعادتى براى خانواده و فامیل و دوستانش مىشمرند! همینطور "حسود" باید بیندیشد که این بیمارى اخلاقى به زودى جسم او را بیمار مىکند، مانند خوره روح او را مىپوساند و مىخورد و از بین مىبرد، خواب و آرامش را از او سلب مىکند و هالهاى از غم و اندوه همیشه اطراف قلب او را گرفته است و از آن بدتر اینکه مطرود درگاه خدا مىشود و به سرنوشتى همچون ابلیس و قابیل گرفتار مىآید و تازه با همه اینها نیز نمىتواند به مقصود خود یعنى زوال نعمت محسود برسد!
بى شک مرور بر این آثار و پیامدها و بررسى مکرر احادیث نابى که در این زمینه آمده و در بخشهاى گذشته به آن اشاره شد، تاثیر بسیار مثبتى در درمان این بیمارى اخلاقى دارد.
"حسود" باید بیندیشد، اگر مواد مخدر سلامت روح و جسم را بر هم مىزند و مرگ زودرس و ورقتبار را به استقبال او مىفرستد، او نیز علاوه بر بیمارىهاى جسمى و روانى، آخرت خود را هم از دست مىدهد، چرا که عملا به حکمتخدا اعتراض مىکند و در پرتگاه شرک و کفر سقوط مىنماید، اینها از یک سو.
از سوى دیگر در باره انگیزههاى حسد باید بیندیشد و ریشههاى آن را یکى پس از دیگرى قطع نماید، اگر دوستان ناباب و وسوسههاى آنها او را به این وادى کشانده استبا آنها قطع رابطه کند و هرگاه تنگنظرى و بخل سرچشمه این رذیله اخلاقى شده، به مداواى آنها برخیزد، اگر ضعف ایمان و عدم آشنایى به توحید افعالى خداوند او را در این گرداب پرتاب کرده استبه تقویت مبانى ایمان و توحید بپردازد و هرگاه ناآگاهى از استعدادهاى خویش و ظرفیتهایى که براى ترقى و پیشرفت در وجود اوست، او را گرفتار عقده حقارت و به دنبال آن حسد نموده استبه درمان آن رو آورد و در سایه توکل به خدا و اعتماد به نفس، عقده حقارت را بگشاید و رذیله حسد را از خود دور سازد.
چه بهتر اینکه "حسود" عصاره و خلاصهاى از این امور را در صفحه یا صفحاتى بنویسد و هر چند روز یک بار بر آن مرور کند و حتى با صداى بلند آن را براى خودش در تنهایى جمله جمله بخواند و پیرامون آن بیندیشد و مخصوصا روى روایاتى که در این زمینه از معصومین: رسیده و در بحثهاى گذشته به آن اشاره شد تکیه کند، بى شک هر حسودى این برنامه را به طور جدى دنبال کند در مدت کوتاهى نتیجه خواهد گرفت، روح و جسم خود را تدریجا از شر حسد رهایى مىبخشد و افقهاى روشنى از سلامت و سعادت در برابر او نمایان مىگردد.
مخصوصا "حسود" باید روى این نکته کاملا فکر کند که اگر وقت و نیرویى را که او براى زوال نعمت از محسود به کار مىگیرد صرف پیشرفتخودش کند چه بسا از او جلو بیفتد.
به تعبیر دیگر باید انگیزههاى حسد را به انگیزههاى غبطه تبدیل کند و نیروهاى ویرانگر را به نیروهاى سازنده مبدل سازد.
این معنى در حدیثى از امیرمومنان على(ع) نقل شده که فرمود: "احترسوا من سوره الجمد و الحقد و الغضب و الحسد و اعدوا لکل شىء من ذلک عده تجاهدون بها من الفکر فى العاقبه و منع الرذیله و طلب الفضیله; خود را از شدت بخل و کینه و غضب و حسد در امان دارید و براى مبارزه با هر یک از این امور وسیلهاى آماده سازید، از جمله تفکر در عواقب سوء این صفات رذیله و راه درمان و طلب فضیلت از این طریق"! (50)
اما از نظر "عملى"، مىدانیم: تکرار یک عمل تدریجا تبدیل به یک عادت مىشود و ادامه عادت تبدیل به ملکه و صفت درونى مىگردد، اگر حسود به جاى اینکه براى در هم شکستن اعتبار و شخصیت فردى که مورد حسدش قرار گرفته به تقویت موقعیتخود بپردازد، به جاى غیبت و مذمتش او را به خاطر صفات خویش مدح و ستایش کند و به جاى تلاش در تخریب زندگى مادى او خود را آماده اعانت و همکارى با او نماید، تا مىتواند از او سخن بگوید، تا ممکن است نسبتبه او محبت کند و تا آنجا که در اختیار اوستخیر و سعادت او را بطلبد و به دیگران نیز همین امور را توصیه کند، به یقین تکرار این کارها تدریجا آثار رذیله حسد را از روح او مىشوید و نقطه مقابل آن که "نصح" و "خیرخواهى" استبا یک دنیا نور و صفا و روحانیت جانشین آن مىگردد.
علماى اخلاق به افراد ترسو براى از میان بردن این رذیله اخلاقى توصیه مىکنند که در میدانهایى که ورود در آن شجاعت فراوان مىخواهد گام بگذارند و این کار را بر خود تحمیل کنند تا تدریجا ترس آنها بریزد و شجاعتبه صورت عادت و حالت در آید و سپس ملکه گردد.
همین گونه حسود باید با استفاده از ضد آن به درمان پردازد که درمان هر بیمارى دارویى است که از ضد آن تشکیل یافته است!
در حدیثى از پیامبر اکرم(ص) مىخوانیم: "اذا حسدت فلاتبغ; هنگامى که نسبتبه کسى حسد پیدا کردى بر طبق آن عمل نکن و بر او ستمى روا مدار". (51)
و در حدیث دیگرى از امیر مومنان آمده است که فرمود: "ان المومن لایستعمل حسده; مومن حسد خود را به کار نمىگیرد". (52)
از جمله امورى که در درمان حسد بسیار موثر است راضى به رضاى حق بودن و تسلیم در برابر اراده او شدن و قانع به زندگى خویش گشتن است، در حدیثى از امیرمومنان مىخوانیم: "من رضى بحاله لم یعتوره الحسد; کسى که به آنچه دارد راضى باشد حسد دامان او را نمىگیرد".
7- نصح و خیرخواهى
نقطه مقابل حسد، "نصح" و خیرخواهى است، به این معنى که نه تنها انسان خواهان زوال نعمت از دیگران نباشد بلکه طالب بقاى نعمت و افزون شدن آن براى همه نیکان و پاکان گردد، یا به تعبیرى دیگر آنچه از خیر و خوبى و سعادت معنوى و مادى براى خویش مىخواهد براى دیگران نیز بطلبد و این یکى از فضایل معروف است که در آیات قرآن و روایات اسلامى به آن اشاره شده است.
پیامبران الهى خیرخواهان امتها بودند و یکى از صفات بارز آنها همین موضوع بود. قرآن مجید از زبان "نوح" شیخ الانبیاء چنین نقل مىکند که به قوم خود فرمود: "ابلغکم رسالات ربى و انصح لکم و اعلم من الله ما لاتعلمون; رسالتهاى پروردگارم را به شما ابلاغ مىکنم و خیرخواه شما هستم و از خداوند چیزهایى(از لطف و مرحمت و عنایت) مىدانم که شما نمىدانید". (54)
در اینجا بعد از مساله ابلاغ رسالتسخن از نصح و خیرخواهى امتبه میان آمده که نقطه مقابل حسد و بخل و خیانت است.
همین معنى با تفاوت مختصرى در مورد پیامبر بزرگ خدا هود آمده است آنجا که مىگوید: "ابلغکم رسالات ربى و انا لکم ناصح امین; رسالتهاى پرودگارم را به شما ابلاغ مىکنم و من خیرخواه امینى براى شما هستم". (55)
همین معنى در باره حضرت صالح(اعراف،79) و حضرت شعیب(اعراف،93) وارد شده است.
بدیهى استخیرخواهى منحصر به این چهار بزرگوار نبوده بلکه همه انبیاى الهى و اولیاء معصومین این ویژگى را داشتند و پیروان راستین آنان نیز باید خیرخواه دیگران باشند، نه حسود باشند و نه بخیل.
در حدیث پر معنایى از پیامبر اکرم نقل شده است که در باره مردى از طایفه انصار شهادت داد که او از اهل بهشت است، هنگامى که در باره زندگى این مرد بهشتى تحقیق کردند عبادت زیادى در او مشاهده نکردند، بلکه دیدند شب هنگام که به بستر استراحت مىرود یاد خدا مىکند و سپس به خواب مىرود تا موقع نماز صبح، مشاهده این وضع موجب سوال از خودش شد، او در جواب گفت: "ما هو الا ما ترون غیر انى لااجد على احد من المسلمین فى نفسى غشا و لا حسدا على خیر اعطاه الله ایاه; وضع من همان است که دیدید، ولى من سبتبه هیچ کس از مسلمانان که خدا نعمتى به او بخشیده در دل خود نه خیانتى مىبینم و نه حسدى(بلکه من خیرخواه همه هستم و از نعمتهاى آنها خوشحالم)"! (56)
در حدیث دیگرى آمده است که پیامبر اکرم فرمود: "ان اعظم الناس منزله عندالله یوم القیامه امشاهم فى ارضه بالنصیحه لخلقه; بلند مقامترین مردم در پیشگاه خداوند در قیامت کسى است که از همه بیشتر تلاش در خیرخواهى مردم کرده است". (57)
در روایت دیگرى از همان حضرت(ص) میزان و معیارى براى خیرخواهى بیان شده و آن این است که از منافع دیگران به اندازه منافع خویش دفاع کند فرمود: "لینصح الرجل منکم اخاه کنصیحته لنفسه; باید هر کدام از شما نسبتبه برادر مومن خود خیرخواه باشد به همان اندازه که نسبتبه خویش خیرخواه است"! (58)
واژه "نصح" و "نصیحت" گر چه در زبان روز مره فارسى ما معمولا به معنى اندرز به کار مىرود ولى در لغت عرب چنین نیست، بلکه مفهوم وسیع و گستردهاى دارد.
"راغب" در کتاب "مفردات" مىگوید: "نصح و نصیحت" هر کار و هر سخنى است که در آن مصلحت دیگرى باشد و این واژه در اصل به معنى خلوص و اخلاص است. به همین دلیل عسل خالص را "ناصح" مىگویند، کار خیاط را هم نصح مىنامند به خاطر اصلاح کردن پارچهاى که به او داده شده است و از آنجا که شخص خیرخواه از روى خلوص و اخلاص در اصلاح کار دیگران مىکوشد، واژه نصح و نصیحت در باره او به کار مىرود و اصولا هر چیزى که خالص و صاف باشد خواه در سخن یا عمل و در امور مادى یا معنوى، واژه "نصح" بر آن اطلاق مىشود.
بنابراین هنگامى که در بحثهاى اخلاقى سخن از نصیحتبه میان مىآید مقصود ترک هر گونه حسد، کینه، بخل و خیانت است.